۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

سفرنامه کمپفر، "در دربار شاه ایران". چرا این کتاب و ترجمه کاملش کمی از ساینو ایرانیکای لوفر ندارد.

دكتر سیروس شفقی و دكتر مهدی روشن ضمیر

تعداد منابع و مآخذی كه درباره ایران نوشته شده و بچاپ رسیده است به هزاران جلد می رسد. ولی با وجود این معدودی از آنها دارای ارزش فوق العاده علمی است كه از آنجمله میتوان كتاب « در دربار شاهنشاه ایران » تألیف سیاح آلمانی انگلبرت كمپفر را نام برد. مؤلف در خلال سالهای (1716-1651) میزیسته، كتاب وی توصیف كامل وزنده و قابل اعتمادی از دربار و كاخ سلطنتی شاه ایران در نیمه دوم قرن هفدهم تشریح می كند.
از شاه و وزیرش گرفته تا پائین ترین اعضاء كاخ سلطنتی مانند مشعلدار باشی بدون آنكه كسی را از قلم بیندازد همه را در كتاب خویش وصف كرده است. شرحی كه كمپفر از كاخها و تفرجگاهها و حرمسراها و باغهای آن زمان به دست داده است چنان روشن و دقیق بیان گردیده كه نقاط از بین رفته را میتوان بر مبنی (مبنای) نوشته های وی دوباره مجسم نمود. تشكیلات اداری دربار و ارتباط تشكیلات شرعی و عرفی با همدیگر مورد توجه این سیاح دور نبوده و خواننده با مطالعه نوشته كمپفر وضع آنروز را در مقابل چشمان خویش مجسم مینماید.
این اخبار زنده كه بر اصل مشاهده تدوین گردیده كتابی است كه بزبان لاتین نوشته شده. در سال (1936-1935) پروفسور والتر هینس (Walter Heinz) كه در دانشگاه برلن مشغول تدریس بوده كتاب انگلبرت كمپفر را بعنوان مواد درسی برای رشته ایرانشناسی انتخاب و در مدت چندین نیمسال به ترجمه آن مبادرت می كند تا اینكه در سال 1937، بدانشگاه گتینگن Gottingenدعوت می شود و بدین وسیله تا بهار سال 1938 بر روی ترجمه نارسا و خام كار می كند تا بصورت آلمانی ساده و روان در آید و حتی در این راه عده ای بی شمار با وی همكاری می كنند كه از آن جمله پروفسور برتولد اشپولر Bertold Spuler را كه در آن زمان درجه دانشیاری داشته باید نام برد. بجز ایشان افراد دیگری نیز عهده دار ترجمه بخشی از كتاب مزبور بوده اند و چون ترجمه مورد نظر بمدت 5 نیمسال بعنوان مواد درسی در كلاس درس تدریس میشده لهذا تمام نقاط ضعف آن برطرف میگردد، در این مقاله از كتاب ترجمه شده نامبرده در بالا حداكثر استفاده بعمل آمده است.
در سیاحتنامه كمپفر باصطلاحات اداری و قوانین كشور ایران در عهد صفویه بیش از همه بر میخوریم كه این اصطلاحات را بدو زبان فارسی و تركی بكار برده است. چنین تصور میرود كه برگرداندن این اصطلاحات بزبان آلمانی كار آسانی نبوده است.
پروفسور هینتس در ترجمه سیاحتنامه كمپفر در مقدمه كتاب بدو موضوع اشاره می كند: اول آنكه ترجمه كتاب مزبور را كار شرق شناسان جوانی كه با وی همكاری داشته اند قلمداد نموده، دوم آنكه در ترجمه كتاب دخل و تصرفی جزئی شده و حتی الامكان بشرح كامل مطالب مبادرت گردیده است و اشتباهات مختصری را كه كمپفر در نوشتن كتاب خویش مرتكب شده بكلی رفع نموده است و در حقیقت میتوان گفت كه ترجمه سفرنامه وی دارای مطالب اصلی و مهم متن لاتین می باشد.
سفرنامه كمپفر ارزش فوق العاده تاریخی برای قرن شانزدهم و هفدهم ایران دارد كه البته در ترجمه آلمانی آن با گرفتن كمك از منابع فارسی تكمیل آن مقدور گردیده است.
انگلبرت كمپفر در شانزده سپتامبر 1651 در لمگو Lemgo متولد شد، پدرش از كشیشان این شهر بوده است. وی در شهرهای لِمگو، هاملن Hamelen ، لونه بورگ Luneburg و [16] لوبك Lubeck ، تحصیل كرده است.
در هفده سالگی اولین سفر خود را به هلند می كند و در دانزیك بعد از پایان تحصیلات دبیرستانی در دانشگاه آنجا به تحصیل فلسفه، تاریخ و زبانهای خارجی جدید و قدیم مبادرت می نماید و در سال 1674 موفق بادامه تحصیل در تورن Thorn و كراكاو Krakau میگردد. در سال 1676 در شهر ورشو با فرستاده‌دربار ایران (ایلچی) بنام محمد حسین باقر آشنا می شود. كمپفر چهار سال از اواخر دوران تحصیل خویش را در كونیگسبرگ K Konigsberg به تحصیل طب و علوم طبیعی می پردازد و در سال 1680 بزادگاه خود یعنی شهر لمگو Lemgo برمیگردد و در همان سال با برادر خویش بنام آندره آس Andreas به شهر ینا Jena مسافرت می كند ولی بواسطه تنگدستی می بایستی ترك تحصیل می كرد، در این موقع باتفاق برادر خویش از طریق هامبورگ به لوبك می آید و در آنجا از یكدیگر جدا می شوند.
كمپفر در سال 1681 در كونیكسپبرگ موفق بادامه تحصیل می شود و بعداً به تبعیت از برادر خویش به سوئد مهاجرت می كند. از اوت سال 1682 در اپسالا Uppsala و استكهلمStockholm اقامت داشته و در آن موقع طرح دوستی با استاد معروف حقوق بنام پفن دوزف S . Pufendorf می ریزد. در آن زمان كارل یازدهم كه مردی جوان بود تداركی برای مسافرت هیأتی بدربار شاه ایران می دید زیرا هدف اصلی وی روابط تجاری و تشویق شاه ایران علیه تركان عثمانی بود، در همین موقع بر اثر توصیه پفن دورف، كمپفر بعنوان منشی و طبیب هیأت مزبور كه ریاستش با لودویش فابریتیوس Ludwich Fabritius است پیشنهاد می شود. كمپفر دانشمند جوان آلمانی از فرصت استفاده نموده و پیشنهاد مزبور را با دل و جان می پذیرد زیرا وی مدتها تحصیلات خود را در زمینه هائی نموده بود كه بدرد سیر و سیاحت می خورد.
باید گفت كه كمپفر اولین سیاح نبوده كه در عصر صفویه بایران آمده بلكه در سال 1602 شخصی بنام گئورگ تكتاندر فان در یابل Georg Tectander van der Jabel بعنوان منشی محرمانه اولین سفر آلمان در زمان رودلف دوم قیصر آن كشور بدربار شاه عباس اول فرستاده می شود ولی متأسفانه در گیلان بر اثر ابتلاء بمرض وبا در 25 اكتبر سال 1603 فوت می كند.
اولئاریوس نیز یكی دیگر از سیاحانی است كه باتفاق هیأتی دو مسافرت مهم یكی در سال 1633 به مسكو و دیگری در سال 1636 از طریق مسكو بایران نموده، هدف اصلی این هیأت كه از هولشتاین بروسیه و ایران اعزام میگردیدند ایجاد روابط تجاری با آن دو كشور بوده است.
اولئاریوس از معلومات و هوش سرشاری برخوردار بوده بطوریكه گوته شاعر معروف آلمانی در دیوان شرقی بكرّات به ستایش و تمجید نامبرده پرداخته و از وی به نیكی یاد كرده است. اولئاریوس از خود سفرنامه پرارزشی بیادگار گذاشته كه هم از نظر كیفی و هم از نظر كمّی درخور تحسین می باشد. تا امروز ترجمه های بی شماری از سفرنامه وی بزبانهای مختلف فراهم شده و چاپهای متعددی از آن بعمل آمده است. وی تجزیه و تحلیل عاقلانه و واقع بینانه ای در سیاحتنامه خود نموده و آن را به زبان آلمانی قدیم نوشته ولی با وجود این در سراسر كشورهای اروپائی مخصوصاً آلمانی زبان بوفور گسترش یافته و كمتر كسانی پیدا می شوند كه سیاحتنامه مزبور را نشناسند.
علاوه بر دقتی كه در سفرنامه وی مشاهده می گردد چون نامبرده نقاش چیره دستی بوده توانسته با مهارت خاصی وضع اجتماعی و جغرافیائی ایران را تاحدودی بر خوانندگان روشن می نماید. ناگفته نماند نقاشی هائی كه از وی بیادگار مانده ارزش جغرافیای تاریخی فوق العاده ای دارد. در سفرنامه اولئاریوس اشعار و حكایات و ضرب المثلهای فارسی مخصوصاً از سعدی بخط فارسی بسیار آمده است. هنگامی كه اولئاریوس عازم ایران بود جوانی نجیب زاده از شلسویگ بنام یوحان البرشت فون ماندلسلو Johann Albercht von Mandelslo همراه وی بوده است و این همان شخصی است كه شاه صفی (1642-1629) میخواسته او را با حقوق سالیانه 7500 تالر Taler در دربار خویش بكار گمارد ولی او تمایلی برای این كار نشان نمیدهد و بالاخره در 31 سپتامبر سال 1637 موقعی كه هیأت هولشتاین اصفهان را بمقصد وطن خویش ترك می گفتند وی به سیاحت خویش بطرف جنوب تا سواحل خلیج فارس ادامه میدهد و بدینوسیله از اولئاریوس جدا می شود و در این موقع بود كه دوست و همراه وی یوهان واینبرگ Johann Weinberg براثر ابتلاء به مالاریا نتوانست با او همگام باشد و ماندلسلوMandelslo از اول مارس 1638 به تنهائی عازم هندوستان گردید.
سیاحتنامه او كتابی است بنام سفرنامه مشرق زمین Morgen Landische Reyse – Beschreibung كه مطالب چندانی درباره‌ایران ندارد و انتشارش بتوسط اولئاریوس در شلسویگ بسال 1658 صورت گرفته است.
هیأت دیگری از طرف تاجر هامبورگی بنام اوتوبوگمان Otto Bruggman كه ریاست آن بعهده شخصی بی تدبیر بود بایران اعزام می گردد. هیأت مزبور مركب بودند از چهارده كارمند و هشت نجیب زاده جوان ( pagen) و چهارده مستخدم (Kammandiener) و هشت سرباز محافظ مسلح به نیزه Hellebardier و 50 خدمتگزار كه شامل یك اكیپ دریانورد [17] برای گذشتن از دریای خزر.
این سفر در 22 اكتبر سال 1635 از هامبورك آغاز می گردد و پس از تحمل رنج فراوان در سال 1640 به هولشتاین پایان می یابد. اینها چند نفر از سیاحانی بودند كه قبل از انگلبرت كمپفر در مطالعات و تحقیقات ایران در زمان صفویه سهمی بسزا داشته و هر یك آثاری از خود بیادگار گذاشته اند.
توقف كمپفر در ایران (85 – 1683 میلادی)
سفیر سوئد با همراهانش از جمله كمپفر در 20 مارس 1683 استكهلم را ترك گفت. در سوم آوریل به آبو A bo رسید و پس از عبور از هلسینكفورس (هلسینكی امروز) Helseingfors و نروا Norwa بروسیه وارد شد.
كمپفر در دهم ژوئیه در مراسم رسمی كه جهت تسلیم اعتبار نامه سفیر سوئد به تزار روسیه تشكیل یافته بود شركت نموده و بدینوسیله به دربار آن كشور بار یافت . در این زمان دو شاهزاده بسیار جوان یعنی ایوان وپتر2 بعنوان تزار در روسیه حكومت داشتند . هیأت نمایندگی سوئد بزودی پایتخت روسیه را ترك كرده و بوسیله كشتی از راه آبی ولگا بطرف دریای خزر روانه شدند. در هفتم ماه نوامبر 1683 به هشتر خان وارد شند. كمپفر از آغاز مسافرت خود مشغول نوشتن كتابی بزبان آلمانی شده و كلیه حوادث و اتفاقاتی را كه ضمن سفر با آنها روبرو شده در آن مشروحاً ثبت كرده است. كتاب مزبور كه بصورت سفرنامه است در موزه بریتانیای لندن محفوظ میباشد.
سفیر سوئد و همراهانش در 8 نوامبر همان سال برای رفتن بحضور شاه ایران هشترخان را ترك كرد. در این سفر سفرای كشورهای روسیه و لهستان نیز همراه این هیأت بودند.
سفرای نامبرده در 17 دسامبر به شماخی، مركز شیروان كه در آنزمان حتی تا زمان قاجاریه جزو كشور ایران بود، رسیدند. در اینجا هیأت مزبور مدت یك ماه انتظار بار یافتن بدربار اصفهان را كشیده و پس از آنكه این اجازه از دربار صادر شد بسوی پایتخت صفویه حركت كردند.
كمپفر از توقف یك ماهه خویش در شیروان استفاده پژوهشی كرده و در اطراف و نواحی آن محل گردشهای تحقیقاتی كرده و گزارشاتی تهیه نمود. از جمله منطقه نفت خیز باكو را نیز از نزدیك دیده و شرح جامعی درباره وضع جغرافیائی و اقتصادی آن ناحیه نوشت. بجرأت میتوان گفت كه كمپفر اولین كسی است كه درباره این منطقه نفت خیز یادداشتهائی علمی از خود بیادگار گذاشته است.
هیأت نامبرده در 14 ژانویه 1684 شماخی را ترك كرده و یك ماه بعد به رشت و سپس به قزوین رسیدند. از نكات جالبی كه در این سفر برای كمپفر اتفاق افتاده است این بود كه در كاروانسرائی كه برای توقف آنان آماده كرده بودند نام آدام اولئاریوس Adam Olearius همشهری خود را كه برسم یادگاری بروی دیوار نوشته بود ملاحظه مینماید.
سفرای نامبرده و همراهانش پس از توقفی كوتاه قزوین را ترك نموده و بعد از گذشتن از ساوه، قم، كاشان و نطنز بالاخره بمقصد خود اصفهان نزدیك شده و در 29 مارس 1684 (یك هفته پس از نوروز سال 1096 هجری) بدان شهر وارد می شوند.
كمپفر كه تشنه اطلاعات جدید درباره اوضاع اجتماعی و جغرافیائی ایران بود از توقف در اصفهان حداكثر استفاده را كرد و با بازدید از نقاط مختلف شهر و تماس با طبقات مختلف مردم یادداشتهای بسیار دقیق و ذیقیمتی تهیه و حتی اسامی كوهها و ارتفاعات محلی را نیز ضبط نموده است. ضمن این یادداشتها اسامی كلیه بناهای مهم از جمله مدارس، كاروانسراها و غیره را در كتاب خود آورده است.
مدت اقامت كمپفر در اصفهان 20 ماه بوده و در این مدت موفق شد بخش اول كتابی را كه درباره گیاهان ایران3 نوشته بود تكمیل نماید.
از جمله یادداشتهای پرارزش كمپفر شرح كامل مشاغل و مناسب و سلسله مراتب اداری كارمندان و كاركنان درباری و كشوری ایران در قرن 17 میلادی میباشد.
كمپفر برای كسب اطلاعات دست اول و تماس مستقیم با طبقات مختلف مردم از بدو ورود خود به اصفهان مشغول فراگرفتن دو زبان ملی و درباری آن زمان یعنی فارسی و تركی شد و با كوششی كه در این راه بكار برد موفق بفرا گرفتن آن دو زبان گردید.
كسی كه بیش از همه در فراگرفتن این زبانها به كمپفر كمك نمود یكی از كشیشان مسیحی بنام رافائل دومان Raphael du Mans بود كه در آن زمان 38 سال از توقفش در شهر اصفهان میگذشت. رافائل كه نام اصلی او ژاك دوترتر Jacques Dutertre بوده اصلاً فرانسوی بوده و در سال 1613 در شهر مان Le Mans فرانسه متولد شده بود.این شخص در فوریه سال 1644 همراه جواهرفروش و سیاح معروف یعنی تاورنیه به حلب و بغداد مسافرت نموده و پس از آنكه وارد یكی از لژیونهای مذهبی شد نام رافائل را پذیرفته و بزودی در لژیون ارمنی های اصفهان مقام ریاست را بدست آورد.
تونو Thevenot كه در سال 1664 در ایران بوده، پتی دو لاكروا Petis de La Crois كه توسط كلبر Colbert وزیر لوئی چهاردهم بخاور زمین مأموریت یافته و در سال 1674 در اصفهان بسر میبرده و بالاخره شوالیه ژان شاردن Jean Chardin كه از سال 1665 تا 1680 در ایران زندگی میكرده همه خود را مرهون راهنمائی های رافائل دانسته و بارها [18] از او بنیكی یاد كرده اند.
كمپفر نیز در نوشته های خود اغلب از رافائل و كمكهای پرارزش او سپاسگزاری نموده و از شخصیت علمی وی مطالب زیادی برشته تحریر در آورده است.
رافائل برای كمك به كمپفر یك كتاب دستور زبان تركی نوشت و شش ماه بعد از اتمام آن یعنی در سپتامبر سال 1648 كتابی را كه درباره ایران مینوشت به پایان درآورد.
كمپفر در كتاب خود بنام Descriptio Persiae cemmunicata Dne Engelberto Kaempfero, Ispanane, 1684. بزبان لاتین كه درباره ایران برشته تحریر درآورده است از كتاب رافائل استفاده شایانی كرده است.
رافائل غیر از علوم دینی در رشته های ریاضیات نیز دست داشته بطوریكه بسیاری از علمای دربار صفوی برای محاسبات خود آلات و ادواتی را كه بدست او ساخته شده بود بكار می بردند.
كمپفر بواسطه آشنائی بزبان و آداب و فرهنگ ایرانیان اعتبار و محبوبیت خاصی در میان مردم پیدا كرده بود.
شاه صفی با نامبرده آشنائی زیادی داشته و از وجود او در مذاكرات خود با سفرا و نمایندگان اروپائی بعنوان مترجم دربار استفاده می كرد.
ادامه سفر كمپفر از سال 1685 تا 1694
پس از گذشت بیست ماه توقف در اصفهان ، كمپفر كه از وجود یك اسكادران كشتی هلندی در خلیج فارس اطلاع داشت تصمیم گرفت از انجام وظیفه در سفارت سوئد كناره گیری كرده بسفرهای تحقیقی و ایده الی خود بپردازد. پس از تماس با ناخدایان هلندی توانست بعنوان پزشك كشتی های آنان استخدام گردد.
كمپفر با قبول این شغل میخواست وسیله سفر به هندوستان كه آرزوی دیدنش را داشت، فراهم كرده باشد.
در دسامبر 1684 با فان هوی فل Van Heuvel رئیس شركت هلندی مقیم اصفهان قراردادی بسته و بعنوان پزشك باستخدام شركت هلندی در آمد. پس از امضاء قرار داد نزدیك یك سال در اصفهان مانده و بالاخره پس از انتظار زیاد و روز شماری در 21 نوامبر 1685 از راه تخت جمشید و شیراز بطرف خلیج فارس رهسپار گردید. كمپفر در این سفر از شهر باستانی دارابگرد دیدن كرده و یادداشتهای جالبی درباره نقش برجسته داراب كه موضوع آن پیروزی شاپور اول بر امپراطوران روم میباشد برداشت.
كمپفر در سال 1712 در شهر لمگو نتیجه تحقیقات و مشاهدات خود در دارابگرد را در كتابی بزبان لاتین تحت عنوان Amonitates extoticae (آسیای شگفت انگیز) چاپ كرده منتشر نمود4 .
كمپفر برخلاف آرزوی قلبی خود كه میل داشت هرچه زودتر بهندوستان برسد ناچار شده بود بنا بمیل و دستور رؤسای هلندی خود مدتها در نواحی بسیار گرم جزیره هرمز و بندرعباس بانجام وظیفه اشتغال ورزد. از این امر بسیار ناراحت بوده و در نوشته های خود از این توقف اجباری شكایت نموده است. توقف كمپفر در این محل از تاریخ 28 دسامبر 1685 تا 30 ژوئن 1688 بطول انجامید. از آن پس كمپفر بمسافرت ایده الی خود پرداخته و به هندوستان و جاوه و ژاپن رفته و در اواخر سال 1694 به میهن خود آلمان بازگشت. كمپفر در هنگام توقف خود در ژاپن نیز تحقیقات جالبی نموده و گزارشات مهمی جمع آوری كرده است و بهمین سبب عده ای او را از جمله ژاپن شناسان پیشقدم نیز میشناسند.
كمپفر امیدوار بود كه پس از بازگشت به میهن خود كتب و مقالاتی درباره سفرهای مشرق زمین خود بچاپ برساند ولی بواسطه مشكلاتی از جمله ناراحتیهای خانوادگی موفق بانجام آن نگردید. علاوه بر آن مطب وی همیشه شلوغ بوده و امر طبابت تمام وقت او را گرفته بود بهمین سبب بكارهای پژوهشی خود نمیرسید. چند ساعتی هم كه پس از تعطیل مطب برای او باقی میماند ناچار بود در خدمت دو نفر از اشراف محلی بنامهای گراف فن دتمولد Graf von Detmold و فریدریش آدولف Friedrich Adolf انجام وظیفه نماید.
كمپفر در هنگام اقامت در ایران و ژاپن نقاشیهای دقیقی كشیده بود تا در انتشار كتب خود از آنها استفاده نماید. اكنون ناچار بود برای چاپ نقاشیهای مزبور ابتدا آنها را بر روی لوحه های مسی كلیشه نماید ولی تهیه آنها با مشكلاتی روبرو شد و مستلزم وقت زیادی بود.
در نامه ای كه كمپفر بتاریخ اول نوامبر 1701 برای یكی از دوستان هلندی خود بنام پاروه Parve به لیدن مینویسد بدین امر اشاره می كند كه مدتها است مشغول تدوین كتابی بنام « دیدنیهای كشورهای خارجه Curiositates exoticae » میباشد. وی در این نامه شكایت میكند كه مدت دو سال است كه چاپ [19] كتابش به تأخیر افتاده و هنوز نتیجه آن معلوم نیست. كمپفر در این نامه علت عدم چاپ را در مشكلات تهیه كلیشه ها میداند. از طرفی مسافرت وی به هلند جهت تهیه كلیشه ها بواسطه نداشتن وقت امری واهی بود لذا ناچار شد كه از استادان محلی برای تهیه كلیشه ها و متون خطی فارسی و ژاپنی استفاده كند. ولی متأسفانه این آزمایش نتیجه بدی داد چون استادان محلی هنوز تجربه كافی در این زمینه نداشتند. سالها سپری شد ولی باز هم كمپفر موفق به چاپ و انتشار گنجینه ره آورد خود یعنی سفرنامه اش نشد. یادداشتهای وی سالها درون چند صندوق روی هم انباشته شده و رو بنابودی میرفت.
كمپفر در جائی مینویسد: « یادداشتهای من تا این اواخر درون این صندوقها دفن شده بودند تا اینكه چندی پیش هنگام فراغت چند ساعتی وقت پیدا كرده توانستم نسخه های خطی را كه در اثر گذشت زمان گرفتار كرم خوردگی شده بود از نابودی كامل نجات دهم».
بالاخره انتشار سفرنامه كمپفر كه بزبان آلمانی نوشته شده بود بدین طریق صورت گرفته است:
مؤلف ابتدا آنرا بزبان ادبی لاتین برگردانیده ومطالبی هم از سفرنامه های مؤلفین قدیم چون دلاواله D ella Valle تاورنیه Tavernier ، شاردن Chardin و غیره اقتباس كرده و سپس مقدمه ای بشرح زیر بدان افزود:
« من تنها تخیلات رؤیائی خود را بروی كاغذ نیاورده ام یعنی نوشته های من كار یك نویسنده پشت میز نشین و فانتزی نویس نیست بلكه من آنچه را می نویسم یا تازگی دارد و یا آنكه پیشینیان آنها را بطور كامل ننوشته اند. بعنوان یك مسافر محقق راه دیگری برای من غیر از دقت كامل در آنچه می دیدم و برای ما تازگی داشت موجود نبود … »
این اثر بزرگ كه در حدود 900 صفحه بود بالاخره پس از گذشت 17 سال از مراجعت كمپفر به میهنش یعنی در سال 1712 در شهر لمگو بچاپ رسید.
كمپفر 4 سال بعد در تاریخ 24 اكتبر 1716 در سن 65 سالگی جهان را بدرود گفت.
كتاب مزبور شامل پنج جلد و بیشتر آن درباره ایران است بدین ترتیب كه در جلد اول و چهارم آن تماماً و بخشهای زیادی از جلد دوم و سوم مختص ایران میباشد یا بهتر گفته شود از 61 بخش این پنج جلد 43 بخش آن راجع به ایران و بقیه درباره ژاپن نوشته شده است.
كمپفر در جلد دوم كتاب مطالب جالب و ارزنده ای درباره نواحی دریای مازندران از جمله باكو آورده است كه در آنزمان برای مردم دنیا كاملاً تازگی داشت. در این جلد مطالبی هم راجع به تخت جمشید، مقابر شاهان هخامنشی و آرامگاه سعدی و حافظ و منار شاخ گوزن اصفهان بمیان آورده است. وی در جلد سوم كتاب كوشش كرده است كه شمه ای درباره عقاید مردم ایران و تجربیات آنان در علم پزشكی بنظر خوانندگان برساند.
سون هدین Seven Hedin در كتاب « آثار نابود شده »5 كه بزبان آلمانی نوشته شده نام تمام اروپائیانی را كه در قرنهای 16 و 17 به ایران سفر نموده و درباره این كشور قلمفرسائی كرده اند ذكر كرده است ولی جای تعجب است كه نام كمپفر جزو آنان دیده نمیشود.
اولین بار شخصی بنام كارل مایر لمگو Karl Meier – Lemgo درباره كمپفر و سفرنامه اش داد سخن داده و باعث معرفی این ایران شناس معروف آلمانی گردیده و نام او را در كشور آلمان معروف خاص و عام نمود.
همانطور كه در بالا بدان اشاره شد درباره ایران قرن 16 و 17 میلادی كتب زیادی توسط جهانگردان اروپائی منتشر گردیده است ولی با جرأت میتوان سفرنامه كمپفر را یكی از بهترین آنها دانست.
بزرگترین و مهمترین سفرنامه های اروپائیان قرن هفدهم متعلق به شاردن میباشد كه اهمیت آن بدان پایه بوده كه گوته شاعر مشهور آلمانی در آثار خود از آن بنیكی یاد كرده است. با وجود این لانگله Louis-Mathieu Langlès انتشار دهنده كتاب ده جلدی شاردن هنگام چاپ آن از مطالب سفرنامه كمپفر استفاده كرده و مطالب زیادی از یادداشتهای شاردن را از روی آن اصلاح كرده است.
متأسفانه كمیابی و املاء سخت لاتینی سفرنامه كمپفر باعث شده بود كه این اثر پرارزش در كتابخانه ها بدون استفاده مانده كم كم از یاد برود.
كارل مایر لمگو یكبار بخشهائی از این سفرنامه را بزبان آلمانی ترجمه كرده منتشر نمود. نامبرده فقط موفق شد هشتاد صفحه از جلد اول را ترجمه و منتشر كند علت آن هم بطور یقین اشكال در ترجمه آن بوده است. كمپفر در این اثر خود اغلب اصطلاحات ایرانی را بخط فارسی یادداشت نموده كه خودبخود برای كسانیكه به خط و زبان فارسی آشنائی نداشته اند اشكال بزرگی بوده. مسلماً اگر ترجمه نامبرده با دقت مطالعه گردد اشتباهات زیادی در آن دیده خواهد شد. باوجود این بایستی اذعان كرد كه مترجم نامبرده باعمل خود كار شایسته ای انجام داده و دست كم توانسته این اثر گرانبها را بدنیای علم و دانش عرضه نماید. [20]

پاورقی ها:
1 – یك تومان برابر با 50/17 تالر بوده است.
2 – این شاهزاده بعدها بنام پتر كبیر معروف گردید.
3 – Plantarum Persicarum rudis tam delineatio quam descriptio Tom I 1685, Mens. May.
4 – نقل از كتاب « آثار و پژوهش های ایران باستان » Altiranische Funde und Forschungen اثر پروفسور دكتر والتر هینتس، ص 145.
5 – Verwhte Spuren

۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

انجمن هاکلیوت، سازمان خیریه، از سال 1616?

انجمن هاکلیوت که در سال 1846 پی افکنده شد سازمانی است خیریه که در لندن، انگلستان به ثبت رسیده است با این هدف که با انتشار نسخه های عالمانه سفرنامه های مهم و دیگر مطالب جغرافیائی به گسترش دانش یاری رساند. نام از ریچارد هاکلیوت (1616-1525)دارد که مجموعه دار و ویراستار سفرنامه های سرزمینهای دور دست بود که در انگلستان بدان علاقه داشتند. انجمن در تکمیل اهداف اصلی به برگزاری همایش ها و شرکت در آنها که موجب گسترش اطلاعات جغرافیائی و نیز امکان پذیر ساختن تماسهای فرهنگی می شود اهتمام دارد. انجمن سازمانی است غیر انتفاعی که کارکنان و اعضای شورایش حقوقی دریافت نمی دارند. عضویت برای کلیه علاقمندان به اکتشافات جغرافیائی و کسب آشنائی با دیگر فرهنگها آزاد است...

۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

عذرا خانم سلام علیکم حال شما چطوره

پسر بزرگش که جنون گرفته
کتشو داده کیسه توتون گرفته


یدالله آقاعباسی

بازی های دستگرمی

* خشتک، بالشتک
دو نفر هم قد و بالا و هم سن و سال پشت به هم می ایستند و دست ها را به کمر یکدیگر
می گیرند. سپس یکی از آن دو خم می شود و دیگری را بلند می کند. حرکت به همین ترتیب با گفتن خشتک، بالشتک ادامه پیدا می کند.
* ریسمان بازی
دو نفر دو سر ریسمانی فرضی را می گیرند و از دو طرف می چرخانند. یکی از بچه ها همآهنگ با حرکت آن ها از روی طناب فرضی می پرد.
* یک لنگو
بچه ها دو دسته می شوند. یک دسته در میدان دایره مانندی پراکنده شده، می دوند. از دسته مقابل یک نفر در حالی که با یک پای می دود، آن ها را تعقیب می کند و به هرکسی که می رسد، دست می زند و او از دایره بیرون می رود. هر وقت کسی که لی لی می کند خسته شد، دیگری از دسته خودشان جای او را می گیرد تا یک نفر ازدسته مقابل باقی بماند.
(سه بازی بالا را از خاطره های توران شهر، بری (بهرامی) از بازی های کرمان: ص 187 پل فیروزه/ نهم/ پاییز 1382 نقل کردم.)
* ارغشتک
نوعی از بازی باشد که دوشیزگان کنند و آن چنان است که بر سر دو پا می نشینند و کف دست ها را بر زانوها می مالند و همچنان نشسته بر سر پاها می جهند و کف دست ها را بر هم می زنند.
(برهان قاطع، بی نا، 75)
* بازی فروشندگان کوچولو
دوتا دوتا رو به روی هم می نشینند و پاها را دراز و کف آن ها راب هم می چسبانند. سپس دست های یکدیگر را می گیرند و هر یک به نوبت به پشت دراز می کشند و دیگری را به سوی خود می کشانند و می گویند: دوغ کشکی/ آب زرشکی.
* هانری ماسه، 1357، ج 2، 325
بچه ها دور هم به شکل دایره می ایستند و هر کدام به نوبت از دایره بیرون می آید و شروع می کند به چرخیدن دور خود و می خواند: چرخ چرخ عباسی/ خدا منو نندازی
* هانری ماسه، 1357، ج 2، 329
به شکل دایره می ایستند. دست های یکدیگر را می گیرند و با هم می نشینند و برمی خیزند و می خوانند: حمومک مورچه داره/ بشین و پاشو خنده داره
* هانری ماسه، 1357، ج 2، 328
لی لی کنان می روند و می خوانند: می خوام برم ارنگه/ یه پا خرم می لنگه
(ارنگه الم روستایی پیرامون تهران است و این بازی از هانری ماسه، 1357، ج 2، 334 نقل شده است.)
* بازی اشعار کودکانه
- اژدهایی که خارپشت بود/ حرف هایش بسی درشت بود/ می خورد روزیِ همه مردم/ دهنش در میان پشت بود آسیاب (شاملو، کتاب کوچه، جلد 1، 1378، 476)
- تپ تپ خمیر/ شیشه پرپنیر/ پرده حصیر/ توتک فطیر
- ده، بیست، سی، چهل، پنجاه، شصت، هفتاد، هشتاد، نود، صد
حالا که رسید به صدتا، دستمال آبی وردار، پر از گلابی وردار.
- خرگوشک بازاری / دست و پا، هواداری/ خانه در کجا داری؟/ خانه ای به کوی تو / عاشقم به روی تو (هانری ماسه، 1357، ج 2، 355)
در اصل نوعی سایه بازی است که با دست سایه خرگوشی را درست می کند و می خواند.
(ص 160/ پل فیروزه/ شماره نهم/ پاییز 1382/ افسون کلام موسیقی و حرکت: مسعود ناصری)
- یه دبه و دو دبه/ سه دبه و سه دبه/ سه سبد سیب سنگین/ سه انار ترش و شیرین
- آهو به چرا/ برده بچه را (هانری ماسه، 1357، ج 2، 350)
- مشکی دوغی هراتی/ یه من کره نباتی/ بریم بازار بفروشیم/ پیرهن نو بپوشیم
(صادق هدایت، نوشته های پراکنده، 267)
- آهو به چرا، گله آهو به چرا / آهو بچرید و بچرانید گله را/ آهو چو بدید آن سوار یله را/ آهو برمید و برمانید گله را (شاملو، ص 529، جلد اول، 1378)
- خش می کشم، خش می کشم/ خش های خش خش می کشم (همان، 577)
* بازی اشعار روایی
- می رم کبک می شم از گردنه برآیم.
- منم عقاب می شم و تو رو می گیرم
- تو که عقاب می شی و مرا می گیری، منم آهو شوم از دامنه برآیم
- تو که آهو می شی از دامنه برآیی، منم تازی می شم و تو رو می گیرم
- تو که تازی می شی و مرا می گیری، منم صیدی می شم و میرم به صحرا
- تو که صیدی می شی و میری به صحرا، منم شاهین می شم و تو رو می آرم
- تو که شاهین می شی و مرا می آری، منم دودی می شم به هوا برآیم
- تو که دودی می شی به هوا برآیی، منم شبنم می شم و تو رو می گیرم
- تو که شبنم می شی و منو می گیری، منم گنجشک می شم از بته درآیم
- تو که گنجشک می شی از بته درآیی، منم آتش می شم تو رو می سوزم
- تو که آتش می شی منو می سوزی، منم ماهی می شم می رم تو دریا
- تو که ماهی می شی میری تو دریا، منم توری می شم تو رو می گیرم
- تو که توری می شی منو می گیری، منم سبزه می شم از زمین درآیم
- تو که سبزه می شی از زمین درآیی، منم بره می شم سبزه رو می چینم ...
این شعر نمونه ای از فولکلور تاجیکی است که مختصری در آن تغییر داده ام. روایت اصلی در این منبع قابل مطالعه است: تورسورن زاده، سخن علمی، دوره دوم، 1363، 755

* پانتومیم روایی
مربی یا سرکرده می خواند و بچه ها مجسم می کنند و می خوانند.
- گندم گل گندم، گل گندم. بچه ها – گندم گل گندم، گل گندم
- زمینش مال من، آبش مال مردم " " " " " " "
- شخمش می زنم همچین و همچون گل گندم " " " " " " "
- تخمش می پاشم همچین و همچون گل گندم " " " " " " "
- آبش می دهم همچین و همچون گل گندم " " " " " " "
- دروش می کنم همچین و همچون گل گندم " " " " " " "
- خرمن می کنم همچین و همچون گل گندم " " " " " " "
- بوجار می کنم همچین و همچون گل گندم " " " " " " "
- بادش می دهم همچین و همچون گل گندم " " " " " " "
- به خانه می برم همچین و همچون گل گندم " " " " " " "

* مربی شعر زیر را می خواند و بچه ها آن را با پانتومیم بازی می کنند:
دلم می سوزه و سوز تو داره
نوشتم نامه ای کس نیس (نیست) بیاره
به ابرش گر دهم ترسم نباره
به بادش گر دهم ترسم نیاره
به بلبل گر دهم شیرین زبونه
به قمری گر دهم می ره به دریا
به آهو گر دهم می ره به صحرا
خودت دور و رهت دور، منزلت دور
اگر ترکت کنم، چشمام بشه کور
شعر از فرهنگ مردم سروستان، صادق همایونی، 1349، تهران، دفتر مرکزی فرهنگ مردم

* مربی شعر زیر را می خواند و بچه ها با پانتومیم آن را بازی می کنند:
رفتم به صحرا، دیدم قورباغه
گفتم قورباغه دماغت چاقه؟
رفتم به صحرا، دیدم لاک پشت
گفتم لاک پشت قیرت مارو کشت
رفتم به صحرا دیدم مارمولک
گفتم مارمولک عیدت مبارک!
شعر به نقل از هانری ماسه، ج 3، 1357، ص 462
* مربی می خواند. بچه ها بازی می کنند
*کاشکی که من گربه بودم / میو میو کرده بودم/ قاب پلو خورده بودم
(مازیار، شاملو، حرف الف دفتر دوم، 1379، ص 960)
*چیست گردنده ای که دم نزند/ روز و شب گردد و قدم نزند/ نعره او چو شیر بود/ برف بارد و لیک نم نزند
شاملو، ج اول، 1378 (آسیاب، ص 477)
*عروس می بریم کوچه به کوچه/ براش می پزیم آش آلوچه/ می ریزیم سرش نقل و کلوچه
شاملو ج 1، 1378، 497

چند بازی محلی و سنتی

* گری گری
بچه ها دور هم می نشینند و یکی [با مربی] اوستا می شود و در حالی که دو انگشتی دست می زنند و می خوانند: گری گری ها، گری گری
اوستا – گری گری ها، گری گری، من می روم اوستاگری (به اولین نفر) تو می روی چی چی گری؟
بچه ها – گری گری ها، گری گری.
اولی – گری گری ها، گری گری. تو می روی اوستاگری، من می روم کوزه گری.
بچه ها – گری گری ها، گری گری.
دومی – او می رود اوستاگری، من می روم کوزه گری. من هم می رم شیشه گری.
بچه ها – گری گری ها، گری گری.
و به این ترتیب ریخته گری، سفالگری، رفتگری و زرگری ...
به نقل از رسول آذر، 1373، ص 258
* چی مال چیه؟
مربی بچه ها را جمع می کند و به هر یک از آن ها کلمه ای می دهد. کلمات باید دوتا دوتا یا سه تا سه تا به هم مربوط باشند. و بچه ها در گروه های دو تایی یا سه تایی می ایستند.
مثلاً دریا، آب، ماهی، صحرا
یا صندلی، عینک، میز، چشم و یا هر چیز دیگری.
به نقل از رسول آذر، 1373، 141، با اندکی تغییر
* خاله ستاره
این بازی را براساس یکی از بازی های نمایشی (رقص) به روایت کرمان نوشته ام:
مربی می گوید و بچه ها جواب می دهند و همگی کار را مجسم می کنند:
مربی – خاله ستاره! بچه ها – جونم خاله!
مربی – یارو رو دیدی؟ بچه ها – دیدم خاله!
مربی – چه کار می کرد؟ شونه به زلفونش می کرد (بچه ها شانه می زنند)
مربی – خاله ستاره! بچه ها – جونم خاله!
مربی – یارو رو دیدی؟ بچه ها – دیدم خاله!
مربی – چه کار می کرد؟ وسمه به ابرواش می کرد (بچه ها وسمه می کنند)
مربی – خاله ستاره! بچه ها – جونم خاله!
مربی – یارو رو دیدی؟ بچه ها – دیدم خاله!
مربی – چه کار می کرد؟ سورمه به چشمونش می کرد (بچه ها سرمه می کشند)
انجوی شیروانی (بازی های نمایشی) امیرکبیر 1334
در بازی بالا بنا به موقعیت و ابتکار مربی می توان کارهای دیگر و بیشتری را جایگزین کرد.
* آسیا بچرخ
بچه ها دایره وار می ایستند و دست های یکدیگر را می گیرند. مربی یا سرکرده وسط دایره می ایستد و می خواند:
سرکرده – آسیا بچرخ!
بچه ها – می چرخم. (می گردند)
سرکرده – تندتر بچرخ!
بچه ها – می چرخم. (تندتر می گردند)
سرکرده – آسیا بشین!
بچه ها – می شینم. (می نشیند)
سرکرده – آسیا پاشو!
بچه ها – پا می شم (برمی خیزند)
این بازی همچنان ادامه دارد. سرکرده می تواند بگوید: صندلی بساز، میز بساز، صورت بشور یا هر کار دیگری و بچه ها با گفتنِ «بفرما» همان کار را دسته جمعی انجام می دهند. تا جایی که سرکرده می گوید:
سرکرده – آسیا تندترش کن!
بچه ها – تندتر و تندترش کن (تندتر می چرخند).
* یک مرغ دارم
این بازی برای تعداد کمی از بازیکنان طراحی شده و از بازی های سنتی ایرانی است. بازیکنان هر کدام با شماره ای مشخص می شوند. مثلاً اگر پنج نفره باشند، از 1 تا 5 شماره گذاری می شوند. سرگروه بازی را شروع می کند و می گوید:
- یک مرغ دارم روزی 2 تا تخم می کند.
شخصی که با شماره 2 مشخص شده باید بگوید: چرا دو تا؟
سرگروه – پس چندتا؟
شماره 2 – (مثلاً) چهار تا.
شماره 4 – چرا چهارتا؟
شماره 2 – پس چند تا؟
بازی به این ترتیب ادامه می یابد. اعضا باید سرعت عمل و تمرکز حواس داشته باشند. اگر یکی از آن ها اشتباه کند بازنده است و از بازی خارج می شود. افراد باقی مانده نباید از شماره های افراد بازنده استفاده کنند.
این بازی را داود کیانیان به نقل از الهه قلندری و بتول فرجودی در کتاب نمایش کودک ص 44 و 45.
* عمو زنجیرباف
بازیکنان دست یکدیگر را گرفته زنجیری تشکیل می دهند. کسی که به عنوان اوستا انتخاب شده با صدای بلند بچه ها را مخاطب قرار می دهد.
اوستا – عموزنجیرباف/ بازی کنان – بعله.
اوستا – زنجیر منو بافتی؟/ بازی کنان – بعله.
اوستا – پشت کوه انداختی؟/ بازی کنان – بعله.
اوستا – داری می آیی؟/ بازی کنان – بعله.
اوستا – به صدای چی؟/ بازی کنان – به صدای ...
بازی کنان حیوانی را نام می برند و بعد در حالی که صدای آن حیوان را تقلید می کنند، از زیر دست های زنجیر شده یکدیگر عبور می کنند تا جایی که دیگر عبور ممکن نشود و در این حال آن قدر یکدیگر را می کشند تا زنجیر بریده شود.
حسن خاتمی، کتاب هفته 7 آبان 1340، انتشارات کیهان، ص 181
* پاسخ بر عکس
بچه ها دایره وار می نشینند. مربی در وسط قرار می گیرد و از بچه ها می خواهد به سؤال های مطرح شده به دقت گوش فرا دهند و با بله یا خیر پاسخ بدهند. مربی سؤال های زیادی را از قبل روی ورقه آماده کرده است. عضوی که پاسخ را برعکس ندهد، از بازی حذف می شود:
مربی: تو انسانی؟
عضو: نه
مربی: تو گیاه هستی؟
عضو: بله
مربی: آسمان بالاست؟
عضو: نه
مربی: ستاره ها روی زمین هستند؟
عضو: بله
...
این بازی را داود کیانیان از قول فریبا صولتی در کتاب نمایش کودک نقل کرده است. ص 49
* ساعت
مربی با همکاری بچه ها به وسیله گچ با نخ دایره ای روی زمین رسم می کند و همچون ساعت شماره های 3 و 6 و 9 و 12 را روی آن مشخص می کند. بچه ها را در چهار دسته مساوی سر هر شماره رو به جهت حرکت عقربه های ساعت ردیف می کند. بعد فرمان می دهد:
مربی - یک ربع به جلو (بچه ها عمل می کنند)
مربی – سه ربع به جلو (بچه ها عمل می کنند)
مربی – ربع ساعت به عقب (بچه ها عمل می کنند)
به نقل از بازی و اهمیت آن در یادگیری: رسول آذر، 1373، احرار تبریز، 1373، ص 187
*جادوگر
مربی چوبدستی به دست می گیرد. بچه ها با توجه به اشاره ها و جهت های چوب حرکت های خود را هماهنگ می کنند.
• مربی به هر سویی که اشاره می کند، حرکت در آن سو انجام می گیرد.
• با هر ضربه زمین بچه ها بایستی بجهند.
• وقتی آن را رو به آسمان می گیرد، همه روی پنجه پاها ایستاده دست ها و بدن خود را بالا می کشند.
• وقتی آن را کج می کند، همه بدن خود را کج می کنند.
• وقتی سر چوب را به زمین تکیه می دهد، همه روی پنجه پا می نشیند.
• وقتی آن را افقی می گیرد همه چار دست و پا راه می روند و صدای حیوانی را در می آورند.
• با رها شدن چوب، به هر دلیلی، طلسم می شکند و جادو خنثی می شود. بچه ها به خود می آیند و به گوشه ها پناه می برند.
به نقل از رسول آذر، 1373، ص 107 با تغییر
(از بازی های اهر و روستاهای اطراف آن)
* اشتر به چراست در بلندی
این شعر مربوط به یکی از بازی های محلی گرمسیرات فارس است که به نقل از کرامت رعناحسینی در هنر و مردم شماره 81 مورخ تیرماه 1348 و نیز بازی های محلی فارس (ابوالقاسم فقیری، 1353، فرهنگ و هنر فارس ص 108 و 109) آمده است. شاملو نیز آن را در کتاب کوچه حرف الف دفتر الف ص 52 (مازیار، 1379) نقل کرده است. به این بازی ها «واگو» می گویند. سرکرده شعر را می خواند و بچه ها ردیف و قافیه آن را واگو می کنند. می توان همراه با واگوی واژه ها آن ها را نیز به نحوی بازی کرد. در اصل بازی سرکرده با تک تک افراد کار می کند و حالت مسابقه دارد. در این جا شعر روایی همراه با واگویه و بازی درآمده است.
سرکرده – اشتر به چراست در بلندی
بچه ها – در بلندی (بازی می کنند)
سرکرده – کله اش به مثال کله قندی.
بچه ها – کله قندی، در بلندی (بازی می کنند)
سرکرده – چشمش به مثال آینه بندی
بچه ها – آینه بندی، کله قندی، در بلندی (بازی می کنند)
سرکرده – ابروش به مثال تیر کمندی
بچه ها – تیرکمندی ...
سرکرده – گوشش به مثال بادبزندی (بادبزن)
بچه ها – بادبزندی، تیرکمندی، آینه بندی، کله قندی، در بلندی (بازی می کنند)
سرکرده – دماغش به مثال دودکشندی.
بچه ها – دودکشندی، بادبزندی، تیرکمندی، آینه بندی، کله قندی، در بلندی (بازی می کنند)
سرکرده – سینه ش به مثال طبل جنگی
بچه ها – طبل جنگی، دودکشندی، بادبزندی، تیرکمندی، آینه بندی، کله قندی، در بلندی (بازی می کنند)
...
* این نخل بلند سر به آسمون بی
این بازی نظیر «اشتر به چراست در بلندی» است و از بازی های محلی فارس، ابوالقاسم فقیری، 1353 نقل شده است. ص 108، 109
سرکرده – این نخل بلند سر به آسمون بی.
بچه ها – آسمون بی (بازی می کنند)
سرکرده – بارش شکری ز زعفرون بی.
بچه ها – زعفرون بی، آسمون بی (بازی می کنند)
سرکرده – قند و عسلی از اون چکون بی
بچه ها – چکون بی، زعفرون بی، آسمون بی (بازی می کنند)
سرکرده – حب نبات است که از جنون (جنان = بهشت) بی.
بچه ها – جنون بی، چکون بی، زعفرون بی، آسمون بی (بازی می کنند)
سرکرده – خرماست که مزه اش شاهون (شاهانه) بی.
بچه ها – شاهون بی، جنون بی، چکون بی، زعفرون بی، آسمون بی
* هر کسی کار خودش
دایره وار می نشینند. یکی از کودکان ]یا مربی[ "اوسا" می شود. برای هر یک و حتی خودش با ایما و اشاره شغلی تعیین می کند. در این میان کار یکی از بچه ها را انجام می دهد و اگر در همان موقع آن کودک کار اوسا را انجام ندهد، بازنده است. در تمام مدت بازی اوسا این عبارت را پیوسته تکرار می کند:
هر کسی کار خودش
هر کسی بار خودش
هر کسی کار خودش، بار خودش، آتش به انبار خودش
این بازی از کتاب هانری ماسه، ج 2، 1357، 327 نقل شده است.
++++++++++++++++++++++++++++++++




چند تصنیف عامیانه
آیسان مرادی

عذرا خانم
عذرا خانم سلام علیکم یا الله
علیک سلام والده مش ماشالله
عذرا خانوم حال شما چطوره؟
شوهر امسال شما جطوره؟
کارش چیه از کجا نون میاره؟
حجره میره یا که میره اداره؟
گاهی تو سبزه میدون، گاهی تو پامناره
یا توی ناصریه، یا توی لاله زاره!
سواد مواد داره یا بی سواده؟
برف اومده نم کشیده سوادش
از عم الجزء هیچی نمونده یادش
شش تا پسر داره هفت هشت تا دختر
یکی از یکیشون ماشالله قشنگتر
پسر بزرگش که جنون گرفته
کتشو داده کیسه توتون گرفته!
________________________________________
گفتم
گفتم ای یار چه لوس و خنکی، گفت زکی
گفتم ای شوخ عجب بی نمکی، گفت زکی
گفتم از حسن، کلاه تو پسه، گفت بسه
گفتمش بیهوده فکر بزکی، گفت زکی
گفتمش زخم زدی پای مرا، گفت چرا؟
گفتم از بس که تو بد قلقلکی، گفت زکی
گفتمش شیفته توست رجب، گفت عجب
گفتم اندر نظرش چون ملکی،گفت زکی
گفتم انقدر نکن خون به دلش، گفت ولش
گفتم اصلا تو سراپا کلکی، گفت زکی
گفتم از کی بکنم بوسه طلب، گفت زلب
گفتم ای دوست دو تا یا که یکی؟، گفت زکی
گفتمش زیور آغوش منی، گفت خفه
گفتمش زینت روی تشکی، گفت زکی
________________________________________
سیاهی با سفیدی
سیاهی با سفیدی جور نمیشه
سیاه فرد اعلاء بور نمیشه
سیاهی با سفیدی جور نمیشه
تنور نونوایی شیپور نمیشه
سیاهی با سفیدی جور نمیشه
به مولا نی لبک سنتور نمیشه
سیاهی با سفیدی جور نمیشه
عزیزم عین علی که کور نمیشه
نخورده می ملنگ و لول نمیشه
عزیزم زلفعلی کچول نمیشه
پس کله که هیچوقت رو نمیشه
عزیزم گندعلی خوشبو نمیشه
پول الدنگی هیچوقت جور نمیشه
عزیزم نورعلی کم نور نمیشه
خیار گل به سر گرمک نمیشه
داداش جون نقل علی تلخک نمیشه
________________________________________
هیچ کجا تهرون نمیشه
جون من غصه نخور هیچ کجا تهرون نمیشه
کل شهر اصفهون دروازه شمرون نمیشه
هر چی شهر اصفهون لوطی و داش مشدی داره
هیشکی ناخن کوچیکه ابرام غزل خون نمیشه
در عالی قاپو میگن صوت عموم منعکسه
اما اینها داداشم دنبک و مزقون نمیشه
هی نگین دخترامون خوشگل و ماه تابونن
ماه تابون به خدا انقده ارزون نمیشه
کور خوندی که میگی مردمونش وفا دارن
آخه در قرن اتم صفا و وفا نون نمیشه
گرز رستم گروه دروازه تهرون ماهاست
گوش کن من چی میگم هیچ کجا تهرون نمیشه
________________________________________
حاجی فیروز
(سیاه 1):ارباب خودم سلام علیکم
ارباب خودم سرتو بالا کن
ارباب خودم بزبز قندی
ارباب خودم چرا نمی خندی؟
ارباب خودم گلی به جمالت
از کجا بگم وصف کمالت؟
بشکن بشکنه بشکن
(سیاه 2): من نمیشکنم
(سیاه 1): بشکن
(سیاه2): بازم بشکنم
(سیاه 1): بشکن
(سیاه 2): اینجا بشکنم یار گله داره
اونجا بشکنم یار گله داره
این عاشق بیچاره چقدر حوصله داره
اینجا تهروونه بعله
قر فراوونه بعله
یا حق
یاهو
در سایه ایزد تبارک
عید همگی بود مبارک
در سایه ایزد تبارک
عید همگی بود مبارک
یا حق
یا هو
حاجی فیروزم بعله
سالی یه روزم بعله
ای سال بر نگردی
بری دیگه بر نگردی
یا حق
یاهو
در سایه ایزد تبارک
عید همگی بود مبارک
هر کی به کاری مشغول
پولی بریز تو کشکول
هر کی به کاری مشغول
پولی بریز تو کشکول
یا حق
یا هو
////////////////
https://www.youtube.com/watch?v=msiStrx_n2U