۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

رسوای دل

من از روز ازل دیوانه بودم
دیوانه‌ی روی تو ، سرگشته‌ی موی تو
سر خوش از باده‌ی مستانه بودم ، در عشق و مستی افسانه بودم
نالان از تو شد ، چنگ و عود من
تار موی تو، تار و پود من
دیوانه مدهوشم ، ساغر نوشم ، به چشمه‌ی نوش تو
مستی دهد مارا ، گل رخسارا ، بهار آغوش تو
چو به ما نگری ، غم دل ببری
کز باده نوشین‌تری
سوزم همچو گل ، از سودای دل
دل رسوای تو، من رسوای دل
گر چه به خاک و خون کشیدی مرا
روزی که دیدی مرا
بازا که در شام غمت ، صبح امیدی مرا ، صبح امیدی مرا
[ رهی معیری ]

تصنیف دل شیدا :

تو دوری از برم ، دل در برم نیست [ خدا خدا ]
نوای دیگری هم در سرم نیست

به جان دلبرم ، کز هر دو عالم [ خدا دلم ]
تمنای دگر ، جز دلبرم نیست

آرام جانم ، سرو روانم ، بی تو نمانم [ خدا خدا ]
بیا ای نازنین ، بیا ای مه جبین ، دردت به جانم

برگردان تصنیف دل شیدا :

از غم عشقت ، دل شیدا شکست
شیشه‌ی می در شب یلدا شکست

از بس که زدم ، ریگ بیبان به کف
خار مغیلان ، همه در پا شکست

هیچ نظری موجود نیست: