۱۳۹۰ اسفند ۴, پنجشنبه
دیبجات، گنگبار، دیباجات، هند، مالدیو، مجمع الجزایر
دیبجات . [ ب َ ] (اِ) مجمع الجزایر (اصل آن در سانسکریت [ دیوپا ] ست ). جمع معدول از کلمه ٔ هندی ، دیب ، دیپا، بمعنی جزیره و جات کلمه ٔ هندی بمعنی قوم ، گروه ، گنگ بار و چون مطلق گویند مراد مجمعالجزایر هند است که آخر آن سرندیب [ سیلان ] است . (یادداشت مؤلف ) : و آخر هذه الجزائر سرندیب فی بحر هند و هی رأس هذه الجزائرکلها و هم یدعونها الدیبجات . (اخبار الصین و الهند ص 4). یاقوت در معجم البلدان نویسد: در اقصای دریای هند در حدود هزار جزیره ٔ متصل بهم و آباد وجود دارد که آنها را دیبجات خوانند و فاصله ٔ جزایر از یکدیگر دو الی سه میل است . و نیز رجوع به الجماهر ص 43 شود.
دهخدای بزرگ=کبیر
۱۳۹۰ بهمن ۲۲, شنبه
موزه فرهیزشی: دفتر هفتم از کتاب موزه و دانش (آگاهی) مردم (بشر) ایلین هوپر-گرین هیل
فصل هفتم
موزه فرهیزشی (= انتظامی)
انقلاب فرانسه شرایط ظهور برنامه تازه ای از موزه شناسی را فراهم آورد که روش های گردآوری و جایگاه های فاعلی را بسی تغییر داد. به جای مجموعه های بسیار شخصی و خصوصی قصرهای (=کاخِ دژ سان و باستیون وار) شاهان و خانه های دانشمندان، مجموعه های ملی در فضاهائی تشکیل شد که درهایش به روی همه مردم باز بود. در دوره رنسانس فاعلان به انتخاب شخصی به گردآوری مجموعه ها در فضاهای خصوصی خانه های خود می پرداختند (فوکو،26:1986). اینک نگاهی که به بررسی یک منطقه وسیع جغرافیایی، بدواً با اهداف نظامی می پرداخت، به زمینه یابی همان فضا برای مقاصد فرهنگی روی آورد. اشیای مادی "آثار هنری" به روش دیگر کالاهای راهبردی کار گرفته می شد.
موزه ها با الگوی استفاده نظامی از منابع در سرتاسر اروپا بنا می شد. نوعی نگاه موزه دارانه جالب که به نگاه پزشکانه آن روزگار پهلو می زد پدیدار شد (فوکو، 31: 1976). " نگاه موزه دارانه" از طریق شبکه ای از مؤسسات بیانگر نظارت مداوم، متحرک و متمایز شکل گرفت. فنون تازه ای برای امکان پذیر ساختن این نظارت در سطح کلان پدیدار شد. مجموعه ها را گرد هم آورده پس از پیراستن به باز پخش و ساماندهی دگر باره شان می پرداختند. به نام جمهوری نوپا فضاها و اشیای متعلق به شاه، اشراف و کلیسا نخست در فرانسه و سپس در سرتاسر اروپا مصادره شد و تغییر وضعیت یافت.
انقلاب فرانسه مهر پایانی بر جامعه دارای نظام سلسله مراتبی، نابرابری و همزمان پایان روش قدیمی تصور جهان (بصورت نظامی ثابت زیر سلطه منطق دینی- سیاسی) بود (لاکلا و موف ، 155: 1985). انقلاب فرانسه مبتنی بر حقانیت مردم بود؛ امری که تا آن زمان سابقه نداشت. از نظر ناپلئون فرانسه دولتی بود متمرکز و ملی گرا که با انقلاب تقویت شده و مبتنی بر تسلط اجتماعی بورژوازی بود (برونوسکی و مازلیش، 461: 1970) .
در این جامعه گسستگی ناگهانی مشاهده می شود که چیزی نیست جز ابداع فرهنگ مردم سالارانه. "موزه" به شکل ابزار نمایش زوال استبداد و اشکال کهن سلطه رژیم قدیم، در کنار مردم سالاری و سودمندی جمهوری به مردم ابداع شد.
گسستگی دیگری در نظریه حکومت بچشم می خورد (فوکو، 17:1979). در گذشته، حکومت را با الگوی خانواده فهمیده اقتصاد را تدبیر منزل می شمردند، در حالی که اینک مردم، مدیریت بهداشت، ثروت و آموزش برترین هدف حکومت و خانواده به صورت بخشی (ممتاز) در الگوئی بزرگتر دیده می شد. موزه دولتی شکل یکی از تلاشهای دولت در کشاندن مردم به کارهائی را بخود گرفت که نا دانسته وسیله ای در خدمت دولت گردند.
درعین حال،" موزه فرهیزشی" موجب پیدایش تعاملی میان جایگاه های فاعلی کهنه و نوشد که بازدید کننده را برخوردار شونده (توانائی دانستن یافته)، و موزه دار را فاعلی دانا دارای مهارت تخصصی (که دیگران را یاراییِ دانستن می بخشد) می شمرد و فاعل-امپراتور را مقامی که به تازگی در موضع منشاء خیر و آزادی مردم استقرار یافته بود. اما، این موضع جدید به ناچار موجب تداعی نقشهای قدیم تر شاهی که بیانگر کل جهان بود و از طریق سامان دهی به اشیای معنی دار خود را در مرکز قرار می داد، می گردید.
بحث دانشنامه سه بعدی جای خود را به اطلاعاتی داد که دائماً بازبینی می شد و به جای محصور کردن دانش در شکلی بسته، ایستا و روشمند، نقش جمع بندی رویدادها، تمرکز بخشی به اطلاعات، انتقال اطلاعات از یک سوی کشور به دیگر سو، بحث درباره مسائل هنوز مبهم و نشان دادن پژوهشهای ضروری را به دوش گیرد (فوکو، 1976:29). "موزه" از حالت پایگاهی موضعی و محدود در آمده مبدل به برنامه ای شد که همزمان فرهیزشی بود و بس گسترش یافته، چه از جهت فضا، چه به لحاظ اجتماعی. فوکو چگونگی کارکرد فنون فرهیزشی در مدرسه و زندان در پایان دوره کلاسیک را توضیح : این فنون به همین اندازه در موزه ها نیز تشخیص داد و بنابراین می توان آن را یکی دیگر از ابزارهای تربیت "افرادی سر براه" دانست.
فنون فرهیختن در "دوره کلاسیک"
فوکو به توصیف ظهور فنون فرهیزشی قدرت در اواخر دوره کلاسیک خود می پردازد. مقررات (روش هائی که به تقسیم و مدیریت زمان، فضا و حرکت می پرداخت و از دیرباز در صومعه ها، ارتش و کارگاهها وجود داشت طی سده های هفدهم و هجدهم مبدل به ابزارهائی برای سلطه و اداره شد (فوکو، 137:ب 1982). دوره کلاسیک بدن انسان را به عنوان موضوع و هدف قدرت کشف کرد (همان: 136). هنر بدن انسان زاده شد.
فرهیزش به عنوان یک قدرت/فن از طریق مشاهده سلسله مراتبی، داوری هنجار بخش و سنجش عمل می کند. ایده مشاهده سلسله مراتبی نمایانگر ارتباط بین مشهود بودن با روابط عمیق سود/زیان است و همزمان معرف ایده کارگیری ابزاری است که برای مشاهده ابداع شده و موجب تاثیر این روابط بر افراد از طریق مشاهده می گردد.
فنون فرهیزش مبتنی است بر توزیع افراد در فضا و پهنه ای که زیر نظر باشد. از نظر تاریخی رسیدن به این هدف نیازمند ایجاد فضائی است بسته و متفاوت از تمامی فضاهای دیگر (فوکو، 141: ب 1982). مدارس، بیمارستانها و آسایشگاه های نظامی به عنوان فضاهای تخصصی به محدود سازی و اداره جمعیت خود پرداخته آنها را از توده مردم جدا و متمایز می ساختند. اصل محصور سازی فضا به جدا سازی افراد از یکدیگر کشانده شد. هر فرد- زن یا مرد- می باید محل خاص خود را می داشت و هر فضا، فرد مختص به خود را. این آرایش حجره ای افراد نظارت مداوم بر آنها را امکان پذیر می ساخت.
فضای بیمارستان، و مثال فوکو از آن، بیمارستان نظامی بندر روشفور است که همچون صافی عمل می کند؛ ساز و کاری که به مشخص سازی افراد و تفکیک توده ی انبوه ناوی ها، بیماریهای همه گیر و کالاها می پردازد. نظارت پزشکی بر امراض و بیماریهای واگیر، از شماری نظارتهای دیگر تفکیک ناپذیر است: نظارت نظامی بر فراریان؛ نظارت مالی بر کالاها و نظارت اداری بر درمان، سهمیه ها، درمان شدگان و درگذشتگان. اولین اقداماتی که صورت گرفت، بیشتر به اشیا می پرداخت تا افراد. نظارت مالی و صرفه جوئی مقدم بر نظارت پزشکی بود. فنون مربوط به پزشکی بعداً اجرا شد. داروها را در جاهائی زیر قفل و کلید نگهداری می کردند و استفاده از آنها ثبت می شد؛ نظامی برای تائید تعداد واقعی بیماران، هویت و یگان هر یک ابداع شد. ورود و خروج آنها زیر نظر گرفته می شد و مجبور بودند در بخش های خود باقی بمانند. نام هر بیمار به تخت الصاق می شد. نام یکایک بیماران تحت درمان در دفتر ثبتی نگاشته می شد که پزشک می بایست برای معاینه بیماران بدان مراجعه می کرد. بعداً جدا سازی مبتلایان به بیماریهای مسری و جدا کردن تخت ها پیش آمد. گام بگام فضائی اداری و سیاسی بر پایه فضای درمانی و یکایک اشخاص، بیماریها، نشانه ها، زنده ها و مرده ها تعریف شد. این فضا جدول معرفت شناسی واقعی بود متشکل از غرابتهای متقابلی که به دقت از هم متمایز شده بود. از دل مقررات فضائی در آمد که از نظر پزشکی سودمند بود (فوکو، 144: ب 1982).
اصل تفکیک و جاسازی در فضاهای دیگر نیز عمل می کرد، به عنوان مثال در مدرسه و ارتش، افراد آشکارا برپایه سن، توانائی، مهارت و سطح دستاوردهای شان دسته بندی می شدند. از طریق جداسازی و مطالعه، تفاوتها آشکار شده تن به رده بندی می داد. تفاوتها را داوری و ارزیابی می کردند و با کارگیری تشویق و تنبیه هنجار سازی می کردند. داوری هنجار ساز توام با مطالعات سلسله مراتبی، استفاده از فضا به منظور نشان دادن تفاوتها شباهتها را شدنی ساخت.
تزکیه، از طریق سازمان دهی "حجره ها"، "مکانها" و "مرتبه ها"، فضاهائی پیچیده ایجاد می کند که همزمان ساختمانی، کارکردی و سلسله مراتبی است. فضاها به تثبیت جایگاه ها پرداخته اجازه گردش می دهند؛ جاها را نشانه گذاری کرده به هریک ارزشی می دهند. به دسته بندی اشیا و افراد، در جدولی وسیع از تمایز ها و تفاوت ها می پردازند. تقسیم بندی فضاها و اشخاص، ایجاد پیشینه ها را در پی داشت: دفاتر روزانه، دفتر کل، دفتر اموال، قفسه بایگانی و آرشیو، جملگی برای مستند کردن توزیع اشخاص و اشیا در فضاها ضروری بود. بدین ترتیب در سده هجدهم، جدول رده بندی مبدل به ابزار قدرت و روش کسب آگاهی شد (فوکو، 281: ب 1982).
تقسیم بندی فضاها و عادی سازی آن در سطح افراد و فضاهای موسسات همتای خود را در تقسیم، مطالعه و نظارت بر فضای جغرافیائی پیدا کرد. فوکو در تولد بیمارستان (فوکو، 1976) به توصیف پیدایش حرفه پزشکی فرانسه به عنوان بخشی از پیوستگی رویدادها در دوره انقلاب می پردازد. بسیاری عناصر سیاسی، نظامی، اقتصادی و ایدئولوژیک – به یکدیگر گره خورد و شرایط ظهور حرفه های نوین پزشکی را فراهم آورد. یک شبکه پزشکی ایجاد شد و به موازات آن یک نگاه پزشکانه که به بررسی تمامی کشور از طریق ساخت بیمارستان و استقرار کارکنان پرداخت. گفتار پزشکی نوین توسط مرام سیاسی (=ایدئولوژی) انقلاب فرانسه و برداشت آن از شهروند آزاد به عنوان شخصی تمیز، منزه و سالم تأیید می شد. ایده "پزشکی در آزادی" در زمینه ای دقیقاً تاریخی شکل گرفت که تعریف ساختارهای نهادی و علمی آن را امکان پذیر ساخت (همان: 69).
در یک دوره پنجاه ساله پس از پایان سده هجدهم، نوعی گفتار جدید پزشکی جا افتاد که در آن فضای پزشکی بر فضای اجتماعی منطبق گردید: "انسان شروع به درک حضور فراگیر پزشکانی می کند که نگاههای متلاقی شان تشکیل شبکه ای می دهد که بر کلیه نقاط مکان و تمامی لحظات زمان نظارتی دائمی، سیال و متمایز دارد (فوکو، 31: 1976).
روشهای فرهیزشی به ارزیابی، رده بندی و مدیریت زمان، مکان، اشخاص و اشیا می پردازد. همزمان با رده بندی و در معرض بررسی قرار گرفتن سوژه، خود شخص، چه زن چه مرد، نظم دهنده به خود می شود. دیگر نیازی نیست:
در وادار کردن محکوم به خوش رفتاری، آرام کردن دیوانگان، گردن نهادن شاگردان مدارس و بیماران بیمارستانها به مقررات، به زور متوسل شد. کسی که در میدان دید قرار می گیرد و از این موضوع آگاه است، مسئولیت الزامات قدرت را می پذیرد و کاری می کند که خود به خود بر وی تاثیر گذارد؛ وی در لوح دل خویش رابطه قدرتی را حک می کند که در آن واحد هر دو نقش تابع و رئیس را انجام می دهد: و تبدیل به رئیسِ مرئوسیت خود می گردد (فوکو، 209: 1982).
بدین شکل انسانهای فاعل گرفتارِ چنبره ای از روابط قدرتِ غیرمتشخص می شوند که به تفکیک، ارزیابی و داوری می پردازد و از این راه، در فراگرد مداوم هنجارسازی مبدل به ناظران برخود می گردند.
شکل گیری موزه به چه شکل به پیدایش دیگر روشهای فرهیزشی ارتباط می یابد؟ انقلاب فرانسه شرایط لازم برای شکل گیری برنامه جدیدی برای "موزه ها " را فراهم کرد. "برنامه" عبارت است از مجموعه ای از توصیه های سنجیده و مستدل که بر طبق اصول آن، موسسات تجدید سازمان می یابند و فضاها مرتب و رفتارها تنظیم می گردد (فوکو، 14-3:آ 1981). این برنامه عقلانیتی را پی ریخته و توانمند می سازد که بر پایه آن "نظامهای حقیقت " به فراخور ساخته می شود (فوکو،14:ب1987). گسست های برخاسته از انقلاب، شرایط را برای پیدایش حقیقتی نو، عقلانیتی تازه آماده کرد که از دل آن عملکردی جدید برای نهادی جدید؛ یعنی موزه دولتی پدیدار شد. به سرعت روشهای قدیمی گرد آوری اشیا بدست شاهان، اشراف و کلیسا را تغییر داده زمام آنها را به دست گرفته و در حیطه های نوین استفاده به باز تعریف شان پرداختند. خود مجموعه ها را از فضاها و تقسیم بندیهای قدیم شان جدا کرده و آنها را در زمینه های دیگر به صورت گفتار هائی در آوردند که همزمان به استبداد رژیم کهن و مردم سالاری رژیم نو اشاره داشت.
در فرانسه، موزه بعنوان یک موسسه مردم گرای متعلق به مردم با پیوند سه عامل فراگیر: جمهوریخواهی، روحانی ستیزی و جنگ های تهاجمی پشت سر هم زاده شد (گولد، 1965:13). نیروهای متلاقی این سه عامل (که جملگی در حیطه های غیر موضوعی وجود داشتند و هیچ یک بخودی خود تازه نبود) وسیله ای ایجاد کرد با دو کارکرد عمیقا متضاد؛ همچون نیایشگاه نخبه هنرها، و ابزاری سودمند در آموزش مردم گرایانه مردم (ناکلین، 1972:8). این نهادِ نوینِ اساسا متفرّق سبب ساز ابداع فنونی مبتنی بر روشهای مدیریت نظامی شد. نهاد حاصل نقشی تعین کننده در باز تعریف روش های مجموعه سازی سراسر اروپا در سالهای سده هجدهم داشت.
"موزه" : ابزار نوین تولید دانش
روز بیست و هفتم سپتامبر 1792 فرمان داده شد در تالارهای کاخ سلطنتی قدیم لوور موزه ای بنام "موزه فرانسه" بر پا شود. گشایش این موزه در اواخر 1793 بود. در سال 1796 نام آن به "موزه مرکزی هنر" تغییر یافت (سلینگ، 109:1967). در سال 1803، باری دیگر به "موزه ناپلئون" تغییر یافت (الکساندر، 90: 1983).
تاریخ کار آمد می پذیرد که گسست ها و وقفه های ذاتی که رویه ها را به تغییر بنیادی می دهد، می تواند به موازات حرکت های طولانی و تند رویدادها وجود داشته باشد. انباشت و نمایش اشیا را می توان کاری دیر پا با پیشینه ای دور و دراز دانست، هر چقدر هم که هویت و استفاده هائی که از این گونه اشیا می شد، دستخوش تغییرات ناگهانی شده باشد. شکل و هدف پیوندهایِ فاعل، شئی، فضا و قدرت هیچ "ماهیت" ذاتی ندارند؛ " مجموعه ها" و " موزه ها" بر پایه تغییرات و فراز و فرودِ روابط قدرت و حسب رویدادهای محتمل هویتهای متناسب به خود می گیرند.
برنامه های تشکیل موزه ای در کاخ لوور از مدتها پیش وجود داشت و در دوران رژیم قدیم تلاشهای چشم گیری برای تبدیل مجموعه سلطنتی به ابزاری سودمند تر صورت گرفته ولی به نتیجه نرسیده بود (بازین، 40 : 1959، گولد، 22 : 1965). تنها پس از انقلاب بود که نیروهای تازه موجب ایجاد نهادی گردید که از بن تازه بود و قدرت ها و استعدادهای کاملاً نو داشت. پیشتر دیدرو، به سال 1765، در جلد نهم دانشنامه خود طرحی جامع برای استفاده از مجموعه ها به صورت "موزه" پیشنهاد کرده بود که در آن انواع متفاوت هنرساخته ها به شکلی واضح از یکدیگر تفکیک شده بود. بر پایه این طرح قرار بود تندیس ها را که در باغ در حال نابودی تدریجی بودند، در طبقه همکف جای دهند و نقاشیها را در تالار بزرگ (( Grande Galerie بیاویزند و نقشه های دژهای پادشاهی فرانسه، سکه ها و اشیا طبیعی در فضاهای دیگر جای گیرد (بازین 40-39: 1959). در این طرح تفکیک ها و رده های تازه ای به چشم می خورد.
برنامه های دیگر در پی آمد؛ هر چند تغییراتی کوچک و مرحله ای صورت گرفت (بازین 5-40: 1959؛ گولد، 2-20: 1965). با این حال، گرچه هنوز برنامه های پیشین تکمیل نشده بود، بخش اعظم تدارک "موزه ای " جدید بر اساس مجموعه های سلطنتی صورت گرفته و سنگ بنای روشهائی که قرار بود در دوره انقلاب پدیدار گردد گذارده شده بود. این تدارک ها شامل نو آرائی بخشی از بنای کاخ و اشیای درونش بود (یک نمونه اش برچسب زنی و قاب گیری یکسان نقاشی ها بود) (بازین،4-40: 1959). هر چند پیش آمد ها به گونه ای شد که برنامه پیشین که می توانست به معنای "موزه" ای برساخته از مجموعه های سلطنتی فرانسه، احتمالاً به شکل مجموعه ای خصوصی با دسترسی محدود مردم اداره و سازماندهی شود، در پی رویدادهائی که گسست ها و وقفه های انقلاب بدانها شتاب داد بکلی کنار گذارده شود (همان، 46). اینک نهادی تازه با اهداف و کارکردهای جدید زاده شد.
صدور فرمان ملی کردن اموال کلیسا در سال 1789 نیاز به برنامه های تشکیل موزه را فزون تر ساخت (همینگس، 74: 1987، گولد، 22: 1965). سپس اموال اشراف و اعضای خاندان سلطنت مصادره و هزاران شئی از زمینه های پیشین خود جداً شد. با کشور گشایی های ناپلئون در اروپا بی شمار اشیا از جایگاه پیشین خود ربوده و به شکل تاوان جنگ تصاحب شد (سلینگ، 109:1967). از انباشت این غنائم، موزه هائی در پاریس تشکیل شد، به ویژه موزه ای که در کاخ لوور شکل گرفت، بزرگترین و دیدنی ترین موزه ای بود که تا آن زمان دیده شده بود (همان:109).
در فرانسه سازماندهی انتقال مقادیر کلانی از اجناس از مالکیت خصوصی به تملک دولت آکنده از مشکلات بود. این خطر وجود داشت که بدون شناسائی و مستند سازی دقیق، موادی که غیرقابل ردیابی است، از دست برود (همینگس،75 : 1987) . بنابراین روال های تازه ای ایجاد شد. "کمیسیون آثار "ی تشکیل دادند که نخستین هدفش تهیه فهرست " گنجینه های هنر" فرانسه بود تا از نابودی آثار هنری در نتیجه نادانی یا احساسات ضد سلطنتی جلوگیری شود.
در سال 1793 این کمیسیون جای خود را به "کمیسیون موقت هنر" داد که انگیزه تشکیلش بیشتر احساسات جمهوریخواهانه بود تا حفاظت اشیا به خاطر اهمیت هنری شان. میراث هنری فرانسه را بیگانگان تحسین می کردند و انقلابیون هیچ علاقه ای نداشتند که بچشم اقوام وحشی که در سده پنجم در نتیجه نادانی دد منشانه خود شهرهای امپراتوری را ویران کرده بودند دیده شوند. در گزارشهایی که در اواخر سال 1794 تسلیم کمیسیون شد، تخریب گرائی از کلمات کلیدی بود. هر عمل دد منشانه ای که انجام آن تصدیق می شد به انگلیسیان و ضد انقلابیون نسبت داده می شد (همینگس، 77 : 1987). "موزه" مستقر در کاخ لوور که پیشتر به صورت گنجینه اموال کلیسا و اشراف در آمده بود به زودی مبدل به ابزاری شد که می توانست دولت انقلابی را در رویاروئی پیروزمندانه با تشکل های قدرتمند پیشین قرار دهد.
کمیسیون موزه ها در گزارش تابستان 1793 خود، "ملاحظاتی درباره هنر و موزه ملی" ، این بحث را پیش کشید که هنر در تمامی اشکال حکومت میسر می توان شکوفا شود و به رونق بازار هنر در دوران اگوستوس، مدیچی و لوئی چهارم که جملگی فرمانروایانی خودکامه بودند، اشاره کرد. این گزارش سپس چنین استدلال کرد که بلژیک و هلند که یکی در معرض ستم قدرت بیگانه قرار داشت، و دیگری آکنده از شادمانی تشکیل جمهوری ای که مردم در آن از حق رای برخوردار بودند، به یک اندازه آثار بزرگ آفریدند (گولد، 28: 1965). هدف این بود که موزه ملی استعداد آفرینش هنری را که دولت انقلابی فرانسه آن توانمند کرده بود، به نمایش گذارد.
گفتار تازه ای شکل گرفت که همزمان به معرفی "موزه" و مشروعیت بخشی بدان می پرداخت. تصمیم دریافت تاوان جنگ به صورت اشیای ارزشمند در نامه وزیر دادگستری فرانسه به ناپلئون، مشروع نشان داده شد: " تصاحب آثار نبوغ بشر و پاسداری از آنها در سرزمین آزادی موجب تقویت تکامل فرد و سعادت بشر می گردد (ویت لین، 233: 1949). دیگر بیانیه های رسمی به یکسان به تکریم اقدامات جمهوری و توجیه تشکیل "موزه ها" پرداخت:
جمهوری توانسته است با دلاوری چیزهائی را به چنگ آرد که لوئی چهاردهم با پرداخت پول کلان نتوانست. آثار واندایک و روبنس در راه پاریسند و تمامی آثار مکتب فلاندر به زودی زیب و زیور موزه های ما خواهد شد. فرانسه امکاناتی بی پایان از جهت توسعه دانش بشر و کمک به نکو سازی تمدن در اختیار خواهد داشت.
(نقل شده در ویت لین، 233 : 1949)
دلاوری بی چون و چرای جمهوری به عنوان نیروی اخلاقی بس بزرگتر، و همزمان، سودمند تر از توانائی ثروت موروثی شاه سرنگون شده دانسته و ستوده می شود. موزه ها بیشتر به چشم دستگاه هائی برای استفاده عمومی دیده می شد تا خصوصی. آموزش مردم از طریق " موزه ها" بیشتر به صورت شکل تازه ای از اداره جامعه با هدف تامین خیر عمومی کشور دیده می شد تا افزایش دانش افراد. "موزه" را در حمایت از جمهوری کار می گرفتند و همه مردم را در آنچه در گذشته به صورت اموال اختصاصی شاه در می آمد، سهیم می ساختند. در این تبیین جدید، موزه جایگاهی حیاتی دارد. موزه، پیروزی آزادی بر استبداد و حکمت بر خرافات را امکان پذیرمی سازد (کوین، 243: 1945).
مسئوول ستون حامل آثار هنری ایتالیا هنگام اعلام ورود قریب الواقع آنها به پاریس نوشت:
شهروندان از تمامی طبقات جامعه باید آگاه باشند که دولت بدانها توجه دارد و همه آنها در این غنیمت بزرگ سهیم اند. مردم خود داوری خواهند کرد دولت جمهوری در مقایسه با پادشاهی که صرفاً برای لذت درباریان خود و ارضای تکبر شخصی کشور گشائی می کند، چه تفاوتهائی دارد.
(ویت لین، 233 و 1949)
"موزه" دولتی بدان منظور تشکیل شد تا مردم را در آنچه خصوصی بود شریک سازد و آنچه را در گذشته پنهان ساخته شده بود در معرض تماشا گذارد.
ش27 صفحه اول دستورالعملهائی که به فرمان کنگره ملی در مورد حفاظت اشیای فرهنگی تهیه شده بود. این دستورالعمل ها که در سال 1794 تهیه شد در سراسر فرانسه پخش شد.
ش 28 ورود پیروزمندانه غنائم (ششم فوریه 1798)، کنده کاری کار پی یر گابریل برتولد از روی نقاشی ژرار . جنگهای ناپلئون موجب باز توزیع گسترده محتویات کابینت های شاهان، کلیساها، باغ وحشها و همه نوع مجموعه های دیگر شد. این کنده کاری ورود پیروزمندانه انواعی از کالاها را نشان می دهد که در وسط آن چهار اسب برنزی کلیسای سن مارک ونیز دیده می شود، در حال که شترانی چند پشت سر روانند.
فنون و جایگاه ها فاعلی جدید
از طریق مدیریت و حفاظت از موادی که به تازگی تهیه شده بود، فنون و جایگاه ها فاعلی تازه ای ایجاد شد. آثاری که در سرتاسر فرانسه مصادره شده بود در چند انبار مهم که در واقع فضاهای صومعه هائی بود که به تازگی تخلیه و روحانیت زدائی شده بود، گرد آوری شد (بازین 170: 1967). فضاهای ردیف بندی شده ای که در گذشته به کار جداسازی و مدیریت کارکنان مذهبی از یکدیگر می آمد به ویژه مناسب کارهائی چون گردآوری، انباردن، رده بندی و جور کردن آثار هنری بود. این انبارهای آثار هنری نقش محلهای دسته بندی و پیراستن آثار را بازی می کرد. آثار مصادره شده را گردآوری، شناسائی، فهرست نویسی، مستند سازی و مرمت کرده هر یک را از این دیدگاه که تا چه پایه فتنه انگیز است ارزیابی می کردند. آثاری که دارای تداعی های فئودالی، مذهبی یا سلطنتی بود نابود می شد (همان: 170). نمایندگان ویژه ای به این مهم گمارده شدند. زان پس کمیسیون هنر دستورالعملهائی در مورد مراقبت و حفاظت آثار هنری جهت استفاده مدیران انبارهای این گونه آثار تنظیم کرد. در سیاهه ها به شناسائی یکایک آثار پرداخته و گزارشهای وضعیت مادی آنها را ارزیابی و در چند گروه متنوع جداگانه تقسیم بندی کردند تا کار پخش آثار در میان مراکز فرهنگی تعیین شده آسان تر گردد. نظارت فرهنگی با دیگر اشکال نظارت که همزمان یاریگر نظارت فرهنگی بود، ترکیب شد: نظارت های دیگر عبارت بود از : نظارت نظامی بر مصادره اموال و ترتیبات سفر و نظارت اداری و دیوانی بر انتصاب کارکنان. با به کارگیری روشهائی اداری و مستند سازی، فضاهای مذهبی به صورت فضاهای اداری- فرهنگی باز تعریف شد.
همزمان فنونی نو برای آسان کردن شناسائی و انتقال آثار هنری از سرزمینهای فتح شده شکل گرفت شد. از جمله این فنون، روش های انتقال اموال در مواقع اغتشاش های شدید، وضع تبصره های قانونی برای انتقال مالکیت و روشهای شناسائی و انتخاب مواد بود. پیروزی های هنری به همان اندازه پیروزی های نظامی به شکلی منتظم سازماندهی شده بود (وشر، 180: 1964). در تابستان 1794 کمیته آموزش اصول برنامه "تاراج منظم" آثار هنری را که طی بیست سال بعد تاثیراتی گسترده داشت، تدوین کرد.
کمیته پیشنهاد کرد:
در پی برادران نظامی، هنرمندان و دانشمندانی با پیشینه ترتیبی قوی مخفیانه اعزام گردند. این شهروندان شریف که میهن پرستی آنها به اثبات رسیده است با بیشترین دقت به انتقال شاهکارهای سرزمینهایی که ارتش جمهوری بدان رخنه کرده به فرانسه خواهند پرداخت. اگر ثروت های دشمنان سرجای خود بمانند همچون گذشته در میان خودشان مدفون خواهد ماند. آثار هنری و ادبی دوستان آزادی اند. دست ساخته های بردگان با بر پائی در سرزمین ما شکوهی خواهند یافت که حکومتهای مستبد هیچگاه قادر نبودند ارزانی شان دارند (همینگس، 78: 1987)
می دانستند بهترین زمان و روش خارج کردن آثار اولین فرصت پس از ورود نیروهای پیشتاز، و در هنگامی است که هنوز شرایط هرج و مرج حاکم است و مالکان فرصت پنهان کردن اموال خود را نیافته اند (الکساندر، 91: 1983؛ وشر، 184: 1964). بسا که هر گونه تأخیر مشکل ساز شود (گولد، 95: 1965). مصادره اموال فرهنگی با امریه های نظامی تسهیل یا محدود می شد. از این رو ویویان دنون، رئیس وقت موزه ناپلئون در لوور که به خاطر سمت خود عملاً و به شکل رسمی وظیفه گردآوری اشیا برای امپراتوری را برعهده داشت، در انتخاب موارد از تالارهای سلطنتی برانسویک، هسه کاسل، مکلنبورگ- شورین، برلین و پتسدام آزادی عمل داشت. هرچند نگذاشتند مجموعه گرین والتس درسدن را که از همه مشهور تر و به همین علت برای وی مطلوبتر بود، متلاشی کند زیرا شاه ساکسونی پس از شکست نیروهای پروسی- ساکسونی در ین ا تغییر موضع داده بود و ناپلئون به کمک نظامی او نیاز داشت (الکساندر، 91: 1983؛ وشر، 183: 1964).
انتقال اموال از طریق درج در پیمان های صلح گوناگون قانونی می شد (وشر، 180: 1964). به عنوان مثال، پیمان تولنتینو (17 فوریه 1979، پاپ پایوس ششم را مجبور کرد از یکسد نقاشی گالری واتیکان، هفتاد و سه تندیس، پانسد نسخه خطی و سدها سنگ قیمتی، سکه، گلدان، موزائیک و اقلام دیگر دست بشوید (وشر، 180: 1964؛ الکساندر، 89: 1983). هنرمندان، متخصصان علوم طبیعی و دیگر کارشناسان فنی به همراه ارتش های مهاجم ملزم به خارج کردن موادی که مقصد آنها لوور، باغ گیاهان و کتابخانه ملی فرانسه بود، شدند (گولد،32 : 1965). ماموران به دقت کتابهائی چون سفر دو بندیکتن را که به توصیف اشیای مشاهده شده در کلیساها، کتابخانه ها و مجموعه های سرزمینها می پرداخت، می خواندند (کوئین، 443: 1945). افزایش اطلاعات از محل نگهداری اشیا و برنامه ریزی و سازماندهی قبلی برای کامیابی در خارج کردنشان بهنگام جنگ اهمیت حیاتی داشت. این امر نه تنها به شکل گیری فنون جدید شناسائی و مستند سازی انجامید، بلکه جایگاه ها فاعلی تازه ای چون کارگزار و خبره، کسانی که می دانستند چه چیزهائی در کجا هستند و چه چیزهائی ارزش انتقال دارند پیدا شد. به هنگام گزینش معیارهای تازه ای برای ارزش ایجاد شد. خارج کردن قهری اشیا از میدان جنگ به تقسیم بندیهای جدید از اشیای مادی انجامید. در مصادره ها ارزش اشیا واژگونه شد: بدین ترتیب که تابلوهای نقاشی به تندیس ها ترجیح داده می شد؛ زیرا سبک تر و جا بجائی شان آسان تر تر از تندیس بود و امکان آسیب دیدنشان در سفر کمتر (هادسون، 41: 1987). بیشتر آثاری که در فرانسه و سرزمینهای گشوده شده به دست آمد به لوور برده شد. مورخ رسمی موزه لوور به توصیف کار سترگ "مصادره، انتخاب، توزیع، نصب، برداشتن، نصب دوباره، طبقه بندی، مرمت، تنظیم سیاهه های اموال نمایشگاهها و کاتالوگ ها برای هزاران هزار اثر پرداخته است (بازین 52: 1959). آرشیوی عمومی در حال ایجاد بود (فوکو، 26: 1986). تشکیل این آرشیو را می توان به عنوان بخشی از یک سیاست سازمان یافته گردآوری " آرشیو های تمدن در پاریس"، به شکل تمامی اسناد، اوراق و اشیای مادی حاوی کوچکترین نشانه های رویدادهای گذشته دید. هدف از گردآوری این مجموعه عظیم مواد تاریخیِ سیاست، هنرها و علوم، قادر ساختن مورخان انقلاب به باز نویسی کتب خود بر پایه روحیه آزادی تمامی ملل بود (بازین، 55: 1959). بدین لحاظ، به عنوان مثال پرونده محاکمه گالیله را از آرشیو های پاپ به فرانسه بردند تا باز تفسیر شود.
قرار شد تاریخ رشته های علمی را تغییر داده به بازسازی و تبیین های تازه و واگوئی آنها در حیطه ای نوین و کاربردی بپردازند. بر آن بودند تا بیانیه های تازه ای در باره حیطه های جدید عرصه ادراک صادر شود (فوکو33: 1974).
باز تعریف روش های موزه ای
در آغاز "موزه" قصر لوور بسیاری اشیا را که از مجموعه های قدیم تر خارج شده و به زبانی همانند با مجموعه های سده شانزدهم بیان شده بود در خود جای می داد؛ در حالی که میزهای وسط اتاق به اشیایی درهم و برهم و سه بعدی جای داده بود، سطح دیوارها در فاصله میان پنجره ها را با ردیفهایی از تابلوهای نقاشی پوشانده بودند. با این همه بلافاصله تفکیکی میان آثار فاعلان زنده و مرده صورت گرفت؛ با این استدلال که افراد زنده در مورد محل نسبی استقرار آثار خود چون و چرا خواهند کرد.
گراند گالری (جائی که اشیائی سوایِ آثار هنرمندان زنده به نمایش گذارده می شد) نسبتاً تاریک بود؛ فضائی بس دراز با طاق گهواره ای ممتد و پنجره هائی کوچک در امتداد هر دور دیوار (گولد، 27: 1965). نقاشیها را بین پنجره ها جای داده بودند و به موازات مرکز تالار میزهائی بود که روی آنها اشیای برنزی، نیم تنه، ساعت و دیگر "بدایع"، "غنائمی" که از "جبّاران" یا "دشمنان میهن" گرفته شده بود، جای داشت(بازین، 47: 1959). اما دیری نپائید که موزه به باز تعریف مجموعه ها و روشهای نمایش خود پرداخت. انتخاب اشیائی که می بایست نمایش داده می شد و جدا کردن آنها از اشیائی که در انبار نگهداری یا رد می شد، به شکل گیری مقولات تازه ای از درج و حذف اشیای موزه ای و روال های نوین موزه داری انجامید.
سازمان دهی نور و فضا نقشی حیاتی در باز تعریف کاخ قدیمی به صورت فضائی جدید، عمومی و دمکراتیک و باز شدن دریچه ای بسوی آن که تا آن روز مخفی نگاه داشته شده بود ایفا کرد. با ایجاد حائل، اقدام به تقسیم بندی فضا و نور پردازی می کردند. طرحهائی که در رژیم سابق برای نور گیری از بالا تهیه ولی به مورد اجرا گذارده نشده بود احیا شد؛ هرچند کار در گراند گالری تا سال 1938 به پایان نرسید (سلینگ، 109:1967). چشم اندازی بس بزرگ به 9 خانه، یا بخش، تقسیم شد که با قوس های بزرگ عرضی متکی بر ستونهای جفتی که از یکدیگر جدا می شد تقسیم شده بود(بازین، 51:1959). نور به شکل یک در میان از بالا و کناره ها گرفته می شد (الکساندر، 90:1983). پلکان های جدیدی نیز ساختند (سلینگ، 109: 1967).
پیش تر محل زندگی هنرمندان را به شکلی فشرده در اتاقهای قصر لوور که استفاده نمی شد، در جائی که خانه هائی کامل در فضاهای خالی ساخته شده بود، قرار داده، سوراخهائی در دیوارهای بین اتاقها در آورده و دود کشهائی که از داخل پنجره های کاخ بیرون زده بود، جاسازی کرده بودند (کوئین، 442: 1945). این دود کشها را برداشته، فضاهائی جدید ساختند و این فضاهای منطقی جدید به یک شکل و مطابق ذوق آن دوره تزئین شد (وشر،183:1964).
رده بندیهای تازه ای ایجاد کردند و اشیا به شکلی تازه معنی دار شد. از میان اشیای پر شماری که در دسترس بود، نمونه هایی مُعّرف هر نوع انتخاب شد (گولد، 21:ک1965) و این اشیای منتخب نیز هر چند یکبار تغییر می کرد. مفاهیمی چون " ذخیره سازی" و "مجموعه ذخیره" پدیدار و فضا به دو بخش مخزن ها و فضاهای نمایش تقسیم شد.
مفهوم "نمایشگاه موقت" از راه رسید. نمایشگاههای خاص در ارتباط با رویدادهای جاری و به ویژه برای بزرگداشت تولد ناپلئون تشکیل می شد. با ورود اشیای جدید به موزه، آنهائی که در معرض نمایش گذارده شده بود تغییر می کرد. تغییر نمایشگاهها به منظور تأکید برکارهای نظامی صورت می گرفت: به عنوان مثال وقتی ناپلئون مقدمات حمله به انگلستان را فراهم می کرد، دیوار کوب بیو در معرض نمایش گذارده شده بود تا بازدیدکنندگان را به یاد دستاوردهای پیشین اندازد. جشنهای ازدواج ناپلئون در قصر لوور برگزار می شد؛ هر چند، نیاز به پایین کشیدن شماری از نقاشیهای بزرگ از بیم آسیب دیدگی آنها در جریان مراسم پیش آمد. موزه داران لوور به اثبات ارزش موزه به محفل درباریان و توده مردم علاقه مند بودند و بدین جهت جشنهای خاص برگزار می شد (الکساندر، 94: 1983). همانطور که می بینیم، روش های نوین موزه داری بر اساس رویدادها به لحظه هائی مرتبط بود که از نظر سیاسی، نظامی یا اجتماعی اهمیت داشت.
اشیای مادی، از نو در مجموعه روابط تازه ای سازماندهی شد. میزها و اشیای روی آنها (که احتمالاً از کابینتهای شاهانه قدیمی هسه – کاسل، یا مکلنبورگ – شورین) آمده بود، همان اشیا "هنری" سه بعدی گوناگون، به فضاهائی جداگانه انتقال یافت. هر گونه رابطه احتمالی قدیم تر میان اشیا که از طریق فن یادسپاری و ساختارهای معرفت رنسانس یا حتی از طریق جدول طبقه بندی دو بعدی تبیین شده بود، از دید بیننده دوره مدرن ناپیدا بود و در نتیجه اشیای غیر مرتبطی که شکل خرت و پرت داشت، یکبار دیگر به واحدهائی تقسیم شد که بیشتر معنی دار و فراخور حال عقلانیت های نو بود.
آثار هنرمندان زنده جداگانه به نمایش گذارده می شد. در گذشته مجموعه ها به نمایش آثار قدیم تر و آثار هنرمندان – استاد کاران زنده در کنار یکدیگر می پرداخت. در آغاز، ترکیبی از تابلوهای نقاشی به نمایش گذارده می شد و جذابیت تابلو تنها معیار ورود آن به مجموعه بود؛ با این استدلال که : موزه باغچه ای است که می بایست درخشان ترین رنگها را در آن گرد آورد" (گولد، 24: 1965). سپس نقاشیها را برپایه "مکتب نقاشی" به منظور نشان دادن " تاریخچه های نقاشی" به نمایش می گذاشتند.
با تکمیل روش های نوین و اصلاح روش های قدیم تر، حفاظت مبدل به یکی از کارهای تخصصّی شد. آثار هنری را تمیز و مرمت و تابلوهای نقاشی را ا نو آستر گیری می کردند و گاه از چوب به روی بوم می بردند. گزارشهایی به منظور توصیف و مستند سازی فرآیندهای به کار رفته تنظیم می شد. بدین لحاظ، در سال 1801 گزارشی ده صفحه ای به شرح چگونگی بردن نقاشی کار رافائل از چوب به بوم می پرداخت (الکساندر 95: 1983؛ گولد 20: 1965). حفاظت نقاشی ها، با این استدلال که مالکان پیشین مسامحه کار بوده اند و در فرانسه اشیا بسیار بهتر محافظت می شود بهانه مصادره بیشتر اینگونه آثار در جریان کشور گشائی ها می شد.
گستردگی این کارهای نو، نیاز به جایگاه ها فاعلی تازه را پیش آورد. کار حفاظت نیازمند توسعه استادی های تخصصی بود و گستردگی کل عملیات بکار گیری کارکنان ثابت را ضروری می ساخت. تا سال 1802 امر مدیریت مجموعه هائی که به پاریس می رسید و هدایت عملیات گردآوری (شامل انتصاب و آموزش عوامل اجرائی) توسط کمیسیونهای پیاپی انجام شده بود. در سال 1802 حجم آثار چنان افزایش یافت که مدیری برای توسعه "موزه" گماردند. دامنه مسئولیت این سمت به نظارت بر تمامی آفریده های هنری امپراتوری فرانسه، از جمله تزئین پاریس، پایتخت امپراتوری، و نیز سفارش تابلوهای نشان دهنده امپراتور و جنگهای او و نظارت بر کارخانه های سلطنتی سابق مثل سِور ، بوا و گوبلن گسترش یافت (وشر،183: 1964). بدین ترتیب سیاست های "موزه" یکسره با دیگر سیاستهای دولت جدید در آمیخت.
مدیر تازه، ویوُن دِنوم ، کاری کرده بود تا آثاری در بزرگداشت تاریخ نوین انقلاب و بزرگترین قهرمانان آن ساخته شود (الکساندر، 97: 1983). یاد داشتها و طرحهائی کلی برای ترسیم نقاشیهائی که تصاویر مورد نیاز را در اختیار بگذارد، فراهم شد. اجرت های تازه بر پایه اندازه نقاشی و خبرگی هنرمند استانده شد (همان: 97) نسل تازه ای از کارگزاران و "مورخان هنر" زاده شد (هادسن، 41 و 6: 1987).
آموزش هنرمندان از پایه تغییر کرد. در گذشته هنرمندان به پیروی از نظام اصناف سده های میانه به شاگردی در گارگاه استادی می پرداختند. اینک "موزه" جانشین استاد شد (بازین، 51: 1959) و هنر جویان به کار در گالریهای نقاشی و پیروی دقیق و گام به گام از آثار اساتید نقاشی می پرداختند.
انتصاب فردی با "چشمانی" متخصص و متمایز جهت نظارت بر کار "موزه" به سامان بخشی بیشتر و شدیدتر روشها و فراگردهای موزه و روشهای گردآوری آن انجامید . مدیر جدید، نگارش کاتالوگ توصیفی مستدل را پیشنهاد کرد که به مستند سازی تاریخ موزه ناپلئون پردازد (وشر، 183و182:1964). هانری بل (استندال) به عنوان ممیز شورای حکومتی، سیاهه مجموعه های موجود را تهیه و به تصمیم گیری درباره اشیای جدید کمک کرد. دفاتر مالی جامع تهیه و یک نظام ثبت برای مستند سازی آثار ابداع شد (الکساندر، 4-93و1983).
در حالی که "موزه" در پی ایفای نقش خود در تبدیل مردم به سرمایه ای سودمند برای حکومت بود، روش هائی نو پدیدار شد و متون توضیحی به آثاری که در معرض نمایش قرار می گرفت، الصاق می شد (هادسون، 42: 1987؛ سلینگ، 109و 1967). کاتالوگ ها و راهنما های ارزان قیمت مجموعه های نمایشگاهها نگاشته شد با هدفِ روشنِ آگاهی دادن به بازدید کنندگان از موزه، یکسره دیگر از سیاهه های فراگیر مجموعه ها که به منظور شناسائی، مستند سازی و نظارت بر اشیا تهیه شده بود. کاتالوگ ها برای "همشهریهای" بازدیدکننده بود نه موزه داران یا دانشمندان (هادسن، 1987:186). این کاتالوگها ارزان بود (سلینگ، 109:1967) و به زبانهای دیگر نیز برگردانده می شد (بازین، 51:1959). در کنار رده بندی، مستند سازی و آرایش اشیا در جاهای تازه، مردم نیز شهروندان دولت نوین می شدند و این کار از طریق گذر دادنشان از میان فضاهای عمومی تازه و رو در رو شدن با نشانه های تمدن که به تازگی گردآوری شده بود، صورت می گرفت.
از نظر حقوقی و اداری، موزه بخشی از نظام آموزشی دولت بود. این امر پیامدهای ژرف داشت و روش هائی از دسترسی ایجاد کرد که با دیگر نهادها و "موزه ها" ناساز بود چرا که در آنها تنها فرهیختگان رده های بالای جامعه را که رفتار و کرداری قابل اعتماد داشتند، یارای ورود بود (هادسن، 42: 1987). روشهای نظارت بر دسترسی مردم در موزه های دیگر متفاوت بود، از صدور پیشاپیش بلیط با هدف تسهیل بازبینی هویت و شهرت، مثل بریتیش میوزیوم، گرفته تا مقررات نوع پوشاک به هنگام بازدید، مثل موزه هرمیتاژ(ویت لین، 131و113: 1949). در هر دوره ی ده روزه "موزه فرانسه" به مدت پنج روز تنها به روی هنرمندان و کپی برداران باز می شد، سپس نوبت دو روز رفت و روب می شد و در سه روز مانده مردم می توانستند رایگان، از موزه بازدید کنند (الکساندر، 88:1983).
جایگاه های فاعلی تازه ای پدیدار شد. مدیر جدید، ویوُن دِنوم (الکساندر، 1983) گروه کوچکی از متخصصان را در موزه به کار گمارد (وشر، 183:1964). این گروه، یک دبیر کل و سه موزه دار داشت، همه کار کشته در زمینه هنرساخته های موزه. یکی از این سه موزه دار، انیوس کورینوس ویسکونتی ، که متصدی تندیس ها بود، پیشینه کار با همین اشیا در رم را داشت. وی در سال 1798 وزیر کشور و کنسول اسبق جمهوری رم بود. با انتقال تندیس ها به پاریس همراه آنها آمد (بازین 52: 1959). کار موزه داران بسته به طبیعت مادی دست هنر ساخته ها فرق می کرد ؛ ویسکونتی عهده دار مراقبت از تندیس ها شد و نقاشی ها زیر نظر یکی از همکاران وی قرار گرفت.
جایگاه های فاعلی برپایه نوع مراقبت نیز تقسیم بندی شد. علاوه بر سه موزه داری که در ارتباط با دانش تخصصی (از لحاظ پیشینه عمومی هر یک و شرایط هر موضوع هنری ) به مراقبت از اشیا می پرداختند، شماری بزرگتر (احتمالاً در حدود 30 تن) نگهبان یا مراقب، احتمالاً با لباس متحدالشکل (گولد، 27:1965) به نگاهبانی مجموعه ها پرداخته فضاهائی را که به روی مردم گشوده بود زیر نظر داشتند (الکساندر، 93: 1983). البته آنچه نیاز به این نگهبانان را پیش می آورد گشوده بودن مؤسسه به روی همگان بود. بدین ترتیب همزمان با فکر موزه ای باز و رایگان برای همه، فکر فضاهای همگانی که در آنها گشت، نظارت و مراقبت صورت گیرد، پدیدار شد. "موزه ای" که در مثلث حاکمیت – نظم – دولت جای می گیرد (فوکو:19:1979) مبدل به یکی از ابزارهای متعدد تأمین امنیت و نظارت می گردد.
امکان دسترسی توده مردم به مجموعه ها موجب گستردگی فزونتر جایگاه های فاعلی گردید. این امکان دسترسی به خودی خود فکری تازه بود که در آغاز موجب بحثهای فراوان شد. باز بودن فضاهای موزه بروی مردم به همان اندازه آن را هدف بازدید بیگانگان قرار می داد که خود مجموعه ها. پس از عقد پیمان آمینس در سال 1802، شمار بزرگی از هنرمندان، نویسندگان و دیگر افراد انگلیسی و آلمانی برای بازدید موزه می آمدند (هادسن، 4: 1987). به گفته لارنس نقاش" همه چیز با آن گونه آزادی که در جاهای دیگر دیده نمی شد برابر دیدگان مردم جای گرفته بود" (الکساندر، 105:1983).
درپی تأسیس لوور به عنوان "موزه ای" در پاریس، موزه های منطقه ای نیز در سرتاسر فرانسه پی افکنده شد (الکساندر، 92: 1983). سیاست تمرکز زدائی مبتنی بر اصول آموزشی به استفاده از منابع موجود پرداخت و همزمان آنها را تبدیل به شبکه ای هوشیار کرد. تا سال 1814، بیست و دو موزه منطقه ای تأسیس شده بود که بیشتر آنها موزه های هنری بودند که در ارتباط با مکاتب هنری موجود شکل گرفتند. تأسیس این موزه ها در جاهائی صورت گرفت که تصور می شد مردم آنقدر تحصیل کرده و پر شمارند که دانشجویان مکفی از میانشان برخیزند (بازین، 180:1967). تابلوها را از لوور به این موزه می فرستادند. پیش از ارسال تابلوها به این مناطق، آنها را در پاریس به نمایش می گذاردند (وشر، 182:1964). موزه داران و مدرسانی برای مراقبت از اشیا و توضیح آنها به مردم گماشته بودند (بازین، 180:1967).
پس از تأسیس موزه ها در یک شبکه جغرافیائی منظم در فرانسه، تأسیس موزه در دیگر نقاط اروپا آغاز شد. اصول انقلابی به توجیه فراهم سازی بیشترین دسترسی مردم به موزه ها و هنر ساخته ها انجامید . موزه های بزرگ در سرتاسر اروپا ساختند تا مردم حظّ مجموعه هائی را ببرند که پیش از این تنها برای نخبگان نگهداری می شد (بازین، 55:1959).
یک فضای تازه فرهنگی روی فضای نظامی موجود امپراتوری تبیین شد. جای موزه های اروپا را روی نقشه نظامی به نمایش گذاردند: بدین ترتیب، برای بروکسل که بندری نظامی بود و پیش از این هیچگاه مرکز مجموعه های موزه ای نبود، موزه ای پیش بینی و سی و یک تابلوی نقاشی مهم سهم آن شد. از سوی دیگر آنتورپ که جز شهری حاشیه ای و پاسگاه کوچک نظامی در حومه امپراتوری دانسته نمی شد، بسیاری از ذخائر تاریخی خود را از دست داد (بازین 183: 1967).
"موزه های" مرکزی دیگری تأسیس شد، همه همسنگ موزه ناپلئون در فرانسه. میلان، پایتخت ایتالیا بود و بدین لحاظ، بررا در جایگاه برترین موزه ایتالیا در میلان ساخته شد و مجموعه اش با انتقال اشیا از دیگر نقاط ایتالیا، بیشتر از انبارهای آثار مصادره ای اماکن مذهبی، تشکیل شد (بازین، 55:1959). به موجب فرمان سال 1801 آکادمی های هنر تأسیس و "موزه ها" ضمیمه آنها شد (بازین، 55:1967). بعدها خود انبارها، هم در فرانسه، هم در ایتالیا به صورت موزه افتتاح شد. با استفاده از فنون جدید، این محلهای ذخیره سازی و انباشت آثار هنری به صورت فضاهائی برای نمایش و ارائه باز تعریف شد.
وقتی این نهادها تأسیس و آکنده از اشیا شد، پیشنهاد مبادله اشیا میان موزه ها در سطح ملی و بین المللی مطرح شد؛ هر چند سقوط دولت امپراتوری در سال 1814 بدین معنا بود که بسیاری از این طرحها به بار ننشیند. در هر حال دنون در سال های 1812 سبب ساز مبادله اشیا با موزه بررا شد و به منظور جبران ضعف مجموعه های آن موزه، شماری از تابلوهای مکتب شمال را به بررا فرستاد (بازین، 183: 1967).
برنامه فراگیر باز پخش آثار هنری در میان موزه ها را در سطحی بین المللی دیده بودند. موزه لوور در فرانسه که مرکز 130 استان امپراتوری تلقی می شد به نمایش بی کم و کاست تمامی آثار اروپا می پرداخت و هر یک از شهرهای اروپائی همین می کردند، هر چند در اندازه های کوچکتر (بازین، 183: 1967). بدین ترتیب، نگاه موزه شناسانه گسترده و همگرا ایجاد شد که به داوری و ارزیابی مجموعه ها در استانهای فرانسه و سر زمین های گشوده شده می پرداخت. پیوند هائی دو سویه در درون و بیرون مراکز و میان مناطق ایجاد شد.
"موزه" و معرفت مدرن
حفاظت هرچه کاملتر آنچه مکتوب شده بود، تشکیل آرشیوها و در پی آن ایجاد نظام بایگانی برای آنها، تجدید سازمان کتابخانه ها، تهیه فهرست ها، نمایه ها و سیاهه ها جملگی کارهای پایان دوره کلاسیک اند که نه معرف شکل گیری نوعی آگاهی جدید نسبت به زمان و گذشته ی آن و فشردگی تاریخ، بلکه نمایانگر روش ای از گنجاندن آن نوع نظام در حال استقرار میان موجودات زنده در زبان حک شده بر روی اشیا و آثار و تبعات آن بود. و در همین دورانِ طبقه بندی شده و عصر توسعه ی تخصصی و سرراست شده بود که مورخان سده نوزدهم عهده دار آن نوع تاریخ نویسی شدند که سرانجام توانسته بود "راستین" یا به دیگر سخن، رها از عقلانیت کلاسیک نظام الهیات استدلالی باشد: تاریخی که به شرح خشونت تهاجمی آن روزگار برگشته بود.
(فوکو،1970:132)
در سالهای پایانی سده هجدهم گسستی بزرگ در فضای دانش رخ داد. در سالهای آغازین سده هفدهم صورتهای مستدیر بزرگی که شباهت محاط در آن بود، به هم خورد و صوری گشوده گردید که بتوان جدول شباهتها را به نمایش گذارد (همان: 217) هرچند اینک، این جدول مسطح تفاوتها جهشی کرد و مبدل به فضائی سه بعدی شد که در آن:
حیطه عمومی دانش دیگر حیطه شباهتها و تفاوتها، نظامهائی غیرکّمی، توصیف جهانشمول، رده بندی فراگیر و دانشی سنجش ناپذیر نبود؛ بلکه حیطه ای بود متشکل از ساختارهای بسامان ، یعنی متشکل از روابطی درونی بین اجزائی که کلیت آنها تشکیل یک کارکرد را می داد.
(فوکو، 218: 1970)
این ساختارهای سازمانی، ناپیوسته بود و به همین علت جدولی منسجم از شباهتها و تفاوتها را تشکیل نمی داد. اصول سازمان دهنده این فضای جدید تجربه باوری قیاس و تسلسل بود. پیوند میان ساختاری سازمانی با ساختاری دیگر نه از طریق همسانی چندین جزء بلکه در شباهت رابطه میان اجزا (که در اینجا مشهود بودنِ آن دیگر نقشی نداشت) و نقشهایی بود که ایفا می کردند. جدول در فضای دوره کلاسیک کلیه امکانات را از پیش نشان می داد و بعداً به منظور شناسائی سیر توالی زمانی مو شکافی می شد؛ در حالی که از سده نوزدهم به بعد نقش تاریخ تبدیل شد به استفاده از شباهتهای مرتبط کننده ساختارهای سازمانی متمایز به یکدیگر از راه ایجاد مجموعه های موقت.
در سده نوزدهم، حکمت در فضای میان پیشینه و تاریخ ، بین رویدادها و خاستگاه قرار می گرفت (فوکو،219:1970). توضیحات جهان می بایست بر پایه جستجوی روابط عمیق ساختاری صورت می گرفت. این امر ضرورتاً افکار را به سمت این مسئله قدیمی که معنای تاریخ اندیشه چیست، برگرداند. سومین بُعدی که طبق نظر فوکو در این مرحله در فرهنگ غرب گشوده شد، بُعد چون و چرای فلسفی و تحلیل روابط است.
این تغییر جهت فرهنگی در "موزه" هویداست. نقاشی ها طوری در موزه کنار هم آویخته می شد که رابطه کارکردی همسانی هائی را میان آنها تشکیل می داد و بدین سان "تاریخ هنر" زاده شد. به عنوان مثال در مدتی که موزه مرکزی هنر برای تعمیر بسته بود، باز آویزی نقاشیها بر پایه "مکتب" اجرا شد (بازین، 172: 1967). در اینجا مورد منظور از مکتب کشور بود، بخصوص کشورهائی که با جنگ گشوده شده بود. بدین جهت هیچ نقاشی مکتب انگلیسی در موزه وجود نداشت، زیرا انگلستان بخشی از امپراتوری نشد. چنان که گوئی نقاشی انگلیسی در هیچ منظر و مقصودی وجود نداشت (هادسن، 42: 1987). نقاشیهای مکتبهای مختلف را در بخشهای جداگانه آویختند؛ طوری که اولین بخش 107 نقاشی فرانسوی داشت و چهار بخش بعدی جایگاه تابلوهای هلندی، فلامان و آلمانی و چهار بخش پایانی، جایگاه نقاشیهای ایتالیائی بود (الکساندر، 95:1983).
این روش معنا بخشی به اشیا در تضادی مشخص با ترتیبات نمایش در سر آغازهای سده هجدهم بود که آثار را بر حسب مضمون، مصالح یا ابعاد تقسیم بندی می کرد و آثار هنرمندان زنده و درگذشته ی همه کشورها را کنار یکدیگر قرار می داد (بازین، 159: 1967). موزه داری که به سازماندهی این روش پرداخت هدف از روش مبتکرانه آویختن نقاشیها را در کاتالوگی توضیح داده شده است:
می خواستیم این بنای زیبا را که با داشتن اتاقهای پر شمار بسیار مناسب بود، طوری بکار گیریم که ترتیب نمایش تا حد امکان تاریخ مصور هنر باشد. چنین مجموعه بزرگی که آماجش بیشتر آموزش است تا لذت گذرا، کتابخانه ای پربار را می ماند که مشتاقان یادگیری از یافتن انواع آثار همه ادوار در آن خرسند خواهند می ساخت (سلینگ، 109: 1967).
ش 29 تاریخ هنر در بسیاری از تالارهای هنری اروپا باز آفرینی شد. این نقشه گالری نقاشی در "مهتابی قصر"، اشلاس بِِل وِدیِر در سال 1778، نشان میدهد چگونه آثار را برپایه کشور دسته بندی و سپس برحسب تاریخ، مکتب (از نظر جغرافیائی) یا نام یک هنرمند تقسیم می کردند. این نوع نمایش تضادی آشکار با روش نمایش که در لوحه 23 نشان داده شده دارد.
در آرایش تابلوها از راه تقسیم بندی تاریخی و جغرافیائی در مکتب های هنرمندان کتاب مصور "تاریخ هنر" نشان داده می شود. رابطه میان تابلوها بیشتر بر حسب زادگاه نقاشان است تا شکل ظاهری آثار. دیگر سطح مشهود اشیا عامل تعیین کننده در "موزه" نیست.
در واقع از مدتی پیش "موزه ها" به ایفای نقشِ جایگاهِ نمایشِ تسلسل تاریخی پرداخته بودند. یکی از انبارهائی که در سالهای دهه 1970که اشیای مصادره شده کلیسا را بدان می فرستادند، صومعه پِتی آگوستین، به نام موزه آثار فرانسه افتتاح شده بود. قطعات تندیس ها و بنای کلیساها، سنگ قبرها و تزئینات را در اتاقهای صومعه که به ترتیب سده به یکدیگر مرتبط شده بود و عامل وحدت بخشش تقسیم بندی برپایه دوره هر اثر بود، گرد آورده بودند (سلینگ، 110: 1967). اشیای مادی برپایه تسلسل تاریخی یا توالی زمانی مرتب می شد نه همسانی های سِرّی و باطنی یا رابطه های میان ویژگیهای مشهود.
" تاریخچه های" جداگانه هم ترتیب داده شد: همین که دنون مدیر موزه ناپلئون شد شانزده نقاشی کار رافائل را در یکی از بخشهای گراند گالری باز آویخت تا نمایشگر سیر تکامل کار این هنرمند باشد (الکساندر،95:1983). اینک نشستن شباهتهای متوالی و تفاوتها به جای شباهتهای بصری و تفاوتهای دوره کلاسیک آغاز شده بود.
نتایج
چهارمین مورد پژوهشی ما، "موزه فرهیزشی" نمایانگر دگرسانی روش های پیشین "موزه" بود. این نهاد جدید با دست به دست هم دادن چندین عامل تشکیل شد: جدائی بزرگ مردم از اشیا در هنگام انقلاب فرانسه؛ ظهور دولتی که جمعیت کشور را یکی از منابع خود تلقی می کرد؛ و اصلاح الگوهای قدیم تر جایگاه شاهانه که از راه گردآوری اشیای مادی گرانبها ایجاد و تقویت می شد. قالب فرهنگی تازه ای شکل گرفت که موزه را درون شبکه ای از حمایت دولتی و تولید هنری جا انداخت. اینک به جایگاه های فاعلی تازه و فنون فرهیزشی نوین نیاز بود.
این "موزه فرهیزشی" جدید، اندازه هائی بس بزرگتر از پیش داشت و نیازمند جایگاه های فاعلی تخصصی به منظور ادامه حرکت به عنوان ابزاری در خدمت دولت بود. این جایگاه ها تا یک اندازه وسیله نوع اشیای گردآوری شده، و تا اندازه ای در نتیجه نیاز به نظارت بر ایمنی آنها بهنگام استقرار در برابر دیدگان مردم؛ و تا اندازه ای بخاطر نیاز به استقرار امپراتور در جایگاهی شاهانه ایجاد شد.
دسترسی آزادانه به مجموعه ها به ایجاد روشی ایمن و تحت نظارت انجامید که در آغاز هدفش نشان دادن ارتباط اشیا با مردم در آزادی نو رسیده بود، هرچند همزمان ظرفیت تبدیل به ابزار هدایت مردم را هم داشت. آرمانهائی چون رها ساختن مردم و اشیای مادی از قید جهل و استبداد نقش "موزه" را موکد می ساخت، هرچند این انگیزه مردم سالارانه برخاسته از آرمانهای آزادی و برادری، به پیدایش ابزاری انجامید که با تبیین های خود همچون ابزار فرهیختن مردم در جایگاه یکی از منابع دولت کار می کرد. اینک این دستگاه فرهیزشی می توانست در زمانها و مکانهای دیگر، در جاهائی که موازنه میان آزادی و نظارت بر مردم حسب ضرورت تغییر می کند، باز تعریف شده بخدمت آماجهائی دیگر در آید. در دوران مدرن موزه ها هم دانش را می پرورند هم افراد را.
نمونه اش در انگلستان، که هنرها را نرم کننده زندگی و زداینده ناپاکی ها از فلز بشر می دانستند. یکی از وظائف گالری ملی متمدن کردن توده مردم بود تا در روبرو شدن با هنر ذوق و سلیقه ای به هم زنند. بعدها هدف گالری ملی صورتگری در لندن، گردآوری تصاویر قهرمانان کشور انگلستان شد تا بیننده را به "مجاهده فکری، اعمال شریف و رفتار پسندیده " کشاند (هوپر– گرین هیل، 3-21: 1980). تاریخ، نمایانگر سیر استعلائی بزرگان و نیکان درگذر زمان بود و سرمشقی دانسته می شد که می بایست در مجاهدت فکری، پهلوانی ها (یا ناکامی در هر دو ) تنها با نیک کرداری ، به پیروی از آن پرداخت.
سازماندهی مادی شمار بسیار بزرگی از اشیا در پهنه های جغرافیائی بزرگ، بهمراه نیاز به تضمین خیر اشیا و صاحبان جدید آنها، به انجام کارهای تازه و پیدایش فنون نوین مدیریت انجامید . مجموعه ها در حین مصادره و ضبط، برای اولین بار در قید و بندهای قانونی قرار گرفت. اینک مالکیت مردم بر این اشیا در مجموعه های جدیدی از قوانین ارج نهاده می شد. این مجموعه قوانین جدید که ناپلئون وضع کرد، گسستی بنیادین با آنچه در گذشته نشانه مالکیت بود، ایجاد کرد (برونسکی و مازلیش، 461: 1970).
روش های گرد آوری اشیا پویا تر شد. روش های کار پذیر (انفعالی) گردآوری گذشته که در مخزن انجمن سلطنتی کار گرفته می شد و متکی بر دریافت هدایائی بود که به تشکیل مجموعه های نامنظم و نابرابر می انجامید، و حالت تصادفی و ناحرفه ای این روش گردآوری از طریق مقایسه با روشهای جدید سراسر پژوهشی و سازمان یافته ای که نهاد نوپای موزه به استفاده از آن می پرداخت، نشان داده شد. شبکه نگهداری پیشینه ها که برای اشیا ایجاد شد، مجموعه ها را در چارچوبهای مالی، شناختی، فضائی و حقوقی قرار می داد. اشیای مادی دارای معانی دانسته می شد که از طریق گفتارهائی جدائی ناپذیر رسانده می شد.
"موزه" به عنوان ابزار فرهیزش به تبیین مجموعه ای تازه ای از اضداد در درون نظام جدید حقیقت می پرداخت. این تقابلها عبارت بود از خصوصی/عمومی، بسته/باز، استبداد/آزادی، خرافات/دانش و ثروت موروثی /پهلوانی. موزه ابزار حیاتی ایجاد مجموعه تازه ای از ارزشها بود که همزمان رژیم سابق را بی اعتبار ساخته جمهوری را بزرگ می داشت. مجموعه های متشکل از اموال مصادره شده از مستبدان و غئائم جنگی در محلی که در گذشته از آنِ شاه و اینک در دسترس همگان بود، گردآوری شد و انتقال تاریخی قدرت را به زبان اشیا بیان می کردند.
فنون نوین اداره و حفاظت از مجموعه ها و فضاهای بزرگ تکمیل شد. این فنون جدید، ظهور ارزشهای نو، نقشهای نو و جایگاه های فاعلی نو را در پی آورد. موزه جزئی از شبکه ای از روابط چند گانهِ ماندگار میان مردم، قلمرو و ثروت گردید (فوکو، 180: 1979)
در دل این نهاد نو رسیده تقسیم بندی های کاری تازه ای پدیدار شد. در گذشته گردآوری و مشاهده، جنبه هائی متفاوت از یک کار دانسته می شد که بدست گروهی کوچک از افراد اعم از اشراف، فضلا یا بازرگانان انجام می گرفت. اشیا بیشتر در دل شبکه ای اجتماعی گردآوری شده به نمایش گذارده می شد. اینک با پیدایش مفهوم نوین، موزه به عنوان ابزار آموزش مردم گرایانه توده ها یا شهروندان، برای نمایش در عرصه ای بزرگ کار گرفته می شود. اشیا در برابر چشمان کسانی گذارده می شود که هیچ چیز از گردآوری آنها نمی دانند و ضرورتاً از آن گروه اجتماعی که به گردآوری آنها کرده نیستند.
بنابراین، نوعی تقسیم بندی میان فاعلان آگاه ، بین تولید کنندگان و مصرف کنندگان دانش، بین عارف و عامی صورت گرفت. در موزه دولتی، فاعل تولید کننده در فضاهای دور از دیدِ موزه " کار" می کند؛ در حالی که فاعل مصرف کننده در فضاهای عمومی مشغول است. روابط درون نهاد موزه به راهی انداخته شد که در خدمت کار مولد و دور از دیدِ موزه، یعنی تولید دانش از طریق تهیه کاتالوگ، سیاهه اموال و تشکیل نمایشگاه باشد (هوپر- گرین هیل، الف1987). فضاهای عمومی بهم پیوسته که هماره ارزیابی شده و زیر نظارت است و به ارائه دانش برای مصرف انفعالی می پردازد، نشانه ای است از موزه، بسان یکی از ابزارهای پرورشِ "مردمی سر براه" به روش های فرهیزشی.
دگرسانی یا استحاله روسیه در سده نوزدهم میلادی، کتابخانه کنگره آمریکا
Transformation of Russia in the Nineteenth Century
Russia Table of Contents
The late nineteenth and early twentieth centuries were times of crisis for Russia. Not only did technology and industry continue to develop more rapidly in the West, but also new, dynamic, competitive great powers appeared on the world scene: Otto von Bismarck united Germany in the 1860s, the post-Civil War United States grew in size and strength, and a modernized Japan emerged from the Meiji Restoration of 1868. Although Russia was an expanding regional giant in Central Asia, bordering the Ottoman, Persian, British Indian, and Chinese empires, it could not generate enough capital to support rapid industrial development or to compete with advanced countries on a commercial basis. Russia's fundamental dilemma was that accelerated domestic development risked upheaval at home, but slower progress risked full economic dependency on the faster-advancing countries to the east and west. In fact, political ferment, particularly among the intelligentsia, accompanied the transformation of Russia's economic and social structure, but so did impressive developments in literature, music, the fine arts, and the natural sciences.
Economic Developments
Throughout the last half of the nineteenth century, Russia's economy developed more slowly than did that of the major European nations to its west. Russia's population was substantially larger than those of the more developed Western countries, but the vast majority of the people lived in rural communities and engaged in relatively primitive agriculture. Industry, in general, had greater state involvement than in Western Europe, but in selected sectors it was developing with private initiative, some of it foreign. Between 1850 and 1900, Russia's population doubled, but it remained chiefly rural well into the twentieth century. Russia's population growth rate from 1850 to 1910 was the fastest of all the major powers except for the United States. Agriculture, which was technologically underdeveloped, remained in the hands of former serfs and former state peasants, who together constituted about four-fifths of the rural population. Large estates of more than fifty square kilometers accounted for about 20 percent of all farmland, but few such estates were worked in efficient, large-scale units. Small-scale peasant farming and the growth of the rural population increased the amount of land used for agricultural development, but land was used more for gardens and fields of grain and less for grazing meadows than it had been in the past.
Industrial growth was significant, although unsteady, and in absolute terms it was not extensive. Russia's industrial regions included Moscow, the central regions of European Russia, St. Petersburg, the Baltic cities, Russian Poland, some areas along the lower Don and Dnepr rivers, and the southern Ural Mountains. By 1890 Russia had about 32,000 kilometers of railroads and 1.4 million factory workers, most of whom worked in the textile industry. Between 1860 and 1890, annual coal production had grown about 1,200 percent to over 6.6 million tons, and iron and steel production had more than doubled to 2 million tons per year. The state budget had more than doubled, however, and debt expenditures had quadrupled, constituting 28 percent of official expenditures in 1891. Foreign trade was inadequate to meet the empire's needs. Until the state introduced high industrial tariffs in the 1880s, it could not finance trade with the West because its surpluses were insufficient to cover the debts.
Reforms and Their Limits, 1855-92
Tsar Alexander II, who succeeded Nicholas I in 1855, was a conservative who saw no alternative but to implement change. Alexander initiated substantial reforms in education, the government, the judiciary, and the military. In 1861 he proclaimed the emancipation of about 20 million privately held serfs. Local commissions, which were dominated by landlords, effected emancipation by giving land and limited freedom to the serfs. The former serfs usually remained in the village commune, but they were required to make redemption payments to the government over a period of almost fifty years. The government compensated former owners of serfs by issuing them bonds.
The regime had envisioned that the 50,000 landlords who possessed estates of more than 110 hectares would thrive without serfs and would continue to provide loyal political and administrative leadership in the countryside. The government also had expected that peasants would produce sufficient crops for their own consumption and for export sales, thereby helping to finance most of the government's expenses, imports, and foreign debt. Neither of the government's expectations was realistic, however, and emancipation left both former serfs and their former owners dissatisfied. The new peasants soon fell behind in their payments to the government because the land they had received was poor and because Russian agricultural methods were inadequate. The former owners often had to sell their lands to remain solvent because most of them could neither farm nor manage estates without their former serfs. In addition, the value of their government bonds fell as the peasants failed to make their redemption payments.
Reforms of local government closely followed emancipation. In 1864 most local government in the European part of Russia was organized into provincial and district zemstva (sing., zemstvo), which were made up of representatives of all classes and were responsible for local schools, public health, roads, prisons, food supply, and other concerns. In 1870 elected city councils, or dumy (sing., duma ), were formed. Dominated by property owners and constrained by provincial governors and the police, the zemstva and dumy raised taxes and levied labor to support their activities.
In 1864 the regime implemented judicial reforms. In major towns, it established Western-style courts with juries. In general, the judicial system functioned effectively, but the government lacked the finances and cultural influence to extend the court system to the villages, where traditional peasant justice continued to operate with minimal interference from provincial officials. In addition, the regime instructed judges to decide each case on its merits and not to use precedents, which would have enabled them to construct a body of law independent of state authority.
Other major reforms took place in the educational and cultural spheres. The accession of Alexander II brought a social restructuring that required a public discussion of issues and the lifting of some types of censorship. When an attempt was made to assassinate the tsar in 1866, the government reinstated censorship, but not with the severity of pre-1855 control. The government also put restrictions on universities in 1866, five years after they had gained autonomy. The central government attempted to act through the zemstva to establish uniform curricula for elementary schools and to impose conservative policies, but it lacked resources. Because many liberal teachers and school officials were only nominally subject to the reactionary Ministry of Education, however, the regime's educational achievements were mixed after 1866.
In the financial sphere, Russia established the State Bank in 1866, which put the national currency on a firmer footing. The Ministry of Finance supported railroad development, which facilitated vital export activity, but it was cautious and moderate in its foreign ventures. The ministry also founded the Peasant Land Bank in 1882 to enable enterprising farmers to acquire more land. The Ministry of Internal Affairs countered this policy, however, by establishing the Nobles' Land Bank in 1885 to forestall foreclosures of mortgages.
The regime also sought to reform the military. One of the chief reasons for the emancipation of the serfs was to facilitate the transition from a large standing army to a reserve army by instituting territorial levies and mobilization in times of need. Before emancipation, serfs could not receive military training and then return to their owners. Bureaucratic inertia, however, obstructed military reform until the Franco-Prussian War (1870-71) demonstrated the necessity of building a modern army. The levy system introduced in 1874 gave the army a role in teaching many peasants to read and in pioneering medical education for women. But the army remained backward despite these military reforms. Officers often preferred bayonets to bullets, expressing worry that long-range sights on rifles would induce cowardice. In spite of some notable achievements, Russia did not keep pace with Western technological developments in the construction of rifles, machine guns, artillery, ships, and naval ordnance. Russia also failed to use naval modernization as a means of developing its industrial base in the 1860s.
In 1881 revolutionaries assassinated Alexander II. His son Alexander III (r. 1881-94) initiated a period of political reaction, which intensified a counterreform movement that had begun in 1866. He strengthened the security police, reorganizing it into an agency known as the Okhrana, gave it extraordinary powers, and placed it under the Ministry of Internal Affairs. Dmitriy Tolstoy, Alexander's minister of internal affairs, instituted the use of land captains, who were noble overseers of districts, and he restricted the power of the zemstva and the dumy . Alexander III assigned his former tutor, the reactionary Konstantin Pobedonostsev, to be the procurator of the Holy Synod of the Orthodox Church and Ivan Delyanov to be the minister of education. In their attempts to "save" Russia from "modernism," they revived religious censorship, persecuted non-Orthodox and non-Russian populations, fostered anti-Semitism, and suppressed the autonomy of the universities. Their attacks on liberal and non-Russian elements alienated large segments of the population. The nationalities, particularly Poles, Finns, Latvians, Lithuanians, and Ukrainians, reacted to the regime's efforts to Russify them by intensifying their own nationalism. Many Jews emigrated or joined radical movements. Secret organizations and political movements continued to develop despite the regime's efforts to quell them.
Foreign Affairs after the Crimean War
After the Crimean War, Russia pursued cautious and well-calculated foreign policies until nationalist passions and another Balkan crisis almost caused a catastrophic war in the late 1870s. The 1856 Treaty of Paris, signed at the end of the Crimean War, had demilitarized the Black Sea and deprived Russia of southern Bessarabia and a narrow strip of land at the mouth of the Danube River. The treaty gave the West European powers the nominal duty of protecting Christians living in the Ottoman Empire, removing that role from Russia, which had been designated as such a protector in the 1774 Treaty of Kuchuk-Kainarji. Russia's primary goal during the first phase of Alexander II's foreign policy was to alter the Treaty of Paris to regain naval access to the Black Sea. Russian statesmen viewed Britain and Austria (redesignated as Austria-Hungary in 1867) as opposed to that goal, so foreign policy concentrated on good relations with France, Prussia, and the United States. Prussia (Germany as of 1871) replaced Britain as Russia's chief banker in this period.
Following the Crimean War, the regime revived its expansionist policies. Russian troops first moved to gain control of the Caucasus region, where the revolts of Muslim tribesmen--Chechens, Cherkess, and Dagestanis--had continued despite numerous Russian campaigns in the nineteenth century. Once the forces of Aleksandr Baryatinskiy had captured the legendary Chechen rebel leader Shamil in 1859, the army resumed the expansion into Central Asia that had begun under Nicholas I. The capture of Tashkent was a significant victory over the Quqon (Kokand) Khanate, part of which was annexed in 1866. By 1867 Russian forces had captured enough territory to form the Guberniya (Governorate General) of Turkestan, the capital of which was Tashkent. The Bukhoro (Bukhara) Khanate then lost the crucial Samarqand area to Russian forces in 1868. To avoid alarming Britain, which had strong interests in protecting nearby India, Russia left the Bukhoran territories directly bordering Afghanistan and Persia nominally independent. The Central Asian khanates retained a degree of autonomy until 1917.
Russia followed the United States, Britain, and France in establishing relations with Japan, and, together with Britain and France, Russia obtained concessions from China consequent to the Second Opium War (1856-60). Under the Treaty of Aigun in 1858 and the Treaty of Beijing in 1860, China ceded to Russia extensive trading rights and regions adjacent to the Amur and Ussuri rivers and allowed Russia to begin building a port and naval base at Vladivostok. Meanwhile, in 1867 the logic of the balance of power and the cost of developing and defending the Amur-Ussuri region dictated that Russia sell Alaska to the United States in order to acquire much-needed funds.
As part of the regime's foreign policy goals in Europe, Russia initially gave guarded support to France's anti-Austrian diplomacy. A weak Franco-Russian entente soured, however, when France backed a Polish uprising against Russian rule in 1863. Russia then aligned itself more closely with Prussia by approving the unification of Germany in exchange for a revision of the Treaty of Paris and the remilitarization of the Black Sea. These diplomatic achievements came at a London conference in 1871, following France's defeat in the Franco-Prussian War. After 1871 Germany, united under Prussian leadership, was the strongest continental power in Europe. In 1873 Germany formed the loosely knit League of the Three Emperors with Russia and Austria-Hungary to prevent them from forming an alliance with France. Nevertheless, Austro-Hungarian and Russian ambitions clashed in the Balkans, where rivalries among Slavic nationalities and anti-Ottoman sentiments seethed. In the 1870s, Russian nationalist opinion became a serious domestic factor in its support for liberating Balkan Christians from Ottoman rule and making Bulgaria and Serbia quasi-protectorates of Russia. From 1875 to 1877, the Balkan crisis escalated with rebellions in Bosnia, Herzegovina, and Bulgaria, which the Ottoman Turks suppressed with such great cruelty that Serbia, but none of the West European powers, declared war.
In early 1877, Russia came to the rescue of beleaguered Serbian and Russian volunteer forces when it went to war with the Ottoman Empire. Within one year, Russian troops were nearing Constantinople, and the Ottomans surrendered. Russia's nationalist diplomats and generals persuaded Alexander II to force the Ottomans to sign the Treaty of San Stefano in March 1878, creating an enlarged, independent Bulgaria that stretched into the southwestern Balkans. When Britain threatened to declare war over the terms of the Treaty of San Stefano, an exhausted Russia backed down. At the Congress of Berlin in July 1878, Russia agreed to the creation of a smaller Bulgaria. Russian nationalists were furious with Austria-Hungary and Germany for failing to back Russia, but the tsar accepted a revived and strengthened League of the Three Emperors as well as Austro-Hungarian hegemony in the western Balkans.
Russian diplomatic and military interests subsequently returned to Central Asia, where Russia had quelled a series of uprisings in the 1870s, and Russia incorporated hitherto independent amirates into the empire. Britain renewed its concerns in 1881 when Russian troops occupied Turkmen lands on the Persian and Afghan borders, but Germany lent diplomatic support to Russian advances, and an Anglo-Russian war was averted. Meanwhile, Russia's sponsorship of Bulgarian independence brought negative results as the Bulgarians, angry at Russia's continuing interference in domestic affairs, sought the support of Austria-Hungary. In the dispute that arose between Austria-Hungary and Russia, Germany took a firm position toward Russia while mollifying the tsar with a bilateral defensive alliance, the Reinsurance Treaty of 1887 between Germany and Russia. Within a year, Russo-German acrimony led to Bismarck's forbidding further loans to Russia, and France replaced Germany as Russia's financier. When Kaiser Wilhelm II dismissed Bismarck in 1890, the loose Russo-Prussian entente collapsed after having lasted for more than twenty-five years. Three years later, Russia allied itself with France by entering into a joint military convention, which matched the dual alliance formed in 1879 by Germany and Austria-Hungary.
The Rise of Revolutionary Movements
Alexander II's reforms, particularly the lifting of state censorship, fostered the expression of political and social thought. The regime relied on journals and newspapers to gain support for its domestic and foreign policies. But liberal, nationalist, and radical writers also helped to mold public opinion that was opposed to tsarism, private property, and the imperial state. Because many intellectuals, professionals, peasants, and workers shared these opposition sentiments, the regime regarded the publications and the radical organizations as dangerous. From the 1860s through the 1880s, Russian radicals, collectively known as Populists (Narodniki), focused chiefly on the peasantry, whom they identified as "the people" (narod ).
The leaders of the Populist movement included radical writers, idealists, and advocates of terrorism. In the 1860s, Nikolay Chernyshevskiy, the most important radical writer of the period, posited that Russia could bypass capitalism and move directly to socialism (see Glossary). His most influential work, What Is to Be Done? (1861), describes the role of an individual of a "superior nature" who guides a new, revolutionary generation. Other radicals such as the incendiary anarchist Mikhail Bakunin and his terrorist collaborator, Sergey Nechayev, urged direct action. The calmer Petr Tkachev argued against the advocates of Marxism (see Glossary), maintaining that a centralized revolutionary band had to seize power before capitalism could fully develop. Disputing his views, the moralist and individualist Petr Lavrov made a call "to the people," which hundreds of idealists heeded in 1873 and 1874 by leaving their schools for the countryside to try to generate a mass movement among the narod . The Populist campaign failed, however, when the peasants showed hostility to the urban idealists and the government began to consider nationalist opinion more seriously.
The radicals reconsidered their approach, and in 1876 they formed a propagandist organization called Land and Liberty (Zemlya i volya), which leaned toward terrorism. This orientation became stronger three years later, when the group renamed itself the People's Will (Narodnaya volya), the name under which the radicals were responsible for the assassination of Alexander II in 1881. In 1879 Georgiy Plekhanov formed a propagandist faction of Land and Liberty called Black Repartition (Chernyy peredel), which advocated redistributing all land to the peasantry. This group studied Marxism, which, paradoxically, was principally concerned with urban industrial workers. The People's Will remained underground, but in 1887 a young member of the group, Aleksandr Ul'yanov, attempted to assassinate Alexander III, and authorities arrested and executed him. The execution greatly affected Vladimir Ul'yanov, Aleksandr's brother. Influenced by Chernyshevskiy's writings, Vladimir joined the People's Will, and later, inspired by Plekhanov, he converted to Marxism. The younger Ul'yanov later changed his name to Lenin.
Witte and Accelerated Industrialization
In the late 1800s, Russia's domestic backwardness and vulnerability in foreign affairs reached crisis proportions. At home a famine claimed a half-million lives in 1891, and activities by Japan and China near Russia's borders were perceived as threats from abroad. In reaction, the regime was forced to adopt the ambitious but costly economic programs of Sergey Witte, the country's strong-willed minister of finance. Witte championed foreign loans, conversion to the gold standard, heavy taxation of the peasantry, accelerated development of heavy industry, and a trans-Siberian railroad. These policies were designed to modernize the country, secure the Russian Far East, and give Russia a commanding position with which to exploit the resources of China's northern territories, Korea, and Siberia. This expansionist foreign policy was Russia's version of the imperialist logic displayed in the nineteenth century by other large countries with vast undeveloped territories such as the United States. In 1894 the accession of the pliable Nicholas II upon the death of Alexander III gave Witte and other powerful ministers the opportunity to dominate the government.
Witte's policies had mixed results. In spite of a severe economic depression at the end of the century, Russia's coal, iron, steel, and oil production tripled between 1890 and 1900. Railroad mileage almost doubled, giving Russia the most track of any nation other than the United States. Yet Russian grain production and exports failed to rise significantly, and imports grew faster than exports. The state budget also more than doubled, absorbing some of the country's economic growth. Western historians differ as to the merits of Witte's reforms; some believe that domestic industry, which did not benefit from subsidies or contracts, suffered a setback. Most analysts agree that the Trans-Siberian Railroad (which was completed from Moscow to Vladivostok in 1904) and the ventures into Manchuria and Korea were economic losses for Russia and a drain on the treasury. Certainly the financial costs of his reforms contributed to Witte's dismissal as minister of finance in 1903.
Radical Political Parties Develop
During the 1890s, Russia's industrial development led to a significant increase in the size of the urban bourgeoisie and the working class, setting the stage for a more dynamic political atmosphere and the development of radical parties. Because the state and foreigners owned much of Russia's industry, the working class was comparatively stronger and the bourgeoisie comparatively weaker than in the West. The working class and peasants were the first to establish political parties because the nobility and the wealthy bourgeoisie were politically timid. During the 1890s and early 1900s, abysmal living and working conditions, high taxes, and land hunger gave rise to more frequent strikes and agrarian disorders. These activities prompted the bourgeoisie of various nationalities in the empire to develop a host of different parties, both liberal and conservative.
Socialists of different nationalities formed their own parties. Russian Poles, who had suffered significant administrative and educational Russification, founded the nationalistic Polish Socialist Party in Paris in 1892. That party's founders hoped that it would help reunite a divided Poland with the territories held by Austria-Hungary, Germany, and Russia. In 1897 Jewish workers in Russia created the Bund (league or union), an organization that subsequently became popular in western Ukraine, Belorussia, Lithuania, and Russian Poland. The Russian Social Democratic Labor Party was established in 1898. The Finnish Social Democrats remained separate, but the Latvians and Georgians associated themselves with the Russian Social Democrats. Armenians, inspired by both Russian and Balkan revolutionary traditions, were politically active in this period in Russia and in the Ottoman Empire. Politically minded Muslims living in Russia tended to be attracted to the pan-Islamic and pan-Turkic movements that were developing in Egypt and the Ottoman Empire. Russians who fused the ideas of the old Populists and urban socialists formed Russia's largest radical movement, the United Socialist Revolutionary Party, which combined the standard Populist mix of propaganda and terrorist activities.
Vladimir I. Ul'yanov was the most politically talented of the revolutionary socialists. In the 1890s, he labored to wean young radicals away from populism to Marxism. Exiled from 1895 to 1899 in Siberia, where he took the name Lenin from the mighty Siberian Lena River, he was the master tactician among the organizers of the Russian Social Democratic Labor Party. In December 1900, he founded the newspaper Iskra (Spark). In his book What Is to Be Done? (1902), Lenin developed the theory that a newspaper published abroad could aid in organizing a centralized revolutionary party to direct the overthrow of an autocratic government. He then worked to establish a tightly organized, highly disciplined party to do so in Russia. At the Second Party Congress of the Russian Social Democratic Labor Party in 1903, he forced the Bund to walk out and induced a split between his majority Bolshevik (see Glossary) faction and the minority Menshevik (see Glossary) faction, which believed more in worker spontaneity than in strict organizational tactics. Lenin's concept of a revolutionary party and a worker-peasant alliance owed more to Tkachev and to the People's Will than to Karl Marx and Friedrich Engels, the developers of Marxism. Young Bolsheviks, such as Joseph V. Stalin and Nikolay Bukharin, looked to Lenin as their leader.
Imperialism in Asia and the Russo-Japanese War
At the turn of the century, Russia gained room to maneuver in Asia because of its alliance with France and the growing rivalry between Britain and Germany. Tsar Nicholas failed to orchestrate a coherent Far Eastern policy because of ministerial conflicts, however. Russia's uncoordinated and aggressive moves in the region ultimately led to the Russo-Japanese War (1904-05).
By 1895 Germany was competing with France for Russia's favor, and British statesmen hoped to negotiate with the Russians to demarcate spheres of influence in Asia. This situation enabled Russia to intervene in northeastern Asia after Japan's victory over China in 1895. In the negotiations that followed, Japan was forced to make concessions in the Liaotung Peninsula and Port Arthur in southern Manchuria. The next year, Witte used French capital to establish the Russo-Chinese Bank. The goal of the bank was to finance the construction of a railroad across northern Manchuria and thus shorten the Trans-Siberian Railroad. Within two years, Russia had acquired leases on the Liaotung Peninsula and Port Arthur and had begun building a trunk line from Harbin in central Manchuria to Port Arthur on the coast.
In 1900 China reacted to foreign encroachments on its territory with an armed popular uprising, the Boxer Rebellion. Russian military contingents joined forces from Europe, Japan, and the United States to restore order in northern China. A force of 180,000 Russian troops fought to pacify part of Manchuria and to secure its railroads. The Japanese were backed by Britain and the United States, however, and insisted that Russia evacuate Manchuria. Witte and some Russian diplomats wanted to compromise with Japan and trade Manchuria for Korea, but a group of Witte's reactionary enemies, courtiers, and military and naval leaders refused to compromise. The tsar favored their viewpoint, and, disdaining Japan's threats--despite the latter's formal alliance with Britain--the Russian government equivocated until Japan declared war in early 1904.
In the war that followed, Japan's location, technological superiority, and superior morale gave it command of the seas, and Russia's sluggishness and incompetent commanders caused continuous setbacks on land. In January 1905, after an eight-month siege, Russia surrendered Port Arthur, and in March the Japanese forced the Russians to withdraw north of Mukden. In May, at the Tsushima Straits, the Japanese destroyed Russia's last hope in the war, a fleet assembled from the navy's Baltic and Mediterranean squadrons. Theoretically, Russian army reinforcements could have driven the Japanese from the Asian mainland, but revolution at home and diplomatic pressure forced the tsar to seek peace. Russia accepted mediation by United States president Theodore Roosevelt, ceded southern Sakhalin Island to Japan, and acknowledged Japan's ascendancy in Korea and southern Manchuria.
Source: U.S. Library of Congress
۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه
همش همین... نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است
فهرست اشخاص و شرکتهایی که با ارسال کمک مالی خود دهخدا را یاری داده اند:
سال 2011
* سوزان کورز از آلمان - 7 دلار
* محمد نعمت زاده از آلمان - 20 دلار
* سحر ببری از نروژ - 10 دلار
* حمید احیا از آمریکا - 15 دلار
* هژیر بنفشه خواه از کانادا - 20 دلار
* م عطارچی از انگلیس - 56 دلار
* مهرشک میدانی از آمریکا - 7 دلار
* رضا سپاهی از استرالیا - 10 دلار
* حسین منشی زادگان از آمریکا - 100 دلار
* اردشیر افتخارزاده از آمریکا - 20 دلار
* مهرداد فلاح زاده از سوئد - 50 دلار
* پوژان ضیائی از آمریکا - 5 دلار
* امیررضا محمدحسنی از آمریکا - 20دلار
* نریمان باطنی از مالزی - 10 دلار
* رضا علی رضایی وحدتی از انگلیس - 5 دلار
* وحید باقریان از ایران - اهدای نام دامنه loghat.name
* افشین حیاتی از دانمارک - 20 دلار
* بیژن شافعی از آلمان - طراحی لوگوی جدید لغت نامه
* مهدی گنجی از کانادا - 20 دلار
* الجواد از آمریکا - 20 دلار
* فرهنگ هنرور از کانادا - 50 دلار
* مصطفی عابدینی فرد از کانادا - 10 دلار
* امیرعلی فیاضی از آمریکا - 10 دلار
مجموع کمکهای مالی ارسالی در سال 2011 میلادی 485 دلار بوده است.
سال 2010
* مهرشک میدانی از آمریکا - 5 دلار
* هژیر بنفشه خواه از کانادا - 20 دلار
* هفته نامه فارسی شهروند بی سی از کانادا - 50 دلار
* حسین منشی زادگان از آمریکا - 100 دلار
* محمود ذوقی از آمریکا - 50 دلار
* احسان مختاری از کانادا - 10 دلار
* حسین حقوقی از آمریکا - 200 دلار
* پویان ضیایی از آمریکا - 10 دلار
* مرتضی معمر از آلمان - 20 دلار
* کاظم عطاران از آمریکا - 20 دلار
* مایکل معصومی از آمریکا - 10 دلار
* بهنام رهنما از ترکیه - 10 دلار
* علیرضا ربیعی از آمریکا - 10 دلار
* مصطفی بشکار از آمریکا - 20 دلار
* الهام شاملی از آمریکا - 100 دلار
* حسین قلیچ خانی از آمریکا - 20 دلار
* منوچهر فاضل از آلمان - 10 دلار
* فیروز افشار از آمریکا - 50 دلار
* بهرام بهادری از آلمان - 20 دلار
* شهریار میرفخرایی از آمریکا - 20 دلار
* علی عراقی از آمریکا - 20 دلار
* مجتبی سپهری از ایران - 50 دلار
* افشین حیاتی از دانمارک - 20 دلار
* رضا سجادی از آمریکا - 50 دلار
مجموع کمکهای مالی ارسالی در سال 2010 میلادی 895 دلار بوده است.
سال 2009
* احسان نوربخش از آمریکا - 10 دلار
* پگاه رضایی راد از آمریکا - 20 دلار
* امیر قربانزاده از کانادا - 20 دلار
* محمدرضا رئوفی از آمریکا - 20 دلار
* جاوید رادفر از کانادا- 50 دلار
* امید امیلی از استرالیا - 20 دلار
* علی امین آزاد از استرالیا - 50 دلار
* شهرزاد ایزدی بنام از انگلستان - 10 دلار
* ساره ابراهیمی از مالزی - 20 دلار
* اسفندیار آریا - تاجیک افغانستانی از انگلستان - 20 دلار
* شکیب نصرالله از کانادا - 9 دلار
* کوثر کریمی پور از کانادا - 20 دلار
* پریسا ابوتراب از کانادا - 20 دلار
* احسان نوربخش از آمریکا - 15 دلار
* حسین منشی زادگان از آمریکا - 100 دلار
* حمید احیا از آمریکا - 10 دلار
* نایین عزیزیان از آمریکا - 20 دلار
* مهسان عابدی از آمریکا - 50 دلار
* غ - م از کانادا - 20 دلار
* کاظم قوچانی از دوبی - 20 دلار
* افشین حیاتی از دانمارک - 20 دلار
* فاران نگارستان از آمریکا - 9 دلار
* احسان نور بخش از آمریکا - 20 دلار
مجموع کمکهای مالی ارسالی در سال 2009 میلادی 573 دلار بوده است.
زیر پوست شب؛ دیدن یا ندیدن؛ ضریح یا سلیح؟ مسئله این است! قرشمالو ببینا!! میراث فرهنگی!؟ مردم شناسی!؟
جام جم آنلاین
كوليها؛ زندگي زير سقفهاي لرزان
دوشنبه 17 بهمن 1390 - ساعت 00:12
شماره خبر: 100803413749
با وجود پراكندگي كوليها در تمام ايران، قرشمالها در منطقهاي محروم و ناايمن زندگي ميكنند
كوليها؛ زندگي زير سقفهاي لرزان
جام جم آنلاين: «اينجا اگر زلزله بيايد يك نفر هم جان سالم به در نميبرد. كسي هم پاسخگو نيست...» در جاي جاي ايرانمان مردماني زندگي ميكنند كه از پس نگاه تكراري ما ديده نميشوند، مگر از سر ترحم يا...
درست در همين سرزمين مردماني هستند از يك جنس، اما با نامها و تعابيري مختلف، جات، جد، گت، زط، پوشه، لوري، جوگي (جوكي)، زنگي، چگني، قلقلي، خنياگر، توشمال، ميشكال، چينگانه، چنگي، كولي، قرهچي (قاراچي)، كراچي، غريبزاده، غجر، زرگرقوچاني، زرگر كرماني، قرشمال (غرشمال) و... اين گزارش داستان زندگي پر بيم همين گروه آخر است، يعني قرشمال! اين واژه اصطلاحي است در خراسان كه براي كوليها به كار ميرود. مردم اين ايل در تمام ايران پراكنده هستند.
يك درد هميشگي
ميگويند كوه با نخستين سنگ و انسان با نخستين درد زاده شد؛ اما كوير، اين دشت آرام و پرهياهو دوباره از نو معني ميكند فلسفه هستي را. دغدغه بودن دوباره جان ميگيرد. آن گاه كه شرق جاده ميخواندت و تو بيصبرانه بر كوير پرطاقت پيش ميروي، بر سر راه به شهري پرآوازه و پرنام كه يك ورودي نامناسب هم دارد، خواهيد رسيد: سبزوار...
نام سبزوار غيرت سربداران را بر كالبد ميدمد. حكمت ملاهادي تو را دوباره به خويشتن فرا ميخواند. شهر مدفن بزرگان و آثار تاريخي و باستاني بسياري است؛ مناره خسروگرد، كاروانسراهاي زياد، مدرسه و حمام ملاهادي سبزواري و... هر چند بي مهري مسوولان بر سر برخي از آنها سايه افكنده و هراز گاهي شاهد ويراني كاروانسرايي يا خانهاي قديمي خواهيد بود... اين هم خود دردي است بيپايان.
اما در اين ميان درست در مركز شهر قومي هستند با خانههاي فرسوده و رخساري رنگ پريده و تا حد زيادي فراموش شده!
كوچه گلستان در مركز شهر قرار دارد. در اين كوي كه به محله قرشمالها شهرت دارد، جمعيتي حدود 4 تا 5 هزار نفر زندگي ميكنند. اما اين كه اصالت اين مردمان به كدامين سرزمين برميگردد مشخص نيست. گفته ميشود عرشمالها يا همان قرشمالهاي ايران حدود 16 قرن پيش به دستور بهرام پنجم معروف به بهرام گور (از پادشاهان سلسله ساساني) از سرزمين هندوستان به ايران كوچانده شدند. هدف اين كار شادي مردم ايران به واسطه بزم و طرب آنها بوده است. كارشناسان بر اين باورند ريشه اصلي زبان قرشمالها سانسكريت بوده كه در گذر زمان با زبان و گويشهاي محلي ايران در آميخته است. اين در حالي است كه صادق از اهالي محله گلستان در گفتوگو با «جامجم» قوم خود را از اهالي اصيل سبزوار ميداند و بقيه را مهاجراني ذكر ميكند كه از اطراف بهسبزوار آمدهاند.
اما اين كه چرا قرشمال ناميده ميشوند، روايت جالبي دارد. به قول اهالي شهر چون در زمان پهلوي آنها سرشماري نميشدهاند به آنها غيرشمار گفته ميشد. اما آيا حالا پس از اين همه سال، كسي آنها را به شمار ميآورد؟
ترس و اميد
در اين سراي بيخبري ديوارها فرسودهاند زير نگاه مسوولاني كه گريز دارند از خيره شدن به صورت اين مردم. اين مردمان در پس قرنها هنوز غريب ماندهاند. خانههاي قرشمالها در مركز شهر و در يك گودي قرار گرفتهاست. با طي كردن حدود ۲۰ پله پايينتر از سطح خيابان به چهارديواريهايي ميرسيد كه چيزي شبيه خانه است؛ خانههايي فرسوده كه يادآور حلبيآبادهاي حاشيه شهرهاست با اين تفاوت كه اين حلبيآباد اين بار درست در مركز يك شهر تاريخي واقع شده است.
منازل آنها با مصالحي كمدوام بنا نهاده شده است كه مدت زيادي از قدمت آنها نيز ميگذرد. با آنكه اين خانهها با كوچكترين خشم زمين فرو خواهد ريخت، عبور كانال قنات از زير اين منطقه مسكوني هم تهديدي جدي است كه بر خطر فرو ريختن هر لحظهاي آن افزوده است.
جمشيد ساجدي يكي از اهالي كوي گلستان است و 42سال دارد. او در اين محله، مغازه و خانهاي دارد كه هر دو فرسودهاند. ساجدي، اهالي اين محله را نخستين ساكنان اين شهر ميداند و در تاييد سخنانش ميگويد: ما حتي سند سال 1320 را هم داريم! در دوران رضاشاه اسم محله ما سلطانيه بوده و در حقيقت ما ساكنان اوليه اين شهر هستيم و بيشتر مردم سبزوار متعلق به روستاهاي اطراف هستند كه به اين شهر مهاجرت كردهاند. او ساكنان اين محله را بالغ بر ۱۵۰۰ نفر ذكر ميكند كه تقريبا همه آنها به كار آهنگري و خراطي مشغولند كه به گفته ساجدي اين شغل اجدادي آنهاست.
ساجدي درباره وضعيت تحصيلي مردم اين محله هم ميگويد: من خودم تا سوم راهنمايي درس خواندهام و بچههاي ما هم درس چنداني نخواندهاند، اما علاقهاي هم به شغل آهنگري و خراطي ندارند، چون درآمدي ندارد.
او مردمش را افراد زحمتكشي معرفي ميكند و ميگويد: كار در اينجا زن و مرد نميشناسد. اگر از خيابان عبور كرده باشيد ميبينيد زنان و جوانان اجناس توليدي خود ما را ميفروشند.
مرد آهنگر درباره فرسودگي بافت اين منطقه از شهر ميگويد: اينجا اگر زلزله بيايد يك نفر هم جان سالم بهدرنميبرد، ولي شهرداري هم پاسخگو نيست. اين مساله بسيار خطرناك و حساس است. مگر ميشود با اين درآمدهاي كم، خانه خود را مقاوم يا دوباره ساخت؟
او در پاسخ به اين سوال كه مسوولان اعلام كردهاند به شما وام ميدهند، ميگويد: بله، اما گرفتن وام، چك و سفته كارمندي ميخواهد كه ما نداريم. اينجا كسي شغل دولتي ندارد. مدتي هم قرار بود اينجا را خراب كنند و از نو برايمان بسازند، اما ديگر خبري نشد. يك بار هم گفتند اينجا را بازسازي ميكنند اما كاملا مشخص است اين خانههاي فرسوده با بازسازي درست نميشود ميخواهند چه چيزي را بازسازي كنند، خانههايي كه پايه و اساس فرسوده دارند؟ ديوار و سقفش ترك برداشته؟ چگونه بايد بازسازي كرد؟ اينجا بيش از آنچه شما فكر كنيد فرسوده است.
او به عبور قنات از زير اين منطقه مسكوني هم اشاره ميكند و ميگويد: قناتها چند رشته هستند كه يكي از آنها از زير محله گلستان عبور كرده است. من ميتوانم به شما خانههايي را نشان دهم كه در حال نشست كردن هستند.
نكته: اينجا اگر زلزله بيايد، يك نفر هم جان سالم به در نميبرد، شهرداري هم پاسخگو نيست و كوليها با درآمدهاي ناچيز قادر به مقاومسازي منازل نيستند
ساجدي راهكار عبور از اين معضل را همكاري شهرداري ميداند ومي گويد: من فكر ميكنم شهرداري بايد اين خانهها را بخرد و در مركز شهر. جايي ديگر را به ما اختصاص دهد. اولين چيزي كه از مسوولان شهر ميخواهيم رسيدگي به مكان زندگي ماست. من حاضرم شما را داخل خانهها ببرم و خود از نزديك مشاهده كنيد چه تعداد جمعيت در هر خانه زندگي ميكند. اين خانههاي قديمي هر كدام با شيوهاي ابتدايي سرپا نگاه داشته شده است. همه آنها مكانهاي غير امني است. بايد مسوولان تصميمي بگيرند كه هم عملي باشد و هم تصميم خود را اجرا كنند. چرا هيچ كدام از مسوولان به محله ما سر نميزنند. ما فقط خانهاي ميخواهيم كه شب آرام زير سقف آن بخوابيم.
به اين دليل كه خانههاي اهالي گلستان در مركز شهر و در مجاورت بناهاي تاريخي است هرگونه تصميم در اين خصوص با مشاركت سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري است. بنا بر تصميم مشترك شهرداري و ميراث فرهنگي قرار شده است اهالي اين محله با دريافت وام براي بازسازي خانههاي خود اقدام كنند. يكي از مسوولان ميراث ـ كه بهدليل نبود هماهنگي با روابط عمومي ميراث فرهنگي كشور از ذكر نامش در قالب مصاحبه امتناع ميورزيد ـ با اشاره به اين تصميم مشترك از سوي شهرداري و ميراث فرهنگي ميگويد: خود اهالي محله گلستان تصميم به بازسازي خانههايشان ندارند. حتي مسوولان شهر تصميم گرفتند مكاني غير از جاي فعلي در اختيار آنها قرار دهند تا آنها بتوانند خانههاي جديد احداث كنند.
صادق، يكي ديگر از اهالي كوچه گلستان در پاسخ به اين ادعا ميگويد: آنها وام ميدهند، اما ما نميتوانيم براي دريافت اين تسهيلات ضامن معرفي كنيم. در كل هيچ كدام از اهالي نميتوانند ضامن داشته باشند. بنابراين عملي كردن اين تصميم غير ممكن است. وي در خصوص انتقال به مكاني ديگر توضيح ميدهد: خانه و مغازه ما در مركز شهر قرار دارد و اينجا ارزشي به مراتب بيشتر از حاشيه شهر دارد ضمن آن كه منجر به كاهش درآمد ما نيز ميشود، بنابراين ما نميخواهيم از اين محل برويم.
آهنگري، خراطي و ديگر هيچ...
تقريبا همه اهالي محله گلستان، آهنگري ميكنند و نجاري. آنها هنوز وسايل ساده كشاورزي همچون داس، چكش، زنگوله، بيل و... توليد ميكنند. قرشمالها ابزارهاي توليدي خود را در مغازه كه در همان محل زندگيشان است، عرضه ميكنند. زنان و كودكانشان نيز يا بر سر خيابان بساط ميكنند يا راهي روستاها ميشوند تا دست ساختههاي خود را بفروشند.
نگاه حيرتزده مسافران به اين مردم تمامي ندارد. اگر به ميان آنها برويد بر گرد شما حلقه ميزنند و درد خويش را ميگويند. قصه نژاد و شغل و خانههاي بيبنيادشان را در دل فرياد ميزنند و آرام بر زبان جاري ميكنند.
در انتظار يك فاجعه
دوباره داستان همان خانههايي است كه هر رهگذر ناآشنا در عبور از كوچههاي تنگ آن بيم دارد تا مبادا با تلنگري ويران شود بر سرش. همه نشستهاند، انگار به انتظار يك فاجعه انساني. باور كنيد با كوچكترين لرزشي يا فرو رفتن زمين، انسانهاي زيادي به كام مرگ فرو ميروند.
يكي از كارشناسان ميراث فرهنگي سبزوار درباره وجود قنات و تهديد آن براي اهالي محله گلستان به «جامجم» ميگويد: در يك دوره به واسطه احداث فاضلاب، آب قناتها جمع شد و به بيرون نشت كرد كه پس از توافق ميراث فرهنگي و شهرداري، قنات جديدي احداث شد و جلوي آب باز شد. با اين اقدام مسجد جامع از خطر رهايي يافت. اما بقيه نقاط نيازمند بودجه زياد است كه بايد از استانداري و مراجع بالاتر تامين شود.
وي در ادامه ميگويد: كل سبزوار روي قنات قرار دارد و امكان خطر فرو نشستن براي بسياري اماكن ديگر هم هست.
صادق گله دارد خيليهم. او ميگويد: مسوولان شهر كه كارشناس هستند اصلا دوست ندارند به محله ما سري بزنند. برخي اهالي نيز گاهي با واژههاي توهينآميز ما را خطاب ميكنند، در حالي كه ما چندين قرن است در همين مكان زندگي ميكنيم و ساكنان اوليه اين شهر هستيم.
قبيلهاي در شهر ما
كوليها در تمام دنيا پراكندهاند. در ايران نيز به صورت مجمعالجزايري كنار هم زندگي ميكنند. آنها به دليل تفاوتهاي فرهنگي، اقتصادي و بهداشتي چندان با ديگران آميخته نشدهاند. همه ازدواجها درون گروهي است و مراسم جداگانه دارند. به همين دلايل گاهي برخي از آنها به سمت كارهاي غيرقانوني كشيده ميشوند كه هراس مردم از آنها بيشتر ميشود. حتي در بسياري از نقاط ايران، كوليها براي كودكانشان شناسنامه نميگيرند و زندگي خياباني را پيشه خود ميكنند. اما بدون ترديد هيچ كدام از اينها دليل كافي نخواهد بود تا مسوولان چشم خود را روي نيازها و خواستههاي آنها به عنوان شهروندان ايراني ببندند.
قرشمالها در سبزوار نمونه موفقي از خود اشتغالي هستند. آنها به واسطه توليدات خود، امرار معاش ميكنند و اجناسشان با قيمت و كيفيت مناسب به متقاضيان عرضه ميشود. بنابراين آنها نه تنها باري بر دوش جامعه محسوب نميشوند، بلكه شهروندان موثر و توليدكننده نيز به شمار ميآيند. از اين روي بايد به اين گروه توجه بيشتري كرد، هم به اين دليل كه پيشهاي دارند و هم آن كه در يك جا سكنا گزيدهاند.
فردا دير است...
آنها از هر نسلي كه باشند، بر پهنه گيتي و در تمام لحظهها حضور دارند. بيشتر كشورها وجودشان را احساس ميكنند و برايشان برنامهها دارند، اما اين پرسش هنوز بيپاسخ است كه چرا ارادهاي در كشور ما براي حل اين مساله وجود ندارد؟
آنگاه كه چشمانمان فرو ميرود به خواب آرام شبانه، ديدههاي آنها خيره ميماند به سقف ترك برداشته! از اين كوي و بزن كه تنها نام آن زيباست. دريغ از يك وجب فضاي سبز. مكانهاي فرهنگي و تفريحي كه پيشكش.
انتظاري بيپايان، چشمان تشنه و خيره مانده به ابرهاي رهگذر، اين راز زيبايي و صبر كوير است. بادها پرشتاب بركالبد نرم دشت ميوزند، آن گاه آرام چشم فرو ميبندي كه مبادا چشمانت غرق اين همه شكوه شوند. اين جاده است كه تو را بياراده با خود ميبرد. جاده همچون شلاقي بر پهناي دشت فرود آمده است. هر كس به تمنايي از آن عبور ميكند. اما در ميانه راه مردماني جا ماندهاند كه كسي حالشان را نميپرسد! مبادا كه سرنوشت آنها خاطره تلخي شود بر ياد ايراني و ايران زمين. لحظههاي زندگي آنها را دريابيد. فردا دير است.
فاطمه حامديخواه / جامجم
۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه
ابیورد، دیگر..
یکی از پسران گودرز، بابا اورد، اباوُرد یا ابیوُرد(اپیوُرد و اپاوُرد یک نام است در گویش خراسانی پهلوانی کهن آوَرد، آوُرد و اَرد، اُرد و کِنار، کُنار و... گفته می شود و درست این است که بگوییم اُردُوان نه اَردَوان) بوده که خاکی را از کی کاووس گرفته و آن را با یک شهر پایه آباد کرده بنام ابیوُرد پور گودرز از خویشان آرش تیر انداز خراسانی پر آوازه می کند . پاره ای از پژوهشگران ناآگاه و گمراه پنداشته اند ابیورد با فتحه ی راء ابیوَرد(خوانش بسیاری از واژه ها پس از اسلام دچار آمیختگی و تعریب و دگرگونی است حتی در خود شاهنامه واژه های دگرگون شده کم نیست الف آغاز در بسیاری واژه ها ریخته، دهگان دهقان شده و...) در دشتهای ترکمنستان کنونی نزدیک مرو یا پایین تر از آن بوده و امروزه از بین رفته واثرش بجا نمانده که اگر چنین باشد چرا در تواریخ آمده که گرمکان(جرمغان) وجاجرم و شوكان(شوقان) و سِملقان(این نام برابر گویش محلی با سمنگان پیوند ندارد بلکه کوتاه شده ی سیمرگان است و سِمرکان با سیمرغ هم پیوند است نادر پارسترک بیژن ابیوُردی این خاک را برای لشکر زدن برگزیده بود) از دیه های ابیورد می باشد و این آبادی ها اکنون در نیمروز(جنوب) بجنورد کنونی قرار گرفته و محال است که به شهری نزدیک مرو متعلق باشند.(نگاه کنید به واژه نامه ی دهخدا، جرمغان و گرمکان و... را در مرآت البلدان صنیع الدوله نام درست پسرگودرز آمده: اُورد بن گودرز) ابیورد کهن در برگیرنده ی جوین(گیوان)، جاجرم(جاگرم)، جرمغان(گرمکان، جرمق، گرمه)، بجنورد(بیژن بیوُرد)، اسپهرآیین یا اسفراین، شیروان، قوچان(استوا) و درگز و پیرامون اینها بوده است و جایگاه خود این شهر نیز میان همین کوههای بجنورد است.
کسانی که می گویند ابیورد خرابه شده و در دشت ترکمنستان(دست آورد رومیان مدرن) کنونی است باید بگویند چرا در تاریخ آمده نادر افشار داماد حاکم شهر ابیورد(بابا علی) شد و سپس پیشرفت کرد و به تهماسپ صفوی پیوست و ستاره ای بزرگ شد و اگر نادر داماد حاکم این شهر شده شهری که از خاندان زن نادر بوده باید تا مرگ خود نادر و کمی پس از او نیز برجا بوده باشد و از گاهِ کشته شدن نادر اگر پنجاه سال پس از نادر هم آباد بوده باید پرسید از تاج گذاری ی آغامحمدخان قاجار تا دوران ما چه رویداد ویرانگری پیش آمده که این شهر خرابه شده و جاجرم و درگز و شهرهای کوچکتر برجای مانده اند؟ نادر بخاطر همان پیوندی که با بجنورد و پیرامون این شهر داشت لشکریان نامدارش را در دشت سیمرگان(سیمرغان،سِملقان) نشاند و از شکوه آن لشکر، جایی که برایشان غذا(آش) می پختند به آشخانه ی نادر آوازه مند شد و امروزه مرکز خاک سِملقان شهر آشخانه است(البته در زبان كردي به آسياب نيز آش گويند و در اين سرزمين پر آب آش هاي آبي زياد بوده است كه باز هم بدرد لشكريان نادر مي خورده است). پس از تکه تکه شدن عثمانی و ایران رومیان مدرن سرچشمه های تاریخی و نامهای ما را گل آلود کردند تا پیوندها دوباره برقرار نگردد.
دیگرآنکه بیژن در شاهنامه از نوادگان گودرز است او پسر گیو است و مادرش دختر رستم، پس بیژن دختر زاده ی رستم و پسرزاده ی گودرز است(ژاله آموزگار، اساطیر ایران) واین سرزمین بنام دو پهلوان هم خانواده ی پسر و پدر آوازه داشته نخست ابیوُرد( که بزرگ تر است) سپس بیژن ابیوُرد(بیژن بیورد) که این درست تر است. اگرچه در شاهنامه نام این پسر گودرز نیامده گمان ما بر این است که بیورد نام گیو است وگیو لقب اوست همچون شاپورِ نیو، نام اُرد از نامهای بزرگ مهریان و اشکانیان است و بابااُرد نام گیو بوده و گیو(گاو) صفت پهلوانی ی اوست(در شاهنامه نامی از بیوردکاتی که گویا پهلوانی تورانی است و باورد نام آبادی آمده بدون آنکه پسر گودرز باشد بهر روی گیو همچون هر پهلوان دیگری دارای یک نام و چند آوازه و صفت بوده چون زال زر، رستم دستان تهمتن، شاپورنیو، آرش شیواتیر و...) باري این سرزمین بیش از هرچیز بنام ابیوُرد آوازه داشته و شهر بیژن از آبادی های این ابیوُرد بشمار می رفته شهر بیژن در پیرامون بجنورد کنونی بوده است این سرزمین سالیان سختی را گذرانده تا بوزنجُرد و بیجنورد و بجنورد شده(نام بیژن یورت در زبان عام در بخش دوم، یورت، برساخته است). سخن دیگر در باره ی واژه ی ابیورد اینکه نام بابا(پاپا)،بابی و بابو از نامهای کهنی بوده که مهريان كهن و بويزه اشكانيان به فرمانروایان و پیران خاندان می داده اند و بسیاری از فرمانروایان این خاک لقب بابا داشته اند همچون پدرزن نادر که باباعلی(علی بابا) بوده در همین ابیورد. نام نخستین این شهر از اُرد(اورد) گرفته شده با اضافه شدن بابا که بابا اُرد می شود و بابا همچون کی در نام کی کاووس و کی آرش است پس اُوردبابا و بابااُورد است پس از آمدن اعراب سامی نفوذ زبان و لهجه ی عربی نامها را دگرگون می کند چنانکه گرمه جرمق می شود و اعراب که به بابا ، ابا، ابو و ابی می گفتند نام بابااورد را به ابی اورد و ابا اورد دگرگون کردند که چون نام اُرد بگونه ی اَرد هم تلفظ می شده بگونه ی ابیورد و اباورد در نوشته های مسلمانان در آمده و از آنجا که پیری خراسانی ی امیدوار گفته است:
چنین باید که شهزاده در آن چشمه بشوید تن
غبار قرنها دلمردگی از خویش بزداید
امروز نیز ما باید این گرد و غبارهای بیگانه را از روی نامهای زیبا و مسخ شده ی مان برداریم تا دوباره بدرخشند. در خراسان پس از آمیزش با شکوه و شگفت سامیان و مهریان واژه ها و زبان ویژه ای پدید شد از جمله ویژگیهای خراسانی، نهادنِ نامهای جمع عربی بر مفردها بود که برای نمونه غدود بجای غده بکار رفت و نام جمع عابدین را بر شخص واحد می گذاشتند و نامهای ترکیبی چون حیدر، محمدعلی، محمدرضا، حسینعلی، غلامعلی و... پدید شد که خود اعراب این نامها را در سرزمینهای عربی نشین بجای نام بکار نگرفته و نمی گیرند. در اینجا و در واژه ی ابیورد نیز این دوگانگی ی تازی پهلوانی هست و نام بابا برای مهریان پدر و مادر دارِ آباشناس نامی نیک بوده بگونه ای که چون کسی در کیش مهر به خوان هفتم می رسد او را پاپا و بابا(پیر پدر) می گفتند که رستم خود یک پیر و پدر و بابای مهری است(بابارستم، رستم بابا).
پدر بزرگ پدربزرگ این نگارنده نامش آبا بوده و مردم به او بابا می گفته اند(کربلایی آبا) نام خاندانی(فامیلی) بابایی هم از این است و جدا از این هنوز در شهر نگارنده و جاهایی دیگر از ابیورد کسانی هستند که نام کوچک آنان بابا است. باباسعید یا بابوسعید پسر بابو بوالخیر پیر وپدر صوفیان مهنه ای نیز چنین بوده و نامش و آوازه اش با شهر و تبارش هماهنگ بوده و هست. باری درباره ی بیژن در نام بجنورد این بیژن همان بیژن دلداده ی منیژه است که با پدرش گیو و توس و فریبرز در ناپدید(غیب) شدن کیخسرو به پند او گوش نمی کنند و در زیر برف جاودان بارنده گير كرده و بخواب می روند تا روزگاری دیگر بیدار شوند و ایران را بیابند و درفش کاویانی سرخ و زرد و بنفش را برافرازند.
من در خواندن برخی نبشته های صادق هدایت که یک تهرانی ی قدیم است و تهران از ویرانه های ری آباد شده به این نکته رسیدم که بسیاری از واژه های او که برخی کهنه و از دور افتاده است شباهتی با واژهای آشنا و هنوز معمول ما در خراسان دارد و روانی ی سخن او نیز چنین است. یک شهر بنام راز در بجنورد هست و درباره ی بجنورد هم، چه بیژن را بگوییم چه بابا اُرد (بیوُرد) را تفاوت ندارد چرا که این سرزمین از آن دو خویش نزدیک بوده است و در پایان هم بنام هردو خوانده شده و آنها خود خویشانی دوست بودند نه دشمن و روانشان رشکمند نیست که نام کدامشان بیشتر برده شود.
به هر روی کتخ درباره ی تبار آرشکیانیان خراسانی مهری گوید:
ای مهـریان بجنـــورد، بجنورد بوده بیـوُرد مـرد و زنش سلحشور از ترک و تات تا کرد
بـاوُرد پــور گـودرز از دوده ی کــــی آرش نز کی قبـــاد خویشِ نوذر سواره ی گــرد
آن آرشی که افکنــد تیــر از کمـان درگــز در جنگ زوی تهماسپ وآن آشتی به از برد
شهنامـه گـوی ما گفت چون رفت تاج دارا بـار دگــر یکی شیـر آن را بچنــگ آورد
از تخمــه ی کی آرش بود آن دلیـر مهــری آرش کـــــــیان این خـــاک آن آرزو بـرآورد
بیگـانه را شکستند و آن رخنــه را ببستند مــردانه مـرد خستند آن گــرگ را در آوُرد
مهــــر بـزرگ بادا یار همـــه ی دلیــــران و ز تهمتـــن درودی بر مهـریان بجنـــورد
(در این سروده درگز=دارگز= درخت گز، دار همان درخت است، دال و درخت، چون سپید دار که در خراسان سفیدال گویند همچنین گزدار و دارگز. باید دانست که گز اشویی ترین،مقدس ترین، درخت مهریان خراسانی بوده است در کنار کاج، رستم با چوبه ی گزی که از سیمرغ می گیرد پیروز می شود و شیخ اشراق در یک نبشته سیمرغ و تیر گز را تاویل کرده که درخششهایی از خورشید بوده که چشمان اسفندیار را تار می کند. تیراندازان مهری تیر و کمانشان را از دار گز می ساختند و هنوز در جاهایی از خراسان مهری به درخت گز نخ می بندند و کمک می جویند و بر گرد آن چرخ زنان پای کوبی می کنند. خود اسپند دود کردن نیز چون سوزاندن پر سیمرغ است چرا که فرشته ی اسپند پاسبان درست تنی و دور کردن بیماری و چشم زخم اهریمن است و این گیاه که با آن فرشته پیوند دارد با بلند شدن دودش اسپند را فرا می خواند و او به پیرامونیان آن دود بی مرگی می بخشد و باید دانست آن مردمان نیکی که بدست غارتگران اروپایی تاراج شدند و سرخ پوست نامیده شدند نیایش بزرگشان با خورشید بود و به شاهین باوری شگفت داشتند آنها نیز درباره ی دود توتون و کشیدن آن اندیشه ای همچون اسپند ایرانی داشتند و دود کردن توتون برایشان کاری نیک و آیینی بوده همچنین به رنگ سرخ گرایش ویژه و منشی پاک و راست و مهری داشته اند.)
برگرفته از مثنوی زن نامه ی کیوان تهمتن خراسانی مهری
ابیورد، پشتک، پشتاگ، درگز! جان کلام چی به چی و کی به کیه
خرابههاي ابيورد در حال حاضر شهرك پشتاگ ناميده ميشود و در غرب بخش كاهكاه قرار دارد. شهرك شامل يك قطعه مستطيل شكل به مساحت 5/10 هكتار و برجهاي استحكامي است. در قلعه آثاري از مسجد اسلامي متعلق به قرن دوازدهم ميلادي نيز وجود دارد.
ابيورد يكي از شهرهاي مهم خراسان شمالي بوده و به دفعات در منابع مكتوب به ويژه منابع دورة استيلاي اعراب از آن نام برده شده است. از جمله البلادري مورخ، متذكر ميشود كه عبدالله بن هزيم (عظيم) فرستاده عرب مردم ابيورد را به پرداخت مبلغ 400000 درهم به نفع اعراب مجبور نمود.
الطبري اطلاعات دقيقي دربارة تصرف شهرهاي ابرشهر (نيشابور)، ابيورد، نساء، سرخس و مرو خراسان در سال 651 ميلادي توسط اعراب ارائه مينميايد. اين واقعه تحت رهبري عبدالله بن امير والي بصره كه به خراسان حلمه كرد به وقوع پيوست.
مبلغ خراج تعيين شده براي ابيورد در قرن نهم ميلادي به گفته ابن خرداد به 700000 درهم و تقريباً دو برابر خراج سرخس بوده كه با توجه به اين نكته ميتوان گفت كه منطقه ابيورد در قرن نهم پرجمعيتتر از سرخس بوده است.
در اثر جغرافيايي فارسي «خداي عالم» كه نويسندهاش ناشناخته است باورد (ابيورد) به عنوان «مكان كشتزارها و شخمزارهاي بسيار» معرفي شده است.
در قرن يازدهم زماني كه سلجوقيان و غزنويان بر سر تصاحب خراسان با يكديگر ميجنگيدند، ابوالفضل بيهقي از ابيورد به عنوان منطقه مسكوني كه گاه توقفگاه طغرلبگ و گاه سلطان مسعود غزنوي بوده بارها نام ميبرد.
عطا ملك جويني مورخ متذكر ميشود كه در دوره تصرف آسياي ميانه توسط مغولها، شهرهاي نساء و ابيورد در يك آن ويران شد.
به احتمال قوي پس از قتل و غارت مغولان ابيورد تجديد ساختمان نگرديد، زيرا حمدالله غزنوي در قرن چهاردهم آن را «ابيورد شهر كوچك» مينامد.
در اثر جغرافيايي حافظ ابرو در قرن پانزدهم ابيورد از شهرها و نواحي شهري خراسان محسوب ميشود . براساس اطلاعات به دست آمده در اين اثر در ناحيه ابيورد دهها قصبه، دهكده و چند شهر قرار داشت. ابيورد اولين بار در سال 1928 توسط هيئت اكتشافي خراسان تحت سرپرستي آ.آ.سميونف مورد تحقيق قرار گرفت. او نقشه شهر قديم، قلاع، خرابههاي حصار شهر و ساختمانهاي روي زمين را كشيد. هيئت مذكور نوشتههاي روي قبول صندوقلي را رمزگشايي كرد. علاوه بر آن اطلاعات باستانشاسي گردآوري شده توسط اعضاي هيئت بخشهاي مختلف ابيورد را شرح داده است.
بدنبال هيئت خراسان د.د. يوكينيچ مهندس آبياري نيز از منطقه ابيورد در سال 1929 بازديد نموده و يادداشتهايي را درباره خرابههاي شهر ابيورد (پشداگ) از خود بر جاي گذاشته است.
در سال 1947 يكي از دستههاي يو.ت.آ.ك.ا. كه عمليات اكتشافي انجام داده و تاريخ تشكيل بافت شهري از اوايل قرون وسطي تا قرن نوزدهم را تأليف كرده بود از ابيورد بازديد نمود. بر اساس توضيحات م.ي.ماسون ابيورد در اوايل قرون وسطا يك تپه است كه در شمال شرق خرابههاي پشداگ واقع شده است.
بيشتر اشياء كشف شده در روي تپه متعلق به قرون دهم – دوازدهم ميلادي است. هر چند كه در اينجا هم قطعات ظروف سفالي مخصوص آبياري متعلق به قرون نوزدهم – بيستم مشاهده ميشود. با توجه به نقشه سطحي (شماتيك) مشخص ميشود كه حصار شهر تقريباً به شكل مستطيل بوده و 42 هكتار مساحت دارد و دژ آن در وسط و نزديك به حصار شمال شرقي قرار داشته و مساحت آن 5/10 هكتار است.
چون شهر قرون وسطايي ابيورد كاملاً با لايه فرهنگي دوران اخير (قرون پانزدهم و هجدهم) در هم آميخته است فقط به اشياء كشف شده موجود ميتوان اكتفا نمود. از جمله در شهر ظروف سفالي قرون نهم – دوازدهم به تعداد بسيار زياد مشاهده ميشود. در ميان سكههاي كشف شده، سكههاي محلي متعلق به دوران پيشتر نيز ديده شدهاند.
در حفاري خرابههاي ابيورد محلههاي پيشهوران واقع در مناطق جنوب شرقي و شمال غربي شهر كشف شده در اين محلات آثار ريمها و تراشههاي آهن مشاهده ميشود. در بخش مركزي شهر و در حوالي دژ انواع اشياء فلزي از جمله زيور آلات زنانه، زنگولهها، گل كمربندها (سگكها) و قطعات يراق اسب و غيره يافت شدند كه گوياي وجود كارگاههاي مسگري و زرگري در آن منطقه است.
در اراضي ابيورد چندين منبع آب، جويبار و چاه كه گوياي چگونگي تامين آب مصرفي شهر ميباشد كشف گرديد.
بدون انجام حفاريهاي باستانشناسي برخي مسائل مربوط به زندگي شهري ابيورد در قرون وسطا بدون پاسخ باقي ميماند. با اين حال ظروف و اشياء سفالي جالب و گوناگون و اشياء فلزي و كندهكاريهاي سكهها در اين شهر سيماي گذشته شهر را به عنوان يكي از مراكز مهم بازرگاني و صنعتي شمال خراسان به حد كفايت باز ميشناساند.
به احتمال قوي موقعيت جغرافيايي شهر كه در تقاطع مسير جادههاي بازرگاني منتهي به شهرها و ولايات قرون وسطايي دامنههاي شمالي كوپت داغ و شهرهاي ايران آن زمان قرار داشت موجب توسعه آن گرديده است.
علاوه بر آن ابيورد از سمت شمالي در مجاورت دشت محل اسكان قبايل كوچنشين قرار داشت و بازاري مهم براي فروش توليدات پيشهوران و خريد مواد خام دامپروري بود.
مقديسي، ابيورد را زيباتر از نساء ديده است در آنجا بازارها بهترند و زمين ابيورد خاصلخيزتر و غنيتر است.
در تحقيقات باستانشناسي به عمل آمده وجود شبكه بزرگ جويبارها و لولههاي سفالي كشف شده دليل روشني است بر رواج كشت آبي در اين منطقه.
به غير از منابع تامين آب، در شهر حوضها و چاههاي بزرگ نيز وجود دارد. دژ در وسط حصارهاي شمال شرقي شهر قرار دارد و طرح مربع شكلي دارد كه اضلاع آن 350*300 متر مربع است. دروازه دژ در نماي جنوب غربي قرار دارد. حصار آن به صورت آب شور است كه بعضاً عرض آن به 5/0 متر ميرسيد. دژ با 20 برج استحكام يافته است.
درگرداگرد دژ خندقي به عمق 5/1 متر وجود دارد و خندق در چهار نقطه با خاكريز قطع شده است.
فهرست منابع
1- بلاذري – كتاب فتوح البلدان – م. اي. ت.ت، جلد 1، ص 67
2- طبري، تاريخ الرسل و الملك، م.اي.ت.ت، جلد 7 ص 98
3- خرداد به، كتاب المسالك و الممالك، م.اي.ت.ت، جلد 1، ص 145
4- حدود العالم، م.اي.ت.ت،جلد 1،ص 212
5- بيهقي، تاريخ بيهقي، م.اي.ت.ت، جلد 1، صص 288-286
6- جويني، تاريخ جانگشا، م.اي.ت.ت،جلد 1، ص 490
7- قزويني ، نزهت القلوب، م.اي.ت.ت، جلد 1، ص 508
8- سيمونوف.آ.آ، خرابههاي شهر ابيورد و آثار باقيمانده از دوران كهن در حوالي آن، ت.س.آ.گ.او، سري 2، نشر 3، 1931
9- ماسون، م.ي، هيئت بزرگ باستانشناسي جنوب تركمنستان (يوتاك اِ)، 1947، بوتاك اِ، جلد 2، 1953، ص50
10- لهوينا.و.آ، مروري بر مسئله پيدايش و انواع قصبات جنوب تركمنستان، يوتاكاِ،جلد 9، عشق آباد، 1959، ص 308
11- همانجا، ص 315
12- المقديسي، احسن التقاسيم في معرفت الاقاليم، م.اي.ت.ت، م.ل، 1939، جلد1، ص 201.
پروفسور يگن آتاقايف – پژوهشكده تاريخ آكادمي علوم تركمنستان
مترجم: عظيمقلي بغده
ابيورد قديم
(در منابع باستانشناسي)
اوده مرادف.ب.ن
مترجم: مرضيه اونق
ولايت ابيورد، آنطور كه در منبع مكتوب سدههاي ميانه آوردهاند و يا آپاواركتيكناي عهد عتيق قسمتهاي جنوبي بخش كاهكاه را در تركمنستان معاصر در بر ميگيرد، ويژگيهاي طبيعي، اقليمي اين بخش موجب مسكوني شدن آن از ازمنه كهن گرديده است. علاوه بر آن جريان توسعه و روند بيوقفه بهرهبرداري ابيورد را به يكي از سكونتگاههاي عمده خراسان در قرون وسطي تبديل نمود. اين وضعيت در آثار باستانشناسي و معماري واقع در اراضي مورد بحص به وضوح بسيار به تصوير كشيده ميشود.
هماكنون در پرتو پژوهشهاي ويژهاي كه در اينجا از آغاز قرن بيستم بعمل آمده است، حدود 300 اثر باستانشناسي متعلق به اعصار مختلف از نئوليت تا اواخر قرون وسطي در بخش كاهكاه شناسايي شدهاند. مقاله حاضر در نظر دارد جريان مسكوني شدن ابيورد را در گذشته مورد بررسي قرار دهد. بهمين دليل محدودههاي تاريخي اين مقاله شديداً محدود است و از چهار چوب قرن چهارم پيش از ميلاد يعني زمان سقوط امپراطوي هخامنشي در اثر تهاجم ارتش اسكندر مقدوني فراتر نميرود.
بر اساس اطلاعات بدست آمده از تحقيقات باستانشناسي آغاز آباداني اراضي بخش كاهكاه (مناطق شمالي ولايت ابيورد) به هزارههاي 6-5 پيش از ميلاد برميگردد.
هماكنون چهار اثر تاريخي مربوط به اين دوره (قديمي تپه، منجوقلي تپه، چاغيلي تپه و قصبه واقع در نزديكي ايستگاه راهآهن قاوشوت) شناخته شده است كه گروه شرقي آثار تاريخي تمدن جيتون را تشكيل ميدهد (برديف 1969، لوله كوا 1982 و ماسون 1972). بيشتر آنها در منطقه بينالنهرين مايناساي و چاآچاساي قرار دارد. وفور منابع آب و اراضي حاصلخيز اين منطقه امكان پرداختن به زراعت، دامپروري و شكار را فراهم مينمود.
اين سه عنصر در اقتصاد مردم در عصر نئوليت محور اصلي مجموعه نظام اقتصادي، را تشكيل ميداد كه چندين هزار سال حفظ شده بود. اقتصاد زراعتي پايهريزي شده بر اساس روش آبياري خليجي موجب حيات طولاني قصبات قديمي ميشده است.
در كار زراعت به پرورش گندم نرم توجه خاصي مبذول ميگرديد. بخش عمده گوشت رژيم غذايي از تكثير احشام و شكار جيران و بز وحشي و غيره تامين ميشد. توليدات خانگي به تهيه ظروف منقوش گچبري سفالي و ابزار مختلف كار از سنگ و استخوان محدود بود. وجه تمايز معماري عصر نئوليت يكنواختي آن است كه در ساخت خانههاي يك اتاقه استاندارد با حياط كوچك نمود يافته است.
مصالح اصلي ساختماني كه در ساخت ساختمان بكار رفته، خشت به شكل بلوك و در مراحل بعدي تمدن جيتون آجر مستطيل شكل بوده است.
جامعه نئوليت با اقتصاد توليدي آن ركن اصلي پيشرفت و توسعه بعدي تمامي قبايل يكجانشين زراعتگر جنوب تركمنستان در زمينههاي معيشت، ايدئولوژي و ساختار اجتماعي در عصر پالئومتال گرديد.
مرحله بعدي عمران ابيورد (به معني محدود اين كلمه) به اعصار نئوليت و مفرغ (2-5 هزار سال پيش از ميلاد) برميگردد.
آمار قصبات در مقايسه با دوره پيشين به 6 برابر افزايش مييابد. در همين زمان است كه قريههاي بزرگي مانند آلتين تپه در مانا (25 هكتار)، نمازگاه تپه در دوشاق (50 هكتار)،ييلقين لي تپه در چا آچا (20 هكتار) و قارا تپه در حوالي ايستگاه آرتيق (20 هكتار) كه توسط اسلاف ما توصيف گرديده (ماسون، 1981 و 1960، كوفتين، 1956، خلوپينا، 1978، كيرچو، 1999) بوجود آمد. به موازات گسترش قصبات آمار جمعيت سراسر واحه نيز افزايش يافت. در اين زمان تمركز ارزشهاي فرهنگي، مادي و معنوي در دو مركز بزرگ قديمي زراعت آسياي مركزي يعني آلتين تپه و نمازگاه تپه روي ميدهد. بهرهبرداري از مس و مفرغ (برنز) اختراع چرخ كوزهگري و توسعه بعدي مهارتهاي كشاورزي موجب رشد سريع در عرصههاي پيشهوري، تجارت، هنر و شهرسازي گرديد.
در اواخر هزاره چهارم و اوايل هزاره سوم پيش از ميلاد بخشي از ساكنين دامنههاي شمالي كوپت داغ و ابيورد در سه محور عمده نقل مكان ميكنند: سارازم در سغد، شهر سوخته (سيستان ايران) و وادي كويته (پاكستان).
قطعاً اين توسعه طلبي نيرومند جوامع جنوب تركمنستان در عصر انئوليت موجب بروز روندهاي همگرايي شديد گرديده است. پهنه وسيع شرق كهن كه در مدار تماسهاي اجتماعي و فرهنگي – اقتصادي قرار گرفته بود شامل منطقهاي بود كه زيربناي مناسبات جديد اجتماعي در آن شكل ميگرفت آثار تاريخي متعلق به عصر انئوليت و مفرغ ابيورد كه متشابهات زيادي در فرهنگ مادي و معنوي سرزمينها و مناطق همجوار دارد تائيد كننده نظر فوق الذكر است.
در حدود هزاره 2-3 پيش از ميلاد در نتيجه تغييرات پالئوكليماتيك هيدروگرافيك (هيدوگرافي، علم آموزش منابع سطحي – مترجم) و دموگرافيك (جمعيتي) مركز تمدن يكجا نشيني كشاورزي جنوب تركمنستان در مجموع از جمله ابيورد بتدريج به قسمت سفلاي مرغاب قديم (مارگيانا) منتقل ميشود.
دامنههاي شمالي كوپتداغ و قصبات واقع در ان در اواسط هزاره دوم پيش از ميلاد آشكارا روند آغاز بوجود آمدن دستگاههاي حكومت را به نمايش ميگذارد ولي در هزاره ششم پيش از ميلاد استيلاي هخامنشيان توسعه محدود تشكيلات دولت را قطع كرد.
ويژگي هزاره اول پيش از ميلاد ظهور نخستين امپراطوري نيرومند شرق كهن يعني امپراطوري هخامنشي است جاي پديدههاي ارتجاعي مربوط به يورشهاي كشورگشايي داريوش را بتدريج تغييرات مثبت ميگيرد كه در افزايش سريع آمار آثار تاريخي اين دوره مشاهده ميگردد.
هم اكنون بيش از 60 قصبه منسوب به دوره مذكور در اراضي شمال ابيورد شناسايي گرديده است. مطالعه توپوگرافي (كيفيت اراضي) اين آثار تاريخي تائيد كننده آن است كه از نظر تيپولوژي آنها به املاك روستايي و قلعههاي كوچك متمركز در امتداد منابع آب تقسيم ميشوند. ولي با توجه به مقدار كافي اراضي كشاورزي مناسب اين قصبات بطور مناسب در سراسر ولايت ابيورد پراكنده شدهاند.
اصليترين جنبه اين عصر آن بود كه ابيورد تنها از قرون 5-6 پيش از ميلاد به عنوان يكي از ساتراپهاي (ساتراپ – والي تام الاختيار در حكومتهاي فارسي قديم را گويند – مترجم) امپراطوري هخامنشي وارد عرصه تاريخ جهان شد.
فهرست منابع:
1- برديف.اُ. – زارعان باستاني جنوب تركمنستان، عشق آباد، علم 19697
2- كيرچو.ل.ب، مروري بر پژوهش اواخر انئوليت در جنوب تركمنستان، سنت پتربورگ 1999
3- كوفتين.ب.آ، گزارش صحرايي از كار دسته چهاردهم يو.ت.آ.ك.اِ. آثار يو.ت.آ.ك.اِ ، 1956، جلد هفت.
4- لوللكوا.اُ – قديمي تپه – اثر تاريخي جديد گروه شرقي قصبات جيتون. در كتاب «كشفيات باستانشناسي جديد در تركمنستان»، عشق آباد، علم 1982، صص 10-3.
5- ماسون.و.م، قصبه جيتون، لنينگراد، نائوكا، 1972
6- ماسون. و.م، آلتين تپه، لنينگراد، نائوكا، 1981
7- خلوپينا.ل.اي. نمازگاه تپه و اواخهر عصر مفرغ در جنوب تركمنستان، مضمون مختصر رساله علمي، رساله براي دفاع از عنوان نامزد علوم تاريخ لنينگراد، 1978.
اشتراک در:
پستها (Atom)