۱۳۹۳ تیر ۲۸, شنبه

آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد


آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
عناصر عبرانی و انجیلی در موبی دیک هرمان ملویل

آن یار کزو گشت سر دار بلند 
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

آنجا که الست آمد ارواح بلی گفتند 
 این مذهب و ملت ها می دان که نبود آنجا

یک قصه بیش نیست موبی دیک و وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است

حقیقت حافظانه، ملویلی...

 جنگ هفتاد و دو ملت همه را...

... که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را ...

اد  روزنتال
22 نوامبر 2010
موبی دیک نماد سفر آینده نگرانه صنعت امریکا در راه تسلط بر طبیعت و تبعات ویرانگر آن است.  هرمان ملویل در موبی دیک به سال 1845 و در سر آغازهای سرمایه داری در امریکا هشدار می دهد گر بشر پاس حرمت طبیعت و محیط زیست ندارد و در صورتی که جامعه غافل از هزینه ها، به تلاش بمنظور سیطره بر طبیعت ادامه دهد،  نتیجه  مصیبت بار خواهد بود. 
عناصر عبرانی و انجیلی در موبی دیک هرمان ملویل
این اثر عالمانه با عنوان عناصر عبرانی و انجیلی در موبی دیک هرمان ملویلبرای جای گرفتن در آرشیو کتابخانه پژوهشی انجمن ملویل شناسی، بخش ویژه ملویل، در موزه وال شِکَردی نیوبدفورد برگزیده شده است.
"ای طبیعت و ای روح بشر که زبان از بیان شباهت های مرتبطتان قاصر است!" 
انسانی که تنها با طبیعت بعنوان حقیقت مطلق روبروست باید درک کند که هیچ یک از آفریده هایش ابدی نیست و اعتقادات گذرایش هیچ تسلائی برای ابدی نبوده بیشتر مایه نفرت و سوء تفاهم در جهان واقعی می شود.  امید ملویل آغاز عصر تطهیر روحی/پاکسازی معنوی است، جائی که مردم به علت نیاز مشترک به بقا در جهان طبیعی در عالمی کاملا مترابط/همپیوسته می زیند.
این پیامی است که ملویل در موبی دیک شرح می دهد و می خواهد با نامی که به تنها شخصیت نجات یافته کتابش می دهد تا بیانگر امید باشد- اسماعیل- "خدا نیوشد" نیوشای ندای عقل خویش شده در توافق/هماهنگی با یکدیگر و در صلح و سلم با محیط زیست ، عالم طبیعی زندگی کنیم.
   مقدمه و نگاهی اجمالی: برهان های ما
"ای طبیعت و ای روح بشر که زبان در بیان شباهت های مرتبطتان قاصر است!"  - (هرمان ملویل در موبی دیک، ص 248)
این رساله[1] از دو بخش تشکیل شده است.  بخش نخست به مرور کارهائی می پردازد که در شناخت واژه ها ی اساطیری و دینی در موبی دیک صورت گرفته.  اطلاعات ملویل از دین شناسی مقایسه ای را نویسندگانی چون ناتالیا رایت، اچ. بروس فرانکین، ویلیام براسول، لارنس تامپسون و دروتی فینکلشتین[2] بخوبی مستند ساخته اند.  بخش اول با بحث دیدگاههای این منتقدان نشان می دهد که موبی دیک عملا دانشنامه ای از ادیان مقایسه ای را در خود جای داده است.  این منتقدان در اینکه موبی دیک را حسب موضوع اصلی ملویل: رابطه بشر با خدا و کثرت تداعی ها، حالات/تجلیات و صورت هایش تحلیل کنند، وحدت نظر دارند.  ا. بروس فرانکین در ردّ خدایان، علاقه خاص ملویل به این نظریه را که می توان رد تمامی ادیان جهان، از جمله مسیحیت را تا اساطیر مصر پی گرفت، بحث می کند.  شواهد نصّی/متنی نشان می دهد ملویل همانند بسیاری از پژوهشگران ادیان مقایسه ی ای همروزگار خویش به این نتیجه رسیده بود که چه بسا عبرانیان[3] حلقه ارتباطی بسیاری از دین های مشرکانه/وَثَنی/بت پرستانه (از جمله اعتقادات/معتقدات مصری و بابلی) با آئین مسیح بوده اند.  در این زمینه است که استفاده از اسامی خاص عبری و زبان عبرانی معنا و اهمیت می یابد. 
به عنوان مثال در فصل "یک نهنگ شکار کشته می شود" ملویل خدای عبرانی-انجیلی، خدای اسرائیلیان را به آنچه به اعتقاد وی منشأ مصری دارد پیوند می زند.  کوسه ها که سرگرم خوردن از جسد یک نهنگ عنبرند، و پیشتر به  هرم نماد اساطیر مصریان ارتباط داده شده اند به "اسرائیلیان مشتاق/حریصی" تشبیه می شوند که به جشن گرفتن پی "جوشیدن آب از دل صخره ای که موسی عصایش بر آن کوبید" پرداختند.  (موبی دیک، ص 275). 
اشاره به عیسی و بیابان نشینی اسرائیلیان پی خروج از مصر نشان می دهد ملویل از عبرانیان تلقی رشته اتصال/ارتباط تاریخی داشت.  بنابراین یک حیطه از مطالعه در قرائن موجود در موبی دیک می توان این باشد که ملویل نشان می دهد عهد قدیم/عتیق عبرانیان هدایت سیر از عرفان مصری بسوی مطلب مسیحی را داشته است.
بنابراین اشارات و استفاده از اسامی و زبان عبرانیان مهم و معنی دار است.  در فصل دوم عمده تمرکز بر متون آکنده از نامها و پیش گوئی های انجیل خواهد بود. استفاده ملویل از زبان عبری انجیلی برای مقاصدی بظاهر پیشگویانه نشانه آشنائی وی با زبان عبری و معانی/دلالتهای عرفانی برخی واژه های آن است.  با اینکه شواهد مستقیمی که نمایانگر میزان تسلط ملویل بر عبری باشد اندک است، این پایان نامه با تکیه بر شواهد برگرفته از متن موبی دیک نشان می دهد که ملویل معانی برخی واژه های کلیدی چون پکود در زبان عبری را می دانست.
دیوید اچ. هرش در تصور و واقعیت در نخستین داستانهای امریکا[4] می گوید فراگیری/وفور تأثیرات انجیلی-عبرانی در موبی دیک چون و چرا نمی پذیرد.  پس نباید جای شگفتی باشد که ملویل در تلاش بمنظور بازکشف جوهر خدایان کهن در نامهای تاریخی شان راه خود را بسوی "حقیقتی" می یابد که اساسا عبرانی است و شرقی، حقیقتی که در آن "واژگان تجسد می یابند!" (هرش، 217)
گرچه هرش اذعان دارد ملویل عالمی عبرانی نیست از چند منشأ نام می برد که احتمالا می تواند اطلاعات خود در باره برخی واژه های عبری و معانی نمادینشان را از آنها گرفته باشد.  از جمله، ویراست 1848 فرهنگ انگلیسی نوح وبستر، دانشنامه متون انجیلی جان کیتو و  شرح جان جیل بر عهد قدیم.[5]  نویسندگان دیگر به اظهار نظر درباره استفاده ملویل از اسامی اسلامی و عبرانی برای آفرینش شخصیت ها و نماد ها پرداخته اند.  دروتی متلیتسکی فینکلشتین در ملویل مطالعات خود در زمینه تأثیرات اسلامی بر ملویل با عنوان قدرت جادویی/اوریندای ملویل[6] می گوید "علاقه ملویل به معانی واژه ها خود را در واژه هائی نشان می دهد که بزبان عبری،" زبانی مرتبط با اسلام "جعل کرده است" (ص272).
این رساله به تحلیل نتیجه گیری های منتقدانی چون هرش و فینکلشتین می پردازد.  می کوشم به یاری تحلیل متن روشن کنم آیا اسامی انجیلی چون آخاب، اسماعیل و پکود وقتی در پرتو جوهر عبرانی خود پژوهیده شود از لحاظ مضامین کتاب پر اهمیت است یا خیر.  ملویل در بخش ریشه شناسی موبی دیک از راهنمای رنگ پریده ای گوید که "گَردِ کهن قاموس های خود سِتُرَد".  یکی از این قاموس ها می تواند بعنوان مثال معنای عبرانی پنهان واژه ها را نمایان سازد.  اسماعیل معنای پکود را که قبیله ای نابود شده  از سرخپوستان ماساچوست باشند به خواننده می گوید.  در این توضیح بظاهر پیشگوئی نابودی نهائی کشتی دیده می شود. اما نگاهی دقیق تر به قطعه ای که توضیح اسماعیل برای خواننده در آن آمده نشان می دهد معنای بیشتری  در آن است.  پس از بسی پرسه دور و دراز و طرح بسیاری پرسش های اینجا و آنجا، دریافتم که سه کشتی پی سفرهای سه ساله بودند.  دویل دَم، تیت-بیت و پکود[7]. از منشأ نام دویل دم بی خبرم، تیت-بیت واضح است؛ منشأ پکود را هم بی گمان بخاطر دارید، قبیله مشهوری از سرخپوستان ماساچوست که اینک چون مادهای باستان منقرض شده اند. (ص 71)  منشأ تیت-بیت برخلاف آنچه در متن آمده چندان "روشن" نیست.  این نام می تواند بظاهر به معنای لقمه ای مطبوع گرفته شود اما اگر بلحاظ ریشه شناسی نگریسته شود شامل تیت است که لفظی است عامیانه برای سینه/پستان زن و بیت کوته نوشت بیچ[8] (در انگلیسی به معنی زن هرزه) است.  بدین ترتیب تیت بیت می تواند اشاره به تبار مادری اسماعیل باشد که داغ ننگ بر او زده است.  دِویل دَم (سد شیطان) که گویا منشأ اش در متن ناشناخته است تنها نامی است که معنایش براستی روشن است.  این نام حاکی از تلاش یافتن شیطان سفید از سوی آخاب و مضمون کالونی تلاش انسان در "سد کردن راه شیطان" بمنظور خارجی نمائی شرِ درون خویش است.  روشن است که ملویل با گذاردن نام پکود در کنار تیت-بیت و دویل دم به تضعیف معنائی که به پکود داده شده می پردازد. 
با این همه، حقیقتی که لوئیس جی. هلر در مقاله دو نام پکوت در ادبیات آمریکا، در  مجله آمریکن اسپیچ[9] فاش کرده مهم تر است.  در واقع ملویل به خطا می رود...پکوت نامی است که به موهیکان های[10]  شرق کانکتیکات و ماساچوست داده شده است.  بعید است که ملویل با آن همه پایبندی دقیق به جزئیات و آن مایه از دانش سهوا مرتکب چنین خطائی شده باشد. 
بنابراین مهم است که در مطالعه فرهنگ هائی که پیش از انتشار موبی دیک نوشته شده به اشاراتی که به پکود و شده و رشته معانی که می تواند برای مضمون موبی دیک اهمیت داشته باشد توجه کرد.  هاینریش جنسنیوس[11] از 1815 تا 1842 فرهنگی عبرانی کلدانی برای عهد قدیم/عتیق نوشت.  چاپ های این اثر در 1829، 1835، 1839 ، 1840 و 1842منتشر شد.  این فرهنگ در سال 1824 (و پس از آن) بدست یوشیا  دبلیو. گیبز[12] و کریستوفر لئو در 1825 (کمبریج) و در 1836بدست ادوارد رابینسون ترجمه شد.  این بدان معناست که علما/ادبا در جو بشدت دینی نیو انگلند در اوائل و اواسط قرن نوزدهم پیش از انتشار موبی دیک، کاری به بزرگی و اهمیت دینی فرهنگ جنسینوس را می خواندند.  پس می توان فرض کرد ملویل بعنوان یک ادیب و علاقمند به مقایسه ادیان این فرهنگ را خوانده و با معنای عبرانی پکود آشنا بوده باشد. پکود در نسخه عبرانی اولیه/اصیل انجیل یکی از مهم ترین واژه هاست.  واژه ای بسیار قدرتند با چندین سطح از معنا. 
کشتی پکود ظرف شعور/ادراک اسطوره ای بشر/آدم است.  عرشه هایش با ابداعات/آفریده های اساطیری تمدن ها و فرهنگ های کهن زنده است.  فرهنگ جنسنیوس به ما می گوید مردم و سرزمینی پکود نام وجود داشته است.  در بابل شهری بود بنام نهر پکود[13].  در عبری رود را نهر گویند و بدین ترتیب ترکیب مورد بحث ما رود پکود است.  خود پکود نیز اسم خاص تمامی سرزمین کلده یا بخشی از آن است.  چنانکه پیشتر گفته شد موبی دیک متنی است آکنده از شخصیت هائی با نام هائی که بخاطر همتایانشان در انجیل نمادین و پیشگویانه اند.  همواره از اهمیت انجیلی نام پکود غفلت شده است.  معنای عبری این نام به یکی از مهم ترین موضوع/مضمون/فکرهای ملویل، اعتقاد استعلائی به حضور خداوند در عالم طبیعت، بر می گردد.  آمدن نام پکود در انجیل ارتباطی مستقیم با لقاء/دیدارهای های بشر با خدای خود و حضور و قدرت مطلق خدا دارد.  پکود به شکلی جادوئی واژه ای است متناقض.  هم دلالت ضمنی بر انتقام ویرانگر و وحشتناک الهی دارد و هم خلاصی شگفت انگیز بقوه نجات الهی.  معنای عبرانی پکود (PKD) معنایی است متناقض نما از نجات و مکافات.
همین نام است که سرنوشت نهائی پکود، ظرف نمادین تمامی اشکال اسطوره  و دین سازمان یافته را رقم می زند، کشتی نابود می شود اسماعیل نجات یافته به شکلی نمادین باری دگر از زهدان دریا زاده می شود.  معنای عبرانی پکود مناسب مضمونی است که ملویل در نظر دارد.  معنای انجیلی پکود نمایانگر تلاش سترگ عبرانیان در جهت درک/فهم عالم خود است.  پکود توصیفگر خدای ترسناک دسیسه چین قدیم است، خدائی کینه توز/منتقم که می تواند بی هیچ دلیلی بر اندازد و نابود کند و در عین حال صلح و همسازی ارزانی دارد.  نظیر همین بظاهر دوگانگی غیر منطقی  فرا بشری در عالم والِ زال  و تلاش آخاب در درک  آن وجود دارد.  پکود بزبان ساده یعنی لقاء/زیارت الهی.  کثرت وقوع/ظهور این نام در موبی دیک جملگی به موضوع های داستان کمک می کند، سفر پیدایش، کتاب اول شاهان، کتاب اول سموئیل، سفر اعداد، کتاب ارمیاء نبی، سفر خروج، و کتاب ایوب.
وجود نام پکود در حیطه های انجیلی بالا شاهدی است بر اینکه قصد ملویل آن بوده که خوانندگان کتابش معنای انجیلی واژه را بیابند.  در واقع پنهان کاری عامدانه معنای راستین پکود که همانا نابودی و نجات در یک کلمه باشد جالب است.  پکود کشتی ای است زیر بار تمامی آگاهی اساطیری انسان.  معنای واقعی آن- این که سفر رستگاری برای رسیدن به فراسوی "ماسک مقوائی"  و لقای الهی در عالم طبیعت است، پنهان داشته می شود. 
خاخام/حبر ویلیام جی براند می گوید: اما پرسش این است که چرا ملویل رک و راست/صاف و پوست کنده نمی گوید پکود یک معنای عبرانی ضمنی هم دارد؟  پاسخ می تواند در ساختار داستان باشد.  وقتی آخاب حضور فتح الله و رفقایش را از صاحبان کشتی مخفی می دارد و  به همان صورت هدف اصلی کشتی را به خدمه نمی گوید خود ملویل هم معنای سری و کفر آمیز پکود را از خواننده پنهان می کند تا از نابکاری/فجور این کار پر خطر خبر نشوند. (مجله اگسپلیتکیور، شماره 21، نوامبر 1967)[14]
از چنین منظری است که درک عمیق تری از این اثر بزرگ ملویل صورت می گیرد، بسیار شبیه به باستان شناسی که لایه های باستانی را که از خدایان اساطیری در اذهان بشر شکل گرفته می کاود. استعاره های ملویل به لایه های زمان نفوذ می کند و با حرکت از زمان بسوی بی زمانی، از خشکی به دریا، از وهم به واقعیت، از نظم به بی نظمی خدایان آئین های یهودی و نصرانی را به خدایان ادیان و تمدنهای متقدم پیوند می زند.  با پنهان کردن این مرتبط سازی آگاهانه مسیحیت مدرن با اشکالی گوناگون از تصوف وثنی/عرفان مشرکانه، تنها از طریق کارگیری ارجاعات تاریخی عبری/مصری و نام های عبرانی،  قالب/جایگاه اتصال هویدا می شود.
چنانکه گفتیم اسماعیل تعریف پیشگویانه خویش از پکود-نابودی را- ارزانی خواننده می دارد.  اما معنای عبرانی این نام در عین حال پیشگوئی خلاص/نجات اسماعیل از زهدان هم هست، "زایشی" که تنها پس از نابودی تمامی آگاهی اساطیری بشر صورت می گیرد.  شواهدی قوی در اثبات این معنا وجود دارد که زایش می تواند موضوع/مضمونی مناسب برای نامگذاری یک کشتی باشد.  چنانکه پیشتر گفته شد آمدن نام پکود در چندین قطعه از انجیل برای مضامین موبی دیک در غایت اهمیت است.  این طریحة/رساله به بحث دقیق تر زایش/نجات/فلاح/رستگاری بعنوان یکی از مضامین/بن مایه های موبی دیک می پردازد.  تنها در متن/سیاق عناصر عبرانی-انجیلی است که نگرش تیره و تار/بدبینانه ملویل به انسان زندانی در شبکه تصوف و دین نمایان می گردد. 
عالَم انجیلی، عبرانی موبی دیک
"شباهت های مرتبطی که ملویل بدانها اشاره می کند "روشن سازی متقابل ارزش های متضاد" است (بیرد).   ملویل در موبی دیک به زنده سازی شباهت های مرتبط می پردازد.  استعاره هایش در لایه های زمان و به درون دنیای انجیلی سامی، جائی که خدایان در اذهان بشر شکل گرفتند نفوذ می کند.  این است دنیای جادوی موبی دیک.  این همان چیزی است که در رساله  پیش رو، حرکت از زمان به بی زمانی، از خشکی به دریا، از وهم به واقعیت، و از نظم به بی نظمی نامیده ام.  در این دنیای جادوست که ملویل خدایان آئین های یهودی و نصرانی را به خدایان آئین های مشرکان سامی ربط می دهد.  بموازات چشم انداز سفر شکردن وال[15] عظمت و پهناوری دریا در سطح قرار دارد.  زیر این سطح تمامی مسائل تصوف و تاریخ نهان است.
دریا را به شکل نیم دایره ای در نظر گیرید که پکود در درونی ترین بخش آن سیر می کند.  در جانب راست نیم دایره حقیقت تاریخی اسارت عبرانیان بدست مصریان قرار دارد.  همین امر عبرانیان را در تماس با خدایان سه گانه ایزیس، اوزیرس و هورس قرار داد. مصریان در عین حال یک دوره اعتقاد به خدائی واحد موسوم به آتون داشتند. راع/رع، خدای خورشید بود.  از میان خدایان سه گانه، اوزیرس خدای احیا شده  باروری است که بدست تایفون زمین گیر می شود.
موسی بود که با تربیت مصری خویش عرفان مصری را برای عبرانیان به ارمغان آورد و از بردگی رهانید. وقتی عبرانیان در مصر به بردگی کشیده شدند تصور کلی خدای واحد، یهوه را داشتند که در عین حال ادونای (ارباب)[16] هم شناخته شد.   عبرانیان نجات یافته از بردگی به جنگ با کنعانیان پرداختند که در ملت عبرانی مستحیل شدند.  کنعانیان هم خدایان باروری خویش چون عشتروت[17] و ذکر/قضیب پرستی[18]را همراه خود آوردند.  در ادامه عبرانیان مقهور بابلی ها می شوند.  در دوران اسارت در بابل در تماس با تموز خدای احیا شده بابلی ها قرار گرفتند.  تموز نیز همچون اوزیرس خدائی زمین گیر شده مرتبط با ایشتار در نیایش باروری بود.  در بابل آئین های جادوی کلدانی رواج داشت و وقتی ایرانیان آن سرزمین را گشودند جادوی آنان نیز بر دین یهود تأثیر گذارد.  کیش زرتشت یا آتش پرستی نیز در بابل مرسوم شد.  نسل های متمادی عبرانیان در معرض تصوف آئینی مصری و بابلی قرار گرفته بودند و وقتی از اسارت مصریان و بابلیان در آمدند درجاتی از آشنائی با اوزیرس و تموز بعنوان دو رب النوع احیا شده مرتبط با خدای مونث باروری، ایزیس در مصر و ایشتار در بابل داشتند.  به  این ترکیب خدای عبوس و در عین حال غفور آدونای، خدای واحد عبرانیان، خدایان احیا شده مصر و بابل افزوده شدند.  در نهایت عبرانیان مسیحیت را بدنیا آوردند که آن هم خدای واحد و هم اقانیم ثلاثه را احیا کرد.  در این چارچوب عرفانی و تاریخی، در این نیم دایره تصوف مصری تا میانرودانی است که عبرانیان بهم متصل می شوند و کشتی پکود در موبی دیک عازم سفر  شکار والِ زال  می شود.
نمودار سیر زمانی عبرانیان و ارتباطشان با موبی دیک
4000- پ م - روایت رایج از آفرینش، "و دریا می ناود، چونان 5000 سال پیش"
3000- پ م ، کنعانیان، نیاکان/اجداد ابراهیم، بادیه نشینان صحاری بین النهرین/میانرودان اند. در مصر پادشاهی قدیم به پایتختی ممفیس حکم می راند.  سومریان و اکدیان در بین النهرین اند. 
2000 پ م - ابراهیم وارد کنعان می شود و اسماعیل و اسحاق به دنیا می آیند.
1700 پ م - شیوخ/آباء عبرانی پا به مصر می گذارند.  مصر در دوره پادشاهی میانه است.  اکدی ها در بین النهرین حماسه های آفرینش، اناما الیش[19]، و طوفان، گیلگمش[20] را رواج می دهند.
1500 پ م - قوم عبیرو/خبیرو[21] از راه می رسد، در حالی که در مصر پادشاهی جدیدی در پایتختی نو، /تبس[22]، حکم می راند. 
1350 پ م -  آخناتون[23] در مصر پرستش خدای واحد، آتون[24]، را رواج می دهد.
1300 پ م عبرانیان عبیرو/خبیرو در مصر به بردگی گرفته می شوند.
1250 پ م مهاجرت یهودیان از مصر.  موسی در سینا قوانین شرع را می آورد  و پرستش خدای واحد، یهوه، آدونای تقویت می شود.
1200 پ م پایان بادیه نشینی. یهوشع (یوشع ابن نون نزد عرب)[25] به کنعان/فلسطین[26]حمله می کند. 
1100پ م - مستحیل شدن کنعانیان و خدایانشان در کشور عبرانی.
1000پ م - داود بر ملل مشرک منطقه حاصلخیز/خصیب، ادومیان[27]عمّونیان[28] و فلستیون/فلسطینیان باستان[29] چیره می شود.  در میانرودان/بین النهرین تمدن معروف به بابلی ظاهر می شود. 
950 پ م سلیمان با دختر فرعون وصلت می کند و معبد [سلیمان] ساخته می شود.
930 پ م یربعام.[30]
900 پ م قتل عام خاندان یربعام.
870 پ م آخاب[31] شاهزاده فنیقی/صیدونی[32]، ایزابل را که به در معبد بعل نیایش می کند بزنی می گیرد.  پیامبر آن دوران، الیاس/ایلیاست[33] که فساد در دین را تقبیح می کند.  در بین النهرین/میانرودان، کشور آشور احیا می شود.
740 پ م شاهی آحاز[34] در اسرائیل.  در بین النهرین شهر بزرگ نینوا ساخته می شود و کلدانیان به قدرت می رسند . همینان به مصر حمله می کنند. 
721 پ م اسارت اسرائیلیان در بابل.
621 پ م آزادی اسرائیلیان در بابل.
622 پ م از دید عبرانیان پیامبر عصر ارمیای نبی است.
600 پ م تبعید اسرائیلیان به بابل.  بخت النصر/نبوخذ نصر فرمانروای بابل است. 
590 پ م - شادراخ، مشاخ و ابدنجو.[35]
555 پ م دانیال و بلشصر[36] و نوشتن بر دیوار.
538 پ م حمله کورش، شاه ایران به بابل.
530 پ م اسرائیلیان بدست کوروش از اسارت در بابل رها می شوند.
486 پ م خشایار شاه پادشاه ایران می شود.
458 پ م عبرانیان تحت حکومت پارسیان قرار می گیرند.
331پ م فرجام شاهنشاهی پارسیان و آغاز دوره هلنی یونانیان که بر یهودیان تأثیر می گذارد.
رئوس مطالب پایان نامه
عناصر عبرانی انجیلی در موبی دیک هرمان ملویل
بخش یکم
(الف) حدس و گمان در مورد آشنائی ملویل با زبان عبری
(ب) جوهر پیشگویانه عبرانی در نامها
(یک) پکود بعنوان نجات/رستگاری
(دو) نجات/رستگاری اسماعیل.
-          مطرود انجیلی
-          علقه اخوت با کوئیکک
(سوم) پرستش خدایان باروری مشرکان در برابر یهوه و نیم خدایان.
(چهارم) آخاب از دست شدن/فرو گذاشتن جوهر/اصل
بخش دوم
(ج) کشتی نجات
(یکم) بعنوان ظرف/حاویه/صندوقِ آگاهی اساطیری بشر
(دوم) تعلیق زمان
(سوم) بعد جایگزین حیات فرا طبیعی
(چهارم) تبار باستان شناسانه
(پنجم) شباهت های مرتبط
-          رابطه مصری/عبرانی
-          رابطه با مسیحیت
(د) خدا/رب النوع ترسناک بیابان
(یکم) خدای وصف ناپذیر تخیل بشر
(دوم) نام اسماعیل- طلب درونی
بخش سوم
(ه) پیش الگو/نموذج/نموده/نمونه های انجیلی
(یکم) آخاب در نقش یهوه غیور/رشکناک
(دوم) خدای یونس در برابر وال ایوب
(سوم) ماپل، بیلداد و تخریج/بیرونی سازی شر
(چهارم) منسج/دار
(پنجم) وحی و مکاشفه/کشف الغطاء/ آخر الزمان[37]
(ششم) تصور رموز/درک نمادها/نشانه ها
(هفتم) خلاص/رستگاری؟
پیگفتار
عناصر عبرانی انجیلی در موبی دیک هرمان ملویل
عظمت محض موضوع موبی دیک توضیحات متعدد را میسر می سازد.  برای مطالعه متن ملویل رویکرد عبرانی انجیلی گزیده ام با این امید که درک دیدگاه کلی مولف و مقصودش از موضوعی که برگزیده روشن شود.  با توجه به علاقمندی ملویل به مقایسه اساطیر و استفاده فراوانش از اسامی عبری در متن و از آنجا که به زبان راستین انجیلی، عبری، روی می کند، این پرسش پیش می آید که آیا این امر تأثیری بر مضامین موبی دیک نداشته است؟  این پژوهش بزحمتش می ارزد چرا که ملویل از واژه ها و حروفی معین استفاده می کند و احتمالا مطالعه دقیق تر این عناصر موجب درک بهتر دیدگاه کلی ملویل و مقاصد موضوعی می شود.  در واقع شخصیت های عمده وی و کشتی ای که برای سفر بر می گزیند جملگی نامهای انجیلی عبرانی دارند.  "... نام و جوهر، رابطه درونی لازمی با یکدیگر دارند و نام صرفا دلالتِ صرف نداشته در واقع جوهر موجود/کائن است..."  ارنست کاسیرر، زبان و اسطوره.  موبی دیک آکنده از نقل قول ها القاب و عناوین، اسامی و پیشگوئی های انجیلی است.  در صورت آشنائی ملویل با زبان عبری و معانی اسطوره ای ضمنی برخی از واژگان آن زبان، استفاده اش از نامهای عبرانی انجیل بخودی خود معانی پیشگویانه می یابند.
تلاش اثبات تسلط ملویل بر زبان عبری یکسره بعهده من است.  با این همه در مرور برخی نوشته های ملویل شیوه ای خاص مشهود می گردد.  در ماردی، کتابی که پیش از موبی دیک منتشر شد، ملویل از چند واژه عبری برای نشان دادن قدسیة/قداست یا دادن درجه ای عرفانی به شیئی یا جائی استفاده می کند.  مثل استفاده از "دریاچه یامو" که "یام" آن در عبری به معنای دریاست.  همچنین وقتی بابالانجا خواب معبود/الوهیت می بیند به شیوه ای شرح داده می شود که بوضوح عرفانی عبری است.  "شکوهی مهیب، فلک در فلک/گوی در گوی، شکینه/سکینه واحد را سوزاند.  هوا پر از جرقه های آتش شد و در اعماق آن اشک... ریزان..."
شکینه/سکینه واژه ای است نمایانگر حضور الهی در عالم طبیعی (فیلدر، ص 388). گرچه در موبی دیک از سکینه استفاده نشده یقینا دلالت های آن مقایسه هائی با دنیای والِ زال  است.  رستگاری اسماعیل در پی نابودی پکود، ظاهرا معنای عرفانی سکینه است، مردی در هماهنگی با حضور خداوند در کل عالم، "کوسه های بی آزار" با پوزه بند" و هُمایان/شماط ها/عقاب های دریائی درنده که گوئی غلاف بر نوک دارند" [می گذشتند]. 
حاجت به گفتن نیست که ملویل از لحن قدسی عبری، زبان اصلی متون انجیلی، با خبر بود.  بنابراین  چه بسا، برخی واژه ها یا "عبارات و اصطلاحات" عبری، بخشی از زبان عامه در نیو انگلند کالونیست قرن نوزدهم شده باشد.  در جامعه ای بشدت مذهبی که پیوسته در گیر بحث های الهیاتی/یزدان شناختی است، واژه های ، چون سکینه می تواند در توصیف رویدادهای عرفانی انجیلی مورد استفاده قرار گیرد، کاری که زبان انگلیسی نمی تواند به تنهائی انجام دهد.  فرهنگ انگلیسی آکسفورد موید این فرضیه است و سکینه/شکینه را کنایه/استعاره آسمان در لحظه بردار کردن/صلب مسیح می داند و می گوید این واژه در قرن هفدهم وارد واژگان تخصصی یزدان شناسی/الهیات شده است.
موارد دیگری از استفاده از عبری در دیگر نوشته های ملویل وجود دارد و نفس وجودشان به تنهائی موید این معناست که ملویل بخاطر مضمون/محتوی عرفانی و نمادینشان به استفاده از آنها علاقمند بوده است.  وی در کِلارِل از  صحرای یهودیه منتهی به بحر المیت، مکابیان و نشانه های "دوشیزگان شوشان"[38] یاد می کند.  شوشانا در عبری بمعنای سرخ گل است و ملویل از آن آگاه بود، زیرا تنها در این صورت است که نام سرخ گل شوشانا با مضمون فرعی تصوف ایرانی که در آن شراب و سرخ گل معنائی خاص دارند، ارتباط می یابد.  ملویل، محض تأکید، به مقایسه عبرانیان و پارسیان می پردازد، "عبریان و سرنوشتشان..."،  هرچه نباشد، پارسیان نیز قبیله ای کهن اند."  در کِلارِل از واژه "ادوم"[39] به معنای سرخ در توصیف کوههای سرزمین مقدس استفاده می کند و از "حوریم" می نویسد که واژه ای عبری بمعنای مُغاره نشین است و نام قومی [حوریین] است که پیش از ادومیان در کوههای اطراف پترا می زیستند.
در ارزیابی مطالعات شخصی ملویل دشوار بتوان تعین کرد دانش عبری خود را از کجا گرفته یا پرداختنش بدان، تا چه حد سطحی یا تفننی بوده است.  به هر روی، سینا و فلسطین، اثر استانلی را، که همانطور که از عنوان بر می آید شرح سفری به سرزمین مقدس است، و بعدها خود ملویل هم بدان سفر کرد، خوانده بود.  شاید از این کتاب اطلاعات واژه های دارای ریشه عبرانی را بدست آورده باشد، هر چند ناتالیا رایت در کتابش، استفاده ملویل از انجیل،[40]نکته ای کلیدی را پیش می کشد.  وی می گوید ملویل به "تاریخ یهود" علاقه داشت و به مطالعه افسانه ها و "روایات دینی خاخامها و سده های میانه" پرداخته بود. همین مطالعات سبب ساز آگاهی وی از واژه های صوفیانه گوناگون انجیل شد که طی قرون در برگردان های آن کتاب به لاتین و انگلیسی قدرت و صلابت خود وا گذارده  بود.  دروتی فینکلشتین در کتابش، اوریندای ملویل[41] از این فرضیه پشتیبانی می کند که ملویل علاقه ای خاص به سرنوشت یهودیان داشت، چنانکه گوئی سرگردانی شان در مهاجرت نمایانگر سرگردانی تمام بشریت در مهاجرت است.  "گواه دلمشغولی شدید وی نسبت به شخصیت و سرنوشت عبرانیان فضائی است که در کلارل به مسئله یهود می دهد."
بنابراین در موبی دیک اسامی انجیلی چون آخاب، اسماعیل و پکود، وقتی در "ذات" عبرانی خود بر رسیده شوند می توانند در استفاده از مضامین/بن مایه های متن پیش آگهی دهنده باشند.  یکی از نام هائی که بار شدید عرفانی دارد آنی است که به کشتی داده شده که به سفر برای جستجوی وال می رود.  نام پکود معادل آن در عبری حلقی/پسکامی و فاقد هر گونه مصوت مهم درP e K o D   است.  (در عبری حرف q نیست).  اگر ملویل از دلالت دقیق این واژه جادودئی آگاه بوده، بهمان صورت که معنای سکینه را می دانسته، تنها راه اثبات این مدعا بررسی موارد آمدنش در قطعات انجیل و تعین اهمیت این بخش ها برای ملویل است. 
اسماعیل انجیلی ملویل، نموذج بدئی/نمونه اولیه طرد و هجرت، در آیه شانزده سفر پیدایش آمده است.  پکود خارق العاده در آیه بیستم سفر پیدایش آمده است. دوره تاریخی که خداوند در آن بنی اسرائیل را با فتح بابل ملاقات کرد چندین شخصیت نمادین را در اختیار ملویل می گذارد.  در آن مقطع زمانی، یونس توسط قیطُس/وال بلعیده می شود؛ راحل/راحیل/راشل در زاری در گور خویش بخاطر فرزندان دربندش دیده می شود؛ آخاب پیش از زندانی شدن بدست بابلی ها شاه اسرائیل بود.  این دوران به ارمیای نبی مربوط می شود، مردی که بر خلاف میل خودش از سوی خدا مأمور می شود نابودی آخرالزمانی معبد سلیمان و اسارت بنی اسرائیل و درد و رنجشان بدست بابلی ها را پیشگوئی کند. 
در این آیات، در این دوره مهم انجیلی، سه بار نام پکود می آید.  بنا بر فرهنگ انجیلی "ایوان شوشان"[42]  پکود/ P e K o D  واژه ای است متناقض با چندین معنا.  پکود به معنای فرمان دادن؛ آمار گیری نظامی (حضور و غیاب)؛ و گمارده شدن به کاری معین. هم چنین دلالت جنسیِ  از زنِ هیچکس و معنای منفی فقدان دارد.  رابطه اش با خدا نوعی تناقض در خود واژه  را نشان می دهد  به این معنا که خدا با نظر مساعد و در عین حال نا مساعد بخاطر می سپارد.  از همه این ها مهم تر به معنای ساره، همسر ابراهیم و علت طرد و تبعید اسماعیل انجیلی است.  در مورد وی این واژه به معنای بخاطر داشتن، نوعی نجات دادن به شیوه معجزه آمیز الهی است، زیرا خدا در سفر پیدایش  21.1ساره را بیاد داشت و از طریق P e K o D، لطف الهی،  زال نود ساله نازا را باردار کرد.  به نظر می رسد معنای عبرانی پکود در اطلاق به متن موبی دیک مناسب مضمون مورد نظر ملویل باشد.  تناقض یاد سپاری خدا به هر دو شکل مثبت و منفی در واژه ای واحد نمایانگر خوار شماری عالم فانی بشر است.  در عین حال بمعنای ناتوانی بشر در درک حکمت خداوندی است که ظاهرا بشکلی بیرحمانه امید ها، آفریده ها و سازه های بشر را به باد فنا می دهد.
همین نکته بروشنی در موبی دیک مستند شده است.   بنظر می رسد پکود به معنای انجیلی آن  نمایانگر تلاش عظیم عبرانیان در جهت فهم عالم خودشان باشد این خدای مهیب عهد عتیق، منتقم/انتقام گیر و محیل/دسیسه چین که می تواند بی دلیل ویران و نابود کند و در عین حال آرامش و همنوایی ارزانی دارد.   بنظر می رسد این همان دوگانگی فوق بشری غیر عقلانی دنیای والِ زال  باشد، سیاه و سفید، خیر و شر، زندگی و مرگ.
"نک حدس زنید اذهان شکارچیان از جان گذشته/نومید موبی دیک در میان تکه پاره های قایق جویده شده و دست و پاهای جدا شده رفقای از هم دریده شان که به قعر آب می رفت، در حالی که شنا کنان خود را از برابر کفهای سفید برخاسته از خشم نهنگ دور کرده به نور آرام و ولی آزار دهنده خورشیدی که همچون مناسبت های تولد و زفاف رخشان بود می رساندند، دستخوش چه اوج هائی از خشم سوزان دیوانه کننده شده بود."
دریا، عالم طبیعت، جائی که ساکن خدای گونه اش، وال زال،  می زید، هیچ اخلاقیات مبتنی بر منطق نمی شناسد.  والِ زال  در "آدمخواری جهانی/جهانروا" می زید و قدرتش حقیقت ساده و بنیادی وجودش است.  پکودِ خداوندی که با نظر نا مساعد به خاطر می سپارد در ارمیا آمده است (18:9-8:9 و 3:44).  همانطور که پیشتر گفته شد کتاب ارمیا به دوره تاریخی اسارت اسرائیلیان می پردازد و  شخص ارمیا برای پیشگوئی وقوع آن بر گزیده شده بود.  در خلال آیه های آن راحل بصورت مادر معنوی/روحانی اسرائیل پدیدار می شود؛ و برای کودکانی که از مقابل آرامگاهش بسوی بردگی گام بر می دارند اشک می ریزد.  کشتی موسوم به راحل است که چون کشتی مادری که پی فرزند گم شده اش می گردد اسماعیل احیا شده را نجات می دهد.  بدین گونه در کتاب ارمیا خشم نا میمون یهوه، قدرت خارق العاده پدر-هستی و لطف نجات بخش مادر معنوی/روحانی عالم انسانی دیده می شود.  این بن مایه ای است که در سرتاسر موبی دیک جاری و ساری است خدای خشمگین، مذکر و منتقم عبرانی، "پدر آتشینی" که آخاب پی اش می گردد، در برابر چهره مادر، زهدان مادرانه، نماد نوزائی.  صورت/تصویر/تمثال مادرانه در اثر ملویل با دریا نمایش داده شده که زایش نمادین اسماعیل از دل آن صورت می گیرد.  بنابراین دنیای باد و آتش فتح الله و آخاب، "پدر آتشین"، "خون در برابر آتش"، در برابر رابطه اسماعیل/ کوئیکک، دنیا خاک و آب که نشانه زهدان بشر است قرار می گیرد (فیدلر، ص 370).  
در قصه انجیلی، بوالعجبی ماجرا در این است که ساره مونث،  همانکه زهدانش با "پکود" یا نجات خدائی گشوده شد در عین حال مسئول طرد اسماعیل است.  اسماعیل، پسر نامشروع (کذا!) ابراهیم و هاجر، همراه هاجر به صحرای بی آب و علف بئرشبع [43]  تبعید شد، جائی که تنها با معجزه الهیِ هدایت بسوی آب نجات یافتند.  بنابراین ملویل به بهره برداری از داستان انجیلی می پردازد که در آن خدا پیرزنی را از خشکی نازائی نجات می دهد و سپس اسماعیل را که در اصل نا پسری ساره است از تباهی در برهوت بیابان می رهاند و این هر دو، زاده پکود خداوندی است. 
ملویل این معنای نجات و احیا را در سرتاسر داستان بکار می برد.  اسماعیل از زهدان دریا رهانده می شود، آنهم با تابوت کوئیکک؛ کوئیکک بهنگام "نجات" تاشتگو از زهدان پر آب وال، وصفی ماما وار می یابد؛ و البته اشاراتی هم به نجات یونس از شکم ماهی می شود.  کوئیکک ارتباطی تنگاتنگ با بن مایه نجات و نوزائی در موبی دیک دارد.  رابطه اش با اسماعیل از نوع غسل نجات بخش در عالم طبیعی سفلی است، غوطه خوردن در اسپرم در برابر غوطه وری مخرب در آتش و خون فتح الله و آخاب (فیدلر، ص 370)  رابطه اسماعیل و کوئیکک، رابطه اخوت/برادری، عشق انسان به انسان که میان آندوست، شباهتِ انجیلی بسیار با آنچه ملویل  در انجیل شخصی اش علامت زده دارد.  در سفر/کتاب سموئیل دوم آیه ای در باره داود و جاناتان آمده است: "عشقت به من شگفت انگیز و بیش از مهر به زنان بود"  (فیدلر، ص 370).  رابطه اسماعیل و کوئیکک از همان آغاز خبر از رویداد های آینده می دهد،" تابوت، فرشتگان، نجاتم دهید."، نجاتی که [سر آخر] صورت می گیرد.  وصلت نمادین آندو خواننده را بیاد شناعت هائی می اندازد که یهوه تند خو و رشکناک/حسودِ مذکور در کتاب ارمیا و دیگر جاهای انجیل، تا بدان پایه از آن نفرت داشت.  ازدواج نمادین این دو به انسان بدوی و پرستش خاستگاه زندگی، مفهوم عنصری عشق نزد مشرکان اشاره دارد. اسماعیل مسیحی یوجو را می بوسد که صنم قضیبی کوئیکک است و در ارتباط با ادیان بدوی بشر که جهان اولیه باروری را پرستش می کند.  یهوه، یا نیم خدایان مفسر وی چون مفسران مسیحیت و یهودیت، خواهان آن بودند که عشق و پرستش بشر منحصرا مصروف وجودی معنوی و قادر متعال گردد.  اما از نظر ملویل انسان طبیعی بدوی که ذکر/قضیب، بذر های عنصری تناسل، تمایلات جنسی  و رجولیت را می پرستید با فرح/لذت طبیعتِ ساده/ بسیط قرابت بیشتری دارد.  نیم خدایان مذاهب منظم/سازمان یافته که یهوه حسود/غیور مظهر آنان است، آئین های آلت پرستی را به اندازه "آنچه در باب پانزدهم کتاب اول پادشاهان/سفر ملوک اول بدان اشاره رفته" شنیع می شمردند.   در آنجا ملکه معکه[44] در برابر صنم قضیبی آئین های عیش و عشرت برگزار می کرد و "بعنوان چیزی شنیع سوزانده شد" (فیدلر، ص 372).  برای ملویل ذَکَر پرستی بدوی با جنسیت مردانه، عمل رهائی و رستگاری از قید دین سازمان یافته در تقابل با مسیحیت است.  در فصل، کازاک/قزاق، نره/ذکر وال "به سیاهی یوجو، صنم آبنوسی کوئیکک،" توصیف می شود که در برابر "اسقفی/مطرانیة،" نماد دعوت دین مسیح قرار می گیرد که مردم  را به پرستش روح خدا و دوری از شرک دعوت می کند. 
ملویل با نجات اسماعیل بواسطه کوئیکک، اینکه رستگاری تنها وعده امکان پذیر نجات روحی/معنوی در موبی دیک است، این معنا را با وضوحی دردناک روشن می کند.  داستان انجیلی نجات ساره بدست خداوند در موبی دیک مقلوب شده و بشر جای خدا را گرفته و از طریق احیاء برادری/اخوت میان انسانهاست که بشر توانائی/رجولیت خود را باز می یابد.  ساره و نجات خداوندی مانند شبه خدای دنیای دین سازمان یافته حالت نامادری می یابد؛ عامل نجات بدست انسان جانشین این نقش نامادری می گردد.  عالم شبه خدائی مسیحیت بصورت نابود کننده رجولیت/توانائی مردانه توصیف می شود، وقتی که اسماعیل آرمیده در آغوش کوئیکک، کودکی خود را بیاد می آورد، "شانزده ساعت پیش از آنکه امیدی به احیا بندم."  کوئیکک بخاطر او می میرد- نوزائی اسماعیل روی تابوت  کوئیکک صورت می گیرد- مهر است که بر مرگ چیره می شود، مهرِ رهائی بخش انسان به انسان، که "نجات" فرا طبیعی/ماوراء طبیعی خداوندی را به عالم طبیعی منتقل می کند.  ملویل با استعاره خارق العاده/شگفت انگیز غوص در منی/اسپرم یک جانور، "کشش جسمانی" مهر به همنوع؛ فشرده کردن "کل عالم در شیر و اسپرم مهربانی،" بر این امر تأکید می کند.  نجات اسماعیل در عشق برادرانه است و همین او را از سوگند وفاداری به آخاب در تعقیب و کشتن والِ زال رها می کند. آخاب فاقد عشق برادرانه است.  چنان غرق در اندیشه یافت و بر انداخت خدائی که نمادش والِ زال  است شده که در نفرت خود امکان شادی در عالم طبیعی را از دست می دهد.  اسماعیل است که احیا می شود و آخاب برای همیشه می میرد.  به یک معنا بقای اسماعیل به لطف مرگ آخاب میسر می شود. 
معنای کنائی نام آخاب در عبری AH است به معنای برادر و AB به معنای پدر (در عبری AHAV، که V وB  تبدیل پذیرند). ملویل با نامی که در موبی دیک به آخاب می دهد این توانائی را ارزانی وی می دارد.  اما آخاب پیپ خود، این نماد سعادت خانوادگی را بدور می اندازد و  روحش را به فتح الله شیطانی وا می گذارد.  اسماعیل مبدل به منِ دیگر آخاب می شود- بقای وی بشکلی غریب به لطف نام آخاب، با عشق برادرانه به کوئیکک صورت می گیرد.  آخاب از نفرت به والِ زال چنان کور شده بود که دیگر خود را نمی شناخت.  پیش از آنکه آخاب کلاه خویش را به نشان سرنوشتی که در انتظارش است از دست دهد، نام خود را گم کرده بود.  بعبارت دیگر در همان لحظه که خود را وقف تعقیب شیطان سفید کرد مرد و "گوهر" خویش وا نهاد.
پکود چیزی بمراتب فراتر از کشتی امریکائی در سفر وال شِکَردی و در واقع کشتی نجاتی حاوی تمامی اساطیر و ادیان بشر است که به سفر رویاروئی/مواجهه ویرانگر آخرالزمانی با خدائی که نمادش در ذهن آخاب والِ زال است می رود.   بنابراین پکود حامل مبانی رستگاری بشر بدست خود است - درس اسماعیل / کوئیکک انگیزه های طبیعی انسان انگیزه های طبیعی انسان بدوی.  تمامی دیگر اشکال دین های سازمان یافته و اعتقادات بسامان/منتظم عرشه پکود از میان می رود.  بنابراین موبی دیک تصور انسان منطقی ملویل است که در جهان بی منطق می زید وقتی روکش تمدن در اثر برخورد با نیروهای نظم اجتماعی و استیلای هرج و مرج جهانی کنار زده می شود سلطه دهشتناک عدمیت/پوچ انگاری حاکم می شود.  ملویل واقعیت ظاهری عالم اجتماع را برابر قلمرو بظاهر بی نظم دریا و والِ زال قرار می دهد.  اما واقعیت بشر تحت تأثیر نیروهای کیهانی، قدرت جهان ماده که در مدار نامرئی "بی نظمی دقیق" می گردد یکسره موهِم/ غیر واقعی می شود. 
ملویل برای تحقق این هدف هرگونه اسطوره و دین منتظم را که به تصور آید در متن گنجانده است، از رب النوع های درخت و باروری انسان بدوی گرفته تا رب النوع های قضیبی کنعان، بعل ها و بِل های فنیقیه[45]، تا رب النوع-مخلوق های اساطیری مصر، تا زرتشتیان آتش پرست، تا خدای قادر مطلق بیابان نزد یهودان و خدای احیا شده نصرانیان.  ملویل با نابود کردن پکود که ظرف نمادین تمامی اشکال اسطوره و ادیان سازمان یافته است معنای جامع تری از رستگاری/نجات را وارد کار خود می کند.  اسماعیل بازمانده که دوباره از زهدان، از "دریای کف آلود" از گرداب مسدود کننده" دریا متولد می شود "یتیم" است تمامی جزمیات منتظم و تمامی آگاهی اسطوره ای بشر از میان رفته و از وی دور شده و بصورت کودکی نمادین از نو زاده می شود.  این استعاره باز زائی در پیگفتار، بوضوح انزال و تولد و ترکیب عناصر نر و ماده را نشان می دهد.  بدین ترتیب انسان رستگار شده بشکلی نمادین از پیشینه نژادی اساطیری خود تولدی دیگر می یابد.  بنابراین موبی دیک گاهشمار جامع مناسک مشرکانه، جبه ای برای فرهنگ های کهن و قصه تکامل دین بشر و کند و کاو در ریشه های اسطوره ای زمان است.  ملویل انسان را از خود زمان رهائی می دهد.  خواننده را به سرزمین های دور، شهرهای از میان رفته ی شناور در پیوستار زمانی دریا، به بعدی دیگر می کشاند.
استعاره ها و تشبیهات ملویل حکم چشم دوربینی متمرکز بر منظر دریا را دارند و بناگاه زمانی دیگر و جهانی دیگر به شکلی جادوئی و استعاری در برابر دیدگان قرار می گیرد.  کلیه سطوح تاریخچه اسطوره ای در هم تنیده بشر هم زمان برابر دیدگان می آید.  اقوام سامی همراه با خدایان خود سفر می کنند دیدگاه ملویل نسبت به بافتِ ترکیبی عالم کهنِ باستان.  استعاره هائی از سفر دانیال عبرانیان را به بابلیان و رب النوع های باروری آنان نسبت می دهد.  شادراخ، مشاخ و ابدنجو، گابریل/جبرائیل کشتی جروبوام، بعلاوه نوشتن پیشگویانه روی دیوار بلشصر-  که جملگی  بکار گشودن استعاری دری دیگر می آید کوئیکک "کلدانی محتضری است،" والها در پکود همانند "خاندانی کهن از میانرودانند."  رابطه عبرانیان سامی با مصریان و آن عالم زمانی در اینکه اسماعیل احساسی "چون ابراهیم" دارد و با تبدیل وال به "مصر" تمدن های گذشته گذشته دینی بشر نمایش داده می شود.
بدین ترتیب کشتی پکود از زمان به بی زمانی، از خشکی به دریا، از نظم به هرج و مرج، از وهم به واقعیت رسیده، به شیوه ای دانته ای در عوالم مُظلِم/تیره و تار زمان فرو می رود. 
این سفر فرا طبیعی است - عالم ساحل پشت سر گذارده می شود.  ساکنان پکود فرشتگان و شیاطین اند فتح الله چون "گوشت متشکل از هوا" بنظر می رسد که اشاره ای است به آفرینش گنوسی جادوئی شمعون مجوس/سایمون مغ.  اینان در پی "شبح در نیافتنی/فهم ناپذیر زندگی اند" و برای یافتنش با تغییر قیافه ای بزرگ به دنیای موجودات فانی تنزل می کنند (خاطرات ملویل).  این هم مضمون رهائی/نجات است آخاب حس می کند پشتش چنان خم شده که گوئی آدم است که زیر بار قرون متمادی پس از هبوط از بهشت تلو تلو می خورد."   ناخدای کشتی وال شِکَردی تجسد/تجسم پیامبران، شاهان و کشور گشایان شرق انجیلی اند.  زیر بار تمامی شبه خدایان، تمامی قوانین شرع و ساختارهای اسطوره ای دین سازمان یافته قرار دارد.   تلاش آخاب برای شناخت خدای راستین است شکافتن این نقاب/ماسک "مقوائی" اسطوره.  بدین معنا فرو رفتن در گذشته مانند فرو رفتن باستانشناس در زمین در جستجوی رابطه نا گشودنی بشر با تاریخ خویش است.  موبی دیک پر است از نام باستان شناسان، بلزونی،[46] شامپولیون، لایارد- رویای ملویل برای طلب آخاب این است که از نماد گذشته به حقیقت و واقع برسد.  او به "معبد دندره" اشاره می کند و در جستجوی آثاری در "صفحات کلیشه طبیعت" است.  آخاب نیز به همین لایه های تجربه زندگی بشری نفوذ می کند.  آنطور که از استعاره های ملویل بر می آید سوختن در برزخ برای تطهیر است تطهیر از باورهای غلط که در اندازه های حمله شیطان انجیلی به بهشت است.  جستجوی ربوبیت/الوهیت اسطوره ای.  سطوح زمانی مبدل به گاهشماری خلاصه اساطیر و ادیان اعصار گذشته می گردد.  کلیه سطوح زمان بشکلی جدائی ناپذیر به یکدیگر متصل شده است.
" ای طبیعت و ای روح بشر.  شباهت های شما تا چه حدِ وصف ناپذیر بهم مرتبط اند. 
تورو در والدن به تجانس ها/شباهت های مرتبط بعنوان "اصل خویشاوندی در قعر تمام بی نهایت ها اشاره دارد.  بیرد در کتاب خویش اسماعیل، آنرا روشن سازی متقابل ارزشهای متضاد" می نامد.  اشاره ملویل به وجه فرا طبیعی تاریخ، تداعی گر وجود بعد معجزه آسائی از تناوب زمان معلق آکنده از موجودات اسطوره ای همه فرهنگ هاست که "شباهت های مرتبط" بیان ناپذیر و فراتر از ظرفیت درک انسان فانی، در آن باقی است.  یقینا رابطه متقابل عبرانیان و مصریان باستان در تحلیل این واقع گرائی خیال پردازانه اهمیت دارد.  اگر آنطور که نیوتن آروین ادعا می کند قصد ملویل متصل کردن مسیحیت به کیش های مشرکانه مختلف شرق باشد در آنصورت تمرکز وی بر تقابل های تاریخی عبرانیان/مصریان قرار می گیرد.
وال ها که در ریشه و  نقل قول ها به آگاهی تاریخی اسطوره ای  بشر ارتباط دارند، در موبی دیک با تشبیهات اساطیر مصری نشان داده شده اند.  نهنگ عنبر به " اهرام عنصری[47] می ماند،" والها دارای "نگاره های هیروگلیفی صوفیانه بر پشت خویش اند" و "خونشان کهن تر از آنِ فراعنه."  ملویل در دفتر خاطرات خویش می نویسد هنوز اهرام از دور برابر دیدگانم جلوه گرند چیزی عظیم، طیب و طاهر، در نیافتنی و مهیب... در این اهرام بود که انگاره های یهوه، ترکیب مهیب شناعت و حیله گری شکل گرفت."
ملویل غموض/فهم ناپذیری اهرام را  به دنیای والِ زال می دهد، تشبیهی که قِدَم/قدمت، فنا ناپذیری و ابهت را در ذهن او بر می انگیزد.  بدون چون و چرا یهوه مهیب اسرائیلیان را به آنچه به اعتقاد وی منشاء مصری آن است متصل می کند.  کوسه هائی که سر کالبد شناور نهنگ عنبر به ضیافت نشسته اند، همان که پیشتر با استفاده از هرم به نماد اساطیر مصری ربط داده شده بود، به آنچه "اسرائیلیان حریص در جاری شدن چشمه از دل صخره انجام دادند" تشبیه می شود.  این اشاره به موسی اقامت اسرائیلیان در صحرا را که در آن "الهیات مخوف" آنان شکل گرفت به آبشخوری مصری مرتبط می کند.  اشاره دیگر به سطوح زمان و اقتباس و تلخیص اساطیر الاولين، آنجاست که ملویل اشاره دارد به "آن مادر مصری که فرزندانی بدنیا می آورد که خود در زهدان مادر حامله بودند."  این اشاره ای است روشن به اسطوره  ایزیس/اوزیرس، به شکلی تصویر گرایانه[48] که اچ. بروس فرانکلین در کتابش، در پی خدایان[49]، برای تفسیر کل موبی دیک بکار گرفته و در آن آخاب اوزیرس است و وال زال، تایفون.[50]
با همه موفقیت این کتاب در تفسیر موبی دیک، نیت من، که فکر می کنم غرض ملویل هم همین بوده، بازآفرینی "شباهت های مرتبط" در اساطیر دینی بوده است.  بدین معنا، مادر مصری که فرزند حامله بدنیا می آورد می تواند اشاره به مهاجرت یهودیان باشد، با خدائی "مهیب و محیل" که در نتیجه اقامت در مصر و تربیت مصری پیامبرشان موسی، در مرحله جنینی در اذهانشان تکوین یافته بود.  بدین معنا مماثله/تشبیه اوزیرس/مسیح، مسیحیت را از طریق عبرانیان به مصریان متصل می کند و اعتقاد به بعثت مسیح را نوعی غموض/فهم ناپذیری و جایگاه تاریخی می دهد، بدین معنا که احتمالا کل حکایت عید پاک/فصح[51]صرفا وا گوئی، یا تجدید/نمایش دوباره اسطوره مصری بوده است.   به هر روی جهان مصری "نامادری" است که از پیامبر عبرانی (موسی) مراقبت می کند، همان که شخصا یهوه آتشین مزاج را شناخت.  بنظر نیوتن آروین "موبی دیک ... قطعا و مطمئنا نماد خدای مسیحی، متعال و مطلق نیست که با همه مرموزی در کارهایش خدای مهر عدل و حقیقت مطلق است."
بعبارت دیگر ملویل به یک معنا بشر را از قید مسیحیت و تمامی دیگر اشکال ساختارهای  اسطوره ای رهانده به وحدت دوباره با خود عالم طبیعی آفرینش می رساند.  از دید ملویل اساطیر مصری منشاء بسیاری از حرف و حدیث های باطنی و سخنان ترسناک درباره ماهیت خداوند است.  ملویل در موبی دیک عبرانیان را که به گذشته خود در مصر می نگرند در نظر می آورد که به برهوت بیابان نفوذ می کنند، بسیار شبیه به سیر پکود در عالم پر ملال دریا.  عبرانیان ترس فلج کننده پوچی، تنهائی در عالمی خشن، بیکران و یغما گر را حس کردند، عین احساسی که خدمه پکود داشتند.  "وقتی زمین زنده زیر پای قارون و همراهانش دهان گشود و برای همیشه نابودشان کرد ترسی غیر طبیعی بجان عبرانیان افتاد، با این حال نه در غروب آفتابی امروزی، بلکه دقیقا به همان روش دریای زنده کشتی ها و خدمه آنها را بکام خود می کشد." 
این است پیشگوئی دقیق فرجام پکود.  در این جو وحشت، خطر نابودی، پوچی ظاهری است که خدای مهیب در اذهان مردم شکل می گیرد.  ملویل می نویسد، "گرچه بنظر می رسد این جهان مشهود در بسیاری از وجوه خود از عشق شکل گرفته عوالم نامرئی متشکل از ترس است.  برای ملویل بیابان و دریا نماد های بیکرانگی و واقعیت خشن اند که می توانند بجای هم نشینند.  بیابان بی آب و علف جائی است که خدای عبرانیان در چندین نوبت بشکلی معجزه آسا چون درخت سوزان و ستون آتش بر آنان تجلی کرد.  این برابر است با آتشی جاوید در درون آخاب فهم/مشاهده یهوه اسرائیلیان در بیابان برابر است با دریافت بجا و بر حق آخاب و خدمه اش از وال سفید.
"... عقایدی در مرحله نیم شکل گرفته جنینی درباره عواملی فرا طبیعی که در نهایت اعمال وحشتناک تازه ای را به موبی دیک نسبت می داد که از هیچ منبع مشهودی اقتباس نشده بود."
میلتون استرن در کتابش فولاد چکش خورده هرمان ملویل،[52] مراحل پیدایش اسطوره یا شکل گیری خدا را " محصول مجموعه تجارب می داند نه مولد آن."  والِ زال مبدل به نماد تخیل بشر در اِسناد شَرّ به یک موجود طبیعی مشهود می گردد.  آفریدن رازی بزرگ صرفا برای ایجاد قدرتی است در جهت کنترل بشر در "عوالم نا مشهود ترس."  بنابراین می توان خلق اسطوره را باز کردن کلام تعبیر کرد.  ذات الهی تعبیر/شرح ناپذیر است و تنها می توان به بیان نشانه هایش پرداخت.  والِ زال هم "بیرنگ" است و هم "تمامی رنگ های الحاد" را دارد که عدم/هیچی است.
شباهت های مرتبط "ناگفتنی" است.  پیپ پای خدا را روی دارِ بافندگی، نماد رشته های "آدمخواری جهانی" می بیند و چو این سِرّ "می گوید" دیوانه اش شمارند.  در اینجا گفتن به معنای رساندن/ابلاغ کلامیِ ندانستنی، "نگفتنی"، با فرا رفتن از توانائی های زبان نیست.  در مورد پیپ گفتن به معنی شناخت درونی حقیقت کلی، "پریشانی جنون" است. 
ملویل در اینجا کاری بسیار جالب می کند.  بنا بر عهد قدیم/عتیق، خدائی که همه چیز را می بیند و همه چیز را می داند از پیش به همه آنچه گفته خواهد شد اشراف دارد.  بنا براین خود فرایند/عمل تفکر، کلام درونی غیر قابل شنیدن و واژه های مسموع کلام جملگی بخشی از الهیات اند.  ملویل عهد قدیم/عتیق را مقلوب می کند؛ جوهر الوهیت ناگفتنی و فهم ناپذیر می ماند اما الهیات است که فرایند/عمل اندیشه نا مسموع بشر پیش بینی می کند.  موید این ادعا "اعمال وحشتناک تازه است که از هیچ منبع مشهودی اخذ نشده است،" و "عوالم نامرئی که در وحشت شکل گرفته"، بعلاوه "ناگفتنی" و "پیپ آنرا بیان [هویدا] کرد، با اشاره به پای خدا روی رکابِ دار بافندگی.
کلمات آغازین داستان، در فصل موسوم به "سرابها"[53] حلقه ای جالب از افکار نامسموع و نابخود و زبان مسموع است.  "اسماعیلم خوانید"؛  در زبان عبری اسماعیل یعنی "خدا نیوشد" و پیش آگهی نجات دو اسماعیل عبری و امریکائی از مرگ با چیزی در حد معجزه است.  بر این پایه این جمله هم درخواست است و هم شنیدن، بازی واژه میان دو عالم مسموع و نامسموع، مشابه بازی میان عوالم مشهود و نامشهود که در سراسر داستان رخ می دهد.  در واقع "درخواست و اجابت" در اینجا بدین معناست که گوینده نیوشای انعکاس روان ناخود آگاه/صدای عقل باطن خویش است.
اینکه اسماعیل در نخستین گفته خویش، در راه سفر دریائی برای خودکشی نمادین، گم کردن خود، می خواهد مطرود نمادین خوانده شود، درخواست پرداختن به سیری انفسی است.  جستجوی وی نقطه مقابل سیر آفاقی آخاب در جستجوی شیطان خداست.  در واقع آخاب برآورنده توصیف انجیلی اسماعیل در سفر پیدایش 16:12 است "و انسانی وحشی خواهد بود که دستانش علیه همه مردم، و آنِ همه علیه او خواهد بود." معنای "خدا نیوشد" اسماعیل بمعنای تلاش انسان در پی بردن به کنه ضمیر خویش است.  آخاب بر عکس در کار سیری آفاقی در عوالم زمان و تجربه است. 
انجیل شمار بزرگی از شخصیت ها را در اختیار ملویل قرار داد تا از آن میان یکی را نام طالب حقیقت کلی داستان خویش کند.  انتخاب آخاب بعنوان سرنمون/مُمَثِل از این لحاظ پیشگویانه است که آخاب شاهی بود که خود یهوه شخصا علیه او دسیسه می کرد.  بنابراین سفر آخاب از همان آغاز محکوم به فناست چرا که به مبارزه با خود آفرینش/تعینات می پردازد.  آخاب به مردی تشبیه می شود که سگها "خونش را لیسیدند" و کشتی، "پکود عاج" است؛ اشاره ای مستقیم به قصر عاجی که هفتمین شاه اسرائیل ساخت.  آخاب شاه، خدایان دروغین می پرستید و اسماعیل او را "فرومایه" و "ستمکار" یاد می کند.  آخاب ملویل در عین حال خصم "الوهیت است "کافر" و "بی دین" و شیطان صفت" خوانده می شود خورشید و ستارگان را می پرستد، از آتش یاری خواهد، نیزه به خون مشرک آب دهد؛ "بنام شیطان تعمیدت دهم."[54]  با این همه تفاوت ناخدای کشتی وال شِکَردی امریکائی با همتای انجیلی اش در این است که به میل خود خدا را دشنام داده دشمن او می شود.  در حالی که آخاب شاه در نتیجه پیشگوئی غلط نابود شد و چهار صد دروغزن به تلقین خدا وعده پیروزی در جنگ پیش رویش دادند، ناخدا آخاب به تمامی آفرینش، درخواست های ملتمسانه استارباک و بدبختی هائی که سرِ کشتی هائی آمده بود که در گذشته به مقابله با موبی دیک پرداخته بودند وقعی نمی گذارد/اهمیتی نمی دهد و تنها ملاحظه فتح الله را دارد.  در این معنا فتح الله حکم پیامبر دروغین و فرشته مرگ را دارد که گسیل کشتن آخاب شده است.  آخابِ مطمئن از پیروزی خدا می شود، و چون خدا نیست، می میرد.  طلب وی نگریستن به فراسوی قشر خدایان، خدایان غاصب قدرت حقیقت راستین/اصالت وجود است.  اما وقتی روز رویاروئی نزدیک می شود، شر آخاب است، نه والِ زال که نماد مادی سِرّ اعظم، خداست.  وال در "بهجت لطیف" خود، در "لطف عظیم طمأنینه" خویش است.
یقینا این خدای انتقام جوی آخاب انجیلی، خدائی که تقدیر به دسیسه چیند، خدای غیوری نیست که آخاب را نابود کرد.   در موبی دیک والِ زال خدای گریزان خسته از اعمال کودکانه بشر، مطلق های کاذب و توجیهات عقلانی اوست.  ملویل داستان انجیل را مقلوب کرده و در موبی دیک خدا نیست که علیه آخاب دسیسه می چیند، بلکه استارباک می گوید "تو، تو که دیوانه وار سر در پی اش [موبی دیک] گذارده ای."  شر نه در طبیعت بل در مبانی نیم خدایانه ای است که بشر برای تسلط بر عالم ایجاد کرده و در عوض زمام عقل خودش را در دست گرفته.
بسیاری از شخصیت های کتاب معادل های انجیلی دارند.  تیشبایت[55]، پیامبری که آخاب شاه را تقبیح کرد، همان مجنون، مرد نامعقول شکسپیری برخوردار از الهام الهی است که پیش بینی می کند هیچ یک از خدمه پکود هرگز باز نمی گردند.  اسماعیل او را "ایلیا" و "پیامبر" می خواند.  این کار عین جملاتی را که ایلیای انجیلی خطاب به آخاب شاه گفته بیاد می آورد.  "خدا خانه ات را چون خانه یربعام[56] خواهد کرد."  یربعام نام یکی از کشتی هائی است که با پکود ملاقات می کند.  یربعام نام سلف آخاب بود که برای خدایان دروغین قربانی می کرد؛ همین باری دگر آخاب موبی دیک را به آئین مشرکان و خشم یهوه مرتبط می کند.  خدای کینه توز عبرانیان سوگند خورد دودمان یربعام را نابود کند و کاری کرد تا پسرش کشته شود.  نتیجه قصه آخاب اسارت بنی اسرائیل در بابل است و همانطور که پیشتر گفتیم راحیل را به صحنه می کشاند کشتی که اسماعیل را نجات می دهد راحیل نام دارد که بصورت مادری فرزند گم کرده ترسیم می شود.  "نام کشتی راحیل بود که بر فرزندان از دست رفته اشک می ریخت."   بدین ترتیب عهد عتیق ملویل کشتی هائی را نام می برد بر گرفته از سه گانه ای مرتبط با از دست دادن فرزند. یربعام، شاه مذکر انجیلی که یهوه غیور فرزندش را از او می گیرد، راحیل، نماد مهر مادری، که فرزندی را در تعقیب والِ زال از دست داده، و کشتی پکود با نابودی اش و آنچه نماد آن است، نجات نمادین فرزند "یتیم شده" اسماعیل کودک را رقم می زند.  تجربه یاد گیری درونی اسماعیل، دانشی که فصول وال گیری در او بسط می دهد، مهر ورزی که از محبت "برادرانه" با کوئیکک یاد می گیرد، به او امکان بقا می دهد تا به شکلی نمادین با مهر مادرانه، با جنس مونث پیوند یابد و تمامی این ها با دادن اسامی انجیلی به اشخاص و اشیاء پیشگوئی می شود.  استفاده از مضمون پیشگوئی یکی از مهم ترین تمهیدات ادبی[57] کتاب است.   پیشگوئی و اسامی نبوی در کتاب بوفور وجود دارد در نام پیتر کافین، آخاب، اسماعیل، پکود، فقدانِ پیپ آخاب، ماهی مرکبِ[58] مرموز، یربعام، ایستادن فتح الله در سایه آخاب، نامگذاری ایلیا، گابریل/جبرائیل تا بدان پایه که می توان گفت تمامی موبی دیک تحقق پیشگوئی هاست. 
خود سفر وال شِکَردی ما را به آن بخش های انجیل می رساند که نماد وال در آن آمده است.  با مطالعه تصاویر گوناگون از دوران انجیل و تفاوتشان با  ملویل می توان به دریافت هائی از دیدگاه ملویل در مورد خدا رسید.  در وعظ پدر ماپل با نقل قول هائی چون "او را بالا آورد"، و "با ماهی سخن گفت"، از یونس یاد می شود.  زبان حکایت یونس را به صورت "تمامی امواج حجم دریاها" تغییر داده در حالی که در اصل انجیلی چنین است: :تمامی حجم و امواجت از فراز من گذشت."  نجات یونس از شکم نهنگ/حوت/ وال برابر است با نجات تاشتگو از گور نهنگانه اش بدست کوئیکک.  با این همه یونس و حوتش در فصولی چون "شرف و شکوه وال شِکَردی" و "یونس از منظر تاریخی"؛ با بکار گیری شیوه قهرمانی تصنعی هجو شده. حوت یونس صرفا ابزار خدا در گوشمالی پیامبر عنید/سرکش است.  خدای یونس قادر است تمامی مردم نینوا، شهری را که تهدید به نابودی کرده بود ببخشاید.  در حکایت یونس خدا رئوف است و بخشنده وال صرفا یک موجود دریائی عظیم قادر به بلع انسان است.  با این همه لویاتان/نهنگ یونس غامض/نفوذ ناپذیر و موجودی است که هیچگاه پیمانی با انسان نبندد و هیچگاه نتوان پرسشی از او کرد یا کس تواندش گرفت.  "در اینجا پیر مردی است خدا نشناس با موهای خاکستری که ناسزا گویان سر در پی نهنگ یونس گرد عالم گذارده است..."
آخاب نمی تواند پذیرای درسی باشد که یونس انجیل فرا گرفت اینکه حکمت الهی، حکمتِ آن عالم بی نهایتِ دیگر را نمی توان با دنیای بشر وفق داد.  چند اشاره به یونس و نهنگ او هست.  در فصل حامی[59] گفته می شود ایوب اولین شرح لویاتان ما را آورده است."  اسماعیل [در فصل سی و دوم، وال شناسی] به اقتباس گفته های ایوب می پردازد؛
 ایوب: 41:25 "من که باشم که توانم حتی بینی این لویاتان شرح کنم!"
ایوب: 41:28 "آیا با تو عهد و پیمانی کند، زهی خیال باطل."
آخاب همه این ها را می آزماید بکار بستن مطلق های اخلاقی بشر در سطحی فراگیر، تسری دادنش به وجودی که هیچ مطلقی ندارد و صرفا موجود است.
بعبارت دیگر خدای بالقوه بخشنده یونس، خدای عهد جدید است، خدائی برخوردار از اخلاقیات بشر، با درک و احساس خیر و شر.  اما "خدای" ملویل از توجیهات عقلانی بشر" محروم است.  بیلداد شوحی،[60] یکی از سه دوست ایوب، در موبی دیک، بصورت مالک ظاهر می شود.  او که کتاب مقدس می خواند می گوید تنها بدی است که عقوبت الهی آرد و نیکی رستگاری.  در انجیل، ایوب درستی این گزاره را به چالش می کشد و ملویل در موبی دیک،  نابودش کند.  وعظ کالونیستی پدر ماپل برابر است با اعتقاد بیلداد به عالم بعنوان آفریده ای اخلاقی، با مطلق های نیکی و بدی که پیوسته در نبردند.  آخاب تجسم/تمثیل فلسفه است.  والِ زال را آن خُبث فهم ناپذیر ازلی می داند که مسیحیان مدرن یک نیمه از جهان را بدان نسبت می دهند..."
آخاب شر را برونی کرده و به موجود طبیعی دریائی بسته.  اما بیاد داریم که در روز رویاروئی والِ زال در "خرسندی آرام" خویش، در "نهایت آرامشی ملایم" است، در حالی که آخاب از خشم می سوزد.  پشت حجاب صحنه طبیعی خدائی است بری از موازین غلط بشر، بی شفقت، که نه توانش دانست و شناخت.
در کتاب ایوب این پرسش مطرح می شود "اما خرد را در کجا بیابیم؟ و جایگاه فهم کجاست؟"   "...در وادی زندگان نیز یافت می نشود."  بنظر می رسد این "حکمتی" است که پیپ آموخته اینکه انسان متمدن اجتماعی را امکان بقا در بیابان بدویت، مُلک خدا، جائی که خدا بیرحم و ظالم است و در چشم بر هم زدنی شاد می گردد، نیست.
ملویل استعاره دستگاه بافندگی ایوب را بهر توصیف این فهم غیر اخلاقی بکار می گیرد، سِرّ اعظم که تنها بخاطر خودش وجود دارد.  در دستگاه بافندگی، هزار توی زندگی، در شکنجِ[61] وجود، پیپ ورای "حکمت مردماهی[62]بخیل/خسیس" را دیده و دچار "مصیبت جنون" شود.  "...پای خدا روی رکاب دستگاه بافندگی را دید و این سِرّ را فاش کرد و همناویان دیوانه اش خواندند.  پس جنون انسان درک رازِ خداست."
برای از هم دریدن نقاب های گمراه کننده عقلانیت که بشر به سیمای واقعیت جهان زده باید با حقیقت ترسناک و هیچ انگارانه/منعدم، خود آزاری مجذوبانه/وجد آمیز،[63] آنچه ملویل "آدمخواری کلی/عالمی" می نامد در آویخت.  پیپ "کشف سِرّ" کرد و دیوانه اش خواندند، باز هم اشاره ای دیگر به اینکه حقیقت در نهایت نه تنها بیرنگ است و در نیافتنی، بلکه خموش است و نا گفتنی.  هیچ زبان این جهانی را یارای توصیف حقیقتی که پیپ دید، وحشتی که از نخستین رویاروئی آخاب با والِ زال در دلش افتاد، نیست.
دستگاه بافندگی که بشکلی گریز ناپذیر می چرخد اشاره به "ماکوی بافنده" در ایوب 7:6 دارد، و استفاده ملویل از آن برای نشان دادن ارتباط بشر با دستگاه بافندگی الهی است.  اسماعیل در فصل "بوریا باف" از دست های خود چون "ماکو" استفاده می کند، شمشیر کوئیکک "ماکوی زمان" نماید و اسماعیل "ماکوئی است که به شکل دستی مطابق تقدیر بافد."  دستگاه بافندگی ایوب در بحث اختیار، سرنوشت و ضرورت کتاب بکار می رود.  اینها بشکلی نمادین بهم بافته می شود تا وجه وهمی اختیار بشر را نشان دهد.  بشر صرفا جزئی از اجزاء دستگاه بافندگی خداست اما با نقش زدن بر بوریای خویش آزادی "طبیعی" خویش را در ضرورت ادراک، ایجاد نهاد هائی می تند که می کوشند به تعین حد و حصر و تعریف جهان پردازند.   ایوب با تنی دردمند، محروم از همه ثروت های مادی و خانواده بی دلیل معدوم شده، فریاد بر آرد که جهان "پدیده ای است فرا تر از درک من."[64] همین درک است که با اسماعیل تولدی دیگر یابد.  از اینروست که موبی دیک را با اقتباس از سخن خادم ایوب چنین به پایان برد: "و تنها من جان بدر بردم تا ترا گویم."  آخاب که همچون خدا عمل می کند می میرد چون خدا نیست اسماعیل این نکته را به فراست در می یابد که هیچ کس را در این جهان یارای گرفتن لویاتان نیست و اینکار تنها الماشیح/مسیحا را سزد.  در روز رستاخیز در پایان جهان، شخص مسیحا نازل شده گوشت ماهی بزرگ، لویاتان را میان مومنان تقسیم خواهد کرد.  بدین معنا، والِ زال ملویل همان لویاتان ناشناخته و غامض ایوب و مخلوق روایات آخر الزمانی، و وحی الهی است که سنت جان در مکاشفات آورده است.  در فصل سپیدی وال ملویل از "بیست و چهار مِهتَر" سفید پوش ایستاده برابر تختی گوید که رویش "بره ای به سفیدی پشم" نشسته است."  موبی دیک بصورت "پشمالو "، "پشم سفید" یاد می شود و سفیدی اش همتای منظره بره روی تخت الهی است.  طلب آخاب در عالم کون او را به نهایت عالم/رستاخیز، برگرفتن نقاب از چهره الوهیت می کشاند.  نقاب کشیدن از ماهیت راستین خداوندی دست اندازی به عالم حقیقت توسط عالم بشری است که توهم نظم دارد.  نتیجه این کار فرو ریختن مطلق های نادرست خود ساخته بشر است.  نابودی پکود معادل پایان یافتن عالم بشری است. 
در حالی که آخاب پکود را بیشتر و بیشتر به ورطه "مرکز حیاتی" فرو می برد نشانه های پیشگویانه مصیبتی که در راه است نمایان می گردد.  بخار نهنگ "بوی دست چپ در روز جزا دارد"، والِ زال تنها والی است که به سفیدی پشم آنجا نشیند."  قدرت خدا آخر الزمانی/ویرانگر محقق سازنده پیشگوئی، "حکمتی است که محنت/ویل/پریشانی" است، و "پریشانی که جنون."   بنابراین گرداب دَوّارِ پایان داستان که اسماعیل از دل آن از نو زاده می شود، پایان زمان است، دوره ای از زمان از پیدایش به مکاشفه رسیده دوباره به پیدایش باز گشته ایم و از این رهگذر طفل تازه ای به شکلی نمادین از نو زاده می شود.
فرجام مصیبت بار پکود وقتی با کشتی یربعام در دریا ملاقات می کند پیش بینی می شود.  گابریل/جبرائیل که در جیب جلیقه اش هفتمین شیشه غضب الهی، زمین لرزه، دارد با حکمت آخر الزمانی سنت جان مرتبط است.  همچنین در کشتی یربعام بیماری، طاعون، افتاده اشاره ای به طاعون انجیلی که وقتی از شیشه بریزد دنیای کفر - کسانی را که جانور هفت سر می پرستند - نابود کند.  معادل این سخن که پکودِ آخاب در طلب والِ زال محکوم به فناست.  وال زال، وال مکاشفات، "جانوری با نامی بشری، طلب آخاب است.  وی بدین ترتیب حکمت ایوب و پیش بینی مبتنی بر الهام الهی سنت جان را پشت گوش انداخته - او "بزرگی بی دین و مرد خداست" مسیحائی دروغین که می خواهد نقشی را که به رجعت عیسی داده شده ایفا کند.  در حالی که تا پیش از آخاب، همانطور که در اشارات متعدد به مکاشفات روشن شد، تخیل بشر فراتر از درک مظاهر الهی و ظهورش بر تخت نتواند رفت.
طلب آخاب گذر از مظاهر الهی، برداشتن حجاب و دیدن حقیقت مهیب ورای "بره سفید،" ورای 24 مهتر، ورای پرتوها/تجلیات الهی و بر انگیختن "خدا" از آرامش ذاتی خود است.  نماد این زندگی مرموز، والِ زال است رازهای آفرینش انعکاس نبض/ضربان زندگی الهی است.  پی بردن آخاب به ماهیت خدا، نهنگ زال، عالم را برایش وارونه/مقلوب می کند.  پکود در طلب خدا بشکلی نمادین در زمان، در آگاهی اساطیری انسان فرو می رود.  
در داستان فرعی ناوگان بزرگ،[65] دنیای وال ها به خانواده ای آسمانی تشبیه شده است.  سفر پکود شخص را از عوالم ایمان، عوالم صفات الهی گذرانده به تخت آسمانی مکاشفات می رساند.  برای ملویل شناخت خدا به عمیق ترین معنای حقیقت باطنی/عرفانی ارتباط دارد، عالمی که بدیل عالم بشری است و تنها می توان بشکلی نمادین تجسم اش کرد.  این عالمِ دور دست و مخفی جهانی است که شعشعه نور الهی بنحوی مرموز در خودش منعکس می شود عالمی "بیرنگ و همه رنگ" و بدین ترتیب سفیدی را از ارتباط اولیه نور و نیکی دور می کند. 
عالم الهی بخودی خود "نه خوب است و نه بد؛ صرفا و به شکلی محض/ناب وجود دارد.
این به معنای بازگشت به فهم/ادراک اولیه بشر است که در نتیجه تامل در تمامی حالات واقعیت زاده می شود؛ نمادی درک می شود، سپس بیرونی شده و در نهایت به علم کتابی تبدیل می شود.  نمادها اهمیت عظیم خویش، واقعیت خود را از دست می دهند - اسطوره جای خالی آنها را پر کرده ادراک اولیه را از طریق اسطوره و تمثیل/رمز به لایه های متوالی تاریخ پیوند می زند.  در موبی دیک انسان به ادراک اولیه، به خود آفرینش، رجعت کرده است.  " و دریا همانطور موج می زند که پنج هزار سال پیش می زد."
نگاهبانان روح بشر آنهایند که با مدفون ساختنش زیر لایه هائی متوالی و نو به نو از رب النوع ها او را از سطح بهائم بالا تر کشیدند.  والِ زال نماد خدای مخفی، درونی ترین وجود "الوهیت" است، زیرا پکود همراه آخاب از خلال زمان، و با اسماعیل از خلال روحِ مدرک بشر گذر می کند.  موبی دیک بی نهایت است، نماد عالم شکل دهنده، مخفی تر از هر مخفی، که برای همه، جز "خدا"، بی معنی و فهم ناپذیر می ماند.  مراحل متفاوت تاریخ چیزی نیست جز تجلی درک "الوهیت".
بدین ترتیب از نظر ملویل، عالم بشر چیزی نیست جز نظامی بکلی باطنی درون ادوار متفاوت تاریخی و چارچوب های آداب و رسوم.  در این نظام هیچ چیز جز نماد نیست، مخلوق یا شیئی در وجود خویش واقعی است و با این همه مستقل از نماد هائی که بشر در آنها متجلی ساخته معنائی ندارد.
آخاب بر سر آن است تا با شایسته کاری اسرار هویدا کند - نابود کردن شیطانِ سفیدِ اسطوره فی نفسه خوب است.  اما پایبندی آخاب به وعظ کالونیستی پدر ماپل، برونی سازی شر مطلق و بستن آن به موجود طبیعی دریائی او را در تعارض با واقعیت راستین طبیعت بعنوان نقطه مقابل واقعیت دروغین اسطوره قرار می دهد.
بدین ترتیب در میان مرگ و خون و کشتارِ داستان فرعیِ ناوگان بزرگ، اسماعیل احساس می کند تحت حمایت است، و در درون بدن های عظیم وال های مادی، پنهان از طوفان نابودی "تفریح و سرور می یابد".  این "سرورِ" وعظِ پدر ماپل نیست ، سرورِ آخاب از نوع پدر ماپلی است، طلب سوزان آتش بار پرهیزگار مرد کالونیستی که چنان در پی نابودی شر است که گوئی موجودی زنده است.  از قضا طلب آخاب با هدف نابودی گناه او را از روح و هستی اش ساقط می کند، زیرا در حالی که فتح الله در سایه او ایستاده، مبدل به شیطان، من دیگر/نفس ثانی، پارسی آتش پرست می شود.  کشتی ای بنام سرور در موبی دیک هست.  نابودی مادی این کشتی نشان می دهد سروری که اسماعیل حس می کند از عالمی دیگر، واقعیتی دیگر، سرورِ راستین طبیعت است. 
تنها اسماعیل است که این سرورِ خاص را احساس می کند و از طریق فصل وال شناسی بصیرتی درباره حقیقت واقعیت وال ها بعنوان موجودات/مخلوقاتی مادی بهم زده از این معرکه جان بدر می برد.  او که از هرگونه گناه و کین خواهی پاک شده از زهدان دریا بیرون افکنده می شود هر چند بقایش "ایکسیون" وار است ؛ در اساطیر یونان ایکسیون کسی است که مکافاتش بسته شدن به چرخ و گردش ابدی بر روی آن است.
انسان ملویلی محکوم است  که چون "آدم خم شده زیر بار" اساطیر و دین های سازمان یافته قرون و اعصار چون ایکسیون در فرایند های  دورانی زمان بچرخد.  زیرا در اعماق "گرداب کف آلود"، "غرقاب" ذهن بشر خدای اسطوره ای دیگری در حال قوام است تا بر جهان حکم راند و نظامی عقلانی را در جاهائی بکار گیرد که شدنی نیست و در عرصه تناقض های بظاهر دیوانه وار منطقی بماند.  این ها همان آفریده های شبه دینی بشر، مادر رضاعی و مراقب روح هراسان بشر است که او را از قلمرو طبیعت طرد می کند. 
هرج و مرج آخر الزمانی حاکم می شود، بشکلی فزاینده چون تهدید می ماند و به حیات خویش در بعد متداوم آئینه وار ادامه می دهد جائی که واقعیت ما وقتی در برابر حقیقت بازتاب یابد تبدیل به سایه شده نمی تواند به حیات خویش ادامه دهد.  البته "بالماسکه عظیم" ادامه می یابد.  اسماعیل در جستجوی انفسی خویش زنده می ماند حقیقت و نماد آن را درک می کند.  اما طلب آفاقی آخاب و پکود به شکست می انجامد.  رستگاری، بازدرکِ جایگاه فردی بشر در دستگاه بافندگی طبیعت تنها بر مبنائی فردی به موفقیت می رسد و نه در سطحی جهانی/آفاقی.  نماد اینکه عالم اجتماعی بشر پیوسته خویش را می فریبد و حقیقت را در هزارتو/مازِ نمادها گم می کند و نمی تواند به حقیقت مطلق برسد.  از دید ملویل هیچ رهائی/نجات نهائی برای بشر وجود ندارد، نه از خود نه از جهان هایش. 
ایوب 7 و 8 :11 زوفار می پرسد: " نمی توانی با جستجو خدا را بیابی؟
ایوب در پاسخ گوید: "خدای به بلندای آسمان است؛ چه توان کرد؟ ژرف تر از دوزخ است چه توان دانست."
ملویل در فصل کوره پیه گدازی گوید: "حکمتی است که محنت/ویل/پریشانی" است، و "پریشانی که جنون."

