۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

فرهنگ سیمرغ ایرانزمین

فرق میان پهلوان و مجاهد


فرق ِ میان پهلوان و مُجاهِـد

منوچهر جمالی
• زال و رستم، مثل ِ اعلای پهـلوانی - اسفندیار، مثل ِاعلای ِمُجاهـد - پهلوان، سـپر ِ جان (قداست جان) - مجاهد، برای چیرگی ایمانش می جنگد ...
پنج‌شنبه ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۶ - ٣ می ۲۰۰۷
تفاوت هفتخوان رستم و هفتخوان اسفندیار داستان هفتخوان اسفندیار، برای عرضه کردن یک « مجاهد ِ زرتشتی »، رویاروی « رستم ، پهلوان سیمرغی » ، ساخته و پرداخته شده است . بکاربردن واژه « پهلوان » برای اسفندیار، مشتبه سازی دو جهان بینی متضاد باهمست. پهلوان ، آرمانیست که نمیتوان برای هرگونه مبارزه ای ، بکار برد . سازندگان داستان اسفندیار ، خیال میکرده اند که « جهان پهلوانی رستم »، استوار بر نمایش زورمندی وخطرجوئی ِیک مرد جنگجو است . مغزو بُن داستان را که « یافتن چشمی است که ازخود، میتواند درتاریکی رویدادها ، نیکی را ازبدی ، و زندگی را از ضد زندگی ببیند » به عمد ، نادیده گرفته اند . هسته داستان ، یافتن ِ راز جام جم ، یا جستن ِ بینش بهمنی وجمشیدی ازبُن خود است . هسته داستان ، یافتن چنین چشمی و هدیه کردن چنین چشمانی به دیگرانست ، میتواند که بلاواسطه ، سراسر رویدادهای گیتی با روشنی که خود میافکند ، خود نیز ببینند . هسته این داستان ، یافتن خردیست که خودش ، معیارشناخت زندگی ازضد زندگی میباشد، و دادن آن به دیگران ، بی آنکه با آنها درانتقال این خرد، ازآنها پیمان تابعیت و اطاعت بخواهد. سازندگان داستان هفتخوان اسفندیار، این سراندیشه را از کل داستان ، بیرون افکنده اند که آماج ِپهلوان ، ازخود زیستن ، در ازخود دیدن است. چشم (= خرد) وجان ، باهمند . آماج مجاهد ، چیره ساختن آموزه ایست که خود بدان ایمان آورده براذهان دیگرانست، و طبعا سلب توانائی دیدن ازچشم وخرد خود ، و به هستی ازآنست . مسئله ، انگیختن و آفریدن خرد در دیگران نیست ، بلکه دادن یک آموزه به دیگرانست که درچهارچوبه آن وبا معیارهای آن ، بیندیشند ورفتارکنند . درهفتخوان اسفندیار ، ازهمان آغاز دیده میشود که آماج رفتن اسفندیار، کشتن ارجاسب ، دشمن دین زرتشت و درضمن ، رهائی بخشیدن خواهران خود میباشد، که دراثر غفلت و بی سیاستی پدرش گشتاسپ ، اسیرارجاسب شده اند میباشد. ازسوی دیگر ، رابطه رستم با « دیو سپید » ، بکلی با رابطه اسفندیار با ارجاسب ، فرق دارد . رستم در دیو سپید ، دوبخش متضاد میشناسد که آمیخته به همند. دست وپای دیو سپید ، آهنین است که نماد تجاوزطلبی وپرخاشگری ( خشم ) است ، درحالیکه جگرو دل و مغزش ، دارای خونی هستند که روشن کننده چشمانی هستند که از بی اندازه بودن ، کور شده اند . رستم ، مفهوم دیگری از دشمنی و دشمن دارد . رستم ، دشمن را وارونه زرتشت ، « اژی ناب و زدارکامه یکدست » نمیشناسد ، بلکه در دشمن ، خوبی و نیکی و بینش را نیز می یابد . ژی و اژی ، زندگی و ضد زندگی ، در دشمن ، باهم آمیخته اند . جنگ با دشمن ، بسیارپیچیده است ، چون کسی حق ندارد ، دشمن را درکل ، بد و تباه و زشت کند و فقط در او، « اژی = ضد زندگی ، حقیقت پوشانی » ببیند. او ، اژی را بطور روشن و ساده در پیش چشم خود نمیشناسد. چنین « اژی = ضد زندگی ، بدی و شرّ » در جهان وجود ندارد . درهیچ دشمنی و رویدادی ، خوبی و بدی ، خیر و شرّ ، ژی و اژی ، ازهم جدا و مشخص نیستند . ازاین رو، هرانسانی باید چشمی وخردی داشته باشد، که دربرخوردهایش بتواند این دورا ازهم جدا سازد . هر رویدادی وپدیده ای ، دیو سپید است . درحالیکه اسفندیار، تصویر کاملا دیگری از ارجاسب دارد . این همان تصویر« اهریمن = اژی » زرتشت است . رستم باید « ژی »و « اژی » را که دردیو سپید باهم آمیخته اند ، ازهم بازشناسد . او با کل وجود دیو سپید ،عداوت ندارد و اورا درتمامیتش ، تاریک و دروغزن و پرخاشگر نمیداند . او دشمن ِکل دشمن نیست. هیچ دشمنی برای او، اهریمن زرتشتی یا شیطان اسلامی نیست .رستم درهر پدیده ای ، نیک وبد ، یا ژی و اژی ، مهرو کین را باهم آمیخته میداند ، که بایستی درجستجو، با بینشی ژرف ازخود درهنگام ، آنهارا ازهم جدا سازد . این دو هفتخوان ، بخوبی ویژگیهای شاخصه « پهلوان » را از« مجاهد» ، نمایان وبرجسته میسازد. دراثرکاربُرد نا بهنجار ِ واژه « پهلوان » ، معنای ژرف و برجسته آن ، درفرهنگ سیاسی ایران ، بکلی فراموش شده است . تصویر و جایگاه اجتماعی پهلوان ، با چیرگی ساسانیان و موبدان والهیات زرتشتی ، بکلی عوض شد ، ودر ذهن ما، این تصویرتنگ و یکسویه است که جاافتاده است ، که با تصویراصلی درفرهنگ زال زری یا سیمرغی ، فرق کلی داشته است . موبد زرتشتی ، نفش روشن کننده و جداسازنده خوبی از بدی ، یا ژی و اژی را در دوره ساسانیان به عهده گرفت ، و طبعا برضد چنان تصویری از پهلوان بود . پهلوان ، چنانچه سپس با بررسی دقیق ، در واژه « پهلوی وپهلوانی » نشان داده خواهد شد، نام خود سیمرغ بوده است . پهلوان ، کسی بود که خود را وفادار نسبت به آرمانهای « ارتای خوشه ، ارتای هژیر، که «هو چیتره باشد ، وبه معنای ارتا، دارای دانه های آفریننده » میدانست . پهلوان ، کسی بود که با بینش روئیده ازبُن جان خود ( اخو = خوا = چتره = وَن ) ، سپر همه جانها و انسانها ، ازگزند و آزار ودرد است . پهلوان ، با نگاهی که زاده از بینش بنیادی خود ِ اوست ، نگاهدار« زندگی وخرد » جامعه ازگزند و آزار زدارکامگانست . این آرمان پهلوانی ، حتا در « یاوگیان » ، سده ها پس ازچیرگی اسلام در میان سپاهیان ایران باقی ماند . « حکومت » ، دراین فرهنگ ، « نگهبان جانها » ، با « نگاهیست که ازخردی که چشم جان است » برمیخیزد . این سراندیشه ، برضد هرگونه حکومت دینی و مذهبی و ایدئولوژیکی است . شناختِ « نگاه ازچشم جان ، که خرد باشد » ، بنیاد ِ حکومت، یا نگهبانی جامعه است . خویشکاری خرد ، اندیشیدن به « بهزیستی جان ، بطورکلی » است . خرد ، درخدمت « دفاع از دین و مذهب و طریقه ای ومسلکی » نیست ، بلکه درخدمت نگهبانی ازخردیست که به بهزیستی جانها ( نه موءمنان ) میاندیشد . این آرمان پهلوانی ، بکلی با آرمان اسفندیار که یک مجاهد دین زرتشتی است ، فرق دارد . تفاوت این دوآرمان ، وتفاوت« پهلوان » از« مجاهد » ، درهفتخوان رستم و درهفتخوان اسفندیار، بطور برجسته مشخص میگردد . هرچند موبدان زرتشتی در تحریف داستانهای موجود درشاهنامه کوشیده اند که سیمرغ را جانوری خونخوارو وحشی و درنده و پرخاشگر، نشان بدهند ، و اصالت مهر را ازاو بگیرند ، ولی با « اشتباهات لـُپـی = اشتباهات نا آگاهبودانه » که کرده اند ، میتوان به حقیقت گمشده راه یافت . بهترین گواه براین اندیشه ، سخنی است که کیخسرو ، هنگامی که رستم را به نجات بیژن فرامیخواند ، میگوید : توئی پهلوان ِکیان جهان نهان ، آشکار، و آشکارت ، نهان گزین کیانی و پشت سپاه « نگهدارایران » و لشگر پناه مرا شاد کردی بدیدارخویش بدین پرهنر، جان ِ بیدار خویش سپس به او میگوید : زهربد ، تو بر پیش ایران ،« ســپــر » همیشه ، چو « سیمـرغ گــستـرده پــر » پهلوان ، کسیست که نهانش ، آشکار، و آشکارش ، نهان باشد. این گوهر ِپدیده « راستی »، یا « چهره نمائی گوهر ِ خود ِانسان = اخو= خوا xva= تخم » میباشد. تو مانند سیمرغ گسترده پر، پیش ایران ، سپرجان )= نگهبان ) آنان از بدیها و آزار هستی . همین جا ، خود را لو داده اند. چون این سیمرغ ( ارتای خوشه ، ارتای ِهژیر= هوچیتره ) با گشودن پرهایش، همه فرزندان خود را زیر پرهای خود ، ازهرگزندی و آزاری ( اژی ) بجانشان باز میدارد . سیمرغ ، یا جانان ، اصل قداست جان وزندگیست، وبدین علت، اصل نگهبانی همه جانها بدون هیچ تبعیضی هست . او اصل نگهبانی هرجانیست ، چون تخم جان درهرجانی و« جفت هرجانی = پـات = پـر » است . اوست که « پـرش » را به هرجانی میدهد . دراثراینکه «جفت هرجانی » است ، « نگهبان هرجانی » است ، نگران هرجانیست . چشمان سیمرغ ، چشمانیست که کوچکترین درد و آزارهرجانی را ازدورمی بیند، و به نگهداری آن ازگزند میشتابد . این همان بینشی است که دردین یشت و بهرام یشت ، « دین » خوانده شده است ، چون بینش چشم کرکس ( کرک + کاز= مرغ فرازکوه ) اینهمانی با بینش چشم سیمرغ، داده میشده است . همین اندیشه است که برغم تحریف موبدان، در داستان زال دور افکنده ، مانده است : سیمرغ ، از دوردرآسمان : یکی شیرخواره، خروشنده دیـد زمین همچو دریای جوشنده دید زخاراش، گهواره و، دایه ، خاک تن ازجامه دور و ، لب از شیر پاک بگرد اندرش ، تیره خاک نژند بسربرش، خورشیدگشته بلند خداوند، مهری به سیمرغ داد نکرد او ، بخوردن ازآن بچه یاد این سخن که خداوند دردل این مرغ خونخوار، مهری افکند، تحریف ومسخسازیست . این زشت سازی سیمرغ وگرفتن اصالت مهرازاوست که، مرغ خونخواراست و این خدا( اهورامزدا ) هست که به دل پرخاشگراو، مهر می اندازد ! و هنگامی سیمرغ ، زال را به پدرش سام بازمیدهد ، بادادن پر، به زال ، این پیوند جفت بودن ِ خود با او را ، بیان میکند. من همیشه با تو، وجفت تو و ازاین ر وهمیشه ِ نگاهبان جان توهستم . دادن پربه زال ، بیان جفت همیشگی با زال بودنست : ابا خویشتن بر، یکی پرّ من همی باش درسایه فرّ من گرت هیچ سختی بروی آورند زنیک و زبد، گفت وگوی آورند برآتش برافکن یکی پرّ من ببینی هم اندر زمان ، فرّ من که در زیرپرّت ، برآورده ام ابا بچگانم بپرورده ام همانگه بیایم چو ابر سیاه بی آزارت آرم ، برین جایگاه فرامش مکن،« مهر دایه» زدل که دردل، مرا مهرتو دلگسل اندیشه « جفت بودن سیمرغ با هرجانی » ، سرچشمه آنست که هرگز، سیمرغ « بی جفت » ، نمیتواند زنده بماند . همه انسانها و جانها ، جفت سیمرغ هستند .هستی( =ژی) ، اینهمانی با جفت ویوغ بودن ( جی = یوغ ) دارد . دانه های وجود خوشه گونه سیمرغ ، درتن هرانسانی و جفت هرانسانیست. اینست که همیشه نگران و نگاهبان جفت خود ، که هرجانیست ، میباشد . نگاه سیمرغ به جفت ، نگرنده ونگاهدارنده جفت خود است. دوجفت را نمیتوان ازهم برید . اینست که واژه « پـاس » در پهلوی ، که همان « پاتpaatha » دراوستاست ، و دراصل به معنای « جفت = حضور= همراه بودگی= تواءم بودگی = اتحاد = معیت = با کسی بودن » بوده است . با تصویر زرتشت ازهمزاد = جفت ، معنای « پات = پاد » ، درمتون زرتشتی واژگونه ساخته شد، و ازآن پس ، پات= پاد، معنای « ضد » را پیدا کرد . مثلا « پاد زهر» ، به معنای ضد زهر است ، ولی « پادشاه » ، دراصل، به معنای « جفت ویار سیمرغ » بوده است که بهرام باشد ، چون سیمرغ ، « شاه » است . مثلا « پـتـیـاره = پات یارکpat+yaarak=pait+yaara » درفرهنگ سیمرغی به معنای « جفت ویارو یوغ ِ سیمرغ » است ، در حالیکه در الهیات زرتشتی و زبان فارسی ، معنای « ضد و مخالف» را پیدا کرده است ، چون درتصویر« همزاد» ، جفت ژی ، ضد ژی ، شده بود . ازاینجاست که نگهبان ومحافظ وحارس وحامی ، دراصل به معنای کسی است که همیشه جفت و تواءمان و همراه است . جفت که همیشه بدیگری متصل است ، که جفت دیگر را همیشه نگاه میدارد ، وگرنه هستی خودش ، درخطرمیافتد . سیمرغ با دادن پربه زال ، میگوید که من همیشه با توام ، من همیشه جفت توام . ازاینرو همیشه نگهدارجان ِ تو، از گزند وآزارهستم . جفت بودن ، معنای « مهر» را مشخص میساخت ، چون ریشه «مـهــر» که « مت maetha » باشد، به معنای «جفت + اتحاد ووصال » هست(Ferdinand Justi ) . حکومت ، هنگامی اصالت وحقانیت دارد که نگهبان جان هرفردی باشد ، یا به سخنی دیگر، جفت و تواءمان با هرفردی دراجتماع میباشد . نام این پیوند ، مهر بود. مهر، معنای « جفت بودن » داشت . مهر،اصلیست که دوتا را به هم پیوند میدهد و سومیست که نادیده میماند، ولی ازدو، یکی میسازد . این اندیشه ، سبب میشد، که چیزهائی که « سه تا » نامیده میشدند ، معنای « یکی » هم میدادند . مثلا دراوستا « سه پاspaa » به معنای « پا » هست ( یوستی ) . یا « چکاد» که قله باشد ، دراصل « سی کات = سه سر= سر» میباشد . همانسان « سپاس » که « سه پاس » باشد ، همان معنای « پاس = نگهدارو محافظ » را دارد . همانسان « سپاه » که « spaadha= سه + پاد » باشد، همان معنای paadha یا نگهبان را دارد . همانسان سپرspaara ، معنای پرpaara را دارد . اندیشه« نگهبانی و نگهداری » و « نگاه » ، با اندیشه جفت وتواءم و یوغ بودن و مهرورزیدن ونگران و دلمشغول و مراقب و مواظب جفت خود بودن ( که هرجانی بود ) ،ازهم جدا ناپذیرند . تصاویر سیمرغ ، به کردار جانور پرخاشگرو خونخوارو تباهگر درشاهنامه ، یا متون دیگر، همه توهین و تهمت و زشت سازی و تحریف است . واژه « سپر» ، درکردی، نام « باز = عقاب » هست ، و « باز» همان » واز= وای » یا سیمرغ است . سپرها را دراصل ، ازنی میساخته اند . کیخسرو به رستم میگوید که تو ای رستم ، ای پهلوان ، همگوهر با سیمرغ ، و سپرجان ایران هستی . تو « جان همیشه بیداری » و « نگهدار» مردمان از آزارو گزند هستی . نقش پهلوان ، سپر بودن برای جان بطورکلی ، ازگزند و آزار ( اژی ) است .اوباید مانند سیمرغ ( کرک + کاز = مرغ فرازکوه ، کرک + کاس = مرغ نی نواز ) که چشمان دوربین دارد ، و خطرهرجانی ( ژی ) را از دور، می بیند ( مانند دیدن کودک زال که روی سنگ خارا افکنده شده بود ) ، ببیند و بیاری آن جان بشتابد . داستان بینش در« جام گیتی نما » نیز دیدن از دور ِ « درد بیژنیست ، که درچاهی تاریک دراقصای جهان » اسیرو درمانده افتاده است، و رهائی دادن اواز درد ست. « بینش درجام جم » ، برای شتافتن به رهائی دادن ازگزند است . پهلوان ، باید با بینشی که ازبُن جان ِ جهان بین ، درخود ( اخو= چیتره =وین = جام جم) دارد ، به یاری انسانها از آزار ( اژی = اژدها ) بشتابد . خویشکاری پهلوان ، دفاع از رندگی( جان ) بطورکلی هست، نه تنفیذ و تحمیل دین و عقیده و آموزه خود، با زورو شمشیر و تیغ به دیگرانست . درست ، گشتاسپ و اسفندیار و بهمن ، با زورو تیغ وبند میخواستند دین زرتشت را به خانواده رستم تحمیل کنند. خانواده رستم وزال ، برضد جهاد دینی و استبداد دینی برخاستند، هستی خود را نثارکردند ، وبدینسان بنیاد گذار آزادی دینی درایران شدند . منش پهلوانی ، برضد « منش جهاد » بود . « ارتای خوشه = ارتای هژیر یا هو چیتره » یا ارتا وشی » ، خود را « خوشه همه جانها و انسانهای جهان » میدانست ، و مفهوم « دروند » و « اشون ِ» زرتشت را نداشت، که مردمان گیتی را به دوبخش ، نظیر آموزه اسلامی « دارالسلام » و « دار الحرب » ازهم جدا میکند. برای پهلوان ، ایمان وبی ایمانی ، جانهارا ازهم جدا نمیکند . برای پهلوان ، « جان= زندگی = ژی » ، بر هرگونه ایمانی و هر گونه اختلافی ، اولویت داشت . برای پهلوان ، « بینش برای نگاهداری جان » ، ازخود ِ ژرفای جان در هرانسانی ، برمیخیزد ، وچنین بینشی است که ، انسان را به نگهبانی جانها میکشاند .این اندیشه که آرمان ِ بنیادی ِپهلوان است ، درچند بیت در آغازشاهنامه آمده است خرد ، « چشم جان» است چون بنگری توبی چشم جان ، این جهان نسپری خرد ، چشم جان، و طبعا پاسدارو نگاهبان جان وزندگیست . اندیشیدن خرد، نگاهیست که چشم جان ، یا چشم زندگی ، به رویدادها، برای بهترزیستن جان بطورکلی میکند . اینهمانی دادن « خرد » با «چشم جان » ، و طبعا اینهمانی دادن ، « اندیشه » با « نگاه » ، نشان میدهد که خویشکاری خرد ، « نگهداری جان بطورکلی » است .اینست که اصطلاح نگهداری و نگهبانی ، رابطه تنگاتنگ « نگاه انسان را که بینش خرد انسان باشد »، با طیفی ازخویشکاریهای اجتماعی و سیاسی نشان میدهد . با نگاه یا اندیشه است ، که شهررا نگاه میدارند ، رعیت را نگاه میدارند ، جامعه را از دشمن نگاه میدارند ، کودک و دوستان را نگاه میدارند ، فرصت را نگاه میدارند ، به روزهای بدی یا نیکی که میآید نگاه میکنند . بالاخره جهان آرائی ، نگاهداشتن زندگی است . نگاه ، اینهمانی با اندیشه ای دارد که ازبُن جان انسان میتراود . نخست آفرینش ، خرد را شناس نگهدارجانست و جان را سپاس برداشت ما از« نخست آفرینش » ، برداشتیست که زاده از تصویر خدا در اسلام و دین زرتشتی است . درحالیکه « نخست آفرینش » ، دراصل به تصویر « بهمن = مینوی درون مینو = بُن زندگی و بُن خرد باهم » بازمیگردد . بهمن ، بُن خرد و بن زندگی بطورکلی هست . دربهمن ،که بُن جهان هستی است ، « خرد» با « جان» ، اینهمانی دارد . جهان از خرد، روئیده و زائیده شده است . اینست که نخستین پیدایش بهمن ، ماه است ( رحیم عفیفی، اساطیر، صفحه ۲۴۹ ماه نیایش ) ، که مجموعه همه تخمهای زندگان شمرده میشود ، وچون تخم ، سرچشمه روشنائیست ، بنابراین ماه ، اصل روشنائی است ، و چشم آسمانست، که اینهمانی با خرد دارد . ودرادبیات ایران ، ماه ، سـپر شمرده میشود . سپاس ( سه + پاس ) تو چشم است و گوش و زبان کزین سه ، رسد نیک و بد ، بیگمان همیشه خرد را تو دستور دار بدو ، جانت ازناسزا ، دور دار با پیدایش زرتشت ، معنای « خرد» بکلی تغییر میکند . خرد، ازبرگزیدن « ژی و اژی » در تصویر همزاد زرتشت ، معین ساخته میشود که ازهم جدا و متضاد با همند و ازاین رو کاملا روشن هستند . این در آموزه زرتشت است که چنین روشنائی میان پدیده های خیروشرّ ، ژی و اژی هست . ازاین رو، هفتخوان رستم ، دراین چهارچوبه ، بی معنا وپوچست . با باور به آموزه زرتشت ، کسی بسراغ یافتن چشم خورشید گونه یا جام جم ( چشمی که ازخود ببیند و ازخود روشن بکند ) نمیرود . اینست که درهفتخوان اسفندیار، این هسته داستان، حذف میگردد . رابطه اسفندیار با پدرش که گسترنده دین زرتشت است ، و با گوش های خود ، گاتا را از دهان خود زرتشت ، شنیده و فهمیده ، دراثر قدرتخواهی بیش ازحدی که هردودارند ، بسیار آشفته و پریشان است . درحالیکه میان زال زر، فرزند وجفت سیمرغ و پیکریابی سیمرغ و رستم ، درست رابطه ای دیگر برقراراست . رستم ، فرستاده میشود تا « یکی آزمایش از روزگار بکند» و نخست خودش بادیده خود بتواند راه برود و چشم دیگران را ازهمین راه بازکند . اسفندیارفرستاده نمیشود که یکی آزمایش از روزگاربکند تا به « چشم ازخود بیننده » برسد، بلکه مانند پدرش با ایمان به آموزه زرتشت ، نیازبه چنین هفتخوانی ندارد . دیدن برای سیمرغ یا « ارتا ی خوشه» ، دیدن درتاریکی و جستجوی آب زندگی درتاریکیها کاردارد . گوهر ِ ارتای خوشه یا سیمرغ، چنین چشمیست که درهرانسانی ، کاشته و غرس شده است . نام ِگل ارتای خوشه ، که سپس زرتشت ، نامش را تبدیل به اردیبهشت کرد ، مرزنگوش است، که « عین الهدهد » یا « مروی= مر+ وای » نیز نامیده میشود . باید پیش چشم داشت که ُگل ، یا گول ، معنای خوشه را دارد . کردها، ماه اردیبهشت را « گولان » مینامند . ارتا ، گلچهره است ( همان گلچهره ، در غزل حافظ ) ، یعنی گوهرش و ذاتش، خوشه است . هدهد را که ما، در منطق الطیرعطارمیشناسیم، درواقع چشم خود این خداست، که درهرانسانی هست ، و بینش او در تاریکیهاست که همه را درپایان به سیمرغ راهبری میکند و تبدیل به سیمرغ میکند . صنما( سن=سیمرغ )، چگونه گویم که : تو نور جان مائی که چه طاقتست جان را ، چو تو ، نور خود ، نمائی توچنان همائی ای جان ، که بزیر سایه تو به کف آورند زاغان ، همه ، خلقت ِ هـمـائـی هد هد، که سبکشده واژه « هو توتک » است، به معنای « نای به » است ، که همان « وای به» یا سیمرغ میباشد ( توتک = نای شبانان، هو= به ) . به عبارت دیگر ارتای خوشه ، چشم هدهد یا چشم نای به است . وهدهد درفرهنگ ایران ، چشمی دارد که قنات ( = فرهنگ= سیمرغ ) یا آب روان درتاریکیهای زیر زمین را می بیند . شگفتی وخیرگی و اندیشیدن وجستجو و آزمودن ، با دیدن در تاریکی کار دارد . اینست که رستم درآغاز، بدون رهبریست که پیشاپیش به او « آنچه پیش خواهد آمد و روی خواهد داد » به او بگوید . دراین صورت ، او با چشم خود، باید راه خود را بیابد وهیچ رهبرو راهگشا و پیشوا ئی ندارد. درست این سراندیشه که گوهرهفتخوان خیرگی و آزمایش و جستجو است ، درداستان اسفندیار، فراموش ساخته میشود . کرگسار، دشمنی که درجنگ ، اسیر اوشده است ، همه رویداد هارا که پیش خواهد آمد، پیشاپیش درهرخوانی به او میگوید ، و برعکس هفتخوان رستم ، همه جا ، سپاه او با اوست و تماشاچی قهرمانیهای اوست . غایتی را که اسفندیار، ندارد و نمیشناسد ، جستجوی توتیائیست که چشمهای نگهبانان ایران را ، ازخود ، بینا میکند. چشم اسفندیار، کرگسار تورانی است که دشمن او میباشد و اسیرگرفته است . اسفندیار، خودش، درتاریکی زمان نمی بیند . ز روئین دژ و کار اسفندیار ز راه و ز « آموزش کرگسار » پس ازمشاجره اسفندیاربا پدرش، که وعده های دروغ به او میدهد و به هیچکدام نیز وفادارنمی ماند ( و نخستین مبلغ دین زرتشت است که سرودهای گاتا را یک به یک از دهان خود زرتشت شنیده است ) وخودش، درقدرتخواهی، دست کمی از پدرش ندارد ، راه میافتد چنین گفت کو چون بیامد زبلخ زبان وروان پر زگفتار تلخ زپیش پدر رفت اسفندیار سوی راه توران ، ابا کرگسار همی راند تا پیشش آمد دوراه سراپرده و خیمه زد با سپاه اسفندیار وگشتاسپ ، که موءمن به زرتشت هستند ، دراندیشه یافتن چشمی که دراثر آزمایش و جستجو ازخود، همه چیزها را ( به ویژه تفاوت ژی از اژی را ) روشن کند نیستند ، چون این تفاوت را زرتشت ، درآموزه خود ، کاملا روشن کرده است، وآنها راه درست را برگزیده اند . اکنون این دوراه تازه ، چه معنائی دارد ؟ سپس نیز« کرگسار تورانی » را که دشمن است با نوشانیدن باده، به زور و عنف ، مورد تفتیش قرارمیگیرد. دشمن دراثرنوشیدن باده به عنف ، مست میشود و برضد خواست خود ، هررویدادی را که پیش خواهد آمد ، به اسفندیاری که چشم برای جستن آن ندارد ، میگوید . اسفندیار، چشمی را که درتاریکیهای جستجو، ببیند ، گم کرده است . چشمش وخردش را با ایمان ، برای چنین بینشی ، کور کرده است. این نقطه ضعف اسفندیار، و هرموءمنی هست، و بدین علت، سیمرغ درجنگش با رستم ، تیرگز را به رستم میدهد تا به چشم او بزند . درهفتخوان اسفندیار، ناگهانی بودن حادثه ها وشگفتی پیدایش آنها ، حذف شده است ، چون کرگسار، زیر فشارو مست ساخته شدگی ، راه و حادثه ای که پیش خواهد آمد ، بدو میگوید میداند. دشمن ، زیر فشار و ناخواسته ، اورا از حقیقت آگاه میسازد ، واو فقط زورمندی خود را در برخورد با آن پیش آمد ، نشان میدهد : ازآن پس بفرمود تا کرگسار شود داغ دل پیش اسفندیار بفرمود تا جام زرین چهار دمادم بدادند برکرگسار وزآن پس بدوگفت کای تیره بخت رسانم ترا من به تاج و به تخت اسفندیار،ازقماش همان وعده های دروغی که پدرش به او مرتبا میدهد ، به کرگسارنیز میدهد، تا او را بفریبد وبه هیچکدام نیزدرپایان وفا نمیکند . این شیوه راست گوئی و راست کرداری شاگرد زرتشت است ! گرایدون که هرچت بپرسم ، تو راست بگوئی ، همه مرز توران ، تراست ! چو پیروز گردم ، سپارم ترا بخورشید تابان برآرم ترا وگر هیچ گردی به گرد دروغ نگیرد دروغت برمن فروغ این کرگسار، پیش ازرسیدن به هرخوانی، بزور، مست ساخته میشود و همه جا نیز راست میگوید، ولی اسفندیار زرتشتی ، برعکس همه وعده هایش، اورا دچار سخت ترین عذابها، ودرپایان، با ناراحت ساختن و خشمگین ساختن اوبه عمد ، اورا به پرخاش وخشمناکی میانگیزاند ، تا او را به هرترتیبی شده ، ازسرخود واکند و بکشد. این شیوه برخورد شاگرد و مبلغ بزرگ دین زرتشت است که گاتا را از دهان خود زرتشت با گوش خود شنیده است ، و چون زبان خودش بوده است ، واژه به واژه آن را فهمیده است ، درحالیکه هیچکدام از مدعیان امروزه ، چنین ادعائی نمیتوانند بکنند . تفاوت رفتاراسفندیار با کرگسار، با شیوه ِ رفتار رستم با « اولاد »که ازسپاه دشمنست، واورا فقط درمرحله پایانی رهنمائی میکند ، تفاوت مفهوم « دشمن » را نزد پهلوان و نزد مجاهد دینی، نمودار میسازد . رستم ، وعده ئی که به اولاد میدهد ، انجام میدهد و به تحول اولاد از دشمنی به دوستی ، اطمینان دارد . برای اسفندیار، دشمن ، کافر ، یعنی درگوهر، پوشنده حقیقت است . دشمن ، بالفطره ، حقیقت را تاریک میسازد ، و طبعا جنایتکار است ، و گوهرش ، تغییر نمی پذیرد . برای رستم ، دشمن ، جنایتکار و کافر( پوشنده حقیقت بالفطره ) نیست، و بازور نباید حقیقت را به رغم میل او ، ازاو بیرون کشید . مجاهد دینی و ایدئولوژیکی ، تفاوت میان مفهوم « دشمن » ، با « جنایتکار و پوشنده حقیقت بالفطره » را نمیشاسد . برای مجاهد ، دشمن ، کافر( پوشنده حقیقت )، یا واژگونه سازنده حقیقت ( اهریمن ) ودرگوهرش ، ضد حقیقت وضد زندگی ( اژی= اهریمن ) است . اینست که دشمن ، قطرتا ، جنایتکاراست . چنین مفهومی از دشمن ، سراسر رفتار و اندیشیدن و شیوه مبارزات مجاهد را معین میسازد . برپایه این شیوه اندیشیدن است که اسفندیار درخوان ششم میگوید : به نیروی یزدان ، بیابیم دست بدین بدکنش مردم بت پرست ازآن دژ، یکایک توانگرشوید همه پاک ، با گنج و افسرشوید برای ما ، که تصاویر اسلامی بر ذهنمان چیره است ، « مردم بت پرست بدکنش » نه تنها معنای بدی ندارد ، بلکه فضیلت وافتخار هم هست ، چون اسلام هم، بت پرستان جاهل را میکوبد ومیکشد و آنرا فخرو ثواب هم میداند . ولی بت پرستی درآن زمان ، همین دین سیمرغی بوده است . جهاد، هم با بت پرستانی کاردارد که کنششان دراثر ایمانشان ، بد هست ، و هم با غارت و یغمای اموال چنین کفاری که حق مالکیت ندارند ، و توانگر ساختن خود ازاین اموال ، کار دارد . کسیکه حقیقت ندارد( کافراست ) ، حق هستی و حق مالکیت ندارد . اسفندیار، با خدعه وارد روئین دژ میشود، و بنام بازرگان بزمی میسازد تا شاه ( ارجاسب ) و مهتران لشگررا همه مست سازد و سپس دراین مست سازی ، لشگرخود را ازخارج به تهاجم فرامیخواند و ارجاسب را میکشد، و کاخ اورا آتش میزند : بفرمود تا شمع افروختند به هرسوی ، ایوان همی سوختند ودستور میدهد سر ارجاسب را از تن جدا کرده ، از روئین دژ پائین اندازند : چو انبوه گردد به دژ در، سپاه گریزان و برگشته از رزمگاه سرشاه ترکان ، ازاین دیدگاه بینداخت باید به پیش سپاه ظفزوفتح ِ اسفندیار، یک ظفر ِ دینی شمرده میشود : همیشه جوان باد اسفندیار و را باد چرخ ومه و بخت، یار که برکین لهراسب، زارجاسب سر ببرید و ، بفروخت آئین و فرّ با کشتن ارجاست ، آئین زرتشت ر امیافروزد . آنگاه اسفندیار به پدرش مینویسد : به روئین دژ، ارجاسب وکهرم نماند بجزمویه و درد و ماتم نماند کسی را ندادم به جان زینهار گیا در بیابان سرآورد بار همه مغزمردم خورد شیروگرگ جز از دل نجوید پلنگ سترگ این نخستین مبلغ آموزه مهر زرتشت است، که هیچکس را به جانش زینهار نمیدهد، و ازخون دشمن ، همه گیاهان بیابان را آبیاری میکند، و باندازه ای کشتارکرده است، که پلنگان ، فقط دل کشته شدگان و شیرها وگرگها فقط مغز مردمان را میخورند . « مجاهد دینی » ، همیشه در دشمن ، کافر(= پوشنده حقیقت ) و طبعا ظالم و فاسد و جنایتکارمی بیند، که راهی جز نابود ساختن آن نیست و این مفهوم « دشمنی » برای رستم و خانواده زال، پذیرفتنی نبود .

۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

چای را در زبانهای جهان چه گویند؟

The derivatives from tê
Language Name Language Name Language Name Language Name Language Name
Afrikaans
tee Armenian, Catalan
te Czech
té or thé (1) Danish
te Dutch
thee
English
tea Esperanto
teo Estonian
tee Faroese
te Finnish
tee
French
thé West Frisian
tee Galician
té German
Tee Hebrew
תה, te
Hungarian
tea Icelandic
te Indonesian
teh Irish
tae Italian
tè or thè
Javanese
tèh Korean
茶,다 da [ta](2)
scientific Latin
thea Latvian
tēja Leonese

Limburgish
tiè Low Saxon
Tee [tʰɛˑɪ] or Tei [tʰaˑɪ] Malay
teh Norwegian
te Occitan

Sesotho
tea,chá Scots Gaelic
tì, teatha Sinhalese
thé Spanish
té Scots
tea [tiː] ~ [teː]
Sundanese
entèh Swedish
te [tʰeː] Tamil
தேநீர் thenīr (nīr = water) "theyilai" means "tea leaf" (ilai=leaf) Telugu
తేనీళ్ళు tēnīru Welsh
te
• Note: (1) té or thé, but this term is considered archaic and literary expression. Since roughly second half of 20th century, čaj is used for "tea" in Czech language, see the following table (3).
(2) 차 (cha) is an alternative word for "tea" in Korean; see (4)
[edit] Derivatives from cha or chai
Language Name Language Name Language Name Language Name Language Name
Albanian
çaj Amharic
ሻይ shai Arabic
شاي shāy Aramaic
pronounced chai Assamese
saah
Azerbaijani
çay Bangla
চা cha Bosnian
čaj Bulgarian
чай chai Capampangan
cha
Cebuano
tsa Croatian
čaj Czech
čaj (2) English
chai Persian
chaay
Tagalog
tsaa Georgian
ჩაი, chai Greek
τσάι tsái Gujarati
ચા cha Hindi
चाय chai
Japanese
茶, チャ, cha Kannada
ಚಹಾ Chaha Kazakh
шай shai Kyrgyz
чай, chai Khasi
sha
Konkani
चा cha Korean
茶,차, cha Lao
ชา, saa Macedonian
чај, čaj Malayalam
ചായ, "chaaya"
Marathi
चहा chahaa Mongolian
цай, tsai Nepali
chiya चिया Oriya
cha Pashto
چای chai
Persian
چای chai Punjabi
چا chah Portuguese
chá Romanian
ceai Russian
чай, chai
Serbian
чај, čaj Slovak
čaj Slovene
čaj Somali
shaah Swahili
chai
Sylheti
saah Tagalog
tsaa Thai
ชา, chaa Tibetan
ཇ་ ja Tlingit
cháayu
Turkish
çay Turkmen
çay Ukrainian
чай chai Urdu
چا ٔےchai Uzbek
choy
Vietnamese
*trà and chè Tamil
*theyneer and tee cai kikuyu, (Kenyan language)
• (5) They are both direct derivatives of the Chinese 茶; the latter term is used mainly in the north and describes a tea made with freshly-picked

پارسی، تازی، پهلوی، دری

آفتابگردان
فردای دیروزین
صفحه اصلی
بایگانی نوشته ها
پست الکترونیک



یکشنبه، 17 فروردین، 1382 ماهم رفتنی شدیم


دوستان خوب ونازنین من سلام برشما .
این بار آمده ام که برایتان بگویم ماهم رفتنی شدیم.  یکی از بزرگان گفته بود : (( ازدواج مانند بادامی است که تا نخورده باشی نمیدانی مزهء آن تلخ است یاشیرین.  )) و این بارنوبت من فرارسیده است .
اصل گپ اینست که من میخواهم چهارپای شوم.  به این معنی که میخواهم عروسی کنم.  و ازین سبب میروم به زادگاهم.  به دوردستها.  جایی که درانجا انترنت نیست که بازهم برای شما عزیزان بنویسم.  تلویزیون نیست حتی برق نیست و مردم برای روشنایی از الکین استفاده میکنند.  ممکن است برگردم.  یک ماه بعد یادوماه بعد وشاید هم هرگز.  این بسته است به دست سرنوشت.  اگر بازگشتم بازهم برایتان خواهم نوشت واگر برنگشتم مرا ببخشید .
برای استادفرخاری نامه فرستادم و تقاضاکردم که پس ازین گردانندگی وبلاگ را خودشان به دوش گیرند.  اما ایشان به علت مریضی و مصروفیتهای زیاد و به علت نداشتن آگاهی کافی از مسایل کمپیوتری این مسوولیت را نپذیرفتند .
به هرحال.  مدتی باهم بودیم و من از شما بسیارچیزها آموختم که حرف حرف تان برایم خاطره خواهد بود.  اگر درنوشته هایم و پیامهایی که برایتان گذاشته بودم خطایی سرزده باشد مراببخشید و برایم دعا کنید.  دوسه روز دیگر اینجا هستم.  اگر فرصت یافتم چند مطلب تازه دروبلاگ اضافه خواهم کرد و اگرنشد بازهم معذورم دارید .
یارزنده و صحبت باقی
عبدالکریم سروش
¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 65 پیام )


پنجشنبه، 14 فروردین، 1382 درنگی بردو دیدگاه

نوشتهء : احمدیاسین فرخاری

درنگی بر دو دیدگاه

تاجك و ایرانی و افغان چرا ؟
ما درین دنیا كه از یك مادریم
لایق شیرعلی )

اگر با دیدی اندیشمندانه، سیری در تاریخ و جغرافیای زبان پارسی دری انجام دهیم، با وضاحت كامل درخواهیم یافت كه این زبان از بدو تولد خویش تا امروز، دریك حوزهء محدود و معینی قرار دارد، كه نظر به شكل هندسی اش، میتوان آن را ( دهلیز ) نامید.  این دهلیز صرف یك دهلیز ارتباطات زبانی و ادبی نبوده، در طول سده ها و هزاره ها، گاهوارهء بزرگترین تمدنهای بشری، مهد اصیل مهمترین خانواده های لسانی، شاهرگ اقتصاد و بازرگانی بین المللی و خلاصه پیشتاز و سرامد همگان بوده است.  همچنان كه كشورهای شامل این دهلیز ( ایران، افغانستان و تاجكستان ) درطول زمانه ها و تا آن گاه كه تاریخ در حافظه دارد، دارای پیوند های مشترك فرهنگی، سیاسی، مدنی، آیینی، اقتصادی و.  ..  نیز بوده اند .
به سخن دیگر، بادرنظرداشت موقعیت جغرافیایی و به هم چسپیدهء كشورهای تاجكستان، افغانستان و ایران و روابط گوناگون باستانی شان- به خصوص همزبانی مردمان این كشورها – میتوان گفت كه این عوامل باعث شده، ایشان در دل تاریخ از یك فرهنگ مشترك خودی نیز برخورداربوده و در امتداد جغرافیایی این سه كشور، یك دهلیز فرهنگی – تاریخی مشترك را تشكیل دهند.
چنانكه گفتیم درهمین دهلیز فرهنگی، بزرگترین مدنیتها به میان آمد، درهمین محیط خانواده های بزرگ لسانی زاده شد و.  ..؛ مگر دریغ ودرد كه دستان مرئی و نا مرئی سیاست، فشردگی تاریخی – جغرافیایی این دهلیز را درهم شكست و در جهت برچیدن همه آثار آن تلاشهای وسیعی صورت گرفت، كه متأسفانه تا هنوزهم ادامه دارد.  بازهم درد و دریغ كه آدمهایی از بطن همین حوزهء فرهنگی، آگاهانه یا نا آگاهانه باتعصب و افراطیگری خویش، روند قطع و انهدام این دهلیز را بیشترازپیش سرعت میبخشند .
افراطیگری درهرلباس و جامه، به هر شكل و شمایل و به هرنوع و دلیلی كه باشد ناپسند است و مطرود و مایهء ظهور انواع گوناگون لغزشها و رنجشها و رویش نگاههای نابخردانه و ناهموار درابعاد مختلف زندگی آدمها.  حتی عشق كه مقدسترین هدیهء ملكوتی است، اگر دستخوش افراط شود، به نوعی نفرت نا آگاهانه مبدل میگردد و اصالت خویش را به كف كفه ها میسپارد .
بدبختانه این موجود نامرئی شوم، از دیرزمانیست كه درمحیط فرهنگی ما پارسی گویان، سایه افگنده و بسا از اوقات باعث بروز كژنگریهایی گردیده كه دنبالهء آن به نزاع و مشاجره كشیده است و یا نهفته هایی ازان به چنگ فرهنگ ستیزان افتاده و آنها درمواقع لازم از همان دسته یی كه ما خود برای تبرشان داده بودیم، در براندازی ما و فرهنگ ما سود بینهایت جسته اند .
بی پرده تر سخن بگویم : روی سخن من به طرف برخی از برادران همزبان، همكیش، همسایه و.  ..  و.  ..  و.  .. ؛ ( ولی نه همدل ) ایرانی ماست، كه گاهگهاهی به اشتباه اسلحهء گرم و آتشبار سنگین خویش را با رگبار الفاظ ناسنجیده و ناسفته و احساساتی بردیگران مینمایانند و درین دهلیز فرهنگی به حیث یك راهزن عمل میكنند، كه نمیشود بهتر از ( قطاع الطریقان فرهنگی ) نام دیگری برایشان جستجو كرد .
برخی از برادران ایرانی ما، هرچه رودكی و سنایی و مولوی و جامی و انوری و بوعلی و خاقانی و بومسلم و سید جمال الدین افغانی كه در اطراف و اكناف عالم هست، همه را گردهم میكنند و با كوبیدن ( مهر ایرانی ) بر پیشانی شان، همه را مال حق وحلال خویش میپندارند.  پس ازان هرچه افتخارات تاریخی و آثار باستانی و علوم وفنون كهن، كه به چنگ شان میافتد، همه را كشان كشان و با زور و عرقریزی فراوان به اندرون مرزهای سیاسی كشورخویش میكشند و نمیگذارند كه حتی ورقپاره یی از یك كتاب قدیمی، یك متر بیرونتر از مرزهای شان به زمین بیفتد .
برخلاف هرچه دزد و راهزن و قاچاقچی و آدمكش و معتادی كه هست، همه را میپندارند كه ( مال ) افغانستان است.  اگرخدا ناخواسته درسرزمین ایران، آدم خلافكاری پیدا شود، و همچون ( خفاش شب ) دست به ناهنجاری و سیه كاری بزند، بازهم ( یارو افغانیه دیگه ! ) گویی هرچه تخم و تخمهء نیكویی و خوبی كه بوده، خداوند همهء آن را درسرزمین ایران فروریخته و درانجا رویانیده و هرچه تخم و تخمهء زشتی و پلیدی كه بوده، همه را درخاك افغانستان ریخته و حتی بادی هم به اشتباه، یكی – دو دانهء آن زشتی را به سوی سرزمین مقدس ایران نبرده است.  بازهم تأكید میكنم : (( برخی از برادران ایرانی ما، نه همه)).
ما در افغانستان به هیچ شاعر متقدمی به چشم شاعر ایرانی، یا تاجكی و یا افغانی ننگریسته ایم و همیشه درطول زمانه ها گفته ایم : شاعران فارسی گوی؛ مانند : حافظ و سعدی و رودكی و مولوی و سنایی و خاقانی و صدهاتن دیگر؛ اما ازنظربرخی دوستان ایرانی ما، همهء ادبا، شعرا، فلاسفه و دانشمندان ایرانی اند : سنایی غزنوی ایرانی، جامی شاعر عارف ایرانی، مولانا جلال الدین محمد بلخی ایرانی، خاقانی شروانی ایرانی، سید جمال الدین اسد آبادی ایرانی، ابومسلم ایرانی و.  ..  و.  ..  و ..  .
سالها قبل یكی از دوستان ما، كه كارمند ( خانهء فرهنگ جمهوری اسلامی ایران ) در شهر پشاور پاكستان بودند، و متأسفانه اسم شان را كنون فراموش كرده ام، برمن ایراد گرفته بودند كه، چرا من دریكی ازمقاله هایم نوشته ام كه زادگاه ابومسلم خراسانی درخاك افغانستان كنونی قراردارد، و گویا او افغانستانی بوده است.  من دران مقالهء خویش به نقل از كتاب ( تاریخ افغانستان ) نوشتهء مرحوم (عبدالحی حبیبی ) نوشته بودم : ((.  ..  درپیشاپیش این جنبش ضد عربی، مردی قرار داشت فصیح اللسان و قوی القلب، كه در فراز و نشیب زندگانی هیچگاه متغیر نشده و تردیدی به خود راه نمیداد.  این شخص ابومسلم عبدالرحمن نام داشت، كه درسال ( 720 ) درقریهء سفیدنج ( سپید دژ) از مضافات شهر انبار ( سرپل كنونی ) – مركز ولایت جوزجان – در شمال افغانستان كنونی، دیده به جهان گشوده بود .
وی مردی بود كوتاه به لون اسمر و نیكو و شیرین، فراخ پیشانی و نیكو محاسن و درازموی و درازپشت و كوتاه ساق و فصیح اندرلفظ، و شعر بتازی و فارسی گفتی و ..  .
این شمایل بومسلم را ابوالحسن علی بی محمد مداینی، كه دارای كتاب تاریخ بوده و مؤرخی ثقه است و طبری و مسعودی ازو روایاتی دارند، نقل كرده و صاحب مجمل آن را مانند شرح فوق به فارسی دراورده است ..  .  ))
آن دوست براین نكته تأكید میداشتند، كه اگر به دنبالهء نام ابو مسلم خراسانی، به دقت بنگریم، كلمهء ( خراسانی ) را میبینیم، نه ( جوزجانی ) را، و به همگان معلوم است، خراسان ایالتی است كه درشمال ایران موقعیت دارد نه در افغانستان، بناءً باید ابومسلم مال ما باشد، نه مال شما .
من پاسخ آن دوست را درهمان زمان ارائه نموده و قناعت شان را فراهم آورده بودم و اینجا به سببی، ذكر دوبارهء آن را میاورم، كه اگر دوستان دیگری نیز با ایشان همعقیده باشند، به حقیقت موضوع پی برند .
به همگان معلوم و هویدا است، كه ایالتی كه امروز به نام ( خراسان ) درشمال ایران موقعیت دارد، این نه آن خراسانی است كه درقدیمترین كتب تاریخی ذكری ازان به میان آمده است؛ بلكه این خراسان، چند سالی است كه نظر به مصالح سیاسی – فرهنگی تغییر نام داده و نام خراسان را به خود گرفته است.  وقتی ما خراسان را از دیدگاه تاریخی – فرهنگی، مطرح بحث قرار میدهیم، منظور ما نه این خراسان است كه درین سالها تولد یافته است؛ بلكه منظور ما از خراسان، همان خراسان پیرو كهنی است كه عظمتش دردل تاریخ خوابیده است.
كتاب ( حدودالعالم من المشرق الی المغرب ) ـ كه در سال ( 372هـ.  )‌ به رشتهء تحریر درامده ومؤلف آن معلوم نیست – در صفحات ( 55 و 62 )حدود خراسان را چنین توضیح مینماید :
(( سخن اندرناحیت خراسان وشهر های وی :
ناحیتیست كه مشرق وی هندوستان است وجنوب وی بعضی از حدود خراسان (‌ ؟ ) وبیابان سند است ومغرب وی حدود هری وبعضی نواحی گرگانست وشمال وی حدود غرجستان، گوزگانان، طخارستان غور ورود جیحون است .))
آنگاه شهر هایی را كه در خراسان موقعیت دارند، چنین نام میبرد :
(( نشاپور، سبزوار، نسا، طوس، هری (هرات )، پوشنگ ( زنده جان )، بادغیس، سرخس، غرجستان ( هزاره جات )، مرو رود، مرو، گوزگانان، بلخ، طخارستان ( قطغن )، بامیان، غور، بست، طالقان، خلم، سمنگان، بغلان، سیستان، زرنگ (زرنج )‌، فره (‌فراه )، قرنی، كابل، غزنین، زابلستان، پرروان وبدخشان .))
در كتاب (معجم البلدان ) ـ كه آن را ( یاقوت الحموی ) در اوایل قرن هفتم تألیف نموده ـ در مورد خراسان ـ نظربه قول ( بلاذری ) چنین نگاشته شده است :
(( سرزمین خراسان به چهار بخش منقسم میگردد :
1ـ ایرانشهر، شامل شهر های نیسابور، قهستان، طبستان، هرات، پوشنگ، باذغیس و طوس .
2ـ مروشاهجهان، سرخس، نسا، ابیورد، مرورود، طالقان (تخار ) خوارزم وآمل .كه همه اینها در كنار رود آمو قرار دارند .
3ـ شهر هایی كه در ناحیه جنوبی رود آمو قرار دارند وفاصلهحدودی میان آنها ومیان این رود ( 8 ) فرسنگ میباشد، عبارتند از : فاریاب، جوزجان، طخارستان علیا، خست (خوست )، اندرابه (اندراب )، بامیان، بغلان، والج، رستاق وبدخشان، كه شهر اخیر الذكر مدخل به سرزمین تبت میباشد.  واندراب عبورگاه به جانب كابل وترمذ بوده در شرق بلخ موقعیت دارد.  همچنان خلم، طخارستان سفلی وسمنجان ( سمنگان ) در بخش سوم شامل اند .
4ـ‌ بخش چهارم آن در ماورای رود ( آمو ) قرار دارد، كه عبارتند از : بخاری (بخارا )، شاش، طرار بند، صغد ( سغد )، هوكس، نسف، روبستان، اشروسته،‌ سنام، قلعه المقنع، فرغانه و سمرقند .))
كتاب مذكور در مورد وجه تسمیه (خراسان ) چنین مینگارد :
(( خُر اسم للشمس بالفارسیه الدریه و آسان كأنه أصل الشیء و مكانه، و قیل : معناه كُل سهلاً.  لأن معنی ( خر ) كُل و ( آسان ) سهل.  و الله اعلم.  ج/2 ص 350 – 351 ))
یعنی :‌ خر ( مخفف خورشید ) ـ‌ در زبان فارسی دری نام آفتاب است واسان، یعنی اصل یا مكان شی.  و گفته اند كه معنای آن ( آسان بخور ) است؛ زیرا خر ( مخفف خور با حذف (ب) تأكید ) به معنای ( بخور ) است وآسان به معنای ( سهل ) (‌ كه مجموعاً میشود آسان بخور ) مگرخداوند دانا تر است .
پس نظر به تذكر اسمای این شهرها كه مؤلفین ( حدود العالم …) و‌ (‌معجم البلدان ) آن را در كتب خویش آورده اند، میتوان به این نتیجه رسید كه افغانستان امروز همان خراسان قدیم میباشد كه بعداً درفرازها و نشیبهای ایام و گیرودارزمانه ها چند شهری ازین شهرها به دست همسایگان افتاده است .
همچنان از گفته های بالا برمیاید، كه گوزگانان ( + ان، علامت جمع در زبان فارسی، دراصل گوزگان بوده و عربها آن را جوزجان خوانده اند؛ چون در زبان عربی {گ } و جود ندارد، به جای آن همیشه از { ج } استفاده مینمایند ) منطقه یی بوده جزیی از خراسان، كه اكنون درتقسیمات اداری كشور افغانستان به حیث یك ولایت، درشمال این كشور موقعیت دارد و مركز آن به نام ( سرپل ) یادمیشود، كه بنا به گفتهء طبری و مسعودی، ابومسلم خراسانی درین منطقه زاده شده، نه در خراسان كنونی كه ایالتی است درشمال ایران .
به هر حال؛ بحث ما برسر این نیست كه ابومسلم خراسانی درینجا یا درانجا زاده شده و برسر تصاحب و مالكیت نام وی، افغانستان و ایران قباله های آبایی خویش را بیرون آورده و دردادگاه بین المللی لاهه به دعوا بپردازند؛ بلكه بحث ما روی این است كه چرا ما بومسلم و صدها تن از امثال اورا خاسته ازین دهلیز فرهنگی – تاریخی مشترك ندانیم و بران افتخارباهمی نكنیم ؟ مگر واقعیت غیر ازین است ؟ قضاوت را میگذاریم به خوانندگان و میپردازیم به دیدگاه دوست دیگر خویش :
چندی قبل، هنگام گشت و گذار درخم و پیچ كوچه ها و پسكوچه های انترنت، گذارم به وبلاگی افتاد، كه صفحهء آن را تصویر پشتی ( مجلهء ایرانشناسی ) آذین بسته بود و پایینتر ازان سرنامهء مقاله یی جلب نظر میكرد، زیر عنوان ( گناه نابخشودنی جمهوری اسلامی ایران درحق زبان فارسی در تاجیكستان )، كه آن مقاله را آقای ( جلال متینی ) نوشته بودند.  ایشان درقسمتی از مقالهء خویش نوشته اند :
(( حد اكثر تا یك قرن پیش، نام زبان رایج درایران و افغانستان و آسیای مركزی، ((فارسی )) بود و اروپاییان و امریكاییان نیز حتی دركتابهای مرجع خود ازان با كلمهء Persian یا معادل آن درزبانهای خود یادمیكردند؛ ولی از اوایل قرن بیستم میلادی، سیاستهای ذی نفع درمنطقه، این وحدت كلمه را از بین برد.  در اتحاد جماهیر شوروی، زبان فارسی زبانان جمهوری جدیدالتأسیس تاجیكستان و ازبكستان را (( تاجیكی )) نامیدند و در افغانستان (( دری )).  و این نامگذاری را به قرون پیشین نیز تسری دادند.  چنانكه از جمله رودكی سمرقندی شاعر قرن سوم و اوایل قرن چهارم شد شاعر تاجیك و سنایی غزنوی شاعر دری گوی و گاهگاه شاعرانی را كه زادگاهشان درمحدودهء جغرافیایی فعلی ایران بوده است، مانند فردوسی و خیام نیز شاعر تاجیك یا دری گو خواندند و اصرار براین كه تاجیكی زبان مستقل و جدا از فارسی است، همچنان كه دری نیز بافارسی و تاجیكی ارتباطی ندارد ))
من در كلیت سخن به همه جهات نوشتهء این دوست محترم ما موافقت كامل دارم؛ اما درمورد كلمهء (( دری )‌)، سخن شان به هیچ وجه قابل پذیرش نیست؛ زیرا (( دری )) كلمه یی نیست كه در اثر (( سیاستهای ذی نفع منطقه )) درقرن اخیر اختراع شده و جهت نامگذاری این زبان به كار رفته باشد؛ بلكه قدمت تاریخی این كلمه فراتر از قرون سوم و چهارم میرود.  و این چیزی است كه حقیقت آن در دل قدیمترین كتابهای ما نهفته بوده و مبین این نكته است كه كلمهء (( دری )) از قدیم الایام برای نامیدن این زبان به كار میرفته است، نه آن كه ما آن را به قرون پیشین (( تسری )) داده باشیم.  به نمونه های زیر نگاه كنید:
ابن الندیم دركتاب خویش ازقول عبدالله بن المقفع مینویسد :
• (( قال عبدالله بن المقفع : لغات الفارسیه : الفهلویه و الدریه و الفارسیه و الخوزیه و السریانیه.  فأما الفهلویه فمنسوب الی فهله : اسم یقع علی خمسه بلدان و هی اصفهان و الری و همدان و ماه نهاوند و اذربیجان؛ و اما الدریه فلغه مدن المدائن و بها كان یتكلم من بباب الملك و هی منسوبه الی حاضره الباب و الغالب علیها من لغه اهل خراسان و المشرق لغه أهل بلخ؛ و اما الفارسیه فیتكلم بها الموابذه و العلماء و أشباههم و هی لغه أهل فارس ..  .  ))
یعنی : عبدالله فرزند مقفع گفت : زبانهای فارسی، عبارتند از : پهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی.  و پهلوی منسوب به ( پهله ) است و این اسمی است كه بر پنج شهر اطلاق میشود، و آن ( پنچ شهر ) : اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان است.  و اما دری زبان شهرهای مداین است و كسانی بدان سخن میگویند كه در دربار شاه هستند و آن ( دری ) منسوب به مقربان دربار است.  كه از میان زبانهای مردم خراسان و مشرق، زبان اهالی بلخ بران غالب است.  و اما فارسی زبان موبدان، دانشمندان و اشباه آنهاست، كه آن زبان اهالی فارس میباشد .
• اسدی طوسی میگوید : (( ارثنگ كتاب اشكال مانی بود و اندرلغت دری همین یك ثاء دیده ام.  )) لغت فرس / ص 261
• دایره المعارف اسلامی، درین مورد چنین مینگارد :
(( دری ( و یقال دری بفتح الدال ) : و معنا ها علی وجه التحدید، لغه البلاط ( در ) و هی تطلق علی اللغه الفارسیه الحدیثه.  و جاء فی الترجمه الفارسیه المختصره لرسائل اخوان الصفا ( بومبای 1804 ) أن هذه اللغه قد ترجمت الی لسان (( پارسی دری ))‌بأمر تیمور لنك ..  .  ))
دائره المعارف الاسلامیه ج/1 ص 228 )
یعنی : دری ] به كسر دال [ ( وگفته شده، دری بفتح دال ) : و معنی آن بروجه تحدید زبان درباریان ( در ) ] مخفف دربار یا درگاه [ است و به زبان فارسی معاصر اطلاق میشود.  در ترجمهء فارسی كوتاهی كه از رسایل اخوان صفا ( 1804 – بمبیی )، ( صورت گرفته )آمده است : این زبان به امر تیمورلنگ به پارسی دری ترجمه شده است، ( كه شاید منظور از مسمی نمودن آن باشد )
واین هم نمونه هایی از اشعار شعرای قرون گذشتهء ما، كه ایشان واژهء ((دری )) را به حیث نام این زبان، در اشعار خویش به كار برده اند و این خود میرساند، دری (( به سبب سیاستهای ذی نفع در منطقه )) زادهء قرن اخیر نیست :
همان بیورسپش همی خواندند چنین نام برپهلوی راندند
كجا بیور از پهلوانی شمار بود در زبان دری ده هزار
(فردوسی )
صفات روی وی آسان بود مراگفتن
گهی به لفظ دری و گهی به شعردری
سوزنی سمرقندی )
زشعر دلكش حافظ كسی شود آگاه
كه لطف طبع و سخن گفتن دری داند
حافظ )
دید مرا گرفته لب، آتش پارسی زتب
نطق من آب تازیان، برده به نكتهء دری
خاقانی )
سمع بگشاید زشرح لفظ او جذر اصم
چون زبان نطق بگشاید به الفاظ دری
انوری )
ازمطالعهء سخنان بالا، بدین نتیجه میرسیم، كه دری كلمه یی نیست كه به منظور براورده شدن اهداف سیاسی درمنطقه، زادهء قرن بیستم بوده باشد و ما آن را جهت نامگذاری این زبان به كار برده و به قرون گذشته (( تسری )) داده باشیم؛ بلكه این واژه در زمانه های فراتر از قرون سوم و چهارم برای نامگذاری همین زبان به كار میرفته است .
با درنظرداشت اسمای شهرهایی كه مؤلفین (حدود العالم ) و ( معجم البلدان ) آن را تذكر داده اند، میتوان به این نتیجه رسید كه زادگاه اصلی و پرورشگاه نخستین زبان دری، درقدم اول افغانستان قدیم و سپس ماوراءالنهر میباشد، كه مراحل ابتدایی خویش را تقریباً دونیم قرن قبل از عهد اسلامی سپری نموده و درقرون اول و دوم هجری، مرحله یی میانه، میان سغدی و پهلوی خراسانی داشته است .
سرانجام دراواخر دور سامانیان و اوایل دور غزنویان، بنا برفتوح سلاطین خراسانی درمناطق ری، اصفهان و گرگان راه نفوذی برای خویش درسرزمین ایران گشود و آهسته آهسته دامنهء این نفوذ و گسترش وسعت حاصل نموده، نخست در قرن چهارم هجری، من حیث زبان علمی و ادبی جانشین پهلوی ساسانی شد .
به هرصورت، اگر این زبان درنخست دری بوده و در دربارمن حیث زبان تشریفاتی ازان استفاده به عمل میامده، بعداً به حیث زبان علمی و ادبی درسرزمین پارس درمیان مردم مورد استفاده قرار گرفته است، كه ازین لحاظ ( پارسی ) شده است.  و هنگامی كه عربها بدین سرزمین تسلط یافتند، چون در الفبای زبان عربی حرف {پ} و جود نداشت، به جای آن از حرف {ف } استفاده نمودند، كه بالاخره ( فارسی ) شد و همهء ما آن را امروز به نام زبان فارسی میشناسیم .
صرف نظر ازین گفته ها و نوشته ها، اگر درمتون كلاسیك نظری بیفگنیم، اسمایی چون : دری، پارسی، فارسی، فارسی دری، پارتی دری و.  ..  نظر مارا جلب خواهد نمود؛ اما با نگرش در آثار باستانی و كنونی این زبان، كوچكترین مورد اختلافی را نمیتوان دریافت، كه روی آن زبان مورد بحث را به فارسی و دری تقسیم نمود.  این كه از زبان مذكور، لهجات متعددو زیادی شاخه كشیده، موضوعیست جدا، كه نمیتوان آن رادلیلی برای انقسام این زبان به دری و فارسی انگاشت .
با پایان یافتن ازین تصریحات و توضیحات پیرامون نظریهء آقای ( متینی)، میخواهم علاوه نمایم : درشرایط كنونی كه عظمت طلبان فرصت نگر، منحیث قصابان قرن بیست و یكم، كارد خویش را به دست گرفته و آماده اند كه با استفاده ازكوچكترین غفلت ما وارد میدان شوند و گلوی این حوزهء فرهنگی را بریده، آن را قربانی اهداف و برنامه های خویش بسازند، آیا باز هم لازم است كه ما با ابراز نظریات متعصبانه و افراطی خویش، حوزهء مشترك فرهنگی مان را پارچه پارچه كرده و خویشتن را از همدیگر جدا سازیم ؟ و مشغول دعوا شویم بر سر مفاخر پارین مان، مفاخری كه جزئی از فرهنگ مشترك و تاریخی مردمانی هست كه درسرزمینهای واقع در همین دهلیز فرهنگی به سر برده اند و یا میبرند.
همه آدمهایی كه در سه كشور تاجكستان، ایران و افغانستان زیسته اند و میزیند، همه دارای روابط فرهنگی، تاریخی، زبانی، دینی، بازرگانی و.  ..  درطول هزاران سال بوده اند، كه رشتهء این همه روابط با همان گوهر گرانبهای زبان پارسی یا دری و یا فارسی گره خورده است، و امروز كه ازجملهء بیش از (160 ) ملیون تن گویندهء این زبان، بیشترین تعداد شان درین سه كشور زندگی میكنند، درحوزه یی قرار دارند كه خود نمایانگر یك دهلیز فرهنگی – تاریخی است .
آیا همین كافی نیست كه دستهای استعمار دیروزین و امروزین، با ایجاد مرزهای سیاسی و صدها نیرنگ دیگر، یكپارچگی این دهلیز را شكسته و هنوزهم تلاشهایی برای قطع كردن كامل آن ادامه دارد، كه ماهم دست و آستین برزنیم و به سبب افراطیگریها و یا مصالح فردی و گروهی و یا به علت تعصبی كه عامل آن ریشه در امراض روانی آموزگاران دوران كودكی ما دارد، باعث ایجاد كدورت و نفرت در دل همزبانان و همفرهنگان خویش گردیم و بدین ترتیب، خود را نا آگاهانه از همدیگر جدا سازیم ؟ و از سوی دیگر زمینه را طوری مساعد كنیم كه دستان مرئی و نا مرئی، برج و بارهء پر افتخار تاریخ و تمدن كهن مارا همچون (پیكرهء بودا در افغانستان ) فرو ریزند و ما تماشاگر آن باشیم.  زیرا :
هركه ناموزد زجور روزگار
هیچ ناموزد زهیچ آموزگار




¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 13 پیام )


جمعه، 8 فروردین، 1382 رهنمای املایی و اصول نشانه گذاری درنوشتار ( بخش دوم )


فاصله گذاری :‌
برای آن كه حروف یك كلمهء مستقل، ساده، مشتق ومركب، یایك عبارت، باحروف كلمهء مستقل، ساده، مشتق ومركب، یایك عبارت دیگر مخلوط و مفاهیم آنها مختل نگردد، گذاشتن فاصله های سفید معین و منظم دربین كلمات و عبارات – به ویژه در چاپ و تایپ – ضروری و حتمیست .
متأسفانه اكثریت حروفچینها و تایپیستهای كشورما با فاصله گذاری بلد نبوده و آن را عملی نمی نمایند؛ البته فاصلهء سفید را درمطابع خارجی میشناسند و آن را سپِش (Space ) میگویند .

