|
بافته های ایرانی
69. از دیرباز در
ایران زری
یعنی پارچه های زربفت
و سیم بفت میبافته اند. در اوستا از قالی
های زربفت (zaranaēne
upasterene، یشت پانزدهم، 2) یاد شده. گفتهاند خشایارشاه
نیمتاجی زربفت
پیشکش مردم آبدرا/ Abdera كرده
بود.1
مورخان
اسكندر بارها مثالهائی از گونه پارچه در ایران آوردهاند.2 پلینی3
در گفتار پارچه های زربفت رومیان خاستگاه
این هنر را در بافته
های آتالیا [در لیدی باستان Attalia in Lydia/] یافته و آن را آفریده شاهان آسیایی دانسته:
(Attalicis vero iam pridem intexitur,
invento regum Asiae)4.
چینیها آشكارا
داستان های نویسندگان باستان را تأیید كردهاند.
بنا بر سالنامههای
دودمان لیانگ/کتاب دودمان لیانگ در سال 520 م. پارچههای زربفت و سیـــــمبفت ایرانی به رسم خراج از
سرزمین
هوا (Hwa) /[هپتالیان/هیاطله/هون
های سفید] به دربار فغفور/بغپور
وو فرستاده شد.5 شاه ایران
ردایی زربفت به تن میكرد و
این پارچهها در آن كشور تولید میشد.6 از بافته هائی كه در آنها
تارهای زر بافته میشـــد بروشنی سخن رفته؛7 این
نام کمابیش به برگردان واژه فارسی
zar-bāf ]زرباف[ ماند.8 همچنین در
شرح خراجهای پیشكشی كه از كوا
چو (Kwa
čou) در قانسو/گانسو/كان ـ سو (Kan-su) به دربار فغفور
شی تسون (Šiï Tsun) (958ـ954 م) از دودمان هو چو (Hou
Čou) فرســـــــتاده شده بود از پارچــــههای زر و سیمبفت ایرانی همــــــراه با بافته های
نــــــــــخی آن ـ ســــــــی
(An-si) (کشور پارت) نام
برده شده .9 قرقیزها
پارچههای گرانبها ی پوشاك
زنان خود را از آن ـ سی
(كشور پارت)، پیـ تین (Pei-t‛in) (بش
بالق/بالق/ بش باليغ/بیش
بالیغ در تركستان)، و مردمان تا ـ شی (Ta-ši) (تاجیك، اعراب [کذا در متن!]) می
گرفتند. [توپ/طاقه] پارچه های زربفت و سیمبفتی
كه اعراب! [همان تاجیکان؟!] می بافتند
چنان بزرگ بود كه وزن هر یك بیست بار شتر می شد.
بناچار اعراب [بخوانید تاجیکان] در بیست پاره كوچكتر می بریدند تا بتوان بر
بیست شترگذارد و هر سه سال یكبار به قرقیزها داد. این دو مردم پیمان همبستگی دوسویه با مشارکت
تبّتیها داشتند ؛ پیمانی که حفظ کالاهاشان از گزند راهزنان اویغور را تضمین میكرد.1 نام hu kin ("زربفت مردمان هو" یعنی ایرانیان)
در Kwan
yü ki2 در سخن از ختن آمده.3 چینیها نام ایرانی این گونه
پارچه را نیز ضبط کرده اند ـ هر چند تاكنون كسی در نیافته. این نام
tie است، که در دوران كهن *džiep، dziep، diep، dib
تلفظ میشده4 و همبرابر است با صورت *dīb یا *dēp در فارسی
میانه5 و برابر با واژه فارسی *dībā ]دیبا[ ("پارچه
ابریشمی،" پارچهای الوان كه تار و پودش هر دو از ابریشم باشد)، dībāh ("پارچه زربفت") در فارسی كه مستعرب/تازی
شده اش dībādž ]دیباج[ ("نیمتنه
زربفت، پارچه زری") است. این پارچه
همراه نامش از ایران ساسانی به چین رفت و اعراب در دوره اسلامی با آن آشنا شدند.6
این نام چینی برای پارچهای بافت ایران در Sui
šu (Ch.
83, p. 7b) آمده.
در روزگاری بسیار پیشتر، در سالنامه دودمان هان
(Hou Han šu, Ch. 116, p.
8) [Hou
Hanji (後漢紀)] فرآورده آیـلائو (Ai-lao) در یونـنان شمرده شده. از آنجا كه یونـنان آن روزگار از راه هند با تا تسین/دا-قین/سوریه بیزانس (Ta Ts‛in) در ارتباط بود شگفتی ندارد. در سال 120 م، یون یو تیائو (Yun Yu Tiao) شاه
سرزمین
ت'ان (T‛an) شان/ Shan [Armenia] نوازندگان و تردستانی
پیشكش فغفور/بغپور چین كرد كه میگفتند: "از مدیترانه آمدهاند كه همان تاتس'ین/ دا-قین/سوریه بیزانس/فولین است و اینكه در
جنوبباختری قلمرو ت'ان/شان/ارمنستان
با /داقین/سوریه بیزانس دادوستد كنند." شارح
سالنامه دودمان هان گوید Wai kwo čwan 1 چنین آورده است كه زنان چوـپو (Ču-po) (جاوه/
Java) تای
tie
سفید و پارچه آراسته بافند.
نویسه po (ابریشم)، كه در
سالنامه هان/کتاب دودمان هان پیش از tie آمده بخشی از آوانگاشت نیست، همانطور كه
لفظ kin كه در سالنامه سوئی پیش از آن
آمده از آوانگاشت این نام نیست؛ اما اینكه هم po و هم kin با tie تركیب شدهاند
نشانه و مؤید آن است كه tie نوعی ابریشم
زربفت بوده است. هیرت2 po و tie را به صورت یك
كلمه مركب می بیند تا به دُردانههای
خود، تركها بندد. "نام po-tie بروشنی وام از یكی از زبانهای تركی
است. گویا نزدیكترین معادل آن پاختا pakhta
باشد كه نام پنبه در تركی
جغتایی است." در اینجا دو لغزش بنیادی رخ داده. اولاً گویش/زبان كانتونی كه
هیرت به شیوه مألوف در تلاش بازسازی وضعیت آواشناختی چین در دوران باستان بدان
تکیه می کند درواقع نمایانگر زبان چینی باستان نیست بلكه تنها گویشی است امروزی در
مرحله پیشرفته تباهی آواشناختی. آواها/صداها/اصوات
چینی باستان را تنها با بهره گیری از فرهنگهای
آوایی چینی و بر مبنای دادههای زبانشناسی
تاریخی مقایسه ای زبانهای هندی-چینی میتوان بازسازی كرد. حتی در گویش/زبان
كانتونی po-tie را pak-tip گویند و پیششرطی كه در اینجا هست این كه الگوی اصلی بیگانه این واژه باید
به یك صوت لبی ختم شود. آوایش كهنِ نه
pak-ta، كه bak-dzip یا *bak-dip است كه هیچ ارتباطی با پاختا
pakhta ندارد.
از این گذشته، بههیچ روی نمیتوان واژه بیگانهای را كه در دوره هان در چین پدیدار میشود
با واژه یكی از گویشهای کمابیش نورسیده تركی پیوند داد، بویژه از آنرو كه دادههای
چینی مربوط به این نام هیچجا به تركان نمی رسد؛ فزون بر اینكه واژه پاختا pakhta در
اصل فارسی است نه تركی.3 اینكه واژه tie، آنطور
كه شاوان گفته است،4 ربطی به پنبه
داشته باشد درست نمی نماید؛ اما با توجه به توصیف گیاه در Nan ši5 یا Lian šu6، میتوان پذیرفت كه نام po-tie بعدها بر پنبه گذاشته شده باشد.
