شعر عقاب سروده دکتر پرویز ناتل خانلری
عقاب
گشت غمناك دل و جان عقاب چو ازو دور شد ایام شباب
دید كش دور به انجام رسید آفتابش به لب بام رسید
باید از هستی دل بر گیرد ره سوی كشور دیگر گیرد
خواست تا چاره ی نا چار كند دارویی جوید و در كار كند
صبحگاهی ز پی چاره ی كار گشت برباد سبك سیر سوار
گله كاهنگ چرا داشت به دشت ناگه ا ز وحشت پر و لوله گشت
وان شبان ، بیم زده ، دل نگران شد پی بره ی نوزاد دوان
كبك ، در دامن خاری آویخت مار پیچید و به سوراخ گریخت
آهو استاد و نگه كرد و رمید دشت را خط غباری بكشید
لیك صیاد سر دیگر داشت صید را فارغ و آزاد گذاشت
چاره ی مرگ نه كاریست حقیر زنده را فارغ و آزاد گذاشت
صید هر روزه به چنگ آمد زود مگر آن روز كه صیاد نبود
آشیان داشت بر آن دامن دشت زاغكی زشت و بد اندام و پلشت
سنگ ها از كف طفلان خورده جان ز صد گونه بلا در برده
سا ل ها زیسته افزون ز شمار شكم آكنده ز گند و مردار
بر سر شاخ وِرا دید عقاب ز آسمان سوی زمین شد به شتاب
گفت كه : " ای دیده ز ما بس بیداد با تو امروز مرا كار افتاد
مشكلی دارم اگر بگشایی بكنم آن چه تو می فرمایی "
گفت : " ما بنده ی در گاه توئیم تا كه هستیم هوا خواه تو ئیم
بنده آماده بود فرمان چیست ؟ جان به راه تو سپارم جان چیست ؟
دل چو در خدمت تو شاد كنم ننگم آید كه ز جان یاد كنم "
این همه گفت ولی با دل خویش گفت و گویی دگر آورد به پیش
كاین ستمكار قوی پنجه كنون از نیاز است چنین زار و زبون
لیك ناگه چو غضبناك شود زو حساب من و جان پاك شود
دوستی را چو نباشد بنیاد حزم را باید از دست نداد
در دل خویش چو این رای گزید پر زد و دور ترك جای گزید
زار و افسرده چنین گفت عقاب كه :" مرا عمر حبابی است بر آب
راست است این كه مرا تیز پر است لیك پرواز زمان تیز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت به شتاب ایام از من بگذشت
گر چه از عمر دل سیری نیست مرگ می آید و تدبیری نیست
من و این شهپر و این شوكت و جاه عمرم از چیست بدین حد كوتاه؟
تو بدین قامت و بال ناساز به چه فن یافته ای عمر دراز ؟
پدرم نیز به تو دست نیافت تا به منزلگه جاوید شتافت
لیك هنگام دم باز پسین چون تو بر شاخ شدی جایگزین
از سر حسرت بامن فرمود كاین همان زاغ پلید است كه بود
عمر من نیز به یغما رفته است یك گل از صد گل تو نشكفته است
چیست سرمایه ی این عمر دراز ؟ رازی این جاست تو بگشا این راز"
زاغ گفت : " ار تو در این تدبیری عهد كن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر كه پذیرد كم و كاست دگری را چه گنه ؟ كاین ز شماست
ز آسمان هیچ نیائید فرود آخر از این همه پرواز چه سود ؟
پدر من كه پس از سیصد و اند كانِ اندرز بُدُ و دانش و پند
بارها گفت كه برچرخ اثیر بادها راست فراوان تاثیر
بادها كز زبَر خاك و زند تن و جان را نرسانند گزند
هر چه ا ز خاك شوی بالاتر باد را بیش گزندست و ضرر
تا بدانجا كه بر اوج افلاك آیت مرگ بود پیك هلاك
ما از آن سال بسی یافته ایم كز بلندی رخ برتافته ایم
زاغ را میل كند دل به نشیب عمر بسیارش ار گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردار است عمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمانست چاره ی رنج تو زان آسانست
خیز و زین بیش ره چرخ مپوی طعمه ی خویش بر افلاك مجوی
ناودان جایگهی سخت نكوست به از آن كنج حیاط و لب جوست
من كه صد نكته ی نیكو دانم راه هر برزن و هر كو دانم
خانه اندر پس باغی دارم وندر آن گوشه سراغی دارم
خوان گسترده الوانی هست خوردنی های فراوانی هست "
آن چه زان زاغ چنین داد سراغ گندزاری بود اندر پس باغ
بوی بد رفته ا زآن تا ره دور معدن پشــه مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل و جان سوزش و كوری دو دیده از آن
آن دو همراه رسیدند از راه زاغ بر سفره ی خود كرد نگاه
گفت : " خوانی كه چنین الوانست لایق محضر این مهمانست
می كنم شكر كه درویش نیم خجل از ما حضر خویش نیم "
گفت و بشنود و بخورد از آن گند تا بیاموزد از او مهمان پند
عمر در اوج فلك برده به سر دم زده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پر خویش حیوان را همه فرمانبر خویش
بارها آمده شادان ز سفر به رهش بسته فلك طاق ظفر
سینه ی كبك و تذرو و تیهو تازه و گرم شده طعمه ی او
اینك افتاده بر این لاشه و گند باید از زاغ بیاموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بود حال بیماری دِق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری ریش گیج شد بست دمی دیده ی خویش
یادش آمد كه بر آن اوج سپهر هست پیروزی و زیبایی و مِهر
فَرّ و آزادی و فتح و ظفرست نَفَسِ خرم باد سحرست
دیده بگشود به هر سو نگریست دید گردش اثری زینها نیست
آن چه بود از همه سو خواری بود وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال بر هم زد و بر جست ا زجا گفت : كه " ای یار ببخشای مرا
سال ها باش و بدین عیش بناز تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلكم باید مرد عمر در گند به سر نتوان برد"
شهپر شاه هوا ، اوج گرفت زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد راست با مهر فلك همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح كبود نقطه ای بود و سپس هیچ نبود
یادداشتی از زندهیاد پرویز مشكاتیان
چهرهها- ادب وهنر-
یادداشت "راه خود گیر و مكن تقلید كس" نمونهای از نثر استاد پرویز مشكاتیان است
اهل موسیقی، به خصوص،بخش سنتیآن عمدتا با ادبیات شفاهی حشر و نشر دارند و كمتر دست به قلم میبرند تا نكتهای را قلمی كنند و یا درباره مقولهای بنویسند. همین وضعیت سبب شده است تا اخلاقیات خاصی در پیرامون این گونه شفاهیات شكل بگیرد محفل وارگی به مصیبتی برای این قشر تبدیل شده و كمتر كسی مسئولیت سخنانش(سخنان شفاهی) را بر عهده بگیرد و بوقلمون صفتی سكّهای رایج شوید. این بیاعتنایی به ادبیات مكتوب البته خود علتیدارد وآن بیرغبتی این جماعت به مطالعه در هر سنخ و جنسش است. در نهایت فقر نظری تشتتات عملی را در پیمیآورد و نتیجه همان میشود كه در بالا به آن اشاره شد.
استاد زندهیاد پرویز مشكاتیان اما در همان اندكنوشتههایش نشان داد كه انبانی پر داشت از ادبیات و فلسفه وفكر و شاید سرّ دلبردگی بسیاری از آثارش نتیجه همین كوششهای نظری برای بركشانیدن فهمش از هستی و جهان و معنای زندگی بود. یادداشت كوتاه زیر كه سالیان قبل و به یاد استادش، نورعلیخان برومند، نوشته شد، نمونهای از نثر استاد مشكاتیان است كه همانند آثار موسیقاییاش از ظرافتهاو لطافتهای خاصی بهره برده و حتی میتوان در آن نوعی سبكخاص نگارشی را سراغ كرد.
راه خود گیر و مكن تقلید كس
پیشتر، گردش كواكب چنان اقتضاء میكرد كه اگر تنابندهای در دایره بندگی ارباب هنر قرار میگرفت، پس از گذشت اندك زمانی، ماوقع را منكر شود و این گونه وانمود كند كه نزد هیچ استادی تلمذ نكرده و اصلا از اول كه نه_ بل از بدو تولد- هنرمند آفریده شده است و شاید سابقه هنری وی چند سال پیش از ولادت بوده و به تحقیق، تاریخ زندگی هنری خاندان مبارك، به هزاران سال پیش از پدید آمدن اورانگوتان میرسیده است!... و مثلا: نزد هیچ كس كار نكرده، خرقه شاگردی هیچ استادی را نپوشیده و -اصلا- در حال كشیدن آرشه كمانچه متولد شده، و هم اكنون به تنهایی- منفردا و شخصا- باكمانچه سمفونی میزند!
در این سالها چرخش ضوابط و حیطه روابط، سمت و جهت دیگری را اقتضاء كرده است؛ دایر بر اینكه هر جنبندهای اگر در حلقه بندگی و ارادت ارباب هنر كه هیچ، ارباب بیهنری نیز قرار نگرفته باشد، خود را متلمّذ و مستفیض از محضر -مثلا- استاد الاساتید فلان بن بهمان سركلاتهای میشمارد؛ حال وارسی این حقیقت كه آن جناب نیز در دوران حیات چه گلی به سر نهاده، مقولهای دیگر است.
در بیوگرافی چند تن از سوداگران هنرمندنمای سالیان اخیر، مطالبی به چشم میخورد كه هر انسان فرهیختهای را به شگفتی وا میدارد: هر آنچه عبدالله دوامی میدانسته، در اندك زمانی -تماما- به وی آموخته؛ بهترین شاگردان برومند هم بوده و برومند از او تمجید میكرده است؛ از محضر استاد عبادی نیز بهرهها جسته و ... هم اكنون - باالاجبار و به تنهایی، منفردا و شخصا - كورال بتهوون را در شبهای زمستان، روی پشت بام خانهاش میخواند؛ آثار دوران باروك را هم به گونهای میخواند كه اگر حافظ زنده میشد و میشیند، یا باور نمیكرد و شاخ در میآورد و یا بلافاصله خودش را حلقآویز مینمود!
همه این ها -باور كنید- بدان خاطر است كه «هنر نزد ایرانیان است و بس»؛ و چون «وقت طاست» باید فرصتها را غنیمت شمرد و نگذاشت كه دیگران پیشدستی كنند!
تا چنین است باید منتظر بود كه اساتید، یكی پس از دیگری جان به جان آفرین تسلیم كنند و بر شمار شاگردان طراز اولشان، روز به روز، افزوده گردد. من فكر میكنم كه اگر فردی روحیه هنری داشته باشد، اولین كسی كه از این دروغها و تزویرها صدمه میبیند، هم اوست. از زندهیاد مجدالدین میرفخرایی یاد آمد كه گفت:
راه خود گیر و مكن تقلید كس
از پریدن كبك كی گردد مگس؟
گر تو را جز خرمگس در سبك نیست
خرمگس مان، غم مخور گر كبك نیست
خرمگس گر بهر خود فكری كند
گاه باشد وز وز بكری كند
بگذریم، كه جهان گذرگاه است و جای گذشت.
شعر عقاب سروده دکتر پرویز ناتل خانلری
عقاب
گشت غمناك دل و جان عقاب چو ازو دور شد ایام شباب
دید كش دور به انجام رسید آفتابش به لب بام رسید
باید از هستی دل بر گیرد ره سوی كشور دیگر گیرد
خواست تا چاره ی نا چار كند دارویی جوید و در كار كند
صبحگاهی ز پی چاره ی كار گشت برباد سبك سیر سوار
گله كاهنگ چرا داشت به دشت ناگه ا ز وحشت پر و لوله گشت
وان شبان ، بیم زده ، دل نگران شد پی بره ی نوزاد دوان
كبك ، در دامن خاری آویخت مار پیچید و به سوراخ گریخت
آهو استاد و نگه كرد و رمید دشت را خط غباری بكشید
لیك صیاد سر دیگر داشت صید را فارغ و آزاد گذاشت
چاره ی مرگ نه كاریست حقیر زنده را فارغ و آزاد گذاشت
صید هر روزه به چنگ آمد زود مگر آن روز كه صیاد نبود
آشیان داشت بر آن دامن دشت زاغكی زشت و بد اندام و پلشت
سنگ ها از كف طفلان خورده جان ز صد گونه بلا در برده
سا ل ها زیسته افزون ز شمار شكم آكنده ز گند و مردار
بر سر شاخ وِرا دید عقاب ز آسمان سوی زمین شد به شتاب
گفت كه : " ای دیده ز ما بس بیداد با تو امروز مرا كار افتاد
مشكلی دارم اگر بگشایی بكنم آن چه تو می فرمایی "
گفت : " ما بنده ی در گاه توئیم تا كه هستیم هوا خواه تو ئیم
بنده آماده بود فرمان چیست ؟ جان به راه تو سپارم جان چیست ؟
دل چو در خدمت تو شاد كنم ننگم آید كه ز جان یاد كنم "
این همه گفت ولی با دل خویش گفت و گویی دگر آورد به پیش
كاین ستمكار قوی پنجه كنون از نیاز است چنین زار و زبون
لیك ناگه چو غضبناك شود زو حساب من و جان پاك شود
دوستی را چو نباشد بنیاد حزم را باید از دست نداد
در دل خویش چو این رای گزید پر زد و دور ترك جای گزید
زار و افسرده چنین گفت عقاب كه :" مرا عمر حبابی است بر آب
راست است این كه مرا تیز پر است لیك پرواز زمان تیز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت به شتاب ایام از من بگذشت
گر چه از عمر دل سیری نیست مرگ می آید و تدبیری نیست
من و این شهپر و این شوكت و جاه عمرم از چیست بدین حد كوتاه؟
تو بدین قامت و بال ناساز به چه فن یافته ای عمر دراز ؟
پدرم نیز به تو دست نیافت تا به منزلگه جاوید شتافت
لیك هنگام دم باز پسین چون تو بر شاخ شدی جایگزین
از سر حسرت بامن فرمود كاین همان زاغ پلید است كه بود
عمر من نیز به یغما رفته است یك گل از صد گل تو نشكفته است
چیست سرمایه ی این عمر دراز ؟ رازی این جاست تو بگشا این راز"
زاغ گفت : " ار تو در این تدبیری عهد كن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر كه پذیرد كم و كاست دگری را چه گنه ؟ كاین ز شماست
ز آسمان هیچ نیائید فرود آخر از این همه پرواز چه سود ؟
پدر من كه پس از سیصد و اند كانِ اندرز بُدُ و دانش و پند
بارها گفت كه برچرخ اثیر بادها راست فراوان تاثیر
بادها كز زبَر خاك و زند تن و جان را نرسانند گزند
هر چه ا ز خاك شوی بالاتر باد را بیش گزندست و ضرر
تا بدانجا كه بر اوج افلاك آیت مرگ بود پیك هلاك
ما از آن سال بسی یافته ایم كز بلندی رخ برتافته ایم
زاغ را میل كند دل به نشیب عمر بسیارش ار گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردار است عمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمانست چاره ی رنج تو زان آسانست
خیز و زین بیش ره چرخ مپوی طعمه ی خویش بر افلاك مجوی
ناودان جایگهی سخت نكوست به از آن كنج حیاط و لب جوست
من كه صد نكته ی نیكو دانم راه هر برزن و هر كو دانم
خانه اندر پس باغی دارم وندر آن گوشه سراغی دارم
خوان گسترده الوانی هست خوردنی های فراوانی هست "
آن چه زان زاغ چنین داد سراغ گندزاری بود اندر پس باغ
بوی بد رفته ا زآن تا ره دور معدن پشــه مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل و جان سوزش و كوری دو دیده از آن
آن دو همراه رسیدند از راه زاغ بر سفره ی خود كرد نگاه
گفت : " خوانی كه چنین الوانست لایق محضر این مهمانست
می كنم شكر كه درویش نیم خجل از ما حضر خویش نیم "
گفت و بشنود و بخورد از آن گند تا بیاموزد از او مهمان پند
عمر در اوج فلك برده به سر دم زده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پر خویش حیوان را همه فرمانبر خویش
بارها آمده شادان ز سفر به رهش بسته فلك طاق ظفر
سینه ی كبك و تذرو و تیهو تازه و گرم شده طعمه ی او
اینك افتاده بر این لاشه و گند باید از زاغ بیاموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بود حال بیماری دِق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری ریش گیج شد بست دمی دیده ی خویش
یادش آمد كه بر آن اوج سپهر هست پیروزی و زیبایی و مِهر
فَرّ و آزادی و فتح و ظفرست نَفَسِ خرم باد سحرست
دیده بگشود به هر سو نگریست دید گردش اثری زینها نیست
آن چه بود از همه سو خواری بود وحشت و نفرت و بیزاری بود
بال بر هم زد و بر جست ا زجا گفت : كه " ای یار ببخشای مرا
سال ها باش و بدین عیش بناز تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلكم باید مرد عمر در گند به سر نتوان برد"
شهپر شاه هوا ، اوج گرفت زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد راست با مهر فلك همسر شد
لحظه ای چند بر این لوح كبود نقطه ای بود و سپس هیچ نبود
۱۳۸۸ مهر ۷, سهشنبه
گفتم غمت مرا کشت
ای برده اختیارم تو اختیار مایی
من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد
غم این قدر نداند کآخر تو یار مایی
من باغ و بوستانم سوزیده خزانم
باغ مرا بخندان کآخر بهار مایی
گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ مایی
پس چیست زاری تو چون در کنار مایی
گفتم ز هر خیالی درد سر است ما را
گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی
سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم
گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی
گفتم چو چرخ گردان والله که بیقرارم
گفت ار چه بیقراری نی بیقرار مایی
شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی
آن راز را نهان کن چون رازدار مایی
ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه
آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی
تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی
تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی
از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته
تو نور کردگاری یا کردگار مایی
از آب و گل بزادی در آتشی فتادی
سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی
این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد
این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی
خاموش کن که دارد هر نکته تو جانی
مسپار جان به هر کس چون جان سپار مایی
مولانا
من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد
غم این قدر نداند کآخر تو یار مایی
من باغ و بوستانم سوزیده خزانم
باغ مرا بخندان کآخر بهار مایی
گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ مایی
پس چیست زاری تو چون در کنار مایی
گفتم ز هر خیالی درد سر است ما را
گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی
سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم
گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی
گفتم چو چرخ گردان والله که بیقرارم
گفت ار چه بیقراری نی بیقرار مایی
شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی
آن راز را نهان کن چون رازدار مایی
ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه
آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی
تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی
تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی
از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته
تو نور کردگاری یا کردگار مایی
از آب و گل بزادی در آتشی فتادی
سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی
این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد
این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی
خاموش کن که دارد هر نکته تو جانی
مسپار جان به هر کس چون جان سپار مایی
مولانا
۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه
۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه
ایران-چین، چین-ایران
یاران،
آنچه اینگونه در آستانتان می گذارم برگردان فارسی مقدمه کتاب بی همتای
ساینو-ایرانیکا اثردانشمند و پژوهشگر نستوه زاده آلمان برتولد لوفر است
که به یاری حق بزودی به چاپ سپرده خواهد شد.
برگ سبزی است و ران ملخی.
تأثیرپذیری چین از ایران و سهم چین در شناخت تاریخ تمدن ایران باستان
برتولد لوفر
اگر آگاهی ما از فرهنگ ایران باستان در حد دانستههایمان از فرهنگ مصر، بابل و حتی هند یا چین باستان بود، شاید آراء ما درباره تحولات فرهنگی آسیا با آراء امروزمان تفاوت بسیار می داشت. انگشتشمارآثار مكتوبی كه به شكل سنگنبشتههای پارسی باستاناوستا به دست ما رسیده، برای دستیابی به تصویری درست از زندگی و تمدن ایران كافی نیست و گرچه گزارشهای نویسندگان كلاسیك اینجا و آنجا چیزی بر اطلاعات پراكنده ما میافزاید، هر تلاشی به منظور بازسازی این تصویر، حتی با استفاده از منابع پیشگفته، همچنان رضایتبخش نخواهد بود. از بخت خوش، تقریباً طی ده سال گذشته جهان ایرانی تا حدودی شناختهتر شده است: اكتشافات مهمی كه در تركستان چین صورت گرفته موجب پیدایی آثاری بسیار به دو زبان ایرانی پیش از این ناشناخته شده است: زبان سُغدی و زبان موسوم به زبان ایرانی شرقی.1 اكنون میدانیم اقوام ایرانی زمانی در پهنه گستردهای زندگی میكردند كه سراسر تركستان چین را نیز در بر میگرفت و این اقوام به درون خاك چین مهاجرت كرده با مردم آن تماس یافته و بر
مللی كه خاستگاههایی دیگر داشتند، بویژه تركان و چینیان تأثیری عمیق گذاردند. ایرانیان واسطهای مهم میان شرق و غرب بودند و میراث اندیشههای یونانیمآب را به آسیای مركزی و شرقی و گیاهان و كالاهای گرانبهای چین را به منطقه مدیترانه بردند. این كار آنها در تاریخ جهان اهمیتی بسزا دارد. اما بدون استفاده از منابع چینی درك كامل وضعیت میسر نیست. چینیان عملگرایانی بودند راسخ که همیشه به واقعیتها دلبستگی داشتند: آنان بسیاری اطلاعات سودمند درباره گیاهان، محصولات، حیوانات، مواد معدنی، رسوم و نهادهای ایرانی در اختیار نهادهاند، كه قطعاً خدمت بزرگی به علم به شمار میرود.
صفحات آینده بیانگر سهم چینیان در تاریخ تمدن ایران است و خلأ دانش برخاسته از نبود روایتی ایرانی را تا حدود زیادی پرخواهد كرد. در اسناد چینی مربوط به تاریخ اقوام ایرانی آوانگاشت شمار بزرگی از واژههای باستانی ایران درج شده كه بخشی از آنها استادی چینشناسان و مورخان متعدد را به محك زده است؛ اما تنها به تعداد اندكی از این عبارات چینی و ایرانی به دقت و چنان كه باید و شاید پرداخته شده است. هرچند نظامی موفق برای مطالعات چینی-سنسكریت تدوین شده، متأسفانه در مورد مطالعات چینی -ایرانی چنین نشده است. افتخار پیشگامی در استفاده از قواعد واجشناسی چینی باستان در مطالعات چینی-ایرانی به روبر گوتیو میرسد.1 مایلم در بزرگداشت این ایرانپژوه بزرگ، این انسان و قهرمان كه زندگی خود را فدای فرانسه كرد، این كتاب را به او تقدیم كنم.2 گوتیو اَبَرانسان بود، به تعبیر كنفوسیوس یك كه در سطر سطر نوشتههایش حضور ذهنِ انسانی متفكر و نابغه احساس میشود. مدتها با این
فكر و این امید به سر برده بودم كه شاید روزی از موهبت گفتگو با او درباره مسائل مورد بحث در این كتاب برخوردار شوم، و بیشك خرد و تجربیات وسیع او مددها به این كار میرساند .
از آن زمان تاكنون نامهای جغرافیایی و نام قبایل ایرانی، برخی به دقت و تعدادی هم نادرست بر پایه دادههای تاریخی شناسایی شدهاند، اما هیچ تلاشی به منظور آوانگاری واژههای چینی به صورت اصل ایرانی آنها انجام نشده است. هنوز باید در این زمینه تلاشهای جانانه بسیار صورت گیرد. به نظر من مهمترین هدف باید پیش از هرچیز ثبت آوانگاشتهای چینی با بیشترین دقت ممكن در هیئت آوایی باستانی آنها و براساس روشی باشد كه پلیو و ماسپرو با موفقیت فراوان ابداع كردند و بکار بستند؛1 سپس می توان براساس این شالوده مطمئن به سوی بازسازی الگوئی ایرانی پیش رفت. نكته اساسی بازسازی دقیقِ صورتِ چینی
واژهها براساس اصولِ دقیق آواشناسی موضوعی است و این كار به هیچ وجه در حدسیات كترهای به منظور شناسایی آنها نمیگنجد. طبق این روش Mu-lu نام شهری در مرز شرقی An-si- سرزمین پارت2- معادل همان مورو/ Mouro، (Muru، Merw [مرو]) اوستا دانسته شده است.3 میل ندارم در اینجا در مورد صحت این موضوع از نظر تاریخی بحث كنم، ممكن است این شناسایی از نظر تاریخی درست باشد، ولی از نظر آواشناسی پذیرفتنی نیست زیرا Mu-lu متناظر است با *Muk-luk، Mug-ruk، Bug-luk، Bug-rug باستانی كه بعداً احتمالاً به صورت *Bux-ruxاحیا شد1. كمبود مطالب زبانشناختی در ایران برخی محدودیتها را برما تحمیل كرده است: نام گیاهان ایرانی، كه یكی از موضوعات اصلی این جستار است، بسیار کم به دست ما رسیده، تا جائی كه در بسیاری از موارد شناسایی آنها امكانپذیر نیست. در هر حال، امیدوارم ایرانپژوهان اهمیت دادههای چینی در ریشهشناسی واژههای ایرانی به ویژه فرهنگنویسی فارسی میانه را دریابند، زیرا تقریباً در تمامی موارد میتوان با ضریب اطمینان بسیار بالا صورتهای نخستین ایرانی واژه را كه آوانگاری چینی دقیق آنها وجود دارد بازسازی كرد. دانشمندان چینی روشی منطقی و نظامی معین برای بازتولید واژههای زبانهای بیگانه - كه همان طور كه مشهور است عمیقاً به مطالعه آنها علاقه داشتند ـ ابداع كرده بودند؛ هر چه تجربه ما با گذشت زمان بیشتر میشود، بهتر میتوانیم استحكام، انسجام و یكدستی این نظام را دریابیم. همان قواعد آوانگاری كه در مورد واژههای سنسكریت، مالایایی، تركی، مغولی و تبتی به خوبی بکار بسته میشد، در مورد واژههای ایرانی نیز به خوبی عمل كرده است. فقط باید از ایرانپژوهان تقاضا كنم كه به روش ما كه از آزمونهای متعددی ســـربلند بیرون آمـــده است اعتماد كنند. معتقدم این درخواســـت از دانشمندان فرانسوی كه در چینشناسی و تمامی شاخههای متنوع و گسترده آن و نیز در سایــر عرصههای پژوهشهای شرقشناسی پیشرفتهترین و كارآمدترین هستند ضرورت ندارد. من در برابر این وسوسه مقاومت كردهام كه فصلی ویژه را به روش چینی آوانگاری واژههای ایرانی
اختصاص دهم و در آن در باره آواشناسی واژههای ایرانی به مدد تلاشهای چینیان بحــث کنـــم. اما به نظر من هنوز زمان این كار نرسیده است: دانش ما درباره آوانگاری ایرانی به چینی تازه در مراحل مقدماتی است و قطعاً دیر یا زود شواهد تازه بسیاری از دستنبشتههای تركستان به دست ما خواهد رسید. بیتردید صدها واژه جدید از لهجههای گوناگون ایرانی احیا خواهد شد و اطلاعات اندك فعلی ما از فرهنگ نامهای خاص و آواشناسی ایرانی را غنای بسیار خواهد بخشید. با توجه به ماهیت این کتاب، لازم بود چنان كه امروزه در مورد تمامی زبانهای شرقی رایج است، واژههای چینی باستان و چینی امروز را برمبنایی مشابه آوانگاری كنیم. عقبماندگی عرصه پژوهش درباره زبان چینی را از این واقعیت میتوان دریافت كه ما هنوز كوركورانه از نظام كهنه و ناشیانه آوانگاری واژهها با الفبای لاتین پیروی میكنیم كه در آن دو و حتی سه حرف صرفِ بیانِ فقط یك صوت میشود. نظام حرفنویسی مورد نظر من با استفاده از جدول تطبیقی زیر به آسانی درك می شود.
سبک آوایی سبک قدیم
ن ń ng
چ č ch
چُ č ch'
ژž j (در حالی که j برای نمایش واکهگون کامی به کار رفته که بهصورت dš هم نوشته میشود)
ش š sh
تفاوتهای جزئی دیگر با سبك قدیم، برای مثال در مورد واكهها، نیازی به توضیح ندارند. به علت وجود مجموعههای تطبیقی متعدد شامل تعداد زیادی از زبانهای گوناگون شرقی، هدف من آن بوده است كه آوانگاری را تا سرحد امكان استانده كنم، بجز زبان سنسكریت كه از روش مورد استفاده همگان استفاده كردهام. مقصود از حرف x در واژههای شرقی هرگز تركیب ks نیست بلكه برای ادای سایواج [خ] بکار می رود كه گاه به صورت kh نوشته میشود. نامهای خاص را كه عموماً بنا به عادت در آنها از kh استفاده شده است و شاید موارد دیگر kh را به همان شكل باقی گذاشتهام. من در موضوعات فنی محض به زیاده روی در رعایت یكدستی اعتقادی ندارم.
پدیدههای زبانی، با هر درجه از اهمیت، صرفاً موضوع فرعی این جستار به شمار میروند. كار اصلی من دنبال كردن تاریخ تمامی اشیاء فرهنگ مادی، بویژه گیاهان بستانی، داروها، محصولات، مواد معدنی، فلزات، سنگهای قیمتی و بافته هائی است كه از ایران به چین رفته (Sino-Iranica) و آنهــــا كه از چـــــین به ایـــــران بــــرده شـــــدهاند (Irano-Sinica). دستههای دیگری از اشیاء هم هستند كه از ایران به چین رفتهاند اما در اینجا نیامده، به ویژه در رده حیوانات، بازیها و سازها.1 دستنویس مطالب مربوط به «زیا»ی ایران آماده است، اما در مقالهای دیگر خواهد آمد كه هدف آن پرداختن به تمامی جانوران خارجی آشنای چینیان برحسب مناطق جغرافیایی و از نظر جغرافیایِ حیوانی عهد باستان و جدید است. یادداشتهای من درباره بازیها (به ویژه چوگان) و ســــازها كه چینیان از ایران به وام گرفتند، و بررسی نامهای جغرافیایی و نامهای قبیله ها كه از ایران به چین رفته است نیز باید چشم براه فرصتی دیگر ماند. امیدوارم فصل مربوط به عناوین در دولت ساسانی پسند افتدد، زیرا عناوینی كه در سالنامههای چینی حفظ شده برای اولین بار در این جا شناسایی شده است. همچنین در بررسی بافته های ایرانی نتایج تازهای ارائه شده است.
در مورد گیاهان ایرانی كه چینیان مطالبی را درباره آنها ثبت و ضبط كردهاند، باید گروههای زیر را از یكدیگر جدا كنیم: (1) گیاهان بستانی كه عملاً آنها را از ایران به چین برده و كاشتهاند، (2) گیاهان بستانی و وحشی ایران كه مؤلفان چینی صرفاً آنها را دیده و توصیف كردهاند، (3) داروها و عطرهای گیاهی كه از ایران به چین وارد شدهاند. مطالب كتاب تا سر حد امكان از این منظر و به ترتیب تاریخ مرتب شده است. اقلام تک تک شماره خوردهاند. سوای پنج پیوست، یکصـــد وسی وپنج موضـــوع را بـــررسی کرده ام. از همین آغاز باید به روشنی دانسته شود كه هدف این پژوهشها به هیچ روی رساندن این معنا نیست كه چینیان بخشی از فرهنگ مادی خود را مدیون ایرانند؛ بلكه فقط تأكید بر این است كه چینیها مطالب بسیار سودمندی برای تدوین تاریخچه گیاهان بستانی در اختیار ما گذاشتهاند. تأثیری كه ورود این اقلام در بنیان تمدن چین با منابع عظیم آن گذاشته به همان اندازه ناچیز است كه تأثیر ورود گیاهان در تمــــــدن اروپا
كه گیاهان متعددی را از شرق و بعدتر امریكا وارد كردهاست. اگر چینیان را تحســین میكنیم، به دلیل سیاست اقتصادی دوراندیشانه آنهاست كه این همه گیاهان خارجی را به بهترین شکل تصاحب و در نظام كشاورزی مستقر خود ادغام كردند. چینیان مردمی فكور، معقول و با سعه صدر بودند و هیچگاه از پذیرش امتنانآمیز آنچه خارجیان داشتند كه به آنها ارائه كنند روی بر نمیتافتند. این مردم از لحاظ اقتصاد گیاهی بزرگترین استادان جهاناند و چین عرصه منحصر به فردی است كه در آن تمامی گیاهان مفید عالم كشت میشود. طبیعتاً وامگیری و مال خود كردن این گیاهان تدریجی بوده است: چندین قرن طول كشید تا چینیان با «گیا»ی سرزمین خود آشنا شوند و گیاهنامههای متعدد چینی (Pen tseao) نشان میدهد كه دانش آنها درباره انواع گیاهان چگونه از دوران «تانگ» تا عصر حاضر افزایش یافته است؛ در هر یك از این گیاهنامهها ذكر شده كه چند نوع به انواع ذكر شده در گیاهنامه قبلی اضافه شده است. ورود گیاهان خارجی از نیمه دوم قرن دوم پ. م. آغاز شد و دو گیاه با خاستگاه ایرانی یعنی یونجه و مو نخستین میهمانان بیگانه در سرزمین هان بودند. در پی این دو، تعداد زیادی از دیگر گیاهان ایران و آسیای مركزی وارد چین شدند و این حركت بزرگ تا دوره یوآن در قرن چهاردهم م تداوم یافت. ورود انواع گیاهان امریكایی در قرنهای شانزدهم و هفدهم نمایانگر آخرین مرحله این رشد اقتصادی است كه امیدوارم آن را در تكنگاری ویژهای ارائه دهم. غیر از ایران، هندوچین، منطقه مالایا و هند سهم بزرگی در كشت گیاهان در چین داشتهاند. درك این نكته ضرورت دارد كه انتقال گیاهان ایرانی در مقیاس زیاد طی دورانی هزاروپانصد ساله ادامه داشته است، زیرا بنا بر یك افسانه علمی رایج، اكثر این گیاهان در دوره هان با اقلیم چین خوگرفتند و حتی این كار را یك نفر یعنی فرمانده چان كیین (Čan Keien) معروف در یك زمان انجام داده است. یكی از اهداف من بر اندازی این افسانه است. در واقع چان كیین تنها دو گیاه را به چین آوردـ یونجه و مو . در سالنامههای معاصر او، آوردن هیچ گیاه دیگری به وی نسبت داده نشده است. فقط مؤلفان متأخر و ناموثق (كه عمدتاً تائوئیستاند) ورود دیگر انواع گیاهان ایرانی را هم به وی نسبت دادهاند. به مرور زمان او كانون جعلیاتی بی پایه شد و ورود تقریباً هر گیاهی را كه از آسیای مركزی وارد میشد یا خاستگاه مشكوك یا نامــــعلوم داشــــت به وی نسبــــــــت دادند: به این ترتیب در نهایت او به مقام بزرگترین وارد كننده گیاهان رسید. این گونه افسانهها
در شرایط مشابه همه جا ظهور میكنند. در بخش مربوط به هر گیاه كه نویسندگان چینی یا اروپایی از سر خیالبافی یا کژفهمی به چان كیین نسبت دادهاند، بحثی مفصل آورده ام. برای نمونه، با دلیل نشان داده ام امكان نداشته اسفناج پیش از قرن ششم م در ایران كشت شده باشد، پس چان كیین نمی توانسته كمترین اطلاعی از آن داشته باشد. تمام گیاهانی كه ادعا شده چان كیین آنها را به چین وارد كرده از قرن سوم یا چهارم میلادی تا پایان دوره تانگ (906ـ618 میلادی) وارد چین شده اند. بیشتر این اسنادهای نادرست کار برتاشنایدر و هیرت بوده است؛ و دوكاندول، پدر گیاهشناسی تاریخی، كه در مورد چین منحصراً به برتاشنایدر تكیه كرده، به لغزشی مشابه افتاده است.
ریشتهوفن1 با تكرار فهرست طولانی گیاهانی كه برت اشنایدر به چان كیین نسبت داده است گوید: «نمیتوان پذیرفت كه چان كیین شخصاً تمامی این گیاهان و بذرها را همراه آورده باشد، زیرا ناچار بود با احتیاط سفر كند و به مدت یك سال در اسارت قوم هیونـنو (Hiun-nu) بود.» در هر حال آنجا که گوید: «اما به موجب ارتباطاتی كه او آغاز كرده بود گیاهان بستانی طی سالهای بعد به چین آورده شدند» باز هم به حدس و گمان ادامه میدهد.
هیرت در جستار اخیر خود درباره چان كیین2 اعتراف میكند كه از گیاهان بستانی تنها یونجه و مو در Ši ki ذكر شدهاند.3 در هر حال وقتی بحث میكند كه «با وجود این، تنها قهرمانی كه باید او را پیشتاز هر آنچه از غرب وارد چین شده دانست چان كیین است»، تلاشش برای حفظ موضع قبلیاش ناكام میماند. این گفته در بهترین حالت نظری شخصی اما غیر تاریخی و غیر نقادانه است. هیچ چیز به ما اجازه نمیدهد از منابع خود چیزی را كه در آنها نیست برداشت كنیم. كتاب Ts'i min yao šu كه هیرت بدان استناد می کند به هیچ وجه یاریگر اثبات این نــــــظر وی نیست كه انار، كنجد، سیر و گشنــــیز
را چان كیین وارد چین كرده است. این كتاب دست کم پانصد سال پس از مرگ چان كیین و به احتمال فراوان در قرن ششم م و نه بر اساس روایات همعصر دوره هان كه اكنون هیچ اثری از آنها باقی نمانده نوشته شده و صرفاً به روایات عامیانه كه مدتها پس از آن دوره ساخته و پرداخته شدهاند تكیه دارد. حتی یك سند موثق از دوره هان در دست نیست كه در آن اشارهای به هیچ یك از این گیاهان شده باشد. افزون بر این، هیچ اطمینانی به كتاب Ts'i min yao šu به شكل کنونی نیست. برتاشنایدر خردمندانه و آگاهانه گفته است: «اصل كتاب 92 بخش داشت. پارهای از آن مدتها پیش از بین رفت و مؤلفان بعدی مطالب بسیاری را افزودهاند كه آن را به شكل فعلی مشتمل بر 10 فصل در آورده است.... به گفته مؤلفی در قرن دوازدهم م كه قول وی در Wen hien t'un k'ao آمده حتی به نسخه موجود در آن زمان هم یادداشتهایی افزوده بودند؛ و به گفته لی تائو (Li Tao)، كه باز از مؤلفان دوره سونگ (Sung) بوده، این یادداشتها را سون كون (Sun Kun)، از دودمان سونگ، به كتاب افزوده است.» من که نمیفهمم چگونه میتوان با استفاده از چنین كتابی اطلاعاتی درباره شرایط واقعی دوره هان به دست آورد.
تلاش کرده ام پیش از هرچیز بین دادههای متون چینی با آنچه از منابع ایرانی میدانیم، و نیز روایات كلاسیك، سامی و هندی همبستگی ایجاد كنم. متأسفانه تنها پارههایی از متون ایرانی بهدست ما رسیده است. فصل بیست و هفتم بندهشن2 جستاری دارد درباره گیاهان كه چند وچون پرداختن به این موضوع در ایران باستان را به خوبی نشان میدهد. چون اهمیت این فصل نه فقط از این لحاظ بلكه به دلیل مطالب زیادی است كه در جستار حاضر به آنها ارجاع می دهیم، خوب است بخشی از ترجمه وست3 از آن را عیناً در اینجا بیاوریم:
"These are as many genera of plants as exist: trees and shrubs,
Fruit-trees, corn, flowers, aromatic herbs, salads, spices, grass, wild
plants, medicinal plants, gum plants, and all producing oil, dyes, and
clothing. I will mention them also a second time: all whose fruit is
not welcome as food of men, and are perennial, as the cypress, the
plane, the white poplar, the box, and others of this genus, they call
trees and shrubs (ddr va diraxt). The produce of everything welcome
as food of men, that is perennial, as the date, the myrtle, the lote-plum
(kundr, a thorny tree, allied to the jujube, which bears a small plum-
like fruit), the grape, the quince, the apple, the citron, the pomegranate,
the peach, the fig, the walnut, the almond, and others in this genus,
they call fruit (mlvak). Whatever requires labor with the spade, and
is perennial, they call a shrub (diraxi). Whatever requires that they
take its crop through labor, and its root withers away, such as wheat,
barley, grain, various kinds of pulse, vetches, and others of this genus,
they call corn (jurdak}. Every plant with fragrant leaves, which is
cultivated by the hand-labor of men, and is perennial, they call an
aromatic herb (siparam). Whatever sweet-scented blossom arises at
various seasons through the hand-labor of men, or has a perennial root
and blossoms in its season with new shoots and sweet-scented blossoms,
as the rose, the narcissus, the jasmine, the dog-rose (nestarun), the
tulip, the colocynth (kavastlk) , the pandanus (kedi), the camba, the
ox-eye (heri), the crocus, the swallow- wort (zarda), the violet, the
kdrda, and others of this genus, they call a flower (gul). Everything
whose sweet-scented fruit, or sweet-scented blossom, arises in its sea-
son, without the hand-labor of men, they call a wild plant (vahdr or
nihdl). Whatever is welcome as food of cattle and beasts of burden
they call grass (giyah). Whatever enters into cakes (pes-pdrakihd)
they call spices (dvzdrihd). Whatever is welcome in eating of bread,
as torn shoots of the coriander, water-cress (kakij), the leek, and
others of this genus, they call salad (terak or tarak, Persian tarah).
Whatever is like spinning cotton, and others of this genus, they call
clothing plants (jamah). Whatever lentil (macag) is greasy, as sesame,
duSdan, hemp, vandak (perhaps for zeto, 'olive,' as Anquetil supposes,
and Justi assumes), and others of this genus, they call an oil-seed
(rokano) . Whatever one can dye clothing with, as saffron, sapan-wood,
zafava, vaha, and others of this genus, they call a dye-plant (rag).
Whatever root, or gum (tiif), or wood is scented, as frankincense
(Pazand kendri for Pahlavi kundur), vardst (Persian barghast), kust,
sandalwood, cardamom (Pazand kdkura, Persian qaqulah, ' cardamoms,
or kdkul, kdkulj 'marjoram'), camphor, orange-scented mint, and
others of this genus, they call a scent (bod). Whatever stickiness
comes out from plants they call gummy (vadak). The timber
which proceeds from the trees, when it is either dry or wet, they
call wood (cibd). Every one of all these plants which is so, they call
medicinal (ddruk).
"The principal fruits are of thirty kinds, and there are ten species
the inside and outside of which are fit to eat, as the fig, the apple, the
quince, the citron, the grape, the mulberry, the pear, and others of this
kind. There are ten the outside of which is fit to eat, but not the
inside, as the date, the peach, the white apricot, and others of this kind;
those the inside of which is fit to eat, but not the outside, are the walnut,
the almond, the pomegranate, the coco-nut, 1 the filbert (funduk), the
chestnut (Sahbalut), the pistachio nut, the vargdn, and whatever else
of this description are very remarkable.
"This, too, it says, that every single flower is appropriate to an
angel (ameZospend), 2 as the white jasmine (saman) is for Vohuman, the
myrtle and jasmine (yasmin) are Auharmazd's own, the mouse-ear
(or sweet marjoram) is ASavahist's own, the basil-royal is Satvlro's
own, the musk flower is Spendarmad's, the lily is Horvadad's, the
camba is Amerodad's, Dln-pavan-Ataro has the orange-scented mint
(vddrang-bod), Ataro has the marigold (ddargun), the water-lily is
A van's, the white marv is Xursed's, the ranges (probably rand, 'laurel')
is Mah's, the violet is Tir's, the meren is Gos's, the kdrda is Dln-pavan-
Mitro's, all violets are Mitro's, the red chrysanthemum (xer) is Sros's,
the dog-rose (nestran) is Rasnu's, the cockscomb is Fravardin's, the
sisebar is Vahram's, the yellow chrysanthemum is Ram's, the orange-
scented mint is Vad's, the trigonella is Dln-pavan-Dln's, the hundred-
petalled rose is Din's, all kinds of wild flowers (vahdr) are Ard's, Ac.tad
has all the white Horn, the bread-baker's basil is Asman's, Zamyad has
the crocus, Maraspend has the flower of ArdaSlr, Aniran has this
Horn of the angel Horn, of three kinds."
آنطور که از این گزیده بر میآید ایرانیان باستان به گیاهان خود توجه داشتند، و به علت علاقه اشان به سازماندهی گیاهان خود را طبقه بندی کرده بودند، اما اگر هم متونی در زمینه گیاهشناسی داشتهاند، به كلی از میان رفته است.
مهمترین كتاب داروشناسی ایران كتاب الابنیه عن الحقایق الادویه (كتاب مبانی خواص واقعی داروها) است كه ابومنصور موفق بنعلی هروی حدوداً به سال 970 م نوشته است؛ او در یكی از سفرهای خود از هند نیز دیدار كرد. او منشی منصوربن نوح دوم از دودمان سامانی بود كه از 961 تا 976 یا 977 م سلطنت كرد. این متن نه تنها کهن ترین اثر ایرانی در این باب، که کهن ترین متن موجود از نثر فارسی جدید است. متن را زلیگمان از روی نسخه خطی منحصر بفردی در وین تصحیح كرده كه نگاشته ی سال 1055م و کهن ترین نسخه خطی فارسی موجود است.1 ترجمهای از این كتاب به قلم طبیبی ایرانی به نام عبدالخالق آخوندف اهل باكو موجود است.2 ترجمه رویهمرفته خوب است و شرحی مفصل بر آن افزوده شده، اما با توجه به اهمیت این متن، نیاز به یك ویراست انتقادی جدید احساس میشود. باید منابعی كه ابومنصور مطالب خود را از آنها گرفته به دقت بررسی شود تا دقیقاً معلوم گردد تا چه حد وامدار اعراب، سُریانیها و هندیان است و چه مطالبی حاصل مشاهدات خود اوست. رویهمرفته تأثیرگیری او از متون عربی بیش از متون دیگر است (نک: پیوست سوم).
تعداد زیادی از نامهای چینی گیاهانی كه از ایران وارد شدهاند پیشوند هو (Hu) دارند. هو یكی از عنوانهای عام چینی است كه بدون آنكه ارزش قومی خاصی داشته باشد، به برخی قبایل خارجی اطلاق میشود. به نظر میرسد این پیشوند در دوره هان عمدتاً برای نامیدن قبایل ترك بکار میرفته و از همین جاست كه قوم هیونـ نو در كتاب Ši ki ، هو (Hu) نام
گرفته است. از قرن چهارم میلادی به بعد، این نام با ساكنان آسیای مركزی و به ویژه مللی با تبار ایرانی ربط یافته است.1 برتاشنایدر2 در حاشیه نوشته است: ’’اگر نویسه هو در نام گیاهی بیاید میتوان فرض كرد كه این گیاه خاستگاه خارجی دارد و به ویژه از غرب آسیا میآید، زیرا در چین باستان مردمان غرب آسیا را Hu žen مینامیدند.‘‘ تنها بخشی از این نظر درست است. نشانه هو به هیچ وجه معیاری قطعی برای خارجی دانستن یك گیاه نیست؛ وجود هو در نام گیاهانی كه خاستگاه خارجی دارند هم منحصر به گیاهان ایرانی یا گیاهان غرب آسیا نیست.
1. واژه هو در نام تعدادی از گیاهان بومی و نیمهخودرو بکار رفته است بیآنكه با دلالت هو بر یک قبیله یا نشأت گرفتن آنها از قوم هو ارتباط روشنی داشته باشد. در Li Sao، مرثیه نامه معروفی كه كو یوآن (K'ü Yüan) در قرن چهارمقم سروده، ذیل3 نام hu šen ذكری از گیاهی شده كه گویا علفی معطر بوده و از آن رشتههای بلند تهیه میشده است. این گیاه هنوز شناسایی نشده است.
2. نوع ترش yu (Citrus grandis / بادرنگ یا اترج) را hu kan نامیده اند1 كه از قرار معلوم لقبی كنایهآمیز است و یك معنای آن ’’شیرین مثل قوم هو‘‘ است. این درخت بومی خود چین است.
3. عبارت hu hien فقط در T'u kin pen ts'ao نوشته سو سون (Su Sun) درقرن یازدهم به عنوان گونهای از hien (Amarantus/ تاج خروس) یافت میشود؛ این گیاه بومی چین است. در این كتاب نه اشارهای شده كه این گیاه از خارج وارد چین شده نه روشن است كه واقعاً چه بوده است.
4. Hu mien man گونهای از رهمانیا (Rehmannia) 2و بومی چین و ژاپن است. این نام احتمالاً به معنی" مردی با چهره مردمان قبیله هو" است.3چن تسانكی از دوره تانگ درباره این گیاه گوید در لینـنان (Lin-nan)، (كوانـتون/ Kwan-tun) میروید و به ti hwan (Rehmannia glutinosa) شباهت دارد.
5. گیاه معروف به ku-sui-pu همان بسپایك یا بسفایج با نام عملی Polypodium fortunei بومی چین است و به گفته چن تسانكی، مردم كیانـ سی Kian-si آن را hu-sun-kian مینامیدند كه نامی كاملاً محلی است و هیچ دلالتی بر وجود ارتباط با قوم هو ندارد.
6. گیاهی دیگر كه در نام آن واژه هو دیده میشود بدون آنكه ربطی به مردمان هو داشته باشد Č'ui-hu-ken است كه هنوز شناسایی نشده و گیاهی است وحشی كه در سراسر چین پراكنده است و نخستین بار چن تسانكی به آن اشاره كرده و گفته است در درههای رودخانه كیانـ نان (Kian-nan) میروید.4
8-7. همین نكته در مورد ts'e-hu 5 (Bupleurum Falcatum)، گیاه خودرو تمامی استانهای شمالی كه قبلاً در Pie lu وصف شده و در مورد ts'ien-hu 6 (Angelica decursiva) كه در خاك مرطوب مركز و شمال چین میروید نیز صدق میكند.
9. (Šu-hu-lan) گیاهی ناشناخته است كه فقط و فقط چن تسانكی1 به آن اشاره كرده و تخم آن كه شبیه تخم رازیانه رومی Pimpinella anisum است، خوراكی است و مصرف دارویی دارد. این گیاه در آنام میروید. شاید وسوسه شویم آن را hu-lan از Šu (سچوانSe-č'wan/) بدانیم، ولی ممكن است Šu-hu-lan آوانگاشت یك واژه بیگانه باشد.
10. گیاه ma-k'in یا k'in niu (Viola pinnata) كه نوعی بنفشه وحشی است در كتاب T'un či به قلم چن تسیائو (Čen Tsiao) (62-1108) و نیز در كتاب T'u kin pen ts'ao از سو سون hu k'in نامیده شده است.2 هیچ توضیحی درباره معنی این هو ثبت نشده است.
11. hu-man (wan) گیاهی است سمی كه همان Gelsemium elegans* 3 دانسته شده است. در كتاب Pei hu lu4 از این گیاه با نام مترادف ye-ko یاد5 و سبزی yun (I pomoea) aquatica ) نوشداروی مسمومیت ناشی از hu-man دانسته شده است. این نكته به استناد گفته چن تســانكی (Č'en Ts'an-k'i) ذكر شده است.6 در رساله Lin piao lu i این نام ضبط و علفی سمی تعریف شده است؛ در تداول عامه این گیاه را علف hu-man مینامند. در همان رساله در ادامه گفته شده است: «وقتی كسی سهواً از این گیاه خورده باشد باید از جوشانده خون گوسفند استفاده كند كه سم را بیاثر میكند. به گفته برخی، این گیاه به صورت رونده رشد میكند. برگهای آن مثل برگهای lan hian براق و ضخیم است. سم آن به مقدار فراوان به داخل برگها نفوذ میكند و مصرف دارویی ندارد. این سم حتی در صورت استفاده از پادزهر ظرف نصف روز شخص را هلاك میكند. بزهایی كه سرشاخههای این گیاه را چرند رشد کرده پروار میشوند.» فان چنـ تا (Fan Č'en-ta) (93-1126) در كتاب خود Kwei hai yü hen či1 این گیاه را زیر عنوان hu-man-t'enیا ’’hu-man رونده‘‘ آورده و گوید گیاهی سمی است كه چنانچه خوب در آب مالش داده شده خیس بخورد، به محض ورود به دهان موجب
مرگ آنی میشود. این گیاه بومی جنوب چین است و هیچ دلیلی بر استفاده از پیشوند هو (hu) در نام آن ارائه نشده است.
12. Hu t'ui-tse (كه معنای تحتاللفظی آن ’’چانه هو‘‘ است) نام بوته یا درختی است همیشه سبز كه بومی سراسر چین، حتی آنام، است. این نام توضیح داده نشده و در منابع چینی هیچ اشارهای نمایانگر ورود آن از خارج به چین وجود ندارد.2 چن تسانكی آن را درختی ذكر كرده كه در پینـ لین (P'in-lin) میروید و گفته میشود در فصل Wu hin či از كتاب Sun šu از آن یاد شده است. مترادف آن یعنی k'io'r-su ( «پنیر گنجشك»، زیرا این پرندگان میوه آن را دوست دارند.) نخستین بار در Pao či lun اثر لئیهیائو (Lei Hiao) از قرن پنجم ذكر شده است. مردم یوئه (yüe) این گیاه را p'u-t'ui-tse و اهالی جنوب آن را lu- tu-tse مینامند كه به گفته لیو تسی (Liu Tsi) از دوره مینگ در كتابش موسوم به Fei süe lu واژهای از گویش مان (Man) است. مردم وو (Wu) این درخت را pan-han-č'un نامند، زیرا میوه اش زود می رسد. مردم سیان (Sian) آن را hwan- p' o-nai’’پستان زن زرد‘‘ مینامند، زیرا میوه آن شبیه نوك پستان است.
13. در hu-lu یا (Lagenaria vulgaris) نویسه اول جانشین هو است. كدو تنبل بومی چین است.
14. (Hui-hui-tou) (كه معنی تحتاللفظی آن’’ لوبیای محمدی‘‘ است) گیاهی است كه همه جا به صورت خودرو در مزارع میروید.3 همین نكته در مورد hu tou صادق است كه نوعی لوبیاست كه برشته یا آرد میكنند و به نوشته Pen ts'ao ši i گیاهی است كه در مزارع برنج میروید. ووكیـ تسون (Wu K'i-ts'ün)، مؤلف Či wu min ši t'u k'ao گوید «آنچه امروز hu tou نام دارد خودروست، و همان hu tou ادوار باستان نیست.»4
15. Yen hu su نام غدههای Corydalis ambigua است: این غدهها برجستگیهای كوچك و سخت و قهوهای رنگاند به شكل كروی كم و بیش تخت با قطر متوسط یك سانتیمتر. این گیاه
بومی سیبری، كامچاتكا، و منطقه آمور است و با آب شدن برفها در اوایل بهار گل میكند.1 برطبق مندرجات گیاهنامه Pen ts'ao kan mu2، نخستین بار چن تسانكی Č'en ts'an-ki از دوره تانگ به این گیاه اشاره كرده و گفته است در سرزمین هی (Hi) میروید و از نانـتون (Nan-tun) (در كُره) آمده است. لی شیـچن (Li Ši-Čen) در حاشیه بر این كتاب نوشته است كه منظور از هی قبایل وحشی شمال شرقی است. وان هائوـكو (Wan Hao-Ku) ، طبیبی كه در قرن سیزدهم میزیست، گوید نام این گیاه در اصل hu-su hüan بوده ولی به علت ممنوعیتی كه وجود داشته (اجتناب از ذكر نام چن تسون [Čen-tsun]، امپراتور دودمان سونگ) به yen-hu-su تغییر یافته؛ اما این توضیح قاعدتاً درست نیست، زیرا نام دومی قبلاً به امپراتور چن تسان كی از دودمان تانگ داده شده بود. معلوم نیست آیا در اینجا هو اشارهای است به خاستگاه این گیاه كرهای یا نه. در هر حال، در مثال زیر اشاره به كره واضح است.
نعنا ، po-ho ، *bak-xa (Mentha arvensis یا Maquatica) در چین خودروست و كشت هم میشود. چینیان این گیاه را بومی میدانند، اما یك گونه خارجی آن نیز به نام hu pa-ho (*bwat-xa) وجود دارد.3 چن شیـلیان (Č'en Ši-lian) در كتاب خود، Ši sin pen ts'ao ، كه در قرن دهم منتشر شد نام wu pu-hao
’’نعنای Wu‘‘ (یعنی سوـچو [Su-čou] را كه بهترین نعنا در آنجا كشت میشد) از hu pa-ho ’’نعنای مردمان هو‘‘ متمایز كرده است. سو سون در كتاب خود به نام T'u kin pen ts'ao كه در اواخر قرن یازدهم آن را نوشته، تصریح میكند این نعنای خارجی شبیه گونههای بومی است، تنها با این تفاوت كه طعم آن اندكی شیرینتر است؛ این نعنا در مرز كیانـسو (Kian-su) و چهـكیان (Če-kian) میروید و اهـــــالی آنـــــجا جوشانـــدهاش را بــــه شــــكل چـــــای مینوشند؛ عــــمومـــاً آن را Sin-lo po-ho "نعنای سینرا (Sinra)" (در كره) مینامند. بدین ترتیب ممكن است این گونه در دوره سونگ از كره وارد چین شده باشد و ممكن است
مقصود از لفظ هو همین كشور كره باشد.
لی شیـچن (Li Ši - čen) گوید كه سون سهـ میائو (Sun Se-miao) در كتاب Ts'ien kin fan 1 این واژه را fan-ho ثبت كرده، اما این خطا ناشی از تلفظ این واژه در یكی از گویشهاست. به عبارت دیگر، این سخن به این معناست كه نویسه اول، fan ، صرفاً گونهای است از ،2 و مثل نویسه دوم معادل آوایی آن*bwat ، bat بود.3
در مثال زیر مدرك قطعی برای درك دلالت هو وجود ندارد. Hu wan ši če ("فرستاده پادشاه مردم هو") مترادف tu hwo (Peucedanum decursivum) است.4 از آنجا كه همین گیاه K'ian ts'in ، k'ian hwo و hu k'ian ši če نیز نامیده شده و لفظ K'ian (*Gian) دلالت بر قبایل تبتی دارد، میتوان استنباط كرد كه در عنوان پادشاه مردم هو نیز مقصود تبتیهاست. در هر حال، واژه هو به طور كلی شامل تبتیها نمیشود و این یك مورد هم به طور قطع اثبات نمیكند كه آنها را شامل میشود. در فصل مربوط به گردو
خواهیم دید كه دو گونه آن وارد چین شده است: گونه ایرانی (hu t'ao) و گونه تبتی (K'ian t'ao).
در نام (Brassica rapa) hu ts'ai جزء هو براساس روایات چینی به مغولستان مربوط میشود، در حالی كه به احتمال زیاد خود این سبزی صرفاً از طریق ایران وارد آنجا شده است.1
در موارد دیگر، گیاهان با مردمان هو ارتباطی دارند، اما كم وكیف این ارتباط معلوم نیست و روشن نیست كه مراد از مردمان هو كدام دسته از قبایل است.
گیاهی وجود دارد كه hu hwan lien نام گرفته است، یعنی (Coptis teeta) hwan-lien مردمان هو، زیرا، به قول لیشیـچن ویژگیهای ظاهری، مزه، خواص و موارد استعمال آن شبیه hwan-lien است. این گیاه را همان Barkhausia repens دانستهاند. همان طور كه از صفت هو برمیآید، ممكن است این گیاه خاستگاه خارجی داشته و نام خارجی آن (*kat-wu-lou-dzak) ko-hu-lu-tse باشد. متأسفانه لیشی چن ذكر نكرده كه این آوانگاشت در چه زمانی پذیرفته شده و آن را از كدام منبع برگرفته است. سو كون، تنها مؤلف دوره تانگ كه اشارهای به این گیاه كرده، این نام خارجی را ذكر نكرده است. در هر حال، نمیتوان برداشت كرد كه این آوانگاشت از دوران تانگ باشد؛ برعكس، ویژگیهایی در آن هست که نشان می دهد این آوانگاشت در دوره یوآن ساخته شده است. سو كون (Su Kun) گوید ، «hu hwan-lien در سرزمین پوـ سه (Po-se) عمل میآید و در زمینهای خشك نزدیك ساحل دریا میروید. جوانههای آن شبیه جوانههای hia-ku ts'ao (Brunella vulgaris) است. ریشه آن شبیه منقار پرنده و مقطع آن مانند چشم مرغ میناست. بهترین نوع آن در دهه اول ماه هشتم گرد آوری میشود». سو سون كه در دوره سونگ میزیست، گفته است كه این گیاه در حال حاضر در نان- هائی (Nan-hai) (كوان-تون/ Kwan-tun) و نیز در تسینـلون (Ts'in-lun (شنـسی/ Šen-si و كانـسو/ Kan-su) یافت میشود. بهنظر میرسد تمامی اطلاعات ضبط شده همین باشد.2 هنوز برای من محرز نشده است كه Barkhausia در ایران میروید
یا خیر؛ دست كم روشن است كه شلیمر (Schlimmer) در فرهنگ مفصل گیاهان ایران به آن اشاره نمیكند.
چن تسانكی Šou-ti را (که هنوز شناخته نشده) گیاهی دانسته با دانههایی دارای طعم تند شیرین و غیر سمّی كه در سیـ فان (Si-fan) (منطقه بربرها در غرب یا تبت) و شمال چین میروید و شبیه hwai hian (رازیانه رومی/ (Pimpinella anisum است. مردمان هو از این دانهها سوپ بار گذارده میخورند.1 در این مورد لفظ هو (Hu) را میتوان معادل سیـفان دانست، اما طبیعیدانان چینی این لفظ را چندان دقیق بکار نمیبرند و قطعیتی در كار نیست كه مقصود از آن تبت باشد.2
Hiun-k'iun (Conioselinum univittatum) گیاهی است چتری و بومی چین. در قرن سوم میلادی در Wu ši pen ts'ao گفته شده است برخی از ارقام این گیاه در سرزمین مردم هو میروید؛ و لیشیـچن در حاشیه گوید ارقامی که در سرزمین مردم هو و ژون (Žun) عمل می آیدعالی است و بدین لحاظ hu k'iun نامیده شدهاند.4 گفته شده است كه این جنس در مناطق كوهستانی اروپای مركزی، سیبری و شمال غرب امریكا یافت میشود.5
در hu tsiao (’’فلفل‘‘) صفت هو مشخصاً به هند اشاره دارد.6 نمونه دیگری از دلالت این صفت بر هند را میتوان در لفظ hu kan kian (’’زنجبیل خشك سرزمین مردم هو‘‘) یافت كه مرادف T'ien-ču kan kian (’’زنجبیل خشك هند‘‘) است، یعنی ’’در سرزمین برهمنهامیروید.‘‘7
در لفظ hu fen (سفیداب سرب) جزء هو هیچ ارتباطی با مــــردمان هو ندارد، هر چند ذكر میشود كه محصـــــول كوچا8 (Kuča) و در نتیــــــجه شهر ایلی (Ili) (ییـلیـپاـلی)(Yi-li-pa-li) است.9 در واقع هیـــچ روایــــــت چینی که نشان دهد این مــاده از سرزمین هو وارد چین شده باشد وجود ندارد.1 اف. پی. اسمیت2 در
اشاره به این موضوع گوید: «لفظ هو نشان نمی دهد که این ماده قبلاً از منبعی خارجی تأمین میشده، بلكه ناشی از یك نویسه غلط است.» بیشك اشاره او به تعریفی است كه لیو هی از دوره هان در فرهنگ Ši min آورده و در توضیح این hu به hu (’’داروئی‘‘) استناد میكند كه آن را با روغن آمیخته به صورت مالند. فرایند تهیه این گرد از سرب یکسره از آن چینیهاست.
در لفظ hu yen (’’نمك مردمان هو‘‘) ’’مقصود از واژه هو قبایل وحشیِ عمدتاً تبتی ساکن در مرز غربی چین است زیرا مرادفهای yen žun و yen k'ian نیز وجود دارند كه اولی پیشتر در Pie lu ذكر شده است. سو كون در قرن هفتم دو لفظ žun yen و hu yen را یكی میداند و گوید واژهای كه در Ša-čou بکار رفته، yen t'u-ten است. تا مین (Ta min) در سال 970 میلادی نوشته است نمكی است كه تبتیها (سیـ فان) مصرف میكنند و به همین علت Žun یا k'ian yen نامیده شده است. به هر حال به نظر میرسد در متون دیگر hu yen و Žun yen متمایز شدهاند. بدین لحاظ در زندگینامه لی هیائوـ پو (Li Hiao-po) در Wei-šu گفته شده است: ’’نمك مردمان هو علاج چشم درد و نمك مردمان ژون دوای زخمهاست.‘‘
نمونههای بالا كافی است تا نشان دهد در تفسیر جزء هو در واژههای گیاهشناسی باید احتیاط و در هر مورد براساس وضعیت خاص آن قضاوت كرد. نمیتوان ، چنان كه برت اشنایدر نتیجه گرفته است، قاعدهای قطعی و لازمالاجرا وضع كرد؛ صرف اضافه شدن هو به یك نام دلیل خارجی بودن گیاه یا تعلق آن به آسیای باختری یا ایران نیست. گیاهانی بومی هستند كه این صفت جزء نام آنهاست و گیاهانی خارجی هستند كه چنین نامیده شدهاند، ولی از كره، هند یا منطقهای نچندان معلوم در آسیای مركزی وارد چین شدهاند. به هر روی این نكته به قوت خود باقی است كه تعدادی از گیاهان بستانی كه لفظ هو در نامشان است از سرزمینهای ایرانی وارد شدهاند، اما تلاش من در تك تك موارد بر آن بوده است كه شواهدی نمایانگر كشت شدن آنها در ایران ارائه كنم. به جز یك مورد یعنی گردو، كه میتوان سرگذشت آن را نسبتاً به روشنی دنبال كرد، مدارك مربوط به این گیاهان كه جزء هو در نامشان هست، كم و بیش مبهماند و گزارش مشخصی از ورود هیچ یك از آنها به چین وجود ندارد. بیشـــــــتر به دلایل گیاهشناختی و نه تاریـــــخی است كه میتوان ورود این گیاهان را به چین اثبات كرد. ابهام روایات است كه ایجاد هر نوع ارتباط
بین این گیاهان با چان كیین (Čan K'ien) را غیرممكن میسازد. افزون بر این، نمیتوان با قطعیت اثبات كرد كه هر نوع گیاه یا محصول كه نام آن با جزء هو ساخته شده در دوره هان در چین وجود داشته است. تنها استثناء hu ts'ai است،1 اما ذكر آن در كتاب T'un su wen در دوره هان نیز قطعی نیست؛ و طبق روایات چینی مقصود از این هومغولستان است نه ایران. استثنای صرفاً صوری دیگر را در واژه hu t'un-lei میتوان یافت،2 اما این درخت وحشی است نه بستانی؛ و در این مورد هو بیشتر دلالت جغرافیایی دارد تا مردم شناختی. الواح چوبی که در تركستان یافت شده نمونهای خوب و قابل تاریخگذاری از یكی از فرآورده های مردمان هو بهدست دادهاند و آن hu t'ie (’’آهن مردمان هو‘‘ و ابزارهای ساخته شده از این آهن) است. این الواح از دوره تسین (Tsin) (265 تا 419 میلادی) است،3 در حالی كه در هیچ یك از الواح چوبی دوره هان واژه مركبی كه در آن هو بکار رفته باشد پیدا نشده است. در اینجا هم تمامی شواهد موجود نشان میدهد كه این گیاهان سرزمین هو (Hu) پیش از سلسله تسین یا به طور كلی دورهای كه لئوچائو (Leu č'ao) یا شش سلسله صغیر نامیده شده و از سقوط دودمان هان تا ظهور دودمان تانگ ادامه داشته وارد چین نشده است. قابل توجه آنكه نام ایرانی هیچ یك از این گیاهان ثبت نشده است.
از جزء هو در چند مورد معدود برای آوانگاری استفاده شده است: پس وجود آن در نام گشنیز، hu-swi،4 و به احتمال در نام شنبلیله hu-lu-pa'،5 به یقین چنین دلیلی داشته است.
بسیاری از ملل، میوهها و محصولات وارداتی را به نام كشورهای مبدأ یا مردمانی كه آن را برای اولین بار وارد كردهاند نامیدهاند. یونانیها ’’سیب ایرانی‘‘ (dfμήλovΠερσlkóv، ’’هلو‘‘)، ’’سیب مادی‘‘ (μήλoυМησlkóυ، ’’بادرنگ‘‘)، ’’علف مادی‘‘ (δlkήπóaηМ، ’’یونجه‘‘) و ’’سیب ارمنی‘‘ (μήλoυAρμευlakóυ، ’’زردآلو‘‘) داشتند. رابله (1553-1483)6 پیشتر در این باره به درستی چنین اظهار نظر كرده است:
’’سایر [گیاهان] كه براساس نام مناطقی كه از آنجا منتقل شدهاند. نامگذاری شدهاند، عبارتاند از سیب مادی (pomme medices)، برای نامیدن بادرنگ (pommes de Medi) كه نخستین بار در سرزمین ماد یافت شد؛ سیب فنیقی (pomme puniques) برای نامیدن اناری كه از فنیقیه یعنی كارتاژ آورده شده است. Ligusticum یعنی انجیران رومی،آورده شده از لیگوری یعنی ساحل ژن: رابارب، برگرفته از نام رودخانه بربرهای Rha، چنان كه آمیانوس تصدیق میكند: شیخ خراسانی (santonique)؛ شنبلیله (fenu grec)؛ تیره بلوط (castanes)؛ هلو (persique)، مای مرز (sabine)؛ اسطوخودوس (stoecha) از مجمعالجزایر آییر (Hieres) كه نام باستانی آن استوخادس (Stoechades) بود؛ اسپیكاكیتیکا (spica celtica) و غیره.‘‘ همان طور كه پیشتر نشان دادهام،1 تبتیها بسیاری از نامهای گیاهان و محصولات را با تركیب Bal (نپال)، Mon (منطقه هیمالیا)، rGya (چین)، و Li (ختن) میسازند.
به همین ترتیب نامهای گیاهی بسیاری داریم كه صفت های ’’امریكایی، هندی، تركی، تركیه، گینه‘‘ و غیره جلو آنها قرارگرفته است.
چینیها، جز لفظ عام هو، گیاهان ایرانی را با صفت Po-se (پارسه، پرشیا) نیز مشخصی میكنند؛ بدین ترتیب برای نامگذاری خرما از لفظ Po-se tsao (’’عناب پارسی‘‘) استفاده میكنند. در برخورد با لفظ Po-se باید احتیاط بسیار كرد، زیرا دلالت بر دو كشور میكند: ایـــــران منطقهای در مالایا. این دلالت دوگانه مـــــــوجب سردرگمی بسیار در میان دانشمندان چینی و یونانی شده، تا بدان حد كه مجبور شدم فصلی خاص را به این مشكل اختصاص داده به بحث تمامی منابع موجود پردازم كه به Po-se مالایا و محصولات آن مربوط میشوند. نام قبیلهای دیگری كه در نام گیاهان ایرانی بسیاردیده میشود، سیـژون (Si-žun) («ژون غربی») است. این قبایل در عصر شی كین (Ši kin) و شو كین (Šu kin) شكل گرفتند و به نظر میرسد از تبار هیونـنو (Hiun-nu) باشند. در دوره پس از مسیحیت، سیـژون به صورت یك اسم عام و فاقد دلالت قومی درآمد و به ابهام به مناطق آسیای مركزی اشارت دارد. وقتی این لفظ با نام گیاهان
نام گیاهان تركیب میشود، ظاهراً مرادف هو است.1 روشن است كه تمامی این اشارات جغرافیایی و قبیلهای در نام گیاهان ارزش نسبی و نه مطلق دارند؛ یعنی اگر برای مثال چینیان گیاهی را ایرانی (Po-se) یا هو بنامند، به این معنی است كه از نظر آنها گیاه مورد بحث از ایران وارد شده، یا به طریقی به ملل ایرانی ارتباط دارد، اما به این معنا نیست كه خود این گیاه یا كشت آن خاص ایرانیان یا منحصر به آنهاست. ممكن است چنین باشد یا نباشد، اما روشن شدن این موضوع نیاز به جستاری ویژه در هر مورد خاص دارد. هر چند، چنان كه خواهیم دید، چینیان بیش از هر ملت دیگر آسیا (و به جرئت میگویم، اروپا) درباره تاریخچه گیاهان مهم اطلاع دارند، تدوین تاریخچه دقیق و نقادانه كشت یك گیاه تنها با توجه به تمامی دانستهها و مراجعه به تمامی منابعی كه میتوان از هرجا فراهم آورد میسر است. شواهد به دست آمده از منابع سامی، مصر، یونان و روم، اعراب، هند، كامبوج، آنام (تایلند)، مجمعالجزایر مالایا، ژاپن و غیره را باید به یكسان فراهم آورد. تنها با چنین هماهنگیای است كه میتوان امید به كسب نتیجهای معتبر داشت.
خواننده علاقمند به اطلاعات راجع به آثار علمی مكــــــتوب چینیان كه در این كتاب بکار گرفتـــــه ام میتواند به بـــــــــــــــــخش اول كتــاب بــــــــــرت اشــــــنایدر، «گیـــاهان چین» (Botanicum Sinicum)، مراجعه كند.2 جای تأسف است كه هنوز هیچ Pen-ts'ao (گیاهنامه)ای از دوره تانگ به دست نیامده است، و ناچاریم به چكیدههایی از آنها كه در كتب متأخرتر آمده اكتفا كنیم. از بین رفتن Hu pen ts'ao (’’مواد دارویی مردمان هو‘‘) و Č'u hu kwo fan («داروهای تجویزی سرزمینهای هو») بیش از بقیه مایه تأسف است. مستقیماً به Čen lei pen ts' ao نوشته تانـشنـوی (Ta'n Šen-wei) به سال 1108 (نسخه های چاپ 1521 و 1587)، Pen ts' ao yen i به قلم كو تسون شی i)7 (K'ou Tsun-s از سال 1116 در ویراست لو سینـیوآن (Lu Sin-yüan)، و گیاهنامه معروف وجاودانی Pen ts'ao kan mu به قلم لی شیـچن en) 7i-c7(Li S كه در سال 1578 كامل شد مراجعه كردهام. این گیاهنامه با وجود تمام لغزشها و نقل قولهای غیردقیق، همچنان اثری است عظیم و بسیار فاضلانه و مشحون از اطـــــــــــــــلاعات موثق. از میـــــــــــــــــــــــــان گیـــــاهنامــــــــــــههای ژاپنی
نوشته كائیبارا اكن (Kaibara Ekken) به سال 1709 و Honzō kōmoku keimō به قلم اونو رانزان (Ono Ranzan) استفاده كردهام. هرجا كه امكانپذیر بوده، به منابع اصلی که در این كتابـــــها ذكر شده سر کشیده ام. منابع گیاهشناسی مورد استفاده من عبارت بوده از Kwan k'ün fan p'u، Hwa p'u،t'u k'ao ، Či, wu min ši و چندین اثر ژاپنی. كتــــــاب Yu yan tsa tsu اطلاعات ارزنده بسیاری درباره گیاهان Po-se و Fu-lin ارائه كرده است؛ توانستم نام چندین گیاه Fu-lin را كه پیش از این توضیح داده نشده بود براساس معادلهای آرامی آنها شناسایی كنم. گرچه این گیاهان در مبحث روابط چین و ایران نمیگنجند و به مبـــــحث روابط چین و اقوام سامی مربوط میشوند، پرداختن به آنها از این لحاظ قابل توجیه است كه نامهای Fu-lin در كنار نامهای Po-se آمدهاند. حاجت به گفتن نیست كه تمامی گزارشهای راجع به ایران و ملل ایرانی آسیای مركزی را در سالنامههای چینی به دقت خواندهام و مطالب مذكور در آنها مبنا و استخوانبندی پژوهش حاضر بوده است.1
دستهای از منابع وجود دارد كه هنوز برای مطالعه گیاهان بستانی از آنها استفاده نشده است: از جمله آثار کهن در طب. مهمترین آنهــــــا عبارتاند از كتـــابهای پزشك چان چونـكین (Čan Čun-kin) یا چان كی (Čan Ki) كه گفته میشود در دوره هان متأخر در اواخر قرن دوم میلادی میزیسته است. نـــــــــــــــــــام تعداد زیادی از گیاهان بســـــــــــــــتانی در كــــــــــــتاب او Kin kwei yü han yao lio fanlun یـــــــــا مختصر شده
آن، Kin kwei yao lio، ذكر شده است.2 این كتاب راهنمایی است بسیار جالب درباره رژیمهای غذایی كه در آن توصیه هائی مفصل درباره پرهیز از برخی غذاها در اوقـــــــــــــــــــات معین
یا در تركیبات خاص، اثر سمی برخی مواد در رژیـــــــم غذایی و نســــخههایی برای خنثیكردن این سموم ارائه شده است. نه این نویسنده و نه هیچ نویسنده دیگر مطالب خود گیاهان را توصیف نكرده یا نكاتی درباره ورود آنها به چین بهدست نداده و نامشان صرفا" نسخههای تجویز شده آمده است. اما روشن است كه اگر بتوان تاریخ تدوین چنین اثری را دقیقاً تعیین كرد، از لحاظ زمانی كمكمان خواهد كرد، زیرا میتوانیم دریابیم كه گیاهی در آن دوره شناخته شده بوده است یا نه. چان كی (Čan Ki) هم از گیاهانی یاد كرده است كه در این جستار مورد توجه ماست: گردو، انار، گشنیز، و Allium scorodoprasum (] hu swanپیاز كوهی[). در هر حال متأسفانه مطمئن نیستیم اثری كه در دست ماست به همان شکل نخستین مانده باشد، و دانشمندان چینی اذعان دارند در این كتاب دخل و تصرفهایی شده كه دیگر تشخیص پذیر نیست. هر کجا تأکید بر تقدم و تأخر زمانی باشد، در استفاده از دادههای چنین اثری باید احتیاط کرد. در واقع در دورههای بعد نویسندگان وسوسه میشدند كه بر نسخههایی كه چان كی در اصل تجویز كرده بود چیزهایی بیفزایند و بی تردید در نسخههای بعدی متن نخستین با اظهار نظرهای بعدی درآمیخته است. کهن ترین شرح بر این كتاب را وان شوـهو u-ho)7 (Wan S از دوره تسین نوشته است. حال اگر به این نكته توجه كنیم كه از تمامی گیاهان مورد بحث جز در شرح او هیچ ذكری در دوره هان به میان نیامده و نام آنها چندین قرن بعد در كتابهای دیگر ضبط شده بیشك نمیتوانیم مانع بروز تردید جدی در مورد آشنایی چان كی با آنها شویم. بررسی كتابشنــــــاختی انتقادی متون پزشكی قدیم چین بسیار ضرورت دارد.
اثر ماندگار دوكاندول در «خاستگاه گیاهان بستانی» هنوز هم تنها كتاب جامعی است كه در باره این موضوع در اختیار است. این كتاب در زمان خود شاهكاری بود و هنوز در خور آن است كه مبنای هر نوع جستار از این دست قرارگیرد. دو كاندول شیوهای براستی انتقادی و تاریخی داشت و در وصف دیگر گیاهشناسانی كه سعی كردهاند مسیر پژوهش تاریخی او را دنبال كنند نمیتوان چنین گفت؛ او تاریخـــــــچه بسیاری از گیاهان بستانی را بهخوبی و با دقت تمام بهدست داده است. تلقی امروز ما درباره تعداد زیادی از گیاهان دیگر تا حدودی متفـــاوت است. مهمتر از همه آنكه باید گفت از زمان وی تا كنون مطالعــــات شرقشناسی چنان به سرعت پیشرفت كرده كه یادداشتهای او دربــــــاره هندوستان، چین وژاپن كاملاً
كهنه شدهاند. اطلاعات او درباره چین منحصر است به اظهارات سطحی برتاشنایدر در «بررسی و ارزشیابی آثار گیاهشناسی چین»1 كه آكنده از كژفهمی و خطاست.2 نتیجه گیریهای دوكاندول در مورد مطالب مربوط به چین دیگر پذیرفتنی نیست. همین نكته در مورد هند و احتمالاً مصر و غرب آسیا صدق میكند. از این لحاظ هم دوكاندول سنّت خطرناكی برای گیاهشناسان پایه گذاشته كه تأثیر آن هنوز در نوشتههایشان دیده میشود، و آن اهمیت بیش از حدی است كه برای دادههای زبانشناختی قائل شده است. وجود نامی بومی برای یك گیاه چیز زیاد یا در واقع هیچ چیز درباره تاریخچه آن گیاه اثبات نمیكند؛ این تاریخچه باید مبتنی بر شواهد مستند و گیاهشناختی باشد. نامها، چنان كه همه میدانند، در بسیاری موارد گمراه كننده یا فریبندهاند؛ گرچه وجود سلسله شواهدی كه جمع میآوریم، مدد كار است، اتكای صرف بر آنها خطاست. البته اگر چینیها نام گیاهانی را در اختیار ما بگذارند كه بتوان خاستگاه ایرانی آنها را اثبات كرد، قضیه فرق میكند. اگر در چندین مورد مجبور شدهام نظر ویكتور هن (V. Hehn) را در برابر منتقد گیاهانشناس او، آدولف انگلر (A. Engler) تأیید كنم، نباید موجب این استنباط شود كه هن را بیقید و شرط تحسین میكنم؛ برعكس، كاملاً از نقاط ضعف و كاستیهای روش او آگاهم، ولی هر كجا براساس ارزیابی من حق با او باشد، وظیفه ی اذعان دارم. كتابی كه اطلاعات زیادی را وامدار آنم، كتاب شارل ژوره است،3 حاوی گزارشی روشن و متین از گیاهان ایران باستان.4
اثری که بسیار مدیون آنم، فرهنگ اصطلاحات پزشكیـدارویی و مردم شناسی
Terminologie médico - pharmaceutique et anthropologique française _ persane,)
به قلم شلیمر(J. L. Schlimmer) است كه به سال 1874 در تهران چاپ سنگی شده است. این كتاب جامع با بیش از 600 صفحه در قطع بزرگ چكیده یك عمر تلاش این مدرس دارالفنون تهران است و در آن نام حیوانات، فرآورده های گیاهی و حیوانی، داروها، مواد معدنی، آبهای معدنی، بیماریها و درمانهای بومی آنها، به ترتیب الفبایی همراه با گنجینهای از اطلاعات متقن ارائه شده؛ اطلاعاتی كه به ندرت در علوم ما مورد استفاده قرار گرفته است.
امید میرود كه پژوهشهای من بیش از همه برای گیاهشناسان و پژوهشگران تمدن بشری مفید افتد؛ اما از آنجا كه نمیتوان انتظار داشت فرد گیاهشناس به تاریخچه یكایك گیاهان معرفیشده در این كتاب به یك اندازه علاقمند باشد، هر موضوع به صورت یك واحد و جستاری جداگانه بررسی شده تا هركس، برحسب تمایل و انتخاب خود بتواند به فصل دلخواه مراجعه كند. بنابراین از تكرار مطالب خودداری نشده و هر كجا لازم بوده به قسمتهای دیگر ارجاع داده شده است؛ در هر حال، باید به خاطر داشت هدف من صرفاً بهدست دادن خلاصهای از تاریخچه این یا آن گیاه نبوده، و خواستهام تصویری تركیبی و جامع از مهاجرت بزرگ و بینظیر گیاهان به شكل یك حركت فرهنگی بهدست دهم و همزمان با آن تلاش كردهام رگه ایرانی ساختار تمدن چین را تعیین كنم. در آمیختن دانش گیاهشناسی، شرقشناسی، زبانشناسیِ تاریخی و تاریخ كار سادهای نیست، اما از هیچ تلاشی برای ادای حق مطلب در مورد هر دو جنبه گیاهشناسی و تاریخی هر مسئله فروگذار نكردهام. تمامی دادهها را چه از منابع چینی، ژاپنی، هندی، ایرانی، عربی آمده باشند، چه از منابع كلاسیك، نقادانه وارسی كرده و در هیچ مورد به گفتهای دست دوم یا جزیی تكیه نكردهام. انتقادات گوناگون از دو كاندول، انگلر، برتاشنایدر و دیگر مراجع معتبر ناشی از نگرش انتقادی به موضوع و صرفاً برای پیشبرد هدف پژوهش صورت گرفتهاند.
مایلم قدردانی خود را از دكتر تاناكا تیوزابورو در اداره صنایع گیاهی وزارت كشاورزی امریكا در واشنگتن ابراز دارم كه مرحمت كردند و ترجمه اظهار نظرهای مربوط به رُز و گردو در منابع ژاپنی را
در اختیارم گذاشتند؛ این ترجمهها به پیوست فصول مربوط به تاریخچه این گیاهان آمدهاند. دستنویس این كتاب در آوریل 1918 تكمیل شد.
از سخاوت خانم بلكاستون و آقای چارلز كرین كه در تأمین هزینه چاپ این كتاب مشاركت كردند بسیار سپاسگزارم.
یونجه
1ـ کهن ترین اشاره مكتوب مــوجود به یونجـه/ allalfa1 sativa) Medicago) را میتوان در Equites («سلحشوران») اثر آریستوفان در سال 427پ م یافت (V,606) كه گوید:
``Hσθιου δέ τούς παγούρους άυτί ποίας μηδικης``
’’ اسبها به جای علف مادی [Medic] حمص (crab) قرنتی میخورند.‘‘
واژه «Mēdikē » مشتق از نام سرزمین ماد است. استرابو2 در توصیف این سرزمین گوید یونانیان گیاهی را كه غذای اصلی اسب است «Mēdikē» مینامند بدان علت كه در سرزمین ماد فراوان میروید. وی همچنین از محصولی از سرزمین ماد به نام silphion سخن گفته كه عصاره مادی را از آن میگیرند.3 پلینی4 گوید یونجه بطور طبیعی بومی یونان نیست و نخستین بار در پی جنگهای ایرانیان به فرماندهی داریوش شاه از سرزمین ماد به یونان رسید. دیوسكوریدس5 بدون اشاره به محل به توصیف این گیاه پرداخته میافزاید گلهداران را علوفه است. كشت این گیاه در ایتالیا از اواسط قرن دوم پ م تا اوایل قرن اول میلادی گسترش یافت،6 كه تقریباً مقارن اشاعه آن در چین است. آشورشناسان ادعا میكنند aspasti یا aspastu ، نام ایرانی یونجه، در یكی از متون بابلی از حدود 700پ م ذكر شده؛7 و دور از ذهن نیست در پی ورود اسب از ایران به
بینالنهرین، علوفه محبوب آن نیز به آنجا برده شده باشد. دو كاندول1 گویــــد Medicago sativa به شكل خودرو و با ظاهری كاملاً بومی در چندین ولایت آناتولی، در جنوب قفقاز، در چندین نقطه از ایران، در افغانستان، بلوچستان و كشمیر یافت شده است.2 و نتیجهگیری میكند كه احتمالاً یونانیان این گیاه را از آسیای صغیر و هند از طریق شمال ایران وارد كردهاند. بهنظر من این فرضیه ناپذیرفتنی و سطحی است، زیرا یونانیان در این مورد تنها به سرزمین ماد اشاره كردهاند نه هند. از این گذشته، كشت این گیاه در هند سابقهای كهن ندارد و جدیدتر از اینهاست و چندان نقشی هم در اقتصاد و كشاورزی هند ندارد.
یونجه در ایران باستان محصولی بسیار مهم بود و ارتباطی نزدیك با پرورش نژادهای برتر اسب داشت. ریشه واژههای پهلوی aspast و aspist، پارسی امروزی aspust، uspust، aspist، ispist یا isfist (spastu، špēšta پشتو یا افغانی) را میتوان در aspō-asti اوستایی یا پارسی باستان (ازریشه ad، «خوردن») یافت با معنای تحتاللفظی آن «علوفه اسب».3 این واژه به شكل aspestā یا pespestā (شكل اخیر در كتاب زراعت، Geoponica) وارد زبان سریانی شده است. خسرو اول (578ـ531 م) از دودمان ساسانی یونجه را در نظام جدید مالیات بر زمین خود گنجاند:4 مالیاتی كه برای یونجه وضع شد هفت برابر گندم و جو بود و همین اهمیت فراوان این گیاه علوفهای را نشان میدهد. در راهنمای دارویی نیز این گیاه ذکر شده و ابومنصور در كتاب داروشناسی خود از آن سخن گفته است.5 هنوز هم تخم یونجه مصرف دارویی دارد.6 عربها
واژه isfist را از ایرانیان گرفتند و بهصورت fisfisa ]فصفصه[ معّرب كردند؛ نامهای عربی این گیاه ratba (رطبه) و qatt (قت) است كه اولی نام گیاه است در حالت طبیعی و دومی برای یونجه خشك بکار میرود.1
صرف این حقیقت كه یونانیان Medicago را از ایرانیان گرفتند و آن را «علف مادی» نامیدند به هیچ روی بخودی خود نمایانگر این معنا و مؤید این نیست كه این گیاه خاستگاه اصیل ایرانی دارد. همه میدانند این گونه نامها تاچه پایه گمراه كنندهاند: یونانیان هلو را «سیب ایرانی» و زردآلو را «سیب ارمنی» مینامیدند، در حالی كه هلو و زردآلو در اصل ایرانی نیستند و ابتدا در چین عمل میآمدهاند. در این دو مورد، ایرانیان و ارمنیان صرفاً نقش واسطه میان شرق دور و مدیترانه را بازی كردهاند. در هر حال، مورد یونجه مسئلهای متفاوت را پیش میآورد. چینیها كه یونجه را به مقادیر فراوان كشت میكنند، آن را از عناصر كشاورزی خود نمیدانند، بلكه در این مورد روایتی مفصل دارند كه زمان و نحوه دریافت آن را از نواحی ایرانی در قرن دوم پ م حكایت میكند. از آنجا كه نشانهای از وجود این گیاه در هند یا هر كشور دیگر آسیایی در عهد باستان وجود ندارد، به طور قطع حكم راجع به محل نخستین كشت این گیاه به نفع ایران خواهد بود. سهم چینیها در ثبت سرگذشت Medicago بسیار اهمیت دارد و نقاط ابهام را در كل موضوع روشن میكند: در واقع تاریخچه هیچ گیاه پرورشی تا این حد موثق و متكی بر منابع متقن نیست.
داریوش شاه در سنگنبشته تختجمشید گوید، «این سرزمین پارس كه اهورامزدا به من ارزانی داشته زیبا، پرجمعیت و دارای اسبهای فراوان است و به خواست اهورامزدا و من، داریوش شاه، در برابر هیچ دشمنی به لرزه در نخواهد آمد». من در مقدمه كتاب به نتایج سفر اكتشافی پراهمیت فرمانده چان كیین به آسیای مركزی اشاره كردهام. اشتیاق به تملك اسبهای اصیل ایرانی كه تنومندتر از اسبهای كوچكاندام مغولی بودند و تناسب باشكوه اندام، نازكی پاها، فراخی سینه، گردن و كفلشان آنها را از دیگر اسبها متمایز می کرد یكی از قویترین انگیزههای امپراتور وو (140ـ87 قم) بود تا پیوسته هیئتهایی را به سرزمینهای ایرانی گسیل كند و همین
امر به سفرهای منظم كاروانهای تجاری میان چین با فرغانه و سرزمین پارت انجامید. در طول یك سال حتی بیش از ده هیئت از این دست اعزام میشد و كمترین تعداد آنها به پنج یا شش میرسید. در آغاز این نژاد عالی اسب را از ووـسون (Wu-sun) میآوردند، اما بعدها چان كیین دریافت نژاد فرغانهای به مراتب برتر است. این اسبها «خون عرق ریز»han-hüe) ) نامیده میشدند1 و اعتقاد بر این بود كه زاده اسبی آسمانی T'ien ma) ) هستند. علوفه مورد علاقه این اسب اصیل Medicago sativa بود؛ فرمانده چان كیین، كه مردی عملگرا و در امور اقتصادی بصیر بود، به درستی نتیجه گرفت كه اگر قرار باشد این اسبهای محبوب چینیها در خاك اصلی چین زاد و ولد كنند، لازم است غذای اصلی آنها نیز همراهشان باشد. از این رو بذر یونجه را در فرغانه تهیه2 و در سال 126پ م به امپراتور خود هدیه كرد كه اراضی وسیعی در نزدیكی كاخهایش زیر كشت این گیاه جدید رفته بود و مالك شمار بزرگی از این اسبهای آسمانی شد.3 این گیاه علوفهای به سرعت از كاخها به میان مردم رفت و در اندك زمانی در سراسر شمال چین منتشر شد. به گفته ین شیـكو (Yen Ši-ku) (645-579 م) در دوره زمامداری دودمان هان این کار به پایان رسیده بود. از یونجه به عنوان دارویی علفی در اثر قدیمی Pie lu نام برده شده است.4 در Ts'i min yao šu از قرن ششم میلادی قواعد كشت آن آمده است؛ و تائو هونـكین (T'ao Hun - kin) (536ـ451 م) گوید: «این گیاه در باغهای چانـنان (Č'an-nan) (پایتخت باستانی در شن_سی Šen-si) كشت میشود و اهالی شمال آن را بسیار قدر مینهند در حالی كه مردم کیانـنان (Kian-nan) چندان وقعی به آن
نمیگذارند، زیرا طعمی ندارد. خارج از چین نوعی mu-su دیگر وجود دارد كه در مداوای بیماریهای چشم بکار میرود، اما با این گونه متفاوت است.1
امپراتور وو چان كیین را برای یافتن مردمان یوئهـچی (Yüe - ci) و عقد پیمان اتحاد با آنها علیه تركان هیونـ نو (Hiun - nu) گسیل داشت. به نظر من، مردمان یوئهچی هند و اروپایی بودند و به یكی از زبانهای شمال ایران تكلم میكردند كه با زبانهای سكوتیایی، سغدی، یغنوبی و آسی خویشاوندی داشت. وی طی ماموریت خود از فرغانه، سغدیانا و باكتریا كه جملگی زیستگاه مردمانی ایرانی بودند دیدن كرد. «غرب»ی كه وی برای اولین بار به هموطنان حیرتزده خود معرفی كرد تمدن ایرانی بود و محصولاتی كه به همراه آورده بود نوعاً و تماماً ایرانی بود. دو گیاه پرورشی (فقط هم همین دو) كه او وارد سرزمین اجدادی خود كرد، بومی فرغانه بود. زبان فرغانهای از زبانهای ایرانی بود و چان كیین در فرغانه نام یونجه و انگور، mu-su و P'u-t'ao را شنید و این نامها را همراه این دو گیاه پرورشی جدید به چین برد. این نامها فرغانهای، یعنی ایرانی، بودند.2 چان كیین خود خوب میدانست زبان
مردم فرغانه ایرانی است زیرا در گزارش سفر خود نوشته است كه هر چند در باریكه سرزمینی كه از فرغانه به سمت غرب تا سرزمین پارت (آنـسیAn-si /) ادامه داشت گویشهای متفاوت رایج بود، شباهت آنها تا بدان پایه بود كه مردم میتوانستند زبان یكدیگر را دریابند.1 این اشارهای است صریح به افتراق در عین وحدت گفتار ایرانی؛2 و چنانچه اهالی فرغانه قادر به درك زبان پارتیان بودهاند، قاعدتاً زبانشان چیزی جز زبان ایرانی نبوده است. به طور قطع اینان، برخلاف آنچه عدهای از نظریه پردازان متعصب میل داشتهاند تصور كنند، به زبان یونانی یا تركی تكلم نمیكردهاند.
واژهای كه چان كیین برای نامیدن یونجه به چین برد و هنوز هم در همه جای چین برای نامیدن این گیاه بکار میرود، mu-su ، مركب از دو جزء ساده آوایی، بود،3 یعنی همان *muk-suk باستان (در ژاپنی moku-šuku) كه بعدها با افزودن معرفِ صد و چهلم نوشته شد. اخیراً فرصتی دست داد تا بر یك آوانگاشت تبتی باستانٍ این واژه چینی به صورت bug-sug انگشت گذارم،4 و بهنظر میرسد كه این آوانگاشت به نمونه نخستین ایرانی كه باید آن را باز یافت نزدیك باشد، یعنی *buksh یا *buxsux شاید *buxsuk. تنها توضیح معقولی كه تاكنون درباره این واژه داده شده و متأسفانه از دید چینشناسان پنهان مانده همان است كه توماشك ارائه كرده،5 و با احتیاط آن را با واژه گیلكی būso (یونجه) مقایسه كرده است. اگر میشد اثبات كرد كه این būso متحول شده *bux-sox یا چیزی مشابه آن بوده است، این فرض پذیرفتنی بود. بیتردید افزایش اطلاعات ما در زمینه گویششناسی زبانهای ایرانی صورت درست این واژه را در اختیار خواهد گذارد. باید این حقیقت را به خاطر داشت كه گفتار آن قبایل شرق ایران كه
در واقع جلوداران خاك اصلی كشور ایران بودند و چینیها نخستین بار با آنها مواجه شدند، هیچگاه مكتوب نشده و عملاً از میان رفته است. محتمل است كه صرفاً بتوان در برخی گویشهای مهجور بقایای این گنجینه از دست رفته را یافت. باید بیش از پیش قدردان چینیها باشیم كه چندتایی از واژههای این زبان خاموش را حفظ كرده و به ما رساندهاند و *buksuk یا *buxsux را به عنوان نام Medicago sativa در زبان فرغانهای ضبط كردند. جزء اول این واژه احتمالاً در گویش ساریقلی (یكی از گویشهای پامیری) به صورت wux («علف») حفظ شده است، در واخی، یكی دیگر از گویشهای پامیری، یونجه را wujerk و علف را wüš میگویند. در گویش واخی «اسب» را yaš و در گویش ساریقُلی vurj میگویند.1
برتاشنایدر2 به ذكر این نكته بسنده كرده كه mu-su چینی نیست و به احتمال فراوان واژهای بیگانه است. واترز در پژوهش خود درباره واژههای بیگانه در زبان چینی از پرداختن به این واژه طفره رفته است. كینگزمیل3 نخستین بار این فرضیه را مطرح كرد كه mu-su «احتمالاً با Mηδlkηβoτáυη استرابو ارتباطی دارد.» در فرهنگ چینی جایلز همین فرضیه اعمال شده است.4 یقیناً این واژه یونانی به فرغانه رخنه نكرده و ایرانیان اهل فرغانه نیز برای نامیدن گیاهی كه بومی سرزمین خودشان بود واژهای یونانی بکار نمیبردند. تصور چگونگی انطباق آوایی *muk-suk یا *buk-suk وmēdikē نیز غیرممكن است.
توضیحی كه اخیراً هیرت پیشنهاد كرده کمتر از همه توضیحاتی كه برای mu-su ارائه شده پذیرفتنی است.5 وی mu-su را همان burčak تركی میداند كه تركی عثمانی است و بر نخود فرنگی دلالت دارد.6 اكنون بركسی پوشیده نیست كه در قرن دوم پ م زبانی چون تركی
عثمانی وجود نداشته و این زبان گویشی نسبتاً جدید از زبان تركی است. چگونه ممكن بوده كه چان كیین در فرغانه، جایی كه در آن زمان هیچ تركی در آن زندگی نمیكرد، واژهای به ترکی عثمانی یا هر گویش ترکی دیگر را برای گیاهی نوعاً ایرانی شنیده و ضبط کرده باشد. این همسان انگاری از نظر آواشناسی نیز درست نیست: mu، *muk، *buk، چینی نمیتواند نمایانگر bur باشد، همان طور كه su، *suk، نمیتواند معادل *čak باشد.1 این حدس و گمان از اساس جای تأسف دارد، آن وقت از ما انتظار «پذیرش تغییری احتمالی طی دو هزار سال اخیر در معنی نخستین این واژه» را دارد؛ اما نه كوچكترین نشانهای در دست است که نشان دهد چنین واژه تركی عثمانی این همه مدت وجود داشته و نه میتوان به حكم عقل پذیرفت كه مصداق واژهای بتواند از «نخود فرنگی» «به یونجه» تغییر كند. نام رایج برای یونجه در سراسر آسیای مركزی بیده bidā2 یا bēdä،3 bidä در جغتایی، است. این واژه به معنای «علوفه شبدر، علوفه خشك» است و بس.4 بهنظر توماشك،5 این واژه خاستگاه ایرانی دارد (beda بیده فارسی). در ساریقلی، یكی از گویشهای پامیری، نیز این واژه یافت میشود.6 احتمالاً همین امر به خوبی نشان میدهد كه ایرانیان یونجه را به تركستان بردند و كشت آن را در آنجا رواج دادند (كه انتظاری جز این نیز نمیتوان داشت).
بهنظر وامبری،7 از قرار معلوم یونجه همیشه گیاه بومی تركان بوده؛ ولی این نظر صرفاً مبتنی بر شواهد زبانشناختی است كه قانع كننده هم نیست. در واژه جغتایی jonuska (كه yonučka تلفظ میشود) و واژه تركی عثمانی yondza8 (واژه قزاقیـقرقیزی yonurčka را نیز
به اینها بیفزایید) كه صرفاً به معنای «علوفه سبز، شبدر» است، یك نام اصیل تركی وجود دارد. نكته این است كه این گویشها اشكالی چنان جدید از زبان تركی اند كه نمیتوان برمبنای آنها چنین نتیجه ای دور از ذهن گرفت. تا آنجا كه من میدانم، در زبانهای قدیمیتر تركی هنوز هیچ واژهای برای یونجه یافت نشده است.
لیشی _ چن1 به نامی سنسكریت sai-pi-li k'ie ، *sak-bi-lik-kya، برای mu-su اشاره كرده و گوید این واژه همان است كه در Kin kwan min kin (suvarnaprabhāsa-sūtra) برایmu-su بکار رفته است. با توجه به اینكه هیچ واژه سنسكریتی برای یونجه نمیشناسیم، این گفته حیرتآور است؛2 و تردیدی نیست كه این گیاه در ادوار نسبتاً متاخر از ایران به هند رفته است. این نظــــــــر برتاشنایدر،3 کــــــــه در كابـــــــل، Trifolium giganteum را sibarga، و Medicago sativa را riška مینامند قانع كننده نیست. واژه sibarga یعنی «سه برگه» (si یعنی «سه» و برگه برابر است با barak و varak فارسی) و ایرانی است نه سنسكریت؛ و معادل سنسكریت آن tripatra یا triparna است. واژه riška افغانی و بنابراین باز ایرانی است.4 با توجه به این حقیقت كه در منابع قدیمی هندی هیچ مطلبی راجع به گیاه مورد بحث وجود ندارد، بسیار دور از ذهن است در رسالهای* بودایی از نوع Suvarnaprabhāsa بیاید؛ و به گمان من لیشی _ چن در مورد معنای واژهای كه گوید در آن رساله دیده اشتباه كرده است.
آوانگاشت بالا در Fan yi min yi tsi (section 27) نیز دیده میشود و متناظر است با cāka-vrka سنسكریت، كه واژه çāka در آن به معنای هر گیاه یا سبزی خوردنی است و vrka (یا baka) دلالت بر نوعی گیاه دارد كه هنوز شناسایی نشده است (بسنجید با تركیببندی مشابه çāka-bilva، «بادمجان»). معلوم نیست مراد از çāka-vrka كدام گیاه است و ترجمه آن به چینی به صورت mu-su ممكن است صرفاً معادلی موقتی باشد، هر چند غیر ممكن نیست
كه واژه مركب سنسكریت بر گونه خاصی از Medicago دلالت داشته باشد. نباید فراموش كرد بیشتر معادلهایی كه در فرهنگهای چینی- سنسكریت آوردهاند عمدتاً حالتی فضلفروشانه و فرهنگنویسانه داشته و دخلی به گیاهان وارداتی ندارد. مترجمان بودایی صرفاً میخواستند معادلی مناسب برای لفظی هندی پیدا كنند. این شیوه عمل با نامهای گیاهان كه همراه خود آنها از مناطقی از ایران، هند یا جنوب شرق آسیا وارد چین شده از اساس متفاوت است؛ در این نامها با واقعیتهای زنده سروكار داریم، در حالی كه در آن فرهنگها سروكارمان با برساختههای ادبی است. احتمالاً ذكر دو مثال دیگر برای منظور ما كفایت خواهد كرد. در Fan yi min yi tsi (section 24) نامٍ علمی سنسكریت گیاهی به شكل čen-t'ou-kia آمده كه در عهدباستان *tsin (tin)-du-k'ie تلفظ میشده، كه با tinduka سنسكریت (**Diospyros embryopteris) متناظر بوده كه درختچهای است همیشه سبز و پُرشاخ وبرگ كه در سراسر هند و برمه میروید. واژهنامه چینی در توضیح این واژه هندی آن را ، ši دانسته است كه همان Diospyros kaki * مشهور چین و ژاپن است كه به هر روی در هند باستان یافت نمیشد؛ همین اواخر بود كه سرهنگ كید آن را به باغ گیاهشناسی كلكته آورد و باغبانان چینی كه در آنجا استخدام شدهاند آن را čin («چینی») مینامند.1 در این مورد این نام صرفاً بر Diospyros embryopteris هند ]خرمند [ دلالت دارد. لیشیـچن ذیل عنوان kan-sun hian (نك: ص كتاب پیش رو )، تیره عشقهها (Nardostachys jatamansi) ، k'u-mi-č'e ، *ku-mi-čiرا میآورد كه آن نیز از سووارنا پراباساسوترا اخذ شده است؛ این واژه متناظر است با kuñči یا kuñčika سنسكریت كه به سه گیاه مختلف اطلاق میشود: 1. Abrus precatorius، 2. Nigella indica، 3. Trigonella foenum graecum . این تسامح نادرست است یا اینكه یكی شمردن kuñci حتی با kan-sun بر یك اشتباه استوار است؛ اصطلاح سنسكریت برای تیره عشقه gandhamāmsī است.
نباید برای یافتن خاستگاه گیاهان چینی نیز به استنتاج از نامهای سنسكریت بسنده كنیم مگر اینكه شواهد متقنتری در دست باشد. از همین روست كه استوارت2 ذیل (Prunus domestica) li گوید معادل سنسكریت kü-lin-kia نشان میدهد احتمالاً این آلواز هند یا ایران وارد چین شده است. Prunus domestica بومی چین است و نام آن در Ši kin، Li ki و در Mon-tse آمده است. ترجمه
واژه چینیـهندی (section 24) Fan yi min yi tsi به صورت li آمده است. تنها واژه سنسكریت متناظر با آن kulingā است كه نام نوعی مازو است. آنچه در این میان مطرح است صرفاً توضیح اصطلاحی سنسكریت برای چینیهاست، اما هیچ ارزش تاریخی یا گیاهشناسی برای شناخت گونه چینی ندارد.
به این ترتیب خوشبختانه مدارك چینیها قّلت اخبار باستانیان در مورد یونجه را جبران میكند و این گیاه را در چشمانداز تاریخی درست قرار میدهد: به مدد آنها درمییابیم كه این گیاه مفید اقتصادی چرا و چگونه جهانگیرشد.1 چینیهای دوره هان mu-su را بجز فرغانه در كیـ پین (Ki-pin) (كشمیر) نیز یافتند2 و این حقیقت از نظر پراكندگی جغرافیایی نخستین این گونه اهمیت دارد، زیرا احتمالاً این گیاه در كشمیر، و نیز افغانستان و بلوچستان به صورت خودرو وجود داشته است.3
در دوره امپراتور وو (290ـ265 م) از دودمان تسین، از كشتزارهای mu-su سخن رفته است. گفتهاند به اسبهای چاپار دودمان تانگ یونجه میدادند.4
این حقیقـت كه در دوره تـانگ یونـجه از مواد غذایی مــــــــردم بود از داسـتان سـی لینـچی (Sie Lin-či)، مربی دربار امپراتور یوآن تسون (Yüan Tsun) (755ـ713 م) معلوم میشود كه در شكواییه منظومی از سهم غذای ناچیز خود كه بخش اعظم آن یونجههای ساقه بلند است گله میكند.5 البته این مربی شریف از ارزش غذائی فراوان این گیاه بیخبر بوده است.
بنابر آنچه در Šu i Ki ، نوشته ژن فان (Žen Fan) در آغاز قرن ششم آمده است، «كشتزارهای mu-su (یونجه) چان كیین در لوـیان (Lo-yan) امروزی قرار دارند؛ mu-su در اصل سبزیای درسرزمین مردم هو بود، و كیین اولین كسی بود كه آن را از سرزمینهای غربی گرفت.» در كتابی به نام Kiu č'i ki6 آمده است كه در شرق پایتخت، كشتزارهای mu-su قرار داشت كه در آنها سه خرمنكوب بود که با نیروی آب كار میكرد.
در Si kin tsa ki1 آمـــــــده است: «در باغهای لوـ یو (Lo-yo) (در پایتخت چانـنان / Č'an-nan) بوته های رُز (Rosa rugosa) خودرو وجود دارد. پای این بوتهها ب mu-su بسیار روییده كه hwai fun ("آغوش گشوده بر باد") و بعضاً ("باد رخشان") نیز نامیده میشود.2 مردم موـلین (Mou-lin) 3 این گیاه را lien-či ts cao («گیاه شاخه پیوسته») مینامند.4 یان هوانـچی (Yan Hüan-či) در سال 547م. یا کمی پس از آن در Lo yan k'ie lan ki، گزارش دیرهای بودایی در پایتخت، لوـیان (Lo-yan) نوشته است: «هوانـوو (Hüan-wu) در شمال شرق دروازه تاـ هیا (Ta-hia) قرار دارد؛ امروزه آن را باغ كوان-فون (Kwan-fun) مینامند و در آن mu-su عمل میآید. همان طور كه در Si kin tsa ki معلوم است، kwan-fun نام دیگر mu-su است.
كوئو تسونـشی (K'ou Tsun-ši) در كتاب خود، Pen ts'ao yen i،5 در سال 1116 م. نوشته است كه یونجه در شنـسی فراوان است و به چرای احشام و اسبها می رسد ، ضمن اینكه خوراك مردم نیز هست، اما نباید در خوردن آن زیاده روی كرد. در دوره مغولان، به ویژه برای دور کردن خطر قحطی كشت یونجه بسیار ترویج میشد؛6 و بسا كشتزارها که بهر چرای اسبها زیر كشت یونجه رفته بود.7 بهگفته لیشیـ چن (نیمه دوم قرن شانزدهم)8 یونجه در عصر او گیاهی بود كه همه جا در مزارع به شكل خودرو فراوان به چشم می خورد ولی در شنـسی و كانـسو (Kan-su) كشت میشد، اما از قرار منظور او Medicago denticulata است كه گونهای است وحشی و بومی چین. فوربز و همزلی9 این گونهها را چینی دانستهاند: Medicago denticulata، M. falcata،10 و M. lupulina (یونجه سیاه یا بی همتا) و M. lupulina «كه از قرار
معلوم بسیار یافت میشود و از دوردستها آمده است،» و در مورد Medicago sativa میگویند كه در شمال چین كشت میشود و به صورت خودرو هم وجود دارد، هر چند احتمالاً بومی چین نیست. بسا که این Medicago sativaی «وحشی» ابتدا پرورشی بوده و بعد ها خودرو شده باشد. جالب است كه آن گونههای وحشی ye mu-su ("یونجه وحشی") نامیده میشوند كه نشان میدهد چینیها تنها پس از ورود گونه پرورشی یونجه متوجه وجود انواع وحشی آن شدند.1 وو كیـتسون (Wu K'i-tsün)2، در پی توصیف mu-su، از دو ye mu-su نام برده استـ یكی Medicago lupulina و دیگری M. denticulata.
ژاپنی ها یونجه را uma-goyaši «اسب پرور» مینامند.3 ماتسومورا4 چهارگونه یونجه را برشمرده است: M. sativa: umagoyaši («ارغوانی») murasaki؛5 M. denticulata: umagoyaši؛ M. lupulina: kometsubu umagayaši؛ و ko-umagoyaši :M. minima.
در گویش تبتی لاداخ، یونجه را ol گویند. این نامی است كه بر گونهای از Medicago sativa گذاشتهاند كه بومی كشمیر است یا احتمالاً از ایران وارد كشمیر شده است. این گیاه در خود تّبت ناشناخته است. در ارمنستان گونههای Medicago sativa، M. falcata، M. agrestis و M. lupulina وجود دارد.6
در سال 1864 در پاریس مقاله كوتاهی در 16 صفحه با عنوان فرانسه منتشر شد كه تجدید چاپ مقالهای از نشریه Revue de l'Orient بود.7 اسكاتچکوف كه هفت سال از عمر خویش را در پكن گذرانده و زان پس كنسول روسیه در دسونگاریا شده بود، اطلاعاتی ارزشمند درباره كشت Medicago در آن منطقه بهدست داده است. وی گوید بذر این گیاه نخستین بار در سال 1840 از چین به روسیه فرستاده شد و خود او به مدت شش سال به ترویج كشت یونجه در روسیه، لتونی، استونی و فنلاند
پرداخته است. تردیدی در صحت این گفته وجود ندارد، اما مایلم این پرسش را پیش بكشم كه چگونه امكان دارد كه این گیاه پیش از سال 1840 در روسیه شناخته نبوده باشد. در زبان روسی برای نامیدن Medicago sativa علاوه بر واژه medunka (از mēdikē یونانی) و واژه اروپایی l'utserna (Lucerne یونجه)، واژههای krasni burkun ("سرخ")، lečuxa، lugovoi v'azel ("شبدرك چمنزارها")، burkun، burundu'k نیز برای نامیدنMedicago falcata (كه yu'morki هم نامیده میشود)، و burunčik برای نامیدن M. lupulina بکار میرود. دشوار بتوان پذیرفت كه تمامی این نامها بعد از سال 1840 ظاهر شده باشند و مردم روسیه پیش از این تاریخ اطلاعات راجع به این گیاه ارزشمند را از ملل اروپایی، ایرانی یا ترك دریافت نكرده باشند. دوكاندول1 ]در باب یونجه[. چنین گفته است. «در جنوب روسیه، در محلی كه برخی مؤلفان بدان اشاره كردهاند، احتمالاً مثل جنوب اروپا به صورت پروشی بدست میآید.» با توجه به گزارش هانسن2 بهنظر میرسد سه گونه از Medicago، (M. falcata، M. platycarpa، M. ruthenica) بومی سیبری باشند.
تلاشهای وزارت كشاورزی امریكا بهمنظور ترویج و بهبود كشت یونجه در این کشور بر كسی پوشیده نیست. بدین منظور بذر یونجه از چین نیز وارد شده است. آرژانتین بخش عمدهای از دامپروری خود را مدیون یونجه است.3
مو
2- مو (Vitis vinifera) از کهن گیاهان بستانی غرب آسیا و مصر است. مو از كهنترین گیاهان بستانی به شمار نمی رود، زیرا غلات و بسیاری از انواع بقولات به مراتب پیشتر از آن كشت میشدهاند، اما آن قدر كهن هست كه نتوان مبدأ كشت آن را در سرآغاز تاریخ بشر دنبال كرد. مو پروری با چنان ایدههای پیچیدهای عجین است و در سراسر جهان باستان چنان یكدست و پایدار دیده میشود كه ممكن نیست جز از مركز واحدی گسترش یافته باشد. البته نظرها درباره محل این كانون نخستین مختلفاند و دانش فعلی ما در این باب اجازه نمیدهد از حد نظریههای كمابیش محتمل فراتر رویم. اما قدر مسلم این است كه خاستگاه نخستین كشت مو را باید در شرق جُست و دیگر آنكه كشت این گیاه از آنجا به یونان باستان و ایتالیا اشاعه یافت، در حالی كه رومیها (به گفته دیگران، یونانیها) مو را به منطقه گُل و سواحل راین بردند.1 دو كاندول،2 بنابه دلایل گیاهشناختی، محتمل میدانست كه منطقه جنوب قفقاز «مركز و شاید كهنترین خاستگاه این جنس» بوده باشد. با توجه به روایت عهد عتیق از كاشته شدن مو به دستِ نوحِ نبی در نزدیكی كوه آرارات،3 این فرضیه نسبتاً جالب را میتوان مطرح كرد كه ارمنستان خاستگاه دانش مربوط به مو بوده است.4 با وجود این، نباید از نظر دور داشت كه هم مو و هم شراب دست كم سه یا چهار هزارسال پیش از میلاد در مصر،5 و از زمانهای بسیار دور نزد مردم میانرودان نیز شناخته شده بودهاند. اینجا جای بحث درباره این نظریه شرادر6 نیست كه نام و پرورش مو را مدیون هند و اروپاییان آسیای پیشین هستیم؛ ممكن است واژه «شراب»
ریشهای هند و اروپایی یا به طور اخص ارمنی داشته باشد، اما این امر به خودی خود اثبات نمیكند كه خاستگاه مو پروری را میتوان در نزد هند و اروپاییان یافت.1 سامی بودن خاستگاه مو نزد من محتملتر مینماید. چینیها، در دورههای تاریخی متأخرتر، مو را، كه كاشت آن در ادوار پیش در نزد آنها كاملاً ناشناخته بود، از فرغانه، سرزمینی ایرانی، دریافت كردند؛ بنابراین، برای تحقق اهداف ما در این كتاب تأكید بر همین واقعیت مسلم كفایت میكند كه در آن زمان كشت مو در تمامی ابعاد آن در غرب آسیا ، از جمله ایران، كاملاً متداول بود.
چینیان نخستین بار به واسطه فرمانده چان كیین از وجود مو بستانی (Vitis vinifera) و شرابی كه از انگور تهیه میشود با خبر شدند؛ فرمانده در مأموریت به یادماندنی خود، در سال 128پ م در سر راه خود به یوئهـچی (Yüe-či) از فرغانه و سغد گدشت و سالی را هم در باكتریا بسر برد. او درباره اهالی فرغانه (Ta-yüan) چنین گوید: «آنها شرابی دارند كه از انگور میگیرند.» او همین نکته را درباره پارتیان (An-si) نیز یافت. در همین فصل از Ši-ki آورده که توانگران فرغانه شراب انگور فراوان، تا ده هزار من را مدتی طولانی انبار میكنند و گاه آن را دهها سال نگه میدارند بدون اینكه بیم تباه شدن آن برود؛ آنها به همان اندازه كه اسبانشان از خوردن یونجه لذت میبردند میگساری را دوست داشتند. فرستادگان چینی بذر هر دو گیاه را به كشور خویش بردند و پسر خدا اولین كسی بود كه یونجه و مو را در خاك حاصلخیز كاشت و وقتی فرستادگان خارجی به دربار چین رسیدند، یونجهزارها و مو ستانهای وسیع را در نزدیكی كاخ سلطنتی مشاهده كردند. ورود یونجه به چین همچون ورود مو به این كشور در اسناد معتبر به ثبت رسیده است. نكته مهمی كه باید بدان پرداخت این است كه چینیها با انگور- همچون یونجه - و فن شرابسازی دقیقاً در میان مردمان آریاییتبار، عمدتاً تیره ایرانی، روبرو شدند و در میان هیچ یك از قبایل ترك چنین چیزهایی را مشاهده نكردند.
بنا بر سالنامههای دودمان هان، در قلمرو لیـیی (Li-yi) ، از سرزمین سغد، انگور می کاشتند که گوارائی آب شرابش را بلند آوازه کرده بود.2
در سالنامههای دودمان تسین به وجود انگور در كان (K'an) (سغد) اشاره شده است.1 همچنین شراب انگور در آنجا فراوان بود و توانگران تا هزار من از آن نگه میداشتند.2 سغدیان از شراب لذت میبردند و شیفته رقص و آواز بودند.3 به همین ترتیب، در شی (Ši) (تاشكند) نیز نوشابه دلخواه بود.4 وقتی كان ینـتین K'an yen-tien [حكمران] سغد در نیمه اول قرن هفتم میلادی مهاجر نشینی سغدی در جنوب لوب نور [Lob Nor] پی افکند، چهار شهر جدید ساخت كه یكی از آنها "شهر انگور" (P'u-t'ao č'en) نام داشت، زیرا در میان شهر مو كاشته بودند.5
به احتمال زیاد مردمان تا یوئهـچی (Ta Yüe-či) ایرانی یا همان هند و سكوتیاییها نیز مو داشتهاند و این را از متن جالبی در كین لو تسه Kin lou tse 6 به قلم امپراتور یوآن (Yüan) (555-552 م.) از دودمان لیانگ میدانیم. «مردم سرزمین بزرگ یوئهـچی در شراب اندازی از انگور، گل و برگ گیاهان چیره دستند. گاه از تخمیر ریشهها و عصاره سبزیها نیز شراب گیرند.7 این گلها شبیه گلهای درخت میخك (tin-hian، ، Caryophyllus aromaticus) اند اما به رنگ سبز یا آبی روشن. در بهار و تابستان، پرچمهای گلها همچون پرٍ پرنده لوان (lwan) با باد به اطراف پراكنده میشود. در ماه هشتم سال، وقتی طوفان بر برگها میوزد، چنان صدمه میبینند و پاره میشوند كه به ژنده پارههای ابریشم میمانند و از این روی مردم از وقــــوع طوفان انگور (P'u-t'ao fun) یا «طوفــــــانٍ برگـ در» (lie ye fun) سخن رانند.»
و آخرین نکته این که میدانیم مردم آریایی كوچا (Kuča)، كه به چیرهدستی در نوازندگی، ترانه و رقص شناخته بودند، شرابٍ انگور را میستودند و بعضی از خانوادهها تا
حدود یك هزار هو (hu) از این نوشابه را در خانه انبار میكردند. به نظر میرسد این مطالب در گزارش ژنرال لو كوان (Lü Kwan ) كه در سال 384 م. راهی گشودن كوچا شد آمده است.1
چینیان به همان ترتیب كه یونجه را در كی _ پین (Ki-pin) (كشمیر) یافتند، به مو نیز در آنجا برخوردند.2 بعد تر مو را در سرزمینهای تسیو (Tsiü-mo) 9/0 3 و نان تو (Nan-tou) یافتند.
در دوره تانگ چینیان این را نیز دریافتند كه مردم فوـلین (سوریه) نوشیدن شراب انگور را خوش دارند،4 و در سرزمین عربان (تاـشی/ Ta-ši) انگورهایی تولید میشود ؛ درشت ترینشان به بزرگی مُرغانه.5 در متون دیگر ایران را نیز صاحب چنین انگورهایی دانستهاند.6 در آن دوره تركستان به دست قبایل ترك افتاده بود كه فرهنگ پیشینیان ایرانی خود را گزیده بودند و چینیان دریافتند كه اویغورها مو و شراب دارند.
مو پروری در ایران باستان پیشرفتهائی شایان كرده بود. استرابو مو هایی را به مرغیانه (در استان خراسان آن روزگار) نسبت میدهد كه گرد ساقه آنها بهاندازه آغوش گشوده دو مرد و طول خوشههای انگور آن دو ذراعی می شد. وی در ادامه گوید آریا نیز به همین درجه حاصلخیز است، با شرابی بهتر که تا سه نسل بدون خلل در چلیكهای قائم می ماند. باكتریا كه در همسایگی آریا قرار گرفته، همین محصولات را فراوان دارد، بجز زیتون.
ایرانیان باستان بسیارشراب دوست بودند. بهترین شرابهای انگور بر خوان شاهانه نوشیده میشد.1 چنان كه پیتیوس از اهالی لیدی تصویر كرده، بر فراز تخت داریوش موئی زرین سایه میافكند.2 سنگنبشتههای تخت جمشید گوید روزانه پنجاه كونجیوس3 شراب شیرین و پنجهزار كونجیوس شراب ساده تحویل دربار میشد.4 شرابداری در کاخ جایگاهی بس بزرگ بود.5 كوروش جوان وقتی شرابی بس گوارا به دستش میرسید کراوههای نیمه پر را همراه این پیام برای برخی از دوستان میفرستاد: «مدتی بود كوروش شرابی گواراتر از این نیافته بود؛ پس قدری از آن را برای شما میفرستد و می خواهد امروز آن را با عزیزترین كسانتان بنوشید.6»
استرابو7 گوید شراب كارمانیا شراب فارس را ماند و یكی از محصولات آنجاست. «موئی كه كارمانیایی گوئیم اغلب خوشههایی به طول دو ذراع با دانههای درشت و فراوان میآورد؛ بسا که این گیاه در زادگاه خود بسیار تناورتر شود.» با این همه شاهان ایران به شراب های سرزمین خویش بسنده نمیكردند وپس ازاینکه سوریه بخشی از امپراتوری شد، شراب محصول كالیبونیه سوریه نوشیدنی اختصاصی آنها شد.8 به گفته پوسیدونیوس، این شراب در دمشق سوریه و از موهایی كه ایرانیان در آنجا نشانده بودند به دست میآمد.9
هرودوت1 گوید ایرانیان بس شراب دوستند و بسیار پیما. همچنین رسم دارند كه در امور مهم بهنگام مستی کنکاش كنند و بامداد صاحب خانه تصمیم های دوشین را پیش آنها میگذارد. اگر در هشیاری نیز تصمیها را درست دانند بر آن روند، ورنه در می گذرند. اگر بهنگام بررسیهای نخستین هشیار باشند، همیشه موضوع را باری دیگر، این بار در مستی بررسی میكنند. استرابو2 هم همین گوید: رایزنیهای پارسیان بر سر مهمترین امور بهنگام بادهگساری است و تصمیمهائی را كه مستانه سر گرفتهاند بس درستتر از تصمیمات خود در هشیاری میدانند. در حماسه شاهنامه، بحث و کنکاش بهنگام بادهگساری صورت میگیرد، اما تصمیمگیری به روز بعد می ماند.3 عشق مفرط كمبوجیه به شراب رسوای خاص و عامش کرده بود.4 گزنفون5 با سرزنش فساد و تباهی پارسیان گوید: آنقدر به خوردن و آشامیدن ادامه میدهند تا آنان كه تا پاسی از شب تاب آوردهاند برای خوابیدن مجلس را ترك كنند. در ایرانیان رسم داشتند پیمانههای بزرگ را در مجالس میهمانی نیاورند، با این باور كه خودداری از زیاده روی در بادهپیمایی كمتر به جسم و جان آنها لطمه میزند. رسمِ نیاوردنِ این گونه ساغرهای بزرگ به میهمانیها هنوز برجاست، اما چنان زیاده روی می کنند كه بجای آوردن ساغربه درون خودشان را برون برند، زیرا دیگر یارای رفتنشان نیست.» پروكوپیوس، مورخ بزرگ بیزانسی قرن ششم،6 گوید همه افراد قبیله
ماساژت (قبیلهای ایرانی) قهارترین بادهگساراناند. سكاها هم كه از فرط مستی خرد فرو نهاده از كوروش شكست خوردند، بر همین بودند.1 استرابو در همین بخش از كتاب خود جشن شراب پارسیان را یاد کند كه در آن زنان و مردان پارسی، در جامه سکوتیاییها، شب و روز را به بادهپیمایی و شاد کامی می سپردند. اما از یاد نباید برد كه بیشتراین دست قضاوتهای ملتها درباره یکدیگر آکنده از زیاده روی یا تحریف شده است و همیشه باید بخش زیادی از آن را نادیده گرفت؛ و این را هم باید افزود كه در ایران باستان میانه روی در بادهگساری سفارش میشد و زیاده روی مجازاتی سنگین داشت. 2 باوجود همه مضار زیاده روی در بادهگساری و مخاطرات اجتماعی الكل، مورخ، كه وظیفه دارد پدیدهها را به همان شكلی كه هستند عرضه و تفسیر كند، نباید از این حقیقت غافل شود كه شراب عاملی است دارای ارزش اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی. این عامل سهم بزرگی در پالایش و تحكیم رسوم اجتماعی و ارتقای آمیزش اجتماعی و نیز پیشبرد شعر و موسیقی و رقص داشته است. شراب به یكی از عناصر تمدن بشری تبدیل شده كه نباید آن را دستكم گرفت. ادبیاتِ معتدل و مروج میانه روی بسیار خوب است، اما كیست كه از غزلیات آناکرئون، هوراس یا حافظ دست كشد؟
واژهای كه چان كیین برای نامیدن انگور با خود به چین آورد و هنوز در چین و ژاپن بکار میرود، (budō) آوانگاشت باستانی در سالنامههای دوران هان كه بعدها شد،3 p‛u-t‛ao، bu-daw، «انگور، مو » است. چون چانكیین در تا-یوآن (فرغانه) با مو آشنا شد و بذر آن را از آنجا به چین برد، مطمئناً این نام را نیز از همان جا گرفته است؛ از اینرو، بناچار باید پذیرفت كه bu-daw ریشه فرغانهای دارد و با واژه ایرانی budāwā یا buδawa متناظر است که با استفاده از پسوند wa یا awa و بن buda ساخته شده و به عقیده من
میتوان آن را با واژه فارسی جدید bāda (’’باده‘‘) و واژه فارسی باستان βaτlákη (به معنی’’ساغر شراب‘‘) و واژه فارسی میانه bātāk، و واژه فارسی جدید bādye مرتبط دانست.1 میتوان این واژه ایرانیـچینی را صورتِ گویشی واژه اوستایی maδav (به معنی’’ شراب انگور‘‘) نیز دانست.
همه میدانند كه تلاشهایی شده است تا این واژه چینی را مشتق از واژه یونانی βóτρυs (به معنی’’خوشه انگور‘‘) بدانند. توماشك2 نخستین كسی بود كه چنین چیزی را مطرح كرد؛ كینگزمیل3 در سال 1879 از او پیروی كرد و هیرت4 هم به تأیید گفته كینگزمیل پرداخت. هیچكس واقعاً این ادعا را اثبات نكرده است. توماشك استدلال میكرد كه رواج كشت مو در آسیای مركزی با حكومت مقدونیـیونانی و نفوذ فرهنگ یونانی ارتباط داشته است. این سخن قطعاً نادرست است، زیرا مو در تمامی مناطق شمالی ایران به طور خودرو میروید و میتوان آغاز كشت آن را در ایران در زمانهای بسیار دور ردیابی كرد و قطعاً سابقه آن در ایران قدیمتر از یونان است. یونانیان انگور و شراب را از آسیای غربی دریافت كردند.5 واژه یونانی βóτρυs به احتمال زیاد وام واژهای از زبان سامی است.6 بسیار دور از ذهن است كه مردم فرغانه برای نامگذاری گیاهی كه صدها سال در سرزمین خودشان به عمل میآمده از واژهای یونانی استفاده كرده باشند؛ هیچ مدركی هم در اثبات این تأییدِ ضمنی وجود ندارد که اصلاً در زمان سفرهای چان كیین كسی در فرغانه یونانی میدانسته یا به آن زبان صحبت میكرده است. نفوذ زبان یونانی در قلمرو ایران بسیار ناچیز است: تا كنون هیچ كلمه یونانی در دستنوشتههای تركستان دیده نشده
است. بهنظر من، هیچ رابطهای بین p‘u-t‘ao و βóτρυs، یا بین βóτρυs و واژه ایرانی budawa وجود ندارد.
همه میدانیم كه چندین گونه مو خودرو در چین، در منطقه آمور، و در ژاپن وجود دارد.1 در كتاب باستانی Pie lu آمده است كه مو p‘u-t‘ao در لون- سی (Lun -si)(كان سو/ Kan-su)، ووـیوآن (Wu-yüan) (شمال اوردوس/ Ordos) و در تون هوان (Ton-hwan) (در كانـسو) میروید.2 بر این مبنا، لی شیـچِن استدلال میكند كه با توجه به این واقعیت مو قاعدتاً از دیرباز، پیش از دوران هان، در لونـ سی (Lu -si) وجود داشته اما هنوز وارد شنـ سی (Šen-si) نشده بوده است. نمیتوان فهمید چگونه برتاشنایدر3 میتواند بگوید كه ورود مو به چین به دست چان كیین با ذكر انگور در قدیمترین متون طبی و گیاهان دارویی چین همخوانی ندارد. در واقع چیزی در كار نیست كه بخواهد نگرانمان كند: اینها دو گیاه متفاوتاند؛ مو وحشی بومی شمالِ چین است، اما هرگز اقدام به كشت آن نکردهاند؛ گونه بستانی مو (Vitis vinifera) از ایران وارد چین شده و هیچگاه هیچ ارتباطی با گونه وحشی چینی (Vitis bryoniaefolia) نداشته است. در کتابی جدید Mun ts‛üan tsa yen 4 كه بحثی هوشمندانه درباره این مسئله ارائه میكند، چنین نتیجهگیری میشود كه گونه فرغانه ای قطعاً با گونه بومی چین متفاوت است. تنها نكته غیرعادی این است كه در Pie lu واژه فرغانهای p‘u-t‘ao برای اطلاق به گونه بومی بکار رفته؛ اما این نشانه ناهمزمانی تاریخی نیست، زیرا Pie lu پس از میلاد مسیح و صدها سال پس از چان كیین نوشته شده و احتمال قریب به یقین این است كه همین گونه وارداتی بوده كه موجب كشف گونه وحشی شده و در نتیجه گونه بومی هم نامِ گونه وارداتی را به خود گرفته است.5
مو وحشی دیگری هست كه yin -yü Vitis bryoniaefolia یــــا V. labrusca) نامیده شده و در آثار تائوهون-كین (T‘ao Hun -kin) (536 ـ 451 میلادی) و در T‘an pen ts‘ao نوشته سوكون (Su Kun ) ذكر شده است، اما اشاره این نام تنها به نوعی مو وحشی نواحی میانی و شمالی چین است. ین شیـكو (Yen Ši-ku) (645 ـ 579 میلادی) در اثر خـــــــــــــــــــــــــود، K‛an miu čen su 1 به طعنه گوید انگور دانستنyn -yü به این میماند كه či (Poncirus trifoliata) را كه در شمال چین عمل میآید با پرتقال (kϋ ) مقایسه كنیم؛ و گرچه yin-yü نوعی p‘u-t‘ao است، تفاوتهای فراوان با آن دارد؛ و yin-yü کیان- نان هم با yin-yü شمال چین تفاوت دارد. نظریه هیرت2 مبنی بر اینكه احتمالاً این واژه آوانگاشت «انگور» فارسی جدید است پذیرفتنی نیست. حق نداریم واژههای چینی را دارای خاستگاه خارجی بدانیم، مگر اینكه ریشهشناسان چینی كه ممكن نیست وامگیری را نادیده بگذارند صراحتاً آن را تأیید كرده باشند. وگرنه لازم است دلایل روشن و قانعكننده در تأیید فرض چینی نبودن واژه ارائه شود. هیچ روایتی در دست نیست که نشان دهد yin-yϋ واژهای ایرانی یا خارجی است. اثبات عكس این قضیه هم مبنای درستی ندارد: فارسی جدید، كه از پایان قرن دهم رواج یافت نمیتواند در این قضیه محلی از اعراب داشته باشد؛ بیشتر میتوان پای فارسی میانه را به میان كشید، در حالیكه انگور قطعاً واژهای است از نوع واژههای فارسی جدید. اگر چینیها واژهای چون انگور را وام میگرفتند، آن را به صورت آن + گوت ( an + gut)(گور) تقطیع میكردند نه به صورت آنـاوك (an+uk)؛ بعلاوه این گمان كه k پایانی را میتوان به صورت r پایانی آوانگاری كرد نیز خطاست؛3 در آوانگاشتهای ایرانی، k پایانی واژههای چینی متناظر است با k ]ك[، g ]گ[، یا سایواج x ]خ[ فارسی. از این گذشته دور از ذهن است که كه چینیها از نام فارسی انگور بستانی برای نامیدن مو وحشی بومی سرزمین خود استفاده کرده باشند، آن هم مو ئی كه به طور اخص در دو استان كیان در شرق چین میروید. در فرهنگ جغرافیایی سوـچو (Su-čou)4 به صراحت گفته شده كه نام انگور وحشی، šan p‛u-t‛ao،
در استانهای كیان yin-yü است. بدین ترتیب ممكن است این لفظ از الفاظ باستانی زبان وو باشد. در Pen ts'ao kan mu،1 به صورتی جداگانه به yin-yü پرداخته شده، و لی شیـچن در حاشیه مینویسد معنی این لفظ توضیح داده نشده است. به نظر من، از قرار فعلاً باید بناچار همین حكم را پذیرفت. او yen-yü و yin-še را هم براساس Mao ši و Kwan ya به عنوان نامهای مترادف ذكر میكند، در حالیكه ye p̀ u-t̀ ao (’’انگور وحشی‘‘) نام محاورهای متداول است t‛en mi) یا mu lun هم همینطور). جالب است توجه كنیم كه نخستین اشارات به این گیاه تنها از جانب سو كون (Su Kun) و چن تسانكی از دودمان تانگ صورت گرفته است. به عبارت دیگر، این گیاه بیش از هفت قرن پس از ورود مو بستانی به چین مورد توجه طبیعیدانان این كشور قرار گرفت ـ و همین دلیل برای اثبات این حقیقت كفایت میكند كه این دو به هیچ ترتیب ربطی به یكدیگر ندارند.
نباید تصور شود كه با کار چان كیین ورود مو به چین قضیه یك بار برای همیشه تمام شد؛ در پی آن وارد كردن انواع بذر ادامه یافت، و كانـهی (K‛an -hi) انواع جدیدی از مو را از تركستان وارد كرد. انواع انگور موجود در چین چنان پرشمار است كه دشوار بتوان پذیرفت تمامی آنها را یك نفر یكباره وارد چین كرده باشد. در سالنـــــــامههای هان نقل شـــــده است كه لی كوان-لی (Li Kwan -li) یكی از فرماندهان اِرـشی (Er-ši) (نیـشی/ Ni-š’i) پس از شكست دادن تاـیوآن (Ta-yüan) انگورهایی به دست آورد كه همراه خود به چین برد.
در Kwan či2، كه در سال 527 میلادی نوشته شده، به سه رقم انگور زرد، سیاه و سفید اشاره شده است. در Yu yan tsa tsu نیز همین انواع بر شمرده شدهاند، در حالیكه لی شیـچن (Li Ši-čen) از چهار رقم انگور سخن به میان میآورد ـ حبه گرد، موسوم به ts‛ao lun ču (’’ اژدر مروارید گیاهی‘‘)؛ حبه دراز، ma žu p‛u-t‛ao (نک: صفحات بعد)؛ حبه سفید، موسوم به ’’انگور بلوری‘‘ (šwi tsin p‛u-t‛ao)؛ و حبه سیاه، موسوم به ’’انگور ارغوانی‘‘ (p‛u-t‛ao tse)ـ و نوعی انگور حبه سبز ( ) را به سه-چوان و انگور با حبه به اندازه عناب را به یونـ نان نسبت می دهد.3 سو سون (su sun)از دوره سونگ انواع انگورهای بیدانه را نام میبرد.
در هانـچو (Han-čou) انگورهای زرد و سفید درخشان را ču-tse (’’منجوق، مروارید‘‘) نام نهادند؛ نوعی دیگر را ’’دُرّ كوهی‘‘ (šwi-tsin) مینامیدند كه بس شیرین بود؛ انگورهای ارغوانی و عقیقی اندكی دیرتر میرسیدند.
گونهای خاص از انگور به نام انگور so-so را كه به بزرگی wu-wei-tse (’’پنج طعم‘‘ Schizandra chinensis) و بی دانه است به تركستان نسبت میدهند. در Pen ts‛ao kan mu ši i رسالهای مفصل درباره این میوه آمده است.2 نكات اصلی آن بدین قرارند: در تورفان عمل میآید و به پكن ارسال میشود؛ حبههای آن دانه فلفل را مانند و خود یكی از انواع انگور است. رنگ آن ارغوانی است. براساس Wu tsa tsu كه در سال 1610 نوشته شده، اگر نوزاد از این انگور بخورد سَمّ آبله را دور می کند. واژه so-so نه بازسازی واژه ای بیگانه بلکه صرفاً به معنای ’’كوچك ‘‘ است. این نكته به روشنی در Pen kin fu yüan آمده، با این شرح كه انگور so-so شبیه انگور معمولی اما ریزتر و لطیف تر از آن است و به همین علت ( ) نام گرفته است. اما در Pi č‛en از یوـ ون تین (Yü-wen Tin) آمده كه so-so ضبط نا درست sa-so است، اما دلیلی بر این مدعای خود ارائه نمیكند. sa-so نام یكی از كاخهای امپراتوران هان بود و این جابهجایی قطعاً حاكی از خیالپردازی است. اینكه so-so براستی انگور مو باشد محل تردید است. گفته شده كه so-so در همه جای چین كشت میشود و آن را خشك كرده می فروشند و در كیانـنان fan p‛u-t‛ao (’’انگور خارجی‘‘) نام دارد.3
امپراتور كانـ هی (kan-hi)(1722ـ1662) كه خوب میدانست انگور از غرب وارد چین شده گوید خود وارد کننده سه رقم انگور جدید از هامی (Hami) و سرزمینهای مجاور آن به چین بوده است: یكی قرمز یا مایل به سبز، و كشیده مثل نوك پستان مادیان؛ یكی نه چندان
درشت ولی با عطر و طعمی دلپذیر؛ و دیگری به اندازه نخود كه ظریفتر و معطرتر و شیرینتر از همه بود. این سه گونه انگور وقتی در ولایات جنوبی كشت میشوند، كیفیتشان تنزل میكند و عطرشان را از دست میدهند. در شمال مقاومت نسبتاً خوبی دارند، مشروط بر آنكه در خاك خشك سنگلاخ كاشته شوند. امپراتور در پایان مینویسد: «ترجیح میدهم نوع جدیدی از میوه یا غله برای مردم خود فراهم آورم تا آنكه صد كوره چینیپزی بسازم.» 1
چینیان نیك می دانند كه ارقام پر شمار انگور در تركستان عمل میآید. براساس كتاب Hui k‛ian či (گزارشهای تركستان) نوشته فوسامبو (Fusambo) و سورده (Surde)، دو افسر منچویی، در سال 1772، ’’انواع ارغوانی، سفید، آبی و سیاه وجود دارد؛ انواع گرد و دراز، كوچك و بزرگ، ترش و شیرین نیزهست. نوعی انگور سبز و بیدانه هم هست شبیه به دانه لوبیای روغنی اما نسبتاً بزرگتر که بسیار شیرین و خوش طعم است ] سپس از so-so یاد میشود[. نوع دیگر سیاه است و بیش از 5/2 سانتیمتر طول دارد؛ گونهای دیگر سفید و درشت است. همه این ارقام در ماه هفتم یا هشتم سال میرسند. در آن هنگام است كه میتوان آنها را خشك كرد و به نقاط دوردست فرستاد‘‘. بنابر Wu tsa tsu، كه پیشتر از آن نقل كردیم، در تركســــــــــــتان گونهای انـــــــــــگور بیدانه عمل میآید مـــــوسوم به p‛u-t‛ao tu yen (’’انگور چشم خرگوشی‘‘).
له كوك2 ذیل sōzuq saivī از یک رقم انگور استوانهای زرد مایل به سفید یاد میكند كه بهترین نوع آن در تویوق (Toyoq) و بولاییق (Bulayiq) عمل میآید و انگوری با همین شكل اما به رنگ قرمز هم در ماناس (Manas) و شیچو (Shichō) عمل میآید. سر اورل استاین3 گوید كه در سرتاسر تركستانِ چین مو ها را روی ردیفهای موازی چفتههای كوتاه پرورش میدهند، و كشمش و مویز اوجات (Ujat) تا بازارهای آقسو (Aksu)، كاشغر و تورفان ره میسپارند.
هر كس كه در پكن زندگی كرده باشد میداند كه در فصل تابستان میتوان انگورهایی ظاهراً تازه پیدا كرد كه از برداشت پاییز گذشته نگهداری شدهاند و چینیها برای حفظ این
انگورها روشی خاص دارند. كینگ فقید،1 كه مطالعات او درباره كشاورزی در چین در زمره بهترینهایی است كه در اختیار داریم، در باب این نكته گوید: ’’این ملت كهن مهارت و شیوه انبار كردن و نگهداری میوههای فاسدشدنی چون گلابی و انگور را به دست آوردهاند، طوری كه این میوهها تقریباً همواره در بازار یافت میشوند. گلابی تا نیمه دوم ماه ژوئن فراوان است و سركنسول ویلیامز به من اطلاع داد كه انگور را معمولاً تا ماه ژوئیه میتوان در بازار یافت. در گفتگو با دیلماج خود درباره شیوههای نیل به این مقصود، فقط همین را دریافتم كه مو كاران صرفاً از سردابهای خشك خاكی استفاده میكنند كه میتوان دمای آنها را پیوسته كمابیش یكسان نگاه داشت و میوهها را تكتك در كاغذ میپیچند. هیچ یك از خارجیانی كه با آنها گفتگو كردیم از شیوه کار آنها آگاه نبود. ‘‘ توصیف این شیوه را در Ts'i min yao šu میتوان یافت؛ اثری كهن در کشت و کار، احتمالاً از آغاز قرن ششم،2 كه البته آكنده از اضافات بعدی است. در یكی از اتاقهای خانه ی كشاورز برای انبار كردن انگور گودال بزرگی حفر میشود، و در دیوارههای گودال، نزدیك سطح زمین سوراخهایی در میآورند كه آنها را با شاخ و برگ پر میكنند. بعضی از این سوراخها را با گِل پر میكنند تا كف اتاق فرو نریزد. سر گودالی را كه انگورها در آن نگهداری میشود، با خاك برگ میپوشانند و بدین ترتیب در سرتاسر زمستان دما یكنواخت میماند.3
مبلغان یسوعی قرن هیجدهم كشمشهای هوائیـلائیـهیین4 (Hoai-lai-hien) را از بابت درشتیشان ستودهاند: ’’ براساس آنچه به چشم دیدهایم سخن میگوییم: حبّههای این انگور مانند آلوهای سیاه دمشقی درشتاند و خوشه ها به همان نسبت بلند است و بزرگ. ممكن است علتش شرایط اقلیمی باشد؛ امّا اگر آنچه را در کتابها آمده بپذیریم، در اصل ناشی از آن
است كه مو ها را به عناب پیوند زدهاند، و ضخامت پوست این انگورها ما را بر آن میدارد كه این را باور كنیم.‘‘
نخستین بار در Yün-nan ki1 (’’خاطرات مربوط به یونـنان‘‘)، كتابی كه در آغاز قرن نهم نوشته شده، به فراوانی كشمش در یونـنان اشاره شده است. لی شیـچن گوید كشمش را هم مردم غرب و هم مردمان تائیـیوآن (T‘ai-yüan) و پینـیان (p‘in-yan) در ایالت شنـسی (Šan-si) عمل می آورند و از آنجا به تمامی نقاط چین میفروشند. از هامی در تركستان مقادیر زیادی كشمش به پكن فرستاده میشود.2 در برخی بخشهای شمال چین واژه تركی كشمش (kišmiš) را برای یک رقم كشمش ریز بکار میبرند. این كشمش از گونهای انگور سبز و بیدانه تهیه میشود كه خاستگاه آنرا بُخارا دانند و مدتها قبل برای كشت از آنجا به یارقند برده شده است. پس از مطیع ساختن تركستان در عهد كیینـلون (K‛ien-lun)، این مو به جهول برده شد و هنوز در آنجا كشت میشود.3
گرچه چینیها در اولین فرصت انگور را با آغوش باز پذیرا شدند، در پذیرش رسم ایرانی شراباندازی و شرابخواری شتابی نكردند.4 سلیمان، تاجر عرب (یا هر كس دیگر كه مسئول این گزارش است)، در سال 851 میلادی گزارش میكند: «شرابی كه چینیها مینوشند از برنج تهیه میشود؛ آنها شراب انگور نمی اندازند، از خارج نیز شراب انگور را وارد نمیكنند؛ بنابراین شراب انگور را نمیشناسند و آن را نمی نوشند.» 5 بیتردید این گفته در مورد جنوب چین صدق میكند كه اطلاعات دریانوردان عرب در آنجا
گرد آوری شده است. در هر حال، انگور عمدتاً در شمال چین یافت میشود،1 و در عهد سلیمان در شمال چین فن شراب اندازی با انگور را میشناختند. مهمترین سند موید این امر در تاریخ دودمان تانگ وجود دارد.
سرزمین (تٌرك) یبغو در سال 647 میلادی گونه عجیبی از انگور را برای امپراتور تایی تسون (T‛ai Tsun) فرستاد که ma žu p‛u t‛ao (’’انگور نوك پستان مادیانی‘‘) نام گرفت. خوشه این انگور شصت سانتیمتر بود با رنگی ارغوانی.2 در همین جا گفته شده است: ’’شراب در كشورهای غربی مصرف میشود، و در عهد فرمانروایی دودمانهای پیشین، البته پس از نابودی كائوـچان (Kao-č‛an) (تورفان)، به جای خراج شراب به چین میفرستادند. زمانی كه «انگور نوك پستان مادیانی» كه در بستانها عمل میآمد به چین رسید، فن شراباندازی نیز همراه آن وارد شد (640 میلادی). تایی تسون هم مضار شراب را دریافت و هم خواص مفید آن را. شراب انگور وقتی برسد، با الوان گوناگون میدرخشد، خوشبو و بسیار آتشین است و طعم بهترین روغنها را دارد. امپراتور به مقامات شراب می بخشید و در آن زمان بود كه برای اولینبار طعم آن را در پایتخت چشیدند.»3
لی پو (Li po)، شاعر قرن هشتم، در یكی از اشعار خود به فرستادن شراب به جای خراج در زمانهای پیشین اشاره كرده است. «مردمان هو همه ساله شراب پیشكش میكردند. 4 بنابر آنچه در Han Wu ti nei čwan از قرن سوم یا پس از آن آمده است، سی وان مو (Si Wan Mu) شراب انگور به وو، امپراتور هان، هدیه كرده است، اما این روایت به طور قطع غیر تاریخی و معطوف به گذشته است.
گفته میشود شخصی به نام چان هونـمائو (Čan Hu-mao) ، از مردم تونـهوان (Tun-han) در كانـسو (Kan-su) شعری بس نیكو در وصف شراب انگور سروده است.1 موقعیت تونـهوان از آن جهت مهم بود كه سر راه تركستان بود و مركزی كه از آنجا ایده های ایرانی به سرتاسر چین میتافت.
عجیب این كه گرچه چینیهای عصر هان انگور را از ملتی ایرانی دریافت و رسم باده گساری را عمدتاً در میان ایرانیان مشاهده كردند، فن شرابسازی را تازه در دوره تانگ، آنهم از یكی از قبایل ترك تركستان آموختند. تركان عصر هان طبعاً چیزی از انگور یا شراب نمیدانستند، زیرا در آن زمان زیستگاهشان محدود به منطقهای بود كه مغولستان فعلی است و وضع خاك و اقلیم آن اجازه كشت این گیاه را نمیدهد. روشن است كه مو پروری تنها با زندگی یكجانشینی میسر است و تركان تازه پس از استقرار در تركستان و چنگ اندازی بر میراث پیشینیان ایرانی خود،2 با انگور و شراب كه هدیه ایرانیان بود آشنا شدند. واژه تركی برای انگور، özüm اویغوری (در گویشهای دیگر، üzüm)، بر خلاف گمان زنی وامبری، هیچ چیزی را براساس حقایق تاریخی اثبات نمیكند.3 حتی محل تردید است كه واژه مورد بحث در اصل به معنای ’’انگور‘‘ بوده باشد؛ بر عكس، به نظر میآید كه بر هر گونه میوه حبهای دلالت میكرده، همانطور كه امروز هم برای میوههای حبهای و هسته گیاهان گوناگون بکار میرود. تركان صرفاً مقلّد و غاصب بودند و هیچ چیز تازهای به مو پروری نیفزودند.
به موازات ورود فن شرابسازی به چین، میبینیم كه در pen ts‛ao دوره ی تانگ4 كه در اواسط قرن هفتم انتشار یافت، طبق انتظار، به این فرآورده اشاره شــــــــــــــــده اســــــت؛ در Ši liao pen ts‛ao نوشـــــــــــــــته مــــــــــــــون شـــــــن (Mon Šen)) نیمه دُوم قرن هفتم)، و در pen ts‛ao ši i نوشته چن تسانـكی (Čen Ts‘an-k’i) نویسنده دوره كاییـیوآن (K‛ai-yüan) ذكری از این فرآورده شده است. در T‛an pen ts‛ao به تولید سركه از انگور نیز اشاره شده است.5 در Pen ts‛ao yen i نیز كه در سال 1116 منتشر شده، شراب جزو گونه های پر شمار نوشابه های الكلی آمده است.
در Lian se kun tse ki به قلم چان یوئه (Čan-Yüe) (730ـ667)1 داستانی است بدین شرح كه كائوـچان (Kao-č‛an) شراب منجمدی را كه از كشمش خشك تهیه شده بود به دربار پیشكش كرد و آقای كیئه (Kie) گفت: «طعم انگورهای پوست نازك عالی است، در حالی كه انگورهای پوستكلفت تلخ مزهاند. آنها را در دره هشت باد (پا فون كو Pa fun ku ) منجمد می کنند. این شراب اگر سالها هم بماند خراب نمیشود».2
دستورالعمل تهیه شراب انگوری را میتوان درPei šan tsiu kin یافت3 كه كتابی است درباره انواع مختلف شراب، نوشتـــه چــــو ییـچون (Ču Yi-čun) معــــروف بــه تاـیین ون (Ta-yin Wen) در اوایل قرن دوازدهم. برنج ترش را در ظرفی گلی گذارده بُخار میدهند. پنج مثقال مغز هسته زردآلو و دو كَتی انگور را (پس از شستن و خشك كردن و جدا كردن هسته و پوست) بــا هم در تغــار گلی نــــازك ( ša p‛en ) ریخته،4 كوبیده و صاف میكنند. سه پك آبگوشت روی برنج كه روی میزی گذاشته
شده ریخته مخمر به آن میافزایند. به گمان من، از این مواد استفاده میشده تا آب انگور تخمیر شود. اما این توضیح بیش از حد كوتاه است و بس نا رسا. همین قدر مسلم است كه این فرایندی ابتدایی برای تخمیر بوده است و نه تقطیر (نک: صفحات بعد).
سوتین (Sü T‛in ) ، كه در دوره فرمانروایی امپراتور لی تسون (Li Tsun) (63ـ1224)، از سلسله سونگ در جنوب، زندگی میكرد، به عنوان سفیر به دربار اوگوتای، امپراتور مغول (45ـ1229) رفت. یادداشتهای وی را، كه قدیمیترین گزارش موجود درباره آداب و رسوم مغولهاست، پن تاـیا (P‘en Ta-ya) از دوره سونگ با عنوان Hei Ta ši lio (’’رئوس امور تاتارهای سیاه‘‘) تصحیح كرد، و لی ونـتیین (Li Wen-t‛ien)و هو سه (Hu Se) آن را در سال 1908 در Wen yin lou yü ti ts‛un šu منتشر كردند.1 سو تین برایمان گوید كه شراب انگور در بطریهای شیشهای به عنوان خراج از كشورهای اسلامی به مقر خان مغول فرستاده میشد؛ هر بطر تقریباً حاوی ده پیاله كوچك بود و این نوشیدنی به رنگ عصاره Diospyros kaki جنوب چین بود ]كه در این كشور به خرمالوی ژاپنی مشهور است[. بر این اساس باید گفت كه نوعی شراب قرمز بوده است. به فرستاده چینی هم گفتند زیادهروی در مصرف آن ممكن است سكرآور باشد.
پلیو در نكته جالبی كه مطرح كرده ،2 توجه داده است كه واژه bor نام تركی شراب انگور است و می افزاید در نامه ای ترکی که در تورفان یافت شده و تاریخ 1398 دارد بکار رفته است.3 من میتوانم دلایلی بیشتر برای اثبات این حقیقت ارائه كنم كه bor یك واژه مغولی باستانی است به معنای شراب، هر چند مسلماً این امكان وجود دارد كه از تركی وام گرفته شده باشد. در ترجمه مغولی قصه سلحشوری گسر (Geser) خان یا گسار (Gesar) خان هشت نام برای مشروبات الكلی مییابیم كه تصور میرود همه به طرزی خارقالعاده از تقطیر araki (’’عرق براندی‘‘) به دست میآیند. این نامها عبارتاند از: aradsa (araja)، xoradsa یا xuradsa ، širadsa ، boradsa، takpa ، tikpa ، marba ، mirba .4 این الفاظ هیچگاه بررسی نشدهاند و به
استثنای اولی و سومی حتی در فرهنگهای مغولی كووالفسكی (Kovalevski) و گُلستونتكی (Golstuntki) هم درج نیامدهاند. پسوند تبتی pa یا ba در چهار واژه آخر نشان می دهد این الفاظ تبتی اند. marwa (كه از لحاظ معنی متناظر است با č‛an تبتی) واژهای است كه همگان میدانند در سرتاسر سیكیم (Sikkim) و دیگر مناطق هیمالیا برای نوعی نوشیدنی الكلی بکار میرود.1 و اما tikpa، به نظر میرسد كه از روی الگوی تبتی tig-č‛an ساخته شده باشد كه مشروبی الكلی است كه داماد آینده به والدینِ همسر مورد نظر خود میدهد و نشانه توافق بر سر پیوند زناشویی است.2
واژههای aradsa، xoradsa یا xuradsa ، širadsa و boradsa همه یك پایانه دارند. كووالفسكی3 این معنی را برای واژه اول داده است: ’’قُمیس (koumiss) بسیارقوی، حاصل از تقطیر شراب.‘‘ معادل این واژه در زبان منچو arčan (’’مشروبی تهیه شده از شیر‘‘) است، و arjan در زبان منچو به معنای هر نوشابه الكلی است. واژه xoradsa یا xuradsa ممكن است از xuru-t مغولی مشتق شده باشد (پسوند -t نشانه جمع است) كه معادل kuru در زبان منچویی است، و ’’نوعی پنیر تهیه شده از شیر تخمیر شده مادیان یا پنیر تهیه شده از شیر گاو یا مادیان با افزودن شكر است كه گاه آن را فشرده به شكلهای گوناگون در میآورند.‘‘ اشمیت و كووالفسكی در فرهنگهای لغت خود širadsa را ’’شرابِ چهار بار تقطیر شده‘‘ یا ’’عرق چهارآتشه شراب‘‘ دانستهاند، اما این توضیحات صرفاً مبتنی بر همان نوشته راجع به گسر است كه پیشتر نقل كردیم و در آن تصور شده كه این نوشیدنی از نوشیدنی دیگر به دست میآید. البته وجود چنین فرایندی كاملاً خیالی است وعملی جادویی توصیف شده که مبتنی بر هیچ واقعیتی نیست.
به عقیده من، واژه boradsa از واژه تركی bor كه پلیو درباره آن بحث كرده مشتق شده است؛ هیچ واژه مغولی نداریم كه بتوان گفت این واژه از آن مشتق شده باشد. با توجه به همین مسئله، روایت قدیمی چینی درباره شراب انگور خارجی در بین مغولان كه قبلاً ارائه كردم اهمیتی مضاعف مییابد. طبیعتاً شراب انگور در مغولستان كالایی كمیاب بود، و به
همین دلیل مطلب چندانی درباره آن در دست نیست. شراب انگوری در تبّت هم به ندرت مصرف میشود و کاربرد آن صرفاً به صورت پیشكشهای مذهبی در معابد است.1
متنِ قصه سلحشوری گسر نیز، كه به آن اشاره شده، از دیدگاهی دیگر اهمیت مییابد. در این متن وام واژه ariki از عرق (’araq) بکار رفته است كه نشان میدهد حتی از دوره سلطه مغولان در شرق آسیا وجود داشته است (ص 237 همین كتاب). این دوره در كارِ ما نیز تأثیر داشته و تأثیر آن در موارد دیگر نیز مشهود است.2 مبنای تصحیح فعلی را، كه نخستین بار در سال 1716 در پكن چاپ شد، میتوان در قرنهای سیزدهم و چهاردهم یافت؛ البته بسیاری از افسانهها و بنمایههای آنها قدمتی بسیار بیشتر دارند.
ماركو پولو درباره تاییـیوآن فو (T‛ai-yüan fu) مركز ایالت شنـسیـكه خود آن را تائیانفو (Taianfu) مینامدـ گوید: ’’در اینجا مو های عالی بسیار میروید كه شراب فراوان به دست میدهند؛ و در سرتاسر خطای (Cathay) این تنها جایی است كه در آن شراب تولید میشود. شراب از اینجا به سرتاسر كشور حمل میشود.‘‘3 نویسندگان چینی هم عصر با ماركو پولو این گفته او را تأیید كردهاند. در قوانین مدون دودمان یوآن نام شراب انگوری آمده است. 4 در yin šan čen yao كه هو سهـهوئی (Ho Se-hwi) در سال 1331 آن را (در سه فصل) نوشته، این گزارش آمده است:5 انواع متعدد شراب وجود دارد: شرابی كه از قراـخوجه (Qarā-khoja)(هاـلاـهوئو Ha-la-hwo ) میآید6 بسیار
قوی است و آن كه از تبت میآید در مرتبه بعد قرار میگیرد. شرابهای پینـیان (p‛in -yan) و تاییـیوآن (در شنـ سی) نیز در مرتبه دوم قرار میگیرند. بنابر بعضی اقوال، وقتی انگور به مدت طولانی انبار شود، از طریق فرایندی طبیعی مبدل به شراب میشود. این شراب معّطر، شیرین و بسیار قوی است: شراب انگور واقعی همین است.‘‘1 در Ts‛ao mu tse ، نوشته یه تسهـكی (Ye Tse-k‛i) به سال 1378 اطلاعات زیر آمده است: ’’در دوران حكومت دودمان یوآن، شراب انگور در كیـنین (Ki-ni ) و دیگر نواحی استان شنـ سی تولید میشد. در ماه هشتم به كوه تاییـهان (T‛ai-han) 2 میرفتند تا انواع خالص و تقلّبی را بیازمایند: اگر شراب خالص باشد وقتی آب بر آن ریزند بر سطح میماند؛ اگر آب بر شراب تقلّبی ریخته شود، دلمه می شود.3 در شرابی كه مدتها انبار شده بخشی هست كه حتی در سرمای شدید هم هرگز دلمه نمی شود در حالی كه باقی آن می بندد: این همان عرق و مایع مترشحه شراب است.4 اگر آن را بنوشند، عرق به زیر بغل شخص نفوذ میكند و میمیرد. از شرابی كه دو یا سه سال مانده باشد، سمی قوی تولید میشود.‘‘
اولین نویسندهای كه گزارشی منسجم و بحثی هوشمندانه درباره موضوع شراب انگور آورده لی شیـچن است كه در پایان قرن شانزدهم مینوشت.5 او به خوبی از این حقیقت آگاه بوده است كه این نوع شراب در ادوار كهن فقط در سرزمینهای غربی تولید میشد، و شیوه تولید آن تازه در عصر فرمانروایی تانگ، پس از مطیع ساختن كائوـچان (kao-ča ) وارد چین شده است. او دو نوع شراب انگور را از هم متمایز كرده است ـ نوع تخمیری ، با طعم عالی، تهیه شده از عصاره انگور كه با افزودن مخمر به شیوه مشابه شراب برنج تهیه میشود (اگر عصاره انگور موجود نباشد، میتوان از كشمش خشك استفاده كرد)، و نوع تقطیری برای تهیه نوع دوم: ’’ده كَتی انگور را با همان مقدار مخمر قوی (ویژه عرقكشها) آمیخته میگذارند تخمیر شود. سپس آن را در كتری سفالی ریخته می جوشانند. مایع حاصل از تقطیر را که قرمز است و طعمی بس خوشایند دارد در ظرفی جمع میكنند.‘‘ در هر حال لی شیـچن یك مسئله را مسکوت گذارده است.
در مبحث قبلی راجع به تقطیر گوید كه این روش قدمت زیادی ندارد و تازه از دوره یوآن به آن عمل میكردهاند؛ سپس گوید این روش در مورد شراب برنج هم مثل شراب انگور بکار میرفته است. تردیدی نیست كه تقطیر اختراع غرب است، و چینیهای باستان اطلاعی از آن نداشتند.1 لی شیـچن نمی گوید تقطیر شراب انگور از چه زمان آغاز شده است. اگر این روش در عهد فرمانروایی دودمان تانگ شناخته شده بوده و برای تولید شراب انگور بکار میرفته است، عجیب به نظر میرسد كه چینیها از آن برای دیگر نوشیدنیهای الكلی بومی خود استفاده نكرده و تا دوره سلطه مغولان منتظر یك محرك خارجی دیگر مانده باشند. از طرف دیگر، اگر روش اخذ شده از اویغورها در دوره تانگ تنها در مورد شراب انگور تخمیری بکار میرفته، بهحق میتوان از خود پرسید چرا چینیها چنین فرایند سادهای را از اویغورها فرا گرفتهاند، در حالیكه قرنها پیش از این فرصت داشتند این روش را در میان بسیاری از ملل ایرانی مشاهده كنند. بنابراین بسیار خوب میشد اگر سندی به دست میآوردیم كه با تفصیل بیشتر به ما میگفت این شیوه تولید كه از قرار معلوم تاریخ دوره تانگ این همه اهمیت برای آن قائل بوده، چه بوده است. احتمال اینكه در این روش از تقطیر استفاده میشده ضعیف است، زیرا اكنون همگان دراین مورد اتفاقنظر دارند كه اعراب هیچ اطلاعی از الكل نداشتند و در هیچ یك از منابع اعراب و ایرانیان از قرن دهم تا سیزدهم ذكری از تقطیر نشده است2. این گفته لی شیـچن، كه تقطیر اولبار در دوره فرمانروایی مغولان انجام شد، از لحاظ تاریخی منطقی است و با اطلاعات فعلی ما از این موضوع سازگار است. بنابراین منطقی خواهد بود اگر (دست كم فعلاً) بپذیریم كه شراب انگور تقطیری پیش از دوره فرامانروایی دودمان یوآن در چین تولید نمیشده است. مون شن
(Mon Šen)، از فرمانروایان تانگ، خردمندانه گوید انگور را میتوان با تخمیر تبدیل به شراب كرد و در دستورالعمل دوره سونگ اشارهای به تقطیر نشده است.
در قرن هجدهم شراب اروپایی نیز وارد چین شد. در میان هدایایی كه چند یسوعی به نامهای برنارد كیلیان اشتومف، جوزف سوارز، یواخیم بووت و دومینیكوس پارنین به مناسبت شصتمین سالگرد تولد امپراتور كانـهی (k‛an-hi) در سال 1715 به وی هدیه كردند، یك صندوق شراب انگور هم بود.1
آزبك2، شاگرد لینه (Linné)، درباره واردات شراب اروپایی به چین چنین مینویسد: ’’شراب چینی، كه تجار ما كه با هند شرقی داد و ستد دارند آن را شراب ماندارن مینامند، از افشره میوهای تهیه میشود كه آن را در اینجا پوسیو3 نامیده همان انگورِ ما دانند. این شراب چنان برای ما نامطبوع بود كه هیچ یك حاضر به نوشیدن آن نشدیم. كشتیهایی كه به هند شرقی میروند همیشه شراب به چین میبرند و با سود فراوان میفروشند. شراب خِرِث قادس (Xeres) (شری) را كه برای هر اَنكُر آن در قادس سیزده پیاستر پرداخته بودیم، در چین از قرار هر انكر سیوسه پیاستر فروختیم. اما این خطر هست كه به علت گرمادر طول سفر محموله به نصف کاهش یابد. بعد از آن شنیدم كه در سال 1754 بهای شراب در كانتون چنان تقلیل یافت كه هموطنان ما به سختی توانستند مایه به مایه كنند. اسپانیاییها به مانیل و ماكائو شراب میفرستند و چینیها از آنجا مقادیر زیادی شراب بهویژه برای در بار پكن تهیه میكنند. شراب خرث در اینجا به خاطر گیرائی و ثبات در گرما از هر نوع شراب دیگر مطبوعتر است. چینیها در باده گساری بس میانه روی کنند و بسیاری از آنها آنقدر بی پروا نیستند که حتی یك پیک آن را (دست کم لاجرعه) سرکشند. در هر حال، بعضی از آنها گذر از میانه روی را از خارجیها یاد گرفتهاند، بویژه وقتی میهمان خارجیها باشند.‘‘
چینیها شراب انگور را به اعراب نسبت میدهند.1 اعراب پیشا اسلامی مو کار بودند و شراب می انداختند. یاكوب اطلاعات ارزشمندی درباره این موضوع به دست داده است.2
تئوفراستوس3 گوید درهند فقط در سرزمینهای كوهستانی مو و زیتون پرورش مییابد. احتمالاً اشاره وی به یک رقم مو وحشی است، همانطور كه استرابو4 با استناد به قول آریستوبولوس گوید در سرزمین موزیكانوس (سند) غلاتی شبیه به گندم و مو به صورت خودرو میروید كه از میوه آن شراب اندازند، در حالیكه دیگر مولفان تأكید میكنند در هند شراب وجود ندارد. درجایی دیگر گوید ،5 در كوه مرونِ نزدیك شهر نایسا، كه باكوس بنیاد نهاده بود، یک رقم مو میروید كه میوه آن نمیرسد، زیرا در نتیجه بارانهای شدید انگورها پیش از رسیدن میریزند. همچنین میگویند كه سودراكی (Sydracae) یا اُكسودراكی (Oxydracae) اعقاب باكوس اند، زیرا در سرزمین آنها انگور میروید. احتمالاً جزء (drakai)-dracae را با واژه سنسكریت drāksā (’’انگور‘‘) ربط میدهند. این اطلاعات مؤلفان باستان مبهم است، و برخلاف استنباط ژوره، به هیچ روی اثبات نمیكند كه مو از زمانهای بسیار قدیم در هند كشت میشده است.6 از نظر جغرافیایی مقصود تنها مناطق هم مرز با ایران است. چینیهای باستان تنها از وجود انگور در كشمیر (ص 222 همین كتاب) اطلاع داشتند. در Wei šu7 آمده است كه انگور از پاـلایی (Pa-lai) (*Bwat-lai) در جنوب هند صادر میشده است. هوان تسان8 (Hüan Tsan) از انگور، گلابی، سیبترش هلو و زردآلو9 به عنوان میوههایی یاد میكند كه ابتدا در كشمیر كشت میشده و سپس از آنجا به نقاط مختلفی در هند رفتهاند. به این ترتیب، كشت انگور در زمان او (قرن هفتم) به هیچ وجه در هند رایج نبوده است.
در متون ودایی ذكری از انگور نشده و من نیز چون اشپیگل1 واژه سنسكریت drāksā را وام واژه میدانم. مو پروری هیچگاه در كشاورزی هند گسترده نبود و اهمیتی نداشت. از مو پروری تا پیش از غلبه مسلمانان در هند و حمایت فراوان اكبرشاه از آن اطلاعات دقیق چندانی در دست نیست. در عصر جدید از پرورش مو تنها در كشمیر تا حدی استقبال شده است.
هوان تسان2 گوید كه در هند چندین نوع نوشابه الكلی و غیرالكلی وجود دارد كه برحسب كاست اجتماعی مردم تفاوت میكند. افراد كاست كشاتریا (Ksatriya) شراب انگور و نیشكر مینوشند. افراد كاست وایسیا (Vaiçya) شرابهای قوی تخمیر شده با مخمر مینوشند. بودائیان و برهمنها شربتی تهیه شده از انگور یا نیشكر مینوشند كه طبیعت هیچ شرابی را ندارد.3 در حكایت 183 كتاب جاتكه (Jātaka) به آب انگوری (muddikāpānam) اشاره شده كه خاصیت سكر آور دارد.
هوان یین4 (Hüan Yin) سه واژه گوناگون سنسكریت برای انواع شراب ذكر میكند:
(1) su-lo، *suδ-1a، به سنسكریت surā، كه آن را شراب برنج تعریف كرده است.5
(2) mi-li-ye، *mei-li(ri)-ya، مطابق با maireya در سنسكریت، كه در توضیح آن آمده است: شرابی از مخلوط ریشه و ساقه و برگ و گل گیاهان.6
(3) mo-t'o، *mwaδ-do، madhu در سنسكریت، كه ’’شراب انگور‘‘ (p'u-t'ao tsiu) وصف شده است. واژه اخیر، همان طور كه همه میدانند، با واژه اوستایی maδa (mai فارسی میانه، mei [می] فارسی جدید)، μέθυ یونانی و temetum لاتین مرتبط است. دانش مربوط به شراب انگور، بنابر اشعار پریپلوس (Periplus) و اشعار تامیلی كه در آنها به وارد شدن شرابهای یاوانا (Yavana) (یونانی) اشاره شده، از غرب به هند انتقال یافت.1 در Raghuvamça (iv, 65)، بیتردید madhu دلالت بر شراب انگور دارد؛ چرا كه راگهو شاه یاوانا را شكست داد و سربازان او با نوشیدن madhu در مناطق مو خیز سرزمین یاوانا خستگی از تن به در كردند.
به گفته آینسلی2، ، با وجود گرمای شدید كارناتیك فرانسویان در پوندیچری در كشت انگور بسیار موفقاند؛ اما هیچ شرابی در هند تولید نمیشود و برخلاف اروپا و ایران انگور را كشمش نمیكنند. اعراب و ایرانیان «به ویژه ایرانیان» با وجود حرمت شراب در قرآن، برای پرورش انگور زحمت بسیار میكشند و بر این باورند كه انواع انگور خواص دارویی متفاوت دارند. شراب از ایران به هند آورده میشود؛ به گفته تاورنیه (89-1605) سه رقم شراب در ایران تهیه میشود: شراب یزد كه بسیار گواراست؛ شراب اصفهان، كه چندان خوب نیست؛ و شراب شیراز، كه بهترین آنهاست، مطبوع و شیرین و گیرا؛ و از یک رقم انگور ریز به نام كشمش تهیه میشود كه آن را پس از اینكه خشك و تبدیل به كشمش شد، برای فروش به هند میفرستند.3 دو نوع شراب شیراز وجود دارد، سفید و قرمز، كه هردوی آنها عالی است و در هندوستان بازار خوبی دارد. میگویند سالی چهار هزار بشكه شراب شیراز به نقاط مختلف جهان صادر میشود.4 بیشترین مقدار شراب شیراز در ناحیه كُربال نزدیك روستای بند امیر تولید میشود.5 تاورنیه6 گوید كه در آسام مقادیر زیادی مو و انگور خوب وجود دارد،
اما شرابی در كار نیست و صرفاً انگورها را خشك میكنند تا از آن عرق تهیه شود. مو وحشی در قسمت علیای سیام و در شبهجزیره مالایا میروید و میگویند شراب نسبتاً خوبی از آن بهدست میآید.1
تسوئی پائو (Ts'ui Pao) از قرن چهارم در Ku kin ču 2 گیاهی را در آسیای مركزی وصف میكند كه از آن شراب میگیرند. «tsiu-pei-t'en (پیچك ساغری) در مناطق غربی (سیـیو Si-yü) میروید. طول این پیچك به اندازه یك رش است و برگهای آن شبیه ko (Pachyrhizus thunbergianus، نوعی پیچك خودرو است)؛ گلها و میوههای آن شبیه گلها و میوههای wu-t'un (سیدالاشجار/ Sterculi platanifolia)، و سخت است. از افشره آنها شراب بهدست میآید. میوهها به درشتی یك انگشتاند و طعمی تقریباً شبیه tou-k'ou (Alpinia globosum) دارند، با بوئی خوش و مددکار هضم شراب. بومیان زیر پیچكها رفته گلها را میكنند؛ با فشردن آنها شراب خارج میشود و میوه را برای هضم میخورند تا مست میشوند. مردم آن مناطق برای این شراب ارزش قائلاند، اما آن را به چین نمیفرستند. چان كیین هنگام تركتاـیوآن (فرغانه) آن را به دست آورد. این ماجرا در Čan K'ien č'u kwan či 2 (’خاطرات سفر چان كی ین‘) آمده است.»3 این روایت تنها در Ku Klin ču آمده و در هیچ كتاب دیگری تأیید نشده است. اثر لی شیـچن تنها گیاهنامهای (Pen ts'ao) است كه این متن را به صورت خلاصه آورده است.4 بدین ترتیب،خود این گیاه هیچ وقت وارد چین نشده است؛ و همین واقعیت مسلم كافی است كه احتمال وارد شدن آن به چین بهدست چان كیین را رد كند. اگر چان كیین این گیاه را وارد
چین كرده بود، در سرتاسر چین پراكنده شده بود و در گیاهنامههای (Pen ts'ao) متعدد نخستین ذكری از آن به میان میآمد و گیاهشناسان ما نیز آن را ردیابی و شناسایی میكردند. احتمالاً گیاه مورد نظر نوعی مو وحشی و از جنسی دیگر است. در عین حال، گرچه این توصیف از لحاظ جزئیات به هیچ وجه روشن نیست، آن قدر دقیق هست كه نتوان آن را خیالبافی دانست.
تاریخچه مو در چین قطعاً به لحاظ روششناسی ارزشمند است. ما تاریخ دقیق ورود آن به چین و اوضاع و احوال ملازم این رویداد مهم را میدانیم. ضمناً بر ما معلوم شده است كه چینیها فن شرابسازی را تا سال 640 میلادی فرا نگرفته بودند. در چین چندین گونه مو وحشی وجود دارد كه هیچ ربطی به گونههای پرورشی وارداتی ندارند. اگر اسناد مدون چینیها نبود، گیاهشناسی چون انگلر انواع پرورشی مو را به انواع خودروی آن ربط میداد و به ما اطمینان میداد كه چینیها مو پرورانی اصیل و مستقل بودهاند. در واقع همو گوید1 Vitis thunbergii، موئی وحشی كه در ژاپن، كره و چین میروید، ظاهراً در تكامل گونههای ژاپنی مو سهیم بوده است و اینكه ظاهراً Vitis filifolia كه در شمال چین میروید در مو های چینی و ژاپنی تأثیر گذاشته است. چنین چیزی را نه از مستندات چینیها میتوان استنباط كرد نه مشاهدات مستقیم آن را اثبات كرده است. انگلر به كلی از ورود انگور پرورشی به چین بیاطلاع است. نكات گیاهشناسی كه او به تاریخچه انگور نوشته هن افزوده 2 هیچ ربطی به تاریخچه گونههای پرورشی مو ندارد و منحصراً به انواع خودروی آن مربوط میشود. نه با گیاهشناسی كه با پژوهش تاریخی است که میتوان مسائل مربوط به تاریخچه گیاهان بستانیمان را حل كرد.
دكتر تاناكا از اداره صنایع گیاهی وزارت كشاورزی ایالات متحد در واشینگتن لطف كرده یادداشتهای زیر را در مورد تاریخچه مو در ژاپن در اختیار گذاشته است:
سرگذشت نخستین كشت مو (Vitis vinifera) در ژاپن بسیار مبهم است. در بیشتر كتابهای پزشكی و گیاهشناسی قدیمی ژاپن budō (p'u-t'ao چینی) به شكل ebi آمده است؛ این نام
در Kojiki (تألیف سال 712م، چاپ اول در 1644م) به صورت yebikadzura1 آمده كه ماتسومورا2 آن را همان Vitis vinifera دانسته است. بسیار دور از ذهن است كه انگور، كه اكنون تنها به شكل پرورشی یافت میشود، در دوران اساطیری و در سال 660 پ م موجود بوده باشد. در Honzō-wamyō (که بین سالهای 897 تا 930م تألیف شده ، چـــاپ اول در 1796م) ō-ebi-kadzura مو انگور ذكر شده و از ebi-kadzura معمولی متمایز شده است، اما نام اولی دیگر به صورت متمایز از دومی تداول عام ندارد. ebi-dzuru، كه بنا به نظر اونو رانزان3، درست آن است كه آن را inu-ebi (گیاه ebi دروغین) بنامیم، در ژاپن وسیعاً برای نامیدن (yin-yü چینی) بکار میرود، و معمولاً آن را همان Vitis thunbergii میدانند، اما گیاهی به كلی متفاوت است، با برگهای كوچك كه لُبهای عمیق دارند با كرك فراوان در قسمت زیرین. در Wamyō-ruijušō (كه در سالهای 923 تا 931م تألیف شده اولین ویرایش آن در سال 1617 م صورت گرفته) نیز ebi-kadzura آمده و در آنجا گفته شده كه budō میوه sikwatsu یا Vitis coignetiae است4 و به صورت خودرو در شمال ژاپن میروید.
’’از قرار معلوم، همان طور كه آرایی كیمییوشی5 اشاره كرده است، این سه گیاه در متون قدیمی ژاپن خلط شدهاند. در Hončō šokukan 6 budō گیاهی خوراكی ذكر و گفته شده كه میوه آن در ادوار باستان چندان مورد توجه نبوده است؛ به همین دلیل در وقایعنگاریهای امپراتوران هیچ اشارهای به آن نشده است و هیچ واژه ژاپنی مناسبی برای نامیدن مو انگور به طور اخص جعل نشده است.
’’در عمدهترین ناحیه مو خیز ژاپن، یعنی یاماناشیـكن (Yamanaši-ken) (كه قبلاً استان كایی نامیده میشد)، معدودی اسناد قدیمی پیدا شد كه شرح آنها در رساله عالی فوكوبا درباره علم پرورش درختان میوه آمده است.7 دوترومه نیز درباره همین موضوع مقالهای منتشر كرده است.8 این مقاله مربوط میشود
به روایتی درباره كشف تصادفی مو انگور به سال 1186 (دوترومه تاریخ را به خطا 1195 ضبط كرده است) بدست یك روستایی به نام آمنومیا كاگهیو (نه دو نفر) در كوه كامیواساكی (Kamii wasaki) در نزدیكی كوفو (Kōfu) . به احتمال زیاد كشت آن در فاصله كمی پس از این ماجرا صورت گرفته است، زیرا در سال 1197 چند نوع میوه ممتاز به شوگون یوریتومو (Šōgun Yoritomo) (99-1147) پیشكش شد. در زمان تاكدا هارونوبو (Takeda Harunobu) (73-1521) شمشیری به پاس پیشكش میوههای عالی به ارباب به خانواده آمنومیا هدیه شد. فوكوبا سند اصلی اعطای رسمی شمشیر را كه تاریخ 1549 داشته دیده است.1 زاد و رود این مو تاریخی هنوز در همان محل در حول و حوش باغ نخستین میرویند و متخصصان باغداری آن را Vitis vinifera واقعی میدانند. بنا بر یكی دیگر از آثار منتشره فوكوبا،2 تنها یك گونه از این گیاه وجود دارد. در اوایل دوره فرمانروایی میجی (كه از سال 1868 آغاز شد)، چندین بار Vitis vinifera از اروپا و امریكا وارد ژاپن شد.
در کتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاب Inošokukwai-no-šokubutsu-ši نوشته اومهمورا3 (Umemura) انواع خوراكی Vitis به این ترتیب ذكر شده است:
(Vitis coignetiac) yama-budō: میوه آن خام خورده میشود و در شراب اندازی بکار میرود؛ برگها بهجای توتون بکار رود.
’’(V. Thunbergii) ebi-dzuru: میوه اش خام خورده میشود، برگها را تمیز کرده میپزند؛ كرمهای داخل ساقه را میپزند و برای درمان تشنج به بچهها میخورانند.
’’(V. Flexuosa) sankaku-dzuru: میوه آن خام خورده میشود.
’’(V. Saccharifera) ama-dzuru: میوه آن خام خورده میشود، كودكان برگ آن را بسیار دوست دارند، زیرا قند دارند. ‘‘
آنچه اینگونه در آستانتان می گذارم برگردان فارسی مقدمه کتاب بی همتای
ساینو-ایرانیکا اثردانشمند و پژوهشگر نستوه زاده آلمان برتولد لوفر است
که به یاری حق بزودی به چاپ سپرده خواهد شد.
برگ سبزی است و ران ملخی.
تأثیرپذیری چین از ایران و سهم چین در شناخت تاریخ تمدن ایران باستان
برتولد لوفر
اگر آگاهی ما از فرهنگ ایران باستان در حد دانستههایمان از فرهنگ مصر، بابل و حتی هند یا چین باستان بود، شاید آراء ما درباره تحولات فرهنگی آسیا با آراء امروزمان تفاوت بسیار می داشت. انگشتشمارآثار مكتوبی كه به شكل سنگنبشتههای پارسی باستاناوستا به دست ما رسیده، برای دستیابی به تصویری درست از زندگی و تمدن ایران كافی نیست و گرچه گزارشهای نویسندگان كلاسیك اینجا و آنجا چیزی بر اطلاعات پراكنده ما میافزاید، هر تلاشی به منظور بازسازی این تصویر، حتی با استفاده از منابع پیشگفته، همچنان رضایتبخش نخواهد بود. از بخت خوش، تقریباً طی ده سال گذشته جهان ایرانی تا حدودی شناختهتر شده است: اكتشافات مهمی كه در تركستان چین صورت گرفته موجب پیدایی آثاری بسیار به دو زبان ایرانی پیش از این ناشناخته شده است: زبان سُغدی و زبان موسوم به زبان ایرانی شرقی.1 اكنون میدانیم اقوام ایرانی زمانی در پهنه گستردهای زندگی میكردند كه سراسر تركستان چین را نیز در بر میگرفت و این اقوام به درون خاك چین مهاجرت كرده با مردم آن تماس یافته و بر
مللی كه خاستگاههایی دیگر داشتند، بویژه تركان و چینیان تأثیری عمیق گذاردند. ایرانیان واسطهای مهم میان شرق و غرب بودند و میراث اندیشههای یونانیمآب را به آسیای مركزی و شرقی و گیاهان و كالاهای گرانبهای چین را به منطقه مدیترانه بردند. این كار آنها در تاریخ جهان اهمیتی بسزا دارد. اما بدون استفاده از منابع چینی درك كامل وضعیت میسر نیست. چینیان عملگرایانی بودند راسخ که همیشه به واقعیتها دلبستگی داشتند: آنان بسیاری اطلاعات سودمند درباره گیاهان، محصولات، حیوانات، مواد معدنی، رسوم و نهادهای ایرانی در اختیار نهادهاند، كه قطعاً خدمت بزرگی به علم به شمار میرود.
صفحات آینده بیانگر سهم چینیان در تاریخ تمدن ایران است و خلأ دانش برخاسته از نبود روایتی ایرانی را تا حدود زیادی پرخواهد كرد. در اسناد چینی مربوط به تاریخ اقوام ایرانی آوانگاشت شمار بزرگی از واژههای باستانی ایران درج شده كه بخشی از آنها استادی چینشناسان و مورخان متعدد را به محك زده است؛ اما تنها به تعداد اندكی از این عبارات چینی و ایرانی به دقت و چنان كه باید و شاید پرداخته شده است. هرچند نظامی موفق برای مطالعات چینی-سنسكریت تدوین شده، متأسفانه در مورد مطالعات چینی -ایرانی چنین نشده است. افتخار پیشگامی در استفاده از قواعد واجشناسی چینی باستان در مطالعات چینی-ایرانی به روبر گوتیو میرسد.1 مایلم در بزرگداشت این ایرانپژوه بزرگ، این انسان و قهرمان كه زندگی خود را فدای فرانسه كرد، این كتاب را به او تقدیم كنم.2 گوتیو اَبَرانسان بود، به تعبیر كنفوسیوس یك كه در سطر سطر نوشتههایش حضور ذهنِ انسانی متفكر و نابغه احساس میشود. مدتها با این
فكر و این امید به سر برده بودم كه شاید روزی از موهبت گفتگو با او درباره مسائل مورد بحث در این كتاب برخوردار شوم، و بیشك خرد و تجربیات وسیع او مددها به این كار میرساند .
از آن زمان تاكنون نامهای جغرافیایی و نام قبایل ایرانی، برخی به دقت و تعدادی هم نادرست بر پایه دادههای تاریخی شناسایی شدهاند، اما هیچ تلاشی به منظور آوانگاری واژههای چینی به صورت اصل ایرانی آنها انجام نشده است. هنوز باید در این زمینه تلاشهای جانانه بسیار صورت گیرد. به نظر من مهمترین هدف باید پیش از هرچیز ثبت آوانگاشتهای چینی با بیشترین دقت ممكن در هیئت آوایی باستانی آنها و براساس روشی باشد كه پلیو و ماسپرو با موفقیت فراوان ابداع كردند و بکار بستند؛1 سپس می توان براساس این شالوده مطمئن به سوی بازسازی الگوئی ایرانی پیش رفت. نكته اساسی بازسازی دقیقِ صورتِ چینی
واژهها براساس اصولِ دقیق آواشناسی موضوعی است و این كار به هیچ وجه در حدسیات كترهای به منظور شناسایی آنها نمیگنجد. طبق این روش Mu-lu نام شهری در مرز شرقی An-si- سرزمین پارت2- معادل همان مورو/ Mouro، (Muru، Merw [مرو]) اوستا دانسته شده است.3 میل ندارم در اینجا در مورد صحت این موضوع از نظر تاریخی بحث كنم، ممكن است این شناسایی از نظر تاریخی درست باشد، ولی از نظر آواشناسی پذیرفتنی نیست زیرا Mu-lu متناظر است با *Muk-luk، Mug-ruk، Bug-luk، Bug-rug باستانی كه بعداً احتمالاً به صورت *Bux-ruxاحیا شد1. كمبود مطالب زبانشناختی در ایران برخی محدودیتها را برما تحمیل كرده است: نام گیاهان ایرانی، كه یكی از موضوعات اصلی این جستار است، بسیار کم به دست ما رسیده، تا جائی كه در بسیاری از موارد شناسایی آنها امكانپذیر نیست. در هر حال، امیدوارم ایرانپژوهان اهمیت دادههای چینی در ریشهشناسی واژههای ایرانی به ویژه فرهنگنویسی فارسی میانه را دریابند، زیرا تقریباً در تمامی موارد میتوان با ضریب اطمینان بسیار بالا صورتهای نخستین ایرانی واژه را كه آوانگاری چینی دقیق آنها وجود دارد بازسازی كرد. دانشمندان چینی روشی منطقی و نظامی معین برای بازتولید واژههای زبانهای بیگانه - كه همان طور كه مشهور است عمیقاً به مطالعه آنها علاقه داشتند ـ ابداع كرده بودند؛ هر چه تجربه ما با گذشت زمان بیشتر میشود، بهتر میتوانیم استحكام، انسجام و یكدستی این نظام را دریابیم. همان قواعد آوانگاری كه در مورد واژههای سنسكریت، مالایایی، تركی، مغولی و تبتی به خوبی بکار بسته میشد، در مورد واژههای ایرانی نیز به خوبی عمل كرده است. فقط باید از ایرانپژوهان تقاضا كنم كه به روش ما كه از آزمونهای متعددی ســـربلند بیرون آمـــده است اعتماد كنند. معتقدم این درخواســـت از دانشمندان فرانسوی كه در چینشناسی و تمامی شاخههای متنوع و گسترده آن و نیز در سایــر عرصههای پژوهشهای شرقشناسی پیشرفتهترین و كارآمدترین هستند ضرورت ندارد. من در برابر این وسوسه مقاومت كردهام كه فصلی ویژه را به روش چینی آوانگاری واژههای ایرانی
اختصاص دهم و در آن در باره آواشناسی واژههای ایرانی به مدد تلاشهای چینیان بحــث کنـــم. اما به نظر من هنوز زمان این كار نرسیده است: دانش ما درباره آوانگاری ایرانی به چینی تازه در مراحل مقدماتی است و قطعاً دیر یا زود شواهد تازه بسیاری از دستنبشتههای تركستان به دست ما خواهد رسید. بیتردید صدها واژه جدید از لهجههای گوناگون ایرانی احیا خواهد شد و اطلاعات اندك فعلی ما از فرهنگ نامهای خاص و آواشناسی ایرانی را غنای بسیار خواهد بخشید. با توجه به ماهیت این کتاب، لازم بود چنان كه امروزه در مورد تمامی زبانهای شرقی رایج است، واژههای چینی باستان و چینی امروز را برمبنایی مشابه آوانگاری كنیم. عقبماندگی عرصه پژوهش درباره زبان چینی را از این واقعیت میتوان دریافت كه ما هنوز كوركورانه از نظام كهنه و ناشیانه آوانگاری واژهها با الفبای لاتین پیروی میكنیم كه در آن دو و حتی سه حرف صرفِ بیانِ فقط یك صوت میشود. نظام حرفنویسی مورد نظر من با استفاده از جدول تطبیقی زیر به آسانی درك می شود.
سبک آوایی سبک قدیم
ن ń ng
چ č ch
چُ č ch'
ژž j (در حالی که j برای نمایش واکهگون کامی به کار رفته که بهصورت dš هم نوشته میشود)
ش š sh
تفاوتهای جزئی دیگر با سبك قدیم، برای مثال در مورد واكهها، نیازی به توضیح ندارند. به علت وجود مجموعههای تطبیقی متعدد شامل تعداد زیادی از زبانهای گوناگون شرقی، هدف من آن بوده است كه آوانگاری را تا سرحد امكان استانده كنم، بجز زبان سنسكریت كه از روش مورد استفاده همگان استفاده كردهام. مقصود از حرف x در واژههای شرقی هرگز تركیب ks نیست بلكه برای ادای سایواج [خ] بکار می رود كه گاه به صورت kh نوشته میشود. نامهای خاص را كه عموماً بنا به عادت در آنها از kh استفاده شده است و شاید موارد دیگر kh را به همان شكل باقی گذاشتهام. من در موضوعات فنی محض به زیاده روی در رعایت یكدستی اعتقادی ندارم.
پدیدههای زبانی، با هر درجه از اهمیت، صرفاً موضوع فرعی این جستار به شمار میروند. كار اصلی من دنبال كردن تاریخ تمامی اشیاء فرهنگ مادی، بویژه گیاهان بستانی، داروها، محصولات، مواد معدنی، فلزات، سنگهای قیمتی و بافته هائی است كه از ایران به چین رفته (Sino-Iranica) و آنهــــا كه از چـــــین به ایـــــران بــــرده شـــــدهاند (Irano-Sinica). دستههای دیگری از اشیاء هم هستند كه از ایران به چین رفتهاند اما در اینجا نیامده، به ویژه در رده حیوانات، بازیها و سازها.1 دستنویس مطالب مربوط به «زیا»ی ایران آماده است، اما در مقالهای دیگر خواهد آمد كه هدف آن پرداختن به تمامی جانوران خارجی آشنای چینیان برحسب مناطق جغرافیایی و از نظر جغرافیایِ حیوانی عهد باستان و جدید است. یادداشتهای من درباره بازیها (به ویژه چوگان) و ســــازها كه چینیان از ایران به وام گرفتند، و بررسی نامهای جغرافیایی و نامهای قبیله ها كه از ایران به چین رفته است نیز باید چشم براه فرصتی دیگر ماند. امیدوارم فصل مربوط به عناوین در دولت ساسانی پسند افتدد، زیرا عناوینی كه در سالنامههای چینی حفظ شده برای اولین بار در این جا شناسایی شده است. همچنین در بررسی بافته های ایرانی نتایج تازهای ارائه شده است.
در مورد گیاهان ایرانی كه چینیان مطالبی را درباره آنها ثبت و ضبط كردهاند، باید گروههای زیر را از یكدیگر جدا كنیم: (1) گیاهان بستانی كه عملاً آنها را از ایران به چین برده و كاشتهاند، (2) گیاهان بستانی و وحشی ایران كه مؤلفان چینی صرفاً آنها را دیده و توصیف كردهاند، (3) داروها و عطرهای گیاهی كه از ایران به چین وارد شدهاند. مطالب كتاب تا سر حد امكان از این منظر و به ترتیب تاریخ مرتب شده است. اقلام تک تک شماره خوردهاند. سوای پنج پیوست، یکصـــد وسی وپنج موضـــوع را بـــررسی کرده ام. از همین آغاز باید به روشنی دانسته شود كه هدف این پژوهشها به هیچ روی رساندن این معنا نیست كه چینیان بخشی از فرهنگ مادی خود را مدیون ایرانند؛ بلكه فقط تأكید بر این است كه چینیها مطالب بسیار سودمندی برای تدوین تاریخچه گیاهان بستانی در اختیار ما گذاشتهاند. تأثیری كه ورود این اقلام در بنیان تمدن چین با منابع عظیم آن گذاشته به همان اندازه ناچیز است كه تأثیر ورود گیاهان در تمــــــدن اروپا
كه گیاهان متعددی را از شرق و بعدتر امریكا وارد كردهاست. اگر چینیان را تحســین میكنیم، به دلیل سیاست اقتصادی دوراندیشانه آنهاست كه این همه گیاهان خارجی را به بهترین شکل تصاحب و در نظام كشاورزی مستقر خود ادغام كردند. چینیان مردمی فكور، معقول و با سعه صدر بودند و هیچگاه از پذیرش امتنانآمیز آنچه خارجیان داشتند كه به آنها ارائه كنند روی بر نمیتافتند. این مردم از لحاظ اقتصاد گیاهی بزرگترین استادان جهاناند و چین عرصه منحصر به فردی است كه در آن تمامی گیاهان مفید عالم كشت میشود. طبیعتاً وامگیری و مال خود كردن این گیاهان تدریجی بوده است: چندین قرن طول كشید تا چینیان با «گیا»ی سرزمین خود آشنا شوند و گیاهنامههای متعدد چینی (Pen tseao) نشان میدهد كه دانش آنها درباره انواع گیاهان چگونه از دوران «تانگ» تا عصر حاضر افزایش یافته است؛ در هر یك از این گیاهنامهها ذكر شده كه چند نوع به انواع ذكر شده در گیاهنامه قبلی اضافه شده است. ورود گیاهان خارجی از نیمه دوم قرن دوم پ. م. آغاز شد و دو گیاه با خاستگاه ایرانی یعنی یونجه و مو نخستین میهمانان بیگانه در سرزمین هان بودند. در پی این دو، تعداد زیادی از دیگر گیاهان ایران و آسیای مركزی وارد چین شدند و این حركت بزرگ تا دوره یوآن در قرن چهاردهم م تداوم یافت. ورود انواع گیاهان امریكایی در قرنهای شانزدهم و هفدهم نمایانگر آخرین مرحله این رشد اقتصادی است كه امیدوارم آن را در تكنگاری ویژهای ارائه دهم. غیر از ایران، هندوچین، منطقه مالایا و هند سهم بزرگی در كشت گیاهان در چین داشتهاند. درك این نكته ضرورت دارد كه انتقال گیاهان ایرانی در مقیاس زیاد طی دورانی هزاروپانصد ساله ادامه داشته است، زیرا بنا بر یك افسانه علمی رایج، اكثر این گیاهان در دوره هان با اقلیم چین خوگرفتند و حتی این كار را یك نفر یعنی فرمانده چان كیین (Čan Keien) معروف در یك زمان انجام داده است. یكی از اهداف من بر اندازی این افسانه است. در واقع چان كیین تنها دو گیاه را به چین آوردـ یونجه و مو . در سالنامههای معاصر او، آوردن هیچ گیاه دیگری به وی نسبت داده نشده است. فقط مؤلفان متأخر و ناموثق (كه عمدتاً تائوئیستاند) ورود دیگر انواع گیاهان ایرانی را هم به وی نسبت دادهاند. به مرور زمان او كانون جعلیاتی بی پایه شد و ورود تقریباً هر گیاهی را كه از آسیای مركزی وارد میشد یا خاستگاه مشكوك یا نامــــعلوم داشــــت به وی نسبــــــــت دادند: به این ترتیب در نهایت او به مقام بزرگترین وارد كننده گیاهان رسید. این گونه افسانهها
در شرایط مشابه همه جا ظهور میكنند. در بخش مربوط به هر گیاه كه نویسندگان چینی یا اروپایی از سر خیالبافی یا کژفهمی به چان كیین نسبت دادهاند، بحثی مفصل آورده ام. برای نمونه، با دلیل نشان داده ام امكان نداشته اسفناج پیش از قرن ششم م در ایران كشت شده باشد، پس چان كیین نمی توانسته كمترین اطلاعی از آن داشته باشد. تمام گیاهانی كه ادعا شده چان كیین آنها را به چین وارد كرده از قرن سوم یا چهارم میلادی تا پایان دوره تانگ (906ـ618 میلادی) وارد چین شده اند. بیشتر این اسنادهای نادرست کار برتاشنایدر و هیرت بوده است؛ و دوكاندول، پدر گیاهشناسی تاریخی، كه در مورد چین منحصراً به برتاشنایدر تكیه كرده، به لغزشی مشابه افتاده است.
ریشتهوفن1 با تكرار فهرست طولانی گیاهانی كه برت اشنایدر به چان كیین نسبت داده است گوید: «نمیتوان پذیرفت كه چان كیین شخصاً تمامی این گیاهان و بذرها را همراه آورده باشد، زیرا ناچار بود با احتیاط سفر كند و به مدت یك سال در اسارت قوم هیونـنو (Hiun-nu) بود.» در هر حال آنجا که گوید: «اما به موجب ارتباطاتی كه او آغاز كرده بود گیاهان بستانی طی سالهای بعد به چین آورده شدند» باز هم به حدس و گمان ادامه میدهد.
هیرت در جستار اخیر خود درباره چان كیین2 اعتراف میكند كه از گیاهان بستانی تنها یونجه و مو در Ši ki ذكر شدهاند.3 در هر حال وقتی بحث میكند كه «با وجود این، تنها قهرمانی كه باید او را پیشتاز هر آنچه از غرب وارد چین شده دانست چان كیین است»، تلاشش برای حفظ موضع قبلیاش ناكام میماند. این گفته در بهترین حالت نظری شخصی اما غیر تاریخی و غیر نقادانه است. هیچ چیز به ما اجازه نمیدهد از منابع خود چیزی را كه در آنها نیست برداشت كنیم. كتاب Ts'i min yao šu كه هیرت بدان استناد می کند به هیچ وجه یاریگر اثبات این نــــــظر وی نیست كه انار، كنجد، سیر و گشنــــیز
را چان كیین وارد چین كرده است. این كتاب دست کم پانصد سال پس از مرگ چان كیین و به احتمال فراوان در قرن ششم م و نه بر اساس روایات همعصر دوره هان كه اكنون هیچ اثری از آنها باقی نمانده نوشته شده و صرفاً به روایات عامیانه كه مدتها پس از آن دوره ساخته و پرداخته شدهاند تكیه دارد. حتی یك سند موثق از دوره هان در دست نیست كه در آن اشارهای به هیچ یك از این گیاهان شده باشد. افزون بر این، هیچ اطمینانی به كتاب Ts'i min yao šu به شكل کنونی نیست. برتاشنایدر خردمندانه و آگاهانه گفته است: «اصل كتاب 92 بخش داشت. پارهای از آن مدتها پیش از بین رفت و مؤلفان بعدی مطالب بسیاری را افزودهاند كه آن را به شكل فعلی مشتمل بر 10 فصل در آورده است.... به گفته مؤلفی در قرن دوازدهم م كه قول وی در Wen hien t'un k'ao آمده حتی به نسخه موجود در آن زمان هم یادداشتهایی افزوده بودند؛ و به گفته لی تائو (Li Tao)، كه باز از مؤلفان دوره سونگ (Sung) بوده، این یادداشتها را سون كون (Sun Kun)، از دودمان سونگ، به كتاب افزوده است.» من که نمیفهمم چگونه میتوان با استفاده از چنین كتابی اطلاعاتی درباره شرایط واقعی دوره هان به دست آورد.
تلاش کرده ام پیش از هرچیز بین دادههای متون چینی با آنچه از منابع ایرانی میدانیم، و نیز روایات كلاسیك، سامی و هندی همبستگی ایجاد كنم. متأسفانه تنها پارههایی از متون ایرانی بهدست ما رسیده است. فصل بیست و هفتم بندهشن2 جستاری دارد درباره گیاهان كه چند وچون پرداختن به این موضوع در ایران باستان را به خوبی نشان میدهد. چون اهمیت این فصل نه فقط از این لحاظ بلكه به دلیل مطالب زیادی است كه در جستار حاضر به آنها ارجاع می دهیم، خوب است بخشی از ترجمه وست3 از آن را عیناً در اینجا بیاوریم:
"These are as many genera of plants as exist: trees and shrubs,
Fruit-trees, corn, flowers, aromatic herbs, salads, spices, grass, wild
plants, medicinal plants, gum plants, and all producing oil, dyes, and
clothing. I will mention them also a second time: all whose fruit is
not welcome as food of men, and are perennial, as the cypress, the
plane, the white poplar, the box, and others of this genus, they call
trees and shrubs (ddr va diraxt). The produce of everything welcome
as food of men, that is perennial, as the date, the myrtle, the lote-plum
(kundr, a thorny tree, allied to the jujube, which bears a small plum-
like fruit), the grape, the quince, the apple, the citron, the pomegranate,
the peach, the fig, the walnut, the almond, and others in this genus,
they call fruit (mlvak). Whatever requires labor with the spade, and
is perennial, they call a shrub (diraxi). Whatever requires that they
take its crop through labor, and its root withers away, such as wheat,
barley, grain, various kinds of pulse, vetches, and others of this genus,
they call corn (jurdak}. Every plant with fragrant leaves, which is
cultivated by the hand-labor of men, and is perennial, they call an
aromatic herb (siparam). Whatever sweet-scented blossom arises at
various seasons through the hand-labor of men, or has a perennial root
and blossoms in its season with new shoots and sweet-scented blossoms,
as the rose, the narcissus, the jasmine, the dog-rose (nestarun), the
tulip, the colocynth (kavastlk) , the pandanus (kedi), the camba, the
ox-eye (heri), the crocus, the swallow- wort (zarda), the violet, the
kdrda, and others of this genus, they call a flower (gul). Everything
whose sweet-scented fruit, or sweet-scented blossom, arises in its sea-
son, without the hand-labor of men, they call a wild plant (vahdr or
nihdl). Whatever is welcome as food of cattle and beasts of burden
they call grass (giyah). Whatever enters into cakes (pes-pdrakihd)
they call spices (dvzdrihd). Whatever is welcome in eating of bread,
as torn shoots of the coriander, water-cress (kakij), the leek, and
others of this genus, they call salad (terak or tarak, Persian tarah).
Whatever is like spinning cotton, and others of this genus, they call
clothing plants (jamah). Whatever lentil (macag) is greasy, as sesame,
duSdan, hemp, vandak (perhaps for zeto, 'olive,' as Anquetil supposes,
and Justi assumes), and others of this genus, they call an oil-seed
(rokano) . Whatever one can dye clothing with, as saffron, sapan-wood,
zafava, vaha, and others of this genus, they call a dye-plant (rag).
Whatever root, or gum (tiif), or wood is scented, as frankincense
(Pazand kendri for Pahlavi kundur), vardst (Persian barghast), kust,
sandalwood, cardamom (Pazand kdkura, Persian qaqulah, ' cardamoms,
or kdkul, kdkulj 'marjoram'), camphor, orange-scented mint, and
others of this genus, they call a scent (bod). Whatever stickiness
comes out from plants they call gummy (vadak). The timber
which proceeds from the trees, when it is either dry or wet, they
call wood (cibd). Every one of all these plants which is so, they call
medicinal (ddruk).
"The principal fruits are of thirty kinds, and there are ten species
the inside and outside of which are fit to eat, as the fig, the apple, the
quince, the citron, the grape, the mulberry, the pear, and others of this
kind. There are ten the outside of which is fit to eat, but not the
inside, as the date, the peach, the white apricot, and others of this kind;
those the inside of which is fit to eat, but not the outside, are the walnut,
the almond, the pomegranate, the coco-nut, 1 the filbert (funduk), the
chestnut (Sahbalut), the pistachio nut, the vargdn, and whatever else
of this description are very remarkable.
"This, too, it says, that every single flower is appropriate to an
angel (ameZospend), 2 as the white jasmine (saman) is for Vohuman, the
myrtle and jasmine (yasmin) are Auharmazd's own, the mouse-ear
(or sweet marjoram) is ASavahist's own, the basil-royal is Satvlro's
own, the musk flower is Spendarmad's, the lily is Horvadad's, the
camba is Amerodad's, Dln-pavan-Ataro has the orange-scented mint
(vddrang-bod), Ataro has the marigold (ddargun), the water-lily is
A van's, the white marv is Xursed's, the ranges (probably rand, 'laurel')
is Mah's, the violet is Tir's, the meren is Gos's, the kdrda is Dln-pavan-
Mitro's, all violets are Mitro's, the red chrysanthemum (xer) is Sros's,
the dog-rose (nestran) is Rasnu's, the cockscomb is Fravardin's, the
sisebar is Vahram's, the yellow chrysanthemum is Ram's, the orange-
scented mint is Vad's, the trigonella is Dln-pavan-Dln's, the hundred-
petalled rose is Din's, all kinds of wild flowers (vahdr) are Ard's, Ac.tad
has all the white Horn, the bread-baker's basil is Asman's, Zamyad has
the crocus, Maraspend has the flower of ArdaSlr, Aniran has this
Horn of the angel Horn, of three kinds."
آنطور که از این گزیده بر میآید ایرانیان باستان به گیاهان خود توجه داشتند، و به علت علاقه اشان به سازماندهی گیاهان خود را طبقه بندی کرده بودند، اما اگر هم متونی در زمینه گیاهشناسی داشتهاند، به كلی از میان رفته است.
مهمترین كتاب داروشناسی ایران كتاب الابنیه عن الحقایق الادویه (كتاب مبانی خواص واقعی داروها) است كه ابومنصور موفق بنعلی هروی حدوداً به سال 970 م نوشته است؛ او در یكی از سفرهای خود از هند نیز دیدار كرد. او منشی منصوربن نوح دوم از دودمان سامانی بود كه از 961 تا 976 یا 977 م سلطنت كرد. این متن نه تنها کهن ترین اثر ایرانی در این باب، که کهن ترین متن موجود از نثر فارسی جدید است. متن را زلیگمان از روی نسخه خطی منحصر بفردی در وین تصحیح كرده كه نگاشته ی سال 1055م و کهن ترین نسخه خطی فارسی موجود است.1 ترجمهای از این كتاب به قلم طبیبی ایرانی به نام عبدالخالق آخوندف اهل باكو موجود است.2 ترجمه رویهمرفته خوب است و شرحی مفصل بر آن افزوده شده، اما با توجه به اهمیت این متن، نیاز به یك ویراست انتقادی جدید احساس میشود. باید منابعی كه ابومنصور مطالب خود را از آنها گرفته به دقت بررسی شود تا دقیقاً معلوم گردد تا چه حد وامدار اعراب، سُریانیها و هندیان است و چه مطالبی حاصل مشاهدات خود اوست. رویهمرفته تأثیرگیری او از متون عربی بیش از متون دیگر است (نک: پیوست سوم).
تعداد زیادی از نامهای چینی گیاهانی كه از ایران وارد شدهاند پیشوند هو (Hu) دارند. هو یكی از عنوانهای عام چینی است كه بدون آنكه ارزش قومی خاصی داشته باشد، به برخی قبایل خارجی اطلاق میشود. به نظر میرسد این پیشوند در دوره هان عمدتاً برای نامیدن قبایل ترك بکار میرفته و از همین جاست كه قوم هیونـ نو در كتاب Ši ki ، هو (Hu) نام
گرفته است. از قرن چهارم میلادی به بعد، این نام با ساكنان آسیای مركزی و به ویژه مللی با تبار ایرانی ربط یافته است.1 برتاشنایدر2 در حاشیه نوشته است: ’’اگر نویسه هو در نام گیاهی بیاید میتوان فرض كرد كه این گیاه خاستگاه خارجی دارد و به ویژه از غرب آسیا میآید، زیرا در چین باستان مردمان غرب آسیا را Hu žen مینامیدند.‘‘ تنها بخشی از این نظر درست است. نشانه هو به هیچ وجه معیاری قطعی برای خارجی دانستن یك گیاه نیست؛ وجود هو در نام گیاهانی كه خاستگاه خارجی دارند هم منحصر به گیاهان ایرانی یا گیاهان غرب آسیا نیست.
1. واژه هو در نام تعدادی از گیاهان بومی و نیمهخودرو بکار رفته است بیآنكه با دلالت هو بر یک قبیله یا نشأت گرفتن آنها از قوم هو ارتباط روشنی داشته باشد. در Li Sao، مرثیه نامه معروفی كه كو یوآن (K'ü Yüan) در قرن چهارمقم سروده، ذیل3 نام hu šen ذكری از گیاهی شده كه گویا علفی معطر بوده و از آن رشتههای بلند تهیه میشده است. این گیاه هنوز شناسایی نشده است.
2. نوع ترش yu (Citrus grandis / بادرنگ یا اترج) را hu kan نامیده اند1 كه از قرار معلوم لقبی كنایهآمیز است و یك معنای آن ’’شیرین مثل قوم هو‘‘ است. این درخت بومی خود چین است.
3. عبارت hu hien فقط در T'u kin pen ts'ao نوشته سو سون (Su Sun) درقرن یازدهم به عنوان گونهای از hien (Amarantus/ تاج خروس) یافت میشود؛ این گیاه بومی چین است. در این كتاب نه اشارهای شده كه این گیاه از خارج وارد چین شده نه روشن است كه واقعاً چه بوده است.
4. Hu mien man گونهای از رهمانیا (Rehmannia) 2و بومی چین و ژاپن است. این نام احتمالاً به معنی" مردی با چهره مردمان قبیله هو" است.3چن تسانكی از دوره تانگ درباره این گیاه گوید در لینـنان (Lin-nan)، (كوانـتون/ Kwan-tun) میروید و به ti hwan (Rehmannia glutinosa) شباهت دارد.
5. گیاه معروف به ku-sui-pu همان بسپایك یا بسفایج با نام عملی Polypodium fortunei بومی چین است و به گفته چن تسانكی، مردم كیانـ سی Kian-si آن را hu-sun-kian مینامیدند كه نامی كاملاً محلی است و هیچ دلالتی بر وجود ارتباط با قوم هو ندارد.
6. گیاهی دیگر كه در نام آن واژه هو دیده میشود بدون آنكه ربطی به مردمان هو داشته باشد Č'ui-hu-ken است كه هنوز شناسایی نشده و گیاهی است وحشی كه در سراسر چین پراكنده است و نخستین بار چن تسانكی به آن اشاره كرده و گفته است در درههای رودخانه كیانـ نان (Kian-nan) میروید.4
8-7. همین نكته در مورد ts'e-hu 5 (Bupleurum Falcatum)، گیاه خودرو تمامی استانهای شمالی كه قبلاً در Pie lu وصف شده و در مورد ts'ien-hu 6 (Angelica decursiva) كه در خاك مرطوب مركز و شمال چین میروید نیز صدق میكند.
9. (Šu-hu-lan) گیاهی ناشناخته است كه فقط و فقط چن تسانكی1 به آن اشاره كرده و تخم آن كه شبیه تخم رازیانه رومی Pimpinella anisum است، خوراكی است و مصرف دارویی دارد. این گیاه در آنام میروید. شاید وسوسه شویم آن را hu-lan از Šu (سچوانSe-č'wan/) بدانیم، ولی ممكن است Šu-hu-lan آوانگاشت یك واژه بیگانه باشد.
10. گیاه ma-k'in یا k'in niu (Viola pinnata) كه نوعی بنفشه وحشی است در كتاب T'un či به قلم چن تسیائو (Čen Tsiao) (62-1108) و نیز در كتاب T'u kin pen ts'ao از سو سون hu k'in نامیده شده است.2 هیچ توضیحی درباره معنی این هو ثبت نشده است.
11. hu-man (wan) گیاهی است سمی كه همان Gelsemium elegans* 3 دانسته شده است. در كتاب Pei hu lu4 از این گیاه با نام مترادف ye-ko یاد5 و سبزی yun (I pomoea) aquatica ) نوشداروی مسمومیت ناشی از hu-man دانسته شده است. این نكته به استناد گفته چن تســانكی (Č'en Ts'an-k'i) ذكر شده است.6 در رساله Lin piao lu i این نام ضبط و علفی سمی تعریف شده است؛ در تداول عامه این گیاه را علف hu-man مینامند. در همان رساله در ادامه گفته شده است: «وقتی كسی سهواً از این گیاه خورده باشد باید از جوشانده خون گوسفند استفاده كند كه سم را بیاثر میكند. به گفته برخی، این گیاه به صورت رونده رشد میكند. برگهای آن مثل برگهای lan hian براق و ضخیم است. سم آن به مقدار فراوان به داخل برگها نفوذ میكند و مصرف دارویی ندارد. این سم حتی در صورت استفاده از پادزهر ظرف نصف روز شخص را هلاك میكند. بزهایی كه سرشاخههای این گیاه را چرند رشد کرده پروار میشوند.» فان چنـ تا (Fan Č'en-ta) (93-1126) در كتاب خود Kwei hai yü hen či1 این گیاه را زیر عنوان hu-man-t'enیا ’’hu-man رونده‘‘ آورده و گوید گیاهی سمی است كه چنانچه خوب در آب مالش داده شده خیس بخورد، به محض ورود به دهان موجب
مرگ آنی میشود. این گیاه بومی جنوب چین است و هیچ دلیلی بر استفاده از پیشوند هو (hu) در نام آن ارائه نشده است.
12. Hu t'ui-tse (كه معنای تحتاللفظی آن ’’چانه هو‘‘ است) نام بوته یا درختی است همیشه سبز كه بومی سراسر چین، حتی آنام، است. این نام توضیح داده نشده و در منابع چینی هیچ اشارهای نمایانگر ورود آن از خارج به چین وجود ندارد.2 چن تسانكی آن را درختی ذكر كرده كه در پینـ لین (P'in-lin) میروید و گفته میشود در فصل Wu hin či از كتاب Sun šu از آن یاد شده است. مترادف آن یعنی k'io'r-su ( «پنیر گنجشك»، زیرا این پرندگان میوه آن را دوست دارند.) نخستین بار در Pao či lun اثر لئیهیائو (Lei Hiao) از قرن پنجم ذكر شده است. مردم یوئه (yüe) این گیاه را p'u-t'ui-tse و اهالی جنوب آن را lu- tu-tse مینامند كه به گفته لیو تسی (Liu Tsi) از دوره مینگ در كتابش موسوم به Fei süe lu واژهای از گویش مان (Man) است. مردم وو (Wu) این درخت را pan-han-č'un نامند، زیرا میوه اش زود می رسد. مردم سیان (Sian) آن را hwan- p' o-nai’’پستان زن زرد‘‘ مینامند، زیرا میوه آن شبیه نوك پستان است.
13. در hu-lu یا (Lagenaria vulgaris) نویسه اول جانشین هو است. كدو تنبل بومی چین است.
14. (Hui-hui-tou) (كه معنی تحتاللفظی آن’’ لوبیای محمدی‘‘ است) گیاهی است كه همه جا به صورت خودرو در مزارع میروید.3 همین نكته در مورد hu tou صادق است كه نوعی لوبیاست كه برشته یا آرد میكنند و به نوشته Pen ts'ao ši i گیاهی است كه در مزارع برنج میروید. ووكیـ تسون (Wu K'i-ts'ün)، مؤلف Či wu min ši t'u k'ao گوید «آنچه امروز hu tou نام دارد خودروست، و همان hu tou ادوار باستان نیست.»4
15. Yen hu su نام غدههای Corydalis ambigua است: این غدهها برجستگیهای كوچك و سخت و قهوهای رنگاند به شكل كروی كم و بیش تخت با قطر متوسط یك سانتیمتر. این گیاه
بومی سیبری، كامچاتكا، و منطقه آمور است و با آب شدن برفها در اوایل بهار گل میكند.1 برطبق مندرجات گیاهنامه Pen ts'ao kan mu2، نخستین بار چن تسانكی Č'en ts'an-ki از دوره تانگ به این گیاه اشاره كرده و گفته است در سرزمین هی (Hi) میروید و از نانـتون (Nan-tun) (در كُره) آمده است. لی شیـچن (Li Ši-Čen) در حاشیه بر این كتاب نوشته است كه منظور از هی قبایل وحشی شمال شرقی است. وان هائوـكو (Wan Hao-Ku) ، طبیبی كه در قرن سیزدهم میزیست، گوید نام این گیاه در اصل hu-su hüan بوده ولی به علت ممنوعیتی كه وجود داشته (اجتناب از ذكر نام چن تسون [Čen-tsun]، امپراتور دودمان سونگ) به yen-hu-su تغییر یافته؛ اما این توضیح قاعدتاً درست نیست، زیرا نام دومی قبلاً به امپراتور چن تسان كی از دودمان تانگ داده شده بود. معلوم نیست آیا در اینجا هو اشارهای است به خاستگاه این گیاه كرهای یا نه. در هر حال، در مثال زیر اشاره به كره واضح است.
نعنا ، po-ho ، *bak-xa (Mentha arvensis یا Maquatica) در چین خودروست و كشت هم میشود. چینیان این گیاه را بومی میدانند، اما یك گونه خارجی آن نیز به نام hu pa-ho (*bwat-xa) وجود دارد.3 چن شیـلیان (Č'en Ši-lian) در كتاب خود، Ši sin pen ts'ao ، كه در قرن دهم منتشر شد نام wu pu-hao
’’نعنای Wu‘‘ (یعنی سوـچو [Su-čou] را كه بهترین نعنا در آنجا كشت میشد) از hu pa-ho ’’نعنای مردمان هو‘‘ متمایز كرده است. سو سون در كتاب خود به نام T'u kin pen ts'ao كه در اواخر قرن یازدهم آن را نوشته، تصریح میكند این نعنای خارجی شبیه گونههای بومی است، تنها با این تفاوت كه طعم آن اندكی شیرینتر است؛ این نعنا در مرز كیانـسو (Kian-su) و چهـكیان (Če-kian) میروید و اهـــــالی آنـــــجا جوشانـــدهاش را بــــه شــــكل چـــــای مینوشند؛ عــــمومـــاً آن را Sin-lo po-ho "نعنای سینرا (Sinra)" (در كره) مینامند. بدین ترتیب ممكن است این گونه در دوره سونگ از كره وارد چین شده باشد و ممكن است
مقصود از لفظ هو همین كشور كره باشد.
لی شیـچن (Li Ši - čen) گوید كه سون سهـ میائو (Sun Se-miao) در كتاب Ts'ien kin fan 1 این واژه را fan-ho ثبت كرده، اما این خطا ناشی از تلفظ این واژه در یكی از گویشهاست. به عبارت دیگر، این سخن به این معناست كه نویسه اول، fan ، صرفاً گونهای است از ،2 و مثل نویسه دوم معادل آوایی آن*bwat ، bat بود.3
در مثال زیر مدرك قطعی برای درك دلالت هو وجود ندارد. Hu wan ši če ("فرستاده پادشاه مردم هو") مترادف tu hwo (Peucedanum decursivum) است.4 از آنجا كه همین گیاه K'ian ts'in ، k'ian hwo و hu k'ian ši če نیز نامیده شده و لفظ K'ian (*Gian) دلالت بر قبایل تبتی دارد، میتوان استنباط كرد كه در عنوان پادشاه مردم هو نیز مقصود تبتیهاست. در هر حال، واژه هو به طور كلی شامل تبتیها نمیشود و این یك مورد هم به طور قطع اثبات نمیكند كه آنها را شامل میشود. در فصل مربوط به گردو
خواهیم دید كه دو گونه آن وارد چین شده است: گونه ایرانی (hu t'ao) و گونه تبتی (K'ian t'ao).
در نام (Brassica rapa) hu ts'ai جزء هو براساس روایات چینی به مغولستان مربوط میشود، در حالی كه به احتمال زیاد خود این سبزی صرفاً از طریق ایران وارد آنجا شده است.1
در موارد دیگر، گیاهان با مردمان هو ارتباطی دارند، اما كم وكیف این ارتباط معلوم نیست و روشن نیست كه مراد از مردمان هو كدام دسته از قبایل است.
گیاهی وجود دارد كه hu hwan lien نام گرفته است، یعنی (Coptis teeta) hwan-lien مردمان هو، زیرا، به قول لیشیـچن ویژگیهای ظاهری، مزه، خواص و موارد استعمال آن شبیه hwan-lien است. این گیاه را همان Barkhausia repens دانستهاند. همان طور كه از صفت هو برمیآید، ممكن است این گیاه خاستگاه خارجی داشته و نام خارجی آن (*kat-wu-lou-dzak) ko-hu-lu-tse باشد. متأسفانه لیشی چن ذكر نكرده كه این آوانگاشت در چه زمانی پذیرفته شده و آن را از كدام منبع برگرفته است. سو كون، تنها مؤلف دوره تانگ كه اشارهای به این گیاه كرده، این نام خارجی را ذكر نكرده است. در هر حال، نمیتوان برداشت كرد كه این آوانگاشت از دوران تانگ باشد؛ برعكس، ویژگیهایی در آن هست که نشان می دهد این آوانگاشت در دوره یوآن ساخته شده است. سو كون (Su Kun) گوید ، «hu hwan-lien در سرزمین پوـ سه (Po-se) عمل میآید و در زمینهای خشك نزدیك ساحل دریا میروید. جوانههای آن شبیه جوانههای hia-ku ts'ao (Brunella vulgaris) است. ریشه آن شبیه منقار پرنده و مقطع آن مانند چشم مرغ میناست. بهترین نوع آن در دهه اول ماه هشتم گرد آوری میشود». سو سون كه در دوره سونگ میزیست، گفته است كه این گیاه در حال حاضر در نان- هائی (Nan-hai) (كوان-تون/ Kwan-tun) و نیز در تسینـلون (Ts'in-lun (شنـسی/ Šen-si و كانـسو/ Kan-su) یافت میشود. بهنظر میرسد تمامی اطلاعات ضبط شده همین باشد.2 هنوز برای من محرز نشده است كه Barkhausia در ایران میروید
یا خیر؛ دست كم روشن است كه شلیمر (Schlimmer) در فرهنگ مفصل گیاهان ایران به آن اشاره نمیكند.
چن تسانكی Šou-ti را (که هنوز شناخته نشده) گیاهی دانسته با دانههایی دارای طعم تند شیرین و غیر سمّی كه در سیـ فان (Si-fan) (منطقه بربرها در غرب یا تبت) و شمال چین میروید و شبیه hwai hian (رازیانه رومی/ (Pimpinella anisum است. مردمان هو از این دانهها سوپ بار گذارده میخورند.1 در این مورد لفظ هو (Hu) را میتوان معادل سیـفان دانست، اما طبیعیدانان چینی این لفظ را چندان دقیق بکار نمیبرند و قطعیتی در كار نیست كه مقصود از آن تبت باشد.2
Hiun-k'iun (Conioselinum univittatum) گیاهی است چتری و بومی چین. در قرن سوم میلادی در Wu ši pen ts'ao گفته شده است برخی از ارقام این گیاه در سرزمین مردم هو میروید؛ و لیشیـچن در حاشیه گوید ارقامی که در سرزمین مردم هو و ژون (Žun) عمل می آیدعالی است و بدین لحاظ hu k'iun نامیده شدهاند.4 گفته شده است كه این جنس در مناطق كوهستانی اروپای مركزی، سیبری و شمال غرب امریكا یافت میشود.5
در hu tsiao (’’فلفل‘‘) صفت هو مشخصاً به هند اشاره دارد.6 نمونه دیگری از دلالت این صفت بر هند را میتوان در لفظ hu kan kian (’’زنجبیل خشك سرزمین مردم هو‘‘) یافت كه مرادف T'ien-ču kan kian (’’زنجبیل خشك هند‘‘) است، یعنی ’’در سرزمین برهمنهامیروید.‘‘7
در لفظ hu fen (سفیداب سرب) جزء هو هیچ ارتباطی با مــــردمان هو ندارد، هر چند ذكر میشود كه محصـــــول كوچا8 (Kuča) و در نتیــــــجه شهر ایلی (Ili) (ییـلیـپاـلی)(Yi-li-pa-li) است.9 در واقع هیـــچ روایــــــت چینی که نشان دهد این مــاده از سرزمین هو وارد چین شده باشد وجود ندارد.1 اف. پی. اسمیت2 در
اشاره به این موضوع گوید: «لفظ هو نشان نمی دهد که این ماده قبلاً از منبعی خارجی تأمین میشده، بلكه ناشی از یك نویسه غلط است.» بیشك اشاره او به تعریفی است كه لیو هی از دوره هان در فرهنگ Ši min آورده و در توضیح این hu به hu (’’داروئی‘‘) استناد میكند كه آن را با روغن آمیخته به صورت مالند. فرایند تهیه این گرد از سرب یکسره از آن چینیهاست.
در لفظ hu yen (’’نمك مردمان هو‘‘) ’’مقصود از واژه هو قبایل وحشیِ عمدتاً تبتی ساکن در مرز غربی چین است زیرا مرادفهای yen žun و yen k'ian نیز وجود دارند كه اولی پیشتر در Pie lu ذكر شده است. سو كون در قرن هفتم دو لفظ žun yen و hu yen را یكی میداند و گوید واژهای كه در Ša-čou بکار رفته، yen t'u-ten است. تا مین (Ta min) در سال 970 میلادی نوشته است نمكی است كه تبتیها (سیـ فان) مصرف میكنند و به همین علت Žun یا k'ian yen نامیده شده است. به هر حال به نظر میرسد در متون دیگر hu yen و Žun yen متمایز شدهاند. بدین لحاظ در زندگینامه لی هیائوـ پو (Li Hiao-po) در Wei-šu گفته شده است: ’’نمك مردمان هو علاج چشم درد و نمك مردمان ژون دوای زخمهاست.‘‘
نمونههای بالا كافی است تا نشان دهد در تفسیر جزء هو در واژههای گیاهشناسی باید احتیاط و در هر مورد براساس وضعیت خاص آن قضاوت كرد. نمیتوان ، چنان كه برت اشنایدر نتیجه گرفته است، قاعدهای قطعی و لازمالاجرا وضع كرد؛ صرف اضافه شدن هو به یك نام دلیل خارجی بودن گیاه یا تعلق آن به آسیای باختری یا ایران نیست. گیاهانی بومی هستند كه این صفت جزء نام آنهاست و گیاهانی خارجی هستند كه چنین نامیده شدهاند، ولی از كره، هند یا منطقهای نچندان معلوم در آسیای مركزی وارد چین شدهاند. به هر روی این نكته به قوت خود باقی است كه تعدادی از گیاهان بستانی كه لفظ هو در نامشان است از سرزمینهای ایرانی وارد شدهاند، اما تلاش من در تك تك موارد بر آن بوده است كه شواهدی نمایانگر كشت شدن آنها در ایران ارائه كنم. به جز یك مورد یعنی گردو، كه میتوان سرگذشت آن را نسبتاً به روشنی دنبال كرد، مدارك مربوط به این گیاهان كه جزء هو در نامشان هست، كم و بیش مبهماند و گزارش مشخصی از ورود هیچ یك از آنها به چین وجود ندارد. بیشـــــــتر به دلایل گیاهشناختی و نه تاریـــــخی است كه میتوان ورود این گیاهان را به چین اثبات كرد. ابهام روایات است كه ایجاد هر نوع ارتباط
بین این گیاهان با چان كیین (Čan K'ien) را غیرممكن میسازد. افزون بر این، نمیتوان با قطعیت اثبات كرد كه هر نوع گیاه یا محصول كه نام آن با جزء هو ساخته شده در دوره هان در چین وجود داشته است. تنها استثناء hu ts'ai است،1 اما ذكر آن در كتاب T'un su wen در دوره هان نیز قطعی نیست؛ و طبق روایات چینی مقصود از این هومغولستان است نه ایران. استثنای صرفاً صوری دیگر را در واژه hu t'un-lei میتوان یافت،2 اما این درخت وحشی است نه بستانی؛ و در این مورد هو بیشتر دلالت جغرافیایی دارد تا مردم شناختی. الواح چوبی که در تركستان یافت شده نمونهای خوب و قابل تاریخگذاری از یكی از فرآورده های مردمان هو بهدست دادهاند و آن hu t'ie (’’آهن مردمان هو‘‘ و ابزارهای ساخته شده از این آهن) است. این الواح از دوره تسین (Tsin) (265 تا 419 میلادی) است،3 در حالی كه در هیچ یك از الواح چوبی دوره هان واژه مركبی كه در آن هو بکار رفته باشد پیدا نشده است. در اینجا هم تمامی شواهد موجود نشان میدهد كه این گیاهان سرزمین هو (Hu) پیش از سلسله تسین یا به طور كلی دورهای كه لئوچائو (Leu č'ao) یا شش سلسله صغیر نامیده شده و از سقوط دودمان هان تا ظهور دودمان تانگ ادامه داشته وارد چین نشده است. قابل توجه آنكه نام ایرانی هیچ یك از این گیاهان ثبت نشده است.
از جزء هو در چند مورد معدود برای آوانگاری استفاده شده است: پس وجود آن در نام گشنیز، hu-swi،4 و به احتمال در نام شنبلیله hu-lu-pa'،5 به یقین چنین دلیلی داشته است.
بسیاری از ملل، میوهها و محصولات وارداتی را به نام كشورهای مبدأ یا مردمانی كه آن را برای اولین بار وارد كردهاند نامیدهاند. یونانیها ’’سیب ایرانی‘‘ (dfμήλovΠερσlkóv، ’’هلو‘‘)، ’’سیب مادی‘‘ (μήλoυМησlkóυ، ’’بادرنگ‘‘)، ’’علف مادی‘‘ (δlkήπóaηМ، ’’یونجه‘‘) و ’’سیب ارمنی‘‘ (μήλoυAρμευlakóυ، ’’زردآلو‘‘) داشتند. رابله (1553-1483)6 پیشتر در این باره به درستی چنین اظهار نظر كرده است:
’’سایر [گیاهان] كه براساس نام مناطقی كه از آنجا منتقل شدهاند. نامگذاری شدهاند، عبارتاند از سیب مادی (pomme medices)، برای نامیدن بادرنگ (pommes de Medi) كه نخستین بار در سرزمین ماد یافت شد؛ سیب فنیقی (pomme puniques) برای نامیدن اناری كه از فنیقیه یعنی كارتاژ آورده شده است. Ligusticum یعنی انجیران رومی،آورده شده از لیگوری یعنی ساحل ژن: رابارب، برگرفته از نام رودخانه بربرهای Rha، چنان كه آمیانوس تصدیق میكند: شیخ خراسانی (santonique)؛ شنبلیله (fenu grec)؛ تیره بلوط (castanes)؛ هلو (persique)، مای مرز (sabine)؛ اسطوخودوس (stoecha) از مجمعالجزایر آییر (Hieres) كه نام باستانی آن استوخادس (Stoechades) بود؛ اسپیكاكیتیکا (spica celtica) و غیره.‘‘ همان طور كه پیشتر نشان دادهام،1 تبتیها بسیاری از نامهای گیاهان و محصولات را با تركیب Bal (نپال)، Mon (منطقه هیمالیا)، rGya (چین)، و Li (ختن) میسازند.
به همین ترتیب نامهای گیاهی بسیاری داریم كه صفت های ’’امریكایی، هندی، تركی، تركیه، گینه‘‘ و غیره جلو آنها قرارگرفته است.
چینیها، جز لفظ عام هو، گیاهان ایرانی را با صفت Po-se (پارسه، پرشیا) نیز مشخصی میكنند؛ بدین ترتیب برای نامگذاری خرما از لفظ Po-se tsao (’’عناب پارسی‘‘) استفاده میكنند. در برخورد با لفظ Po-se باید احتیاط بسیار كرد، زیرا دلالت بر دو كشور میكند: ایـــــران منطقهای در مالایا. این دلالت دوگانه مـــــــوجب سردرگمی بسیار در میان دانشمندان چینی و یونانی شده، تا بدان حد كه مجبور شدم فصلی خاص را به این مشكل اختصاص داده به بحث تمامی منابع موجود پردازم كه به Po-se مالایا و محصولات آن مربوط میشوند. نام قبیلهای دیگری كه در نام گیاهان ایرانی بسیاردیده میشود، سیـژون (Si-žun) («ژون غربی») است. این قبایل در عصر شی كین (Ši kin) و شو كین (Šu kin) شكل گرفتند و به نظر میرسد از تبار هیونـنو (Hiun-nu) باشند. در دوره پس از مسیحیت، سیـژون به صورت یك اسم عام و فاقد دلالت قومی درآمد و به ابهام به مناطق آسیای مركزی اشارت دارد. وقتی این لفظ با نام گیاهان
نام گیاهان تركیب میشود، ظاهراً مرادف هو است.1 روشن است كه تمامی این اشارات جغرافیایی و قبیلهای در نام گیاهان ارزش نسبی و نه مطلق دارند؛ یعنی اگر برای مثال چینیان گیاهی را ایرانی (Po-se) یا هو بنامند، به این معنی است كه از نظر آنها گیاه مورد بحث از ایران وارد شده، یا به طریقی به ملل ایرانی ارتباط دارد، اما به این معنا نیست كه خود این گیاه یا كشت آن خاص ایرانیان یا منحصر به آنهاست. ممكن است چنین باشد یا نباشد، اما روشن شدن این موضوع نیاز به جستاری ویژه در هر مورد خاص دارد. هر چند، چنان كه خواهیم دید، چینیان بیش از هر ملت دیگر آسیا (و به جرئت میگویم، اروپا) درباره تاریخچه گیاهان مهم اطلاع دارند، تدوین تاریخچه دقیق و نقادانه كشت یك گیاه تنها با توجه به تمامی دانستهها و مراجعه به تمامی منابعی كه میتوان از هرجا فراهم آورد میسر است. شواهد به دست آمده از منابع سامی، مصر، یونان و روم، اعراب، هند، كامبوج، آنام (تایلند)، مجمعالجزایر مالایا، ژاپن و غیره را باید به یكسان فراهم آورد. تنها با چنین هماهنگیای است كه میتوان امید به كسب نتیجهای معتبر داشت.
خواننده علاقمند به اطلاعات راجع به آثار علمی مكــــــتوب چینیان كه در این كتاب بکار گرفتـــــه ام میتواند به بـــــــــــــــــخش اول كتــاب بــــــــــرت اشــــــنایدر، «گیـــاهان چین» (Botanicum Sinicum)، مراجعه كند.2 جای تأسف است كه هنوز هیچ Pen-ts'ao (گیاهنامه)ای از دوره تانگ به دست نیامده است، و ناچاریم به چكیدههایی از آنها كه در كتب متأخرتر آمده اكتفا كنیم. از بین رفتن Hu pen ts'ao (’’مواد دارویی مردمان هو‘‘) و Č'u hu kwo fan («داروهای تجویزی سرزمینهای هو») بیش از بقیه مایه تأسف است. مستقیماً به Čen lei pen ts' ao نوشته تانـشنـوی (Ta'n Šen-wei) به سال 1108 (نسخه های چاپ 1521 و 1587)، Pen ts' ao yen i به قلم كو تسون شی i)7 (K'ou Tsun-s از سال 1116 در ویراست لو سینـیوآن (Lu Sin-yüan)، و گیاهنامه معروف وجاودانی Pen ts'ao kan mu به قلم لی شیـچن en) 7i-c7(Li S كه در سال 1578 كامل شد مراجعه كردهام. این گیاهنامه با وجود تمام لغزشها و نقل قولهای غیردقیق، همچنان اثری است عظیم و بسیار فاضلانه و مشحون از اطـــــــــــــــلاعات موثق. از میـــــــــــــــــــــــــان گیـــــاهنامــــــــــــههای ژاپنی
نوشته كائیبارا اكن (Kaibara Ekken) به سال 1709 و Honzō kōmoku keimō به قلم اونو رانزان (Ono Ranzan) استفاده كردهام. هرجا كه امكانپذیر بوده، به منابع اصلی که در این كتابـــــها ذكر شده سر کشیده ام. منابع گیاهشناسی مورد استفاده من عبارت بوده از Kwan k'ün fan p'u، Hwa p'u،t'u k'ao ، Či, wu min ši و چندین اثر ژاپنی. كتــــــاب Yu yan tsa tsu اطلاعات ارزنده بسیاری درباره گیاهان Po-se و Fu-lin ارائه كرده است؛ توانستم نام چندین گیاه Fu-lin را كه پیش از این توضیح داده نشده بود براساس معادلهای آرامی آنها شناسایی كنم. گرچه این گیاهان در مبحث روابط چین و ایران نمیگنجند و به مبـــــحث روابط چین و اقوام سامی مربوط میشوند، پرداختن به آنها از این لحاظ قابل توجیه است كه نامهای Fu-lin در كنار نامهای Po-se آمدهاند. حاجت به گفتن نیست كه تمامی گزارشهای راجع به ایران و ملل ایرانی آسیای مركزی را در سالنامههای چینی به دقت خواندهام و مطالب مذكور در آنها مبنا و استخوانبندی پژوهش حاضر بوده است.1
دستهای از منابع وجود دارد كه هنوز برای مطالعه گیاهان بستانی از آنها استفاده نشده است: از جمله آثار کهن در طب. مهمترین آنهــــــا عبارتاند از كتـــابهای پزشك چان چونـكین (Čan Čun-kin) یا چان كی (Čan Ki) كه گفته میشود در دوره هان متأخر در اواخر قرن دوم میلادی میزیسته است. نـــــــــــــــــــام تعداد زیادی از گیاهان بســـــــــــــــتانی در كــــــــــــتاب او Kin kwei yü han yao lio fanlun یـــــــــا مختصر شده
آن، Kin kwei yao lio، ذكر شده است.2 این كتاب راهنمایی است بسیار جالب درباره رژیمهای غذایی كه در آن توصیه هائی مفصل درباره پرهیز از برخی غذاها در اوقـــــــــــــــــــات معین
یا در تركیبات خاص، اثر سمی برخی مواد در رژیـــــــم غذایی و نســــخههایی برای خنثیكردن این سموم ارائه شده است. نه این نویسنده و نه هیچ نویسنده دیگر مطالب خود گیاهان را توصیف نكرده یا نكاتی درباره ورود آنها به چین بهدست نداده و نامشان صرفا" نسخههای تجویز شده آمده است. اما روشن است كه اگر بتوان تاریخ تدوین چنین اثری را دقیقاً تعیین كرد، از لحاظ زمانی كمكمان خواهد كرد، زیرا میتوانیم دریابیم كه گیاهی در آن دوره شناخته شده بوده است یا نه. چان كی (Čan Ki) هم از گیاهانی یاد كرده است كه در این جستار مورد توجه ماست: گردو، انار، گشنیز، و Allium scorodoprasum (] hu swanپیاز كوهی[). در هر حال متأسفانه مطمئن نیستیم اثری كه در دست ماست به همان شکل نخستین مانده باشد، و دانشمندان چینی اذعان دارند در این كتاب دخل و تصرفهایی شده كه دیگر تشخیص پذیر نیست. هر کجا تأکید بر تقدم و تأخر زمانی باشد، در استفاده از دادههای چنین اثری باید احتیاط کرد. در واقع در دورههای بعد نویسندگان وسوسه میشدند كه بر نسخههایی كه چان كی در اصل تجویز كرده بود چیزهایی بیفزایند و بی تردید در نسخههای بعدی متن نخستین با اظهار نظرهای بعدی درآمیخته است. کهن ترین شرح بر این كتاب را وان شوـهو u-ho)7 (Wan S از دوره تسین نوشته است. حال اگر به این نكته توجه كنیم كه از تمامی گیاهان مورد بحث جز در شرح او هیچ ذكری در دوره هان به میان نیامده و نام آنها چندین قرن بعد در كتابهای دیگر ضبط شده بیشك نمیتوانیم مانع بروز تردید جدی در مورد آشنایی چان كی با آنها شویم. بررسی كتابشنــــــاختی انتقادی متون پزشكی قدیم چین بسیار ضرورت دارد.
اثر ماندگار دوكاندول در «خاستگاه گیاهان بستانی» هنوز هم تنها كتاب جامعی است كه در باره این موضوع در اختیار است. این كتاب در زمان خود شاهكاری بود و هنوز در خور آن است كه مبنای هر نوع جستار از این دست قرارگیرد. دو كاندول شیوهای براستی انتقادی و تاریخی داشت و در وصف دیگر گیاهشناسانی كه سعی كردهاند مسیر پژوهش تاریخی او را دنبال كنند نمیتوان چنین گفت؛ او تاریخـــــــچه بسیاری از گیاهان بستانی را بهخوبی و با دقت تمام بهدست داده است. تلقی امروز ما درباره تعداد زیادی از گیاهان دیگر تا حدودی متفـــاوت است. مهمتر از همه آنكه باید گفت از زمان وی تا كنون مطالعــــات شرقشناسی چنان به سرعت پیشرفت كرده كه یادداشتهای او دربــــــاره هندوستان، چین وژاپن كاملاً
كهنه شدهاند. اطلاعات او درباره چین منحصر است به اظهارات سطحی برتاشنایدر در «بررسی و ارزشیابی آثار گیاهشناسی چین»1 كه آكنده از كژفهمی و خطاست.2 نتیجه گیریهای دوكاندول در مورد مطالب مربوط به چین دیگر پذیرفتنی نیست. همین نكته در مورد هند و احتمالاً مصر و غرب آسیا صدق میكند. از این لحاظ هم دوكاندول سنّت خطرناكی برای گیاهشناسان پایه گذاشته كه تأثیر آن هنوز در نوشتههایشان دیده میشود، و آن اهمیت بیش از حدی است كه برای دادههای زبانشناختی قائل شده است. وجود نامی بومی برای یك گیاه چیز زیاد یا در واقع هیچ چیز درباره تاریخچه آن گیاه اثبات نمیكند؛ این تاریخچه باید مبتنی بر شواهد مستند و گیاهشناختی باشد. نامها، چنان كه همه میدانند، در بسیاری موارد گمراه كننده یا فریبندهاند؛ گرچه وجود سلسله شواهدی كه جمع میآوریم، مدد كار است، اتكای صرف بر آنها خطاست. البته اگر چینیها نام گیاهانی را در اختیار ما بگذارند كه بتوان خاستگاه ایرانی آنها را اثبات كرد، قضیه فرق میكند. اگر در چندین مورد مجبور شدهام نظر ویكتور هن (V. Hehn) را در برابر منتقد گیاهانشناس او، آدولف انگلر (A. Engler) تأیید كنم، نباید موجب این استنباط شود كه هن را بیقید و شرط تحسین میكنم؛ برعكس، كاملاً از نقاط ضعف و كاستیهای روش او آگاهم، ولی هر كجا براساس ارزیابی من حق با او باشد، وظیفه ی اذعان دارم. كتابی كه اطلاعات زیادی را وامدار آنم، كتاب شارل ژوره است،3 حاوی گزارشی روشن و متین از گیاهان ایران باستان.4
اثری که بسیار مدیون آنم، فرهنگ اصطلاحات پزشكیـدارویی و مردم شناسی
Terminologie médico - pharmaceutique et anthropologique française _ persane,)
به قلم شلیمر(J. L. Schlimmer) است كه به سال 1874 در تهران چاپ سنگی شده است. این كتاب جامع با بیش از 600 صفحه در قطع بزرگ چكیده یك عمر تلاش این مدرس دارالفنون تهران است و در آن نام حیوانات، فرآورده های گیاهی و حیوانی، داروها، مواد معدنی، آبهای معدنی، بیماریها و درمانهای بومی آنها، به ترتیب الفبایی همراه با گنجینهای از اطلاعات متقن ارائه شده؛ اطلاعاتی كه به ندرت در علوم ما مورد استفاده قرار گرفته است.
امید میرود كه پژوهشهای من بیش از همه برای گیاهشناسان و پژوهشگران تمدن بشری مفید افتد؛ اما از آنجا كه نمیتوان انتظار داشت فرد گیاهشناس به تاریخچه یكایك گیاهان معرفیشده در این كتاب به یك اندازه علاقمند باشد، هر موضوع به صورت یك واحد و جستاری جداگانه بررسی شده تا هركس، برحسب تمایل و انتخاب خود بتواند به فصل دلخواه مراجعه كند. بنابراین از تكرار مطالب خودداری نشده و هر كجا لازم بوده به قسمتهای دیگر ارجاع داده شده است؛ در هر حال، باید به خاطر داشت هدف من صرفاً بهدست دادن خلاصهای از تاریخچه این یا آن گیاه نبوده، و خواستهام تصویری تركیبی و جامع از مهاجرت بزرگ و بینظیر گیاهان به شكل یك حركت فرهنگی بهدست دهم و همزمان با آن تلاش كردهام رگه ایرانی ساختار تمدن چین را تعیین كنم. در آمیختن دانش گیاهشناسی، شرقشناسی، زبانشناسیِ تاریخی و تاریخ كار سادهای نیست، اما از هیچ تلاشی برای ادای حق مطلب در مورد هر دو جنبه گیاهشناسی و تاریخی هر مسئله فروگذار نكردهام. تمامی دادهها را چه از منابع چینی، ژاپنی، هندی، ایرانی، عربی آمده باشند، چه از منابع كلاسیك، نقادانه وارسی كرده و در هیچ مورد به گفتهای دست دوم یا جزیی تكیه نكردهام. انتقادات گوناگون از دو كاندول، انگلر، برتاشنایدر و دیگر مراجع معتبر ناشی از نگرش انتقادی به موضوع و صرفاً برای پیشبرد هدف پژوهش صورت گرفتهاند.
مایلم قدردانی خود را از دكتر تاناكا تیوزابورو در اداره صنایع گیاهی وزارت كشاورزی امریكا در واشنگتن ابراز دارم كه مرحمت كردند و ترجمه اظهار نظرهای مربوط به رُز و گردو در منابع ژاپنی را
در اختیارم گذاشتند؛ این ترجمهها به پیوست فصول مربوط به تاریخچه این گیاهان آمدهاند. دستنویس این كتاب در آوریل 1918 تكمیل شد.
از سخاوت خانم بلكاستون و آقای چارلز كرین كه در تأمین هزینه چاپ این كتاب مشاركت كردند بسیار سپاسگزارم.
یونجه
1ـ کهن ترین اشاره مكتوب مــوجود به یونجـه/ allalfa1 sativa) Medicago) را میتوان در Equites («سلحشوران») اثر آریستوفان در سال 427پ م یافت (V,606) كه گوید:
``Hσθιου δέ τούς παγούρους άυτί ποίας μηδικης``
’’ اسبها به جای علف مادی [Medic] حمص (crab) قرنتی میخورند.‘‘
واژه «Mēdikē » مشتق از نام سرزمین ماد است. استرابو2 در توصیف این سرزمین گوید یونانیان گیاهی را كه غذای اصلی اسب است «Mēdikē» مینامند بدان علت كه در سرزمین ماد فراوان میروید. وی همچنین از محصولی از سرزمین ماد به نام silphion سخن گفته كه عصاره مادی را از آن میگیرند.3 پلینی4 گوید یونجه بطور طبیعی بومی یونان نیست و نخستین بار در پی جنگهای ایرانیان به فرماندهی داریوش شاه از سرزمین ماد به یونان رسید. دیوسكوریدس5 بدون اشاره به محل به توصیف این گیاه پرداخته میافزاید گلهداران را علوفه است. كشت این گیاه در ایتالیا از اواسط قرن دوم پ م تا اوایل قرن اول میلادی گسترش یافت،6 كه تقریباً مقارن اشاعه آن در چین است. آشورشناسان ادعا میكنند aspasti یا aspastu ، نام ایرانی یونجه، در یكی از متون بابلی از حدود 700پ م ذكر شده؛7 و دور از ذهن نیست در پی ورود اسب از ایران به
بینالنهرین، علوفه محبوب آن نیز به آنجا برده شده باشد. دو كاندول1 گویــــد Medicago sativa به شكل خودرو و با ظاهری كاملاً بومی در چندین ولایت آناتولی، در جنوب قفقاز، در چندین نقطه از ایران، در افغانستان، بلوچستان و كشمیر یافت شده است.2 و نتیجهگیری میكند كه احتمالاً یونانیان این گیاه را از آسیای صغیر و هند از طریق شمال ایران وارد كردهاند. بهنظر من این فرضیه ناپذیرفتنی و سطحی است، زیرا یونانیان در این مورد تنها به سرزمین ماد اشاره كردهاند نه هند. از این گذشته، كشت این گیاه در هند سابقهای كهن ندارد و جدیدتر از اینهاست و چندان نقشی هم در اقتصاد و كشاورزی هند ندارد.
یونجه در ایران باستان محصولی بسیار مهم بود و ارتباطی نزدیك با پرورش نژادهای برتر اسب داشت. ریشه واژههای پهلوی aspast و aspist، پارسی امروزی aspust، uspust، aspist، ispist یا isfist (spastu، špēšta پشتو یا افغانی) را میتوان در aspō-asti اوستایی یا پارسی باستان (ازریشه ad، «خوردن») یافت با معنای تحتاللفظی آن «علوفه اسب».3 این واژه به شكل aspestā یا pespestā (شكل اخیر در كتاب زراعت، Geoponica) وارد زبان سریانی شده است. خسرو اول (578ـ531 م) از دودمان ساسانی یونجه را در نظام جدید مالیات بر زمین خود گنجاند:4 مالیاتی كه برای یونجه وضع شد هفت برابر گندم و جو بود و همین اهمیت فراوان این گیاه علوفهای را نشان میدهد. در راهنمای دارویی نیز این گیاه ذکر شده و ابومنصور در كتاب داروشناسی خود از آن سخن گفته است.5 هنوز هم تخم یونجه مصرف دارویی دارد.6 عربها
واژه isfist را از ایرانیان گرفتند و بهصورت fisfisa ]فصفصه[ معّرب كردند؛ نامهای عربی این گیاه ratba (رطبه) و qatt (قت) است كه اولی نام گیاه است در حالت طبیعی و دومی برای یونجه خشك بکار میرود.1
صرف این حقیقت كه یونانیان Medicago را از ایرانیان گرفتند و آن را «علف مادی» نامیدند به هیچ روی بخودی خود نمایانگر این معنا و مؤید این نیست كه این گیاه خاستگاه اصیل ایرانی دارد. همه میدانند این گونه نامها تاچه پایه گمراه كنندهاند: یونانیان هلو را «سیب ایرانی» و زردآلو را «سیب ارمنی» مینامیدند، در حالی كه هلو و زردآلو در اصل ایرانی نیستند و ابتدا در چین عمل میآمدهاند. در این دو مورد، ایرانیان و ارمنیان صرفاً نقش واسطه میان شرق دور و مدیترانه را بازی كردهاند. در هر حال، مورد یونجه مسئلهای متفاوت را پیش میآورد. چینیها كه یونجه را به مقادیر فراوان كشت میكنند، آن را از عناصر كشاورزی خود نمیدانند، بلكه در این مورد روایتی مفصل دارند كه زمان و نحوه دریافت آن را از نواحی ایرانی در قرن دوم پ م حكایت میكند. از آنجا كه نشانهای از وجود این گیاه در هند یا هر كشور دیگر آسیایی در عهد باستان وجود ندارد، به طور قطع حكم راجع به محل نخستین كشت این گیاه به نفع ایران خواهد بود. سهم چینیها در ثبت سرگذشت Medicago بسیار اهمیت دارد و نقاط ابهام را در كل موضوع روشن میكند: در واقع تاریخچه هیچ گیاه پرورشی تا این حد موثق و متكی بر منابع متقن نیست.
داریوش شاه در سنگنبشته تختجمشید گوید، «این سرزمین پارس كه اهورامزدا به من ارزانی داشته زیبا، پرجمعیت و دارای اسبهای فراوان است و به خواست اهورامزدا و من، داریوش شاه، در برابر هیچ دشمنی به لرزه در نخواهد آمد». من در مقدمه كتاب به نتایج سفر اكتشافی پراهمیت فرمانده چان كیین به آسیای مركزی اشاره كردهام. اشتیاق به تملك اسبهای اصیل ایرانی كه تنومندتر از اسبهای كوچكاندام مغولی بودند و تناسب باشكوه اندام، نازكی پاها، فراخی سینه، گردن و كفلشان آنها را از دیگر اسبها متمایز می کرد یكی از قویترین انگیزههای امپراتور وو (140ـ87 قم) بود تا پیوسته هیئتهایی را به سرزمینهای ایرانی گسیل كند و همین
امر به سفرهای منظم كاروانهای تجاری میان چین با فرغانه و سرزمین پارت انجامید. در طول یك سال حتی بیش از ده هیئت از این دست اعزام میشد و كمترین تعداد آنها به پنج یا شش میرسید. در آغاز این نژاد عالی اسب را از ووـسون (Wu-sun) میآوردند، اما بعدها چان كیین دریافت نژاد فرغانهای به مراتب برتر است. این اسبها «خون عرق ریز»han-hüe) ) نامیده میشدند1 و اعتقاد بر این بود كه زاده اسبی آسمانی T'ien ma) ) هستند. علوفه مورد علاقه این اسب اصیل Medicago sativa بود؛ فرمانده چان كیین، كه مردی عملگرا و در امور اقتصادی بصیر بود، به درستی نتیجه گرفت كه اگر قرار باشد این اسبهای محبوب چینیها در خاك اصلی چین زاد و ولد كنند، لازم است غذای اصلی آنها نیز همراهشان باشد. از این رو بذر یونجه را در فرغانه تهیه2 و در سال 126پ م به امپراتور خود هدیه كرد كه اراضی وسیعی در نزدیكی كاخهایش زیر كشت این گیاه جدید رفته بود و مالك شمار بزرگی از این اسبهای آسمانی شد.3 این گیاه علوفهای به سرعت از كاخها به میان مردم رفت و در اندك زمانی در سراسر شمال چین منتشر شد. به گفته ین شیـكو (Yen Ši-ku) (645-579 م) در دوره زمامداری دودمان هان این کار به پایان رسیده بود. از یونجه به عنوان دارویی علفی در اثر قدیمی Pie lu نام برده شده است.4 در Ts'i min yao šu از قرن ششم میلادی قواعد كشت آن آمده است؛ و تائو هونـكین (T'ao Hun - kin) (536ـ451 م) گوید: «این گیاه در باغهای چانـنان (Č'an-nan) (پایتخت باستانی در شن_سی Šen-si) كشت میشود و اهالی شمال آن را بسیار قدر مینهند در حالی كه مردم کیانـنان (Kian-nan) چندان وقعی به آن
نمیگذارند، زیرا طعمی ندارد. خارج از چین نوعی mu-su دیگر وجود دارد كه در مداوای بیماریهای چشم بکار میرود، اما با این گونه متفاوت است.1
امپراتور وو چان كیین را برای یافتن مردمان یوئهـچی (Yüe - ci) و عقد پیمان اتحاد با آنها علیه تركان هیونـ نو (Hiun - nu) گسیل داشت. به نظر من، مردمان یوئهچی هند و اروپایی بودند و به یكی از زبانهای شمال ایران تكلم میكردند كه با زبانهای سكوتیایی، سغدی، یغنوبی و آسی خویشاوندی داشت. وی طی ماموریت خود از فرغانه، سغدیانا و باكتریا كه جملگی زیستگاه مردمانی ایرانی بودند دیدن كرد. «غرب»ی كه وی برای اولین بار به هموطنان حیرتزده خود معرفی كرد تمدن ایرانی بود و محصولاتی كه به همراه آورده بود نوعاً و تماماً ایرانی بود. دو گیاه پرورشی (فقط هم همین دو) كه او وارد سرزمین اجدادی خود كرد، بومی فرغانه بود. زبان فرغانهای از زبانهای ایرانی بود و چان كیین در فرغانه نام یونجه و انگور، mu-su و P'u-t'ao را شنید و این نامها را همراه این دو گیاه پرورشی جدید به چین برد. این نامها فرغانهای، یعنی ایرانی، بودند.2 چان كیین خود خوب میدانست زبان
مردم فرغانه ایرانی است زیرا در گزارش سفر خود نوشته است كه هر چند در باریكه سرزمینی كه از فرغانه به سمت غرب تا سرزمین پارت (آنـسیAn-si /) ادامه داشت گویشهای متفاوت رایج بود، شباهت آنها تا بدان پایه بود كه مردم میتوانستند زبان یكدیگر را دریابند.1 این اشارهای است صریح به افتراق در عین وحدت گفتار ایرانی؛2 و چنانچه اهالی فرغانه قادر به درك زبان پارتیان بودهاند، قاعدتاً زبانشان چیزی جز زبان ایرانی نبوده است. به طور قطع اینان، برخلاف آنچه عدهای از نظریه پردازان متعصب میل داشتهاند تصور كنند، به زبان یونانی یا تركی تكلم نمیكردهاند.
واژهای كه چان كیین برای نامیدن یونجه به چین برد و هنوز هم در همه جای چین برای نامیدن این گیاه بکار میرود، mu-su ، مركب از دو جزء ساده آوایی، بود،3 یعنی همان *muk-suk باستان (در ژاپنی moku-šuku) كه بعدها با افزودن معرفِ صد و چهلم نوشته شد. اخیراً فرصتی دست داد تا بر یك آوانگاشت تبتی باستانٍ این واژه چینی به صورت bug-sug انگشت گذارم،4 و بهنظر میرسد كه این آوانگاشت به نمونه نخستین ایرانی كه باید آن را باز یافت نزدیك باشد، یعنی *buksh یا *buxsux شاید *buxsuk. تنها توضیح معقولی كه تاكنون درباره این واژه داده شده و متأسفانه از دید چینشناسان پنهان مانده همان است كه توماشك ارائه كرده،5 و با احتیاط آن را با واژه گیلكی būso (یونجه) مقایسه كرده است. اگر میشد اثبات كرد كه این būso متحول شده *bux-sox یا چیزی مشابه آن بوده است، این فرض پذیرفتنی بود. بیتردید افزایش اطلاعات ما در زمینه گویششناسی زبانهای ایرانی صورت درست این واژه را در اختیار خواهد گذارد. باید این حقیقت را به خاطر داشت كه گفتار آن قبایل شرق ایران كه
در واقع جلوداران خاك اصلی كشور ایران بودند و چینیها نخستین بار با آنها مواجه شدند، هیچگاه مكتوب نشده و عملاً از میان رفته است. محتمل است كه صرفاً بتوان در برخی گویشهای مهجور بقایای این گنجینه از دست رفته را یافت. باید بیش از پیش قدردان چینیها باشیم كه چندتایی از واژههای این زبان خاموش را حفظ كرده و به ما رساندهاند و *buksuk یا *buxsux را به عنوان نام Medicago sativa در زبان فرغانهای ضبط كردند. جزء اول این واژه احتمالاً در گویش ساریقلی (یكی از گویشهای پامیری) به صورت wux («علف») حفظ شده است، در واخی، یكی دیگر از گویشهای پامیری، یونجه را wujerk و علف را wüš میگویند. در گویش واخی «اسب» را yaš و در گویش ساریقُلی vurj میگویند.1
برتاشنایدر2 به ذكر این نكته بسنده كرده كه mu-su چینی نیست و به احتمال فراوان واژهای بیگانه است. واترز در پژوهش خود درباره واژههای بیگانه در زبان چینی از پرداختن به این واژه طفره رفته است. كینگزمیل3 نخستین بار این فرضیه را مطرح كرد كه mu-su «احتمالاً با Mηδlkηβoτáυη استرابو ارتباطی دارد.» در فرهنگ چینی جایلز همین فرضیه اعمال شده است.4 یقیناً این واژه یونانی به فرغانه رخنه نكرده و ایرانیان اهل فرغانه نیز برای نامیدن گیاهی كه بومی سرزمین خودشان بود واژهای یونانی بکار نمیبردند. تصور چگونگی انطباق آوایی *muk-suk یا *buk-suk وmēdikē نیز غیرممكن است.
توضیحی كه اخیراً هیرت پیشنهاد كرده کمتر از همه توضیحاتی كه برای mu-su ارائه شده پذیرفتنی است.5 وی mu-su را همان burčak تركی میداند كه تركی عثمانی است و بر نخود فرنگی دلالت دارد.6 اكنون بركسی پوشیده نیست كه در قرن دوم پ م زبانی چون تركی
عثمانی وجود نداشته و این زبان گویشی نسبتاً جدید از زبان تركی است. چگونه ممكن بوده كه چان كیین در فرغانه، جایی كه در آن زمان هیچ تركی در آن زندگی نمیكرد، واژهای به ترکی عثمانی یا هر گویش ترکی دیگر را برای گیاهی نوعاً ایرانی شنیده و ضبط کرده باشد. این همسان انگاری از نظر آواشناسی نیز درست نیست: mu، *muk، *buk، چینی نمیتواند نمایانگر bur باشد، همان طور كه su، *suk، نمیتواند معادل *čak باشد.1 این حدس و گمان از اساس جای تأسف دارد، آن وقت از ما انتظار «پذیرش تغییری احتمالی طی دو هزار سال اخیر در معنی نخستین این واژه» را دارد؛ اما نه كوچكترین نشانهای در دست است که نشان دهد چنین واژه تركی عثمانی این همه مدت وجود داشته و نه میتوان به حكم عقل پذیرفت كه مصداق واژهای بتواند از «نخود فرنگی» «به یونجه» تغییر كند. نام رایج برای یونجه در سراسر آسیای مركزی بیده bidā2 یا bēdä،3 bidä در جغتایی، است. این واژه به معنای «علوفه شبدر، علوفه خشك» است و بس.4 بهنظر توماشك،5 این واژه خاستگاه ایرانی دارد (beda بیده فارسی). در ساریقلی، یكی از گویشهای پامیری، نیز این واژه یافت میشود.6 احتمالاً همین امر به خوبی نشان میدهد كه ایرانیان یونجه را به تركستان بردند و كشت آن را در آنجا رواج دادند (كه انتظاری جز این نیز نمیتوان داشت).
بهنظر وامبری،7 از قرار معلوم یونجه همیشه گیاه بومی تركان بوده؛ ولی این نظر صرفاً مبتنی بر شواهد زبانشناختی است كه قانع كننده هم نیست. در واژه جغتایی jonuska (كه yonučka تلفظ میشود) و واژه تركی عثمانی yondza8 (واژه قزاقیـقرقیزی yonurčka را نیز
به اینها بیفزایید) كه صرفاً به معنای «علوفه سبز، شبدر» است، یك نام اصیل تركی وجود دارد. نكته این است كه این گویشها اشكالی چنان جدید از زبان تركی اند كه نمیتوان برمبنای آنها چنین نتیجه ای دور از ذهن گرفت. تا آنجا كه من میدانم، در زبانهای قدیمیتر تركی هنوز هیچ واژهای برای یونجه یافت نشده است.
لیشی _ چن1 به نامی سنسكریت sai-pi-li k'ie ، *sak-bi-lik-kya، برای mu-su اشاره كرده و گوید این واژه همان است كه در Kin kwan min kin (suvarnaprabhāsa-sūtra) برایmu-su بکار رفته است. با توجه به اینكه هیچ واژه سنسكریتی برای یونجه نمیشناسیم، این گفته حیرتآور است؛2 و تردیدی نیست كه این گیاه در ادوار نسبتاً متاخر از ایران به هند رفته است. این نظــــــــر برتاشنایدر،3 کــــــــه در كابـــــــل، Trifolium giganteum را sibarga، و Medicago sativa را riška مینامند قانع كننده نیست. واژه sibarga یعنی «سه برگه» (si یعنی «سه» و برگه برابر است با barak و varak فارسی) و ایرانی است نه سنسكریت؛ و معادل سنسكریت آن tripatra یا triparna است. واژه riška افغانی و بنابراین باز ایرانی است.4 با توجه به این حقیقت كه در منابع قدیمی هندی هیچ مطلبی راجع به گیاه مورد بحث وجود ندارد، بسیار دور از ذهن است در رسالهای* بودایی از نوع Suvarnaprabhāsa بیاید؛ و به گمان من لیشی _ چن در مورد معنای واژهای كه گوید در آن رساله دیده اشتباه كرده است.
آوانگاشت بالا در Fan yi min yi tsi (section 27) نیز دیده میشود و متناظر است با cāka-vrka سنسكریت، كه واژه çāka در آن به معنای هر گیاه یا سبزی خوردنی است و vrka (یا baka) دلالت بر نوعی گیاه دارد كه هنوز شناسایی نشده است (بسنجید با تركیببندی مشابه çāka-bilva، «بادمجان»). معلوم نیست مراد از çāka-vrka كدام گیاه است و ترجمه آن به چینی به صورت mu-su ممكن است صرفاً معادلی موقتی باشد، هر چند غیر ممكن نیست
كه واژه مركب سنسكریت بر گونه خاصی از Medicago دلالت داشته باشد. نباید فراموش كرد بیشتر معادلهایی كه در فرهنگهای چینی- سنسكریت آوردهاند عمدتاً حالتی فضلفروشانه و فرهنگنویسانه داشته و دخلی به گیاهان وارداتی ندارد. مترجمان بودایی صرفاً میخواستند معادلی مناسب برای لفظی هندی پیدا كنند. این شیوه عمل با نامهای گیاهان كه همراه خود آنها از مناطقی از ایران، هند یا جنوب شرق آسیا وارد چین شده از اساس متفاوت است؛ در این نامها با واقعیتهای زنده سروكار داریم، در حالی كه در آن فرهنگها سروكارمان با برساختههای ادبی است. احتمالاً ذكر دو مثال دیگر برای منظور ما كفایت خواهد كرد. در Fan yi min yi tsi (section 24) نامٍ علمی سنسكریت گیاهی به شكل čen-t'ou-kia آمده كه در عهدباستان *tsin (tin)-du-k'ie تلفظ میشده، كه با tinduka سنسكریت (**Diospyros embryopteris) متناظر بوده كه درختچهای است همیشه سبز و پُرشاخ وبرگ كه در سراسر هند و برمه میروید. واژهنامه چینی در توضیح این واژه هندی آن را ، ši دانسته است كه همان Diospyros kaki * مشهور چین و ژاپن است كه به هر روی در هند باستان یافت نمیشد؛ همین اواخر بود كه سرهنگ كید آن را به باغ گیاهشناسی كلكته آورد و باغبانان چینی كه در آنجا استخدام شدهاند آن را čin («چینی») مینامند.1 در این مورد این نام صرفاً بر Diospyros embryopteris هند ]خرمند [ دلالت دارد. لیشیـچن ذیل عنوان kan-sun hian (نك: ص كتاب پیش رو )، تیره عشقهها (Nardostachys jatamansi) ، k'u-mi-č'e ، *ku-mi-čiرا میآورد كه آن نیز از سووارنا پراباساسوترا اخذ شده است؛ این واژه متناظر است با kuñči یا kuñčika سنسكریت كه به سه گیاه مختلف اطلاق میشود: 1. Abrus precatorius، 2. Nigella indica، 3. Trigonella foenum graecum . این تسامح نادرست است یا اینكه یكی شمردن kuñci حتی با kan-sun بر یك اشتباه استوار است؛ اصطلاح سنسكریت برای تیره عشقه gandhamāmsī است.
نباید برای یافتن خاستگاه گیاهان چینی نیز به استنتاج از نامهای سنسكریت بسنده كنیم مگر اینكه شواهد متقنتری در دست باشد. از همین روست كه استوارت2 ذیل (Prunus domestica) li گوید معادل سنسكریت kü-lin-kia نشان میدهد احتمالاً این آلواز هند یا ایران وارد چین شده است. Prunus domestica بومی چین است و نام آن در Ši kin، Li ki و در Mon-tse آمده است. ترجمه
واژه چینیـهندی (section 24) Fan yi min yi tsi به صورت li آمده است. تنها واژه سنسكریت متناظر با آن kulingā است كه نام نوعی مازو است. آنچه در این میان مطرح است صرفاً توضیح اصطلاحی سنسكریت برای چینیهاست، اما هیچ ارزش تاریخی یا گیاهشناسی برای شناخت گونه چینی ندارد.
به این ترتیب خوشبختانه مدارك چینیها قّلت اخبار باستانیان در مورد یونجه را جبران میكند و این گیاه را در چشمانداز تاریخی درست قرار میدهد: به مدد آنها درمییابیم كه این گیاه مفید اقتصادی چرا و چگونه جهانگیرشد.1 چینیهای دوره هان mu-su را بجز فرغانه در كیـ پین (Ki-pin) (كشمیر) نیز یافتند2 و این حقیقت از نظر پراكندگی جغرافیایی نخستین این گونه اهمیت دارد، زیرا احتمالاً این گیاه در كشمیر، و نیز افغانستان و بلوچستان به صورت خودرو وجود داشته است.3
در دوره امپراتور وو (290ـ265 م) از دودمان تسین، از كشتزارهای mu-su سخن رفته است. گفتهاند به اسبهای چاپار دودمان تانگ یونجه میدادند.4
این حقیقـت كه در دوره تـانگ یونـجه از مواد غذایی مــــــــردم بود از داسـتان سـی لینـچی (Sie Lin-či)، مربی دربار امپراتور یوآن تسون (Yüan Tsun) (755ـ713 م) معلوم میشود كه در شكواییه منظومی از سهم غذای ناچیز خود كه بخش اعظم آن یونجههای ساقه بلند است گله میكند.5 البته این مربی شریف از ارزش غذائی فراوان این گیاه بیخبر بوده است.
بنابر آنچه در Šu i Ki ، نوشته ژن فان (Žen Fan) در آغاز قرن ششم آمده است، «كشتزارهای mu-su (یونجه) چان كیین در لوـیان (Lo-yan) امروزی قرار دارند؛ mu-su در اصل سبزیای درسرزمین مردم هو بود، و كیین اولین كسی بود كه آن را از سرزمینهای غربی گرفت.» در كتابی به نام Kiu č'i ki6 آمده است كه در شرق پایتخت، كشتزارهای mu-su قرار داشت كه در آنها سه خرمنكوب بود که با نیروی آب كار میكرد.
در Si kin tsa ki1 آمـــــــده است: «در باغهای لوـ یو (Lo-yo) (در پایتخت چانـنان / Č'an-nan) بوته های رُز (Rosa rugosa) خودرو وجود دارد. پای این بوتهها ب mu-su بسیار روییده كه hwai fun ("آغوش گشوده بر باد") و بعضاً ("باد رخشان") نیز نامیده میشود.2 مردم موـلین (Mou-lin) 3 این گیاه را lien-či ts cao («گیاه شاخه پیوسته») مینامند.4 یان هوانـچی (Yan Hüan-či) در سال 547م. یا کمی پس از آن در Lo yan k'ie lan ki، گزارش دیرهای بودایی در پایتخت، لوـیان (Lo-yan) نوشته است: «هوانـوو (Hüan-wu) در شمال شرق دروازه تاـ هیا (Ta-hia) قرار دارد؛ امروزه آن را باغ كوان-فون (Kwan-fun) مینامند و در آن mu-su عمل میآید. همان طور كه در Si kin tsa ki معلوم است، kwan-fun نام دیگر mu-su است.
كوئو تسونـشی (K'ou Tsun-ši) در كتاب خود، Pen ts'ao yen i،5 در سال 1116 م. نوشته است كه یونجه در شنـسی فراوان است و به چرای احشام و اسبها می رسد ، ضمن اینكه خوراك مردم نیز هست، اما نباید در خوردن آن زیاده روی كرد. در دوره مغولان، به ویژه برای دور کردن خطر قحطی كشت یونجه بسیار ترویج میشد؛6 و بسا كشتزارها که بهر چرای اسبها زیر كشت یونجه رفته بود.7 بهگفته لیشیـ چن (نیمه دوم قرن شانزدهم)8 یونجه در عصر او گیاهی بود كه همه جا در مزارع به شكل خودرو فراوان به چشم می خورد ولی در شنـسی و كانـسو (Kan-su) كشت میشد، اما از قرار منظور او Medicago denticulata است كه گونهای است وحشی و بومی چین. فوربز و همزلی9 این گونهها را چینی دانستهاند: Medicago denticulata، M. falcata،10 و M. lupulina (یونجه سیاه یا بی همتا) و M. lupulina «كه از قرار
معلوم بسیار یافت میشود و از دوردستها آمده است،» و در مورد Medicago sativa میگویند كه در شمال چین كشت میشود و به صورت خودرو هم وجود دارد، هر چند احتمالاً بومی چین نیست. بسا که این Medicago sativaی «وحشی» ابتدا پرورشی بوده و بعد ها خودرو شده باشد. جالب است كه آن گونههای وحشی ye mu-su ("یونجه وحشی") نامیده میشوند كه نشان میدهد چینیها تنها پس از ورود گونه پرورشی یونجه متوجه وجود انواع وحشی آن شدند.1 وو كیـتسون (Wu K'i-tsün)2، در پی توصیف mu-su، از دو ye mu-su نام برده استـ یكی Medicago lupulina و دیگری M. denticulata.
ژاپنی ها یونجه را uma-goyaši «اسب پرور» مینامند.3 ماتسومورا4 چهارگونه یونجه را برشمرده است: M. sativa: umagoyaši («ارغوانی») murasaki؛5 M. denticulata: umagoyaši؛ M. lupulina: kometsubu umagayaši؛ و ko-umagoyaši :M. minima.
در گویش تبتی لاداخ، یونجه را ol گویند. این نامی است كه بر گونهای از Medicago sativa گذاشتهاند كه بومی كشمیر است یا احتمالاً از ایران وارد كشمیر شده است. این گیاه در خود تّبت ناشناخته است. در ارمنستان گونههای Medicago sativa، M. falcata، M. agrestis و M. lupulina وجود دارد.6
در سال 1864 در پاریس مقاله كوتاهی در 16 صفحه با عنوان فرانسه منتشر شد كه تجدید چاپ مقالهای از نشریه Revue de l'Orient بود.7 اسكاتچکوف كه هفت سال از عمر خویش را در پكن گذرانده و زان پس كنسول روسیه در دسونگاریا شده بود، اطلاعاتی ارزشمند درباره كشت Medicago در آن منطقه بهدست داده است. وی گوید بذر این گیاه نخستین بار در سال 1840 از چین به روسیه فرستاده شد و خود او به مدت شش سال به ترویج كشت یونجه در روسیه، لتونی، استونی و فنلاند
پرداخته است. تردیدی در صحت این گفته وجود ندارد، اما مایلم این پرسش را پیش بكشم كه چگونه امكان دارد كه این گیاه پیش از سال 1840 در روسیه شناخته نبوده باشد. در زبان روسی برای نامیدن Medicago sativa علاوه بر واژه medunka (از mēdikē یونانی) و واژه اروپایی l'utserna (Lucerne یونجه)، واژههای krasni burkun ("سرخ")، lečuxa، lugovoi v'azel ("شبدرك چمنزارها")، burkun، burundu'k نیز برای نامیدنMedicago falcata (كه yu'morki هم نامیده میشود)، و burunčik برای نامیدن M. lupulina بکار میرود. دشوار بتوان پذیرفت كه تمامی این نامها بعد از سال 1840 ظاهر شده باشند و مردم روسیه پیش از این تاریخ اطلاعات راجع به این گیاه ارزشمند را از ملل اروپایی، ایرانی یا ترك دریافت نكرده باشند. دوكاندول1 ]در باب یونجه[. چنین گفته است. «در جنوب روسیه، در محلی كه برخی مؤلفان بدان اشاره كردهاند، احتمالاً مثل جنوب اروپا به صورت پروشی بدست میآید.» با توجه به گزارش هانسن2 بهنظر میرسد سه گونه از Medicago، (M. falcata، M. platycarpa، M. ruthenica) بومی سیبری باشند.
تلاشهای وزارت كشاورزی امریكا بهمنظور ترویج و بهبود كشت یونجه در این کشور بر كسی پوشیده نیست. بدین منظور بذر یونجه از چین نیز وارد شده است. آرژانتین بخش عمدهای از دامپروری خود را مدیون یونجه است.3
مو
2- مو (Vitis vinifera) از کهن گیاهان بستانی غرب آسیا و مصر است. مو از كهنترین گیاهان بستانی به شمار نمی رود، زیرا غلات و بسیاری از انواع بقولات به مراتب پیشتر از آن كشت میشدهاند، اما آن قدر كهن هست كه نتوان مبدأ كشت آن را در سرآغاز تاریخ بشر دنبال كرد. مو پروری با چنان ایدههای پیچیدهای عجین است و در سراسر جهان باستان چنان یكدست و پایدار دیده میشود كه ممكن نیست جز از مركز واحدی گسترش یافته باشد. البته نظرها درباره محل این كانون نخستین مختلفاند و دانش فعلی ما در این باب اجازه نمیدهد از حد نظریههای كمابیش محتمل فراتر رویم. اما قدر مسلم این است كه خاستگاه نخستین كشت مو را باید در شرق جُست و دیگر آنكه كشت این گیاه از آنجا به یونان باستان و ایتالیا اشاعه یافت، در حالی كه رومیها (به گفته دیگران، یونانیها) مو را به منطقه گُل و سواحل راین بردند.1 دو كاندول،2 بنابه دلایل گیاهشناختی، محتمل میدانست كه منطقه جنوب قفقاز «مركز و شاید كهنترین خاستگاه این جنس» بوده باشد. با توجه به روایت عهد عتیق از كاشته شدن مو به دستِ نوحِ نبی در نزدیكی كوه آرارات،3 این فرضیه نسبتاً جالب را میتوان مطرح كرد كه ارمنستان خاستگاه دانش مربوط به مو بوده است.4 با وجود این، نباید از نظر دور داشت كه هم مو و هم شراب دست كم سه یا چهار هزارسال پیش از میلاد در مصر،5 و از زمانهای بسیار دور نزد مردم میانرودان نیز شناخته شده بودهاند. اینجا جای بحث درباره این نظریه شرادر6 نیست كه نام و پرورش مو را مدیون هند و اروپاییان آسیای پیشین هستیم؛ ممكن است واژه «شراب»
ریشهای هند و اروپایی یا به طور اخص ارمنی داشته باشد، اما این امر به خودی خود اثبات نمیكند كه خاستگاه مو پروری را میتوان در نزد هند و اروپاییان یافت.1 سامی بودن خاستگاه مو نزد من محتملتر مینماید. چینیها، در دورههای تاریخی متأخرتر، مو را، كه كاشت آن در ادوار پیش در نزد آنها كاملاً ناشناخته بود، از فرغانه، سرزمینی ایرانی، دریافت كردند؛ بنابراین، برای تحقق اهداف ما در این كتاب تأكید بر همین واقعیت مسلم كفایت میكند كه در آن زمان كشت مو در تمامی ابعاد آن در غرب آسیا ، از جمله ایران، كاملاً متداول بود.
چینیان نخستین بار به واسطه فرمانده چان كیین از وجود مو بستانی (Vitis vinifera) و شرابی كه از انگور تهیه میشود با خبر شدند؛ فرمانده در مأموریت به یادماندنی خود، در سال 128پ م در سر راه خود به یوئهـچی (Yüe-či) از فرغانه و سغد گدشت و سالی را هم در باكتریا بسر برد. او درباره اهالی فرغانه (Ta-yüan) چنین گوید: «آنها شرابی دارند كه از انگور میگیرند.» او همین نکته را درباره پارتیان (An-si) نیز یافت. در همین فصل از Ši-ki آورده که توانگران فرغانه شراب انگور فراوان، تا ده هزار من را مدتی طولانی انبار میكنند و گاه آن را دهها سال نگه میدارند بدون اینكه بیم تباه شدن آن برود؛ آنها به همان اندازه كه اسبانشان از خوردن یونجه لذت میبردند میگساری را دوست داشتند. فرستادگان چینی بذر هر دو گیاه را به كشور خویش بردند و پسر خدا اولین كسی بود كه یونجه و مو را در خاك حاصلخیز كاشت و وقتی فرستادگان خارجی به دربار چین رسیدند، یونجهزارها و مو ستانهای وسیع را در نزدیكی كاخ سلطنتی مشاهده كردند. ورود یونجه به چین همچون ورود مو به این كشور در اسناد معتبر به ثبت رسیده است. نكته مهمی كه باید بدان پرداخت این است كه چینیها با انگور- همچون یونجه - و فن شرابسازی دقیقاً در میان مردمان آریاییتبار، عمدتاً تیره ایرانی، روبرو شدند و در میان هیچ یك از قبایل ترك چنین چیزهایی را مشاهده نكردند.
بنا بر سالنامههای دودمان هان، در قلمرو لیـیی (Li-yi) ، از سرزمین سغد، انگور می کاشتند که گوارائی آب شرابش را بلند آوازه کرده بود.2
در سالنامههای دودمان تسین به وجود انگور در كان (K'an) (سغد) اشاره شده است.1 همچنین شراب انگور در آنجا فراوان بود و توانگران تا هزار من از آن نگه میداشتند.2 سغدیان از شراب لذت میبردند و شیفته رقص و آواز بودند.3 به همین ترتیب، در شی (Ši) (تاشكند) نیز نوشابه دلخواه بود.4 وقتی كان ینـتین K'an yen-tien [حكمران] سغد در نیمه اول قرن هفتم میلادی مهاجر نشینی سغدی در جنوب لوب نور [Lob Nor] پی افکند، چهار شهر جدید ساخت كه یكی از آنها "شهر انگور" (P'u-t'ao č'en) نام داشت، زیرا در میان شهر مو كاشته بودند.5
به احتمال زیاد مردمان تا یوئهـچی (Ta Yüe-či) ایرانی یا همان هند و سكوتیاییها نیز مو داشتهاند و این را از متن جالبی در كین لو تسه Kin lou tse 6 به قلم امپراتور یوآن (Yüan) (555-552 م.) از دودمان لیانگ میدانیم. «مردم سرزمین بزرگ یوئهـچی در شراب اندازی از انگور، گل و برگ گیاهان چیره دستند. گاه از تخمیر ریشهها و عصاره سبزیها نیز شراب گیرند.7 این گلها شبیه گلهای درخت میخك (tin-hian، ، Caryophyllus aromaticus) اند اما به رنگ سبز یا آبی روشن. در بهار و تابستان، پرچمهای گلها همچون پرٍ پرنده لوان (lwan) با باد به اطراف پراكنده میشود. در ماه هشتم سال، وقتی طوفان بر برگها میوزد، چنان صدمه میبینند و پاره میشوند كه به ژنده پارههای ابریشم میمانند و از این روی مردم از وقــــوع طوفان انگور (P'u-t'ao fun) یا «طوفــــــانٍ برگـ در» (lie ye fun) سخن رانند.»
و آخرین نکته این که میدانیم مردم آریایی كوچا (Kuča)، كه به چیرهدستی در نوازندگی، ترانه و رقص شناخته بودند، شرابٍ انگور را میستودند و بعضی از خانوادهها تا
حدود یك هزار هو (hu) از این نوشابه را در خانه انبار میكردند. به نظر میرسد این مطالب در گزارش ژنرال لو كوان (Lü Kwan ) كه در سال 384 م. راهی گشودن كوچا شد آمده است.1
چینیان به همان ترتیب كه یونجه را در كی _ پین (Ki-pin) (كشمیر) یافتند، به مو نیز در آنجا برخوردند.2 بعد تر مو را در سرزمینهای تسیو (Tsiü-mo) 9/0 3 و نان تو (Nan-tou) یافتند.
در دوره تانگ چینیان این را نیز دریافتند كه مردم فوـلین (سوریه) نوشیدن شراب انگور را خوش دارند،4 و در سرزمین عربان (تاـشی/ Ta-ši) انگورهایی تولید میشود ؛ درشت ترینشان به بزرگی مُرغانه.5 در متون دیگر ایران را نیز صاحب چنین انگورهایی دانستهاند.6 در آن دوره تركستان به دست قبایل ترك افتاده بود كه فرهنگ پیشینیان ایرانی خود را گزیده بودند و چینیان دریافتند كه اویغورها مو و شراب دارند.
مو پروری در ایران باستان پیشرفتهائی شایان كرده بود. استرابو مو هایی را به مرغیانه (در استان خراسان آن روزگار) نسبت میدهد كه گرد ساقه آنها بهاندازه آغوش گشوده دو مرد و طول خوشههای انگور آن دو ذراعی می شد. وی در ادامه گوید آریا نیز به همین درجه حاصلخیز است، با شرابی بهتر که تا سه نسل بدون خلل در چلیكهای قائم می ماند. باكتریا كه در همسایگی آریا قرار گرفته، همین محصولات را فراوان دارد، بجز زیتون.
ایرانیان باستان بسیارشراب دوست بودند. بهترین شرابهای انگور بر خوان شاهانه نوشیده میشد.1 چنان كه پیتیوس از اهالی لیدی تصویر كرده، بر فراز تخت داریوش موئی زرین سایه میافكند.2 سنگنبشتههای تخت جمشید گوید روزانه پنجاه كونجیوس3 شراب شیرین و پنجهزار كونجیوس شراب ساده تحویل دربار میشد.4 شرابداری در کاخ جایگاهی بس بزرگ بود.5 كوروش جوان وقتی شرابی بس گوارا به دستش میرسید کراوههای نیمه پر را همراه این پیام برای برخی از دوستان میفرستاد: «مدتی بود كوروش شرابی گواراتر از این نیافته بود؛ پس قدری از آن را برای شما میفرستد و می خواهد امروز آن را با عزیزترین كسانتان بنوشید.6»
استرابو7 گوید شراب كارمانیا شراب فارس را ماند و یكی از محصولات آنجاست. «موئی كه كارمانیایی گوئیم اغلب خوشههایی به طول دو ذراع با دانههای درشت و فراوان میآورد؛ بسا که این گیاه در زادگاه خود بسیار تناورتر شود.» با این همه شاهان ایران به شراب های سرزمین خویش بسنده نمیكردند وپس ازاینکه سوریه بخشی از امپراتوری شد، شراب محصول كالیبونیه سوریه نوشیدنی اختصاصی آنها شد.8 به گفته پوسیدونیوس، این شراب در دمشق سوریه و از موهایی كه ایرانیان در آنجا نشانده بودند به دست میآمد.9
هرودوت1 گوید ایرانیان بس شراب دوستند و بسیار پیما. همچنین رسم دارند كه در امور مهم بهنگام مستی کنکاش كنند و بامداد صاحب خانه تصمیم های دوشین را پیش آنها میگذارد. اگر در هشیاری نیز تصمیها را درست دانند بر آن روند، ورنه در می گذرند. اگر بهنگام بررسیهای نخستین هشیار باشند، همیشه موضوع را باری دیگر، این بار در مستی بررسی میكنند. استرابو2 هم همین گوید: رایزنیهای پارسیان بر سر مهمترین امور بهنگام بادهگساری است و تصمیمهائی را كه مستانه سر گرفتهاند بس درستتر از تصمیمات خود در هشیاری میدانند. در حماسه شاهنامه، بحث و کنکاش بهنگام بادهگساری صورت میگیرد، اما تصمیمگیری به روز بعد می ماند.3 عشق مفرط كمبوجیه به شراب رسوای خاص و عامش کرده بود.4 گزنفون5 با سرزنش فساد و تباهی پارسیان گوید: آنقدر به خوردن و آشامیدن ادامه میدهند تا آنان كه تا پاسی از شب تاب آوردهاند برای خوابیدن مجلس را ترك كنند. در ایرانیان رسم داشتند پیمانههای بزرگ را در مجالس میهمانی نیاورند، با این باور كه خودداری از زیاده روی در بادهپیمایی كمتر به جسم و جان آنها لطمه میزند. رسمِ نیاوردنِ این گونه ساغرهای بزرگ به میهمانیها هنوز برجاست، اما چنان زیاده روی می کنند كه بجای آوردن ساغربه درون خودشان را برون برند، زیرا دیگر یارای رفتنشان نیست.» پروكوپیوس، مورخ بزرگ بیزانسی قرن ششم،6 گوید همه افراد قبیله
ماساژت (قبیلهای ایرانی) قهارترین بادهگساراناند. سكاها هم كه از فرط مستی خرد فرو نهاده از كوروش شكست خوردند، بر همین بودند.1 استرابو در همین بخش از كتاب خود جشن شراب پارسیان را یاد کند كه در آن زنان و مردان پارسی، در جامه سکوتیاییها، شب و روز را به بادهپیمایی و شاد کامی می سپردند. اما از یاد نباید برد كه بیشتراین دست قضاوتهای ملتها درباره یکدیگر آکنده از زیاده روی یا تحریف شده است و همیشه باید بخش زیادی از آن را نادیده گرفت؛ و این را هم باید افزود كه در ایران باستان میانه روی در بادهگساری سفارش میشد و زیاده روی مجازاتی سنگین داشت. 2 باوجود همه مضار زیاده روی در بادهگساری و مخاطرات اجتماعی الكل، مورخ، كه وظیفه دارد پدیدهها را به همان شكلی كه هستند عرضه و تفسیر كند، نباید از این حقیقت غافل شود كه شراب عاملی است دارای ارزش اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی. این عامل سهم بزرگی در پالایش و تحكیم رسوم اجتماعی و ارتقای آمیزش اجتماعی و نیز پیشبرد شعر و موسیقی و رقص داشته است. شراب به یكی از عناصر تمدن بشری تبدیل شده كه نباید آن را دستكم گرفت. ادبیاتِ معتدل و مروج میانه روی بسیار خوب است، اما كیست كه از غزلیات آناکرئون، هوراس یا حافظ دست كشد؟
واژهای كه چان كیین برای نامیدن انگور با خود به چین آورد و هنوز در چین و ژاپن بکار میرود، (budō) آوانگاشت باستانی در سالنامههای دوران هان كه بعدها شد،3 p‛u-t‛ao، bu-daw، «انگور، مو » است. چون چانكیین در تا-یوآن (فرغانه) با مو آشنا شد و بذر آن را از آنجا به چین برد، مطمئناً این نام را نیز از همان جا گرفته است؛ از اینرو، بناچار باید پذیرفت كه bu-daw ریشه فرغانهای دارد و با واژه ایرانی budāwā یا buδawa متناظر است که با استفاده از پسوند wa یا awa و بن buda ساخته شده و به عقیده من
میتوان آن را با واژه فارسی جدید bāda (’’باده‘‘) و واژه فارسی باستان βaτlákη (به معنی’’ساغر شراب‘‘) و واژه فارسی میانه bātāk، و واژه فارسی جدید bādye مرتبط دانست.1 میتوان این واژه ایرانیـچینی را صورتِ گویشی واژه اوستایی maδav (به معنی’’ شراب انگور‘‘) نیز دانست.
همه میدانند كه تلاشهایی شده است تا این واژه چینی را مشتق از واژه یونانی βóτρυs (به معنی’’خوشه انگور‘‘) بدانند. توماشك2 نخستین كسی بود كه چنین چیزی را مطرح كرد؛ كینگزمیل3 در سال 1879 از او پیروی كرد و هیرت4 هم به تأیید گفته كینگزمیل پرداخت. هیچكس واقعاً این ادعا را اثبات نكرده است. توماشك استدلال میكرد كه رواج كشت مو در آسیای مركزی با حكومت مقدونیـیونانی و نفوذ فرهنگ یونانی ارتباط داشته است. این سخن قطعاً نادرست است، زیرا مو در تمامی مناطق شمالی ایران به طور خودرو میروید و میتوان آغاز كشت آن را در ایران در زمانهای بسیار دور ردیابی كرد و قطعاً سابقه آن در ایران قدیمتر از یونان است. یونانیان انگور و شراب را از آسیای غربی دریافت كردند.5 واژه یونانی βóτρυs به احتمال زیاد وام واژهای از زبان سامی است.6 بسیار دور از ذهن است كه مردم فرغانه برای نامگذاری گیاهی كه صدها سال در سرزمین خودشان به عمل میآمده از واژهای یونانی استفاده كرده باشند؛ هیچ مدركی هم در اثبات این تأییدِ ضمنی وجود ندارد که اصلاً در زمان سفرهای چان كیین كسی در فرغانه یونانی میدانسته یا به آن زبان صحبت میكرده است. نفوذ زبان یونانی در قلمرو ایران بسیار ناچیز است: تا كنون هیچ كلمه یونانی در دستنوشتههای تركستان دیده نشده
است. بهنظر من، هیچ رابطهای بین p‘u-t‘ao و βóτρυs، یا بین βóτρυs و واژه ایرانی budawa وجود ندارد.
همه میدانیم كه چندین گونه مو خودرو در چین، در منطقه آمور، و در ژاپن وجود دارد.1 در كتاب باستانی Pie lu آمده است كه مو p‘u-t‘ao در لون- سی (Lun -si)(كان سو/ Kan-su)، ووـیوآن (Wu-yüan) (شمال اوردوس/ Ordos) و در تون هوان (Ton-hwan) (در كانـسو) میروید.2 بر این مبنا، لی شیـچِن استدلال میكند كه با توجه به این واقعیت مو قاعدتاً از دیرباز، پیش از دوران هان، در لونـ سی (Lu -si) وجود داشته اما هنوز وارد شنـ سی (Šen-si) نشده بوده است. نمیتوان فهمید چگونه برتاشنایدر3 میتواند بگوید كه ورود مو به چین به دست چان كیین با ذكر انگور در قدیمترین متون طبی و گیاهان دارویی چین همخوانی ندارد. در واقع چیزی در كار نیست كه بخواهد نگرانمان كند: اینها دو گیاه متفاوتاند؛ مو وحشی بومی شمالِ چین است، اما هرگز اقدام به كشت آن نکردهاند؛ گونه بستانی مو (Vitis vinifera) از ایران وارد چین شده و هیچگاه هیچ ارتباطی با گونه وحشی چینی (Vitis bryoniaefolia) نداشته است. در کتابی جدید Mun ts‛üan tsa yen 4 كه بحثی هوشمندانه درباره این مسئله ارائه میكند، چنین نتیجهگیری میشود كه گونه فرغانه ای قطعاً با گونه بومی چین متفاوت است. تنها نكته غیرعادی این است كه در Pie lu واژه فرغانهای p‘u-t‘ao برای اطلاق به گونه بومی بکار رفته؛ اما این نشانه ناهمزمانی تاریخی نیست، زیرا Pie lu پس از میلاد مسیح و صدها سال پس از چان كیین نوشته شده و احتمال قریب به یقین این است كه همین گونه وارداتی بوده كه موجب كشف گونه وحشی شده و در نتیجه گونه بومی هم نامِ گونه وارداتی را به خود گرفته است.5
مو وحشی دیگری هست كه yin -yü Vitis bryoniaefolia یــــا V. labrusca) نامیده شده و در آثار تائوهون-كین (T‘ao Hun -kin) (536 ـ 451 میلادی) و در T‘an pen ts‘ao نوشته سوكون (Su Kun ) ذكر شده است، اما اشاره این نام تنها به نوعی مو وحشی نواحی میانی و شمالی چین است. ین شیـكو (Yen Ši-ku) (645 ـ 579 میلادی) در اثر خـــــــــــــــــــــــــود، K‛an miu čen su 1 به طعنه گوید انگور دانستنyn -yü به این میماند كه či (Poncirus trifoliata) را كه در شمال چین عمل میآید با پرتقال (kϋ ) مقایسه كنیم؛ و گرچه yin-yü نوعی p‘u-t‘ao است، تفاوتهای فراوان با آن دارد؛ و yin-yü کیان- نان هم با yin-yü شمال چین تفاوت دارد. نظریه هیرت2 مبنی بر اینكه احتمالاً این واژه آوانگاشت «انگور» فارسی جدید است پذیرفتنی نیست. حق نداریم واژههای چینی را دارای خاستگاه خارجی بدانیم، مگر اینكه ریشهشناسان چینی كه ممكن نیست وامگیری را نادیده بگذارند صراحتاً آن را تأیید كرده باشند. وگرنه لازم است دلایل روشن و قانعكننده در تأیید فرض چینی نبودن واژه ارائه شود. هیچ روایتی در دست نیست که نشان دهد yin-yϋ واژهای ایرانی یا خارجی است. اثبات عكس این قضیه هم مبنای درستی ندارد: فارسی جدید، كه از پایان قرن دهم رواج یافت نمیتواند در این قضیه محلی از اعراب داشته باشد؛ بیشتر میتوان پای فارسی میانه را به میان كشید، در حالیكه انگور قطعاً واژهای است از نوع واژههای فارسی جدید. اگر چینیها واژهای چون انگور را وام میگرفتند، آن را به صورت آن + گوت ( an + gut)(گور) تقطیع میكردند نه به صورت آنـاوك (an+uk)؛ بعلاوه این گمان كه k پایانی را میتوان به صورت r پایانی آوانگاری كرد نیز خطاست؛3 در آوانگاشتهای ایرانی، k پایانی واژههای چینی متناظر است با k ]ك[، g ]گ[، یا سایواج x ]خ[ فارسی. از این گذشته دور از ذهن است که كه چینیها از نام فارسی انگور بستانی برای نامیدن مو وحشی بومی سرزمین خود استفاده کرده باشند، آن هم مو ئی كه به طور اخص در دو استان كیان در شرق چین میروید. در فرهنگ جغرافیایی سوـچو (Su-čou)4 به صراحت گفته شده كه نام انگور وحشی، šan p‛u-t‛ao،
در استانهای كیان yin-yü است. بدین ترتیب ممكن است این لفظ از الفاظ باستانی زبان وو باشد. در Pen ts'ao kan mu،1 به صورتی جداگانه به yin-yü پرداخته شده، و لی شیـچن در حاشیه مینویسد معنی این لفظ توضیح داده نشده است. به نظر من، از قرار فعلاً باید بناچار همین حكم را پذیرفت. او yen-yü و yin-še را هم براساس Mao ši و Kwan ya به عنوان نامهای مترادف ذكر میكند، در حالیكه ye p̀ u-t̀ ao (’’انگور وحشی‘‘) نام محاورهای متداول است t‛en mi) یا mu lun هم همینطور). جالب است توجه كنیم كه نخستین اشارات به این گیاه تنها از جانب سو كون (Su Kun) و چن تسانكی از دودمان تانگ صورت گرفته است. به عبارت دیگر، این گیاه بیش از هفت قرن پس از ورود مو بستانی به چین مورد توجه طبیعیدانان این كشور قرار گرفت ـ و همین دلیل برای اثبات این حقیقت كفایت میكند كه این دو به هیچ ترتیب ربطی به یكدیگر ندارند.
نباید تصور شود كه با کار چان كیین ورود مو به چین قضیه یك بار برای همیشه تمام شد؛ در پی آن وارد كردن انواع بذر ادامه یافت، و كانـهی (K‛an -hi) انواع جدیدی از مو را از تركستان وارد كرد. انواع انگور موجود در چین چنان پرشمار است كه دشوار بتوان پذیرفت تمامی آنها را یك نفر یكباره وارد چین كرده باشد. در سالنـــــــامههای هان نقل شـــــده است كه لی كوان-لی (Li Kwan -li) یكی از فرماندهان اِرـشی (Er-ši) (نیـشی/ Ni-š’i) پس از شكست دادن تاـیوآن (Ta-yüan) انگورهایی به دست آورد كه همراه خود به چین برد.
در Kwan či2، كه در سال 527 میلادی نوشته شده، به سه رقم انگور زرد، سیاه و سفید اشاره شده است. در Yu yan tsa tsu نیز همین انواع بر شمرده شدهاند، در حالیكه لی شیـچن (Li Ši-čen) از چهار رقم انگور سخن به میان میآورد ـ حبه گرد، موسوم به ts‛ao lun ču (’’ اژدر مروارید گیاهی‘‘)؛ حبه دراز، ma žu p‛u-t‛ao (نک: صفحات بعد)؛ حبه سفید، موسوم به ’’انگور بلوری‘‘ (šwi tsin p‛u-t‛ao)؛ و حبه سیاه، موسوم به ’’انگور ارغوانی‘‘ (p‛u-t‛ao tse)ـ و نوعی انگور حبه سبز ( ) را به سه-چوان و انگور با حبه به اندازه عناب را به یونـ نان نسبت می دهد.3 سو سون (su sun)از دوره سونگ انواع انگورهای بیدانه را نام میبرد.
در هانـچو (Han-čou) انگورهای زرد و سفید درخشان را ču-tse (’’منجوق، مروارید‘‘) نام نهادند؛ نوعی دیگر را ’’دُرّ كوهی‘‘ (šwi-tsin) مینامیدند كه بس شیرین بود؛ انگورهای ارغوانی و عقیقی اندكی دیرتر میرسیدند.
گونهای خاص از انگور به نام انگور so-so را كه به بزرگی wu-wei-tse (’’پنج طعم‘‘ Schizandra chinensis) و بی دانه است به تركستان نسبت میدهند. در Pen ts‛ao kan mu ši i رسالهای مفصل درباره این میوه آمده است.2 نكات اصلی آن بدین قرارند: در تورفان عمل میآید و به پكن ارسال میشود؛ حبههای آن دانه فلفل را مانند و خود یكی از انواع انگور است. رنگ آن ارغوانی است. براساس Wu tsa tsu كه در سال 1610 نوشته شده، اگر نوزاد از این انگور بخورد سَمّ آبله را دور می کند. واژه so-so نه بازسازی واژه ای بیگانه بلکه صرفاً به معنای ’’كوچك ‘‘ است. این نكته به روشنی در Pen kin fu yüan آمده، با این شرح كه انگور so-so شبیه انگور معمولی اما ریزتر و لطیف تر از آن است و به همین علت ( ) نام گرفته است. اما در Pi č‛en از یوـ ون تین (Yü-wen Tin) آمده كه so-so ضبط نا درست sa-so است، اما دلیلی بر این مدعای خود ارائه نمیكند. sa-so نام یكی از كاخهای امپراتوران هان بود و این جابهجایی قطعاً حاكی از خیالپردازی است. اینكه so-so براستی انگور مو باشد محل تردید است. گفته شده كه so-so در همه جای چین كشت میشود و آن را خشك كرده می فروشند و در كیانـنان fan p‛u-t‛ao (’’انگور خارجی‘‘) نام دارد.3
امپراتور كانـ هی (kan-hi)(1722ـ1662) كه خوب میدانست انگور از غرب وارد چین شده گوید خود وارد کننده سه رقم انگور جدید از هامی (Hami) و سرزمینهای مجاور آن به چین بوده است: یكی قرمز یا مایل به سبز، و كشیده مثل نوك پستان مادیان؛ یكی نه چندان
درشت ولی با عطر و طعمی دلپذیر؛ و دیگری به اندازه نخود كه ظریفتر و معطرتر و شیرینتر از همه بود. این سه گونه انگور وقتی در ولایات جنوبی كشت میشوند، كیفیتشان تنزل میكند و عطرشان را از دست میدهند. در شمال مقاومت نسبتاً خوبی دارند، مشروط بر آنكه در خاك خشك سنگلاخ كاشته شوند. امپراتور در پایان مینویسد: «ترجیح میدهم نوع جدیدی از میوه یا غله برای مردم خود فراهم آورم تا آنكه صد كوره چینیپزی بسازم.» 1
چینیان نیك می دانند كه ارقام پر شمار انگور در تركستان عمل میآید. براساس كتاب Hui k‛ian či (گزارشهای تركستان) نوشته فوسامبو (Fusambo) و سورده (Surde)، دو افسر منچویی، در سال 1772، ’’انواع ارغوانی، سفید، آبی و سیاه وجود دارد؛ انواع گرد و دراز، كوچك و بزرگ، ترش و شیرین نیزهست. نوعی انگور سبز و بیدانه هم هست شبیه به دانه لوبیای روغنی اما نسبتاً بزرگتر که بسیار شیرین و خوش طعم است ] سپس از so-so یاد میشود[. نوع دیگر سیاه است و بیش از 5/2 سانتیمتر طول دارد؛ گونهای دیگر سفید و درشت است. همه این ارقام در ماه هفتم یا هشتم سال میرسند. در آن هنگام است كه میتوان آنها را خشك كرد و به نقاط دوردست فرستاد‘‘. بنابر Wu tsa tsu، كه پیشتر از آن نقل كردیم، در تركســــــــــــتان گونهای انـــــــــــگور بیدانه عمل میآید مـــــوسوم به p‛u-t‛ao tu yen (’’انگور چشم خرگوشی‘‘).
له كوك2 ذیل sōzuq saivī از یک رقم انگور استوانهای زرد مایل به سفید یاد میكند كه بهترین نوع آن در تویوق (Toyoq) و بولاییق (Bulayiq) عمل میآید و انگوری با همین شكل اما به رنگ قرمز هم در ماناس (Manas) و شیچو (Shichō) عمل میآید. سر اورل استاین3 گوید كه در سرتاسر تركستانِ چین مو ها را روی ردیفهای موازی چفتههای كوتاه پرورش میدهند، و كشمش و مویز اوجات (Ujat) تا بازارهای آقسو (Aksu)، كاشغر و تورفان ره میسپارند.
هر كس كه در پكن زندگی كرده باشد میداند كه در فصل تابستان میتوان انگورهایی ظاهراً تازه پیدا كرد كه از برداشت پاییز گذشته نگهداری شدهاند و چینیها برای حفظ این
انگورها روشی خاص دارند. كینگ فقید،1 كه مطالعات او درباره كشاورزی در چین در زمره بهترینهایی است كه در اختیار داریم، در باب این نكته گوید: ’’این ملت كهن مهارت و شیوه انبار كردن و نگهداری میوههای فاسدشدنی چون گلابی و انگور را به دست آوردهاند، طوری كه این میوهها تقریباً همواره در بازار یافت میشوند. گلابی تا نیمه دوم ماه ژوئن فراوان است و سركنسول ویلیامز به من اطلاع داد كه انگور را معمولاً تا ماه ژوئیه میتوان در بازار یافت. در گفتگو با دیلماج خود درباره شیوههای نیل به این مقصود، فقط همین را دریافتم كه مو كاران صرفاً از سردابهای خشك خاكی استفاده میكنند كه میتوان دمای آنها را پیوسته كمابیش یكسان نگاه داشت و میوهها را تكتك در كاغذ میپیچند. هیچ یك از خارجیانی كه با آنها گفتگو كردیم از شیوه کار آنها آگاه نبود. ‘‘ توصیف این شیوه را در Ts'i min yao šu میتوان یافت؛ اثری كهن در کشت و کار، احتمالاً از آغاز قرن ششم،2 كه البته آكنده از اضافات بعدی است. در یكی از اتاقهای خانه ی كشاورز برای انبار كردن انگور گودال بزرگی حفر میشود، و در دیوارههای گودال، نزدیك سطح زمین سوراخهایی در میآورند كه آنها را با شاخ و برگ پر میكنند. بعضی از این سوراخها را با گِل پر میكنند تا كف اتاق فرو نریزد. سر گودالی را كه انگورها در آن نگهداری میشود، با خاك برگ میپوشانند و بدین ترتیب در سرتاسر زمستان دما یكنواخت میماند.3
مبلغان یسوعی قرن هیجدهم كشمشهای هوائیـلائیـهیین4 (Hoai-lai-hien) را از بابت درشتیشان ستودهاند: ’’ براساس آنچه به چشم دیدهایم سخن میگوییم: حبّههای این انگور مانند آلوهای سیاه دمشقی درشتاند و خوشه ها به همان نسبت بلند است و بزرگ. ممكن است علتش شرایط اقلیمی باشد؛ امّا اگر آنچه را در کتابها آمده بپذیریم، در اصل ناشی از آن
است كه مو ها را به عناب پیوند زدهاند، و ضخامت پوست این انگورها ما را بر آن میدارد كه این را باور كنیم.‘‘
نخستین بار در Yün-nan ki1 (’’خاطرات مربوط به یونـنان‘‘)، كتابی كه در آغاز قرن نهم نوشته شده، به فراوانی كشمش در یونـنان اشاره شده است. لی شیـچن گوید كشمش را هم مردم غرب و هم مردمان تائیـیوآن (T‘ai-yüan) و پینـیان (p‘in-yan) در ایالت شنـسی (Šan-si) عمل می آورند و از آنجا به تمامی نقاط چین میفروشند. از هامی در تركستان مقادیر زیادی كشمش به پكن فرستاده میشود.2 در برخی بخشهای شمال چین واژه تركی كشمش (kišmiš) را برای یک رقم كشمش ریز بکار میبرند. این كشمش از گونهای انگور سبز و بیدانه تهیه میشود كه خاستگاه آنرا بُخارا دانند و مدتها قبل برای كشت از آنجا به یارقند برده شده است. پس از مطیع ساختن تركستان در عهد كیینـلون (K‛ien-lun)، این مو به جهول برده شد و هنوز در آنجا كشت میشود.3
گرچه چینیها در اولین فرصت انگور را با آغوش باز پذیرا شدند، در پذیرش رسم ایرانی شراباندازی و شرابخواری شتابی نكردند.4 سلیمان، تاجر عرب (یا هر كس دیگر كه مسئول این گزارش است)، در سال 851 میلادی گزارش میكند: «شرابی كه چینیها مینوشند از برنج تهیه میشود؛ آنها شراب انگور نمی اندازند، از خارج نیز شراب انگور را وارد نمیكنند؛ بنابراین شراب انگور را نمیشناسند و آن را نمی نوشند.» 5 بیتردید این گفته در مورد جنوب چین صدق میكند كه اطلاعات دریانوردان عرب در آنجا
گرد آوری شده است. در هر حال، انگور عمدتاً در شمال چین یافت میشود،1 و در عهد سلیمان در شمال چین فن شراب اندازی با انگور را میشناختند. مهمترین سند موید این امر در تاریخ دودمان تانگ وجود دارد.
سرزمین (تٌرك) یبغو در سال 647 میلادی گونه عجیبی از انگور را برای امپراتور تایی تسون (T‛ai Tsun) فرستاد که ma žu p‛u t‛ao (’’انگور نوك پستان مادیانی‘‘) نام گرفت. خوشه این انگور شصت سانتیمتر بود با رنگی ارغوانی.2 در همین جا گفته شده است: ’’شراب در كشورهای غربی مصرف میشود، و در عهد فرمانروایی دودمانهای پیشین، البته پس از نابودی كائوـچان (Kao-č‛an) (تورفان)، به جای خراج شراب به چین میفرستادند. زمانی كه «انگور نوك پستان مادیانی» كه در بستانها عمل میآمد به چین رسید، فن شراباندازی نیز همراه آن وارد شد (640 میلادی). تایی تسون هم مضار شراب را دریافت و هم خواص مفید آن را. شراب انگور وقتی برسد، با الوان گوناگون میدرخشد، خوشبو و بسیار آتشین است و طعم بهترین روغنها را دارد. امپراتور به مقامات شراب می بخشید و در آن زمان بود كه برای اولینبار طعم آن را در پایتخت چشیدند.»3
لی پو (Li po)، شاعر قرن هشتم، در یكی از اشعار خود به فرستادن شراب به جای خراج در زمانهای پیشین اشاره كرده است. «مردمان هو همه ساله شراب پیشكش میكردند. 4 بنابر آنچه در Han Wu ti nei čwan از قرن سوم یا پس از آن آمده است، سی وان مو (Si Wan Mu) شراب انگور به وو، امپراتور هان، هدیه كرده است، اما این روایت به طور قطع غیر تاریخی و معطوف به گذشته است.
گفته میشود شخصی به نام چان هونـمائو (Čan Hu-mao) ، از مردم تونـهوان (Tun-han) در كانـسو (Kan-su) شعری بس نیكو در وصف شراب انگور سروده است.1 موقعیت تونـهوان از آن جهت مهم بود كه سر راه تركستان بود و مركزی كه از آنجا ایده های ایرانی به سرتاسر چین میتافت.
عجیب این كه گرچه چینیهای عصر هان انگور را از ملتی ایرانی دریافت و رسم باده گساری را عمدتاً در میان ایرانیان مشاهده كردند، فن شرابسازی را تازه در دوره تانگ، آنهم از یكی از قبایل ترك تركستان آموختند. تركان عصر هان طبعاً چیزی از انگور یا شراب نمیدانستند، زیرا در آن زمان زیستگاهشان محدود به منطقهای بود كه مغولستان فعلی است و وضع خاك و اقلیم آن اجازه كشت این گیاه را نمیدهد. روشن است كه مو پروری تنها با زندگی یكجانشینی میسر است و تركان تازه پس از استقرار در تركستان و چنگ اندازی بر میراث پیشینیان ایرانی خود،2 با انگور و شراب كه هدیه ایرانیان بود آشنا شدند. واژه تركی برای انگور، özüm اویغوری (در گویشهای دیگر، üzüm)، بر خلاف گمان زنی وامبری، هیچ چیزی را براساس حقایق تاریخی اثبات نمیكند.3 حتی محل تردید است كه واژه مورد بحث در اصل به معنای ’’انگور‘‘ بوده باشد؛ بر عكس، به نظر میآید كه بر هر گونه میوه حبهای دلالت میكرده، همانطور كه امروز هم برای میوههای حبهای و هسته گیاهان گوناگون بکار میرود. تركان صرفاً مقلّد و غاصب بودند و هیچ چیز تازهای به مو پروری نیفزودند.
به موازات ورود فن شرابسازی به چین، میبینیم كه در pen ts‛ao دوره ی تانگ4 كه در اواسط قرن هفتم انتشار یافت، طبق انتظار، به این فرآورده اشاره شــــــــــــــــده اســــــت؛ در Ši liao pen ts‛ao نوشـــــــــــــــته مــــــــــــــون شـــــــن (Mon Šen)) نیمه دُوم قرن هفتم)، و در pen ts‛ao ši i نوشته چن تسانـكی (Čen Ts‘an-k’i) نویسنده دوره كاییـیوآن (K‛ai-yüan) ذكری از این فرآورده شده است. در T‛an pen ts‛ao به تولید سركه از انگور نیز اشاره شده است.5 در Pen ts‛ao yen i نیز كه در سال 1116 منتشر شده، شراب جزو گونه های پر شمار نوشابه های الكلی آمده است.
در Lian se kun tse ki به قلم چان یوئه (Čan-Yüe) (730ـ667)1 داستانی است بدین شرح كه كائوـچان (Kao-č‛an) شراب منجمدی را كه از كشمش خشك تهیه شده بود به دربار پیشكش كرد و آقای كیئه (Kie) گفت: «طعم انگورهای پوست نازك عالی است، در حالی كه انگورهای پوستكلفت تلخ مزهاند. آنها را در دره هشت باد (پا فون كو Pa fun ku ) منجمد می کنند. این شراب اگر سالها هم بماند خراب نمیشود».2
دستورالعمل تهیه شراب انگوری را میتوان درPei šan tsiu kin یافت3 كه كتابی است درباره انواع مختلف شراب، نوشتـــه چــــو ییـچون (Ču Yi-čun) معــــروف بــه تاـیین ون (Ta-yin Wen) در اوایل قرن دوازدهم. برنج ترش را در ظرفی گلی گذارده بُخار میدهند. پنج مثقال مغز هسته زردآلو و دو كَتی انگور را (پس از شستن و خشك كردن و جدا كردن هسته و پوست) بــا هم در تغــار گلی نــــازك ( ša p‛en ) ریخته،4 كوبیده و صاف میكنند. سه پك آبگوشت روی برنج كه روی میزی گذاشته
شده ریخته مخمر به آن میافزایند. به گمان من، از این مواد استفاده میشده تا آب انگور تخمیر شود. اما این توضیح بیش از حد كوتاه است و بس نا رسا. همین قدر مسلم است كه این فرایندی ابتدایی برای تخمیر بوده است و نه تقطیر (نک: صفحات بعد).
سوتین (Sü T‛in ) ، كه در دوره فرمانروایی امپراتور لی تسون (Li Tsun) (63ـ1224)، از سلسله سونگ در جنوب، زندگی میكرد، به عنوان سفیر به دربار اوگوتای، امپراتور مغول (45ـ1229) رفت. یادداشتهای وی را، كه قدیمیترین گزارش موجود درباره آداب و رسوم مغولهاست، پن تاـیا (P‘en Ta-ya) از دوره سونگ با عنوان Hei Ta ši lio (’’رئوس امور تاتارهای سیاه‘‘) تصحیح كرد، و لی ونـتیین (Li Wen-t‛ien)و هو سه (Hu Se) آن را در سال 1908 در Wen yin lou yü ti ts‛un šu منتشر كردند.1 سو تین برایمان گوید كه شراب انگور در بطریهای شیشهای به عنوان خراج از كشورهای اسلامی به مقر خان مغول فرستاده میشد؛ هر بطر تقریباً حاوی ده پیاله كوچك بود و این نوشیدنی به رنگ عصاره Diospyros kaki جنوب چین بود ]كه در این كشور به خرمالوی ژاپنی مشهور است[. بر این اساس باید گفت كه نوعی شراب قرمز بوده است. به فرستاده چینی هم گفتند زیادهروی در مصرف آن ممكن است سكرآور باشد.
پلیو در نكته جالبی كه مطرح كرده ،2 توجه داده است كه واژه bor نام تركی شراب انگور است و می افزاید در نامه ای ترکی که در تورفان یافت شده و تاریخ 1398 دارد بکار رفته است.3 من میتوانم دلایلی بیشتر برای اثبات این حقیقت ارائه كنم كه bor یك واژه مغولی باستانی است به معنای شراب، هر چند مسلماً این امكان وجود دارد كه از تركی وام گرفته شده باشد. در ترجمه مغولی قصه سلحشوری گسر (Geser) خان یا گسار (Gesar) خان هشت نام برای مشروبات الكلی مییابیم كه تصور میرود همه به طرزی خارقالعاده از تقطیر araki (’’عرق براندی‘‘) به دست میآیند. این نامها عبارتاند از: aradsa (araja)، xoradsa یا xuradsa ، širadsa ، boradsa، takpa ، tikpa ، marba ، mirba .4 این الفاظ هیچگاه بررسی نشدهاند و به
استثنای اولی و سومی حتی در فرهنگهای مغولی كووالفسكی (Kovalevski) و گُلستونتكی (Golstuntki) هم درج نیامدهاند. پسوند تبتی pa یا ba در چهار واژه آخر نشان می دهد این الفاظ تبتی اند. marwa (كه از لحاظ معنی متناظر است با č‛an تبتی) واژهای است كه همگان میدانند در سرتاسر سیكیم (Sikkim) و دیگر مناطق هیمالیا برای نوعی نوشیدنی الكلی بکار میرود.1 و اما tikpa، به نظر میرسد كه از روی الگوی تبتی tig-č‛an ساخته شده باشد كه مشروبی الكلی است كه داماد آینده به والدینِ همسر مورد نظر خود میدهد و نشانه توافق بر سر پیوند زناشویی است.2
واژههای aradsa، xoradsa یا xuradsa ، širadsa و boradsa همه یك پایانه دارند. كووالفسكی3 این معنی را برای واژه اول داده است: ’’قُمیس (koumiss) بسیارقوی، حاصل از تقطیر شراب.‘‘ معادل این واژه در زبان منچو arčan (’’مشروبی تهیه شده از شیر‘‘) است، و arjan در زبان منچو به معنای هر نوشابه الكلی است. واژه xoradsa یا xuradsa ممكن است از xuru-t مغولی مشتق شده باشد (پسوند -t نشانه جمع است) كه معادل kuru در زبان منچویی است، و ’’نوعی پنیر تهیه شده از شیر تخمیر شده مادیان یا پنیر تهیه شده از شیر گاو یا مادیان با افزودن شكر است كه گاه آن را فشرده به شكلهای گوناگون در میآورند.‘‘ اشمیت و كووالفسكی در فرهنگهای لغت خود širadsa را ’’شرابِ چهار بار تقطیر شده‘‘ یا ’’عرق چهارآتشه شراب‘‘ دانستهاند، اما این توضیحات صرفاً مبتنی بر همان نوشته راجع به گسر است كه پیشتر نقل كردیم و در آن تصور شده كه این نوشیدنی از نوشیدنی دیگر به دست میآید. البته وجود چنین فرایندی كاملاً خیالی است وعملی جادویی توصیف شده که مبتنی بر هیچ واقعیتی نیست.
به عقیده من، واژه boradsa از واژه تركی bor كه پلیو درباره آن بحث كرده مشتق شده است؛ هیچ واژه مغولی نداریم كه بتوان گفت این واژه از آن مشتق شده باشد. با توجه به همین مسئله، روایت قدیمی چینی درباره شراب انگور خارجی در بین مغولان كه قبلاً ارائه كردم اهمیتی مضاعف مییابد. طبیعتاً شراب انگور در مغولستان كالایی كمیاب بود، و به
همین دلیل مطلب چندانی درباره آن در دست نیست. شراب انگوری در تبّت هم به ندرت مصرف میشود و کاربرد آن صرفاً به صورت پیشكشهای مذهبی در معابد است.1
متنِ قصه سلحشوری گسر نیز، كه به آن اشاره شده، از دیدگاهی دیگر اهمیت مییابد. در این متن وام واژه ariki از عرق (’araq) بکار رفته است كه نشان میدهد حتی از دوره سلطه مغولان در شرق آسیا وجود داشته است (ص 237 همین كتاب). این دوره در كارِ ما نیز تأثیر داشته و تأثیر آن در موارد دیگر نیز مشهود است.2 مبنای تصحیح فعلی را، كه نخستین بار در سال 1716 در پكن چاپ شد، میتوان در قرنهای سیزدهم و چهاردهم یافت؛ البته بسیاری از افسانهها و بنمایههای آنها قدمتی بسیار بیشتر دارند.
ماركو پولو درباره تاییـیوآن فو (T‛ai-yüan fu) مركز ایالت شنـسیـكه خود آن را تائیانفو (Taianfu) مینامدـ گوید: ’’در اینجا مو های عالی بسیار میروید كه شراب فراوان به دست میدهند؛ و در سرتاسر خطای (Cathay) این تنها جایی است كه در آن شراب تولید میشود. شراب از اینجا به سرتاسر كشور حمل میشود.‘‘3 نویسندگان چینی هم عصر با ماركو پولو این گفته او را تأیید كردهاند. در قوانین مدون دودمان یوآن نام شراب انگوری آمده است. 4 در yin šan čen yao كه هو سهـهوئی (Ho Se-hwi) در سال 1331 آن را (در سه فصل) نوشته، این گزارش آمده است:5 انواع متعدد شراب وجود دارد: شرابی كه از قراـخوجه (Qarā-khoja)(هاـلاـهوئو Ha-la-hwo ) میآید6 بسیار
قوی است و آن كه از تبت میآید در مرتبه بعد قرار میگیرد. شرابهای پینـیان (p‛in -yan) و تاییـیوآن (در شنـ سی) نیز در مرتبه دوم قرار میگیرند. بنابر بعضی اقوال، وقتی انگور به مدت طولانی انبار شود، از طریق فرایندی طبیعی مبدل به شراب میشود. این شراب معّطر، شیرین و بسیار قوی است: شراب انگور واقعی همین است.‘‘1 در Ts‛ao mu tse ، نوشته یه تسهـكی (Ye Tse-k‛i) به سال 1378 اطلاعات زیر آمده است: ’’در دوران حكومت دودمان یوآن، شراب انگور در كیـنین (Ki-ni ) و دیگر نواحی استان شنـ سی تولید میشد. در ماه هشتم به كوه تاییـهان (T‛ai-han) 2 میرفتند تا انواع خالص و تقلّبی را بیازمایند: اگر شراب خالص باشد وقتی آب بر آن ریزند بر سطح میماند؛ اگر آب بر شراب تقلّبی ریخته شود، دلمه می شود.3 در شرابی كه مدتها انبار شده بخشی هست كه حتی در سرمای شدید هم هرگز دلمه نمی شود در حالی كه باقی آن می بندد: این همان عرق و مایع مترشحه شراب است.4 اگر آن را بنوشند، عرق به زیر بغل شخص نفوذ میكند و میمیرد. از شرابی كه دو یا سه سال مانده باشد، سمی قوی تولید میشود.‘‘
اولین نویسندهای كه گزارشی منسجم و بحثی هوشمندانه درباره موضوع شراب انگور آورده لی شیـچن است كه در پایان قرن شانزدهم مینوشت.5 او به خوبی از این حقیقت آگاه بوده است كه این نوع شراب در ادوار كهن فقط در سرزمینهای غربی تولید میشد، و شیوه تولید آن تازه در عصر فرمانروایی تانگ، پس از مطیع ساختن كائوـچان (kao-ča ) وارد چین شده است. او دو نوع شراب انگور را از هم متمایز كرده است ـ نوع تخمیری ، با طعم عالی، تهیه شده از عصاره انگور كه با افزودن مخمر به شیوه مشابه شراب برنج تهیه میشود (اگر عصاره انگور موجود نباشد، میتوان از كشمش خشك استفاده كرد)، و نوع تقطیری برای تهیه نوع دوم: ’’ده كَتی انگور را با همان مقدار مخمر قوی (ویژه عرقكشها) آمیخته میگذارند تخمیر شود. سپس آن را در كتری سفالی ریخته می جوشانند. مایع حاصل از تقطیر را که قرمز است و طعمی بس خوشایند دارد در ظرفی جمع میكنند.‘‘ در هر حال لی شیـچن یك مسئله را مسکوت گذارده است.
در مبحث قبلی راجع به تقطیر گوید كه این روش قدمت زیادی ندارد و تازه از دوره یوآن به آن عمل میكردهاند؛ سپس گوید این روش در مورد شراب برنج هم مثل شراب انگور بکار میرفته است. تردیدی نیست كه تقطیر اختراع غرب است، و چینیهای باستان اطلاعی از آن نداشتند.1 لی شیـچن نمی گوید تقطیر شراب انگور از چه زمان آغاز شده است. اگر این روش در عهد فرمانروایی دودمان تانگ شناخته شده بوده و برای تولید شراب انگور بکار میرفته است، عجیب به نظر میرسد كه چینیها از آن برای دیگر نوشیدنیهای الكلی بومی خود استفاده نكرده و تا دوره سلطه مغولان منتظر یك محرك خارجی دیگر مانده باشند. از طرف دیگر، اگر روش اخذ شده از اویغورها در دوره تانگ تنها در مورد شراب انگور تخمیری بکار میرفته، بهحق میتوان از خود پرسید چرا چینیها چنین فرایند سادهای را از اویغورها فرا گرفتهاند، در حالیكه قرنها پیش از این فرصت داشتند این روش را در میان بسیاری از ملل ایرانی مشاهده كنند. بنابراین بسیار خوب میشد اگر سندی به دست میآوردیم كه با تفصیل بیشتر به ما میگفت این شیوه تولید كه از قرار معلوم تاریخ دوره تانگ این همه اهمیت برای آن قائل بوده، چه بوده است. احتمال اینكه در این روش از تقطیر استفاده میشده ضعیف است، زیرا اكنون همگان دراین مورد اتفاقنظر دارند كه اعراب هیچ اطلاعی از الكل نداشتند و در هیچ یك از منابع اعراب و ایرانیان از قرن دهم تا سیزدهم ذكری از تقطیر نشده است2. این گفته لی شیـچن، كه تقطیر اولبار در دوره فرمانروایی مغولان انجام شد، از لحاظ تاریخی منطقی است و با اطلاعات فعلی ما از این موضوع سازگار است. بنابراین منطقی خواهد بود اگر (دست كم فعلاً) بپذیریم كه شراب انگور تقطیری پیش از دوره فرامانروایی دودمان یوآن در چین تولید نمیشده است. مون شن
(Mon Šen)، از فرمانروایان تانگ، خردمندانه گوید انگور را میتوان با تخمیر تبدیل به شراب كرد و در دستورالعمل دوره سونگ اشارهای به تقطیر نشده است.
در قرن هجدهم شراب اروپایی نیز وارد چین شد. در میان هدایایی كه چند یسوعی به نامهای برنارد كیلیان اشتومف، جوزف سوارز، یواخیم بووت و دومینیكوس پارنین به مناسبت شصتمین سالگرد تولد امپراتور كانـهی (k‛an-hi) در سال 1715 به وی هدیه كردند، یك صندوق شراب انگور هم بود.1
آزبك2، شاگرد لینه (Linné)، درباره واردات شراب اروپایی به چین چنین مینویسد: ’’شراب چینی، كه تجار ما كه با هند شرقی داد و ستد دارند آن را شراب ماندارن مینامند، از افشره میوهای تهیه میشود كه آن را در اینجا پوسیو3 نامیده همان انگورِ ما دانند. این شراب چنان برای ما نامطبوع بود كه هیچ یك حاضر به نوشیدن آن نشدیم. كشتیهایی كه به هند شرقی میروند همیشه شراب به چین میبرند و با سود فراوان میفروشند. شراب خِرِث قادس (Xeres) (شری) را كه برای هر اَنكُر آن در قادس سیزده پیاستر پرداخته بودیم، در چین از قرار هر انكر سیوسه پیاستر فروختیم. اما این خطر هست كه به علت گرمادر طول سفر محموله به نصف کاهش یابد. بعد از آن شنیدم كه در سال 1754 بهای شراب در كانتون چنان تقلیل یافت كه هموطنان ما به سختی توانستند مایه به مایه كنند. اسپانیاییها به مانیل و ماكائو شراب میفرستند و چینیها از آنجا مقادیر زیادی شراب بهویژه برای در بار پكن تهیه میكنند. شراب خرث در اینجا به خاطر گیرائی و ثبات در گرما از هر نوع شراب دیگر مطبوعتر است. چینیها در باده گساری بس میانه روی کنند و بسیاری از آنها آنقدر بی پروا نیستند که حتی یك پیک آن را (دست کم لاجرعه) سرکشند. در هر حال، بعضی از آنها گذر از میانه روی را از خارجیها یاد گرفتهاند، بویژه وقتی میهمان خارجیها باشند.‘‘
چینیها شراب انگور را به اعراب نسبت میدهند.1 اعراب پیشا اسلامی مو کار بودند و شراب می انداختند. یاكوب اطلاعات ارزشمندی درباره این موضوع به دست داده است.2
تئوفراستوس3 گوید درهند فقط در سرزمینهای كوهستانی مو و زیتون پرورش مییابد. احتمالاً اشاره وی به یک رقم مو وحشی است، همانطور كه استرابو4 با استناد به قول آریستوبولوس گوید در سرزمین موزیكانوس (سند) غلاتی شبیه به گندم و مو به صورت خودرو میروید كه از میوه آن شراب اندازند، در حالیكه دیگر مولفان تأكید میكنند در هند شراب وجود ندارد. درجایی دیگر گوید ،5 در كوه مرونِ نزدیك شهر نایسا، كه باكوس بنیاد نهاده بود، یک رقم مو میروید كه میوه آن نمیرسد، زیرا در نتیجه بارانهای شدید انگورها پیش از رسیدن میریزند. همچنین میگویند كه سودراكی (Sydracae) یا اُكسودراكی (Oxydracae) اعقاب باكوس اند، زیرا در سرزمین آنها انگور میروید. احتمالاً جزء (drakai)-dracae را با واژه سنسكریت drāksā (’’انگور‘‘) ربط میدهند. این اطلاعات مؤلفان باستان مبهم است، و برخلاف استنباط ژوره، به هیچ روی اثبات نمیكند كه مو از زمانهای بسیار قدیم در هند كشت میشده است.6 از نظر جغرافیایی مقصود تنها مناطق هم مرز با ایران است. چینیهای باستان تنها از وجود انگور در كشمیر (ص 222 همین كتاب) اطلاع داشتند. در Wei šu7 آمده است كه انگور از پاـلایی (Pa-lai) (*Bwat-lai) در جنوب هند صادر میشده است. هوان تسان8 (Hüan Tsan) از انگور، گلابی، سیبترش هلو و زردآلو9 به عنوان میوههایی یاد میكند كه ابتدا در كشمیر كشت میشده و سپس از آنجا به نقاط مختلفی در هند رفتهاند. به این ترتیب، كشت انگور در زمان او (قرن هفتم) به هیچ وجه در هند رایج نبوده است.
در متون ودایی ذكری از انگور نشده و من نیز چون اشپیگل1 واژه سنسكریت drāksā را وام واژه میدانم. مو پروری هیچگاه در كشاورزی هند گسترده نبود و اهمیتی نداشت. از مو پروری تا پیش از غلبه مسلمانان در هند و حمایت فراوان اكبرشاه از آن اطلاعات دقیق چندانی در دست نیست. در عصر جدید از پرورش مو تنها در كشمیر تا حدی استقبال شده است.
هوان تسان2 گوید كه در هند چندین نوع نوشابه الكلی و غیرالكلی وجود دارد كه برحسب كاست اجتماعی مردم تفاوت میكند. افراد كاست كشاتریا (Ksatriya) شراب انگور و نیشكر مینوشند. افراد كاست وایسیا (Vaiçya) شرابهای قوی تخمیر شده با مخمر مینوشند. بودائیان و برهمنها شربتی تهیه شده از انگور یا نیشكر مینوشند كه طبیعت هیچ شرابی را ندارد.3 در حكایت 183 كتاب جاتكه (Jātaka) به آب انگوری (muddikāpānam) اشاره شده كه خاصیت سكر آور دارد.
هوان یین4 (Hüan Yin) سه واژه گوناگون سنسكریت برای انواع شراب ذكر میكند:
(1) su-lo، *suδ-1a، به سنسكریت surā، كه آن را شراب برنج تعریف كرده است.5
(2) mi-li-ye، *mei-li(ri)-ya، مطابق با maireya در سنسكریت، كه در توضیح آن آمده است: شرابی از مخلوط ریشه و ساقه و برگ و گل گیاهان.6
(3) mo-t'o، *mwaδ-do، madhu در سنسكریت، كه ’’شراب انگور‘‘ (p'u-t'ao tsiu) وصف شده است. واژه اخیر، همان طور كه همه میدانند، با واژه اوستایی maδa (mai فارسی میانه، mei [می] فارسی جدید)، μέθυ یونانی و temetum لاتین مرتبط است. دانش مربوط به شراب انگور، بنابر اشعار پریپلوس (Periplus) و اشعار تامیلی كه در آنها به وارد شدن شرابهای یاوانا (Yavana) (یونانی) اشاره شده، از غرب به هند انتقال یافت.1 در Raghuvamça (iv, 65)، بیتردید madhu دلالت بر شراب انگور دارد؛ چرا كه راگهو شاه یاوانا را شكست داد و سربازان او با نوشیدن madhu در مناطق مو خیز سرزمین یاوانا خستگی از تن به در كردند.
به گفته آینسلی2، ، با وجود گرمای شدید كارناتیك فرانسویان در پوندیچری در كشت انگور بسیار موفقاند؛ اما هیچ شرابی در هند تولید نمیشود و برخلاف اروپا و ایران انگور را كشمش نمیكنند. اعراب و ایرانیان «به ویژه ایرانیان» با وجود حرمت شراب در قرآن، برای پرورش انگور زحمت بسیار میكشند و بر این باورند كه انواع انگور خواص دارویی متفاوت دارند. شراب از ایران به هند آورده میشود؛ به گفته تاورنیه (89-1605) سه رقم شراب در ایران تهیه میشود: شراب یزد كه بسیار گواراست؛ شراب اصفهان، كه چندان خوب نیست؛ و شراب شیراز، كه بهترین آنهاست، مطبوع و شیرین و گیرا؛ و از یک رقم انگور ریز به نام كشمش تهیه میشود كه آن را پس از اینكه خشك و تبدیل به كشمش شد، برای فروش به هند میفرستند.3 دو نوع شراب شیراز وجود دارد، سفید و قرمز، كه هردوی آنها عالی است و در هندوستان بازار خوبی دارد. میگویند سالی چهار هزار بشكه شراب شیراز به نقاط مختلف جهان صادر میشود.4 بیشترین مقدار شراب شیراز در ناحیه كُربال نزدیك روستای بند امیر تولید میشود.5 تاورنیه6 گوید كه در آسام مقادیر زیادی مو و انگور خوب وجود دارد،
اما شرابی در كار نیست و صرفاً انگورها را خشك میكنند تا از آن عرق تهیه شود. مو وحشی در قسمت علیای سیام و در شبهجزیره مالایا میروید و میگویند شراب نسبتاً خوبی از آن بهدست میآید.1
تسوئی پائو (Ts'ui Pao) از قرن چهارم در Ku kin ču 2 گیاهی را در آسیای مركزی وصف میكند كه از آن شراب میگیرند. «tsiu-pei-t'en (پیچك ساغری) در مناطق غربی (سیـیو Si-yü) میروید. طول این پیچك به اندازه یك رش است و برگهای آن شبیه ko (Pachyrhizus thunbergianus، نوعی پیچك خودرو است)؛ گلها و میوههای آن شبیه گلها و میوههای wu-t'un (سیدالاشجار/ Sterculi platanifolia)، و سخت است. از افشره آنها شراب بهدست میآید. میوهها به درشتی یك انگشتاند و طعمی تقریباً شبیه tou-k'ou (Alpinia globosum) دارند، با بوئی خوش و مددکار هضم شراب. بومیان زیر پیچكها رفته گلها را میكنند؛ با فشردن آنها شراب خارج میشود و میوه را برای هضم میخورند تا مست میشوند. مردم آن مناطق برای این شراب ارزش قائلاند، اما آن را به چین نمیفرستند. چان كیین هنگام تركتاـیوآن (فرغانه) آن را به دست آورد. این ماجرا در Čan K'ien č'u kwan či 2 (’خاطرات سفر چان كی ین‘) آمده است.»3 این روایت تنها در Ku Klin ču آمده و در هیچ كتاب دیگری تأیید نشده است. اثر لی شیـچن تنها گیاهنامهای (Pen ts'ao) است كه این متن را به صورت خلاصه آورده است.4 بدین ترتیب،خود این گیاه هیچ وقت وارد چین نشده است؛ و همین واقعیت مسلم كافی است كه احتمال وارد شدن آن به چین بهدست چان كیین را رد كند. اگر چان كیین این گیاه را وارد
چین كرده بود، در سرتاسر چین پراكنده شده بود و در گیاهنامههای (Pen ts'ao) متعدد نخستین ذكری از آن به میان میآمد و گیاهشناسان ما نیز آن را ردیابی و شناسایی میكردند. احتمالاً گیاه مورد نظر نوعی مو وحشی و از جنسی دیگر است. در عین حال، گرچه این توصیف از لحاظ جزئیات به هیچ وجه روشن نیست، آن قدر دقیق هست كه نتوان آن را خیالبافی دانست.
تاریخچه مو در چین قطعاً به لحاظ روششناسی ارزشمند است. ما تاریخ دقیق ورود آن به چین و اوضاع و احوال ملازم این رویداد مهم را میدانیم. ضمناً بر ما معلوم شده است كه چینیها فن شرابسازی را تا سال 640 میلادی فرا نگرفته بودند. در چین چندین گونه مو وحشی وجود دارد كه هیچ ربطی به گونههای پرورشی وارداتی ندارند. اگر اسناد مدون چینیها نبود، گیاهشناسی چون انگلر انواع پرورشی مو را به انواع خودروی آن ربط میداد و به ما اطمینان میداد كه چینیها مو پرورانی اصیل و مستقل بودهاند. در واقع همو گوید1 Vitis thunbergii، موئی وحشی كه در ژاپن، كره و چین میروید، ظاهراً در تكامل گونههای ژاپنی مو سهیم بوده است و اینكه ظاهراً Vitis filifolia كه در شمال چین میروید در مو های چینی و ژاپنی تأثیر گذاشته است. چنین چیزی را نه از مستندات چینیها میتوان استنباط كرد نه مشاهدات مستقیم آن را اثبات كرده است. انگلر به كلی از ورود انگور پرورشی به چین بیاطلاع است. نكات گیاهشناسی كه او به تاریخچه انگور نوشته هن افزوده 2 هیچ ربطی به تاریخچه گونههای پرورشی مو ندارد و منحصراً به انواع خودروی آن مربوط میشود. نه با گیاهشناسی كه با پژوهش تاریخی است که میتوان مسائل مربوط به تاریخچه گیاهان بستانیمان را حل كرد.
دكتر تاناكا از اداره صنایع گیاهی وزارت كشاورزی ایالات متحد در واشینگتن لطف كرده یادداشتهای زیر را در مورد تاریخچه مو در ژاپن در اختیار گذاشته است:
سرگذشت نخستین كشت مو (Vitis vinifera) در ژاپن بسیار مبهم است. در بیشتر كتابهای پزشكی و گیاهشناسی قدیمی ژاپن budō (p'u-t'ao چینی) به شكل ebi آمده است؛ این نام
در Kojiki (تألیف سال 712م، چاپ اول در 1644م) به صورت yebikadzura1 آمده كه ماتسومورا2 آن را همان Vitis vinifera دانسته است. بسیار دور از ذهن است كه انگور، كه اكنون تنها به شكل پرورشی یافت میشود، در دوران اساطیری و در سال 660 پ م موجود بوده باشد. در Honzō-wamyō (که بین سالهای 897 تا 930م تألیف شده ، چـــاپ اول در 1796م) ō-ebi-kadzura مو انگور ذكر شده و از ebi-kadzura معمولی متمایز شده است، اما نام اولی دیگر به صورت متمایز از دومی تداول عام ندارد. ebi-dzuru، كه بنا به نظر اونو رانزان3، درست آن است كه آن را inu-ebi (گیاه ebi دروغین) بنامیم، در ژاپن وسیعاً برای نامیدن (yin-yü چینی) بکار میرود، و معمولاً آن را همان Vitis thunbergii میدانند، اما گیاهی به كلی متفاوت است، با برگهای كوچك كه لُبهای عمیق دارند با كرك فراوان در قسمت زیرین. در Wamyō-ruijušō (كه در سالهای 923 تا 931م تألیف شده اولین ویرایش آن در سال 1617 م صورت گرفته) نیز ebi-kadzura آمده و در آنجا گفته شده كه budō میوه sikwatsu یا Vitis coignetiae است4 و به صورت خودرو در شمال ژاپن میروید.
’’از قرار معلوم، همان طور كه آرایی كیمییوشی5 اشاره كرده است، این سه گیاه در متون قدیمی ژاپن خلط شدهاند. در Hončō šokukan 6 budō گیاهی خوراكی ذكر و گفته شده كه میوه آن در ادوار باستان چندان مورد توجه نبوده است؛ به همین دلیل در وقایعنگاریهای امپراتوران هیچ اشارهای به آن نشده است و هیچ واژه ژاپنی مناسبی برای نامیدن مو انگور به طور اخص جعل نشده است.
’’در عمدهترین ناحیه مو خیز ژاپن، یعنی یاماناشیـكن (Yamanaši-ken) (كه قبلاً استان كایی نامیده میشد)، معدودی اسناد قدیمی پیدا شد كه شرح آنها در رساله عالی فوكوبا درباره علم پرورش درختان میوه آمده است.7 دوترومه نیز درباره همین موضوع مقالهای منتشر كرده است.8 این مقاله مربوط میشود
به روایتی درباره كشف تصادفی مو انگور به سال 1186 (دوترومه تاریخ را به خطا 1195 ضبط كرده است) بدست یك روستایی به نام آمنومیا كاگهیو (نه دو نفر) در كوه كامیواساكی (Kamii wasaki) در نزدیكی كوفو (Kōfu) . به احتمال زیاد كشت آن در فاصله كمی پس از این ماجرا صورت گرفته است، زیرا در سال 1197 چند نوع میوه ممتاز به شوگون یوریتومو (Šōgun Yoritomo) (99-1147) پیشكش شد. در زمان تاكدا هارونوبو (Takeda Harunobu) (73-1521) شمشیری به پاس پیشكش میوههای عالی به ارباب به خانواده آمنومیا هدیه شد. فوكوبا سند اصلی اعطای رسمی شمشیر را كه تاریخ 1549 داشته دیده است.1 زاد و رود این مو تاریخی هنوز در همان محل در حول و حوش باغ نخستین میرویند و متخصصان باغداری آن را Vitis vinifera واقعی میدانند. بنا بر یكی دیگر از آثار منتشره فوكوبا،2 تنها یك گونه از این گیاه وجود دارد. در اوایل دوره فرمانروایی میجی (كه از سال 1868 آغاز شد)، چندین بار Vitis vinifera از اروپا و امریكا وارد ژاپن شد.
در کتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاب Inošokukwai-no-šokubutsu-ši نوشته اومهمورا3 (Umemura) انواع خوراكی Vitis به این ترتیب ذكر شده است:
(Vitis coignetiac) yama-budō: میوه آن خام خورده میشود و در شراب اندازی بکار میرود؛ برگها بهجای توتون بکار رود.
’’(V. Thunbergii) ebi-dzuru: میوه اش خام خورده میشود، برگها را تمیز کرده میپزند؛ كرمهای داخل ساقه را میپزند و برای درمان تشنج به بچهها میخورانند.
’’(V. Flexuosa) sankaku-dzuru: میوه آن خام خورده میشود.
’’(V. Saccharifera) ama-dzuru: میوه آن خام خورده میشود، كودكان برگ آن را بسیار دوست دارند، زیرا قند دارند. ‘‘
اشتراک در:
پستها (Atom)