روش آیینی و ملی در کردستان
اشاره ای به سیمای آیینی در کردستان
بهزاد خوشحالی
BY: BEHZAD KHOSHHALI
کردها یکی از ملت های کهن خاورمیانه هستند که به عنوان بزرگترین ملت بدون دولت جهان شناخته می شوند.ملاحظات سیاسی در تاریخ، این ملت را در میان چندین کشور جهان پراکنده است.
کردها به صورت عمده در چهار کشور ایران، عراق، ترکیه و سوریه زندگی می کنند و اقلیت های کوچکی از آنها نیز در ارمنستان، گرجستان، قزاقستان، ازبکستان، ترکمنستان، قرقیزستان، لبنان، شمال شرقی ایران، افغانستان(قندهار) و چین(مناطق شینسی، هانیسو و نینسا) زندگی می کنند.
***
بنیادهای آیینی در كردستان به دوران پیش از تاسیس ملت كرد درمنطقه و دوره ای بازمی گردند كه در آن ملت های كهن وبومی منطقه در كنار اقوام آریایی كه بعدها وارد این منطقه شدند ساخت های قومی ـ فرهنگی را قوام بخشیده بودند.(از نگاه ویلچفسكی پروسه ی ملت سازی كردها در قرن پنجم میلادی پایان یافته است.) از میان اقوام بومی و از مهمترین آنها می توان به "گوتی"ها، "لولوبی" ها، "كاسی" ها، "ماننا"ها، "نایری"ها، “مارد”ها، “كردوخ” ها و از مهاجرنشینان آریایی می توان به مادها اشاره نمود.
دریكی از كهن ترین مكان های باستانی خاورمیانه در"چرمو"یك بت كوچك ساخته شده از گل پیداشده كه خدای ساكنان بومی بوده است. این بت به شكل زن ساخته شده و بیانگر دوره ای از خدا ـ مادرپرستی در عصر نئولیتیك بوده است.(زن به عنوان سمبل آفرینندگی).
پس از این دوره می توان به گسترش اندیشه آیینی در منطقه ونزد "سومری"ها و"اكدی"ها اشاره ورزید كه پدیده های طبیعی را به عنوان خداوند برمی گزینند."آن"خداوند آسمان ،"اینلیل" خداوندزمین،"اینكی" یا"ایلیا" خداوند آب از جمله ی این خدایان شناخته شده هستند. ملت های بومی ساكن رشته كوه های زاگرس و بین النهرین، بنیادهای اولیه پروسه ی تاریخی كرد ملت سازی هستند كه بالندگی مدنی آنها به پیش از هزاره ی چهارم قبل از میلاد بازمی گردد.
"گوتی" ها درسال های 2120ـ2230 پیش از میلاد وكاسی ها درسال های 1204ـ 1517 قبل از میلاد برمناطقی ازبین النهرین حكم رانده اند. "لولوبی" ها را نیز دراین دوران نمی توان نادیده گرفت. تصویر "نارامسین" شاه "اكد" پس از پیروزی بر "ساتین" شاه لولوبی، موید بالندگی لولوبی ها واكدها در این دوران و درمنطقه خاورمیانه بوده است. "هوری"ها نیز درسال های 1500 پیش از میلاد، دولت "میتانی" را با قلمرو قدرت بسیار گسترده درمنطقه خاورمیانه بنا نهاده اند كه بر آثار برجای مانده از آنها در این گستره، می توان اشاره نمود.
دراین میان، اگر چه نمی توان منكر حضور وتاثیر سایر اقوام در آن دوران و درمناطقی كه امروز كردستان نامیده می شوند گشت اما گسترش وكیفیت پرستش خدایان"سومر"، "اكد"،"بابل"و"آشور" نزد ملت های زاگرس نشین و ساكنان بین النهرین از اهمیت مطالعاتی بیشتری برخوردار است. از مهمترین خدایان این دوران می توان به "عشتار" خداوند بابل( الهه ی مادر)، "سین" خداوند ماه، "اینلیل" و "مردوك" بابلی ها، "هاربه" و "شیخو"ی كاسی ها، "ساخ" یا "شوریاش" (سوریاش) خداوند خورشید،"بوریاش"یا "اوبریاش" خداوند باران، "ایمریا" وخداوند حامی شاهان وسلاطین نام برد.
جدای از این ها می توان به نام شهر"اربیل" اشاره نمود كه در نبشته های"بابل" و"آشور" به صورت "اربائیلو"(به معنای چهار خداوند) آمده ودر واقع قبله گاه مشترك "آشور"،"هوری"،"گوتی" و"اكد" در مقاطع زمانی گوناگون بوده است.
در شهر"كركوك" نیز كه درعصر "هوری"ها، "آراپخا" (آراپخای) نام داشته وپس از مهاجرت سامی ها، به "گارمای" و در ادامه، "كاركا" تغییر نام یافته است برخی مظاهر طبیعی وحیوانات وپرندگان چون"عقاب" مورد پرستش قرار گرفته اند. از نگاه "ویلچفسكی" این ویژه گی اكنون نیز در نام عشیره ی"همه وند" ساكن منطقه به یادگار مانده است.
در آغاز هزاره ی نخست پیش از میلاد ،"گوتی" ها و"لولوبی" ها درمنطقه ی "زاموا" اتحادیه ای به نام"ماننا" تشكیل و دولت خود را نیز به تبع،"دولت ماننا" نام نهادند كه پایتخت آن، شهر"سقز" كنونی در جنوب دریاچه ارومیه بود. اهمیت اتحادیه و دولت ماننا، رقابت ومنازعه ی طولانی مدت با "آشوری" و"اورارتو" وسرانجام تعریف آن به عنوان ستون وبن مایه فرهنگ وتمدن امپراتوری"ماد" است. مادها به عنوان بخشی از مهاجران آریایی در سده ی ششم پیش از میلاد، امپراتوری بزرگ ماد را تاسیس و كانون تمدن وفرهنگ منطقه را به وجود آوردند.
خداوند بزرگ آیینی مادها "باباآسمان" یا "بابادیائوس" خداوند آسمان وخیر ونیكی یا همان "دیاوس پیتر" هندی ها بود. (دیو یا دئیوه خداوندان قدرت وپدیده های طبیعی بودند ودر میان آنها خدایان شر نیز تعریف شده بود.) "اهورا"ها یا"اسوره" هندی نیز بزرگ خدایانی بودند كه از نیكی حمایت و دفاع می كردند.(شاید بخش دوم نام"كلهر" اشاره به خداوند"اهورا" باشد. كلهر در ریشه"كل اهورا" خداوند بزرگ مناطق كوهستانی"بیستون" بوده است.)
نزد آریایی ها ومادها ابتدا نوعی چندخدایی باب بوده است كه بر اساس تعریف خدایان خیر وشر والهام از طبیعت، تاثیر آنها بر انسان ها وانمود شده است. اما در ادامه یكی از خدایان به مقام "خداوند اعظم" یا "خدای خدایان" نایل آمده است. جایگاه خداوند خورشید وروشنایی"میترا" میان ساكنان خاورمیانه، بین النهرین، آسیای صغیر وحتی در روم نیز این چنین تعریف شده است. آیین"میترایی"یا "میترائیسم" سده های طولانی، آیین ساكنان منطقه بوده است.
درمیان خداوندان بسیاری كه دراعصار مختلف ظهور وبعضاً به جایگاه "خدای خدایان" نیز نایل می آمدند، تدریجاً اندیشه "یك خدایی" یا "مونوتیزم" ظهور كرد. این یك خدایی گرایی را می توان به تاسیس دولت ماد به مثابه یك دولت برده دار(حكومت مطلقه ی شاه) نسبت داد كه در كنار خود اندیشه ی یگانه خالق را نیز ترویج می داد همچنان كه انگلس می گوید: "خداوند یگانه وتنها بدون وجود یك شاه یگانه هرگز به وجود نمی آمد. خداوند یكتا رونوشت كامل یك حاكم قدرتمند وزورمدار شرقی است."
اما آیین "زرتشت"در سده ی ششم پیش از میلاد ظهور كرد و اگرچه به عنوان آیین دولت ماد رسمیت نیافت اما تدریجاً در خانواده ی اشراف ونجیب زادگان نفوذ كرد به گونه ای كه در اواخر این سده ماگ"ها یا مردان آیینی زرتشت، در قلمرو دولت ماد به رسمیت شناخته شده بودند. اگرچه در دوران مادها وچه در عصر هخامنشیان، آیین زرتشتی با محدودیت هایی نیزروبرو شد.
كتاب مقدس زرتشتیان "اوستا" و سروده های آن"گات"ها ،"اهورامزدا" را خدای خدایان، آفریننده ی جهان ویگانه خداوند نیكی می داند وبراین باور است كه سرانجام نبرد نیروهای خیر(سپیته مَینَس) و ارواح شر (اَنرومَینس) با پیروزی"سپیته مَینَس" به پایان خواهد رسید. این آیین به دلیل آنكه سرانجام نیروهای خیر بر ارواح شر پیروز خواهندشد كیشی كاملاً یگانه پرست ومطابق آنچه "آرتوركریتسنسن" می گوید بازتاب قدرت اهورامزدا است كه یگانه اراده خدایی به شمار می آید.
در آیین زرتشت، یكتاپرستی، نگاه سلسله مراتبی به عالم و فلسفه ی تاریخ مبتنی بر نبرد خیر علیه شر، برجسته ترین ویژه گی هاست.
زرتشت دارای فلسفه ی تاریخی خاص خود نیز هست كه از آن می توان با نام "فلسفه ی تاریخ اوستایی" نام برد، یعنی نبرد نیروهای اهورایی علیه نیروهای اهریمنی كه در آن انسان در یاری رسانی به نیروهای اهورایی علیه اهریمن نقش ویژه را دارد. پس انسان، انسان بی تفاوتی نیست و در خلق آفرینش و نیكی، نقش فعالی دارد.
بسیاری از ساكنان بومی كوهستان های زاگرس واز جمله بسیاری از نیاكان كردها، به پیروی از آیین نو برنخاستند و با پیروی از مظاهر طبیعی به عنوان خدایان، به حیات آیینی خود ادامه دادند.
زرتشت اینان را "دَئیوه یسنا" یا " دیوپرست"نام نهاده است. این واژه هنوز هم وجود دارد وبا اندكی تغییر در قالب واژه ی"داسنی" یكی از نام های كهن و وجه تسمیه "ایزدی" ها است.
پادشاهان هخامنشی برای تعریف نوعی یكپارچگی دینی وتثبیت سلطه ونفوذ سیاسی خود در عصر شاپور دوم (309ـ379پیش از میلاد) آیین زرتشتی را به عنوان دین رسمی دولت اعلام وبرای توسعه ی این آیین در میان قبایل كوچرو و كوهستان نشین واحترام نهادن به ادیان كهن مبتنی بر طبیعت پرستی، این خدایان را در سلك ملایك آیین زرتشتی و در واقع فرشتگان مقرب"اهورامزدا" قرار دادند. از این دوران به بعد، آیین زرتشتی، دیگر نه آیین زرتشتی، بلكه دین رسمی دولت هخامنشی و"مزدیسنا" یا"مزداییسم" بود.
مزداییسم به سرعت در میان زاگرس نشینان وساكنان بین النهرین رواج پیداكرد وبه عنوان كیش یگانه پرستی نزد اقوام وساكنان منطقه ـ وبه تبع كردهاـ تثبیت شد. تاثیر آیین زرتشتی بر ملت كرد تا به امروز نیز در كلام وگویش، پوشش ورفتار، آیین ها ومراسم - از احترام به آتش و جشن"كومسا" تا آثار آن بر اصول وبن مایه های آیین" ایزدی"، "اهل حق" و "علوی"- نمایان است.
اگرچه نباید فراموش كرد تا دوران ظهور اسلام، بسیاری از كردهای ساكن غرب رشته كوه های زاگرس، "جزیر"، "بوتان" و"شرق كركوك" ، پیرو آیین زرتشتی نبودند.
ورود یهودی ها به كردستان وگسترش آیین ایشان در بین النهرین، آسیای صغیر وایران به دو موج تاریخی بازمی گردد:نخست:یورش"نبوخدنصر"شاه بابل در587پیش از میلاد به سرزمین "یهودا"، شكست "آشور" از هخامنشی ومهاجرت یهودیان به مناطق كردنشین ودوم:پراكنده وآوارگی یهودیان براثر لشكركشی های "تیتو"ی رومی درسال 70 میلادی به فلسطین كه منجر به حركت آنها به سوی كردستان، ایران وآسیای صغیر شد. رد پای یهودیان در كردستان امروز را می توان در اسامی محله های محل سكونت آنها وگورستان های ایشان در شهرهای كردنشین(گه ره كی جووله كه، گوره جووله كه، گه ره كی مووسائیه كان) جستجو كرد. بسیاری از كردهای یهودی مهاجر به اسراییل نیز در معرفی خود، معمولاً از واژه ی"من كرد هستم" استفاده می كنند وبر این اساس، در اسراییل،"انا كوردی" نامیده می شوند.
اما گسترش آیین مسیحی در كردستان به سده سوم میلادی بازمی گردد. دربرخی منابع واز جمله دایره المعارف اسلام، دوره ی ورود مسیحیت به كردستان، مقارن با حضور "مارمار" مسیحی در سده ی سوم میلادی است."مارمار" ساكن"شهركَرد"(منطقه ای بین اربیل و وتاق) در این دوران به تبلیغ مسیحیت پرداخت. همچنین به"مارسابا"ی مسیحی در سال 485 میلادی اشاره می شود كه در آن دوران به تبلیغ آیین مسیحی در كردستان پرداخته است. پژوهشگرانی چون "جیوواید" ظهور مسیحیت در كردستان را تا سده ی نخست میلادی نیز پس می برند. در عصر ساسانیان، "اربیل" و"كرخابیت سلوخ" یا كركوك امروزی، بزرگ ترین شهرهای مسیحی نشین شرق به شمار می آمدند.
"نسطوری" ها به عنوان یك زیرآیین مسیحی از همان نخستین سده های ظهور مسیحیت در ایران ، در مناطق بین دریاچه ی "وان" و "ارومیه" و مناطقی از شمال دجله پراكنده شده اند. شهرهای "اربیل"، "جزیر" و"كوجان" در سده های شانزده ، هفده ونوزده میلادی، جغرافیای اصلی زندگی نسطوری ها به شمار می آمده اند. "آسوری" ها نیز به عنوان كهن ترین مسیحیان ساكن كردستان، در"بادینان"، منطقه دریاچه ی ارومیه، "حكاری"، "اربیل"، "تورعابدین"، "عنكاوه"، "شقلاوه"، "قامشلی" و"كركوك" زندگی می كنند. آیین اسلام نیز ابتدا در اواسط ظهور اسلام توسط كسانی چون "گاوان كردی" و پسرش " ابی نصیر" به عنوان اصحاب پیامبر وارد كردستان شد وسپس در عصر خلیفه دوم (644ـ 634میلادی) در جنگ جهاد مسلمانان علیه ایران ودولت ساسانی، پای به كردستان نهاد و در ادامه ، در قالب مذاهب عمده ی تسنن وتشیع و زیرآیین های دیگر، توسعه وگسترش یافت. بسیاری از كردهای مسلمان، سنی وشافعی مذهب وكردهای شیعه، غالباً امامی(جعفری ) هستند.
پراکندگی آیینی در جغرافیای کردستان
کرد و اسلام
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
KURD & ISLAM
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
دیانت اسلام با ورود سپاه مسلمین به ایران وارد کردستان شد چراکه در آن دوران سرزمین کردستان تحت سلطه ی امپراتوری ساسانی بود.اگرچه باور عمومی ان است که اسلام در عصر خلبفه ی دوم "عمربن خطاب"به کردستان وارد شد اما تاریخ از مسلمانانی به نام"گابان کردی"و فرزند او"ابی نصیر"یاد می کند که پیش از فتح اسلام از یاران پیامبر و صحابه ی ایشان بوده اند.این مساله احتمال وجود مسلمانان بیشتری را در دوران پیامبر در میان کردها تایید می کند.پس از آنکه"سعدبن ابی وقاص"در سال۶۳۹پایتخت دولت ساسانی یعنی "تیسفون" را گشود و پس از انکه شهر"جولا"را فتح کرد پایتخت خود را به شهر"حلوان" منتقل کرد که قلعه ای مستحکم میان سواد" عراق و منطقه ی"جبال" و در واقع همان "سرپل زهاب" امروزی در شرق کردستان است..همچنانکه می دانیم نبرد سرنوشت ساز ایران و اسلام نیز در "نهاوند"که ان نیز بخشی از کردستان به شمار می آمد به وقوع پیوست
درباره ی چگونگی فتح کردستان توسط سپاه اسلام مورخ سده ی نهم"البلاذری"می نویسد:"سال ۲۰هجری"عتبه بن فرقد"ارومیه را گشود و در همان سال موصل و تمام قلاع کردستان را فتح کرد. درباره ی منطقه ی "شاره زوور"نیز "ابن الاثیر" می گوید:"عزره بن قیس" تلاش بسیاری برای فتح شاره زوور به عمل آورد و سرانجام در کشتاری بزرگ موفق به فتح این شهر شد
هاشم بن عتبه نیز در تلاش برای فتح"بنده جین"(مندلی)ناکام ماند و به ژرداخت جزیه رضایت داد.در این میان "حذیفه بن الیمانی" نیز در فتح آذربایجان توفیقی به دست نیاورد و او نیز در ازای دریافت خراج۸۰۰هزار درهمی از فتح آذربایجان و نابودی آتشکده های "سجان" "سبلان" و "ساترودان" منصرف شد
کردها اگرچه به مانند ایرانیان نتوانستند در برابر یورش اعراب مقاومت کنند اما همه ی تلاش خود را به کار بستند تا حیات فرهنگی و روحی روانی خود را تا سرحد امکان حفظ کنند
همچنین آثار فراوان برجای مانده ار نبرد کردها و سپاه اسلام را در کردستان می توان یافت که از میان آنها می توان به "تل الدم" در شاره زوور و "دولی سه حابه" و "دولی کافران" در کویه و "اصحاب سژید" در سلبمانیه و "گردشهیدان" در "قه لادزی" و روستای "عبابیلی" در منطقه ی "حلبچه" اشاره کرد که گویا مرقد"ابوعبیده انصاری" در آین مکان است
همچنین اشعاری به ربان گورانی در منطقه یافت شده است که نشان دهنده ی تاریخ هجوم اعراب و قتل عام و کشتار مردم زرتشتی برای گرویدن به آیین اسلام است....در این میان بسیاری از مناطق کردنشین نیز با موافقت به پرداخت جزیه و خراج از مرگ رستند.
سرانجام پروسه ای که از آغاز یورش سپاه اسلام برای فتح کردستان آغاز شده بود در پایان سده ی هفتم میلادی به بار نشست و اکثریت مناطق کردنشین اسلام آوردند.
مهمترین عوامل گسترش ایین اسلام در جهان را می توان اینگونه دست نشان کرد:
۱.غلبه ی نظامی سپاه اسلام با استفاده از جهاد و مسلمان کردن به ضرب شمشیر(عنوه)
۲.تحمیل باج و جزیه ی سنگین بر کسانی که در قلمرو اسلامی بودند اما اسلام نیاورده بودند.
۳.سادگی تشرف به دین اسلام که با جاری شدن کلمه ی شهادتین و شرکت در نماز جماعت صورت عمل به خود می گرفت.
۴.بی توجهی اسلام به تفاوت ملیت و رنگ و یکسان دانستن انسان ها(اگرچه در آغاز ظهور اسلام و پروسه ی فتح اعراب دیگری غیر عرب را "موالی"می نامیدند)
در دوران امویه کردها نقش چندانی در قیام های مردمی علیه دستگاه خلافت نداشته اند.تنها در دوران "مروان" آخرین خلیفه ی اموی که مادر او کرد بود وی به عنوان فرمانروای بین النهرین علیا در سال۷۴۹به شام لشکر کشید و خلافت را از ابراهیم بن ولید بازپس گرفت.گفته می شود بیشتر سپاهیان لشکر مروان را کردها تشکیل می داده اند که این نخست به دلیل نسبت فامیلی او با کردها و دوم به خاطر فرمانروایی نسبتا طولانی او بر مناطق کردنشین بوده است.
همزمان با این دوران ستاره ای دیگر از ملت کرد در حال اوج گیری بود که نقش محوری در نهضت ایرانیان و برچیدن خلافت اموی ایفا کرد.او "ابومسلم خراسانی" بود.درباره ی کرد بودن "ابومسلم" تنها یک سند تاریخی وجود دارد و آن ابیات"ابودلامه"شاعر عباسیان است که پس از غضب گرفتن خلیفه ی عباسی بر او وی را "کرد خاین" و "کرد ناپاک" نامیده است.پس از برچیده شدن امویان و روی کار امدن عباسیان ابومسلم به عنوان حاکم ایران برگزیده شد و قدرت بسیاری به هم زد.محبوبیت روزافزون او چنان بود که به هراس عباسیان انجامید و این سردار کرد سرانجام در سال۷۵۵هجری توسط ابوجعفر منصور در یک توطئه جان خود را از دست داد.پس از ابومسلم جماعتی از پیروان او نام "ابومسلمیه" به خود گرفتند.آنها مرگ ابومسلم را باور نداشتند او را امام مسلمانان می دانستند و بر این باور بودند که او منجی موعود است و سرانجام به زمین بازخواهد گشت.آنها فروع دین را نیز ترک و همه چیز را حلال کردند.علاوه بر ابومسلمیه خرم دینیه روزامیه و هریریه نیز ابومسلم را بزرگ داشته او را امام و پیشوا می دانستند.
در دوران عباسیان قیام های عمده ای علیه دستگاه خلافت روی داد که از میان آنها می توان به قیام اسماعیلیه نهضت خوارج قیام یعقوب لیث صفار(۸۷۹-۸۶۷) و قیام زنگ یا قیام سیاهان در سال های ۸۱۷تا۸۳۸اشاره نمود.
اما بزرگترین قیام علیه عباسیان نهضت بابک خرم دین است که از سال ۸۱۷تا۸۳۸ادامه داشت و کردها بزرگترین گروه هوادار بابک را تشکیل می دادند.در تاریخ از این نهضت به عنوان یک "نهضت اشتراکی"نام برده می شود.
بر اساس منابع عربی مناطق کوهستانی کردستان مرکز اصلی قیام بابک خرم دین بوده است.
از دیگر قیام های تاریخی کردها در عصر خلافت عباسیان می توان به قیام میر جعفر کردی(الامیر جعفر بن مهرجش الکردی)اشاره کرد که بر اساس تاریخ طبری در سال۸۳۸ و در دوره ی فرمانروایی المعتصم بالله در منطقه ی موصل روی داد و به زودی به آذربایجان و ارمنستان نیز تسری یافت.سرانجام در سال۸۴۰"آیتاخ"فرمانده سپاه خلیفه نیروهای میرجعفر را درهم شکست و نهضت از میان رفت.
همچنین در سال۹۰۶"ابوسعد خوارزمی" به "ابوربیع کردی" در"شاره زوور" پناه آورد و در همین سال نهضتی مسلحانه علیه عباسیان برپا کرد.این نهضت نیز با مرگ ابوسعید پایان یافت.
در این میان می توان به "محمدبن خورزاد شاره زووری" نیز اشاره کرد که رهبر عمده ی خوارج در منطقه ی موصل بود که تمام مناطق حدیثه تکریت سنجار و نصیبین را زیر نفوذ داشت و تا سال۸۹۶سپاه عباسی را به خود مشغول داشت.
نهضت های پی درپی علیه حاکمیت عباسی و قدرت رو به زوال خلافت اسلامی در اواخر عباسیان منجر به ظهور چند میرنشین در کردستان شد به گونه ای که حتی در مساجد نیز به نام امیران خطبه خوانده می شد.
"مروانی" ها دولت"دوسته کی" را در منطقه ی"جزیر" و "دیاربکر"به پایتختی"فارقین" بنیان گذاردند و از سال۹۸۲تا۱۰۸۶دولتی کاملا مستقل و دارای دیپلماسی سیاسی با عباسیان فاطمیان و و بیزانس داشتند.
اگرچه مروانی ها می توانستند با اتحاد سیاسی در کنار بیزانس مسیحی و فاطمی شیعه دولت رو به زوال عباسیان را براندازند اما عامل مذهب نزد کردها و سنی بودن ایشان به مانعی بزرگ در براندازی عباسیان تبدیل شد.
علاوه بر مروانی ها که در اوج حتی سکه نیز به نام خود ضرب می کردند می توان از میرنشین های دیگری جون "روادی" در تبریز(۱۰۳۵-۱۰۲۹)و "شوانکاره" در فارس(۱۰۵۵-۱۰۳۰)نام برد.
اما میرنشین"اردلان" به مرکزیت سنندج (۱۸۶۸-۱۱۶۸)که بخش اعظم شرق کردستان را در برمی گرفت چنان قدرتی به زده بود که "لونگریک" شرق شناس از این میرنشین در دوسده(دوازده تا چهارده)به عنوان امپراتوری یاد می کند.جالب اینجاست که خانواده ی اردلان در حالی بر اکثریت سنی نشین شرق کردستان فرمان می راندند که خود شیعه مذهب بودند اگرچه بسیاری از تاریخ نگاران این شیعه گرایی اردلان را وسیله ای برای در امان ماندن از ایران مقتدر آن دوران می دانند.
از مهمترین ویژه گی های اردلانیان می توان به منش"تکثرگرایی دینی" در عصر آنها در کردستان اشاره ورزید اگرچه در این مورد یک استثنا وجود دارد و انهم "نارواداری" نسبت به ایزدیان بوده است.
از دیگر میرنشین هاب کرد می توان به "دینه ور" "شاره زوور" و "فضلوی"(لر بزرگ) اشاره کرد.
بزرگترین فخر اسلامی کردها"دولت ایوبی" به رهبری"صلاح الدین ایوبی" کردا ست که که از ۱۱۳۸تا۱۱۹۳بر مصر و شام فرمان راند و بخش عمده ی سپاه خود را از میان کردها برگزید.این فرمانده ی بزرگ اسلام و کرد خدمات بسیاری برای اسلام انجام داد اما به باور تمام مورخین حتی یک قدم کوچک برای ملت خود برنداشت.
اما داستان تلخ تقابل ملت و مذهب در میان کردها داستانی دیگر است.همانگونه که گفته می شود:"دین روح ملت هاست" بزرگان آیینی و سیاسی کرد نیز می توانستند اندیشه ی دینی را در کنار اندیشه ی ملی به ابزار رهایی خود تبدیل کنند اما هرگز موفق به انجام این مهم نشدند و تا به امروز نیز شاهد این دور باطل هستیم.
در سده ی نوزدهم میلادی میرنشین سوران تا بدان پایه قدرت گرفت که در برابر امپرتوری عثمانی و افزون طلبی خلفا به مقاومت برخاست و در حالی که می توانست کیانی مستقل برای ملت کرد بنیان گذارد اما به فتوای"ملای ختی"که جنگ با عثمانی را کفر و گناه دانست مقدمات فروپاشی این میرنشین مستقل کرد فراهم آمد.(۱۸۳۲)
کوتاه سخن آنکه به باور بسیاری از آیین پژوهان تاریخ اسلام کردها هر آنچه را که خود از اسلام می خواسته اند پذیرفته اند و هرگز از بسیاری شعایر کهن و باستانی خود دست برنداشته بلکه ماهیتی آیینی نیز بدان بخشیده اند.
صوفیسم
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
SOOFISM
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
پس از فتوحات عظیم اسلام و تبدیل تدریجی این آیین به یک امپراتوری عظیم توسط خلفای پس از پیامبر و امویه و عباسیان اسلام به تدریج از آنچه در سرآغاز خود ادعا می کرد دور شد و از سیمای ایینی خود فاصله گرفت. به همین خاطر در سده ی هفتم میلادی کسانی با هدف بازگشت به اسلام راستین منادی"ترک دنیا" گشته سفارش به ساده زیستی نمودند و خود را"صوفی" نامیدند.
بدین ترتیب از آغاز سده ی هشتم میلادی صوفیان نام آور در کوفه و بغداد ظهور کردند که از میان ایشان می توان به "رابعه عدویه"(وفات۷۵۴هجری) "معروف کرخی"(وفات۸۱۶) زنون مصری(وفات۸۶۱)جنید بغدادی(وفات۸۸۰) و "حسین بن منصور حلاج"(وفات۹۲۲) اشاره کرد.
صوفیسم یا به عبارتی "ارتدکس اسلامی" مبین دورانی از تغییر در جهان اسلام پس از به اوج رسیدن اقتدار و عظمت سیاسی و اقتصادی اسلام بود که "خواستار "بازگشت به اصول" و در واقع "ساده زیستی پیامبر و پیروان نخستین او بود. صوفیسم در راه وصول به مقصود در برابر دستگاه حاکم نیز ایستاد و برخی از بزرگان خود را به قربانگاه یا جمعی دیگر را به زندان های خلفای وقت و معدودی را اواره کرد.
به همین خاطر می توان گفت صوفیسم در واقع ابراز نارضایتی اصول گرایان اسلامی در برابر انحراف جهان اسلام از مسیر بنیادین خود بود. صوفیسم با تعریف واژگانی چون "عین الیقین" و "فنا فی الله" به جستجوی حقیقت برخاست و باور و یقین را شرط وصول به ذات الهی دانست.
اما صوفیسم نیز در یافتن این مسیر پر پیچ و خم اشکال گوناگون برای وصول به مقصود تعریف کرد و برای هر راه و هر مسیر رهبران و پیروانی یافت راههایی که صوفیسم "طریقت"شان نامید و پیروانی که در پیروی از بزرگ تارک دنیای خود "مرید" "مرشدان" طریقت شدند.
هر "طریقت" چهار درجه ی آیینی دارد که عبارتند از: شریعت-طریقت-معرفت و حقیقت. هر مرید پس از توبه بر آستان شیخ در یک خانقاه باید از این چهار خوان بگذرد تا در آخرین مرحله به "عبودیت" دست یابد.آن گاه می تواند امیدوار باشد که شیخ پس از خود او را به جانشینی برگزیند.
همچنانکه در ادامه می آید کردستان نیز به یکی از مهم ترین مکان های جغرافیایی در پیدایی و رشد و گسترش صوفیسم در جهان اسلام تبدیل و طریقت های بزرگی چون قادریه و نقشبندیه از این سرزمین به سراسر جهان اسلام راه گشودند
ن
قادریه
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
GHADERIEH RELIGION
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
این طریقت با نام صوفی نام آور اسلام"شیخ عبدالقادر گیلانی"شناخته می شود که اهل روستای"گیلان"کرمانشاه در شرق کردستان است.شیخ عبدالقادر که با نام غوث گیلانی نیز شناخته می شود از سال۱۰۷۷تا۱۱۶۶میلادی زندگی کرده است
نوه ی شیه عبدالقادر یعنی شیخ عبدالکریم گیلانی که در سال های ۱۳۶۶تا۱۴۱۰زندگی کرده است این طریفت را به مرکز کردستان آورده است و شیوخ نهری امروزه نسب خود را به او بازمی گردانند
در حدود سال های ۱۳۶۰دوبرادر به نام های موسی و عیسی از همدان به شاره زوور آمده و خاندان برزنجی را در این سامان بنیان نهادند
تمام شیوخ متاخر این طریقت بجز شیوخ نهری نسب خود را به شیخ عیسی برزنجی بازپس می برند که لقب او"قطب عارفین" است
شیوخ قادریه همواره خود را نوادگان پیامبر اسلام و حضرت علی می دانند و به همین خاطر شجره نامه ای تاریخی دارند که نام و جایگاه ر شیخ در آن محفوظ و مضبوط است
سرسلسله ی قادریه پیامبر اسلام و پس از ایشان امام علی و آنگاه بزرگانی چون حسن بصری و شیخ معروف کرخی هستند و این سلسله تا شیخ عبداقادر ادامه می یابد که کنیه ی "قطب" دارد
این سلسله همچنان ادامه می یابد تا به حاج سید وفا سلامی در سنندج می رسد
در یکی دیگر از روایات قادریه که مربوط به خانقاه مهاباد است گویا شیخ عبدالقادر از امام موسا کاظم اجازه ی طریقت گرفته است
قادریه تا سده ی نوزدهم میلادی نیز طریقت غالب در کردستان بوده اند و به لحاظ سیاسی نیز تاثیر فراوانی بر مناسبات قدرت در کردستان گذارده اند
ذکر و دعا خواندن قادریه توام با فریاد و سماع بوده و دراویش قادریه ضمن ذکر و سماع به کارهای محیرالعقول دست می زنند.پیروان این طریقت نیز در نهضت رهایی بخش ملی کرد نقشی غیرقابل انکار داشته اند.شیخ محمود برزنجی از بزرگان طریقت قادریه بوده است
نقشبندیه
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
NAGHSHBANDIEH RELIGION
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
در اواخر سده ی هجدهم میلادی تحولاتی در جنوب کردستان و به ویژه میرنشین بابان روی داد که سراسر کردستان را تحت تاثیر خود قرار داد
در این میان انتقال پایتخت بابان به سلیمانیه در سال۱۷۸۴ نقشی محوری در این تحول فرهنگی سیاسی و اجتماعی بازی کرد
از آن زمان سلیمانیه به شهری مهم تبدیل و مناسبات اقتصادی و بازرگانی با موصل کرکوک بغداد سنندج همدان تبریز ارزروم و مصر برقرار کرد
از سوی دیگر رونق فرهنگی و ایینی نیز در این شهر رو به گسترش گذاردو این شهر را به مرکز ایینی و ادبی کردستان تبدیل نمود تا جایی که بارگاه اصلی طریقت قادری به این شهر منتقل و شیخ مارف نوده ای به عنوان مرجع ایینی بابان برگزیده شد
در ان دوران هنوز هم هوشیاری آیینی نزد کردها از نیرویی قابل توجه برخوردار بود و تغییر شرایط سیاسی و فرهنگی و اجتماعی این نوید را می داد که طریقت آیینی جدیدی که بتواند با مقتضیات زمان و مکان تجانس و تعامل داشته باشد ظهور نماید از همین روست که هنگام ظهور ایین نقشبندیه بسیاری ان را المجددیه نام گذاردند
بر خلاف طریقت قادریه نقشبندیه بر این باور است که پیروان همواره باید در جمع حضور داشته باشند در عین انکه همزمان دل در گرو خداو تعلق و سرسپردگی به او دارند که این حالت را در اصطلاح عرفان خلوت در انجمن گویند
این طریقت در سال ۱۸۱۱توسط مولانا خالد یا شیخ ضیاالدین خالد نقشبندی در سلیمانیه گسترش یافت و به زودی به عنوان رقیب جدی طریقت قادریه جایگاهی عمده یافت
رشد سریع این آیین به گونه ای بود که به زودی سراسر جهان اسلام را درنوردید و مکه و مدینه و دمشق و قدس و دیاربکر و بغداد و قفقاز را در خود گرفت
شاید مهمترین دلایل نفوذ سریع نقشبندیه ماهیت دینی دنیوی ان باشد به گونه ای مولانا خالد هنگام دیدار با شاه عبدالله دهلوی در هندوستان در پاسخ به درخواست وی خواستار دین و دنیا شد
کار به جایی رسید که شیخ مارف فتوای الحاد او را صادر نمود وی چند بار مجبور به ترک سلیمانیه شد و سرانجام در سال۱۸۲۰به طور کلی از سلیمانیه مهاجرت و در دمشق ساکن شد و نهایتا در همان شهر نیز به مرض طاعون درگذشت
ذکر و دعای پیرو نقشبندیه بسار آرام و توام با طمانینه است مرید در گوشه ای نشسته و به آرامی ذکر و ورد می خواند اما برخی اوقات نیز اختیار از دست داده و اذکاری بر زبان جاری می سازد که آن را شطحه می گویند
مهمترین نقطه تفاوت قادریه و نقشبندیه به لحاظ عقیدتی ذکر علی علیه السلام نزد قادریه است در حالی که نقشبندیه در دعا و ذکر نامی از علی به میان نمی آورند
به لحاظ شیوه ی سیستماتیک نیز نقشبندیه دارای یک سیستم کاملا مرکز گرا و سانترالی است و مرید همواره و در هر حال پیرو مراد خود باشد
شیوخ نقشبندیه در نهضت رهایی بخش ملی کرد دارای مهم ترین جاسگاه هستند و نقش آفرینی ایشان در قیام علیه سلطه در تاریخ سیاسی اسلام کم نظیر است شیخ عبیدالله نهری شیخ سعید پیران و شیخ عبداسلام بارزانی از بزرگان طریقت نقشبندیه بوده اند
شیعه
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
SHIAA RELIGION
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
متاسفانه تاکنون در مورد کردهای شیعه کمتر نوشته شده است در حالی که کردهای شیعه در قواره ی جغرافیایی کردستان از جمعیت قابل توجهی برخوردار بوده و به لحاظ سیاسی و اجتماعی نیز دارای ویژه گی های منحصر به خود هستند.
اکنون به بررسی جمعیت و سکونت گاه های ایشان در جغرافیای کردستان می پردازیم:
۱.در کردستان(ایران)بیشترین جمعیت کردهای شیعه ساکن هستتند.آنها در استان های"کرمانشاه" , "ایلام","لرستان و چهارمحال و بختیاری, اکثریت جمعیت را تشکیل می دهند و تمامی کردهای ساکن شمال خراسان, مازندران, زنجان, قزوین و استان مرکزی شیعه مذهب هستند.
در استان کردستان نیز اکثریت جمعیت شهرستان های بیجار و قروه و روستاهای اطراف شیعه مذهب هستند.
۲.در جنوب کردستان(عراق) اکثریت مناطق کردنشین خانقین و مندلی(منطقه ی قره اولوس) همچنین بخش کوچکی از کردهای کرکوک شیعه هستند.شیعیان عراق را به نام معمول"فیلی" می خوانند.کردهای ساکن بغداد نیز غالبا شیعه هستند.
۳.در شمال کردستان(ترکیه)ساکنان مناطق "آلازیخ", ""سیواس", "چوروم", "قره شهر" و "هتای" را کردهای شیعه تشکیل می دهند.
۴.در کشور آذربایجان اکثریت قریب به اتفاق کردهای آن کشور شیعه مذهب اند.
۵.تمامی کردهای ساکن ترکمنستان در شهرهای"عشق آباد" و "ماری" شیعه هستند.
۶.در غرب کردستان(سوریه)نیز اقلیت کوچکی از کردها در "دمشق" و "حلب" شیعه اند.
مهم ترین عوامل متمایز کننده ی شیعه از سنی شامل صول مذهب نزد شیعه(عدل و امامت) اعتقاد به جانشینی علی(ع) و سایر امامان پس از رحلت پیامبر و انتظار ظهور امام مهدی امام دوازدهم مذهب جعفری به عنوان منجی آخرالزمان است.
اما همچنانکه از اسناد تاریخی برمی آید کردها-شیعه و سنی-همواره برای دستیابی به حقوق ملی کردها در کنار یکدیگر بوده اند و بجز مواردی بسیار استثنایی در تاریخ کردستان نمی توان اثری از اختلاف آیینی منجر به هر گونه خصومت یافت.
نورجوسی
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
NURJUS RELIGION
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
در سرآغاز سده ی بیستم میلادی نهضتی آیینی و مدرنیست در شمال کردستان به رهبری"سعید کوردی"ظهور کرد که بعدها به عنوان"نهضت سعید نورسی" شناخته شد.سعید که اهل روستای"نورس" بود در جنگ های بالکان و جنگ نخست جهانی فرمانده ی گروهی نیروی شبه نظامی بود و چنین شهرت یافته بود که در سال های جنگ گروه بزرگی از ارامنه از کشتار و قتل عام عثمانی ها در سال۱۹۱۵رهایی بخشیده است.
بزرگترین آرزوی این سردار کرد رورش مدنی ملت کرد و گشودن اندیشه ی ایشان به سوی دروازه های تمدن بود. از نگاه او طریقت های آیینی گوناگون عامل توسعه نیافتگی ملت کرد در طول تاریخ بوده است به همین دلیل نظریه ای آیینی -علمی برای خروج از این بن بست فکری یشنهاد می کرد.
سعید نورسی در سال ۱۹۲۰مبارزه ی مسلحانه را رها و به نوشتن روی آورد. "رساله ی نور" که کتابی درباره ی مسایل اخلاقی و آیینی بود متن نوشته ی مقدس این نهضت به شمار می آید که از آن س به نام"نورجوسی"شناخته شد و اگرچه از سوی دولت ترکیه به عنوان "کتاب ممنوعه "شناخته شد اما به زودی جایگاه واقعی خود را یافت و در اندیشه و عمل دهها هزار انسان جای گرفت.
"مارتین وان برونسین"کسانی را دیده است که همزمان نقشبندی و نورجوسی بوده اند.از نگاه این آیین پژوه نهضت نورجوسی بسیار مترقی و دارای ارزش های آیینی-علمی بوده است.
***
علاوه بر نورجوسی ها در این منطقه از کردستان طریقت های دیگری چون "تیجانی" و "بکداشی" وجود دارند که بالغ بر سی هزار نفر جمعیت دارتد.
تیجانی ها همچنین پیروانی در سوریه و در "جبل الاکراد" و شمال "حلب" نیز دارند.
طریقت حقه
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
HAGHE RELIGION
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
در سال1920و در نتیجه ی توسعه و گسترش باور و نادیشه ی طریقت نقشبندیه پدیده ای فکری-روحی و بهتر بگوییم اجتماعی در منطقه ی "سورداش" در جنوب کردستان ظهور کرد و از ان به بعد "شیخ عبدالکریم شدله" شیخ طریقت نقشبندیه در منطقه نقشی محوری یافت.
چنین پیداست که "شیخ عبدالکریم" خواسته است طریقت نقشبندیه را از آیینی که تنها غایت آن"فنا فی الله" است به آیینی اجتماعی و "برابری خواه" متحول گرداند.بدین ترتیب شیخ فتوای برابری و یکسانی و مالکیت اشتراکی برای ژیروان خود صادر کرد.
این فتوای جسورانه آن هم در جامعه ای فئودالی و مبتنی بر سیستم مالکیت خصوصی اقدامی ساختارشکن به شمار می امد و به زودی با مقاومت شدید خوانین و شیوخ و اخوندهای محلی مواجه گشت.
نام"حقه" از این روی بر پیروان این طریقت نهاده شده است چون ایشان مکلف و موظفند در حیات روزانه ی خود به شدت از "حق" و "حقیقت" حتی در صورتی که بر خلاف مصالح ایشان باشد دفاع کنند.
شیخ عبدالکریم و پیروان او بر خلاف سایر ادیان و مکاتب به جای انتظار برای ظهور موعود عدالت گستر و باوری ایده الیستی رویه ای واقع گرایانه در پیش گرفته و خود به دنبال عملی ساختن اندیشه ی عدالت خواهی رفتند.
"حقه" به زودی نماز را به کناری گذاردند و برای تبیین این باور خود از قران استدلال آوردند که در یکی از آیات می فرماید:"واسجد لربک حتی یاتیک الیقین"(بر خداوند سجده کن تا زمانی که به یقین دست یافتی).
و چون "حقه" به "یقین" دست یافته اند بنابراین دیگر فرض نماز بر ایشان واجب نیست.
از انجا که باور اشتراکی در میان "حقه" صورت عملی به خود گرفت و مالکیت خصوصی از میان رفت اتهام"کمونیسم" بر ایشان وارد و "مامه رضا" رهبر ایشان در سال۱۹۴۴بازداشت شد.
مهمترین دیدگاه های"حقه" عبارتند از:
۱.برادری:تمام پیروان حقه اعم از زن و مرد خواهر و برادر یکدیگر هستند.
۲.حقیقت:پیروان حقه در هر زمان و تحت هر شرایطی باید طفدار حق و حقیقت باشند.
۳.زندگی اشتراکی:مالکیت خصوصی وجود ندارد و تمام پیروان زندگی اشتراکی دارند.
۴.ابونه:هریک ز پیروان ماهانه باید مبلغی معین به عنوان آبونه بپردازد.
۵.حق اظهار نظر:تمامی تصمیمات حقه باید با حضور و نظر اکثریت پیروان اتخاذ گردد.
۶.آزادی زنان: زنان از هز نظر با مردان برابرند.
۷.روش: راستگویی و دلپاکی و اصالت جمعی
۸.تشکیلات: در هر مکانی که چند پیرو حقه گرد آیند باید تکیه ای برپا و"سرتکیه" انتخاب کنند
حقه مقام زن را تا جایی ارتقا می دهد که کردشناسانی چون "ادموندز" و "هینی هارالد هانسن" از ان به عنوان نوعی آیین "زن پرست "سخن به میان می آورند.
این مساله بدین خاطر عنوان شده است که زنان حتی از ایجاد ارتباط جنسی با مردان نیز معاف شدند.یکی از مردان حقه می گوید:"از هنگامی که به این آیین روی آورده ام احساس جنسی را به فراموشی سپرده ام".
اما یکی از زنان حقه نیز می گوید:"هنگامی که زن و مردی در کنار یکدیگر می خوابند کوهی در میان ایشان خواهد بود".
این رادیکالیسم ایینی تا بدان پایه رسید که "حه مه سوور"که پس از "مامه رضا" به مقام رهبری حقه رسید حتی فتوای حرمت بچه دار بودن را صادر و به این ایه از قرآن استدلال نمود:"واعلموا ان اموالکم و اولادکم فتنه".
نهضت آیینی حقه اگرچه در طول زمان دچار استحاله شد اما به جهت بسیاری اصول و باورها قابل مقایسه با دو نهضت بزرگ "مزدکی" و "خرمی" است
اهل حق (كاكهیی)
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
AHLE_HAGH
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
اهل حق یكی از جمعیتهای اتنو- آیینی در قوارهی جغرافیایی كردستان به شمار میآید كه واجد باورهای آیینی متمایز و رسوم منحصر به خود است.
نام واقعی این جمعیت آینی "اهل حق " است و نزد ایشان نیز بسیار متبرك است اما بخشی از جمعیت آنها كه در كردستان (عراق ) زندگی میكنند با نام "كاكهیی" شناخته میشوند اگر چه نام آنها نزد پژوهشگران و محققان آیین پروژه "علی اللهی " است.
سكونتگاه اهل حق به لحاظ جغرافیایی، بیشتر مناطق مرزی كردستان در كشورهای ایران و عراق است و بخشهای كوچكی از آنها در قالب گروههای اقلیت در كشورهای دیگر زندگی میكنند. در بخش ایرانی كردستان، میتوان از مناطق محل سكونت آنها بدین ترتیب نام برد:
” كرند“، ”پردیور“ ”زهاب “، "كرمانشاه" و ”لرستان“. هم چنین جمعیت كوچكی از ایشان در شهرهایی چون شیراز، همدان و قزوین زندگی میكنند و اقلیتی نیز در آذربایجان ساكن هستند.
در بخش عراقی كردستان نیز؛ سكونتگاههای عمدهی اهل حق شامل: ههورامان لهون، كوه شنرویه و روستاهای هاوار؛ چالان ، دره توی و ژاورو است؛ در اطراف كركوك روستاهای متیق، توپزاوه؛ علی سرا، جنگلاوه، لهیب، زنقر، در حومهی موصل روستاهای متراد، سفید، تویله بن، هوردك، كهلهبور؛ كزكان و كلك و در حوزهی جغرافیایی خانقین، روستاهای، میخاس، شیخ رحیم، پویكه و چمچقل. (در برخی روستاها میتوان به اقلیت مسلمان هم برخورد كرد).
همچنین جمعیت قابل توجهی از اهل حق در "مندلی" و در محلهی ”قلم حاجه“ زندگی میكنند و حدود500 الی 1000 نفر از ایشان در شهرك "كویز" از توابع "اربیل" سكونت دارند.
بسیاری از نویسندگان و اهل قلم بر این باورند كه جماعتی از اهل حق در كردستان (تركیه) نیز زندگی میكنند اما اینها در واقع "علوی قزلباش" هستند و اگر چه به لحاظ باورهای آیینی، قرابت هایی با اهل حق دارند و احساس آیینی نزدیكی میان آنها وجود دارد اما به طور کلی از یكدیگر متمایز هستند.
"شپاژنیكوف" با احتساب "علویهای قزلباش" در جنوب شرقی تركیه ، جمعیت اهل حق را بین 3 تا 5 میلیون نفر بر میشمارد. هر چند ”و.ایوانف“ نیز اقلیتی از پیروان اهل حق را در قفقاز به این جمع میافزاید اما به جغرافیای دقیق محل سكونت آنها اشاره نمیكند. در كنار اینها، "رشید یاسمی" ادعا میكند بخش قابل توجهی از پیروان این آیین در "هندوستان" زندگی می کنند.
با تمام این تفاصیل به دلیل پارهای محدودیتها و همچنین پراكندگی جغرافیایی، نمیتوان جمعیت اهل حق را به طور دقیق تعیین كرد. در كنار اینها باید اضافه نمود كه در میان پیروان این آیین علاوه بر كردها، پیروانی از فارس و ترك نیز وجود دارند. این موضوع هنگامی بیشتر اهمیت مییابد كه بدانیم یك پژوهشگر اهل حق، ایران، عراق ، تركیه، سوریه و لبنان را نیز به عنوان سكونتگاه اهل حق بر میشمارد كه گمان میرود مقصود نویسنده علویهای تركیه و دروزیهای سوریه و لبنان نیز باشد.
اهل حق به لهجهی "گورانی" تكلم میكنند. "و.ژوكوفسكی" اهمیت لهجهی گورانی را در دو بعد مورد توجه قرار میدهد:
نخست از این نظر كه اهل حق را دارای لهجهی منحصر به خود میداند و دوم آنكه عمدهی جمعیت اهل حق به این لهجه تكلم میكنند.اما "گوران"ها لهجهی خود را "ماچو" میگویند كه لهجهای آیینی در منطقهی "شنرویه" بوده و ادبیات ”اهل حق“ نیز بدین زبان نگاشته شده است.
برخی نویسندگان "حقه" بر این باورند كه ساكنان "شنرویه" اكنون دیگر به لهجهی "ماچو" تكلم نمیكنند و "سورانی" زبانند اما لهجهی "ماچو" به عنوان یك دیالكت درون آیینی هنوز هم زبان غالب پیروان اهل حق در كركوك و موصل و خانقین است. از این نگاه "ماچو" زیر شاخهای از شاخهی "گوران" است. راجع به "گوران" هانیز "مینورسكی" سكونتگاههای عمدهی ایشان را این گونه نام میبرد:
"گورانها" ساكنان اصلی مناطق مرزی كردستان – حد فاصل كرمانشاه و بغداد – در امتداد رود سیروان و همچنین منطقه ههورامان هستند. همچنین از پاوه تا ویرانههای "دینهور" نزدیك كرمانشاه نیز ساكن هستند و به لهجهی "گورانی" تكلم میكنند. "زازاها" نیز كه در منطقهی "درسیم" متمایز " مابین" "موش" و"ارزنجان" سكونت دارند "گورانی" زبان هستند.
ذكر این نكته نیز ضروری است كه تمام "گورانی" زبانان لزوماَ پیرو آیین اهل حق نیستند و اگر چه "یاسمی " تمامی "گوران" های منطقهی كرمانشاه را "علی اللهی" ی می داند، اما در میان آنها میتوان به مسلمانان شیعه و سنی نیز برخورد كرد.
كونفسیونیم اهل حق (كاكهیی)
همچنانكه پیشتر اشاره شد پیروان اهل حق از نگاه غیر خود (اگزوكونفسیونیم) به نام "علی اللهی" شناخته شدهاند. این باور، تنها بازتاب گوشهای از اعتقادات اهل حق است چون از نگاه ایشان علیبنابیطالب (ع) تجسید خدا بر روی زمین بوده است. با این وجود ، نباید این نام را به اهل حق اطلاق نمود چون اهل حق تجسیدهای خدایی بسیاری دارند و اگر چه حضرت علی (ع) نخستین آنهاست اما تجسید اصلی و در واقع بزرگترین ایشان، "شاخوشین" و سلطان ایساق (اسحاق ) است كه نزد "حقه" بلند پایهتر از علی (ع ) است. به همین خاطر "و.ژكوفسكی" میگوید: “ .... بر همین اساس میتوان ایشان را عیسی اللهی و ابراهیم اللهی نیز نامید چون مقام عیسی و ابراهیم از علی بالاتر و برتر است.
اگر چه در آیین اهل حق نمیتوان اثری آیینی ابراهیم (ع) و عیسی (ع) یافت اما "مینورسكی" نیز با انتقاد از نام "علی اللهی " آن را نمی پسندد.
به باور ما ، این نام (علی اللهی) از سوی مسلمانان به آنها داده شده است چون مسلمانان در میان همهی "تجسید"های خدایی اهل حق "علی" (ع) را به خوبی میشناسند از یك سو و از سوی دیگر نیز پذیرش این نام از سوی پیروان، نمیتوانسته برای آنها بدون فایده باشد چرا كه نزدیك شدن آنها به اهل تشیع- حتی اگر شیعه افراطی نیز نامیده شوند- موقعیت امنیتی خوبی برای به آنها به ارمغان آورده است. جدای از اینها "علی" (ع) نزد اهل حق دارای جایگاه والایی است. به عنوان مثال "سلام علیك" معمولی آنها به صورت "یا علی" و پاسخ "مولا علی" انجام می گیرد.
همچنانكه گفته شد اینان خود نام "اهل حق" را برای خود پذیرفته و بر این باورند كه ”دارای باور حقیقی“ هستند اگر چه این نام نیز نمیتواند یك "اسم خاص" باشد چرا كه پیروان هر آیینی خود را "حامل حقیقت" میدانند.
”اهل حق “ با دو واژهی دیگر نیز شناخته میشوند که یكی "یارسانی" و آن یك "كاكهیی" است. در مورد واژهی نخست این باور وجود دارد كه "یارسان" همان "یارستان" به معنای سرزمین یاران است. در این حالت، "یارسان" یك نام جغرافیایی (توپونیمیک) و نه یك نام آیینی (كونفسیونیم) است از این رو نمیتوان بر این معنا تكیه كرد اما معنای دیگر این واژه (یارسان) شاید به واقعیت نزدیكتر باشد:
واژهی "سان" نزد مردم ههورامان به معنای "سلطان" است و "یارسان" به معنای كلی "یاران سلطان" - كه مقصود همان سلطان ایساق (اسحاق) است- میآید. این باور هنگامی بیشتر تقویت میشود كه بدانیم "سان" یك واژهی كردی به معنای "بزرگ" با "جاودان" است و "سلطان" نیز به "بزرگ" و "جاودان" تعبیر میشود.
اما واژهی "كاکهیی" نیز كه در كردستان (عراق) متداول است از "كاكه"ی كردی به معنای "برادر بزرگ" اخذ شده و "كاكهیی" منتسب به "كاكه" است.
دربارهی ریشهی این واژه ، "كاكهیی" ها داستانی دارند كه غالبا به آن اشاره میكنند:
" ... شیخ عیسا پدر سلطان ایساق (اسحاق) و برادر او در روستای "برزنجه" در حال سقف گذاری بنای " تكیه" بودند كه یكی از چوبهای ستون كوتاه آمد و به دیوار مقابل نرسید. سلطان ایساق (اسحاق ) انتهای چوب ستون را گرفت و خطاب به برادر در آن سوی دیوار گفت "كاكه رای كیشه" (برادر بكش).معجزهای اتفاق افتاد و چوب ستون تا سر دیوار كشیده شد. این معجزه سبب شد نام "كاكهیی" برای نامیدن پیروان این آیین باب شود.
این افسانه تاكنون نیز در میان اهل حق رواج دارد اما دربارهی این واژه ، میان پژوهشگران گوناگون، آرای متفاوتی وجود دارد.
از نگاه برخی از پژوهشگران، "كاكهیی" نام یكی از عشار كردستان است. اگر چه در تمامی كتب و كلام مقدس این آیین، به چنین واژهای تحت عنوان نام عشیره اشاره نشده و از عشایر دیگری چون قبلتاس، جاف، نانكلی ، دیلفی، و بلباس و حتی شكاك سخن به میان آمده است. به همین خاطر، نام "كاكهیی" را بهتر است به همان پیروان سلطان ایساق (اسحاق) اطلاق كرد چون در میان عشایر سنجابی، لك و جاف، علاوه بر اهل حق، پیروان مذاهب شیعه و سنی نیز وجود دارند و به همین قیاس، در میان ملیتهای ترك و عرب و فارس نیز میتوان پیروان اهل حق را یافت. به لحاظ نگاه منطقی (Logical) ، هر دو واژه "كاكه" و "یار" به یك معنا میآیند و اهل حق چون خود را " یار سلطان ایساق" (اسحاق ) میدانند؛ یكدیگر را نیز بردارد و "یار" یكدیگر میخوانند، "برادری" و "اخوت" بنیاد مهم باور و دگمای اهل حق است و تمامی پیروان این آیین "برادر" و "كاكه"ی یكدیگر و "كاكهیی" نیز به همین معنا اشاره دارد. آنچه این باور را بیشتر به یقین نزدیك میكند آن است كه "كاكهیی"، نام آیینی است كه پیروان اهل حق به خود دادهاند (ایندوكونفسیونیم) و برای این واژه ارزش فراوانی قائل هستند. به همین به خاطر، هم ردیف قرار دادن واژهی "كاكهیی" با واژگانی چون "مسیحی" ، "عباسی" ، "ابراهیمی" و ... كه دیگران به پیروان اهل حق نسبت دادهاند (اگزوكونفسیونیم) فاقد استنادات كافی است.
در این میان، ملیتهای مجاور” اهل حق نامهای دیگر به جز "علی اللهی" برای ایشان به كار میبرند. "و.ژوكوفسكی" میگوید:"ایرانیها از اصطلاحات "كرد بچه"، و "خروس كش" نیز برای نامیدن پیروان اهل حق استفاده میكنند."
این مساله نیز چندان محل شگفتی نیست چرا كه نباید انتظار داشت همسایگان اسامی و واژگان خوشایند برای نامیدن یكدیگر به كار برند. به هر حال، در اصطلاح "كردبچه" كرد نژاد بودن اهل حق مورد تأكید قرار گرفته و در عبارت دوم یعنی "خروس كش" به یكی از مراسم آیینی اهل حق یعنی "قربانی خروس" اشاره شده است.
دربارهی اهل حق، تاكنون بسیار اندك نگاشته شده و آنچه به قلم آمده است خالی از اشكال نیست. یكی از نخستین پژوهشگرانی كه به تحقیق دربارهی اهل حق پرداخته است "میجرراولینسون" است. از نگاه او خداوند در این آیین، در كالبد "بنیامین"، "موسی"، "داود" ، "الیاس" و "سلمان فارسی" متجسد شده است.
به باور او اهل حق "هفت تن" را میپرستند. اما در واقع این پرسوناژها، تجسد خدایی نیستند بلكه در زمرهی ملایكند و "هفت تن". ( هفت پیران ) را نمیپرستند بلكه نزد ایشان، مقدس هستند.
"عباس عزاویه" دربارهی اهل حق آرای متفاوت و بعضا متناقضی دارد. وی در ابتدای پژوهش خود براین باور است كه "كاكهیی" طریقتی به نام "فتوه" یا "اخیه" در عراق به رهبری "ناصرالدین بالله" خلیفهی عباسی بودهاند. در همان متن به این نكته اشاره میكند كه سلطان ایساق (اسحاق) بنیانگذار جمعیت "اسحاقیه" بودهاست. چند پاراگراف بعد از همان نویسنده میخوانیم كه "اهل حق" ، "كاكهیی" های پیرو "منصور حلاج" بودهاند.
”ای. آ . بلیایف“ جز "علی " (ع) تجسید خدایی دیگری برای اهل حق قایل نیست و در بخش دیگری از پژوهش خود، باورها و سنن آیین مسیحیت را وارد آیین اهل حق میكند. گمان میرود وی نیز به مانند بسیاری دیگر از محققان، اهل حق و علویان قزلباش را که حامل برخی سنن مسیحیت هستند از یك چشمه فرض میكند.
اما "واسیلی نیكتین" بر خلاف "بلیایف"، به هیچ گونه سنتهای آیین مسیحی در میان اهل حق اشاره نمیكند اما بر این باور است كه پیروان این آیین در تركیه نیز از جمعیت قابل توجهی برخوردارند. بیگمان مقصود نیكیتین از پیروان اهل حق در تركیه، "همان علوی" ها هستند اما تفاوت او با پژوهشگر اخیر، عدم اشاره به سنن آیین مسیحیت است.
"شاكر خسباك" با تكرار ادعاهای "راولنیسون" بر این باور است كه از نگاه اهل حق، خداوند در كالبد "بینیامین" ، "موسی" ، "داود" ، "مسیح"، "محمد " (ص) ، "با یادگار" ، اما حسین (ع) و هفت تن متجسد شده است. وی بدون اشاره به واژهی ”اهل حق“ برای نامیدن پیروان این آیین ، "كاكهیی" و "علی اللهی" را متمایز و جدا از یكدیگر میداند.
به باور "محمد جمیل روژبهیانی" ، "كاكهیی"، ادامهی آیین باستانی كوردی "دئیوهیسنا" یعنی "پرستندگان داو" است كه داو از "دیاوی" گرفته شده و نزد ایزدیها به ”تاوس“ و ”كاكهیی“ها به "داوود" تغییر شكل یافته است. این در حالی است كه هیچ سندی برای اثبات این ادعا ارایه نمی کند.
”س.ل.واسیلیف“ نیز براین باور است كه "علی" (ع) تجسید خداوند بوده و هم او در كالبد همهی پیامبران و امامان متجسد شده و سرانجام در كالبد "مهدی" موعود ظهور مییابد. این در حالی است كه نزد اهل حق، تجسیدهای دیگری نیز وجود دارند و موعود آخرالزمان، تجسید علی(ع) نیست بلكه تجسید دیگری از خدا به نام "شاخوشین" است.
در این میان "ا.م. منتشویلی" در همان ابتدا دچار اشتباه شده و نام "سلطان ایساق" (اسحاق) را به چند شیوه درمی آورد. نامبرده ابتدا از واژهی "ایشاك" استفاده كرده كه گمان میرود استنباط او از واژهی انگلیسی IShaq باشد كه نخستین بار "ادموندز" به كار برده است. وی در بخشهای دیگری از متن پژوهش خود به اسامی چون "زوهاك"، "زوهاب" و "اسحاق" نیز اشاره میكند.
”منتشویلی“ نیز نیز چون "نیكتبین" ردپایی از آیین مسیحیت در "اهل حق" نمیبیند و به طور كلی منكر وجود باورهای مسحیت در این آیین است.
اما یكی از پژوهشهای علمی دربارهی اهل حق، متن نوشتهی ”و.ژوكوفسكی“ است كه نخستین تحقیق جامع دربارهی این آیین به زبان روسی در مورد پیروان اهل حق ”شیراز“ است. ژوكوفسكی به بررسی آیینها و مراسم پیروان اهل حق در این منطقه پرداخته اما به سادگی از كنار تاریخ آنها گذاشته است.
مهمترین پژوهش دربارهی اهل حق مربوط به "و.مینورسكی" است. وی نخستین بار كتاب "سرانجام" -كتاب مقدس اهل حق- رااز روی متنهای "گورانی" و "فارسی" و "آذری" به روسی برگرداند و مقدمهای به زبان فرانسوی بر آن نوشت. به جرأت میتوان گفت هیچ پژوهشی در مورد اهل حق بدین پایه كامل و جامع نبوده است و هر پژوهشگری ابتدا باید به كارهای "مینورسكی" دربارهی اهل حق مراجعه كند تا به دركی اولیه و تقریباَ صحیح از این آیین دست یابد.
”مینورسكی“ همچنین دو مقالهی ارزشمند در "دایره المعارف اسلام" به زبان انگلیسی نگاشته است كه یكی دربارهی دگماو باور آیینی اهل حق و آن دیگری به ”سلطان“ (اسحاق) پرداخته است.
در مورد سلطان ایساق (اسحاق) ، مینورسكی او را شخصیتی واقعی میداند كه به باور اهل حق، تجسید خدایی بسیار مقدس اهل حق است. از همین رو، به بررسی ارتباط اهل حق و آیین آنها با سلطان ایساق (اسحاق) پرداخته است.
”مینورسكی“ به بسیاری از وجوه سری درون آیین اهل حق نیز اشاره كرده است. از نگاه او آیین اهل حق، یك آیین ”سینكریتی“ یا التقاطی است و اگر چه نوعی رادیكالیسم شیعه به آن نسبت داده میشود اما به طور كلی متمایز از مذهب شیعه و یك نظام آیینی كاملاَ مستقل است.
باید به این نكته نیز اشاره كرد كه نویسنده علیرغم دقت بسیار در تشریح آیین اهل حق، این آیین را در كنار "علوی" "شبك" ، "سارلی" و "علی اللهی" قرار داده است اگر چه هر یك را نظام آیینی مستقل میداند.
اما "و. ایوانف" در متن نوشتهی خود دربارهی اهل حق، مجموعهای از آیات مقدس اهل حق را از فارسی به انگلیسی برگردانده و در مقدمهی اثر خود، به برخی ویژهگیهای اولیهی این آیین اشاره نموده است.
وی پس از بررسی تطبیقی آیین اهل حق ، سرانجام به این قناعت دست مییابد كه آیین اهل حق از "اسماعیلیه" جدا شده و نهضت "پاولیکانی" مسیحی نیز تأثیر بسیاری بر آنها نهاده است.
از دیگر آثار قابل توجه در رابطه با اهل حق، میتوان به كتاب "محمد امین ههورامانی" به نام "كاكهیی" اشاره كرد. نویسنده علاوه بر انتشار دو متن مقدس كاكهیی به لجهه گورانی یعنی "سرودهای دینی یارسان" و "دفتر رموز یارسان" و ترجمه و تحلیل آنها به زبان "سورانی" تلاش كرده است ارتباطی میان این آیین و آیین زرتشتی بیابد اما نتوانسته است مدارك قابل اثباتی ارایه كند.
به طور كلی ، بیشتر پژوهشگران بر این باورند كه "اهل حق" مذهب و نه آیین است. به باور ما، به جهت آنكه اهل حق دارای نظام آیینی ویژه و دگما و شیوهی پرستش خود هستند، تكست و متون مقدسی دارند كه در آن به جمیع خدایان (پانتیون)، افسانهی آفرینش جهان (كوسموگونیا) و افسانهی پایان جهان (اسكاتولوگیا)اشاره شده و همچنین آداب و رسوم و شعایر منحصر به خود دارند، از آیین آن ها به عنوان یك "دین" نام برده میشود و تأثیر سایر ادیان و مذاهب از جمله اسلام و شیعه بر آنها طبیعی مینماید چرا كه تمام ادیان و مذاهب از یكدیگر تأثیرات متقابل پذیرفتهاند.
دگماهای اهل حق
آنچه سیمای آیینی یا طریقت آیینی به اهل حق میبخشاید؛ دو مبدأ تصوف و به ویژه تصرف افراطی یعنی "وحده الوجد" و "حلول" یا "تجسید" است.
"وحده الوجود" كه با نام ابن عربی (1240-1165) شناخته میشود، خداوند را به مثابه یگانه واجب الوجود از دو منظر مینگرد: سویهی پنهان كه نه احساس ، نه شناخته و نه رویت میشود.و به هیچ عنوان امكان "پلورالیستی" در آن وجود ندارد. سویهی آشكار (ظاهر) كه خداوند، خود را در آنچه آفریده آشكار میسازد. بدین ترتیب ، "وجود" از نگاه "ابن عربی" نقش آینهی "مطلق"(رها) است یعنی آینهای كه خداوندگار مطلق و واحد در آن بازتاب می یابد.
برای روشن شدن اندیشهی "وحدت وجود"، به چند مصراع از سرودههای "میرزا غالب" (1869-1797) شاعر بزرگ هند اشاره میكنیم:
دنیا چیست؟ آینهی حقیقت است.
ظاهر آن ؛ جایگاه نگرش عمیق به خداوندگار
در كوچكترین اجزاء
تا با دیدگان خود
نشانهی خالق یگانه را دریابی.
در ”تذكرهی اعلا “ی اهل حق كه ”ایوانف“ از فارسی به انگلیسی برگردهاند است، شعری با همین مضمون یافت میشود كه آینهی تمام نمای "وحدت وجود" است:
پس تمام اشیاء نور حق است.
این منزل پاكان و راستان است.
”و.ژوكوفسكی“ دربارهی "وحدت وجود" نزد اهل حق میگوید:
" آیین اهل حق، وجود خداوند را در تمامی اشیاء باور دارد، از نگاه اهل حق نور خدا در تمام اشیاء -حتی در جانوران- نیز وجود دارد بنابراین آزار جانوران موجب خشم خداوند است."
مبدأ دوم پس از "وحدت وجود" نزد اهل حق، "تجسید خدایی" یا "حلول" است. تجسید از بنیادهای آیینی اهل حق به شمار میآید. از نگاه اهل حق، خداوند چندین بار به صورت آدمیزاد ظاهر شده و با زندگی در میان جهان انسانها، راه راست را به آنها نشان داده است.
اهل حق، تاریخ آیین خود را به هفت مرحله تقسیم میكنند. آنها بر این باورند كه خداوند تنها هفت مرتبه در كالبد انسان ظاهر نشده است و تجسیدهای خدایی فراوانند اما مهمترین تجسیدهای خدایی در واقع شش تجسید هستند.
مبدأ دیگر در میان دگماهای اهل حق، "دونادون" یا تناسخ (Metempsyhos) است.
به باور اهل حق، هنگامی كه كسی میمیرد، اگر در زندگی، انسان پرهیزكاری بوده است ، روح او در كالبد عالی تری آشكار و به صورت انسانی والاتر ظاهر میشود.
اما اگر در زندگی نخست خود انسان ناپرهیزكاری بوده است روح او در كالبد یك جانور درنده ظهور مییابد. اهل حق دربارهی مرگ بر این باورند كه : ” مرگ چون شنای مرغابی است. از یك سو سر در آب فرو و از دیگرسو، سر از آب بیرون میآورد“. آنها بدین خاطر از واژهی "دون" (در دونادون) استفاده میكنند چون واژهای تركی و به معنای "لباس عوض كردن" است.
براساس این مبدأ آیینی، هر انسان باید هزار و یك مرتبه مرگ و زندگی را تجربه و به اصطلاح، باید لباس عوض كند. جالب اینجاست كه "دونادون" به خداوند نیز تعمیم مییابد و آفریدگار نیز باید هزار یك مرتبه در كالبد انسان متجسد شود.
به باور اهل حق، نظام جزا و پاداش نزد انسانها در زنده و مرده شدن هزار و یك بارهی آنها نظم مییابد. بدین ترتیب كه انسانهای نیك با مرگ و زنده شدن در قالب یك كالبد عالیتر و انسانهای بد در یك كالبد پست تر (درندگان یا دامها) پاداش و جزا میبینند و سرانجام در كالبد هزار و یكم به پاكی كامل رسیده در مقام فرشتگان تثبیت میشوند. بر این اساس، آخرین مرحلهی حیات انسان، حیات فرشتگان است. هر انسان پس از گذراندن این دوران پر فراز و نشیب به این مقام نایل می آید و پس از گذار انسانها از این دوران، "شاخوشین" ظهور میكند. اندیشهی بازگشت "شاخوشین" به زمین، همان باور ادیان به ظهور منجی آخر الزمان است كه در ادیان و مذاهب گوناگون آمده است اما نقطهی تمایز اهل حق از سایر ادیان آن است كه در مذاهب و ادیان دیگر منجی موعود، انبیا و امامان هستند كه پیش از "روز رستاخیز" برای استقرار عدالت بر روی زمین و هدایت انسانها به راه راست ظهور میكنند اما "شاخوشین"، ذات حق، و ظهور او به معنای "آخر الزمان" است و با ظهور او جهان به پایان میرسد.
در این میان، اهل حق در برخی اشارات خود، به "دوزخ و فردوس" نیز اشاراتی دارند كه این ممكن است باور آنها در مورد پیروان سایر ادیان باشد. از نگاه اهل حق، پیروان هر آیین ، براساس اندیشهی آیینی خود "جزا و پاداش " میبینند و نظام جزا و پاداش هر آیین، منحصر به آن آیین است. به همین خاطر، در یكی از متون مقدس اهل حق میخوانیم كه سلطان ایساق (اسحاق) ، "قانون گردو شكنان" را آفرید تا هر كه گردو بشكند از آتش دوزخ مصون ماند. آشكار است كه از نگاه اهل حق، دوزخ و بهشت نه برای اهل حق بلكه برای پیروان سایر ادیان است.
به باور اهل حق، روز قیامت در منطقهی "شارهزور" به وقوع خواهد پیوست. اهل حق "شارهزور" را "شاظهور" (به معنای مكان ظهور شاه) یعنی مكان ظهور "شاخوشین" میگویند.
به باور اهل حق، همواره در وجود انسان میان ”عقل“و ”نفس“ مقابله وجود دارد." عقل" از این نگاه ، سرچشمهی تمام نیكیها و "نفس" منبع همهی "بدبختی" هاست. انسان نیز در انتخاب خود مختار است و بر بنیاد انتخاب خود به سعادت یا شقاوت دست خواهد یافت.
این باور، سیمای عقلانی به دگمای اهل حق میبخشد، اگر چه عقلانیت، آیینی و آرمانگر ایانه است و به مثابه دیگر ادیان، سیمای ایده آلیستیك دارد و بر خلاف مكاتب انسانی، علمی و ماتریالیستیك نیست.
در مبارزهی میان عقل و نفس ، گاهی نفس به طور كلی چیره شده و شیرازهی حیات را در معرض تهدید قرار میدهد. در این حالت، "شاخوشین" ناگزیر در كالبد آدمی ظاهر شده و با سامان دادن به اوضاع ، نوع انسان از انحراف رهایی می بخشد.
در آیین اهل حق ، انسان در برابر كردار و رفتار خود مسوول است چون مختار است. او از میان "عقل" و "نفس" اقدام به انتخاب میكند. شیطان و نیروی اهریمنی نزد اهل حق وجود ندارد بلكه هر آنچه هست از درون آدمیزاد و "عقل" یا "نفس" او سرچشمه میگیرد. شایان توجه است كه ایزدیها نیز به همان شیوه میاندیشند.
"و. ایوانف" درمورد نگاه اهل حق دربارهی "شیطان" میگوید كه اهل حق از به نام خواندن شیطان پرهیز میكنند. در نوشتههای اهل حق، نام شیطان تنها یك بار در داستان خلقت آدم و سجدهی ملایك به كار رفته و از او با عنوان "راندهی رجیم" یاد شده است.
”وان برونسین“ در پژوهش خود به این مسأله اشاره میكند كه اهل حق در "دالاهو" مانند "ایزدیهای" شیطان را حرمت میگذارند و او را "ملك طاووس " می خوانند اما اهل حق این نکته را انكار و منتسب شدن این نگاه به خود را ناشی از نگاههای بیرون از خود میدانند.
در واقع، ”بنیامین“ نزد اهل حق جایگاهی چون "عزازیل" (شیطان) در اسلام و ”ملك طاووس“ در آیین ایزدی دارد. روایت اهل حق از ”بنیامین“ بدین گونه است كه هنگامی كه خداوند انسان را آفرید به تمام فرشتگان فرمان داد بر انسان سجده برند همهی ملایك اطلاعات كردند الابنیامین. او خود را آفریده از نور خدا دانست و انسان را به دلیل آنكه از گل سرشته شده بود شایستهی سجده کردن ندانست. خداوند این استدلال را پذیرفت و بنیامین را بخشود.
آیین اهل حق، نقش منفی دیگری برای بنیامین قایل است. گویا روزگاری، بنیامین در دون "عقاب" بوده و پرندگان دیگر را بسیار آزرده است. آنها نیز شكایت به درگاه خداوند میبرند. خداوند بنیامین را اسیر و در زیر كوه، "چادرگه" در "شنرویه" زندانی میكند. به باور اهل حق، وی هنوز هم زندانی است و علت زمین لرزه در این منطقه، تلاشهای نافرجام بنیامین برای رها كردن خود از زیر كوه "چادرگه" است. بدین ترتیب، جدای از این اشارات موجز، به موضوع شیطان و نیروهای اهریمنی اشاره دیگری نشده است
5:18
اهل حق (كاكهیی)-بخش دوم
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
تجسید خدایی
از نگاه اهل حق، خداوند چندین بار به شیوهی آدمیزاد در میان انسان ظاهر شده و این كار تا "دون" هزار و یكم ادامه خواهد داشت. سرانجام در آخرین "دون" به شیوهی "شاخوشین" ظهور و ندای آخرالزمان را سر خواهد داد.
همهی پژوهشگران اهل حق بر این باورند كه پیروان این آیین قایل به هفت "دون" (تناسخ) خداوند و تجسد او در كالبد انسان هستند. این هفت كالبد عبارتند از: "خاوندگار"، "علی"، "شاخوشین"، "سلطان ایساق"، قورمز (شاقلی ویس) ، محمدبگ و خان آتش، اما بلافاصله باید به این نكته توجه كنیم كه چرخ نخست ، مربوط به تجسید خدایی نیست چون "خاوندگار" ذات حق است كه جهان و آدم و ملایك (جبرییل، اسرافیل، مكاییل، عزراییل، رزبار) را آفریده است. رویدادهای این عصر (چرخ) در بسیاری از موارد، شباهتهای بسیاری به داستانهای اسلامی دربارهی آفرینش، آفریدگار و ملایك دارند. عصر "خاوندگار" اهل حق از نگاه ما به روزگاران اسلامی باز میگردد كه این آیین از آن بر گذشته است و سند ما برای اثبات این مدعا آن است كه اهل حق، خود چرخ خاوندگار را "شریعت" مینامند. آنها مسلمانان را نیز "شریعت" میگویند. به همین خاطر میتوان گفت اهل حق، آیین اسلام یعنی شریعت را نخستین مرحلهی تاریخی خود میدانند با این تفاوت كه آنها بر این باورند كه اسلام نتوانست دوران سنتی را پشت سر گذارد اما اهل حق دوران گذار را به سلامت پشت سر نهاده و به دوران كنونی پای گذارده است.
نامیدن مسلمانان به نام "شریعت" از سوی اهل حق، احتمالاَ برای نشان دادن جایگاه نازلتر آنها در برابر جایگاه رفیع ایشان بوده است كه به مقام "حقیقت" دست یافتهاند. به همین خاطر نباید "خاوندگار" را به عنوان تجسید خدایی یا دون (تناسخ) نخست خدا در نظر آوریم بلكه این مرحله، خود آفریدگار است و در آن دوره، "زمان" آفریدگار نشده بود.
از نگاه اهل حق، نخستین "دون"(تناسخ) خدایی، ظهور خداوند در كالبد علی ابن طالب است. داستان آفرینش جهان و انسان نزد اهل حق بسیار كوتاه اما منحصر به فرد است. "خاوندگار" آدم را خلق و او را در كالبد علی آشكاری ساخت به این معنا كه رویدادها از چرخهی آدم یكسره به چرخهی علی (ع) منتقل شدند. اهل حق، چرخهی علی (ع) را "طریقت" میگویند.
در هیچ یک از منابع اهل حق، واژهی "طریقت" به لحاظ معنا، مفهوم و محتوا تجزیه و تحلیل نشده است اما میتوان احتمال داد كه این واژه ، اشاره به روزگار پیدا شدن "تصوف" و طریقت "درویشی" به ویژه در نظام مذهبی شیعه و كسانی است كه علی (ع) را به مرتبهی خدایی رساندند. این نیز باید در مرحلهی دوم اتفاق افتاده باشد كه اهل حق از آن دوران گذار نموده به دوران كنونی پای نهادهاند.
مهمترین رویدادهای این چرخه، چنانچه در منابع اهل حق آمده است، معراج پیامبر به آسمان است كه پیامبر در آن جا متوجه میشود خداوند همان علی (ع) پسر عموی خودش است. در این ملاقات، علی (ع) ، قرآن را به محمد پیشكش و فرمان میدهد تنها سیهزار واژه از قرآن برای امت خود بخواند وسیهزار باقیمانده را به عنوان "اسرار حقیقت" نزد خود نگاه دارد.
رویداد دوم كه از نگاه اهل حق اهمیت فراوان دارد آن است كه هنگامی كه علی (ع) "اسرار حقیقت" را بر روی پوست آهو نوشت آن را به همراه یك جام ماست در زیر زمین مسجد كوفه پنهان كرد و به یاران خود گفت:
"من رفتم. هنگامی كه خورشید سه بار بر روی زمین سجده برد یكی میآید و پوست نبشته را از زیر زمین بیرون می آورد. بدانید كه او علی است و میآید تا اسرار اهل حق را آشكار كند".
در متن "تذكرهی اعلا" آمده است كه علی (ع) میگوید: "آن كس پس از ششصد سال، از ولایت "فیلی" ظهور میكند پس از آن علی (ع) با آگاهی و رضایت خود توسط "ابن ملجم" به شهادت میرسد".
تجسید دوم خداوند "شاخوشین" است. رویدادهای این چرخه در لرستان (ولایت فیلی) اتفاق میافتند. مادر شخوشین "مامه جلاله" تنها دختر "میرزا امانه" بوده است.
روزی از روزها قطعهای كوچك از خورشید جدا و از دهان، وارد شكم "مامه جلاله" میشود. مدتی بعد، شكم "مامه جلاله" بالا آمده آثار بارداری در او ظاهر میشود. پدر و برادران "مامه جلاله" در صد كشتن او بر میآیند. برادران او را به جنگل میبرند تا با كشتن دختر، مساله را بپوشانند اما معجزهای روی میدهد و فرزند در شكم مادر به سخن میآید. این معجزه برادران را به خود میآرود. آنها "مامه جلاله" را با احترام به خانه بازمیگردانند. پس از سپری شدن دوران بارداری، فرزند از دهان مادر زاده میشود و به همراه او قطعه سنگی در لگن نوزاد میافتد كه برق آن، جهان را روشن می کند.
این موضوع همزمان یا یورش روم به منطقه است. میرزا امانه و اهالی، منطقه را ترك میكنند اما مامه جلاله و نوزادش آنجا میمانند چون كسی را یاران غلبه بر آنها نیست. سپس خورشید سه بار در پای فرزند به سجد می افتد.
كاك ردا(رضا) كه نزد مامه جلاله و فرزندش بازگشته است به یاد فرمایش علی (ع) افتاده و اسبی آماده میكند. نوزاد بر اسب سوار شده و در مسیر حركت به سوی كوفه، سپاه روم را در هم میشكند. این منطقه كه در اطراف كرمانشاه قرار دارد هنوز هم نام "رووم شكانه" (یعنی جایی كه روم شكست خورد) را بر خود دارد. پس از آن ”شاخوشین“، به جستجوی یاران بر میآید. شیخ كاك احمد و بابا بزرگ، شاخوشین را باز شناخته به او میپیوندند. سپس همگی نزد بابا طاهر همدانی و "كوری فهقی" و دیگر همراهان میروند.
پس از آن شاخوشین به سوی كوفه حركت میكند. در مسجد كوفه پوست نبشته و جام ماست را برداشته به یاران میگوید:"مردی میآید كه هفت نفر همراه دارد. او تمام این نوشتهها را برایتان میخواند. از جام ماست جرعهای به هر كدام از شما مینوشاند. او من و من هم او هستم". آن گاه ”شاه جهان“، جام ماست را بر سنگ حورین گذارد و خود به سوی دریا روان و در آن ناپدید شد.
چرخ "شاخوشین" به نام "معرفت" شناخته شده است. این نیز بدان معناست كه در این چرخ، انسان ، خداوند و آیین اهل حق را شناخته است چون شاخوشین ظهور كرده ، معجزه نشان داده و به انسانها پیغام داده است كه "حقیقت " در چرخهی بعدی آشكار میشود كه آن نیز سرچشمهی "معرفت" است.
چرخهی سوم كه مقدسترین و مهمترین به شمار آید، چرخهی "سلخان ایساق" (اسحاق) است. سلطان ایساق ”دون“ (تناسخ) اعلای خداوند است كه حقیقت و رازها و قوانین آیین اهل حق را آشكار میكند. به همین خاطر این چرخه را "حقیقت" میگویند.
در زندگی نامهی سلطان ایساق آمده است كه هنگامی که ”شاخوشین“ از دیدهها پنهان شد یاران او به دنبالش روان شدند و او را در عمق دریا در حالی كه با آبزیان نشسته و در حال گفتگو بود یافتند. شاخوشین به آنها اندرز میداد كه نزد شیخ عیسا بروند و او خود نیز به صورت عقاب سفید نزد آنها خواهد آمد.
به همین خاطر آنها نزد شیخ كهنسال رفتند و در آنجا یاران خداوند، او را وادار كردند ”با خاتون دایره“ دختر “حسن بگ جاف" ازداوج كند.
پس از مراسم عروسی، ناگهان خاتون حامله میشود. آنگاه عقابی سفید در آسمان ظاهر و در حیات خانهی شیخ عیس فرود میآید. همان لحظه خاتون، فرزندی به دنیا میآورد و او كسی جز سلطان ایساق (اسحاق) نیست.
پس از وفات شیخ عیسا ، سلطان ایساق با برادر ناتنی خود "قادر ناپاك" اختلاف پیدا كرد و ناگزیر از مهاجرت به ”ههورامان“شد، بر روی رودخانهی سیروان پلی به نام "پردیور" میبندد، در همان جا اقامت و در همان جا نیز وفات میكند.
اسناد بسیاری وجود دارند كه براساس آنها سلطان ایساق، انسانی واقعی بوده كه در این منطقه زندگی كرده است اما در مورد روزگار حیات و مرگ او داستانهای متفاوتی وجود دارد. در متن كتاب "یارسان" كه دستنوشتهی سلطان ایساق است چنین آمده كه او در سالی 578 هجری (1182 میلادی) به دنیا آمده است اما ”ادموندز“ سال 716 (1317 میلادی) و "ههردویل كاكهیی" سال 12414 میلادی را سال تولد او میدانند.
”وان برونسین“ با اشاره به زندگینامهی شیخ عیسا برزنجی، روزگار حیات او را سدهی چهاردهم میلادی میداند. این در حالی است كه "محد جمیل روژ به یانی" قایل به سدهی دهم هجری (قرن هفده میلادی) است. اما "گ.آپوكوف" براساس نقوش حك شده بر روی آرامگاه سلطان، او را به عصر ماد منتسب و شخصی آتش پرست میداند.
به هر حال، سال 1182 میلادی براساس آنچه اهل حق، خود، میگویند به واقعیت نزدیكتر است.
ذكر این نكته نیز ضروری است كه نباید شیوخ برزنجی (عیسا و موسا) كه در دوران متأخر زندگی كردهاند ما را دچار خطا و اشتباه كند . بنابراین گمان نمیرود ارتباطی میان سلطان ایساق و شیوخ برزنجی به دلیل فاصلهی جغرافیایی وجود داشته باشد. محمد جمیل روژبه یانی در این باره میگوید: "كاكهیی خود نیز در این باره اشتباه میكنند اما شاید برای بسط و گسترش آیین اهل حق، خود را به شیوخ برزنجی منتسب كردهاند".
آیین اهل حق در روزگار سلطان ایساق چون یك آیین كامل ظهور كرد و هم او (سلطان ایساق) بود كه اسرار و رموز این آیین را آشكار و اصول و قوانین آن را بنیان نهاد.
سلطان ایساق پیش از همه چیز نظام آیینی و نهادهای اهل حق را بنیان گذارد و این اقدام خود را با آداب عضویت در جماعت اهل حق آغاز كرد، سپس چگونگی احسان (نیاز و قربانی) را تدوین و در ادامه اساس آداب و رفتار اجتماعی اعضا و پیروان را معرفی كرد.
دون (تناسخ) پس از سلطان ایساق (اسحاق) مربوط به "قورمز" (شاقلی ویس) و دونهای بعدی مربوط به ”محمد بگ“ و ”خان آتش“ است.
اینها شش چرخهی تجسید خدایی آیین اهل حق به شمار میآیند كه هر كدام منحصر به جغرافیای خاص خود، دوران خاص خود و رویدادهای منحصر به خود است. اگر چه این بدان معنا نیست كه تجسیدهای خدایی دیگری نیز وجود ندارد. در یكی از متون "تذكره ی اعلا" محمدبگ“ دون (تناسخ) پنجم خداوند میگوید: ”پس از من خان آتش میآید، پس از او امام قلی “ ، سپس "سرخوش" ، "سلطان محمد" ،"میرزا عباس"، "میرزا نظام" و آنگاه ”آقا میرزا“ میآیند. آنها همه من هستند و من نیز آنهایم“.
القاب و پسوند اسامی نیز میتوانند پایگاه شأن اجتماعی، دوران رویدادها و همچنین جغرافیایی مكانی ظهور را نشان دهند. نام خداوند یعنی "خاوندگار" ، و تجسیدهای دیگر چون "مولاعلی" و ”شاخوشین“ كردی هستند. محد بگ و خان آتش تركی و بیشتر آذری، سلطان اشاره به عصر سلجوقی و القاب ”پیر“، "باوه" و”دده“ نیز تاریخ كهن دارند و پیش از اسلام و مسحیت در منطقه رواج داشتهاند.
"محمد جمیل روژ به یانی" دربارهی این القاب آیینی میگوید: ”پیر“ از ”پدر“ ”فارسی“ به معنای "پدر آیینی" آمده است مانند "پیر مگرون"، ”پیرشالیار “ و پیر مكاییل. واژهی "باوه" كه اهل حق متعلق به خود میدانند از "بابا"ی سلجوقی اخذ شده و آن نیز به معنای "پدر" میآید مانند "بابا علی همدانی"، "بابا طاهر" ، "بابا شاسوار"، "باباگورگور". "دده" نیز مربوط به روزگار صفوی و قزلباشهاست و نخستین بار به عنوان لقب "شیخ حیدر" فرزند "شیخ جنید صفوی" آمده و بعدها "بكداش" ها برای تقدس بخشی به نام مشایخ خود از آن استفاده كردهاند مانند "دده قنبر" و "دده حیدر".
ملایك آیین اهل حق
تجسید خدایی در هر چرخه، دون (تناسخ) یا به مثابه آنچه اهل حق"قاپ" میگویند چهار ملایكه هستند كه هر یك در دورهی خود در كالبد یك انسان تجسید مییابند.
در ”قاپ“ ”خاوندگار“ شریعت، ملایك شامل: جبرییل ، مكاییل، اسرافیل و عزراییل هستند كه آنها را "یاران چهار ملك" میگویند. همچنان كه پیش از این گفتیم خداوند در این چرخه تجسید ندارد چون خداوند خود در این چرخه حاضر است به همین خاطر ملایك، نام واقعی خود را دارند. در "تذكرهی اعلا" آمده است كه خاوندگار ، ملایک خود را از نور مقدس خود آفریده است، اگر چه در "سرودههای دینی یارسان" چنین آمده است كه خاوندگار ، جبرییل را از گل "بیسات" سرشت و او را همراه خود كرد سپس دیگر ملایك را آفرید.
در ”فرقان الاخبار“ نیز گفته شده كه خاوندگار، جبرییل را از پاشنهی كفش خود، مكاییل را از دهان، اسرافیل را از نفس (دم)، و عزراییل و رزبار را نیز ار بازنفس (بازدم) و نور خود آفریده است.
شایان توجه است كه خاوندگار، عزراییل را دو تكه كرد كه از هر تكه نوری متصاعد و به "كولیچه" تبدیل شد. آنگاه فرمود؛ "رزبار" را از "عزراییل" جدا كردم برای آنكه "خاتون" قیامت شود و از آفریدگار برای مردم طلب بخشش و شفاعت كند و عزراییل را ملكهی قبض روح آفریدم تا این "كولیچه" در میان آنها تبدیل به ”احسان“ شود.
”و.ایوانف“ از رو "رزبار" را به خداوند آب (آناهیتا) كه بعدها "ریتش" همسر میترا شد بیشباهت نمیداند.
در برخی از متون، به نام "رزبار" اشارهای نشده است و گمان میرود به این دلیل باشد كه "عزراییل" و "رزبار" یك ملایكه با دو نام مفروض باشند. در پژوهش مینورسكی، نامی از "رزبار" در چرخهی خاوندگار برده نشده است اما در همان حال، در قاپ قورمز، رزبار فرشتهی پنجم است. در اینجا اگر پژوهش مینورسكی براساس برداشتهای وی از سرانجام، صورت گرفته باشد در این كتاب ، قورمز فرشتهای به نام ”رزبار“ ندارد. همزمان ”محمد امین ههورامانی“ براساس دریافتهای خود از متون مقدس، "رزبار" را در قاپ "سلطان ایساق" معرفی میكند.
در اینجا باید به این نكته توجه كرد كه "رزبار" از واژهی "رمزبار" آمده و بدین معناست كه وی ”حامل اسرار“ است چون این فرشته همیشه در كالبد "مادر خدا" متجسد میشود: فاطمه بنت اسد مادر علی (ع)، "مامه جلاله" مادر شاخوشین،"خاتون دایره" ما در سلطان ایساق و .....
اما پنج ملایكهی تجسید خدایی در "قاپ" علی (ع) سلمان، محمد، قنبر، نٌصیر و فاطمه . در این جا ملایك در كالبد پیامبر و مادر و یاران علی كه خود خداست متجسد شدهاند اما گر مقصود از "نُصیر" محمد بن نصیر، مؤسس طریقت علوی (نصیری) باشد، او در روزگار علی زندگی نكرده است بلكه در سال 873 وفات یافته اما علی (ع) در 656 به شهادت رسیده است. به همین خاطر، "و.ایوانف"، معتقد است این "نصیر" شخص دیگری است.
در یكی از داستانها آمده است كه گویا ”نصیر“ بیمار میشود و علی او را شفا میدهد.
نصیر از این موضوع متعجب شده میگوید: ”توخدا هستی“ ، امام علی عصبانی شده نصیر را به قتل میرساند لیكن به خاطر مادر نصیر، دوباره به او جان میبخشد و او را زنده میكند. نصیر بار دیگر این جمله را تكرار و باز هم توسط علی به قتل میرسد و این مسأله چندین بار تكرار میشود.
در قاپ شاخوشین این ملایك وجود دارند: "كاکهردا" ، "بابهبوزورگ"(بابا بزرگ)،"كوری فهقی"،"بابا طاهر" و "مامه جلاله".اهل حق بابا طاهر عریان را تقدیس میكنند. در متون آیینی آنها دو بیتیها بابا طاهر بسیار به چشم می خورد. آرامگاهی در شهر"مندلی“ است كه اهل حق آرمگاه بابا طاهر می دانند و به زیارت آن میروند. جدای از بابا طاهر همدانی كه شاعری بررگ و شناخته شده است هیچ اطلاعات دیگری دربارهی سایر ملایك یعنی دون(تناسخ) هایشان در قاپ شاخوشین در دست نیست.
ملایك سلطان ایساق نیز اینها هستند: بنیامین، داود، موسی، مصطفی و خاتون دایره ، به خاطر آنكه این "قاپ" نزد اهل حق بسیار مقدس و مهم است بسیاری اوقات، نام ملایك این چرخ را برای قاپهای دیگر نیز به كار میبرند. اهل حق اكثراَ آیین خود را "شرط بنیامین" مینامند یعنی فرشته ی بزرگ سلطان اسحاق كه تجسید جبرییل است. همچنین خود او را "پیر بنیامین" میگویند چون هنگامی كه خاوندگار جبرییل را آفرید او را ”پیر“ خود گردانید. ابتدا جبرییل راضی به پذیرش این پیشنهاد نبود چون باید خداوند مرید او میشد: اما خدا به او فهماند كه مرید باید همیشه در خواستهای پیر خود را اجابت كند و اگر خداوند ”پیر“ جبرییل شود دیگر قدرت آن را نخواهد داشت كه خواستههای او را اجابت كند. به همین خاطر جبرییل راضی شد كه "پیر خدا" شود. اما روشن نیست چرا ملایك دیگر تجسید جبرییل مربوط به قاپ و چرخههای دیگر مانند "سلمان" و "كاكهردا"، لقب "پیر" ندارند. شاید به این خاطر باشد كه واژهی "پیر" منحصر به منطقهی "ههورامان" است و "ههورامان" نیز جغرافیای رویدادهای قاپ "سلطان ایساق" است.
در یكی از منابع كه در آن، ملایك سلطان ایساق در قاپ خاوندگار جای دارند آمده است كه گویا خاوندگار، بنیامین را از عرق خود خلق كرد به همین خاطر او به دور از تكبر است. موسی را از سبیلهایش آفرید به همین خاطر است كه نسبت به دیگران ترحم دارد و ”رزبار“ را نیز از ضربان قلب خود آفرید به همین خاطر اهل رحم است. اما سخنی از مصطفی به میا نمیآورد كه "عزراییل" است. هر یك از این ملایك، وظایف خاص خود را دارند كه خداوند این مسوولیتها را بدیشان سپرده است:
بنیامین، پیر و نمایندهی خداوند، داود پاسبان و راهنما (دلیل و نذیر) است و به داد انسانها میرسد، موسی قلم به دست است و كردار مردم را یادداشت میكند (قلم زرین) و مصطفی نیز فرشتهی مرگ است.
جدای از دون (تناسخ) خدا و ملایك اهل حق، گروههای دیگری نیز وجود دارند كه مورد احترام و تقدیس اهل حق هستند:
1- هفت تن:
شامل پنج ملایك سلطان ایساق: بنیامین، داوود، موسی، مصطفی و رزبار و دو ملایك دیگر به نامهای شاابراهیم و بابا یادگار
2- هفتوانه:
هفت پسر سلطان ایساق: میر، سید، مصطفی، سید محمود، سید عبدالوفا، سید شهابالدین ، سید حبیب شاه و سید با ویس.
سلطان ایساق دربارهی جایگاه و ارزش هفت تن فرموده است:"هفت تن ذات من و هفتوانه نور من است. سرچشمهی ذات و نور نیز من هستم".
3- چهل تن:
در این باره داستانی تعریف می شود كه گویا پس از ولادت پیامبر، یهودیها در صدد مرگ او برآمدند. محمد دایهای از طایفهی بنی اسد داشت. او متوجه موضوع شد و پسر خود ”سلطان محمود“ را در گهوارهی محمد نهاد. یهودیها "سلطان محمود" را تكه تكه كردند. هنگامی كه پدر و مادر سلطان محمود فرزند خود را برای خاك سپاری بردند چهل كودك دیگر درست مانند سلطان محمود یافتند، آنها را در غاری پنهان كردند و با شیر آهو تغذیه كردند تا بزرگ شدند و سلطان محمود را به رهبری برگزیدند.
4- پیردالاهو كه كسی به نام پیر رستم بزرگ آنهاست.
5- پیر ههورامان كه نام اینها روشن نیست.
جدای از اینها ”ادموندز“ از "هفت خلیفه" نیز سخن به میان میآورد كه گویا سلطان ایساق، آنها را از میان 72 پیر برگزیده است تا به مقام رهبری (مرشدی) اهل حق نایل شوند و تحت سرپرستی داوود پرورش یابند. این موضوع در منابع دیگر وجود ندارد و اطلاعات زیادی در این باره، در دسترس نیست
اهل حق (كاكهیی)-بخش سوم
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
هرم (Hierarchy) آیینی
هرم آیینی و اجتماعی اهل حق عبارتند از: سید، خلیفه ، چاووش، درویش و كلام خوان كه سه درجهی نخست موروثی دو مورد دیگر اكتسابی است. اكنون به شرح آنها میپردازیم:
1- سید:
سیدها نوهی سلطان ایساق و از نوادگان "هفتوانه"اند. به همین دلیل مقدس ترین و بلند پایهترین گروه در میان جمعیت اهل حق به شمار میآیند. تمامی امور و مراسم آیینی چون "جم" و "گردوشكنان" توسط آنها مدیریت میشود. به گفتهی پیروان اهل حق، ”سیدها“ دخالتی در حیات روزانهی پیروان ندارد و به امور معمول خود مشغولند. تنها وظیفهی آنها رهبری "جم" است كه پیروان موظف به اطاعت هستند. ”سیدها“ نجیبزادگان اهل حق به شمار میآیند و از پایگاه اجتماعی نیرومندی برخورداراند. به هر حال، هم در مراسم آیینی "جم" و هم در زندگی اجتماعی دارای ارج و قرب فراوانی هستند.
”اجاق سید“: به دلیل آنكه سیدها از "هفتوانه" هستند قاعدتاَ هفت شاخه اند (پسران سلطان ایساق و جد برزگ سادات)،اما ”ایوانف“ اسامی دیگری برای خاندان سادات تعریف میكند مانند: میری، خامشی، شا ابراهیمی، با یادگار، آتش بگی. او در ضمن اشاره میكند تمام شاخههای اصیل را برنشمرده است، اجاق برخی كور شده و از برخی دیگر نیز تعداد كمی باقی مانده است. اما واضح است كه جدای از ”میری“ (میر محمد كوره سوار) و "خامش" (خامش پرچین)، دیگری ها پسران سلطان نیستند به همین خاطر اینها نباید نامهای واقعی شاخههای سادات باشند. منابع مربوط به اهل حق، متأسفانه،از خاندان كنونی سادات خبری به دست نمیدهند.
"سیدی" كه برای راهبری "جم"، انتخاب میشود، جایگاهی والا دارد و لباس روحانیت بر تن می کند، شال سبز رنگ میبندند و ریشی بلند دارد.
درجهی ”سید“ بودن نیز اگر چه موروثی است اما این میراث به دختران وزنان نخواهد رسید. این موضوع نیز براساس گفتهی سلطان ایساق كه تنها مردان سید میشوند، صورت ضابطهمند به خود گرفته است.
”سید“ در حیات روزانهی خود، زندگی اقتصادی چون دیگران دارد اما در مراسم "گردوشكنان"(گویز شكنان) هدایای بسیاری از پیروان دریافت میكند.
تمام پیروان اهل حق، علاوه بر پدر نسبی، یك "پدر آیینی" نیز دارند كه او را ”پیر“ یا ”باوه“ (به معنای پدر بزرگ) میگویند. پیر باید اهل سادات باشد. "مرید" ، "پیر" خود را ارج مینهد و در هر برخورد، موظف به دست بوسی اوست.
هر كس كه مراسم "گردوشكنان" برای او برگزار میشود و در جرگهی اهل حق در میآید باید "پیر" برای خود برگزیند. به موجب سخن اهل حق، زنان از نظر "پیر گزینی" باید پیرو شوهران خود باشند و هر پیرو جدید اهل حق پس از آنكه پدر آیینی او انتخاب شد باید همسری از پیروان یك پیر دیگر برای خود برگزیند.
2- خلیفه:
اینها نوهی "پیر اسماعیل كولانی" هستند كه یكی از 72 پیر است. این نیز لقبی آیینی برای كسی است كه عضو آن خاندان بوده و به عنوان خلیفهی سید در مراسم "جم" برگزیده میشود. خلیفه وظایف مشخصی دارد: در یكی از متون آیینی چنین آمده است كه پوست دامی كه قربانی شده سهم "خلیفه" است. در مراسم "گردو شكنان"، خلیفه شانه به شانهی سید حركت میكند. یكی از اعضای خاندان خلیفه نیز به عنوان رهبر (دلیل) مریدان حاضر است. مهمترین و مقدسترین وظیفهی رهبر، شستن میت خاندان خود است.
3- چاووش:
این گروه نیز یك خاندان نجیبزاده و نوهی یكی از یاران سلطان ایساق به نام "كاك احمد كهنه پوش" هستند. در مراسم آیینی جم، یكی از اعضای این خانواده، به عنوان "خادم" انتخاب، از مشاركتكنندگان پذیرایی و قربانیهای احتمالی اعضا را آماده میكند. در نبود "چاووش"، "خلیفه" فعالیتهای او را انجام میدهد. این گونه بر میآید كه مراسم "جم" را میتوان بدون چاووش ادامه داد اگر چه باور اهل حق آن است كه در هر حال و در هر مكانی كه عدهای از پیروان اهل حق گردهم آیند باید سه ركن سید، خلیفه و چاووش حضور داشته باشند.
4- درویش:
دراویش همچنان كه از نامشان پیداست همواره در حركت بوده و به فقر ونداری ایام میگذارنند. دراویش نزد اهل حق بسیار عزیز و پیروان، آنها را از خاصان خدا میدانند. دراویش نیز برای مردم دعا مینویسند و به معالجهی بیماران میپردازند. هنگامی كه یك نفر درویش میشود، تكه پارچهی سوختهای به كمر او میبندند، رهبر نیز انگشت خود را بر آن گذارده اصطلاحاَ آن را مهر میكند. از این لحظه به بعد، آن فرد درویش خواهد بود. درویش ، مرشد خود را دارد كه نبشتهای به او پیشكش میكند و این نبشته باید همیشه نزد او بماند اما نباید آن را بخواند. هنگامی كه درویش وفات كند باید نبشته را به مرشد بازگردانند یا به درویش دیگری بدهند و یا آنكه همراه او به خاك بسپارند.
درویش حرمت فراوان برای مرشد قایل است و هنگامی كه نزد او میرود باید با آداب خاصی در برابر او بنشیند كه این آداب را "قاپی" یا "گلبانگ" گویند.
هنگامی كه درویش تقاضایی دارد چهل شب و چهل روز خلوت میكند. در این مدت، آتشی در كنار او باید روشن باشد. این حالت را "در چله نشستان" میگویند."ایوانف"،این حالت را از آثار دوران آتش پرستی میداند.
5- كلان خوان:
كلام خوان آواز میخواند و با از بر كردن متون مقدس، آن را برای دیگران میخواند. هر كسی میتواند كلام خوان شود.
نوشتهها و كتب مقدس
اهل حق ادبیات آیینی ثروتمندی از شعر و نثر به زبانهای گورانی، فارسی و آذری دارند. مشهورترین متن مقدس اهل حق، "سرانجام" است.زبان سرانجام فارسی است اگر چه میتوان اشعاری به زبان گورانی نیز در آن یافت. "سرانجام" در سال 1842 نگاشته شده و توسط مینورسكی گردآوری در سال1911 به زبان روسی چاپ و منتشر شده است اگر چه متون گردآوری شده كم و كاستیهایی دارند."مینورسكی" میگوید:"نام سرانجام شاید به معنای داستان روزگاران متفاوت و یكی پس از دیگری اهل حق باشد و محتوای آن ممكن است از دستنوشتهای به دست نوشتهی دیگر دچار تغییر شود". این موضوع نیز واقعیت دارد چون دستنوشتههای گوناگونی دربارهی هر "هفت " چرخهی اهل حق وجود دارند و هر چند محتوای كلی همهی آنها یكی است اما تفاوتهایی در جزییات وجود دارند. به عنوان مثال، "تذكرهی اعلا" كه توسط ”وا.ایونف“ از فارسی به انگلیسی برگردانده شده است همان محتوای "سرانجام" است در حالی كه ”سرانجام“ كاملتر و منظمتر از "تذكرهی اعلا" است. در كنار این مسأله، اهمیت بیشتری به "حقیقت" داده شده است.
جدای از ”سرانجام “ و "تذكرهی اعلا"؛ آثار دیگری در ادبیات اهل حق وجود دارند كه از میان آنها میتوان به "ساقی نامهی حقیقت" میرزا رشید، گزیدهی نامههای گلشیر سبزواری ، نامههای نور علی نیشابوری و چند قطعه شعر آذری اشاره كرد.
اما گنجینهی واقعی ادبیات اهل حق به زبان كردی و لهجهی گورانی، نگاشته شده است. از میان این آثار، دو اثر تاكنون منتشر نشدهاند كه یكی "دفتر رموز یارسان" سید قاسم الفضل شاه ابراهیمی و "سرودهای دینی یارسان" اثر ماشاء الله سوری است كه محمد امین ههورامانی منتشر و شرحی به زبان سورانی بر آن نگاشته است. همچنین میتوان به كتاب "یارسان" اشاره كرد كه از نگاه اهل حق، توسط خود سلطان ایساق به لهجه گورانی نگاشته شده است. دو قطعه شعر نیز توسط "ژوكوفسكی" ترجمه و منتشر شده است كه تفسیر دو سورهی قرآن – فاتحه الكتاب و اخلاص – از دیدگاه اهل حق است.
اما كتاب "شاهنامهی حقیقت" از نظر "دكترجمال نبز" ارزش فراوانی نزد "كاكهیی" ها دارد و تمام پیروان اهل حق بر این باورند كه این كتاب در سال 1900 میلادی توسط "حاج نعمت الله جیحون آبادی مكری" در قالب شعر و به زبان فارسی سروده شده است. در كنار اینها آثاری چون "صلوات نامهی" خانای قبادی، ”عقیده نامه“ ی مولوی و رباعیات بابا طاهر عریان را نیز بخشی از ادبیات اهل حق میدانند
اهل حق (كاكهیی)-بخش چهارم
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
مراسم آیینی
گردوشكنان (گویز شكاندن) یا سر سپردگی
تمامی پیروان اهل حق، از همان دوران كودكی باید این مراسم را به جا آورده باشند و گرنه اهل حق به شمار نخواهند آمد.
در مراسم "گردو شكنان" ، یك سید و یك "خلیفه" حاضر هستند و كودك نیز كه اكنون شش هفت ساله است همراه خانواده حضور مییابد. كودك دامن سید را گرفته گردویی پیشكش میكند. سید نیز گردو را گرفته آن را میشكند و به همهی حضار تعارف می کند تا از آن تناول كنند. در این هنگام، خلیفه ، دعا میخواند.
در این جا "گردو" نماد و سمبل "سر" كودك است كه آن را به سید میسپارد. گرفتن دامان به معنای التماس و خواهش است یعنی هنگامی كه كودك دامان سید را میگیرد به این معناست كه "سید" را به عنوان "پیر" خود انتخاب و بزرگی او را بر خود پذیرفته است. گرفتن گردو از سوی سید به معنای ”قبول“ خواهش كودك و "دعا"ی خلیفه، مشروعیت آیینی بخشیدن به ایجاب و قبول متقابل است. همزمان خلیفه "رهبر" و "دلیل" كودك نیز خواهد شد.
در این مراسم سید نقش "بنیامین" و خلیفه نقش "داود" را دارد چون سلطان ایساق(اسحاق) پس از شكستن گردو، دامان بنیامین را گرفت و گردو را به او پیشكش كرد و در همان حال، داود نیز دعا خواند. سلطان ایساق دربارهی اهمیت و ارزش این مراسم گفته است:"آن كه سر سپرده است به آتش جهنم نخواهد سوخت"
ذكر این نكته ضروری است كه مراسم "گردوشكنان" را تنها جنس مذكر به جا میآورد و زنان از این قاعده مستثنا هستند. بدین ترتیب ، به مجرد آنكه مرد آیین "سرسپاری " را به جاآورد، زنان منتسب نیز خود به خود در سلك پیروان اهل حق در میآیند. این مسأله باز نمون نظام "پدرسالاری" در آیین حقه نیز هست.
از نگاه "ایوانف" مراسم گردوشكنان نزد اهل حق و پذیرش عضو جدید "یوزشاهی" یا "بوزشكرانه" نامیده میشود و مراسم تجدید عضویت كه هنگام ازدواج به جا آورده میشود "جوزیاری" نام دارد.
این واژگان در حقیقت، در ترجمهی متن آیینی كه توسط ایوانف صورت گرفته است وجود دارند اما از نگاه اهل حق، این کلمات وجود ندارد و در ازدواج نیز تنها مراسم "جم" برگزار میشود.
به نظر ژوكوفسكی ، گردو شكنان ، حتماَ در مراسم جم انجام و قربانی نیز صورت میگیرد، اما آنچه باب است این که"گردو شكنان" پس از مراسم ”جم“ با حضور ”سید“ و ”خلیفه“ و اعضای خانوادههای كودك انجام میشود.
اما در توصیفات "واسیلی نیكیتین" به جزئیات دیگری از این مراسم اشاره می شود:"گردو به دو قسمت تقسیم میشود: یكی نزد سید میماند و آن دیگری همراه یك نبشته به كمر كودك بسته میشود".
این موضوع نیز هیچگاه توسط اهل حق تایید نشده است. شایان توجه است كه در مراسم "گردوشكنان" علاوه بر خوردن گردو، "نبات" هم به اعضا خورانده میشود و پول و هدیه و اشیای دیگر نیز به "سید" و "خلیفه" بخشیده میشود.
مراسم آیینی "جم" اجتماع پیروان اهل حق برای تحقق بخشیدن به یك هدف مشخصی است. هر چند مراسم، سیما و محتوای آیینی دارد اما بدین معنا نخواهد بود كه تنها برای انجام مراسم مذهبی برگزار شود، بلكه شامل هر مسألهی مهم اجتماعی ، سیاسی و اداری نیز خواهد شد.
"جم" در مكان ویژهای برگزار میشود كه آنها را "جمخانه" میگویند. "جمخانه" یك سالن بزرگ مفروش است كه تمثالی از امام علی (ع) نیز بر دیوار آن آویخته شده است. در مراسم جم، چند نفر ، از جمخانه حفاظت میكنند تا بیگانهوارد نشود. گاهی نیز مراسم در مكانی برگزار میشود كه درخواست كنند برای هر مقصودی تقاضا نموده است. به عنوان مثال در خانه.اما باور كلی نزد اهل حق آن است كه برگزاری مراسم "جم" در جمخانه قدسیت بیشتری دارد.
اهل حق برای رهبری و ادارهی "جم" یكی از سادات را انتخاب میكنند. این "سید" با نظر خود، دو نفر به عنوان همراه انتخاب میكند كه یكی از خانوادهی "خلیفه" و آن دیگری از خاندان "كاك احمد كهنه پوش" یعنی یكی از "چاووش" ها به عنوان "خادم است اما اگر از خاندان اخیر كسی حضور نداشته باشد"، سید خود مسوولیت را بر عهده گرفته و یا چند تن از پیروان به یاری "سید" میشتابند. این سه تن، جم را اداره میكند که اصطلاحا آنها را "سهری جهم" (سر جمع) میخوانند.
به این خاطر كه "جم" یك مراسم مقدس است باید همهی پیروان پیش از حضور آماده شوند یعنی غسل به جا آورند، لباس تمیز بپوشند و هر یك براساس توانایی خود، خوراكی آماده كنند. این خوراكی كه به نیت آوردن به مراسم جم آماده میشود "نذر" یا "نیاز" خوانده میشود. خوردن در "جم" یك شرط ضروری است چون در یكی از جملات سلطان ایساق آمده است:"اگر پنج نفر یا بیشتر در جایی گرد هم آیند و شكرانه (نیاز و قربانی) به جا آورند، من نیز در جمع آنها خواهم بود". ”همچنین گفته است:“اگر هزار نفر هم در "جم" حضور داشته باشند باید نذر و قربانی به همگان برسد".
در”جمخانه“ یا جایی كه مراسم "جم" در آن به جا آورده میشود "سهری جهم"(سر جمع) - سید و خلیفه و خادم- در راس مجلس مینشینند. هنگامی كه جمع كامل میشود گفتگوها آغاز میگردد.این حالت تا پهن كردن سفره ادامه دارد. به مجرد پهن شدن سفره، سكوت ، سالن را فر میگیرد و سید یا خادم امر می کند:"الله كنید"
در حالتی كه چند ”خادم“ حاضر باشند این فرمان خطاب به همهی آنهاست. سپس خادمان در برابر سید با حالت مشخص (پنجهی بزرگ دست روی پنجة بزرگ پا) نشسته و به حالت ذكر میگویند: "یا الله" حضار نیز یكصدا پاسخ میدهند: "ای الله و دینی یار". آنگاه سید دعای نیاز و قربانی میخواند: "نیاز حاصل ، به حق و اصل، به روان خیر ، این دعا مستجاب شود، این نذر مستجاب شود، دور از درد و بلا باد."
پس از آن سید به خلیفه فرمان میدهد كه خوراكیها را تقسیم كند. كار توزیع نذر و قربانی را خلیفه و خادم با هم انجام می دهند و از سید آغاز میكنند. سید سهم خود را گرفته و سهم خدا را بر دیگران تقسیم میكند. آنگاه خلیفه سهم خود را میگذارد و سپس توزیع از سمت راست مجلس آغاز میشود. خادم آخرین كسی است كه سهم خود را بر میدارد.
باید به این نكته هم اشاره كرد که پس از سهم خدا، سهم ”چراغ“ نیز برداشته میشود كه متعلق به صاحب مكانی است كه "جم" در آن برگزار شده است (هرگاه در جمخانه باشد این سهم به خادم جمخانه یا فراش میرسد).
پس از آنكه هر كس سهم خود را گرفت شروع به خوردن میكند و آنچه باقی ماند را به خانه نزد اعضا میآورد. برای هر كس هم که به هر دلیل نتواند در مراسم حضور یابد سهم "نذر" و "قربانی" فرستاده میشود.
پس از خوردن نذر یا قربانی "خلیفه" دعای جم میخواند:” با اشارت شاه، به شرط بنیامین ، به رهبری داوود، قلم زرین پیر موسی، خدمت پاك رزبار و برای شمشیر مردان و جم هفتوانه، اولم یار ، آخرم یار و حكم صاحب یار".
پس از دعای جم ، "جم رسی" برگزار میشود كه به معنای پایان یافتن مراسم است. هر یك از حضار باید دست خادم را ببوسد و خادم نیز متقابلاَ دست آنها را ببوسد.
اگر در جم "گوشت پخته" به حضار داده شود- گاو و بز یا خروس- آنها را "قربانی" گویند كه این نیز به شیوهی نذر میان حضار تقسیم میشود. قربانی نیز شرایط خاص خود را داراست: حیوان باید نر باشد، بیمار و ناتوان نباشد و از قبل نیز برای قربانی در نظر گرفته شده باشد (در مورد آن نیت شده باشد). همیشه خادم یا یكی از خاندان چاووش باید آن را قربانی كند. بدین ترتیب كه دام یا خروس را در جهت قاپ یعنی آرمگاه ”سلطان ایساق“ قرار داده سپس سر آن را در چالهای كوچك قرار میدهند. در این هنگام،چاووش میگوید:"اولم یار، آخرم یار". و حیوان را سر میبرد.سپس خون را در چاله ریخته و بر روی آن خاك میریزند تا آلودگی ایجاد نكند.
آنگاه چاووش پوست حیوان را كنده لاشهی آن را قطعه قطعه و با دقت تمام گوشت را از استخوانها جدا میكند به گونهای كه نباید استخوانها آسیبی ببینند. سپس استخوانها را مجدداَ چال میكنند چون بر این باورند كه حیوان مجدداَ زنده خواهد شد. سپس گوشت را پخته میان میهمانان توزیع میكند.
به باور اهل حق ، نخستین "قربانی" همان تصمیم به قربانی كردن حضرت اسماعیل (ع) توسط حضرت ابراهیم (ع) بوده است كه جبرییل مانع از انجام این كار شده و برهای به جای اسماعیل برای ابراهیم آورده است. دومین قربانی را نیز سلطان ایساق انجام داده و این هنگامی بوده كه سلطان و پیر میكاییل در ساحل "سیروان" نشسته بودند كه یك ماهی سر از آب بیرون كرد و بر روی گلیم آنها خزید. سلطان نیز ماهی را آماده كرد و پس از خوردن، استخوانهای آن را مجدداَ به رودخانه ریخت و ماهی دوباره زنده شده است.
سنت ”خوردن جمعی“ یا "ضیافت مقدس" از دیرباز نماد این موضوع بوده است كه هر آنكه بر سر سفره مینشینند حتی بیگانهی مهمان نیز خواهر و برادر دیگری است. "ضیافت مقدس" سنتی بازمانده از آیین "میترائیسم" است و در دوران متاخر نیز میتوان در آیین مسیحیت جست كه در آن شراب به جای آب نوشیده میشود.
نیاز و قربانی نزد اهل حق در محتوا، دو راه برای یك مقصود و همان صواب كردن است. این صواب اهداف خاصی چون توجه، نیاز ، ازدواج ، فرزند و.... را دنبال می كند.
پیرو اهل حق در زمان عسرت میگوید: "داوود چابكسوار سه شاهی در راهت باشد." بی گمان، نام بردن از این مقدار پول، از رموز و اسرار درون آیینی است چون صواب كردن مرز شناخته شدهای ندارد: "ثروتمند قربانی و مستمند نذر میكنند."
به هر روی ؛ هیچ اقدام عملی آیین اهل حق بدون رسم "جم" برگزار نخواهد شد.
نكتهی دیگری نیز كه نباید فراموش كرد آن است كه علاوه بر دام و خروس، گرده(کولیره)ی روغن مالیده نیز قربانی محسوب میشود اما در هر حال، هر پیرو اهل حق موظف است هر سال یك بز قربانی كند. موضوع دیگری كه باید اشاره كرد آن است كه تنها مردان در مراسم جم حاضر میشوند و زنان و كودكانی كه هنوز مراسم "سرسپاری " به جای نیاوردهاند اجازهی ورود به جمخانه ندارند. این مسأله هم به نخستین جم اهل حق باز میگردد:هنگامی كه سلطان نخستین جم را برگزار كرد، رزبار كه زن بود شركت نكرد و مصطفی را به نمایندگی از سوی خود روانه كرد.
اغلب اوقات پس از پایان مراسم، جمعی در جمخانه باقی مانده، كلام (شعر دینی) میخوانند و دف مینوازند و پس از آن دعای جم قرائت میكنند.
"جم" یگانه شیوهی پرستش جمعی نزد اهل حق و به همین خاطر بسیار مقدس است. سلطان ایساق در این باره میگوید:
" آنكه در جم حضور مییابد از تمام گناهان پاك میشود چون مسلمانان كه با رفتن به مكه، شامل غفران الهی میشوند:
اهل حق رسم دیگری به نام "اقرار" یا "شرط اقرار" دارند. "اقرار"، پیمانی است میان دو مرد و یك زن تا در روز قیامت شاهد یكدیگر شوند. این رسم، شباهت بسیاری به آیین ایزدی دارد.
همچنین در متون "ایوانف" آمده است كه "اعتراف" به گناهان در آیین اهل حق وجود دارد كه این نیز برداشتی از گفتههای سلطان است: " هر كس بیاید و به گناهان خود اعتراف كند دست رد بر سینهی او نخواهیم زد. "
اما این نكته هم وجود دارد كه پیروان در مراسم "جم"و در ضمن ذكر، برای آمرزش گناهان از خداوند طلب مغفرت میكنند اگر چه طلب آمرزش باید نذر و قربانی همراه باشد
اهل حق (كاكهیی)-بخش پنجم
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
اسرار شناخت یكدیگر نزد اهل حق
به دلیل آنكه آیین همواره در معرض تهدید همسایگان قرار داشته و غالباَ به صورت آیینی سری از سوی پیروان نگاه داشته شده است مشخصاَ اسرار و رموزی برای شناخت خودیها به یكدیگر تعریف نموده است.
نشانهی بسیار بارز پیرو اهل حق "سبیل" اوست. اهل حق همواره سبیلی بزرگ دارند و نه تنها هرگز آن را نمیتراشند بلكه حتی مرتب هم نمیكنند. اگر چه ”سبیل“ عامل شناسایی متقابل پیروان اهل حق است اما اینان توجیهی آیینی نیز برای گذاشتن سبیل به این سبك و سیاق دارند. در متن مقدس آنها آمده است كه خداوند فرمود:
"هر كه از ماست نباید سبیل بتراشد، نباید از خوردنی و نوشیدنی امساك ورزد و نباید قلیان بكشد". همچنین داستانی در این باره دارند كه گویا هنگامی كه علی (ع)، جنازهی پیامبر را میشست مشاهده كرد مقداری آب در ناف مبارك جمع شده است او نیز آب را مكید و سبیلش خیس شد. به همین خاطر و به دلیل مقدس بودن آب، از آن پس دیگر دست به سبیل نبرد.
علاوه بر این، اگر موی سبیل یكی از اهل حق به هر دلیل كنده شود، آن را دور نمی ریزد بلكه آن را در جایی نگاه میدارد. به هر حال، سبیل نزد اهل حق عامل متمایز كننده و نشانهی پیرو این آیین بودن است كه ضبغهای آیینی نیز به خود گرفته و سبب میشود پیروان این آیین با نگاهی گذرا یكدیگر را در داخل یك جمعیت ناهمگن شناسایی كرده به یكدیگر نزدیك شوند.
علاوه بر سبیل ، شیوههای دیگری نیز برای شناسایی وجود دارد مثلاَ اگر یك اهل حق به كس دیگری شك كند كه هم كیش اوست دست او را میان دستهای خود گرفته به شیوهای خاص در آغوش می کشد. طرف مقابل هم اگر كاكهیی باشد متوجه شده و با گفتن یك واژهی قراردادی، هویت خود را آشكار میكند. یك اصطلاح عام نیز برای شناسایی متقابل وجود دارد كه به جای واژهی قراردادی به كار میرود و آن، این جمله است: ”جهوزنه شكاندمه“.اگر قبول انجام گیرد دو شخص به یکدیگر نزدیک می شوند در غیر این صورت،او كاكهای نیست و در همین جا معارفه پایان مییابد.
اهل حق نماز نمیخوانند و "جم" یگانه فرم عبادت آنان است اما روزه دارند و در سال، سه روز روزه میگیرند. آنها نیز چون ایزدیها بر این باورند كه هنگام وحی، سه روز روزه بر پیامبر فرض شد. آنها هر سال در روزهای 13 و 14 و 15 ژانویه روزه میگیرند. این ایام "سه روزه " نام دارد و نیت روزه به این صورت است:” نیت دارم سه روزه به جام آورم به عشق یاران قوره تاس ، اولم یار آخرم یار.“
ریشهی این روزه گرفتن نیز داستانی دربارهی چند نفر آیینی است كه به خداوندی "قورمز" (چهارمین دون خداوند) شك كرده و میخواستند نزد او بروند. در راه به غاری رسیدند و با خود گفتند اگر او خدا باشد میداند ما اینجاییم و نزد ما خواهد آمد ”قورمز“ نیز به خاطر این شكاكیت ، سه روز و سه شب بر آنها عذاب توفان و باران فرستاد تا به هلاكت رسیدند.
سپس آنها را دوباره زنده كرد، آنها نیز توبه كردند و از اصحاب قورمز شدند. او نیز سه روز روزه بر آنها واجب كرد.
این مسأله نشان میدهد كه روزه نزد اهل حق پدیدهای نوین است كه پیش از این ممنوع بوده است اما در عصر "قورمز" چهارمین دون (تناسخ) خداوند، روزه گرفتن واجب شده است. "ایوانف" تخمین زده است كه "قورمز" در میانههای سدهی هفده میلادی میزیسته است بنابراین روزه گرفتن از همان دوران بر اهل حق واجب شده است.
اهل حق روز 13 ژانویه را برای داود روزه میگیرند و آن را "شب داوود" میگویند. در این روز از سحر تا غروب خورشید از خوردن و نوشیدن امساك میورزند. پیش از افطار در "جمحانه" گرد آمده و ذكر نیایش به جای میآورند. سپس در جمخانه افطار میكنند. روز 14 ژانویه نیز كه "روز بنیامین" نام دارد به همان شیوه برگزار میشود.
اما اهل حق 15 ژانویه را "شهویشا" مینامند. اهل حق برای این شب یعنی شب آخر "سه روزه" به خوبی آماده میشوند، هر خانه خروسی قربانی میكند، برنج و بلغور میپزد و گردهی روغن مالیده آماده میكند. هر كسی خوردنیها را به جمخانه میبرد، در جمخانه همهی آنها را در كنار یكدیگر گذاره و علی السویه همه را تقسیم میكنند. پس از مراسم "جم" مشاركت كنندگان در جمخانه نشسته تا آخر شب به ذكر و دف و دعا میگذرانند، برخی نیز تا با مداد روز بعد در جمخانه میمانند. این شب نزد اهل حق بسیار مقدس و در واقع "عید" است كه اهل حق آن را "جهژن سیشهوه" (عید سهشنبه) میگویند . بسیاری اوقات مراسم جم شب سوم در بلندای كوه "چادرگه" برگزار میشود چون سلطان نخستین بار در این مكان ، "جم" به جای آورده است.
اهل حق در كنار جشن آیین، نوروز را نیز با شكوه هر چه تمام تر پاس میدارند و به رقص و پاپكویی میپردازند.
عروسی
ازدواج در آیین اهل حق، لزوماَ باید با رضایت متقابل دختر و پسر انجام شود. شریعت اهل حق اجازه نمیدهد هیچ مانعی برای ازدواج دختر و پسری كه به یكدیگر علاقهمند هستند به وجود آید اگر چه به مانند تمامی جوامعی كه هنوز هم رگههایی از پدر سالاری در خود دارند نمیتوان اجرای تمام و كمال این مسأله را مشاهده نمود.
مراسم عروسی در آیین اهل حق بسیار ساده است. پس از خواستگاری دختر، خانوادهی عروس و داماد "جم" كرده و نیاز خود را پیشكش و بدین ترتیب صیغهی محرمیت را جاری میكنند اما در ادامه مراسم عقد حتماَ باید توسط یك آخوند مسلمان انجام شود كه این نیز شاید به دلیل هراس از هر گونه تهمت ناروا از سوی مسلمانان نسبت به اهل حق انجام میشود. بردن عروس به خانهی داماد و عروسی نیز چون مراسم كردها و توام با ضیافت و شادی و "ههلپهركی" است.
جای تعجب است كه نویسندهی كرد تبعهی گرجستان خانم "ل. ب. پاشایف"، بدون اشاره به زمان و مكان مراسم، عروسی اهل حق را اینگونه تعریف میكند:
"هر دو (عروس و داماد)" اهمیت بسیاری برای "عقد" قایل هستند. آخوند در خانهی عروسی با حضور چند شاهد، پیمان عقد را بسته و همهی املاك عروس شامل پول و هدایای داماد به او را در دفتری ثبت میكند. آخوند سه بار شرایط ایجاب و قبول را به جا میآورد. در این حالت، یك زن بر سر یك قطعه پارچهی توری كه توسط دو زن دیگر از گوشهها گرفته شده و باریكهی پارچه از هر دو طرف در دو جام آب انداخته شده است قند به هم میزند و شمعی نیز در برابر او افروخته است.
تمامی این كارها برای خوشبختی عروس و داماد در زندگی مشترك صورت می گیرد. تمام حضار نیز به هنگام خواندن خطبهی عقد، باید دست بر زانو بگذارند تا كسی نتواند مشكلی برای ذكوریت داماد فراهم آورد. (از نظر دعاو جادو و .... مترجم) . با پایان خطبه ، فریاد هلهله و شادی از میهمانان برخاسته و با ریختن پول و شیرنی و ههلپهركی، مراسم عروسی ادامه مییابد.
به نظر نگارنده، آنچه "پاشایف" در مورد لزوم حضور آخوند برای شرعیت بخشی آیینی به عروسی در میان اهل حق گفته است درست نمینماید چرا كه از نگاه اهل حق، تنها رضایت متقابل پسر و دختر و پیشكش نیاز در "جم" كفایت میكند و این تنها حیلهای شرعی برای وجههی قانونی بخشیدن به عروسی در برابر مسلمانان است. به همین خاطر میتوان گفت نزد آخوند رفتن برای عقد، سابقهی چندانی ندارد و به دورانی باز میگردد كه سند و قبالهی ازدواج در دفاتر اداری ابداع شد.
اهل حق، جمعیتی "ایندوگامی" هستند و تنها در میان خود همسر گزینی و ازدواج میكنند اگر چه مواردی بر خلاف این نیز مشاهده شده است. به عنوان مثال یك نفر كاكهیی از خاندان "سید".... سالها پیش – دختری از یك خانوادهی سنی را به عقد نكاح خود درآورد اما تاكنون مشاهده نشده است كه یك مرد كاكهیی، دختر خود را به همسری مردی مسلمان درآورد.
مرد اهل حق یك زن اختیار میكند و چند همسر گزینی به مانند آنچه در میان مسلمانان وجود داشته است نزد اهل حق وجود ندارد مگر آنكه بیمار بوده یا توانایی بچهدار شدن نداشته باشد.
جدایی (طاق)
جدایی زن و مرد در میان اهل حق به ندرت اتفاق میافتد اما اگر چنین مسألهی روی دهد لزوماَ باید با رضایت هر دو طرف (زن و مرد) باشد. هنگام عقد سهم زن برای "روز جدایی" به مانند آنچه نزد مسلمانان وجود دارد (موخره) تعیین نمیشود اما مرد به هنگام طلاق (در صورت درخواست زن) ، سهمی از زندگی به زن میدهد. به عكس، اگر مرد خواستار جدایی باشد، این زن است كه سهمی به او خواهد بخشید. پس از طلاق ، هیچكدام از زن و مرد ، تا زمانی كه سهم مادی یكی نزد دیگری است حق ازدواج ندارد.
تلقین و دفن مرده
در میان اهل حق ، این رسم وجود دارد كه هرگاه كسی بیمار شد دامی را سه بار دور او گردانده سپس سر او را در آب فرود كرده پس از چند لحظه در میآورند اگر حیوان سر خود را تكان دهد بیمار شفا مییابد در غیر این صورت، بیمار خواهد مرد. در هر دو حالت، حیوان را سر بریده و به عنوان قربانی توزیع میكنند.
هنگامی كه كسی چشم از جهان فرو میبندند، خلیفه (رهبر) میت را غسل میدهد. اگر میت، زن باشد، همسر خلیفه این كار را انجام میدهد. آتشی كه آب غسل میت را با آن گرم میكنند باید هفت شبانهروز روشن بماند. پس از غسل، میت را كفن كرده، دو انتهای آن را بسته به گورستان میبرند. سر میت در داخل گور باید روبه قبله(آرامگاه سلطان)باشد اطراف میت را با سنگ پوشانده و در نهایت تخته سنگی بزرگ بر روی آن گذارده سپس گور را با خاك میپوشانند. پس از خاكسپاری، خلیفه، میت را تلقین میدهد: ” ئهی دیره داران دیرهت كه ره نو، دوست دیرهداران دیرهت كه رهنو ...........سه وس كهره ئهی خاوی مردار، هوریزه جه خاو شاخوشین سوار"، متاسفانه نتوانستیم متن کامل تلقین را پیدا كنیم اما معنای چند جمله فوق این است:
"ای صاحب دون، دون خود را تازه كن، ای یار صاحب دون، دون خدا را تازه كن .... ای صاحب مردار ، به هوش بیا شاخوشین سوار آمد".
پرسهی اهل حق – زنانه و مردانه – هفت روز است. در شش روز "جم" برگزار و روز هفتم نیز در ”جمخانه“ قربانی میكنند . از نگاه حق، روح میت در روز هفتم وارد كالبد دیگری میشود. زنان نیز در روز هفتم بر سر مزار میت گرد میآیند. در هفت روز پرسه، نباید آتش منزل خاموش شود و همچنین خانه، آب و جارو نمیشود.
زیارتگاه
اهل حق، مكانهای مقدس بسیاری دارند كه همیشه به زیارت آنها میشتابند. این زیارتگاهها عبارتند از:آرامگاه سلطان ایساق در روستای شیخان ، شاخوشین در هاوار، بابا یادگار در زهاب، بابا طاهر همدانی در همدان (و نزد كاكهایی هادر عراق شهر مندلی)و......
بزرگترین زیارتگاه اهل حق، آرامگاه سلطان در روستای "شیخان" است كه قبلهی اهل حق به شمار میآید و زیارت آن "طواف" نام دارد. تمامی پیروان اهل حق برای زیارت به این مكان میآیند اما پیش از "طواف" ، جای پای سلطان را بر سر دو قطعه سنگ دو كوه "چادرگه" زیارت میكنند.
براساس متون یك داستان، گویا دشمنان در حال تعقیب سلطان ایساق بودهاند كه سلطان، صد تا یكی، از صخرهها پریده تا به نوک کوه رسیده است.مردم جای پاهای او را زیارت میكنند كه فاصلهی آنها سیمتر است . پس از زیارت و بوسیدن سنگ را "هووده" میكند یعنی بدان كرنش میبرند. سپس به سوی چشمهی "تشار" میروند كه نزد آنها ارزش "آب زمزم" را دارد. اهل حق از آب تشار مینوشند و دست وصورت خود را با آن تبرك میكنند. هنگامی كه بر سر مزار سلطان میرسند چندین متر پیش از آن پاهای خود را پتی كرده و با پای برهنه بر سر آرامگاه میروند. ابتدا درگاه و سپس مزار سلطان را میبوسند و از درگاه دیگر بیرون میروند آنگاه در حیات مرقد به خاطر مراسم طواف "جم" برگزار میشود.
گور سلطان بزرگ است و با پارچهای سبز پوشانده شده است. مرقد بسیار ساده است و یك گنبد بزرگ و ساده بر روی آن خودنمایی میكند.
جای شگفتی است كه روستای "شیخان" و آبادی "پردیور" در یك منطقهی كاملاَ مسلمان واقع است و حتی یك خانوادهی اهل حق نیز در آن ساكن نیست. حتی خادم مزار سلطان نیز یك مسلمان است كه با نام عمومی "صفوی صالح" شناخته میشود و نزد اهل حق از احترام بسیاری برخوردار است.
ویژهگیهای دیگر اهل حق
سیگار كشیدن نزد اهل حق كه "قلیان" نام دارد یک تابو است و سلطان ، خود آن را ممنوع كرده است اما امروزه این تابو شكسته شده و سیگار كشیدن به امری معمول تبدیل گشته است. در مورد گوشت خوك نیز اگر چه خوردن آن تابو محسوب میشود اما دیده شده است كه برخی پیروان اهل حق از گوشت خوك استفاده میكنند. از نگاه"ایوانف"، این تابوها بیشتر ناشی از روابط درون آیینی و نه ضابطهمندی دینی است.
هر چند مشروب خوراری نزد اهل حق تابو نشده است اما مكروه شمرده میشود و مردان آیینی اهل حق هرگز مشروب نمینوشند.
نظام آیینی اهل حق، یك نظان آیینی اجتماعی است كه علیرغم برخی تضادها در محتوا،سیمایی بومی به خود گرفته و با تأثیر بر روان پیروان خود، ایشان را در برابر آیین همسایگان به قناعت فكری فلسفی رسانده است. به همین خاطر، انسان اهل حق باید ایده آل باشد. در یكی از متون مقدس اهل حق آمده است:
- سه تن در آتش جهنم میسوزند: بهتام چی، زبان دراز، راهزن
- سه عمل باور انسان را به باد میدهد:عصبانیت، (بگستاخی)، ظرافت كردن
- سه چیز سرچشمهی باور هستند:آبرو، ادب، ترس از روز قیامت
بزرگترین بدكاری از نگاه اهل حق، اینها هستند: دروغ، فریب ، دزدی ، سوگند دروغ
آیین حقه، جدای از آنكه سیمایی آیینی- ملی به خود گرفته است به لحاظ فرهنگ مادی (پوشش، خانه، خوراک، ابزارهای كار و فعالیت.....)" و حتی به لحاظ فرهنگ انسانی(روش و خوی زندگی )، وجه تمایزی با كردها ندارد.
هر چند اهل حق ادیان دیگر را انكار نمیكنند و احترام بسیاری برای پیروان سایر ادیان قایل هستند اما به دلیل برخی مسایل تاریخی، اجتماعی و سیاسی با مسلمانان مشكل دارند.
مسلمانان اهل حق را كافر و بیدین میدانند و اهل حق نیز مسلمانان – شیعه و سنی – را "اهل غار" میگویند به ویژه از اهل سنت تنفر دارند چون اینان در اصل حقه بوده و تغییر آیین دادهاند. اهل تشیع اهل حق را افراطی " غلاه " میدانند و خدا انگاشتن علی (ع) را كفر میدانند.
اهل حق نه تنها علی (ع) را تقدیس میكنند بلكه احترام شایانی برای سایر امامان اهل بیت قایل هستند. به عنوان مثال در "سرانجام" از اهل حق به عنوان "آیین جعفری" یاد میشود. اگر چه در تذكرهی اعلا نیز حرمت خاصی به امامان نهاده شده است اما اهل حق، علاقهی چندانی هم به پیروان مذهب تشیع ندارند.
اما روابط اهل حق و مسلمانان تابع مقتضیات زمان و مكان است. برخی از پیروان اهل حق، حتی به مسجد هم میروند و با مسلمانان نماز میخوانند اما این به خاطر باورهای ایشان نیست بلكه تنها به خاطر هراسی است که از مسلمانان به دل دارند.
”محمد جمیل روژبهیانی“ میگوید:"هر چند اهل حق از مسلمانان نفرت دارند اما كردهای شیعه در مندلی به آنها اجازهی مشاركت در عزاداری ماه محرم را میدهند. این نویسنده حتی به روابط نزدیك اهل حق و سنی در مندلی هم اشاراتی دارد.
اگر این گفته درست باشد دگر باره میتوان بر پلورالیزم دینی در كردستان صحه گذارد.
در كنار اینها ملت باوری كردی نزد اهل حق از نیروی قابل توجه برخوردار بوده و پیروان اهل حق، همواره با افتخار از كرد بودن خود در كنار آیین مقدسشان یاد میكنند.ک
همچنان كه گفتیم اهل حق پا پیروان مسیحیت ، ایزدی علوی، نصیری، دروز و ..... روابطی عمیقتر از مسلمانان دارند. "و.ژوکوفسكی"در این باره میگوید:” اهل حق مسیحیان را بسیار دوست دارند. یكی از دوستان اهل حق من میگفت : ” دوست من! ما و شما (اهل حق و مسیحی) یكی هستیم.“
اهل حق، پیروان همهی ادیانی را كه به تناسخ معتقدند مانند ایزدی ، علوی ، نصیری و ... برادر خود میدانند.
به احتمال قوی ، پیوندهای نیرومندی میان نصیریها (علویان شام) و اهل حق وجود دارد چون در ”رمز باور“ آیین اهل حق به عنوان "باور به نصیر" نام برده شده است. از نگاه ژوكوفسكی ، اهل حق، قبلاَ خود را "نصیری" هم میگفتند . به باور اهل حق، سلطان خود ”طریقت علوی“ را در شام به رسمیت شناخته است. در مورد "طریقت بكداش" هم چنین نظری وجود دارد كه گویا یكی از دون (تناسخ) های سلطان،"حاجی بكداش" بوده است.
دوروز ی ها نیز نه تنها به لحاظ تناسخ، برادر آیینی اهل حق شمرده میشوندبلكه ریشهی درروزیهای لبنان "جان پولا" (جنبلاط) است كه اصالتاَ كرد بوده و از شرق به لبنان كوچ و در آنجا ذوب شدهاند.
بیگمان، ممكن است اهل حق، ابتدا به صورت اندیشهای افراطی از نظام مذهبی شیعه ظهور كرده باشد اما به دلیل حضور كردها و میهن پرستی خاص ایشان ، این آیین صورتی بومی- محلی با فرهنگ كردی به خود گرفت و سرانجام به صورت یك آیین كامل و مستقل درآمد.
آشكار است كه كرد نقش مهمی در نهضتهای شیعه داشته است. "جووله که بنیامین" اهل "تودیلا" در سدهی دوازدهم نقشی محوری در میان پیروان اسماعلیه در الموت داشته است.
”و. ایوانف“ با نشان دادن شباهتهای بسیار میان آیین اهل حق و اسماعیلیه ، اهل حق را ازاخلاف اندیشهی آیینی اسماعیلیه میداند. آیین اهل حق، نمونهی برجستهی بومی شدن ادیان است
ایزدیسم
پروفسور رشاد میران: ترجمه بهزاد خوشحالی
IZADISM
Dr.RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
ایزدیها جمعیتی آیینی در مناطق كردنشین هستند كه به شیوهی یك گروه كوچك در كردستان زندگی میكنند. به خاطر آنكه تاكنون سرشماری كلی و جامعی از "ایزدیان" به عمل نیامده است نمیتوان جمعیت آنها را برآورد نمود اما براساس تخمینهای گوناگون و با در نظر گرفتن تراكم آنها در مناطق مختلف، حدود جمعیت آنها نزدیك به دو میلیون نفر برآورد میشود.
اكثریت ایزدیها در كردستان (عراق) در "سنجار" و "شیخان" و روستاهای اطراف زندگی میكنند. از روستاهای منطقهی سنجار میتوان به اینها اشاره كرد: به رده ملی،" "مانیاكرس"، "جداله"، "ترف" "كویس" ، "دادیكه"، "ساموكه"، "هبایه"، "مندكان"، "حاتمی" ، "تل قصب"، "كرسین"، "بكران"، "یوسفان"، "مهركان"، "دلكان" . روستاهای ایزدی نشین " شیخان" نیز اینها هستند: "باعزرا" (پایتخت)، "عین صوفنی" "به عشیقه".
همچنین مناطق میان "ارتوش" و رودخانه "گومل" و كوهستان "مقلوب" نیز ایزدی نشین هستند. در كردستان (تركیه) ایزدیها در مناطق اطراف "دیاربكر" ، "وان" ، "ارزروم" و در سوریه نیز در اطراف شهر "حلب" زندگی میكنند.
در ارمنستان نیز جمعیت كوچكی از ایزدیها در این مناطق سكونت دارند: "آپاران"، "آشتاك"، "آرتیك" ، "بیدین"، "باساگچار"، "دیلژان"، "كوتایك"، "اكتیمبریان"، "تالین"، ایچمادزین" و "شائومیان" و اقلیتی دیگر نیز در گرجستان و در اطراف "تفلیس" سكونت دارند.
به نظر مینورسكی، ایزدیها در ایران، تنها در یك روستا زندگی میكند كه "چپارلو" در حومهی "ماكو" است اما باور "گ. شپاژنیكوف" آن است كه شمار ایزدیهای ایران حداقل 7/47% کل جمعیت آنهاست.
در یكی از سرشماریها تخمینی، جمعیت ایزدیها اینگونه برآورد شده است: 64 هزار نفر در عراق، 60 هزار نفر در تركیه، 5 هزار نفر در ایران كه مجموعاَ 134 هزار نفر است. بیگمان این تخمین واقعی نیست و جمعیت ایزدیها به مراتب بیشتر است.
پیشه ی اصلی ایزدیها كشاورزی و دامداری است. آنها گندم، جو، نخود، عدس و زیتون پرورش میدهند و گاو و گوسفند و الاغ نگهداری میكنند.
زیاده روی نیست اگر بگوییم هیچ جمعیت آیینی به اندازهی "ایزدیسم"، توجه آیین پژوهان را به خود معطوف نداشته است. اگر چه تحقیقات میدانی بسیاری دربارهی آنها صورت پذیرفته اما تا به امروز نیز نمیتوان به یك دیدگاه آشكار و روشن درباره ی ایشان دست یافت. با این وجود، اكثر محققان و نویسندگان دربارهی دو نكته اشتراك نظر دارند:
نخست اینكه ایزدیها كرد هستند.
دوم: آیین ایزدیها النقاطی از ادیان باستانی ونو به عبارتی یك آیین "سینكریتیك" است.
اكنون به برخی دیدگاههای پژوهشگران در این باره میپردازیم:
"توفیق وهبی" در مجموعه گفتار خود درباره ی آیین ایزدی، این آیین را با "شیطان پرستی" یكی دانسته بر این باور است كه گسترش متعارف پرستش مظاهر طبیعی، بنیاد این آیین است. "وهبی"، "ملك طاووس" فرشتهی آیین ایزدی و "دیاوس پتیر" هند و ایرانی را از یك سرچشمه میداند.
در نوشتهای دیگر كه "وهبی" به زبان انگلیسی نگاشته است وی بر این باور صحه میگذارد كه ایزدی التقاطی از باورهای آیینی میترایی و صوفیسم است كه در نهایت به "شیطان پرستی" گراییده است.
"فیلد" پژوهشگر آمریكایی "ایزدیسم" را یك نظام آیینی نمیداند بلكه معتقد است این آیین، ملغمهای از باورهای بت پرستی، جودیسم، مسیحیت، اسلام و پس ماندهای ادیان شرق باستان است. بنیاد آیینی ایزدیسم از نگاه فیلد، خشنود نگاه داشتن نیروهای شر است كه در "ملك طاووس" نمود یافتهاند و این باور ، بازتاب عینی اندیشهی دو آلسیم ایرانی است.
"دكتر جمال نبز" دربارهی آیین ایزدی باور دیگری دارد: " آیین ایزدی محصول التقاط پرستش مظاهر طبیعی هندو ایرانی با آیین زرتشتی ، مانیسم ، جودیسم و اسلام است."
اكثر پژوهشگران آیین ایزدی ، كتاب "صدیق الدملوجی" را كه حاصل زندگی چهل سالهی او در كنار ایزدیهاست به عنوان یك مرجع به رسمیت میشناسند. از نگاه "دملوجی" ایزدیسم، سرچشمهای "مانوی" دارد كه در ادامه، رنگ و بوی اسلامی به خود گرفته و سرانجام به صورت امروزی درآمده است: "كیشش سلیمان سایغ " و "محمد امین ذكی" نظریهی "دملوجی" را تأیید میكند.
همچنین اتنوگرافیست روس، " ا.ایگزاروف" این باور "دملوجی" را میپذیرد اما "عبدالرزاق الحسنی" ایزدیها را زرتشتیانی میداند كه اسلام آوردهاند اما پس از مرگ "عدی بن مسافر"، یكی از جانشیان او فتوای بازگشت به آیین پیشین را صادر نموده است.
اما "سعید الدیوجی" باور دیگری دارد. از نگاه او، ایزدسیم نهضت "اموی" علیه خاندان پیامبر، "شیخ حسن" خلیفهی "شیخ عدی" و كتاب "الجلوه لارباب الخلوه" بوده كه علیه "عباسیان" به مبارزه برخاسته و نخستین انحراف از دین اسلام به شمار میآید.
"سعید الاحمد" بر این باور است كه ایزدیسم، ریشه در مقدسات بابلی و آشوری مانند پرستش "زوروان" الههی زمان دارد و همچنین پس ماندهای آیین زرتشتی و صوفیسم اسلامی را نیز میتوان در آن یافت.
"مار " ایزدیسم را آیین باستانی منطقهی كردستان میداند. از نگاه او این آیین ملی و كردی بر سایر ادیان و مذاهب تأثیر گذارده است و به هیچ عنوان التقاطی نیست.
"حسن حسنی شیخو" پژوهشگر كرد نیز دیدگاه "مار" را پسندیده و معتقد است بنیاد ایزدیسم ، پرستش "دئیوه" است كه اسلام نتوانست آن را از میان بردارد.
اما "ویلچفسكی" ایزدیسم را آیین مهاجران به كردستان میداند كه با صوفیسم تركیب شده تا به آیین مشترك "ماگی ماتریالسیتی" مهاجران و ایده آلیسم دراویش مسلمانان تبدیل شود هر چند همین نویسنده در جایی دیگر ایزدیسم را نوعی "مذهب سنی افراطی" معرفی میكند.
همچنان كه بعداَ نشان خواهیم داد آیین ایزدی، یك نظام آیینی كاملاَ مستقل است كه اگر چه از اسلام تأثیر پذیرفته اما نمیتوان آن را در قوارهی آیین اسلام گنجانید.
برخی نویسندگان عرب معتقدند آیین ایزدی طریقت دراویش اسلامی سدههای یازده و دوازده است كه به مبدأ "حلول" باور داشته و "شیطان" را بری از گناه میدانستند. از این دسته میتوان به "احمد تیمور" و "عباس العزائی" اشاره كرد.
اما دیدگاه آیین پروژه روسی" ا. ا سمیونوف" را باید عمیقاَ مورد توجه قرار داد. وی پس از آن که متن مقدس ایزدیها را از انگلیسی به فارسی ترجمه میكند، به تحلیل دیدگاههای مترجم انگلیسی " ج. جوزف پرداخته میگوید:
" در میان ایزدیان، باور به خدا آنگونه كه نزد مسلمانان و مسحیان وجود دارد نیست. یگانه چیزی كه ایزدیها را به مسلمانان، كلیمیها و مسحیان نزدیك میكند باور به خود خداست. ایزدیسم آشكارا نشان داده است كه خداوند تنها جهان را آفرید است و سپس اداره و رهبری جهان را به هفت خداوند دیگر سپرده است. "
به باور ما آیین ایزدی یك آیین التقاطی یا "سینكریتی" است چون اعتقادات گوناگون چون توتمسیم، تابوئیسم، یگانه پرستی، چند خدایی، اسلامیسم، جودیسم و مسحیت را همزمان در خود دارد.
این را نیز باید اضافه كرد كه تا كنون نیز تاریخ ایزدیها به روشنی تبیین نشده است، بنابراین تلاش برای یافتن تاریخ كونفسیونیم ایزدی- حداقل پیش از سدهی دوازدهم میلادی- با تمام موانع پژوهشی ، دارای ارزشهای منحصر به خود است.
كونفسیونیم "ایزدی"
در گذشته، در كنار نام "ایزدی" همزمان از واژهی "داسنی" نیز برای نامیدن "ایزدی"ها استفاده شده است. "یا قوت حموی" جغرافیدان سدهی دوازده هجری، "داسن"ها را اینگونه معرفی میكند: " نام كوه بزرگی در شمال موصل و در شرق دجله كه جمعیت قابل توجهی در آنجا زندگی میكنند و آنها را "داسنی" می گویند.
"شرفخان بتلیسی" مورخ كرد سدهی شانزدهم نیز با معرفی جغرافیای آنها به صورتی كه "حموی" نشان داده است، آنها را "تاسنی" میگوید. این بدان معناست كه پژوهشگران پیش از آنكه "ایزدی"ها را به عنوان یك جمعیت مستقل بشناسند، ایشان را براساس جغرافیای محل زندگی معرفی می كنند. "توفیق وهبی" واژهی "داسنی" را اوستایی و از ریشهی "دئیوهیسنا" به معنای پرستندگان دیو" میداند. "مسعود محمد" نیز ادعای توفیق وهبی را تأیید و اضافه میكند "بادینان" نیز به معنای "دینداران" و "پیروان اهل حق" است اما روشن نمیكند كه كوه "داسن" كه محل سكونت "دیوپرستان" است چگونه در منطقهی بادینان قررا گرفته است؟ به هر حال، هم "وهبی" و هم "مسعود محمد" صرفاَ ریشههای زبان شناختی را مورد توجه قرار دادهاند.
اكثر پژوهشگران كرد مانند مسعود محمد، جمال نبز ، شاكر فتاح ، احسان نوری پاشا، خلیلبندی، خذر سلیمان و ...این گروه آیینی را "ایزدی" و نه "یزیدی" میدانند. مسعود محمد دربارهی ریشهی واژهای ایزد میگوید: این واژه ریشه سانسكریتی و ایرانی دارد و واژگان "یزنه" اوستایی و "یجته" سانسكریتی از مصدر "یزنه" به معنای "پرستش" گرفته شدهاند. این واژه در زبان فارسی به "یز" و در كردی به "ایزد" تبدیل شده است (ایزد در زبان فارسی نیز به معنای پرورگار می آید.م) بدین ترتیب معنای واژهی "ایزدی" به معنای "پرستندگان " می آید.
"جمال نبز" نیز ریشهی واژهی "ایزدی" را به ایران باستان نسبت میدهد اما بر این باور است كه واژهی "ایزد" همان "یزت" یعنی نام ملایك زرتشتی و از امشاسپندان است. "یزت" در زبانهای كردی و فارسی به صورت "یزدان" در آمده است.
از نگاه "نبز" ، "ایزدی" به معنای "پیرو خدا" است.
"شاكر فتاح" ضمن تأیید نظر "جمال نبز" با آوردن مثال از خود ایزدیها كه جملهای با عنوان "من اصالتاَ اهل یزد هستم" از شاپور دوم ساسانی نقل میكنند" "ایزد" و "یزد" را نزدیك به هم میداند. وی همچنین به جملهای از كتاب مقدس ایزدیها یعنی "مسحفارش" اشاره میكند كه ریشه ی "ایزد" از "یزدیان" آمده است.
اما "عبدالرزاق الحسنی" و "سعید دیوهچی" دو آیین پژوه عرب ، واژهی "ایزدی" را از نام "یزیدبن معاویه" خلیفهی اموی مأخوذ میدانند. توفیق وهبی در این باره میگوید: " من به هیچ سندی در این باره دست نیافتم."
"صدیق دملوجی" در این باره میگوید: " خاندان ایزیدی در سدهی دوم و سوم هجری نیز وجود داشتهاند و هیچ ارتباطی با "یزیدبن معاویه " و "اموی" ها ندارند. این واژه نخستین بار در سال 1324 میلادی و در كتاب "فیالرد الرافضه و الیزیدیه" " ابوافراس عبدالله بن شبل" آمده است.
"سامی سعید احمد" نیز "ایزدی" را مأخوذ از واژهی "یزد"- استان و شهرستان مركزی ایران – میداند.
در واقع، این یك اشتباه آیتمیولوژیك است كه ریشهی واژهی "ایزدی" را به "یزید" منتسب میكند چون "ایزدی"ها خود را به همین نام مینامند بنابراین "ایزدی" ایندوكونفسونیم و "یزیدی" اگزوكونفسونیم است.
در این میان " ا.ا.سمیونف" نظر دیگری دارد: " احتمالاَ ارتباطی میان ایزدیان بین النهرین علیا و یزیدیهای "چپترال" "كانژوت" و "افغانستان" كه مروانی مذهب هستند و خود را "اموی" میدانند وجود دارد. .... مسلمانان ساكن این مناطق مروانیها را خارجی میدانند..... شاید تشابه واژهی این دو نیز تصادفی باشد. .ی همچنین به دیدگاه "مار" اشاره كرده مینویسد: "... ایزدیها شاید پیروان مروان دوم خلیفهی اموی باشند كه مادر او كرد بوده و پش از خلافت، فرمانروای بین النهرین علیا بوده است.
"ویلچفسكی" دربارهی ایزدیها می گوید: سادهترین كار این است كه به خود بقبولانیم ایزد نام یكی از الهگان منطقه و "ایزدی" به معنای "پیروان خدا" میآید.
اما ایزدیها خود دربارهی آیین ایزدی چه میگویند؟ " خدرسلیمان" و "خلیل بندی " دو پژوهشگر ایزدی واژهی " ایزدی" را مأخوذ از "ایزدی" یكی از نامهای خداوند میدانند كه در این متن چنین آمده است:
سلتان ئیزی ب نو پادشاهی (سلطان ایزی پادشاه است)
ههزاروئیك ناو له خو نایه (هزارو یك نام بر خود نهاده است)
ناویمهزن ههر خودایه (اسم اعظم همان خداست)
در یكی از متون دیگر چنین آمده است:
ههكهخودی كریئزدینه (خدا ایزدین است)
سهرناوی سلتان ئیزینه (نام بزرگ او سلطان ایزی است)
الحمدلله ئهم ب ئول و تهر یقیدا خورازینه (سپاسی خدای را كه ازمنش و روش خود خشنود است.)
در متون دیگری نیز میتوان واژهی "ایزی" به معنا كلی "پیرو خدا" را یافت و همچنانكه ویلحفسكی میگوید نام الههی باستانی منطقه یعنی "ایزی" همچنان در میان "ایزدی" ها باقی مانده است.
بدین ترتیب می توان به این قناعت دست یافت كه اصل واژه همان "ایزدی" است كه ایزدیان خود را به این نام میخوانند و هیچ سندی وجود ندارد كه این نظام آیینی را به "یزدیدبن معاویه" "منتسب و منسوب" كرد. واژهی ایزدی یك واژهی واجد وجوه "تاریخیت" باستان و آیین وبومی ساكنان "داسن" و اطراف آن است.
خلاصهای تاریخی از ایزدیسم
پیش از همه چیز باید به این نكته اشاره كرد كه منابع مستند درباره ی تاریخ ایزدیها به ویژه برای دوران كهن بسیار اندك است. همزمان منابعی نیز كه میتوان به آنها اشاره نمود دارای تفاوتهای بسیاری هستند كه میتوانند تبدیل به موانع بزرگی از بررسی تاریخی این آیین شوند.
بخش اعظم دانستهها درباره ایزدیها از سوی مسلمانان، مربوط به "شیخ عدی بن مسافر" (وفات 1160 میلادی) است كه درهی "لالش" زندگی كرده و طریقت خود را (عدوی) از آنجا گسترش بخشیده است. نخستین نویسندهی عرب كه دربارهی ایزدیها سخن به میان آورده "عبدالكریم سمعانی" (وفات 1167 میلادی) است. وی اگر چه معاصر "عدی بن مسافر" است، اما از بردن نام او پرهیز كرده در كتاب "الانساب" مینویسد: "در كوههای" حلوان عراق ، جمعیت بزرگی از ایزدیان را دیدم كه در روستاهای منطقه به حالت فقر و نداری زندگی میكنند و یزیدین معاویه را امام بر حق خود میدانند." شاید به همین خاطر بوده است كه صدیق دملوجی بر این باور است كه این جماعت، ایزدیهای مورد نظر ما نبودهاند.
از نگاه دملوجی، نخستین كسی كه از "ایزدیان" نام برده است- همچنانكه پیش از این گفتیم – ابوفراس عبدالله بن شبله است كه در كتابی كه به تاریخ 1324 نگاشته است از آنها به عنوان یك گروه آیین نام میبرد اما این تاریخ، بسیار دیرتر از دوران "عدی بن مسافر" و احیاناَ مبدأ آیینی ایزدی است.
در منابع اسلامی پیش از سدهی دوازدهم، نمیتوان چیز زیادی دربارهی ایزدیها یافت. تاریخ نگار سدهی دهم "البطری" به رویدادی اشاره میكند كه در منطقهی "ایزدی" ها اتفاق افتاده و آن نهضت "میر جعفر بن معر حبشی كرد" در كوه "داسن" است اما هیچ اشارهی به آیین و اعتقاد میر جعفر و پیروان او نمیكند.
از نگاه ما، نام نبردن از ایزدی (داسنی) در منابع اسلامی پش از سدهی دوازدهم، هرگز بدین معنا نیست كه آنها در آن دوران وجود نداشتهاند بلكه میتوان گفت در آن زمان گروههای بتپرست و نامسلمان و كسانی كه بعدها ایزدی خوانده شدند هنوز به مثابه یك گروه متحد و یكپارچه تكامل نیافته بودند بنابراین تنها نهضت میر جعفر در تاریخ اشاره شده است و بس. اما با استناد به برخی اسناد میتوان نمایهای از وضعیت ایزدیهای پیش از سدهی دوازدهم نیز ترسیم كرد. كیشش گریگوری ماكستروس (وفات 1058 میلادی) در پاسخ نامه ی یكی از كشیشان روم مینویسد "گروههایی هستند كه خورشید می پرستند به زرتشت پارسی اعتقاد دارند و "شمسیه" نامیده میشوند. آنها در بین النهرین زندگی میكنند و از ترس مسلمانان، خود را مسیحی میخوانند. " احتمال میرود مقصود از "شمسیه" "خورشید پرست" ایزدیها باشد چون ایزدیها خورشید را تقدیس میكنند كه اگر اینگونه باشد نامهی كشیش "ماكستروس" نخستین منبع تاریخی ایزدیها بیش از سدهی دوازدهم است.
همچنین یك منبع مسیحی نیز دربارهی ایزدیان وجود دارد كه مربوط به دوران متأخر است. این منبع نامهی " اِمیشوع ربن" است كه در حدود 1452 به زبان سریانی (كلدانی) نگاشته شده است. در این نامه آمده است: " سفر پسر احمد كردی" (پدر عدی بن مسافر) از عشایر "تیرهینی" است كه تابستانها به كوههای "زوزان" سفر میكند و زمستان نیز به دشتهای موصول بازمیگردد.
ملت ایزدی كه اهل كوههای زوزان بودند با پدر عادی رفت و آمد میكنند و چون خدمتكار این خاندان خدمت میكنند. آنها برای "عدی" هدیه میآورند و پدر عدی نیز با رویی گشاده از آنها پذیرایی میكند. آنها تمایل بسیاری به خوردن مشروبات الكلی دارند و حدود 650 خانوارند. "عدی" اسماَ مسلمان بوده و در واقع پیرو مذهب "تیرهی" است.
از نامه چنین بر میآید كه "عدی بن مسافر" كرد و اهل این منطقه بوده است، بنابراین نباید همان "عدی " باشد كه اهل شامات بوده و بنیانگذار طریقت "عدویه" است.
دربارهی "تیرهینی" ها نیز باید گفت دراین باره، اطلاعات تاریخی دقیق وجود ندارد به جز آنكه "ابن اثیر" می گوید:
تیراهیان، تهدید بزرگی برای امت اسلامی هستند. آنها كافرند و هیچ دین و مذهبی ندارند و زنان ایشان، چند شوهر اختیار میكنند.
"دكتر سامی سعید" دربارهی "تیراهیان" میگوید: "شمسیه و تیراهی، جماعتی هستند كه بعدها به نام ایزدی شناخته شدند همچنین در میان ایزدیهای امروز، گروهی به نام "شمسی" نیز وجود دارند.
این گروهها بعدها در اثر تكامل قومی یا تأثیرپذیری از ایزدیان، نام "عمومی" ایزدی یا ایزی به خود گرفته و به ساخت آیینی امروزین دست یافتند، هر چند در منابع اسلامی، تاریخ ایزدی از سدهی دوازدهم با ورود شیخ عدی بن مسافر به منطقهی ایزدیها و سكونت او در درهی "لالش" آغاز میشود.
به موجب این منابع، "شیخ عدی" صوفی نام آوری بوده كه جهان اسلام را دیده و با بزرگان اسلامی چون عبدالقادر گیلانی، مهروردی ، حلوانی و.... حشر و نشر داشته و سرانجام از "لالش" سكونت گزیده و با آباد كردن یك ویرانهی مسحیان آن را خانقاه خود كرده است. شیخ عادی گویا بنیانگذار طریقت عدویه بوده و پیروان بسیاری در اطراف خود گردآورده است.
اغلب نویسندگان عرب بر این نكته پافشاری میكنند كه شیخ عادی نسباَ اموی و نوه ی مروان حكم بوده و "عدی" از روستای "بیت فار" بعلبك به این مكان (لالش) آمده است.
باید به این نكته هم توجه كرد كه نام شیخ عدی در منابع گوناگون به شیوههای مختلف چون "عدی بن مسافر الاموی" "عدی بن مسافر كردی" ، "عدی بن مسافر الهكاری" و "عادی بنمسفرالكردی" آمده است.
دكتر سامی سعید درباره باور و اندیشه شیخ عدی مینویسد: " اهل سنت و جماعت، دشمن شیعه و معتزله، مخالف بدعت گذاری و هودار امویان بود و به هیچ عنوان اجازه نمیدادند كسی نسبت به یزدبن معاویه بدگویی كند.
وی همچنین میگوید: " شیخ عادی به مانند حلاج به حلول باور داشت و چند بیت شعر نیز در این باره سروده است. نویسندگان دیگر این باور را تأیید نمیكنند.
همچنانكه از منابع بر میآید، شیخ عدی هواخواهان بسیاری داشته است اما نكته مهم این است كه در میان این هواداران، هیچگاه به پیروان نامسلمان وجود نداشته است. به استناد پژوهشهای آیینی، پیروان شیخ عدی پس از مرگ او، راه افراط پیمودند و با رساندن مقام شیخ به خدایی، به پرستش او روی آوردند.
آشكار است كه بزرگ آیین شیخ عدی به هیچكس اجازه نخواهد داد او را به مرتبهی خدایی برساند
ایزدیسم (2)
پروفسور رشاد میران: ترجمه بهزاد خوشحالی
گمان غالب آن است كه بزرگی شیخ عدی به جایی رسیده باشد كه بومیان نامسلمان منطقه نیز چون یك رهبر حرمت او را پاس داشته باشند و او نیز تلاش بسیاری برای مسلمان كردن آنها به عمل آورده باشد اما علیرغم تلاش بسیار و تأثیرات این آیین بر آنها، وی سرانجام موفق به این كار یعنی مسلمان كردن بومیان نشده و این آیین به شیوهی التقاطی درآمده است.
شاید آنچه در گسترش اندیشهی ایزدی در ادامه موثر بوده است اتحاد قومی بزرگ میان اعضای این گروه بوده كه با رهبری شیخ "عدی" به انجام رسیده و به تأسیس یك نهاده سیاسی اجتماعی نیرومند كه حتی میتوان آن را یك دولت اولیه نیز نامید انجامیده است.
بیگمان، اتحاد قومی نیازمند بنیادهای فكری و ایدئولوژی است تا نخست روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را در داخل انسجام بخشد و سپس به صیانت از خود در برابر تأثیر و نفوذ مناسبات خارجی بپردازد. در این میان آیین ایزدی ابتدا موفق به انسجام بخشی به روابط داخلی شده و در ادامه توانسته است با گرته برداری آیینی از ادیان اسلام، مسحیت و یهودی، چارچوبهای نظام مند برای خود خلق كند. تأثیر شیخ عدی بر این مقاله چنان نیرومند بوده كه یك نویسندهی عرب را وا داشته است در مورد او بگوید: " شیخ عدی در تلاش بوده است تا به مقام"الاموی المنتظر" ارتقا یافته و یك دولت اموی تأسیس كند.
پس از وفات شیخ عدی در سال 1160 میلادی، بردارزادهی او "ابوبركات" فرزند "سخر" فرزند "مسافر " خلیفهی او شد. وی نیز چون سلف خود، بسیار مومن بوده و پس از وفات در "لالش" به خاك سپرده شده است. پس از ابوبركات، پسر او "ابوالمفاخر شیخ عدی" جانشین پدر میشود. او نیز در سال 1217 وفات مییابد و مرقد او در لالش است.
شمش الدین ابو محمد حسین (تولد 1194) معروف به شیخ حسن پس از پدر به خلافت رسید. شیخ حسن ملقب به "تاج العارفین" است و ایزدی او را "حسن بصری" میدانند. شیخ حسن انسانی بسیار توانا بود و در شعر و نگارش دستی داشت. مهمترین كتاب او به نام "الجلوه لاهل الخلوه"، به زودی از میان رفته است اما گمان میرود محتوای این كتاب، پندها و نصایح شیخ حسن بوده است.
گویا شیخ حسن نفوذ و تأثیر بسیاری در منطقه داشته است. گفته میشود "اتابك موصل" (بدرالدین لؤلؤ) در تلاش بوده است مذهب شیعه را در منطقه تبلیغ و ساكنان را به این مذهب درآورد اما با مقاومت شیخ حسن روبرو شده است. سرانجام در سال 1246 اتابك، شیخ حسن را بازداشت و پس از كشتن او، به لالش هجوم برده و با كشتن بسیاری از ساكنان منطقه و پیروان شیخ حسن، مرقد شیخ عدی را ویران و استخوانهای او را سوزانده است.
بدین ترتیب، روشن میشود كه راهبر اصلی نهضت آیینی و سیاسی ایزدی شیخ حسن است كه میتوان او را بنیانگذار ایدئولوژی ایزدیسم نام نهاد. همچنین كتاب او یعنی "الجلوه لاهل الخلوه" مبین دیدگاههای نظری او و در واقع "نظریهی ایزدیسم" بوده و بعید نیست كه نابودی این كتاب بیارتباط با این مسأله نباشد.
"این تیمیه" در سدهی سیزدهم هجری در "مجموعه الرسایل الكبری" دربارهی ایزدیها میگوید: روزگار شیخ حسن، این جماعت (ایزدیها) راه افراط پیمودند و با اقدامات نابجا و زیاده روی، منزلت خدایی برای "شیخ عدی" قایل شدند كه این برخلاف اندیشهی شیخ "عدی" و اسلام اندیشی او بود.
در كنار شیخ حسن، برادر او شیخ فخرالدین نیز اثر و نفوذ بسیار داشت. شیخ فخرالدین در ایام خلوت شیخ حسن، وظیفهی راهبری ایزدیان را بر عهده میگرفت و بر همه چیز نظارت میكرد. به همین خاطر ایزدیان حرمت ویژهای برای او قایل بوده او را خداوتد هفتم میدانند. در "مسحفارش" نیز آمده است كه "فخرالدین"، خود "نوراییل" است كه روز "شنبه" خلق شده است و والا مرتبهترین شخص آیینی ایزدی یعنی "باباشیخ" نوادهی فخرالدین است.
در همان دوران شخصیت آیینی دیگری به نام "شیخ مند" نیز كه پیروان بسیار داشته در "حلب" سوریه زندگی میكرده است.
پس از شیخ حسن "پسر او" شیخ شرف الدین" به خلافت رسید. او در "موصل" سكونت گزید و تلاش كرد به هر شیوهی ممكن از اتابك پرهیز كند اما در سال 1256 توسط مغولها كشته شد.
نكتهی قابل تعمق اینكه از خاندان شیخ عدی كسانی وجود داشتند كه از "ایزدیان" دوری گزیده بودند. به عنوان مثال پسر دوم شیخ عدی یعنی "تقی الدین عمر" با دوری گزینی از پدر، طریق علم و ادب پیش گرفت. ایزدیان نیز نامی از او به میان نمیآورند. در همان خاندان، فرمانروایانی نیز بودند كه در عین حكومت بر شام رابطهی آیینی چندان با شیخ و ایزدیان نداشتند.
امام بزرگ شهر "دمشق" یعنی شیخ تقی الدین احمد الحرانی (وفات 1327) در نامه ای به ایزدیان از ایشان خواسته است از خدا ترسیده به راه راست بازگردند و از پرستش مشایخ دست بدارند. این نامه نشان میدهد كه در آن روزگاران به دلیل سیر نزولی قدرت اسلامی ، تأسیس میرنشینهای گوناگون. ظهور آیینهای مذهبی نو پدید و اعتقاد روز افزون به تناسخ ، آیین ایزدی به تدریج گسترش یافت و چون یك نظام مذهبی مستقل اسمیت پیدا كرد.
سدهی شانزدهم، به دورهای نوین در تاریخ سیاسی ایزدیها تبدیل شد. در این دوره دولت عثمانلی در آغاز تأسیس خود ارزش بسیاری برای ایزدیان قایل و به آنها تكیه كرد. در سال 1543 منطقهای اربیل به میر ایزدی "حسین بگ داسنی" سپرده شد و بعداَ "سلطان سلیمان" منطقهی سوران را ضمیمهی اربیل كرد. "میر داسنی" در این دوران، فرمانروای تمام منطقه بود.
از دیگر سو "عزت الدین یوسف كردی" (وفات 1543) كه از خاندان "شیخ مند" بود، ابتدا امارت "قیصر" و سپس فرمانروایی حلب را بر عهده گرفت. در همین سده (شانزدهم) ایزدیان امیرنشینی بزرگ یه نام "قلب" و "باتمان" تأسیس كردند كه مناطق بوتان، دیاربكر ، جزیره، زاخو و موصول را در بر میگرفت همچنین "میرزا پاشا داسنی" كه یك ایزدی اهل "بعشیقه" بود در سالهای (165-650) فرمانروای موصل شد.
اقتدار روبه تزاید ایزدی در منطقه سبب شد مسلمانان نه تنها به زندگی مشترك با آنها قناعت كند بلكه رابطهی آنها به قدری گسترش یافت كه منجر به تشكیل گروه های آیینی بنیابینی (مسلمانان- ایزدی) شد. "ویلچفسكی" در این باره میگوید: "افزایش روز افزون قدرت ایزدیها و فشارهای سیاسی و اقتصادی سبب شد" ایزدیها" رو به انعطاف گذارده و اجازه دهند گروههای آیینی دیگر نیز وارد شوند، گروه آیینی "ایزدی- مسلمانان" تشكیل شد و عشایری "بوهتی "، "بوهتی"، "محمودی" و "دومبلی" به این سلك در آمدند. همچنین عشایر "ناجینان" (در شمال سیرت)، "دوركان" و "داسیكان" و "علیان" (در منطقهی تور عابدین) و بخش از عشایر "مامهرش" (در جنوب كردستان)، "ایزدی – مسلمانان " شدند.
به همین خاطر كردهای "بوتان"- ایزدی و مسلمان – سوگند مشترك دارند: سوگند به مسحفارش كه در ویرانههای "جزیر" گم شد.
با وجود قرابتهای آیینی، این دوران چندان نپایید و معادلات سیاسی و تنگ نظری مذهبی، ایزدیها را سرانجام از مركز به حاشیه راند. در سالهای 1638 و 1655 ملك احمد پاشا والی كردستان شمالی، چند مرتبه ایزدیان را سركوب كرد. بعدها در سال 1800 ابراهیم پاشا بابان نیز آسیب جدی به ایزدیان وارد ساخت هر چند یورش میر سورانه" در سال 1832 علیه ایزدیان خونینترین تهاجم علیه ایشان به شمار میآید.
با وجود سركوب و كشتار ایزدیان، این گروه از میان نرفت و سیمای اتنو – آیینی ایشان در منطقه همچنان محفوظ ماند.
كتاب مقدس ایزدیان
ایزدیان دو كتاب مقدس دارند: "جلوه" و "مسحفارش". تمامی آیین پژوهان در مورد وجود این دو كتاب به عنوان كتاب مقدس ایزدیان اتفاق نظر دارند. در این میان، تنها " گ.ا.شپاژنیكوف" بر این باور است كه ایزدیان علاوه بر این دو كتاب ، كتاب دیگری به نام "مسحفاآفرین" دارند كه البته هیچ سندی برای این ادعا ارایه نمیكند.
محتوای "جلوه" شامل اندرزهای خداوند برای ایزدیان، حلال و حرام ، جزا و پاداش و تواناییها و صفات خداوند است.
همچنین به جایگاه ایزدیان در میان انسانها اشاره و چگونگی رفتار با پیروان سایر ادیان را نشان میدهد.
هر چند آرای متفاوتی درباره نویسنده و تاریخ نگارش آن وجود دارد اما غالب پژوهشگران، نویسندهی آن را "شیخ عدی" میدانند. در مسحفارش نیز به چگونگی افزایش جهان و انسان و نسبت ایزدیان اشاره شده است. این كتاب نیز منسوب به "شیخ حسن" است. "امین زكی بك" بدون اشاره به اسناد، سال نگارش "مسحفارش"را 1342 میداند.
با توجه به مطالب موجود در "مسحفارش"، میتوان سدهی نوزدهم را تاریخ نگارش این كتاب دانست. به عنوان نمونه، در بخش هفتم این كتاب آمده است كه هر سال ، "سنجاق" یعنی پیكرهی "ملك طاووس" را به سرزمین "مسقوف" میفرستند. مسقوف نیز همان "مسكو" پایتخت روسیه است. ایزدیها نیز تنها در قفقاز زندگی و بشتر در ارمنستان سكونت دارند. قفقاز نیز تنها در سدهی نوزدهم ضمیمهی روسیه و ارمنستان نیز به عنوان ولایت "گوبیرنیا" ی ارمنستان شناخته شد. بنابراین، بسیار بعید مینماید كه ایزدی پیش از سدهی نوزدهم، نام روسیه را شنیده باشند همچنین شهر مسكو نیز تا دوران متأخر از نام و آوازهای آن چنان برخوردار نبوده است، اما از سدی نوزدهم به این سو، با قرار گرفتن جمعیت قابل توجهی از ایزدیان تحت حاكمیت روسیه ، آنها ناچار شدهاند "سنجاق" را به مسكو بفرستند. این گمان نیز وجود دارد كه به دلیل برخی ملاحظات ، نام سرزمین "مسقوف" بعدها به "مسحفارش" اضافه شده باشد.
"جلوه" و "مسحفارش" به زبان كردی و الفبای ویژه نگاشته شده و به بسیاری از زبانها برگردانده شدهاند. نخستین تر جمه از كتاب مقدس ایزدیان در سال 1895 توسط " ایی.جی.بروان" به زبان انگلیسی انجام شده است. در سال 1900 "س.جیامین" این كتاب را به زبان ایتالیایی و "انستاسیا ماری كرملی" در 1911 هر دو كتاب را به زبان فرانسوی ترجمه و در مجلهی "انتروپوس" منتشر نموده است. پژوهشگر اتریشی" م.ب . بیتنز "نیز در سال 1913 این متون را به زبان آلمانی ترجمه نموده و "ا.ا. سمیونوف" در سال 1927 ترجمهی روسی آن را منتشر نموده است. كتاب ایزدیان در چند مرحله به زبان عربی نیز برگردانده شده است.
همچنان كه بیشتر گفتیم هنوز هم بحثهای فراوانی در مورد نویسنده و زمان نگارش كتابهای مقدس ایزدیان وجود دارد. برخی نویسندگان این دو كتاب را یك صوفی مسلمانان و برخی دیگر كیشش مسیحی میدانند و برخی نیز بر این باورند كه نویسندگان دو كتاب، دو شخص مجزا بودهاند.
"قناتی كوردو" دربارهی نویسنده، زبان و الفبای نگارش این كتاب ها پرستشهای چند مطرح نموده است:
1- اگر نویسندگان كتب مقدس ایزدی كرد نبودهاند چرا كتاب را به زبان عربی سریانی یا عبری ننوشته و از الفبایی ویژه استفاده كردهاند؟
2- اگر نویسندهگان نسطوری با مسلمانان بودهاند چرا كتاب ها را به كردی نوشتهاند؟
3- اگر نویسندگان كرد نبوده اند قاعدتاَ نمیبایست سبك نگارش آنها به زبان كردی مناسب بوده باشد در حالی كه شیوهی نگارش، نشان از تسلط كامل نویسنده یا نویسندگان دارد.
"قناتی كوردو" سرانجام به این باور میرسد كه نویسندهی "جلوه" و "مسحفارش" كرد بوده و این كتابها به لهجهی سورانی و نه كرمانجی – كه ایزدیان بدان تكلم میكنند- نگاشته شده است. وی همچنین نویسندهی هر دو كتاب را "عدی بن مسافر" میداند.
دربارهی ملیت "شیخ عادی" نیز اگر چه مسحیان، او را كرد و مسلمانان؛ عرب میدانند اما چون در "مسحفارش" به ملیت "لبنانی" و شهر "بعلبك" به عنوان زادگاه وی اشاره شداست ما نیز همین باور را می پذیریم.
اكنون با توجه به متون كتاب مقدس ایزدیان كه به زبانهای كردی، روسی و انگلیسی آمده و به عنوان منبع مورد استفاده قرار گرفته است به بررسی محتوای این كتب میپردازیم.
ملك طاووس
مهمترین نقش در آیین و كتب مقدس ایزدیان، مربوط و متعلق به خداوند بزرگ آنها "ملك طاووس" است كه در نخستین روز آفرینش دنیا، یعنی "یكشنبه" آفریده شده است. اگر چه زندگی و نقش "ملك طاووس" بسیار شبیه "شیطان" در اسلام و به عبارتی "عزرایل" است اما "ملك طاووس" در ایزدیزم سرچشمهی بدیها نیست چون سخنی از نیروهای اهریمنی به میان نمیآید. به باور ایزدی، همهی بدیها از نهاد خود انسان بر میخیزد. در آیاتی از متون مقدس ایزدیان نیز به این موضوع اشاره شده است:
نه فسی چهندی تو دكهی گومانی/ تو خالی نابی ژغهدری دوخانی/ ته خهیاله خودانی خو خلاس كهی ژئیمان
همچنانكه در "جلوه" و "مسحفارش" نیز آمده است ملك طاووس ، یگانه ملایكه بوده كه از فرمان خداوند برای سجده بردن بر آدم سرپیچی نموده است. این روایت اگر چه تا حد زیادی به روایتهای اسلامی شباهت دارد اما در یك نكته از اسلام متمایز میشود و آن هنگامی است كه "ملك طاووس" از اقدام خود دفاع و میگوید: " من جز خدا به كس دیگری سجده نخواهم برد" به همین خاطر، خداوند سخن او را نیك پذیرفته و به پاداش این جمله، او را فرمانروای تمامی فرشتگان كرده است.
براساس متون "مسحفارش"، ملك طاووس به فرمان خداوند خورشید را آفرید و خود، خداوند خورشید شد. همچنین ملك طاووس به فرمان خداوند انسان را فریفت تا گندم بخورد و موجبات اخراج او از بهشت فراهم آید. اما در متن مسحفارش تصحیح شده توسط شاكر فتاح ، ملك طاووس ، این اقدام را بدون آگاهی خداوند انجام میدهد اما مشمول عفو واقع میشود. اما براساس متون "جلوه" ملك طاووس، خود، پرودگار است ، از ازل وجود داشته است و خود كتاب "جلوه" را برای هدایت و راهنمایی انسانها نازل نموده است.
ملك طاووس در "مسحفارش" یكی از هفت ملایك خداوند است اما در جلوه، خود خداست. با وجود تقدس هر دو كتاب و مرجعیت آنها به عنوان كتابهای مقدس ایزدیان، تناقضاتی چند میان جملات و متون هر دو كتاب وجود دارد. نام "ملك طاووس" از نام پرندهی "طاووس" گرفته شده و این نیز قابل تعمق است چون طاووس از تمامی پرندگان زیباتر و ارزشمندتر است.
اما نكتهی جالب كه میتوان بدان اشاره كرد آن است كه پیكرهای كه "ایزدی" از طاووس میتراشند اگر چه مانند پرندگان است اما هیچ شباهتی به "طاووس" ندارد چون این پرنده در كردستان وجود نداشتند و پیروان آن زمان، هرگز یك طاووس واقعی را به چشم ندیدهاند.
آرای گوناگون دربارهی نقش محتوای طاووس در آیین ایزدی وجود دارد. " آ.جوزف" به زبان روسی، پیدایش پیكرهی طاووس را نماد پیوند آیینی ایزدی با اسلام و سمبل زیبایی میداند. از نگاه او واژهی طاووس به وفور در نوشتههای صوفیسم ایرانی آمده است: طاووس فردوس، طاووس سودره، طاووس خلوده. همچنین چند صوفی ایرانی نیز لقب طاووس دارند : "ابوسعید منهانهای، ابوالفضل سوراجی و سراج كه لقب همهی این بزرگان تصوف "طاووس الفقرا" است.
"امین زكی" نام "طاووس" را مأخوذ از "تیوس" یونانی به معنای خداوند میداند. اما "دیوهچی" دربارهی طاووس ایزدیان افسانهای تعریف میكند كه گویا یك خروس خوان به نام "دیك العرش" (خروس عرش) بر تخت خداوند نشسته و روزی پنج بار فرشتگان را برای دادن "اذان" خبر میكند.
"جی كویر" اسطوره شناسی انگلیسی میگوید: " تصویر یا پیكر پرندهای كه روی درخت ایستاده باشد به معنای یگانگی روح و ماده است. این ماده همچنین میتواند سمبل الههی خورشید هم باشد."
به هر حال و به احتمال بسیار، انتخاب طاووس از سوی ایزدیان به عنوان خداوند اعظم به خاطر زیبایی آن بوده است. ایزدیان احترام بسیاری برای خروس قایل هستند و خوردن گوشت خروش نزد آنها حرام است. این نگاه تقدیس آمیز به پرندگام نیز همان "توتمسیم" است چرا كه در افسانهی آفرینش ایزدیان، این نكته مشاهده میشود كه خداوند و جبرییل و شیخ حسن (شیخسین) پرنده بودهاند. بدین ترتیب، ایزدی نه تنها خود را اسلاف پرندگان بلكه خداوند و فرشتگان را نیز پرندگان میدانند. در افسانهای دیگر چنین آمده است كه خداوند، پیش از همه "گوهر سفید بالدار" آفرید. این گوهر بالدار ، چهل هزار سال نزد خداوند باقی ماند..... این نیز به نظر ما سندی قاطع برای توتم بودن پرندگان نزد ایزدیان است.
ایزدی پیكرهای برنزی از ملك طاووس ساختهاند و آن را "سنجاق" می گویند. " سنجاق" پیكر پرندهای است كه بر روی شاخهی درخت نشسته است. ایزدیان هفت سنجاق دارند كه در پایتخت آیینی آنها "لالش" نگهداری و هر یك مربوط به منطقهای است:
1- طاووس ایزی (عنزل):
سنجاق اعظم و ویژهی شیخان، منطقهی ایزدی نشین در كردستان (عراق) است. طاووس ایزی، هر سال، سه بار در روستاهای منطقهی "شیخان " گردانده میشود.
2- طاووس سنجار: هر سال یك بار در روستاهای منطقهی "سنجار" گردانده میشود.
3- طاووس حلب: سالی یك بار نزد ایزدیان حلب در سوریه برده میشود.
4- طاووس خالدی: طاووس ویژهی دیاربكر در كردستان (تركیه) است.
5- طاووس مسقوف: طاووس ایزدیان ارمنستان است.
6- طاووس تبریز: طاووس ایزدیان ایران است.
7- طاووس زوزان: طاووس منطقهی "حكاری" است.
رفتن "سنجاق" به مناطق مختلف ، آداب و رسوم خاص دارد كه آن را "تاوس گیران" یا "طاووس گردانی" میگویند. به مجرد آنكه طاووس به منطقهی مورد نظر میرسد ایزدیان به خوشی پرداخته، در برابر آن سجده میكند و ضمن خواندن دعا، پول و خیرات جمعآوری میكنند. "طاووس گردانان" از "قواله" ها انتخاب میشوند كه درجهی آیینی آنها پس از "پیر" است و به نظر "ویلحیفسكی"، رابطهی مستقیم بار رهبران ایزدی یعنی كمیتهی عالی شیخ و میر سایر اعضای رده بالای ایزدی دارند.
برای اجرای مراسم "تاوس گیران"، چند "قوال" به مدیریت یك بلدهی ناطق، با دف و سرنا و تنبور، "سنجاق" را به منطقهی مورد نظر میآورند. علاوه بر "قهوال" و "بلده"، مسوول آب "كانی سپی" (چشمه سفید) نیز همراه جمع است كه "آب زمزم" (آب كانی سپی) را به عنوان تبرك، به زوار مینوشاند. در كنار اینها، خادم مرقد شیخ عادی، وكیل میر، قهوهچی و مهمتر از همه "نقیب" (نگهبان سنجاق) همراه گروه میآیند.
هنگامی كه گروه در پشت سر "سنجاق" به منطقهی مورد نظر میرسند صدای ساز و آواز بلند میشود، مردم به استقبال میروند و هم آوا با یكدیگر به روستا میرسند. پس از رسیدن به روستا، رقابت ثروتمندان برای میزبانی "سنجاق" آغاز و هر كس پول بیشتری پرداخت و هدیهی فراوانتری پیشكش كند، سنجاق، میهمان او خواهد شد. در خانه، بهترین مكان برای "سنجاق" در نظر گرفته شده و پس از آن، اهالی برای زیارت به منزل میزبان میآیند. "قواله"ها نیز در تمام مدت به وعظ و خطابه مشغول بوده ضمن اندرزگویی به زوار، از آنها نیز پول و هدیه دریافت میكنند.
"قواله" پولها را به وكیل میر میدهد تا او نیز پس از جمعآوری هدایا، آن را به "میر" تحویل دهد.
این نكته را نیز باید اضافه كرد كه این روز در روستا، یك روز مقدس و مبارك است و اهالی به مناسبت آن، تنها را میشویند، لباس نو میپوشند و بهترین خوراكیها را در این روز طبخ میكنند.
مراسم "تاوس گیران" نه تنها یك مراسم آیینی بلكه یك مدل اقتصادی – اجتماعی برای جمعآوری و پسانداز پول است.
به لحاظ بار اجتماعی نیز مراسم "تاوس گیران" به معنای "مشاورهی اجتماعی"، "حل اختلاف"، و "پایان دادن به مشاجرت " از سوی "میر" و نمایندهی او نیز هست.
"تاوس گیران" سالی یك بار انجام میشود اما "طاووس ایزی" از این قاعده مستثنی است و هر ساله سه بار در منطقه گردانده میشود.
همچنان كه پیش از این نیز گفتیم جایگاه و ارزش ملك طاووس در آیین ایزدی چندان روشن نیست. در "جلوه"، ملك طاووس خود خدا و در "مسحفارش" سر كردهی ملایك و خدایان است. از سوی دیگر، هر پیرو آیین ایزدی ، هر شب پیش از خفتن باید كلمهی شهادتین را بر زبان جاری سازد: " تاوس مهلهك شههد و ئیمانید منه" (ملك طاووس شاهد ایمان من است). اما در یك آواز آیینی به نام "قهولی تاوس مهلهك"، ملك طاووس خود نیز به سان یك انسان معمولی از خداوند التماس و طلب یاری میكند. با تمام این احوال، ملك طاووس جایگاهی بسیار مقدس نزد ایزدیان دارد.
شیخ عادی (عدی)
با اهمیتترین موضوع در آیین ایزدی پس از ملك طاووس ، وجود "شیخ عدی بن مسافر" است كه در برخی متون به جایگاه خداوند ارتقا یافته و در بعضی متون دیگر پیامبر، شیخ و یا یك انسان آیینی است.
در "مسحفارش" نام شیخ عدی در كنار "هفت خداوند" كه در كار خلق گیتی بودهاند نیامده است، به همین خاطر این گمان وجود دارد كه شیخ عدی در این كتاب : خود خداوند است كه خداوندان دیگر را آفریده است اما این گمان نیز به زودی و هنگامی كه به این جمله برمیخوریم رفع میشود: "آنگاه خداوند شیخ عدی را از سوریه به لالش برد" یعنی نقش پیامبری به او سپرده شده است اما این بار در دعای "شهدا دینی" شیخ عادی در نقش سلطان ایزی یعنی خداوند ظهور میكند:
سلتان شیخادی پهدشیمنه / سلتان ئیزی پهدشی منه (سلطان شیخ عدی پادشاه من است/ سلطان ایزی پادشاه من است).
به هر حال، آرامگاه شیخ عادی در "لالش" نزدیك روستای "باعزرا" قبلهی ایزدیان است و هر ایزدی موظف است حداقل سالی یكبار مراسم حج را با رفتن به "لالش" به جای آورد.
ایزدیان خاك گور شیخ را نیز مقدس دانسته و با درست كردن گلولههایی از گل كه آن را "برات" میگویند این گل مقدس را نزد خود نگاه داشته و پس از مرگ ، قطعهای كوچك از آن را در دهان میت می گذارند.
ایزدیان از "برات" نیز به عنوان وسیلهی پیمان استفاده میكنند بدین ترتیب كه هر گروه ایزدی با دادن و گرفتن برات به گروه دیگر متعهد به همكاری ، دوستی وصلح میشود.
با وجود تمامی اشكالاتی كه رویهای متناقض به جایگاه شیخ مهدی میبخشد، تمام ایزدیان "عدیبن مسافر" را پس از ملك طاووس در جایگاه دوم آیین ایزدی تقدیس میكنند.
هفت ملایك (خداوند)
در بخش نخست "مسحفارش" آمده كه خداوند، هفت ملایك را از نور خود خلق كرده است:
1- روز یكشنبه عزازیل كه ملك طاووس و رهبر دیگر ملایك است.
2- روز دوشنبه درداییل كه شیخ حسن است.
3- روز سه شنبه اسرافیل كه شیخ شمسالدین است.
4- روز چهارشنبه مكاییل شیخ ابوبكر است.
5- روز پنج شنبه جبرییل كه سجادین است.
6- روز جمعه شمنیاییل كه ناصرالدین است.
7- روز شنبه نوراییل كه یدین (فخرالدین) است.
این تنها فرشتگان نیستند بلكه خداوندانی هستند كه در آفرینش دنیا مشاركت كردهاند. خداوند نخست خورشید را آفرید، دوم ماه، سوم فلك، چهارمین ستارگان، پنجمین بهشت، ششمین دوزخ و هفتمین خداوند موجودات را آفرید. به همین خاطر آنها نیز چون خداوند، آفریدگار هستند. در "دوعایا سبه یكی" آمده است:
ئامین ئامین، تهبارهك ئهالدین، ئهللا ئهحسهن خالقین (آمین آمین تبارك الدین الله احسن الخالقین)
خداوندگاران نزد ایزدیان بسیارند اما خدا (الله) از همه بزرگتر است.
هر یك از خداوندان، سیمای یك شیخ ایزدی به خود گرفته است كه این نیز بازنمون همان دونادون (تناسخ) است. در این باره نیز در "مسحفارش"آمده است: "هر هزار سال یك بار یكی از هفت خداوند فرود آمده قانون و راه را نشان داده سپس به جایگاه خود صعود میكند. آنها تنها در سرزمین ما فرود میآیند چون خاك ما مقدسترین است".
اندیشهی هفت خداوند به روزگاران كهن باز میگردد. این موضوع از یك سو، بسیار نزدیك به باور زرتشتیها و هفت فرشتهی اهورامزدا (امشاسپندان) است و از سوی دیگر آفرینش این خداوندان در روزهای هفته و ارتباط آنها با ستارگان، به آیین میترائیسم نزدیك میشود كه هر ستاره، یك خداوند و خداوند اعظم، همان "میترا" بوده است. اثر این باور آیینی، هنوز هم در میان اكثر ادیان غربی و اروپایی وجود دارد و در هفت روز هفته نمود مییابد.
این باورها نیز ایزدیان یعنی حضور چند خداوند در كنار یك خداوند اعظم، ما را به این اندیشه نزدیك میكند كه ایزدی را یك آیین "هینوتییزم" بدانیم. هینوتیزم حلقهای از جریان تكامل اندیشهی آیینی انسان به لحاظ زمانی پیش عقیدهی "مونوتیزم" (یكتاپرستی) است. به همین خاطر نمیتوانیم با ایزدیان همرای شویم كه ایزوسیم باور به وحدانیت خدا یا شاكلهی نخستین آیین یكتا پرستی است.
اشاره ای به سیمای آیینی در کردستان
بهزاد خوشحالی
BY: BEHZAD KHOSHHALI
کردها یکی از ملت های کهن خاورمیانه هستند که به عنوان بزرگترین ملت بدون دولت جهان شناخته می شوند.ملاحظات سیاسی در تاریخ، این ملت را در میان چندین کشور جهان پراکنده است.
کردها به صورت عمده در چهار کشور ایران، عراق، ترکیه و سوریه زندگی می کنند و اقلیت های کوچکی از آنها نیز در ارمنستان، گرجستان، قزاقستان، ازبکستان، ترکمنستان، قرقیزستان، لبنان، شمال شرقی ایران، افغانستان(قندهار) و چین(مناطق شینسی، هانیسو و نینسا) زندگی می کنند.
***
بنیادهای آیینی در كردستان به دوران پیش از تاسیس ملت كرد درمنطقه و دوره ای بازمی گردند كه در آن ملت های كهن وبومی منطقه در كنار اقوام آریایی كه بعدها وارد این منطقه شدند ساخت های قومی ـ فرهنگی را قوام بخشیده بودند.(از نگاه ویلچفسكی پروسه ی ملت سازی كردها در قرن پنجم میلادی پایان یافته است.) از میان اقوام بومی و از مهمترین آنها می توان به "گوتی"ها، "لولوبی" ها، "كاسی" ها، "ماننا"ها، "نایری"ها، “مارد”ها، “كردوخ” ها و از مهاجرنشینان آریایی می توان به مادها اشاره نمود.
دریكی از كهن ترین مكان های باستانی خاورمیانه در"چرمو"یك بت كوچك ساخته شده از گل پیداشده كه خدای ساكنان بومی بوده است. این بت به شكل زن ساخته شده و بیانگر دوره ای از خدا ـ مادرپرستی در عصر نئولیتیك بوده است.(زن به عنوان سمبل آفرینندگی).
پس از این دوره می توان به گسترش اندیشه آیینی در منطقه ونزد "سومری"ها و"اكدی"ها اشاره ورزید كه پدیده های طبیعی را به عنوان خداوند برمی گزینند."آن"خداوند آسمان ،"اینلیل" خداوندزمین،"اینكی" یا"ایلیا" خداوند آب از جمله ی این خدایان شناخته شده هستند. ملت های بومی ساكن رشته كوه های زاگرس و بین النهرین، بنیادهای اولیه پروسه ی تاریخی كرد ملت سازی هستند كه بالندگی مدنی آنها به پیش از هزاره ی چهارم قبل از میلاد بازمی گردد.
"گوتی" ها درسال های 2120ـ2230 پیش از میلاد وكاسی ها درسال های 1204ـ 1517 قبل از میلاد برمناطقی ازبین النهرین حكم رانده اند. "لولوبی" ها را نیز دراین دوران نمی توان نادیده گرفت. تصویر "نارامسین" شاه "اكد" پس از پیروزی بر "ساتین" شاه لولوبی، موید بالندگی لولوبی ها واكدها در این دوران و درمنطقه خاورمیانه بوده است. "هوری"ها نیز درسال های 1500 پیش از میلاد، دولت "میتانی" را با قلمرو قدرت بسیار گسترده درمنطقه خاورمیانه بنا نهاده اند كه بر آثار برجای مانده از آنها در این گستره، می توان اشاره نمود.
دراین میان، اگر چه نمی توان منكر حضور وتاثیر سایر اقوام در آن دوران و درمناطقی كه امروز كردستان نامیده می شوند گشت اما گسترش وكیفیت پرستش خدایان"سومر"، "اكد"،"بابل"و"آشور" نزد ملت های زاگرس نشین و ساكنان بین النهرین از اهمیت مطالعاتی بیشتری برخوردار است. از مهمترین خدایان این دوران می توان به "عشتار" خداوند بابل( الهه ی مادر)، "سین" خداوند ماه، "اینلیل" و "مردوك" بابلی ها، "هاربه" و "شیخو"ی كاسی ها، "ساخ" یا "شوریاش" (سوریاش) خداوند خورشید،"بوریاش"یا "اوبریاش" خداوند باران، "ایمریا" وخداوند حامی شاهان وسلاطین نام برد.
جدای از این ها می توان به نام شهر"اربیل" اشاره نمود كه در نبشته های"بابل" و"آشور" به صورت "اربائیلو"(به معنای چهار خداوند) آمده ودر واقع قبله گاه مشترك "آشور"،"هوری"،"گوتی" و"اكد" در مقاطع زمانی گوناگون بوده است.
در شهر"كركوك" نیز كه درعصر "هوری"ها، "آراپخا" (آراپخای) نام داشته وپس از مهاجرت سامی ها، به "گارمای" و در ادامه، "كاركا" تغییر نام یافته است برخی مظاهر طبیعی وحیوانات وپرندگان چون"عقاب" مورد پرستش قرار گرفته اند. از نگاه "ویلچفسكی" این ویژه گی اكنون نیز در نام عشیره ی"همه وند" ساكن منطقه به یادگار مانده است.
در آغاز هزاره ی نخست پیش از میلاد ،"گوتی" ها و"لولوبی" ها درمنطقه ی "زاموا" اتحادیه ای به نام"ماننا" تشكیل و دولت خود را نیز به تبع،"دولت ماننا" نام نهادند كه پایتخت آن، شهر"سقز" كنونی در جنوب دریاچه ارومیه بود. اهمیت اتحادیه و دولت ماننا، رقابت ومنازعه ی طولانی مدت با "آشوری" و"اورارتو" وسرانجام تعریف آن به عنوان ستون وبن مایه فرهنگ وتمدن امپراتوری"ماد" است. مادها به عنوان بخشی از مهاجران آریایی در سده ی ششم پیش از میلاد، امپراتوری بزرگ ماد را تاسیس و كانون تمدن وفرهنگ منطقه را به وجود آوردند.
خداوند بزرگ آیینی مادها "باباآسمان" یا "بابادیائوس" خداوند آسمان وخیر ونیكی یا همان "دیاوس پیتر" هندی ها بود. (دیو یا دئیوه خداوندان قدرت وپدیده های طبیعی بودند ودر میان آنها خدایان شر نیز تعریف شده بود.) "اهورا"ها یا"اسوره" هندی نیز بزرگ خدایانی بودند كه از نیكی حمایت و دفاع می كردند.(شاید بخش دوم نام"كلهر" اشاره به خداوند"اهورا" باشد. كلهر در ریشه"كل اهورا" خداوند بزرگ مناطق كوهستانی"بیستون" بوده است.)
نزد آریایی ها ومادها ابتدا نوعی چندخدایی باب بوده است كه بر اساس تعریف خدایان خیر وشر والهام از طبیعت، تاثیر آنها بر انسان ها وانمود شده است. اما در ادامه یكی از خدایان به مقام "خداوند اعظم" یا "خدای خدایان" نایل آمده است. جایگاه خداوند خورشید وروشنایی"میترا" میان ساكنان خاورمیانه، بین النهرین، آسیای صغیر وحتی در روم نیز این چنین تعریف شده است. آیین"میترایی"یا "میترائیسم" سده های طولانی، آیین ساكنان منطقه بوده است.
درمیان خداوندان بسیاری كه دراعصار مختلف ظهور وبعضاً به جایگاه "خدای خدایان" نیز نایل می آمدند، تدریجاً اندیشه "یك خدایی" یا "مونوتیزم" ظهور كرد. این یك خدایی گرایی را می توان به تاسیس دولت ماد به مثابه یك دولت برده دار(حكومت مطلقه ی شاه) نسبت داد كه در كنار خود اندیشه ی یگانه خالق را نیز ترویج می داد همچنان كه انگلس می گوید: "خداوند یگانه وتنها بدون وجود یك شاه یگانه هرگز به وجود نمی آمد. خداوند یكتا رونوشت كامل یك حاكم قدرتمند وزورمدار شرقی است."
اما آیین "زرتشت"در سده ی ششم پیش از میلاد ظهور كرد و اگرچه به عنوان آیین دولت ماد رسمیت نیافت اما تدریجاً در خانواده ی اشراف ونجیب زادگان نفوذ كرد به گونه ای كه در اواخر این سده ماگ"ها یا مردان آیینی زرتشت، در قلمرو دولت ماد به رسمیت شناخته شده بودند. اگرچه در دوران مادها وچه در عصر هخامنشیان، آیین زرتشتی با محدودیت هایی نیزروبرو شد.
كتاب مقدس زرتشتیان "اوستا" و سروده های آن"گات"ها ،"اهورامزدا" را خدای خدایان، آفریننده ی جهان ویگانه خداوند نیكی می داند وبراین باور است كه سرانجام نبرد نیروهای خیر(سپیته مَینَس) و ارواح شر (اَنرومَینس) با پیروزی"سپیته مَینَس" به پایان خواهد رسید. این آیین به دلیل آنكه سرانجام نیروهای خیر بر ارواح شر پیروز خواهندشد كیشی كاملاً یگانه پرست ومطابق آنچه "آرتوركریتسنسن" می گوید بازتاب قدرت اهورامزدا است كه یگانه اراده خدایی به شمار می آید.
در آیین زرتشت، یكتاپرستی، نگاه سلسله مراتبی به عالم و فلسفه ی تاریخ مبتنی بر نبرد خیر علیه شر، برجسته ترین ویژه گی هاست.
زرتشت دارای فلسفه ی تاریخی خاص خود نیز هست كه از آن می توان با نام "فلسفه ی تاریخ اوستایی" نام برد، یعنی نبرد نیروهای اهورایی علیه نیروهای اهریمنی كه در آن انسان در یاری رسانی به نیروهای اهورایی علیه اهریمن نقش ویژه را دارد. پس انسان، انسان بی تفاوتی نیست و در خلق آفرینش و نیكی، نقش فعالی دارد.
بسیاری از ساكنان بومی كوهستان های زاگرس واز جمله بسیاری از نیاكان كردها، به پیروی از آیین نو برنخاستند و با پیروی از مظاهر طبیعی به عنوان خدایان، به حیات آیینی خود ادامه دادند.
زرتشت اینان را "دَئیوه یسنا" یا " دیوپرست"نام نهاده است. این واژه هنوز هم وجود دارد وبا اندكی تغییر در قالب واژه ی"داسنی" یكی از نام های كهن و وجه تسمیه "ایزدی" ها است.
پادشاهان هخامنشی برای تعریف نوعی یكپارچگی دینی وتثبیت سلطه ونفوذ سیاسی خود در عصر شاپور دوم (309ـ379پیش از میلاد) آیین زرتشتی را به عنوان دین رسمی دولت اعلام وبرای توسعه ی این آیین در میان قبایل كوچرو و كوهستان نشین واحترام نهادن به ادیان كهن مبتنی بر طبیعت پرستی، این خدایان را در سلك ملایك آیین زرتشتی و در واقع فرشتگان مقرب"اهورامزدا" قرار دادند. از این دوران به بعد، آیین زرتشتی، دیگر نه آیین زرتشتی، بلكه دین رسمی دولت هخامنشی و"مزدیسنا" یا"مزداییسم" بود.
مزداییسم به سرعت در میان زاگرس نشینان وساكنان بین النهرین رواج پیداكرد وبه عنوان كیش یگانه پرستی نزد اقوام وساكنان منطقه ـ وبه تبع كردهاـ تثبیت شد. تاثیر آیین زرتشتی بر ملت كرد تا به امروز نیز در كلام وگویش، پوشش ورفتار، آیین ها ومراسم - از احترام به آتش و جشن"كومسا" تا آثار آن بر اصول وبن مایه های آیین" ایزدی"، "اهل حق" و "علوی"- نمایان است.
اگرچه نباید فراموش كرد تا دوران ظهور اسلام، بسیاری از كردهای ساكن غرب رشته كوه های زاگرس، "جزیر"، "بوتان" و"شرق كركوك" ، پیرو آیین زرتشتی نبودند.
ورود یهودی ها به كردستان وگسترش آیین ایشان در بین النهرین، آسیای صغیر وایران به دو موج تاریخی بازمی گردد:نخست:یورش"نبوخدنصر"شاه بابل در587پیش از میلاد به سرزمین "یهودا"، شكست "آشور" از هخامنشی ومهاجرت یهودیان به مناطق كردنشین ودوم:پراكنده وآوارگی یهودیان براثر لشكركشی های "تیتو"ی رومی درسال 70 میلادی به فلسطین كه منجر به حركت آنها به سوی كردستان، ایران وآسیای صغیر شد. رد پای یهودیان در كردستان امروز را می توان در اسامی محله های محل سكونت آنها وگورستان های ایشان در شهرهای كردنشین(گه ره كی جووله كه، گوره جووله كه، گه ره كی مووسائیه كان) جستجو كرد. بسیاری از كردهای یهودی مهاجر به اسراییل نیز در معرفی خود، معمولاً از واژه ی"من كرد هستم" استفاده می كنند وبر این اساس، در اسراییل،"انا كوردی" نامیده می شوند.
اما گسترش آیین مسیحی در كردستان به سده سوم میلادی بازمی گردد. دربرخی منابع واز جمله دایره المعارف اسلام، دوره ی ورود مسیحیت به كردستان، مقارن با حضور "مارمار" مسیحی در سده ی سوم میلادی است."مارمار" ساكن"شهركَرد"(منطقه ای بین اربیل و وتاق) در این دوران به تبلیغ مسیحیت پرداخت. همچنین به"مارسابا"ی مسیحی در سال 485 میلادی اشاره می شود كه در آن دوران به تبلیغ آیین مسیحی در كردستان پرداخته است. پژوهشگرانی چون "جیوواید" ظهور مسیحیت در كردستان را تا سده ی نخست میلادی نیز پس می برند. در عصر ساسانیان، "اربیل" و"كرخابیت سلوخ" یا كركوك امروزی، بزرگ ترین شهرهای مسیحی نشین شرق به شمار می آمدند.
"نسطوری" ها به عنوان یك زیرآیین مسیحی از همان نخستین سده های ظهور مسیحیت در ایران ، در مناطق بین دریاچه ی "وان" و "ارومیه" و مناطقی از شمال دجله پراكنده شده اند. شهرهای "اربیل"، "جزیر" و"كوجان" در سده های شانزده ، هفده ونوزده میلادی، جغرافیای اصلی زندگی نسطوری ها به شمار می آمده اند. "آسوری" ها نیز به عنوان كهن ترین مسیحیان ساكن كردستان، در"بادینان"، منطقه دریاچه ی ارومیه، "حكاری"، "اربیل"، "تورعابدین"، "عنكاوه"، "شقلاوه"، "قامشلی" و"كركوك" زندگی می كنند. آیین اسلام نیز ابتدا در اواسط ظهور اسلام توسط كسانی چون "گاوان كردی" و پسرش " ابی نصیر" به عنوان اصحاب پیامبر وارد كردستان شد وسپس در عصر خلیفه دوم (644ـ 634میلادی) در جنگ جهاد مسلمانان علیه ایران ودولت ساسانی، پای به كردستان نهاد و در ادامه ، در قالب مذاهب عمده ی تسنن وتشیع و زیرآیین های دیگر، توسعه وگسترش یافت. بسیاری از كردهای مسلمان، سنی وشافعی مذهب وكردهای شیعه، غالباً امامی(جعفری ) هستند.
پراکندگی آیینی در جغرافیای کردستان
کرد و اسلام
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
KURD & ISLAM
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
دیانت اسلام با ورود سپاه مسلمین به ایران وارد کردستان شد چراکه در آن دوران سرزمین کردستان تحت سلطه ی امپراتوری ساسانی بود.اگرچه باور عمومی ان است که اسلام در عصر خلبفه ی دوم "عمربن خطاب"به کردستان وارد شد اما تاریخ از مسلمانانی به نام"گابان کردی"و فرزند او"ابی نصیر"یاد می کند که پیش از فتح اسلام از یاران پیامبر و صحابه ی ایشان بوده اند.این مساله احتمال وجود مسلمانان بیشتری را در دوران پیامبر در میان کردها تایید می کند.پس از آنکه"سعدبن ابی وقاص"در سال۶۳۹پایتخت دولت ساسانی یعنی "تیسفون" را گشود و پس از انکه شهر"جولا"را فتح کرد پایتخت خود را به شهر"حلوان" منتقل کرد که قلعه ای مستحکم میان سواد" عراق و منطقه ی"جبال" و در واقع همان "سرپل زهاب" امروزی در شرق کردستان است..همچنانکه می دانیم نبرد سرنوشت ساز ایران و اسلام نیز در "نهاوند"که ان نیز بخشی از کردستان به شمار می آمد به وقوع پیوست
درباره ی چگونگی فتح کردستان توسط سپاه اسلام مورخ سده ی نهم"البلاذری"می نویسد:"سال ۲۰هجری"عتبه بن فرقد"ارومیه را گشود و در همان سال موصل و تمام قلاع کردستان را فتح کرد. درباره ی منطقه ی "شاره زوور"نیز "ابن الاثیر" می گوید:"عزره بن قیس" تلاش بسیاری برای فتح شاره زوور به عمل آورد و سرانجام در کشتاری بزرگ موفق به فتح این شهر شد
هاشم بن عتبه نیز در تلاش برای فتح"بنده جین"(مندلی)ناکام ماند و به ژرداخت جزیه رضایت داد.در این میان "حذیفه بن الیمانی" نیز در فتح آذربایجان توفیقی به دست نیاورد و او نیز در ازای دریافت خراج۸۰۰هزار درهمی از فتح آذربایجان و نابودی آتشکده های "سجان" "سبلان" و "ساترودان" منصرف شد
کردها اگرچه به مانند ایرانیان نتوانستند در برابر یورش اعراب مقاومت کنند اما همه ی تلاش خود را به کار بستند تا حیات فرهنگی و روحی روانی خود را تا سرحد امکان حفظ کنند
همچنین آثار فراوان برجای مانده ار نبرد کردها و سپاه اسلام را در کردستان می توان یافت که از میان آنها می توان به "تل الدم" در شاره زوور و "دولی سه حابه" و "دولی کافران" در کویه و "اصحاب سژید" در سلبمانیه و "گردشهیدان" در "قه لادزی" و روستای "عبابیلی" در منطقه ی "حلبچه" اشاره کرد که گویا مرقد"ابوعبیده انصاری" در آین مکان است
همچنین اشعاری به ربان گورانی در منطقه یافت شده است که نشان دهنده ی تاریخ هجوم اعراب و قتل عام و کشتار مردم زرتشتی برای گرویدن به آیین اسلام است....در این میان بسیاری از مناطق کردنشین نیز با موافقت به پرداخت جزیه و خراج از مرگ رستند.
سرانجام پروسه ای که از آغاز یورش سپاه اسلام برای فتح کردستان آغاز شده بود در پایان سده ی هفتم میلادی به بار نشست و اکثریت مناطق کردنشین اسلام آوردند.
مهمترین عوامل گسترش ایین اسلام در جهان را می توان اینگونه دست نشان کرد:
۱.غلبه ی نظامی سپاه اسلام با استفاده از جهاد و مسلمان کردن به ضرب شمشیر(عنوه)
۲.تحمیل باج و جزیه ی سنگین بر کسانی که در قلمرو اسلامی بودند اما اسلام نیاورده بودند.
۳.سادگی تشرف به دین اسلام که با جاری شدن کلمه ی شهادتین و شرکت در نماز جماعت صورت عمل به خود می گرفت.
۴.بی توجهی اسلام به تفاوت ملیت و رنگ و یکسان دانستن انسان ها(اگرچه در آغاز ظهور اسلام و پروسه ی فتح اعراب دیگری غیر عرب را "موالی"می نامیدند)
در دوران امویه کردها نقش چندانی در قیام های مردمی علیه دستگاه خلافت نداشته اند.تنها در دوران "مروان" آخرین خلیفه ی اموی که مادر او کرد بود وی به عنوان فرمانروای بین النهرین علیا در سال۷۴۹به شام لشکر کشید و خلافت را از ابراهیم بن ولید بازپس گرفت.گفته می شود بیشتر سپاهیان لشکر مروان را کردها تشکیل می داده اند که این نخست به دلیل نسبت فامیلی او با کردها و دوم به خاطر فرمانروایی نسبتا طولانی او بر مناطق کردنشین بوده است.
همزمان با این دوران ستاره ای دیگر از ملت کرد در حال اوج گیری بود که نقش محوری در نهضت ایرانیان و برچیدن خلافت اموی ایفا کرد.او "ابومسلم خراسانی" بود.درباره ی کرد بودن "ابومسلم" تنها یک سند تاریخی وجود دارد و آن ابیات"ابودلامه"شاعر عباسیان است که پس از غضب گرفتن خلیفه ی عباسی بر او وی را "کرد خاین" و "کرد ناپاک" نامیده است.پس از برچیده شدن امویان و روی کار امدن عباسیان ابومسلم به عنوان حاکم ایران برگزیده شد و قدرت بسیاری به هم زد.محبوبیت روزافزون او چنان بود که به هراس عباسیان انجامید و این سردار کرد سرانجام در سال۷۵۵هجری توسط ابوجعفر منصور در یک توطئه جان خود را از دست داد.پس از ابومسلم جماعتی از پیروان او نام "ابومسلمیه" به خود گرفتند.آنها مرگ ابومسلم را باور نداشتند او را امام مسلمانان می دانستند و بر این باور بودند که او منجی موعود است و سرانجام به زمین بازخواهد گشت.آنها فروع دین را نیز ترک و همه چیز را حلال کردند.علاوه بر ابومسلمیه خرم دینیه روزامیه و هریریه نیز ابومسلم را بزرگ داشته او را امام و پیشوا می دانستند.
در دوران عباسیان قیام های عمده ای علیه دستگاه خلافت روی داد که از میان آنها می توان به قیام اسماعیلیه نهضت خوارج قیام یعقوب لیث صفار(۸۷۹-۸۶۷) و قیام زنگ یا قیام سیاهان در سال های ۸۱۷تا۸۳۸اشاره نمود.
اما بزرگترین قیام علیه عباسیان نهضت بابک خرم دین است که از سال ۸۱۷تا۸۳۸ادامه داشت و کردها بزرگترین گروه هوادار بابک را تشکیل می دادند.در تاریخ از این نهضت به عنوان یک "نهضت اشتراکی"نام برده می شود.
بر اساس منابع عربی مناطق کوهستانی کردستان مرکز اصلی قیام بابک خرم دین بوده است.
از دیگر قیام های تاریخی کردها در عصر خلافت عباسیان می توان به قیام میر جعفر کردی(الامیر جعفر بن مهرجش الکردی)اشاره کرد که بر اساس تاریخ طبری در سال۸۳۸ و در دوره ی فرمانروایی المعتصم بالله در منطقه ی موصل روی داد و به زودی به آذربایجان و ارمنستان نیز تسری یافت.سرانجام در سال۸۴۰"آیتاخ"فرمانده سپاه خلیفه نیروهای میرجعفر را درهم شکست و نهضت از میان رفت.
همچنین در سال۹۰۶"ابوسعد خوارزمی" به "ابوربیع کردی" در"شاره زوور" پناه آورد و در همین سال نهضتی مسلحانه علیه عباسیان برپا کرد.این نهضت نیز با مرگ ابوسعید پایان یافت.
در این میان می توان به "محمدبن خورزاد شاره زووری" نیز اشاره کرد که رهبر عمده ی خوارج در منطقه ی موصل بود که تمام مناطق حدیثه تکریت سنجار و نصیبین را زیر نفوذ داشت و تا سال۸۹۶سپاه عباسی را به خود مشغول داشت.
نهضت های پی درپی علیه حاکمیت عباسی و قدرت رو به زوال خلافت اسلامی در اواخر عباسیان منجر به ظهور چند میرنشین در کردستان شد به گونه ای که حتی در مساجد نیز به نام امیران خطبه خوانده می شد.
"مروانی" ها دولت"دوسته کی" را در منطقه ی"جزیر" و "دیاربکر"به پایتختی"فارقین" بنیان گذاردند و از سال۹۸۲تا۱۰۸۶دولتی کاملا مستقل و دارای دیپلماسی سیاسی با عباسیان فاطمیان و و بیزانس داشتند.
اگرچه مروانی ها می توانستند با اتحاد سیاسی در کنار بیزانس مسیحی و فاطمی شیعه دولت رو به زوال عباسیان را براندازند اما عامل مذهب نزد کردها و سنی بودن ایشان به مانعی بزرگ در براندازی عباسیان تبدیل شد.
علاوه بر مروانی ها که در اوج حتی سکه نیز به نام خود ضرب می کردند می توان از میرنشین های دیگری جون "روادی" در تبریز(۱۰۳۵-۱۰۲۹)و "شوانکاره" در فارس(۱۰۵۵-۱۰۳۰)نام برد.
اما میرنشین"اردلان" به مرکزیت سنندج (۱۸۶۸-۱۱۶۸)که بخش اعظم شرق کردستان را در برمی گرفت چنان قدرتی به زده بود که "لونگریک" شرق شناس از این میرنشین در دوسده(دوازده تا چهارده)به عنوان امپراتوری یاد می کند.جالب اینجاست که خانواده ی اردلان در حالی بر اکثریت سنی نشین شرق کردستان فرمان می راندند که خود شیعه مذهب بودند اگرچه بسیاری از تاریخ نگاران این شیعه گرایی اردلان را وسیله ای برای در امان ماندن از ایران مقتدر آن دوران می دانند.
از مهمترین ویژه گی های اردلانیان می توان به منش"تکثرگرایی دینی" در عصر آنها در کردستان اشاره ورزید اگرچه در این مورد یک استثنا وجود دارد و انهم "نارواداری" نسبت به ایزدیان بوده است.
از دیگر میرنشین هاب کرد می توان به "دینه ور" "شاره زوور" و "فضلوی"(لر بزرگ) اشاره کرد.
بزرگترین فخر اسلامی کردها"دولت ایوبی" به رهبری"صلاح الدین ایوبی" کردا ست که که از ۱۱۳۸تا۱۱۹۳بر مصر و شام فرمان راند و بخش عمده ی سپاه خود را از میان کردها برگزید.این فرمانده ی بزرگ اسلام و کرد خدمات بسیاری برای اسلام انجام داد اما به باور تمام مورخین حتی یک قدم کوچک برای ملت خود برنداشت.
اما داستان تلخ تقابل ملت و مذهب در میان کردها داستانی دیگر است.همانگونه که گفته می شود:"دین روح ملت هاست" بزرگان آیینی و سیاسی کرد نیز می توانستند اندیشه ی دینی را در کنار اندیشه ی ملی به ابزار رهایی خود تبدیل کنند اما هرگز موفق به انجام این مهم نشدند و تا به امروز نیز شاهد این دور باطل هستیم.
در سده ی نوزدهم میلادی میرنشین سوران تا بدان پایه قدرت گرفت که در برابر امپرتوری عثمانی و افزون طلبی خلفا به مقاومت برخاست و در حالی که می توانست کیانی مستقل برای ملت کرد بنیان گذارد اما به فتوای"ملای ختی"که جنگ با عثمانی را کفر و گناه دانست مقدمات فروپاشی این میرنشین مستقل کرد فراهم آمد.(۱۸۳۲)
کوتاه سخن آنکه به باور بسیاری از آیین پژوهان تاریخ اسلام کردها هر آنچه را که خود از اسلام می خواسته اند پذیرفته اند و هرگز از بسیاری شعایر کهن و باستانی خود دست برنداشته بلکه ماهیتی آیینی نیز بدان بخشیده اند.
صوفیسم
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
SOOFISM
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
پس از فتوحات عظیم اسلام و تبدیل تدریجی این آیین به یک امپراتوری عظیم توسط خلفای پس از پیامبر و امویه و عباسیان اسلام به تدریج از آنچه در سرآغاز خود ادعا می کرد دور شد و از سیمای ایینی خود فاصله گرفت. به همین خاطر در سده ی هفتم میلادی کسانی با هدف بازگشت به اسلام راستین منادی"ترک دنیا" گشته سفارش به ساده زیستی نمودند و خود را"صوفی" نامیدند.
بدین ترتیب از آغاز سده ی هشتم میلادی صوفیان نام آور در کوفه و بغداد ظهور کردند که از میان ایشان می توان به "رابعه عدویه"(وفات۷۵۴هجری) "معروف کرخی"(وفات۸۱۶) زنون مصری(وفات۸۶۱)جنید بغدادی(وفات۸۸۰) و "حسین بن منصور حلاج"(وفات۹۲۲) اشاره کرد.
صوفیسم یا به عبارتی "ارتدکس اسلامی" مبین دورانی از تغییر در جهان اسلام پس از به اوج رسیدن اقتدار و عظمت سیاسی و اقتصادی اسلام بود که "خواستار "بازگشت به اصول" و در واقع "ساده زیستی پیامبر و پیروان نخستین او بود. صوفیسم در راه وصول به مقصود در برابر دستگاه حاکم نیز ایستاد و برخی از بزرگان خود را به قربانگاه یا جمعی دیگر را به زندان های خلفای وقت و معدودی را اواره کرد.
به همین خاطر می توان گفت صوفیسم در واقع ابراز نارضایتی اصول گرایان اسلامی در برابر انحراف جهان اسلام از مسیر بنیادین خود بود. صوفیسم با تعریف واژگانی چون "عین الیقین" و "فنا فی الله" به جستجوی حقیقت برخاست و باور و یقین را شرط وصول به ذات الهی دانست.
اما صوفیسم نیز در یافتن این مسیر پر پیچ و خم اشکال گوناگون برای وصول به مقصود تعریف کرد و برای هر راه و هر مسیر رهبران و پیروانی یافت راههایی که صوفیسم "طریقت"شان نامید و پیروانی که در پیروی از بزرگ تارک دنیای خود "مرید" "مرشدان" طریقت شدند.
هر "طریقت" چهار درجه ی آیینی دارد که عبارتند از: شریعت-طریقت-معرفت و حقیقت. هر مرید پس از توبه بر آستان شیخ در یک خانقاه باید از این چهار خوان بگذرد تا در آخرین مرحله به "عبودیت" دست یابد.آن گاه می تواند امیدوار باشد که شیخ پس از خود او را به جانشینی برگزیند.
همچنانکه در ادامه می آید کردستان نیز به یکی از مهم ترین مکان های جغرافیایی در پیدایی و رشد و گسترش صوفیسم در جهان اسلام تبدیل و طریقت های بزرگی چون قادریه و نقشبندیه از این سرزمین به سراسر جهان اسلام راه گشودند
ن
قادریه
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
GHADERIEH RELIGION
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
این طریقت با نام صوفی نام آور اسلام"شیخ عبدالقادر گیلانی"شناخته می شود که اهل روستای"گیلان"کرمانشاه در شرق کردستان است.شیخ عبدالقادر که با نام غوث گیلانی نیز شناخته می شود از سال۱۰۷۷تا۱۱۶۶میلادی زندگی کرده است
نوه ی شیه عبدالقادر یعنی شیخ عبدالکریم گیلانی که در سال های ۱۳۶۶تا۱۴۱۰زندگی کرده است این طریفت را به مرکز کردستان آورده است و شیوخ نهری امروزه نسب خود را به او بازمی گردانند
در حدود سال های ۱۳۶۰دوبرادر به نام های موسی و عیسی از همدان به شاره زوور آمده و خاندان برزنجی را در این سامان بنیان نهادند
تمام شیوخ متاخر این طریقت بجز شیوخ نهری نسب خود را به شیخ عیسی برزنجی بازپس می برند که لقب او"قطب عارفین" است
شیوخ قادریه همواره خود را نوادگان پیامبر اسلام و حضرت علی می دانند و به همین خاطر شجره نامه ای تاریخی دارند که نام و جایگاه ر شیخ در آن محفوظ و مضبوط است
سرسلسله ی قادریه پیامبر اسلام و پس از ایشان امام علی و آنگاه بزرگانی چون حسن بصری و شیخ معروف کرخی هستند و این سلسله تا شیخ عبداقادر ادامه می یابد که کنیه ی "قطب" دارد
این سلسله همچنان ادامه می یابد تا به حاج سید وفا سلامی در سنندج می رسد
در یکی دیگر از روایات قادریه که مربوط به خانقاه مهاباد است گویا شیخ عبدالقادر از امام موسا کاظم اجازه ی طریقت گرفته است
قادریه تا سده ی نوزدهم میلادی نیز طریقت غالب در کردستان بوده اند و به لحاظ سیاسی نیز تاثیر فراوانی بر مناسبات قدرت در کردستان گذارده اند
ذکر و دعا خواندن قادریه توام با فریاد و سماع بوده و دراویش قادریه ضمن ذکر و سماع به کارهای محیرالعقول دست می زنند.پیروان این طریقت نیز در نهضت رهایی بخش ملی کرد نقشی غیرقابل انکار داشته اند.شیخ محمود برزنجی از بزرگان طریقت قادریه بوده است
نقشبندیه
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
NAGHSHBANDIEH RELIGION
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
در اواخر سده ی هجدهم میلادی تحولاتی در جنوب کردستان و به ویژه میرنشین بابان روی داد که سراسر کردستان را تحت تاثیر خود قرار داد
در این میان انتقال پایتخت بابان به سلیمانیه در سال۱۷۸۴ نقشی محوری در این تحول فرهنگی سیاسی و اجتماعی بازی کرد
از آن زمان سلیمانیه به شهری مهم تبدیل و مناسبات اقتصادی و بازرگانی با موصل کرکوک بغداد سنندج همدان تبریز ارزروم و مصر برقرار کرد
از سوی دیگر رونق فرهنگی و ایینی نیز در این شهر رو به گسترش گذاردو این شهر را به مرکز ایینی و ادبی کردستان تبدیل نمود تا جایی که بارگاه اصلی طریقت قادری به این شهر منتقل و شیخ مارف نوده ای به عنوان مرجع ایینی بابان برگزیده شد
در ان دوران هنوز هم هوشیاری آیینی نزد کردها از نیرویی قابل توجه برخوردار بود و تغییر شرایط سیاسی و فرهنگی و اجتماعی این نوید را می داد که طریقت آیینی جدیدی که بتواند با مقتضیات زمان و مکان تجانس و تعامل داشته باشد ظهور نماید از همین روست که هنگام ظهور ایین نقشبندیه بسیاری ان را المجددیه نام گذاردند
بر خلاف طریقت قادریه نقشبندیه بر این باور است که پیروان همواره باید در جمع حضور داشته باشند در عین انکه همزمان دل در گرو خداو تعلق و سرسپردگی به او دارند که این حالت را در اصطلاح عرفان خلوت در انجمن گویند
این طریقت در سال ۱۸۱۱توسط مولانا خالد یا شیخ ضیاالدین خالد نقشبندی در سلیمانیه گسترش یافت و به زودی به عنوان رقیب جدی طریقت قادریه جایگاهی عمده یافت
رشد سریع این آیین به گونه ای بود که به زودی سراسر جهان اسلام را درنوردید و مکه و مدینه و دمشق و قدس و دیاربکر و بغداد و قفقاز را در خود گرفت
شاید مهمترین دلایل نفوذ سریع نقشبندیه ماهیت دینی دنیوی ان باشد به گونه ای مولانا خالد هنگام دیدار با شاه عبدالله دهلوی در هندوستان در پاسخ به درخواست وی خواستار دین و دنیا شد
کار به جایی رسید که شیخ مارف فتوای الحاد او را صادر نمود وی چند بار مجبور به ترک سلیمانیه شد و سرانجام در سال۱۸۲۰به طور کلی از سلیمانیه مهاجرت و در دمشق ساکن شد و نهایتا در همان شهر نیز به مرض طاعون درگذشت
ذکر و دعای پیرو نقشبندیه بسار آرام و توام با طمانینه است مرید در گوشه ای نشسته و به آرامی ذکر و ورد می خواند اما برخی اوقات نیز اختیار از دست داده و اذکاری بر زبان جاری می سازد که آن را شطحه می گویند
مهمترین نقطه تفاوت قادریه و نقشبندیه به لحاظ عقیدتی ذکر علی علیه السلام نزد قادریه است در حالی که نقشبندیه در دعا و ذکر نامی از علی به میان نمی آورند
به لحاظ شیوه ی سیستماتیک نیز نقشبندیه دارای یک سیستم کاملا مرکز گرا و سانترالی است و مرید همواره و در هر حال پیرو مراد خود باشد
شیوخ نقشبندیه در نهضت رهایی بخش ملی کرد دارای مهم ترین جاسگاه هستند و نقش آفرینی ایشان در قیام علیه سلطه در تاریخ سیاسی اسلام کم نظیر است شیخ عبیدالله نهری شیخ سعید پیران و شیخ عبداسلام بارزانی از بزرگان طریقت نقشبندیه بوده اند
شیعه
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
SHIAA RELIGION
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
متاسفانه تاکنون در مورد کردهای شیعه کمتر نوشته شده است در حالی که کردهای شیعه در قواره ی جغرافیایی کردستان از جمعیت قابل توجهی برخوردار بوده و به لحاظ سیاسی و اجتماعی نیز دارای ویژه گی های منحصر به خود هستند.
اکنون به بررسی جمعیت و سکونت گاه های ایشان در جغرافیای کردستان می پردازیم:
۱.در کردستان(ایران)بیشترین جمعیت کردهای شیعه ساکن هستتند.آنها در استان های"کرمانشاه" , "ایلام","لرستان و چهارمحال و بختیاری, اکثریت جمعیت را تشکیل می دهند و تمامی کردهای ساکن شمال خراسان, مازندران, زنجان, قزوین و استان مرکزی شیعه مذهب هستند.
در استان کردستان نیز اکثریت جمعیت شهرستان های بیجار و قروه و روستاهای اطراف شیعه مذهب هستند.
۲.در جنوب کردستان(عراق) اکثریت مناطق کردنشین خانقین و مندلی(منطقه ی قره اولوس) همچنین بخش کوچکی از کردهای کرکوک شیعه هستند.شیعیان عراق را به نام معمول"فیلی" می خوانند.کردهای ساکن بغداد نیز غالبا شیعه هستند.
۳.در شمال کردستان(ترکیه)ساکنان مناطق "آلازیخ", ""سیواس", "چوروم", "قره شهر" و "هتای" را کردهای شیعه تشکیل می دهند.
۴.در کشور آذربایجان اکثریت قریب به اتفاق کردهای آن کشور شیعه مذهب اند.
۵.تمامی کردهای ساکن ترکمنستان در شهرهای"عشق آباد" و "ماری" شیعه هستند.
۶.در غرب کردستان(سوریه)نیز اقلیت کوچکی از کردها در "دمشق" و "حلب" شیعه اند.
مهم ترین عوامل متمایز کننده ی شیعه از سنی شامل صول مذهب نزد شیعه(عدل و امامت) اعتقاد به جانشینی علی(ع) و سایر امامان پس از رحلت پیامبر و انتظار ظهور امام مهدی امام دوازدهم مذهب جعفری به عنوان منجی آخرالزمان است.
اما همچنانکه از اسناد تاریخی برمی آید کردها-شیعه و سنی-همواره برای دستیابی به حقوق ملی کردها در کنار یکدیگر بوده اند و بجز مواردی بسیار استثنایی در تاریخ کردستان نمی توان اثری از اختلاف آیینی منجر به هر گونه خصومت یافت.
نورجوسی
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
NURJUS RELIGION
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
در سرآغاز سده ی بیستم میلادی نهضتی آیینی و مدرنیست در شمال کردستان به رهبری"سعید کوردی"ظهور کرد که بعدها به عنوان"نهضت سعید نورسی" شناخته شد.سعید که اهل روستای"نورس" بود در جنگ های بالکان و جنگ نخست جهانی فرمانده ی گروهی نیروی شبه نظامی بود و چنین شهرت یافته بود که در سال های جنگ گروه بزرگی از ارامنه از کشتار و قتل عام عثمانی ها در سال۱۹۱۵رهایی بخشیده است.
بزرگترین آرزوی این سردار کرد رورش مدنی ملت کرد و گشودن اندیشه ی ایشان به سوی دروازه های تمدن بود. از نگاه او طریقت های آیینی گوناگون عامل توسعه نیافتگی ملت کرد در طول تاریخ بوده است به همین دلیل نظریه ای آیینی -علمی برای خروج از این بن بست فکری یشنهاد می کرد.
سعید نورسی در سال ۱۹۲۰مبارزه ی مسلحانه را رها و به نوشتن روی آورد. "رساله ی نور" که کتابی درباره ی مسایل اخلاقی و آیینی بود متن نوشته ی مقدس این نهضت به شمار می آید که از آن س به نام"نورجوسی"شناخته شد و اگرچه از سوی دولت ترکیه به عنوان "کتاب ممنوعه "شناخته شد اما به زودی جایگاه واقعی خود را یافت و در اندیشه و عمل دهها هزار انسان جای گرفت.
"مارتین وان برونسین"کسانی را دیده است که همزمان نقشبندی و نورجوسی بوده اند.از نگاه این آیین پژوه نهضت نورجوسی بسیار مترقی و دارای ارزش های آیینی-علمی بوده است.
***
علاوه بر نورجوسی ها در این منطقه از کردستان طریقت های دیگری چون "تیجانی" و "بکداشی" وجود دارند که بالغ بر سی هزار نفر جمعیت دارتد.
تیجانی ها همچنین پیروانی در سوریه و در "جبل الاکراد" و شمال "حلب" نیز دارند.
طریقت حقه
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
HAGHE RELIGION
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
در سال1920و در نتیجه ی توسعه و گسترش باور و نادیشه ی طریقت نقشبندیه پدیده ای فکری-روحی و بهتر بگوییم اجتماعی در منطقه ی "سورداش" در جنوب کردستان ظهور کرد و از ان به بعد "شیخ عبدالکریم شدله" شیخ طریقت نقشبندیه در منطقه نقشی محوری یافت.
چنین پیداست که "شیخ عبدالکریم" خواسته است طریقت نقشبندیه را از آیینی که تنها غایت آن"فنا فی الله" است به آیینی اجتماعی و "برابری خواه" متحول گرداند.بدین ترتیب شیخ فتوای برابری و یکسانی و مالکیت اشتراکی برای ژیروان خود صادر کرد.
این فتوای جسورانه آن هم در جامعه ای فئودالی و مبتنی بر سیستم مالکیت خصوصی اقدامی ساختارشکن به شمار می امد و به زودی با مقاومت شدید خوانین و شیوخ و اخوندهای محلی مواجه گشت.
نام"حقه" از این روی بر پیروان این طریقت نهاده شده است چون ایشان مکلف و موظفند در حیات روزانه ی خود به شدت از "حق" و "حقیقت" حتی در صورتی که بر خلاف مصالح ایشان باشد دفاع کنند.
شیخ عبدالکریم و پیروان او بر خلاف سایر ادیان و مکاتب به جای انتظار برای ظهور موعود عدالت گستر و باوری ایده الیستی رویه ای واقع گرایانه در پیش گرفته و خود به دنبال عملی ساختن اندیشه ی عدالت خواهی رفتند.
"حقه" به زودی نماز را به کناری گذاردند و برای تبیین این باور خود از قران استدلال آوردند که در یکی از آیات می فرماید:"واسجد لربک حتی یاتیک الیقین"(بر خداوند سجده کن تا زمانی که به یقین دست یافتی).
و چون "حقه" به "یقین" دست یافته اند بنابراین دیگر فرض نماز بر ایشان واجب نیست.
از انجا که باور اشتراکی در میان "حقه" صورت عملی به خود گرفت و مالکیت خصوصی از میان رفت اتهام"کمونیسم" بر ایشان وارد و "مامه رضا" رهبر ایشان در سال۱۹۴۴بازداشت شد.
مهمترین دیدگاه های"حقه" عبارتند از:
۱.برادری:تمام پیروان حقه اعم از زن و مرد خواهر و برادر یکدیگر هستند.
۲.حقیقت:پیروان حقه در هر زمان و تحت هر شرایطی باید طفدار حق و حقیقت باشند.
۳.زندگی اشتراکی:مالکیت خصوصی وجود ندارد و تمام پیروان زندگی اشتراکی دارند.
۴.ابونه:هریک ز پیروان ماهانه باید مبلغی معین به عنوان آبونه بپردازد.
۵.حق اظهار نظر:تمامی تصمیمات حقه باید با حضور و نظر اکثریت پیروان اتخاذ گردد.
۶.آزادی زنان: زنان از هز نظر با مردان برابرند.
۷.روش: راستگویی و دلپاکی و اصالت جمعی
۸.تشکیلات: در هر مکانی که چند پیرو حقه گرد آیند باید تکیه ای برپا و"سرتکیه" انتخاب کنند
حقه مقام زن را تا جایی ارتقا می دهد که کردشناسانی چون "ادموندز" و "هینی هارالد هانسن" از ان به عنوان نوعی آیین "زن پرست "سخن به میان می آورند.
این مساله بدین خاطر عنوان شده است که زنان حتی از ایجاد ارتباط جنسی با مردان نیز معاف شدند.یکی از مردان حقه می گوید:"از هنگامی که به این آیین روی آورده ام احساس جنسی را به فراموشی سپرده ام".
اما یکی از زنان حقه نیز می گوید:"هنگامی که زن و مردی در کنار یکدیگر می خوابند کوهی در میان ایشان خواهد بود".
این رادیکالیسم ایینی تا بدان پایه رسید که "حه مه سوور"که پس از "مامه رضا" به مقام رهبری حقه رسید حتی فتوای حرمت بچه دار بودن را صادر و به این ایه از قرآن استدلال نمود:"واعلموا ان اموالکم و اولادکم فتنه".
نهضت آیینی حقه اگرچه در طول زمان دچار استحاله شد اما به جهت بسیاری اصول و باورها قابل مقایسه با دو نهضت بزرگ "مزدکی" و "خرمی" است
اهل حق (كاكهیی)
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
AHLE_HAGH
BY: Dr. RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
اهل حق یكی از جمعیتهای اتنو- آیینی در قوارهی جغرافیایی كردستان به شمار میآید كه واجد باورهای آیینی متمایز و رسوم منحصر به خود است.
نام واقعی این جمعیت آینی "اهل حق " است و نزد ایشان نیز بسیار متبرك است اما بخشی از جمعیت آنها كه در كردستان (عراق ) زندگی میكنند با نام "كاكهیی" شناخته میشوند اگر چه نام آنها نزد پژوهشگران و محققان آیین پروژه "علی اللهی " است.
سكونتگاه اهل حق به لحاظ جغرافیایی، بیشتر مناطق مرزی كردستان در كشورهای ایران و عراق است و بخشهای كوچكی از آنها در قالب گروههای اقلیت در كشورهای دیگر زندگی میكنند. در بخش ایرانی كردستان، میتوان از مناطق محل سكونت آنها بدین ترتیب نام برد:
” كرند“، ”پردیور“ ”زهاب “، "كرمانشاه" و ”لرستان“. هم چنین جمعیت كوچكی از ایشان در شهرهایی چون شیراز، همدان و قزوین زندگی میكنند و اقلیتی نیز در آذربایجان ساكن هستند.
در بخش عراقی كردستان نیز؛ سكونتگاههای عمدهی اهل حق شامل: ههورامان لهون، كوه شنرویه و روستاهای هاوار؛ چالان ، دره توی و ژاورو است؛ در اطراف كركوك روستاهای متیق، توپزاوه؛ علی سرا، جنگلاوه، لهیب، زنقر، در حومهی موصل روستاهای متراد، سفید، تویله بن، هوردك، كهلهبور؛ كزكان و كلك و در حوزهی جغرافیایی خانقین، روستاهای، میخاس، شیخ رحیم، پویكه و چمچقل. (در برخی روستاها میتوان به اقلیت مسلمان هم برخورد كرد).
همچنین جمعیت قابل توجهی از اهل حق در "مندلی" و در محلهی ”قلم حاجه“ زندگی میكنند و حدود500 الی 1000 نفر از ایشان در شهرك "كویز" از توابع "اربیل" سكونت دارند.
بسیاری از نویسندگان و اهل قلم بر این باورند كه جماعتی از اهل حق در كردستان (تركیه) نیز زندگی میكنند اما اینها در واقع "علوی قزلباش" هستند و اگر چه به لحاظ باورهای آیینی، قرابت هایی با اهل حق دارند و احساس آیینی نزدیكی میان آنها وجود دارد اما به طور کلی از یكدیگر متمایز هستند.
"شپاژنیكوف" با احتساب "علویهای قزلباش" در جنوب شرقی تركیه ، جمعیت اهل حق را بین 3 تا 5 میلیون نفر بر میشمارد. هر چند ”و.ایوانف“ نیز اقلیتی از پیروان اهل حق را در قفقاز به این جمع میافزاید اما به جغرافیای دقیق محل سكونت آنها اشاره نمیكند. در كنار اینها، "رشید یاسمی" ادعا میكند بخش قابل توجهی از پیروان این آیین در "هندوستان" زندگی می کنند.
با تمام این تفاصیل به دلیل پارهای محدودیتها و همچنین پراكندگی جغرافیایی، نمیتوان جمعیت اهل حق را به طور دقیق تعیین كرد. در كنار اینها باید اضافه نمود كه در میان پیروان این آیین علاوه بر كردها، پیروانی از فارس و ترك نیز وجود دارند. این موضوع هنگامی بیشتر اهمیت مییابد كه بدانیم یك پژوهشگر اهل حق، ایران، عراق ، تركیه، سوریه و لبنان را نیز به عنوان سكونتگاه اهل حق بر میشمارد كه گمان میرود مقصود نویسنده علویهای تركیه و دروزیهای سوریه و لبنان نیز باشد.
اهل حق به لهجهی "گورانی" تكلم میكنند. "و.ژوكوفسكی" اهمیت لهجهی گورانی را در دو بعد مورد توجه قرار میدهد:
نخست از این نظر كه اهل حق را دارای لهجهی منحصر به خود میداند و دوم آنكه عمدهی جمعیت اهل حق به این لهجه تكلم میكنند.اما "گوران"ها لهجهی خود را "ماچو" میگویند كه لهجهای آیینی در منطقهی "شنرویه" بوده و ادبیات ”اهل حق“ نیز بدین زبان نگاشته شده است.
برخی نویسندگان "حقه" بر این باورند كه ساكنان "شنرویه" اكنون دیگر به لهجهی "ماچو" تكلم نمیكنند و "سورانی" زبانند اما لهجهی "ماچو" به عنوان یك دیالكت درون آیینی هنوز هم زبان غالب پیروان اهل حق در كركوك و موصل و خانقین است. از این نگاه "ماچو" زیر شاخهای از شاخهی "گوران" است. راجع به "گوران" هانیز "مینورسكی" سكونتگاههای عمدهی ایشان را این گونه نام میبرد:
"گورانها" ساكنان اصلی مناطق مرزی كردستان – حد فاصل كرمانشاه و بغداد – در امتداد رود سیروان و همچنین منطقه ههورامان هستند. همچنین از پاوه تا ویرانههای "دینهور" نزدیك كرمانشاه نیز ساكن هستند و به لهجهی "گورانی" تكلم میكنند. "زازاها" نیز كه در منطقهی "درسیم" متمایز " مابین" "موش" و"ارزنجان" سكونت دارند "گورانی" زبان هستند.
ذكر این نكته نیز ضروری است كه تمام "گورانی" زبانان لزوماَ پیرو آیین اهل حق نیستند و اگر چه "یاسمی " تمامی "گوران" های منطقهی كرمانشاه را "علی اللهی" ی می داند، اما در میان آنها میتوان به مسلمانان شیعه و سنی نیز برخورد كرد.
كونفسیونیم اهل حق (كاكهیی)
همچنانكه پیشتر اشاره شد پیروان اهل حق از نگاه غیر خود (اگزوكونفسیونیم) به نام "علی اللهی" شناخته شدهاند. این باور، تنها بازتاب گوشهای از اعتقادات اهل حق است چون از نگاه ایشان علیبنابیطالب (ع) تجسید خدا بر روی زمین بوده است. با این وجود ، نباید این نام را به اهل حق اطلاق نمود چون اهل حق تجسیدهای خدایی بسیاری دارند و اگر چه حضرت علی (ع) نخستین آنهاست اما تجسید اصلی و در واقع بزرگترین ایشان، "شاخوشین" و سلطان ایساق (اسحاق ) است كه نزد "حقه" بلند پایهتر از علی (ع ) است. به همین خاطر "و.ژكوفسكی" میگوید: “ .... بر همین اساس میتوان ایشان را عیسی اللهی و ابراهیم اللهی نیز نامید چون مقام عیسی و ابراهیم از علی بالاتر و برتر است.
اگر چه در آیین اهل حق نمیتوان اثری آیینی ابراهیم (ع) و عیسی (ع) یافت اما "مینورسكی" نیز با انتقاد از نام "علی اللهی " آن را نمی پسندد.
به باور ما ، این نام (علی اللهی) از سوی مسلمانان به آنها داده شده است چون مسلمانان در میان همهی "تجسید"های خدایی اهل حق "علی" (ع) را به خوبی میشناسند از یك سو و از سوی دیگر نیز پذیرش این نام از سوی پیروان، نمیتوانسته برای آنها بدون فایده باشد چرا كه نزدیك شدن آنها به اهل تشیع- حتی اگر شیعه افراطی نیز نامیده شوند- موقعیت امنیتی خوبی برای به آنها به ارمغان آورده است. جدای از اینها "علی" (ع) نزد اهل حق دارای جایگاه والایی است. به عنوان مثال "سلام علیك" معمولی آنها به صورت "یا علی" و پاسخ "مولا علی" انجام می گیرد.
همچنانكه گفته شد اینان خود نام "اهل حق" را برای خود پذیرفته و بر این باورند كه ”دارای باور حقیقی“ هستند اگر چه این نام نیز نمیتواند یك "اسم خاص" باشد چرا كه پیروان هر آیینی خود را "حامل حقیقت" میدانند.
”اهل حق “ با دو واژهی دیگر نیز شناخته میشوند که یكی "یارسانی" و آن یك "كاكهیی" است. در مورد واژهی نخست این باور وجود دارد كه "یارسان" همان "یارستان" به معنای سرزمین یاران است. در این حالت، "یارسان" یك نام جغرافیایی (توپونیمیک) و نه یك نام آیینی (كونفسیونیم) است از این رو نمیتوان بر این معنا تكیه كرد اما معنای دیگر این واژه (یارسان) شاید به واقعیت نزدیكتر باشد:
واژهی "سان" نزد مردم ههورامان به معنای "سلطان" است و "یارسان" به معنای كلی "یاران سلطان" - كه مقصود همان سلطان ایساق (اسحاق) است- میآید. این باور هنگامی بیشتر تقویت میشود كه بدانیم "سان" یك واژهی كردی به معنای "بزرگ" با "جاودان" است و "سلطان" نیز به "بزرگ" و "جاودان" تعبیر میشود.
اما واژهی "كاکهیی" نیز كه در كردستان (عراق) متداول است از "كاكه"ی كردی به معنای "برادر بزرگ" اخذ شده و "كاكهیی" منتسب به "كاكه" است.
دربارهی ریشهی این واژه ، "كاكهیی" ها داستانی دارند كه غالبا به آن اشاره میكنند:
" ... شیخ عیسا پدر سلطان ایساق (اسحاق) و برادر او در روستای "برزنجه" در حال سقف گذاری بنای " تكیه" بودند كه یكی از چوبهای ستون كوتاه آمد و به دیوار مقابل نرسید. سلطان ایساق (اسحاق ) انتهای چوب ستون را گرفت و خطاب به برادر در آن سوی دیوار گفت "كاكه رای كیشه" (برادر بكش).معجزهای اتفاق افتاد و چوب ستون تا سر دیوار كشیده شد. این معجزه سبب شد نام "كاكهیی" برای نامیدن پیروان این آیین باب شود.
این افسانه تاكنون نیز در میان اهل حق رواج دارد اما دربارهی این واژه ، میان پژوهشگران گوناگون، آرای متفاوتی وجود دارد.
از نگاه برخی از پژوهشگران، "كاكهیی" نام یكی از عشار كردستان است. اگر چه در تمامی كتب و كلام مقدس این آیین، به چنین واژهای تحت عنوان نام عشیره اشاره نشده و از عشایر دیگری چون قبلتاس، جاف، نانكلی ، دیلفی، و بلباس و حتی شكاك سخن به میان آمده است. به همین خاطر، نام "كاكهیی" را بهتر است به همان پیروان سلطان ایساق (اسحاق) اطلاق كرد چون در میان عشایر سنجابی، لك و جاف، علاوه بر اهل حق، پیروان مذاهب شیعه و سنی نیز وجود دارند و به همین قیاس، در میان ملیتهای ترك و عرب و فارس نیز میتوان پیروان اهل حق را یافت. به لحاظ نگاه منطقی (Logical) ، هر دو واژه "كاكه" و "یار" به یك معنا میآیند و اهل حق چون خود را " یار سلطان ایساق" (اسحاق ) میدانند؛ یكدیگر را نیز بردارد و "یار" یكدیگر میخوانند، "برادری" و "اخوت" بنیاد مهم باور و دگمای اهل حق است و تمامی پیروان این آیین "برادر" و "كاكه"ی یكدیگر و "كاكهیی" نیز به همین معنا اشاره دارد. آنچه این باور را بیشتر به یقین نزدیك میكند آن است كه "كاكهیی"، نام آیینی است كه پیروان اهل حق به خود دادهاند (ایندوكونفسیونیم) و برای این واژه ارزش فراوانی قائل هستند. به همین به خاطر، هم ردیف قرار دادن واژهی "كاكهیی" با واژگانی چون "مسیحی" ، "عباسی" ، "ابراهیمی" و ... كه دیگران به پیروان اهل حق نسبت دادهاند (اگزوكونفسیونیم) فاقد استنادات كافی است.
در این میان، ملیتهای مجاور” اهل حق نامهای دیگر به جز "علی اللهی" برای ایشان به كار میبرند. "و.ژوكوفسكی" میگوید:"ایرانیها از اصطلاحات "كرد بچه"، و "خروس كش" نیز برای نامیدن پیروان اهل حق استفاده میكنند."
این مساله نیز چندان محل شگفتی نیست چرا كه نباید انتظار داشت همسایگان اسامی و واژگان خوشایند برای نامیدن یكدیگر به كار برند. به هر حال، در اصطلاح "كردبچه" كرد نژاد بودن اهل حق مورد تأكید قرار گرفته و در عبارت دوم یعنی "خروس كش" به یكی از مراسم آیینی اهل حق یعنی "قربانی خروس" اشاره شده است.
دربارهی اهل حق، تاكنون بسیار اندك نگاشته شده و آنچه به قلم آمده است خالی از اشكال نیست. یكی از نخستین پژوهشگرانی كه به تحقیق دربارهی اهل حق پرداخته است "میجرراولینسون" است. از نگاه او خداوند در این آیین، در كالبد "بنیامین"، "موسی"، "داود" ، "الیاس" و "سلمان فارسی" متجسد شده است.
به باور او اهل حق "هفت تن" را میپرستند. اما در واقع این پرسوناژها، تجسد خدایی نیستند بلكه در زمرهی ملایكند و "هفت تن". ( هفت پیران ) را نمیپرستند بلكه نزد ایشان، مقدس هستند.
"عباس عزاویه" دربارهی اهل حق آرای متفاوت و بعضا متناقضی دارد. وی در ابتدای پژوهش خود براین باور است كه "كاكهیی" طریقتی به نام "فتوه" یا "اخیه" در عراق به رهبری "ناصرالدین بالله" خلیفهی عباسی بودهاند. در همان متن به این نكته اشاره میكند كه سلطان ایساق (اسحاق) بنیانگذار جمعیت "اسحاقیه" بودهاست. چند پاراگراف بعد از همان نویسنده میخوانیم كه "اهل حق" ، "كاكهیی" های پیرو "منصور حلاج" بودهاند.
”ای. آ . بلیایف“ جز "علی " (ع) تجسید خدایی دیگری برای اهل حق قایل نیست و در بخش دیگری از پژوهش خود، باورها و سنن آیین مسیحیت را وارد آیین اهل حق میكند. گمان میرود وی نیز به مانند بسیاری دیگر از محققان، اهل حق و علویان قزلباش را که حامل برخی سنن مسیحیت هستند از یك چشمه فرض میكند.
اما "واسیلی نیكتین" بر خلاف "بلیایف"، به هیچ گونه سنتهای آیین مسیحی در میان اهل حق اشاره نمیكند اما بر این باور است كه پیروان این آیین در تركیه نیز از جمعیت قابل توجهی برخوردارند. بیگمان مقصود نیكیتین از پیروان اهل حق در تركیه، "همان علوی" ها هستند اما تفاوت او با پژوهشگر اخیر، عدم اشاره به سنن آیین مسیحیت است.
"شاكر خسباك" با تكرار ادعاهای "راولنیسون" بر این باور است كه از نگاه اهل حق، خداوند در كالبد "بینیامین" ، "موسی" ، "داود" ، "مسیح"، "محمد " (ص) ، "با یادگار" ، اما حسین (ع) و هفت تن متجسد شده است. وی بدون اشاره به واژهی ”اهل حق“ برای نامیدن پیروان این آیین ، "كاكهیی" و "علی اللهی" را متمایز و جدا از یكدیگر میداند.
به باور "محمد جمیل روژبهیانی" ، "كاكهیی"، ادامهی آیین باستانی كوردی "دئیوهیسنا" یعنی "پرستندگان داو" است كه داو از "دیاوی" گرفته شده و نزد ایزدیها به ”تاوس“ و ”كاكهیی“ها به "داوود" تغییر شكل یافته است. این در حالی است كه هیچ سندی برای اثبات این ادعا ارایه نمی کند.
”س.ل.واسیلیف“ نیز براین باور است كه "علی" (ع) تجسید خداوند بوده و هم او در كالبد همهی پیامبران و امامان متجسد شده و سرانجام در كالبد "مهدی" موعود ظهور مییابد. این در حالی است كه نزد اهل حق، تجسیدهای دیگری نیز وجود دارند و موعود آخرالزمان، تجسید علی(ع) نیست بلكه تجسید دیگری از خدا به نام "شاخوشین" است.
در این میان "ا.م. منتشویلی" در همان ابتدا دچار اشتباه شده و نام "سلطان ایساق" (اسحاق) را به چند شیوه درمی آورد. نامبرده ابتدا از واژهی "ایشاك" استفاده كرده كه گمان میرود استنباط او از واژهی انگلیسی IShaq باشد كه نخستین بار "ادموندز" به كار برده است. وی در بخشهای دیگری از متن پژوهش خود به اسامی چون "زوهاك"، "زوهاب" و "اسحاق" نیز اشاره میكند.
”منتشویلی“ نیز نیز چون "نیكتبین" ردپایی از آیین مسیحیت در "اهل حق" نمیبیند و به طور كلی منكر وجود باورهای مسحیت در این آیین است.
اما یكی از پژوهشهای علمی دربارهی اهل حق، متن نوشتهی ”و.ژوكوفسكی“ است كه نخستین تحقیق جامع دربارهی این آیین به زبان روسی در مورد پیروان اهل حق ”شیراز“ است. ژوكوفسكی به بررسی آیینها و مراسم پیروان اهل حق در این منطقه پرداخته اما به سادگی از كنار تاریخ آنها گذاشته است.
مهمترین پژوهش دربارهی اهل حق مربوط به "و.مینورسكی" است. وی نخستین بار كتاب "سرانجام" -كتاب مقدس اهل حق- رااز روی متنهای "گورانی" و "فارسی" و "آذری" به روسی برگرداند و مقدمهای به زبان فرانسوی بر آن نوشت. به جرأت میتوان گفت هیچ پژوهشی در مورد اهل حق بدین پایه كامل و جامع نبوده است و هر پژوهشگری ابتدا باید به كارهای "مینورسكی" دربارهی اهل حق مراجعه كند تا به دركی اولیه و تقریباَ صحیح از این آیین دست یابد.
”مینورسكی“ همچنین دو مقالهی ارزشمند در "دایره المعارف اسلام" به زبان انگلیسی نگاشته است كه یكی دربارهی دگماو باور آیینی اهل حق و آن دیگری به ”سلطان“ (اسحاق) پرداخته است.
در مورد سلطان ایساق (اسحاق) ، مینورسكی او را شخصیتی واقعی میداند كه به باور اهل حق، تجسید خدایی بسیار مقدس اهل حق است. از همین رو، به بررسی ارتباط اهل حق و آیین آنها با سلطان ایساق (اسحاق) پرداخته است.
”مینورسكی“ به بسیاری از وجوه سری درون آیین اهل حق نیز اشاره كرده است. از نگاه او آیین اهل حق، یك آیین ”سینكریتی“ یا التقاطی است و اگر چه نوعی رادیكالیسم شیعه به آن نسبت داده میشود اما به طور كلی متمایز از مذهب شیعه و یك نظام آیینی كاملاَ مستقل است.
باید به این نكته نیز اشاره كرد كه نویسنده علیرغم دقت بسیار در تشریح آیین اهل حق، این آیین را در كنار "علوی" "شبك" ، "سارلی" و "علی اللهی" قرار داده است اگر چه هر یك را نظام آیینی مستقل میداند.
اما "و. ایوانف" در متن نوشتهی خود دربارهی اهل حق، مجموعهای از آیات مقدس اهل حق را از فارسی به انگلیسی برگردانده و در مقدمهی اثر خود، به برخی ویژهگیهای اولیهی این آیین اشاره نموده است.
وی پس از بررسی تطبیقی آیین اهل حق ، سرانجام به این قناعت دست مییابد كه آیین اهل حق از "اسماعیلیه" جدا شده و نهضت "پاولیکانی" مسیحی نیز تأثیر بسیاری بر آنها نهاده است.
از دیگر آثار قابل توجه در رابطه با اهل حق، میتوان به كتاب "محمد امین ههورامانی" به نام "كاكهیی" اشاره كرد. نویسنده علاوه بر انتشار دو متن مقدس كاكهیی به لجهه گورانی یعنی "سرودهای دینی یارسان" و "دفتر رموز یارسان" و ترجمه و تحلیل آنها به زبان "سورانی" تلاش كرده است ارتباطی میان این آیین و آیین زرتشتی بیابد اما نتوانسته است مدارك قابل اثباتی ارایه كند.
به طور كلی ، بیشتر پژوهشگران بر این باورند كه "اهل حق" مذهب و نه آیین است. به باور ما، به جهت آنكه اهل حق دارای نظام آیینی ویژه و دگما و شیوهی پرستش خود هستند، تكست و متون مقدسی دارند كه در آن به جمیع خدایان (پانتیون)، افسانهی آفرینش جهان (كوسموگونیا) و افسانهی پایان جهان (اسكاتولوگیا)اشاره شده و همچنین آداب و رسوم و شعایر منحصر به خود دارند، از آیین آن ها به عنوان یك "دین" نام برده میشود و تأثیر سایر ادیان و مذاهب از جمله اسلام و شیعه بر آنها طبیعی مینماید چرا كه تمام ادیان و مذاهب از یكدیگر تأثیرات متقابل پذیرفتهاند.
دگماهای اهل حق
آنچه سیمای آیینی یا طریقت آیینی به اهل حق میبخشاید؛ دو مبدأ تصوف و به ویژه تصرف افراطی یعنی "وحده الوجد" و "حلول" یا "تجسید" است.
"وحده الوجود" كه با نام ابن عربی (1240-1165) شناخته میشود، خداوند را به مثابه یگانه واجب الوجود از دو منظر مینگرد: سویهی پنهان كه نه احساس ، نه شناخته و نه رویت میشود.و به هیچ عنوان امكان "پلورالیستی" در آن وجود ندارد. سویهی آشكار (ظاهر) كه خداوند، خود را در آنچه آفریده آشكار میسازد. بدین ترتیب ، "وجود" از نگاه "ابن عربی" نقش آینهی "مطلق"(رها) است یعنی آینهای كه خداوندگار مطلق و واحد در آن بازتاب می یابد.
برای روشن شدن اندیشهی "وحدت وجود"، به چند مصراع از سرودههای "میرزا غالب" (1869-1797) شاعر بزرگ هند اشاره میكنیم:
دنیا چیست؟ آینهی حقیقت است.
ظاهر آن ؛ جایگاه نگرش عمیق به خداوندگار
در كوچكترین اجزاء
تا با دیدگان خود
نشانهی خالق یگانه را دریابی.
در ”تذكرهی اعلا “ی اهل حق كه ”ایوانف“ از فارسی به انگلیسی برگردهاند است، شعری با همین مضمون یافت میشود كه آینهی تمام نمای "وحدت وجود" است:
پس تمام اشیاء نور حق است.
این منزل پاكان و راستان است.
”و.ژوكوفسكی“ دربارهی "وحدت وجود" نزد اهل حق میگوید:
" آیین اهل حق، وجود خداوند را در تمامی اشیاء باور دارد، از نگاه اهل حق نور خدا در تمام اشیاء -حتی در جانوران- نیز وجود دارد بنابراین آزار جانوران موجب خشم خداوند است."
مبدأ دوم پس از "وحدت وجود" نزد اهل حق، "تجسید خدایی" یا "حلول" است. تجسید از بنیادهای آیینی اهل حق به شمار میآید. از نگاه اهل حق، خداوند چندین بار به صورت آدمیزاد ظاهر شده و با زندگی در میان جهان انسانها، راه راست را به آنها نشان داده است.
اهل حق، تاریخ آیین خود را به هفت مرحله تقسیم میكنند. آنها بر این باورند كه خداوند تنها هفت مرتبه در كالبد انسان ظاهر نشده است و تجسیدهای خدایی فراوانند اما مهمترین تجسیدهای خدایی در واقع شش تجسید هستند.
مبدأ دیگر در میان دگماهای اهل حق، "دونادون" یا تناسخ (Metempsyhos) است.
به باور اهل حق، هنگامی كه كسی میمیرد، اگر در زندگی، انسان پرهیزكاری بوده است ، روح او در كالبد عالی تری آشكار و به صورت انسانی والاتر ظاهر میشود.
اما اگر در زندگی نخست خود انسان ناپرهیزكاری بوده است روح او در كالبد یك جانور درنده ظهور مییابد. اهل حق دربارهی مرگ بر این باورند كه : ” مرگ چون شنای مرغابی است. از یك سو سر در آب فرو و از دیگرسو، سر از آب بیرون میآورد“. آنها بدین خاطر از واژهی "دون" (در دونادون) استفاده میكنند چون واژهای تركی و به معنای "لباس عوض كردن" است.
براساس این مبدأ آیینی، هر انسان باید هزار و یك مرتبه مرگ و زندگی را تجربه و به اصطلاح، باید لباس عوض كند. جالب اینجاست كه "دونادون" به خداوند نیز تعمیم مییابد و آفریدگار نیز باید هزار یك مرتبه در كالبد انسان متجسد شود.
به باور اهل حق، نظام جزا و پاداش نزد انسانها در زنده و مرده شدن هزار و یك بارهی آنها نظم مییابد. بدین ترتیب كه انسانهای نیك با مرگ و زنده شدن در قالب یك كالبد عالیتر و انسانهای بد در یك كالبد پست تر (درندگان یا دامها) پاداش و جزا میبینند و سرانجام در كالبد هزار و یكم به پاكی كامل رسیده در مقام فرشتگان تثبیت میشوند. بر این اساس، آخرین مرحلهی حیات انسان، حیات فرشتگان است. هر انسان پس از گذراندن این دوران پر فراز و نشیب به این مقام نایل می آید و پس از گذار انسانها از این دوران، "شاخوشین" ظهور میكند. اندیشهی بازگشت "شاخوشین" به زمین، همان باور ادیان به ظهور منجی آخر الزمان است كه در ادیان و مذاهب گوناگون آمده است اما نقطهی تمایز اهل حق از سایر ادیان آن است كه در مذاهب و ادیان دیگر منجی موعود، انبیا و امامان هستند كه پیش از "روز رستاخیز" برای استقرار عدالت بر روی زمین و هدایت انسانها به راه راست ظهور میكنند اما "شاخوشین"، ذات حق، و ظهور او به معنای "آخر الزمان" است و با ظهور او جهان به پایان میرسد.
در این میان، اهل حق در برخی اشارات خود، به "دوزخ و فردوس" نیز اشاراتی دارند كه این ممكن است باور آنها در مورد پیروان سایر ادیان باشد. از نگاه اهل حق، پیروان هر آیین ، براساس اندیشهی آیینی خود "جزا و پاداش " میبینند و نظام جزا و پاداش هر آیین، منحصر به آن آیین است. به همین خاطر، در یكی از متون مقدس اهل حق میخوانیم كه سلطان ایساق (اسحاق) ، "قانون گردو شكنان" را آفرید تا هر كه گردو بشكند از آتش دوزخ مصون ماند. آشكار است كه از نگاه اهل حق، دوزخ و بهشت نه برای اهل حق بلكه برای پیروان سایر ادیان است.
به باور اهل حق، روز قیامت در منطقهی "شارهزور" به وقوع خواهد پیوست. اهل حق "شارهزور" را "شاظهور" (به معنای مكان ظهور شاه) یعنی مكان ظهور "شاخوشین" میگویند.
به باور اهل حق، همواره در وجود انسان میان ”عقل“و ”نفس“ مقابله وجود دارد." عقل" از این نگاه ، سرچشمهی تمام نیكیها و "نفس" منبع همهی "بدبختی" هاست. انسان نیز در انتخاب خود مختار است و بر بنیاد انتخاب خود به سعادت یا شقاوت دست خواهد یافت.
این باور، سیمای عقلانی به دگمای اهل حق میبخشد، اگر چه عقلانیت، آیینی و آرمانگر ایانه است و به مثابه دیگر ادیان، سیمای ایده آلیستیك دارد و بر خلاف مكاتب انسانی، علمی و ماتریالیستیك نیست.
در مبارزهی میان عقل و نفس ، گاهی نفس به طور كلی چیره شده و شیرازهی حیات را در معرض تهدید قرار میدهد. در این حالت، "شاخوشین" ناگزیر در كالبد آدمی ظاهر شده و با سامان دادن به اوضاع ، نوع انسان از انحراف رهایی می بخشد.
در آیین اهل حق ، انسان در برابر كردار و رفتار خود مسوول است چون مختار است. او از میان "عقل" و "نفس" اقدام به انتخاب میكند. شیطان و نیروی اهریمنی نزد اهل حق وجود ندارد بلكه هر آنچه هست از درون آدمیزاد و "عقل" یا "نفس" او سرچشمه میگیرد. شایان توجه است كه ایزدیها نیز به همان شیوه میاندیشند.
"و. ایوانف" درمورد نگاه اهل حق دربارهی "شیطان" میگوید كه اهل حق از به نام خواندن شیطان پرهیز میكنند. در نوشتههای اهل حق، نام شیطان تنها یك بار در داستان خلقت آدم و سجدهی ملایك به كار رفته و از او با عنوان "راندهی رجیم" یاد شده است.
”وان برونسین“ در پژوهش خود به این مسأله اشاره میكند كه اهل حق در "دالاهو" مانند "ایزدیهای" شیطان را حرمت میگذارند و او را "ملك طاووس " می خوانند اما اهل حق این نکته را انكار و منتسب شدن این نگاه به خود را ناشی از نگاههای بیرون از خود میدانند.
در واقع، ”بنیامین“ نزد اهل حق جایگاهی چون "عزازیل" (شیطان) در اسلام و ”ملك طاووس“ در آیین ایزدی دارد. روایت اهل حق از ”بنیامین“ بدین گونه است كه هنگامی كه خداوند انسان را آفرید به تمام فرشتگان فرمان داد بر انسان سجده برند همهی ملایك اطلاعات كردند الابنیامین. او خود را آفریده از نور خدا دانست و انسان را به دلیل آنكه از گل سرشته شده بود شایستهی سجده کردن ندانست. خداوند این استدلال را پذیرفت و بنیامین را بخشود.
آیین اهل حق، نقش منفی دیگری برای بنیامین قایل است. گویا روزگاری، بنیامین در دون "عقاب" بوده و پرندگان دیگر را بسیار آزرده است. آنها نیز شكایت به درگاه خداوند میبرند. خداوند بنیامین را اسیر و در زیر كوه، "چادرگه" در "شنرویه" زندانی میكند. به باور اهل حق، وی هنوز هم زندانی است و علت زمین لرزه در این منطقه، تلاشهای نافرجام بنیامین برای رها كردن خود از زیر كوه "چادرگه" است. بدین ترتیب، جدای از این اشارات موجز، به موضوع شیطان و نیروهای اهریمنی اشاره دیگری نشده است
5:18
اهل حق (كاكهیی)-بخش دوم
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
تجسید خدایی
از نگاه اهل حق، خداوند چندین بار به شیوهی آدمیزاد در میان انسان ظاهر شده و این كار تا "دون" هزار و یكم ادامه خواهد داشت. سرانجام در آخرین "دون" به شیوهی "شاخوشین" ظهور و ندای آخرالزمان را سر خواهد داد.
همهی پژوهشگران اهل حق بر این باورند كه پیروان این آیین قایل به هفت "دون" (تناسخ) خداوند و تجسد او در كالبد انسان هستند. این هفت كالبد عبارتند از: "خاوندگار"، "علی"، "شاخوشین"، "سلطان ایساق"، قورمز (شاقلی ویس) ، محمدبگ و خان آتش، اما بلافاصله باید به این نكته توجه كنیم كه چرخ نخست ، مربوط به تجسید خدایی نیست چون "خاوندگار" ذات حق است كه جهان و آدم و ملایك (جبرییل، اسرافیل، مكاییل، عزراییل، رزبار) را آفریده است. رویدادهای این عصر (چرخ) در بسیاری از موارد، شباهتهای بسیاری به داستانهای اسلامی دربارهی آفرینش، آفریدگار و ملایك دارند. عصر "خاوندگار" اهل حق از نگاه ما به روزگاران اسلامی باز میگردد كه این آیین از آن بر گذشته است و سند ما برای اثبات این مدعا آن است كه اهل حق، خود چرخ خاوندگار را "شریعت" مینامند. آنها مسلمانان را نیز "شریعت" میگویند. به همین خاطر میتوان گفت اهل حق، آیین اسلام یعنی شریعت را نخستین مرحلهی تاریخی خود میدانند با این تفاوت كه آنها بر این باورند كه اسلام نتوانست دوران سنتی را پشت سر گذارد اما اهل حق دوران گذار را به سلامت پشت سر نهاده و به دوران كنونی پای گذارده است.
نامیدن مسلمانان به نام "شریعت" از سوی اهل حق، احتمالاَ برای نشان دادن جایگاه نازلتر آنها در برابر جایگاه رفیع ایشان بوده است كه به مقام "حقیقت" دست یافتهاند. به همین خاطر نباید "خاوندگار" را به عنوان تجسید خدایی یا دون (تناسخ) نخست خدا در نظر آوریم بلكه این مرحله، خود آفریدگار است و در آن دوره، "زمان" آفریدگار نشده بود.
از نگاه اهل حق، نخستین "دون"(تناسخ) خدایی، ظهور خداوند در كالبد علی ابن طالب است. داستان آفرینش جهان و انسان نزد اهل حق بسیار كوتاه اما منحصر به فرد است. "خاوندگار" آدم را خلق و او را در كالبد علی آشكاری ساخت به این معنا كه رویدادها از چرخهی آدم یكسره به چرخهی علی (ع) منتقل شدند. اهل حق، چرخهی علی (ع) را "طریقت" میگویند.
در هیچ یک از منابع اهل حق، واژهی "طریقت" به لحاظ معنا، مفهوم و محتوا تجزیه و تحلیل نشده است اما میتوان احتمال داد كه این واژه ، اشاره به روزگار پیدا شدن "تصوف" و طریقت "درویشی" به ویژه در نظام مذهبی شیعه و كسانی است كه علی (ع) را به مرتبهی خدایی رساندند. این نیز باید در مرحلهی دوم اتفاق افتاده باشد كه اهل حق از آن دوران گذار نموده به دوران كنونی پای نهادهاند.
مهمترین رویدادهای این چرخه، چنانچه در منابع اهل حق آمده است، معراج پیامبر به آسمان است كه پیامبر در آن جا متوجه میشود خداوند همان علی (ع) پسر عموی خودش است. در این ملاقات، علی (ع) ، قرآن را به محمد پیشكش و فرمان میدهد تنها سیهزار واژه از قرآن برای امت خود بخواند وسیهزار باقیمانده را به عنوان "اسرار حقیقت" نزد خود نگاه دارد.
رویداد دوم كه از نگاه اهل حق اهمیت فراوان دارد آن است كه هنگامی كه علی (ع) "اسرار حقیقت" را بر روی پوست آهو نوشت آن را به همراه یك جام ماست در زیر زمین مسجد كوفه پنهان كرد و به یاران خود گفت:
"من رفتم. هنگامی كه خورشید سه بار بر روی زمین سجده برد یكی میآید و پوست نبشته را از زیر زمین بیرون می آورد. بدانید كه او علی است و میآید تا اسرار اهل حق را آشكار كند".
در متن "تذكرهی اعلا" آمده است كه علی (ع) میگوید: "آن كس پس از ششصد سال، از ولایت "فیلی" ظهور میكند پس از آن علی (ع) با آگاهی و رضایت خود توسط "ابن ملجم" به شهادت میرسد".
تجسید دوم خداوند "شاخوشین" است. رویدادهای این چرخه در لرستان (ولایت فیلی) اتفاق میافتند. مادر شخوشین "مامه جلاله" تنها دختر "میرزا امانه" بوده است.
روزی از روزها قطعهای كوچك از خورشید جدا و از دهان، وارد شكم "مامه جلاله" میشود. مدتی بعد، شكم "مامه جلاله" بالا آمده آثار بارداری در او ظاهر میشود. پدر و برادران "مامه جلاله" در صد كشتن او بر میآیند. برادران او را به جنگل میبرند تا با كشتن دختر، مساله را بپوشانند اما معجزهای روی میدهد و فرزند در شكم مادر به سخن میآید. این معجزه برادران را به خود میآرود. آنها "مامه جلاله" را با احترام به خانه بازمیگردانند. پس از سپری شدن دوران بارداری، فرزند از دهان مادر زاده میشود و به همراه او قطعه سنگی در لگن نوزاد میافتد كه برق آن، جهان را روشن می کند.
این موضوع همزمان یا یورش روم به منطقه است. میرزا امانه و اهالی، منطقه را ترك میكنند اما مامه جلاله و نوزادش آنجا میمانند چون كسی را یاران غلبه بر آنها نیست. سپس خورشید سه بار در پای فرزند به سجد می افتد.
كاك ردا(رضا) كه نزد مامه جلاله و فرزندش بازگشته است به یاد فرمایش علی (ع) افتاده و اسبی آماده میكند. نوزاد بر اسب سوار شده و در مسیر حركت به سوی كوفه، سپاه روم را در هم میشكند. این منطقه كه در اطراف كرمانشاه قرار دارد هنوز هم نام "رووم شكانه" (یعنی جایی كه روم شكست خورد) را بر خود دارد. پس از آن ”شاخوشین“، به جستجوی یاران بر میآید. شیخ كاك احمد و بابا بزرگ، شاخوشین را باز شناخته به او میپیوندند. سپس همگی نزد بابا طاهر همدانی و "كوری فهقی" و دیگر همراهان میروند.
پس از آن شاخوشین به سوی كوفه حركت میكند. در مسجد كوفه پوست نبشته و جام ماست را برداشته به یاران میگوید:"مردی میآید كه هفت نفر همراه دارد. او تمام این نوشتهها را برایتان میخواند. از جام ماست جرعهای به هر كدام از شما مینوشاند. او من و من هم او هستم". آن گاه ”شاه جهان“، جام ماست را بر سنگ حورین گذارد و خود به سوی دریا روان و در آن ناپدید شد.
چرخ "شاخوشین" به نام "معرفت" شناخته شده است. این نیز بدان معناست كه در این چرخ، انسان ، خداوند و آیین اهل حق را شناخته است چون شاخوشین ظهور كرده ، معجزه نشان داده و به انسانها پیغام داده است كه "حقیقت " در چرخهی بعدی آشكار میشود كه آن نیز سرچشمهی "معرفت" است.
چرخهی سوم كه مقدسترین و مهمترین به شمار آید، چرخهی "سلخان ایساق" (اسحاق) است. سلطان ایساق ”دون“ (تناسخ) اعلای خداوند است كه حقیقت و رازها و قوانین آیین اهل حق را آشكار میكند. به همین خاطر این چرخه را "حقیقت" میگویند.
در زندگی نامهی سلطان ایساق آمده است كه هنگامی که ”شاخوشین“ از دیدهها پنهان شد یاران او به دنبالش روان شدند و او را در عمق دریا در حالی كه با آبزیان نشسته و در حال گفتگو بود یافتند. شاخوشین به آنها اندرز میداد كه نزد شیخ عیسا بروند و او خود نیز به صورت عقاب سفید نزد آنها خواهد آمد.
به همین خاطر آنها نزد شیخ كهنسال رفتند و در آنجا یاران خداوند، او را وادار كردند ”با خاتون دایره“ دختر “حسن بگ جاف" ازداوج كند.
پس از مراسم عروسی، ناگهان خاتون حامله میشود. آنگاه عقابی سفید در آسمان ظاهر و در حیات خانهی شیخ عیس فرود میآید. همان لحظه خاتون، فرزندی به دنیا میآورد و او كسی جز سلطان ایساق (اسحاق) نیست.
پس از وفات شیخ عیسا ، سلطان ایساق با برادر ناتنی خود "قادر ناپاك" اختلاف پیدا كرد و ناگزیر از مهاجرت به ”ههورامان“شد، بر روی رودخانهی سیروان پلی به نام "پردیور" میبندد، در همان جا اقامت و در همان جا نیز وفات میكند.
اسناد بسیاری وجود دارند كه براساس آنها سلطان ایساق، انسانی واقعی بوده كه در این منطقه زندگی كرده است اما در مورد روزگار حیات و مرگ او داستانهای متفاوتی وجود دارد. در متن كتاب "یارسان" كه دستنوشتهی سلطان ایساق است چنین آمده كه او در سالی 578 هجری (1182 میلادی) به دنیا آمده است اما ”ادموندز“ سال 716 (1317 میلادی) و "ههردویل كاكهیی" سال 12414 میلادی را سال تولد او میدانند.
”وان برونسین“ با اشاره به زندگینامهی شیخ عیسا برزنجی، روزگار حیات او را سدهی چهاردهم میلادی میداند. این در حالی است كه "محد جمیل روژ به یانی" قایل به سدهی دهم هجری (قرن هفده میلادی) است. اما "گ.آپوكوف" براساس نقوش حك شده بر روی آرامگاه سلطان، او را به عصر ماد منتسب و شخصی آتش پرست میداند.
به هر حال، سال 1182 میلادی براساس آنچه اهل حق، خود، میگویند به واقعیت نزدیكتر است.
ذكر این نكته نیز ضروری است كه نباید شیوخ برزنجی (عیسا و موسا) كه در دوران متأخر زندگی كردهاند ما را دچار خطا و اشتباه كند . بنابراین گمان نمیرود ارتباطی میان سلطان ایساق و شیوخ برزنجی به دلیل فاصلهی جغرافیایی وجود داشته باشد. محمد جمیل روژبه یانی در این باره میگوید: "كاكهیی خود نیز در این باره اشتباه میكنند اما شاید برای بسط و گسترش آیین اهل حق، خود را به شیوخ برزنجی منتسب كردهاند".
آیین اهل حق در روزگار سلطان ایساق چون یك آیین كامل ظهور كرد و هم او (سلطان ایساق) بود كه اسرار و رموز این آیین را آشكار و اصول و قوانین آن را بنیان نهاد.
سلطان ایساق پیش از همه چیز نظام آیینی و نهادهای اهل حق را بنیان گذارد و این اقدام خود را با آداب عضویت در جماعت اهل حق آغاز كرد، سپس چگونگی احسان (نیاز و قربانی) را تدوین و در ادامه اساس آداب و رفتار اجتماعی اعضا و پیروان را معرفی كرد.
دون (تناسخ) پس از سلطان ایساق (اسحاق) مربوط به "قورمز" (شاقلی ویس) و دونهای بعدی مربوط به ”محمد بگ“ و ”خان آتش“ است.
اینها شش چرخهی تجسید خدایی آیین اهل حق به شمار میآیند كه هر كدام منحصر به جغرافیای خاص خود، دوران خاص خود و رویدادهای منحصر به خود است. اگر چه این بدان معنا نیست كه تجسیدهای خدایی دیگری نیز وجود ندارد. در یكی از متون "تذكره ی اعلا" محمدبگ“ دون (تناسخ) پنجم خداوند میگوید: ”پس از من خان آتش میآید، پس از او امام قلی “ ، سپس "سرخوش" ، "سلطان محمد" ،"میرزا عباس"، "میرزا نظام" و آنگاه ”آقا میرزا“ میآیند. آنها همه من هستند و من نیز آنهایم“.
القاب و پسوند اسامی نیز میتوانند پایگاه شأن اجتماعی، دوران رویدادها و همچنین جغرافیایی مكانی ظهور را نشان دهند. نام خداوند یعنی "خاوندگار" ، و تجسیدهای دیگر چون "مولاعلی" و ”شاخوشین“ كردی هستند. محد بگ و خان آتش تركی و بیشتر آذری، سلطان اشاره به عصر سلجوقی و القاب ”پیر“، "باوه" و”دده“ نیز تاریخ كهن دارند و پیش از اسلام و مسحیت در منطقه رواج داشتهاند.
"محمد جمیل روژ به یانی" دربارهی این القاب آیینی میگوید: ”پیر“ از ”پدر“ ”فارسی“ به معنای "پدر آیینی" آمده است مانند "پیر مگرون"، ”پیرشالیار “ و پیر مكاییل. واژهی "باوه" كه اهل حق متعلق به خود میدانند از "بابا"ی سلجوقی اخذ شده و آن نیز به معنای "پدر" میآید مانند "بابا علی همدانی"، "بابا طاهر" ، "بابا شاسوار"، "باباگورگور". "دده" نیز مربوط به روزگار صفوی و قزلباشهاست و نخستین بار به عنوان لقب "شیخ حیدر" فرزند "شیخ جنید صفوی" آمده و بعدها "بكداش" ها برای تقدس بخشی به نام مشایخ خود از آن استفاده كردهاند مانند "دده قنبر" و "دده حیدر".
ملایك آیین اهل حق
تجسید خدایی در هر چرخه، دون (تناسخ) یا به مثابه آنچه اهل حق"قاپ" میگویند چهار ملایكه هستند كه هر یك در دورهی خود در كالبد یك انسان تجسید مییابند.
در ”قاپ“ ”خاوندگار“ شریعت، ملایك شامل: جبرییل ، مكاییل، اسرافیل و عزراییل هستند كه آنها را "یاران چهار ملك" میگویند. همچنان كه پیش از این گفتیم خداوند در این چرخه تجسید ندارد چون خداوند خود در این چرخه حاضر است به همین خاطر ملایك، نام واقعی خود را دارند. در "تذكرهی اعلا" آمده است كه خاوندگار ، ملایک خود را از نور مقدس خود آفریده است، اگر چه در "سرودههای دینی یارسان" چنین آمده است كه خاوندگار ، جبرییل را از گل "بیسات" سرشت و او را همراه خود كرد سپس دیگر ملایك را آفرید.
در ”فرقان الاخبار“ نیز گفته شده كه خاوندگار، جبرییل را از پاشنهی كفش خود، مكاییل را از دهان، اسرافیل را از نفس (دم)، و عزراییل و رزبار را نیز ار بازنفس (بازدم) و نور خود آفریده است.
شایان توجه است كه خاوندگار، عزراییل را دو تكه كرد كه از هر تكه نوری متصاعد و به "كولیچه" تبدیل شد. آنگاه فرمود؛ "رزبار" را از "عزراییل" جدا كردم برای آنكه "خاتون" قیامت شود و از آفریدگار برای مردم طلب بخشش و شفاعت كند و عزراییل را ملكهی قبض روح آفریدم تا این "كولیچه" در میان آنها تبدیل به ”احسان“ شود.
”و.ایوانف“ از رو "رزبار" را به خداوند آب (آناهیتا) كه بعدها "ریتش" همسر میترا شد بیشباهت نمیداند.
در برخی از متون، به نام "رزبار" اشارهای نشده است و گمان میرود به این دلیل باشد كه "عزراییل" و "رزبار" یك ملایكه با دو نام مفروض باشند. در پژوهش مینورسكی، نامی از "رزبار" در چرخهی خاوندگار برده نشده است اما در همان حال، در قاپ قورمز، رزبار فرشتهی پنجم است. در اینجا اگر پژوهش مینورسكی براساس برداشتهای وی از سرانجام، صورت گرفته باشد در این كتاب ، قورمز فرشتهای به نام ”رزبار“ ندارد. همزمان ”محمد امین ههورامانی“ براساس دریافتهای خود از متون مقدس، "رزبار" را در قاپ "سلطان ایساق" معرفی میكند.
در اینجا باید به این نكته توجه كرد كه "رزبار" از واژهی "رمزبار" آمده و بدین معناست كه وی ”حامل اسرار“ است چون این فرشته همیشه در كالبد "مادر خدا" متجسد میشود: فاطمه بنت اسد مادر علی (ع)، "مامه جلاله" مادر شاخوشین،"خاتون دایره" ما در سلطان ایساق و .....
اما پنج ملایكهی تجسید خدایی در "قاپ" علی (ع) سلمان، محمد، قنبر، نٌصیر و فاطمه . در این جا ملایك در كالبد پیامبر و مادر و یاران علی كه خود خداست متجسد شدهاند اما گر مقصود از "نُصیر" محمد بن نصیر، مؤسس طریقت علوی (نصیری) باشد، او در روزگار علی زندگی نكرده است بلكه در سال 873 وفات یافته اما علی (ع) در 656 به شهادت رسیده است. به همین خاطر، "و.ایوانف"، معتقد است این "نصیر" شخص دیگری است.
در یكی از داستانها آمده است كه گویا ”نصیر“ بیمار میشود و علی او را شفا میدهد.
نصیر از این موضوع متعجب شده میگوید: ”توخدا هستی“ ، امام علی عصبانی شده نصیر را به قتل میرساند لیكن به خاطر مادر نصیر، دوباره به او جان میبخشد و او را زنده میكند. نصیر بار دیگر این جمله را تكرار و باز هم توسط علی به قتل میرسد و این مسأله چندین بار تكرار میشود.
در قاپ شاخوشین این ملایك وجود دارند: "كاکهردا" ، "بابهبوزورگ"(بابا بزرگ)،"كوری فهقی"،"بابا طاهر" و "مامه جلاله".اهل حق بابا طاهر عریان را تقدیس میكنند. در متون آیینی آنها دو بیتیها بابا طاهر بسیار به چشم می خورد. آرامگاهی در شهر"مندلی“ است كه اهل حق آرمگاه بابا طاهر می دانند و به زیارت آن میروند. جدای از بابا طاهر همدانی كه شاعری بررگ و شناخته شده است هیچ اطلاعات دیگری دربارهی سایر ملایك یعنی دون(تناسخ) هایشان در قاپ شاخوشین در دست نیست.
ملایك سلطان ایساق نیز اینها هستند: بنیامین، داود، موسی، مصطفی و خاتون دایره ، به خاطر آنكه این "قاپ" نزد اهل حق بسیار مقدس و مهم است بسیاری اوقات، نام ملایك این چرخ را برای قاپهای دیگر نیز به كار میبرند. اهل حق اكثراَ آیین خود را "شرط بنیامین" مینامند یعنی فرشته ی بزرگ سلطان اسحاق كه تجسید جبرییل است. همچنین خود او را "پیر بنیامین" میگویند چون هنگامی كه خاوندگار جبرییل را آفرید او را ”پیر“ خود گردانید. ابتدا جبرییل راضی به پذیرش این پیشنهاد نبود چون باید خداوند مرید او میشد: اما خدا به او فهماند كه مرید باید همیشه در خواستهای پیر خود را اجابت كند و اگر خداوند ”پیر“ جبرییل شود دیگر قدرت آن را نخواهد داشت كه خواستههای او را اجابت كند. به همین خاطر جبرییل راضی شد كه "پیر خدا" شود. اما روشن نیست چرا ملایك دیگر تجسید جبرییل مربوط به قاپ و چرخههای دیگر مانند "سلمان" و "كاكهردا"، لقب "پیر" ندارند. شاید به این خاطر باشد كه واژهی "پیر" منحصر به منطقهی "ههورامان" است و "ههورامان" نیز جغرافیای رویدادهای قاپ "سلطان ایساق" است.
در یكی از منابع كه در آن، ملایك سلطان ایساق در قاپ خاوندگار جای دارند آمده است كه گویا خاوندگار، بنیامین را از عرق خود خلق كرد به همین خاطر او به دور از تكبر است. موسی را از سبیلهایش آفرید به همین خاطر است كه نسبت به دیگران ترحم دارد و ”رزبار“ را نیز از ضربان قلب خود آفرید به همین خاطر اهل رحم است. اما سخنی از مصطفی به میا نمیآورد كه "عزراییل" است. هر یك از این ملایك، وظایف خاص خود را دارند كه خداوند این مسوولیتها را بدیشان سپرده است:
بنیامین، پیر و نمایندهی خداوند، داود پاسبان و راهنما (دلیل و نذیر) است و به داد انسانها میرسد، موسی قلم به دست است و كردار مردم را یادداشت میكند (قلم زرین) و مصطفی نیز فرشتهی مرگ است.
جدای از دون (تناسخ) خدا و ملایك اهل حق، گروههای دیگری نیز وجود دارند كه مورد احترام و تقدیس اهل حق هستند:
1- هفت تن:
شامل پنج ملایك سلطان ایساق: بنیامین، داوود، موسی، مصطفی و رزبار و دو ملایك دیگر به نامهای شاابراهیم و بابا یادگار
2- هفتوانه:
هفت پسر سلطان ایساق: میر، سید، مصطفی، سید محمود، سید عبدالوفا، سید شهابالدین ، سید حبیب شاه و سید با ویس.
سلطان ایساق دربارهی جایگاه و ارزش هفت تن فرموده است:"هفت تن ذات من و هفتوانه نور من است. سرچشمهی ذات و نور نیز من هستم".
3- چهل تن:
در این باره داستانی تعریف می شود كه گویا پس از ولادت پیامبر، یهودیها در صدد مرگ او برآمدند. محمد دایهای از طایفهی بنی اسد داشت. او متوجه موضوع شد و پسر خود ”سلطان محمود“ را در گهوارهی محمد نهاد. یهودیها "سلطان محمود" را تكه تكه كردند. هنگامی كه پدر و مادر سلطان محمود فرزند خود را برای خاك سپاری بردند چهل كودك دیگر درست مانند سلطان محمود یافتند، آنها را در غاری پنهان كردند و با شیر آهو تغذیه كردند تا بزرگ شدند و سلطان محمود را به رهبری برگزیدند.
4- پیردالاهو كه كسی به نام پیر رستم بزرگ آنهاست.
5- پیر ههورامان كه نام اینها روشن نیست.
جدای از اینها ”ادموندز“ از "هفت خلیفه" نیز سخن به میان میآورد كه گویا سلطان ایساق، آنها را از میان 72 پیر برگزیده است تا به مقام رهبری (مرشدی) اهل حق نایل شوند و تحت سرپرستی داوود پرورش یابند. این موضوع در منابع دیگر وجود ندارد و اطلاعات زیادی در این باره، در دسترس نیست
اهل حق (كاكهیی)-بخش سوم
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
هرم (Hierarchy) آیینی
هرم آیینی و اجتماعی اهل حق عبارتند از: سید، خلیفه ، چاووش، درویش و كلام خوان كه سه درجهی نخست موروثی دو مورد دیگر اكتسابی است. اكنون به شرح آنها میپردازیم:
1- سید:
سیدها نوهی سلطان ایساق و از نوادگان "هفتوانه"اند. به همین دلیل مقدس ترین و بلند پایهترین گروه در میان جمعیت اهل حق به شمار میآیند. تمامی امور و مراسم آیینی چون "جم" و "گردوشكنان" توسط آنها مدیریت میشود. به گفتهی پیروان اهل حق، ”سیدها“ دخالتی در حیات روزانهی پیروان ندارد و به امور معمول خود مشغولند. تنها وظیفهی آنها رهبری "جم" است كه پیروان موظف به اطاعت هستند. ”سیدها“ نجیبزادگان اهل حق به شمار میآیند و از پایگاه اجتماعی نیرومندی برخورداراند. به هر حال، هم در مراسم آیینی "جم" و هم در زندگی اجتماعی دارای ارج و قرب فراوانی هستند.
”اجاق سید“: به دلیل آنكه سیدها از "هفتوانه" هستند قاعدتاَ هفت شاخه اند (پسران سلطان ایساق و جد برزگ سادات)،اما ”ایوانف“ اسامی دیگری برای خاندان سادات تعریف میكند مانند: میری، خامشی، شا ابراهیمی، با یادگار، آتش بگی. او در ضمن اشاره میكند تمام شاخههای اصیل را برنشمرده است، اجاق برخی كور شده و از برخی دیگر نیز تعداد كمی باقی مانده است. اما واضح است كه جدای از ”میری“ (میر محمد كوره سوار) و "خامش" (خامش پرچین)، دیگری ها پسران سلطان نیستند به همین خاطر اینها نباید نامهای واقعی شاخههای سادات باشند. منابع مربوط به اهل حق، متأسفانه،از خاندان كنونی سادات خبری به دست نمیدهند.
"سیدی" كه برای راهبری "جم"، انتخاب میشود، جایگاهی والا دارد و لباس روحانیت بر تن می کند، شال سبز رنگ میبندند و ریشی بلند دارد.
درجهی ”سید“ بودن نیز اگر چه موروثی است اما این میراث به دختران وزنان نخواهد رسید. این موضوع نیز براساس گفتهی سلطان ایساق كه تنها مردان سید میشوند، صورت ضابطهمند به خود گرفته است.
”سید“ در حیات روزانهی خود، زندگی اقتصادی چون دیگران دارد اما در مراسم "گردوشكنان"(گویز شكنان) هدایای بسیاری از پیروان دریافت میكند.
تمام پیروان اهل حق، علاوه بر پدر نسبی، یك "پدر آیینی" نیز دارند كه او را ”پیر“ یا ”باوه“ (به معنای پدر بزرگ) میگویند. پیر باید اهل سادات باشد. "مرید" ، "پیر" خود را ارج مینهد و در هر برخورد، موظف به دست بوسی اوست.
هر كس كه مراسم "گردوشكنان" برای او برگزار میشود و در جرگهی اهل حق در میآید باید "پیر" برای خود برگزیند. به موجب سخن اهل حق، زنان از نظر "پیر گزینی" باید پیرو شوهران خود باشند و هر پیرو جدید اهل حق پس از آنكه پدر آیینی او انتخاب شد باید همسری از پیروان یك پیر دیگر برای خود برگزیند.
2- خلیفه:
اینها نوهی "پیر اسماعیل كولانی" هستند كه یكی از 72 پیر است. این نیز لقبی آیینی برای كسی است كه عضو آن خاندان بوده و به عنوان خلیفهی سید در مراسم "جم" برگزیده میشود. خلیفه وظایف مشخصی دارد: در یكی از متون آیینی چنین آمده است كه پوست دامی كه قربانی شده سهم "خلیفه" است. در مراسم "گردو شكنان"، خلیفه شانه به شانهی سید حركت میكند. یكی از اعضای خاندان خلیفه نیز به عنوان رهبر (دلیل) مریدان حاضر است. مهمترین و مقدسترین وظیفهی رهبر، شستن میت خاندان خود است.
3- چاووش:
این گروه نیز یك خاندان نجیبزاده و نوهی یكی از یاران سلطان ایساق به نام "كاك احمد كهنه پوش" هستند. در مراسم آیینی جم، یكی از اعضای این خانواده، به عنوان "خادم" انتخاب، از مشاركتكنندگان پذیرایی و قربانیهای احتمالی اعضا را آماده میكند. در نبود "چاووش"، "خلیفه" فعالیتهای او را انجام میدهد. این گونه بر میآید كه مراسم "جم" را میتوان بدون چاووش ادامه داد اگر چه باور اهل حق آن است كه در هر حال و در هر مكانی كه عدهای از پیروان اهل حق گردهم آیند باید سه ركن سید، خلیفه و چاووش حضور داشته باشند.
4- درویش:
دراویش همچنان كه از نامشان پیداست همواره در حركت بوده و به فقر ونداری ایام میگذارنند. دراویش نزد اهل حق بسیار عزیز و پیروان، آنها را از خاصان خدا میدانند. دراویش نیز برای مردم دعا مینویسند و به معالجهی بیماران میپردازند. هنگامی كه یك نفر درویش میشود، تكه پارچهی سوختهای به كمر او میبندند، رهبر نیز انگشت خود را بر آن گذارده اصطلاحاَ آن را مهر میكند. از این لحظه به بعد، آن فرد درویش خواهد بود. درویش ، مرشد خود را دارد كه نبشتهای به او پیشكش میكند و این نبشته باید همیشه نزد او بماند اما نباید آن را بخواند. هنگامی كه درویش وفات كند باید نبشته را به مرشد بازگردانند یا به درویش دیگری بدهند و یا آنكه همراه او به خاك بسپارند.
درویش حرمت فراوان برای مرشد قایل است و هنگامی كه نزد او میرود باید با آداب خاصی در برابر او بنشیند كه این آداب را "قاپی" یا "گلبانگ" گویند.
هنگامی كه درویش تقاضایی دارد چهل شب و چهل روز خلوت میكند. در این مدت، آتشی در كنار او باید روشن باشد. این حالت را "در چله نشستان" میگویند."ایوانف"،این حالت را از آثار دوران آتش پرستی میداند.
5- كلان خوان:
كلام خوان آواز میخواند و با از بر كردن متون مقدس، آن را برای دیگران میخواند. هر كسی میتواند كلام خوان شود.
نوشتهها و كتب مقدس
اهل حق ادبیات آیینی ثروتمندی از شعر و نثر به زبانهای گورانی، فارسی و آذری دارند. مشهورترین متن مقدس اهل حق، "سرانجام" است.زبان سرانجام فارسی است اگر چه میتوان اشعاری به زبان گورانی نیز در آن یافت. "سرانجام" در سال 1842 نگاشته شده و توسط مینورسكی گردآوری در سال1911 به زبان روسی چاپ و منتشر شده است اگر چه متون گردآوری شده كم و كاستیهایی دارند."مینورسكی" میگوید:"نام سرانجام شاید به معنای داستان روزگاران متفاوت و یكی پس از دیگری اهل حق باشد و محتوای آن ممكن است از دستنوشتهای به دست نوشتهی دیگر دچار تغییر شود". این موضوع نیز واقعیت دارد چون دستنوشتههای گوناگونی دربارهی هر "هفت " چرخهی اهل حق وجود دارند و هر چند محتوای كلی همهی آنها یكی است اما تفاوتهایی در جزییات وجود دارند. به عنوان مثال، "تذكرهی اعلا" كه توسط ”وا.ایونف“ از فارسی به انگلیسی برگردانده شده است همان محتوای "سرانجام" است در حالی كه ”سرانجام“ كاملتر و منظمتر از "تذكرهی اعلا" است. در كنار این مسأله، اهمیت بیشتری به "حقیقت" داده شده است.
جدای از ”سرانجام “ و "تذكرهی اعلا"؛ آثار دیگری در ادبیات اهل حق وجود دارند كه از میان آنها میتوان به "ساقی نامهی حقیقت" میرزا رشید، گزیدهی نامههای گلشیر سبزواری ، نامههای نور علی نیشابوری و چند قطعه شعر آذری اشاره كرد.
اما گنجینهی واقعی ادبیات اهل حق به زبان كردی و لهجهی گورانی، نگاشته شده است. از میان این آثار، دو اثر تاكنون منتشر نشدهاند كه یكی "دفتر رموز یارسان" سید قاسم الفضل شاه ابراهیمی و "سرودهای دینی یارسان" اثر ماشاء الله سوری است كه محمد امین ههورامانی منتشر و شرحی به زبان سورانی بر آن نگاشته است. همچنین میتوان به كتاب "یارسان" اشاره كرد كه از نگاه اهل حق، توسط خود سلطان ایساق به لهجه گورانی نگاشته شده است. دو قطعه شعر نیز توسط "ژوكوفسكی" ترجمه و منتشر شده است كه تفسیر دو سورهی قرآن – فاتحه الكتاب و اخلاص – از دیدگاه اهل حق است.
اما كتاب "شاهنامهی حقیقت" از نظر "دكترجمال نبز" ارزش فراوانی نزد "كاكهیی" ها دارد و تمام پیروان اهل حق بر این باورند كه این كتاب در سال 1900 میلادی توسط "حاج نعمت الله جیحون آبادی مكری" در قالب شعر و به زبان فارسی سروده شده است. در كنار اینها آثاری چون "صلوات نامهی" خانای قبادی، ”عقیده نامه“ ی مولوی و رباعیات بابا طاهر عریان را نیز بخشی از ادبیات اهل حق میدانند
اهل حق (كاكهیی)-بخش چهارم
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
مراسم آیینی
گردوشكنان (گویز شكاندن) یا سر سپردگی
تمامی پیروان اهل حق، از همان دوران كودكی باید این مراسم را به جا آورده باشند و گرنه اهل حق به شمار نخواهند آمد.
در مراسم "گردو شكنان" ، یك سید و یك "خلیفه" حاضر هستند و كودك نیز كه اكنون شش هفت ساله است همراه خانواده حضور مییابد. كودك دامن سید را گرفته گردویی پیشكش میكند. سید نیز گردو را گرفته آن را میشكند و به همهی حضار تعارف می کند تا از آن تناول كنند. در این هنگام، خلیفه ، دعا میخواند.
در این جا "گردو" نماد و سمبل "سر" كودك است كه آن را به سید میسپارد. گرفتن دامان به معنای التماس و خواهش است یعنی هنگامی كه كودك دامان سید را میگیرد به این معناست كه "سید" را به عنوان "پیر" خود انتخاب و بزرگی او را بر خود پذیرفته است. گرفتن گردو از سوی سید به معنای ”قبول“ خواهش كودك و "دعا"ی خلیفه، مشروعیت آیینی بخشیدن به ایجاب و قبول متقابل است. همزمان خلیفه "رهبر" و "دلیل" كودك نیز خواهد شد.
در این مراسم سید نقش "بنیامین" و خلیفه نقش "داود" را دارد چون سلطان ایساق(اسحاق) پس از شكستن گردو، دامان بنیامین را گرفت و گردو را به او پیشكش كرد و در همان حال، داود نیز دعا خواند. سلطان ایساق دربارهی اهمیت و ارزش این مراسم گفته است:"آن كه سر سپرده است به آتش جهنم نخواهد سوخت"
ذكر این نكته ضروری است كه مراسم "گردوشكنان" را تنها جنس مذكر به جا میآورد و زنان از این قاعده مستثنا هستند. بدین ترتیب ، به مجرد آنكه مرد آیین "سرسپاری " را به جاآورد، زنان منتسب نیز خود به خود در سلك پیروان اهل حق در میآیند. این مسأله باز نمون نظام "پدرسالاری" در آیین حقه نیز هست.
از نگاه "ایوانف" مراسم گردوشكنان نزد اهل حق و پذیرش عضو جدید "یوزشاهی" یا "بوزشكرانه" نامیده میشود و مراسم تجدید عضویت كه هنگام ازدواج به جا آورده میشود "جوزیاری" نام دارد.
این واژگان در حقیقت، در ترجمهی متن آیینی كه توسط ایوانف صورت گرفته است وجود دارند اما از نگاه اهل حق، این کلمات وجود ندارد و در ازدواج نیز تنها مراسم "جم" برگزار میشود.
به نظر ژوكوفسكی ، گردو شكنان ، حتماَ در مراسم جم انجام و قربانی نیز صورت میگیرد، اما آنچه باب است این که"گردو شكنان" پس از مراسم ”جم“ با حضور ”سید“ و ”خلیفه“ و اعضای خانوادههای كودك انجام میشود.
اما در توصیفات "واسیلی نیكیتین" به جزئیات دیگری از این مراسم اشاره می شود:"گردو به دو قسمت تقسیم میشود: یكی نزد سید میماند و آن دیگری همراه یك نبشته به كمر كودك بسته میشود".
این موضوع نیز هیچگاه توسط اهل حق تایید نشده است. شایان توجه است كه در مراسم "گردوشكنان" علاوه بر خوردن گردو، "نبات" هم به اعضا خورانده میشود و پول و هدیه و اشیای دیگر نیز به "سید" و "خلیفه" بخشیده میشود.
مراسم آیینی "جم" اجتماع پیروان اهل حق برای تحقق بخشیدن به یك هدف مشخصی است. هر چند مراسم، سیما و محتوای آیینی دارد اما بدین معنا نخواهد بود كه تنها برای انجام مراسم مذهبی برگزار شود، بلكه شامل هر مسألهی مهم اجتماعی ، سیاسی و اداری نیز خواهد شد.
"جم" در مكان ویژهای برگزار میشود كه آنها را "جمخانه" میگویند. "جمخانه" یك سالن بزرگ مفروش است كه تمثالی از امام علی (ع) نیز بر دیوار آن آویخته شده است. در مراسم جم، چند نفر ، از جمخانه حفاظت میكنند تا بیگانهوارد نشود. گاهی نیز مراسم در مكانی برگزار میشود كه درخواست كنند برای هر مقصودی تقاضا نموده است. به عنوان مثال در خانه.اما باور كلی نزد اهل حق آن است كه برگزاری مراسم "جم" در جمخانه قدسیت بیشتری دارد.
اهل حق برای رهبری و ادارهی "جم" یكی از سادات را انتخاب میكنند. این "سید" با نظر خود، دو نفر به عنوان همراه انتخاب میكند كه یكی از خانوادهی "خلیفه" و آن دیگری از خاندان "كاك احمد كهنه پوش" یعنی یكی از "چاووش" ها به عنوان "خادم است اما اگر از خاندان اخیر كسی حضور نداشته باشد"، سید خود مسوولیت را بر عهده گرفته و یا چند تن از پیروان به یاری "سید" میشتابند. این سه تن، جم را اداره میكند که اصطلاحا آنها را "سهری جهم" (سر جمع) میخوانند.
به این خاطر كه "جم" یك مراسم مقدس است باید همهی پیروان پیش از حضور آماده شوند یعنی غسل به جا آورند، لباس تمیز بپوشند و هر یك براساس توانایی خود، خوراكی آماده كنند. این خوراكی كه به نیت آوردن به مراسم جم آماده میشود "نذر" یا "نیاز" خوانده میشود. خوردن در "جم" یك شرط ضروری است چون در یكی از جملات سلطان ایساق آمده است:"اگر پنج نفر یا بیشتر در جایی گرد هم آیند و شكرانه (نیاز و قربانی) به جا آورند، من نیز در جمع آنها خواهم بود". ”همچنین گفته است:“اگر هزار نفر هم در "جم" حضور داشته باشند باید نذر و قربانی به همگان برسد".
در”جمخانه“ یا جایی كه مراسم "جم" در آن به جا آورده میشود "سهری جهم"(سر جمع) - سید و خلیفه و خادم- در راس مجلس مینشینند. هنگامی كه جمع كامل میشود گفتگوها آغاز میگردد.این حالت تا پهن كردن سفره ادامه دارد. به مجرد پهن شدن سفره، سكوت ، سالن را فر میگیرد و سید یا خادم امر می کند:"الله كنید"
در حالتی كه چند ”خادم“ حاضر باشند این فرمان خطاب به همهی آنهاست. سپس خادمان در برابر سید با حالت مشخص (پنجهی بزرگ دست روی پنجة بزرگ پا) نشسته و به حالت ذكر میگویند: "یا الله" حضار نیز یكصدا پاسخ میدهند: "ای الله و دینی یار". آنگاه سید دعای نیاز و قربانی میخواند: "نیاز حاصل ، به حق و اصل، به روان خیر ، این دعا مستجاب شود، این نذر مستجاب شود، دور از درد و بلا باد."
پس از آن سید به خلیفه فرمان میدهد كه خوراكیها را تقسیم كند. كار توزیع نذر و قربانی را خلیفه و خادم با هم انجام می دهند و از سید آغاز میكنند. سید سهم خود را گرفته و سهم خدا را بر دیگران تقسیم میكند. آنگاه خلیفه سهم خود را میگذارد و سپس توزیع از سمت راست مجلس آغاز میشود. خادم آخرین كسی است كه سهم خود را بر میدارد.
باید به این نكته هم اشاره كرد که پس از سهم خدا، سهم ”چراغ“ نیز برداشته میشود كه متعلق به صاحب مكانی است كه "جم" در آن برگزار شده است (هرگاه در جمخانه باشد این سهم به خادم جمخانه یا فراش میرسد).
پس از آنكه هر كس سهم خود را گرفت شروع به خوردن میكند و آنچه باقی ماند را به خانه نزد اعضا میآورد. برای هر كس هم که به هر دلیل نتواند در مراسم حضور یابد سهم "نذر" و "قربانی" فرستاده میشود.
پس از خوردن نذر یا قربانی "خلیفه" دعای جم میخواند:” با اشارت شاه، به شرط بنیامین ، به رهبری داوود، قلم زرین پیر موسی، خدمت پاك رزبار و برای شمشیر مردان و جم هفتوانه، اولم یار ، آخرم یار و حكم صاحب یار".
پس از دعای جم ، "جم رسی" برگزار میشود كه به معنای پایان یافتن مراسم است. هر یك از حضار باید دست خادم را ببوسد و خادم نیز متقابلاَ دست آنها را ببوسد.
اگر در جم "گوشت پخته" به حضار داده شود- گاو و بز یا خروس- آنها را "قربانی" گویند كه این نیز به شیوهی نذر میان حضار تقسیم میشود. قربانی نیز شرایط خاص خود را داراست: حیوان باید نر باشد، بیمار و ناتوان نباشد و از قبل نیز برای قربانی در نظر گرفته شده باشد (در مورد آن نیت شده باشد). همیشه خادم یا یكی از خاندان چاووش باید آن را قربانی كند. بدین ترتیب كه دام یا خروس را در جهت قاپ یعنی آرمگاه ”سلطان ایساق“ قرار داده سپس سر آن را در چالهای كوچك قرار میدهند. در این هنگام،چاووش میگوید:"اولم یار، آخرم یار". و حیوان را سر میبرد.سپس خون را در چاله ریخته و بر روی آن خاك میریزند تا آلودگی ایجاد نكند.
آنگاه چاووش پوست حیوان را كنده لاشهی آن را قطعه قطعه و با دقت تمام گوشت را از استخوانها جدا میكند به گونهای كه نباید استخوانها آسیبی ببینند. سپس استخوانها را مجدداَ چال میكنند چون بر این باورند كه حیوان مجدداَ زنده خواهد شد. سپس گوشت را پخته میان میهمانان توزیع میكند.
به باور اهل حق ، نخستین "قربانی" همان تصمیم به قربانی كردن حضرت اسماعیل (ع) توسط حضرت ابراهیم (ع) بوده است كه جبرییل مانع از انجام این كار شده و برهای به جای اسماعیل برای ابراهیم آورده است. دومین قربانی را نیز سلطان ایساق انجام داده و این هنگامی بوده كه سلطان و پیر میكاییل در ساحل "سیروان" نشسته بودند كه یك ماهی سر از آب بیرون كرد و بر روی گلیم آنها خزید. سلطان نیز ماهی را آماده كرد و پس از خوردن، استخوانهای آن را مجدداَ به رودخانه ریخت و ماهی دوباره زنده شده است.
سنت ”خوردن جمعی“ یا "ضیافت مقدس" از دیرباز نماد این موضوع بوده است كه هر آنكه بر سر سفره مینشینند حتی بیگانهی مهمان نیز خواهر و برادر دیگری است. "ضیافت مقدس" سنتی بازمانده از آیین "میترائیسم" است و در دوران متاخر نیز میتوان در آیین مسیحیت جست كه در آن شراب به جای آب نوشیده میشود.
نیاز و قربانی نزد اهل حق در محتوا، دو راه برای یك مقصود و همان صواب كردن است. این صواب اهداف خاصی چون توجه، نیاز ، ازدواج ، فرزند و.... را دنبال می كند.
پیرو اهل حق در زمان عسرت میگوید: "داوود چابكسوار سه شاهی در راهت باشد." بی گمان، نام بردن از این مقدار پول، از رموز و اسرار درون آیینی است چون صواب كردن مرز شناخته شدهای ندارد: "ثروتمند قربانی و مستمند نذر میكنند."
به هر روی ؛ هیچ اقدام عملی آیین اهل حق بدون رسم "جم" برگزار نخواهد شد.
نكتهی دیگری نیز كه نباید فراموش كرد آن است كه علاوه بر دام و خروس، گرده(کولیره)ی روغن مالیده نیز قربانی محسوب میشود اما در هر حال، هر پیرو اهل حق موظف است هر سال یك بز قربانی كند. موضوع دیگری كه باید اشاره كرد آن است كه تنها مردان در مراسم جم حاضر میشوند و زنان و كودكانی كه هنوز مراسم "سرسپاری " به جای نیاوردهاند اجازهی ورود به جمخانه ندارند. این مسأله هم به نخستین جم اهل حق باز میگردد:هنگامی كه سلطان نخستین جم را برگزار كرد، رزبار كه زن بود شركت نكرد و مصطفی را به نمایندگی از سوی خود روانه كرد.
اغلب اوقات پس از پایان مراسم، جمعی در جمخانه باقی مانده، كلام (شعر دینی) میخوانند و دف مینوازند و پس از آن دعای جم قرائت میكنند.
"جم" یگانه شیوهی پرستش جمعی نزد اهل حق و به همین خاطر بسیار مقدس است. سلطان ایساق در این باره میگوید:
" آنكه در جم حضور مییابد از تمام گناهان پاك میشود چون مسلمانان كه با رفتن به مكه، شامل غفران الهی میشوند:
اهل حق رسم دیگری به نام "اقرار" یا "شرط اقرار" دارند. "اقرار"، پیمانی است میان دو مرد و یك زن تا در روز قیامت شاهد یكدیگر شوند. این رسم، شباهت بسیاری به آیین ایزدی دارد.
همچنین در متون "ایوانف" آمده است كه "اعتراف" به گناهان در آیین اهل حق وجود دارد كه این نیز برداشتی از گفتههای سلطان است: " هر كس بیاید و به گناهان خود اعتراف كند دست رد بر سینهی او نخواهیم زد. "
اما این نكته هم وجود دارد كه پیروان در مراسم "جم"و در ضمن ذكر، برای آمرزش گناهان از خداوند طلب مغفرت میكنند اگر چه طلب آمرزش باید نذر و قربانی همراه باشد
اهل حق (كاكهیی)-بخش پنجم
پروفسور رشاد میران / ترجمه : بهزاد خوشحالی
اسرار شناخت یكدیگر نزد اهل حق
به دلیل آنكه آیین همواره در معرض تهدید همسایگان قرار داشته و غالباَ به صورت آیینی سری از سوی پیروان نگاه داشته شده است مشخصاَ اسرار و رموزی برای شناخت خودیها به یكدیگر تعریف نموده است.
نشانهی بسیار بارز پیرو اهل حق "سبیل" اوست. اهل حق همواره سبیلی بزرگ دارند و نه تنها هرگز آن را نمیتراشند بلكه حتی مرتب هم نمیكنند. اگر چه ”سبیل“ عامل شناسایی متقابل پیروان اهل حق است اما اینان توجیهی آیینی نیز برای گذاشتن سبیل به این سبك و سیاق دارند. در متن مقدس آنها آمده است كه خداوند فرمود:
"هر كه از ماست نباید سبیل بتراشد، نباید از خوردنی و نوشیدنی امساك ورزد و نباید قلیان بكشد". همچنین داستانی در این باره دارند كه گویا هنگامی كه علی (ع)، جنازهی پیامبر را میشست مشاهده كرد مقداری آب در ناف مبارك جمع شده است او نیز آب را مكید و سبیلش خیس شد. به همین خاطر و به دلیل مقدس بودن آب، از آن پس دیگر دست به سبیل نبرد.
علاوه بر این، اگر موی سبیل یكی از اهل حق به هر دلیل كنده شود، آن را دور نمی ریزد بلكه آن را در جایی نگاه میدارد. به هر حال، سبیل نزد اهل حق عامل متمایز كننده و نشانهی پیرو این آیین بودن است كه ضبغهای آیینی نیز به خود گرفته و سبب میشود پیروان این آیین با نگاهی گذرا یكدیگر را در داخل یك جمعیت ناهمگن شناسایی كرده به یكدیگر نزدیك شوند.
علاوه بر سبیل ، شیوههای دیگری نیز برای شناسایی وجود دارد مثلاَ اگر یك اهل حق به كس دیگری شك كند كه هم كیش اوست دست او را میان دستهای خود گرفته به شیوهای خاص در آغوش می کشد. طرف مقابل هم اگر كاكهیی باشد متوجه شده و با گفتن یك واژهی قراردادی، هویت خود را آشكار میكند. یك اصطلاح عام نیز برای شناسایی متقابل وجود دارد كه به جای واژهی قراردادی به كار میرود و آن، این جمله است: ”جهوزنه شكاندمه“.اگر قبول انجام گیرد دو شخص به یکدیگر نزدیک می شوند در غیر این صورت،او كاكهای نیست و در همین جا معارفه پایان مییابد.
اهل حق نماز نمیخوانند و "جم" یگانه فرم عبادت آنان است اما روزه دارند و در سال، سه روز روزه میگیرند. آنها نیز چون ایزدیها بر این باورند كه هنگام وحی، سه روز روزه بر پیامبر فرض شد. آنها هر سال در روزهای 13 و 14 و 15 ژانویه روزه میگیرند. این ایام "سه روزه " نام دارد و نیت روزه به این صورت است:” نیت دارم سه روزه به جام آورم به عشق یاران قوره تاس ، اولم یار آخرم یار.“
ریشهی این روزه گرفتن نیز داستانی دربارهی چند نفر آیینی است كه به خداوندی "قورمز" (چهارمین دون خداوند) شك كرده و میخواستند نزد او بروند. در راه به غاری رسیدند و با خود گفتند اگر او خدا باشد میداند ما اینجاییم و نزد ما خواهد آمد ”قورمز“ نیز به خاطر این شكاكیت ، سه روز و سه شب بر آنها عذاب توفان و باران فرستاد تا به هلاكت رسیدند.
سپس آنها را دوباره زنده كرد، آنها نیز توبه كردند و از اصحاب قورمز شدند. او نیز سه روز روزه بر آنها واجب كرد.
این مسأله نشان میدهد كه روزه نزد اهل حق پدیدهای نوین است كه پیش از این ممنوع بوده است اما در عصر "قورمز" چهارمین دون (تناسخ) خداوند، روزه گرفتن واجب شده است. "ایوانف" تخمین زده است كه "قورمز" در میانههای سدهی هفده میلادی میزیسته است بنابراین روزه گرفتن از همان دوران بر اهل حق واجب شده است.
اهل حق روز 13 ژانویه را برای داود روزه میگیرند و آن را "شب داوود" میگویند. در این روز از سحر تا غروب خورشید از خوردن و نوشیدن امساك میورزند. پیش از افطار در "جمحانه" گرد آمده و ذكر نیایش به جای میآورند. سپس در جمخانه افطار میكنند. روز 14 ژانویه نیز كه "روز بنیامین" نام دارد به همان شیوه برگزار میشود.
اما اهل حق 15 ژانویه را "شهویشا" مینامند. اهل حق برای این شب یعنی شب آخر "سه روزه" به خوبی آماده میشوند، هر خانه خروسی قربانی میكند، برنج و بلغور میپزد و گردهی روغن مالیده آماده میكند. هر كسی خوردنیها را به جمخانه میبرد، در جمخانه همهی آنها را در كنار یكدیگر گذاره و علی السویه همه را تقسیم میكنند. پس از مراسم "جم" مشاركت كنندگان در جمخانه نشسته تا آخر شب به ذكر و دف و دعا میگذرانند، برخی نیز تا با مداد روز بعد در جمخانه میمانند. این شب نزد اهل حق بسیار مقدس و در واقع "عید" است كه اهل حق آن را "جهژن سیشهوه" (عید سهشنبه) میگویند . بسیاری اوقات مراسم جم شب سوم در بلندای كوه "چادرگه" برگزار میشود چون سلطان نخستین بار در این مكان ، "جم" به جای آورده است.
اهل حق در كنار جشن آیین، نوروز را نیز با شكوه هر چه تمام تر پاس میدارند و به رقص و پاپكویی میپردازند.
عروسی
ازدواج در آیین اهل حق، لزوماَ باید با رضایت متقابل دختر و پسر انجام شود. شریعت اهل حق اجازه نمیدهد هیچ مانعی برای ازدواج دختر و پسری كه به یكدیگر علاقهمند هستند به وجود آید اگر چه به مانند تمامی جوامعی كه هنوز هم رگههایی از پدر سالاری در خود دارند نمیتوان اجرای تمام و كمال این مسأله را مشاهده نمود.
مراسم عروسی در آیین اهل حق بسیار ساده است. پس از خواستگاری دختر، خانوادهی عروس و داماد "جم" كرده و نیاز خود را پیشكش و بدین ترتیب صیغهی محرمیت را جاری میكنند اما در ادامه مراسم عقد حتماَ باید توسط یك آخوند مسلمان انجام شود كه این نیز شاید به دلیل هراس از هر گونه تهمت ناروا از سوی مسلمانان نسبت به اهل حق انجام میشود. بردن عروس به خانهی داماد و عروسی نیز چون مراسم كردها و توام با ضیافت و شادی و "ههلپهركی" است.
جای تعجب است كه نویسندهی كرد تبعهی گرجستان خانم "ل. ب. پاشایف"، بدون اشاره به زمان و مكان مراسم، عروسی اهل حق را اینگونه تعریف میكند:
"هر دو (عروس و داماد)" اهمیت بسیاری برای "عقد" قایل هستند. آخوند در خانهی عروسی با حضور چند شاهد، پیمان عقد را بسته و همهی املاك عروس شامل پول و هدایای داماد به او را در دفتری ثبت میكند. آخوند سه بار شرایط ایجاب و قبول را به جا میآورد. در این حالت، یك زن بر سر یك قطعه پارچهی توری كه توسط دو زن دیگر از گوشهها گرفته شده و باریكهی پارچه از هر دو طرف در دو جام آب انداخته شده است قند به هم میزند و شمعی نیز در برابر او افروخته است.
تمامی این كارها برای خوشبختی عروس و داماد در زندگی مشترك صورت می گیرد. تمام حضار نیز به هنگام خواندن خطبهی عقد، باید دست بر زانو بگذارند تا كسی نتواند مشكلی برای ذكوریت داماد فراهم آورد. (از نظر دعاو جادو و .... مترجم) . با پایان خطبه ، فریاد هلهله و شادی از میهمانان برخاسته و با ریختن پول و شیرنی و ههلپهركی، مراسم عروسی ادامه مییابد.
به نظر نگارنده، آنچه "پاشایف" در مورد لزوم حضور آخوند برای شرعیت بخشی آیینی به عروسی در میان اهل حق گفته است درست نمینماید چرا كه از نگاه اهل حق، تنها رضایت متقابل پسر و دختر و پیشكش نیاز در "جم" كفایت میكند و این تنها حیلهای شرعی برای وجههی قانونی بخشیدن به عروسی در برابر مسلمانان است. به همین خاطر میتوان گفت نزد آخوند رفتن برای عقد، سابقهی چندانی ندارد و به دورانی باز میگردد كه سند و قبالهی ازدواج در دفاتر اداری ابداع شد.
اهل حق، جمعیتی "ایندوگامی" هستند و تنها در میان خود همسر گزینی و ازدواج میكنند اگر چه مواردی بر خلاف این نیز مشاهده شده است. به عنوان مثال یك نفر كاكهیی از خاندان "سید".... سالها پیش – دختری از یك خانوادهی سنی را به عقد نكاح خود درآورد اما تاكنون مشاهده نشده است كه یك مرد كاكهیی، دختر خود را به همسری مردی مسلمان درآورد.
مرد اهل حق یك زن اختیار میكند و چند همسر گزینی به مانند آنچه در میان مسلمانان وجود داشته است نزد اهل حق وجود ندارد مگر آنكه بیمار بوده یا توانایی بچهدار شدن نداشته باشد.
جدایی (طاق)
جدایی زن و مرد در میان اهل حق به ندرت اتفاق میافتد اما اگر چنین مسألهی روی دهد لزوماَ باید با رضایت هر دو طرف (زن و مرد) باشد. هنگام عقد سهم زن برای "روز جدایی" به مانند آنچه نزد مسلمانان وجود دارد (موخره) تعیین نمیشود اما مرد به هنگام طلاق (در صورت درخواست زن) ، سهمی از زندگی به زن میدهد. به عكس، اگر مرد خواستار جدایی باشد، این زن است كه سهمی به او خواهد بخشید. پس از طلاق ، هیچكدام از زن و مرد ، تا زمانی كه سهم مادی یكی نزد دیگری است حق ازدواج ندارد.
تلقین و دفن مرده
در میان اهل حق ، این رسم وجود دارد كه هرگاه كسی بیمار شد دامی را سه بار دور او گردانده سپس سر او را در آب فرود كرده پس از چند لحظه در میآورند اگر حیوان سر خود را تكان دهد بیمار شفا مییابد در غیر این صورت، بیمار خواهد مرد. در هر دو حالت، حیوان را سر بریده و به عنوان قربانی توزیع میكنند.
هنگامی كه كسی چشم از جهان فرو میبندند، خلیفه (رهبر) میت را غسل میدهد. اگر میت، زن باشد، همسر خلیفه این كار را انجام میدهد. آتشی كه آب غسل میت را با آن گرم میكنند باید هفت شبانهروز روشن بماند. پس از غسل، میت را كفن كرده، دو انتهای آن را بسته به گورستان میبرند. سر میت در داخل گور باید روبه قبله(آرامگاه سلطان)باشد اطراف میت را با سنگ پوشانده و در نهایت تخته سنگی بزرگ بر روی آن گذارده سپس گور را با خاك میپوشانند. پس از خاكسپاری، خلیفه، میت را تلقین میدهد: ” ئهی دیره داران دیرهت كه ره نو، دوست دیرهداران دیرهت كه رهنو ...........سه وس كهره ئهی خاوی مردار، هوریزه جه خاو شاخوشین سوار"، متاسفانه نتوانستیم متن کامل تلقین را پیدا كنیم اما معنای چند جمله فوق این است:
"ای صاحب دون، دون خود را تازه كن، ای یار صاحب دون، دون خدا را تازه كن .... ای صاحب مردار ، به هوش بیا شاخوشین سوار آمد".
پرسهی اهل حق – زنانه و مردانه – هفت روز است. در شش روز "جم" برگزار و روز هفتم نیز در ”جمخانه“ قربانی میكنند . از نگاه حق، روح میت در روز هفتم وارد كالبد دیگری میشود. زنان نیز در روز هفتم بر سر مزار میت گرد میآیند. در هفت روز پرسه، نباید آتش منزل خاموش شود و همچنین خانه، آب و جارو نمیشود.
زیارتگاه
اهل حق، مكانهای مقدس بسیاری دارند كه همیشه به زیارت آنها میشتابند. این زیارتگاهها عبارتند از:آرامگاه سلطان ایساق در روستای شیخان ، شاخوشین در هاوار، بابا یادگار در زهاب، بابا طاهر همدانی در همدان (و نزد كاكهایی هادر عراق شهر مندلی)و......
بزرگترین زیارتگاه اهل حق، آرامگاه سلطان در روستای "شیخان" است كه قبلهی اهل حق به شمار میآید و زیارت آن "طواف" نام دارد. تمامی پیروان اهل حق برای زیارت به این مكان میآیند اما پیش از "طواف" ، جای پای سلطان را بر سر دو قطعه سنگ دو كوه "چادرگه" زیارت میكنند.
براساس متون یك داستان، گویا دشمنان در حال تعقیب سلطان ایساق بودهاند كه سلطان، صد تا یكی، از صخرهها پریده تا به نوک کوه رسیده است.مردم جای پاهای او را زیارت میكنند كه فاصلهی آنها سیمتر است . پس از زیارت و بوسیدن سنگ را "هووده" میكند یعنی بدان كرنش میبرند. سپس به سوی چشمهی "تشار" میروند كه نزد آنها ارزش "آب زمزم" را دارد. اهل حق از آب تشار مینوشند و دست وصورت خود را با آن تبرك میكنند. هنگامی كه بر سر مزار سلطان میرسند چندین متر پیش از آن پاهای خود را پتی كرده و با پای برهنه بر سر آرامگاه میروند. ابتدا درگاه و سپس مزار سلطان را میبوسند و از درگاه دیگر بیرون میروند آنگاه در حیات مرقد به خاطر مراسم طواف "جم" برگزار میشود.
گور سلطان بزرگ است و با پارچهای سبز پوشانده شده است. مرقد بسیار ساده است و یك گنبد بزرگ و ساده بر روی آن خودنمایی میكند.
جای شگفتی است كه روستای "شیخان" و آبادی "پردیور" در یك منطقهی كاملاَ مسلمان واقع است و حتی یك خانوادهی اهل حق نیز در آن ساكن نیست. حتی خادم مزار سلطان نیز یك مسلمان است كه با نام عمومی "صفوی صالح" شناخته میشود و نزد اهل حق از احترام بسیاری برخوردار است.
ویژهگیهای دیگر اهل حق
سیگار كشیدن نزد اهل حق كه "قلیان" نام دارد یک تابو است و سلطان ، خود آن را ممنوع كرده است اما امروزه این تابو شكسته شده و سیگار كشیدن به امری معمول تبدیل گشته است. در مورد گوشت خوك نیز اگر چه خوردن آن تابو محسوب میشود اما دیده شده است كه برخی پیروان اهل حق از گوشت خوك استفاده میكنند. از نگاه"ایوانف"، این تابوها بیشتر ناشی از روابط درون آیینی و نه ضابطهمندی دینی است.
هر چند مشروب خوراری نزد اهل حق تابو نشده است اما مكروه شمرده میشود و مردان آیینی اهل حق هرگز مشروب نمینوشند.
نظام آیینی اهل حق، یك نظان آیینی اجتماعی است كه علیرغم برخی تضادها در محتوا،سیمایی بومی به خود گرفته و با تأثیر بر روان پیروان خود، ایشان را در برابر آیین همسایگان به قناعت فكری فلسفی رسانده است. به همین خاطر، انسان اهل حق باید ایده آل باشد. در یكی از متون مقدس اهل حق آمده است:
- سه تن در آتش جهنم میسوزند: بهتام چی، زبان دراز، راهزن
- سه عمل باور انسان را به باد میدهد:عصبانیت، (بگستاخی)، ظرافت كردن
- سه چیز سرچشمهی باور هستند:آبرو، ادب، ترس از روز قیامت
بزرگترین بدكاری از نگاه اهل حق، اینها هستند: دروغ، فریب ، دزدی ، سوگند دروغ
آیین حقه، جدای از آنكه سیمایی آیینی- ملی به خود گرفته است به لحاظ فرهنگ مادی (پوشش، خانه، خوراک، ابزارهای كار و فعالیت.....)" و حتی به لحاظ فرهنگ انسانی(روش و خوی زندگی )، وجه تمایزی با كردها ندارد.
هر چند اهل حق ادیان دیگر را انكار نمیكنند و احترام بسیاری برای پیروان سایر ادیان قایل هستند اما به دلیل برخی مسایل تاریخی، اجتماعی و سیاسی با مسلمانان مشكل دارند.
مسلمانان اهل حق را كافر و بیدین میدانند و اهل حق نیز مسلمانان – شیعه و سنی – را "اهل غار" میگویند به ویژه از اهل سنت تنفر دارند چون اینان در اصل حقه بوده و تغییر آیین دادهاند. اهل تشیع اهل حق را افراطی " غلاه " میدانند و خدا انگاشتن علی (ع) را كفر میدانند.
اهل حق نه تنها علی (ع) را تقدیس میكنند بلكه احترام شایانی برای سایر امامان اهل بیت قایل هستند. به عنوان مثال در "سرانجام" از اهل حق به عنوان "آیین جعفری" یاد میشود. اگر چه در تذكرهی اعلا نیز حرمت خاصی به امامان نهاده شده است اما اهل حق، علاقهی چندانی هم به پیروان مذهب تشیع ندارند.
اما روابط اهل حق و مسلمانان تابع مقتضیات زمان و مكان است. برخی از پیروان اهل حق، حتی به مسجد هم میروند و با مسلمانان نماز میخوانند اما این به خاطر باورهای ایشان نیست بلكه تنها به خاطر هراسی است که از مسلمانان به دل دارند.
”محمد جمیل روژبهیانی“ میگوید:"هر چند اهل حق از مسلمانان نفرت دارند اما كردهای شیعه در مندلی به آنها اجازهی مشاركت در عزاداری ماه محرم را میدهند. این نویسنده حتی به روابط نزدیك اهل حق و سنی در مندلی هم اشاراتی دارد.
اگر این گفته درست باشد دگر باره میتوان بر پلورالیزم دینی در كردستان صحه گذارد.
در كنار اینها ملت باوری كردی نزد اهل حق از نیروی قابل توجه برخوردار بوده و پیروان اهل حق، همواره با افتخار از كرد بودن خود در كنار آیین مقدسشان یاد میكنند.ک
همچنان كه گفتیم اهل حق پا پیروان مسیحیت ، ایزدی علوی، نصیری، دروز و ..... روابطی عمیقتر از مسلمانان دارند. "و.ژوکوفسكی"در این باره میگوید:” اهل حق مسیحیان را بسیار دوست دارند. یكی از دوستان اهل حق من میگفت : ” دوست من! ما و شما (اهل حق و مسیحی) یكی هستیم.“
اهل حق، پیروان همهی ادیانی را كه به تناسخ معتقدند مانند ایزدی ، علوی ، نصیری و ... برادر خود میدانند.
به احتمال قوی ، پیوندهای نیرومندی میان نصیریها (علویان شام) و اهل حق وجود دارد چون در ”رمز باور“ آیین اهل حق به عنوان "باور به نصیر" نام برده شده است. از نگاه ژوكوفسكی ، اهل حق، قبلاَ خود را "نصیری" هم میگفتند . به باور اهل حق، سلطان خود ”طریقت علوی“ را در شام به رسمیت شناخته است. در مورد "طریقت بكداش" هم چنین نظری وجود دارد كه گویا یكی از دون (تناسخ) های سلطان،"حاجی بكداش" بوده است.
دوروز ی ها نیز نه تنها به لحاظ تناسخ، برادر آیینی اهل حق شمرده میشوندبلكه ریشهی درروزیهای لبنان "جان پولا" (جنبلاط) است كه اصالتاَ كرد بوده و از شرق به لبنان كوچ و در آنجا ذوب شدهاند.
بیگمان، ممكن است اهل حق، ابتدا به صورت اندیشهای افراطی از نظام مذهبی شیعه ظهور كرده باشد اما به دلیل حضور كردها و میهن پرستی خاص ایشان ، این آیین صورتی بومی- محلی با فرهنگ كردی به خود گرفت و سرانجام به صورت یك آیین كامل و مستقل درآمد.
آشكار است كه كرد نقش مهمی در نهضتهای شیعه داشته است. "جووله که بنیامین" اهل "تودیلا" در سدهی دوازدهم نقشی محوری در میان پیروان اسماعلیه در الموت داشته است.
”و. ایوانف“ با نشان دادن شباهتهای بسیار میان آیین اهل حق و اسماعیلیه ، اهل حق را ازاخلاف اندیشهی آیینی اسماعیلیه میداند. آیین اهل حق، نمونهی برجستهی بومی شدن ادیان است
ایزدیسم
پروفسور رشاد میران: ترجمه بهزاد خوشحالی
IZADISM
Dr.RASHAD MIRAN/T: BEHZAD KHOSHHALI
ایزدیها جمعیتی آیینی در مناطق كردنشین هستند كه به شیوهی یك گروه كوچك در كردستان زندگی میكنند. به خاطر آنكه تاكنون سرشماری كلی و جامعی از "ایزدیان" به عمل نیامده است نمیتوان جمعیت آنها را برآورد نمود اما براساس تخمینهای گوناگون و با در نظر گرفتن تراكم آنها در مناطق مختلف، حدود جمعیت آنها نزدیك به دو میلیون نفر برآورد میشود.
اكثریت ایزدیها در كردستان (عراق) در "سنجار" و "شیخان" و روستاهای اطراف زندگی میكنند. از روستاهای منطقهی سنجار میتوان به اینها اشاره كرد: به رده ملی،" "مانیاكرس"، "جداله"، "ترف" "كویس" ، "دادیكه"، "ساموكه"، "هبایه"، "مندكان"، "حاتمی" ، "تل قصب"، "كرسین"، "بكران"، "یوسفان"، "مهركان"، "دلكان" . روستاهای ایزدی نشین " شیخان" نیز اینها هستند: "باعزرا" (پایتخت)، "عین صوفنی" "به عشیقه".
همچنین مناطق میان "ارتوش" و رودخانه "گومل" و كوهستان "مقلوب" نیز ایزدی نشین هستند. در كردستان (تركیه) ایزدیها در مناطق اطراف "دیاربكر" ، "وان" ، "ارزروم" و در سوریه نیز در اطراف شهر "حلب" زندگی میكنند.
در ارمنستان نیز جمعیت كوچكی از ایزدیها در این مناطق سكونت دارند: "آپاران"، "آشتاك"، "آرتیك" ، "بیدین"، "باساگچار"، "دیلژان"، "كوتایك"، "اكتیمبریان"، "تالین"، ایچمادزین" و "شائومیان" و اقلیتی دیگر نیز در گرجستان و در اطراف "تفلیس" سكونت دارند.
به نظر مینورسكی، ایزدیها در ایران، تنها در یك روستا زندگی میكند كه "چپارلو" در حومهی "ماكو" است اما باور "گ. شپاژنیكوف" آن است كه شمار ایزدیهای ایران حداقل 7/47% کل جمعیت آنهاست.
در یكی از سرشماریها تخمینی، جمعیت ایزدیها اینگونه برآورد شده است: 64 هزار نفر در عراق، 60 هزار نفر در تركیه، 5 هزار نفر در ایران كه مجموعاَ 134 هزار نفر است. بیگمان این تخمین واقعی نیست و جمعیت ایزدیها به مراتب بیشتر است.
پیشه ی اصلی ایزدیها كشاورزی و دامداری است. آنها گندم، جو، نخود، عدس و زیتون پرورش میدهند و گاو و گوسفند و الاغ نگهداری میكنند.
زیاده روی نیست اگر بگوییم هیچ جمعیت آیینی به اندازهی "ایزدیسم"، توجه آیین پژوهان را به خود معطوف نداشته است. اگر چه تحقیقات میدانی بسیاری دربارهی آنها صورت پذیرفته اما تا به امروز نیز نمیتوان به یك دیدگاه آشكار و روشن درباره ی ایشان دست یافت. با این وجود، اكثر محققان و نویسندگان دربارهی دو نكته اشتراك نظر دارند:
نخست اینكه ایزدیها كرد هستند.
دوم: آیین ایزدیها النقاطی از ادیان باستانی ونو به عبارتی یك آیین "سینكریتیك" است.
اكنون به برخی دیدگاههای پژوهشگران در این باره میپردازیم:
"توفیق وهبی" در مجموعه گفتار خود درباره ی آیین ایزدی، این آیین را با "شیطان پرستی" یكی دانسته بر این باور است كه گسترش متعارف پرستش مظاهر طبیعی، بنیاد این آیین است. "وهبی"، "ملك طاووس" فرشتهی آیین ایزدی و "دیاوس پتیر" هند و ایرانی را از یك سرچشمه میداند.
در نوشتهای دیگر كه "وهبی" به زبان انگلیسی نگاشته است وی بر این باور صحه میگذارد كه ایزدی التقاطی از باورهای آیینی میترایی و صوفیسم است كه در نهایت به "شیطان پرستی" گراییده است.
"فیلد" پژوهشگر آمریكایی "ایزدیسم" را یك نظام آیینی نمیداند بلكه معتقد است این آیین، ملغمهای از باورهای بت پرستی، جودیسم، مسیحیت، اسلام و پس ماندهای ادیان شرق باستان است. بنیاد آیینی ایزدیسم از نگاه فیلد، خشنود نگاه داشتن نیروهای شر است كه در "ملك طاووس" نمود یافتهاند و این باور ، بازتاب عینی اندیشهی دو آلسیم ایرانی است.
"دكتر جمال نبز" دربارهی آیین ایزدی باور دیگری دارد: " آیین ایزدی محصول التقاط پرستش مظاهر طبیعی هندو ایرانی با آیین زرتشتی ، مانیسم ، جودیسم و اسلام است."
اكثر پژوهشگران آیین ایزدی ، كتاب "صدیق الدملوجی" را كه حاصل زندگی چهل سالهی او در كنار ایزدیهاست به عنوان یك مرجع به رسمیت میشناسند. از نگاه "دملوجی" ایزدیسم، سرچشمهای "مانوی" دارد كه در ادامه، رنگ و بوی اسلامی به خود گرفته و سرانجام به صورت امروزی درآمده است: "كیشش سلیمان سایغ " و "محمد امین ذكی" نظریهی "دملوجی" را تأیید میكند.
همچنین اتنوگرافیست روس، " ا.ایگزاروف" این باور "دملوجی" را میپذیرد اما "عبدالرزاق الحسنی" ایزدیها را زرتشتیانی میداند كه اسلام آوردهاند اما پس از مرگ "عدی بن مسافر"، یكی از جانشیان او فتوای بازگشت به آیین پیشین را صادر نموده است.
اما "سعید الدیوجی" باور دیگری دارد. از نگاه او، ایزدسیم نهضت "اموی" علیه خاندان پیامبر، "شیخ حسن" خلیفهی "شیخ عدی" و كتاب "الجلوه لارباب الخلوه" بوده كه علیه "عباسیان" به مبارزه برخاسته و نخستین انحراف از دین اسلام به شمار میآید.
"سعید الاحمد" بر این باور است كه ایزدیسم، ریشه در مقدسات بابلی و آشوری مانند پرستش "زوروان" الههی زمان دارد و همچنین پس ماندهای آیین زرتشتی و صوفیسم اسلامی را نیز میتوان در آن یافت.
"مار " ایزدیسم را آیین باستانی منطقهی كردستان میداند. از نگاه او این آیین ملی و كردی بر سایر ادیان و مذاهب تأثیر گذارده است و به هیچ عنوان التقاطی نیست.
"حسن حسنی شیخو" پژوهشگر كرد نیز دیدگاه "مار" را پسندیده و معتقد است بنیاد ایزدیسم ، پرستش "دئیوه" است كه اسلام نتوانست آن را از میان بردارد.
اما "ویلچفسكی" ایزدیسم را آیین مهاجران به كردستان میداند كه با صوفیسم تركیب شده تا به آیین مشترك "ماگی ماتریالسیتی" مهاجران و ایده آلیسم دراویش مسلمانان تبدیل شود هر چند همین نویسنده در جایی دیگر ایزدیسم را نوعی "مذهب سنی افراطی" معرفی میكند.
همچنان كه بعداَ نشان خواهیم داد آیین ایزدی، یك نظام آیینی كاملاَ مستقل است كه اگر چه از اسلام تأثیر پذیرفته اما نمیتوان آن را در قوارهی آیین اسلام گنجانید.
برخی نویسندگان عرب معتقدند آیین ایزدی طریقت دراویش اسلامی سدههای یازده و دوازده است كه به مبدأ "حلول" باور داشته و "شیطان" را بری از گناه میدانستند. از این دسته میتوان به "احمد تیمور" و "عباس العزائی" اشاره كرد.
اما دیدگاه آیین پروژه روسی" ا. ا سمیونوف" را باید عمیقاَ مورد توجه قرار داد. وی پس از آن که متن مقدس ایزدیها را از انگلیسی به فارسی ترجمه میكند، به تحلیل دیدگاههای مترجم انگلیسی " ج. جوزف پرداخته میگوید:
" در میان ایزدیان، باور به خدا آنگونه كه نزد مسلمانان و مسحیان وجود دارد نیست. یگانه چیزی كه ایزدیها را به مسلمانان، كلیمیها و مسحیان نزدیك میكند باور به خود خداست. ایزدیسم آشكارا نشان داده است كه خداوند تنها جهان را آفرید است و سپس اداره و رهبری جهان را به هفت خداوند دیگر سپرده است. "
به باور ما آیین ایزدی یك آیین التقاطی یا "سینكریتی" است چون اعتقادات گوناگون چون توتمسیم، تابوئیسم، یگانه پرستی، چند خدایی، اسلامیسم، جودیسم و مسحیت را همزمان در خود دارد.
این را نیز باید اضافه كرد كه تا كنون نیز تاریخ ایزدیها به روشنی تبیین نشده است، بنابراین تلاش برای یافتن تاریخ كونفسیونیم ایزدی- حداقل پیش از سدهی دوازدهم میلادی- با تمام موانع پژوهشی ، دارای ارزشهای منحصر به خود است.
كونفسیونیم "ایزدی"
در گذشته، در كنار نام "ایزدی" همزمان از واژهی "داسنی" نیز برای نامیدن "ایزدی"ها استفاده شده است. "یا قوت حموی" جغرافیدان سدهی دوازده هجری، "داسن"ها را اینگونه معرفی میكند: " نام كوه بزرگی در شمال موصل و در شرق دجله كه جمعیت قابل توجهی در آنجا زندگی میكنند و آنها را "داسنی" می گویند.
"شرفخان بتلیسی" مورخ كرد سدهی شانزدهم نیز با معرفی جغرافیای آنها به صورتی كه "حموی" نشان داده است، آنها را "تاسنی" میگوید. این بدان معناست كه پژوهشگران پیش از آنكه "ایزدی"ها را به عنوان یك جمعیت مستقل بشناسند، ایشان را براساس جغرافیای محل زندگی معرفی می كنند. "توفیق وهبی" واژهی "داسنی" را اوستایی و از ریشهی "دئیوهیسنا" به معنای پرستندگان دیو" میداند. "مسعود محمد" نیز ادعای توفیق وهبی را تأیید و اضافه میكند "بادینان" نیز به معنای "دینداران" و "پیروان اهل حق" است اما روشن نمیكند كه كوه "داسن" كه محل سكونت "دیوپرستان" است چگونه در منطقهی بادینان قررا گرفته است؟ به هر حال، هم "وهبی" و هم "مسعود محمد" صرفاَ ریشههای زبان شناختی را مورد توجه قرار دادهاند.
اكثر پژوهشگران كرد مانند مسعود محمد، جمال نبز ، شاكر فتاح ، احسان نوری پاشا، خلیلبندی، خذر سلیمان و ...این گروه آیینی را "ایزدی" و نه "یزیدی" میدانند. مسعود محمد دربارهی ریشهی واژهای ایزد میگوید: این واژه ریشه سانسكریتی و ایرانی دارد و واژگان "یزنه" اوستایی و "یجته" سانسكریتی از مصدر "یزنه" به معنای "پرستش" گرفته شدهاند. این واژه در زبان فارسی به "یز" و در كردی به "ایزد" تبدیل شده است (ایزد در زبان فارسی نیز به معنای پرورگار می آید.م) بدین ترتیب معنای واژهی "ایزدی" به معنای "پرستندگان " می آید.
"جمال نبز" نیز ریشهی واژهی "ایزدی" را به ایران باستان نسبت میدهد اما بر این باور است كه واژهی "ایزد" همان "یزت" یعنی نام ملایك زرتشتی و از امشاسپندان است. "یزت" در زبانهای كردی و فارسی به صورت "یزدان" در آمده است.
از نگاه "نبز" ، "ایزدی" به معنای "پیرو خدا" است.
"شاكر فتاح" ضمن تأیید نظر "جمال نبز" با آوردن مثال از خود ایزدیها كه جملهای با عنوان "من اصالتاَ اهل یزد هستم" از شاپور دوم ساسانی نقل میكنند" "ایزد" و "یزد" را نزدیك به هم میداند. وی همچنین به جملهای از كتاب مقدس ایزدیها یعنی "مسحفارش" اشاره میكند كه ریشه ی "ایزد" از "یزدیان" آمده است.
اما "عبدالرزاق الحسنی" و "سعید دیوهچی" دو آیین پژوه عرب ، واژهی "ایزدی" را از نام "یزیدبن معاویه" خلیفهی اموی مأخوذ میدانند. توفیق وهبی در این باره میگوید: " من به هیچ سندی در این باره دست نیافتم."
"صدیق دملوجی" در این باره میگوید: " خاندان ایزیدی در سدهی دوم و سوم هجری نیز وجود داشتهاند و هیچ ارتباطی با "یزیدبن معاویه " و "اموی" ها ندارند. این واژه نخستین بار در سال 1324 میلادی و در كتاب "فیالرد الرافضه و الیزیدیه" " ابوافراس عبدالله بن شبل" آمده است.
"سامی سعید احمد" نیز "ایزدی" را مأخوذ از واژهی "یزد"- استان و شهرستان مركزی ایران – میداند.
در واقع، این یك اشتباه آیتمیولوژیك است كه ریشهی واژهی "ایزدی" را به "یزید" منتسب میكند چون "ایزدی"ها خود را به همین نام مینامند بنابراین "ایزدی" ایندوكونفسونیم و "یزیدی" اگزوكونفسونیم است.
در این میان " ا.ا.سمیونف" نظر دیگری دارد: " احتمالاَ ارتباطی میان ایزدیان بین النهرین علیا و یزیدیهای "چپترال" "كانژوت" و "افغانستان" كه مروانی مذهب هستند و خود را "اموی" میدانند وجود دارد. .... مسلمانان ساكن این مناطق مروانیها را خارجی میدانند..... شاید تشابه واژهی این دو نیز تصادفی باشد. .ی همچنین به دیدگاه "مار" اشاره كرده مینویسد: "... ایزدیها شاید پیروان مروان دوم خلیفهی اموی باشند كه مادر او كرد بوده و پش از خلافت، فرمانروای بین النهرین علیا بوده است.
"ویلچفسكی" دربارهی ایزدیها می گوید: سادهترین كار این است كه به خود بقبولانیم ایزد نام یكی از الهگان منطقه و "ایزدی" به معنای "پیروان خدا" میآید.
اما ایزدیها خود دربارهی آیین ایزدی چه میگویند؟ " خدرسلیمان" و "خلیل بندی " دو پژوهشگر ایزدی واژهی " ایزدی" را مأخوذ از "ایزدی" یكی از نامهای خداوند میدانند كه در این متن چنین آمده است:
سلتان ئیزی ب نو پادشاهی (سلطان ایزی پادشاه است)
ههزاروئیك ناو له خو نایه (هزارو یك نام بر خود نهاده است)
ناویمهزن ههر خودایه (اسم اعظم همان خداست)
در یكی از متون دیگر چنین آمده است:
ههكهخودی كریئزدینه (خدا ایزدین است)
سهرناوی سلتان ئیزینه (نام بزرگ او سلطان ایزی است)
الحمدلله ئهم ب ئول و تهر یقیدا خورازینه (سپاسی خدای را كه ازمنش و روش خود خشنود است.)
در متون دیگری نیز میتوان واژهی "ایزی" به معنا كلی "پیرو خدا" را یافت و همچنانكه ویلحفسكی میگوید نام الههی باستانی منطقه یعنی "ایزی" همچنان در میان "ایزدی" ها باقی مانده است.
بدین ترتیب می توان به این قناعت دست یافت كه اصل واژه همان "ایزدی" است كه ایزدیان خود را به این نام میخوانند و هیچ سندی وجود ندارد كه این نظام آیینی را به "یزدیدبن معاویه" "منتسب و منسوب" كرد. واژهی ایزدی یك واژهی واجد وجوه "تاریخیت" باستان و آیین وبومی ساكنان "داسن" و اطراف آن است.
خلاصهای تاریخی از ایزدیسم
پیش از همه چیز باید به این نكته اشاره كرد كه منابع مستند درباره ی تاریخ ایزدیها به ویژه برای دوران كهن بسیار اندك است. همزمان منابعی نیز كه میتوان به آنها اشاره نمود دارای تفاوتهای بسیاری هستند كه میتوانند تبدیل به موانع بزرگی از بررسی تاریخی این آیین شوند.
بخش اعظم دانستهها درباره ایزدیها از سوی مسلمانان، مربوط به "شیخ عدی بن مسافر" (وفات 1160 میلادی) است كه درهی "لالش" زندگی كرده و طریقت خود را (عدوی) از آنجا گسترش بخشیده است. نخستین نویسندهی عرب كه دربارهی ایزدیها سخن به میان آورده "عبدالكریم سمعانی" (وفات 1167 میلادی) است. وی اگر چه معاصر "عدی بن مسافر" است، اما از بردن نام او پرهیز كرده در كتاب "الانساب" مینویسد: "در كوههای" حلوان عراق ، جمعیت بزرگی از ایزدیان را دیدم كه در روستاهای منطقه به حالت فقر و نداری زندگی میكنند و یزیدین معاویه را امام بر حق خود میدانند." شاید به همین خاطر بوده است كه صدیق دملوجی بر این باور است كه این جماعت، ایزدیهای مورد نظر ما نبودهاند.
از نگاه دملوجی، نخستین كسی كه از "ایزدیان" نام برده است- همچنانكه پیش از این گفتیم – ابوفراس عبدالله بن شبله است كه در كتابی كه به تاریخ 1324 نگاشته است از آنها به عنوان یك گروه آیین نام میبرد اما این تاریخ، بسیار دیرتر از دوران "عدی بن مسافر" و احیاناَ مبدأ آیینی ایزدی است.
در منابع اسلامی پیش از سدهی دوازدهم، نمیتوان چیز زیادی دربارهی ایزدیها یافت. تاریخ نگار سدهی دهم "البطری" به رویدادی اشاره میكند كه در منطقهی "ایزدی" ها اتفاق افتاده و آن نهضت "میر جعفر بن معر حبشی كرد" در كوه "داسن" است اما هیچ اشارهی به آیین و اعتقاد میر جعفر و پیروان او نمیكند.
از نگاه ما، نام نبردن از ایزدی (داسنی) در منابع اسلامی پش از سدهی دوازدهم، هرگز بدین معنا نیست كه آنها در آن دوران وجود نداشتهاند بلكه میتوان گفت در آن زمان گروههای بتپرست و نامسلمان و كسانی كه بعدها ایزدی خوانده شدند هنوز به مثابه یك گروه متحد و یكپارچه تكامل نیافته بودند بنابراین تنها نهضت میر جعفر در تاریخ اشاره شده است و بس. اما با استناد به برخی اسناد میتوان نمایهای از وضعیت ایزدیهای پیش از سدهی دوازدهم نیز ترسیم كرد. كیشش گریگوری ماكستروس (وفات 1058 میلادی) در پاسخ نامه ی یكی از كشیشان روم مینویسد "گروههایی هستند كه خورشید می پرستند به زرتشت پارسی اعتقاد دارند و "شمسیه" نامیده میشوند. آنها در بین النهرین زندگی میكنند و از ترس مسلمانان، خود را مسیحی میخوانند. " احتمال میرود مقصود از "شمسیه" "خورشید پرست" ایزدیها باشد چون ایزدیها خورشید را تقدیس میكنند كه اگر اینگونه باشد نامهی كشیش "ماكستروس" نخستین منبع تاریخی ایزدیها بیش از سدهی دوازدهم است.
همچنین یك منبع مسیحی نیز دربارهی ایزدیان وجود دارد كه مربوط به دوران متأخر است. این منبع نامهی " اِمیشوع ربن" است كه در حدود 1452 به زبان سریانی (كلدانی) نگاشته شده است. در این نامه آمده است: " سفر پسر احمد كردی" (پدر عدی بن مسافر) از عشایر "تیرهینی" است كه تابستانها به كوههای "زوزان" سفر میكند و زمستان نیز به دشتهای موصول بازمیگردد.
ملت ایزدی كه اهل كوههای زوزان بودند با پدر عادی رفت و آمد میكنند و چون خدمتكار این خاندان خدمت میكنند. آنها برای "عدی" هدیه میآورند و پدر عدی نیز با رویی گشاده از آنها پذیرایی میكند. آنها تمایل بسیاری به خوردن مشروبات الكلی دارند و حدود 650 خانوارند. "عدی" اسماَ مسلمان بوده و در واقع پیرو مذهب "تیرهی" است.
از نامه چنین بر میآید كه "عدی بن مسافر" كرد و اهل این منطقه بوده است، بنابراین نباید همان "عدی " باشد كه اهل شامات بوده و بنیانگذار طریقت "عدویه" است.
دربارهی "تیرهینی" ها نیز باید گفت دراین باره، اطلاعات تاریخی دقیق وجود ندارد به جز آنكه "ابن اثیر" می گوید:
تیراهیان، تهدید بزرگی برای امت اسلامی هستند. آنها كافرند و هیچ دین و مذهبی ندارند و زنان ایشان، چند شوهر اختیار میكنند.
"دكتر سامی سعید" دربارهی "تیراهیان" میگوید: "شمسیه و تیراهی، جماعتی هستند كه بعدها به نام ایزدی شناخته شدند همچنین در میان ایزدیهای امروز، گروهی به نام "شمسی" نیز وجود دارند.
این گروهها بعدها در اثر تكامل قومی یا تأثیرپذیری از ایزدیان، نام "عمومی" ایزدی یا ایزی به خود گرفته و به ساخت آیینی امروزین دست یافتند، هر چند در منابع اسلامی، تاریخ ایزدی از سدهی دوازدهم با ورود شیخ عدی بن مسافر به منطقهی ایزدیها و سكونت او در درهی "لالش" آغاز میشود.
به موجب این منابع، "شیخ عدی" صوفی نام آوری بوده كه جهان اسلام را دیده و با بزرگان اسلامی چون عبدالقادر گیلانی، مهروردی ، حلوانی و.... حشر و نشر داشته و سرانجام از "لالش" سكونت گزیده و با آباد كردن یك ویرانهی مسحیان آن را خانقاه خود كرده است. شیخ عادی گویا بنیانگذار طریقت عدویه بوده و پیروان بسیاری در اطراف خود گردآورده است.
اغلب نویسندگان عرب بر این نكته پافشاری میكنند كه شیخ عادی نسباَ اموی و نوه ی مروان حكم بوده و "عدی" از روستای "بیت فار" بعلبك به این مكان (لالش) آمده است.
باید به این نكته هم توجه كرد كه نام شیخ عدی در منابع گوناگون به شیوههای مختلف چون "عدی بن مسافر الاموی" "عدی بن مسافر كردی" ، "عدی بن مسافر الهكاری" و "عادی بنمسفرالكردی" آمده است.
دكتر سامی سعید درباره باور و اندیشه شیخ عدی مینویسد: " اهل سنت و جماعت، دشمن شیعه و معتزله، مخالف بدعت گذاری و هودار امویان بود و به هیچ عنوان اجازه نمیدادند كسی نسبت به یزدبن معاویه بدگویی كند.
وی همچنین میگوید: " شیخ عادی به مانند حلاج به حلول باور داشت و چند بیت شعر نیز در این باره سروده است. نویسندگان دیگر این باور را تأیید نمیكنند.
همچنانكه از منابع بر میآید، شیخ عدی هواخواهان بسیاری داشته است اما نكته مهم این است كه در میان این هواداران، هیچگاه به پیروان نامسلمان وجود نداشته است. به استناد پژوهشهای آیینی، پیروان شیخ عدی پس از مرگ او، راه افراط پیمودند و با رساندن مقام شیخ به خدایی، به پرستش او روی آوردند.
آشكار است كه بزرگ آیین شیخ عدی به هیچكس اجازه نخواهد داد او را به مرتبهی خدایی برساند
ایزدیسم (2)
پروفسور رشاد میران: ترجمه بهزاد خوشحالی
گمان غالب آن است كه بزرگی شیخ عدی به جایی رسیده باشد كه بومیان نامسلمان منطقه نیز چون یك رهبر حرمت او را پاس داشته باشند و او نیز تلاش بسیاری برای مسلمان كردن آنها به عمل آورده باشد اما علیرغم تلاش بسیار و تأثیرات این آیین بر آنها، وی سرانجام موفق به این كار یعنی مسلمان كردن بومیان نشده و این آیین به شیوهی التقاطی درآمده است.
شاید آنچه در گسترش اندیشهی ایزدی در ادامه موثر بوده است اتحاد قومی بزرگ میان اعضای این گروه بوده كه با رهبری شیخ "عدی" به انجام رسیده و به تأسیس یك نهاده سیاسی اجتماعی نیرومند كه حتی میتوان آن را یك دولت اولیه نیز نامید انجامیده است.
بیگمان، اتحاد قومی نیازمند بنیادهای فكری و ایدئولوژی است تا نخست روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را در داخل انسجام بخشد و سپس به صیانت از خود در برابر تأثیر و نفوذ مناسبات خارجی بپردازد. در این میان آیین ایزدی ابتدا موفق به انسجام بخشی به روابط داخلی شده و در ادامه توانسته است با گرته برداری آیینی از ادیان اسلام، مسحیت و یهودی، چارچوبهای نظام مند برای خود خلق كند. تأثیر شیخ عدی بر این مقاله چنان نیرومند بوده كه یك نویسندهی عرب را وا داشته است در مورد او بگوید: " شیخ عدی در تلاش بوده است تا به مقام"الاموی المنتظر" ارتقا یافته و یك دولت اموی تأسیس كند.
پس از وفات شیخ عدی در سال 1160 میلادی، بردارزادهی او "ابوبركات" فرزند "سخر" فرزند "مسافر " خلیفهی او شد. وی نیز چون سلف خود، بسیار مومن بوده و پس از وفات در "لالش" به خاك سپرده شده است. پس از ابوبركات، پسر او "ابوالمفاخر شیخ عدی" جانشین پدر میشود. او نیز در سال 1217 وفات مییابد و مرقد او در لالش است.
شمش الدین ابو محمد حسین (تولد 1194) معروف به شیخ حسن پس از پدر به خلافت رسید. شیخ حسن ملقب به "تاج العارفین" است و ایزدی او را "حسن بصری" میدانند. شیخ حسن انسانی بسیار توانا بود و در شعر و نگارش دستی داشت. مهمترین كتاب او به نام "الجلوه لاهل الخلوه"، به زودی از میان رفته است اما گمان میرود محتوای این كتاب، پندها و نصایح شیخ حسن بوده است.
گویا شیخ حسن نفوذ و تأثیر بسیاری در منطقه داشته است. گفته میشود "اتابك موصل" (بدرالدین لؤلؤ) در تلاش بوده است مذهب شیعه را در منطقه تبلیغ و ساكنان را به این مذهب درآورد اما با مقاومت شیخ حسن روبرو شده است. سرانجام در سال 1246 اتابك، شیخ حسن را بازداشت و پس از كشتن او، به لالش هجوم برده و با كشتن بسیاری از ساكنان منطقه و پیروان شیخ حسن، مرقد شیخ عدی را ویران و استخوانهای او را سوزانده است.
بدین ترتیب، روشن میشود كه راهبر اصلی نهضت آیینی و سیاسی ایزدی شیخ حسن است كه میتوان او را بنیانگذار ایدئولوژی ایزدیسم نام نهاد. همچنین كتاب او یعنی "الجلوه لاهل الخلوه" مبین دیدگاههای نظری او و در واقع "نظریهی ایزدیسم" بوده و بعید نیست كه نابودی این كتاب بیارتباط با این مسأله نباشد.
"این تیمیه" در سدهی سیزدهم هجری در "مجموعه الرسایل الكبری" دربارهی ایزدیها میگوید: روزگار شیخ حسن، این جماعت (ایزدیها) راه افراط پیمودند و با اقدامات نابجا و زیاده روی، منزلت خدایی برای "شیخ عدی" قایل شدند كه این برخلاف اندیشهی شیخ "عدی" و اسلام اندیشی او بود.
در كنار شیخ حسن، برادر او شیخ فخرالدین نیز اثر و نفوذ بسیار داشت. شیخ فخرالدین در ایام خلوت شیخ حسن، وظیفهی راهبری ایزدیان را بر عهده میگرفت و بر همه چیز نظارت میكرد. به همین خاطر ایزدیان حرمت ویژهای برای او قایل بوده او را خداوتد هفتم میدانند. در "مسحفارش" نیز آمده است كه "فخرالدین"، خود "نوراییل" است كه روز "شنبه" خلق شده است و والا مرتبهترین شخص آیینی ایزدی یعنی "باباشیخ" نوادهی فخرالدین است.
در همان دوران شخصیت آیینی دیگری به نام "شیخ مند" نیز كه پیروان بسیار داشته در "حلب" سوریه زندگی میكرده است.
پس از شیخ حسن "پسر او" شیخ شرف الدین" به خلافت رسید. او در "موصل" سكونت گزید و تلاش كرد به هر شیوهی ممكن از اتابك پرهیز كند اما در سال 1256 توسط مغولها كشته شد.
نكتهی قابل تعمق اینكه از خاندان شیخ عدی كسانی وجود داشتند كه از "ایزدیان" دوری گزیده بودند. به عنوان مثال پسر دوم شیخ عدی یعنی "تقی الدین عمر" با دوری گزینی از پدر، طریق علم و ادب پیش گرفت. ایزدیان نیز نامی از او به میان نمیآورند. در همان خاندان، فرمانروایانی نیز بودند كه در عین حكومت بر شام رابطهی آیینی چندان با شیخ و ایزدیان نداشتند.
امام بزرگ شهر "دمشق" یعنی شیخ تقی الدین احمد الحرانی (وفات 1327) در نامه ای به ایزدیان از ایشان خواسته است از خدا ترسیده به راه راست بازگردند و از پرستش مشایخ دست بدارند. این نامه نشان میدهد كه در آن روزگاران به دلیل سیر نزولی قدرت اسلامی ، تأسیس میرنشینهای گوناگون. ظهور آیینهای مذهبی نو پدید و اعتقاد روز افزون به تناسخ ، آیین ایزدی به تدریج گسترش یافت و چون یك نظام مذهبی مستقل اسمیت پیدا كرد.
سدهی شانزدهم، به دورهای نوین در تاریخ سیاسی ایزدیها تبدیل شد. در این دوره دولت عثمانلی در آغاز تأسیس خود ارزش بسیاری برای ایزدیان قایل و به آنها تكیه كرد. در سال 1543 منطقهای اربیل به میر ایزدی "حسین بگ داسنی" سپرده شد و بعداَ "سلطان سلیمان" منطقهی سوران را ضمیمهی اربیل كرد. "میر داسنی" در این دوران، فرمانروای تمام منطقه بود.
از دیگر سو "عزت الدین یوسف كردی" (وفات 1543) كه از خاندان "شیخ مند" بود، ابتدا امارت "قیصر" و سپس فرمانروایی حلب را بر عهده گرفت. در همین سده (شانزدهم) ایزدیان امیرنشینی بزرگ یه نام "قلب" و "باتمان" تأسیس كردند كه مناطق بوتان، دیاربكر ، جزیره، زاخو و موصول را در بر میگرفت همچنین "میرزا پاشا داسنی" كه یك ایزدی اهل "بعشیقه" بود در سالهای (165-650) فرمانروای موصل شد.
اقتدار روبه تزاید ایزدی در منطقه سبب شد مسلمانان نه تنها به زندگی مشترك با آنها قناعت كند بلكه رابطهی آنها به قدری گسترش یافت كه منجر به تشكیل گروه های آیینی بنیابینی (مسلمانان- ایزدی) شد. "ویلچفسكی" در این باره میگوید: "افزایش روز افزون قدرت ایزدیها و فشارهای سیاسی و اقتصادی سبب شد" ایزدیها" رو به انعطاف گذارده و اجازه دهند گروههای آیینی دیگر نیز وارد شوند، گروه آیینی "ایزدی- مسلمانان" تشكیل شد و عشایری "بوهتی "، "بوهتی"، "محمودی" و "دومبلی" به این سلك در آمدند. همچنین عشایر "ناجینان" (در شمال سیرت)، "دوركان" و "داسیكان" و "علیان" (در منطقهی تور عابدین) و بخش از عشایر "مامهرش" (در جنوب كردستان)، "ایزدی – مسلمانان " شدند.
به همین خاطر كردهای "بوتان"- ایزدی و مسلمان – سوگند مشترك دارند: سوگند به مسحفارش كه در ویرانههای "جزیر" گم شد.
با وجود قرابتهای آیینی، این دوران چندان نپایید و معادلات سیاسی و تنگ نظری مذهبی، ایزدیها را سرانجام از مركز به حاشیه راند. در سالهای 1638 و 1655 ملك احمد پاشا والی كردستان شمالی، چند مرتبه ایزدیان را سركوب كرد. بعدها در سال 1800 ابراهیم پاشا بابان نیز آسیب جدی به ایزدیان وارد ساخت هر چند یورش میر سورانه" در سال 1832 علیه ایزدیان خونینترین تهاجم علیه ایشان به شمار میآید.
با وجود سركوب و كشتار ایزدیان، این گروه از میان نرفت و سیمای اتنو – آیینی ایشان در منطقه همچنان محفوظ ماند.
كتاب مقدس ایزدیان
ایزدیان دو كتاب مقدس دارند: "جلوه" و "مسحفارش". تمامی آیین پژوهان در مورد وجود این دو كتاب به عنوان كتاب مقدس ایزدیان اتفاق نظر دارند. در این میان، تنها " گ.ا.شپاژنیكوف" بر این باور است كه ایزدیان علاوه بر این دو كتاب ، كتاب دیگری به نام "مسحفاآفرین" دارند كه البته هیچ سندی برای این ادعا ارایه نمیكند.
محتوای "جلوه" شامل اندرزهای خداوند برای ایزدیان، حلال و حرام ، جزا و پاداش و تواناییها و صفات خداوند است.
همچنین به جایگاه ایزدیان در میان انسانها اشاره و چگونگی رفتار با پیروان سایر ادیان را نشان میدهد.
هر چند آرای متفاوتی درباره نویسنده و تاریخ نگارش آن وجود دارد اما غالب پژوهشگران، نویسندهی آن را "شیخ عدی" میدانند. در مسحفارش نیز به چگونگی افزایش جهان و انسان و نسبت ایزدیان اشاره شده است. این كتاب نیز منسوب به "شیخ حسن" است. "امین زكی بك" بدون اشاره به اسناد، سال نگارش "مسحفارش"را 1342 میداند.
با توجه به مطالب موجود در "مسحفارش"، میتوان سدهی نوزدهم را تاریخ نگارش این كتاب دانست. به عنوان نمونه، در بخش هفتم این كتاب آمده است كه هر سال ، "سنجاق" یعنی پیكرهی "ملك طاووس" را به سرزمین "مسقوف" میفرستند. مسقوف نیز همان "مسكو" پایتخت روسیه است. ایزدیها نیز تنها در قفقاز زندگی و بشتر در ارمنستان سكونت دارند. قفقاز نیز تنها در سدهی نوزدهم ضمیمهی روسیه و ارمنستان نیز به عنوان ولایت "گوبیرنیا" ی ارمنستان شناخته شد. بنابراین، بسیار بعید مینماید كه ایزدی پیش از سدهی نوزدهم، نام روسیه را شنیده باشند همچنین شهر مسكو نیز تا دوران متأخر از نام و آوازهای آن چنان برخوردار نبوده است، اما از سدی نوزدهم به این سو، با قرار گرفتن جمعیت قابل توجهی از ایزدیان تحت حاكمیت روسیه ، آنها ناچار شدهاند "سنجاق" را به مسكو بفرستند. این گمان نیز وجود دارد كه به دلیل برخی ملاحظات ، نام سرزمین "مسقوف" بعدها به "مسحفارش" اضافه شده باشد.
"جلوه" و "مسحفارش" به زبان كردی و الفبای ویژه نگاشته شده و به بسیاری از زبانها برگردانده شدهاند. نخستین تر جمه از كتاب مقدس ایزدیان در سال 1895 توسط " ایی.جی.بروان" به زبان انگلیسی انجام شده است. در سال 1900 "س.جیامین" این كتاب را به زبان ایتالیایی و "انستاسیا ماری كرملی" در 1911 هر دو كتاب را به زبان فرانسوی ترجمه و در مجلهی "انتروپوس" منتشر نموده است. پژوهشگر اتریشی" م.ب . بیتنز "نیز در سال 1913 این متون را به زبان آلمانی ترجمه نموده و "ا.ا. سمیونوف" در سال 1927 ترجمهی روسی آن را منتشر نموده است. كتاب ایزدیان در چند مرحله به زبان عربی نیز برگردانده شده است.
همچنان كه بیشتر گفتیم هنوز هم بحثهای فراوانی در مورد نویسنده و زمان نگارش كتابهای مقدس ایزدیان وجود دارد. برخی نویسندگان این دو كتاب را یك صوفی مسلمانان و برخی دیگر كیشش مسیحی میدانند و برخی نیز بر این باورند كه نویسندگان دو كتاب، دو شخص مجزا بودهاند.
"قناتی كوردو" دربارهی نویسنده، زبان و الفبای نگارش این كتاب ها پرستشهای چند مطرح نموده است:
1- اگر نویسندگان كتب مقدس ایزدی كرد نبودهاند چرا كتاب را به زبان عربی سریانی یا عبری ننوشته و از الفبایی ویژه استفاده كردهاند؟
2- اگر نویسندهگان نسطوری با مسلمانان بودهاند چرا كتاب ها را به كردی نوشتهاند؟
3- اگر نویسندگان كرد نبوده اند قاعدتاَ نمیبایست سبك نگارش آنها به زبان كردی مناسب بوده باشد در حالی كه شیوهی نگارش، نشان از تسلط كامل نویسنده یا نویسندگان دارد.
"قناتی كوردو" سرانجام به این باور میرسد كه نویسندهی "جلوه" و "مسحفارش" كرد بوده و این كتابها به لهجهی سورانی و نه كرمانجی – كه ایزدیان بدان تكلم میكنند- نگاشته شده است. وی همچنین نویسندهی هر دو كتاب را "عدی بن مسافر" میداند.
دربارهی ملیت "شیخ عادی" نیز اگر چه مسحیان، او را كرد و مسلمانان؛ عرب میدانند اما چون در "مسحفارش" به ملیت "لبنانی" و شهر "بعلبك" به عنوان زادگاه وی اشاره شداست ما نیز همین باور را می پذیریم.
اكنون با توجه به متون كتاب مقدس ایزدیان كه به زبانهای كردی، روسی و انگلیسی آمده و به عنوان منبع مورد استفاده قرار گرفته است به بررسی محتوای این كتب میپردازیم.
ملك طاووس
مهمترین نقش در آیین و كتب مقدس ایزدیان، مربوط و متعلق به خداوند بزرگ آنها "ملك طاووس" است كه در نخستین روز آفرینش دنیا، یعنی "یكشنبه" آفریده شده است. اگر چه زندگی و نقش "ملك طاووس" بسیار شبیه "شیطان" در اسلام و به عبارتی "عزرایل" است اما "ملك طاووس" در ایزدیزم سرچشمهی بدیها نیست چون سخنی از نیروهای اهریمنی به میان نمیآید. به باور ایزدی، همهی بدیها از نهاد خود انسان بر میخیزد. در آیاتی از متون مقدس ایزدیان نیز به این موضوع اشاره شده است:
نه فسی چهندی تو دكهی گومانی/ تو خالی نابی ژغهدری دوخانی/ ته خهیاله خودانی خو خلاس كهی ژئیمان
همچنانكه در "جلوه" و "مسحفارش" نیز آمده است ملك طاووس ، یگانه ملایكه بوده كه از فرمان خداوند برای سجده بردن بر آدم سرپیچی نموده است. این روایت اگر چه تا حد زیادی به روایتهای اسلامی شباهت دارد اما در یك نكته از اسلام متمایز میشود و آن هنگامی است كه "ملك طاووس" از اقدام خود دفاع و میگوید: " من جز خدا به كس دیگری سجده نخواهم برد" به همین خاطر، خداوند سخن او را نیك پذیرفته و به پاداش این جمله، او را فرمانروای تمامی فرشتگان كرده است.
براساس متون "مسحفارش"، ملك طاووس به فرمان خداوند خورشید را آفرید و خود، خداوند خورشید شد. همچنین ملك طاووس به فرمان خداوند انسان را فریفت تا گندم بخورد و موجبات اخراج او از بهشت فراهم آید. اما در متن مسحفارش تصحیح شده توسط شاكر فتاح ، ملك طاووس ، این اقدام را بدون آگاهی خداوند انجام میدهد اما مشمول عفو واقع میشود. اما براساس متون "جلوه" ملك طاووس، خود، پرودگار است ، از ازل وجود داشته است و خود كتاب "جلوه" را برای هدایت و راهنمایی انسانها نازل نموده است.
ملك طاووس در "مسحفارش" یكی از هفت ملایك خداوند است اما در جلوه، خود خداست. با وجود تقدس هر دو كتاب و مرجعیت آنها به عنوان كتابهای مقدس ایزدیان، تناقضاتی چند میان جملات و متون هر دو كتاب وجود دارد. نام "ملك طاووس" از نام پرندهی "طاووس" گرفته شده و این نیز قابل تعمق است چون طاووس از تمامی پرندگان زیباتر و ارزشمندتر است.
اما نكتهی جالب كه میتوان بدان اشاره كرد آن است كه پیكرهای كه "ایزدی" از طاووس میتراشند اگر چه مانند پرندگان است اما هیچ شباهتی به "طاووس" ندارد چون این پرنده در كردستان وجود نداشتند و پیروان آن زمان، هرگز یك طاووس واقعی را به چشم ندیدهاند.
آرای گوناگون دربارهی نقش محتوای طاووس در آیین ایزدی وجود دارد. " آ.جوزف" به زبان روسی، پیدایش پیكرهی طاووس را نماد پیوند آیینی ایزدی با اسلام و سمبل زیبایی میداند. از نگاه او واژهی طاووس به وفور در نوشتههای صوفیسم ایرانی آمده است: طاووس فردوس، طاووس سودره، طاووس خلوده. همچنین چند صوفی ایرانی نیز لقب طاووس دارند : "ابوسعید منهانهای، ابوالفضل سوراجی و سراج كه لقب همهی این بزرگان تصوف "طاووس الفقرا" است.
"امین زكی" نام "طاووس" را مأخوذ از "تیوس" یونانی به معنای خداوند میداند. اما "دیوهچی" دربارهی طاووس ایزدیان افسانهای تعریف میكند كه گویا یك خروس خوان به نام "دیك العرش" (خروس عرش) بر تخت خداوند نشسته و روزی پنج بار فرشتگان را برای دادن "اذان" خبر میكند.
"جی كویر" اسطوره شناسی انگلیسی میگوید: " تصویر یا پیكر پرندهای كه روی درخت ایستاده باشد به معنای یگانگی روح و ماده است. این ماده همچنین میتواند سمبل الههی خورشید هم باشد."
به هر حال و به احتمال بسیار، انتخاب طاووس از سوی ایزدیان به عنوان خداوند اعظم به خاطر زیبایی آن بوده است. ایزدیان احترام بسیاری برای خروس قایل هستند و خوردن گوشت خروش نزد آنها حرام است. این نگاه تقدیس آمیز به پرندگام نیز همان "توتمسیم" است چرا كه در افسانهی آفرینش ایزدیان، این نكته مشاهده میشود كه خداوند و جبرییل و شیخ حسن (شیخسین) پرنده بودهاند. بدین ترتیب، ایزدی نه تنها خود را اسلاف پرندگان بلكه خداوند و فرشتگان را نیز پرندگان میدانند. در افسانهای دیگر چنین آمده است كه خداوند، پیش از همه "گوهر سفید بالدار" آفرید. این گوهر بالدار ، چهل هزار سال نزد خداوند باقی ماند..... این نیز به نظر ما سندی قاطع برای توتم بودن پرندگان نزد ایزدیان است.
ایزدی پیكرهای برنزی از ملك طاووس ساختهاند و آن را "سنجاق" می گویند. " سنجاق" پیكر پرندهای است كه بر روی شاخهی درخت نشسته است. ایزدیان هفت سنجاق دارند كه در پایتخت آیینی آنها "لالش" نگهداری و هر یك مربوط به منطقهای است:
1- طاووس ایزی (عنزل):
سنجاق اعظم و ویژهی شیخان، منطقهی ایزدی نشین در كردستان (عراق) است. طاووس ایزی، هر سال، سه بار در روستاهای منطقهی "شیخان " گردانده میشود.
2- طاووس سنجار: هر سال یك بار در روستاهای منطقهی "سنجار" گردانده میشود.
3- طاووس حلب: سالی یك بار نزد ایزدیان حلب در سوریه برده میشود.
4- طاووس خالدی: طاووس ویژهی دیاربكر در كردستان (تركیه) است.
5- طاووس مسقوف: طاووس ایزدیان ارمنستان است.
6- طاووس تبریز: طاووس ایزدیان ایران است.
7- طاووس زوزان: طاووس منطقهی "حكاری" است.
رفتن "سنجاق" به مناطق مختلف ، آداب و رسوم خاص دارد كه آن را "تاوس گیران" یا "طاووس گردانی" میگویند. به مجرد آنكه طاووس به منطقهی مورد نظر میرسد ایزدیان به خوشی پرداخته، در برابر آن سجده میكند و ضمن خواندن دعا، پول و خیرات جمعآوری میكنند. "طاووس گردانان" از "قواله" ها انتخاب میشوند كه درجهی آیینی آنها پس از "پیر" است و به نظر "ویلحیفسكی"، رابطهی مستقیم بار رهبران ایزدی یعنی كمیتهی عالی شیخ و میر سایر اعضای رده بالای ایزدی دارند.
برای اجرای مراسم "تاوس گیران"، چند "قوال" به مدیریت یك بلدهی ناطق، با دف و سرنا و تنبور، "سنجاق" را به منطقهی مورد نظر میآورند. علاوه بر "قهوال" و "بلده"، مسوول آب "كانی سپی" (چشمه سفید) نیز همراه جمع است كه "آب زمزم" (آب كانی سپی) را به عنوان تبرك، به زوار مینوشاند. در كنار اینها، خادم مرقد شیخ عادی، وكیل میر، قهوهچی و مهمتر از همه "نقیب" (نگهبان سنجاق) همراه گروه میآیند.
هنگامی كه گروه در پشت سر "سنجاق" به منطقهی مورد نظر میرسند صدای ساز و آواز بلند میشود، مردم به استقبال میروند و هم آوا با یكدیگر به روستا میرسند. پس از رسیدن به روستا، رقابت ثروتمندان برای میزبانی "سنجاق" آغاز و هر كس پول بیشتری پرداخت و هدیهی فراوانتری پیشكش كند، سنجاق، میهمان او خواهد شد. در خانه، بهترین مكان برای "سنجاق" در نظر گرفته شده و پس از آن، اهالی برای زیارت به منزل میزبان میآیند. "قواله"ها نیز در تمام مدت به وعظ و خطابه مشغول بوده ضمن اندرزگویی به زوار، از آنها نیز پول و هدیه دریافت میكنند.
"قواله" پولها را به وكیل میر میدهد تا او نیز پس از جمعآوری هدایا، آن را به "میر" تحویل دهد.
این نكته را نیز باید اضافه كرد كه این روز در روستا، یك روز مقدس و مبارك است و اهالی به مناسبت آن، تنها را میشویند، لباس نو میپوشند و بهترین خوراكیها را در این روز طبخ میكنند.
مراسم "تاوس گیران" نه تنها یك مراسم آیینی بلكه یك مدل اقتصادی – اجتماعی برای جمعآوری و پسانداز پول است.
به لحاظ بار اجتماعی نیز مراسم "تاوس گیران" به معنای "مشاورهی اجتماعی"، "حل اختلاف"، و "پایان دادن به مشاجرت " از سوی "میر" و نمایندهی او نیز هست.
"تاوس گیران" سالی یك بار انجام میشود اما "طاووس ایزی" از این قاعده مستثنی است و هر ساله سه بار در منطقه گردانده میشود.
همچنان كه پیش از این نیز گفتیم جایگاه و ارزش ملك طاووس در آیین ایزدی چندان روشن نیست. در "جلوه"، ملك طاووس خود خدا و در "مسحفارش" سر كردهی ملایك و خدایان است. از سوی دیگر، هر پیرو آیین ایزدی ، هر شب پیش از خفتن باید كلمهی شهادتین را بر زبان جاری سازد: " تاوس مهلهك شههد و ئیمانید منه" (ملك طاووس شاهد ایمان من است). اما در یك آواز آیینی به نام "قهولی تاوس مهلهك"، ملك طاووس خود نیز به سان یك انسان معمولی از خداوند التماس و طلب یاری میكند. با تمام این احوال، ملك طاووس جایگاهی بسیار مقدس نزد ایزدیان دارد.
شیخ عادی (عدی)
با اهمیتترین موضوع در آیین ایزدی پس از ملك طاووس ، وجود "شیخ عدی بن مسافر" است كه در برخی متون به جایگاه خداوند ارتقا یافته و در بعضی متون دیگر پیامبر، شیخ و یا یك انسان آیینی است.
در "مسحفارش" نام شیخ عدی در كنار "هفت خداوند" كه در كار خلق گیتی بودهاند نیامده است، به همین خاطر این گمان وجود دارد كه شیخ عدی در این كتاب : خود خداوند است كه خداوندان دیگر را آفریده است اما این گمان نیز به زودی و هنگامی كه به این جمله برمیخوریم رفع میشود: "آنگاه خداوند شیخ عدی را از سوریه به لالش برد" یعنی نقش پیامبری به او سپرده شده است اما این بار در دعای "شهدا دینی" شیخ عادی در نقش سلطان ایزی یعنی خداوند ظهور میكند:
سلتان شیخادی پهدشیمنه / سلتان ئیزی پهدشی منه (سلطان شیخ عدی پادشاه من است/ سلطان ایزی پادشاه من است).
به هر حال، آرامگاه شیخ عادی در "لالش" نزدیك روستای "باعزرا" قبلهی ایزدیان است و هر ایزدی موظف است حداقل سالی یكبار مراسم حج را با رفتن به "لالش" به جای آورد.
ایزدیان خاك گور شیخ را نیز مقدس دانسته و با درست كردن گلولههایی از گل كه آن را "برات" میگویند این گل مقدس را نزد خود نگاه داشته و پس از مرگ ، قطعهای كوچك از آن را در دهان میت می گذارند.
ایزدیان از "برات" نیز به عنوان وسیلهی پیمان استفاده میكنند بدین ترتیب كه هر گروه ایزدی با دادن و گرفتن برات به گروه دیگر متعهد به همكاری ، دوستی وصلح میشود.
با وجود تمامی اشكالاتی كه رویهای متناقض به جایگاه شیخ مهدی میبخشد، تمام ایزدیان "عدیبن مسافر" را پس از ملك طاووس در جایگاه دوم آیین ایزدی تقدیس میكنند.
هفت ملایك (خداوند)
در بخش نخست "مسحفارش" آمده كه خداوند، هفت ملایك را از نور خود خلق كرده است:
1- روز یكشنبه عزازیل كه ملك طاووس و رهبر دیگر ملایك است.
2- روز دوشنبه درداییل كه شیخ حسن است.
3- روز سه شنبه اسرافیل كه شیخ شمسالدین است.
4- روز چهارشنبه مكاییل شیخ ابوبكر است.
5- روز پنج شنبه جبرییل كه سجادین است.
6- روز جمعه شمنیاییل كه ناصرالدین است.
7- روز شنبه نوراییل كه یدین (فخرالدین) است.
این تنها فرشتگان نیستند بلكه خداوندانی هستند كه در آفرینش دنیا مشاركت كردهاند. خداوند نخست خورشید را آفرید، دوم ماه، سوم فلك، چهارمین ستارگان، پنجمین بهشت، ششمین دوزخ و هفتمین خداوند موجودات را آفرید. به همین خاطر آنها نیز چون خداوند، آفریدگار هستند. در "دوعایا سبه یكی" آمده است:
ئامین ئامین، تهبارهك ئهالدین، ئهللا ئهحسهن خالقین (آمین آمین تبارك الدین الله احسن الخالقین)
خداوندگاران نزد ایزدیان بسیارند اما خدا (الله) از همه بزرگتر است.
هر یك از خداوندان، سیمای یك شیخ ایزدی به خود گرفته است كه این نیز بازنمون همان دونادون (تناسخ) است. در این باره نیز در "مسحفارش"آمده است: "هر هزار سال یك بار یكی از هفت خداوند فرود آمده قانون و راه را نشان داده سپس به جایگاه خود صعود میكند. آنها تنها در سرزمین ما فرود میآیند چون خاك ما مقدسترین است".
اندیشهی هفت خداوند به روزگاران كهن باز میگردد. این موضوع از یك سو، بسیار نزدیك به باور زرتشتیها و هفت فرشتهی اهورامزدا (امشاسپندان) است و از سوی دیگر آفرینش این خداوندان در روزهای هفته و ارتباط آنها با ستارگان، به آیین میترائیسم نزدیك میشود كه هر ستاره، یك خداوند و خداوند اعظم، همان "میترا" بوده است. اثر این باور آیینی، هنوز هم در میان اكثر ادیان غربی و اروپایی وجود دارد و در هفت روز هفته نمود مییابد.
این باورها نیز ایزدیان یعنی حضور چند خداوند در كنار یك خداوند اعظم، ما را به این اندیشه نزدیك میكند كه ایزدی را یك آیین "هینوتییزم" بدانیم. هینوتیزم حلقهای از جریان تكامل اندیشهی آیینی انسان به لحاظ زمانی پیش عقیدهی "مونوتیزم" (یكتاپرستی) است. به همین خاطر نمیتوانیم با ایزدیان همرای شویم كه ایزوسیم باور به وحدانیت خدا یا شاكلهی نخستین آیین یكتا پرستی است.