۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

فصل دوم نمایشگاههای موزه دیوید دین David Dean, Museum Exhibitions


فصل دوم مخاطبان و یاد گیری مردم و موزه ها مردم تنها علت وجودی موزه هایند. شاید این گفته واضح و ساده بنظر آید اما حقیقت این است که گاه در فعالیت های روزانه موزه ها نادیده گرفته می شود. هر آنچه در موزه می گذرد (=همه امور موزه داری) گرد مردم می گردد. بر این پایه درک چگونگی یاد گیری مردم (=انسان=بشر) یا دست کم رسیدن به مبانی حدس و گمانی عالمانه برای برپائی نمایشگاه هائی که نیازهای مخاطبان را بر آورند سودها دارد. شناخت مردمی که موزه در خدمت آنان است از پی جوئی های سالهای پایانی سده بیستم شده است. "مخاطبان را بشناس و بازاریابی کن". این گفته بخوبی می تواند شعار موزه های امروزی باشد، گرچه شاید کسانی هم باشند که نگاهشان تا بدین پایه مادی و کاسبکارانه نباشد. با این همه حتی نوع دوست ترین متخصصان موزه ناگزیرند بپذیرند دانستن اینکه موزه برای چه کسانی کار می کند کمکی است به برنامه ریزی نمایشگاههای موزه. در میان همه عواملی که بر تصمیم گیری های موزه تأثیر می گذارند مخاطبان کمتر از همه درک می شوند و بیشتر از همه دلسرد کننده اند. چون خود مردم پیچیده اند و پیش بینی ناپذیر. ما مردم توانسته ایم هر طور شده اطلاعاتی در باره کارکرد جسمی، کاراندام‌شناسی (فیزیولوژی) و عاطفی خود بدست آوریم. این دانسته ها می تواند برای برنامه ریز موزه که در پی جذب و نگهداری مخاطب برای موزه است بس ارزشمند باشد. طبیعی است که بیشتر دانش امروزین متخصصان موزه ها از فن و دانش آموزش و پرورش می آید که به نوبه خود بسیاری یافته هایش را از پزشکی و روانشناسی دارد. کاربستن این دانسته ها در موزه ها نابجا نیست چرا که موزه ها در گوهر نهاد هائی آموزشی اند. ثابت شده درک چگونگی یادگیری مردم و لوازم کسب تجارب سودمند یاد گیری آنان کمکی است بزرگ به برگزار کنندگان نمایشگاههای موزه ای. این دست اطلاعات اغلب به توضیح رفتار انسانها که در نمایشگاهها به چشم می خورد و گیج کننده اند (مثل نیاز به لمس کردن، گرایش به بازدید از برخی گالری ها و پرهیز از بقیه، و واکنش بظاهر مثبت به برخی محرک ها و بی تفاوتی نسبی به برخی دیگر) کمک می کنند. همیشه درک نیازها و انتظارات مخاطبان به بهبود نمایش و نمایشگاه می انجامد. مخاطبان هدف پیش بینی نیازها و گرایش های بازدید کنندگان مستلزم شناخت گروههائی است که می بایست منابع موزه را صرف جذب آنان کرد. موزه ها باید همواره پذیرای شناسائی و جلب مخاطبان تازه فراتر از بازدیدکنندگان فعلی خود باشند. آگاهی از نگرشها و دیدگاههای جامعه می بایست فرایندی پیوسته باشد. از آنجا که اطلاعات بنیادی گسترده تر می شود و عوامل دیگر چون داده های جمعیت شناسی، سطوح آموزشی و فشارهای اقتصادی در جامعه تغییر می کند ارزیابی منظم نیازهای بازدید کنندگان برای کارکنان موزه ضروری است. خود آزمائی برای تصمیم گیری در باره گسترش آتی بازدید کنندگان از موزه کاری است درست. آگاهی از جامعه و ارزیابی خود به شناسائی گروههائی از افراد می انجامد که با رشته هائی چون فرهنگ، ترجیحات اوقات فراغت، رشته تحصیلی، بستگی های قومی یا اجتماعی، از کار افتادگی (معلولیت)، سطح اجتقصادی (=اجتماعی – اقتصادی) و جز آن به یکدیگر پیوسته اند. هر یک از زیر گروه های شناسائی پذیر جامعه می تواند مخاطب بالقوه موزه باشد. از راه مطالعه دقیق است که تصمیمات مسئولانه در باره تخصیص منابع ارزشمند موزه به جلب گرو های جدید مخاطبان گرفته می شود. تشکیل پرونده ای از اطلاعات فراگیر جامعه به تعین مخاطبان هدف، نیازها و انتظارات شان یاری ها رساند. از جمله روشهای ارزشمند گرد آوری این اطلاعات اینهاست: • بررسی موشکافانه تحلیل های جمعیت شناسی و روان نگاری که معمولا می توان از اطاق بازرگانی و موسسات بازرگانی و دولتی دریافت کرد. • مصاحبه با افراد، گروههای مدنی و رهبران. • تشکیل گروههای منتخب از بخشهای گوناگون جامعه و گوش سپردن به گفته های آنان. در هر گونه تصمیم به هدف گیری هر گروه خاص می بایست دو نکته مهم را در نگر داشت: • اعتقاد به اینکه از موزه خیری به مخاطب می رسد. • محتمل بودن تأثیر تلاشها در جلب و نگهداری مخاطبان هدف. دسته بندی مردم حتی در گروه های کلی، کاری است پر از مشکلات و آکنده از دامگه هائی چون رفتارهای قالبی انگ زنی و جانبداری های نادرست. موزه ها از مردم گرا ترین نهادهای هر جامعه اند، یا باید باشند و هیچ نوع ترجیح و جانبداری له و علیه هیچ کس نداشته و می بایست در خدمت خیر همه مردم باشند. با این همه تصمیم گیری عملی در باره تخصیص منابع کمیاب الزامی است. از اینرو کارگیری معیارهایی بری از جانبداری و پذیرش احتمال بروز جانبداری می تواند دسته بندی دقیق و سودمند مردم را کمابیش شدنی سازد. دو الگوی ملی (امریکایی) می تواند طرحی کلی از جوامع را همراه با پرهیز از ارزیابی های ذهنی نابجا بدست دهند. اینها عبارتند از مدل ارزشها و شیوه های زندگی بخشهائی از جامعه معروف به مدل (VALS) آرنولد (ش. 201) و هرم سلسله مراتب نیازهای انسان مزلو (ش. 202). ارزشها و شیوه های زندگی بخشهای جامعه (آمریکا)(VALS) سلسله مراتب دوگانه بلوغ روانی والز ش. 201 مدل ارزش ها و شیوه های زندگی بخش های جامعه (آمریکا) نیازها ش 202 نمودار سلسله مراتب نیازهای انسانی مزلو در هر جامعه بخشهائی هستند که مهمترین دغدغه شان تلاش معاش و دست و پا زدن برای بقا، تأمین خوراک، پوشاک و مسکن برای خود و خانواده است. نمودار ارزش ها و شیوه های زندگی این بخشها را "دست به دهانان " و "کسانی که برای بقا دست و پا می زنند" نشان می دهد. اینان مردمانی با درآمد نامنظم، یا اندک و ثابت اند. بی نوایان، بی خانمان ها و برخی از سالمندان در این مقوله جای می گیرند. موزه ها به لحاظ اخلاقی و معنوی به روشنی موظفند کمر به خدمت این مخاطبان بندند. معمولا تلاش نزدیک شدن به اینان باید بیرون از موزه و در تمامی سطح جامعه باشد. از راه گسترده کردن برنامه های موزه می توان در خیابان، در مدرسه بر "دست به دهانان " و "کسانی که برای بقا دست و پا می زنند" تأثیر گذارد. با این همه برنامه های خیرخواهانه متقاعد کردن کسانی که در شرایط سخت می زیند به گذراندن وقتشان در موزه می توان نتیجه منفی دهد. فهرست سلسله مراتب نیازهای مزلو تأکید دارد برآوردن لوازم اولیه زندگی انسان باید در وهله نخست قرار گیرد تا شخص توان، اراده و زمان رفتن پی غنای فرهنگی خود را بیابد. وقتی شخص در لحظه در گیر تلاش بی ترحم در تنازع بقاست تاریخ و هنر و علم چندان جاذبه ای برایش ندارد. در سوی دیگر کسانی جای می گیرند که منظم به موزه می روند. اغلب می آیند و کار زیادی برای کشاندنشان به موزه نیاز نیست. علاقه شان به موزه دلائل گوناگون دارد اما معمولا حامیان موزه تحصیلات خوبی داشته و کمبودی در منابع اولیه نیاز بشر ندارند. با این همه به هیچ روی معلوم نیست همه اینها خر پول باشند. بخشهای واقع در میان این دو همانهاست که چالش اصلی موزه در جذب مخاطب را تشکیل می دهد: بازدید کنندگان گهگاهی که درگیر فعالیت های موزه نمی شوند. چالش فرا روی موزه پذیراندن ارزش موزه به کسانی است که نیاز های اولیه انسانی شان تأمین است؛ رساندن شان به این باور که موزه یاریگر غنای فرهنگی است و حتی می تواند تفریحی برای گذراندن اوقات فراغت باشد. شرایط خاص برخی بخشهای جمعیت که نیازهای خاص دارند نیز می تواند نمایانگر مخاطبان هدف باشد. به عنوان مثال شهروندان سالخورده تر بخشی سریعا رشد کننده از بیشتر جوامع را تشکیل می دهند و علائق و شرایط خاص خودشان را دارند. مشکلاتی چون محدودیت آمد و شد، بی علاقگی به تنها رفتن به جائی، بی میلی به پذیرش بیرون ماندن شبانگاهی از خانه، کاهش نیروی بینائی و احساس ناراحتی در اوضاع و احوال نا آشنا، جملگی از عواملی است که بر موزه رفتن سالخوردگان تأثیر می گذارد. کسانی که معلولیت های بینائی، شنوائی و حرکتی دارند نیز نیازهایی خاص خود دارند که می بایست در مورد آنان نیز بعنوان مخاطبان هدف در نظر گرفته شود. موزه ها می کوشند به همه اینها و گروههای دیگر خدمت کنند. برخی از این تلاشها چنین اند: • نمایشگاههای قابل لمس برای کم بینایان و نا بینایان • گشت های هدایت شده با راهنما • ابزارهای دید-شنیداری • فعالیت های ویژه روز هنگام • ارائه گزینه های آمد و شد • فعالیت های پویشی • راهنما های آشنا به زبان اشاره • تأکید بر تجربه دست اول • نمایش همه اینها راههائی است برای