53. در Sui šu1 ["Sui
shu 隋書"] از دو خوشبو یا عطر ویژه ك'ان (K‛an) (سغد [در عربی سوقديانا/بلاد
الصغد/صغد] [Kāng 康] نام برده شده: کان
هیان kan hian 2 و آ-سا-نا
هیان a-sa-na hian خوشبختانه متنی مشابه در T‛ai
p‛in hwan yü ki3 در دسترس است كه در آن دو خوشبو از ك'ان به صورت ضبط شده.
از اینرو روشن میشود آن کان kan که سالنامه سویی آورده چیزی نیست جز كوته نوشت کان
سون kan sun
كه که چیزی نیست جز خوشبویی شناخته شده؛
همان روغن/اسانس راستین سنبل
هندی كه از ناردوستچیس جاتامانسیس Nardostachys
jatamansi گیرند. در
سنسكریت نادالا [muskroot plant/ नलद] nalada،
در تبتی span
spos، در فارسی نارد
nard یا سنبل
sunbul،
در ارمنی sumbul، smbul، snbul و جز اینها
نامند.4 گمان میرود سنبلی كه سربازان اسكندر در گدروزیا/مکران [Gedrosia (/dʒɪˈdroʊʒə/;
Greek: Γεδρωσία)] یافتند همین گیاه بوده، هرچند گروهی
دیگر بر آنند كه آن نوعی آندروپوگنون Andropogon ]اِذخِر/گورگیاه/کاه مکی/گربه
دشتی [
بوده.5
نام
سنسكریت nalada درفان یی مین یی شی [翻譯名義集 Fan yi ming yi ji] Fan yi
min yi tsi 6 به صورت نا-لو-تو na-lo-t‛o، *na-la-da آمده.
این واژه را در اوج خیالپردازی به صورت نارا-دارا nara-dhara
("در دست یاهمراه مردم ") تحلیل کرده و دلیل آورده اند كه مردم این گل
خوشبو را در كمربند خود میگذارند. واژه nalada از
دوره باستان است، زیرا در آتارواودا (Atharvaveda) [अथर्ववेद] آمده. nērd عبری،
nardos [νᾰ́ρδος] یونانی،8 nard و nārd فارسی
از همینجایند.9 چون این
واژه در انجیل آمده به تمامی زبانهای اروپایی هم دامن کشیده.
به گفته استوارت1،
این گیاه در استان یون ـ نان
و در مرزهای باختری سهـچوان [Sichuan ( 四川] یافت میشود، اما اینكه بومی بوده یا از جائی دیگر بدانجا برده و
كاشتهاند روشن نیست. چنانچه این گیاه در دیگر
جاهای چین یافت نشود، باید از هند به چین رسیده باشد بویژه از آنرو كه یون ـ نان
از دیرباز با هند در تماس بوده و
گیاهان بسیاری در آنجاست كه از هند آمدهاند.
54. 2 *a-sar (sat) -na (در Sui šu)، a-sie-na (Wei šu,
Ch. 102, p. 9) توضیح داده نشده
است. چون و چرا ندارد که آوانگاشت نامی
ایرانی، روشن تر بگویم، سغدی،
است؛ با این همه هنوز نامهای مواد خوشبو در سغدی بر ما ناشناخته است. این واژه را میتوان با گمانه زنی به صورتهای
زیر بازسازی كرد: *asarna، axšarna، asna.
55. اصطرک/میعه یابسه/حسن
لبه/حصی
لبان/استوراکس/استیراکس[از درخت ضرو
یمن]، خوشبویی
(كه امروزه از عنبر
سائل/لیکوئیدامبر اُریِنتالیس Liquidambar
orientalis گیرند، اما از دیر باز
از استیراکس افیشنالیس/لبنی/میعه
سائله Styrax officinalis) [در عربی لُبْنَى/ إصطرك طبي/شجرة
المحلب] گرفته می شد، نخستین بار در كتاب هرودوت3
آمده و همانجا گفته شده فنیقیها
وارد یونان [Hellas] میكنند. چینیها آن را su-ho، *su-gap (giep)، su-gab sugō) ژاپنی( نامند و این نام هم در Wei lio [Weilüe] و هم در سالنامه دودمان هان
فرآورده ای از خاور هلنی دا-قین/تا-چین/فو-لین
(تاـتس'ین/Ta-Ts‛in) شمرده شده.4 در آنجا چنین آمده: " چندین خوشبو را درآمیــخته مـیجوشانند و
شیرهای دست آرنـــد كه su-ho را از آن ســــــــــــــــازند" ( ).5 شگفتا که
این بند با ho آغاز میشود و خاتمه مییابد؛
پس دور نیست که این توضیح تنها زاده جناس سازی از نام su-ho باشد كه بی
چون و چرا آوانگاشت واژهای بیگانه
است. جدای از این تفسیر معناشناختی،
نظریهای جغرافیایی نیز در دست است
كه در Kwan či، كه پیش ازسال 527 میلادی
نوشته شده، آمده بر این پایه که: "su-ho از خاور هلنی
دا-قین/تا-چین/فو-لین (تاـتس'ین/Ta-Ts‛in) خیزد؛ برخی هم بر آنند که محصول کشور
سوـ هو (Su-ho) [سوماترا؟] است. مردم این کشور
آن را گردآوری کرده از افشرهاش خوشبویی چرب به دست آورده رسوباتش را
فروشند."1 به هر روی، در مدارك چینی هیچچیز درباره کشور
ادعّایی (Su-ho) [سوماترا؟] (*Su-gab) نیست؛ از همینرو ساختگی است و
این واژه مرموز بیگانه را تنها از سر گرایش به توصیفی درست نما ساخته و پرداخته اند.
در سالنامه دودمان لیانگ،2
استیراکس افیشنالیس/لبنی/میعه
سائله Styrax officinalis) [در عربی لُبْنَى/ إصطرك طبي/شجرة
المحلب] در شمار آن محصولات باختر
هند آمده كه از خاور هلنی
دا-قین/تا-چین/فو-لین (تاـتس'ین/Ta-Ts‛in) وآن ـ سی
(An-si) (کشور پارت) آرند.
همره با با این توضیح: "آمیخته ای است از مواد خوشبوی گوناگون كه از راه جوشاندن شیره شان دست آید؛ این فرآورده به صورت طبیعی یافت نمیشود."3 سپس راجع به
تولید آن در خاور هلنی
دا-قین/تا-چین/فو-لین (تاـتس'ین/Ta-Ts‛in) همان مطلبی را می آورد كه در کِوان چی Kwan či آمده؛ و در پایان مطلب
در لیان شو Lian šu چنین آمده:
این فرآورده پیش ازرسیدن به چین چندین دست میگردد و از همینرو بیشتر عطر خود را
از دست میدهد.4 همچنین در همین سالنامه آمده در سال 519 م، شاه
جایاوارمان، پادشاه فوـ نان
(كامبوج) در میان هدایای دیگر، استیراکس افیشنالیس/لبنی/میعه
سائله Styrax officinalis) [در عربی لُبْنَى/ إصطرك طبي/شجرة
المحلب] را نیز پیشكش دربار چین كرد.5
سرانجام اینكه su-ho در شمار فرآورده های ایران ساسانی برشمرده شده.6
با توجه به روابط تجاری میان ایران و خاور هلنی دا-قین/تا-چین/فو-لین (تاـتس'ین/Ta-Ts‛in)و
ماهیت این فرآورده این گمان بیراه نیست كه
به همان شیوه كه به هند صادر میشد به ایران نیز میرفته است.
