پیوست چهار
ریحان
در اینجا می مایلم تاریخچه
جنسی از گیاهان را دست دهم که هنوز مورخان از آن صحبتی نکرده اند، یعنی اُکیموم،
Ocimum،
جـــــــــــنس بزرگی از راسته [خانواده!] نعـــــــــناع، لبدیسیان،
Labiatae. با این دیدگاه رایج اکثر
شارحان تئوفراستوس و پلــــــینی همداستان
نیستم که اُکیمون ώκιμον یا اُکیموم همـــــان ریــــــحان،
ریحان رســـــمی، اُکیموم باسیلیکوم Ocimum basilicum
لینه (Linné) است. تئوفراستوس چندین جا از اُوکیمون، okimon یاد کرده، اما آنچه باز
نماید درختچه است نه گیاه علفی؛ فزون بر اینکه بر هیچ یک از صفات ویژه اُکیموم باسیلیکوم
انگشت نگذارده. فی Fe'e در تفسیر
خود بر پلینی (xx, 48) بجا گوید که
چنین گونهای را برداشت نمیکند چرا که این گونه در اصل محصول هند (یا در واقع،
چنان که خواهیم دید، ایران) است و هیچگاه خودرو یافت نشود. فی Fe'e بدرستی از گفته وارو (Varro)، به
این برداشت می رسد که اُکیمومی را که پلینی در نگر داشت باید در بین گیاهان تیره
حـبوبات، جنس هِدایساروم Hedysarum، [ماشک شیرین=[sweetvetch، لاتیروس Lathyrus، [جُلُبان/خُلّر] یا اسپست،
مدیکاگو Medicago یافت[1]. سند مؤید این نتیجهگیری را ابنبیطار آورده که
تألیف سترگ او بیشتر بر کتاب دیوسکوریدس همراه با ذیلهای عربی نویسان استوار است. ابنبیطار در سخن از گیاهی که ما اُکیموم مینامیم،
از اُکیمون دیوسکوریدس (ii,
171) استفاده نمیکند و در واقع
هیچ سخنی از او نیاورده2 به واگوئی دادههای عربی نویسان بسنده/اکتفا
می کند: همین تعین کننده است و باعث میشود هر گونه ارتباط بین اُکیموم مردمان
باستان و آن گونهای که از خاور میآید و علم گیاهشناسیمان اُکیموم نامد از میان
برخیزد.3
به دلایل
کافی میتوان حدس زد که، گر نگوییم چند، دست کم یک گونه از این گیاه بومیِ ایران
بوده و از آنجا به هند، چین و شاید باخترزمین رفته. این گونه همان اُکــیوم باسیلیکوم، ریحان/ ریحــان رسمی[2]است. نــــــــام βασιλικον ("شاهانه/شاهوار") نخست در متون بیزانسی در کتاب آیتیوس
(Aetius) (سده ششم) و سیمیون ست (Symeon Seth) نام نوعی اُکیموم آمده — و چون یونانیان شاه ایران را تنها با نام
"شاهنشاه" (βασιλευσ) میشناختند، چه بسا نام یونانی از روی الگوی فارسی شاهاسپرم، šāh-siparam (spram) šāh-i sfaram شاهاسفرم به معنی "برگ خوشبوی شاه"
و نام ریحان ساخته شده باشد.[3] ارزش این گیاه در برگهای خوردنی است که چاشنی
شورباها یا خوراکهای دیگر کنند، با طعمی کما بیش میخک سان. شیره برگها هم کاربرد پزشکی دارد.
در واقع
همانطور که از واژه "basil" انگلیسی بر می آید، گیاهشناسان اروپا ریحان را با این نام
یونانیِ میانه، که در دوره کلاسیک باستان نبود شناختند. ازیراست که جان جرارد پر آوازه2
گوید: " یونانیان متأخر باسیلیکون
basilikon نامیدهاند: در فروشگاهها
نیز به آن Basilicum و Regium گویند: نام اسپانیایی
آن الحبقه Albahaca [از حبق عربی] است؛3
در فرانسه Basilic، در انگلیسیThe lesser Basill
gentle, The greater Basill royal, Garden Basill, Basill و Bush Basill. " دکتر
رمبرت دودوئنز4 درباره
ریحان شاهوار (basill royall) یا بزرگ (great
basill) گوید: "در این کشور
عقاقیریان در باغچههای خود کارند." نشانه های فراوان در تأیید این گُمان سیکنبرگر
(Sickenberger)
هست که صلیبیونی که به
اروپا بازگشتند ریحان را وارد اروپا کردند،5 در حالی که نام عربی که در
اسپانیا و پرتغال برگزیدند نشان می دهد انتقالش به اروپای باختری کار مورها بوده.
