۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

فرهنگ سیمرغ ایرانزمین

فرق میان پهلوان و مجاهد


فرق ِ میان پهلوان و مُجاهِـد

منوچهر جمالی
• زال و رستم، مثل ِ اعلای پهـلوانی - اسفندیار، مثل ِاعلای ِمُجاهـد - پهلوان، سـپر ِ جان (قداست جان) - مجاهد، برای چیرگی ایمانش می جنگد ...
پنج‌شنبه ۱٣ ارديبهشت ۱٣٨۶ - ٣ می ۲۰۰۷
تفاوت هفتخوان رستم و هفتخوان اسفندیار داستان هفتخوان اسفندیار، برای عرضه کردن یک « مجاهد ِ زرتشتی »، رویاروی « رستم ، پهلوان سیمرغی » ، ساخته و پرداخته شده است . بکاربردن واژه « پهلوان » برای اسفندیار، مشتبه سازی دو جهان بینی متضاد باهمست. پهلوان ، آرمانیست که نمیتوان برای هرگونه مبارزه ای ، بکار برد . سازندگان داستان اسفندیار ، خیال میکرده اند که « جهان پهلوانی رستم »، استوار بر نمایش زورمندی وخطرجوئی ِیک مرد جنگجو است . مغزو بُن داستان را که « یافتن چشمی است که ازخود، میتواند درتاریکی رویدادها ، نیکی را ازبدی ، و زندگی را از ضد زندگی ببیند » به عمد ، نادیده گرفته اند . هسته داستان ، یافتن ِ راز جام جم ، یا جستن ِ بینش بهمنی وجمشیدی ازبُن خود است . هسته داستان ، یافتن چنین چشمی و هدیه کردن چنین چشمانی به دیگرانست ، میتواند که بلاواسطه ، سراسر رویدادهای گیتی با روشنی که خود میافکند ، خود نیز ببینند . هسته این داستان ، یافتن خردیست که خودش ، معیارشناخت زندگی ازضد زندگی میباشد، و دادن آن به دیگران ، بی آنکه با آنها درانتقال این خرد، ازآنها پیمان تابعیت و اطاعت بخواهد. سازندگان داستان هفتخوان اسفندیار، این سراندیشه را از کل داستان ، بیرون افکنده اند که آماج ِپهلوان ، ازخود زیستن ، در ازخود دیدن است. چشم (= خرد) وجان ، باهمند . آماج مجاهد ، چیره ساختن آموزه ایست که خود بدان ایمان آورده براذهان دیگرانست، و طبعا سلب توانائی دیدن ازچشم وخرد خود ، و به هستی ازآنست . مسئله ، انگیختن و آفریدن خرد در دیگران نیست ، بلکه دادن یک آموزه به دیگرانست که درچهارچوبه آن وبا معیارهای آن ، بیندیشند ورفتارکنند . درهفتخوان اسفندیار ، ازهمان آغاز دیده میشود که آماج رفتن اسفندیار، کشتن ارجاسب ، دشمن دین زرتشت و درضمن ، رهائی بخشیدن خواهران خود میباشد، که دراثر غفلت و بی سیاستی پدرش گشتاسپ ، اسیرارجاسب شده اند میباشد. ازسوی دیگر ، رابطه رستم با « دیو سپید » ، بکلی با رابطه اسفندیار با ارجاسب ، فرق دارد . رستم در دیو سپید ، دوبخش متضاد میشناسد که آمیخته به همند. دست وپای دیو سپید ، آهنین است که نماد تجاوزطلبی وپرخاشگری ( خشم ) است ، درحالیکه جگرو دل و مغزش ، دارای خونی هستند که روشن کننده چشمانی هستند که از بی اندازه بودن ، کور شده اند . رستم ، مفهوم دیگری از دشمنی و دشمن دارد . رستم ، دشمن را وارونه زرتشت ، « اژی ناب و زدارکامه یکدست » نمیشناسد ، بلکه در دشمن ، خوبی و نیکی و بینش را نیز می یابد . ژی و اژی ، زندگی و ضد زندگی ، در دشمن ، باهم آمیخته اند . جنگ با دشمن ، بسیارپیچیده است ، چون کسی حق ندارد ، دشمن را درکل ، بد و تباه و زشت کند و فقط در او، « اژی = ضد زندگی ، حقیقت پوشانی » ببیند. او ، اژی را بطور روشن و ساده در پیش چشم خود نمیشناسد. چنین « اژی = ضد زندگی ، بدی و شرّ » در جهان وجود ندارد . درهیچ دشمنی و رویدادی ، خوبی و بدی ، خیر و شرّ ، ژی و اژی ، ازهم جدا و مشخص نیستند . ازاین رو، هرانسانی باید چشمی وخردی داشته باشد، که دربرخوردهایش بتواند این دورا ازهم جدا سازد . هر رویدادی وپدیده ای ، دیو سپید است . درحالیکه اسفندیار، تصویر کاملا دیگری از ارجاسب دارد . این همان تصویر« اهریمن = اژی » زرتشت است . رستم باید « ژی »و « اژی » را که دردیو سپید باهم آمیخته اند ، ازهم بازشناسد . او با کل وجود دیو سپید ،عداوت ندارد و اورا درتمامیتش ، تاریک و دروغزن و پرخاشگر نمیداند . او دشمن ِکل دشمن نیست. هیچ دشمنی برای او، اهریمن زرتشتی یا شیطان اسلامی نیست .رستم درهر پدیده ای ، نیک وبد ، یا ژی و اژی ، مهرو کین را باهم آمیخته میداند ، که بایستی درجستجو، با بینشی ژرف ازخود درهنگام ، آنهارا ازهم جدا سازد . این دو هفتخوان ، بخوبی ویژگیهای شاخصه « پهلوان » را از« مجاهد» ، نمایان وبرجسته میسازد. دراثرکاربُرد نا بهنجار ِ واژه « پهلوان » ، معنای ژرف و برجسته آن ، درفرهنگ سیاسی ایران ، بکلی فراموش شده است . تصویر و جایگاه اجتماعی پهلوان ، با چیرگی ساسانیان و موبدان والهیات زرتشتی ، بکلی عوض شد ، ودر ذهن ما، این تصویرتنگ و یکسویه است که جاافتاده است ، که با تصویراصلی درفرهنگ زال زری یا سیمرغی ، فرق کلی داشته است . موبد زرتشتی ، نفش روشن کننده و جداسازنده خوبی از بدی ، یا ژی و اژی را در دوره ساسانیان به عهده گرفت ، و طبعا برضد چنان تصویری از پهلوان بود . پهلوان ، چنانچه سپس با بررسی دقیق ، در واژه « پهلوی وپهلوانی » نشان داده خواهد شد، نام خود سیمرغ بوده است . پهلوان ، کسی بود که خود را وفادار نسبت به آرمانهای « ارتای خوشه ، ارتای هژیر، که «هو چیتره باشد ، وبه معنای ارتا، دارای دانه های آفریننده » میدانست . پهلوان ، کسی بود که با بینش روئیده ازبُن جان خود ( اخو = خوا = چتره = وَن ) ، سپر همه جانها و انسانها ، ازگزند و آزار ودرد است . پهلوان ، با نگاهی که زاده از بینش بنیادی خود ِ اوست ، نگاهدار« زندگی وخرد » جامعه ازگزند و آزار زدارکامگانست . این آرمان پهلوانی ، حتا در « یاوگیان » ، سده ها پس ازچیرگی اسلام در میان سپاهیان ایران باقی ماند . « حکومت » ، دراین فرهنگ ، « نگهبان جانها » ، با « نگاهیست که ازخردی که چشم جان است » برمیخیزد . این سراندیشه ، برضد هرگونه حکومت دینی و مذهبی و ایدئولوژیکی است . شناختِ « نگاه ازچشم جان ، که خرد باشد » ، بنیاد ِ حکومت، یا نگهبانی جامعه است . خویشکاری خرد ، اندیشیدن به « بهزیستی جان ، بطورکلی » است . خرد ، درخدمت « دفاع از دین و مذهب و طریقه ای ومسلکی » نیست ، بلکه درخدمت نگهبانی ازخردیست که به بهزیستی جانها ( نه موءمنان ) میاندیشد . این آرمان پهلوانی ، بکلی با آرمان اسفندیار که یک مجاهد دین زرتشتی است ، فرق دارد . تفاوت این دوآرمان ، وتفاوت« پهلوان » از« مجاهد » ، درهفتخوان رستم و درهفتخوان اسفندیار، بطور برجسته مشخص میگردد . هرچند موبدان زرتشتی در تحریف داستانهای موجود درشاهنامه کوشیده اند که سیمرغ را جانوری خونخوارو وحشی و درنده و پرخاشگر، نشان بدهند ، و اصالت مهر را ازاو بگیرند ، ولی با « اشتباهات لـُپـی = اشتباهات نا آگاهبودانه » که کرده اند ، میتوان به حقیقت گمشده راه یافت . بهترین گواه براین اندیشه ، سخنی است که کیخسرو ، هنگامی که رستم را به نجات بیژن فرامیخواند ، میگوید : توئی پهلوان ِکیان جهان نهان ، آشکار، و آشکارت ، نهان گزین کیانی و پشت سپاه « نگهدارایران » و لشگر پناه مرا شاد کردی بدیدارخویش بدین پرهنر، جان ِ بیدار خویش سپس به او میگوید : زهربد ، تو بر پیش ایران ،« ســپــر » همیشه ، چو « سیمـرغ گــستـرده پــر » پهلوان ، کسیست که نهانش ، آشکار، و آشکارش ، نهان باشد. این گوهر ِپدیده « راستی »، یا « چهره نمائی گوهر ِ خود ِانسان = اخو= خوا xva= تخم » میباشد. تو مانند سیمرغ گسترده پر، پیش ایران ، سپرجان )= نگهبان ) آنان از بدیها و آزار هستی . همین جا ، خود را لو داده اند. چون این سیمرغ ( ارتای خوشه ، ارتای ِهژیر= هوچیتره ) با گشودن پرهایش، همه فرزندان خود را زیر پرهای خود ، ازهرگزندی و آزاری ( اژی ) بجانشان باز میدارد . سیمرغ ، یا جانان ، اصل قداست جان وزندگیست، وبدین علت، اصل نگهبانی همه جانها بدون هیچ تبعیضی هست . او اصل نگهبانی هرجانیست ، چون تخم جان درهرجانی و« جفت هرجانی = پـات = پـر » است . اوست که « پـرش » را به هرجانی میدهد . دراثراینکه «جفت هرجانی » است ، « نگهبان هرجانی » است ، نگران هرجانیست . چشمان سیمرغ ، چشمانیست که کوچکترین درد و آزارهرجانی را ازدورمی بیند، و به نگهداری آن ازگزند میشتابد . این همان بینشی است که دردین یشت و بهرام یشت ، « دین » خوانده شده است ، چون بینش چشم کرکس ( کرک + کاز= مرغ فرازکوه ) اینهمانی با بینش چشم سیمرغ، داده میشده است . همین اندیشه است که برغم تحریف موبدان، در داستان زال دور افکنده ، مانده است : سیمرغ ، از دوردرآسمان : یکی شیرخواره، خروشنده دیـد زمین همچو دریای جوشنده دید زخاراش، گهواره و، دایه ، خاک تن ازجامه دور و ، لب از شیر پاک بگرد اندرش ، تیره خاک نژند بسربرش، خورشیدگشته بلند خداوند، مهری به سیمرغ داد نکرد او ، بخوردن ازآن بچه یاد این سخن که خداوند دردل این مرغ خونخوار، مهری افکند، تحریف ومسخسازیست . این زشت سازی سیمرغ وگرفتن اصالت مهرازاوست که، مرغ خونخواراست و این خدا( اهورامزدا ) هست که به دل پرخاشگراو، مهر می اندازد ! و هنگامی سیمرغ ، زال را به پدرش سام بازمیدهد ، بادادن پر، به زال ، این پیوند جفت بودن ِ خود با او را ، بیان میکند. من همیشه با تو، وجفت تو و ازاین ر وهمیشه ِ نگاهبان جان توهستم . دادن پربه زال ، بیان جفت همیشگی با زال بودنست : ابا خویشتن بر، یکی پرّ من همی باش درسایه فرّ من گرت هیچ سختی بروی آورند زنیک و زبد، گفت وگوی آورند برآتش برافکن یکی پرّ من ببینی هم اندر زمان ، فرّ من که در زیرپرّت ، برآورده ام ابا بچگانم بپرورده ام همانگه بیایم چو ابر سیاه بی آزارت آرم ، برین جایگاه فرامش مکن،« مهر دایه» زدل که دردل، مرا مهرتو دلگسل اندیشه « جفت بودن سیمرغ با هرجانی » ، سرچشمه آنست که هرگز، سیمرغ « بی جفت » ، نمیتواند زنده بماند . همه انسانها و جانها ، جفت سیمرغ هستند .هستی( =ژی) ، اینهمانی با جفت ویوغ بودن ( جی = یوغ ) دارد . دانه های وجود خوشه گونه سیمرغ ، درتن هرانسانی و جفت هرانسانیست. اینست که همیشه نگران و نگاهبان جفت خود ، که هرجانیست ، میباشد . نگاه سیمرغ به جفت ، نگرنده ونگاهدارنده جفت خود است. دوجفت را نمیتوان ازهم برید . اینست که واژه « پـاس » در پهلوی ، که همان « پاتpaatha » دراوستاست ، و دراصل به معنای « جفت = حضور= همراه بودگی= تواءم بودگی = اتحاد = معیت = با کسی بودن » بوده است . با تصویر زرتشت ازهمزاد = جفت ، معنای « پات = پاد » ، درمتون زرتشتی واژگونه ساخته شد، و ازآن پس ، پات= پاد، معنای « ضد » را پیدا کرد . مثلا « پاد زهر» ، به معنای ضد زهر است ، ولی « پادشاه » ، دراصل، به معنای « جفت ویار سیمرغ » بوده است که بهرام باشد ، چون سیمرغ ، « شاه » است . مثلا « پـتـیـاره = پات یارکpat+yaarak=pait+yaara » درفرهنگ سیمرغی به معنای « جفت ویارو یوغ ِ سیمرغ » است ، در حالیکه در الهیات زرتشتی و زبان فارسی ، معنای « ضد و مخالف» را پیدا کرده است ، چون درتصویر« همزاد» ، جفت ژی ، ضد ژی ، شده بود . ازاینجاست که نگهبان ومحافظ وحارس وحامی ، دراصل به معنای کسی است که همیشه جفت و تواءمان و همراه است . جفت که همیشه بدیگری متصل است ، که جفت دیگر را همیشه نگاه میدارد ، وگرنه هستی خودش ، درخطرمیافتد . سیمرغ با دادن پربه زال ، میگوید که من همیشه با توام ، من همیشه جفت توام . ازاینرو همیشه نگهدارجان ِ تو، از گزند وآزارهستم . جفت بودن ، معنای « مهر» را مشخص میساخت ، چون ریشه «مـهــر» که « مت maetha » باشد، به معنای «جفت + اتحاد ووصال » هست(Ferdinand Justi ) . حکومت ، هنگامی اصالت وحقانیت دارد که نگهبان جان هرفردی باشد ، یا به سخنی دیگر، جفت و تواءمان با هرفردی دراجتماع میباشد . نام این پیوند ، مهر بود. مهر، معنای « جفت بودن » داشت . مهر،اصلیست که دوتا را به هم پیوند میدهد و سومیست که نادیده میماند، ولی ازدو، یکی میسازد . این اندیشه ، سبب میشد، که چیزهائی که « سه تا » نامیده میشدند ، معنای « یکی » هم میدادند . مثلا دراوستا « سه پاspaa » به معنای « پا » هست ( یوستی ) . یا « چکاد» که قله باشد ، دراصل « سی کات = سه سر= سر» میباشد . همانسان « سپاس » که « سه پاس » باشد ، همان معنای « پاس = نگهدارو محافظ » را دارد . همانسان « سپاه » که « spaadha= سه + پاد » باشد، همان معنای paadha یا نگهبان را دارد . همانسان سپرspaara ، معنای پرpaara را دارد . اندیشه« نگهبانی و نگهداری » و « نگاه » ، با اندیشه جفت وتواءم و یوغ بودن و مهرورزیدن ونگران و دلمشغول و مراقب و مواظب جفت خود بودن ( که هرجانی بود ) ،ازهم جدا ناپذیرند . تصاویر سیمرغ ، به کردار جانور پرخاشگرو خونخوارو تباهگر درشاهنامه ، یا متون دیگر، همه توهین و تهمت و زشت سازی و تحریف است . واژه « سپر» ، درکردی، نام « باز = عقاب » هست ، و « باز» همان » واز= وای » یا سیمرغ است . سپرها را دراصل ، ازنی میساخته اند . کیخسرو به رستم میگوید که تو ای رستم ، ای پهلوان ، همگوهر با سیمرغ ، و سپرجان ایران هستی . تو « جان همیشه بیداری » و « نگهدار» مردمان از آزارو گزند هستی . نقش پهلوان ، سپر بودن برای جان بطورکلی ، ازگزند و آزار ( اژی ) است .