۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

زیر پوست شب؛ دیدن یا ندیدن؛ ضریح یا سلیح؟ مسئله این است! قرشمالو ببینا!! میراث فرهنگی!؟ مردم شناسی!؟

جام جم آنلاین كولي‌ها؛ زندگي زير سقف‌هاي لرزان دوشنبه 17 بهمن 1390 - ساعت 00:12 شماره خبر: 100803413749 با وجود پراكندگي كولي‌ها در تمام ايران، قرشمال‌ها در منطقه‌اي محروم و ناايمن زندگي مي‌كنند كولي‌ها؛ زندگي زير سقف‌هاي لرزان جام جم آنلاين: «اينجا اگر زلزله بيايد يك نفر هم جان سالم به در نمي‌برد. كسي هم پاسخگو نيست...» در جاي جاي ايران‌مان مردماني زندگي مي‌كنند كه از پس نگاه تكراري ما ديده نمي‌شوند، مگر از سر ترحم يا... درست در همين سرزمين مردماني هستند از يك جنس، اما با نام‌ها و تعابيري مختلف، جات، جد، گت، زط، پوشه، لوري، جوگي (جوكي)، زنگي، چگني، قلقلي، خنياگر، توشمال، ميشكال، چينگانه، چنگي، كولي، قره‌چي (قاراچي)، كراچي، غريب‌زاده، غجر، زرگرقوچاني، زرگر كرماني، قرشمال (غرشمال) و... اين گزارش داستان زندگي پر بيم همين گروه آخر است، يعني قرشمال! اين واژه اصطلاحي است در خراسان كه براي كولي‌ها به كار مي‌رود. مردم اين ايل در تمام ايران پراكنده هستند. يك درد هميشگي مي‌گويند كوه با نخستين سنگ و انسان با نخستين درد زاده شد؛ اما كوير، اين دشت آرام و پرهياهو دوباره از نو معني مي‌كند فلسفه هستي را. دغدغه بودن دوباره جان مي‌گيرد. آن گاه كه شرق جاده مي‌خواندت و تو بي‌صبرانه بر كوير پرطاقت پيش مي‌روي، بر سر راه به شهري پرآوازه و پرنام كه يك ورودي نامناسب هم دارد، خواهيد رسيد: سبزوار... نام سبزوار غيرت سربداران را بر كالبد مي‌دمد. حكمت ملاهادي تو را دوباره به خويشتن فرا مي‌خواند. شهر مدفن بزرگان و آثار تاريخي و باستاني بسياري است؛ مناره خسروگرد، كاروانسراهاي زياد، مدرسه و حمام ملاهادي سبزواري و... هر چند بي مهري مسوولان بر سر برخي از آنها سايه افكنده و هراز گاهي شاهد ويراني كاروانسرايي يا خانه‌اي قديمي خواهيد بود... اين هم خود دردي است بي‌پايان. اما در اين ميان درست در مركز شهر قومي هستند با خانه‌هاي فرسوده و رخساري رنگ پريده و تا حد زيادي فراموش شده! كوچه گلستان در مركز شهر قرار دارد. در اين كوي كه به محله قرشمال‌ها شهرت دارد، جمعيتي حدود 4 تا 5 هزار نفر زندگي مي‌كنند. اما اين كه اصالت اين مردمان به كدامين سرزمين برمي‌گردد مشخص نيست. گفته مي‌شود عرشمال‌ها يا همان قرشمال‌هاي ايران حدود 16 قرن پيش به دستور بهرام پنجم معروف به بهرام گور (از پادشاهان سلسله ساساني) از سرزمين هندوستان به ايران كوچانده شدند. هدف اين كار شادي مردم ايران به واسطه بزم و طرب آنها بوده است. كارشناسان بر اين باورند ريشه اصلي زبان قرشمال‌ها سانسكريت بوده كه در گذر زمان با زبان و گويش‌هاي محلي ايران در آميخته است. اين در حالي است كه صادق از اهالي محله گلستان در گفت‌وگو با «جام‌جم» قوم خود را از اهالي اصيل سبزوار مي‌داند و بقيه را مهاجراني ذكر مي‌كند كه از اطراف به‌سبزوار آمده‌اند. اما اين كه چرا قرشمال ناميده مي‌شوند، روايت جالبي دارد. به قول اهالي شهر چون در زمان پهلوي آنها سرشماري نمي‌شده‌اند به آنها غيرشمار گفته مي‌شد. اما آيا حالا پس از اين همه سال، كسي آنها را به شمار مي‌آورد؟ ترس و اميد در اين سراي بي‌خبري ديوارها فرسوده‌اند زير نگاه مسوولاني كه گريز دارند از خيره شدن به صورت اين مردم. اين مردمان در پس قرن‌ها هنوز غريب مانده‌اند. خانه‌هاي قرشمال‌‌ها در مركز شهر و در يك گودي قرار گرفته‌است. با طي كردن حدود ۲۰ پله پايين‌تر از سطح خيابان به چهارديواري‌هايي مي‌رسيد كه چيزي شبيه خانه است؛ خانه‌هايي فرسوده كه يادآور حلبي‌آبادهاي حاشيه شهرهاست با اين تفاوت كه اين حلبي‌آباد اين بار درست در مركز يك شهر تاريخي واقع شده است. منازل آنها با مصالحي كم‌دوام بنا نهاده شده است كه مدت زيادي از قدمت آنها نيز مي‌گذرد. با آن‌كه اين خانه‌ها با كوچك‌ترين خشم زمين فرو خواهد ريخت، عبور كانال قنات از زير اين منطقه مسكوني هم تهديدي جدي است كه بر خطر فرو ريختن هر لحظه‌اي آن افزوده است. جمشيد ساجدي يكي از اهالي كوي گلستان است و 42سال دارد. او در اين محله، مغازه و خانه‌اي دارد كه هر دو فرسوده‌اند. ساجدي، اهالي اين محله را نخستين ساكنان اين شهر مي‌داند و در تاييد سخنانش مي‌گويد: ما حتي سند سال 1320 را هم داريم! در دوران رضاشاه اسم محله ما سلطانيه بوده و در حقيقت ما ساكنان اوليه اين شهر هستيم و بيشتر مردم سبزوار متعلق به روستاهاي اطراف هستند كه به اين شهر مهاجرت كرده‌اند. او ساكنان اين محله را بالغ بر ۱۵۰۰ نفر ذكر مي‌كند كه تقريبا همه آنها به كار آهنگري و خراطي مشغولند كه به گفته ساجدي اين شغل اجدادي آنهاست. ساجدي درباره وضعيت تحصيلي مردم اين محله هم مي‌گويد: من خودم تا سوم راهنمايي درس خوانده‌ام و بچه‌هاي ما هم درس چنداني نخوانده‌اند، اما علاقه‌اي هم به شغل آهنگري و خراطي ندارند، چون درآمدي ندارد. او مردمش را افراد زحمتكشي معرفي مي‌كند و مي‌گويد: كار در اينجا زن و مرد نمي‌شناسد. اگر از خيابان عبور كرده باشيد مي‌بينيد زنان و جوانان اجناس توليدي خود ما را مي‌فروشند. مرد آهنگر درباره فرسودگي بافت اين منطقه از شهر مي‌گويد: اينجا اگر زلزله بيايد يك نفر هم جان سالم به‌درنمي‌برد، ولي شهرداري هم پاسخگو نيست. اين مساله بسيار خطرناك و حساس است. مگر مي‌شود با اين درآمدهاي كم، خانه خود را مقاوم يا دوباره ساخت؟ او در پاسخ به اين سوال كه مسوولان اعلام كرده‌اند به شما وام مي‌دهند، مي‌گويد: بله، اما گرفتن وام، چك و سفته كارمندي مي‌خواهد كه ما نداريم. اينجا كسي شغل دولتي ندارد. مدتي هم قرار بود اينجا را خراب كنند و از نو برايمان بسازند، اما ديگر خبري نشد. يك بار هم گفتند اينجا را بازسازي مي‌كنند اما كاملا مشخص است اين خانه‌هاي فرسوده با بازسازي درست نمي‌شود مي‌خواهند چه چيزي را بازسازي كنند، خانه‌هايي كه پايه و اساس فرسوده دارند؟ ديوار و سقفش ترك برداشته؟ چگونه بايد بازسازي كرد؟ اينجا بيش از آنچه شما فكر كنيد فرسوده است. او به عبور قنات از زير اين منطقه مسكوني هم اشاره مي‌كند و مي‌گويد: قنات‌ها چند رشته هستند كه يكي از آنها از زير محله گلستان عبور كرده است. من مي‌توانم به شما خانه‌هايي را نشان دهم كه در حال نشست كردن هستند. نكته: اينجا اگر زلزله بيايد، يك نفر هم جان سالم به در نمي‌برد، شهرداري هم پاسخگو نيست و كولي‌ها با درآمدهاي ناچيز قادر به مقاوم‌سازي منازل نيستند ساجدي راهكار عبور از اين معضل را همكاري شهرداري مي‌داند ومي گويد: من فكر مي‌كنم شهرداري بايد اين خانه‌ها را بخرد و در مركز شهر. جايي ديگر را به ما اختصاص دهد. اولين چيزي كه از مسوولان شهر مي‌خواهيم رسيدگي به مكان زندگي ماست. من حاضرم شما را داخل خانه‌ها ببرم و خود از نزديك مشاهده كنيد چه تعداد جمعيت در هر خانه زندگي مي‌كند. اين خانه‌هاي قديمي هر كدام با شيوه‌اي ابتدايي سرپا نگاه داشته شده است. همه آنها مكان‌هاي غير امني است. بايد مسوولان تصميمي بگيرند كه هم عملي باشد و هم تصميم خود را اجرا كنند. چرا هيچ كدام از مسوولان به محله ما سر نمي‌زنند. ما فقط خانه‌اي مي‌خواهيم كه شب آرام زير سقف آن بخوابيم. به اين دليل كه خانه‌هاي اهالي گلستان در مركز شهر و در مجاورت بناهاي تاريخي است هرگونه تصميم در اين خصوص با مشاركت سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري است. بنا بر تصميم مشترك شهرداري و ميراث فرهنگي قرار شده است اهالي اين محله با دريافت وام براي بازسازي خانه‌هاي خود اقدام كنند. يكي از مسوولان ميراث ـ كه به‌دليل نبود هماهنگي با روابط عمومي ميراث فرهنگي كشور از ذكر نامش در قالب مصاحبه امتناع مي‌ورزيد ـ با اشاره به اين تصميم مشترك از سوي شهرداري و ميراث فرهنگي مي‌گويد: خود اهالي محله گلستان تصميم به بازسازي خانه‌هايشان ندارند. حتي مسوولان شهر تصميم گرفتند مكاني غير از جاي فعلي در اختيار آنها قرار دهند تا آنها بتوانند خانه‌هاي جديد احداث كنند. صادق، يكي ديگر از اهالي كوچه گلستان در پاسخ به اين ادعا مي‌گويد: آنها وام مي‌دهند، اما ما نمي‌توانيم براي دريافت اين تسهيلات ضامن معرفي كنيم. در كل هيچ كدام از اهالي نمي‌توانند ضامن داشته باشند. بنابراين عملي كردن اين تصميم غير ممكن است. وي در خصوص انتقال به مكاني ديگر توضيح مي‌دهد: خانه و مغازه ما در مركز شهر قرار دارد و اينجا ارزشي به مراتب بيشتر از حاشيه شهر دارد ضمن آن كه منجر به كاهش درآمد ما نيز مي‌شود، بنابراين ما نمي‌خواهيم از اين محل برويم. آهنگري، خراطي و ديگر هيچ... تقريبا همه اهالي محله گلستان، آهنگري مي‌كنند و نجاري. آنها هنوز وسايل ساده كشاورزي همچون داس، چكش، زنگوله، بيل و... توليد مي‌كنند. قرشمال‌ها ابزارهاي توليدي خود را در مغازه كه در همان محل زندگي‌شان است، عرضه مي‌كنند. زنان و كودكانشان نيز يا بر سر خيابان بساط مي‌كنند يا راهي روستاها مي‌شوند تا دست ساخته‌هاي خود را بفروشند. نگاه حيرت‌زده مسافران به اين مردم تمامي ندارد. اگر به ميان آنها برويد بر گرد شما حلقه مي‌زنند و درد خويش را مي‌گويند. قصه نژاد و شغل و خانه‌هاي بي‌بنيادشان را در دل فرياد مي‌زنند و آرام بر زبان جاري مي‌كنند. در انتظار يك فاجعه دوباره داستان همان خانه‌هايي است كه هر رهگذر ناآشنا در عبور از كوچه‌هاي تنگ آن بيم دارد تا مبادا با تلنگري ويران شود بر سرش. همه نشسته‌اند، انگار به انتظار يك فاجعه انساني. باور كنيد با كوچك‌ترين لرزشي يا فرو رفتن زمين، انسان‌هاي زيادي به كام مرگ فرو مي‌روند. يكي از كارشناسان ميراث فرهنگي سبزوار درباره وجود قنات و تهديد آن براي اهالي محله گلستان به «جام‌جم» مي‌گويد: در يك دوره به واسطه احداث فاضلاب، آب قنات‌ها جمع شد و به بيرون نشت كرد كه پس از توافق ميراث فرهنگي و شهرداري، قنات جديدي احداث شد و جلوي آب باز شد. با اين اقدام مسجد جامع از خطر رهايي يافت. اما بقيه نقاط نيازمند بودجه زياد است كه بايد از استانداري و مراجع بالاتر تامين شود. وي در ادامه مي‌گويد: كل سبزوار روي قنات قرار دارد و امكان خطر فرو نشستن براي بسياري اماكن ديگر هم هست. صادق گله دارد خيلي‌هم. او مي‌گويد: مسوولان شهر كه كارشناس هستند اصلا دوست ندارند به محله ما سري بزنند. برخي اهالي نيز گاهي با واژه‌هاي توهين‌آميز ما را خطاب مي‌كنند، در حالي كه ما چندين قرن است در همين مكان زندگي مي‌كنيم و ساكنان اوليه اين شهر هستيم. قبيله‌اي در شهر ما كولي‌ها در تمام دنيا پراكنده‌اند. در ايران نيز به صورت مجمع‌الجزايري كنار هم زندگي مي‌كنند. آنها به دليل تفاوت‌هاي فرهنگي، اقتصادي و بهداشتي چندان با ديگران آميخته نشده‌اند. همه ازدواج‌ها درون گروهي است و مراسم‌ جداگانه دارند. به همين دلايل گاهي برخي از آنها به سمت كارهاي غيرقانوني كشيده مي‌شوند كه هراس مردم از آنها بيشتر مي‌شود. حتي در بسياري از نقاط ايران، كولي‌ها براي كودكانشان شناسنامه نمي‌گيرند و زندگي خياباني را پيشه خود مي‌كنند. اما بدون ترديد هيچ كدام از اينها دليل كافي نخواهد بود تا مسوولان چشم خود را روي نيازها و خواسته‌هاي آنها به عنوان شهروندان ايراني ببندند. قرشمال‌ها در سبزوار نمونه موفقي از خود اشتغالي هستند. آنها به واسطه توليدات خود، امرار معاش مي‌كنند و اجناسشان با قيمت و كيفيت مناسب به متقاضيان عرضه مي‌شود. بنابراين آنها نه تنها باري بر دوش جامعه محسوب نمي‌شوند، بلكه شهروندان موثر و توليدكننده نيز به شمار مي‌آيند. از اين روي بايد به اين گروه توجه بيشتري كرد، هم به اين دليل كه پيشه‌اي دارند و هم آن كه در يك جا سكنا گزيده‌اند. فردا دير است... آنها از هر نسلي كه باشند، بر پهنه گيتي و در تمام لحظه‌ها حضور دارند. بيشتر كشورها وجودشان را احساس مي‌كنند و برايشان برنامه‌ها دارند، اما اين پرسش هنوز بي‌پاسخ است كه چرا اراده‌اي در كشور ما براي حل اين مساله وجود ندارد؟ آن‌گاه كه چشمان‌مان فرو مي‌رود به خواب آرام شبانه، ديده‌هاي آنها خيره مي‌ماند به سقف ترك برداشته! از اين كوي و بزن كه تنها نام آن زيباست. دريغ از يك وجب فضاي سبز. مكان‌هاي فرهنگي و تفريحي كه پيشكش. انتظاري بي‌پايان، چشمان تشنه و خيره مانده به ابرهاي رهگذر، اين راز زيبايي و صبر كوير است. بادها پرشتاب بركالبد نرم دشت مي‌وزند، آن گاه آرام چشم فرو مي‌بندي كه مبادا چشمانت غرق اين همه شكوه شوند. اين جاده است كه تو را بي‌اراده با خود مي‌برد. جاده همچون شلاقي بر پهناي دشت فرود آمده است. هر كس به تمنايي از آن عبور مي‌كند. اما در ميانه راه مردماني جا مانده‌اند كه كسي حالشان را نمي‌پرسد! مبادا كه سرنوشت آنها خاطره تلخي شود بر ياد ايراني و ايران زمين. لحظه‌هاي زندگي آنها را دريابيد. فردا دير است. فاطمه حامدي‌خواه / جام‌جم