دو رقم از این گیاه در سراسر ایران و ترکستان روس فراوان است
- یکی با برگهای سبز و دیگری با برگهای سرخ سیه
فام. 6 به گفته ابنسینا این گیاه در کوههای اصفهان میروید7.
ابومنصور
خواص داروییاش برشمرده8 . در
سرتاسر هند، مالایا و چین نیز کشت شود9.
راکسبرگ[4] گوید Ocimum basilicum بومیِ
ایران است و از آنجا با نامهای فارسی deban-šah و deban-macwassi به باغ
گیاهشناسی کلکلته فرستاده شد. به
گفته اینزلی،2
سِرجان ملکم این گیاه
را از ایران، که در آنجا فراوان است، به هند برد.
چه بسا چنین باشد اما روشن است که ریحان از دورانهای بسیار پیشتر از این
در هند شناخته بود، چرا که انواع نامهای سنسکریت برایش هست. وات3
نیز بر این است که این گیاه بومیِ ایران و سند بوده. اکنون در سرتاسر منطقه گرمسیر هند از پنجاب تا
برمه کشت کنند.
در چینی اُکیموم
باسیلیکوم را (*la-lak) lo-lo گویند. توصیفش نخست در Ts‘i min yao šu از سده ششم آمده و گفته شده
که شــــی لو (Ši Lo) (333-273) [Shi Le (石勒Shilong/] این نام را (به دلیل
شباهت نویسه دوم با نام خودش، بسنجید با ص - کتاب پیش رو)،تحریم کرد و به lan hia تغییر داد؛ اما ت'ائو هون- کین (T‘ao
Huń-kiń) (536-451) دوباره از آن
با همان نام lo-lo یاد می کند و نام مردم
پسند Si-wań-mu ts‘ai ("سبزی
ایزدبانوی سی ـ وان ـ مو")
را برایش می آورد. Ts‘i min yao šu از کتاب پیش از خود Wei huń fu sü ("دیباچه بر اشعار وی هون") آورده که گیاه lo-lo در تپههای ک'ون ـ لون (K‘un-lun)
میروید و از فرهنگ بدوی بربرهای
باختری ( ) آید. چنین می نماید که این اشاره به خاستگاه بیگانه
گیاه باشد؛ با این همه در هیچیک از گیاهنامههای سپسین سخنی از وروداین گیاه از
خارج نیست. از این میان گیاهنامه دوره
کیاـ یو (Kia-yu) (64-1056) نخستین کتابی است که از ورود
ریحان به جرگه گیاهان دارویی یاد کرده.
نام lo-lo در چینی هیچ معنایی
ندارد و با نخستین نگاه روشن می شود واژهای است بیگانه. هر دو بخش
این نام بارها در آوانگاشت واژههای سنسکریت بکار رفته اند. در واقع، یکی از نامهای سنسکریت ریحان،
کِرالاکا karālaka (یا karāla) است و *la-lak (*ra-lak) چینی درست با آن همخوانی
دارد؛ هجای آغازین -ka گاه در گویشهای بومی هند میافتد.4
اگر این همخوانی اتفاقی بوده باشد استثنائی است، اما باور به چنین اتفاقی شدنی
نیست.
گیاهی هم هست به نام *fu (bu)-lan-la-lak‘ fou-lan-lo-lo که تنها
چ'ن تسان ـ ک'ی از سده هشتم روییدنـش در سغدیانه (ک'ان / ńK‘a) و شـبـــــاهتش بـــــه
p‘o (Magnolia hypoleuca)
hou، همـــــان هو نو کی،ホオノキ hō-no-ki، زبان ژاپنی را یاد کرده.[5] ازیراست که در Pen ts‘ao
kań mu این یادداشت به hou-p‘o پیوست شده.
این گیاه سغدی و نامش همچنان ناشناخته ماندهاند. نخست این که بسیار دور است در اینجا نوعی ماگنولیا Magnolia در نگر باشد؛ این گیاه از جنسهای ویژه خاور دوراست
که تا آنجا که من میدانم در هیچیک از سرزمین های ایرانی یافت نشده. در گیاهان خاورزمین،"Flora Orientalis" بواسیه (Boissier) نامی از
هیچ صنف ماگنولیا نیست. نام بیگانه مرکب
می نماید و دومــــین جزء آن یعنی lo-lo مانند نام هندی ـ چینی ریحان است و از همینرو
میتوان به درستی تمامی این نام را به معنای گونهای ریحان ایرانی یا عضو دیگری از
جنس اُکیمون Ocimum شمرد.
ریحان را در پارسی میـــــانه/پهلوی پلنگمشک، palangmušk و در فارسی (نو) پَلَنمُشگ، palańmišk [کذا در متن]گویند و نام عربی ـ فارسی آن فلنجمشک،
falanjmušk [کذا در متن!] و
فرنجمشک، faranjmušk است. ابومنصور فرنجمشک
نگاشته (در ارمنی، پ'لنگمشگ
p‘alangamušk)،2 و دومین
واژه mušk یا mišk، مشک، است و واژه
نخست به معنای هر چیز خالدار چون پلنگ یا زرافه؛ بدین ترتیب این نام به معنای "خالدار و مشکبوی"
است. این تعریف دربست پذیرفتنی است چرا که
برگ برخی انواع ریحان خالدار است. جان پارکینسون3
در باره نامهای گوناگون ریحان گوید: "اولی را بیشتر Ocimum vulgare یا
O.
Vulgatius و O. Citratum نامند. در انگلیسی
ریحان رسمی یا ریحان باغی (Common / garden Basill) گویند. دیگری Ocimum
minimum یا
Gariophyllatum نام دارد که در
انگلیسی ریحان میخکی/ ریحان
قهوهای/ریحان آفریقایی (Clove Basill) یا
ریحان بوتهای (Bush Basill)گویند. نوع آخر را
از روی محل رویش یا شکل برگهای خالمخالی
و تـابدارش اسامی زیر داده اند:
در انگلیسی، بر پایه شکل لاتینی
Latine، ریحان هندی (Indian
Basill)، ریحان پهنبرگ (Broade leafed Basill )، ریــــــــــــحان خالدار یا تابدار، (Spotted / Curled
Basill)، نامند؛ تا کدامیک پسند افتد.4"
صورتهای عربی بر پایه پَلَن palan فارسی شکل گرفته؛ و جای شگفتی است که دوزی5 faranjmušk [فرنجمشک]
عرب را "مُشک فرنگان/فرانکها" گرفته با این که از اصناف دیگر چون بَرَنج
baranj و فَلَنج falanj یاد
کرده.
گرچه نام
فارسی میانه و این آوانگاشت چینیِ نوعی همانندی
دارند، گمان نکنم بتوان این دو را یکی شمرد.
آوانگاشت چینی نیازمند یک واکهگون آغازین و یک واکه u- است؛ در حالی که صورت ایرانی، همانطور که با وامواژه
موجود در ارمنی به طور قطع تأیید میشود؛ دارای صامتی آغازین است که در پی آن یک a میآید.
بیشتر مایلم *bu-lan را واژه سغدی و
برگرفته ازبوذا، بوذان، bōδan , bōδa ("عـطر")
بدانم.[6] بدیـن
ترتیب، نامِ *bu-lan ra-lak به معنای "ریحان خوشبو" خواهد بود
(که همبرابر است با ریحان شیرین [sweet basil] در
انگلیسی)، و عطر خاص ویژگی برجسته این گیاه است.
چون منبت/رستنگاه گیاه سغد است، بیگمان می توان نام را سغدی شمرد؛ به هر
روی شاید جزء دوم بخشی از این واژه سغدی نبوده و چن تسان ـ کی افزوده باشد؛ همچنین شاید این نام به گونهای
دیگر از اُکیوم یا به گونه ای خاص از اُکیوم باسیلیکوم تغییر یافته در کشت داده شده
باشد. میدانیم که بوی، bōi، بو، bō در فارسی (نو)
به صورت ترکیب وارد نام شمار ی از مواد خوشبو شده،2 و واژه فارسی نازبو،
nāz-bō هم یکی از نامهای ریحان است. به همین ترتیب در سنسکریت گِنتاپاترا gandhapatra گویند (به
معنای "برگ خوشبو، ریحان").
یک یا چند صنف از اُکیموم(gratissimum, sanctum, basilicum) از هند وارد مجمعالجزایر مالایا و منتشر شده. نام سنسکریت
surasī یا surasā در مالایی تبدیل به sulasi شده؛ همین نام در جاوهای selasih یا sulasih و در سوندایی salasih شده. زبان جاوهای tulasih و telasih را نیز از tulasī سنسکریت گرفته.3
در نسخه باور، (Bower Manuscript) دو
نوع surasā، یعنی ارقام سفید و سیاه گیاهِ تولسی (Tulsi)
آمده4 این گیاه در فرهنگ مردم هند نقشی بزرگ دارد. اودریک پوردنونی (Odoric of Pordenone) گوید: "در این سرزمین برابر خانه هر کس گیاهی است که قطر
شاخههایش به ستونی ماند و تا آبیاری شود نخشکد." یول5 به درستی گوید
این گیاه همان تولاسی (Tulasi)
مقدس، اُکیوم سَنکتوم (Ocimum sanctum)
است. در قرابادین/ Pharmacopoeia ایران
و عرب بَس بکار است. نامهای عربی
اینهاست: بادروج
، حوک، ریحان، کبر/ kebir، اغین/aqin ، حَماحِم.
2. Cf. Leclerc,
Traité des simples, Vol. II,
p. 186; Vol III, p. 191.
واژه
ترکی عثمانی fesligen یا fesliyen نیز از روی واژه یونانی ساخته شده. بر پایه فرهنگ
لغت سنچری (Century Dictionary)، خاستگاه واژه basil [ریحان] ناشناخته است.
فرهنگ آکسفورد از پرایور Prior/ نقل میکند:
«شاید وجه تسمیه آن کاربردش در ضماد، حمام یا دارویی خاص شاه بوده»، که بروشنی
گمانی است بیپایه، زیرا ریحان را هیچگاه به این کار نمی زدند.
2.
John
Gerarde, The Herball or Generall Historie of Plantes, p. 547
(London, 1597).
3.
نیز alfabaca
, alabega , alhabeya , alfabega پرتغالی (fabrégue فرانسه)، بر گرفته از الحبق
al-habak عربی (rīxāni)؛ آخری در منبع زیر آمده:
Leclerc, Traité
des simples, Vol. I, p. 404.
4. D.
Rembert Dodoens, Nievve Herball, translation of Henry Lyte, p. 239
(London, 1578).
5. نقل شده در آخوندف،
ابومنصور، ص. 211.
6. Korčinski, Očerki rastitelnosti
Turkestana, p. 51.
7. Leclerc, Traité
des simples, Vol. III, p. 191.
8.
آخوندف،
ابومنصور، صص 66، 90، 103.
2. W. Ainslie, Materia Indica,
Vol. II, p. 424.
3. G. Watt, Dictionary,
Vol. V, p. 441.
4. برای مثال، بسنجید با
1. Cen
lei pen ts‘ao, Ch. 12, p. 56b; Pen ts‘ao kań mu, Ch. 35A, p. 4; Stuart,
Chinese
Materia Medica, p. 255.
به گفته دیگران این واژه دلالت
بر Ocimum gratissimum، ریحان بوتهای، دارد اما در عمل تغییری به وجود نمیآورد، چرا که
خواص و کاربردهای هر دو یکسان است.
اصطلاح علمی گیاهشناسان برای
توصیف این صنف برگها سوبِتوس پونکتاتا [زیر خالدار!] subtus punctata است:
G. Bentham, Labiatarum
genera, p. 5; de Candolle, Prodromus,
pars XII, p. 32.
4. در
آمده:
1. R. Gauthiot,
Essai sur le vocalisme du sogdien, pp. 45, 101, 102; F. W. K.
Müller, Handschriften-Reste in Estrangelo Schrift, II, p. 35.
2. Hübschmann,
Armen. Gram., p. 12؛
نیز بسنجید
با ص کتاب پیش رو و
3. Cf.
H. Kern, Bijdragen tot de taal-, land-en volkenkunde, 1880,
p. 564.
صورتهای surasāgranī, suravallī، و surasāgraja نیز به کار میروند که دو تای آخری به رقم سفید این گیاه مربوط میشوند.
5.
Cathay, new ed. By Cordier, Vol. II, p. 116.
6. Leclerc,
Traité des simples, Vol. I, pp. 92, 367, 403, 404, 456, 474; Vol. II, pp. 100,
104, 191, 375, 390.