بافته های ایرانی
69. از دیرباز در ایران زری یعنی پارچه های زربفت و سیم بفت می بافته اند. در اوستا از قالی های زربفت (zaranaēne upasterene ، یشت پانزدهم، 2) یاد شده است. گفتهاند خشایارشاه نیمتاجی زربفت به مردم آبدرا پیشکش كرده بود. 1 نگارندگان تاریخ اسكندر بارها به نمونههایی از این گونه پارچه در ایران اشاره كردهاند. 2 پلینی3 در بحث درباره پارچه های زربفت رومیان خاستگاه این هنر را در بافته های آتالیک [روزگار شاهان ملـــــــــــــــــقب به آتالوس] یافته و آن را ابداع شـــــــــــــــــــاهان آسیایی دانســــــــــــــته است (Attalicis vero iam pridem intexitur, invento regum Asiae)4. چینیها اشكارا داستانهای نویسندگان باستان را تأیید كردهاند.
در سالنامههای دودمان لیانگ آمده اســـــت كه پارچههای زربفت و سیـــــمبفت ایرانی در سال 520 م. به رسم خراج از سرزمین هوا (Hwa) به دربار فغفور وو فرستاده شد. 5 شاه ایران ردایی زربفت به تن میكرد و این پارچهها در آن كشور تولید میشد. 6 از بافته هائی كه در آنها تارهای زر بافته میشـــد بروشنی سخن رفته است؛7 این نام تقریباً به برگردان واژه فارسی zar-bāf [زرباف] میماند. 8 همچنین در شرح خراجهای پیشكشی كه از كوا چو (Kwa čou) در كان ـ سو (Kan-su) به دربار فغفور شی تسون (Šiï Tsun) (958ـ954 م) از دودـــمان هو چو (Hou Čou) فرســـــــتاده شده بود از پارچــــههای زر و سیمبفت ایرانی همــــــراه با بافته های نــــــــــخی آن ـ ســــــــی (An-si) (سرزمـــــین پارت) نام برده شده است. 9 مردمان قرقیز پارچههای گرانبها ی پوشاك زنان خود را از آن ـ سی (كشور پارت)، پیـ تین (Pei-t‛in) (بیش بالیق در تركستان)، و مردمان تا ـ شی (Ta-ši) (تاجیك، عربها) می گرفتند. پارچه های زربفت و سیمبفتی كه عربها می بافتند چنان بزرگ بود كه وزن هر یك بیست بار شتر می شد. بناچار تاجیک ها دربیست پاره كوچكتر می بریدند تا بتوان بر بیست شترگذارد و هر سه سال یكبار به قرقیزها داد. این دومردم پیمان همبستگی دوسویه با شرکت تبّتیها داشتند ؛ این پیمان حفظ کالاهای آنها از گزند راهزنان اویغور را تضمین میكرد. 1 نام hu kin (’’زربفت مردمان هو‘‘ یعنی ایرانیان) در Kwan yü ki2 در سخن از ختن آمده است. 3 چینیها نام ایرانی این گونه پارچه را نیز فرونگاشتهاند ـ هر چند تاكنون كسی در نیافته است. این نام tie است، که در عهد كهن *džiep، dziep، diep، dib تلفظ میشده4 و همبرابر است با صورت *dīb یا *dēp در فارسی میانه5 و برابر با واژه فارسی امروزی *dībā ]دیبا[ (’’پارچه ابریشمی،‘‘ پارچهای الوان كه تار و پود آن هر دو از ابریشم است)، dībāh (’’پارچه زربفت‘‘) در فارسی جدید كه تازی شده اش dībādž ]دیباج[ (’’نیمتنه زربفت، پارچه زری‘‘) است. این پارچه همراه نامش از ایران ساسانی به چین رفت و اعراب در دوره اسلامی با آن آشنا شدند. 6
این نام چینی برای پارچهای بافت ایران در Sui šu (Ch. 83, p. 7b) آمده است. در روزگاری بسیار پیشتر، در سالنامه دودمان هان (Hou Han šu, Ch. 116, p. 8) فرآورده سرزمین آیـلائو (Ai-lao) در یونـنان شمرده شده است. از آنجا كه یونـنان آن روزگار از راه هند با تا تسین (Ta Ts‛in) در ارتباط بودشگفتی ندار: در سال 120 م، یون یو تیائو (Yun Yu Tiao) شاه سرزمین تان (T‛an) نوازندگان و تردستانی پیشكش فغفور چین كرد كه میگفتند: ’’از مدیترانه آمدهاند كه همان تاتسین است و اینكه در جنوبباختری قلمرو تان با تا تسین دادوستد میكنند." شارح سالنامه دودمان هان میگوید Wai kwo čwan 1 چنین آورده است كه زنان چوـپو (Ču-po) (جاوه) tie سفید و پارچه آراسته می بافند. نویسه po (ابریشم)، كه در سالنامه هان پیش از tie آمده نمایانگر یك جزء جداگانه است و بخشی از آوانگاشت نیست، همانطور كه واژه kin، كه در سالنامه سوئی پیش از آن آمده جزء آوانگاشت نیست؛ اما اینكه هم po و هم kin با tie تركیب شدهاند نشانه و مؤید آن است كه tie نوعی ابریشم زربفت بوده است. هیرت2 po و tie را به صورت یك كلمه مركب درمیآورد تا آن را به سوگلیهای خود یعنی تركها نسبت دهد. ’’نام po-tie بروشنی از یكی از زبانهای تركی وام گرفته شده است. گویا نزدیكترین معادل آن واژه pakhta باشد كه نام پنبه در تركی جغتایی است." در اینجا دو لغزش بنیادی رخ داده است. اولاً گویش كانتونی كه هیرت معمولاً در تلاش به منظور بازسازی وضعیت آواشناختی چین در دوران باستان دست به دامنش میشود در واقع نمایانگر زبان چینی باستان نیست بلكه تنها گویشی است امروزی در مرحله پیشرفتهای از تباهی آواشناختی. آواهای چینی باستان را تنها با بهر گیری از فرهنگهای آوایی چینی و بر مبنای دادههای زبانشناسی تاریخی مقایسه ای زبانهای هندوچینی میتوان بازسازی كرد. حتی در گویش كانتونی po-tie را pak-tip تلفظ میكنند و پیششرطی كه در اینجا هست این است كه الگوی اصلی بیگانه این واژه باید به یك صوت لبی ختم شود. آوایش كهنِ نه pak-ta ، كه bak-dzip یا *bak-dip است كه هیچ ارتباطی با pakhta ندارد. از این گذشته، بههیچ روی نمیتوان واژه بیگانهای را كه در دوره هان در چین پدیدار میشود با واژه یكی از گویشهای کمابیش جدید تركی پیوند داد، بویژه از آنرو كه دادههای چینی مربوط به این نام هیچجا به تركان نمی رسد؛ فزون بر اینكه واژه pakhta در اصل فارسی است نه تركی. 3 اینكه واژه tie ، آنطور كه شاوان گفته است،4 ربطی به پنبه داشته باشد درست نمی نماید؛ اما با توجه به وصف گیاه در Nan ši5 یا Lian šu6، میتوان پذیرفت كه نام po-tie بعدها بر پنبه گذاشته شده باشد.
با توجه به اینكه po-tie در دوران باستان *bak-dib تلفظ میشده است، نشد ندارد كه جزء بک، bak یادگاری از پمبک، pambak (’’پنبه‘‘) در فارسی میانه، پنبه، panpa [کذا در متن] در فارسی جدید (بمبگ، bambag در زبان آسی، بمبک، bambak در زبان ارمنی) باشد. چنانچه این فرض را بپذیریم، نام چینی po-tie (برابر با *bak-dib در فارسی میانه = pambak dīp) به معنای ’’زربفت پنبهای‘‘ یا ’’پارچه پنبهای‘‘ خواهد بود. po-tie هم کالای سرزمین های ایرانی بود: kin siu po tie یكی از کالاهای كان (K‛an) (سغد) در دوره ساسانی نام برده شده،1 و چنان كه نشان دادیم، po-tie کالای سرزمین پارت نام خاص خود را داشته است. افزون بر این، po-tie در هند یافت میشود؛2 و در 430 م po-tie هندی از هوـ لوـ تان (Ho-lo-tan) جاوه به چین فرستاده میشد. 3برپایه متن كتاب Kiu T‛an šu4 تفاوت میان ku-pei (karpasa در زبان سنسكریت)5 و po-tie در این بود كه اولی پارچهای خشن و دوّمی نرم بود. در اصطلاحنامه سالنامه تانگ در توضیح واژه tie آمده است: كرك و ’’پارچه كركی‘‘ ؛ این
نامها در واقع به همان پارچههایپنبهای بر می گردد، اما همزمان گواهی است بر اینكه بیشتر چینیهای دوره تانگ چیستی راستین پنبه را نمیدانستند. در Kwan yü ki، po-tie کالای تورفان نامیده شده؛ در آنجا آمده است كه نخش را از كرم ابریشم وحشی بدست آرند و چون الیاف نرم كنف است.
از دید من واژههای روسی التباس، altabās (’’پارچه زربفت یا سی بفت‘‘، ’’زری ایرانی‘‘:DAL' )، التماس، altemas لهستانی، و التوباس altobas فرانسه همانا بازسازی الدیباج، al-dībādž عربیـ فارسیاند كه پیشتر گفتیم. توضیح این واژه بر پایه alto-basso ایتالیایی ریشهشناسی عامیانه ای است شوخی آمیز، و بر گرفته از واژههای تركی altun (’’طلا‘‘) و b´az (’’پارچه‘‘)1 دانستنش نیز راه به جایی نمیبرد. اینكه بعدها پارچههایی با این ویژگیها در اروپا بافته شد هیچ ارتباط و ناسازی با خاستگاه این نام ندارد و اینوسترانتسف بی جا در اروپا به جستجوی ریشه اش بر آمده است. 2 در سده هفدهم روسها واژه altabás را از یونانیان گرفتند؛ و ابنروسته (Ibn Rosteh) كه پیرامون سال 903 م مینوشت، از دیباج، dībādž یونانی آن روزگار سخن گفته است. 1 به گفته مكّری (Makkari)، دیباج را اعراب در آلمریای اسپانیا2، مركز تولید ابریشم خود، می بافتند. 3
70 . t‛a-ten ، ( =) – dan4 ( =) *dap، tap-tan ، قالیچههای پشمی. این بافته در Wei lio از سده سوم میلادی محصولی از خاور پیشین (تا تسین(Ta Ts‛in /5 و در سالنامه هان محصولی از هند شمرده شده است. 6 در سالنامه سوئی در شمار محصولات ایران آمده است. 7 شاوان بجا توضیحات تخیلی را كه در فرهنگ Ši min آمده و تنها پایه اش جناسسازی است پذیرا نیست. راست اینکه آوانگاشتی است همبرابر با واژهای در فارسی میانه كه با ریشه (’’تابیدن‘‘) ارتباط دارد: بسنجید با واژه فارسی تافتن، tāftan (’’پیچاندن، تابیدن‘‘)، tābaδ (’’او میتابد‘‘)،تافته، tāfte (لباس كتانی، نوعی پارچه ابریشمین، همان taffeta در انگلیسی). واژه یونانی و (كه بارها در پاپیروسها یافت میشود؛ ، ’’قالیبافان‘‘) سربسر وام از فارسیاند. 8 همین واژه به صورت جدیدتر در یونانی آتنی هست. صورت فارسی میانهای كه در زبان چینی آوانگاری شده احتمالاً *tāptān، tāpetān بوده كه ān ـ پایانه جمع است. taffeta در انگلیسی از همین واژه فارسی آمده است (taffata در لاتینی سدههای میانه، taffeta در ایتالیایی، tafetan’ در اسپانیولی).
71 . آوانگاشت چینی دیگری هم از همین دست است: čo (t‛o) -pi،
tso-p‛i، یا tso-pi، قالیـــــــچههای ویـــژه رقص (dance rug) كه در سالهای 718 و 719 بترتیب از مایمرغ (Maimargh) و بخارا به چین ارسال شد. 9 این دو صورت همبرابر ند با صـــــورتی در روزگار باستان همــــــچون تابیک، *ta-bik ( یا ) یا تابید، *tā-biδ ( )، و ظاهراً ریشه آنها را باید در دو صورت *tābix و *tābeδ یا *tābiδ یا احتمالاً با p میانی) در فارسی میانه جست. 1
72. در روابط چین با ایران بیش از همه سخن از نوعی بافته بنام yüe no pu میرود. 2 تا آنجا كه من میدانم، این واژه نخستین بار در سالنامه دودمان سویی (617 ـ590 م) در مطلبی درباره پوـ سه (ایران) پدیدار شده است. 3 همین نشان میدهد كه این بافته همراه نامش از ایران عهد ساسانی آمده است.
در سالنامه دودمان تانگ میخوانیم كه در آغـــــاز دوره كاییـیوان (K‛ai-yüan) (741ـ713 م)، سرزمین كان (K‛an) (سغد)، یكی از سرزمین های ایرانی، به رسم خراج محمولهای از زره نیمتنه ، پیالههایی از دُرّكوهی، بطریهایی از عقیق، تخم شترمرغ، بافتههایی بنام yüe no، شماری كوتوله و رقاص هوـ سوان (Hu-süan) (خوارزم) به دربار چین فرستاد. 4 در Ts‛e fu yüan kwei روزگار این رویداد به دقت بیشتر در سال 718 تعیین شده است. 5 در Man šu، نوشته فان چو (Fan Čo) از دوره تانگ پیرامون سال 860 م6 ا yüe no را محصولی از پوـ لوـ من کوچک (Small P‛o-lo-men) (برهمنه) می شمارد كه همنام پیائو (P‛iao) (برمه) و می ـ چن (Mi-č‛en) (*Midžen) بود. 7 این مورد گواهی درباره وجود tie در سرزمین آی ـ لائو (Ai-lao) در یون ـ نان در اختیار میگذارد.
در سالنامه دوره سونگ آمده كه اعراب yüe no را به چین صادر میكردند. 8 چو كوـ فی Čou k‛ü-fei در سال 1178 در Lin wai tai ta 9 از پارچههای yüe-no سفید در سرزمینهای اعراب، در بغداد و پارچههای yüe-no در سرزمین می (Mi) یاد كرده است.
هیرت1 نخستین كسی بود كه بر نام yüe no در اثر چائو ژوـكوا (Čao Žu-kwa) انگشت گذارد؛ در همین اثر پارچههای سفید با این نام به بغداد نسبت داده شده است. آوانگاری او به صورت yüt-nok كه بر مبنای گویش كانتونی انجام شده از لحاظ بازسازی آوایی این نام هیچ ارزشی ندارد و فرض وی درباره یكی بودن آن با cuttanee مردود است. اما در آنجا که جزء دوم را در همان جایی قرار میدهد كه ماركوپولو nac را قرار داده بود، درست عمل میكند. با این حال، از بابت جزء نخست یعنی yüe ’’كه به هیچ روی بر پایه زبان چینی توضیح پذیر نیست و در عین حال بخشی از نامی بیگانه است‘‘ به دردسر افتاده. از این رو در برگردان كامل خود از این اثر2 پذیرفته این نام هنوز شناسایی نشده است. گفته دیگر او بر این پایه که در آن بخش از كتاب T‛an šu، كه پیشتر آوردیم، احتمالاً پای سرزمینی به نام yüe-no (بخارا) در میان است، ناشی از كژفهمی متن است كه در آن تنها سخن از پارچه یا پارچههاست. ناكامی پیشین او در توضیح این نام تنها زاده این است كه هیچ تلاش گرانباری برای برگرداندن واژه به وضعیت آوایش باستانی آن نشده بود. 3 افزون بر این، در نیافته كه yüe no نمایانگر تركیبی از دو واژه ایرانی است و هر یك از آندو نام بافته ایرانی جداگانه است.
(1) آوایش باستانی آنچه امروزه yüe تلفظ میشود *vat، vaδ، wiäδ، یا با واجِ روانِ پایانی، *var یا *val بوده است. 4* پس بجاست که بگوئیم آوانگاشت چینی با صورتی در فارسی میانه از جنس وار، *vār یا وال، *vāl همبرابر است. واژه فارسی برنو، barnū یا برنون barnūn (’’دیبای تُنُک‘‘)، والا، vālā داریم به معنی ’’نوعی پارچه ابریشمی‘‘5 و بلاس[پلاس]، bālās به معنی ’’نوعی پارچه ابریشمی ریزبافت، لطیف و نازك هرمزی[کذا] ، تکه پارچه كهنه ، نوعی بافته پشمی خشن."1
(2) no همبرابر است با *nak باستان،2 و به آسانی میتوان آن را همان نخ*، nax فارسی دانست به معنای ’’فرشی كه هر دو رویش زیباست و پرزهای بلند دارد؛ فرش كوچك با پرزهای كوتاه؛ هر نوع نخ نتابیده،‘‘3 اما به معنای ’’دیبا‘‘ هم هست. نخستین كاربردهای این واژه چینی، بویژه در سالنامه سویی، روشن می کند كه واژه نخ، nak یا nax حتی جزو زبان فارسی میانه بوده است. تا آن روزگار این واژه تنها در آثار نویسندگان سده های میانه دیده شده بود؛ در yüan c‛ao pi ši ، yüan ši، ابنبطوطه، روبروك (Rubruk) ، ماركو پولو، پگولتی (Pegoletti) ، و جز آنها. 4 بانگ در جستاری بسیار جالب5 ثابت می کند واژه nac (كومانیایی) در كودكس كومانیكوس* همتای nagh فارسی و nachus لاتین به معنی ’’دیبای زربفت، زری‘‘ آمده و اینكه مراد از introitus natorum et nascitorum در دفتر های تعرفههای مالیاتی از حدود سال 1420 این پارچههاست و برخلاف آنچه برگردان شده هیچ ربطی به پیش کش های نوزادان ندارد. بانگ همچنین در فلوریو (Florio) ، ’’دنیای جدید واژگان ملكه آنّا" (لندن، 1611) از "náchi نوعی پارچه ابریشمی سبك‘‘ یاد كرده است. در نوشته های سده های میانه واژه nac ، nak ، naque ، یا nachiz خیلی پیشتر، در سده یازدهم پدیدار شد و در سیاهه اموال كلیسای جامع كنتربری از سال 1315 نیز به چشم میخورد.