نقطه (.  ) Point – Full stop period
1.  نقطه نشانهء مكث كامل و سكوت تام در خواندن است، وعلامت این است، كه جمله تمام شد.  ویا به عبارت دیگر : درپایان جمله هایی كه پرسشی و ندایی نباشند، استعمال میشود؛ مانند :
معبد سرخ كوتل دربغلان است .
هوشنگ از سفر تازه برگشته است .
برادرم ازكارخود رضایت دارد .
به او بگو كه بیاید .
بنابران اگرگفته شود : (( نقطه در اخیر جمله های إخباری و بیانی، یا جمله های خبری میاید )) نادرست است؛ زیرا نقطه در اخیر جمله های انشایی ( امر و نهی ) نیز میاید .
2.  پس از مخففات نیز نقطه گذاشته میشود؛ مانند :
این كتاب درسال 1365 هـ.  ش.  تألیف شده است .
سازمان م.  م.  یك سازمان بین المللی است .
جریدهء ص.  پ.  دریك هفته دوبار به نشر میرسد .
3.  اگر برای اختصار، حرف اول اسمی قبل از فامیل نوشته شود، میان آن دو، نقطه گذارند؛ مانند :
خ.  خلیلی = ( خلیل الله خلیلی )
ا.  خلیل = ( ابراهیم خلیل )
4.  نقطه میان علامتهای اختصاری فرهنگها نیز میاید؛ مانند :
هـ.  م.  یعنی : ( همین ماده )
تذكر:
a هرگاه دوجمله برای تشكیل جملهء بزرگتری گردهم آیند، نقطه از آخر جملهء اولی حذف، و به جایش ( واو عطف ) گذاشته میشود؛ مانند :
عارفان مستند.  ما دیوانه ییم.  كه چنین میشود :
عارفان مستند و ما دیوانه ییم .
a نقطه در آخر جمله های سرفصلی ( عناوین ) نمیاید .

علامت پرسش یا استفهام ( ؟ ) Question mark
1.  پس از كلمه، فقره و جمله یی كه شكل سؤال و پرسش مستقیم ( نه غیرمستقیم ) را داشته باشد، استعمال میشود؛ مانند :
شما امروز كجا میروید ؟ یا : من از وی پرسیدم : (( چه وقت رهسپار ایتالیا میشوی ؟ ))
[چنان كه گفتیم، این نشانه درپایان جمله های پرسشی غیرمستقیم استعمال نمیشود؛ بلكه درپایان آن نقطه میگذارند؛ مانند :
من از احمد پرسیدم، كه چرا دیر به دفترآمد.  یا : ازمن پرسید كه چگونه به اینجا آمدم ]
درادبیات قدیم، به جای علامت پرسش ( ؟ ) از لفظ ( آیا ) استفاده میشده، و امروزهم اغلب این كار را میكنند؛ مانند :
[آیا كابل شهر كلان است.  ] ولی امروز به جای آن، از علامت پرسش هم كمك میگیرند؛ مانند :
زنبق دره اثر بالزاك است ؟
2.  درتصحیح متون، هرگاه معنای واژه یی مفهوم نشود، یا متن مغشوش باشد، [بعد از ]واژه یاجملهء مغشوش، علامت پرسش میگذارند، و این به منزلهء شك و تردید است؛ مانند :
كوثرست الفاظ عذب او و معنی سلسبیل
ذوق او انهار خمر ووزنش ( ؟ ) انهار لبن
؟ )
[یا : ابوالمعانی ( بیدل ) درسال 1100 هـ.  ( ؟ ) وفات یافت .
3.  هرگاه شعری را مینویسیم، كه شاعرش برای ما نامعلوم باشد، درآخر به جای نام شاعر، علامت پرسش را داخل هلالیـن مینویسیم؛ مانند :
ازان به دیدهء ماگرم میخورد خورشید
كه اندكی به گل روی یارمانند است
؟ ) ]

علامت ندا ( ندائیه، علامت تعجب ) ( ! ) Exclamation mark
1.  پس ازكلمهء ندائیه به كاربرده میشود؛ مانند :
خداوندا ! بیش ازین اعتراف واضحی – دربارهء ناتوانی كسی – وجود دارد ؟
2.  درپایان جملهء ندائیه استعمال میشود؛ مانند :
چه كنسرت حیرت انگیزی بود !
3.  برای اظهار تعجب به كار میرود؛ مانند :
عجب سخنی ! آیا راست میگویی ؟
[یا : چه دروغ شاخداری ! ]
4.  برای اظهار تأثر، پس ازینها استعمال میشود :
آه )؛ مانند : [ آه ! دیگر هرگز اورا نخواهم دید ]
آخ )؛ مانند : [آخ ! كه چه قدر زندگی به من خسته كن شده ]
وای )؛ مانند : [وای ! اوهم مرد ]
دریغا )؛ مانند : [ دریغا ! عمرم عبث گذشت ]
حسرتا )؛ مانند : [حلقهء امید برهر در زدم واحسرتا ! ]
افسوس )؛ مانند :
گوینـد كه انگلـیس بــاروس عهدی كرده است تازه امسال
كاندر پلتیك و هـم در ایـران دیـگـر نكننـد هـیچ اهـمـال
افسوس ! كه كافیان این ملك بنشستـه و فارغنـد ازین حال
كـزصلح میـان گربه و مـوش بــربــاد رود دكـان بـقـــال
ایرج میرزا )
5.  برای اظهـار خوشی و حالات ناگهانی و هیجانی استعمال میشود؛ مانند :
اوه، از دیدن شما – درین كشور نا آشنا و بیگانه – چه قدر شادمان شدم !
یا : بس است !
آه، بس است ! بیش ازین تحمل ندارم .
6.  برای تمسخر و استهزاء، یا شوخی و مطایبه، در آخر جمله هایی كه ظاهراً جدی و باور كردنی باشد، به كار میرود؛ مثلاً دربارهء شخص نادان و بیسوادی چنین گفته شود : این شخص نویسندهء توانا و دانشمند نامور كشور است !
تذكر:
باید گفت، كه به كاربردن چندین نشانهء ندا یا نشانهء پرسش درجمله نادرست است؛ فرضاً اگر جمله یی، هم تعجب آور و هم پرسشی، یاهم هم پرسشی و هم شوخی آمیز باشد، میتوان پس از یك نشانهء پرسش، تنها یك نشانهء ندا را به كاربرد؛ مانند :
اوه، آیا راست میگویی ؟ جایزهء صدهزار افغانیگی نصیب من شده است ؟ !
ادامه دارد







¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 14 پیام )


جمعه، 8 فروردین، 1382 زبان و ادبیات دری دردرازنای زمانه ها ( بخش هفتم )


قدیمترین آثار در زبان دری

نخست دربخش نثر :
برای آغاز نثر در زبان دری، تاریخ صریح و روشنی دردست نیست، تا به گواهی آن زمان پیدایش نثر را تعیین نماییم؛ مگر از شواهد امرچنین برمیاید، كه درهمان هنگام كه دین مقدس اسلام، چه درایران زمین و چه در سرزمین پهناور خراسان راه گشود و زبان عربی من حیث زبان علمی، دینی و سیاسی، وسیله یی جهت پخش و نشر افكار وعقاید اسلامی قرارگرفت، مردمان این دیار استفاده از زبان و رسم الخط پهلوی را – كه زبان زردشتیان این خطه بود – مكروه پنداشته و دچارتردید گردیدند درهمان حال به اندیشهء زبان دری و رسم الخط عربی افتادند.  و باید نگارش هم در رسم الخط عربی ازهمان زمان آغاز یافته باشد، كه تاریخ این عهد را میتوان درحدود قرن دوم هجری تخمین زد؛ مگر باكمال تأسف درین مورد آثارمكتوبی دردست نداریم، كه این حدس را به واقعیت قرین سازد.  صرف درین باره میتوان به اشارات برخی از مؤلفین عصور پیشین – كه اكنون دردست است – اكتفا نمود .
یكی ازجملهء این اشارات، سخن ابوریحان البیرونی دربارهء بهافرید فرزند ماه فروذین است، كه قدامت نثردری را تانیمهء اول قرن دوم هجری میرساند .
بهافرید، كه از اهل زوزن خراسان بود، زردشت را تصدیق میكرد؛ مگر در بسیاری از احكام، باكیش زردشت موافق نبود.  وی كتابی داشت به زبان فارسی، كه مبین افكار و عقاید مذهب خود او بود.  به همین سبب هنگامی كه ابومسلم به نیشابور رسید ( حدود 132 هجری ) موبدان زردشتی به نزد وی شكایت بردند و او لشكری را جهت دفع و طرد وی فرستاد، تا آن كه سرانجام بهافرید مذكور را به قتل رسانیدند .
با آن كه بهافرید كشته شد، پیروان او تا هنگام تألیف (( الآثارالباقیه )) (391 – هـ.  ) درخراسان موجودیت داشته و به نام (( بهافریدیه )) مشهوربودند و كتاب فارسی بهافرید هم درمیان ایشان شایع بود .
دودیگر كتابی بود، كه آن نیز به زبان پارسی بوده و اندكی بعدتر ازعهد بهافرید به نگارش رفته بود.  كتاب مذكور (( السموم )) نام داشت و منسوب بود به (( شاناق )) طبیب هندی، كه بنا به قول ابن ابی اصیبعه، باهمكاری طبیب هندی دیگری به نام (( كنكه )) و ابوحاتم بلخی، از زبان هندی به پارسی برگردان شده و بعداً به زبان عربی ترجمه گردید.  (( كنكه )) ازجملهء طبیبان و منجمان هندی گندی شاپوربود، كه به فرمان هارون الرشید به بغداد فراخوانده شده بود و نزد این خلیفه وظیفه و راتبه یی خاص را به دست آورد.  بنا برین كارمشترك میان او و ابوحاتم بلخی میتواند به اواخرقرن دوم هجری تعلق پذیرد .
همچنین كتب دیگری ازقبیل (( المعالجه البقراطیه )) تألیف احمد بن محمد طبری، طبیب ركن الدولهء دیلمی، خجسته نامهء بهرامی سرخسی – صاحب كتاب غایه العروضیین و كنزالقافیه – و كتاب دیگری درلغت منسوب به ابوحفص سغدی – كه بعید نیست همان ابوحفص حكیم بن احوص سغدی سمرقندی باشد، كه در آغاز قرن چهارم هجری میزیسته است – و كتابهای دیگری كه ابویوسف یا یوسف عروضی و ابوالعلاء شوشتری به زبان پارسی نگاشته اند، دركتب و مآخذ نام برده شده است.  به همین ترتیب درمنابع مختلف دیگری هم به نامهای برخی ازكتب دیگر برمیخوریم، كه تا اواسط سدهء چهارم هجری تألیف شده و بعد ازمیان رفته اند .
به هرصورت، در درازنای سده ها، كتابهای زیادی بدین زبان به نگارش درامده و سپس در اثر عوامل مختلف ازمیان رفته اند، كه متأسفانه امروز جز پارهء ناچیزی دردست نداریم؛ مگر ازانجایی كه پژوهشگران درپی تحقیق شتافتند، تا سررشتهء این پهنه را به كف آرند، كتابهایی فراچنگ آوردند كه میتواند مشعلی درین راه باشد.  البته پس از كاوشهای علمی و مطالعات مفصل و دقیق، توانستند قدامت تاریخی و ارزشهای گوناگون این كتب را تعیین نمایند .
ازجمله آثارقدیمی كه درین زبان به نگارش رفته و اكنون مارا دردست است، چهار كتابی است، كه هركدام رامختصراً معرفی خواهیم نمود.  هرچند قدامت این كتابها ازقرن چهارم هجری فراتر نمیرود؛ مگر نضج، سلاست، شیوهء نگارش و.  ..  آن میرساند، كه این زبان قدامت خیلی زیادتری ازین داشته و كتابهای دیگری هم قبل ازینها به نگارش كشیده شده، كه متأسفانه همه رهسپار دیارنیستی گردیده اند .
اینك از كتب مذكور نام برده و هریك را مورد بررسی كوتاه قرارمیدهیم :
ادامه دارد


¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 1 پیام )


چهارشنبه، 6 فروردین، 1382 گربه و موش

آیا میدانید که بحران عراق ازکجا آب میخورد ؟
از صلح میـان گـربـه و موش
بــربــاد رود دکــــان بــقــــــال



تصویری از گرباچف ( زعیم شوروی سابق ) و بوش کلان

گربه و موش
گـویـنـد کـه امـریکیـه بـاروس
عهدی بسته اند تازه امسال
کـانـدر آســیـاو هــم درایــران
دیـگـر نکـنـنـد هـیـچ اهـمـــال
افسوس که کافیان این ملک
بنشسته و فارغنـد ازین حال
کـز صلح میـان گـربـه و موش
بــربــاد رود دکــــان بــقــــــال

به اجازهء ( مرحوم ایرج میرزا )
¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 3 پیام )


دوشنبه، 4 فروردین، 1382 رهنمای املایی و اصول نشانه گذاری درنوشتار ( بخش نخست )

دوستان گرانسنگ و گرانمقدار ! عرض سلام وادب
اینک بنا بروعدهء قبلی از امروز شروع میکنیم به ارائهء اصول درست نویسی.  قابل تذکرمیدانم که موضوعات و مطالب این بخش از روی نسخهء دوم و تجدیدنظرشدهء کتاب ( دستور سخن ) - تالیف استاد فرخاری - نقل شده و درینجا جهت استفادهء شما قرارخواهد گرفت.  باید علاوه کنم که سرآغاز این بحث ما بخش دوم کتاب است که ( اصول نشانه گذاری درنوشتار ) عنوان دارد و پس ازان بخش سوم کتاب را که ( رهنمای املایی ) است خدمت شما پیشکش خواهم نمود و درصورت ایجاب فرصت بخش اول کتاب نیز که ( دستور زبان دری ) عنوان دارد به مطالعهء شما خواهد رسید.  و سخن دیگر آن که درصورت تمایل دوستان میتوانند سوالات خود را درین مورد مطرح نموده و درهمین صفحه پاسخ خود را دریافت بدارند.  ناگفته نباید گذاشت که پیشنهادها و نظریات مفید شما دربهترشدن این وبلاگ مارا یاری خواهد رساند.  این شما و این هم آغاز سخن :
اصول نشانه گذاری درنوشتار


نشانه گذاری و ضرورت آن :
وقتی شاعر یا نویسنده، مطلبی را درقالب حروف بر روی كاغذ میریزد، با احساسهای پیچیده و گوناگونی روبروست.  این احساسها همانگونه كه درمغز نویسنده یا گوینده، دارای حركتها و حالتهای گوناگونی است، بر روی كاغذ هم باید مبین حالتها و حركتهای مختلفی باشد .
نشان دادن این حالتها میسر نیست؛ مگر به كمك نشانه های قراردادی.  این نشانه های قراردادی كه از زبانهای اروپایی وارد زبان ما شده، و بسیاری ازانها پذیرفته شده است، دربهتر خواندن و ادراك معنی بسیار مؤثر است .
خواندن یك متن مشكل، با جمله های طویل و لغتهای نامأنوس، در صورتی كه فاقد ( نقطه گذاری ) باشد، جز اتلاف وقت خواننده و بازماندن از درك معنی، سودی نخواهد داشت .
اصولاً اختراع این علایم ونشانه ها – مانند بسیاری ازعلوم دیگر – به مسلمانان نسبت داده شده است.  هنگامی كه حضرت عثمان ( رض ) به توحید قرآن كریم مبادرت ورزید، كاتبان نسخه های جدید، جهت رعایت ترتیل و به خوانش گرفتن درست آیات قرآنی، دست به اختراع یك سلسله علایم و نشانه ها چون : ستارهء هشت ضلعی، دایرهءكوچك، سه نقطه به شكل مثلث و.  ..  زدند، كه قدیمترین نمونه های آن را میتوان درلابلای اوراق نسخهء قلمی قرآن، كه درزمان حضرت عثمان ( رض ) بر روی پوست آهو نوشته شده و در آرشیف ملی افغانستان ازان نگهداری به عمل میاید، به مشاهده گرفت.  نمونه های قدیمی دیگر آن را در نسخهء قلمی دیگری كه در موزیم ملی سوریه زیرشمارهء ( 1628 – ط ) به ثبت رسیده است، میتوان مشاهده نمود .
باید گفت، كه این علایم ونشانه ها رفته رفته به مرور ایام دچار تغییرات و تحولاتی گردیدند كه جای برخی ازین نشانه هارا حروف اشغال نمودند، و نمونه های آن امروز در نسخه های متداول قرآن كریم، به شكل حروف : ط، ج، لا، م و.  ..  به چشم میخورند .
این علایم و نشانه ها به وسیلهء زبان عربی – كه دران عهد زبان علمی، سیاسی و اداری بود – داخل زبان لاتین شد و ازان طریق نخست درقرن نهم میلادی به اشكال و صور گوناگون، در زبانهای اروپایی عرض وجود نمود و پس از گذشت چندین قرن، شكل منظم و پذیرفته شده یی را به خود اختیارنمود و بالاخره در اواخر قرن نزدهم و اوایل قرن بیستم ازطریق زبانهای اروپایی در نثر نوشتاری زبان ما راه یافت .
نشانه گذاری را – كه در زبان انگلیسی (Punctution ) میگویند – به نامهای انشا، تنقیط، علایم تنقیط و علامات اعجامیه نیز یاد میكنند .]
نشانه گذاری یا تنقیط، عبارت از به كاربردن یكدسته نشانه ها و علامات، درتحریرو نگارش، به غرض وقفه در آواز و بهتر فهماندن مقصود است.  در زبان گفتار و مكالمه به وسیلهء وقفه های گوناگون آواز و تغییر در آهنگ، این منظور براورده میشود .
هدف مهم ( نشانه گذاری )، صراحت و وضاحت مفهوم جمله ها و عبارات است.  تنقیط نشان میدهد، كه كلمه های یك جمله – از نظر نشانه گذاری – چگونه پهلوی هم قرار بگیرد، تا معنای آن به آسانی فهمیده شود .
اگر دربهترین نوشته های جهان، ( نشانه گذاری ) درست به كاربرده نشود، آن نوشته ها بی ارزش خواهد بود.  سهو وفراموشی یا اشتباه وغلطی در استعمال كامه، سمیكولن، نقطه و غیره، شاید نوشته یی را بیمعنی گرداند، یا غیر ازانچه نویسنده خواسته است جلوه دهد؛ به حیث مثال :
رستم درامد : برسرش كلاه خودش، درپایهایش موزه هایش، به دست راستش شمشیرش، بر ابروانش درهم كشیدگی .
باجملهء زیر، بسیار اختلاف دارد :
رستم درامد برسرش، كلاه خودش درپایهایش، موزه هایش به دست راستش، شمشیرش بر ابروانش، درهم كشیدگی !
یا جملهء زیر، كه یك سلمانی برلوحهء دكانش نوشته بود :
(( چه فكر میكنید ؟ من بدون پول سرتان را اصلاح میكنم و یك پیاله چای هم به شمامیدهم.  )) اما پس از اصلاح، وقتی مشتری میل چای به سرش میزد، یا میخواست بدون پرداخت پول برود، سلمان با تغییر آهنگ میگفت : (( چه ! فكرمیكنید من بدون پول سرتان را اصلاح میكنم و یك پیاله چای هم به شما میدهم ؟ ))
موارد استعمال نشانه ها : موارد استعمال نشانه های نوشتاری، ازینقرارند :

پاراگراف ( Paragraph )
پیش ازهمه، این نكته را باید خاطرنشان كرد، كه پاراگراف چه در چاپ، چه در نوشته های گوناگون امروزی و چه درمكتوبهای رسمی و خصوصی، بزرگترین اهمیت را داراست .
پاراگراف – كه نظر به سطرهای دیگر، یك و نیم سانتی متر به طرف داخل صفحه شروع میشود – گذشته از چاپ و تایپ در دستنویسی نیز اهمیت دارد .
پاراگراف را درصنفهای درسی ( سرِسطر ) و در چاپخانه ها ( شروع ) میگویند.  هر پاراگراف – كه مفهوم جداگانه و مشخص را دربرمیداشته باشد – باید به همین صورت، یعنی ازسرسطر شروع شود .
ازنظر نشانه گذاری و تنقیط، هرپاراگراف مطالب كاملی را كه متشكل از چندین فكر ( چندین جمله ) است، نشان میدهد .
ادامه دارد

¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 3 پیام )


پنجشنبه، 29 اسفند، 1381 زبان و ادبیات دری در درازنای زمانه ها ( بخش ششم )


وجه تسمیهءدری

چنان كه گفته آمدیم، واژهء ( دری ) سابقهءتاریخی قدیمتری از قرون سوم و چهارم هجری داشته است و درمباحث گذشته، قول ابن المقفع را آوردیم، كه این زبان را زبان شهرهای مداین شمرده و زبان مردم بلخ را بران غالب دانسته بود.  ازسوی دیگر نخستین گویندگانی كه به این زبان شیوا شعر سروده اند، و یا نویسندگی كرده اند، آن را ( پارسی دری ) نامیده و ( پارسی ) و ( دری ) نیز گفته اند؛ اما درمورد وجه تسمیهء آن به ( دری )، نظریات گوناگونی وجود دارد، كه جهت روشن شدن موضوع، برخی ازین نظریات را ذیلاً نقل میكنیم :
1.  دكترذبیح الله صفا – دانشمند ایرانی – به نقل از احسن التقاسیم، وجه تسمیهء آن را چنین شرح میدهد : (( لأنها اللسان الذی تكتب رسائل السلطان وترفع بها الیه القصص و اشتقاقه من الـ(ـدر) وهوالباب، انه الكلام الذی یتكلم به علی الباب ))
یعنی : زیرا آن زبانی است كه نامه های پادشاه بدان نوشته میشود و عریضه ها ]یی كه[ به خدمت وی فرستند، نیزبدان زبان است.  و اشتقاق دری از ( در ) است، كه به تازی ( باب ) گویند، یعنی زبانی است كه در درگاه پادشاه بدان سخن میگویند .
2.گروه دیگری ازدانشمندان، ( دری ) را مخفف ( تخاری ) میدانند، كه تخاری به مرور زمان به ( تهری ) مبدل گردیده؛ سپس چون اجتماع {ت } و {هـ } – قبل ازحرف { ر } – درزبان ایجاد ثقلت نموده، آن را به { د } مبدل كرده اند، كه واژهء ( دری ) به میان آمده و اسم این زبان گردیده است.  چنانچه نام یكی از ولایات شمال افغانستان، در اصل ( كهن دژ ) – به معنای قلعه قدیمی - بوده؛ ولی عامل گذشت زمان و ثقلت تلفظ باعث شده، كه ما امروز آن را به نام ( كندز ) یا ( قندز ) و حتی طبق نوشته برخی كمسوادان ( قندوس ) ببینیم و یا بنامیم .
3.  برخی واژهء ( دری ) را منسوب به ( دره ) میدانند، كه روستاییان در دره ها بدین زبان متكلم بوده اند وزبان مذكور دردل دره ها باهیچ زبانی دیگر اختلاط نپذیرفته و همانگونه شسته و خالص حفظ گردیده و شاید هم به اعتبارخوشخوانی به ( كبك دری ) نسبت داده شده باشد، كه زبانی است سهل المخرج، خوش آهنگ و دور ازثقلت .
4.  همچنان ( دستورپارسی ) به نقل از ( برهان ) چنین مینگارد : (( به فتح اول، بروزن پری، لغت پارسی باستانی است، وجه تسمیهء آن را بعضی به فصیح تعبیركرده اند و هر لغتی كه دران نقصانی نباشد دری میگویند، همچو اشكم و شكم و بگوی و گوی و بشنود و شنود و امثال اینها؛ پس اشكم و بگوی و بشنود دری باشد.  و جمعی گویند لغت ساكنان چند شهربوده است، كه آن بلخ وبخارا و بدخشان ومرو است وبعضی گویند دری زبان اهل بهشت است [!! ] كه رسول الله ( ص ) فرموده اند : (( لسان أهل الجنه عربی أو فارسی دری )) و ملایكهء آسمان چهارم به لغت دری تكلم میكنند [ !! ] و طایفه یی برانند كه مردمان درگاه كیان بدان متكلم میشده اند ))
به هرصورت، از تقارن این نظریات گوناگون نمیشود به نتیجه یی صد درصد دست یافت و آن را پذیرفت؛ ولی اگر این را پذیراشویم كه ( دری ) رابه ( دره ) منسوب كرده اند، درستتر خواهد بود؛ زیراهمانگونه كه مطالعه كردیم، زادگاه زبان دری مناطقی بوده كوهستانی، كه این زبان نغز و شیوا در دل همین كوهها و كوهپایه ها نشأت و تطورنموده و ازهمان جاها ساحهء انتشارخویش را وسعت بخشیده و پس از طی راههای دور ودراز تادوردستها پخش شد و بالاخر از دره به دربار و درگاه شتافته، دوباره درمیان مردمان راه بسط و توسعه گشود.  ازین لحاظ اگر این زبان را به دره و كوه منسوب بدانیم بیجا نخواهد بود .
واژهء دری در اشعارشعرا

درصفحات گذشته، شعرهایی را درمورد كاربرد واژهءدری در اشعار شعرای پیشین به گونهء شاهد آوردیم؛ تا درقدیمترین آثار، موجودیت این واژه را نگریسته باشیم.  اینك جهت روشنایی بیشتر درین زمینه، اشعار دیگری هم میاوریم، كه نمونه هایی است از كاربرد واژهء ( دری ) در ادبیات قرنهای گذشتهء تاریخ ما :
یكی تازه كن قصهء زرتشت / به نظم دری و به خط درشت
؟ )
بفرمود تا پارسی دری / نوشتند و كوتاه شد داوری
فردوسی )
خردنامه هارا زلفظ دری / به یونان زبان كردكسوتگری
نظامی )
گزارندهء داستان دری / چنین داد نظم گزارشگری
نظامی )
من آنم كه درپای خوكان نریزم / مرین قیمتی دُر لفظ دری را
ناصرخسرو )
هزاربلبل دستانسرای عاشق را / بباید ازتو سخن گفتن دری آموخت
سعدی )
چوعندلیب فصاحت فروشد ای ( حافظ ) / توقدر او به سخن گفتن دری بشكن
حافظ )
زشعر دلكش ( حافظ ) كسی شود آگاه / كه لطف طبع و سخن گفتن دری داند
حافظ )
گرچه هندی درعذوبت شكراست / طرز گفتار دری شیرینتر است
علامه اقبال )
ادامه دارد

¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 6 پیام )


چهارشنبه، 28 اسفند، 1381 سخنی بر (( دستور سخن ))

به قلم : عبدالكریم ( سروش )

سخنی بر (( دستور سخن ))


