۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه

ایران و آسیا؛ ایران و شرق؛ ایران و چین؛ ایران و ترکان؛ ساینو-ایرانیکا

تعامل فرهنگي بين ايرانيان و تركان در آسياي مركزي‏


بهرام امير احمديان
فرهنگ آسياي مركزي و ايران اشتراكات زيادي با هم دارند. اين مقاله در صدد است اين اشتراكات را با محورت رقابت فرهنگي ايران و تركان در آسياي مركزي بررسي كند. اين مقال به مناسبت سفر رياست محترم جمهوري به چند كشور آسياي مركزي در معرض ديد و نظر خوانندگان قرار مي گيرد.

مولوى
گفتم زكجايى تو، تسخر زد و گفت اى جان
نيميم زتركستان، نيميم زفرغانه

بنا به تعبير مولوى ايرانيان با تركان در آسياى مركزى چنان در هم آميخته بودند كه تفكيك آنان از يكديگر امكان‏پذير نبود و از اين رو در هنگام پرسش از هويت فرد و كجايى آنان، برايشان مشكل بود كه بگويند ايرانى‏اند يا ترك. از همين رو اين سؤال تمسخرانگيز مى‏نمود. دره فرغانه به نوشته كتاب «حدودالعالم» (قرن چهارم هجرى)، دروازه تركستان است. شهر فرغانه و اوش از شهرهاى ايرانى در دهانه اين دره قرار دارند و رود سيردريا (سيحون) از اين نقطه از دره تنگ وارد وادى گسترده و وسيع فرغانه مى‏گردد. از آنجا به سوى غرب، آغاز جهان ايرانى است كه آسياى مركز، را تا ساحل شرقى درياى خزر پوشش مى‏دهد.
در دره فرغانه هنوز هم عنصر غالب فرهنگى، فرهنگ ايرانى است. عيد نوروز در اين وادى باشكوه جشن گرفته مى‏شود. آداب و رسوم ايرانى در بين مردم رواج دارند، اگرچه برخى به زبان تركى (قرقيزى، ازبكى) نيز سخن مى‏گويند. شهر اوش يك شهر با سبك و سياق ايرانى است و آثار معمارى آن شباهت بسيارى به يادمانهاى تاريخى ايران دارد.
بنا به گفته محمود كاشغرى مؤلف «ديوان اللغت الترك» (قرن ششم هجرى)، ترك بورك سيز، فارس ترك سيز اولا بيلمز، (ترك بدون كلاه و فارس بدون ترك نمى‏تواند باشد). در صحنه آسياى مركزى، از زمان ظهور تركان، آنان با ايرانيان درآميختند. پيش از ظهور تركان در آسياى مركزى، كه به قرن ششم و هفتم ميلادى باز مى‏گردد، فرهنگ غالب منطقه، فرهنگ ايرانى بود. با حمله اعراب به ايران و سپس فتح ماوراءالنهر در سالهاى آغازين نيمه اول قرن هفتم ميلادى، حوزه تمدنى منطقه دچار دگرگونى شد اما پس از كاهش اقتدار خلفاى عباسى، ظهور خاندانهاى ايرانى، از جمله سامانيان، دوباره فرهنگ و تمدن ايرانى در منطقه گسترده شد.
هنگامى كه اعراب منطقه را اشغال كردند، به زدودن فرهنگ و تمدن ايرانى آغاز كردند. نخست نام منطقه را از «ورارودان» (يا فرارودان) به عربى ترجمه و «ماوراءالنهر» ناميدند. در اواخر دوره تسلط اعراب بر منطقه، تركان در كسوت غلامان جنجگو، سپاهيان و مرزداران در دربار امراى محلى وابسته به خلفا ظاهر مى‏شدند و ايرانيان امور دربار را در اختيار داشتند و به امور ديوانى مى‏پرداختند. به همين سبب ايرانيان و تركان تأثير شگرفى بر گسترش فرهنگ و تمدن اسلامى داشتند. در اين دوره، تمدنى از آميزش ايرانيان و اعراب پديد آمد كه در عين حال ويژگيهاى فرامليتى داشت و شايد نخستين نشانه‏هاى جهانى شدن اسلام در آن دوره بود.
گرچه تركان در مقابل هجوم اسلام مقاومت كردند، ولى پس از نفوذ مسلمانان در آسياى مركزى، تأثير فرهنگ باخترى بر روى آنان به نحو قابل توجهى تشديد شد. از همان دوران و پيش از ظهور اسلامى يعنى در دوره ساسانيان، نفوذ ايران در آسياى مركزي بيش از پيش افزايش يافته بود (بار تولد، ص 54).
به جهت اتحاد ايران با تركان در خاور، براى مدتى كوتاه ايران توانست موقعيتهايى كسب كند، اما رابطه ايران با تركان، بعدها قطع گرديد. به علاوه در دوره ساسانيان، همچنان كه در دوره هخامنشيان بود، جنگهاى پى در پى غرب، فرصتى براى حفاظت از مرزهاى شرقى باقى نگذاشتند. به همين دليل بود كه تركان موفق شدند سرزمينهاى حوزه رود گرگان را از چنگ ايران بيرون آورند. تركان پس از تسخير اين ناحيه در معرض تأثير فرهنگ ايرانى قرار گرفتند و پاره‏اى از آنان زرتشتى شدند (بار تولد، همانجا).