در فرهنگهای
چینی-سنسكریت دو شناسائی برای نام su-ho آمده است. در فصــــل ســوم كتاب Yü k‛ie ši ti lun (( Yogācārabhūmi-Śāstra، 7 كه هوان تسان (Hüan Tsan) [شیِن سانگ؟
Xuanzang 玄奘] در سال 647 ـ 646 ترجمه
کرد ، نام مادهای را به صورت su-tu-lu-kia، *sut-tu-lu-kyie مییابیم كه همان storax *sturuka= سنسكریت، از استیراکس افیشنالیس/لبنی/میعه
سائله Styrax officinalis) [در عربی لُبْنَى/ إصطرك طبي/شجرة
المحلب] (storax) است8. یوان
یین (Yüan Yin) [Hiian Ying] همان مادهای
دانسته كه پیشتر tou-lou-p‛o، *du-lyu-bwa، نامیده میشد.1 آشكار است كه
آوانگاشت su-tu-lu-kia بر پایه صورتی است معادل با styrak-s، storak-s و styrákion یونانی كه در
پاپیروسها آمده stiraca)، astorac سریانی(. این برابری روشن ترین گواه این حقیقت است كه su-ho در چینی همان نام از استیراکس
افیشنالیس/لبنی/میعه
سائله Styrax officinalis) [در عربی لُبْنَى/ إصطرك طبي/شجرة
المحلب] باستانیان است2.
در فان یی مین یی شی [翻譯名義集 Fan yi ming yi ji] Fan yi
min yi tsi (همانجا)،
نام سنسكریت tu-lu-se-kien، *tu-lu-söt-kiam، معادل تُروسکام turuskam سنسكریت، همان su-ho
دانسته شده است. در برخی كتابها این شناسائی حتی به Kwan či از سده ششم (یا شاید پیشتر ازآن) نسبت داده شده. در
Pien
tse lei pien،3
كه می گوید این واژه سنسكریت در Kwan či [Guanyin or Guan Yin?] آمده، نویسه kie، *giaδ را به
جای نویسه دوم یعنی lu مییابیم.
تُروسکا turuska [तुरुष्क/turuSka/olibanum] نام
بخور راستین (كندر/ olibanum) است.4
بس دور است كه هیچگاه از واژه su-ho این ماده برداشت شده
باشد واحتمال تطبیق نادرست بیشتر است.
ت'ائو هون كین T'ao
Hun-kin (536 ـ 451 میلادی)
این داستان عامیانه را وا گوید كه su-ho باید سرگین شیر باشد و می افزاید این سخن افسانهای بیش
نیست كه از خارج آمده و صحت ندارد.5 چ'ن تس'ان ـ ك'ی از سده هشتم میگوید6:
"سرگین شیر به رنگ سرخ یا سیاه است؛ چون آن
را بسوزانند نفس شیاطین را دفع كند؛ وقتی بر بدن گذارند [طلا کنند] خون مرده خارج
کرده انگل زداید.
اما خوشبوی su-ho سفید یا زرد
رنگ است: بدینترتیب این دو با همه شباهت
یكی نیستند. به باور مردم سرگین شیر چیزی نیست جز شیره پوست
درختی در کشور های باختری كه مردمان هو (Hu) به چین آرند.
این نام را جعل کرده اند تا در چشم مردم ارزشمند تر شود." می توان این
داستان را كه هنوز روشن نشده باز نمود. در
سنسكریت، rasamala [रसमल/rasamala/impure excretions] "سرگین"
است و مردم جاوه و مالایا آن را برای نامیدن استیراکس افیشنالیس/لبنی/میعه
سائله Styrax officinalis) [در عربی لُبْنَى/ إصطرك طبي/شجرة
المحلب] گزیده اند.7
بدینترتیب، همین معنای واژه بوده كه آنها را برانگیخته تا این ترفند تجاری را به
كار برند؛ ترفندی كه نمونههای آن امروز دیده می شود.
در
فرمانروائی دودمان ت'انگ، su-ho را از کشور های مالایا، بویژه ك'ون ـ لون (K‛un-lun) (در بخش
مالایی) نیز وارد چین میكردند و آن را سرخ ارغوانی و شبیه به tse t‛an تروکارپِس سنتالاینِس Pterocarpus
santalinus [صندل
احمر/سرخ/قرمز] (كه آن را هم به ك'ون ـ لون (K‛un-lun) نسبت داده)، فشرده، سخت و بس خوشبو خواندهاند.1
مراد همان لیکوئیدامبر آلتنگیانا Liquidambar
altingiana یا Altingia excelsa است كه درختی است بلند و خزان کننده كه در جاوه، برمه و آسام میروید،
با چوبی معطر كه رزین خوشبویش در برابر هوا سخت شود. اعراب میعة/میعة
سائله را در سده سیزدهم به بندر پالمبانگ در
سوماترا بردند؛2 و در T‛ai p‛in hwan yü ki آمده است كه روغن su-ho در آنام، پالمبانگ (San-fu-ts‛i) [منظور
از سان-فو-تس'ای
San-fu-ts‛i سلطنتی است باستانی در
سوماترا، سربزا نزد عرب] [Sumatra, the Sarbeza of the Arabs] و تمامی کشورهای
بربرها از صمغ درختی تولید میشود كه خورد دارویی دارد. در مون کی پی ت'آن Mon ki pi t‛an میعة/میعه
یابِس/یابسه سرخرنگ كه شبیه سختچوب سخت از میعة/میعة
سائله چسبمانند كه كاربرد عام دارد متمایز شده3.
هنوز آوانگاشت چینی su-ho (*su-gap) توضیح داده نشده. پیشنهاد هیرت4 كه باید واژه یونانی استیراکس
στυραξ به شكل su-ho تحریف شده باشد بهیچ
روی قانعكننده نیست، زیرا باید كار را با صورت كهنِ *su-gab آغاز كنیم كه سوای جزء
نخست به هیچ واژه یونانی نمی ماند. در پاپیروسهای
ویلای پاپیری
[papyrus rolls] Papyri [ Villa of
the Papyri ] هنوز نام هیچ صمغ قیاس پذیر با *su-gab یافت نشده
است.5 هیچ نام سامی از این دست نیز نیست (بسنجید با لُبنه lubnā عربی). با توجه به همه اینها این پرسش به ذهن میآید
كه آیا *su-gab براستی
نمایانگر کهن واژه ای ایرانی نیست؟ به هر
روی این گمان نیز با دانستههای امروزی
اثبات پذیر نیست. در دارونامه فارسی ابومنصور
(الابنیه عن...)، اصطرک
زیر نـــام عربیش مــــیعه/میعة
mī‛a آمده.1
اصطرک را هم ایرانیان با بنام عنبر
سائل ] [rose
maloes/ می شناختند می گفتند از درختی به دست میآید كه در جزیره كابروس در
دریای سرخ (نزدیك Kadez به دوری سفر دریایی سه روزه از سوئز) میروید
كه پوست آن را بدان پایه در آب شور میجوشانند تا به غلظت چسب در آید.2
57ـ 56 کهن
ترین اشاره به
مُرّ/ myrrh در نان چو کی Nan čou ki نوشته سو
پیائو (Sü
Piao) (نگارش پیش ازسده پنجم
میلادی است که تنها گزیدههایی از آن در تألیفات بعدی آمده) البته اگر بشود به هائی
یائو پن تس'آئو Hai yao pen ts‛ao كه این گزیده را آورده بی گمان ماند.3 این كتاب از
قول سو
پیائوگوید"مُرّ محصول پوـ سه [Po ssi, (Parse), the ancient kingdom of Persia] است و صمغ درخت كاج آن
را ماند و رنگش سرخ سیاه فام ؛ با طعمی تند و تیز." لی شی ـ چن/لی شیژن در حاشیه مینویسد
نمیداند فرآورده ای بنام šen hian چیست. در Pei ši، مُرّ به کشور تسائو (Ts‛ao) (جغتا [Ts'ao-chu-ch'a-kuo,
漕矩托國, the Jaguda country.]) واقع در شمال
تسون ـ لین (Ts‛un-lin)(كه همان كی ـ پین Ki-pin (Kashmir). ache-pin در دوره هان است) نسبت داده شده، اما در متن مربوط به
این موضوع در Sui
šu
نام این محصول نیامده. مُرّ را از محصولات كی ـ پین
Ki-pin (Kashmir). ache-pin نیز دانستهاند.4
در Čen lei pen ts‛ao زیر نام mu yao محصول كوان ـ چو (Kwan-čou)(كوان ـ تون/ Kwan-tun) [کون سان] تصویری خامدستانه
از این درخت ارائه و گفته شده این گیاه
در پوـ سه [Po ssi, (Parse), the ancient kingdom of Persia] میروید و شبیه است به حسنلبه/حصی
لبان [benjoin] ( کتاب نان-شی هیان nan-si hian، ص؟ کتاب پیش رو ) كه در تکه هائی سیاهرنگ به اندازههای متفاوت به فروش میرسد.
لیشیـچن/لی-شیژن5
در این ارتباط تنها منابع دوره سونگ را می آورد.
از قول ك'و تسون ـ شی (K‛ou
Tsun-ši) صاحب پِن تس'آئو ین ای Pen ts‛ao yen i (1116 م) گوید
مُرّ از پوـ سه
خیزد و در تکه های سیاهرنگی در اندازههای
متفاوت و شبیه به حسنلبه به چین آرند. این عبارت در ویرایش لو
سین ـ یوان (Lu Sin-yüan) 1 از این كتاب نیست و تنها خواص داروییاش آمده.2 سوسون (Su Sun) گوید:
" امروزه درخت مُرّ در کشور
های دریای جنوبی (نان ـ هایی Nan-hai) و كوان ـ چو
Kwan-čou (Kwan-tun) [Guangdong/ Kwangtung/] Canton Province روید. ریشه و تنه اش به کاناریوم Canarium (kan-lan) ماند، با برگهائی سبز وگُشن. سالی چند بایست تا صمغ آرد؛ صمغ به درون خاك سرازیر شود و در آنجا چون تکه های كوچك
و بزرگ حسنلبه بندد. همه روزهای سال میتوان
این ماده را گردآورد."
در Yu yan tsa
tsu/
Yu yang tsa tsu، 3 درآشفتگی شگفتی رخ داده و مورد، مرتوس کامانیس
(Myrtus communis) زیر نام آرامی [سُریانی؟] آسا asa [ آس الشائع/حمبلاس/ قمام /مرسين در عربی] توصیف شده، درحالیكه
این باب/بخش چنین آغاز میشود:"زیستگاه/منبت درخت مُرّ در پوـ سه [Po ssi, (Parse), the ancient kingdom of Persia] است."4 هرچند شاید بتوان برپایه
استدلال هیرت گفت در این مورد mu آوانگاشت مورد mūrd فارسی میانه/پهلوی و امروزی است كه نه تنها در
بندهشن Bundahishn كه در همه جا به معنای
مورد است).5 مُرّ و مورد هیچ ربطی به یكدیگر ندارند و نه تنها از دو
تیره متفاوت كه از دو راسته اند؛ از این گذشته از مورد چون مُرّ صمغ نیاید.
پس همچنان جای چون و چرا در اینکه چینیها در دوره ت'انگ مُرّ را میشناختهاند هست؛ در این صورت می بایست مطلبی را كه در
بالا از Nan čou ki آوردیم
(مثل بسیاری از مطالب دیگر این كتاب) دچار ناهمزمانی/شبیه سازی تاریخی/ anachronism/زمان پریشی/مفارقه تاریخی دانست. چائو ژوـكوا Cao Zu-kwa [Zhao Rukuo/ Chau
Ju-Kua/Chou Ju-kua/Zhao Rugua/Zhao Rushi] درست
گوید كه مُرّ از دریابار بربرا
در خاور افریقا و در منطقه کرانه ای حضرموت عربستان خیزد؛ توصیفی
هم كه از روش صمغ گیری به دست داده کمابیش درست است.6
این تصور لیشی ـ چن/لی-شیژن [Li Shizhen (July 3, 1518 – 1593)]7 که آوانگاشت یا نمایانگر واژهای سنسكریت است بی گمان خطاست: مُرّ از فرآورده های هند نبوده تنها از کرانه های سومالی در افریقا و عربستان به چین آرند. نویسه چینی اولی معادل با *mut یا
*mur كهن، و نویسه
دوم با *mwat، mwar، یا mar
همبرابر است. اولی بی چون و چرا زاده تلاش بازسازی نام سامیـ ایرانی است ــ mōr عبری، murā آرامی، murr عربی، مُرّ، mor فارسی
( ،
، یونانی [μύρρα (múrrha[، myrrha لاتین)1
هنوز نمیتوان با بی گمانی
گفت چینیها صورت عربی را آوانگاری كردهاند یا فارسی را: چنانچه آغاز کارگیری این
آوانگاشت براستی به دیرهنگامی دوره سونگ باشد، احتمال اینكه الگوی اصلی واژه عربی
بوده باشد افزایش خواهد یافت؛ اما اگر بتوان پیشینه آن را در دوره ت'انگ یا حتی پیش از آن یافت، حدس/گمان استوار تر این خواهد بود كه
آوانگاشت بر پایه صورت فارسی ساخته
شده.
تئوفراستوس2 گوید
آریا [هرات/هریوه/آریا] را"خار"ی است كه رویش صمغی یابند که در ظاهر و بو به مُرّ ماند و تابش
آفتاب بر زمینش اندازد. استرابو3 تأیید میكند
در گدروزی/گدروزیا [مکران]
خوشبو یها بویژه سنبل هندی/ نارد nard و مُرّ چنان وافر بود كه سربازان اسكندر در خیمه و بستر خود
می گستردند و هوا عطرآگین و شادی بخش می شد.
به هر روی، گیاهشناسان امروزی
نتوانستند این گیاهان را در گدروزی/گدروزیا [مکران]یا هیچیك
از سرزمین های دیگر ایران پیدا كنند،4
و بسا که مُرّ ایرانیان باستان گونهای دیگر از بِلِسان/بالزلمودِندِرون Balsamodendron (شاید مُر/مُقل/مُقل حجازی،
مَکّی /بشام/بلسان جلعاد/ بشام
/بلسان عجلوني /بلسان جلعادي B. pubescens یا مُقل/گوگول B. mukul) بوده باشد. به
گفته ویلهلم گَیگر5
بالزامودنرون موکو Balsamodundron
muku را
در بلوچی bōd، bōδ، یا bōz نامند، و این واژه تنها به معنای "بوی،
عطر" است. این واژه از زاده های واژه اوستایی baoiδi است كه در پهلوی به صورت bōd، bōī، در سغدی fraBōδan، Bōsa، در فارسی نو bōī، bō (در آسی bud، "بخور") هست6.
این نكته
را هم نباید از یاد برد كه در گزارشهای چینیان باستان از ایران ساسانی نامی از
مُرّ نیست. با توجه كافی به شواهد گیاهشناختی، چون و چرا در اینكه مراد از پوـ سه [Po ssi, (Parse), the ancient kingdom of Persia] در گزاره های
Nan čou ki، Yu yan tsa
tsu/
Yu yang tsa tsu، K‘ai pao pen ts‛ao، و Čen lei pen ts‛ao ــ که گویند درخــــت مُرّ در پوـ سه
میروید ـ پوـ سه [Po ssi, (Parse), the ancient kingdom of Persia] ایران
باشد بیشتر میشود. درست است كه این درخت
در مالایا نیز نمیروید، اما از آنجا كه بی گمان این محصول از راه مالزی وارد چین میشد، ممكن است این فكر در
چینیها قوت گرفته باشد كه خاستگاه آن پوـ سه
مالایا بوده است.
58.
تس'این مو هیِن Ts‛in mu hian ("عطر تیره چوب/") را به ایران ساسانی نسبت
داده داده اند.2 اما توضیحی در ماهیتش نیامده و تنها بر این پایه كه این
نام و نیز مو کیان mu hian ("عطردرختی") و می هیان mi hian در اشاره به قُسط
کشمیری/هندی/صینی/چینی (costos-root) یا پوتچوك (putchuk) (و نیز پچك pachak) به كار میروند، میتوان
نتیجه گرفت كه این خوشبوی ایرانی از آن صنف بوده.
این حدس هیرت است،3 هرچند از حد گمان فرا نرود. راست اینکه نام چینی از نظر گیاهشناسی هیچ
ارزشی ندارد و تنها نامی است تجاری برای ریشه گیاهان گوناگون کشور
های بس متفاوت. اینکه چائو ژوـكوا Cao Zu-kwa [Zhao Rukuo/ Chau
Ju-Kua/Chou Ju-kua/Zhao Rugua/Zhao Rushi] گیاه مولد پوتچوك را به لیف/لوفا
سیلیندریکا Luffa
cylindrica كه از گیاهان تیره
خیاریان در جنوب چین است تشبیه میكند و هل را نیز به همچنین، بخوبی نشان می دهد تصوری از قُسط
كشمیری/قسط
هندی اصل ندارد كه از سوشِریا لاپا Saussurea lappa گیرند و
گیاهی است علفی و بلند و محكم، بومی دامنههای مرطوب و بازِ دورادور دره كشمیر كه
در بلندای دوهزاروپانسد تا سههزار متری روید. اگر هم میافزاید این محصول در حضرموت و دریابار
سومالی یافت میشود، از دید من منطقی نیست كه بر آن انگ "نادرست" بزنیم
و ردش كنیم، زیرا در چینِ روزگار او بی گمان فرآورده ای از این منطقه را به نام mu hian میشناختند. واقعیت همین است! دیوسكوریدس نیز از
نوعی قُسط
عربی سفید و خوشبو نام میبرد كه بهترین كیفیت را دارد؛ فزون بر این، از نوعی قُسط هندی [تلخ] كه سیاه و صیقلی است و گونهای سوری/شامی
[راسن]
به رنگ موم و تیرهگون با بوی تند یاد میكند.
روشن است كه این سه ریشه سه گونه متمایزند كه خصوصیاتی مشترك دارند؛ و بحق
هم در این چون و چرا كردهاند كه قُسط
امروزی همان قُسط مردمان باستان باشد.
اعراب نامگذاری دیوسكوریدس را گزیده اند.4 شیخ
داوود Sheikh
Daud
[انطاکی،
داوود ابن عمر] گونه ای هندی به رنگ سفید؛
گونه ای سیاهرنگ محصول چین؛ و گونه ای سرخ و سنگین آن را برشمرده میافزاید گویند گونه قرمز درختی از نوع اَگولاکوم (عود/صینی/چینی)
Agallochum است.
