پیوست سه
واژه های هندی در دارونامه فارسی
ابومنصور موفق
پیشتر بهر اثبات آشنایی ایرانیان با برخی
گیاهان و فرآورده ها یا برای نشان دادن رابطه دوسویه ایران و هند، یا ایران و چین،
بارها از کتاب ابومنصور یاد شد. کتابش الابینه
عنالحقایق الادویه بس مهم است چون برای نخستین بار وامداری پزشکی وقرابادین ایرانیـ عربی به هندوستان را
نشان داده روشن می کند چگونه داروهای هندی به اروپا راه یافته. خودش گوید در هند سفر کرده و در آنجا با نوشته
های پزشکی هند آشنا شده. از اینرو سودمند
دیدم آنچه از واژه های هندی در کتابش آمده گرد کرده چکیدهای فراگیر از تأثیر هند
در ایران سده دهم م./چهارم خورشیدی پیش نهم.
نمی خواهم تنها وامواژههای هندی در فارسی را بیابم، هر چند چندین واژه را
که تاکنون ناشناخته بوده (مثل بلادر، balādur، ترنج turunj، دند، dand، پوپل، pūpal و جز آن) را شناسایی
کردهام؛ نامها بکنار، در واقع می خواهم سیاههای از همه داورها یا محصولات هند
را که در کتاب ابومنصور آمده بدست داده با معادلهای هندیشان را تطبیق دهم. ابومنصور نامها را به عربی آورده ؛ نامهای
فارسی را از تفسیر آخوندف بر کتاب وی یا از منابع دیگر آوردهام. شماره های درون کمانک به نامهای برگردان آخوندف اشاره دارد.
جولیوس جالی (J. Jolly)، نکاتی چند پیرامون واژههای هندی کتاب ابومنصور
در نسخه آخوندف افزوده، اما پروای گیاهان و داروهای براستی هندی را نکرده و شناسائی
های ادعایی وی بیشتر حــدسی است و گمان پایه.
از اینروست که برای
ارماک، armāk* یا ارمال، armal، سه نام amlikā ، āmra و amlaka سنسکریت آورده که نام سه گیاه متفاوت است که هیچ یک با توصیف ارماک که پوست
درختی است که بسیار به کرفه،
(Winterania canella) kurfa [ارماک] ماند و بهترینش از یمن آید نمی خواند؛ پس این
گیاه عربی است نه هندی. هرنوه/فرنوه
Harbuwand (شمار ه 576) دانهای
کوچکتر از فلفل زردفام با بویی چون Aloëxylon agallochum [هرنوه/ هشت
دهان و اینجا]
خوانده شده؛ بنظر جالی این نام از واژه سنسکریت kharva-vindhyā
("قاقله صغار") برآمده؛ اما در اینجا نه سخنی
از هل در میان
است و نه کمترین نزدیکی آوایی میان آندو.
در متن ابومنصور میخوانیم کدر (شماره
500) دارویی است مناسب نرمکردن تاولهای آبله.
جـــــــالی
نه یـــــــک، که چهـــــــار نام سنسکریت گیاه kadara، kadala، kadala، kandara و kandata را معادل آورده در حالی
که در تحفة المومنین/تحفه حکیم مومن آمده کدر را در
هندی کاوی/کادی
[کیورا؟ کاری ] گویند و درختی است چون نخل خرما که
گُلش را کپوره، کپــــــورا، kaburah نامند (ص 197). پس کدر
نیز واژه ای است عربی، در حالی که گمان میرود کاوی/کادی معادل هندی آن باشد و
شاید برابر با کاپی سنسکریت
(Emblica officinalis/آمله، Pongamia
glabra، یا Olibanum [اولیبان، لبان، کندر]). همین مثالها مراد ما را روشن می کند: بیستویک
شناسائی پیشنهادی جالی قانعکننده نیست.
بسیاری از آنها را آخوندف هم نپذیرفته.
باید وام
واژههای هندی در فارسی گهگاه موضوع پژوهشــی فراگیر شوند. هورن[1] شماری از آنها را برشمرده. هر چند برخلاف گفـــــــته وی، کـــــرکم،
kurkum ("زعفران") خاستگاه هندی ندارد (بسنجید با ص 321 کتاب پیش
رو). واژه سنسکریت سَورا، surā [Surāh
Sanskrit and Pāli; Devanāgarī: सुरा))] که پیشتر یاد کردیم، به شکل سُر، sur ("شراب برنج")
در فارسی هست. واژه کپیک، kapīk فارسی میانه/پهلوی، کبی، kabī فارسی ("میمون/بوزنه")، مأخوذ از کپی،
kapi
سنسکریت است.2
1 (1) ارُز،aruz، در فارسی بــــــرنج،
birinj، در انگلیسی رایـس، (Oryza sativa).
بسنجید با ص 373 کتاب پیش رو.
2. (5) اترج،
utruj، در فارسی ترنج/بالنگ،
turunj (Citrus medica). بر
گرفته از mātulunga در سنسکریـــت (ص 301 کتاب پیش رو)، نــــیز
mātulanga، -lānga و -linga.
3
(11). اهلــــــــــــیلج،
ihlilaj، در فـــــــــــــــارسی هلیــــــــــــله، halīla در انگلیسی myrobalan، (Terminalia chebula). [هلیله سیاه/هلیلج
کابلی] در سنســــکریت harītakī [हरीतकी] (ص 378 کتاب پیش رو).
4
(76). بلیلج
balīlaj، بلــــیله فارسی balīla،Terminalia
belerica، در سنسکریت وهیتاکا [बिभीतक] vahītaka (بسنجید با T'oung Pao, 1915, p. 275).
5 (12). آملج Amlaj، در
فارسی آمله،
amīla (amela، amula)، Emblica
officinalis یا Phylanthus
emblica. در سنسکریت अमल amala (همچنین dhārtī) [کذا در متن!]، بشرطی که از نظر گیاهشناسی درست شناسایی شده
باشد آمله فارسی از نظر آواشناسی، بیشتر یادآور واژه سنسکریت āmla یا amlikā
आंबली (Tamarindus
indica/تمرهندی)، آوانگاشت چینیِ an-mi-lu، *am-mi-la است.
ابومنـــــصور گوید، "صنفی از آن به نام سیر-املج sīr-amlaj هست ؛ بعضی از اطبــــــا به خطا آن را شـیر-املج،
šīr-amlaj گویند، با این گمان
که آن را خیسانده به بیماردهند که گزافی است
بزرگ، زیرا در این واژه سیر، sīr آمده که واژهای است هندی و amlaj هم به
معنای "بیهسته" [شاید علت، تصحیف املای دو واژه انگلیسی هسته و لکه
باشد!] است. و
من آنجاى كه آن رويد حاضر آمدم و ديدم." این ریشهشناسی خیالپردازانه است، هرچند چه
بسا آن را در هند به نویسنده باورانده باشند.
6 (33). اطماط، atmat Nelumbium speciosum یا Nelumbo
nucifera (ص 205). "مغزی است
مانند بندق
هندی/رته. با تأثیری چون اُرکیس
موریو Orchis morio،[سحلب ثعلب
موریو]. دانه indica Nymphoea alba و به گردیِ بندق هندی است." بگمانم هم شناسائی و هم برگردان نامش محل تردید است. بسنجید با شماره 47.
7
(36). آزادرخـت،[2]
Āzādraxt، āzādiraxt [آزاد
درخت]، Melia azadiracta [از تیره سنجد].
ابومنصور، شیشان،
šīšiān [شیطان
زیتون/زیتون تلخ/ زنزلخت/طاحک] را در جای نام عربی گیاه افزوده. ابن
بیطار (Leclerc, Vol. I, p.
54) در توضیح این واژه فارسی آن را"درخت آزاد"گفته و لوکلر
از همین رو آن را برگرفته از آزاد – درخت دانسته. نامهای سنسکریت اینهاست: निम्ब nimba، अम्लनिम्बक nimbaka، महानिम्ब mahānimba.
8
(40). اُشنان،
Ušnān، قلیای گیاهی Herbal alkali، بیشتر گونهای است از Salsola. "چهار نوع اُشنان هست : سفید، زرد، سبز و
یک نوع هندی که چون فندق هندی روید و آن را حُرَض، حُرَض صینی xurs-i sīnī (و رطه، رته، rutta
نیز نامند. " بسنجید با: T‛oung Pao, 1916, p. 93؛ (ص 551 کتاب پیش
رو).
11
(77). برنج
کابلی/برنگ
کابلی، birinj-I kābilī،"برنج کابل" (embelia ribes). در
سنسکریت vidanga (بسنجید با:
T‛oung Pao, 1915, pp. 282-288; 1916, p. 69).
12
(78). بنگ، Bang بنگدانه، بذرالبنج
(Hyoscyamus) مخدری است که از دانههای
بوته شاهدانه گیرند. این دانهها جایگزین
تریاک میشد (ابومنصور، شماره 59). در سنسکریتभङ्ग bhangā نام شاهدانه ((Cannabis sativa است. ریشه
واژه فارسی را در بنهه، banha
اوستایی "نوعی مخدر" نیز
یافتهاند، اما از دید من گمان اشتقاق مستقیم آن از زبان سنسکریت در دوره تاریخی
بهتر است. در عربی بنج banj در پرتقالی bango، در فرانسه bangue گویند.
در فارسی واژه شبیبی
šabībī [شوکران؟!]
را نیز داریم به معنای "ریشهای مخدر"؛ همینطور تخم شاهدانه که مستی
آرد."
13 (85). بیش،bīš، هلاهل، halahil اقونیطون (Aconitum). در هندی بیش، bīš، در سنسکریت ویسه (Aconitum ferox) vişa، از ویسه vişa [विष] "زهر". واژه سنسکریت هلاهله
hālāhala گونهای تاجالملوک
است که زهری پر زور از آن سازند. بسنجید
با T‛oung Pao, 1915, pp. 319-320.
14.
(87). توت/تود سفید tūt که در انگلیسی مالبری
گویند (Morus
alba)، بومی چین است.
این باور نولدکه (Pers. Studien, II, p. 43) که این واژه فارسی ریشه در زبانهای سامی دارد
یکسره خطاست زیرا این گونه از خاور دور و هند به ایران و اروپا رفته و کشت آن در
منطقه مدیترانه تازه پس از سده دوازدهم آغاز شده.
توت را در سنسکریت tūda و tūla، در بنگالی و هندوستانی tūl، tūt گویند که همان Morus alba یا M. Indica است:
(Roxburgh,
Flora Indica, p. 658)
بسنجید
با:
Morus nigra، توت سیاه/توت شامی/شاه توت، بومی ایران است.
15 (90).
تمـرالهندی، tamr ul-hindī، تمرهنـــــدی پارسی، (Tamarindus indica) در سراسر [کذا!] هند و برمه کشت میشود. در سنسکریت तिन्तिड tintida، tintidīka، tintilikā و جز آن، jhābuka، amlīkā.
16 (94).
تنبول، tanbūl، در فارسی[کذا در متن! در هندی مراد بوده؟!] پان pān، برگ
تنبول barge-tanbōl، (piper betle). در
سنسکریت، ताम्बूल tāmbūla، नागवल्लिका nāgavallikā.
17
(111). جوز البویا، jūz-I buwwā، در فارسی جوز
بویا، juz-I būya (myirstica
moschata،
M.officinalis یا M. Fragrans).
در سنسکریت، jāti، जातिफल jātikoça، jātisāra، jātiphala.
18
(112). جوز
ماثل، Jūz-i mātil، در فارســــــی تاتوره،
داتوره،
,tā tūra dātūra، Datura metel. در سنسکریت mātula ؛ धत्तुरह dhatūra. بسنجید با: T‛oung
Pao, 1917, p. 23.
19
(142). حب
القلقل، (قِلقِل)
habb ul-qilqil (qulqul)، دانههای Cassia tora (کاسیای
بدبو). در سنسکریت، prapunāda، prapunāta، prapumnāla، tubarīçimba ؛ در سینهالی petitora [(Tora (තෝර](که در هندوچین، چین و
ژاپن نیز کشت میشود:
20
(248) دُهن
الاملج، duhn ul-amlaj روغن آمله/آملج، oil
of myrobalan (oleum
emblicae). بسنجید با شمار ه 5.
21
(251). دُهن
السنبل، duhn ul-sunbul، روغن
سنبل هندی (oleum Valerianae
jatamansi). بسنجید با شمار ه
32.
22
(253). دارصـــــــینی،
dār-sīnī، در فــــــــــارسی دارچینی، dār-čīnī، (Laurus
cinnamomum, Cinnamomum tamala). [که
این دومی را] در عربی sadāj [ساذج/ساذج
هندی] نیز گویند. در سنسکریت، त्वच tvaca.
23
(254). دار
فلفل، dār-filfil، در
فارسی papal، pilpil [پلپل]، فلفل دراز/بلند (Piper longum). در
سنسکریت पिप्पलि pippalī.
24. (260).
دند، dand، dend، dund، خروع
صینی/چینی [دند/بیدانجیر
ختائی] Croton tiglium. از dantī سنسکریت، Croton
polyandrus. (که Baliospermum
montanum نیز گویند). ابو
منصـور میافزاید این گیاه را در هندی چیپان؟! čeipal گویند. در سنسکریت همان jayapāla، Croton
jamalgota است (که این نام از واژه
jamālgōta در هندی گرفته شده که sāraka نیز گویند. در عربی دند صینی dend şīnī نیز گویند:
بسنجید با ص 448 کتاب پیش رو. در تبتی واژههای dan-da و dan-rog بکار است.
25 (261) در پارسی
دیودار، دِودار،divdar, devdar, Pinus یا Cedrus devdara, deodara or deodora، در سانسکریت دِودارو، devdaru देवदारु ("درخت خدایان"). در پارسی صنوبر هندی نیز گویند، در عربی شجرة
الدِودار [شجرة الله/شجرةالجنّ]، صنوبر
الهندی.
26
(272). زریر،
زریره zarīra،
اگیر ترکی [کذا در متن! نام های
دیگر اگیر ترکی وُج و در عربی وَجّ/عُود الوَجّ/قَصَب
الذَّرِيرَة/خَشَب الذَّرِيرَة/القُمْحَة/القَصَب العِطْرِي/قَصَب الطِّيب/القَلَم
الهِنْدِيّ/عُودُ الرِّيح] sweet flag (Acours
calamus). آخوندف (ص 192) زریر، زریره zarīra عربی را با واژه dhsarirah [کذا در متن!] که ادعا میشود هندی است و برندس/ Berendesاز آن یاد کرده یکی گرفته؛ نتوانستم نشانی از این واژه هندی بیابم. [احتمالا
تصحیفی است از جناب آخوندوف یا جناب لوفر؛ مترجم را توفیق رفیق شد و در اینجا
یافتم: Dzarirah که نگارشی
دیگر از زریره است] چنین می نماید که zarīra همان dirira عربی (گارسیا) یا darira
("بوی خوش") باشد؛
نیز بسنجید با Löw, l c. , p. 342. واژه سنسکریت واچه،वाचा vacā که به شکل واج vāj وارد فارسی شده (گارسیا: در گجرات vaz، در دکن باچه bache، در
مالابار واژابو vazabu، در کونکن ویچام vaicam، کـــــــه ابومنصور در
شماره 564 بکار برده و آخوندف در آنجا با زنبق زرد/سوسن
اصفر در عربی، Iris pseudacorus و در ص272، با اگیر ترکی،
Acorus calamus)، ugragandha و şadgranthā
یکی شمرده.
27. (281).
رته،
ratta، در فارسی،بندق
هندی، bunduq-i hindi ("فندق
هندی")، Sapindus mukorossi و ترایفولیانتوس trifoliatus (در کتاب وات
نیامده) ؛ گویا شناسائی آخوندف درست نیست. بیگمان بحث از Guilandina bonduc است (بسنجید با: Leclerc, Vol, I, p. 276)،
که آن را Caesalpinia bonducella نیز نامند، همان fever-nut، یا physic-nut انگلیسی، kuberāskī سنسکریت
("چشم کوبرا")، latākaranja، خایه یا گُن
ابلیس xāyabe-i iblīs فارسی و اکت
مکت akitmatik، kitmakit عربی.
28
(288). شنگبیل
Šangalīl (در فارسی میانه، شنگویر/شنگویز
šangavīr)، زنجبیل
zanjabīl عربی ـ فارسی، (Zingiber officinale).
زنجبیل بر سه نوع است چینی/صینی، زنگباری و ملیناوی
[مالیندی/ملندی ادریسی،مولاندای
یاقوت در کنیای امروزی
(Malindi)][3]
یا زرنباج، zurunbāj . این واژه بر پایه صورت بومیِ هندیِ شنگویر *s(š)angavīr، برابر با singivera در پالی، çrngavera ؛ ārdraka (ریشه تازه) در سنسکریت
ساخته شده.
29
(292). زرُنباد zurunbad، در فارسی زرمباد، zarambād، Curcuma
zedoaria [جدوار و
اینجا
و اینجا]
بسنجید با Yule, Hobson-Jobson, p.
979.
30
(304) زروار، zarwār، Curcuma aromatica یا Curcuma zedoaria [کذا در متن! این دو متفاوت اند. م.و.د.]. "نام دارویی هندی است. " آخوندف (ص 193) گمان تصحیف با زدوار می برد zadwār (همچنین جدوارjadwār).
در سنسکریت، نِرویزا निर्विशय nirvisa و وِنا هِریدرا वनहरिद्रा vanaharidrā. بسنجید با ص 544 کتاب
پیش رو.
31 (311)
شُکّر، sukkar، در فارسی شکر، šakar، شکّر، šakker، نیشکر، sugar cane، شوگر şugar انگلیسی (Saccharm officinarum). در پراکریتی و پالی شکّارا sakkharā، در
سنسکریت چارکرا، çarkarā.
32 (315) سنبل، sunbul، در
فارسی سنبل
هنـدی، sunbul-i hindī، Valeriana jatamansi. در
سنسکریت jatāmāmsī.
34
(324) سقمونیا، saqmūniyā، Convolvulus scammonia.
"بر سه نوع است: هندی، چرمگانی
(čarmgān) و انطاکی؛
که آخری از همه بهتر است و هندی پس از آن.
نوع هندی صمغ Convolvulus scammonia (یا Ipomoea) [نوعی
پیچک صحرایی] است." آن را در
سنسکریت त्रिपुट triputaیا trivrt گویند؛ از همین جاست tarbud
هندوستانی، turbid فارسی [تُربُد
و اینجا]،
turbund عربی. کانولولوئِس اِسکَمونیا C.
scammonia بومیِ سوریه، هروم و
یونان است و در برخی بخشهای هند کشت کنند.
35
(333). ساتلsātil . "دارویی هندی مانند گونهای Tuber terrae (قارچ) است و
مسهل اخلاط فاسد." آن را شاتل/شاطل šātil نیز گویند و در فارسی روشنک،
rōšanak است.
36
(361). شال/شَل،
(šul) šal،
"سفرجل هندی/بِهِ هندی (Cydonia
indica)". آخوندف در شرح خود (ص 245) همچنین از بِهِ هندی، bih-i hindī نام میبرد و میافزاید شلیمر تنها گــــــــــــونهای بنام Cydonia
vulgaris را
آورده. اینــــکه
این Cydonia indica را چه گرفته اند هنوز سر بمهر مانده: نه راکسبرگ نه وات چنین گونه ای را نمی شناسند. ابومنصور (شمار ه 309) از به ایرانی با نام سفرجل،
safarjal (در فارسی به، bih یا بهی، beh و آبی، ābī آبی) یاد
کرده.
37
(368). صندل،
Sandal (عربی)، چندن، čandan، چندل čandal (فارسی)،چوب صندل (Lignum
santalinum). بر دو صنف دانستهاند: صندل
سرخ/احمر [رکت چندن]
(از Pterocarpus santalinus) و سفیـــــــد (از Santalum
album ). در سنسکریت، चन्दनcandana.
38
(386). گفتهاند طالیصفر/طالیسفر
tālīsfar همان جوز
هندی [عربی جوز
الطییّب/بسباسه،
myristica moschata است؛ به هر روی، آخوندف در
صفحه 247 این دریافت را نمی پذیرد. به
گفته داود (Daud) [شیخ
داوود Sheikh
Daud
انطاکی،
داوود ابن عمر] همان پوست درخت توت است که از دکن آرند. هرچه باشد این واژه به هنـدی زند: بسنجید با tāliçapattra [کذا در متن، یافت نشد! در
هندی این است: talispatri (तालिसपत्री) سنـسکریت،"بـــرگ Flacourtia cataphracta"[ توضیح این که در ویکی پدیا نام
سنسکریت چنین آمده: [sruvavrksha, vikankatah (स्रुववृक्ष).
39
(422). فُلفُل، fulful،
همچنین فِلفِل، filfil فلفل
سیاه (piper
nigrum). در سنسکریت पिप्पली
pippalī، मरीच marica.
40
(434). فوفل، fūfal،، در فارسی پوپل، pūpal، نخل هندی، فــــــوفل
کاتچو (Areco catechu). در سنسکریت पूगफल pūgaphala ؛ در سینهالی puvak.
41
(450). قُسط، qust، در فارسی کَست/کسط/کسد،
kust، Costut amarus یا C. speciosus (نیز بسنجید با ص 254).
در سنسکریت
कुष्ठ kustha، همانجا و قُسط
هندی Saussurea lappa.
42 (456).
قاقله
qāqula، در فارسی
هل بزرگ ، hīl-i buzurg، [هیل ذَکَر] دانههای بهشـتی(paradise
seeds, grains of paradise fruit)،، دانــــــههـــــای درشتتـر هل/هال/هِل/هیل
ذَکَر (Amomum granum paradise یا A. G. melegueta).
43
(457). قرنــفل،
Qaranful، در فــارسی میخــک، mexak (Carypohyllus aromaticus). در
سنسکریت lavanga.
44
(459). قولانی(؟)
qūlāni، نوعی جو که از هند آرند. جالی (ص 196)
نام هندی را نیاورده و آنرا Glycine
labialis شمرده (Roxburgh, Flora
Indica, p. 565). وات، این گونه
را در شمار گیای هند نیاورده. بسنجید با
شمار ه 572، که ذیل هال، hāl شرح شده.
45
(480). کندر، kundur (Boswellia thurifera) در سنسکریت kunduru، kundura، kundu، kunduruka. آخوندف صورت فارسی کندرو را که هوبشمن
Hubschman
(Armen. Gram. P. 172)
46
(483). کافور،
kāfūr (عربی و فارسی)، (Laurus camphora). همین واژه در فارسی
میانه/پهلوی نیز بوده. در سنسکریت karpūra.
48
(517). مـاش، māš، (Phaseolus mungo) mung bean . در
سنـــــسکریت ماشه،मास (Phaseolus radiatus) māsa.
این واژه هندی در گستره بزرگی از آسیا پراکنده شده؛ maša در تبتی، maša در مغولی، māš در ترکی ("نوعی
لوبیای کوچک")؛ maš در تارانچی
(Taranči) ("لوبیا")، maš در ســـارت
("عدس")، maš در ترکی عثمانی.
49
(525). مشك
طرامشیر، Mušktirāmušir، mušktirāmšī، Origanum
dictamnus [در عربی فوذنج
تیسی]. "بهترینش از هند
خیزد." [کذا در متن!
روشن نمی کند از چه کسی نقل کرده. در الابنیه ابومنصور یافت نشد.[4]]
گویند ازسریانی است (ص 267). اینزلی در
گوید
آویشن کوهی کرِت نامند و افزاید هیچگاه در هند ندیده. راست این که در هند نمیروید و از همینرو گونه
هندی که ابومنصور نام برده باید، مرزنگوش،
مرزنجوش Oruganum
marjorana باشد که در سنسکریت phaijjhaka و در عربی مردقوش
mardakuš یا mizunjuš گویند.
50 (550). نارگیل،
nargīl (در عربی نارجیل)،
nārjīl نارگـــیل (Cocos nucifera).
ابنسینا juz hindī [جوز
هندی]، ("دانه هندی")
نامیده. در سنسکریت nārikela، nārikera و جز آن.
51. (552). نیلوفر، Nīlufar، در
فارسی نیلوپر، nīlūpar، Nymphaea alba, ، [نیلوفر سفید]، N. lotus و جز آن.
در سنسکریت (Nymphaeo lotus) nīlōtpala ؛ همچنین kumuda،
kamala و از این قبیل. بسنجید با
Leow, l c., p. 313.
53
(572). هال، Hāl، در فارسی هل خرده، hīl-i
xurde، هل کوچک، (Cardamomum
minus یا C. malabaricum یا Elettaria
cardamomum). در سنسکریت الا، elā.
54
(583). یبروح yabrūh،
مردم
گیاه، مهر گیاه. "بر دو نوع
دانستهاند، نوع هندی بنام یبروح الصنم، yabrūh ul-sanam
[و اینجا]
و گونه ای که در نبطیه روید". از
آنجا که جنس Atropa در هند نروید، جز A.
belladonna [بلادن/شابیزک]
که تنها از منطقه واقع در بین شیملا (Shimla) و کشمیر خیزد، روشن میشود مهر گیاه هندی را
که ابومنصور آورده باید گونهای
تاتوره، Datura شمرد.
این قضیه از آنرو گیراست که باری دیگر کارگیری مهرگیاه و تاتوره بجای هم را
نشان میدهد (بسنجید با
Laufer, La Mandragore, T‛oung Pao, 1917, pp. 1-30).
2. Hübschmann,
Pers. Studien, p. 87.
الأبنیة عن حقائق الأدویة (روضة الأنس و منفعة النفس)،
متن، ص: 317
بپودنهی کوهی نزدیک است، لیک از او لطیفتر است
و او دارویی بزرگ است حیض آوردن را و کودک از شکم بیاوردن را، و رطوبتهای غلیظ لزج
را که اندر سینه بود بآسانی براندازد و او گرم است و خشک اندر درجهی دوم، و بهتر هندی
بود" https://www.goodreads.com/book/show/25141970