با توجه به اینكه po-tie در دوران باستان *bak-dib تلفظ میشده است، نشد ندارد كه جزء بک، bak یادگاری از پمبک، pambak ("پنبه") در
فارسی میانه، پنبه، panpa [چنین در متن!] در فارسی (بمبگ، bambag در آسی، بمبک، bambak در ارمنی) باشد. چنانچه این گمان را بپذیریم، نام چینی po-tie (برابر با *bak-dib در فارسی میانه = pambak
dīp)
به معنای "زربفت پنبهای" یا "پارچه پنبهای" خواهد بود. po-tie هم کالای سرزمین های ایرانی بود: kin siu po tie یكی از کالاهای ك'ان
(K‛an) (سغد/سغدیانه) در دوره ساسانی نام برده شده،1 و چنان كه نشان دادیم، po-tie کالای کشور پارت نام خاص خود را داشته است. افزون بر این، po-tie در هند یافت میشود؛2 و در 430 م po-tie هندی از هوـ لوـ تان (Ho-lo-tan) جاوه به چین فرستاده میشد.3برپایه
متن كتاب Kiu T‛an šu4 تفاوت میان ku-pei (karpasa در سنسكریت)5 و po-tie در این بود كه اولی پارچهای خشن و دوّمی نرم بود. اصطلاحنامه/واژه نامه سالنامه تانگ در توضیح
واژه تی tie گوید: كرك و
"پارچه كركی" ؛ این نامها در واقع به همان پارچههای پنبهای بر می گردد، اما همزمان
گواه این است كه بیشتر چینیهای دوره تانگ چیستی راستین پنبه را نمیدانستند. در Kwan yü ki، po-tie کالای تورفان
نام گرفته؛ در آنجا آمده است كه نخش را از كرم ابریشم وحشی گیرند و به
الیاف نرم كنف/کنب ماند.
از دید من واژههای روسی التباس، altabās
("پارچه زربفت یا سیم بفت"، "زری ایرانی": دال/ [ولادیمیر
دال])، اَلتماس، altemas لهستانی، و اَلتوباس altobas فرانسه همانا بازسازی
الدیباج، al-dībādž عربیـ فارسیاند كه پیشترگفته آمد. توضیح این واژه بر پایه alto-basso ایتالیایی ریشهشناسی عامیانه ای است خنده آور؛ همینطور بر گرفته از واژههای تركی آلتون
altun ("طلا") و بَز b´az ("قماش")1
شمردنش نیز راه به جایی نمیبرد. اینكه
بعدها پارچههایی با این ویژگیها در اروپا بافته شد هیچ ارتباط و ناسازی با خاستگاه این نام ندارد و اینوسترانتسف بیجا
در اروپا به جستجوی ریشه اش بر آمده.2
در سده هفدهم روسها واژه التباس altabás را از یونانیان
گرفتند؛ و ابنرسته (Ibn Rosteh) كه پیرامون سال
903 م مینوشت، از دیباج، dībādž یونانی آن
روزگار یاد کرده.1 به گفته مقری/المقری
(Makkari)، دیباج را اعراب
در آلمریای اسپانیا2، مركز تولید ابریشم خود، می بافتند.3
70. t‛a-ten، ( =) – dan4 ( =) *dap، tap-tan، قالیچههای
پشمی. این بافته در Wei lio از
سده سوم میلادی محصولی از ، سوریه
بیزانس/فو-لین (دا-قین/تا تسین(Ta
Ts‛in /5 و در سالنامه هان فرآورده ای از
هند شمرده شده.6 در سالنامه سوئی در شمار فرآورده های ایران آمده.7 شاوان بجا توضیحات
تخیلی در فرهنگ Ši min را که صرفا مبتنی بر تجنیس
است نمی پذیرد. راست اینکه آوانگاشتی است
همبرابر با واژهای در فارسی میانه كه با
ریشه ("تابیدن") ارتباط دارد: بسنجید با واژه فارسی تافتن،
tāftan ("پیچاندن، تابیدن")، تابَد tābaδ
("او میتابد")،تافته،
tāfte (لباس
كتانی، نوعی پارچه ابریشمین، همان taffeta در
انگلیسی). واژه یونانی تاپتز ταπτζ و تاپتاتیو/فرش ταπτατιου
(كه بارها در پاپیروسهای
ویلای پاپیری
[papyrus rolls] Papyri [ Villa of
the Papyri ] دیده
میشود؛ ταπσυφοτ /،
"قالیبافان") (!) سربسر
وام از فارسیاند.8
همین واژه به صورت نوتر / δaπίς در
یونانی آتنی/ Attica /Attic داریم. صورت فارسی میانهای كه در چینی آوانگاری شده
احتمالاً *tāptān، tāpetān بوده كه ān ـ پایانه جمع
است. taffeta در انگلیسی از
همین واژه فارسی آمده (taffata در لاتینی سدههای میانه، taffeta در
ایتالیایی، tafetan’ در
اسپانیولی).
71. آوانگاشت چینی دیگری هم از همین دست است: čo (t‛o) -pi، tso-p‛i، یا tso-pi، قالیچههای ویـــژه
رقص (dance rug) كه در سالهای 718 و 719 بترتیب از مایمرغ
(Maimargh) و بخارا به چین ارسال شد.9
این دو صورت همبرابر ند با صـــــورتی در روزگار باستان همــــــچون تابیک، *ta-bik (
یا ) یا
تابید، *tā-biδ ( )،
و ظاهراً ریشه آنها را باید در دو صورت *tābix و *tābeδ یا *tābiδ یا احتمالاً با p میانی) در فارسی
میانه جست.1
72. در
روابط چین با ایران بیش از همه سخن از نوعی بافته بنام yüe
no pu میرود.2
تا آنجا كه میدانم، این واژه نخستین بار
در سالنامه دودمان
سویی (617 ـ590 م) در مطلبی درباره پوـ سه (ایران) آمده.3 همین نمایانگر ورود این بافته همراه نامش از ایران ساسانی است.
در سالنامه دودمان
ت'انگ میخوانیم
در آغـــــاز دوره كاییـیوان (K‛ai-yüan) (741ـ713 م)، کشور ك'ان (K‛an)
(سغد)، منطقه ای ایرانی، به رسم خراج محمولهای از خِفتان/ coat of mail، پیالههایی از دُرّ كوهی،
بطری/قرابههای عقیق، تخم شترمرغ، بافتههایی بنام yüe no، شمار ی كوتوله و رقصنده هوـ سوان (Hu-süan) (خوارزم)
[Hu-suan 胡旋(Xwārism)] به
دربار چین فرستاد.4 در Ts‛e fu
yüan kwei تاریخ این
رویداد به دقت بیشتر در سال 718 تعیین شده.5 مان شو Man šu، نوشته فان چو (Fan Čo) از دوره تانگ پیرامون سال 860 م6
ا yüe no را فرآورده ای از پ'وـ لوـ من کوچک (Small P‛o-lo-men) (برهمنه) می شمارد كه
همنام پیائو (P‛iao) (برمه) و می ـ چ'ن (Mi-č‛en) (*Midžen) بود.7 این مورد
گواهی درباره وجود tie در سرزمین آیـلائو
(Ai-lao) در یون ـ نان پیش میگذارد.
سالنامه دوره سونگ گوید اعراب yüe no را به چین صادر میكردند.8 چو
ك'وـ فی Čou
k‛ü-fei در سال 1178 در Lin
wai tai ta 9 از پارچههای yüe-no سفید در سرزمین های اعراب، در بغداد و پارچههای yüe-no در کشور/اقلیم می (Mi) یاد كرده.
هیرت1 نخستین كسی بود كه بر نام یو نو yüe no در کتاب چائو ژوـكوا [Chau
Jukua/ Zhao Rukuo] (Čao žu-kwa) انگشت گذارد و پارچههای سفید با این نام را بغدادی شمرده. آوانگاری او به صورت یوت-نُک yüt-nok بر مبنای
گویش كانتونی است و از نظر بازسازی آوایی این نام هیچ ارزشی ندارد و گمانش در این
همانیاش با قُطنی cuttanee [مشروع]
مردود. اما آنجا که جزء دوم را همان جایی می
گذارد كه ماركوپولو
نخ nac [NAc (nakh)] را گذارده ، درست می رود. با این حال، از بابت جزء نخست یعنی yüe "كه به هیچ روی بر پایه زبان چینی توضیح پذیر نیست و در عین حال بخشی
از نامی بیگانه است" به دردسر افتاده.
از این رو در برگردان كامل خود از این کتاب2 پذیرفته این نام
هنوز شناسایی نشده. گفته دیگر او بر این
پایه که در آن بخش از كتاب T‛an šu، كه پیشتر آوردیم،
احتمالاً پای گشور/اقلیمی به نام yüe-no (بخارا)[!] [ Buhe/Puhe(捕喝) in Tang Chinese]
در میان است، زاده كژفهمی متن است كه در آن، تنها سخن از پارچه یا پارچههاست. ناكامی های پیشین در توضیح این نام تنها زاده
این است كه هیچ کوشش چشمگیری برای برگرداندن واژه به وضعیت آوایش باستانی آن نشده.3 افزون بر این، در نیافته اند كه yüe no نمایانگر
تركیبی از دو واژه ایرانی و هر یك نام بافته ایرانی جداگانه است.
(1) آوایش باستانی آنچه امروزه yüe تلفظ میشود *vat، vaδ، wiäδ، یا با واجِ روانِ پایانی، *var یا *val بوده.4 پس بجاست بگوئیم آوانگاشت چینی با صورتی در فارسی
میانه از جنس وار، *vār یا وال، *vāl
همبرابر است. واژه فارسی برنو،
barnū یا برنون
barnūn ("دیبای تُنُک")،
واله/والا،
vālā داریم به
معنی "نوعی پارچه ابریشمی"5 و بالاس،
bālās به معنی "نوعی
پارچه ابریشمی ریزبافت، لطیف و نازك هرمزی[چنین در متن]، تکه پارچه كهنه، نوعی بافته پشمی خشن."1
(2) نو no همبرابر
است با *nak
باستان،2 و به آسانی میتوان آن را همان نخ، nax فارسی دانست به معنای "فرشی كه هر دو رویش زیباست و پرزهای
بلند دارد؛ فرش كوچك با پرزهای كوتاه؛
هر نوع نخ نتابیده،"3 اما به معنای "دیبا"
هم هست. نخستین كاربردهای این واژه چینی، بویژه در
سالنامه سویی، روشن می کند كه نخ، nak یا nax حتی
جزو زبان فارسی میانه [پهلوی] بوده. تا آن
روزگار این واژه تنها در آثار نویسندگان سده های میانه دیده شده بود؛
در yüan
c‛ao pi ši، yüan ši، ابنبطوطه،
روبروك (Rubruk)، ماركو
پولو، پگولتی (Pegoletti)، و جز آنها4. بَنگ
در جستاری بسیار جالب5
ثابت می کند واژه nac (كومانیایی) در كودكس كومانیكوس همتای nagh فارسی و nachus
لاتین به معنی "دیبای زربفت، زری" آمده و اینكه مراد از introitus natorum et nascitorum در دفتر های تعرفههای مالیاتی از حدود سال
1420 این پارچههاست و برخلاف آنچه برگردان
شده هیچ ربطی به چشم روشنی [endowment of the
newborn] تولد
نوزادان ندارد. بنگ همچنین در فلوریو [John Florio (1553–1625)]"دنیای
نوی واژگان ملكه آنّا" (لندن، 1611) از "نخیnáchi نوعی پارچه ابریشمی سبك" یاد كرده. در نوشته های
سده های میانه واژه nac، nak، naque، یا nachiz خیلی پیشتر، در سده یازدهم پدیدار شد و در
سیاهه اموال سال 1315 م. كلیسای جامع كنتربری نیز به چشم میخورد.
73. hu-na، *γu-na از بافته های
ایرانی1
(یا ).2
از وجود همبرابرش در فارسی باستان بی خبرم
هرچند میتوان گمان کرد یونا، *γuna یا گونا، *guna بوده.
شاید این واژه مرتبط باشد با gháun در شِغنی/شِغنانی
(Šighnan) (یكی از زبانهای
پامیری) (به معنای "كیسهگونی")، gun در كشمـــــــیری،
gonī در سنسكریت3، gunny، gunny-bag در انگلیسیـ هندی، كه نام تجاری گونی و كیسهگونی است كه با الیاف كنف
بافند.4
74.
t‛an، *dan، *tan،
از بافته های ایرانی كه باز سالنامه سویی نام برده است. بی چون و چرا
این واژه نامِ بافتهای است در فارسی میانه مرتبط با ریشه ("ریسیدن/ تنیدن") كه چندین صورت فارسی میانه آن هنوز برجاست.5
بسنجید با تنوا، tanva در اوستایی،تنند،
tanand در فارسی میانه، و تنادن، tanaδan، تنندو،
tanandō ("عنكبوت") در فارسی، و نیز تنبِسه،
tan-bisa، طنبَسه،
tan-basa ("فرش
كوچك، قالیچه")؛ tanid ("تار")؛ تنیدن، tānīdan ("تاباندن، بافتن، تنیدن، رشتن")
در فارسی.
75. تاریخ مینگ می گوید در سال 1392 sa-ha-la یا 6 so-ha-la، سبز از
سمرقند پیشکش دربار چین شد. برتشنایدر7 گوید كتاب جغرافیای
مینگ این بافته را محصول بنگال و سوـ لی (So-li) شمرده گوید از پشم میبافند و كركی است. دو نوع سرخ و سبز دارد. نمیتوان این نظر برتشنایدر را پذیرفت كه مراد
از sa-ha-la، شال، šāl فارسی است.8 [از قضا بعید نیست
حق با برتشنایدر باشد، دست کم به لحاظ وسعت معنای شال در
پارسی] در Yin yai šen
lan از سال
1416، sa-ha-la در شمار كالاهای ارسالی از مالاكا نام برده
شده و گرونهفلت
آنرا همان سقلات/سقلاط/نبات/سقرلات،
saklat یا sahalat مالایایی دانسته.9 بعدتر sa-ha-la از فرآورده های هرمز و عدن نیز شمرده شده.10
در Ko
ku yao lun نوشته تس'ائو چائو (Ts‛ao Čao) در سال 1387، كه وان
تسو (Wan Tso) در سال 1459 ویــــــراســـــت
و بـــــدان افــــــزود،1
این واژه را در آوانــــــــگاشــــــــــــــت
(= ) sa-hai-la می بینیم،2
و در آنجا گفته شده از تبّت در
قوارههایی به پهنا/عرض یك متر آرند، از پشم بافند؛ با دوام و ضخیم است چون نمد و تبتیها پر ارزشش شمارند. همین كتاب
زیر عنوان p‛u-lo (برابر با p‛rug تبتی)3 گوید
این پارچه پشـــــمی تبتی بــــه sa-hai-la ماند.
واترز4
و هاتم ـ شیندلر5 واژه فارسی سکرلات، sakirlāt یا سقرلات sagirlāt را با سَ-هَ-لَ sa-ha-la چینی برابر دانستهاند؛ به هر روی ریشه سَ-هَ-لَ sa-ha-la چینی نه این واژه فارسی که saqalāt یا saqallāt، و نیز سقلات/سقلاط/سقرلاط/سقرلات،
saqalāt، saqallāt ("پارچه سرخ") است. از بخت خوش دكتر راس6 بوده كه توانسته در واژهنامهای
چینیـ فارسی از سال 1549 همبرابرش
را پیدا كند: sa-ha-la چینی = saqalat فارسی. این یافته مسئله را برای همیشه حل میكند. افزون براین، در فارسی واژههای سقلاطون،
saqlātūn یا سقلاطین،
saqlātīn داریم كه گویند این معانی را دارد:
"شهری در روم كه در
آنجا پارچه سرخ بافند؛ پارچه سرخ یا لباسی دوخته از آن." نام دوم را خیلی پیشتر، بیهقی و ادریسی به ترتیب در
سالهای 1040 و 1150 میلادی به كار بردهاند.7 به گفته ادریسی، این نام به
نوعی پارچه ابریشمی محصول آلمریا
در اسپانیا داده میشد و بی چون و چرا
مراد از شهری در روم همین است. یاقوت از بافت این
پارچه/قماش/منسوج در تبریز خبر داده و از همینجا علت اشاره چینیها به سمرقند را توان
دریافت. اما مراد چینیها از سَ-هَ لَ sa-ha-la در هند، هرمز و
عدن بروشنی ماهوت سیاه اروپایی/broadcloth
است؛ واژه تبّتی سَگ-لاد sag-lad نیز همچنین8.
در آیین
اكبری/ Ain-i Akbariسخن از سُقلاط suklāt (saqalāt) روم (تركیه)[بیزانس]،
فرنگی (اروپایی) و پرتغالی می رود و امروزه این نام فارسی به پارچههای پشمی خاص،
به ویژه ماهوت سیاه اروپایی،
داده می شود.
واژههای فارسی ســـــَــقَرلات، sakirlāt و سقلات/سقلاط/سقلاطون،
saqalāt ارتبــــاطی با یكدیگر
ندارند [ولی گویا بعد ها
دست کم در متون و منابع فارسی ارتباط پیدا کرده اند، با خلط!] و این از دو مجموعه نامهای اروپایی كه خاستگاه آنها در دو نگارش واژه فارسی
یافت می شود اثبات پذیر است:
سقرلات sakirlāt را نیـــــــــــــای واژه انگلیسی اسکارلت "scarlet" میدانـــــــند (scarlatum، scarlata در لاتین میانه؛escarlate در فرانسوی كهن، écarlate، در
فرانسه نو، scarlat در انگلیسی میانه و جز آن)؛ در حالیكه
سَقلاطون saqlātūn یا سِقلاطون[1]
siqlātūn را پایه siglaton در فرانسوی كهن، sisclaton در پرووانسی (سده دوازدهم)، ciclatoun،
واژه
انگلیسی بر افتاده ( از خیلی پیش، یعنی سال 1225)، ciclāt یا siglāt در آلمانی علیا/بالای میانه
میدانند. درستی و نادرستی ادعای اشتقاق
این واژهها از فارسی نكتهای است چون و چرا پذیر كه در اینجا نمیتوان بدان
پرداخت؛ اشـــــــــقاق siglaton از
یونـــــــانی κυκλασ (cyclas) یونانی كه دوكانژ پیشنهاد
كرده از این هم ناپذیرفتنیتر.[2]* دکتر راس (همان) بر این است که "گویا
خاستگاه واژه scarlet در رمز و راز فرو رفته و چندان گواهی نمیتوان
یافت در تائید اینکه امکان یافتن ریشه آن در منابع عربی یا فارسی هست."
76.
در اواخر فرمانروائی كائو تسون (Kao Tsun) معروف به ون چن (Wen
Č‛en) (465ـ452 م)
از دودمان هو وی (Hou Wei) (532 ـ386)، شاه سوـ لی، (Su-le) [Shule]
(كاشغر) فرستادهای را روانه چـــــــین كرد تا کسایه
(kāsāya) [ردا] شاکیامونی/ساكیامونی/کاکامونی
بودا Çākyamuni Buddha به درازای بیش از شش متر را پیشکش
دربار كند. كائو تسون پس از آزمودن
پارچه به این نتیجه رسید كه براستی ردای
بوداست. روشن شد پارچه جادو است چرا كه به دستور فغفور/بغپور بهر بی گمانی یك روز تمام در آتشی فروزان
گذاردند و نسوخت. همه ناظران در شگفت شده
بودند و مسحور .2 این آزمایش
را بارها در همهجا با منسوج
پنبه کوهی asbestine cloth انجام دادهاند و چند نمـــــونه آن را در مقاله ام "پنبه کوهی و سمــــندر"
ASBESTOS
AND SALAMANDER آوردهام.3 خود چینیها نیز به
آسانی دریافته بودند كه این یادگار بودای
كاشغر از پارچه ای است بافته از آذرشب/
آذرشُست. در Lu č‛an kun ši k‛i،4 كه کتابی است مدرن، آکنده
از نكات ارزشمند درباره موضوعات سالنامهها، کسایه
كاشغر پارچه نسوز سرزمین های باختری
و فوـ نان (كامبوج) دانسته شده؛ یعنی همان پنبه کوهی یا
آذرشُست.
در دورههای كاییـ یوان (K‛ai-yüan)
و تیین ـ پائو (T‛ien-pao)
(755ـ713 م)، ایران ده هیئت/ایلچی به دربار چـــــــین گسیل داشت و از جمـــــله هدایا "مُطَرز/زرکشهای
با مــــــوی آتــــشی ( hwo mao siu) بود.1 برگردان شاوان2
از این نام مُطَرز/زرکش
آذرگون
: "des broderies en laine couleur de feu" است. به باور من اینجا پای پنبه کوهی در میان
است. آبهـ رموسا نیز پیش از من همین برداشت را
كرده بود.3 اثبات
كردهام ایرانیان و اعراب پنبه کوهی را به خوبی میشناختند و نیك می دانستند كه آن
را از بدخشان
آرند.4 در اینجا میتوان از متنی دیگر كه این موضوع را تأیید میكند یاد كرد. ابن فقیه در سال 902
م. می نویسد: "در
كرمان چوبی است كه در آتش نسوزد و بی
گزند بــرون آید.1 ترسایی2 بر آن
بود تا مردم فریبد با این دعوی که چوب صلیب مسیح دارد. چیزی نمانده بود كه عامه ترسایان فریب خورند. عالِمی ربانی كه این وضع بدید از كرمان
قطعه چوبی آوردشان كه حتی بیش از چوب صلیب وی تاب آتش می آورد." به گفته شوارتس3، كه
برگردان این مطلب را وامدار وی ایم، در اینجا پای چوب/جنگل متحجر/ فسیل شده در میان است. هرچند
چه بسا مراد پنبه کوهی باشد. بدینترتیب
متن Wei šu كه پیشتر از آن یاد شد، کهن ترین نوشته در اشاره به پنبه کوهی
منطقهای در ایران به شمار میرود.
نکات زیر می تواند اطــــــــلاعاتی به مقاله/جستار
پیشینم بیافزاید. چــــــو مـــــــی (Čou
Mi) (1320ـ1230) در Či ya t‛an tsa č‛ao دوبار از پارچههائی از
جنس پنبه کوهی یاد کرده.4 یك جا گوید در خانهاش تکه ای پارچه نسوز (hwo
hwan pu) به طول بیش از سیسانتیمتر بود
كه پدر بزرگ مادریــــــــش روزگاری از تسوان چـــــــــو (Ts‛üan čou)
(استان[فوجیان] فوـكیین/
Fu-kien) بدست آورده بود5 و بهر سرگرمی
میهمانانی كه بر او وارد می شدند بر آتش مجمر/آتشدان/تَفکده میگذاشت. بعدتر چائو مونـ ای (Čao
Mon-i) آن
را امانت گرفت و هیچگاه پس نیاورد. جائی
دیگر از زبان هو تسین ـ فو (Ho Ts‛in-fu) نامی گوید پارچه نسوز را از الیاف ذغال
كوهی شمال چین سازند كه پس از سوزاندن میبافند و موی سمندر
آذرین نیست. همراه با این اظهارنظر كه از ذغال نتوان الیاف گرفت و حالیه pu-hwei-mu (نوعی
پنبه نسوز) را میتوان در پائوـ تین (Pao-tin) (چی ـ لی/ Či-li)6
یافت. آن شرح كوتاه پنبه کوهی که در كتاب Ko ku yao lun7 آمده نیست جز واگویه افسانههای
كهن. اطلاعات درباره پنبه کوهی استان چیـ لی در Ki fu t‛un či1 و اخبار پنبه کوهی سه ـ چوان/سیچوان
در Se č‛wan t‛un ĉi2 آمده.
در سده هجدهم، چینیها پنبه کوهی را، هرچند کمیاب، نزد پرتغالیهای ماكائو
یافتند.3 هانزو
موراكامی در گفتار پنبه کوهی ( "پنبه سنگی/صخره ای") گوید در نزدیكی
كین ـ چو (Kin-ĉou) در
شنـكین (Šen-kin)، منچوری یافت شود.4
Traditions
tératologiques de Berger de
xiverey (Paris, Imprimerie royale, 1836, pp. 457,
458, 460, 463);
"L’Apollon
sauroctone" (Revue archéologique, Vol. VI, 1850, pp. 87-90)
ارجاع
داده؛ فزون براین به نوشته ماودل
(Mahudel) در:
Mémoires
de littérature tivés des registres de l’Académie royale des inscriptions et
belles-lettres, Vol.
IV, pp. 634-637,
اشاره كرده.
فرانسیسكو ـ میشل،
پس ازبرشمردن چندین نمونه از آمدن پارچه موی سمندر در افسانه های سدههای میانه،
چنین مینویسد:
"احتمالا
منشأ این افسانههای منسوج موی سمندر که از دهان بازرگانان به افواه شعرا افتاد
سرزمین های دوردست بود و مثال، پالتوی بانو جید/جافیت رومان گی دو گلوا"؟!؟
"Ces étoffes en poil de salamandre,
qui vraisemblablement étaient passées des fables des marchands dans celles des
poètes, venaient de loin, comme ceux qui avaient par la beau jeu pour
mentir. On en faisait aussi des
manteaux; du moins celui de dame Jafite, du Roman de Gui le Gallois, en
était."
هیــــچ دلبسته ایــن موضوع نباید از خواندن فصـــــل پنــــجاهودوم، باب ســــــــوم زندگی گارگانتوا و پانتاگروئل La
vie de Gargantua et de Pantagruel اثر
فرانسوا رابله
غفلت کند:
77. واژه "drugget" كه droggitt، drogatt یا druggit نیز نوشته میشود (droguet فرانسوی كهن، droguete اسپانیایی، droghetto ایتالیایی) در فرهنگ
انگلیسی آکسفورد نو چنین تعریف شده:
"خاستگاه اصلی نامعلوم." فرهنگ لیتره (Littré) گوید از drogue
مشتق شده كه drug به معنای
"پارچهای كمبها" است؛ برخی از نویسندگان انگلیسی آن را مشتق از بندرِ
دروئیدا (Drogheda) در ایرلند
دانستهاند که حدس و گمانی بیپایه بیش نیست، و هیچگونه اساس تاریخی ندارد. این پارچه در گذشته نوعی پارچه تمام پشم یا
تركیب پشم و ابریشم یا پشم و كتان بود كه از آن پوشاك می ساختند. اكنون به نوعی بافته پشمی خشن گویند كه جای
كفپو فرهـــــــــنگ سده (The Century
Dictionary) گوید:
"هیچچیز كه ارتــــباط این واژه را با drug نشان دهد در دست نیست."
فرهنگنویسان ما این واقعیت را نادیده گرفتهاند كه این واژه در
اسلاوی نیز هست. میكلوزیش1
به واژه صربی doroc ("جنس pallli،") و واژه مجاری darocz ("نوعی پارچه
خشن") اشاره كرده اما واژه روسی معروفِ dorogi یا dorogi را نیاورده كه گویا خاستگاه واژه رایج
در اروپای باختری است. ک. اینوسترانتف2
در تحقیقی بسیار جالب درباره تاریخچه برخی از بافتههای باستانی به این نام پرداخته.
به گفته این نویسنده، dorogi در میان روسها نامِ پارچههای ابریشمی راهراهی بود كه از گیلان،
كاشان، قزلباش، تور (Tur) و یاس (Yas) در ایران میآمد. دال (Vladimir Dal) در فرهنگ
روسی خود گوید گاه تارهای زر و سیم
را در این پارچه ابریشمی میبافتند.
در سال 1844، فلتمان/ (Veltman) [ام. میخائیلویچ] این همانی واژه روسی dorogi با نام انگلیسیـ فرانسوی را مطرح كرد. بنظر [ایلیا] برزین (Berezin)، این واژه از دراجه!
darādza "خِفتان/کِفتان/قفطان"
[غراره]؟!
مشتق شده كه اینوسترانتسف
بهحق آن را مردود دانسته. او خود این
واژه را با واژه فارسی دارایی،
dārāi ("نوعی پارچه
ابریشمی سرخ") مرتبط میداند3، و قطعه ای از "یادمانهای
روابط دیپلماتیك و تجاری روسهای مسكو با ایران" نوشته وِسِلوفسكی (Veselovski) را گواه میآورد كه در آن واژه فارسی dārāi به dorogi روسی برگردانده شده. بدبختانه به این كتاب دسترسی ندارم و نمیتوانم
درباره درستی و نادرستی برگردان داوری كنم، اما صرف ترجمه dārāi به dorogi دلیل قطعی اشتقاق واژه
روسی از فارسی نتواند شد. به باور من به دلایل ریشهشناختی تاریخی، این
نظریه نا محتمل است: پذیرش اینكه روسها واژه فارسی dārāi را تبدیل به dorogi كرده باشند دشوار است. تمامی
زبانهای اروپایی به یكسان g میانی را نگاه داشته اند و نمیتوان آن را بر پایه dārāi توجیه كرد. پس، به
نظر من، پای سرنمون دیگری به میان میآید كه
احتمالاً واژه اویغوری torgu، جغتایی torka، کاماسی/کویبال
(koibal) torga، و مغولیِ Torga (n) است كه همه به معنای "ابریشم"اند.[3] کاری که باید کرد یافتن آن گویش
ترکی است که این واژه را به زبان اسلاوی سپرده.
2. Yates, Textrinum Antiquorum, pp. 366-368.
3. xxxiii, 19, §63.
4. در دربار شاهان ایران كارگاهی خاص بافت پارچههای ابریشمی، زربفت و سیمبفت
وجود داشت به نام siār
bāf xāne ]زربافخانه/شعربافخانه؟[:
5. . Lian šu, Ch. 198, p. 10b در تاریخ چین نخستینبار از هپتالیها (Ephthalites) به نام هوا یاد میشود:
6. .
Kiu T‛an šu, Ch. 198, p. 10b
نیز، نک: Lian šu, Ch. 54,
p. 14b؛ و Sui šu, Ch. 83, p. 7b.
هوان تسان/ Xuanzang [ɕɥɛ̌n.tsâŋ]
در شرح خود از ایران از پارچههای زربفت و
سیمبفت سخن گفته:
Hüan Tsan,
Ta T‛an si yü ki, Ch. 11, p. 17b, ed. of Šou šan ko ts‛un šu.
7. Sui šu, l.
c. ; in Lian šu, l. c.
9. Wu tai ši, Ch. 74, p. 3b; Kiu Wu Tai ši,
Ch. 138, p. 1b.
1. T‛an šu, Ch. 217B, p. 18;
T‛ai p‛in hwan yü ki, Ch. 199, p. 14. Cf. Devéria,
in Centenaire
de l’Ecole des Langues Orientales,
p. 308.
3. در سالنامههای سونگ/ Sung
Annals / Book of Song هم درسخن از خراجِی که ختن در سال 961 برستاده بود به
كار رفته:
درباره پارچههای سیمبفت و زربفت ایرانی كه نویسندگان سدههای میانه
آوردهاند، نک:
Francisque-Michel,
Recherches sur le commerce, la fabrication et l´usage des étoffes de soie
d´or et d´argent, Vol. I, pp. 315-317, Vol. II, pp. 57-58 (Paris,
1852,1854).
4. بر پایه (Ch.
19, p. 9b) Yi ts‛ie kin yin i، در دوران
باستان نویسه tie
درست چون
تلفظ میشده (نك، شمـــــــــــاره
70)، و fan ts‛ie آورده؛ یعـــنی
t‛iap، *diab، d´ab. در (Ch. 23, p. 1b) T‛an šu ši yin همین fan ts‛ie با نمایانده شد. جزء آوایی برای آوانگاری dvīpa
سنسكریت به كار رفته:
Pelliot, Bull.
de l’Ecole française, Vol. IV, p. 357.
5 . وست از دِپاک، dēpāk
پهلوی گوید:
(West, Pahlavi Texts, Vol. I, p. 28b)
دیپاک dipak
ارمنی هم از همینجاست.
6. C. H.
Becker, Encyclopaedia of Islam, Vol. I, p. 967.
2. Chao
Ju-kua, p. 218.
3. Steingass, Persian-English
Dictionary, p. 237.
5. Ch. 79, p. 6b.
6. Ch. 54, p. 13b.
Cf. Chavannes, ibid., p: 102 ؛ نیز، نک:
F.W.K. Müller, Uigurica,
II, pp. 70, 105.
2. Nan
ši, Ch. 78, p. 7a.
3. Sun šu, Ch. 97, p. 2b.
4. Ch. 197, p. 1b، كه پلیو به آن اشاره كرده:
Pelliot, Bull.
de l’Ecole française, Vol. III, p. 269.
5 . روشن است كه آوانگاشت ku-pie یکراست بر پایه کرپاسه، karpāsa
سنسكریت ساخته نشده، اما با واترز
(Essay on the Chinese Language,
p. 440) و هیرت (Chau Ju-kua, p.
218) همداسان نیستم كه واژه
مالایایی kāpas
ریشه صورت چینی باشد، زیرا گذشته از نداشتن s پایانی، تلفظی شگفت دارد كه
نمیتوان آن را برپایه زبان مالایایی توضیح
داد. در بین زبانهای زنده دنیا تنها واژه köpaih (’’پنبه‘‘) در زبان بانار (Bahnar) است كه بیشترین نزدیکی را
با ku-pei
یا ku-pai
چینی دارد. از اینروست که شاید چینیها این واژه را از یكی از زبانهای هند و چین
گرفته باشند.
تاریخچه پنبه در چین نیاز به بازنگری بنیادین دارد. نمونه زیر بخوبی نشان میدهد
در بررسی موضوع چه كژفهمیهایی راه یافتهاست.
ku-čun (*ku-džun, *ku-dun) نام گیاهی است پنبه سان كه در استان كوی ـ چو
(Kwei-čou) [Guizhou (贵州; alternately Kweichow)] میروید؛ پنبه رشته را رنگ
میكنند كه پن-پو، pan-pu میشود. این مطلب در Nan Yüe či نوشته شِن هوایی ـ یوان (Šen Hwai-
yüan) از سده پنجم (Pen ts‛ao kan mu,
Ch. 36, p 24) آمده. شات در:
از این مأخذ تنها به عنوان ’’توصیف
جنوب چین‘‘ یاد میكند، بی آنكه عنوان و تاریخش را بیاورد)، گرچه می پذیرد بحث
از نامی محلی است میگوید اگر مجاز بودیم آن را به جای kučun، kutun
بخوانیم، میشد این واژه را بازسازی مسلّمِ واژه عربی قُطُن qutun
دانست كه تبدیل به coton، cotton، kattun و ماننده هایش در زبانهای اروپایی شــــده.
پس از وی
مه یرز نیز چنــــین باوری را
پیـــــش گذارد؛ و هــــــیرت (Chau
Ju-kua, p. 219)، با چسبـــــــــــــیدن به
تلفظ ku-tün در
فوـچو (Fu-čou) (واترز نیز در Essay, p. 440 آنرا ku-tun
آوانگاری كرده)، اشتقاق ادعایی این واژه را از
عربی پذیرفته. نادرستی این نظر روشن است، زیرا در سده پنجم نه تنها اعراب هنوز هیچگونه تأثیری بر چین نگذاشته بودند که خودشان
هم پنبه را نمیشناختند. همچنین پذیرش این كه چگونه می شود بر گیاهی از كوی ـ چو
(Kwei-čou) [Guizhou (贵州; alternately Kweichow)] در آن زمان یا هر زمانی پس از آن نام عربی
گذاشته باشند دشوار است. از این گذشته، ku-čun در زبان چینی اسم عام ’’پنبه‘‘
نیست و كتاب بالا تا حال حاضر تنها منبعی است كه به آن اشاره كرده.
←
به گفته لی شیـچن/لی-شیژن/Li
Shizhen ، ku-čun درخت پنبه سرخ ابریشمی/بومباکس مالاباریکوم (Bombax malabaricum (است كه خاستگاهش سرزمین بربرهای جنوب (نانفان ) بود و در پایان دوره سونگ
آن را به كیان ـ نان [Jiangnan] آورده كاشتند.
چه بسا همانطور كه استوارت گفته (Chinese Materia Medica, p. 197)، درخت پنبه را از روزگار باستان در چین میشناختند
و پیش از ورود گیاه پنبه/گاسیپیوم هِربیشِم (Gossypium
herbaceum) محصولش را در تولید پارچه
بکار می گرفتند. در واقع، به گزارش همین كتاب Nan Yüe či، ’’هیچیك
از قبایل مان (Man)
در کشور/سلطنت نان ـ چائو كرم ابریشم پرورش نداده تنها
دانههای درخت so-lo (*sa-la) را گرد میكنند
كه مغزش سفید است و دارای مادهای چون ابریشم كه میتوان رشت و پارچه بافت؛ آن را so-lo lun twan گویند.‘‘ فان یو چی Fan yü
či نوشته چو مو (Ču
Mu) از دوره سونگ از همین درخت یاد
کرده گوید بلندایش بین ده تا پانزده متر است. در (Ch. 8, p. 4b; ed. of Si yin hüan ts‛un šu) Ko ku yao lun از پارچههای پنبهای (=
; tou-lo) ، برابر با tūla در زبان سنسكریت سخن
رفته که از سرزمین بربرهای جنوبی،
تبت
(سیـ فان) و یون ـ نان میآید و از پنبه درون دانههای درخت so-lo بافته میشود، پارچههایی چون
مخمل به عرض/پهنای یك مترونیم تا یك متروهشتاد سانتیمتر كه برای خواب افزار و نیز
پوشاك مناسب است. در Tien hi
این واژه ضبط شده (G.
Soulié, Bull. de l’Ecole française, Vol. VIII, p. 343).
sa-la
نام محلی این درخـــــــــــــــــت اســــــــــــــــــــــت؛
هنوز هم در زبان لوـ لویی پنبـــــــــــــــــــه
را sa-la
گویند (Vial,
Dictionnaire française lo-lo, p. 97) . در زبان پوـ پایی (P‛u-p‛a) نیز پنبه را sa-la،
و در زبان چوـكویی (Čō-ko) sö-lö نامند (Bull.
de l’Ecole française, Vol. IX, p. 554) . به همین ترتیب،
فكر میكنم در زبان بومیان كوییـچو/ aborigines of Kwei-ou نام
همین درخت یا درختی چون آن *ku-džun بوده. بسنجید باka-čuk ki kun (’’درخت پنبه‘‘) در زبان لپچا (Lepcha)، ga-dun
(’’درخت پنبه‘‘) در زبان سینـپ'ویی (Sin-p‛o) كه نیدهام به دست داده:
و čoa
(’’پنبه‘‘) در زبان مِئویی (Meo) كه پیرلو به آن اشاره كرده:
.M. L. Pierlot, Vocabulaire méo, Actes du
XIV Congrès int. des orientalistes, Alger 1905, pt. I, p. 150
1. حدس ساولف:
Savelév,
Erman´s Archiv, Vol. VII, 1848, p. 228.
2. K. Inostrantsev,
Iz istorii starinnyx tkanei (Zapiski: Oriental Section Russian
Archaeol. Soc., Vol. XIII, 1901, pp.
081-084).
1. G. Jacob, Handelsartikel,
p. 7; Waren
beim arabisch-nordischen Verkehr, p. 16.
2. G.
Migeon, Manuel d’art musulman, Vol. II, p. 420.
3. Defremery, Journal
asiatique, 1854, p. 168; Francisque-Michel,
Recherches sur le commerce, la fabrication et l´usage des étoffes de
soie, d´or et d´argent, Vol. I, pp. 232, 284-290 (Paris, 1852).
4. fan ts‛ie است؛ یعنی du-kiap=d´iap* (Yi ts‛ie Kin
yin i, Ch. 19, p. 9b)، یا du-hap=dap* (Hou Han šu, Ch. 118, p. 5b).
5. F. Hirth, Chinan
and the Roman Orient, pp. 71, 112, 113, 255.
بروشنی از t‛a-ten
پنج رنگ و نه رنگ سخن رانده شده.
به همین ترتیب است در (Ch. 78, p. 5b)
Nan ši
و کتابی اثر چائو ژوـكوا Cao Zu-kwa [Zhao Rukuo/ Chau
Ju-Kua/Chou Ju-kua/Zhao Rugua/Zhao Rushi] (برگردان
هیرت و راكهیل، ص 111).
7. Sui šu, Ch. 83, p. 7b.
به باور من، این تصور نولدكه (Persische Studien, II, p. 40) برخطاست كه واژه
فارسی تنبسه/طنبسة
tanbasa (’’قالی، قالیچه‘‘) حتماً مشتق از واژه
یونانی است.
9. Chavannes, T‛oung Pao, 1904,
p. 34.
1. احتمالاً به یاری این دو
تشابه میتوان تكلیف دو واژه همایندِ teppīh
و teppīd در
آلمانی كهن را روشن كرد. خاستگاه مستقیم
واژه دومی را در واژه ایتالیایی tappeto
(tapēte و tapētum لاتین) یافتهاند، اما خاستگاه سایواج x در teppīh
هنوز توضیح داده نشده و دور است که بتوان آن را بر گرفته از t پایانی دانست. آیا می شود كه این واژه مستقیم یا نا مستقیم مشتق از خاستگاهی ایرانی
باشد؟
2. به گفته هیرت (Chau
Ju-kua p. 220)، ’’نوعی تور یا ململ پنبهای که بر دو نوع است،
سفید خالص، و خالخال طلا‘‘؛ اما این توضیح جای
چون و چرا دارد.
3. Sui šu, Ch. 83, p. 7b
. نخستینباری که این نام یاد شده در اینجاست و از دید نویسندگان پیشین ـ هیرت، شاوان، و پلیو ـ دور
مانده. این نام بعدها از متن Sui šu به (Ch. 285, 18b) Tai
P‛in hwan ÿu ki منتقل شد.
4. Cf. Chavannes, Documents
sur les Tou-kiue occidentaux, pp. 136, 378؛
كه به تأیید پلیو نیز رسیده:
(Bull. de De’Ecole
française, Vol. IV, 1904, p. 483).
درباره رقصهای هوـ سوان،
نک: (p.3) (Kin ši hwi
yüan kiao k‛an ki، حاشیههای انتقادی لی شان ـ كیائو (Lī Šan-kiao) از دوره سونگ بر Kin ši hwi yüan
)در t‛ao 10 (Ki fu ts‛un šu,
5.
Chavannes, T‛oung Pao, 1904, p. 35.
6. نک: ص 468
کتاب پیش رو .
7. Man šu, p. 44b (ed. of Yün-nan pei čen či)
درباره می ـ چن، نک :
Pelliot, Bull. de l’Ecole française, Vol. IV, p. 171
8. Sun ši, Ch. 490; and Bretschneider, Knowledge
possessed by the Chinese of the Arabs, p. 12.
برتشنایدر می پذیرد این محصول را نمی شناسد.
9. Ch. 3, pp. 2-3.
1.
Länder des Islam, p. 42 (Ledien, 1894).
2. Chau
Ju-kua, p. 220.
3. دِ
خویه (De Goeje, in Hirth,
Länder des Islam, p. 61) كه
yüe-no pu را
همان جنابی djannābī (!) دانسته نیز كاملاً برخطاست: pu (’’پارچه‘‘) بخشی از آوانگاشت نیست و این واژه
را فقط میتوان vaδ-nak، var-nak، یا val-nak تلفظ كرد. تسوبویی كومازو پیشتر این پیشنهادِ
ناكام را بر نتابیده بود:
4. برای نمونه، نک:
Chavannes, Mémoires
historiques de Se-ma Ts‛ienn, Vol. IV, p. 559؛
و بهویژه، بسنجید
هورن:
این واژه را ’’پارچهای لطیف‘‘ برگردانده و واژهای وام از ویلون βηλον
یونانی (’’پوشه‘‘) دانسته؛ نكتهای كه به گمانم نخست نولدكه پیشنهاد كرده:
این ریشهشناسی مرا قانع نمیكند. برعكس، vālā ]والا/واله
[واژه
اصیل ایرانی است، به معنای ’’گرامی، بلندمرتبه، سره، شریف‘‘؛ و بسیار بجاست كه این صفت را به پارچهای لطیف داده باشند.
پس، ایرانیان بودند كه به یونانیان چیزهایی در فن بافندگی آموختند، نه برعكس. [فردیناند] یوستی برای والا/واله
vālā
معنای ’’بیرق
ابریشمی‘‘ را نیز پیش گذارده:←
F. Justi, Iranisches
Namenbuch, p. 516.
1. Steingass, op.cit., p. 150 مونه ایرانی
این واژه در واژه های زبانهای پامیری چون palás
در زبان واخی (waxī)، palūs در زبان ساریقلی (Sariqolī) (’’پارچه پشمی زمخت‘‘) عیان است. شاید بَت bat فارسی (’’پارچه کُرک/کُلک‘‘)،
böt واخی، bél ساریقلی را هم بتوان الگوهای اولیه احتمالی *vat، val چینی به شمار آورد (بسنجید با:
اما در این نكته با توماشك همداستان نیستم كه
این واژه ها ربطی به patta و lāta در سنسكریت یا lōtik در زبان ارمنی (’’ردا‘‘) دارد. به
باور من آخری وام واژهای است از لودیکس λῶδιξ یونانی[ باستان] (’’روکش، قالیچه‘‘)، كه در رهنامه
دریای اریتره (§ 24) و در پاپیروسهای
یونانی سده نخست آمده:
2. برای نمونه، نک:
T‛oung pao, 1914, p. 77، و 1915,
p. 8
كه این نویسه برای آوانگاری nag تبتی به كار رفته. این واژه برابر است با nak
در زبان آنامی، كرهای، و ژاپنی، و نیز آوانگاشت واژههای سنسكریت.
3. Steingass, Persian-English
Dictionary, p. 1391.
E. Bretschneider, Notices of the Medioaeval Geography, p. 288، یا Mediaeval
Researches, Vol. II, p. 124؛
yule,
Cathay, new ed., by Cordier, Vol. III, pp. 155-156, 169;
Yule,
Marco Polo, Vol. I, pp. 63, 65, 285; W. Heyd, Histoire
du commerce du levant au moyen âge, p. 698;
و مهمتر از همه:
شیندلر می گوید نخ، nax در نامه ای به قلم رشیدالدین
آمده:
A.
Houtum-Schindler, Journal As. Soc. Bengal, Vol. VI, 1910,
p. 265.
5. W. Bang, Ueber
den angeblichen “Introitus natorum et nascitorum” in den Genueser Steuerbüchern,
in Bull. de
la Classe des Lettres de l’Académie royale de Belgique, No i, 1912, pp.
27-32.
2. T‛ai p‛in hwan yü ki, Ch. 185, p. 18b.
3. W.
Tomaschek, Pamirdialekte (Sitzber.
Wiener Akad., 1880, p. 808).
4. Yule,
Hobson-Jobson, p. 403.
6. این آوانگاشـــــــــــت در Č‛an wu či
نوشـــــته ون چنـهن (Wen Čen-hen) از دوره مینگ
(Ch.
8, p. 1 b; ed. of Yüe ya t‛an ts‛un Šu)
آمده. او در توصیف این بافته آن را به پشم گوسفند تشبیه میكند كه
به ضخامت نمد است و بس گرانبها و از سرزمین های باختری
آید.
