۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

قرآن آبی



قران آبی

برگی از قران آبی ( (The Blue Quranاز اواخر قرن نهم و اوائل قرن دهم میلادی
احتمالا از شمال آفریقا (تونس)
مرکب زر و سیم بر پوستی آبی
حدود 40×30 سانتیمتر
خریدار لیلا آچسن والاس؛ اهدائی 2004 (2004.88)


این برگ زمانی بخشی از نسخه رحلی قرانی چند جلدی از قرن 4-3 ه.ق. موسوم به آبی بوده که بخاطر برگهای پوستی نیلی بی همتایش چنین نام گرفته و یکی از بلندآوازه ترین و بیاد ماندنی ترین نمونه های هنر اسلامی است. گرچه بخط کوفی گوشه دار که در نگارش بیشتر قران های آن روزگار بکار رفته استنساخ شده مرکبش نه سیاه که از زر است. همین استفاده از مرکب زر و سیمِ اینک سیاه شده است که این قران را بس گران، ارزشمند و وزین ساخته است. گرچه تعییین تاریخ و محل آثار خوشنویسی قدیم عرب بس دشوار است و پهلو به نا ممکن می زند بنظر می رسد این قران در اوائل قرن دهم میلادی در شمال آفریقا استنساخ و احتمالا وقف مسجد قیروان (تونس) شده باشد. در این صورت چه بسا بانی اش یکی از سلاطین دودمان سلطنتی نوپا و روبه رشد فاطمیان بوده (1171-909م.) که بسرعت مصر و سوریه را زیر نگین آورد و شهر قاهره را بنیان گذارد. احتمالا انتخاب مرکب زر و سیم و رنگ آبی پوست با هدف هم چشمی و پیشی گرفتن بر نسخه های شاهوارِ بنفش رنگ فرمانروایان عثمانی و رساندن پیام رسای دینی و سیاسی بوده است. بخش اعظم این نسخه در تونس نگهداری می شود و مجلدی که برگ پیش رو از آن جدا شده ظاهرا در دوره سروری عثمانیان در شمال آفریقا اوراق شده است.

آذرآبادگان و ترکان

آذربایجان و اران
بحثی درباره نام آذربایجان و اران

نام آذربایجان از کجا آمده است ؟ آنطور که شادروان احمد کسروی تبریزی می نویسد : « این نام از دو هزار سال پیش یکی از مشهورترین نامهای جغرافی ایران و در هر دوره ای با یک رشته حوادث مهم تاریخی توأم بوده است . . . « آذربایجان » و آذربایگان » و « آذربادگان » هر سه شکل در کتابهای فارسی معروف است . فرودوسی از این سرزمین با نام « آذرآبادگان » یاد کرده است .

به یک ماه در آذر آبادگان ببودند شاهان و آزادگان

تازیکان « آذربیجان » می خواندند . در کتابهای ارمنی « آذربایقان » و آذرباداقان » هر دو را نگاشته اند . در کتابهای کهنه پهلوی « اتورپاتکان » است . . .
اما به زعم آن محقق بزرگ ، درباره پیدایش نام آذربایجان ، نوشته استرابو ، جغرافی نگار نامدار یونانی از همه بهتر و راستتر است . به نوشته آن دانشمند ، چون دور پادشاهی هخامیشیان به پایان آمد ، الکسندر ماکدونی [ اسکندر مقدونی ] بر ایران دست یافت . سرداری به نام « آتورپات » در آذربایگان برخاسته ، آن سرزمین را که بخشی از خاک مادان و به نام « ماد کوچک » معروف بود از افتادن به دست یونانیان نگاه داشت و آن سرزمین به نام او « اتورپادکان » خوانده شد .
اما ابن فقیه ـ مؤلف کتاب معروف البلدان ـ نام آذربایجان را پدید آمده از نام آذرباد پسر بیوراست دانسته است .

آکادمیسین ،واسالی ولادیمیرویچ بارتولد ، خاورشناس بزرگ روس در این زمینه چنین می نویسد :
«پیش از حمله اسکندر مقدونی ، آذربایجان ایران بخشی جدایی ناپذیر از سرزمین ماد بود و سیستم اداری جداگانه های نداشت. هنگام پیکار گوگمل [ نام محلی در کنار رود بومادوس و نزدیکی اربیل و موصل که جنگ سوم اسکندر مقدونی با داریوش سوم در آنجا روی داده است ] ، آتروپات ساتراپ سراسر ماد بود . . . پس از اسکندر بخشی از سرزمین ماد همچنان در اختیار آتروپات باقی ماند که ماد خُرد نامیده شد . بعدها نام آتروپات بدان افزوده شد . یونانیان این سرزمین را آتروپاتن و ارمنیان اترپاتکان می نامیدند . نام آذربایجان از همین جاست . »
اما سرزمینی که در شمال رود ارس قرار گرفته شده و اکنون « جمهوری آذربایجان » نامیده می شود ، در گذشته نام دیگری جز آذربایجان داشت . این سرزمین را در روزگار باستان آلبانیا می نامیدند . مورخان و جغرافی نگاران باستان در این باره مطالب بسیار نوشته اند و سرزمین « آلبانیا » را جز از آذربایجان یا « آتروپاتن » دانسته اند .
پولیبیوس [ متولد 205 پیش از میلاد ] ، هنگام بحث پیرامون شرق قفقاز می نویسد : « میان سرزمین آتروپاتن و آلبانیا ، اقوامی چون کاکدوسان و دیگران سکنی دارند » . از این نوشته ، دو نکته را به روشنی می توان دریافت :
نخست آنکه سرزمین آلبانیا جز از آذربایگان بود ؛ دیگر آنکه آلبانیا در برخی نواحی ، همسایه بلافصل آذربایجان نبود و اقوامی میان این دو سرزمین سکنی داشتند . جالب آنکه کادوسان ( طالشان ) هم اکنون نیز در فاصله میان آذربایجان و سرزمینی که نام « جمهوری آذربایجان » بر خود نهاده است ، سکنی دارند . اینان مردم طالش گیلان و ساکنان سرزمین طالش واقع در خاک شوروی ، از جمله آستارا و لنکران هستند که زبان و فرهنگشان از مردم ترکی زبان « آذربایجان شوروی » جداست .
ریودور سیسیلی ، تاریخ نگار سده نخست پیش از میلاد نیز با تکیه بر نوشته های کتزیاس ، از استانهای آلبانیا نام برده و استان خزر « کاسپین » و دروازه خزر « در بند قفقاز » را از نواحی البانیا شمرده است .

در زمینه قفقاز و محدوده جغرافیایی آن نوشته استرابون ، از نوشته سایر مورخان و جغرافی نگاران قدیمی مشروح تر و دقیق تر است :
« آلبانیا سرزمینی است که از جنوب رشته کوههای قفقاز تا رود کُر و از دریای خزر تا رود آلازان امتداد دارد و از جنوب به سرزمین ماد آآتروپاتن محدود است . »
همانطور که خوانندگان توجه دارند ، استرابون ، آتروپاتن را بخشی از ماد دانسته و آذربایگان را « ماد آتروپاتن » و مردم آن را ایرانی و زبانشان را پارسی معرفی کرده است .
نویسندگان و جغرافی نگاران قدیمی دیگر مانند دیونیس ، آریان ، پلینیوس نیز در این زمینه مطالب کم و بیش مشابه نوشته اند و از گفته تمامی آنان چنین بر می آید که آلبانیای قفقاز سرزمینی جدا از آذربایگان بوده است .
این نکته نیز گفتنی است که نام « آلبانیای قفقاز » در نوشته های جغرافی نگاران به شکلهای گوناگون آمده و موجب حدس و گمانها و دشواریها شده است . چنانکه پیشتر اشاره شد ، مورخان و جغرافی نگاران یونانی و بیزانسی این سرزمین را « آلبانیا » نامیده اند . نام « آلبانیا » در آثار نویسندگان ارمنی به صورتهای آغوان ، آغوانک ، و « آلوان » ـ آلوانک ـ آمده است . اما در نوشته های مورخان و جغرافی نگاران اسلامی ، این اسم به صورتهای « الران » و « ارّان » ذکر شده است . و در بعضی نوشته ها الران و آلان با هم آمده و این پندار را در بعضیها به وجود آورده که گویا هر دو نام یکی است . در صورتی که ممکن است آران و آلبانیا دو تلغظ جدا ، از نامی واحد باشد . همانطور که می دانیم نام آران جز از قفقاز در دیگر نواحی ایران هم به کار رفته است . هم اکنون در کاشان ناحیه ای به همین نام خوانده می شود . شاید « آران » شکل تلفظ پارسی نام « آلبانیا » باشد . آنچه که این گمان را تا اندازه ای قوت می بخشد ، وجود سنگ نبشته هایی است که در قفقاز به دست آمده و در متون یونانی آن سنگ نبشته ها ، نام سرزمین مورد نظر ، به صورت آلبانیا و در متون پارتی به شکل « اردان » آمده است .
به عنوان مثال در روستای « بیوک دکن » واقع در بخش نوخای قفقاز ، نوشته ای به خط و زبان یونانی باستان به دست آمده است که گمان می رود متعلق به سده دوم میلادی باشد . در این نوشته از « آلبانیا » یاد شده است . یا در کتیبه شاپور اول ، شاهنشاه ساسانی ( 241 ـ 270 م ) نیز ، پس از نامهای آتورپاتکان ، ارمنستان و بلاشکان ، نام آلبانیا آمده است .
روانشاد کسروی ، واژه « آران » را در زبانهای مردم آذربایجان و ارمنستان و نیز در زبان مردم آران به معنای گرمسیر و زمستانگاه دانسته و معتقد است اکنون نیز این واژه از میان نرفته است و ترکی زبانیا آذربایجان و آران ، نواحی گرمسیری را « آرانلوق » می گویند . ولی آن شادروان در عین حال پدید آمدن نام « آران » از معنای گرمسیری را بعید می داند و براین عقیده اس که آران » از واژه « آر» به وجود آمده که نام دیگر نژاد بزرگ « ایر » یا همان تیره آریایی است .
به اعتقاد استاد مارکوارت ، نام آلبانیا که در نوشته های یونان باستان و ارمنستان باستان آمده است ، با نام ارآن که در نوشته تازی ذکر شده و نام « رانی » که در نوشته های گرجی آمده ، یکی است .
نام آران در نوشته های موسی خوردنی هم آمده است . وی آران را مرزبان منطقه وسیعی می داند که اقوانک بخشی از آن بود . ( موسی خورنی ، تاریخ ارمنستان ، ترجمه فارسی ، ص 96 ـ 97 )
این نکته را هم باید یادآور شد که چون در برخی از نوشته های مورخان قدیم ، نامهای الران و آلان با هم آمده ، گروهی از پژوهندگان معاصر ، آران و آلان را یکی پنداشته اند .
شادروان کسروی مردم اران را از اقوام ایرانی می داند و معتقد است که بومیان نخستین آران « آل » یا « آر » نام داشته اند که نام دیگری از نژاد « ایر » است .
استاد بارتولد آران و آلان را از یک دیگر جدا دانسته و آلانها را از نژاد ایرانی و آرانها را به پیروی از نظریه آکادمیسین مارّ ، دانشمند زبانشناس بزرگ روسیه ، از اقوام یافثی شمرده است . این نیز گفتنی است که به اعتقاد بارتولد مردم آذربایگان ، از دیدگاه قومی و نژادی ، از مردم آلبانیا بکلی جدا بوده و رود ارس نه تنها مرز طبیعی ، بلکه مرز قومی و نژادی هم شمرده شده است . این دانشمند ضمن بحث پیرامون آذربایجان می نویسد :
« رود ارس که اکنون آذربایجان ایران را از قفقاز جدا می سازد ، در روزگار کهن مرز قومی و نژادی قاطعی میان سرزمین ایرانی ماد و سرزمین آلباینا به شمار می رفت . بنا به نوشته و . مارّ مردم آلبانیا از اقوام یافئی بوده اند . » اما به اعتقاد بارتولد ، « آلانها یکی از اقوام ایرانی مشهورند . »

در دایره المعارف بزرگ شوروی نیز چنین آمده است :
در هر حال باید این نکته را در نظر داشت که آلان جز از اران است و آن سرزمین در شمال قفقاز واقع شده است و به دره داریال منتهی می شود و نام آن در نوشته های رومی به صورت آلانی آمده است ، اما مردم آلان ، خود و سرزمین خویش را « ایرون » می نامند که با نام ایران مشابهت بسیار دارد و نام دیگر این سرزمین « اوست » است . خلالصه آنکه نام کنونی سرزمین آلانها ، جمهوری اوست شمالی واقع در دامنه شمالی سلسله کوههای بزرگ قفقاز و شهر عمده آن « اورجو نیکیدزه » است که در گذشته « ولادی قفقاز » نام داشت ، اما ارآن نامی است که تازیان به آلبانیای قفقاز داده اند و آلبانیای قفقاز داده اند و آلبانیا همواره از آلان جدا بوده است .


محدودة جغرافیایی آلبانی قفقاز (اران) و آذربایجان

از نوشته بسیاری از مورخان و جغرافی نگاران قدیمی، مانند پلینیوس، استرابون، موسی خورنی، آنانیا شراکاتسی، موسی کاگان کاتواتسی . . . چنین می توان دریافت که آلبانیا سرزمینی جدا از آذربایجان بوده و این سرزمین در قفقاز و در همسایگی آلان ، ایبری [ گرجستان ] و ارمنستان قرار داشته است .
« پیرموان محدوده جغرافیایی آذربایجان و آلبانیای قفقاز یا اران ، اسناد و مدارک متعددی از جغرافی نگاران و جهانگردان و مورخان ایرانی و تازی در دوره بعد از اسلام ، هم چنین از نویسندگان و پژوهشگران روسی سالهای اخیر در دست است که به قسمتی از آنها اشاره کوتاهی می شود:
ابن خرداد به از اران و آذربایگان به طور جداگانه نام می برد و ضمن شرح شهرها و روستاهای آذربایجان ، نام شهرها و شهرکهایی را آورده که تماماً در جنوب رود ارس واقعند . اما از اران ، تفلیس ، بردعه ( بردع ) و بیلقان ( بیلگان ) ، قبله و شروان جداگانه نام برده و افزوده است که شهرستان های اران و جزو آن ( گرجستان ) و سیسجان جزو بلاد خزر بودند که نوشیروان به تصرف آورد . ابن فقیه مرز آذربایجان را از یک سو رود ارس و از سوی دیگر مرز زنجان و حدود دیلمستان و طرم ( طارم ) و گیلان دانسته است . و از شهرهای آذربایجان به این شرح نام می برد : « برکَری ، سلماس ، موقان ( مغان) ، خوی ، ورثان ( وردان ) ، مراغه ، نیریز » تبریز ، شاپور خواست ، برزه ، خونه ، میانه ، مرند ، خوی ، کولسره و برزند . . . »

ابن حوقل نیز طبق نقشه ای که از سه سرزمین ارمنستان، آذربایجان و اران ارائه کرده است ، رود ارس را مرز میان آذربایجان و اران دانسته و هنگام بحث از شهرهای اران ، از بردعه ، جنزه ( گنجه ) شمکور ( شامخور ) ، تفلیس ، برزنج ، شماخیه ( شماخی ) ، شروان ، شاوران ، قبله و شکی ، نام برده ، اما شهرهای اردبیل ، دَه خرقان (دهخوارقان) ، تبریز ، سلماس ، خوی ، برکری ، ارمیه ( ارومیه ) ، مراغه ، اشنه ( آشنویه ) ، میانج ( میانه ) ، مرند و برزند را جزو شهرهای آذربایجان دانسته است .
جهانگرد معروف دیگر ابوعبدالله بشار مقدسی ، ضمن جدا دانستن آذربایگان و ارآن ، درباره محدوده جغرافیایی و شهرهای اران چنین نوشته است :
« اران سرزمینی است جزیره مانند ، میانه دریای خزر و رود ارس ، نهرالمَلِک ( رود کُر ) از طول آن را قطع می کند . مرکز آن بردعه است و شهرهای آن عبارتند از تفلیس قلعه ، خنان ، شمکور ( شامخور ) ، جنزه ( گنجه ) ، بردیج ، شماخی ، شروان ، باکویه ( باکو ) ، شابران ، دربند ، قبله ، شکی ، ملازگرد ( بلاش کرت ) .
ابواسحق ابراهیم اصطخری هم ، مانند جغرافی نگاران سلف خود ، این دو ایالت را از هم جدا دانسته و ضمن باز شمردن شهرهای این سرزمینها ، بردع را دارالملک اران و اردبیل را مرکز آذربایجان معرفی کرده است .




نقشه‌ی ارمنیه و آذربایجان و اران


یاقوت حمودی، در کتاب معروف «معجم البلدان» درباره این نواحی چنین می‌نویسد:
«اران نامی است ایرانی، دارای سرزمینی فراخ و شهرهای بسیار که یکی از آنها جنزه (گنجه) است و این همان است که مردم آن را گنجه گویند . میان آذربایجان و اران رودی است که آن را ارس گویند . آنچه در شمال و مغرب این رود نهاده است از اران و آنچه در سوی جنوب قرار گرفته است ، از آذربایجان است .

ابوالفدائ دمشقی که چهل و شش سال بعد از درگذشت یاقوت به دنیا آمده و کتاب کم نظیر تقویم البلدان را در سال 721 به پایان آورده است به روشنی تمام می نویسد: « اران . . . اقلیمی است مشهور که هم مرز آذربایجان است » و بعد اضافه می کند : « ارمنستان و اران و آذربایجان سه سرزمین بزرگ اند جدا از هم که اهل فن آنها را در یک نقشه نشان می دهند.»

حمداله مستوفی نیز در کتاب مشهور نزهه القلوب ، از شهرهای آذربایجان یک به یک نام برده و میان دو رود ارس و کُرا اران و آن سوی رود کُر را شیروان می نامد .
در فرهنگ برهان قاطع که محمد حسین بن خلف تبریزی آن را به سال 1602 هجری تألیف کرده است ، در شرح واژه ارس ، چنین می خوانیم :
« ارس ـ به فتح اول و ثانی و سکون سین بی نقطه نام رودخانه ای است مشهور که از کنار تفلیس و مابین آذربایجان و ارّان می گذرد .
خلاصه سخن آنکه تمامی اسناد و مدارک برجای مانده از جغرافی نگاران و دانشمندان قدیم، حتی پژوهشگران ارمنی و روسی و قفقازی متأخرتر، مانند برخورداریان، یانوفسکی، شوپن، دورن، علی یف، بارتولد، یامپوسکی، و . . . و دیگران همگی حاکی از آن است که سرزمین آلبانیای قفقاز و به دیگر سخن اران و شیروان همواره از آذربایجان جدا بوده و در گذشته هیچگاه نام آذربایجان بر قسمت اران گفته نشده است. حتی در اسناد و مدارک وزارت امور خارجه ایران و روسیه تزاری و کتابهایی که تا سال 1918 میلادی در روسیه نوشته شده است، سرزمین اران و شیروان هرگز نام آذربایجان نداشته و گاه به همان نام اران و شیروان و گاه قفقاز نامیده شده‌اند. به عنوان مثال در دایرة‌المعارف روس چاپ 1890، در شرح مدخل «آلبانیا» چنین آمده است:
« آلبانیا نام باستانی سرزمینی است در شرق و جنوب قفقاز ، میان دریای سیاه و دریای خزر در شمال ارمنستان که رود « کیروس » ( کر ) مرز آن بود . ساکنان این سرزمین همان مردم شیروان کنونی و جنوب داغستان هستند.»