یكی از گرانمایه آثاری كه سالهای شصت هجری شاهد تولد آن در محیط هجرت بود، كتابی است به نام (( دستور سخن )) تألیف احمد یاسین فرخاری .
این كتاب كه درقطع ۲۰ - ۱۶ سم.  به روی كاغذ اعلای 95 گرامی، به كمك مالی حاجی عبدالقیوم، درشهر لاهور پاكستان به چاپ رسیده است، یكی از خلاهای بزرگ دستوری آن عهد و روزگاران پسین آن را پر نمود، كه نیاز مبرم به آن تا امروز نیز به همان قوت احساس میگردد .
كتاب مذكور، چنانچه از نامش هویداست، پیرامون دستور زبان دری به نگارش گرفته شده و نویسنده كوشیده است، تصویر جامعی از ابعاد مختلف مسایل دستوری، مطابق به نیازهای زمانه، به خواننده ارائه كند .
این كتاب كه درمجموع حاوی سه صد و ده صفحه است، با تقریظهایی به قلم مولانا محمد حنیف حنیف بلخی، استاد محمد یوسف آیینه و استاد محمد صابریوسفی آغاز یافته، كه استاد ( یوسفی ) در جایی از تقریظ خویش مینگارد :
(( دستور سخن، كه به همت دانشمند گرانقدر، استاد احمد یاسین فرخاری به رشتهء تحریر درامده، آیینه یی تابناك را مانند است، برای آنانی كه نوشته هایشان از بیماری خطاهای دستوری عذاب میكشد .
وقتی به شگوفه نشستن نخستین جوانه هارا، پس از ایام دراز برگریزان نظاره گر میشوی، و بوی مطبوع آن را به مشام جان فرومیبری، بی شبه ساغر روانت از مینای شادی لبریز میگردد و قلبت شادمانه به تپیدن میاید.  ( دستورسخن ) نیز ازان ارزشمند كتابهایی است، كه پس از طولانی سالهای زیاد، فراموشیهای دستوری، ناپخته آثار فراوان را به میدان آورده، نمود یافته است، كه درذات خود نهایت ارزشمند است و قابل قدر؛ زیرا ادبیات بر محور توانمند زبان بنا یافته است و زبان است كه پایه های شكوهمند آن را استحكام بخشیده ..  .  ))
با پایان یافتن تقریظها، به عنوان ( پیشگفتار ) برمیخوریم، كه نویسندهء كتاب، پس از شرح و تفسیر فاكتهای تاریخی دستور نویسی و ضرورت آن، بحث خویش را چنین ادامه میدهد :
((.  ..  صرف نظر از كتابهای نوشته شدهء دیگر، كه همه جهت اكمال علوم دینی و مذهبی و حتی علوم بشری با سرانگشتان قلم به دستان خراسانی، به رشتهء تحریر درامده، به منظور اختصار سخن، صرف از ( الكتاب ) سیبویه – عالم معروف نحو – نام میبریم، كه درقواعد زبان عربی نوشته شده و تا امروز از جملهء منابع معتبر نحو درین زبان شمرده میشود .
این عجیب است كه دانشمندی از سرزمین دور افتاده یی برمیخیزد و برای قومی كه از تمدن جز دینی نداشتند، قواعد زبان شان را به همه مشخصات نهفته اش نوشته و با موشگافی تحیر انگیز بیان میكند، كه این خود ذكاوت و استعداد خارق العادهء او را به نمایش میگذارد؛ اما اگر سوال مطرح شود، كه آیا زبان خودما دران زمان ( الكتاب ) داشت، چه خواهیم گفت ؟.  ..  سخن معلوم است كه دانشمندان ما پیوسته به منظور اكمال زبان بیگانه سعی خود را به خرج داده و متحمل زحمات فراوانی گردیده اند، تا ازین طریق هنرنمایی خود را به رخ دیگران بكشانند؛ ولی ای كاش یك هزارم این زحمات را در راه اكمال زبان خودما متحمل میشدند و كتابهایی برای این زبان كهن و پر ابهت مینوشتند .
اگر درفاصلهء هرصدسال، كتابی درقواعد زبان ما توسط این دانشمندان بیگانه گرا نوشته میشد، اكنون ما صاحب دهها ( الكتاب ) بودیم.  و چنانچه مشاهده میشود، درین عصر نه تنها روی مسایل فرعی زبان ما؛ بلكه روی اصول هم گاهی توافق نظر وجود ندارد، و پیداست كه اگر ما صاحب ( الكتاب ) هایی میبودیم، دیگر این همه كشمكشها وجود نمیداشت ..  .  ))
درجای دیگری آمده است :
((.  ..  درین كتاب كوشش جدی صورت گرفته است، تا به شیوهء خیلی ساده به رشتهء تحریر دراید، تا آنانی كه میخواهند جدیداً این دانش را فراگیرند، به سهولت درك مطلب نمایند و رهگشایی باشد برای پژوهشهای بهتر و بیشتر بعدی شان.  بدین ملحوظ میتوان این كتاب را ( بهترین رهنما برای نوآغازان ) دانست، كه شاهد مدعا خود كتاب خواهد بود ))
با پایان یافتن ( پیشگفتار )، متن اصلی كتاب آغاز مییابد، كه شامل سه بخش عمده است، به ترتیب زیر :
1.  بخش نخست : ( دستور زبان دری )، كه 14 قسمت زیرین را دربرمیگیرد :
تعریفات، اسم، صفت، فعل، قید، شبه جمله، حروف، اصوات و ادات، كنایات، مصدر، اضافه، عدد، پیشوندها – پسوندها و میانوندها، نحو یا آیین جمله بندی .
2.  بخش دوم : ( اصول نشانه گذاری درنوشتار ) عنوان دارد، كه پس از مقدمهء كوتاه پیرامون سیرتاریخی نشانه گذاری و ضرورت آن، انواع نشانه های نوشتاری را با جاهای كاربرد آن، به صورت ساده و آسان به بیان گرفته است، كه هرخواننده یی میتواند به سهولت درك مطلب نماید .
3.  بخش سوم : ( رهنمای املایی ) عنوان دارد، كه دران نیز همه جهات اصول و فروع املایی را جهت دستیابی به ( درست نویسی )، به توضیح گرفته است .
و بالاخر، كتاب با فهرست موضوعات و فهرست مآخذ به پایان میرسد .
یكی از مزایایی كه این كتاب را مقبول همه گان ساخته است، رعایت سهولت و سادگی در شیوهء نگارش آنست.  حتی آنانی كه درگذشته با این فن سروكار نداشته اند، در اولین برخورد با مسایل این كتاب میتوانند آن را به سادگی جذب كنند .
خوب به یاد دارم، زمانی كه این كتاب ازچاپ برامد، تمام نسخه های آن درمدتی كمتر از یك ماه به فروش رفت و پس ازان كمیاب و حتی نایاب گردید، و تقاضاهای تجدید چاپ آن از طرف علاقه مندان مكرراً صورت میگرفت.  به زودی این كتاب شامل نصاب درسی هشت باب لیسهء مهاجرین افغان در پشاور شد و مواد دستوری بخش ماستری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه دولتی پشاور نیز از روی همین كتاب تهیه میگردید.  درداخل افغانستان نیز بسیاری از مكاتبی كه این كتاب به دسترس شان قرارگرفته بود، آن را شامل نصاب درسی شاگردان خویش ساخته بودند و ازینرو بود كه وزیر تعلیم و تربیهء وقت برای نویسنده، تبریك نامه و تقدیر نامه فرستاد و درنامهء خود چاپ بعدی آن را صرف آرزو نمود
و بالاخر، سالها بعد این كتاب به حیث یكی از كتابهای معتبر دستوری، در فهرست (ببلیوگرافی منابع زبان فارسی ) جا یافت، كه علاقه مندان میتوانند با كلیك كردن در اینجا آن را مشاهده نمایند .
f f f

باوصف این همه، كتاب مذكور دارای كاستیهایی نیز هست، كه به منظور توجه و بازنگری درچاپ بعدی، آن را قابل تذكر میدانم :
یكی از نقایصی كه گاهگاهی در لابلای اوراق كتاب به چشم میخورد، اشتباهات چاپی آنست، كه گاهی برخی از علامات به جای یكدیگر به كار رفته اند و یا گاهی برخی ازحروف به كلی از چاپ بازمانده اند؛ به گونهء نمونه : درفهرست حروف الفبا، حرف { ژ } – كه یكی از حروف اصلی و اساسی الفبای دری است – از چاپ بازمانده و اصلاً به چشم نمیخورد .
نقیصهء دومی كه من متوجه آن شده ام، نازیبایی حروف به كارگرفته شده در تایپ كتاب است.  گمان میرود این كتاب توسط تایپ دستی، تایپ شده و پس ازان به چاپخانه فرستاده شده است؛ چون دران زمان تایپ به وسیلهء كمپیوتر و استفاده از حروف زیبای آن، عام نبوده و دسترسی به آن نیز برای همه گان مقدور نبوده است، كه ازین سبب هنگام گشودن كتاب، باوصف آنهمه موضوعات و مطالب گران ارزش، نازیبایی حروف آن چشم را میازارد.  بدین اساس آرزو میبریم درهنگام تجدید چاپ، از حروف زیبای كمپیوتری استفاده به عمل آید، تا برعلاوهء حسن معانی، از زیبایی منظر نیز بهره ور گردد .
و نكتهء سوم و پایانی این كه، قطع كتاب – تا جایی كه من متوجه شده ام – با استاندارد های پذیرفته شده، تطابق ندارد، كه اگر درچاپ بعدی این نواقص مد نظرگرفته شده و درجهت برطرفی آنها گام برداشته شود، دران صورت میتوان گفت :
(( آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری ))


¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 4 پیام )


شنبه، 24 اسفند، 1381 زبان و ادبیات دری در درازنای زمانه ها ( بخش پنجم )


فارسی یا دری ؟

درمورد این كه چرا این زبان را دری و یا فارسی میگویند، سخن بسیار است.  درمتون كلاسیك، اسمایی چون : دری، پارسی، فارسی، فارسی دری، پارتی دری و.  ..  به زبان مذكور اطلاق شده است؛ ولی ازانجایی كه مطالعات نشان داده، در اوایل دور اسلامی این زبان را جایی فارسی، جایی دری و جایی دیگر فارسی دری میخواندند .
در روایات ابن المقفع، یاقوت الحموی، حمزهء اصفهانی و برخی دیگر، ازان به عنوان دو زبان جداگانه یاد آوری شده، كه ( دری ) را زبان مختص دربار و درگاه وپارسی یا فارسی را زبان موبدان، دانشمندان و اهل فارس خوانده اند .
به هرحال؛ اگر این زبان درنخست دری بوده و در دربارمن حیث زبان تشریفاتی ازان استفاده به عمل میامده، بعداً به حیث زبان علمی و ادبی درسرزمین پارس درمیان مردم مورد استفاده قرار گرفته است، كه ازین لحاظ (پارسی ) شده است.  و هنگامی كه عربها بدین سرزمین تسلط یافتند، چون در الفبای زبان عربی حرف {پ} و جود نداشت، به جای آن از حرف {ف } استفاده نمودند، كه بالاخره ( فارسی ) شد و همهء ما آن را امروز به نام زبان فارسی میشناسیم .
صرف نظر ازین گفته ها و نوشته ها، با نگرش در آثار باستانی و كنونی این زبان، كوچكترین مورد اختلافی را نمیتوان دریافت كه روی آن، زبان مورد بحث را به فارسی و دری تقسیم نمود.  و این كه از زبان مذكور لهجات زیاد و متعددی شاخه كشیده، موضوعیست جدا، كه نمیتوان آن را دلیلی برای انقسام این زبان به دری و فارسی انگاشت .
چنان كه تذكر دادیم، زبان دری یا پارسی و یاهم فارسی به همین زبان معمول پس از اسلام اطلاق میشده، كه اینك شواهد این نكته را در زیر چنین میاوریم :
نخست در مورد اطلاق ( دری ) به زبان مذكور :
همان بیورسپش همی خواندند kچنین نام برپهلوی راندند
كجـا بیـور از پهـلـوانـی شمار kبود در زبان دری ده هزار
شاهنامهء فردوسی )
دل بدان یافتی ازمن كه نكودانی خواند kمدحت خواجهء آزاده به الفاظ دری
فرخی سیستانی )
اندر عرب درعربی گویی او گشاد kواو بازكرد پارسیان را در دری
فرخی سیستانی )
خاصه آن بنده كه مانندهء من بنده بودkمدح گوینده و دانندهء الفاظ دری
فرخی سیستانی )
سمع بگشاید زشرح لفظ او جذر اصم kچون زبان نطق بگشاید به الفاظ دری
انوری ابیوردی )
صفات روی وی آسان بود مرا گفتن kگهی به لفظ دری و گهی به شعردری
سوزنی سمرقندی )
نظامی كه نظم دری كاراوست kدری نظم كردن سزاوار اوست
نظامی گنجوی )
دید مراگرفته لب، آتش پارسی زتب kنطق من آب تازیان برده به نكتهء دری
خاقانی شروانی )
بربط اعجمی صفت، هشت زبانش در دهان
از سر زخمه ترجمان، كرده به تازی و دری
خاقانی شروانی )
(( ارثنگ، كتاب اشكال مانی بود و اندرلغت دری همین یك ثاء دیده ام، كه آمده است )) اسدی طوسی .
دو دیگر درمورد اطلاق ( پارسی ) به زبان مورد بحث :
كس بدین منوال پیش از من چنین شعری نگفت
مر زبان پارسی را هست تا این نوع بین
منسوب به ابوالعباس مروزی )
بسی رنج بردم درین سال سی k عجم زنده كردم بدین پارسی
شاهنامهء فردوسی )
اماصحا بتازیست و من همی kبه پارسی همی كنم اماصحای او
منوچهری )
گرپارسا زنی شنود شعر پارسیش
وان دست بیندش كه بدانسان نوازنست
آن زن زبیـنواـی چندان نوازنـد
تاهركسیش گویـد كاین بینـوازنـسـت
یوسف عروضی )
صـدقوا رسـلاً كـرامـاً یـاسبـاkصـدقـوا روحـاً سبـاهـاً مـن سبـا
پارسی گوییم، هین تازی بهلk هندوی آن ترك باش ازجان و دل
مثنوی معنوی )
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرندkساقی بده بشارت، رندان پارسا را
حافظ شیرازی )
(( مردمان بخارا باول اسلام در آغاز قرآن بپارسی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن.  )) تاریخ بخارا .
و اما درمورد اطلاق ( پارسی دری ) برین زبان، دایره المعارف اسلامی چنین مینگارد : (( دری ( و یقال دری بفتح الدال ) : و معنا ها علی وجه التحدید، لغه البلاط ( در ) و هی تطلق علی اللغه الفارسیه الحدیثه.  و جاء فی الترجمه الفارسیه المختصره لرسائل اخوان الصفا ( بومبای 1804 ) أن هذه اللغه قد ترجمت الی لسان (( پارسی دری ))‌بأمر تیمور لنك ..  .  ))
یعنی : دری ] به كسر دال [ ( وگفته شده، دری بفتح دال ) : و معنی آن بروجه تحدید زبان درباریان ( در ) ] مخفف دربار یا درگاه [ است و به زبان فارسی معاصر اطلاق میشود.  در ترجمهء فارسی كوتاهی كه از رسایل اخوان صفا ( 1804 – بمبیی )، ( صورت گرفته )آمده است : این زبان به امر تیمورلنگ به پارسی دری ترجمه شده است، ( كه شاید منظور از مسمی نمودن آن باشد )
همچنان در ترجمهء رسایل اخوان الصفا، نیز لفظ ( پارسی دری ) چنین به نگارش رفته است : (( پس رأی مجلس سامی سید اجل بهاء الدین سیف الملوك شجاع الملك شمس الخواص امیر تیمورگورگان چنین اتفاق افتاد كه این كتاب اخوان الصفا را این ضعیف بپارسی دری نقل كند و هرچه حشو است ازو دوركند ..  .  ))
ادامه دارد

¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( منتظرم )


دوشنبه، 19 اسفند، 1381 پس از سكوت بلند

دوستان گرانسنگ و گرانمقدار ! عرض ادب و احترام .
یكی از سروده های استاد فرخاری، (( پس از سكوت بلند )) عنوان دارد، كه من آن سروده را بارها خوانده و لذت برده ام.  اگر زمانی به كف دیدهء شمانیز گرفتار آمد، حتماً بخوانیدش و ازان لذت سرشار خویشتن را بی نصیب مسازید .
من در اصل آدمی هستم خاموش و عادت ندارم زیاد حرف بزنم؛ اما امروز به مصداق مدعای همین شعر، من هم ( پس از سكوت بلند ) سرحرف آمده ام و میخواهم چند نكته را خدمت شما عزیزان پیشكش كنم :
• گپ اول این كه اگر من نمیتوانم همه روزه مطالب و موضوعات وبلاگ راعوض كنم، یا حد اقل تغییراتی دران وارد نمایم و یا این كه به پیامهای شما عزیزان به زودی پاسخ بنویسم، مرا ببخشید؛ چون برعلاوهء مصروفیتهای درسی و خانوادگی، من درشهری زندگی میكنم و در موقعیتی قرار دارم كه دسترسی زیاد به انترنت ندارم .
• من در علوم و فنون كمپیوتر آگاهی كافی ندارم و حتی كاملاً بیسوادم.  لذا اگر كاستیهایی در رنگ و فورم و دیزاین صفحه و قالب میبینید، مرا معذور دارید، چون شاعری فرموده است :
برگ سبزیست تحفهء درویش / چه كند بینوا همین دارد
باوصف آن اگر دوستانی قبول زحمت نموده برعلاوهء برشمردن كاستیها، راههای اصلاح آن را نیز برایم از طریق ایمیل بازگو كنند، قبلاً و قلباً ممنون شان .
• به گفتهء آدمهای قدیم : (( سه دیگر آن كه )) برخی از دوستان با گذاشتن پیامها و برخی دیگر با ارسال ایمیلها، خواسته بودند نوشته هایی از كتاب ( دستور سخن ) در مورد دستور زبان دری و راهنمای املا و درستنویسی و اصول نشانه گذاری را نیز درین صفحه علاوه كنم، كه خواهم كرد.  و اینك درین مورد برای آن عزیزان یك خوشخبری دارم : بالاخره در مشوره با استادم تصمیم گرفتیم كه یك سال بعد این كار را انجام خواهیم داد و دوستانی كه علاقهء مطالعهء آن را دارند، صرف یك سال دیگر انتظار بكشند.  نه كمتر نه بیشتر.  خیلی وعدهء دور دادم.  ..  نه ؟
اما من میگویم چنین نیست.  چون كه فقط چند روز دیگر سال 1381 را به گورستان تاریخ میسپاریم و میرویم به مهمانی بهارستان سال نو.  تا با طراوت جانبخش بهار، دمسردی زمستانی را از پهنای روح خستهء خویش بزداییم و دران حال داروی (( درست نویسی )) را به نوشته هایی كه از بیماری خطاهای دستوری عذاب میكشند، پیشكش كنیم .
• و این هم نكتهء چهارم : از اولین روز هایی كه این وبلاگ را تقدیم شما خوانندگان و بینندگان و رهگذران گرامی نموده ام، تا امروز من نتوانسته ام به این پرسشها پاسخ ارایه كنم، كه آیا دوستان و عزیزان و جود این وبلاگ را مفید میدانند یا این كه از نبودنش، بودنش بهتر ؟ و آیا پیشبرد آن برای عزیزان بیننده و خواننده، ثمربخش خواهدبود یانه ؟ كه درغیر آن به گفتهء استاد كاظمی : (( پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت )) .
امید وارم نظریات تان را درین مورد بنگارید .
و سخن آخر این كه فكر میكنم من از پرحرفی و شما از پرخوانی خسته شده باشیم.  پس بیایید با خوانش این سرودهء استاد فرخاری، طراوت رفتهء روانمان را باز یابیم و پس ازان برویم به جدول پایین و قسمت چهارم ( زبان و ادبیات دری.  .  .) را از نظر بگذرانیم .
باعرض حرمت
عبدالکریم سروش



ترا درخویش میبینم

به هنگامی كه خون نا امیدی در رگ ایمان شود جاری
و اندوه سیاه تیره گی – از گیسوان شب –
فضای سایه روشنهای قلبم را فرا گیرد
ترا درخویش میبینم
كه در ژرفای مرموز روانم ریشه میگیری
و گلهای فروغ باورت را هدیه می آری
* * *
ترا در كودكی من نیز باری یاد می آرم
كنار صخرهء سیمین
در آغوش افق – از دور –
مرا برخویش میخواندی
ولی تا زاد روز جستجو بال طلوعت را
میان خوابگونهای كبود خویشتن احساس میكردم
و تصویر تو در گهنامه های كوچك اندیشه میدیدم
و اكنون سالها شد
نبض من همواره میخواند .  .
ترا با خویش میبینم
ترا درخویش میبینم

¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 10 پیام )


دوشنبه، 19 اسفند، 1381 زبان و ادبیات دری در درازنای زمانه ها ( بخش چهارم )

نوشتهء : احمد یاسین فرخاری

علل از میان رفتن پهلوی ساسانی

قبلا متذكر شدیم كه پهلوی ساسانی، همدوش با زبان دری در امتداد یك عصر به پیش میرفتند وشواهدی هم برین نكته گواه است ،كه شمه یی ازان را بازگو كردیم.  همچنان گفتیم كه زبان پهلوی ساسانی در طول حكمروایی چهارصد سالهء ساسانیان، تكامل بیشتر و وسعت افزونتر یافت وآثار زیادی درین زبان به وجود آمد، كه پاره یی ازین آثار اكنون در دسترس دانشمندان قرار داشته ودر نتیجهء تحقیقاتی كه پیرامون آن صورت پذیرفته معلوم گردیده كه زبان پهلوی ساسانی بنا بر بعضی عوامل، نخست در قرن چهارم هجری از ساحهء كتابت ونگارش برداشته شد وپیكر نیمه جان آن تا قرن هفتم هجری به راه خویش ادامه داد، كه تا آن زمان در برخی از مناطق غربی ایران وسیلهء افهام وتفهیم مردمان آن دیار بود و پس از آن زمان، دیگر از خاطره ها فراموش گردید وكسی را با آن سر وكاری نبود .
اما این كه چرا زبان دری، تا امروز به راه خود ادامه داده وبه بالاترین مدارج نضج وتكامل خویش راه یافته، در حالی كه زبان پهلوی – با آن كه روزگاری در سرزمین خراسان نیز راه نفوذی وسیع برای خویش گشوده بود –امروز وجود ندارد ومورد استفاده قرار نمیگیرد ؟ سوالیست كه جواب آن را در خلال مطالعهء پاره یی از عوامل میتوان دریافت.  و اینك آن عوامل را ـ به گونهء مختصر ـ چنین مورد بحث قرار میدهیم :
هنگامی كه دین مقدس اسلام بر سر زمین ایران راه یافت، زبان رسمی ورایج آن خطه همانا پهلوی ساسانی بود.  در عین حال در میان ترسایان آن دیار زبان سریانی متداول بود؛ ولی پس ازین كه مردمان این كشور به آیین ملكوتی اسلام مشرف شدند، استفاده ازین زبان را ـ كه زبان زردشتیان بود – امری مكروه میدانستند وبدان توجه نشان نمیدادند، تا اینكه رفته رفته این جریان دامنگیر همه مردمان شده وجز از برخی زردشتیان كه تا آن ایام به آیین نیاكان خویش مانده بودند، بقیه همهء مردم توسل به این زبان را نا پسند میخواندند.  با لاخر به مرور ایام، زبان مذكور به نابودی محكوم شده وبه باد فراموشی سپرده شد .
دودیگر استیلای عربها درین سرزمین ( ایران ) میتواند دلیلی باشد برای نابود شدن پهلوی؛ چون كه همه میدانیم، هرگاه سرزمینی تحت سیطرهء بیگانه قرار گیرد، ملت فاتح به گسترش زبان وفرهنگ خویش در قلمرو سرزمین مفتوح میپردازد.  روی این اساس عربها وقتی به ایران راه یافتند در گسترش زبان وادبیات خویش گامهای وسیع بر داشتند، كه تداول زبان عربی من حیث زبان دینی، علمی وسیاسی در بنیان زبان پهلوی رخنه ایجاد نمود.  و در اثر آن سیر طبیعی آن با سستی وكندی مواجه گردیده، در فرجام با همه داشته های ادبی وفرهنگی اش به گودال نیستی سوق داده شد .
به گفتهء استاد ابراهیم پور داؤود، دانشمند ایرانی :
(( …آنچه را عرب درین سرزمین برانداخت وتباه ساخت پس از چند قرن دیگر بدست مغول یكسره نابود گردید.  درینجا باید بیفزاییم كه گذشته از شكست ایران بدست تازیان كه به ناچار درینگونه پیشامد های سخت سرمایهء معنوی قومی از دست میرود ـ به ویژه اگر هماورد پیروزمند خود به هیچ روی از تمدن بهره یی نداشته باشد وبه تعصب شدید هم دچار باشد ـ سبب دیگری كه از ذخیرهء هنگفت كتب پهلوی روزگار ساسانیان بی بهره مانده ایم، تغییر یافتن خط پهلویست به خط ملت فاتح ..  .  ))
عامل دیگری را كه دانشمندان پیرامون نابود شدن زبان مورد بحث دریافته اند، همانا نارسایی رسم الخط این زبان بوده است، كه این را از جملهء علل عمده به شمار آورده اند .
با تذكر گفته های پیشین، یاد آور میشویم : رسم الخط پهلوی – كه از اصل (آرامی ) سر چشمه گرفته بود ـ دارای ( 25 ) حرف بود وعدم موجودیت برخی ازسمبول ها ی صوتی مهم، تطابق گفتار ونوشتار را به دشواری كشانیده بود.  پس از آنكه زبان عربی، من حیث زبان سیاسی، دینی وعلمی درین سرزمین تسلط یافت، از جهتی علاقهء مزید مردم به دین جدید وزبان آن واز جهتی هم نا رساییهای رسم الخط پهلوی دست به دست هم داده سبب بیرون رفت این رسم الخط را از دایرهء تداول فراهم آوردند، كه نتیجتاً رسم الخط زبان تازی جای رسم الخط پهلوی را اشغال نمود وآن را از ساحهء كار برد خارج ساخت.  وبدیهیست كه با مردن رسم الخط دیگر اثری بدین زبان نگارش نیافت وآنچه بجا مانده بود ـ جز ناچیزی كه به ما رسیده – وآن هم علی قدر مرتبته، سخت ارزناك است ـ همه در كشاكش روزگار رهسپار دیار نیستی شد .
به جز از عوامل و عللی كه برشمردیم، عوامل دیگری نیز در نابودی زبان پهلوی دست دارند ،كه بر شماری همهء آنها سخن را به درازا میكشاند وجهت اختصار كلام به همین قدر اكتفا مینماییم .
ادامه دارد
¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( منتظرم )


پنجشنبه، 8 اسفند، 1381 زبان و ادبیات دری در درازنای زمانه ها ( بخش سوم )

نوشتهء : احمد یاسین فرخاری

زبانهای اسكایی، تخاری وسغدی :
همانگونه كه پراگریت، در جنوب سلسله جبال هندوكش ،از زبان ویدی سرچشمه گرفته و بعداً در دوره یونانوباختری وكوشانیها - نظر به گواهی مسكوكات وكتیبه ها - درین مناطق عمومیت حاصل نمود؛ در صفحات شمال نیزشاخه های دیگری از زبان زند یا اوستایی سرچشمه گرفته وبر جاماند، كه برخی از لهجات آن را میتوان اكنون در پامیر سراغ نمود.  واین همان زبان پهلوی پارتی یا پرثوی است، كه در مناطق شمالی سرزمین ما كسب ترقی نموده وبه اوج خود رسید .
چنانكه در مباحث گذشته گفتیم، این زبان پس از انحطاط مركز سلطنتی پارتها راه بسط وتوسعه به جانب ایران گشود و درانجا رحل اقامت افگند؛ ولی موجودیت اصلی این زبان در مناطق متذكره ازمیان نرفت ونه تنها در دور كوشانیان؛ بلكه معاصر ساسانیان هم در خراسان مورد استفاده قرار داشت .
پدیده جدیدی كه با آمدن قبایل سیتی ( ازی یی، پارتیزانی، تخاری و ساكاری ) در حدود دو قرن قبل از میلاد وارد سرزمین افغانستان شد، زبانهای این قبایل است، كه با گام نهادن ایشان درین مناطق در برخی از حصص كشور انتشار یافت.  البته زبان این قبایل را در جهان ادبیات به نام ( اسكایی ) و (تخاری ) میشناسند.  نظر به كاوشهایی كه دانشمندان عرصه‌ زبانشناسی پیرامون این زبان انجام داده اند، به این نتیجه دست یازیده اند كه زبان تخاری مربوط به قسمتی از قبایل سیتی من جمله كوشانیهاست، كه در نخست آن را ( ایرانی شرقی ) یا (‌آریایی شمالی ) میخواندند، تا بالاخربه همان نام اصلی خویش (تخاری) مسمی گردید.  واین زبان جزیی از شاخه زبانهای هند و اروپایی به شمار میاید؛ مگر زبان اسكایی را كه بقایای لهجات آن را در میان لهجات پامیر كنونی سراغ میدهند، جزء شاخه شرقی زبانهای ایرانی میدانند .
واما زبان سغدی :
این زبان محتملاًدر اثر آمیزش لهجات تخاری واسكایی با پهلوی پارتی ( پرثوی)در حوزه اكسوس پا به عرصه وجود گذاشته ودر دو كنار رود آمو، سغدیان وباختر انتشار پذیرفته است.  نظربه قول استاد ( كریستن سن ) این زبان پس از قرن دوم میلادی تا چندین قرن دیگر من حیث زبان اصلی مناطق آسیای مركزی به حیات خویش ادامه داد.  بوداییان، مانویان ونسطوریان باختر تا هنگام اختراع رسم الخط ( سطرنجیلی ) – كه آن را ( مانی ) به رویت رسم الخط سریانی در حوالی قرن سوم اختراع نمود ـ آثار زیادی بدان نوشتند واز این به بعد آثاربیشمار دیگری به زبان سغدی با رسم الخط سطر نجیلی به نبشته درامد ودر فرجام این رسم الخط جدید مبدأ رسم الخط ( ایغور ) وقبایل دیگر مناطق آسیای مركزی شد .
یاد آوری این زبان ( سغدی ) در تاریخ ادبیات سرزمین ما اهمیت قابل ملاحظه یی را دارا میباشد؛ زیرا این یك امر واضح وآشكار است كه زبان سغدی در بنیانگذاری زبان دری كنونی نقش مؤثری را ایفا نموده است، چنانچه اكثریت علما را عقیده بر آنست كه در اثرآمیزش پهلوی پارتی (‌پرثوی ) با سغدی وتأثیر لهجه های زند در تخارستان، ماورالنهر وباختر، زبان دری زاده شد كه البته در بحثهای بعدی پیرامون آن مشرحتر سخن خواهیم گفت .