اوباید مانند سیمرغ ( کرک + کاز = مرغ فرازکوه ، کرک + کاس = مرغ نی نواز ) که چشمان دوربین دارد ، و خطرهرجانی ( ژی ) را از دور، می بیند ( مانند دیدن کودک زال که روی سنگ خارا افکنده شده بود ) ، ببیند و بیاری آن جان بشتابد . داستان بینش در« جام گیتی نما » نیز دیدن از دور ِ « درد بیژنیست ، که درچاهی تاریک دراقصای جهان » اسیرو درمانده افتاده است، و رهائی دادن اواز درد ست. « بینش درجام جم » ، برای شتافتن به رهائی دادن ازگزند است . پهلوان ، باید با بینشی که ازبُن جان ِ جهان بین ، درخود ( اخو= چیتره =وین = جام جم) دارد ، به یاری انسانها از آزار ( اژی = اژدها ) بشتابد . خویشکاری پهلوان ، دفاع از رندگی( جان ) بطورکلی هست، نه تنفیذ و تحمیل دین و عقیده و آموزه خود، با زورو شمشیر و تیغ به دیگرانست . درست ، گشتاسپ و اسفندیار و بهمن ، با زورو تیغ وبند میخواستند دین زرتشت را به خانواده رستم تحمیل کنند. خانواده رستم وزال ، برضد جهاد دینی و استبداد دینی برخاستند، هستی خود را نثارکردند ، وبدینسان بنیاد گذار آزادی دینی درایران شدند . منش پهلوانی ، برضد « منش جهاد » بود . « ارتای خوشه = ارتای هژیر یا هو چیتره » یا ارتا وشی » ، خود را « خوشه همه جانها و انسانهای جهان » میدانست ، و مفهوم « دروند » و « اشون ِ» زرتشت را نداشت، که مردمان گیتی را به دوبخش ، نظیر آموزه اسلامی « دارالسلام » و « دار الحرب » ازهم جدا میکند. برای پهلوان ، ایمان وبی ایمانی ، جانهارا ازهم جدا نمیکند . برای پهلوان ، « جان= زندگی = ژی » ، بر هرگونه ایمانی و هر گونه اختلافی ، اولویت داشت . برای پهلوان ، « بینش برای نگاهداری جان » ، ازخود ِ ژرفای جان در هرانسانی ، برمیخیزد ، وچنین بینشی است که ، انسان را به نگهبانی جانها میکشاند .این اندیشه که آرمان ِ بنیادی ِپهلوان است ، درچند بیت در آغازشاهنامه آمده است خرد ، « چشم جان» است چون بنگری توبی چشم جان ، این جهان نسپری خرد ، چشم جان، و طبعا پاسدارو نگاهبان جان وزندگیست . اندیشیدن خرد، نگاهیست که چشم جان ، یا چشم زندگی ، به رویدادها، برای بهترزیستن جان بطورکلی میکند . اینهمانی دادن « خرد » با «چشم جان » ، و طبعا اینهمانی دادن ، « اندیشه » با « نگاه » ، نشان میدهد که خویشکاری خرد ، « نگهداری جان بطورکلی » است .اینست که اصطلاح نگهداری و نگهبانی ، رابطه تنگاتنگ « نگاه انسان را که بینش خرد انسان باشد »، با طیفی ازخویشکاریهای اجتماعی و سیاسی نشان میدهد . با نگاه یا اندیشه است ، که شهررا نگاه میدارند ، رعیت را نگاه میدارند ، جامعه را از دشمن نگاه میدارند ، کودک و دوستان را نگاه میدارند ، فرصت را نگاه میدارند ، به روزهای بدی یا نیکی که میآید نگاه میکنند . بالاخره جهان آرائی ، نگاهداشتن زندگی است . نگاه ، اینهمانی با اندیشه ای دارد که ازبُن جان انسان میتراود . نخست آفرینش ، خرد را شناس نگهدارجانست و جان را سپاس برداشت ما از« نخست آفرینش » ، برداشتیست که زاده از تصویر خدا در اسلام و دین زرتشتی است . درحالیکه « نخست آفرینش » ، دراصل به تصویر « بهمن = مینوی درون مینو = بُن زندگی و بُن خرد باهم » بازمیگردد . بهمن ، بُن خرد و بن زندگی بطورکلی هست . دربهمن ،که بُن جهان هستی است ، « خرد» با « جان» ، اینهمانی دارد . جهان از خرد، روئیده و زائیده شده است . اینست که نخستین پیدایش بهمن ، ماه است ( رحیم عفیفی، اساطیر، صفحه ۲۴۹ ماه نیایش ) ، که مجموعه همه تخمهای زندگان شمرده میشود ، وچون تخم ، سرچشمه روشنائیست ، بنابراین ماه ، اصل روشنائی است ، و چشم آسمانست، که اینهمانی با خرد دارد . ودرادبیات ایران ، ماه ، سـپر شمرده میشود . سپاس ( سه + پاس ) تو چشم است و گوش و زبان کزین سه ، رسد نیک و بد ، بیگمان همیشه خرد را تو دستور