پیوست پنج
چند نکته دیگر در وامواژهها در تبّتی
در مقالهام، "وامواژهها در تبّتی":
بناچار برخی مسائلی را که اینجا گشودهام به اختصار آورده
بودم. یادداشتهای کوتاهم در آن مقاله در
زعفران، زیره سبز، بادام، یونجه و گشنیز و جز آن، اکنون جای خود را به نوشته های
کتاب پیش رومیدهد. اینک دستنویس تاریخچه
مفصل فلفل گینه (شمار
ه 237) آماده است و بدین شکل در کتابم، تاریخچه
گیاهان بستانی امریکا خواهد آمد. شماره
های درافزودههای زیر ارجاع به شمار ههای مقاله پیشیناند.
به پایانه -e در وامواژههای
برگرفته ازگویشهای بومیِ هندی توجه کنید: bram-ze ,
bhań-ge , ban-de , seń-ge , ma-he , neu-le. گویا این -e
همان -e فاعلی در زبان مادهگی/ماگدهی/
ماجادهي (Māgadhī)
باشد.
49. ga-bur، کافور. سر
جورج گریرسون (نک صفحات بعد) میگوید: "از دید من نرم شدن k
آغازین و تبدیل آن به g بی گمان هندی نیست." صورت تبّتی این
واژه همواره برای من معما بوده؛ نه تنها g آغازین بلکه واکهگون
لبیِ b نیز در مقایسه با بیواکههای واژه karpūra
در سنسکریت جالب است. همانطور که میدانیم،
این واژه به سمت باختر مهاجرت کرده و k آغازین در همهجا
حفظ شده: kāfūr [کافور]
فارسی ـ عربی (گارسیا: cafur , capur)،
الکانفُرalcanfor اسپانیایی (آکوستا کانفورا: canfora). این صورتها از لحاظ افتادگی r
میانی با صور تبّتی
مشترکاند. این پدیده (از دست دادن r
میانی از پیش در هندی بوده؛ زیرا در هندوستانی kāpur
و در سینهالی kapuru
و در زبانهای جاوهای
و مالایایی kāpur داریم. مغولها همین واژه را به صورت gabur
از تبّتیها گرفته
اند، اما به گفته کووالفسکی(ص
2431)، ضبط تبّتی- مغولی gad-pu-ra نیز هست : شـــاید این نگــــــارش صرفا آوانگاشت چینی kie-pu-lo
است که در دوران باستان به شکل *g‘iaδ-bu-la بوده و بر
پایه اصل هندی *garpūra
یا *garbūra ساخته شده. پر پیداست که
ga-bur تبّتی را نمیتوان مبتنی بر صورت چینی
دانست؛ اما این صورت بروشنی اثبات می کند
که چه بسا در قلمرو گفتاریِ یکی از گویشهای هندی گونهای از این واژه با واکهگونِ
آغازین بوده.
54. در فرهنگ چند زبانه [Polyglot Dictionary of K'ien-lun?] nališam,
Pol. D.[?] (27, p.
31) (که در متن ališam
چاپ شده) واژهای مغولی به حساب آمده؛ این واژه بی گمان تبّتی نیست. واژه معادل در زبان مَنچو xalxôri
است.
58. در مورد siń-kun، نک: ص 362 کتاب پیش رو.
60. از دید پلیو (T‛oung
Pao, 1912, p. 455) در آوانگاشت [واژه سنسکریت] su-ki-mi-lo-si در زبان چینی جزء آخر، si، بخشی از آوانگاشت نیست. این امر بسیار محتمل است، اما این واژه چینی ـ
هندی به همین صورت در Pen ts‛ao kań mu ضبط شده.
65. در سیکیمی/سیکیمی تبت noile (Sikkim)، در زبان دیمالی nyūl
(Dhimali)، در زبان بودو nyūlai
(Bodo) ( نِمس"ایخنومن"/"ichneumon").
74. همانطور که
دوستم کلارک (W.
E. Clark) از دانشگاه شیکاگو
پیشنهاد کرده، ban-de با bhante در زبانهای پالی (Pāli) و جاینای پراکریتی (Jaina Prakrit)
و bhadanta
("محترم") در سنسکریت مرتبط است.
79. ریشه واژه
تبّتی sendha-pa
را در واژه سنسکریت sindhuja
یافتهام. این ریشهیابی در واقع درست
است، اما از دید لغتشناسی تاریخی صورتِ تبّتی مبتنی است بر saindhava سنسکریت به همین معنا ("مربوط به دریا،
مربوط به سند یا آمده از آن، اسبِ سرزمینِ
سند، نمک ترکی منطقه سند"). همــــین واژه را در لباس چیــــــنی به
صورت *siän-da-bwa, sien-t‛o-p‛o، مییابیم که " نمک ترکی" شــــــمرده
شده (Fan
yi miń yi tsi, section 25). در
تخاری این واژه را گــــــــــــــرفته و بصورت sindhāp یا sintāp
بــــــــــــــــکار مـــــــــیبرند (S. Lévi, Journal asiatique, 1911, II, pp. 124, 139)
158. بحث اخیر
آقای بوریج (H. Beveridge) در مورد پیشنام
ترخان، tarxan tarkan)، در اصل (tarkhan
در نشریه انجمن پادشاهی آسیا (1917، ص 834) که دکتر تامس (F. W. Thomas) (همان، 1918، ص
122) دنبال کرد و باز بوریج از سر گرفت (1918، ص 314) بر آنم میدارد یادداشتهای
پیشین خود در این موضوع را گسترش داده تاریخچه آغازین این نام غریب را با بیشترین
باریکبینی و بر پایه دانش امروز پی
گیرم.
خاستگاه واژه ترخان tarkhan از ترکی باستان است نه مغولی. این
واژه نخستین بار در دوره ت'انگ (906ـ 618 میلادی) بهر پیشنام بزرگان و
معمولاً پس از اسمی خاص، هم در کتیبه اُرخون (Orkhon) به تــــــرکی باســـــتان (بصورت آپاترخان Apa Tarkan
[به معنای سرخیل)
و هم در سالنامه ت'انگ به زبان چینی آمده؛
بسنجید با:
Inschriften,
p. 369, and Wörterb. Türk-Dialecte,
Vol. III, col. 851; Marquart, Chronologie
d. alttürk. Inschriften,
p. 43; Hirth, Nachworte zur Inschrift des
Tonjukuk, pp. 55-56.
به
نظر نمیرسد هیچ شرح/تفسیر کهن چینی در معنای این عنوان موجود باشد، و اگر هم بوده
هنوز یافت نشده. به گفته هیرت، این پیشنام
به سرخیل مربوط میشده.
استنباط از این واژه در چینی امروزی "مُشرَّف"
است و تنها به کسانی اعطاء می شود که افتخارات جنگی داشته باشند (Watters,
Essays, p. 372). معنای تبّـــتی که بدان اشاره
کردهام، یعنی"صاحب قدرتِ بســـــیار، یا صاحباختیار" مایه دلگرمی
نماید. از دید من تعریف بعدی، "معاف
از مالیات"، تنها سردستی است، با نگرشی بسیار محدود به این موضوع. مقالهای درازدامن درباره معنای این پیشنام در
کتاب آیین اکبری، از
سال1597 (برگردان بلوخمان، ص 364) آمده، اما نباید فراموش کرد
آنچه در مورد مغولان و دورههای حکومت آنان رواست، همه جا در مورد عصر ترکان در
دوره ت'انگ صدق
نمیکند. برپایه سالنامه ت'انگ (T‛ań šu, Ch. 217B,
p. 8) مقامات قرقیز به شش
طبقه تقسیم میشدند که ششمین طبقه ترکان tarkan
نام داشت. مناصب دیگر نامهای چینی خالص
داشته نمایانگر مدارج لشگری و کشوری است.
پس، ترکان در میان قرقیزها نشانه مرتبه و منصب بالای لشکری بود.
شاوان (E. Chavannes) و سیلوه لیوی (Sylvain Lévi) آن را در سفرنامه وو ک'ون (Wu
K‛uń, 790-751) یافتهاند.
نویسنده چینی گوید حکومت کی- پین (Ki-pin)
(قندهار و سرزمین خاوری چسبیده به آن) در سال 750 رئیس بزرگ سا- پو- تا- کان (Sa-po ta-kan) (یا ) را، که در گذشته *Sat یا Sar-pa dar-kan
تلفظ میشد (بسنجید با:
به دربار چین فرستاد.
شاوان و لوی در خاندان
حاکمِ کی- پین
در آن دوران دودمانی ترکی یافته و پیشنام ta-kan
را نیز ترکی دانسته اما چیستیاش را مشخص نکردهاند (همان، ص 379). شاوان در سال 1903 متوجهِ یکسانیِ آوانگاشت
چینی با واژه tarkan تـــــرکی شد
آوانگاشت چینی *dar-kan مانع میشود که گمان
وجود یک الگوی ترکی به صورت darkan
را بپذیریم، اما صورت ترکیِ باستانِ این واژه براستی ترکان tarkan بوده که tarxān [ترخان]
در فارسی نو و t‛arxan ارمــــــنی
نــــیز آن را تأیــــــــید مــــــــــیکنــند (Hübschmann, Armen. Gram. , p.
266).
ترسا، که نامی است که ایرانیان به مسیحیان دادهاند، در
چینی با نویسهای مشابه یعنی ta-so
که در گذشته *dar-sa تلفظ میشد
آوانویسی میشود. از پدیده آوایی پیچیدهای
که در اینجا هست جای دیگر خواهم گفت. هر
جا چینیها این پیشنام را آوردهاند، همیشه ربطی به شخصیتهای ترک داشته: از همین
روست که هوان تسان (Hüan Tsań) [Xuanzang]
زایر را صاحبمنصبی موـ تو ترخان (Mo-tu tarkan) نام که خاقان ترک مأمــــور
خدمت به وی کــرده همـراهی میکـند
برای مشاهده نمونههایی از این دست در سالنامههای چینی،
نگاه کنید به هیرت، منبع پیشگفته.
در زندگینامه سَن کِلِمِــــنتیس/ Vita S. Clementis (XVI)
بــــوری- تَرکانوس (Bori-tarkános) نامی فرمانده بلگراد شمرده شده؛ ممکن است
این همان بوری/büri ("گرگ") در ترکی باشد. نزد بلغارها بولیاس ترکــــــانوس (Bulias
Tarkános) (در ترکی کهن، boila tarkan) یکی از القاب دو شاهزادهای بود که از همه
سالخوردهتر بودند. بسنجید با:
(Marquart,
l.c., pp. 41, 42)
در
تـــــــــاریخ ارمنیِ آلبانی Armenian History of Albania نوشتـــــــــه
موزِز کالانکاتواسی (Moses Kalankatvaci)
ترکان، tarxan بعنوان لقب/پیشنامی در قوم هون آمده
(Hübschmann, l.c. p.
516).
این واژه در نامِ شهرِ روسیِ آستراخان/Astrakhan بجا مانده، که در اصــــل حاج
یا حاجی طرخـــــان [هشترخان] بوده، و
ابن بطوطـــــه [در سفرنامه خود]
نیز همچنان همین
نام را بکار میبرد و در ادامه گوید طرخان در میان ترکان به معنای محلِ معاف از هر
گونه مالیات اســـــــت. پـــــگولِتّی
همــــــین شهر را جینـــــتارکان (Gintarchan)
نامـیده
برخلاف تصورِ بوریج در
سفرنامه مارکوپولو نیامده و مغولان نیز آن را به شکل ترکان، tarkan
نمیشناسند، بلکه تنها درکان، darkan
یا درخان darxan در زبانشان هست، (Kovalevski,
p. 1676) با دو معنای
متفاوت ـ"صنعتگر، هنرمند"و"معاف از مالیات". گلستونسکی (Golstunski)
در فرهنگ مغولی- روسی خود (ج سوم، ص
63) آن را "چلنگر، استادکار؛ معاف از مالیات و هر گونه قید و بند" دانسته. برخلاف برداشت نادرست بلوشه
(E.
Blochet) (جامعالتواریخ، ج 2، ص 58) هیچ ارتباطی میان این دو معنا
نیست. در قره
قرقیزی، واژه darkan به معنای "چلنگر، هنرمند" داریم، در حالی که همین واژه در قرقیزی به معنای
"محبوبِ خان" و "آزادی" است.
شاید darkan
واژه مستقل مغولی ـ ترکی بوده که بعدها با tarkan
ترکیِ باستان درآمیخته.
صورتهای تبّتی dar-k‛a-č‛e
و dar-rgan به darkači (که -či پسوند است) و dargan
یا darkan در اویغوری تبدیل شده. در
خودِ واگویه های تبّتی این واژهها از زبان اویغوری دانسته شدهاند؛ پس میتوان
بدرستی نتیجه گرفت زبان مغولی نیز از اویغوری گرفته و سایشیِ دندانیِ آغازین خاصِ
زبان اویغوری است و از آنجا آمده. از این
گذشته، آوانگاشتهای تبّتی نقشی تعیینکننده در بازسازی صورتهای اویغوری دارند؛
زیرا اگر قرار بود تبّتیها tarkan اویغوری (یا
مغولی) را آوانگاری کنند، تنها آن را به صورت t‛ar-k‛an
درمیآوردند. این پیشنام هیچگاه در بین
مغولان کاربرد گسترده نداشته و در تاریخ سنن ستسن (Sanan Setsen)
نیامده. اینکه زبان مانچویی و دیگر زبانهای
تنگوزی آن را از
زبان مغولی نگرفتهاند نیز به خوبی نشان میدهد که این واژه در بین مغولان به نسبت
جدید است. افزونبراین، همانطور که از
صورت فارسی ترخان،
tarxān بر می آید مغولان نبودند که این واژه را به ایران بردند. صورت dargan ما را به داروغه،
daruga میرساند که گرچه واژهای است متفاوت که سیر
تطور خاص خود را داشته، بی چون و چرا
بنیان آن با tarkan , darkan مرتبط بوده. نخستین معنای مشترکِ هر دو واژه "مقام
دولتی، فرماندار، فرمانده، مقام بلند مرتبه" بود و گام بگام اهمیتش کاستی
گرفت وداروغه، daruga تنها به معنای رئیس، شهردار، سرپرست، مدیر
شد و پیشنام ترکان هم تنها به فردِ دلخواه
خان داده شد.
هیچ دلیل نمایانگر وجود این پیشنام در خاک آسیا پیش از
سده هفتم یا هشتم میلادی نیست. چینیها
این واژه را به مردمان هیون- نو [خیون]
[Xiongnu]
(Hiuń-nu) یا یکی از بیشمار قبایل اولیه ترک که با آنها تماس یافتند نبستهاند،
در حالی که بسیاری از پیشنامها و جایگاههای آنان را در زبانهای گوناگون خود نگاه
داشتهاند. نمی توان هر پدیده تاریخی یا
زبانی را دارای دیرینگی بی پایان شمرد؛ همینطور نمیتوان با استدلال آقای بوریج
همداستان شد و گفت "گواه دیرینگی بسیار این نام ناشناخته ماندن ریشه آن است و
اینکه نویسندگان خاوری ناچار به گمانه زنی
های بیپایه در مورد آن شدهاند." بسا واژههای باستانی که ریشه آنها دربست
شناخته شده و چه بسیار واژههای نو که ریشه آنها سربمهر یا محل چون و چرا مانده. در مورد این نظر آقای بوریج که شاید نامهای Tarquin ,
Tarchon و Tarkhan یکی باشند هیچ
داوری ندارم، اما به دلایل زمانی و قومنگاشتی، این نظریه چندان محتمل نمینماید. به هر روی، اثبات این نکته مستلزم تحقیقات مفصل
آواشناختی و تاریخی است؛ صرف همایندیِ ظاهری واژهها چندان، یا هیچ چیزی را اثبات
نمیکند.
170.
بـــــــــــه باورگایگر، (W. Geiger)، توپک،
tupak، نیزخاستــگاه ترکی دارد،
(Lautlehre
des Baluči, p. 66). در بلوچی،
tūfań, tupań, tūpak و tōpak ؛ در یدغه (Yidgā)
[Yidgha]، tufuk.
171. چاکو،
čākū، را در واژههای کـــردیِ čāxu, čaku
و جز آن میتــــــوان یافت (J. De Morgan, Mission en Perse, Vol. V, p.
140)
198. پر-ت' یpir-t‛i
("فتیله توپ/ quick-match")
نیز با واژه تــــرکی پیلته،
piltä مرتــــبط است (Le Coq, p. 86b).
207. در سنسکریت
واژه دیگری برای نامیدن ارزن، Panicum
miliaceum هست: چینکه،
cīnaka ("چینی") و چینا، cinna.
279. شاید k‛ra-rste، که t‛ar-tse گویند، تنها نگارشی نادرست از ترازو،
ūtarāz فارسی باشد (شمار
ه 128).
در صفحه 421 آمده هنوز اصل سنسکریت نام حیوانِ موسوم به kun-ta
پیدا نشده. هرچند در فرهنگ
بوتلینگ واژه سنسکریت
kunta به معـــــــنای "حیوانی کوچک، نوعی کرم" آمده، اما
چه بسا این مطلع تنها بر پایه نامِ تبّتی mDzańs-blun بوده باشد.
آوانگاشت چینی آن وجود الگوی اولیهای به صورت *kunda
را ایجاب میکند.
سر جـــــــــورج گریرسون، ویراسـتار پژوهشهای زبانشناختی
هــند (Sir George A. Grierson, Linguistic
Survey of India) از سرِ مِهر سیاهه وام واژههای تبّتی را
که گرد آورده ام از نظر گذرانده و نکات زیر را گوشزد کردهاند که با اجازه ایشان
در اینجا می آورم:
تخم مرغ (ص 405) در
کشمیری t‛ūl است.
15. نمیتوانم
این احتـــــمال را بپذیرم که *andañil واژهای اســــــت
در گویشهای اپبرمشه
अपभ्रंश) ، Apabhraṃśa) (به معنای دقیق این واژه). وجود ñ بظاهر
نمایانگر کشمیری بودن آن است که در آن ni معمولاً به ñi
تبدیل میشود.
معادل کشمیری واژه سنسکریت nīlu-, nīla- است که nyūl-
تلفظ میشود و همصدائی ny
و ñ در
کشمیری امری است عادی. در واقع، ny
میانیِ اولیه n نوشته میشود (برای مثال، dāña
کشمیری برگرفته ازdhānya- سنسکریت،
"شالی") و از این نظر از گویشهای پراکریتیِ
پاییچاکی (Paiçācī) پیروی شده.
17. rya-pa-loĀ نمونه واژهای است از گویش پاییچاکی که در آن ry
به r(i)y و v(b) به p دگر میشود.
در کلیه زبانهای پراکریتیِ هند، ārya به ajja-
با a کوتاهِ آغازین تبدیل میشود.
18. Pōt‛ī در سرتاسر شمال هند واژه رایج
برای "کتاب" است. صورت کشمیری
آن pūt‛i است.
28. نمیفهمم چگونه ba-dan
می تواند نمایانگر patāka باشد.
از دید من تبدیل p آغازین به b
در هیچ یک از گویشهای پراکریتی یا هندیِ امروزی ممکن نیست. هرچند این امکان هست که این تغییر در تبّتی رخ
داده باشد.[1]
30. در اپبرمشه
راستین، k میانی اغــلب به g
تبــدیل میشـــــود (Hemacandra,
iv, 396) همین وجود g را در mu-tig
توجیه میکند. اما اگـــــــر بخواهیم
صورت آن در اپبرمشه
را بسازیم، میشود *mu(ŏ)ttiga- و نه mukt-
یا mut-.
45. آیا واژه
تبّتی k‛a-ra=khar در هندوستانی به معنای "شکر زبره"
نیست؟ از دید من واژه تبّتی ša-ka-ra از شکر، šakar
فارسی است نه از واژه سنسکریت šarkarā.
اگر واژه تبّتی از هند آمده بود، صورت sa-ka-ra
میداشت. در پراکریتیِ درست، و در کلیه زبانهای بومیِ
هندوآریاییِ امروزی/مدرن به استثنای بنگالی، š(ç)
سنسکریت تبدیل به s میشود.
واژه فارسی به شکل šakar در کشمیری تداول یافته و شاید از آنجا به
تبّت رفته باشد.
68. صورت
پراکریتیِ جاری vidduma- [مرجان] است که بسیار رایج است.
برای مثال، نگاه کنید به نمایه Sētubandha هیچگاه
به صورتی چون *viruma-
یا مشابه آن بر نخوردهام.
118. در کشمیری به چوب
چینی، cob-cīnī،
برنخوردهام [کذا در متن!]، اما در آن زبان ترکیبات دیگری با چوب هست نمایانگر ریشه گیاهان گوناگون. همین به فکرم انداخته شاید این واژه از
راه کشمیربه تبّت رسیده باشد.
122. واژه تسادار
tsādar [از دستار!]
به معنی شال،
کشمیریِ ناب است. این واژه از هند وارد
زبان کشمیری شده.
143. پُرپیداست
که واژه عرق، araq
در سرتاسر شمال هند رایج است. حتی هندوها آن را به کار میبرند و در هندی
هست. در کشمیری
ارک، arak به معنی خوی
است. هر دو واژه یکی است.
156-143. فکر میکنم
تمامی این واژههای عربی بی چون و چرا از
راه هند وارد شدهاند. همه آنها در کشمیر
و شمال هند بسیار رایج اند. تنها استثناء
شمار ه 148 است. یاد ندارم این تحریف واژه
masjid
[مسجد] را در هیچ
کجا از خاک اصلی هند دیده باشم. [کذا در متن!] اما شگفت اینکه مَسیت masīt
در ارموری (Ormurī) که در افغانستان
بدان سخن گویند، هست. [در پنجابی نیز!].
پر پیداست که صورت بگشش، bagšis
با g (شمار ه 145) در هند نیست.[2]
پایان
چهارشنبه بیست و چهارم شهریور یکهزار و سیصد و هشتاد ونه
خورشیدی برابر با ششم شوال یکهزار و چهار صد و سی و یک مهی و برابر با پانزدهم
سپتامبر دو هزار و ده ترسائی*
مهرداد وحدتی
دانشمند
* به فیض الهی ویراست
پنجم کل کتاب با بازبینی دقیقتر و افزودن پیوندها/لینکهای اینترنتی جهت تسهیل جستجوی
بیشتر، ده سال از پایان ویراست شخصی چهارم،
باز هم بدست این ناتوان، بتاریخ مبارک سه شنبه ۲۰
اسفند ۱۳۹۸ شمسی، برابر با 1٥ رجب ١٤٤١ و 10مارس 2020 ترسائی به پایان آمد. همچنان چشم براه راهنمائی اساتید و انتشار متن
جستجو پذیر چاپی و الکترونیک این اثر مهم به موازات دیگر پژوهش های سترگ در شناخت
ایران و چین و هند و کشورهای همجوار و حوزه وسیع فرهنگ ایرانی در اقصی نقاط عالم
می مانم. بدان امید و تا آن روز، روزابزود!
مهرداد
وحدتی دانشمند
[1] . نباید
فراموش کرد دستورشناسان زبان تبّتی اشتقاق ba-dan از patāka را پیشنهاد کردهاند؛ اینکه براستی
درست گفته باشند سخنی است دیگر. به هر روی،
ba-dan واژهای تبّتی نیست و آنچه این نام بدان اشاره دارد همراه کیش بودایی از هند
بدانجا رفته- [برتولد لوفر].
[2] . g پایانی
(که k تلفظ میشود) تنها پدیدهای نگارشی است نه آوایی: در نــــگارش تبتی k پایانی
نیست- [برتولد لوفر].