۱۳۹۰ تیر ۲۳, پنجشنبه

نمایه سازی

اطلاعات درباره علم اطلاع رسانی



درباره کتابداری، دکومانتاسیون و علم اطلاع رسانی


نوشتة: جس شرا


ترجمة: علی سینائی





"نویسندة این مقاله یکی از کتابداران و استادان معروف رشتة کتابداری در امریکا است. مطالبی که در این مقاله عنوان شده از نظر آشنائی با تاریخ پیدایش و نحوة تکامل دکومانتاسیون و علم اطلاعات اهمیت دارد ولی مترجم با همة نتیجه گیریهای نویسنده موافق نیست و در عین آنکه کتابداری، دکومانتاسیون و علم اطلاعات را رشته هایی می داند که نوعاً با سازمان دهی اطلاعات و پژوهشهای مربوط به آن سر و کار دارد برای هر یک نقش و وظایف مشخصی قائل است. امید میرود در فرصتهای دیگری بتوان در این مورد بحثهای بیشتری به عمل آورد." (مترجم)





وقتی اوتله و لافونتن در اواخر قرن نوزدهم زائد طرح تهیة کتابنامة بزرگی از همة دانش ثبت شدة انسانی را ریختند در واقع جنبشی را که از زمان جوهان تریتیم Johann Tritheim و کنراد گسنر Konrad Gesnre و احتمالاً پیش از آن شروع شده بود مورد تاکید مجدد قرار دادند و به آن نیروی تازه ای بخشیدند.1


وقتی این دو نفر برای نخستین بار در خیابان فلورانس در بروکسل با یکدیگر ملاقات کردند و آشنا شدند شاید خودشان نمی دانستند که ریشه های نقشه شان تا کجا ادامه دارد و عظمت جنبشی که علیرغم فراز و نشیب های بعدی، آنرا احیا کرده بودند تا چه حد است. گر چه آنان هدف خود را سازمان دهی و نمایه سازی تمامی دانش ثبت شده بهر شکل ممکن می دانستند در پیدا کردن فنون پایه و راه گزینی های خود به کتابداری روی آوردند و بنابراین کار فراهم آوردند کتابنامه جهانی خود را از فهرستهای قراردادی کتابخانه آغاز کردند و نظام دهدهی دیوئی را به عنوان بنیاد رده بندی خود برگزیدند و نه تنها می کوشیدند کارشان جامع باشد بلکه می خواستند از موادیکه فهرست می کردند تحلیل موضوعی عمیق تری از آنچه در کتابداری قراردادی انجام می شد به عمل آورند و برای آنکه تفاوت بین فعالیت خود و کار کتابداران را نشان دهند نام آنرا "دکومانتاسیون" گذاشتند و بدین ترتیب در درون کتابداری انشعابی به وجود آمد که هنوز هم ادامه دارد.


در مدتی کمتر از بیست سال پس از آنکه اوتله و لافونتن کار خود را شروع کردند، جان کاتن دانا John Cotton Dana همراه با گروه کوچکی از طرفداران خود، از انجمن کتابداران امریکا خارج شد و "انجمن کتابخانه های اختصاصی" را تشکیل داد. این شخص از مدتها پیش در اهمیت خدمات کتابخانه برای بازرگانی و صنایع داد سخن می داد و معتقد بود به این رشته از کتابداری بی توجهی شده است و خود شعبه بازرگانی کتابخانه عمومی نیوآرک را در ایالت نیوجرسی تأسیس کرد که نخستین کتابخانه در نوع خود در ایالات متحدة آمریکا بشمار می رود. اما چون اصطلاح بهتری پیدا نکرد فعالیت خود را "کتابداری اختصاصی" نامید. کوششهائی که برای یکی کردن جنبش دانا با انجمن کتابداران امریکا به عمل آمد به نتیجه نرسید و حرفة کتابداری دچار تجزیه بیشتر شد. دومین جدائی بدفرجام در بین کتابداران در سالهای بعد از 1930 با تشکیل "انستیتوی دکومانتاسیون امریکا"2 به وجود آمد. هدف اولیه از تشکیل این انجمن آن بود که نمایندگان چند مجمع علمی کشور (امریکا) را که علاقمند به تشویق و بسط استفاده از وسائل جدید علمی در فعالیتهای کتابشناسی پژوهندگان بودند در خود گرد آورد.3 با وجود این چون لکثریت اعضای صاحب نظر و موثر این انستیتو عمیقاً به روشهای جدید تکثیر عکسی خصوصا میکروفیلم علاقه داشتند، اصطلاح دکومانتاسیون در این سوی اقیانوس اطلس بزودی عملاً مترادف با میکروفتوگرافی شد همانطور که در اروپا مفهوم این اصطلاح بسیار نزدیک به بسط و اعتلای رده بندی دهدهی جهانی بود.


فعالیتهای منظم دکومانتاسیون تا حد زیادی در دوران جنگ جهانی دوم دچار رکود شد اما تجربیاتی ناپرورده دربارة بازیابی اطلاعات با روشهای مکانیکی توسط برخی از سازمانهای اطلاعاتی نیروهای مسلح امریکا به عمل آمد. تجدید حیات انستیتوی دکومانتاسیون امریکا (که اکنون انجمن امریکائی علم اطلاعات نام دارد) همراه با علاقه فراوان و روزافزون به کاری بود که در آن زمان "جستجوی کتابشناختی ماشینی" نامیده می شد. در دهة 1950-1960 رشته های کلاف کتابشناسی بیش از پیش به هم پیچیده شد. انجمن کتابخانه های اختصاصی، گروه دکومانتاسیون خود را تشکیل داد، شیمی دانان تحت تأثیر مسائل ناشی از رشد روزافزون و سریع نوشته ها، گروه انتشارات علمی شیمی را در انجمن شیمی دانان امریکا به وجود آوردند، علاقمندان به میکروفیلم که براثر توجه انستیتوی دکومانتاسیون امریکا به مسائل مربوط به جستجوی ماشینی، منافع خود را در معرض کم توجهی می دیدند برای خود گروه مستقلی تشکیل دادند که بنام انجمن ملی میکروفیلم شناخته شد و بیشتر اعضای آن سازمانهای بازرگانی سازنده و فروشنده تجهیزات یک فیلم مستند هستند، نویسندگان فنی و ویرایشگران نیز از انستیتوی دکومانتاسیون امریکا کناره گیری کردند و در همین حال چند سازمان چکیده نویسی گروه خاصی برای خود تشکیل دادند، در همین اواخر انجمن امریکائی پیشرفت علوم یک گروه علم اطلاعات به وجود آورد و انجمن کتابداران امریکا گروه علم اطلاعات و خدمات ماشینی را تأسیس کرد. این گروه از توسعه کمیته بین گروهی دکومانتاسیون به وجود آمد. فهرست سازمانهائی که ذکر کردیم کامل نیست ولی باندازة کافی طولانی است و می تواند نمایانگر رشد سازمانهای تخصصی علاقمند به "کتابداری جدید" باشد و نشان دهد که امروز "زاد و ولد" در این رشته تا چه حد سریع است. توجه به این نکته حائز اهمیت است که در بسیاری از این سازمانها بخش قابل ملاحظه ای از اعضاء کتابدار نبودند بلکه دانشمند یا لااقل کسانی بودند که تحصیلات علمی کرده و به سبب انتشارات رشته خود به دکومانتاسیون روی آورده بودند. در واقع باید گفت عده زیادی از این اشخاص آشکارا کتابداران را تحقیر می کردند.





دو راه جداگانة رشد


از نظر تاریخی، دو راه اصلی رشد در جنبش کتابداری وجود داشته است و همین مسئله از نظر عقیدتی سبب جدائی کتابداران شده است. در آغاز، یعنی از زمانیکه بطلمیوس کتابخانه شهر اسکندریه را در دهانة نیل تأسیس کرد، کتابداری کاری دانش پژوهانه محسوب می شد و وظیفه آن گردآوری منظم و سازمان دادن به دانش ثبت شده بشر یا بقول کنت بولدینگ Kenneth Boulding "نوشته ها" بود. کتابدار به عنوان دانش پژوه کتابدوست چهره مسلط این حرفه بود و این وضع تا دهه های نخستین قرن نوزدهم که توجه به مردم کوچه و خیابان و اعتقاد به کمال انسانی فزونی یافت و برای رشد و پیروزی دموکراسی نیاز به انتخاب کنندگان روشن بین و با فرهنگ احساس شد ادامه داشت. با پیدایش کتابخانه عمومی آرمانی خدمت به جامعه به وجود آمد و تأثیر آموزش برای تعالی و بهبود انسان مورد توجه قرار گرفت. بدینسان کتابخانه عمومی از نقش عظیم خویش آگاهی یافت و چون کلیسا به هنگام جلب نو دینان، با حرارت تمام به انتشار آرمانهای خود در میان مردم پرداخت. امروز بسیاری تصور می کنند که علاقه به انتقال دبیرخانه انجمن کتابداران امریکا از شیکاگو به واشنگتن نشان اینست که انجمن بتدریج به گروهی برای اعمال فشارهای سیاسی تبدیل می شود. این تغییر نظرگاه و گرایش از پژوهش به خدمت در کتابداری در همان سال 1853 به هنگام کنفرانس کتابداران بطور غیر محسوس وجود داشت ولی در سال 1876 که انجمن کتابداران امریکا به مناسبت صدمین سال بنیادگذاری فیلادلفیا، در این شهر تأسیس گردید بطرز بارزی آشکار شد. از این نقطه، طرفداران خدمات گسترده کتابخانه که از حمایت سخاوتمندانه آندروکارنگی و مؤسسه ایکه بنیاد گذاشته بود بهره مند می شدند روزبروز قدرت بیشتری گرفتند و در مقابل از نفوذ آنانکه بیش از همه به جنبه های کتابشناختی کار توجه داشتند کاسته شد. در این زمان بود که دو راه جداگانه در کتابداری به وجود آمد و این دو راه روز بروز از یکدیگر دورتر شدند. یکی از این دو راه به تأسیس انجمنهای ایالتی (شعبه های انجمن کتابداران امریکا در ایالات) و دیگر گروههای محلی و منطقه ای انجامید و دیگری به تأسیس فدراسیون بین المللی مراکز اسناد، انجمن کتابخانه های اختصاصی و انجمن دکومانتاسیون امریکا و دیگر سازمانهای وابسته بدانها. این تغییر را شاید بتوان به بهترین بصورت نمودار نشان داد (مراجعه به تصویر 1)


این جدائی دائمی در کتابداری نه فقط همراه با پیچیدگی روزافزون سازمانهای مربوط و نیز سئوالهای جدی غیر کتابداران "مهاجم" دربارة هدفهای کتابخانه بود بلکه برای خود کتابداری نیز تحقیر آشکاری بشمار می رفت. "مهاجمان" هیچ قسمتی از آموزش کتابداری را لازمه آمادگی برای کار خود نمی دانستند و فنون کتابداری را رد می کردند گواینکه بعدها خود روشهائی را که کتابداران مدتها پیش آزموده و انتخاب یا رد کرده بودند مجدداً اختراع کردند و بهیچ روی نمی خواستند نام حقیر کتابدار را بر خود بگذارند. مبارزه چندین ساله ای که در آن دکومانتالیستها و متخصصان علم اطلاعات جنگ با کتابداران را بر انتقال و تغییر روشها ترجیح می دادند بیش از آنکه منجر به روشن بینی شود سبب ایجاد هیجانات تند گردید. این پدیده خصوصا از نظر دانشجویان جامعه شناسی پیدایش حرفه ها جالب است و می تواند به عنوان مثالی از یک تمایل گروه مهاجم بیگانه برای تغییر مجموعه اصطلاحات گروه مورد هجوم (و در نتیجه عرضه کردن کار خود – با کمک ظواهر خارجی - به عنوان یک رشتة جدید) مورد مطالعه قرار گیرد.


تصور می شد که با تغییر اصطلاحات، خصوصیات کار نیز عوض می شود، بدین ترتیب "توصیف گر" بجای "سرعنوان موضوعی" نشست و بدان احترام علمی بخشید و آن را قابل پذیرش جامعه معتبر نمود. همیشه آشنائی بسیار با اصطلاحات سبب دست کم گرفتن آنها می شود. بدین ترتیب دانشمندان سفیدپوش، خانم ظریف و لطیف پشت میز امانت را با تمام کارهایش طرد کردند بدون آنکه توجه کنند که این خانم موخاکستری مشعلدار دانش، پدیده ای متعلق به گذشته نیست که بی جهت به زمان ما رسیده باشد. در اینجا بعوض اطاله کلام باید به مسئله تعریف بپردازیم.





مسئله تعریف


هنگامیکه خشم علیه دکومانتاسیون به اوج خود رسیده بود شخصی که نام او متاسفانه شناخته نیست این اصطلاح را "کتابداری که بوسیله آماتورها عمل می شود" تعریف کرد. این کاریکاتور بخشی از حقیقت را در برداشت گواینکه آنچنان تعریفی نبود که بتواند در فرهنگ انگلیسی آکسفورد درج شود. اوتله اصطلاح دکومانتاسیون را چنین تعریف کرد: "شیوه ای که با کمک آن همة مدارک از همه نوع در همه رشته های فعالیت انسان گردآوری، رده بندی و توزیع می شود" این تعریف بخاطر آنکه بر شیوه ها و روشها تاکید می کند ارزش دارد.


تعریف اس.سی برافورد (S.C. Bradford) خیلی به تعریف اوتله نزدیک است با این تفاوت که دکومانتاسیون را یک "دانش" نمی داند بلکه آنرا یک "هنر" بشمار می آورد: "هنر گردآوری، رده بندی تمام انواع مدارک و آثار فعالیتهای





کتابخانه های باستانی

کتابخانه های قرون وسطی



شکل 1) کتابداری به عنوان پژوهش در کتابشناسی





فکری بشر و آماده کردن آنها برای دستیابی سریع .......... روشی که بوسیله آن .......... انتشارات موجود یک رشته که به موضوع تحقیق یک متخصص مربوط است در برابر او گذاشته می شود به نحوی که او را بتمام و کمال از کارهای گذشته در رشته خود باخبر کند و بدین ترتیب نبوغ او از پرداختن به کاری که قبلا انجام شده است معاف شود.5 بدین سان برافورد تأکید را بر تهیه و سازمان دهی می گذارد و مراجعان را به "پژوهندگان" محدود می کند. کاترین او مورا (Kathrine O. Schweizer Lexikon تعریف Murra) را درباره دکومانتاسیون پذیرفت – این تعریف چنین است: "تهیه، نگهداری و سازمان دهی مواد کتابخانه ای.6 با همه اینها می توان گفت که خانم بریه Briet جامع ترین تعریف را بدست می دهد، و می گوید که حتی جانوران باغ وحش نیز جزو دکومانتاسیون هستند.7 در 1951 نگارنده نوشت که دکومانتاسیون جزئی از سازمان دهی کتابشناختی است که در خدمت نیازهای دانشمندان است و وظیفة آن تسریع جریان "دانش ثبت شده" در میان گروهی از متخصصان یا در میان گروههای مختلف می باشد. دکومانتاسیون با انتقال اطلاعات در سطح عامه، غیر متخصص و معمولی کاری ندارد"8 این تمایز بسیار محدود کننده است و شاید امروز پذیرفتنی نباشد. زیرا اگر دکومانتاسیون نظام یا روشی برای بکار بردن کتابداری است، فنون آن می تواند به یک نسبت برای ادبیات کودکان یا برای کتب علمی در فیزیک مولکولی بکار رود.


اما مفهوم دکومانتاسیون خود مسئله ای را مطرح می کند که جنبه علمی دارد زیرا لااقل در ایالات متحده امریکا اکنون در بسیاری از محافل به عنوان رشته ای حتی کهنه از کتابداری تلقی می شود. حتی این طرز تلقی در میان بسیاری از کسانی که تا چند سال پیش از پرشورترین طرفداران و اجراکنندگان آن بودند رایج است. در کنفرانس تربیت متخصصان اطلاعات برای علوم که در بهار 1962 در انستیتوی تکنولوژی جورجیا تشکیل شد، نمایندگان توافق کردند که از بکار بودن اصطلاحات دکومانتاسیون و دکومانتالیست احتراز شود و اظهار داشتند "به علت تفاوتهای زیادی که در کاربرد این اصطلاحات وجود دارد و تعابیر متعددی که از مفهوم آنها می شود توصیه می کنیم هر کس می خواهد آنها را بکار برد قبلا تعریف خاص خود را از این اصطلاحات به دست دهد9": در برابر جامعیت مبهم اصطلاح دکومانتاسیون، کنفرانس جورجیا پنج طبقه از کسانی را که با سازمان دهی اطلاعات سر و کار دارند بشرح زیر مشخص کرد: کتابدار، کتابدار اختصاصی، کتابدار علوم، تحلیل کننده اطلاعات علمی و متخصص علم اطلاعات، و این آخرین طبقه را دسته ای دانست که بیشتر با تحقیق در یک رشتة خاص سر و کار دارد تا با خدمات آن. در اینجا نمی توان درستی یا نادرستی این نوع دسته بندی را بررسی کرد فقط می توان تأکید کرد که این اصطلاحات بهیچوجه کاملا جدا از یکدیگر نیستند و یکدیگر را نفی نمی کنند بلکه با هم خصوصیات مشترکی دارند. آخرین شکست اصطلاح "دکومانتاسیون" را می توان در این دانست که انجمن کتابداران امریکا از پذیرش آن به عنوان نام گروه تازه خود (علم اطلاعات و کارهای ماشینی) خودداری کرد و هم اکنون انجمن دکومانتاسیون امریکا مشغول مطالعه پیشنهادی برای تجدید نظر در اساسنامه خود و تغییر نام به "انجمن امریکائی علم اطلاعات" می باشد.





علم اطلاعات در دنیای کتابداران


شانون Shannon و ویور Weaver نیز هنگامی که "نظریه اطلاعات" خود را پایه گذاری کردند، به اشتباه دچار شدند و اصطلاح نامناسبی بکار بردند. البته آنان با نظریه اطلاعات سر وکار نداشتند بلکه منظورشان نظریه نشانه ها، ظرفیت هر نما در انتقال پیام، یک سیم تلفن یا هر راه یا رسانه دیگر ارتباطی بود. اصطلاح آنها جالب است و آنانکه به مسئله بهبود و دسترسی به دانش ثبت شده علاقه دارند اصطلاح "علم اطلاعات" را بسرعت برگزیده آنرا برای نشان دادن و هدف و منظور خود بکار بردند. بدین ترتیب این اصطلاح بزودی برای اطلاق به آنچه کتابداری غیرسنتی بود پذیرفته شد. می توان گفت که ارتباط بسیار باریک بین نظریه اطلاعات و بکاربردن دانش ثبت شده به بهترین وجه توسط یک شاعر ناشناس در شمارة ماه جولای 1962 مجلة Behavioral Science (جلد هفتم صفحه 395) باین ترتیب بیان شده است:


شانون، وینز و من


هرسه این موضوع را گمراه کننده یافته ایم


که بکوشیم اندازه بگیریم


دانائی و ظرفیت راهها را


با کمک Epi Logpi


کنفرانس جورجیا متخصص علم اطلاعات را چنین تعریف کرد: "شخصی که دانش ذخیره و بازیابی اطلاعات را مطالعه می کند، آنرا بسط دهد و روشهای جدیدی برای برخورد با مسئله اطلاعات بوجود می آورد، شخصی که به خود مسئله اطلاعات علاقمند است." بدین سان مسئله از تمایز بین کتابداری و دکومانتاسیون به فصل مشترک بین علم اطلاعات و حرفه کتابداری تبدیل می شود.


برای آنکه این رابطه تازه خوب فهمیده شود لازم است بدواً به ماهیت خود کتابداری توجه نمود. کتابداری در معنی عام خود و به عنوان یک فعالیت حرفه ای به تمام سازمانها، عملیات، فنون و اصولی می پردازد که هدفشان مفیدتر کردن و قابل دسترس تر کردن آثار نگاشته شده دانش بشری برای جامعه است، یعنی کتابداری می خواهد فایده اجتماعی آثار نگاشته شده را بخاطر بشر بحداکثر برساند. شاید بتوان نقش اجتماعی کتابدار را بترتیب زیر نشان داد.






هدف اجتماعی کتابدار در پایه این مثلث تجسم می یابد، بنابراین همانطور که در بالا گفته شد دکومانتاسیون چیزی جز یک شکل یا یک جنبه از کتابداری نیست، همانطور که نگارنده یکبار بمناسبتی گفت "دکومانتاسیون، کتابداری با یک کلید عالی10" است. به عنوان یک اصل پذیرفته شده کتابداری حرفه ایست که خدمت هدف آنست و انواع شکلهای مختلف آن براساس طبیعیت و خصوصیات گروه مخدوم تعیین می شود. کتابداری، کتابداری است خواه در خدمت نیازهای کتاب شناختی دانشمندی باشد که با لوله های آزمایش و قرع و انبیق های خود محاصره شده است خواه در خدمت کودکی که برای اولین بار غرق تماشای کتاب مصور خود می شود.


اما وضع در مورد "علم اطلاعات" طور دیگری است. ریز (Ress) و ساراسه ویچ (saracevic) در مقاله ای که در کنفرانس انجمن کتابخانه های اختصاصی بسال 1967 خوانده شد اظهار داشتند که "علم اطلاعات" نمی تواند با دکومانتاسیون، بازیابی اطلاعات، کتابداری یا هر چیز دیگر برابر شود. علم اطلاعات همانقدر با بازیابی اطلاعات و کتابداری شباهت دارد که فیزیک با مهندسی11". به عقیده این دو نویسنده علم اطلاعات رشته ای از پژوهش است که مایه و روشها و فنون خود را از یک سلسله موضوع های مختلف می گیرد تا به فهم "خواص، رفتار و جریان اطلاعات" کمک کند و شامل "تجزیه و تحلیل سیستم ها، جنبه های محیطی اطلاع و ارتباط، وسائل اطلاعی و تجزیه و تحلیل زبانی، سازمان اطلاعات، رابطه بین انسان و سیستم و نظایر آن" می باشد بدین ترتیب به چنین تعریفی از علم اطلاعات می رسند: "پژوهش درباره پدیده ارتباط و خواص سیستم های ارتباطی".


نگارندة این مقاله با نظر ریز و ساراسه ویچ که علم اطلاعات را دارای مشخصات یک "حرفه" نمی دانند مخالف است. دلیل نامبردگان در این اظهار نظر اینست که علم اطلاعات "هیچ نیاز اجتماعی را برآورده نمی سازد و کاری با خدمات عملیاتی ندارد" آنان همچنین می گویند که این دانش "دارای پایه های نظری نیست". اما واقعیت اینست که علم اطلاعات یک نیاز اجتماعی را بر آورده می سازد زیرا سبب می شود که انسان در رابطه با خود و با محیط شناخته شود. پذیرش این نظر که یک حرفه حتماً باید با "خدمات عملیاتی" سر و کار داشته باشد سبب می شود که تمام رشته های علوم محض و دیگر اشکال تحقیق نظری خاصیت "حرفه ای بودن" خود را از دست بدهند. ممکنست علم اطلاعات هنوز پایه نظری نداشته باششد اما در راه آنست که چنین پایه ای را از رشته هائی در ساختن آن سهم دارند بدست آورد و علم اطلاعات پایه نظری برای کارهای عملی کتابداری است.


بحث درباره "حرفه ای بودن" چندان ثمربخش نیست، درست تر آنست که از طیف کتابداری که توسط ریز و ساراسه ویچ طرح شده در اینجا با تغییر مختصری نقل شده است بحث کنیم (شکل 2)


بدیهی است که عناصری تشکیل دهنده طیف در شکل 2 ناقص یکدیگر نمی باشند بلکه براههای گوناگون با یکدیگر ارتباط دارند و وابسته به هم هستند. عمل سبب شناخته شدن رشته هایی که تحقیق در آنها مورد نیاز است می شود و تحقیق، عمل را شکل می دهد و بر آن اثر می گذارد. فرضیه ها و روشهای "موضعی و جزئی" کتابداری کهنه دیگر برای دنیای پیچیده دانش ثبت شده امروزی کافی نیست. علاوه بر این تا حدود بسیار زیادی ساختار همبسته شکل 1 با عناصر شکل 2 قابل شناخت و تطبیق است. چون در اولی هیچ عامل پیونده دهنده دیده نمی شود و بیشتر نمودار پاره های جدا از هم است در حالیکه آخری بیشتر نشان دهنده همبستگی است. بدون تردید چنین تقسیم بندی، یا تفاوت اساسی تأسف آور در حرفه های دیگر چون حقوق و پزشکی وجود ندارد زیرا مثلاً جراح تحصیلات عمومی خود را در پزشکی با کسانی که بعدها در رشته های دیگری متخصص می شوند آغاز می کند و بنابراین فراموش نمی کند که تخصص او جزئی از یک کل است.


به همین ترتیب متخصص امور حقوقی کار خود را با فراگرفتن اصول کلی علم حقوق آغاز می کند. برعکس کتابداری هنوز آنقدر پخته نشده و یک سلسله رشته های کلی و عمومی در آن به وجود نیامده است تا تمام کتابداران و متخصصان علم اطلاعات پیش از پرداختن به تخصص مربوط به خود ناچار از فراگرفتن آن ها باشند. شناخت این مجموعه نظریه ها و عمل های مشترک در کتابداری وظیفه ویژه مدارس کتابداری است که باید با کمک کتابداران شاغل در کتابخانه ها به انجام رسانند.








رابطه علم اطلاعات با کتابداری


رابرت س. تیلور Robert S. Taylor در تحقیقی که اخیرا با کمک بنیاد ملی علوم (امریکا) انجام داد پنج رشته را مشخص نموده است که در آن ها و علم و تکنولوژی با کتابداری و آموزش کتابداری دارای روابط متقابل است:


1- تجزیه و تحلیل سیستم ها که شامل طرح و پروراندن نمونه ها و فنون نمونه سازی در مطالعه کتابخانه ها یا قسمتهایی از آنها و یا مجموعه های بزرگ نظیر شبکه کتابخانه ها می باشد.


2- محیط، شامل مطالعه زمینه ای اجتماعی است که کتابخانه در آن عمل می کند (دگرگونی اجتماعی دانش و نیازهای فکری اجزاء مختلف اجتماعی یا انواع مختلف اجتماعات و سطح های رشد فکری و فنی)


3- راههای اطلاعاتی که شامل تمام رسانه های ارتباطی است که دانش بوسیلة آنها انتقال می یابد و دریافت می شود. این راهها منحصر به کتاب یا موادی که بشکل کتاب است نیست بلکه شامل هر نوع رسانه از جمله خود کتابخانه یا مرکز اطلاعات هم می شود.


4- دسته چهارم را می توان سازمان یا تجزیه و تحلیل کتابشناسی نامید زیرا شامل فرآیند نام گذاری، برچسب زنی و رده بندی می شود و باید بسیار بیشتر از گذشته بر کار منطقیون، زبانشناسان و ریاضی دانان تکیه کند.





















عمل


تحقیق


خدمات


فنون


تخصصی


عمومی


-جامعه


-گروههای خاص


-رابطه با سازمانهای دیگر


-پیاده کردن طرح


- ساختمان سیستم


-عملیات


خدمات فنی


خدمات عمومی


اداره


واحدهای تخصصی


بخشهای موضوعی


رابطه با سازمان مربوط


عملیات نیمه حرفه ای و غیر حرفه ای


-تحقیق در مورد مسائل مشخص کتابداری


-خط مشی اداری


- عملیات و روشهای کتابخانه ای


-تجزیه و تحلیل و طرح سیستمها


-دانش مدیریت


-مهندسی کتابخانه


-سنجش خدمات


-محیط اجتماعی دانش ثبت شده


-نظریه ارتباط


-علم اطلاعات


-آثار اجتماعی ارتباط-تجزیه و تحلیل رسانه ها


(از علوم فیزیکی، بیولوژیکی، رفتاری و علوم انسانی کمک می گیرد)


شکل 2. طیف کتابداری


آخرین رشته مربوط به روبرو شدن انسان با سیستم ها است که شامل کلیه اعمال متقابل بین استفاده کننده است از یک سو و وسائل و خدمات کتاب شناختی که در اختیار اوست از سوی دیگر. این نوع. "وسائل" ممکنست انسانی یا مکانیکی باشد، یعنی این وسیله ممکن است کتابدار مراجعه باشد یا فهرست کتابخانه، نمایه، یا کمپیوتر یا حتی کتاب12. خود تایلور قبول دارد که این مقوله ها تا حدود زیادی با یکدیگر وجه اشتراک دارند و هر مطالعه ای می تواند شامل خطوطی از هر کدام بشود اما بهر حال همه اینها بروشنی ساختار پایه نظری را که علم اطلاعات برای کتابداری فراهم می آورد نشان می دهد و روش هائی را پیشنهاد می کند که کتابداری نو نتوانسته است در تعلیل آنچه انجام می دهد بیابد.


بنابراین علم اطلاعات با کتابداری تضاد ندارد، برعکس متحد طبیعی آن است و کتابداران نباید این خویشاوند تازه فکری را از خود برانند و متخصصان علم اطلاعات نیز نباید ارزش کتابداران را نادیده بگیرند. هر دو سه دسته اشتباه کرده اند و باز هم اشتباه خواهند کرد، و اگر کتابدار در این میان گناهکارتر است تنها بخاطر اینست که زمان بیشتری بر او گذشته است. احتمالات بما می گوید که نوآوری بدون اشتباه ممکن نیست. اقلا در حال حاضر، کتابدار و متخصص علم اطلاعات ممکنست به زبانهای متفاوتی سخن گویند – زیرا که مفاهیم جدید به واژگان جدید نیازمند است – اما بالاخره توافق و تفاهم مشترک به وجود خواهد آمد. ریز و ساراسه ویچ و تایلور همه نشانه هایی از یک نسل تازه کتابدار هستند، نسلی که می تواند کتابداری را به دوران کتابدار پژوهنده بازگرداند. این کتابدار نوع جدیدی از کتابدار – پژوهنده خواهد بود (و پژوهنده جدید خود کاملا با آنچه در دوران باستان بود تفاوت دارد) که خواهد توانست به این حرفه آن غنای فکری و ژرفائی را که سالها در جستجوی آن بوده است بدهد.

۱۳۹۰ تیر ۲۱, سه‌شنبه

نیشابور شهر دروازه‌های خورشید، استاد بیتا، فریدون جنیدی

"خورآسان" در زبان پهلوی، به معنی خورآیان است، یا جایی که خورشید از آنجا می آید، یا مشرق[۱] و چون ایرانیان نماز و نیایش خویش را رو به سوی نور، و آفتاب انجام می دادند به ویژه برای مشرق و خراسان که دو نماز "گاه سپیده دم" و "گاه بامداد" را روی بدان سو می خواندند، ارزشی دیگر می دانستند چنان که در تقسیم های دیوانی و کشوری نیز خراسان همواره پس از پایتخت ایران قرار داشت و کنارنگ خراسان سپهسالار ایران بوده و همواره در همه آیین ها نام او را پس از شاهنشاه می آوردند.
ابوسعید ابوالخیر یکی از بزرگترین عارفان ایرانی نیز پایتخت خود را در نشابور قرار داد و هیچ گاه از خراسان بیرون نرفت، حتی در حج ... و مهری سخت به خراسان و نشابور داشت چنانکه روزی کسی از نشابور به بغداد می رفت، او را گفت به بغدادیان آن که تازی بداند بگوی:
فمطلع الشمس من خراسان [۲]
و آن که فارسی بداند برخوان:
سبزی و بهشت و نوبهــار از تو برند
آنی که به خلد یادگـــــــار از تو برند
در چینستان نقش و نگــار از تو برند
ایران [۳] همه فال و روزگــــار از تو برند [۴]

چنین است که نیشابور را به جز از دروازه های کوچک که از آن یاد کرده خواهد شد، چهار دروازه بزرگ بوده است که هر چهار، رو به سوی خورشید داشته اند و هنگام برخاستن خورشید، نخستین پرتوهای آفتاب از هر چهار دروازه به اندرون شهر می تابیده است. و اگر چه نقشه آن شهر در دست نیست ولی می توان به یاری اندیشه این نقشه را چنانکه در نگاره آمده است، مجسم کرد.
و این آگاهی را "امام الحاکم" نیشابوری در تاریخ نیشابور به ما می دهد. که چون شاپور خواست که شهر نشابور بنا کند، چهار دروازه در چهار سوی آن چنان بساخت که همگام برآمدن آفتاب از هر چهار دروازه، آفتاب به درون شهر می تابد. هنوز در خانه های کهن زرتشتیان یزد و کرمان، نخستین پرتو آفتاب نیز بر "پسکم مس" می تابد. این خانه ها که به سبک معماری پارتی ساخته می شود، دارای چهار پسکم [Paskam] یا صفه است که در چهار سوی سرای قرار دارند، هر پسکم، ایوانی با آسمانه ی زخمی (سقف ضربی) است که به اتاق ها راه دارد. یکی از این پسکم ها، راه ورودی سرای است و دو پسکم دیگر دو سوی محل رفت و آمدهای روزانه است و پسکم بزرگ (که پسکم مس خوانده می شود)، از دیگر پسکم ها بلند تر و سر آن از پشت بام بالاتر است، چنان که نخستین پرتو خورشید بر آن می تابد و آغازگاه بامداد، یا نماز بامداد را آگاهی می دهد ... این پسکم، اوستا خوانده می شود، و همواره گیاه سبز و گلدان و گلاب و بوی خوش چون اسپند و کندر و عود در آنجا موجود است و کسانی که تن پاک دارند، می توانند بدان گام نهند. بدین روی، گاهگاه آن را "پسکم پاک" نیز می نامیم. چنان که می دانیم این نوع ساختمان را در فرهنگ معماری جهان به نام پارتی می شناسند. و ریوند و ابرشهر یکی از بزرگ ترین شهرهای تیره ی پارت است که شهر دروازه های خورشیدش می نامیم.
محتویات
[نهفتن]
• ۱ دروازه های نیشابور
• ۲ موقعیت اقلیمی شهر نیشابور
• ۳ کوی ها
• ۴ انگیزه ی دینی ایجاد ابرشهر
• ۵ ترکیب شهر و حرکت آن در دوره های تاریخی
• ۶ آب رسانی
• ۷ مساجد
• ۸ مدارس
• ۹ خانقاه و دویره ها
• ۱۰ پانوشت ها

[ویرایش]دروازه های نیشابور
مقدسی بسیاری از دروازه ها را در نشابور نام می برد و روشن است که همه این دروازه ها، دروازه ای بیرون شهری نبوده اند، چون پادرزم چنین شهری که شصت دروازه داشته باشد سخت است. پس چنین پیداست که دروازه های کهن دژ نخستین با گسترش شهر در میانه شهر قرار می گیرد و آن گاه که باره ی دوم بر گرد شهر گسترش یافته کشیده می شود آنجا را نیز دروازه های تازه می سازند و با گسترش هر باره ی تازه به شمار دروازه ها افزوده می شود.[۵]
باز آن که برخی کوی ها خود برای خود دروازه ای داشته اند که نظیر آن را در محله دستوران زرتشتی یزد هنوز می توان باز دید و این گونه دروازه ها کوی ها را از یکدیگر جدا می کرده است. در هر حال چهار دروازه ی شهر بنا به روایت نامبرده، دروازه ی پول (پل)، دروازه ی کهن دژ، دروازه ی کوی معقل و دروازه ی پل تکنین، کهن دژ بیرون از شارستان است [۶] و ربض پیرامون شارستان، پس نقشه ی آن به گمان نزدیک چنین می شود؛
از دروازه های بیرونی ربض: دروازه ی جیک که ره به سوی بلخ و ماوراء النهر می گشوده است، پس دروازه ی شرقی است. دیگر، دروازه ی قباب (قبه ها، گنبدان): که راه عراق (ایران مرکزی) و گرگان را باز می کرده است، پس دروازه ی غربی است. از میان دو گنبد: مهرآباد و شادمهرک می گذشته است که هنوز ساختمان این دو گنبد سالم است.[۷] و دیگر، دروازه ی اسپربس که به سوی قهستان (جنوب خراسان) و پارس، باز می شده که دروازه ی جنوبی است. و چهارمی دروازه ی احوض آباد که می بایستی دروازه ی شمالی بوده باشد.
[ویرایش]موقعیت اقلیمی شهر نیشابور
پیشینیان نیم کره شمالی را از استوا تا قطب به هفت اقلیم تقسیم کرده بودند و نشابور، در اقلیم چهارم قرار دارد. و بدین روی دارای هوایی میانه و خوش است. شهر در میان دشتی گسترده نهاده شده که از سوی شمال محدود به کوه بینالود است. از این کوه به جز از رودهای کوچک، ذخیره های سرشار از آب های زیر زمینی از شمال به جنوب روان است که با برآوردن کاریزها و دولاب ها دشت گسترده ی نیک نشابور را سرسبز و پربار می کند و این خود به گردهم آیی مردمان و بنای روستاها و شهر های نخستین کمک می کند.[۸]
پناهگاه شمالی؛ یعنی کوه بینالود هم چون دژی شهر را از برخی یورش های همسایگان بی فرهنگ شمال غربی ایران محافظت می کند به طوری که شهر در پناه این حصار و نیز در پناه پادگان بزرگ شرقی ایران که همواره در شهر توس جایگاه داشته، می توانسته است که چند دم بیشتر از شهر های دیگر خراسان از یورش ها در امان بماند.
لطافت هوا، آمادگی خاک و کان های بی شمار چون فیروزه، گوگرد، مس، نمک، گچ و ... موقعیت جغرافیایی این شهر که شهر را بر سر راه همه شهر های خراسان و دیگر بخش های ایران قرار می دهد، امکانات اقتصادی، تجاری و فرهنگی ویژه ای فراهم آورده است که شهر را بدان مرحله از گستردگی برساند که در تمام ادوار پیش از یورش مغولان، آبادترین شهر خراسان و یکی از بزرگترین شهر های ایران و جهان شود، چنان که پس از اسلام نیز، مرکز بزرگ مسیحیان ایران و کلیمیان بود و نیز پایتخت زرتشتیان به شمار می رفت.
در کتاب ها از رونق بازارهای نشابور و نیز تجمع گروه های مختلف از پیروان دین های گوناگون در نشابور افسانه های بسیار آمده است که همه، داستان از بزرگی شهر و رونق بازار و مدارس و مساجد و خانقاه های آن می کند.

 "گفتم واقعه ی تو چیست؟ گفت: مرا یک انباز به بلغار بوده است و یک انبار به نهر واله" [۹] بازرگان نشابوری که انباز به بلغار دارد بی گمان در روم و فرنگ و چین نیز داد و ستد داشته است.

 "... در این سال به مکه قحطی بودی و چهار من نان به یک دینار نیشابوری بود ..." [۱۰]

 "روزی شیخ ما ابوسعید در نشابور برنشسته بود (سوار بر اسب بود) و با جمع به جایی می رفت. به در کلیسایی رسید". [۱۱] روشن است که در نشابور کلیسا فراوان بوده است که اینجا به یکی از آنها اشاره می رود، چنان که اگر تنها یک کلیسا در این شهر می بود کافی بود که بگوید "به در کلیسا رسید".

 "... جهود در راه می آمد، طلیسایی برافکنده و جامه های خوب پوشیده و به کنشت می شد".[۱۲]

 " خاصه امام محمد جوینی را که او را این آرزو زیادت بود و او وکیلی جهود داشت و پیوسته او را به اسلام دعوت می کرد". [۱۳]باید سنجید که تا چه اندازه یهودیان در کار بازار و داد و ستد و کشاورزی دست داشته اند که کسی چون امام ابو محمد جوینی خویش را ناچار از آن می بیند که و کیلی جهود اختیار کند.

 "روزی شیخ ما در نشابور بر نشسته بود و جمع متصوفه در خدمت او بودند و به بازار فرو می شدند. جمعی برنایان (کودکان) می آمدند برهنه، هر یک از ارپایی (کفشی) چرمین در پای کرده و یکی را بر گردن گرفته می آوردند. چون پیش شیخ رسیدند، شیخ پرسید: این کیست؟ گفتند: امیر مقامران (قماربازان) است. شیخ او را گفت: این امیری به چه یافتی؟ گفت: ای شیخ به راست باختن و پاک باختن ... شیخ نعره ای بزد و بگفت: راست باز باش و پاک باز باش و امیر باش".[۱۴] شهری که بدان رسته ها و صنف ها از همه گونه؛ چون خرازان، ریسمان بافان، حریر بافان، کوزه گران، کاسه گران، کاریگران (معماران)، آهنگران، مس گران، رویگران، شیشه گران، مطربان، مغنیان و حتی قمار بازان وجود داشته است.

 "به سر "کوی حرب" رسید. دکان های آراسته دید به ریاحین و میوه های نیکو نهاده و آن جای عظیم خوش بود. چنانچه در جمله نشابور موضعی از آن خوش تر و آراسته تر نبود. شیخ گفت: این موضع را چه گویند؟ گفت سر کوی حرب! شیخ ما گفت: خه (آفرین) کسی را که سر کوی حربش چنین بود. بنگر تا سر کوی صلحش چون بود!".[۱۵]

 "نویسنده اسرار توحید نواده ی ابوسعید است و هزار سال پیش می زیسته و از زبان پدرش می گوید که: دکان های سر کوی جنگ نشابور به گل و ریحان آراسته بود...!" و از اینجا عظمت بازار نشابور را باید دریافت.

 "چون به خانقاه بازآمدند شیخ مرا گفت ای حسن برو به سر چهارسوی کرمانیان، کاپزیست آنجا، کاک نیکو نهاده. ده من کاک بستان، کنجد سپید و مغز پسته در روی آن نشانده" شیرنی پزی آن بازار، توان آن را داشته است که به یک خریدار، ده من کاک بفروشد و از اینجا بزرگی دکان های نشابور را باید سنجید! و اگر در بازار نشابور کرمانیان برای خود چهارسو داشته اند، همه شهرهای ایران در آن بازار که درازیش دو فرسنگ بوده می باید چهار سو(تیمچه، بازارچه و ...) و کاروانسرا داشته باشند.
 "محله ای که در این شهر نه چندان بزرگ است و نه چندان کوچک، بیش از 300 کوچه دارد".[۱۶]

 "در میان بازارها، تیم ها و تیمچه ها و کاروانسراهایی برای اصناف مختلف وجود داشته که هر صنفی جدا از دیگران، جای مخصوصی را برای خود داشته است".[۱۷] "دکاکین و مهمانخانه های نیشابور مملو از نمایندگان صنایع مختلفه بوده و در حوالی شهر هم چنین مس، آهن، نقره و فیروزه و معادن دیگر را استخراج می کردند".[۱۸]

 "آن را عروس شهر های اسلامی و خزانه خراسان نامیده اند که در همه فصول، میوه های آبدار دارد و شربت اعجازگر و شهد و عسل و انگبین آن معروف است".[۱۹]

 "نساجان و بافندگان این شهر معروفند، جامه های ملحم (ابریشم سفید) و طاهری پاکیزه و تاخته و تافته و رافته در این شهر پدید می آید. که از این جامه ها به دیگر ولایات برند".[۲۰]

گرمی بازار نشابور و بسیاری داد و ستد که به توسعه شهر و ایجاد برخی از ویژگی های شهری از جمله بازارها و کاروانسرا ها و تاسیسات پیوسته چون: آب انبارها، کوچه ها، اصطبل ها، خوردی پزی ها[۲۱]، تماشا خانه ها[۲۲] گردش گاه ها و ... را ایجاد می کند.
بازار نشابور در زمان های گونه گون، اندازه های گونه گون داشته است؛ اما در زمانی که ابوسعید ابوالخیر در آن می زیسته است؛ یعنی یک هزار سال پیش تر، بازار نشابور، از دروازه شرقی تا دروازه پول (که حد غربی شهر امروز نشابور نیز هست) یک فرسنگ بوده است.
و چنان که پیش از این آمد، بازارهای عمود بر آن نبز بسیار داشته و وجود چهارسو ها می رساند که از شمال به جنوب نیز بازارهایی آن را قطع می کرده است.

 " و بازارها در ربض باشد و چشمه ی بازارهاشان؛ دوبازار است، یکی را چهار سوی بزرگ خوانند سوی مشرق، بازارها دارد تا گورستان معمر و بر دست راست همچنین بکشد تا گورستان حسین. و بر دست چپ همچنین تا سر پول و چهار سوی کوچک نزدیک میدان حسین است. آنجا کسی برای امیر است".[۲۳]
سخنی که بازگشت بدان، از نظر مسایل شهرسازی، بایسته می نماید تفکیک بازارها و نیز پدید آمدن بازار ویژه ی خوردی پزان است. آیینی که امروز در شهر های بسیار بزرگ پیشرفته اروپایی دیده می شود که افزون بر خوردی پزی های محله ها در یک راسته بزرگ، رستوران های مجلل بین المللی یا ویژه ی کشورهای دیگر تاسیس شده است که جهانگردان و بازاریان از هر رده و تیره بتوانند در یک گذرگاه ویژه به همه چیزهایی که می خواهند دست پیدا کنند.
چنین است که در نوشته ها از راسته بازارهای سراجان، کفشگران، نمدمالان، پارچه فروشان، زرگران، خوردی پزان، میوه فروشان، شیرنی فروشان و ... یاد شده است. موضوعی که ضرورت اقتصادی امروز اروپا، بازارها را بدان سوق داده است یکهزار سال پیش در نشابور دیده می شود ... یکی از دستاوردهای پیشه وران نشابور، سفال و آبگینه ی آن بوده است و آنان که در موزه های جهان و از همه بیشتر در موزه آبگینه ایران شاهد انبوه آوندهای سفالین و شیشه ای هنرمندان به خاک خفته نشابور بوده اند بهتر از هر کس دریافته اند که گستردگی همین بخش از بازار نشابور پس از هزار سال به آفاق جهان پیوسته است و بیننده را بجز از شگفتی مطلق از آن همه جوشش و هیاهو که در یکی از بازارهای آن وجود داشته است دست نمی دهد. این آبگینه و سفال است که تا حدی از ستم روزگار در امان می ماند ... کجاست آن پارچه های ابریشمین نشابور که از جان کرم، پیله بر سر انگشتان هنرمندان آن دیار می تراوید و از دستگاه ها و کارخانه ها گذر می کرد، تا بر پیکر سیم تنان پر از ناز و شرم بلغزد؟
[ویرایش]کوی ها
نویسندگان از کوی های بیشمار در نشابور یاد کرده اند و چنان که پیش از این آمد، کوی های نه چندان بزرگ و نه چندان کوچک را کمابیش دارای 300 کوچه آورده اند. مقدسی می گوید: در نشابور کوی ها هست که بیش از نیمی از شیراز وسعت دارد!
برخی از نویسندگان از 50 کوی، برخی 54 کوی و برخی از 64 کوی و در یک جا از 68 کوی نشابور یاد شده است. که همگان به گونه ی خانه شترنگ -شطرنج- ساخته شده اند.
این کوی ها هر یک برای خود، از مسجد و کاروانسرا و آب انبار و تاسیسات همگانی حتی گورستان برخوردار بوده است.
چنان که در نوشته ها از گورستان های حیره، معمر نصرآباد و حسین (حسنین)، نام برده شده است که همه در محدوده ی بزرگ شهر قرار داشته اند. چنان که گورستان حیره، به گفته عروضی سمرقندی، (در چهار مقاله) آرامگاه خیام است نزدیک به شادیاخ است که زمان های دراز، کوی مرکزی و پایتخت نشابور بوده است، که محمد طاهر در آن کاخی ساخت و تا زمان فرزندان لیث جایگاه امیران بوده است.
یکی از کوی ها که از آن نام برده می شود "کوی ناوسار" است ... "ناو"، نیم تنه درختی میان تهی است که یک سر آن در زمینی بلند است و سر دیگر آن نیز بر زمین بلند دیگر جای می گیرد چنان که آب را از آن بلندی به این بلندی می رساند بی آنکه در زمین پست میانین روان سازد.
هنوز در نشابور کوچه ای بنام کوچه ی "ناو" هست که تا چندی پیش چنین پدیده ای در آن بود.
از نام کوی ها، چند نام شگفت به ما رسیده است؛ یکی کوی تلاجرد (تلاجرد بالا و تلاجرد پایین) که این نام معرب "تلاکرد" است که معنی ساخته شده ی بارز را می رساند!!!
اگر چه امروز در سرتاسر ایران یکی دو گنبد زرین بیشتر دیده نمی شود، اما از شهر باستانی چون نشابور دور نیست که چندین ساختمان زرکرد داشته باشد که این نام را بر آن نهاده بوده اند.[۲۴]
کوی دیگر "سیم جرد" است – معرب سیم کرت- که آن را با سیم یا نقره ساخته بوده اند؛ این کوی نیز دو بخش داشته است سیمجرد بالا و سیمجرد پایین.
دیگر کوی زیق بو یا باد، که نشان می دهد دارای بوستان های بزرگ و بوی گل و گلاب بوده است.
از نام های دیگر "دارابجرد" است که پیشینه ی ساخت آن را به زمان هخامنشیان می رسانند؛ زیرا که "داراب" در شاهنامه و روایات باستانی معرف دوره ی هخامنشیان و داریوش است چنان که پایتخت داریوش که امروز تخت جمشیدش می خوانیم در شاهنامه دارابکرت، دارابگرد و دارابجرد آمده است.
این است نام برخی دیگر از کوی ها که در تاریخ ها به ویژه در تاریخ نشابور الحاکم آمده است چنین است: باع کنار، ویناکاباد، باغک و شهرستانی که هر دو کوی یهودی نشین بوده اند، شاپور [۲۵] فازرشک، دزکان، یشمان آباد، زمجار بالا، زمجار پایین، سوربن[۲۶]، خشانه، باغ پهله، برزگرآباد، خول.
[ویرایش]انگیزه ی دینی ایجاد ابرشهر
افزون بر همه موجبات طبیعی و اقلیمی، کوهستان بلند، پرآب روان بینالود، آب های زیر زمینی، جاده ابریشم و آن موقعیت طبیعی که نشابور را دروازه خراسان کرد، چند انگیزه ی دیگر نیز برای ایجاد و گسترش شهر وجود دارد.
نخست کوه ریوند [۲۷] که با داشتن کان اورانیوم، گهگاه شبانگاهان در برخی از جاها نورباران می شود. و این شگفتی بزرگ در مردمانی که با دل روشن، نور و فروغ را گرامی می داشته اند و ستایش می کرده اند، ایجاد شکوه و احترام بدان کوه را می کرده است. به طوری که یکی از سه آتشکده بزرگ ایران باستان بر فراز آن کوه قرار دارد.[۲۸]
وجود کان زغال سنگ در همان کوه که موجب ایجاد گاز متان می شود و کمک می کند که آتشکده خودسوز "برزین مهر" [۲۹] پیدا شود چنان که دقیقی در گشتاسب نامه (پیوست شاهنامه ی فردوسی) در باره آذر برزین می گوید:
که آن مهر برزین بی دود بود
منور نه از هیــــزم و عود بود
وجود چشمه ای سبز بر فراز کوه بینالود و دریای سو [Sow] بر فراز کوه ریوند (چند میلی شرق آتشکده برزین مهر) که هر دو از شگفتی های طبیعت است و بی آنکه چشمه ای، رودی بدان بپیوندد، در همه هنگام های سال به یک اندازه آب دارند؛ آبی بس زیبا و درخشان و برای ایرانیان که آب را همواره همراه با دیگر عناصر مثل خاک و باد و آتش گرامی داشته اند، وجود این دو پدیده با شگفتی و گرامی داشت فراوان موجب پدید آمدن نیایشکده ی (آناهیتا) آب در این ناحیه گردید چنان که از دیرباز از دورترین جای ها برای زیارت آن به نشابور می آمدند. و یکی از این زیارت های تاریخی حرکت یزدگرد اول است به نیشابور که برای نیایش آب و زیارت آن چشمه به نیشابور آمد [۳۰] و چون این پدیده ها بسیار دیرین و کهنسال است و بزرگی بینالود و دیگر مواهب طبیعی همراه با آن بسی دیرین تر از دوران پیدایی انسان است، پس به ریوند یا نشابور و ابرشهر اجازه می دهند که در زمانی بس دور بصورت شهر درآمده باشد. در شاهنامه از هنگام "ریومیز" پیرامون پنج هزار سال پیش یاد می شود اما این دلیل آن نیست که پیش از آن نیز وجود نداشته باشد.
از پشت ویشتاسبان یا کوه ریوند که آتشکده برزین مهر بر فراز آن شعله می کشیده است در زمان گشتاسب یاد می شود که آن نیز زمانی پیرامون سه هزار و پانصد سال پیش دارد. نام کوی داربجرد، زمان هخامنشیان را به یاد می آورد. از زمان اشکانیان که هیچ آگاهی از اینان بدست نمی آید، نشانه ای در نزدیکی شهر نشابور هست و آن روستای اشک آباد در چند میلی جنوب شهر، در میان کویر کوچک دشت نشابور است که به "اشق آباد" دگرگون شد و امروز "عشق آباد" به فتح "ع" نوشته می شود تا هنگام ساسانیان که به نام نیوشاپوهر نمایان می شود.
[ویرایش]ترکیب شهر و حرکت آن در دوره های تاریخی
ایرانیان چند هزار سال پیش از پیدایی یونان در شهر سازی خود به ردیف دیوارهای راست و کوچه و توالی خانه ها در امتداد معین دست یافته اند که باز خیلی زودتر از غربیان آنان را به ساخت شهرهای شترنجی رهنمون گردید.[۳۱]
همه ایرانیان یا تازیان جغرافی نویس نیز، این را یادآور شده اند که صورت شترنجی نشابور، پدیده ای ایرانی است. اما برخی از پیروان یونان این را نیز پدبده ای یونانی دانسته اند که اسکندر با خویش به ایران آورد.

تعداد کوی ها که به 64 می رسد و گاه کم و زیاد می گردد این سخن را استوار می سازد مگر آنکه شهر در برخی از دوره ها بر اثر جنگ یا زمین لرزه و آب خاست، ویران شده که شمار محله هایش کم می گردد و گاه بر اثر رونق و شکوه بازار صنعت و فرهنگ بر شمار آن افزوده می شود، اما همواره پیرامون همین شصت و چهار خانه شترنگ است!
اکنون بپردازیم به خراب شدن ریوند(که روشن نیست در چه زمان بوده) و ساختن شهر تازه ی نیو شاپو هر؛
الحاکم در تاریخ خود یادآور می شود که از مسجد جامع بسوی غرب تا احمدآباد سبزوار را "ریوند" نامند. پس شهر باستانی ریوند، بی هیچ گمان در این منطقه است و شاپور اول (شاپور دوم نیز به آبادی نشابور افزود) شهر تازه را در سوی شرقی آن بنا کرده است و ریوند را ویرانه نهاده است مگر آن که مردمان خود بنا به علاقه ی خویش، به آبادانی بخش هایی از آن همت گماشته اند.
پس از اسلام شهر به سوی ریوند گسترش می یابد و آن را در بر می گیر چنان که مسجد جامع نیز، در مرز ریوند و نشابور ساخته می شود آنگاه شهر به سوی غرب ریوند کشیده می شود تا به دروازه ی پول (که در نقشه نشان داده شده است و بر روی رودخانه ای موسمی به نام کال جینگل) رودخانه ی جنگل بنا شده می رسد.
از سوی شرق نیز، شهر گسترده می شود زیرا که در نوشته های پس از اسلام به دروازه ی شرقی به نام "باب ابی اسود" در شرق بر می خوریم که نشان می دهد پیش از اسلام ساخته نشده است زیرا در آن صورت نامی فارسی به خود می گرفت.
استخری در سده ی چهارم باروی این شهر را بصورت چهارگوشه ای معرفی می کند، که هر یک از برهای آن یک فرسنگ بوده است. اما این را نیز می افزاید که دو محله ی پرجمعیت نیز در بیرون شهر قرار دارد. بنابراین کلا شهر بصورت مستطیل در می آید. در زمان سلجوقیان نیز که شهر گسترده تر می شود، چیزی که حتی در نشابور کوچک امروز هم دیده می شود و این بدان روی است که شهر در دامنه ی کوه بینالود برای دست یافتن به آب مورد نیاز به دو سو کشیده می شود.
در نوشته های باستانی، از چهار رود که در میانه ی شهر جاری است سخن می رود. این رودها به گفته ای؛ شقاندیر، دارای بشتقان و خروه نام داشته و به گفته ی الحاکم؛ مازول، شامات، ریوند، بشتفروش. امروز این نام ها دگرگون شده و سه رشته از این رودها، در شور کنونی جاری است که دو شاخه ی آن، آب موسمی دارد و یکی که آب میرآباد را به شهر می رساند، همواره آب دارد.
این سه رود از شرق به غرب، نخستین، آب کال غار، دیگری آب کال میرآباد و سومی آب کال جینگل را از بینالود به سوی جنوب می آورند.
چهارمین رود را اگر رودخانه ی "خرو" بگیریم، حد شرقی شهر را بسی بسوی شهر تا نزدیک قدمگاه می رساند و این بسی دور می نماید و درست همان رود بشتقان[۳۲] است که امروز از میان شهر باستانی می گذرد، و بنا بر گفته ی حمدالله مستوفی[۳۳] عمرولیث در کنار آن، کاخی ساخته است و این کاخ اگر کاوش شود، در میان ویرانه های باستانی پیدا خواهد شد.
بزرگ ترین و زیباترین شهر جهان و ستمکش ترین آنها پس از اسلام نیز چندین بار ویران گردید. در حمله ی غزان که همه ی آثار فرهنگ و از آن میان کتاب های هفده کتابخانه ی عمومی شهر را به آتش و باد دادند و حاندان های بزرگ ایران را از بیخ و بن برکندند. در یورش چنگیز، شهر با خاک یکسان گردید. پس از ایلغار چنگیز، نشابوریانی که در شهر ها و آفاق دیگر می زیسته اند بدان شهر بازگشتند و دوباره آن را ساختند چنان که ابن بطوطه که در این زمان به نشابور آمده بود از بزرگی آن و از چهار رودی که در آن جریان دارد سخن گفته است، اما باز در حمله ی تیمور تباهی های فراوان دید. چهر زلزله ی بزرگ در سال های 555، 666، 808 شهر را ویران ساخت. و آخرین ستم را برادران افغان در شورشی که علیه شاه سست عنصر و بی کفایت صفوی کردند ... و حق هم داشتند، بر پیکر این شهر وارد آوردند و از آن زمان پشت نشابور چنان شکسته است که چنان که باید و شاید هنوز برنخاسته است!
شهر ستم دیده از افغانان عزیز، کوچک شد چنان که پهنایش کمتر از یک کیلومتر و درازیش کمی بیش از یک کیلومتر گردید!!
[ویرایش]آب رسانی
چنان که پیش از این، یاد کرده شد کاریزهای فراوان از زیر شهر نشابور می گذشت (که امروز همه ی آنها خشک شده) و مردمان از آن کاریزها آب بر می داشتند ... و در خانه هایی که چاه کاریزها موجود نبود، شاخه ای از قنات بدان می کشیدند.[۳۴]
یکی از شیوه های دسترسی به آب در شهر، کندن "پایاب" بوده است. و پایاب، چاهی زاویه دار بوده است که به آب قنات در زیر زمین می رسیده و مردمان از لبه ی آن پایین رفته آب بر می داشتند. مقدسی می گوید که یکی از این پایاب ها راشمرده، یکسد پله داشت. شبکه بزرگ آب رسانی شهر از رودخانه بوژان (بشتقان) بوده است که در محلی که دیده نمی شود و از چشم دشمن به دور است، آب را به زیر زمین می بردند و با تنبوشه های بزرگ و کانال کشی حساب شده، به شهر وارد می کرده اند و از آنجا به شاخه های فراوان و تنبوشه های کوچک تر آب را به درون کوی ها یا خانه ها می رسانده اند. این سیستم آبرسانی هنوز، مورد کاوش قرار نگرفته است؛ اما در شهرکی به نام اندلو [Andelow] یا اندرآب در غرب روستای فیشان، معدن فیروزی نیشابور این سیستم برقرار است و هنوز خزانه ی آب آن از اندود ساروج و ایزولایسون باستانی برخوردار است.
[ویرایش]مساجد
ایرانیان برای مقابله با بغداد، نشابور را از جنبه های اسلامی بدان پایه رساندند که بیشترین مساجد را در آن ساختند. نخستین مسجد را عبدالله عامر هنگام ورود و گشودن نشابور، با ویران کردن آتشکده ی مرکزی شهر در کهندژ بر جای آن ساخت. (که آن مسجد مناره ای نداشت و در زمان فرمانروایی یزیدبن مهلب مناره ی آن را ساختند) [۳۵] مردمان نشابور گرد آمدند و بدو گفتند که ما خود در شهر گشوده ایم و جزیه پذیرفته ایم که آتشکده مان ویران نشود و هر کس که خواهد، بر دین خویش بماند! ... و وی موافقت کرد که زرتشتیان در بیرون شهر آتشکده ای بسازند!
اما مسجد جامع نشابور را چنان که گویند، ابومسلم خراسانی ساخت. این مسجد بنا به گفته الحاکم نیشابوری در زمینی، به گستردگی سی جریب ساخته شد و هزار ستون داشت و یکصد خدمتگزار کارهای آن را انجام می دادند. حوض و یخچال بزرگی در میانه ی سر آن داشت و شصت هزار نفر در آن در هر نوبت نماز می گذاردند! اکنون بر خواننده است که بزرگی این مسجد را در نظر آورد و به معماری آن بیندیشد.
این مسجد دارای دو گلدسته بود که نسبت به دیگر ساختمان ها، کوچک می نمود و منصور پسر طلحه پسر طاهر آن ها را ویران کرد و بر جای ان گلدسته ای بلند ساخت؛ ولی پس از چندی آن گلدسته به سویی متمایل گشت و یعقوب لیث، آن را ویران کرد و گلدسته ی بزرگتری بر جای آن ساخت؛ آن گاه معمارات نیشابوری در زمان خمارتکین آن را نیز خراب کردند و گلدسته ای بلند تر و باشکوه تر به جای آن ساختند که هنگامی که باد می آمد، مانند شاخ درخت، تکان می خود بی آن که آجری از آن بیفتد![۳۶]
این مسجد دارای منبری بسیار باشکوه نیز بود که بدین روی بدان، مسجد المنبر نیز می گفتند.
که به فرمان عمرولیث در میدان معروف به لشگرکاه ساخته شده بود و سقف آن، بر ستون هایی از آجر متکی بود و پیرامون مسجد، سه رواق و دیوار مسجد با کاشی های زراندود آراسته بود و یازده در داشت!
مسجد مطرز که بسیاری از بزرگان و فقها در آن تدریس می کردند، با چوب های منقش و تذهیب شده تزیین شده بود که در هنگام حمله ی غزان آن را آتش زدند. الحاکم می گوید وسعت این مسجد، چنان بود که در یک نوبت دوهزار نفر در آن نماز می گذاردند!
و نیز مساجد دیگری چون: مسجد سلطانیه، مسجد کریمی، مسجد امام یحیی، مسجد صرافین (اصفهانی)، مسجد مربع الکبیره، مسجد معروف، مسجد زیادی، مسجد باب معمر، مسجد حمش و ....
[ویرایش]مدارس
در کنار این انبوه مسجد، مدرسه های فراوان نیز در نشابور ساخته بودند، که بزرگترین مردان تاریخ و فرهنگ ایران در آنها، به دانش اندوزی مشغول بودند و هیاهوی آن هنوز جهان را فرا گرفته است؛ از آن جمله مدرسه ی نظامیه ی نیشابور است که در عظمت آن سخن فراوان گفته شده است.
مدرسه ی ابوعلی دقاق (عارف بزرگ)، مدرسه ی ابوالنصر ابی الخیر، مدرسه ی صیفی، بیهقیه، سوره، صاعدیه، قشیریه، صابونی[۳۷]، پشت، احود ثعالبی، مشطی، صندلیه، میان دهیه، کوی سیار، جاجرمی، سیوری، بارکه و مدرسه ابوالحسن حنانی[۳۸]

[ویرایش]خانقاه و دویره ها
در این میان صوفیان و عارفان و رهروان نیز گاهی، آهی می کشیدند و دویره ها و خانه گه(خانقاه) هایی می ساختند که نام آنها در کتاب ها آمده است و چون شهر کروهی از مردمان سینه چاک پاک باز را بی خانمان می کند، از پیران گلخنی نشابور نیز، نام رفته است... و گلخن جایی در زیر زمین بوده است که در آنجا با سوختن خار و هیزم، خزانه ی گرمابه ها را گرم می کردند ... و بی خانمان ها، از سوز سرمای شب سرد، تن را به گلخن می کشاندند تا زمانی به جان امان دهند.
[ویرایش]پانوشت ها
1. ↑ رودکی در وصف خورشید می گوید: "ازخراســـــــان برزند طاوس وش- سوی خاور میخرامد شاد و کش" از این بیت روشن می شود که خاور نیز به معنی مغرب است که امروز جای خویش را با مشرق عوض کرده است؛ در زبان پهلوی خاور، خوروران یا جایی که خورشید بدانجا می رود و پنهان می شود آمده است. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به کتاب "چهارسو" نوشته ی حسین شهیدی و نیز زندگی و مهاجرت آریاییان (از روایات ایرانی نوشته خودم )
2. ↑ یک مصرع از شعر به زبان عربی است که ترجمه ی آن چنین است: گویند از خراسان گوهری صادر می شود که در زیبایی تالی ندارد و من می گویم که محاسن آن را انکار مکنید که خاستگاه خورشید از خراسان است
3. ↑ ایران [eran] در اینجا جمع ایر یعنی ایرانیان است.
4. ↑ مقامات ابوسعید ابوالخیر به تصحیح احمد بهمنیار، رویه ی 222.
5. ↑ چنان چه در تهران امروز جاهایی را به نام دروازه قزوین، دروازه غار، دروازه شمیران و ... می نامیم که جایگاه دروازه ی دوره ی قاجار بوده است. و اکنون در میانه ی شهر قرار دارد.
6. ↑ و نیز نگاه کنید به لسترنج رویه ی 410
7. ↑ به احتمال بسیار یکی از این گنبدها (مهرآباد)، آتشکده ای است که پس ار تخریب آتشکده ی کهندژ، در خارج شهر ساخته شده و دوران بعد تعمیر و یا نوسازی شده است.
8. ↑ مقدسی از شخصی به نام ابوبکر عبدوی نقل می کند که آب های کاریزها، رودها و چشمه سارهای نشابور را محاسبه کردم؛ با آب دجله برابر آمد. نگاه کنید به احسن التقاسیم به فی معرفة الاقالیم، بخش نیشابور
9. ↑ اسرار التوحید، رویه ی 88.
10. ↑ تذکرة الاولیای شیخ عطار
11. ↑ اسرار التوحید، رویه ی 172.
12. ↑ همان، رویه ی 106.
13. ↑ همان، رویه ی 107.
14. ↑ همان، رویه ی 178
15. ↑ همان، رویه ی 180.
16. ↑ مقدسی، احسن التقاسیم، رویه ی 25
17. ↑ "جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی"، لسترنج، رویه ی 410
18. ↑ اعتضادی، لادن. "نظری اجمالی بر سیر تحول نیشابور"، رویه ی 25، به تقل از ابن حوقل.
19. ↑ الحاکم. "تاریخ نیشابور"، رویه ی 114
20. ↑ گرایلی، فریدون. "نیشابور؛ شهر فیروزه"، به نقل از ابن حوقل.
21. ↑ واژه ی فارسی به معنای رستوران امروز
22. ↑ گروهی را گمان بر این است که در ایران تئاتر و تماشاخانه نبوده است. و با آنکه آیین کهن تعزیه ها را در بازار و گذرها دیده اند، چنین می اندیشند که منبع همه ی این هنرها یونان است. باز آنکه در متن کهن ایرانی جای جای، به نام تماشاخانه بر می خوریم و از آن میان دو بار در نوشته های عبید زاکانی که "تماشاخانه" را، معنی هم کرده است!
23. ↑ مسالک و ممالک استخری
24. ↑ تلاجرد هنوز نام بخشی از نیشابور است که در جنوب شادیاخ قرار دارد و کشتزاری بزرگ است و کاریزی نیز داشت که مرکز شهر باستانی بود و امروزه بر اثر پایین رفتن آب های زیر زمینی آن کاریز خشک شده است اما درختان پیرامون آن هنوز زندگی دارند!
25. ↑ این کوی بعدها نصرآباد نامیده شد و بزرگترین و زیباترین کوی های نیشابور به شمار می رفت. و بزرگترین خاندان های خراسانی (چون خاندان مهران که یکی از هفت خاندان بزرگ دوران ساسانی در ایران بوده اند و تا دوران یورش ترکان غز از آنان نشان داریم) در آن می زیسته اند، و در هر یک از گهنبارها و جشن های ماهانه هر یک از این خاندان ها همه ی مردم نیشابور را مهمان می کرده اند. پس از اسلام نیز در اعیاد مذهبی این مهم را انجام می داده اند.
26. ↑ سرو به زبان خراسانی سور [Sowr] خوانده می شود و سوربن یعنی درخت سرو، و چون سرو در نزد ایرانیان باستان بسیار گرامی و ارجمند بوده است و در خانه ها و آتشکده ها سرو می کاشتند. این نام نشان می دهد که درخت سروی در آن کوی بوده است که محل را به نام آن می نامیده اند. مانند محله ی پاچنار امروز تهران.
27. ↑ این همان کوهی است که کان فیروزه در آن قرار دارد و افزون بر آن کان های دیگری چون ذغال سنگ و گوگرد و نمک و گچ و مس از آن بر می آمده است.
28. ↑ نگارنده خود در سن شانزده سالگی یکی از این نور افشانی های شگفت انگیز را شبانگاه بر افراز کوه به چشم دیده است، که چگونه نوری از کوه برآمد و با پیچ و تاب نزدیک به دو میل به آسمان رفت و با چنبره ای که به خود گرفت به شکل یک علامت سوال بزرگ درآمد و آن گاه از همان را برگشت و خاموش شد.
29. ↑ سه آتشکده ی بزرگ ایران باستان هر یک به طبقه ای از مردم تعلق داشت؛ 1. آتشکده ی آذرگشنسب در نزدیکی دریاچه ی ارومیه، ویژه ی شاهان و ارتشتاران 2. آتشکده ی آذر فرنبغ (فره ایزدی) در فارس، ویژه ی موبدان و دبیران 3. آتشکده ی برزین مهر در خراسان، ویژه ی کشاورزان و پیشه وران. نگارنده از سه سال پیش بدنبال آتشکده ی ّبرزین مهر بوده ام تا با آگاهی و کشفیات پی در پی جایگاه آن را در نزدیک روستای بزرگ "بورزنی" بر فراز کوه ریوند پیدا کردم و آن گاه به باستان شناسی آگاهی دادم و چند گروه باستانشناسی را به نیشابور و آتشکده ی برزین مهر رهنمون گردیدم و چند سال بعد یکی از آتشکده های جنبی آن اتشکده را در روستای "ریبد" سبزوار (که در زمان های پیشین جزو نیشابور بوده) به عنوان آذر برزین معرفی کردند و اگر چه این معرفی هنوز بصورت علمی تایید نشده است اما دلایل فراوان بر رد آن و اثبات محل واقعی در بورزنی در دست هست که این گفتار را جای پرداختن بدان نیست.
30. ↑ . کشفیات تپه ی زاغه ی قزوین که به دست باستان شناسان ایرانی صورت گرفت نمونه ای از مادرشهرهای جهان را درهشت هزار سال پیش نشان می دهد که در دهکده ای کوچک در آن هنگام دور، دستیابی ایرانیان را به مقدمات شهرسازی ثابت می کند. نگاه کنید به دفتر اول همین مجموعه مقاله ی دکتر صادق ملک درباره ی تپه ی زاغه
31. ↑ امروز که کم کم از زیر فشار غرب گرایی نیم سده ی اخیر بیرون می آییم بهتر روشن می شود که اسکندر از یونان وحشیگری، تباهی، آتش سوزی، مرگ، درد، ویرانی و آتش کشیدن کتاب ها را به همراه آورد، نه شیوه ی شهرسازی شترنجی را!
32. ↑ بشتقان معرب پشتکان= پشته ها، نام باستانی دهکده ی بسیار زیبا، بزرگ و آباد "بوژان" است که در شمال شرقی نیشابور امروز و شمال نشابور باستانی واقع است.
33. ↑ نزهة القلوب، رویه ی 182.
34. ↑ درخانه ی مادر من هنوز این چاه انحرافی وجود دارد اما آب آن متاسفانه خشکیده است
35. ↑ منار واژه ای معرب است و اصل آن ایرانی است زیرا که بر فراز میل ها برای راهنمایی کاروانیان نیز مخابرات و برید، آتش روشن می کردند. تازیان هنگامی که این پدیده را دیدند، آن را جایگاه نار (آتش) نامیدند که منار باشد و چون در ایران باستان در کنار آتشکده ها این گونه میل های آتشدان ساخته می شد پس از اسلام نیز مناره ها بنا به سلیقه ی معماران ایرانی کنار مسجد ها ساخته شد.
36. ↑ "تاریخ نیشابور"، مؤید ثابتی، رویه ی 228. احسن التقاسیم – تاریخ الحاکم، نویسنده ای راستگو بوده است اما بنا به داشتن مذهب تشیع مورد سوال پیروان تسنن قرار می گرفته است چنانکه درباره ی این گلدسته نیز با نظر دروغ بدان نگریستند، خوشبختانه دست روزگار یاوری کرد و در بیهق (سبزوار)، گلدسته ای پیدا شد که با ستم مغول از میان نرفته است و آن گلدسته ی سالم هنوز پس از هفت سده با وزش باد تکان می خورد مؤذنان آن مسجد این موضوع را می دانستند اما سینه به سینه به فرزندان می گفتند و راز آن را نگه می داشتند تا آنکه در سال 1337 حسین برآبادی این جریان را دریافت و منتشر کرد، چنان پیداست که این گلدسته نیز کار همان معمار بزرگ نشابوری است که گمنام باقی ماند.
37. ↑ به دستور امیر خلف بانو که خود از خاندان صفاری و از فضلا بوده، علما و دانشمندان تفسیری بزرگ بر قرآن نوشتند، و وی را بیست هزار دینار بر آن خرج رفت و نسخه آن الآن در نیشابور در مدرسه ی صابونی موجود است!!! (تاریخ نیشابور، مؤید ثابتی، رویه ی 233) کو آن مدرسه صابونی یا کتابخانه ای که پنجاه هزار کتاب خطی داشت؟ در حمله ی غزان، همه ی کتابخانه های نشابور و از آن میان کتابخانه ی جامع منیعی را بتاراج دادند و به بهای مقوا فروختند و از همه ی آن کتاب ها، تنها یک کتاب (ابانه یا کتاب الصناعتین در علم فصاحت و بلاغت نوشته ی ابوهلال حسن بن عبدالله بن سهل عسگری به سال 945 هجری) باقی مانده است که رهروی آن را برداشته و جریان را بر جلد آن نوشته و آن را به کتابخانه ی رضوی هدیه نموده است!
38. ↑ "تاریخ نیشابور"، مؤید ثابتی، رویه های 227 تا 249.
_______________________

فریدون جنیدی
نیشابور شهر دروازه‌های خورشید نیشابور

مقاله ای از فریدون جنیدی. نشر در پایگاه بنیاد نیشابور.این پایگاه نشر این نوشتار با ذکر منبع و نویسنده و تاریخ انتشار آزاد اعلام است.منبعwww.Bonyad-Neyshaboor.com.فروردین 1385

توبه و انابه و بازگشت. بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ


بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ گر کافر و گبر و بت‌پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی بازآ


ابوسعید ابوالخیر


انابه. (ا. ع.). بازگشتى عمیق با قلب و زبان و عمل به خدا. انابه مصدر باب افعال از
ریشه «ن ـ و ـ ب» است. این ماده گاهى با «إلى» و گاهى با «عن» به‌کار مى‌رود. در صورت نخست ثلاثى مجرد[1] و باب افعال[2] آن هر دو در لغت به معناى بازگشت چیزى به صورت مکرر است. به زنبور عسل نیز چون پیوسته به کندویش باز مى‌گردد نُوب مى‌گویند و نیز حادثه را که شأن آن پى در پى بودن است نائبه مى‌نامند.[3] در صورت دوم ثلاثى مجرد آن به معناى جانشین شدن و باب افعال آن به معناى جانشین کردن است.[4]برخى گفته‌اند: اصل در لغت نوب، فرود آمدن در جایگاهى با اختیار و قصد است که از مصادیق آن جانشین کسى شدن و بازگشت به مکانى از روى قصد است و انابه را براى تعدیه و عبارت از آن دانسته‌اند که شخصى، دیگرى یا خودش را در مقامى فرود آورد.[5] بعضى نیز احتمال داده‌اند انابه معتلّ‌یایى از «ناب» به معناى انقطاع باشد.[6] «ناب» به معناى دندان نیش نیز آمده است[7] که با آن چیزى را قطع مى‌کنند. براساس معناى لغوى اگر انابه از نوب باشد انابه به سوى خدا به معناى بازگشت به اوست و اگر از ناب باشد، به معناى انقطاع کامل به سوى خداى سبحان است.[8]
اهل سلوک از انابه با تعابیرى گوناگون یاد کرده‌اند؛ مانند: بازگشت از غفلت به ذکر و از وحشت به انس، ترک اصرار بر گناهان و ملازمت استغفار، فرار از خلق به سوى حق، اشتغال به خدمت حق، اخلاص داشتن، بازگشت به حق با صفاى نیت و صدق عقیده، اجابت راستین و ... .[9] این گروه انابه را منزل چهارم از 100 منزل سلوک به سوى خدا دانسته[10] و براى آن مراتبى یاد کرده‌اند؛ مانند انابه از سیئات به حسنات، از غیر خدا به خدا و از خدا به خدا[11] و نیز انابه از روى اصلاح چنان‌که بر پایه عذر، از روى وفا چنان‌که بر پایه عهد و از روى حال چنان‌که بر پایه اجابت باشد[12] یا انابه نفس، قلب و روح. انابه نفس آن است که عبد آن را به خدمت وادارد و انابه قلب آن است که او را از غیر حق تهى سازد و انابه روح دوام ذکر است تا غیر او را یاد نکرده و جز به او نگراید.[13]
انابه نزد اهل کلام خارج کردن قلب* از تیرگیهاى شبهات است.[14]
مشتقات نوب در قرآن 18 بار و تنها از باب افعال به‌کار رفته است که 11 بار آن به صورت فعلى (أنیبوا، ینیب، أنابوا، أناب، أُنیب، أنبنا) و 7 بار آن به صورت اسمى (منیب، منیبین، منیباً) است.[15]
حقیقت انابه و تفاوت آن با توبه:

از آیات «... و یَهدى اِلَیهِ مَن اَناب * اَلَّذینَ ءامَنوا وتَطمَئِنُّ قُلوبُهُم بِذِکرِ اللّهِ ...» (رعد/13،27 ـ 28) برمى‌آید که ایمان و آرامش قلب با یاد خدا، همان انابه است و آن نوعى آمادگى از جانب بنده است که هدایت الهى را در پى دارد.[16] در توضیح انابه و بیان حقیقت آن، گفته‌هاى گوناگونى ارائه شده است؛ برخى گفته‌اند: انابه بازگشت به سوى خدا و بازگشت به فطرت توحیدى است؛ یعنى هر زمان که عاملى انسان را از نظر عقیده و عمل از اصل توحید منحرف سازد، باید به سوى آن باز گردد: «فَاَقِم وَجهَکَ لِلدّینِ حَنیفـًا فِطرَتَ اللّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیها ... مُنیبینَ اِلَیهِ» (روم/30، 30 ـ 31)[17] تکیه روى «منیبین الیه» در آیه «و اِذا مَسَّ النّاسَ ضُرٌّ دَعَوا رَبَّهُم مُنیبینَ اِلَیهِ ...» (روم/30،33) با توجه به مفهوم لغوى انابه، براى اشاره به این معناست که پایه و اساس در فطرت انسان توحید و خداپرستى، و شرک امر عارضى است، که وقتى شخص از آن قطع امید مى‌کند خواه ناخواه به سوى ایمان و توحید باز مى‌گردد.[18]
برخى انابه را متضمن 4 امر محبت خدا، خضوع براى او، اقبال به او و اعراض از غیر او دانسته و گفته‌اند: اگر این 4 خصلت در کسى جمع نشود، وى مستحق اسم منیب نیست. به عقیده ایشان در لفظ انابه معناى اسراع و رجوع و تقدم نهفته است، بنابراین، منیب کسى است که به سوى خشنودى خدا بشتابد و همواره به او بازگشته و به سوى آنچه خدا دوست دارد پیشى گیرد.[19]
براساس آنچه گذشت بین انابه و توبه* تفاوت وجود دارد که موارد استعمال انابه در قرآن و سنت آن را تایید مى‌کند. انابه رجوع به خدا از همه چیز غیر از خدا و اقبال به او با سِرّ و قول و فعل است تا اینکه شخص دائماً در فکر خدا و ذکر او و اطاعتش باشد، بنابراین، انابه غایت درجات توبه و برترین مراتب آن است، زیرا توبه، بازگشت از گناه است؛ ولى انابه افزون بر آن بازگشت از مباحات نیز هست و آن از مقامات والاست.[20]
در تفاوت توبه و انابه نظرات گوناگون دیگرى نیز ارائه شده است؛ از جمله: 1. توبه پشیمانى از فعل و انابه ترک گناهان و شاهد آن قول امام سجاد(علیه السلام)است: «اللهم ان یکن الندم توبةً إلیک فأنا أندم النادمین و ان یکن الترک لمعصیتک انابةً فأنا أوّل المنیبین = خدایا، اگر پشیمانى توبه است پس من پشیمان‌ترین پشیمانان هستم و اگر ترک معصیت انابه است پس من اولین انابه کنندگانم.».[21] 2. توبه در افعال ظاهرى است و انابه در امور باطنى. 3. توبه رهبت (ترس و بیم) است و انابه رغبت (اشتیاق). 4. انابه مقامى پس از مقام توبه است. 5 . توبه بازگشت از معصیت به اطاعت و انابه بازگشت از غفلت به ذکر و فکر است. 6 . اگر سبب بازگشت، ترس از عقوبت باشد، توبه و اگر رغبت در ثواب باشد انابه است. 7. انابه بازگشت بنده است به خداى خویش با دل و همت؛ ولى توبه بازگشت بنده است از معصیت به اطاعت.[22] 8 . توبه و استغفار و انابه همه توجه به خداست؛ اما استغفار توجهى است که پس از توبه است و انابه توجهى است که پس از استغفار دست مى‌دهد.[23]
البته بسیارى از مفسران[24] و لغویان[25] انابه را هم‌معناى توبه دانسته‌اند. برخى آن را بازگشت به سوى خدا با توبه[26]و خالص کردن عمل[27] و برخى اقبال به سوى خدا و توبه و بازگشت به اطاعت الهى دانسته‌اند.[28] برخى دیگر آن را فرود آوردن نفس و قرار دادن آن در منزلى از منازل سلوک دانسته و آن را به معناى آمادگى عملى و خارجى براى توبه و سلوک به سوى خدا به حساب آورده‌اند، به همین جهت انابه با حرف «الى» به‌کار مى‌رود تا بر سیر و رسیدن به غایت دلالت کند.[29]
اهمیت و آثار انابه:

در آیات و روایات به انابه اهمیت خاصى داده شده است. خداى متعالى بندگان خود و در رأس آنان پیامبران را به انابه فرا خوانده است: «واَنیبُوا اِلى رَبِّکُم ...» (زمر/39،54 و نیز روم/30، 30 ـ 31؛ لقمان/31، 15)[30] در قرآن کریم به انابه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)(شورا/42، 10)، ابراهیم(علیه السلام)(ممتحنه/60 ، 4؛ هود/11، 75)، شعیب(علیه السلام)(هود/11،88)، داود(علیه السلام)(ص/38،24) و سلیمان(علیه السلام)(ص/38، 34) اشاره شده است. در روایتى نبوى از سعادت انسان آن دانسته شده که خدا انابه را روزیش سازد.[31] از آثار مهم و گوناگون انابه نیز مى‌توان به اهمیت آن پى برد، چنان که گفته شده بر اثر انابه قلبى، قلب انسان کامل باطن بیت‌الحرام مى‌شود.[32] آثار انابه که در قرآن ذکر شده دو دسته است: 1. دسته‌اى که اثر انابه به تنهایى دانسته شده: الف. هدایت الهى؛ خداوند انابه کنندگان را به سوى خود هدایت مى‌کند: «... و یَهدى اِلَیهِ مَن اَناب» (رعد/13،27)، «و یَهدى اِلَیهِ مَن یُنیب» (شورى/42،13)
ب. تذکر؛ تنها کسى که به سوى خدا انابه مى‌کند از آیات الهى متذکر مى‌شود: «هُوَ الَّذى یُریکُمءایـتِهِ و یُنَزِّلُ لَکُم مِنَ السَّماءِ رِز قـًا و ما یَتَذَکَّرُ اِلاّ مَن یُنیب» (غافر/40، 13) در آیات دیگرى آسمان و زمین و آیات موجود در آن دو موجب بصیرت* و تذکر براى شخص منیب دانسته شده است: «اَفَلَم یَنظُروا اِلَى السَّماءِ ... والاَرضَ مَدَدنـها ... تَبصِرَةً وذِکرى لِکُلِّ عَبد مُنیب» (ق/50 ، 6 ـ 8 ؛ سباء/34،9) وقوف بر دلایل توحید الهى در عقل انسان مرتکز است؛ ولى شرک و اشتغال به عبادت غیر خدا مانع تجلى این انوار مى‌شود و هنگامى که انسان از این امور اعراض کرده، به سوى خدا انابه مى‌کند، پرده کنار رفته و توحید آشکار مى‌گردد.[33]
برخى پرواى از خصوص خداوند را نیز از دسته نخست آثار انابه برشمرده‌اند: «مُنیبینَ اِلَیهِ واتَّقوهُ ...» (روم/30،31)[34]
2. دسته‌اى که اثر انابه همراه با وصفى دیگر شمرده شده است: الف. بشارت؛ به کسانى که از عبادت طاغوت پرهیز کرده و به سوى خدا انابه کنند، بشارت داده مى‌شود: «والَّذینَ اجتَنَبُوا الطّـغوتَ اَن یَعبُدوها واَنابوا اِلَى اللّهِ لَهُمُ البُشرى ...» (زمر/39،17)
ب. وارد بهشت شدن؛ بهشت پاداش کسانى است که خدا ترس بوده و با قلبى منیب به لقاى الهى بروند:«واُزلِفَتِ الجَنَّةُ لِلمُتَّقینَ ... مَن خَشِىَ الرَّحمـنَ بِالغَیبِ وجاءَ بِقَلب مُنیب» (ق/50 ، 31 ـ 33) کسى که عمر خود را با رجوع به خدا بگذراند، مى‌تواند با قلبى به دیدار پروردگار برود که انابه و رجوع به خدا بر اثر تکرار در طول عمر، ملکه و صفت آن قلب شده باشد.[35] برخى قلب منیب را از نظر مصداق همان قلب سلیم در آیه «اِذ جاءَ رَبَّه بِقَلب سَلیم» (صافّات/37،84) دانسته‌اند، زیرا کسى که از شرک سالم باشد غیر خدا را ترک کرده و به سوى خدا انابه مى‌کند، چنان‌که اگر کسى به سوى خدا انابه کند، از شرک پاک شده و سلیم مى‌گردد.[36]
ج. نجات از عذاب؛ انابه به سوى خدا و تسلیم* شدن در برابر او موجب نجات از عذاب الهى است: «واَنیبُوا اِلى رَبِّکُم واَسلِموا لَهُ مِن قَبلِ اَن یَأتِیَکُمُ العَذابُ ثُمَّ لا تُنصَرون» (زمر/39،54)
اقسام و شرایط انابه:

انابه دو گونه است: 1. انابه براى ربوبیت خدا که مؤمن و کافر در آن مشترک‌اند، زیرا هر انسانى در هنگام سختى و اضطرار به سوى خدا انابه مى‌کند: «واِذا مَسَّ النّاسَ ضُرٌّ دَعَوا رَبَّهُم مُنیبینَ اِلَیهِ» (روم/30،33)، حتى مشرکان و کافران نیز هنگامى که از همه جا ناامید مى‌شوند به سوى خدا باز مى‌گردند: «... ثُمَّ اِذا اَذاقَهُم مِنهُ رَحمَةً اِذا فَریقٌ مِنهُم بِرَبِّهِم یُشرِکون * لِیَکفُروا بِما ءاتَینـهُم ...» (روم/30، 33 ـ 34)
2. انابه اولیاى خدا براى الوهیت او که انابه عبودیت و محبت است.[37] انابه نخست اضطرارى و ناپایدار و انابه دوم اختیارى و پایدار است. برخى انابه اول را انابه ظاهرى دروغین و انابه دوم را انابه حقیقى راستین دانسته و گفته‌اند: در انابه اول، شخص هنگام تنگدستى و سختى به پروردگارش پناه مى‌برد، زیرا از روى فطرت مى‌داند داراى خالقى است که او را روزى داده و یارى مى‌کند؛ ولى زمانى که به مطلوبش رسید از خدا باز مى‌گردد: «واِذا مَسَّ الاِنسـنَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنیبـًا اِلَیهِ ثُمَّ اِذا خَوَّلَهُ نِعمَةً مِنهُ نَسِىَ ما کانَ یَدعوا اِلَیهِ مِن قَبلُ» (زمر/39،8)، «... حَتّى اِذا کُنتُم فِى الفُلکِ وجَرَینَ بِهِم بِریح طَیِّبَة و فَرِحوا بِها جاءَتها ریحٌ عاصِفٌ وجاءَهُمُ المَوجُ مِن کُلِّ مَکان وظَنّوا اَنَّهُم اُحیطَ بِهِم دَعَوُا اللّهَ مُخلِصینَ لَهُ الدِّینَ ... فَلَمّا اَنجـهُم اِذا هُم یَبغونَ فِى‌الاَرضِ بِغَیرِ الحَقِّ» (یونس/10،22 ـ 23) در آیه‌اى نیز به هر دو گروه اهل انابه اشاره شده است: «و اِذا غَشِیَهُم مَوجٌ کالظُّـلَلِ دَعَوُا اللّهَ مُخلِصینَ لَهُ الدّینَ فَلَمّا نَجـّـهُم اِلَى البَرِّ فَمِنهُم مُقتَصِدٌ وما یَجحَدُ بِـایـتِنا اِلاّ کُلُّ خَتّار کَفور» (لقمان/31،32)[38] برخى گفته‌اند: انابه به سه امر محقق مى‌شود: 1. انابه در باطن و با قلب به‌گونه‌اى که دائماً متوجه خدا بوده و با افکار و عزائمش، تقرب به او را طلب کند. (ق/50 ،33) 2. انابه در گفتار به‌گونه‌اى که دائماً مشغول ذکر خدا و ذکر نعمتها و مقربان الهى باشد (غافر/40،13) 3. انابه در اعمال ظاهرى به‌گونه‌اى که بر طاعات و عبادات و اعمال پسندیده مواظبت کند.[39] برخى از مقدم شدن توکل بر انابه در آیه «... عَلَیهِ تَوَکَّلتُ واِلَیهِ اُنیب» (هود/11،88) استفاده کرده‌اند که شرط انابه، توکل است، زیرا لازم است ابتدا اعتماد محقق شود و سپس بنده به خدا توجه کرده و در مقام سیر به سوى او برآید.[40]
منابع

اقرب الموارد فى فصح العربیة و الشوارد؛ انوارالتنزیل و اسرار التأویل، بیضاوى؛ اوصاف الاشراف؛ تاج العروس من جواهرالقاموس؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم؛ التعریفات؛ التفسیر الکبیر؛ التفسیر المنیر فى‌العقیدة و الشریعة و المنهج؛ تفسیر موضوعى قرآن کریم؛ تفسیر نمونه؛ جامع‌البیان عن تأویل آى القرآن؛ جامع السعادات؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ شرح منظومه، سبزوارى؛ الصحاح تاج‌اللغة و صحاح العربیه؛ فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانى؛ فرهنگ نوربخش اصطلاحات تصوف؛ قاموس قرآن؛ القاموس المحیط؛ لسان العرب؛ مجمع‌البیان فى تفسیرالقرآن؛ مجمع‌البحرین؛ المستدرک على الصحیحین؛ المعجم الاحصائى لالفاظ القرآن الکریم؛ معجم الفروق اللغویه؛ معجم مقاییس اللغه؛ مفردات الفاظ القرآن؛ منازل السائرین؛ موسوعة اخلاق القرآن؛ موسوعة کشاف اصطلاحات‌الفنون و العلوم؛ المیزان فى تفسیر القرآن؛ نثر طوبى.
احمد جمالى

دهخدا، دانشنامه قران

۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

مردم شدن، ماندن و رفتن؛ دست کم درخت وار

درخت
خواننده: ابی
شعر از: ایرج جنتی عطائی


توی تنهایی یک دشت بزرگ
که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند
آخرین درخت سبز سرپاست
رو تنش زخمه ولی زخم تبر
نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست
کندوی پاک دخیل و طلسم
چه پرنده ها که تو جاده کوچ
مهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اون به تن خستگیشون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی
با یه خورجین قدیمیه قشنگ
با تو نه سبزه نه آینه بود نه آب
یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پرغرور که سرش داره به خورشید میرسه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم
من صدای سبز خاک سربی ام
صدایی که خنجرش رو بخداست
صدایی که تو ی بهت شب دشت
نعره ای نیست ولی اوج یک صداست
رقص دست نرمت ای تبر بدست
با هجوم تبر گشنه و سخت
آخرین تصویر تلخ بودنه
توی ذهن سبز آخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه هام
کوبه های بی امونه تبره
تبری که دشمنه همیشه ی
این درخت محکم و تناوره
من به فکر خستگی های پر پرنده هام
تو بزن، تبر بزن
من به فکر غربت مسافرام
آخرین ضربه رو محکمتر بزن
درخت
خواننده: ابی
شعر از: ایرج جنتی عطائی


توی تنهایی یک دشت بزرگ
که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند
آخرین درخت سبز سرپاست
رو تنش زخمه ولی زخم تبر
نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست
کندوی پاک دخیل و طلسم
چه پرنده ها که تو جاده کوچ
مهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اون به تن خستگیشون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی
با یه خورجین قدیمیه قشنگ
با تو نه سبزه نه آینه بود نه آب
یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پرغرور که سرش داره به خورشید میرسه منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دلواپسه منم منم
من صدای سبز خاک سربی ام
صدایی که خنجرش رو بخداست
صدایی که تو ی بهت شب دشت
نعره ای نیست ولی اوج یک صداست
رقص دست نرمت ای تبر بدست
با هجوم تبر گشنه و سخت
آخرین تصویر تلخ بودنه
توی ذهن سبز آخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه هام
کوبه های بی امونه تبره
تبری که دشمنه همیشه ی
این درخت محکم و تناوره
من به فکر خستگی های پر پرنده هام
تو بزن، تبر بزن
من به فکر غربت مسافرام
آخرین ضربه رو محکمتر بزن