دار بدو ، جانت ازناسزا ، دور دار با پیدایش زرتشت ، معنای « خرد» بکلی تغییر میکند . خرد، ازبرگزیدن « ژی و اژی » در تصویر همزاد زرتشت ، معین ساخته میشود که ازهم جدا و متضاد با همند و ازاین رو کاملا روشن هستند . این در آموزه زرتشت است که چنین روشنائی میان پدیده های خیروشرّ ، ژی و اژی هست . ازاین رو، هفتخوان رستم ، دراین چهارچوبه ، بی معنا وپوچست . با باور به آموزه زرتشت ، کسی بسراغ یافتن چشم خورشید گونه یا جام جم ( چشمی که ازخود ببیند و ازخود روشن بکند ) نمیرود . اینست که درهفتخوان اسفندیار، این هسته داستان، حذف میگردد . رابطه اسفندیار با پدرش که گسترنده دین زرتشت است ، و با گوش های خود ، گاتا را از دهان خود زرتشت ، شنیده و فهمیده ، دراثر قدرتخواهی بیش ازحدی که هردودارند ، بسیار آشفته و پریشان است . درحالیکه میان زال زر، فرزند وجفت سیمرغ و پیکریابی سیمرغ و رستم ، درست رابطه ای دیگر برقراراست . رستم ، فرستاده میشود تا « یکی آزمایش از روزگار بکند» و نخست خودش بادیده خود بتواند راه برود و چشم دیگران را ازهمین راه بازکند . اسفندیارفرستاده نمیشود که یکی آزمایش از روزگاربکند تا به « چشم ازخود بیننده » برسد، بلکه مانند پدرش با ایمان به آموزه زرتشت ، نیازبه چنین هفتخوانی ندارد . دیدن برای سیمرغ یا « ارتا ی خوشه» ، دیدن درتاریکی و جستجوی آب زندگی درتاریکیها کاردارد . گوهر ِ ارتای خوشه یا سیمرغ، چنین چشمیست که درهرانسانی ، کاشته و غرس شده است . نام ِگل ارتای خوشه ، که سپس زرتشت ، نامش را تبدیل به اردیبهشت کرد ، مرزنگوش است، که « عین الهدهد » یا « مروی= مر+ وای » نیز نامیده میشود . باید پیش چشم داشت که ُگل ، یا گول ، معنای خوشه را دارد . کردها، ماه اردیبهشت را « گولان » مینامند . ارتا ، گلچهره است ( همان گلچهره ، در غزل حافظ ) ، یعنی گوهرش و ذاتش، خوشه است . هدهد را که ما، در منطق الطیرعطارمیشناسیم، درواقع چشم خود این خداست، که درهرانسانی هست ، و بینش او در تاریکیهاست که همه را درپایان به سیمرغ راهبری میکند و تبدیل به سیمرغ میکند . صنما( سن=سیمرغ )، چگونه گویم که : تو نور جان مائی که چه طاقتست جان را ، چو تو ، نور خود ، نمائی توچنان همائی ای جان ، که بزیر سایه تو به کف آورند زاغان ، همه ، خلقت ِ هـمـائـی هد هد، که سبکشده واژه « هو توتک » است، به معنای « نای به » است ، که همان « وای به» یا سیمرغ میباشد ( توتک = نای شبانان، هو= به ) . به عبارت دیگر ارتای خوشه ، چشم هدهد یا چشم نای به است . وهدهد درفرهنگ ایران ، چشمی دارد که قنات ( = فرهنگ= سیمرغ ) یا آب روان درتاریکیهای زیر زمین را می بیند . شگفتی وخیرگی و اندیشیدن وجستجو و آزمودن ، با دیدن در تاریکی کار دارد . اینست که رستم درآغاز، بدون رهبریست که پیشاپیش به او « آنچه پیش خواهد آمد و روی خواهد داد » به او بگوید . دراین صورت ، او با چشم خود، باید راه خود را بیابد وهیچ رهبرو راهگشا و پیشوا ئی ندارد. درست این سراندیشه که گوهرهفتخوان خیرگی و آزمایش و جستجو است ، درداستان اسفندیار، فراموش ساخته میشود . کرگسار، دشمنی که درجنگ ، اسیر اوشده است ، همه رویداد هارا که پیش خواهد آمد، پیشاپیش درهرخوانی به او میگوید ، و برعکس هفتخوان رستم ، همه جا ، سپاه او با اوست و تماشاچی قهرمانیهای اوست . غایتی را که