۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

ابیورد، دیگر..

یکی از پسران گودرز، بابا اورد، اباوُرد یا ابیوُرد(اپیوُرد و اپاوُرد یک نام است در گویش خراسانی پهلوانی کهن آوَرد، آوُرد و اَرد، اُرد و کِنار، کُنار و... گفته می شود و درست این است که بگوییم اُردُوان نه اَردَوان) بوده که خاکی را از کی کاووس گرفته و آن را با یک شهر پایه آباد کرده بنام ابیوُرد پور گودرز از خویشان آرش تیر انداز خراسانی پر آوازه می کند . پاره ای از پژوهشگران ناآگاه و گمراه پنداشته اند ابیورد با فتحه ی راء ابیوَرد(خوانش بسیاری از واژه ها پس از اسلام دچار آمیختگی و تعریب و دگرگونی است حتی در خود شاهنامه واژه های دگرگون شده کم نیست الف آغاز در بسیاری واژه ها ریخته، دهگان دهقان شده و...) در دشتهای ترکمنستان کنونی نزدیک مرو یا پایین تر از آن بوده و امروزه از بین رفته واثرش بجا نمانده که اگر چنین باشد چرا در تواریخ آمده که گرمکان(جرمغان) وجاجرم و شوكان(شوقان) و سِملقان(این نام برابر گویش محلی با سمنگان پیوند ندارد بلکه کوتاه شده ی سیمرگان است و سِمرکان با سیمرغ هم پیوند است نادر پارسترک بیژن ابیوُردی این خاک را برای لشکر زدن برگزیده بود) از دیه های ابیورد می باشد و این آبادی ها اکنون در نیمروز(جنوب) بجنورد کنونی قرار گرفته و محال است که به شهری نزدیک مرو متعلق باشند.(نگاه کنید به واژه نامه ی دهخدا، جرمغان و گرمکان و... را در مرآت البلدان صنیع الدوله نام درست پسرگودرز آمده: اُورد بن گودرز) ابیورد کهن در برگیرنده ی جوین(گیوان)، جاجرم(جاگرم)، جرمغان(گرمکان، جرمق، گرمه)، بجنورد(بیژن بیوُرد)، اسپهرآیین یا اسفراین، شیروان، قوچان(استوا) و درگز و پیرامون اینها بوده است و جایگاه خود این شهر نیز میان همین کوههای بجنورد است. کسانی که می گویند ابیورد خرابه شده و در دشت ترکمنستان(دست آورد رومیان مدرن) کنونی است باید بگویند چرا در تاریخ آمده نادر افشار داماد حاکم شهر ابیورد(بابا علی) شد و سپس پیشرفت کرد و به تهماسپ صفوی پیوست و ستاره ای بزرگ شد و اگر نادر داماد حاکم این شهر شده شهری که از خاندان زن نادر بوده باید تا مرگ خود نادر و کمی پس از او نیز برجا بوده باشد و از گاهِ کشته شدن نادر اگر پنجاه سال پس از نادر هم آباد بوده باید پرسید از تاج گذاری ی آغامحمدخان قاجار تا دوران ما چه رویداد ویرانگری پیش آمده که این شهر خرابه شده و جاجرم و درگز و شهرهای کوچکتر برجای مانده اند؟ نادر بخاطر همان پیوندی که با بجنورد و پیرامون این شهر داشت لشکریان نامدارش را در دشت سیمرگان(سیمرغان،سِملقان) نشاند و از شکوه آن لشکر، جایی که برایشان غذا(آش) می پختند به آشخانه ی نادر آوازه مند شد و امروزه مرکز خاک سِملقان شهر آشخانه است(البته در زبان كردي به آسياب نيز آش گويند و در اين سرزمين پر آب آش هاي آبي زياد بوده است كه باز هم بدرد لشكريان نادر مي خورده است). پس از تکه تکه شدن عثمانی و ایران رومیان مدرن سرچشمه های تاریخی و نامهای ما را گل آلود کردند تا پیوندها دوباره برقرار نگردد. دیگرآنکه بیژن در شاهنامه از نوادگان گودرز است او پسر گیو است و مادرش دختر رستم، پس بیژن دختر زاده ی رستم و پسرزاده ی گودرز است(ژاله آموزگار، اساطیر ایران) واین سرزمین بنام دو پهلوان هم خانواده ی پسر و پدر آوازه داشته نخست ابیوُرد( که بزرگ تر است) سپس بیژن ابیوُرد(بیژن بیورد) که این درست تر است. اگرچه در شاهنامه نام این پسر گودرز نیامده گمان ما بر این است که بیورد نام گیو است وگیو لقب اوست همچون شاپورِ نیو، نام اُرد از نامهای بزرگ مهریان و اشکانیان است و بابااُرد نام گیو بوده و گیو(گاو) صفت پهلوانی ی اوست(در شاهنامه نامی از بیوردکاتی که گویا پهلوانی تورانی است و باورد نام آبادی آمده بدون آنکه پسر گودرز باشد بهر روی گیو همچون هر پهلوان دیگری دارای یک نام و چند آوازه و صفت بوده چون زال زر، رستم دستان تهمتن، شاپورنیو، آرش شیواتیر و...) باري این سرزمین بیش از هرچیز بنام ابیوُرد آوازه داشته و شهر بیژن از آبادی های این ابیوُرد بشمار می رفته شهر بیژن در پیرامون بجنورد کنونی بوده است این سرزمین سالیان سختی را گذرانده تا بوزنجُرد و بیجنورد و بجنورد شده(نام بیژن یورت در زبان عام در بخش دوم، یورت، برساخته است). سخن دیگر در باره ی واژه ی ابیورد اینکه نام بابا(پاپا)،بابی و بابو از نامهای کهنی بوده که مهريان كهن و بويزه اشكانيان به فرمانروایان و پیران خاندان می داده اند و بسیاری از فرمانروایان این خاک لقب بابا داشته اند همچون پدرزن نادر که باباعلی(علی بابا) بوده در همین ابیورد. نام نخستین این شهر از اُرد(اورد) گرفته شده با اضافه شدن بابا که بابا اُرد می شود و بابا همچون کی در نام کی کاووس و کی آرش است پس اُوردبابا و بابااُورد است پس از آمدن اعراب سامی نفوذ زبان و لهجه ی عربی نامها را دگرگون می کند چنانکه گرمه جرمق می شود و اعراب که به بابا ، ابا، ابو و ابی می گفتند نام بابااورد را به ابی اورد و ابا اورد دگرگون کردند که چون نام اُرد بگونه ی اَرد هم تلفظ می شده بگونه ی ابیورد و اباورد در نوشته های مسلمانان در آمده و از آنجا که پیری خراسانی ی امیدوار گفته است: چنین باید که شهزاده در آن چشمه بشوید تن غبار قرنها دلمردگی از خویش بزداید امروز نیز ما باید این گرد و غبارهای بیگانه را از روی نامهای زیبا و مسخ شده ی مان برداریم تا دوباره بدرخشند. در خراسان پس از آمیزش با شکوه و شگفت سامیان و مهریان واژه ها و زبان ویژه ای پدید شد از جمله ویژگیهای خراسانی، نهادنِ نامهای جمع عربی بر مفردها بود که برای نمونه غدود بجای غده بکار رفت و نام جمع عابدین را بر شخص واحد می گذاشتند و نامهای ترکیبی چون حیدر، محمدعلی، محمدرضا، حسینعلی، غلامعلی و... پدید شد که خود اعراب این نامها را در سرزمینهای عربی نشین بجای نام بکار نگرفته و نمی گیرند. در اینجا و در واژه ی ابیورد نیز این دوگانگی ی تازی پهلوانی هست و نام بابا برای مهریان پدر و مادر دارِ آباشناس نامی نیک بوده بگونه ای که چون کسی در کیش مهر به خوان هفتم می رسد او را پاپا و بابا(پیر پدر) می گفتند که رستم خود یک پیر و پدر و بابای مهری است(بابارستم، رستم بابا). پدر بزرگ پدربزرگ این نگارنده نامش آبا بوده و مردم به او بابا می گفته اند(کربلایی آبا) نام خاندانی(فامیلی) بابایی هم از این است و جدا از این هنوز در شهر نگارنده و جاهایی دیگر از ابیورد کسانی هستند که نام کوچک آنان بابا است. باباسعید یا بابوسعید پسر بابو بوالخیر پیر وپدر صوفیان مهنه ای نیز چنین بوده و نامش و آوازه اش با شهر و تبارش هماهنگ بوده و هست. باری درباره ی بیژن در نام بجنورد این بیژن همان بیژن دلداده ی منیژه است که با پدرش گیو و توس و فریبرز در ناپدید(غیب) شدن کیخسرو به پند او گوش نمی کنند و در زیر برف جاودان بارنده گير كرده و بخواب می روند تا روزگاری دیگر بیدار شوند و ایران را بیابند و درفش کاویانی سرخ و زرد و بنفش را برافرازند. من در خواندن برخی نبشته های صادق هدایت که یک تهرانی ی قدیم است و تهران از ویرانه های ری آباد شده به این نکته رسیدم که بسیاری از واژه های او که برخی کهنه و از دور افتاده است شباهتی با واژهای آشنا و هنوز معمول ما در خراسان دارد و روانی ی سخن او نیز چنین است. یک شهر بنام راز در بجنورد هست و درباره ی بجنورد هم، چه بیژن را بگوییم چه بابا اُرد (بیوُرد) را تفاوت ندارد چرا که این سرزمین از آن دو خویش نزدیک بوده است و در پایان هم بنام هردو خوانده شده و آنها خود خویشانی دوست بودند نه دشمن و روانشان رشکمند نیست که نام کدامشان بیشتر برده شود. به هر روی کتخ درباره ی تبار آرشکیانیان خراسانی مهری گوید: ای مهـریان بجنـــورد، بجنورد بوده بیـوُرد مـرد و زنش سلحشور از ترک و تات تا کرد بـاوُرد پــور گـودرز از دوده ی کــــی آرش نز کی قبـــاد خویشِ نوذر سواره ی گــرد آن آرشی که افکنــد تیــر از کمـان درگــز در جنگ زوی تهماسپ وآن آشتی به از برد شهنامـه­ گـوی ما گفت چون رفت تاج دارا بـار دگــر یکی شیـر آن را بچنــگ آورد از تخمــه­ ی کی آرش بود آن دلیـر مهــری آرش کـــــــیان این خـــاک آن آرزو بـرآورد بیگـانه را شکستند و آن رخنــه را ببستند مــردانه مـرد خستند آن گــرگ را در آوُرد مهــــر بـزرگ بادا یار همـــه ی دلیــــران و ز تهمتـــن درودی بر مهـریان بجنـــورد (در این سروده درگز=دارگز= درخت گز، دار همان درخت است، دال و درخت، چون سپید دار که در خراسان سفیدال گویند همچنین گزدار و دارگز. باید دانست که گز اشویی ترین،مقدس ترین، درخت مهریان خراسانی بوده است در کنار کاج، رستم با چوبه ی گزی که از سیمرغ می گیرد پیروز می شود و شیخ اشراق در یک نبشته سیمرغ و تیر گز را تاویل کرده که درخششهایی از خورشید بوده که چشمان اسفندیار را تار می کند. تیراندازان مهری تیر و کمانشان را از دار گز می ساختند و هنوز در جاهایی از خراسان مهری به درخت گز نخ می بندند و کمک می جویند و بر گرد آن چرخ زنان پای کوبی می کنند. خود اسپند دود کردن نیز چون سوزاندن پر سیمرغ است چرا که فرشته ی اسپند پاسبان درست تنی و دور کردن بیماری و چشم زخم اهریمن است و این گیاه که با آن فرشته پیوند دارد با بلند شدن دودش اسپند را فرا می خواند و او به پیرامونیان آن دود بی مرگی می بخشد و باید دانست آن مردمان نیکی که بدست غارتگران اروپایی تاراج شدند و سرخ پوست نامیده شدند نیایش بزرگشان با خورشید بود و به شاهین باوری شگفت داشتند آنها نیز درباره ی دود توتون و کشیدن آن اندیشه ای همچون اسپند ایرانی داشتند و دود کردن توتون برایشان کاری نیک و آیینی بوده همچنین به رنگ سرخ گرایش ویژه و منشی پاک و راست و مهری داشته اند.) برگرفته از مثنوی زن نامه ی کیوان تهمتن خراسانی مهری