دادن تجربه ای موثر و ارزشمند به مخاطبان خاص که از موزه دیدن می کنند. غرض این که بر داشتها و شرایط گوناگون در هم می آمیزند تا مردم را از موزه ها دو نگاه دارند. وقتی مخاطبی هدف گرفته می شود باید به این گونه مسائل توجه کرد، نکات منفی را دور زد و نیازها را به شکلی هنرمندانه و مثبت بر آورد. این گونه تلاشها در واقع باعث بهتر شدن بازدید برای همه می شود. انگیزه ها مردم دلایلی برای ترجیح دادن این یا آن کار اوقات فراغت دارند. آگاهانه یا نا آگاهانه پیِ برخی جاها، مردمان یا کارها می گردند که منطبق بر معیارهای شخصی شان است. چون افراد با یکدیگر تفاوت دارند معیارها شان هم یکسان نیست. با این همه در گزیدن این یا آن، برخی معیارهای رایج هست که مردم بر آنها تمرکز می کنند. مرلین هود شش معیار بزرگسالان در این دست گزینش ها را چنین فهرست کرده است: • بودن با مردم یا تعامل اجتماعی • انجام کاری ارزشمند • چالش تجربه های تازه • یافتن فرصت یادگیری • مشارکت در کاری • احساس راحتی و آسایش در محیط خود با این همه شاید برترین نقش را بر آوردن نیازهای با جمع بودن داشته باشد. بیشتر بازدیدکنندگان موزه ترجیح می دهند با یکی از اعضا خانواده یا دوستی به موزه روند یا عضوی از گروهی باشند. ارزش بازدید، چالش هایش و فرصت های آموزشی که ارزانی می دارد جنبه هائی از طرح و محتوی خود نمایشگاهند. این ها چیزهائی است که می بایست از پیش برنامه ریزی شده و در نمایش ها گنجانده شود. همچنین جنبه تعاملی نمایشگاهها نیز به اهداف از پیش تعین شده و اجرای آنها ارتباط می یابد. با این همه احساس راحتی کردن موضوعی است گسترده تر. این احساس کل تجربه باز دید از موزه را در بر می گیرد. موزه چگونه محیطی است؟ مدرسه، کتابخانه، سوپر مارکت، تفرجگاه یا گذری زیر طاقی ؟ موزه ها خصوصیاتی مشترک با همه اینها دارند اما شاید مهم ترین وجه همان خودمانی بودنشان باشد. حتی در آنچه می تواند موزه های رسمی و گرفته شمرده شود حالت خودمانیِ بازدید گریز ناپذیر است. در بازدید از موزه هیچگونه اجباری نیست – هیچ فشاری مجاز، لازم یا مورد نیاز نیست. به استثنای گشت های هدایت شده و بازدیدهای مدارس، بازدید کننده مجاز است هر کاری را که از حوزه منطق خارج نباشد به میل خود انجام دهد. می توانند به شیوه و با آهنگی که خود می پسندند یاد بگیرند یا حتی عطای یادگیری را به لقایش ببخشند. حامی موزه ای که در محیطی قرار گیرد که آسایش جسمی و روحی نداشته باشد واکنشی منفی نشان خواهد داد. وقتی شخص احساس ناراحتی کند گرایش به خروج و دوری از موزه محتمل است. آسایش از معیارهای مهم برانگیختن مردم به بازدید از موزه است. لازمه آسایش این است که موزه محیطی راحت و خودمانی برای وقوع تجربه یادگیری سودمند فراهم کند. راحت (=آرامش، آسایش) حالتی است که در آن شخص در محیط خود و نیازهایش در آسایش باشد. موقعیت ها یا شرایطی که باعث فشار عاطفی یا جسمانی شوند ناراحتند. با این همه بسی سرگرمی ها که مایه هایی از زحمت با خود دارند. پرداختن به بازی هائی چون بیس بال، راکت بال، فوتبال و فوتبال آمریکائی می تواند همراه با رنج های چشم گیر جسمانی باشد. شرکت در بازی های شانسی، داوطلب شدن برای کمک به معلولان، یا حتی کتابخوانی می تواند موجب آشفته حالی شود. با این همه مردم مکرر و با شور فراوان پی فعالیت های اوقات فراغت می روند، حتی آنها که موجب ناراحتی بسیار می گردند. همین نشان می دهد با سطوحی پذیرفتنی و ناپذیرفتنی از ناراحتی سر و کار داریم. ناراحتی هائی هست که همه مردم، بی کم و کاست از آنها دوری می کنند. بیشتر مردم آن فعالیت هائی را بر می گزینند که تعامل مثبت با خود داشته و ترس از شکست در آنها ناچیز است. فعالیت های اوقات فراغت می بایست در شرکت کننده حس تأیید ایجاد کند. از فعالیت هائی که در فرد احساس کهتری، ناامنی، ارعاب یا شرمندگی می کند پرهیز می شود. برای بسیاری از مردم موزه درست از همین دست است. ساختمان موزه سرد و رسمی بنظر می رسد و فهم نمایشگاهها را مستلزم برخورداری از تحصیلات بالا و تلاش شدید می دانند. هیچکس از احساس ناتوانی در درک و ارج گزاری نمایشگاهی که به او نموده شده خشنود نمی شود. مردم در گزینش کاری برای گریز از کارهای سخت روزانه آنهائی را بر می