بَلَسان
بلسان جلعاد
47. در Yu yan tsa tsu 1 یادداشت
زیر درباره گیاهی بیگانه آمده كه تنها محصول سوریه دانسته شده: "زیستگاه
گیاه a-p‛o-ts‛an (*a-bwut-sam) در سرزمین فولین (سوریه/شامات) است. بلندایش
به بیش از سهمتر میرسد. پوست درخت سبز و
سفید است، با گلهای زیبا كه
دوبدو روبروی هم بر شاخه رویند. گلهای
یكسره زردش به گل شلغم روغنی، man-tsin (Brassica
rapa-depressa) ماند. دانههایش چون فلفل سیاه، hu-tsiao (Piper nigrum) است. با شکست شاخه ها شیرابهای روغن سان آید كه طلا کنند درمان كچلی قارچی را و
سود کند زدودن هرگونه بیماری. روغنی است
بس ارزشمند که هموزنش زر دهند."
همانطور كه در پن تس'ائو کان مو شی یی Pen ts‛ao kan mu ši i2 آمده، دو کــتاب است كه این شـــرح گیاه a-p‛o-san را اقتباس كردهاند: Č‛en fu t‛un hwi كه
تنها گوید در فوـ لین (سوریه/شامات) روید؛ و Hwa
i hwa mu k‛ao ("پژوهشی در باره گیاهان چین و سرزمین های بیگانه") كه توصیف Yu yan tsa tsu را
بدون نام مأخذ بی کم و کاست واگوید. هیچیك
از این دو كتاب بر دانسته ها نفزاید و توصیفی که در Yu yan tsa tsu
آمده، تنها چیزی است كه داریم.
آوانگاشتِ -sam (bwur) *a-bwut، كه بسیار دقیق است، ما را به واژههای
آرامی و تلمودی آفورساما afursama [ אֲפַרְסְמוֹן (afarsemon)] 3 (در یونانی Βάλσαμο ،
در عربی، balessān)، بلسان جلعاد (گیلیاد) (Amyris
gileadensis،[در
عربی
بشام] Balsamodendron giliadense یا Commiphora
apobalsamum، تیره بورسراسه) میرساند
كه آوازه ای کهن دارد. این مورد با قوت تمام این نظر هیرت را پشتیبان
است كه زبان فوـ لینی [سُریانی/سیریاک! (یا در واقع یكی از
زبانهای فوـ لینی) جزو زبانهای
آرامی بوده است. دو نویسه آخر p‛o-ts‛an (*bwut-sam) را میتوان
آوانگاشتِ درستِ واژه یونانی balsam دانست؛ اما
جزء نه
در یونانی و نه در هیچ زبان دیگر كه این واژه در آن یافت میشود نیست و
نمی توان جز آرامی به زبان دیگری نسبتش
داد. در سریانی واژه apursāmā و pursāmā (pursmā) را داریم كه aprsam یا aprasam ارمنی هم از آن
آمده است.4 در عبری
نو افوبالزامون afobalsmōn یا اففالسمون afofalsmōn از یونانی گرفته شده.1
افزون بر این، حدس می زنند مراد از واژه عبری بشام bāsām در عهد عتیق، بالزام ]بلسان[ باشد، و احتمالاً نمایانگر کهن الگوی یونانی آن، بالزامون balsamon [βαλσαμων] است، در حالیكه برخی نمی
پذیرند كه واژه عبری چنین معنای خاصی داشته است[1]. از دید من، بر پایه واژه عبری نمیتوان حرف یونانی λ را توضیح داد.
توصیف توان
چنـ شی (Twan Č‛en -ši) از این درخت، كه بر پایه گزارشی از دوردست
صورت گرفته، کمابیش درست است. اَمِریس گِلیادِنسِس( Amyris
gileadensis(، [بشام]
یا درخت بلسان، درختچه یا درختی است همیشه سبز
از راسته Amyridaceae از گرمسیر كه بیشتر در جنوب عربستان، بویژه در
نزدیكی مكه و مدینه و در حبشه روید. چنان
كه نشان خواهیم داد، در دوره تاریخی این درخت به فلسطین برده شد و از اینرو توان
حق داشته آنرا به فوـ لین (سوریه/شامات)نسبت دهد. بلندای درخت دور
وبر چهارمتر و قطر تنه آن به بیست تا بیستوپنج سانتیمتر میرسد. پوستی دولایه دارد ـ برون پوست سرخ و درون پوستی
ستبر و سبز؛ جویدنش طعمی چرب و بویی
خوش دهد.
شکوفه ها دو برگی است با میوهای سرخ
خاكستر فام قدر نخودی كوچك و كشیده با دو سر تیز.
بسیار کمیاب است و کاشتش دشوار. هرچند
آنچه توان روغن بلسان نامیده، صمغی است خوشبو برنگ سبز روشن كه از ساقهها
تراود و همواره مرهمی بس ارزشند شمرده شده،
بویژه درمان انواع زخم را سود کند.3 روغن بلسان همیشه دارویی بسیار گرانبها بوده و نرخی كه توان بر آن گذاشته (همسنگش زر) با این گفته
تئوفراستوس، كه بهای آن با دو برابر همسنگش
سیم است می خواند.
به باور فلاویوس جوزفوس (سده نخست میلادی)4 در ورود درخت بلسان به
فلسطین، كه در زندگی او همچنان در آنجا میروئید، ملكه سبا در کار بوده. در جایی دیگر5 می گوید اوپوبالزاموم opobalsamum (شیره درخت) از شهر (کذا!) عین جدی
(Engedi) Ein Gedi
(Hebrew: עֵין גֶּדִי) ، [واحه ای] در نزدیكی دریاچه
اسفالتیتیس (Asphaltitis) (نام
یونانی بحرالمیت) [بحر/بحیره لوط] در فاصله سیسد فرلانگ از اورشلیم خیزد ؛ و در
جایی دیگر6 گوید از اریحا
خیزد و می افزاید بلسان ارزشمندترین مرهمهاست
كه با خراش دادن چوب با سنگی تیز چون شیره برون تراود.
از
روزگار سلیمان آن را در دو
باغ شاهی كشت میكردند. تئوفراستوس1
كه شرح زیر را به دست داده این را می دانسته:" بلسان در دره سوریه میروید. میگویند تنها در دو باغ میروید، یكی حدود چهار
جریب است و دیگری بس كوچكتر. درخت به بلندای ناربنی
رشید است با شاخههای بسیار؛ برگش شبیه سَداب است اما كمرنگتر؛ این درخت
خزان نمی کند. میوه اش در اندازه و شكل و
رنگ به بنه ماند؛ میوهاش هم بسیار خوشبو و در واقع خوشبو تر از صمغ آن است.
گویند برای گردآوری صمغ ، پوست
درخت را در گرمای سوزان و هنگام دیدن شباهنگ/شَعرای
یمانی Dog-star با تكه آهنی
خمیده تیغ می زنند؛ خراشها را هم در تنه و هم در بخشهای بالائی درخت می
اندازند. كارِ گردآوری را در سرتاسر
تابستان پی می گیرند، اما
آنچه سرازیر میشود زیاد نیست: و هر نفر در روز میتواند به اندازه یك نعلبكی گرآورد. عطرش بسیار زیاد و تند است، تا بدان پایه که اندک بوی آن از دور شنیده شود. به هر روی خالص این صمغ به دست ما نمیرسد: فرآورده ای را كه گردآوری
میكنند با مواد دیگر میآمیزند، زیرا به آسانی با مواد دیگر مخلوط میشود و
بلسانی كه در یونان میشناسیم معمولاً آمیخته با مواد دیگر است.[2] شاخههای
جوان نیز بسیار خوشبویند. گویند در واقع درخت را برای بهره گیری از همین شاخهها
(و نیز به دلیلی دیگر) هرس میكنند، زیرا شاخههای بریده را میتوان به بهای خوب فروخت. راست اینکه کشت این درختان به همان انگیزه صورت
میگیرد كه آبیاری آنها (زیرا پیوسته آبیاری میشوند). [؟]. همچنین گویا بلندنشدن درخت تا حدودی به علت هرس
سرشاخههاست؛ زیرا درخت به علت فرخوهای
پیاپی شاخههای پرشمار میآورد و تمام
توان خود را در رشد در یك جهت نمیگذارد.
میگویند بلسان هیچجا خودرو نیست. باغ بزرگتر دوازده آوند/خُنور بلسان بدست دهد
كه گنجایش هر یك حدود نیم لیتر است؛ باغ دگر تنها دو آوند آرد. بهای صمغ
ناب دو برابر هموزنش سیم است و
بهای بلسان مغشوش
بستگی به درجه خلوصش دارد. پس معلوم می شود بلسان بس ارشمند است."
چون این
درخت خودروی فلسطین نیست و تنها بستانی اش یافت میشود، و از آنجا كه زیستگاهش جنوب
عربستان است
روایت جوزفوس درست به نظر میرسد، هر چند ضرورتی ندارد كه ورودش به ملكه سبا بسته
شود.
استرابو1
در توصیف جلگه
اریحا از كاخ و باغ بلسانی گوید:
"بلسان درختچهای است با بوئی خوش چون (سایتِسِس cyticus)[در عربی لزان] یونجه درختی (Medicago arborea) و بن/بنه/ون/ونه/پسته
کوهی/چاتلانقوش/بنسه terebinthus (terebinth-tree) [در عربی بطم تربنتيني] . پوست درخت
را تیغ زده ظرفهایی در زیر برشها نهند تا شیره همچون شیر چرب در آنها ریزد. شیره در ظرف سخت میشود. دارویی
است نیکو درمان سردرد، التهاب ملتحمه suffusion of the eyes/
Conjunctival suffusion در مراحل آغازین،
و کدری دید را. از همین رو بس گران است،
بویژه چون از هیچ جای دیگر نخیزد."
دیوسكوریدس2
بخطا میگوید بلسان تنها از درهای معین در هند، واز مصر خیزد؛ در حالیكه ابنبیطار،3 در برگردان
كتاب دیوسكوریدس به زبان عربی گفته او را تصحیح كرده گوید این درخت تنها در یهودیه/ Judea ، در ناحیهای بنام رور Rur [کذا! غور؟]
(دره
رود اردن) میروید. به سادگی میتوان
دریافت چگونه ممكن است در خط یونانی یهودیه به خطا هند خوانده شود.
پلینی4 تولید بلسان را منحصر به
یهودیه دانسته (uni terrarum Iudaeae
concessum) و به پیروی از تئوفراستوس از دو باغ بلسان گفته و
شرحی درازدامن از سه نوع بلسان آورده است.
تاسیتوس5، در توصیف فلسطین گوید همه محصولات
ایتالیا را فلسطین هم دارد، به علاوه خرما و بلسان؛ و به طمع همین درخت پرآوازه
بوده كه مهاجمان پیوسته بدانجا یورش بردهاند.
پمپئی در سال 65 پیش از میلاد آن را در خیابانهای روم به نمایش گذاشت و
یكی از درختهای اعجابآور ملازم کشورگشائیهای وسپازین به سال 79 میلادی بود. طی یورش
تیتوس، دو نبرد در باغهای بلسانِ اریحا در گرفت؛ دومی برای جلوگیری از نابودی درختان به دست
یهودیان. زانپس این درختان اموال عمومی
اعلام شده پاسداران امپراطور آنها را زیر نظر گرفتند، اما نمی دانیم این دو باغ تا
کی بر جای بود. در این مورد داستان چینی
که در Yu yan tsa tsu
آمده اهمیت دارد، زیرا نشان می دهد بلسانِ جلعاد باید در
نیمه دوم سده نهم هنوز موجود بوده باشد.
افزون بر این، گواهی روشی بر این واقعیت به دست میدهد كه یهودیه نیز در تصور چینیان از
سرزمین فوـ لین (شامات/سوریه)میگنجیده.
عبداللطیف (1231ـ1161)1 از چند و جون گردآوی بلسان در مصر در زندگی خود
در آن دیار گوید. كار ترجیحاً در تابستان صورت میگرفت. برگهای درخت را ریخته تنه درخت را به دقت تیغ می زدند تا به چوب آسیبی نرسد. شیره در آوندهایی كه هنگام گرما در خــــاك فرو
كرده بودند جمع میشد؛ سپس كوزهها را بیرون آورده در آفتاب می گذاردند. روغن بالا می آمد و ذرات خارجی را می گرفتند. این بلسانِ راستین از ناب ترین صنف و تنها یكدهم شیره تراویده از درخت
بود. امروزه در عربستان برگها و شاخههای
درخت را میجوشانند. نخستین روغنی كه بالا میآید بهترین است و برای حرم و دومی را به بازار برند.
درخت
بلسان از سده یازدهم تا سرآغازهای سده هفدهم در مصر بوده است. شایداعراب
آن را بدانجا برده باشند. دوربلو2
به نقل ازمولفی عرب گوید بلسان مطریه
Mathara/Mataria نزدیك قاهره [امروزه ناحیه ای از قاهره بزرگ] بسیار
دلخواه مسیحیان بود، زیرا به آن باور بسیار داشتند. آنان بلسان را در کریزم/chrism، روغن مقدس آمیخته به
بلسان، ویژه تدهین مراسم تعمید TConfirmation میكردند.
سیمون
سیمیونیس، زائر ایرلندی كه سفر به سرزمین مقدس
را در سال 1323 آغاز كرد، شرح گیرای زیر را درباره درخت بلسان مصری آورده:3
"در شمال شهر ناحیتی است مطریه
Mathara/Mataria نام با تاكی
پرآوازه كه از آن بلسان تراود و گویند پیشتر در عینجدی بوده (بسنجید
با: Cantile , I, 13). سی مرد بجد از آن حافظت كنند، چرا كه بیشتر
درآمد سلطان از آن است. این تاك نه چون
دیگر تاكها بل درختچهای است كوتاه با پوستی صیقلی و خوشبو که پوست و جلایش به
درخت فندق ماند و برگهایش به گیاهی موسوم به نستورکیوم آکواتیکوم nasturcium
aquaticum
[کذا!] [نستورتیوم آکواتیکوم nasturtium-aquaticum]]ترتیزك آبی/آبتره؛ در عربی
جَرْجَار/قُرَّة العَيْن/جِرْجِير الماء/حُرْف المائي/حُرْف الماء/حُرْف الطبي/فُجْل
الماء]. ساقه كوتاه و نازك است و معمولاً بلندایش به بیش از سیسانتیمتر نمیرسد؛
هر سال شاخههای نو آرد به درازای شصت تا نود سانتیمتر و هیچ میوه نیارد. نگاهبانان تاكستان نصرانیان را کار گیرند که با چاقو یا تیزسنگ سرِ شاخهها را در چندین جا ــ همیشه چلیپاوارــ تیغ زنند.
زودا که بلسان بیرون تراویده در آوندهای
شیشهای شود. نگهبانان گویند با تیغ زنی بدست
نصرانیان به نسبت انجام کار بدست ساراسن
ها [اعراب مسلمان] بلسان بیشتری تراود."1
در سال
1550، پیر بلون2
درخت را در قاهره دید. تا سال 1612 هنوز
دو نمونه موجود بود، اما در سال 1615
آخرین درخت نیز خشكید.
گویا واژه سامی كه از راه
كتاب Yu yan tsa tsu
وارد زبان چینی شد به بوته فراموشی سپرده شده.
در پِن تس'ائو کان مو Pen ts‛ao kan mu حتی نامی از آن
نیست. به هر روی،
نخستین یسوعیانی كه به چین رفتند باری دیگر واژه بالزام
]بلسان[ را به چین
بردند. در كتاب پرآوازه ژیفانگ وائیژی Či fan wai ki/ [Zhifang Waiji (Chinese: 職方外紀,
"Record of Foreign Lands"] 3 در جغرافیای جهان كه پیشنویسش از پانتوجا (Pantoja) بود و پس از مرگش جولیو آلنی (Giulio Aleni) (1649ـ1582)به سال 1623 به گسترش و ویرایش آن پرداخت، بلسانِ پرو ذیل pa‛r-sa-mo توصیف شده. فردیناند فربیست (Ferdinand
Verbiest)
(88 ـ1623) در كتاب خویش K‛un
yü t‛u šwo این
ماده را همین نامیده است و این نام از همینجا در
دارونامه چینیان سر در آورد، زیرا در Pen ts‛ao kan mu ši i آمده است.4 در فرهنگ جغرافیایی چینی
ماكائو5 از ماده خوشبو pa‛r-su-ma بهعنوان
نوعی بنژوئن از آن
یاد شده است. در این جا با آوانگاشت واژه
پرتغالی بالزامو bálsamo سر و كار داریم.
2. Ch. 4, p. 15.
3. I. Loew, Aramaeische
Pflanzennamen, p. 73.
همچنین افارسما afarsma و افارسمون afarsmōn :
بسنجید با:
4. Hübschmann, Armenische
Grammatik, p. 107.
برخلاف نظری كه این نویسنده با
قید احتیاط پیش گذارده، اعتقادی به ایرانی بودن ریشه این واژه ندارم.
2. E. Levesque in Dictionnaire
de la Bible, Vol. I, col. 1517.
پیش از این دوربلو میان bāsām و balsamon قرابت یافته بود، هر چند او basam را صرفاً ایرانی دانسته است:
d’Herbelot, Bibliothèque
orientale, Vol. I, p. 377.
صورت عربی واژه از یونانی گرفته
شده است.
Leclerc, Traité des simples, Vol. I, pp. 255-257.
2. i. 8.
3. Leclerc, Traité
des simples, Vol. I, 255.
4. xii, 2. §111.
5. Hist.,
v, 6.
1. Silvestre de
Sacy, Relation de l'Egypte, p. 20 (Paris, 1810).
2. d'Herbelot,
Bibliothèque orientale, Vol I, p. 392.
كه در سال 50 ـ 1349
م نوشته شده است.
3. Ch. 4, p. 3
(ed. of Šou šan ko ts‛un šu).
4. .Ch. 6, p. 14 نیز، نک:
5. Ao-men
či lio, Ch. B, p. 41 (cf. Wylie, Notes on
Chinese Literature, p. 60).