۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

زبان زرگری روستای زرگر آبیک زبان رومانو کولیان قرشمالان Zargari Romanior Morghuli...

 زرگری نام یکی از شاخه‌های زبان رومانو (زبان کولی‌ها) در ایران است که در روستای زرگر واقع در شهرستان آبیک استان قزوین بدان تکلم می‌شود.
این زبان از خانوادهٔ زبان‌های هندی است. دسته‌ای از کولی‌های کوچ رو زمانی در این روستا یک‌جانشین شده‌اند. وجه تسمیه اش نام این روستاست و با زبان زرگری ربطی ندارد هر چند که گویند زبان زرگران نیز هست).
بهرام گور ساسانی گروهی از خوانندگان و نوازندگان هندی را برای شادی مردم ایران به ایران آورد که در بسیاری از نقاط ایران پراکنده شدند؛ ولی بعداً بیشترشان به سمت شمال آفریقا و سپس بالکان و بعد همهٔ اروپا رفتند و امروزه تعدادشان در اروپا حدوداً دو و نیم میلیون نفر است.
حسن رضایی باغ‌بیدی بررسی زبان‌شناختی جامعی از زبان روستای زرگر کرده‌ است.
نمونه [ویرایش]

در کتاب یادنامه حکیم تیلیم خان[۱] شعری از نصرت‌الله زرگر[۲] به زبان زرگرهای ساکن شهریار نقل شده‌است:[۳]
دنیلوگی ناپی گاجوسکی مُلی        اگه لِس تاپسا پِردو گودلو اووِل
چیلالو مانوشس پورتِسدار ناناک        اگه توناک پِی شِل لاچو اووِل
چیلالو مانوشا آمال ناآستار        هر گاجوسکی ناآن تودا کریستار
ناجاناجا هر نامورشس دارستار        دووی تِریاندا لسگی بارو گا اووِل
چیلالو مانوشس نوول سیگ آمال        خوخای ماستان سُوِِل ناخا مو پوِرال
کالو دئوس ناچید سیر چیریکناکال        چیریکنیگی گا اِو بودلا چو اووِل
بیدادالوس کِرِه ناکِر هچ کان فال        نانیکِلا دئولِس توتار اووافال
هر تانیس چیلالو آلاو ناپِن مو پورال        مورشوس کورلو افتاتان اووِل
تیلیمِس آلاو هچ کان ناکِرتی خاخای        آوِریس رومناکی نادیک مویاکای
هر نامورشِس ماریستا توناخای        میرو آلاو توکانیستی موک اووِل
[نهفتن]
ن • ب • و
زبان‌های رایج در ایران
زبان‌های
هندواروپایی   
ایرانی شمال‌غربی
کردی سورانی • گیلکی • کرمانجی • کردی جنوبی • گبری • بلوچی • مازندرانی • تالشی • تاتی • سمنانی • لکی • راجی • گورانی • ایرانی مرکزی • زبان سیوندی • سنگسری • مراغی • هورامی
ایرانی جنوب‌غربی
فارسی • لری • لارکی • بختیاری • بشاکردی • اچمی • گویش‌های فارس
زبان‌های رومنی
زرگری • دوماری • رمانلویی
آناتولیایی
زبان ارمنی
زبان‌های آلتایی   
زبان‌های ترکی غربی
آذربایجانی • قشقایی • ترکی خراسانی • ترکمنی • افشاری • شاهسونی
زبان‌های قبچاقی
زبان قزاقی
زبان‌های آرغو
زبان خلجی
زبان‌های دراویدی   
زبان براهویی
قفقازی جنوبی   
زبان گرجی
منابع و توضیحات [ویرایش]

↑ تألیف اسدالله امیری، نشر نوید اسلام، قم، ۱۳۸۷
↑ اهل روستای قشلاق زرگرها، شهریار

ای دل دیوانه! از بادهٔ [شخص] نامرد منوش؛ [حتی] اگر پیاله‌اش پر از قند باشد.
از پل [متعلق به] نامرد عبور مکن؛ در آب سیل فرورو؛ گرچه گذشتن از پل، صد بار [از عبور از سیل خروشان] آسان باشد.
با دشمن دیرین، آشنا [دوست] مشو. به‌دروغ به سر دوستت سوگند مخور.
به چلچلهٔ صحرایی (؟) (چؤل کورقوشو) چندان احترام مگذار. باز (شکاری) پرورش ده که مورد پسند دوستان باشد.
در خانه[ای که متعلق به طفل] صغیر(یتیم) است، نماز مگذار؛ [چون] خداوند از چنین نمازی خرسند نخواهد بود.
در مجالس، سخنان بیهوده بر زبان مران؛ گلوی عارف (صاحبدل) هفت بند دارد (یعنی باید کلامت با تأمل بسیار همراه باشد).
با دشمن دیرینه‌ات لاف دوستی مزن. با نانجیب نشست و برخاست مکن.
بر آستان در نامرد گردنت را کج مکن؛ گرچه [چنین شخصی] صاحب شصت آبادی باشد.
سخنان تیلیم را انکار مکن. به ناموس دیگران نظر مکن.
غذای نامرد را مخور؛ چون زود باشد که [با منت] سرزنشت کند. سخنان من در گوشت پند باشد.
حسن رضایی بغدادی: بررسی زبان زرگری. بازدید: دسامبر ۲۰۰۹.
رده‌ها: زبان‌های افغانستان زبان‌های ایران

قس ترکی آذری

Zərgər dialekti Romano dilinin dialektlərindəndir ki, İranın Qəzvin, Şimali Xorasan və Tehran ostanlarında yaşayan bir qrupRomano oymaqlarının dilidir ki zərgər adlanırlar.
     Dil ilə əlaqədar bu məqalə qaralama halındadır. Məqaləni redaktə edərək Vikipediyanı zənginləşdirin.
Kateqoriyalar: Dil qaralamalarıDillər

قس انگلیسی

Zargari (or Romano) is a dialect of Balkan Romany, spoken in Zargar region (Abyek district) of the Qazvin Province of in Iran. They could be found in Afghanistan and Pakistan as well.
The UCLA Language Materials Project describes Zargari (or Morghuli) as a Persian-based "secret language of artistans",[1] whereas the Ethnologue describes it as a dialect used by goldsmiths.[2]
[edit]See also

Domari language
Romani language
[edit]References

^ http://www.lmp.ucla.edu/Profile.aspx?LangID=191&menu=004
^ "Farsi, Western". Ethnologue. Retrieved 2012-04-11.
[edit]External links

Hassan Rezai Baghbidi. The Zargari Language: An Endangered European Romani in Iran
This Indo-European languages-related article is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.
    This Iran-related article is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.
View page ratings
Rate this page
What's this?
Trustworthy
Objective
Complete
Well-written
I am highly knowledgeable about this topic (optional)

Submit ratings
Categories: Languages without ISO 639-3 code but with Linguist List codeLanguages of AfghanistanLanguages of IranLanguages of PakistanRomani in AfghanistanRomani in IranRomani in PakistanIndo-European language stubsIran stubs

۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

ادویه، راه

ادْویه، راهْهـا [rāhhā-ye adviye(a)]، مـجمـوعـه‌ای از راههای بازرگانی دریایی و زمینی که در دوره‌ای طولانی، از روزگار باستان تا سده‌های 11 و 12ق/17 و 18م میان شرق و غرب برقرار بود.
از حدود 2000ق‌م در مسیری دریایی از مجمع‌الجزایر مالایا، در جنوب شرقی آسیا تا جزیرۀ ماداگاسکار، در جنوب شرقی افریقا که به راه دارچین یا ادویه شهرت یافته است، تجارت چوبهای معطر و ادویه جریان داشت. طی دوره‌های بعد، با پیدایش کشتیهای بادبانی و شناخت و استفاده از بادهای موسمی، رفت و آمد شتاب بیشتری یافت و این راه نیز رونق فزون‌تری گرفت. کشتیهای بازرگانان از هند، اندونزی و چین به سوی غرب روانه شدند و پس از گذر از تنگۀ مالاکا (در منابع اسلامی: مُلاقه یا سُلاهت)، واقع در میان حد جنوبی شبه‌جزیرۀ مالایا و جزیرۀ سوماترا، و گذرگاه اصلی راه دریایی میان دریای چین و اقیانوس هند، کالاهای خود را به غرب می‌رساندند. این تنگه گلوگاه اصلی تجارت ادویه بود و شهرهای واقع در این مسیر از این راه ثروت و رونق بسیار یافتند (EI2, VII/207).
از جمله مواد خوش‌بوکننده باید از عود، کندر و اسپند یاد کرد که به‌ویژه در آیینهای دینی کاربرد بسیار داشت و ادویه‌جاتی چون فلوس، بادیان، میخک، گشنیز، پوست و دانۀ جوز، دارچین، مُرّ مَکّی، و مهم‌تر از همه فلفل (دربارۀ همۀ این موارد، نک‍ : بیرونی، جم‍ )، به سبب کاربردهای دارویی و غذایی بازار خوبی در غرب یافته بود (نک‍ : حسن، 67، 69، 104). سبکی و سهولت حمل ونقل، و همچنین ارزش بالا و تقاضای روزافزون بازار برای این‌گونه مواد رونق تجارت ادویه را در دوره‌ای طولانی از تاریخ سبب شده بود.
در روزگاران باستان استفاده از مواد خوش‌بوکننده برای معابد رواج بسیار داشت و به‌تدریج رسم خوش‌بو کردن به کاخهای شاهان و اعیاد و مراسم ملی و مذهبی و تشریفاتی هم راه یافت(اقتداری، 198- 199). برای نمونه در باب استفادۀ شاهان هخامنشی از مواد خوش‌بوکننده، ازجمله ماده‌ای به نام لابوزُس1 (بریان، 1/467) و همچنین از آوردن نام این گونه مواد در فهرست خراجها و هدایای رعایا به این شاهان و شاهان دوره‌های بعد نیز اطلاعاتی در دست است. ساکنان شبه‌جزیرۀ عربستان همه‌ساله مقدار 000،1 تالان(حدود30تن) کندر به دربار هخامنشی هدیه می‌دادند و آنتیوخوس سوم، پادشاه سلوکی نیز همین مقدار کندر و 200 تالان(حدود 6 تن) مُر از آنان دریافت می‌کرد (همو، 1/604، 2/1204).
دورۀ پیش از میلاد: از وضعیت تجارت ادویه و راههای آن پیش از 2000ق‌م اطلاع دقیقی در دست نیست. ظاهراً از حدود سال2470ق‌م مصریان در دریای سرخ رفت و آمد می‌کردند و حدود سالهای 2341 تا 2181ق‌م بارها از راه خشکی و دریا تا سرزمین پونت (شاید سومالی، مقابل عربستان) پیش رفتند (حورانی، 6-7؛ نک‍ : برن، 115). 
بار دیگر فراعنۀ مصر در حدود سالهای 2000 تا 1800ق‌م از راه دریا به پونت لشکر کشیدند تا برای خدایان خود در درۀ نیل، بخور، ادویه و زر و سیم فراهم سازند. در داستانی کهن که بدین رویداد اشاره دارد، از ماری یاد می‌شود که خود را شاه پونت، و دارای ادویه‌های گوناگون افریقایی می‌خواند (حورانی، 6- 8؛ نیز نک‍ : اقتداری،199). پونت یکی از نقاط تأمین بازار مصرف بخور و عطریات آن روزگار بود که بیشتر از طریق جادۀ موسوم به «جادۀ بخور» توزیع می‌شد (نک‍ : دنبالۀ مقاله). پس از زوال قدرت مصریان، فنیقیان بر دریاها مسلط شدند و تا مدتها تجارت ادویه را دردست داشتند (حورانی، 8 ؛ اقتداری، همانجا).
در عهد عتیق (دوم تواریخ ایام، 9: 1، 9) چندین اشاره به تجارت ادویه دیده می‌شود که از جملۀ آنها سفر مردان سلیمان به اوفیر(هند؟) است‌که از دستاوردهای آن کالاهای بسیار،ازجمله ادویۀ خوش‌بو و صمغ معطر را می‌توان نام برد. در زمرۀ هدایای سبا برای سلیمان هم از انواع ادویه و گیاهان معطری یاد شده است که این ملکه آنها را از سرزمین خود به همراه آورد که در آن زمان از مراکز عمدۀ تجارت با شرق بود (همانجا؛ نیز اول پادشاهان، 10: 2).
در اوایل سدۀ 6ق‌م هم مردمان بندر صور برای آوردن ادویه، مواد خوش‌بوکننده و بخورات مورد استفادۀ معبد بزرگ یهودیان در اورشلیم، به سبا و کنه (ظاهراً در عمان و حضرموت، نک‍ : اقتداری، 200) سفر می‌کردند (دوم تواریخ ایام، 1:9، 2؛ حزقیال نبی، 22:27) که ظاهراً این رفت و آمدها از طریق خشکی صورت می‌گرفته است.
درواقع، عربستان از گذشته‌های بسیار دور، به سبب دسترسی به افریقای شرقی از یک سو و ایران از سوی دیگر، اهمیت تجارتی داشت. ارتباط با بین‌النهرین از طریق راههای آبی (خلیج فارس، دجله و فرات) و زمینی (از جمله راه موسوم به جادۀ بخور) نیز این اهمیت را تشدید می‌کرد و در انتهای این مسیرها چندین کانون فرهنگ و تمدن، از جمله کشورهای ایران و مصر قرار داشتند که بزرگ‌ترین بازارهای مصرف مواد خوش‌بوکننده و ادویه‌جات به شمار می‌آمدند. با این همه، تا مدتها عربها به سبب موانع طبیعی از دست‌یابی به بازار این مناطق محروم بودند و تنها پس از دسترسی به فنون ساخت کشتیهای نیرومند و شناخت بادهای موسمی بود که این موانع برطرف شد (حورانی، 3-5). 
هرودت (I/288) از سفر فنیقیان درپیرامون افریقا در 600 ق‌م یاد می‌کند که برای آگاهی از سرزمینهای گیاهان معطر و مراکز بخور و کندر و صمغ خوش‌بو صورت گرفته بود (نیز نک‍: اقتداری، همانجا). طی همین دوران، در دورۀ داریوش، با حفر آبراه سوئز، مدیترانه از راه دریای سرخ به خلیج فارس و شرق افریقا پیوست و تحولی در تجارت پدید آمد (برن، همانجا).
با این همه، در برخی از روایتها آمده است که هزار سال پیش از آنکه یونانیان از حالت بربریت به‌درآیند یا فنیقیها تجارت دریایی را آغاز کنند، تجارت در کرانه‌های خلیج فارس رواج داشت و مردم این سامان، اغلب عرب و به‌ویژه از اسلاف فنیقیها، بازرگانانی فعال بودند. اینان که از سرزمین ایلام برخاسته بودند، در جزایر بحرین اقامت گزیدند و از آنجا در سراسر شبه‌جزیرۀ عربستان پراکنده شدند (حسن، 66-67).
شواهد فراوانی از توجه هخامنشیان به دریاهای جنوب سرزمینشان، و همچنین استفاده از بندرگاهها و راههای تجارتی منتهی به آنها در دست است که نشان می‌دهد در آن زمان مبادلات بازرگانی با هند از اهمیت بسیار برخوردار بوده است. ظاهراً حمل‌ونقل کالا را تا دماغۀ ماکتا (رأس‌مسندم) دریانوردان هندی انجام می‌دادند (بریان، 2/1202).
نئارخوس، فرمانده ناوگان دریایی اسکندر گزارشهایی دربارۀ آبهای جنوب ایران و بندرگاههای آنها به دست می‌دهد و ازجمله از رونق تجارت در دماغۀ ماکتا یاد می‌کند که به گفتۀ وی، آشوریان دارچین و ادویه‌های دیگر را از آنجا وارد می‌کردند. وی از روستایی در مصب فرات در منطقۀ بابل هم یاد می‌کند که بازرگانان کندر تولید‌شده در منطقۀ اطراف و عطریات دیگر عربستان را در آنجا گرد می‌آوردند (نک‍ : همو، 2/ 1199).
آریان مورخ نیز در زمرۀ انگیزه‌های اسکندر برای لشکرکشی به شرق، دست‌یابی به آبهای جنوبی ایران را یاد می‌کند که در واحه‌های سواحل آن «فلوس می‌روید و از درختان مر و کندر به دست می‌آید و در بیشه‌ها دارچین می‌برند و ناردین از مرغزارها به‌‌دست می‌آید» (ص381-382؛ نیز نک‍ : بریان، 2/1202-1203).
با این‌همه، ظاهراً پس‌از مرگ اسکندر و در دورۀ یونانی‌‌مآبی ‌کاری در زمینۀ استفاده از راههای ادویه صورت نگرفت و راه خشکی ادویه از کرانه‌های اقیانوس هند، به دست بازرگانان اهل گِرهه‌ و سبا (اولی در محل امروزین احساء در عربستان و دومی در یمن) افتاد. از مدتها پیش از این، رشته جاده‌هایی موسوم به جادۀ بخور شهرها و بندرگاههایی از شبه‌جزیرۀ عربستان را به یکدیگر و به بازارها و نقاط بازرگانی تجاری همسایه متصل می‌ساخت(نک‍ : مهران،133 بب‍‌). این جاده شَبوه(پایتخت حضرموت)، تِمنَع(پایتخت دولت قتبان) و وادی خریب و مآرب (پایتخت سبا) را به هم متصل می‌ساخت و به قَرناوو در سرزمین مُعین و از آنجا به‌نجران‌می‌رفت و در جهت شمال امتداد می‌یافت (تقی‌زاده، 21). بدین‌ترتیب، این راه از جنوب و غرب شبه‌جزیرۀ عربستان (از عمان) آغاز می‌شد و از یک سو تا یمن ــ که بخورهای آن درمعابد یونانی مصرف بسیار داشت(همو،20) ــ و از سوی دیگر تا غزه، در کنار دریای مدیترانه امتداد داشت (نک‍ : علی، 1/221).
در اوایل دورۀ اقتدار شاهان اشکانی (سالهای 140-130ق‌م) دادوستد میان شرق‌وغرب ــ که بیشتر از راههای زمینی صورت می‌گرفت ــ به انحصار ایشان درآمد. آنان اجازه نمی‌دادند غربیان (رومیان و یونانیان) از راههای دریایی برای رقابت با راههای زمینی استفاده کنند (نک‍ : حورانی، 17 بب‍‍‌).
در گزارشی از آگاتارکیدس، کتابدار کتابخانۀ اسکندریه، از 113ق‌م، دربارۀ انحصار تجارت ادویه در دست اعراب (اعراب یمن) مطالبی دیده‌می‌شود. دراین‌گزارش‌آمده‌است‌که‌در سبا انواع ادویه و مواد خوش‌بوکننده به دست می‌آید، از جمله مر مکی، کندر، اسپند، دارچین و فلوس (نک‍ : حسن، 67).
درگزارش آگاتارکیدس آمده‌است که اعراب سبا با کشتیهای بسیار بزرگ به سرزمینی که مواد ادویه‌ای و خوش‌بوکننده در آنجا تهیه‌می‌شود، یعنی‌هند سفرمی‌کنند. ایشان درآنجا کوچ‌نشینی تأسیس کرده‌اند و ادویه را که در جای دیگری به دست نمی‌آید، وارد می‌کنند (نک‍ : تقی‌زاده، 19-20؛ حسن، 68). این امر اشاره به مسیر دریایی دریای سرخ است که در اواسط سدۀ 1م کشف شد. پیش از آن، نه فقط بخور و دیگر محصولات بومی یمن، بلکه ادویه و برخی کالاهای دیگر که از هند و از راه دریای عمان به عربستان می‌رسید، همگی از راههای زمینی به سواحل مدیترانه و از آنجا به بازارهای مصرف در سوریه، فلسطین، آسیای صغیر و یونان صادر می‌شد (تقی‌زاده، همانجا). 
دورۀ پس از میلاد: در سراسر دوران تجارت ادویه از شرق به غرب، بخشی از ادویۀ مورد نیاز از هند تأمین می‌شده است. در هند بندرهای اصلی بربریکوم (کراچی) و باری غزه (بَهَروچ) در شمال، موزیریس (کرانگاتور) و نلسیندا (کویاتام) در جنوب غربی، کامارا، پودوکا و سوپانما در جنوب شرقی، و گنگ در حاشیۀرودگنگ بودند. از موزیریس و نلسیندا مقادیربسیارزیادی فلفل، ادویۀ تند، مروارید اعلا و پارچه‌های ابریشمی به دست می‌آمد (حسن، 72-73).
در غرب، با دست‌یابی امپراتوری روم در 30ق‌م، بر بندر اسکندریه ــ که در آن زمان از بزرگ‌ترین بندرهای جهان، و مرکزانتقال ادویه‌به‌مدیترانه‌وازآنجا به‌بازارهای‌غرب‌بود ــ تلاش برای در دست گرفتن تجارت پرسود ادویه آغاز شد. در 18ق‌م، نخستین کوشش برای بازپس گرفتن انحصار از دست اعراب سبا، از سوی آوگوستوس، امپراتور روم آغاز شد(همو، 68). در 45م، هیپالوس دریانورد با کشف بادهای موسمی هند به نخستین سفر تجارتی دست زد و کالاهای بسیار از جمله انواع ادویه، روغنهای خوش‌بوکننده و به ویژه فلفل را با خود به روم آورد و بدین‌سان، وارد عرصۀ رقابت با اعراب شد (همو، 69).
با این همه، در سدۀ 3م از جمله فعال‌ترین بازرگانان مسیر راههای ادویه و راههای فرعی مرتبط با آن، مردمان گرهه بودند. این بازرگانان با نواحی جنوبی‌عربستـان ــ که خاستگـاه صمغ‌ خوش‌بو بود ــ دادوستد داشتند و هم از راه دریا و هم ازخشکی با سلوکیه (مرکز بازرگانی بین‌النهرین، واقع در کنار دجله) تجارت می‌کردند و کشتیهای دریاپیما می‌توانستند تا این شهر پیش بروند (اقتداری، 201؛ حورانی، 16). 
شواهدی بسیار از دریانوردی ایرانیان سدۀ5م (دورۀ ساسانی) و نقش آنان در تجارت میان شرق و غرب در اقیانوس هند در دست است که این نقش با رانده شدن اعراب از خلیج فارس بیشتر هم شد(حسن، 84- 88). طی همین سده،گزارشهای چینی از دادوستد دریایی میان چین و هند و افریقای شرقی و سوریه خبر می‌دهند(حورانی،50). درسدۀ6م، سیلان انبارگاه دادوستد دریایی میان چین و شرق بود. کشتیهای چینیان و دیگر مردمان شرق دور تا سیلان می‌آمد؛ کالاهای اینان را بیشتر بازرگانانی ایرانی می‌خریدند و به‌بندرهای ایران انتقال می‌دادند. در این‌زمان، دیگر از بازرگانان عرب خبری نبود (همو، 53).
در دورۀ ساسانیان از شهر هرمز در دهانۀ خلیج فارس و همچنین از بندرهای ابله (که نزدیک‌ترین بندر به تیسفون، پایتخت ساسانیان بود و فرج‌الهند نام گرفته بود) و ریشهر کشتیهای مجللی راهی سند، ارهوتا، کالیانا، سیبور، و به ویژه به ‌مراکز مهم صادرات فلفل، به نامهای پارتی، مانگاروت، سالوپاتانا، نالوپاتانا و پودوپاتانا می‌شدند و ازآنجا نیز به فاصلۀ 5 شبانه‌روز، به سیل‌دیبا یا همان سیلان، و گاه تا چین می‌رفتند (حسن، 98،150؛ حورانی، 54). 
در این دوران، انتقال کالا از بندرهای ایرانی به سوی غرب بیشتر در دست یونانیان و حبشیان بود. این انتقال از راه دریای سرخ یا از طریق بیابانها صورت می‌گرفت و بندر حمیری ادولیس مرکز دریافت و سپس انتقال کالاها به غرب، و به‌ویژه امپراتوری بیزانس و کشورهای حوزۀ دریای هند بود (همو، 56).
در غرب نیز تا سدۀ 7م، بیزانس با در دست داشتن نواحی پیرامون مدیترانه و به‌ویژه بندر مهم اسکندریه، تجارت ادویه را در انحصار گرفته بود، اما با از دست رفتن ایالتهای شرقی این امپراتوری کنستانتینوپل (قسطنطنیه) مهم‌ترین مرکز تجاری این کشور شد («فرهنگ...1»، III/1937).
ایرانیان دورۀ خسرو انوشیروان (اواسط سدۀ 6م) هر چند جزیرۀ سیلان را در تصرف نداشتند، در آنجا نقش مهمی ایفا می‌کردند و کشتیهای ایرانی از طریق این جزیره کالاهای گوناگون‌ و از جمله ادویه‌جات را به‌ غرب‌‌ می‌آورد‌ (حسن، 91-92). همین پادشاه از سوی دیگر، با تسلط بر یمن و ورودی دریای سرخ، دست رومیان را از تجارت دریایی با شرق کوتاه کرد (وایتهاوس، 44 ff.) و در پی آن نیز یوستینیانوس مردمان حبشه را به رقابت با ایران در کار تجارت ادویه برانگیخت (حورانی، 57- 58).
در باب نقش ایرانیان در انتقال ادویه از شرق به غرب، شواهد ‌واژگانی نیز وجود دارد: ‌جزءنخست‌واژۀ دارچین ــ که در عربی دارصینی نامیده شده ــ یعنی «دار»، واژه‌ای فارسی است که درخت و چوب معنا می‌دهد و از این رو، این نام به معنای چوب چینی یا چوبی است که از چین به دست می‌آید. واژۀ «جوز» (از گوز فارسی) در هند و خاور دور هم به کار می‌رفت و نویسندگان عرب آن را «جوزبوا» گفته‌اند. عوام فندق را «جوزیبندا» یا جوزبندا، یعنی فندق بندا می‌نامیدند. جوزالهند یا جوز هندی هم نامی بود که به نارگیل داده بودند. در تاریخهای سلسله‌های چین، مربوط به اواخر سدۀ 4 تا سدۀ 7م، تمامی محصولات هندوچین، سیلان، هندوستان، عربستان و ساحل شرقی افریقا را «کالاهای پو‌ـ‌ سی» می‌نامیدند؛ «پو‌ـ سی» نامی بود که چینیها برای پارس یا ایران به کار می‌بردند و این نام‌گذاری از آن رو بود که بیشتر این کالاها از ایران یا به‌واسطۀ ایرانیان وارد چین می‌شد (حسن، 104). 
در زمرۀ کالاهایی که چینیان از طریق ایرانیان با آنها آشنا شده‌اند، انواع ادویه نظیر کندر، زردچوبه، فلفل سیاه، فلفل سبز و ریشۀ جوز بوده است. بیشتر این محصولات از هند و سرزمینهای جنوب شرقی آسیا می‌‌آمد و فقط برخی از آنها در عربستان یا سرزمینهای واقع بر کرانه‌های خلیج فارس تولید می‌شد (همو، 109).
دورۀ اسلامی: در نخستین سده‌های هجری کشتیها پس از بندرهای ایرانی به عمان، و از آنجا به هندوستان می‌رفتند. آنها پس از یک ماه سفر بر روی آبها به خلیج بنگال و سپس به کرانه‌های هند و از آنجا به سوی چین می‌رفتند و در بندر عمدۀ چین، موسوم به خان فو لنگر می‌‌انداختند (همو، 152-154). 

با این همه، در 878م در پی شورشی در چین، ارتباط مستقیم بازرگانان ایرانی و عرب با این کشور قطع شد و آنان تا مالاکا پیش‌تر نمی‌رفتند و در اینجا کالاهای مورد نیاز را از بازرگانان چینی می‌خریدند (اشتر، 147). ازحوالی‌سدۀ10م،تجارت مسلمانان که بیشتردردست‌ایرانیان بود، همچنان ادامه‌داشت و دوبندر اصلی دنیا، عدن و صحار ــ که بیشترساکنان‌آنها ایرانی بودند و حتى در صحار به فارسی حرف می‌زدنـد ــ دروازه‌های غرب بـرای 

دادوستد کالا با شرق و به ویژه چین به شمار می‌آمدند. به این دو بندر که حاکم بر بازرگانی دریای سرخ و خلیج فارس بودند، کالاهای بسیاری صادر می‌شد که از جملۀ آنها انواع داروهای عطاری، انواع عطریات (حتى مشک)، زعفران و فلفل بود (حسن، 163-166).
در آغاز دوران اسلامی، بصره از مهم‌ترین بندرهای منطقه به شمار می‌رفت، اما در دوران خلفا این بندر از رونق افتاد و سیراف جای آن را گرفت. از این پس، میان سیراف و بندرهای شمال غربی هند، و سیلان، سوماترا و جاوه رفت وآمدهای پیوسته‌ای برقرار بود. در منابع این‌زمان، به مالابار ــ که پیش‌تر مرکز صدور فلفل به غرب بود ــ اشارۀ کمتری دیده می‌شود (اشتر، 147-148). بدین سان، در قرن 4ق/10م، بندر سیراف در خلیج فارس مرکز پخش انواع کالاها چون عود، عنبر، کافور، فلفل و دیگر مواد خوش‌بوکننده شده بود که آنها را از چین و هند می‌آوردند و از آنجا به سراسر جهان می‌بردند (اصطخری، 134؛ حدود العالم، 59 بب‍ ؛ اشتر، همانجا؛ نیز نک‍ : کلاویخو، 168).
از سوی دیگر، منابع چینی سدۀ 8ق/14م هم گزارشهایی دربارۀتجارت این کشور با غرب در بر دارد. بر اساس این منابع، در این زمان کشتیهای تجارتی کالاهایی چون میخک و جوز هندی را به سرزمین فرانکها (نواحی شرق مدیترانه) می‌بردند و در بازگشت کالاهایی از جمله فلفل با خود به چین می‌آوردند؛ گو اینکه میان خلیج فارس و مدیترانه هم ارتباط بازرگانی برقرار بوده است (نک‍: اشتر، 275). برخی از این ادویه‌جات نظیر زنجبیل و دارچین، تا پیش از زمان مارکوپولو برای غرب ناشناخته بودند («کتاب...1»، II/49, 56).
این منابع از محل صدور برخی ادویه‌جات و مواد خوش‌بوکننده خبر می‌دهند، از جمله میخک از ملوکه/ملوک (مجمع الجزایری در اقیانوس کبیر)، جوز هندی از مجمع الجزایر باندا، مشک از مرز چین و تبت و دیگر نواحی مرکزی آسیا به بنادر چین، برمه و غرب آسیا می‌آمد (کاوتس، 27). کندر نیز از جمله‌کالاهایی بوده است که در ساحل حضرموت به‌دست می‌آمد و به‌سرزمینهایی چون هند و دیگر نقاط شرق آسیا صادر می‌شد، ضمن آنکه از این کالا در زمرۀ خراجهای وارد شده به چین هم یاد شده است (همو، 24، 26، 70). گو اینکه در همین زمان ابن‌بطوطه (2/72) می‌گوید که جزیرۀ جاوه کندر معروفی داشت و نیز بعضی از عطریات و کافور و عود در آنجا به‌دست می‌آمد. همین جهانگرد مغربی از شهر کالکوت به عنوان یکی از بزرگ‌ترین بندرهای مالابار ـ‌ـ که مرکز تجارت فلفل هم بوده است ــ یاد می‌کند که اهالی چین، جاوه، سیلان، مالدیو، یمن و فارس بد‌ان‌جا روی می‌آوردند و بازرگانان مختلف در آن جمع می‌شدند (ابن بطوطه، 2/644، 652؛ رائین، 1/342).
براساس منابع چینی سدۀ 8ق/14م ظاهراً بازرگانان ابتدا میخک‌و ادویه و کالاهای‌دیگر را از هند به‌هرمز می‌بردند‌(نیز‌نک‍ : «کتاب»، I/60, 107؛ اشتر، 265) وسپس به‌هندبازمی‌گشتند و در راه بازگشت به چین فلفل بار می‌زدند(کاوتس، 28). با این همه، در اوایل سدۀ 15م برخی از این کالاها در زمرۀ خراجهایی بودند که از جزیرۀ هرمز به چین می‌رسید، از جمله چوب صندل، بخور سو (نوعی عود هندی) و فلفل که البته برخی از آنها محصول افریقا بودند (همو، 70). چینیها برخی از این مواد را برای خوش‌بوکردن پارچه‌های تولیدی خود به کار می‌بردند (همو، 83). در چین از کافور و ادویه برای نگهداری جنازه هم استفاده می‌شده است («کتاب»، I/205).
در غرب تا اواخر قرن 14م اسکندریه بازار اصلی حوزۀ مدیترانۀ شرقی بود، اما به واسطۀ دوری جستن بازرگانان ایتالیایی از بندرهای مصری، قسطنطنیه همچنان مهم‌ترین مرکز تجارت ادویه به شمار می‌آمد («فرهنگ»، III/1938). این بازرگانان گاه مستقیماً با بازارهای ایران، از جمله تبریز هم ارتباط برقرار می‌کردند (اشتر، 275). ادویه‌ای که به مدیترانه می‌رسید، معمولاً با کشتیهای ایتالیایی به ونیز یا جنوا حمل می‌شد و سپس از راه رودخانه یا توسط کاروانهای زمینی به آلمان، و یا از راه دریا به فرانسه و اسپانیا و دیگر نواحی اروپا می‌رسید(استراسمن،146)، گو اینکه میان بندر مارسی در فرانسه با مصر هم ارتباط مستقیم تجارتی وجود داشت (اشتر،300). 
در اواسط سدۀ 9ق/15م سود سرشاری که از این راه نصیب تاجران ایتالیایی می‌شد، پرتغالیان را برانگیخت تا بی‌واسطه به بازارهای شرق آسیا دست یابند و آنان تا اوایل سدۀ 16م، موفقیتهایی در این زمینه حاصل کردند (استراسمن، 146-147). با این همه، تا این زمان هنوز عمدۀ تجارت ادویه در مسیرهای منتهی به خلیج فارس صورت می‌گرفت. 
از 1032ق/1623م که بندرعباس نیز به جمع مراکز تجارتی خلیج فارس پیوست، تا یک سده بعد، هلندیها در آنجا فعالیت داشتند (فلور، 44). در فهرست کالاهایی که در دورۀ شاه عباس (سدۀ 11ق/17م‌) وارد هرمز می‌شد، نام مواد خوش‌بوکننده و ادویه‌جاتی چون میخک و جوز هندی و پوست جوز و صندل آمده است (باستانی‌پاریزی، شم‍ 51-52، ص 31).
1. The Book...
پس از آنکه حکومت ایران به دست افغانان افتاد، تجارت خلیج فارس دستخوش مشکلاتی شد، اما افشاریان پس از در دست گرفتن قدرت، در سدۀ 12ق/ 18م تجارت ایران را رونقی دوباره دادند (فلور، 44, 53). در این زمان نیز واردات بسیاری از کالاها به ایران ــ ازجمله انواع ادویه‌جات ــ دردست هلندیان بود (همو، 59؛ تاورنیه، 683)؛ چنان‌که انواع ادویه و به ویژه فلفل را به مقادیر قابل توجهی وارد بندرهای ایرانی خلیج فارس می‌کردند که بی‌گمان، بخش قابل ملاحظه‌ای از آن از طریق راههای زمینی ایران به سرزمینهای دیگر فرستاده می‌شد. این مجموعه شامل راههای‌منشعب از بندرهای‌اصلی راه‌دریایی ادویه بود که همگی به جادۀسراسری و مشهور ابریشم می‌پیوستند: راه گردنۀ خیبر تا غزنه و کابل، راه بندر طیس (یا تیز) تا سیستان و فراه و هرات،راه بندر هرمز در میناب وجیرفت و کرمان و یزد و بیهق، راه سیراف و لار و ابرقو و اصفهان، راه بوشهر و کازرون و اصطخر (شیراز) و اصفهان و ری، راه بصره و بغداد و موصل (باستانی‌پاریزی،شم‍ 47- 48،ص197، نیز شم‍ 49-50، ص 190).

مآخذ: ابن‌بطوطه، سفرنامه، ترجمۀ محمدعلی موحد، تهران 1361ش؛ استراسمن، پتی، «تأثیر تجارت ادویه بر عصر اکتشافات»، ترجمۀ علی بحرانی‌پور، گزارش گفت‌وگو، تهران، 1383ش، س 3، شم‍ 9؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک و ممالک، ترجمۀ کهن فارسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1368ش؛ اقتداری، احمد، «راه ادویه»، از دریای پارس تا دریای چین، تهران، 1364ش؛ باستانی پاریزی‌، محمد ابراهیم، « فلفل روسیاه راهنورد»، کلک، تهران، شم‍ 47- 48، 1372ش، شم‍ 49-50، 51-52، 1373ش؛ بریان، پیر، امپراتوری هخامنشی، ترجمۀ ناهید فروغان، تهران، 1381ش؛ بیرونی، ابوریحان، صیدنه، ترجمۀ کهن از ابوبکر کاسانی، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، 1358ش؛ تاورنیه، سفرنامه، ترجمۀ ابوتراب نوری، اصفهان، 1363ش؛ تقی‌زاده، حسن، تاریخ عربستان و قوم عرب در اوان ظهور اسلام و قبل از آن، تهران، 1328-1329ش، قسمت 1 و 2؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ حسن، هادی، تاریخ دریانوردی ایرانیان، ترجمۀ گیوآقاسی، تهران، 1355ش؛ حورانی، ج.ف.، دریانوردی عرب در دریای هند در روزگار باستان و در نخستین سده‌های میانه، ترجمۀ محمد مقدم، تهران، 1338ش؛ رائین، اسماعیل، دریانوردی ایرانیان، تهران، 1356ش؛ علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت، 1976م؛ کاوتس، رالف و رودیش پتاک، هرمز در منابع دوره‌های یوآن و مینگ، ترجمۀ مهرداد وحدتی، تهران، 1383ش؛ عهد عتیق؛کلاویخو، سفرنامه، ترجمۀ مسعود رجب‌نیا، تهران، 1337ش؛ مهران، محمد بیومی، دراسات فی تاریخ العرب القدیم، اسکندریه، 1989م؛ نیز:

Arrian, The Campaigns of Alexander, tr. A. De Sélincourt, 1971; Ashtor, E., A Social and Economic History of the Near East in Middle Age, London, 1976; The Book of Ser Marco Polo, tr. S. H. Yule, New York, 1926; Burn, A.B., Persia and the Greeks, London, 1926; EI2; Floor, W., »Dutch Trade in Afsharid Persia«, Studia Iranica, 2005, vol. XXXIV; Herodotus, The History, tr. J.E. Powell, Oxford, 1949; The Oxford Dictionary of Byzantium, NewYork/Oxford, 1991; Whitehouse, D. and A.Williamson, »Sassanian Maritime Trade«, Iran, 1973, vol. XI.
عسکر بهرامی



نمونه ای از پارسی محلی امروزین، بندر دولاب

 نمونه ای از زبان فارسی محلی

◄ مهم ترین معضل و اتفاقات این سال روستای دولاب چیست؟


1- شورا
2- مشخص نبودن دهیار(به قول امام جمعه دهیار معلق)
3- مشخص نبودن امام جمعه و درگیری بر سر مهر امامت و اینکه چه کسی باید برید و ختبه عید را بخوند.ختون بهته افهمی که روز عید تیم ختبه چه شنکرده به هم ادم گپن اه شما بعید هن مسه وحش به خول هم بخاوی اصلا به نظر ما نماز عید مکنی یه که سنت هن نماز اکنی بخاته جنگ .
4- شکایت زمین های مردم توسط شورا و گرفتار شدن مردم در بنیان مسکن

5-سو بودن گاون مخشمالیون در سطح شهر و جاده

6-کمبود دال در روستای مخشمال و نبود سحری مناسب برای مخشمالیون

7-تعطیلی دریا و نبود سرگلو برای افطار سریغیون

8-باز شدن اجناس و بسته های مردم در مخابرات توسط سرحدی سر مخابرات رستمی.فعال نبودن کارکنان مخابرات روستای دولاب نسبت به سایر روستا ها .همه روستا کارمندن زحمتکش سر مخابرات شن هن پی ما لر شنوارده هیچ کاری ناکنت.

9-نبود زمین و گرانی و درگیری بر سر زمین

10-فروش زمینن دخ سملا به دخله خمیریون خصوصن زمین پا مدرسه و دس روی دس گذاشتن شورا

11-گناشتن زمین اه گاهی دبیرستان دخترانه

12-کوچک بودن زمینن شهرک مال مخشمال

13-افتتاه دکل ایرانسل در سرریگ به دست علی خمیری

14-حادثه تلخ 28 رمضان سال 1390 که در پی آن دو جوان در دولاب ....

15- قبولی جمع زیادی از دانش اموزان خصوصن دختون زحمتکش زرینگ و چکه سرریگ در دانشگاه های استان های مختلف .شاید بگی یه معضل نبوت ولی باد که بری خاستگاری افهمی که یک من لچ چه کده روغن اشه.

16-بزرگتر بودن سیتی سنتر برگ الهه(حاجی یحیی .که داخه یکسرش بوستی اون سرش پیدا.
پیام های بازرگانی:
فروش ویژه اجناس این فروشگاه به مناسبت فرارسیدن اید گپ. جیمه، شلوار،تنبن، گنجفره ، گنجه فره رکابی دخترانه ، هاف ، هاف تک کلینجی ، هاف 2 کلینجی ، 3 کلینجی ... الا اخر ، جیمه بی کریگون 2 ماهه تا 15 ساله ، پمپرس ، فروش لوازم ارایشی برای دختون باسعیدویی و کنارسی مانند سرخک ، روم به دیوار زبنم لال قبل اه گفتن بگیم که شرمندهیم که نگفتیم ولی اگیم پستن بند ، صابن دنگی ، صابن لوکس ، اتر ، خوشبو کننده ، گیشته ، بخورسو ، حنیر خوبو ، نال خارجی ، دله چایی. و هرچی که به عگل شما ناتیت داخه یه دکن هن .
تازه وا خرید اه یه فروشگاه داخه کره کشی شرکت اکنی یخچال متور لباسشوی و غیره ادن -مه خودم جیمه و شلوار بی عید بی خو اه الهه امسیده.

17- دست دادن کلر گوریچی به داخه دکن آرایشگاه

18-آتش زدن متور دلخواه توسط باند آتش .ای سومی نافهنم چهارمین متوری هسته که مال چوکن مخشمالیون یه باند اتش اهداده کبلن متور ارسلان هم اتش شندا اگه یاد تنه . کسی هنوزا اه یه باند توریستی مدرکی اهنین ولی سرنخن نشون ادیت که یه باند مسه همه باندن تروریستی هو اه امریکا ننخردنن نه ،شنگو یه باند هو اه برکه درازو مال سرریخ نخردنن.انشالله که به دست بکن و به جزا خو برسن .

19- هجومه همه جانبه جونن سرییگ به دولو برای گرفتن زن .که یه خودش مقوله جدا هن واید جداگانه داخه هفته دیگه روش بحث بکنیم . فعلا تا همی جا بسن.

20-ایجاد دسنداز کنار مدارس توسط ابادی (نمردیم و مندی یه ابادی یک کاری بی روستا اهکه دستش درد نکن .انشالله صد صال دیگه هم زنده بشی ببینیم ابادی کار دیگه هم اکنت بی روستا)

به نظر شما مهم ترین معضل سال 89-90 روستای دولاب سرریگ کدام گزینه است لطفا نظرات خود را برای ما بنستی و اگه فکر اکنی که چیز دیگه هن داخه نظرات بگی.

عید همگی مـــــــــــــــــبـــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از قشم آنلاین


بندر دولاب یکی از بندرهای جزیره قشم در استان هرمزگان است که از دو محله دولاب و سرریگ تشکیل شده و مرکز دهستان دولاب می‌باشد.


جمعیت بندر دولاب ۲٬۶۲۳ نفر است که شامل ۵۷۲ خانوار، ۱۳۰۹ نفر مرد و ۱۳۱۴ نفر زن می‌باشد[۱].
موقیت جغرافیایی [ویرایش]

این بندر در ۱۰۰ کیلومتری شهر قشم واقع شده‌است.

بندر دولاب دارای بیشترین تعداد باسواد و تحصیل‌کردگان دانشگاهی در جزیره قشم است. این بندر دارای بیش از یکصد معلم، تعداد زیادی فارغ‌التحصیل دانشگاهی با مدرک کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا است. در بندر دولاب مدارس دخترانه و پسرانه در تمام مقاطع دبستان، راهنمایی، دبیرستان و پیش دانشگاهی وجود دارد.


شغل اکثر مردم بندر دولاب فرهنگی، لنج سازی، صیادی، جاشوی لنج باری است، و تعداد زیادی نیز مغازه دار هستند. در کل اکثر درآمد مردم از دریا تامین می‌شود و بزرگ‌ترین کارگاه لنج‌سازی قشم به نام شناورسازی فایبرگلاس آزاد در این بندر قرار دارد.
بیش از ۱۰۰ لنج و شناور فایبرگلاس صیادی و باری و صدها قایق کوچک در مالکیت و مورد استفاده اهالی قرار دارد، اما این بندر بزرگ هنوز دارای اسکله نیست.
پانویس [ویرایش]

↑ پایگاه اینترنتی مرکز آمار ایران
منابع [ویرایش]

ادارهٔ آموزش و پرورش شهرستان قشم، بخش شهاب، سال ۱۳۷۹.
بلوکباشی علی، جزیره قشم صدف ناشکافته خلیج فارس، دفتر پژوهشی فرهنگی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۸۰
زنده دل، دستیاران، حسن. (مجموعه کتابهای راهنمای جامع ایرانگردی استان هرمزکان) ج۱. چاپ وانتشار سال ۱۹۹۸ میلادی.
بختیاری، سعید، ، «اتواطلس ایران» ، “ مؤسسه جغرافیایی وکارتگرافی گیتاشناسی، بهار ۱۳۸۴ خورشیدی.
[نهفتن]
ن • ب • و
استان هرمزگان
مرکز   
بندرعباس

شهرستان‌ها   
ابوموسی بستک بندرعباس لنگه پارسیان جاسک حاجی‌آباد خمیر رودان قشم میناب
شهرها   
ابوموسی بستک بندر چارک بندر خمیر بندرعباس بندر لنگه پارسیان جاسک جناح حاجی‌آباد درگهان دهبارز رویدر زیارت‌علی سندرک سوزا سیریک فارغان فین قشم کنگ کیش هرمز هشت‌بندی میناب
جغرافیا   
جزیره‌های هرمزگان انواع بادها کوه‌های هرمزگان جغرافیای طبیعی و اقلیمی جغرافیای تاریخی
جای‌های دیدنی   
کاروانسرای بستک عمارت کلاه‌فرنگی معبد هندوها ترنه آب‌گرم گنو حمام سیبه کوخرد موزه آب دوگنبدان کاروانسراها پنجشنبه‌بازار میناب سد تاریخی کوخرد جنگل‌های حرا قلعه پرتغالی‌ها بازار بستک تپه مارو جزیره کیش قلعه لشتان حمام گله‌داری قلعه سیبه لنج‌سازی بندر کنگ محله باستانی سورو شهر سیبه
مردم‌شناسی و فرهنگ   
موسیقی بندری مراسم زار گویش بندری ایرانیان آفریقایی تبار
فهرست دهستان‌های استان هرمزگان
    این یک نوشتار خُرد پیرامون ایران است. با گسترش آن به ویکی‌پدیا کمک کنید.
رده‌ها: شهرهای بندری ایران بخش شهاب مناطق مسکونی استان هرمزگان