کمابیش در همهجای آسیا ریشههای
خوشبوئی یافت شده كه به شکلی خصوصیات کوستا kustha هندی را داشته
اند. از اینرو در تبت و مغولستان kustha را با جنس اینولا Inula ] سفا/راسن/ زنجبیل شامی؛ در عربی طَّيُّونُ/مطهر/راسن [
یكی گرفتهاند و مترجمان بودایی واژه تبتی ru-rta را که در اصل
نام نوعی اینولا [راسن/زنبیل
شامی/جناح/ حزنبل/قُسط-کُسد شامی]
بوده در برگردان واژه سنسكریت کوستا Kuṣṭha (कुष्ठ) به كار بردهاند.1 به همین ترتیب،
نام چینی mu hian پیشتر نام گیاهی بومی از یون ـ نان بود كه بر
پایه آنچه در کتاب كهن
پی لو Pie lu [Ming
i pie lu] آمده، در درههای كوه یون ـ چ'ان (Yun-č‛an) میرویید.2 درستی این داستان در مان شو Man šu [Manshu] تأیید شده، زیرا در آن از
رشتهكوهی سه روز راه از جنوب یون ـ چان به نام تسینـ موـ هیان (Ts‛in-mu-hian) ("عطر
تیره چوب ") یاد شده كه به واسطه فراوانی این ریشه در آن چنین نام گرفته.3
در مان شو Man šu [Manshu]
گفته شده این محصول تا به کشور ك'ون ـ لون (K‛un-lun) در دریای جنوب نیز میروید؛4 و سو
كون از دوره ت'انگ
میگوید از دو رقم mu-hian (كه او میشناخته) آن كه از ك'ون ـ لون (K‛un-lun) میآید بهتر است، در حالی كه محصول دریاچه باختری نزدیك هان ـ چو خوب نیست.5 در دوران ت'ائو هونـكین (T‛ao
Hun-kin)
(536 ـ 451 م) دیگر ریشه را از یون ـ چ'ان
نمیآوردند، بلكه دربست با كشتیهای بیگانه به چین آورده می شد و گزارشی هست بر
این پایه که آن را از خاور هلنی دا-قین/تا-چین/فو-لین (تاـتس'ین/Ta-Ts‛in)) میآوردند،6 و از همینجا این گمان تیز میشود كه این ماده همان قُسط
عربی یا سوری/شامی است كه دیوسكوریدس
نام برده. چن كوان (Čen Kwan) از سده هفتم به نقل از Nan fan ts‛ao mu čwan [Nanfang
Caomu Zhuang] مینویسد
این ریشه از هند خیزد و
محصول گیاهی علفی است و ظاهری چون شیرین بیان [لیکوریش licorice] دارد.
در T‛ai p‛inyü lan 7 همین مطلب به كتاب Nan čou i wu či از
سده سوم نسبت داده شده، درحالیكه در Kwan či محصول كیائوـ چو (Kiao-čou) (تونكن) و هند دانسته شده. سو سون Su Sun هم توصیفی متفاوت از این گیاه به دست داده و از اینرو شگفت نیست كه نمونههایی از چین كه شناسایی را پیش گذارده
بودند متعلق به گیاهان متفاوت از كار در آمدند؛ گیاهانی چون Aplotaxis
auriculata، زرآوند Aristolochia
kaempferi، Rosa banksia و جز آن.1 پس چنانچه قُسط (اگر بخواهیم این اسم عام را به
كار ببریم) نه تنها در هند و كشمیر، بلكه در عربستان، سوریه، تبت، مغولستان، چین و مالاكا یافت میشده، به همین اندازه محتمل است
كه ایران نیز قُسط خاص خود را داشته یا آن را فزون بر هند، از سوریه وارد میكرده.2
این مسئلهای است كه نتیجهگیری قطعی در مورد آن ممكن نیست. شواهد زبانشناختی نیز تكلیف ما را مشخص نمیكنند،
چراكه واژه کست، kust در فارسی امروز
وام واژه از عربی است كه ریشهاش را میتوان در واژه سنسكریت kustha یافت كه در سطح جهان گسترده شده. 3 در این مورد نیز مثل بسیاری موارد
دیگر در تاریخ تجارت، به بی میلی جهان به
شکیبائی در برابر انحصار بلند مدت پیمیبریم.
قُسط راستین خاص كشمیر بود (و هنوز
هم هست)، اما در همهجا پیوسته بر آن بوده اند همبرابرها یا جایگزینهایی برایش بیابند. نام تجاری ثابت ماند، اما خود كالا بارها تغییر
كرد.
59. چینیها دو
خوشبوی متفاوت را به نــــــــــــــــــام
an) -si hian یاnan ( نامند ــ یكی از فرآورده های باستانی سرزمینهای ایرانی كه هنوز شناسایی نشده و دیگری حسنلبه
كه از Styrax benjoin گیرند كه درختچهای است در
مجمعالجزایر مالایا.4 این دو را باید بدرستی جدای از یكدیگر شمرد و دانست كه نام باستانی را كه در اصل
به خوشبو ی ایرانی داده بودند، بعدها، پس از
قطع ورود آن از ایران به كالای مالایایی داده شد ــ شاید به
دلیل وجود شباهتی ظاهری میان این دوــ
هر چند از نظر گیاهشناسی و تاریخی هیچ
ارتباطی میانشان نیست. تلاش چائو ژوـكوا Cao Zu-kwa [Zhao Rukuo/ Chau
Ju-Kua/Chou Ju-kua/Zhao Rugua/Zhao Rushi] برای ایجاد رابطهای میان این دو، و این حدس كه
احتمالاً نام این ماده از آن ـ سی
(کشور پارت) [An-si/Ngan-si/Parthia] گرفته شده، اما خودِ آن از راه سان ـ فوـ تسی (San-fo-ts‛i) (پالمبانگ در سوماترا)
وارد چین شده،5 نباید پایه ای داشته باشد،
زیرا مسئله ورود از کشور
پارت یا ایران به سوماترا نیست، بلكه این ماده فرآورده بومی گیاهی است كه در واقع
در سوماترا، بورنئو و دیگر جزایر مالایا میروید1. این فرآورده را در مالایایی kamiñan (گارسیا:
کامینام cominham)، در جاوهای meñan، در سوندایی miñan نامند. روشن است که وجود دو ماده با یک نام نویسندگان
چینی را بسی سردرگم کرده و شاید سردرگمی نویسندگان اروپایی نیز كم از آنها
نبوده. دست كم این موضوع تاكنون درست روشن
نشده و آن كه گنگ تر از همه سخن گفته برتشنایدر است.2
به گفته سو كون نان-سی هیان nan-si hian
[حسن لبه/حصی لبان/لبان جاوی] در میان مردمان ژون (Žun) باختری (سیـ ژون/ (Si- Žun ) تولید میشودـ نامی گنگ كه شاید اشاره به سرزمین های ایرانی داشته
باشد (ص203). لی سون در كتابش، Hai yao pen ts‛ao، كه در نیمه دوم سده هشتم
نوشته گوید این گیاه در نان ـ هایی (Nan-hai) ("دریــــــــای جنوب [چین]"، یعنی مجمعالجزایر
[چین] [؟Zhoushan]) و در کشور
پوـ سه [پوسه
مالایا] میروید. ملازم شدن پوـ سه با نان ـ هایی در
اینجا این احتمال را پیش میآورد كه اشاره وی به پوـ سه مالایا باشد نه ایران، و آنچه این گمان را تیز می کند گفته خود
لیشیـچن/لی شیژن است
که این گیاه اینک در آنام، سوماترا و
تمامی کشور
های بیگانه میروید.3 گذاردن نام nan-si بر فرآورده
ای مالایایی را میتوان بر این پایه درست
شمرد كه درجنوب باختری چین، در باختر [رود] ایراوادی/Irawaddy، شهری نان ـ سی (Nan-si) نام بود كه در رهنامه/ Itinerary كیا تان
(Kia Tan) و در Man šu/ Manshu (蠻書) دوره ت'انگ آمده.4 جای درست این مكان
دانسته نیست. شاید این جا یا جائی همنام با آن نام خود را به این محصول داده باشد؛ اما اینک
این نگر از اندازه گمانی فراتر نرود. در Tien
hai yü hen či5 آمده است كه nan-si در ناحیه بومی پا ـ پو تا ـ تین (Pa-po
ta-tien) یون ـ نان تولید میشود
كه پیشتر نام
داشت.
