۱۳۹۸ خرداد ۴, شنبه

خرما ویراست پنج 5


35.  در مدارک چینی مربوط به خرما/فِنیکس داکتِلیفورا Phoenix dactylifera) دو نکته مهم آمده که از لحاظ علمی شایان توجه است: نخست نقش چین در پراکنش جغرافیایی این درخت در دوره باستان، و دوم کوششی گذرا برای خو دادن آن به آب و هوای آن سرزمین.  این درخت بومی چین نیست.  نخستین بار در دوره تانگ اطلاعاتی راجع به آن ثبت شده هرچند  پیش از آن هم در Wei šu و هم در Sui šu از آن به عنوان یکی از فرآورده های ایران ساسانی و با نام 1180   ts`ien nien tsao ("عناب­های هزار سالهعناب، Zizyphus vulgaris، از گیاهان بومی چین) یاد شده[1]. Yu yan tsa tsu[2]،  خرما را پو-سی ساو Po-se tsao 1181 ("عناب ایرانی") نامیده و گفته زیستگاه آن در پوـ‌سی (پارسه/ایران) است یا از آنجا به چین ‌آرند.[3] سپس نام فارسی گیاه بصورت 1182 k'u-man، *k'ut (k'ur) man آمده که شاید معادل  خورمان باشد، خورمانگ، (*khurmang) *xurman فارسی میانه، خرما، xurmā در پازند و فارسی که در ترکی عثمانی و یونانی نو، 2697 ("خـــــرما") و 2698    ("درخت خرما") [خورمادیا Χουρμαδιά]، و خورمه korme آلبانیایی نیز به کار گرفــته شده است.[4] در ت'ان شو T'an šu[5] همــــــــین واژه 1183  hu-man، *guδ (gur)-man ضبط شده که برابر  است با صورت *gurman یا *kurman در فارسی میانه. خرمای فارسی در Pen ts'ao kan mu[6] به صورت 1185 k'u-lu (ru)-ma آمده است، که شیوه آوانگاری دوره یوآن (Yean) است،[7] و نخستین بار در Čo ken lu 1186 که به سال 1366م منتشر شده به کار رفته است.  این واژه فارسی وارد زبان­های آریایی امروزی هند و نیز گروه زبان­های مالایایی شده است، kurma در جاوه‌ای؛ kuramō در چامی؛ korma در مالایایی، دایاک و سوندایی؛ koromma در بوگی و ماکاساری؛ و نیز romö، lomö، amö در خمری. 
آنچه در پی می‌آید توصیف این درخت است به نقل از Yu yan tsa tsu: "بلندای آن به نه تا دوازده متر،[8] و دور تنه به یک‌ونیم تا یک متر و هشتاد سانتی‌متر می‌رسد.  برگ­ها همِیشه سبز و شبیه برگ­های t'u t'en 1187  (راتان/ Rattan نوعی نخل رونده) است.  در ماه دوم سال گل آرد.  گل­ها شبیه گل موزند با کف/پایه مضاعف/دوگانه.  نرم نرم باز می‌شوند؛ در شکاف آنها بیش از ده غلاف دانه به درازای پنج سانتی‌متر و به رنگ زرد و سفید بهم رسد.  وقتی مغز می‌رسد، دانه‌ها سیاه‌رنگ می‌شوند.  بظاهر به عناب خشک‌ ماند.  خوش خوراک‌اند و به شیرینی نبات."
واژه بیگانه دیگر برای خرما را چ'ن تس'ان‌ـ‌ک'ی در Pen ts'ao ši i   ی خود به صورت 1188   wu-lou، *bu-nu آورده.  وی این واژه را همان "عناب ایرانی" می‌داند که در ایران ‌روید و به عناب ماند و لی شی‌ـ‌چن/لی شیژن/ Li Shizhen در حاشیه می افزاید معنای آن هنوز توضیح داده نشده.  نه برتشنایدر و نه هیچ‌کس دیگر در این مورد چیزی نگفته.  این واژه همانندی شگفتی با نام خرما در مصری باستان، bunnu، دارد.[9] می‌دانیم که اعراب بی‌شمار  واژه برای نامیدن انواع خرما و مراحل متفاوت رشد آن دارند و دور نیست که این واژه مصری را گرفته  زان پس به چین برده باشند.  نام­هائی که در عربی روائی دارند اینهاست: نخل، nakhl و تمر، tamr،  (tamar عبری، temar سریانی).از سوی دیگر، اگر بپذیریم wu-lou در اصل نام Cycas revoluta (نک.  پائین) بوده و بعدها به درخت خرما گفته شده، این احتمال هم هست که رابطه wu-lou با واژه مصری تصادفی باشد. 
در Lin piao lui[10] نوشته لیو سون (Liu Sü) گزارش جالب زیر آمده است:
"اما خرما ("عناب ایرانی"): این درخت را می‌توان در نــــــزدیکی کوان‌ـ‌چو (Kwan-čou)  [  (کوان-تون Kwań-tuń) Guangdong یا کوانگ‌تونگ یا کانتون/خانفو] یافت.  تنه درخت که هیچ شاخه ندارد راست است و بلندای آن به نه تا دوازده متر می‌رسد.  تاج درخت در تمام جهات ‌گسترده و بیش از ده شاخه از آن منشعب می‌شود.  بــــــرگ­ها "نـــــــخل نارگیل دریـــــایی" " sea coir-palm" (  1189 hai tsun، Chamaerops excelsa) را ماند.[11] درختانی که در کوان‌ـ‌چو (Kwan-čou)  [ (کوان-تون Kwań-tuń) Guangdong یا کوانگ‌تونگ یا کانتون/خانفو] کاشته‌اند هر سه یا پنج سال یک بار میوه می‌دهند.  میوه شان به عناب سبزی ماند که در شمال ‌روید هرچند کوچکتر.  نخست سبز است و سپس زرد می‌شود.  وقتی برگ­ها درمی‌آید میوه به صورت خوشه تشکیل می‌شود و معمولاً هر خوشه بین سه تا بیست حبّه دارد که باید با احتیاط آنها را کند و حمل کرد.  در کشور ما فزون بر نوع داخلی، نوع بیگانه آن را هم می‌ خورند.  رنگش شبیه حبه‌های نبات است.  پوست و گوشت میوه نرم و براق است.  وقتی آن را با بخار آب پخته یا کلوچه سازند بسیار خوشمزه است.  هسته اش یکسره با هسته عناب شمال متفاوت است.  دو انتهای آن [برخلاف عناب] تیز نیست بلکه از دو سو به سمت بالا برگشته و مثل تکه کوچک صمغ  سرخ کینو  1190 گرد است.[12] باید با آنها خیلی احتیاط کرد.  تا مدت­ها پس از کاشت هیچ جوانه‌ای از هسته در نیاید، چنانکه گوئی هیچ‌گاه سبز نخواهد شد". 
در این  نوشته خرما به روشنی توصیف شده روشن است که درخت خرما در کوان‌ـ‌چو (Kwan-čou)  [  (کوان-تون Kwań-tuń) Guangdong یا کوانگ‌تونگ یا کانتون/خانفو]  کشت می‌شده و در دوره تانگ میوه آن را از خارج هم وارد می‌کردند.  چون لیو سون، نویسنده  این کتاب، در دوره فغفور چائو تسون (Čao Tsun) (904-889) می‌زیست، این اطلاعات به آخر سده نهم مربوط می‌شود.[13] دوکاندول[14] به خطا می‌گوید چینی­ها این درخت را در سده سوم میلادی از ایران آوردند. 
لی شی‌ـ‌چن/لی شیژن/ Li Shizhen در اظهاراتش درباره خرما، زیر نام wu-lou tse، نام­ها را درهم آشفته نوشته هائی ناهمگون را با هم آورده است.  برتشنایدر[15] تمامی این­ها بدون نقادی پذیرفته است.  هیچ نیازی نیست گیاهشناس باشی تا دریابی مطالب  Nan fan ts'ao mu čwan و Čo ken lu که بنا بر ادعا به خرما بر می گردد هیچ ربطی به این درخت ندارند.[16] بسا که مراد از آن hai tsao 1195 های تسائویی که در کتاب نخست توصیف شده[17] سایکاس رِولوتا  Cycas revoluta   [نخل ساگو، در عربی سيكاد ملتف در چینی لوچو سوتی 琉球苏铁، در ژاپنی سوتستو  ソテツ] بوده باشد[18].   در متن کتاب دیگر که برتشنایدر بدون ذکر نام از آن نقل کرده و بنادرست آن را از "نویسنده‌ای از دوره مینگ" شمرده از شش درخت "میوه زرین" (kin kwo  1196 ) سخن رفته که در چن‌ـ‌تو (Č'en-tu) [چنگدو]، مرکز سه‌ـ‌چوان/سیچوان، می‌روید و بر پایه روایتی گفتاری در دوره هان کاشته شده‌اند.  سپس توصیف درخت می‌آید و نام بیگانه آن k'u-lu-ma (نک: پیشگفته ها) می آید که به گفته برتشنایدر درست با درخت خرما می خواند.  اما نمی‌توان باور کرد که این گیاه توانسته باشد در آب و هوای سه‌ـ‌چوان/سیچوان رشد کند و خود برتشنایدر می پذیرد که امروزه میوه سالیسبوری آدیانتوفولیا Salisburia adiantifolia [جینکو/ درخت معبد] را نیز kin kwo نامند.  بدین ترتیب، اگرچه نام فارسی خرمـــا هم افزوده شده، باز هــم بسا که این بخش از چو کن لو Čo ken lu بد فهمیده شده باشد. 
چینی­ها نه تنها می‌دانستند خرما از ایران خیزد بلکه  خبر داشتند این میوه خورد برخی قبایل دریابار خاوری افریقاست.  در نوشته های  کهن درباره تا تس'این /داقین [Daqin/Tachin/Tai-Ch'in] (Ta Ts'in) (یعنی خاور یونان گرا، Hellenistic Orient) نامی از نخل نیست، اما ت'ان شو T'an šu در پایان جستار مربوط به فوـ‌لین (سوریه)  از دو سرزمـــین Mo-lin (*Mwa-lin, Mwa-rin) 1197 و Lao-p'o-sa  (*Lav-bwi5-sar), 1198 در فاصله دوهزار لی ازجنوب باختری فوـ‌لین (سوریه)  با مردمانی سیه‌چرده یاد می کند.  این سرزمین‌ها خشک و بی آب و علفند؛ مردم به اسبان خود ماهی خشک ‌دهند و خوراکشان خرماست.[19] حق دربست با برتشنایدر[20] بود که برای شناسایی این محل به افرِیقا روی آورد، اما نمی توان این نظر او  را که "شاید مراد از نام­های چینی موـ‌لین و لائوـ‌پوـ‌سا سرزمین مورها (موریتانی) یا لیبی باشد"پذیرفت.  هیرت[21] در این نظریه سست چون و چرا نکرده،  آن سرزمین­ها را در امتداد کرانه باختری دریای سرخ دانسته و پی جوی شناسایی این آوانگاشت­ها نشده است.  به گفته ما توان‌ـ‌لین (Ma Twan-lin)، سرزمین موـ‌لین در جنوب باختری سرزمین 1199 یان سا ـ لو (Yan-sa-lo) واقع است که هیرت با قید احتیاط آن را همان اورشلیم گرفته است.  این نظر به هیچ روی پذیرفتنی نیست، زیرا یان ـ سا ـ لو برابر  است با An-saδ (sar)-la (ra) باستان[22].   افزون بر این، در Tai p'in kwan yü ki[23] ثبت است که موـ لین در جنوب باختری 1100  پوـ ساـ لو (*Bwiδ-saδ-la) واقع است؛ بدین ترتیب این نام آشکارا با ما توان‌ـ‌لین (Ma Twan-lin) و آوانگاشت مندرج در سالنامه‌های دوره تانگ یکی است.  