نفوذ ايران در آسياى مركزى در دوره اسلامى به نحو قابل توجهى تقويت شد. اين بار نفوذ فقط به حوزه فرهنگ محدود نمى‏شد. بديهى است كه شمار كثيرى از پارسها، همزمان با عربها وارد تركستان شدند و در آنجا رحلت اقامت افكندند. (بار تولد، ص 56)
رشد تعداد طوايف ترك در آسياى مركزى و گسترش نفود آنان در اين منطقه سبب غلبه آنان بر جمعيت بومى ايرانى تبار شد و تركيب جمعيت منطقه را دگرگون كرد و بدين ترتيب اقوام ترك كوچ‏نشين، سراسر دشتها، بيابانها، روستاها و شهرهاى واحه‏هاى آسياى مركزى را تحت سلطه خود در آورده و ايرانى‏تباران را به جنوب و شرق منطقه راندند. در كنار اين تحولات، فرهنگ ايرانى كه به دليل وجود اديبان و شاعران و خط نوشتارى و ادبيات مكتوب ايستادگى كرده بود، بر جامعه تسلط داشت و در فرهنگ تازه واردان ترك نيز تأثير گذاشت.
زبان گفتاری و ادبیات
ايرانيان آسياى مركزى افسانه‏هاى پادشان ايرانى را به خود اختصاص دادند. گويشهاى ايرانى به تدريج جاى خود را به زبان فارسى دادند و زبان ادبى مشتركى شكل گرفت كه در خدمت ايرانيان ساكن ايران و تركستان قرار گرفت. تنها رقيب زبان فارسى زبان تركى بود و مبارزه‏اى كه زبان فارسى با آن داشت، اغلب به نتايج مصيبت بارى مى‏انجاميد. از همان قرون اوليه اسلامى دو پديده زير آغاز شدند كه تا قرن بيستم ادامه يافتند:
الف ـ جايگزين شدن تدريجى گويشهاى زنده ايرانى به وسيله زبان ادبى فارسى.‏
ب ـ جايگزين شدن تدريجى گويشهاى ايرانى (كه زبان ادبى را هم شامل مى‏شوند) به وسيله زبان تركى (بار تولد، ص 56).
حاصل تعامل و تقاطى فرهنگ ايرانى و تركى وجود واژگان ايرانى در تركى و وجود واژگان تركى در زبان فارسى است. در زبان معاصر تركى (در هر سه شاخه شرقى، غربى و جنوبى آن) و فارسى (در شاخه جنوبى و غربى) نيز اين واژگان نقش مهمى دارند.
از همان روزى كه اعراب به ايران قدم گذاشتند، اشغال ولايات آسياى مركزى را كه در اين طرف آمودريا واقع بودند، يعنى ماوراءالنهر را هدف اساسى خود قرار دادند. چنان كه از «تاريخ بخارا» اثر نرشخى (قرن دهم ميلادى) «معجم‏البلدان» اثر جغرافيدان عرب، ياقوت (قرن سيزدهم ميلادى) بر مى‏آيد عربها ادعا مى‏كردند اشغال نمودن ماوراءالنهر وظيفه مقدس و مذهبى پيروان اسلام است (غفورف، ص 476).
در سال 651 ميلادى، پس از كشته شدن آخرين پادشاه ساسانى، يزد گردسوم، عربها مرو را اشغال كردند. سه سال پس از اين واقعه، عربها نخستين تاخت و تاز خود را به ماوراءالنهر، آغاز كردند، در سال 667 ميلادى آنها براى بار نخست به چغانيان حمله آورده، به هيتاليان ضربه سختي زدند. عربها به پرداختن به عمليات جنگى در مقياس وسيع، آمادگى داشتند. يكى از چنين تدابيرى، كوچاندن پنجاه هزار خانواده عرب از بصره و كوفه بود. عربهاى مهاجر در پادگانهاى پنج منطقه مستقر شدند (غفورف، ص 477 - 478).
اعيان و اشراف عرب، پس از آنكه در زمان خلافت عبدالملك بن مروان نزاعهاى داخلى خلافت‏طلبى بر هم خوردند و قيامهاى مردم ممالك تابعه فرونشانده ‏شدند، به استيلاى ماوراءالنهر به طور قطعى كمر بستند (غفوروف، ص 480). در سالهاى 713 - 712 ميلادى خاقان ترك و سه دولت تام‏الاختيار سغد، چاچ و فرغانه متحدانه در مقابل عربها قد علم كردند (غفوروف، ص 487).
اصول اداره خلفاى عرب در آسياى مركزى نه تنها موجبات نارضايتى عامه مردم را به وجود آورد، هم زمان به اشراف مالك زمين هم خوش نمى‏افتاد. استيلاى آسياى مركزى از سوى اعراب اگرچه در ابتدا به اقتصاد و تمدن محلى زيانهاى بزرگ وارد ساخت، ولى مبداى رشد گسترده گرديد كه با آميزش بزرگ فرهنگ آسياى مركزى و تمام شرق نزديك در قرنهاى نهم و يازدهم ميلادى به وقوع پيوست (غفورف، ص 501).
شورشهاى مداوم خلقهاى ماوراءالنهر عليه حكمفرمايى اعراب كه از زمان آغاز استيلاى خلافت بر آسياى مركزى به اين سو ادامه داشتند، بعد از فرو خفتن شورش «مقنع» نيز قطع نگرديدند.
در سال 806 ميلادى، شورش عظيمى به رهبرى رافع بن ليث رخ داد. شورشيان قائم مقام خليفه در سمرقند را به قتل رسانده و مدتى چند شهر را در دست خود داشتند. در اين شورش، خصوصاً اهالى فرغانه، خجند، بخارا، استروشن، خوارزم، چغانيان و ختلان فعالانه شركت نمودند. تركهاى باديه‏نشين نيز به كمك شورشيان آمدند.
اين شورش بزرگ خلق در سال 810 ميلادى فرونشانده شد و اين كار تنها وقتى براى اعراب ميسر شد كه سركرده شورشيان رافع بن ليث در حساسترين لحظه مبارزه خيانت كرده و به دشمنان پيوست. در سالهاى بعدى گاه در سغد، گاه در استروشن و فرغانه، شورشهاى ديگرى رخ دادند (همان ص 518).
در زمان خلافت عباسيان، خاندانهاى ايرانى نقش مهمى در اداره امور آسياى مركزى داشتند. ولايات گوناگون ماوراءالنهر را اساساً نمايندگان اشراف محلى و قبل از همه نسل برمكيان و سامانيان اداره مى‏كردند. ولى اين تدبير باعث تقويت حكومت خلافت در آسياى مركزى نشد، بلكه برعكس، بر مقدمات آزادى اين سرزمينها از حمكفرمايى اعراب افزود (غفورف ص 518).
موضع اعيان و اشراف، مخصوصاً از سال 821 ميلادى كه در خراسان و ماوراءالنهر خاندانهاى محلى، ابتدا طاهريان و بعد سامانيان روى كار آمدند، خيلى تقويت شد (همانجا ص 519).
طاهريان (873 - 821)، صفاريان (913 - 873)، و بعد سامانيان (875 - 999)، از جمله حكومتهايى ايرانى بودند كه در خراسان و ماوراءالنهر حكومت مى‏كردند.
در سال 900 ميلادى اسماعيل سامانى در نزديكى بخارا عمروبن ليث را مغلوب كرد. اين پيروزى براى اسماعيل بدان سبب ميسر گرديد كه مردم و پيشه‏وران او را پشتيبانى نمودند. پس از آن اسماعيل حاكميت خويش را در خراسان مستقر ساخت. علاوه بر آن اسماعيل سامانى براى قلع و قمع باديه نشينانى كه شهرهاى ماوراءالنهر را تهديد مى‏كردند، بر آنان تاخته و آنان را تار و مار كرد. پيروزى او بر باديه‏نشينان كمتر از پيروزى او بر عمر و بن ليث نبود. باديه نشينان با تحمل شكستهاى مهلك مدت زيادى از غارت و تجاوز به مناطق ماوراءالنهر دست برداشتند. (غفورف، ص 529).
نقش ترکان
نقش تركان در توسعه و گسترش فرهنگ ايرانى - اسلامى در آسياى مركزى بسيار ارزنده است. بدون وجود تركان، توسعه اسلام در آسياى مركزى متصور نبود. مرز شمالى اسلام و خلافت اسلامى در آسياى مركزى براى مدتى با مرزهاى قومى ايرانيان و تركان و در عين حال با مرزهاى ميان جوامع اسكان يافته كشاورز و تركان چادرنشين مصادف شده است (گولدن، ص 190).
آيينهاى نوروزى كه از گذشته‏هاى دور در قلمرو تمدنى ايران در آسياى مركزى وجود داشتند، با چيرگى تركان در آسياى مركزى و تركستان (شرقى و غربى) نه تنها از بين نرفتند، بلكه به جهت قرابت فرهنگى و تعامل فرهنگى بين ايرانيان و تركان گسترش يافتند و به عنوان نماد فرهنگى و آيين ملى به حيات خود ادامه دادند كه تاكنون نيز ادامه دارند. اين عنصر وحدت بخش فرهنگى منطقه، اكنون به نحو بارزترى مى‏تواند به عنوان ابزارى براى همگرايى فرهنگى و اجتماعى ملل منطقه به كار گرفته شود.
گروههاى طوايف ترك به جهت داد و ستد خود با شهرهاى واحه‏اى ايرانى از جمله اورگنج، خيوه، سمرقند، بخارا، آمل، مرو و... در آسياى مركزى با اين منطقه در تماس قرار داشتند. پيش از آن نيز جاده ابريشم در كنار پيوند بين شرق و غرب آسياى مركزى با ايران و سپس اروپا، در كنار مبادله كالا و مسافر، فرهنگ و تمدن و انديشه و اديان را نيز انتقال مى‏داد و سبب نزديكى بين فرهنگها و ملل ساكن در طول جاده مى‏شد.