زادگاه زبان دری وزمان پیدایش آن

قبل ازان كه پیرامون زادگاه اصلی زبان دری بحث نماییم، بجا خواهد بود تا پیرامون مملكت آریانای قدیم ( افغانستان امروز ) سخنی چند آوریم ،‌تا در پرتو آن به صورت بهتر بتوانیم به هدف نایل آییم .
مؤرخین یونانی خاكهای میان اكسوس ( رود آمو ) واندوس ( دریای سند) را كه موطن اصلی قبایل آریایی بود، به نام (‌آریانا ) یاد نموده اند.  پس از آمدن دین مقدس اسلام، عربها این سرزمین را – كه مرز شرقی امپراتوری اسلام بود ـ ( خراسان ) میگفتند، كه معنای آن ( جایگاه طلوع خورشید) است .
كتاب ( حدودالعالم من المشرق الی المغرب ) ـ كه در سال ( 372هـ.  ) به رشتهء تحریر درامده ومؤلف آن معلوم نیست – در صفحات ( 55 و 62 )حدود خراسان را چنین توضیح میدارد :
(( سخن اندرناحیت خراسان وشهر های وی :
ناحیتیست كه مشرق وی هندوستان است وجنوب وی بعضی از حدود خراسان ( ؟ ) وبیابان سند است ومغرب وی حدود هری وبعضی نواحی گرگانست وشمال وی حدود غرجستان، گوزگانان، طخارستان غور ورود جیحون است .))
آنگاه شهر هایی را كه در خراسان موقعیت دارند، چنین نام میبرد :
(( نشاپور، سبزوار، نسا، طوس، هری (هرات )، پوشنگ ( زنده جان )، بادغیس، سرخس، غرجستان ( هزاره جات )، مرو رود، مرو، گوزگانان (میمنه ) بلخ، طخارستان ( قطغن )، بامیان، غور، بست، طالقان، خلم، سمنگان، بغلان، سیستان، زرنگ (زرنج )، فره ( ‌فراه )، قرنی، كابل، غزنین، زابلستان، پروان وبدخشان ))
در كتاب (معجم البلدان ) ـ كه آن را ( یاقوت الحموی ) در اوایل قرن هفتم تألیف نموده ـ در مورد خراسان ـ نظربه قول ( بلاذری ) چنین نگاشته شده است :
(( سرزمین خراسان به چهار بخش منقسم میگردد :
1ـ ایرانشهر، شامل شهر های نیسابور، قهستان، طبستان، هرات، پوشنگ، باذغیس و طوس .
2ـ مروشاهجهان، سرخس، نسا، ابیورد، مرورود، طالقان (تخار ) خوارزم وآمل .كه همه اینها در كنار رود آمو قرار دارند .
3ـ شهر هایی كه در ناحیه جنوبی رود آمو قرار دارند وفاصلهحدودی میان آنها ومیان این رود ( 8 ) فرسخ میباشد، عبارت اند از : فاریاب، جوزجان، طخارستان علیا، خست (خوست )، اندرابه (اندراب )، بامیان، بغلان، والج، رستاق وبدخشان، كه شهر اخیر الذكر مدخل به سرزمین تبت میباشد .واندراب عبورگاه به جانب كابل وترمذ بوده در شرق بلخ موقعیت دارد.  همچنان خلم، طخارستان سفلی وسمنجان ( سمنگان ) در بخش سوم شامل اند .
4ـ‌ بخش چهارم آن در ماورای رود ( آمو ) قرار دارد، كه عبارتند از : بخاری (بخارا )، شاش، طرار بند، صغد ( سغد )، هوكس، نسف، روبستان، اشروسته،‌ سنام، قلعه المقنع، فرغانه و سمرقند .))
كتاب مذكور در مورد وجه تسمیه (خراسان ) چنین مینگارد :
(( خُر اسم للشمس بالفارسیه الدریه و آسان كأنه أصل الشیء و مكانه، و قیل : معناه كُل سهلاً.  لأن معنی ( خر ) كُل و ( آسان ) سهل.  و الله اعلم .))
یعنی : خر ( مخفف خورشید ) ـ‌ در زبان فارسی دری نام آفتاب است واسان، یعنی اصل یا مكان شی .و گفته اند كه معنای آن ( آسان بخور ) است؛ زیرا خر ( مخفف خور با حذف (ب) تأكید به معنای ( بخور ) است وآسان به معنای ( سهل ) ( كه مجموعاً میشود آسان بخور ) مگرخداوند دانا تر است .
پس نظر به تذكر اسمای این شهرها كه مؤلفین ( حدود العالم …) و‌ (‌معجم البلدان ) آن را در كتب خویش آورده اند، میتوان به این نتیجه رسید كه افغانستان امروز همان خراسان قدیم میباشد كه بعداً درفرازها و نشیبهای ایام و گیرودارزمانه ها چند شهری ازین شهرها به دست همسایگان افتاده است .
لازم به تذكر میتواند بود، كه دران هنگام یعنی در عهد ورود آیین اسلام درین سرزمین، مجموع این مناطق را ( خراسان ) مینامیدند و نام ( افغانستان ) دران روزگار وجود نداشت، كه بعدها در زمان احمدشاه ابدالی این نام بالای این خطه گذارده شد، و تاهنوز هم به همین نام مسمی میباشد.  چنانچه سراندیپ را امروز ( سریلانكا )، پروس را ( آلمان ) و گول را ( فرانسه ) مینامند .
به هرحال؛ دراثر تحقیقات و پژوهشهای دانشمندان این نكته به اثبات رسیده، كه خاكهای میان آمو وسند زادگاه و پرورشگاه زبانهای خانوادهء هندوآریایی بوده و زبانهای ویدی، زند یا اوستایی، پراگریت گندهاری، سانسكریت كلاسیك، پرثوی ( پهلوی پارتی )، سغدی، اسكایی، تخاری، پهلوی ساسانی و شاخه های دیگر غلچه یی پامیر و نورستانی – كه هنوزهم دردامان دره های سرسبزمناطق شمالشرقی افغانستان موجودیت خود را حفظ نموده اند – درین مناطق زاده شده و به مرور زمان به تكامل رسیده و یا با گذاشتن چند لهجه و شاخه، خود مرده اند و از اختلاط شاخه های آنها با همدیگر، زبانهای دیگری به عرصهء وجود ظهور نموده است .
زبان دری – كه تاریخی تقریباً دوهزارساله دارد – درهمین زادگاه زبانهای دیگر خانوادهء هندوآریایی پا به عرصهء وجود نهاده و درنخست ساكنین كابلستان، زابلستان، غزنین، بدخشان، نیمروز ( سیستان افغانی )، بلخ، قطغن و هری آن را وسیلهء افهام وتفهیم خویش قرارداده بودند؛ چنانچه نمونه هایی از طرز تكلم دری خالص تا هم اكنون در برخی از ساحات مركزی، شمالی و غربی افغانستان معمول و مروج است.  و از همین جاها بود كه نخستین جوانه های زبان دری رویید، به سیر تكاملی پرداخت و پس از مرور دوره های نوباوگی و فرازها و نشیبهای گوناگون، به حدی رشد كرد كه دربرابربزرگترین تجاوز زبان عربی با پایمردی كامل ایستاد و درخود آن زبان تأثیرات، تغییرات و تحولات بیشماری را وارد ساخت، درحالی كه زبان عربی قبل از رسیدن به این دیار، بسیاری از زبانهای پرگوینده و مشهور آن زمان، مانند زبانهای عبری، قبطی و.  ..  را از صفحهء هستی نابود كرده بود، و خوشبختانه امروز این زبان به درخت گشن شاخ و پرباری مبدل گردیده است .
به نقل از ( ص.  17 ) تاریخ ادبیات افغانستان، تألیف محمد حیدر ژوبل، چنین مینگاریم :
(( مبدأ جغرافیایی و روشن شدن وجود زبان پرثوی یا پهلوی خراسانی و زبان سغدی و ظهور آثار ادبی این دو زبان و ثبوت قطعی نفوذ ادبی پرثوی بر پهلوی ساسانی و ارتباط محكم ادبی زبان دری با پرثوی و سغدی و تشخیص لغات در دو زبان اخیر الذكر و وجود زبان دری در افغانستان معاصر زبان پهلوی در ایران و باز تأثیر زبان اسكایی به خصوص تخاری در زبان دری دلایلی است كه منشأ زبان دری، به زبانهای پرثوی یا پهلوی خراسانی و سغدی در بلخ، تخارستان، بخارا و سمرقند ارتباط حاصل میكند و بعد تخاری یا زبان كوشانی كه زبان همین ناحیت هاست و با تأثیری كه دراصل ساختمان سغدی وارد كرد، درتشكل زبان دری مدخلیت و تأثیر مستقیم دارد ))
نظربه گواهی آثاری كه ازخرابه های شهر ( تورفان ) به دست آمده و تحت بررسی دانشمندان قرار گرفته است، این نكته هویدا میگردد كه زبان دری مشابهت های تام بازبان سغدی و پرثوی داشته است.  وجود واژه های دری در زبان سغدی میتواند دلیل محكمی باشد برای ارتباط عمیق ریشه یی زبان دری با سغدی و پرثوی یا پهلوی خراسانی نه باپهلوی ساسانی كه لهجه یی از فرس قدیم است.  بدین ترتیب زبانهای سغدی و پرثوی كه طی چندین قرن قبل از اسلام درماوراء النهر، تخارستان و.  ..  وجود داشته اند، درتشكل زبان دری نقشی مهم داشته اند، كه البته زبان تخاری را نیز نمیتوان خارج ازین دایره تصورنمود .
همچنان مواقع جغرافیایی لهجات خالص دری؛ مانند : هروی، سكزی و زاولی در افغانستان و ماوراءالنهر و تأثیرات زبانهای اسكایی و تخاری كه درسرزمین افغانستان مورد استفاده قرار میگرفته، با تأثیراتی كه میان سغدی و پهلوی ساسانی درین خطه صورت پذیرفته، هر كدام به نوبهء خود تأثیری درتشكیل زبان دری داشته اند .
ازجانب دیگر زبان دری زبانی نیست كه پس از نابودشدن پهلوی ساسانی به میان آمده باشد؛ بلكه هردو موازی هم یكی درفارس و دیگری درافغانستان پرورش یافته ودر سیر زمانه های معین درقلمرو های یكدیگر نفوذ حاصل نموده و دامنهء گسترش گشوده اند.  همچنان نضج، سلاست و روانی دری برپهلوی هویداست.  بادرنظرداشت این موارد میتوان به این حقیقت پی برد كه زبان دری یك و یكباره درعصر صفاریان و سامانیان به عرصهء وجود ظهور ننموده است و اگر فرضاً ساسانیها زبان دری را مورد استفاده قرار داده باشند، صرف من حیث زبان درباری و تشریفاتی ازان استمداد میجستند و درمیان مردم معمول نبوده است .
این نكته را نیز باید به خاطر داشت كه وقتی زبان دری و پهلوی ساسانی درمعرض هجوم زبان تازی ( عربی ) قرارگرفتند، پهلوی پس از قرن سوم و چهارم همری در ایران به تدریج از ساحهء نگارش برداشته شد و پس از قرن هفتم هجری از سراسر سرزمین ایران رخت سفر بربست؛ ولی زبان دری – كه تا قرن چهارم به افغانستان و ماوراءالنهر منحصربود – رو به انكشاف گذاشت و دربرابر زبان تازی به پرخاش برخاست و فراوان آثاری پرمایه و پایای منثور و منظوم با این زبان پخته و سلیس به رشتهء نگارش درامد، درحالی كه درطول این عصر درهمهء سرزمین ایران اثری وجود ندارد كه گواهی ده نگارشگری آثار بدین زبان باشد .
قبلاُ یاددهانی نمودیم كه زبان دری زادهء پهلوی ساسانی نیست؛ بل هردو زبان موازی هم دریك عصر دردوسرزمین مجاور مورد استفاده قرارداشتند.  برای مدلل شدن این نكته، عبارات و جملاتی را كه ازقول شاهنشاهان ساسانی و بزرگان آن عهد و اوایل دورهء اسلامی دركتب عربی نقل شده، كه بعضی به زبان پارسی دری و برخی دیگر به زبان پهلویست، اقتباس مینماییم :
جاحظ در كتاب ( المحاسن و الأضداد ) مینویسد : (( ووقع عبدالله بن طاهر : من سعی رعی، ومن لزم المنام رأی الأحلام، هذا المعنی سرقه من توقیعات انوشروان.  فإنه یقول: هرك روذ چرذ، و هرك خسپذ خواب بینذ ))
همچنان ابن قتیبه در ( عیون الأخبار ) ازقول علی بن هشام چنین روایت میكند : (( درشهر مرو مردی بود كه برای ما قصه های گریه آور نقل میكرد و مارا میگریانید.  پس از آستین طنبوری براورد و چنین میخواند : ابا این تیمار باید اندكی شادی ..  .  ))
طبری ازقول اسماعیل بن عامر – از سرداران خراسان كه مروان بن محمد، آخرین خلیفهء اموی ( 127 – 132 )، را تعقیب كرد و در مصر به اورسید و مروان دران جنگ كشته شد – گوید : اسماعیل به خراسانیان گفت : (( دهیذ یا جوانكان ! ) و جای دیگر هم ازقول او آرد : (( یا أهل خراسان، مردمان خانه بیابان هستید، برخیزید ! ))
این عبارتها همه و همه موجودیت و موازی بودن زبان دری را با پهلوی ساسانی دران عصر به اثبات میكشاند.  از سوی دیگر قول عبدالله بن المقفع كه آن را ابن الندیم دركتاب خویش مینویسد، دال بر این نكته است.  وی گوید :
(( قال عبدالله بن المقفع : لغات الفارسیه : الفهلویه و الدریه و الفارسیه و الخوزیه و السریانیه.  فأما الفهلویه فمنسوب الی فهله : اسم یقع علی خمسه بلدان و هی اصفهان و الری و همدان و ماه نهاوند و اذربیجان؛ و اما الدریه فلغه مدن المدائن و بها كان یتكلم من بباب الملك و هی منسوبه الی حاضره الباب و الغالب علیها من لغه اهل خراسان و المشرق لغه أهل بلخ؛ و اما الفارسیه فیتكلم بها الموابذه و العلماء و أشباههم و هی لغه أهل فارس ..  .  ))
یعنی : عبدالله فرزند مقفع گفت : زبانهای فارسی، عبارتند از : پهلوی دری، فارسی، خوزی و سریانی.  و پهلوی منسوب به ( پهله ) است و این اسمی است كه بر پنج شهر اطلاق میشود، و آن ( پنچ شهر ) : اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان است.  و اما دری زبان شهرهای مداین است و كسانی بدان سخن میگویند كه در دربار شاه هستند و آن ( دری ) منسوب به مقربان دربار است.  كه از میان زبانهای مردم خراسان و مشرق، زبان اهالی بلخ بران غالب است.  و اما فارسی زبان موبدان، دانشمندان و اشباه آنهاست، كه آن زبان اهالی فارس میباشد .
ازخلال این گفته ها به صراحت برمیاید، كه زبان دری و زبان پهلوی دو زبانی بوده اند كه هردو موازی هم موجودیت داشته اند نه آن كه پس از نابود شدن پهلوی، زبان فارسی دری به میان آمده و زادهء آن گفته شود، كه این نكته را خود زبان پهلوی چنین تأیید مینماید :
..  .  درنامهء پهلوی ( خسرو كواتان اریتك وی ) بند ( 50 )، آمده :
انارگیل كه اپاك شكرخورند، په هیندوك انارگیل خوانند، په پارسیك، گوچ ی هیندوك خوانند.  )) یعنی : نارگیل را – كه با شكر میخورند -، به زبان هندی نارگیل خوانند و به پارسیك گوچ ی هیندوك نامند .
بنا به مفاد این عبارت، پارسیك به زبانی گفته میشده، كه (گوچ ی- هیندوك ) ازان زبان بوده و بدون شك این مضاف و مضاف الیه پهلویست، و پارسی آن ( گوز هندی ) است .
با این همه دلایل و شواهد، نهمیتوان اشعار و سروده های شعرایی را كه در اوایل عهد اسلامی سروده شده و اكنون قدیمترین نمونه های آن را ما در دست داریم، نادیده گرفت.  هرچند این اشعار مربوط به دوره های آغازین اسلام است و اثر مقدمتری نسبت به آن در دست نیست؛ ولی برای این نكته كافیست كه گفته شود متانت، ابهت، برجستگی و پرمایگی این آثار مبین این رمز است، كه این زبان در آغاز دور اسلامی به صورت یكبارگی به میان نیامده؛ بلكه سابقهء چندین قرن داشته تابه این سرحد پختگی، لطافت و فصاحت رسیده است .
..  .  اشعار گویندگانی، مانند ابوشكور بلخی، معاصر نوح بن نصرسامانی ( 321- 343 )، شهید بلخی ( متوفی 325 ؟ )، رودكی سمرقندی ( 329 – متوفی )، كسایی مروزی ( قرن چهارم )، دقیقی بلخی ( متوفی درحدود 367 – 370 ) و حتی منظومهء كبیر فردوسی طوسی ( شاهنامه ) – كه در سال ( 400 ) تحت تجدید نظرقرارگرفته و تكمیل شده است – همه به زبان فصیح، استوار و شیوای پارسی دری گفته و نوشته شده است.  دردرازای دو- سه قرن بعید به نظر میرسد، زبانی به این مرحلهء استواری پختگی و بدین درجه از فصاحت و بلاغت برسد.  باید گفت كه پایه و شالودهء این زبان، قرنها پیش از اسلام ریخته شده و بازبان پهلوی متوازیاً پیش میرفته است .
با این همه، برخی تشابهات و همگونیهایی كه در برخی از واژه ها یا ساختمانهای دیگر زبانهای دری و پهلوی به مشاهده میرسد، زادهء عواملی چون روابط خانوادگی، همعصر بودن و انتشارشان به قلمروهای یكدیگر میباشد .
و اما درمورد انتشار این زبان به صفحات غربی زادگاه آن، به قول استاد داكتر محمد معین – استاد دانشگاه تهران – استدلال مینماییم، كه درصفحات (28 – 29 ) برهان قاطع، مینگارد :
(( زبان پارسی نو ] دری [ نخستین بار درمشرق ایران اسلامی ] خراسان [
انتشاریافت، چه زبان عامهء مردم مغرب و شمال ایران درقرنهای اول اسلامی، پهلوی و لهجه های محلی نزدیك بدان بوده، و اشعاری هم كه درجبال و آذربایجان و طبرستان و مغرب ایران گفته میشد، تا مدتی به زبان پهلوی یا طبری یا دیگر زبانهای محلی بود؛ لكن قدیمترین اشعار پارسی كه درخراسان و سیستان ] نیمروز افغانستان كنونی [ توسط گویندگانی مانند حنظلهء بادغیسی، محمد بن وصیف سكزی، بسام كردخارجی و دیگران سروده شده، به زبان فصیح پارسی بود و سرود كركوی بنا بر روایت تاریخ سیستان ( خواه آن را ساختهء دورهء پیش از اسلام بدانیم یا ساختهء دورهء اسلامی ) هم به زبان پارسی است، نه به زبان پهلوی ))
ازخلال گفته های بالا، با درنظرداشت اسمای شهرهایی كه مؤلفین (حدود العالم ) و ( معجم البلدان ) آن را تذكر داده اند، میتوان به این نتیجه رسید كه زادگاه اصلی و پرورشگاه نخستین زبان دری، درقدم اول افغانستان قدیم و سپس ماوراءالنهر میباشد، كه مراحل ابتدایی خویش را دربطن قرون سوم و چهارم مسیحی یا تقریباً دونیم قرن قبل از عهد اسلامی سپری نموده و درقرون اول و دوم هجری، مرحله یی میانه، میان سغدی و پهلوی خراسانی داشت .
سرانجام دراواخر دور سامانیان و اوایل دور غزنویان با برفتوح سلاطین خراسانی درمناطق ری، اصفهان و گرگان راه نفوذی برای خویش درسرزمین ایران گشود و آهسته آهسته دامنهء این نفوذ و گسترش وسعت حاصل نموده، نخست در قرن چهارم هجری، من حیث زبان علمی و ادبی جانشین پهلوی ساسانی شد .
ادامه دارد

¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 6 پیام )


سه‌شنبه، 29 بهمن، 1381 زبان و ادبیات دری در درازنای زمانه ها ( بخش دوم )

نوشتهء : احمد یاسین فرخاری

نفوذ ساحوی و تأثیرات متقابلهء پهلویها

پس ازانكه مركز سلطنتی پارتها ازخراسان غربی به غرب فلات ایران انتقال یافت، زبان پرثوی آهسته آهسته درمیان مردم راه نفوذی برای خویش گشوده و در اندك زمانی در صفحات مركزی و شمالی ایران انتشار یافت؛ ولی ازانجایی كه پارتها در اوایل وهله یونانی مآب بودند و درمورد گسترش این زبان چندان توجهی به عمل نمیاوردند، این زبان آنقدرها كه لازم بود نتوانست تعمیم حاصل نماید، تا آن كه سیاست پارتها دچار دگرگونی شد و من حیث زبان رسمی در كانون زبانهای آن خطه مورد پذیرش قرار گرفت و به آن صبغهء رسمیت داده شد.  البته لازم به تذكر است كه زبان پرثوی درمناطق شمالغربی و غربی افغانستان – پس از جدا شدن دودمان پهلوا از پارتهای غربی و تشكیل سلطنت مستقل آنها در حوزهء هیرمند و ارغنداب و به دست آوردن نفوذ سیاسی بیشتر در كابلستان، زابلستان و سند – همچنان مسیر خویش را میپیمود .
چنانچه در مباحث گذشته یاد آورشدیم، درطول قرنهای اول و دوم قبل المیلاد و قرن اول مسیحی، در اثر ورود لهجات و زبانهایی ؛چون : اسكایی، تخاری و كوشانی و آمیزش آنها با پرثوی، زبان سغدی به وجود آمد، كه درعین زمان با آمدن نسطوریها به سرزمین ما، رسم الخط سریانی نیز به این سامان راه یافت، و آیین مانی – كه ساسانیان مزدكی آن را در سرزمین خویش مجال نمیدادند – قلمرو افغانستان كنونی را مركز فعالیتهای خویش قرار داد و ازینجا به ماوراءالنهر و تركستان چین رسید و درین مرحله زبان پهلوی و سغدی به یاری هم وارد دورهء فعال ادبی و مذهبی خویش شدند .
خط پهلوی با آن كه نقایضی در طرز ادای تلفظ واژه ها داشت، در مجاورت رسم الخط سریانی – كه بهترین نمونهء رسم الخط آن روزگار را داشت – به ابتكار ( مانی ) صاحب خط ( سطرنجیلی ) شد.  و بیشترین كشفیاتی كه پیرامون پهلوی پارتی – به ویژه از آثار به دست آمده از خرابه های شهر تورفان – صورت گرفته، به یاری این رسم الخط به تحقق رسیده است .
پس از انقراض دولت كوشانی و استیلای ساسانیان در سرزمین ما، پهلوی ساسانی نیز درین خطه به انتشار آغازیده و تا حدودی در صفحات شمالی و غربی افغانستان كنونی منتشر شد، كه ساحهء نفوذ و انتشار آن در سیستان بیشتر و طولانی تر از مناطق دیگر بود .
اگرچه جنگهای یفتلیها و ساسانیها درین عصر باعث تضعیف نفوذ سیاسی و اداری ساسانی شد؛ مگر از جهت دیگر شرایطی را فراهم آورد، تا پهلوی ساسانی از مناطق متذكره، انتقال یافته و در حصص مركزی افغانستان كنونی و حتی درجنوب سلسله جبال هندوكش، رحل اقامت افگنده و به حیات خویش ادامه دهد .
پس ازان كه رسم الخط خروشتی – در اواخر قرن پنجم – ازمیان رفت، درست درهمین هنگام رسم الخط پهلوی وارد صحنه شده، خاصتاً روی مسكوكات یفتلیها جاگزین شد.  در قدم نخست مسكوكات یفتلی را میتوان بهترین شاهد اوضاع ادبی درقرن پنجم به شمار آورد؛ چه به استناد شهادت این مسكوكات، نكتهء دیگری نیز به اثبات میرسد، كه درین دور رسم الخط برهمی، سانسكریت و زبان و رسم الخط پهلوی همه موازی هم متداول بوده اند .
برای دیدن نمونه یی از مسکوکات یفتلیها به اینجا کلیک کنید .
به گواهی مسكوكات یفتلیها، به نكتهء قابل توجه دیگری نیز میتوان پی برد، كه زبان سغدی در دور یفتلیها در مناطق شمالی هندوكش منتشر و متداول بوده، كه در اثر آمیزش افكار ادبی افغانستان – درقرن پنجم – با ساسانیهای فارس و گویتاهای هند، شرایطی پدید آمده كه از طرف شرق، رسم الخط برهمی سانسكریت، از جانب غرب زبان و رسم الخط پهلوی ساسانی و از سوی شمال (حوزهء آمودریا ) زبان سغدی داخل سرزمین ما شده و تدریجاً به گسترش دامنه های خویش پرداخته اند .
به هرصورت؛ پس از یفتلیها – در دورهء زمامداری رتبیلشاهان كابلی و كوشانو یفتلی – دریك روی مسكوكات، پراگریت گندهاری با رسم الخط برهمی سانسكریت ( دیواناگاری ) نقش است و در روی دیگر آن رسم الخط پهلوی به نظر میرسد، كه این روش درخلال قرون سوم و چهارم هجری – معاصر صفاریان و آغاز دور غزنویان دركابلستان – ادامه یافته است .
رسم الخط پهلوی بیشتر روی مهرها و نگینه ها عمومیت داشته تاروی مسكوكات، و در شهرهای حوزهء هیرمند و سیستان افغانی، در طول قرنهای سوم و چهارم هجری هم این خط روی مهرها، نگینه ها و انگشترها حكاكی میشده است .
واما آمیزشهای ادبی میان پهلوی پارتی و پهلوی ساسانی :
درین هیچ جای شك و شبه وجود ندارد، كه میان پهلوی پارتی و پهلوی ساسانی، آمیزشها و تداخلاتی صورت گرفته و هركدام به نوبهء خود چیزی از یكدیگر به عاریت گرفته و یا داده اند.  این نكته درخلال پژوهشهای گسترده و دامنه دار زبانشناسان به اثبات رسیده و آثار به دست آمده درین عرصه به وضاحت گواهی داده است؛ اما باید علاوه نمود كه بیشترین اثرگذاری از طرف پهلوی پارتی بر پهلوی ساسانی صورت گرفته؛ چه این زبان دارای قدامت بیشتر و تسلط سیاسی بیشتربوده.  به همینگونه بیشترین عاریت گیریها مربوط میشود به پهلوی ساسانی، كه آن به نوبهءخود از پهلوی پارتی اخذ نموده و مورد استفاده قرار داده است.  برعلاوهء آن كه بسیاری از واژه ها از پهلوی پارتی به پهلوی ساسانی راه یافته، به همینگونه اصطلاحات خاص، اسما، افعال و.  ..  زیادی نیز به پهلوی ساسانی راه گشوده و درساحات گوناگونی به ویژه درمحاورات روزمره مورد استعمال قرارگرفته است.  شاهد این مدعای ما سخن استاد ( كریستن سن ) ـ پژوهشگرشهیر – است كه دركتاب خویش به نام ( ایران درعصر ساسانیان ) چنین مینویسد :
(( یك عدهء زیاد كلمات – كه به حیات مذهبی، سیاسی و اجتماعی ارتباط دارد – اعم از اسمای اسلحه ووسایل نقلیه و اصطلاحات طبی ومحاوره های معمولی روزمره، حتی بعضی افعال عادی كه درپهلوی ساسانی و در زبان فارسی مروج است، شكل پهلوی پارتی خود را محافظه كرده است و بعضی بی انتظامیها كه در تلفظ بعضی كلمات فارسی دیده میشود، نتیجهء نفوذ صوتی لهجهء شمالی بر لهجهء جنوب غربی است ))
به هر صورت؛ پهلوی پارتی چون قدامت بیشتری داشته و نسبت به پهلوی ساسانی دورهء تكاملی خود را زودتر طی نموده و از جهتی هم از دیدگاه سیاسی و مدنی مسلط تر بوده، لذا توانسته است تأثیرات بیشتری را بر پهلوی ساسانی إعمال نماید .
رسم الخط پهلوی :
ازخلال آثاری كه از پهلوی باقی مانده وبه دسترس دانشمندان قرار گرفته، چنین نتیجه به دست میاید كه رسم الخط پهلوی پارتی وپهلوی ساسانی مانند رسم الخط خروشتی، برهمی، دیوانا گاری ومیخی مأخوذ از رسم الخط آرامی میباشد؛ ولی همانگونه كه میان هردو پهلوی تفاوتهای وجود دارد، میان رسم الخط آنها نیز ناهمگونیهایی قابل ملاحظه است .
پارتها در نخست، چون تحت تأثیر یونانیان وزبان ایشان قرار داشتند، در مورد رسم الخط پهلوی چندان وقعی نمیگذاشتند ودر قسمت ترویج وانكشاف آن آنقدر ها علاقه نداشته در عوض، رسم الخط یونانی را رسمیت داده بودند .آثار رسم الخط پهلوی پارتی جز در برخی از سنگنوشته ها كمتر به یادگار مانده، كه آثار مذكور ـ به ویژه مسكوكات به دست آمده ازیشان، عدم علاقمندی آنها را در مورد این نكته تجسم میبخشد؛ ولی به تدریج وآهسته آهسته رسم الخط پهلوی پارتی جایی برای خویش فراهم آورده وبالاخره جاگزین خط یونانی شد .
هر چند در اوایل میان رسم الخط پهلوی وآرامی چندان تفاوتی به نظر نمی رسید؛ مگر بعد ها ( با مرور زمان ) رسم الخط پهلوی شكل خود را تغییر داده و به كلی از آرامی جدا ومتفاوت شد.  رسم الخط پهلوی ساسانی خیلی ساده تر ازپهلوی پارتی بود، و دارای بیست وپنج حرف بود.  این 25 حرف همه حروف واول (صدا دار ) و كانسوننت (بیصدا ) را شامل بوده و به دو شكل گسسته وپیوسته به نوشتار در میامد، كه حروف گسسته برای كندنكاری روی سنگنوشته ها وحروف متصل برای نوشته های عادی روزمره مورد استفاده قرار میگرفت .
رسم الخط پهلوی ساسانی پس از سقوط كوشانیهای بزرگ وبه قدرت رسیدن ساسانیها در افغانستان : یعنی در اواخر قرن سوم مسیحی به سرزمین افغانستان راه بسط وتوسعه گشود و انتشار حاصل نمود، كه این انتشار از آغاز دور اسلامی تا عهد معاصر صفاریان ادامه داشت وبرهمنشاهان، كیداریها، یفتلیها وكوشانویفتلیها در ضرب سكه های خویش ازین رسم الخط استمداد میجستند .
ادامه دارد

¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 13 پیام )


شنبه، 19 بهمن، 1381 زبان و ادبیات دری در درازنای زمانه ها ( بخش نخست )

نوشتهء : احمد یاسین فرخاری

پیشگفتار


زبان و ادبیات دری در درازنای زمانه ها، حوادث متعددی را پشت سر گذاشته و پذیرشگر تغییرات و تحولات بیشماری گردیده است.  سیر حركت این زبان، جادهء هموار و صیقلی را طی ننموده؛ بلكه همواره در تغییرو نوسان بوده است .
تاریخ بیانگر آنست، كه درطول قرون و سده های متمادی، اشكال و شیوه های متودیك آن گاهی دستخوش حوادث ناگوار و زمانی پذیرشگر تحولات عمیق و دستاوردهای بزرگی بوده است، كه بی شبه این تغییرپذیری، اسباب تكامل و شگوفایی بیشتر آن را فراهم آوری نموده و تحولات مؤثر را اساس گذاشته است، كه تأثیر نیرومند آن را برپیكرهء ادبیات غنامند امروزین ما به وضاحت میتوانیم مشاهده نماییم .
این زبان در بحبوحهء این همه گیر ودارها وسیرحوادثی كه در میان آن قد برافراشته، گاه از چهرهء ظریف طبیعت وصف نموده و زمانی سیمای خشن زندگی انسان را به تصویرگری گرفته است.  گاهی هماهنگ و موافق باچرخش زمانه به حركت درامده و زمانی هم سربه طغیان زده و عصیان پیشه نموده است و تازیانه وار بر تارك نابرابریهای اجتماعی، ظلم، استبداد، فساد و.  ..  به كوبیده پرداخته و سرانجام از میان این همه توفانهای هولناك مردانه قامت افراشته و تا امروز به حیات خویش ادامه داده است.  ( برای کسب معلومات بیشتر رجوع کنید به مقالهء - تاثیر زبان و ادبیات دری بر زبان و ادبیات عربی - از همین نویسنده، كه در پایان همین صفحه درج است.  ) این كه این زبان شیوا ازكجا سرچشمه گرفته و چه راههایی را طی نموده، تا به صورت كنونی درامده، ایجاب بحثهای طویل و نوشته های بیشماری را مینماید؛ تاراهی به كنه مطلب گشوده گردد .
به هرحال؛ قبل برآن كه نخستین مهد و پرورشكاه اصلی این زبان را بجوییم و پژوهش پیرامون سیر تحولی و تكاملی آن را فراهم آوریم، بهتر است نخست پیرامون خانواده های لسانی سخن آوریم و سپس نگرشی كوتاه درمورد قدیمترین زبانهای مورد استفاده در سرزمین ما داشته باشیم؛ تا از یك جهت ارتباطات آن را با سایر دسته ها نگریسته باشیم و از سوی دیگر نخستین مهد اصلی این زبان بر ما هویدا گردد .
زبانهای هندواروپایی :
زبانهای هندواروپایی، به مجموعه زبانهایی گفته میشود كه دارای ریشهء مشترك بوده و دامنهء آن از نیمقارهء هند تا قارهء امریكا گسترده میباشد .
پیرامون نخستین پرورشگاه زبانهای هندواروپایی، عقاید و آرای مختلفی وجود دارد؛ ولی بیشتر دانشمندان، سرزمینهای بین سردریا و آمودریا را مهد نخستین آن میدانند.  كه گویندگان آن، نخست از مناطق متذكره برخاسته، از راه جنوب اورال و شمال بحیرهء خزر به سمت خاور رهسپار شدند و برخی دیگر از شمال اكسوس ( رود آمو ) به طرف جنوب اختیار مهاجرت نمودند .
میان زبانهای هندواروپایی؛ مانند : لاتین، سانسكریت و.  ..  مشابهتهایی وجود دارد، كه این تشابهات نه تنها در عرصهء همگونی واژه ها؛ بل از دیدگاه دستوری نیز همانندیهایی را دارا میباشند .
تشابه دستوری این زبانها را نخستین بار درسال ( 1876 – م ) گرامر مقایسوی به اثبات كشانیده و وانمود ساخت.  این امر مبین آنست كه روزگاری گویندگان این زبانها باهم زندگانی مشترك داسته اند و در آغاز از زبان مشتركی استفاده مینمودند.  كه آن زبان را به نام زبان مادر و اصطلاحاً ( هند و اروپایی ) مینامند.  سپس به مرور زمان زبانها، گویشها و لهجات متعدد دیگری ازان زبان اصلی زاده شده و گویندگانی را برای خویشتن فراهم آورده است .
چنانچه قبلاً منذكر شدیم، نه تنها میان واژه های این زبانها مشابهت هایی به مشاهده میرسد؛ بل در تركیب دستوری آنها نیز همگونی هایی هویدا است، كه علت اساسی و بنیادین این تشابهات را دانشمندان، منوط به روابط تجارتی، آیینی، همسایگی، مهاجرتها و برخی عوامل دیگر میدانند .
زبانهای باستانی سرزمین ما نیز از مشتقات همین هند واروپایی بوده است، كه دارای شاخه ها و فرعیات بیشماری بوده و مشهودترین آنها باختری باستان، اوستایی و پهلوی خراسانی میباشد .
اینك جهت وضاحت بیشتر و بهتر، تقسیمات و شاخه بندی زبان مادر را در جدولهای زیرین چنین مطالعه مینماییم :

برای دریافت جدول شماره۱لطفاً به اینجا كلیك كنید .
برای دریافت جدول شماره۲لطفاً به اینجا كلیك كنید .
برای دریافت جدول شماره۳لطفاً به اینجا كلیك كنید .
برای دریافت جدول شماره۴لطفاً به اینجا كلیك كنید .
برای دریافت جدول شماره۵لطفاً به اینجا كلیك كنید .

ناگفته نباید گذاشت، كه از جملهء شش شاخهء اصلی زبان مادر، دوشاخهء آن ( ارمنی و آلبانی ) زایشی نداشته و از خود زبان دیگری را تولد ننموده اند .

زبانهای هندوآریایی :
درمیان سایر دسته های زبانهای هند و اروپایی، به دستهء برجستهء دیگری برمیخوریم كه متون ادبی معتبر و غنای فرهنگی بیشتری را نسبت به سایر دسته های دیگر داراست.  و این همان دسته زبانهایی است كه به نام (هندوآریایی ) موسوم است .
درمورد محل نشأت و تطور این دسته از زبانها معمولاً دانشمندان این عرصه را عقیده برانست كه، در حوالی سده های چهارده یا پانزده قبل از میلاد، در محدودهء فارس و سغدیان، تا سرزمینهای پنجاب، كه ساحه پهناوری را احاطه نموده بود، و افغانستان امروزی حیثیت مركزیت آن را به خود گرفته بود، رواج داشت و گویندگانی را با آن سروكار بود .
احتمالاً این زبانها در آغوش دشتها، كوهها و كوهپایه های مناطق شمالی و شمالشرقی افغانستان زاده شده و پرورش یافته است؛ زیرا مسكن اصلی قبایل آریایی همین مناطق بوده و بیشترین آنها در ( آریانا ویجه ) تا مناطق باختری آن سرزمین امرار حیات مینمودند .
ازانجایی كه زندگی باهمی عامل پیدایش زبان مشترك میشود، بدین جهت میتوان تخمین زد كه زادگاه اصلی این دسته زبانها، دوكنارهء ( اكسوس ) یا آریانای شمالی باشد، و دامنهء این كانون تا سلاسل هندوكش نیز رسیده باشد.  چنانچه بقایایی از لهجات كلاسیك آن تا همین اكنون در كوهپایه های حصص شمالی افغانستان هویداست .
دانشمندان امروزین، زبان آریایی را به دوبخش تقسیم نموده اند : 1 – هندی مشترك؛ 2 – ایرانی مشترك – كه هردوی شان دوره های نخستین ادبی خود را در مهد مناطق شمالی افغانستان سپری نموده و سپس به هند و ایران رسیده اند .
قریمترین شاخه های متقابلهء آنها، سانسكریت ویدی و زبان اوستایی میباشد، كه پس از پژوهشهای دوامدار، دانشمندان به این نتیجه رسیده اند، كه مبدأ خانواده زبانهای هندوآریایی، سانسكریت ویدی و زبان اوستایی میباشد .
زبانها و ادبیات در افغانستان قدیم


تاریخ زبانها و ادبیات درسرزمین باستانی ما، به دوره های ماقبل المیلاد تعلق میگیرد.  و ازان هنگام بدینسو پیوسته درجهت تغییر تكاملی گام برداشته و تحولات سازنده را باخود همراه داشته است .
در اثر پژوهشهای دانشمندان عرصه زبانشناسی، حقایقی هویدا گردیده و تاریخ ادبیات درخشان كشور مارا آذین بسته، كه همه این واقعیتها تثبیت هویت ریشه و نخستین جوانه های زبانهای زنده كنونی را مینماید.  همچنانكه دران هنگام ملیتهای ساكن این مرزوبوم از نظر تمدن، فرهنگ، ادبیات و.  ..  سرامد دیگران به شمار میامدند، به همان پیمانه در ایجاد و گسترش ( زبان مادر ) نقش مهمی را ایفاكرده اند .
صرف نظر از شاخصهای قدامت لسانی و فرهنگی دیگر، درین مبحث بیشتر عطف توجه ما جانب زبانهایی است كه تثبیت هویت باستانی و تاریخی آن به گونه علمی و بارز صورت گرفته و در بنیانگزاری زبان دری اثرات بارزی را انعكاس بخشیده است .
در افغانستان قدیم برعلاوه زبانها و گویشهای متعدد دیگر – كه هریك به نوبه خویش درخور ارزشمندی ویژه یی بوده – میتوان از زبان ( پرثوی ) یا پهلوی نام برد.  این زبان دارای شاخصهای برجسته لغوی بوده و در بنیانگذاری و پرورش زبان دری كنونی رول عمده یی را بازیگر شده است.  بدین ملحوظ لازم است، روی واژه ( پرثوی ) سخنی چند گفته آید :
پرثوی ) واژه یی است، كه توسط ( ی ) نسبتی به ( پرثوه = پرسوه ) نسبت داده شده است.  ( پرثوه ) ازقبایل آریایی باختریست كه میان حوزه هریرود و سواحل جنوبی بحیره خزر ـ كه دران هنگام یكی از ایالات شمالغربی آریانا به شمار میرفت – طرح سلطنت ریختند.  مؤسس این سلاله ( ارساس ) نام داشت و از اهل بلخ بود.  مركز سلطنت این قبایل ( پارتیا ) و یا به قول عربها ( برثیه ) نامیده میشد .
علاوه ازینها سلاطین دیگری نیز از همین نژاد در حوزه های سیستان و ارغنداب حكمروایی داشتند كه به نام ( پهلوا ) یاد میشدند .
درمورد این كه زبان ( پرثوی ) را چرا ( پهلوی ) نیز میگویند، عده یی به این عقیده اند كه اصلاً این زبان به واژه ( پهلوا ) نسبت داده شده است و ازان جهت با افزایش ( ی ) نسبتی در آخر واژه و حذف الف، باید ( پهلوی ) اش خواند.  گروه دیگری بدین باور اند كه درنخست این واژه به اسم آن قبیله، یعنی قبیله ( پرثوه = پرسوه ) نسبت داده شده؛ ولی به مرور ایام و ثقلت تلفظ، برخی از حروف تغییر یافته و درفرجام ( پهلوی ) شده است.  چنانچه نام یكی از ولایات شمال افغانستان، در اصل ( كهن دژ ) – به معنای قلعه قدیمی - بوده؛ ولی عامل گذشت زمان و ثقلت تلفظ باعث شده، كه ما امروز آن را به نام ( كندز ) یا ( قندز ) و حتی طبق نوشته برخی كمسوادان ( قندوس ) ببینیم و یا بنامیم .
به هرحال؛ پهلوی به دو دسته تقسیم میشود :
1.  پهلوی پارتی ( خراسانی )
2.  پهلوی ساسانی ( فارس )
هرچند این دوزبان مربوط به دوعصر، دومحل و دو منشأ مختلف میباشد؛ مگر ازانجایی كه آگاهی از تطور ادبی این زبانها و اختلاف ریشه یی شان، مارا در پژوهش مان – پیرامون منشأ زبان دری و زمان پیدایش آن – یاری میرساند، مطالعه هردوی آن خالی از سود نیست، كه اینك هریك را به گونه كوتاه مورد بحث قرار میدهیم .

پهلوی پارتی ( خراسانی ) :
پهلوی پارتی یا ( پرثوی ) اساساً زبان مردم افغانستان قدیم بوده وارتباط جذری آن با زند یا اوستای باختری میباشد .این زبان از قرن سوم قبل از میلاد تا قرن سوم مسیحی در صفحات شمالغربی وغربی افغانستان مورد استفاده و وسیله افهام وتفهیم مردمان آن عصر قرار داشته است .
در همین زمانی كه این زبان مورد استفاده بوده، در جنوب سلاسل هندوكش زبان دیگری به نام ( پراگریت گندهاری ) با رسم الخط ( خروشتی ) وسیله تكلم وافاده بوده، كه این دو زبان دست به دست هم داده، علیه زبان یونانی به مجادله برخاستند.  پس از ورود اسكاییها، تخار ها وكوشانیها، زبانهای مذكور با هم آمیخته و از اثر آمیزش آنها باپرثوی، زبان سغدی به عرصه وجود آمد .
پس از تغییر مركز سلطنتی پارتها از خراسان غربی به غرب ایران، زبان پرثوی راه نفوذی برای خویش گشوده ودر حوزه های شمالی ومركزی ایران تقریبا عمومیت حاصل نمود.  ازین زبان، آثار زیادی برجا مانده كه از جمله، برجسته ترین آن ( ایاتگازریران ) یا ( یادگار زریر ) نام دارد وبهترین معرف فعالیتهای ادبی وافكار حماسی سرزمین ما میباشد .
این اثر در قرن ششم میلادی از صبغه اصلی خویش برگردانده شده وصورت پهلوی ساسانی به آن داده شده است.  از همین جهت تا همین اواخر تصور میرفت، كه این اثر یك رسالهء منثور است؛ مگر پس از تحقیقات وپژوهشها وكاوشهای ژرف ودامنه دار، در فرجام ( بنونیست ) – زبانشناس فرانسوی – به اثبات رسانید كه این اثر در اصل منثور نه؛ بلكه منظوم بوده وقدامت تاریخی آن به سه قرن قبل از میلاد میرسد كه بعد ها ـ در قرن ششم مسیحی ـ آن را به پهلوی ساسانی برگردان نموده اند، كه با پیرایه ساسانی شكل نخستین خود را از دست داده ودر اثر تداخل وتناقص واژه ها، ابیات هفت هجایی آن شكل نثر را به خود اختیار نموده است .
موضوع این اثر منظوم حماسی، جنگهای گشتاسپه ( پادشاه كاوی بلخی) وبرادرش ( زریر ) است با ارجاسپ تورانی خیونی، كه میخواستند دودمان سلطنت بلخی را از قبول آیین اوستایی منصرف سازند.  در نتیجه جنگی سخت میان طرفین در گرفت وگشتاسپ وطرفدارانش بردشمن غلبه حاصل نمودند .
وبالاخر باید گفت، كه ( ایاتگازریران ) - با مایهء پرثوی و پیرایه پهلوی ساسانی – وگشتاسپنامه دقیقی بلخی، دو اثری اند كه چهرهء اصیل و كهن زبان دری را از دل تاریخ بیرون آورده وبه مامعرفی میدارند .
پهلوی ساسانی :
در گذشته های نه چندان دور، واژه ( پهلوی ) به زبان وادبیات ساسانی اطلاق میشد؛ مگر پس از كشف آثاری كه از خرابه های شهر (تورفان ) بدست آمد، این حقیقت مایه گرفت كه پهلوی از همان ریشه پرثوی ـ كه زبان قبایل (‌پرثوه)‌ بود ـ به میان آمده و با زبان زند یا اوستا وا بستگی دارد، در حالی كه پهلوی ساسانی لهجه یی از فرس قدیم هخامنشی میباشد وچنانچه قبلا گفتیم، زادگاه اصلی آن سرزمین پارس است .
روی این اساس، دیگر واژه ( پهلوی ) منحصراً به زبان وادبیات ساسانی تعلق نگرفته و زبانشناسان، این واژه را به زبان اصلی آن نسبت داده، زبان ساسانیها را محض ( پار سیك ) نامیدند .
این زبان ( پار سیك ) از دیدگاه تاریخی متعلق به سه قرن بعد از میلاد مسیح است.  یعنی نخستین جوانه های آن سه قرن پس از میلاد، از ریشه فرس باستانی هخامنشی مبدأ گرفته ودر سرزمین پارس به باروری پرداخته است.  این روند تا سده هفتم هجری به راه خویش ادامه داده وبالاخره در اثر ناتوانیهای لغوی ـ كه دانشمندان یكی از جملهء این ناتوانیها را نارسایی الفبای آن دانسته اند ـ راه انحطاط در پیش گرفت .
چنانكه از مبدأ جغرافیایی وروابط ریشه یی این زبان با فرس قدیم هخامنشی هویدا میگردد، اصلاً این زبان متعلق به سرزمین ایران میباشد و زادگاه وپرورشگاه اصلی آن نیزهمان سرزمین باستانی ایران است، كه در درازای دوران حكمروایی چهارصد ساله ساسانیان دران خطه پرورش یافته وتكامل پذیر شده است .
واما آثاری كه ازان زبان برجا مانده وبه ما رسیده :
دستیابی به آثار پهلوی ساسانی كه در عصر خود ساسانیها به میان آمده باشد خیلی دشوار است؛ زیرا به جز از چند پارچه سنگنوشته وتدوین مجدد اوستا – كه آن هم دست خورده وخساره كشیده – چیز دیگری در دسترس قرار ندارد.  كتبی كه به پهلوی ساسانی تحریر یافته و امروز به صورت اصلی ویا هم به صورت ترجمه عربی یا فارسی به ما رسیده به صورت عموم بعد از دور حكومت ساسانیها بوده ومربوط به آغاز دوره های اسلامی به شمار می آید، كه این روند تا قرن ششم هجری راه ادامه را در پیش گرفته است .
بیشترین موضوعات این آثار یا مذهبی یا تاریخی ویا هم در بر گیرنده‌ پند ها واندرز هاست كه اكثر این آثار توسط ابن مقفع ودیگران به زبان عربی برگردانده شده است.  علاوتاً اوستا را نیز مطابق اساسات پهلوی ساسانی برگردان وتدوین كردندكه در اثر ترجمه مانند (‌ ایاتگازریران ) تغییراتی را پذیرا شده است .
ادامه دارد

¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 6 پیام )


شنبه، 5 بهمن، 1381 به نام آن كه قلم آفرید و مارا سخن آموخت

این وبلاگ را به جناب آقای فرخاری - که برمن حق استادی دارند - اهدا مینمایم


فردای دیروزین ) نام آخرین مجموعهء شعری احمد یاسین فرخاری است، كه سال پار توسط انجمن هنر و ادبیات افغانستان، باقطع و صحافت زیبا درتهران به چاپ رسید و به دسترس علاقه مندان شعر و ادب قرار گرفت .
كتاب با مقدمه یی زیر عنوان ( لحظه هایی با اشراق و شهود شاعر فرخار ) به قلم استاد واصف باختری آغاز یافته، كه پس ازان كمیسیون بررسی و نشر آثار آن انجمن نیز دیباچه یی بران افزوده و بعد ازان نخستین شعر فرخاری تحت عنوان ( باریكه راه سرنوشت ) به نظر میرسد و كتاب با شعر دیگری زیر عنوان ( شهپر خاكستر ) به پایان میرسد .
به گفته استاد باختری : (( فرخاری جوانی است پرمایه از ادبیات كهن ما با جان و جسم شرقی و اسلامی و آگاه از ادبیات عرب و غرب و گزارندهء نمونه هایی از شعر معاصر افغانستان به زبان لبید و اخطل و اعشی و ابونواس و.  ..  و نزارقبانی، عبدالوهاب البیاتی و ادونیس و سمیح القاسم و محمود درویش و ..  .  ))
ازانجایی كه شعرفرخاری گوشه هایی ازچیستی و چگونگی شعر معا صر افغانستان رابه نمایش میگذارد، اینك درین صفحه، پس از نگارش زندگینامهء ایشان و مقدمهء انجمن هنروادبیات افغانستان برین مجموعه، نمونه هایی از شعرشان را پیشكش ادبدوستان مینماییم، تا باشعر شان آشنایی حاصل نمایند.  ودرصورت امكان میپردازیم به نقل برخی ازنوشته، مقالات و كتابهای ایشان .
با عرض حرمت
عبدالکریم سروش


زندگینامهء فرخاری :

k درزمستان سال 1340 در ولسوالی فرخار ولایت تخار دیده به جهان گشوده است .
k در سال 1364 از دانشكدهء زبان و ادبیات دانشگاه كابل فراغت حاصل نموده است .
k در سال 1369 گواهینامهء ماستری در رشتهء ژورنالیزم و در سال 1373 گواهینامهء ماستری در رشتهء زبان و ادبیات فارسی را به دست آورده .
k سالهایی را در دانشگاه كابل، دانشگاه دعوت و جهاد و دانشگاه ساینس و تكنولوژی (وابسته به Muslim world league ) به تدریس زبان و ادبیات عربی، دری و ژورنالیزم پرداخته .
k سالهایی در مؤسسات امداد رسانی بین المللی به حیث مترجم متون ادبی، خبرنگار و مدیر مسؤول برخی نشریه های عربی به كار پرداخته .
k پس از یك دهه غربت و آوارگی در پاكستان، عاقبت در سال 1377 به سرزمین ایران بار مهاجرت كشیده و از محضر استادانی چون احمد شاملو بهره ها برگرفته است .
k اینك مدتی است كوله بار مهاجرت و آوارگی را به كانادا كشیده و در ایالت كیوبك كانادا زندگی مینماید .

آثار چاپ شده :
1.  دستور سخن ( در دستور زبان دری ) چاپ لاهور، پاكستان .
2.  استعمال سگرت و الكول از دیدگاه تاریخ، علم، طب و دین .چاپ پشاور، پاكستان .
3.  هفت مقاله ( پیرامون شعر و شاعری ) چاپ پشاور، پاكستان .
4.  سكوت قرن ( گزینه شعر ) چاپ لاهور، پاكستان .
5.  الأقاصیص الأفغانیه.  ( عربی ) چاپ دمشق، سوریه .
6.  الشعر الأفغانی الحدیث.  ( عربی ) ( 7 جلد ) چاپ صنعاء، یمن .
7.  فردای دیروزین ( گزینه شعر ) چاپ تهران، ایران .

آثار آمادهء چاپ :
8.  زبانها و زمانها ( بحثی پیرامون زبانشناسی تطبیقی )
9.  شاخ ارغوان ( گزیده یی از شعر معاصر )
۱۰ برنامه نویسی ادبی برای رادیو و تلویزیون .
11.  خلقت انسان از دیدگاه طب و قرآن .
۱۲ الدخیل و المعرب فی اللغه العربیه.  ( عربی )
۱۳ المبتدأ و الخبر وما یتصل بهما.  ( عربی )
۱۴ مؤامرات روسیا فی افغانستان.  ( عربی )
۱۵ سیاستهای پاكستان در برابر افغانستان ( از 1947 تا 1997 )
۱۶ زبان و ادبیات دری در درازنای زمانه ها ( 4 جلد )
¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 7 پیام )


شنبه، 5 بهمن، 1381 مقدمهء انجمن هنر و ادبیات افغانستان بر فردای دیروزین


الرحمن k علم القرآن k خلق الانسان k علمه البیان k
از آغازین لحظه های میلاد شعرنو در حیطهء ادب دری افغانستان تا امروز، میان جانبگیران شعركهن و هواداران شعرنو پیوسته بحثها و گفتگوهایی درجریان بوده، كه انگیزهء بنیادین آن را مشروعیت پذیرش شعرنو در گسترهء ادب امروزین تشكیل میداده است .
به گواهی داكتر اسدالله حبیب ( تاریخ نگار ادبیات معاصر و رئیس سابق دانشگاه كابل )، نخستین كسی كه درجهت رویش و باروری شعرنو دری افغانستان گامی آگاهانه برداشت، استاد محمد یوسف آیینه بود، كه به دنبال وی مرحوم استاد خلیلی، با سرایش پارچه یی دیگر، بر این پویش ارج نهاد .
هنوز این نوزاد نوشین خوار، شگفتن بلوغ را به تماشا ننشسته بود، كه نشخوارگران سنتهای پوسیدهء پارین قد برافراشتند و در دادگاه صحرایی تقلید و تحجر، حكم ارتداد ادبی این دو استاد گرانمایه را صادر كردند؛ اما این بالندگی خجسته، كه زادهء نیازهای ناگزیر زمانه بود، از پویایی شتابنده باز نایستاد و درمسیر دستیابی به معراج باروری پایا حركت خویش را تداوم بخشید.  و امروز در كهكشان درخشنده شعرمعاصرمان، فروزان اختران تابناكی، چون : عبدالقهار عاصی، لطیف پدرام، میرویس موج، احمد یاسین فرخاری، عبدالسمیع حامد، محمد كاظم كاظمی، پرتو نادری، لیلا صراحت، ثریا واحدی و.  ..  را به تماشا نشسته ایم، كه استاد ( آیینه ) همچون شهاب ثاقبی، اینان را به دنبال خویش كاروان بسته و قافله سالاری اش را به استاد مسلم شعر معاصر افغانستان ( واصف باختری ) واگذارنموده است .
و اما این كشاكش نافرجام هنوز در كوره راههای پرفراز و نشیب استدلال، گذرگاهی بایسته را در تكاپو بود، كه با درخشش نخستین طلایهء خونین فام شعر مقاومت افغانستان، گروهی ناباور و كژنگر، كلیت سرودگران – نه اندك – را به دیدهء (( یقولون مالایفعلون )) نگریسته و سخن شان را (( كلام كاذبون )) پنداشتند و پرداختن بر این مشغلهء ستوده را حرام انگاشتند؛ اما فرهیخته شاعرفقیه ( مولانا محمد حنیف حنیف بلخی ) زنگار گدازندهء این پندار ناهموار را با نبشتن كتاب ( شعر و شرع ) هنرمندانه زدود و از گزندش بركنار داشت .
و اینك سخن برسر ( فردای دیروزین ) است.  – گزینهء سروده های فرخاری – شاعری كه زلال نیلگون سروده هایش، هیبت سرابین بركه های پهناور سالوس و ریارا به نیشخند گرفته و صلابت كاغذین دریوزه گران ناكجاها را نماد میبخشد.  شعر او بازتابیست ژرف از صمیمیت صادقانهء هنر و زندگی، و پیوند ملكوتی انسان با طبیعت.  او پهنای ناكرانمند اندیشه های شاعرانه را با دیدگاه ناشیانهء رویاهای بیمارگونه درنمینوردد؛ بل استعداد، قریحه و الهام را با ادبیت، موسیقیت و تخیل در میامیزد و رهوار توفندهء احساس را سوار بر بالهای پرنیانی استعاره و تصویر به سوی بیكرانه های ادراك رهنمون میشود .
برازندگی بارزی كه شعر فرخاری را هویت سمبولیك میبخشد، نو آوری در شگردهای گزینش چند بعدی تصویر پردازی هنری و آفرینش مفاهیم دوگانهء همزاد از كاربرد استعاره با حفظ وحدت موضوع و ریتم همطراز آنست .
او از تراشه های واژگان بلورین، شعر را پیكری مرمرین میبخشد و بادمیدن روح سیال موسیقی، جانش میدهد؛ زیرا خود ازشمار اندك شاعرانی است، كه به فن موسیقی كلاسیك دسترسی دارند.  و اما تجلی استوارانهء ته نهادهای پذیرفته شدهء ادبیت درشعراو، ازان جهت است كه خود ده سال از گزیده ترین روزگاران عمرخویش را صرف تدریس مضامینی، چون عروض و قافیه، فنون ادبی، ادبیات تطبیقی، سبك شناسی، تیوریهای ادبی، ادبیات جهان، اصول شعر و تصویرپردازی ادبی و.  ..  در دانشگاههای داخلی و خارجی نموده است.  و بالاخره ( فرخاری ) یگانه شاعر، نویسنده، پژوهشگر و مترجم افغان است، كه افتخار عضویت ( انجمن بین المللی ادبیات اسلامی ) را فرا چنگ آورده است .
سروده های این گزینه، از مجموعهء چاپ ناشدهء شاعر – كه شمار آن برابر با تمامت روزهای یك سال آمده در گهنامه های خورشیدی است – به گزینش گرفته شده و به هدف بازتابی چیستی و چگونگی شعر معاصر افغانستان از طرف این انجمن به دست نشر سپرده میشود.  با یاد این كه ناهمواری راه درگردآوری هزینهء چاپ، انجمن را برهمین فشرده بسنده كرد، ورنه چاپ مجموعهء كامل بسی ارزناكتر ازین میبود .
باشد كه این گزینه به عنوان نمودبخش گوشه یی از شعرمعاصر افغانستان، مورد پسند شعرگویان و شعرنگران افتد و بر غنای ادبی مان بیافزاید.  دستان شاعر درد نبیناد و سفرزندگانیش ازبهر آفرینش آثاری ازین دست، درازباد .
باتقدیم احترام
كمیسیون بررسی و نشر آثار
دیپارتمنت تحقیقات ادبی
انجمن هنر و ادبیات افغانستان
¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( منتظرم )


شنبه، 5 بهمن، 1381 باریكه راه سرنوشت

من از عهد سپید كودكی افسانه یی دارم
كه تا امروز
سكوت نقش آن در رگه های خاطرم جاریست
ویادش در زمین باورم اندوه میكارد
زمان پر از حوادث بود وجسم سرد رویا ها
به روی بستر پندار ها آهسته میلغزید
و ابر تیرهء عصیان
سراسر آسمان شهر را
در خویش میبلعید
در آن هنگام چنگال سیاه مرگ
گلوی نوجوان خستهء بیمار را در كومه میا فشرد
وچشمانش چوگام كولیان
بردور دست دشتهای خشك
ره میبرد
به امیدی كه شاید از فراسوی دیار درد
كدامین تكسواری با نوید آرزوی خفته در پندار بر گردد
وناگه .  .
آن طبیب پیر
به دستی نشتر پولادی و بر دست دیگر كاسهء چوبین
میان درب كومه، همچو شبح بی سروپایی
هویداشد
سپس بر پهلوی بیمار
نشست و نبض او را جسته نزد خویش غم غم كرد
كه فاسد گشته خون او
و این خون فساد اندودهء عصیانگر بیهوده جولان را
به زور نشتر از مرز تنش تبعید باید كرد
و آنگه نشتر خود را
به رگهای درشت بازوی بیمار
فروكرد و شرار خون
چو موج عاصی دریا به سوی كشتی آن كاسهء چوبین
تلاطم كرد
پس از یك لحظهء آرام
دوچشم نوجوان در پرنیان خوابهای ژرف ره پویید
وفردا .  .
سرود مرگ آن بیمار را زاغان پر آشوب
به روی بامهای روستا فریاد میكردند

k k k
مگر امروز .  .
گویی خون سرخ ملت ما نیز
فساد اندوده و عصیانگر و بیهوده جولان است
كه بر بالین ملت، در میان لحظه های پویش پدرود
بلند قامت چندین طبیب بی مروت سایه افگنده
كه هریك در فن خونریزی انسان شهادتنامه ها دارد
وبر تبعید خون فاسد از رگهای این ملت
یكی از دیگری بهتر، تلاش وجستجو دارد
ولی اینان
نه با ابزار دیروزین طب چون كاسه ونشتر
كه با ابزار نو چون راكت وتوپ وتفنگ وبمب وخمپاره
برای خدمت خلق خدا مشغول تیمار اند
واما من .  .
میان بركهء بیم وامید ناسرانجامی
تقلای عبث دارم
و فرجامش نمیدانم
كه این باریكه راه سرنوشت گنگ و توفانی
كدامین شهر را در پیش خواهد داشت










¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( منتظرم )


شنبه، 5 بهمن، 1381 رنگها هویت خود باخته اند

وه چه رنگین شب و روزی
كه عبث رفت و گذشت
روزگاری كه چو تیری از شست
جست
و دگرباره رهء رفته نیامد هرگز
روزگاری كه طبیعت همه رنگینی بود
رنگها معنی داشت
رنگها .  .
رمز گویای خموشیها بود
سرخ در دفتر عشق :
آیت شوكت ژرفای محبتها بود
زرد : دیباچهء پدرود كدورت، نفرت
سبز : - چو نشان شب مستی به زنخدان نگار –
بود سمبول سعادت، شادی
ارغوانی، اما : بازتابی زصمیمیتها
وز گریبان سپید :
پرتو مهر چو صبحی صادق میتابید

k k k
و دریغا اینك .  .
سالها هست كه در كشور من
رنگها هویت خود باخته اند
رنگها نام دگر میخواهند
سرخ در كشور من :
نقش خونیست بجا مانده روی جاده
زطفلی گمنام
زرد : آتش كینهء بیگانه
كه هر دهكده را میسوزد
سبز : یادگاریست زجنگلهامان
صورتش آمده در برگ كتاب تاریخ
ارغوانی، اما :
دود برخاسته از سوختهء گندمزار
وسپید :
رایت فتح به بام دشمن

k k k

رنگها هویت خود باخته اند
رنگها نام دگر میخواهند


¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( منتظرم )


شنبه، 5 بهمن، 1381 تبعید گاه

فرا سوی دیار درد – كانجا –
كاجهای غصه ها همواره میرویند
و میلاد شقایقهای باور را
به رگبار سرود تلخ نفرین جشن میگیرند
نهیب اهرمن جاریست
در گهوارهء لالایی رویای نافرجام
كه پولادین تبار رفته درتبعید را
بر باغهای سرخ و سبز خویشتن
هرلحظه میخواند
و آن سو .  .
در پس دیوار های ساكت نیرنگ
تمام نسلهای خفته – زیر چتر زنگارین هر پندار –
به پیرامون گور خویشتن خمیازه میكارند
و من با ده خزان اندوه
زان تبعیدگاه دور با این شعر می آیم :
(( بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم ))
(( فلك را سقف بشگافیم و طرح نو در اندازیم ))
¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( منتظرم )


شنبه، 5 بهمن، 1381 دمی باحافظ

میان هالهء اندوه در جزیرهء شب
سخن به حافظ شیراز بردم و گفتم :
ایا تگاور پنهای بیشه های بلوغ !
ایا سرود تو آذین صخره های ستیغ !
بگو چگونه رهیدی ،
چه سان گذر كردی ؟
زلای بستر مردابهای گنگ زمان
زتنگنای تب آلود معبر تاریخ
كه ازتو در رگ شب
خون جستجو جاریست
مگر شكوه تو یلدای مرگ شیطان بود
و یا شگفتن اوج تو آسمان میخواست ؟
k k k
كنون كه بال طلوعت سپیده افشانده
فراز بارهء تندیس خوابهای كبود
بگو كه هیچ تو دیدی
كه شب صحیفهء خونین خشم جنگل را
به سقف نیلی تكرار باد آویزد ؟
بگو تو هیچ شنیدی
كه از سكوت بلندای سرد دشتستان
صدای رستن یك ساقهء غرور رسد ؟
بگو كه بیشهء خشكیده از لجاجت ابر
دو باره بر رهء باران شگوفه خواهد ریخت ؟
تبسمی به لبش خط كشید و پاسخ داد :
(( رسید مژده كه ایام غم نخواهد ماند ))
(( چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند ))
¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( منتظرم )


شنبه، 5 بهمن، 1381 طفل یتیم

درخلوت سكوت
آنگه كه باد شانه به گیسوی شب كشید
مهتابها به بستر مردابها شكست
آنسو .  .
میان جنگل خاموش و خوفناك
جمعی كلاغ پیر
با بالهای ریخته، منقارهای سرد
بنشسته برفراز درختان جنگلی
برشاخه های خشك و پر ازغوله های برف
k k k
در زوزه های وحشی باد ستیزه جو
ناگاه درب چوبی آن كلبه بازشد
باصوت ناله یی
طفل یتیم برهنه پایی برون جهید
باجامه های پاره تر از قلب ریش من
از بركه های آبی چشمش زلال اشك
لغزیده بود نرم به دامان گونه ها
تصویر یأس بود
تصویر درد و رنج
تصویری از حكایت احساسهای ما
آهسته سوی گور پدر گشت رهنورد
تا اشك غصه ها بچكاند به روی قبر
بر روی گور سرد
آنجا رسید زود
در شهر خامشان
برداشت بانگ كای پدر مهربان من
این وقت خواب نیست
تا كی میان سینهء این خاكهای سرد
آرام خفته یی ؟
برخیز !
درخانه نیست نان
آن مادر مریض من افتاده روی خاك
یخ بسته است اشك به دامان چشم او
امشب هزار مرتبه او را صدا زدم
گویی زمن فسرده، جوابم نمیدهد
یا مرده است او ؟ !
آن طفلكان كوچهء ما شاد و شادمان
همدوش با پدر سوی مكتب شوند و ما
درفكر آب و نان
برخیز !
احساس مرده است
انسان نمانده است
جز دست سرد سلی انسان نمونه ها
دست نوازشی به سر گونه هام نیست
برخیز و سرد پیكر لرزندهء مرا
بهر خدا تو تنگ در آغوش مهر گیر
دستان كوچكم
ازسردی و گرسنگی ازكار رفته اند
برخیز
بر.  ..  خیز .  .
k k k
فردا كه آفتاب
زد خیمهء سپیده به دامان صخره ها
وانگه كه نور بوسه زروی افق گرفت
وز شرم گونه های افق گشت سرخرنگ
آن پیره زاغها
هریك به روی لوحهء قبری نشسته بود
آرام میگریست
احساس شان زدیده آن صحنهء غمین
بیدار گشته بود
k k k
ناگاه صوت نالهء آن درب كلبه باز
تا نیمه راه گنبد نیلینه سركشید
وان در گشوده شد
بردوش چند مرد غریب و خمیده قد
تابوت چوبی یی به برون ره كشیده بود
در سینهء شكستهء تابوت آرزو
نعش جوان مادر آن طفل خفته بود
آن مردم غریب
تابوت را به مقبره ها راهبر شدند
تا آرزوی سوخته را زیر سقف گور
پنهان زچشم كور دل آدمان كنند
چون ره تمام شد به سر گورهای سرد
تابوت را نهشته بدیدند ناگهان
آن طفل نیز بر سر آن گور مرده بود !.  ..  .



¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( 1 پیام )


شنبه، 5 بهمن، 1381 خشم

..  .  و مرغانی زنسل لاشخواران
برفراز شاخه های تكدرختی پیر
ـ كه تنهایی خود را بر بلند صخره یی اندوه میگسترد –
به استقبال میلاد هیولای سیاه شب
سرود شوق میخواندند
كه دیگر باره در ژرفای تاریكی
تبار نعشهای لاله گون را طعمه برگیرند .  .
درانجا آبشاری هم
كه گوش آسمان را ،
از پیام غصه ها آماجگه میساخت
و از خون از شهادت
از شهامت از غرور از خشم
هردم قصه ها میگفت
فضای دره را درخویش میبلعید
كه ناگه آسمان را كاسهء صبرش
به برق تندری لبریز شد ازخشم
فرود آمد غریو باد و ابر و ژاله و توفان
زلالین شد ستیغ صخره زان هنگامهء خونین
و فردا .  .
ماهیان در رود میدیدند
نعش ژنده گون لاشخواران را
¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( منتظرم )


شنبه، 5 بهمن، 1381 پندار

تو در آیینهء پندار من
روح مرموز بهاران استی
شاخهء نسترنی
نرمش باران استی
نه .  .
نه ازینها همه پاكیزه تری
تو به یك پارچه شعر زیبا مانندی
و به یك نغمهء پرشور سه تار
و به لبخند نخستین گل سرخ انار
نه.  ..  خطا رفتم باز
همه زیبایی اینها از توست
تو به آراستگی
هاله را میمانی
و به پیراستگی
گرمی تابش خورشید زمستانی را
نه .  .
تو ازین هردو درخشنده تری
من نمیدانم هیچ
كه تو را
به چه مانند كنم
k k k
من در آیینهء پندار تو
شاید به گلی مانندم
كه به جز نام، دگر جمله سراپا علف است
یا به یك شاخهء عریان شده از پنجهء پاییز غمین
نی، هرگز .  .
باورم نیست
من در آیینهء پندار تو شاید
به یكی درهء موهوم و سیه مانندم
یا به یك شب پرهء سرگردان
نه .  .
به یك لوحهء گور خاموش
k k k
كاش این آینه های پندار
روی در روی شوند
و بخوانند به هم
سطر برجستهء پندار و خط باور خویش
كاش !
هرگز .  .
افسوس !
¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( منتظرم )


شنبه، 5 بهمن، 1381 تعریف شعر

در مـــیـــــان درس وزن و قـــــافـــیــــه
برسر بحث (( سبب )) یا (( فاصله ))
دختــری گلگـــون رخ سیــمیـــن بـدن
شـــوخ طبــع و دلـربا، شیرین سخن
كاو دلش از سرخوشــی سرشــاربود
نازنیــن، شــور آفــریـــن، عیـــار بـود
گفــت : ای فــن ادب را اوســـتــــــاد !
هیــچـكــس داد سخــن چـون تو نـداد
چیســت شعــر و معنـی و تفسیـر آن
محتـــــوا و مــنــبــــع و تعبـــیــــر آن ؟
گفتمش هـركس به قـدر فـهم خویش
داده تعـریفـی گهــی كــم، گاه بیــش
منطقی گوید كه شعر احساسهاست
نكتــه هــای خالـی از وسـواسهاست
شعــر فــریــاد صــداقـــتبـــار مــاســت
انــعــكاس رشتــهء افـــكار مـــاســــت
فــلسفی گــوید كه شعــر اغمــا بــود
بــــــازتــــــاب عــــالــــــم بـــالا بــــــود
راز نـــاپــــیــــدا كـــران بـــحـــــر و بـــــر
هســـت پیــــونـــد طبـــیـــعت با بشر
مــذهبــی گــویـــد (( كلام كاذبــون ))
چــون (( یقــولــون بــما لا یفعــلون ))
لیــك ادبــدان پـــــر زمعنــی خواندش
گفتـــهء مــــوزون مــقــفــی دانــــدش
منــبــعش الهـــام و مقــصــود آگــهـی
از فـــــراز و از نــشــیــــب زنـــدگـــــی
k k k
چون شنید این مبحث و غوغای شعر
ایــن همه تعــریــف و مافیــهــای شعر
گــوهــر دنــدان بـــه بـرق خنده سفت
دســت بــر زلفــان زد و بــا نــاز گــفت
ایــن بــزرگان جمــلــه بیـــره رفتــه اند
در هیــاهــوی جــدل گــم گشتــه انــد
آنچــه مــن میــدانم از تعــریــف شعــر
نیــست توصیــفی بــه جز از بهـر مهر
شعــر تصو یــریست از بــوس و كنـــار
باده خـــوردن بیـــدریــغ از دســت یـار
تـــا سحـــر در خلـــوت مستی شدن
بـیــخبــر از عـــالـــم هستــی شــدن
هــمــچــو پــیــچــكهــا به هم آمیختن
هــر گنــاه خــفتــه را انــگیـــخـــتـــــن
بعـــــد ازان رقـــص و ســرود خوشنـوا
بـاورت گــر نیـست پــس بــامــن بیــا
¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط

ببینیم دوستان چه گفته اند ( منتظرم )


شنبه، 5 بهمن، 1381 تأثیر زبان و ادب دری بر زبان و ادب عربی

یكی از كارهای ارزشمند فرخاری، تألیف كتابی است به نام (فرهنگ واژگاه پارسی دری، مصطلح در زبان و ادب عربی )، كه با استفاده از منابع معتبر علمی و تحقیقی، آن را به رشتهء نگارش دراورده است .
درین كتاب، بیشتر از پنجهزار واژهء اصیل پارسی دری، همراه با عكسها و تصاویر، گرد آمده است، كه عربها این واژگان را از زبان ما به عاریت گرفته و گوشه یی از فقر لغوی زبان و ادبیات خویش را با آن، بركنار نموده اند .
درینجا مقدمهء آن كتاب را كه ( تأثیر زبان و ادب دری بر زبان و ادب عربی ) عنوان دارد، و سالها قبل به گونهء مستقل درماهنامهءخپلواكی ( ارگان نشراتی انجمن نویسندگان افغانستان آزاد ) به نشر رسیده بود، نقل میكنیم و آرزو میبریم مورد پسند ( وبلاگ نگران عزیز ) واقع گردد .
باصمیمیت
عبدالكریم سروش




تأثیر زبان و ادب دری بر زبان و ادب عربی

تـاثیر زبانها دریكدیگر امرطبـیعى وعادى است.  درسـراسـركرهزمین نمیتوان زبانى رادریافت ،كه واژه هـا ویاتعابیرى را اززبان دیگرى به عاریت نگرفته وبه نوبهء خود واژه ها وتعابیرى را به همان زبان یازبانهاى دیگرى نداده باشد.  برخى از صاحبنظران درین مورد عقیده دارند كه زبان خالص مانند نژاد خالص وهم وگمانى بیش نیست واصلاً وجود خارجى ندارد.  ازینرو زبان فارسى درى وزبان عربى هم - كه در ادوار قبل از اسلام ودرعهدهاى اسلامى داراى روابط نزدیك بوده اند - ناچار واژه ها وتعابیرى را از یكدیگر به عاریت گرفته، چه درتداول عوام وچه درعرصهء ادبیات خویش آن رابه كار بسته اند .
دركشور ما، افغانستان، زبان فارسى درى را نه تنها اهل زبان مورد به كاربرد قرار مىدهند؛ بلكه ملیتهاى دیگرى هم كه زبان مادرى شان درى نیست، ازین زبان من حیث زبان دومى استفاده به عمل آورده ودرزنده گى روزمرهء خویش ازان استمداد مىجویند .
زبـان فـارسى درى درطول زمـانه هـا دربرخورد با زبـانهاى دیگر حالت نخستین خویش را ازدست داده، صیقـل گرفته و پذیرشگربارورى پایاگردیده؛ ولى هرگز تداوم و اصالت فرهنگى خویش را ازدست نداده و دربرابر زبانهاى دیگر ازپا درنیامده است.  بارواج یافتن آیین ملكوتى اسلام درخراسان و تـغییر یافتن الفـبا و آشنایی مردم ما با زبان عربى، سیر این زبان تندترشده وهیچ عاملى نتوانسته در زبان فارسى درى تغییر اساسى واردكند؛ بل در برابر زبان عربى - كه زبان دینى، علمى وسیاسى بود - همانگونه باقامت افراشته پا برجا ایستاد وتا امروز به حیات خویش ادامه مىدهد.  اصول و قواعد دستورى زبان درى حالت اصلى خویش راحفظ كرد، مخارج صوتى حروف عربى درزبان ما مراعات نگردید و برخى از واژه هاى عربى كه به زبان ماراه یافت، معناى اصلى خویش را ازدست داد و درزبان ما داراى معناى دیگرى شد .
به گفـتـهء پژوهشگرى، این زبان یكى از عمده ترین، شیواترین، غنى ترین وخوش آهنگ ترین زبانهاى جهان است، كه با اندك تفاوت لهجه یی بیش از ( 160 ) ملیون تن دركشورما، ایران، هندوستان وآسیاى میانه بدان سخن مىگویند .
زبان فارسى درى بـیش ازهمه زبانها درزبان عربى راه نـفـوذ گشوده وتاثیراتى رابران وارد كرده است، كه علت آن روابط چند هزار سالهء سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و ...  میان آریاییان وتازیان مىباشد .
از شواهد وقراین بر میاید، كه روابط میان آریاییها وعربها اززمان منهدم شدن آثورها به دست مادها وتقسیم سرزمین شان دربین مادها آغاز یافته است.  هنگامى كه كوروش شاهنشاهى بزرگى را دربابل پایتخت كلده اساس گذاشت، خانواده هاى بزرگ عربى درتحت فرمانروایی وى موجودیت داشتند و باج وخراجى به اومیپرداختند، كه این خود در آمیزش زبانها نقشى داشته است .
یكى دیگرازعوامل مهم واساسى كه موجب انـتشارفرهنگ وادب فارسى تا ژرفاى سرزمینهاى عربى شد، داستان پناهنده شدن سیف ذى یزن – شاهزاده حمیرى – به دربار خسرو اول است، كه وى ازدست حبشیان فرار اختیارنموده وتوسط نعمان بن منذر به بارگاه خسرو اول راه یافت و جهت دفع وطرد بیگانگان ازسرزمین خویش، طالب كمك گردید .
آمیزش واژه ها و اصطلاحات میان فارسى وعربى دردو دور بـیشتر صورت پذیرفته است : نخست درعصر ساسانیان – به ویژه زمان پادشاهى خسرو اول – و دوم هنگام ظهور وتجلى اسلام درسرزمینهاى فارس وخراسان.  درین دو دور واژه ها ومفاهیم زیادى از زبان درى به عربى راه یافته، مورد نیاز آنها قرارگرفته و بالاخر درجریان زنده- گى روز مره مورد استفاده تازیان قرارگرفته است، كه بعداً پیرامون آن سخن خواهیم گفت .
عربها ازقدیم به نسل، نـژاد، خون وجنس بشرى خویش میبـالیدند و خویشتن را پـهلوانان صحراگرد و قهرمانان هیجانات، احساسات، رزم، پیكار وخونریزى و صاحبان مروت، ایثار وفا وكرم میخوانده اند، نه صاحبان تمدن، علم وفرهنگ؛ اما برخلاف، خراسانیان ازقدیم بدینسوخود را درمحیطى مییابندكه تمدن، علم وفرهنگ سراپاى آن جامعه را فراگرفته و درپـرتواین تمدن و فرهنگ قرون متوالى به سربرده اند.  به گفـتـه دكتور ذبـیح الله صـفـا - دانشمند ایرانى - (( تا آن روز كه جز نژاد عرب حكومت نداشت، اثرى از روشنى علم درعالم اسلام مشهودنبود، بعد ازآن كه ملل غیرعرب - به ویژه خراسانیان - دردستگاه اموى وعباسى قدرت یافتند، گردونه دانش وتجربه و محملهاى علوم عقلى، آرام آرام به پیشروى آغاز كردند .))
به هرصورت، سخن اینجاست كه در اثر تقاطع فرهنگى و آمیزشهایی كه میان زبان درى وعربى درسیرزمانه ها صورت گرفته، زبان ما چه تأ ثیراتى رابر زبان عربى واردكرده است ؟
اگرتاریخ را ورق بزنیم و در ژرفاى قرون گام نهیم، دیده مىشودكه جوانه هاى اولى شعر درى درسرزمینهاى عرب نشین قامت افراشته، برگ وبار آورده وسرانجام در زمانه ما به درخت پربار وگشن شاخى مبدل گردیده است، چنانچه طبرى و ابوالفرج اصفهانى مینویسند : هنگامىكه یزید بن مفرغ طى شعرى خانواده عبدالله بن زیاد را به بادنكوهش گرفت، وى نسبت به شاعرخشمگین شد ودستورداد تا اورا دركوى و برزن بصره بگردانند.  ( هنگامى كه اورا سوار برالاغى كرده و دركوى و برزن كشیدند ) كودكان درقفاى اوفریاد میزدند و به زبان درى میپرسیدند : این چیست ؟ این چیست ؟ شاعر به زبان درى جواب میداد :
آبست ونبیذ است عصارات ذبیب است
سمیه روسپیز است
این ابـیات دلیل واضحى است بر تـأثیر زبان فارسى درى در یك محیط عرب نشین و انـتـشارفرهنگ وادب درى درمیان آنها .
به همین ترتیب دانشمندان وشعراى عرب، برخى از قالبها وتصاویر شعرى را كه درسرزمین خراسان شایع بوده، اخذنموده و از محتوا وبافتهاى گوناگون آنها كمك فراوان گرفته اند.  چنانچه كسرى انوشیروان درموردگل نرگس میگوید : (( نرگس به یاقوت زردى میماند، كه دروسط آن مروارید سفید بالاى زمرد قرارگرفته است .)) كه عین مطلب ومحتوى، بر شاعرعربى تأثیر افگنده و آن راچنین بیان داشته است :
ویاقوته صفراء فى رأس دره مركبه فـى قـایم مـن زبـرجـد
كان بقایا لسطـل فى جنبـاتهـا بقـیـه دمـع فــوق خـد مــورد
هـمچنان درمثـال زیرین میتوان به گونه بهتر به موضوع راه یافت : بزرگمهـر گفـتـه است :
(( اذا اقبلت علیك الدنیا فانفق، فانها لا تفنـى واذا ادبرت عنك فانفق، فانها لا تبقى .)) یعنى : هنگامى كه دنیا برایت روى آورد، نفقه كن؛ زیرا نفقه وكرم آن را ازبین نمیبرد و هنگامى كه دنیا ازتو روگردانید، بازهم نفقه كن؛ زیرا دیگرنزدت باقى نمیماند.  بازهم شاعرعربى ازین محتوى متأثرگردیده و آن را درقالب شعرعربى چنین گنجانیده است :
فانفق، اذاانفقت ان كنت مؤسرا وانـفـق على مـاخیلت حین تعـبر
فلاالجودیفـنى المال والجدمقبل والبخل یبقى المال والجد مدبر
دودیگر ازمظاهر اساسى ومهم كه اززبان مابه زبان عربى رفته وبیشترین تأثیرات را دران به جاگذاشته، توقیعات است، كه یكى ازفراورده ها ومیراثهاى باستانى پادشاهان فارس وخراسان راتشكیل میدهد.  اگر ادبیات ایران را بعد از فتح قادسیه (637 = 17 هجرى ) – كه مصادف است بامرگ آخرین فرمانرواى ساسانى ( یزدگرد 652 م .) – مورد پژوهش و مطالعه قرار دهیم، درمییابیم كه بسیارى از واژه ها وعباراتى كه ازقول شاهنشاهان ساسانى و رجال آن دور دركتب عربى نقل شده، همه به زبان شیواى درى میباشد.  ازجمله عباراتى است كه جاحظ دركتاب (المحاسن والأضداد ) آورده وچنین میگوید : (( ووقع عبدالله بن طاهر من سعى رعى ومن لزم المنام رأى الأحلام )) سپس ادامه داده میگوید : (( هذاالمعنى سرقه من توقیعات انوشیروان )) یعنى : این مفهوم از توقیعات انوشیروان به سرقت برده شده است؛ زیرا درتوقیعات انوشیروان آمده است : (( هرك روذ چرذ وهرك خسپذ خواب بینذ )) .
به همیـن گـونـه درمیان خراسانیـان عادت چـنـان بوده كه وقـتـى مطلـبى ویا شكایتـى را بـه امرا وملوك تـقـــدیم مینمودند، آن رابه صورت كتبى به مقام و دربار میسپردند، كه ما اكنون آن رابه نام عریضه و درخواستى میشناسیم.  ملوك و امراى مذكور درپایان آن درخواستها باعبارات بلیغ و سخنان حكیمانه كه جمال الفاظ وكمال جودت معنى را شامل میبود، مینوشتند ومهر وامضا میكردند، كه این توقیعات داراى ارزش فراوان تاریخى میباشد.  اینك به عنوان مشت نمونه خرواربه مثال زیرین اكتفا میورزیم :
شخصى ورقه یی به كسرى بن قباد تقدیم نمود و دران اطلاع داد كه نیات جماعتى از مردم فاسد شده و ازجمله ضمایر فلان و فلان نفر آن خبـیث گردیده است.  كسرى درپایان ورقهء آن شخص نوشت : (( من مالك ظاهراجسام هستم، نه مالك نیات وضمایر آنها، حكم من براساس عدل وتقوى استوار است، نه به خواهشات وتمایلات شخصى، همیشه به كشف اعمال انسانها توسل میورزم، نه به نیات وضمایر آنها )) .
تـوقـیـعـات خراسانیـان و اهل فارس نخسـت از زمـان خلفـاى راشـدین بدینسـو درسرزمیـنهاى عربى راه میگشاید و مورد به كاربرد آنها قرار میگیرد؛ اما سیل این توقیعات در زمان حكومت عباسیها درمیان اعراب سرازیر میشود؛ زیرا بیشترین شعرا، نویسنده گان و وزراى دولت عباسى ازنژاد غیر عربى ( فارسى وخراسانى ) بودند، كه این شعرا ونویسنده گان سنن ومیراثهاى پدرى خویش را درمناطق تحت نفوذ وسیطره عباسیها انتشار میدادند، حتى دیوانهاى بزرگى از توقیعات را به میان آوردند، كه مورد تقلید فرمانروایان عباسى قرار گرفت .
ازجمله عواملى كه باعث این تأثیر گذارى وتأثیر پذیرى میان دو زبان مذكور گردیده، یكى هم نفوذ خراسانیان دردستگاه خلفاى عرب - به ویژه خلفاى عباسى - میباشد، كه بامساعدت برمكیها، میراثهاى فرهنگى خراسانیان درمناطق تحت كنترول عباسیان منتقل میگردید.  پذیرش شیوه هاى آموزشى و پرورشى، رسمیت بخشیدن لباسهاى خراسانى، رسمیت یافتن موسیقى خراسانى دردربار ورعایت آداب ملى وشیوه تشریفات خراسانى میتواند براین مدعا گواه آید.  عباسیها به تقلید ازمردمان خراسان، نوروز را جشن میگرفتند و دانشمندان و قضات دولت عباسى به گونه خراسانیان كلاه برسر مینمودند.  فضل بن سهل ( وزیر مأمون ) - كه اصلاً خراسانى بود - خلیفه را متقاعد ساخت، تاكارمندان دولت به جاى پوشیدن لباس سیاه، سبز دربركنند.  درنتیجه همان شد كه به تمام عمال دولت دستور داده شد، تاكلاهها ودرفشهاى خویش را بارنگ سبز بیارایند، كه پوشیدن لباس سبز از میراثهاى كسرى ومجوس و ادارهء دولت فارس به شمارمیرفته است .
عـامل دیگرى كه سبـب تـأثـیـر وتـأثـر مـیـان این دو زبان گردید، موج ترجمه هایی است كه درعصر مذكور به راه افتاده بود.  خراسانیان در درازاى قرون و اعصار مردمانى بوده اند داراى علم وفرهنگ غنامند و پربار.  هنگامى كه عباسیان درین سرزمین استیلا یافتند، مردم ما را داراى فرهنگ پرمایه واصیل یافتند، كه درپهلوى آن تمایلات ملى و وطندوستى نیز عرض وجود نموده بود.  ازهمین جاست كه مردمان این سرزمین دراثر ذكاوت و فراست خویش دردستگاه خلافت عباسى قدرتى به هم رسانیدند و پس از به دست آوردن نفوذ به نقل وترجمه آثار باستانى ومیراثهاى فرهنگى خویش گام برداشتند.  ( 14 )
حـركـت تـرجمه دریـن دور خیلى به سرعت رو به انكشاف نـهاده و اهمیـت فراوانى را براى خویش فراهم آورد، حتى خلفاى عباسى از اطراف و اكناف مملكت، كتب و آثار را جمع آورى نموده و دست اندركاران این عرصه را به ترجمه آن توصیه میكردند.  دانشمندان ما برعلا وه این كه درعرصه ترجمه خدمات قابل قدرى انجام دادند، درساحات گوناگون فرهنگ عرب نیز كارهاى ارزشناكى را به فرجام رسانیدند و در غنامندى فرهنگ عرب نقش مهمى را ایفا كردند.  دانشمندان بزرگى؛ چون : علامه سعدالدین تفتازانى، عبدالرحمن جامى، السبتى، فارابى، ابن سیناى بلخى، علامه زمخشرى، ابوسلیمان جوزجانى و ...  كه به فرهنگ عربى خدمات سودمندى انجام داده ودر جهت اكمال آن گامهاى وسیع برداشته اند، همه و همه از سرزمین ما برخاسته اند ونهال نو باوه فرهنگ عربى را بادانش خویشتن سیراب گردانیدند.  ( 14 )
همچنان از جمله دانشمندانى كه درعرصه ترجمه كارهاى قابل توجهى را انجام داده و از زبان درى به عربى آثارفراوانى را به ترجمه گرفتند، میتوان از ینها نام برد : ابن المقفع، موسى بن خالد، یوسف بن خالد، ابوالحسن على بن زیاد التمیمى، احمد بن یحیی البلا ذرى، جبله بن سالم، اسحاق بن یزید، محمد بن الجهم البرمكى، هشام بن القاسم، موسى بن عیسى الكردى، زادویه بن شاهویه اصفهانى، محمد بن بهرام بن مطیار اصفهانى، بهرام بن مردانشاه، عمر بن الفرخان و....  ( 8، ص 236 )
واما كتبى كه درین دور برگردان شده وتأثیرات فراوانى را بر ادبیات عربى وارد كرد، نیز خیلى فراوان است كه بیشترین این كتب مؤثر را عبدالله بن المقفع به ترجمه گرفته است .
ازجمله كتبى كه درین عصر به ترجمه رفته، میتوان از كتابهاى ( رستم واسفندیار )، (كتاب زردشت ) موسوم به اوستا و ( هزار افسانه ) نام برد، كه همه توسط جبله بن سالم ازدرى به عربى ترجمه شده و ادبیات عرب از طریق این كتابها پذیرشگر تحولات عمیق وبنیادى گردید.  همچنان كتابهاى دیگرى را كه ابن المقفع ترجمه نموده - وبیشترین بخش ترجمه ها دران دوران متعلق به اوست - هریك تأثیرات ژرفى برادبیات عرب داشته است.  به گونه كوتاه مینگریم :
ازجمله آثارى كه ابن المقفع به ترجمه گرفته یكى هم كتاب ( خداینامه ) است.  این كتاب جنبه تاریخى داشته و دران پیرامون سیر زندگى آریاییها به گونه مفصل سخن رفته است.  ابن المقفع درترجمه خویش نام ( تاریخ ملوك الفرس ) رابراین كتاب گذاشته است .
دو دیگر كتابى است به نام ( آیـین نـامـه )، كه این هـم توسط ابن المـقـفـع تـرجمه شده و مجموع آیین، عادات، تقالید، عرف و شرایع را دربرداشته است .
كتاب دیگرى كه توسط وى ترجمه شده است، ( التاج ) نام دارد، كه درسیرت انوشیروان تحریر یافته.  به همین گونه كتاب ( الادب الكبیر والادب الصغیر ) نیز از ترجمه هاى اوست .
به جز از كـتبـى كه برشـمردیم، كتابهاى بـیـشمار دیگرى نیز وجود دارند كه هر یك بـه نوبه خود تـأثیـراتى را در عرصه ادبیات عرب وارد ساختند، كه یادآ ورى همه آنها از حوصله این بحث خارج است و بحث دیگرى را ایجاب مینماید.  اما كتاب (كلیله ودمنه )، مهمترین و ارزشناكترین آثار مؤثر در ادبیات عربى به شمار رفته كه توسط عبدالله بن المقفع ترجمه شده است : این كتاب نخست درحوالى قرن هشتم میلادى از زبان پارسى درى به عربى برگردان شد، كه ترجمه آن ژرفترین اثرات را در ادب عربى به جاگذاشت.  باردیگر كتاب مذكور توسط عبدالله الاهواتى به نام امیرجعفر بن خالد برمكى از درى به عربى برگردان شد، كه بعدها آن را ریان بن لاحق - شاعر عربى - به نظم عربى آورد، ومجموع ابیات این كلیله و دمنه منظوم به چهارده هزار بیت میرسد.  از اثر ترجمه این كتاب بسیارى از شعراى عرب تحت تأثیر قرار گرفته و درپرتو آن به ایجادیاتى دست یازیده اند، حتى احمد شوقى - شاعر مشهور عرب - از آن به قدرى متأثرگردیده كه اثرات آن رامیتوان به گونه واضح درآثارش دریافت.  قابل تذكر تواند بود احمد شوقى هنگامى كه تحصیلات عالى خویش را در اروپا تكمیل مینمود، ازطریق آثار لافونتن فرانسوى اثر پذیرگردیده و منبع تأثیر لافونتن را ترجمه كتاب كلیله و دمنه تشكیل میدهد، كه در قرن پانزدهم ازطریق مولانا حسین واعظ كاشفى به دسترس او قرار گرفته است.  كتاب مذكور در زمان خلافت عباسیها ازجمله كتابهاى ادبى دربار به شمار میرفته است، كه آن را از امور ضرورى سلطنت میشمرده اند.  ( 14 )
و اما داخل شدن واژه هاى درى درزبان عربى :
این یك حقیقت مسلم است، كه میان زبان پارسى درى و زبان عربى آمیزشهاى گوناگون درطول تاریخ صورت گرفته؛ هركدام ازیكدیگر چیزهایی گرفته و چیز هایی داده اند، كه بدیهیست درین جریان هریك تأثیرات و تأثراتى داشته اند .
بیشترین واژه هایی كه از زبان بیگانه در زبان عربى به چشم میخورد، متعلق به زبان شیواى درى است؛ زیرا این دو زبان داراى روابطى اند كه ریشه بس عمیق و تاریخى داشته، پیشینه آن به دوره هاى ماقبل الاسلام تعلق میگیرد .
هنگامى كه اردشیر بابكان درقرن سوم قبل از میلاد، برخى ازمناطق عرب نشین عمان را تحت سیطره خویش دراورد، روابط میان فارسها وعربها ریشه گرفت، كه در اثرآن زبان عربى تأثیراتى راپذیرا شد.  همچنان روابط همجوارى را كه میان فارسها و سرزمینهاى شرقى عربى وجود داشت و دارد، نمیتوان نادیده گرفت.  به همینگونه میان فارسیان وحبشیان جنگهایی وجود داشته، كه دامنه آن تا سرزمینهاى یمن و حجاز رسیده.  ازسوى دیگر میان فارسها و عربها درطول زمانه ها روابط تجارتى و بازرگانى وجود داشته وكشتیهاى تجارتى شان ازطریق خلیج فارس به سرزمینهاى همدیگر اموال تجارتى رانقل میدادند.  ( 8، ص 229 )
دراثر این داد وستدها، بازاریان چیز هاى نوى را از همدیگر فراگرفته وآن رابه كار میبستند.  همه و همه این روابط دست به دست هم داده و شرایط آن را فراهم آوردند، تا واژه هایی از زبان ما به زبان عربى رسوب نماید .
جاحظ دركتاب خویش به نام (البیان والتبیین ) پیرامون این موضوع اشاره نموده ومینویسد : درادوار قبل از اسلام گروهى ازفارسیان درمناطق عرب نشین آمده و رحل اقامت افگندند، كه درنتیجه زبان شان با زبان عربى آمیزش یافته و بسیارى از واژه هاى آنان به زبان عربى راه یافت .
دراثـر همیـن همزیـستـى میـان قبـایل فـارسى واهـل كوفـه بسیـارى از واژه هـاى فـارسى با زبان ایشـان درآمیخت و اكنون دیده میشود كه واژه بال را به جاى (مسحاه )، چهارسوك رابه جاى ( اربع طرق )، وازار را به جاى ( سوق )، خیار را به جاى( قـثـاء ) و ...  استعمال مینمایند، كه واژه هاى بال، چهار سوك [ چهارراهى ]، وازار [ بازار ] وخیار [ بادرنگ ] همه ریشهء فارسى داشته، وازین زبان به عربى رفته است.  ( 9، ج/2، ص ص 170- 171 )
به همین گونه زبان فارسى دربصره - كه منطقه عرب نشین بوده - شیوع داشته است و پسوند ( ان ) كه درآخر برخى از اسماى عربى؛ مانند : عمران، سویدان، خالدان، مهلبان و … به نظرمیرسد، از اصل فارسى است، كه با واژه هاى عربى تركیب یافته است.  همچنان درمورد شعراى عرب كه به فارسى شعر میگفته اند سخن بسیار است، كه درصفحات گذشته یزید بن مفرغ را مثال دادیم .
واژه هـاى دیگرى هـم كه ازطریق اهـل بازار مـورد تـداول قـرارگرفـته وعمومیت حاصل كرده و بالاخردرعرصه ادب و شعرعربى راه گشوده نیز خیلى فراوان است، كه شمارش آن كاریست دشوار؛ مگر جهت روشنى موضوع بد نخواهد بود مثالهایی بیاوریم.  اسحاق موصلى كه یك تن از شعراى مشهور عربیست، میگوید :
اذاماكنت یوماً فى شجاها فقل للعبد یسقى القوم پرا
و ( پر ) واژه دری است، كه درعربى آن را ( ملآن ) گویند.  همچنان هنگامى كه ابوالعلاء به بغداد مسافرت نمود، مدتى درمیان فارسیان زیست، كه درین دور خیلى تحت تأثیر قرارگرفته وبسیارى از واژه هاى فارسى دراشعارش راه گشود، چنانچه دربخشى از ( لزومیات ) میگوید :
اذاقیل لك اخش اللـ ــه مــولاك فـقـــل آرى
و ( آرى ) واژه فارسى است كه درعربى آن را ( نعم ) میگویند.  دیگرواژه ( یخ ) است، كه به زبان عربى آن را ( ثلج ) میگویند و دربیت زیرین به كار رفته است :
شیئان عجیبان هما ابرد من یخ شیخ یتـصابى وصـبى یتـشـیـخ
واژه هـایی راكه درخلال ابـیات فوق نگریستـیم، همه به زبـان فارسى درى تعلق داشت ودیده شد كه این واژه ها بدون این كه كوچكترین تغییرى درشكل یا معناى شان آمده باشد، به همان گونه نخستین به شعرعربى داخل شده و به كار گرفته شده است .
ثعالبى در ( لطایف المعارف، ص /9 ) میگوید : (( اول من مهد للضیف صدرالمجلس وسماه (مهمان ) بهرام جور.  وتفسیره سیدالمنزل و فى ذلك یقول الشاعر ....)) یعنى : نخستین كسى كه جایگاه (ضیف ) را صدرمجلس تعیین كرد و او را ( مهمان ) نامید، بهرام گور بود كه تفسیر آن (مهمان ) آقاى خانه است و درین مورد شاعر [ عربى ] چنین میگوید :
ماسمت العجم المهمان مهمانا الا لإجلال ضیف كان ماكانا
فالمه اكبرهم والمان منزلهـم والضیف سیدهم مالازم المانا
( 17، ص ص 126-128 )
هـرچندتازیان دربرابر زبان ما ازخویش تعصبى شدید نشان داده و نمیخواستند كـه الفاظ و تراكیب عجم به زبان شان راه یابد؛ مگربا وصف آن بازهم در برابر زبان پارسى درى كارى نتوانستند و برخلاف میل شان آمیزشهاى گوناگون فرهنگى و ادبى میان زبان وادبیات ما و آنها صورت پذیرفت .
درمورد جلوگیرى ازتداخل واژه هاى درى درعربى سخن بسیار است؛ ولى به گونهء مثال به نكته هاى زیرین بسنده میكنیم :
گوینـد مظفـر بن نصـر درحالـى كه پسـرش ( لیث ) نیز با وى همراه بود، ازراهى میگذشت.  مظفر خواست ضمن سؤالى پسرش راتعلیم دهد.  پس ازوى پرسید، ماهذا ؟ ( یعنى این چیست )، پسرش درجواب به زبان فارسى گفت : بز - كه آن را درعربى (( معز )) میگویند - مظفرغضبناك شد وگفت : سوگند است كه ترا به قریه هاى دوردست میفرستم تا دیگر بز را نشناسى.  پس او رابه بادیه ارسال كرد، و درانجا بیشترازده سال را سپرى كرد ( تا واژه هاى فارسى برزبانش راه نیابد ).  ( 20، ج/17، ص 50 )
هم چنـان اصمعـى میگفت : برسـه كس حكم مروت بایدكرد : یكى مردى كه سواركارى كند، دوم آن كه به عربى سخن گوید و سوم آن كه بوى خوشى ازبدنش خیزد.  و برسه كس حكم دنائت باید نمود : اول آن كه درمجلسى ازوى بوى شراب خیزد، دوم آن كه درشهر عربى نشین به زبان فارسى سخن گوید و سوم آن كه برسر راه در مورد قضا و قدر منازعه نماید.  ( 8، ص235)
درینمـورد سخنـان دیگرى هـم بـه گـونـه فـراوان مـوجـود است، كه یاددهانـى همـه آن مـا را بـه حاشیه روى خواهد برد؛ ولى ازخلال همین نكات درمییابیم كه عربها سعى بلیغ به خرج میدادند، تا درزبان شان واژه ها واصطلاحات بیگانه راه نیابد و به شكل نخستین خویش باقى بماند؛ مگربا آن همه كوششها وتلاشها بازهم زبان درى دران نفوذ حاصل نموده و برعلاوه اعطاى واژه هاى بیشمار، بخشهاى دیگر فرهنگى و ادبى ایشان را نیز تحت تأثیر خویش قرار داد.  حتى امروز میبینیم بیشترین واژه هاى بیگانه كه درزبان عربى وجود دارد متعلق به زبان درى است و آن گونه كه این زبان درزبان عربى تأثیراتى به جاگذاشته، هیچ زبان دیگرى بدین پیمانه نتوانسته دران نفوذ حاصل نماید .
واژه هـاى درى كه ازعهـدهـاى مـا قـبـل الاسلام تا امـروز درزبان عربی راه یافته ومورد استفاده قرار گرفته، به دو بخش منقسم میگردد : 1 - دخیل، 2 - معرب .
واژه هـاى دخیل واژه هایی انـد كـه بـه هـمان شكل اصلـى و نخـستـین خود، یعنى بدون كاسته شدن ویا افزوده شدن حرفى ازحروف، درزبان عربى داخل شده وبه كارگرفته شده اند، كه كلمات : آیین، آخور، انبـیق، ایوان، بازار، بازدار، بلور، بخت، بند، بندر، بیمارستان، تخت، تخت روان، خان، خوان، دربان، دربند، درویش، دفتر، دفتردار، دكان، دهقان، دهلیز، دوشك، دیدبان، دیوان، زبرجد، زمرد، زنجیر، ساده، سردار، سرسام، سمند، سنجاب، سندان، شال، شاه، شاه بندر، شاهنشاه، شاهین، فرمان، قند، قهرمان، كباب، كیوان، مرزبان، مومیا، میدان، ناى، نرد، نسرین، هاون، هزار، همایون، یاسمین و ...  از همین قبیل اند .
(18، ص ص 35 ،151، 188 ،397، 436؛ 15، ص ص 82، 799، 788؛ 5، ص ص 775، 808؛ 1، ج/13 ،ص 406، ج/10، ص 487؛ 7، ص ص 700، 593 )
واما واژه هاى معرب واژه هایی اند كه با افزوده شدن یاكاسته شدن ویا تبدیل یك حرف به حرف دیگـر، تـغییـر پذیرفته وبه صورت تصنعى با صبغهعربى آراسته گردیده، مورد استفاده قرارگرفته اند، كه واژه هاى كسرى، كمنجه، مالج، مسك، نرجس، هنداز، لجام، كشرى و...  ازین دست اند.  وهركدام به ترتیب دراصل خویش خسرو، كمانچه، ماله، مشك، نرگس، اندازه، لگام، كچرى و ...  بوده اند .
عربى سازى واژه هاى ما در زبان عربى بیشتر به شش گونه ذیل صورت گرفته است :
الف :
حرفى ویا حروفى ازحروف اصلى واژه به حرف دیگرى مبدل گردیده وبدین ترتیب عربى شده است، كه داراى اشكال زیرین میباشد :
1.  تبدیل ( گ ) به (ج )؛ مانند : اللجام، الجلنار، الاوج، الزنجى و الجناح، كه دراصل لگام، گلنار، اوگ، زنگى، وگناه بوده اند .
2.  تبدیل ( گ ) به ( ك )؛ مانند : الكركدن، الكمرك، الكنز، اللكن و البازركان، كه دراصل كرگدن، گمرك، گنج، لگن و بازرگان بوده اند .
3.  تبدیل هاى غیرملفوظ ( ه ) به ( ج )؛ مانند : البهرج، البابونج، البرنامج، الراهنامج، السیرج و الطازج، كه دراصل بهره، بابونه، برنامه، راهنامه، شیره و تازه بوده اند .
4.  تبدیل هاى غیر ملفـوظ به ( ق )؛ مانند : الیلمق، السنبوسـق، البـاذق، الباشـق و الشهـدانـق، كه دراصـل یلمـه، سنبوسه، باده، باشه و شهدانه بوده اند .
5.  تبدیل ( پ ) به ( ب )؛ مانند : البابوج، البركار، البرواز، البلاس والبوز، كه دراصل پاپـوش، پـركار، پـرواز، پــلاس و پـوز بوده اند .
6.  تبدیل ( پ ) به ( ف )؛ مانند : الفرجار، الفتیل، الفرانق، الفرند والفستق، كه دراصل پركار، پتیل، پروانه، پرند و پسته بوده اند .
7.  تبدیل ( ش ) به ( س )؛ مانند : البنفسج، المسك، السكر، الدرفس والسروال، كه دراصل بنفشه، مشك، شكر، درفش و شلوار بوده اند .
8.  تبدیل ( د ) به ( ذ )؛ مانند : الساذج، الاستاذ، الباذنجان، الفالوذج و الفولاذ، كه دراصل ساده، استاد، بادنجان، فالوده و فولاد بوده اند .
9.  تبدیل ( ت ) به ( ط )؛ مانند : الاسطوانه، الطابق، الطازج، الطالسان والطبر، كه دراصل استوانه، تابه، تازه، تالسان و تبر بوده اند .
۱۰ تبدیل ( چ ) به ( ص )؛ مانند : الصرم، الصنار، الصنج والصولجان، كه دراصل چرم، چنار، چنگ وچوگان بوده اند .
11.  تبدیل ( چ ) به ( ج )؛ مانند : الكماج، الدیباجه و الكمنجه، كه دراصل كماچ، دیباچه و كمانچه بوده اند .
۱۲ تبدیل ( ك ) به ( ق )؛ مانند : القفش، القیروان و اللقلاق، كه دراصل كفش، كاروان و لكلك بوده اند .
۱۳ تبدیل ( غ ) به ( ج )؛ مانند : الارجوان و الزاج، كه دراصل ارغوان وزاغ بوده اند .
تبدیل ( د ) به ( ت ) و برعكس آن؛ مانند : الترزى و البد، كه دراصل درزى و بت بوده اند .
۱۴ تبدیل ( س ) به ( ص )؛ مانند : الصرنایه و الصندل، كه دراصل سرنا و سندل بوده اند .
15.تبدیل ( ج ) به ( ز )؛ مانند : اللازورد و الكنز، كه دراصل لاجورد و گنج بوده اند .
به جزاز اینهاكه برشمردیم، اشكال دیگرى هم وجوددارد، كه یاد آورى ازهمه آن سخن رابه درازا میكشاند .
ب :
شكل دیگـرى كه ازعربى سازى واژه هـاى درى دردست اسـت، عبـارت است ازافزودن برخى ازحروف درآغاز، وسط وپاdان برخى ازواژه ها؛ بدینگونه :
1.  افزودن ( الف ) درآغاز واژه؛ مانند : الانموذج، الاترج، الاسوار و الاهلیلج، كه دراصل نمونه، ترنج، سوار و هلیله بوده اند .
2.  افزودن ( الف ) در وسط واژه؛ مانند : الازادارخت، الاسباناخ و اللقلاق، كه دراصل ازادرخت، اسپلاخ و لكلك بوده اند .
3.  افزودن تاى مربوطه ( ه ) درپایان واژه؛ مانند : الروزنه و النارجیله، كه دراصل روزن و نارگیل بوده اند .
4.  افزودن همزه ( ء ) درپایان واژه؛ مانند : الهماء والباریاء، كه دراصل هما وبوریا بوده اند .
ج :
شكل سـومین آن به ترتیبى است كه از اصل واژه یك حرف حذف شده و بـدین ترتیب معرب میشود.  مثالهاى آن راذیلاً به مشاهده میگیریم :
1.  كاهش ( و ) ازواژه؛ مانند : البستان، التنبك، الخربز، الرزنامه و الزنبرك، كه دراصل بوستان، تنباكو، خربوزه، روزنامه و زنبورك بوده اند .
2.  كاهش هاى غیر ملفوظ ( ه ) ازپایان واژه؛ مانند : الفیروز، الفالوذ و الكوز، كه دراصل پیروزه، فالوده و كوزه بوده اند .
3.  كاهش ( ن ) ازوسط واژه؛ مانند : التبان والاترج، كه دراصل تنبان وترنج بوده اند .
4.  كاهش ( الف ) ازوسط واژه؛ مانند : الكمنجه والنرنج، كه دراصل كمانچه و نارنج بوده اند .
5.  كاهش ( ى ) ازوسط واژه؛ مانند : البشكیر و الشبور، كه دراصل پیشگیر و شیپور بوده اند .
د :
تـغـییر دادن حركات حروف یك واژه، نیز یكى ازاشكال تعـریب واژه هـاى پارسـى درى است، كه حركت یك حرف را ازحالت نخستین تغییر داده وحركت دیگرى بران میافزایند؛ بدین گونه :
1.  تبدیل كسره حرف نخستین به فتحه؛ مانند : السَیب، السَیخ، الدَهقان، الشَیرج، الشَیشه واللَیوان، كه دراصل سیب، سیخ، دِهقان، شیره، شیشه و لیوان بوده اند .
2.  تبدیل فتحه حرف نخستین به كسره؛ مانند : الفِرند و الكِرباس، كه دراصل پرند و كَرباس بوده اند
هـ :
دیگـر از اشكال تعـریب واژه هاى درى تـغـییر مكان حروف اسـت، كه حـروف یك واژه درى را یكى به جاى دیگرى قرارداده وتقدیم وتأخیرى رابه میان میاورند؛ ولى درمعنى تغییرى نمیاید؛ مانند : اللینوفر، البرطمان، الجنزیر والسروال، كه دراصل نیلوفر، مرتبان، زنجیر و شلوار بوده اند .
و :
نوع دیگراز واژه هاى درى كه درزبان عربى داخل شده ومعرب گردیده اند، گونه متشتت و پراگنده دارند، كه اضافات وكاهشهاى گوناگون وتغییر وتبدیل چندین حرف ازحروف اصلى آن، به كلى سیماى واژه را عوض كرده وتقریباً آن را به شكل نا مأنوسى دراورده است، به گونه مثال از اینها میتوان نام برد :
واژهء درى واژهءعربى

گاومیش جاموس
زنده كرد زندیق
سنگ گل سجیل
سركه انگبین سكنجبین
سفره صوبج
آژى دهاك ضحاك
فرسنگ فرسخ
دله خفك دلق
فوگان فقاع
كاسه قصعه
گردن كرد
انگشتانه كشتبان
اندازه هنداز
بنگان فنجان
خسرو كسرى
( 1، 5، 7، 11، 15، 18 )
هـمچنـان قـابل یاددهـانى میتـوان بود كه، در زبان عربـى واژه هـاى درى بـیشـمارى وجود دارد كه یا به شكل دخیل ویا به شكل معرب تا اكنون موجودیت خود راحفظ كرده اند؛ ولى در زمان حاضر جزدرسردانشمندان و دردل كتابها، درمیان مردم و ادبیات معاصرما جا ندارند و ازانها استفاده یی صورت نمیپذیرد، البته علت آن هم تغییر وتحول دایمى ادبیات است، كه درگریوه هاى زمانى فراورده هاى نوى را باخود همراه داشته است.  ازجهتى هم برخى واژه ها، اصطلاحات و ...  به مرور زمان ازخاطره ها وعرصهكتابت به باد فراموشى سپرده شده است.  ازسوى دیگر تغییر وتبدیل حروف این واژه ها ( جهت تعریب ) سبب شده كه درنظر ما ناآشنا جلوه كنند ودیگر ازانها كارنگیریم.  روى این اساس برخى از واژه هاى درى كه درزبان عربى راه یافـته و تا امروز به حیات خویش ادامه داده، درادبـیات خودمان ازانها استفاده نمیگردد، حتى اگرپیرامون معناى آن درزبان خودمان پرسشى مطرح گردد، بسیارى ازمردم برعلاوه این كه معنایش رانمیدانند، بدین باور خواهند شدكه واژه، واژه درى نیست و شاید ازكدام زبان دیگر باشد .
اینك جهت روشنى بیشتر، واژه هاى چندى را به عنوان مشت نمونه خروارمثال میدهیم، كه درادبیات امروزین ما راه ندارند؛ ولى برعكس در زبان و ادب عربى به كثرت به كاربرده میشوند :
ابزیم، استبرق، افریز، املج، انجر، اوزه، ایارجه، بدرون، برجـیس، برزقـه، بـرید، بزدره، بشـرف، بنـدق، رست، رونـد، زقله، زلابـیه، سختـیان، سكرجه، سمـسار، سندیان، سیكاه، شاكرى، شاویش، شرشف، شهرمان، غال، فستان، قندر، كار، كال، كبر، كشك، كیوان، ماذریون، مردقوش، میزاب، تربیش، نمبرشت و ....  ( 1؛ 5؛ 7؛ 11؛ 15؛ 18 )
خـلاصـه از ینگـونـه واژه هـا در زبان عربـى، آن قــدر فـراوان اسـت كـه نـمـیتـوان هـمـه را بـــه شمـارش گرفت، و اگرقـرارباشد همه را نام ببریم، بایدكتابى آماده كنیم تا همه دران بگنجد .
به هرصورت؛ زبان عربى هم به نوبه خود قاعده هایی را وضع نموده، كه به اساس آن میتوان واژه هاى بیگانه را ازكلمات اصلى عربى تفكیك نمود؛ ولى این قواعد خیلى منحصر بوده وجزازچندنوع، دیگر واژه ها را نمیتواند در برگیرد.  بایدجهت دستیابى به شناخت اكثریت واژه هاى بیگانه قواعد و قوانین دیگرى نیز درپهلوى اینها وجود میداشت، تا راه را براى پژوهندگان هموارترمیساخت؛ مگر متأسفانه جزهمین چند قاعده، قواعد دیگرى وجود ندارند و نمیتوان توسط این چند قاعده مختصرهمه واژه هاى بیگانه را د رزبان عربى بازشناسى كرد.  قواعد مذكور قرارذیل است :
1.  هیچگاه دریك واژه اصلى عربى ( ج ) و ( ق ) باهم نمیگنجند.  ازینجاست كه میتوان گفت واژه هاى المنجنیق، القباجور، القبج و الجلاهق واژه هاى بیگانه اند .
2.  دریك واژه اصلى عربى هیچگاه ( ص ) و ( ج ) با هم نمیایند.  پس واژه هاى الجص، الصولجان، الصهریج، الصوبج والصنج واژه هاى عربى الاصل نیستند .
3.  درزبان عربى واژه یی وجود ندارد كه دران پس از ( ن ) حرف ( ر ) آمده باشد.  ازینرو به این نتیجه میرسیم كه واژه هاى نرجس، نربیش، نرد و ...  واژه هاى معرب اند .
4.  درواژه هاى اصلى عربى بعد ازحرف ( د ) هیچگاه حرف ( ز ) آمده نمیتواند؛ لذا واژه ( مهندز ) و امثال آن عربى نبوده و ازجمله واژه هاى بیگانه شمرده میشوند .
5.  واژه هاى عربى هیچگاه ( ز ) یا ( ذ ) را دراجتماع با ( س ) نمیپذیرند.  پس میتوان حكم كردكه واژه ( ساذج ) وهمگونه هایش اصلیت عربى ندارد .
6.  هیچگاه دریك كلمه اصلى عربى ( ط ) با ( ج ) دیده نشده است، بدین ملحوظ واژه هاى طاجن، طازج و ...  واژه هایی اندكه از زبان بیگانه داخل زبان عربى شده اند .
7.  واژه هاى رباعى الاصل وخماسى الاصل درزبان عربى همیشه داراى یكى از حروف زلاقه - كه عبارتند از : ل، ر، ن، م، ف، ب - مىباشند، تنها واژه ء (عسجد ) - كه به معناى طلاست - ازین امر مستثنى میباشد.  ( 19، ص ص 4 - 5 )
بادرنظرداشت همه این موضـوعات، سـؤال دیگرى مطـرح بحث قرارمیگیرد، وآن این كه آیا درقرآنكریم واژه هاى بیگانه وجود دارد یانه؟ ( 1 )
درین مورد دانشمندان دو نظرمتفـاوت دارند.  گروهـى به این عقـیده اندكه واژه هـاى غیرعربـى درقـرآن كریم وجود دارند و مثال آن طـه، الیم، الطور، الربانیون است، كه واژه هاى سریانى اند.  همچنان واژه هاى صراط، قسطاس و فردوس به زبان رومیست.  به همین ترتیب كلمات مشكاه وكفلین مأخوذ ازاصل حبشى اند و هیت لك واژه یی است اززبان حورانى.  واین همه واژه هایی اندكه درقرآنكریم وجود دارند.  ( 14، ص 175 )
گروه دیگرى بدین باور اندكه درقرآن كریم واژه هاى بیگانه به صورت قطعى وجود ندارد وهمه واژه هاى آمده درقـرآنكریم بـه زبان خالـص عربــیسـت؛ زیرا خـداونـد ( ج ) فـرمـوده است : (( انـاجـعلنـاه قـرآناً عربیاً.  الزخرف / 3 )) ویـا (( بلسان عربى مبین.  الشعراء/195 ))؛ اماابوعبیده القاسم بن سلام ( متولد سنه 150 درهرات ) - كه از جمله دانشمندان بزرگ عصرخویش بوده و درعلوم فقـه، لغت وحدیث دسترسى كامل داشته – درین مورد چنین میگوید :
(( بـه نظـرمن تصدیق اقـوال هردو گروه بجاست؛ زیرا واژه هـاى الیم، الطور، فردوس، الربانیون و ...  دراصل عربى نبوده؛ بلكه داراى ریشه عجمى اند؛ مگراین واژه ها به زبان عربى راه یافته اند و به مرور زمان اصالت عربى كسب كرده وعربى شده اند.  سپس قرآن كریم نازل گردیده كه این واژه ها دران با واژه هاى عربى آمیزش یافته است.  ( 1 )
پس هركه ادعاكندكه واژه هاى مذكور وامثال آن عجمىست به خطا نرفته وآن كه ادعاكند عربیست، نیز سخنش درست وبه جاخواهد بود ))
جـوالیقـى به تـأیید گفـتـه ابـوعبـید پرداخته و میگوید : (( واژه هاى مـذكور به اعتباراصل شان عجمى اند و به اعـتبارحال شـان عربى.  )) واما ابن حاجب با ارائه دلـیل دیگرى قول ابوعبـید و جوالیقى راتأیید نموده و میافزاید : ((دانشمندان زبان درین مورد اتفاق نظردارند، كه یكى ازعلل مانعه تصریف درقرآن كریم همانا وجود برخى از واژه هاى عجمى میباشد.  واگر قرآنكریم همه به زبان خالص عربى باشد، باید واژه یی دران یافت نشود كه ممنوع من الصرف باشد.  )) - ( 13، ص ص176 -179 )
خلاصهكلام آن كه درقرآن كریم واژه هاى زیادى از زبانهاى رومى، هندى، فارسى، سریانى و ...  وجود داردكه نمیتوان از وجودشان چشم فروبست وانكار ورزید؛ ولى اكنون همهاین واژه ها به صبغه عربى آراسته گردیده واصالت عربى راكسب نموده اند، حتى بعضیها عقیده دارندكه درقرآنكریم ازتمام زبانها واژه هایی وجوددارد.  اگرقرارباشد درین مورد آگاهى بیشترى فراهم آید، باید پیرامون واژه هاى مشكاه، استبرق، سجیل، قسطاس، یاقوت، اباریق، تنور و … كاوشهایی دركتب تفسیر صورت پذیرد .
روى این اساس میتـوان به این نـتـیجه رسیدكه درقرآن كریم واژه هاى زیادى از زبانهاى بیگانه وجود دارد؛ اما ازانجایی كه بیشترین بخشهاى قرآنكریم به زبان خالص عربیست، لذابه حكم ( جزء تابع كل است ) این واژه هاهم خاصیت عربى رابه خویش گرفته و درحكم عربى درامده اند.  و اى بسا كه در زبانهاى اصلى خویش در روزگارما فراموش شده اند.  چنانچه درصفحات گذشته پیرامون این گونه واژه ها سخن گفتیم .
این هم چند واژه از واژه هاى زیاد زبان درى كه به زبان عربى راه یافته وپس ازتعریب مورد به كاربرد قرارگرفته، سپس با نزول قرآنكریم بازبان عربى آمیزش حاصل نموده وخاصیت عربى به خویش گرفته، درحالى كه همه این واژه ها داراى ریشه اصلى درى میباشند :
1.  استبرق، در آیت :
متكئین على فرش بطائنها من استبرق وجنى الجنتین دان.  ( 12، الرحمن، 54؛ 18، ص 57)
2.  ابریق ( به صورت جمع )، در آیت :
بأكواب و اباریق وكأس من معین.  ( 12، الواقعه، 18؛ 18، ص 7 )
3.  سجیل، در آیت :
فلما جاء امرنا جعلنا علیها سافلها و امطرنا علیهاحجاره من سجیل منضود.  ( 12، هود، 82؛ 1، ج/11، ص 326 )
4.  سندس، درآیت :
یلبسون من سندس واستبرق متقابلین.  ( 12، دخان، 53؛ 18، ص 567 )
5.  فتیل، در آیت :
قل متاع الدنیا قلیل و الآخره خیرلمن اتقى ولا تظلمون فتیلا.  ( 12، نساء، 77؛ 5، ص 488 )
به همین ترتیب واژه هاى بیشماردیگرى دراحادیث رسول الله ( ص ) موجود است، كه همه ریشه درى دارند؛ به گونه مثال :
1.  مشك، درحدیث :
اطیب طیبكم المسك.  ( 2، ج/3، ص 200؛ 1، ج/10، ص 487 )
2.  لجام، درحدیث :
من سئل عن علم علمه، ثم كتمه، الجم یوم القیامه بلجام من نار.  ( 2، ج/2، ص 336؛ 7، ص 593 )
قـابل یاد دهـانى میتواند بودكه واژه هایی كه از زبان درى بـه عربى راه یافـتـه و دراحادیث رسول اللـه (ص ) به مشاهده میرسد، خیلى فراوان است؛ اما درینجا جهت اختصارسخن از ارائه مثالهاى بیشترصرف نظرمینماییم .
واژه هـایی را كه عربهـا ازبلاد فرس به عاریت گرفـتـه و در زبان خویش آن را به كاربسته اند، بـیشتر مربوط است به ادوات زینت، خوراكه، معادن، موسیقى، نظامى، سیاسى، ادارى، اسماى اشیا و ظروف، حیوانات، نباتات و ...  كه اینك واژه هاى چندى را به گونه نمونه مینگاریم :
1.  واژه هاى مربوط به ادوات زینت؛ مانند :
النرجس، السمور، السنجاب، الجلنار، البستان، الدرفس، البنفسج، الابریسم، الدیباج، النسرین، السندس، السوسن، الارجوان، البابونج، الجمان، الشdت، الشیشه، النیلوفر و..  ..  ( 1؛ 7؛ 9 )
2.  واژه هاى مربوط به خوراكه؛ مانند :
الفالوذج، اللوزینج، الجوزینج، الكامخ، الطباهجه، الدوشاب، الخشاف، المسطار، الخربز، التوت، الاسباناخ، الباذق، الباذنجان، البرزقه، البنزهیر، الجوز، الخشكنانه، الخوان، الرشته، الزلابیه، السكر، السكنجبین، السنبوسق، السیب و ..  .
3.  واژه هاى مربوط به معادن؛ مانند :
الاكسیر، المغناطیس، الزرنیخ، الزئبق، المردارسنج، الفیروزج، الزبرجد، البوتقه، الزمرد، الزنجار، الزنجفر، السنباذج، اللازورد، المرسنك، النشادر و ....
4.  واژه هاى مربوط به موسیقى؛ مانند :
الناى، نرم ناى، سورناى، الصرنایه، البربط، الطنبور، البم ،الزیر، البشرف، الجنك، الدستان، الرست، السیكاه، الصنج، القانون، الكمنجه، الونج و....
5.  واژه هاى نظامى؛ مانند :
الخنـدق، الصولجـان، الخـوذه، الجامكـیه، الاسـوار، البنـد، البـیاده، الجلمــاق، الجـنـد، الجنـدار ،الـدربـان، الدیدبان، السنجق، الشاویش، الشبور، العسكر، القردمانى، الكال، المیدان، النیزك، الیارج و ....
6.  واژه هاى سیاسى وادارى؛ مانند :
المرزبان، الدفتر، البرنامج، الرستاق، الاستان، الدیجور، المهرجان، الیاور، التمغه، الایوان ،البرید، التخت، الجوسق، الخان، الدهقان، الدیوان، السرایه، الشاه، الشاهنشاه، الفرمان، القانون، الكاخیه، كسرى، الكمرك و ....
7.  واژه هاى مربوط به ظروف واشیا؛ مانند :
البابوسج، اللیوان، الجام، الكوز، الابریق، الطست، الابزیم، الآخور، الاصطبل، الانبیق، البرطمان، البركار، البشكdر، الجربندیه، الدورق، الدوشك، الراقود، السندان، الشاكوش و ....
8.  واژه هایی كه مظاهرتمدن ر انشان میدهند؛ مانند :
الآجر، الاسطوانه، المهندز، البازركان، البندر، الزیج، الصاروج، القنقن، المیزاب، السدیر و ....
9.  واژه هاى مربوط به اسماى حیوانات؛ مانند :
الاوزه، الباشق، البذج، البورى، التدرج، الجاموس، الحرباء، الدلق، السذائق، الشاهین، القبج، الشهرمان، القندر، الكركدن، الهماء و ....
۱۰ واژه هاى مربوط به اسماى نباتات؛ مانند :
الـتودرى، الروند، السندیان، الصنار، الصندل، الفول، الكبر، الاصف، الماذریون، المردقوش و ..  .
به همین ترتیب برخى از واژه هاى درى، كه داراى پیشوند ( سر ) وپسوندهاى ( دان )، (دار) و ( ستان ) بوده اند، در زبان آنها راه یافته و مورد استفاده قرارگرفته است.  ( 1؛ 5؛ 11؛ 15؛ 18؛ 14 )


پایان –




سرچشمه ها

1.  ابن منظور، ابى الفضل جمال الدین محمد بن مكرم، لسان العرب، ادب الحوزه، قم، ایران، 1405 هـ .
2.  ابو داود، سلیمان بن الأشعث السجستانى، سنن ابى داود، ج/3، المكتبه الاسلامیـه، استانبول، تركیا .
3.  الأ لبانى، محمد ناصرالدین، صحیح سنن الترمذى ( بإختصار السند )، ط 1، ج/2، المكتب الاسلامى، بیروت، 1988، ج/2 .
4.  الجز، خلیل ( الدكتور )، لاروس ( المعجم العربى الحدیث )، مكتبـه لاروس، باریس، فرنسا، 1973 .
5.  جهانبخش، ولى الله، فرهنگ بیان، انتشارات حجتى، ایران، 1361 هـ .
6.  دهمان، محمد احمد، معجم الأ لفاظ التاریخیـه فى العصر المملوكى، ط 1، دارالفكرالمعاصر، بیروت، دارالفكر، دمشق، 1410 هـ .
7.  الرازى، الإمام محمدبن ابى بكر بى عبدالقادر، مختارالصحاح، دارالقبلـه، جده، مؤسسـه علوم القرآن، بیروت، 1406 هـ .
8.  الشلقانى، عبدالمجید ( الدكتور )، مصادراللغـه، ط 1، عماده شؤون المكتبات ( جامعـهالریاض )، ریاض، 1980 .
9.  ضیف، شوقى ( الدكتور )، تاریخ الأدب العربى ( العصرالإسلامى )، ط 7، ج/2، دارالمعارف، مصر .
۱۰ عمید، حسن، فرهنگ فارسى عمید، ط 14، ج 1 - 2، مؤسسهء انتشارات امیركبیر، تهران، ایران، 1378 هـ .
11.  فرخارى، احمد یاسین، الدخیل و المعرب فى اللغـه العربیـه، ( غیرمطبوع ) .
۱۲ القرآن الكریم، سور : الرحمن، الواقعـه، هود، دخان، نساء .
۱۳ القنوجى، السید محمد صدیق حسن خان، البلغـه فى اصول اللغـه، ط 1، دارالبشائر الإسلامیـه، بیروت، 1988 .
۱۴ كوهى، عبدالعلى، عرفان ( ماهنامه )، شماره 11 - 12 ( دلو - حوت )، 1365 هـ .
۱۵ مجمع اللغـه العربیـه، المعجم الوسیط، استانبول، تركیا، دارالدعوه، 1986 .
۱۶ محاضرات الاستاذ محمدكبیر، الـتى ألقاها بقسم اللغـه العربیه - كلیـه اللغات و الآداب - بجامعـه كابل ( أفغانستان )، خلال سنین 1981 - 1985 .
۱۷ المصرى، حسین مجیب ( الدكتور )، صلات بین العرب و الفرس و الترك، مكتبـه الانجلوالمصریـه، مصر، 1971 .
۱۸ المنجدالأبجدى، ط 1، مؤسسـهالفقیـه، طهران، ایران، 1363 هـ .
۱۹ موسى، على حلمى ( الدكتور )، دراسـه احصائیـه لجذور معجم الصحاح بإستخدام الكومبیوتر، الهیئـه المصریـه العامـه للكتاب، 1978 .
۲۰ یاقوت، ابوعبدالله، معجم الا دباء، ط 3، ج /17، دارالفكر، دمشق، 1980 .
¤ نوشته شده در ساعت <#time#> توسط