73. hu-na، *γu-na از بافته های ایرانی1 (یا ). 2 از وجود همبرابرش در فارسی باستان بی خبرم هرچند میتوان گمان کرد یونا، *γuna یا گونا، *guna بوده است. شاید این واژه مرتبط باشد با gháun در زبان شیگنانی (Šighnan) (یكی از زبانهای پامیر) (به معنای ’’كیسهگونی‘‘)، gun در زبان كشمـــــــیری، gonī در سنسكریت3، gunny ، gunny-bag در زبان انگلیسیـ هندی، كه نام تجاری گونی و كیسهگونی است كه با الیاف كنف بافند. 4
74. t‛an ، *dan، *tan، از بافته های ایرانی كه باز سالنامه سویی نام برده است. بی چون و چرا این واژه نامِ بافتهای است در فارسی میانه مرتبط با ریشه (’’ریسیدن/ تنیدن‘‘) كه چندین صورت فارسی میانه آن هنوز برجاست است. 5 بسنجید با تنوا، tanva در اوستایی،تنند*، tanand در فارسی میانه، و تنادن، tanaδan ، تنندو، tanandō (’’عنكبوت‘‘) در فارسی، و نیز تنبِسه**، tan-bisa ، تنبَسه، tan-basa (’’فرش كوچك، قالیچه‘‘)؛ tanid (’’تار‘‘)؛ تنیدن، tānīdan (’’تاباندن، بافتن، تنیدن، رشتن‘‘) در فارسی.
75. تاریخ مینگ می گوید در سال 1392 sa-ha-la یا 6 so-ha-la ، بهرنگ سبز از سمرقند پیشکش دربار چین شد. برتشنایدر7 گوید كتاب جغرافیای مینگ این بافته را محصول بنگال و سوـ لی (So-li)شمرده گوید از پشم میبافند و كركی است. دو نوع سرخ و سبز دارد. نمیتوان این نظر برتشنایدر را پذیرفت كه مراد از sa-ha-la ، شال، šāl فارسی است. 8 در Yin yai šen lan از سال 1416، sa-ha-la در شمار كالاهای ارسالی از مالاكا نام برده شده و گرونهفلت آنرا همان سقلاط، saklat یا sahalat مالایایی دانسته است. 9 بعدتر sa-ha-la از محصولات هرمز و عدن نیز دانسته شده است. 10
در Ko ku yao lun نوشته تسائو چائو (Ts‛ao Čao) در سال 1387، كه وان تسو (Wan Tso) در سال 1459 ویــــــراســـــت و بـــــدان افــــــزود،1 این واژه را در آوانــــــــگاشــــــــــــــت (= ) sa-hai-la می بینیم،2 و در آنجا گفته شده که آن را از تبّت در قوارههایی به پهنای یك متر میآورند، از پشم بافند ، با دوام و ضخیم است چون نمد و تبتیها پر ارزشش شمارند. در همین كتاب زیر عنوان p‛u-lo (برابر با p‛rug در زبان تبتی)3 آمده است كه این پارچه پشـــــمی تبتی بــــه sa-hai-la می ماند.
واترز4 و هاتم ـ شیندلر5 واژه فارسی سکرلات، sakirlāt یا سقرلات sagirlāt را با واژه چینی sa-ha-la برابر دانستهاند؛ به هر روی ریشه واژه چینی sa-ha-la نه این واژه فارسی که saqalāt یا saqallāt ، و نیز سقلاط*، saqalāt ، saqallāt (’’پارچه سرخ‘‘) است. از بخت خوش دكتر راس6 بوده كه توانسته در واژهنامهای چینیـ ایرانی از سال 1549 همبرابرش را پیدا كند: sa-ha-la چینی = saqalat فارسی. این یافته مسئله را برای همیشه حل میكند. افزون براین، در فارسی واژههای سقلاطون، saqlātūn یا سقلاطین، saqlātīn را داریم كه گویند این معانی را دارد: ’’شهری در روم كه در آنجا پارچه سرخ بافند پارچه سرخ یا لباسی كه از آن ساخت شده باشد." نام دوم را خیلی پیشتر، بیهقی و ادریسی بهترتیب در سالهای 1040 و 1150 میلادی به كار بردهاند. 7 به گفته ادریسی، این نام به نوعی پارچه ابریشمی محصول آلمریا در اسپانیا داده میشده و بی چون و چرا مراد از شهری در روم همین است. یاقوت ازبافت این پارچه در تبریز خبر داده است و از همینجا علت اشاره چینیها به سمرقند را میتوان دریافت. اما مراد چینیها از sa-ha-la در هند، هرمز و عدن بروشنی ماهوت سیاه اروپایی است؛ واژه تبّتی sag-lad نیز چنین است. 8
در آیین اكبری از suklāt (saqalāt) روم (تركیه)، فرنگی (اروپایی) و پرتغالی یاد شـــده است؛ و اینک این نام فارسی به پارچههای پشمی خاص، و به ویژه ماهوت سیاهاروپایی،داده می شود .
واژههای فارسی ســـــــکرلات، sakirlāt و سقرلات، saqalāt ارتبــــاطی با یكدیگر ندارند
و این از دو مجموعه نامهای اروپایی كه خاستگاه آنها در دو گونه واژه فارسی یافت می شود اثبات پذیر است: sakirlāt را نیـــــــــــــای واژه انگلیسی ’’scarlet‘‘میدانـــــــند (scarlatum ، scarlata در لاتین میانه؛escarlate در فرانسوی كهن، écarlate ، در فرانسوی جدید، scarlat در انگلیسی میانه و جز آن)؛ در حالیكه saqlātūn یا siqlātūn را پایه siglaton در فرانسوی كهن، sisclaton در زبان پرووانسی (سده دوازدهم)، ciclatoun ، واژه انگلیسی بر افتاده ( از خیلی پیش، یعنی سال 1225)، ciclāt یا siglāt در آلمانی بالای میانه میدانند. درستی و نادرستی ادعای اشتقاق این واژهها از فارسی نكتهای است بحث انگیز كه در اینجا نمیتوان بدان پرداخت؛ اشـــــــــقاق siglaton از واژه یونـــــــانی (cyclas) كه دوكانژ پیشنهاد كرده از این هم ناپذیرفتنیتر. دکتر راس (همانجا) عقیده دارد که "گویا خاستگاه واژه scarlet در رمز و راز فرو رفته است و چندان گواهی نمیتوان یافت در تائید اینکه امکان یافتن ریشه آن در منابع عربی یا فارسی هست."
76. در اواخر فرمانروائی كائو تسون (Kao Tsun) معروف به ون چن (Wen Č‛en) (465ـ452 م) از دودمان هو وی (Hou Wei) (532 ـ386)، پادشاه سوـ لی، (Su-le) (كاشغر) فرستادهای را روانه چـــــــین كرد تا یكی ازتنپوشهای ویژه، کسایه (kāsāya) چاكیامونی بودا به طول بیش از شش متر را پیشکش دربار كند. كائو تسون پس از آزمودن پارچه به این نتیجه رسید كه براستی ردای بوداست. روشن شد پارچه جادو است چرا كه فغفور برای اطمینان دستور داد آن را یك روز تمام در آتشی سوزان گذارند اما نسوخت. همه بینندگان شگفت زده و جادو شده بودند. 2 این آزمایش را بارها در همهجا با پارچه پنبه کوهی انجام دادهاند و چند نمـــــونه آن را در مقاله ام ’’پنبه کوهی و سمــــندر‘‘ آوردهام. 3 خود چینیها نیز به آسانی دریافته بودند كه این میراث بودای كاشغر از پارچه ای است بافته از آذرشُست. در Lu č‛an kun ši k‛i ،4 كه اثری است مدرن، آکنده از نكات ارزشمند درباره موضوعات سالنامهها، کسایه كاشغر همان پارچه نسوز سرزمین های باختری و فوـ نان (كامبوج) دانسته شده؛ یعنی همان پنبه کوهی یا آذرشُست.
در دورههای كاییـ یوان (K‛ai-yüan) و تیین ـ پائو (T‛ien-pao) (755ـ713 م)، ایران ده هیئت نمایندگی به دربار چـــــــین گسیل داشت و از جمـــــله هدایا ’’گلدوزیهای با مــــــوی آتــــشی ( hwo mao siu) بود. 1 شاوان2 این نام را چنین برگردانده است: ’’des broderies en laine couleur de feu‘‘. به باور من اینجا پای پنبه کوهی در میان است. آبهـ رموسا نیز پیش از من همین برداشت را كرده بود. 3 اثبات كردهام كه ایرانیان و عربها پنبه کوهی را به خوبی میشناختند و نیك می دانستند كه آن را از بدخشان میآورند. 4 در اینجا میتوان از متنی دیگر كه این موضوع را تأیید میكند یاد كرد. ابن فقیه در سال 902 م. نوشته است: ’’در كرمان چوبی هست كه در آتش نــــمیسوزد و بیآنكـــــــــــــه گزندی ببیند از آتش بــــــــرون آید. 1 ترسایی2 بر آن بود تا مردم را بفریبد با این ادعا که چوب صلیب حضرت مسیح دارد. چیزی نمانده بود كه عامه ترسایان دچار وسوسه شوند. عالِمی ربانی كه این وضع بدید، از كرمان قطعه چوبی آوردشان كه حتی بیش از چوب صلیب وی یارای ماندن در آتش داشت. " به گفته شوارتس3، كه برگردان این مطلب را وامدار وی هستیم، در اینجا پای جنگلهای فسیلی در میان است. البته چه بسا پنبه کوهی مراد است. بدینترتیب متن Wei šu كه پیشتر بدان اشاره شد، کهن ترین مطلب در اشاره به پنبه کوهی منطقهای در ایران به شمار میرود.
نکات زیر می تواند اطــــــــلاعاتی به نوشته های پیشینم بیافزاید. چــــــو مـــــــی (Čou Mi) (1320ـ1230) در Či ya t‛an tsa č‛ao دوبار از پارچههائی از جنس پنبه کوهی سخن گفته است. 4 در یك جا می آورد كه در خانهاش یك قطعه پارچه نسوز (hwo hwan pu) به طول بیش از سیسانتیمتر بود كه پدر بزرگ مادریــــــــش روزگاری از تسوان چـــــــــو (Ts‛üan čou) (استان فوـكیین/ Fu-kien) بدست آورده بود. 5 برای سرگرمی میهمانانی كه به خانهاش میرفتند آن را بر آتش منقل میگذاشت. بعدتر چائو مونـ ای (Čao Mon-i) آن را وام گرفت، اما هیچگاه پس نیاورد. در متنی دیگر از زبان هو تسین ـ فو (Ho Ts‛in-fu) نامی چنین آمده میگویند پارچه نسوز را از الیاف ذغال كوهی شمال چین سازند كه پس از سوزاندن میبافند و موی جونده ی آتشخوار (سمندر) نیست. در كنار این مطلب این اظهارنظر نیز هست كه از ذغال نمیتوان الیاف بدست آورد و اكنون pu-hwei-mu (نوعی پنبه نسوز) را میتوان در پائوـ تین (Pao-tin) (چی ـ لی/ Či-li)6 یافت. شرح كوتاهی درباره پنبه کوهی در كتاب Ko ku yao lun7 آمده كه در آن تنها افسانههای كهن واگوئی شده است. اطلاعات درباره پنبه کوهی استان چیـ لی در Ki fu t‛un či1 و اطلاعات درباره پنبه کوهی سه ـ چوان در Se č‛wan t‛un ĉi2 آمده است. در سده هجدهم، چینیها پنبه کوهی را در میان پرتغالیهای ماكائو یافتند، اما این ماده کمتر در بازار یافت میشد. 3 هانزو موراكامی در بحث درباره پنبه کوهی ( ’’پنبه سنگی‘‘) میگوید در نزدیكی كین ـ چو (Kin-ĉou) در شنـكین (Šen-kin)، منچوری یافت میشود. 4
در مورد سمندر، فرانسیسك ـ میشل5 به
Traditions tératologiques de Berger de xiverey (Paris, Imprimerie royale, 1836, pp. 457, 458, 460, 463);
و مقالهای از دوشاله (Duchalais) با عنوان:
"L’Apollon sauroctone" (Revue archéologique, Vol. VI
ارجاع داده؛ فزون بر این به نوشته ماهودل (Mahudel) در:
Mémoires de littérature tivés des registres de l’Académie royale des inscriptions et belles-lettres, Vol. IV, pp. 634-637,
اشاره كرده است. فرانسیسك ـ میشل، پس ازبرشمردن چندین نمونه از آمدن پارچه سمندر در افسانه های سدههای میانه، چنین مینویسد:
"Ces étoffes en poil de salamandre, qui vraisemblablement étaient passées des fables des marchands dans celles des poètes, venaient de loin, comme ceux qui avaient par la beau jeu pour mentir. On en faisait aussi des manteaux; du moins celui de dame Jafite, du Roman de Gui le Gallois, en était."
هیــــچ علاقمند به ایـــــــــــن موضوع از خـــــــواندن فصـــــــل پنــــجاهودوم، باب ســــــــوم he Gargantua et Le Pantagruel ، نوشته رابله بی نیاز نیست:
‘‘Comment doibt estre preparé et mis en œuvre le celebre Pantagruelion’’.
77. واژه ’’drugget‘‘ كه droggitt، drogatt یا druggit نیز نوشته میشود (droguet فرانسوی كهن، droguete اسپانیایی، droghetto ایتالیایی) در فرهنگ انگلیسی جدید آکسفورد چنین تعریف شده است: "خاستگاه اصلی نامعلوم. " در لیتره (Littré) آمده است كه از drogue مشتق شده كه drug به معنای "پارچهای كمبها" است؛ برخی از نویسندگان انگلیسی آن را مشتق از بندرِ دروئیدا (Drogheda) در ایرلند دانستهاند، اما این حدس و گمانی بیپایه بیش نیست، و هیچگونه پایه تاریخی ندارد. این پارچه در گذشته نوعی پارچه تمام پشم یا تركیب پشم و ابریشم یا پشم و كتان بود كه از آن پوشاك می ساختند*. اكنون به نوعی بافته پشمی خشن گویند كه جای كفپوش، رومــــــــیزی و چـــــون آنـــــــــــــها کــــــــار رود. در فرهـــــــــنگ سده (The Century Dictionary) آمده است: ’’هیچچیز كه ارتــــباط این واژه را با drug نشان دهد در دست نیست."
فرهنگنویسان ما این واقعیت را نادیده گرفتهاند كه این واژه در زبان اسلاوی نیز هست . میكلوزیش1 به واژه صربی doroc (’’جنس pallli،‘‘) و واژه مجاری darocz (’’نوعی پارچه خشن‘‘) اشاره كرده اما واژه روسی معروفِ dorogi یا dorogi را نیاورده كه گویا خاستگاه واژه متداول در اروپای باختری است. ك. اینوسترانتف2 در تحقیقی بسیار جالب درباره تاریخچه برخی از بافتههای باستانی به این نام پرداخته است. به گفته این نویسنده ، dorogi در میان روسها نامِ پارچههای ابریشمی راهراهی بود كه از گیلان، كاشان، قزلباش، تور (Tur) و یاس (Yas) در ایران میآمد. دال (Daí) در فرهنگ روسی خود میگوید گاه تارهای زر و سیم را در این پارچه ابریشمی میبافتند. در سال 1844، فلتمان (Veltman) مسئله یكی بودن واژه روسی dorogi با نام انگلیسیـ فرانسوی را مطرح كرد. بنظر برزین (Berezin) ، این واژه از darādza ’’كفتان‘‘ مشتق شده كه اینوسترانتسف بهحق آن را مردود دانسته است. او خود این واژه را با واژه فارسی دارایی، dārāi (’’نوعی پارچه ابریشمی سرخ‘‘) مرتبط میداند3، و قطعه ای از ’’یادگارهای روابط دیپلماتیك و تجاری روسهای مسكو با ایران‘‘ نوشته وسهلوفسكی (Veselovski) را شاهد میآورد كه در آن واژه فارسی dārāi به dorogi روسی برگردانده شده است. بدبختانه به این كتاب دسترسی ندارم و نمیتوانم درباره درستی و نادرستی برگردان داوری كنم، اما صرف اینكه dārāi به dorogi برگردانده شده باشد دلیل نمی شود كه واژه روسی حتماً از فارسی مشتق شده باشد. به باور من به دلایل ریشهشناختی تاریخی، این نظریه غیرمحتمل است: پذیرش اینكه روسها واژه فارسی dārāi را تبدیل به dorogi كرده باشند دشوار است. تمامی زبانهای اروپایی به یكسان g میانی را نگاه داشته اند و نمیتوان آن را بر پایه dārāi توجیه كرد. پس ، به نظر من، پای سرنمون دیگری به میان میآید كه احتمالاً واژه اویغوری torgu ، جغتایی torka ، کویبالی (koibal) torga ، و مغولیِ Torga (n) است كه همه به معنای ’’ابریشم‘‘اند. کاری که باید بشود یافتن آن گویش ترکی است که این واژه را به زبان اسلاوی سپرده است. از کتاب در دست انتشار مرکز نشر دانشگاهی، به شناخت دو سویه ایران و چین باستان، ، بـــــرگردان فارسی مهرداد وحدتی دانشمند از ساینو-ایرانیکا اثر جــــــاوید برتولد لوفر، آمریکائی آلمانی تبار.