۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

من همون پرنده بودم که یه روز خورشیدو دید / اسم من یه قصه شد این قصه رو دنیا شنید


توی یک جنگل تن خیس کبود / یه پرنده آشیونه ساخته بود 
خون داغ عشق خورشید تو پرش / جنگل بزرگ خورشید رو سرش 
تو هوای آفتابی روی درختا می پرید / تنشو به جنگل روشن خورشید می کشید 
تا یه روزی ابرای سنگین اومدن / دنیای قشنگشو بهم زدن 
هر چی صبر کرد آسمون آبی نشد / ابرا موندن هوا آفتابی نشد 
بسکه خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید / یه دفعه دیوونه شد از توی جنگل پر کشید 
زندگیشو توی جنگل جا گذاشت / رفت و رفت ابرا رو زیر پا گذاشت 
رفت و عاقبت به خورشیدش رسید / اما خورشید به تنش آتش کشید 
اگه خورشید یکی تو آسمونه / مرغ عاشق رو زمین فراوونه 
روزی یکی به بالا چشم می دوزه / میره با اینکه می دونه می سوزه 
من همون پرنده بودم که یه روز خورشیدو دید / اسم من یه قصه شد این قصه رو دنیا شنید
https://www.youtube.com/watch?v=sjTM4ajFjRg