تنها آرایش و مد و تولیدو مصرف و صدور آنها رامدیریت کنیم کرورها شود ای گرامیان
سمسار، محمدحسن. "آرایش و هنر". دوره 2، ش 16 (بهمن 42): ص 33-47، تصویر.
خلاصه:قدمت آرایش و آرایشگری درایران، تاریخچهای ازاین هنر اززمان مادها تا ساسانیان، وصف زیبائی زنان ـ آرایش و لوازم مربوطه به آن در فرهنگهای فارسی: حناء، نگار، وسمه، سرخی، سفیدآب، سرمه، زرك، خال، مشاطه، خضاب، شانه ـ اعضای صورت و توصیف زیبایی آنها ـ توصیف شاردن اززنان عصرصفوی ـ آرایش درزمان قاجار از نوشتههای سرهنگ گاسپارد وویل ـ شرحی براسباب و لوازم آرایش و تزئینات روی آن، عطردان، جعبههای سفیدآب یا پودردان.
آرایش و هنر
محمد حسن سمسار
موزهدار موزه هنرهای تزئینی
زیبایی همیشه مورد ستایش بشر، و زیبا بودن آرزوی همیشگی انسان بوده است.
تجسم اینكه چه دستگاه فعال و عظیمی امروز دست به كار زیباتر ساختن انسان قرن بیستم است، این توجه خاص به زیبایی و زیبا جویی را روشن میكند.
امروز در سراسر جهان پهناور ما، هزاران كارخانه عظیم، شب و روز مشغول ساختن لوازم آرایشند.
صدها مؤسسه و آزمایشگاه در تلاشند تا روشهای جدیدی بیابند كه بتوان با به كار بردن آنها زیبایان را زیباتر و بی بهرگان از زیبایی را زیبا ساخت.
میلیونها نفر در كره خاكی ما، به كار آرایشگری مشغولند، و بالاخره هزاران طراح در سراسر جهان، شب و روز دست به كار ایجاد طرحهای جدید آرایش، و انتشار نشریات و مجلات مربوط به آرایش و زیبایی اند.
اگر نیروی انسانی و سرمایه عظیمی كه چرخ این دستگاه فعال را می گرداند به حساب آورده شود رقمی سرسام آور به دست خواهد آمد.
امروز حتی علوم در خدمت زیبایی درآمده، جراحی پلاستیك به طور فعال در زیبا ساختن فرزندان آدم و حوا به تلاش و كوشش پرداخته، و رشته تخصصی جدیدی در علم پزشكی برای زیبایی ایجاد شده است. این كوشش و كشش شبانه روزی و روزافزون تنها برای آن است كه بشر بتواند روز به روز خود را زیباتر سازد.
اما تصور نشود كه این امر، یعنی توجه به زیبایی و آرایش موضوع جدیدی است، نه، از همان زمان كه بشر توانست از گرفتاری تهیه غذا، مسكن و پوشاك كه سه ركن اساسی حیات است رهایی یابد، به فكر زیبایی افتاد، و شاید اگر اغراق نشود می توان گفت كه، توأم با همان تهیه نیازهای اولیه، بشر به فكر زیباتر شدن هم بود.
نشانه این تلاش كشف مهره های گردن بند، و سایر لوازم زینتی است كه با ابزار كار انسانهای عصر حجر به دست آمده است. این نشان می دهد كه بشر كوشیده است به بكار بردن تزئیناتی از قبیل گردن بند، خود را زیباتر جلوه دهد.
اگر گوشت و پوست انسان مانند استخوان و سنگ قابل دوام بود، انسان امروز به چشم میدید كه همان بشر نخستین، با وسایلی كه در دست داشته، می كوشیده است كه چهره خود را نیز زیبا سازد.
به همان نسبت كه تمدن بشر رو به ترقی نهاد توجه به آرایش و زیبایی نیز پیشرفت كرد.
در تمدنهای بزرگ گذشته مانند تمدن سومر، مصر، بابل، آشور، فنیقیه، ایران و دیگر تمدنهای درخشان روزگار كهن، ستایش از زیبایی و توجه به آن را به خوبی میتوان مطالعه و درك كرد.
در مقابل سومری عطردانها و مواد آرایشی به مقدار فراوان كشف گردیده است.
مصریان قدیم گونهها و لبهای خود را با سرخاب سرخ میكردند و به ناخنهای خود رنگ میزدند.
در مقابر مصریان هفت نوع روغن آرایش، و دو نوع غازه دیده شده، و سرمه دانها هنگام كشف، هنوز سرمه داشته اند. شانه های عاج نیز از مقابر مصری به دست آمده است.
علاوه بر اینها نقوشی كه بر دیوارهای مقابر نقش گردیده است نشان میدهد كه، زنان در فن آرایش گیسو و چهره مهارت فراوان داشتهاند. در سایر تمدنها نیز وضع به همین قرار است. [33]
در ایران خود ما، حتی قبل از آغاز سلسلههای بزرگ ماد و هخامنشی، و حتی قبل از ورود آریائیها به فلات ایران، ساكنین فلات دارای تمدنی بودند، و آرایش در بین آنها معمول بوده است. دلیل آن آثار مكشوفه از سیلك كاشان است.
پروفسور كریشمن در كتاب «ایران از آغاز تا اسلام» درباره زندگی نخستین ساكنین فلات ایران می نویسد «مرد و زن هر دو علاقه داشتند كه خود را آرایش كنند، گردنبندهائی از صدف ترتیب میدادند و حلقه انگشتری و دست بند را از صدفهای بزرگ یا سنگهای نرم میساختند».
«محتملا خالكوبی و یا لااقل بزك هم معمول بود و مواد آن به كومك دسته هاون كوچكی در هاون ظریفی نرم میگردید».
با توجه به اینكه دسته هاون های مكشوفه مربوط به 5000 سال ق.م. است به خوبی به قدمت آرایش و آرایشگری در ایران می توان پی برد.
در ادوار تاریخی، بخصوص در دوره مادها، استعمال مواد آرایشی مانند غازه یا سرخاب رواج داشت، و زنان برای زیباتر ساختن چهره خود از آن استفاده می كردند. بدون شك مواد دیگری علاوه بر سرخاب نیز مورد استعمال داشته است.
با توجه به اینكه پارسها و مادها هر دو از نژاد آریایی بودند و تمدنی مشابه هم داشتند، باید گفت آرایش و آرایشگری نیز چنانكه در میان مادها معمول بوده، در بین پارسها نیز رواج داشت.
علاوه بر آن می توانیم كه ، پارسها پس از تشكیل حكومت و غلبه بر مادها، بعضی آداب و رسوم مادی را در پارس رواج دادند. بطور مثال باید گفت كه لباس مادی كه از لحاظ شكل و تركیب زیباتر از لباس پارسی بود، مورد تقلید پارسها قرار گرفت .
بنابر این بفرض آنكه آرایش هم در میان پارسها قبل از تسلط بر مادها معمول نبوده، پس از اتحاد پارس و ماد معمول شده است.
اغلب مورخین كه از سلسله بزرگ هخامنشی سخن گفته اند، معتقدند كه، ایرانیان زیباترین ملل خاور بودند. اما با وجود این زیبائی خداداد، باز زن و مرد ایرانی زیبائی بیشتری را طالب بودند. زنان هخامنشی جهت آرایش صورت غازه و روغن بكار میبردند، و برای آرایش چشم و درشتی و درخشندگی آن، سرمه های گوناگون مصرف میكردند. در این زمان است كه طبقه خاصی بنام آرایشگران در ایران بوجود آمدند، كه یونانیان آنانرا (كوسمیتای) Kosmetiaنامیدند.
ایرانیان در ساختن مواد معطر نیز مهارت فراوان داشتند.
اما در دوره سلطنت طولانی پارتها نیز مواردی كه نشان دهد آرایش چهره و مو معمول بوده است وجود دارد. در كتاب ایران باستان تألیف مرحوم پیرنیا در فصل مربوط بجنگ كاره یاحران درباره سورنا سردار بزرگ پارتی و چگونگی سپاه او چنین نوشته شده است:
«در رأس آنها سورنا از جهت صباحت منظر و قد و قامتش نمایان بود. صورت لطیفش مینمود كه بر خلاف نام جنگیش است. زیرا آن را مانند مادیها میآراست (یعنی گلگون میكرد) موهای روی پیشانی را از یكدیگر جدا میساخت (مقصود فرق است…)».
به این ترتیب روشن است كه، در این دوره نیز به آرایش حتی پارهای اوقات برای مردها توجهی خاص میشد. دوره ساسانی را باید پر جلال و شكوهترین عصر تاریخ ایران دانست. اغلب مورخین درباره عظمت دربار، و تزئینات و تجملات كاخهای ساسانی، توضیحاتی حیرتانگیز دادند وآنچه راجع به ثروت شاهنشاهان این سلسله نوشتهاند، به خواب و خیال شباهت دارد. با توجه به این عظمت و جلال و علاقه شاهنشاهی چون خسرو پرویز به حرمسرای خود، پیداست كه آرایش و آرایشگری و زیبا پرستی در این عهد به اوج خود رسیده است.
بیشتر مورخین شماره كنیزكان حرم خسرو پرویز را تا 360 نفر نوشته اند. این مورخین عقیده دارند كه در زمان خسرو پرویز این قانون حكمفرما بود كه، جزء زنان بسیار زیبا هیچ زنی از زنان حرم دو بار همخوابه شاه نمیشدند.
كریستین درباره توجه خسروپرویز به زنان می نویسد:
«این شهریار هیچگاه از این میل سیر نمیشد، و دوشیزگان و بیوگان و زنان صاحب اولاد را هر جا نشانی میدادند، به حرم خود می آورد و هر زمان كه میل تجدید حرم می- كرد، نامه ای چند به فرمانروایان اطراف می فرستاد و در آن وصف زن كامل عیار را درج می كرد. پس عمال او هر جا زنی با وصف نامه مناسب میدیدند به خدمت میبردند».
گویا وصفی كه از زنان تمام عیار در نامه های عجیب خسرو پرویز درج بوده شباهتی با بیانات (ریدك) دارد، آن غلامی كه گفتگوی او با پادشاه در یك رساله پهلوی درج كرده اند، و امروز در دست است و سابقاً عبارتی از آن نقل كردهایم، گوید:
«بهترین زن آن كسی است كه پیوسته در اندیشه عشق و محبت مرد باشد، اما از حیث اندام و هیأت نیكوترین زنان كسی است كه بالائی میانه و سینهای فراخ، و سرو و سرین و گردنی خوش ساخت، و پاهایی خرد و كمری باریك، و كف پائی مقعر، و انگشتانی كشیده، و تنی نرم و استوار دارد. باید كه پستانش چون به، و ناخنش چون برف سفید، و رنگش به سرخ چون انار و چشمش بادامی و مژگانی به نازكی پشم بره، و ابروانش چون كمان، و مرواریدهایش (یعنی دندانهایش) سفید و ظریف و گیسوانش دراز و سیاه مایل به سرخی باشد و هرگز گستاخ سخن نراند.» با این توصیف جای تردید نیست كه در این زمان زنان [34] و كنیزكان باید در آرایش مهارتی به سزا داشته باشند تا مورد توجه قرار گیرند.
آنچه گفته شد درباره وضع آرایش در ادوار قبل از اسلام بود. اما در دوره اسلامی با شدت یافتن محدودیت زنان، اطلاعات ما درباره آرایش محدودتر میشود.
البته نباید تصور كرد كه مستوری زنان امری مربوط به اسلام است، بلكه سابقه آن به قرنها قبل از اسلام و زمان هخامنشی می رسید.
مورخین را اعتقاد بر این است كه در زمان زردشت زنان منزلتی عالی داشتند، و به آزادی و گشادهرویی در میان مردم رفت و آمد میكردند. زنان صاحب ملك و زمین بودند و به وكالت از شوهرانشان بكارهای مربوط به او رسیدگی میكردند. اما پس از داریوش مقام زنان تنزل كرد، و گوشه نشینی آنان آغاز گردید و این امر بعدها ادامه یافت و فقط كنیزكان آزادی داشتند. در نقوش ایرانی نیز به ندرت تصاویری از زنان دیده می شود و این خود دلیلی بر صحت این عقیده است.
آرایش و لوازم مربوط به آن در فرهنگهای فارسی تحت عنوان (هر هفت) ذكر و ثبت شده. در برهان قاطع ذیل كلمه هر هفت چنین نوشته شده است:«هر هفت بر وزن زربفت به معنی آرایش باشد مطلقا، و آرایش و زینت زنان را نیز گویند كه حنا و وسمه و سرخی و سفیداب و سرمه و زرك باشد، كه زر ورق است، و بعضی هفتم را غالیه گویند كه خوشبویی باشد و بعضی خال عارضی را گفته اند كه از سرمه به كنج لب یا جای دیگر از رخسار گذارند. »
بنابراین هر هفت كردن به معنی آرایش كردن است، واژه هفت قلم آرایش كردن از به كار بردن این هفت قلم وسیله آرایش حكایت میكند.
در ابیات زیر این مضمون را میتوان دید:
«دوش از درم درآمد، سرمست و بی قرار همچون مه دو هفته و هر هفته كرده یار» انوری
«چو همت آمد، هر هشت داده به جنت چو با وامق آمد هر هفت كرده به غذرا» خاقانی شیروانی
«خاقانیا عروس صفا را به دست فقر هر هفت كن، كه هفت تنان در رسیدهاند» خاقانی
«هر هفت كرده چرخ به راه تو آمده در آرزوی آنكه در او بو كه بنگری» كمال اسماعیل
«دوهفته مانده كه هر هفت كرده فصل بهار چو نوعروس درآید زمانه را یكبار» صبوری
واژه دیگری كه به معنی آرایش كردن به كار رفته واژه هفت و نه است.
«عروس دولت تو باد هفت و نه كرده بنام قصر جلال تو تا ابد مسكون»
«هفت و نه این صنم عشوه ساز عقل فریب آمد و برنا نواز» امیر خسرو
تحت عنوان هر یك از هفت كلمه بالا نیز در فرهنگها مطالبی دیده می شود، و مورد استعمال آنها را نیز ذكر كرده است و ما به شرح یك یك آنها میپردازیم.
حنا
در برهان قاطع زیر واژه حنا چنین نوشته شده است: «حنا: آن برگ درختی باشد كه بر دست و پا بندند».
در فرهنگ نفیسی نوشته شده:
«حنا: گیاهی است بوته مانند، دارای گلهای سفید به شكل خوشه، برگهای آن را نرم می سایند و برای خضاب كردن بكار میبرند.»
حنا مورد مصرف مردان و زنان هر دو بوده. مردان موهای سر و صورت و دست و پا را با آن رنگ میكردند و زنان معمولاً موهای سر و گاهی تمام دست،
و پا و زمانی فقط قسمتی از آن را مانند ناخنها، یا كف دست و پا، یا پشت آن را با حنا رنگین میساختند.
گاهی بر روی دست و پا نقوشی به وسیله حنا ایجاد می كردند كه به نگار معروف بود.
نگار
«نگار بر وزن شكار به معنی بت باشد، كه به عربی صنم گویند، و به معنی نقش و مرادف نقش هم هست، همچو نقش و نگار و نقشی كه از حنا بر دست و پای محبوب كنند… ـ برهان قاطع»
«نگار نقشی كه از حنا بر دست و پای محبوب كنند. فرهنگ نفیسی».
«بروی آب بود نقش نعل در آتش چسان به دست بلورین نگار می چسبد» صائب
حنا بندان یا حنا بندی نیز جشنی بود كه هنگام حنا بستن عروس برپا میشد.
در اینجا لازم است كه راجع به طرز حنا بستن چند كلمهای گفته شود. حنا بستن به دو نحو انجام میگرفت. حنا اغلب در حمام بسته میشد. در این حال گرد حنا را با آب مخلوط میكردند و خمیری از آن میساختند و به مو و بدن میمالیدند، و برای آنكه [35] بهتر رنگ بدهد از خشك شدن آن جلوگیری میكردند و گاهگاهی به آن آب میزدند. این حنا پس از مدتی ماندن بر بدن یا مو رنگ میداد و بعد آن را میشستند.
گاهی برای آنكه حنا بهتر رنگ بدهد، قبل از حمام در خانه حنا می بستند. البته این در مورد موی سر بود. روی حنا را با برگ گردو كه خود رنگ میداد میپوشاندند، و روی آن را پارچهای كه موسوم به حنابند بود میبستند و پس از چند ساعت كه موها خوب رنگ میگرفت به حمام رفته آن را میشستند.
در اینجا چون سخن از حنابند شد بد نیست بیتی لطیف از ملا نصیرای همدانی ذكر كنیم.
«هر كه سامان نگار آن كف پا می كند از گل رعنا حنابندیش پیدا میكند»
البته دستهای حنا بسته مورد پسند همه نبود، چنانكه صائب می فرماید:
«محتاج به زینت نبود حسن خداوند آن به كه حنا بر ید بیضا نگذاری»
ناگفته نماند كه هنوز نیز حنا بستن در بین بعضی از ایرانیان معمول و متداول است.
ابیات زیر شعرا در وصف حنا و حنا بندان ساخته اند خالی از لطف نیست.
«به بیداری نمی آید ز شوخی بر زمین پایش مگر مشاطه در خواب آن پریرو را حنا بندد»
«تو نیز پنجه بمی رنگ كن كه باد خزان حنا به دست عروسان شاخسار گذاشت» كلیمی
وسمه
«وسمه رستنی باشد كه زنان آن را در آب جوشانند و ابرو را بدان رنگ كنند، و بعضی گفتهاند برگ نیل است چه به عربی ورق النیل میگویند و بعضی دیگر گویند نوعی از حناست و آن را حنای سیاه میگویند و جمعی گویند سنگی است كه با آب میسایند و بر ابرو میمالند و سیاه میكنند. برهان قاطع»
وسمه نام دیگری نیز دارد و آن حنای مجنون است.
«حنای مجنون وسمه را گویند و آن برگی است كه زنان جوشانند و بر ابرو نهند و مردان بدان ریش رنگ كنند. برهان قاطع».
اما در فرهنگ آنندراج وسمه را چنین توصیف كرده است «وسمه گیاهی است برگش شبیه به مورد و ثمرش به قدر فلفل و بعد از رسیدن سیاه گردد و بدان ابرو و موی را خضاب كنند.»
«جهان بر ابروی عید از هلال وسمه كشید هلال عید بر ابروی یار باید دید» حافظ
«چه حاجت است به مشاطه روی نیكو را ز دود وسمه مكن تیره خلق ابرو را» قاسم مشهدی
«میتوان صد رنگ گل را در نگاهی وسمه بست بسكه رنگ چهره آن ماه سیما نازك است» صائب
سرخی
سرخی یا سرخاب وسیله دیگری برای آرایش بود كه با سامی گوناگون خوانده می شد، بدین شرح:
سرخی، سرخاب، گلگون، گلگونه، غازه و… .
تخت این عنوان در برهان قاطع چنین نوشته شده است: «سرخاب . سرخی باشد كه زنان با سفید آب بر رویخود مالند.»
«نازم بشمع روی تو كز شعله های حسن گلگونه غذار دهد مهر و ماه را » طالب اهلی
«عشق چون گلگونه بر رخساره لیلی كشد گوید این خونیست كز دامان مجنون میچكد»
«چو دست قضا زشت رویت سرشت میالای گلگونه بر روی زشت » سعدی
«سیاهان كه گلگونه بر رو كنند بخندیدن مردمان خو كنند» امیر خسرو
سفید آب
در فرهنگ انجمن آرای ناصری چنین نوشته شده است :
«سفید آب از قلع و روی و سرب توتیا سازند و به طریق احتراق.»
بهر حال سفید آب گرد سفید رنگی بود كه از روی گرفته میشد، و برای سفید ساختن صورت بروی میمالیدند. سفید آب توأم با سرخاب بر گونه مالیده میشد.
«هر شام و سحر، عكس گل و نسترن از باغ سرخاب و سفیدآب زدی روی هوا را » سلمان ساوجی
سرمه
«سرمه داروی سیاه و چرب كه در چشم كشند برهان قاطع».
«سرمه: سنگی است صفایحی و براق كه بسایند و سوده آنرا در چشم كنند، بهترین آن سرمه صفاهانی است. فرهنگ [36] آنندراج .»
«سرمه خاكه سرب گرد سیاهی است كه به موژهها و پلك چشم میكشند. فرهنگ عمید.»
در فرهنگها علاوه بر سرمه ای كه در چشم میكشند، از سرمههای دیگری نام برده شده كه جنبه آرایشی ندارند. مانند سرمه غیب یا سرمه خفا، و سرمه سلیمانی، سرمه خاك بین كه میگویند خسرو پرویز داشت و هر بار كه به چشم میكشید یك سال تمام تا یك گز عمق زمین را میدید !.
سرمه معمولاً در ظرفهای زیبای فلزی یا سرمه دانهای پارچهای نگاهداری می شد كه در مورد آنها بحث خواهیم كرد.
وسیله سرمه كشیدن میل سرمه بود كه از عاج یا فلز ساخته میشد.
این ابیات درباره سرمه سروده شده است:
چشم ما را از حسن صفاهان دادهاند عشق بازی در چمن با ساق سنبل می كنیم» سلیم
«چه سرمهها به سخن چین دهد، نظر بازی كه راه حرف به آن چشم خوش سخن دارد» صائب
«حسن بالا دست او را حاجت مشاطه نیست سرمه در چشم سیه از سایه ابرو كند» تأثیر
«تهمت سرمه بدان چشم سیه عین خطاست سرمه گردی است كه خیزد ز صف مژگانش » صائب
این بیت نیز در وصف سرمه دان است:
«تا سرمه دان سیاهی چشم تو دیده است در چشم خویش میل ز حسرت كشیده است »
زرك
«زرك زر ورق را گویند كه زنان بر روی پاشند و داخل هر هفت باشند … برهان قاطع»
«زرك. زیره های زرق طلا را گویند كه زنان بروی پاشند. فرهنگ آنندراج.»
غالیه
«غالیه از داروهای طبی قدیم و بسیار خوشبو …. می گویند از تركیب عنبر و غیرو درست كرده اند. فرهنگ نفیسی».
«غالیه . تركیباتی است از بوی خوش مركب از مشگ و عنبر و جز آن سیاه رنگ كه موی را بوی خضاب كنند در فارسی به معنی مطلق خوش بویی است، به مصرف معالجه نیز می رسد. فرهنگ دهخدا.»
«ز مشگ سیه كرده بر گل نگار فرو هشته بر غالیه گوشوار » فردوسی
«مایه غالیه مشگ است بداند همه كس تو ندانسته ای ساده دلك چندین گاه » منوچهری
«تصویر كنم مدح تو بر خاطر روشن وز نوك قلم نقش كنم غالیه بر عاج» سوزنی
«ستاره نامی و مه عارضی و غالیه موی مه و ستاره گرفت از تو نور و غالیه بوی» سوزنی
«گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او آویخت ور وسمه كمان كش شد بر ابروی او پیوست » حافظ
خال
«خال نقطه سیاهی باشد كه بر روی و اندام مردم افتد. برهان قاطع».
«خال عارضی را از سرمه به كنج لب و یا جای دیگر از رخسار گزارند. فرهنگ آندراج.»
«هر برگ بنفشه كز زمین می روید خالی است كه بر روی نگاری بودست» خیام
«خالی است بدان صفه سمین بنا گوش یا نقطه ای از غالیه بر یاسمن است آن» سعدی
«ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال ای بسا مرغ خرد را كه بدام اندازد»
«خال زیر لب آن ماه لقا افتادست چشم بد دور كه بسیار بجا افتاده است»
علاوه بر آنچه درباره هر هفت یا آرایش گفته شد، در فرهنگها به واژههائی بر می خوریم كه با آرایش و آرایشگری بیارتباط نیست و از آن جملهاند، واژههای مشاطه، نگار، خضاب ، شانه، توتیا و دیگر واژهها .
مشاطه
«مشاطه آرایشگر، آرایش دهنده ، زنی كه حرفه او آرایش كردن زنان است. فرهنگ نفیس ».
« مشاطه صفت شانه كردن موی زنان است، زن شانه كش، زنی كه عروس را بیاراید. فرهنگ آنندراج».
«مشاطه به گره زار طره ات ناخن عجب كه عقده دل وا شود به آسانی» [37]
خضاب
«خضاب ما خود از تازی، وسمه، حنا، گلگونه ـ و رنگ و حنا و وسمه در موی سر و ریش ـ و رنگ و حنا در دست و پا. فرهنگ نفیسی».
«خضاب كردن با حنا و وسمه، موی سر و ریش را رنگ كردن، با حنا و دستها و پاها را رنگ كردن. فرهنگ نفیسی».
شانه
«شانه بر وزن چانه و آن چیزی باشد كه از چوب و غیره سازند و بدان ریش و زلف گیسو پردازند. برهان قاطع».
« چون شانه باش تخته مشق هزار زخم گر ره در آن دو زلف پریشانت آرزوست»
«از رشك كند باد صبا بر سر خود خاك در زلف تو شد بند مگر ناخن شانه»
كار گره گشا نشود در زمانه بند هر كسی كه ندید در انگشت شانه بند»
«گشاده گره های زلفش نخواهیم ولی شانه خواهد بدندان گشادش»
عكس 1 : زن آرایش كرده قاجار سده 13 هجری قمری
«شانه دان چیزی است كه در آن شانه گذارند. آنندراج»
«شانه در آب بودن، و داشتن و نهادن، به معنی مهیای آرایش بودن است. آنندراج».
« سر آرایش زلف كدامین سیم تن دارد كه از امواج در آب است دایم شانه دریا را»
شانه زن به معنی آرایشگر گیسو، و شانه تراش شانه ساز را میگفتهاند.
شانه بین نیز در فرهنگها به معنی فال گیری كه به وسیله شانه استخوانی (استخوان بز و گوسفند) فال می گرفته ذكر شده است آنچه بیشتر مربوط به لوازم آرایش بود. اما لازم است مختصری راجع به زیبایی مورد پسند، و خاص هر دوره نیز گفتگو شود.
میدانیم كه زیبایی امری است مربوط به زمان و مكان. بدین معنی كه در میان هر قوم و ملتی، و در هر عصر و زمانی، زیبایی مورد پسند عامه خصوصیاتی خاص دارد. به طور مثال آن نوع زیبایی كه مورد پسند ملل مغرب زمین است، با زیبایی مورد توجه شرقیها تفاوتی فاحش دارد.
در دوره اسلامی در ایران زیبایی خاصی مورد پسند عموم مردم بوده، كه نمونه آن را می توان در اشعار فارسی جستجو كرد. در این عصر زیبایی چهره به ماه و خورشید تشبیه شده است.
«گر لاف زند ماه كه ماند به جمالت بنمای رخ خویش و مه انگشت نما كن» حافظ
«تشبیه روی تو نكنم من به آفتاب كان مدح آفتاب ، نه تعظیم روی توست» سعدی
زیبایی قد به سرو و صنوبر تشبیه شده، و حتی كار اغراق بالاتر رفته، و سرو را پیش بالای یار پست شمردهاند.
«قد ترا به سرو و صنوبر مثل زنند كوتاهی نظر نگر و اشتباه را» فرات یزدی
«عجب ز سادگی سرو بوستان دارم كه پیش قامت موزنت از زمین خیزد» قاآنی شیرازی
زلف در سیاهی با شب به رقابت برخاسته، و در چین و شكن چون زنجیر بوده، و در درازی به حیات ابدی پهلو زده است.
«زلفت شب سیاه و رخت روز روشن است القصه روی و زلف تو روز و شب منست» حاضری سمنانی [38]
«شرح شكن زلف خم اندر خم جانان كوته نتوان كرد كه این قصه دراز است» حافظ
«پهلو به حیات ابدی می زند این زلف آنست سوادی كه با اصل است مطابق» صائب
و اما ابروی دلخواه شعرای پارسی چگونه ابرویست؟
«كس ندیدست كه معمار زند طاقی جفت نازم آن دست كه زد طاق دو ابروی ترا» صفایی نراقی
«دشوار كشد نقش دو ابروی تو نقاش آسان نتوانند كشیدن دو كمان را» كمال جندقی
«خم ابروی تو در صنعت تیر اندازی بسته از دست هر آنكس كه كمانی دارد» حافظ
بنا بر این ابرویی بصورت كمان و طاق(منظور طاقهای هلالی است كه در ابنیه ایرانی بسیار بكار رفته است) ابروی مطلوب شعرای ایرانی بوده است.
چشم در ادبیات فارسی به نرگس، چشم غزال و گاهی به سرمه دان تشبیه شده است.
عكس 2 : سرمه دان ترمه دوزی شده سده 13 هجری قمری
«گر زند با چشم شوخش لاف هم چشمی غزال میشود بخشید ـ مسكین در بیابان گشته است» صائب
«نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم مسكین خبرش از سر و در دیده حیا نیست» حافظ
«چشم توائم ز هوش تهیدست می كند یك سرمه دان شراب مرا مست می كند»
سایر اعضای صورت نیز به نحوی توصیف، و به چیزی تشبیه شده اند.
مثلاً لب به یاقوت، عقیق و چشم خروس و …
صورت به گلبرگ و گل ، دهان به غنچه و جزء آن، كه اگر بخواهیم بر هر یك شاهدی بیاوریم، سخن به درازا خواهد كشید چنان كه گفتیم در هر عصر زیبایی مطلوب زمان خصوصیاتی متعلق به خود داشت.
به طور مثال شاردن درباره زیبایی زنان ایرانی در زمان صفویه چنین می نویسد:
«در ایران غالیه بسیار به كار نمی بردند، و زنان بعد از اینكه آن را خوب درست كردند به گیسوان خویش می زنند… سیاهی مو در نزد ایرانیان اعم از زلف و مژگان و ابرو و ریش بسیار مستحسن است. انبوهترین، و پرپشتترین ابروان به ویژه اگر باهم در افتاده باشند، زیباتر از همه شمرده میشوند. زنان ایرانی اغلب فاقد چنین ابرویی هستند، و برای درست كردن ابروان، متوسل به سیاهی میشوند (منظور وسمه است) در قسمت پیشانی بین دو ابرو لكه سیاهی خال میگذارند. در چاه زنخدان نیز، یك علامت بنفش مینهند. آن را معمولاً با نیشتر میگذارند و ثابت است. زنان معمولاً دست و پای خود را با حنا رنگ میكنند.»
با توصیفی كه شاردن در مورد زنان عصر صفوی می كند، پیداست كه نوع زیبایی و آرایش زنان این دوره، چندان تفاوتی با آرایشی كه بعدها، در سده سیزدهم هجری در ایران رواج داشت، و به آرایش قجری معروف است نداشته است.
اما آرایش قجری چگونه آرایشی بود؟
سرهنگ گاسپار در وویل كه در زمان فتحعلی شاه قاجار به ایران آمده، در كتاب خود درباره زیبایی زنان ایرانی چنین می نویسد:
«زنان ایرانی مسلماً زیباترین زنان جهانند، با اینكه جهانگردان درباره زیبایی زنان گرجی و چر كسی مطالب زیادی [39] گفته اند، ولی من یقین دارم كه در مقام مقایسه، نه تنها زنان ایرانی از نژادهای مزبور برترند، بلكه زنی در جمال و كمال به پای آنان نمیرسد. در اینجا برای اینكه مبادا مرا به نقض بی طرفی متهم دارند، تا آنجا كه امكانات اجازه میدهد، مختصری به وصف زیبایی استثنایی و آرایش خاص آنان اختصاص خواهم داد.
زنان ایرانی بلند و باریك و بسیار خوش اندامند. جمال آنان موهبت طبیعی است، كه درآن كمتر تصنع و تكلف به كار میرود. عموماً زنان ایرانی اندام سفید خیره كنندهای دارند. البته این امر مایه شگفتی نیست، زیرا آنها كمتر در معرض تابش نور خورشیدند، و همواره حجابی بر صورت دارند.
عكس 3 : سرمه دانهای تزیین شده سده 13 هجری قمری
عكس 4 : سرمه دانهای منجوق دوزی شده سده 13 هجری قمری
ایرانیان به گیسوان بلند ارزش زیادی قائلند، و از این نظر طبیعت چیزی از آنها مضایقه نكرده است.
گیسوان سیاه زنان ایرانی بسیار انبوه است، و غالباً تا سطح زمین می رسد. گر چه هر دم بر موی شانه می زنند، ولی تا سطح زمین می رسد. گر چه هر دم بر موی شانه می زنند، ولی این كار از روی هوس است نه از نظر احتیاج.
بانوان ایرانی پیشانی بلند سپید و ابروانی پیوسته كمانی، و سیاه و چشمان بادامی درشت و سیاه، شگفت آوری دارند. مژگانهای بلند دیدگان آنها بسیار جالب است. بینی شان راست و متناسب و دهانشان بسیار كوچك است .
ضرب المثلی میگوید كه: چشم زن فتان از دهنش بزرگتر است. البته با مبالغه در مثلها كاری نداریم.
برخی از بانوان ایرانی كه تصور میكنند چشمانشان به قدر كافی درشت نیست، برای تكمیل زیبایی خود، روزی چند بار با میل عاج بر چشم خود سرمه میكشند، آنها از این آرایش بسیار لذت میبرند.
ولی به نظر من این آرایش آنها را خشن تر جلوه می دهد، و از دلفریبی شان میكاهد.
بانوان ایرانی دندانهای سفید و درخشانی دارند. گر چه برخی از آنها به استعمال قلیان معتادند، با این حال دیده نشده است كه حتی در سالهای پیری دندانهایشان زرد شود.
زنان ایرانی غالباً چانه كوچك و چاه زنخدان قشنگی دارند. به نظر من اگر ایرادی به حسن و جمال زنان ایرانی بتوان گرفت، این است كه چهرهشان چرخی ولی همین صورت گرد به نظر ایرانیان یكی از شرایط اصلی زیبایی است.
همه میدانیم كه شاعران ایرانی به هنگام وصف جمال یار، از ماه چهارده شبه یاد میكنند. پریدگی رنگ عیب دیگر زیبارویان ایرانی است. گمان می رود كه این نقیصه عارضی نتیجه انزوا و خلوت نشینی آنان باشد. ما بانوان مزبور به وسیله سهل و سادهای این عیب را از نظرها میپوشانیدند. به این معنی كه پس از شستن صورت آن را با حوله نرمی خشك میكردند و با قطعه شالی پوست صورت را تحریك میكردند، تا برای جذب صابون مخصوص كه به درد این كار میخورد آماده گردد.
آنگاه دو یا سه بار صابون خشك ـ (منظور نویسنده از صابون خشك سرخاب بوده كه به صورت صابونهای گرد كوچكی ساخته میشد.) را بر گونه مالیده و با همان شال خشك میكنند، و با این ترتیب آب و رنگ دلفریبی به آن میدهند. ولی این آرایش با چنان مهارتی انجام می گیرد كه ، واقعاً هر بینندهای رنگ رخسار را طبیعی میپندارد. بانوان ایرانی گردنی بسیار زیبا دارند، با این حال هرگز توجهی به آن نمی كند ولی هماره مراقب زیبایی بازوان و دستهای خویشند. آنها دستهای خویش را هر چند یكبار حنا می بندند. من در اینباره بعدها سخن خواهم گفت. در اثر حنا بستن دستها نرم [40] و گوشت آلود و چون عاج سفید میشود.»
جهانگردان یا مأمورین سیاسی و نظامی دیگری كه در دوره قاجاریه به ایران آمدهاند، هر یك شرحی درباره طرز آرایش زنان قاجار نوشتهاند.
به طور كلی در این دوره زنان میكوشیدند كه ابروانی پهن داشته باشند، كه گاهی بهم پیوسته بود و زمانی خالی سیاه رنگ آن دو را از هم جدا میساخت.
ابرو معمولاً به صورت یك قوس كامل كشیده میشد و تا شقیقهها امتداد مییافت.
چنان كه گفتیم وسیله كشیدن چنان ابرویی وسمه بود. و به بركت آن ابروئی پهن، پرپشت، سیاه و كمانی ایجاد میگردید.
با كشیدن گوشه چشم، و سیاه كردن بن مژهها بوسیله سرمه، چشمها سیاه و درشت جلوه میكرد. گونه و لبها نیز به وسیله سرخاب گلگون میگردید.
عكس 5 سرمه دانهای مخمل و ترمه تزئین شده سده 13 هجری قمری
آرایش سر نیز عبارت بود از پیش زلفی بالای پیشانی، و گیسوان بافته یا نبافته بلند بر دوشها. مجعد كردن زلفها نیز در این عهد مرسوم بود. وسیله این كار انبر آهنی كنگرهداری بود كه در آتش گرم میكردند و موها را میان آن گذاشته چین دار می ساختند.
ابیات زیر كه از شیخ الرئیس قاجار است با لطفی خاص شرح این چین و شكن را میدهد.
«گفتمش زلف را چه می تابی ز آهن سرخ و سیخهای بنفش»
«گفت دزد دلست و در انكار هر دو پا را نمود در یك كفش»
«تا بدزدی خود كند اقرار دزد را داغ لازم است و درفش»
شكل شماره 1 نمونه نسبتاً كاملی است از آرایش معمول در عصر قاجاریه.
ابروهای پیوسته و كمانی، خال میان ابرو، لبها و گونه های گلگون شده، خال عارضی گونه، دستهای حنا بسته، پیش زلفی در جلو پیشانی، طرهها در طرفین صورت و بالاخره گیسوی بلند بافته پشت سر، همه از مختصات آرایش مشهور قجری است.
آنچه گذشت شرح مختصری بود درباره آرایش و سوابق آن در ایران، اما چنانكه در مقالات گذشته نیز گفته شد، در زندگی ایرانیان هنرهای تزئینی نقش مهم داشته، و هیچ وسیله زندگی ایرانی عاری از تزیین نبوده است. از آن جمله اسباب و لوازمی كه در آرایش كردن به كار میرفت. لازم به گفتن نیست كه در تزیین این قبیل اشیاء كه از دسته اشیاء زینتی و تجملی بودند دقت و ظرافت كافی مبذول میشد.
این اشیاء شامل سرمه دان، میل سرمه دان، قاب شانه، شانه، حنا بند، زیر پای مخصوص حنا بندی، جعبههای سفیداب، عطردان، قاشق مخصوص وسمه جوش، و دیگر اشیاء مربوط به لوازم آرایش خانمها هستند كه راجع به هر یك جداگانه توضیح خواهیم داد.
سرمه دان
گفتیم كه سرمه وسیله آرایش چشم و مژه بود، گرد سرمه را در ظرفی بنام سرمه دان می ریختند كه از فلز یا پارچه و به ندرت از چوب (كدو) ساخته میشد.
متداولترین آن، سرمه دانهای پارچهای بود. این سرمه دانها شامل كیسهای كوچك بود و كیفی مانند شكل شماره 2 . تزئینات این كیفها عبارت بود از سوزن دوزی، ملیله دوزی، مروارید دوزی، سرمه دوزی، نقده دوزی، و یراق دوزی و جز آن شكل شماره3. [41]
گاهی سرمهدانهای پارچهای مطابق شكل شماره 4 ساخته و روی آن تماماً منجوقدوزی میشد.
از مخمل یا ترمه نیز سرمه دان میدوختند كه تزئیناتی از قبیل ملیله دوزی ، مروارید دوزی، یراق دوزی و غیره داشت. شكل شماره5 .
پارهای اوقات روی سرمه دانهای پارچه ای، بجای سوزن دوزی یا سایر تزئینات ،یك ورقه سراسری از مطلا یا نقره تزئین شده با اشكال گل و مرغ دوخته میشده ، كه در نوع خود بسیار زیبا و جالب بود . در شكل شماره 6 دو نمونه از این قبیل سرمه دانها را ملاحظه میكنید.
عكس 6: سرمه دانهای تزئین شده با روكش نقره سده 13 هجری قمری
سرمهدانهای فلزی معمولاً پایهدار ساخته میشد ، و اغلب از جنس نقره یا برنج و مس بود. شكل شماره 7 یك سرمه دان نقره قلمزده را نشان میدهد، كه سر میله آن به شكل طاوس ساخته شده است.
در شكل شماره 8 نیز دو عدد سرمه دان برنجی كنده كاری شده دیده می شود. انتهای میل یكی از آنها به شكل ماه و ستاره ، و دیگری به شكل ترنجی با زائدههای برگی شكل ساخته شده كه در یك طرف آن دو كلمه «نور بصیرت» و در طرف دیگر «یا نور» حك گردیده است.
عكس 9: سرمه دان از جنس كدو با میله عاج سده 13 هجری قمری عكس 8 : سرمه دان های برنجی كنده كاری شده سده 13 هجری قمری عكس 7 : سرمه دان نقره قلمزده سده 13 هجری قمری
این سرمه دانها اگر چه احتمالاً در هند ساخته شده، ولی از این قبیل سرمه دانها در ایران رواج فراوان داشته است.
سرمه دان جالب دیگری كه در شكل شماره 9 دیده میشود، سرمه دان كوچكی است كه از جنس كدو كه روی آن نقوش زیبائی كنده شده. میل این سرمه دان از عاج است. [42]
میل سرمه دانها نیز در نوع خود جالب و تزئین شده اند. چنانكه گفته شد، این میلها از جنس عاج و یا نقره ساخته میشد، كه یك سر آن را با اشكال مختلفی مانند طاوس و مرغهای گوناگون تزئین میكردند(شكل شماره10 ). بعضی از میل سرمه دانها مرصع بودند. شكلهای 11و12 میل سرمه دانی را نشان میدهد كه سر آن با یاقوت و مروارید ترصیع شده است
شانه و قاب شانه
دسته دیگری از اشیاء آرایشی شانهها هستند. چون شانه معمولاً از جنس چوب ساخته می شد و دوام زیادی نداشت، شانههای قدیمی و كهنه امروز در دسترس ما نیست. اما شانههای موجود هر یك تزئیناتی خاص خود دارند.
مثلاً در شكل شماره 13 شانهای از جنس چوب فوقل مشاهده میشود، كه روی آن آیاتی از قرآن كریم كنده كاری شده است. در یكطرف شانه جمله «بسم الله الرحمن الرحیم» و در طرف دیگر جمله «نصر من الله و فتح قریب» با خط خوش نستعلیق در میان دو تك بوته زیبا حك گردیده، و در گوشههای شانه در هر طرف دو مرغ زیبا نقاشی شده است. سطح تمام قسمت كنده كاری شده را، برای آنكه جلوه بیشتری بر زمینه سیاه شانه پیدا كند، با رنگ طلائی رنگ آمیزی كردهاند.
عكس 10 راست: میلهای سرمه دان با تزئینات مختلف سده 13 هجری قمری
عكس 11 وسط: میل سرمه دان مرصع سده 13 هجری قمری
عكس 12 چپ: میل سرمه دان مرصع سده 13 هجری قمری
شكل شماره 14 نیز دو شانه را نشان میدهد. شانه بزرگ تر از چوب فوقل است كه آایتی از قرآن كریم روی آن كنده كاری شده، و شانه كوچك از چوب شمشاد است. روی شانه كوچك را رنگ و روغن زده اند و دارای حواشی طلا كاری شده است و این مصرع را بر دو طرف شانه نوشته اند:
«ندانستم گذار شانه بر موی تو می افتد»
برای شانه نیز قاب شانه های زیبایی از پارچه می دوخته و برای زیبا ساختن آنها تزیینات گوناگون به كار برده میشد. قاب شانههایی كه از پارچه های گران قیمت مانند ترمه و زری دوخته می شد یا قابهای دست باف دارای تزئینات كمتری است.
شكل شماره 16 سه كیف شانه را با تزئینات مختلف نشان می دهد عكس 15 : قاب شانه های ترمه و دست بافت سده 13 هجری قمری عكس 14 شانهای كنده كاری شده و رنگ و روغنی سده 13 هجری قمری عكس 13 : شانه كنده كاری شده سده 13 هجری قمری
شكل شماره 15 یك كیف شانه بزرگ از جنس ترمه و كیف كوچك دست باف می باشند. در مواردی كه كیف شانه از پارچه ساده دوخته می شد، دارای تزئیناتی از قبیل منجوق دوزی، گلابتون دوزی، سرمه دوزی، ده یك دوزی و جز آن بود.
یكی دیگر از اسباب آرایش قیچی بود، كه برای پیراستن زلفها به كار می رفت. بحث درباره قیچی و تزئینات آنرا به بعد كه بحثی درباره فلز كاری و تزئینات اشیاء فلزی خواهیم داشت وا می گذاریم. اما در اینجا لازم است كه از جلدهای تزئین شده [43] قیچی نام ببریم. در شكل شماره 17 دو جلد قیچی مشاهده میشود، كه هر دو از پارچه دوخته شده، و روی آنها را در نهایت دقت و ظرافت منجوق دوزی و نقده دوزی كردهاند.
حنا بند و زیر پائی
چنانكه گفتیم هنگام حنا بستن لوازمی مانند حنا بند و زیرپائی مورد استفاده قرار می گرفت.
شكلهای شماره 18 و 19 یك زیر پائی مرمر را نشان می دهد. در شكل شماره 19 سطح بالایی حنا بند دیده میشود. كه طرفین آن با دو گل كوكب تزئین شده، بعد از این دو گل، دو محل ساده نسبتاً گود وجود دارد كه جای پاست و بعد از حنا بستن بر پاها، قسمت مقعر كف پا را روی آن می گذاشتند تا پا با زمین تماس پیدا نكند، گودی وسط این زیرپائی نیز جائی برای خمیر حنا یا آب است. بجز زیرپائیهای سنگی كه اغلب از جنس مرمر بود، از چوبهای منبت كاری شده نیز زیر پائی ساخته می شد.
حنا بندها نیز به نوبه خود تزئینات بسیار جالب داشت. بخصوص حنا بندهائی كه مخصوص عروس بود.
شكل شماره 20 یك حنا بند مخصوص عروس را نشان می دهد. این حنا بند شامل یك قطعه پارچه قلمكار است با تك بوتههای زیبا، و روی آن در كمال ظرافت ملیله دوزی و پولك دوزی شده، كه از نظر طرح و رنگ و دقت در ملیله دوزی فوق العاده زیباست.
عكس 17: جلد قیچی های تزئین شده سده 13 هجری قمری
وسمه جوش و قاشقهای آن
شرح مختصری درباره وسمه و مورد استعمال آن گفته شد. وسیله ای كه با آن وسمه را تهیه می كردند عبارت بود از ظرفی بنام وسمه جوش، كه شامل پیاله ای دسته دار با یك صافی مخصوص بود كه در آن جای میگرفت.
شكلهای 21 و 22 نمونه سادهای از این قبیل وسمه جوشها را تماشا میكنید.
وسمه جوش معمولاً از مس و نقره ساخته می شد و معمولاً هر وسمه جوش یك منقل مخصوص نیز داشت. وسمه جوش نیز مانند سایر اشیایی كه تاكنون معرفی كردیم تزئیناتی داشت. به طور مثال وسمه جوشی كه در اینجا تصور آن به چاپ رسیده، با آنكه از نوع عادی و بسیار معمولی است، با این حال باز خالی از تزئین نیست، و سازنده كوشیده است با ایجاد نیم دایرههائی در اطراف پیاله و دایرههایی در داخل صافی آن تزئیناتی به وسمه جوش بدهد. شكل 18: زیرپائی مخصوص حمام سده 13 هجری قمری
شكل 19: زیرپائی مخصوص حمام سده 13 هجری قمری
شكل 21: وسمه جوش سده 13 هجری قمری
شكل 22: وسمه جوش سده 13 هجری قمری
وسمه را در این ظرف ریخته و میجوشاندند و پس از آن كه از صافی میگذراندند ماده غلیظ و سیاهی به دست میآمد. قاشقی شبیه به آنچه كه در شكل شماره 23 دیده می شود در هنگام پختن وسمه به مصرف به هم زدن مایع میرسد و پس از آنكه مایع وسمه آماده می شد به وسیله دسته آن خط اطراف ابرو را می كشیدند و به وسیله سر دیگر آن مایع وسمه را به روی ابرو میریختند. چنانكه در شكل پیداست خود این قاشق نیز از تزئین بی بهره نمانده است. [44]
عطردان
در این بحث به طور مكرر راجع به عطر و سایر مواد خوشبو سخن گفته شد. پیداست كه برای آنها نیز باید ظرفهای مخصوص ساخته شده باشد. این ظرفها كه به عطردان مشهور است از دوران های بسیار كهن ساخته شده و نمونههای بسیار قدیمی در آن نیز در دست است.
عطر دانها معمولاً از شیشه یا فلز ساخته شده است. نمونههای ساخته شده از عاج نیز فراوان است. اما در اینجا تنهایك نمونه عطردان فلزی به نظر خوانندگان عزیز می رسد، كه عبارت است از یك عطر دان مطلای كنده كاری شده. (شكل شماره 24)
شكل25 :جعبه سفیدآب (پودر دان) اوایل سده 14 هجری قمری. شكل24: عطردان مطلای قلمزده اوایل سده 14 هجری قمری. شكل 23: قاشق مخصوص وسمه جوش سده 13 هجری قمری. شكل20 : حنا بند سر عروس سده 13 هجری قمری
جعبههای سفیدآب یا پودر دان
از آنچه درباره سفیدآب گفته شد دریافتیم كه سفید آب گرد سفید رنگی بود ، كه بصورت مالیده میشد. منظور از استعمال آن ایجاد زمینه سفیدی بود برای سرخاب یا گلگونه كه از مجموع این دو، رنگی متناسب برای گونه و صورت بود. معمولاً سفید آب را در قوطی های مخصوص نگهداری می كردند.
در شكل شماره 25 دو جعبه دردار خاتم دیده می شود كه یكی پایه دار و دیگری بدون پایه است. گرچه این جعبهها را امروز پودردان میشناسند اما میتوان گفت كه جعبههای سفیدآب نیز از همین نوع بودهاند.
این بحث را درباره آرایش و لوازم آن، و اشیائی كه در كار آرایش در گذشته به خصوص در قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم در ایران بكار میرفت، به همین جا پایان میدهیم. لازم به یادآوری است كه، بیشتر اشیائی كه در این مقاله درباره آنها گفتگو شد، از اشیاء گردآوری شده در موزه هنرهای تزئینی است و علاقهمندان به هنرهای تزئینی ایران میتوانند این اشیاء و نظایر آن را در موزه نام برده از نزدیك تماشا كنند. [47]
۱۳۸۸ بهمن ۶, سهشنبه
۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه
گزينش بهترین سال
دوستی از سر مهر این بهترین عکس یا همان عسک! به قول قدمای تهرونی رو فرستاده که بهترین عکس سال بر گزیده شده. بسیار خوب و ستودنی و با سپاس بسیار از این گرامی
اما اين پرسش دمی این شوریده سر سودائی را رام و آرام نمي گذارد که بهترین سال تاریخ کدام بوده یا خواهد بود. داوران که و معيارها چه بوده یا خواهد بود
اصلا"چنین سالی بوده یا با کمبیزه و خیار میاد... هی هي هي! خنده فرمودند بزي جان! اه ببشغید خیلی خودمونی شد، بزي خان، خان خانان!!
پس شاد زی ای عزیز که ابنای زمان را غم افتادگان نیست
۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه
پارسی را راستی پاس داریم
ندانستم اصل پیشنهاد از کیست
در زبان عربی چهار حرف: پ گ ژ چ وجود ندارد. آنها به جای این ۴ حرف، از واجهای : ف - ک – ز - ج بهره میگیرند..
و اما: چون عربها نمیتوانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانیها،
به پیل میگوییم: فیل
به پلپل میگوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر میگوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود میگوییم: سفیدرود
به سپاهان میگوییم: اصفهان
به پردیس میگوییم: فردوس
به پلاتون میگوییم: افلاطون
به تهماسپ میگوییم: تهماسب
به پارس میگوییم: فارس
به پساوند میگوییم: بساوند
به پارسی میگوییم: فارسی!
به پادافره میگوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه...
به پاداش هم میگوییم: جایزه
چون عربها نمیتوانند «گ» را برزبان بیاورند، بنابراین ما ایرانیها
به گرگانی میگوییم: جرجانی
به بزرگمهر میگوییم: بوذرجمهر
به لشگری میگوییم: لشکری
به گرچک میگوییم: قرجک
به گاسپین میگوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم میگوییم: تخت سلیماننبی!
چون عربها نمیتوانند «چ» را برزبان بیاورند، ما ایرانیها،
به چمکران میگوییم: جمکران
به چاچرود میگوییم: جاجرود
به چزاندن میگوییم: جزاندن
چون عربها نمیتوانند «ژ» را بیان کنند، ما ایرانیها
به دژ میگوییم: دز (سد دز)
به کژ میگوییم: :کج
به مژ میگوییم: : مج
به کژآئین میگوییم: کجآئین
به کژدُم میگوییم عقرب!
به لاژورد میگوییم: لاجورد
فردوسی فرماید:
به پیمان که در شهر هاماوران سپهبد دهد ساو و باژ گران
اما مابه باژ میگوییم: باج
فردوسی فرماید:
پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست همی رفت شیدا به کردار مست
اما ما به اسپ میگوییم: اسب
به ژوپین میگوییم: زوبین
وچون در زبان پارسی واژههائی مانند چرکابه، پسآب، گنداب... نداریم، نام این چیزها را گذاشتهیم فاضلآب،
چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،
به ویرانه میگوییم خرابه
به ابریشم میگوییم: حریر
به یاران میگوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی میگوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی میگوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش میگوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه میگوییم: مقبره
به گور میگوییم: قبر
به برادر میگوییم: اخوی
به پدر میگوییم: ابوی
و اکنون نمیدانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد! بنابراین،
چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژهی گرمابه نداریم به آن میگوئیم: حمام!
چون در پارسی واژههای خجسته، فرخ و شادباش نداریم به جای «زاد روزت خجسته باد» میگوئیم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گوئیم میمون
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم میگوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمیتوانیم بگوییم: «دوستانه» می گوئیم با حسن نیت!
چون نمیتوانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه یا با سوء نیت
چون نمیتوانیم بگوئیم امیدوارم، میگوئیم انشاءالله
چون نمیتوانیم بگوئیم آفرین، میگوئیم بارکالله
چون نمیتوانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد، میگوییم: ماشاءالله
و چون نمیتوانیم بگوئیم نادارها، بیچیزان، تنُکمایهگان، میگوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه میگوییم: مسکن
به داروی درد میگوییم: مسکن (و اگر در نوشتهای به چنین جملهای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمیدانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» میگوییم تسکین، سکون
به شهر هم میگوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!
ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا میگوییم: عرض
به ژرفا میگوییم: عمق
به بلندا میگوییم: ارتفاع
به سرنوشت میگوییم: تقدیر
به سرگذشت میگوییم: تاریخ
به خانه و سرای میگوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارسها میگوییم: عجم!
به عجم (لال) می گوییم: گبر
چون میهن ما خاور ندارد،
به خاور میگوییم: مشرق یا شرق!
به باختر میگوییم: مغرب و غرب
و کمتر کسی میداند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!
چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گرانبها است (و گاهی هم کوپنی میشود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچهها،
چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش مینامیم!
و
استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد! بدین بوم و بر زنده یکتن مباد!
و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب میدانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود.
ما که مانند مصریها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آنها را از خانوادهی اعراب میدانند.
البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایهی برتری است و نه مایه سرافکندگی.. زبان عربی هم یکی از زبانهای نیرومند و کهن است.
سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگیها، بایستگیها، شایستگیها، و ارج نهادن آنها به آزادی و «حقوق بشر» است.
با این همه، همانگونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمیآید، اگر یک سوئدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامهی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملتهای عرب، به پارسی سخن نمیگویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمهعربی - نیمهپارسی سخن بگوئیم؟
فردوسی، سرایندهی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامهی ملیاش را گم نکند، و همچون مصری از خانوادهی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسیی گوشنوازی سرود و فرمود:
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کردهام از سخن چون بهشت از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زندهام که تخم سخن من پراگندهام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین
اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژههای دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشمپوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمیدانم بهره بگیرم؟
و به جای توان و توانائی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک»
به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسانتر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او! بسیاری از دوستانم آنگاه که میخواهند برای نوزادانشان نامی خوشآهنگ و شایسته بیابند از من میخواهند که یاریشان کنم! به هریک از آنها میگویم: «جیک جیک تابستون که بود، فکر زمستونت نبود؟!»
به هر روی، چون ما ایرانیان نامهائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، اسم فرزندانمان را میگذاریم علیاکبر، علیاوسط، علیاصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!)
پسران بعدی را هم چنین نام مینهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسینعلی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و....
نام آب کوهستانهای دماوند را هم میگذاریم آبعلی!
وچون در زبان پارسی نامهائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را میگذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، ...
و چون نامهای خوشآهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنههای زبان پهلوی ساسانی) و.... نداریم، نام دختران خود را میگذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...
دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
از آنجایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بیکرانی به میهن خود داریم
به جای رستمزائی میگوئیم سزارین
رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آنپس به اینگونه زایاندن و زایش میگویند سزارین. ایرانیان هم میتوانند به جای واژهی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستمزائی
به نوشابه میگوییم: شربت
به کوبش و کوبه میگوییم: ضربت
به خاک میگوییم: تربت
به بازگشت میگوییم: رجعت
به جایگاه میگوییم: مرتبت
به هماغوشی میگوییم: مقاربت
به گفتاورد میگوییم: نقل قول
به پراکندگی میگوییم: تفرقه
به پراکنده میگوییم: متفرق
به سرکوبگران میگوییم: قوای انتظامی
به کاخ میگوئیم قصر،
به انوشیروان دادگر میگوئیم: انوشیروان عادل
در «محضرحاجآقا» آنقدر «تلمذ» میکنیم که زبان پارسیمان همچون ماشین دودی دورهی قاجار، دود و دمی راه میاندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن میگوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و...
به جای جنگ میگوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه.
به خراسان میگوییم: استان قدس رضوی!
به چراغ گرمازا میگوییم: علاءالدین! یا والور!
به کشاورز میگوییم: زارع
به کشاورزی میگوییم: زراعت
اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!
تا سالها پس از انقلاب مشروطیت به جای دادگستری میگفتیم عدلیه به جای شهربانی میگفتیم نظمیه به جای شهرداری و راهداری میگفتیم بلدیه به جای پرونده می گفتیم دوسیه به جای …
در زبان عربی چهار حرف: پ گ ژ چ وجود ندارد. آنها به جای این ۴ حرف، از واجهای : ف - ک – ز - ج بهره میگیرند..
و اما: چون عربها نمیتوانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانیها،
به پیل میگوییم: فیل
به پلپل میگوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر میگوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود میگوییم: سفیدرود
به سپاهان میگوییم: اصفهان
به پردیس میگوییم: فردوس
به پلاتون میگوییم: افلاطون
به تهماسپ میگوییم: تهماسب
به پارس میگوییم: فارس
به پساوند میگوییم: بساوند
به پارسی میگوییم: فارسی!
به پادافره میگوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه...
به پاداش هم میگوییم: جایزه
چون عربها نمیتوانند «گ» را برزبان بیاورند، بنابراین ما ایرانیها
به گرگانی میگوییم: جرجانی
به بزرگمهر میگوییم: بوذرجمهر
به لشگری میگوییم: لشکری
به گرچک میگوییم: قرجک
به گاسپین میگوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم میگوییم: تخت سلیماننبی!
چون عربها نمیتوانند «چ» را برزبان بیاورند، ما ایرانیها،
به چمکران میگوییم: جمکران
به چاچرود میگوییم: جاجرود
به چزاندن میگوییم: جزاندن
چون عربها نمیتوانند «ژ» را بیان کنند، ما ایرانیها
به دژ میگوییم: دز (سد دز)
به کژ میگوییم: :کج
به مژ میگوییم: : مج
به کژآئین میگوییم: کجآئین
به کژدُم میگوییم عقرب!
به لاژورد میگوییم: لاجورد
فردوسی فرماید:
به پیمان که در شهر هاماوران سپهبد دهد ساو و باژ گران
اما مابه باژ میگوییم: باج
فردوسی فرماید:
پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست همی رفت شیدا به کردار مست
اما ما به اسپ میگوییم: اسب
به ژوپین میگوییم: زوبین
وچون در زبان پارسی واژههائی مانند چرکابه، پسآب، گنداب... نداریم، نام این چیزها را گذاشتهیم فاضلآب،
چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،
به ویرانه میگوییم خرابه
به ابریشم میگوییم: حریر
به یاران میگوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی میگوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی میگوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش میگوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه میگوییم: مقبره
به گور میگوییم: قبر
به برادر میگوییم: اخوی
به پدر میگوییم: ابوی
و اکنون نمیدانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد! بنابراین،
چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژهی گرمابه نداریم به آن میگوئیم: حمام!
چون در پارسی واژههای خجسته، فرخ و شادباش نداریم به جای «زاد روزت خجسته باد» میگوئیم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گوئیم میمون
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم میگوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمیتوانیم بگوییم: «دوستانه» می گوئیم با حسن نیت!
چون نمیتوانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه یا با سوء نیت
چون نمیتوانیم بگوئیم امیدوارم، میگوئیم انشاءالله
چون نمیتوانیم بگوئیم آفرین، میگوئیم بارکالله
چون نمیتوانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد، میگوییم: ماشاءالله
و چون نمیتوانیم بگوئیم نادارها، بیچیزان، تنُکمایهگان، میگوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه میگوییم: مسکن
به داروی درد میگوییم: مسکن (و اگر در نوشتهای به چنین جملهای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمیدانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» میگوییم تسکین، سکون
به شهر هم میگوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!
ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا میگوییم: عرض
به ژرفا میگوییم: عمق
به بلندا میگوییم: ارتفاع
به سرنوشت میگوییم: تقدیر
به سرگذشت میگوییم: تاریخ
به خانه و سرای میگوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارسها میگوییم: عجم!
به عجم (لال) می گوییم: گبر
چون میهن ما خاور ندارد،
به خاور میگوییم: مشرق یا شرق!
به باختر میگوییم: مغرب و غرب
و کمتر کسی میداند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!
چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گرانبها است (و گاهی هم کوپنی میشود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچهها،
چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش مینامیم!
و
استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد! بدین بوم و بر زنده یکتن مباد!
و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب میدانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود.
ما که مانند مصریها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آنها را از خانوادهی اعراب میدانند.
البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایهی برتری است و نه مایه سرافکندگی.. زبان عربی هم یکی از زبانهای نیرومند و کهن است.
سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگیها، بایستگیها، شایستگیها، و ارج نهادن آنها به آزادی و «حقوق بشر» است.
با این همه، همانگونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمیآید، اگر یک سوئدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامهی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملتهای عرب، به پارسی سخن نمیگویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمهعربی - نیمهپارسی سخن بگوئیم؟
فردوسی، سرایندهی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامهی ملیاش را گم نکند، و همچون مصری از خانوادهی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسیی گوشنوازی سرود و فرمود:
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کردهام از سخن چون بهشت از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زندهام که تخم سخن من پراگندهام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین
اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژههای دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشمپوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمیدانم بهره بگیرم؟
و به جای توان و توانائی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک»
به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسانتر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او! بسیاری از دوستانم آنگاه که میخواهند برای نوزادانشان نامی خوشآهنگ و شایسته بیابند از من میخواهند که یاریشان کنم! به هریک از آنها میگویم: «جیک جیک تابستون که بود، فکر زمستونت نبود؟!»
به هر روی، چون ما ایرانیان نامهائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، اسم فرزندانمان را میگذاریم علیاکبر، علیاوسط، علیاصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!)
پسران بعدی را هم چنین نام مینهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسینعلی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و....
نام آب کوهستانهای دماوند را هم میگذاریم آبعلی!
وچون در زبان پارسی نامهائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را میگذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، ...
و چون نامهای خوشآهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنههای زبان پهلوی ساسانی) و.... نداریم، نام دختران خود را میگذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...
دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
از آنجایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بیکرانی به میهن خود داریم
به جای رستمزائی میگوئیم سزارین
رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آنپس به اینگونه زایاندن و زایش میگویند سزارین. ایرانیان هم میتوانند به جای واژهی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستمزائی
به نوشابه میگوییم: شربت
به کوبش و کوبه میگوییم: ضربت
به خاک میگوییم: تربت
به بازگشت میگوییم: رجعت
به جایگاه میگوییم: مرتبت
به هماغوشی میگوییم: مقاربت
به گفتاورد میگوییم: نقل قول
به پراکندگی میگوییم: تفرقه
به پراکنده میگوییم: متفرق
به سرکوبگران میگوییم: قوای انتظامی
به کاخ میگوئیم قصر،
به انوشیروان دادگر میگوئیم: انوشیروان عادل
در «محضرحاجآقا» آنقدر «تلمذ» میکنیم که زبان پارسیمان همچون ماشین دودی دورهی قاجار، دود و دمی راه میاندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن میگوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و...
به جای جنگ میگوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه.
به خراسان میگوییم: استان قدس رضوی!
به چراغ گرمازا میگوییم: علاءالدین! یا والور!
به کشاورز میگوییم: زارع
به کشاورزی میگوییم: زراعت
اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!
تا سالها پس از انقلاب مشروطیت به جای دادگستری میگفتیم عدلیه به جای شهربانی میگفتیم نظمیه به جای شهرداری و راهداری میگفتیم بلدیه به جای پرونده می گفتیم دوسیه به جای …
۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه
امیر کبیر آدمیت
فریدون آدمیت صدرالدین الهی
یادداشتهای هفته را منظم کرده و بخش مهمی از آن را به موضوع المپیک پکن و سر و صداهای پیرامون آن که مد روز است اختصاص داده بودم که خبر مرگ دکتر فریدون آدمیت را به من دادند. با آن که از یادنامه نوشتن و مرثیهسرایی و زبان گرفتن بهشدت متنفرم، دیدم که در این مورد نمیتوانم چیزی ننویسم. به دو دلیل؛ اول آن که دکتر فریدون آدمیت فرزند مرحوم عباسقلی خان آدمیت اهل سرچشمه بود. خانۀ آنها نبش خیابان سیروس بود و برادران آدمیت همسن و سال برادر بزرگ من شمسالدین و دوستان او محمود تقوی، ابراهیم گلستان و... بودند و البته نه مثل آنها اهل ورزش و گردش. پس بهاعتباری آدمیت بچه محل من محسوب میشد. اما دلیل دوم که بهقول آخوندها اقوی بر دلیل اول است، دینی است که او به گردن من دارد بهعنوان اولین معلمی که با کتابی کوچک مرا با نوعی نگاه تحلیلی با تاریخ آشنا کرد. شاید بیشتر به این دلیل دوم بود که ترجیح دادم هرچه میتوانم دربارهاش بنویسم. آخر او آدم کمی نبود. فریدون آدمیت بود.
(1)
امیرکبیر و ایران ـ آدمیت و... من
سال چهارم ابتدایی را که تمام کردم پدر عصر که به خانه آمد کتاب لاغری با جلد آبی آورد و به دستم داد که این جایزۀ پایان سال تحصیلی است. این رسم و عادت او بود. سال اول گلستان و سال دوم بوستان سعدی را برایم خرید. سال سوم یک خلاصۀ شاهنامه به من داد و حالا این کتاب آبی لاغر را با خود به خانه آورده بود.
پشت جلد کتاب نوشته شده بود "امیرکبیر و ایران" و نام مؤلفش "فریدون آدمیت" بود. پدر گفت این کتاب را بخوان که بفهمی تاریخ یعنی چه؟ پیش از آن من تاریخنویس بزرگتری را در خانۀ خودمان، در شبهای زمستان زیر کرسی اتاق پنجدری دیده بودم که بعدها نامش را دانستم. اما او با پدر جر و منجر و مباحثه داشت و اسمش را روزی که کشته شد، دانستم، "سید احمد" و بعد از خوشحالی مؤمنین کوچه سید ارسطوخان فهمیدم که سید احمد کسروی بوده است. اما این کتاب امیرکبیر و ایران چیز دیگری بود. آنچه به من داده شده بود جلد اول کتاب بود که باید منتظر مجلدات بعدیش میشدم.
اما همان جلد اول کافی بود که من به تاریخ ایران به چشمی دیگر بنگرم. پدر دربارۀ خانوادۀ آنها میگفت که با خانوادۀ ما دوستی دیرینه داشتهاند و عباسقلی خان پدر مؤلف از ارادتمندان جد من بوده است که حکیم الهی بوده و نایب اول ملکم در فراموشخانه. و ما اصلا نمیدانستیم ملکم کیست و فراموشخانه چه جور جایی است. اما کتاب قشنگ بود و خواندنی و سرگذشت بچه آشپزی بود که اربابش در او استعداد رشد و ترقی کشف کرده است و این ارباب همانا قائم مقام فراهانی بود که بعدها وقتی ما نامههایش را میخواندیم، میدیدیم که شکل فرمایشات حضرت شیخ است در گلستان، به همان ظرافت و حلاوت. حالا هم هر وقت میخواهیم حسن مطلع یک نامه را مثل بزنیم این چند خط را برای اشخاص میخوانیم:
"مهربان من
دیروز که به خانه آمدم خانه را صحن گلزار و کلبه را طبلۀ عطار دیدم. معلومم شد که وقت ظهر قاصد کاغذی سر بهمهر آورده که سربسته به طاق ایوان است و گلدستۀ باغ رضوان.
مُهر از سر نامه برگرفتم
گویی که سر گلابدان است."
این کتاب سرگذشت تقی فرزند کربلایی قربان پسر آشپز قائممقام بود که او فهم و فراست و عقل و کیاست او را توی سر بچههایش میزد و آنها را تحقیر میکرد. اما کتاب امیرکبیر و ایران چشمم را به تاریخ تحلیلی گشود. آنهم وقتی تازه کلاس چهارم ابتدایی را تمام کرده بودم. یادم هست که کنار عکس خوشگل میرزا تقی خان که ته کتاب چاپ شده بود نوشته بودم "بهشتیروان میرزا تقی خان امیرکبیر" و کنار عکس حاجی میرزا آقاسی که از او در کتاب بد گفته شده بود نوشته بودم "جهنمیروان حاج میرزا آقاسی" و پدر گوشم را کشید که حق نداری کسی را به بهشت و جهنم بفرستی.
این کار، کار خداست و من با شرارت کودکانه گفتم: "آقا پدر، مگر فامیل ما الهی نیست؟ مگر ما جزو خدا نیستیم؟"
با فریدون آدمیت و میرزا تقی خان امیرکبیر او که ایران را طور دیگری میخواست، به این طریق آشنا شدم. و هرگز تأثیر سهمگین او را در قضاوت تاریخی بر وجود خود از یاد نبردم.
(2)
نایب فراموشخانه
بزرگتر و بزرگتر که شدیم پدر گاهی از فراماسونری و فراموشخانه برای ما سخن میگفت. از پدربزرگ خود که نام او یعنی جعفر را بعد از مرگ وی بر او گذاشته بودند حرف میزد و این که این میرزا جعفر حکیم الهی سرش بوی قرمهسبزی میداده و در وقتی که ملکم خان ارمنی پسر میرزا یعقوب خواسته است تجدد و تحزّب را به ایران بیاورد وی را که از حکما بوده بهنیابت فراموشخانه انتخاب کرده و خواهرزادۀ او میرزا رضا شمسالادبا را ناظم فراموشخانه کرده است.
ما هنوز نمیدانستیم که فراموشخانه یعنی چه و بعدها هم فراماسونری را شعبه جاسوسی انگلیسیها میدانستیم و خجالت میکشیدیم که جدّمان فراماسون بود و نایب ملکم و روزی که تشکیلات آنها لو رفته است، ملکم فرار کرده و میرزا جعفر را هم فرار داده بودند که سرش زیر تیغ نرود. پدر و عمهها داستانها از آن روز بگیر بگیر برایم حکایت میکردند و ما فکر میکردیم چقدر خوب است آدم کاری بکند که گیر بیفتد و بعد فرار کند و گرفتار نشود. سالها بعد فریدون آدمیت در کتاب دیگری یادی از این جد انقلابی ما کرد. او در کتاب "اندیشه ترقی و حکومت قانون عصر سپهسالار" از قول پدرش یعنی همان عباسقلی خان آدمیت نقل میکند:
"به مأخذ گفتۀ پدرم که حکیم الهی را از اعضای فراموشخانه اول اسم میبرد، در ضمن بگوییم حکیم الهی اعتقاد زیادی به ملکم داشت و او را فیلسوف میخواند. حسنعلی خان گروسی در نامه 3 محرم 1288 به مستشارالدوله مینویسد: "بهقول حکیم الهی، فیلسوف زمان میرزا ملکم خان را... به رفتن تهران راضی کردم" و در نامهای دیگر، ملکم را چنین خطاب میکند: "مخدوم مکرم مهربانا و بهاصطلاح حکیم الهی فیلسوف اعظما"
خوب، پس با آقای فریدون آدمیت پسر عباسقلی خان آدمیت مؤسسه لژ فراماسونری "مجمع آدمیت" که گفته میشد در ترور اتابک دست داشته و محمدعلیشاه را هم به عضویت لژ درآورده باید مهربان بود و کتابهایش را خواند.
(3)
مورخی بزرگ، معلم وقایعنگاری کوچک
و کتابهایش را میخوانیم؛ یک دوتا نیست؛ امیرکبیر و ایران ـ فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران ـ ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران ـ مجلس اول و بحران آزادی ـ فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطیت ـ اندیشۀ ترقی و حکومت قانون. همه این کتابها را دارم. با خودم آوردهام اینجا. هر وقت که میخواهم بهطور احساساتی با تاریخ روبرو بشوم، این فریدون آدمیت است که با ترازوی انصافش روبرویم ظاهر میشود و از تندروی و تعریف یا تکذیب بیجهت بازم میدارد. آدمیت به همۀ آنها که میخواهند با تاریخ روبرو شوند روش تحلیلی ـ انتقادی خود را ارائه میدهد و شیوۀ کارش را بهصراحت روشن میکند. او در شرح بر کتاب امیرکبیر و ایران مینویسد:
"بنیان این تصنیف بر مدارک اصـــــــیل تاریخ نهاده شده است. (شرح آنها را در فهرست منابع ملاحظه خواهید فرمود ( اما... هیچ مأخذی را چشمبسته نپذیرفتم. همه جا ذهن مقوم و انتقادی را رهنمون کار خویش قرار دادم. مآخذ درجه دوم را (از خطی و چاپی و فارسی و فرنگی) نیز خواندم؛ اگر چیزی مورد تأیید نوشتههای اصیل بود پذیرفتم وگرنه نامعتبر شمردم. راستش این است که آثار تاریخنگاران خودمان از همه مآخذ دیگر کممایهترند. آن کتابها نه فقط از نظر واقعهیابی و حقیقتجویی خیلی مفید نبود، در واقع مورّخان ما با مفاهیم تاریخنویسی جدید بیگانهاند. با تاریخپردازی و خیالبافی و افسانهسازی هم کاری ندارم؛ این هنرها از عهدۀ من ساخته نیست. سر و کار من تنها با امور عینی و متحقق تاریخ است. هرآینه مجموع مدارک اصیل منتشرنشده را جداگانه انتشار داده بودم تکنیک دیگری در انتشار این کتاب بکار میبردم. چون این مجال را نیافتم برخی از عمدهترین اسناد را همراه هر گفتار آوردهام.
روش من تحلیلی و انتقادی است. در واقعهیابی نهایت تقید را دارم که هر قضیه تاریخی را تا اندازهای که مقدور بوده است همهجانبه عرضه بدارم. حقیقتی را پوشیده نداشتم. از آنکه کتمان حقیقت تاریخ، عین تحریف تاریخ است و مورخی که حقیقتی را دانسته باشد و نگوید راستگفتار نیست، مسؤولیت او چندان کمتر از آن نیست که دروغزنی پیشه کرده باشد. در سرتاسر کتاب سخنی نگفتم که مستند نباشد و سندی ندادم که معتبر نباشد. ولی در تحلیل تاریخ مختارم و استقلال رأی دارم، آن جهتی از تفکر تاریخی مرا مینماید. معیار داوریهای تاریخی ارزشهایی است که اعتقاد دارم و با آنها خو گرفتهام.؛ ارزشهایی که مبنای عقلی دارند نه عاطفی. اما هیچ اصرار ندارم که مورد پذیرش همگان باشد."
به من حق نمیدهید که این معلم را دوست داشته باشم. او حق بزرگی به گردن من دارد بهعنوان یک روزنامهنگار کوچک که وقایعنگاری او اگر دچار آسیبهایی که او برمیشمرد بشود، شما حق دارید او را مزدور، نان به نرخ روز خور، دروغگو و فریبکار بشناسید. آخر کار ما بخشی از تاریخ است که باید وقایع را آنچنانکه هست بهدست مردم بدهیم نه آنچنانکه میخواهند و دوست دارند.
و وای، چه بگویم از مدعیان تاریخنویسی که با مصاحبههای سر پایی و ورق زدن بایگانیهای وزارت خارجههای ممالک دیگر، بی آن که متر انصاف از یکسو و پیمانۀ عقل از سوی دیگر در اختیار داشته باشند، تاریخ دیروز و امروز را مینویسند و بیوگرافیهایی را که به رمانهای میشل زواگو شباهت دارد بهجای تاریخ به من و شما و فردا قالب میکنند.
او بود که به من وقایعنگار آموخت که تا همه اطلاعات را از منبع درست نداشته باشم، خبر ننویسم. من به او مدیونم.
آدمیت معلم اولین من در کلاس چهارم ابتدایی در برخورد با تاریخ بود. باید دینم را به او ادا کنم حتی اگر شما دوست نداشته باشید.
(4)
تصویر آخرین
من از او تصویرسازیهای گزارشنویسی را هم آموختهام. در "امیرکبیر و ایران"، فریدون آدمیت مرگ امیر را از صدور فرمان شاه آغاز میکند. فرمانی که در آن نوشته شده است:
"چاکر آستان ملائکپاسبان، فدوی خاص دولت ابدمدت حاج علی خان پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار مأمور است که به فین کاشان رفته میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید. و در انجام این مأموریت بینالاقران مفتخر و بهمراحم خسروانی مستظهر بوده باشد."
آدمیت آنگاه صورتهای متفاوت از صحنۀ مرگ امیر را نقاشی میکند و آنگاه از قول دکتر خلیل ثقفی (اعلمالدوله) بهنقل از عزتالدوله خواهر ناصرالدینشاه و زن امیر، تصویر هولناک آن مرگ افسانهوش را ارائه میدهد:
"چون حاج علی خان با همراهانش به باغ فین رسیدند، علی اکبر بیک، چاپار دولتی را دیدند که منتظر بیرون آمدن امیر از حمام بود که جواب نامه مهد علیا را به عزتالدوله بگیرد. فراشباشی دست علی اکبر بیک را گرفت. با خود به حمام برد که زن امیر را از آمدن او مطلع سازد. فراشباشی با مأموران خود وارد حمام گشتند، دیدند خواجه حرمسرا مشغول جمعآوری لباسهای امیر است. اعتمادالسلطنه یکی از کسان را بر سر او گماشت که از آنجا بیرون نرود. سپس پشت در دیگر حمام را سنگچین کرد که کسی از آن راه داخل نگردد. وارد صحن حمام شدند.
فراشباشی فرمان شاه را ارائه داد. امیر خواسته بود عزتالدوله را ملاقات کند یا پیغامی برای او بفرستد، و وصیت بکند؛ اعتمادالسلطنه اجازه نداده بود. پس امیر به دلاک دستور داد رگهای هر دو بازویش را بزند؛ و دو کف دستش را روی زمین نهاد در حالی که خون از بازوانش فوران داشت. در این وقت میرغضب به امر فراشباشی با چکمه لگدی به میان دو کتف امیر نواخت. چون امیر درغلتید، دستمالی را لوله کرد به حلق امیر فرو برد و گلویش را فشرد تا جان داد. بلندشد گفت: "دیگر کاری نداریم". از حمام بیرون آمدند و با اسبهای تندرو به تهران بازگشتند.
حالا به من حق میدهید که فریدون آدمیت را معلم گزارشگری ساده و سالم خود بدانم؟
(5)
سینه به سینه
اسماعیل رائین داشت کتاب معروفش فراموشخانه و فراماسونری در ایران را مینوشت. من پاریس بودم و او از من خواست که به کتابخانه ملی فرانسه مراجعه کنم و اسنادی را دربارۀ لژ گراند اوریان و ارتباط آن با لژهای ایران پیدا کنم و برایش بفرستم. رفتم و موفق نشدم. چرا؟ هنوز هم نمیدانم. به من گفتند که این اسناد در آنجا نیست. به رائین نوشتم؛ نوشت مقداری سند پیش پسر عمویت رحمت الهی است که هرچه التماس میکنم به من نمیدهد. فقط آنها را دیده و خواندهام. فریدون آدمیت هم معتقد است که اسناد فراموشخانۀ اول در کتابخانه ملی موجود است.
این موضوع گذشت تا من به تهران آمدم. اسماعیل کتاب را در سه جلد به کمک ایرج داورپناه در چاپخانۀ تهرانمصور چاپ زد. رفقای تهرانمصور میگفتند که هزینۀ چاپ کتاب را امیر اسدالله علم که دارید جلد ششم خاطراتش را میخوانید، داده است و با توجه به دوستی عمیق علم با رائین، این شایعه میتوانست درست باشد. خاصه آن که انتشار کتاب در تهران باعث جنجال بزرگی شد و رائین و داورپناه را به زندان بردند و البته هر دو مدت کوتاهی در زندان ماندند و باز گفته شد که شخص علم دخالت کرد و آنها را نجات داد و هدف اصلی علم که ضربه زدن به هویدا و دوستانش بود، برآورده شد.
رائین یک روز به من گفت که من از جدّ تو در کتاب یاد کردهام و حکایتی را از عمه کوچکت بهنقل از مادرش آوردهام. اما دکتر فریدون آدمیت اطلاعات بیشتری دارد. اگر بخواهی میتوانی به او مراجعه کنی. بهگفتۀ رائین و تشویق مرحوم محیط طباطبایی تصمیم گرفتم که به دیدار آدمیت بروم. به من گفته شد که او از خدمت وزارت خارجه کنارهگیری کرده یا کنارش گذاشتهاند بهجهت مخالفتی که با قضیه استقلال بحرین داشته و پافشاریهایی که در این باب کرده بوده است. من دکتر آدمیت را به سلام و علیک میشناختم. تلفن کردم، خواهش کردم که او را ببینم. خیلی سخت بود و جدی و ناموافق اما چون اسم خانوادگی را بردم و آشنایی قدیم دادم، قبول کرد که یکدیگر را در چایخانه هتل اینترکنتینانتال ببینیم.
ساعت ده صبح مردی همسن و سال برادر بزرگم با سر و روی آراسته دیپلماتوار وارد لابی هتل شد و من دانستم که اوست. نشستیم. سفارش چای داد و خیلی بهزحمت شروع به صحبت کرد. وقتی مینویسم بهزحمت، یعنی با نارضایی و شاید کمی احتیاط؛ چون پیدا بود که از شغل من چندان خوشش نمیآید، خاصه وقتی فهمید که حالا آن را درس هم میدهم. اما کم کم نرم شد. از سوابق خانوادگی با من سخن گفت و این که از میرزا جعفر حکیم الهی در کتاب سپهسالار یاد کرده است. بعد کپیهای از یک روزنامۀ قدیمی به دست من داد و گفت که خوشحال باشید که پدربزرگ پدر شما از مصلحین بوده و از حکمای عقلی و فرنگیفکرکن و این مقاله را در روزنامۀ مریخ که یک روزنامۀ علمی عصر ناصرالدینشاه بوده و توسط میرزا حسین خان سپهسالار منتشر میشده است، نوشته.
وقتی آدمیت کپیه آن روزنامه را به من داد این بنده تازه فهمیدم که بیماری موروثی مقالهنویسی از او به بنده رسیده است. آن کاغذ میان بسیاری از یادداشتهایم که در تهران ماند از دست رفت. اما آن روز آدمیت به من گفت که تکهای از این مقاله را در کتاب اندیشه ترقی آورده است و امشب که داشتم مقاله آدمیت را تمام میکردم به کتاب "اندیشه ترقی و حکومت قانون" دکتر فریدون آدمیت مراجعه کردم، نام محمدجعفر حکیم الهی را در صفحات 68، 71، 159 و 398 این کتاب دیدم. آدمیت در صفحه 398 کتاب، بخشی از آن مقاله را به این صورت آورده است:
"میرزا جعفر حکیم الهی از حکمای عقلی (و از فراموشخانهئیان سابق) نامهای در تهنیت روزنامۀ مریخ نوشت. سپهسالار را در ایجاد این روزنامه بهعنوان یکی از "تدبیرات صائبه" او ستایش گفت: امید است این خلفالصدق که نتیجۀ بکر عقل است، مقدمه فکر دانش و بینش شود و برهان قاطع اشکال اربعۀ سیاست مدن، تدبیر منزل و تهذیب اخلاق و تعیین اوضاع و حدود جمیع طبقات و حالات کافۀ مردم گردد و این فرزند... به سن بلوغ برسد و نتیجۀ کمالات و صفات حسنۀ عامۀ خلق شود... و بسط عدالت و بساط عمارت از آن بهوجود آید" (اندیشۀ ترقی ص 389 ـ چاپ دوم ـ 2536 شاهنشاهی).
با این یادداشت، یاد دکتر فریدون آدمیت و خاطرۀ مردی را که به من نگاه کردن به تاریخ از نوعی دیگر را آموخت عزیز و گرامی میدارم.
۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه
رسوای دل
من از روز ازل دیوانه بودم
دیوانهی روی تو ، سرگشتهی موی تو
سر خوش از بادهی مستانه بودم ، در عشق و مستی افسانه بودم
نالان از تو شد ، چنگ و عود من
تار موی تو، تار و پود من
دیوانه مدهوشم ، ساغر نوشم ، به چشمهی نوش تو
مستی دهد مارا ، گل رخسارا ، بهار آغوش تو
چو به ما نگری ، غم دل ببری
کز باده نوشینتری
سوزم همچو گل ، از سودای دل
دل رسوای تو، من رسوای دل
گر چه به خاک و خون کشیدی مرا
روزی که دیدی مرا
بازا که در شام غمت ، صبح امیدی مرا ، صبح امیدی مرا
[ رهی معیری ]
تصنیف دل شیدا :
تو دوری از برم ، دل در برم نیست [ خدا خدا ]
نوای دیگری هم در سرم نیست
به جان دلبرم ، کز هر دو عالم [ خدا دلم ]
تمنای دگر ، جز دلبرم نیست
آرام جانم ، سرو روانم ، بی تو نمانم [ خدا خدا ]
بیا ای نازنین ، بیا ای مه جبین ، دردت به جانم
برگردان تصنیف دل شیدا :
از غم عشقت ، دل شیدا شکست
شیشهی می در شب یلدا شکست
از بس که زدم ، ریگ بیبان به کف
خار مغیلان ، همه در پا شکست
دیوانهی روی تو ، سرگشتهی موی تو
سر خوش از بادهی مستانه بودم ، در عشق و مستی افسانه بودم
نالان از تو شد ، چنگ و عود من
تار موی تو، تار و پود من
دیوانه مدهوشم ، ساغر نوشم ، به چشمهی نوش تو
مستی دهد مارا ، گل رخسارا ، بهار آغوش تو
چو به ما نگری ، غم دل ببری
کز باده نوشینتری
سوزم همچو گل ، از سودای دل
دل رسوای تو، من رسوای دل
گر چه به خاک و خون کشیدی مرا
روزی که دیدی مرا
بازا که در شام غمت ، صبح امیدی مرا ، صبح امیدی مرا
[ رهی معیری ]
تصنیف دل شیدا :
تو دوری از برم ، دل در برم نیست [ خدا خدا ]
نوای دیگری هم در سرم نیست
به جان دلبرم ، کز هر دو عالم [ خدا دلم ]
تمنای دگر ، جز دلبرم نیست
آرام جانم ، سرو روانم ، بی تو نمانم [ خدا خدا ]
بیا ای نازنین ، بیا ای مه جبین ، دردت به جانم
برگردان تصنیف دل شیدا :
از غم عشقت ، دل شیدا شکست
شیشهی می در شب یلدا شکست
از بس که زدم ، ریگ بیبان به کف
خار مغیلان ، همه در پا شکست
۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه
نیاز به جابجائی پایتخت!
نیاز به جابجائی پایتخت!
هست؟ نیست!! والله بالله تالله!
من که مهرداد وحدتی دانشمند پسر احمد ابن محمد وحدتی دانشمند و ایران بنت محمد صادقم، با فروتنی بسیار، اینک در ساعت چهار بامداد دوشنبه چهاردهم دیماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی برابر با هجدهم محرم الحرام یکهزار و چهار صد و سی یک قمری برابر با چهارم ژانویه دوهزار و ده ترسائی می گویم:
همین که تونل مترو را دو ایستگاه دیگر زیر چکاد البرز سرفراز بکشیم چنین شود:
1- بالا نشینان بلندا دوست که چون خداوند الموت نزدیکی بیشتر به آسمان خواهند دست از سر ارتفاعات جنوبی توچال برداشته ضمن اینکه از طریق تونل مترو همچنان تهران و امور آن را زیر پر دارند، نیازها و کمبودهای خود را در عرصه هائی که به لحاظ زمین لرزه کمی امن تر است و زیر پوشش جنگلی نیست بر می آورند.
2- تأمین آب از خود محل ممکن و در نتیجه ارزانتر است.
3- نیاز به کشیدن و توسعه و تعریض پرخرج راههای زمینی کاهش می یابد.
4- هیچ هزینه تریلیونی برای جابجائی پایتخت از کیسه این ملت بلاکش تحمیل نمی شود.
5- مکش تونل به تهویه تهران کمک می کند ضمن اینکه خود تهران با افزایش رو برشد جمعیت نابود نمی شود.
6- می توان استانی جدید چون البرز، قزوین، یا صرفا" بنام تهران شمالی ایجاد کرد.
7- همه الیگارکها، از حکومتگران گرفته تا مالداران جهانوطن به روال معمول تاریخ عشاق سینه چاک استفاده ازین پهنه های نو و پیشی گرفتن بر یکدیگر و فراهم کردن اسباب تفاخر مهرویانشان نزد یکدیگرخواهند شد.
8- توده مردم نیز می توانند دور ترک، پس ترک، البته طبق یک برنامه شهر سازی پخته و سنجیده سرائی برای غنودن شبانگاهی و نیرو گرفتن برای بیگار روز بعد بیابند. سخت است؟! با علم روز شاه عباس و شیخ بهائی را شبیه سازی کنیم!!.
9- خیلی نگران اثرات محیطی نباشید چون همه فعالیت های بشر کمابیش اثرات مخرب خود را دارد. مهم این است که با درس گرفتن از گذشته و آخرین تجارب، تکنولوژی های سبز کار گرفته شود.
10- دیگر نیازی به گرداندن لقمه دور سر و آوردن امکانات عرضهای جغرافیائی بالاتر برای توانگران پایتخت نشین نیست.
11- امکانات توسعه در اختیار صفحات شمالی کشور قرار می گیرد.
12- امکان اشراف به خزر، آسیای میانه تا فرغانه و قفقاز و ارمنستان و گرجستان تا دریای سیاه و دید! بهتر به این مناطق و سرزمینها فراهم شود. هرچه نباشد ما ایرانی هستیم دیگر!!
13- دو سه سال صرف وقت و کشیدن دو رشته تونل به آهار در شمال خاوری و شهرستانک در شمال باختری تهران امکانات این شهر بزرگ را چند برابر و فرصت مانائی آنرا تقریبا" ابدی می کند.
14- امکانات گردشگری محیطی کم نظیر و جذاب برای کل جهان فراهم می شود.
15- امکان نشستن در مکان امن با می بیغش و رفیق شفیق و سیاست گزاری برای امور امروز و فردای جهان و... فراهم می شود.
16- تهران تنها پایتخت منطقه چهار فصل جهان با پیست اسکی در وسط شهر خواهد شد.
17- با تقسیم شهر به دو بخش زمستانی و تابستانی یکی از نادر ترین رویدادهای شهر سازی جهان شکل خواهد گرفت.
می دانم خیلی ایرادات مقدر هست و خیلی چیزها را در این لحظه ندیده ام. با این همه لطف کرده سخن ها را بشنوید
در پناه دادار دادگر توانا
مهرداد وحدتی دانشمند
هست؟ نیست!! والله بالله تالله!
من که مهرداد وحدتی دانشمند پسر احمد ابن محمد وحدتی دانشمند و ایران بنت محمد صادقم، با فروتنی بسیار، اینک در ساعت چهار بامداد دوشنبه چهاردهم دیماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی برابر با هجدهم محرم الحرام یکهزار و چهار صد و سی یک قمری برابر با چهارم ژانویه دوهزار و ده ترسائی می گویم:
همین که تونل مترو را دو ایستگاه دیگر زیر چکاد البرز سرفراز بکشیم چنین شود:
1- بالا نشینان بلندا دوست که چون خداوند الموت نزدیکی بیشتر به آسمان خواهند دست از سر ارتفاعات جنوبی توچال برداشته ضمن اینکه از طریق تونل مترو همچنان تهران و امور آن را زیر پر دارند، نیازها و کمبودهای خود را در عرصه هائی که به لحاظ زمین لرزه کمی امن تر است و زیر پوشش جنگلی نیست بر می آورند.
2- تأمین آب از خود محل ممکن و در نتیجه ارزانتر است.
3- نیاز به کشیدن و توسعه و تعریض پرخرج راههای زمینی کاهش می یابد.
4- هیچ هزینه تریلیونی برای جابجائی پایتخت از کیسه این ملت بلاکش تحمیل نمی شود.
5- مکش تونل به تهویه تهران کمک می کند ضمن اینکه خود تهران با افزایش رو برشد جمعیت نابود نمی شود.
6- می توان استانی جدید چون البرز، قزوین، یا صرفا" بنام تهران شمالی ایجاد کرد.
7- همه الیگارکها، از حکومتگران گرفته تا مالداران جهانوطن به روال معمول تاریخ عشاق سینه چاک استفاده ازین پهنه های نو و پیشی گرفتن بر یکدیگر و فراهم کردن اسباب تفاخر مهرویانشان نزد یکدیگرخواهند شد.
8- توده مردم نیز می توانند دور ترک، پس ترک، البته طبق یک برنامه شهر سازی پخته و سنجیده سرائی برای غنودن شبانگاهی و نیرو گرفتن برای بیگار روز بعد بیابند. سخت است؟! با علم روز شاه عباس و شیخ بهائی را شبیه سازی کنیم!!.
9- خیلی نگران اثرات محیطی نباشید چون همه فعالیت های بشر کمابیش اثرات مخرب خود را دارد. مهم این است که با درس گرفتن از گذشته و آخرین تجارب، تکنولوژی های سبز کار گرفته شود.
10- دیگر نیازی به گرداندن لقمه دور سر و آوردن امکانات عرضهای جغرافیائی بالاتر برای توانگران پایتخت نشین نیست.
11- امکانات توسعه در اختیار صفحات شمالی کشور قرار می گیرد.
12- امکان اشراف به خزر، آسیای میانه تا فرغانه و قفقاز و ارمنستان و گرجستان تا دریای سیاه و دید! بهتر به این مناطق و سرزمینها فراهم شود. هرچه نباشد ما ایرانی هستیم دیگر!!
13- دو سه سال صرف وقت و کشیدن دو رشته تونل به آهار در شمال خاوری و شهرستانک در شمال باختری تهران امکانات این شهر بزرگ را چند برابر و فرصت مانائی آنرا تقریبا" ابدی می کند.
14- امکانات گردشگری محیطی کم نظیر و جذاب برای کل جهان فراهم می شود.
15- امکان نشستن در مکان امن با می بیغش و رفیق شفیق و سیاست گزاری برای امور امروز و فردای جهان و... فراهم می شود.
16- تهران تنها پایتخت منطقه چهار فصل جهان با پیست اسکی در وسط شهر خواهد شد.
17- با تقسیم شهر به دو بخش زمستانی و تابستانی یکی از نادر ترین رویدادهای شهر سازی جهان شکل خواهد گرفت.
می دانم خیلی ایرادات مقدر هست و خیلی چیزها را در این لحظه ندیده ام. با این همه لطف کرده سخن ها را بشنوید
در پناه دادار دادگر توانا
مهرداد وحدتی دانشمند
۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه
گل سرخ
آخر ای محبوب زیبا . بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم . قصه تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان . بی تو در شبهای غمگین
بی تو باشد همدم من . یاد پیمانهای دیرین
آن گل سرخی که دادی . در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت . در خزان سینه افسرد
آن گل سرخی که دادی . در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت . در خزان سینه افسرد
اکنون نشسته در نگاهم . تصویر پر غرور چشمت
یکدم نمیرود از یادم . چشمه های پر نور چشمت
آن گل سرخی که دادی . در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت . در خزان سینه افسرد
آن گل سرخی که دادی . در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت . در خزان سینه افسرد
اکنون نشسته در نگاهم . تصویر پر غرور چشمت
یکدم نمیرود از یادم . چشمه های پر نور چشمت
اشتراک در:
پستها (Atom)