گزینند که احساس کنند از آنها استقبال می شود، حضورشان را قدر می نهند، نیازهایشان را تأمین می کنند و در فراخور حال آنان است – بطور خلاصه فعالیت ها و کارهائی که لذت بخش و ارزشمند می شمارند. موزه ها در نمایش تصویری گیرا و آرام بخش از خود به مردم راه درازی پیموده اند. با این همه اگر زبان و محتوی نمایشگاهها بازدیدکننده را بهراساند تابلوهای راهنما، میز اطلاعات و تهویه مطبوع کارآئی چندانی ندارد. بازدید کننده، مرد یا زن، از بیم ابله و کودن دیده شدن، پس از درنگی کوتاه موزه را چنان ترک می کند که شاید بازگشتی در پی نداشته باشد. بسیاری از متخصصان موزه ای بر این باورند که بازدید کننده ها زیرنویس ها را نمی خوانند، اشیا را تماشا نمی کنند، دیدگاهها و مواضع خود را تغییر نمی دهند و پیوسته چشم پی خروجی می گردانند. اگر کارکنان موزه چنین نگرشی داشته باشند تلاشهایشان برای جذاب کردن نمایشگاهها برای بازدید کننده تا چه مایه می تواند کارآمد باشد؟ در واقع بیشتر بازدیدکنندگان در موزه پی تجاربی مثبت و ارزشمند می گردند. اگر چنین حال و هوائی را در موزه نیابند شاید رفتنشان بی بازگشت باشد. نمایشگاههای موزه باید پاسخگوی پرسشهای بازدید کنندگان باشند. پرسش هائی از چگونگی کار اشیا، وقوع رویدادها، و چگونگی عالم و آدم در گذشته دور. نمایشگاهها فرصتی فراهم می کنند تا "اشیا واقعی" دیده و تجربه شود. به انگیزش و ارضاء حس کنجکاوی می پردازند که مبدل به علاقه ای ماندگار می شود. نمایشگاه موزه ای و فراگیری برآوردن انتظارات و برانگیختن کنجکاوی مردم را به موزه ها کشانده و تشویق به بازگشت می کند. سطح علاقه مردم بس گونه گون است. کامیابی در علاقمند کردن حامیان موزه بستگی به بر انگیختن توجه آنان دارد. بازدید کنندگان موزه بر سه گونه بزرگ اند. میان این گونه هایِ کلی همپوشانی هائی هست و برخی مردم یک زمان و در یک موزه یک جور رفتار می کنند و در جای دیگر رنگی دیگر گیرند. نگاهی به این سه گروه بعنوان تمرینی فکری سودمند است. اینان چارچوبی برای اندیشه در سطوح اطلاعاتی که نمایشگاه باید عرضه کند به موزه دار می دهند. چرا همه بازدیدکنندگان همه بخشهای نمایشگاه را نمی بینند. نخست، آن ها که به تندی از فضای نمایشگاه می گذرند و رفتارِ "خروجی جویان" را از خود نشان می دهند. اینان اغلب بازدید کنندگانی اند که اتفاقی سر از موزه در آورده از وقت آزاد خود برای مشارکت در کاری که به نظرشان ارزشمند می آید استفاده می کنند، بدون اینکه خیلی پای بند موزه شوند. شاید اشخاصی باشند با بیزاری روانی از وضعیت های سازمان یافته. یا کسانی که تمایل دارند قدر دان فعالیت های "فرهنگی" دیده شوند اما فرصت هائی را که ارزانی شان می شود بدرستی درک نمی کنند. این دست افراد، سوای انگیزه ای که دارند وقت بسیار کمی را صرف بررسی ژرف بینانه اشیا و محتوا می کنند. از سوی دیگر، گروه دوم، کسانی اند که علاقه ای راستین به تجربه بازدید از موزه و مجموعه هایش از خود نشان می دهند. با این همه زمان زیادی را صرف خواندن، بویژه خواندن نوشته های دشوار یا آنها که فهمشان تلاش زیاد می طلبد نمی کنند. اینان ترجیح می دهند نمایش اطلاعات حالتی گذرا همچون سرخط اخبار داشته باشد. نسبت به وضعیت هائی که محرک های بصری ارائه می کنند واکنشی تند نشان می دهند. اشیا کانون اصلی توجهشان است. پس از جذب آنچه اطلاعات سطحیِ کافی از شیئ می دانند در جستجوی محرک های تازه به حرکت خود ادامه می دهند. گهگاه، چنانچه علاقه و کنجکاوی بازدید کننده شتاب زده به اندازه کافی بر انگیخته شود، لختی درنگ کرده چیزی را از نزدیک وارسی می کنند. این دست توجه بهنگام بازدید از گالری ها ناگهانی است و گهگاهی. کسانی که در گروه سوم جای می گیرند اقلیتی را تشکیل می دهند. اینان کسانی اند که نمایشگاهها را با توجه بس بیشتر برانداز می کنند. نوعا اشتیاق و توانائی فهم مطالب ارائه شده را، گذشته از اینکه تا چه پایه فنی باشد، دارند. وقت زیادی در گالری ها می گذارند، نوشته ها و برچسب ها را خوانده اشیا را درست بررسی می کنند. آنها اغلب از موزه ها دیدن می کنند بی آنکه چندان نیازی به انگیزش داشته باشند. چرا برخی شتابان از نمایشگاهها می گذرند، برخی پرسه می زنند یا پژوهش می کنند. این رفتارها بستگی به این دارد که افراد چگونه برای کسب دانش آماده شده و چه شیوه ای را برای اینکار ترجیح می دهند. آموزش، تجربه قبلی و سطح تحصیلات بر سهولت کسب دانش افراد تأثیر می گذارد. با این همه توانائی نمایشگاهها به جلب توجه بازدید کننده است که شگرف ترین تأثیر را بر کار آئی دانش اندوزی می گذارد. اگر توجه بر موضوع، شیئ یا عملی متمرکز گردد به احتمال زیاد یادگیری صورت خواهد گرفت. بیشتر مردم مشارکت فعالانه را بر مشاهده انفعالی ترجیح می دهند. علت این است که گرچه انسانها عمدتا موجوداتی بصری اند، دیگر حواس دیگر دریافت های بصری را تشدید می کنند. بعنوان مثال جنبه های بصری یک پیکره درجا موجب اشتیاق لمس آن می شود. لمس شیئ موجب تقویت، تأیید و فزونی اطلاعاتی می شود که از راه چشم دریافت شده است. از همین روست که موزه هائی که تعهد خود به گذاردن اشیا در معرض وارسی مردم را با مسئولیتی که از لحاظ مراقبت از اشیا دارند می سنجند، اغلب بصورت محیط های یادگیری متضاد در می آیند. "هشدارهای دست نزنید" از لحاظ روانشناسی برخورنده اند، زیرا منکر رفتار بنیادی یادگیری می شوند. راه اجرای این رسالت های ضد و نقیض شناخت چگونگی گرد آوری، فرآوری و انباشت اطلاعات توسط مردم است. مردم سه شیوه اصلی گرد آوری اطلاعات دارند، از راه: • واژه ها – زبان، چه گفتاری چه شنیداری، مستلزم بیشترین تلاش و فرآوری ذهنی برای استخراج معناست. • حواس – چشایی، لامسه، بویایی و شنوائی سریعتر و شراکت پذیر ترند. • تصاویر – محرک های بصری در میان همه روشها از همه قوی تر و بیاد ماندنی ترند. درصد بالائی از اطلاعاتی که انسانها گرد می آورند بصری است. مردم تصاویر دریافتی را به شش شیوه اصلی فرآوری می کنند. از این قرار: • جستجوی طرحها و تشخیص آنها؛ • به چرخش درآوردن ذهنی اشیا در فضا؛ • تشخیص سازه های متحرک، یا ساخت ظرفیت های حرکت اشیا در ذهن؛ • تخیل هندسی یا ساخت اشیا سه بعدی از نمایش های دو بعدی چون نقشه و طرح؛ • تجسم، از جنس رادیو گرافی یا تجسم رابطه ها، چنانکه گوئی شخص درون اشیا را می بیند؛ • استدلال بصری یا تجسم رویدادهای کنش/واکنش. وقتی نمایشگاهی فردی را بر می انگیزد درگیر یک یا چند تا از این عملیات ذهنی شود برای یک لحظه توجه جلب شده ایجاد علاقه می شود. کانروی، از موزه تاریخ طبیعی آنیستون می گوید مردم تحت تأثیر برخی خصوصیات اشیا قرار می گیرند: • اشیا بزرگتر زمان تماشا را دراز تر می کنند • اشیا متحرک باعث مردم را وا می دارند بیشتر بنگرند • اشیا نو آئین (= بدیع، نوباوه) بیشتر جلب توجه می کنند • برخی کیفیات اشیا در ذات خود جذابیت بیشتری دارند (اشیا خطرناک، توله حیوانات، اشیا گرانبها) گرچه بینائی مهم ترین حس است، آنچه مردم از کل تجربه حسی دریافت می کنند به مراتب بهتر از زمانی که تنها از راه دید دریافت شوند در ذهن می مانند. شخص آنچه را خود انجام داده بیشتر و بهتر بیاد می سپارد و آورد . اگر عوامل موثر تنها همین ها بود راه حل های طراحی نمایشگاههای موزه ای آسان می بود. آنچه بر شمردیم جنبه هائی است از حامیان موزه که با درجاتی از تفکر و مهارت می توان با سطوحی پیش بینی پذیر از موفقیت، تحت تأثیرشان قرار داد. با این حال دست کم یک جنبه از روان باز دید کننده هست که نمی توان در طراحی نمایشگاه پیش بینی و لحاظ کرد – جهان بینی. طرح نمایشگاه تأثیر شگرفی از ادراک های بازدید کننده می گیرد. هر چقدر هم موزه آرا زیرک باشد و با هر مایه از استادی عوامل یادگیری را بکار گیرد جهان بینی حامی موزه رنگ خود را به تک تک ادراک های او خواهد زد. جهان بینی ساختار یا مدلی شناختی (عقلانی) از جهان است که از نگاه شخص به خود و دید گاه او در باره حقیقت شکل می گیرد. برخی عوامل تأثیر گذار بر جهان بینی مردم اینهاست: • فرهنگ • دین • فیزیولوژی (=کار اندام شناسی، تن کرد شناسی) • روانشناسی • وضعیت اجتقصادی • نژاد و پیشینه قومی مبانی تشکیل ساختار شناختی اینهاست: • حقایق بدان صورت که درک می شوند • افکار و آراء کلی، قضایا (=گزاره ها) • نظریه ها، تعمیم ها • مدرکات خام در واقع هرچه فرد می بیند، حس می کند، لمس می کند، می بوید یا می چشد بر جان بینی اش تأثیر می گذارد. حتی اگر این تأثیرات به شکل ناخود آگاه باشد اثراتی بس واقعی بر افکار آگاهانه دارد. جهان بینی شخص تشکیل صافی ای می دهد که اطلاعات ورودی از طریق آن : • ارزیابی می شود (ارزش داوری ، قضاوت ارزشی) • پیش بینی می شود (پیش داوری ها و تعصبات) • تفسیر می شود ( برای دریافت معنا فرآوری می شود) هر بازدید کننده با مجموعه ای شخصی از اطلاعات که پیشتر دریافت شده و همراه با انتظارات پیشینی پای به موزه می گزارد. چنانچه بازدید کنندگان با چیز هائی روبرو شوند که نا آشنا بوده یا نتوان بسرعت متناسب با جهان بینی شان ساخت، خود را باخته ناراحت می شوند. اینگونه واکنش ها می تواند بکلی در را بروی ارتباط ببندد. بیشتر بازدید کنندگان در برابر اشیائی که تفسیر کافی ندارد، به شکلی خودسرانه بحث انگیز بنظر می رسد، یا به شیوه ای عالمانه و فنی ارائه شده خود را پس کشیده راه خود را می روند. پس پاسخ به ماهیت پیش بینی ناپذیر واکنش های بازدید کننده چه باید باشد؟ در طراحی نمایشگاه حساسیت نسبت به نگرشهای جامعه، قوانین و مقررات، عرف و سنت ها می بایست بخشی از معادله باشد. یک شیوه کارآمد برای جلب توجه و همکاری بازدید کننده نهادن چیزی آشنا که به آسانی درک می شود در سرآغاز نمایشگاه است. اگر اینکار بشود اطلاعات تازه می تواند پی آن بیاید. اگر مطالب نمایشگاه بصورت قطعات کوچک فهم پذیر عرضه گردد عملا می توان از پس رسانش هرگونه دشواری و پیچیدگی مطالب بر آمد. فعالیت های تشخیص پذیر (چرخه های زندگی، اعمال و اشیا زندگی روزمره) و روابط انسانی ( خانواده، خویشان، رقابت ها، بچه ها، کارهای خانه، حیوانات اهلی) از آن دست موضوعات اند که بیشتر مردم در جا با آن احساس همسانی و راحتی می کنند. آشنائی با تصویر یا وضعیت خاطره انگیز است. همین به شناسائی، علاقه، کنجکاوی و سرآخر یاد گیری می انجامد. فزون بر آشنائی یا شناسائی، هر نمایشگاه می بایست زمینه یا چهار چوبی که شیئ در آن وجود دارد ایجاد کند. خاطرات بصورت چهار چوب، طرح و تداعی ذخیره می شوند. حقایق اگر بصورت واحد های جداگانه باشند زیاد در حافظه نمی مانند. وقتی در چارچوبی از ارجاعات جای گیرند نقش های ماندگار در ذهن تشکیل می دهند. فیزیولوژی یا کار کرد مغز مردم نیز بر کار آئی یادگیری تأثیر دارد. مغز انسان در واقع از دو بخش جداگانه که از راه یک شبکه ارتباطی بهم پیوسته اند تشکیل می شود. این دو بخش را نیمکره های چپ و راست مغز می نامند و کارکرد شان متفاوت است و مکمل یکدیگر. افراد بسته به اینکه کدام طرف مغزشان مسلط باشد به شیوه هائی که بروشنی با یکدیگر فرق دارند یاد می گیرند. نیمکره راست مغز • درک کامل اشکال پیچیده و استدلال های ساختمند و شَمّی. • واکنش به اطلاعات بصری. • کانون یادگیری عاطفی. • درک کل زمینه (گشتالت ) با قطعات و تکه های اطلاعات. • شوخی و لطیفه، تصاویر، صداها، بوها و لمس یکراست به اینجا می رود. • نیمکره "آفریننده" مغز. • شوخی و انتزاع را درک می کند. بر تفکر بصری حاکم است. نیمکره چپ مغز • مدرکات را به تصاویر منطقی، معنا بنیاد و آوائی بر می گرداند. • از راه پردازش تحلیلی-منطقیِ فکر ارتباط بر قرار می کند. • کانون یادگیری شناختی (ادراکی) است. • زبان، استدلال منطقی، خواندن، نوشت، شمردن و ارتباطات رقومی را اداره می کند. • اطلاعات امور واقعی و عینی. • بخش "منطقی" مغز است. • معمولا بخش مسلط مغز است. ش 2.3 کارکرد های مغز نیمکره چپ مغز معمولا مسلط است، با این کارها: • مدرکات را به تصاویر منطقی، معنا بنیاد و آوائی بر می گرداند.؛ • از راه پردازش تحلیلی-منطقیِ فکر ارتباط بر قرار می کند. • زبان، استدلال منطقی، خواندن، نوشتن، شمردن و ارتباطات رقومی را اداره می کند. نیمکره راست به شکلی کل گرایانه تر کار می کند، با این نقش ها: • درک کامل اشکال پیچیده و استدلال های ساختمند و شَمّی؛ • درک کل زمینه (گشتالت ) با قطعات و تکه های اطلاعات؛ • به تصاویر واکنش نشان می دهد نه زبان شفاهی؛ • جایگاه جهان بینی فراگیر است؛ • شوخی و لطیفه، تصاویر، صداها، بوها و لمس یکراست به اینجا می رود (علت تأثیر گذاری کارتونها همین است). بیشتر آموزش رسمی گرد یادگیری شناختی (معانی، کار کردها، مفهوم ها، دلائل، قواعد و تعاریف) سازماندهی می شود که جملگی فعالیت های نیمکره چپ مغز اند. مدارس در فرهنگهای مغرب زمین با این کار کردهای عقلی سازماندهی شده اند. با این همه، ترکیب تحلیل های سمت چپ مغز با تصویر پردازی سمت راست می تواند به افزایش یادگیری سریعتر، موثرتر و کارآمد تر کمک کند. اگر در طراحی نمایشگاه کارگیری هر دو نیمه مغز به شکلی مکمل یکدیگر در نظر گرفته شود یاد گیری تسریع می شود. نیمکره راست مغز می تواند با کارگیری اشارات و خرده تصاویر تداعی ها ایجاد کند. کلاه یا چکمه های کابوی می تواند تصاویری پیچیده از غرب امریکا را در خط داستان ایجاد کند. نیمکره راست به مردم امکان می دهد با تکه هائی از اطلاعات پراکنده تصویری کامل بسازند. این را شهود یا درک مستقیم شَمّی گوئیم. البته این خطر هم هست که واقعیتی که بدین شکل پدید می آید به خطا متکی بر برداشت های نابجا باشد. تداعی هائی که کلاه کابوی ایجاد می کند می تواند باعث شکل گیری تصویری نادرست از هنرپیشه فیلم در ذهن مردم شود. این برداشت زاده تداعی، یکسره با تصویر واقعی زندگی گاوچران های سخت کوش با دستمزد های ناچیز ناساز است. موزه ها اشیا واقعی را عرضه می دارند که خوراک آرمانی تمامی فعالیت های مغزی است. مجموعه ها جاذبه سمت راست را با شناخت سمت چپ مغز ترکیب می کنند. از همین روست که موزه ها جایگزینی حیاتی، و فضاهای یادگیری مکمل برای مدارس و آن سنخ مردمانند که اطلاعات را بیش و پیش از هر چیز از مواد شفائی یا مکتوب بدست می آورند. نتایج چگونه می توان مطالب بالا را در روش طراحی نمایشگاه موزه در هم آمیخت؟ چند پیشنهاد ما این هاست: • موزه های محل هائی برای مردم اند. باید هر چه در توان دارند کار بندند تا تجربه بازدید از موزه را برای مردم سودمند و راحت سازند. نشانه های جهت نما، امکانات کافی و نمایشگاههای مردم گرا باعث می شود مردم احساس تعلق به محل کرده نوعی احساس مالکیت یابند. • بررسی جامعه استفاده کننده از موزه ضروری است. موزه ها باید پیشگام ارزیابی، شناسائی شده و فعالانه پی مخاطبانی روند که در گذشته نادیده گرفته شده بودند. • نمایشگاهها باید از قدرت خود به عنوان محلهای روبرو شدن شخصی با اشیا مجموعه بهره برداری کنند. جاذبه "شیئ واقعی" است که بیشتر مردم را به موزه ها می کشاند. • تصاویر و اشیا به نمایش در آمده که حاوی ویژگی ها، نمادها و تداعی های آشکار باشند به حفظ مخاطبان کمک می کنند. برای کمک به جلب توجه مخاطبان بر ارزشها و سنت های جامعه تکیه کنید. به عناصر مورد علاقه انسان در تصاویر توجه کنید تا اعتماد بازدید کننده به خود در درک موضوع نمایشگاه را بیفزائید. • از تأثیر بصری نیرومند برای به دام انداختن حس کنجکاوی بازدید کننده بهره گیرید. رنگهای تابناک، نگاره های بزرگ، اشکال متفاوت و دیگر عناصر از این دست توجه بازدید کننده را جلب می کند. • نگاره هائی را کار گیرید که داستانی روایت می کند و بازدید کننده را درگیر فعالیت ذهنی می کند. توانائی مغز انسان به بهره گیری بصری/ذهنی را با طرح پرسش و ارائه شرح و توضیح فعال سازید. • اشیا را در زمینه ای ذیربط بگذارید. چهار چوبی برای اشیا فراهم کنید تا بازدید کننده را در یادگیری در باره آنها یاری کند. چهارچوب را در راستای خط داستان نمایشگاه امتداد دهید تا به کل نمایشگاه تداوم بخشد. • از محرک های حسی – صوت، بو، لمس و مزه- برای تشدید تأثیر تصاویر استفاده کنید. هر کجا امکان هست از همه حواس استفاده کنید و در غیر این صورت بهتر است همزمان دو تا سه حس در گیر شود. • عناصر شناختی و آموزشی خط داستانی را در چهارچوب متن و تصاویر کل نمایشگاه بگذارید. • هنگام نگارش متن، برچسب ها و روایت شنیداری، زبانی را بکار گیرید که محرک تصویر پردازی ذهنی باشد. با پرهیز از کهنگی و ابتذال از تصویر پردازی کلامی بجای زبان کارشناسانه استفاده کنید. ================================ - فیزیولوژی یا کاراندام‌شناسی* دانش عملکرد سامانه‌های زنده است و یکی از مهمترین شاخه‌های زیست‌شناسی(بیولوژی) است که به مطالعه اعمال حیاتی موجود زنده، اندام‌ها، بافت‌ها، سلول‌ها و عناصر سلول می‌پردازد. ویکی پدیا؛ دهخدا. - Socio-economic. - Demographic. - Psychography. In the fields of marketing, demographics, opinion research, and social research in general, psychographic variables are any attributes relating to personality, values, attitudes, interests, or lifestyles. They are also called IAO variables (for Interests, Activities, and Opinions). They can be contrasted with demographic variables (such as age and gender), behavioral variables (such as usage rate or loyalty), and firmographic variables (such as industry, seniority and functional area). Psychographics should not be confused with demographics. For example, historical generations are defined by psychographic variables like attitudes, personality formation, and cultural touchstones. The traditional definition of the "Baby Boom Generation" has been the subject of much criticism[by whom?] because it is based on demographic variables where it should be based on psychographic variables[citation needed]. While all other generations are defined by psychographic variables, the Boomer definition is based on a demographic variable: the fertility rates of its members' parents. When a relatively complete profile of a person or group's psychographic make-up is constructed, this is called a "psychographic profile". Psychographic profiles are used in market segmentation as well as in advertising. It is possible to find other definitions of the field in academic literature and even online blogs. Some categories of psychographic factors used in market segmentation include:  Activity, Interest, Opinion (AIOs)  Attitudes  Values Psychographics can also be seen as an equivalent of the concept of "culture"as used most commonly in national segmentation. "Psychographics is the study of personality, values, attitudes, interests, and lifestyles". Wikipedia. - Stereotyping. - Labeling. - Arnold's values and Lifestyles Segments (VALS)model. - هرم سلسله مراتب نیازهای مزلو یا به طور خلاصه هرم مزلو، نظریه آبراهام مزلو نظریه‌ پرداز کلاسیک مدیریت، در مورد نیازهای اساسی انسان است. این نظریه در میان بینش‌ های حاصل از جنبش روابط انسانی در مدیریت مقارن با دوران رکود اقتصادی بزرگ غرب از اهمیت ویژه برخوردار بوده و نظریه‌ای بنیادین محسوب می‌شود. این نظریه از نظریه‌های محتوایی در مورد انگیزش به شمار می‌آید. نظریه‌ های محتوایی چیستی رفتارهای برانگیخته را شرح می‌دهند و به طور عمده با آنچه در درون فرد یا محیطش می‌گذرد و به رفتار فرد نیرو بخشیده سرو کار دارد؛ به عبارت دیگر این نظریه‌ها، به مدیر نسبت به نیازهای کارکنانش بینش می‌دهند و به او کمک می‌کنند تا بداند کارکنان به چه چیزهایی به عنوان پاداش کار یا ارضاء کننده‌ بها می‌دهند؛ در حالیکه نظریه‌های فرا گردی چگونگی و چرایی برانگیختگی افراد را توصیف می‌کنند. از ویکی پدیا - Maslow's Hierarchy of Human Needs. - Audiovisual. - زبان اشاره ( به انگلیسی : Sign language ) نظام قراردادی خاص منظم و پیشرفته زبانی است که برای انتقال معنا، به جای اشکال صوتی یا نوشتاری در زبان، از شکل هائی از علایم دیداری (ترکیب همزمان شکل، جهت و حرکت دستان، بازوها یا بدن و حالات صورت برای بیان سلیس افکار گوینده) در یک کلمه اشاره استفاده می‌کند. از ویکی پدیا - Marilyn Hood. - Arcade. - Soccer. - Football. - Emotional agitation. - شناس‌برگ واژه‌ی مصوب فرهنگستان زبان و ادب فارسی به جای Label در انگلیسی است. «جستجوی واژه‌های مصوب فرهنگستان». فرهنگستان زبان و ادب فارسی. بازبینی‌شده در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۰. از ویکی پدیا. - Conroy from Anniston Museum of Natural History. - Value judgment. - گشتالت ( به آلمانی و انگلیسی: Gestalt به مغنای سازمان و سازماندهی) را علم روانشناسی شناخت فرم و شکل معنا می کنند که از سال 1920 در بین روانشناسان آلمانی مطرح شد. از دهخدا. - گشتالت ( به آلمانی و انگلیسی: Gestalt به معنای سازمان و سازماندهی) را علم روانشناسی شناخت فرم و شکل معنا می کنند که از سال 1920 در بین روانشناسان آلمانی مطرح شد. از دهخدا.