در جلد سیزدهم همان دایره المعارف ، طول و عرض جغرافیایی قفقاز در 5/46 تا 5/38 درجه عرض شمالی تصریح شده و بعد درباره مرز جنوبی قفقاز نوشته شده است که « این سرزمین در جنوب به رود ارس منتهی می شود . »
در همان مجلد ، نامهای مجموعه شهرهای قفقاز و ماورای قفقاز که شامل دوازده استان می شد ، به شرح زیر آمده است :
« استاوروپول ، ترسک ، کوبان ، ناحیه دریای سیاه، کوتائیسی، تفلیس، ایروان، باکو، الیزابتوپول ( گنجه ) ، داغستان ، کارسک ، زاکاتالا.»
در صورتی که در جلد نخست آن دائره المعارف در شرح واژه آذربایجان ، چنین می خوانیم: «آذربایجان یا اذربیجان ( سرزمین آذر ـ آتش، به زبان پهلوی اتورپاتکان، به زبان ارمنی ادربادکان) استان شمال غربی ثروتمند و صنعتی ایران است . آذربایجان از جنوب محدود است به کردستان ایران ( استان اردیال ) و عراق عجم ( ماد ) ، از غرب به کردستان ترکیه و ارمنستان ترکیه ، از شمال به ارمنستان روس و جنوب قفقاز که رود ارس آن را قطع می کند ، از شرق به استان گیلان در کرانه دریای خزر . مساحت آذربایجان 104840 کیلومتر مربع است . در سده هفدهم میلادی صدمات فراوانی از سوی ترکان عثمانی بر آذربایجان وارد آمد . آذربایجان به عنوان استان مرزی و ولیعهدنشین ایران از اهمیت فراوان برخوردار است.



نگاهی به نظریه‌ی افراط گرایان ترک

نظریه پردازان و تاریخ نگاران ترکر مانند « گون آلتای » و دیگران ترکان را قدیمی ترین و کهن ترین اقوام شرق دانسته و بر این عقیده اند که ترکان حدود پنج هزار سال پیش از میلاد ، از کهن ترین اقوام شرق دانسته و بر این عقیده اند که ترکان حدود پنج هزار سال پیش از میلاد ، از آسیای میانه به سرزمینهای کنونی خویش نقل مان کردند و در اثبات این نظریه نکاتی را عنوان کرده اند که از دیدگاه حقیقت و واقعیت تاریخی هیچکدام مورد تأیید قرار نگرفته است . از جمله آنان سرزمین آسیای مرکزی را جایگاه باستانی ترکان نامیده اند ، یا ترکان را با توران و تورانیان یکی شمرده اند و یا اقوام بسیار کهن آسیای مقدم ، از جمله ایلامیان ، شومریان ، هوریان ، کوتیان ، کاسیان ، میتانیان ، هیتیان ، اورارتیان ، سوبارها و سرانجام حتی مادها را از اقوام ترک دانسته اند . در حالی که تمام مورخان جهان ، ـ جز گروهی از تاریخ نگاران پان تورکیست ـ در این نکته اتفاق نظر دارند که ساکنان و اقوام باستانی آسیای میانه مطلقاً ترک نیستند . استاد بارتولد ، دانشمند ترک شناس برجسته شوروی ، باختریان ، سکائیان ، خوارزمیان ، پارتیان ، و سغدیان را ساکنان ، باستانی آسیای مرکزی دانسته و همه این اقوام را از نژاد آریایی نامیده است و بر آن است که پیش از حمله اسکندر مقدونی ، نخست حاکمیت در دست خوارزمیان بود و پس از خوارزمیان ، باختریان فرمانروا شدند . این دانشمند آیین مزدیسنا را زائیده محیط و مردم خوارزم می داند .
البته در اوستا نیز به تکرار از « ایران ویچ » یا « ایران زیجه » که نام سرزمین آریائیان است ، سخن رفته . شادروان استاد پورداود معتقد است که « ایران ویجه » یا « ایرین ویجه » به سراسر ایران زمین گفته نمی شد ، بلکه اسم قطعه خاکی است که نخست ایرانیان در آنجا بار اقامت افکندند و از آنجا به تدریج پیشرفته سراسر ایران زمین را فراگرفتند و بعدها همه ممالکی که در تصرف آنان بوده ایرین ، یا ایران نامیده شده است . اما برخی از به پژوهندگان با استناد به نوشته های فصل 29 فقره 12 کتاب پهلوی بندهشن ، « ایران ویج » را در طرف آذربایجان دانسته اند . بعضی نیز ، به سبب نزدیکی نام متأخر آلبانیای قفقاز ـ که از سوی جغرافی نگاران ایرانی و عرب « اران » ضبط شده است ـ با نام ایران ، چنین پنداشته اند که ایران ویج در آنجا بوده است . »
دیاکونوف ، با اتکاء به نوشته های اوستا ، نخستین سرزمین آریائیان را فاصله اورگنج و چارجو و متعاقب آن مرو ، هرات ؛ دشت هامون ، تجن ( هریرود ) ، سبزوار ، قندهار و نیشابور دانسته است . و از مندرجات بندهشن چنین برمی آید که ایران ویج در حوالی آذربایجان است .
در هر حال ، چه نخستین سرزمین آریائیان آسیای مرکزی ، و چه آذربایجان باشد ، دست کم در یک نکته جای تردید نیست و آن اینکه در نوشته هایی چون یشتها و وندیداد که از روزگاران بسیار کهن و به یقین پیش از پادشاهی مادها و هخامیشیان برجا مانده است ، آسیای مرکزی به عنوان سرزمین آریائیان ذکر شده است . در این مورد دیاکونوف در نوشته خود زیر عنوان « شرق ایران پیش از کوروش » ، چنین اظهار نظر می کند که در روزگار ظهور مهریشت ، آریاویج یا سرزمین آریائیان تنها شامل خوارزم نبود ، بلکه سرزمین وسیعتری را شامل می شد . این سرزمین عبارت بود از سراسر دشت آسیای میانه و شرق ایران که مردم آن به زبان ایرانی سخن می‌گفتند.

دیاکونوف واژه « آریاویج » را با نام « اریان » ـ ایران ـ که از سوی مؤلفان باستان به کار رفته است ، یکی می داند .
مسعودی در کتاب معروف مروج الذهب ، محل فرمانروایی شاهان کیان را آسیای میانه و بلخ ( باختر ) دانسته و در این باره چنین نوشته است :
« کیخسرو . . . شاهی به لهراسب داد و این قوم مقیم بلخ بودند که پایتختشان بود و رود بلخ را که همان جیحون است به زبان خودشان کالف گویند . هنوز هم بسیاری از عجمان خراسان ، آن را با همین نام خوانند . »
در کتاب « استر » از تورات ، هنگام بحث از پادشاهی اخشورش ( خشایارشا ) چنین آمده است که : « او از هند تا حبش بر صدو بیست و هفت ولایت سلطنت می کرد . »
این صدوبیست و هفت ایالت بی گمان شامل ایران و انیران ـ خارج از ایران ـ بود . در بسیار ی از آثار مورخان دوران باستان مطالب فراوان پیرامون اقوام ایرانی و غیرایرانی تابع شاهنشاهی هخامنشی آمده است . با این همه کمتر اثری از وجود ترکان در آسیای مرکزی و یا نقطه دیگری از سرزمینهای تابع فرمانروایی هخامیشیان نمی توان یافت . از این رو ادعای مورخان ترک و عثمانی مبنی بر ترک بودن اقوام آسیای میانه در روزگار باستان ، فاقد هر گونه دلیل و مردک است .

آنطور که از آثار و نوشته های برجای مانده از مورخان چینی ، ایرانی ، رومی ، ارمنی ، و تازی آشکارا معلوم می شود ، کوچ ترکان به سرزمینهای بسیار دوردست آسیای میانه ، تازه از سده ششم میلادی ، یعنی در روزگار شاهنشاهی ساسانیان آغاز شده است . ولی با وجود این ترکان حتی در نخستین سده های اسلامی نیز آسیای میانه را در اختیار نداشتند . ابن حوقل که در سده چهارم هجری می زیست ، در کتاب مشهور « صورت الارض » مطالبی دارد که مؤید این نظر است . این جهانگرد بغدادی ماوراء النهر را که شامل فاریاب ، سغد ، سمرقند ، خوارزم ، و دشتهای کرانه جیحون بوده است ، سرزمین ترکان نمی داند و مردم آن نواحی ار ترک نمی شمارد . از نوشته او چنین پیداست که در آن روزگار ، ترکان هنوز در خارج از ماوراءالنهر ، و پیرامون آن سکنی داشتند . چون او هنگام بحث از ماوراءالنهر چنین می نویسد: « اما بردگان آنجا از ترکانی است که در پیرامون ماوراءالنهر سکونت دارند .»
استاد بارتولد نیز معتقد است که ترکان تا پیش از سده ششم میلادی به آسیای میانه راه نیافتند و در این مورد چنین نوشته است :
« در سده ششم میلادی نخستین دولت ترکان صحرانشین در آسیای میانه پدید آمد . فاتحان این سرزمین ترکان بودند که از آلتای به آسیای میانه آمدند و طی مدتی کوتاه اقوام ساکن محدوده وسیعی از اقیانوس کبیر تا دریای سیاه را تابع خود کردند.»

استاد گومیلوف ضمن بحث پیرامون ترکان می نویسد :
« تازیان ، همه جنگاوران کوچنشین ساکن شمال سرزمین سغد را ترک نامیدند . از این رو بسیاری از اقوام ساکن آسیای میانه به خطا « ترک » نامیده شدند . حال آنکه اقوام مذکور هرگز ترک و جزء خاقانات نبودند . باید افزود که برخی از اقوام و تیره ها ، چون ترکمانان ، مردم شبه جزیده آناتولی ( ترکیه کنونی ) ، مردم آلبانیای قفقاز ، و نیز مردم آذربایجان هیچگاه کمتر خویشاوندی با ترکان و مغولان نداشته اند . »
بدین روال ، استاد گومیلوف نه تنهاه مردم آسیای میانه ، آلبانیای قفقاز و آذربایجان ، بلکه مردم شبه جزیره آناتولی را نیز ترک نمی داند . زیرا زبان تنها معرف مشخصات قومی و نژادی نیست .

نامها سخن می‌گویند

به قول کسروی ، « یکی از چیزهایی که مردم یک سرزمین و زبان آنان را نشان می دهد ، نامهای رودها و کوهها و دیه ها و شهرها و کویهاست . . . »
هرگاه این اندیشه پذیرفته آید ، نگاهی گذرا به نامهای کوهها ، دره ها ، رودها ، شهرها و نواحی مسکونی آسیای میانه ، نشان دهنده آن است که مردم آن سرزمین از نژاد ترکان نبودند و به زبان ترکی نیز سخن نمی گفتند . آنچه در زیر ارائه می شود ، مؤید ایرانی بودن نامهاست:


نام کوهها ، دره ها و گردنه ها
پامیر ،هندوکش ، خاوک ، بتم ، سرخان ، کوهک ، کشکه ، شاودار .

نام رودها و جویبارها
آمو ( آمودریا = جیحون = گیحون ، گیهون ، که نام بسیار کهن آن « وخشو » بوده است ) ، سیردریا ، وخش (سرخاب )، جریاب ، وخاب ، رودک ، اندرآب ، پیج ، اَخشو ، کلیاب ، آب گرم ، کوم رود ، نهام رود ، خاوررود ، بورآب ، چارجوی ، کشکه دریا ، زرافشان ، هفت رود ، اسکندرکام ، سیاه آب ، جویباربکار ، جویبار شیشه گران ، نوکند ، خرقان رود ، پیکان ، زر ، فرخشه ، خامه ، بارآب ، هریرود ، هیلمنده ، ( هیرمند ) رودشاش ( چاچ ) ، کرشاب ، ورارود.


نام شهرها و نواحی مسکونی
بدخشان ، تخاران ، بلخ ، رودک ، قندوز، سمنگان ، گوریند ، بامیان ، لیوکند ، ارهن ، کاربُنک ، راشت ، کافرنهان ، و شگرد ، قبادایان ، نوذر ، ده نو ، کهن دز ، چرمنگان ، ریگ دشت ، شیرآباد ،اندیگان ، آمل ، نوبهار ، بخارا ، سمرقند ، مرگیان ( مرو ) ، شاپورگان ، فاریاب ، میانه ، بیرون ، افراسیاب ، کش ، سنگ دیزه ، پنجیکت ، یارکت ، آفرینکت ، ریو ، خوارزم ، کوشک مغان ، پی کند ( بیکند ) ، آسیاب ، ریگستان ، ماه روز ، خانگاه ، ویسر ، ورمند ، نور ، برداد ، برسان ، زرخش ، زرگران ، کمره ، کبوذ ، مدیا مجکت ، مرزین ، نورآباد ، نوکدک ، رامن ، رزمان ، سکان ، فیروزه ، یمگان ، مهنه ( میهنه ) کشمیهن ، بغ آباد ، ابیورد ، درون ، سُرخکت ، تاراب ، توسن ، خرتنگ ، خدایاد ، شادکان ، شکان ، سغربیل ، اورگنج ، گرکانک ، سکاکت ، بغدادک ، روذان ، سیب ، جگربند ، آبادان ، سنگ آباد ، مغکده ، مداوا = مادآباد ( قریه مادی کنونی ) ، روشنان ، کان بادام ، زندرامش ، اخسیکت ، خجستان ، ده نو ، شاش ( چاچ ) ، اُشترکت .
همانطور که خوانندگان توجه دارند ، نامها در سرزمین آسیای میانه ، پارسی بوده است ، و ما در این سرزمین ، تا روزگار فرمانروایی عباسیان ، یا به عبارت دقیق تر ، تا آغاز سده چهارم هجری اثری از نامهای جغرافیایی ترکی نمی یابیم . استاد بارتولد پیرامون نامهای جغرافیایی ترکی در آسیای میانه چنین نوشته است :
« ترکان پس از سقوط دولت سامانیان ، بیش از پیش به آن سامان مهاجرت و نقل مکان کردند و متدرجاً نام «ماوراء النهر» عربی به « ترکستان » بدل گشت و نامهای جغرافیایی ترکی پدید آمد . زبان ترکی ، به تدریج زبان ایرانی را از میدان بدر کرد ، گواینکه این جریان در عهد فرمانروایی روسیان پیشرفت عظیمی کرده ، تا کنون هم پایان نیافته است . اسامی جغرافیایی ترکی یکنواخت است و در سراسر ترکستان دائماً نامهای آق ـ کول ، آق ـ سو ، قرا ـ سو ، و مانند اینها تکرار می شود . گاه نیز کلمات ایرانی پذیرفته شده به کار رفته است.»


توران و تورانیان

پان تورکیستها چون مردم بومی اکثر نواحی آسیا و اروپا را از اقوام ترک می دانند ، بنابراین در اثبات پندار خویش ، چاره ای نیافتند جز آنکه اقوام باستانی بسیاری از سرزمینهای آسیا و اروپا را « ترک » بنامند . از این رو ، به مناسبت مشابهتی که میان نام « تور » و « تورک » وجود دارد ، دست تجاوز به سوی توران دراز کردند و در این زمینه از خطای برخی مؤلفان و مورخان اسلامی نیز بهره گرفتند .
همانطور که قبلاً اشاره شد . ترکان از سده ششم میلادی به سرزمینهای آسیای میانه راه یافتند و از سده چهارم هجری به تأسیس دولتهایی در آن نواحی پرداختند و متعاقب آن ، دولت بزرگ ترکان را در آسیای مرکزی و غربی پدید آوردند . این نکته سبب شد که برخی از مورخان در پیرامون سرزمین ترکان که از جنوب سیبری و سرزمین آلتای به این نواحی راه یافته بودند ، راه خطا بپیمایند و توران و تورانیان را ترک بخوانند . . . حتی مورخان پان تورکیست ، نه تنها آسیای مرکزی ، بلکه بخش بزرگی از جهان ، از جمله منطقه اوراتور را سرزمین توران نامیده اند . علی کمال یکی از مورخان ترک منکر وجود قوم ارمنی و سرزمینی به نام ارمنستان است و در این زمینه می نویسد :
« تا سده ششم پیش از میلاد در شرق شبه جزیره آناتولی حتی یک ارمنی ارمنی وجود نداشت . در این سرزمین از سوی ترکان دولت تورانی اورارتو پدید آمده بود . »
ضیاء گوک آلپ مورخ دیگر ترک می نویسد : « وطن ترکان نه ترکیه است و نه ترکستان ، بلکه وطن ترکان کشور بزرگ و جاودانی توران است . » و در جای دیگر خطاب به ترکی زبانان چنین می نویسد :
« ای فرزندان اوغوذخان ، هرگز کشوری را که توران نام دارد از یاد نبرید ! »
زلالیان مورخ شوروی ضمن انتقاد از پندار پان تورکیسم و پان تورانیسم که نمایندگان آن منکر وجود قوام ارمنی در ارمنستان شده اند ، چنین اظهار نظر می کند :
« این جعل و تحریقی است آشکارا در مسئله منشأ ارامنه و دیگر اقوام شرق باستان . این جعل و تحریف پیش از هر چیز از ایدتولوژی پانتورکیسم و مولود مشابه آن ـ پان تورانیسم منشأ گرفته است . هرگاه ایدئولوژه پان تورکیسم در جهت اثبات سیاست توسعه طلبانه ترکها نسبت به اقوام ترکی زبان عمل می کند ، پانتورانیسم نیز مبلغ اندیشه تأسیس کشور « توران بزرگ » است که از اقیانوس کبیر تا اسکاندیناوی و دریای مدیترانه کشیده شده است . . . »
اما ببینم طرح مسئله توران از دیدگاه تاریخی از کجا نشأت گرفته است ؟
بنابر نوشته های اسطوره ای و دینی ، فریدون سرسلسه شاهان کیان ، سرزمین زیرفرمانروایی خویش را میان سه فرزندش سلم ، تور ، و ایرج بخش کرد .
نام سلم در نوشته های باستان به صورت « سرم » آمده است . هر یک از بخشهای ملک فریدون و نیز اقوام ساکن آن بخشها ، به نام شاهان و فرمانروایان خویش ، سرمان ، توران و ایران نامیده شدند .
هرگاه سرمان [ مقرسرمتها ] ، توران ، ایران و سرزمین گروه آریائیان شبه قاره هند را مورد توجه و مطالعه قرار دهیم ، پس آنگاه اندیشه بسیاری از محققان جهان در مورد اقوام آریایی ( هند و اروپایی ) و حدود سرزمین آنان تا اندازهای درست می نماید .
در اوستا و شاهنامه ، افراسیاب پسر پشنگ ، پسرشم ، پسر تور ، پسر فریدون است . . . که همه این نامها و نامهای جایها و قهرمانان دیگر توران باستان همگی از نامهای آریایی است . در اوستا نام دریای چیچست آمده است . این همان دریایی است که افراسیاب از آن به درآمد و گرفتار شد و به گناه کشتن سیاوش به قتل رسید . در مورد محل این دریا اختلاف نظر وجود دارد . استاد پورداود دریاچه ارومیه را همان چیچست می داند . ولی ، دیاکونوف دریاچه چیچست را با دریاچه آرال یکی دانسته است . البته نظر هر کدام از آنان درست باشد "، در یک نکته جای تردید نیست و آن اینکه همه نامهای جغرافایی سرزمین توران همانند نام کسان آن مرزوبوم آریایی است و تا کنون از سوی محققان و دانشمندان برجسته جهان کمتر شبه ه ای به ترکی بودن نامهای مذکور نرفته است .
درباره توران به جرأت می توان گفت که تورانیان همانند سرمتها و ایرانیان از اقوام آریایی بودند . دیاکونوف اقوام تور را سکایی و سرزمین توران را « ایران شرقی » و به دیگر سخن « سرزمین سکائیان آسیای میانه » دانسته است . آبایف دانشمند دیگر شوروی نیز ، قوم تور را همان قوم سکایی دانسته و در بحث مربوط به نام فریان و فریانه چنین نوشته است:
« بنا به نوشته اوستا ، فریانه متعلق به قوم تور یا بهتر گفته شود سکائیان بود . وجود این نام و دیگر نامهایی از این گونه در میان سکائیان مفهوم و روشن است . »
گمان بسیار می رود وجود درگیری میان ایران و توران که هر دو از یک نژاد و یک تیره بوده اند ، مربوط به دو مسئله باشد ، یکی بیابانگردی و صحرانشینی تورانیان که ایرانیان کشاورز را گاه و بیگاه مورد حمله قرار می دادند و دو دیگر اختلاف در باورهای دینی آنان . زیرا چنانکه از داستانهای اساطیری ما پیداست ، آئین زرتشت به درون اقوام تورانی راه نیافت . استاد آبایف که خود از مردم ایرانی تبار ناحیه اوستی شمالی در قفقاز است ، اقوام سکایی و سرمتی را ایرانی دانسته و در این زمینه ضمن اشاره به زبان فولکلور ، داستانهای اساطیری و باورهای دینی مردم اوستی چنین نوشته است:
« در زبان ، فولکلور ، داستانهای اساطیری و باورهای دینی اوستی ، هیچ اثری از زرتشتیگری مشهود نیست . چنانکه هرودوت و دیگر مؤلفان باستان آورده اند ، آیین زرتشت به درون اقوام سکایی راه نیافت . این نیز به مامکان می دهد چنین اظهار نظر کنیم که اقوام سکایی و سرمتی تنها اقوامی از تیره های ایرانی بودند که آیین زرتشت به سرزمینشان راه نیافت.»


مرز ایران و توران


درباب تعیین مرز ایران و توران دشواریهای فراوان وجود دارد . بطلمیوس جغرافی نگار یونانی ، سرزمین « تور » را ناحیه خوارزم دانسته است . بسیاری از محققان حدود آمودریا ( جیحون ) را مرز ایران و توران گفته اند . خوارزمی ایرانیان را مالک رود جیحون « صاحب النهر » دانسته و آن سوی رود جیحون را مرز توران خوانده است .
در اساطیر ایرانی پیرامون مرز ایران و توران داستانی وجود دارد که با نام (erexsa) ارخش مربوط است . در بسیاری از نوشته های متأخر این نام آرش آمده است . مطابق آن نوشته ها پس از پیروزی یافتن افراسیاب بر منوچهر ، میان ایران و توران صلح می افتند و قرار بر این می شود که تیر یکی از دلاوران میوچهر به هر جا فرو افتند ، مرز ایران و تروان آنجا باشد . آرش که بهترین تیرانداز ایران بود ، تیری پرتاب می کند و محل افتادن آن تیر ، مرز ایران و توران ، شناخته می شود .
در فقره های 6 و 37 تیر یشت چنین آمده است که آرش تیر خود را از کوه « ائیریوخشوث »airyoxsuthaبه سوی کوه خوانونت xuanvantپرتاب کرد و همانجا مرز ایران و توران شناخته شد . ابوریحان بیرونی نوشته است که « تیر از کوه رویان ( طبرستان ) . . . به فراغانه رسید . طبری مرز مذکور را « رود بلخ » دانسته است . رود بلخ باید همان آمودریا باشد که بسیاری از دانشمندان درباره آن اتفاق نظر دارند .
فخرالدین اسعد گرگانی نیز همین نظر را ارائه کرده و در منظومه ویس و رامین چنین آورده است:

اگر خواننده آرش را کمانگیر که از ساری به مرو انداخت یک تیر
تو اندازی به جان من زگوراب همی هر ساعتی صد تیر پرتاب

در اینجا غرض از ذکر این افسانه ها و اسطوره ها آن است که اولاً توجه خواننده را به « آمودریا » که بسیاری از محققان آنجا را مرز ایران و توران دانسته اند ، معطوف دارد و ثانیاً همانطور که استاد پورداود نیز عقیده دارد ، این نکته را یادآور شود که « ایرانیان و تورانیان هر دو از یک دودمان اند و سلسله نسب پادشاهان توران به فریدون پیشدادی پیوسته است . دیگر اینکه اسامی کلیه نامداران توران همه آریایی است . »
دیگر اینکه اسامی کلیه نامداران توران همه آریایی است . »
بارتولد نیز ضمن اشاره به این نکته چنین نوشته است :
« نام توران در اوستا آمده است . چنین به نظر می رسد که تورانیان شاخه ای از آریائیان بودند که از فرهنگ کمتری برخوردار شدند . . . از سده ششم میلادی که ترکان به آسیای میانه راه یافتند ، شباهت این دو نام سبب شد که برخی نام توران را با نام ترکان یکی بدانند . حال آنکه رابطه ای میان این دو نام وجود نداشت . »
اینجا از پندارهای خیال پردازانه و غیر علمی پان تورکیستها ، که با استناد به نوشته های زعمای آنان به تفصیل در اصل کتاب آمده است ، می گذریم و باز به آذربایجان و اران برمی گردیم .


تیره و زبان مردم آذربایجان

در مورد کوچ آریائیان به فلات ایران ، میان دانشمندان و پژوهندگان اختلاف نظر وجود دارد . برخی معتقدند که آریائیان از طریق قفقاز به آذربایجان و دیگر سرزمینهای ایران سرازیر شدند . بعضی دیگر مسیر آریائیان را از شمال شرق دریای خزر و آسیای مرکزی دانسته اند . گروهی نیز براین عقیده اند که مسیر آریائیان از هر دو سوی شرق و غرب دریای خزر بوده است . گرانتوفسکی ، دانشمند شوروی کوچ آریائیان را به فلات ایران ، از دو سوی دریای خزر و در نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد می داند . این دانشمند عقیده دارد که آریائیان پیش از لشکرکشی آشوریان و تأسیس دولت اوارتو به نواحی شمال غربی ایران کرچ و در آن سرزمین ساکن شده بودند . و در این مورد می نویسد :
« . . . ما از وجود ایرانین در سده نهم پیش از میلاد در نواحی اطراف دریاچه ارومیه و دشتهای کرانه مسیر علیای دیاله و ماد غربی آگاهی داریم . ایرانیان بعدها ، در سده های هشتم و هفتم پیش از میلاد در نواحی شرقی سرزمین ماد نشیمن یافتند . »
دیگر محققان نیز نخستین زیستگاه قوم ماد را ،شمال باختری ایران دانسته اند . بنابر نوشته استاد پیگو لوسکایا « نیرومندترین قبیله های ایرانی مادها بودند که متدرجاً در شمال باختری ایران سکونت اختیار کردند . »
مطابق نوشته آن دانشمند « قبیله هایی که در دوران باستان در فلات ایران می زیستند ، از لحاظ نژادی به گروه ایرانی تعلق داشتند و زبانهای این گروه نیز جزء شاخه خاوری زبانهای هندو اروپایی بوده است » .
از متون آشوری و اورارتویی چنین برمیآید که مادها در حدود دریاچه ارومیه می زیستند . اینان در آغاز به همراهی ماناها ، اورارتوئیان و دیگران ، در آذربایجان و کردستان سکنی گزیدند . البته درگیریهایی نیز میان اقوام مذکور وجود داشته است . از سنگنبشته های اورارتوئی که به خط میخی است چنین برمی آید که ماناها در غرب و جنوب دریاچه ارومیه سکنی داشتند . از کتیبه های آشوری نیمه سده هشتم پیش از میلاد و روزگار تیگلات پالصر ، سوم نیز معلوم می شود که مادها در جنوب دریاچه ارومیه نشیمن داشتند و « تیگلات پالصر ، پس از سلطه مجدد بر پاروسا و ماد در جنوب دریاچه ارومیه به سوریای شمالی لشکر کشید . »
در روزگار تیگلات پالصر سوم ، آشوریان در فاصله سالهای 859 ـ 824 پیش از میلاد به شرق حمله بردند . در رویدادنامه های آشوری برای نخستین بار در سال 834 پیش از میلاد از پارس به شکل « پارسوآ » و در سالهای 828 ـ 827 پیش از میلاد از ماد به صورت « مادای » یاد شده است .
به سال 616 پیش از میلاد آشوریان و ماناها از دولت بابل شکست یافتند . از این پس ماناها به تبعیت دولت ماد درآمدند . نام « مانا » آخرین بار در تورات ، کتاب ارمیا آمده است . در این بخش از تورات ، نام ممالک اورارتو ، مانا و سکایه صورت « ممالک آراراط و مِنّی و اشکناز » ذکر شده است . برخی مورخان ، تاریخ ذکر نام « مانا » در تورات را در حدود سال 593 پیش از میلاد دانسته اند .
در تورات به کرّات از شاهان ماد سخن رفته است . از اقوام اورارتو ، مانا و سکا نیز به عنوان تابعان دولت پادشاهی ماد یاد شده .
چنین به نظر می رسد که دولتهای ایرانی در سده هفتم پیش از میلاد پدید آمدند . این دولتها در آغاز تابع دولتهای محلی بودند . ولی پس از ضعف آشوریان ، نخستین دولت مستقل ایرانی ـ دولت ماد -پا به عرصه وجود نهاد . و حدود سال 699 پیش از میلاد ، سرزمین ماد از سوی دولت آشور به عنوان کشوری مستقل شناخته شد . سرزمینهای اورارتو ، مانا و بخشی از سرزمین سکاها که تا سال 593 پیش از میلاد به تقریب خود مختار بودند ، از این تاریخ بخشی از کشور ماد محسوب شدند . کیمریان در شمال شرق آسیای صغیر و نیز دولت پارس از توابع دولت ماد بودند که مرکزش بعدها از آذربایجان به اکباتانا ( همدان ) انتقال یافت . بدین روال نخستین دولت بزرگ ایرانی زبان در شمال غرب ایران پدید آمد که مردم آن به کشاورزی و دامپروری اشتغال داشتند .
در تورات عنوان پارس و ماد اغلب با هم آمده اند . در آن کتاب ، داریوش ، شاهنشاه هخامنشی نیز « داریوش مادی » ذکر شده است . در کتاب دانیال ، قانون و شریعت ایران به صورت « شریعت مادیان و فارسیان » و قانون مادیان و فارسیان » آمده است . در کتیبه بیستون نیز حدود سی بار نام ماد ذکر گردیده و در اکثر موارد همراه با نام پارس ارائه شده است . در تورات ، کتاب استر ، شخصیتهای درجه اول ایران « مادی و پارسی » نامیده شده اند . در کتاب مذکور چنین آمده است : « هفت رئیس فارسی و مادی بودند که روی پادشاه ( خشایار شا ) را می دیدند و در مملکت به درجه اول می نشستند » .
در کتاب ارمیا از هجوم اقوام و قبایل شمال به بابل سخن رفته است که عمده ترین آنان قوم ماد بودند . زیرا ، بنا به نوشته تورات « خداوند روح پادشاهان مادیان را برانگیخته است و فکر او ضد بابل است . »
در کتیبه داریوش بزرگ در بیستون نکته ای هست که می رساند محدوده آذربایجان ، دست کم بخشی از سرزمین ماد بوده است . چنانکه پیشتر اشاره شد ، مورخان و جغرافی نگاران باستان از جمله استرابون ، آریان ، یوسف فلاویوس ، و دیگران ، آذربایجان را بخشی از سرزمین ماد دانسته و آن را « ماد آبروپاتن » نامیده اند . بارتولد نیز آذربایجان را بخشی جدایی ناپذیر از سرزمین ماد دانسته است . این نام حتی در برخی متون پهلوی از جمله کارنامه اردشیر پاپکان به همان صورت ماد آمده است . گمان می رود در روزگار ساسانیان ، مادخُرد یا ماد اتورپاتکان ، تنها به صورت « آتورپاتکان » درآمده و نام ماد به نواحی جنوبی تر آن ( سرزمین کردان ) اطلاق شده باشد . ما این نکته را در کارنامه اردشیر پاپکان می یابیم که شاه کردان را « مادی » نامیده است . استاد پورداود معتقد است که در پهلوی ، نام کهن ماد تغییر یافته و به صورت « ماه » نوشته شده است . در نوشته های مورخان ، جغرافی نگاران و شاعران نخستین سده های اسلامی ، مکرر به نام « ماه » برمی خوریم . در کتاب « ویس و رامین » فخرالدین اسعد گرگانی که از پهلوی به صورت شعر پارسی برگردانده شده است ، از کشور ماه « بزرگ و نامور از کشور ماه » ، بوم ماه « و گرنه بوم ماه از کین شود پست » ، زمین ماه « زمین ماه یکسر باد ویران » و بوم ماه آباد ، « مدار او را به بوم ماه آباد » برمیخوریم که مقصود همه آنها سرزمین « ماه » یا « ماد » است .

طبری ، شکارگاه بهرام گور و محل ناپدید شدن او را سرزمین « ماه » دانسته است . از نوشته طبری درباره شکارگاه دلخواه بهرام چنین برمی آید که « ماه » در آذربایجان یا بخشی از این سرزمین بوده است : « بهرام . . . سوی آذربایجان رفت که در آتشکده آنجا عبادت کند و از آنجا سوی ارومییه رفت که در جنگلهای آنجا به شکار پردازد . »
در نوشته های مورخان و جغرافی نگاران عهد اسلامی غیر از نام « ماه بصره » نام دیگری را به صورت « ماه کوفه » مشاهده می کنیم که منظور از ماه بصره ، نهاوند و ماه کوفه ، دینور است .
ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهیر از زمین جبل و « ماهین » ( دوماد ) یاد کرده است .
حمزه اصفهانی نیز نام « ماهین » را در کتاب خود آورده است . در نوشته مؤلفان عهد اسلامی ، اصطلاح « ماهات » که در واقع جمع « ماه » و همان « مادان » است ، نیز آمده است .
شادروان دهخدا « ماه » را باقی مانده ای از « ماد » و « مای » قدیم دانسته که مرکز مملکت مادی بوده و در پهلوی و پارسی « ماه » شده است .
دیاکونوف ماد را سرزمینی دانسته که به مفهوم وسیع کلمه در عهد باستان از شمال به رود ارس و کوههای البرز و از شرق به دشت کویر و از غرب و جنوب به رشته کوههای زاگروس محدود می گشت .
بسیاری از دانشمندان و محققان بر این نکته اتفاق نظر دارند که مادها همانند پارسها ، سکاها ، پارتها ، سرمتها ، و تیره های دیگر از قبایل ایرانی بودند و دولتهای ماد و پارس نیز ادامه دوران تاریخی ممتد اقوام ایرانی پس از ورود به فلات ایران به شمار می رفتند . استاد گرانتوفسکی ضمن تشریح این موضوع ، مادها ، پارسها ، گیلانیان ، مازندرانیان ، لرها ، و بلوچها را از قبایل ایرانی ساکن غرب فلات ایران دانسته و در این زمینه چنین نوشته است :
« تأسیس دولت ماد که زبان رسمی آن ایرانی بود ، در امر گسترش وسیع زبانی ایرانی در استانهای مختلف ایران از اهمیت خاصی برخوردار بوده است . »
از مطالب بالا چنین می توان دریافت که « ماد اتورپاتگان » یکی از نخستین جایگاههای آریائیان در فلات ایران بوده است .
بسیاری ازپژوهشگران آذربایجان را زادگاه سپنتمان زرتشت ، پیامبر بزرگ آریائیان دانسته اند و معتقدند که وی از آذربایجان به شرق ایران نزد کی گشتاسب رفت و دین خود را در آن سرزمین رواج داد . سنت ادبیات پهلوی نیز آذربایجان را زادگاه سپنتمان زرتشت دانسته است . حمزه اصفهانی پیرامون این موضوع چنین می نویسد :
« کی گشتاسب به سال سی ام از پادشاهی خود ، پنجاه ساله بود . زرتشت که از آذربایجان برخاسته بود ، نزد او آمد و گشتاسب دین وی را پذیرفت . »
ابن فقیه می نویسد : « اما ارومیه شهری کهن است . مجوس پندارند که پیامبرشان زرتشت از آنجاست » .
نکته دیگری که ذکر آن ضرور می نماید نام « آترپات » یا « اثورپات » است که نام « اثورپاتگان » یا آذربایجان از آن پدید آمده است . در فروردین یشت فقره 102 به نامهای برخی از قدیسان آریایی بر میخوریم که به فروهرهایشان درود فرستاده شده است . یکی از آن قدیسان « اتروپات » است .
این نیز گفتنی است که آتش شاهی یا آتشکده مشهور « آذرگشسب » در آذربایجان قرار داشت و این سرزمین به خاطر آن آتشکده ، به یکی از مراکز ورجاوند ایران بدل شده بود . هیچ یک از آتشکده های ایران ، جلال و عظمت آذرگشسب را نداشتند ، زیرا این آتشکده ، آتش شاهنشاهان بود و شاهنشاهان ایران پس از تاجگذاری ، گاه پیاده به زیارت آن می آمدند . وجود آذرگشسب در آذربایجان ، خود مؤید آن است که این ایالت از سرزمینهای اصیل و مقدس ایران بوده است .
علاوه بر بسیاری از مؤلفان و مورخان قدیم اسلامی ، که درباره عظمت آذرگشسب داد سخن داده اند ، از دانشمندان معاصر ، استاد پورداود نیز مقام آتشکده آذرگشسب را والاتر از دو آتشکده مشهور آذرفرنبغ ( در فارس ) و آذربرزین مهر ( در خراسان ) دانسته و در این مورد چنین نوشته است :
« آذرگشسب یکی از سه شراره مینوی بوده که به جهان خاکی از برای امداد جهانیان فرود آمده در آذربایجان قرار گرفت. در عهد ساسانیان آتشکده آذرفروبا ، در کاریان ( فارس ) و آتشکده آذربرزین مهر در ریوند ( خراسان ) در مقابل آذرگشسب آذربایجان بسیار معروف و زیارتگاه بوده اند . اما ظاهراً به عظمت و جلال آذرگشسب نبوده اند . زیرا که آذرگشسب آتش پادشاه و سپاهیان بود و آذرفروبا یا آذرفروبغ به پیشوایان دینی و آذربرزین مهر به برزیگران اختصاص داشت . »
از همه مطالبی که به نظر خوانندگان رسید سه نکته را به سهولت می توان دریافت : نخست آنکه آذربایجان همواره بخشی از سرزمین ایران بوده است . دو دیگر آنکه آذربایجان از آلبانیای قفقاز جدا بود . و نکته سوم آنکه مردم آذربایجان از تیره و نژاد ایرانی هستند .
البته این نکته را ناگفته نباید گذاشت که آریائیان چه در آذربایجان و چه در دیگر سرزمینهای تحت نفوذ خویش ، در هر حال با مردم محلی و بومی در هم آمیختند و به تدریج عناصر غیر ایرانی را در عنصر ایرانی مستحیل کردند . استحاله عناصر غیر ایرانی در عنصر ایرانی هیچگاه به معنای خالص بودن نژاد و تیره ایرانی نیست . در جهان کمتر قومی می توان یافت که از اختلاط و در آمیختگی با دیگر اقوام مصون مانده باشد . مردم دیگر نواحی ایران نیز از آمیزش دور نمانده اند.


چگونه نام آذربایجان بر ارّان نهاده شد


در سالهای اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، در امپراتوری عثمانی دو جریان خاص قوت گرفت. یکی اندیشه «اتحاد اسلام» و دیگری «وحدت ترکان» بود که گروه مشهور به «ترکان جوان» مبلّغ و مروّج جریان دوم بودند . این گروه که خواستار اتحاد همه ترکی زبانان جهان بودند ، در سال 1907 حزبی به نام « اتحاد و ترقی » بنیاد نهادند .
دولت امپراتوری عثمانی که ترکی زبان و در عین حال مدعی رهبری بر مسلمین سراسر جهان بود ، این دو جریان و یا دو اندیشه متفاوت را در هم آمیخت و به خدمت گرفت . ترک زبانان قفقاز نیز ، که به علل مذهبی از سیادت امپراتوری روسیه ناخرسند و در جستجوی تکیه گاهی بودند ، این تکیه گاه را در میان ترکی زبانان آسیای صغیر یافتند .
پس از جنگهای ایران و روس در دوران سلطنت فتحعلی شاه و شکست ایران و الحاق سراسر قفقاز به امپراتوری روسیه ، مردم داغستان به رهبری شیخ شامل ، علم طغیان برافراشتند و دهها سال با ارتش روسیه جنگیدند . قیام شیخ شامل بیشتر جنبه مذهبی داشت . اما بعد ، قیامهای مردم قفقاز رنگ سیاسی ـ مذهبی به خد گرفت . و از سوی دولت عثمانی و گروه « ترکان جوان » که بنیادگذار جنبش « پان تورکیسم » بودند ، حمایت و تقویت گردید .
سال 1911 در باکو حزبی به نام « حزب اسلامی و دمکرات مساوات » تأسیس شد که هم جنبه سیاسی و هم جنبه مذهبی داشت . بنیادگذاران حزب نامبرده عبارت بودند از رسول زاده ، شریف زاده ، کاظم زاده و چند تن دیگر که از سوی ترکان حمایت می شدند . بنا به نوشته دایره المعارف بزرگ شوروی « برنامه حزب مذکور اتحاد کشورهای اسلامی تحت رهبری ترکیه بود . »
در فوریه 1917 ، پس از پیروزی نخستین انقلاب روسیه و سقوط تزاریسم ، سران حزب مساوات موافقت خود را با « جمهوری دموکراتیک روسیه » که پس از برکناری نیکلای دوم تأسیس یافته بود ، اعلام داشتند .
در سال 1917 کنگره مشترک « حزب اسلامی و دموکراتیک مساوات » با « حزب فدرالیستهای ترک » برگزار شد . در این کنگره ، آن دو حزب با هم متحد شدند و نام تازه ای برگزیدند و خود را « حزب دموکراتیک فدرالیستهای مساوات ترک » نامیدند .
پس از انقلاب اکتبر 1917 و کناره گیری روسیه از شرکت در نخستین جنگ جهانی ، ترکان نفوذ خود را در قفقاز گسترش دادند . سران حزب مساوات ، ابتدا با بلشویکهای قفقاز نزدیک شدند ، ولی سرانجام میانشان اختلاف افتاد و مساواتیان در 27 ماه مه سال 1918 در شهر تفلیس دولت خود را تشکیل دادند و به نام « جمهوری آذربایجان » اعلام استقلال کردند . دولت مذکور در ماه ژوئن همان سال مقر خود را به شهر گنجه انتقال داد .
در سپتامبر 1918 سپاهیان ترک به فرماندهی نوری پاشا ، شهر باکور ا به تصرف خود درآوردند و بلافاصله دولت مساواتیان که از پشتیبانی ترکان برخوردار بود ، به باکو انتقال یافت .
آنطور که در دایره المعارف کوچک شوروی که به سال 1954 در مسکو به چاپ رسیده است ، نوشته شده : « مساواتیان از ترکان پیروی می کردند و دولتی پان تورکیست بودند .»
گمان می رود گذاردن نام آذربایجان بر اران و شیروان در قفقاز ، بنا بر خواست و سیاست ترکان انجام گرفته است . چون ترکان که چند بار به آذربایجان حمله برده و با وجود کشتار فراوان ، با مقاوت شدید مردم آذربایجان مواجه شده بودند ، می دانستند که از راههای مستقیم قادر به متمایل ساختن مردم آن سرزمین نسبت به قیادت خود نخواهند شد ، روی این اصل ، روش غیر مستقیم ، را در پیش گرفتند و در صدد برآمدند نخست قفقاز و آذربایجان را زیر نام واحد« آذربایجان » متحد گردانند و پس آنگاه دو سرزمین نامبرده را ضمیمه خاک خود کنند .
دولت مساوات حدود دو سال زیر عنوان « دولت جمهوری آذربایجان » بر ارّان و شیروان حکومت کرد و این وضع تا 28 آوریل 1920 ادامه یافت . در این تاریخ واحدهای ارتش سرخ ، شهر باکو را به تصرف درآورده و دولت مساواتیان را ساقط و بسیاری از سران آن حزب و دولت مذکور را دستگیر و اعدام کردند .
از همان تاریخ در باکو و در پیرامون آن حکومت شوروی اعلام شد . ولی دولت جدید نیز نام آذربایجان را که پان تورکیستها بر سرزمین اران و شیروان نهاده بودند ، همچنان باقی نگاه داشت .
بدین ترتیب نام « آذربایجان » نخست از سوی مساواتیان بر بخشی از قفقاز گذاشته شد ، سپس از جانب اتحاد شوروی تأیید و تثبیت گردید .
در این مورد نظریه استاد بارتولد ـ که در اواخر عمر از ورود در مسایل سیاسی بشدت پرهیز داشت ـ شایان توجه و تأمل است که با اشاره ای استادانه حق مطلب را ادا کرده و راجع به این نامگذاری چنین نوشته ست :
« نام آذربایجان برای جمهوری آذربایجان از آن جهت انتخاب شد که گمان می رفت با برقراری جمهوری آذربایجان ، آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان یکی شوند . . . هر گاه لازم باشد نامی برگزید که سراسر جمهوری آذربایجان را شامل شود ، در آن صورت می توان نام اران را برگزید . »





برگرفته از کتاب ایران و قفقاز، دکتر پرویز ورجاوند رویه‌ی 55 تا 76

رایانوشت: کی فریدون کیانی

The Blue Quran قران آبی از سر آغازهای دوره فاطمیان

Folio from the Blue Qur'an, late 9th–early 10th century
Probably North Africa (Tunisia)
Gold and silver on indigo-dyed parchment
12 x 15 7/8 in. (30.5 x 40.3 cm)
Purchase, Lila Acheson Wallace Gift, 2004 (2004.88)
NOT ON VIEW Last Updated August 25, 2011

This folio was once bound in a multivolume manuscript known as the Blue Qur'an because of its unique indigo-dyed surface. It is one of the most memorable and celebrated works of Islamic art. Although the calligraphy is the type of angular kufic common to most contemporaneous Qur'an manuscripts, it was copied in gold instead of black ink. The gold and the use of now-oxidized silver to mark verse separation make it a uniquely lavish, prized, and costly work. Firm chronology and places of production for early Arabic calligraphy are far from understood, but it seems likely that the Blue Qur'an was copied in North Africa—probably intended as an endowment for the mosque of Kairouan (Tunisia)—in the early tenth century. If so, it may have been commissioned by the recently established and fast-rising Fatimid dynasty (909–1171), which would conquer Egypt and Syria and found the city of Cairo. The choice of blue, gold, and silver may represent an attempt to emulate and surpass imperial purple-dyed Byzantine codices in richness, thereby making a powerful political and religious statement. The largest section of the manuscript is in Tunis, and the volume from which the present page comes was apparently dispersed during the Ottoman domination in North Africa.


Source: Folio from the Blue Qur'an [Probably North Africa (Tunisia)] (2004.88) | Heilbrunn Timeline of Art History | The Metropolitan Museum of Art

۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

قربانی قربان و عید الأضحى... عید قربان من است...‘Īd al-’Aḍḥá, "festival of sacrifice")

قربانی رسمی است که در اغلب ملت‌ها و در ادوار گوناگون تاریخ وجود داشته‌است. هنوز قربانی کردن در بین ایرانیان نیز در مناسبت‌های مختلف مذهبی یا غیر مذهبی صورت می‌گیرد. آداب مذهبی قربانی کردن ایرانیان در عید قربان و سفر حج با قربانی کردن دیگر مسلمانان تفاوتی ندارد. در این رسم معمولاً گوسفند و گاهی مرغ، گاو یا حیوان دیگری ذبح می‌شود. رسم خاص ایرانیان قربانی کردن در مراسم خانوادگی و اجتماعی دیگر است. به گونه‌ای که در مراسم عروسی، بازگشت مسافر از سفر، بیماری، خرید خانه یا اتومبیل و برای سلامت فرزندان قربانی صورت می‌گیرد. گوشت حیوان ذبح شده معمولاً بین همسایگان و دوستان تقسیم می‌شود. عده‌ای از ایرانیان برای کمک به فقرا، محرومین و نیازمندان هم قربانی می‌کنند. در ادبیات ایران از لفظ قربانی زیاد استفاده شده‌است.
ضدیت با قربانی در ایران باستان
زرتشت، پیامبر گیاهخوار ایرانی به ضدیت با قربانی کردن حیوانات می پرداخت در اوستا قربانی کنندگان حیوانات، کجروان و از راه راست به در شدگان خوانده شده اند.
در شاهنامه فردوسی نیز آمده است ایرانیان باستان تا پیش از ضحاک به گیاهخواری و پرهیز از کشتن حیوانات می پرداخته اند
جز از رستنیها نخوردند چیز
ز هرچ از زمین سر بر آورد نیز
پس آخر شه بدکنش رای کرد
به دل کشتن جانور جای کرد
ز هر گونه از مرغ و از چارپای
خورش کرد و آورد یک یک به جای
شاهنامه فردوسی

نگاهی به پیشینه قربانی در سیر تمدن بشری

هنوز در گوشه و کنار جهان، انسان ها و اقوامی به صورت ابتدایی زندگی می کنند، بومیان استرالیا، قبایل افریقایی قبایل سرخپوست امریکا، اسکیموهای قطب شمال از این دسته اند .
این مردمان با تمدن و فن آوری دنیا جدید چندان آشنا نیستند و مانند انسان های روزگار کهن و گاهی مانند انسان های پیش از تاریخ زندگی می کنند، ایشان نه تنها برای امرار معاش خود از وسایل ابتدایی استفاده می کنند، بلکه به لحاظ فرهنگی و فکری ساده و غیر پیچیده اند انسان ابتدایی ویژگی هایی دارد که باعث شکل گیری اندیشه و فرهنگ خاص او می گردد . وی چنان به جامعه و قبیله خود وابسته است که در واقع از شخصیتی فردی و مستقل برخوردار نیست . او اندیشه و عقیده ای جدا از جامعه خود ندارد و آن چنان مجذوب جامعه خویش است که چشم بسته اخبار و عادات و رسوم آن را می پذیرد و کمتر به خود اجازه می دهد در آنها تامل و تدبر کند. و همین امر موجب می گردد که اندیشه انسان ابتدایی کمتر دچار تغییر و تحول شود .
رسوم و عقاید انسان ابتدایی متناسب با نیازهای جسمی و روانی اوست، نیازهای جسمانی از قبیل، غذا، آب، دارو، درمان و مانند اینها و نیازهای روانی مانند نیاز به پناهگاه مطمئن در برابر خطر مرض، مرگ و نابودی، اندیشه های او را ساخته اند، اندیشه دینی او با توجه به زندگی او و مشکلات آن شکل گرفته و او کمتر به فکر نجات در زندگی دیگری جز زندگی کنونی است .
شناخت انسان ابتدایی بیشتر بر حواس ظاهری وتجربیات جسمی او مبتنی است و تعقل و تفکر در اندیشه او جای چندانی ندارد، دین ابتدایی به انسانی تعلق دارد که ساده، زود باور و حس گراست و بنابراین هرگز ساختاری پیچیده ندارد. وی بر اساس عادات و رسوم قبیله خود برای تامین نیازها و رفع موانع و مشکلات به نیروهای نامحسوسی که به اعتقاد او در پدیده های طبیعی و محسوس وجود دارند پناه می برد و از آنها کمک می جوید، و دین او همین است .
از آنجا که عادات، آداب و رسوم قبایل مختلف و نیز مظاهر طبیعت در نقاط مختلف جهان بسیار متنوع است ادیان ابتدایی بسیار متنوع هستند. به گونه ای که شمارش این ادیان کاری نشدنی است زیرا هر قبیله و روستا دین خود دارد و امور خاصی را می پرستند و اعمال خاصی را انجام می دهند. این تنوع، مطالعه و بررسی عقاید و اندیشه های دینی تمام اقوام ابتدایی را ناممکن می گرداند با این حال، دین پژوهان و انسان شناسان ویژگی هایی را برای ادیان ابتدایی بر شمرده اند. آنان معتقدند که این ادیان با همه تنوع و تکثر، در اموری که به ان اشاره می کنیم ،مشترک هستند.

ویژگی های مشترک ادیان ابتدائی
۱-مانا
کلمه مانا برگرفته از واژه محلی « ملانزیایی» است که باستان شناسان آن را از اقوام آن جزایر گرفته، در معنایی علمی به کار برده اند. کشیش انگلیسی، کودرینگتون، که برای نخستین بار این عقیده را در ملانزیا مورد مطالعه قرار داد، اصطلاح مانا را چنین تعریف می کند:
نیرو و نفوذی است غیر مادی و در یک معنا مافوق طبیعت که بوسیله قدرت مادی یا هر نوع قدرت و برتری که انسان داراست ظاهر می شود. به طور کلی، همه اقوام بدوی اعتقاد دارند که قدرتی مرموز در هر شی وجود دارد که مانند نیروی حیاتی موجود در اشیاست و از سوی اشخاص معین، به موجودات زنده یا غیر زنده انتقال می یابد. این نیرو را می توان از اشیای بی جان به جانداران منتقل ساخت یا از یک شخصی به شخص دیگر، و یا از اشخاص به اشیای بی جان باز گرداند. این نیرو با اشخاص یا اشیایی ارتباط می یابد که سرشت و طبیعتی مستعد داشته باشند. اینان قایل اند که رئیس قبیله و گونه های مهم حیوانات، گیاهان و سنگها این نیرو را در خود دارند. در جوامع ایتدایی برای مهار نیروی مانا و استفاده از آن تکنیک هایی وجود دارد. نیروی رمزی و جادویی مانا را می توان به صورت مثبت و منفی به کار برد. برای مثال، این نیرو به ابزار شکار یا کشاورزی منتقل می شود و در موفقیت شکارچی یا کشاورز موثر است. همچنین اشیایی که نیروی مانا به آن داده شده، به انسان کمک می کند، تا از خطر نیروها و ارواح شریر در امان باشد.

۲- سحر و جادو
قبایل و انسان های ابتدایی برای تسخیر یا دفع نیروی موجود در طبیعت ( مانا ) از اوراد و اعمال خاصی که سحر و جادو خوانده می شود، استفاده می کنند این اعمال به صورتهای گوناگونی انجام می پذیرد. گاه فردی که شمن یا جادو- پزشک خوانده می شود. با اعمال و وردهای خاصی که می خواند و شکل و شمایل زشت و وحشتناکی که برای خود ایجاد کرده است و حرکتهای عجیب و فریادهای مهیب سعی می کند نیرویی را که باعث بیماری یک شخص شده تسخیر و رام کند. اما گاهی مراسم سحر و جادو به وسیله فردی خاص انجام نمی شود بلکه عموم مردم قبیله آن را انجام می دهند، برای مثال : گناهان خود را به حیوانی منتقل کرده، او را می کشند و یا به قایقی منتقل کرده، آن را غرق می کنند و بدین ترتیب از بلا یا نجات می یابند یا باعث حاصلخیزی زمین یا باروری انسان یا حیوان می شوند. (جان بی ناس- تاریخ جامع ادیان ص. ۱۰).

۳- اعتقاد به فتیش
فتیش به زبان پرتغالی به معنای افسون و طلسم است. فتیش شیئ یا چیزی است که در قیاس با سایر اشیاء عادی و طبیعی، حالتی بدیع و جالب توجه دارد. مثل سنگ های رنگی ریز و درشت، دانه های زیبا ی و دستبند های زنانه – چوب های سخت و صاف کمیاب استخوان یا شاخ خوش ترکیب شاخهای پیچیده گوزنها، نظر سنگهای صاف و صیقلی، اشیاء بلورین و چیزهای بدیعی که ابزار کار رمالان وساحران است .
انسان جادو کار به خطا سبک و سیاق افکار خود را به سبک و سیاق طبیعت انگاشته است و گمان می برد چون به تصورات خود می تواند تسلط یابد بر اشیاء نیز می تواند تسلط داشته باشد. جادو کاریها انواع بسیاری دارند مانند جادوی شکار – عشق – کشاورزی سحر باطل و غیره …

تطهیر و کفاره
اصل دیگری که در عموم اقوام ابتدایی دیده می شود و با اصل قبلی، یعنی تابو مرتبط می باشد، آداب تطهیر و کفاره است. اگر کسی تابو را رعایت نکند، آلوده و نجس می شود و زیانهای مهلکی به خود و قبیله اش وارد می شود. برای مثال، روحی پلید او یا قبیله اش را آزار می رساند. برای رهایی از این وضع باید مراسمی خاص صورت گیرد و یا اعمال به خصوصی انجام شود. اگر روحی پلید بر فرد یا قبیله ای چیره شود، باید طی مراسمی ویژه با کمک و وساطت روحی قوی تر، آن روح پلید دفع گردد. آداب و اعمالی که برای تطهیر و کفاره در اقوام مختلف صورت می گیرد، بسیار متنوع است ؛ به گونه ای که شمارش آنها غیر ممکن است. برخی از این اعمال عبارت است از : روزه گرفتن، تراشیدن مو، به خاک افتادن، دویدن در میان آتش یا جستن از روی آن، مجروح کردن بدن و …

توتم پرستی
در قرن هجدهم، مهاجران سفید پوست اعتقاد و اعمالی خاص را در خصوص برخی از حیوانات یا گیاهان، در میان سرخ پوستان آمریکا مشاهده کردند و واژه «توتم» را از آنها گرفتند. بعدها انسان شناسان وجود این پدیده را در بسیاری از قبایل ابتدایی شناسایی کردند. قبایل بدوی بین خود و برخی از حیوانات شباهتی می بینند و آن حیوان را نیا و جد قبیله خود به شمار می آورند و در حقیقت آن حیوان را توتم خود قلمداد می کنند. برای مثال، ممکن است قبیله ای خرس را توتم خود بداند و نسبت به ان احترام گذارده، برای مراقبت از آن توجهی خاص مبذول دارد. آنان حتی از تصویر و مجسمه آن استفاده می کنند و تصویر آن را بر بدن خود خال کوبی می نمایند. افراد قبیله توتم خود را شکار نمی کنند و از گوشت آن نمی خورند. تنها در مراسم و تشریفاتی خاص، از گوشت آن حیوان استفاده می کنند. همچنین ممکن است گیاهی خاص برای قبیله ای توتم باشد ؛ به گونه ای که افراد قبیله معتقدند غذای آنان بیشتر از این گیاه به دست می آید. آنان برای ازدیاد آن گیاه تلاش نموده، حتی برای آن مراسمی خاص نیز اجرا می کنند . توتم قبایل، محدود به حیوانات یا گیاهان نیست و گاه اشیا یا پدیده های طبیعی مانند ماه، خورشید و ستارگان نیز توتم قبیله شمرده می شوند و از این رو برایشان آداب و مراسمی خاص اجرا می شود .
توتم پرستی دو بعد دارد : « اجتماعی » و دیگری « شعاعری » : بعد اجتماعی آن – برای مثال – خود را در مسائل خونی و نژادی و نیز قوانین مربوط به ازدواج نشان می دهد. مثلاً در میان قبایل بدوی استرالیا فرد باید همسر خود را از بیرون گروهی برگزیند که با او در یک توتم شریک اند . « بعد شعایری » آن خود را در برخی از اعمال و رفتار در خصوص توتم نشان می دهد. برای مثال، خوردن گوشت توتم به جز در مراسمی خاص ممنوع است .

آنیمیسم
اصطلاح آنیمیسم که از واژه لاتینی «anima » به معنای « جان و روان » مشتق شده، برای نخستین بار انسان شناس انگلیسی، ای. بی. تایلر ( ۱۸۳۲-۱۹۱۷ ) آن را به کار گرفت. او این اصطلاح را برای تبیین نظریه خود در باب منشأ دین به کار برد. وی می گفت : اقوام ابتدایی، همه موجودات جهان را زنده و دارای نفوس یا ارواح می پنداشتند. آنیمیسم به این معناست که مظاهر طبیعت روح و احساس دارند و از همین رو می توان با آنها تعامل بر قرار کرد. انسان تنها موجود زنده ای نیست که دارای روح و اراده است، بلکه حیوانات، گیاهان، سنگها، رودخانه ها، کوهها، اجرام آسمانی، دریاها و زمین همه روح دارند و می توان با آنها ارتباطی دو سویه بر قرار کرد. نیز می توان با آنها از در چاپلوسی و تملق در آمد و یا آنها را آزار رسانید و به خشم آورد. از دیگر سو، آنها نیز می توانند به انسان خدمت کنند یا به او صدمه برسانند. انسانهای بدوی با طبیعت به گونه ای رفتار می کنند که گویا دارای درک و شعور است. آنان هنگام ساختن خانه ای بر یک تپه از او اجازه می گیرند و هنگام قطع یک درخت از او رخصت می طلبند. همچنین اینان برای او قربانی می کنند و اجازه می گیرند که هر قطعه از درخت را در راه مقاصد نیک مصرف کنند. نیز به هنگام شکار یک حیوان ابتدا از او عذر خواهی نموده، به جسد او احترام می گذارند .
برخی اعتقاد به بقای روح انسان بعد از مرگ – که در همه ادیان زنده جهان رواج دارد – و نیز اعتقاد به جن، شیطان و فرشته را از بقایای اعتقاد به آنیمیسم شمرده اند. به نظر می رسید که این برداشت نابجا باشد. در واقع در آنیمیسم – همان طور که قبلا اشاره شد – اعتقاد بر این است که همه موجودات طبیعت مانند انسان روح دارند. بنابراین اصل، اینکه انسان جان، روح، شعور و اراده دارد، امری مسلم بوده است. در واقع انسان بدوی همه موجودات عالم را مانند خود می شمرده و نیز برای همه موجودات روحی قایل بوده است. ممکن است کسی این اندیشه را به شدت رد کند، اما بر این باور باشد که موجوداتی غیر جسمانی از قبیل جن یا فرشته در جهان موجودند .
برخی دیگر، این عمل مسیحیان را که درخت کاج خاصی را در عید کریسمس به خانه خود می برند و یا گردیدن مسلمانان به دور خانه کعبه را، از بقایای آنیمیسم شمرده اند. واضح است که این امور هیچ ارتباطی با آنیمیسم ندارد ؛ نه مسیحیان برای آن درخت خاص روح و قدرتی قایل اند و نه مسلمانان سنگ سیاه درون کعبه را جاندار و دارای قدرت می دانند. اینها اشیایی است که به صورت نمادین به کار می رود و ارتباطی با آنیمیسم ندارد .

پرستش مظاهر طبیعت
پدیده دیگری که در میان انسانهای ابتدایی رواج دارد، پرستش مظاهر طبیعت است. آنان در مقابل مظاهر طبیعت از قبیل، خورشید، ماه، سیارات و ستاره ها، گیاهان، حیوانات، کوهها، سنگها، رودخانه ها و دریاها، آتشفشان، ابر، باد و دیگر اشیا و پدیده های طبیعت کرنش کرده، از آنها یاری می طلبند. در واقع پرستش مظاهر طبیعت لازمه برخی از اعتقاداتی است که قبلا بیان شد. مهم ترین اعتقادی که باعث پرستش اینها می شود، همان آنیمیسم است. پس از اینکه انسان ابتدایی مظاهر طبیعت را دارای روح، قدرت و اراده دانست و معتقد شد که این موجودات می توانند در زندگی او تأثیر گذار باشند طبیعی است که آنها را بپرستد و در مقابل آنها کرنش کند .
البته همان طور که اشاره شد، انسانهای ابتدایی سوای آنیمسیم نیروهای دیگری را نیز در طبیعت د کار می دانند. آنان بر این باورند که این نیروها در زندگی آنان تأثیر می گذارد، از این رو برای به کارگیری و استخدام آنها تلاش می کنند. از این پیش گفتیم که انسانهای ابتدایی به نیرویی به نام مانا در طبیعت قایل اند. نیز معتقدند که برخی از اشیا یا اشخاص دارای این نیرو هستند. به تعبیر برخی، انسان ابتدایی طبیعت را دارای نیرو و قوایی می داند که می توانند او را یاری دهد یا به او ضرر و زیان برساند. این نیروها دو گونه اند : یا شخص اند که این همان آنیمیسم است، و یا اینکه شخصیت ندارند و صرفاً نیرویی مبهم اند که همان نیروی ماناست. انسان ابتدایی برای استفاده از نیروی اول راه پرستش و کرنش را برگزیده و – همان طور که گذشت – نیروی دوم را از طریق سحر و جادو به استخدام در می آورد .
نکته ای را که باید درباره پرستش مظاهر طبیعت بدان توجه داشت، این است که انسان ابتدایی اساسا جسم این موجودات را نمی پرستد، بلکه روحی را می پرستد که معتقد است در آنها نهفته است ؛ هر چند ممکن است گاه افراد ساده تر، جسم این موجودات را نیز بپرستند .

آیین قربانی
یکی از رایج ترین اعمالی که در همه ادیان جهان به چشم می خورد، قربانی است. در سراسر تاریخ می توان انسانهایی را دید که قربانیهای گوناگونی را به خدایان، ارواح، دیوها و نیاکان پیشکش می کردند. اغلب این قربانیها حیواناتی است که کشته و سوزانده می شود و یا پخته در پیشگاه خدایان می خورند. اما تقریبا هر شیئ دیگری می تواند قربانی باشد. انسانها شراب، شیر، آب، چوب، ابزار، اسلحه و جواهرات و اشیائ دیگری را به خدایان تقدیم می کرده اند. حتی گاه این قربانیها انسان بوده اند که البته بیشتر انسانهایی که اسیر می گشته اند، برای خدایان قربانی می شده اند و گاه نیز فرزند یا عزیزترین افراد قبیله را قربانی می کرده اند . آیین قربانی در میان ادیان ابتدایی بسیار رواج دارد. اما پرسشی که در اینجا مطرح می شود این است که هدف این انسانها از قربانی کردن چه بوده است؟ برخی بر آن اند :که انسانهای ابتدایی نیروهای موجود در طبیعت را با سحر و جادو به استخدام خود در می آورده اند، اما به تدریج به این نتیجه رسیدند که برخی از نیروها چنان قوی اند که نمی توان آنها را با سحر و جادو تسخیر کرد. از این رو بر آن شدند، تا با پیشکش کردن قربانی دل آنان را به دست آورده، از آنان استفاده کنند. اما همان طور که گفته شد انسانهای ابتدایی نیروهای موجود در طبیعت را به دو دسته تقسیم کرده، برخی را دارای تشخص و برخی را فاقد آن می دانسته اند. قربانی کردن برای موجود ی غیر متشخص بی معناست ؛ چرا که او اراده و احساس ندارد که تحت تأثیر قربانی قرار بگیرد. در واقع آن نیرو را تنها با سحر و جادو می توان تسخیر کرد. اما برای موجود متشخص باید قربانی کرد و او را تحت تأثیر قرار داد .
انسان ابتدایی معتقد است که نیروهای طبیعت به گونه ای از قربانی بهره مند می شود : آنان از خوردنیها و آشامیدنیهای پیشکش شده استفاده، و بوی قربانیهای سوزانده شده را استشمام می کنند .

پرستش ارواح نیاکان
اعتقاد به اینکه انسانها با مرگ کاملاً از بین نمی روند و به گونه ای به حیات خود ادامه می دهند، تاریخی بس طولانی به قدمت حیات انسان دارد. پیشتر آمد که انسان نئاندرتال و کرومانیون همراه جسد مردگان خود توشه و ابزار و اشیای دیگری را دفن می کرده که این امر حکایت از اعتقاد آنان به ادامه حیات انسان بعد از مرگ جسمانی دارد. یکی از اعتقادات عمومی انسانهای ابتدایی این است که مردگان به نوعی به حیات خود ادامه می دهند و می توانند به انسانهای زنده کمک کرده، یا به آنان زیان رسانند. بنابراین در میان این انسانها احترام به مردگان و نوعی پرستش آنها امری معمول است. نکته ای که در بین انسانهای ابتدای در خصوص مردگان جلب توجه می کند، ترس و وحشت آنان از مردگان است ؛ به گونه ای که ترفندهای زیادی برای در امان بودن از مردگان به کار می بندند. مردگان را با طناب می بندند یا با تکه چوبی که در سینه مرده فرو می برند، او را به زمین میخکوب می کنند یا سنگهای بسیار بزرگی روی قبر می گذارند. همچنین گاه مرده را از پنجره یا پشت بام منزل خارج نموده، در هنگام حمل جنازه، به صورت پیچ در پیچ حرکت می کنند، تا مرده نتواند را بازگشت به خانه را پیدا کند .
البته عموما ترس مفرط هنگامی است که فرد از دنیا رفته با بازمانگان خصومتی داشته، یا در جوانی مرده باشد، یا در اثر غفلت یا تعدی، جان خود را از دست داده، یا اینکه در دنیا با تحمل رنج زیاد از سرای سپنجی رفته باشد. اعتقاد انسانهای ابتدایی بر این است که ارواح نیاکان می توانند به سود آنان عمل کنند. به همین جهت، اینان برای خشنود ساختن ارواح تلاش می کنند. مثلا وسایل شخصی فرد متوفی را همراه او دفن می کنند و گاه حتی همسر یا خدمتکاران اختصاصی اش را همراه او دفن کرده، یا جسد او می سوزانند. این انسانها گاه خوردنی ها و آشامیدنی ها را نیز به ارواح نیاکان خود پیشکش می کنند. اعتقاد دیگری که در میان اقوام بدوی وجود داشته و دارد این که روح انسانهای شریر و بدخو، به شیاطین و دیوهایی با همان صفات فرد، بدل می شود و از سوی دیگر، انسانهای صالح و نیکوکار نیز در عالم اساطیر به پهلوانانی تبدیل شده و حتی مقام الوهیت می یابند .

زبان اسطوره
اسطوره داستانی است که انسان ابتدایی با آنجهان و خود را تبیین و تفسیر می کند. در بین انسانهای بدوی داستانهای فراوانی برای تبیین همه امور طبیعی وجود دارد. اسطوره در واقع حوادثی را شرح می دهد که به صورت فرازمانی در پیشازمان زمان رخ دارده است. بنابراین در می یابیم که انسان ابتدایی شیوه و زبانی خاص را برای تبیین هستی برگزیده است. او به زبان داستان سخن می گوید، اما نمی خواهد بگوید این داستان من دقیقا" به این شکل رخ داده است. او می گوید حادثه ای رخ داده است که من آن را با زبانی دیگر بیان می کنم. این زبان متناسب با سطح فکر و روحیات انسان ابتدایی و نیز نزدیکی او با طبیعت است. به هر حال، تبیین اسطوره ای از جهان پدیده ای است که در میان انسانهای ابتدایی به وضوح دیده می شود. هر چند سادگی انسان بدوی در ایجاد و پذیرش اسطوره ها بی اثر نیست، به نظر می رسد که زبان اسطوره آن گونه که برخی به تصویر کشده اند صرفا یک خیال و توهم کودکانه نباشد. انسان ابتدایی می گوید، زمانی آسمان به زمین نزدیک بود به گونه ای که انسان به آن دسترسی داشت. اما زنی قطعه ای از آسمان را برداشت تا بپزد و مصرف کند. خداوند از این عمل خشمگین شد و آسمان را نزد خود برده دور از دسترس انسان قرار داد. این اسطوره ای است که در نگاهی سطحی داستانی کودکانه به نظر می رسد. اما می توان گفت در پشت این داستان دنیایی از معنا نهفته است. زمانی انسان به عالم معنا چنان نزدیک بود که هیچ فاصله ای میان خود و آن احساس نمی کرد؛ این گناه و زیاده خواهی انسان بود که او را از آن عالم دور ساخت. اگر اسطوره را این گونه تفسیر کنیم در می یابیم که همان ایده را که در ادیان زنده و پیشرفته (درمورد گناه نخستین) آمده انسان ابتدایی به گونه ای دیگر بیان کرده است و حکایت همچنان باقی.
لغت نامه دهخدا
 عید قُربان یا گوسپندکُشان[۱] (به عربی: عید الأضحی)‏ روز دهم ماه قمری ذی الحجه، مصادف با عید قربان از گرامیترین عیدهای مسلمانان است که به یاد ابراهیم و فرزندش اسماعیل، توسط بسیاری از مسلمانان جشن گرفته می‌شود.
محتویات  [نمایش]
جشن [ویرایش]

عید قربان که از جمله تعطیلات رسمی مسلمانان است، از یک تا چهار روز جشن گرفته می‌شود و در طی آن مردم با پوشیدن بهترین پوشاک خود، پس از انجام عبادات، به دید و بازدید و جشن و سرور می‌پردازند.
مراسم عید [ویرایش]

برگزار کردن مراسم قربانی در این عید بر همه واجب نیست و تنها بر زائران کعبه در مراسم حج واجب است، اما بسیاری از مسلمانان در سراسر جهان در این روز، گوسفند، گاو یا شتری را قربانی کرده و گوشت آنرا بین همسایگان و مستمندان تقسیم می‌کنند.
حاجیان در این روز پس از به پایان رساندن مناسک حج، حیوانی را ذبح می‌کنند و پس از قربانی آنچه بر آنان در حال احرام، حرام شده‏ بود - مانند نگاه کردن در آینه، گرفتن ناخن و شانه زدن مو -، حلال می‌گردد و با توجه به اینکه حج، یکی از عبادتهای بسیار مهم در اسلام است، توانایی به انجام رساندن آن نیز برای هر مسلمانی بسیار شادی آور است، در نتیجه، روزی که پس از انجام وظایف‏ سنگین حج، به عنوان جایزه الهی و اتمام احرام پیش می‌آید را عید می‌دانند.
همچنین در روایت‌های مکرری نقل شده که در روز عید قربان، قربانی کنید تا گرسنگان و بیچارگان نیز به خوراک برسند.
ریشه عید قربان [ویرایش]

عید قربان ریشه در دوران قبل از تاریخ بشر دارد. انسان‌های اولیه برای به دست آوردن ترحم خدایان دست به قربانی کردن حیوانات و انسان‌ها می‌زدند.
اسلام [ویرایش]
در روایات مختلف دین اسلام آمده‌است که ابراهیم در سن بالا دارای فرزندی شد که او را اسماعیل نام نهاد و برایش بسیار عزیز و گرامی بود. اما مدتها بعد، هنگامی که اسماعیل به سنین نوجوانی رسیده بود، فرمان الهی چندین بار در خواب به ابراهیم نازل شد و بدون ذکر هیچ دلیلی به او دستور داده شد تا اسماعیل را قربانی کند.
او پس از کشمکشهای فراوان درونی، در نهایت با موافقت خالصانه فرزندش، به محل مورد نظر می‌روند و ابراهیم آماده سر بریدن فرزند محبوب خود می‌شود. اما به هنگام انجام قربانی اسماعیل خداوند که او را سربلند در امتحان می‌یابد، گوسفندی را برای انجام ذبح به نزد ابراهیم می‌فرستد.
این ایثار و عشق پیامبر به انجام فرمان خدا، فریضه‌ای برای حجاج می‌گردد تا در این روز قربانی کنند و از این طریق برای یتیمان و تهیدستان خوراکی فراهم سازند. دراین روز همچنین مستحب است که نماز عید قربان برپا گردد. نماز عید قربان باید در فاصله زمانی طلوع آفتاب روز عید تا ظهر خوانده شود و شامل دو رکعت است.
کرپن‌ها، همان روحانیان دین «مهر» بوده‌اند و به دلیل قربانی کردن «گاو» از سوی ایشان، واژهٔ «قربانی» نیز از همینان برگرفته شده البته برخی معتقدند بدلیل اینکه این عمل برای رضای خدا و نزدیکی به خدا "قربتا الی الله" انجام می‌شود این عید را عید قربان می‌نامند.
در ایران [ویرایش]

در تهران نماز عید قربان در محوطه اطراف دانشگاه تهران اقامه می‌شود.[۲]
در هند [ویرایش]

جشنواره‌های مختلف در تقویم اسلام وجود دارد. اما بکرید (بکری عید) یا عیدالضحی یکی از عیدهای مشهور در میان مسلمانان سراسر جهان است.
اینروز، روز قربانی، برای مسلمانان است. مسلمانان در هند معمولا بز را قربانی می‌کنند، به همین دلیل است که در اردو (زبان مسلمانان هند و پاکستان) به عنوان بخر Bakhr یا بکری bakri عید شناخته می‌شود. این عید در اسلام برای جشن گرفتن ایمان محکم برای جانسپاری است.
این عید همزمان با انجام مناسک حج در مکه هستند و مردم دیگر در مساجد نماز می‌خوانند. گوشت قربانی پس از مراسم در میان دوستان و اعضای خانواده توزیع می‌گردد. خوراک‌های مخصوص و شیرینی به مناسبت عید آماده می‌شود. این مراسم از عید قربان شروع می‌شود، از دهم تا روز دوازدهم ماه ذی‌الحجه. مردم در روز عید لباس‌های جدید می‌پوشند، نماز می‌خوانند، و به دیدار یکدیگر برای تبادل سلام و تبریک می‌روند. دعاهای ویژه‌ای برای این سه روز وجود دارد که نماز عید بخشی از این مراسم هست.
بر اساس باورهای دینی، مبادله و توزیع گوشت حیوانات قربانی شده به عنوان برکت در نظر گرفته شده‌است. و بنابراین مردم بعد از نماز، به دوستان، همسایگان، بستگان و افراد فقیر گوشت قربانی می‌دهند. با این حال، خانواده بخش کوچکی از گوشت را برای خود به عنوان تبرک نگه می‌دارد.
تبریک به یک دیگر با گرمترین آرزوها و آماده کردن غذاهای ویژه سنتی به عنوان بخشی از این جشن بزرگ در نظر گرفته شده‌است. با این حال، در زمان معاصر، روند ارسال اس ام اس یا پیام بکرید به خاطر خصوصات جذابش و سرعتی که دارد، موفق عمل کرده. جدا از گفتن بکرید مبارک، همچنین می‌توان اهمیت عید را با اس ام اس‌های دوست داشتنی اعلام کرد.
ادارات دولتی ملی، ایالتی و محلی، ادارات پست و بانک‌ها در عید قربان بسته هستند. فروشگاه‌های اسلامی، کسب و کار و دیگر سازمان‌ها ممکن است بسته بوده و یا ساعات کاهش یابد. کسانی که مایل به استفاده از حمل و نقل عمومی در این روز هستند، ممکن است برای اطلاع از جدول زمانی، نیاز به تماس با مقامات حمل و نقل محلی داشته باشند.[۳]
پانویس [ویرایش]

↑ لغتنامهٔ دهخدا ← گوسپندکشان
↑ «عید قربان». بازبینی‌شده در ۱۰۷/۱۱/۲۰۱۱.
↑ http://etedaal.ir/fa/news/39681/%D8%B9%DB%8C%D8%AF-%D9%82%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%87%D9%86%D8%AF
[نمایش]
ن • ب • و
مناسبت‌های اسلامی
[نمایش]
ن • ب • و
شیعه
رده‌ها: ابراهیم تعطیلات عمومی در ایران جشن‌های اسلامی حج عیدهای اسلامی مناسبت‌های اسلامی

قس عربی

Eid al-Adha (Arabic: عید الأضحى‎ ‘Īd al-’Aḍḥá, IPA: [ʕiːd al ʔadˁˈħaː], , also called Feast of the Sacrifice, the Major Festival,[1] the Greater Eid, Kurban Bayram and Bakrid,[2] is an important religious holiday celebrated by Muslims worldwide to honour the willingness of the prophet ʾIbrāhīm (Abraham) to sacrifice his young first-born son Ismā'īl (Ishmael)a as an act of submission to God's command and his son's acceptance to being sacrificed, before God intervened to provide Abraham with a Lamb to sacrifice instead.[3] In the lunar Islamic calendar, Eid al-Adha falls on the 10th day of Dhu al-Hijjah and lasts for three days.[4]
Eid al-Adha is the latter of the two Eid holidays, the former being Eid al-Fitr. The basis for the Eid al-Adha comes from the 196th verse of the 2nd sura of the Quran.[5] The word "Eid" appears once in the 5th sura of the Quran, with the meaning "solemn festival".[6] The 3 days and 2 nights of Eid al-Adha are celebrated annually on the 10th, 11th and 12th day of Dhu al-Hijjah, the twelfth and last month of the lunar Islamic calendar. In the international Gregorian calendar, the dates vary from year to year, drifting approximately 11 days earlier each year.
Like Eid al-Fitr, Eid al-Adha begins with a Sunnah prayer of two rakats followed by a sermon (khuṭbah). Eid al-Adha celebrations start after the descent of the Hajj from Mount Arafat, a hill east of Mecca. Ritual observance of the holiday lasts until sunset of the 12th day of Dhu al-Hijjah.[7] Eid sacrifice may take place until sunset on the 13th day of Dhu al-Hijjah.[8] The days of Eid have been singled out in the Hadith as "days of remembrance". The days of Tashriq are from the Fajr prayer of the 9th of Dhul Hijjah up to the Asr prayer of the 13th of Dhul Hijjah (5 days and 4 nights). This equals 23 prayers: 5 on the 9th-12th, which equal 20, and 3 on the 13th.[9]
Contents  [show]
[edit]Other names



Eid al-Adha celebrations start at same time of the annual Hajj in Mecca.
The Arabic term "Feast of the Sacrifice", ‘Īd-ul-’Aḍḥā is borrowed into Indo-Aryan languages such as Hindi, Urdu, Bengali, and Gujarati, and Austronesian languages, such as Malay and Indonesian (the last often spelling it as Idul Adha or Iduladha).
Another Arabic word for "sacrifice" is Qurbān (Arabic: قربان‎), which is borrowed into Dari Persian and Standard Persian as عید قربان (Eyd-e Ghorbân), Tajik Persian as Иди Қурбон (Idi Qurbon), Kazakh as Құрбан айт (Qurban ayt), Uyghur as Qurban Heyit, and also into various Indo-Aryan languages such as Bengali as কোরবানির ঈদ (Korbanir Id). Other languages combined the Arabic word qurbān with local terms for "festival", as in Kurdish (Cejna Qurbanê[10]), Pashto (د قربانۍ اختر da Qurbānəi Axtar), Turkish (Kurban Bayramı), Turkmen (Gurban Baýramy), Azeri (Qurban Bayramı), Tatar (Qorban Bäyräme), Albanian (Kurban Bajrami), Bosnian-Croatian-Serbian (Kurban bajram, Курбан бајрам), Russian (Курбан-байрам), Bulgarian and Macedonian (Курбан Байрам), Mandarin Chinese (古尔邦节 Gúěrbāng Jié), and Malaysian and Indonesian (Hari Raya Korban, Qurbani).
Eid al-Kabir, an Arabic term meaning "the Greater Eid" (the "Lesser Eid" being Eid al-Fitr[11]), is used in Yemen, Syria, and North Africa (Morocco, Algeria, Tunisia, Libya, and Egypt). The term was borrowed directly into French as Aïd el-Kebir. Translations of "Big Eid" or "Greater Eid" are used in Pashto (لوی اختر Loy Axtar), Kashmiri (Baed Eid), Hindi and Urdu (Baṛī Īd), Tamil (Peru Nāl, "Great Day") and Malayalam (Bali Perunnal, "Great Day of Sacrifice"). Albanian, on the other hand, uses Bajram(i) i vogël or "the Lesser Eid" (as opposed to Bajram i Madh for Eid al-Fitr) as an alternative reference to Eid al-Adha.
Some names refer to the fact that the holiday occurs after the culmination of the annual Hajj. Such names are used in Malaysian and Indonesian (Hari Raya Haji "Hajj celebration day", Lebaran Haji, Lebaran Kaji), and Tamil (Hajji Peru Nāl).
In Urdu- and Hindi-speaking areas, the festival is also called Bakr Īd,[12] stemming from the Urdu-Hindi word bakrī, "goat", because of the tradition of sacrificing a goat in South Asia. This term is also borrowed into other languages, such as Tamil Bakr Īd Peru Nāl.
Other local names include Mandarin Chinese 宰牲节 Zǎishēng Jié ("Slaughter-livestock Festival") as well as Tfaska Tamoqqart in the Berber language of Djerba, Tabaski or Tobaski in Wolof,[13][14] Babbar Sallah in Nigerian languages, Pagdiriwang ng Sakripisyo in Filipino and ciida gawraca in Somali.
Eid al-Adha has had other names outside the Muslim world. The name is often simply translated into the local language, such as English Feast of the Sacrifice, German Opferfest, Dutch Offerfeest, Romanian Sărbătoarea Sacrificiului, and Hungarian Áldozati ünnep. In Spanish it is known as Fiesta del Cordero ("Festival of the Lamb").
[edit]Origin

According to Islamic tradition, approximately four thousand years ago, the valley of Mecca (in what is now Saudi Arabia) was a dry, rocky and uninhabited place. Abraham ('Ibraheem in Arabic) was instructed to bring his Egyptian wife Hajir (Hāǧar) and Ishmael, his only child at the time (Ismā'īl), to Arabia from the land of Canaan by God's command.[citation needed]
As Abraham was preparing for his return journey back to Canaan, Hajar asked him, "Did God order you to leave us here? Or are you leaving us here to die." Abraham turned around to face his wife. He was so sad that he couldn't say anything. He pointed to the sky showing that God commanded him to do so. Hajar said, "Then God will not waste us; you can go". Though Abraham had left a large quantity of food and water with Hajar and Ishmael, the supplies quickly ran out, and within a few days the two began to feel the pangs of hunger and dehydration.
Hajar ran up and down between two hills called Al-Safa and Al-Marwah seven times, in her desperate quest for water. Exhausted, she finally collapsed beside her baby Ishmael and prayed to God for deliverance. Miraculously, a spring of water gushed forth from the earth at the feet of baby Ishmael. Other accounts have the angel Gabriel (Jibrail) striking the earth and causing the spring to flow in abundance. With this secure water supply, known as the Zamzam Well, they were not only able to provide for their own needs, but were also able to trade water with passing nomads for food and supplies.
Years later, Abraham was instructed by God to return from Canaan to build a place of worship adjacent to Hagar's well (the Zamzam Well). Abraham and Ishmael constructed a stone and mortar structure —known as the Kaaba— which was to be the gathering place for all who wished to strengthen their faith in God. As the years passed, Ishmael was blessed with Prophethood (Nubuwwah) and gave the nomads of the desert his message of submission to God. After many centuries, Mecca became a thriving desert city and a major center for trade, thanks to its reliable water source, the well of Zamzam.
One of the main trials of Abraham's life was to face the command of God to devote his dearest possession, his only son. Upon hearing this command, he prepared to submit to God's will. During this preparation, Satan (Shaitan) tempted Abraham and his family by trying to dissuade them from carrying out God's commandment, and Ibrahim drove Satan away by throwing pebbles at him. In commemoration of their rejection of Satan, stones are thrown at symbolic pillars signifying Satan during the Hajj rites.
When Ishmael was about 13 (Abraham being 99), God decided to test their faith in public. Abraham had a recurring dream, in which God was commanding him to offer his son as a sacrifice – an unimaginable act – sacrificing his son, which God had granted him after many years of deep prayer. Abraham knew that the dreams of the prophets were divinely inspired, and one of the ways in which God communicated with his prophets. When the intent of the dreams became clear to him, Abraham decided to fulfill God's command and offer Ishmael for sacrifice.
Although Abraham was ready to sacrifice his dearest for God's sake, he could not just go and drag his son to the place of sacrifice without his consent. Ishmael had to be consulted as to whether he was willing to give up his life as fulfillment to God's command. This consultation would be a major test of Ishmael's maturity in faith, love and commitment for God, willingness to obey his father and sacrifice his own life for the sake of God.
Abraham presented the matter to his son and asked for his opinion about the dreams of slaughtering him. Ishmael did not show any hesitation or reservation even for a moment. He said, "Father, do what you have been commanded. You will find me, Insha'Allah (God willing), to be very patient." His mature response, his deep insight into the nature of his father’s dreams, his commitment to God, and ultimately his willingness to sacrifice his own life for the sake of God were all unprecedented.
When Abraham attempted to cut Ishmael's throat , he was astonished to see that Ishmael was unharmed and instead, he found a dead ram which was slaughtered. Abraham had passed the test by his willingness to carry out God's command.[1][15]
This is mentioned in the Quran as follows:
"O my Lord! Grant me a righteous (son)!" So We gave him the good news of a boy, possessing forbearance. And when (his son) was old enough to walk and work with him, (Abraham) said: O my dear son, I see in vision that I offer you in sacrifice: Now see what is your view!" (The son) said: "O my father! Do what you are commanded; if Allah wills, you will find me one practising patience and steadfastness!" So when they both submitted and he threw him down upon his forehead, We called out to him saying: O Ibraheem! You have indeed fulfilled the vision; surely thus do We reward those who do good. Most surely this was a manifest trial. And We ransomed him with a momentous sacrifice. And We perpetuated (praise) to him among the later generations. "Peace and salutation to Abraham!" Thus indeed do We reward those who do right. Surely he was one of Our believing servants.[16]
As a reward for this sacrifice, God then granted Abraham the good news of the birth of his second son, Is-haaq (Isaac):
And We gave him the good news of Is-haaq, a prophet from among the righteous.[17]
Abraham had shown that his love for God superseded all others: that he would lay down his own life or the lives of those dearest to him in submission to God's command. Muslims commemorate this ultimate act of sacrifice every year during Eid al-Adha.
[edit]Eid prayers

  Muslims go to the Masjid to pray the prayer of the Eid.
[edit]Who must attend
According to some fiqh (traditional Islamic law) (although there is some disagreement[18])
Men and women both should go to mosque—more precisely eidgah (a field where eid prayer held)—to perform eid prayer; it is sunnat e muakkadah (a confirmed sunnat). Menstruating women have to stay away from the prayer, but should witness goodness and the gathering of the Muslims.[19]
Residents, which excludes travelers.
Those in good health, which excludes genuinely sick people.
[edit]When is it performed
The Eid al-Adha prayer is performed anytime after the sun completely rises up to just before the entering of Zuhr time, on the 10th of Dhul Hijjah. In the event of a Force majeure(e.g. natural disaster), the prayer may be delayed to the 11th of Dhul Hijjah and then to the 12th of Dhul Hijjah.
[edit]The Sunnah of preparation
In keeping with the tradition of the Prophet Muhammad, Muslims are encouraged to prepare themselves for the occasion of Eid. Below is a list of things Muslims are recommended to do in preparation for the Eid al-Adha festival:
Make wudu (ablution) and offer Salat al-Fajr (the pre-sunrise prayer).
Prepare for personal cleanliness – take care of details of clothing, etc.
Dress up, putting on new or best clothes available.
[edit]Rituals of the Eid prayers


Muslims from the Ottoman Empire gather after Eid prayers to greet the Imam.
The scholars differed concerning the ruling on Eid prayers. There are three scholarly points of view:
1 – That Eid prayer is Sunnah mu’akkadah (recommended). This is the view of Imam Maalik and Imam al-Shaafa’i.
2 – That it is a Fard Kifaya (communal obligation). This is the view of Imam Ahmad.
3 – That it is Wajib on all Muslim men (a duty for each Muslim and is obligatory for men); those who do not do it with no excuse are sinning thereby. This is the view of Imam Abu Haneefah, and was also narrated from Imam Ahmad.
Eid prayers must be offered in congregation. It consists of two rakats (units) with seven Takbirs in the first Raka'ah and five Takbirs in the second Raka'ah. For Sunni Muslims, Salat al-Eid differs from the five daily canonical prayers in that no adhan (Call to Prayer) or iqama (call) is pronounced for the two Eid prayers.[20] حجم الحروف[dead link]"/ref" The Salaat (prayer) is then followed by the Khutbah, or sermon, by the Imam.
At the conclusion of the prayers and sermon, the Muslims embrace and exchange greetings with one other (Eid Mubarak), give gifts (Eidi) to children, and visit one another. Many Muslims also take this opportunity to invite their non-Muslims friends, neighbours, co-workers and classmates to their Eid festivities to better acquaint them about Islam and Muslim culture.[21]
[edit]The Takbir and other rituals


A greeting card with the verses of the Quran calling the Prophet and his followers to offer sacrifice – often equated with Eid al-Adha. The translation is available in English, French and Urdu.


Prayers in Comilla, Bangladesh can be seen attending Khutbah as part of the Eid al-Adha prayers on 7 November 2011.
The Takbir is recited from the dawn of the ninth of Dhu al-Hijjah to the thirteenth, and consists of:[22]
Allāhu akbar, Allāhu akbar, Allāhu akbar    الله أکبر الله أکبر الله أکبر
lā ilāha illā Allāh    لا إله إلا الله
Allāhu akbar, Allāhu akbar    الله أکبر الله أکبر
wa li-illāhil-hamd    ولله الحمد
Allah is the Greatest, Allah is the Greatest, Allah is the Greatest,
There is no deity but Allah
Allah is the Greatest, Allah is the Greatest
and to Allah goes all praise
Variation
Allāhu akbar, Allāhu akbar    الله أکبر الله أکبر
lā ilāha illā Allāh    لا إله إلا الله
wa Allāhu akbar, Allāhu akbar    والله أکبر الله أکبر
wa li-illāhil-ḥamd    ولله الحمد
Alḥamdulillāh `alā mā hadānā, wa lahul-shukru `ala mā awlānā    الحمد لله على ما هدانا و له الشکر على ما اولانا
Allah is the Greatest, Allah is the Greatest,
There is no deity but Allah
and Allah is the Greatest, Allah is the Greatest
and to Allah goes all praise, (We) sing the praises of Allah because He has shown us the Right Path. (We) gratefully thank Him because He takes care of us and looks after our interests.
Variation:
Allāhu akbar, Allāhu akbar, Allāhu akbar    الله أکبر الله أکبر الله أکبر
lā ilāha illā Allāh    لا إله إلا الله
Allāhu akbar, Allāhu akbar    الله أکبر الله أکبر
wa li-illāhil-ḥamd    ولله الحمد
Allāhu akbar kabīra, wal ḥamdu lillāhi kathīra, wa subḥāna Allāhi bukratan wa aṣīlā    الله أکبر کبیرا والحمد لله کثیرا وسبحان الله بکرة وأصیلا
lā ilāha illā Allāh waḥdah(i)    لا اله إلا الله وحده
Ṣadaqa wa`dah, wa naṣara abdah, wa 'a`azza jundahu wa ḥazama al-aḥzaba waḥdah    صدق وعده ونصر عبده وأعز جنده وهزم الأحزاب وحده
lā ilāha illā Allāh    لا إله إلا الله
walā na`budu illā iyyāh    ولا نعبد إلا إیاه
Mukhliṣīn lahu ud-dīn wa law kariha al kāfirūn    مخلصین له الدین ولو کره الکافرون
Allāhumma ṣallī `alā Sayyidinā Muḥammad, wa `alā āla Sayyidinā Muḥammad, wa `alā aṣḥabi Sayyidinā Muḥammad, wa `alā anṣāri Sayyidinā Muḥammad, wa `alā azwāji Sayyidinā Muḥammad, wa `alā ḏurriyyati Sayyidinā Muḥammadin wa sallim taslīman kathīra    اللهم صل على سیدنا محمد وعلى آل سیدنا محمد وعلى أصحاب سیدنا محمد وعلى أنصار سیدنا محمد وعلى أزواج سیدنا محمد وعلى ذریة سیدنا محمد وسلم تسلیما کثیرا
Allah is the Greatest, Allah is the Greatest, Allah is the Greatest,
There is no deity but Allah
Allah is the Greatest, Allah is the Greatest
and to Allah goes all praise
Allah is the Greatest, all Praise is due to Him, And Glory to Allah, eventide and in the morning
There is no god, but Allah the Unique
He has fulfilled His Promise, and made Victorious His worshipper, and made Mighty His soldiers and defeated the confederates
There is no deity but Allah
He alone we worship
With sincere and exclusive devotion, even though the infidels hate it
O Allah, have Mercy on our Prophet Muhammad, and on the family of our Prophet Muhammad, and on the Companions of our Prophet Muhammad, and on the Helpers of our Prophet Muhammad, and on the wives of our Prophet Muhammad, and on the offspring of our Prophet Muhammad, and bestow upon them much peace.
Eid Prayer is Wajib, not a fard kafaya.
[edit]Traditions and practices



A panorama in 12 folds showing Muslims returning from their Mosques after Eid prayers in the Mughal Empire.
Men, women and children are expected to dress in their finest clothing to perform Eid prayer (ṣalātu l-`Īdi) in a large congregation is an open waqf field called Eidgah or mosque. Affluent Muslims who can afford, i.e Malik-e-Nisaab; sacrifice their best halal domestic animals (usually a cow, but can also be a camel, goat, sheep or ram depending on the region) as a symbol of Abraham's willingness to sacrifice his only son. The sacrificed animals, called Uḍhiyyah (Arabic: أضحیة‎, also known by its Persian term, "al-Qurbāni"), have to meet certain age and quality standards or else the animal is considered an unacceptable sacrifice. This tradition accounts for more than 100 million slaughtering of animals in only 2 days of Eid. In Pakistan alone nearly 10 million animals are slaughtered on Eid days costing over US$ 3 billion.[23]
The meat from the sacrificed animal is divided into three parts. The family retains one third of the share; another third is given to relatives, friends and neighbors; and the other third is given to the poor and needy. The regular charitable practices of the Muslim community are demonstrated during Eid al-Adha by concerted efforts to see that no impoverished person is left without an opportunity to partake in the sacrificial meal during these days.
During Eid al-Adha, distributing meat amongst the people, chanting the Takbir out loud before the Eid prayers on the first day and after prayers throughout the three days of Eid, are considered essential parts of this important Islamic festival. In some countries, families that do not own livestock can make a contribution to a charity that will provide meat to those who are in need.
[edit]Eid al-Adha in the Gregorian calendar

See also: Islamic calendar
While Eid al-Adha is always on the same day of the Islamic calendar, the date on the Gregorian calendar varies from year to year since the Islamic calendar is a lunar calendar and the Gregorian calendar is a solar calendar. The lunar calendar is approximately eleven days shorter than the solar calendar. Each year, Eid al-Adha (like other Islamic holidays) falls on one of two different Gregorian dates in different parts of the world, because the boundary of crescent visibility is different from the International Date Line.
The following list shows the official dates of Eid al-Adha for Saudi Arabia as announced by the Supreme Judicial Council. Future dates are estimated according to the Umm al-Qura calendar of Saudi Arabia.[24] However, it should be noted that the Umm al-Quraa is just guide for planning purposes and not the absolute determinant or fixer of dates. Confirmations of actual dates by moon sighting are applied to announce the specific dates for both Hajj rituals and the subsequent Eid festival. The three days after the listed date are also part of the festival. The time before the listed date the pilgrims visit the Mount Arafat and descend from it after sunrise of the listed day. Future dates of Eid al-Adha might face correction 10 days before the festivity, in case of deviant lunar sighting in Saudi Arabia for the start of the month Dhul Hijja.
1418 (Islamic Calendar): 7 April 1998
1419 (Islamic Calendar): 27 March 1999
1420 (Islamic Calendar): 16 March 2000
1421 (Islamic Calendar): 5 March 2001
1422 (Islamic Calendar): 23 February 2002
1423 (Islamic Calendar): 12 February 2003
1424 (Islamic Calendar): 1 February 2004
1425 (Islamic Calendar): 21 January 2005
1426 (Islamic Calendar): 10 January 2006
1427 (Islamic Calendar): 31 December 2006
1428 (Islamic Calendar): 20 December 2007
1429 (Islamic Calendar): 8 December 2008
1430 (Islamic Calendar): 27 November 2009
1431 (Islamic Calendar): 16 November 2010
1432 (Islamic Calendar): 6 November 2011
1433 (Islamic Calendar): 26 October 2012
1434 (Islamic Calendar): 15 October 2013 (calculated)
1435 (Islamic Calendar): 4 October 2014 (calculated)
1436 (Islamic Calendar): 23 September 2015 (calculated)
1437 (Islamic Calendar): 11 September 2016 (calculated)
1438 (Islamic Calendar): 1 September 2017 (calculated)
1439 (Islamic Calendar): 21 August 2018 (calculated)
1440 (Islamic Calendar): 11 August 2019 (calculated)
1441 (Islamic Calendar): 31 July 2020 (calculated)
1442 (Islamic Calendar): 20 July 2021 (calculated)
[edit]See also

    Islam portal
Akeidah
Phrixus
[edit]Notes

1.^ Islamic commentaries state Abraham's young and firstborn son Ishmael was asked to be sacrificed in the vision, and not his second son Isaac who was born later as one of the rewards for Abraham's fulfillment of his vision, contrary to the Old Testament narratives.[25]
[edit]References

^ a b Elias, Jamal J. (1999). Islam. Routledge. p. 75. ISBN 0415211654. Retrieved October 24, 2012.
^ "Bakrid" consists of two words, bakr (or bakrā, Urdu-Hindi for "goat") and īd ("Eid, festival"). The name "Bakrid" translates to "Goat Festival" and is due to the tradition of sacrificing a goat in India, Pakistan and Bangladesh. Bakrid in India
^ Diversity Calendar: Eid al-Adha, University of Kansas Medical Center
^ Algül, Hüseyin (2005). The Blessed Days and Nights of the Islamic Year. Tughra Books. p. 71. ISBN 193209993X. Retrieved October 28, 2012.
^ "The Quran 2:196". Retrieved 25 October 2012.
^ “Said Jesus the son of Mary: "O Allah our Lord! Send us from heaven a table set (with viands), that there may be for us - for the first and the last of us - a solemn festival (Eid) and a sign from thee; and provide for our sustenance, for thou art the best Sustainer (of our needs)."”[Quran 5:114]
^ Mittwoch, E. "ʿĪd al- Aḍḥā." Encyclopaedia of Islam, Second Edition. Edited by: P. Bearman, Th. Bianquis, C.E. Bosworth, E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2010. Brill Online. Brill Online
^ http://en.islamtoday.net/node/1397
^ This includes the Friday congregational prayer if it falls within these days. There is no harm in saying it after the Eid al-Adha prayer.
^ "Serokê Kurdistanê bi mesajekê cejna Qurbanê li Kurdistaniyan pîroz kir". Krg.org. 2008-12-07. Retrieved 2011-12-28.
^ "Issues in Islam, All About Eid By Greg Noakes". Wrmea.com. Retrieved 2011-12-28.
^ About Eid ul-Zuha
^ "People of Africa: Wolof People". African Holocaust Society. Retrieved 4 January 2007.
^ "Islam and Africa". Retrieved 4 January 2007.
^ Muslim Information Service of Australia. "Eid al – Adha Festival of Sacrifice". Missionislam.com. Retrieved 2011-12-28.
^ Quran 37:100–111
^ Quran 37:112
^ What is the ruling on Eid prayers?.
^ http://islamqa.info/en/ref/48983
^ "Sunnah during Eid ul Adha according to Authentic Hadith". Scribd.com. 2010-11-13. Retrieved 2011-12-28.
^ "The Significance of Eid". Isna.net. Retrieved 2011-12-28.
^ "Eid Takbeers – Takbir of Id". Islamawareness.net. Retrieved 2011-12-28.
^ "Bakra Eid: The cost of sacrifice". Asian Correspondent. 2010-11-16. Retrieved 2011-12-28.
^ R.H. van Gent. "The Umm al-Qura Calendar of Saudi Arabia". Staff.science.uu.nl. Retrieved 2011-12-28.
^ Roy, Christian (2005). Traditional festivals. 2. M - Z. ABC-CLIO. p. 131. ISBN 1576070891. Retrieved October 25, 2012.
[edit]External links

Eid Al Adha 2012
Eid Al Adha Poetry
Moon Sighting Eid Al-Adha
Moonsightings for different regions or their following after some other region
Eid ul Adha
Hadiths on Hajj and Qurbani
Eid al-Adha (Feast of the Sacrifice)
The Feast of Sacrifice
The Festival of Sacrifice
Articles on background, performance and significance of Hajj
Hadith on Eid al-Adha from Sahih Al-Bukhari
Hadith About Eid ul Adha
Eid in Dubai - Eid al Adha 2012 - Dubai Calendar
[show] v t e
Eid
[show] v t e
Muslim holidays and observances
[show] v t e
 Turkey Public Holidays
View page ratings
Rate this page
What's this?
Trustworthy
Objective
Complete
Well-written
I am highly knowledgeable about this topic (optional)

Submit ratings
Categories: Eid (Islam)AbrahamHajjIslamic festivalsIslamic holy daysShi'a days of remembrance

تعویذ...تعویض


تعویذ، عباراتی اغلب مکتوب عمدتاً از آیات قرآنی و ادعیه مأثوره برای در امان ماندن از شرور و بلاها. تعویذ در لغت به معنای پناه بردن، پناه دادن و در امان نگاه داشتن و در اصطلاح به معنای دعا خواندن و حرز آویختن بر آدمیان، جانوران یا اشیا برای محافظت از آنهاست (ابن منظور؛ طُرَیْحی ؛ مرتضی زَبیدی، ذیل «عوذ»؛ دهخدا، ذیل واژه ).

گذشته از واژه های متعددی که در تداول عامه مسلمانان به صورت مغشوش و متداخل برای این مفهوم به کار می رود (از جمله : عوذه، معاذه، حِرزْ، تَمیمه، نُفره، رُقْیَه، عَزیمه، افسون )، تعویذ بنا بر شایعترین صورت کاربرد آن در جهان اسلام عبارت است از برخی آیات قرآن، ادعیه مأثوره، اسماءالحسنی، اسامی فرشتگان یا اولیاءاللّه، اوراد، رموز و علائمِ مفهوم یا نامفهوم که بر قطعه هایی از کاغذ، چرم، پوست، پارچه، فلز و جز آن می نویسند و در کیسه هایی کوچک از اجناس مختلف می گذارند و سپس آن را پنهان یا آشکارا برگردن می آویزند یا بر قسمتی از بدن انسان یا حیوان می بندند یا بر جایی ازاشیا و مکانها نصب می کنند. گاه نیز این عبارت را با رعایت ترتیب و آیینی خاص یا بدون رعایتِ آن، بر شخص یا جانور یا شیئ مورد نظر می خوانند یا زیر لب زمزمه می کنند (برای نمونه رجوع کنید به شکورزاده، ص 299ـ300؛ امین، ذیل «الاحْجِبه »). برای نوشتن تعاویذ (مانند طلسمات و دیگر نوشته های خَفیه ) در بسیاری موارد از الفباهای رمزی ویژه ای استفاده می شود که گاه، صورتِ تبدیل و تحریف یافته الفبای کوفی یا عبری است. تعاویذ نیز همچون دیگر اقسام اعمال جادویی و اَشکال و محصولات علوم خفیه بیشتر در خدمت مقاصد دنیوی بوده و ازینرو با علوم دینی که در پی دستیابی به نجات اخروی یا حقیقت و غایتِ هستی است، متفاوت اند (برای نمونه ای از این نگرش به علوم خفیه رجوع کنید به اخوان الصفا، ج 1، ص 266ـ267).

با آنکه تعاویذ گونه ای جادو تلقی می شوند و ساز و کارِ اثر بخشیِ آنها به لحاظ علمی شناختنی نیست، در کاربرد آن در میان مسلمانان، بویژه در مقایسه با اموری چون طلسمات و عزائم، از جنبه های جادویی آن تا حد زیادی کاسته شده، به گونه ای که اثر بخشی آنها را باید بیشتر از مقوله ایمان و توکل و خلوص نیت دانست . در مقایسه با دعا که نیایش و مناجاتِ بنده با پروردگار بدون میانجیگری ابنای بشر است، تعاویذ کاربردِ اختصاصی تری دارند و با وجود مشابهت های ساختاری بسیار با انواع ادعیه، به کار بردن مطلقِ عنوان اصطلاحی دعا برای آنها درست نیست . از سوی دیگر، تعاویذ معمولاً کاربردی پیشگیرانه دارند و فرد یا شیئ مورد نظر را از قرار گرفتن در موقعیتی زیان آور حفظ می کنند در حالی که دعا، و همچنین افسون، رقیه، عزیمه و طلسم، علاوه بر قدرت پیشگیری از بلایا، پس از وقوعِ پیشامدِ بد نیز می توانند در علاج و مداوا و گاه حتی در تبدیل «سوءالقضا» به «حسن القضا» به کار آیند (برای نمونه رجوع کنید به شکورزاده، ص 236، پانویس ).

توانایی مفروضِ طلسم در تغییر دادن حوادث و به بار آوردن شرایط مطلوب و معمولاً معجزه آسا، آن را از تعویذ متمایز می سازد. طلسم علاوه بر خواص پیشگیری کننده تعویذ، قدرتهای دیگری نیز دارد و ازینرو گاه تعویذ را گونه ای از طلسمات و از جنس ضعیفتر آن پنداشته یا آن را یکی از گسترده ترین اَشکال استفاده از طلسمات به شمار آورده اند ( رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل "" ). همچنین ممکن است متن یک تعویذ را یک «افسون » یا «ورد» تلقی کرد ولی یک تعویذ جملگی عبارت از یک افسون یا ورد نیست .

استفاده از تعاویذ از دیرباز در میان اقوام گوناگون رایج بوده است . با آنکه ظاهراً در فرهنگهای کهن عمدتاً اشیای مختلف ــ چه به شکل خام و طبیعی (قطعه سنگها، گیاهان، صدفها، دندانها و استخوانهای جانوران و...) و چه به شکل فرآورده (مجسمه ها، تمثالها، وسایل دست ساز فلزی، چوبی و...) ــ در «رَماندنِ» ارواح پلید، شیاطین و موجوداتِ شریر و زیانکار کاربرد داشته، احتمالاً استفاده از تعاویذِ ملفوظ یا مکتوب نیز با سابقه ای اندکی کمتر، معمول و مرسوم بوده است . در فرهنگهای نزدیک به فرهنگ عربی ـ اسلامی (از جمله فرهنگ اسرائیلی و سپس مسیحی ) از انواع تعاویذ استفاده می شده است . با وجود جهت گیری توحیدی راسخانه تورات و اسفارِ مقدس یهودی، در این متون به استفاده توده اسرائیلیان باستان از تعاویذ، اشاراتی شده است (برای نمونه رجوع کنید به کتاب مقدس به روشنی در کتاب اشعیاء نبی، 3:20، و به کنایه در سفر تثنیه، 6:8 و 11:18)، که اینک نیز یهودیان بر اساس تفسیری تحت اللفظی از دو فقره اخیر، عباراتی از تورات را نوشته در جعبه های کوچکی قرار می دهند و بر پیشانی یا بازو می بندند (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به د. جودائیکا،هاکس، ذیل «تعویذ» و «عصابه »).
نمونه های استفاده از تعاویذ در فرهنگ ایران پیش از اسلام به فراوانی اقسام دیگر اعمال جادوانه و بویژه افسونها نیست (قس ایرانیکا، د. دین و اخلاق، ). اما تأثیر و سریانِ برخی آداب و رسوم فرهنگی و دینی ایرانی بویژه جنبه های عامیانه دین زردشتی و نیز فرقه های گنوسی، در استفاده از تعاویذ در فرهنگ عربی ـ اسلامی و ایران بعد از اسلام قابل انکار نیست (برای نمونه رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، ص 229؛ قزوینی، ص 83). در فرهنگ اعراب جاهلی برای کارکردهای تعویذی و خنثی یا محدود کردن اثرِ سوء قوای خَفیه، روشهای گوناگونی به کار می رفته است از جمله استفاده از «نُفْرَه » (رماننده ؛ مرتضی زبیدی، همانجا)، سحر، رقیه، تمیمه و عزیمه (جوادعلی، ج 6، ص 745). در یکی از روشهای رماندن ارواح زیانکار، «تنجیس » (آلودن رجوع کنید به ابن منظور، ذیل «نجس »؛ آلوسی، ج 2، ص 319)، اشیایی چون استخوانهای مردگان، دندان روباه و شیر یا مواد ناپاک دیگری را که موجبِ نفرت و بیزاری موجودات شریر می شد، بر اندامِ کودکان می آویختند (جوادعلی، همانجا) و برای در امان ماندن از شر جنّیان بویژه در مسافرتها گاه به بزرگ آنها پناه می جستند ( رجوع کنید به جاحظ، ج 6، ص 217). قرآن با اشاره ای (جن : 6) این رسم را محکوم کرده است (تفاسیر، ذیل آیه، از جمله : طبری، ج 29، ص 68؛ فضل بن حسن طبرسی، ج 10، ص 555).

رقیه، در عربی همان افسون است که برای دفع امراض، تسکین درد، رام کردن و بیرون کشیدن مارها و عقربها و جز آنها از لانه هایشان و دفع آسیبِ پریان و گزندگان می خوانده، یا می نوشته یا می دمیده اند (ابن سینا، مقدمه همائی، ص 86) و در واقع بیشتر پس از وقوع پیشامد بد به کار می رفته است با این حال گاهی به تسامح، رقیه را در معنی تعویذ و حرز استعمال کرده اند ( رجوع کنید به ابن ماجه، ج 2، ص 1162ـ1163، ش 3517ـ 3519، ص 1166، ش 3528ـ3529؛ ابوداوود، ج 4، ص 10ـ 15؛ تِرْمِذی، ج 4، ص 398).

عزیمه نیز در شمار افسونها بوده با معنای اصطلاحیِ تعویذ تفاوت قابل توجهی دارد و بویژه برای مارگیری به کار می رفته است و در اشعار عربی و فارسی بسیار از آن یاد شده است ( رجوع کنید به جاحظ، ج 4، ص 187ـ190؛ ابن سینا، همان مقدمه، ص 71؛ دهخدا، ذیل «عزیمه »، «عزائم »).

تمیمه که نسبتاً به مفهوم تعویذ نزدیکتر می نُماید عبارت بود از مهره های به رشته کشیده ای که کودکان و زنان، بیشتر برای دفع چشم زخم * (العین ) و اثر سوء حَسَد (النَفْس ) به گردن می آویختند. با این حال این مهره ها در فرهنگ جاهلی در بسیاری موارد به همراه برخی اوراد و افسونها به قصد حصولِ منفعت یا ایجاد تغییر در طبایع و نفوس نیز به کار می رفته اند. از اقسام تمایم می توان به تِوَلَه، عُقْرَه، یَنْجَلِب، خَصمَه و عَطفَه اشاره کرد (جوادعلی، ج 6، ص 749ـ750).

در میان تعبیرهای مختلف اعراب جاهلی در این باره، بیش از همه واژه عوذَه یا مَعاذَه ( رجوع کنید به مُسلم بن حجاج، ج 3، ص 2080ـ 2081؛ ابن ماجه، ج 2، ص 1163ـ1166، ش 3520ـ 3529؛ ابن منظور، ذیل مادّه ) به معنای اصطلاحیِ تعویذ نزدیک است . پربسامدترین واژه های مورد استفاده برای این معنای اصطلاحی در جهان اسلام عبارت بوده اند از حُرز در شمال افریقا؛ حِجاب، حِماله، حافظ، حمایل، عُوذَه و مِعوَذَه درمیان اعراب مشرق ؛ یافتَه، نسخه و حمایل در میان ترکان ؛ و تعویذ، دعا، حمایل در فارسی و بویژه حِرز در میان عموم شیعیان (امین، ذیل «الاحجبه »، «حرز»؛ د. دین و اخلاق، ذیل د. اسلام ؛ ایرانیکا، همانجاها؛ د. ترک ).

امروزه استفاده از تعاویذ همچون دیگر ابزار و روشهای ماوراءطبیعی به نسبت کاهش یافته، لیکن همچنان در جوامع اسلامی ــ نظیر دیگر جوامع ــ موسوم است و معمولاً افرادی به عنوان دعانویس که گاه از درویشان فرقه های صوفی مآب و بعضی متقدّسان اند، به تهیه و فروش انواع تعاویذ اشتغال دارند و اغلب برای هر مورد مقتضی، تعویذ ویژه ای به درخواست کننده تحویل می دهند (برای نمونه رجوع کنید به اسدیان خرم آبادی و دیگران، ص 171ـ180؛ برای آگاهی بیشتر در باره کار تهیه و فروش تعاویذ رجوع کنید به دعانویسی * ).

از میان انواع و اقسام تعاویذ رایج در سرزمینهای اسلامی به ذکر نمونه هایی استفاده می کنیم : «حُرز»، تعویذ مورد استفاده دختران بَدَوی در افریقای شمالی، کتاب دعای کوچکی است که آن را در جعبه ای از طلا یا نقره می گذارند و به گردن می آویزند ( د. دین و اخلاق، همانجا)؛ «امام ضامن » تعویذی که همه فرقه های شیعی در هند از آن استفاده می کرده اند. این تعویذ (حرز)، مرکّب از یک یا چند سکه است که آنها را در پارچه ای نهاده، می دوزند و قبل از مسافرت به منظور درخواستِ حمایت از امام مهدی بر بازو می بندند (عزیز احمد، ص 67)؛ «شِشَه دعاسی » تعویذی رایج در آذربایجان ایران که بر کاغذ نوشته می شود و آن را بر شانه نوزاد می بندند (افشار سیستانی، ج 2، ص 864)؛ در سراسر ایران گاه آیه یا عبارتی قرآنی از قبیل «وَ اِنْ یکاد» و «هذا مِنْ فَضْل ربّی » را که بر قطعه ای سنگ یا کاشی حک شده بر سر درِ ساختمانهای نوساز نصب می کنند یا پس از خروج از منزل در چهار جهت اصلی می گردند و آیه ای از قرآن را می خوانند؛ در برخی نقاط ایران، مسافر را از زیر تعویذی به نامِ «قلعه یاسین / حلقه یاسین » عبور می دهند؛ برای پیشگیری از سیاه سرفه نیز گاه تعویذی بر پوست کدوی غلیان نوشته و بر گردن می آویزند یا پس از عطسه کردن برای رفع نحوست و پیشامد بد، آیه ای از قرآن را زمزمه می کنند (ماسه، ج 2، ص 26، 52، پانویس 1، ص 101، 127)؛ گاه متن کامل قرآن را نیز با حروف بسیار ریز نوشته در میان قابهای چرمیِ نُقره نشان می گذاشتند و به گردن می آویختند ( رجوع کنید به لایارد، ص 100). از شایعترین تعاویذ، کیسه کوچکی حاوی نودونُه اسم خداوند (اسماءالحسنی ) است ( " دایره المعارف دین " ). نمونه های متعددی از تعاویذ مکتوب در کشورهای عربی استفاده می شود و در این باره برای کودکان، زنان و مردان، تقسیم بندیهای ویژه ای قائل شده اند (برای نمونه هایی در عراق رجوع کنید به عبدالکریم مُلّا، ص 123ـ142). در دفع شر جنّیان ( رجوع کنید به جن * ) نیز تعاویذ مختلفی وجود دارد که از جمله ساده ترین و شایعترین آنها پس از «بسمله * »، عبارت «فَاللّهُ خیرٌ حافظاً و هو اَرحمُ الرّاحمین » (یوسف : 64) است (هدایت، ص 158؛ نیز رجوع کنید به مُعوّذتان *، خواص قرآن * ).

همچنین گاه تعویذنویسان کلماتی مبهم و نامفهوم و گاه تمسخرآمیز برای مشتریان ساده دل می نویسند و آنها را از باز کردن و نشان دادن این نوشته ها به با سوادان بر حذر می دارند (برای نمونه رجوع کنید به ماسه، ج 2، ص 128). در افریقا، تعویذ نویسان گاه بریده های روزنامه های عربی را در کیسه های چرمی می گذارند و به بومیان می فروشند ( رجوع کنید به لانتیه، ص 295). در برخی تعاویذ، علاوه بر مقدسات مشترک اسلامی، نام و یاد بعضی از افراد مقدس محلی نیز ذکر می شود مثلاً در اُرُزگانِ افغانستان، اوراد و تعاویذ گاه با نام سید احمد کبیر، از اهل کرامات در آن ناحیه، ختم می شود ( رجوع کنید به یزدانی، ص 84). ذکری از یک تعویذ بسیار مهم اسلامی که در برخی جوامع مسیحی رایج است و از خاورمیانه (احتمالاً سوریه ) به امریکای لاتین رسیده نیز مناسب است : «دست فاطمه » تعویذی به شکل پنجه باز انسان (یکی از نمادهای خمسه * ) که ظاهراً فاتحان عرب آن را به شبه جزیره ایبری برده اند و از آنجا به پرو راه یافته است ( آمریکانا ).

در قرآن و حدیث . با آنکه واژه تعویذ در قرآن نیامده، بنا بر وجود واژه های هم ریشه با آن در سوره های مختلف (بقره : 67؛ آل عمران : 36؛ نیز رجوع کنید به استعاذه * )، روشن است که مخاطبانِ قرآن ــ شاید به سببِ تماسِ اعراب شبه جزیره با یهودیان که از تعاویذِ بر گرفته از تورات استفاده می کردند ــ با مفهومِ تعویذ آشنایی داشتند. با این حال رونقِ اصطلاحیِ این تعبیر، طبعاً پس از نزول سوره های فلق و ناس (مُعَوّذتان ) بوده است ( رجوع کنید بهجوادعلی، ج 6، ص 748).

در احادیث و سیره پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلم و امامان علیهم السلام، شواهد و استناداتی در تأیید استفاده از تعویذ یافت می شود، از جمله گفته شده است که عبدالمطلب، پیامبر را در کودکی هنگام طواف به دور کعبه با خواندن دعاهایی تعویذ کرد ( رجوع کنید به ابن هِشام، ج 1، ص 176). همچنین در روایاتِ متعددی (مثلاً رجوع کنید به ابن ماجه، ج 2، ص 1161، ش 3511؛ ترمذی، ج 4، ص 395؛ قس ایرانیکا، همانجا) آمده است که پیامبر اسلام صلی اللّه علیه وآله وسلم، پیش از نزول معوذتان، برای حفاظت از خود و خانواده اش از برخی اوراد استفاده می کرده است . در دسته ای از روایات نیز آمده است که پیامبر، دو نواده اش، حسن و حسین را با همان عباراتی تعویذ می کردند که ابراهیم، دو پسرش اسماعیل و اسحاق، و موسی دو پسرِ هارون را تعویذ می کردند ( رجوع کنید به قاضی نعمان، ج 2، ص 139ـ 140؛ ابن عساکر، ص 111؛ فخررازی، ج 32، ص 189ـ 190؛ مجلسی، ج 60، ص 6). در برخی روایات اشاره شده که جبرئیل، تعاویذی را برای حسنین، به پیامبر آموخت ( رجوع کنید به مجلسی، ج 60، ص 18؛ مقدس اردبیلی، قسم 1، ص 140). صرفِ نظر از صحت و سقمِ این روایات و علاوه بر اقوالی که در کتبِ حدیث و تفسیر در باره شأنِ نزولِ معوذتان برای تعویذ پیامبر اکرم و نیز حسنین آمده است ( رجوع کنید به فضل طبرسی، ج 6، ص 287؛ فخررازی، ج 32، ص 187؛ نیز رجوع کنید به دیگر تفاسیر قرآن، ذیل سوره های فلق و ناس ؛ ابن ماجه، ج 2، ص 1164ـ 1165، ش 3525؛ ترمذی، ج 4، ص 396)، برخی سوره های قرآن، بویژه فاتحه و یس، و برخی آیات، از جمله آیه الکرسی (بقره : 255ـ256) و آیه العرش (توبه : 129) نیز بنا بر احادیث و کتابهایی که در ادبیات اسلامی به خواص الا´یات / خواص القرآن / فضائل القرآن معروف اند برای تهیه تعاویذ و گاه افسونها و پاره ای طلسمات، مناسب دانسته شده اند.

در سنّت اسلامی، برخی عناوینِ ناظر به اعمالی که ماهیتاً نزدیک به تعویذ به شمار می روند، تحریم شده اند. از جمله «نُشْرَه » که روشی برای دفع اثر سوء شیاطین و جنّیان بود ( رجوع کنید به جاحظ، ج 4، ص 185) از اعمال شیطانی شمرده شده است ( رجوع کنید به ابوداوود، ج 4، ص 6؛ مرتضی زبیدی، ذیل «نشر»؛ قس مجلسی، ج 60، ص 25). ظاهراً پیامبراکرم صلی اللّه علیه وآله و سلم «تِوَل » ــ آنچه که زنان به وسیله آنها، محبتِ شوهرانشان را جلب می کنند ــ را نهی کرده اند ( رجوع کنید به قاضی نعمان، ج 2، ص 142). در حدیثِ دیگری، توسل به تِوَلَه شرک خوانده شده است (مجلسی، ج 60، ص 19). در حدیث «عبداللّه » ( رجوع کنید به همانجا) استفاده از تمائم و رُقی ' نیز شرک محسوب شده است، شاید به این سبب که اعراب جاهلی در پی آن بودند تا به وسیله آنها مقدراتِ الاهی را بر گردانند یا دفعِ ضرر را، از غیر خدا درخواست کنند. با این حال علی رغمِ نهی کلیِ روشهای جادویی در اسلام، ظاهراً شریعت در قبال تعاویذ، با این شرط که آیات قرآن و اسمای الاهی در آن آمده باشد، تسامحی نشان داده است . در حدیثِ مشهوری ( رجوع کنید به صفی پوری، ذیل «تمم »؛ موحد ابطحی اصفهانی، قسم 1، ج 1، ص 435ـ437) آمده است که هر کس بر خود تمیمه ای بیاویزد، خداوند کارش را به انجام نرساند، اما با تعاویذ در صورتی که در آنها آیات قرآن و نامهای خداوند نوشته شده باشد، مخالفتی نیست (نیز رجوع کنید به حِمْیَری، ص 110ـ111؛ ابن بسطام، ص 48ـ49؛ حرّ عاملی، ج 6، ص 237؛ مجلسی، ج 91، ص 192). در روایتی از امام صادق علیه السلام، آویختن مکتوبی از آیاتِ قرآن یا شستن و نوشیدن آب آن جایز دانسته شده است ( رجوع کنید به ابن بسطام، همانجا). در بعضی احادیث شرایط دیگری نیز برای استفاده از تعاویذ ذکر شده است . مثلاً آویختن آیات قرآن بر اندامِ کودکان و زنان به این شرط جایز است که مکتوب را در قطعه ای چرمین بنهند ( رجوع کنید به همان، ص 49). در روایتِ کاملتری، از امام صادق علیه السلام نقل شده است که مرد در حالِ جنابت نیز می تواند تعویذ بیاویزد و برای مردان و کودکان، نیازی نیست که تعاویذ را در پوشش چرمی قرار دهند ولی زنان بدون این پوشش نباید از آنها استفاده کنند ( رجوع کنید به مجلسی، ج 92، ص 5).

در دسته ای از روایات که در آنها، رقیه به معنای تعویذ به کار رفته، مویّداتی در باب جواز رقیه یافت می شود و معمولاً موارد استفاده از آنها نیز مشخص گردیده است . از جمله اسماء بنت عمیس از پیامبراکرم در باره پسران جعفربن ابی طالب که زیبا و سپیدرو بودند و زود چشم می خوردند اجازه خواست برای محافظت از آنان در برابر عین (= چشم زخمِ اختیاری )، استرقا کند و پیامبر اجازه دادند ( رجوع کنید به مجلسی، ج 60، ص 61؛ نیز در باره اجازه دادن پیامبر به استفاده از رقیه در مورد چشم زخم رجوع کنید به همان ج 60، ص 9). گفته شده است ( رجوع کنید به همان، ج 60، ص 13، 61) که جبرئیل، خود پیامبر را نیز رقیه کرد، با این حال پیامبراکرم، از رقیه کردن به غیر قرآن و چیزهایی که معنایش را ندانند منع کرده است (قاضی نعمان، ج 2، ص 141؛ مازندرانی، ج 11، ص 466ـ 467؛ مجلسی، ج 60، ص 18). از امام باقر علیه السلام نقل شده است که رقیه باید از قرآن باشد ( رجوع کنید به ابن بسطام، ص 48).

علمای مسلمان در بحث جواز تعویذ و رقیه اختلاف کرده اند. فخررازی که استدلالات موافقان و مخالفان تجویز تعویذ و رقیه را نقل کرده روایتی از جابر را به عنوانِ مستندِ مخالفان آورده که در آن از قول پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله و سلم، رقیه کردن و روشهای مشابه، منافی توکل به خداوند تلقی شده است ( رجوع کنید به ج 32، ص 190).
دمیدن در تعاویذ و رقیه ها نیز مورد اختلاف علمای مسلمان بوده است ( رجوع کنید به مُسلم بن حجاج، ج 2، ص 1723ـ1724؛ ابن بابویه، ج 1، ص 158). در بسیاری دیگر از احادیث، رقیه در غیرمعنای تعویذ به کار رفته و کاربرد آن در درمانِ عوارضِ سوء ــ معمولاً ناشی از گزیدنِ جانوران سمّی، تب، چشم زخم و نیز خونریزیِ شدید ــ است نه پیشگیری از آنها ( رجوع کنید به حمیری، ص 110؛ ابن بسطام، ص 48؛ مجلسی، ج 60، ص 18ـ20، ج 92، ص 4، 6).

در کتب حدیثی شیعه، تعاویذ بسیاری از قول پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده است از جمله : پیامبر اکرم، تعویذی برای علی علیه السلام قرار داد که او را از شر سحر، جن، صرع، سم، دزد، درندگان، ماران و عقربها مصون می داشت . در صورت کنونیِ این تعویذ، اسامیِ نامأنوس و نامفهوم نیز وجود دارد که البته باید شکل تحریف و تبدیل شده
از اسامی عبری یا سریانی باشد ( رجوع کنید به مجلسی، ج 91، ص 193). از امام علی علیه السلام، تعویذی برای در امان ماندن ازشر سحر روایت شده که باید آن را در قطعه ای از پوستِ آهو نوشته بر خود بیاویزند ( رجوع کنید به ابن بسطام، ص 35). همچنین، تعویذ دیگری از ایشان برای استفاده کسی که از شیر می ترسد روایت شده است ( رجوع کنید به ابن بابویه، ج 2، ص 618ـ619). مشابه همین تعویذ از قول امام صادق علیه السلام ( رجوع کنید به حسن طبرسی، ص 402) آمده است که در تعاویذ اخیر نام دانیال نبی * به مناسبت آنکه شیران / درندگان به او گزندی نمی رساندند ذکر می شود.

تعاویذی برای ایمن ماندن از سرقت، یا آتش سوزی یا بلایای مشابه ( رجوع کنید به همان، ص 403)، برای حفاظتِ زنان و حیواناتِ باردار ( رجوع کنید به ابن بسطام، ص 98ـ99)، برای ایمن داشتن زنان در ایامِ نفاس ( رجوع کنید به همان، ص 97)، برای حفاظتِ اسب و سوارِ آن ( رجوع کنید به مجلسی، ج 92، ص 46ـ47) و نیز تعاویذی تحت عنوان «العُوذات الجامعه » از ائمه علیهم السلام ( رجوع کنید به همان، ج 93، ص 6ـ19) روایت شده است . البته بسیاری از نمونه هایی که مجلسی آورده، دعاهایی برای شفای بیمار و علاج پیشامدهای سوء است ( رجوع کنید به همان، ج 92، ص 12ـ14، 20ـ39). مثلاً دعای معروف به یمانی / حرزیمانی / دعای سیفی ( رجوع کنید به ابن طاووس، ص 105ـ111؛ مجلسی، ج 92، ص 252) در واقع تعویذ نیست بلکه دعایی در دفع شر دشمن است . همچنین دعای مشهورِ علوی مصری ( رجوع کنید به همان، ص 281ـ293) تعویذ محسوب نمی شود ( رجوع کنید به دعا * ).

در این مبحث باید توجه داشت که به طور کلی، آیات، ادعیه، اذکار و اورادی که برای اینگونه استفاده ها توصیه شده، ذیلِ عناوینِ موردِ انتقاد و تحریمِ تعالیمِ اسلام، مثل سحر و طلسم و تمیمه و جز آنها نیامده، بلکه عمدتاً تحت نام ادعیه، عوذات و در منابع شیعه بویژه با عنوان احراز/ اَحْرُز طبقه بندی و نقل شده اند؛ از جمله مجلسی در بحارالانوار، هفده باب (36ـ 52) را به عوذات و احرز منسوب به پیامبراکرم، همسران ایشان، فاطمه سلام اللّه علیها و امامان شیعه علیهم السلام اختصاص داده است . از میان انبوه کتابهایی که در این زمینه موردِ استفاده دعانویسان و تهیه کنندگان تعاویذ بوده است می توان به مجمع الدعوات مولاعبدالمطلب بن غیاث الدین محمد و مهج الدعواتِ ابن طاووس اشاره کرد (برای آگاهی از سایر کتابها در باب ادعیه و اوراد و تعاویذ و بویژه حرزهای معروف شیعه رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، ج 6، ص 392ـ394، ج 20، ص 28؛ اصغر نیاویند و عبادی آق قلعه، ص 113ـ153؛ نیز رجوع کنید به چشم زخم * ؛ حرز * ؛ دعانویسی * ؛ طلسم / طلسمات * ).

منابع : علاوه بر قرآن و کتاب مقدس . عهد عتیق ؛ آقابزرگ طهرانی ؛ ابن بابویه، کتاب الخصال، چاپ علی اکبر غفاری، قم 1362 ش ؛ ابن بسطام (حسین بن بسطام ) و ابن بسطام (عبداللّه بن بسطام )، طب الائمه علیهم السلام، نجف [ 1385 ]، چاپ افست بیروت [ بی تا. ] ؛ ابن سینا، کنوزالمعزّمین، چاپ جلال الدین همائی، تهران 1331 ش، ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، بیروت 1399/1979؛ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسن ( ع )، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت 1400/1980؛ ابن ماجه، سنن ابن ماجه، استانبول 1401/1981؛ ابن منظور؛ ابن هشام، السیره النبویه، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری، و عبدالحفیظ شلبی، بیروت : داراحیاءالتراث العربی، [ بی تا. ] ؛ سلیمان بن اشعث ابوداوود، سنن ابی داود، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، [ قاهره، بی تا. ]، چاپ افست [ بیروت، بی تا. ] ؛ ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه ؛ اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفاء، بیروت 1403/1983؛ محمد اسدیان خرم آبادی، محمدحسین باجلان فرخی، و منصور کیائی، باورها و دانسته ها در لرستان و ایلام، تهران 1358 ش ؛ شهرام اصغر نیاویند و فاطمه عبادی آق قلعه، «کتابشناسی ادعیه »، کتاب ماه دین، سال 4، ش 9 و 10 (تیر و مرداد 1380)؛ ایرج افشار سیستانی، نگاهی به آذربایجان شرقی : مجموعه ای از اوضاع تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی و اقتصادی، تهران 1369 ش ؛ احمد امین، قاموس العادات و التقالید و التعابیرالمصریه، قاهره 1953؛ محمدبن عیسی ترمذی، سنن الترمذی، استانبول 1401/1981؛ عمرو بن بحرجاحظ، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمدهارون، مصر ?[ 1385ـ 1389/ 1965ـ1969 ]، چاپ افست بیروت 1388/1969؛ حرّ عاملی ؛ عبداللّه بن جعفر حمیری، قرب الاسناد، قم 1413؛ دهخدا؛ ابراهیم شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران 1363 ش ؛ عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پوری، منتهی الارب فی لغة العرب، چاپ سنگی تهران 1297ـ 1298، چاپ افست 1377؛ حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، قم 1392/1972؛ فضل بن حسن طبرسی ؛ طبری، جامع ؛ فخرالدین بن محمد طریحی، مجمع البحرین، چاپ احمد حسینی، تهران 1362 ش ؛ عبدالکریم ملّا، «المعلّقات الشعبیه »، التراث الشعبی، سال 5، ش 4 (1394/1974)؛ عزیز احمد، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ترجمه نقی لطفی و محمدجعفر یاحقی، تهران 1367 ش ؛ جواد علی، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد 1413/1993؛ محمدبن عمرفخررازی، التفسیرالکبیر، قاهره [ بی تا. ]، چاپ افست تهران [ بی تا. ] ؛ نعمان بن محمد قاضی نعمان، دعائم الاسلام و ذکرالحلال والحرام، چاپ آصف بن علی اصغر فیضی، [ قاهره 1963ـ 1965 ] ؛ زکریابن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، بیروت : دارالشرق العربی، [ بی تا. ] ؛ ژاک لانتیه، دهکده های جادو: جادو و جادوگری در قبایل انسانهای نخستین ( آنتروپولوژی )، ترجمه مصطفی موسوی (زنجانی )، تهران 1373 ش ؛ اوستن هنری لایارد، سفرنامه لایارد، یا، ماجراهای اولیه در ایران، ترجمه مهراب امیری، تهران 1367 ش ؛ محمد صالح بن احمد مازندرانی، شرح اصول الکافی، با تعلیقات ابوالحسن شعرانی، چاپ علی عاشور، بیروت 1421/2000؛ هانری ماسه، معتقدات و آداب ایرانی، ترجمه مهدی روشن ضمیر، تبریز 1355ـ1357 ش ؛ مجلسی ؛ محمدبن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهرالقاموس، چاپ علی شیری، بیروت 1414/1994؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، استانبول 1401/ 1981؛ احمدبن محمد مقدس اردبیلی، زبده البیان فی احکام القرآن، قم 1375 ش ؛ محمدباقر موحد ابطحی اصفهانی، جامع الاخبار و الا´ثار عن النبی و الائمه الاطهار علیهم السلام، قسم 1، قم 1411؛ جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، بیروت 1928، چاپ افست تهران 1349 ش ؛ صادق هدایت، فرهنگ عامیانه مردم ایران، تهران 1378 ش ؛ حسینعلی یزدانی (حاج کاظم )، صحنه های خونینی از تاریخ تشیع در افغانستان : از 1250 تا 1320 ق، مشهد 1370 ش . ابراهیم موسی پور. لغت نامه دهخدا.