۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

آنغوزه/انغوزه

آنغوزه *
22. معمای آنغوزه  از همان نامش آغاز می‌شود: هیچ توضیح پذیرفتنی برای واژه آزا** asa یا assa در زبان انگلیسی نیست.  فرهنگ انگلیسی جدید آكسفورد بیباکانه آنرا مشتق از واژه  فارسی آزا  āzā یا aza می‌داند، هرچند  این واژه معنایی جز مصطكی***  ندارد كه فرآورده ای است یکسره متفاوت با آنچه ما از asafœtida می‌فهمیمدر هیچ یك از زبانهای خاوری واژه‌ای از سنخ asa یا aza  نیست كه نمایانگر این محصول باشد.  از اینرو نمی‌توان گفت كه از یكی از ملل خاور  به اروپا رسیده باشد. كمپفر، كه در سال 1687 به مطالعه  این گیاه در لارستان پرداخت و آشنایی هائی با زبان فارسی داشت، گوید  چیزی از خاستگاه  نام اروپایی اش نداند. 1 لیتره، نویسنده نامی واژه نامه فرانسه، می پذیرد كه خاستگاه  واژه  asa دانسته نیست و خردمندانه پروای هر گونه حدس و گمان می‌كند. 2 این فرض را هم پیش کشیده اند كه asa دگرگون شده  laser یا laserpitium پلینی (xix, 5) است و داروسازان سده‌های میانه این نام را بدین شكل كوتاه كرده‌اند.  بورژچو،4 گیاه‌شناس لهستانی،  این ریشه‌شناسی را كه نخستین بار گارسیا دا اورتا پیش گزارد،3 درست شمرده است؛ او با پژوهش گرانسنگش ‌ در گیاهان آنغوزه آور ما را وامدار  خود كرده است.   گرچه این توضیح هنوز رضایتبخش نیست، زیرا دگرشدگی ادعایی laser به asa تنها برداشتی شخصی است و اثباتش با اسناد سده‌های میانه  ناشدنی ،5 به هر روی  بهتر است كه برگرفته از فارسی بدانیم.


آنغوزه   فرآورده ای است گیاهی برساخته از رزین، ژد  و روغن اسانس به نسبتهای متفاوت كه بیشتر  آن رزین است و از گیاهان چتری گوناگون چون Ferula narthex ، F. alliacea ، F. fœtida ، F. persica و F. scorodosma (یا Scorodosma fœtidum) به دست می‌آید. 1 در هند آن را بیشتر چاشنی ساخته بویژه با برنج و دانه ها می خورند.  هر جا این گیاه می‌روید برگهای تازه اش را پخته چون سبزی می‌خورند، بویژه مردم  بخارا  که بخش سفید پائینی ساقه را كه بریان شده و نمك و كره به آن زده باشند خوراکی خوشمزه می‌دانند.  در قرابادین ها آن را محرك و ضد انقباض شمارند.
ابومنصور، لی شی‌ـ ‌چن ایران در سده دهم، دو گونه  آنغوزه   (انگدان anguyān فارسی، انجدان anjudān عربی) یكی سیاه و دیگری سفید را بر شمرده گوید  نوع سومی هست كه مردمان روم آن را sesalius گویند.  گوارش خوراک را آسان ومعده را قوی ساخته  درد بندهای دست و پا کاهد.  چنانچه به پوست مالند، آماس را می‌خواباند، بویژه وقتی افشره شیرمانند آن را کار گیرند.  ریشه خیسانده در سركه تقویت و تصفیه معده،آسان سازی گوارش و افزایش اشتها آرد. 2
Ferula و Scorodosma كه از آنها آنغوزه گیرند نوعاً گیاهانی ایرانی اند.  به گفته  ابوحنیفه،3 asa در دشتهای ماسه‌ای بین بَست* و كیكان** در شمال ایران می‌روید. ابومنصور برگهای گونه‌ای را كه در سرخس در نزدیكی مرو می‌روید بهترین می‌داند. *** به گفته  اصطخری، در بیابانهای میان ولایات سیستان و مكران asa فراوان عمل می‌آمده؛ به گفته  ادریسی، این گیاه در حوالی قلعه بست (Kaleh Bust) در افغانستان نیز عمل می‌آمده است. كمپفر در سال 1687 شاهد چیدن این گیاه در لارستان بوده و درباره  آن چنین نوشته است:1
"Patria eius sola est Persia, non Media, Libya, Syria aut Cyrenaica regio. In Persia plantam hodie alunt saltem duorum locorum tractus, videlicet campi montesque circa Heraat, emporium provinciae Chorasaan, et jugum montium in provincia Laar, quod a flumine Cuur adusque urbem Congo secundum Persici sinus tractum extenditur, duobus, alibi tribus pluribusve parasangis a litore. "
"هرات در تولید این محصول نامی است و احتمالاُ امروزه تنها در هرات تولید و از آنجا به هند صادر می‌شود. "
بورژچو پراكندگی گیتا شناسی  آن را درست نشان داده است. 2 Scorodosma ، گذشته از خاك اصلی ایران، در كنار جیحون، در ساحل دریاچه آرال و در نقطه‌ای دور افتاده در ساحل خاوری دریای خزر نیز می‌روید. از گزارشهای چینی‌ها برمی‌آید كه گیاهان آنغوزه آور   در نزدیك ختن (نک صفحات پیش رو  )، تورفان و شاهرخیه* نیز یافت می‌شده است. 3 به هر روی  روشن نیست بحث درباره  كدام گونه بوده است.
چائو ژو‌ـ‌كوا (Čao Žu-kwa) گـــــــوید  زیســـــــــــتگاه asafœtida مو‌ـ‌كو‌ـ‌ لان Mu-kü-lan   1056 1055 در سرزمین تا‌ـ ‌شی (Ta-ši) (تاجیك/Ta-džik، عربها) است. 4 مو‌ـ‌كوـ لان همان مكران (Mekrān)، گدروسیا (Gedrosia)ی باستان و ماكا (Makā)ی سنگنبشته‌های فارسی باستان است. اسكندر بزرگ در اردوكشی خود به هند از گدروسیا گذر كرد پس باید همراهان دانشمند او كه درباره  گیاهان ایران و شمال باختری هند این همه اطلاعات ارزشمند در اختیار ما گذاشته‌اند، گیاه آنغوزه  آور را نیز دیده باشند؛ هرچند  در نوشته های گیاهان روزگار اسكندر هیچ چیز كه بتوان آن را نمایانگر این گونه شمرد یافت نمی‌شود.  برتسل1 بسی کوشیده اثبات كند گیاهی كه تئوفراستوس2 به کوتاهی باز نموده همان Scorodosma fœtidum است؛ و هورت3 در ویرایش و برگردان تازه خود از تئوفراستوس پیروی او را كرده است.  نوشته او چنین است: "[در آریا] بوته‌ای دیگر هست به بزرگی كلم كه برگش هم‌شكل و اندازه  برگ بوست. چنانچه حیوانی آن را بخورد بی برو و بر گرد می میرد.  از همینرو هرجا اسبی بود، مراقب بودند از آن نخورد" [ مراد ارتش اسكندر است].  این باز نمود به هیچ روی با ویژگیهای Ferula یا Scorodosma كه سمی نیست و به هیچ حیوانی آسیب نمی‌رساند نمی خواند.  این فرض هم هست که laserpitium یا silphion  و laser پلینی4 باید دست كم تا حدودی به آنغوزه  ربط داشته باشند؛ البته شماری از نویسندگان این فرض را رد كرده‌اند و از دید من هم جای تردید است.  پیشتر گارسیا دا اورتا5 هر نوع ارتباط بین این گیاه باستان و آنغوزه را رد كرده است.  لوكلر6 به تفصیل درباره  این مسئله  بحت‌انگیز نوشته است.
نخستین نویسنده اروپایی كه گزارشی دقیق درباره  ‌آنغوزه  داده گارسیا دا اورتا در سال 1563 است.  هرچند  او كه در گوآ در هند به زندگی و مطالعه می پرداخت، نتوانست دریابد این محصول را ازكدام گیاه گیرند.  وی درباره  کاربرد  آنغوزه  در هند گوید : "آنچه بیش از همه در سراسر هند و همه  سرزمین های  آن کاربرد  دارد آنغوزه  است كه هم پزشكی را کار آید و هم آشپزی را.  مصرفش بالاست، زیرا هر یک از‌ اعضای كاست جنتیانا (Gentio) كه توان  خرید داشته باشد چاشنی  خوراک  کند.  توانگران فراوان خورند، هم افراد كاست بانیان و هم افراد کاست جنتیانا در كمبایه (Cambay) و هرآنکه پیرو فیثاغورث است.  اینان آنغوزه را چاشنی سبزیهای خوراكی خود می‌كنند؛ آن را پیش از پخت خوراک به تابه می‌مالند و این چاشنی را با همه  خوراكیهای خود می خورند.  هر عضو کاست جنتیانا در جاهای دیگر هم كه قدرت خرید  داشته باشد آنغوزه  می‌خورد، و كارگرانی كه چیزی جز نان و پیاز برای خوردن ندارند، تنها زمانی می‌توانند بخورند كه نیاز شدید بدان پیش آید.  همه مورها آن را می‌خورند هرچند  كمتر و تنها  بهر دارو. بازرگانی پرتغالی گیاهی پختنی مولد آنغوزه  را كه اعضای کاست بانیان می خوردند بسیار خوشمزه یافته بود و من بر آن شدم تا در آزمایم و بینم آیا به کام من  نیز خوش می‌آید؛ هرچند  چون اسفناج خودمان را چندان دوست نمی‌دارم، به اندازه  آن بازرگان پرتغالی كه از آن سخن رانده بود به کامم خوش نیامد.  در این منطقه مردی محترم و خردمند زندگی می‌كند كه در دستگاه شاهی جایگاهی دارد و آنغوزه  می‌خورد تا اشتهایش برای شام باز شود و آن را سخت کاری یافته و هر بار دو دراخم [هر دراخم حدود 8 گرم] از آن می خورد.  گوید  اندكی تلخ‌مزه است هرچند  مانند  زیتون اشتها را باز می‌كند.  تلخی پیش ازفرو بردن است، هرچند زان پس دلخوشی فزاید. همه مردم این سرزمین می‌گویند مزه و بوی خوشایندی دارد."
، کریستوا،کـریستوبا آكوستا یا داكوستا1  Christovão Da Costa or  Cristóbal Acosta
 شرح زیر را آورده است:
"Altiht, anjuden, Assa fetida, dulce y odorata medicina (de que entre los Doctores ha auido differencia y controuersia) es ona Goma, que del Coraçone traen a Ormuz, y de Ormuz a la India, y del Guzarate y del reyno Dely (tierra muy fria) la qual por la otra parte confina con el Coraçone, y con la region de Chiruan, como siente Auicena. Esta Goma es llamada de los Arabios Altiht, y Antit, y delos Indios Ingu, o Ingara. El arbol de adonde mana, se llama Anjuden, y otros le llaman Angeydan.
"La Assa se aplica para leuātar el miembro viril, cosa muy vsada en aquellas partes: y no viene a proposito para la diminucion del coito, vsar del tal çumu de Regaliza. Y en las diuisiones pone Razis Altiht por medicina para las fiestas de Venus: y Assa dulcis no la pone Doctor Arabe, ni Griego, ni Latino, que sea de autoridad, porque Regaliza se llama en Arabio Cuz, y el çumo del cozido, y reduzido en forma de Arrope, le llaman los Arabes Robalçuz, y los Espaiioles corrompiendole el nombre le llaman Rabaçuz. De suerte que Robalçuz en Arabio, quiere dezir çumo basto de Regaliza: porque Rob, es çumo basto, y Al, articulo de genitiuo, de, y Cuz, regaliza, y todo junto significa çumo basto de Regaliza: y assi no se puede llamar a este çumo Assa dulcis Los Indios la loan para el estomago, para facilitar el vientre, y para consumir las ventosidadas. Tambien curan con esta medicina los cauallos, que echan mucha ventosidad. En tanto tienen esta medicina que le llama aquella gente, principalmente la de Bisnaguer, manjar delos Dioses. "
جان فرایر1 گوید : "در این سرزمین آنغوزه را  از جائی دیسكون (Descoon)2 نام گرد آورند ؛ گروهی آن را شیرابه  غلیظ شده  نوعی نی یا نیشكر می‌دانند و عده‌ای شیرابه  تراویده از خراش تنه  درخت: این ماده با ماده  بسیار بد بو بنام هنگ Hing* كه از ولایت كرمان (Carmania) است،3 بسیار تفاوت دارد. ماده  اخیر همانی است كه هندیان خود را با آن خوشبو  می‌كنند، آن را با هر دانه  كه می‌خورند در آمیخته نان نازكی می‌پزند تا نفخ خوراک هایشان را بگیرد كه در نتیجه  بدگوارشی ناچارند با بادگلوهای پُر سروصدا از آن رهائی یابند؛ بدون این تریاق هیچ گاه آسایش نیابند ؛ این همان ماده‌ای است كه به جای آنغوزه  به اروپاییان می‌ اندازند، چرا كه هم رنگ آن را دارد و هم بوی آن، تنها  كمی رقیق‌تر است."
دماندلسلو1 چنین گزارش كرده است: "هنگ (Hingh) كه داروسازان و داروفروشان ما آن را آنغوزه (Assa fœtida) می‌نامند بیشتر  از ایران می‌آید. هرچند  آن نوع كه در ولایت اوتراد هند تولید می‌شود  از همه بهتر است، و در سراسر هندوستان مقادیر زیادی از آن خرید و فروش می‌شود.  گیاه مولد آن بر دو نوع است؛ یكی بوته است و برگهایی كوچك دارد، چون برنج، و دیگری برگ شلغم را ماند و سبزی آن به سبزی برگ انجیر تن می زند.  در زمینهای سنگلاخی و خشك بهتر رشد می‌كند، و تراوش ژد  آن در نزدیک پایان  تابستان آغاز می‌شود، برای همین باید آن را در پاییز جمع‌آوری كرد. داد و ستدش از آنرو در آن سرزمینها بس بیشتر است که اعضای کاست بنیان در گجرات آنرا  در کار تمامی چاشنیهای خود ‌كنند و  به ظرفها و آبخوریهای خود زنند و از این راه  کم کم به بوی تندش كه در اروپا سخت تحمل می کنیم خو می گیرند."
چینیها از نام  a-wei فر آورده های دو گیاه متفاوت را مراد می‌كنند.  نه برتشنایدر و نه استوارت پروای این نكرده‌اند.  لی شی- چن‌2 گوید : "دو گونه  a-wei هست . یكی گیاه و دیگری درخت.  محصول نخست  در تركستان (سی یو/Si yü) به دست می‌آید و می‌توان آن را در آفتاب خشك كرد یا جوشاند: همان كه سو كون (Su Kun) بحث كرده است.  نوع دوم از سرزمین بربرهای جنوبی (نان فان/Nan Fan) خیزد و شیره ای است كه از درخت می‌گیرند: این همان نوعی است كه لی سون (Li Sün)، سوسون و (Su Sun) چن چن (Č‛en Čen) وصف كرده‌اند."  سو كون از دوره  تانگ گزارش كرده  است كه "a-wei در سرزمین بربرهای باختر  (سی فان) و در كون‌ـ ‌لون (‛un-lun) می‌روید. 1‌ جوانه‌ها، برگها، ریشه و ساقه‌های آن بســـــیار مانند pai či         (Angelica anomala) است.  ریشه را می‌كوبند و شیره‌ای را كه به دست می‌آید، در آفتاب خشك و فشرده می‌كنند تا تکه هائی كوچك گردد.  این نوع درجه یك است.  تکه های ریشه كه درست خشك شده باشد در مرتبه  دوم قرار می‌گیرد. مهمترین ویژگیش بوئی است زننده هرچند خود  بوی بد زداید و راست اینکه فرآورده ای شگفت است.  برهمنان می‌گویند hür-kü (hingu سنسكریت، نک صفحات پیش رو  ) همان a-wei است و شیره ی نبسته ریشه چسب را ماند؛ و اینكه ریشه را خرد و در آفتاب خشك می‌كنند و بدبوست و  در سرزمینهای باختری (هند) خوردنش را پرهیز داده اند. 2 می‌گویند عادت به خوردنش درمان نفس بد بوست.  قدر آن در نزد بربرها (2679 ) به اندازه  ارزشی است كه چینی‌ها به فلفل دهند."  این گفته براستی گیاه یا گیاهانی را رواست كه آنغوزه ‌آرند، و لی شی چن‌ گوید  زیستگاهش در هوئو چو (Hwo čou) (قره خوجه) و شا‌ـ ‌لو‌ـ ‌هایی‌ـ ‌یا (Ša-lu-hai-ya) (شاهرخیه) است. 3 شگفت  آنكه نوشته های تاریخی باستان مربوط به ایران  ساسانی درباره  این گیاهِ نوعاً ایرانی خاموشی گزیده اند.  تنها یادی كه از این گیاه در سالنامه‌های پیش ازدوره  تانگ شده در Sui šu4 و در اشاره به سرزمین تسائو (Ts‛ao) 2680  در شمال تسون‌ـ ‌لین (Ts‛un-lin) (همان كی‌ـ ‌پین/Ki-pin دوره  هان) است، در حالی كه در T‛ai p‛in hwan yü ki5، a-wei محصول كی‌ـ ‌پین دانسته شده است.
در Yu yan tsa tsu6 شرح زیر درباره  این محصول آمده است: "a-wei  از غزنه  2681    (*Gia-ja-na) خیزد؛7 یعنی در شمال هند در غزنه نام آن hin-yü (hingu سنسكریت) است. زیستگاه آن ایران نیز هست و در آنجا a-yü-tsie گویند (نک: صفحات پیش رو).  بلندای  درخت به دوونیم تا سه متر می‌رسد. 1 پوست تنه سبز و زرد است.  در ماه سوم سال برگهایی ‌آرد چون  گوش موش صحرایی، گل نمی‌كند و میوه هم نیارد.  وقتی شاخه‌های درخت را ببرند، تا چندی پیوسته شیره‌ای شربت‌مانند از آن تراود كه سخت شود و آن را a-wei گویند.  راهبی از سرزمین فو‌ـ‌لین به نام وان (Wan) 2682      و راهبی از ماگاده (Magadha) به نام تی‌ـ‌ پو (T‛i-p‛o)  2683  (*De-bwa، Deva در سنسكریت) همداستانند كه تركیب2 این شیره با برنج یا لوبیا  راكه كوبیده و آرد شود a-wei نامند . "3
هوی ژی (Hwei Ži)   2684 راهب بودایی متولد 680 ترسائی  باز نمود دیگری از a-wei به دست داده كه لوی آن را مطرح كرده است. 4 این زایر چینی گوید  این گیاه در چین نیست و جز در ختن در هیچ قلمرو دیگری یافت نمی‌شود. ریشه‌ای سفید به بزرگی شلغم دارد؛ بویش مانند سیر است و مــــــــــردم ختن این ریشه را می‌خورند. یی تسین (Yi Tsin)، زایر بودایی كه از سال 671 تا 695 ترسائی  در سفر بود، گوید  در سرحد باختری هند a-wei فراوان یافت می‌شود و تمام سبزیها را با این ماده و كره  صاف شده، روغن یا چاشنیهای دیگر در آمیزند. 5
لی سون، كه در نیمه  دوم سده هشتم می‌نوشت، گوید : "بر پایه  آنچه در Kwan či آمده است، a-wei در سرزمین كون‌ـ‌لون (K‛un-lun) می‌روید؛ درختی است با شیره‌ای مانند  ژد  درخت هلو. نوع سیاه رنگ آن دوام ندارد؛ نوع زردرنگ آن بهترین است. بر كناره  رود یانگ‌ـ ‌تسه در یون‌ـ ‌نان نیز گونه‌ای از این ماده هست مانند  آنچه با كشتی وارد می‌كنند، پر آب است با مزه ای  چون  نوع زرد هرچند  رنگ آن زرد نیست." سوسون از دوره  سونگ گوید ، a-wei تنها  در كوان‌ـ‌ چو (Kwan-čou) (كوان‌ـ‌تون/Kwan-tun) یافت می‌شود و شیره  دلمه شده  نوعی درخت است، هرچند  این مطلب با گفته  سو كون (Su Kun) نمی‌خواند.  چن چن (Č‛en Č‛en) 2687  ، پزشكی برجسته، نویسنده  Pen ts‛ao pie šwo دور و بر  1090 م گوید : "  a-weiرا در شمار درختان آورده‌اند.  اینک مردم كیان‌ـ‌ سو (Kian-su) و چه‌ـ‌كیان(Če-kian) هم به كشت آن
پرداخته‌اند.  بوی شاخه‌ها و برگها همان است، هرچند  مزه ای ندارد و شیره‌ای."  مراد از كون‌ـ ‌لون، كون‌ـ ‌لونِ دریای جنوب است؛1 و لی شی‌ـ ‌چن گوید  "این درخت در سوماترا و سیام می‌روید و خیلی بلند نیست؛ بومیان نئی را درون تنه  درخت فرو می‌كنند؛ لوله نرم نرم پر از شیره می‌شود و در زمستان لوله را شکسته شیره را بر می دارند." سپس به واگوئی داستان شگفت انگیز گوسفند به همان شیوه  چائو ژو‌ـ‌كوا
(Ča žu-kwa) می پردازد. 2
مطلب چائو ژو‌ـ‌كوا كه ژد را گردآوری و در خیگ نگه می‌ دارند درست است؛ زیرا گارسیا دا اورتا3 هم گزارش كرده كه ژد  گرد آمده از چاکیدن تنه  درخت را، كه نخست به خون آغشته و سپس با آرد گندم در می آمیزند، در پوست گوساله وحشی نگهداری می‌كنند؛ توجیه داستان این نویسنده چینی البته دشوارتر است؛ او گوید  برای خنثی كردن زهر گیاه، گوسفندی را به درخت می‌بندند و به طرفش تیر می‌اندازند و در نتیجه زهر به بدن گوسفند كه مرگش حتمی است نفوذ می‌كند و لاشه  آن آنغوزه  می‌شود.  روشن است که این داستان عامیانه را دریانوردان هندی، ایرانی یا عرب به چین آورده‌اند، هرچند  هنوز هیچ داستان باختری برابر آن پیدا نشده است.  ابن بیطار3 به نقل از حُبیش‌بن الحسن تأکید دارد این گیاه سمی است و گوید در سند تنها از زمانی کشت خوب می شود  كه آنغوزه  را در پارچه‌ای پیچیده در دهانه  جویها قرار ‌دهند؛  بویی كه از این فر آورده پخش می شود سمندرهای آبی و كرمها را از بین می‌برد. در اینجا دوباره با این برداشت روبرو ایم كه این گیاه چنان سمی است كه می‌تواند جانوران را بکشد و گوسفند مذكور در داستان چینی بروشنی برخاسته از شباهت دنبه  سفید گوسفند و چربی گیاهی سفید رنگِ آنغوزه  است.  راست این است كه گوسفند و بز این گیاه را دوست دارند و با خوردنش پروار می‌شوند. 1 آن آنغوزه  ‌ای كه در Sun ši2 به سرزمین تسن‌ـ ‌تان (Ts‛en-t‛an) بسته اند، به  روشنی  كالایی وارداتی بوده است.
ویلیامز3 درباره  کاربرد امروزیش می‌نویسد: "این ماده را از بمبئی می‌آورند به بهای  هر پیكول (100 کت = 64-60 کیلوگرم) پانزده دلار، و درقرابادین پزشكان چینی بلند مرتبه است و در درمان وبا، ناراحتیهای سیفلیسی و دفع كرم بکار زنند و اغلب یكی از عناصر تركیبات سازنده  گویه (قرص) ترك تریاكی هاست." به هر روی  باور   رایج این است كه در گوارش گوشت و دفع مسمومیت گوشت فاسد (مسمومیت خوراکی )، قارچ و گیاهان مؤثر است. 4 در آنام برای پیشگیری از وبا در كیسه‌های كوچك با خود می برند می‌كنند. 5
كهن نامهای زیر را برای آنغوزه  فرونگاشته اند:
(1)      پارسی a-yü-tsie، *anguzad=*a-nü-zet فارسی میانه؛ آنغوزه  angūža،  angužad، anguyān ، anguwān ، angudān ، angištak (بُن = žad+angu "ژد " به معنای انگم و صمغ)6؛ ankužad ، anjidan ارمنی،  angužat، angžat ارمنی كهن؛ anjudān عربی. گارسیا درختی را كه از آن آنغوزه   گیرند، anjuden یا angeidan نامیده است.
(2)     سنسكریت  hin-kü، *hin-gu؛       hin-yü، *hin-nü؛    hün-k‛ü ، *hün-gü؛ برابر با hingu سنسكریت.  به باور
من واژه  سنسكریت وام واژه‌ای است كهن از زبان پارسی. 1 گارسیا نام هندی این ماده را imgo یا imagra آورده كه صورتهای متفاوت  آن با i آغازین در گویشهای محلی هند یافت می‌شود: بسنجید با inguva در زبان تلوگویی، نیز بسنجید با ingu در ژاپنی، angu در مالایایی (به گفته  بونتیوس، كه در سال 1658 می نوشت، مردم  جاوه و مالایایی‌ها هم واژه  hin را در زبان خود دارند).
(3)    a-wei، *a-nwai؛    (در كتاب نیروانا‌ـ‌ سوترا) yan-kwei، *an-kwai، برابر است با صورتی بومی از نوع *ankwa یا *ankwai در زبان هندی یا ایرانی، كه آن را در ankwa در زبان كوچا یا زبان تخاری ب می‌توان یافت. 2 این صورت بی‌تردید مبتنی بر angu، angwa فارسی است.
(4)     مغولی xa-si-ni (كه به همین ترتیب در Pen ts‛ao kan mu در پیروی از Yin šan čen yao، از دوره  مغول كه در سال 1331 نوشته شده، واژه‌ای مغولی دانسته شده است) برابر اســــــــــــــت با واژه  فارسی کــــــاسنی
 
kasnī ، kisnī یا gisnī [قصنی] ("آنغوزه  ") بر گرفته از نام غزنی یا غزنه، مركز زابلستان، كه به گفته  هوان تسان (Hüan Tsan) زیستگاه این گیاه بوده است.  در فرهنگهای لغت مغولی كووالفسكی (Kovalevski) و گولستونسكی (Golstunski) واژه  مغولی‌ای از این دست نیامده، هرچند  بی‌تردید در دوره  یوان و در هنگامی كه مغولان این چاشنی را با این نام وارد چین كردند بود ه است. آنها ریشه  این گیاه را هم      yin-čan نامیدند. در مغولی امروزی نام این محصول šingun است كه از واژه  تبتی كه در پائین بدان می پردازیم از آن است.
در گویش تبتی لاداخی، آنغوزه   را hin یا sip می‌نامند. 3 نام sip یا sup را فالكونر گزارش كرده است كه نخستین كسی بود كه Ferula narthex را در سال 1828 در باختر  تبت و در دامنه  كوههایی كه لاداخ را از كشمیر جدا می‌كنند یافت.4 به هر روی ، واژه  sip به طور كلی تبتی نیست، بلكه تنها كاربرد محلی دارد؛ به احتمال زیاد این واژه در اصل تبتی نیست.  واژه  تبتی متداول šin-kun است كه با نامهای ایرانی و هندی تفاوت دارد و با توجه به اینكه این گیاه در مناطق از تبت می‌روید ممكن است یکسره تبتّی باشد.
سرانجام می‌توان این را هم افزود كه: به گفته  بورژچو،4 ساكنان منطقه  آرال‌ـ‌خزر Scorodosma را عموماً به نام sosyk-karai یا keurök-kurai می‌شناسند و تقریباً به معنای "بوریای بدبو" است. مردمان بخارا آن را Sasyk-kawar یا تنها کَوَر kawar می‌نامند.  از کتاب در دست انتشار مرکز نشر دانشگاهی، به شناخت دو سویه ایران و چین باستان، ، بـــــرگردان فارسی مهرداد وحدتی دانشمند از ساینو-ایرانیکا اثر جــــــاوید برتولد لوفر، آمریکائی آلمانی تبار.




* انغوزه . [اَ زَ / زِ ] (اِ) دارویی بدبوو دافع تشنج و عبارت است از صمغ درخت انگدان که به تازی حلتیث منتن گویند. (ناظم الاطباء). صمغ بدبویی که از یک نوع کما  حاصل می شود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 235). صمغی است که از گیاه انگدان گیرند و به آن صمغ انجدان نیز گویند و آن بصورت دانه های صمغی بدرشتی یک نخود تا یک گردو دیده می شودو برنگهای زرد، قهوه ای و خاکستری و طعمش گس و تلخ وزننده و بویش شبیه سیر است . (فرهنگ فارسی معین). حلتیت . صمغ الانجدان . (یادداشت مؤلف ). || گردو. (فرهنگ فارسی معین ). گردکان.  لغت نامه دهخدا.
** آزا. (اِ) در فرهنگهای فرانسوی در ریشه ٔ کلمه ٔ آسافوتیدا  به معنی انقوزه مینویسند که اصل این کلمه از آزای فارسی به معنی راتیانج و رخبینه ، و فوتیدای لاطینی بمعنای گنده است.
راتیانج . [ ن َ ](اِ) صمغ صنوبر است که بنفسه مثل سایر صموغ منجمد میگردد یا به آتش طبخ یافته منعقد شود و ثانی را بیونانی فلفونیا نامند و سیال غیرمنجمد او زفت رطب است در آخر سیم گرم و خشک و قسم آتش دیده ٔ او گرمتر از قسم اول و آشامیدن نیم مثقال او با زرده ٔ تخم مرغ نیمبرشت و بدستور با آب طبیخ سبوس گندم جهت سرفه و ربو وجراحة رطبه ٔ شش و مضغ او جهت سرفه ٔ رطوبی و جذاب فضول دماغ و ضماد او جهت التیام جراحات و ازاله ٔ حکه وجرب و خشونات جلد و با گلنار جهت فتق رگها و نواصیرو با تخم کتان بالسویه جهت رفع ثآلیل و بواسیر مجرب و جهت شقاق کعب و کجی ناخن مؤثر و کشیدن او مانند تنباکو روز اول یکدفعه و روز دوم سه دفعه و در سیم 3بار جهت سرفه و ربو و قرحه ٔ شش عجیب الفعل است و بعضی گفته اند که چون با زرنیخ و پیه بز سرشته بخور کننداثرش قویتر میشود و مؤلف تذکره گوید که چون راتیانج را با مثل او رهج الغار و نصف وزن او فلفل با روغن بادام طبخ داده ضماد نمایند در ساعت دانه ٔ بواسیر راساقط کند با الم شدید و تدارک آن بسفیده ٔ تخم مرغ وسفیداب و بخوردن شیر تازه باید نمود و گویند طلای راتیانج مفرداً در ابدان نرم باعث ورم و درد میشود و بخور او که بپارچه ٔ آلوده در آفتاب خشک کرده باشند جهت زکام بارد و تب ربع سریعالاثر است و قسم مطبوخ او در اصلاح شعر ذروراً مؤثر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).  لغت نامه دهخدا.

** *مصطکی . [ م َ طَ ] (معرب ، اِ) (از یونانی ماستیخه ) صمغ زردرنگ که از درخت ضرو تراود. (یادداشت مؤلف ). یک نوع سم سقزی خوشبو و شبیه به کندر که آن را اراء و پلاجور و رماس و رماست و کیه نیز گویند و درخت آن را و کشک و ولمشک نامند. (ناظم الاطباء). صمغی است زردرنگ . (غیاث ) (آنندراج ). صمغ درختی است . (نزهةالقلوب ). علک الروم . (یادداشت مؤلف )  . علک رومی . (دهار) (مهذب الاسماء) (زمخشری ). کیا. (یادداشت مؤلف ). مصطکی که آخر آن را بأتلفظ کنند در لغت عرب «مصطکا» به فتح یاضم میم و الف مقصور و «مصطکاء» به فتح میم و الف ممدود است و اصل آن کلمه ای یونانی  است و در فرانسه نیز آن را ماستیک  نامند. آذربایجانیان گاهی نونی نیز به آخر آن بیفزایند و مصطکین گویند. (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال 2 شماره ٔ 1). کرکم . (منتهی الارب ). صمغی است که سپید آن را رومی مصطکی و سیاه آن را مصطکی نبطی گویند. درختش ریزه تر از کندر و سپید آن نافع جهت معده و مقعد و روده و جگر و سرفه ٔ کهنه به نوشیدن . (از منتهی الارب ). نوعی است از علک رومی و آن عربی اصلی نیست بلکه دخیل است در لغت عرب ، و هر دارویی که در وی مصطکی بکار برند عرب آن را مصطک گوید.مصطکی را کیا نیز گویند و به پارسی رماس و رماست خوانند. نیکوترین وی آن است که از قبرس آورند. مصطکی رومی بود و دو گونه است سفید که علک رومی است و روغن مصطکی را از آن گیرند و به سریانی علکا نامند و سیاه که قبطی یعنی مصری آن است . مصطکی سفید قطعه های بزرگ دارد و پوست درخت و چوب او به هم نیامیخته باشد. درعطرها و علاجها بکار برند و روغن آن را به هر عضوی که بمالند نرم شود و جگر و معده و امعأرا تقویت کند و اشتها بیفزاید. سرفه و نفث الدم و عفونت زایل کند. (از تذکره ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). به پارسی کندر رومی خوانند و به سریانی کبا و به رومی مسطیخی و به یونانی سحینوس گویند و آن را علک رومی و کیه نیز گویند. جهت دفع زخم معده و سردرد و شقاق لبها و خونریزی زبان و سرفه ٔ بلغم و رانش شکم و شکستگی استخوان و سستی اعضا و ترشح زخم مؤثر است و بول را براند و مضمضه ٔ آن دندانها محکم گرداند و جرب را نافع بود. (از اختیارات بدیعی ). صمغ آن را صمغ مصطکی گویند گونه ای از سقز که به صورت شیرابه ای بر اثر ایجاد شکاف از ساقه و شاخه های درختچه مصطکی خارج می شود و به صورت قطرات کوچکی در محل شکاف منعقد می گردد. قطرات سخت شده ٔمصطکی به درشتی نخودی کوچک و رنگش زرد پریده و کمی شفاف است و بو و طعم آن ملایم به جو و مطبوع میباشد. در گرمای 108 درجه ذوب می شود، و بر اثر جویدن بسهولت در زیر دندان نرم می گردد. مصطکی کمی از آب سنگین تر است و در اتر و کلروفرم و اسانس تربانتین و به مقدارکم در الکل حل می شود. گاهی مصطکی به جای آنکه بر روی شاخه ها و ساقه ٔ درخت باقی بماند در پای درخت بر روی هم انباشته شده به صورت قطعات نسبتاً بزرگ درمی آید. این قسم نوعی خالص مصطکی را تشکیل می دهد. نوع اخیررنگ قهوه ای دارد و معمولاً دارای ماسه و ناخالصی های دیگر است . نوع مرغوب مصطکی به صورت دانه های کوچکی است و به مصرف جویدن می رسد. کندر رومی . کندوک . مصطکا. علک خاییدنی . کندور. علک رومی و مسطیخی.   لغت نامه دهخدا


1. Kœmpfer, Amoenitates exoticae, p. 539.
2. این نظر نیز مطرح شده است كه احتمالاً asa از asi  (؟) یونانی (’’بیزاری‘‘)  یا از واژه فارسی anguza [آنغوزه]  (’’asafœtida‘‘) گرفته شده است؛ دست كم اشتولمان (F. Stuhlmann, Beiträge zur Kulturgeschichte Ostafrikas, p. 609) چنین گفته است. هیچ‌كدام قانع‌كننده نیست. نظـــــریه نخـــــست به اندازه توضیح لی شی‌ـ‌چن (Li Ši-čen) در مورد a-wei («بربرها با گفتن a نفرت خود را از بوی نامطبوع این رزین نشان می‌دهند») دور از ذهن است.
4. E. Borszczow, Mémoires de l‛Acad. de St. Pétersbourg, Vol. III, No. 8, 1860, p. 4.
3. .C. Markham, Colloquies, p. 41 جان پاركینسن (John Parkinson, Theatrum botanicum, p. 1569, London, 1640).‌ گوید: ’’هیچ یك از نویسندگان باستان اعم از یونانی، لاتین یا عرب ذكری از Asa ، چه گونه dulcis [شیرین] چه foetida [بدبوی] آن، نكرده‌اند، بلكه نخستین بار داروسازان و داروفروشان خارجی بودند كه این واژه را تباه كرده به جای Laser نام Asa را گفتند و از آن زمان كاربرد Asa ادامه یافته است. ‘‘
5. دوكانژ (Du Cange) حتی نام ’’asafœtida‘‘ را درفهرست نیاورده است.
1. جنس Ferula حدوداً مشتمل بر 60 گونه است.
3. Leclerc, Traité des simples, Vol. I, p. 142.
* [شهری نزدیك زرنج و هم‌عرض آن در افغانستان امروزی].
** ’’ابن حوقل قندابیل را شهری بزرگ شمرده كه تنها در جلگه‌ای قرار گرفته نخیلات نداشته و از توابع آن كیزكانان یا كیكان بوده است كه از شرح كتابهای مسالك برداشت می‌شود همان كلات جدید است. این دو شهر غالباً از توابع طوران شمرده شده است ‘‘ (گای لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، [تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چ 4، 373] ص 355.)
*** موفق‌الدین ابومنصور، صاحب الابنیه عن الحقایق الادویه، در مبحث حِلتیث یا آنغوزه، (ص 115، چاپ دانشگاه تهران) ، صرفا" گوید ’’بهترین آن بوَد كه گنَدَه‌تر باشد. ‘‘ پیشتر هم اشاره شد كه مستند نویسنده  دانشمند، ترجمه آلمانی این كتاب به خامه عبدالخالق آخوندف بادكوبه‌ای است كه به احتمال قریب به یقین، از جهت تتمیم مطالبی را اضافه كرده است.
1. Amoenitates exoticae, p. 291.
2. Ferulaceen der aralo-caspischen Wüste (Mémoires de l'Acad. de St. Pétersbourg, Vol. III, No. 8, 1860, p. 16).
* «بناكت، دومین شهر ناحیه چاچ كه آن را بناكت هم می‌گفتند... تا سده هفتم كه به دست چنگیز خراب شد شهری بسیار مهم بود... پس از یك سده و اند، یعنی در 818 ، شاهرخ نواده امیرتیمور به تجدید عمارت آن همت گماشت و از این رو به شاهرخیه معروف شد» (جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، (ص 513).
3. Bretschneider, Mediaeval Researches, Vol. II, pp. 193, 254.
به باور من، تعبیر lu-wei (’’نی بوریا‘‘) در Si yu ki (ibid., Vol. I, p. 85) به آنغوزه تعبیری من و نادرست است.
4. Hirth and Rockhill, Chao Ju-kua, p. 224.
1. H. Bretzl, Botanische Forschungen des Alexanderzuges, p. 285.
2. Histor. Plant. IV, IV, 12.
4. XIX, 15. شیره مادی، موسوم به silphion  كه استرابو (7 xiii, XI,) هم آن را از محصولات سرزمین ماد دانسته است، ممكن است احتمالاً نمایانگر محصولی با خواص آنغوزه باشد، به ویژه از آن رو كه در جایی دیگر (10 ii, XV,) گوید  silphion به مقدار فراوان در صحاری باكتریان می‌رویید و به گوارش  گوشت خام كه سربازان اسكندر در آنجا مجبور بودند با آن سد جوع كنند كمك می‌كرد. دیگران بر این عقیده‌اند كه مقصود مردمان باستان از  silphion، Thapsia garganica است
 (pt. 8, p. 247 و Pflanzenfamilien Vol. III Engler,). در مورد روغن مادی (oleum Medicum) ، نک: Ammianus Marcellinus, XXIII, 6.
5. C. Markham, Colloquies, p. 44.
6. L. Leclerc, Traité des simples, Vol. I, p. 144.
1. Chr. Acosta or Da Costa, Tractado de las drogas, y medicinas de las indias orientales, p. 362 (Burgos, 1578).
1. John Fryer, New Account of East India and Persia, Vol. II, p. 195 (Hakluyt Soc. 1912).
2. كوه دُژگان در باختر  خوزستان (Kuristan) [نام دیگرش سروستان].
* بر گرفته از هنگ و در سنسکریت، نام هندی آنغوزه.
3. فرایر (Vol. I, p. 286) گفته است بومیان جنوب هند hing را «برای رفع كلیه ناراحتی‌های مغز و معده» می خورند، «گونه ای آنغوزه مایع كه به علت بکار گیری آن بویی نفرت انگیز می‌دهند.» این ماده از Ferula alliacea به دست می‌آید كه در نزدیكی یزد [،] در خراسان [كذا] و در استان كرمان جمع‌آوری می‌شود و بیشترمردم بمبئی آن را مصرف می‌كنند.
(Flückiger and Hanbury, Pharmacographia, pp. 319-320; Watt, Commercial Products of India, p. 534.)
اینكه فرایر هنگ و آنغوزه را از یكدیگر جدا كرده به خوبی نشان می‌دهد كه این محصول انواع مختلف با مرغوبیت متفاوت داشته و از گیاهان متفاوت به دست می‌آمده است. پس  شگفت نیست كه نویسنده ان بودایی چینی بین hingu  و a-wei تفاوت قائل شده‌اند (Chavannes and Pelliot, Traité manichéen, p. 234) ؛ احتمالاً c‛ou ts‛ai (’’سبزی بدبو‘‘) گونه‌ای از این محصول است.
1. J. A. de Mandelslo, Voyages and Travels, p. 67 (London, 1669).
2. Pen ts‛ao kan mu, Ch. 34, p. 21.
1. در Kwan či كه پیش ازسال 527 میلادی نوشته شده، كون‌ـ ‌لون محل تولید a-wei ذكر شده، اما گفته شده كه از درخت گرفته می‌شود (نک  صفحات آتی ).
3. Bretschneider, Medieval Researches, Vol. II, pp. 253, 254, 193.
4. Ch. 83, p. 8, (Pei ši نیز در).
7. در Pen ts‛ao kan mu كه این متن به نقل از Hai yao pen ts‛ao اثر لی سون (Li Sün) آمده، ایران هم همراه غزنه آمده است. غزنه مركز جغتا (Jāguda)، همان تسائو‌ـ‌كو‌ـ ‌چا (Tsao-kü-č‛a) است كه هوان تسان (Hüan Tsan) گوید  و همان زابلستان تازیان. هوان تسان گزارش داده است آنغوزه در آنجا فراوان است:
S. Julien, Mémoires sur les contrées occidentales, vol. II, p. 187, Cf. S. Lévi, Journal asiatique, 1915, I,  p. 83.
1. در متن Pen ts‛ao چنین آمده است؛ در نسخه Pai hai ، 25 تا سی‌متر آمده است. در واقعدرازایشاخه‌های Ferula به طور متوسط به دو و نیم تا سه ‌و نیم متر می‌رسد.
2. به جای     ی متن،     Pen ts‛ao رادرست می‌دانم.
3. برگردان هیرت از این نوشته  (Chau Ju-kua, p. 225) نارساست. دو راهب می گویند شیره یا رزین چاشنی‌ای است كه به خوراک بر ساخته از برنج یا لوبیا می‌زنند و تمامی این تركیب را a-wei می‌گویند.
4. S. Lévi, Journal asiatique, 1915, I, p. 89.
5. Takakusu, I-tsing , pp. 128, 137.
1. برخلاف برداشت استوارت (Chinese Materia Medica, p. 173)،  مراد كوههای كون‌ـ ‌لون نیست.
2. نیازی به گفتن نیست كه این آنغوزه مالایایی قاعدتاً مشابه بوده،‌ اما اینكه مقصود چه گیاهی است، بی‌اطلاعم. در Tun si yan k‛ao (Ch, 2, p. 18; 3, p. 6 b) ، كه به سال 1618 منتشر شد، a-wei محصول سیام و جاوه دانسته شده است. تان تسویی (T'an Ts'ui)        در كتاب خود، Tien hai yü hen či كه به سال 1799 نوشته (Ch. 3, p. 4, ed. of Wen yin lou yü ti ts'un šu) گوید كه a-wei یون‌ـ ‌نان در سیام تولید می‌شود و آن را از سیام به برمه و از آنجا به كین‌ـ ‌شا كیان (Kin-ša kian) می‌آورند.
3. C. Markham, Colloquies, p. 47.
3.Leclerc, Traité des simples, Vol. I, p. 447.
1. E. Kaempfer, Amoenitates exoticae, p. 540; C. Joret, Plantes dans l‛antiquité, Vol. II, p. 100.
2. Ch. 490, cf. Hirth, Chao Ju-kua, p. 127.
من متقاعد نشده‌ام كه تسن‌ـ‌تان همان تسن‌ـ‌پا (Ts‛en-pa) یا زنگبار است.
3. S. W. Williams, Chinese Commercial Guide, p. 80.
4. Stuart, Chinese Materia Medica, p. 174.
5. Perrot and Hurrier, Mat. méd. et pharmacopée sino-annamites, p. 161.
6. قیاس كنید با jatuka در سنسكریت (به معنی واژه به واژه  ’’ژد، لاك‘‘)‌= ‌آنغوزه .Hübschmann, Armen Gram., p. 98.
1. داربولو (D'Herbelot, Bibliothéque orientale, Vol. I, p. 226; Vol. II, p. 327) واژه فارسی را (كه خود آن را angiu ، engiu ، ingu نوشته؛ ingru، ingudan عربی) از henk و  hengu، ingu هندی مشتق دانسته است، به این دلیل كه این دارو در اصل در هند کار گرفته می شود؛ روشن است که این نتیجه‌گیری نادرست است.
2. Cf. T‛oung Pao, 1915, pp. 274-275.
3. Ramsay, Western Tibet, p. 7.
4. Falconer, Transactions Linnean Soc., Vol. XX, pt. I, 1846, pp. 285-291.
4. Borszczow, op.cit. p. 25.
**