پیگفتار

از نظر من متن موبی دیک نمایانگر روانپاکسازی/تنفیس/تطهیری[66]است که ملویل در تلاش آشتی دادن جزمیات دینی نیو انگلندِ کالونیستِ میانه قرن نوزدهم با فلسفه متعالیه/تعالی گرا/ترافرازنده[67] دچارش می شود.  با اندیشه ترافرازنده، یا رابطه بشر با طبیعت بعنوان حقیقت مطلق، که تفکرات معنوی رایج زمان را آکنده بود، ملویل به این استنباط رسید که دین سازمان یافته جامعه اش  بیشتر جدا کننده بشر از طبیعت است تا ارتباط دهنده.  الزامات رفتاری رو بناهای[68] های دینی نوید بخش حیات جاوید از طریق بعث/بر انگیختن/رستاخیز خدا بصورت بشر بر رابطه انسان با طبیعت تقدم یافته است.  ملویل در موبی دیک به این نتیجه می رسد که رو بناهای دینی و جزمیات بشر که برای درک خدا ابداع شده نتوانسته استعلاء/ترافرازندگی راستین را که علاقه/رابطه انسان و طبیعت است را در یابد. 
برادری میان همنوعان، بدانسان که در رابطه اسماعیل/کوئیکک نشاند داده شده، همراه با درک ارتباط ناگسستنی بشر با طبیعت، استعلاست.  اگر بشر به رابطه اش با طبیعت احترام نگذارد، نتیجه می تواند پایان آخر الزمانی بشر باشد، چرا که عالم طبیعت انسان را از روی زمین محو خواهد کرد، همانند آنچه در موبی دیک بر سر پکود می آید.  از دید ملویل هیچ خدای رستاخیز کرده ای نیست که بتواند بواقع این حقیقت مطلق طبیعی را جا کن کرده یا در کار آن مداخله کند، و از اینرو، پکود بعنوان ظرف نمادین تمامی دین های سازمان یافته توسط نماد طبیعت، والِ زال محو می شود.
مضمون شیطانیت این موجود طبیعی که آخاب و فتح الله در کتاب می پرورند نشان دهنده بستن هراس ها و اوهام وافر ادیان رسمی به موجودی طبیعی است.  چنین شیطان صفتی موجودی طبیعی است که در نهایت پکود را از میان می برد.  پر پیداست که ملویل هشدار می دهد اگر بشر به طبیعت و محیط زیست احترام نگذارد نتیجه مصیبت بار خواهد بود.
بنظر می رسد ملویل براستی معتقد بود دین سازمان یافته اولیه تنها برای شکل دادن و اصلاح رفتار انسان ها بود و عبرانیان در آغاز دین درست داشتند.  اما در طول مسیر بنوعی دام های خرافات، بر ساخته های خدایان احیا شده اساطیر، به ناخودآگاه اندیشه های عبرانیان باستان رسوخ کرد.  خدای رستاخیز کرده مسیحیت از دل یهودیت زاده شد.  روند فکری مسیحیت تغییری اساسی بسوی انسان رستاخیز کرده بصورت خدا ایجاد کرد که جهان را تغییر داد.  اینک خود بشر هم می توانست رستاخیز داشته باشد، البته تا زمانی که رفتارش مورد تأئید کلیسا یا نهادی دیگر بود. گمان می رود نفوذ افسانه خدای رستاخیز کرده در اندیشه عبرانی ناشی از قرار گرفتن عبرانیان در معرض اساطیر خدایان رستاخیز کرده اوزیرس در مصر و تموز در بابل باشد.  این باطنی گرائی مکنون در عقاید مشرکان سرانجام، از طریق یهودیت، خدای رستاخیز کرده مسیحیت را بوجود آورد.  منطقی است اگر اسارت طولانی عبرانیان در مصر و سپس در بابل، در حالی که برای زنده ماندن در اسارت تمهیداتی می اندیشیدند، اندیشه دینی آنان را تغییر داده باشد.
از دید من آغاز واقعی دین سازمان یافته در تاریخ از زمان تمرکز بر شیوه رسیدن به کف نفس شیوه تسلط بر عواطف متضاد و رهاندن خرد از قید آنها و تأدیب و فرهیزش نفس بوده است.  هر چند بشر توان تسلط بر رویدادهای موثر بر زندگی روزمره خود را ندارد، اختیار واکنشی که نسبت بدانها نشان می دهد در ید قدرت اوست.  گرچه تصمیم گیری در مورد چالش دین دشوار است انسان ها می دانند چه واکنشی داشته باشند.
بنابراین برکت در انتخاب "درست" در روابط با همنوعان و طبیعت است.  این الگوی تأثیر گذار عبرانی فرض را بر این می گیرد که همه مردم در زندگی مختارند از قانون پیروی کنند یا نکنند.  یکی راه زندگی است و آن دگر مرگ.  گرچه این دو انتخاب ساده است، دست کم نمایانگر اختیار بشر در پی رفتار های بظاهر غیر منطقی نیروهای الهی است.  گر خدا رحیم است حوادث وحشتناک چگونه روی می دهد.  پاسخ مذهب اولیه عبرانی این بود که دلیل مصائب این است که اعمال ما به نوعی خدای را خشمگین ساخته و از اینرو باید با ایجاد تغییر در تار و پود اخلاقی زندگی های شخصی خود قدرت های برین را آرام کرده بر سر لطف آریم.  چنین تفکری درباره خدا فهم ناپذیر شد در نتیجه عهد و قانون بنیادی میان خدا و عبرانیان شکل گرفت تا منطقی به طبیعت بظاهر الله بختی زندگی دهد.
عهد/قانون یا تورات وسیله ای است برای تبیین رابطه میان خدا و انسان، چیزی چون قرارداد.  سفر تثنیه[69] همچون یک قرارداد وسیله ای است برای شرح رابطه میان انسان و خدا.  سفر تثنیه آزادی/اختیار بشر را چون حقی تعریف می کند که می توان برگزید.  این نخستین سند در تمدن غربی است که از آزادی بعنوان حقی قابل انتخاب دم می زند.  آنطور که سفر تثنیه می گوید انتخاب فرا روی بشر روشن است.  با تصمیم به رعایت قانون می تواند طریق عدل و انصاف بر گزیند.  این انتخاب نتایجی سودمند دارد چرا که خدا هم به تعهدات خویش در قرارداد عمل خواهد کرد.  عبرانیان به شکل جمعی، بر این باور بودند که خداوند تضمین می کند عبرانیان سرزمین اسرائیل را داشته باشند، در حالی که به لحاظ فردی، از نعماتی چون سلامت و سعادت و طول عمر برخوردار می شوند.  عبرانیان این را شیوه زندگی و کامکاری شمردند.
بنابراین اسفار تورات سعادت و سلامت و طول عمر را برکاتی شمردند که پاداش درستکاران می شد.  تصویری که ارائه می شد از زندگی پربار مفیدی بود که در آن نه تنها فرزندان که  فرزندان آنها هم در زمین خدا داده می زیستند.  این اعتقاد سرانجام شامل زندگی ابدی برای درستکاران شد، با این انتظار که زندگی ابدی در همین خاکدان، در زمینی که زمانی در آینده باز آفریده می شود اتفاق افتد.  این مفهوم زمانی بود زندگی ابدی، زمانی در تاریخ آینده رخ می داد.  بدین ترتیب، این دیدگاه از نوع اُخروی و رخت بستن  پس از مرگ روح به جایگاه یا بُعدی فرا طبیعی بعنوان مثال بهشت یا جهنم نبود.  نگرش عبرانیان به زندگی ابدی نمایانگر مفهومی مکانی نیست.  دیدگاه عبرانیان اساسا متفاوت بود.  وقتی خدا حکومت خود بر زمین را مستقر می کند و تمام بشریت براستی و پاکی خدائی واحد پرستند، در آن زمان، درستکاران از موهبت زندگی ابدی برخوردار می شوند.  همزمان، مردگان صالح به اراده پروردگار زنده می شوند و زندگی جاوید کنند.  بنابراین زندگی جاوید بی درنگ محقق نخواهد شد، بلکه زمانی در آینده، در پایان تاریخ، در جهانی بس متفاوت صورت می گیرد.  بنابراین تنها خداست که تواند به مردگان زندگی بخشد، دیدگاهی که می گوید، نه اینکه مردم روح جاویدی دارند که بلافاصله پس از مرگ با ورود به عالم آخرت به زندگی خود ادامه می دهند، بلکه مردگان براستی مرده اند و تنها خداست که تعین می کند کی، کی رستاخیز کند.
دیدگاه عبرانیان "قرار داد/عهدی" بود که ملویل می توانست به دفاع از آن خیزد.  "قانون" در ذات خود مظهر یک شیوه زندگی متمایز بود.  در واقع تورات قانون اساسی عبرانیان بود و ملویل شباهت های آن با قانون اساسی امریکا را بسیار جالب می دید.  کمال مطلوب هائی اخلاقی را برای زندگی بر طبق آنها، و مراسم سالیانه بخشش برای کسانی که نتوانسته بودند این اصول را رعایت کنند تعین می کرد.  رابطه مستحکم با خدا و طبیعت، نه صرفا احساس صمیمانه نسبت به خدا، یا خلسه ای فراتر از تجربه جسمانی، بل حالتی ذهنی، ایمانی قلبی، رابطه ای استعلائی میان انسان و خداست که می تواند در کلیه وجوه طبیعت وجود داشته باشد.
در موبی دیک، "اسماعیلم خوانید" آغاز گر داستان است؛ در زبان عبری اسماعیل به معنای "خدا نیوشد" است و این جمله آغازین از این لحاظ پیشگویانه است که هر دو اسماعیل انجیلی و امریکائی با چیزی که کم از معجزه نیست از مرگ نجات می یابند.  این نکته از آنرو اهمیت دارد که مسیحیت رسم پایبندی عبرانیان به اصول دینی خویش را زیاده سخت گیرانه می دانست و توانائی کلیسا به بخشش گناه و توبه را جایگزین اصول اخلاقی کرد.  این امر اهمیت انتخاب را از قدرت بشر خارج و حق انتخاب افراد را آنان گرفته به کلیسا یا مسجد سپرد.  در موبی دیک چند بار لفظ قبالة/کابالا[70] آمده است.  بعنوان مثال کُت آخاب [بخوانید جبرائیل/گابریل][71] برشی کابالائی دارد.  کابالا آئین عرفانی شفاهی عبرانیان است که خداوند در کوه سینا به موسی تلقین کرد.  این آئین عرفانی پاسخ تمامی پرسش ها از رازهای عالم را در خود داشت.  اما بیش از حد قوی و عمیق بود تا بدان پایه که موسی نمی توانست معنای این تلقینات را در یابد.  در نتیجه کابالا مبدل به آئین شفاهی تصوف/عرفان عبرانی شد که در طول زمان بصورت نماد وسیله ای در آمد برای تفسیر حکمت عالیه عرفانی خداوند.  معنای "برش کابالیستی" کُت آخاب [بخوانید جبرائیل] که در عالم طبیعت سر در پی نهنگ سفید، خود خدا، دارد چیست. 
کابالا بسیاری نمادهای قدرتمند برای درک خود و عالم خود و رابطه آنها با خدا را ارزانی عبرانیان داشت.  یکی از قوی ترین نماد ها آنی است که ستاره داوود نام گرفته.  ستاره داوود نماد کابالائی است بسیار پیچیده به نشانه ترکیب عام مادی و معنوی که با نور خدا روشن شده.  کابالا به توصیف "آدام کدمُن"،[72] آدم بدوی درون دایره ای خاگی می پردازد که دو الماس مرتبط به هم در آن شکل می گیرد.  از دیدگاه  بهتر امروزی بنظر می رسد تخم مرغ بارور شده با تلقیح به چند سلول تقسیم می شود.  بالای خاگ مدور، پیکانی است موسوم به "عین صوف" (نور لایزال/بی پایان)[73] که چون اسپرم به درون دایره خاگی نفوذ می کند و عمل تقسیم به سلول ها آغاز می شود.  نور بی پایان این فرایند را آغاز می کند و دو الماس درون دایره به نوبه خود به چهار ستاره تقسیم می شوند.  وقتی این ستاره ها روی یکدیگر نهاده شوند، نماد ستاره داوود شکل می گیرد.  دو الماس نشانه دو عالم روح و جسم بشرند که هر دو از روح حکمت الهی، "عین صوف" نور می گیرند.  هر یک از نقاط روی هر الماس نمایانگر نقطه ای با اهمیت فراوان در عالم بشر است، از تولید مثل گرفته تا خرد، تا عشق، تا قدرت و تا ترس.  این نقاط بر روی هم جهانی را می آفرینند که همه انسانها در آن می زیند.  این حقیقت که کُت آخاب [جبرئیل/گابریل] "برش کابالیستی" دارد، نمایانگر این است که [پوشنده] اهمیت نور الهی در عالم طبیعی را فراموش کرده و با وجود پوشیدن کُتی که برش کابالیستی دارد اعمالش مخالف چیزی است که می بایست از وحدت عوالم روحی و جسمی بشر بر خیزد.
بعبارت دیگر، آخاب [جبرائیل] مانند بسیاری از دیگر مردم آن روزگار جوهر راستین خویش را از یاد برده تنها "لباس پوشد" بی آنکه معنای نمادها را دریابد.
از نظر عبرانیان و ملویل، "سروری" که در موبی دیک شرح داده شده نشانه آن است که رعایت قانون اخلاق طبیعی سعادت است.  نیکی به همنوعان و احترام به طبیعت مهم ترین عناصر تشکیل دهنده این سعادتند. 
ملویل سر آخر به این نتیجه می رسد که بایست خدا را دوست داشت، اما این خدا پرستی از عمل زاده نگرش درستی بر آید که معتقد به عشق میان همنوعان و عالم طبیعت باشد.  در این مورد، از دید ملویل، عشق بخدا فراتر از بعد فانی صرف، "ورای شباهت های مرتبط" انسان و خدا، رفته شامل احترامی فزونتر به تمامی موجودات زنده و قدرت شفا بخش استعلائی خود طبیعت می شود.
اینگونه رفتار متضمن اقداماتی است چون اعاده امکان انتخاب به بشر، و درک این معنا که سعادت بشر رعایت قوانین الهی بعنوان اصول رفتار اخلاقی است، و رهائی از قید و بند شبه خدایان غاصب دین های سازمان یافته/سازمانی.  تصمیم گیرنده تک تک مردم اند و تنها آنهایند که می توانند آن مسیر زندگی را که به سعادتشان می انجامد بر گزینند.  در نهایت تصمیماتی که افراد و جوامع می گیرند حقایقی است که بر نتیجه تاریخ تأثیر می گذارد.  دمکراسی هم یکی از این حقایق است و  نهایتا مفهوم انتخاب آزاد عبرانیان است که مبنای درک امریکائیان شده.  تمامی افراد بشر برابرند و هیچ یک از ما نباید توسط آخاب های این جهان، که گهگاه در طول تاریخ، طلب ها یا جنگ های صلیبی خود را آغاز می کنند، و با پیامبرانی دروغینی که در کنار خود دارند و بر آنند آنچه را سیطره نمی پذیرد رام و آرام خویش کنند آز آن دست شوئیم؛ چون تسلط بر وال سفید در "طمأنینه/آرامش" عظیمش که نماد طبیعی خداوند در طبیعت است، نه  خیر است و نه شر، و صرفا در گوهر خویش می زید.  وقتی تمامی ثوابت دینی با چنین معرفتی تطبیق داده شود، صرف نظر از اینکه ثوابت مسیحی باشد یا هندو، عبرانی، یا زرتشتی، تمامی ثوابت دینی در تلاش بیهوده توضیح جهان فرو می پاشند.
وقتی تمامی ایمان دینی بدین سان به چالش کشیده می شود، در موبی دیک "حکمتی شود که محنت است، اما، پریشانی که جنون."   وقتی بشر تنها با طبیعت بعنوان حقیقت مطلق روبرو می شود ناگزیر از این درک است که هیچ آفریده بشر ابدی نیست و اعتقادات گذرای انسان نه تنها هیچ تسلائی را وارد ابدیت نکرده، بر عکس موجب نفرت و سوء تفاهم در جهان واقعی می شود. 
امید ملویل به آغاز عصر تطهیر روحی/پاکسازی معنوی است، جائی که تمامی مردم در عالمی کاملا همبسته می زیند و عامل ارتباطشان نیاز مشترک به بقا در عالم طبیعت است.   این است پیامی که ملویل در موبی دیک بروشنی بیان می کند و می خواهد آنرا با معنای نام تنها شخصیت زنده مانده داستانش اسماعیل/ Ish-ma-el- به معنای "خدا نیوشد" به خواننده ابلاغ کند، ندائی در درخواست از خردِ بشر که در همنوائی با یکدیگر، و در صلح و سلم با محیط زیست، عالم طبیعت، زید. الی.شه




کتابشناسی گزیده
Arvin, Newton, Herman Melville, New York (1957).
Ashlag, Yehudi, The Caballah, translated by Levi I. Krakowsky, Jerusalem, Press of the Research Center of Kabbalah (1969).
Baird, James R. Ishmael: A Study of the Symbolic Mode in Primitivism, John Hopkins Press, Baltimore (1956).
Braswell, William, Melville’s Religious Thought; An Essay in Interpretation, Pageant Books, New York (1943).
Cassire, Ernst, Language and Myth, New York (1946).
Evan Shushan’ Hebrew Dictionary, by Kiryath Sepher Ltd., Sivan Press Ltd. Jerusalem (1969).
Fiedler, Leslie A., Love and Death in the American Novel, Dell Publishing Co., New York, NY (1960).
Finklestein, Dorothee Metlitsky, Melville’s Orienda, New Haven, Yale University Press (1961).
Franklin, Howard Bruce, The Wake of the Gods – Melville’s Mythology, Stanford University Press (1963).
Fraser, J.G., The Golden Bough, A Study in Magic and Religion, The Chaucer Press Ltd., Bungery, Suffolk (1971).
Hadida , Jacques, Hebrew meaning of Pequod , Montreal, Canada,1970
Hirsch, David H., Reality and Idea in the Early American Novel, Mouton, The Hague, Paris (1971).
Jones, Alexander, ed., The Jerusalem Bible. Doubleday, Garden City, New York, (1966).
Ketterer, David, New Worlds for Old, Anchor Press, Doubleday, Garden City, New York (1974).
Melville, Herman, Moby Dick, The Riverside Press, Boston, Massachusetts (1956) * Norton Edition.
Rosenthal, Berthe, Hebrew Transliteration of Pekod, Longboat Key, Florida 2009
Sachs, Viola, La Contre Bible de Melville, Mouton, The Hauge, Paris (1975).
Sealts, Menton M., Melville’s Reading – A Checklist of Books Owned and Borrowed by Menton M. Sealts, Jr., Madison, University of Wisconsin Press (1961).
Stern, Milton R., The Fine Hammered Steel of Herman Melville, Urbana, University of Illinois Press (1968).
Thompson, Lawrence Roger, Melville’s Quarrel with God, Princeton, Princeton University Press (1952).
Wright, Nathalia, Melville’s Use of the Bible, Octagon Books, New York (1949


متن اصلی

HEBRAIC AND BIBLICAL ELEMENTS IN HERMAN MELVILLE’S MOBY DICK by Ed Rosenthal
November 22, 2010 by Ed Rosenthal
Hebraic and Biblical Elements in Herman Melville’s Moby Dick. was selected for inclusion in the Melville Society Archive Research Library of the New Bedford Whaling Museum in the Melville section.
Moby Dick symbolizes the prophetic journey of American industry to conquer the natural world with devastating results. In 1854 America with its beginnings of capitalism, Herman  Melville, in Moby Dick  warns, that if man does not respect nature and the environment, the end could be calamitous for man, if society continued to strive to dominate and subjugate nature  oblivious of the cost.
HEBRAIC AND BIBLICAL ELEMENTS IN HERMAN MELVILLE’S MOBY DICK by Ed Rosenthal
This scholarly work entitled, Hebraic and Biblical Elements in Herman Melville’s Moby Dick, was selected for inclusion in the Melville Society Archive Research Library of the New Bedford Whaling Museum in the Melville section.
O Nature and O soul of man! How far beyond all utterance are your linked analogies!”
Man, faced with only nature as the ultimate truth, must realize that nothing created by man is ever lasting and mans’ ephemeral beliefs give no comfort into eternity, and rather only cause hatred and misunderstanding in the real world. Melville’s hope is the beginning of an age of spiritual cleansing, where all people exist in a fully interconnected world linked by the common need to survive in the natural world.
This is the message elucidated by Melville in Moby Dick which Melville wants us to hear in the naming of his only surviving character which expresses hope— Ish-ma-el— ‘God Shall Hear,’ a call for our wisdom to live in harmony with each other and at peace with our environment, the natural world.
Preface and Overview:  The Argument
O Nature and O soul of man! How far beyond all utterance are your linked analogies!” -(Herman Melville in Moby Dick p.248)
This thesis will consist of two parts.  The first will review the work that has been done on mythological and religious elements in Moby-Dick. Melville’s knowledge of comparative religion has been well documented by writers such as Nathalia Wright, H.Bruce Franklin, William Braswell, Lawrence Thompson, and Dorothee Finklestein. By discussing the viewpoints of these critics, the first chapter will demonstrate that Moby Dick embodies a virtual encyclopedia of comparative religion. These critics share the common perspective of analyzing Moby-Dick in terms of Melville’s primary theme: man’s relationship to God, and His multitude of evocations, expressions and forms. H.Bruce Frankin, in The Wake of the Gods, discusses Melville’s particular interest in the theory, that all of the world’s religions including Christianity can be traced back to ancient Egyptian mythology. Textual evidence indicates that Melville, along with most contemporary students of comparative religion, understood the Hebrews to be the link between various pagan religions (including Egyptian and Babylonian beliefs,) and Christianity. In this context, use of Hebraic proper names and the language itself is significant.
For example, in the chapter entitled “A Right Whale Killed”, Melville ties the Judeo- Christian God; the God of the Israelites to what he believed was an Egyptian source. The sharks feeding on the floating carcass of a sperm whale, which had been earlier linked to the pyramid symbol of Egyptian mythology are likened to “the eager Israelites “who feasted on the “bursting fountains that poured from the smitten rock.” (Moby Dick p.275)
This reference to Moses and the Israelite stay in the wilderness after the exodus from Egypt, suggests that Melville considered the Hebrews to be the historical connecting fiber. Therefore, one contextual area of study to be discussed, will be Melville’s demonstration that the Old Testament of the Hebrews navigates the path between Egyptian mysticism and Christianity material.
References and uses of Hebraic names and language are therefore significant. In the second chapter the major focus will be the texts saturation with names and prophecies from the Bible. Melville’s use of Biblical Hebrew for seemingly prophetic purposes suggests a familiarity with the Hebrew language and the mystical connotations of some of its words. Although little direct evidence exists concerning Melville’s level of proficiency in Hebrew, this thesis will demonstrate on the basis of textual evidence, that Melville did know the Hebraic meanings of key words such as Pequod.
David H. Hirsch in Reality and Idea in the Early American Novel states, The pervasiveness of the Biblical – Hebraic influences in Moby Dick is beyond question. It should not be surprising then, that in his attempt to re-discover the substance of the old gods in their historical names, Melville happened to find his way back to a ‘reality’ essentially Hebraic and Oriental, a reality in which ‘words become flesh!’ (Hirsch p.217)
While admitting that Melville was not a Hebrew scholar, Hirsch cites several sources whereby Melville may have gained knowledge of certain Hebraic words and their symbolic significance. He cites the 1848 edition of Noah Webster’s An American
Dictionary, John Kitto’s Cyclopedia of Biblical Literature, and John Gill’s Exposition of the Old Testament. Other writers have commented on Melville’s use of Islamic and Hebraic names for the purposes of creating characters and symbols. Dorothee Metlitsky Finklestein, in her study of Islamic influences entitled Melville’s Orienda, states that “Melville’s interest in the meaning of words also shows itself in his coinages from the Hebrew” (p.272), a related language.
This thesis will test the conclusions of such critics as Hirsch and Finklestein. An attempt will be made to determine, by means of textual analysis whether or not Biblical names such as Ahab, Ishmael, and Pequod, when studied in their Hebraic essence, prove significant in terms of the themes of the text. In the Etymology section of Moby Dick,
Melville writes of a pale usher “dusting his old lexicons”. One such lexicon would for example, reveal the concealed Hebraic meaning. Ishmael supplies the reader with a meaning for Pequod, that being the name of a tribe of Massachusetts Indians that had been annihilated. Superficially this explanation appears prophetic of the ship’s final destruction. However a closer study of the passage in which Ishmael’s explanation is offered the reader indicates that a further meaning does exist. After much prolonged sauntering and many random inquiries, I learnt that were three ships up for three-year voyages- The Devil Dam, the Tit Bit, and the Pequod. Devil Dam, I do not know the origin of; Tit-Bit is obvious; Pequod you will no doubt remember was a celebrated tribe of Massachusetts Indians, now extinct as the ancient Medes. (p.71) Tit-Bit, contrary to what is stated in the text, is not “obvious” in origin. Superficially this term may be understood as a dainty morsel, but etymologically considered the name contains the words Tit, a vulgarism for a woman’s breast, and Bit, short for bitch. Thus Tit-Bit, may be connected with the step-mother origin relationship which has scarred Ishmael. Devil Dam, which is supposedly unknown as to origin in the text, is the one name which is truly obvious. It suggests Ahab’s search for the white demon, and the theme of Calvinist man attempting to ‘dam the devil’, to externalize his own evil. Clearly, Melville undercuts the given meaning of Pequod by the association with the incomplete definitions of Tit-Bit and Devil Dam.
Of greater significance however is a fact disclosed by Louis G. Heller in an article in American Speech entitled Two Pequot names in American Literature. Actually Melville was wrong…Pequots… was the name given to the Mehhekans of Easter Connecticut and not Massachusetts. It is unlikely that Melville, a writer of such careful detail and knowledge, could have made such an error unintentionally.
It is important therefore in studying Lexicons written prior to the publication of Moby –Dick, to note references to Pequod and to a series of meanings which have import on the themes of Moby-Dick.  Heinrich F.Gensenius wrote a Hebrew and Chaldee Lexicon to the Old Testament from 1815 to 1842. Printings of this work were published in 1829, 1835, 1839, 1840, and 1842. It was translated in America in 1824 (Andover) by Josiha W. Gibbs and by Christopher Leo in 1825 (Cambridge) and by Edward Robinson in 1836. This indicates that a work of the religious significance and magnitude of Gensenius’ Lexicon was read by scholars in the highly theological atmosphere of New England in the early and mid-nineteenth century prior to the writing of Moby-Dick. One can therefore presume that Melville as scholar and fascinated as he was with comparative religion, possibly came into contact with the Gensenius Lexicon and therefore knew the Hebraic meaning of Pequod. Pequod is one of the most important words in the original Hebrew version of the Bible. It is a powerful word with many levels of meaning.
The ship Pequod is the container of the mythic consciousness of man. Its decks are alive with the mythic creations of past civilizations and cultures. Gensensius’ Lexicon informs us that there were a people and a land called Pekod. There was a city in Babylonia called Nehar Pekod. Nehar in Hebrew meaning river- the river of Pekod. Pekod itself is the “proper name of the whole land of Chaldee or a part of it. As mentioned earlier, Moby-Dick is a text teeming with characters whose names are symbolic and prophetic because of their Biblical counterparts. The name Pequod has been constantly ignored in terms of its Biblical significance .The Hebrew meaning of this word harks back to one of Melville’s most important themes, the transcendental belief in the presence of God in the natural world. Pekod occurrence in the Bible is directly associated with human encounters with their God, and with God’s presence and absolute power. Pekod is a magically ambivalent word. It connotes both the terrible destructive vengeance of God, and the wonderful salvation of divine deliverance. The Hebraic meaning of Pekod (PKD), is a paradoxical sense of both deliverance and punishment.
This is prophetic of the ultimate fate of the Pequod, the symbolic container of all forms of myth and organized religion which is annihilated while Ishmael is delivered, reborn in symbolic terms from the womb of the sea. Pequod’s Hebraic meaning fits Melville’s thematic intent. The Biblical sense of Pekod represents the great attempt of the Hebrews to comprehend their universe. It defines the conspiring fearful Old Testament God, revengeful who, without reason could annihilate and destroy, while in the same instant offer peace and harmony. There is the same seemingly irrational super-human duality in the world of the white whale, and Ahab’s heroic attempt to comprehend it. Simplified, Pequod, means divine visitation. Its numerous appearances in the Bible all contribute to themes of Moby-Dick, Genesis, 1 Kings, 1 Samuel, Numbers, Jeremiah, Exodus and Job.
There is evidence based on the occurrence of Pekod in the above mentioned Biblical areas for one to infer that the Hebraic meaning of Pequod is the one Melville meant for his readers to find. Indeed Melville’s deliberate concealment of the true meaning of Pequod, that of annihilation and deliverance in one word is interesting .The Pequod was a ship burdened with the entire mythic consciousness of man. Its true meaning was disguised – that it was on a journey of apocalyptic deliverance to reach beyond the “pasteboard mask”, to meet the presence of God in the natural world.
In a note written on Moby-Dick, Rabbi William G. Brande asks: But why does not Melville say plainly that Pequod has an underlying Hebrew meaning? The answer may be in the structure of the novel. Even as Ahab conceals from the owners the presence of Fedallah and his companions, and as he conceals from the crew the main purpose of the trip, so also Melville conceals from the readers the secret and blasphemous meaning of the Pequod, that they not be shocked by the wickedness of the venture. (Explicator XX1, November 1967.)
From such a perspective we gain a deeper understanding of the meaning of Melville’s great work, much like a searching archeologist exploring the ancient historical strata where mystical Gods were formed in the minds of men. Melville’s metaphors penetrate levels of time and as the work moves from time to timelessness, from land to sea, from illusion to reality, from order to chaos, Melville links the Gods of Judaism and Christianity to the pagan Gods of earlier cults and civilizations. By concealing this purposeful linking of modern Christianity to various forms of pagan mysticism, only thru the use of the Hebrew/Egyptian historical reference and Hebrew names is the connecting matrix is revealed.
As mentioned, Ishmael grants the reader a prophetic definition of Pequod – annihilation. The Hebraic meaning however prophesizes Ishmael’s deliverance from the womb, ‘delivered’ only after the entire mythic consciousness of man is annihilated. There is substantial evidence to indicate that deliverance can be considered an appropriate theme for the naming of the ship. As previously mentioned, the appearance of Pekod in several passages in the Bible are all important to the themes of the text. This thesis will further detail the importance of deliverance as theme in Moby-Dick. It is only thru the context of the Hebraic- Biblical elements, that Melville’s dark vision of man imprisoned in webs of mysticism and religion, is revealed.
The Biblical, Hebraic World of Moby Dick.
The “linked analogies” referred to by Melville are the “inter-illumination of opposing values” (Baird). The linked analogies are brought alive by Melville in Moby Dick... Melville’s metaphors penetrate the levels of time, into the Semitic biblical world where Gods were formed in the minds of men. This is the magical world of Moby Dick. It is what I refer to in the paper as the movement from time to timelessness, from land to sea, from illusion to reality, from order to chaos. In this magical world, Melville links the Gods of Judaism and Christianity to the pagan Gods of the earlier Semitic cults. Along the landscape of the whaling voyage, the vastness of the sea is the surface. Below the surface is hidden all the stuff of mysticism and history.
Picture the sea in a semi-circle, with the Pequod riding the most centered part. To the left of the semi-circle there is the historical fact of the Egyptian captivity of the Hebrews. That would have exposed the Hebrews to the trilogy of Isis, Osiris and Horus. The Egyptians also had a period of a monotheistic God called Aton. Ra was the deity of the sun. Osiris of the trilogy is a resurrected God of fertility who was dismembered by Typhon.
Bringing the Egyptian mysticism to the Hebrews was Moses, who had Egyptian upbringing, and who became the deliverer from slavery. The Hebrews when they went into captivity in Egypt had the concept of a single God, Yahweh, who also became known as Adonai. Freed from slavery the Hebrews fought the Canaanites who were assimilated into the Hebrew nation. The Canaanites brought with them their fertility Gods such as Astarte and phallic worship. The following history has the Hebrews conquered by the Babylonians. During the time imprisoned in Babylon, the Hebrews would become exposed to Tammuz the resurrected God of the Babylonians. Tammuz was similarly to Osiris, a dismembered God associated with Ishstar in fertility worship. Within Babylon there existed the Chaldean magic rituals and when Babylon was conquered by the Persians, Persian magic also influenced the religion. Zoroastrianism or fire worship was also introduced in Babylon. The Hebrews had been exposed for generations to both the Egyptian and Babylonian ritual mysticism, As the Hebrews returned to freedom from both the Egyptian and Babylonian captivity, they now carried with them some exposure to Osiris and Tammuz as two resurrected Gods who were associated with a female Goddess of fertility, Isis in Egypt and Ishtar in Babylon. From this blend of the stern yet forgiving Hebrew single God Adonai, were added the resurrected Gods of Egypt and Babylon. The Hebrews eventually gave birth to Christianity, which would also have a resurrected God and a trilogy. It is within this mystical and historical framework, this semi-circle of Egyptian to Mesopotamian mysticism that the Hebrews link, and which the Pequod travels on its journey in search of the white whale in Moby Dick.
Historical Time Line Map of the Hebrews and relationship to Moby Dick
4000 BC – Popular account if creation “and the sea rolled on as it had for 5,000 years
3000 BC – The Canaanites, Abrahams ancestors are nomads on the plains of Mesopotamia. In Egypt the old kingdom exists with its capital Memphis. In Mesopotamia, the Sumerians and Akkadians exist.
2000 BC- Abraham arrives in Canaan and the birth of Ishmael and Isaac occurs
1700 BC- Hebrew patriarchs arrive in Egypt. Egypt is in its middle kingdom period. In Mesopotamia the Akkadians publish their poems of creation, Enama Elish, and of the flood, Gilga Mesh.
1500 BC- The Habiru appears while in Egypt a new kingdom exists with a new capital Thebes.
1350 BC- In Egypt Aknaton introduces the exclusive worship of a single God – Aton.
1300 BC- The Hebrews or Habiru are enslaved in Egypt.
1250 BC – The Exodus of the Hebrews from Egypt. Moses provides the law in Sinai, and
the worship of the single God, Yahweh or Adonai is reinforced
1200 BC- The end of the desert wandering. Joshua invades Palestine.
1100 BC- Canaanite people and their Gods assimilate into Hebrew nation.
1000 BC- David conquers pagan fertility nations, the Edomites, the Ammonites, and the Philistines. In Mesopotamia the civilization known as Babylon emerges.
950 BC- Solomon marries Pharaohs’ daughter and the building of the temple occurs.
930 BC- Jeroboam
900 BC- Massacre of the house of Jeroboam
870 BC –Ahab marries Phoenician princess Jezebel who worships at the temple of Baal.
The prophet of the time is Elijah who decries the corruption of the faith. In Mesopotamia the revival of Assyria occurs.
740 BC- Ahaz is King of Israel. In Mesopotamia the Great city of Nineveh is built and
the Chaldeans rise to power .The Chaldeans invade Egypt
721 BC – Israelite captivity in Babylon
671 BC- Israelite release from Babylon
622 BC- For the Hebrews, the prophet of the time is Jeremiah.
600 BC- The Israelite deportation to Babylon. Nebuchadnezzar is ruler of Babylon.
590 BC- Shadrach, Meshach and Abednego.
555 BC – Daniel and Belshazzar and the writing on the wall.
538 BC – Cyrus of Persia invades Babylon
530 BC- Israelite freedom from Babylon by Persian Cyrus
486 BC- Xerxes is ruler of Persia.
458 BC- The Hebrews are under Persian rule.
331 BC- The end of the Persian Empire, and the beginning of the Greek Hellenistic period which influences the Hebrews.
OUTLINE OF THESIS
HEBRAIC AND BIBLICAL ELEMENTS IN HERMAN MELVILLE’S MOBY DICK
Part I
(A) Speculation as to Melville’s knowledge of Hebrew
(B) Prophetic Hebraic essence in names
(i) Pequod as deliverance
(ii) Ishmael’s deliverance.
- Biblical Outcast.
- Brotherly love relationship with Queequeg
(iii) Pagan fertility worship vs. Jehovah and His demi-gods.
(iv) Ahab – loss of essence
Part II
(C) The ship of Deliverance
(i) As container of the mythic consciousness of man
(ii) Suspension of time
(iii) Alternate dimension of supernatural life
(iv)  Archeologist descent
(v) Linked analogies
- Egypt/Hebrew relationship
- Link to Christianity
(D) The frightful God of the Desert
(i) The unspeakable God of the human imagination
(ii) Ishmael’s name- the internal quest
Part III
(E) Biblical Prototypes
(i) Ahab as enemy of jealous Jehovah
(ii) Jonah’s God vs. Job’s whale
(iii) Mapple, Bildad and the externalization of evil
(iv)  The Loom
(v) Revelation and Apocalypse
(vi)  Perception to symbol
(vii) Deliverance?
Epilogue
HEBRAIC AND BIBLICAL ELEMENTS IN HERMAN MELVILLE’S MOBY DICK
The sheer magnitude of the subject matter of Moby Dick offers a multitude of explanations. To study Melville’s text, I have chosen to use a Hebraic, Biblical approach which I hope will offer insights into the author’s overall vision and thematic intent. Given that Melville was interested in comparative mythology and that he uses Biblical names in abundance in the text, and since he turns to the true Biblical language – Hebrew, we should ask whether or not it could have bearing on the themes of Moby Dick. This is worth the study since Melville does use some Hebrew words and letters, perhaps a closer study of these elements would lend insight into Melville’s overall vision and thematic intent. Indeed his main characters and the ship he chooses for the voyage all have Biblical Hebrew names. “…the name and essence bears a necessary and internal relation to each other, that the name does not merely denote but actually is the essence of the object….” Ernst Cassire, Language and Myth. Moby Dick is saturated with quotations, titles, names and prophecies from the Bible. Had Melville been familiar with the Hebrew language and the mystical connotations of some of its words, then his use of Biblical Hebraic names would take on a prophetic meaning within themselves.
To attempt to prove any level of proficiency on Melville’s part would be folly on mine. However, in reviewing some of Melville’s texts a certain pattern does emerge. In Mardi, a book published prior to Moby Dick, Melville uses several Hebrew words to denote a sacredness, or mystical level to a place or thing. There is, for example, the “lake of Yammo”, with Yam being the Hebrew word for sea. Also, when Babbalanja dreams of the divinity, it is described in an unmistakably Hebraic mystical manner. “An awful glory, sphere in sphere it burned- the one Shekinah! The air was flaked with fire – deep in which fell…tears
The Shekinah is a Hebraic mystical word standing for the presence of God in the natural world (Fiedler p.388). Although the word Shekinah is not used in Moby Dick, its connotations certainly offers comparisons with the world of the white whale. Ishmael’s salvation after the destruction of the Pequod, is seemingly the mystical concept of Shekinah, of man in harmony with Omni-present God in nature “unharming sharks “ with “ padlocks on their mouths” and “savage sea hawks have sheathing beaks
Needless to say, Melville was aware of the sacred tone of Hebrew, it being the original language of Biblical literature. Therefore, certain Hebraic words, or ‘Hebraisms’ may have become part of the nineteenth century vernacular of Calvinist New England. In a highly religious community engaged in constant theological discourse, Hebrew words such as Shekinah could be used to describe mystical Biblical occurrences which the bare English could not offer. The Oxford English Dictionary confirms this hypothesis, listing Shekinah as the descriptive metaphor of the sky at the moment of Christ’s crucifixion, with the word having been incorporated into theological terminology in the seventeenth century.
There are uses of Hebrew by Melville in other texts, which by virtue of their existence alone seem to indicate at least some desire on his part to use Hebrew names for their mystical, symbolic content. In Clarel, he speaks of dead Judea, the Maccabees and sings of “damsels of Shushan” The name Shoshanah in Hebrew means a rose, a meaning Melville was aware of, foronly in this way does the name Shoshana- Rose link up to the sub-theme of Persian mysticism, where wine and roses are of particular import. As a matter of emphasis he compares the Hebrews and the Parsees, “the Hebrews and their lot…” “After all, the Parsees are an odd tribe too.” In Clarel, Melville uses the word “Edom” to describe the mountains of the holy land, a word denoting redness; he writes of the ‘Horim”, the Hebrew word for the cave dwellers, the race which preceded the Edomites in the mountains surrounding Petra.
In surveying the reading Melville had done, it is difficult to determine from where his knowledge of Hebrew was taken, or to what extent he dabbled in it. However, he had read Stanley’s Sinai and Palestine which is, as the title indicates, a description of a voyage to the Holy Land, a journey Melville was to make himself later in life. From this work he may have gathered some of the knowledge of Hebraic root words; but Nathalia Wright in her book Melville’s Use of the Bible makes a key point. She states that Melville was concerned with “Jewish history “and that he had read “rabbinical and medieval religious lore.” The reading would have given him insight into various mystical Biblical words which had lost their power when translated into Latin and English over the centuries. Dorothee Finklestein, in her book, Melville’s Orienda, supports the theory that Melville had a particular interest in the fate of the Hebrews, as though their exiled wanderings were the exiled wanderings of all mankind. “His intense preoccupation with the character and destiny of the Hebrews is attested in the space he devoted to the ‘Jewish question ‘in Clarel.”
In Moby Dick therefore, Biblical names such as Ahab, Ishmael, and Pequod, when studied in their Hebraic ‘essence’ should prove prophetic when applied to the themes of the text. One of the words which contain a strong mystical charge is the name applied to the ship which makes the journey in search of the white whale. The name Pequod is equivalent in guttural Hebrew, lacking any significant vowel sounds to P e K o D. (there is not any letter Q in Hebrew). If Melville was aware of the exact connotation of this magical word, just as he was aware of the Shekinah, the only way to determine this is to study its occurrence in the Biblical passages and to evaluate the importance of these areas to Melville.
Melville’s Biblical Ishmael, prototype exile and outcast, is mentioned in Genesis 16.The miraculous Pequod occurs in Genesis 20. The historical period when God visited the children of Israel with a Babylonian conquest, gives Melville several of his symbolic characters. During that juncture in time, Jonah was swallowed by the whale; Rachel appears crying from her tomb for her imprisoned children; Ahab was a king of Israel prior to the imprisonment by the Babylonians. This era concerns the prophet Jeremiah, the man divinely appointed to a specific task—against his will, he was to prophesize the apocalyptic end of the temple of Solomon and the slavery the Israelites were to suffer at the hands of the Babylonians.
Within his verses, within that important Biblical time period, Pequod occurs three times. According to the ‘Evan Shushan’ Biblical Dictionary, PeKoD is an ambivalent word having several meanings. It means to give an order; to take a military roll call; to be appointed to a certain task. It has the sexual connotation of know one’s wife and the negative meaning of to be missing. It’s relation to the divine indicates a paradoxical ambiguity within itself, meaning God remembering favorably or God remembering unfavorably. Above all, it mentions Sarah, the wife of Abraham, the cause of the expulsion and exile of the Biblical Ishmael. In her instance the word denotes a remembrance, a sense of deliverance in a divine miraculous manner, for God in Genesis 21.1, remembered Sarah, and through PeKoD, divine grace, a ninety year old childless woman was impregnated. The Hebraic meaning of Pequod, when applied to the text of Moby Dick, appears to fit into Melville’s thematic intent. The ambivalence of a God remembering in a negative or positive manner within a single word implies a superhuman disdain for the mortal world of man. It also carries with it the suggestion of man’s inability to comprehend the wisdom of the divinity, the seemingly heartless manner in which the hopes, creations and structures of man were destroyed.
This is clearly evidenced in Ahab in Moby Dick. Pequod, in the biblical sense, seems to represent the great attempt of the Hebrews to understand their universe — this fearful Old Testament God, revengeful, conspiring,- who could without reason annihilate and destroy and then in the same instant offer peace and harmony. There is this same seemingly irrational, super-human duality about the world of the white whale, black and white, good and evil, life and death.
Judge then, to what pitches of inflamed distracted fury the minds of his more desperate hunters when among the chips of chewed boats, and the sinking limbs of torn comrades ,they swam out of the white curds of the whale’s direful wrath into the serene exasperating sunlight, that smiled on, as if at a birth or a bridal.”
The sea, the natural world, where its God-like inhabitant, the white whale lives, knows no moral rationalization. It exists in “universal cannibalism” with its power being the simple, elemental fact of its existence. The Pequod of God remembering unfavorably occurs in Jeremiah (9:8 – 9:18 and 44:13). As previously mentioned, the Book of Jeremiah is concerned with the historical time period of the Israelite imprisonment by the Babylonians, which Jeremiah was chosen to prophesize. Within his verses Rachel appears, the spiritual mother of Israel; she weeps for her children as they march before her tomb off to slavery. It is a ship called the Rachel, referred to as a mother ship looking for its lost child, which rescues the resurrected Ishmael. Thus, within the Book of Jeremiah, the unfavorable wrath of Jehovah, the power of the supernatural father-being, and the saving grace of the spiritual mother of the human world occurs. It is a theme which runs throughout Moby-Dick – the angry, masculine, revengeful, Hebraic God, the “fiery father” Ahab searches for, as opposed to the mother image, the maternal womb, symbol of rebirth. The maternal womb image is, in Melville, represented by the sea, from where Ishmael is symbolically reborn. Therefore the air and fire world of Fedallah and Ahab, the “fiery father”, the “blood against fire”, is opposed by the Ishmael / Queequeg relationship, the human womb world of earth and water (Fiedler p.370).
In the Biblical tale it is ironic that the female Sarah, the one whose womb was opened by God’s ‘Pequod’ or deliverance, is also the person responsible for the out casting of Ishmael. Ishmael, illegitimate son of Abraham and Hagar was exiled with Hagar, to the desert wilderness at Beersheba, where only through the miracle of God directing them to water were they saved. Therefore Melville draws upon the Biblical tale where God delivers an old woman from the barrenness of sterility and then delivers Ishmael, essentially Sarah’s step-son, from the desolation of the desert wilderness, both resulting from the PeKoD of God. Melville applies this sense of deliverance and resurrection throughout the entire novel. Ishmael is delivered from the womb of the sea, saved by Queequeg’s coffin; Queequeg is described in obstetric terms when he ‘delivers’ Tashtego from this watery/whale tomb; and of course there are references to the deliverance of Jonah from the stomach of the whale. Queequeg is closely related to the theme of deliverance and rebirth in the novel. His relationship with Ishmael is a redemptive submergence into lower elemental nature, into sperm- which counters the destructive immersion into the fire and blood of Fedallah and Ahab (Fiedler p.370. The relationship between Queequeg and Ishmael, the brotherhood, man to man love they possess, has a Biblical similarity to a passage marked in Melville’s own Bible. In Samuel II there is a verse concerning David and Jonathan: “Thy love to me was wonderful, passing the love of women.” (Fiedler p.370) Ishmael and Queequeg’s relationship is prophetic from the beginning,” Coffin, Angels, save me.”, which is the deliverance which occurs. Their relationship draws the reader back to the abominations so hated by the fiery, jealous Jehovah which is mentioned in the book of Jeremiah and elsewhere in the Bible. Their symbolic marriage refers to primitive man worshipping the source of life, the elemental, pagan concept of love. Ishmael the Christian, kisses Yojo, the phallic idol of Queequeg, which links back to the primitive religions of man which worshipped the primary world of fertility. Jehovah, or his demi-Gods interpreters such as Christianity or Judaism, demanded that the love and worship of man, be exclusively thrown upon a spiritual all –powerful being. For Melville however, natural primitive man who worshipped the phallus, the elemental seeds of procreation, sexuality, and masculinity, were closer to the joy of simple nature. The demi-Gods of organized religions represented by the jealous Jehovah, considered the phallic rites as abominations as “what is referred to in the fifteenth chapter of the first book of Kings.” There, Queen Maachah practiced orgiastic rites before a phallic idol and “it was burned as an abomination”(Fiedler p.372) The primitive phallus worship for Melville, opposed Christianity with male sexuality, the element of deliverance from the sterile world of organized religion. In the chapter, The Cossack, the whale’ phallus is as “ jet black as Yojo the ebony idol of Queequeg,” which is counter posed with the “Archbishopric,” the symbol of the Christian demand to worship only the spirit of God.
Melville makes this point excruciatingly clear as Queequeg and Ishmael form the salvation, the deliverance, the only potential promise of psychic redemption in Moby- Dick. The Biblical tale of Sarah receiving deliverance from God is inverted in Moby- Dick, to man, regaining in a brotherhood man to man relationship, his potency. Sarah and the deliverance of God become as the step- mother world of demi -God institutionalized religions; this is replaced by the human element of deliverance. The demi -God world of Christianity is depicted as a destroyer of male potency when Ishmael, lying in Queequeg’s arms remembers his childhood, the “sixteen hours before I could hope for a resurrection.” Queequeg dies for him – Ishmael is reborn on Queequeg’s coffin- it is the love which conquers death, the redemptive love of man to man, which transfers the supernatural ‘ deliverance’ of God , to the natural world. Melville emphasizes this in the fantastic image of submergence into the sperm of a creature, the simple “physical sensuousness” of love of fellow man; of squeezing “ universally into the very milk and sperm of kindness.” Ishmael’s salvation is brotherly love, and it cleanses him of his oath to Ahab to pursue and to destroy the white whale. Brotherly love is what Ahab lacks. He is so far immersed into the search to destroy God, symbolized by the white whale, which he loses in his hatred, the potential joy in the natural universe. It is Ishmael who is resurrected – Ahab dies forever. In a sense, Ishmael survives by virtue of Ahab’s death.
The ironic Hebraic meaning of Ahab’s name is AH, which means brother and AB, which means father (AHAV in Hebrew, the V and B are interchangeable). Ahab is given the potential by Melville in his name. Ahab however throws away his pipe, the symbol of domestic happiness and he loses his soul to satanic Fedallah. Ishmael becomes the ‘other’ alter-ego to Ahab—he survives by the ironic virtue of Ahab’s name, by his brotherly-love relationship with Queequeg. Ahab had become so blinded by his hate for the white whale that he no longer knew himself. Before Ahab loses his hat, prophesying his doom- he had already lost his name. In other words, he had ceased to exist the moment he devoted himself to pursuit of the white demon; he had lost his “essence.”
The Pequod is much more than an American ship on a whaling voyage – it is the ship of deliverance, containing all the myths and religions of man, on a journey to an apocalyptic confrontation with God, symbolized in Ahab’s mind by the white whale. It contains therefore the germs of mankind’s deliverance itself— the Ishmael / Queequeg lesson— the natural impulses of primitive man. All other forms of organized religions, of structured beliefs represented on the Pequod are destroyed. Therefore, Moby Dick is Herman Melville’s vision of rational man existing in an irrational universe – when the veneer of civilization is ripped away through a collision of the forces of social order and universal chaos, a terrifying grip of nihilism takes hold. Melville pits the apparent reality of the social world against the seemingly chaotic realm of the sea and the white whale. Man’s reality however, becomes illusory in the wake of the cosmic forces, of the power of the physical universe, moving in its unseen “careful disorderliness.”
To achieve this, Melville incorporated every conceivable mythology and organized religion into the text—from the tree and fertility Gods of primitive man, to the phallic Gods of Canaan, the Baals and Bels of Phoenicia, to the mythic God- creatures of ancient Egypt, to the fire –worshipping Zoroastrians, to the omni- powerful desert Lord of Judaism and the resurrected God of Christianity. By destroying the Pequod, the symbolic container of all forms of myth and organized religions, Melville incorporated a greater sense of deliverance into his work. Ishmael, the survivor, reborn from the womb, from the “creamy pool”, the “closing vortex” of the sea, is the “orphan”—all forms of structured dogma and the entire mythic consciousness of man have been destroyed, lifted from him, and he is reborn as a symbolic child. This imagery of rebirth in the epilogue is clearly sexual- ejaculation and birth, a combination of two elements male and female. Thus man is delivered, symbolically born free of his mythic racial past. Moby Dick therefore, is a sweeping chronology of pagan ritual, a cloak of ancient cultures—the evolving drama of man’s faith, the probing into the mythic roots of time. Melville delivers man from time itself. The reader is drawn into remote lands, lost cities, floating in the time continuum of the sea, in another dimension.
Melville’s images and metaphors serve as a camera’s eye, focusing on the vast landscape of the sea, then magically, metaphorically, another world, another time is brought into view. All the levels of man’s interwoven mythic history are seen simultaneously. Semitic tribes move with their Gods- Melville’s vision of the coalescing fabric of the old eastern world. Images from the Biblical Book of Daniel, link the Hebrews to the Babylonians and their fertility Gods. Shadrach, Meshach, and Abednego, Gabriel of the Jeroboam, as well as the prophetic writing on Belshazzar’s wall— all these serve to metaphorically open another door of time—Queequeg is a “dying Chaldean”, the whales on the Pequod are “like an old Mesopotamian family.” The Semitic Hebrew relationship to the Egyptians and that world of time is evoked in Ishmael feeling “like Abraham” and the whale becoming an “Egypt” of past civilizations—the religious past of man.
So the Pequod surges from time to timelessness, from land to sea, from order to chaos, from illusion to reality, moving in a Danti-esque descent into the murky spheres of time.
The journey is a supernatural one—the world of the shore is left behind. The inhabitants of the Pequod are angels and demons—Fedallah seems “flesh – formed of air” a reference to the Gnostic magical creation of Simon Magus .They are in search of the “ungraspable phantom of life” and to find it they descend into the grand masquerade of mortality “(Melville’s Journal) . This is the theme of deliverance once again- Ahab feels “bowed and humped as though I were Adam, staggering beneath the piled centuries since paradise.” The whaling captain is an incarnation of prophets, kings and conquerors of the Biblical east. He is weighted down with all of their demi – Gods—all the codes and mythic structures of organized religion. Ahab’s attempt is to know the true God, to break thru this “pasteboard” mask of myth. In this sense, the decent into the past is similar to an archeologist’s descent into the earth, in quest of man’s inextricable link to his history. Archeologists do populate his work, Belzoni, Champollion, Layard — Melville’s vision of Ahab’s quest to go beyond the symbol, to find the true and the real. He refers to the “temple at Denderah,” looking for traces in “stereotype plates of nature”. Ahab is penetrating these same layers of lived human experience. It is, as Melville’s images indicate, a purgatorial burning– the cleansing of false beliefs, comparable in stature to Biblical Satan’s assault on heaven. It is the search for the mythic God head itself. The levels of time become a chronological recapitulation of myth and religions which existed in previous eras. All levels of time become inextricably linked to each other.
O, nature and O soul of man. How far beyond all utterance are your linked analogies.”
In Walden, Thoreau refers to “linked analogies” as the “kindred principle at the bottom of all infinities.” Baird in his book Ishmael, calls it the “inter-illumination of opposing values.” Melville’s suggestion of the supernatural aspect of history evokes the existence of a miraculous alternate dimension of suspended time, populated by mythic creatures of all cultures, where the “linked analogies,” that which is “beyond utterance,” beyond the capacity of mortal man’s comprehension, abides. The inter-relation of the Hebrews and the ancient Egyptians certainly seems important in analyzing this fantasy realism. If it was Melville’s purpose, as Newton Arvin claims, to link Christianity to various Eastern pagan cults, then his concentration would fall on the Hebrew/Egyptian historical confrontation.
The whales, linked to man’s mythic historical consciousness in the extracts and etymology, are in the text, described in Egyptian mythological imagery. The sperm whale is like “the elemental pyramids,” whales have “mystic hieroglyphics upon their backs”, and their “blood is older than the pharaohs.” Melville writes in his journal, “Pyramids still loom before me – something vast, undefiled, incomprehensible and awful… It was in these pyramids that was conceived the ideas of Jehovah. Terrible mixture of the cunning and the awful.”
Melville gives the world of the white whale the inscrutability of the pyramids, an image which evokes in his mind antiquity, immortality and the awesome. In Moby Dick he unquestioningly ties the Israelites fearsome Jehovah to what he believed was an Egyptian source. Sharks feasting on the floating carcass of the sperm whale, which had been previously linked to the pyramid symbol of Egyptian mythology, are described as “the eager Israelites did at the bursting fountain that poured from the rock.” This reference to Moses, links the Israelites stay in the wilderness where their “ghastly theology” was formed, to an Egyptian source. There is a further reference to the levels of time recapitulating the myths which existed before, when Melville refers to “that Egyptian mother who bore offspring themselves pregnant from her womb.” This is a clear reference to the Isis/Osiris myth, an imagistic pattern, H. Bruce Franklin in his book, The Wake of the Gods, has used to interpret the entire novel, with Ahab as Osiris and the white whale as Typhon.
As much as this works satisfactorily in interpreting Moby Dick, my purpose, and I believe Melville’s, was to recreate the “linked analogies” of religious myth. In this sense the Egyptian mother giving birth to offspring already pregnant, could refer to the exodus of the Israelites, with a “cunning and awful” God already embryonic in their minds, as a result of their stay in Egypt, and the Egyptian upbringing of their prophet Moses. In this sense the Osiris/Christ analogy links Christianity, through the Hebrews to the Egyptians, giving the belief in the resurrected Christ a sense of inscrutability and historical placement, in that the entire Easter tale may have been a mere re-telling, or reenactment of the Egyptian myth. In any case, the Egyptian world is the “step-mother” which cares for the Hebrew prophet (Moses) who was to personally know the fiery Jehovah. Newton Arvin comments, “Moby Dick…does not reassuringly and finally symbolize the Christian God, transcendent and absolute and however mysterious in his workings, a God of absolute love and justice and truth.”
In other words, Melville is in a sense delivering man from Christianity as well as all other forms of mythic structures and re-uniting man with the natural world of creation itself. Egyptian mythology was in Melville’s mind the source of much mystical and fearful theological discourses into the nature of God. The Hebrew looking back into Egypt are envisioned in Moby Dick, penetrating the wilderness of the desert much as the Pequod floats in the desolate world of the sea. The Hebrews experienced the chilling fear of nihilism, of being alone in a vast, predatory, harsh world, the same fright felt by the crew of the Pequod. “Preternatural terrors rested upon the Hebrews, when under the feet of Korah and his company the live ground opened and swallowed them up forever; yet not a modern sun set, but in precisely the same manner the live sea swallows up ships and crews.”
It is an accurate prophecy of the end of the Pequod. It is in this atmosphere of fear, of threatening annihilation, of apparent meaningless, where the fearful God brews in the minds of men. Writes Melville, “Though in many of its aspects this visible world seemed formed in love, the invisible spheres were formed in fright.” For Melville the desert and the sea are interchangeable symbols of a vastness, a harsh reality. The desert wilderness is where the Hebrew God appeared on numerous occasions in miraculous apparitions such as the burning bush and the pillar of fire. This is equivalent in Moby Dick to Ahab’s non-consuming fire which burns within him – the Israelites exalted perception of Jehovah within their wilderness is equivalent to the exalted, rightful perception of the white whale by Ahab and his crew. “…half-formed foetal suggestions of supernatural agencies which eventually invested Moby Dick with new terrors unborrowed from anything that visibly appear.”
Milton Stern in his book The Fine Hammered Steel of Herman Melville labels the process of myth or the formation of a God as the “product of , not the producer, of a body of experience.” The white whale becomes the symbol of the human imagination’s projection of evil onto a visible natural creature. The creation of a great mystery is simply the power controlling man through “invisible spheres” of “fright”. The creation of myth therefore can be construed as the unfolding of speech. The divine being cannot be expressed, all that can be expressed are his symbols. The white whale is both “colorless” and “all color of atheism”, which is nothingness.
Linked analogies are “beyond utterance”, Pip sees God’s foot on the pedal of the loom, the symbol of threads of “universal cannibalism”, and because he “spoke” it, he was considered mad. Spoke in this sense cannot mean the verbal communication of that which is unknowledgeable, “unutterable”, beyond the very powers of our language itself. Spoke in Pip’s sense is the inner thought recognition of a universal truth, the “woe that is madness.”
Melville is doing something very interesting here. All speech according to the Old Testament is anticipated by God, who knows all and sees all. Thus the very thought processes, the inner and inaudible word, as well the audible word of speech, are all part of the divinity. Melville inverts the Old Testament; the Godhead remains unspeakable, unknowable, but it is the divinity which is anticipated by the inaudible thought process of man. This is supported by the “new terrors unborrowed from anything that visibly appears,” and the “invisible spheres formed in fright” as well the “beyond utterance” and “Pip spoke it” reference to the foot of God upon the treadle.
The first words of the novel, in the chapter called “loomings” are an interesting circle of inaudible or unconscious thought and audible language. “Call me Ishmael”; Ish-ma-el in Hebrew means ‘God shall hear’ and it is prophetic that both the Biblical and American Ishmael are saved from death by nothing less than a miracle. The sentence is therefore, a calling and a hearing, a word play between the audible and inaudible worlds similar to the play between the visible and invisible worlds which occur throughout the novel. Technically the “calling and hearing” is the speaker hearing his own subconscious mental echo. Ishmael’s opening statement to call him the symbolic outcast, on a journey to the sea to commit symbolic suicide, to lose himself, is a call to engage in an inner spiritual search. His search is opposed to Ahab’s external quest for the demon God. Ahab indeed fulfills Ishmael’s biblical description in Genesis 16:12 “And he will be a wild man his hand will be against every man and everyone’s hand against him.” Ishmael’s “God shall hear” signifies man’s embarking into the deepest understanding of his own self. Ahab, on the contrary, is on an external search through spheres of time and experience.
The Bible offered Melville a wealth of characters to choose from in naming his quester in search of universal truth. His choice of the biblical Ahab as his prototype is prophetic in the sense that Ahab was the king against whom jealous Jehovah himself conspired. Ahab’s quest is thus doomed from its very inception – he is struggling against creation itself. Ahab is likened to the man who’s blood was “licked by dogs”, the ship is the “ivory Pequod” a direct reference to the biblical ivory palace built by the seventh king of Israel. King Ahab worshipped false Gods and Ishmael remembers him as “vile” and “wicked”. Melville’s Ahab is also an enemy of the “Godhead” – he is called “infidel”, “impious”, “diabolic” – he adores the sun and the stars, invokes fire, and tempers his harpoon in pagan blood, in “nomine diaboli”. However, the American whaling captain differs from his biblical counterpart in that, it is of his own choice that he curses God, and becomes an enemy of God. Whereas King Ahab was destroyed by false prophecy, four hundred divinely inspired liars, who promised victory in an upcoming battle, Captain Ahab disregards all creation, the pleadings of Starbuck, the calamities which had struck the ships which had already encountered the whale, and heeds only Fedallah. Fedallah in this sense is the false prophet, the destroying angel sent to kill Ahab. Ahab confident of success, becomes as a God – and perishes because he is not God. His quest is to look beyond the veneer of the demi -Gods which had usurped the power of true reality. As the day of confrontation approaches however, the evil is Ahab, not the white whale, the physical representative of the great mystery which is God. The whale is in his “gentle joyousness,” his “mighty mildness of repose”.
This is surely not the biblical Ahab’s God of revenge, of conspiring fates, the jealous one who destroyed Ahab. In Moby Dick the white whale is the absconded God, bored with man’s trivia, with his false absolutes, his rationalizations. Melville has inverted the biblical tale – in Moby Dick, it is not God who conspires against Ahab, but as Starbuck says “Thou, thou that madly seekest him.” The evil is not in nature but in the demi-God substructures man himself has created to control the universe and which now control his mind.
There are many characters in the text which have biblical counterparts. Tishbite the prophet who denounced King Ahab, is the lunatic, the divinely inspired Shakespearean irrational man, who prophesizes that the entire crew of the Pequod will never return. Ishmael calls him “prophet” and “Elijah”. This recalls the actual words of the biblical Elijah to King Ahab. “God will make thine house like the house of Jeroboam.” The Jeroboam is the name of one of the ships the Pequod meets. Jeroboam was a king prior to Ahab, who made sacrifices to a false God, which links once more to pagan ritual and the wrath of Jehovah. The revengeful Hebrew God swore to destroy the dynasty of Jeroboam and had his son killed. The sequel to the Ahab tale is the Babylonian captivity of the Israelite, which as previously mentioned evokes the biblical Rachel – the ship which rescues Ishmael is the Rachel, pictured as a mother who had lost her child. “She was Rachel, weeping for her children because they were not.” Thus Melville’s Old Testament – named ships, form a trilogy concerned with the loss of a child. The Jeroboam, the masculine biblical king who lost his son to jealous Jehovah, the Rachel the symbol of maternal love, which lost a son in pursuit of the white whale, and the Pequod, which through its destruction and what it represents, gives symbolic deliverance to the “orphaned” child Ishmael. The internal learning experience of Ishmael, the knowledge he develops through the cetology chapters, the love he is taught by his “brotherly love” relationship with Queequeg, allow him to survive and to be symbolically reunited with the maternal, with the female – all of which is prophesized by the biblical naming of Melville’s characters and objects. The element of the prophecy motif is one of the most important literary devices in the book. Prophecies and prophetic names abound – in the name of Peter Coffin, of Ahab, of Ishmael, of the Pequod; Ahab’s loss of his pipe, the mysterious squid, the Jeroboam, Fedallah standing in Ahab’s shadow – the naming of Elijah, Gabriel – one could say that the entire tale of Moby Dick is the fulfillment of prophecy.
The whaling voyage itself links us to biblical areas where the whale symbol occurs. By studying the varied portraits of the biblical duration and their differences in Moby Dick, insights into Melville’s view of God can be achieved. In Father Mapple’s sermon Jonah is invoked through quotations such as “cast him forth", and “spoke unto the fish”. The language of the biblical tale of Jonah is paraphrased in “all the waves of the billows of the seas”, which in its biblical source is “all thy billows and thy waves passed over me.” Jonah’s deliverance from the stomach of the whale is equivalent to Tashtego being pulled from his whale tomb by Queequeg. However, Jonah and his whale in chapters such as “The Honor and Glory of Whaling” and “Jonah Historically Regarded”; are satirized in a mock heroic manner. Jonah’s whale is simply God’s instruments for the punishing of the unwilling prophet. The God of Jonah was capable of sparing the entire populace of Nineveh, the city he had threatened to destroy. In Jonah, God’s heart is soft and forgiving – the whale is simply a large sea creature capable of swallowing a man. The Leviathan of Job however is inscrutable, the creature who would never make a pact with man, who can never be questioned and never be caught. “Here then was the grey headed, ungodly old man, chasing with curses a Job’s whale round the world…” Ahab cannot accept what the Biblical Job had learned – that the wisdom of God, of that other infinite realm cannot be reconciled to man’s world. There are a series of reference to Job and his Leviathan. In The Advocate, Job is said to have written “the first account of our Leviathan”. Ishmael paraphrases from Job;
Job 41:25 “What am I that I should essay to hook the nose of this Leviathan!”
Job 41:28 “Will he make a covenant with thee behold the hope of him is vain.”
All of which is attempted by Ahab – to apply man’s moral absolutes on a universal level, to that which has no absolutes—it just exists.
In other words, the potentially forgiving God of Jonah is the New Testament God, a God blessed with man’s morality, with a sense of good and evil. But Melville’s “God” is not “blessed” with man’s rationalizations. Bildad the Shuhite, one of Job’s friends appears as Bildad the Proprietor in Moby Dick. A reader of the scriptures, he argues that only the evil are punished by God while the good prosper. In the Bible, Job disputes this – in Moby Dick, Melville destroys this. Father Mapple’s Calvinist sermon is equivalent to Bildad’s belief in the universe as a moral creation, with absolutes of good and evil, constantly engaged in struggle. Ahab is the personification of this philosophy. He refers to the white whale as “that intangible malignity which has been from the beginning; to whose dominion even the modern Christians ascribe one half of the world
Ahab has externalized evil onto a natural creature of the sea. However, on the day of confrontation, one remembers the white whale in its “gentle joyousness”, the “mighty mildness of repose”, while Ahab burns with fury. Beyond the veil of the natural scene exists the deity, shorn of man’s false standards, it is inexorable, unknowable, unrecognizable.
In the Book of Job the question is asked, “But where shall wisdom be found? And where is the place of understanding?” “…neither is it to be found in the land of the living.” This appears to be the “wisdom” which Pip has learned – that social civilized men cannot survive in the primal wilderness, the kingdom of God, where “God” is heartless and cruel and then joyous in one instant.
The loom image of Job is used by Melville to describe this sensation of amoral intelligence, a mighty mystery existing for its own sake. In the spinning loom, the labyrinth of life, the maze of existence, Pip sees, through the “miser – merman wisdom” and experiences the “woe that is madness”. “…God’s foot upon the treadle of the loom and spoke it, and therefore his shipmates called him mad. So man’s insanity is Heaven’s sense.”
To rip away the illusionary veils of rationalization that man has applied to the reality of the universe, is to come face to face with the frightful, nihilistic truth, the ecstatic masochism of that Melville has labeled “universal cannibalism”. Pip “spoke it” and was called mad, again an indication that the truth is finally not only colorless and unknowable but voiceless and unspeakable as well. No language of this earth could describe the truth Pip saw, the horror which Ahab feels as a result of his initial contact with the white whale.
The loom spinning inexorably refers to the “weaver’s shuttle” in Job 7:6, and it is used by Melville to determine man’s relationship to the loom of God. In the “Mat Maker”, Ishmael uses his hand as a “shuttle”, Queequeg’s sword sounds “like the loom of time” and Ishmael is a “shuttle mechanically weaving away at the Fates.” The loom of Job is used here in a discussion of free-will, destiny and necessity. They are symbolically woven together indicating the illusionary aspect of man’s freedom. Man is a mere part of God’s loom – but by creating his mat pattern, he weaves away his “natural” freedom into the necessity of understanding, into the creation of institutions which attempt to limit, confine and define the world. Job, his body aching, stripped of all material wealth, his family annihilated without reason, screams that the world is a “marvel beyond me”. It is this realization which is reborn with Ishmael. Thus he closes with a paraphrasing of the words of Job’s servant “and only I am escaped to tell thee.” Ahab who had made himself as a God dies because he is not a God – Ishmael realizes as he quotes Job that no man of this world can catch Leviathan – that is reserved for the Messiah in Hebrew tradition. On the Day of Judgment, at the end of the world, the Messiah Himself would come down and distribute the flesh of the great fish Leviathan among the faithful. In this sense Melville’s white whale is the unknowable, inscrutable Leviathan of Job and the creature of apocalyptic lore, of St. John the Divine’s vision in the Book of Revelations. In the chapter, the Whiteness of the Whale, Melville cites the “twenty-four elders” clad in white who stand before a majestic throne on which sits the “lamb white as wool.” Moby Dick is referenced to as “fleecy”, “white wool” – his whiteness is equivalent to the vision of the lamb on the throne of God. Ahab’s cosmic quest draws man to the apocalypse, to the unveiling of the true Godhead. The unveiling of the true nature of the divinity is an infringement on the world of reality by the illusionary ordered world of man. This results in the destruction of the false absolutes man had created for himself. The destruction of the Pequod is equivalent to the end of man’s world.
As Ahab draws the Pequod deeper towards the “vital center”, prophetic signs of the upcoming catastrophe appear. Whale smoke “smells like the left wing on the day of judgment”, the white whale is “the holy one that sitteth there white as wool.” The power of God is apocalyptic – it is the fulfillment of prophecy, it is the “wisdom that is woe” and the “woe that is madness.” The spinning vortex at the end of the novel from which Ishmael is reborn, is therefore the end of time, an epoch of time – from genesis to revelations we have moved, and returned to genesis once again – a new child is symbolically reborn.
The apocalyptic end of the Pequod had been predicted when the Jeroboam was met at sea. Gabriel is associated with St. John’s apocalyptic lore by his carrying of the seventh vial of God’s wrath, the earthquake, in his vest pocket. Also on the Jeroboam there is a sickness, a plague – the reference to the biblical plague which when released from its vial would destroy the heathen world, those who worshipped the beast with seven heads. This is equivalent to saying that Ahab’s Pequod in pursuit of the white whale is doomed. The white whale, the whale of revelations, the “beast with a man’s name” is Ahab’s quarry. He has thus ignored the wisdom of Job and the divinely inspired prophecy of St. John – he is the “grand ungodly, godlike man” – he is a false Messiah, attempting a role reserved for the second coming of Christ. Where previously, as alluded to in the many references to Revelations, man’s vision could go no further than to the perception of glory, of His appearance on the throne.
Ahab’s quest is to see beyond the glory, to lift the veils, to see the chilling truth which lies beyond “the white lamb”, beyond the “twenty-four elders”, beyond the divine emanations, to awaken “God” from his self-contained repose. The symbol of this mysterious life, is the white whale – the mysteries of creation reflect the pulsation of divine life. Ahab’s cognition of God, of the white whale inverts the universe for him. In search of God, the Pequod symbolically descends – into time, into man’s mythic consciousness.
The world of the whales in the Grand Armada episode is likened to a heavenly household. The journey of the Pequod takes one through spheres of belief, through spheres of divine attributes, arriving at the celestial throne of Revelations. For Melville, the cognition of God, is related to the deepest sense of a mystical reality, an alternate sphere to the world of man, and can be visualized only in a symbolic way. This remote, hidden world is a world where the radiance of divine light is mysteriously refracted in itself – it is “colorless and all color” removing white from its archetypal association of light and good.
It is within itself – neither good nor evil – it is – simply and purely. This signifies the return to the original perception of man, born from deep meditation on every given mode of reality; a symbol is perceived, externalized and eventually transformed into mere book-learning. The symbols lose their tremendous import, their reality – myth fills their empty space, connecting the original perception through myth and allegory to the subsequent layers of history. In Moby Dick, man has returned to the original perception, to creation itself. “And the sea rolled on as it rolled five thousand years ago.”
The guardians of man’s soul are those which raised him above the level of animal by burying him in successive new layers of Gods. The white whale is the symbol of the hidden God, the innermost being of the “divinity”, for the Pequod is moving with Ahab through time, and with Ishmael through the perceptive soul of man. Moby Dick is infinite, the symbol of the forming world, the most deeply hidden of all, which remains insensible and unintelligible to all but “God”. The various phases of history are but as a manifestation of the perception of the “divinity”.
Thus man’s world for Melville, is naught more than an entirely mystical system within various time periods of history, within frameworks of tradition. In this system, nothing exists but the symbol; the creature or thing is real in its existence yet is meaningless independent of the symbols man has made manifest in them.
Ahab is attempting a meritorious deed – to reveal the mysteries, to destroy the white demon of myth is in essence good. However, Ahab’s affiliation of the Calvinist preaching of Father Mapple, the externalizing of absolute evil onto a natural creature of the sea, places him in defiance of the true reality of nature – as opposed to the false reality of myth.
Thus, amidst death, blood and gore in the Grand Armada episode, Ishmael feels protected, and within the huge bodies of the physical whales, hidden from the storm of destruction, he finds “dalliance and delight”. This is not the “delight” of Father Mapple’s sermon, that delight is Ahab’s, the fire-spewing, burning quest of pious Calvinistic man to destroy evil as though it were a living being. Ahab’s search to destroy sin ironically robs him of his soul and being, for as Fedallah stands in his shadow, he becomes as
Satan, an alter-ego to the fire worshipping Parsee. There is a ship named the Delight. This ship’s physical deterioration indicates that the delight which Ishmael feels belongs to another realm, another reality – the true delight of nature.
Only Ishmael, who feels this delight, who through the Cetology chapter had developed insights into the truth of the reality of the whales as physical creatures, survives the apocalyptic confrontation. Washed of guilt and revenge, he is thrown up from the womb of the sea – he remains however an “Ixion” , a Greek mythological character who was condemned to spin eternally on a wheel.
Melville’s man is condemned as “Adam weighed down” with the myths and structural religions of centuries of time, to spin, as Ixion, in the cyclical processes of time. For deep within the “creamy pool”, “the vortex” of man’s mind, another mythic God brews to be born, to rule the universe, applying rational order where it cannot be applied, and to be logical in a realm of apparent mad contradictions. These are the pseudo-religious creations of man, his step-mother, the caretakers of man’s fearful soul, which make him an outcast from the realm of nature itself.
The apocalyptic chaos impinges, hangs as a threat evermore, existing in a constant mirror dimension – where our reality reflected against the truth becomes a shadow and cannot survive. The “grand masquerade” will, of course continue. Ishmael in his internal, personal search survives – he perceives the real as well as its symbol. However, the universal quest of Ahab and the Pequod, fails. Deliverance, the re-perceiving of man’s individual place in the loom-scheme of nature can succeed only on an individual basis – but not on a universal level. It is symbolic of man’s social world continuing to delude itself, losing the real in a maze of symbols, failing to arrive at the ultimate truth. For Melville there is no final deliverance for man – not from himself, not from his worlds.
Job 11: 7 & 8 Zophar asks: “Canst thou by searching find out God?”
Job answers: “It is as high as heaven; what canst thou do? Deeper than hell, what canst thou know.”
Melville in the Try works chapter says that; “There is a wisdom that is woe; but there is a woe that is madness.”
Epilogue
In my opinion, the text of Moby Dick represents a catharsis that Melville suffered in his effort to reconcile the religious dogma of Calvinist New England in the mid nineteenth century, when compared with transcendentalism. With transcendental thought, or mans relationship to nature as the ultimate truth, permeating the spiritual thinking of the time, Melville came to understand that the organized religion of his community, separated man from nature rather than link him to it. Behavioral demanding religious superstructures promising eternal life thru the resurrection of God as man, took precedent over man's relationship to nature. What Melville concludes in Moby Dick, is that the religious superstructures and dogma of man, which were created to understand God, failed to comprehend the true transcendence, which was man's relationship to nature.
The brotherhood between fellow man as demonstrated by the Ishmael/ Queeequeg relationship, as well as understanding of man's inextricable link to nature was the transcendence. If man failed to respect his relationship to nature, the result could be an apocalyptic end to man’s existence, as the natural world would eclipse man from the earth, such as what occurs to the Pequod in Moby Dick. To Melville, there was no resurrected God who could, in reality, supplant or interfere in this ultimate natural fact, and thus the Pequod, as the symbolic container of all organized religion, is obliterated by the symbol of nature, the white whale.
The theme of demonism of this natural creature as developed by Ahab and Fedallah in Moby Dick, represents the superimposition of man's fears and delusions rampant in organized religions onto a natural creature. Such demonism of a natural creature ultimately destroys the Pequod. It is clear that Melville is warning, that if man does not respect nature and the environment, the end could be calamitous for man.
It appears Melville did believe that original organized religion was meant only to be a construct of behavior, and that the Hebrews had it right initially. But somehow along the road of time, the trappings of superstition, the mythic constructs of pagan resurrected Gods, entered the subconscious of ancient Hebrew thought. The resurrected God of Christianity is born from Judaism. The Christian thought process was a fundamental shift to a resurrected man in God’s image, which changed the world. Now man himself could be resurrected as long as his behavior was approved by an institution or church. How such a resurrected God myth permeated into Judaism is thought to have been as a result of exposure of the Hebrews to the resurrected God myths of Osiris in Egypt and Tammuz in Babylonia. This underlying pagan mysticism eventually gave birth thru Judaism into the resurrected God of Christianity. The Hebrews long imprisonment in slavery in Egypt, and then Babylonia, had to reasonably alter their religious thought, as the enslaved Hebrews made accommodations to survive in captivity.
In my opinion, organized religion truly begins in history with the focus on how to take control of the self – how to achieve mastery over conflicting emotions and how to liberate reason and self-discipline. While man may not control the events that impinge on his daily lives, how he responds to them is within his power. Difficult though it may be when faced with a challenge of faith, a human being can choose how to react.
Thus blessings could result from the making of the “correct “choice in relationships to fellow man and nature. This influential Hebrew model presupposes that all men have a choice in life, either to follow the law or not follow the law. One is the way of life, the other of death. The choices were stark, but, nonetheless, they at least represented a choice in the wake of seemingly irrational behavior by the divine powers. If God were beneficent how could terrible events occur? The original Hebrew religion offered that the reason for calamities was that our behavior had somehow offended God and, as such, a change in the moral fabric of our personal lives would assuage the super powers. Such thinking of God became incomprehensible, and gave birth to the basic covenant and law between God and the Hebrews to offer some logic to the apparent haphazard nature of life.
The covenant, or The Torah, is the means by which a relationship between God and man is expressed, like a contract. The Book of Deuteronomy proposed human freedom as a right to choose .It is the first document in Western Civilization that advances this point of view. As Deuteronomy portrayed it, the choice before man is clear. By deciding to keep the law, a person could choose the path of righteousness. This choice would have beneficial consequences, as God fulfills His part of the contract. Collectively so believed the Hebrews, that God would ensure that the Hebrews have the land of Israel, while individually, righteous people would enjoy such blessings as long life, health and happiness. This was positioned by the Hebrews as the way of life and prosperity.
Therefore the Books of the Torah recited that long life, good health, and happiness were the blessings that were rewarded for being righteous. The image was one of a rich and rewarding life, seeing not only one’s children grow up but their children as well, living in the land God had given. This belief eventually came to include eternal life for the righteous, with an expectation that eternal life would take place on this planet, on a recreated earth sometime in the future. The concept was temporal – eternal life occurring at some future point in history. It was therefore not an otherworldly view that involved the soul’s relocation to a supernatural place or dimension- to a heaven or hell, for instance – upon death. The Hebrew view of eternal life did not represent a spatial notion. The Hebrew view was fundamentally different. When God brings about his rule upon earth, and all humanity comes to worship the one God in purity and truth, then at that point in time, those who are righteous will receive the divine gift of eternal life. At the same time, the righteous dead will be resurrected by God and will live eternally. Therefore eternal life would not occur immediately, but at some future point, at the end of history, in a much different transformed universe. Therefore only God could grant life to the dead, a view that said, not that people had an immortal soul that continues on immediately after death into another realm, but that the dead are truly dead, and only God alone will determine who gets resurrected and when.
The Hebrew view was a “contract” Melville could advocate for. At its very essence the “law” embodied a distinctive lifestyle. The Torah was in fact the Hebrew constitution and Melville found the similarities to the American constitution compelling. It expressed ethical ideals to live up to, and an annualized ritual for forgiveness if one failed to uphold the principles. A strong relationship with God and nature was not just a cozy feeling, or an ecstatic out of body experience, but a mental state, an inner faith, a transcendental belief in the relationship between man and God, which could be found in every aspect of nature.
In Moby Dick, call me Ishmael” is the opening of the novel; Ish-ma-el in Hebrew means ‘God shall hear’ and it is prophetic in the sense that both the Biblical and American Ishmael are saved from death by nothing less than a miracle. This is important because historically, Christianity found the stereotype of Hebrew observance to be too strict, and replaced the ethical precepts with the ability of the church to forgive sin and contrition. This took the importance to choose out of the domain of man and absconded the individual right to choose to the church or mosque. The word cabala is used several times in Moby Dick. For example, Ahab’s coat is “cabalistically cut”. The Cabala is the Hebrew mystical oral tradition which was whispered into Moses ear by God at Mount Sinai. The oral tradition had the answers to the questions of all the mysteries in the world. But it was too powerful, too profound, so that Moses could not understand the meaning of what he had been told. As a result the cabala became the oral tradition of Hebrew mysticism translated over time into symbols as a means of interpreting Gods ultimate mystical wisdom. When Ahab coat is “cabalistically cut” what does this mean for the captain of the Pequod in search of the white whale, of God itself in the natural world.
The cabala produced many powerful symbols for the Hebrews to understand themselves and their universe and their relationship to God. One of the most powerful symbols is that which has been called the Star of David. The Star of David is a very complex cabalistic symbol, that of the combination of the spiritual and physical world illuminated by the spirit of God. The cabala portrayed ‘Adam Kadman’, primeval man within an egg shaped sphere where two linked diamonds were formed. From today’s vantage point it appears to be the fertilizing of an egg, subdividing into multiple calls upon insemination. Above the spherical egg, there is an arrow called the ‘Ein Soph’ (endless light), which penetrates the egg sphere as a sperm and begins the process of cellular division. The endless light begins the process, and two diamonds form within the egg, which are in turn subdivided into four triangles. When the triangles are superimposed upon one another, the Star of David symbol is formed. The two diamonds represent the spiritual and physical worlds of man which are both illuminated by the spirit of Gods wisdom, the ‘Ein Soph.’ Each point on each diamond represents a point of significant importance in mans world from reproduction, to intelligence to love to strength to fear. Together the points create the world in which all men live. The fact that Ahab’s coat is ‘cabalistically cut’ means that Ahab has forgotten the importance of Gods light in the natural world, even though he wears the coat which is cut cabalistically, his actions are the opposite of that which the spiritual and physical union would envision .
In other words, Ahab like many others of that time had forgotten their true essence and only “wear the clothes” without understanding the meaning of the symbols.
For the Hebrews as well as Melville, the “delight” verbalized in Moby Dick indicates that the observance of ethical natural law was happiness. Goodness between fellow man and a respect for nature were the critical components.
In conclusion Melville found that God is to be loved, but such a love is expressed through behavior, that emanates from a right attitude that maintains the love between fellow man, and the natural world. In this case, for Melville, the belief in God goes beyond a mere mortal dimension, ‘beyond the linked analogies”, and encompasses a greater respect for all living things, into the transcendental healing power of nature itself.
Such behavior involved actions, a return of choice to man himself, understanding that man’s well-being is to keep Gods laws as ethical precepts of behavior, and not controlled, or usurped by the many Demi-Gods of organized religion. Individual people are the decision makers and they alone can choose their path of life which can lead to happiness. Ultimately the decisions that people and communities make are the facts which affect the outcome of history. Such is democracy, and ultimately the Hebrew concept of free choice is the bedrock upon which America is conceived. All human beings are equal, and none of us should be dissuaded by the Ahab’s of the world, who, from time to time in history launch their crusades or quests, with their false prophets at their side, to control that which is uncontrollable, such as the white whale in its great “repose’, the natural symbol of God in nature, which is neither good or evil, but simply exists in its own essence. When such knowledge is applied to any religious constructs, whether Christian, Moslem, Hindu, Hebrew, or Zoroastrian — the religious constructs all collapse in a fruitless effort to explain the universe.
When all religious faith itself is so challenged, it becomes the “wisdom that is woe; but here is a woe that is madness” in Moby Dick. Man, faced with only nature as the ultimate truth, must realize that nothing created by man is ever lasting and mans’ ephemeral beliefs give no comfort into eternity, and rather only cause hatred and misunderstanding in the real world.
Melville’s hope is the beginning of an age of spiritual cleansing, where all people exist in a fully interconnected world linked by the common need to survive in the natural world. This is the message elucidated by Melville in Moby Dick which Melville wants us to hear in the naming of his only surviving character which expresses hope— Ish-ma-el— ‘God Shall Hear,’ a call for our wisdom to live in harmony with each other and at peace with our environment, the natural world.
Selective Bibliography
Arvin, Newton, Herman Melville, New York (1957).
Ashlag, Yehudi, The Caballah, translated by Levi I. Krakowsky, Jerusalem, Press of the Research Center of Kabbalah (1969).
Baird, James R. Ishmael: A Study of the Symbolic Mode in Primitivism, John Hopkins Press, Baltimore (1956).
Braswell, William, Melville’s Religious Thought; An Essay in Interpretation, Pageant Books, New York (1943).
Cassire, Ernst, Language and Myth, New York (1946).
Evan Shushan’ Hebrew Dictionary, by Kiryath Sepher Ltd., Sivan Press Ltd. Jerusalem (1969).
Fiedler, Leslie A., Love and Death in the American Novel, Dell Publishing Co., New York, NY (1960).
Finklestein, Dorothee Metlitsky, Melville’s Orienda, New Haven, Yale University Press (1961).
Franklin, Howard Bruce, The Wake of the Gods – Melville’s Mythology, Stanford University Press (1963).
Fraser, J.G., The Golden Bough, A Study in Magic and Religion, The Chaucer Press Ltd., Bungery, Suffolk (1971).
Hadida, Jacques, Hebrew meaning of Pequod, Montreal, Canada,1970
Hirsch, David H., Reality and Idea in the Early American Novel, Mouton, The Hague, Paris (1971).
Jones, Alexander, ed., The Jerusalem Bible. Doubleday, Garden City, New York, (1966).
Ketterer, David, New Worlds for Old, Anchor Press, Doubleday, Garden City, New York (1974).
Melville, Herman, Moby Dick, The Riverside Press, Boston, Massachusetts (1956) * Norton Edition.
Rosenthal, Berthe, Hebrew Transliteration of Pekod, Longboat Key, Florida 2009
Sachs, Viola, La Contre Bible de Melville, Mouton, The Hauge, Paris (1975).
Sealts, Menton M., Melville’s Reading – A Checklist of Books Owned and Borrowed by Menton M. Sealts, Jr., Madison, University of Wisconsin Press (1961).
Stern, Milton R., The Fine Hammered Steel of Herman Melville, Urbana, University of Illinois Press (1968).
Thompson, Lawrence Roger, Melville’s Quarrel with God, Princeton, Princeton University Press (1952).
Wright, Nathalia, Melville’s Use of the Bible, Octagon Books, New York (1949




________________________________________
[1] - Thesis.
[2] - Nathalia Wright, H.Bruce Franklin, William Braswell, Lawrence Thompson, and Dorothee Finklestein.
[3] - Hebrews (Hebrew: עברים or עבריים, Tiberian ʿIḇrîm, ʿIḇriyyîm; Modern Hebrew ʿIvrim, ʿIvriyyim; ʕibrim, ʕibriyim) is an ethnonym used in the Tanakh (Hebrew Bible). It is mostly taken as synonymous with the Semitic Israelites, especially in the pre-monarchic period when they were still nomadic, but in some instances it may also be used in a wider sense, referring to the Phoenicians, or to other ancient groups, such as the group known as Shasu of Yhw on the eve of the Bronze Age collapse.
By the Roman era, Greek Hebraios could refer to the Jews in general, as Strong's Hebrew Dictionary puts it "any of the Jewish Nation" and at other times more specifically to the Jews living in Judea. In Early Christianity, the Greek term Εβραία (feminine) Εβραίες (plural) Εβραί (masculine) refers to Christianizing Jews, as opposed to the gentile Christians and Christian Judaizers (Acts 6:1 among others). Ιουδαία is the province where the Temple was located.
In Armenian, Italian, Kurdish, Old French, Russian, Romanian and a few other languages the transfer of the name from Hebrew to Jew never took place, and 'Hebrew' is the primary used word for a Jew.

Etymology
The origin of the term remains uncertain. The biblical word Ivri (Hebrew: עברי), meaning to traverse or pass over. In the plural it is Ivrim, or Ibrim. It is usually rendered as Hebrew in English, from the ancient Greek Ἑβραῖος and Latin

Hebraeus.
In Genesis 10:21 Shem, the elder brother of Ham and Japheth, first-born son of Noah, is referred to as the father of the sons of Eber (עבר),which may have a similar meaning.
Some authors argue that Ibri denotes the descendants of the biblical patriarch Eber (Hebrew עבר), son of Shelah, a great grandson of Noah and an ancestor of Abraham. Hence the occasional Anglicization Eberites.

Shasu of Yhw
The hieroglyphic rendering of the Egyptian word š3sw (Shasu) means "those who move on foot". The name "Shasu of Yhw", e.g. the name rings from Soleb and Amarah-West, corresponds very precisely to the Hebrew Tetragrammaton YHWH. The demonym 'Israel' can reasonably be referred to a Shasu enclave, and it can be concluded that the Shasu originated from Moab and northern Edom and eventually helped to constitute the nation of 'Israel' which later established the Kingdom of Israel. The Shasu are mostly depicted hieroglyphically with a determinative indicating rather a land than a people, referencing people of that particular land.

Habiru
Head of a captive habiru or shasu: depiction from Tell el-Amarna tablets
Since the discovery of the 2nd millennium inscriptions mentioning the Habiru, there have been many theories linking these to the Hebrews. Some scholars argue that the name "Hebrew" is related to the name of the seminomadic Habiru people, who are recorded in Egyptian inscriptions of the 13th and 12th centuries BCE as having settled in Egypt. This is rebutted by others who propose that the Hebrews are mentioned in older texts of the 3rd Intermediate Period of Egypt (15th century BCE) as Shasu of Yhw.  Modern scholars conclude that the attempts to relate apiru (Habiru) to the Hebrew word ibri (Hebrews) are not fruitful.

Hyksos
The Jewish historian Josephus maintains that the Hyksos were in fact the children of Jacob who joined his son Joseph in Egypt to escape a famine in the land of Canaan. The Hyksos first appeared in Egypt during the eleventh dynasty. They came out of the second intermediate period in control of Avaris and the Nile delta and ruled Lower Egypt as Semite kings (fifteenth dynasty). Kamose, the last king of the Theban 17th Dynasty, refers to the Hyksos King Apophis as a Chieftain of Retjenu (Canaan). At the end of the Seventeenth dynasty of Egypt, they were expelled by an ethnic Egyptian pharaoh. The term "Hyksos" derives from the Egyptian expression heka khasewet ("rulers of foreign lands"). Josephus records the false etymology that the Greek phrase Hyksos stood for the Egyptian phrase Hekw Shasu meaning the Shepherd Kings, which scholars have only recently shown means "rulers of foreign lands."… Wiki.
[4] - David H. Hirsch in Reality and Idea in the Early American Novel.
[5] - the 1848 edition of Noah Webster’s An American Dictionary, John Kitto’s Cyclopedia of Biblical Literature, and John Gill’s Exposition of the Old Testament.
[6] - Dorothee Metlitsky Finklestein, Melville’s Orienda.
[7] - The Devil Dam, the Tit Bit, and the Pequod.
[8] - Bitch.
[9] - American Speech is a quarterly academic journal of the American Dialect Society, established in 1925 and published by Duke University Press. It focuses primarily on the English language used in the Western Hemisphere, but also publishes contributions on other varieties of English, outside influences on the language, and linguistic theory
[10] - موهیکان یا ماهیکان (به انگلیسی: The Mahican or Mohican) قبیله سرخپوستان شرق ایالات متحده آمریکا که در اصل مقیم دره رودخانه هادسون (اطراف آلبانی، نیویورک)بودند. بعد از سال ۱۶۸۰ بسیاری از آنها به استوک ‌بریج ماساچوست رفتند. بیشتر نژاد موهیکان طی سالهای ۱۸۲۰ تا ۱۸۳۰ به سمت غرب، به شمال شرقی ویسکانسین مهاجرت کردند.
[11] - Heinrich Gensenius.
[12] - Josiah W. Gibbs.
[13] - Nehar Pekod.
[14] - Explicator XX1, November 1967.
[15] - Whaling voyage.
[16] - خدای یهود را نامهائی است.  آنکه بیش از همه در تورات آمده نام چهار حرفی خداوند یهوه (عبری :יהוה ) است که گاه تتراگراماتون گویند. نامهای دیگر خدا نزد آنان عبارتند از ال (خدا)ُ الوهیم ( به معنای خدای واحد با اینکه اسم جمع است) ال شدای (خدای قدرتمند) آدونای (ارباب)، الیون (بالاترین) و آوینو (پدرمان) که جملگی بیشتر القابی در اشاره به یک نامند تا اسماء مستقل. تتراگراماتون یا یهوه رایجترین نام مورد استفاده در تورات برای خداوند یهوه است. این لغت در تورات ۶۸۲۸ بار مورد استفاده قرار گرفته است. اولین استفاده از این لغت در کتاب پیدایش ۲:۴ است که معمولاً در انگلیسی به لغت لرد ترجمه میشود. گاهی جهوا و یا یهوه نیز در انگلیسی مورد استفاده قرار میگیرند. معمولاً تصور میشود که لغت یهوه مرتبط با فعل بودن است که خداوند در خروج ۳:۱۴ صحبت کرده و خود را من هستم مینامد. این نام در معبد دوم سلیمان از قرن ۳ قبل از میلاد دیگر مورد استفاده قرار نمیگرفت. یهودیت حاخامی اعتقاد دارد که نام خداوند نام ممنوع است و تنها کوهن گادول (کاهن اعظم) در معبد سلیمان در روز یوم کیپور حق خواندن نام خداوند را دارد. در این زمان کاهن اعظم نام خدا را همانگونه که نوشته میشود بر زبان میآورد و یهودیانی که نام را میشنیدند برای نام او سجده میکردند. یهودیان امروزی هیچگاه نام یهوه را بر زبان نمی‌ آورند زیرا آن را مرتبط با مسیحیت میدانند. یهودیان امروزه بیشتر از لغت آدونای استفاده میکنند.
احیه اشر احیه ( من آنم که هستم)
احیه اشر احیه (عبری :אהיה אשר אהיה) اولین از سه پاسخی است که موسی هنگامی که نام خداوند را در خروج ۳:۱۴ میپرسد دریافت میکند. در ترجمه انگلیسی جیمز پادشاه این جمله به معنی من آنم که هستم ترجمه میشود که یکی از نامهای خداوند است. احیه شکل سوم شخص واژه حی به معنی بودن است. اشر نیز در این جمله معمولاً به معنی آن ترجمه میشود. با اینکه جمله معمولاً به زمان حال ترجمه میشود ترجمه دقیقتر میتواند من آن خواهم بود که خواهم بود باشد زیرا شکل استفاده شده در این جمله آینده است.
یه
یه در زبور ۶۸:۴ مورد استفاده قرار گرفته است.
آدونای در یهودیت معمولا وقتی شخصی که تورات را میخواند به واژه یهوه میرسد لغت آدونای (به معنی ارباب) را جایگزین آن میکند. برای اشاره به یهوه در غیر از عبادت از لغت هاشم (آن نام) استفاده میشود. اینکار به این دلیل است که تصور میشود نام یهوه آن قدر مقدس است که نباید در هیچ کجای دیگری به غیر از معبد سلیمان خوانده شود.
هاشم
معمولا در یهودیت نام آدونای فقط در عبادت مورد استفاده قرار میگیرد. در محاوره برای اشاره به خدا از لغت هاشم ( השם به معنی ها (آن) شم (نام) ) استفاده میکنند. این لغت برای اولین بار در لاویان ۲۴:۱۱ استفاده شده است. بعضی از یهودیان برای اینکه نام خداوند را به صورت معمول بر زبان نیاورند بعضی از حروف آن را با حروف دیگر جایگزین میکنند مثلاً ه را با ک جایگزین کرده و به جای الوهیم ُ الوکیم و یه با جای شدای شکای میگویند. هاشم معمولاً به صورت غیررسمی تری از آدونای مورد استفاده قرار میگیرد. قبیله محمد در اسلام نیز بنی هاشم نام دارد.
آدوشم
تا قبل از قرن ۲۰ استفاده از لغت آدوشم که ترکیبی از آدونای و هاشم است رایج بود. ولیکن خاخام دیوید هالوی سیگال اینکار را ممنوع کرد زیرا معتقد بود که اینکار بی احترامی به نام خداوند است. در یهودیت امروزی از این لغت بسیار به ندرت استفاده میشود.
بعلی
بعلی یکی از نامهای قبلی مورد استفاده توسط قوم اسراییل برای اشاره به خداوند است که معنی سرورم میباشد. ولیکن پیامبر اسراییل هوشع قوم اسراییل ر ا از استفاده از این نام منع کرد و به آنان گفت که به جای بعلی از لغت ایشی به معنی همسرم استفاده کنند.
ال
ال واژه ای با ریشه فینیسیایی است که به صورت معمول به معنی خدا ترجمه میشود. در تورات واژه ال (عبری : אל) به تنهایی بسیار به ندرت مورد استفاده قرار میگیرد. بلکه معمولاً ال به همراه یک صفت خداوند مورد اشاره قرار میگیرد مثلاً ال شدای به معنی خدای قدرتمند ال الیون به معنی بالاترین خدا ال اولم به معنی خدای بی انتها ال حی به معنی خدای زنده ال روا به معنی خدای چوپان ما ال گیبور (معادل جبار در عربی) به معنی خدای قدرتمند. در نامهای عبری که دارای صدای ال است نیز این صدا به اشاره به نام خداوند است مقلا گابریل (قدرت خداوند) میکاییل (چه کسی مانند خدا است؟ ) رافایل (داروی خداوند) آریل (شیر خداوند) دانیل (قضاوت خداوند) اسراییل (آن که با خدا کشتی گرفت) ایمانویل (خدا با ماست) اشماعیل (خدا میشنود).
اله
اله ( عبری : אֱלָה) لغت آرامی به معنی خداوند است. ریشه اصلی این لغت مشخص نیست. اله در عهد عتیق در کتابهای عزرا دانیل و ارمیا مورد استفاده قرار گرفته است. اله به معنی کلی خداوند است و گاهی برای اشاره به خدایان بت پرستان نیز استفاده شده است. این نام با نام الله به معنی ال اله که توسط مسلمانان مورد استفاده قرار گرفته است مرتبط میباشد. استفاده های این لغت به شرح زیرند:
- اله آواهاتی خدای پدران من (دانیال ۲:۲۳)
- اله الین خدای خدایان (دانیال ۲:۴۷)
- اله یروشلم خدای اورشلیم (عزارا ۷:۱۹)
- اله یسراییل خدای اسراییل (عزرا ۵:۱)
- اله شمایا خدای بهشت (عزرا ۷:۲۳)
الواه
لغت عبری الواه که فرم مونث واژه جمع الوهیم است نادر است و تنها در کتاب ایوب مورد استفاده قرار گرفته است. الواه یا اله با واژه الله ریشه مشترکی دارد. الله به معنی لغوی ال اله است که نام عربی خدای ابراهیم میباشد. در عهد عتیق فرم مفرد الوهیم در چند جا برای اشاره به خدایان بت پرستان استفاده شده است (مانند دانیال ۱۱:۳۷ و ۳۸).
الوهیم
یکی از نامهای رایج استفاده شده در تورات الوهیم (عبری : אלהים ) است. با اینکه این لغت به دلیل داشتن ایم در انتها جمع است برای اشاره به خدای واحد مورد استفاده قرار میگیرد. در زبان کنعانیان این لغت برای اشاره به خدایان آنها به معنی جمع مورد استفاده قرار میگرفت. دلیل جمع بودن این لغت مورد مطالعه بسیاری قرار گرفته است و دلایل مختلفی برای آن ابراز شده است. در قرآن نیز خدا برای اشاره به خود گاهی از لغات جمع استفاده میکند. در بعضی قسمتهای تورات واژه الوهیم برای اشاره به خدایان غیر اسراییل استفاده شده است.
ال روا
ال روا به معنی خدای پادشاه در چند جای عهد عتیق استفاده شده است.
ال شدای
ال شدای (عبری : : אל שדי ) به معنی خدای قدرتمند نیز چندین بار در عهد عتیق استفاده شده است.
شخینا
شخینا یا شکینا (عبری: שכינה ) به معنی حضور خداوند است که در بین عبریان وجود داشت. این واژه در تورات استفاده نشده است ولیکن خاخام ها در مورد حضور خدا در تابوت عهد و بین قوم اسراییل از این لغت استفاده کرده اند. ریشه این لغت به معنی سکنا گزیدن است. این واژه تنها واژه مونث برای اشاره به خداوند است. بعضی اعتقاد دارند که شخینا به معنی بعد مونث خداوند است ولیکن این توصیف به نظر صحیح نمی آید. لغت عربی سکینه که در قرآن استفاده شده است نیز معادل شخینا در عبری است. در قرآن نیز این لغت مرتبط با تابوت عهد است. همچنین نتیجه محمد و دختر/بنت حسین ابن علی نیز سکینه نام داشت.
و پیامبرشان بديشان گفت در حقيقت نشانه پادشاهى او اين است كه آن صندوق [عهد] كه در آن سکینه از جانب پروردگارتان و باز مانده ای از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون [در آن] بر جاى نهاده اند در حالى كه فرشتگان آن را حمل مى كنند به سوى شما خواهد آمد مسلماً اگر مؤمن باشيد براى شما در اين [رويداد] نشانه اى است - قرآن، سوره بقره، آیه 248
در کابالا
در کابالا از نام عین سوف (عبری: אין סוף) به معنی بیپایان برای اشاره به خداوند استفاده میشود. همچنین در کابالا استفاده از نام ۴۲ حرفی برای خداوند نیز رایج است. کابالیستها همچنین اعتقاد دارند موسی از نام ۷۳ حرفی خدواند برای بازکردن رود نیل استفاده کرده است و آیات مربوط به این داستان در تورات نام خداوند را داراست (خروج ۱۴:۱۹-۲۱). آنان این سه آیه را ترکیب میکنند تا واژه ۷۲ حرفی برای نام خدا را ایجاد کنند. بعضی اعتقاد دارند که این نام مرتبط با اسم اعظم خداوند است.
[17] - عَشتَروت ایزدبانوی فنیقی باروری و زیبایی است:
Astarte, also spelled Athtart or Ashtart, great goddess of the ancient Middle East and chief deity of Tyre, Sidon, and Elat, important Mediterranean seaports. Hebrew scholars now feel that the goddess Ashtoreth mentioned so often in the Bible is a deliberate conflation of the Greek name Astarte and the Hebrew word boshet, “shame,” indicating the Hebrews’ contempt for her cult. Ashtaroth, the plural form of the goddess’s name in Hebrew, became a general term denoting goddesses and paganism.

King Solomon, married to foreign wives, “followed Astarte the goddess of the Sidonians” (1 Kings 11:5). Later the cult places to Ashtoreth were destroyed by Josiah. Astarte/Ashtoreth is the Queen of Heaven to whom the Canaanites burned offerings and poured libations (Jeremiah 44).

Astarte, goddess of war and sexual love, shared so many qualities with her sister, Anath, that they may originally have been seen as a single deity. Their names together are the basis for the Aramaic goddess Atargatis.

Astarte was worshiped in Egypt and Ugarit and among the Hittites, as well as in Canaan. Her Akkadian counterpart was Ishtar. Later she became assimilated with the Egyptian deities Isis and Hathor (a goddess of the sky and of women), and in the Greco-Roman world with Aphrodite, Artemis, and Juno.
[18] - phallicism,  worship of the generative principle as symbolized by the sexual organs or the act of sexual intercourse. Although religious activities that involve sexuality or the symbolism of the male or female sexual organs are sometimes called phallic cults, there is no evidence that any cult is preeminently phallic.

The most important forms of sexual rituals are those in which intercourse is believed to promote fertility, those that release a flood of creative energy by breaking boundaries and by returning a culture to the state of primeval and powerful chaos (e.g., the orgy during New Year festivals), or those in which sexual intercourse symbolizes the bringing together of opposites (e.g., alchemy or Tantrism, a Hindu esoteric meditation system).

In other traditions objects of adoration are representations of the sexual organs (e.g., the phallus borne in Dionysian processions in Greece and Rome; the male lingam and female yoni in India) or deities with prominent genitals (e.g., Priapus in Greece). In these instances, the powers of creativity that the sexual organ represents, rather than the organ itself, are worshiped.
[19]- اِنوما اِلیش  (به انگلیسی: Enuma Elish)  نام حماسه آفرینش در اساطیر بابلی است. نخستین بار باستانشناسان قطعات پراکنده این حماسه را در ویرانه های کتابخانه آشوربانیپال در نینوا یافتند. اسطوره انوما الیش به زبان اکدی و بر روی چندین کتیبه گلی حکاکی شده بود.
[20] - حماسه گیلگمش یا گیلگا مش (به انگلیسی: The Epic of Gilgamesh,) یکی از قدیمی‌ ترین و پر آوازه ترین حماسه های باستان است که در منطقه میان‌ رودان شکل گرفته‌.  قدمت کهن ترین متون موجود به میانه هزاره  سوم پیش از میلاد مسیح می ‌رسد و به زبان سومری است. نسخه‌ هایی از آن  به زبانهای اکدی و بابِلی و آشوری هم  هست.   جورج اسمیت در سال ۱۸۷۰در  به ترجمه و نشرش همت گمارد...
20 - Habiru or Apiru or ˁpr.w (Egyptian) was the name given by various Sumerian, Egyptian, Akkadian, Hittite, Mitanni, and Ugaritic sources (dated, roughly, between 1800 BC and 1100 BC) to a group of people living as nomadic invaders in areas of the Fertile Crescent from Northeastern Mesopotamia and Iran to the borders of Egypt in Canaan.[1] Depending on the source and epoch, these Habiru are variously described as nomadic or semi-nomadic, rebels, outlaws, raiders, mercenaries, and bowmen, servants, slaves, migrant laborers, etc.
The names Habiru and Apiru are used in Akkadian cuneiform texts. The corresponding name in the Egyptian script appears to be ʕpr.w, conventionally pronounced Apiru (W,or u-vowel "quail-chick" being used as the Egyptian plural suffix). In Mesopotamian records they are also identified by the Sumerian logogram SA.GAZ. The name Habiru was also found in the Amarna letters to Egyptian pharaohs, along with many names of Canaanite peoples written in Akkadian.
[22] - تِب یا تبس/ طيبة (به یونانی: Θῆβαι) شهری باستانی در مصر باستان در حدود به ۸۰۰ کیلومتری دریای مدیترانه و در کرانهٔ خاوری رود نیل جای داشته و سکونت در آن به ۳۲۰۰ سال پیش از میلاد باز می ‌گردد. تبس پایتخت واسط -چهارمین ولایت مصر بالا- بود. این شهر چندی در روزگار دودمان یازدهم مصر باستان و زمانی دراز به روزگار دودمان هجدهم مصر باستان پایتخت بوده ‌است.
آثار باستانی به جا مانده از تبس می‌ رساند که این شهر در نقطهٔ والایی از تمدن در مصر باستان بوده ‌است. هومر، چامه سرای یونانی در ایلیادش توانگری تبس را ستوده ‌است.
تبس در کنار شهر کنونی الا قصر (لوکسور اروپائیان)جای دارد.
[23] - آخناتون (آخن آتون) (سودمند برای آتون) نخست آمنحوتپ چهارم (به معنای آمون خُرسند).  فرعون مصر بین سال‌های ۱۳۵۲-۱۳۳۶ (پیش از میلاد) یا ۱۳۵۱-۱۳۳۴ (پیش از میلاد). وی که از دودمان هیجدهم بود آیینی یکتا پرستانه را بنیاد نهاد که خدایش آتون نام داشت.
فرزند آمنحوتپ سوم بود که در آغاز برای جانشینی پدر برگزیده نشده بود. ولی پس از مرگ برادرش توتمس بدین جایگاه رسید. گمان می رود هم‌ زمان با پدرش پادشاهی کرده باشد. همسرش  نفرتی تی بود.
[24] - آتون (Aten، Aton). به معنی قرص خورشید و در واقع شکلی دیگر از رع خدای باستانی مصریان بود که آمنحوتپ پرستشش ا رواج داده جایگزین پرستش آمون ساخت و پس از مدتی خود را آخن آتون به معنای آتون پرست نامید...
1300 پ م- عبرانیان
[25] - یهوشع/یوشع ابن نون/جاشوا (خلیفه موسی)
Joshua or Jehoshua (Hebrew: יְהוֹשֻׁעַ Yĕhôshúa or Hebrew: יֵשׁוּעַYĕshúa; Greek: Ἰησοῦς, Arabic: يوشع بن نون Yūshaʿ ibn Nūn, Turkish: Yuşa), is a figure in the Torah, being one of the spies for Israel (Num 13–14) and in few passages as Moses' assistant. He is the central character in the Hebrew Bible's Book of Joshua. According to the books Exodus, Numbers and Joshua, he became the leader of the Israelite tribes after the death of Moses; his name was Hoshe'a the son of Nun, of the tribe of Ephraim, but Moses called him Yehoshu'a (Joshua) (Numbers 13:16) the name by which he is commonly known. The name is shortened to Yeshua in Nehemiah (Nehemiah 8:17). According to the Bible he was born in Egypt prior to the Exodus. He is occasionally associated with Caleb.
He was one of the twelve spies of Israel sent by Moses to explore the land of Canaan. (Numbers 13:1-16) After the death of Moses, he led the Israelite tribes in the conquest of Canaan, and allocated the land to the tribes. According to Biblical chronology, Joshua lived between 1355-1245 BCE, or sometime in the late Bronze Age. According to Joshua 24:29, Joshua died at the age of 110.
Joshua also holds a position of respect to Muslims. According to Islamic tradition, he was, along with Caleb, one of the two believing spies whom Moses had sent to spy the land of Canaan.  Muslims also see Joshua as the leader of the Israelites, following the death of Moses. Some Muslims also believe Joshua to be the "attendant" of Moses mentioned in the Qur’ān, before Moses meets Khidr and some believe that he is a prophet.
[26] - Palestine (Arabic: فلسطين Filasṭīn, Falasṭīn, Filisṭīn; Greek: Παλαιστίνη, Palaistinē; Latin: Palaestina; Hebrew: פלשתינה Palestina) is a geographic region in Western Asia between the Mediterranean Sea and the Jordan River. It is sometimes considered to include adjoining territories. The name was used by Ancient Greek writers, and was later used for the Roman province Syria Palaestina, the Byzantine Palaestina Prima and the Umayyad and Abbasid province of Jund Filastin. The region is also known as the Land of Israel (Hebrew: ארץ־ישראל Eretz-Yisra'el), the Holy Land, the Southern Levant, Cisjordan, and historically has been known by other names including Canaan, Southern Syria and Jerusalem.
Situated at a strategic location between Egypt, Syria and Arabia, and the birthplace of Judaism and Christianity, the region has a long and tumultuous history as a crossroads for religion, culture, commerce, and politics. The region has been controlled by numerous different peoples, including Ancient Egyptians, Canaanites, Israelites, Assyrians, Babylonians, Persians, Ancient Greeks, Romans, Byzantines, the Sunni Arab Caliphates, the Shia Fatimid Caliphate, Crusaders, Ayyubids, Mameluks, Ottomans, the British and modern Israelis and Palestinians.
Boundaries of the region have changed throughout history, and were last defined in modern times by the Franco-British boundary agreement (1920) and the Transjordan memorandum of 16 September 1922, during the mandate period.  Today, the region comprises the State of Israel and Palestinian territories in which the State of Palestine was declared
[27] - ادوم. این بلاد را بنام ادوم یعنی عیسو بن اسحاق چنین خواندند.  و قبلاً این موضع را جبل سعیر می نامیدند منسوب بسعیر جد حوریین و معنی سعیر دارای زمین دشوار است (بمناسبت اراضی وعر آن ).و از تورات  مستفاد میشود که این بلاد واقع در طریقی هستند که بنی اسرائیل آنرا طی کرده اند از شبه جزیره ٔ سینا تا قادش برنیع و از آنجا تا ایلة یعنی جانب شرقی وادی العربة الکبیر و بجنوب تا ایلة که در جانب شمالی خلیج ایله است ممتد شود. رجوع به ضمیمه ٔ معجم البلدان و اِدُم و ایران باستان ص 191 (ادومیان ) شود. دهخدا
[28] - Ammon (Hebrew: עַמּוֹן, Modern Ammon Tiberian ʻAmmôn ; "People"; Arabic: عمّون, translit.: ʻAmmūn; Greek: Αμμονιοι), also referred to as the Ammonites and children of Ammon, was an ancient nation best known from the Old Testament, which describes Ammon as located east of the Jordan River, Gilead, and the Dead Sea, in present-day Jordan. The chief city of the country was Rabbah or Rabbath Ammon, site of the modern city of Amman, Jordan's capital. Milcom and Molech (who may be one and the same) are named in the Bible as the gods of Ammon.
[29] - فلسطینی های باستان (به عبری: פלשתים، تلفظ: پلیشتیم) قومی بودند که در زمان ورود قوم اسرائیلی باستان به منطقه در کرانهٔ جنوبی کنعان میزیستند. به زیستگاه این قوم فلسطین یا فلسطینیه گفته می‌شود.
ریشه، اصلی این قوم مورد مناقشه است ولی شواهد تازه  باستان‌ شناسی گویای تماس فرهنگی اولیه ایشان با تمدن میسنی یونان است.
با اینکه فلسطینی ها زبان و فرهنگ کنعانی ‌ها را پذیرفتند ولی برای برخی از واژه‌ های فلسطینی ریشه هندو اروپایی پیشنهاد شده‌ است.
فلسطینی ها را جزء اقوام دریایی به ‌شمار می ‌آورند. فلسطینی ها پیرامون دههٔ ۱۱۵۰ پ. م. یعنی به هنگام فرمانروایی رامسس سوم سرزمین کنعان را تسخیر کردند. ویکی.
[30] - یربعام (به عبری: ירְָבָעם) نخستین پادشاه اسرائیل. ۲۲ سال در پیرامون سال‌های ۹۲۸ تا ۹۰۷ پیش از میلاد فرمانروایی کرد.
[31] - « آخاب» هفتمین پادشاه بنی اسرائیل است که 874 سال قبل از میلاد مسیح به جای پدر خود به پادشاهی رسید و مدت 22 سال حکم راند. سرگذشت هیچ یک از سلاطین یهود مثل تاریخ « آخاب» حزن انگیز نیست. همسرش « ایزابل» ، دختر « اتباعل» پادشاه بت پرست مغرور و متکبر « صور» لبنان بود. وی پرستش «بعل» و «عشتاروت» را در بنی اسرائیل رواج داد، به این گونه که خانه ای برای « بعل» و « عشتاروت» در « سامره» بنا نمود و تمثال آن دو بت را در آنجا نهاد و بدین ترتیب بت پرستی و شرارت رواج کلی یافت و پیامبران خدا کشته شدند و پرستش خدای حقیقی ممنوع شد.
[32] - صیدا یا صیدون (به عربی: صیدا، عبری:צִידוֹן، عبری استاندارد:Ẓidon، عبری تیبرایی:Ṣîḏōn، فنیقی:צידון Ṣydwn) سومین شهر بزرگ لبنان، که در فرمانداری جنوبی کرانه مدیترانه، ۴۰ کیلومتری شمال صور و ۴۰ کیلومتری جنوب بیروت آرمیده.  پیشینه صیدا، به معنای صیدگاه ماهی، به هزاره چهارم پیش از میلاد مسیح باز می‌ گردد و در آغاز یکی از مهم‌ ترین شهرهای فنیقی‌ ها بوده‌ است. برخی از دانشمندان صیدا را کهن‌ ترین شهر فنیقیه شمرده اند.
[33] - الیاس. در فهرست ولف بصورت الیای آمده است . ظاهراً همان الیاس پیغمبر است که گفته اند وی حیات ابدی دارد و در دریاها باشد و درماندگان را یاری دهد. صاحب مجمل التواریخ و القصص (ص 206) گوید: خدای تعالی او را (الیاس نبی را) عمر دراز داد تا بقیامت، و اندر بیابانها شد همچون خضر اندر دریاها، و بندگان خدا را راحت میرسانند انتهی.  دهخدا.
Elijah (Hebrew: אֱלִיָּהוּ, Eliyahu, meaning "My God is Yahweh")[1][2] or Elias (/ɨˈlaɪ.əs/; Greek: Ηλίας, Elías; Russian: Илья, Ilya; Latin: Helias; Arabic:إلياس, Ilyās) was a prophet and a wonder-worker in the northern kingdom of Israel[3] during the reign of Ahab (9th century BC), according to the biblical Books of Kings. According to the Books of Kings, Elijah defended the worship of Yahweh over that of the Canaanite god Baal (which was considered as idol worship)
[34] - آحاز. یازدهمین پادشاه یهود، پسر یوثام و پدر حزقیا. و این کلمه را آخار هم نوشته اند. دهخدا.
[35] - Shadrach, Meshach, and Abednego are men recorded in the book of Daniel Chapters 1–3, known for their exclusive devotion to God. In particular, they are known for being saved by divine intervention from the Babylonian execution of being burned alive in a fiery furnace. They were three young Jews, of royal or noble birth from the Kingdom of Judah, who, along with Daniel, were inducted into Babylon when Jerusalem was occupied by the Babylonians in 606/605 BC, under the campaign of Nebuchadnezzar II, during the first deportation of the Israelites. Wiki.
[36] - ضیافت بلشصر

شبی از شبها  بلشصر پادشاه ضیافت بزرگی ترتیب داد و هزار نفر بزرگان مملکت را به باده نوشی دعوت کرد. وقتی بلشصر سرگرم شراب خواری بود، دستور داد که جامهای طلا و نقره را که جدش نبوکد نصر از خانه خدا در اورشلیم به بابل آورده بود بیاورند .وقتی آنها را آوردند پادشاه و بزرگان و زنان و کنیزان پادشاه در آنها شراب نوشیدند و بتهای خود را که از طلا و نقره و مفرغ و آهن ،چوب و سنگ ساخته شده بود را پرستش کردند.

اما در حالی که غرق عیش و نوش بودند ،ناگهان انگشت های دست انسانی بیرون آمده شروع کرد به نوشتن روی دیواری که در مقابل چراغدان بود.پادشاه با چشمان خود دید که آن انگشتهامی نوشتند واز ترس رنگش پرید وچنان وحشت زده شد که زنوانش به هم می خورد و نمی توانست روی پاهایش بایستد.سپس فریادزد:جادوگران ،طالع بینان ومنجمان را بیاورید هر که بتواند نوشته روی دیوار را بخواند و معنی اش را به من بگوید،لباس ارغوانی سلطنتی را به او می پوشانم ،طوق طلا را به گردنش می اندازم و او شخص سوم مملکت خواهد شد.اما وقتی حکیمان آمدند،هیچکدام نتوانستند نوشته روی دیوار را بخوانند و معنی اش را بگویند.

ترس و وحشت پادشاه بیشتر شد بزرگان نیز به وحشت افتاده بودند.اما وقتی ملکه مادر از جریان باخبر شد، با شتاب خود را به تالار ضیافت رساند و به بلشصرگفت :پادشاه تا به ابد زنده بماند ترسان و مضطرب نباش در مملکت تو مردی وجود دارد که روح خدایان مقدس در او است .در زمان جدت نبوکد نصر اونشان داد که از بصیرت و دانایی و حکمت برخوردار است و جدت او را به ریاست بزرگان بابل منصوب کرد.این شخص دانیال است که پادشاه او را بلطشصر نامیده بود.او را احضار کن زیرا او مرد حکیم ودانایی است و می تواند خوابها را تعبیر کند ،اسرار را کشف نماید ومسائل دشوار را حل کند. او معنی نوشته را به تو خواهد گفت .

پس دانیال را بحضور پادشاه آوردند .پادشاه از او پرسید ایا تو همان دانیال از اسرای یهودی هستی که نبوکد نصر پادشاه از سرزمین یهودا به اینجا آورد؟شنیده ام روح خدایان مقدس در توست وشخصی هستی پر از حکمت وبصیرت ودانایی.حکیمان ومنجمان من سعی کردند ان نوشته روی دیوار را بخوانند ومعنی اش را به من بگویند.ولی نتوانستند.درباره تو شنیده ام که می توانی اسرار را کشف نمایی ومسائل مشکل را حل کنی اگر بتوانی این نوشته را بخوانی و معنی آن را به من بگویی ،به تو لباس ارغوانی سلطنتی را می پوشانم ،طوق طلا را به گردنت می اندازم و تو را شخص سوم مملکت می کردانم .

دانیال جواب داد:این انعام را برای خود نگه دار یا به شخص دیگری بده ولی من آن نوشته را خواهم خواند و معنی اش را به تو خواهم گفت .ای پادشاه خدای متعال به جدت نبوکدنصر ،سلطنت وعظمت وافتخار بخشید.چنان عظمتی به او داد که مردم از هر قوم ونژاد و زبان از او می ترسیدند .هرکه رامی خواست می کشت و هر که را می خواست زنده نگه می داشت ،هر که را می خواست سرافراز می گرداند وهر که را می خواست پست می گرداند.اما او مستبد و متکبر ومغرور شد،پس خدا او را از سلطنت برکنار کرد وشکوه وجلالش را از او گرفت از میان انسانها رانده شد و عقل انسانی اوبه عقل حیوانی تبدیل گشت .با گورخران به سر می برد و مثل گاو علف می خورد و بدنش از شبنم آسمان تر می شد تا سرانجام فهمیدکه دنیا در تسلط خدای متعال است واو حکومت برممالک دنیا را به هر که اراده کند می بخشد.

اما تو ای بلشصر که برتخت نبوکدنصر نشسته ای با اینکه این چیزها را می دانستی ولی فروتن نشدی .تو به خداوند بزرگ بی حرمتی کردی و جامهای خانه او را به اینجا آورده ،با بزرگان و زنان وکنیزانت در آنها شراب نوشیدی و بتهای خود را که از طلا ومفرغ وآهن و چوب و سنگ ساخته شده اند که نه می بینند و نه می شنوند ونه چیزی می فهمند ، پرستش کردی ولی آن خدا را که زندگی و سرنوشت در دست اوست تمجیدننمودی .پس خدا آن دست را فرستاد تا این پیام را بنویسد:منا،منا، ثقیل ،فرسین .معنی این نوشته چنین است منا یعنی شمرده شده .خدا روزهای سلطنت تو را شمرده است و دوره آن سر رسیده است .ثقیل یعنی وزن شده .خدا تو را در ترازوی خود وزن کرده وتو را ناقص یافته است .فرسین یعنی تقسیم شده .مملکت تو تقسیم می شود وبه مادها وپارسها داده خواهدشد .

پس به فرمان بلشصر ،لباس ارغوانی سلطنتی را به دانیال پو شانیدند ،طوق طلا را برگردنش انداختند واعلان کردند که شخص سوم مملکت است .

همان شب بلشصر،پادشاه بابل کشته شد و داریوش مادی(شایدکورش چون کورش بود که به سرزمین بابل حمله نمود و آنجا را آزاد نمود وقوم یهود را از اسارت بابل آزاد کرد ) که در آنوقت شصت ودو ساله بود برتخت سلطنت نشست .

بعد از فتح بابل به دست کورش تمام اسرای یهود آزاد شدند و به سرزمین خود مراجعه کردند حضرت دانیال (ع)به همراه کورش به ایران آمد و مورد تکریم کورش قرار گرفت و در دربار کورش به مقام ومرتبه والایی دست یافت تا آنجا که بعضی از کتب می نویسند که به مقام وزارت کورش یعنی دومین فرد مملکتی در زمان کورش رسید .در زمان کورش سرزمین هخامنشی ها به پنجاه وچهار ساتراپ تقسیم می شد وبر هر ساتراپ یک ساتراپ نشین حکومت می کرد از بین این پنجاه وچهار نفر سه نفر بودند که می توانستند با پادشاه در رابطه باشند یکی از این سه نفر حضرت دانیال (ع)بود که باز از بین این سه نفر حضرت دانیال (ع)مستقیماَبا پادشاه در ارتباط بود واین ادامه داشت تا اینکه کورش دار فانی را وداع گفت. از دوره حکومت کمبوجیه و بردیای دروغین چیزی در تاریخ در باره حضرت دانیال (ع)آورده نشده است اما در دوره حکومت داریوش که با کشتن بردیای دروغین حکومت را بدست گرفت حضرت دانیال دوباره به همان مقام ومنزلتی که در در بار کورش داشت رسید
[37] - أبوكاليبس (يونانية Ἀποκάλυψις : رفع الغطاء) هي عبارة تدل على إعطاء أشخاص مختارين أشياء خفية لمعظم البشر؛ المصطلح الدارج لها عند العرب هو "كشف الحجاب". تدل الكلمة اليوم عادة على نهاية العالم وهي اختصار عبارة تعني كشف نهاية العصر.
[38] - Damsels of Shushan.
[39] - ادوم . [ اِ ] (اِخ ) (لفظی عبرانی بمعنی سرخ ) این بلاد را بنام ادوم یعنی عیسوبن اسحاق چنین خواندند (رجوع بماده ٔ قبل شود) و قبلاً این موضع را جبل سعیر مینامیدند منسوب بسعیر جد حوریین و معنی سعیر دارای زمین دشوار است (بمناسبت اراضی وعر آن ).و از توراة مستفاد میشود که این بلاد واقع در طریقی هستند که بنی اسرائیل آنرا طی کرده اند از شبه جزیره ٔ سینا تا قادش برنیع و از آنجا تا ایلة یعنی جانب شرقی وادی العربة الکبیر و بجنوب تا ایلة که در جانب شمالی خلیج ایله است ممتد شود. رجوع به ضمیمه ٔ معجم البلدان و اِدُم و ایران باستان ص 191 (ادومیان ) شود.
ادوم در کتاب اشعیا 34: 5 و 6ذکر شده . حدود جنوبی آن از دریای مرداب تا خلیج عقبه و غربی آن از وادی عربه تا دشت عربستان که در شرق واقع است میباشد. طول آن صد و عرضش بیست میل بود و چندی بعد ادومیان قدری از فلسطین جنوبی و حوالی عربستان پطریه را متصرف شدند. (کتاب حزقیل 3: 15 و مکابیان 5:65 و مرقس 3:8) ادوم ادلی دارای کوهستان بسیار ناهمواریست که بزرگترین آنها سه هزار قدم مرتفع و در ضمن سلسله ٔ کوههای آهک و سرحد دشت عربستان است که دهنه اش متدرجاً به آن متصل میشود. دامنه ٔ تپه های سنگ آهک از طرف مغرب بوادی عربه منتهی میگردد و سلسله ٔ وسطی از سنگ سماق است که ریگهای متحجره روی آنرا پوشیده ، تپه های سراشیب و وادیهای گود در اینجا بسیارند و قسمتی که دارای ریگهای متحجره است صاحب الوان مختلفه ٔ زرد و میخکی و کبود و بنفش و قهوه ای میباشد. چون رنگ سرخ سیر در اینجا بیش از سایر رنگها یافت می شود از این جهت لفظ ادوم از سرخی منقول شده بدینجا داده شد. خلاصه خاکش حاصلخیز و بر وادیها و ارتفاعات مسطحه اش علفها و گلها و درختان بسیار میروید و از چشمه سار زیادی که در آنجا یافت میشود پرورش مییابند (سفر پیدایش 27:39 سفر اعداد 20:17). غلاّت اینجا را فلاحین و رعایای بدوی بعمل می آورند. بصراه و ایلت و معون و عیصون حابر از شهرهای اعظم این مملکت اند که بصره پایتخت سابق وسیله ٔ پایتخت لاحقش بوده حالا آن مملکت به دو ولایت قسمت میشود شمالی را جبال که احتمال میرود گیبال قدیم باشد و جنوبی را ایشرا گویند نبوتهائی که از انهدام ادوم خبر داده اند بطور عجیب تکمیل یافته اند چنانکه همه ٔ سیاحان و مسافران آنجا نیز شهادت داده اند. (ارمیا 49:7 - 22 حزقیال 25: 12 - 14 و 35: 3 - 15). در این مملکت آثار شهرهای چند دیده میشود و دهات معدودی نیز دارد که ساکنین آنها فلاّح و بعمل شیار مشغولند و طوایف سلحشور بدوی همواره در این مملکت عبور و مرور دارند. و بموافق سفر پیدایش 14:6 اولاً حوریان که نسب به سیعیر رسانند در مغاره های این ملکت سکونت داشته اند و اسم جد خود سیعیر را بر آن کوهها گذارده کوه سیعیر گویند یعنی ناهموار و سخت (سفر پیدایش 36: 2 - 30) بنابراین بملاحظه ٔ کثرت مغاره های طرف جنوب ادوم میتوان گفت که حوریان مغاره نشین بوده اند. و موافق سفر پیدایش 32:3 و 36:1 و 8 و 9 و سفر تثنیة 2:5 و 12 و 22 عیسو ایشان را از آنجا راند احتمال میرود که امراء ادوم خیلی شبیه بمشایخ بدوی حالیه و کلیةً در تحت تسلط و اقتدار سلطان یا امیری بوده اند. (سفر پیدایش 36:31 - 43، حزقیال 15:15، سفر اعداد 20:14).و چون بسبب کار یعقوب یعنی خریدن حق بکوریت عیسو نهال دشمنی و خلاف در میان این دو برادر نمو نمود لهذا در اولاد و احفاد ایشان ثمره ٔ نفاق را بار آورد. و بدین لحاظ چون اسرائیلیان بطرف جنوب نزدیک شدند و خواستند که بسلامتی از ادوم عبور نمایند ادومیان را کام از چاشنی ثمره ٔ آن نهال خلاف تلخ بوده مانع شدند. (سفر اعداد 20:14 - 21) لکن بعد از آن اجازت دادند. (سفرتثنیة 2:28 و 29). بنابراین اسرائیلیان مأمور شدند که رشته ٔ دوستی را با ایشان محکم نمایند. (سفر تثنیة 2:4 - 7 و 23: 7). و جنگهائی که در ایام بعد با ایشان کردند در جای خود از جمله ٔ ضروریات بود چنانکه شاؤل با ایشان جنگید (کتاب اوّل سموئیل 14: 47) و داود نیز بر ایشان دست یافت (کتاب دوم سموئیل 8:14 و اول پادشاهان 11:15 و اول تواریخ ایام 18:11 - 13). ونبوت اسحق که در سفر پیدایش 27:29 است و درباره ٔ عیسو فرموده تکمیل یافته ادومیان به سرکردگی هدد به سلیمان یاغی شدند. (اول پادشاهان 11: 14 - 22) لکن اسرائیلیان را بر ضد یهودا امداد کردند (دوم پادشاهان 3). و با دشمنان دیگر یهودا که بر ضد یهوشافاط بودند همدست شدند اما اعجازاً هزیمت یافته (دوم تواریخ 20:14 - 29) مطیع یهودا شدند (اول پادشاهان 22: 47). این طایفه در سلطنت یهورام استقلال خود را ظاهر نمودند (دوم پادشاهان 8:20 - 22 و دوم تواریخ 25:10 و 12) ودر بت پرستی ایشان درآمد (آیه ٔ 14 و 20). و در ایام یهواحاز بر یهودا غالب آمده (دوم تواریخ 28:17) بخت النصر را بر ضد اورشلیم تحریک نمودند (مزامیر 137: 7). تنبیهات ظلم و مکافات جور ایشان بارها بتوسط یوئیل و ارمیا و عاموص و حزقیل و عوبدیای نبی گفته شد. (یوئیل 3: 19 عاموس 1: 11 ارمیا 49: 17 حزقیال 25: 12 - 14 و 35). و بر حسب قول یوسفون بخت النصر بعد از گرفتن اورشلیم تمام ممالک حوالی یهودا را زبون و زیردست ساخت لکن ایشان را به اسیری نبرد. (ارمیا 27:1 - 11 ملاکی 1:3 و 4). بالاخره ادومیان قسمت جنوبی یهودا را بتصرف درآوردند و نباثیان که اولاد نبایوث بن اسماعیل بودند در ملک خاص ادومیان یعنی کوه سیعیر جانشین ایشان گردیدند. (پیدایش 25:13) و بدینطور ولایت مابین دره ٔ عربه و بحرالاوسط از ایلاث تا الوثر و پولس که بشمال حبرون واقع است به ادومیه مسمی شد و نباثیان در ادومیه ٔ اصلی عربستان پطریه را تأسیس نمودند و بالاستقلال سکونت ورزیده صاحب سلطان و سپاه و حکمران گردیدند که بعضی از ایشان به اریتاس ملقب بودند (دوم قرنتیا 11:32). در این وقت یهودای مکابیوس که در آن حوالی دم استقلال میزد بر ادومیان حقیقی که در جنوب یهوداواقع بودند دست یافته ایشان را خراج گذار خود گردانید و یوحنای هرکانوس در سنه ٔ 130ق . م . ایشان را بر تهود مجبور ساخت . خلاصه ای از جمله ٔ معارف و مشاهیر این طایفه یکی انتی پیطر است که در سنه ٔ 47 ق . م . بر یهودیه و آن صفحات حکومت داشت و دیگر هیرودیس اعظم است که پسر انتی پیطر بود و قبل از آنکه تیطس اورشلیم را محاصره نماید بنی یهودا 20 هزار تن از ادومیان را برای محافظت بدانجا دعوت نمودند لکن ادومیان این فرصت راغنیمت شمرده عوض محافظت خود به قتل و غارت دست گذاردند. علی الجمله در این هنگام رومیان به سرکردگی تریجان در سال 105 م . بر ادوم دست یافتند و این مطلب سبب پیش رفت تجارت و ترقی دولت و ثروت آنجا گردید و راه ها بجهة ترقی تجارت ساخته ادومیان با هندوستان و ایران و لونت معامله پیدا نمودند بالجمله در پطریه هیاکل و عمارات و مقابر پله های عجیبی در صخره های کوه حجاری شده بود و چون نهال تازه ٔ دین مسیحی در این شهر غرس شد پطریه صاحب اسقوف و خلیفه گردید اما ادومیه از آن وقت تا زمانی که به دست اسلامیان مفتوح گشت متدرجاً رو به تنزل نهاده همواره شهرهایش بموافق نبوت خراب شد. و چون مبشران مسیحی به پطریه رفتند آنجا را به وادی موسی ملقب نمودند و فعلاً در میان اعراب معروف است . اول سیّاحی که در 1812 م . به ادومیه رفت برک هارد بود. اعراب بدوی و سلحشور این مملکت همواره بر ضد یکدیگرند و حتی الامکان از هر سیّاحی که از آن مملکت عبور و مرور کند نقدی خواهند گرفت بدین واسطه عمل حفاری آنجا بسیار مشکل است با وجود این بسیاری بعد از سیّاح فوق بدانجا رفته اند.(قاموس کتاب مقدس ، ذیل ادومیه ).
[40] - Nathalia Wright, Melville’s Use of the Bible.
[41] - Dorothee Finklestein, Melville’s Orienda.
[42] - ‘Evan Shushan’ Biblical Dictionary.
[43] - بئرشبع (در عبری: באר שבע، در عربی: بئر السبع) بزرگ‌ ترین شهر و مرکز استان جنوبی اسرائیل در منطقه صحرای نقب در جنوب کشور اسرائیل، یکی از تاریخی ترین شهرهای اسرائیل است که در کتابهای مقدس و داستان‌ های مشترک دین ‌های ابراهیمی  از آن یاد شده است. شهر بئرشبع با جمعیتی ۱۸۵٬۰۰۰ نفری، چهارمین شهر بزرگ اسرائیل است. ویکی.  با این همه مسلمانان، مانند چنین مورد مهم دیگر، دیدگاهی متفاوت دارند. 
[44] - Maacah (Codex Alexandrinus: Maacha, KJV: Maachah, Hebrew:מעכה Ma`aKhaH "Crushed") is a non-gender-specific personal name used in the Bible to refer to a number of different people.
1 Kings 15:9-10 and II Chron. 15:16 identify Maacah as the daughter of Absalom.[1] From this, one would presume that Maacah was Asa’s mother and Abijam’s wife, except that I Kings 15:2 records this same Macaah as Abijam’s mother. II Chronicles 11:20-22 elaborates further that Maacah was Rehoboam’s favorite wife and that he passed over other sons to designate her son Abijam as crown prince. Finally, complicating things all the more, II Chron 13:2 records the name of Abijam’s mother as Micaiah daughter of Uriel of Gibeah.
Given all this contradictory information, there are two different possibilities: (1) Micaiah daughter of Urial and Maacah daughter of Absalom were two different people who have been confused. The former was the Rehoboam’s wife; the latter was Abijam’s wife and Asa’s mother. (2) There was only one Micaiah/Maacah. Abijam and Asa were brothers rather than father and son. Micaiah/Maacah was so respected politically that even when her first son, Abijam, dies she was able to secure the throne for her second son, Asa.
[45] - Baals and Bels of Phoenicia.
[46] - جیووانی باتیستا بلزونی، زاده ۱۵ نوامبر ۱۷۷۸ در پادوا و مرگ در ۳ دسامبر ۱۸۲۳ در بنین، از نامدارترین مصر شناسان سده نوزدهم میلادی اهل ایتالیا بود. او را با نام "بلزونی بزرگ" و "بزرگ شگفت ‌انگیز پادوا" نیز می ‌شناسند.
[47] - Elemental pyramids.
[48] - Imagistic.
[49] - H. Bruce Franklin, The Wake of the Gods.
[50] - تایفون/تایفوس (به یونانی: Τυφῶν) که تایفوئیوس (Τυφωεύς) هم نامیده می‌شود نام هیولایی در اساطیر یونان بوده‌ است که در مورد منشاء آن روایت‌ های گوناگونی وجود دارد.
تایفون، اژدهایی با نفس آتشین، صد سر و خستگی ناپذیر بوده‌ است. گایا، در اوج نا امیدی او را به دنیا آورد تا از تایتان‌ ها در مقابل المپیان محافظت کند. او تا حد زیادی موفق می‌شود و تعدادی از خدایان المپ را فراری داده و زئوس را به بند می ‌کشد. هرمس به نجات زئوس می‌ آید و زئوس هم با استفاده از تیرهای آذرخش، تایفویوس را از بین می‌ برد. گفته می‌شود که تایفوئیوس زیر کوه اتنا (Etna) در سیسیل دفن شده‌ است.
[51] - پسح (یا عید فطیر یا مصاها): در نزد یهودان یادبود خروج بنی ‌اسرائیل از مصر. عید پاک: در نزد مسیحیان یادبود به صلیب کشیده شدن عیسی.
عید پاک یا عید قیام یکی از روزهای تعطیل در سال مسیحی است که یکشنبه‌ ای در ماه مارس یا آوریل است. مسیحیان بر این باورند که در این روز عیسی مسیح پس از اینکه به صلیب کشیده شده بود دوباره زنده شده و برخاست (رستاخیز).
عید پاک در پایان هفته مقدسی است که عیسی وارد اورشلیم می‌شود و توسط سربازان رومی دستگیر و پس از تحمل مصائب و سختی‌ ها بر فراز تپه جلجتا در اورشلیم مصلوب می‌شود. زمان این عید، برخلاف سایر اعیاد و مراسم، ثابت نیست و هر سال میان ۲۲ مارس تا ۲۵ آوریل تغییر می‌ کند.
این جشن، به نام عید پسح یا عید فطیر بزرگترین عید کلیمیان بود که آن را به میمنت خروج قوم اسرائیل از مصر، جشن می‌ گرفتند.
یهودیان آن را به نام فصاح/فسح یا فشاخ (با کسر اول) می ‌شناختند که به معنای "عبور" است. واژه‌ های فساخ و پساک و سرانجام "پاک" از همین واژه مشتق شده است. این عید را در زبان‌ های دیگر اروپایی ایستر یا اوسترن می‌ خوانند و برای آن دلایلی آورده‌ اند که بر آن توافق نیست.
ابوریحان بیرونی، دانشمند ایرانی، در "آثار الباقیه" شأن نزول و اهمیت این عید را نزد یهود و نصاری به تفصیل توضیح داده است.
به قول بیرونی پیروان آیین یهود نخستین روز از هفت روزی که آن را "فطیر خوران" خوانند را فسحا نامیده‌ اند؛ و آن روزی است که بنی ‌اسرائیل از مصر بیرون آمدند، به ارض کنعان رفتند و به سرزمین آباد فلسطین رسیدند.
بنی اسرائیل که از دوران زجر و اسارت در مصر به جان آمده بودند، با رسیدن به سرزمین موعود، آزادی خود را جشن گرفتند و شادی کردند.
این عید در آیین یهود از شامگاه روز چهاردهم نیسان شروع می‌شود و تا یک هفته ادامه دارد.

[52] - Milton Stern, The Fine Hammered Steel of Herman Melville.
[53]- Loomings.
[54] - "Sed nomine diaboli" ("I baptize you in the name of the devil").
[55] - Tishbite.
[56] - یربعام (به عبری: ירְָבָעם)( به انگلیسی: Jeroboam) نخستین پادشاه اسرائیل. وی به مدت ۲۲ سال پیرامون سال‌های ۹۲۸ تا ۹۰۷ پیش از میلاد شاهی کرد.
[57] - Literary devices.
[58] - ماهی مرکب، سَرپاوَر (squid) یا در گویش مردم جنوب ایران خساک یکی از بی‌ مهرگان است.
این ماهی بهنگام  خطر ماده‌ای چون مرکب مشکی را در آب پخش می‌ کند. سر پاوران (Teuthida) در کل گروه بزرگی از جانوران دریایی از رده  سرپایان در زیر رده  نیام ‌داران (Coleoidea) هستند.  ویکی.
[59] - The Advocate.
[60] - Bildad the Shuhite.
[61] - لابیرنت.  ا.  (به انگلیسی: Labyrinth از یونانی: λαβύρινθος labyrinthos ) ماز ، شکنج،  هزار تو ، هزار چم ، حلزونی و  جز آن.  ریشه این واژه در اساطیر یونان است.  پادشاه کرت (Crete) بنام مینوس (Minos) به دیدالوس (Daedalus) دستور داد تا برای مینوتور(Minotaur) که هیولایی نیمه انسان و نیمه گاو است آنچنان زندانی سازد که  نتواند خود را از آن رهاند. در اجرای این فرمان، دیدالوس موفق به ساخت مجموع ای از راهروهای پیچ در پیچ شد و مینوتور را در آن زندانی کرد.  بر این اساس امروزه هر شرایط بغرنج پیچیده ای که به کلافی سر در گم می ماند و بیرون آمدن از آن ساده نیست را لابیرنت می نامیم و یا به آن تشبیه می کنیم.  دهخدا.
[62] - Merman.
[63] - Ecstatic masochism.
[64] - ... ... که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را.
[65] - Grand Armada.
[66] - Catharsis.
[67] - Transcendentalism.
[68] - Base-and-superstructure-Model of the social order. Superstructure [überbau] examples include government, religion, art and scientific way of thinking.
[69] - تثنیه (عبری: דְּבָרִים به معنی «سخنان»)(به انگلیسی: Book of Deuteronomy ) نام آخرین کتاب تورات و از بخش ‌های عهد عتیق است. بر اساس روایات یهودی، کتاب را موسی نوشته ‌است...  ویکی.
[70] - Kabbalah (Hebrew: קַבָּלָה, literally "receiving/tradition" (also transliterated Cabala, Qabbālâ etc.; different transliterations now tend to denote alternative traditions) is an esoteric method, discipline, and school of thought that originated in Judaism. A traditional Kabbalist in Judaism is called a Mekubal (Hebrew: מְקוּבָל).  Wiki.
[71] - نک. فصل کشتی یربعام.
[72] - Adam Kadmon is a phrase in the religious writings of Kabbalah meaning "original man". The oldest mainstream rabbinic source for the term Adam ha-Ḳadmoni is Numbers Rabbah x., where Biblical Adam is styled, not as usually Ha-Rishon ("the first"), but "Ha-Kadmoni" ("the original"). In Kabbalah, Adam Kadmon ("above") is the first of the comprehensive Five spiritual Worlds in creation, distinguished from Biblical Adam Ha-Rishon ("below"), who included within himself all future human souls before the sin of the Tree of Knowledge. The spiritual realm of Adam Kadmon represents the sephirah (divine attribute) of Keter ("crown"), the specific divine will and plan for subsequent creation. Wiki.
[73] - Ein Sof, or Ayn Sof, (/eɪn sɒf/, Hebrew אין סוף), in Kabbalah, is understood as God prior to his self-manifestation in the production of any spiritual Realm, probably derived from Ibn Gabirol's term, "the Endless One" (she-en lo tiklah). Ein Sof may be translated as "no end", "unending", "there is no end", or infinite.
Ein Sof is the divine origin of all created existence, in contrast to the Ein (or Ayn), which is infinite no-thingness. It was first used by Azriel ben Menahem, who, sharing the Neoplatonic view that God can have no desire, thought, word, or action, emphasized by it the negation of any attribute. Of the Ein Sof, nothing ("Ein") can be grasped ("Sof"-limitation). It is the origin of the Ohr Ein Sof, the "Infinite Light" of paradoxical divine self-knowledge, nullified within the Ein Sof prior to Creation. In Lurianic Kabbalah, the first act of Creation, the Tzimtzum self "withdrawal" of God to create an "empty space", takes place from there. In Hasidism, the Tzimtzum is only illusionary concealment of the Ohr Ein Sof, giving rise to Monistic Panentheism. Consequently, Hasidism focuses on the Atzmus Divine essence, rooted higher within the Godhead than the Ein Sof, which is limited to infinitude, and reflected in the essence (Etzem) of the Torah and the soul.