۱۳۹۲ دی ۱۰, سه‌شنبه

بهشناخت دو سویه ایران کهن و چین و ماچین دیرین

بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان
یا

تأثیرپذیری چین از ایران و سهم چین در شناخت تاریخ تمدن ایران باستان
برتولد لوفر
گر آگاهیهامان از فرهنگ ایران باستان همبرابردانسته‌هامان از فرهنگ های مصر، بابل و حتی هند یا چین باستان بود، شاید اندیشه هامان درباره تحولات فرهنگی آسیا با آراء امروزمان بسی فرق می کرد.  اندک آثار ادبی كه به شكل سنگ‌نبشته‌های پارسی باستان‌اوستا به دست ما رسیده، دستیابی به پرتوئی درست از زندگی و تمدن ایران  را بس نیست و گرچه گزارشهای نویسندگان باستان اینجا و آنجا چیزی بر دانسته های پراكنده می‌افزایند، هر تکاپوی بازسازی این تصویر، حتی با کارگیری منابع پیشگفته، همچنان رضایت‌بخش نخواهد بود. از بخت خوش، درکمابیش ده سالی که گذشت جهان ایرانی کمی شناخته‌تر شده است: یافته های شگرف تركستان چین به پیدایی آثاری بسیار به دو زبان ایرانی پیش از این ناشناخته انجامیده است: زبان سُغدی و زبان موسوم به زبان ایرانی خاوری. 1 اكنون می‌دانیم روزگاری اقوام ایرانی در پهنه گسترده‌ای زندگی می‌كردند كه سرتاسر تركستان چین را نیز در بر می‌گرفت و این اقوام به درون خاك چین رخت کشیده با مردم آن تماس یافته و بر مردمانی كه خاستگاههایی دیگر داشتند، بویژه تركان و چینیان تأثیری ژرف گذاردند. ایرانیان میانجی مهمی میان خاور و باختر بودند و میراث اندیشه‌های یونان گرا را به آسیای مركزی و خاوری و گیاهان و كالاهای گرانبهای چین را به منطقه مدیترانه بردند. این كار را در تاریخ جهان اهمیتی بسزاست. اما بی دست یازی به منابع چینی درك درست و بی کم وکاست وضعیت شدنی نیست. چینیان عمل‌گرایانی بودند پای برجا که همیشه دلبسته واقعیتها بودند: بسیاری اطلاعات سودمند درباره گیاهان، فرآورده ها، جانوران ، مواد معدنی، رسوم و نهادهای ایرانی پیش نهاده‌اند، كه بی شک خدمت بزرگی به علم به ‌شمار  می‌رود.
صفحات پیش رو بیانگر سهم چینیان در تاریخ تمدن ایران است و کاستی های زاده  نبود گزاررشی ایرانی را بسی پرخواهد كرد.  در اسناد چینی درباره تاریخ اقوام ایرانی آوانگاشت شمار  بزرگی از واژه‌های باستانی ایران آمده كه بخشی از آنها استادی شمار ی از چین‌شناسان و مورخان را به محك زده است؛ اما اندکند آن نامهای چینی و ایرانی که با باریک بینی و چنان كه باید و شاید بدانها پرداخته شده باشد. هرچند روشی کارآمد برای مطالعات چینی ـ سنسكریت تدوین شده، بدبختانه در مورد مطالعات چینی‌ـ‌‌ایرانی چنین نشده است.  افتخار پیشگامی در کارگیری قواعد واج‌شناسی چینی باستان در مطالعات چینی-‌‌‌ایرانی به روبر گوتیو می‌رسد. 1 می خواهم در بزرگداشت این ایران‌پژوه سترگ، بزرگمرد و پهلوانی كه زندگی خود را فدای فرانسه كرد، این كتاب را پیشکش او كنم. 2 گوتیو اَبَرمرد بود، به تعبیر كنفوسیوس یك  kiun-tse كه سطر سطر نوشته‌هایش بوی مردی اندیشمند و نابغه دارد.  مدتها با این  فكر و این امید به سر برده بودم كه شاید روزی از موهبت گفتگو با او درباره مسائلی که در این كتاب آمده برخوردار شوم، و بی‌شك خرد و تجربیات فراوان او یاری ها به این كار می‌رساند .
تا امروز نامهای جغرافیایی و قبیله ای ایران، برخی درست و شمار ی هم نادرست بر پایه داده‌های تاریخی شناسایی شده‌اند، اما هیچ کوششی در آوانگاری واژه‌های چینی به صورت سرنمونهای ایرانی آنها نشده است.  هنوز به کوششهای جانانه بسیار در این زمینه نیاز است. از دید من مهمترین آماج باید پیش از هرچیز فرونگاشت آوانگاشت‌های چینی با بیشترین باریک بینی به شکل آوایی باستانی آنها و بر پایه  روشی باشد كه پلیو و ماسپرو با موفقیت فراوان آفریدند و کار بستند؛1 سپس می توان ‌بر پایه این شالوده استوار به سوی بازسازی الگوئی ایرانی پیش رفت.  نكته اساسی بازسازی دقیقِ صورتِ چینی واژه‌ها بر پایه  اصولِ دقیق آواشناسی موضوعی است و این كار به هیچ روی در حدسیات كتره‌ای بهرشناسایی آنها نمی‌گنجد. برابر  این روش Mu-lu  نام شهری در مرز خاوری An-si- سرزمین پارت2- همبرابر همان مورو/ Mouro، (Muru، Merw [مرو]) اوستا دانسته شده است. 3  نمی خواهم در اینجا به چون و چرا در درستی تاریخی این نگر پردازم؛ شاید این شناسایی از دید تاریخی درست  باشد، ولی از نظر آواشناسی پذیرفتنی نیست زیرا Mu-lu همبرابر  است با *Muk-luk، Mug-ruk، Bug-luk، Bug-rug باستانی كه زان پس احتمالاً به صورت  *Bux-ruxاحیا شد1. كمبود مطالب زبان‌شناختی در ایران برخی محدودیتها را برما تحمیل كرده است: نام گیاهان ایرانی، كه یكی از موضوعات اصلی این جستار است، بسیار کم به دست ما رسیده، تا جائی كه در بسیاری از موارد شناسایی آنها نشدنی است.  به هر روی ، امیدوارم ایران‌پژوهان اهمیت داده‌های چینی در ریشه‌شناسی واژه‌های ایرانی، به ویژه فرهنگ‌نویسی فارسی میانه را دریابند، زیرا کمابیش  در تمامی موارد می‌توان بابی گمانی بسیار نخستین صورتهای ایرانی واژه‌ را كه آوانگاری چینی راست و درست آنها در دست است بازسازی كرد. دانشمندان چینی روشی منطقی و آرایشی معین برای بازسازی واژه‌های زبانهای بیگانه‌ - كه میدانیم به پژوهیدنشان بس دلبستگی داشتند ‌ـ‌ آفریده بودند؛ هرچه با گذر زمان تجربه مان بیشتر می‌شود، بهتر می‌توانیم استحكام، انسجام و یكدستی این روش را دریابیم. همان قواعد آوانگاری كه در مورد واژه‌های سنسكریت، مالایایی، تركی، مغولی و تبتی به خوبی بکار بسته می‌شد، در مورد واژه‌های ایرانی نیز به خوبی عمل كرده است. تنها  باید از ایران‌پژوهان درخواست کنم به روش ما كه از آزمونهای متعددی ســـربلند بیرون آمـــده است اعتماد كنند.  بر این باورم که نیازی به چنین درخواســـتی از دانشمندان فرانسوی كه در چین‌شناسی و تمامی شاخه‌های متنوع و گسترده  آن و نیز دردیگر پهنه های پژوهشهای خاور ‌شناسی پیشرفته‌ترین و كارآمدترین هستند نیست.  در برابر این وسوسه ایستادگی  كرده‌ام كه فصلی ویژه را به روش چینی آوانگاری واژه‌های ایرانی داده در باره آواشناسی واژه‌های ایرانی به یاری کوششهای چینیان سخن گویم. اما از دید من هنوز زمان این كار نرسیده است: دانش ما درباره آوانگاری ایرانی به چینی تازه در مراحل آغازین است و بی گمان دیر یا زود گواههای تازه بسیاری از دستنبشته‌های تركستان به دست خواهد آمد.  بی‌ چون و چرا سدها واژه نو از لهجه‌های گوناگون ایرانی زنده خواهد شد و دانسته های اندك امروز ما از فرهنگ نامهای خاص و آواشناسی ایرانی را بسی سرشارتر خواهد ساخت.  با توجه به ماهیت این کتاب، نیاز  بود چنان كه امروزه در مورد تمامی زبانهای خاوری رایج است، واژه‌های چینی باستان و چینی امروز را بر پایه ای همسان آوانگاری كنیم. جاماندگی عرصه پژوهش درباره زبان چینی را از این واقعیت می‌توان دریافت كه هنوز كوركورانه از روش كهنه و ناشیانه آوانگاری واژه‌ها با الفبای لاتین پیروی می‌كنیم كه در آن، دو و حتی سه حرف در کار بیانِ تنها  یك صوت می‌شود.  روش حرف‌نویسی که من در  نظردارم با جدول تطبیقی زیر به آسانی درك می شود.

    سبک آوایی                        سبک قدیم
     ن‌ ń                          ng               
    چ č                              ch          
    چُ č                           ch'         
    ژž                              j   (در حالی که j برای نمایش واکه‌گون کامی به کار رفته که به‌صورت هم نوشته می‌شود)
‌   ش š                              sh                 

 اندک تفاوتهای دیگر با سبك قدیم، برای مثال در مورد واكه‌ها، نیازی به روشنگری ندارند.  به علت وجود مجموعه‌های تطبیقی متعدد شامل شمار  بزرگی از زبانهای گوناگون خاوری، بر ان بوده ام كه آوانگاری را تا سرحد امكان استانده  كنم، بجز سنسكریت كه روش همگان را کار گرفته ام. مراد از حرف x در واژه‌های خاوری هرگز تركیب ks نیست بلكه برای ادای سایواج [خ] بکار می رود كه گاه به صورت kh نوشته می‌شود.  نامهای خاص را كه عموماً بنا به عادت در آنها kh کار رفته و شاید موارد دیگر kh را به همان شكل باقی گذاشته‌ام. در موضوعات فنی محض به زیاده روی در رعایت یكدستی اعتقادی ندارم.
 پدیده‌های زبانی، با هر درجه از اهمیت، تنها موضوع فرعی این جستار به شمار  می‌روند. كار اصلی من پی گرفتن تاریخ تمامی چیزهای فرهنگ مادی، بویژه گیاهان بستانی، داروها، فرآورده ها، کانی ها، فلزات، سنگهای گرانبها و بافته هائی است كه از ایران به چین رفته (Sino-Iranica) و آنهــــا كه از چـــــین به ایـــــران بــــرده شـــــده‌اند (Irano-Sinica).  گروه‌های دیگری از چیزها هم هستند كه از ایران به چین رفته‌اند اما در اینجا نیامده، به ویژه در رده‌ جانوران ، بازیها و سازها. 1 دستنویس مطالب مربوط به "زیا"ی ایران آماده‌ است، اما در جستاری دیگر خواهد آمد كه مرادش پرداختن به تمامی  جانوران بیگانه آشنای چینیان برپایه پهنه های جغرافیایی و از دیدگاه جغرافیایِ جانوری دوران باستان و نو است.  یادداشتهای من درباره بازیها (به ویژه چوگان) و ســــازها كه چینیان از ایران وام گرفتند، و بررسی نامهای جغرافیایی و نامهای قبیله ها كه از ایران به چین رفته است نیز باید چشم براه فرصتی دیگر ماند. امیدوارم فصل مربوط به پیشنامها در دولت ساسانی پسند افتد، زیرا پیشنامهائی كه در سالنامه‌های چینی حفظ شده برای نخستین بار در این جا شناسایی شده است. همچنین در بررسی بافته های ایرانی نتایج تازه‌ای پیش گذارده ام.
در مورد گیاهان ایرانی كه چینیان مطالبی را درباره آنها فرونگاشته اند باید گروههای زیر را از یكدیگر جدا كرد: (1) گیاهان بستانی كه عملاً آنها را از ایران به چین برده و كاشته‌اند، (2) گیاهان بستانی و خودروی ایران كه نویسندگان چینی تنها آنها را دیده و بازنموده اند، (3) داروها و عطرهای گیاهی كه از ایران به چین وارد شده‌اند. مطالب كتاب تا جائی که شدنی بوده از این دیدگاه  و به ترتیب تاریخ آراسته شده است.  به هر جستار  شمار ه ای ویژه داده شده. سوای پنج پیوست، یکسد وسی ‌وپنج موضـــوع را کاویده ام. از همین آغاز باید به روشنی دانست این پژوهشها به هیچ روی نمی خواهد بگوید چینیان بخشی از فرهنگ مادی خود را وامدار  ایرانند؛ بلكه تنها  تأكید بر این است كه چینی‌ها مطالب  بسیار سودمندی برای تدوین تاریخچه گیاهان بستانی در دسترس گذارده‌اند.  تأثیری كه ورود این چیزها در بنیان تمدن چین با آن منابع بس بزرگ گذارده به همان اندازه ناچیز است كه تأثیر ورود گیاهان در تمــــــدن اروپا كه گیاهان متعددی را از خاور و بعدتر از امریكا وارد كرده‌است. اگر چینیان را می ستائیم، به دلیل سیاست اقتصادی دوراندیشانه اشان است كه این همه گیاهان بیگانه را به بهترین شکل گرفته در برنامه كشاورزی جا افتاده خود در آمیختند.  چینیان مردمی اندیشور، اندیشور  و دریادل بودند و هیچ‌گاه از پذیرش سپاسگزارانه  آنچه بیگانگان داشتند كه به آنها دهند روی بر نمی‌تافتند. این مردم در اقتصاد گیاهی بزرگترین استادان جهان‌اند و چین عرصه بی همتائی است كه در آن تمامی گیاهان سودمند عالم كشت می‌شود.  روشن است که وامگیری و مال خود كردن این گیاهان گام به گام بوده است: چندین سده گذشت تا چینیان با "گیا"ی سرزمین خود آشنا شدند و گیاهنامه‌های متعدد چینی (Pen tseao) نشان می‌دهد كه دانش آنها درباره انواع گیاهان چگونه از دوران "تانگ" تا امروز افزایش یافته است؛ در هر یك از این گیاهنامه‌ها آمده كه چند گیاه به آنچه در گیاهنامه پیشین بود افزوده شده است.  ورود گیاهان بیگانه از نیمه دوم سده دوم پ. م. آغاز شد و دو گیاه با خاستگاه  ایرانی یعنی اسپست[1] و مو  نخستین میهمانان بیگانه در سرزمین هان بودند. در پی این دو، شمار بزرگی از دیگر گیاهان ایران و آسیای مركزی به چین در آمدند و این حركت بزرگ تا دوره یوآن  در سده چهاردهم م به درازا کشید.  ورود انواع گیاهان امریكایی در سده های شانزدهم و هفدهم نمایانگر آخرین مرحله این رشد اقتصادی است كه امیدوارم آن را در تك‌نگاشتی ویژه‌ پیش گذارم.  سوای ایران، هندوچین، منطقه مالایا و هند سهم بزرگی در كشت گیاهان در چین داشته‌اند.  باید این نكته را دریافت كه انتقال گسترده گیاهان ایرانی در بازه ای هزاروپانسد ساله در کار بوده است، زیرا بر پایه یك افسانه علمی جا افتاده بیشتر این گیاهان در دوره هان با اقلیم چین خوگرفتند و حتی این كار را یك نفر یعنی سردار چان كی‌ین (Čan Keien) نامی در یك زمان انجام داده است.  یكی از آماجهای  من بر اندازی همین افسانه است. در واقع چان كی‌ین تنها دو گیاه را به چین آوردـ اسپست و مو . در سالنامه‌های دوره او، آوردن هیچ گیاه دیگری به وی نسبت داده نشده است. تنها  نویسندگان متأخر و نادرست (كه بیشتر  تائوئیست‌اند) ورود دیگر انواع گیاهان ایرانی را هم به وی نسبت داده‌اند.  او در گذر روزگار كانون برساخته هائی بی‌ پایه شد و ورود کمابیش  هر گیاهی را كه از آسیای مركزی وارد می‌شد یا خاستگاه مشكوك یا ناشناخته داشــــت به وی بستند تا بدان پایه که سرانجام به جایگاه بزرگترین وارد كننده گیاهان رسید. این گونه افسانه‌ها در شرایط مشابه همه جا چهره می‌كنند.  در بخش مربوط به هر گیاه كه نویسندگان چینی یا اروپایی از سر خیالبافی یا کژفهمی به چان كی‌ین نسبت داده‌اند، جستاری گسترده آورده ام.  برای نمونه، با دلیل  نشان داده ام امكان نداشته اسفناج پیش از سده ششم م در ایران كشت شده باشد، پس چان كی‌ین نمی توانسته كمترین اآگاهی از آن داشته باشد.  تمام گیاهانی كه ادعا شده چان كی‌ین را به چین برده از سده سوم یا چهارم میلادی تا پایان دوره تانگ (906ـ618 میلادی) به آن کشور رسیده اند.  بیشتر این بستنهای نادرست کار برتشنایدر و هیرت بوده است؛ و دوكاندول، پدر گیاه‌شناسی تاریخی، كه در مورد چین تنها به برتشنایدر تكیه كرده چون او لغزیده است.
ریشتهوفن1 با واگوئی  فهرست بالابلند گیاهانی كه برتشنایدر به چان كی‌ین بسته گوید: "نمی‌توان پذیرفت كه چان كی‌ین خود تمامی  این گیاهان و تخم ها را همراه آورده باشد، زیرا ناچار بود با احتیاط سفر كند و سالی را در بند قوم هیون‌ـ‌‌نو (Hiun-nu) بود. " به هر روی آنجا که گوید: "اما ارتباطاتی كه او آغاز كرده بود گیاهان بستانی را در  سالهای سپسین به چین آورد"  باز هم پی حدس و گمان می‌گیرد.
هیرت در واپسین جستارش درباره چان كی‌ین2 می‌پذیرد كه از گیاهان بستانی تنها اسپست و مو  در Ši ki آمده. 3 به هر روی افسوس که در تکاپوی  پایبندی به دیدگاه پیشین خود گوید "با این همه، تنها قهرمانی كه باید او را پیشتاز هرآنچه از باختر وارد چین شده دانست چان كی‌ین است". این گفته در بهترین حالت نظری شخصی است، هرچند ناتاریخی و بدور از سره گزینی.  هیچ چیز نمی گذارد از منابع خود چیزی را برداشت كنیم كه در آنها نیست.  كتاب Ts'i min yao šu كه هیرت دست بدامنش می شود به هیچ روی یاریگر اثبات این دیدگاهش نیست كه انار، كنجد،‌ سیر[2] و گشنــــیز را چان كی‌ین وارد چین كرده است. این كتاب دست کم پانسد سال پس از مرگ فرمـــــانده و چه بسا در سده ششم م، و نه بر پایه واگویه های  دوره هان كه اكنون هیچ نشانی از آنها بجای نمانده، نوشته شده و تنها بر داستانهای مردمی که مدتها پس از آن دوره ساخته و پرداخته شده‌ تكیه دارد.  حتی یك سند درست از دوره هان در دست نیست كه کوچکترین اشاره‌ای به یكی از این گیاهان کرده باشد. افزون بر این، هیچ بی گمانی به كتاب Ts'i min yao šu به شكل کنونی نیست.  برتشنایدر[3] خردمندانه و آگاهانه گفته است: "اصل كتاب 92 پاره بود.  برخی از آن مدتها پیش از بین رفت و نویسندگان سپسین چیزهای بسیاری را افزوده‌اند كه آن را به شكل 10 بخش امروزی در آورده است. . . . به گفته نویسنده ای در سده دوازدهم م كه گفته اش در Wen hien t'un k'ao آمده حتی به نسخه ی آن روزگار هم یادداشتهایی افزوده بودند؛ و به گفته لی تائو (Li Tao)، كه او هم از نویسندگان دوره سونگ (Sung) بوده، این یادداشتها را سون كون (Sun Kun)، از دودمان سونگ، به كتاب افزوده است. "[4] من که نمی‌فهمم چگونه می‌توان به یاری چنین كتابی اطلاعاتی درباره شرایط راستین دوره هان به دست آورد.
کوشیده ام پیش از هرچیز بین داده‌های نوشته های چینی با آنچه از منابع ایرانی می‌دانیم، و نیز واگویه های درست، سامی و هندی ارتباطی دوسویه ایجاد كنم. بدبختانه  تنها پاره‌هایی از نوشته های ایرانی بدستمان رسیده است.  فصل بیست و هفتم بندهشن2 جستاری دارد درباره گیاهان كه چند وچون پرداختن به این موضوع در ایران باستان را به خوبی نشان می‌دهد.  چون اهمیت این فصل نه تنها از این دیدگاه بلكه به خاطر مطالب فراوانی است كه در جستار پیش رو  به آنها ارجاع می دهیم، خوب است بخشی از برگردان وست3 از آن را بی کم و کاست در اینجا بیاوریم:*
"These are as many genera of plants as exist: trees and shrubs,
fruit-trees, corn, flowers, aromatic herbs, salads, spices, grass, wild
plants, medicinal plants, gum plants, and all producing oil, dyes, and
clothing. I will mention them also a second time: all whose fruit is
not welcome as food of men, and are perennial, as the cypress, the
plane, the white poplar, the box, and others of this genus, they call
trees and shrubs (dar va diraxt). The produce of everything welcome
as food of men, that is perennial, as the date, the myrtle, and the lote-plum (kunar, a thorny tree, allied to the jujube, which bears a small plum- like fruit), the grape, the quince, the apple, the citron, the pomegranate, the peach, the fig, the walnut, the almond, and others in this genus, they call fruit (mivak). Whatever requires labor with the spade, and is perennial, they call a shrub (diraxt). Whatever requires that they take its crop through labor, and its root withers away, such as wheat, barley, grain, various kinds of pulse, vetches, and others of this genus, they call corn (jurdak). Every plant with fragrant leaves, which is cultivated by the hand-labor of men, and is perennial, they call an
aromatic herb (siparam). Whatever sweet-scented blossom arises at
various seasons through the hand-labor of men, or has a perennial root
and blossoms in its season with new shoots and sweet-scented blossoms, as the rose, the narcissus, the jasmine, the dog-rose (nestarun), the tulip, the colocynth (kavastik) , the pandanus (kedi), the camba, the ox-eye (heri), the crocus, the swallow- wort (zarda), the violet, the karda, and others of this genus, they call a flower (gul). Everything whose sweet-scented fruit, or sweet-scentedblossom,arises in its sea- son, without the hand-labor of men, they call a wild plant (vahar or nihal). Whatever is welcome as food of cattle and beasts of burden they call grass (giyah). Whatever enters into cakes (pes-parakiha) they call spices (avzariha). Whatever is welcome in eating of bread, as torn shoots of the coriander, water-cress (kakij), the leek, and others of this genus, they call salad (terak or tarak, Persian tarah).
Whatever is like spinning cotton, and others of this genus, they call
clothing plants (jamah). Whatever lentil (macag) is greasy, as sesame,
dusdan, hemp, vandak (perhaps for zeto, 'olive,' as Anquetil supposes,
and Justi assumes), and others of this genus, they call an oil-seed
(rokano). Whatever one can dye clothing with, as saffron, sapan-wood, zacava, vaha, and others of this genus, they call a dye-plant (rag). Whatever root, or gum (tuf), or wood is scented, as frankincense
(Pazand kendri for Pahlavi kundur), vardst (Persian barghast), kust,
sandalwood, cardamom (Pazand kdkura, Persian qaqulah, ' cardamoms, or kakul, kakul 'marjoram'), camphor, orange-scented mint, and others of this genus, they call a scent (bod). Whatever stickiness comes out from plants they call gummy (vadak). The timber
which proceeds from the trees, when it is either dry or wet, they
call wood (ciba). Every one of all these plants which is so, they call
medicinal (daruk).

"The principal fruits are of thirty kinds, and there are ten species
the inside and outside of which are fit to eat, as the fig, the apple, the
quince, the citron, the grape, the mulberry, the pear, and others of this
kind. There are ten the outside of which is fit to eat, but not the
inside, as the date, the peach, the white apricot, and others of this kind; those the inside of which is fit to eat, but not the outside, are the walnut, the almond, the pomegranate, the coco-nut, 1 the filbert (funduk), the chestnut (Sahbalut), the pistachio nut, the vargan, and whatever else of this description are very remarkable.
"This, too, it says, that every single flower is appropriate to an
angel (amesospend), 2 as the white jasmine (saman) is for Vohuman, the myrtle and jasmine (yasmin) are Auharmazd's own, the mouse-ear
(or sweet marjoram) is Asavahist's own, the basil-royal is Satvlro's
own, the musk flower is Spendarmad's, the lily is Horvadad's, the
camba is Amerodad's, Din-pavan-Ataro has the orange-scented mint
(vadrang-bod), Ataro has the marigold (adargun), the water-lily is
A van's, the white marv is Xursed's, the ranges (probably rand, 'laurel')
is Mash's, the violet is Tir's, the meren is Gos's, the karda is Din-pavan- Mitro's, all violets are Mitro's, the red chrysanthemum (xer) is Sros's, the dog-rose (nestran) is Rasnu's, the cockscomb is Fravardin's, the sisebar is Vahram's, the yellow chrysanthemum is Ram's, the orange- scented mint is Vad's, the trigonella is Din-pavan-Din's, the hundred- Petalled rose is Din's, all kinds of wild flowers (vahar) are Ard's, Ac. tad has all the white Horn, the bread-baker's basil is Asman's, Zamyad has the crocus, Maraspend has the flower ofArdasir, Aniran has this Horn of the angel Horn, of three kinds. "

آنطور که از این گزیده بر می‌آید ایرانیان باستان به گیاهان خود توجه داشتند، و به علت علاقه شان به سازماندهی گیاهان خود را رده بندی کرده بودند، هرچند اگر هم نوشته هایی در گیاه‌شناسی داشته‌‌اند یکسره از میان رفته است.
مهمترین دارونامه ایران كتاب الابنیه عن الحقایق الادویه (كتاب مبانی خواص راستین داروها) است كه ابومنصور موفق بن‌علی هروی پیرامون سال 970 م نوشته است که در یكی از سفرهایش از هند نیز دیدن كرد. او برای  منصوربن نوح دوم از دودمان سامانی می نوشت كه فرمانروائی اش از 961 تا 976 یا 977 م بود.  این متن نه تنها کهن ‌ترین کتاب ایرانی در این زمینه، که دیرینه ‌ترین نوشته از نثر فارسی نوست که بجا مانده است.  متن را زلیگمان از روی نسخه خطی بی تائی که در وین نگهداری می شود ویراسته كه نگاشته ی سال 1055م  است و کهن ‌ترین  نسخه خطی فارسی موجود شمرده می شود. 1 برگردانی از این كتاب کار پزشکی ایرانی به نام عبدالخالق آخوندف اهل باكو موجود است. 2 این برگردان روی‌هم‌ رفته خوب است و شرحی مفصل بر آن افزوده شده، اما با توجه به اهمیت این متن، نیاز به ویراست باریکبینانه تازه ای هست. باید منابعی کتاب ابو منصور باریکبینانه بررسی شود تا درست روشن کنیم تا چه پایه وامدار اعراب، سُریانیها و هندیان است و چه نکاتی زاده چشم دیده های خود اوست. روی‌هم‌رفته تأثیرگیری او از نوشته های عربی بیش از نوشته های دیگر است (نک: پیوست سوم).
شمار  بزرگی از نامهای چینی گیاهان از ایران آمده پیشوند هو (Hu)  دارند. هو یكی از پیشنامهای  کلی  چینی است كه بدون داشتن ارزش قومی خاص، به برخی قبایل بیگانه داده می‌شود. گویا این پیشوند در دوره هان بیشتر بهر نامیدن قبایل ترك بکار می‌رفته و از همین جاست كه قوم هیون‌ـ‌ ‌نو در كتاب Ši ki ، هو (Hu) نام گرفته است. از سده چهارم میلادی به این سو، این نام با ساكنان آسیای مركزی، به ویژه مردمان ایرانی تبار، پیوند یافته است. 1 برتشنایدر2 در حاشیه نوشته است: ’’اگر نویسه هو در نام گیاهی بیاید می‌توان گوان برد كه این گیاه خاستگاه بیگانه دارد و به ویژه از باختر آسیا می‌آید، زیرا در چین باستان مردمان باختر آسیا را Hu žen می‌نامیدند." تنها بخشی از این دیدگاه درست است.  نشانه هو به هیچ روی سنجه قطعی بیگانه دانستن گیاههان نیست؛ همچنین وجود هو در نام گیاهانی كه خاستگاه  بیگانه دارند تنها در گیاهان ایرانی یا گیاهان باختر آسیا نیست.
1. واژه هو در نام شمار ی از گیاهان بومی و نیمه‌خودرو بکار رفته است بی‌آنكه با برگشتن هو به یک قبیله یا برخاســــتن آنها از قوم هو ارتـــــباط روشنی داشته باشد. در Li Sao، مرثیه ‌نامه معروفی كه كو یوآن (K'ü Yüan) در سده چهارم ‌پ‌م سروده، زیر3 نام    hu šen  از گیاهی یاد شده كه گویا علفی خوشبو بوده و از آن رشته‌های بلند ساخت می‌شده است. این گیاه هنوز شناسایی نشده است.
2. نوع ترش  yu (Citrus grandis / بادرنگ یا اترج) را  hu kan     نامیده اند1 كه از گویا پیشنامی كنائی باشد و یك معنای آن ’’شیرین مثل قوم هو‘‘ است. این درخت بومی خود چین است.
3. نام  hu hien  تنها  در T'u kin pen ts'ao نوشته سو سون (Su Sun) درسده یازدهم برای گونه‌ای از hien (Amarantus/ تاج خروس) آمده؛ این گیاه بومی چین است. در این كتاب نه یادی است ازورود گیاه به چین از خارج نه روشن است كه براستی چه بوده است.
 4. Hu mien man  گونه‌ای از رمانیا* (Rehmannia) 2و بومی چین و ژاپن است. شاید معنی این نام " مردی با چهره مردمان قبیله هو" باشد. 3  چن تسانكی از دوره تانگ درباره این گیاه گوید  در لین‌ـ‌نان (Lin-nan)، (كوان‌ـ‌تون/ Kwan-tun) می‌روید و به  ti hwan   (Rehmannia glutinosa) میماند.
5. گیاه معروف به ku-sui-pu    همان بس‌پایك یا بسفایج با نام عملی Polypodium fortunei بومی چین است و به گفته چن تسانكی، مردم كیان‌ـ‌‌ سی Kian-si آن را   hu-sun-kian می‌نامیدند كه نامی دربست محلی است و هیچ ارتباطی ارتباط با قوم هو را نشان نمی دهد.
6. گیاهی دیگر كه در نامش واژه هو دیده می‌شود بدون آنكه ربطی به مردمان هو داشته باشد Č'ui-hu-ken    است كه هنوز شناسایی نشده، خودروست و پراکنده درسراسر چین و نخستین بار چن تسانكی از آن کرده كرده گوید در دره‌های رودخانه كیان‌ـ ‌نان (Kian-nan) می‌روید. 4
8-7. همین طور است ts'e-hu  5 (Bupleurum Falcatum)، گیاه خودرو تمامی استانهای شمالی كه از این پیش در Pie lu بازنمائی شده و در مورد ts'ien-hu       6 (Angelica decursiva) كه در خاكهای نمناک مركز و شمال چین می‌روید نیز صدق می‌كند.
9. (Šu-hu-lan)     گیاهی ناشناخته است كه تنها  و تنها  چن تسانكی1 از آن یاد كرده و تخم آن كه به رازیانه رومی Pimpinella anisum ماند خوراكی است، کاربرد دارویی دارد و در آنام ‌روید. شاید وسوسه شویم آن را hu-lan از Šu (سچوانSe-č'wan/) بدانیم، ولی بسا که Šu-hu-lan آوانگاشت واژه ای بیگانه باشد.  10. گیــــاه ma-k'in   یا k'in  niu (Viola pinnata) كه نوعی بنفشه خودروست در كتاب T'un či    نوشته چن تسیائو (Čen Tsiao)   (62-1108) و نیـــــــز در كتاب T'u kin pen ts'ao از سو سون hu k'in       نامیده شده است. 2 هیچ بازنمودی از معنی این هو در دست نیست.
11. hu-man (wan)   گیاهی است زهری كه همان Gelsemium elegans*  3 دانسته شده. در كتاب Pei hu lu4 از این گیاه بــــا همبرابر    ye-ko    یاد5 و ســــبزی  yun (I pomoea) aquatica )  نوشداروی مســـــــمومیت از hu-man دانسته شده است. چن تسانـكی  (Č'en Ts'an-k'i) را مستند خود نام برده است. 6 رساله Lin piao lu i این نام را    آورده و علفی زهری شمرده است؛ مردم کوچه و بازار آن را را علف hu-man گویند. همین رساله می افزاید: "وقتی كسی ناخواسته از این گیاه خورد پادزهرش جوشانده خون گوسفند است. برخی گویند رونده است. برگهایش چون  lan hian  رخشان و ضخیم است. سم آن فراوان به برگها فرو شود و کاربرد دارویی ندارد.  چنان کاری است که حتی با پادزهر در نیم روزی مردم را کشد.  بزهایی كه سرشاخه‌های این گیاه را چرند رشد کرده پروار مـــــــــی‌شوند. " فان چن‌ـ ‌تـــــــــــــــــا   (Fan Č'en-ta)   (93-1126) در كتاب خود Kwei hai yü hen či1 آنرا زیر    hu-man-t'en یا ’’hu-man رونده‘‘ آورده گوید گیاهی است زهری كه رسیدن خوب مالش و خیس خورده در آبش به دهان درجا می کشد.  بومی جنوب چین است و روشن نیست پیشوند هو (hu)  چرا در آن آمده است.
 12. Hu t'ui-tse (به معنای واژه به واژه’’چانه هو‘‘) نام بوته یا درختی است همیشه سبز كه بومی سراسر چین و حتی آنام  است. این نام بازنمودی ندارد و در منابع چینی یادی که نمایانگر بیگانگیش نمی شود. 2 چن تسانكی آن را درختی نامیده كه در پین‌ـ ‌لین  (P'in-lin)  مــی‌روید و گوینـــــــــد در فصـــل        Wu hin či  كتاب Sun šu   آمده است. همبرابر آن، یعــــــــــنی  k'io'r-su ( "پنیر گنجشك"، زیرا این پرندگان میوه آن را دوست دارند)، نخستین بار در Pao či lun کــــار لئی‌هیائو (Lei Hiao) از سده پنجم آمده است. مردم یوئـــه (yüe) آ نـــــــــرا   p'u-t'ui-tse   و مـــــــــــــــردم جنـــــــــــــــــــوب    lu- tu-tse    مــــــی‌نامند كه به گفته لیو تسی (Liu Tsi)    از دوره مینگ در كتــــــابش    Fei süe lu   واژه‌ای از گویش‌ مان (Man) است.  مردم وو (Wu) ایـن درخـت را  pan-han-č'un نامند، زیرا میوه اش زود می رسد. مــردم سیان (Sian)       آن را            hwan- p' o-nai’’پستان زن زرد‘‘ گویند ازیرا که میوه اش نوك پستان را ماند .
13. در hu-lu  یـا  (Lagenaria vulgaris)   نویسه نخست   جانشین هو است. كدو تنبل بومی چین است.
14. (Hui-hui-tou)  (بـــه معنی  واژه به واژه ی’’ لوبیای محمدی‘‘) گیاهی است كه همه جا خودروی کشتزارها ست. 3 همین نكـــته در مورد   hu tou  رواست  كه لوبیائی باشد كه برشته یا آرد می‌كنند و به نوشــته Pen ts'ao ši i گیــــاهی اســــت كه در شالــــــیزارها می‌روید. ووكـــی‌ـ ‌تســــــون (Wu K'i-ts'ün)، نویسنده Či wu min ši t'u k'ao گوید  "آنچه امروز hu tou نامند خودروست و hu tou باستان نیست. "4
15. Yen hu su نام گـــــــندهای کــــــوریدالـــــــــیس امبیگوا، Corydalis ambigua است ، برجستگیهای كوچك و سخت و قهوه‌ای كروی كمابیش تخت با میانگین قطر یك سانتی‌متر. این گیاه بومی سیبری، كامچاتكا، و منطقه آمــــور است و با آب شدن برفها در ســــــرآغاز بهار گل می‌كند. 1 برابر آنچه در  گیاهـــنامه Pen ts'ao kan mu2 آمده نخستین بار چن تسانكی Č'en ts'an-ki از دوره تانگ از آن یاد كرده گوید در سرزمین هی  (Hi)   می‌روید و از نان‌ـ‌تون  (Nan-tun)   (در كُره) آمده است. لی شی‌ـ‌چن (Li Ši-Čen) در شرحی بر این كتاب نوشته است كه مراد از هی قبایل وحشی  شمال خاوری است. وان هائو‌ـ‌كو   (Wan Hao-Ku) ، پزشکی  كه در سده سیزدهم می‌زیست، گوید نام این گیاه در اصل hu-su    hüan  بوده ولی ممنوعیت را (پرهیز از بردن نام چن تسون [Čen-tsun]، فغفور دودمان سونگ) به yen-hu-su تغییر یافت؛ هرچند این توضیح نمی تواند درست باشد، زیرا نام دومی پیشتر به فغفور چن تسان كی از دودمان تانگ داده شده بود. روشن نیست آیا در اینجا هو اشاره‌ای است به خاستگاه این گیاه كره‌ای یا نه.  به هر روی ، در نمونه  زیر اشاره به كره روشن است.
نعنا ، po-ho ، *bak-xa (Mentha arvensis یا Maquatica) در چین خودروست و كشت هم می‌شود. چینیان این گیاه را بومی می‌دانند، اما یك گونه بیگانه آن نیز به نام hu pa-ho (*bwat-xa)  هست . 3 چــــــــــــــــــــــــن شی‌ـ‌لـــــیان   (Č'en Ši-lian)  در كتــــــابش ، Ši sin  pen ts'ao  ، كــــــــه در سده دهم منتشر شد نـــــام  wu   pu-hao  ’’نعنای Wu‘‘ (یعنی سو‌ـ‌چو [Su-čou] را كه بهترین نعنا در آنجا كشت می‌شد) از hu pa-ho ’’نعنای هو‘‘ دیگر دانسته است. سو سون در كتاب خود ، T'u kin pen ts'ao كه در واپسین سالهاس سده یازدهم نوشت روشن می‌كند این نعنای بیگانه مانند  گونه‌های بومی است، جز اینکه اندكی شیرینتر است؛ در مرز كیان‌ـ‌سو (Kian-su) و چه‌ـ‌كیان (Če-kian) می‌روید و مردم  آنـــــجا جوشانده‌اش را چـــــای خود کرده آن را  po-ho  sin-lo "نعنای سینرا (Sinra)" (در كره) ‌نامند. پس بسا که این گونه در دوره سونگ از كره وارد چین شده و هو به سرزمین كره برگردد.
 لـی شی‌ـ‌چــن (Li Ši - čen) گـــــــوید ســـــــــون سه‌ـ ‌میــــائــــــــــــــــــــــو (Sun Se-miao)  در كتابش  Ts'ien kin fan 1  ایــــــن واژه را   fan-ho    آورده، هرچند خاستگاه این لغزش آوایشش در یكی از گویشهاست. به دیگر سخن، این گفته بدین معناست كه نویسه نخست، fan ، تنها گونه‌ای است از  ،2 و مثل نویسه دوم برابر آوایی آن*bwat ، bat بود. 3
در نــــــمونه  زیر هــــــیچ گواه روشنی برای شناسائی هو نیست. Hu wan ši če   ("فرستاده پادشاه مردم هو") همبرابر    tu hwo  (Peucedanum decursivum)    است. 4 از آنجا كه همین گیاه    K'ian ts'in    ، k'ian hwo و   hu k'ian ši če    نیز نامیده شده و نام  K'ian (*Gian) اشاره به قبایل تبتی دارد، می‌توان گفت در پیشنام  پادشاه مردم هو نیز مراد  تبتی‌هاست. به هر روی ، واژه هو به طور كلی تبتی‌ها را در بر نمی گیرد و این یك مورد هم به طور قطع خلاف آن را ثابت نمی کند. در فصل گردو خواهیم دید كه دو گونه آن وارد چــــــین شده است: گونـــــه ایرانی (hu t'ao) و گونه تبتی (K'ian t'ao).
در نام (Brassica rapa) hu ts'ai جزء هو بر پـــــایه واگویه های چـــــینی به مغولستان مربوط می‌شود، حال آنکه چه بسا خود این سبزی تنها از راه ایران وارد آنجا شده باشد. 1
در نمونه های دیگر، گیاهان با مردمان هو ارتباطی دارند، اما چند و چونش روشن نیست و نمی دانیم مراد از مردمان هو كدام دسته از قبایل است.
گیاهی هست كه hu hwan lien نـــــام گرفته است، یعنی (Coptis teeta) hwan-lien مردمان هو، زیرا، به گفته لی‌شی‌ـ‌چن ویژگــــیهای ظاهری، مزه، خواص و کاربردهایش مانند  hwan-lien است. این گیاه را همان Barkhausia repens دانسته‌اند. همان طور كه از صفت هو برمی‌آید، بسا که خاستگاه  بیگانه داشته و نام  آن هم       (*kat-wu-lou-dzak) ko-hu-lu-tse باشد.  بدبختانه  لی‌شی چن نمی گوید كه این آوانگاشت کی پذیرفته شده و آن را از کجا برگرفته است. سو كون، تنها نویسنده  دوره تانگ كه از این گیاه یاد كرده، این نام بیگانه را نیاورده است. به هر روی،  برداشت نمی‌تواند این باشد كرد كه این آوانگاشت از دوران تانگ است؛ برعكس، ویژگیهایی دارد نمایانگر ساختش در دوره یوآن  . سو‌ ‌كون (Su Kun) گوید ، "hu hwan-lien از سرزمین پو‌ـ ‌سه (Po-se) خیزد  و در دریا بارهای خشگ می‌روید.  جوانه‌های آن چون   hia-ku ts'ao   (Brunella vulgaris) است.  ریشه آن  منقار پرنده و مقطع اش چشم مرغ مینا را ماند. بهترینش را در دهه نخست ماه هشتم گرد می آورند". سو سون كه در دوره سونگ می‌زیست، گفته است كه این گیاه اینک در نان-‌ هائی (Nan-hai) (كوان‌-‌تون/ Kwan-tun) و نیز در تسین‌ـ‌لون  (Ts'in-lun   (شن‌ـ‌سی/ Šen-si و كان‌ـ‌سو/ Kan-su) یافت می‌شود. گویا تمامی دانسته هامان همین باشد. 2 هنوز بر من روشن نشده كه Barkhausia در ایران می‌روید.  یا خیر؛ دست كم روشن است كه شلیمر (Schlimmer) آنرا در فرهنگ جامع گیاهان ایران نیاورده است.
چن تسان‌كی   Šou-ti   را (که هنوز شناخته نشده) گیاهی دانسته با دانه‌هایی تند شیرین و نا زهری كه در سی‌ـ ‌فان (Si-fan) (منطقه بربرها در باختر یا تبت) و شمال چین  می‌روید و مانند  hwai hian  (رازیانه رومی/ (Pimpinella anisum است. مردمان هو با این دانه‌ها شوربا گذارده می‌خورند. 1 اینجا نام  هو (Hu) را می‌توان برابر باسی‌ـ‌فان گرفت، اما طبیعی‌دانان چینی آنرا چندان دقیق بکار نمی‌برند و روشن نیست که تبت را مراد می کرده اند یا خیر. 2
  Hiun-k'iun (Conioselinum univittatum)  گیاهی است چتری و بومی چین. در سده سوم میلادی در Wu ši pen ts'ao‌ گفته شده است برخی از ارقام  این گیاه در سرزمین مردم هو می‌روید؛ و لی‌شی‌ـ‌چن شرح می دهد ارقامی که از سرزمین مردم هو و ژون (Žun) خیزد ارزشمند است و ازیراست که     hu k'iun   نامیده شده‌اند. 4 گویند این جنس در كوهستانهای اروپای مركزی، سیبری و شمال باختر امریكا یافت ‌شود. 5
در hu tsiao (’’فلفل‘‘) صفت هو بروشنی هند را نماید. 6 نمونه دیگری از اشاره این صفت به هند را می‌توان در نام    hu kan kian  (’’زنجبیل خشك سرزمین مردم هو‘‘) دید كه مراد    T'ien-ču  kan kian (’’زنجبیل خشك هند‘‘) است، یعنی ’’در سرزمین برهمن‌ها می‌روید."7
در نام   hu fen   (سفیداب سرب) جزء هو هیچ ارتباطی با مــــردمان هو ندارد، هر چند ذكر می‌شود كه محصـــــول كوچا8 (Kuča) و در نتیــــــجه شهر ایلی (Ili) (یی‌ـ‌لی‌ـ‌پا‌ـ‌لی)(Yi-li-pa-li) است. 9 در واقع هیـــچ داستان چینی نیست که نشان دهد این مــاده از سرزمین هو وارد چین شده باشد. 1 اف. پی. اسمیت2 در  اشاره به این موضوع گوید: "نام  هو نشان نمی دهد که این ماده پیشتر از منبعی بیگانه تأمین می‌شده، بلكه زاده نویسه ای نادرست است. " بی‌شك اشاره او به تعریفی است كه لیو هی از دوره هان در فرهنگ    Ši min   آورده و این hu  را    hu (’’داروئی‘‘) می شمار د كه آن را با روغن آمیخته به صورت ‌مالند. فرایند ساخت این گرد از سرب یکسره از آن چینی‌هاست.
در نام    hu yen (’’نمك مردمان هو‘‘)  ’’مراد از واژه هو قبایل وحشی، بیشتر تبتی، ساکن در مرز باختری چین است  زیرا همبرابرهای  yen   žun و  yen  k'ian نیز هست كه اولی پیشتر در Pie lu آمده است. سو كون در سده هفتم دو نام  žun yen و hu yen را یكی می‌داند و گوید  واژه‌ای كه در   Ša-čou بکار رفـــته،  yen   t'u-ten اسـت. تــا مــــین  (Ta min)  در سال 970 میلادی نوشته است نمكی است كه مردم تبت (سی‌ـ‌ فان) می خورند و از همین رو Žun یا k'ian yen نامیده شده است. به هر روی گویا در نوشته های دیگر hu yen و Žun yen متمایز شده‌اند. ازیراست که در زندگی‌نامه لی هیائو‌ـ ‌پو   (Li Hiao-po)   در Wei-šu آمده: ’’نمك مردمان هو درمان چشم درد و نمك مردمان ژون داروی زخمهاست."
نمونه‌های بالا بروشنی نشان می دهد در تفسیر جزء هو در واژه‌های گیاه‌شناسی باید احتیاط و در هر مورد بر پایه  وضعیت خاص خودش داوری کرد . نمی‌توان، چنان كه برتشنایدر نتیجه گرفته است، دستوری بی چون وچرا پیش گذارد؛ افزوده شدن هو به یك نام به تنهائی دلیل بیگانه بودن گیاه یا تعلق آن به آسیای باختری یا ایران نیست. گیاهانی بومی داریم كه این صفت جزء نام آنها شده ؛ همینطور گیاهانی بیگانه كه چنین نامی گرفته اند ولی از كره، هند یا منطقه‌ای نه چندان معلوم در آسیای مركزی وارد چین شده‌اند.  به هر روی این نكته همچنان پا بر جا می ماند كه شمار ی از گیاهان بستانی كه جزء هو دارند از سرزمینهای ایرانی وارد شده‌اند، ‌اما کوشش من در مورد به مورد آن بوده تا گواهانی نمایانگر كشت آنها در ایران پیش گذارم. به جز یك مورد یعنی گردو،‌ كه می‌توان سرگذشت آن را کمابیش بروشنی پی گرفت، مدارك مربوط به این گیاهان كه جزء هو در نامشان هست، كم و بیش پیچیده ‌اند و گزارش مشخصی از ورود هیچ یك از آنها به چین نیست. بیشـــــــتر به دلایل گیاه‌شناختی و نه تاریـــــخی است كه می‌توان ورود این گیاهان به چین را اثبات كرد. ناروشنی واگویه هاست است كه ایجاد هر نوع ارتباط میان این گیاهان و چان كی‌ین (Čan K'ien) را نشدنی می کند. افزون بر این، نمی‌توان با قطعیت اثبات كرد كه هر نوع گیاه یا محصول كه نامش با جزء هو ساخته شده در دوره هان در چین وجود داشته است. تک استثناء، آنهم صوری، hu ts'ai است،1 اما آمدنش در كتاب T'un su wen دوره هان نیز قطعی نیست؛ و برابر واگویه های چینی مراد از این هومغولستان است نه ایران. استثنای تصوری دیگر را در واژه hu t'un-lei می‌توان یافت،2 اما این درخت خودرو  است نه بستانی؛ و در این مورد هو بیشتر معنای جغرافیایی دارد تا نژادشناسی ‌. الواح چوبی که در تركستان یافت ‌شده  نمونه‌‌ای خوب و تاریخگذاردنی از یكی از فرآورده ‌های مردمان هو بدست  داده‌اند و آن hu t'ie (’’آهن مردمان هو‘‘ و ابزارهای ساخته شده از این آهن) است.  این الواح از دوره تسین (Tsin) (265 تا 419 میلادی) است،3 در حالی كه در هیچ یك از الواح چوبی دوره هان واژه مركبی كه در آن هو بکار رفته باشد یافت نشده. در اینجا هم تمامی  گواهان موجود نشان می‌دهد كه این گیاهان سرزمین هو(Hu) پیش از سلسله تسین یا به طور كلی دوره‌ای كه لئوچائو (Leu č'ao) یا شش سلسله خُرد نامیده شده و از برافتادن دودمان هان تا برآمدن دودمان تانگ ادامه داشته وارد چین نشده است. چشمگیر آنكه نام ایرانی هیچ یك از این گیاهان نگاشته نشده است.
جزء هو در چند مورد انگشت شمار  برای آوانگاری بکار رفته است: پس روشن است آمدنش در نام گشنیز، hu-swi،4 و شاید در نام شنبلیله hu-lu-pa'،5 از همین رو باشد.
بسیاری از کشورها، میوه‌ها و فرآورده های وارداتی را به نام كشورهائی که از آن برخاسته اند یا مردمانی كه آن را برای نخستین بار وارد كرده‌اند نامیده‌اند.  یونانیها ’’سیب ایرانی‘‘ (dfμήλovΠερσlkóv، ’’هلو‘‘)، ’’سیب مادی‘‘ (μήλoυМησlkóυ، ’’بادرنگ‘‘)، ’’علف مادی‘‘ (δlkήπóaηМ، ’’اسپست‘‘) و ’’سیب ارمنی‘‘ (μήλoυAρμευlakóυ، ’’زردآلو‘‘) داشتند.  رابله (1553-1483)6 پیشتر در این باره به درستی چنین آورده است:’’دیگر [گیاهان] كه نام سرزمین هائی را دارند كه از آن آمده اند اینهاست: سیب مادی (pomme medices)، برای نامیدن بادرنگ (pommes de Medi) كه نخستین بار در سرزمین ماد یافت شد؛ سیب فنیقی (pomme puniques) برای نامیدن اناری كه از فنیقیه یعنی كارتاژ آورده شده است. Ligusticum یعنی انجیران رومی،‌آورده شده از لیگوری یعنی کناره ژن: روبارب، برگرفته از نام رودخانه بربرهای Rha، چنان كه آمیانوس تصدیق می‌كند: شیخ خراسانی (santonique)؛ شنبلیله (fenu grec)؛ تیره بلوط (castanes)؛ هلو (persique)، مای مرز (sabine)؛ اسطوخودوس (stoecha) از مجمع‌الجزایر آییر (Hieres) كه نام باستانی آن استوخادس (Stoechades) بود؛ اسپیكاكیتیکا (spica celtica) و جز آن." همان طور كه پیشتر نشان داده‌ام، 1 تبتی‌ها بسیاری از نامهای گیاهان و فرآورده ها را با افزودن Bal (نپال)، Mon (منطقه هیمالیا)، rGya (چین)، و Li (ختن) می‌سازند.
به همین ترتیب نامهای گیاهی بسیاری داریم كه صفت های ’’امریكایی، هندی، تركی، تركیه، گینه‘‘ و جز آن پیش آنها آمده است.
چینی‌ها، جز نام  استانده هو، گیاهان ایرانی را با صفت Po-se (پارسه، پرشیا) نیز می‌ نمایند؛ بدین ترتیب در نامگذاری خرما Po-se tsao (’’عناب پارسی‘‘) را کار گیرند. باید در کاربا نام  Po-se  بسیار هشیار بود زیرا به دو كشور برمی گردد: یکی ایـــــران و دیگری سرزمینی در مالایا. این دوگانگی دانشمندان چینی و یونانی را چنان سر در گم کرده که بناچار  فصلی جدا به این مشكل داده به بررسی تمامی  منابع موجود كه به Po-se مالایا و فرآورده های آن مربوط می‌شود پرداختم. نام قبیله‌ای دیگری كه در نام گیاهان ایرانی بسیاربچشم می خورد،‌ سی‌ـ‌ژون  (Si-žun)   ("ژون باختری") است. این قبایل در دوران شی كین (Ši kin) و شو كین (Šu kin) شكل گرفتند و گویا از تبار هیون‌ـ‌نو (Hiun-nu) باشند. در دوره پسامسیحی، سی‌ـ‌ژون نامی شد کلی و بدون معنای قومی که به ابهام به سرزمین های  آسیای مركزی بر می گردد. گویا معنی این نام در ترکیب با نام گیاهان هو باشد. 1 روشن است كه تمامی  این اشارات جغرافیایی و قبیله‌ای در نام گیاهان ارزش نسبی و نه مطلق دارند؛ یعنی اگر برای نمونه  چینیان گیاهی را ایرانی (Po-se) یا هو بنامند،‌ بدین معناست كه به چشم آنها آن گیاه از ایران آمده، یا به شکلی با ایرانیان پیوند دارد، اما نه به این معنی كه خود این گیاه یا كشت آن ویژه ایرانیان است یا تنها آنانند که چنین کنند. می تواند چنین باشد یا نباشد، اما روشن شدنش نیازمند پژوهشی است ویژه برای هر مورد خاص. هر چند، چنان كه خواهیم دید، چینیان بیش از هر ملت دیگر آسیا (و شاید بشود گفت، اروپا) درباره تاریخچه گیاهان مهم اطلاع دارند، ‌تدوین تاریخچه درست و باریکبینانه كشت یك گیاه تنها با توجه به تمامی دانسته‌ها و سرکشیدن به همه  منابعی كه می‌توان از هرجا فراهم آورد شدنی است.  گواهان به دست آمده از منابع سامی، مصر، یونان و روم، اعراب، هند، كامبوج، آنام (تایلند)، مجمع‌الجزایر مالایا، ژاپن و مانند آنها را باید به یكسان فراهم آورد. تنها با چنین هماهنگی‌ای است كه می‌توان امید به كسب نتیجه‌ای درست داشت.
خواننده خواهان آگاهی ازنوشته های علمی چینیان كه در کار این كتاب کرده ام مـــی‌تواند به بـــــــــــــــــخش نخست  كتــاب  برتشــــــنایدر، "گیـــاهان چـــــــین" (Botanicum Sinicum)، نگاهی بیاندازد. 2 افسوس كه هنوز هیچ Pen-ts'ao (گیاهنامه)ای از دوره تانگ به دست نیامده است، ‌و ناچاریم به چكیده‌هایی از آنها كه در كتابهای سپسین تر آمده بسنده  كنیم. از بین رفتن Hu pen ts'ao (’’مفردات دارویی مردمان هو‘‘) و Č'u hu kwo fan ("دستورهای داروئی سرزمینهای هو") بیش ازدیگران  جای افسوس دارد.  یکراست  به Čen lei pen ts' ao نوشته تان‌ـ‌شن‌ـ‌وی (Ta'n Šen-wei) به سال 1108 (نسخه های چاپ 1521 و 1587)، Pen ts' ao yen i نوشته كو تسون شی i)7 (K'ou Tsun-s از سال 1116 در ویراست لو سین‌ـ‌یوآن  (Lu Sin-yüan)، و گیاهنامه نامی  وجاودانی Pen ts'ao kan mu نوشته لی شی‌ـ‌چن en) 7i-c7(Li S كه در سال 1578 كامل شد مراجعه كرده‌ام. این گیاهنامه با همه لغزشها و نقل قولهای نا درست‌، همچنان کتابی است سترگ و بس بزرگانه ،آکنده از اطـــلاعات درست . از میــان گیـــــاهنامــــه‌های ژاپنی (Honzo) از یاماتو هونزو (Yamato honzo) نوشته كائی‌بارا اكن(Kaibara Ekken) به سال 1709 و Honzō kōmoku keimō نوشته اونو رانزان (Ono Ranzan) بهره برده ام. هرجا می شده، به منابع اصلی که در این كتابـــــها آمده سرکشیده ام. منابع گیاه‌شناسی که کار گرفته ام Kwan k'ün fan p'u، Hwa p'u،t'u k'ao ، Či, wu min ši و چندین کتاب ژاپنی بوده است.  كتــــــاب Yu yan tsa tsu دانستنی های ارزنده بسیاری درباره گیاهان Po-se و Fu-lin پیش گذارده است؛ توانستم نام چندین گیاه Fu-lin را كه پیش از این توضیح داده نشده بود بر پایه  معادلهای آرامی آنها شناسایی كنم. گرچه این گیاهان در موضوع روابط چین و ایران نمی‌گنجند و به روابط چین و اقوام سامی بر می گردد پرداختن به آنها از این لحاظ درست است كه نامهای Fu-lin در كنار نامهای Po-se آمده‌اند. نا گفته پیداست كه تمامی  گزارشهای راجع به ایران و مردمان ایرانی آسیای مركزی را در سالنامه‌های چینی با باریک بینی خوانده‌ام و آنچه در آنها آمده پایه و استخوانبندی پژوهش پیش رو بوده است. 1
دسته‌ای از منابع هست  كه هنوز در پژوهش گیاهان بستانی بکار نرفته است: از جمله آثار کهن در پزشگی. مهمترینشان اینهاست:  كتـــابهای پزشك چان ‌چون‌ـ‌كین  (Čan Čun-kin)  یا چان كی  (Čan Ki)  كه گویند اواخر دوره هان در سده دوم میلادی می‌زیسته است. نــام شمار بزرگی از گیاهان بســـــــــــــــتانی در كــــــــــــتابش  Kin kwei yü han yao lio fanlun   یـــــــــا کـــــوتـــــاه شـــــده اش، Kin kwei yao lio، آمده است. 2 این كتاب راهنمایی است بس گیرا درباره برنامه های خورد و خوراک كه در آن سفارشهائی هائی گسترده درباره پرهیز از برخی خوردنی ها درزمانهای معین یا در تركیبات خاص، اثر زهری برخــی مواد در برنامه خورد و خوراک و نســــخه‌هایی برای خنثی‌كردن این سموم آمده است. نه این نویسنده و نه هیچ نویسنده دیگر مطالب پزشکی خود گیاهان را باز ننموده یا نكاتی درباره ورود آنها به چین بدست  نداده و نامشان تنها در نسخه‌های داروئی آمده است. اما روشن  است كه اگر بتوان تاریخ تدوین چنین کتابی را بدرستی تعیین كرد، از لحاظ زمانی كمكمان خواهد كرد، زیرا می‌توانیم دریابیم گیاهی در آن دوره شناخته شده بوده است یا نه. چان كی (Čan Ki) هم از گیاهانی یاد كرده است كه در این پژوهش مورد توجه ماست: گردو، انار، گشنیز، و Allium scorodoprasum  (] hu swanپیاز كوهی[).  به هر روی بدبختانه بی گمان نیستیم کتابی كه در دست ماست به همان شکل نخستین مانده باشد، و دانشمندان چینی می پذیرند در این كتاب دستکاری هائی شده كه دیگر تشخیص پذیر نیست. هر کجا تأکید بر پسی و پیشی زمانی باشد، در کارگیری داده‌های چنین کتابی باید احتیاط کرد. در واقع در دوره‌های بعد نویسندگان وسوسه می‌شدند كه به دستورهائی که چان كی در داده بود چیزهایی بیفزایند و بی  چون و چرا  نسخه‌هایِ بعدیِ متن نخستین با اظهار نظرهای بعدی درآمیخته است. کهن ‌ترین  شرح بر این كتاب را وان شــو‌ـ‌هو u-ho)7 (Wan S  از دوره تسین نوشته است. حال اگر بیاد داشته باشیم  كه از تمامی این گیاهان جز در شرح او هیچ ذكری در دوره هان به میان نیامده و نام آنها چندین سده بعد در كتابهای دیگر فرونگاشته  شده بی‌شك نمی‌توانیم مانع پیدایش دودلی بسیار در مورد آشنایی چان كی با آنها شویم.  نیاز به بررسی كتابشنــــــاختی سخن سنجانه نوشته های پزشكی کهن چین بسیار است.
کتاب ماندگار دوكاندول در "خاستگاه  گیاهان بستانی" هنوز هم تنها كتاب جامع در دسترس در باره این موضوع است. این كتاب در روزگار خود شاهكاری بود و هنوز هم می سزد پایه هرگونه پژوهش از این دست شود.  دو كاندول شیوه‌ای براستی سخن سنجانه و تاریخی داشت و در باره دیگر گیاه‌شناسانی كه کوشیده اند مسیر پژوهش تاریخی او را دنبال كنند نمی‌توان چنین گفت؛ او تاریخـــــــچه بسیاری از گیاهان بستانی را بخوبی و باریکبینی تمام بدست  داده است. برداشت امروز ما درباره شمار بزرگی از گیاهان دیگر تا حدودی متفـــاوت است. مهمتر از همه آنكه باید گفت از روزگار وی تا كنون مطالعــــات خاور ‌شناسی چنان به سرعت پیشرفت كرده كه یادداشتهای او دربــــــاره هندوستان، چین وژاپن كاملاً كهنه شده‌اند. اطلاعات او درباره چین از گفته های سطحی برتشنایدر در "بررسی و ارزشیابی آثار گیاه‌شناسی چین"1 كه آكـــــــنده از كژفهمی و خطاست فراتر نمی رود. 2 نتیجه ‌گیریهای دوكاندول در مورد مطالب مربوط به چین دیگر پذیرفتنی نیست. همین نكته در مورد هند و احتمالاً مصر و باختر آسیا درست است. از این لحاظ نیز دوكاندول رویه خطرناكی برای گیاه‌شناسان پایه گذاشته كه تأثیر آن هنوز در نوشته‌هایشان دیده می‌شود، و آن زیاده ارجی است كه داده‌های زبان‌شناختی را گزارده است. یافت شدن نامی بومی برای یك گیاه چیز زیاد یا بهتر بگویم هیچ چیز درباره تاریخچه آن اثبات نمی‌كند؛ این تاریخچه باید بر پایه گواهان مستند و گیاه‌شناختی باشد.  چب بسا نامها که چنان كه همه می‌دانند گمراه كننده یا فریبنده‌اند؛ گرچه وجود سلسله گواهانی كه گرد می‌آوریم، کمک كار استدرست نیست که تنها آنها را پشتیبان کار کنیم. هرچند اگر چینی‌ها  نام گیاهانی را دردسترس بگذارند كه بتوان خاستگاه  ایرانی آنها را اثبات كرد، فرق می‌كند. اگر در چندین مورد ناچار  شده‌ام نظر ویكتور هن  (V. Hehn) را در بــــرابر خرده گیر گیاهشناسش ، آدولف انــگلر (A. Engler) درست شمار م نباید به این برداشت  رسید كه هن را دربست می ستایم ؛ برعكس، بخوبی از ضعفها و كاستیهای روش او آگاهم، ولی هر كجا بر پایه  ارزیابی ام حق با او باشد باید بپذیرم. كتابی كه بسی اطلاعات را وامدار آنم نوشته شارل ژوره است،3 که گزارشی روشن و سنگین از گیاهان ایران باستان در بردارد. 4
 کتابی که بسیار وامدار آنم، فرهنگ اصطلاحات پزشكی‌‌ـ‌دارویی و مردم شناسی

Terminologie médico - pharmaceutique et anthropologique française _  persane,)  
نوشته شلیمر (J. L. Schlimmer) است كه به سال 1874 در تهران چاپ سنگی شده. این كتاب جامع با بیش از 600 صفحه در قطع بزرگ چكیده عمری تکاپوی این مدرس دارالفنون تهران است و در آن نام جانوران، فرآورده ‌های گیاهی و حیوانی، داروها، مواد معدنی، آبهای معدنی، بیماریها و درمانهای بومی آنها، به ترتیب الفبایی همراه با  گنجینه‌ای از اطلاعات درست آمده؛ اطلاعاتی كه کمتر در علم ما بکار گرفته شده است.
امید كه پژوهشهایم بیش از همه گیاه‌شناسان و پژوهشگران تمـــدن بشری را سود آرد ؛ اما از آنجا كه نمی‌توان انتظار داشت فرد گیاه‌شناس به تاریخچه یكایك گیاهانی که  در این كتاب آمده این به یك اندازه دلبسته باشد، موضوع ها یک به یک همچون جستارهائی جداگانه بررسی شده تا هركس، با گرایش و به گزینی خود بتواند به فصل دلخواه رود.  از اینرو از واگوئی مطالب پرهیز نشده و هر كجا نیاز بوده به قسمتهای دیگر ارجاع داده شده است؛ به هر روی، باید به یاد داشت آماجم تنها بدست دادن خلاصه‌ای از تاریخچه این یا آن گیاه نبوده، و خواسته‌ام تصویری تركیبی و جامع از مهاجرت بزرگ و بی‌مانند  گیاهان به شكل یك حركت فرهنگی بدست  دهم و همزمان با آن کوشیده ام رگه ایرانی ساختار تمدن چین را روشن كنم. در آمیختن دانش گیاه‌شناسی، خاور‌شناسی، زبان‌شناسیِ تاریخی و تاریخ كار آسانی نیست، اما از هیچ کوششی برای ادای حق مطلب در مورد هر دو جنبه گیاه‌شناختی و تاریخی هر مسئله فروگذار نكرده‌ام. تمامی  داده‌ها را چه از منابع چینی، ژاپنی، هندی، ایرانی، عربی آمده باشند، چه از منابع كلاسیك، سخن سنجانه وارسی كرده‌ و در هیچ مورد به گفته‌ای دست دوم یا جزیی تكیه نكرده‌ام. انتقادهای گوناگون از دو كاندول، انگلر، برتشنایدر و دیگر مراجع پادار زاده نگرش سخن سنجانه به موضوع و تنها برای پیشبرد هدف پژوهش بوده است.
مایلم از دكتر تاناكا تیوزابورو در اداره صنایع گیاهی وزارت كشاورزی امریكا در واشنگتن سپاسگزاری کنم كه مهربانانه برگردان اظهار نظرهای مربوط به رُز و گردو در منابع ژاپنی را در اختیارم گذاشتند؛ این برگردان ‌ها به پیوست فصلهای تاریخچه این گیاهان آمده‌اند. دستنویسی این كتاب در آوریل 1918 به انجام رسید.
از دهش خانم بلکستون و آقای چارلز كرین در کمک به چاپ این كتاب بسیار سپاسگزارم.

اسپست
هن ‌ترین  اشاره مكتوب مــوجود به اسپست/ allalfa1 sativa) Medicago) را می‌توان در Equites ("سلحشوران") نوشته آریستوفان در سال 427پ م یافت (V,606) كه گوید:
 ``Hσθιου δέ τούς παγούρους άυτί ποίας μηδικης``            
               ’’ اسبها به جای علف مادی [Medic] حمص (crab) قرنتی می‌خورند."
 واژه "Mēdikē " از نام سرزمین ماد است. استرابو2 در باز نمود این سرزمین گوید یونانیان گیاهی را كه خورد  اصلی اسب است "Mēdikē" می‌نامند ازآنرو كه آنجا فراوان روید. وی همچــــنین از فرآورده ای از سرزمـــین مــــاد، سلــفیون، silphion [ آنغوزه ی سپسین!] نام، گوید كه افشره مادی را از آن می‌گیرند. 3  پلینی4 گوید  اسپست بطور طبیعی بومی یونان نیست و نخستین بار در پی جنگهای ایرانیان به فرماندهی داریوش شاه از سرزمین ماد به یونان رسید. دیوسكوریدس5 بی نام بردن از جا به باز نمود گیاه پرداخته می‌افزاید گله‌داران را واسان است. كشتش در ایتالیا از میانه های سده دوم پ م تا سر آغازهای سده نخست میلادی گسترش یافت،6 كه کمابیش همزمان با گسترش آن در چین است. آشورشناسان ادعا می‌كنند aspasti یا aspastu ، نام ایرانی اسپست، در یكی از نوشته های بابلی از حدود 700پ م آمده؛7 و دور نیست در پی ورود اسب از ایران به میانرودان، واسان دلخواهش نیز به آنجا برده شده باشد. دو كاندول1 گویــــد خودرویMedicago sativa   با ظاهری یکسره بومی در چندین ولایت آناتولی، جنوب قفقاز، چندین جای ایران، افغانستان، بلوچستان و كشمیر یافت شده است؛2 با این نتیجه‌گیری كه شاید یونانیان ایـــــن گیاه را از هرُم [آسیای صغیر پسا اسلامی] و هند از راه  شمال ایران وارد كرده‌اند. از دید من این گمان سطحی است و ناپذیرفتنی، زیرا یونانیان در این مورد تنها از سرزمین ماد یاد كرده‌اند نه هند. از این گذشته، كشت این گیاه در هند دیرینه نبوده نو تر از اینهاست و چندان نقشی هم در اقتصاد و كشاورزی آنکشور ندارد.
اسپست در ایران باستان فرآورده ای بس مهم و بسی وابسته به  پرورش نژادهای برتر اسب بود. ریشه واژه‌های پهلوی aspast و aspist، پارسی امروزی aspust، uspust، aspist، ispist یا isfist (spastu، špēšta پشتو یا افغانی) را می‌توان در aspō-asti* اوستایی یا پارسی باستان (ازریشه ad، "خوردن") یافت با معنای واژه به واژه اش: "واسان  اسب". 3  این واژه به شكل aspestā یا  pespestā (شكل واپسین  در كتاب زراعت، Geoponica) وارد زبان ســـــریانی شده اســت. خسرو یکم (578ـ531 م) از دودمان ساسانی اسپست را در سازمان نوین مالیات بر زمین خود گنجاند:4 مالیاتی كه بر اسپست بسته شد هفت برابر گندم و جو بود و همین اهمیت فراوان این گیاه واسانی را می نماید.  این گیاه در دارونامه ها نیز آمده و ابومنصور در دارونامه اش* از آن یاد کرده است. 5 هنوز هم تخم اسپست کاربرد  دارویی دارد. 6  عربها واژه واژه isfist را از ایرانیان گرفتند و ب صورت  fisfisa ]فصفصه[ معّرب كردند؛ نامهای عربی این گیاه رطبه،  ratba و قت، qatt است كه اولی نام گیاه است در حال طبیعی و دومی نامی است اسپست خشك را. 1
تنها این حقیقت كه یونانیان Medicago را از ایرانیان گرفتند و آن را "علف مادی" نامیدند به هیچ روی خود بخود نمایانگر خاستگاه اصیل ایرانی گیاه نیست.  بر کسی پوشیده نیست این گونه نامها تاچه پایه گمراه‌ كننده‌اند: یونانیان هلو را "سیب ایرانی" و زردآلو را "سیب ارمنی" می‌نامیدند، در حالی كه هلو و زردآلو در اصل ایرانی نبوده نخست از چین برخاسته اند. در این دو مورد، ایرانیان و ارمنیان تنها میانجی میان خاور دور و مدیترانه را بازی كرده‌اند.  به هر روی ، مورد اسپست مسئله‌ای متفاوت را پیش می‌آورد.  چینی‌ها كه اسپست را بسیار كشت می‌كنند، آن را از عناصر كشاورزی خود نمی‌دانند، بلكه در این مورد داستانی مفصل دارند كه روزگار و چگونگی دریافت آن را از سرزمین های  ایرانی در سده دوم پ. م. می نماید. از آنجا كه نشانه‌ای از وجود این گیاه در هند یا هر كشور دیگر آسیایی در دوران باستان نیست، روشن است که حكم در باره محل نخستین  كشت این گیاه به سود  ایران خواهد بود. سهم چینی‌ها در ثبت سرگذشت Medicago بسیار مهم است و نقاط تیره را در كل موضوع روشن می‌كند: در واقع تاریخچه هیچ گیاه بستانی تا این حد درست وبر پایه منابع استوار  نیست.
داریوش شاه در سنگنبشته تخت‌جمشید گوید، "این سرزمین پارس كه اهورامزدا ارزانیم داشته زیبا، پرمردم است و با اسبهای بسیار و به خواست اهورامزدا و من، داریوش شاه، در برابر هیچ دشمنی به لرزه در نخواهد آمد". در دیباچه  كتاب از نتایج سفر اكتشافی پراهمیت سردار چان ‌كی‌ین به آسیای مركزی یاد كرده‌ام. اشتیاق به داشتن اسبهای اصیل ایرانی كه تنومندتر از اسبهای كوچك‌اندام مغولی بودند و تناسب باشكوه اندام، نازكی پاها، فراخی سینه، گردن و كفلشان آنها را از دیگر اسبها سر می کرد یكی از قوی‌ترین انگیزه‌های فغفور وو (140ـ87پ م ) بود تا پیوسته هیئتهایی را به سرزمینهای ایرانی گسیل كند و همین امر به سفرهای منظم كاروانهای تجاری میان چین و فرغانه و سرزمین پارت انجامید. در درازنای یك سال حتی بیش از ده هیئت از این دست فرستاده می‌شد و كمترین شمار  سالیانه شان پنج یا شش بود. در آغاز این نژاد نیکوی اسب را از وو‌ـ‌‌سون (Wu-sun) می‌آوردند، اما بعدها چان‌ كی‌ین دریافت نژاد فرغانه‌ای به مراتب برتر است.  این اسبها "خون عرق ریز"han-hüe) ) نامیده می‌شدند1 و بر این بودند كه زاده  اسبی آسمانی T'ien ma) ) اند. واسان  دلخواه این اسب نژاده Medicago sativa بود؛ سردار چان‌ كی‌ین، كه مردی بود عملگرا و دارای بینش اقتصادی، به درستی نتیجه گرفت كه اگر قرار باشد این اسبهای دلخواه چینی‌ها در خاك اصلی چین زنده زا كنند، باید مهم ترین خوردشان نیز همراه باشد. از این رو تخم  اسپست را در فرغانه بدست آورده2 بسال 126پ م به فغفور خود پیشکش  كرد كه کشتزار های دراندشتی در نزدیكی كاخهایش زیر كشت این گیاه نو رفته بود و دارنده شمار  بزرگی از این اسبهای آسمانی شد. 3 این گیاه واسانی بزودی از كاخها به میان مردم رفت و در اندك زمانی در سراسر شمال چین پراکنده شد . به گفته ین‌ شی‌ـ‌كو (Yen Ši-ku) (645-579 ‌م) در فرمانروائی دودمان هان این کار به پایان رسیده بود. در کتاب کهن Pie lu اسپست دارویی علفی نام شرده شده است. 4 در Ts'i min yao šu از سده ششم میلادی قواعد كشت آن آمده است؛ و تائو هون‌ـ‌كین (T'ao Hun - kin) (536ـ451 م) گوید: "این گیاه در باغهای چان‌ـ‌نان (Č'an-nan) (پایتخت باستانی در شن_سی Šen-si) كشت می‌شود و مردم  شمال آن را بس گرامی می دارند هرچند مردم کیان‌‌ـ‌نان (Kian-nan) چندان ارجش نمی‌گذارند، زیرا مزه ای ندارد. خارج از چین نوعی mu-su دیگر هست  كه در درمان  چشم درد کار ‌رود، اما با این گونه متفاوت است. 1
فغفور وو چان كی‌ین را برای یافتن مردمان یوئه‌ـ‌چی (Yüe - ci) و بستن  پیمان اتحاد با آنها در برابر تركان هیون‌ـ‌ نو (Hiun - nu) گسیل داشت. از دید من، مردمان یوئه‌چی هند و اروپایی بوده به یكی از زبانهای شمال ایران سخن می گفتند كه با زبانهای سكوتیایی، سغدی، یغنوبی و آسی خویشاوندی داشت. وی در ماموریت خود از فرغانه، سغدیانا و باكتریا كه جملگی زیستگاه مردمانی ایرانی بودند دیدن كرد.  آن "باختر"ی كه برای نخستین بار به هم میهنان شگفت زده اش بازنمایاند تمدن ایرانی بود و همه فرآورده هائی كه به همراه آورده بود یکسره آنجائی.  دو گیاه بستانی (تنها همین دو) كه به سرزمین پدری خود برد، بومی فرغانه بود.  زبان فرغانه‌ای از زبانهای ایرانی بود و چان كی‌ین در فرغانه نام اسپست و انگور، mu-su و P'u-t'ao را شنید و این نامها را همراه این دو گیاه بستانی تازه به چین برد.  این نامها فرغانه‌ای، یعنی ایرانی، بودند. 2 چان كی‌ین خود خـــــــــوب می‌دانست زبان مردم فرغانه ایرانی اســـــت زیرا در گزارش سفر خود نوشته است هر چند در باریكه سرزمینی كه از فرغانه به سمت باختر تا سرزمین پارت (آن‌ـ‌سیAn-si /) ادامه دارد گویشهای متفاوت رایج است، هرچند چنان نزدیک كه مردم می‌توانند زبان یكدیگر را دریابند. 1 این اشاره‌ای است روشن به جدائی وهمبستگی توأمان گفتار ایرانی؛2و چنانچه مردم  فرغانه زبان پارتیان را درك می کرده اند نباید زبانی جز ایرانی می داشته اند. روشن است که اینان، برخلاف آنچه عده‌ای از نظریه پردازان جانبدار گرایش به باور آن داشته اند، به زبان یونانی یا تركی سخن نمی گفته اند.
واژه‌ای كه چان كی‌ین برای نامیدن اسپست به چین برد و هنوز هم در همه جای چین برای نامیدن این گیاه بکار می‌رود، mu-su ، مركب از دو جزء ساده آوایی، بود،3 یعنی همان *muk-suk باستان (در ژاپنی moku-šuku) كه بعدها با افزودن معرفِ سد و چهلم نوشته شد.  به تازگی فرصتی دست داد تا بر یك آوانگاشت تبتی باستانٍ این واژه چینی به صورت bug-sug انگشت گذارم،4 و گویا این آوانگاشت به نمونه نخستین ایرانی كه باید آن را باز یافت نزدیك باشد، یعنی *buksh یا *buxsux شاید *buxsuk.  تنها توضیح پذیرفتنی كه تاكنون درباره این واژه داده شده و بدبختانه از دید چین‌شناسان پنهان مانده همان است كه توماشك پیش گذارده،5 و با احتیاط آن را با واژه گیلكی būso (اسپست) سنجیده است. اگر می‌شد اثبات كرد كه این būso دگرسان شده *bux-sox یا چیزی چون آن بوده است، این گمان پذیرفتنی بود. بی چون و چرا افزایش اطلاعات ما در زمینه گویش‌شناسی زبانهای ایرانی صورت درست این واژه را دردسترس خواهد گذارد.  نباید از یاد برد گفتار آن قبایل خاور ایران كه در واقع جلوداران خاك اصلی كشور بودند و چینی‌ها نخستین بار با آنها روبرو  شدند، هیچ‌گاه نگاشته  نشده و نزدیک به خاموشی است.  شاید تنها بشود در برخی گویشهای تک افتاده اندک مانده های این گنجینه از دست رفته را یافت.  باید بیش از پیش سپاسدار  چینی‌ها باشیم كه چندتایی از واژه‌های این زبان خاموش را نگاه داشته و به ما رسانده‌اند و *buksuk یا *buxsux را در جای نام Medicago sativa در زبان فرغانه‌ای فرو نگاشته اند.  شاید جزء نخست  این واژه در گویش ساریقلی (یكی از گویشهای پامیری) به صورت wux ("علف") حفظ شده باشد، در واخی، یكی دیگر از گویشهای پامیری، اسپست را wujerk و علف را wüš می‌گویند. در گویش واخی "اسب" را  yaš و در گویش ساریقُلی vurj می‌گویند. 1
برتشنایدر2 تنها گوید mu-su چینی نیست و چه بسا واژه‌ای بیگانه باشد. واترز در پژوهشش در واژه‌های بیگانه ی زبان چینی از پرداختن به این واژه تن زده است.  كینگزمیل3 نخستین بار این گمانه را پیش گذارد كه mu-su "شاید با Mηδlkηβoτáυη استرابو بستگی داشته باشد. " در فرهنگ چیــــنی جایلز همین گمانه بکار گرفته شده است. 4 روشن است که این واژه یونانی به فرغانه رخنه نكرده و ایرانیان فرغانه ای نیز بهر نامیدن گیاهی كه بومی سرزمین خودشان بود واژه‌ای یونانی بکار نمی‌بردند. همخوانی آوایی *muk-suk یا *buk-suk با mēdikē نیز شدنی نیست.
بازنمائی كه هیرت بتازگی پیشنهاد كرده کمتر از همه پیشتر گفته ها برای mu-su پذیرفتنی است. 5 وی mu-su را همان بورچک، burčak تركی می‌داند كه تركی عثمانی است به معنای نخود فرنگی*. 6 کیست که نداند در سده دوم پ م زبانی چون تركی عثمانی وجود نداشته و این زبان گویشی کمابیش نو از زبان تركی است. چگونه  می شود چان‌ كی‌ین در فرغانه، جایی كه در آن روزگار هیچ تركی نمی زیست ، واژه‌ای به ترکی عثمانی یا هر گویش ترکی دیگر را برای گیاهی نوعاً ایرانی شنیده و فرونگاشته باشد. این همسان انگاری ازدید آواشناسی نیز درست  نیست: mu، *muk، *buk، چینی نمی‌تواند نمایانگر bur باشد، همچنان كه su، *suk، نمی‌تواند برابر *čak باشد. 1 این گمانه زنی از پایه جای افسوس دارد ، با این همه چشمداشت"پذیرش تغییری احتمالی طی دو هزار سال واپسین در معنی  نخستین  این واژه" را از ما دارد؛ اما نه كوچكترین نشانه‌ای در دست است که نشان دهد چنین واژه تركی عثمانی در چنین درازنائی در میان بوده نه خرد می گذارد بپذیریم مصداق واژه‌ای بتواند از "نخود فرنگی" "به اسپست" تغییر كند. نام رایج اسپست در سراسر آسیای مركزی بیده  bidā2 یا bēdä،3 bidä در جغتایی، است. این واژه به معنای "واسان  شبدر، واسان  خشك" است و بس. 4 بنظر  توماشك،5 خاستگاه  ایرانی دارد (بیده،  bedaفارسی). در ساریقلی، یكی از گویشهای پامیری، نیزدیده می‌شود. 6 شاید همین بخوبی نشان ‌دهد كه ایرانیان اسپست را به تركستان برده كشتش را در آنجا گسترش دادند (كه جز این نیز نمی‌تواند باشد).
از دید وامبری،7 گویا اسپست همیشه گیاه بومی تركان بوده؛ ولی این نگر تنها بر نشانه های زبان‌شناختی استوار است كه پذیرفتنی هم نیست. در واژه جغتایی یونوچکه، jonuska (كه yonučka  خوانده می‌شود) و واژه تركی عثمانی یوندزه، yondza8 (واژه قزاقی‌ـ‌قرقیزی yonurčka را نیز بیفزائید) كه تنها به معنای "واسان  سبز، شبدر" است، نام اصیل تركی است.  نكته این است كه این گویشها شکلهائی چنان تازه از زبان تركی اند كه نمی‌توان بر پایه آنها چنین نتیجه شگفتی گرفت. تا آنجا كه من می‌دانم، در زبانهای کهن ‌تر تركی هنوز هیچ واژه‌ای برای اسپست یافت نشده است.
لــــی‌شی _ چن1 از نامی سنـــــسكریت sai-pi-li k'ie ، *sak-bi-lik-kya، برای mu-su یاد كرده و گوید  این واژه همان است كه در Kin kwan min kin  (suvarnaprabhāsa-sūtra) برایmu-su  بکار رفته است.  از آنجا که هیچ واژه سنسكریتی برای اسپست نمی‌شناسیم، این گفته شگفت انگیز است؛2 روشن است كه این گیاه در ادوار کمابیش متاخر از ایران به هند رفته است. این ایده برتشنایدر،3 کــــــــه در كابـــــــل، Trifolium giganteum  را سه برگه  sibarga، و Medicago sativa را رشکه،  riška می‌نامند پذیرفتنی نیست.  واژه sibarga ، "سه برگه" (si یعنی "سه" و برگه برابر است با barak و varak فارسی) و ایرانی است نه سنسكریت؛ و برابر سنسكریت آن tripatra یا triparna است.  واژه رشکه، riška افغانی و از همینرو باز هم ایرانی است. 4 از آنجا كه در منابع کهن هندی چیزی درباره این گیاه نیست بسیار دور است که در رساله‌ای* بودایی از نوع Suvarnaprabhāsa آمده باشد؛ و بگمانم  لی‌شی _ چن در مورد معنای واژه‌ای كه گوید در آن رساله دیده لغزیده است.
آوانگاشت بالا در Fan yi min yi tsi (section 27) نیز آمده و همبرابر  است با cāka-vrka سنسكریت، كه واژه çāka در آن به معنای هر گیاه یا سبزی خوردنی است و vrka (یا baka)  به گونه ای گیاه بر می گردد كه هنوز شناسایی نشده است (بسنجید با تركیب‌بندی مشابه çāka-bilva، "بادمجان"). روشن نیست مراد از çāka-vrka كدام گیاه است و برگردان  آن به چینی به صورت mu-su ممكن است تنها همبرابری من در آوردی باشد، هر چند نمی شود واژه مركب سنسكریت به گونه خاصی از Medicago برگردد.  نباید فراموش كرد بیشتر برابرهائی كه در فرهنگهای چینی- سنسكریت آورده‌اند بیشتر فضل‌فروشانه و فرهنگ‌نویسانه بوده ربطی به گیاهان وارداتی ندارد.  ترزبانان بودایی تنها می‌خواستند همبرابری در خور برای نامی هندی بیابند.  این شیوه از نامهای گیاهان كه همراه خود آنها از بخشهائی از ایران، هند یا جنوب خاور آسیا وارد چین شده از بن دیگر است؛ در این نامها سروكار با واقعیتهای زنده است و در آن فرهنگها با برساخته‌های ادبی.  شاید دو نمونه دیگر مراد ما در اینجا را بر آورد. در Fan yi min yi tsi (section 24) نــــــامٍ علمی سنسكریت گیـــــاهی به شــــــكل  čen-t'ou-kia آمــــده است كـــــه در دوران باســـــتان آوایش *tsin (tin)-du-  k'ieداشته ، همبرابر با tinduka سنسكریت (**Diospyros embryopteris) ، گُشن درختچه‌ای همیشه سبز كه در سراسر هند و برمه می‌روید. واژه‌نامه چینی در بازنمائی این واژه هندی آن را ، ši شمرده كه همان Diospyros kaki * مشهور چین و ژاپن باشد كه به هر روی در هند باستان یافت نمی‌شد؛ همین اواخر بود كه سرهنگ كید آن را به باغ گیاه‌شناسی كلكته آورد و باغبانان چینی كه در آنجا بکار گرفته شده‌اند آن را čin ("چینی") می‌نامند. 1 در این مورد این نام تنها به Diospyros embryopteris هند ]خرمندی** [ اشاره دارد. لی‌شی‌ـ‌چن زیر فرنام kan-sun hian (نك: ص     كتاب پیش رو )، تیره عشقه‌ها (Nardostachys jatamansi) ،  k'u-mi-č'e ،  *ku-mi-čiرا می‌آورد كه آن نیز برگرفته از سووارنا پراباسا سوتراست؛ این واژه همبرابرست با kuñči یا kuñčika سنســـــــــــــــكریت كه ســـــه گیاه مـــتـــــفاوت را  گـــویند: 1. Abrus precatorius، 2. Nigella indica، 3. Trigonella foenum graecum . این یکسان پنداری نادرست است یا اینكه یكی شمردن kuñci حتی با kan-sun خطا زاده ؛ نام سنسكریت تیره عشقه gandhamāmsī است.
در یافتن خاستگاه  گیاهان چینی نیز نباید به برداشت از نامهای سنسكریت بسنده كرد مگر اینكه گواهان استوار‌تری در دست باشد. از همین روست كه استوارت2 زیر (Prunus domestica)  li گوید  همبرابر سنسكریت  kü-lin-kia نشان می‌دهد شاید این آلو از هند یا ایران وارد چین شده باشد. Prunus domestica بومی چین است و نامش در Ši kin، Li ki و در Mon-tse آمده است.  برگردان   واژه چینی‌ـ‌هندی (section 24) Fan yi min yi tsi به صورت li آمده است.  تنها واژه سنسكریت همبرابر  با آن kulingā است كه نام گونه ای مازوست. آنچه در میان است تنها توضیح اصطلاحی سنسكریت برای چینیهاست، اما هیچ ارزش تاریخی یا گیاه‌شناسی برای شناخت گونه چینی ندارد.
خوشبختانه مدارك چینیها بدینسان کمبود اخبار باستانیان در مورد اسپست را پر کرده آنرا در چشم‌انداز تاریخی درست می گذارد: به یاری آنها درمی‌یابیم این گیاه سودمند  اقتصادی چرا و چگونه جهانگیرشد. 1 چینیهای دوره هان mu-su را بجز فرغانه در كی‌ـ پین (Ki-pin) (كشمیر) نیز یافتند2 و این رویداد در پراكندگی جغرافیایی آغازین این گونه برجسته است، زیرا شاید در كشمیر، و نیز افغانستان و بلـــوچستان خودرو باشد. 3
در دوره فغفور وو (290ـ265 م) از دودمان تسین، از كشتزارهای mu-su سخن رفته است. گفته‌اند به اسبهای چاپار دودمان تانگ اسپست می‌دادند. 4
این كه در دوره تـانگ اسپست خورد مــــــــردم بود از داسـتان سـی‌ لین‌ـ‌چی  (Sie Lin-či)، آموزگار دربار فغفور یوآن  تسون (Yüan Tsun) (755ـ713 م) بر می آید كه در دادخواهی منظومی از بهره خوراک  ناچیز خود كه بیشترآن اسپست‌های ساقه بلند است گله می‌كند. 5 پر پیداست که  این آموزگار نیک از ارزش خوراکی فراوان این گیاه بی‌خبر بوده است.
بر پــــــــایه  آنچه در  Šu i Ki ، نوشته ژن فان (Žen Fan)  در آغاز سده ششم آمده‌ "كشتزارهای mu-su (اسپست) چان ‌كی‌ین در لـــــو‌ـ‌یان (Lo-yan) امروزی است ؛ mu-su در اصل سبزی‌ سرزمین مردم هو بود، و كی‌ین نخستین  كسی بود كه آن را از سرزمینهای باختری گرفت. " در كتابی به نام  Kiu č'i ki6 آمده است كه در خاور پایتخت، كشتزارهای mu-su بود با سه خرمنكوب که با آب كار می‌كرد.
 در   Si kin tsa ki1 آمـــــــده است: "در باغهای لو‌ـ یو (Lo-yo)  (در پایتخت چــــان‌ـ‌نان / Č'an-nan) بوته های سرخ گل (Rosa rugosa) خودروئی است که  پایشان بسی mu-su روییده كه  hwai fun ("آغوش گشوده بر باد") و گهگاه     ("باد رخشان") نیز نامیده می‌شود. 2 مردم مو‌ـ‌لین (Mou-lin)  3 این گیاه را  lien-či ts cao ("رستنی شاخه پیوسته") می‌نامند. 4 یان هوان‌ـ‌چــی (Yan Hüan-či)  در  Lo yan k'ie lan ki، گزارش دیــــــرهای بودایی در پایتخت، لوـ‌یان (Lo-yan) بسال 547م. یا کمی پس از آن نوشته است: "هوان‌ـ‌وو (Hüan-wu)  در شمال خاور دروازه تاـ‌ هیا (Ta-hia)  است؛ امروزه آن را باغ كوان‌-فون (Kwan-fun)  گویند و از آن mu-su خیزد . همانطور كه از  Si kin tsa ki بر می آید، kwan-fun همبرابر mu-su است.
كوئو تسون‌ـ‌شی (K'ou Tsun-ši) در كتابش، Pen ts'ao yen i،5 در سال 1116 م. می نویسد اسپست در شن‌ـ‌سی فراوان است و چرای گله و اسبها شود و خوراك مردم نیز هست، اما نباید زیاده روی كرد.  در دوره مغول بویژه برای دور داشت بیم کمیابی خورد كشت اسپست را بسیار پیش می بردند6 و بسا كشتزارها که چرای اسبها را زیر كشت اسپست رفته بود. 7 به‌گفته لی‌شی‌ـ چن (نیمه دوم سده شانزدهم)8 اسپست در روزگاراو گیاهی بود با خوروی فراوان در کشتزارهای همه جا، هرچند در شن‌ـ‌سی و كان‌ـ‌سو (Kan-su) كشت می‌شد، اما گویا Medicago denticulata  را در نگر داشته كه گونه‌ای است خودرو  و بومی چین. فوربز و همزلی9 این گونه‌ها را چینی شمرده‌اند: Medicago denticulata، M. falcata،10 و M. lupulina (اسپست سیاه ‌یا بی همتا) و M. lupulina "كه گویا بسیار یافت می‌شود و از دوردستها آمده است،" و در باره Medicago sativa می‌گویند كه در شمال چین كشت می‌شود و خودرو هم هست ، هر چند شاید بومی چین نباشد. بسا که این Medicago sativaی "خودرو " نخست بستانی بوده سپس خودرو شده باشد. گیراست است كه آن گونه‌هـــــای خودرو  ye mu-su ("اسپست خودرو ") نامیده می‌شوند و نشان می‌دهد چینی‌ها تنها پس از ورود گونه بستانی اسپست وجود انواع خودروی آن در پیرامون خود را دریافتند. 1 وو كی‌ـ‌تسون (Wu K'i-tsün)2، در پی باز نمود mu-su، از دو ye mu-su نام برده است‌ـ‌ یكی Medicago lupulina و دیگری M. denticulata.
ژاپنی ها اسپست را uma-goyaši "اسب پرور" گویند. 3 ماتسومورا4 چهارگونه از آن برشمرده است: M. sativa: umagoyaši ("ارغوانی") murasaki؛5 M. denticulata: umagoyaši؛ M. lupulina: kometsubu umagayaši؛ و ko-umagoyaši :M. minima.
در گویش تبتی لاداخ، اسپست را ol گویند. این نامی است كه بر گونه‌ای از Medicago sativa گذاشته‌اند كه بومی كشمیر است یا شاید از ایران وارد كشمیر شده باشد.  این گیاه در خود تّبت ناشناخته است.  در ارمنستان گونه‌های Medicago sativa، M. falcata، M. agrestis و M. lupulina هست . 6
در سال 1864 در پاریس جستار كوتاهی در 16 صفحه با فرنام فرانسه‌* منتشر شد كه چاپ دوباره مقاله‌ای از نشریه Revue de l'Orient بود. 7 اسكاتچکوف  كه هفت سال از زندگی  خویش را در پكن گذرانده زان پس كنسول روسیه در دسونگاریا شده بود، اطلاعاتی ارزشمند درباره كشت Medicago در آن منطقه بدست داده است. وی گوید  تخم  این گیاه نخستین بار در سال 1840 از چین به روسیه فرستاده شد و خود او به مدت شش سال به ترویج كشت اسپست در روسیه، لتونی، استونی و فنلاند پرداخته است.  درستی این گفته چون و چرا ندارد اما می خواهم این پرسش را پیش كشم كه چگونه می شود این گیاه پیش از سال 1840 در روسیه شناخته نبوده باشد.  در زبان روسی برای نامیدن Medicago sativa فزون بر واژه medunka (از mēdikē یونانی) و واژه اروپایی l'utserna (Lucerne اسپست)، واژه‌های krasni burkun ("سرخ")، lečuxa، lugovoi v'azel ("‌‌‌شبدرك چمنزارها*")، burkun، burundu'k نیز برای نامیدنMedicago falcata  (كه yu'morki هم نامیده می‌شود)، و burunčik برای نامیدن M. lupulina بکار می‌رود. دشوار بتوان پذیرفت كه تمامی این نامها بعد از سال 1840 پیدا شده و مردم روسیه پیش از این تاریخ اطلاعات راجع به این گیاه ارزشمند را از ملل اروپایی، ایرانی یا ترك دریافت نكرده باشند. دوكاندول1 ]در باره اسپست[. چنین گفته است. "در جنوب روسیه، در جائی كه برخی نویسنگان نام برده‌اند، شاید مثل جنوب اروپا بستانی باشد. "  با توجه به گزارش هانسن2 گویا سه گونه از Medicago، (M. falcata، M. platycarpa، M. ruthenica) بومی سیبری باشند.
کوششهای وزارت كشاورزی امریكا در ترویج و بهبود كشت اسپست در این کشور بر كسی پوشیده نیست. برای اینکار تخم  را از چین هم آورده اند. آرژانتین بخش بزرگی از دامپروری خود را وامدار آن است. 3
از: بهشناخت دو سویه ایران و چین باستان یا تأثیرپذیری چین از ایران و سهم چین در شناخت تاریخ تمدن ایران باستان، تهران مرکز  نشر دانشگاهی




P. Pelliot, Influences iraniennes en Asie centrale et en Extrême - Orient (Paris, 1911).
1. بسنجید با جستارش:
Robert Gauthiot, ''Quelques termes techniques bouddhiques et manichéens'', Journal asiatique, 1911, II, pp. 49-67
(به ویژه صفحات 59 به بعد) و كمك نامبرده به نوشته زیر:
Chavannes and Pelliot, ''Traité manichéen'', pp. 27, 42, 58, 132.
2. گوتیو در 11 سپتامبر 1916 در چهل سالگی از زخمی كه در بهار 1915 برداشته بود درگذشت.  در زمان جنگ،‌ او كه سروان پیاده بود گرماگرم هدایت دلیرانه گروهان خود در حمله‌ای بزرگ در نخستین یورش در استان آرتوآ زخمی شده بود.  نک آگهی درگذشت او كه در نشریه زیر به چاپ رسید:
A. Meillet, Bull. de la Société de Linguistique, No. 65, pp. 127-132.
1. امیدوارم در جای دیگر به  این گفتگو  پردازم و هم از اینرو در اینجا به آوردن چند مثال بسنده  می‌كنم.                                  (Ta-ho šwi)  ‌رودخانه  Ta-ho است كه Su-li‌‌‌ ، پایتخت ایران، بر آن آرمیـده بود. (Sui šu, Ch. 83, p. 7b). هیرت بر پایه تلفظ كانتونی (Cantonese) Tat-hot، آن را دجله دانسته است، و به دنبال آن Deklath ارمنی و Diglito پلینی را هم می آورد:
Hirth, China and the Roman Orient, pp. 198, 313;
و نیز:
Journal Am. Or. Soc., Vol. XXXIII, 1913, p. 197.
ولی ta در چینی نه همبرابر  است با ti باستانی و نه de، بلكه تنها معادل *tat، dat، dad،dar، d'ar، است،‌ در حالی كه ho   نشاندهنده *hat، kat، kad، kar و kal است.  به همین ترتیب، *Dar-kat را داریم، یا، به گمان محتمل تصحیف Dak-rat را. از این رو در این مورد هم مثل مورد یكی دانستن Ta-ho با دجله، ادای هجای اول دشواریهایی ایجاد می‌كند: این هجا هم در فارسی باستان هم در بابلی i است. نام Tigram در پارسی باستان (همراه با تبدیل بر خاسته از ریشه‌شناسی عامیانه، بسنجید با tiγriš اوستایی و tir فارســــی «تیر») از Di-ik-lat بابلی (همان Dik-lat ، Dik-rat) وام گرفته شده و به صورت Tirpηs و Tiγpis یونانی و Ti-ig-ra عیلامی در آمده است (A. Meillet, Grammaire du vieux perse, p. 72). بدین ترتیب روشن می‌شود آوانگاری چینی *Dak-rat همتای Dik-rat بابلی است، منهای واكه جزء اول كه هنوز توضیح پذیر نیست ولی به طور قطع روزی خاستگاه  آن در یكی از گویشهای ایرانی پیدا خواهد شد. در T'ai p'in hwan yū ki (باب 185، ص 19) چهار نام جغرافیایی مربوط به ایران آمده كه هنوز شناسایی نشده‌اند. نخستین  آنها نام شهری است به صورت  (Ho-p'o-kie)، bwa-giat Hat (r.l) . دو جزء اولی *Har-bwa همبرابر  است با Haraiva فارسی باستان، Hariva بابلی، Harēva اوستایی، *Harēw پهلوی، Hrew ارمنی، همان شهر هرات امروزی.  به نظر می‌رسد جزء سوم شامل واژه‌ای به معنی ’’شهر‘‘ باشد. همین نویسه در    Kie-li-pie، *G'iat-li-b'iet، نام تنگه‌ای در شمال خاوری ایران به كار رفته است؛ ظاهراً در اینجا *g'iat، *g'iar نمایانگر، γr، *γara سغدی به معنی كوه است.  Fan-tou     یا   (Ts'ien Han šu, Ch. 96 A) با تلفظ باستانی *Pan-tav، *Par-tav درست  همبرابر  است با پَرثَوَ (Parθava) فارسی باستان و Parθu فارسی میانه.
2. Hou Han šu, Ch. 116, p. 8b.
3. Hirth, China and the Roman Orient, p. 143.
Imp. and As. Quarterly Review, 1903, p. 154,
كه اشكال آوایشی در این شناسائی پیشنهادی ‌را دریافت.
1. جستار تأثیرات ایران بر چین در جنگ، زره و شیوه‌های جنگی در بخش پیكره‌های گلی چین، در پاره نخست آمده است. [این بخش در کتابی که پایه برگردان پیش رو شد نیامده. م.]
[1] - اسپست ، علفی است که بترکی یونجه خوانند و معرّب آن فصفصه است و تخم آنرا بذرالرطبه گویند. (برهان ). اسفست . سپست . (جهانگیری ). قَضْب . قضبه. قَت . یُنجه : ذُرق ؛ گیاهی است که آن را حندقوق گویند و بفارسی اسپست دشتی است . خلیط؛ گل و لای آمیخته به کاه یا به اسپست . اذراق ؛ اسپست رویانیدن زمین . قُصاره؛ آنچه برآید از اسپست به اول کوفتن ، قِصْری ̍ و قُصْری ̍ و قَصَر و قَصَره بهمین معنی . مَقْضَبَه؛ اسپست زار. (منتهی الارب).
نخوردی یک شکم اسپست هرگز
چراگاهت بود صحرای پرخار.
بسحاق اطعمه .

آقای پورداود نوشته اند: یونجه (اسپست ( گیاهی که امروزه بلغت ترکی یونجه خوانده میشود، در فارسی اسپست یا سپست نام دارد و بگواهی یک سند کتبی بیش از سه هزار سال است که چنین خوانده شده است . اسپست یا سپست )اسفست ) در فرهنگها بفتح پ و بسا بکسر و ضم همزه و پ هم یاد گردیده است . این واژه بسیار کهنسال اگر در اوستا و سنگ نبشتهای هخامنشیان بجای مانده بود، بایستی اسپواستی  باشد. این کلمه ٔ مرکب لفظاً یعنی "اسب خورَد". چنانکه پیداست نخستین جزء آن همان اسب است و دومین جزء آن از مصدر اد  مطابق ادو  لاتینی ، اسن  آلمانی و ایت  انگلیسی است . (چنانکه رَد اوستایی ریشه ٔ آراستن و راست است ). از بنیاد همین مصدر، کلمه ٔ مرکب کرکس در فارسی بجای مانده که در اوستا کهرکاسه  آمده و آن مرکب است از کهرک(کرک ، مرغ ) و آسه  (خورنده )، لفظاً یعنی مرغخوار و این نام همان پرنده ٔ معروف لاشخوار است . در پهلوی ، زبان رایج روزگار ساسانیان ، این گیاه نیز اسپست  خوانده شده ، در کارنامک ارتخشیر پاپکان آمده : "چون اردشیر از پیکار اژدها (کرم ) روی برتافته بسرای بورزآذر  پناه برد، آنان اسبش را به آخور بستند و پیشش جو و کاه و اسپست ریختند...". این کلمه از زبان پهلوی ، به هیئت اسپستا  یا پسپستا  داخل زبان سریانی شده و از سریانی بزبان عربی آمده فصفصه (ج ، فصافص ) گفتند. ایننام معرب الفصفصه بدستیاری عربها به اسپانیها رسیده الفلفه  گفتند و با اسپانیولیها به امریکا رفته و امروزه در آنجا اسپست را الفلفه خوانند، نه مثل انگلیسی زبانان اروپا که این گیاه را امروزه لوسرن  نامند. همچنین در زبان اسپانیولی این گیاه میلگه  خوانده میشود و این کلمه تحریف شده ٔ مدیکه ٔ  لاتین میباشد که بزودی یاد خواهیم کرد. این رستنی در فرانسه لوزرن  خوانده میشود و همین کلمه امروزه در زبان آلمانی رایج است . لغت لوسرن یا لوزرن  در زبانهای انگلیسی و فرانسه و آلمانی در سده ٔ هیجدهم م . بوجود آمده و معلوم نیست از کجاست و منسوب به کدام سرزمین و به چه چیز پیوستگی دارد. اسپست در سده ٔ شانزدهم م . از اسپانیا داخل فرانسه شده است .لغت لوسرن یا لوزرن از لغات سرزمین پروانس  (از بلاد فرانسه ) میباشد. لوزرنو  نام ناحیه ٔ لوزرن  در سویس و نام محلی کوچک در ایتالیا (در ناحیه ٔ پیمن ) ارتباطی با نام این گیاه در زبانهای کنونی انگلیسی و غیره ندارند. پیش از اینکه لغت لوسرن یا لوزرن در این زبانها رایج گردد، این گیاه به لغات گوناگون دیگر در اروپا خوانده میشده که ذکر آنها در اینجا از موضوع ما خارج است . همین اندازه که از نام این گیاه در زبانهای کنونی مغرب زمین یاد کردیم بخوبی میرساند که اسپست در این سرزمینها یک نام اصلی و قدیمی ندارد و هر اسمی که در این قرون اخیر به آن داده شده همه گویای عهد نسبه نو است ، گذشته از کلمه ٔ لوسرن  در انگلستان غالباً این گیاه پورپل مدیک  خوانده می شود، نامی که هنوز در یکی از زبانهای کنونی اروپا یادآور سرزمین دیرین این گیاه است . پورپل  بمعنی ارغوان است . این گیاه بمناسبت رنگ گل ارغوانی آن که سرخ آمیخته به رنگ بنفش است چنین نامیده گردیده و بسرزمین ماد  بازخوانده شده است . اما لغت یونجه که در این چند سده اخیر در زبان فارسی راه یافته ، در ترکی جغتائی یونوچکه  و در ترکی عثمانی یوندزه  خوانده شده و لفظاً بمعنی تره و علف سبز است . در این زبانها هم این لغت قدیم نیست . برخی نوشته اند کلمه ٔ ترکی یونجه از یونت  که بمعنی اسب است ترکیب یافته است . یونت در ترکی جغتائی و عثمانی بمعنی اسب و مادیان و ینت ئیل که نام هفتمین سال از سالهای ترکی است بمعنی سال اسب میباشد. از این وجه اشتقاق ترکی چیزی ندانستم . اسپستی  (اسپستو ) در جزء لغات آشور و بابل یاد شده و قدمت آن در آن سرزمین به هفتصد سال پیش از میلاد مسیح میرسد. اسپستی در فهرست گیاهان باغ مردوک بالادین  کلدانی که در ماه نیسان (آوریل ) از سال 721 ق . م . به پادشاهی رسیده برشمرده شده است .
شک نیست که این گیاه با همان نام بومی از ایران به سرزمین بابل درآمده ، چنانکه اسب ، چهارپائی که این گیاه بنام آن خوانده شده از ایران به آن دیار درآمد. چون در جای دیگر از پرورش اسبهای زیبا و تیزتک در ایران سخن داشتیم و گفتیم که بدستیاری مردمان این مرز و بوم این چارپا به جاهای دیگررسیده . [رجوع به اسب در همین لغت نامه شود]، در این مقال فقط یادآور میشویم که قومی از ساکنین ایران غربی که در تاریخ آنان را کسیت)کششو) نامند، به بابل زمین دست یافته از سال 1760تا 1180 ق . م . در آنجا پادشاهی راندند، بدستیاری اینان است که اسب در بابل شناخته شده  . بنابراین هیچ جای شگفت نیست که اسپست خوراک برگزیده و دل پسند اسب هم از ایران ببابل رسیده باشد و خود هیئت کلمه ٔ اسپستی و وجه اشتقاق روشن و آشکار آن جای هیچ تردید باقی نمیگذارد. همچنین در روزگار داریوش بزرگ هخامنشی )521 - 485 ق . م .) اسپست از ایران بیونان رفت و چون تا آن روزگار چنین گیاهی در آنجا شناخته و دیده نشده بود، ناگزیر آن را بنام سرزمین اصلی آن مدیکه بوتانه  خوانده اند، چنانکه پس از آن در لاتین مدیکاگو ساتیوا  نامیده شده یعنی گیاه مادی (ایرانی ). در اینجا باید یادآور شویم که فقط نام این گیاه را در یونانی و لاتینی دلیل ایرانی بودن آن نگرفته اند، با این دلیل لغوی دلایل علمی و تاریخی هم در دست دارند. در گیاه شناسی باز به این گونه نامهای فریبنده برمیخوریم ، از آنهاست نام هلو (شفتا) که در لاتین اموگدالوس پرسیکا  نام دارد یعنی بادام ایرانی و از جزء اخیر آن که پرسیکا باشد در زبانهای کنونی اروپا این میوه بازخوانده میشود  و جز اینها و زردآلو در لاتین پرونوس ارمنیکا  نامیده گردیده یعنی آلوی ارمنی ، اما این دو میوه از گیاهان بومی چین است و از آنجا به ایران آورده شده و پس از آن بدستیاری ایرانیان و ارمنیها به رومیها رسیده ، این است که آنها را بنام ایران و ارمنستان بازخوانده اند. از اینکه اسپست را یونانیان در روزگار داریوش هخامنشی گیاه مادی خوانده اند برای این است که در پایان سده ٔ هشتم پیش از میلاد در بخش غربی ایران یک پادشاهی بوجود آمد و رفته رفته سراسر ایران زمین و خاکهای همسایه را فراگرفت . یونانیان سراسر کشورهای ایران را به اعتبار این دولت ، مدس  )مادا ( خواندند و صد سال پس از برچیده شدن پادشاهی خاندان مادیها در سال 558 ق . م . بدست کورش هخامنشی باز سراسر ایران را همچنان ماد خواندند چنانکه جنگ معروف خشیارشا چهارمین شاهنشاه هخامنشیان با یونانیان در سال 480 ق . م . در تاریخ جنگ مادی خوانده میشود. رفته رفته نام ماد بنام پارس یعنی بنام سرزمینی که هخامنشیان از آنجا بودند تبدیل یافت و هنوز نزد اروپائیان سراسر ایران زمین به اعتبار دولت پارسیان هخامنشی پارس خوانده میشود. بنابراین مدیکه بوتانه  یعنی گیاه ایرانی . کهن ترین جایی که در نوشته های یونانیان اسپست بنام مدیکه یاد شده در قطعه ٔ شعری است که از شاعر نامور یونانی اریستوفانس  بجای مانده . این گوینده در حدود سال 450 ق . م . تولد یافت و در سال 386 ق . م . درگذشت . در نوشته های فیلسوف یونانی ارسطاطالیس )384 - 322 ق . م .) چندین باراز مدیکه (اسپست ) یاد شده است . پزشک یونانی دیسکوریدس  که در نخستین سده ٔ میلادی میزیسته ، همان کسی که در طب قدیم ایرانی و عربی بنام دیسقوریدوس یا دیسقوردیوس بسا از او نام برده شده ، در جزء گیاهان و داروها، مدیکه را تعریف کرده ، ازعلوفه ٔ چارپایان بشمار آورده است . استرابو  جغرافیانویس یونانی در نخستین سده ٔ میلادی در سخن از سرزمین ماد، از گیاه منسوب به آن که یونانیان مدیکه خوانند، یاد کرده گوید: این گیاه در ماد فزون و فراوان میروید. پلینیوس دانشمند رومی که در سال 79 م . در هنگام آتشفشانی کوه وزو  جان سپرد در کتاب خود  نسبه بتفصیل از اسپست که در لاتین ، مدیکاگو ساتیوا  خوانده میشود و اینک در گیاه شناسی بهمین نام معروف است ، یاد کرده است . از آن جمله مینویسد: "اسپست در یونان از گیاهان بیگانه بشمار است . در روزگار داریوش در هنگام جنگ وی با یونان ، به آن سرزمین درآمد. گیاه سودمندی است و باید آنرا از رستنیهای درجه ٔ نخست شمرد. یک تخم افشانی (کشت ) آن سی سال پایا میماند". انفیلوخس  درباره ٔ اسپست و سی تی سوس  کتابی نوشته است که در آن گوید: "... پیش از آنکه گل بدهد باید آنرا درو کرد. در سال شش بار میتوان آن را برید، نباید گذاشت که تخم بدهد. محصولی که تا سه سال از این گیاه درو شود از بهترین علوفه بشمار است ...". در طی این شرح پلینیوس از شخم و شیار کردن اسپستزار و هموار کردن خاک و پرداختن زمین از سنگ و کلوخ و آبیاری کردن و کوت دادن آن سخن میدارد. از اینکه پلینیوس میگوید انفیلوخس درباره ٔ این گیاه و سی تی سوس  کتابی پرداخته ، بخوبی میرساند که تا به چه اندازه اسپست در قدیم اهمیت داشته است . هرچند نمیدانیم انفیلوخس کی میزیسته اما نظر بزمان خود پلینیوس ، باید پیش از میلاد مسیح زیسته باشد. این دانشمند را از آتن دانسته اند. اسپست  در حدود نیمه ٔدومین سده پیش از میلاد مسیح داخل ایتالیا گردید و در حدود همین زمان از ایران شرقی که امروزه ترکستان روسیه خوانده میشود، به چین برده شد و در آنجا بنام موسو  رفته رفته سرزمینهای پهناور فغفور (بغپور) را فراگرفت . نام ایرانی این گیاه در سفر از فرغانه به چین به اندازه ای فرسوده شده وتغییر هیئت داده که امروزه نمیتوان نام محلی آن را بازشناخت .
تاریخ مسافرت اسپست به چین به اختصار چنین است : امپراطور چین ووتی  )140 - 87 ق . م .( از خاندان هان)معروف به هان غربی ) همزمان اردوان دوم )127 - 124 ق . م .) و پسرش مهرداد دوم اشکانی )124 - 87 ق . م .) میباشد. در هنگام فرمانروایی طولانی وی اقتدار چین از هر سوی روی به فزونی گذاشت و از شکوه و جلال برخوردار گردید بویژه در آن دوران ادب و هنر آن سرزمین رونق یافت . امپراطور ووتی برای اینکه از طرف غربی کشورهای پهناور چین از هجوم و دستبرد طوایف بیابان نورد آسیای مرکزی آسوده باشد، سفیری موسوم به سردار چانگ کی ین  به آن سامان فرستاد تا با یوئه چیها  که آریائی نژاد بودند و سرزمینهای شمالی بلخ وسغد را در دست داشتند و بضد هیونگ نو)هونها - هیتالها) پیمان دوستی ببندد. مسافرت چانگ کی ین در این بخش از آسیای مرکزی سیزده سال طول کشید و چندین بار گرفتار هونها شده و رهایی یافت . از سرزمینهای همسایه ٔ غربی چین اطلاعات و ارمغانهای گرانبهایی به دیار خود آورد. اسپست و رز از ره آوردهای اوست از فرغانه  . این دو گیاه را در سال 126 ق . م . تقدیم ووتی  کرده و بفرمان این امپراطور در باغهای سینگان فو  کشت گردید و پس از چندی از باغهای کاخ پایتخت به اسپستزارها و موزارها راه یافت و رفته رفته سراسر بخشهای پایتخت چین شمالی را فراگرفت و به اندازه ای در آنجا خوب پرورش یافت که بعدها تخم آن به امریکا برده شد و بهترین جنس این گیاه بشمار درآمد.
در چین اسبهای زیبا و خوش سروسینه و باریک پای ایران را به اسبهای خرداندام مغولی برتری میدادند و آنها را از نژاد اسب آسمانی  میخواندند. از برای اینکه این اسبها در چین همچنان زیبا و چالاک پرورش شوند و پایا مانند سردار چانگ کی ین با کاروان اسبهای ایرانی خوراک دل پسند آنها رانیز از ایران زمین به چین برد. شک نیست که با خود این گیاهان نامهای آنها نیز به چین رفت اما چنانکه گفتیم در آن لغات محلی فرغانه تحریفی روی داده است . گفتیم اسپست در چین موسو خوانده میشود و انگور هم که تاآن روز در چین دیده و شناخته نشده بود در زبان چینی پوتائو  نامیده میشود، نامی که یادآور بادک  پهلوی و باده ٔ فارسی است و خود سردار چانگ کی ین میگوید که چگونه در فرغانه از انگور باده (شراب ) میساختند. آنچه در نوشته های قدیم چینی ثابت است اینست که موسو  (اسپست ) و پوتائو  (انگور) هر دو بدستیاری چانگ کی ین به چین رفته و ثابت است که این هر دو کلمه از لغات بیگانه ٔ زبان چینی است و ثابت است در زمان چانگ کی ین که یک سال را در بلخ گذرانده ، زبان آن سامان یکی از لهجات ایرانی بوده و خود او هم میگوید: هرچند در این سامان از فرغانه گرفته تا بسوی انسی  )(پارتیا  سرزمین پارتها) و بالاتر طرف غربی زبانهای گوناگون دارند، اما این لهجه ها به اندازه ای بهم نزدیک هستند که مردمان این مرز و بومها بخوبی زبان همدیگر را درمی یابند. در روزگاران گذشته اسبهای ایران شهرت جهانی داشتند و چون مایه ٔ زندگی و علوفه ٔ مطبوع آنها که بنام آنها اسپست خوانده شده گیاهی است با ریشه ٔ بسیار بلند و کمترنیازمند آب ، از رستنیهائی است که با نهاد سرزمین بلند و خشک ایران سازگار است . تا این کشور اسب خیز و مردمانش سواران دلیر بودند، فرسنگها کشتزارهای ایران از این گیاه سبز و خرم بود. خبری که طبری در تاریخ خود از گزیت یا مالیات برخی از محصول در روزگار خسرو انوشیروان یاد کرده بخوبی اهمیت و ارزش کشت اسپست را در روزگار ساسانیان میرساند: "از برای هر یک جریب زمین که گندم یا جو کاشته میشد یک درهم گزیت نهادند، از برای یک موزار هشت درهم ، از برای یک جریب اسفست هفت درهم ، از برای هر چهار درخت خرمای ایرانی یک درهم ،از برای هر شش درخت خرمای معمولی یک درهم ، از برای شش درخت زیتون یک درهم".
چنانکه دیده میشود اسپست پس از انگور گرانبهاترین محصول و جو که خوراک اسب هم میباشد با گندم یکسان بوده است . گفتیم فصفصه (ج ، فصافص ) معرب اسپست است و لفظ عربی آن "رطبه" و خشک آن "قت" میباشد. در بسیاری از کتب ادویه ٔ ایرانی و عرب از این گیاه یاد شده و تخم آن را قابض دانسته اند و از برای خود گیاه خواص گوناگون ذکر کرده اند و در اینجا یاد کردن برخی از این نوشته ها تا به اندازه ای که با خود لغت پیوستگی دارد بیفایده نیست . در کتاب الابنیه عن حقایق الادویه تألیف ابومنصور موفق الدین هروی که در سده پنجم نوشته شده آمده : "رطبه را اسپست گویند بپارسی ...". ابن درید که در سده ٔ سوم هجری میزیسته در جمهرهاللغه گوید: "و الفصافص ؛ فارسیه معربه اسفست و هی الرطبه". در شرح فارسی صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی یاد شده : "رطبه سبست راگویند چون سبز باشد و جمع او رطاب گویند. و اهل مصرقضب گویند و طائفه ای از اهل لغت "قت" اسپست تر را گویند و خشک را نیز گویند و اصمعی گوید فصافص جمع فصفصه است و بلغت فارسی او را سبست گویند...". در مفردات ادویه ٔ ابن بیطار که در سال 646 هَ . ق . درگذشت درجائی آمده : "(فصفصه ) ابوحنیفه هو رطب القت و یسمی الرطبه مادامت رطبه فاذا جفت فهی القت ّ و هی کلمه فارسیهالاصل ثم عربت و هی بالفارسیه اسفست ..." و در جای دیگر همان کتاب آمده : "رطبه هی الفصفصه و یقال لیابسها القت ّ". در جواهراللغه که در سال 924 هَ . ق . نوشته شده تألیف محمدبن یوسف الطبیب الهروی یاد شده : "الرطبه؛ اسبست". و در جای دیگر همان کتاب آمده : "و القت الیابس من الاسفست ...". در شرح اسماءالعقار تألیف ابی عمران موسی بن عبداﷲ الاسرائیلی القرطبی فیلسوف وطبیب سده ششم هجری آمده : "قت ؛ هو الذی یقال له السفسف و الفصفصه و هو الذی یسمی علف الدواب و هو القضب ، و مادام اخضر یسمی رطبه و اسمه بعجمیه اندلس یربه وموله معناه عشبهالبغله". و باز در تحت کلمه ٔ قرط گوید: "قرط؛ هذا النبات المشهور بمصر الذی تعتلفه الدواب و یسمی الشبذر و یسمون اسمه البرسیم". نامی که در اسماءالعقار به زبان اندلس یعنی اسپانیا به اسپست داده شده بسیار قابل توجه است : "یربا دومولا"  اسپانیولی در فرانسه "ارب دمول"  یعنی علف استر. و دیگر اینکه قرط که از جنس اسپست است "شبذر" و همچنین "برسیم" خوانده شده . شبدر همان نامی است که امروزه در فارسی بیک جنس از اسپست داده میشود و در لاتین "تری فلیوم"  خوانده میشود مطابق نامی که در افغانستان (کابل ) به آن داده "سه برگه" گویند. (یونجه "اسپست" بقلم پورداود در مجله ٔ یغما سال دوم شماره ٔ 12). لغت نامه دهخدا.

1. F. v. Richthofen, China, Vol. 1, p. 459.
2. Journal Am. Or. Soc., Vol. XXXVII, 1917, p. 92 برگردان تازه این فصل از (Ši ki) نماینگر پیشرفتی بزرگ و كاری است در خور تحسین. همه باید این برگردان  را چون پیش درآمدی بر كتاب پیش رو  بخوانند.  تنها در برخی نكات تفسیرهای هیرت است كه ناچار با او اختلاف نظر پیدا می‌كنم.
3. گویا بی برو برگرد زاده گفتگوی من با نویسنده در هفته كریسمس سال 1916 باشد؛ در آن زمان این حقیقت را به وی گوشزد كرده گفتم نسبت دادن انتقال گیاهان دیگر به چان كی‌ین تنها برخاسته از واگویه های  سپسین است.
1. این لغزشی است دوگانه  (نک: ص 302 کتاب پیش رو ).
2. Bretschneider, Bot. Sin., pt. I, p. 77.
3. نیز بسنجید با:
Pelliot (Bull. de l'Ecole française, Vol. IX, p. 434),
كه گفته است [نقل قول از فرانسه]: «این کتاب كهن ارزشمند در وضعیتی بسیار مخدوش به دست ما رسیده است.»
E. W. West, Pahlavi Literature, p. 98 (in Grundriss iran. Phil., Vol. II).
*  پر پیداست است که در کتاب پیش رو برگردان فارسی این متن به خامه زنده یاد استاد دكتر مهرداد بهار را آورده ایم. م.
1. Codex Vindobonensis sive Medici Abu Mansur Muwaffak Bin Alī Heratensis liber Fundamentorum Pharmacologiae Pars I Prolegomena et textum continens (Vienna, 1859).
2. Die pharmakologischen Grundsätze des A. M. Muwaffak, in R. Kobert's Historische Studien aus dem Pharmakologischen Institute der Universität Dorpat, 1873.
در این منبع نویسنده «آخوندف، ابومنصور» شمرده شده است. در حالی كه شكل درست  آن عبدالخالق پسر آخوند (یا مُلای مكتب) است. نک :
E. G. Browne, Literary History of Persia, pp. II, 478.

«این نام را تا سال 800 بیشتر برای ایرانیان به ویژه سغدیان به كار می‌بردند»
از دید كلی این نكته بی گمان درست است اما نمونه‌های كاملاً موثقی از گیاهانی دردست داریم كه به طور اخص ایرانی‌اند و خاستگاه  آنها را تا دست كم سده چهارم میلادی می‌توان ردیابی كرد و نام آنها با جزء  Hu تركیب شده كه ن تنها می‌تواند به  ایرانیان برگردد.
2. Chinese Recorder, 1871, p. 221.
3. Bretschneider, Bot. Sin, pt. II, No 420; and Li sao ts'ao mu su (Ch. 2, p. 16b, ed. of či pu tsu čait s'un
šu) by Wu Žen-kie   (دوره سونگ) T'ai p'in yü lan, Ch. 994, p. 6b.
                                                                                                                    نیز نك:
T'ai p'ift yu Ian, Ch. 994, p. 6 b.
* گونه ای گل انگشتانه چینی:Chinese Foxglove . م. و. د.
2. Stuart, Chinese Materia Medica, p. 372.
3. بسنجید با نامگذاری مشابه برخی گیاهان ما مثل Jews-mallow [ملوخیای بستانی]، Jews-thorn ، Jews-ear [نوعی قارچ خوراكی كه روی چوب پوسیده می‌روید]، Jews-apple [بادنجان].
4. Pen ts'ao kan mu, Ch. 16, p. 7b.
5. Op. cit., Ch. 13, p. 6b.
6. Op. cit., Ch. 13, p. 7b.
1. Op. cit., Ch. 2b, p. 22b.
استوارت در صفحه  220( Chinese Materia Medica) می‌گوید این گیاه شناسایی نشده است، با این همه در صفحه 185 آن راباز می نماید.
5. به گفته ماتسومورا (Shokubutsu mei-i, No. 2689) ، Rhus toxicodendron (Tsuta-uruši ژاپنی).
1. Ed. of Či pu tsu čai ts'un šu, p. 30.
2. استوارت آنجا كه می‌گوید نامهای پرشمار این گیاه ’’ شاید آوانگاشت نامهای تركی یا مغولی باشند‘‘ (Stuart, Chinese Materia Medica, p. 161) می لغزد. هیچ کجا چنین نامهایی نیامده. این درخت راهمان Elæagnus longipes [سنجد]، یا pungens دانسته اند.
3. Či wu min ši t'u k'ao, Ch. 2, p. II b.
نخست در kiu hwan pen ts'ao آورده ‌شده است و na-ho-tou  نیز نامیده می‌شود.
4. همچنین، نك: ص 305 كتاب پیش رو .
1. Hanbury, Science Papers, p. 25σ.
3. واژه po-ho چینی است نه بیگانه. واژه فارسی برای «نعنای بیابانی» pūdene، pudina، budenk (كردی punk) است؛ در هندی آن را pūdīnā یا pūdinē می‌نامند كه مشتق از فارسی است. در زبان تبتی (Ladākh) آن را p'o-lo-lin می‌نامند؛ در زبان مكتوب تبتی این گیاه را byi-rug-pa می‌نامند، واژه مغولی (jirukba) از آن گرفته شده؛ این گیاه در زبان مانچویی farsa نامیده می‌شود.
2. از آنجا كه سون سه‌ـ‌میائو در سده هفتم می‌زیست و نعنای كره در آن روزگار هنوز وارد چین نشده بود، روشن است که  نمی‌توانمراد او از نام fan-ho را كه خود ساخته  «نعنای خارجی» شمرد.
3. پلیو در (T'oung Pao (1915, p. 18 کوشیده به استناد  K 'an-hi   نشان دهد نویسه    fanهیچگاه نمی توانسته  ‍‍po  تلفظ شده یا همخوان پایانی داشته باشد و اینكه، به همین ترتیب، در نام قبیله‌ای T'u-fan (تبت) نویسه fan، برخلاف آنچه پیشتر پنداشته اند، نمی‌تواند آوانگاشت واژه ‌تبتی bod باشد.  درست است كه كان‌ـ‌هی در مورد این نویسه حرف تازه‌ای ندارد كه درباره po بگوید، اما  صرفاً نگارش  است به خطی دیگر و از لحاظ آوایی فرقی با آن ندارد.  كان‌ـ‌هی درباره این نویسه بروشنی می‌گوید به استناد دو منبع Tsi yün و Čen yün، باید fan را در نامهای جغرافیایی p'o (*bwa باستان)     (fan-ts'ie ) تلفظ كرد و اینكه بر پایه فرهنگ Ši wen همین نویسه (*bwa) p'o  ، p'u  و p'an  تلفظ می‌شده است.  (نیز بسنجید با: *Schlegel, Secret of the Chinese Method, pp. 21-22). در آوانــــگاشت باستانی   یا       fan-tou، par-tav، باز آفرینی parθava فارسی باستان (نك: ص 187 كتاب پیش رو ).  fan  بسیار همبرابر  است با par یا bar؛ و اگر می‌شده كه صوت     (*bwat) pa، bwar، به جای آن بنشیند، شكی باقی نمی‌ماند كه برخلاف نظریه پلیو دست كم بعضی گویشها وجود داشته، كه در آنها       دارای یك همخوان پایانی بوده و bwat یا bwar تلفظ می‌شده است.  در نتیجه چه بسا این نویسه  برای بازآفرینی bod تبتی بکار رفته باشد.  مورد بالا از جنبه آوایی دیگری هم گیراست: *bak-xa، *bwat-xa را داریم كه نامهای باستانی نعنا بوده‌اند، و همین نشان می دهد همخوان پایانی جزء اول در گویشهای مختلف، دستخوش نوسان یا دگرگونیهایی بوده است (بسنجید با: T'oung Pao, 1916, pp. 110-114).
4. T'un či. Ch. 75, p. 12b.
1. نك: ص 381 كتاب پیش رو . به نظر می‌رسد hu در hu yen (پرستوی قوم هو) همان‌طور كه از برگردان  مانچویی monggo čibin و معادل تركی آن qalmaq qarlogač (xatun xariyatsai مغولی)، gyi-gyi k'ug-rta تبتی؛ نیز بسنجید با (Ross, Polyglot List of Birds, No, 267) بر‌می‌آید، به مغولستان اشاره دارد.  این پرنده نه تنها در مغولستان بلكه در استان چه‌ـ‌کیان (Če-kian) چین نیز یافت می‌شود. (نك: Kwei ki san fu ču   ,  2 Ch. 2. p. 8; ed: Si yin hüan ts'un šu).
2. آنچه استوارت (Chinesse Materia Medica, p. 65) درباره این گیاه می‌گوید بس نا دقیق است. بی‌هیچ  استدلالی نام هو را با كوكونور (Kokunor) یكی می‌گیرد و بنادرست گفته سوكون را به تائو هونکین (T'ao Hun-kin) می بندد.  این ادعا كه «گویند این گیاه دارویی اكنون در نان‌ـ‌هایی (Nan-hai) و نیز در شن‌ـ‌سی و كان‌ـ‌سو می‌روید» گمراه كننده است، زیرا قید ’’اكنون‘‘ را نویسنده دوره تانگ به‌كار گرفته و روشن نیست امروز نیز درست باشد.
1. Pen Ts'ao Kan mu, Ch. 26, p. 22b.
4. همچنـین یــــــــــــك نــام سنسكریت را از Suvarnaprabhāsa-sūtra بـــــرایـــــــــمان مــــــــی آورد:
  še-mo-k'ie، *ja-mak-gia. این جنس در فرهنگ وات نیامده است.
5. Treasury of Boany, Vol. I, p. 322.
7. Čen lei pen ts'ao, Ch. 6, p. 67b.
8. Čou šu, Ch. 50, p. 5; Sui šu, Ch. 83. p5b.
1. Pen ts'ao kan mu, Ch. 8, p. 6; Geerts (Produits, pp. 596-601),
كه برگردان او‌ـ‌ «poudre des pays barbares» ـ بی‌ربط است.
2. Contributions towards the Materia Medica of China, p. 231.
3. Chavannes, Documents chinois de'couverts Stein Par Aurel, pp. 168, 169.
4. صفحه 298 كتاب پیش رو .
5. صفحه 446 كتاب پیش رو . در نامهای جغرافیایی نیز به همین صورت آمده است، همچنین در هو‌ـ‌چا‌ـ‌لا (Hu-c'a-la) (گجرات)؛ نك: Hirth and Rockhill, Chao Ju-kua, p. 92..
6. Rabelais, Le Gargantua et 1e Pantagruel, Livre III, Chap. L.
1. T'oung Pao, 1916, pp. 409, 448, 456.
1. برای نمونه‌های از آن نک نمایه.
2. در هر حال به تاریخ به مراتب كاملتر و انتقادی‌تر آثار علمی چینیان نیاز داریم.
1. خواننده نا متخصص در چین‌شناسی می‌تواند برای آگاهی از مطالب كلی اسناد مربوط به ایران به کتاب زیر نگاهی بیاندازند:
E. H. PARKER, Chinese Knowledge of Early Persia (Imp. and Asiatic Quarterly Review, Vol. XV, 1903,
pp. 144-169).
در مقاله پاركر بیشتر نامهای گیاهان و محصولات دیگر افتاده است.
2. چاپ دیگردر:
Yü tswani tsun kin kien, 1739 (Wylie, Notes on Chinese Literature, p. 101).
چاپ خوبی از این كتاب و دیگر آثار همین نویسنده بر پایه نسخه ای از  دوران سونگ در كتاب پزشکی زیر چاپ چ-كیان شوكو (Če-kian šu kü) آمده است:
Ts'un-šu, the I t'un čen mo ts'üan šu.
Chinese Recorder, 1870 and 1871.
2. این خطاها زاده یك بارخوانی شتابزده و سرسری Pen ts'ao kan mu  بدون بدون سره گزینی است. در کار با منابع چینی تنها بادیدن  تمامی  مدارك مربوط به یك مسئله و سره و ناسره كر‌دن آنها می‌توان نتیجه‌گیری کرد.   گیای چین ، Botanicon Sinicum ، برتشنایدر، كه چین شناسان بارها از آن نقل‌قول می‌آورند و كسانی كه توانائی وارسی اطلاعاتش را ندارند وحی مُنزَلَش می‌پندارند، اكنون تنها ارزشی نسبی دارد و هم از نظر گیاه‌شناسی و هم چین‌شناسی بدور از سخن سنجی و نا پسندیده است؛ این كتاب تنها برگردانی  است از بخش گیاه‌شناسی Pen ts'ao kan mu بری از سخن سنجی و آكنده از خطا، كه شگفت انگیز ترین گیاهان از آن حذف شده‌اند.
3. Charles Joret, Les Plantes dans lantiquilte' et au moyen âge (2vols. Paris, 1897, 1094).
H. Cordier, La Géographie, 1914, p.239.
1. كه در كتاب پیش رو  از آن به نام «فرهنگ اصطلاحات، شلیمر»:
   Terminologie médico-pharmaceutique et anthropologique française-persan    نام برده شده است. در اینجا می خواهم كتابخانه سر پزشکی (سارجن جنرال) در واشینگتن را سپاس گویم كه كتابی را كه اینروزها بس كمیاب شده امانتم داد.
1. کارگیری alfalfa (و نه lucerne) برابر شیوه وزارت كشاورزی ایالات متحده است؛ مردم ایالات متحده هم معمولاً همین نام را بكار می‌برند و آن را می‌فهمند. این واژه خاستگاه  عربی دارد و 
اسپانیایی‌ها كه در سده شانزدهم آن را همراه با گیاهش به مكزیك و امریكای‌ جنوبی آوردند، آن را بر گزیدند كردند. این گیاه در سال 1854 از شیلی وارد سانفرانسیسكو شد:
J. M. Westgate, Alfalfa, p. 52. XI. XIII, 7. Washington,1908.
3. تئوفراستوس (Hist. Plant., VIII, VII, 7) کوتاه از اسپست یاد کرده گوید سرگین و کمیز گوسفند تباهش سازد. درباره silphion نک ص 355 كتاب پیش رو .
6. Hehn, Kulturpflanzen, 8th ed., p. 412.
7. شرادر در: Hehn, p. 416 ؛ ژوره (Planes dans l'antiquite, Vol. II., p. 68)  در پیروی از هالوی (J. Halévy)  می‌گوید aspasti  در سیاهه‌ای كه باغبان مردوك‌بالیدین Mardukbalidin (Merodach-Baladan) . شاه بابل، معاصر حِزِكایه (Ezechiae)، شاه یهودیه، نگاشته آمده است.
1. Origin of Cultivated Plants, p. 103.
2. همچنان كه زین پس خواهیم دید، این مطلب به یاری یك سند باستانی چینی در مورد كشمیر تأیید می‌شود. نیز نگاه كنید به:
G. Watt, Dictionary of the Economic Products of India, Vol. V, pp.199-203.


در مورد برخی نام‌گیاهان مشابه، نك‌: R. v. Stackelberg, ibid. Vol, LIV, 1900, pp. 108,109.
* «رَطبَه را اسپیست گویند به پارسی و از او سبزتر و املس‌تر نیكتر بُوَد و اندر او نفخی هست كه اندر منی و شیر زیادت كند و گرم و نرم است و حاطك ]نام پزشكی هندی[ گوید گرم و خشك است اندر درجه دوم، لقوه را سود كند و نیز ادارالبول آرد، و درد پهلو را كه از سردی بود نیك باشد، درد سر آرد، خونی غلیظ‌ انگیزد و بادها را نیكو بود و آب زرد را و زخم عقرب را و درد پشت و كوفته را و سردی مثانه و تقطیر البول را نیك بُوَد»  (ابو منصور، چاپ دانشگاه تهران، 1346، ص 164). در راهنمای دارویی نیز این گیاه آورده  شده.


6. Schlimmer, Terminologie, p. 365.
او نام فارسی این گیاه را اسپست دانسته در حالی‌ كه این نام خاستگاه  تركی دارد (از ریشه  yont ، به معنی اسب). در هرُم (روم،آسیای صغیر)  محلی هست كه یونجالی نام دارد (به معنای «اسپست خیز»).
1. Leclerc, Traite'des simples, Vol. III, p.35.
1. روشن است که این نام بازتاب پنداری اساطیری در ایران است كه هنوز نتواسته‌ام رد آن را در اساطیر ایرانی بیابم.
2. در فرغانه، مثل بقیه تركستان روسیه، هنوز Medicago sativa  فراوان كشت می‌شود و تنها گیاه علوفه‌ای آن سرزمین است و بدون آن اقتصادی در كار نخواهد بود، زیرا آن سرزمین چراگاه و علف خشك ندارد. هر سال در آنجا اسپست را چهار تا پنج بار برداشت کرده تازه یا خشك آن را به احشام می‌ دهند. در كوهستانها تا ارتفاع حدود هزاروهفتصد متری كشت می‌شود و انواع خودرو  یا خودرو شده آن خـــــود را به ارتفاع ســــــــــــه هزار متری نیــــــــز مــــــی‌رساننـــــــــــد. نیز نـــــک: S. Korž inski, Vegetation of Turkistan, p. 51، (به زبان روسی). تركستان روسیه بزرگترین صادركننده بذر اسپست است:                        E. Brown, Bull. Dep. of Agriculture, No. 138, 1914

3. Ši Ki, Ch. 123.
4. نیز، نك: "پیکره‌های سفالی چین" در ص 135 کتاب پیش رو . [این بخش در این کتاب گنجانده نشده است.م.].
1. Čen lei pen ts'ao, Ch. 27, p.23.
روشن نیست این گونه خارجی چیست.
2. نظریه هیرت (Journal Am. Or. Soc., Vol. XXXVII, 1917, p. 149) براین پایه كه جزء yüan در تا- یوان (Ta - yüan) (فرغانه) می تواند نمایانگر همبرابر زبانی درستی برای یاوان (Yavan) (یاوانا / Yavana، نــــــــــــــــام هنـــــــــــــــــــــــدی یـــــــــــــــــــــونانـــــــــــــــیان) بـــــــــاشد، پیشتر توسط ادكینز (J. Edkins, Journal China Branch Roy. As., Soc., Vol. XVIII, 1884, p. 5) پیش گذارده شده بود.  از دید من این نظریه شگفت انگیز است و بدبختانه نمی‌توانم آن را بپذ یــــرم. در دوره تانگ، هوآن تســــان (Hüan Tsan) واژه Yavana را به صورت ، Yen - mo - na، *Yam - mwa - na بازآفرینی كرده است .(Pelliot, Bull. del' Ecole francaise, Vol. IV, p. 278)  باید انتظار داشت كه در دوره هان، به قیاس  Ye - tiao، Q *Yap (Džap) - div (Vavadvipa، جاوه)، Yavana به صورت مثلاً  *Yap - na, Ye - na  آوانویسی شده باشد.  بر خلاف تصور شاوان (Chavannes, Memoires historiques de Se - ma Tséien, Vol. IV. 1901, pp 558-559)    Vu-vat (var) آوانوشت Yavana نیست، بلكه مقصود آوانویسی نام یوان (yuar , *yuvar) (Yuan) بوده است كه هنوز هم مردم چام و دیگر ملل هندوچین آن را برای نامیدن سرزمین و مردم آنام به كار می‌برند (بسنجید با Yuan یا ‎Yuön در زبان چامی، Jûön در زبان باهناری، ‎Yuon در خِمِری، Juôn در استی‌نی). در هر حال این نام بومی با واژه سنسكریت Yavana منطبق یا همگون شد، زیرا در كتیبه‌های سنسكریت در كامپا (Campā)، به ویژه كتیبه دوره پادشاهی جایا‌ـ‌رود راوارمن (Jaya - Rudra varman) به تاریخ 1092، آنام یاوانا (Yavana) نامیده شده است. (از نسخه تجدید چاپ شده در (A. Bergaigne, L'Ancien royaume de Campā, p.61: Journal asiatique 188. در شعر ناگاراكرتاگمه (Nāgarakrtāgama) كه به زبان جاوه‌ای کهن است و در سال 1365 به پایان رسیده، دوبارنام یاوانا به عنوان نام سرزمین آنام آورده شده است (H. Kern, Bijdragen tot de taal - land - envolken kunde, Vol. LXXII, 1916, p.399). كِرن می‌گوید این مسئله را كه چگونه نام یونانیان به آنام داده شده هنوز نه کسی پیش کشیده نه بدان پاسخ داده است؛ اوگفته های بورگنی درروشن کردن این مسئله را نادیده گرفته است.
1. استرابو (XV, II, 8) می‌گوید، «نام آریانا توسعاً شامل برخی بخشهای سرزمین‌های پارس، ماد و شمال باكتریا و سغدیانا می‌شود؛ زیرا مردم این سرزمینها تقریباً به یك زبان تكلم می‌كنند».
2. گوتیو در کتابی كه پس از مرگش منتشر شد بر این نکته تأکید کره است:
R. Gauthiot, Trois Memoires sur l'unite' linguistique des parlers iraniens (repinted from the Mémoires de la Socie'te' de Linguistique de Paris, Vol. XX, 1916).
3. بنابراین، در سالنامه‌های دوره هان این دو نویسه بدون رده‌نما فرونگاشته  شده‌اند. فرونگاشت ‌های  *muk-suk توسط كوئو پو (Kwo P'o) و  *muk-swok توسط لو یوآن (Lo Yüan) نویسنده   Er yai (كه تنها زاده تکاپوی خواندن معانی خاصی در این نویسه‌هاست) ارزش آوایی مشابهی دارند.  این واژه در زبان آنامی muk-tuk است.
4. T'oung Pao, 1916, P. 500, No. 206.
5.Pamir-Dialekte (Sitzber, Wiener Akad, 1880. p. 792).
R. B. Shaw, «On the Ghalchah Languages» (Journal As. Soc. Bengal, 1876, pp. 221,231).

به‌نظر توماشك (همان، ص 763) این واژه دگرسان شده ی *bharaka، bairāg در زبان آسی («كُره اسب خوب») است.
2. Bot. Sin., pt. III, p. 404.
3. T. W. Kingsmill, Journal China Branch Roy. As. Soc., Vol XIV, 1879, p.179.
4. مطلع  8081 كه به خطا Mεδlkη چاپ شده. واژه βoτáυη ارتباطی با نام گیاه ندارد، اما در متن استرابو یازده‌ واژه میان آن و Mηōlkήυ فاصله افتاده است.  شاید بتوان   Μηδικη را، ποα «علف مادی یا علوفه» شمرد.
5. Hirth, Journal Am. Or. Soc., vol. XXXVII, 1917, p.145.
* Pisum sativum
6. قره بورچك (kara burčak) «نخود سیاه» است و نامی است که برماش گذاشته‌اند.
1. k پایانی هیچ‌گاه در آوانگاشتها به‌جای r پایانی به‌كار نمی‌رود، بلكه تنها جانشین k، g یا x می‌شود
(بسنجید با: (Pelliot, T'oung Pao, 1912, p.476.
3. Le coq Sprich wörter und Lieder aus Turfan, p.85.
5. Pamir-Dialekte, p.792.
6. R. B. Shaw, Journal As. Soc. Bengal, 1876, p.231.
1. Pen ts'ao Kan mu, Ch. 27, p.3b
2. پیشتر دوكاندول  (Origin of Cultivated Plants, p.104)از این نكته یاد كرده بود. وات‌ نیز از بر شماری نامهای محلی هندی امروزی كه سه‌ تای آنها، spastu،  sebist و beda خاستگاه ایرانی دارند زانسوتر نمی رود.
3. Bot. Sin., pt. III, p.404.
4. در زبان افغانی sebist (مرتبط با supust فارسی) و durešta نیز هست .
* سوترای هندوان كه آن را رساله گرفته‌ایم، شبیه پازند پارسیان و توضیح‌المسائل شیعیان است. م.
* خرمالو كه نامهای عربی آن لوتوس و كاكی است. گیاهان داروئی زرگری، ج. 3 ص.294.
1. W. Roxburgh, Flora Indica, p. 412.
**  خرمندی، درختی است از تیره ٔ Ebenaceae و از جنس Diospyros که تنها یک گونه ٔ آن lotus Diospyros  از درختان بومی جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران است . در جلگه تا ارتفاع 1100 متر از سطح دریا می روید. آنرا در آستارا و طوالش آمبر، در گیلان اربه یا اربا، در رامسر خرما، در مازندران خرمندی ، در کیاکلا خرمنی ، در رامیان انجیرخرما، در گرگان اندی خرما، انده خرما یا اندوخرما می خوانند. در آمل و نور و کجور درخت نر و ماده ٔ آن بنامهای مختلف خوانده میشود درخت نر، کهلو یا کلهو و درخت ماده ، فرمنی یا فرمونی نامیده میشود. درخت خرمالو که در تهران فراوان می باشد درختی است پیوندی که پایه ٔ آن خرمندی بوده وروی آن گونه ٔ kaki Diospyros (که بومی ژاپن می باشد)پیوند گردیده است . خرمندی خاکهای شنی را دوست می دارد ولی در خاکهای بارخیز دیگر نیز می روید. خواهش درخت خرمندی از نظر روشنایی میانه است . بلندی آن به پانزده تا بیست متر و قطر آن به 0/80 متر می رسد. رویش آن تند است . ریشه اش سطحی و ستبر می باشد. درخت خرمندی بفراوانی جست می دهد و خیلی زود جنگل را فرامی گیرد و گاهی درختان گرانبها را در سایه ٔ خود نابود می کند.
مصرف : 1 - چوب خرمندی چندان خوب نیست زیرا تا نزدیک صدسالگی چوبدرون آن ناچیز است . مصرف عمده ٔ آن برای ساخت ٔ چوب تونلی و هیزم و زغال است . 2 - میوه ٔ خرمندی کمی شیرین و گس است و روستائیان آنرا می خورند. شیره ٔ آن که در گیلان بنام «اربه دوشاب » معروف است خورش لذیذی برای کته برنج می باشد.
روش جنگلداری : این درخت از نظر جنگلبانی ارزش چندانی ندارد و چون در جنگلهای شمال ایران درختان گرانبها را در سایه ٔ خود تباه می کند هنگام آزاد کردن و روشن کردن جنگل باید آنرا برانداخت ولی خود آن در دامنه های تند برای جلوگیری از فرسایش خاک لازم است .شاخه زاد آن برای تهیه ٔ هیزم و زغال مناسب می باشد. (از جنگل شناسی ساعی صص 192-193). اربه . ((یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به اَرْبه شود. لغت نامه دهخدا


2. Chinese Materia Medica, p. 358.
1. از دوكاندول كه تمامی  گیاهانی را كه برتشنایدر ورود آنها به چین را بخطا به چان ‌كی‌ین نسبت داده با كمال امانتداری در كتاب خود، Origin of Cultivated Plants، یاد كرده، بدور است كه در مبحث Medicago (صص 104ـ102) هیچ اشاره‌ای به چین نكرده باشد. راست آنکه تاریخچه این گیاه هیچ‌گاه درگذشته بدرستی به دست داده نشده است.
2. Ts'ien Han šu, Ch. 96A.
3. A. de Candolle, op. cit., P. 103; G. T. Vigne, Travels in Kashmir, Vol. II, p. 455.
4. S. Matsuda,  . On Medicago sativa and the Species of Medicago in China (Botanical Magazine  ,Tōkyō, Vol. XXI, 1907, p.243).
این جستار پژوهشی است بس  گیرا و ارزشمند به زبان ژاپنی.
5. Cf. C. Pětillon, Allusions litte'raires, p. 350.
6. T'ai P'in yü lan, Ch. 824, p. 9.
1. منظور پیشینه های گوناگون پایتخت باختری )چان‌ـ‌نان/ Čan-nan در شن‌ـ‌سی/ (Šen-si نوشته وو كون Wu kün  از سده ششم میلادی است.
3. نام باستانی سرزمین  هین‌ـپین (Hin-p'in)  امروزی   در حوزه سی‌ـ‌نان (Si-nan)، شن‌ـ‌شی.
6. Yüan ši, Ch. 93, p. 5b.
7. Ibid., Ch. 91, p. 6b.
8. Pen ts'ao kan mu, Ch. 28, p. 3b.
9. Forbes and Hemsley, Journal Linnean Soc, Vol XXIII, p. 154.
10. کوشش هائی می شود تا این گونه را  بهر کشت به ایالات متحده بیاورند. نک:
Oakley and Garver, Medicago Falcata, U.S. Department of Agriculture, Bull. No 428, 1917.
1. در مورد مو  و گردو نیز همین را خواهیم دید.
2. Či wu min ši t'u k'ao, Ch. 3, pp. 58, 59.
3. واژه morxo در زبان مانچویی نیز به همین شكل از morin («اسب») و orxo («علف») ساخته شده است.
6. A. Béguinot and P. N. Diratzsuyan, Contributo alla flora dell' Armenia, p. 57.
7. كار پوتیه جز برگردان  یادداشتی راجع به اسپست از كتاب Či wu min ši t'u k'ao نبوده است. نام یو‌ـ‌ لو نون (Yü-lou nun) كه بسیار در این متن آمده، برخلاف دریافت پوتیه نام رساله‌ای درباره كشاورزی نیست بلكه لقب ادبی وو كی‌ـ‌تسون Wu K'i-tsün))، نویسنده کتاب است.
1. Origin of Caltivated Plants, p. 103.
2. N. E. Hansen, The Wild Alfalfas and Clovers of Siberia, pp. 11-15 (Bureau of Plant Industry, Bull. No 150, Washington, 1909).
I. B. Lorenzetti, La alfalfa en la Argentina (Buecnos Aires, 1913, 360p.).

.....

با خفقان امروزین اطلاعات و اطلاع رسانی در ایران، ادامه در اسکرایبد