در Yu yan tsa tsu/ Yu yang tsa tsu6 شرح زیر آمده است: "درخت
مولد خوشبوی nan-si از کشور
پوـ سه خیزد.1 در پوـ سه آن را درخت p‛i-sie ("درخت دور کننده بدشگونی")
نامند.2 بلندای درخت به ده متر
میرسد و پوستی به رنگ زردـ سیاه
دارد. برگها مستطیلاند،3 و
در سرتاسر زمستان سبز میمانند. در دومین
ماه سال شكوفه هائی زرد آرد. وسط گلها كم
و بیش به سبز (یا آبی) میزند. گل میوه نشود؛
با خراشیدن پوست درخت صمغی شهد مانند پدید آید كه آن را خوشبو نان-سی nan-si [بنژوئن، حصی لبان/لبان جاوی] نامند. در ماه ششم یا هفتم، وقتی این ماده سخت میشود،
میتوان آن را بخور كرد، بخوری كه به جهان ارواح اندر شده همه ارواح خبیث را میتاراند. " گرچه گیاهشناس نیستم نمیتوانم بپذیرم كه این توصیف استیراکس
بنژوئن Styrax benjoin باشد. این جنس تنها از درختچه هائی تشكیل میشود كه
هیچگاه بلندای آنها به ده متر نمیرسد و گلهای آن سفید است نه زرد. از این گذشته،
باورم نیست كه در اینجا با گیاهی ایرانی سروكار داریم، بلكه از دید من مراد از آن
پوـ سهای كه در Yu yan tsa tsu/ Yu yang tsa tsu یاد شده باید مثل موارد دیگر، پوـ سه مالایا باشد.4
یك مورد شناسایی نان-سی nan-si هست كه نخستین بار
پلیو5
بدان توجه داد: در فرهنگ چینیـ سنسكریت فان یی مین یی شی [翻譯名義集 Fan yi ming yi ji] Fan yi min yi tsi6 این نام برابر گاگولا/گگول/مُقل guggula [Indian Myrrh]در سنسكریت
آمده است: نامِ صمغ ـ انگمی
كه از باسوِلیا سِراتا [در عربی لبان
منشاری] Boswellia
serrata به دست آید
و محصول بالزامودنرون موکُل Balsamodendron mukul یا کامافورا راگسبِرگی Commiphora
roxburghii، همان بدلیون bdellion یونانیان، [مُقل] است.7
شاید پای انواع دیگر بالزامودندرون نیز در میان
باشد؛ و نیاید فراموش کرد كه بالزامودندرون Balsamodendron و باسوِلیا Boswellia دو گونه از یك تیره، تیره Burseraceae ]بورسراسه؛ در عربی بورسیریه/بخوریه[ یا آماریدائه Amyrideae ]نرگسیان[،اند. حق با پلیو است كه گمان میبرد بدینترتیب
درك نامِ nan-si hian آسانتر است، زیرا گویا
با نام باستانی ایرانِ
دوران اشكانی در چینی ارتباط دارد. در
واقع در سنـــــــــگلاخهای بلوچستان دو گـــــــونه مـــــــــــولد بخور هســــــت
: بالزامودندرون پیبسن
/مُقل/گوگل
B. mukul،1 كه ارتش اسكندر در صحراهای گدروزی/گدروزیا [مکران]
دیدند و بازرگانان فنیقی همراه وی بسی از آن گرد آوردند.
بدینترتیب،
هر چند این امكان هست كه نام nan-si hian در اصل برای رساندن " خوشبوی پارتی" به كار میرفته، نباید این حقیقت را
نادیده گرفت كه در اسناد تاریخی باستانی
درباره کشور پارت (آن
ـ سی) و ایران/پارس/پارسه (پوـ سه)
نامی از آن نیست ــ وضعیتی استثنایی كه باید تأمل انگیز باشد. از این ماده تنها بهعنوان محصول كوچا (Kuča) [Kucha , Kuche] در تركستان و سلطنت تسائو (Ts‛ao) (جغتا/خیر خانه) [Ts'ao-chu-ch'a-kuo,
漕 矩 托 國, the Jaguda] در شمالِ تس'ون ـ لین
(Ts‛un-lin) یاد شده است.2
فزون بر
توضیح جغرافیایی، چینیها کوشیده اند ریشهای
تحت اللفظی برای این نام بیابند. به گفته
لیشی ـ چن/لی شیژن،
این خوشبو" دفع بلا كند و تمام ارواح پلید
آرام
و از
همینرو چنین نام گرفته. كسانی هم بر این اند كه nan-si نام کشور
است." هر چند بیگمان این تفسیر تحت اللفظی نچسب است و خیالبافانه.
2. این نویسه در ك'ان ـ هی (K‛an-hi) فهرست نشده، اما جزء آوایی
روشن می کند که ارزش
آوایی آن kan، *kam است.
3. Ch. 183, p. 4.
4. ابومنصور (برگردان آخوندف، صص 82، 241) از sumbul-i-hindī
]سنبل هندی[ نام میبرد. شلیمر
(Terminologie,
p. 36) این را نام Andropogon
nardoides یا
Nardus
indica میداند.
از سوی دیگر، به گفته وی (ص 555)ناردواستَکیس Nardostachys یا والریانا
جاتامنسی Valeriana
jatamansi هنوز در ایران یافت نشده، اما میتوان در قرابادین به جای آن والریانا
سیسیمبِریفولیوم Valeriana sisymbrifolia (کذا!) را که در كوههای شمال تهران فراوان است کار گرفت.
2. این نویسه در ك'ان ـ هی نیست. باری دیگر در همــــــان صفحه در Sui šu (4b) در نام رودخانه *Na-mit (زرافشان) در پادشاهی نان (Nan) و در صفحه 4a در ، کشور نا ـ سه ـ پو
(Na-se-po) (*Na-sek-pwa)؛
به گفته شاوان، نخشب یا نَسَف، (Chavannes,
Documents sur les Tou-kiue, p. 146) آمده. در صفحات 6b و 7a نام رودخانه نا ـ میت (Na-mit) ضبط شده. نیز بسنجید با Chavannes and Pelliot, Traité manichéen, pp. 58, 191.
3. iii, 107.
4.. Hou Han šu, Ch. 118, pp.