تركان با ورود به تركستان غربى، الگوهاى روابط با افرادى كه در ارتباط با ايرانيان و دولت شهرهاى طخارى تركستان شرقى بودند ادامه دادند. در آسياى مركزى اين دولت شهرها برحسب زبان به سه گروه ايرانى شرقى تقسيم مى‏شدند: «خوارزميان» در منتهى اليه غرب ماوراءالنهر؛ اهالى «سغدى»زبان در سمرقند، بخارا، چاچ‏شاش (تاشكند) و نواحى هم‏جوار با توده‏هاى پراكنده در طول آسياى مركزى و آسياى داخلى و گروههاى زبانهاى «باخترى» و ديگر زبانهاى طخارستان. تاريخ سياسى آغازين اين دولتها فقط به طور ناقصى شناخته شده است. در قرن هفتم، خوارزم به يك دولت متمركزترى كه از سوى شاه اداره مى‏شد، يعنى «خوارزمشاه» كه او بر توابع اميرنشينها فرمانروايى داشت محدود شد به طور معمول نظامهاى كمتر متمركزى در سغديه ظاهراً گسترش پيدا كرده بودند. فرمانروايان سمرقندى، كه از قدرتمندترين اين سلسله‏هاى سعدى محسوب مى‏شدند، عنوان «قشيب» (به ايرانى غربى خشائتا، ايخشيد در عربى، ملك در اسناد سغدى) داشتند.
شاهزاده‏هاى كوچك سغدى، عنوان «گوتو» (خوتاو) داشتند. اين فرمانروايان كه منابع چينى ادعا مى‏كنند به يكى از قبايل چينى تعلق داشتند (خانه چائو = جموك (جاموگ) از مؤلفان مسلمان)، ابتدا در طبقه برابر با طبقه دهقانان قرار داشتند كه زمينداران اشرافى بودند و در قلعه‏هاى تدافعى زندگى مى‏كردند (گولدن، همانجا).
علاوه بر كشاورزى بسيار توسعه يافته آبى خوارزميان و سغديان، آنها در توليد صنايع دستى و تجارت نيز به طور عميق وارد شده بودند، منافع تجارى خود را بر اوراسياى غربى / اروپاى شرقى، متمركز كرده بودند و سرزمين آنها در دوره اسلامى به مركز بازرگانى كالاهاى مناطق جنگى شمالى (به ويژه پوست و الوار) براى جهان اسلام تبديل شده بود. سغديها، همان طور كه ديده‏ايم، شبكه تجارى را در طول جاده ابريشم ايجاد كرده بودند كه آنها را به مغولستان و آسياى شرقى پيوند مى‏داد. در ضمن تماس آنها با سرزمينها و فرهنگهاى متعدد، دياسپوراهاى سغديان چنان توسعه يافته بودند كه به قول فرارى «سكولاريسم تجارى» ايجاد شده بود و مسامحه در مورد اديان و مذاهب گوناگون زرتشتى، مانويت، بودايى و مسيحيت براى آنها شناخته بود. به علاوه براى پرستش غالباً توصيه عقايد گوناگون محلى نيز انجام مى‏گرفتند. اگر چه بوديسم در دوره اسلامى مرده بود، ولى ديگر اديان و مذاهب در قرن دهم در سمرقند حضور داشتند (گولدن، همانجا)
قرن دهم ميلادى آسياى مركزى سراسر حادثه است. قراخانيان، سلسله‏اى ترك بودند كه منشاى آنان كاشغر در شرق منطقه و در تركستان شرقى بود. آنان در اواخر قرن 10 ميلادى، ماوراءالنهر را از سامانيان گرفتند و بعدها آن را به سلجوقيان مرو واگذاشتند. شايد بتوان گفت كه روند ترك شدن آسياى مركزى پس از افول سامانيان و برروى كار آمدن قراخانيان آغاز شد. در اثناى قرون 11 و 12 ميلادى قلمرو فرمانروايى قراخانيان به شهر بخارا محدودي شد كه خود تابع و وابسته به خوارزم بود. آنان سرانجام با شورشهاى داخلى تضعيف و تحليل رفتند و اشراف خوارزم بر آنان مسلط شدند. قراخانيان نخستين سلسله‏اى بودند كه در تركستان غربى فرمانروايى كردند (راميرز، ص 167).
خوارزم كه منطقه‏اى باستانى با فرهنگ ايرانى بود، در همسايگى سغد (بخش شرقى ماوراءالنهر) قرار داشت كه بعدها مركز ثقل تركها شد. اين قلمرو از رود سيردريا تا رود آمودريا تا ماوراى تركمنستان كنونى گسترده شده بود. خود خوارزميان تمايل داشتند دامنه قلمرو خود را به سوى جنوب گسترش دهند. خوارزمشاهيان دولتى ترك و ايرانى بودند كه به زودى تابع خانات قراخاييان شدند. خوارزم در حدود سال 1180 ميلادى با خراسان يكى شده به قلمرو سلاجقه فارس در شرق ايران حمله كرد و آنان را نابود نمود. آنان همچنين در سال 1207 ماوراءالنهر غربى را از قراخانيان گرفتند. پايتخت خوارزمشاهيان اورگنج ؛ شهرى ايرانى بود. هنگامى كه در سال 1218 چنگيزخان قراخانيان را در كاشغر سركوب كرد، آنان خوارزم را مورد تهديد قرار دادند.
نامهاى جغرافيايى آسياى مركزى در اشعار بسيارى از شاعران ايرانى به چشم مى‏خوردند و اين امر نشان دهنده روابط و تعامل عميق بين ساكنان ايرانى و تركان منطقه است

چنگیز خان
در سال 1221 ميلادى چنگيزخان خوارزميان را گوشمالى داد و پس از بازگشت دوباره به منطقه، خوارزم به دو بخش مجزا بين اردوى زرين و ايلخانان ايران تقسيم شد. هر دوى آنان البته حكومتهاى جانشين مغولها بودند. در حدود سال 1380، تركها حكومتى ضعيفتر را در پيرامون خيوه بنياد نهادند كه از سوى تيمور به سمرقند پايگاه اصلى او ضميمه شد. پس از سقوط تيمور، خوارزم تنها به منطقه‏اى كوچك طلاق مى‏گشت كه در تركيب دولت شيبانيها قرار گرفته بود (همان، ص 170). خوارزم پس از مغولها و تيموريان هيچ گاه شكوه گذشته خويش را باز نيافت و از آن همه شكوه فرهنگ و تمدن ايرانى اندكى بيش نماند.
با حمله چنگيزخان به آسياى مركزى، عمر دولتهاى ايرانى - تركى منطقه پايان يافت و عناصر تركى، بسيارى از قلمرو منطقه را فراگرفتند كه در اين زمينه حمله مغول شرايط لازم را براى آنها فراهم آورده بود. قلمرو امپراتورى مغول در دوره چنگيز خان شامل مغولستان، چين شمالى و تركستان غربى تا ايران بود. جانشينان او فتوحات او را ادامه دادند. در امتداد غرب، بقيه قلمرو ايران و بغداد تحت فرمانروايى مغول بود كه در سال 1231 ميلادى هلاكو (ايلخانان ايران) پسر چنگيزخان با صدرات عظماى خواجه رشيد الدين فضل‏اللّه همدانى بر آن حكومت مى‏كرد و بزرگانى چون خواجه نصيرالدين طوسى در آن درخشش علمى داشتند.
در قرون 14 تا 16 خانات جغتاى بر منطقه ماوراءالنهر فرمانروايى مى‏كرد. جغتاى از نسل چنگيزخان بر بخشى از امپراتورى مغول پيروز شد كه از رود ايلى و كاشغر تا ماوراءالنهر كشيده شده بود. در اوايل قرن 14 ميلادى خانات جغتاى از امپراتورى مغول جدا شدند و در اواسط همين قرن اين خانات به بخش غربى مسلمان (ماوراءالنهر) و بخش شرقى، معروف به مغولستان تقسيم شد، اما پس از اندكى تحت فرمانروايى تغلغ تيمور، يكى از نسلهاى گمنام جغتاى كه به اسلام گرويده بود، دوباره متحد شد.
خانات جغتاى در اوج قدرت خود، از رود ايرتيش در سيبرى تا سفلاى غزنى در افغانستان كنونى، و از ماوراءالنهر تا حوضه رود تاريم گسترش يافته بود. در سال 1484 زمانى كه خانات جفتاى، تاشكند را گرفت به منتهاى درجه شهرت خود رسيده بود. اما در اوايل قرن شانزدهم، تاشكند را از دست داد و به شيبانيها واگذاشت (1509). اين سلسله در اثر تجزيه داخلى ناشى از حمله قرقيز ـ قزاق و اويراتها يا مغولهاى غربى و ديگر سوارانى كه آسياى مركزى را از دست داده بودند، كوچك شده و به كاشغر محدود شد.
شیبانیها
شيبانيها در قرن شانزدهم بر آسياى مركزى فرمان مى‏راندند. آنها مخلوطى از مغولها و تركها از نسل شيبان از نوادگان چنگيز بودند كه در حاشيه‏هاى جنوبى كوههاى اورال استقرار داشتند. در آغاز قرن پانزدهم آنها «ازبك» (اوزبك) نام گرفتند و رهبرى آنان را ابوالخير بر عهده داشت و قلمرو آنان در طول ساحل رود سيردريا تا مرزهاى شمالى ماوراءالنهر بود. ابوالخير از سوى اويراتها مورد حمله قرار گرفته شكست خورد و قلمرو آنان به دست قرقيز ـ قزاق افتاد.
بنيانگذار اصلى شيبانيان، محمد شيبانى پسر ارشد ابوالخير بود كه تقريباً در سال 1500، با پشتيبانى خانات جغتاى كه بعدها در تاشكند مستقر شد، سمرقند و ماوراءالنهر را از آخرين فرمانروايان تيمورى گرفتند. آنها سپس تاشكند را فتح كرده و قلمرو خود را تا دوردستها تا فرغانه گسترش دادند (1503). آنها در سال 1506 ، به خيوه و در سال 1507 به خراسان و هرات يورش بردند. شيبانيها فتوحات شرقى خود را از دست دادند، اما ماوراءالنهر و تاشكند را نگاه داشتند. آنها در طول قرن 16 بر سر خراسان با ايرانيها منازعه داشتند تا اينكه در سال 1597 شكست خورده خراسان را به طور كلى به صفويان واگذاشتند. تركهاى قرقيز از شكست شيبانها به دست صفويان سود جستند و سرزمينهاى ماوراءالنهر را غارت و اشغال كردند. در سال 1598 شيبانيها به عنوان يك نيروى متحد سياسى از صحنه منطقه خارج شدند اما ازبكان در ماوراءالنهر استقرار يافتند و هسته ازبكستان امروزى را پديد آوردند (راميرز، ص 275)
شيبانيها كه هم زمان با دولت صفويه بودند تا سال 1597 با ايرانيها در منازعه بودند كه در اين راه با حمايت عثمانيها و به عنوان متحد شرقى آنان قصد داشتند جبهه‏اى در شرق ايران گشوده و عثمانيها از غرب و آنان از شرق ايران را مورد تاخت و تاز قرار دهند. آنان پس از شكست از ايران در 1598 سال عملاً از صحنه آسياى مركزى خارج شدند.
پس از شيبانيها، قرقيزها و قزاقها در صحنه آسياى مركزى فعال بودند. قرقيز ـ قزاقها، كوچ‏نشينان ترك بودند كه در اواخر قرن 15 در حاشيه غربى مغولستان در حركت بودند. آنها ابتدا به ازبكها (شيبانيها) در حوزه رود سيردريا پيوستند، اما بعداً مسير خود را از آنان جدا كردند. در اثناى قرون 16 آنها خانات جغتاى را مورد تاخت و تاز قرار دادند و در اثناى قرن 16 و 17 در استپهاى قرقيز در قزاقستان استقرار يافتند. اويراتها يا مغولهاى غربى در قرن 17 به استپ تجاوز كردند، اما از سوى قرقيز - قزاق تار و مار شدند. در اوايل قرن 18 آنان به اردوهاى كوچك، ميانه و بزرگ تقسيم شدند و از درياچه بالخاش تا رود اورال حضورى فعال داشتند. (راميرز، ص 171).
در سال 1710 خانات خوقند از خانات بخارا جدا شد و شاخه‏اى از آن در فرغانه ساكن شد و در آغاز قرن 19 به تاشكند پيوست. بعدها اردوى بزرگ قرقيز - قزاق كه در شرق درياچه بالخاش استقرار داشت، تابع آن شد.
در 1876 خوقند هم ضميمه متصرفات روسيه شد (راميرز، ص 171). خانات بخارا تقريباً در سال 1600 ميلادى از سوى شاخه‏اى از سلسله فرمانروايى شيبانى آستاراخان تأسيس شد و سپس ضميمه ماوراءالنهر و فرغانه گرديد. اين خانات، فرغانه را در حدود سال1710 به خانات خوقند و مرو را در سال 1826 به روسيه واگذار كرد. در سال 1866، بخارا تحت‏الحمايه روسيه شد و در سال 1920 به شوروى پيوست. بلشويكها به انتقام حمايت تاجيكهاى مسلمان سمرقند و بخارا از جنبشهاى ضد كمونيستى، پس از سركوب آنان اين قلمروهاى ايرانى‎تبار را از قلمرو فارس زبان منتزع و به قلمرو حاكميت ازبكستان دادند. خانات خيوه از ديگر خانات ايرانى تبار آسياى مركزى هم در سال 1881 پس از انعقاد قرارداد آخال بين روسيه و ايران و انضمام آن به دولت روسيه تزارى، از سوى روسها منحل شد.
زبان فارسى از دوره سامانيان به بعد زبان رسمى و دربارى منطقه بود. در اميرنشين بخارا، خانات خوارزم و خوقند همه مكاتبات به زبان فارسى صورت مى‏گرفتند. تا قبل از هجوم بلشويكها به منطقه؛ حاكمان، اميران و صاحب‏منصبان به فارسى مى‏نوشتند و بدين جهت بسيارى از منابع تاريخى منطقه به زبان فارسى نوشته شده‏اند؛ در عين حال آثارى هم كه به زبان تركى ايجاد شده‏اند، باالفباى فارسى نوشته شده‏اند. اگرچه در دوران بلشويكها و حكومت هفتاد ساله كمونيستها بر منطقه، خط مردم منطقه تغيير يافت، با اين حال زبان تاجيكى و زبانهاى پاميرى از گروه زبانهاى ايرانى شرقى به حيات خود ادامه دادند و فرهنگ و تمدن ايران را تاكنون زنده نگه داشته‌اند.
در سده چهارم هجرى حكيم ابوعبداله رودكى سمرقندى (وفات 329 هج. ق) كهنترين شاعر ايرانى در بخارا مى‏زيست. او حكيمى خردمند و فرزانه بود كه دانش و انديشه‏هاى خود را در قالب اشعار زيبا مى‏پراكند.
هر كه ناموخت از گذشت روزگار
هيچ ناموزد ز هيچ آموزگار
يا در جاى ديگر فرموده است:
زمانه پندى آزادوار داد مرا
زمانه چون نگرى سر بسر همه پند است‏
به روز نيك كسان گفت تا تو غم نخورى
بسا كسا كه بروز تو آرزمند است‏
زمانه گفت مرا خشم خويش نگاه‏دار
كرا زبان نه ببند است پاى در بند است‏
حكيم ناصر خسروقباديانى مروزى (وفات 431 هج.ق) با ژرف نگرى تمام دانش را ستوده و در غزلى آهنگين و زيبا سروده است:
درخت تو گر بار دانش بگيرد
به زير آورى چرخ نيلوفرى را
مولانا جلال‏الدين بلخى مقلب به مولوى رومى (وفات 672 هج.ق قونيه) با ژرف‏نگرى خود در فلسفه و عرفان چنان به ذات خداوندى آگاه است كه در شعر بيان داشته است:
دل هر ذره كه بشكافى
آفتابيش در ميان بينى‏
مولانا كه در بلخ زاده شد، در قونيه تكامل يافت و در آنجا زندگى را بدرود گرفت، تمام اشعار و آثار خود را به زبان فارسى سروده است. با وجودى كه قلمروى كه او در آن مى‏زيست قلمرو تركان بود، چگونه او آثار خود را به زبان فارسى آفريده است؟ مى‏توان به جرأت گفت كه مردم آن قلمرو با زبان، ادبيات و فرهنگ ايرانى بيگانه نبودند و مولانا را درك مى‏كردند زيرا مردمان قلمروهاى زبان و فرهنگ فارسى و تركى با هم در تعامل بودند بدين جهت هنوز هم اشعار مولانا از سوى تركان در مراسم و آيينها خوانده مى‏شوند.
نامهاى جغرافيايى آسياى مركزى در آثار شاعران و بزرگان علم و ادب ايران‏
نامهاى جغرافيايى آسياى مركزى در اشعار بسيارى از شاعران ايرانى به چشم مى‏خوردند و اين امر نشان دهنده روابط و تعامل عميق بين ساكنان ايرانى و تركان منطقه است.
آدم‏الشعرا ابوعبداللّه رودكى سمرقندى مى‏گويد:
بوى جوى موليان آيد همى
ياد يار مهربان آيد همى‏
يا در برخى نسخه‏ها:
باد جوى موليان آيد همى
بوى يار مهربان آيد همى‏
و حافظ مى‏گويد:
خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندى دهيم
كز نسيمش بوى جوى موليان آيد همى‏
يا در جاى ديگر مى‏گويد:
اگر آن ترك شيرازى به دست آرد دل ما را
بخال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
در جنوب شرقى اين سرزمين كوههاى پامير قرار دارند كه برگرفته از دو واژه «پاى» و «مهر» (يا ميترا) است و در بدخشان در دامنه‏هاى جنوب شرقى اين كوههاى سر به فلك كشيده، اقوام ايرانى اصيل با زبانهاى ايرانى شاخه شرقى از جمله يغنابى، شغنانى و يازغلامى هنوز هم فرهنگ اصيل ايرانى و زبان خود را نگاه مى‏دارند.
بلندترين قله اين كوه‏ها «شاه تيرانداز» نام دارد كه همان اشاره به آرش كمانگير است. نظامى عروضى سمرقندى گفته است:
از آن گويند آرش را كمانگير
كه از آمل به مرو انداخت تير
در اين سرزمين، وادى بزرگ فرغنه با فرهنگهاى گوناگون ساكنان خود به موزه گفتگوى فرهنگها تبديل شده است؛ سرزمينى كه در آن نوروز با تمام زيباييهاى خود بين اقوام ايرانى و غيرايرانى با شكوه تمام برگزار مى‏شد و مى‏شود. مولوى بلخى فرموده است:
گفتم زكجايى تو تسخر زد و گفت اى جان
نيميم زتركستان نيميم زفرغانه

مؤخره:
آسياى مركزى سرزمين شگفتيهاست. كوههاى پامير، شهر چارجوى (از واژه پارسى «چهار» و «جو» به معنى شهرى با چهار نهر و جوى)، بدخشان، آب پنج (مترادف پنجاب در شبه قاره هند)، مرغاب (آب مرو يا مرو آب) آستانه، درياى خوارزم، و ديگر توپونيمهايى كه نشان دهنده يادمانهاى فرهنگ ايرانى در منطقه هستند در اين حوزه موجودند. در كنار نوروز، جشن زيباييها و بيدارى طبيعت، دهها و صدها نشانه و نماد فرهنگى، نشان دهنده ارتباط ايران با آسياى مركزى و نشان دهنده عمق تعامل فرهنگى بين ايران و آسياى مركزى هستند. در آسياى مركزى شهرهاى كهن ايرانى از جمله نسا، آمل (چارجو)، اشك آباد (عشق آباد)، اورگنج، مرو (در تركمنستان)، خيوه، خوارزم، بخارا، سمرقند (در ازبكستان)، پنجيكنت، اسروشنه، حصار شادمان و سغد و خجند (در تاجيكستان) قرار دارند. اين قلمرو سرزمين و زادگاه ابوحفص سغدى، سوزنى سمرقندى، بوعلى سينا، ناصرخسرو، رودكى، خوارزمى و فارابى و دهها مشاهير ديگر جهان علم و معرفت ايرانى است. اين مشاهير آثار خود را اغلب به زبان فارسى آفريده‏اند، اگر چه در ميان آنان مشاهيرى چون: محمود كاشغرى، على شير نوايى و برخى ديگر ترك بودند. در دوره حيات ادبى و فرهنگى اين ستارگان، گفتگوى ملتها و فرهنگها رواج داشت و همه با هم در يك قلمرو جغرافيايى ايرانى - تركى مى‏زيستند.
با توجه به آنچه گذشت، حكيمان جهان هنر، انديشه، معرفت و كمال ايران زمين نه تنها براى ايرانيان و ساكنان قلمرو كنونى ايران بلكه براى قلمرو جهان ايرانى در آسياى مركزى، قفقاز و آناتولى بسيار مورد احترامند و آنان مى‏خواهند با انديشه‏هاى اين بزرگ مردان آشنا شوند.
وجود واژگان پرشمار تركى در زبان و ادبيات فارسى و همين طور وجود واژگان پرشمار فارسى در ادبيات تركى نشان دهنده عمق روابط بين ايرانيان و تركان است. اگر وام واژگان را از هر دو زبان جدا كنيم نه تنها از غناى هر يك كاسته‏ايم بلكه كاستى پرجلوه اى بر هر دو زبان وارد ساخته‏ايم. فرهنگ غنى دينى و مناسبات آيينى اسلامى در بين مسلمانان ايران، آسياى مركزى، قفقاز و آناتولى، وجوه مشترك بسيار ارزشمندى هستند كه در كنار آيينهاى ايرانى از جمله نوروز مى‏توانند ما را به يكديگر نزديك سازند. برگزارى نشست مشترك تخصصى و كارشناسى سازمان علمى فرهنگى سازمان ملل (يونسكو) در تهران با پنج جمهورى آسياى مركزى، ايران، تركيه، افغانستان، پاكستان و هندوستان در سپتامبر 2004 براى انجام مراحل نهايى ثبت آيين نوروز به عنوان ميراث بشرى، از جمله موفقيتهايى بود كه نشان از وجوه اشتراك بين كشورهاى منطقه مى‏دهد.
ما بايد اين گذشته با شكوه را گرامى بداريم و در بين ملل مختلف آسياى مركزى فرهنگ تسامح و تساهل را گسترش داده و به گفتگوى بين اقوام، نژادها، فرهنگها و زبانها رونقى دوباره دهيم. ايرانيان و تركان همانگونه كه در گذشته با هم در تعامل بوده‏اند اكنون نيز مى‏توانند با هم تعامل داشته باشند و با به كارگيرى امكانات و ابزار موجود به توسعه فرهنگى، اجتماعى و علمى منطقه كمك كنند. بنا به يك ضرب‏المثل تركى: سوگلن آرخا بير ده سو گلر (در جويى كه يكبار آب روان بوده باز هم مى‏تواند آب جريان يابد).
منابع:
1 . بار تولد، و. تاريخ تركهاى آسياى ميانه، ترجمه دكتر غفار حسينى، انتشارات توس، چاپ اول، 1376.
2 . رضا، عنايت‏اللّه. ايران و تركان در روزگار ساسانيان، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم 1374.
3 . بلينتسكى، آ. خراسان و ماوراءالنهر (آسياى ميانه)، ترجمه دكتر پرويز ورجاوند، مركز اسناد فرهنگى آسيا، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (پژوهشگاه)، تهران 1371.
4 . فرانك، آيرين؛ براونستون، ديويد. جاده ابريشم، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات سروش 1376.
5 . غفوروف، باباجان. تاجيكان، تاريخ قديم، قرون وسطى و دوره نوين، جلد اول و دوم، انتشارات عرفان، دوشنبه 1997.
6 . لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم 1364.
7 . حدودالعالم من المغرب الى المشرق، به كوشش منوچهر ستوده، انتشارات طهورى، 1362.
* بهرام اميراحمديان: استاد دانشگاه تربيت مدرس و كارشناس روابط ايران و آسياي مركزي.
مقالات مرتبط:
تعامل فرهنگي بين ايرانيان و تركان در آسياي مركزي‏(1)
منبع:
bashgah.net

هیچ نظری موجود نیست: