۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

شماره ی نوشته: ۱۴ / ۱۸
سید محمود سجادی
قصه های عامیانه و "طوطی نامه"
قصه یكی از اجزای ادبیات عامیانه است. «قصه» در لغت به معنی حكایت و سرگذشت است و در اصطلاح به آثاری اطلاق می‌شود كه در آن ها تأكید بر رویدادهای خارق‌العاده بیش تر از تحول آدم ها و شخصیت ها ست. در قصه یا حكایت، محور ماجرا بر رویدادهای خلق‌الساعه قرار دارد: «رویدادها، قصه‌ها را به وجود می‌آورد و در واقع ركن بنیادی آن را تشكیل می‌دهد، بی‌آن كه در گسترش و بازسازی قهرمان ها و آدم های قصه نقشی داشته باشد.» (۱) ویژگی های قصه‌ها به گونه خلاصه بدین قرار است:
۱- اغلب بدون پیرنگ هستند.
۲- مبنای جهان‌بینی در قصه‌ها عمومن بر مطلق‌گرایی استوار است.
۳- قهرمانان قصه‌ها، آدم های عادی نیستند.
۴- زمان و مكان در قصه‌ها فرضی و تصوری است.
۵- اشخاص قصه‌ها همه به یك زبان سخن می‌گویند.
٦- رویدادهای قصه، به جای آن كه تابع رابطه ی علت و معلولی باشد، از اصل اعجاب‌برانگیزی پی روی می‌كند.
۷- محتوا و مضمون قصه‌ها معمولن مربوط به زمان های دور و جوامع گذشته است. (۲)

قصه‌های عامیانه
منظور از قصه‌های عامیانه، آن دسته از قصه‌هایی است كه مخاطب آن ها در زمان های قدیم مردم عامی بوده‌اند كه غالبن سواد خواندن و نوشتن نداشته‌اند و پای قصه‌گویی نقالان و قصه‌گویان می‌نشسته‌اند و تحقق آرزوها و آمال خود را در این قصه‌ها می‌جسته‌اند.
قصه‌های عامیانه، از نظر حجم و اندازه یكسان نیستند، و اندازه ی آن ها از چند سطر و چند صفحه (مانند قصه ی «كدو قل‌قله‌زن») تا چندین مجلد (مانند قصه پنج جلدی «سمك عیار») متغیر است.
قصه‌های عامیانه، از نظر مضمون و محتوا، انواع گوناگونی دارند. برخی از آن ها جنبه ی پهلوانی و سلحشوری و حماسی دارند. مانند «سمك عیار» و «اسكندرنامه»، برخی از آن ها اشاراتی به اساتیر دارند. مانند «داراب‌نامه طرطوسی» و در برخی دیگر جنبه سرگرم‌كنندگی بیش تر است. مانند «هزار و یك شب» و «طوطی‌نامه». دكتر محمدجعفر محجوب، قصه‌های عامیانه را به هشت گروه تقسیم‌بندی كرده است.
نثر قصه‌های عامیانه، ساده و ابتدایی است؛ و در نگارش آن ها، از نثر ادیبانه استفاده نمی‌شود. زبان آن ها به گفتار و محاوره ی عامه مردم نزدیك است، و در واقع پر از ضرب‌المثل ها و اصطلاحات عامیانه است.

انواع قصه‌های بلند عامیانه فارسی
قصه‌های بلند عامیانه را می‌توان در سه گروه كلی تقسیم‌بندی كرد:
۱- گروه نخست قصه‌های بلند عامیانه، دارای زمینه و بن‌مایه‌ای عشقی و عاطفی و عدالت‌خواهانه اند. مانند کتاب های «سمك عیار»، «داراب‌نامه» یا «فیروزنامه» بیغمی.
۲- گروه دوم دارای زمینه ی دینی و مذهبی و بن‌مایه ی عقیدتی هستند. مانند «اسكندرنامه»ها، «رموز حمزه» یا «امیر حمزه»، «ابومسلم نامه» و «حسین كرد شبستری».*
۳- گروه سوم قصه‌هایی هستند كه با زمینه و بن‌مایه ی متنوع که به شیوه و روال ساختاری «هزار و یك شب» آفریده شده‌اند. (۳)
همان گونه كه بعدن خواهیم دید «طوطی‌نامه» كه مورد بحث ماست، جزو گروه سوم از این طبقه‌بندی قرار می‌گیرد. بنابراین، برای آشنایی بیش تر، ویژگی های گروه سوم را بیش تر مورد بحث و بررسی قرار می‌دهیم.
در واقع در گروه سوم، نقل قصه‌ها به سبك و اسلوب قصه‌هایی است كه اصل و منشأ آن ها به هند بازمی‌گردد. در برخی از این قصه‌ها، از زبان حیوانات به وجه تمثیل («كلیله و دمنه» و «طوطی‌نامه» و...) سخن گفته می‌شود و قصه‌ای در میان قصه ی دیگر می‌آید.
دسته ی دیگری از این قصه‌ها شامل سرگذشت ها و شرح حال های شاهان و امیران و تاجران و غیره است، كه برای دراز كردن قصه‌ها، قصه‌های دیگری در میان آن ها آورده می‌شود.
اصولن آوردن داستان در داستان (Story within Story) از ویژگی های قصه‌های هندی است؛ كه در «مهابها راتا» و دیگر کتاب های هندی، نظیر آن ها را می‌توان یافت.» (۴)
گروه سوم از این تقسیم‌بندی، دارای تفاوت هایی با دو گروه دیگر است. برای مثال، این گروه از قصه‌ها، به خلاف دو گروه دیگر، از معنا و مفهوم واحدی پی روی نمی‌كنند و رویدادهای متنوع و مضمون هایی متفاوت را در بر دارند. قرار گرفتن قصه‌ای در پی قصه‌ای دیگر، قصه‌هایی را به شكل قصه‌های موزاییكی به وجود می‌آورند؛ كه مجموع قصه‌های اصلی و فرعی نیز كتاب قصه را می‌سازند.
ویژگی دیگر گروه سوم، اختلاط و آمیختن انسان با همه ی آفریده های این جهان است. در طی این قصه‌ها، انسان ها به راحتا با حیوانات (كه به زبان خود آدمیان سخن می گویند) دوست می‌شوند و حتا از آن ها یاری می‌گیرند. بنابراین، جنبه ی تمثیل در این قصه‌ها، برجسته می‌شود.
در این گروه قصه‌ها ـ البته به جز «كلیله و دمنه» ـ مساله‌ای مرتبط با زنان، باعث آغاز و شكل‌گیری داستان می‌شود. بنابراین، نقش زنان در این گروه از قصه‌ها، پر رنگ و برجسته است؛ به خلاف دو گروه نخست، كه نقش زنان بسیار حاشیه‌ای و كمرنگ است، و در حقیقت نقشی جز وسیله عشق بازی مردان بر عهده ندارند.
شباهتی كه بین این گروه از قصه‌ها (گروه سوم) با گروه نخست وجود دارد، در شیوه ی آغاز شدن قصه است. بدین ترتیب كه تاجر یا پادشاهی كامروا، از همه ی نعمت های دنیوی برخوردار است، ولی اجاقش كور مانده است؛ بنابراین عیشش منغص است.
پس از نذر و نیازهای فراوان خداوند به او پسری می‌دهد و … بدین ترتیب كلیشه‌ای ثابت در همه این گونه داستان ها تكرار می‌شود. ولی به زودی داستان روال الگویی «هزار و یك‌شب» را در پیش می‌گیرد.

عناصر قصه‌های عامیانه
۱- راوی: كسی است كه قصه روایت می‌كند. البته نباید راوی را با نقال اشتباه كرد. زیرا راوی یكی از عناصر درون قصه است، در حالی كه نقال بیرون از قصه است.
راوی در قصه‌های عامیانه، معمولن دانای كل است؛ و گویی از همه چیز و همه جا، خواه در زمان گذشته و خواه در زمان آینده، آگاهی دارد.
۲- قهرمان: قهرمان را در قصه‌های عامیانه می‌توان با یك نگاه كلی، در چند طبقه‌بندی محدود جای داد و تنوع قهرمانان در این گونه از ادبیات، گسترده نیست. مثلن این قهرمان می‌تواند شاه زاده‌ای باشد با نیروهای خارق‌العاده، كه توانایی جابه‌جا كردن كوه ها را دارد، یا كچلی تنبل و یا حتا حیوانات. بر همین پایه است كه پژوهشگری، در افسانه‌های آذربایجان، چند چهره ی مشخص را برای قهرمانان افسانه‌ها برمی‌شمارد. مانند كچل، وزیر، دیو، روباه و گرگ. كه برای هر یك از آن ها، ویژگی های خاصی را نیز قایل می‌شود. (۵)
قهرمانانی كه در قصه‌ها ظاهر می‌شوند، موجوداتی تك‌بعدی هستند. یعنی یا خوب هستند یا بد. و معمولن حد وسطی در این افراد وجود ندارد. «ولادیمیر پراپ» نیز بازیگران قصه را هفت تیپ می‌داند:
آدم خبیث، بخشنده، قهرمان (جست‌وجوگر یا قربانی)، اعزام‌كننده، یاری‌دهنده، شخص مورد جست‌وجو، قهرمان قلابی. (٦)
كه تقسیم‌بندی پراپ بر پایه ی کارهایی است كه قهرمانان یا بازیگران قصه انجام می‌دهند.
كارهایی كه چهره‌های قصه انجام می‌دهند:
این كارها بسیار محدود است؛ و هر چند ممكن است تیپ های گوناگونی از تیپ های برشمرده ی پراپ باشند، ولی مضمون كاملن ثابت و تكرارشونده است. مانند نجات دادن دختری زیبا؛ كه در یك قصه، توسط شاه زاده‌ای و در قصه ی دیگر توسط جوانی فقیر انجام می‌گیرد.
همان گونه كه گفتیم، یكی از به ترین نمونه‌های این گروه، كتاب «طوطی‌نامه» است و با توجه به این كه بحث اصلی ما در این مقاله پرداختن به این كتاب است، گفتار خود را در مورد «طوطی‌نامه» یا «جواهر‌الاسمار» دنبال می کنیم.

«طوطی‌نامه» یا «جواهرالاسمار»
«طوطی‌نامه» ترجمه ی كتاب «سوكه سپتاتی» (Suka saptati)، یعنی «هفتاد طوطی» است كه در دوره ی ساسانیان از سنسكریت به زبان پهلوی برگردانده شده است.
«جواهر الاسمار» تألیفی است متعلق به سده ی هشتم هجری، از عماد بن محمد الثغری، و بنابر پژوهش آقای شمس‌ آل احمد، اصل سه كتاب «طوطی‌نامه»، «كلیله و دمنه» و «هزار و یك شب» یعنی «سوكه سپتاتی»، «پنجاتنترا» و «كاتاساریت ساكارا»، الگوی كار مؤلف «جواهر الاسمار» بوده است.
آقای شمس آل احمد، مصحح كتاب «جواهر الاسمار»، در برگ ۵۱ پیش درآمد این كتاب، در مورد معنی «جواهر الاسمار» گفته است: «جواهر الاسمار یك تركیب عربی است. جواهر جمع جوهر (معرب گوهر یا گهر) و به معنای هر سنگ گران بها و دردانه. و اسمار جمع سمر است؛ به معنای افسانه و حكایت. وقتی سخن به جواهر تشبیه شود، مراد اشاره به فصاحت آن است. مؤلف این كتاب، از این جهت اثر خویش را «جواهر الاسمار» خوانده است كه در گزینش حكایت هایش وسواس و دقت یك جوهری را به كار برده است.»
شیوه ی تألیف عماد بن محمد الثغری بدین گونه است كه او پس از آنكه متن سانسكریت «سوكه سپتاتی» را مورد مطالعه قرار می‌دهد، تصمیم به تقلید و ترجمه ی این كتاب به زبان پارسی می‌گیرد، ولی از آن جا كه همه ی قصه‌های متن سانسكریت را نمی‌پسندیده، «چارچوب تو در تو و پیازی شكل قصه ی سانسكریت را گرفته، با سه نوع قصه پر می‌كند:
۱- قصه‌های در خور و لایق ملوك را از الگوی اصلی سانسكریت Sukasaptati،
۲- قصه‌های به فارسی بر نگشته ی اصل سانسكریت «كلیله و دمنه» را Pancatanttra،
۳- افسانه‌های غریب و بدیع و نوباوه كتب هنود
مجموع این افسانه‌ها را نیز از بزرگ و خرد و دراز و كوتاه، پنجاه و دو تقریر می‌كند. هر تقریری را در یك شب. یعنی پنجاه و دو شب افسانه. (۷)
ماجرای شكل‌گیری كتاب از این قرار است كه تاجری ثروتمند، به نام سعید، اجاقش كور مانده و به هر پزشكی كه مراجعه می‌كند، صاحب فرزند نمی‌شود. او كه از این مساله در رنج و ناراحتی بسیار است، سرانجام دست به دامن پیری مرشد می‌شود.
سعید، پس از راهنمایی های پیر و نذر و نیازهای فراوان صاحب پسری می‌شود و نام او را صاعد می‌نهد. او در بیست سالگی پسر را داماد می‌كند، و پسر راه بازرگانی یعنی راه پدر را در پیش می‌گیرد.
ماجرای اصلی قصه از این جا شروع می‌شود كه روزی صاعد از بازار می‌گذشته كه چشمش به طوطی‌ای می‌افتد كه آن را با قیمتی گزاف می‌فروشند. صاعد از این كه مشتی پر را با این قیمت می‌فروشند متعجب می‌شود و در دل خود، خریدار طوطی را تمسخر می‌كند. طوطی كه چشمش به صاعد بازرگان افتاده و گویی از همان نگاه نخست او را به ترین صاحب برای خود تشخیص داده است، صاعد را صدا می‌كند و برای او از هنرهایش، كه یكی از آن ها پیش گویی بوده است، نقل می‌كند و به صاعد می‌گوید كه سه روز دیگر در پی معامله‌ای كه انجام می‌دهد، صاحب ثروت و سرمایه فراوانی خواهد شد. اتفاقن پس از سه روز چنین می‌شود و صاعد كه به طوطی اعتقاد پیدا كرده است، آن را می‌خرد و برایش جفتی برمی‌گزیند و به خانه می‌برد. از قضا، برای صاعد، سفری تجاری پیش می‌آید. او، پیش از سفر، طوطی ها را به همسر خود، ماه شكر، می‌سپارد و از او می خواهد كه خیلی مواظب آن ها باشد، و در هر كاری، چه صلاح و چه فساد، با طوطی ها مشورت كند، و از طرفی، ماه شكر را هم به طوطی ها می‌سپارد.
پس از رفتن صاعد، پیرزنی دلال و مكار به نزد ماه شكر می‌آید و با توصیفات خود او را شیفته ی جوانی می‌كند؛ و ماه شكر نیز، ندیده، عاشق جوان می‌شود. شب هنگام، ماه شكر تصمیم می‌گیرد كه نزد معشوق خود برود. او ناگهان به یاد سفارش شوهرش می‌افتد؛ و تصمیم می‌گیرد كه پیش از رفتن از طوطی‌ها راهنمایی بخواهد. طوطی ماده، كه نادان و تند زبان بوده، با خواسته ی ماه شكر مخالفت می‌كند. ماه شكر هم كه سخن حیوان را خلاف میل خود می‌یابد آن را بر زمین گرم می‌كوبد و می‌كشد.
طوطی نر، كه زیرك و سخن دان بوده، از عاقبت طوطی ماده عبرت می‌گیرد، و به ظاهر خود را موافق خواسته ی ماه شكر نشان می‌دهد و به او توصیه می‌كند كه حتمن به نزد معشوق برود؛ و جز این كار، كار به تری وجود ندارد، ولی هر بار كه می‌خواهد كلام خود را تمام كند، به ماه شكر می‌گوید كه سریع‌تر برو. پیش از اینكه فلان حكایت را نقل كنم. و با این شیوه، كنج كاوی ماه شكر را برمی‌انگیزد؛ و او از طوطی می‌پرسد كه «ماجرا چه بوده است؟» و بدین ترتیب، هر شب، طوطی برای ماه شكر قصه یا قصه‌هایی (یك تا چهار قصه؛ با توجه به طول هر قصه) تعریف می‌كند، و گفتار خود را تا هنگام دمیدن سپیده ادامه می‌دهد؛ تا ماه شكر به خواب می‌رود و از رفتن باز می‌ماند.
این جریان ادامه می‌یابد تا پنجاه و دو شب؛ كه صاعد از سفر باز می‌گردد. او وقتی از موضوع آگاه می‌شود بر هوش و زیركی طوطی آفرین می‌گوید.
هر كدام از قصه‌های این كتاب را می‌توان به سه بخش تقسیم كرد
۱- بخش نخست كه در وصف شب است و این اوصاف از زیباترین تصویرسازی های كتاب است. این بخش، از زبان خود مؤلف است، و لفظ قلم و با الفاظی متناسب با محتوای قصه ی هر شب آغاز می‌شود.
مثلن در شب بیستم، وقتی می‌خواهد قصه شیری را تعریف كند كه در بیشه‌ای همراه با چهار وزیر خود، طاووس و كبك و زاغ و شغال زندگی می‌كند، وصف شب را چنین می‌آورد: «شیر زرد آفتاب، مانند زاغ كه شبانگاه در آشیان رود، از سپهر در بیشه مغرب خزید و كبك نغز رفتار ماه، از آشیان مشرق بركشید ». (۸)
۲- بخش دوم قصه‌ها، متن اصلی قصه است كه طوطی با توجه به طول قصه‌ها، قصه‌ای را از درون قصه‌ای دیگر می‌گشاید.
۳- بخش سوم قصه‌ها، پایان قصه‌هاست كه طوطی با مهارت خاص، قصه‌های تو در توی شكفته شده را یكی پس از دیگری به سرانجام می‌رساند و بعد نكات پندآموز قصه را برای تأكید و یادآوری، از ماه شكر می‌پرسد.
در این بخش از مقاله، برای آشنایی هر چه بیش تر خوانندگان، یكی از قصه‌های شیرین «جواهر الاسمار»، كه مربوط به شب بیستم این كتاب است، به نثر روان امروزی درآمده، تا هم حظی از شنیدن آن به دست آید و هم خوانندگان علاقه‌مند را ترغیب به خواندن این كتاب سودمند و شیرین كند:
آورده‌اند كه در نواحی گجرات، برهمنی دچار فقر و تنگدستی شد. به گونه‌ای كه دوستانِ هنگام توانمندی او، از اطرافش پراكنده شدند و در فراهم آوردن نیازهای اولیه ی خانواده خود درمانده شد. چاره جز این ندید كه از شهر خود سفر كند تا شاید در جایی دیگر بتواند كاری پیدا كند و احوال فقر و تنگدستی خود را برطرف نماید. پس ترك اهل و دیار كرد و راهی شد. روز و شب در راه بود، تا این كه روزی به جنگلی انبوه و دشتی وسیع رسید.
ناگهان چشمش به شیری افتاد كه در كنار چشمه‌ای مشغول استراحت بود، و كبكی و طاووسی در مقام خدمت و وزارت او به پا ایستاده بودند. برهمن ترسید و با خود اندیشید كه اگر بازگردد، شیر او را دنبال می‌كند و اگر به راه خود ادامه دهد، در كام شیر می‌افتد. بسیار هراسان شد و با خود اندیشید كه چه كار كند؛ كه چشم كبك و طاووس به او افتاد. دو وزیر عادل شیر، از ترس این كه مبادا شیر آن مرد را ببیند و هوس شكار او را بكند و به ناحق خون بی‌گناهی بریزد، پیش از این كه چشم شیر به مرد بیافتد، آغاز به ستایش از شیر كردند، و كلام را به آن جا رسانیدند كه: آوازه ی لطف و معدلت شیر شاه به جایی رسیده كه نه تنها همه ی حیوانات جنگل، بلكه آدمیان نیز آرزوی شرف یابی به خدمت پادشاه را دارند؛ تا حضورن مدح و ثنای شیر را بر زبان جاری كنند؛ و نمونه‌اش آن مرد تازه‌وارد است كه اكنون وارد بیشه شده است و از شیر اجازه خواستند كه او را به حضور برسانند، تا آن مرد، بدون هراس از مقام شاهی، مدح شاه را بگوید.
شیر می‌پذیرد؛ و پس از مدح و ثنایی كه برهمن بر زبان می‌راند، به دو وزیر عادل خود دستور می‌دهد كه به مرد، از خزانه ی شاهی مالی ببخشند، و او را از مال دنیا بی‌نیاز سازند. مرد، جواهراتی از خزانه شاهی برمی‌دارد، و راضی و خرسند، راهی دیار خود می‌شود.
پس از مدتی حرص بر مرد غالب می‌شود؛ و به تحریك زن خود، دوباره خطر این راه را به جان می‌خرد و وارد بیشه می‌شود. ولی این بار، به جای دو وزیر عادل، نوبت خدمت زاغ و شغال بوده است. آن دو نیز، كه شرارت بر خلق و خویشان مسلط بود، تا مرد را می‌بینند، شیر را تحریك می‌كنند كه او را شكار كند. شیر، قصد مرد را می‌كند، و او به بالای درختی پناه می‌برد. زاغ و شغال، همچنان شیر را تحریك می‌كنند كه دست از جان او برندارد و حتمن او را كه چنین جسارتی به خود راه داده و به بیشه ی ملوكانه قدم نهاده است، بكشد. شیر نیز، خشمگین در پای درخت، انتظار فرود آمدن مرد را می‌كشد. در همین اثنا، طاووس و كبك، كه از آن جا می‌گذشته‌اند، از ماجرا آگاه می‌شوند، و پس از تعریف و تمجید از شیر، جان برهمن را از چنگال شیر و توطئه‌های شوم زاغ و شغال نجات می‌دهند؛ و مرد، كه نتیجه ی حرص و آز را دریافته است، به سرزمین خود بازمی‌گردد.

بررسی عناصر قصه‌های عامیانه در «طوطی‌نامه»
در این بخش از مقاله، به بررسی «طوطی‌نامه» از دیدگاه قصه‌های عامیانه می‌پردازیم:
برای این مورد، شب چهل و پنجم از كتاب «طوطی‌نامه» برگزیده شده؛ كه البته گزینشی كاملن تصادفی است، و این بررسی، می‌تواند با همین طرح در مورد هر یك از حكایت های این كتاب صورت بگیرد.
شب چهل و پنجم، با قصه «چهار برنای بلخی و دادن دریا هشت گوهر شبچراغ را به ایشان» (۹) آغاز می‌شود، و به فراخور رویدادهای داستان، قصه‌ای دیگر، از دل قصه ی اصلی می‌جوشد.
ماجرای قصه از این قرار است: در زمان های قدیم، در شهر بلخ، چهار جوان با یكدیگر دوستی دارند و در شادی و غم در كنار یكدیگرند. این چهار جوان، كه یكی از آن ها امیرزاده و دیگری وزیرزاده، سومی پسر بازرگانی و چهارمی پسر حاكم بلخ بود، روزی از روزها تصمیم می‌گیرند برای مستقل شدن و روی پای خود ایستادن، به جست‌وجوی كار بروند. به همین منظور، راه دریا را پیش می‌گیرند. و چون مال و توشه‌ای همراه خود نیاورده‌اند،‌ دچار رنج و محنت سفر می‌شوند.
دریا، كه رنج و سختی ایشان را می‌بیند، میهمانان خود را غمگین نمی‌پسندند، و در هیئت آدمیزاد بر آن ها ظاهر می‌شود و حسب حالشان را می‌پرسد؛ و پس از شنیدن سرگذشتشان به آن ها هشت گوهر قیمتی، كه هر یك از آن ها با خراج ده ساله ی بلخ برابر است، می‌دهد. آن ها خوشحال می‌شوند، و هشت گوهر را به رسم امانت به پسر بازرگان می‌سپارند، و راهی شهری دیگر می‌شوند.
وقتی كه برای فراهم آوردن اسباب معاش، تصمیم به فروش یكی از آن گوهرها می‌گیرند، پسر بازرگان كه شرارت نفس و صفات رذیله ی اخلاقی بر او حاكم است، منكر وجود گوهرها در نزد خود می‌شود و به آنان تهمت می‌زند كه ایشان گوهرها را از او دزدیده‌اند، و اكنون سراغ آن ها را از او می‌گیرند.
دعوا بالا می‌گیرد و پسر بازرگان، ایشان را به در سرای امیر شهر می‌برد، و از او دادخواهی می‌كند. امیر،‌ هر ترفندی و تهدیدی كه به كار می‌برد، نمی‌تواند مجرم را بیابد؛ و آن چهار نفر را به وزیر خود می‌سپارد، و از او می‌خواهد كه در فرصتی چند روزه، مجرم را شناسایی كند و به مجازات برساند.
وزیر، چهار جوان را در منزل خود زندانی می‌كند، و از امیر اجازه می‌خواهد كه مانند وزیر شداد كه برای ساختن آخرین كنگره ی كاخ شداد از مردمان ظاهرن بی‌زر، زر به دست می‌آورد، عمل كند. امیر، كه داستان را نمی‌داند، از وزیر می‌خواهد كه حكایت را برای او نقل كند. بدین ترتیب، قصه، یا به عبارتی، حكایت دوم، از دل حكایت نخست برمی‌جوشد.
در قالب این حكایت است كه وزیر، روش پیدا كردن دزد گوهرها را برای امیر تشریح می‌كند. بر طبق این قصه و نقشه وزیر، زنانی زیبارو را می‌آرایند و در كمین شكار دل چهار جوان می‌نشانند. بر طبق نقشه، زنان زیبارو تنها با كسی همراه می‌شوند كه قادر به پرداخت وجهی گزاف باشد. چهار جوان، واله و شیدای مصاحبت حوریان پری‌چهره می‌شوند. پسر بازرگان، كه رذایل اخلاقی بیش تر بر او غالب، و اسیر خصلت های بد و شهوات است، چون نمی‌تواند ایستادگی كند، یكی از گوهرها را بیرون می‌آورد و به یكی از زنان می‌دهد. زن نیز گوهر را نزد وزیر می‌فرستد. بدین ترتیب، بازرگان‌زاده، در دام حیله ی وزیر می‌افتد، و طبل رسوایی او بر بام نواخته می‌شود؛ و در نهایت نیز، به سزای اعمال خود می‌رسد.
حال، اگر بخواهیم این قصه را با توجه به مقدماتی كه در مورد قصه‌های عامیانه مطرح كردیم بررسی کنیم، باید یك به یك عناصر داستان را بشكافیم، تا ببینیم كه آیا با خصوصیات مطرح‌شده، همخوانی دارند یا نه.
همان گونه كه پیش از این بیان شد، یكی از عناصر قصه‌های عامیانه، راوی است؛ كه معمولن در قالب دانای كل می‌نشیند. در این قصه‌ و نیز قصه‌های دیگر «طوطی‌نامه»، راوی قصه اصلی، طوطی است، كه به زبان انسان ها سخن می‌گوید و برای ماه شكر، قصه تعریف می‌كند. بدین ترتیب، نخستین ویژگی یك دسته از قصه‌های عامیانه، كه بیان قصه از زبان حیوانات و به وجه تمثیل است، ثابت می‌شود.
گفتیم كه در گروه سوم از انواع قصه‌های عامیانه ی بلند ـ كه «طوطی‌نامه» نیز از آن جمله است ـ مساله‌ای مرتبط با زنان مطرح می‌شود، و مانند دو گروه نخست، نقش زنان، حاشیه‌ای و كمرنگ نیست؛ بلكه پایه و آغاز شكل‌گیری این گونه قصه‌ها،‌ مساله‌ای مرتبط با ایشان است.
همان گونه كه پیش از این نیز ذكر شد، این كتاب، كلن بر این پایه شكل می‌گیرد كه طوطی برای سرگرم كردن ماه شكر و بازداشتن او از نیتی بد، هر شب قصه‌ای تعریف می‌كند. پس، می بینیم كه پایه ی شكل‌گیری این كتاب نیز، با ویژگی دیگری از قصه‌های عامیانه، كاملن مطابقت دارد و حتا اگر دقیق شویم، باز هم می‌توان در هر یك از قصه‌های جزیی و كوتاه این كتاب نیز،‌ همانند اصل و منشأ آن، رد پای مسایلی مطرح در مورد زنان را یافت.
مثلن در آخر این قصه، كلید حل‌ّ معمای نهایی، به دست زنان گشوده می‌شود. هر چند می‌توان این ویژگی را در حد طبقه‌بندی های گروه نخست و دوم قصه‌های عامیانه نیز جای داد، كه حضور زنان در آن ها بسیار كمرنگ و حاشیه‌ای است، و آنان وسیله‌ای برای عشق بازی مردان‌اند. لیكن، با اندكی مسامحه، اگر از این مساله صرف نظر كنیم، باز هم می‌توانیم حضور زنان را، هر چند در مقامی بسیار پایین و پست و در مسیر استفاده ابزاری از آنان برای اغوای جوانان، ببینیم. ولی اصل موضوع، همان شكل‌گیری كتاب است؛ كه قصه‌های آن برای یك زن گفته شده است.
یكی دیگر از ویژگی های قصه‌های عامیانه، مشخص نبودن زمان و مكان در آن هاست. این قصه نیز، از زبان طوطی چنین آغاز می‌شود: «در كتاب «مشاهیر الحكایه» چنین آورده‌اند كه در ایام سالفه و اعوام ماضیه، در شهر بلخ (۱۰)…» و دقیق، زمان و مكان وقوع قصه را مشخص نمی‌كند، و فقط اشاره‌ای مبهم به زمان های قدیم و شهر بلخ دارد. همچنان كه دیگر قصه‌های عامیانه نیز چنین‌اند. در آن ها یا اصلن زمان و مكان وقوع رویدادها مطرح نمی‌شود و یا اگر بخواهند زمان و مكانی را هم مطرح كنند، به گونه ای بسیار مبهم، فقط با این عبارات، از دادن اطلاعات دقیق شانه خالی می‌كنند: «روزی، روزگاری در شهری دور…» و یا «روزی، روزگاری در سرزمین هندوستان (۱۱)…» بنابراین، در این قصه نیز، بر این ویژگی قصه‌های عامیانه كه زمان و مكان مشخصی در آن ها وجود ندارد، صحه گذاشته می‌شود.
ویژگی دیگر قصه‌های بلند عامیانه ـ كه در گروه سوم از تقسیم‌بندی آن ها گفتیم، آوردن داستان در داستان است و گفتیم كه این مورد از ویژگی قصه‌هایی است كه اصل و منشأ آن ها به هند بازمی‌گردد. در این قصه نیز می بینیم كه وزیر برای یافتن دزد اصلی، به قصه ی «دستور شداد كه گنج گم شده را از زیر زمین كشیده بود» گریز می‌زند، و به اصطلاح قصه‌هایی را موزاییك‌وار در كنار هم می‌نشاند؛ و در حقیقت قصه‌ای در درون قصه‌ای دیگر شكوفا می‌شود كه البته در این كتاب، حتا تا چهار قصه هم داریم كه یكی پس از دیگری از درون هم باز می‌شوند، و در نهایت، طوطی با قصه‌پردازی‌ای زیبا و با مهارتی ویژه آن ها را یكی یكی می‌بندد و قصه را به سرانجام می‌رساند. تقریبن می‌توان گفت كه هر كدام از این قصه‌ها، گرهی را از قصه‌های ماپیش خود می‌گشایند، و یا تا حدی رفع ابهام می‌كند. به هر حال، هدف از گشوده شدن هر یك از این قصه‌ها، هر چه كه باشد، آن ها با نظمی خاص، در جهت تحقق هدف قصه، سلسله‌وار پیش می‌روند.
یكی از مشخصه‌های دیگر قصه‌های عامیانه، حاكم بودن اصل اعجاب برانگیزی بر آن هاست، و این كه رویدادها و ماجراهای قصه، تابع رابطه ی علت و معلولی نیستند، و قصه بدون پیرنگ شكل می‌گیرد. در این قصه نیز، اگر دقیق شویم، می‌بینیم كه آن چه كه در این داستان باعث پدیدار شدن خصوصیات درونی افراد است، دریا، به عنوان یكی از عناصر طبیعت است؛ كه به ظاهر با شخصیت های دیگر داستان ناهمگون است. ولی در ویژگی های گروه سوم قصه‌های عامیانه داشتیم كه در این گروه، انسان با دیگر آفریده ها و مظاهر طبیعت درمی‌آمیزد و با آن ها همكلام می‌شود. در این قصه هم، همان‌گونه كه طوطی‌ راوی قصه بود، دریا نیز به عنوان شخصیت یاری دهنده، در قالب آدمیزاد، بر چهار جوان ظاهر می‌شود؛ و درست به زبان خود آن ها با ایشان سخن می‌گوید. در حالی كه این موضوع، به هیچ روی با روابط علت و معلولی حاكم بر جهان طبیعت همخوانی ندارد؛ ولی بر اصل تأكید قصه‌های عامیانه بر رویدادهای خارق‌العاده‌ و خلق‌الساعه، پیش می‌رود.
در این قصه می بینیم كه اصل توجه نکردن به شخصیت‌پردازی در قصه‌های عامیانه، كاملن‌ حاكم است؛ و ما اصلن با اطلاعاتی درباره ی ویژگی های درونی افراد رو به رو نیستیم. شاید تنها کسی كه اشاره‌ای گذرا به ویژگی های درونی او شده، پسر بازرگان است. كه البته آن هم بیش تر نتیجه‌گیری‌ای است از رفتارهایی كه او در موقعیت های گوناگون از خود بروز می‌دهد. مانند پنهان كردن گوهرها. كه درباره ی آن، نویسنده تنها به گفتن این جملات بسنده می‌كند: «بازرگان‌زاده را گوهر نفس سره نبود. به تساویل شیطانی و وسواس نفسانی آن امانت را خیانت نمود؛ و تهمت سرقت هم بر یاران شمرد و …» یا در پایان قصه، آن جا كه پسر بازرگان نمی‌تواند بر هوای نفس خود غالب آید، در مورد او چنین می‌گوید: «مگر بازرگان‌زاده، كه نواید عشق، او از دیگران غالب بود، و لواعج او از نفس دیگران طالب. در غلیان شهوت، گوهری از میان بگشاد و در میان آورد و …» و بدین ترتیب، در بلای نفس اسیر می‌شود. ما جز همین دو مورد، دیگر هیچ مانوری بر روی ویژگی های درونی شخصیت های قصه نمی‌بینیم. حتا در ارتباط با آن سه جوان دیگر؛ كه در اصل، قهرمانان قصه هستند. هر چند استفاده كردن از اصطلاح «قهرمان» برای این سه تن اندكی با مسامحه همراه است، ولی تنها هدف ما نشان دادن ویژگی های مثبت سه جوان در برابر شخصیت خبیث قصه است. زیرا همان گونه كه می‌دانیم، اصطلاح «قهرمان» برای کسی گفته می‌شود كه برتر و به تر از دیگران در قصه ظاهر می‌شود، و توانمندی انجام كارهای فراوانی در او وجود دارد. در حالی كه در این قصه، عملن می‌بینیم كه سه جوان، كاملن در مسیر خواسته‌های منفی شخصیت های خبیث قصه قرار گرفته‌اند، و در عمل، هیچ ویژگی مثبتی را تا آخر قصه از خود بروز نمی‌دهند، و در حقیقت كاملن منفعل هستند.
همان گونه كه دیدیم، می‌توان همه ویژگی های قصه‌های عامیانه را در این قصه ـ كه برای نمونه ذكر شد ـ و همین‌گونه در قصه‌های دیگر این كتاب، گاه كاملن شفاف و گاه كمی كمرنگ‌تر، مشاهده كرد. این‌گونه قصه‌ها، كه در قالب ادبیات عامیانه جای می‌گیرند، با سبك و اسلوب خود، راهی تا بلندای خیال ها و آرزوهای دوردست برای انسان می‌گشایند، تا با دیگر موجودات و همین‌گونه با طبیعت آشتی كند. همین امر، جذابیت این گونه از ادبیات را، از دیگر گونه های آن، بیش تر كرده است.
این قصه‌ها، كه در حقیقت بخشی از ادبیات شفاهی هر قوم و ملتی به شمار می‌آیند، از نسل ها پیش، تا به امروز سینه به سینه منتقل شده‌اند، و توانسته‌اند حافظ هویت قومی و فرهنگی ملت های گوناگون باشند. هر چند، بسیاری از این قصه‌ها، در مسیری كه از زمان انسان های غارنشین تا عصر انفورماتیك طی كرده‌اند، بسیار دگرگون شده‌اند و یا برخی از آن ها، در كوره‌راه های زمان، غبار فراموشی گرفته‌اند، ولی گونه‌هایی چون «طوطی‌نامه» و یا هزاران قصه و ترانه و لالایی و ضرب‌المثل و … در زمان ما به صورت نوشته درآمده‌اند تا اصالت پیشینیانمان را در عصر از خود بیگانگی انسان ها، یادآوری كنند. پس، پاسداشت و توجه به چنین نگاهبانان فرهنگ و اندیشه‌های پیشینیان كه در حقیقت چیزی جز هویت ملی و انسانی ما نیستند، بر ما بایسته است.
- - -
پی‌نوشت ها:
۱- قصه، داستان كوتاه، رمان؛ جمال میرصادقی؛‌ تهران،‌ آگاه؛ ۱۳٦۰؛‌ برگ ۴۴
۲- فرهنگ اصطلاحات ادبی؛ سیماداد؛ تهران، مروارید، ۱۳۸۰؛ برگ ۲۳۴؛ همراه با تغییر و تلخیص.
۳- قصه، داستان كوتاه، رمان؛ برگ ۱۰۹ و ۱۰۴ و ۱۰۳.
۴- همان؛ برگ ۱۱۵ و ۱۱۴.
۵- ر.ك. به «افسانه‌های آذربایجان»؛ بهرنگی صمد و تبریزی، بهروز. تبریز، انتشارات بهرنگی، ۱۳۷۷؛ چاپ دوم.
٦- اخوت، احمد، دستور زبان داستان؛ اصفهان؛ نشر فردا؛ چاپ نخست؛ ۱۳۷۱؛ برگ ۱۹
۷- طوطی‌نامه؛ به اهتمام شمس آل احمد؛ تهران، بنیاد فرهنگ ایران؛ ۱۳۵۲؛ برگ ۳۵
۸- همان؛ برگ ۳٦.
۹- همان؛ برگ ۴۷۹.
۱۰- همان؛ برگ۴۸۰.
۱۱- همان؛ برگ ۴۸٦.
از: سوره مهر
* حسین كرد نام شخصیت كتابی است به همین نام و متعلق به ادبیات داستانی طبقات عادی و عامی جامعه. شخصیتی نظیر سمك عیار: زرنگ، دلیر، مردم دوست، گول نخور، نیرومند و باهوش. متأسفانه این شخصیت در ایران به "حسین كرد شبستری " معروف شده و این ناشی از یك اشتباه بصری است؛ چرا كه چاپ نخست آن که به صورت سربی منتشر شده بود، توسط ناشری در تهران به نام «شبستری» به چاپ رسید و كلمه ی «شبستری» با خط درشت در زیر نام حسین كرد چاپ شده بود و بدین ترتیب مردم آن را «حسین كرد شبستری» خواندند و حال آن که كردستان با شبستر اصلن ارتباطی ندارد و در هیچ كجای كتاب نیز از شهر شبستر سخنی در میان نیست. متأسفانه حتا در کتاب های درسی دوره ی دوم دبیرستان هم با همین عنوان: «حسین كرد شبستری» بخش هایی از این داستان آمده است و مؤلفان این کتاب ها درنیافته اند كه شبستری نام همان ناشری است كه در خیابان ناصر خسرو و تهران انتشاراتی داشت، و نام او در ذیل عنوان كتاب آمده و سبب این اشتباه در حقیقت خنده آور شده است. حتا دكتر علی حصور زبان شناس و استاد محترم دانشكده ادبیات دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۴ شمسی در مجموعه ی "زبان و فرهنگ ایران" شماره ی ۳۹ این داستان را با همان عنوان اشتباه «حسین كرد شبستری» منتشر كرد و عجبا كه این پژوهنده ی محترم نیز متوجه این خطای فاحش نشد. آریا ادیب
+ نوشته شده در ساعت توسط آریا ادیب | آرشیو نظرات
________________________________________
تاریخچه ی زبان پارسی در آذربایجان

شماره ی نوشته: ۲۱ / ۱۵
هیدارنه رضایی
تاریخچه ی زبان پارسی در آذربایجان
در كتاب «البلدان یعقوبی» می‌خوانیم: «مردم شهرهای آذربایجان و بخش‌های آن، آمیخته‌ای از ایرانیان آذری و جاودانیان قدیمی، خداوندان شهر (بذ) هستند كه جایگاه بابك (خرمی) بود.» ۱
در فتوح البلدان بلاذری (تألیف ۲۵۵ ق / ۲۴۸ خ) نیز در فصل «‌فتح آذربایجان» خبر از فهلوی بودن زبان آذربایجان می‌دهد.۲
در این كه زبان مردم آذربایجان ایرانی بوده، جای تردیدی نیست. بی‌گمان «‌آذری» از لهجه‌های ایرانی به شمار می‌رفته است و همه ی مؤلفان اسلامی نخستین سده‌های هجری در این باره اتفاق نظر دارند.
دانشمند و جهان گرد نام دار سده ی چهارم هجری به نام «‌ابوعبدالله بشاری مقدسی» در كتاب خود با عنوان «احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم»، كشور ایران را به هشت اقلیم بخش كرده و پیرامون زبان مردم ایران می‌نویسد:
«‌زبان مردم این هشت اقلیم عجمی (ایرانی) است. برخی از آن ها دری و دیگران پیچیده‌ترند. همگی آن‌ها فارسی نامیده می‌شوند»۳ وی سپس چون از آذربایجان سخن می‌راند، چنین می‌نویسد:
«‌زبانشان خوب نیست. در ارمنستان به ارمنی و در اران ۴به ارانی سخن گویند. پارسی آن ها مفهوم و نزدیك به فارسی است در لهجه.» ۵
ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمی كه در سده ی چهارم هجری می‌زیسته، در كتاب «‌مفاتیح العلوم»، زبان فارسی را منسوب به مردم فارس و زبان موبدان دانسته است. هم او زبان دری را زبان خاص دربار شمرده كه غالب لغت های آن از میان زبان‌های مردم خاور و زبان مردم «‌بلخ» است. همو در پیرامون زبان پهلوی چنین می گوید:
«‌فهلوی (پهلوی) یكی از زبان‌های ایرانی است كه پادشاهان در مجالس خود با آن سخن می‌گفته‌اند. این لغت به پَهلَو منسوب است و پهله نامی است كه بر پنج شهر [سرزمین] اطلاق شده: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان» ٦
ابن حواقل در ادامه‌ی سخن، به زبان‌های مردم ارمنستان و اران نیز اشاره كرده و زبان آن‌ها را جز از زبان فارسی دانسته است. وی در این باره می‌نویسد: «‌طوایفی از ارمینیه و مانند آن، به زبان‌های دیگری شبیه ارمنی سخن می‌گویند و همچنین است مردم اردبیل و نشوی [نخجوان] و نواحی آن‌ها. و زبان مردم بردعه ارانی است و كوه معروف به قبق [قفقاز] كه در پیش از آن گفت و گو كردیم، از آن ایشان است و در پیرامون آن كافران به زبان‌های گوناگونی سخن می‌گویند.» ۷
در كتاب "المسالك و ممالك" نیز درباره ی «‌آذربایجان» چنین می‌خوانیم: «‌و اهل ارمینیه و آذربایجان و اران به پارسی و عربی سخن می‌گویند.» ۸
ابن حوقل نیز این مساله را به روشنی بیان كرده و می‌نویسد: «‌زبان مردم آذربایجان و بیش تر مردم ارمینیه، فارسی است و عربی نیز میان ایشان رواج دارد و از بازرگانان و صاحبان املاك كم تر كسی است كه به فارسی سخن گوید و عربی را نفهمد». ۹
علامه قزوینی در كتاب "بیست مقاله" از قول ماركوارت، خاور شناس نام دار آلمانی كه در كتاب "ایرانشهر" خود آورده، می‌نویسد: «‌اصل زبان حقیقی پهلوی عبارت بوده است از زبان آذربایجان، كه زبان كتبی اشكانیان بوده است. چون مركوارت از فضلا و مستشرقین و موثقین آن ها است و لابد بی ماخذ و بدون دلیل سخن نمی‌گوید.» ۱۰
مسعودی هم لهجه‌های پهلوی، دری و آذری را از یك ریشه، و تركیب كلمه های آن‌ها را یكی دانسته و همه‌ی آن‌ها را از زمره‌ی زبان‌های فارسی نامیده است. ۱۱ وی در این كتاب، نكاتی آورده كه خلاصه‌ی آن چنین است: ‌ایران یك كشور است و یك پادشاه دارد و همه از یك نژادند و چند زبان در آن جا مرسوم است كه همه را شمرده و گفته است كه این زبان‌ها با وجود اختلاف طوری به یكدیگر نزدیك است كه همیشه این مردم یكدیگر را كم و بیش می‌فهمند و مسعودی در پایان گفته است كه زبان‌های مهم ایـران، عبارت از سغدی، پهلوی، دری و آذری است. وی، آذری را هم در ردیف زبان‌های اصلی ایران شمرده است. ۱۲
باید توجه داشت كه عنصر و فرهنگ و زبان عرب به رغم فشارهای زیاد بر زبان و فرهنگ ایرانی در طول تاریخ، نتوانست زبان و فرهنگ اصیل ایرانی را تحت سیطرهی خود درآورد. ارانسكی، دانشمند نام دار روسی، ضمن بحثی مشروح پیرامون این نكته نوشت: «‌زبان ادبی پارسی پس از عقب نشاندن عربی در خراسان و ماوراالنهر، اندك اندك در دیگر نواحی ایران (به معنای وسیع كلمه) نیز زبان تازی را منهزم ساخت». ۱۳
یاقوت حموی هم كه در سده ششم - هفتم هجری می‌زیسته است، ضمن اشاره به زبان مردم آذربایجان كه همان آذری بود، می نویسد: «آنها [مردم آذربایجان] زبانی دارند كه آذری گویند و جز خودشان نمی‌فهمند». ۱۴
دكتر محمودجواد مشكور در كتاب "نظری به تاریخ آذربایجان" می‌نویسد: «‌زمانی كه به سال ۴۸۸ ق [۴۷۴ خ]، ناصر خسرو با قطران در تبریز دیدار می‌كند مردم به زبان پهلوی آذری (فارسی) سخن می‌گفتند، اما به فارسی دری نمی‌توانستند سخن بگویند (به فارسی پهلوی – آذری سخن می‌گفتند) ولی همه ی نامه نگاری های خود را به فارسی دری انجام می دادند. با این توضیح كه زبان دری نه تنها در آذربایجان و ییش تر ولایت های ایران چون گیلان و مازندران، كردستان، بلوچستان و دیگر جاها زبان گفت و گو میان مردم نبود، بلكه فقط و فقط لفظ قلم و نامه نگاری و زبان آموزش درس بود. ۱۵
حمدالله مستوفی، در مورد مردم گیلان و نزدیكی آن با زبان پهلوی نیز اشاره‌ای دارد؛ وی در وصف مردم تالش چنین می‌گوید: «‌مردمش سفید چهره‌اند بر مذهب امام شافعی، زبانشان پهلوی به جیلانی باز بسته است.» ۱٦
حمدالله مستوفی هم كه در سده‌های هفتم و هشتم هجری می‌زیست، ضمن اشاره به زبان مردم مراغه می‌نویسد: «‌زبانشان پهلوی مغیر است» ۱۷ مقصود از مغیر، شكل دگرگون شده ی زبان آذری است كه از فارسی (پهلوی) باستان جداشده و دگرگونی یافته است.
دكتر محمدجواد مشكور درباره ی تداوم زبان آذری در سده ی هشتم هجری می‌گوید: «‌در فارسی بودن نامه نگاری ها در آذربایجان سده ی هشتم هجری این که، نامه‌ای به مهر سلطان ابوسعید بهادرخان (۷۳٦ ق) در آن استان به دست آمده كه خطاب به مردم اردبیل و به فارسی است كه در آن از دو جماعت مغول و تاجیك ۱۸ سخن به میان آمده و از تركان سخن نرفته است. این امر نشانگر آن است كه در آن زمان، زبان تركی در میان مردم آذربایجان غلبه نیافته بود و بیش تر مردم به آذری (پهلوی) یا فارسی پهلوی سخن می‌گفتند» ۱۹ از این جا روشن می شود كه مؤلفان و دانشمندان تاریخی تا سده ی هشتم هجری، زبان مردم آذربایجان را پهلوی (آذری) نامیده‌اند. وی در دنباله ی سخن، خبری از حمدالله مستوفی (صاحب نزهه القلوب) آورده و از آن نتیجه گرفته است كه:
«‌در سده ی هشتم، هنوز تركان، چادرنشین یا ده نشین بودند و به شهرها راه نیافته بودند و ترك و تاجیك (فارس) از هم جدا بودند و مردم تبریز، اردبیل، مشكین شهر، نخجوان، ده‌خوارقان و دیگر جاها، هنوز زبانشان تركی نشده بود». ۲۰
عباس اقبال می‌نویسد: تا حدود سال ۷۸۰ ق [۷۵۷ خ]، كه سلسله ی تركمانان قراقویونلو در آذربایجان مستقر گردید با وجود چند بار استیلای طایفه های گوناگون ترك و مغول بر ایران (سلاجقه، خوارزمشاهیان، چنگیزخان و تیموریان) زبان تركی و مغولی به هیچ روی در ایران رایج نگردید. یعنی پس از بر افتادن این سلسله‌ها غیر از ایلات معدودی كه لهجه‌هایی از تركی و مغولی داشتند و فقط میان خود، به آن‌ها سخن می گفتند، آثار زبان‌های تركی و مغولی از شهرهای عمده و از میان ایرانیان به كلی برافتاد و در میان عامه نشانی نیز از آن برجای نماند و اگر تنها اثری از آن ها دیده شود (به طور پراكنده و نادر) در كتاب های تاریخی است كه در آن دوره‌ها نوشته شده. مانند "جامع‌التواریخ" رشیدی و "تاریخ وصاف" و "ظفرنامه" و غیره (كه نمونه‌هایی از آثار نثر فارسی در دوران پس از یورش مغول‌اند).
استیلای تركمانان قراقویونلو بر شمال غربی ایران، كه از ۷۸۰ تا ۹۰۸ ق [۷۵۷ تا ۸۸۱ خ] به درازا کشید، جمع بسیاری از طایفه های تركمان را كه به دست سلاجقه از ایران به سوی ارمنستان و الجزیره و آناتولی و سوریه رانده شد و در آن نواحی با وضع ایلیایی زندگی می‌كردند، به ایران بازگرداند.
هنگامی كه شاه اسماعیل صفوی برای تصرف تاج و تخت قیام كرد، از آن جا كه بخش مهمی از این تركمانان به مذهب شیعه درآمده و بر اثر تبلیغات شیخ جنید، جد شاه اسماعیل و سلطان حیدر، پدر او، به نام صوفیان روملو یا اسامی دیگر به این خاندان (صفوی) گرویده بودند، شاه اسماعیل از ایشان یاری خواست. چنان كه هفت هزار نفری كه در اوایل سال ۹۰۵ ق [۸۷۸خ] در ناحیه‌ی ارمنستان، نخستین بار گرد شاه اسماعیل جمع آمدند، از طایفه های گوناگون ترك و تركمانان یعنی ایلات شاملو، استاجلو، قاجار، تكلو، ذوالقدر و افشار بودند و چون هر یك از ایشان از عهد سلطان حیدر [۸۹۳-۸٦۰ ق / ۸٦۷- ۸۳۵ خ] تاجی از سقولاب یعنی چوخای قرمز به نام "تاج حیدری" بر سر داشتند، به اسم "قزلباش" یعنی "سرخ سر" معروف شدند.
با تمامی این احوال، مطابق شواهدی كه در دست است، زبان آذری (فارسی) تا عهده شاه عباس بزرگ در میان عامه و اهالی آذربایجان معمول بود و حتا مردم تبریز در عهد شاه عباس چه علما و چه قضات، چه عوام و بازاری، چه افراد خانواده، به همین زبان آذری (فارسی) سحن می گفتند. ۲۱
دكترمحمد جواد مشكور نیز می‌نویسد:
در دوره ی صفویان چنان كه از اخبار و اسناد تاریخی پیدا است، در سده ی ۱۱ هجری یعنی تا اواخر دوره ی شاه عباس بزرگ، زبان آذری (فارسی)، همچنان در میان مردم آذربایجان رایج و معمول بود. چنان كه حتا در تبریز هنوز به شهادت رساله ی "روحی انارجانی" (تألیف همان عصر یعنی سده ی ۱۱ هجری) به همین زبان یعنی زبان آذری دری یا فارسی سخن می‌گفتند. ۲۲
بنا به نوشته ی رحیم رضازاده مالك: «‌گویش آذری (فارسی) تا سال‌های انجامین سده ی دهم و باشد كه تا نیمه ی سده ی یازدهم در آذربایجان دوام آورد.» ۲۳
در كتاب «‌روضات الجنان و جنات الجنان» تألیف حافظ حسینی كربلایی تبریزی چنین آمده كه چون در سال ۸۳۲ ق [۸۰۸خ] میرزا شاهرخ برای سركوبی میرزا اسكندر، پسر قرایوسف قراقویونلو، به آذربایجان لشكر كشید، در تبریز به زیارت حضرت پیر حاجی حسن زهتاب، كه از بزرگان صوفیه ی آن زمان بود، آمد. در رشت نیز محله‌ای وجود دارد كه در گذشته تركی زبانان آذربایجان در آنجا سكنا داشتند. مردم گیلان این كوی را «كرد محله» (محله ی كردان) می‌نامیدند. هنوز هم این نام در شهر رشت باقی است. در ضمن در گویش گیلكی می‌توان به عنوان‌هایی چون «‌كرد خلخالی» «‌كرد اردبیلی» و از این گونه اصطلاحات برخورد. این ها همه نشانه‌هایی از نزدیكی مردم آذربایجان و كردستان و گیلان و به عبارت دیگر از نزدیکی تاریخی و فرهنگی و زبانی ساكنان سرزمین ما است.
استاد محیط طباطبایی در این باره می‌نویسد: «‌زبان آذری، شعبه‌ای از زبان پهلوی عصر ساسانی متداول در غالب نواحی شمالی و غربی و جنوب غربی ایران بوده است. لهجه‌ای كه پس از غلبه ی مسلمانان بر این ناحیه تا سده ی یازدهم هجری، به شهادت "سیاحت‌نامه" ی اولیا چپلی، جهان گرد عثمانی كه از تبریز در آن زمان دیدن می‌كرد، همچنان متداول بوده است.» ۲۴
اولیا چپلی ترك كه در سال ۱۰۱۵ ق [۹۸۵ خ] در زمان شاه صفی تبریز را دیده،‌ در سیاحت نامه ی خود درباره ی زبان مردم تبریز در این عصر نوشته است: «‌ارباب معارف در تبریز فارسی دری تكلم می‌كنند. لیكن دیگران لهجه‌ای مخصوص (پهلوی) دارند». وی در دنباله ی سخنان خود، جملات گفت و گوهای اهالی تبریز را نقل كرده است كه استاد مشكور نیز در كتاب خود بدان‌ها اشاره كرده است.» ۲۵
از جمله آثاری كه در سده ی یازدهم هجری تألیف شده و گواه مستندی بر رواج زبان آذری در این سده است، فرهنگ برهان قاطع اثر محمدحسین برهان تبریزی (تألیف سال ۱۰٦۳ ق / ۱۰۳۲ خ) در حیدرآباد هند است. این اثر نشان می‌دهد كه در زمانی كه مؤلف تبریز را به قصد هند ترك كرده، زبان فارسی در میان اهل دانش و مردم عادی رواج داشته است.
به نوشته ی كسروی: «‌از عهد مغول تا آخر تیموریان (یا ظهور صفویان) چند شاعر ترك در خراسان پیدا شده اما هیچ شاعر تركی در آذربایجان پیدا نشد». ۲٦
حتا شاعرانی كه در دوره ی صفویه پیدا شدند، چون ریشه تاریخی و بومی نداشته اند، شعرشان لطف و ارزش شعری زیادی نداشت.
از این رو وجود شاعران تركی گویی كه از آذربایجان برخاسته‌اند، دلیل این نیست كه زبان باستان آذربایجان تركی بوده است. از سده ی چهارم به بعد اغلب پادشاهان و فرمان روایان ایران ترك بوده‌اند و طایفه هایی از تركان به نقاط مختلف ایران كوچیده بودند. لذا برخی از شاعران، به ویژه گویندگان درباری و متصوفه، این زبان را فرا می‌گرفتند و در مواقع لزوم یا برای نزدیکی به دربار، یا برای تفنن و هنرنمایی یا برحسب امر و اشارت حاکمان و یا برای جلب توجه و ترغیب مریدان خود، ملمع یا غزلی به زبان تركی می‌سرودند. مانند جلال الدین مولوی و فرزندش سلطان ولد و ادیب شرف‌الدین عبدالله شیرازی ملقب به وصاف (نیمه ی نخست سده ی هشتم) و نورا (معاصر صاحب دیوان) ابقاخان و دیگران. ۲۷
دیگر آن که پیرامون تأسیس دولت صفویه و روی كار آمدن شاه اسماعیل صفوی، تا آن‌جا كه تاریخ ها و تذكره‌ها نشان می‌دهد، كسی از شاعرانی آذربایجان شعری به تركی نگفته است، در صورتی كه در میان شاعرانی كه از دیگر استان‌های برخاسته‌اند، بودند كسانی كه در برابر فرمان امیر و یا برای ایجاد محیط مذهبی،‌ ناگزیر به سرودن شعر تركی شده‌اند، مانند عزالدین پدر حسن اسفرائینی ۲۸ كه در اوایل سده ی هفتم در اسفرائین زاده شده ۲۹ و در نیشابور به تحصیل علم و ادب پرداخته، در سخن پارسی و تازی و تركی مهارتی به سزا یافته است و نخستین غزل تركی در ایران نیز بدو منسوب است. مطلع غزل او چنین است:
آییردی كو كلومی بیر خوش قمریوز جانفرا دلیر نه دلبر؟ دلبر شاهد، نه شاهد؟ شاهد سرور ۳۰
عمادالدین نسیمی هم شاگرد خلیفه شاه فضل‌الله نعیمی حروفی، كه برای تبلیغ عقاید خود یعنی مذهب حروفی، ناگزیر شده شعرهایی به زبان تركی بگوید. در صورتی كه پیشوای وی شاه فضل‌الله نعیمی تبریزی تا پایان عمر حتا یك مصراع هم به تركی شعر نگفته است. حتا دختر نعیمی به رغم استعداد عجیبی كه در شعر داشت، تا آخرین لحظه ی حیات. سخنی جز به فارسی بر زبان نیاورد.
از سویی سبك شعرهایی كه گویندگان آذربایجان در زمان صفویه به زبان تركی سروده‌اند، خود نشان می‌دهد كه این شعرها پایه و بنیادی دیرین ندارد و آثار ادبی یك زبان تازه و جوان است و تلفظ و ارزش شعری زیاد ندارد و فقط می‌تواند مراحل تطور منظم تركی آذربایجان را روشن كند.
به شهادت كتاب "تذكره الشاعرانی آذربایجان"، در آذربایجان چه در دوران صفویه و چه بس از آن، شعر چندانی به زبان تركی به چشم نمی‌خورد. با این كه مؤلف این کتاب، افزون بر شعر شاعران بزرگ و عالی قدر آذربایجان، ‌شعر شاعران درجه دوم و سوم محلی را نیز نقل كرده، ولی بیش تر شاعران گروه اخیر نیز به فارسی شعر گفته‌اند و كم تر شعری به زبان تركی دارند. بنا به شهادت كتاب یاد شده، از میان شاعران بزرگ تنها صائب تبریزی، دو غزل تركی در دیوان معروف خود دارد. ۳۱
در كتاب "تذكره الشاعرانی آذربایجان" صدها شاعر تبریزی معرفی شده‌اند كه همگی به فارسی شعر سروده‌اند حتا واحد، شاعر سده ی ۱۱ هجری كه شعرهایی به تركی دارد، باز بیش تر آثار مثنوی و شعرهایش را به فارسی سروده است.
«‌پس از روی كار آمدن صفویه و ترویج تركی به وسیله ی آنان و نیز قتل عام‌های متوالی مردم آذربایجان توسط تركان متعصب عثمانی در جنگ‌های متمادی با ایران، به تدریج زبان آذری از شهرها و نقاط جنگ زده و كشتار دیده ی آذربایجان رخت بربست و فقط در نقاط دور دست باقی ماند كه آن هم در گذشت زمان و در نتیجه ی این که ساكنان آن نقاط به مراورده با شهرنشینان ترك زبان ناگزیر شدند، روی به ضعف و اضمحلال نهاد، ولی هنوز باز جاهایی هستند كه در آن ها به همین لهجه‌ها به نام «‌تاتی» و «‌هرزنی»سخن می گویند. ۳۲
- - -
پی نوشت ها:
۱- الیعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، كتاب البلدان، چاپ لیدن، ۱۸۹۷، برگ ۳۸.
۲ - بلاذری، احمد بن‌یحیی، فتوح‌البلدان، ترجمه دكتر آذرتاش آذرنوش، تصحیح استاد علامه محمد فرزان، انتشارات سروش، ۱۳٦۴، چاپ دوم، برگ های ۸۷ و ۸۸.
۳- المقدسی، شمس‌الدین ابوعبدالله محمدبن احمد، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ترجمه دكتر علینقی وزیری، جلد 1، چاپ اول، انتشارات مؤلفان و مترجمان ایران، ۱۳٦۱، برگ ۳۷۷.
۴- اران منطقه بالای رود ارس را می‌نامیدند.
۵- منبع فوق، بخش دوم، برگ ۷۷.
٦- خوارزمی محمد، مفتایح العلوم، ترجمه حسین خدیو جم، چاپ اول، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۷، برگ ۱۱۲.
۷- ابن‌حوقل، صوره‌الارض، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیركبیر، ۱۳٦٦، چاپ دوم، برگ ۹٦.
۸- اصطخری، ابراهیم، المسالك و ممالك، ترجمه اسعدبن‌عبدالله تستری، به كوشش ایرج افشار، مجموعه انتشارات ادبی و تاریخ موقوفات دكتر افشار، ۱۳۷۳، برگ ۱۹۵.
۹- ابن‌حوقل، صوره‌الارض، برگ ۹٦.
۱۰- قزوینی، بیست مقاله، چاپ دوم، چاپ دنیای كتاب، ۱۳٦۳، برگ های ۱۸۴- ۱۸۳.
۱۱- مسعودی، ابوالحسن علی بن حسینی،‌التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ۱۳۴۹، برگ های ۷۳ و ۷۴.
۱۲- همان منبع.
۱۳- م. ارانسكی، مقدمه فقه اللغه ایرانی، ترجمه كریم كشاورز، تهران، انتشارات پیام، ۱۳۵۸، برگ ۲٦۷.
۱۴- حموی، یاقوت، معجم‌البلدان، جلد اول، چاپ لایپزیك، ۱۸٦٦، برگ ۱۷۲.
۱۵- ذكا، یحیی، كاروند كسروی، چاپ دوم، ۲۵۳٦، برگ های ۳۲۳- ۳۷۱.
۱٦- مستوفی، حمدالله، نزه القلوب، به اهتمام دكتر محمد دبیرسیاقی، برگ ۱۰۷.
۱۷- حموی، یاقوت، معجم‌البلدان، برگ ۱۷۲.
۱۸- تاجیك در اصطلاح یعنی ایرانی و ایرانی زبان.
۱۹- مشكور، دكتر محمدجواد، نظری به تاریخ آذربایجان چاپ اول، تهران، انجمن آثار ملی، تهران ۱۳۴۹، برگ ۲۰۸ به بعد.
۲۰- همان، برگ های ۲۳۹ و ۲۴۰.
۲۱- اقبال آشتیانی، عباس. مجله یادگار، (نقل از كتاب فارسی در آذربایجان به قلم عده‌ای از دانشمندان‌، جلد ۱، برگ های ۱۵٦ تا ۱۵۹).
۲۲- محمدجواد مشكور، نظری به تاریخ آذربایجان، انجمن آثار ملی، تهران، ۱۳۴۹، برگ ۲۴۲.
۲۳- رضازاده مالك، رحیم، گویش‌ آذری، رساله روحی انارجان، انجمن فرهنگ ایران باستانی، تهران، ۱۳۵۲، برگ ۱۲.
۲۴- طباطبایی، محیط،‌ مجله گوهر، نقل از كتاب زبان فارسی در آذربایجان، ج ۱، برگ ۴۱۴.
۲۵- دكتر محمدجواد مشكور، رك: نظری بر تاریخ آذربایجان، برگ ۲۴۲.
۲٦- كسروی، احمد، آذری، زبان باستان آذربایجان، برگ های ۱۸و ۱۹.
۲۷- خیام‌پور، عبدالرسول،‌ ترجمه كلمات و اشعار تركی، مولانا، سال سوم و چهارم، نشریه دانشكده ادبیات دانشگاه تبریز (نقل از زبان فارسی در آذربایجان،‌ جلد ۱، برگ های ۲٦۷ و ۲٦۸)
۲۸- وی، مرید عارف و موحد و مرید شیخ جمال الدین ذاكر، از جمله خلفای شیخ‌الاسلام علی لالاست.
۲۹- تربیت، محمدعلی، دانشمندان آذربایجان، طبع مجلس، تهران، برگ ۳۸۸.
۳۰- دولتشاه سمرقندی، رك: تذكره الشاعران، به همت محمد رمضان، چاپ دوم، انتشارات خاور، ۱۳٦٦، برگ ۱٦۵.
۳۱- دیهیم، محمد، تذكره‌الشاعرانی آذربایجان، جلد ۲، چاپ تبریز ۱۳٦۷، برگ ۳۷۷.
۳۲- كارنگ، عبدالعلی، قاتی و هرزنی دو لهجه از زبان باستان آذربایجان، چاپ تبریز ۱۳۳۳، برگ ۲۷۳

از: آریارمن
+ نوشته شده در ساعت توسط آریا ادیب | آرشیو نظرات

هیچ نظری موجود نیست: