۱۳۹۹ مرداد ۲۶, یکشنبه

فصل سی و سوم موبی دیک هرمان ملویل

 

سرزوبین انداز

بنظر می رسد اینجا محل مقتضیِ پرداختن به یکی از جزئی غرائب درون کشتی وال­شکار در مورد وجود رده­ ای از افسران کشتی زوبین انداز باشد؛ رده ­ای که البته جز ناوگان وال­شکار در دیگر انواع کشتیرانی شناخته نیست.

اهمیت زیاد پیشه زوبین اندازی از این حقیقت روشن می شود که بیش از دو قرن پیش در کهن شیلات هلند فرماندهی کشتی وال­شکار یکسره به کسی که امروز ناخدا نامند داده نمی شد بلکه میان او و افسری موسوم به سر زوبین انداز تقسیم می­گردید.  معنای تحت اللفظی اِسپِک­سیندِر، پیه­بُر است که در گذر ایام معادل سرزوبین انداز شد.  در آن روزگار اقتدار ناخدا به راندن کشتی و مدیریت کلی آن محدود می شد؛ در حالی که فرمانروای شاخه شکارِ وال و هرآنچه بدان مربوط می شد با اِسپِک­سیندِر یا سرزوبین انداز بود.  هنوز در شیلات انگلیسیان در گرین لند این سِمَت قدیم هلندی به صورت مُحَرَّف اِسپِک­شِنیِر به معنای وال­شکار حفظ شده، دریغا که شأن پیشین را بس فروگذارده.  امروزه تنها سرزوبین انداز را گویند و در این جایگاه صرفا یکی از افسران دون پایه تر ناخداست.   با این حال از آنجا که موفقیت سفر والگیری تا حدود زیاد بستگی به حُسن رهبری سرزوبین انداز دارد در شیلات امریکا صرفا از افسران ارشد کشتی نبوده بلکه تحت شرایطی خاص (پاس شب در میدان وال­گیری) فرماندهی عرشه را هم دارد؛ از این­رو  قاعده کلی  مصلحت والای دریا ایجاب می­کند بعنوان افسر اسمأ جدا از افراد جلوی دکل اصلی بِسر بَرَد و و از نظر حرفه به طریقی برتر از آنان شمرده شود هرچند همیشه با آنان است و از نظر اجتماعی همبرابر آنها شمرده می شود.   

بدین لحاظ تمایز بزرگی که در دریا میان افسر و نفر وجود دارد این است که اولی سمت پاشنه و دومی جانب سینه کشتی روزگار گذارند.   از اینرو در کشتی های وال­شکار همچون ناو­های تجاری نایبان در کنار ناخدا نزدیک کابین وی به سر می برند و به همین نحو در بیشتر کشتی­های وا­ل­شکار امریکائی زوبین اندازان ساکن عقب کشتی اند.  بدین معنا که خوردشان در کابین ناخدا و خابگاهشان جائی است که غیر مستقیم به کابین راه دارد.        

گرچه سفرهای دور و دراز صید وال در دریاهای جنوب (که بس درازدامن تر از هر سفر طویل انسان است)، با خطرات عجیب و غریبش و اشتراک منافع جاری و ساری میان خدمه که منافع جملگی، اعم از زبردست یا زیردست، نه به دستمزد ثابت بل به اقبال مشترک همراه با هشیاری، شیردلی و سختکوشی همگانی وابسته است و همه این ها باعث می شود در برخی موارد انظباط بدان شدت که در شناورهای تجاری بچشم می خورد نباشد؛ با این حال، صرفنظر ازاین که این والگیران تا چه پایه چون نظام پدرسالار بین النهرینی در برخی موارد بدوی در کنار هم زندگی کنند؛ با همه این­ها، به ندرت پیش می آید که، دست کم در عرشه ناخدا، شدت رعایت آداب مرسوم کاستی گیرد و هیچگاه از آنها تَخَطّی شود.  در واقع در بسیاری کشتی های نانتوکتی ناخدا را بینید که با چنان عظمت در عرشه فرماندهی خویش جِلوه فروشد که در هیچ نیروی دریایی دیده نشود و طلب چنان ادای احترام ظاهری کند که گوئی نه پَست ترین اُرمک آبی دریانوردان که ارغوانی ردای شاهانه به بر دارد.

این را هم باید گفت که گرچه ملول ناخدای پکود در میان همه همگِنان کمترین اعتنا را بدین خودبینی­های جاهلانه داشت و تنها ادای احترامی که می طلبید اطاعت مطلقِ فوری بود؛ گرچه از هیچ کس نمی خواست پیش از گام نهادن بر عرشه فرماندهی موزه از پای کِشَد؛ و هرچند در برخی موارد بعلت شرایط خاص رویدادهائی که جزئیاتش زین پس خواهد آمد افراد خود را به تفقد، تخویف یا ملاحظات دیگر به اسامی غریب می خواند، با این همه حتی ناخدا آخاب نیز به هیچ روی از آداب و رسوم حاکم بر دریا سر نمی تافت.   

احتمالا در نهایت این هم از پرده برون افتد که گاه پشت آن روش­ها و کاربردها نهان می شد و آن ها را حسب رویداد ها برای مقاصدی شخصی تر از غایات مشروع اولیه­شان کار می گرفت.  نوعی خودکامگی در مغزش بود که در غیر این موارد تا حدود زیاد مکتوم می ماند؛ از طریق همان روش­ها که همین خودکامگی در استبدادی مقاومت ناپذیر تجسم می­یافت.   زیرا صرفنظر از این که برتری فکری شخص بر دیگران چه باشد بی مدد نوعی نیرنگ­ها و تَعَّدی­های نمایان که همواره بخودی خود کمابیش پَست و فرومایه اند نمی تواند بدل به سروری میسور بر آنان گردد.  همین است که شاهان راستین مُلک پروردگار را از سکوهای دنیوی محفوظ داشته بالاترین افتخارات ممکن را ارزانی کسانی دارد که بیشتر بخاطر کِهتَری سَرمَدی نسبت به اندک گزیدگان مخفی الهی نام آورند تا سروری بلامنازع بر آحاد مدهوش خلق.  حُسن این امور جزئی چنان عظیم است که وقتی اوج موهومات سیاسی در وجود کسی ودیعه گُذارَد حتی برخی شاهان سفیه با همه خرفتی توانائی یابند.  هرچند آنگاه که چون سزار نیکلای اول تاج مستدیر شهنشاهی زمینی ذهنی شاهوار را در میان گیرد توده­های عوام الناس در برابر تمرکز مهیب خاکسارانه تعظیم کنند.  آن تراژدی نگار هم که گرایش به توصیف جامع و مستقیم شکست­ناپذیری اش دارد هیچگاه اشاره­ای از قضا چنین مهم به استادی یاد شده را از قلم نیندازد

اما ناخدایم، آخاب هنوز با همان مهابت و ژولیدگی نانتوکتی برابر دیدگانم روان است؛ و در این فصل راجع به شاهان و شهنشاهان نباید کِتمان کرد که ناچارم تنها به وال­شکارِ بی­برگ پیری چون او پردازم و زینرو از تمامی تَجَمُلات و غاشیه شکوهمند محرومم.   ای، آخاب!  بزرگیت را باید از افلاک چید و در ژرف دریا کاوید و در هوای اثیری نِمود!