4b-5a
به حکایتی در باره چوان ـ تسه (Čwan-tse)
اشاره میكند حاكی از اینكه گوی سرگینغلتان را به گلوله اصطرک/میعه یابسه/حسن
لبه/حصی
لبان/استوراکس/استیراکس[از درخت ضرو
یمن]
ترجیح میداده، و نتیجه میگیرد كه آمیزش نامستقیم با آسیای باختری باید از سده
چهارم پ م آغاز شده باشد، یعنی زمانی كه چوانـتسه رشد یافت. نام منبع این داستان
را نیاورده و چه بسا ساخته و پرداخته بعدی باشد:
E. H.
Parker, China Review, Vol. XV, p. 372.
5 . همین متن در Sü Han šu با این تغییر آمده: ’’آن را su-ho نامند.‘‘
2. Lian šu, Ch. 54, p. 7b.
3.
همین عبارت در Fan yiفان یی مین یی شی [翻譯名義集 Fan yi ming yi ji] Fan yi min yi tsi به این
شکل آمده: ’’مادهای بسیط/single
(یا همگن) نیست.‘‘
4. Cf. Hirth, China
and the Roman Orient, p. 47.
بر خلاف پنداشتِ هِیرت (Chao
Ju-kua, pp. 16, 262) از
این متنها بیدرنگ استنباط نمیشود كه su-ho
یا هر محصولِ دیگر ایران از آنجا به چین وارد شده. اینها صرفا متونی توصیفی اند که
گویند محصولاتی كه در ایران یافت میشود این هاست.
8.
Yi ts‛ie Kin yin i, Ch. 22, p. 3b (cf. Pelliot,
T‛oung Pao, 1912, pp. 478-479).
خود این متن را با
باریکبینی بررسی كردهام. گمان نمیكنم
این نام ربطی به ترکی/ترکان/ترکستان/تروسکا
तुतुरुष्क turuska داشته باشد
.
2. هنوز مهمترین پژوهش در این
موضوع از جنبههای داروشناختی و تاریخی کار هانــــــبری است.
(D. Hanbury, Science Papers, pp.
127-150)
و هیچ خواننده علاقهمند
به این موضوع از خواندنش بینیاز نیست.
3. Ch. 195, p. 8b.
4. Cf. Language
of the Yüe-chi, p. 7.
5 . روشن است که برخلاف برگردان نادرست برتشنایدر (Bot.
Sin., pt. III, p. 463)، نمی
گوید ’’اما خارجیان مدعیاند كه این نكته درست نیست.‘‘ تنها بیگانگان می توانسته اند
این افسانه را وارد چین كرده باشند و این را چن تسان ـ كی آنطور که باید
تأیید كرده. از این گذشته، T‛an pen ču بروشنی گوید: ’’این از برساخته های مردمان هو (Hu)
است.‘‘
6. Čen lei pen ts‛ao, Ch. 12, p.
52 (ed. of 1587).
7.
برتشنایدر (همانجا) بنادرست از قول
گارسیا داد اورتا میگوید روکامالها
Rocamalha باید
نام چینی میعه/میعة
باشد، و استوارت:
(Chinese Materia
Medica, p. 243)
طبعاً برای تأیید این نظر بیهوده به جستجو در نوشته های چینی پرداخت. سخن گارسیا در واقع این است كه میعه
سائله را در اینجا
(هند) روکامالها Rocamalha
1. Čen lei
pen ts‛ao، همان، در (Ch. c, p. 1b) Ku kin
ču از این درخت به عنوان یكی
از محصولات فو ـ نان یاد شده و چائو ژوـكوا Cao
Zu-kwa [Zhao
Rukuo/ Chau Ju-Kua/Chou Ju-kua/Zhao Rugua/Zhao Rushi] نیز آن را گونهای چوب صندل
دانسته
(Hirth,
Chao Ju-kua, p. 208).
لیشیـچن/لی- شیژن
(Pen ts‛ao kan
mu ,Ch. 34, p. 12)
گوید مردم یونـ نان تسه ت'ان tse
t‛an را با واژهای غریب نامند šen ؛
در یون ـ نان این واژه را sen تلفظ میكنند و میتوان خاستگاهش را در یك گونه گویشی، چندن، سندن، صندل čandan، sandan، sandal یافت. واژه ژاپنی šitan/shitan است:
2. Hirth,
Chao Ju-kua, p. 61
آن Hian p‛u كه در
Pen ts‛ao
نقل شده کار یهتین ـ كوای (Ye T‛in -kwei) است و نه کتاب مشهور هون چو (Hun Č‛u)
كه این متن در آن نیـــــــامده )نك:ص. 2
ویـــــــــــراست T‛an Sun ts‛un šu كه در
آن گفته شده تشخیص ماده اصل دشوار است(. برای اطلاعات بیشتر درباره میعه
سائله، نك:
4. Chao
Ju-kua, p. 200.
5 . ماسـ
آرنولت در
واژه یونانی را مشتق از z‛ri عبری میداند؛
به این ترتیب یونانیها بایست وام واژه سامی را
به صورت سیتراکس [ ζτυράξ] (’’خار، سیخ‘‘) گرفته باشند. اما این نظر جز خیالبافی پایه
ای ندارد. فزون بر این، واژه عبری ربطی به میعه
ندارد، اما، به نظر گِسِنیوس (Gesenius) نام نوعی بلسان یا رزینِ
مصطكی مانند است
(ص. 252 کتاب پیش رو). گویند استیراکس افیسنالیسStyrax
officinalis،
در عبری نطف nātāf (سفر خروج، باب 30، آیه 34)، در ترجمه هفتادی انجیل بزبان یونانی
Septuaginta στακτή و در انجیل
لاتینیِ ولگاتا Vulgata
استاکته است:
E.
Levesque, Dictionnaire de la Bible, Vol. V, col.
1869-70.
1.
آخوندف، ابومنصور،
ص 138.
2.
Schlimmer,
Terminologie, p. 495.
4. T‛ai p‛in hwan yü ki, Ch. 182, p.
12b.
5. Pen
ts‛ao kan mu, l. c.
2.
چه بسا ویراستار آن نسخه گیاهنامه كه از آن نقل قول كردهایم لغزیده باشد؛ در نسخههای دیگر همین مطلب به ما
چی (Ma Či)، یكی از نویسندگان K‛ai pao pen
ts‛ao نسبت داده شده.
3. Ch. 18, p. 12.
را در (Ch. 34, p. 10b) Pen
ts‛ao kan mu زیر نام mi hian (gharu-wood) چوب
آگار/گارو آورده، زیرا نویسنده بنادرست گمان
كرده كه hian mu
مترادف mi hian
است.
5 . واژه فارسی نو دیگر برای این گیاه anībā یا anītā
است. در اوستایی متأخر نام muštemešta
به كار میرفته
باور ندارم كه واژه فارسی و murt ارمنی بر گرفته از یونانی (شرادر در: Hehn, Kulturpflanzen, p.
238) یا یونانی
باشد.
6. Hirth, Chau Ju-kua, p. 197.
7. Pen ts‛ao kan
mu, Ch. 34, p. 17.
1. Pliny, xii, 34-35; Leclerc, Traité
des simples, Vol. III, p. 300; V. Loret, Flore
pharaonique, p. 95.
گویا *mwat
آوانگاشت madu
جاوهای و بالی باشد (’’مُرّ‘‘؛ manisan lebah
مالایایی). در متنی اویغوری كه از سغدی یا سریانی برگردان شده، واژه smurna یا zmuran
(’’مُرّ‘‘) هست كه مرتبط با واژه یونانی
دانسته شده:
2. Hist. plant., IV, iv, 13.
3. XV, ii, 3.
4. C.
Joret, Plantes dans l'antiquité, Vol. I, p. 48.
5. W. Geiger, Etymologie
des Baluči, p. 46.
6.
در مورد کارگیری بخور نزد مانویان، نك:
3. Chau Ju-kua, p.
221 پوتچوك
نه ریشه قسط هندی/اوکلندیا کاستوس/سوشوریا کاستوس Aucklandia
costus كه
ریشه سوشوریا لاپا Saussurea lappa
است؛ نك:
Watt,
Commercial Products of India, p. 980.
4. Leclerc, Traité
des simples, Vol. III, pp. 85-86
2.
وو كیـ تسون (Wu K‛i-tsün, Či wu
min ši t‛u k‛ao, Ch. 25, p. 11) نیز به درستی گوید این گونه پوتچوكی كه از کشور بربرهای خارجی
میآید نیست. سه تصویری كه آورده، پوتچوك
محصول هاییـچو (Hai-čou) در كیان ـ سو،
محصول كوان ـ تون، و محصول چو ـ چو (Č‛u-čou) در نان ـ هویی (Nan-hwi)، از كتاب T‛u šu tsi č‛en (XX, ch. 117) كپی شده و سه گیاه مختلف را نشان میدهد.
3.
در Tien hai yü he či (ch. 3, p. 1) و ص 228 کتاب پیش رو
آمده است كه mu hian در سرزمین
بومی چو ـ لی (Č‛ö-li) در یون ـ نان، كه پیشتر چان ـ لی (Č‛an-li) نامیده میشد، تولید میشود.
4.
Pelliot, Bull.
de l’Ecole française, Vol. IV, p. 226.
5.
ادعای وجود این ریشه در كون ـ لون بیپایه نیست، زیرا گارسیا دا اورتا نیز این
داستان را تأیید كرده و در
مالاكا نیز پوچو (pucho) را دیده كه از آنجا به چین صادر میشده.
6. این متن بیشك موثق
است؛ پیشتر هم در (Ch. 991,
p.11) T‛ai p‛i yü lan
این گزارش نقل شد است.
7. Ch. 982, p. 3.
1. به گفته گارسیا (C. Markham, Colloquies,
p. 49)، حسنلبه
تنها در سوماترا، و سیام شناخته است. به گفته پایرارد (F. Pyrard, Vol. II, p. 360,
ed. of Hakluyt Society)،
كه از سال 1601 تا 1610 در سفر بود، این ماده بیشتر در مالاكا و سوماترا تولید میشود.
3. از آنجا كه فرآورده مالایایی در پژوهش پیش رو نمیگنجد
از این بیش پیش نگیریم (نك: (Hirth, Chao
Ju-kua. pp. 201-202. در بـرگردان
برتشنایدر از این مطلب، كه
برپایه مـتن ناموثق/نامعتبر/نااستوار پن تِس'ائو Pen ts‛ao صـورت گرفته، کژفهمیِ شگفتی رخ داده و عبارت بدین معنا گرفته شده: ’’با
سوزاندن آن-سی هیانگ an-si hiang اصل میتوان
موشها را به دام انداخت( ؟) ‘‘. نشان پرسش از
اوست. از دید من معنای عبارت این است: ’’آن نوع كه هنگام سوختن موجب جلب جوندگان
شود اصل است.‘‘
4.
Cf. Pelliot, Bull.
de l’Ecole française, Vol. IV, pp. 178, 371.
5.
Ch. 3, p. 1
(وص 228 کتاب پیش رو ).
6.
Ch. 18, p. 8b.
1.
هم برتشنایدر (Bot. Sin. , pt. III, p. 466)
و هم هیرت (Chao Ju-kua, p.
202) این پوـ سه [Po ssi, (Parse), the ancient kingdom of Persia] را همان ایران دانستهاند، بدون اینكه این زحمت را
به خود بدهند تا روشن کنند كدام درخت در نگر است؛ ضمناً Styrax-benzoin در ایران نمیروید. پیشتر گارسیا گفته بود benjuy (با دست نگاشت او) در ارمنستان، سوریه، افریقا
یا قیروانی/شحات [شحات/قوريني/قورينا]
(Cyrene) نمیروید، بلكه فقط در سوماترا و سیام یافت میشود.
2. p‛i-sie آوانگاشت واژهای بیگانه نیست؛ صورت كهن * bik-dzaنه ما را به واژهای
فارسی میرساند نه مالایایی.
3. برتشنایدر،
كه گیاهشناس بود، این بند ( ) را چنین برگردانده:
«برگها به چهار گوشه رشد میكنند (!).» معنای واژه به واژه آن چنین است ’’برگها چهار گوشه دارند‘‘؛ یعنی
برگها چهارگوش یا بسادگی مستطیلاند. عبارت se len در مورد برگها به معنای ’’چهار نوكه‘‘ است و با
برداشت تیزی آنها.
4. درباره این موضوع نک. فصل
بعد.
5.
T‛oung Pao, 1912, p. 480.
6. Ch. 8, p. 106. [翻譯名義集 Fan yi ming yi ji, a dictionary of
Buddhist technical terms compiled by 法雲
Fayun circa A.D. 1150.]
7. Cf. T‛oung Pao, 1914, p. 6.
گونه اول را در زبان
بلوچی bayi یا
bai نامند.
1.
Hanbury, Science Papers,
p. 257; Stuart,
Chinese Materia Medica, p. 43.
2.
در سده شانزدهم، برپایه آنچه گارسیا گوید
(Markham, Colloquies, p. 150)
قسط را از هند به هرمز کشیده
از آنجا به ایران و خراسان میبردند؛ از راه
عدن نیز را به ایران و عربستان میرساندند.
S.
Lévi, Journal asiatique (1911, II, p. 138).
4. واژه ’’benjoin‘‘ تحریفشده واژه عربی lubān
jāwī (’’بخور جاوه‘‘ یعنی
سوماترا در نزد اعراب) است. پرتغالیها از آن benzawi و
نیز beijoim و benjoim (در واسكو دوگاما و دوارته باربوسا)؛
اسپانیاییها، benjui، menjui ؛ ایتالیاییها، belzuino، belguino؛ فرانسویها benjoin را درست كردند. بسنجید با:
R. Dozy and W. H. Engelmann, Glossaire
des mots espagnols et portugaise dérivés de l'arabe, p. 239; S. R. Dalgado,
Influência do vocabulário português, p. 27.
5. Hirth, Chao Ju-kua, p. 201.