7. Mediaeval
Researches, Vol. II, p. 258.
8. درباره آوانگاشت چینی این
واژه فارسی، نک: Rockhill, T‛oung Pao, 1915, p. 459.
10. Rockhill, T‛oung
Pao, 1915, pp. 444, 606, 608 به هر روی از متن چــــــنین برنمیآید
كه sa-ha-la
نوعی تور نازک یا تنزیب بوده، چرا كه این نام (یا نامهای) بروشنی نام کالائی دیگر است.
2. این شیوه نگارش در Č‛an wu
či هم كه پیشتر از آن نقل
كردیم ارائه شده.
3. T‛oung
Pao, 1914, p. 91.
4. T.
Watters, Essays
on the Chinese Language, p. 342.
5. A.
Houtum-Schindler,
Journal As.Soc. Bengal, Vol. VI, 1910, p. 265.
7. Yule, Hobson-Jobson,
p. 861.
8. نک:
2. Chavannes,
Documents sur les Tou-kiuve, p. 173.
. نام hwo pu (’’پارچه آتش‘‘) برای پنبه کوهی در (Ch. 47, p. 10) Sun šu آمده. به باور من، تصورات
چینیها از پارچههای بافته از نوعی ’’پیله كرم ابریشم‘‘ كه احتمالاً با ایران
ارتباط داشته قطعاً ربطی به پنبه کوهی ندارد:
Cf. H.
Maspero, Bull.
de l’Ecole française, Vol. XV, No. 4, 1915, p. 46;
در منابع چینی (بویژه Wie lio, Ch. 10, p. 2b) هیچ نشانی نیست كه این پارچه از جنس پنبه
کوهی بوده. از دید من، استدلال ماسپرو (ibid., pp. 43-45) درباره پنبه نسوزی كه ادعا میشده از پوست
درخت به دست میآید و به باور او قطعاً از جنس پنبه کوهی واقعی بوده درست نیست. به باور او در نتیجه برگردان نه چندان درست ویلیامز (S. W. Williams) لغزیده ام. نخست اینکه این برگردان کار ویلیامز نیست، بلكه همانطور كه پیشتر تصریح كردهام (همان، ص372) پای مقالهای
بزبان فرانسه به قلم دوروی ـ سن ـ دنی (d’Hervey-St-Denys) در میان است كه ویلیامز
به انگلیسی برگردانده. اگر لغزشی در كار
باشد (آن هم بسیار ناچیز) مسئول آن نه ویلیامز است و نه من و انتقاد ماسپرو به مترجم
فرانسوی بر می گردد. دودیگر، ماسپرو آنجا
یکسره می لغزد كه استدلال میكند این برگردان
باید در استنباطم از متن ص 338 تأثیر گذاشته باشد. بهیچ روی چنین نیست، زیرا تمامی مطلب بدون آگاهی
از مقاله سن ـ دِنی و ویلیامز كه پس از تكمیل و چاپ دستنوشته به دستم رسید نگاشته شده و از همینرو در مرحله نمونهخوانی به بخش پیوستها
افزودم. تفسیر ماسپرو به هیچ نتیجه معقولی
منجر نمیشود، در واقع راه به هیچ کجا نمیبرد و این بروشنی از این نتیجهگیری او
بر
می آید كه یك نوع پنبه کوهی به صورت پارچه بوده و دیگری نوعی نمد. در واقع هیچ صنف
نمد حاصل از پنبه کوهی نداریم. نمیتوانم بفهمم ماسپرو چگونه میتواند منكر شود در
آن واگویه های چینی كه به سرزمینهای
مالایایی پرداختهاند، پارچه مالایایی ساخته شده از پوست درخت [تاپا/پارچه تاپا] در نظر
بوده. هیچچیز نمیتواند روشنتر از مطلب سالنامه لیانگ/کتاب لیانگ
[لیانگ شو باشد: ’’در جزیره آتشفشانی
درختانی هست كه در آتش میرویند. مردمی كه
در همسایگی این جزیره میزیند پوست این درختها را میكَنند و پس از رشتن به صورت
پارچهای میبافند كه درازای آن حداكثر به یكی دو متر میرسد. از این پارچه دستمالهایی
سازند كه بظاهر فرقی با پارچههای بافته از الیاف نخل و شاهدانه ندارد.» تا آخر
(صص 346، 347). این پارچه جز منسوج الیاف پوست
درخت چه میتواند باشد؟ از این گذشته، چگونه میتوان وجود پارچه پنبه کوهی مالایایی
را پذیرفت، در حالیكه پنبه کوهی هیچگاه در مجمعالجزایر مالایا یافت و بافته نشده؟ بی گمان آقای ماسپرو، كه دانششان
را بسی ارج می نهم، مرا می بخشند میكنند كه نمیتوانم نظرشان را در این مورد
بپذیرم و همچنان بر تفسیر خود پای میفشارم. خوب است در اینجا یادداشتی گیرا از سفرنامه ماندلزلو به هندشرقی
بیاورم:
’’در جزایر ملوك چوبی
است خاص كه در آتش سوزد، جرقه زند و شعله كشد و خاكستر نشود، با این حال با
مالش میان انگشتان گَرد شود. ‘‘
4. T‛oung
Pao, 1915, pp. 327-328.
1. قزوینی می افزاید، ’’حتی
اگر چندین روز در آتش بماند.‘‘
2. قزوینی به جای این نام از شیادان بهطور اعم سخن گفته.
3. P. Schwarz, Iran
im Mittelailter, p. 214.
4. Ch. A, p. 20b; and Ch. B, p. 25b (ed. of Yüe ya t‛an
ts‛un šu).
5. آوردن نام این محل تقریباً جای چون و چرا نمیگذارد كه این پارچه نمونهای
از فرآورده هائی بوده كه اعراب در سدههای میانه وارد چین كردند (ص 331 مقاله
نگارنده). پنبه کوهی موصل هم پیش از این در Lin wai tai ta (Ch.3 , p.4) آمده.
6. نام pu-hewi-mu (’’چوبی كه بیخاكستر میسوزد، چوبِ نسوز‘‘) خیلی پیش، در دوره
سونگ در (Ch.5
, p.35) Čen lei pen ts‛ao به كار رفته: این چوب از شانـتان (Šan-tan) است (بخش جنوبشرقی شانسی/ Šan-si و بخشی از هوـ نان/Ho-nan)، و امـــــــــروزه در كوههای تسهـ لو (Tse-lu) یافت شود. نوعی سنگ به
رنگ سبز و سفید، كه به چوب پوسیده ماند، و آتش بر آن كارگر نیست. برخی آن را ریشه
سنگ صابون نامند.
7. Ch. 8. p. 4
(ed. of Si yin hüan ts‛un šu)
در فصل 7، ص 17 در یادداشتی
درباره سنـــــــــگِ pu-hwei-mu
گفته شده كه از محصولات تسه ـ چو (Tse-čou) و
لوـ نان (Lu-nan) در
شان ـ سی است و در کار چراغ [پلیته؟]
کنند.
2. Ch. 74, p. 25.
3. Ao-men či lio, Ch. B, p. 41.
4.
Hanzō Murakami, Journal Geol. Soc. Tokyo, Vol. XXIII, No. 276, 1916, pp. 333-336.
در شماره دیگری از همین نشریه مقالهای درباره پنبه کوهی در ژاپن و
كره به قلم اوكادا آمده:
5.
Francisque-Michel, Recherches
sur le commerce, la fabrication et l’usage des étoffes de soie, d’or et
d’argent, Vol. II, pp. 90, 462 (Paris, 1854).
1. F. Miklosich, Fremdwörter
in den slavischen Sprachen, Denk. Wiener Akad., Vol. XV. 1867, p.
84.
2. K. Inostrantsev, Iz
istorii starinnix tkanei, Zapiski of the Russian Arch. Soc., Vol.
XIII, 1902, p. 084.
3. که برای نمونه در فهرست
ابریشمها در آیین اکبری (برگردان
بلوخمان) آمده:
Blochmann, Vol. I,
p.94.