۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

سیر دانش بشر (عمدتا غربیان) بر محمل موزه فصل ششم از کتاب موزه و دانش بشر

گنجینه انجمن سلطنتی بریتانیا، فصل ششم از کتاب موزه و دانش بشر در دوره رنسانس نگارش شیوه ممتاز معرفت شناسی بود. بر روی اشیاء نشانه هایئ نوشتاری چون رقم و پیام وجود داشت که خوانش و تفسیر می طلبید. اشیاء طبیعی و مصنوعی را همچون متون و نسخه های خطی می نگریستند. گرد آوری و انباشت اشیاء و متون به یک معنا بود، و در آمیخته با یکدیگر ، یکجا به نمایش گذارده می شدند. نمونه اش تماشاخانه یاد سپاری کاملیو که در آن تصویر و کلام پیامی مشابه می رساند و این دو جایگزین یکدیگر می شدند. در موزه جیگانتی در بولونا اشیاء و متون همراه یکدیگر وحدت عالم را به نمایش می گذاردند. در "موزه" ایمپراتو در ناپل آنچه امروزه شیء و کتاب می نامیم پیامی یکسان داشتند: پلیکان خشک (تاکسیدرمی) شده همان پیام را می رساند که واژگان نسخه ای از رساله فیزیولوگوس . دانائی عبارت بود از "ربط دادن شکلی از زبان به شکلی دیگر از آن و احیا پهنه ای یکنواخت از واژگان و اشیا در وا داشتن همه چیز به سخنگوئی" (فوکو، 1970:40). معرفت کلاسیک کوتاه زمانی پس از آغاز سده هفدهم این رابطه ژرف زبان و جهان از هم گسست. زان پس واژگان و اشیا از یکدیگر جدا شدند. اینک چشم برای دیدن و گوش برای شنیدن بود و نه بیش از آن. بدین ترتیب تجدید سازمانی عظیم در فرهنگ صورت گرفت (فوکو، 1970:43). تا سده شانزدهم و در جریان آن حیطه تجربی اشیا را ترکیبی پیچیده از بستگی ها، شباهتها و پیوستگی هائی می دیدند که به شکلی پایان ناپذیر در یکدیگر درهم تنیده شده اند؛ و در هم تنیدگی زبان و اشیا در فضائی مشترک نمایانگر امتیازی برای نوشتار بود (فوکو، 1970:3). دانش به معنای دانستن و ربط دادن تمامی لایه های فشرده نشانه هائی بود که شیئ را می پوشاند، در خدمت گویا کردن همه چیز بود. کار بایسته دانش تفسیر بود. آرایش نشانه ها سه پایه و سیال بود، هر چند در جریان تغییر در فرهنگ که می بایست منادی عصر کلاسیک گردد نشانه ها دو پایه می شد (فوکو، 1970:429) و همین تثبیت شان کرد. زبان، دیگر نگارش مادیِ اشیا نبود و صرفاً مبدل به شیوه سازماندهی اشیا شد. انسان بیاری زبان به توضیح آفرینش خداوند پرداخت (دریفوس و رابینو، 1982:20). از اینرو در قرن شانزدهم شخص می پرسید چطور می شود فهمید شیئ واقعأ چه دلالتی دارد؛ هرچند از قرن هفدهم به بعد پرسش این بود که ارتباط شئی با معنائی که می دهد چگونه است. اینک شباهت بعنوان برترین کارکرد دانش تجربی، درهم و برهم، مغشوش و بی ترتیب دانسته می شد. تجربه می بایست حسب نظم، شباهت، تفاوت و اندازه گیری تحلیل شود (فوکو، 1970:52). بدین ترتیب برخی تغییرات بنیادین در معرفت رنسانس پیش آمد. تحلیل، جایگزین سلسله مراتب قیاس شد. پیشتر ارتباطی قیاسی بین زمین و آسمان، سیاره ها و صورتهای فلکی، عالم اصغر و عالم اکبر برقرار شده بود. اینک از مقایسه برای کشف شباهت و تفاوت از طریق سنجش با معیاری مشترک یا جایگاهی در یک نظام استفاده می شد. در حالی که در گذشته تعامل میان شباهت ها بی پایان بود و همیشه می شد شباهت هائی تازه یافت اینک تفکیک و فهرست کردنی تام و تمام میسر شد. مقایسه به یقین تام منتهی می شد در حالیکه از نظام قدیم شباهت ها چنین کاری بر نمی آمد. شمارش کامل و تعییین هر نقطه در ارتباط با نقطه بعدی، علم یقینی مطلق به شباهت ها و تفاوتها را میسر ساخت هر چند این یکی هم نسبی ، از این جهت که می توان اشیا را به چندین روش طبقه بندی کرد. با این همه اینک دانش امکان یافتن مرزهای روشن را پیدا کرد. دیگر کار ذهن نه نزدیک کردن چیزها به یکدیگر از طریق تعیین روابط یا جاذبه باطنی بلکه تمییزشان از یکدیگر یا به دیگر سخن، احراز هویت بر پایه نا همسانی ها بود. بنا بر این، دانستن عبارت شد از باز شناختن با این نتیجه که تاریخ و علم از یکدیگر جدا شدند: تاریخ عبارت بود از مرور آثار مکتوب و عقاید؛ در حالی که علم تشکیل می شد از داوری های درست و استوار که اثباتشان از راه سنجش و آزمایش صورت می گرفت. مهم ترین رکن معرفت (episteme) رنسانس پیوندش با علم (ریاضی، ماتسیس) (mathesis) بود. رابطه میان چیزها را به شکل مرتبه و سنجش درک می کردند، هرچند همیشه می شد مسائل اندازه گیری را تا سطح مسئله تعییین مرتبه چیزها تقلیل داد. رابطه کل دانش با ماتسیس به صورت امکان برقراری توالی بسامان، حتی میان چیزهای سنجش ناپذیر فرض می شد. بدین ترتیب تحلیل مبدل به روشی جهان روا شد (فوکو: 1970:57). با این کار نه دانش جذب ریاضیات می شد و نه ریاضیات پایه تمامی دانش، بلکه در ارتباطی متقابل در جستجوی ماتسیس، شماری علوم تجربی سر بر آورد که برای نخستین بار شکل گرفته و مبتنی بر علمِ محتملِ مراتب بود. این رشته های جدید پهلو به دوره کلاسیک می زدند. آنها شکل را اقتباس کردند؛ نه روش جبری، بلکه نظامی از نشانه ها را. این علوم عبارت بود از دستور زبان عمومی، تاریخ طبیعی و تحلیل ثروت، که جملگی علوم نظم در قلمرو واژگان، هستی و نیازها بودند. بوجود آمدن هیچ یک از اینها نمی توانست بدون ارتباط کل معرفت فرهنگ غربی با نظام جهانی ترتیب، که در آن زمان پذیرفته بود، صورت گیرد. برای عصر کلاسیک، ترتیب همان اهمیتی را داشت که تفسیر برای دوره رنسانس. دو نوع مقایسه داشتند؛ سنجش و ترتیب. در سنجش کل را در نظر گرفته به اجزائی تقسیم کرده شماری واحد تشکیل می دادند که بر پایه روابط ریاضی برابری و نابرابری اندازه گیری می شد. اندازه گیری، تحلیل اشیا همانند بر پایه اشکال قابل محاسبه ی همسانی و ناهمسانی را میسر می ساخت. روشن بود که مقایسه از راه اندازه گیری پیش از هر چیز نیاز به تقسیم بندی ، و بدنبال آن استفاده از متر و معیاری مشترک دارد. ترتیب را بدون توسل به متر و معیار بیرونی و از طریق برقراری رابطه میان سلسله مراتبهای پیچیدگی تعین می کردند. مقایسه بر حسب ترتیب عملی ساده بود که گذر از یک چیز به چیزی دیگر را بوسیله حرکتی که مطلقا مختل نمی شد میسر می ساخت. از این راه مجموعه ای تشکیل می شد که درک شهودی آن مستقل از هر چیز دیگر امکان پذیر بود. ترتیب، عناصر را، از ساده ترین نوع ممکن، مستقر ساخته، و تفاوتها را برحسب کوچکترین درجات ممکن مرتب می سازد. تفاوت را با ویژگیهای ریختی نشان می دادند نه تفسیر شباهت های باطنی. اینک مشاهده اشیا بر خواندنشان رجحان داشت. دیدن دانستن شمرده می شد. دانستن تشکیل می شد از اندازه گیری آنچه دیده می شد و سپس تقلیل تمامی سنجش به آرایشی ترتیبی که با شروع از ساده ترین، تفاوتها را بصورت درجاتی از پیچیدگی نشان می داد. تفسیر دانشی بود مبتنی بر شباهتها. مرتب سازی چیزها بوسیله نشانه ها دانشی مبتنی بر شناخت شباهتها و تفاوتها تشکیل می داد. اینک جهان بی پایان و بسته ی شباهتها خود را دستخوش انشعابی از میان می دید؛ در یکسو نشانه ها ابزارهائی شده بود برای تحلیل، نشانه های شباهت و تفاوت، اصولی که به مدد آنها می شد چیزها را به سطح نوعی ترتیب تقلیل داد تا کلیدهای رده بندی شوند؛ و در دیگر سو، ذات تجربی چیزها مواد خام پایان ناپذیر برای تقسیم و توزیع را در اختیار می گذارد. در یکسو نظریه فراگیر نشانه ها و طبقه بندی ها، و طبیعت و شباهتهای بلا فصل در سوی دیگر. و در میان این دو ، اشکال تازه دانش که فضای ایجاد شده در نتیجه این انشعاب را اشغال می کرد و این کار را از طریق ایجاد پیوندهایی میان دو شاخه، میان نظریه و طبیعت، بین بودن و دانستن انجام می داد. در پاسخ این پرسش مقّدر که این بازنمایی چگونه صورت می گرفت و چه چیز رابطه ای معتبر شمرده می شد باید گفت نشانه ها را برحسب سه جنبه متفاوت ارتباطشان با چیزها تعریف می کردند: قطعیت رابطه (دائمی یا محتمل)، نوع رابطه (تعلق به کل یا مجزا) و منشأ رابطه (طبیعی یا قراردادی). فوکو در بحث رابطه نشانه با آنچه می نمایاند یاد آور می شود که در قرن شانزدهم شباهت از طریق کنار هم گذاردن چیزهای ناساز بر زمان و مکان چیره شد. در دوره ای که فوکو عصر کلاسیک (قرنهای هفدهم و هجدهم) می نامد، نشانه برای آنکه بتواند نشانه باشد می بایست همزمان با آنچه می نمود بصورت موضوعی واحد از دانش نشان داده می شد. شکل گیری نشانه نیز تلویحاً به معنای تحلیل بود؛ شناخت و پذیرش این دلالت خاص و نه دلالتی دیگر. نشانه ابزار تحلیل شد. نشانه اشیا را قادر می ساخت متمایز شوند و خود را در چارچوب هویت های خود حفظ کنند. در مورد منشأ رابطه در دوره رنسانس نشانه ی بشرساز بر نشانه ساخت طبیعت برتری داشت و تفاوت میان انسان و حیوان و غریزه و دانش عقلانی را نشان می داد. با این همه در عصر کلاسیک استفاده از نشانه ها تلاشی بود برای کشف زبانی اختیاری که اجازه کارگیری طبیعت در فضای خودش را بدهد، تعین شرایط نهائی تحلیل طبیعت و قوانین ناظر بر ترکیب آن را تعین کند و برخلاف گذشته می بایست نشانه ها از ورای متن طبیعی گفتمانی که برای همیشه حفظ و نگهداری گردد بیرون کشیده می شد. وظیفه دانش دیگر کند و کاو جهان باستانی ازلی و بیرون کشیدنش از جاهای ناشناخته که می توانست در آنها نهان شده باشد نبود؛ اینک رسالت دانش ساخت زبانی بود که به بعنوان ابزار تجزیه و ترکیب براستی زبان محاسبه و روشن سازی باشد. زبان به عنوان ابزار معرفی را قابل اتکا، بری از پیچیدگی و شفاف می شمردند که حسب طبیعت خود معرفی را امکان پذیر می ساخت (دریفوس و رینبو، 1982:20) . نگاهی تازه تا پایان سده شانزدهم هرآنچه بود تاریخ بود. بلون تاریخ طبیعت پرندگان می نوشت و آلدروواندی تاریخ ماران و اژدها ها. تاریخ تشکیل می شد از استخوان بندی واحدی از همه چیزهای مرئی و نامرئی، و نوشتن تاریخچه یک گیاه عبارت بود از گنجاندن هر آنچه در مورد آن گیاه دانسته بود (فوکو، 1970: 129). پیش از سده هفدهم تقسیم بندی میان مشاهده، سند، و افسانه در کار نبود. در سده شانزدهم نشانه ها بخشی از خود اشیا بودند در حالی که بعد ها مبدل به طرح های معرفی شدند. در دوره کلاسیک نشانه ها دوتایی شدند و زبان دیگر نگارش مادی اشیا نبود و تبدیل به شیوه ای شد برای سازمان دهی به آنها (فوکو، 1970 : 429). در قرن هفدهم تاریخ، طبیعی شد 0همان: 128). زین پس، اسناد این تاریخ نو نه کلمات و متون بلکه فضاهائی بی قید و بند بود که در آن اشیا را کنار هم می چیدند، گیاه خانه، مجموعه و باغ. جای تاریخ چارگوشی بود نا موقت، که در آن خودِ مخلوقات بدون هر شرح و لفاف، زبان خود را در کنار یکدیگر و با سطوحی نمایان و دسته بندی شده بر پایه ویژگی های مشترک معرفی می کردند و از این راه و در حالی که پیشاپیش در معنا تحلیل شده بودند هیچ باری جز نامهای شان حمل نمی کردند (فوکو، 1970 : 131). قرن هفدهم شاهد تکثیر مجموعه ها، باغهای گیاه شناسی، و باغ وحش ها در میان اشراف و سوداگران روشنفکران قدرت طلب اروپا بود (اورنستین، 1938:5؛ سیمپسون، 1984:187؛ مک کرگور، 1983: 90). انجمن ها و موسسات نیز شروع به گردآوری نمونه ها و مصنوعات، اغلب با اهداف آموزشی کردند (مک گرگور، 1983:84). این مجموعه های خصوصی یا متعلق به موسسات اغلب عمری کوتاه داشته با مرگ گردآورنده یا بد اقبالی موسسه، یا (مثل قضیه مجموعه رودلف دوم) بهنگام جنگ از هم می پاشید (مک گرگور، 1983:91). در سراسر دوره کلاسیک هرگاه نقش حاکمان دستخوش تغییرات ناگهانی نمی شد مجموعه ها دست نخورده می ماند و بهمراه توسعه تجدید سازمانی بخود می دید. یک نمونه از این مجموعه سازی ها مجموعه سلطنتی درسدن است که مدتها دست نخورده باقی ماند و تا دوره تاراج های ناپلئونی مشوش نشد (منسهاوزن، 1970). رویهم رفته جابجائی مجموعه ها زیاد بود و گاه دست بدست می شد. شیوه های گرد آوری شامل تماس شخصی با سفرا و جهانگردان، ارسال درخواست کتبی به جهانگردان، سفر هایِ خود گردآورنده یا به نیابت از او به سرزمین های دیگر بود. مبلغان مسیحی نیز نقش مهمی در وارد کردن کالاهای بیگانه به اروپا داشتند. سر و کله فروشگاههائی برای برآوردن اشتهای فزاینده نسبت به "نوادر" پیدا شد که یک نمونه اش در پاریس، "کشتی نوح بود که می شد در آن در برابر پول، تمامی نوادر طبیعی و مصنوعی را که در تصور گنجد، هندی یا اروپایی، تجّملی یا کاربردی، چون کابینت، انواع صدف، عاج، ظروف چینی، ماهی های خشک شده، حشرات کمیاب، پرندگان، تصویر، و هزاران عجایب بیگانه بدست آورد" (مک گرگور، 1983:91). عصر کلاسیک در دوره طبقه بندی عمل می کرد، و در توسعه ای مشخص در فضائی معین، جائی که تنظیم پیشینه ها ، ایجاد نظام بایگانی، فهرست نویسی و تهیه کاتالوگ، نمایه و دفاتر دارایی بعنوان شیوه های ایجاد نظم میان همه چیز عمل می کرد. عصر کلاسیک بیشتر مواد فحوا سازی را که به اشیاء و آرا بسته شده بود کنار گذارد. اینکار با روشهائی انجام شد که کمابیش به شیوه های گیاه شناسان می مانست. فوکو تاریخ طبیعی را چیزی فرا تر از نامگذاری مشهودات نمی داند. از همین جاست سادگی ظاهری و ظاهر ساده نمایش. شاید اینطور به نظر برسد که طبیعت گرایانِ نخستین با نگرش سخت تر و دقیق تر توانستند آنچه را زان پیش دیده نشده بود ببینند، اما در واقع چنین نبود. عصر کلاسیک نبوغ خو را بکار برد تا هر چقدر می تواند کمتر ببیند و میدان تجربه خود را محدود تر کند. از قرن هفدهم به بعد مشاهده، دانشی مبتنی بر دریافت، و مجهز به مجموعه ای از شرایطی بود که به شکلی برنامه ریزی شده منفی بود. شنیده ها نیز چون طعم و بو به علت یقینی نبودن و دشواری بیان دقیق با واژگان حذف شد؛ از حس لامسه بسیار بندرت در نامیدن معدودی تشخیص های بسیار واضح استفاده می شد و همین وضع امتیازی شبه انحصاری به باصره داد و حسی شد که با استفاده از آن برهانها هم درک و هم اثبات می شد. حتی در آن زمان نیز تمامی عناصری که خود را خود را به صورت مرئی معرفی می کردند قابل استفاده نبودند؛ بخصوص استفاده از رنگها برای مقاصد مقایسه ای دشوار بود. بنابراین مشاهده، قدرتهای خود را از مشهودیتی رها شده از تمامی بارهای حسی دیگر می گرفت و به دو رنگ سیاه و سفید محدود می شد (فوکو، 1970:133). مشاهده به معنای راضی شدن با دیدن بود و دیدن به شماری محدود از اشیا به شیوه ای بسیار بسامان اشاره داشت. در آن جنبه های چیزهائی که باید مشاهده می شد حذف و محدودیتی عامدانه وجود داشت. لینه تأکید داشت که هرگونه یادداشت درباره گیاهان باید حاصل عدد، شکل، نسبت، و وضعیت باشد. این گونه شرح گیاهان گریز ناپذیر بود هرچند که می توانست مکفی باشد یا نباشد. تحدید شرایط مقایسه را فراهم می کرد. با مشاهده آنچه قابل تشخیص، تجزیه و مقایسه بود می شد نامی برگزید که برای همه پذیرفتنی باشد. بر این پایه می شد ماهیت جادوئی، در آشفته، متفاوت و نابسامان چیزها را نام دار، مدیریت پذیر و نمایش پذیر در جدول، بمنظور تشکیل مبنائی استوار برای دانش ساخت. "پادزهر" یا سنگ مار که در گذشته بخاطر درمان نیش مار بلند آوازه بود تبدیل به گونه ای فسیل "آمونیت" شـــــد و "ناخن پای شیطان یا کوتاه ترش، ناخــــن شیطان" در رده گریفه آ جای گرفت (اسکیت، 1912). تحلیل ساختار امر مشهود در ارتباط با تاریخ طبیعی ساز و کاری را نشان داد که از طریق آن تمامی حیطه پربار مشهودات تا حد نظامی از متغیرها تقلیل یافت که می شد کلیه ارزشهایش را نامگذاری کرد و اجازه داد خیل عظیم موجوداتی که سطح زمین را اشغال کرده اند وارد تسلسلی از زبان توصیفی و عرصه ی ماتسیس شوند. پس از تشکیل نظامی برپایه اندازه گیری و مجموعه هائی که شیوه درست توصیف و درک جانوران و گیاهان را بدست می داد، همین نظام، از راه جا انداختن واژه ها در محدوده همان چارچوب ارجاع،به طبقه بندی عالم اجتماع انتقال یافته بازتکمیل شد (فوکو، 1970:76). چنین بود که پزشکان نیز در باغ آسیب شناسی به گیاه شناسی می پرداختند (فوکو، 1976:7،89) و در تجدید سازمان زندانها رده بنی لینه ای از جرائم و مجازاتهای مردم ایجاد شد (فوکو، 99 :ب1982). همین روشهای رده بندی را برای سامان دهی محصولات طبیعت و جامعه کار گرفتند. در نتیجه عناصر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی پیچیده ای که مردم، اعمالشان، محصولات مادی و دارائی هاشان را شکل می دهند تا سطح رده بندی های تک بعدی تقلیل داده شد. در سطح موسسات، مختصات اشکال مشهود جهان طبیعت همچون باغهای گیاه شناسی و مجموعه های تاریخ طبیعی بود. اهمیتشان برای فرهنگ کلاسیک را می بایست نه در آنچه در معرض دید می گذاردند بلکه در آنچه پنهان می داشتند، و آنچه در این فرآیند محو سازی نمایان می ساختند دید. از دید تاریخ طبیعی این وجوه پنهان، کالبد شناسی و کارکرد را جدا ساخته، اندامگان (اُرگانیزم) موجود زنده را از دیده نهان می ساختند تا " آرامش بخشی اشکال مشهود را همراه با عناصر متشکله، نوع پراکنش و ابعاد، در برابر دیدگان حقیقت جویان قرار دهند" (فوکو، 1970: 137). این مجموعه ها کتابهائی بود "سازه دار"، فضاهائی که در آن خصوصیات در هم می آمیخت و رده بندی ها از طریق مرتب سازی اشیا، کاتالوگ های سه بعدی، به نمایش گذارده می شد که در وجود مادی خویش موید وجود، دانستن و حقیقت اند. ایجاد مجموعه های گیاهان، باغهای گیاهشناسی و مجموعه های جانوری در عصر کلاسیک را نشانه کنجکاوی تازه در باره گیاهان و جانوران شگفت انگیز دانسته اند. فوکو می گوید این کنجکاوی از مدتی پیش وجود داشت اما آنچه تغییر کرد فضائی بود که می شد این اشیا را دید و نُمود. در دوره رنسانس شگفتی جانوران امری بود دیدنی که در نمایشگاهها و مسابقات نمایش داده می شد و شکل نمایشگاه هی سیّار و سیرک بخود می گرفت. "اطاق تاریخ طبیعی و باغ آن به شکلی که در دوره کلاسیک ایجاد شد از طریق مرتب سازی چیزها در "جدول" جانشین "نمایشِ" دوره گرد شد" (فوکو، 1970:131). اما مجموعه ها و باغ ها، هیچیک در دوره کلاسیک تازگی نداشت. باغ ها، موزه ها، استودیو ها و مجموعه ها طی قرن پانزدهم و بویژه قرن شانزدهم ایجاد شده بودند، گرچه نه به آن وفور و پیچیدگی که تماشائی بودن به یکی از اشکال عمده نمایش تبدیل شان کند و از همینرو با اهداف مشخص سیاسی بکار گرفته شوند (استرانگ، 1973). آنچه در دوره کلاسیک تازگی داشت شکل آرایش و مرتب سازی مواد بود. در دوره رنسانس مجموعه ها را، چه در فضای بسته یا باز، طوری آرایش می دادند که بازنمائی مدور و موزون از جهان باشند. استودیولوی فرانچسکوی اول مدیچی بصورت جایگاهی ساخته شده بود که شهریار می توانست از مرکزش به شکلی نمادین باز پس گیری تسلط بر عالم طبیعی و مصنوع را احیا کند (اوملی، 1985:5). موزه های جیگانتی و کالچیولاری از طریق همسازی های مستدیری که نشانه های طبیعی و مصنوعی را به اندرکنش های شباهت و همسانی مرتبط می ساخت برپا شده بود. باغها و سردابهای ایتالیای دوره رنسانس تجربه گردشی را در اختیار می گذارد که در آن فضاهای درون و بیرون، آب و خشکی، می توانستند به یاری یکدیگر "تماشاخانه جهان" را به نمایش گذارند. مجموعه های عتیقه هاشان تماشاخانه حافظه گذشته کلاسیک را می نمود، در حالی که مجموعه های تاریخ طبیعی متشکل از جانوران و گیاهان تماشاخانه حافظه تمامی جهانی بود که همراه باغ بهشت از دست رفته بود اما انسان توانسته بود با مهارت خویش احیایش کند. از دید اِولین، کار باغ می بایست "شناخت گیاهان اصلی و سودمند ترین شان و تشکیل مجموعه ای بس غنی و ممتاز از هر آنچه کره زمین در دامان مادر طبیعت پرورده" بود باشد (هانت، 1985:198). کابینت و جهان را به هم مرتبط می ساختند تا هنر و طبیعت را به هم مرتبط ساخته باشند. فضاهای مستدیر و پر معانی مجموعه های رنسانس با سیالیت و تکثر معانی که معرفت دوره رنسانس اجازه موی داد تشکیل می شد و همزمان آن معرفت را شکل مب بخشید. در فاصله عصر تماشاخانه و دوره کلاسیک که فوکو "عصر کاتالوگ" می نامد شیوه تازه ای از دیدن و گفتن، راه تازه ای از مرتبط ساختن اشیا به چشم و گفتار زاده شد. شیوه تازه ای از تاریخ سازی (فوکو، 1970:131). روابط مستدیر شباهت، با گونه گونی نامحدود، و اغلب شخصی جای خود را به قاعده کلی می دهد که جدول بندی شده، مستند و دارای حد و حدود است. امکان بالقوه پویای روابط میان اشیا و طرق جدید تفسیر، همراه با واژگانی که در گذشته اشیا مادی را فحوائی می ساخت در فضای معرفت شناسی دو بعدی "موزه" از میان می رود. اشیائی که همراه یکدیگر به نمایش در می آمدند تا تنوع و غنای جهان را به نمایش گذارند اینک جدا از هم نمایش داده می شدند، در حالی که از طریق شباهتهای پنهان به چیزی نا همسان پیوند داده نمی شدند، بلکه این ارتباط را با چیزهائی برقرار می کردند که دارای ویژگی های ریختاری واحد بودند، یکسان بنظر می رسیدند و می شد در گونه یا خانواده ای واحد جایشان داد. تشکیل و نمایش مجموعه هائی از اشیا همسان مبدل به اولویت شد. مجموعه های تخصصی، و همراه با آنها موسسات تخصصی ایجاد شد. به عنوان مثال اواخر سده هفدهم شاهد جدائی باغ از کابینت شد و دو نهاد باغ گیاه شناسی و "موزه" توانستند پس از اینکه جایشان از یکدیگر جدا شد بر اشیا مادی خود تمرکزی موثر داشته باشند (هانت، 1985:202). تفکیکهائی دیگر و مجموعه های دیگر پدیدار شد. نگاهی که مجموعه ها را بر پایه شکل ظاهری متمایز می ساخت و تشکیل می داد به تجدید سازمان و گروه بندی نوین اشیا مادی پرداخت. در قرن شانزدهم تصاویر بخشی از گروهی درهم و بر هم از اشیائی را تشکیل می دادند که از طریق شباهتهای نهانی به یکدیگر مرتبط شده بودند. به عنوان مثال در کاخ مدیچی نقاشی و کاشی، در کنار هم تزئینات دیوارها را تشکیل می دادند؛ در تماشاخانه کامیلو تابلوهای نقاشی و دست نوشته ها به کمک یکدیگر پیام باطنی را می رساندند؛ در موزه جیگانتی نقاشی ها را با هم و همراه یک ستاره دریائی به نمایش گذارده بودند. اینک، در پایان قرن هفدهم تصاویر را بخشی از مجموعه ها و در خور طرح تزئینی می شمردند. هنوز آنها را اشیائی مستقل نمی دیدند (ون هولست، 1967:162) و آنها را با دیگر اشیائی که بطور کلی از یک سنخ بودند دسته بندی می کردند. آموزش توأمان تمثالها در کنار ماهی دیگر نه ممکن بود و نه معقول. از مجموعه ها برای نمایش طرحهای تزئینی دو بعدی استفاده می کردند. تابلویی کار یوهان برتشنایدر گالری نقاشی یا همان نگارخانه دودمان هابسبورگ را در پراگ نشان می دهد. نقاشی ها دیوارها را از سقف تا کف را پوشانده و بر پایه اندازه و موضوع با شکلی متقارن آرایش یافته اند. یکی از نویسندگان آن دوران می گوید بنا نداشتند "چیزی جز نقاشی بر دیوارها بیاویزند، طوری که نقاشی ها شانه به شانه یکدیگر داده بودند" (ون هولست، 1967:161). معمولأ نقاشی های بزرگتر فضای مرکزی دیوار را پر می کرد در حالی که تابلوهای کوچکتر به شکلی تزئینی گردشان آرایش یافته اند و تمثالها و گلها حسب موضوع و نه هنرمند، کشور یا تاریخ، آرایشی متقارن به خود گرفته اند. آرایش بیشتر بر پایه ویژگی های مشهود تابلوها صورت می گرفت تا معانی نمادین و همنوایی هاشان ، آنطور که به عنوان مثال در استودیولوی فرانچسکو بکار رفته است. افق های نقاشی ها را هم در نظر می گرفتند تا آنها که افقهای متفاوت داشتند خیلی نزدیک هم قرار نگیرند. قابهای کوچک و بزرگ را در هم نمی آمیختند (همان:163). نقاشی های کهن و نو را کنار هم می آویختند. نقاشی ها را بریده "تقطیع" کرده یا بسط می دادند تا مناسب فضای موجود شود (بازین، 1967:89). نقاشی های چهارگوش را خاگی می ساختند. ابعاد تمثالها را نصف می کردند. در نگارخانه استالبرگ ، وین، حدود 40 درصد نقاشی ها را "تقطیع" کرده بودند و در مجموعه میتلزباخ که در آن روزگار خانه در قصر اشلایسهایم نزدیک مونیخ داشت، نزدیک به یک سوم نقاشی ها "بهسازی" شده بود (ون هولست، 1967:162). اینک جور کردن مجموعه ها که در گذشته بر پایه ارتباط ا عمیق، یا ارتباطشان از طریق نیروی باطنی اعداد، نظیر برابری دوازده حواری با دوازده امپراتور رم باستان صورت گرفته بود (ون هولست، 1967:91)، بر پایه ویژگی های ریختی صورت می گرفت. پیرو، می توانست در کاخ مدیچی مجموعه ای از تمثال های قهرمانان باستان داشته باشد که مجموعه شدنشان بر پایه موادی بود که می نمایاندند. موادی چون طلا، نقره، مفرغ و احتمالأ به شکل سکه؛ سنگهای گرانبها، احتمالأ به شکل حلقه و جواهرات، و مرمر، احتمالأ به شکل نیم تنه. بدین ترتیب کاتالوگ مواد که مرتبط با تقسیم بندی دوره رنسانس از جهان بود در شکل دادن به مجموعه ها برترین اهمیت را داشت. در دوره کلاسیک در ترکیب مجموعه ها اولویت های تازه ای پدیدار شد. به عنوان مثال سکه و مجسمه را از یکدیگر جدا می کردند. ترتیبات جدیدی را بر حسب شکل اشیا پیشنهاد می کردند و مجموعهای مجسمه بر پایه شکل تشکیل می شد. به عنوان مثال در سال 1762، جی. دی. کوهلر در کتابش، توصیه هائی برای شاگردان مسافر ، به مجموعه سازان آینده توصیه می کرد منظم باشند و تندیس ها را به "شق و رق ایستاده"، "نشسته"، "برهنه"، و "با لباس" تقسیم بندی کنند (ویتلین، 1949:85). در این صورت مجموعه های حاصل از امتیازِ شباهت و همنوائی برخوردار می شد. بدین ترتیب در دوره کلاسیک دیگر اولویت های دوره رنسانس، تقسیم بندی جهان طبق توصیف هنر یاد سپاری دیگر اهمیتی نداشت. همین طور اولویت هائی که قرار بود با فرارسیدن دوران مدرن پدیدار شود: داده هائی چون خاستگاه تندیس، هویت هنرمند و تاریخ ساخت. بهمان شکل که نقاشی ها را به صورت مجموعه و عناصر تشکیل دهنده اجزای کل دیده می دیدند قطعات شکسته پذیرفتنی نبود و دست بکار تکمیل تندیس ها و دیگر اشیا می شدند که اغلب خیلی هم چیره دستانه نبود (بازین، 1967:89). نسخه بدل و گرته های کوچکتری از آثار نامی را برای تکمیل نمایشها کار می گرفتند (همان، 52،73). تا آغاز قرن هجدهم مسئله تمایز "حقیقی" از "قلابی"، "اصل" از "بدل" مطرح نشد (همان:116). در سراسر قرن هفدهم اصالت را چندان مهم نمی شمردند و اولویت با کامل بودن مجموعه ها بود. گنجاندن طرح ها در کتابهای حجیم و نمایششان به صورت مجموعه هائی با حاشیه هائی که با ظرافت رنگ آمیزی شده بود موجب از دست رفتن هویت مستقل شان شد (ون هولست، 1967:162). وقتی فکر مجموعه سازی مد روز سراسر اروپا شد نسخه بدل یا "تصویر" های کل مجموعه های را می ساختند. گرته های باسمه ای و گواش از تابلوهای منفرد یا گروهی که با هم نقاشی شده بود، بصورت کاتالوگ های اولیه فروخته می شد و چنین نقشی را ایفا می کرد (بازین، 1970: 160،244،324). مجموعه ها در آن مناطق جعرافیائی چون دانمارک و انگلستان سر برآورد که خروجشان از قرون وسط به کندی صورت گرفته بود و از مراکز فرهنگی اروپا جدا مانده بودند. فضاهائی که مجموعه ها را در خود جای داده بود آغازِ جدائی از یکدیگر کردند و در نتیجه تقسیماتی در اشیا مادی و حیطه های نوظهور "پژوهش" صورت گرفت و آرشیوها ایجاد شد، چرا که جدول بندی اشیا مادی نیازمند دفاتر ثبت و فایل کابینت بود و اشخاصی معین را به کار ساماندهی مجموعه ها گماردند. اشیاء و موضوع ها به اشکالی جدید معنا دار شدند. سر و کله روشها و فنونی تازه پیدا شد، هرچند بشکلی تصادفی و جسته گریخته. در آغاز قرن بیستم دستینه های راهنمای مجموعه سازان نو رسیده آغاز پیدایش کرد (بازین، 1967:115). به عنوان مثال در سال 1727 گاسپار نایکل، کارگزاری از هامبورگ، میوزیگرافیکا را بزبان لاتین و برای پخش در سراسر اروپا در آورد. این دستینه راهنمائی هائی در مورد محلهای تهیه اشیا مناسب گردآوری، مسائل رده بندی و فنون نگهداری از اشیا در آنچه امروزه محیط کنترل شده می نامیم پیش می گذارد. نایکل به بحث "کابینت عتیقات شگفت انگیز" و "کابینت هنر" پرداخت. در باره نمایش توصیه می کند میزی در میان هر فضا گذارده شود تا بتوان اشیائی را که از مخزن آمده مطالعه کرد. اشیا را به سه دسته طبیعیات، غرائب و مصنوعات تقسیم می کرد. دو شاخه قدیمی تر طبیعیات و مصنوعات که از شیوه های بسیار قدیمی تر تقسیم جهان گرفته شده بود با افزودن شاخه غرائب تکمیل می شود. مشکلاتی آشنا در ارتباط با این تاریخ ها چهره می کند. بازین در بحث خود از این اثر بر رده بندی نقاشی ها" و "اشیا هنری" که در بخش اختصاص یافته به مصنوعات جای می گیرد تمرکز می کند. گرچه یادآور می شود چیزهائی را که مایل است برگزیده و "هنر" نامد نه در این مجموعه های قدیمی و نه توسط نایکل جنبه زیبائی شناسی نداشته (بازین، 1967:115)، با این وجود گویا توجه ندارد که بدین ترتیب از تقسیم بندی های قدیم تخطی و اشکال بعدی رده بندی را به آنها تحمیل می کند. ناتوانی در منطقی یا قابل درک شمردن تقسیمات قدیمی تر توی چشم می زند. تقسیم بندی های قدیمی تر چنان غیر منطقی و بی معنا شمرده می شود که گوئی یکسره نا مربوط است و وقتی اشیا مادی در تقسیمات و رده بندی های جدید معنا دار می شوند حقیقت پیشین نادیده گرفته شده و کنار زده می شود. ترکیب مقوله "هنر" در این مقطع از دوره کلاسیک هنوز پدیدار نشده بود (کریستلر، 1951:497). با این همه، هم بازین (1967) و هم ون هولست (1967) که از مراجع اصلی این دوره و دوره های پیشتر از آنند اسناد را به شیوه ای می خوانند که گوئی "هنرهای زیبا"، به عنوان یک رده، همواره بصورت امری مستقل وجود داشته است. پرپیداست که مطالب قرن هفدهمی همچون اسنادی گنگ در تائید "حافظه" پژوهشگر قرن بیستمی کار گرفته شده است (فوکو، 1974:7). نگاه عصر کاتالوگ نویسی در پی یافتن تفاوت ها بر پایه ویژگی های سنج پذیر ظاهری بود. تفصیل های گیج کننده کهن را می زدودند تا فردیت های مختص هر چیز نمایان شود. بسیاری از کاتالوگهائی که در قرنهای شانزدهم و هفدهم در آمد با هدف سامان دهی دانش بر پایه جهش (موتاسیون) های فرهنگی که فوکو شرح داده صورت گرفت. اما این اهداف اغلب همزیستی تنش آلودی با دیگر مقاصد داشت که معرفت شناسانه نبود و اشکال و آماجهائی خاص خود داشتند. بسیاری از ارتباطها متناقض و در عرصه ای است که پراکنده و نامنسجم اند. گنجینه انجمن سلطنتی سومین مورد پژوهی ما، گنجینه انجمن سلطنتی انگلستان، زمانی شکل گرفت که ارزشها و روشها در انگلستان در بزنگاه گسست و بریدن بود (تامس، 1973:512). تأثیرات جنگهای داخلی بس بی ثبات کننده بود و غلیانی فکری ایجاد کرد که برانداختن برخی افکار و عقاید را به شیوه ای که در مراکز فکری قدیم تر اروپا غیر ممکن می نمود شدنی ساخت (برونوفسکی و مازلیش، 1970:152). اینک پی منابع جدیدی از افکار و اقتدار رفتند(هانتر،1981:26). علاقه به اصلاح دانش که می رفت در گنجینه انجمن سلطنتی به نمایش گذارده شود تنها یک نمونه از علاقه فراگیر به تجدید سازمان معرفت شناسی بود (همان، 118). بخشی از گنجینه انجمن سلطنتی زاده تغییر شیوه های مجموعه سازی از خصوصی به عمومی بود (که تلویحأ معنای همیشگی شدن می داد) که با این ایده که دانش دربست اصلاح شود در آمیخت. این اصلاح دانش ابزاری برای ایجاد "حقیقت" نو، ابزاری برّا برای معرفتی تازه شد. باید زبان منطقی تازه ای ایجاد می شد که سامان دهی عقلانی تازه ای از چیزها را میسر می ساخت. زبانی جهانشمول که بازرگانان، یزدانشناسان و دانشمندان بتوانند بکار گیرند؛ زبانی که بتواند در رده بندی واقع گرایانه ایده ها و داده های راجع به پدیده های طبیعی " در آنچه می تواند کوتاه ترین و روشن ترین راه کسب دانش باشد" که ارزانی جهان شده است، کار آمد باشد (نقل شده در هانتر، 1981:118). نمایش جهان طبیعی تحت تأثیر زبانی قرار می گرفت که واجد رابطه ای شفاف با اشیا بود. در این زمان واژگان را بیشتر نمایانگر اشیای مادی می دانستند تا افکار و اندیشه ها. ازیرا بود که باور داشتند می شود مجموعه ای "جهان شمول" از تمامی اشیا تشکیل داد که از دید رده بندی همانند زبان "جهان شمول" باشد. بدین ترتیب زبان و اشیا تقسیم بندی واحدی از جهان را به نمایش می گذاردند. این زبان جهانروا گفتمان زبانی تازه ای بود که در تلاشی آگاهانه در ساخت نظام نوینی از "حقیقت" ایجاد شده بود (فوکو، 1977:14). گنجینه، "موزه" انجمن بخشی جدا نشدنی از این بلند پروازی ها بود. انجمن شاهنشاهی در سال 1660 بدست گروهی از مردان ایجاد شد که در آغاز در کالج گراهام، به عنوان باشگاه علوم تجربی به دیدار یکدیگر شتافته بودند (برونوسکی و مازلیش، 1970:214). این گروه غیر رسمی به صورت نهادی ای که آگاهانه عمومی بود تجدید سازمان یافت. ضرورتهای ظهور موسسات جمعی هم اقتصادی بود و هم عقیدتی. علم تجربی ارتباط پیچیده ای میان تجهیزات، فضا و موضوعات را پیش آورد که فراهم آوریش از توان و منابعی که افراد در اختیار داشتند خارج بود و همین باعث شد به کمک یکدیگر به تدارک آزمایشگاه برخیزند (اورنستین، 1938:67) و به "جمعدار" یا "موزه دار"ی نیاز بود که ترتیب برگزاری آزمایش ها را داده نگهدار ابزارها باشد. "علم"، یا طلب دانش (هانتر، 1981:8) به پیروی از آرمانهای بیکنی فعالیتی اشتراکی شمرده می شد و گروههائی از دانشمندان برای نیل به خیر جمعی تلاش می کردند (برونوسکی و مازلیش 1970:220). انجمن های علمی دیگری در اروپا سر برآورده بود که برجسته هاشان "آکادمیا دل چیمنتو" در فلورانس و " آکادمی دس سیانسه" در پاریس بودند. یکی از انجمن های علمی پیشتاز در جامعه ایتالیا آکادمی دِی لینچی در رم (30-1600)، با نمادش که سیاهگوشی بود که به نشان نبرد بی پایان حقیقت با نادانی و نادرستی، به چنگال خویش سِربروس را از هم می درید (اورنستاین،1938:74). این انجمن بخشی از طرحی بود که نوعی زندگی اشتراکی کهن را سر مشق خود قرار داده بود. طرحی ریخته بودند تا دیرهای زندگی اشتراکی علمیِ غیر دینی در چهار گوشه جهان بر پا کرده گامزن راه همکاری علمی گردند. قرار بود مطالعه بایسته "علم" با تأسیس موزه، کتابخانه، چاپخانه، باغهای گیاهشناسی و آزمایشگاههائی در هر کدام از این خانه ها پیش برده شود. شکلی اخوت غیر دینی در نظر داشتند (همان:75). شواهدی وجود دارد که نقشه های نخستین انجمن سلطنتی از چنین الگوئی پیروی می کرد. اِولین پیشنهاد کرد ساختمانی را بیرون لندن خریده کاشانه ها یا حجره هائی، "تا حدودی همانند حجره های کارتوزین ها" در آن ایجاد کنند. فزون بر این: باید کارگاهی وجود داشته باشد برای نوادر و اشیای طبیعی، مرغدانی، کبوترخانه، باغ گیاهشناسی ... هریک از اعضای انجمن، همه هفته نتایج مطالعات خود را در صورتی که مناسب باشد، با دیگران در میان خواهد گذارد و بویژه توصیه می شود ارتقا و ترویج علوم تجربی مهم ترین آماج موسسه باشد. (اورنستاین، 1938:99) در عمل، ایده این تشکیل موسسه ای قرون وسطائی کنترل شده و ریاضت کشانه ملهم از دیر، جای خود را به ایده تشکیل "کالج" داد. "موسسه سازی" را شیوه ای ثمر بخش تر برای تلاش علمی می شمردند (هانتر، 1981:35). انجمن سلطنتی "با هدف ارتقا و پیشبرد فلسفه تجربی" و "طرح ریزی ساخت کالجی برای اشاعه معرفت تجربی فیزیکی-ریاضی" پی افکنده شد (پِروِر و بووِن، 1960:5). این انجمن همگانی نمایانگر شکل تازه ای از تلاش گروهی، برخوردار از نظامنامه رسمی، عضو گیری از راه پرداخت حق عضویت؛ قوانین و مقررات و مقامات و اعضا منتخب بود. انجمن الگوئی شد برای بسیاری موسسات دیگر که از آن سر بر آوردند (هانتر، 1982:12). آمال و آرزوهای اولیه برای انجمن این بود که بیشتر به شکل موسسه ای پژوهشی، کالجی برخوردار از بنائی ساخته شده بر پایه اهداف انجمن باشد با پایگاهی دائمی با فضای ایراد سخنرانی (هانتر، 1981:41)، و موقوفه مالی بزرگ، در ابعادی که ماندگاری همیشگی انجمن را تضمین کند (همان، 35،38،39). اهداف انجمن فراگیر بود: " انجام آزمایشهای پژوهشی متناسب با فرصتها ...طوریکه در نتیجه شماری کافی از آزمایشهای مطمئن شیوه عمل طبیعت کشف شود" (پِروِر و بووِن، 1960:6). دانشمندان انجمن سلطنتی کمابیش در واکنش به پیوند های بظاهر نامعقول، نامنظم و فزاینده میان اشیا که در دوره رنسانس پذیرفته شده بود مصمم بودند تنها آن چیزهائی را "حقیقت" شمارند که با آزمایشهای مطمئن اثبات پذیر باشند. هیچ یک از فرضیه های موجود را نمی پذیرفتند "مگر اینکه با بحث کافی و استدلال روشن، عمدتأ مشابه آنچه از آزمایشهای درست استنتاج می شود، درستی شان به شکلی متقن اثبات شده باشد" (اورنستاین، 1938:139). از اعضا می خواستند گزارشهای موجز نوشته "به سادگی نخستین برگردند، به همان ایجازی که آنهمه مطلب را با واژگانی رسانند که در شمار، کمابیش با خود مطالب برابر باشد" (برونوفسکی و مازلیش، 1970:226). آماج دوم گرد آوری مجموعه ای فراگیر بود: "بمنظور ایجاد یک نظام منطقی منسجم برای توضیح تمامی پدیده های ایجاد شده بدست طبیعت و هنر و ثبت شرحی معقول برای علت امور" (اورنستاین، 1938:109). مجموعه اشیا مادی از طریق مراتب و مقایسه، یا همان عقلانیت نو معنا می یافت. در مکاتبات انجمن مجموعه را "گنجینه" می گفتند و "موزه" را معادل لاتینش می شمردند (هانتر، 1985:65). وظیفه اصلی گنجینه تسهیل "یافتن آنی همانندی ها و ناهمانندی های چیزهاست" (هانتر، 1981:65). این گنجینه خاص را کمابیش بخشی از طرحی بزرگتر می دیدند. مجموعه های خصوصی که به سرعت پدیدار می شد و برخی از اعضای انجمن سلطنتی کمابیش دستشان می انداختند. به گفته دبیر اول انجمن "درنهایت همان مخزنی را که انجمن در پی اش است، یعنی تاریخ جهانشمول طبیعت را تشکیل خواهد داد" (همان، 65). بیکن منادی روش استقرائی در علم بود که به گردآوری مواد به عنوان گنجینه داده ها منتهی شد (هانتر، 1981:13،18) تا بتوان بر مبنای آن به مطالعه و فرضیه سازی پرداخت. بخشی از کار انجمن "مشاهده و استدلال در باره عجائب طبیعت و هنر بود" (اورنستاین، 1938:109). انجمن از همان آغاز شروع به گردآوری تجهیزات و نمونه های طبیعی غیر عادی (هانتر، 1985:162) برای تشکیل "مجموعه ای کامل از تمامی آفریده های بشر و آثار عادی یا غول آسای طبیعت" کرد و این یکی از مقاصد اصلی در تشکیل آن بود (اسپرات، 1667:251). کار گردآوری مجموعه ها مستلزم ایجاد ارتباطی متقابل میان اهداف اجتماعی و معرفت شناسانه بود. پی دریافت هدیه از واقفان و نیکوکاران می رفتند (هانتر، 1981:67) با این هدف که خود مجموعه ابزاری ارزشمند در خدمت اصلاحات در دانش شود ( هانتر، 1985:163). گرچه گنجینه بیشتر بر پایه خرید کابینت رابرت هوبرت تشکیل شد اما امیدوار بودند گنجینه انجمن کار آمد تر از کابینت های خصوصی که گرد آوریشان را بی ترتیب و تصادفی می دانستند، باشد و "بخدمت غایات مهم منطقی و سودمند گرفته شود" (همان 163). امید می بستند که شخصیت حقوقی موسسه تا حدودی موجب ماندگاری مجموعه ها شود، برخلاف مجموعه های خصوصی که با مرگ صاحبانشان در خطر پراکندگی قرار می گرفت. در درخواست های دریافت هدایا برای انجمن (هانتر، 1981:67) که از راه رسیدنشان زیاد هم بدرازا نکشید، از این موضوع به عنوان محرک استفاده می شد (ولد، 1975:189). "دیری نکشید که مجموعه، که قبلاً در یک اطاق جمع شده بود با کمکهای همه جانبه شتابان رو به افزایش گذاشت و بخش اعظم آن چندین گونه شیئ پراکنده در پهنه گیتی بود" (اسپرات، 1667:251). اهداف انجمن سلطنتی در ارتباط با مجموعه جاه طلبانه بود. بنیانگذاران انجمن در آرزوی داشتن مجموعه ای " کامل" بودند که امکان ایجاد رده بندی جهانشمولی را فراهم آورد که انعکاس دقیق طبیعت باشد(هانتر، 1985:164). در اینجا منظور از "کامل " تشکیل مجموعه ها با اجزاء متصل کننده است. در سال 1669 تامس ویلیسل که کارش گردآوری نمونه های گیاهی بود به استخدام انجمن در آمد تا در سراسر انگلستان سفر کرده تا "هر شئی طبیعی را که در انگلستان یافت می شود و در گنجینه انجمن نیست گرد آورد (همان، 164). بر آن بودند تا مجموعه کاملی از انواعی خاص از گونه ها گرد آورند: به عنوان مثال "مجموعه ای تمام و کمال ...از سنگواره فسیلها". این مجموعه هر را برای "پژوهش" گرد می آوردند نه سرگرمی: "برای اندیشمندانه ترین و سخت کوشانه ترینِ پژوهش توانا ترین متخصصان فلسفه طبیعت" و نه "تنوع، شگفتی و تماشا و جز آن همچون تصاویری که کودکان تحسین کنند و از داشتنش لذت برند (تارنس، 1985:211). طرحهای زبان جهانی چند تن از اعضاء انجمن سلطنتی در گیر مبنای منطقی، ساختار، و تکمیل یک زبان "عقلانی" جهانشمول بودند (هانتر، 1985:164). درک نیاز به چنین زبانی زاده چندین عامل بود. نخست این نگرانی که گرچه در دورانهای پیشین لاتین عملأ نقش زبانی جهانروا داشت استفاده فزاینده از زبانهای محلی باعث شده بود دانشمندان کشورهای مختلف از کارهای یکدیگر بی خبر مانند (نالسون ، 1975:7). از همین رو بود که برخی آثار بزبان لاتین منتشر می شد و یک نمونه از این دست میوزیوگرافیکای نایکل (بازین، 1967:115) است. وجود زبان جهانی دانشمندان سراسر جهان را قادر به ارتباط با یکدیگر می ساخت و پس از جا افتادن، ارتباط با نا اروپائی ها را میسر می ساخت، امری که در پی آشنائی با زبانهای خاور یا باختر دور در نتیجه اکتشافها حیاتی تر هم می شد (نالسون، 1975:8). جستجوی یافتن زبان نخستین جهان که دانشمندان سده شانزدهم را بخود مشغول کرده بود به همین زبان جهانروا ارتباط داده می شد. این باور که زمانی یک زبان واحد بشری در کار بوده که تمامی دیگر زبانها از تبار آنند، زبانی که درک رازهای طبیعت و حقایق فراطبیعی را میسر می ساخت، پشت سر پژوهشهای زبان باستان که پیروان آئین های کابالا و چلیپای گلگون بدان می پرداختند قرار داشت (تامس، 1973:265؛ فوکو، 1970:33). آن بخش از کتاب هنر حقیقت یابی رامون لیول که نقش یاد افزائی داشت از نشانه های حرفی برای نمایش مفاهیم استفاده می کرد که روی چرخ هائی هم مرکز مرتب شده بود و چرخاندنش ترکیبات تازه ای از مفاهیم را ایجاد می کرد (ییتس، 6-174 :1966) و هنر کلاسیک را مبدل به هنری می کرد که بتازگی پژوهنده (investigative) شده بود (همان، 185). در سده هفدهم نویسندگانی چون رابرت فلاد( که هنوز پای در بند ساختار های معرفت شناختی رنسانس داشت، به بحث فن یاد افزائی می پرداختند، هرچند این موضوع در عین حال برای کسانی در اندازه های بیکن، دکارت و لایبنیتس جذابیت داشت (همان: 368). در سالهای سده هفدهم فن یاد افزائی از روش بخاطر سپردن دائرةالمعارف دانش و منعکس کردن جهان در حافظه مبدل به ابزار پژوهش در همان دائرة المعارف با هدف کشف دانشهای نو شد. در فن یاد سپاری بیکنی جای ها و تصاویر جای خود را به "پیش آگهی ها" و "نشانه ها" داده است: این فن یاد سپاری با دو هدف شکل گرفته، یکی پیش آگهی و دیگری نشانه. پیش آگهی طلب نامحدود آنچه را باید به خاطر سپرد کنارزده درعوض ما را به جستجو در حیطه ای محدود، یعنی آن مسیری که بیشترین سنخیت را با جایگاهی خاص از حافظه مان برقرار می کند وادار می سازد. نشانه، خودبینی فکری را به پنداره های معقول تنزل می دهد که تأثیر بیشتری بر حافظه می گذارد و از دل آن می توان حقایقی بیرون کشید با استفاده عملی بیشتر... مکانهای حافظه هم چنین تعریف می شود: نظام یا توزیع مکانهای متعارف در حافظه مصنوعی که می تواند یا به معنای واقعی کلمه جاهائی باشد چون در، کنج، پنجره و جز آن؛ یا اشخاص مشهور و آشنا یا هر چیز که خود انتخاب کنیم مانند جانوران، گیاهان؛ همچنین واژه ها، حروف، نویسه ها و شخصیت های تاریخی (مشروط بر اینکه با نظمی معین مرتب شوند). (ییتس، 1966:371) شواهدی هست که نشان می دهد فضاهای معماری خانه بیکن با تمرین های "بخاطر سپردن نقاط در حافظه" مرتبط بود. یکی از گالری های خانه اش گُرهامبری پنجره هائی داشت با شیشه های نقاشی شده و به گفته جان اُبری، هر جام چندین نقش حیوان، گل و گیاه داشت و شاید جناب لرد آنها را چون موضوع هائی بهر یاد افزائی می خواسته اند (ییتس، 1933:370). بیکن، فن یاد افزائی را با پیوندهایی استوار با هنر کلاسیک باستان بکار می برد، هرچند همزمان پیشنهاد می کرد برای کارگیری در پژوهش علمی تغییراتی در آن داده شود. یادسپاری مطالب بمنظور شناسائی و مرتب سازی بهتر آنها، برای نشان دادن خصوصیات تاریخ طبیعی و داوری در امور، فن یا افزائی را مبدل به ابزار پژوهشی علوم طبیعی کرد و اصول مرتب سازی و دسته بندی آنرا مناسب حال رده بندی علمی ساختند (ییتس، 1966:372). رابطه میان طرح های زبان شناسانه و فن یاد افزائی هنوز کاملأ پژوهیده نشده است (کوهن، 1977:147، یادداشت 43)، و بس اندک است اشاره متون به پیوند به بیرون های این طرح ها در جهت کارگیری مجموعه ها و گنجینه ها. همانطور که جان ویلیس در کتابش، فن یا افزائی (1621)، نشان داده این فن به لحاظ فکری ارتباطی با طرح زبان جهانی نداشت. وی در آنجا می گوید پنداره عبارت است از "آن نمایش های دیداری که هریک از نقاط گنجینه پیش چشمان مان گذارده با تذکارشان آن چیزهائی را بخاطر می آوریم که این اشیاء نشانه هایشان اند." کل نظام زبانی میانه سده هفدهم مبتنی بر این اندیشه بود که می توان پنداره ها را به یاری طرح، صورت نگار ، یا هرگونه نشانه های دیگر که بر سر آنها توافق شده باشد به نمایش گذارد (کوهن، 1977:14). انگیزه ای دیگر محرک بسیاری از دانشمندان در تدوین طرحهای زبان جهانی شد ، این تصور که یک زبان منطقی نو می تواند سرراست تر، ساده تر، منظم تر بوده از این راه ابزار آموزشی سودمندی باشد (کوهن، xxiii: 1977). زبان جدید یکبار برای همیشه روابط و کیفیات جهان طبیعی را روشن می ساخت. ترکیب عملی واژگان مورد استفاده - خط، شکل و نقطه- توصیفی دقیق از شئی مورد اشاره در اختیار می گذارد (نالسون، 1975:15). زبان نه تنها به دانش توانائی می داد بلکه خودش دانش می شد، چرا که ادراک بصری "واژه" و "ماهیت راستین" آن خود شئی را نشان می داد (نالسون، 1975:8). هم کلام و هم دانش از آنچه مشهود بود بر می خاست (کوهن، 1977:7). نگاه محض مبدل به زبان محض و چشمی گویا می شد (فوکو، 1976:114). ش. 24 تماشاخانه یا گنجینه حافظه، از کتاب نومِنیکا ، اثر جی ویلیس، 1618. حروف نمایانگر افکار یا اشیا در گوشه های مخزن گذارده شده، بهمان شیوه تصاویر را طبق نظام ابداعی یوهانس رامبرک در دیر گذارده بودند. مبنای منطقی این فکر این است که هر دیدنی توصیف پذیر است و از آنرو کاملأ مشهود است که توصیف پذیر است (فوکو، 1976:115). باورشان این بود که مدرکات و آراء در همه افراد به یکسان شکل می گیرد و درک حسی اشیا به مفاهیم کلی واحدی منتهی می گردد. بنابراین اختلاف آراء تنها زاده استفاده از واژگان متفاوت در توصیف این مفاهیم است (نالسون، 1975:16). پس زبانی جهانروا که در آن نشانه های مورد توافق به این مفاهیم داده می شود مبنای هماهنگی جهانی را در اختیار خواهد گذارد. طرح های زبان جهانی و گنجینه اثرِ جان ویلکینز، "جستاری در ماهیت واقعی و زبان منطقی " (1668) مهم ترین طرح زبان جهانی در انگلستان بود. وی یکی از اصول بنیادین خود را چنین اعلام می کند: همانطور که مردم درباره اصل خرد واحد توافق دارند در باره مفهوم درونی واحد یا درک اشیا همداستانند... در نتیجه چنانچه همه مردم در باره شیوه بیان واحد توافق کنند، همانطور که در مورد مفهوم واحد توافق دارند، از مصیبت آشفتگی زبانها و تمامی نتایج ناخوشایندش رها خواهیم شد. (نالسون، 1975:17) "زبان جهانی" زبانی می شد که همه مردم جهان قادر به تکلم با آن باشند، زبانی که موجب همنوائی جهانی شود و قرار بود با نشانه های تازه ای که ابداع می شد نوشته شود. ویلکینز می خواست دستور زبانی از اشیا تدوین کند و نخستین اولویتش مدون کردن واژگان بود. تمامی اشیا موجود و تمامی مفاهیم را بر پایه "روش" خویش در جداول رده بندی که بر پایه شباهت و تفاوت تفکیک می شد قرار داد (کوهن، 1977:31). ویلکینز در آغاز رده بندی کاملی از مفاهیم تمامی حوزه های اندیشه تهیه کرده بود که به اصطلاحنامه ای در مراحل جنینی می مانست. سپس این مفاهیم را به چهل رده، یا "سر واژه" تقسیم کرده بود، مثل: جهان، آداب و حیوان که هر کدام ماهیتی عام داشت. هر رده مجموعه ای از تفاوتها داشت: به عنوان مثال "جانور" به پا داران و سم داران تقسیم شده بود. هر تفاوت چندین گونه ی خودش را داشت: "سم داران" به گاو، گوسفند و بز تقسیم می شدند. هر رده نشانه بصری مکتوب خودش را داشت و تفاوتها و گونه ها را با نشانه های الصاقی نشان می دادند. نشانه های الصاقی بیشتر ماهیت دستوری واژه (به عنوان مثال قید) را می نمود (هارتلی، 1960:55). ش. 25 "توصیف ماهیت واقعی"، صفحه 387 از جستاری در ماهیت واقعی و زبان منطقی، اثر جان ویلکینز، 1668. شکل دقیق نشانه ها نمایانگر مفهوم با ایده ای دقیق بود. ویلکینز اصول منطقی خود را در کتابش بروشنی شرح داده است. مهم ترینشان این بود که مفاهیم ذهنی ما بازتاب بی کم و کاست پدیده های طبیعی اند و از آنجا که واژه ها معادل مفاهیم اند، زبان نیز انعکاسی است مشابه، یا می تواند چنین انعکاسی باشد (اسلاوتر، 1982:16). وقتی برای همه یک دنیای واقعی وجود دارد پس برای همه فهم پذیر است و تنها کاری که باید کرد فهرست برداری از همه "چیز"های جهان است. ویلکینز در فهرست نویسی همه "چیز"های جهان از همکاری جان ری گیاهشناس برخوردار بود که تا بر آمدن لینه جامع ترین رده بندی گیاهان از آن او بود (هانتر، 1981:12). جداول رده بندی پدیده های طبیعی آماده شد که هدفشان دادن این توانائی به زبان بود که همزمان به شرح و تعریف اجزاء جهان طبیعی پردازد و از این طریق هم وظیفه مهم رده بندی را انجام دهد و هم نقش زبانشناسی ایفا کند (هانتر، 1985:164). همزمان، هوک، در سمت "موزه دار" انجمن سلطنتی مجموعه های انجمن را " بر حسب سر شناسه ها، و روش دقیق تعین مراتب کلیه رده های طبیعت که دکتر ویلکینز تدوین کرده بود و بزودی در زبان جهانی وی منتشر می شد" مرتب می ساخت (اسپرت، 1667:251؛ اسلاوتر، 1982:159). معانی که در "موزه" به اشیا داده می شد برگرفته از طرح زبان جهانی بود. نگارش کاتالوگ های موزه در دهه 1660به دست رابرت هوک و در دهه 1670 به همت جان اُبری و بر پایه نظام رده بندی "جستار" ویلکینز آغاز شد و بسی افسوس که هیچ یک بجای نمانده است (هانتر، 1985:164). با این همه هوک نیز کمکهائی به نظریه های رده بندی واژگان و اشیا کرد. وی در "طرح کلی یا آگاهی از وضعیت فعلی فلسفه طبیعی" (1666) به پروردن فکر گنجینه ای از اشیا و اطلاعات مرتبط با آنها پرداخت که همزمان مشابه مجموعه های انجمن سلطنتی و زبان جهانی ویلکینز بود. برنامه هوک تنظیم "جبر" یا روش پژوهش علمی بود که روش نظری تازه ای را نشان می داد. این روش مبتنی بر آن اطلاعات راجع به اشیا و پدیده ها بود که به شیوه تجربی گرد آوری شده بود. این اطلاعات، این مجموعه ها و این "موضوع تاریخ منطقی" را جملگی در بانک اطلاعات یا مخزنی ذخیره می کردند و می شد از این داده ها حقائق مسلم یا نظریاتی نو استنتاج کرد. این بانک اطلاعات می بایست مخزنی باشد که اشیا واقعی را با جداول رده بندی زبان منطقی مرتبط سازد (اسلاوتر، 1982:152). مخزن را همانند بانک اطلاعات می دانستند و اهمیتی برابر به واژگان و اشیا می دادند. سخن هوک این بود که برای ذخیره سازی/یا حافظه کار آمد تر باید اطلاعات را میان "سر شناسه های پژوهش" که نیازی نیست "خیلی خوشایند یا غریب" باشد توزیع کرد تا همچون توده های موجود در سیلو ها یا انبارها رویهم تلنبار گردند و بعدأ تفسیر، جور، مرتب و جدول بندی شوند (همان:159). جدول رده بندی هوک به رده های اشیا طبیعی و مصنوع تقسیم می شد. سپس جهان مشهود به زمینی و آسمانی (ارضی و سماوی) و در پی آن به شاخه های فرعی تر تقسیم می شد. این "سرشناسه های پژوهش" رده بندی موضوعاتی را که "تاریخ ها" می بایست در مورد آنها نوشته می شد در اختیار می گذارد. تاریخ ها یا از شرح خود اشیا یا بحث منطقی ماهیت آنها تشکیل می شد. این تاریخ ها به نماد برگردانده و از این طریق به اندیشه ایجاد زبان جهانی متصل می شد (همان:160). در دهه 1970 کاتالوگی دیگر به دست گیاهشناس نیومایا گرو تألیف و در 1681 با عنوان میوزیوم رگالیس سوسیتاتیس ، یا کاتالوگ و توصیف نوادر طبیعی و مصنوعی انجمن سلطنتی که در کالج گرشام نگهداری می شود، منتشر شد. در پی آن طرح رده بندی به روز تر از طرحهای هوک و جستار ویلکینز از راه رسید؛ هرچند این رده بندی بخوبی به آنچه فوکو نمونه ای گویا از کار معرفت کلاسیک می نامد ارتباط دارد. در تقسیم بندی صدفها وجه تمایز شان ویژگی های ساختاری و زینتی سطحشان (هانتر، 1985:164) بوده، و وجوه متمایز نمونه ها با ذکر جزئیات فراوان نکته به نکته فرو نگاشته شده است. میان انواع دهان، لب و بدنه که حتی می تواند در یک یا هر دو رو به شکل زاویه دار، میخ دار، تکمه دار بوده سطحی صاف، یا چین خورده داشته باشد تمایز قائل شده اند. بیکن دیوان را بخشی از پدیده هائی شمرده بود که می بایست در هر سیاهه جامع گنجانده شوند (هوتون، 1942:195). با این همه گرو، در دیبا چه اش بر کاتالوگ آرزومند داشتن "سیاهه ای از طبیعت" است که "نه تنها چیزهای کمیاب و شگفت انگیز بلکه شناخته ترین و پیش پا افتاده ترین چیزها" در آن گنجانده شوند 0هانتر، 1985:164). گرو، تفکر گرد آوری و نمایش اشیاء کمیاب را که غالبا در مجموعه های بسیاری از فضلا (""virtuosi)ی سده هفدهم به چشم می خورد نکوهش می کرد. وی همزمان منادی توضیحات کامل و دقیق در کاتالوگ ها بود و بر ابهامهای بسیاری از کاتالوگ های موجود می تاخت. در کاتالوگ خودش هم به استفاده از نمونه های "موزه ای" بمنظور محکوم کردن دیگر کاتالوگ نویسان به بی دقتی و سوء تشخیص می پرداخت (همان: 165) طرحهای نظام دادن به واژه ها و اشیاء نمایانگر نوع تازه ای از پیوند دادن جهان مادی با زبان، دانش و حافظه بود. تجارب را بر حسب ترتیب، سلسله مراتب مرتب می کردند (فوکو، 1970:52). ارتباط این طرح ها با ریاضی (mathesis) از نظریه های جدید جبری (algebraic)هوک نمایان می شود که از امکان ایجاد توالی منظم میان واژگان، چیزهای مادی و موضوعات تاریخ فلسفی (matters of philosophical history) سخن به میان آورد. زبان جهانی که از طریق مرتب سازی مجموعه جهانشمول (universal) ایجاد می شود بخشی از روش تحلیل جهانشمول می شود (همان.:57). در دوره کلاسیک وظیفه ی دانش جعل زبانی بود که همچون ابزار محاسبه و توضیح کار کند. زبان، تا آن حد که شفاف و قابل اتکاست توضیح دادن را میسر می سازد (دریفوس و رابینو=Dreyfus and Rabino، 1982:20). کار هوک و ویلکینز متکی بر این نظر بود که رابطه میان چیزها و واژگان بلافصل، شفاف، سرراست و مستقیم است. در گنجینه انجمن سلطنتی توضیح (بازنمائی) گیتی از راه رده بندی و مرتب سازی جهان آروینی (تجربی) صورت مر گرفت که در عین نامگذاری و بازنمائی به تفکیک و تمییز نیز می پرداخت. سده هفدهم با این عقیده کار می کرد که زبانها در اساس واژگانی (صرفی، تکواژ شناسانه) اند. زبانشناسان در صدد برقراری رابطه ای متناظر میان زبان و طبیعت بودند، رابطه ای میان واژه ها و چیزها. گمان می کردند نظام واژه ها بسیار شبیه به نظام چیزهاست. هرچند این کار به عنوان کوششی فلسفی چندان نپایید. در پایان سده هفدهم گسستی دیده شده است که در عمل یک جهش (mutation) عظیم فرهنگی شناخته شده که از این پیش سخنی از آن نرفته است. در سده هجدهم طرح های زبان شناسانه بیشتر بر جنبه نحوی (Tsyntactic زبان تأکید داشت تا واژگانی (صرفی، تکواژ شناسانه) و بر آن بود که زبان بیشتر بازتاب دهنده ساختار ذهن است تا چیزها (کوهن، 1977: xxiv). همانطور که خود "می دانیم"، اینک واژگان بیشتر نمایانگر اندیشه ها بودند تا اشیاء. بدین ترتیب دیگر تدوین دستور زبان بصری از چیزهای مادی منطقی نبود. دریافتند و پذیرفتند که انطباق دقیق نظام اشیاء با واژگان "غیر منطقی" است. محدودیت های تقسیم بندی جدولی مبتنی بر دستور زبان طبیعت، که هرچه نباشد برخی جنبه های اشیاء مادی ( به عنوان مثال رنگ، بافت و بو) و بیشتر جنبه های اشیاء مادی (اندیشه ها، باورها، ارزش ها) را از جدول دانش حذف کرده بود (کوهن، 1977:32) تبعات وخیمی برای آینده گنجینه خواهد داشت. علاقه به تشکیل جدولی از واژگان و اشیاء از میان برخاست و انجمن سلطنتی توجه علمی خود را معطوف امور دیگر کرد. گنجینه که نه کارکنان و نه ساختمان دائمی داشت بیشتر مبدل به باری سنگین از اشیاء ناخواسته شد تا آن ابزار بُرّای معرفتی که قرار بود بشود. شکست گنجینه خصوصیات سومین مورد پژوهی (=پژوهش موردی، case study)، گنجینه انجمن سلطنتی را تا حدودی از پیوندهای جدول بندی منظم دانش گرفتیم، که در آن شباهت و تفاوت به تعامل با مشاهده، اندازه گیری و مقایسه ویژگی های مشهود می پرداخت. افسانه ها و متل های گذشته را با تفکیک میان مشاهده، دبیزش (= مستند سازی=documentation) بدور انداختند. دانشی که به این "موزه" شکل می داد نه گرد هم آوردن در زمینه ای برخاسته از خویشاوندی یا جاذبه مشترک نهانی، بلکه بیشتر بر پایه تمییز میان چیزها عمل می کرد (فوکو، 1970:55 ). مرتب سازی نمونه ها مستلزم گنجاندن همه چیز، از عادی گرفته تا غول آسا، در یک تقسیم بندی مشترک بود که نه تنها به شناسائی نمونه ها بر پایه فردیت، مرتبه و تفاوت می پرداخت بلکه در عین حال این تمییز را به زبان توصیفگر این چیزها مرتبط می ساخت. رابطه تازه ای میان امور توضیح پذیر با امور مشهود برقرار شد. توضیح دادن عبارت است از پیروی از نظام نشانه ها، هر چنـــــد در عین حال به معنای پیروی از توالی فهم پذیر پیدایش است؛ دیدن و دانستن همزمان؛ چرا که با گفتن آنچه شخص می بیند، در جا آنرا مبـــــــــدل به دانش می کند؛ ضمن اینکه به معنای یادگیری دیدن هم هســــــــــت؛ چرا که به معنای در اختیار گذاردن کلید زبانی است که بر امــــــــر مشهود اشراف (=تسلط) دارد. (فوکو:1976:114) مورد پژوهی سوم را می توان کوششی در جهت ساخت عقلانیتی تازه بر پایه نظام دادن تازه حیطه ملموس دانست. این کوشش به شکست انجامید. درک شکست را می توان در مقایسه کاتالوگ مجموعه آغازین که انجمن سلطنتی تهیه کرد، مجموعه رابرت هوبرت (Robert Hubert)، با فهرست توصیفی نوادر طبیعی و مصنوعی انجمن سلطنتی ، نگارش گرو (Musaeum Regalis Societies) دریافت. گرچه مجموعه انجمن سلطنتی تا سال ،1681 ، بیشتر از طریق دریافت اشیاء اهدائی، دو تا سر برابر مجموعه هوبرت شده بود، با تأکیدی که بیشتر بر اشیاء کمیاب و شگفت انگیز بود تا اشیاء عادی همان خصوصیات بنیادی را حفظ کرد. در میان جانورانی که به نمایش گذارده بودند انواع تمساح، آفتاب پرست (=حربا) ، آرمادیلو و قسمت هائی از بدن یک ببر بود. رویهم رفته اشیائی که از سرزمین های دور آمده بود با همه کوششهای تامس ویلیسل ((Thomas Willisel ، بزیان اشیاء داخلی دست بالا را داشت. فکر ایجاد تقسیم بندی جامع ناشدنی بود. گرو، در کاتالوگ خود با ناراحتی می نویسد طبقه بندی "کامل" شدنی نیست زیرا "تا کنون خود مجموعه کامل نشده است" (هانتر، 1985:166). شکست برنامه گنجینه انجمن سلطنتی را می توان از زاویه ابداع فنون متناسب با آن نیز دید (گوردون، 1980:250). طرح مبتنی بر برنامه تنها در صورتی قادر به ایفای نقش خواهد بود که با ابداع فنون مرتبط با آن تکمیل شود. در قضیه گنجینه رشد فنون لازم در حدی نبود که اجازه اجرای برنامه را بدهد. فوکو تأکید دارد برنامه های ناموفق، "موفقیت" خود را در حیطه های دیگر می یابند. "شکست" زندانها در ایفای نقش به عنوان کانون های اصلاح نه تنها شتابی به فروپاشی آنها نداد بلکه همچون محرک تلاش بی پایان برای اصلاح زندان عمل کرد که پیوسته از الگوی برنامه ناکام اولیه خود یاری می گیرد (گوردون، 1980:250). شکست گنجینه به ایجاد "موزه ای" منتهی شد که گرچه به عنوان یک بانک اطلاعات علمی عمل نمی کرد به گرد آوری و نگهداری چیزهای که به لحاظ کمیابی، لذت بخشی یا ارضاء کنجکاوی ارزشمند بودند می پرداخت. موزه در این نقش خود به دیگر عناصر هم عصر خویش چون کابینت های شخصی، نمایشهای خود نمایانه و بهره برداری اجتماعی از داشتن چیزهای شگفت انگیز ارتباط یافت. این روابط به گنجینه گفتمانی داد که در آن خصوصیات اجتماعی بر علمی می چربید. در کدامین حیطه ها فنون آنطور که باید رشد نکرد؟ چگونه عناصر مجزا دست به دست هم دادند تا گفتمان بیشتر اجتماعی شود تا علمی؟ یک عامل مهم نبود اهدا های کلان به موزه ها بود (هانتر، 1985:166). سازمان دهندگان انجمن سلطنتی بخوبی از محدودیت هائی که این امر در تلاشهای شان ایجاد می کرد آگاه بوده به آکادمی علوم ( Academie des Sciences) که لوئی چهاردهم و کلبر (Jean-Baptiste Colbert) تأسیس کرده با امکانات گسترده به پژوهشگران حقوق می دادند رشگ می بردند. به گفته جان اولین (John Evelyn) "به چشم خود می بینیم فرانسویان و دیگر بیگانگان این طرح را پذیرا شده پرورش می دهند: چه بناهای باشکوه، رصد خانه های کاملا مجهز، تجهیزات فراوان، حقوق های مکفی و مسکن های مناسب بهر انجام کار؛ در حالی که ما در خانه های سست و پر خطری می زییم که عنکبوت وار با شیره جان خود سر پا کرده ایم" (هانتر، 1981:40). این نبود اعتبار و پشتیبانی تا حدودی به ضعف انجمن به عنوان یک موسسه انجامید که بصورت سازمانی غیر حرفه ای متکی بر دریافت حق عضویت و تلاشهای داوطلبانه در جهت پژوهشهائی که برای انجام شان تشکیل شده بود باقی بماند (هانتر، 1982:13؛ برونووسکی و مازلیش، 1970:224). اعتبارات بر فضاها و مواضع (=جایگاههای) فاعلی تأثیر خود را می گذاشت. انجمن اعتباراتی ناچیز در اختیار داشت که به معنی وجود مشکل در تأمین فضا و کارکنان بود. "مدیران" انجمن در کنار دیگر وظایف شان به مراقبت و نگهداری از گنجینه می پرداختند. به عنوان مثال هوک به عنوان "موزه دار= صاحب جمع=جمعدار اموال (curator) انجمن ناچار به برگزاری جلسات هفتگی و آماده کردن تجهیزات مورد نیازِ آزمایش ها فزون بر وظائف نگهداری از اموال بود (اورنستاین، 1938:110). این چند کارگی موجب یک دوره غفلت از مجموعه گردید ( هانتر، 1985:166). جایگاه فاعلیِ تخصصیِ تازه ای با وظائفی محدود به گنجینه و مجموعه هایش شکل نگرفت. عوامل دیگر به پیچیده تر شدن این مشکلات می افزود. ناسازی بنیادی میان هدف اعلام شده ایجاد مجموعه ای "بی کم و کاست" و "کامل" و تلاش دریافت اشیاء اهدائی برای تشکیل مجموعه یکی از آنهاست. پرپیداست که گرچه مجموعه بخشی از هدفی بزرگتر در رده بندی آفریده های طبیعت بود، آنطور که باید، در ارتباط با گرد آوری اشیاء مادی، این هدف را به اندازه کافی قوام نداده و بخوبی بدان نیندیشیده بودند. هدایای دریافتی انجمن مجموعه ای را تشکیل داد که بر پایه اصول طبقه بندی مورد نظر قرار نگرفته بود (اورنستاین، 1938:111،115). به عنوان مثال از جمله این هدایا "سنگهای بیرون آمده از قلب لرد بکلر در جعبه نقره، یک بطری اشک گوزن سرخ، سنگواره ماهی و سنگواره جنین بود (ولد، 1975:190) و عمدتا تشکیل می شد از "هدایای اتفاقی دریافتی از بیگانگان یا اعضای خانواده" (اسپرت، 1667:251). در واقع مهم ترین شیوه مجموعه سازی دریافت هدایا بود. این شیوه دریافتِ انفعالی به انباشت اشیائی می انجامد که بیشترشان هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند، مگر اینکه یک برنامه روشن گردآوری وجود داشته برخی هدایا پذیرفته نشود. انباشت بی برنامه مواد را می توان نقطه مقابل انتخاب سخت گیرانه ای که در استودیولوی فرانچسکوی اول در فلورانس اعمال می شد شمرد. در گنجاندن/کنار گذاردن اشیا از الگوئی سخت گیرانه پیروی می شد طوری که موجودی استودیولو در چارچوب معرفتی خود ساختاری بی نقص و منطقی داشت (راینهارت، 1981). گنجینه انجمن سلطنتی نتوانست چنین الگوی سخت گیرانه ای را اجرا کند. بی گمان اشاره به این حقیقت هم سودمند است که فرانچسکوی اول بعنوان تک فاعلی مستقل و قدرتمند عمل می کرد در حالی که فعالیت گنجینه با هدایت چند فاعل نا همخوان صورت می گرفت که هر یک ذهنیت خاص خود را داشتند، و نه اعتبارات مکفی در اختیار انجمن بود و نه هویتی واحد داشت. در این وضعیت پیش از هر کار باید می کوشیدند شرایطی ایجاد کنند که متضمن مقبولیت اجتماعی خودِ انجمن سلطنتی بسان یک نهاد باشد تا به زندگی خود ادامه دهد و ابداع شیوه های متناسب با نیل به اهداف معرفتی انجمن تنها اهمیتی ثانویه می یافت. مجموعه سازی از راه دریافت هدایا بدین معنا بود که اقلامی اهدا می شد که اهدا کننده مناسب می دانست. هدایایی که انجمن می پذیرفت نمایانگر علائق (اورنستاین، 1938:130) و آداب فضلای تشکیل دهنده شبکه اهدا کنندگان به گنجینه بود. نوعا کسانی عضو انجمن می شدند که فرهنگ فراگیر گذراندن اوقات فراغت لندنی داشتند: دوستداران تفننی آثار هنرهای زیبا که همزمان بس مطلع و فرهیخته بوده و طیف گسترده ای از علائق اجتماعی داشتند (هانتر، 1981:71) که انجمن سلطنتی و گنجینه اش تنها یکی از آنها بود. اهدا به گنجینه نوعی تشخّص اجتماعی می آورد و اهدا کننده آنرا نشانه کسب افتخارات می شمرد (اورنستاین، 1938:130). آنچه اهدا می شد بیشتر به نیازهای اهدا کننده مربوط بود تا نیازهای نهاد دریافت کننده، بدان صورت که در برنامه های مجموعه سازی بسامان و کامل مدون شده است. آنچه در نظر فضلا ارزش بود چندان سنخیتی با مطالعات گرانبار علمی نداشت. کار عالم از نقطه توقف کار فاضل آغاز می شد (هاوتون، 1942:194). بیکن به گرایش اینان به کنجکاوی های سطحی و تأکید شان بر ارج اجتماعی دانش اشاره کرده بود (هانتر 1981:65). گردآوری اشیا آسان و خوش آیند و سامان دهی آنها بسی دشوار تر بود؛ یکی از فضلا می گفت" صرف گرد آوری ما را بس" (همان.:68). پافشاری بیکن بر گنجاندن دیوان، و "هر آنچه... در طبیعت که نو، کمیاب و خارق العاده است" در مجموعه تأکیدی بود بر گرایش به چیزهای خاص و عجیب و غریب که به شیوه های دیگر نیز تأیید می شود. تاریخ طبیعی عبارت بود از مطالعه دفتر دوم خداوند، و واکنش درست به آن را حیرت می شمردند. گرایش به تاکید بر هر نا آشنا، خواه به معنای چیزی غیر متعارف که به ندرت و در اقصی نقاط کره خاکی پیدا می شد، خواه به معنای ناشناخته، توضیح داده نشده یا چیزهائی که بدون برخورداری از آموزش یا یاری گرفتن از دستگاههای گوناگون شناسائی نمی شد، از همین جا بر می خواست (هاوتن، 1942:195). از اینرو، روئینه زرین ، بهترین گیاه بند آوردن خونریزی، هنگامی که از "آنسوی دریاها" آمد از نوادر بود اما بمحض اینکه دریافتند در همپستد (Hampstead) می روید جایگاه خود را از دست داد( همان،:1942:194). عشق به "آلات و ادوات" معاصر، آئینه های جادوئی، و بازیچه های مکانیکی که اغلب، همراه با انواع صدف و گیاهان سرزمین های دوردست در کابینت فضلا یافت می شد را می توان در ارتباط با ستایش خلاقیت خداوندی توضیح داد. آفرینندگی و مهارت را ارج می نهادند، همانطور که "بداعت" (Conceit) را، نه تنها به عنوان بخشی از ادبیات، بلکه در ارتباط با هنرساخته های بشر. کتری، آبخوری بلور و صندلی اِولین (Evelyn's chair) جملگی "بدیع" (conceited) شمرده می شدند ( همان،:198). این علاقه به تازگی، کمابیش عاملی است ک از دوره نوزائی که در آن دستگاههای خودکار، فواره های زینتی، طوفانهای مصنوعی و جانوران شگفت انگیز به منظور بزرگداشت روابط میان هنر و طبیعت و مهارت انسان به عنوان خلیفه خالق بر روی زمین به نمایش گذارده می شد، تا امروز دوام آورده است. یک عامل دیگر که ریشه در گذشته دور دارد بر این علاقه به چیزهای کمیاب تأثیر می گذارد. هنوز علاقه به راز و جادو بس نیرومند بود (هاوتن،1942:199). تمایل به کسب شهرت و حفظ یا ایجاد جایگاه اجتماعی، این علاقه به چیزهای کمیاب یا شگفت انگیز را تقویت می کرد. "چیزهای غریب" مقوم "تمامی چیزهائی که در برابر اشیاء پیش پا افتاده قرار می گیرند، یعنی آن چیزهای کمیابی می شود که در نبود این ویژگی هیچ ارزشی ندارند." افت دارد که درگیر اشیاء مکانیکی شویم که صبغه پیش پا افتادگی دارند، مگر اینکه "بگونه ای باشند که بتوانند از مقوله راز، چیزهای نادر یا بس ظریف قلمداد شوند." پیشینه این دیدگاه را می توان به رسم جادو و دانش باطنی که تنها بر "مغان" مکشوف می شد و می بایست در برابر اغیار چون رازی سر بمهر حفظ می شد، رساند. یک نمونه از این دست دید گاه پورتا است که تن به نمایش نوادر خود به مردم نمی داد چرا که " بسی از نفیس ترین چیزها تنها در خور شایسته ترین آزادگان است که گر نامحرمان (که هیچ بوئی از اصول مقدس حکمت نبرده اند) زان باخبر شوند) مسخره و بی ارزش می شوند" (هاوتن، 1942:202). از اینرو نادره پرستی شکل گرفته از وجوه بسیار، بر مقاصد اعضای دانشمند انجمن چیره شد. به هر روی این احتمال که "دانشی" ترین اعضای انجمن هم به یکسان به چیزهای نادر، جادوئی، شگفت انگیز و غریب علاقمند باشند وجود داشت. نمونه اش ویلکینز که در خانه خود مجموعه ای از "نوادر جادوئی" داشت که یکی از آنها "پیکره ای توخالی بود که از طریق یک لوله بلند پنهانی که به دهانش متصل شده بود و وقتی شخصی از فاصله دور سخن می گفت به صدا در آمده کلماتی ادا می کرد" (هاوتن، 1942:202). گرچه انجمن سلطنتی نهادی ملی بود همچنان خصائص باشگاه اصیل زادگان را که ریشه در آن داشت حفظ کرده بود. بیشتر اعضا از نخبگان مطرح پزشکی آن روزگار، با تکیه بر گروههای دوستی برگزیده می شدند (هانتر، 1982:8). بیشتر اعضا از لندن می آمدند و شمار اعضای غیر پایتخت نشین اندک بود (همان:7). از آنجا که انجمن شکل گروهی از داوطلبان فاقد موقوفات را داشت کسب حمایت اجتماعی از هر جای ممکن اهمیت می یافت. از این رو عضویت اشراف و برجستگان را بس مطلوب می شمردند و اعتبار نامه فکری آن اعضا که چنین پیشینه اجتماعی داشتند به نسبت دیگر داوطلبان عضویت که به لحاظ اجتماعی فرودست تر بودند کمتر زیر ذره بین وارسی گذارده می شد. گنجینه در نخستین روزهای بنیانگذاری انجمن سلطنتی با آماجهائی بلند پروازانه تشکیل شده و در فعالیت های آن زمانی انجمن نقشی مهم ایفا کرده بود (سیمپسون، 1984:189). زان پس، در پی دور شدن تلاشهای علمی و زبان شناسی انجمن از یکدیگر جایگاه گنجینه کم اهمیت تر شد. در تمامی سالهای اوائل سده هجدهم پیوسته گله گزاری از بی توجهی به مجموعه بگوش می رسید (هانتر، 1981:189) و در سال 1779، بظاهر بعلت کمبود جا در محل جدید انجمن، مجموعه اش را به موزه ملی انگلستان (بریتیش میوزیوم) اهدا کردند. انجمن داوطلبانه قادر به تأمین منابع لازم برای نگهداری مجموعه نبود؛ وانگهی کوشش در جهت تدوین دستور زبان اشیا دیگر معقول و منطق نبود. نـــــتایـــج بحث گنجینه انجمن سلطنتی چند نکته مهم را نمایان می سازد. نخست اینکه، در "موزه های" آن دوره هدف موسسه غیر عادی بنظر می رسید. گرچه هیچ پژوهش بنیادی که بکوشد اهداف مجموعه را با نیروی معرفت گرایانه معرفت دوره کلاسیک فوکو مرتبط سازد در دست نیست، هیچ مجموعه دیگری نمی شناسیم که در صدد تدوین دستور زبان واژه ها و اشیا به روشی کاملا یکسان برآمده باشد. دیگر مجموعه ها اشیا خود را بر پایه شکل "ساماندهی" کرده طبقه بندی های تازه ای ابداع می کردند که بیشتر تقسیم اشیا مادی را در نظر داشت تا وحدت بخشی به آنها؛ با این همه پژوهشهای بیشتری نیاز است تا روشن شود این تقسیمات تا چه حد با دستور زبان اشیا ارتباط داشت و هر یک از موسسات تا چه پایه اهداف معرفت "کلاسیک" خاص خود را داشتند. ناکامی در تدوین "دستور زبان اشیا" نیز بخودی خود گیراست. می توان علت این ناکامی را بلند پروازی بیش از حد هدف و مبتنی بودنش بر اصلی فلسفی با کاربرد بسیار محدود، و نیز تا حدودی از آنرو دانست که فنونی که می توانست نیل به چنین آماجی را شدنی سازد هنوز ایجاد نشده بود. در عمل، دیگر عوامل غیر معرفتی که بعنوان بخشی از گنجینه حضور داشتند با یکدیگر درآمیخته پیشرانه ای نیرومند در جهت هائی ایجاد کردند که ضربات کاری بر اهداف علمی انجمن وارد می آورد. آماجی چون فهرست نویسی تمام طبیعت زیاده بلند پروازانه بود. امروزه روز نیز کار طبقه بندی موزه تاریخ طبیعی (Natural History Museum) در لندن درست بر پایه همان نیت صورت می گیرد، هرچند با برخورداری از منابع یک موسسه ملی بسیار بزرگ، امکانات رایانه ای روز آمد، و نظامهای طبقه بندی پیشرفته (وایتهد، 1981:20). اینک نامگذاری نمونه ها محدود می شود به گذاردن نمونه در جائی از جدول رده بندی که جایش را در خانواده نشان دهد، اما در جائی که نام بکار رفته، به توصیف خصوصیات طبیعی نمونه مورد بحث نمی پردازد. اهداف انجمن سلطنتی به بخشهائی جداگانه تقسیم شده که برخی در حوزه علم و شماری در حوزه های دیگر چون زبانشناسی جای داده شده اند. وحدت فراگیر اهداف گنجینه انجمن سلطنتی با پیچیدگی های خود شکست را گریز ناپذیر می ساخت. نظریه نشانه که کار زبانشناسی سرآغازهای دوره کلاسیک بر آن تکیه می کرد متضمن وجود رابطه ای شفاف میان واژه و شیئ بود. پرمعنائی که وجه مشخصه معرفت دوره رنسانس بود از جداول طبقه بندی دانش در معرفت دوره کلاسیک حذف شد. اشیا می توانستند در هر زمان مفروض تنها از یک جهت معنا دار شمرده شوند و جایگاهشان در جدول بر حسب معدودی از خصوصیاتشان تعین می شد. بدین ترتیب حیطه های بزرگ نشانه شناسی نادیده گرفته می شد و از سوی دیگر نمی شد آن معانی و اشیا را که هویت مادی ندارند وارد جدول طبقه بندی کرد. رفتن از طرح زبانشناسی واژگانی (صرفی، تکواژ شناسانه) به سوی زبانشناسی نحوی در سده هجدهم نمایانگر همان نقص بنیادی فلسفی در معرفت کلاسیک است. هرگونه بحث این مورد پژوهی می بایست شامل توضیحاتی در باره وحدت (unification) معرفت کلاسیک باشد. فوکو در باستانشناسی دانش می گوید معرفت "چیزی چون جهان بینی" است و اینکه شکلی بی حرکت نبوده، بلکه همچون مجموعه ای از بیان ها و تغییرات پیوسته در نوسان است (فوکو، 1974: 2-191 ). با این وجود از کتاب ترتیب چیزها (فوکو، 1970) چنین بر می آید که انتظار نمی رود خصوصیات یک معرفت در دوره معرفتی دگر چندان دوامی داشته باشد. در سومین مورد پژوهی که مربوط به پایان سده هفدهم است و از همینرو بخوبی در دوره کلاسیک فوکو جای می گیرد چنین به نظر می آید که برخی وجوه معرفت قدیمی تر رنسانس هنوز فعالند و بظاهر در تضاد با معرفت نو عمل می کند. نمونه اش ویلکینس، که با وجود تدوین زبان جهانی نوین خویش که هدفش تجدید ساختار دانش از راه ایجاد رابطه نوینی میان واژه ها و چیزها برپایه طبیعتِ روشن زبان در ارتباط با اشیا بود همزمان صاحب "نوادر جادوئی" نیز بود (هارتلی، 1960:51). این باور که هر چیز را می توان تا حد ریاضیات فروکاست، نمونه تفکر برخی افراد آن روزگار بود و شاهدش تلاش در جهت فروکاستن سیاست و اخلاق تا سطح هندسه (هانتر، 1981:16). با این همه توضیحاتی ریاضی و ماشینی نگرانه (mechanistic) از جهان همزمان با طیف کاملی از فلسفه های مخالف با آن وجود داشت که ریشه هائی کهن تر داشته با توضیحات باطنی سده های پانزدهم و شانزدهم در ارتباط بودند (اورنستاین، 1938:20). چیزهائی که انجمن سلطنتی گرد آورده بود تا حدودی چنین دیده می شد. هفده اتیت یا سنگ عقاب را فهرست کرده بودند (برومهد، 1974بی.:17). این طبقه بندی دوگانه اشیا مادی را در جدول "علمی" دانش قرار می دهد و همزمان قدرت جادوئی آنها را نیز می پذیرد. اصرار جدید بر آزمایش و تجربه کردن به تصورات کهن تسری داده شد (هانتر، 1981:18). از همین رو مقاله هائی در باره درمان های مغناطیسی و سمپاتیک وجود داشت (اورنستاین، 1938:104). وحدت چارچوب معرفت شناسی کاملا یکپارچه نبود. کوهن (xxiv:1977) در ارتباط با معرفت کلاسیک نکته تازه ای را افزوده می گوید کشف تغییر مسیر از طرح زبانشناسی واژگانی (صرفی، تکواژ شناسانه) به نحوی، تغییر مسیر مهم معرفت شناسانه ای است که فوکو بدان توجه نکرده است. وی توضیح می دهد تاکید وی محلی تر است و جامعیت تحلیل فوکو را ندارد، اما به هر حال دریافتن این تغییر مسیر زبانشناسانه کشفی است مهم. بیگمان تغییر مسیر از یافتن رابطه میان واژگان با اشیا به رابطه میان واژگان و ذهن، شایای کند و کاوی فزونتر از سوی تاریخ نگاران "موزه ها" است. این مورد پژوهی محدودیت های معرفت بعنوان مفهومی تحلیلی را نمایان می سازد، هرچند بدون بینشی که این بحث ارزانیمان می دارد راه و رسم های این مورد پژوهی خاص همچنان نادیده برجای می ماند. مورد پژوهی سوم نشان می دهد ایده "موزه سازمانی" در انگلستان سده هفدهم در حال پیدایی بود، هرچند به دلائل گوناگون، از جمله ضعفهای مالی و سازمانی موسسه، خواسته های اجتماعی اعضا و ناکامی در ابداع فنون مناسب، گنجینه نتوانست به اهداف و برنامه ای که می توانست مبدل به الگوئی برای دیگران شود برسد. جایگاه فاعل دانا و شناسا تغییری نکرده بود (فوکو، 1976:51)، جایگاههای فاعلی تازه ایجاد نشده بود و راه و رسمهائی که می توانست به تحقق اهداف اولیه کمک کند برقرار نشد. رسیدن به اهداف بلند پروازانه معرفت شناسانه ناشدنی ماند. شاید از همه جالب تر این حقیقت باشد که شناخت از "موزه" بسیار اندک است. بیشتری "تاریخ های عمومی موزه ها" گنجینه انجمن سلطنتی را نادیده گرفته ولی جائی به مجموعه های تریدسکنت ها (Tradescants) داده اند. علت تا حدودی این حقیقت است که مجموعه تریدسکنت از حالت مجموعه ای خصوصی در آمده مبدل به موزه ای دانشگاهی شد که هنوز هم بصورت موزه اشمولیان (Ashmolean Museum ) هویت جداگانه خود را حفظ کرده و فشارهای درونی موسسه ضامن پژوهش در "خاستگاههای" آن است (مک گرگوار، 1983؛ ایمپی و مک گرگوار، 1985). مجموعه های انجمن سلطنتی در دل بریتیش میوزیوم فرو رفت و گنجینه بصورت نتیجه کار به نسبت شگفت انگیز راه و رسم قدیمی انجمن بر جا ماند. با این همه این شکستِ زاده ی برنامه نادرست، نشان می دهد تمرکز تاریخ نگاری کارآمد بر تاریخ خطاهای موزه و موزه داری نتیجه بخش است. شناخت ماهیت "حقیقت" ساختارهای عقلانی و اشکال دانش امروزی از راه تحلیل همین راه و رسم های موزه ای که امروزه روز ناعقلانی به نظر می رد میسر می شود. رد کردن هرآنچه طی سالهایِ منتهی به امروز دوامی نیافته است می تواند برابر با کنار گذاردن همه وجه تمایزهای دیروز با امروز باشد. یک نکته دیگر هست که باید در اینجا بیاورم. درک محدودیت های جدول طبقه بندی دانش در ارتباط با موزه های امروزی اهمیتی حیاتی دارد. بخش بزرگی از کارهای موزه داری چنان به "کامل کردن مجموعه" و "رفع کاستی ها" علاقه نشان می دهد که گوئی در جدول نشاندن کامل دانش شدنی است. نمایش اشیا مادی بصورتی که گوئی در یک رده محدود تنها به یک فضا ارتباط دارند از یک طرف به موزه ای منتهی می شود که همچون یک کاتالوگ تجاری که سه بعدی شده بنظر می رسد ( به قول فوکو، 1970:137 "کتابهای سازه دار" )، و از سوی دیگر به شکل گیری معنائی نا متوازن در ارتباط با بسی از زمینه ها می انجامد که هر شیئ می تواند در آنها معنی دار گردد. شرح روابط امتیاز آور (سیاست های گرد آوری، چارچوبهای انتخاب، فنون نمایش) که از طریق آنها تک معناهای منتخب بصورت معنای طبیعی، معتبر و بی نقص از معنای بالقوه اشیا مادی معرفی می گردد برخی رَویه های خُرد در عرصه اعمال قدرت در موزه های امروزی را تشکیل می دهد، ترفند هائی موثر که بکار قداست بخشی به دانش علمی "موزه دار" به عنوان "حقیقت" می آید (هوپر-گرین هیل، 1987 الف:2-21). ــــــــــــــــــــ - آمپایه از فرانسه، empaillage؛ کاه اندود، هم می گویند. - فیزیولوگوس کتابی است آموزشی (معرفة الحیوان یا جانورشناسی) نوشته یا تألیفی بزبان یونانی از نویسنده ای ناشناخته در اسکندریه که معمولأ کسانی که در آن شباهتهائی به نوشته های کلمنت اسکندرانی می دیدند که خود اذعان داشته که کتاب را دیده است، آنرا از سال دوم پیش از میلاد می داند. هرچند آلن اسکات آنرا از پایان سده سوم یا آغاز سده چهارم میلادی می داند. فیزیولوگوس شرح جانوران، پرندگان و موجودات افسانه ای و گهگاه سنگها و گیاهان است که مطالب اخلاقی را نیز در خود جای داده است. پس از شرح هر حیوان حکایتی می آید تا کیفیات اخلاقی و نمادین حیوان را بدست دهد. دست نوشته های این کتاب اغلب چنان مصور شده که گاه پهلو به افراط می زند. دور و بر سال 700 میلادی نخست به لاتین، اتیوپیائی (گِعِز ) و سُریانی و زان پس به بسیاری زبانهای اروپا و خاور میانه بر گردانده شد و بسیاری نسخه های مذهب آن که یک نمونه اش فیزیولوگوس برن باشد به دست امروزیان رسیده است. تأثیر فیزیولوگوس بر ایده های مربوط به "معنی" جانوران به درازای یک هزاره در اروپا بر جای ماند. این کتاب نیای بسیار از معرفة الحیوانها بوده است. ادبیات شعری قرون وسطی آکنده از گریزهائی است که ریشه در همین ایده فیزیولوگوس دارند، ضمن اینکه این کتاب تأثیری شگرف بر نمادهای هنر دینی سده های میانه گذارد: نمادهائی چون سمندری که از خاکستر خویش سر بر می آورد و پلیکانی که خون خویش به جوجه هایش می دهد هنوز هم بس شناخته اند. م. و. د. - Dreyfus and Rainbow. 1982:20. - Belon, History of the Nature of Birds. - Aldrovandi, History of Serpents and Dragons. - Noah-Arke. - Records. - Linnaeus, Carl; (Carl Von Linné). - Snakestone. - آمونیت ها( ammonites)) گروهی منقرض شده جانوران دریایی را تشکیل می دهند که از شاخه نرم تنان و رده سفالوپودها (سرپایان) هستند. صدف این فسیل ها به شکل حلزونی مسطح بوده و نامگذاری آنها بر اساس صدفشان می باشد. از آنجایی که صدف آمونیت ها شبیه شاخ پیچ خورده می باشد پلینی، یا همان پلینیوس بزرگ، اسم این فسیل ها را شاخ آمون (ammonis coma) گذاشت. آمون یکی از خدایان مصر باستان بود که اعتقاد داشتند مردی است با شاخ های پیچیده، در آخر اسامی گونه های آمونیت پسوند ceras به کار می برند که از واژه ای یونانی به معنی شاخ گرفته شده است. لغت نامه دهخدا. - Devil's toe-nails. - گریفه آ ( GRYPHAEA) که در تداول عام ناخن شیطان نامیده می شود فسیلی دو کفه ای از خانواده پترو ئیدا است. در البرز و زاگرس مرکزی در رسوبات دوران دوم زمین شناسی دیده می شود. لغت نامه دهخدا. - Theatrum Mundi. - استالبرگ (Stallburg) به معنی اصطبل شاهی. بنائی در کاخ هوفبرگ، اقامتگاه شاهان قدرتمند دودمان هابسبورگ امپراتوری اطریش-هنگری بود که در اصل برای اقامت ولیعهد ماکسیمیلیان ساخته شده بود، چرا که فردیناند اول نمی خواست با پسرش که به آئین پروتستان گرویده بود زیر یک سقف زندگی گند. این ساختمان بعد ها پذیرای مجموعه آرکی دوک ویلهلم، برادر هنردوست امپراتور فردیناند سوم شد. همین مجموعه هسته اصلی موزه تاریخ هنر( Kunsthistorisches Museum ) از سال 1889 به بعد شد. بعد ها بود که بعنوان اصطبل شاهی پذیرای اسب های سلطنتی شد و حتی امروز هم مدرسه سوار کاری ( Spanish Riding School) از آن استفاده می کند. -Mittelsbach. - Schleissheim. - D. J. Koehler, Suggestions for travelling students. - Museogrphica. - Academia Del Cimento. - Academie des Sciences. - Academia dei Lincei. - Cerberus. - نام دیگر فرقه کارتوزیان که در سال1084 بدست قدیس برونو تأسیس شد کالونی است. علت روی آوردن قدیس برونو به رهبانیت نه به ستوه آمدن از وضع عمومی جامعه و آلودگی‏های آن بلکه مشاهده فزونی گرفتن دنیاگرائی در صومعه ها بود. از اینرو، درصدد اصلاح رهبانیت موجود در صومعه ها برآمد. بر اساس قوانین این فرقه، راهبان هر کدام در حجره جداگانه خویش کار کرده، غذا خورده و میخوابیدند. آنها هفته‏ای سه بار برای مراسم «قداس»، نماز مغرب و دعاهای نیمه شب دور هم جمع می‏شدند و روزهای یکشنبه و ایام عید نیز خود را از قید گوشه‏ نشینی و سکوت می‏ رهاندند و به گفتگو و خورد و خوراک در کنار یکدیگر می‏پرداختند. نیز نک. کالونیسم. لغت نامه دهخدا. - Physick garden. - کالج. (ا.). انگلیسی میانه، از فرانسه میانه، از کالجیوم لاتین. در رم باستان باشگاه یا انجمنی را می گفتند گروهی از افراد با پذیرش مقرراتی خاص در کنار یکدیگر در آن می زیستند. لغت نامه دهخدا. - در اینجا بی اختیار وقف نامه (وقفیه) ربع رشیدی که چهار سد سالی فضل تقدم دارد به خاطر می آید: "رشید‌الدین فضل‌الله همدانی اواخر قرن هفتم و اوائل قرن هشتم هجری قمری، زمان غازان خان ایلخانی به وزارت رسید. دوران وزارت او از حساس‌ترین دوره‌های فرهنگی و سیاسی تاریخ ایران است. خواجه رشید‌الدین برای ساماندهی،‌ تمرکز و تداوم تحقیقات و فعالیت‌های فرهنگی و علمی یک مجموعه بزرگ علمی، ‌آموزشی و پژوهشی به نام «ربع رشیدی» تأسیس کرد. این مجموعه به صورت شهرکی علمی در حومه شهر تبریز ساخته شد. خواجه رشید‌الدین در پایتخت ایلخانان و در گذرگاه کاروان‌های خاور و باختر یکی از بزرگترین تأسیسات روزگار کهن را پدید آورد؛ شهری کوچک شامل کتابخانه، مدرسه، مسجد، دارالایتام، گرمابه، مهمانسرا، بیمارستان، مدارس عالی، پرورشگاه و کارگاه‌های صنعتی. او برای تأمین پشتوانه مالی اداره این مؤسسات بزرگ، دارایی و املاک زیادی را وقف «ربع رشیدی» کرد. این موقوفات عمدتاً در ایران قدیم، ‌بخش‌هایی از عراق، افغانستان، گرجستان، ولایت روم، آذربایجان و‌ سوریه بودند. خواجه رشید‌الدین برای ساماندهی اداره «ربع رشیدی» و موقوفات آن وقف‌نامه‌ای تنظیم کرد..." از جمله نک. لغت نامه دهخدا. -Thomas Willisel. - Knowlson. - Neickle's Museographica. -Cabalist. - Rosicrucian. - Raymond Lull, Art Abreujada d'Atrobar Veritat (The Abbreviated Art of Finding Truth). این کتاب بزبان کاتالان نوشته و زان پس به زبان لاتین برگردانده شده بود. - Gorhambury. - تصویر نگار. (ا. م. ع-فا.) تصویر نگار یا پیکتوگرام(pictogram) نشانه‌ای است که یک پنداره، شیء، فعالیت، مکان یا رویداد را آشکار می‌کند. تصویر نگاری یک گونه نوشتن است که پنداره‌ها از راه کشیدن منتقل می‌شوند. این پایهٔ دبیرهٔ میخی و تا حدودی هیروکلیف است که از تصویر و نقاشی در کنار حروف بهره می‌برند... برای راهنمایی افراد مخصوصا در هتل‌ها از پیکتوگرام یا تصاویر راهنما استفاده می‌شود، پیکتوگرام‌ها باید بگونه‌ای طراحی شوند که افراد در نگاه اول معنی اصلی آن را تشخیص دهند. از آنجا که افراد مختلفی با فرهنگ‌ها و زبان‌های خاص خود وارد این مکان‌ها می‌شوند، نشانه‌های تصویری و نوشتاری تقریبا در همه جای دنیا به یک شکل کاربرد دارند تا نقش خود را بعنوان راهنما به خوبی ایفا کنند. ویکی پدیا، لغت نامه دهخدا. - J. Willis; Mnemonica, 1618. - John Wilkins, "An Essay Towards a Real Character, and a Philosophical Languge". - Nehemiah Grew. - Musaeum Regalis Socitatis. - Grew, Nehemiah (1641-1712) Musaeum Regalis Societatis. Or a catalogue & description of the natural and artificial rarities belonging to the Royal Society: and preserved at Gresham Colledge. Made by Nehemiah Grew ... Whereunto is subjoyned the Comparative anatomy of stomachs and guts. By the same author. London : printed by W. Rawlins, for the author, 1681. - یکی از خزندگان خانواده آفتاب‌پرستان و یکی از معروف‌ترین انواع خزندگان آفتاب پرست یا همان حربای تازیان است. نام انگلیسی اش Chameleon (کَمِلیون) ریشه یونانیχαμαιλέων (خامایلئون)دارد. - آرمادیلو پستاندار بچه‌زای کوچکی است از راسته کمربند داران (Cingulata)، بالاراستهٔ شگفت‌بندان (Xenarthra). این جانور به‌خاطر پوشش زرهی خود معروف است. ویکی پدیا. - ژان باتیست کلبر، Jean-Baptiste Colbert) ) (۲۹ اوت ۱۶۱۹ - ۶ سپتامبر ۱۶۸۳) سیاست‌مدار فرانسوی بود که وزارت اقتصاد دربار لوئی چهاردهم میان سال‌های ۱۶۶۵ تا ۱۶۸۳ را اداره می‌کرد و نقش مهمی در تشکیل نهادهای علمی و فرهنگی نوین فرانسه داشت. - Subject position. - Subjectivity. - رویئنه زرین. به عربی قضیب ذهب به معنای علف زرین، و در انگلیسی :Solidago virga، Goldenrod گیاهی است داروئی، پایا، دارای برگ‌های دراز، زبانه‌های گریبان سبز زرد رنگ، کپه‌هائی به شکل خوشه در بالای ساقه. و گلهای زرد رنگ. این گیاه بیشتر در جنگل‌‌ها و باغ‌ها می‌روید... ویکی پدیا، دهخدا و خلّان وفا. - دانا، خردمند. قسمی پیرِ مغانِ حافظ. برای نمونه: مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو بتأیید نظر حل معما میکرد. فتویِ پیر مغان دارم و قولی ست قدیم که حرام ست می آنجا که نه یار ست ندیم. - آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد. یا، با مدعی میگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در رنج خود پرستی. حافظ. م. - عنوان کتاب به فرانسه، نام مترجم، عنوان و تاریخ انتشار کتاب به انگلیسی که نباید با کتاب دیگر فوکو، باستانشناسی دانش خلط شود چنین است: Foucault's Les Mots et les choses. Une archéologie des sciences humaines was published in 1966. It was translated into English and published by Pantheon Books in 1970 under the title The Order of Things: An Archaeology of the Human Sciences. - سنگ عقاب. به عربی حجرالباز (eagle-stone, aquiline, or aquilaeus, Aetite, Pierre d' aigle) نوعی سنگال لیمونیتی است که اعلب تو خالی و حفره دار است. در اروپا و خاور نزدیک پادزهر، جلوگیری کننده از بچه انداختن و آسان کننده زایمان شمرده می شد. لغت نامه دهخدا. - جان تریدسکنت پدر و پسر، هر دو سر باغبان سلطنتی شاهان انگلستان بودند. پدر، باغبان و طبیعت شناس چارلز اول بود. پسر، همزمان سیاح، گیاه شناس، طبیعت شناس و مجموعه دار بود. تفاوت پسر با پدر این بود که به دریافت نمونه هائی که برایش می آوردند بسنده نمی کرد و خود به گرد آوری می پرداخت و از جمله دوبار به ویرجینیا سفر کرد و هم از این رو یکی از پیش تازان گردآوری نمونه های گیاهی شمرده شده است. - "Books furnished with structures."