۱۳۹۰ تیر ۲۱, سه‌شنبه

نیشابور شهر دروازه‌های خورشید، استاد بیتا، فریدون جنیدی

"خورآسان" در زبان پهلوی، به معنی خورآیان است، یا جایی که خورشید از آنجا می آید، یا مشرق[۱] و چون ایرانیان نماز و نیایش خویش را رو به سوی نور، و آفتاب انجام می دادند به ویژه برای مشرق و خراسان که دو نماز "گاه سپیده دم" و "گاه بامداد" را روی بدان سو می خواندند، ارزشی دیگر می دانستند چنان که در تقسیم های دیوانی و کشوری نیز خراسان همواره پس از پایتخت ایران قرار داشت و کنارنگ خراسان سپهسالار ایران بوده و همواره در همه آیین ها نام او را پس از شاهنشاه می آوردند.
ابوسعید ابوالخیر یکی از بزرگترین عارفان ایرانی نیز پایتخت خود را در نشابور قرار داد و هیچ گاه از خراسان بیرون نرفت، حتی در حج ... و مهری سخت به خراسان و نشابور داشت چنانکه روزی کسی از نشابور به بغداد می رفت، او را گفت به بغدادیان آن که تازی بداند بگوی:
فمطلع الشمس من خراسان [۲]
و آن که فارسی بداند برخوان:
سبزی و بهشت و نوبهــار از تو برند
آنی که به خلد یادگـــــــار از تو برند
در چینستان نقش و نگــار از تو برند
ایران [۳] همه فال و روزگــــار از تو برند [۴]

چنین است که نیشابور را به جز از دروازه های کوچک که از آن یاد کرده خواهد شد، چهار دروازه بزرگ بوده است که هر چهار، رو به سوی خورشید داشته اند و هنگام برخاستن خورشید، نخستین پرتوهای آفتاب از هر چهار دروازه به اندرون شهر می تابیده است. و اگر چه نقشه آن شهر در دست نیست ولی می توان به یاری اندیشه این نقشه را چنانکه در نگاره آمده است، مجسم کرد.
و این آگاهی را "امام الحاکم" نیشابوری در تاریخ نیشابور به ما می دهد. که چون شاپور خواست که شهر نشابور بنا کند، چهار دروازه در چهار سوی آن چنان بساخت که همگام برآمدن آفتاب از هر چهار دروازه، آفتاب به درون شهر می تابد. هنوز در خانه های کهن زرتشتیان یزد و کرمان، نخستین پرتو آفتاب نیز بر "پسکم مس" می تابد. این خانه ها که به سبک معماری پارتی ساخته می شود، دارای چهار پسکم [Paskam] یا صفه است که در چهار سوی سرای قرار دارند، هر پسکم، ایوانی با آسمانه ی زخمی (سقف ضربی) است که به اتاق ها راه دارد. یکی از این پسکم ها، راه ورودی سرای است و دو پسکم دیگر دو سوی محل رفت و آمدهای روزانه است و پسکم بزرگ (که پسکم مس خوانده می شود)، از دیگر پسکم ها بلند تر و سر آن از پشت بام بالاتر است، چنان که نخستین پرتو خورشید بر آن می تابد و آغازگاه بامداد، یا نماز بامداد را آگاهی می دهد ... این پسکم، اوستا خوانده می شود، و همواره گیاه سبز و گلدان و گلاب و بوی خوش چون اسپند و کندر و عود در آنجا موجود است و کسانی که تن پاک دارند، می توانند بدان گام نهند. بدین روی، گاهگاه آن را "پسکم پاک" نیز می نامیم. چنان که می دانیم این نوع ساختمان را در فرهنگ معماری جهان به نام پارتی می شناسند. و ریوند و ابرشهر یکی از بزرگ ترین شهرهای تیره ی پارت است که شهر دروازه های خورشیدش می نامیم.
محتویات
[نهفتن]
• ۱ دروازه های نیشابور
• ۲ موقعیت اقلیمی شهر نیشابور
• ۳ کوی ها
• ۴ انگیزه ی دینی ایجاد ابرشهر
• ۵ ترکیب شهر و حرکت آن در دوره های تاریخی
• ۶ آب رسانی
• ۷ مساجد
• ۸ مدارس
• ۹ خانقاه و دویره ها
• ۱۰ پانوشت ها

[ویرایش]دروازه های نیشابور
مقدسی بسیاری از دروازه ها را در نشابور نام می برد و روشن است که همه این دروازه ها، دروازه ای بیرون شهری نبوده اند، چون پادرزم چنین شهری که شصت دروازه داشته باشد سخت است. پس چنین پیداست که دروازه های کهن دژ نخستین با گسترش شهر در میانه شهر قرار می گیرد و آن گاه که باره ی دوم بر گرد شهر گسترش یافته کشیده می شود آنجا را نیز دروازه های تازه می سازند و با گسترش هر باره ی تازه به شمار دروازه ها افزوده می شود.[۵]
باز آن که برخی کوی ها خود برای خود دروازه ای داشته اند که نظیر آن را در محله دستوران زرتشتی یزد هنوز می توان باز دید و این گونه دروازه ها کوی ها را از یکدیگر جدا می کرده است. در هر حال چهار دروازه ی شهر بنا به روایت نامبرده، دروازه ی پول (پل)، دروازه ی کهن دژ، دروازه ی کوی معقل و دروازه ی پل تکنین، کهن دژ بیرون از شارستان است [۶] و ربض پیرامون شارستان، پس نقشه ی آن به گمان نزدیک چنین می شود؛
از دروازه های بیرونی ربض: دروازه ی جیک که ره به سوی بلخ و ماوراء النهر می گشوده است، پس دروازه ی شرقی است. دیگر، دروازه ی قباب (قبه ها، گنبدان): که راه عراق (ایران مرکزی) و گرگان را باز می کرده است، پس دروازه ی غربی است. از میان دو گنبد: مهرآباد و شادمهرک می گذشته است که هنوز ساختمان این دو گنبد سالم است.[۷] و دیگر، دروازه ی اسپربس که به سوی قهستان (جنوب خراسان) و پارس، باز می شده که دروازه ی جنوبی است. و چهارمی دروازه ی احوض آباد که می بایستی دروازه ی شمالی بوده باشد.
[ویرایش]موقعیت اقلیمی شهر نیشابور
پیشینیان نیم کره شمالی را از استوا تا قطب به هفت اقلیم تقسیم کرده بودند و نشابور، در اقلیم چهارم قرار دارد. و بدین روی دارای هوایی میانه و خوش است. شهر در میان دشتی گسترده نهاده شده که از سوی شمال محدود به کوه بینالود است. از این کوه به جز از رودهای کوچک، ذخیره های سرشار از آب های زیر زمینی از شمال به جنوب روان است که با برآوردن کاریزها و دولاب ها دشت گسترده ی نیک نشابور را سرسبز و پربار می کند و این خود به گردهم آیی مردمان و بنای روستاها و شهر های نخستین کمک می کند.[۸]
پناهگاه شمالی؛ یعنی کوه بینالود هم چون دژی شهر را از برخی یورش های همسایگان بی فرهنگ شمال غربی ایران محافظت می کند به طوری که شهر در پناه این حصار و نیز در پناه پادگان بزرگ شرقی ایران که همواره در شهر توس جایگاه داشته، می توانسته است که چند دم بیشتر از شهر های دیگر خراسان از یورش ها در امان بماند.
لطافت هوا، آمادگی خاک و کان های بی شمار چون فیروزه، گوگرد، مس، نمک، گچ و ... موقعیت جغرافیایی این شهر که شهر را بر سر راه همه شهر های خراسان و دیگر بخش های ایران قرار می دهد، امکانات اقتصادی، تجاری و فرهنگی ویژه ای فراهم آورده است که شهر را بدان مرحله از گستردگی برساند که در تمام ادوار پیش از یورش مغولان، آبادترین شهر خراسان و یکی از بزرگترین شهر های ایران و جهان شود، چنان که پس از اسلام نیز، مرکز بزرگ مسیحیان ایران و کلیمیان بود و نیز پایتخت زرتشتیان به شمار می رفت.
در کتاب ها از رونق بازارهای نشابور و نیز تجمع گروه های مختلف از پیروان دین های گوناگون در نشابور افسانه های بسیار آمده است که همه، داستان از بزرگی شهر و رونق بازار و مدارس و مساجد و خانقاه های آن می کند.

 "گفتم واقعه ی تو چیست؟ گفت: مرا یک انباز به بلغار بوده است و یک انبار به نهر واله" [۹] بازرگان نشابوری که انباز به بلغار دارد بی گمان در روم و فرنگ و چین نیز داد و ستد داشته است.

 "... در این سال به مکه قحطی بودی و چهار من نان به یک دینار نیشابوری بود ..." [۱۰]

 "روزی شیخ ما ابوسعید در نشابور برنشسته بود (سوار بر اسب بود) و با جمع به جایی می رفت. به در کلیسایی رسید". [۱۱] روشن است که در نشابور کلیسا فراوان بوده است که اینجا به یکی از آنها اشاره می رود، چنان که اگر تنها یک کلیسا در این شهر می بود کافی بود که بگوید "به در کلیسا رسید".

 "... جهود در راه می آمد، طلیسایی برافکنده و جامه های خوب پوشیده و به کنشت می شد".[۱۲]

 " خاصه امام محمد جوینی را که او را این آرزو زیادت بود و او وکیلی جهود داشت و پیوسته او را به اسلام دعوت می کرد". [۱۳]باید سنجید که تا چه اندازه یهودیان در کار بازار و داد و ستد و کشاورزی دست داشته اند که کسی چون امام ابو محمد جوینی خویش را ناچار از آن می بیند که و کیلی جهود اختیار کند.

 "روزی شیخ ما در نشابور بر نشسته بود و جمع متصوفه در خدمت او بودند و به بازار فرو می شدند. جمعی برنایان (کودکان) می آمدند برهنه، هر یک از ارپایی (کفشی) چرمین در پای کرده و یکی را بر گردن گرفته می آوردند. چون پیش شیخ رسیدند، شیخ پرسید: این کیست؟ گفتند: امیر مقامران (قماربازان) است. شیخ او را گفت: این امیری به چه یافتی؟ گفت: ای شیخ به راست باختن و پاک باختن ... شیخ نعره ای بزد و بگفت: راست باز باش و پاک باز باش و امیر باش".[۱۴] شهری که بدان رسته ها و صنف ها از همه گونه؛ چون خرازان، ریسمان بافان، حریر بافان، کوزه گران، کاسه گران، کاریگران (معماران)، آهنگران، مس گران، رویگران، شیشه گران، مطربان، مغنیان و حتی قمار بازان وجود داشته است.

 "به سر "کوی حرب" رسید. دکان های آراسته دید به ریاحین و میوه های نیکو نهاده و آن جای عظیم خوش بود. چنانچه در جمله نشابور موضعی از آن خوش تر و آراسته تر نبود. شیخ گفت: این موضع را چه گویند؟ گفت سر کوی حرب! شیخ ما گفت: خه (آفرین) کسی را که سر کوی حربش چنین بود. بنگر تا سر کوی صلحش چون بود!".[۱۵]

 "نویسنده اسرار توحید نواده ی ابوسعید است و هزار سال پیش می زیسته و از زبان پدرش می گوید که: دکان های سر کوی جنگ نشابور به گل و ریحان آراسته بود...!" و از اینجا عظمت بازار نشابور را باید دریافت.

 "چون به خانقاه بازآمدند شیخ مرا گفت ای حسن برو به سر چهارسوی کرمانیان، کاپزیست آنجا، کاک نیکو نهاده. ده من کاک بستان، کنجد سپید و مغز پسته در روی آن نشانده" شیرنی پزی آن بازار، توان آن را داشته است که به یک خریدار، ده من کاک بفروشد و از اینجا بزرگی دکان های نشابور را باید سنجید! و اگر در بازار نشابور کرمانیان برای خود چهارسو داشته اند، همه شهرهای ایران در آن بازار که درازیش دو فرسنگ بوده می باید چهار سو(تیمچه، بازارچه و ...) و کاروانسرا داشته باشند.
 "محله ای که در این شهر نه چندان بزرگ است و نه چندان کوچک، بیش از 300 کوچه دارد".[۱۶]

 "در میان بازارها، تیم ها و تیمچه ها و کاروانسراهایی برای اصناف مختلف وجود داشته که هر صنفی جدا از دیگران، جای مخصوصی را برای خود داشته است".[۱۷] "دکاکین و مهمانخانه های نیشابور مملو از نمایندگان صنایع مختلفه بوده و در حوالی شهر هم چنین مس، آهن، نقره و فیروزه و معادن دیگر را استخراج می کردند".[۱۸]

 "آن را عروس شهر های اسلامی و خزانه خراسان نامیده اند که در همه فصول، میوه های آبدار دارد و شربت اعجازگر و شهد و عسل و انگبین آن معروف است".[۱۹]

 "نساجان و بافندگان این شهر معروفند، جامه های ملحم (ابریشم سفید) و طاهری پاکیزه و تاخته و تافته و رافته در این شهر پدید می آید. که از این جامه ها به دیگر ولایات برند".[۲۰]

گرمی بازار نشابور و بسیاری داد و ستد که به توسعه شهر و ایجاد برخی از ویژگی های شهری از جمله بازارها و کاروانسرا ها و تاسیسات پیوسته چون: آب انبارها، کوچه ها، اصطبل ها، خوردی پزی ها[۲۱]، تماشا خانه ها[۲۲] گردش گاه ها و ... را ایجاد می کند.
بازار نشابور در زمان های گونه گون، اندازه های گونه گون داشته است؛ اما در زمانی که ابوسعید ابوالخیر در آن می زیسته است؛ یعنی یک هزار سال پیش تر، بازار نشابور، از دروازه شرقی تا دروازه پول (که حد غربی شهر امروز نشابور نیز هست) یک فرسنگ بوده است.
و چنان که پیش از این آمد، بازارهای عمود بر آن نبز بسیار داشته و وجود چهارسو ها می رساند که از شمال به جنوب نیز بازارهایی آن را قطع می کرده است.

 " و بازارها در ربض باشد و چشمه ی بازارهاشان؛ دوبازار است، یکی را چهار سوی بزرگ خوانند سوی مشرق، بازارها دارد تا گورستان معمر و بر دست راست همچنین بکشد تا گورستان حسین. و بر دست چپ همچنین تا سر پول و چهار سوی کوچک نزدیک میدان حسین است. آنجا کسی برای امیر است".[۲۳]
سخنی که بازگشت بدان، از نظر مسایل شهرسازی، بایسته می نماید تفکیک بازارها و نیز پدید آمدن بازار ویژه ی خوردی پزان است. آیینی که امروز در شهر های بسیار بزرگ پیشرفته اروپایی دیده می شود که افزون بر خوردی پزی های محله ها در یک راسته بزرگ، رستوران های مجلل بین المللی یا ویژه ی کشورهای دیگر تاسیس شده است که جهانگردان و بازاریان از هر رده و تیره بتوانند در یک گذرگاه ویژه به همه چیزهایی که می خواهند دست پیدا کنند.
چنین است که در نوشته ها از راسته بازارهای سراجان، کفشگران، نمدمالان، پارچه فروشان، زرگران، خوردی پزان، میوه فروشان، شیرنی فروشان و ... یاد شده است. موضوعی که ضرورت اقتصادی امروز اروپا، بازارها را بدان سوق داده است یکهزار سال پیش در نشابور دیده می شود ... یکی از دستاوردهای پیشه وران نشابور، سفال و آبگینه ی آن بوده است و آنان که در موزه های جهان و از همه بیشتر در موزه آبگینه ایران شاهد انبوه آوندهای سفالین و شیشه ای هنرمندان به خاک خفته نشابور بوده اند بهتر از هر کس دریافته اند که گستردگی همین بخش از بازار نشابور پس از هزار سال به آفاق جهان پیوسته است و بیننده را بجز از شگفتی مطلق از آن همه جوشش و هیاهو که در یکی از بازارهای آن وجود داشته است دست نمی دهد. این آبگینه و سفال است که تا حدی از ستم روزگار در امان می ماند ... کجاست آن پارچه های ابریشمین نشابور که از جان کرم، پیله بر سر انگشتان هنرمندان آن دیار می تراوید و از دستگاه ها و کارخانه ها گذر می کرد، تا بر پیکر سیم تنان پر از ناز و شرم بلغزد؟
[ویرایش]کوی ها
نویسندگان از کوی های بیشمار در نشابور یاد کرده اند و چنان که پیش از این آمد، کوی های نه چندان بزرگ و نه چندان کوچک را کمابیش دارای 300 کوچه آورده اند. مقدسی می گوید: در نشابور کوی ها هست که بیش از نیمی از شیراز وسعت دارد!
برخی از نویسندگان از 50 کوی، برخی 54 کوی و برخی از 64 کوی و در یک جا از 68 کوی نشابور یاد شده است. که همگان به گونه ی خانه شترنگ -شطرنج- ساخته شده اند.
این کوی ها هر یک برای خود، از مسجد و کاروانسرا و آب انبار و تاسیسات همگانی حتی گورستان برخوردار بوده است.
چنان که در نوشته ها از گورستان های حیره، معمر نصرآباد و حسین (حسنین)، نام برده شده است که همه در محدوده ی بزرگ شهر قرار داشته اند. چنان که گورستان حیره، به گفته عروضی سمرقندی، (در چهار مقاله) آرامگاه خیام است نزدیک به شادیاخ است که زمان های دراز، کوی مرکزی و پایتخت نشابور بوده است، که محمد طاهر در آن کاخی ساخت و تا زمان فرزندان لیث جایگاه امیران بوده است.
یکی از کوی ها که از آن نام برده می شود "کوی ناوسار" است ... "ناو"، نیم تنه درختی میان تهی است که یک سر آن در زمینی بلند است و سر دیگر آن نیز بر زمین بلند دیگر جای می گیرد چنان که آب را از آن بلندی به این بلندی می رساند بی آنکه در زمین پست میانین روان سازد.
هنوز در نشابور کوچه ای بنام کوچه ی "ناو" هست که تا چندی پیش چنین پدیده ای در آن بود.
از نام کوی ها، چند نام شگفت به ما رسیده است؛ یکی کوی تلاجرد (تلاجرد بالا و تلاجرد پایین) که این نام معرب "تلاکرد" است که معنی ساخته شده ی بارز را می رساند!!!
اگر چه امروز در سرتاسر ایران یکی دو گنبد زرین بیشتر دیده نمی شود، اما از شهر باستانی چون نشابور دور نیست که چندین ساختمان زرکرد داشته باشد که این نام را بر آن نهاده بوده اند.[۲۴]
کوی دیگر "سیم جرد" است – معرب سیم کرت- که آن را با سیم یا نقره ساخته بوده اند؛ این کوی نیز دو بخش داشته است سیمجرد بالا و سیمجرد پایین.
دیگر کوی زیق بو یا باد، که نشان می دهد دارای بوستان های بزرگ و بوی گل و گلاب بوده است.
از نام های دیگر "دارابجرد" است که پیشینه ی ساخت آن را به زمان هخامنشیان می رسانند؛ زیرا که "داراب" در شاهنامه و روایات باستانی معرف دوره ی هخامنشیان و داریوش است چنان که پایتخت داریوش که امروز تخت جمشیدش می خوانیم در شاهنامه دارابکرت، دارابگرد و دارابجرد آمده است.
این است نام برخی دیگر از کوی ها که در تاریخ ها به ویژه در تاریخ نشابور الحاکم آمده است چنین است: باع کنار، ویناکاباد، باغک و شهرستانی که هر دو کوی یهودی نشین بوده اند، شاپور [۲۵] فازرشک، دزکان، یشمان آباد، زمجار بالا، زمجار پایین، سوربن[۲۶]، خشانه، باغ پهله، برزگرآباد، خول.
[ویرایش]انگیزه ی دینی ایجاد ابرشهر
افزون بر همه موجبات طبیعی و اقلیمی، کوهستان بلند، پرآب روان بینالود، آب های زیر زمینی، جاده ابریشم و آن موقعیت طبیعی که نشابور را دروازه خراسان کرد، چند انگیزه ی دیگر نیز برای ایجاد و گسترش شهر وجود دارد.
نخست کوه ریوند [۲۷] که با داشتن کان اورانیوم، گهگاه شبانگاهان در برخی از جاها نورباران می شود. و این شگفتی بزرگ در مردمانی که با دل روشن، نور و فروغ را گرامی می داشته اند و ستایش می کرده اند، ایجاد شکوه و احترام بدان کوه را می کرده است. به طوری که یکی از سه آتشکده بزرگ ایران باستان بر فراز آن کوه قرار دارد.[۲۸]
وجود کان زغال سنگ در همان کوه که موجب ایجاد گاز متان می شود و کمک می کند که آتشکده خودسوز "برزین مهر" [۲۹] پیدا شود چنان که دقیقی در گشتاسب نامه (پیوست شاهنامه ی فردوسی) در باره آذر برزین می گوید:
که آن مهر برزین بی دود بود
منور نه از هیــــزم و عود بود
وجود چشمه ای سبز بر فراز کوه بینالود و دریای سو [Sow] بر فراز کوه ریوند (چند میلی شرق آتشکده برزین مهر) که هر دو از شگفتی های طبیعت است و بی آنکه چشمه ای، رودی بدان بپیوندد، در همه هنگام های سال به یک اندازه آب دارند؛ آبی بس زیبا و درخشان و برای ایرانیان که آب را همواره همراه با دیگر عناصر مثل خاک و باد و آتش گرامی داشته اند، وجود این دو پدیده با شگفتی و گرامی داشت فراوان موجب پدید آمدن نیایشکده ی (آناهیتا) آب در این ناحیه گردید چنان که از دیرباز از دورترین جای ها برای زیارت آن به نشابور می آمدند. و یکی از این زیارت های تاریخی حرکت یزدگرد اول است به نیشابور که برای نیایش آب و زیارت آن چشمه به نیشابور آمد [۳۰] و چون این پدیده ها بسیار دیرین و کهنسال است و بزرگی بینالود و دیگر مواهب طبیعی همراه با آن بسی دیرین تر از دوران پیدایی انسان است، پس به ریوند یا نشابور و ابرشهر اجازه می دهند که در زمانی بس دور بصورت شهر درآمده باشد. در شاهنامه از هنگام "ریومیز" پیرامون پنج هزار سال پیش یاد می شود اما این دلیل آن نیست که پیش از آن نیز وجود نداشته باشد.
از پشت ویشتاسبان یا کوه ریوند که آتشکده برزین مهر بر فراز آن شعله می کشیده است در زمان گشتاسب یاد می شود که آن نیز زمانی پیرامون سه هزار و پانصد سال پیش دارد. نام کوی داربجرد، زمان هخامنشیان را به یاد می آورد. از زمان اشکانیان که هیچ آگاهی از اینان بدست نمی آید، نشانه ای در نزدیکی شهر نشابور هست و آن روستای اشک آباد در چند میلی جنوب شهر، در میان کویر کوچک دشت نشابور است که به "اشق آباد" دگرگون شد و امروز "عشق آباد" به فتح "ع" نوشته می شود تا هنگام ساسانیان که به نام نیوشاپوهر نمایان می شود.
[ویرایش]ترکیب شهر و حرکت آن در دوره های تاریخی
ایرانیان چند هزار سال پیش از پیدایی یونان در شهر سازی خود به ردیف دیوارهای راست و کوچه و توالی خانه ها در امتداد معین دست یافته اند که باز خیلی زودتر از غربیان آنان را به ساخت شهرهای شترنجی رهنمون گردید.[۳۱]
همه ایرانیان یا تازیان جغرافی نویس نیز، این را یادآور شده اند که صورت شترنجی نشابور، پدیده ای ایرانی است. اما برخی از پیروان یونان این را نیز پدبده ای یونانی دانسته اند که اسکندر با خویش به ایران آورد.

تعداد کوی ها که به 64 می رسد و گاه کم و زیاد می گردد این سخن را استوار می سازد مگر آنکه شهر در برخی از دوره ها بر اثر جنگ یا زمین لرزه و آب خاست، ویران شده که شمار محله هایش کم می گردد و گاه بر اثر رونق و شکوه بازار صنعت و فرهنگ بر شمار آن افزوده می شود، اما همواره پیرامون همین شصت و چهار خانه شترنگ است!
اکنون بپردازیم به خراب شدن ریوند(که روشن نیست در چه زمان بوده) و ساختن شهر تازه ی نیو شاپو هر؛
الحاکم در تاریخ خود یادآور می شود که از مسجد جامع بسوی غرب تا احمدآباد سبزوار را "ریوند" نامند. پس شهر باستانی ریوند، بی هیچ گمان در این منطقه است و شاپور اول (شاپور دوم نیز به آبادی نشابور افزود) شهر تازه را در سوی شرقی آن بنا کرده است و ریوند را ویرانه نهاده است مگر آن که مردمان خود بنا به علاقه ی خویش، به آبادانی بخش هایی از آن همت گماشته اند.
پس از اسلام شهر به سوی ریوند گسترش می یابد و آن را در بر می گیر چنان که مسجد جامع نیز، در مرز ریوند و نشابور ساخته می شود آنگاه شهر به سوی غرب ریوند کشیده می شود تا به دروازه ی پول (که در نقشه نشان داده شده است و بر روی رودخانه ای موسمی به نام کال جینگل) رودخانه ی جنگل بنا شده می رسد.
از سوی شرق نیز، شهر گسترده می شود زیرا که در نوشته های پس از اسلام به دروازه ی شرقی به نام "باب ابی اسود" در شرق بر می خوریم که نشان می دهد پیش از اسلام ساخته نشده است زیرا در آن صورت نامی فارسی به خود می گرفت.
استخری در سده ی چهارم باروی این شهر را بصورت چهارگوشه ای معرفی می کند، که هر یک از برهای آن یک فرسنگ بوده است. اما این را نیز می افزاید که دو محله ی پرجمعیت نیز در بیرون شهر قرار دارد. بنابراین کلا شهر بصورت مستطیل در می آید. در زمان سلجوقیان نیز که شهر گسترده تر می شود، چیزی که حتی در نشابور کوچک امروز هم دیده می شود و این بدان روی است که شهر در دامنه ی کوه بینالود برای دست یافتن به آب مورد نیاز به دو سو کشیده می شود.
در نوشته های باستانی، از چهار رود که در میانه ی شهر جاری است سخن می رود. این رودها به گفته ای؛ شقاندیر، دارای بشتقان و خروه نام داشته و به گفته ی الحاکم؛ مازول، شامات، ریوند، بشتفروش. امروز این نام ها دگرگون شده و سه رشته از این رودها، در شور کنونی جاری است که دو شاخه ی آن، آب موسمی دارد و یکی که آب میرآباد را به شهر می رساند، همواره آب دارد.
این سه رود از شرق به غرب، نخستین، آب کال غار، دیگری آب کال میرآباد و سومی آب کال جینگل را از بینالود به سوی جنوب می آورند.
چهارمین رود را اگر رودخانه ی "خرو" بگیریم، حد شرقی شهر را بسی بسوی شهر تا نزدیک قدمگاه می رساند و این بسی دور می نماید و درست همان رود بشتقان[۳۲] است که امروز از میان شهر باستانی می گذرد، و بنا بر گفته ی حمدالله مستوفی[۳۳] عمرولیث در کنار آن، کاخی ساخته است و این کاخ اگر کاوش شود، در میان ویرانه های باستانی پیدا خواهد شد.
بزرگ ترین و زیباترین شهر جهان و ستمکش ترین آنها پس از اسلام نیز چندین بار ویران گردید. در حمله ی غزان که همه ی آثار فرهنگ و از آن میان کتاب های هفده کتابخانه ی عمومی شهر را به آتش و باد دادند و حاندان های بزرگ ایران را از بیخ و بن برکندند. در یورش چنگیز، شهر با خاک یکسان گردید. پس از ایلغار چنگیز، نشابوریانی که در شهر ها و آفاق دیگر می زیسته اند بدان شهر بازگشتند و دوباره آن را ساختند چنان که ابن بطوطه که در این زمان به نشابور آمده بود از بزرگی آن و از چهار رودی که در آن جریان دارد سخن گفته است، اما باز در حمله ی تیمور تباهی های فراوان دید. چهر زلزله ی بزرگ در سال های 555، 666، 808 شهر را ویران ساخت. و آخرین ستم را برادران افغان در شورشی که علیه شاه سست عنصر و بی کفایت صفوی کردند ... و حق هم داشتند، بر پیکر این شهر وارد آوردند و از آن زمان پشت نشابور چنان شکسته است که چنان که باید و شاید هنوز برنخاسته است!
شهر ستم دیده از افغانان عزیز، کوچک شد چنان که پهنایش کمتر از یک کیلومتر و درازیش کمی بیش از یک کیلومتر گردید!!
[ویرایش]آب رسانی
چنان که پیش از این، یاد کرده شد کاریزهای فراوان از زیر شهر نشابور می گذشت (که امروز همه ی آنها خشک شده) و مردمان از آن کاریزها آب بر می داشتند ... و در خانه هایی که چاه کاریزها موجود نبود، شاخه ای از قنات بدان می کشیدند.[۳۴]
یکی از شیوه های دسترسی به آب در شهر، کندن "پایاب" بوده است. و پایاب، چاهی زاویه دار بوده است که به آب قنات در زیر زمین می رسیده و مردمان از لبه ی آن پایین رفته آب بر می داشتند. مقدسی می گوید که یکی از این پایاب ها راشمرده، یکسد پله داشت. شبکه بزرگ آب رسانی شهر از رودخانه بوژان (بشتقان) بوده است که در محلی که دیده نمی شود و از چشم دشمن به دور است، آب را به زیر زمین می بردند و با تنبوشه های بزرگ و کانال کشی حساب شده، به شهر وارد می کرده اند و از آنجا به شاخه های فراوان و تنبوشه های کوچک تر آب را به درون کوی ها یا خانه ها می رسانده اند. این سیستم آبرسانی هنوز، مورد کاوش قرار نگرفته است؛ اما در شهرکی به نام اندلو [Andelow] یا اندرآب در غرب روستای فیشان، معدن فیروزی نیشابور این سیستم برقرار است و هنوز خزانه ی آب آن از اندود ساروج و ایزولایسون باستانی برخوردار است.
[ویرایش]مساجد
ایرانیان برای مقابله با بغداد، نشابور را از جنبه های اسلامی بدان پایه رساندند که بیشترین مساجد را در آن ساختند. نخستین مسجد را عبدالله عامر هنگام ورود و گشودن نشابور، با ویران کردن آتشکده ی مرکزی شهر در کهندژ بر جای آن ساخت. (که آن مسجد مناره ای نداشت و در زمان فرمانروایی یزیدبن مهلب مناره ی آن را ساختند) [۳۵] مردمان نشابور گرد آمدند و بدو گفتند که ما خود در شهر گشوده ایم و جزیه پذیرفته ایم که آتشکده مان ویران نشود و هر کس که خواهد، بر دین خویش بماند! ... و وی موافقت کرد که زرتشتیان در بیرون شهر آتشکده ای بسازند!
اما مسجد جامع نشابور را چنان که گویند، ابومسلم خراسانی ساخت. این مسجد بنا به گفته الحاکم نیشابوری در زمینی، به گستردگی سی جریب ساخته شد و هزار ستون داشت و یکصد خدمتگزار کارهای آن را انجام می دادند. حوض و یخچال بزرگی در میانه ی سر آن داشت و شصت هزار نفر در آن در هر نوبت نماز می گذاردند! اکنون بر خواننده است که بزرگی این مسجد را در نظر آورد و به معماری آن بیندیشد.
این مسجد دارای دو گلدسته بود که نسبت به دیگر ساختمان ها، کوچک می نمود و منصور پسر طلحه پسر طاهر آن ها را ویران کرد و بر جای ان گلدسته ای بلند ساخت؛ ولی پس از چندی آن گلدسته به سویی متمایل گشت و یعقوب لیث، آن را ویران کرد و گلدسته ی بزرگتری بر جای آن ساخت؛ آن گاه معمارات نیشابوری در زمان خمارتکین آن را نیز خراب کردند و گلدسته ای بلند تر و باشکوه تر به جای آن ساختند که هنگامی که باد می آمد، مانند شاخ درخت، تکان می خود بی آن که آجری از آن بیفتد![۳۶]
این مسجد دارای منبری بسیار باشکوه نیز بود که بدین روی بدان، مسجد المنبر نیز می گفتند.
که به فرمان عمرولیث در میدان معروف به لشگرکاه ساخته شده بود و سقف آن، بر ستون هایی از آجر متکی بود و پیرامون مسجد، سه رواق و دیوار مسجد با کاشی های زراندود آراسته بود و یازده در داشت!
مسجد مطرز که بسیاری از بزرگان و فقها در آن تدریس می کردند، با چوب های منقش و تذهیب شده تزیین شده بود که در هنگام حمله ی غزان آن را آتش زدند. الحاکم می گوید وسعت این مسجد، چنان بود که در یک نوبت دوهزار نفر در آن نماز می گذاردند!
و نیز مساجد دیگری چون: مسجد سلطانیه، مسجد کریمی، مسجد امام یحیی، مسجد صرافین (اصفهانی)، مسجد مربع الکبیره، مسجد معروف، مسجد زیادی، مسجد باب معمر، مسجد حمش و ....
[ویرایش]مدارس
در کنار این انبوه مسجد، مدرسه های فراوان نیز در نشابور ساخته بودند، که بزرگترین مردان تاریخ و فرهنگ ایران در آنها، به دانش اندوزی مشغول بودند و هیاهوی آن هنوز جهان را فرا گرفته است؛ از آن جمله مدرسه ی نظامیه ی نیشابور است که در عظمت آن سخن فراوان گفته شده است.
مدرسه ی ابوعلی دقاق (عارف بزرگ)، مدرسه ی ابوالنصر ابی الخیر، مدرسه ی صیفی، بیهقیه، سوره، صاعدیه، قشیریه، صابونی[۳۷]، پشت، احود ثعالبی، مشطی، صندلیه، میان دهیه، کوی سیار، جاجرمی، سیوری، بارکه و مدرسه ابوالحسن حنانی[۳۸]

[ویرایش]خانقاه و دویره ها
در این میان صوفیان و عارفان و رهروان نیز گاهی، آهی می کشیدند و دویره ها و خانه گه(خانقاه) هایی می ساختند که نام آنها در کتاب ها آمده است و چون شهر کروهی از مردمان سینه چاک پاک باز را بی خانمان می کند، از پیران گلخنی نشابور نیز، نام رفته است... و گلخن جایی در زیر زمین بوده است که در آنجا با سوختن خار و هیزم، خزانه ی گرمابه ها را گرم می کردند ... و بی خانمان ها، از سوز سرمای شب سرد، تن را به گلخن می کشاندند تا زمانی به جان امان دهند.
[ویرایش]پانوشت ها
1. ↑ رودکی در وصف خورشید می گوید: "ازخراســـــــان برزند طاوس وش- سوی خاور میخرامد شاد و کش" از این بیت روشن می شود که خاور نیز به معنی مغرب است که امروز جای خویش را با مشرق عوض کرده است؛ در زبان پهلوی خاور، خوروران یا جایی که خورشید بدانجا می رود و پنهان می شود آمده است. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به کتاب "چهارسو" نوشته ی حسین شهیدی و نیز زندگی و مهاجرت آریاییان (از روایات ایرانی نوشته خودم )
2. ↑ یک مصرع از شعر به زبان عربی است که ترجمه ی آن چنین است: گویند از خراسان گوهری صادر می شود که در زیبایی تالی ندارد و من می گویم که محاسن آن را انکار مکنید که خاستگاه خورشید از خراسان است
3. ↑ ایران [eran] در اینجا جمع ایر یعنی ایرانیان است.
4. ↑ مقامات ابوسعید ابوالخیر به تصحیح احمد بهمنیار، رویه ی 222.
5. ↑ چنان چه در تهران امروز جاهایی را به نام دروازه قزوین، دروازه غار، دروازه شمیران و ... می نامیم که جایگاه دروازه ی دوره ی قاجار بوده است. و اکنون در میانه ی شهر قرار دارد.
6. ↑ و نیز نگاه کنید به لسترنج رویه ی 410
7. ↑ به احتمال بسیار یکی از این گنبدها (مهرآباد)، آتشکده ای است که پس ار تخریب آتشکده ی کهندژ، در خارج شهر ساخته شده و دوران بعد تعمیر و یا نوسازی شده است.
8. ↑ مقدسی از شخصی به نام ابوبکر عبدوی نقل می کند که آب های کاریزها، رودها و چشمه سارهای نشابور را محاسبه کردم؛ با آب دجله برابر آمد. نگاه کنید به احسن التقاسیم به فی معرفة الاقالیم، بخش نیشابور
9. ↑ اسرار التوحید، رویه ی 88.
10. ↑ تذکرة الاولیای شیخ عطار
11. ↑ اسرار التوحید، رویه ی 172.
12. ↑ همان، رویه ی 106.
13. ↑ همان، رویه ی 107.
14. ↑ همان، رویه ی 178
15. ↑ همان، رویه ی 180.
16. ↑ مقدسی، احسن التقاسیم، رویه ی 25
17. ↑ "جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی"، لسترنج، رویه ی 410
18. ↑ اعتضادی، لادن. "نظری اجمالی بر سیر تحول نیشابور"، رویه ی 25، به تقل از ابن حوقل.
19. ↑ الحاکم. "تاریخ نیشابور"، رویه ی 114
20. ↑ گرایلی، فریدون. "نیشابور؛ شهر فیروزه"، به نقل از ابن حوقل.
21. ↑ واژه ی فارسی به معنای رستوران امروز
22. ↑ گروهی را گمان بر این است که در ایران تئاتر و تماشاخانه نبوده است. و با آنکه آیین کهن تعزیه ها را در بازار و گذرها دیده اند، چنین می اندیشند که منبع همه ی این هنرها یونان است. باز آنکه در متن کهن ایرانی جای جای، به نام تماشاخانه بر می خوریم و از آن میان دو بار در نوشته های عبید زاکانی که "تماشاخانه" را، معنی هم کرده است!
23. ↑ مسالک و ممالک استخری
24. ↑ تلاجرد هنوز نام بخشی از نیشابور است که در جنوب شادیاخ قرار دارد و کشتزاری بزرگ است و کاریزی نیز داشت که مرکز شهر باستانی بود و امروزه بر اثر پایین رفتن آب های زیر زمینی آن کاریز خشک شده است اما درختان پیرامون آن هنوز زندگی دارند!
25. ↑ این کوی بعدها نصرآباد نامیده شد و بزرگترین و زیباترین کوی های نیشابور به شمار می رفت. و بزرگترین خاندان های خراسانی (چون خاندان مهران که یکی از هفت خاندان بزرگ دوران ساسانی در ایران بوده اند و تا دوران یورش ترکان غز از آنان نشان داریم) در آن می زیسته اند، و در هر یک از گهنبارها و جشن های ماهانه هر یک از این خاندان ها همه ی مردم نیشابور را مهمان می کرده اند. پس از اسلام نیز در اعیاد مذهبی این مهم را انجام می داده اند.
26. ↑ سرو به زبان خراسانی سور [Sowr] خوانده می شود و سوربن یعنی درخت سرو، و چون سرو در نزد ایرانیان باستان بسیار گرامی و ارجمند بوده است و در خانه ها و آتشکده ها سرو می کاشتند. این نام نشان می دهد که درخت سروی در آن کوی بوده است که محل را به نام آن می نامیده اند. مانند محله ی پاچنار امروز تهران.
27. ↑ این همان کوهی است که کان فیروزه در آن قرار دارد و افزون بر آن کان های دیگری چون ذغال سنگ و گوگرد و نمک و گچ و مس از آن بر می آمده است.
28. ↑ نگارنده خود در سن شانزده سالگی یکی از این نور افشانی های شگفت انگیز را شبانگاه بر افراز کوه به چشم دیده است، که چگونه نوری از کوه برآمد و با پیچ و تاب نزدیک به دو میل به آسمان رفت و با چنبره ای که به خود گرفت به شکل یک علامت سوال بزرگ درآمد و آن گاه از همان را برگشت و خاموش شد.
29. ↑ سه آتشکده ی بزرگ ایران باستان هر یک به طبقه ای از مردم تعلق داشت؛ 1. آتشکده ی آذرگشنسب در نزدیکی دریاچه ی ارومیه، ویژه ی شاهان و ارتشتاران 2. آتشکده ی آذر فرنبغ (فره ایزدی) در فارس، ویژه ی موبدان و دبیران 3. آتشکده ی برزین مهر در خراسان، ویژه ی کشاورزان و پیشه وران. نگارنده از سه سال پیش بدنبال آتشکده ی ّبرزین مهر بوده ام تا با آگاهی و کشفیات پی در پی جایگاه آن را در نزدیک روستای بزرگ "بورزنی" بر فراز کوه ریوند پیدا کردم و آن گاه به باستان شناسی آگاهی دادم و چند گروه باستانشناسی را به نیشابور و آتشکده ی برزین مهر رهنمون گردیدم و چند سال بعد یکی از آتشکده های جنبی آن اتشکده را در روستای "ریبد" سبزوار (که در زمان های پیشین جزو نیشابور بوده) به عنوان آذر برزین معرفی کردند و اگر چه این معرفی هنوز بصورت علمی تایید نشده است اما دلایل فراوان بر رد آن و اثبات محل واقعی در بورزنی در دست هست که این گفتار را جای پرداختن بدان نیست.
30. ↑ . کشفیات تپه ی زاغه ی قزوین که به دست باستان شناسان ایرانی صورت گرفت نمونه ای از مادرشهرهای جهان را درهشت هزار سال پیش نشان می دهد که در دهکده ای کوچک در آن هنگام دور، دستیابی ایرانیان را به مقدمات شهرسازی ثابت می کند. نگاه کنید به دفتر اول همین مجموعه مقاله ی دکتر صادق ملک درباره ی تپه ی زاغه
31. ↑ امروز که کم کم از زیر فشار غرب گرایی نیم سده ی اخیر بیرون می آییم بهتر روشن می شود که اسکندر از یونان وحشیگری، تباهی، آتش سوزی، مرگ، درد، ویرانی و آتش کشیدن کتاب ها را به همراه آورد، نه شیوه ی شهرسازی شترنجی را!
32. ↑ بشتقان معرب پشتکان= پشته ها، نام باستانی دهکده ی بسیار زیبا، بزرگ و آباد "بوژان" است که در شمال شرقی نیشابور امروز و شمال نشابور باستانی واقع است.
33. ↑ نزهة القلوب، رویه ی 182.
34. ↑ درخانه ی مادر من هنوز این چاه انحرافی وجود دارد اما آب آن متاسفانه خشکیده است
35. ↑ منار واژه ای معرب است و اصل آن ایرانی است زیرا که بر فراز میل ها برای راهنمایی کاروانیان نیز مخابرات و برید، آتش روشن می کردند. تازیان هنگامی که این پدیده را دیدند، آن را جایگاه نار (آتش) نامیدند که منار باشد و چون در ایران باستان در کنار آتشکده ها این گونه میل های آتشدان ساخته می شد پس از اسلام نیز مناره ها بنا به سلیقه ی معماران ایرانی کنار مسجد ها ساخته شد.
36. ↑ "تاریخ نیشابور"، مؤید ثابتی، رویه ی 228. احسن التقاسیم – تاریخ الحاکم، نویسنده ای راستگو بوده است اما بنا به داشتن مذهب تشیع مورد سوال پیروان تسنن قرار می گرفته است چنانکه درباره ی این گلدسته نیز با نظر دروغ بدان نگریستند، خوشبختانه دست روزگار یاوری کرد و در بیهق (سبزوار)، گلدسته ای پیدا شد که با ستم مغول از میان نرفته است و آن گلدسته ی سالم هنوز پس از هفت سده با وزش باد تکان می خورد مؤذنان آن مسجد این موضوع را می دانستند اما سینه به سینه به فرزندان می گفتند و راز آن را نگه می داشتند تا آنکه در سال 1337 حسین برآبادی این جریان را دریافت و منتشر کرد، چنان پیداست که این گلدسته نیز کار همان معمار بزرگ نشابوری است که گمنام باقی ماند.
37. ↑ به دستور امیر خلف بانو که خود از خاندان صفاری و از فضلا بوده، علما و دانشمندان تفسیری بزرگ بر قرآن نوشتند، و وی را بیست هزار دینار بر آن خرج رفت و نسخه آن الآن در نیشابور در مدرسه ی صابونی موجود است!!! (تاریخ نیشابور، مؤید ثابتی، رویه ی 233) کو آن مدرسه صابونی یا کتابخانه ای که پنجاه هزار کتاب خطی داشت؟ در حمله ی غزان، همه ی کتابخانه های نشابور و از آن میان کتابخانه ی جامع منیعی را بتاراج دادند و به بهای مقوا فروختند و از همه ی آن کتاب ها، تنها یک کتاب (ابانه یا کتاب الصناعتین در علم فصاحت و بلاغت نوشته ی ابوهلال حسن بن عبدالله بن سهل عسگری به سال 945 هجری) باقی مانده است که رهروی آن را برداشته و جریان را بر جلد آن نوشته و آن را به کتابخانه ی رضوی هدیه نموده است!
38. ↑ "تاریخ نیشابور"، مؤید ثابتی، رویه های 227 تا 249.
_______________________

فریدون جنیدی
نیشابور شهر دروازه‌های خورشید نیشابور

مقاله ای از فریدون جنیدی. نشر در پایگاه بنیاد نیشابور.این پایگاه نشر این نوشتار با ذکر منبع و نویسنده و تاریخ انتشار آزاد اعلام است.منبعwww.Bonyad-Neyshaboor.com.فروردین 1385