قدرت
در علوم اجتماعی و سیاست قدرت توانائی اثر
گذاری یا مدیریت رفتار مردم است. لفظ
اقتدار را اغلب برای قدرتی هم بکار می برند که حسب ساختار اجتماعی مشروع شمرده می شود. قدرت را می توان زیانبار یا ناعادلانه دید،
هرچند پیشینه اعمال قدرت خصیصه طبیعی انسان ها به عنوان موجودات اجتماعی است. در محیط بنگاه ها اغلب قدرت را به شکل پائین
به بالا و بالا به پائین تعریف می کنند.
قدرت بالا به پائینِ رئیس شرکت، زیر دستان را تابع خود می کند. وقتی اعمال قدرت در شرکتی از پائین به بالاست
زیردستانند که بر تصمیم های رهبر/رئیس تأثیر می گذارند (گراینر و شاین، 1988).[1]
نیازی نیست اعمال قدرت متضمن اجبار (زور یا
تهدید اعمال زور باشد). اعمال قدرت از
یکسو بیشتر شبیه به چیزی است که مردم در زندگی روزانه تأثیر/نفوذ[2]
می نامند، اما برخی از مولفان میان قدرت و نفوذ - بعنوان وسیله استفاده و اعمال
قدرت- فرق می گذارند (سی. هندی، 1993، درک سازمانها).[3]
بیشتر بحث های جامعه شناسی سالیان اخیر درباره قدرت حول ماهیت توانائی بخشی/وسیله
سازی آن می گردد. شرح جامعی از قدرت را می
توان در کتاب استیون لیوک، قدرت: نگرشی بنیانی[4]
یافت که به بحث سه بعد قدرت می پردازد. بدین
ترتیب قدرت را می توان بصورت اشکالی متفاوت از قید و بند بشر و در عین حال چیزی
دید که عمل را امکان پذیر می کند. بنظر فیلسوف
فرانسوی میشل فوکو (1984-1926) قدرت عبارت است از "موقعیت راهبردی پیچیده در
جامعه ای مفروض."[5]
مفهوم پیشنهادی فوکو که عمیقا ساختاری است هم ایجاد محدودیت را در خود دارد هم
توانا سازی را. برای اطلاع از مفهوم صرفا
توانائی بخش (و خود خواسته/داوطلبانه)[6]
نگاهی به آثار آنتونی گیدنز اندازید.
قدرت می تواند بطرق زیر در اختیار قرار
گیرد:
·
اقتدار
·
تفویضی
(بعنوان مثال از طریق فرآیندی دمکراتیک)
·
طبقه
اجتماعی (ثروت مادی می تواند برابر با قدرت باشد)
·
منابع
مادی (اقلام مادی چون پول، ملک و غذا)
·
جاذبه/فَرّه
فردی یا گروهی (شامل عقاید عمومی)
·
قدرت
اسنادی (برپایه توانائی های متصور یا مفروض، اعم از اینکه اثبات پذیر باشد یا خیر)
·
تخصص/خبرویت
(توانائی، مهارت) (قدرت پزشکی در درمان و اعاده سلامت؛ مثال مشهور دیگر
"پادشاهی یک چشم/اَعوَر در ملک کوران"، (دزیدریوس اراسموس)
·
اقناع
(مستقیم، غیر مستقیم یا نیم خود آگاهانه)
·
دانش
(اعطا کردن یا دریغ داشتن، در اختیار دیگران گذاشتن یا کتمان)
·
زور
(حقوق) (خشونت، قدرت نظامی، اجبار)
·
اقناع
اخلاقی (از جمله از راه دین)
·
عمل/قوه
دینامیک جماعات/پویائی گروه ها (مثل روابط عمومی)
·
نفوذ
اجتماعی سنت (بسنجید با قدرت تفویضی/اسنادی)
جان کنت گالبرایت انواع قدرت را در سه شکل
زیر خلاصه کرده است: "مناسب/فراخور"[7]
(مبتنی بر زور)، "جبرانی"[8](با
استفاده از منابع گوناگون) یا "مشروط"[9]
(برخاسته از اقناع) و منشأ آنها را منابع زیر شمرده است: شخصیت (افراد)، مال و
منال (منابع مادی افراد) و سازمانی (هر کس که در رأس ساختار قدرت سازمانی نشیند). (گالبرایت، تشریح قدرت).[10]
در موقعیت های زندگی روزانه انواعی از روش
های اعمال قدرت بکار می رود تا مردم را وادار به عملی معین کنند یا محرک اجرایش شوند. نمونه های فراوان از روش های اعمال قدرت وجود دارد
که بسیار متداول است و همه روزه بکار گرفته می شود. از جمله برخی از این ها ارعاب/تحکم، همکاری، شکایت،
انتقاد و تقاضاست. این روش های اعمال قدرت
را می توان حسب سه جنبه تقسیم بندی کرد: نرمی، منطق و ایهام.[14]
نرم و سخت
روش های نرم به بهره برداری ار رابطه شخص
با هدف می پردازد. این گونه روش ها مستقیم
تر و بصورت رابطه میان اشخاص است (مثل همکاری و معاشرت). بر عکس، روش های سخت، خشن، تحکم آمیز، مستقیم و
متکی بر نتایج ملموس است. تحت بسیاری از
شرایط،، ترس از طرد/محرومیت اجتماعی، می تواند محرکی بسیار قوی تر از تنبیه بدنی
باشد.
منطقی و غیر منطقی
روش های منطقی تأثیر گذاری به استفاده از
استدلال، منطق و قضاوت درست می پردازد، در حالی که روش های غیر منطقی متکی بر
انفعال[15]و
تضلیل/گمراه کردن است. مثال های هر یک به
ترتیب عبارت است از چانه زنی و اقناع و گریز/تجاهل و استهزا/تحقیر.[16]
یکجانبه و دوجانبه
روش های دو جانبه چون همکاری و مذاکره، متضمن
دوجانبگی/معامله بمثل، از سوی اشخاص تأثیر گذار و اهداف شان است. از سوی دیگر، روش های یکجانبه بدون هرگونه
مشارکت از جانب هدف بمورد اجرا گذارده می شود.
از جمله این روشها انفصال و امر واقع/عمل انجام شده است.[17]
معمولا مردم در استفاده از روش های اعمال
قدرت تفاوت دارند و هر سنخ روشی متفاوت بکار می برد. بعنوان مثال کسانی که گرایش به روابط میان
افراد دارند معمولا از روش های نرم و منطقی استفاده می کنند.[18]
هرچند ماکیاول مرامان گرایش به استفاده از روش های غیر منطقی دارند. افزون بر این برون گرایان به نسبت درون گرایان
از در اعمال قدرت طیف متنوع تری از روش ها را بکار می گیرند.[19]
از این گذشته، مردان تمایل به استفاده از روش های دوجانبه و مستقیم دارند، در حالی
که زنان روش های یکجانبه و غیر مستقیم را بکار می گیرند.[20]
همچنین مردم بسته به وضعیت گروه و این که در صدد تاثیر گذاری بر که باشند کارهای
متفاوت می کنند. ضمنا معمولا مردم در صورت
روبرو شدن با مقاومت از روش های نرم به روش های سخت روی می آورند. [21]
موازنه قدرت
از آنجا که قدرت به هر دو صورت دو جانبه و
روابط میان افراد عمل می کند، جامعه شناسان موازنه قدرت میان طرفین را رابطه قدرت
می نامند: همه طرف های درگیر در همه روابط درجاتی از قدرت دارند: بررسی جامعه
شناسانه قدرت به کشف و شرح توانائی های نسبی اعم از برابر یا نابرابر، ثابت یا
دستخوش تغییرات متناوب می پردازد. معمولا
جامعه شناسان روابطی را که در آن طرف ها قدرتی برابر یا نزدیک به برابر داند بیشتر
بعنوان محدودیت/قید بررسی می کنند. بدین
ترتیب قدرت معنای ضمنی یک سویگی[22]دارد. در غیر اینصورت می توان تمامی روابط را حسب
قدرت تعریف کرد. با پذیرش این معنا که
قدرت ذاتی نبوده امکان اعطای آن به غیر هست، برای کسب قدرت، برخورداری از سکه رایج
قدرت[23]یا
تسلط بر آن واجب است.[24]
پژوهش های روانشناسی
مطالعات روانشناسی عملی/تجربی سالیان اخیر
حاکی از آن است که هرچه قدرت فرد بیشتر باشد کمتر به نظر دیگران توجه می کند و
همین یعنی تعاطف/نرمدلیِ[25]
کمتر از سوی صاحب قدرت. آدام گالینسکی
همراه با چند تن از مولفان همکار دریافت وقتی از کسانی که ضعف/عدم توانائی/بی
اقتداری شان را به آنها متذکر شده اند می خواهند روی پیشانی خود Es بکشند، به نسبت کسانی که قدرتشان را یاد آور شده اید، سه برابر بیشتر
احتمال می رود که طوری ترسیمش کنند که برای دیگران خوانا باشد.[26][27]
همچنین امکان عمل افراد قدرتمند بیشتر است.
در یک مطالعه افراد قوی پنکه ی ناراحت کننده ی نزدیک خویش را دو برابر کسانی
که قدرت کمتری داشتند، خاموش کردند.
پژوهشگران با آزمایشاتی به اثبات اثر تماشاگر[28]
پرداختند: آنها متوجه شده اند احتمال
اینکه چنین افرادی پیشگام یاری رساندن به "غریبه در محنت/پریشانی" شوند،
سه برابر بیشتر است.[29]
پژوهشی روی بیش از پنجاه دانشجوی دانشگاه
نشان می دهد کسانی که با استفاده از "واژه های قدرت" طوری آماده شده اند
تا احساس قدرت کنند، کمتر در برابر فشار خارجی آسیب پذیر بوده تمایل بیشتری به
دادن بازخورد مثبت داشته و خلاق ترند.[30]
نقص/کمبود نرمدلی/تعاطف/شفقت
"قدرت را توانائی و امکان تأثیر
گذاری بر غیر تعریف می کنند."[31]
استفاده از قدرت در گذر قرون تطور یافته است.
کسب منزلت، افتخار و شهرت یکی از عمده ترین انگیزه های کسب قدرت در طبیعت
بشر است. قدرت هم چنین با فقدان
نرمدلی/تعاطف ارتباط می یابد چرا که متناسب با تفاوت قدرت افراد علاقه میان افراد[32]
را کاهش می دهد. داشتن و نداشتن قدرت می تواند تبعات روانشناسی داشته منجر به مسئولیت
های راهبردی، در برابر مسئولیت های اجتماعی شود.
در گذشته، از سال ، 1968، پژوهش هائی در باره تعارض/مبارزه قدرت کرده اند.[33]
پژوهش های گذشته
پژوهش های گذشته حاکی از آن بود که افزایش
قدرت با افزایش پاداش رابطه داشته باعث افزایش انجام کارها می شود. برخلاف، کاهش قدرت با محدودیت، تهدید و تنبیه
بیشتر که منتهی به باز داشتن فرد می شود رابطه دارد. نتیجه گیری این بود که قدرتمند بودن فرد را به ابداع راهبردهای مذاکره و ارائه پیشنهاداتی به
نفع خود و کسب نتایج موفقیت آمیز می رساند.
پژوهش های بعدی نشان داد تفاوت قدرت باعث
می شود فرد بفکر استفاده از راهبرد افتند.
راهبرد داشتن می تواند در عین حال به معنای دفاع از خود در برابر مخالفت ها
و لطمات ناشی از تصمیم گیرندگان باشد. نتیجه
گیری این بود که رویاروئی با شخص قدرتمند تر فکر توسل به راهبرد/چاره را پیش می آورد،
در حالی که روبرو شدن با شخص ضعیف تر به مسئولیت اجتماعی می انجامد.[34]
بازی های چانه زنی
در سال های 2003 و 2004 به کند و کاو در بازی
های چانه زنی پرداخته شد. در این پژوهشها رفتارهای
متفاوت در شرایط مفروض از تفاوت قدرت مقایسه شد.[35]
در بازی اتمام حجت/زنهاره فردی که قدرتی
مفروض دارد اتمام حجت می کند/زنهاره می دهد و دریافت کننده مجبور است یا آنرا
بپذیرد، و یا اینکه دهنده و گیرنده ی زنهاره هر دو ضرر می کنند.[37]
بازی دیکتاتور
در بازی دیکتاتور فردی که قدرتی مفروض
دارد پیشنهادی می کند و دریافت کننده ناگزیر از پذیرش است و هیچگونه اختیاری در رد
آن را ندارد.[38]
بازی
های چانه زنی، نتیجه گیری
بازی دیکتاتور به دریافت کننده هیچ قدرتی
نمی دهد در حالی که در بازی اتمام حجت/زنهاره درجاتی از قدرت به دریافت کننده داده
می شود. رفتار مشهود این بود که در بازی
دیکتاتور رفتار آمر به نسبت کسی که زنهاره می دهد کمتر راهبردی است. هم چنین در بازی دیکتاتور/آمرانه خدمت به منافع
شخصی روی داد و بسی رفتار جامعه گرا دیده شد.[39]
وقتی طرف مقابل بکلی ناتوان است اغلب نبود
راهبرد، مسئولیت اجتماعی و نبود ملاحظات اخلاقی از روی رفتار پیشنهاد دهنده (صاحب
قدرت) مشاهده می شود.[40]
در روابط متجاوزانه خشونت از نیاز به قدرت
و تسلط یکی از دو شریک بر دیگری حادث می شود.
متجاوز برای پیشبرد کار خود از روش های گوناگون (بدنی، کلامی، عاطفی، جنسی
یا مالی) برای کسب و حفظ تسلط بر شریک خود استفاده می کند.
تئوری ها/نظریه های قدرت
مبانی پنجگانه قدرت
روانشناسان اجتماعی، جان آر. پی. فرنچ و
برترام راون، در پژوهشی که امروزه کلاسیک محسوب می شود (1959)[42]
طرحی برای مصادر/منابع قدرت ابداع کردند تا بتوانند به تحلیل کامیابی (یا شکست) اِعمال
قدرت در رابطه ای خاص پردازند.
بنظر فرنچ و راون تمییز قدرت از نفوذ باید به شیوه زیر باشد: قدرت آن وضعیت امور است که بر
رابطه ای مفروض میان آ و ب مستولی است،
بگونه ای که تلاش مفروض آ برای تأثیر گذاری، بروز تغییرات مطلوبِ آ در ب را محتمل
تر می سازد. وقتی از این منظر بنگریم قدرت
اساسا نسبی است و بستگی به درک های خاصی دارد که آ و ب از رابطه خود دارند و جالب آنکه
مستلزم این است که ب وجود کیفیتی را در آ بپذیرد که محرک/سائق ب در تغییر به شیوه
مورد نظر آ شود. آ باید به استفاده از
"مبنا" یا ترکیبی از مبانی قدرت که مناسب رابطه اشان است پردازد تا
بتواند نتیجه مطلوب را بدست آورد. استفاده
از مبنای نادرست قدرت می تواند نتایجی نا خواسته داشته باشد.
استدلال فرنچ و راون این است که پنج سنخ/رده/دسته
مهم از این کیفیات وجود دارد، ضمن اینکه منکر وجود رده های کوچکتر نمی شوند. از آن زمان به بعد به مبانی بیشتری استشهاد شده
–بخصوص توسط مورگان (1986: فصل ششم)[43]
که 14 مبنا را شناسائی کرده، در حالی که دیگران برای مقاصد عملی مدلی ساده تر
پیشنهاد کرده اند، بعنوان مثال هَندی (1976)[44]
که سه مبنا را نام می برد.
قدرت مشروع
قدرت مشروع که "قدرت زاده موقعیت"
هم نامیده می شود عبارت است از قدرت فردی بخاطر موقعیت و وظائف نسبی دارنده
موقعیت/سمت در سازمان. قدرت مشروع اقتدار
رسمی است که به صاحب سِمَت/منصب اعطا می شود.
اعطای این سنخ قدرت معمولا ملازم است با برخورداری از مشخصه ها/نشان های
قدرت، چون لباس های خاص[45]
و جز آن. این مشهود ترین و مهم ترین انواع
قدرت است.
قدرت مرجع
قدرت مرجع عبارت است از قدرت یا توانائی
افراد به جذب دیگران و ایجاد وفادار در آنها.
این سنخ قدرت مبتنی است بر جاذبه/فَرّه و مهارت های صاحب قدرت در ایجاد روابط
دو به دو با اشخاص. بسا که فردی بخاطر داشتن
خصیصه ای فردی تحسین شود و همین تحسین فرصتی بهر تأثیر گذاری در رابطه دو به دو به
ستاینده دهد. در این گونه موارد شخصی که
تحت تأثیر قدرت قرار می گیرد تمایل پیدا می کند به این اوصاف و کیفیات متخلق شده از
اینکه بعنوان مرید پذیرفته شده خشنود گردد.
ملی گرائی و میهن پرستی در نوعی
قدرت مرجع پیچیده/نا محسوس لحاظ می شود. نمونه
اش مبارزه سربازان در جنگ ها در دفاع از شرف کشورشان است. این نوع قدرت در مراتبِ قدرت هائی که از همه
پیچیده تر/نا ملموس ترند در جایگاه دوم قرار می گیرد ولی از همه موثر تر است. بعنوان مثال تبلیغات چیان مدتهاست که از قدرت
مرجع چهره های ورزشی در تأئید و ستایش محصولات استفاده کرده اند. گمان می رود جاذبه شخصیتی/فره مندی ستاره های
ورزشی به پذیرش ستایش ها از کالا ها می انجامد، هر چند بسا که آن افراد خارج از
میادین ورزشی چندان اعتباری نداشته باشند.[46]
وقتی شخصی دوست داشتنی اما فاقد درستی/صداقت
و نزاهت/شرافت به قدرت رسد در جایگاه کسب امتیازات فردی بزیان جایگاه گروهی قرار
می گیرد. قدرت مرجع به تنهائی ثباتی ندارد
و برای رهبری که خواستار احترام و دیرپائی است کفایت نمی کند. اما در صورت ترکیب این نوع قدرت با دیگر منابع
قدرت می تواند یاریگر فرد در نیل به موفقیت های بزرگ گردد.[47]
قدرت کارشناسانه
قدرت کارشناسانه/خبروانه قدرتی است فردی
که از مهارتها یا خبرویت شخص و نیاز سازمانها بدان مهارتها و خبرویت ناشی می
شود. این نوع قدرت، برخلاف دیگر انواع آن معمولا
بسیار خاص است و به همان حیطه معین که متخصص آموزشش را دیده و صاحب صلاحیت شده
محدود می شود. وقتی دانش یا مهارت هائی
دارید که قادر به درک وضعیت، ارائه راه حل، تصمیم گیری های متین بوده و در یک کلام بهتر از دیگران باشید مردم برای پذیرفتن حرفهایتان دلیل خواهند
داشت. وقتی خبرویت خود را نشان می دهید
مردم معمولا به شما اعتماد کرده پذیرای حرفهایتان می شوند. بعنوان متخصص موضوعی عقاید تان ارزشمند تر می
شود و دیگران خواهان رهبری تان در آن حیطه معین می شوند.[48]
قدرت پاداش
قدرت پاداش بستگی به توانائی صاحب قدرت در
اعطای پاداش های مادی ارزشمند داشته به توانائی فرد در اعطای نوعی پاداش از جنس
مزایای مادی، مرخصی، هدیه، افزایش دریافتی یا ترفیع اشاره دارد. این قدرت مشهود است اما در صورت سوء استفاده بی
تأثیر می شود. کسانی که به سوء استفاده از
قدرت پاداش می پردازند می توانند مبدل به افرادی تحمیل گر شده یا از این بابت
ملامت شوند که بیش از حد نرمند و در دسترس، یا زیاده "عجول". اگر کسی امید بندد با انجام خواسته های شما
پاداش می گیرد احتمال انجام آن خواسته بسیار بالا می رود.[49]
مشکل این مبنای قدرت این است که ممکن است باندازه نیاز بر پاداش ها تسلط نداشته
باشید. احتمالا سوپروایزرها/سرپرستان بر
افزایش حقوق ها تسلط کامل ندارند و مدیران هم اغلب نمی توانند به تنهائی مدیریت
ترفیع ها را در دست داشته باشند. حتی مدیر عامل/مدیر ارشد اجرائی[50]
برای برخی کارها نیازمند مجوز هیئت مدیره است. بنا براین وقتی پاداش های موجود را بکار می
گیرید، یا پاداش ها برای دیگران آن ارزشی را که تصور می رود ندارد، قدرت تضعیف می
شود. (یکی از یأس های استفاده از پاداش
این است که اگر بخواهید همان نتیجه عاطفی را داشته باشند باید هر بار بزرگتر شوند . حتی در آن صورت هم چنانچه اعطای پاداش زیاده
مکرر شود موجب اشباع مردم شده کارآیی خود را از دست می دهد.)[51]
قدرت قهری
قدرت قهری عبارت است از بکارگیری تأثیرات
منفی. این نوع قدرت شامل توانائی تنزل
مقام یا ممانعت از پاداش های دیگر است.
علاقه به پاداش های نفیس یا ترس از بریده شدنشان اطاعت زیر دستان را تضمین
می کند. معمولا قدرت قهری مشهود ترین و کم
اثر ترین شکل قدرت است زیرا خشم و مقاومت کسانی را که آنرا تجربه می کنند بر می
انگیزد. تهدید و تنبیه از ابزارهای لازم
قدرت قهری است. تهدید علنی یا تلویحی افراد
به اخراج، تنزل مقام، محرومیت از امتیازات یا گماشته شدن به کارهای نامطلوب نمونه
هائی است از استفاده از قدرت قهری. ندرتا
پیش می آید که استفاده گسترده از قوه/قدرت قهریه در محیط سازمانی مناسب باشد و
اتکای صرف بر این اشکال قدرت به شیوه رهبری بسیار سرد و بی خاصیت می انجامد.[52]
چارچوب انتخاب/رفتار عقلائی
تئوری بازی که مبنایش نظریه انتخاب عقلائی[53]
والراس[54]
است روز بروز بیشتر در رشته های گوناگون علمی برای تحلیل روابط قدرت بکار گرفته می
شود. یکی از تعاریف انتخاب/رفتار عقلائی[55]
را کیت داودینگ[56]
در کتاب[ایضا] خویش قدرت آورده است.[57]
در نظریه انتخاب/رفتار عقلائی می توان
افراد یا گروه های مردم را بصورت "بازیگرانی" در نظر گرفت که برای رسیدن
به نتیجه مطلوب با انتخاب از میان "مجموعه ای از گزینه" های ممکن دست می
زنند. "ساختار محرک/انگیزه" ی بازیگر
" معتقداتش در باره" هزینه های ملازم با اعمال گوناگون از میان مجموعه
گزینه های ممکن، و احتمالات منتهی شدن آن اعمال به نتایج مطلوب را تشکیل می دهد.
1-
قدرت
تحصیل نتیجه- توانائی
بازیگر در تحصیل نتیجه یا کمک به نیل بدان؛
2-
قدرت
اجتماعی- توانائی بازیگر به تغییر ساختار محرک/انگیزه
دیگر بازیگران بمنظور تحقق نتایج.
این چارچوب را می توان برای طراحی شماری
تعاملات اجتماعی که در آن بازیگران توانائی اعمال قدرت بر دیگران را دارند بکار
برد. بعنوان مثال بازیگر
"قدرتمند" می تواند برخی گزینه ها را از مجموعه قابل انتخاب دیگری حذف
کند؛ هزینه نسبی اعمال را تغییر دهد؛ در احتمال منتهی شدن عملی مفروض به نتیجه ای
معین دست ببرد؛ یا صرفا باور های دیگری را درباره ساختار انگیزه/محرک هایش تغییر
دهد.
این چارچوب نیز همانند دیگر مدل های قدرت
در مورد استفاده از "اجبار" خنثی است.
بعنوان مثال تهدید خشونت می تواند کلفة/هزینه و فایده اعمال گوناگون را
تغییر دهد؛ همین طور است نقش عقوبت/جریمه مالی در "قراردادی داوطلبانه"،
یا حتی در واقع، در پیشنهادی دوستانه.
مارکسیسم
آنتونیو گرامشی[58]
به شیوه مارکسیستی به شرح دقیق و مفصل نقش مرام/ایدئولوژی در ایجاد سلطه/هژمونی
فرهنگی پرداخت که مبدل به ابزار افزایش قدرت سرمایه داری و دولت ملی می شود. وی با استفاده از شهریار نیکولو ماکیاولی
و در تلاش توضیح علت حادث نشدن انقلاب کمونیستی در اروپای غربی با وجود وقوع آن در
روسیه، این نوع سلطه را به شکل قنطورس متشکل از دو نیمه تصور می کند. بخش خُلفی/عقبی که حیوان است نمایانگر تصویر قدیم/متعارف
و مادی قدرت، قدرت از راه تحمیل، نیروی بیرحم، اعم از مادی یا اقتصادی است. اما به گفته وی سلطه سرمایه داری با شدتی بیشتر
بر بخش قدامی/جلوئی، صورت/وجه انسانیِ قنطورس تکیه دارد که قدرت را از طریق "رضایت"
اعمال می کند. در روسیه چنین قدرتی در کار
نبود و آن انتخاب را شدنی کرد. اما در
اروپای غربی، بویژه در اروپا سرمایه داری موفق به اعمال قدرت مبتنی بر رضایت شده طبقات
کارگر را متقاعد کردند منافعشان با سرمایه داران یکی است و از این راه از انقلاب
پرهیز شده است.
در حالی که گرامشی بر اهمیت ایدئولوژی در
ساختار های قدرت تأکید دارد نویسندگان مارکسیست-فمینیست چون میشل بارت بر نقش
ایدئولوژی ها در فضائل زندگی خانوادگی
مبالغه می کنند. نمونه قدیمی و متداول
استدلالی که در طرح این دیدگاه بکار می رود استفاده از زن بعنوان "ارتش ذخیره
نیروی کار" است. استفاده از زنان
برای انجام کارهای مردانه در دوران جنگ پذیرفته شده در حالی که بلافاصله پس از جنگ
اوضاع به سادگی به وضعیت قبل بر می گردد.
از این رو، از دید برت، براندازی روابط اقتصادی سرمایه داری گرچه برای رهائی زنان لازم است، کافی نیست.[59]
تارنو
تارنو[60]
با توسل قدرتی که هواپیما ربایان نسبت به مسافران اعمال می کنند می شباهت های آن
با قدرت در نظام را نشان می دهد. وی نشان
می دهد که حضور یک گروه می تواند قدرتی را که به فرد اعمال می شود افزایش
دهد. اگر گروه با فرامین رهبر/فرمانده
همنوایی داشته باشد قدرتی که بر فرد اعمال می شود بسی افزایش یابد و در صورت نبود
همنوایی تأثیر قدرت رهبر بر فرد در حد صفر است.
لیوک
استیون لیوک در قدرت: نگرشی بنیادی (1974)
به شرح دو وجهی که از طریق آنها قدرت در سالهای متقدم قرن بیستم مورد تحقیقات نظری
قرار گرفت (وجوه 1 و 2 ذیل) پرداخت؛ با این انتقاد که صرفا به اشکال مشهود قدرت
توجه شده است. وی یک وجه سوم
"انتقادی" به این دو وجه افزود که مبتنی است بر ژرف بینی های گرامشی و التوسر[61].
فوکو
از دید فوکو قدرت واقعی همیشه متکی بر
جهل/نادانی عوامل/کارگزاران آن است؛ با کشف و ظهور بایو پاور/زیست قدرت( استفاده و
تأثیر قدرت سیاسی اجتماعی بر تمامی شئون زندگی بشر)[62]،
و زیست-سیاست/بایو پایلیتیکس (شیوه دولت
در اداره جوامع در استفاده از زیست-قدرت)[63]،
نوعی فناوری بیولوژیک/زیست شناختی و سیاسی برای اداره مردم در اختیار دولت ها قرار
گرفته که این حقیقت را موکد می سازد. هیچ
فرد و گروه تنها، یا تک بازیگر، گرداننده/کاراندازنده دیسپوزیتیف[64](ماشین
یا دستگاه [اعمال قدرت]) نبوده قدرت از طریق آن، در نهایت سکوت و کار آئی طوری خرج
می شود که عوامل/کارگزارانش هر آنچه را لازم است به اجرا گذارند. از همینروست است که قدرت قابل تشخیص نیست و تن
به تحقیقی منطقی/عقلانی نمی دهد. فوکو به
نقل از متنی می پردازد که بنا بر مشهور توسط ژان بابتیست آنتوان اوگت دو مونتن[65]
با عنوان پژوهش و ملاحظاتی در باره جمعیت فرانسه[66]
نگاشته شده، هر چند در واقع کار منشی نامبرده، ژان باپتیست موو[67]
بوده است. وی با تاکید بر دیدگاه ژان
باپتیست لامارک زیست شناس، که پیوسته به "محیط ها"[68]
بصورت صفت جمع اشاره می کند، قدرت را مقوله ای نه بیشتر از آب و هوا و نور در حد تثبیت کننده محیط برای جنسی می شمارد که
در این مورد خاص نوع بشر است، و با این عمل، به کارکرد جمعیت و تعامل سیاسی و
اجتماعی می پردازد که در آن هر دو محیط مصنوعی و طبیعی شکل می گیرد. این محیط بصورت هدفی برای مداخله قدرت قرار می گیرد
که از نظر فوکو
تفاوتهائی بنیادی با مفاهیم پیشین درباره
حاکمیت، قلمرو و فضای تأدیب/فرهیزش دارد و تحت تأثیر روابط اجتماعی و سیاسی طوری
درهم تنیده شده که کارکردی چون یک گونه (گونه های زیست شناسی) دارد.[69]
کلگ
استوارت کلگ[70]،
در نظریه "مدارهای قدرت"[71][72]
خود مدل سه بعدی دیگری پیشنهاد می کند. این مدل تولید و سازماندهی قدرت را به صفحه
مدار برق/الکتریکی متشکل از سه مدار متمایز ولی متفاعل/متعامل[73]
تشبیه می کند: عارضی، مزاجی/طبعی/مشربی و تسییری-تسهیلی.[74] این مدارها در سه سطح عمل می کنند، دوتا کلان و
یکی خرد. مدار عارضی در سطح خرد است و
متشکل از اعمال قدرت نامنظم بدان صورت که عوامل به احساسات، ارتباط، برخورد و
مقاومت در روابط متقابل روزانه می پردازند.
نتایج مدار عارضی هم مثبت اند هم منفی. مدار مشربی متشکل از قواعد سطح کلان
عمل و معانی جامعه خاستی است که بر روابط فرد و اقتدار مشروع تأثیر می گذارد. مدار تسهیل/تسییر متشکل از فناوری سطح کلان، رویدادهای
احتمالی محیطی، شرح وظائف، و شبکه هائی است که قدرت را اعطا و سلب می کند و از این
طریق به عامل مدار عارضی کیفر یا پاداش می دهد.
هر سه مدار مستقل در "نقاط گذر الزامی/واجب که مجاری بخشش یا ستاندن
قدرت اند به تعامل/تفاعل/اندرکنش با یکدیگر می پردازند.
تافلر
انتقال قدرت[75]
الوین تافلر می گوید سه گونه اصلی قدرت عبارتند از خشونت، ثروت و دانش و دیگر
انواع، اشکالی متفاوت از این سه (نوعا دانش)اند.
هریک از این سه نوع قدرت به ترتیب انعطاف پذیر تر می شود. خشونت را تنها می توان بشکل منفی، برای تنبیه
بکار برد. ثروت می تواند به هر دو شکل
مثبت (پیشبرد/بذل مال) و منفی (سفت کردن بند کیسه)بکار برد. ثروت می تواند علاوه بر طرق بالا به شکلی دگرسان
کننده نیز بکار گرفته شود. نمونه هایش
عبارتند از سهیم کردن دیگران در اطلاعات زراعی بمنظور اطمینان از اینکه همه می
توانند خوراک خود و خانواده را تأمین کنند؛ کشورهای متحد دارای هویت مشترک در جهت
ترویج فلسفه های دینی یا سیاسی؛ یا استفاده از دانش بصورت برتری/مزیت تاکتیکی/استراتژیکی
در اطلاعات(گرد آوری اطلاعات).
تافلر می گوید امروزه خود ماهیت قدرت
دستخوش تغییر است. در طول تاریخ قدرت
غالبا بین این یا آن گروه دست بدست شده است؛ اما امروز شکل مسلط قدرت در استحاله
است. در جریان انقلاب صنعتی قدرت اشراف که
عمدتا از راه خشونت اعمال می شد بدست صاحبان صنایع و سرمایه داران/گذاران افتاد که
از راه ثروت عمل می کردند. البته اشراف
ثروت را درست به همان شکل بکار می بردند که نخبگان صنعتی خشونت را، اما شکل مسلطِ قدرت از خشونت به ثروت تبدیل شد. از دید تافلر، امروزه موج سومی از تغییر/انتقال
سرعت در حال وقوع است و دانش جایگزین ثروت می شود.
جین شارپ
جین شارپ، استاد امریکائی علوم سیاسی، بر
این باور است که قدرت در نهایت متکی بر مبانی خود است. بر این اساس نظام سیاسی از آنرو قدرت دارد که
مردم اوامر، قوانین و سیاستهایش را
پذیرفته و اطاعت می کنند. شارپ به نقلِ فطانت/بینش دلا بوئسی[76]
می پردازد.
بحث اصلی شارپ این است که قدرت یکپارچه نبوده
از کیفیتی ذاتی در وجود کسانی که در رأس قدرتند بر نمی خیزد. از نظر شارپ، قدرت سیاسی، قدرت هر کشور، صرفنظر از ساختار سازمانی خاص
خود- نهایتا از اتباع همان کشور ناشی می شود.
اعتقاد بنیادی وی این است که هر ساختار قدرت متکی بر اطاعتِ اتباع از
فرامین حکمران (ان) است. در نبود پیروی
اتباع رهبران را قدرتی نیست.[77]
تصور می رود کار وی در سرنگونی اسلوبودان
میلوشویچ، در بهار عربی و دیگر انقلابهای سلبی/آرام[78]
تأثیرگذار بوده است.
بیورن کراوس
بیورن کراوس به دیدگاه/وجه نظر/نگرشِ معرفت
شناسانه به قدرت در ارتباط با امکانات/احتمالات تاثیر گذاری تعامل/تفاعل میان دو
نفر، با ابداع نوعی خاص از ساخت گرائی[79]
("تحلیل مبانی قدرت")[80]
می پردازد.[81]
وی بجای تمرکز بر ارزشگذاری و توزیع قدرت،
پیش از هر چیز این پرسش را پیش می کشد که اصولا قدرت توصیفگر چیست.[82] وی با عزیمت از توصیف ماکس وبر از قدرت[83]
به این استنباط می رسد که لازم است لفظ قدرت را به "قدرت آموزنده/مفید"[84]
و "قدرت مخرب/ویرانگر"[85]
تقسیم کرد.[86]
دقیقتر بگوئیم قدرت آموزنده عبارت است از امکان تعین اعمال و افکار دیگری،[87]
اما قدرت مخرب بمعنای توانائی تقلیل فرصت های حریف است.[88] اهمیت واقعی این تمایز با نگاهی به
امکانات/توانائی های پس زدن/رد کردن قدرت آشکار می شود: پس زدن قدرت آموزنده میسر
و رد کردن قدرت مخرب نشدنی است. با
استفاده از این تفکیک می توان ابعاد قدرت را به شیوه ای پیشرفته تر تحلیل کرد،
طوری که به نحو مکفی در مسائل مسئولیت اندیشه کند.[89] این دیدگاه امکان گذر از "موضع این یا
آن" (یا قدرت هست یا نیست) را که بویژه در گفتمان معرفت شناسانه درباره نظریه
های قدرت رایج است[90]
ایجاد کرده وارد کردن احتمال "موضع همچنین/بعلاوه" را میسر می سازد.[91]
رده بی نشان
ایده رده بی نشان[92]
از فمینیسم نشأت گرفت. این نظریه به تحلیل فرهنگ قدرتمندان می پردازد. قدرتمندان آن گروه از افراد جامعه اند که
دسترسی به منابع برایشان آسان است، همانها بدون توجه به اعمال خود به اعمال قدرت
می پردازند. برای قدرتمندان فرهنگشان امری
است بدیهی، در حالی که نزد ضعفا/بی قدرتان دور از دسترس است و نخبه و گران/پر
هزینه. رده بی نشان می تواند نشانه های
مشخصه صاحبان قدرت را بسازند. رده بی نشان
مبدل به معیار/میزان/استانده ای می شود که می توان هر چیز دیگر را با آن سنجید. بعنوان
چند مثال، برای بیشتر خوانندگان غربی مفروض
است که اگر اشاره ای به نژاد شخصیت داستان نشود فرض را بر این می گذارد که سفید پوست
(قفقازی)[93]
است؛ اگر هویت جنسی مشخص نشود فرض را بر این می گذارد که شخصیتی دگر جنس گراست[94]؛
اگر جنسیت مشخص نشود فرض را بر رجولیت/مرد بودگی می گذارد و اگر نامی از معلولیت
برده نشود فرض خواننده بر این قرار می گیرد که شخصیت داستان تنی سالم دارد.
اغلب می توان رده های بی نشان را نادیده
گرفت. سفیدی رده ای بی نشان است که معمولا
برای قدرتمندان مشهود نیست چرا که خود از همین سنخ اند. رده بی نشان مبدل به قاعده/هنجار می شود و رده
های دیگر انحراف از آن شمرده می شوند.
گروه های اجتماعی می توانند همین نگرش به قدرت بدون تعدیل/اصلاح را به نژاد، جنسیت و معلولیت/ناتوانی تسری دهند:
تنِ درست/بدن قادر/توانا خنثی است.
پاد-قدرت
اصطلاح/لفظ "پاد-قدرت"[95]
که گاه در انگلیسی بدون خط ربط و بشکل اسم بسیط/ساده [در برابر مرکب] بکار می رود
در انواعی از وضعیت ها در تعریف نیروی تقابل/مقابله بکار می رود و می تواند ابزار
ستم دیدگان برای مقابله یا دفع سلطه/قدرت نخبگان شود.
تیم گی[96]،
در کتاب پاد قدرت: تحقق تغییر[97][98]،
تعریفی از قدرت پیشنهاد می کند که ریشه در متون سیاسی دارد. وی با بازتاب انواع/رده های قدرت پیشنهادی مان(ایدئولوژیک،
اقتصادی، نظامی)، تافلر (دانش، ثروت، خشونت) گرامشی و دیگران تأکید می کند جنبش ها
می توانند از انواع پاد قدرت چون "پاد قدرت فکری"، "پاد قدرت
اقتصادی" و "پاد قدرت فیزیکی" برای چالش/مبارزه با قدرت نخبگان
حاکم استفاده کنند.[99]
تعریفی جامع تر از پاد قدرت را دیوید
گرابر مردم شناس بدین صورت آورده است، " مجموعه ای از نهاد های اجتماعی که در
تقابل با دولت و سرمایه اند: از جوامع خود گردان گرفته تا اتحادیه های کارگری افراطی
تا شبه نظامیان خلقی".[100]
با اینکه لفظ/اصطلاح قدرت بخاطر استفاده
از آن در جنبش عدالت جهانی/نهضت مخالفت با جهانی سازی[101]
دهه های 1990 به بعد[102]
اهمیت یافته، استفاده از آن سابقه ای دست کم شصت ساله دارد و نمونه اش کتاب مارتین
بوبر، " مسیر مدینه فاضله/اتوپیا" و این جمله که قدرت تنها با
پاد-قدرت کنار می رود".[103]
نظریه های دیگر
·
تامس
هابز (1679-1588) قدرت را "امکانات موجود" فرد "برای رسیدن به آنچه
خیری آتی بنظر می رسد" تعریف می کند (لویاتان (فصل 10).
·
اندیشه
فردریش نیچه مبنای بخش اعظم تحلیل های قدرت در قرن بیست و یکم بوده است. نیچه به ترویج افکار خود در باره "اراده
قدرت"[104]پرداخت
که از نگاه وی سلطه بر انسانهای دیگر است، به همان اندازه که اعمال قدرت و تسلط بر
محیط خود، قدرت بشمار می آید.
·
برخی
مکاتب روانشناسی، بویژه آنکه با آلفرد آدلر مرتبط است، پویه شناسی/دینامیزم قدرت
را در بطن و کانون نظریه خویش قرار می دهند( همان جائی که پیروان فروید جنسانیت/تمایلات
جنسی را می نشانند).الی-شدو
اصل
مقاله ویکی
In social science and politics, power is the ability
to influence or control the
behavior of people. The term authority is often used for power perceived as
legitimate by the social structure. Power can be seen as
evil or unjust, but the exercise of
power is accepted as endemic to humans as social beings. In the corporate
environment, power is often expressed as upward or downward. With downward
power, a company's superior influences subordinates. When a company exerts
upward power, it is the subordinates who influence the decisions of the leader (Greiner & Schein, 1988).
The
use of power need not involve coercion (force or the threat of force). At
one extreme, it more closely resembles what everyday English-speakers call influence,
although some authors make a distinction between power and influence – the
means by which power is used (Handy, C. 1993Understanding Organisations).
Much
of the recent sociological debate on power
revolves around the issue of the enabling nature of power. A comprehensive
account of power can be found in Steven Lukes Power: A Radical
View where he discusses the three dimensions of power. Thus, power can
be seen as various forms of constraint on human action, but also as that which
makes action possible. Frenchphilosopher Michel Foucault (1926–1984) saw
power as "a complex strategic situation in a given society social setting".[1] Being deeply
structural, his concept involves both constraint and enablement. For a purely
enabling (and voluntaristic) concept of power see the works of Anthony Giddens.
Power
may be held through:
·
Resource currency (material items such as
money, property, food)
·
Ascribed power (acting on perceived or
assumed abilities, whether these bear testing or not)
·
Expertise (ability, skills) (the power of
medicine to bring about health; another famous example would be "in the
land of the blind, the one-eyed man is king" – Desiderius
Erasmus)
JK
Galbraith summarizes
the types of power as being "Condign" (based on force),
"Compensatory" (through the use of various resources) or
"Conditioned" (the result of persuasion), and their sources as
"Personality" (individuals), "Property" (their material
resources) and "Organizational" (whoever sits at the top of an
organisational power structure). (Galbraith, The Anatomy of Power)
Erica
Grier, a professor of Psychology at Harvard University, categorized power into
the following possible sub-headings:
Tactics[edit]
In
everyday situations people use a variety of power tactics to push or prompt
people into particular action. There are plenty of examples of power tactics
that are quite common and employed every day. Some of these tactics
include bullying, collaboration,
complaining, criticizing, demanding, disengaging, evading, humor, inspiring,manipulating,
negotiating, socializing, and supplicating. These power tactics can be
classified along three different dimensions: softness, rationality, and
laterality.[2]
Soft and hard
Soft
tactics take advantage of the relationship between person and the target. They
are more indirect and interpersonal (e.g., collaboration, socializing).
Conversely, hard tactics are harsh, forceful, direct, and rely on concrete
outcomes. However, they are not more powerful than soft tactics. In many
circumstances, fear of social exclusion can be a much stronger motivator than
some kind of physical punishment.
Rational
and nonrational
Rational
tactics of influence make use of reasoning, logic, and sound judgment, whereas
nonrational tactics rely on emotionality and misinformation. Examples of each
include bargaining and persuasion, and evasion and put downs, respectively.
Unilateral
and bilateral
Bilateral
tactics, such as collaboration and negotiation, involve reciprocity on the part
of both the person influencing and their target. Unilateral tactics, on the
other hand, are enacted without any participation on the part of the target.
These tactics include disengagement and fait accompli.
People
tend to vary in their use of power tactics, with different types of people
opting for different tactics. For instance, interpersonally oriented people
tend to use soft and rational tactics.[3] Machiavellians, however, tend to use
nonrational tactics. Moreover, extroverts use a greater variety of power
tactics than do introverts.[4] Further, men tend
to use bilateral and direct tactics, whereas women tend to use unilateral and
indirect tactics.[5] People will also
choose different tactics based on the group situation, and based on who they
are trying to influence. People also tend to shift from soft to hard tactics
when they face resistance.[6]
Balance of power[edit]
Because
power operates both relationally and reciprocally, sociologists speak of the
balance of power between parties to a relationship: all parties to all
relationships have some power: the sociological examination of
power concerns itself with discovering and describing the relative strengths:
equal or unequal, stable or subject to periodic change. Sociologists usually
analyse relationships in which the parties have relatively equal or nearly
equal power in terms of constraint rather than of power. Thus
'power' has a connotation of unilateralism. If this were not so, then all
relationships could be described in terms of 'power', and its meaning would be
lost. Given that power is not innate and can be granted to others, to acquire
power you must possess or control a form of power currency.[7]
Recent
experimental psychology suggests that the more power one has, the less one
takes on the perspective of others, implying that the powerful have less
empathy. Adam Galinsky, along with several coauthors, found that when those who
are reminded of their powerlessness are instructed to draw Es on their
forehead, they are 3 times more likely to draw them such that they are legible
to others than those who are reminded of their power.[8][9]Powerful people are also
more likely to take action. In one example, powerful people turned off an
irritatingly close fan twice as much as less powerful people. Researchers have
documented the bystander effect: they found that
powerful people are three times as likely to first offer help to a
"stranger in distress".[10]
A
study involving over 50 college students suggested that those primed to feel
powerful through stating 'power words' were less susceptible to external
pressure, more willing to give honest feedback, and more creative.[11]
Empathy gap[edit]
The
use of power has evolved from centuries. Gaining prestige, honor and reputation
is one of the central motives of gaining power in human nature. Power also
relates with empathy gap because it limits the interpersonal relationship and
compares the power differences. Having power and not having power can affect a
number of psychological consequences. It leads to strategic versus social
responsibilities. Research experiments were done in past, as early as 1968, to
explore power conflict.[13]
Past research[edit]
Earlier,
research proposed that increased power is related to increased rewards and
leads one to approach things more frequently. In contrast, decreased power is
related more constraint, threat and punishment which leads one to inhibitions.
It was concluded that being powerful leads one to successful outcome, develop
negotiation strategies and make more self-serving offers.
Later,
research proposed that differences in power lead to strategic considerations.
Being strategic can also mean to defend when one is opposed or to hurt the
decision maker. It was concluded that facing one with more power leads to
strategic consideration whereas facing one with less power leads to a social
responsibility.[13]
Bargaining games[edit]
Bargaining
games were explored in year 2003 and year 2004. These studies compared behavior
done in different power given situation.[13]
Ultimatum game[edit]
In
an ultimatum game, the person in given power offers an ultimatum and the
recipient would have to accept that offer or else both the proposer and the
recipient will receive no reward.[13]
Dictator game[edit]
In
a dictator game, the person in given power offers a proposal and the recipient
would have to accept that offer. The recipient has no choice of rejecting the
offer.[13]
Bargaining games,
conclusion[edit]
The
dictator game gives no power to the recipient whereas the ultimatum game gives
some power to the recipient. The behavior observed was that the person offering
the proposal would act less strategically than would the one offering in the
ultimatum game. Self-serving also occurred and a
lot of pro-social behavior was observed.[13]
When
the counterpart recipient is completely powerless, lack of strategy, social
responsibility and moral consideration is often observed from the behavior of
the proposal given (the one with the power).[13]
Power and control in
abusive relationships[edit]
In
abusive relationships, violence is posited to arise out of a need for power and
control of one partner over the other. An abuser will use various tactics of
abuse (e.g., physical, verbal, emotional, sexual or financial) in order to establish
and maintain control over the partner.
Theories[edit]
Five bases of power[edit]
Social
psychologists John R. P. French and Bertram Raven, in a now-classic study
(1959),[14] developed a schema
of sources of power by which to analyse how power plays work (or fail to work)
in a specific relationship.
According
to French and Raven, power must be distinguished from influence in the
following way: power is that state of affairs which holds in a given
relationship, A-B, such that a given influence attempt by A over B makes A's
desired change in B more likely. Conceived this way, power is
fundamentally relative – it depends on the specific
understandings A and B each apply to their relationship, and, interestingly,
requires B's recognition of a quality in A which would motivate B to change in
the way A intends. A must draw on the 'base' or combination of bases of power
appropriate to the relationship, to effect the desired outcome. Drawing on the
wrong power base can have unintended effects, including a reduction in A's own
power.
French
and Raven argue that there are five significant categories of such qualities,
while not excluding other minor categories. Further bases have since been
adduced – in particular by Morgan (1986: ch.6),[15] who identifies 14,
while others have suggested a simpler model for practical purposes – for
example, Handy (1976),[16] who recommends
three.
Legitimate power[edit]
Also
called "Positional power," it is the power of an individual because
of the relative position and duties of the holder of the position within an
organization. Legitimate power is formal authority delegated to the holder of
the position. It is usually accompanied by various attributes of power such
as uniforms, offices etc. This is
the most obvious and also the most important kind of power.
Referent power[edit]
Referent
power is the power or ability of individuals to attract others and build loyalty. It is based on the charismaand interpersonal
skills of
the power holder. A person may be admired because of specific personal trait,
and this admiration creates the opportunity for interpersonal influence. Here
the person under power desires to identify with these personal qualities, and
gains satisfaction from being an accepted follower. Nationalism and patriotism count towards an intangible sort of
referent power. For example, soldiers fight in wars to defend the honor of the
country. This is the second least obvious power, but the most effective.
Advertisers have long used the referent power of sports figures for products
endorsements, for example. The charismatic appeal of the sports star supposedly
leads to an acceptance of the endorsement, although the individual may have
little real credibility outside the sports arena.[17] Abuse is possible
when someone that is likable, yet lacks integrity and honesty, rises to power,
placing them in a situation to gain personal advantage at the cost of the group's
position. Referent power is unstable alone, and is not enough for a leader who
wants longevity and respect. When combined with other sources of power,
however, it can help you achieve great success.[18]
Expert power[edit]
Expert power is an
individual's power deriving from the skills or expertise of the person and the
organization's needs for those skills and expertise. Unlike the others, this
type of power is usually highly specific and limited to the particular area in
which the expert is trained and qualified. When you have knowledge and skills
that enable you to understand a situation, suggest solutions, use solid
judgment, and generally outperform others, people will have reason to listen to
you. When you demonstrate expertise, people tend to trust you and respect what
you say. As a subject matter expert, your ideas will have more value, and
others will look to you for leadership in that area.[18]
Reward power[edit]
Reward
power depends on the ability of the power wielder to confer valued material
rewards, it refers to the degree to which the individual can give others a
reward of some kind such as benefits, time off, desired gifts, promotions or
increases in pay or responsibility. This power is obvious but also ineffective
if abused. People who abuse reward power can become pushy or became reprimanded
for being too forthcoming or 'moving things too quickly'. If others expect that
you'll reward them for doing what you want, there's a high probability that
they'll do it.[19] The problem with
this basis of power is that you may not have as much control over rewards as
you need. Supervisors probably don't have complete control over salary
increases, and managers often can't control promotions all by themselves. And
even a CEO needs permission from the board of directors for some actions. So
when you use up available rewards, or the rewards don't have enough perceived
value to others, your power weakens. (One of the frustrations of using rewards
is that they often need to be bigger each time if they're to have the same
motivational impact. Even then, if rewards are given frequently, people can
become satiated by the reward, such that it loses its effectiveness.)[18]
Coercive power[edit]
Coercive power is the application of negative
influences. It includes the ability to demote or to withhold other rewards. The
desire for valued rewards or the fear of having them withheld that ensures the
obedience of those under power. Coercive power tends to be the most obvious but
least effective form of power as it builds resentment and resistance from the
people who experience it. Threats and punishment are common tools of coercion.
Implying or threatening that someone will be fired, demoted, denied privileges,
or given undesirable assignments – these are examples of using coercive power.
Extensive use of coercive power is rarely appropriate in an organizational
setting, and relying on these forms of power alone will result in a very cold,
impoverished style of leadership.[18]
Game theory, with its foundations in
the Walrasian theory of rational
choice,
is increasingly used in various disciplines to help analyze power
relationships. One rational choice definition of power is given by Keith Dowding in his book Power.
In
rational choice theory, human individuals or groups can be modelled as 'actors'
who choose from a 'choice set' of possible actions in order to try to achieve
desired outcomes. An actor's 'incentive structure' comprises (its beliefs
about) the costs associated with different actions in the choice set, and the
likelihoods that different actions will lead to desired outcomes.
In
this setting we can differentiate between:
1.
outcome power – the ability of an actor to bring
about or help bring about outcomes;
2.
social power – the ability of an actor to change
the incentive structures of other actors in order to bring about outcomes.
This
framework can be used to model a wide range of social interactions where actors
have the ability to exert power over others. For example a 'powerful' actor can
take options away from another's choice set; can change the relative costs of
actions; can change the likelihood that a given action will lead to a given
outcome; or might simply change the other's beliefs about its incentive
structure.
As
with other models of power, this framework is neutral as to the use of
'coercion'. For example: a threat of violence can change the likely costs and
benefits of different actions; so can a financial penalty in a 'voluntarily
agreed' contract, or indeed a friendly offer.
Marxism[edit]
In
the Marxist tradition,
the Italian writer Antonio Gramsci elaborated the role
of ideology in creating a cultural hegemony, which becomes a means
of bolstering the power of capitalism and of the nation-state. Drawing onNiccolò
Machiavelli in The Prince, and trying to
understand why there had been no Communist revolution inWestern Europe, whilst there had been
in Russia, Gramsci conceptualized
this hegemony as a centaur, consisting of two
halves. The back end, the beast, represented the more classic, material image
of power, power through coercion, through brute force, be it physical or
economic. But the capitalist hegemony, he argued, depended even more strongly
on the front end, the human face, which projected power through 'consent'. In
Russia, this power was lacking, allowing for a revolution. However, in Western
Europe, specifically in Italy, capitalism had succeeded
in exercising consensual power, convincing the working classes
that their interests were the same as those of capitalists. In this way
revolution had been avoided.
While
Gramsci stresses the significance of ideology in power structures, Marxist-feminist
writers such as Michele Barrett stress the role of ideologies in extolling the virtues of family life. The classic
argument to illustrate this point of view is the use of women as a 'reserve
army of labour'.
In wartime it is accepted that women perform masculine tasks, while after the
war the roles are easily reversed. Therefore, according to Barrett, the
destruction of capitalist economic relations is necessary but not sufficient
for the liberation of women.[20]
Tarnow[21] considers what power hijackers
have over air plane passengers and draws similarities with power in the military.
He shows that power over an individual can be amplified by the presence of a
group. If the group conforms to the leader's commands, the leader's power over
an individual is greatly enhanced while if the group does not conform the
leader's power over an individual is nil.
Lukes[edit]
In Power:
A radical view (1974) Steven Lukes outlines two
dimensions through which power had been theorised in the earlier part of the
twentieth century (dimensions 1 and 2 below) which he critiqued as being
limited to those forms of power that could be seen. To these he added a third
'critical' dimension which built upon insights fromGramsci and Althusser.
Foucault[edit]
For
Foucault real power will always rely on the ignorance of its agents; with the
discovery and emergence of Biopower, and Biopolitics a biological and
political technology of its population, highlights this fact. No single human,
group nor single actor runs the dispositif (machine or apparatus) but power is
disbursed through the apparatus as efficiently and silently as possible,
ensuring its agents do whatever is necessary. It is because of this action that
power is unlikely to be detected, so remains elusive to 'rational'
investigation. Foucault quotes a text reputedly written by political
economist Jean Baptiste Antoine Auget de Montyon, entitled Recherches
et considérations sur la population de la France (1778), but however,
turns out to be written by his secretary Jean-Baptise Moheau (1745–1794) and by
emphasizing Biologist Jean-Baptiste
Lamarck who
constantly refers to Milieus as a plural
adjective and sees into the milieu as an expression as nothing more than water
air and light confirming the genus within the milieu, in
this case the human species, relates to a function of the population and its
social and political interaction in which both form an artificial and natural
milieu. This milieu appears as a target of intervention for power according to
Foucault which is radically different from the previous notions on sovereignty,
territory and disciplinary space interwoven into from a social and political
relations which function as a species (biological species).[22]
Clegg[edit]
Stewart Clegg proposes another
three-dimensional model with his "circuits of power"[23] theory. This model
likens the production and organizing of power to an electric circuit board
consisting of three distinct interacting circuits: episodic, dispositional, and
facilitative. These circuits operate at three levels, two are macro and one is
micro. The episodic circuit is the micro level and is constituted
of irregular exercise of power as agents address feelings, communication,
conflict, and resistance in day-to-day interrelations. The outcomes of the
episodic circuit are both positive and negative. The dispositional
circuit is constituted of macro level rules of practice and socially
constructed meanings that inform member relations and legitimate authority.
The facilitative circuit is constituted of macro level
technology, environmental contingencies, job design, and networks, which
empower or disempower and thus punish or reward, agency in the episodic
circuit. All three independent circuits interact at “obligatory passage points”
which are channels for empowerment or disempowerment.
Toffler[edit]
Alvin Toffler's Powershift argues that the
three main kinds of power are violence, wealth, and knowledge with other kinds of power being
variations of these three (typically knowledge). Each successive kind of power
represents a more flexible kind of power. Violence can only be used negatively,
to punish. Wealth can be used both negatively (by withholding money) and
positively (by advancing/spending money). Knowledge can be used in these ways
but, additionally, can be used in a transformative way. Such examples are,
sharing knowledge on agriculture to ensure that everyone is capable of
supplying himself and his family of food; Allied nations with a shared identity
forming with the spread of religious or political philosophies, or one can use
knowledge as a tactical/strategic superiority inIntelligence (information gathering).
Toffler
argues that the very nature of power is currently shifting. Throughout history,
power has often shifted from one group to another; however, at this time, the
dominant form of power is changing. During the Industrial
Revolution,
power shifted from a nobility acting primarily through violence to industrialists and financiers acting through wealth. Of course, the
nobility used wealth just as the industrial elite used violence, but the dominant form
of power shifted from violence to wealth. Today, a The
Third Wave (Toffler) of shifting power is taking place
with wealth being overtaken by knowledge.
Gene Sharp[edit]
Gene Sharp, an American professor
of political science, believes that power depends ultimately on its bases. Thus
a political regime maintains power because people accept and obey its dictates,
laws and policies. Sharp cites the insight of Étienne
de La Boétie.
Sharp's
key theme is that power is not monolithic; that is, it does not derive from
some intrinsic quality of those who are in power. For Sharp, political power,
the power of any state – regardless of its particular structural organization –
ultimately derives from the subjects of the state. His fundamental belief is
that any power structure relies upon the subjects' obedience to the orders of
the ruler(s). If subjects do not obey, leaders have no power.[24]
His
work is thought to have been influential in the
overthrow of Slobodan
Milosevic,
in the 2011 Arab
Spring,
and other passive revolutions.
Björn Kraus[edit]
Björn Kraus deals with
the epistemological perspective upon
power regarding the question about possibilities of interpersonal influence by
developing a special form of constructivism (“Machtanalytischer
Konstruktivismus”).[25]Instead of focussing on
the valuation and distribution of power, he asks first and foremost what the
term can describe at all.[26] Coming from Max Weber’s definition of power,[27] he realizes that the term of
power has to be split into "instructive power" and "destructive
power".[28] More precisely,
instructive power means the chance to determine the actions and thoughts of
another person,[29] whereas destructive power
means the chance to diminish the opportunities of another person.[29] How significant
this distinction really is, becomes evident by looking at the possibilities of
rejecting power attempts: Rejecting instructive power is possible – rejecting
destructive power is not. By using this distinction, proportions of power can
be analyzed in a more sophisticated way, helping to sufficiently reflect on
matters of responsibility.[30] This perspective
permits to get over an "either-or-position" (either there is power, or
there isn't), which is common especially in epistemological discourses about
power theories,[31] and to introduce the
possibility of an “as well as-position”.[32]
Unmarked categories[edit]
The
idea of unmarked categories originated in feminism. The theory analyzes the culture of the
powerful. The powerful comprise those people in society with easy access to
resources, those who can exercise power without considering their actions. For
the powerful, their culture seems obvious; for the powerless, on the other
hand, it remains out of reach, élite and expensive.
The unmarked
category can form the identifying mark of the powerful. The unmarked
category becomes the standard against which to measure everything else. For
most Western readers, it is posited that if a protagonist'srace is
not indicated, it will be assumed by the reader that the protagonist is Caucasian; if a sexual identity is not indicated, it
will be assumed by the reader that the protagonist is heterosexual; if the gender of a body
is not indicated, will be assumed by the reader that it is male; if a disability is not indicated, it will
be assumed by the reader that the protagonist is able bodied, just as a set of
examples.
One
can often overlook unmarked categories. Whiteness forms an unmarked category
not commonly visible to the powerful, as they often fall within this category.
The unmarked category becomes the norm, with the other categories relegated to
deviant status. Social groups can apply this view of power to race, gender, and disabilitywithout modification: the able body is the
neutral body.
Counterpower[edit]
The
term 'counter-power' (sometimes written 'counterpower') is used in a range of
situations to describe the countervailing force that can be utilised by the
oppressed to counterbalance or erode the power of elites.
In
the book Counterpower: Making Change Happen,[33] a definition rooted in the
political science literature is offered. Reflecting the categories of power
presented by Mann (ideological, economic, military), Toffler (knowledge,
wealth, violence), Gramsci and others, Gee asserts that movements can use 'Idea
Counterpower', 'Economic Counterpower' and 'Physical Counterpower' to challenge
the power of ruling elites.[34]
A
more general definition has been provided by the anthropologist David Graeber
as 'a collection of social institutions set in opposition to the state and
capital: from self-governing communities to radical labor unions to popular
militias'.[35] Graeber also notes
that counter-power can also be referred to as 'anti-power' and 'when
institutions [of counter-power] maintain themselves in the face of the state,
this is usually referred to as a 'dual power' situation'.[35]
Although
the term has come to prominence through its use by participants in the global
justice/anti-globalization
movement of
the 1990s onwards,[36] the word has been
used for at least 60 years; for instance Martin Buber's 1949 book 'Paths in
Utopia' includes the line 'Power abdicates only under counter-power'.[37]
Other theories[edit]
·
Thomas Hobbes (1588–1679) defined
power as a man's "present means, to obtain some future apparent good"
(Leviathan, Ch. 10).
·
The thought of Friedrich
Nietzsche underlies
much 20th century analysis of power. Nietzsche disseminated ideas on the "will to power," which he saw as
the domination of other humans as much as the exercise of control over one's
environment.
·
Some schools of psychology, notably that associated with Alfred Adler, place power dynamics at
the core of their theory (where orthodox Freudians might place sexuality).
See
also
References
7.
Jump up^ McCornack,
Steven. Reflect & Relate, an introduction to interpersonal
communication. Boston/NY: Bedford/St. Martin's. p. 291. ISBN 0-312-48934-X.
11. Jump up^ US
News & World Report. (2008). Power Doesn't Corrupt,
Study Suggests. Journal
of Personality and Social Psychology article.
12. Jump up^ Handgraaf,
Michel J. J.; Van Dijk, Eric; Vermunt, Riël C.; Wilke, Henk A. M.; De Dreu,
Carsten K. W. (1 January 2008). "Less power or powerless? Egocentric
empathy gaps and the irony of having little versus no power in social decision
making." Journal of Personality and Social Psychology 95 (5):
1137. doi:10.1037/0022-3514.95.5.1136.
13. ^ Jump up to: a b c d e f g Handgraaf, Michel
J. J.; Van Dijk, Eric; Vermunt, Riël C.; Wilke, Henk A. M.; De Dreu, Carsten K.
W. (1 January 2008). "Less power or powerless? Egocentric empathy gaps and
the irony of having little versus no power in social decision
making.". Journal of Personality and Social Psychology 95 (5):
1136–1149.doi:10.1037/0022-3514.95.5.1136.
14. Jump up^ French,
J.R.P., & Raven, B. (1959). 'The bases of social power,' in D. Cartwright
(ed.) Studies in Social Power. Ann Arbor, MI: University of Michigan Press.
18. ^ Jump up to:a b c d "French and Raven's Five Forms of
Power".MindTools.com.
Retrieved 27 April 2012.
19. Jump up^ Keltner,
D., Gruenfeld, D. H., & Anderson, C. (2003). Power, approach, and
inhibition. Psychological Review, 110(2), 265-284.
doi:10.1037/0033-295X.110.2.265
22. Jump up^ Michel
Foucault, Lectures at the College de France, 1977–78: Security,
Territory, Population, 2007, pp. 1–17.
24. Jump up^ (see book
article) From dictatorship to democracy: A
conceptual framework for liberation. The Albert Einstein Institution,
2003. ISBN 978-1-880813-09-6
25. Jump up^ Heiko
Kleve: Vom Erweitern der Möglichkeiten. In: Bernhard Pörksen
(ed.): Schlüsselwerke des Konstruktivismus. VS-Verlag,
Wiesbaden/Germany 2011. pp. 506–519, p. 509.
26. Jump up^ See
Björn Kraus: Erkennen und Entscheiden. Grundlagen und Konsequenzen
eines erkenntnistheoretischen Konstruktivismus für die Soziale Arbeit. Beltz Juventa,
Weinheim/Basel 2013. P. 119 f.
27. Jump up^ Max
Weber: Wirtschaft und Gesellschaft. Grundriss der verstehenden Soziologie. Mohr, Tübingen/Germany
1972. S.28
28. Jump up^ Björn
Kraus: Soziale Arbeit – Macht – Hilfe und Kontrolle. Die Entwicklung
und Anwendung eines systemisch-konstruktivistischen Machtmodells. In: Björn
Kraus, Wolfgang Krieger (Ed.): Macht in der Sozialen Arbeit –
Interaktionsverhältnisse zwischen Kontrolle, Partizipation und Freisetzung.
Jacobs, Lage/Germany 2011. p. 105. Also available online:http://www.webnetwork-nordwest.de/dokumente/kraus_macht2.pdf See also Björn
Kraus 2013, p. 126.
29. ^ Jump up to:a b See Björn
Kraus: Erkennen und Entscheiden. Grundlagen und Konsequenzen eines
erkenntnistheoretischen Konstruktivismus für die Soziale Arbeit. Beltz Juventa,
Weinheim/Basel 2013. P. 126.
30. Jump up^ See
Björn Kraus: Erkennen und Entscheiden. Grundlagen und Konsequenzen
eines erkenntnistheoretischen Konstruktivismus für die Soziale Arbeit. Beltz Juventa,
Weinheim/Basel 2013. P. 139 f..
31. Jump up^ Reimund
Böse, Günter Schiepek: Systemische Theorie und Therapie: ein
Handwörterbuch. Asanger, Heidelberg/Germany 1994; Gregory Bateson: Ökologie
des Geistes: anthropologische, psychologische, biologische und epistemologische
Perspektiven. Suhrkamp, Frankfurt am Main/Germany 1996; Heinz von
Foerster: Wissen und Gewissen. Versuch einer Brücke. Suhrkamp, Frankfurt am
Main/Germany 1996.
32. Jump up^ See
Björn Kraus: Erkennen und Entscheiden. Grundlagen und Konsequenzen
eines erkenntnistheoretischen Konstruktivismus für die Soziale Arbeit. Beltz Juventa,
Weinheim/Basel 2013. P. 120.
35. ^ Jump up to:a b Graeber, David
(2004). Fragments of an anarchist anthropology (2nd pr. ed.).
Chicago: Prickly Paradigm Press. p. 24. ISBN 0-9728196-4-9. The examples given (self-governing communities,
radical labour unions, popular militias) reflect the Idea/Economics/Physical
taxonomy
36. Jump up^ E.g.,
in a 2003 edition of New Internationalist, global justice scholar Graeme
Chesters describes Counterpower as 'a hall of mirrors held up to the dominant
logic of capitalism'. Seehttp://findarticles.com/p/articles/mi_m0JQP/is_360/ai_108648117/
·
******************
این هم نمونه ای است از مقالات
فارسی. ممکن است فنجان در فیل گنجد، عکسش
معکوس بید!
قدرت در اصطلاح دانش جامعه شناسی
به معنی توانایی افراد یا اعضای یک گروه برای دستیابی به هدف ها و یا پیشبرد منافع
خود از راه وا داشتن دیگر افراد جامعه به انجامدادن کاری خلاف خواستهٔ آنان است.
قدرت یک مزیت اجتماعی است که در قشر بندی مورد توجه قرار میگیرد. بسیاری از ستیزهها
در جامعه، مبارزه برای قدرت است؛ زیرا میزان توانایی یک فرد در دستیابی به قدرت بر
این امر که تا چه اندازه میتواند خواستهای خود را به زیان خواستهای دیگران به
مرحله اجرا درآورد، تأثیر میگذارد. قدرت میتواند از طریق عضویت در یک طبقه اجتماعی
یا پذیرفتن یک نقش سیاسی به دست آید. فعالیتها و ویژگیهای فرد، ثروت فرد و عامل
زور نیز میتواند در افزایش قدرت نقش داشته باشد. از دیگر عوامل تأثیرگذار بر میزان
قدرت افراد، کاریزما [فَرّ/فَرِّه] است.
منابع
فرامرز رفیع پور. آناتومی جامعه یا
سنة الله: مقدمه ای بر جامعه شناسی کاربردی. تهران: انتشارات کاوه، ۱۳۷۷.
آنتونی گیدنز. جامعه شناسی. ترجمه
منوچهر صبوری. چاپ سوم. تهران: نشر نی، ۱۳۷۶. ۲۳۸.
رده ها: جامعه شناسی روابط
اکثریت و اقلیت قشر بندی قلدری واژگان فلسفی
[24]
- McCormack, Steven. Reflect
& Relate, an introduction to interpersonal communication. Boston/NY:
Bedford/St. Martin's. p. 291. ISBN 0-312-48934-X.
[28] - اثر تماشاگر
یک رخداد روانشناسانه اجتماعی ست که اشاره به مسائلی دارد که افراد از کمک کردن به
دیگران در شرایط اضطراری در حالتی که افراد دیگری حاضر هستند اجتناب می کنند. احتمال
یاری رساندن به افراد با تعداد تماشاگران ارتباط دارد، به بیان دیگر این سخن بدین
معنی ست که هر چه قدر تعداد تماشاگران بیشتر باشد، احتمال اینکه فردی از آنان کمک
کند کم تر است. زمانی که شرایطی اضطراری رخ می دهد، ناظران و شاهدان صحنه، در صورتی
که اندک یا تنها باشند، احتمال این که به کمک بشتابند بیشتر است. ویکی.
[30]
- US News & World Report.
(2008). Power Doesn't Corrupt, Study Suggests. Journal of Personality and
Social Psychology article.
[31]
- Handgraaf, Michel J. J.; Van Dijk, Eric; Vermunt, Riël C.;
Wilke, Henk A. M.; De Dreu, Carsten K. W. (1 January 2008). "Less
power or powerless? Egocentric empathy gaps and the irony of having little
versus no power in social decision making." Journal of Personality and
Social Psychology 95 (5): 1137. doi:10.1037/0022-3514.95.5.1136.
[33]
- Handgraaf, Michel J. J.; Van
Dijk, Eric; Vermunt, Riël C.; Wilke, Henk A. M.; De Dreu, Carsten K. W. (1
January 2008). "Less power or powerless? Egocentric empathy gaps and the
irony of having little versus no power in social decision making." Journal
of Personality and Social Psychology 95 (5):
1136–1149.doi:10.1037/0022-3514.95.5.1136.
[36] - اتمام حجّت
یا اولتیماتوم در دیپلماسی به اخطار کتبی نهایی دولتی به دولت دیگر در مورد انجام دادن
کاری یا برآوردن خواسته ای گفته میشود که عدم توجه به آن ممکن است به جنگ یا اقدامات
خصمانه منجر شود. واژه فارسی سره برای این
معنی که در متون قدیمی تر به کار می رفته زِنهاره است.
[37]
- Handgraaf, Michel J. J.; Van Dijk, Eric; Vermunt, Riël C.;
Wilke, Henk A. M.; De Dreu, Carsten K. W. (1 January 2008). "Less
power or powerless? Egocentric empathy gaps and the irony of having little
versus no power in social decision making." Journal of Personality and
Social Psychology 95 (5): 1136–1149.doi:10.1037/0022-3514.95.5.1136.
[40] - همان
[42]
- French, J.R.P., & Raven,
B. (1959). 'The bases of social power,' in D. Cartwright (ed.) Studies in
Social Power. Ann Arbor, MI: University of Michigan Press.
[48]
- Keltner, D., Gruenfeld,
D. H., & Anderson, C. (2003). Power, approach, and inhibition.
Psychological Review, 110(2), 265-284. doi:10.1037/0033-295X.110.2.265.
[50] - مدیر عامل یا
مدیر ارشد اجرایی (به انگلیسی: Chief Executive
Officer) (CEO)،
معمولاً عالی رتبه ترین مسئول اداری (اجرایی) یا رئیس عهده دار مدیریت تام یک شرکت
سهامی، سازمان، یا بنگاه است که به هیئت مدیره گزارش می دهد. معمولا مدیران ارشد اجرایی، چند مدیر اجرایی زیر دست خود دارند
که هر یک مسئولیت های کاربردی ویژه خود را دارد. اعضای هیئت مدیره عبارتند از مدیر
ارشد مالی (CFO)، مدیر ارشد عامل (COO)،
مدیر ارشد فنی (CTO)، مدیر ارشد بازاریابی (CMO)،
مدیر ارشد اطلاعاتی (CIO)، مدیر ارشد ارتباطات یا مدیر
روابط عمومی (CCO)، و یک مدیر یا معاون منابع
انسانی. ویکی.
[54] - لئون والراس
(به فرانسه: Léon Walras) اقتصاد دان اهل فرانسه (زاده ۱۶ دسامبر ۱۸۳۴ در اورو، فرانسه - درگذشته
۵ ژانویه ۱۹۱۰ در مونترو، سوئیس. وی را واضع
نظریه تعادل عمومی در علم اقتصاد می دانند. چون وی بیشتر آثار خود را به زبان فرانسه
منتشر می کرد، نظریاتش در بریتانیا، که در قرن نوزدهم مرکز تولید نظریات اقتصادی به
شمار می رفت، اقبال چندانی نیافت؛ اما امروز او و دیوید ریکاردو و مارکس را جزو مهمترین
نظریه پردازان اقتصادی قرن نوزدهم می دانند. وی فرزند آگوست والراس بود که خود نیز
اقتصاددان بود. لئون والراس از آگوستین کورنو (که یکی از دوستان پدرش بود) نیز تاثیر
زیادی گرفته است. ویکی.
[55] - نظریه انتخاب
عقلایی(Rational Choice Theory) یکی از روش های تبیین و تحلیل
پدیده های سیاسی اجتماعی است. از دید قائلان به این نظریه: پدیده های اجتماعی زاده
اعمال مردم (به هر دو معنای فرد و جمع) است، و اینان فاعلانی که ارزش، اعتقاد، هدف
و... بر افعال شان حاکم است. مردم عواملی
عالِم و قاصدند که فعل شان مسبوق به دلیل و سنجش عاقلانه است. برخط.
[56]
- Keith Dowding (born 1960) is
Professor of Political Science in Research School of Social Sciences at the
Australian National University, Canberra, Australia arriving from the London
School of Economics, UK in 2007.
[57]
- ‘Power, Capability and
Ableness: The Fallacy of the Vehicle Fallacy’ Contemporary Political Theory
vol. 7, no 3 (August) 2008, pp. 238-258
[58] - آنتونیو گرامشی
(به ایتالیایی: Antonio Gramsci) (۱۹۳۷-۱۸۹۱)
نظریه پرداز مارکسیست، و از رهبران و بنیان گذاران حزب کمونیست ایتالیا از فعالان ضد استعماری و واضع نظریه و اصطلاح مشهور
سلطه/هژمونی ... ویکی...
[61] - لوئی پیر آلتوسر
(به فرانسه: Louis Pierre Althusser ۱۶)
(اکتبر ۱۹۱۸ الجزایر - ۲۳ اکتبر ۱۹۹۰) فیلسوف
مارکسیست فرانسوی و از بالاترین مقامات آکادمیک حزب کمونیست فرانسه که بحث و نظریاتش
عمدتاً در پاسخ به خطراتی چون (مارکسیسم انسانگرایانه مکتب فرانکفورت) بود که به زعم
او بنیان های نظری مارکسیسم را تهدید می کرد. از آلتوسر معمولاً به عنوان مارکسیست
ساخت گرا یاد میشود. ویکی.
[63]
- Biopolitics. In the
work of Foucault, the style of government that regulates populations through
"Biopower" (the application and impact of political power on all
aspects of human life).
[64]
- Michel Foucault generally
uses the term "Dispositif," to refer to the various institutional,
physical, and administrative mechanisms and knowledge structures which enhance
and maintain the exercise of power within the social body.
Dispositif is translated variously, even in the same book,
as 'device', 'machinery', 'apparatus', 'construction', and 'deployment'. Wiki
[66]
- Recherches et considérations sur la population de la France
1778 (1912) (Research and considerations on the population of France in 1778
(in 1912))
[67]
-Jean-Baptiste Moheau (1745 -
in 1794) is a French demographer, considered one of the founders of demography.
His book, Research and considerations on the population of
France, published in 1778, was the first to address the issue of differential
mortality by social strata.
[69]
- Michel Foucault, Lectures at
the College de France, 1977–78: Security, Territory, Population, 2007, pp.
1–17.
[70]
- Stewart Clegg (born 1947,
Bradford) is a British-born Australian sociologist and organizational theorist
and Professor at University of Technology, Sydney (UTS), where he is also
Research Director of CMOS (Centre for Management and Organization Studies).
[77]
- (See book article) from
dictatorship to democracy: A conceptual framework for liberation. The Albert
Einstein Institution, 2003. ISBN 978-1-880813-09-6.
[79]
- Constructivism. Constructivism is a theory of knowledge
(epistemology)[1] that argues that humans generate knowledge and meaning from
an interaction between their experiences and their ideas. During infancy, it
was an interaction between human experiences and their reflexes or
behavior-patterns. Piaget called these systems of knowledge schemata.
Constructivism is not a specific pedagogy, although it is often confused with
constructionism, an educational theory developed by Seymour Papert, inspired by
constructivist and experiential learning ideas of Jean Piaget. Piaget's theory
of constructivist learning has had wide ranging impact on learning theories and
teaching methods in education and is an underlying theme of many education
reform movements. Research support for constructivist teaching techniques has
been mixed, with some research supporting these techniques and other research
contradicting those results.
[81]
- Heiko Kleve: Vom Erweitern der Möglichkeiten. In: Bernhard
Pörksen (ed.): Schlüsselwerke des Konstruktivismus. VS-Verlag, Wiesbaden/Germany
2011. pp. 506–519, p. 509.
[82]
- See Björn Kraus: Erkennen und Entscheiden. Grundlagen und
Konsequenzen eines erkenntnistheoretischen Konstruktivismus für die Soziale
Arbeit. Beltz Juventa, Weinheim/Basel 2013. P. 119 f.
[83]
- Max Weber: Wirtschaft und Gesellschaft. Grundriss der
verstehenden Soziologie. Mohr, Tübingen/Germany 1972. S.28.
[86]
- Björn Kraus: Soziale Arbeit – Macht – Hilfe und Kontrolle. Die
Entwicklung und Anwendung eines systemisch-konstruktivistischen Machtmodells.
In: Björn Kraus, Wolfgang Krieger (Ed.): Macht in der Sozialen Arbeit –
Interaktionsverhältnisse zwischen Kontrolle, Partizipation und Freisetzung. Jacobs,
Lage/Germany 2011. p. 105. Also available online:http://www.webnetwork-nordwest.de/dokumente/kraus_macht2.pdf
See also Björn Kraus 2013, p. 126.
[87]
- See Björn Kraus: Erkennen und Entscheiden. Grundlagen und
Konsequenzen eines erkenntnistheoretischen Konstruktivismus für die Soziale
Arbeit. Beltz Juventa, Weinheim/Basel 2013. P. 126.
[88]- همان.
[89]
- See Björn Kraus: Erkennen und Entscheiden. Grundlagen und
Konsequenzen eines erkenntnistheoretischen Konstruktivismus für die Soziale
Arbeit. Beltz Juventa, Weinheim/Basel 2013. P. 139 f.
[90]
- Reimund Böse, Günter Schiepek: Systemische Theorie und
Therapie: ein Handwörterbuch. Asanger, Heidelberg/Germany 1994; Gregory
Bateson: Ökologie des Geistes: anthropologische, psychologische, biologische
und epistemologische Perspektiven. Suhrkamp, Frankfurt am Main/Germany 1996;
Heinz von Foerster: Wissen und Gewissen. Versuch einer Brücke. Suhrkamp,
Frankfurt am Main/Germany 1996.
[91]
- See Björn Kraus: Erkennen und Entscheiden. Grundlagen und
Konsequenzen eines erkenntnistheoretischen Konstruktivismus für die Soziale
Arbeit. Beltz Juventa, Weinheim/Basel 2013. P. 120.
[100] - Graeber, David (2004). Fragments of an anarchist anthropology
(2nd pr. ed.). Chicago: Prickly Paradigm Press. p. 24. ISBN 0-9728196-4-9. The
examples given (self-governing communities, radical labour unions, popular
militias) reflect the Idea/Economics/Physical taxonomy.
[102] - E.g., in a 2003 edition of New Internationalist, global
justice scholar Graeme Chesters describes Counterpower as 'a hall of mirrors
held up to the dominant logic of capitalism'. Seehttp Martin Buber, Paths in
Utopia, 1949, Syracuse University Press://findarticles.com/p/articles/mi_m0JQP/is_360/ai_108648117/
[104] - ارادهٔ قدرت
(به آلمانی: Der Wille zur Macht)
مفهومی است در فلسفه فردریش نیچه. ارادهٔ قدرت چیزی است که به عقیده نیچه نیروی محرک
اصلی انسانها برای زندگی است. در اوایل سال ۱۸۷۲ نیچه به مطالعه کتاب راجر جوزف بوشکوویچ
بنام Theoria Philosophia Naturalis یا ایدهء فلسفی
طبیعت پرداخت و تنها اشاره به بوشکوویچ را در فراسوی نیک آورده است.