۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

زبان و ادبیات فارسی (آریا ادیب)


خوانندگان ارجمند من برای آشنایی با مجموعه ی مقاله های نوشته شده در این تارنما و خواندن مستقیم آن ها می توانند به " این جا " نگاه کنند. با سپاس، آریا ادیب
اشاره به دو موضوع تازه در ستون "آرشیو موضوعی" تارنمای آریا ادیب:
۱- بخش "اصطلاحات عامیانه و ضرب المثل های امروزی زبان فارسی" به اصطلاحات عامیانه و ضرب المثل های کاملن جدیدی اختصاص دارد که در طی نزدیک به سه دهه ی گذشته وارد زبان فارسی شده و امروزه در گستره های گوناگون جامعه ی فارسی زبانان به کار می روند. مقاله های توضیحی درباره ی این موضوع، نمونه ی فرهنگ نامه ی فراهم شده برای این اصطلاحات و ضرب المثل های جدید و نیز فراخوان به خوانندگان برای یاری در کار گردآوری این اصطلاحات و ضرب المثل ها و تکمیل این فرهنگ نامه، به زودی در تارنمای زبان و ادبیات فارسی (آریا ادیب) انتشار خواهند یافت.
۲- بخش "تریبون ادبی" محل درج مطالب آن گروه از خوانندگان ارجمند تارنمای آریا ادیب است که مطالب خود را برای تکمیل مطالب ما یا در مقام پاسخ گویی به نکته یا نکاتی از نوشته های نویسندگان مقاله های تارنمای آریا ادیب، توسط رایانامه (ایمیل) برای ما می فرستند.
دیگر مقاله های خوانندگان ارجمند من نیز که با مواضع ادبی تارنمای آریا ادیب همساز و در پیوند با یکی از موضوع های مورد بررسی در این تارنما هستند، همچون تا کنون، به نام نویسندگان این مقاله ها برای بهره مند شدن دیگر خوانندگان گرامی ما از آن ها، در موضوع های مربوط به آن ها نهاده می شوند. با سپاس، آریا ادیب
در آشپزخانه ی زبان فارسی
(نگاهی به کاربرد فعل "خوردن" در زبان فارسی)

درنگی در زبان فارسی و گفت و گوی روزمره ی فارسی‌زبانان و نگاهی به شمار عبارت ها و استعاره هایی که در این زبان برای فعل «خوردن» و انواع خوراکی ها به کار می رود، موجب شگفتی هر پژوهنده ای می‌شود. گرچه می¬توان حدس زد که در همه ی فرهنگ¬ها استعاره هایی در رابطه با خوردن و خوراکی ها موجود باشد. لیکن خوردن و مسایل مربوط به آن، چنان با فرهنگ و زبان فارسی آمیخته شده است که می‌توان ادعا کرد که حذف این استعاره‌ها از زبان فارسی، ارتباط فارسی زبانان را با واقعیت مادی اگر نه گسسته، بلکه دست کم به شدت مختل می‌ سازد و شرح بسیاری از حالت های روحی ـ روانی و موقعیت‌های گوناگون اجتماعی را اگر نه ناممکن، دست کم بسیار محدود می‌کند. ذهن فارسی‌زبانان در موقعیت‌های گوناگون و بسیار متفاوت زندگی روزمره، از عبارت های ساخته شده از فعل "خوردن" استفاده می‌کند و ما برای نمایاندن دامنه گسترده ی این کاربرد، تنها نمونه‌هایی از آن ها را در زیر می آوریم : دنباله . . .
مکتب های ادبی و هنری

● آنیمیسم (Animisme) جان گرایی
آنیمیسم در ادبیات حالتی را بیان می کند که در آن گویی اشیا جان و شعور دارند. آنیمیسم از واژه ی لاتین “anima” گرفته شده است که به معنی روح است و آنیمیسم گرایش به روح دادن به اشیاء و طبیعت ست.
آنیمیسم به عنوان مثال در اثر "میلی یا خاک زادگاه" (Milly ou la terre natale) نوشته ی لامارتین و یا دراثر "دهان تاریکی" ( La bouche d'ombre) نوشته ی ویکتور هوگو و "اشعار طلایی" (Vers dores) نوشته ی نروال به چشم می خورد.
● اسپریتوالیسم (Spiritualisme) روح گرایی
دو طرزفکر با این نام شناخته می شود:
١) سیستمی فلسفی که باور دارد دنیا از دو واقعیت تشکیل شده است: ماده و روح، و این دوگانگی در ساختار انسان نیز به کار رفته است.
۲) سیستمی فلسفی که باور دارد در دنیا تنها یک واقعیت وجود دارد و آن روح است.
دنباله . . .
فقر فرهنگی مهاجمان به زبان فارسی

عرب های مسلمان در طی دو سده، در دوران خلفای راشدین، اموی و عباسی، پس از لشکرکشی های پی در پی و جنگ های خونین، ایران، روم شرقی (بیزانس)، مصر، سرزمین های واقع در شمال افریقا و نیز اندلس (اسپانیا و پرتغال) را فتح کردند و به مدتی دراز اداره ی این سرزمین های وسیع را از هر جهت به دست گرفتند و امپراتوری اسلام را بنیاد نهادند.
به سبب ادامه ی تسلط عرب های مسلمان، ساکنان هر یک از این سرزمین ها دین پدران خود را رها ساختند و به اسلام گرویدند و در بیش تر این سرزمین ها زبان عربی، یعنی زبان قرآن و احادیث، جانشین زبان قومی ایشان شد. این قوم های مغلوب با پذیرفتن اسلام و به کار بردن زبان عربی رفته رفته فرهنگ و آیین های قومی ِ پیش از دوران مسلمانی خود را به دست فراموشی سپردند و کار آنان بدان جا رسید که پس از چندین نسل، همگی همچون قوم فاتح، هم مسلمان بودند و هم عرب زبان.
بیش تر این نومسلمانان با انجام مراسم و آیین های مشترک اسلامی مانند عید فطر، عید قربان و مانند آن ها، پس از گذشت چند سده، دیگر چیزی از گذشته ی خود نمی دانستند، گویی که تاریخ آنان با ظهور اسلام و فتح سرزمین شان به دست عرب ها آغاز گردیده است. اگرچه پس از گذشت شش سده و نیم و سقوط خلافت عباسی به دست هولاگو در سال ۶۵۶ ه ق، دیگر از امپراتوری اسلام اثری بر جای نماند (١) و پس از آن هر یک از این قوم ها برای اداره ی سرزمین خود راهی در پیش گرفت، لیکن دین اسلام و زبان عربی وجه مشترک بیش تر آنان به شمار می آمد و این وضع تا به امروز نیز همچنان ادامه دارد. دنباله . . .
نکته هایی از درست نویسی زبان فارسی

در آثار نویسندگان امروز ، چه در روزنامه ها و چه در کتاب ها، بارها به جمله ها و عبارت هایی بر می خوریم که با اصول نگارشی و دستوری زبان فارسی همساز نیست و با درستی و فصاحت آن فاصله دارد.
ما در این بخش با اشاره به مهم ترین ایرادهای رایج در نوشته های این دسته از نویسندگان، و با توضیح قاعده های درست دستوری مربوط به آن ها، می کوشیم خوانندگان خود را از دوباره نویسی این گونه اشتباه ها بازداریم. دنباله . . .
دامنه ی نفوذ و تاثیر زبان فارسی در زبان های جهان

زبان های دنیا را ٦ هزار دانسته اند. برخی از این زبان ها بسیار به هم شبیه هستند .از این رو همه ی زبان ها را می توان در ٢٠ گروه عمده جای داد. یکی از مهم ترین گروه های زبانی، هند و اروپایی است که همه ی زبان های شبه قاره ی هند - ایران و نیز اروپایی را در بر می گیرد. در روزگار ابن بطوطه وی در همه ی مناطق غیر عربی که سفر نموده با زبان فارسی مشکل گفتاری خود را حل می کرده است. حتا در چین و بلغارستان و ترکستان کلمه هایی از فارسی وجود دارد و از این نظر با زبان یونانی قابل مقایسه است.
زبان فارسی از قدیم ترین زبان ها و از گروه زبان های هند و ایرانی است که زبانی پیوندی است. این گروه زبانی مجموعه ای از چندین زبان را شامل می شود که بزرگ ترین جمعیت جهان به این گروه سخن می گویند و صدها واژه ی مشترک میان فارسی و آن ها وجود دارد. ریشه ی بسیاری از کلمه های پایه ای زبان های اروپایی مانند: است، مادر، پدر (فادر، فاتر)، برادر، خواهر، دختر (داتر)، بد، خوب (گود)، به تر (بتر)، تو، من، مُردن، ایست و مانند آن ها یکی است. از زبان فارسی امروزه ده ها کلمه ی بین المللی مانند : بازار، کاروان، کاروانسرا، کیمیا، شیمی، الکل، دیتا، بانک، درویش، آبکری، بلبل، شال، شکر، جوان، یاسمین، اسفناج، شاه، زیراکس، زنا، لیمو، تایگر، کلید، کماندان، اُرد (امر، فرمان)، استار، سیروس، داریوش، جاسمین ، گاو ( گو = کو Cow)، ناو، ناوی، توفان، گاد God، نام، کام، گام، لنگ = لگ ، لب، ابرو، بدن، روز و ... به بیش تر زبان های مهم دنیا راه پیدا کرده است. دنباله . . .
زبان عامیانه، اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی

نگا. = نگاه کنید به
آ
آب = عزت و رونق، طراوت و تازگی، روح، شراب خالص
آبِ آب = آبکی، بی مایه، بی رنگ
آب از آب تکان نخوردن = رخ ندادن جنجال و هیاهو، آرام ماندن اوضاع
آب از آتش برآوردن = کار محال کردن
آب (ها) از آسیاب افتادن = فرو نشستن هیاهو، از یاد رفتن ماجرا
آب از لب و لوچه ی کسی سرازیر شدن = تمایل شدید داشتن، به طمع افتادن
آب از دریا بخشیدن = از کیسه ی خلیفه بخشیدن
آب از سر گذشتن = کار از چاره و تدبیر گذشتن
آب از گلو پایین نرفتن = غصه و ناراحتی شدید داشتن
آب اندام = زیبا تن و خوش رو
آب باریکه = درآمد اندک اما مرتب
آب بردار = دوپهلو، کنایه آمیز
آب برداشتن = هدف دیگری در پس کاری وجود داشتن
آب بستن در چیزی = آبکی و رقیق کردن
آب بندی کردن = آرام آرام به کار انداختن دستگاه نو
دنباله . . .
رفتارهای ناهنجار فارسی زبانان با زبان فارسی
(زبان فارسی از آشوب تا سامان)

زبان فارسی يا فارسی دَری، ستون استوار تاريخ و فرهنگ و شناخت نامه‌ ی ايرانيان، افغانان، تاجيكان و برخی تيره‌های فارسی زبان در ديگر كشورهای آسيای باختری و مركزی، و سرمايه ی مشترك معنوی ملت‌ها و تيره‌های ياد كرده است. اين زبان، شاخه‌ای از زبان‌های ايرانی است كه خود به شاخه‌ی بزرگ تر گروه زبان های هندو - ايرانی می پيوندد و در كليد واژه‌های زبان شناختی، از آن به نام "فارسی نو" ياد می ‌شود (در برابر فارسی باستان / كهن، زبان روزگارِ هخامنشيان كه نوشته‌های اندك شماری به خط ميخی از آن بر جا مانده است و فارسی ميانه، زبان روزگار پارتيان/ اشكانيان که شمار بيش تری سنگ نوشته و كتاب به دبيره (خط) پهلوی ازآن در دست داريم). دنباله . . .
کند و کاوی در معنی و ریشه ی واژه ی "عجم"

واژه ی عجم در زبان فارسی و در بیش تر زبان های آسیایی مانند هندی، اردو، پشتو، بلوچی، کردی، ترکی، معنی ایرانی و زبان فارسی می‌‌دهد، اما در زبان عربی امروزه به معنی غیر عرب به کار می‌‌رود. در برهه‌ای از تاریخ به کسی که زبان عربی را نمی فهمیده است عجم می‌‌گفته اند و این لقب بیش تر به ایرانیان اطلاق می‌‌شده است. در دوره ی بنی امیه این کلمه کاربردی تحقیر آمیز داشته است، ولی امروزه این معنی تحقیرآمیز یا کسی که عربی را نمی‌داند، کاربردی در ادبیات عرب ندارد. دنباله . . .
+ نوشته شده در ساعت توسط آریا ادیب | آرشیو نظرات
________________________________________
زمینه های روان شناختی "تخلص" در شعر فارسی

شماره ی نوشته: ۲۱ / ۱۲
دکتر شفیعی کدکنی
زمینه های روان شناختی "تخلص" در شعر فارسی
شعر فارسی، به عنوان یکی از برجسته‏ترین و گسترده ‏ترین آثار فرهنگِ بشری، همواره موردِ ستایش آشنایانِ این وادی بوده است. این شعر، همان‏گونه که در حوزه d مفاهیم و معانی ویژگی هایی دارد که آن را از شعر دیگر ملت ها امتیاز می‏بخشد، در قلمرو ساخت و صورت هم از برخی ویژگی ها برخوردار است که در ادبیّات جهان، یا بی‏همانند است یا موردهای مشابه بسیار کم دارد. مانند ردیف ـ با وُسعتی که در شعر فارسی دارد و با نقشِ خلاّقی که در تاریخِ شعرِ فارسی داشته است ـ در ادبیّات جهانی بی‏سابقه است (۱). برخی دیگر از ویژگی های شعر فارسی نیز مشابه اگر داشته باشد، بسیار اندک است.
در این یادداشت به یکی دیگر از ویژگی های شعر فارسی می‏پردازیم و آن مسأله ی «تخلّص» است که به این گستردگی و شمول، که در شعرِ فارسی دیده می‏شود، در شعرِ هیچ ملّتِ دیگری ظاهرن دیده نشده است و اگر هم مصداق هایی بتوان یافت در شعرِ زبان هایی است که تحتِ تأثیر شعرِ فارسی و آیین های آن قرار داشته‏اند و در حقیقت از درونِ این فرهنگ و این ادبیّات نشأت یافته‏اند. مانندِ شعرِ ترکی و ازبکی و ترکمنی و اردو پشتو و دیگرِ شعرهای آسیایی و همسایه. در این یادداشت، مراد ما، بحث درباره ی زمینه‏های روان شناختی تخلص های شعر فارسی است اما یادآوری برخی نکات عام را درین باره بی‏سود نمی‏دانیم، زیرا تاکنون گویا کسی به بحث درین باره نپرداخته است (۲).
با ظهورِ نیمایوشیج و بالیدنِ شعرِ جدید پارسی، شاعرانِ "نوپیشه" modern از بسیاری رسوم و آدابِ سنّتیِ شعر فارسی روی‏گردان شدند و یکی ازین سنت‏ها همین مسأله ی تخلّص بود. در ذهنتان مجسم کنید اگر قرار بود برای این همه "شاعر"ی که این روزها در مطبوعات "شعر" چاپ می‏کنند، تخلّصِ غیر مکرّر، انتخاب شود، بر سرِ تخلّص هایی از نوعِ "کفگیر" و "خربزه" هم دعوا راه می‏افتاد تا چه رسد به تخلّص های شاعرانه و خوشاهنگی از نوعِ "امید" و "بهار" که البتّه همه مکرّرند. ازین بابت هم باید سپاس گزارِ نیمایوشیج بود که شاعران را مانند بسیاری قیدهای دیگر، از قید تخلّص آزاد کرد و شاعران ترجیح دادند به همان نام و نام خانوادگی خود اشتهار پیدا کنند، گیرم این نام ها، نام هایی دراز و طولانی و غیرشاعرانه باشد مانند مهدی اخوان ثالث یا محمدرضا شفیعی کدکنی یا پرویز ناتل خانلری.
ولی گرفتاریِ تخلّص اگر برای شاعران نوپیشه حل شده است برای تذکره‏نویسان و مورخانِ ادبیات ما هنوز حل نشده است، به همین دلیل شما باز هم مهدی اخوان ثالث را باید در امید خراسانی بجویید و از گرفتاری های این مورّخان و تذکره‏نویسان یکی هم این که غالبن حاضر نیستند که در برابرِ نام اصلی این‏گونه افراد، دست کم ارجاعی بدهند به آن تخلّص شعری که "امیدِ خراسانی" است تا خواننده اگر جویای احوال و آثار اخوان ثالث است در امید خراسانی آن را بیابد. از کجا معلوم که همه ی خوانندگان از تخلّص شاعران، به ویژه نوپردازان، آگاهی دارند. من خودم غالبن ازین نکته غافلم که روزگاری در جوانی با چنان تخلّصی (سرشک) چند تا غزل چاپ کرده‏ام.
اغلب کسانی که با شعرِ فارسی سر و کار داشته ‏اند و در زبان های دیگر خواسته ‏اند چیزی در بابِ شعرِ فارسی بنویسند به مسأله تخلّص به عنوان یکی از ویژگی های شعرِ فارسی اشاره کرده‏اند، مثلن حسن بن محمد بورینی (درگذشته در ۱۰۲۴) در مورد یکی از شاعران می گوید: «مخلصه سالک علی طریقة شاعرانء الفرس» یعنی به سبک شاعران ایرانی «سالک» تخلص می کند (۳) محمد خلیل مُرادی مؤلف سِلک الدُرَر (۱۱۷۳ ـ ۱۲۰۶) در شرح حالِ بسیاری از شاعرانی عربی‏زبان یا ترک‏زبان ـ که در سده های یازدهم و دوازدهم تحتِ تأثیر شاعرانی فارسی‏زبان تخلّصی برای خود اختیار کرده‏اند ـ می‏گوید: «الملقّب بـ [ ] علی طریقة شاعرانء الفُرس والروم» و منظورش این است که این شاعر، "لقبِ شعری" یا تخلّصی دارد به فلان نام و این گونه اختیارِ لقبِ شعری و تخلّص از ویژگی های شاعران ایرانی و رومی (منظور عثمانی) است. مثلن در شرحِ حالِ "وِفقی" می‏گوید: «احمد بن رمضان الملقّب بـ"وِفْقی" علی طریقة شاعرانء الفُرس والروم» (۴) یا در شرح حال بیرم حلبی متخلّص به "عیدی" می‏گوید: «بیرم الحَلَبی المعروف بـ "عیدی" و شعره بالترکی و "مخلصه" عیدی علی طریقة شاعرانء الفُرس والروم» (۵) و این نشان می‏دهد که در عربی حتا در سده ی دوازدهم نیز شاعرانی عرب از مفهوم تخلُّص، آگاهی نداشته‏اند که مُرادی پیوسته این نکته را یادآوری می‏کند که این گونه "تخلص" یا لقبِ شعری، سنتی است در میان شاعرانیِ ایرانی و رومی (ترک عثمانی) این توضیح را او، پیوسته، تکرار می‏کند (۶) و یک جا هم در بابِ "الفِ" آخرِ برخی ازین تخلّص ها مانند "صایبا" و "نظیما" نکته‏ای می‏آورد که نقلِ آن بی‏فایده‏ نیست. وی در شرحِ حالِ رحمت‏اللّه نقشبندی ملقب به "نظیما" می‏گوید که انتخابِ این لقب به عادت شاعرانِ ایرانی و رومی است و سپس می‏گوید: «و نظیما" اصله "نظیم" فأُدْخِلَ عَلَیهِ "حرف النداء" بالفارسیّة و هو "الالِف" فصارَ "نظیما" ای: یا نظیم! والاصل فیه ذکره ضمن ابیات لعلّةٍ اَوجَبَت حرفَ‏النداء. ولکثرة استعمالِ ذالک صارَ عَلَماً و یقع کثیراً فی القابِ الرومییّن و سیجی‏ءُ فی محلّه و مَرّ فی‏البعض. فیقولون فی نسیب و کلیم نسیبا و کلیما و یغلب حرف النداء و یشتهر لقب‏الشاعر مع حرفِ النداء ولایحذفه الاّ العارف الخبیر. فافهم» (۷) یعنی: «ونظیما، در اصل، نظیم بوده است و حرفِ ندای فارسی که عبارت است از الف، بر آخرِ آن افزوده شده است و نظیما شده است، یعنی ای نظیم! و اصلِ این کار، یادْ کردِ این نام است، در ضمن بیت هایی، به دلایلی خاص، که در آن جا حرفِ ندا لازم بوده است و به دلیل فراوانی کاربرد، تبدیل به "عَلَم" (= اسم خاص) شده و این کار [آوردنِ لقب با الفِ ندا] در لقب های رومیان فراوان دیده می‏شود و در جای خود [درین کتاب‏] پس ازین خواهد آمد و مواردی هم پیش از این گذشت. و بدین گونه "نسیب" و "کلیم" را "نسیبا" و "کلیما" می‏گویند و حرفِ ندا در پایان آن ها به صورتِ غالب تکرار می‏شود و لقبِ شاعر، با حرفِ ندا، اشتهار می‏یابد و عامه ی مردم آن را حذف نمی‏کنند، تنها آگاهان و خُبرگان ممکن است آن را حذف کنند، پس آگاه باش.»
در باب این الفِ آخر لقب های شعر فارسی عصرِ صفوی، در کنار نظر مؤلف سلک الدُرر، آرای دیگری هم هست که مثلن برخی این الف آخر کلیما و نسیبا و صایبا را الفِ تکریم و تعظیم و احترام خوانده‏اند (۸) ولی سخنِ صاحب سلک الدُرر که خود معاصرِ وقوع این شکلِ کاربُرد است، معقول‏تر می‏نماید. هنوز هم بسیاری از نام های خانوادگی در ایران، به ویژه در حوالیِ اصفهان که از مراکز رواجِ سبک هندی بوده است، به صورت های "عظیما" و "رفیعا" و "وحیدا" از بقایای همین رسم و آیین است.
برخی از خاورشناسان، این ویژگیِ شعر فارسی یعنی مسأله ی تخلّص را با سنتِ شعر ایرانی پیش از اسلام مرتبط دانسته‏اند (۹) و با این که درین باره دلیلی ارایه نکرده‏اند سخنشان تا حدی قابل توجیه است و می‏توان دلیل ‏هایی خوش ظاهر و نه اقناعی، برای نظر ایشان اقامه کرد. مثلن:
۱) وجودِ تخلّص به فراوانی در ترانه‏های عامیانه به نام های "حسینا" و "نجما" و "طاهر" و "فایز" و "عارف" و "طالب" در نوعِ این شعرها که بقایای شِعر پیش از اسلامی‏اند. با این که ترانه‏های کوتاه و کم حجم عامیانه جای چندانی برای تخلّص ندارد.
۲) قدیم ترین نمونه ی شعر فارسی یا پهلوی فارسی شده که در کتاب های تاریخ دوره ی اسلامی نقل شده است عملن دارای تخلّص است:
منم آن شیر گله منم آن پیل یله‏
نامِ من بهرام‏گور...
که عوفی نقل کرده (۱۰) و صورت های دیگری از این را مورخان دوره‏های نخستین آورده‏اند (۱۱).
فلسفه ی پیدایش تخلّص در شعر فارسی، هر چه باشد، آن چه مسلم است این است که در ادوارِ بعد، تخلّص یکی از ویژگی هایِ اصلیِ شعر فارسی شده است و تقریبن لازمه زی کار شاعران تلقی می‏شده است. برخی تصور کرده‏اند که تخلّص به منزله ی مُهری است که مالکیّتِ شاعر را بر اثر شعری تثبیت می‏کند و به همین دلیل، هر کسی که خواسته است شعرِ دیگری را به خود ببندد و بدزدد، نخستین کارِ او تغییر تخلّص آن شعر بوده است. در همین عصر ما، یکی از شگفت‏انگیزترین نمونه‏های این کار اتفاق افتاد که سال ها نقل مجلس اهل ادب شده بود و کوتاه شده ی آن این است که در سال های پس از کودتای امریکایی ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ شاعری ظهور کرد با غزل های درخشان و حیرت‏آوری که همه ی اهل ادب انگشت به دهان شده بودند و با انتشار هر غزلش جمع بسیاری بر شمار عاشقان و شیفتگانِ او افزوده می‏شد، به حدّی که نیمایوشیج، شاعر مخالفِ شعر سنّتی، با اشتیاق و شیفتگی بسیار به دیدار او شتافت و استاد شهریار در ستایش او شعرها گفت از جمله خطاب به "گِلک" شاعرِ گیلانی در ضمن غزلی به مطلعِ:
شعرِ "دهقانِ" تو خواندم صله‏داری گِلکا / لیک بی‏ربط تو از من گله داری گِلکا
گفت: گوهر من به قضاوتگهِ "غوّاص" ببر کعبه آنجاست اگر راحله داری گلکا (۱۲)
و نگارنده که در آن روزها جوانی جوینده و پُرتلاش بودم، در خیل ارادتمندانِ این استادِ غزلِ معاصر قرار داشتم و در این سال ها (سال های حدود ۳۸ ـ ۱۳۳۹) که مسئول صفحه ی ادبیِ روزنامه ی خراسان مشهد بودم غالبن غزل های این استاد بزرگ را با احترام و شیفتگی بسیار در آن جا چاپ می‏کردم و هم اکنون بُریده یکی از همان نوشته‏ها، برحسبِ تصادف از لای یکی از کتاب های من درآمد و شاهد از غیب رسید. در آن یادداشت (که در شماره ی ۳۲۴۳ روزنامه ی خراسان به تاریخ ۱۳۳۹/۶/۲۷ چاپ شده است) نگارنده ارادت خود را به آن استاد غزل بدین‏گونه بیان داشته است. "کاظم غوّاص از شاعران پُرمایه و ارج دارِ معاصر ایرانی است و شاید مُسِنّ‏ترین آن ها باشد. شعرِ او یادآورِ احساسات شاعران سبک هندی است و تخیّلی بسیار لطیف دارد. با این که شعرِ بسیاری گفته هنوز به جمع‏آوری و چاپ آن ها نپرداخته است. او مردی بی‏آلایش است و در شعرش یک صفای حقیقی موج می‏زند. آن چه ازو منتشر شده و دیده‏ایم غزل بوده و اکثر اشعارِ یکدست و روانی است. اینک غزلِ ذیل را که از آثارِ زیبای اوست به نظر خوانندگان ارجمند می‏رسانیم. ش. ک:
«باید همه تن طرفه نگاهی شد و برخاست‏ / چون شمع، سراپا همه آهی شد و برخاست» ... الخ.
و این ارادت، بود و هر روز بر آن می‏افزود تا آن گاه که بر حسبِ تصادف و در طیِّ برخی از تذکره‏های سده ی دوازدهم چاپ هند متوجه این انساب و دزدی شدم و ضمن مقاله هایی آن را به آگاهی همگان رساندم و غایله آن "شاعر بزرگ" که کارش تغییرِ تخلّص "حزین" به "غوّاص" بود، خاتمه یافت. این شاعر مشهور تمام تخلّص های "حزین" را به "غوّاص" بَدَل می‏کرد و الحق درین کار مهارتی داشت، مثلن در همان غزل، حزین گفته بود:
خون تو "حزین" تا به رَهِ عشق نخوابد / هر لاله ز خاکِ تو گواهی شد و برخاست‏
و این "شاعر بزرگ معاصر" آن را بدین گونه درآورده بود:
تا خون تو "غوّاص" درین راه نخوابد / هر لاله ز خاکِ تو گواهی شد و برخاست‏
یا حزین در غزل بسیار زیبای ذیل:
کار رسواییِ ما، حیف، به پایان نرسید / نارسا طالعِ چاکی که به دامان نرسید
گفته بود:
نَفَسِ صبحِ قیامت عَلَم افراشت "حزین!" / شبِ افسانه ما خوش که به پایان نرسید
و این "شاعر بزرگ معاصر" آن را بدین گونه تغییر داده بود:
نَفَسِ صبحِ قیامت زده رایَت "غوّاص!" / شبِ افسانه ما خوش که به پایان نرسید
از همین تغییرات می‏توان به میزان مهارت این گوینده پی بُرد و حق این است که بپذیریم او خود اصالتن هم شاعر توانایی بوده است و مقداری شعر از خودش داشته ولی به چه دلیل تصمیم به این دزدی بی‏مانند تاریخی گرفته، این موضوع هنوز هم، به روشنی، بر بنده معلوم نشده است. درین باره پس از کشفِ ماجرا، مطالبی ازو نقل شد که تفصیل آن را باید در مطبوعات همان سال ها یعنی حدود ۱۳۴۰ خواند (۱۳).
مسأله ی عوض کردن تخلّص، پیشینه ی درازی دارد. امیرعلیشیر نوایی، در تذکره ی مجالس‏النفایس خویش داستان آهنگ سازی را نقل می‏کند که عمدن روی یکی از غزل های امیرعلیشیر، تخلّص "نسیمی" گذاشته و در حضورِ امیرعلیشیر آن را خوانده است (۱۴).
ظاهرن نخستین تخلّص های آگاهانه و با نوعی تعمّد در نمونه‏های بازمانده از شعرِ دوران نخستین، از آنِ رودکی است و پس از او در شعرِ دقیقی و کسایی و عماره مروزی و منوچهری و بسیاری شاعران سده ی چهارم و آغازِ سده ی پنجم. هم در نمونه‏هایی از غزل های بازمانده ازین عصر می‏توان نشانه ی تخلّص را دید، مانندِ:
دقیقی چار خصلت برگزیده‏ست‏ / به گیتی در ز خوبی‏ها و زشتی‏ (۱۵)
و هم در قصاید که نیازی به شاهد ندارد. بحثِ اصلی بر سرِ این است که از چه روزگاری آوردنِ تخلّص در پایان شعرها، خواه قصیده و خواه غزل، حالتی قانونمند به خود گرفته است؟ از آن جا که آثار بازمانده از سده ی چهارم و نیمه ی نخست سده ی پنجم، متأسفانه بسیار پراکنده و ناقص امروز، در اختیار ماست، هر حکم قاطعی درین باب دشوار است. اگر آن چه از آن آثار شعری امروز موجود است ملاک قرار گیرد، می‏توان گفت که نخستین شاعری که در غزل، خود را تا حدّی پایبند به آوردنِ تخلّص کرده است (تا حدود چهل درصد) سنایی است در پایان سده ی پنجم و آغاز سده ی ششم که غزل های او، شمارِ چشم‏گیری در حدود چهارصد غزل را تشکیل می‏دهد و بخش قابل ملاحظه‏ای از آن ها دارای تخلّص است. این تخلّص ها گاه در آغاز غزل است مانند:
ای سنایی! خواجه جانی غلام تن مباش!
ای سنایی! عاشقی را درد باید درد کو؟
ای سنایی! دم درین منزل قلندروار زن!
رحل بگذار ای سنایی! رطل مالامال کُن!
جام را نام ای سنایی! گنج کُن!
ای سنایی! قدح دمادم کُن!
که اتفاقن، این نمونه‏ ها، که از حافظه نوشتم، همه از قلندریّات اوست و گاه به همان شیوه ی شایع و رایج، در پایان غزل هاست. شاعری که پیش از سنایی بیش ترین حجم غزل را دارد امیر معزّی است که یک نسل پیش از سنایی است و در تمام حدود شصت غزلی که در دیوان او ثبت شده است، هیچ غزلِ با تخلّصی دیده نشد اگر چه در اصالتِ بسیاری ازین غزل ها، به دلایل سبک‏شناسی، باید تردید کرد. (۱۶) هجویری در مقدمه ی کشف المحجوب می گوید: «مرا این حادثه [= یعنی سرقت آثار] افتاد، به دوبار، یکی آن که دیوان شعرم کسی بخواست و بازگرفت [= نگه داشت و پس نداد] و اصل نسخه جز آن نبود. آن جمله را بگردانید و نام من از سر آن بیفکند و رنج من ضایع کرد.» (۱۷) و نمی گوید که تخلص یا نام مرا از شعرها عوض کرد، می گوید: «از اول کتاب نام مرا برداشت و نام خود را بر آن نهاد.» نشان می دهد که دیوان او تخلص نداشته است و بسیار طبیعی است که در نیمه دوم سده ی پنجم چنین باشد.
جامعه‏شناسیِ تخلص های شعر فارسی و تحلیل آن ها به شیوه ی آماری، با توجّه به تحوّلاتِ تاریخی و توزیعِ جغرافیاییِ آن، کاری است که از حوصله ی این مقاله بیرون است و باید در فرصتی دیگر، با روش های دقیق، بررسی شود. ولی به طور کُلّی می‏توان گفت که تخلص های شعر فارسیِ دوره‏های نخستین، غالبن از نسبتِ شغلی و یا نسبتِ محلّی و دیگر زمینه‏های پیدایش نام های خانوادگی ـ همان ها که در کتاب "الانسابِ" ابوسعدِ سمعانی و "الاکمالِ" ابنِ ماکولا می‏توان دید ـ سرچشمه گرفته است مانند رودکی و کسایی و دقیقی و مانند آن یا از نسبتِ نامِ ممدوح مانند منوچهری که مسلّمن از نامِ منوچهر بن قابوس گرفته شده یا تخلّصِ خاقانی که از نامِ خاقان اکبر منوچهر شروانشاه است، یا تخلّص سعدی که به روایتی ضعیف از نام سعدبن زنگی است. (۱۸)
البته بسیاری از همان شاعرانی دوره نخستین هم باکی نداشته‏اند از این که تخلّص خود را از نامِ خود انتخاب کنند مانند "احمد" و "محمود" و مانند آن. نمونه‏هایی که از آثار منظومِ احمد جام ژنده‏پیل باقی است و از آثارِ مسلّم اوست گاه دارای تخلّص "احمد" است. اسناد موجود نشان می‏دهد که حدود شصت شاعر با عنوان "احمد" داریم که تخلّص بسیاری از آن ها احمد است و در سده های اخیر اصطلاح "احمد" ـ که بر نوعی از شعر مسخره و مضحک اطلاق می‏شده است ـ از نام شاعری با همین تخلص ظهور کرده است. در دوره‏های بعد که انبوهی شاعران و کمبودِ تخلّص سببِ ایجاد اختلال در نظر تاریخ ادبیّات شده است گاه یک تخلّص میان چندین شاعر مشترک شده و این مایه ی گرفتاری‏های بسیاری در قلمرو مطالعات تاریخیِ شعر فارسی است. مسأله ی "عطار"های شعر فارسی و همچنین "ظهیر"ها و "حافظ"ها و "نظامی"ها در مواردی موجبِ مشکلاتِ بسیار زیاد شده است، تا آن جا که رسیدگی به کارنامه ی "عطار"های شعرِ فارسی خود می‏تواند موضوع یک رساله دکتری و یا یک پژوهش مستقلِ عالی قرار گیرد.
از سوی دیگر کم نبوده‏اند شاعرانی که دو یا سه تخلّص داشته‏اند مانند [حقایقی/ خاقانی‏] و [عطار/ فرید] و [نعمت‏الله/ سیّد] و [سیبک / فتّاحی‏] و یا در همین عصرِ خودمان [شهریار/ بهجت‏] و بسیاری دیگر که نیازی به یاد کردِ آن ها درین بحث نیست. این تعددِ تخلص ها گاه دلایل سیاسی داشته است مانند [راهب / بهار] در مورد ملک‏الشعرای بهار یا مرتبط با دو مرحله از زندگی شاعری آن هاست مانند [حقایقی/ خاقانی‏] و [بهجت / شهریار] و یا به علّتِ نگنجیدن در برخی وزن هاست مانند [نعمتُ‏الله / سیّد] در مورد شاهِ‏ولیِ کرمانی.
گویا به علّتِ همین انبوهی شاعران و تخلص ها بوده است که در سده های اخیر رسم شده بوده است که شاعرانِ جوان، پس از مدّتی کوشش و کار، از یکی از بزرگان و استادانِ عصر درخواست تخلّص می‏کردند و آن استاد هم به مناسبت یا بی‏مناسبت تخلّصی به آن ها عطا می‏کرد. آخرین نمونه‏اش همین تخلّص "امید" برای مهدی اخوان ثالث است که در سّنِ حدود بیست سالگیِ او، و در انجمنِ ادبیِ خراسان در سال ۱۳۲۶ مرحوم نصرتِ منشی‏باشی (۱۲۵۱ ـ ۱۳۳۴ ه' ش.) به او داده است و او هم طی یادداشتی، به خطِ خودش، این کار را ثبت کرده و پذیرفته است. ولی درباره ی این که آیینِ تخلّص گرفتن از استاد از کی رسم شده بوده است، با اطمینان چیزی نمی‏توانم بگویم. همین قدر می‏دانم که در عصرِ صفوی امری بسیار رایج بوده است. حزین لاهیجی (۱۱۰۳ ـ ۱۱۸۰ ه' ق.) در تذکره ی خویش در شرح حال برخی از گویندگان معاصرش به این رسم اشاره می‏کند که شاعران آمده‏اند و ازو تقاضای تخلّص کرده‏اند. مثلن در شرحِ حالِ میرزا هاشمِ ارتیمانی می‏گوید: «مخالصتی تمام با راقم این کلام داشت. هنگامی که در اصفهان انیس بود، چنان که ناظمان را رسم است خواستار تخلّصی داشت. فقیر، آن سلاله اصحاب قلوب را "دل" گفت.» یا در شرحِ حال نورالدین محمد کرمانی می‏گوید: «به اصفهان آمده با فقیر آشنا شد سخن مأنوس و ابیاتِ شایسته از طبعش سر می‏زد. درخواستِ تخلّص داشت. فقیر، او را "منیر" خطاب نمود.» و حزین خود در تاریخ خویش، تصریح دارد که این تخلّص "حزین" را شیخ خلیل‏اللّهِ طالقانی، یکی از استادانش، به او داده است. اگر به گذشته‏های دور ادبیات فارسی هم نگاه کنیم آثار این رسم را در سده ی ششم می‏توان نشان داد. مثلن آن جا که ابوالعلای گنجوی استادِ خاقانی (۵۲۰ ـ ۵۹۱) در ضمن قطعه‏ای که در هجوِ خاقانی سروده است تصریح می‏کند که "لقبِ" خاقانی را من برای تو تعیین کردم:
چو شاعر شدی بُردمت پیشِ خاقان‏ / به خاقانیت من لقب برنهادم‏
و همین مسأله که از کی "لقب" شعری، "تخلّص" خوانده شده است خود باید موضوعِ پژوهشی جداگانه قرار گیرد.
یکی از مشکلاتی که مسأله ی تخلّص در شعرِ فارسی ایجاد کرده است تبدیل هویّت و یا جنسیّتِ برخی مردان است به زن. مثلن "مخفی" که تخلّص مردی است خراسانی با تخلّص مخفی و سرگذشت او معلوم، به اعتباری که این تخلّص با زنان مناسب‏تر است و ضمنن زیب‏النسا بیگم هم به نام مخفی شهرت داشته، هویّتِ او را تبدیل به زن کرده است. یا در همین عصرِ اخیر "پری بدخشی" که یکی از شاعران مردِ افغانستان است به صِرفِ اینکه در ایران "پری" نام زنان است به عنوان یک شاعر زن معرفی شده است و این امر در موردِ نام هایی مانند "مینو" و "پروین" غالبن روی داده است.
کسانی هم که خواسته اند شعر به نامِ دیگران و بیش تر قدما، به دلایل خاص سیاسی و اجتماعی و مذهبی، جعل کنند ناگزیر شده‏اند که برای آن ها تخلّصی قایل شوند و همان شهرتِ اصلیِ آن ها را به عنوان تخلّص آنان در آن شعرها بیاورند؛ مانندِ شعرهایی که با تخلّص "بوعلی" بنام ابن‏سینا و یا به نام "بایزید بسطامی" ـ یعنی ابویزید طیفورین عیسی بن سروشان (درگذشته در ۲۶۱) شهرت دارد، بی‏آن که بیاندیشند که در نیمه ی دوم سده ی سوم آیا این گونه شعر ممکن ا‏ست و اگر ممکن است آیا تخلّص در این عصر وجود داشته است. و از همین مقوله است شعرهایی که با تخلّص "انصاری" به نامِ پیر هرات (۳۹۶ ـ ۴۸۱) ساخته‏اند. مگر این که بگوییم شعرهایی بوده است که این نام ها در آن ها آمده بوده است و مردم بعدن آن ها را به این بزرگان نسبت داده‏اند که به هیچ روی مردود نیست، چنان که "کوهی" را به حساب باباکوهی (ابوعبداللّهِ باکویه شیرازی از معاصران ابوسعید ابوالخیر و درگذشته به سال ۴۲۸) تلقی کرده‏اند یا شعرهایی را که از حسین خوارزمی (سده ی دهم) باقی بوده و تخلّص "حسین" داشته به حساب حسین بن منصور حلاج (کشته شده در سال ۳۰۹) گذاشته‏اند ولی شّقِ اوّل هم که کسی به نامِ شخصی که در گذشته‏های دور می‏زیسته شعر جعل کند و حتا به نام او تخلّص بسازد چندان هم دور از واقعیت نیست. درست است که در زبان عربی تخلّص وجود ندارد و درست است که همه ی نظریه ی طه حسین را، دَربست، نمی‏توان پذیرفت ولی در این که حجم قابل ملاحظه‏ای از شعرِ جاهلی از مجعول های دوره ی اسلامی است تردیدی نمی‏توان داشت و در همین ادبیّاتِ خودمان یکی از "عطار"های سده ی نهم شعری به نامِ عطار سده ی هفتم سروده و خود را سراینده منطق‏الطیر و اسرارنامه معرفی کرده است و از زبانِ سراینده ی آن منظومه‏ها عقایدِ خویش را به خواننده تلقین کرده است. در برخی از این شعرهای با تخلّصِ مجعول، گاهی دُمِ خروس جعل از دور آشکار است. مثلن اینکه ابوعلی‏سینا شعری بگوید و "بوعلی" تخلّص کند یا عبداللّه انصاری هروی، "پیر انصاری".
البته در مواردی هم شعر گفتن و به نام دیگری تخلّص کردن، از سرِ جعل و توطئه نبوده است. بوده‏اند شاعرانی که بر اثرِ دلبستگی به شخصیّتی خاص، شعرهایی با تخلّص به نام او سروده‏اند که مشهورترین نمونه‏اش در ادبیات ایران و جهان دیوان شمس تبریزی جلال‏الدین محمد بلخی است و آن بخشی از غزل های دیوان کبیر مولانا که به نام شمس تبریز و شمس‏الحق تبریز و مانند آن تخلّص دارد، نمونه‏های درخشانِ این گونه از شعر و تخلّص است. البته بسیاری از آن غزل ها هم تخلّص خودِ مولانا را ـ که "خاموش" یا "خمش" است ـ دارد و چنان می‏نماید که در ادوارِ بعد از مولانا، برخی از عُشاقِ این دو بزرگ برخی از "خَمُش"ها را نیز به نام "شمسُ الحق تبریز" در آورده‏اند، مثلن بیت ذیل را:
هله خاموش که بی‏گفت، ازین می، همگان را / بچشاند، بچشاند، بچشاند، بچشاند (۱۹)
به صورت:
هله خاموش که شمس‏الحق تبریزی ازین می‏ / همگان را بچشاند بچشاند بچشاند (۲۰)
در آورده‏اند. و شاید هم کارِ خودِ مولاناست. ولی مسلمن برخی از شاعران شیعی مشرب و شاید غُلوکنندگان شیعه، در سده های اخیر، در کارهایی از نوع:
تا صورت پیوندِ جهان بود، علی بود / تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود
که به تأثیر از نظریه "حقیقت محمّدیه" و "انسان کاملِ" ابن عربی سروده‏اند، تخلّص را به نام شمس تبریزی کرده‏اند:
سِرِّ دو جهان، جمله، ز پیدا و ز پنهان‏ / شمس‏الحق تبریز که بنمود علی بود (۲۱)
و از همین مقوله دیوان شمس است. دیوان مشتاقیّه مظفّر علیشاه کرمانی که به یاد و تخلص مرادش، مشتاق علیشاه، سروده است.
مسأله ی ضرورتِ تخلّص، به عنوان یکی از اصولِ اجتناب ناپذیرِ شعرِ فارسی، از سده ی پنجم و عصرِ سنایی به تدریج روی در گسترش دارد و هر چه به دوره ی قاجاریّه ـ پایان عصرِ سنّتیِ شعرِ فارسی ـ نزدیک تر می‏شویم، شمول و گسترش آن بیش و بیش تر می‏شود و همین انبوهی شاعران، برای به ثبت رساندنِ تخلص ها به نامِ خویش، از یک سو (مسأله ی تقاضا) و محدود بودنِ نام های خوشاهنگِ خوش معنایی که در همه ی وزن ها به آسانی جایگزین شود (مسأله ی عرضه) کار را به جایی رسانده است که کالای تخلّص "بازاری سیاه" پیدا کند و حتا تخلص های نه چندان دلپذیری از نوع "حقیری" و "گدایی" و "مسکین" و "احقر" و "اسیر" و "چاکر" و حتا "اَبْلَه" و "اَبْکَم" (به معنیِ گنگ و ناتوان از سخن) و امثالِ آن هم در انحصارِ یک تن یا دو تن باقی نماند و مثلن سه شاعر با تخلّصِ "گدایی" و دو شاعر با تخلّص "اَبْلَه" داشته باشیم.
شک نیست که یکی از عللِ این هُجُوم به تخلص ها، حتا تخلص هایی از نوعِ "اَبْلَه" و "گدایی" و "حَقیری"، از یک سو احساسِ ضروری بودنِ داشتنِ تخلّص است، که فکر می‏کرده‏اند مانند لباس و منزل و خوراک از لوازمِ زندگی شاعر است، و از سویِ دیگر محدود بودنِ دایره انتخاب option. زیرا کلمه هایی که هم دارای بارِ معناییِ خوبی باشند و هم خوشاهنگ باشند و هم در تمامِ وزن های عروضی، به آسانی، جایگزین شوند، به نسبتِ حجمِ انبوهِ شاعران ـ که با تصاعُدِ هندسی روی در افزایش داشته‏اند ـ بسیار کم بوده است و هر چه به سده ی چهاردهم و پایانِ عصرِ کلاسیسیسم شعرِ فارسی نزدیک تر می‏شویم شمار شاعران بیش تر و بیش تر می‏شود و میدان گزینش محدودتر.
از بک شمارش سرانگشتی می‏توان به این نتیجه رسید که غالبن کلمه هایی برای تخلّص برگزیده شده‏اند که بیش تر با این افاعیلِ عروضی هماهنگ باشند: فَعْ‏لُن (مانند سعدی، حافظ و یغما) یا فَعولُن (مانند سنایی و ظهوری) و یا فَعُولْ (مانند کلیم و سلیم و نجیب) یا مفعولُن (مانندِ فردوسی و خاقانی و آزادی) یا فاعلن (مانندِ آرزو و آفرین) و برین قیاس. از همین جا می‏توان، محدودیتِ دایره ی انتخاب را برآورد کرد. اگر شاعرانی باشند که کلمه هایی مانندِ "آتشکده" بر وزنِ مُستَفْعِلُ را تَخلّصِ خویش کرده باشند در برخی از وزن ها کارشان با دشواری روبرو می‏شود.
جایِ آن هست که با روشِ آماری، و فعلن، براساس همین کتاب فرهنگِ سخنوران، به ویژه چاپ دوجلدی آن، یکی از دانش جویان رشته ی ادبیّاتِ فارسی رساله‏ای بنویسد و فقط و فقط در بابِ درجه‏بندی وزن های عروضیِ تخلص ها و این که بیش ترین بسامد از آن کدام وزن عروضی است و کم ترین بسامد از آنِ کدام وزن. و درین میان نقشِ وزن های عروضیِ شعرِ فارسی در بسامدِ وزن های عروضیِ تخلص ها را بررسی کند و هم در کنارِ این مسأله به خانواده ی زبانیِ (فارسی، عربی، ترکی و...) این تخلص ها هم توجّه آماری کند و نیز وزنِ صرفی هر کدام را جدا از وزنِ عروضیِ آن ها (در مورد کلمه های عربی) با نظام آماری بررسی کند، بی‏گمان به نتایج شگفتی خواهد رسید و اگر به طبقه‏بندیِ آماری جنبه‏های دِلالی و معنی‏شناسی Semantics آن ها بپردازد که خود پژوهشی گسترده خواهد بود و اگر رابطه ی این مسایل را با ادوار تاریخی و توزیع جغرافیایی این تخلص ها مورد پژوهش و بررسی قرار دهد که خود نور علی نور خواهد بود.
برخی از شاعران با گزیدن یکی از این نوع کلمه ها که به هر حال وزنِ عروضیِ آن غیرقابلِ تبدیل است، بعدها با اشکال روبرو شده‏اند و به ناچار دست به کارهای دیگر زده‏اند. مثلن تخلّصِ بسیار زیبا و برازنده ی استاد شهریار در وزن بسیار دلپذیر و خوشاهنگِ:
مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلُ فعولن (یا مفاعیلْ)
آمد نَفَسِ صبح و سلامت نرسانید (خاقانی)
که از پُربسامدترین وزن های غزلِ فارسی است، جای نمی‏گیرد، یعنی نمی‏توانید کلمه ی "شهریار" را در چنین وزنی جای دهید. حال ببینید این استاد بزرگ با چه تردستی و ظرافتی تخلّص خود را درین وزن آورده است، در غزلی به استقبال شعرِ بسیار معروف شادروان ملک‏الشعرای بهار، می‏گوید:
در قافیه گو نام نگنجد به درستی / درهم شکن، ای "شهر" که "یار"ان همه رفتند.
در دیوان خاقانی، در برخی موارد کلمه ی خاقانی در برخی وزن ها جای نمی‏گرفته و معلوم نیست که آیا خاقانی خود آن را به "خاقنی" تبدیل کرده است یا دیگران. و من تقریبن تردیدی ندارم که این کار، یعنی تبدیلِ خاقانی به خاقنی، از تصرّفاتِ متأخران است، مثلن درین غزل:
طاقتی کو که به سر منزلِ جانان برسم / ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم‏
در شهادتگهِ عشق است رسیدن مشکل‏ / "خاقنی" راه چنان نیست که آسان برسم‏
که تمام قراینِ سَبْکی فریاد می‏زند که اصلن غزل از خاقانی نمی‏تواند باشد. حتا در آن شعرِ معروفِ او که به دلیل یک تجربه ی خاصّ عروضی مورد توجّه عروضیان قرار گرفته است، آن هایی که متوجّه ی مسأله نبوده‏اند این بیتِ معروف را تغییر داده‏اند:
کیسه هنوز فربه است از تو از آن قوی دلم‏ / چاره چه خاقانی اگر کیسه کشد به لاغری‏
با این که خود عذرِ این تمایزِ عروضی را خواسته و گفته است:
گرچه به موضعِ لقب مفتعلن دوباره شد / شعر ز قاعده نشد تا تو بهانه ناوری‏
یعنی به هنگام آوردنِ لقب (= تخلص خاقانی) مفتعلن مفاعلن تبدیل به مفتعلن مفتعلن شد، عذر مرا بپذیر که این قاعده رواج دارد و می‏توان این دو رکن را جایگزین هم کرد. ولی آن ها که متوجه ی این نکته نبوده‏اند در همین جا هم، خاقانی را به "خاقنی" بَدَل کرده‏اند شاید هم این تبدیل‏ها اگر در شعرهای اصیل خاقانی دیده شود مربوط به مرحله ی انتقال از "حقایقی" (= مفاعلُن) به "خاقانی" (= مفعولُن) است و کسانی کوشیده‏اند "حقایقی" را به صورت "خاقانی" درآورند و در نتیجه در برخی وزن ها به ناچار "خاقنی" آورده باشند که هیچ اصالتی نخواهد داشت و دلیل بی‏خبری مطلقِ آنان است از آن چه "ضرورتِ شعری" خوانده می‏شده است ولی تا آن جا که به یاد دارم صورتِ "خاقنی" چند مورد محدود بیش تر نیست.
بی‏گمان دو عاملِ موسیقایی و معنی‏شناسی Semantics در برگزیدن تخلص ها، سرنوشت‏ساز بوده‏اند. هجومِ شاعران به سوی کلمه هایی که دارایِ این دو ویژگی باشند، کار را به جایی کشانده که دیگر تخلّصِ بکری در میان کلمه های فارسی و عربیِ رایج و حتا گاه غیررایجِ در فارسی، نتوان یافت. حتا کلمه های نادِر و بی‏تناسبی از نوعِ "آنف" هم (به معنیِ کلّه‏شق، یا رام. البته معانی دیگری هم دارد) بی‏صاحب نمانده‏اند.
تا این جا بحثِ ما بر سرِ مقدماتِ این موضوع بود، یعنی نقشِ تخلّص در شعر فارسی و بحث درباره ی چشم‏اندازهای آن و نیز مشکلِ اصلی محدودیّتِ دایره ی گزینش از یک سوی و از سوی دیگر افزونیِ طلبِ شاعران برای به دست آوردنِ تخلّص؛ یعنی مقدّمه‏ای که از خود مقاله بیش تر شد. ولی پرسش اصلی همچنان ناگفته ماند و آن عبارت بود از بحث درباره علّتِ غلبه ی "عنصر غم و رنج و درماندگی و بدبختی" که بار معناییِ اغلبِ این تخلص هاست.
من در این یادداشت، استنادم فقط و فقط به کتاب ارجمند و گران بهای "فرهنگِ سخنورانِ" شادروان استاد دکتر عبدالرسول خیام‏پور است که از تأمل در محدوده ی کوچکی از تخلص ها متوجه ی این غلبه ی بار معناییِ محرومیّت و رنج شدم. چنان است که گویی لازمه ی شاعری، در این سرزمین و درین فرهنگ، حتمن و حتمن در حزن و ماتم و محنت و عذاب و رنج و مسکنت و گدایی و فقر و آه و ناله و فغان و درد و امثال آن زندگی کردن بوده است. ملاحظه بفرمایید: چه مقدار تخلّص "بی کس"، "بی‏نوا"، "بی‏خود"، "بی‏جان"، "بی‏دل"، و "بی‏نشان" داریم چه مقدار "محزون" (ده نفر که دو نفرشان اصفهانی‏اند) چه مقدار "حزین" و "حزنی" (هفت نفر "حُزنی" و پنج نفر "حزین" و هشت نفر "حزینی" و یک "حزینه" که ظاهرن باید زنی شاعر باشد.) دو نفر "مجروح" (هر دو هندی) دو نفر "اَبْلَه" (یکی سمرقندی یکی جوتاکری) و یک تن هم "اَبْلَهی". ده نفر "احقر" (سه نفرشان لکهنوی) چهارده تن "بسمل" (یعنی کشته شده مانند مرغ و گوسفند با گفتنِ "بسم‏الله" که دو تا شیرازی‏اند و دو تا لکهنوی و بقیه ازشهرهای دیگر. ده نفر "مسکین" (دوتاشان از شاعران اصفهان) دوازده نفر "دیوانه" (دو نفرشان از شاعران اصفهان) چهار نفر با تخلّص "جنون" و هفت نفر "جنونی" و هیجده نفر "مجنون" سه نفر "گدایی" (دو نفر هندی و نفر سوم هم به احتمال قوی از اهالیِ همان ولایت) هفت نفر "فقیر" (دو نفرشان دهلوی) پنج نفر "حقیر" و سه نفر "حقیری"، دو نفر "محنت" و سه نفر "محنتی" سه نفر "ناله" و سه نفر "فغانی" و دو نفر "فغان" دوازده نفر "اسیر" و چهارده نفر "اسیری" و چهارده نفر "حسرت". چه مقدار "مضطر" (هشت نفر) و "مضطرب" (چهار نفر) و "مبتلا" (سه نفر) و "قتیل" (پنج نفر) و "فگاری" (هفت نفر) و "فگار" (دو نفر) و "بیمار" (سه نفر) و "سایل" (هشت نفر) و "سایلی" (هفت نفر) به همان معنیِ "گدا". بحث در باب تخلص هایی که بارِ معناییِ منفی بسیار قوی دارند ولی باصطلاح چندان تویِ ذوق نمی‏زنند مانند "غبار" (پنج نفر) و "غباری" (نُه نفر) و "فانی" (بیست و دو نفر) و "فنا" (ده نفر) و "فنایی" (بیست و یک نفر) فعلاً نداریم چون به هر حال با چشم‏اندازِ برخی مسایل عرفانی می‏توان برای برخی از این ها توجیهی معقول پیدا کرد. شاید تخلص هایی از نوع "مهجور" (ده نفر) و "وَحْشَت" (ده نفر) و "وحشتی" (دو نفر) و "وحشی" (شش نفر) و "هجری" (چهار نفر) و "نیاز" (سیزده نفر) و "نیازی" (پانزده نفر) و "ملول" (دو نفر) و "ملولی" (سه نفر) و "عاجز" (هشت نفر) و در کنارش "عاجزه" (یک نفر) و "عاجزی" (یک نفر) و "عجزی" (سه نفر) نیز از همین مقوله باشد.
وقتی بر سرِ تخلص هایی از نوعِ "ناله" و "محنت" و "گدایی" تا بدان جا هجوم باشد که سه چهار نفر شاعر بر سرِ هر کدام از آن ها نزاع داشته باشند، تصور می‏کنید برای کلمه های اندکی معقول‏تر و دلپذیرتر چه غوغایی است، مثلن همان کلمه ی "آزاد" را از اوّلِ حرفِ "آ" و از همان آغازِ کتاب در نظر بگیرید (بیست و سه نفر، چهار کشمیری و دو اصفهانی) در فاصله دو سده ی، سعی کرده‏اند از این تخلّص استفاده کنند؛ بیست و سه شاعر ـ در طولِ دو سده ـ کم نیست!
برگردیم به اصلِ موضوع و آن تحلیل روان شناسیِ این غلبه بارِ معناییِ رنج و محرومیّت در اکثرِ این تخلص هاست.
اگر به کتابِ "لباب‏الالباب" محمد عوفی که نخستین تذکره ی باقی مانده از دوره ی پیش از مغول است (یعنی هنگامی تألیف شده که مغول هنوز در راه است و هیچ تأثیری روی فرهنگِ ایرانی نگذاشته است، یعنی حدود سال های ۶۱۸ تا حدود ۶۳۰) نگاه کنیم در میان حجم قابل ملاحظه‏ای از شاعران که در این کتاب نام و تخلّص ایشان آمده است و مجموعه‏ای از بزرگ ترین شاعرانی چهار سده ی نخستین شعر فارسی ـ یعنی عصر سامانی و غزنوی و سلجوقی را ـ شامل است، حتا به یک تخلّص هم از نوعِ "گدایی" و "محزون" و "محروم" و "مسکین" و "بسمل" و "عاجز" و "اَحقر" و امثالِ آن بر نخواهیم خورد. غالبِ تخلص ها از شغل و کار و نسبتِ خانوادگیِ شاعران یا خاستگاهِ جغرافیاییِ ایشان ـ از هر روستا و شهر و ولایتی که هستند ـ خبر می‏دهد یا به نسبت کم تری از نام ممدوحِ ایشان.
از حمله مغول به بعد، هر چه حوزه ی تاریخیِ و جغرافیاییِ شعر فارسی گسترش می‏یابد، این بارِ این بارِ معناییِ غم و رنج و محرومیّت بیش تر واردِ تخلص های شعر فارسی می‏شود. اگر تمامیِ این امر، نشأت گرفته از حمله تاتار و تیمور نباشد، بی‏گمان عاملِ ورودِ شعر فارسی به سرزمینِ هند را نباید از یاد برد، زیرا هندیان در ذاتِ خود مردمی غم‏پرست و خودآزار بوده‏اند و این را از همان نخستین اطلاعاتی که مسلمانان از حیات اجتماعی و فرهنگی ایشان در کتاب های خویش منعکس کرده‏اند، به خوبی می‏توان دریافت: مُطَهَّرینِ طاهرِ مقدسی که کتاب خویش را در ۳۵۵ هجری نوشته در باره ی مذاهب هند می‏گوید: «در یادْکردِ آتش زدنِ پیکرها و رها کردنِ آن ها در آتش: ایشان معتقدند که این کار مایه ی آزادی و رهایی است به سویِ زندگیِ جاودانه در بهشت. برخی هستند که برای پیکرها گودالی حفر می‏کنند و در آن رنگ‏ها و روغن‏ها و بوی‏های خوش گِرد می‏آورند و بر آن آتش می‏افزودند و سپس می‏آیند و صنج و طبل در پیرامونِ او می‏زنند و می‏گویند: خوشا به حالِ این کس که به همراه دود، به بهشت، بالا می‏رود. و او با خویش می‏گوید: "این قربانی پذیرفته باد!" آن گاه به سوی خاور و باختر و شمال و جنوب سجده می‏بَرَد و خویش را در آتش می‏افکند و می‏سوزد... و برای برخی از ایشان صخره‏ها را می‏گدازند و او پیوسته صخره‏ها را یک یک بر شکم خویش می‏گذارد تا اینکه روده‏هایش بیرون می‏آید. برخی کاردی به دست می‏گیرند و رشته رشته ار ران و ساق خویش می‏بُرند و در آتش می‏افکنند و دانشمندانشان همچنان بر لبِ آتش ایستاده‏اند و آن ها را ستایش می‏کنند و آنان را تزکیه می‏کنند تا بمیرند... برخی هستند که جانِ خویش را به گرسنگی زحمت می‏دهند و از خوراک خودداری می‏کنند تا حواس یکی ازیشان از کار بماند و به مانندِ خمیر خشکیده و مَشکِ فرسوده کهنه، چروکیده و منجمد گردد» و این حالتِ مازوخیسم هندی، به هر حال، در گسترش این روحیه بی ‏تأثیر نبوده است و در زیربنای فلسفیِ این گونه تفکر میل به "نیروانا" را هرگز نباید فراموش کرد.
بی‏گمان، استبداد و نظام های مستبدّانه ی حاکم بر ایران هم در تقویت این بارِ معنایی غم و رنج در تخلص های شعر فارسی مؤثر بوده است و شاید مهم تر از حمله ی تاتار و تیمور و استبدادِ حاکم بر جامعه، دو عامل دیگر را بتوان در صدرِ عوامل این موضوع قرار داد: یکی تصوف و عرفان و دیگری محدودیّت یا ممنوعیّت روابط زن و مرد در محیط اجتماعی. ولی پیش از آن که به این دو عامل بپردازیم یادآوری یک نکته بی‏فایده‏ای نخواهد بود و آن این است که ممکن است کسانی بگویند: "این گونه تخلص ها خود به مانندِ تصوف، معلولِ چیز دیگری است که آن فقدانِ آزادی یا فلان امرِ دیگری است." من منکر چنان استدلالی نیستم ولی نمی‏توانم این نکته را نیز نادید بگیرم که رُشدِ حال و هوای تصوف، عاملی است که زمینه را برای پرورش این‏گونه روحیّه‏ها آماده کرده است و اگر آموزش های دل‏انگیزِ عارفان در باب مفاهیمی از نوع "فنا" و "فقر" و کوچک و ناچیز کردن و تحقیرِ آدمی در برابرِ "وجود مطلق" نبود، شاید به این شدّت تخلص هایی از نوعِ "حقیر" و "احقر" و "گدایی" و "فقیر" و "بسمل" رواج نمی‏یافت. این آموزش ها توجیه فلسفی و کلامیِ حرکتی بوده است که در اعماقِ روحیه ی این شاعران به دلایل دیگری، و از جمله حمله ی تاتار و تیمور، جریان داشته است. بی هوده نیست اگر می‏بینیم در صدرِ تخلّص های مکرّر شعر فارسی یکی هم کلمه ی "عارف" است که براساس همان کتابِ فرهنگِ سخنوران پنجاه و سه نفر، آن را تخلّصِ خود قرار داده‏اند (چهار اصفهانی، چهار تبریزی، شش نفر هم هندی و بقیّه از ولایت های دیگر.) بی‏گمان آموزش های عرفانی یا مذهبیِ حاکم بر جامعه که انسان را متوجه ی "گناهِ" خویش می‏کند. در کنارِ این آموزش ها؛ نقشِ خاصِ خود را داشته است و به همین دلیل هیجده نفر شاعر با تخلّص "تایب" داریم و عده‏ای هم با تخلّصِ "آثِمْ" (= گناهکار) و "مُجرِم" و "ماتمی" و امثالِ آن ها.
در میانِ انبوهِ این تخلص های محزون و بیمارگونه، البته می‏توان، گاه، استثناهایی هم یافت؛ مثلن "شادی" (دونفر) و "طرب" (چهار نفر) و "آسوده" (یک نفر) که البته در موردِ او به شوخی گفته‏اند و درست هم گفته‏اند که:
یک تن "آسوده" بود در عالم‏ / و آن هم آسوده‏اش تخلّص بود!
ولی اکثریتِ قریب به اتفاقِ تخلص هایی که به انتخاب شخص شاعر بوده و برخاسته از ضرورتِ نام خانوادگی و نسبتِ جغرافیایی و شغلیِ او نیست، در حقیقت اکثریّت چشم‏گیر، با همان نوعِ "اسیر" و "آواره" و "مضطر" و "مبتلا" و "حقیر" و "گدا" و "وحشت" و "مجروح" و "احقر" و "حقیر" و "حقیر" و "محنت" و "محنتی" و "فغان" و "فغانی" و "ناله" و "مسکین" و "اَبْلَه" و "ابلهی" و "حزین" و "محزون" و "حُزنی" و "بی‏کس" و "بی‏نوا" و مانند آن هاست.
از دید سبک‏های شعر فارسی و ادوارِ تاریخیِ آن می توان گفت که از این گونه تخلص های بیمارگونه در سبک عراقی و آذربایجانی (= ارانی) به ندرت می‏توان یافت. در عصرِ تیموری شیوع آن افزونی می‏گیرد و در سبکِ هندی به اوجِ خود می‏رسد. با نهضتِ بازگشت تا حدّی از فراوانی آن، در ایران، کاسته می‏شود ولی در شبه‏قارّه ی هند و ماوراءالنهر و افغانستان همچنان به رُشد و گسترش خود ادامه می دهد. از یک نگاه به کتاب تحفةالاحباب فی تذکرةالاصحاب، که شاملِ زندگی نامه و شعرِ شاعران ماوراءالنهر (تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و برخی نواحیِ دیگر اتّحادِ شورویِ سابق.) در سده ی سیزدهم است این نکته تأیید می‏شود که میل به انتخاب تخلص هایی از این گونه، در آن ولایت ها، همچنان تا آستانه انقلابِ کبیر اکتبر ادامه داشته است: "اعرج" و "افغان" و "افقر" و "عجزی" و "فرتوت" و "مضطر" و متاسفانه در افغانستانِ معاصر هم هنوز بقایای این گونه تخلص ها (و گاه به صورت نام خانوادگی) هنوز باقی است و از آن جا که ادامه ی سنّتِ فرهنگی محترمِ است، کسی تاکنون به انتقاد از آن نپرداخته است.
- - -
پی نوشت ها:
۱. نگاه کنیدبه موسیقی شعر، محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، آگاه، چاپ سوم، برگ ۱۲۴ به بعد.
۲. به یاری کتاب ارجمند "فهرست مقالات فارسی"، ایرج افشار، ۴/۳۷۵ به مقاله ای از دکتر سید عبدالله در کتاب او به نام مباحث، لاهور، مجلس ترقی ادب، ۱۹۶۵ رهنمون شدم که عنوان آن چنین است. (تخلص کی رسم اوراس کی تاریخ) برگ های ۱۶۹ ـ ۱۹۹ چون به اصل کتاب دسترسی نیافتم از کم و کیف این مقاله بی خبرم.
۳. تراجم الأعیان من أبناء الزمان، حسن بن محمد البورینی، چاپ صلاح الدین المنجد، دمشق، ۲/۱۷۰
۴. سلک الدرر، محمد خلیل المرادی، بیروت، دار ابن حزم، ۱۹۸۸ / ۱۴۰۸، ۱/۱۰۸.
۵. همانجا، ۲/۴.
۶. برای نمونه نگاه کنید به همان کتاب،برگ های: ۲/۱۱۵، ۲/۲۳۰، ۳/۱۰۴، ۳/۱۵۰، ۳/۱۷۲، ۳/۲۱۰، ۳/۲۳۰، ۴/۱۶، ۴/۳۳، ۴/۲۳۶.
۷. همان جا، ۲/۱۱۵
۸. مؤلفان لغت نامه ی دهخدا، در این مورد در متن کتاب نوشته اند: [الف] «در آخر نام های خاص، برای تفخیم و تعظیم آید، مانند: عمادا و جلالا و محمودا و احمدا و صدرا و صایبا» و در حاشیه ی متن چنین افزوده اند: «ظاهرن این (آ) در دوره ی صفویه (که بسیاری شاعران و دانشمندان ایران در دربارهای پادشاهان هند می زیستند) به تقلید هندیان در پایان نام های آنان در آمده و سپس به ایران نیز تجاوز کرده است، مانند بنیا باندا میترا، آکا، دوتّا و...».
۹. یان ریپکا، از V.A. Eberman نقل می کند که او عقیده داشته است تخلص از ویژگی های شعر ایرانی پیش از اسلام است. نگاه کنید به Jan Rypka History of Iranian Literature, Dordrcht-Holand ۱۹۶۸. p. ۹۹. و هم ریپکا از برتلس Bertels نقل می کند که به نظر او رابطه ای هست میان علامتی و نقشی که پیشه وران و صنعتگران شهری دوران قدیم بر محصولات کاری خود می زده اند و میان تخلص که شاعران بر شعر خود می نهند. و از باوسانی A. Bausani نقل می کند که او با احمد آتش، ایران شناس اهل ترکیه، هم عقیده بوده است «که آمدن تخلص در پایان شعرها، نتیجه حالت اشتیاق عاطفی سراینده است در شعرهای صوفیانه.» همان جا، اما یک نکته را در باب ملاحظات پروفسور برتلس در پیرامون شعر صوفیانه ادوار نخستین نباید از نظر دور داشت و آن این که پایه ی آن گونه مطالعات و اظهارنظرها، از بنیاد، بی اعتبار است. زیرا هیچ کدام از آن شعرها که او بدان ها استناد کرده است به آن دوره های تاریخی تعلق ندارد و دست کم دو سه سده جدیدتر از عصری است که او آن ها را بدان منسوب می داشته است.
۱۰. لباب الألباب، محمد عوفی، تصحیح سعید نفیسی، تهران ۱۳۳۵ برگ ۲۱.
۱۱. المسالک والممالک، ابن خردادبه، چاپ لیدن، ۱۱۸ و نیز بهار و ادب فارسی، به کوشش محمد گلبن، سازمان کتاب های جیبی، تهران، ۱۳۵۱، ج ۱/۹۰.
۱۲. دیوان شهریار، انتشارات سعدی، تبریز، ۱۳۴۹، ۲/۶۸۸.
۱۳. نگاه کنید به مجله ی هفتگی خوشه، چاپ تهران، شماره های ۶۰ - ۶۷ (۲۹ بهمن ۱۳۴۰ تا ۲۶ فروردین ۱۳۴۱).
۱۴. تذکره مجالس النفایس، امیر علیشیر نوایی، به کوشش علی اصغر حکمت، تهران، منوچهری، ۱۳۶۳، برگ ۹۰.
۱۵. اشعار پراکنده قدیم ترین شاعرانی فارسی زبان، به کوشش ژیلبر لازار، جلد دوم متن اشعار، تهران، انستیتو ایران و فرانسه، ۱۹۶۴، برگ ۱۶۵.
۱۶. شادروان، عباس اقبال آشتیانی، در تصحیح انتقادی دیوان معزی از نسخه های معتبر و کهن برخوردار نبوده به همین دلیل چاپ انتقادی دیگری بر اساس نسخه های کهن و جنگ ها و منابع دیگر، ضرورت دارد. چاپ اقبال در سال ۱۳۱۸ در تهران نشر یافته است.
۱۷. کشف المحجوب، هجویری، چاپ ژوکوفسکی، ۲.
۱۸. درباره ی تخلص سعدی، این نکته را نباید فراموش کرد که اگر از نام این پادشاه گرفته شده باشد باید بپذیریم که سعدی سالیان بسیار زیادی شعر می گفته و هیچ تخلصی نداشته است.
۱۹. کلیات شمس، مولانا جلال الدین محمد بلخی، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، دانشگاه تهران، ۲/۱۲۹.
۲۰. شمس الحقایق، رضا قلیخان هدایت، خط عسکر اردوبادی، چاپ سنگی، تهران ۱۲۸۱، برگ ۱۷۴.
۲۱. همان جا، ۱۷۴.

منبع: نشریه ی بخارا شماره ی ۳۲
از: سرزمین جاوید
+ نوشته شده در ساعت توسط آریا ادیب | آرشیو نظرات
________________________________________
پژوهش در ادبیات عامیانه ی ایران

شماره ی نوشته: ۱٦ / ۱۸
پروفسور مارزولف *
پژوهش در ادبیات عامیانه ی ایران
من از كمی پیش از انقلاب، نخست با محیط و سپس با همكاران فعال در زمینه ی مطالعات فرهنگ مردم ایران در تماس نزدیك بودم و همواره کوشیدم این رابطه را حفظ كنم. با توجه به این تجربه در این مقاله بر چهار موضوع تاكید می كنم: نخست تعریف كوتاهی از پژوهش ادبیات عامیانه به عنوان حوزه‌ای كه می توان آن را در بین مطالعات فرهنگ مردم و انسان شناسی قرار داد. دوم، تاریخچه ی این مطالعات در ایران؛ سوم، اشاره به برخی از مهم ترین مضمون های پژوهشی در ادبیات عامیانه ی ایران و چهارم، نتیجه گیری، ارایه ی تصویری از مسایل كنونی و راه های حل آن ها.

تعریف پژوهش در ادبیات عامیانه
پژوهش ادبیات عامیانه یا مردم‏پسند عمدتن شامل مطالعه بر استوره ها، افسانه های تاریخی، مذهبی، باورها و دانش ها، قهرمانان، داستان های حماسی و رمانتیك، ترانه‌ها، ضرب المثل ها، قصه ها، شوخی ها و حتا بازی های كودكانه و ... باشد. اما امروزه به ویژه در غرب این تعریف را تقلیل دهنده دانسته اند و بر این باور هستند كه این ترسیم از زمینه ی پژوهش های ادبیات عامیانه نوعی محدود کردن تصورات و خیال های مردمی به بخش كوچكی از آن هاست،‌ بنابراین باید این پژوهش را درشكلی گسترده تر، شامل كل خلاقیت كلامی مردمی چه در شكل "هنر شفاهی" و چه در شكل "هنر نوشتاری" تعریف كرد. افزون بر این، به دلیل جمعی بودن این مفهوم كه خود را در كلمه ی "مردم" یا " عوام" نشان می دهد، می توان این پژوهش را جمعی از دانش فولكلوریك و دانش انسان شناسی نیز شمرد.

تاریخچه ی پژوهش ادبیات عامیانه در ایران
هر چند می توان نخستین شکل های این پژوهش را تا عصر صفویه نیز دید ، اما به تر است آغاز آن را با جهان گردان غربی در سده ی هفده ببینیم. كنجكاوی این جهان گردان در كنار استراتژی قدرت های بزرگ، عاملی در تقویت مطالعات بر زبان فارسی بود، به ویژه كه بریتانیا دارای منافعی گسترده در هندوستان بود و زبان فارسی در این كشور هنوز قدرت خود را به مثابه ی یك زبان میانجی و زبان روشنفكران حفظ كرده بود. روس ها، همسایگان شمالی ایران نیز منافع استراتژیكی در تقویت مطالعات ایرانی داشتند. نخستین مطالعات ایرانی با اوستا شناسی آغاز شدند. در همین حال،‌ گردآوری داستان ها و فرهنگ عامه در ایران نیز آغاز شد. در این حوزه می توان به کسانی چون دیپلمات لهستانی، آلكساندر خودزكو و دانشمند دانماركی، آرتور كریستین سن و دانشمند فرانسوی هانری ماسه اشاره كرد. البته برای برخی از این افراد مطالعات فلكلوریك جنبه ی نوعی سرگرمی در كنار "مطالعات جدی" دیگر را داشت.
ایرانیان خود در سده ی نوزده به دلیل تمایل زیادی كه به نوآوری های غربی پیدا كرده بودند و به علت آن كه فولكلور را نوعی سنت و مخالف با پیشرفت تلقی می كردند چندان مایل نبودند به مطالعه در این زمینه بپردازند و تنها در دوره ی انقلاب مشروطه و به دلیل احساسات وطن پرستانه بود كه تمایل به این مطالعات نیز شكل گرفت. و ما می توانیم از شخصیت هایی چون محمد علی جمال زاده و علی اكبر دهخدا، صادق هدایت و بعدها صمد بهرنگی و جلال آل آحمد نام ببریم. یك نهاد رسمی، "فرهنگستان"، از سال ۱۳۱٧ش آغاز به گردآوری سیستماتیك فولكلور ایرانی كرد. در دهه ی ۱۳۲۰ ، فضل الله مهتدی مشهور به صبحی شاید به تقلید از یك روزنامه نگار بریتانیایی، یك برنامه ی رادیویی درباره ی قصه‏ها را آغاز كرد و از شنوندگان خود می خواست كه برای او مطلب بفرستند.
در همین دوره برخی از روزنامه های چپ گرا نیز مثل "پیام نو" و "پیام نوین" آغاز به انتشار مقاله های كوتاهی درباره ی ادبیات عامه كردند. در سال ۱۳۳٧ اداره ی فرهنگ عامه ی وزرات فرهنگ و هنر تاسیس شد و از سال ۱۳۴۹ به صورت مركز ملی پژوهشگاه مردم شناسی و فرهنگ عامه در آمد كه از جمله ی بنیاد گذاران آن می توان به آقای دكتر علی بلوكباشی اشاره كرد. این گروه به ویژه با انتشار تك نگاری هایی زیاد و مجله ی "مردم شناسی و فرهنگ عامه" نقش مهمی در اعتلای این دانش داشت.
كار صبحی به وسیله ی یكی از دوستان هدایت، ابوالقاسم انجوی شیرازی، در رادیو ادامه یافت. او برنامه ای با عنوان "سفینه ی فرهنگ مردم" را به طور هفتگی آغاز كرد و "مركز فرهنگ مردم" را نیز در اداره ی رادیو تاسیس كرد. انجوی مجموعه‌ای با عنوان "گنجینه ی فرهنگ مردم" را به وجود آورد و كتابی را نیز با عنوان "طرز نوشتن فرهنگ عامیانه" برای كمك به تهیه و گردآوری فولكلور به انتشار رساند. مجموعه‌ای كه او فراهم كرد امروز یك گنجینه ی بزرگ است. در این دوره یعنی در دهه ی ۱۳۵۰ به دلیل حمایت دولت، دانش فولكلور توانست رشد زیادی داشته باشد و تشكیل "كنگره ی بین المللی فرهنگ عامه ایران" در تابستان ۱۳۵٦ گویای این امر است. پس از انقلاب از سال ۱۳٦۴ سازمان میراث فرهنگی بار دیگر مطالعات در این زمینه را آغاز كرد و به همت محمد میرشكرایی پژوهشكده ی مردم شناسی در این مركز، فعالیت های آموزشی (در سطح كارشناسی ارشد) و پژوهش های میدانی متعددی را انجام داد. مركز فرهنگ مردم نیز امروز به اداره ی صدا و سیما پیوند خورده است. در دوره ی پس از انقلاب، نخستین مجله ی علمی در زمینه ی فولكلور شناسی، مجله ی "فرهنگ مردم" است كه سید احمد وكیلیان، متخصص فرهنگ عامه، آن را منتشر می كند.

مسایل كلیدی در پژوهش های ادبیات عامیانه در ایران
در رابطه با مطالعات در این زمینه می توان چند نكته زیر را یادآوری كرد:
۱- همكاری نزدیك میان پژوهشگران غیرایرانی و ایرانی كه از آغاز دیده می شده است، هر چند ممكن است درباره این كه آیا این دو گروه درك یكسانی از فرهنگ های مردمی داشته اند یا نه بتوان تا اندازه ای تامل كرد. غربی ها به هر حال تمایل بیش تری به مطالعه در ایران (برای مثال نسبت به تركیه یا كشورهای عربی ) داشته اند چون از یك سو تفاوت ها آن اندازه بوده است كه بتوان ایران را به مثابه ی یك فرهنگ "دیگر" تعریف كرد ولی از سوی دیگر ریشه های مشترك هند و اروپایی آن را به فرهنگ غرب پیوند می داده است. اما متخصصان ایرانی چندان نتوانسته اند بر خلاف برخی دیگر از كشورهای آسیایی یا افریقایی، از امتیاز آشنایی بیش تر خود با فرهنگ بومی استفاده كنند. از لحاظ تئوریك نیز آن ها بیش تر دنباله روی تئوری های غربی بوده اند، البته پس از انقلاب شاهد برخی از آفت ها از قبیل چاپ دوباره ی متن های قدیم با به اصطلاح "ویراستاری" های جدید نیز بوده ایم.
۲- دومین مساله نبود اطلاعات روش شناسی كافی درباره ی كار گردآوری بوده است. كاری كه در موارد دیگری همچون در مورد افغانستان به وسیله ی مارگارت میلز به وجه بسیار خوبی انجام شده است. حتا انجوی شیرازی نیز اطلاعات چندانی درباره پایه ها و چارچوب های روش شناسانه ی خود و اطلاع رسانی هایش ارایه نكرده است.
۳- مورد دیگری كه انسان شناسان درباره آن زیاد سخن گفته اند، اما در مطالعات ادبیات عامیانه كم تر به آن توجه شده است، جنبه ها و مسایل اخلاق حرفه ای در پژوهش میدانی است. این كه پژوهش با چه هدفی انجام می شود و ممكن است چه پیامدهایی برای مردم موضوع پژوهش، پس از انتشار نتایج آن، داشته باشد. به ویژه كه باید توجه داشت بر خلاف تصور رایج، فرهنگ عامیانه بسیار پر معنا بوده و گاه تنها ابزار برای مقاومت مردم در برابر فشارهای بالایی محسوب می شده است.
۴- امروز پرسش آن است كه چه راهی را باید در حال حاضر و در آینده ی نزدیك پیش بگیریم؟ موقعیت پژوهش در ادبیات فولكلوریك در ایران پس از انقلاب رابطه ی تنگاتنگی با موقعیت كنونی ارزیابی عمومی نسبت به داستان های عامیانه دارد. و در این رابطه سه نكته ی مهم را باید در نظر داشت: نخست آن كه برخی از داستان های عامیانه به دلیل آن كه از شاهان و ملكه ها سخن می گویند ممكن است امروز به دلیل رابطه ای كه با رژیم سلطنتی پیشین وجود داشته، تحقیر شوند، همان طور كه در رژیم پهلوی در گذشته این گونه داستان ها تقدیر می شدند و از پژوهش در زمینه ی آن ها پشتیبانی می شد. دوم آن كه ممكن است در چارچوب ساخته شدن هویت ملی نوعی بی اعتمادی نسبت به این ادبیات وجود داشته باشد، زیرا قهرمانان این داستان ها از حافظه ای جمعی ریشه می گیرند كه باز هم از گذشته هایی پادشاهی سخن می گوید و شاید به نظر برسد كه پژوهش در این مواد نیز آن گذشته را تایید كند. سوم آن كه، ممكن است به نظر بیاید كه داستان های عامیانه از مسایلی سخن می گویند چون روابط عاشقانه، باده گساری ها و.... كه با موازین و ارزش های اسلامی در تضاد قرار داشته باشند. بنابراین پژوهش بر ادبیات مردم پسند با چنین مسایلی روبروست و باید درباره آن ها اظهار نظر كند برای مثال می توانیم به مورد تجدید چاپ با تغییرات در كتاب "هزار و یك شب" اشاره كنیم.

.

هیچ نظری موجود نیست: