۱۳۹۷ آبان ۸, سهشنبه
۱۳۹۷ مهر ۱۷, سهشنبه
اسپست/آلفالفا، ویراست پنج
اسپست/آلفالفا
1ـ کهن ترین اشاره
مكتوب مــوجود به اسپست/ آلفاآلفا allalfa1 sativa)
Medicago) را میتوان در اِکوئتس، Equites ("سلحشوران")
نوشته آریستوفان در سال
427پ م یافت (V,606) كه گوید:
``Hσθιου δέ τούς παγούρους άυτί ποίας μηδικης``
" اسبها به جای علف مادی [Medic] حمص (crab) قِرِنتی
میخورند."
واژه مِدایک "Mēdikē" از نام
سرزمین ماد است. استرابو2 در توصیف این سرزمین
گوید یونانیان گیاهی را كه خورد اصلی اسب
است مدایک"Mēdikē" مینامند ازآنرو كه آنجا فراوان
روید. وی همچــــنین از فرآورده ای از
سرزمـــین مــــاد، سلــفیون، silphion نام [ آنغوزه ی سپسین!] ، گوید كه
افشره مادی را از آن میگیرند3.
پلینی4
گوید اسپست بطور طبیعی بومی یونان نیست و
نخستین بار در پی جنگهای ایرانیان به فرماندهی داریوش شاه از سرزمین ماد به
یونان رسید. دیوسكوریدس5
بدون نام بردن از محل به توصیف گیاه پرداخته میافزاید گلهداران را واسان
است. كشتش در ایتالیا از میانههای سده
دوم پ م تا سر آغازهای سده نخست میلادی گسترش یافت6، كه کمابیش همزمان با
گسترش آن در چین است. آشورشناسان ادعا میكنند aspasti یا aspastu، نام ایرانی اسپست، در متنی بابلی از حدود 700پ م آمده7؛
و دور نیست در پی ورود اسب از ایران به میانرودان، واسان دلخواهش
نیز به آنجا برده شده باشد. دوكاندول1
گویــــد رقم خودروی مِدیکاگو سِتیواMedicago sativa با ظاهری یکسره بومی
در چندین ولایت آناطولی/هروم،
جنوب قفقاز/قوقاز، چندین جای
ایران، افغانستان/خراسان، بلوچستان و كشمیر یافت شده است2؛
با این نتیجهگیری كه شاید یونانیان ایـــــن گیاه را از هروم/آناطولی [آسیای صغیر پسا
اسلامی] و هند از راه شمال ایران
وارد كردهاند. از دید من این گمان سطحی
است و ناپذیرفتنی، زیرا یونانیان در این مورد تنها از سرزمین ماد یاد كردهاند نه
هند. از این گذشته، كشت این گیاه در هند
دیرینه نبوده نو تر از اینهاست و چندان نقشی هم در اقتصاد و كشاورزی آنکشور ندارد.
اسپست
در ایران باستان فرآورده ای بس مهم و در ارتباط تنگاتنگ با پرورش نژادهای برتر اسب بود. ریشه واژههای پهلوی aspast و aspist، پارسی امروزی aspust، uspust، aspist، ispist یا isfist (spastu، špēšta پشتو یا افغانی)
[کابلی رشقه، هراتی سبست] را میتوان در aspō-asti* اوستایی یا پارسی باستان (ازریشه ad "خوردن") یافت به معنای تحت اللفظی :
"واسانِ اسب"3.
این واژه به شكل aspestā یا pespestā (شكل
واپسین در كتاب زراعت، Geoponica) وارد زبان سُـــــریانی
شده اســت. خسرو یکم (578ـ531 م) از دودمان ساسانی اسپست را در سازمان
نوین مالیات بر زمین خود گنجاند4: مالیاتی كه بر اسپست بسته
شد هفت برابر گندم و جو بود و همین اهمیت فراوان این گیاه واسانی را می نماید. این گیاه در دارونامه (pharmacopoeia)ها نیز آمده و
ابومنصور در دارونامه اش* از آن یاد کرده.5 هنوز هم تخم
اسپست کاربرد دارویی دارد6. اعراب واژه isfist را از ایرانیان
گرفتند و بصورت فصفصه fisfisa معّرب كردند؛ نامهای عربی این گیاه رطبه، ratba و قت، qatt است كه اولی نام
گیاه است در حال طبیعی و دومی نامی است اسپست خشك را1.
را "علف مادی" نامیدند به هیچروی خود بخود
نمایانگر خاستگاه اصیل ایرانی گیاه نیست.
بر کسی پوشیده نیست این گونه نامها تا چه پایه گمراه كنندهاند: یونانیان
هلو را "سیب ایرانی" و زردآلو را "سیب ارمنی" مینامیدند، در
حالی كه هلو و زردآلو در اصل ایرانی نبوده نخست از چین برخاسته اند. در این دو مورد، ایرانیان و ارمنیان تنها نقش
میانجی میان خاور دور و مدیترانه
[بَحْر الأبيض المُتوسِّط /بحر المتوسط /بحر الروم/بحر الشامي)] را بازی كردهاند. به هر روی،
مورد اسپست مسئلهای متفاوت را پیش میآورد. چینیها كه اسپست را بسیار كشت میكنند، آن را
از عناصر كشاورزی خود نمیدانند، بلكه در این مورد داستانی مفصل دارند كه روزگار و
چگونگی دریافت آن را از سرزمین های ایرانی
در سده دوم پ م می نماید. از آنجا كه نشانهای از وجود این گیاه در هند
یا هر كشور دیگر آسیایی در دوران باستان نیست، روشن است که حكم در باره محل
نخستین كشت این گیاه به سود ایران خواهد بود. سهم چینیها در ثبت سرگذشت مدیکاگو Medicago بسیار مهم است و نقاط تیره را در كل موضوع
روشن میكند: در واقع تاریخچه هیچ گیاه بستانی تا این حد درست وبر پایه منابع
استوار نیست.
داریوش
شاه در سنگنبشته تختجمشید گوید، "این سرزمین پارس كه اهورامزدا ارزانیم
داشته زیبا، پرمردم است و با اسبهای بسیار و به خواست اهورامزدا و من، داریوش شاه، در
برابر هیچ دشمنی نلرزد". در دیباچه
كتاب از نتایج سفر اكتشافی پراهمیت سردار چان كیین
Can
K'ien [Chang
K'ién] به
آسیای مركزی یاد كردهام. اشتیاق به داشتن
اسبهای اصیل ایرانی كه تنومندتر از اسبهای كوچكاندام مغولی بودند و تناسب
باشكوه اندام، نازكی پاها، فراخی سینه، گردن و كفلشان آنها را از دیگر اسبها سر
می کرد یكی از قویترین انگیزههای فغفور/خاقان وو
(140ـ87 پ م ) بود تا پیوسته هیئتهایی را به سرزمین های ایرانی گسیل كند و همین
امر به سفرهای منظم كاروانهای تجاری میان چین و فرغانه و سرزمین پارت
انجامید. در درازنای یك سال حتی بیش از ده
هیئت از این دست فرستاده میشد و كمترین شمار سالیانه پنج یا شش بود. در آغاز این نژاد نیکوی اسب را از مردم ووـسون/اوسون
(Wu-sun) میگرفتند، اما بعدها چان كیین دریافت نژاد فرغانهای به مراتب
برتر است. این اسبها "خون عرق
ریز"han-hüe) ) نامیده میشدند1 و بر این بودند
كه زاده اسبی آسمانی T'ien ma) ) اند.
واسان دلخواه این اسب نژاده مدیکاگو
سِتیوا Medicago sativa بود؛ سردار چان كیین، كه مردی بود عملگرا
و دارای بینش اقتصادی، به درستی نتیجه گرفت كه اگر قرار باشد این اسبهای دلخواه چینیها
در خاك اصلی چین زنده زا كنند، باید مهم ترین خوردشان نیز همراه باشد. از این رو تخم اسپست را در فرغانه بدست آورده2
بسال 126پ م به فغفور/خاقان خود پیشکش كرد كه کشتزار های دَراَندَشتی در نزدیكی
كاخهایش زیر كشت این گیاه نو رفته بود و دارنده شمار بزرگی از این اسبهای آسمانی شد3. دیری نپائید که این گیاه واسانی از كاخها به
میان مردم رفت و در اندك زمانی در سراسر شمال چین پراکنده شد. به گفته ین شیـكو (Yen
Ši-ku)
(645-579 م) در فرمانروائی دودمان هان این کار عملی شده بود. در کهن کتابِ پی لو Pie
lu اسپست
گیاهی طبی/داروئی شمرده شده است4.
در اِسسائی مین یائو شو Ts'i min yao šu از سده ششم
میلادی قواعد كِشتش آمده؛ و تائو هونـكین (T'ao
Hun-kin)
(536ـ451 م) گوید: "این گیاه در باغهای چِآنـنان (Č'an-nan) (پایتخت باستانی
در شن-سی Šen-si) كشت میشود و مردم شمال آن را بس گرامی می دارند هرچند مردم کیانـنان
(Kian-nan) چندان ارجش نمیگذارند، زیرا مزه ای
ندارد. خارج از چین نوعی مو-سو دیگر
هست كه در درمان چشم درد کار رود، اما با این گونه متفاوت است1.
فغفور/خاقان
وو چان كیین را برای یافتن مردمان یوئهـچی/
یوئهـژی[در اردو یوہژی یا روژی] (Yüe-ci) و بستن پیمان
اتحاد با آنها در برابر تركان هیونـ
نو (Hiun-nu) [Hiung-ni/Hiung-nu] گسیل داشت. از دید من، مردمان یوئهچی هندواروپایی بوده
به یكی از زبانهای
شمال ایران مرتبط با زبانهای سکائی/سكوتیایی، سُغدی، یَغنابی و آسی سخن می گفتند. وی در ماموریت خود از فرغانه، سغد/سغدیا/سغدیانا و باختر/بلخ/باكتریا كه جملگی سنگرهای
مردمانی ایرانی بودند دیدن كرد. آن
"باختر"ی كه برای نخستین بار به هم میهنان شگفت زده اش نشان داد تمدن
ایرانی بود و همه فرآورده هائی كه به همراه آورده بود یکسره و نوعأ ایرانی. دو گیاه بستانی (تنها همین دو) كه به سرزمین
پدری خود برد، بومی فرغانه بود. زبان فِرغانهای
از زبانهای ایرانی بود و چان كیین در فِرغانه نام اسپست و انگور، مو-سو و پِاو-تِآئو
mu-su و P'u-t'ao را شنید و این
نامها را همراه این دو گیاه بستانی تازه به چین برد. این نامها فِرغانهای، یعنی ایرانی، بودند2. چان كیین خود نیک میدانست زبان مردم فِرغانه
ایرانی اســـــت زیرا در گزارش سفر خود نوشته است گرچه در باریكه سرزمینی كه از فِرغانه
به سمت باختر تا سرزمین پارت (آنـسیAn-si /) ادامه دارد گویشهای متفاوت رایج است اما چنان
نزدیک بهم كه مردم زبان
یكدیگر در می یابند1.
این اشارهای است روشن به تفاوت و وحدت توأمان زبان (speech) ایرانی2؛
و چنانچه مردم فِرغانه زبان پارتیان را درمی
یافته اند نباید زبانی جز ایرانی می داشته اند.
روشن است که اینان، برخلاف آنچه عدهای از نظریه پردازان جانبدار گرایش به
باور آن داشته اند، به زبان یونانی یا تركی سخن نمی گفته
اند.
واژهای
كه چان كیین برای نامیدن اسپست به چین برد و هنوز هم در همه جای چین برای نامیدن
این گیاه بکار میرود، مو-سو
، مركب از دو جزء ساده آوایی، بود،3
یعنی همان *muk-suk باستان (در ژاپنی moku-šuku) كه بعدها با
افزودن معرفِ سد و چهلم نوشته شد.
به تازگی فرصتی دست داد تا بر یك آوانگاشت تبتی باستانٍ این واژه چینی به
صورت bug-sug انگشت گذارم،4 و گویا
این آوانگاشت به نمونه نخستین ایرانی كه باید آن را باز یافت نزدیك باشد، یعنی *buksh یا *buxsux
شاید *buxsuk.
تنها توضیح پذیرفتنی كه تاكنون درباره این واژه داده شده و بدبختانه از دید
چینشناسان پنهان مانده همان است كه ویلهلم
توماشك پیش گذارده5، و
با احتیاط آن را با واژه
گیلكی būso (اسپست) سنجیده است. اگر میشد اثبات كرد كه این būso دگرسان شده *bux-sox یا چیزی چون آن
بوده است، این گمان پذیرفتنی می بود. بی
چون و چرا افزایش اطلاعات ما در زمینه گویششناسی ایران صورت درست
این واژه را در دسترس خواهد گذارد. نباید از
یاد برد زبان آن قبایل خاور ایران كه در واقع جلوداران خاك اصلی كشور بودند و چینیها
نخستین بار با آنها روبرو شدند، هیچگاه
نگاشته نشده و نزدیک به خاموشی است. شاید تنها بشود در برخی گویشهای تک افتاده اندک
ماندههای این گنجینه از دست رفته را یافت.
باید بیشتر سپاسدار چینیها باشیم كه شماری از واژههای این زبان خاموش را نگاه
داشته و به ما رساندهاند و *buksuk یا *buxsux را بعنوان
نام مدیکاگو سِتیوا در فرغانهای کهن ضبط کرده اند. شاید جزء نخست
این واژه در گویش سرقولی/سریکالی[2] (یكی از
گویشهای
پامیری) به صورت wux ("علف") حفظ شده باشد، در وخی،
یكی دیگر از گویشهای پامیری، اسپست را ووجِرک wujerk و علف را ووش wüš گویند.
در گویش وخی "اسب" را یاش yaš و در گویش سرقولی/سریکال وورج vurj گویند1.
برتشنایدر2 تنها گوید مو-سو چینی نیست و چه بسا
واژهای بیگانه باشد. واترز
در پژوهشش در واژههای بیگانهی زبان چینی از پرداختن به این واژه تن زده
است. كینگزمیل3
نخستین بار این گمانه را پیش گذارد كه مو-سو "شاید با Mηδlkηβoτáυη استرابو
ارتباطی داشته باشد." در فرهنگ چیــــنی
جایلز همین گمانه بکار گرفته شده است4. روشن است که این نام یونانی به فرغانه رخنه
نكرده و ایرانیان فرغانهای نیز بهر نامیدن گیاهی كه بومی سرزمین خودشان بود نامی
یونانی بکار نمیبردند. همخوانی آوایی *muk-suk یا *buk-suk با مدایک mēdikē نیز شدنی نیست.
توضیحی كه هیرت بتازگی پیشنهاد
كرده کمتر از همهی پیشتر گفتهها برای مو-سو پذیرفتنی است5. وی مو-سو را همان بورچاک burčak [گاودانه،
کرسنه، کرشنه]
تركی میداند كه در تركی عثمانی به معنای نخود/نخود سبز/نخود فرنگی است6. کیست که نداند در سده دوم پ م زبانی چون تركی
عثمانی وجود نداشته و این زبان گویشی کمابیش نو از زبان تركی است. چگونه می شود چان كیین در فرغانه، جایی كه در
آن روزگار هیچ تركی نمی زیست، واژهای به
ترکی عثمانی یا هر گویش ترکی دیگر را برای گیاهی نوعاً ایرانی شنیده و فرونگاشته
باشد. این همسان انگاری از دید آواشناسی
نیز درست نیست: mu، *muk، *buk چینی
نمیتواند نمایانگر bur باشد، همچنان كه su، *suk نمیتواند
برابر *čak باشد1. این گمانه زنی از بیخ جای افسوس دارد؛ با این
همه چشمداشت"پذیرش تغییری احتمالی طی دو هزار سالِ واپسین در معنی نخستین
این واژه" از ما دارد؛ اما نه كوچكترین نشانهای در دست است که نشان
دهد چنین واژه تركی عثمانی در چنین درازنائی در میان بوده نه خِرَد می گذارد
بپذیریم مصداق واژهای بتواند از "نخود فرنگی" "به اسپست"
تغییر كند. نام رایج اسپست در سراسر آسیای
مركزی بیده bidā2 یا bēdä،3
bidä در جغتایی [Chagatai (جغتای Jağatāy)]
است. این واژه به معنای "واسان شبدر، واسان
خشك" است و بس4.
بنظر توماشك5 واژه خاستگاه ایرانی دارد (بیده، beda فارسی). در
سرقولی/سریکالی، یكی از گویشهای پامیری، نیز دیده میشود6. شاید همین بخوبی نشان دهد كه ایرانیان اسپست
را به تركستان برده كشتش را در آنجا گسترش دادند (كه جز این هم نتواند بود).
از دید وامبری7
گویا اسپست همیشه گیاه بومی تركان بوده؛ ولی این نگر تنها بر نشانههای زبانشناختی
استوار است كه پذیرفتنی هم نیست. در
جغتایی واژه اصیل یونوشکه، jonuska (بخوانید
یونوچکه yonučka ) و
در تركی عثمانی یوندزه، yondza8 (واژه قزاقیـقرقیزی
یونورچکه yonurčka را نیز بیفزائید) داریم كه تنها معنای
"واسانِ سبز، شبدر" میدهد.
نكته اینجاست كه این گویشها اشکالی چنان تازه از زبان تركی اند كه نمیتوان
بر پایه آنها چنین نتیجه جامعی گرفت. تا
آنجا كه من میدانم، در زبانهای کهنتر تركی هنوز هیچ واژهای برای اسپست یافت
نشده است.
لـیشی-چن1
[Li Shizhen] از
نام سنــسكریت سای-پی-لیکِائی sai-pi-li
k'ie، *sak-bi-lik-kya، برای
مو-سو یاد كرده و گوید این واژه همان است
كه در کین نِوان مین کین Kin kwan min kin (سوراناپراباسا-سوترا
(suvarnaprabhāsa-sūtra برای مو-سو بکار رفته است. از آنجا که هیچ واژه سنسكریتی برای اسپست نمیشناسیم
این گفته شگفت انگیز است2؛ روشن است كه این گیاه در ادوار
کمابیش واپسین از ایران به هند رفته است.
این ایده برتشنایدر،3 کــــــــه در كابـــــــل، Trifolium giganteum را سه
برگه sibarga، و Medicago
sativa را رشکه، riška مینامند
پذیرفتنی نیست. واژه sibarga، "سه برگه" (si یعنی "سه" و برگه برابر
است با barak و varak فارسی) ایرانی
است نه سنسكریت؛ و برابر سنسكریت آن tripatra یا triparna است.
واژه رشکه، riška افغانی و از همینرو باز هم ایرانی است4. از آنجا كه در منابع کهن هندی چیزی درباره این
گیاه نیست بسیار دور است که در سوترائی
بودایی از نوع سووارناپراباسا Suvarnaprabhāsa[3] آمده باشد؛ و بگمانم لیشی -چن در مورد معنای واژهای كه گوید در آن
رساله دیده لغزیده است.
آوانگاشت بالا در (بخش 27) فان ئی مین ئی تسی Fan yi min yi tsi نیز آمده و همبرابر است با cāka-vrka سنسكریت، كه واژه çāka در آن به معنای
هر گیاه یا سبزی خوردنی است و vrka (یا baka) به گونه ای گیاه بر می گردد كه هنوز
شناسایی نشده است (بسنجید با تركیببندی مشابه çāka-bilva،
"بادمجان"). روشن نیست مراد از çāka-vrka كدام گیاه است و بسا که برگردان آن به مو-سو چینی mu-su صرفا موقتی باشد، هر چند نشدنی
نیست که واژه مركب سنسكریت به گونه خاصی از مدیکاگو برگردد. نباید فراموش كرد بیشتر برابرهائی كه در فرهنگهای
چینی- سنسكریت آوردهاند بیشتر فضلفروشانه و فرهنگنویسانه بوده ربطی به گیاهان
وارداتی ندارد. ترزبانان بودایی تنها میخواستند
همبرابری در خور برای نامی هندی بیابند. این
روش معادل سازی بکلی با نامهای گیاهانی
كه همراه خود آنها از بخشهائی از ایران، هند یا جنوب خاور آسیا وارد چین شده تفاوت
دارد؛ در این نامها سروكار با واقعیتهای زنده است و در آن فرهنگها با برساختههای
ادبی. شاید دو نمونه دیگر مراد ما در
اینجا را بر آورد. در (بخش 24) فان ئی مین
ئی تسی Fan yi min yi tsi نــــــامٍ
علمی سنسكریت گیـــــاهی به شــــــكل چِنتِآئو-کیا čen-t'ou-kia آمــــده كـــــه
در دوران باســـــتان آوایش
*tsin (tin)-du- k'ieداشته،
همبرابر با تیندوکا
tinduka [(तिन्दुक)] سنسكریت دایوسپایروس
اِمبرایوپتریس (Diospyros
embryopteris)، [آبنوس
مالاباری، در عربی خرمال مالاباری] گُشنْ درختچهای همیشه سبز كه در سراسر هند و
برمه میروید. واژهنامه چینی در توصیف این
واژه هندی آن را ، ši شمرده كه همان دایوسپایروس کاکی Diospyros kaki
مشهور چین و ژاپن باشد كه به هر روی در هند باستان یافت نمیشد؛ همین اواخر
بود كه سرهنگ كید آن را
به باغ
گیاهشناسی كلكته آورد و باغبانان چینی كه در آنجا بکار گرفته شدهاند آن را čin ("چینی") مینامند1. این نام در این مورد تنها به Diospyros embryopteris هند ]خرمال مالاباری [ اشاره
دارد. لیشیـچن زیر فرنام کان-سون هیان kan-sun hian (نك: ص
كتاب پیش رو )، ناردواستاچیس جاتامانسی
(Nardostachys jatamansi) که به spikenard [نارد، ناردین]
اشاره دارد ، کِاو-می-چِائیk'u-mi-č'e ، *ku-mi-čiرا میآورد كه آن نیز برگرفته از سووارناپراباسا
سوتراست؛ این واژه برابرست با کونچی یا کونچیکا kuñči یا kuñčika سنسـكریت كه ســـــه گیاه مـــتـــــفاوت
را گـــویند: 1. ابروس پرکاتوریوس [چشم
خرچنگی، در عربی عین العفریت، قلقل رجائی] Abrus precatorius، 2. نایجلیا ایندیکا Nigella indica،[سیاهدانه،
شونیز، در عربی شونيز مزروع، حبة البركة/حبة السوداء/كمون الأسود/ اقزحة/شونياز/كالونجي الأسود/كراوية السوداء]3. ترایگونلوم
فینوم گِرِکوم Trigonella foenum
graecum [شنبلید/شمبلید،در
عربی حلبة]. این یکسان پنداری نادرست است یا حتی یکسان
شماری کونچی kuñci با کان-سو kan-sun خطا زاده ؛ نام
سنسكریت ناردین گاندهاماسی gandhamāmsī است.
در یافتن خاستگاه
گیاهان چینی نیز نباید به برداشت از نامهای سنسكریت بسنده كرد مگر اینكه
شواهد استوارتری در دست باشد. از همین
روست كه استوارت2
ذیل لی li آلو/برقوق، پرونوس دامستیکا (Prunus domestica) گوید معادل سنسكریت کو-لین-کیا kü-lin-kia نشان میدهد احتمالا
این آلو از هند یا ایران وارد چین شده. آلو،
Prunus domestica، بومی چین است و نامش در شی کین Ši kin، لی کی Li
ki و مون-تسه
Mon-tse آمده است.
واژه چینیـهندی در (بخش 24) فان ئی مین ئی تسی Fan
yi min yi tsi آمده و لی li ترجمه شده است.
تنها واژه سنسكریت معادل آن کولینگا kulingā است كه نام گونه ای مازوست. مسئله تنها توضیح اصطلاحی سنسكریت برای چینیهاست،
اما هیچ ارزش تاریخی یا گیاهشناسی برای شناخت گونه چینی ندارد.
خوشبختانه مدارك چینیها بدینسان کمبود اخبار
باستانیان در مورد اسپست را پر کرده آنرا در چشمانداز تاریخی درست می گذارد: به
یاری آنها درمییابیم این گیاه سودمندِ اقتصادی چرا و چگونه جهانگیرشد1. چینیهایِ دوره هان مو-سو را بجز فرغانه در كیـ پین (Ki-pin) (كشمیر) نیز یافتند2
و این رویداد در پراكنده شدن جغرافیایی آغازین این گونه برجسته است، زیرا شاید در
كشمیر، و نیز افغانستان
و بلـــوچستان خودرو باشد3.
در دوره فغفور وو (290ـ265 م)
از دودمان تسین، از
كشتزارهای مو-سو سخن رفته است. گفتهاند
به اسبهای چاپار دودمان
تانگ اسپست میدادند4.
این كه در دوره تـانگ اسپست خورد مــــــــردم
بود از داسـتان سـی لینـچی (Sie
Lin-či)،
آموزگار دربار فغفور/خاقان یوآن تسون (Yüan
Tsun)
(755ـ713 م) بر می آید كه در دادخواست منظومی از بهره خوراک ناچیز خود كه بیشترآن اسپستهای ساقه بلند است
گله دارد5. پُرپیداست
که این آموزگارِ نیک از ارزش خوراکی
فراوان این گیاه بیخبر بوده است.
بر پــــــــایه آنچه در شو ائی کی Šu
i Ki، نوشته ژن فان (Žen
Fan) در
آغاز سده ششم آمده "كشتزارهای
مو-سو (اسپست) كیین در لـــــوـیان (Lo-yan)
امروزی قرار داشت؛ مو-سو در اصل سبزی سرزمین مردم هو بود، و كیین [Zhang Qian]
نخستین كسی بود كه آن را از سرزمین های
باختری گرفت." كتابی به نام کیو چِ'ائی کی Kiu č'i ki6 گوید در خاور پایتخت، كشتزارهای مو-سو
بود با سه خرمنكوب آبی.
در سی کین تسا Si kin tsa ki1 آمـــــــده است: "در باغهای لوـ یو (Lo-yo) (در
پایتخت چ'انـنان/ Č'an-nan) بوته های سرخ
گل روزا روگوسا [در
عربی وَرد خشن] (Rosa rugosa) خودروئی است
که پایشان بسی مو-سو روییده كه
هِوای فان hwai
fun
("آغوش گشوده بر باد") و گهگاه ("باد رخشان") نیز نامیده میشود2. مردم موـلین (Mou-lin) 3 این گیاه را lien-či
ts cao
("رستنی پیوسته شاخه ") مینامند.4 یان هوانـچــی
(Yan Hüan-či) در لو
یان کِائی
Lo yan k'ie lan ki، گزارش
دیــــــرهای بودایی در پایتخت، لوـیان (Lo-yan) بسال 547م یا
کمی پس از آن نوشته است: "هوانـوو (Hüan-wu) در
شمال خاوری دروازه تاـ هیا (Ta-hia) است؛
امروزه آن را باغ كوان-فون (Kwan-fun) گویند و از آن مو-سوخیزد. همانطور كه از سی کین تسا کی Si kin tsa ki بر می آید کوان-فون kwan-fun مرادف مو-سواست.
كوئو تسونـشی (K'ou
Tsun-ši) در
سال 1116م در كتابش، پِن تِسآئو یِن ائی Pen ts'ao yen i،5 مینویسد اسپست در شانشی
فراوان است و چرای گله و اسبها شود و خوراك مردم نیز هست، اما نباید زیاده روی
كرد. در دوره مغول بویژه برای دورداشت
بیم کمیابی خورد كشت اسپست را بسیار پیش می بردند6 و بسا كشتزارها که
چرای اسبها را زیر كشت اسپست رفته بود.7 بهگفته لیشیـ چن
(نیمه دوم سده شانزدهم)8 اسپست در روزگار او گیاهی بود خودرو
فراوان در کشتزارهای همه جا، هرچند در شِنـسی و كانـسو (Kan-su) كشت میشد، اما
گویا مدیکاگو
دنتیکولاتا Medicago denticulata [یونجه
خاردار!، در عربی فصة
متعددة الأشكال/ فصة الشائكة، در پنجابی مینا]
را در نگر داشته كه گونهای است خودرو
بومی چین. فوربز و همزلی9
این گونهها را چینی شمردهاند: مدیکاگو دنتیکولاتا Medicago
denticulata، مدیکاگو
فالکاتا M. falcata،10[yellow medick] [یونجه
داسی، یونجه زرد، شبدر
شیرین، در عربی فصه
منجلیه] و لوپولینا lupulina (اسپست سیاه یا
بی همتا) مدیکاگو
لوپولینا M. lupulina [یونجه سیاه، در عربی فصة
السودا/فصة الصغیرة] "كه گویا بسیار یافت میشود و از دوردستها آمده
است"، و درباره مدیکاگو سِتیوا Medicago
sativa میگویند
كه در شمال چین كشت میشود و خودرو هم هست،
هر چند شاید بومی چین نباشد. بسا
که این مدیکاگو سِتیوای "خودرو " نخست بستانی بوده سپس خودرو شده
باشد. گیراست است كه آن گونههـــــای
خودروی مو-سو، را یه مو-سو، ye mu-su ("اسپست خودرو ") نامند واین و
نشان میدهد چینیها تنها پس از ورود گونه بستانی اسپست وجود انواع خودروی آن در
پیرامون خود را دریافتند1.
وو كیـتسون (Wu
K'i-tsün)2، در پی توصیف مو-سو، از دو رقم یه مو-سو
نام برده ـ یكی مدیکاگو لوپولینا Medicago
lupulina و
دیگری مدیکاگو دنتی کولاتا M.denticulata.
ژاپنی ها اسپست را یوما-گویاسی uma-goyaši[4] "اسب پرور" گویند3.
ماتسومورا4 چهارگونه از آن
برشمرده است: مدیکاگو سِتیوا: موراساکی ((بنفش")یوما-گویاسی[5]؛
مدیکاگو دنتیکولاتا: یوما-گویاسی؛ مدیکاگو لوپولینا: کومِتسوبو
یوما-گویاسی و مدیکاگو مینیما: کو- یوما-گویاسی.
در گویش تبتی لاداخ [لاداخی]، اسپست را اُل
ol گویند.
این نامی است كه بر گونهای از مدیکاگو سِتیوا گذاشتهاند كه بومی
كشمیر است یا شاید از ایران وارد كشمیر شده باشد.
این گیاه در خود تّبت ناشناخته است.
در ارمنستان گونههای
مدیکاگو سِتیوا Medicago sativa ، مدیکاگو فالکاتا M.falcata، مدیکاگو آگرِستیسM.agrestis و مدیکاگو لوپولینا M.lupulina هست.6
در سال 1864 در پاریس جستار كوتاهی در 16 صفحه با عنوان
تحت عنوان "یادداشتی
درباره گیاه مو-سو یا یونجه چینی از کنستانتین
دو اسكاتچکوف همراه با یادداشت دیگری در باره همین گیاه به ترجمه ژی
پوتی از چینی" بزبان فرانسه* منتشر شد كه چاپ دوباره مقالهای از نشریه رِوو
دو لوریان Revue
de l'Orient بود7. اسكاتچکوف
كه هفت سال از زندگی خویش را در پكن/بیجینگ گذرانده زان پس كنسول
روسیه در جونغاریه (Dsungaria) (جونغارستان)[6] شده
بود، اطلاعاتی ارزشمند درباره كشت مدیکاگو در آن منطقه بدست داده است. گوید تخم این گیاه نخستین بار در سال 1840 از
چین به روسیه فرستاده شد و خود او به مدت شش سال به ترویج كشت اسپست در روسیه،
لتونی، استونی و فنلاند پرداخته است.
درستی این گفته چون و چرا ندارد اما می خواهم این پرسش را پیش كشم كه چگونه
می شود این گیاه پیش از سال 1840 در روسیه شناخته نبوده باشد. در روسی برای نامیدن مدیکاگو سِتیوا
فزون بر واژه مِدانکا medunka (از میدیک
mēdikē یونانی) و واژه اروپایی لوستِرنا l'utserna [Люцерна](Lucerne اسپست)، واژههای کِراسنی krasni ("سرخ")،
بورکون [буркун] burkun، لییِکسا[lečuxa] lečuxa، لوگاوی بایزِل [луговой в базель] lugovoi v'azel () ("شبدرك چمنزارها" (Coronilla of the
meadows؛ واژه burkun، burunduk در اشاره بهMedicago
falcata (كه yumorki هم نامیده میشود)،
و burunčik برای نامیدن M.lupulina بکار میرود. دشوار بتوان پذیرفت كه تمامی این نامها بعد از
سال 1840 پیدا شده و مردم روسیه پیش از این تاریخ اطلاعات راجع به این گیاه
ارزشمند را از ملل اروپایی، ایرانی یا ترك دریافت نكرده باشند. دوكاندول1 ]در
باره اسپست[
چنین میگوید:"در جنوب روسیه، در جائی كه برخی نویسنگان نام بردهاند، شاید
مثل جنوب اروپا بستانی باشد." با
توجه به گزارش هانسن2 گویا سه گونه از مدیکاگو (M.falcata، M.platycarpa، M.ruthenica)
بومی سیبری باشند.
تلاشهای وزارت كشاورزی امریكا در ترویج و بهبود
كشت اسپست در این کشور بر كسی پوشیده نیست.
برای اینکار تخم را از چین هم
آورده اند. آرژانتین بخش بزرگی از
دامپروری خود را وامدار آن است.3
1. کارگیری alfalfa (و نه lucerne)
برابر شیوه وزارت كشاورزی ایالات متحده است؛ مردم ایالات متحده هم معمولاً همین
نام را بكار میبرند و آن را میفهمند. این واژه خاستگاه عربی دارد و
اسپانیاییها كه در سده شانزدهم آن را همراه با گیاهش
به مكزیك
و امریكای جنوبی آوردند، آن را بر گزیدند. این گیاه در سال 1854 از شیلی وارد سانفرانسیسكو
شد:
2. XI. xiii, 7.
3. تئوفراستوس (Hist. Plant.,
VIII, VII, 7) کوتاه از اسپست یاد کرده
گوید سرگین و کمیز گوسفند تباهش سازد. درباره سیلفیون silphion نک ص 355 كتاب پیشرو .
7. شرادر در: Hehn, p. 416 ؛ ژوره (Planes
dans l'antiquite, Vol. II., p. 68) در اقتفای هالوی (J.
Halévy) گوید aspasti در سیاههای كه باغبان
مردوكبالیدین Mardukbalidin
(Merodach-Baladan) . شاه بابل،
معاصر حِزِكایه (Ezechiae)، شاه
یهودیه، نگاشته آمده است.
2. همچنان كه زین پس خواهیم
دید، این مطلب به یاری یك سند باستانی چینی در مورد كشمیر تأیید میشود. نیز نگاه
كنید به:
در مورد برخی نامگیاهان مشابه، نك:
R.
v. Stackelberg, ibid. Vol, LIV, 1900, pp. 108,109.
4. Nöldeke, Tabari, p.
244.
* «رَطبَه را اسپست گویند به پارسی و از او سبزتر و املستر نیكتر بُوَد و
اندر او نفخی هست كه اندر منی و شیر زیادت كند و گرم و نرم است و حاطك ]نام
پزشكی هندی[ گوید گرم و خشك است اندر
درجه دوم، لقوه را سود كند و نیز
ادارالبول آرد، و درد پهلو را كه از سردی بود نیك باشد، درد سر آرد، خونی غلیظ
انگیزد و بادها را نیكو بود و آب زرد را و زخم عقرب را و درد پشت و كوفته را و
سردی مثانه و تقطیر البول را نیك بُوَد» (ابو منصور، چاپ دانشگاه تهران، 1346، ص 164).
در راهنمای دارویی نیز این گیاه آورده
شده.
شلیمر
نام فارسی گیاه را یونجه می شمارد در حالی كه این نام خاستگاه تركی دارد (از ریشه yont به معنی اسب). در هرُم (روم، آسیای صغیر) محلی هست كه یونجالی نام دارد (به معنای «یونجه
خیز»).
1. روشن است که این نام بازتاب پنداری اساطیری
در ایران است كه هنوز نتواستهام رد آن را در اساطیر ایرانی بیابم.
2. در فرغانه، مثل بقیه تركستان روس، هنوز مدیکاگو
سِتیوا فراوان كشت میشود و تنها گیاه
علوفهای آن سرزمین است و بدون آن اقتصادی در كار نخواهد بود، زیرا آن سرزمین
چراگاه و علف خشك ندارد. هر سال در آنجا اسپست را چهار تا پنج بار برداشت کرده
تازه یا خشك آن را به احشام می دهند. در كوهستانها تا ارتفاع حدود هزاروهفتصد
متری كشت میشود و انواع خودرو یا خودرو شده آن خـــــود را به ارتفاع
ســــــــــــه هزار متری نیــــــــز مــــــیرساننـــــــــــد. نیز نـــــک: S. Korž inski, Vegetation
of Turkistan, p. 51، (به زبان روسی).
تركستان روسیه بزرگترین صادركننده بذر اسپست است:
Brown, Bull. Dep. of Agriculture,
No. 138, 1914
4. نیز، نك: "پیکرههای
سفالی چین" در ص 135 کتاب پیشرو . [این مأخذ کتاب پیش رو نیامده.م.].
روشن
نیست این گونه خارجی چیست.
2. نظریه هیرت
در:
(Journal Am. Or. Soc., Vol. XXXVII, 1917, p. 149)
براین پایه كه جزء yüan در تا- یوان (Ta - yüan)
(فِرغانه) می تواند نمایانگر معادل زبانی درستی برای یاوان (Yavan)
(یاوانا / Yavana،
نـام هندی یونانـیان) باشد، پیشتر توسط جی. ادكینز در
پیش گذارده شده بود. از دید من این نظریه شگفت انگیز است و بدبختانه نمیتوانم
آن را بپذ یــــرم. در دوره تانگ، هوآن تســــان
(Hüan Tsan) واژه Yavana را به صورت ،
Yen - mo - na، *Yam - mwa - na
تکرار كرده است .(Pelliot, Bull. del' Ecole
francaise, Vol. IV, p. 278) باید انتظار داشت كه در دوره هان، به قیاس Ye - tiao، Q *Yap (Džap) - div (Vavadvipa، جاوه)، Yavana به صورت مثلاً *Yap - na, Ye - na آوانویسی شده باشد. بر خلاف تصور شاوان Chavannes,( Memoires historiques de Se - ma Tséien, Vol. IV. 1901, pp 558-559) Vu-vat
(var) آوانوشت Yavana نیست، بلكه مقصود آوانویسی نام یوان (yuar , *yuvar) (Yuan)
بوده است كه هنوز هم مردم چام
cam/cham و دیگر ملل هندوچین آن را برای نامیدن آنام و آنامیان به
كار میبرند (بسنجید با Yuan یا Yuön در زبان چامی، Jûön در زبان
باهناری، Yuon در خِمِری، Juôn در استینی). در هر حال این نام بومی با واژه
سنسكریت Yavana
منطبق یا همگون شد، زیرا در كتیبههای
سنسكریت كامپا (Campā)، به ویژه كتیبه دوره پادشاهی جایاـرود راوارمن
(Jaya - Rudravarman) به تاریخ 1092، آنام یاوانا (Yavana)
نامیده شده است. (برگرفته
از :
صفحه 61 تجدید
چاپ از مجله آسیائی،
1888).
.
در شعر ناگاراكرتاگمه (Nāgarakrtāgama) كه به زبان جاوهای کهن است و در سال 1365م به پایان
رسیده، دو بار نام یاوانا به عنوان نام سرزمین آنام آورده شده است:
كِرن
میگوید این مسئله را كه چگونه نام یونانیان به آنام داده شده هنوز نه کسی پیش
کشیده نه بدان پاسخ داده است؛ او سهم بِرگین در بحث این مسئله
را نادیده می گیرد.
R. Gauthiot, Trois Memoires sur
l'unite' linguistique des parlers iraniens (repinted from the Mémoires
de la Socie'te' de Linguistique de Paris, Vol. XX, 1916).
3. بنابراین، در
سالنامههای دوره هان این دو نویسه بدون ردهنما ضبط شده. ضبطهای *muk-suk
توسط كوئو پو (Kwo P'o) و *muk-swok توسط لو یوآن (Lo Yüan) نویسنده Er yai (كه تنها زاده تلاش خواندن
معانی خاصی در این نویسههاست) ارزش آوایی مشابهی دارند. این واژه در زبان آنامی موک-توک muk-tuk است.
R.
B. Shaw, «On
the Ghalchah Languages» (Journal As. Soc. Bengal, 1876, pp.
221,231).
بنظر
توماشك (همان، ص 763) این واژه دگرسان شدهی *bharaka، bairāg در زبان آسی («كُرِّه
اسبِ خوب») است.
3. T. W. Kingsmill,
Journal China Branch Roy. As. Soc., Vol XIV, 1879, p.179.
4. مطلع
8081 كه به خطا Mεδlkη چاپ شده. واژه βoτáυη ارتباطی با نام گیاه ندارد، اما در متن استرابو یازده واژه میان
آن و میولکی Mηōlkήυ
فاصله افتاده است. شاید بتوان
میدیکی Μηδικη را به معنای پُوآ ποα «علف مادی یا علوفه» گرفت.
5. Hirth, Journal Am. Or. Soc.,
vol. XXXVII, 1917, p.145.
1. k پایانی هیچگاه
در آوانگاشتها بهجای r پایانی بهكار نمیرود، بلكه تنها
جانشین k، g یا x میشود
بسنجید
با:
(Pelliot, T'oung Pao, 1912, p.476).
2. A. Stein, Khotan, Vol, I,
p. 130.
5. Pamir-Dialekte,
p.792.
8. ریشه ای که وامبری برای این واژه پیشگذارده خیالپردازانه
و مردود است. وی مو-سو را در رده تِسآ ts'a (سبزیها) آورده
است.
2. پیشتر دوكاندول (Origin of Cultivated
Plants, p.104)از
این نكته یاد كرده بود. وات نیز از فراتر از برشماری نامهای محلی هندی امروزی كه
سه تای آنها، spastu، sebist و beda خاستگاه ایرانی
دارند نمی رود.
1. از دوكاندول كه در كتابش، منشأ گیاهان بستانی Origin of Cultivated
Plants تمامی
گیاهانی را كه برتشنایدر ورودشان به چین را بخطا به چان كیین نسبت داده با كمال
امانتداری یاد كرده، بدور است كه در مبحث مدیکاگو(صص
104ـ102) هیچ اشارهای به چین نكرده باشد. راست آنکه تاریخچه این گیاه هیچگاه
درگذشته بدرستی به دست داده نشده است.
4. S.
Matsuda, . On
Medicago sativa and the Species of Medicago in China (Botanical Magazine ,Tōkyō, Vol. XXI, 1907, p.243).
این
جستار پژوهشی است بس گیرا و ارزشمند به زبان ژاپنی.
1. منظور اسناد
گوناگون پایتخت باختری )چانـنان/ Čan-nan در شِنـسی/
(Šen-si نوشته وو
كون Wu kün
از سده ششم میلادی است.
2. توضیحی كه در وجه تسمیه این نامها داده شده
بدین قرار است: باد پیوسته در این باغها صفیر کشیده نور آفتاب به گلها رخشش دهد.
3. نام باستانی سرزمین هینـپین (Hin-p'in)
امروزی
در حوزه سیـنان (Si-nan)، شانشی Sen-si[Shaanxi (Chinese: 陕西; pinyin: Shǎnxī)] .
7. كار پوتیه جز
برگردان یادداشتی راجع به اسپست از كتاب Či
wu min ši t'u k'ao نبوده
است. نام یوـ لو نون (Yü-lou nun)
كه بسیار در این متن آمده، برخلاف دریافت پوتیه نام رسالهای درباره كشاورزی نیست
بلكه سبک/اسلوب ادبی وو كیـتسون Wu K'i-tsün))، نویسنده کتاب است.
اشتراک در:
پستها (Atom)