به نظر من، مراد از آوانگاشت *Mwa-lin همان مالیندی/ملندی (Malindi) ادریسی است یا مولاندا (Mulanda) ی یاقوت که اینک مالیندی [در کنیای امروزی] نام دارد و در جنوب خط استوا و در استان سیدیه Seyidieh Province در افریقای خاوری، از مستملکات بریتانیا قرار دارد.  ادریسی شهری بزرگش خوانده که پیشه مردمش شکار است و ماهیگیری.  ماهیان دریا را نمک سود ‌کرده فروشند، و بهره برداری از کان­های آهن خاستگاه ثروتشان است[24].  اگر تشخیص ادریسی درست باشد، پرپیداست توصیف جغرافیایی مندرج در سالنامه‌های دودمان تانگ (در فاصله دوهزار لی در جنوب باختری فوـ‌لین) ناقص است؛ اما نباید از یاد برد پایه این اطلاعات گزارشی شنیداری از فوـ‌لین است.  دو دیگر، روی هم رفته نباید محاسبات چینیان از فواصل راه­های دریایی را خیلی درست  شمرد[25].   در فرمانروائی دودمان مینگ، همین سرزمین 1101  ما‌ـ‌لین (Ma-lin) [سومالی شمالی]  نام  داشت و بسال 1415 شاهش هیئتی را با شماری زرافه پیشکشی به چین گسیل داشت[26]. چن هو [Cheng Ho/Zheng He/] [Sanbao/MaHe] (Čen Ho)[27] نیز آن را درشمار سرزمین هایی آورده که خود از آنها دیـدن کرده ، و همان جا از ماـ‌لین و لاـ‌سا (La-se) 1202  نام برده که  به ظاهر دومی همان لائوـ‌پ'وـ‌سای کهن ‌تر است.[28]
چینی‌ها این را نیز می‌دانستند که خرما در سرزمین اعراب (تاـ‌شی/ Ta-ši/Dà shí) [ 大食 (Dàsí or Dasi)][29] و نیز در عمان، بصره، و کرانه کوروماندل می‌روید.[30]  از وجود آن در عدن و هرمز نیز یاد شده است.[31]
بی گمان درخت خرما از دیرباز در جنوب ایران، بویژه در کرانه های خلیج فارس و در مکران،  بلوچستان بود ه است. در بندهشن Bundahishn  چندین جا خرما نام آمده.[32] دیرینگی فراوان آن در بابــــل نیز چون و چرا نمی پذیرد (gišimmaru آشوری).[33] استرابو[34] شرح داده که مردان اسکندر در عبور از صحرای خشک گدروسیا چه رنجهائی کشیدند.  آذوقه از راه دور می‌آمد، آن هم نامنظم و ناچیز، و در نتیجه سپاه  از گرسنگی سخت در رنج بود، حیوانات بارکش/دواب جان می‌دادند و باروبنه برجای می‌ماند.  سپاه  با خوردن خرما و مغز نخل/پنیر نخل [Heart of palm] جان بدر برد.[35] همو ‌گوید بسیار کسان با خوردن خرمای نارس خفه شدند.[36]  فیلوستراتوس از خواجه حرمی گوید که هنگام ورود آپولونیوس [بليناس الحكيم] اهل طوانة (Tyana) به پادشاهی پارت/اشکانی او را پذیرفت و خرماهایی کهربایی رنگ بس درشت پیش نهاد.[37]  در استان فارس، خرمابن کمابیش در همه‌جا فروان است.[38]  در بابل خرمابن ایرانی و آرامی را فرق می نهادند خرمای ایرانی ارج بیشتری داشت چرا که گوشتش به خوبی از هسته بر آید اما خرمای آرامی/سوری چنین نیست.[39]  در ایران ساسانی نیز همین تمایز را قائل بودند.  در قوانین مالیاتی خسرو یکم(578-531 م) ارزش و مالیات چهار خرمابن ایرانی برابر با شش خرمابن عادی بود.[40]  همچنان که پیشتر گفتیم  سالنامه‌های Wei و Sui  خرما را به ایران ساسانی نسبت داده اند و نامش در متون پهلوی آمده است( نک.  ص.  ؟؟؟ ).  امروزه خرما در پست دشت­های کرمان و کرانه های خلیج فارس می‌بالد؛ اما محصول کافی نیست و بسی خرما که از بغداد آرند.[41]
دوکاندول[42] مدعی است: "هیچ نام سنسکریتی برای خرما شناخته نیست و ازاینرو توان گفت نخلستان­های باختر هند نباید دیرینه باشند.  آب و هوای هند مناسب این گونه نیست".  نام سنسکریت خَجور/کَجور kharjūra [ Kharjūra (खर्जूर) ] برای فِنیکس سیلویستریس  Phoenix sylvestris را داریم که پیشتر در یاجورویدا (Yajurveda) آمـــــده.[43] این همان درخت خرمای خـــودرو  یا نخل شکر-خرما [date-sugar plam] است که بومی بسیاری از نقاط هند است و در بنگال، بیهار، کرانه کوروماندول، و گجرات فراوان تر است.  خـــــــرمای خوراکی/مأکول (P.  dactylifera) در ناحیه سند و جنوب پنجاب بویژه در نزدیکی مولتان (Multan)، مظفرگره (Muzaffargarh)، ساگر دوآب (Sagar Doab)  سند و سرزمین های فراسوی رود سند، هم کشت می‌شود و هم خودروست.  در دکن (Deccan) و گجرات نیز می کارند.  نام هندی آن Khajūra، در هندوستانی Khajūr، [(Khajur (खजूर] است که از kharjūra سنسکریت گرفته شده است.  آن را sendri, sindhi، seindi، نیز نامند که اشاره ای است به خاستگاه آن یعنی سند.  گویا  kharjūra  [ Kharjūra (खर्जूर) سنسکریت و khurma(n) فارسی دست کم در جزء نخست  واژه با هم ارتباطی کهن دارند. 

































1. برخلاف گفته نادرست هیرت (Chau Ju-kua, p. 210) این نام را نه «آشکارا به دلیل سخت چون سنگ شدن خرماها به وقت رسیدن آنها به چین» که، همچنان که در Pen ts̉ao kan mu (Ch. 31, p. 8) آمده، به دلیل عمر طولانی درخت    به آن داده‌اند. همین توضیح در مورد نام دیگر این درخت، wan sui tsao («عناب ده هزار ساله یا دراز عمر») صادق است. این نخل براستی  عمری بس دراز دارد و درختان صد تا دویست ساله همچنان همه ساله خرما آرند.
2. Ch. 18, p. 10.
3. همین نام، یعنی پو-سی ساو Po-se tsao در مبحثی در [戶錄] Pei hu lu (Ch. 2, p. 9b) آمده تنه و برگ­های نخل سِگو/سِگو رامپی/سیکاس رامپی (Sago rumphii) به تنه و برگ­های درخت خرما تشبیه شده.
4. در ارمنی باستان در سده پنجم وام واژه ای  ایرانی armav وجود داشت که از همین جا نتیجه گرفته‌اند که «خ» فارسی بعدتر بر سر کلمه آمده

(Hübschmann [Johann Heinrich], Persische Studien, p. 265; Armen Gram. P. 111).
تاریخ ساخت آوانگاشت های چینی نشان می‌ دهد زبان پهلوی «خ» آغازین داشته است.
5. Ch. 221B, p. 13.
6. Ch. 31, p. 21. توجه به این نکته جالب است که لی شی‌ـ‌چن/لی شیژن/ Li Shizhen کوشیده k'u-man و k'u-lu-ma را از هم متمایز کرده ‌گوید مراد از اولی درخت خرما و دومی خود خرماست؛ اما به باور او هر دو واژه‌های بیگانه‌اند با خویشاوندی بس نزدیک .
7. روشن است که آوانـــگاشت دوره تانگ، برخـــــــــــــــلاف ادعای برتشـنایدر (Chinese Recorder, 1871, p. 266)،  «احتمالاً آوانگاشت تحریف شده khurma» نبوده برخلاف نظر او بسیار درست است.
8. بلندای درخت حتی به هجده یا بیست‌وچهار متر هم می‌رسد.
9. V. Loret, Flore pharaonique, p. 34 با این عقیده لوره که واژه مصری مبنای واژه یونانی فینیگس  φοινιξ   بوده موافقم.  ، به نظرم  دیدگاه  هن (Hehn, Kulturpflanzen, p. 273) مبنی بر اینکه واژه یونانی احتمالاً دلالت بر درخت فنیقی داردو شرادر هم آن را پذیرفته (Schrader, ibid., p. 284)،  درست نمی‌آید.
10. Ch. B, p. 4 (نک ص 268 کتاب پیش رو).
11. در متن این کتاب، به شکلی که در Pen ts'ao Kan mu نقل شده، این بند با عبارات زیر آمده است:
«برگ­ها شبیه است به برگ  (Chamaerops excelsa) tsun-lü، واز همین روست که مردم آن منطقه درخت [خرما] را hai tsun نامند (مراد از "دریا" نخل نارگیل خارجی است). این منطقی ‌تر از متنی به نظر برسد که در بالا آمده و بربرپایه نسخه Wu yin tien برگردانده شده و به  هر روی باید آن را درست تر دانست.  پن تسائو کان مو Pen ts'aokan mu نه تنها در مورد این مطلب، که در موارد متعدد با نسخه Wu yin tien اختلاف دارد؛ موضوعی که شایان پژوهش­های درست تر است. در مورد پیش رو تنها یک نکته دیگر شایان ذکر است و آن اینکه لی شی‌ـ‌چن/لی شیژن/ Li Shizhen ، در فهرست اسامی، نام معادل fan tsao  («عناب بیگانه») را با ارجاع به Lin piao lu i آورده است.  اما این نام به شکلی که او آورده در متن این کتاب یا در نسخه Wu yin tien نیامده است. در دومی گفته‌ای از فغفور ون (Wen)   از دودمان وی (Wei) افزوده شده که هیچ ربطی به خرما ندارد و در آن عبارت   fan tsao  («تمامی عناب­ها») آمده است.  احتمالاً در نسخه‌های دیگر fan  («خارجی») جانشین این fan  شده و نتیجه اینکه وجود مترادفی که لی ادعا کرده و برت‌اشنایدر پذیرفته بسیار مشکوک می‌ نماید.
12. ص 478 کتاب رو .
13. از برتشنایدر، که ملقمه ای از این موضوع را بدون نگاه انتقادی از Pen ts'ao آورده، تعجب‌آور است که از انتقال و کاشت این درخت در چین اصلاً حرفی نمی‌زند. به نظر من، گیرا ترین نکته‌ای که باید به آن اشاره کرد همین است. نمی‌توانم با بی گمانی بگویم که در  کوان-تون Kwań-tuń [Guangdong یا کوانگ‌تونگ یا کانتون/خانفو] هنوز هم درخت خرما می‌روید یا نه؛ اما چون نویسندگان خارجی چنین نکته ای را نیاورده اند، کمابیش دو دلم.
15. Chinese Recorder, 1871, pp. 265-267.
16. باید دانست برتشنایدر شخصاً تنها با گیاهان منطقه پکن و اطراف آن آشنا بوده است: آشنایی او با بقیه گیاهان چینی صرفاً بر پایه مطالعه کتب است و تقریباٌ با علم گیاهشناسی بیگانه بوده. در روزگار او، پژوهش درباره گیاهان بستانی تازه مراحل آغازین خود را می‌گذراند؛ و روش­هایی که در مورد چنین موضوعاتی به کار می‌گرفت نه چندان عمیق و کمابیش ناپخته بود.
17. Ch. B, p. 4. وو کی‌ـ‌تسون (Wu K'i-tsün) در Či wu min ši t'u k'ao (Ch. 17, p. 21) را همان های تسائو hai tsao  دانسته است.
اما استوارت هم وقتی پو-سه تِس­آئو، تس'ئین ننین تسائو  Po-se tsao، ts'ien nien tsao و جز آن را نام­های گوناگون این گونه می‌داند که بی‌شک به خرما داده می‌شوند، از آن ور بام می‌افتتد. در برگردان  برت‌اشنایدر از متن بالا کژفهمی شگفتی بچشم می خورد. در برگردان  او می‌خوانیم: «در سال 285 م، لین‌ـ‌یی (Lin-yi) یکصد درخت های تسائو hai tsao به فغفور  وو‌ـ‌تی (Wu-ti) پیشکش کرد. شاهزاده لی‌ـ‌شا (Li-sha) به فغفور  گفت که در سفرهای دریایی خود میوه‌های این درخت را دیده که بی‌اغراق به بزرگی هندوانه بوده‌اند.» در متن اصلی چنین آمده است: «در سال پنجم از دوره ت'ای‌ـ‌ک'ان (T'ai-K'an) (284 م)، لین‌ـ‌یی صد درخت پیشکش دربار کرد. لی شائوـ‌کون (Li Šao-kün)   (جادوگر مشهور) به فغفور  وو از دودمان هان گفت: «در سفرهای دریایی خود، نانک ی شن (Nan-k'I Šen) (جادوگر جزایر سعادتمندان Blest Islands/ Fortunatae insulae)) را دیدم که عناب­هایی می‌خورد بی‌هیچ اغراقی به بزرگی کدو قلیانی.» این دو رخداد ارتباطی با هم  ندارند؛ دومی به سده دوم ق‌م بر می گردد. ضمن اینکه هیچ کدام هم ربطی به خرما ندارند. نقشِ منطق چینی در این میان بس آشکار است: سفرهای دریایی لی شائوـ‌کون با عناب افسانه‌ای او تلفیق شده و عناب دریایی های تسائو (hai tsao) را به وجود آورده و این محصول خیالی با درختی راستین  به همین نام مرتبط شده. مثال لی شی‌ـ‌چن/لی شیژن/ Li Shizhen نشان می‌دهد چینی‌ها با بهم بستن نادرست آراء(( ideas  چه خیالاتی می‌بافند؛ و مثال برت‌اشنایدر هم اثبات می‌کند که پیش از پذیرش اعتبارداده­های [data در عربی معطیات/بیانات] چینی باید نخست همه را موشکافانه وارسید.
19. با آوانگاشت hu-man که پیشتر گفتیم، و به دنبال آن توضیح داده شده که همان «عناب ایرانی»/"Persian jujube" است. خرما بومیِ شرق افریقا نیست و در منطقه استوا هم رشد نمی‌کند، اما بی‌شک اعراب آن را بدانجا برده اند:
Cf. F. Storbeck [Friedrich Storbeck], Mitt. Sem. Or. Spr., 1914, II, p. 158; A. Engler, Nutzpflanzen Ost-Afrikas, p. 12.
22. اگر موـ لین در کرانه دریای سرخ/بحر احمر/Red Sea باشد، بی گمان گفتن اینکه در جنوب باختری اورشلیم واقع است معقول نیست.
23. Ch. 184, p. 3.
25. نک. پیکره‌های گلی چینیان، صص 81-80 ، پانوشت. [این صفحات در برگردان  نیامده‌.]
26. Ta Min i t'un či, Ch. 90, p. 24.
27. Min ši, Ch. 304.
28. برخلاف نظر گرونه‌فلت
 این دو با هم نام سرزمینی به نام ما‌ـ‌لین‌ـ‌لاـ‌سا (Ma-lin-la-sa) هم نیست.
29. T'ai p'in hwan yü ki, Ch. 186, p. 15b.
30. Hirth, Chau Ju-kua, pp. 133, 137, 96.
31. Rockhill, T'oung Pao, 1915, p. 609،
 واژه tp-ša-pu که راک‌هیل توضیح نداده نمایانگر  düšāb [دوشاب] عربی (کذا!) است («شیره خرما»؛ نک : Leclerc, Traité des simples, Vol. II, p. 49). نولدکه (Nöldeke, Persische Studien, II, p. 42) معنای این واژه را برپایه dūš («عسل») و āb («آب») فارسی توضیح می‌دهد.
32. ص 193 کتاب رو .
34. Xv, 2, § 7.
35. Cf. Theophrastus, Histor. Plant., IV, IV, 13.
36. ibid., IV, IV, 5; and Pliny, xiii, 9.
38. G. Le Strange, Description of the Province of Fars, pp. 31, 33, 35, 39, 40, etc.
40. Nöldeke, Tabari, p. 245.