اسفندیار، ندارد و نمیشناسد ، جستجوی توتیائیست که چشمهای نگهبانان ایران را ، ازخود ، بینا میکند. چشم اسفندیار، کرگسار تورانی است که دشمن او میباشد و اسیرگرفته است . اسفندیار، خودش، درتاریکی زمان نمی بیند . ز روئین دژ و کار اسفندیار ز راه و ز « آموزش کرگسار » پس ازمشاجره اسفندیاربا پدرش، که وعده های دروغ به او میدهد و به هیچکدام نیز وفادارنمی ماند ( و نخستین مبلغ دین زرتشت است که سرودهای گاتا را یک به یک از دهان خود زرتشت شنیده است ) وخودش، درقدرتخواهی، دست کمی از پدرش ندارد ، راه میافتد چنین گفت کو چون بیامد زبلخ زبان وروان پر زگفتار تلخ زپیش پدر رفت اسفندیار سوی راه توران ، ابا کرگسار همی راند تا پیشش آمد دوراه سراپرده و خیمه زد با سپاه اسفندیار وگشتاسپ ، که موءمن به زرتشت هستند ، دراندیشه یافتن چشمی که دراثر آزمایش و جستجو ازخود، همه چیزها را ( به ویژه تفاوت ژی از اژی را ) روشن کند نیستند ، چون این تفاوت را زرتشت ، درآموزه خود ، کاملا روشن کرده است، وآنها راه درست را برگزیده اند . اکنون این دوراه تازه ، چه معنائی دارد ؟ سپس نیز« کرگسار تورانی » را که دشمن است با نوشانیدن باده، به زور و عنف ، مورد تفتیش قرارمیگیرد. دشمن دراثرنوشیدن باده به عنف ، مست میشود و برضد خواست خود ، هررویدادی را که پیش خواهد آمد ، به اسفندیاری که چشم برای جستن آن ندارد ، میگوید . اسفندیار، چشمی را که درتاریکیهای جستجو، ببیند ، گم کرده است . چشمش وخردش را با ایمان ، برای چنین بینشی ، کور کرده است. این نقطه ضعف اسفندیار، و هرموءمنی هست، و بدین علت، سیمرغ درجنگش با رستم ، تیرگز را به رستم میدهد تا به چشم او بزند . درهفتخوان اسفندیار، ناگهانی بودن حادثه ها وشگفتی پیدایش آنها ، حذف شده است ، چون کرگسار، زیر فشارو مست ساخته شدگی ، راه و حادثه ای که پیش خواهد آمد ، بدو میگوید میداند. دشمن ، زیر فشار و ناخواسته ، اورا از حقیقت آگاه میسازد ، واو فقط زورمندی خود را در برخورد با آن پیش آمد ، نشان میدهد : ازآن پس بفرمود تا کرگسار شود داغ دل پیش اسفندیار بفرمود تا جام زرین چهار دمادم بدادند برکرگسار وزآن پس بدوگفت کای تیره بخت رسانم ترا من به تاج و به تخت اسفندیار،ازقماش همان وعده های دروغی که پدرش به او مرتبا میدهد ، به کرگسارنیز میدهد، تا او را بفریبد وبه هیچکدام نیزدرپایان وفا نمیکند . این شیوه راست گوئی و راست کرداری شاگرد زرتشت است ! گرایدون که هرچت بپرسم ، تو راست بگوئی ، همه مرز توران ، تراست ! چو پیروز گردم ، سپارم ترا بخورشید تابان برآرم ترا وگر هیچ گردی به گرد دروغ نگیرد دروغت برمن فروغ این کرگسار، پیش ازرسیدن به هرخوانی، بزور، مست ساخته میشود و همه جا نیز راست میگوید، ولی اسفندیار زرتشتی ، برعکس همه وعده هایش، اورا دچار سخت ترین عذابها، ودرپایان، با ناراحت ساختن و خشمگین ساختن اوبه عمد ، اورا به پرخاش وخشمناکی میانگیزاند ، تا او را به هرترتیبی شده ، ازسرخود واکند و بکشد. این شیوه برخورد شاگرد و مبلغ بزرگ دین زرتشت است که گاتا را از دهان خود زرتشت با گوش خود شنیده است ، و چون زبان خودش بوده است ، واژه به واژه آن را فهمیده است ، درحالیکه هیچکدام از مدعیان امروزه ، چنین ادعائی نمیتوانند بکنند . تفاوت رفتاراسفندیار با کرگسار، با شیوه ِ رفتار رستم با « اولاد »که ازسپاه دشمنست، واورا فقط درمرحله پایانی رهنمائی میکند ، تفاوت مفهوم « دشمن » را نزد پهلوان و نزد مجاهد دینی، نمودار میسازد . رستم ، وعده ئی که به اولاد میدهد ، انجام میدهد و به تحول اولاد از دشمنی به دوستی ، اطمینان دارد . برای اسفندیار، دشمن ، کافر ، یعنی درگوهر، پوشنده حقیقت است . دشمن ، بالفطره ، حقیقت را تاریک میسازد ، و طبعا جنایتکار است ، و گوهرش ، تغییر نمی پذیرد . برای رستم ، دشمن ، جنایتکار و کافر( پوشنده حقیقت بالفطره ) نیست، و بازور نباید حقیقت را به رغم میل او ، ازاو بیرون کشید . مجاهد دینی و ایدئولوژیکی ، تفاوت میان مفهوم « دشمن » ، با « جنایتکار و پوشنده حقیقت بالفطره » را نمیشاسد . برای مجاهد ، دشمن ، کافر( پوشنده حقیقت )، یا واژگونه سازنده حقیقت ( اهریمن ) ودرگوهرش ، ضد حقیقت وضد زندگی ( اژی= اهریمن ) است . اینست که دشمن ، قطرتا ، جنایتکاراست . چنین مفهومی از دشمن ، سراسر رفتار و اندیشیدن و شیوه مبارزات مجاهد را معین میسازد . برپایه این شیوه اندیشیدن است که اسفندیار درخوان ششم میگوید : به نیروی یزدان ، بیابیم دست بدین بدکنش مردم بت پرست ازآن دژ، یکایک توانگرشوید همه پاک ، با گنج و افسرشوید برای ما ، که تصاویر اسلامی بر ذهنمان چیره است ، « مردم بت پرست بدکنش » نه تنها معنای بدی ندارد ، بلکه فضیلت وافتخار هم هست ، چون اسلام هم، بت پرستان جاهل را میکوبد ومیکشد و آنرا فخرو ثواب هم میداند . ولی بت پرستی درآن زمان ، همین دین سیمرغی بوده است . جهاد، هم با بت پرستانی کاردارد که کنششان دراثر ایمانشان ، بد هست ، و هم با غارت و یغمای اموال چنین کفاری که حق مالکیت ندارند ، و توانگر ساختن خود ازاین اموال ، کار دارد . کسیکه حقیقت ندارد( کافراست ) ، حق هستی و حق مالکیت ندارد . اسفندیار، با خدعه وارد روئین دژ میشود، و بنام بازرگان بزمی میسازد تا شاه ( ارجاسب ) و مهتران لشگررا همه مست سازد و سپس دراین مست سازی ، لشگرخود را ازخارج به تهاجم فرامیخواند و ارجاسب را میکشد، و کاخ اورا آتش میزند : بفرمود تا شمع افروختند به هرسوی ، ایوان همی سوختند ودستور میدهد سر ارجاسب را از تن جدا کرده ، از روئین دژ پائین اندازند : چو انبوه گردد به دژ در، سپاه گریزان و برگشته از رزمگاه سرشاه ترکان ، ازاین دیدگاه بینداخت باید به پیش سپاه ظفزوفتح ِ اسفندیار، یک ظفر ِ دینی شمرده میشود : همیشه جوان باد اسفندیار و را باد چرخ ومه و بخت، یار که برکین لهراسب، زارجاسب سر ببرید و ، بفروخت آئین و فرّ با کشتن ارجاست ، آئین زرتشت ر امیافروزد . آنگاه اسفندیار به پدرش مینویسد : به روئین دژ، ارجاسب وکهرم نماند بجزمویه و درد و ماتم نماند کسی را ندادم به جان زینهار گیا در بیابان سرآورد بار همه مغزمردم خورد شیروگرگ جز از دل نجوید پلنگ سترگ این نخستین مبلغ آموزه مهر زرتشت است، که هیچکس را به جانش زینهار نمیدهد، و ازخون دشمن ، همه گیاهان بیابان را آبیاری میکند، و باندازه ای کشتارکرده است، که پلنگان ، فقط دل کشته شدگان و شیرها وگرگها فقط مغز مردمان را میخورند . « مجاهد دینی » ، همیشه در دشمن ، کافر(= پوشنده حقیقت ) و طبعا ظالم و فاسد و جنایتکارمی بیند، که راهی جز نابود ساختن آن نیست و این مفهوم « دشمنی » برای رستم و خانواده زال، پذیرفتنی نبود .

هیچ نظری موجود نیست: