۱۳۹۸ مهر ۸, دوشنبه

White Whale

The White Whale in Melville's 'Moby-Dick' has been read as a symbol and a metaphor in a variety of ways: he is seen as representing God, nature, a Biblical monster, and so on. This lesson looks at how and why the White Whale can represent so many different ideas.

Character Background

Whether or not you have actually read Herman Melville's Moby-Dick, you can probably explain more or less what it's about. It's likely that if you stopped someone on the street and asked who the White Whale was, they'd say, ''That's Moby Dick! He's the whale that Captain Ahab was obsessed with.''
This is true: at the most basic level, the White Whale in the novel is the object of Ahab's obsession. Everything in the plot of Moby-Dick is directed toward the final, tragic confrontation between Ahab, his crew, and the White Whale. The White Whale wins the fight, and Ahab - along with nearly the entire crew of the Pequod - dies. The fact that the White Whale cannot be beaten contributes to the way it is used as a symbol.

Universal Symbolism

The White Whale in Moby-Dick is possibly one of the greatest symbols in literature. When we talk about a character being used as a symbol, we mean that the character, in addition to performing a role within the plot, also represents an abstract idea or concept.
For example, people have argued that the White Whale represents God, nature, the Leviathan, man's subconscious, and so on. There are great arguments to be made for all of these claims because we really don't know much about the White Whale; he mostly exists in the novel through the lens of other characters.
Although we, as readers, 'meet' Moby Dick a couple of times, the vast majority of what we learn about him comes from Ahab and the others in the story who discuss him. This means that we can use their imaginations, as well as our own, to decide what exactly Moby-Dick represents.

Specific Symbolism

Symbol of God

One of the main arguments about the symbolic nature of the White Whale is that he symbolizes God, or the divine. This is a reasonable interpretation for a couple reasons.

https://study.com/academy/lesson/white-whale-in-moby-dick-symbolism-meaning-metaphor.html

۱۳۹۸ مهر ۷, یکشنبه

گر همی خواهی که جاویدان بمانی، ای پسر، در میان این دو آتش خویشتن را چون پزی؟

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۳
ناصرخسرو
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید
ای طمع کرده ز نادانی به عمر هرگزی

با فزونی و کمی مر هرگزی را کی سزی؟

در میان آتشی و اندر میانت آتش است

آب را چندین همی از بیم آتش چون مزی؟

گر همی خواهی که جاویدان بمانی، ای پسر،

در میان این دو آتش خویشتن را چون پزی؟

در میان خز و بز مر خاک را پنهان که کرد

جز تو؟ از خاکی سرشته و خفته بر خز و بزی

از کجا اندر خزیده‌ستی بدین بی‌در حصار؟

همچنان یک روز از اینجا ناگهان بیرون خزی

نیک بر رس تا برون زین دز چه باید مر تو را

آن به دست آور کنون کاندر میان این دزی

همچنین دانم نخواهد ماند برگشت زمان

موی جعدت عنبری و روی خوبت قرمزی

بی‌گمان شو زانکه یک روز ابر دهر بی‌وفا

برف بارد هم بر آن شاهسپرغم مرغزی

هرمز و خسرو تهی رفتند از اینجا، ای پسر،

پس همان گیرم که تو خود خسروی یا هرمزی

قدرت و ملک و صناعت خیره دعوی چون کنی

چون خود از ماندن در این مصنوع خانه عاجزی؟

آنکه بر حکم و قضای حتم او برخاستند

زین سیاه و تیره مرکز زندگان مرکزی

اندر این ناهر گزی از بهر آن آوردمان

تا بیلفنجیم از این‌جا مال و ملک هرگزی

مادر توست این جهان بنگر کز این مادر همی

نیک‌بخت و جلد زادی یا به نفرین و خزی

چون نیلفنجی به طاعت عمر جاویدی همی؟

چون همی شادان بباشی گرت گویم «دیر زی»؟

تن ز بهر طاعتت دادند، عاصی چون شدی؟

گر نه‌ای بدبخت، بر پستان مادر چون گزی؟

عارضی با مال و ملک و تا رسی بر آب و نان

کشته‌ای در خاک نادانی درخت گربزی

هم سپیداری به بی‌باری و هم بی‌سایگی

گر برستی بهتر آن باشد که هرگز نغرزی

گر بزی را از تو پیدا گشت معنی زانکه تو

بی‌شبان درنده گرگی با شبان لاغر بزی

علم و طاعت ورز تا مردم شوی، امروز تو

ویحکا، مانند مردم زیر دیبا و خزی

پروز جان علم باشد علم جو از بهر آنک

جامه بی‌مقدار و قیمت گردد از بی‌پروزی

مال و ملک و زور تن دایم نماند کاین همه

پیرزیهااند و بس بی‌قدر باشد پیرزی

عاجزی گرگی است ای غافل که او مردم خورد

عاجز آئی بی‌گمان هرچند کاکنون معجزی

دیر برناید تو را کاندر بیابان اوفتی

خانه اکنون کن پر از بر کاندر این بر بروزی

پند حجت را بخوان و درس کن زیرا که هست

چون قران از محکمی وز نیکوی وز موجزی

۱۳۹۸ شهریور ۲۵, دوشنبه

هویج ویراست پنج 5


52‌‌.  حویج1 (Daucus carota)، هو لو-پو萝卜  hu lo-po (ninjinニンジン ژاپنی) [این نام ژاپنی در اشاره به  (Daucus carota subsp. sativus) بکار می رود نه حویج وحشی!] ("شلغم ایرانی")، از گیاهان بومی شمال اروپا، نخستین بار در فرمانروائی دودمان یوآن (مغول) (1367‌ـ‌1260 م) به چین رسید.  این نظر لی‌شی‌ ـ ‌چن/لی-شیژن Li Shizhen است كه ‌گوید این گیاه نخستین بار در دوره یوان (مغول) و از سرزمین مردمان هو (Hu) وارد چین شد؛ در Kwan k‛ün fan p‛u2 نیز گفته شده حویج نخستین بار از ورا مرز 2860  به چین رسید.  نوشته ای ندانم كه بیش از این درباره ورود این گیاه به چین سخن گفته یا از خاستگاه آن یاد کرده باشد.  با این همه چه بسا خاستگاهش یكی از سرزمین های ایرانی باشد.   لی‌شی‌ ـ ‌چن/لی-شیژن Li Shizhen ‌گوید در  روزگار او بسا حویج که در شمال چین و شان ‌ـ‌ تون (Šan-tun) [Shandong ] و نیز در بخش­های میانی چین می‌كاشتند.3
تاریخچه حویج كه وات4 به پیروی  از بردوود (G.  Birdwood) پیش گذارده مغلوط است.  در این سخن که: "در واقع از شواهد موجود در مورد كشت حویج چنین بر می آید  كه از آسیای مركزی به اروپا دامن کشیده و در این صورت می‌توان ریشه نام­های اروپایی آن را در نام­های هندی و فارسی یافت" خطائی بنیادی هست.  بر‌عكس، حویج از گیاهان بومی بسیار كهن اروپاست كه به هیچ روی از خاور نیامده. 
در ماندگاه­های کومه­ای روبِن‌هاوزن حویج یافت شده است5.   این گفته وات و بردوود نیز نابجاست كه: "در واقع گویا حویج در هند کشت و خورده می‌شده، در حالی كه در اروپا عموماً آن را گیاهی خودرو می‌دانستند."  آنگلوساكسون‌ها حویج را روزگاری در ماندگاه  اولیه خویش در شلزویگ‌ـ‌ هولشتاین كشت می‌كردند كه از دید من هنوز حویج در هند كشت نمی‌شد؛ و در انگلستان هم به كشت آن ادامه دادند.6 افزون بر این، حویج در بریتانیا وبطور كلی در منطقه معتدل شمالی اروپا و آسیا خودروست و بی‌ چون و چرا  همان نیای حویج بستانی است كه می‌توان آن را پس از چند پشت از حویج خودرو به دست آورد.7 بهیچ روی نمی‌توان واژه آنگلوساكسون moru را (و نه mora كه وات گفته است) با mūla یا mūlaka سنسكریت مرتبط دانست.  [گویا حق با وات بوده است!]  او هیچ سندی در اثبات این ادعای جسورانه خود كه "گویا حویج از دوران­های کمابیش دور پیوسته در هند خورده می‌شده." نیاورده است.
تنها منابعی كه در این كتاب از آنها نقل شده اینهاست:  روزنامه خاطرات  بابور1 و آیین اكبری، هر دو از سده شانزدهم م.  هیچ دلیلی درتأیید ادعای دیرپائی كشت حویج در هند نمی‌بینم.  هیچ نام سنسكریت اصیل برای این سبزی نیست.  این سخن كه "واژه سنسكریت garjaru پایه زردک،  zardak فارسی و jegar ]كذا، به جای جزر، [Jezer عربی بوده درست نیست." بوتلینگ برای garjara गर्जर تنها  تعریف "نوعی علف" را آورده.  همان‌طور كه ذیلا نشان خواهیم داد، اعراب بودند كه حویج را در سده دهم به ایران بردند و گمان نمی‌كنم پیش از این تاریخ در هند شناخته شده بوده باشد.  به گفته وات، داکِس کوروتا Daucus carota بومی كشمیر و بخش­های باختری هیمالیا در بلندای  بین 1500 تا 2700 متری است؛ و اروپاییان در سر‌تا‌سر هند عمدتا/بیشتر با بذری كه سالانه وارد می‌شود كشت می‌كنند؛ مردم محلی هم آن را با کارگیری بذر بومی، و گرنه با بذری سازگار شده با محیط می کارند.  نیتیا گوپال موكر‌جی2 Nitya Gopal Mukerji نیز ‌گوید: "ریشه خوراكی انگلیسی كه در مواقع قحطی ارزش خوراکی خاصی برای مردم و دام دارد حویج است.  حویج یا gajra كه از سرزمین­های شمال كشور خیزد در مزه  و ارزش خوراکی به پای حویج اروپایی نمی‌رسد و گویا حویج سرخ مدیترانه‌ای كه در مزرعه آزمایشی كاونپور می‌روید بهتر از همه انواعی است كه در هند به‌طور آزمایشی کشت شده."
راكسبرگ3 درباره داکِس کوروتا Daucus carota ‌گوید "گویند بومی ایران است؛ در هند تنها به شكل بستانی یافت می‌شود. دو نام سنسكریت grinjana و gargara برایش آورده،  اما ویراستار كتابش در توضیح گوید هیچ مأخذی برای این دو نام پیدا نكرده.  در واقع این دو و نام­هایی كه وات ادعای سنسكریت بودنشان کرده بهیچ روی نه سنسکریت كه صرفا هندی‌اند (در هندی، gārjara) [کذا!، [गाजरو این واژه بر گرفته از فارسی است (نه اینكه طبق ادعای وات بر گرفته از سنسكریت باشد).  تنها نام­های سنسكریت برای حویج كه من دانم اینهاست: yavana ("سبزی یونانی یا بیگانه") [यवन  m. yavana carrot] و Putakanda (با معنای واژه به واژه  "ریشه زرد") كه تنها در Rājanighantu، کتابی از سرآغازهای سده پانزدهم، آمده است.  این ترکیب توصیفی بخوبی نشان می‌دهد هندوان حویج بستانی را نمی‌شناختند.  اینزلی1 نیز به درستی به این سخن رسیده كه "گویا حویج نخستین بار از ایران به هند رفته."
از گفته های شواین‌فورت2 بر می‌آید كه Daucus carota در مصر شكلی بسیار شگفت داشته كه نشانه دیرندگی فراوان كشت آن بوده است.  این مدعا نیازمند اثبات است،  هر چند بهیچ روی نمایانگر كشت حویج در مصر باستان نیست.  نه لوره (Loret) و نه وونیگ (Woenig) یادی از وجود حویج در مصر باستان نكرده‌اند. 
حویج را در یونانی اصطفیلناس 2865   ‌گویند (و اصطفلین، istaflīn سریانی هم از همین‌جاست).  تئوفراستوس3 و پلینی4 واژه سانکوس Σανκός  یا سانکون   Σανκόν را بکار برده اند؛  نوعی حویج شقاقل كه در كرت می‌رویید و کاربرد دارویی داشت.  واژه  2869  ("حویج") در یونانی امروزی و لفظ داکو dauco اسپانیولی از همین جاست.  دوكاندول5 بدرستی ‌گوید یونانی­ها و رومی­ها كمتر این سبزی را می‌كاشتند، اما با پیشرفت فنون كشاورزی جایگاه مهمتری پیدا كرد.  
اعراب حویج های برّی و حویج بستانی می‌شناختند.  حویج برّی را نهشل nehšel  یا  nehsel6، می گفتند و اطلاعات مربوط به آن را دیوسكوریدس7 در دسترس گذاشته بود و نوع بستانی را jezer ]جزر [، sefanariya (در گویش مغربی، zorudiya) و sabāhīa ]صباحیه (؟)[ می‌نامیدند8.   واژه‌های عربی داقو dauku یا دوقو dūqū، بر گرفته از سانکوس  Σανκός  یونانی، اسم خاص تخم حویج خودروست9. 
ژوره10 بر آنست که كه ایرانیان باستان حویج را می‌شناختند.  به هر روی با گواهی نه چندان پذیرفتنی: داکوس ماکسیموسDaucus maximus ]پنیرواش/ panīr-vāš (lit. “cheese wort) [ كه در باختر ایران می‌روید صرفا گونه‌ای خودروست.  این واقعیت گیاهشناختی اثبات نمی‌كند كه ایرانیان باستان با داکوس کروتا [حویج وحشی] داکوس کروتا Daucus carota بستانی (کذا!) آشنا بوده‌اند.  از وجود نامی ایرانی برای این گونه چیزی نمی دانیم.  تازه در دوره اسلامی بود كه ایرانیان درباره آن اطلاعاتی به دست آوردند؛ و بعد آن را با نام عربی jazar ]جَزَر[ یا jezer ]جِزِر[ شناختند كه به هر حال احتمال دارد خود این نام­ها بر گرفته از گزر gazar (gezer) فارسی بوده باشند.  در دارونامه ابومنصور، كه گویا گرته از منابع عربی است (!)زیرنام عربیش آمده است1.   همچنین از گونه‌ای خودرو  به نام šašqāqul ] ششقاقل/ شقاقل[ نام می‌برد كه به نظر ابومنصور همان اِرینجیوم کَمپَستِزه /قرصعنه/ششاک Eryngium campestre است.  پس چه بسا اعراب حویج را در سده دهم (م.) به ایران برده باشند.  نام­های فارسی حویج، فزون برگزر، (gezer) gazar، زردک، zardak 2  و šawandar ]شوندر/ چغندر[ است كه دومی برای نامیدن "چغندرِ لبو" و "حویج" به كار می‌رود. 
جان‌فرایر، كه از سال 1672 تا 1681 در هند و ایران سفر كرد، حویج را در شمار  ریشه‌های خوراكی ایران آورده است.3 داستان چینی راجع به ورود حویج به چین در دوره مغولان آشكارا ورود دیر‌هنگام این سبزی را به ایران تأیید می‌كند.  چنین است سیر منطقی رویدادها در مورد حویج.4
شلیمر5 مطلب زیر را در این باره آورده است:
"Ce légume, forme en compote, est considère' par les Persans comme un excellent aphrodisiaque, augmentant la quantité et améliorant la qualité du sperme.  L'alimentation journalière avec des carottes est fortement prônée dans les hydropisies; les carottes cuites, conserves au vin aigre, dissiperaient l'engorgement de la rate."
" ایرانیان خوشاب حویج را  مبهی عالی و فزاینده  کمیت و بهبود کیفیت اسپرم دانند. خوردن روزانه حویج در درمان آب آوردگی انساج، (هیدروپسی)/ استسقاء/ورم/ادم (Edema)  قویا توصیه می شود. حویج پخته که در شراب نگه داشته می شود صفرا فرونشاند." 
از فرغانه تنها حویج زرد با ریشه‌ای كوتاه و دوك مانند خیزد.6









1. بر گرفته از carote فرانسه، caotte كنونی، carota ایتالیایی، carōta لاتین؛  یونانی (در دیفیلوس). این واژه جانشین واژه آنگلوساكسون  moru، بر گرفته از *morhu (در آلمانی علیای باستان  moraha،  morha ؛ در روسی morkou و در زبان اسلونیایی mrkva) شد. در مورد خاستگاه  واژه lo-po،  نک.:
T‛oung Pao, 1916, pp. 83-86.
2. Ch. 4, p. 24.
3. یكی از نام­های هویج كه هنوز بدان اشاره نشده lo-po   fu  است كه از سه فو fu    یعنی سه دهه تابستان گرفته شده كه تقریباً از میانه تیر آغاز می‌شود و تا میانه  مرداد می پاید: در نخستین فو  بذر را می‌كارند، در فو دوم حویج­ها به رنگ قرمز كمرنگ در می‌آیند و در فو سوم زرد می‌شوند:,Ch. 16, p. 14b, ed. 1877   Šan hwa hien či .
4. Watt, Commercial Products of India, p. 489, or Dictionary, Vol. III, p. 45.
6. Hoops, op. cit., p. 600.
2. Schweinfurth, Z. f. Ethnologie, Vol. XXIII, 1891, p. 662.
3. Hist. plant., IX, xv, 5.
4. xx, 15.
6. L. Leclerc, Traité des simples, Vol. III, p. 380.
7. Leclerc, op. cit., Vol. I, p. 353.
8. Leclerc, ibid., and p. 367.
9. Leclerc, ibid., p. 138.
10. Joret, Pĺantes dans l'antiquité, Vol. II, p. 66.
2. احتمالاً بر گرفته از ’’زرد‘‘. گویند مورامون mūrāmūn فارسی نام نوعی هویج خودرو  ]گزر دشتی[ است. هویج را درتركی عثمانی هاوج hawuj  نامند .
3. John Fryer, New Account of East India and Persia, Vol. II, p. 310 (Hakluyt Soc., 1912).
6. S. Karžinski, Vegetation of Turkistan (in Russian), p. 51.