قس انگلیسی


Bandar-e Doulab (Persian: بندر دولاب‎) is a seaside village in Iran. It is located on Qeshm island in the Straits of Hormuz, to the south-west of Bandar Abbas. The people are called Dialect Persian.
Contents  [show]
[edit]Population

The population is 2,623, of which 1,309 are male and 1,314 are female; there are 572 families.
[edit]Culture

Education
Bandar-e Doulab has a high level of college educated people compared to other locales on the island. There are 100 teachers living or teaching in the village, and many hold a bachelor, master and doctorate degree.
Art
The people of Bandar-e Doulab are active in music and song. Mehdi Mallah Nasab is an artist engaged in painting. Ali Merishkal is a famous singer and musician.
[edit]Economy

The Bandar-e Doulab people are mariners and fishermen. About a hundred people own boats. Some work in the dhow factory.
[edit]Amenities

Schools
Bandar-e Doulab has a prep school, a middle school, and high school for boys, and separate schools at each level for girls.
Therapeutic center
Bandar-e Doulab has an infirmary, maternity facility, and a small laboratory.
Religion
The people are Sunni Muslim. There are ten mosques, the greatest of which are the Masjed Mame Doulab and Masjed Jame Sarrg.
[edit]References

Arran: indica, transl. By E. I. Robson, London, 1965.
Reyss. J. L., Pirazolo P. A., Hagipour A., Hatte C. and Fontugne M., 1998. Quaternary marine terraces and tectonic uplift rates on the south coast of Iran. Costal Tectonics. In: Stewart. (??? eds) Geological Society of London, Special Publications, Vol. 146, 22-237
اطلس گیتاشناسی استان‌های ایران [Atlas Gitashenasi Ostanhai Iran] (Gitashenasi Province Atlas of Iran)

    This Hormozgan province location article is a stub. You can help Wikipedia by expanding it.
View page ratings
Rate this page
What's this?
Trustworthy
Objective
Complete
Well-written
I am highly knowledgeable about this topic (optional)

Submit ratings
Categories: Populated places in Hormozgan ProvincePort cities and towns of the Persian GulfPort cities and towns in IranHormozgan Province geography stubs

۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

اسناب، اسنوب، فخر فروش، متفرعن، متظاهر افاده ای گند دماغ snob

فخرفروش یا مُتفَرعِن در اصطلاح به کسی گفته می‌شود که دوست دارد خود را جزء طبقه خاصی مانند اشراف، روشنفکران، مشاهیر یا هر طبقه خاصی جا بزند؛ فرد فخرفروش تلاشی وافر برای حضور در اجتماعات گروه‌های فوق دارد، تا با شرح گردهماییهای آنها خود را عضو شاخصی از آنها و فراتر از عامه معرفی کند.
مترادف‌های دیگر این واژه متکبر، پرنخوت، بادسر، پرافاده، گنددماغ و ظاهرپسند است. برابر اروپایی این واژه snob است. ریشه تاریخی واژه snob بدینگونه‌است: این کلمه در اصل در انگلیسی قرن هجدهم، معنی پینه دوز می‌داده‌است، اما از نیمه قرن توزدهم بواسطه انقلاب صنعتی و تغییروتحولات سریع در میان طبقات اشراف و شکل گیری طبقه متوسط، معنای آن به «طرز فکر کسی اطلاق شد که مردم عامی را تحقیر می‌کند و اهل تفاخر است، مانند تغییری مشابه آنچه در فارسی بر سر کلمه علاف آمد که از اسم یک شغل تبدیل به صفتی برای اشخاص شد.»
قائد، محمد، دفترچه خاطرات فراموشی و مقالات دیگر. تهران، انتشارات طرح نو، چاپ سوم ۱۳۸۸ پیوند
رده‌ها: جامعه‌شناسی خودشیفتگی روان‌شناسی صفات شخصیتی

قس عبری

סנוב הנו כינוי לאדם המתנשא על סביבתו, ורואה עצמו כשייך לקבוצה נעלה מסיבה כלשהי, למשל מוצא, מעמד כלכלי, אינטלקט, אנינות טעם ומומחיות בתחום כלשהו, (כמו יין, קפה, או מוזיקה), חינוך, צורת דיבור ועוד. סנוביות נחשבת למהותית במיוחד כאשר הבסיס לתחושת העליונות רעוע במיוחד.

מקורה של המילה באנגלית. לראשונה נעשה בה שימוש במשמעותה הנוכחית בחלק הראשון של המאה ה-19 בבריטניה, אך מקורה אינו לגמרי ברור. אפשר שהתפתחה בדרך כלשהי מ-snab שמופיעה במילון מ-1781 במשמעות "סנדלר סקוטי". ככל הנראה אין רגליים לסברה כי המקור הוא בראשי התיבות sine nobilitate, היינו, "ללא אצולה", שבהם כונו תלמידים בבית הספר היוקרתי איטון שהוריהם לא היו אצילים.

המילה זכתה לפופולריות בעקבות ספרו של ויליאם מקפיס ת'אקרי "The complete book of snobs" - אסופה של טורים סאטיריים שפורסמו בעיתון פאנץ' ויצאה לאור ב-1848. הספר מונה סוגים שונים של סנובים ושל התנהגויות סנוביות בחברה בת הזמן, ומבוסס על ניסיונו העשיר של ת'אקרי בחברתם של סנובים.

בחברה של ימינו, שבה הריבוד למעמדות מעורפל יותר מאשר בחברה הוויקטוריאנית, לובשת תופעת הסנוביזם צורות שונות והדינמיקה שלה מורכבת יותר מאשר זרימה של אופנות מחוגי האצולה מטה.
קטגוריה:

    התנהגות

قس انگلیسی

A snob believes that some people are inherently inferior to him or her for any one of a variety of reasons, including real or supposed intellect, wealth, education, ancestry, class, taste, beauty, nationality, et cetera. Often the form of snobbery reflects the snob's personal attributes. For example, a common snobbery of the affluent is the belief that wealth is either the cause or result of superiority, or both.
Popular etymology hold that the word "snob" comes from "sine nobilitate" or "sans noblesse" meaning "without nobility"; however, this is incorrect.
Contents  [show]
[edit]Manifestations

Snobbery existed even in mediaeval feudal aristocratic Europe, when the clothing, manners, language and tastes of every class were strictly codified by customs or law. Chaucer, a poet moving in the court circles, noted the provincial French spoken by the Prioress among the Canterbury pilgrims:
And French she spoke full fair and fetisly[1]
After the school of Stratford atte Bowe,
For French of Paris was to her unknowe.
William Rothwell notes "the simplistic contrast between the 'pure' French of Paris and her 'defective' French of Stratford atte Bowe that would invite disparagement."[2] The disparagement is an element of the snobbery.
Snobbery surfaced more strongly as the structure of the society changed, and the bourgeoisie had the possibility to imitate aristocracy. Snobbery appears when elements of culture are perceived as belonging to an aristocracy or elite, and some people (the snobs) feel that the mere adoption of the fashion and tastes of the elite or aristocracy is sufficient to include someone in the elites, upper classes or aristocracy.
However, a form of snobbery can be adopted by someone not a part of that group; a pseudo-intellectual, a celebrity worshipper, and a poor person idolizing money and the rich are types of snobs who do not base their snobbery on their personal attributes. Such a snob idolizes and imitates, if possible, the manners, worldview, and lifestyle of a classification of people to which they aspire, but do not belong, and to which they may never belong (wealthy, famous, intellectual, beautiful, etc.).
[edit]Analysis

William Hazlitt observed, in a culture where deference to class was accepted as a positive and unifying principle,[3] "Fashion is gentility running away from vulgarity, and afraid of being overtaken by it," adding subversively, "It is a sign the two things are not very far apart."[4] The English novelist Bulwer-Lytton remarked in passing, "Ideas travel upwards, manners downwards."[5] It was not the deeply ingrained and fundamentally accepted idea of "one's betters" that has marked snobbism in traditional European and American culture, but "aping one's betters".
Snobbery is a defensive expression of social insecurity, flourishing most where an Establishment has become less than secure in the exercise of its traditional prerogatives, and thus it was more an organizing principle for Thackeray's glimpses of British society in the threatening atmosphere of the 1840s than it was of Hazlitt, writing in the comparative social stability of the 1820s.[6]
[edit]See also

Chronological snobbery
Class discrimination
Emotional insecurity
Four Yorkshiremen sketch
Narcissism
Pride
Elitism
Prima donna
Queen bee (subculture)
School diva
Spoiled child
[edit]References

^ Fetisly: nicely.
^ Rothwell, "Stratford Atte Bowe re-visited" The Chaucer Review, 2001.
^ The social historian G.M. Trevelyan referred to the deferential principle in British society as "beneficent snobbery", according toRay 1955:24.
^ Hazlitt, Conversations with Northcote, quoted in Gordon N. Ray, "Thackeray's 'Book of Snobs'", Nineteenth-Century Fiction 10.1 (June 1955:22-33) p. 25; Ray examines the context of snobbery in contemporaneous society.
^ Bulwer-Lytton, England and the English, noted in Ray 1955:24.
^ See: Ray 1955:25f.
[edit]External links

Joseph Epstein, "In a snob-free zone": "Is there a place where one is outside all snobbish concerns—neither wanting to get in anywhere, nor needing to keep anyone else out?"
[edit]Etymologies
Ask Oxford - Ask the Experts
Merriam Webster On-line Dictionary
On-line Etymology Dictionary
[hide] v t e
Narcissism
Types   
Acquired situational Aggressive Amorous Closet Collective Compensatory Conversational Corporate Cross-cultural Cultural Destructive Egomania Elitist Exhibitionist Fanatical Gender Group Healthy Inverted Malignant Medical Megalomania Pathological Personality disorder Phallic Primary Primordial Secondary Sexual Spiritual Unhealthy Unprincipled
Characteristics   
Arrogance Bad boundaries Betrayal Boasting Bravado Conceit Criticism (intolerance of) Egocentrism Egotism Empathy (lack of) Entitlement (exaggerated) Envy Exploitative Fantasy Grandiosity Grandstanding Greed Haughtiness Hidden agenda Hubris Magical thinking Manipulative Narcissistic abuse Narcissistic elation Narcissistic injury Narcissistic mortification Narcissistic rage Narcissistic supply Narcissistic withdrawal Omnipotence Opportunism Perfectionism Self-absorbed Self-esteem Self-righteousness Selfishness Shamelessness Superficial charm Superiority complex Tantrum True self and false self Vanity
Defences   
Denial Devaluation Distortion Idealization Splitting Projection
Cultural types   
Control freak Constantinism Dandy Diva Don Juanism Dorian Gray syndrome Drama queen Jerk Metrosexual Mr. Toad Prima donna Queen bee Snob Status symbol Trophy wife Valley girl Walter Mitty (fantasist)
Related articles   
Codependency Counterdependency Cronyism Ego ideal Egomania (UK TV documentary) Elitism Empire building Generation Y God complex History of narcissism Messiah complex Micromanagement Narcissism of small differences Narcissistic leadership Narcissistic parents Narcissistic Personality Inventory Narcissus (mythology) Nepotism On Narcissism (Freud essay) Sam Vaknin Self-love Spoiled child The Culture of Narcissism (Lasch book) Victory disease Workplace bullying
View page ratings
Rate this page
What's this?
Trustworthy
Objective
Complete
Well-written
I am highly knowledgeable about this topic (optional)

Submit ratings
Categories: Pejorative terms for peoplePersonality traitsNarcissism

قس آلمانی

En snob sætter lighedstegn mellem social rang og menneskeværd. Snobben bekender sig til et system for at afgøre, hvem eller hvad man skal have respekt for. Derfor vil snobben ofte også udgive sig for at være rigere eller mere vellykket, end han/hun faktisk er.
[redigér]Etymologi

Ordet blev for første gang benyttet i England i 1820-årene. Det menes at være opstået, fordi mange afdelinger ved universiteterne i Oxford og Cambridge anførte det latinske sine nobilitare (= uden adelskab), forkortet s.nob, ud for almindelige studenters navne, for at skille dem fra deres aristokratiske medstudenter. Det viste altså til nogen med lav status, men ordet fik raskt sin moderne, nærmest modsatte betydning: En, der tager anstød af andres manglende status. I Bogen om snobberne fra 1848, hævdede William Thackeray, at snobberne i de sidste 25 år havde "spredt sig over England ligesom jernbanerne". Det nye var naturligvis ikke snobberiet, men en egalitær ånd, der fik den type diskriminerende opførsel til at fortone sig helt uacceptabel, i hvert fald for folk som Thackeray. [1]
[redigér]Snobbet adfærd

"En mand kan være foragtet," sagde Balzac. "Men ikke hans penge." [2] Normalt er det mennesker i en lavere rangklasse, der har en hang til at opføre sig, som om de er bedre vant, fx ved at opbygge en facade udadtil, som synes rig – mens bagsiden af økonomiske grunde halter bagefter.
En snob kan også kendes ved, at hun/han imiterer kendte personligheders livsstil, tøjstil, måde at tale på, osv. Et eksempel fra tv-seriens verden er den engelske: Fint skal det være. Her har fruen i huset valgt et familienavn, Bucket, der efter hendes mening skal udtales på fransk (Bouquet, dvs "buket") – men som oftest fortolkes som bucket (dvs "en spand").
Andre navne for en snob er "nyrig" (nouveau riche) og "fattigfin".
Man kan også "snobbe nedad" – fx hvis en skibsreder eller anden rig person kører på cykel til/fra arbejde i stedet for at benytte firmabilen, eller holder op med at bruge mobiltelefon, fordi det er hvermandseje.
[redigér]Henvisninger

↑ Alain de Botton: Statusjag (s. 23), forlaget Damm, Oslo 2005, ISBN 82-04-10858-3
↑ "In a Snob-Free Zone" by Joseph Epstein
Kategori: Sociologi

قس اسپانیائی

Esnob1 es un anglicismo (derivado de la palabra snob) con el cual se denomina a una persona que imita con afectación las maneras, opiniones, etc., de aquellos a quienes considera distinguidos o de clase social alta para aparentar ser igual que ellos. Su plural es «esnobs». Deseosos de pertenecer a la élite, los esnobs tienden a reproducir el comportamiento de una clase social o intelectual a la que consideran superior. Muchas veces imitan las características de esta clase, ya sea en el lenguaje, los gustos, las modas y estilos de vida. Al mismo tiempo tratan con desprecio a los que consideran inferiores. Esta forma de mimetismo social, definida por primera vez por William Makepeace Thackeray, fue analizada por sociólogos como Thorstein Veblen o Norbert Elias.
Contenido  [mostrar]
[editar]Etimología

El término es de origen dialectal inglés, con el significado de «zapatero remendón» —supuesta adaptación del gaélico escocés snab— y, por extensión, una persona de clase social baja o humilde.
En una época era habitual considerar que el origen de la palabra inglesa snob era una contracción de la frase latina sine nobilitate (‘sin nobleza’), lo cual no está comprobado.2
Ortega y Gasset da una breve explicación del uso de la palabra snob como contracción del término sine nobilitate explicando que: "En Inglaterra las listas de vecinos indicaban junto a cada nombre el oficio y rango de la persona. Por eso, junto al nombre de los simples burgueses aparecía la abreviatura s. nob. es decir, sin nobleza. Este es el origen de la palabra snob."3
[editar]Historia

El sentido moderno de la palabra para indicar el deseo de aparentar la pertenencia a una clase social superior se estableció a mediados del siglo XIX, gracias a una serie de artículos publicados por William Makepeace Thackeray en la revista Punch bajo el título «The Snobs of England by One of Themselves», y posteriormente editados como libro en 1848. En palabras de Thackeray: "Aquel que admira mezquinamente cosas mezquinas, no es más que un snob"4
El primer uso que se registra de «snob», indicando a una persona que desprecia a quienes considera de clase inferior a la suya, aparece en 1911 en una obra de George Bernard Shaw.
Aunque hay pocos estudios serios al respecto, el esnobismo puede tener una función social en el individuo de superación intelectual que puede llevarlo a un resultado positivo y atenuar la carga peyorativa del término.
En 1990, la Academia Española recogió la forma «esnobismo», proponiendo el sustantivo «esnobista», que no presentaba las dificultades fonológicas y morfológicas del comienzo en s líquida y la terminación /b/.
[editar]Véase también

Wannabe
Dandy
Petimetre
Siútico
Arribismo
[editar]Referencias

↑ http://www.rae.es/dpd/?key=esnob
↑ «What is the origin of the word 'snob'?». AskOxford (Oxford Dictionaries). Consultado el 16-04-2008.
↑ Plantilla:Cita II título = La rebelión de las masas. (1930). Origen/Planeta. México: 1985. p. 17
↑ Richetti, John H. The Columbia history of the British novel p. 409
[editar]Bibliografía

Richetti, John H. The Columbia history of the British novel. New York. Columbia University Press. 1994. ISBN 0-231-07858-7
[editar]Enlaces externos

World Wide Words
Ver las calificaciones de la página
Evalúa este artículo
¿Qué es esto?
Confiable
Objetivo
Completo
Bien escrito
Estoy muy bien informado sobre este tema (opcional)

Enviar calificaciones
Categorías: Personajes tipoSubculturas

قس فرانسه

Un snob, c'est-à-dire une personne qui fait preuve de snobisme, cherche à se distinguer du commun des mortels. Désireux d'appartenir à une élite, le snob tend à reproduire le comportement d'une classe sociale ou intellectuelle qu'il estime supérieure. Souvent, il imite les signes distinctifs de cette classe, qu'il s'agisse du langage, des goûts, des modes ou des habitudes de vie. Il traite avec mépris ceux qu'il considère comme ses inférieurs1.
Cette forme de mimétisme social, définie pour la première fois par William Makepeace Thackeray, fut analysée par des sociologues tels que l'Américain Thorstein Veblen ou l'Allemand Norbert Elias. En outre, au cours du xxe siècle le snobisme inspira des études théoriques et pratiques à différents auteurs, parmi lesquels le Français Marcel Proust ou les Anglais Evelyn Waugh et Nancy Mitford.
Sommaire  [afficher]
Les origines[modifier]



Thackeray : Autoportrait
L'origine du mot snob est britannique, mais son étymologie exacte prête encore à controverse2. L'Oxford English Dictionary signale la première apparition du terme snab, avec un a, dans un document écossais datant de 1781. Le mot snab désigne alors un cordonnier ou son apprenti3,4. Il n'existe cependant pas de lien attesté entre ce snab, parfois orthographié snob, et l'acception qu'aura le mot snob en Grande-Bretagne une cinquantaine d'années plus tard.
L'explication la plus fréquente, mais qui ne fait pas l'unanimité, se réfère à un argot local en usage parmi les étudiants d'Eton College ou de l'université de Cambridge5. Au lendemain de la bataille de Waterloo, le Royaume-Uni a connu une importante révolution industrielle. Dans cette génération, nombreux furent les fils de la bourgeoisie qui eurent accès à de prestigieux établissements scolaires jusque-là fréquentés essentiellement par les enfants de l'aristocratie. L'appellation de snobs aurait alors désigné ces fils de la bourgeoisie par opposition aux nobs, les enfants de la nobility (noblesse), trop jeunes pour porter un titre nobiliaire et simplement qualifiés de « Honorables » : il importait de bien marquer la différence entre les deux classes sociales. Dans cette hypothèse, l'étymologie de snob correspondrait au latin « sine nobilitate » (« sans noblesse »)6.
Quoi qu'il en soit, dès le début des années 1830 nobs et snobs formaient deux catégories bien distinctes, comme en témoigne un article du Lincoln Herald en date du 22 juillet 1831 : « The snobs have lost their dirty seats – the honest nobs have got 'em. » (« Les snobs ont perdu les sièges qu'ils ne méritaient pas, et les honnêtes nobles les ont obtenus. »7.
Toutefois, le mot ne passa dans le langage courant qu'en 1848, lorsque parut le très célèbre Livre des snobs de Thackeray, recueil de nombreux articles publiés par cet auteur dans le magazine satirique Punch.
Le xxe siècle[modifier]

La fin du xixe siècle[modifier]
À l'orée du xxe siècle, Gustave Guiches (1860-1935) écrit une comédie intitulée Snob, créée le 5 avril 1897 au théâtre de la Renaissance. Dans les premières années du siècle, Bernard Shaw emploie le mot « snob » à propos d'un personnage qui juge les autres inférieurs à son rang.
Marcel Proust[modifier]
Dans À la recherche du temps perdu, Proust trace le portrait d’un certain nombre de snobs : Madame Verdurin et les membres de sa « coterie », l'ingénieur Legrandin et sa sœur la jeune marquise de Cambremer... Comme dans l’acception anglaise, le qualificatif de « snob » se situe pour lui à l’opposé de « noble ». Dans La Prisonnière, par exemple, il évoque une femme « snob bien que duchesse8 ».
Le snobisme des personnages de Proust passe par le mimétisme avec la classe jugée supérieure – en l'occurrence, l'aristocratie – et par l'adoption de ses codes, y compris dans la prononciation de certains mots ou patronymes9. Ainsi, dans Sodome et Gomorrhe, Mme de Cambremer née Legrandin a-t-elle appris à dire « Ch'nouville » au lieu de « Chenouville », « Uzai » pour « Uzès » ou « Rouan » pour « Rohan »10. Une jeune fille de la noblesse ayant dit devant elle « ma tante d'Uzai » et « mon onk de Rouan », Mlle Legrandin (future Mme de Cambremer) « n'avait pas reconnu immédiatement les noms illustres qu'elle avait l'habitude de prononcer : Uzès et Rohan ; [...] la nuit suivante et le lendemain, elle avait répété avec ravissement : « ma tante d'Uzai » avec cette suppression de l'« s » final, suppression qui l'avait stupéfaite la veille, mais qu'il lui semblait maintenant si vulgaire de ne pas connaître qu'une de ses amies lui ayant parlé d'un buste de la duchesse d'Uzès, Mlle Legrandin lui avait répondu avec mauvaise humeur, et d'un ton hautain : « Vous pourriez au moins prononcer comme il faut : Mame d'Uzai »11. »
Les années 1950[modifier]
En Grande-Bretagne et en Nouvelle-Angleterre, au cours des années 1950, la notion de snobisme a connu un intérêt accru auprès du grand public grâce au double concept de U and non-U. L'initiale U signifiait upper class, autrement dit la classe dominante et son mode de vie. À l'inverse, non-U désignait non pas les milieux populaires mais la petite bourgeoisie12. Cette classification était due à un professeur britannique de linguistique, Alan S. C. Ross, qui en 1954 consacra un article à ce sujet dans une revue finlandaise13. L'article accordait une attention toute particulière aux différences de vocabulaire entre ces deux groupes U et non-U.
La romancière Nancy Mitford écrivit la même année un essai sur ce thème, The English Aristocracy, publié par Stephen Spender dans son magazine Encounter. Elle y proposait un glossaire comparatif entre des termes apparemment synonymes mais en réalité connotés selon l'appartenance à la classe sociale. Par exemple, le mot looking-glass (miroir) était U ; le mot mirror ne l'était pas. Étaient U : drawing-room (salon), scent (parfum), schoolmaster (instituteur), spectacles (lunettes), vegetables (légumes), napkin (serviette de table), lavatory (WC), sofa. À l'inverse, étaient non-U leurs équivalents : lounge, perfume, teacher, glasses, greens, serviette, toilet ou WC, settee.
Loin d'en percevoir les intentions humoristiques, le public prit ce texte très au sérieux. L'essai de Nancy Mitford fut réédité en 1956 dans Noblesse oblige : An Inquiry into the Identifiable Characteristics of the English Aristocracy, enrichi par des contributions d'Evelyn Waugh, de John Betjeman et d'autres auteurs, ainsi que par l'article d'Alan S. C. Ross. Un poème de Betjeman, How to Get on in Society, concluait l'ensemble.
L'extrême gravité avec laquelle l'opinion publique se passionna pour le débat « U et non-U » reflétait peut-être les inquiétudes de la petite bourgeoisie britannique confrontée aux privations de l'après-guerre. Relayée par les médias, l'idée se propagea que chacun pouvait « progresser » en adoptant la culture et les usages d'une classe plus « distinguée » – ou, au contraire, ne le devait à aucun prix14. Autrement dit, la différenciation entre U et non-U, censée fournir le mode d'emploi des us et coutumes de l'upper class, servit de bréviaire aux snobs.
Mythes[modifier]

En France, dans sa chanson J'suis snob (1954), Boris Vian affirme être « encore plus snob que tout à l'heure »15.
Quelques années plus tard, le personnage de Marie-Chantal, inventé par Jacques Chazot et incarné au cinéma par Marie Laforêt, représentera l'archétype de la jeune femme snob.
Notes et références[modifier]

↑ Ce paragraphe reprend pour l'essentiel la définition du mot snob dans le Chambers Dictionary.
↑ Cette section s'inspire en grande partie de l'article anglophone en:Snob.
↑ (en) What is the origin of the word 'snob'? [archive] - Oxford Dictionaries Online
↑ (en) Snob [archive] - Online Etymology Dictionary
↑ Dans ce cas, selon le Chambers Dictionary, snob veut dire « homme de condition modeste ».
↑ À l'époque de l'empire romain, pour récompenser les plébéiens (gens du peuple) méritants, l'empereur les autorisait à inscrire leurs enfants dans les écoles réservées à l'élite, aux patriciens (nobles). Cependant, pour bien marquer la différence entre les enfants nobles et ceux du peuples, les magisters inscrivaient dans la marge « s.nob.», abréviation de « sine nobilate », en face du nom de ces derniers[réf. nécessaire].
↑ (en) Take Our Word For It Issue 2 [archive]
↑ À la recherche du temps perdu, Gallimard, Pléiade, 1954, t. II, p. 266.
↑ Pour les signes de reconnaissance verbaux, voir Shibboleth.
↑ À la recherche du temps perdu, op. cit., t. II, pp. 818-819.
↑ Ibid.
↑ Cette section s'inspire en grande partie de l'article WP en:U and non-U English.
↑ Alan S. C. Ross, Linguistic class-indicators in present-day English , Neuphilologische Mitteilungen (Helsinki), vol. 55 (1954), 113-149.
↑ Cf. Richard Buckle (éd.), U and Non-U Revisited, Debrett, 1978.
↑ Cf. Paroles de chanson J'suis snob de Boris Vian [archive] - nomorelyrics.net
Bibliographie[modifier]

Frédéric Rouvillois, Histoire du Snobisme, Flammarion, 2008 (ISBN 978-2-0812-0542-0) [présentation en ligne]
Philippe Jullian, Dictionnaire du snobisme, préface de Ghislain de Diesbach, Bartillat, 2006
Jean-Noël Liaut, Petit Dictionnaire du snobisme contemporain, Payot, 2006
William Makepeace Thackeray, Le Livre des snobs, GF Littérature, 1992
Norbert Elias, La Société de cour, Champs/Flammarion, 1985
Jacques Chazot, Les Carnets de Marie-Chantal, Stock, 1975
Philippe du Puy de Clinchamps, Le Snobisme, PUF, 1966
Nancy Mitford, Voyages et snobismes, Stock, 1964
Marcel Proust, À la recherche du temps perdu, Gallimard, Pléiade, 1954
(en) Kate Fox, Watching the English: The Hidden Rules of English Behaviour, Hodder & Stoughton, 2004
(en) Jilly Cooper, Class, Corgi Adult, 1999
(en) Charlotte Mosley (éd.), The Letters of Nancy Mitford and Evelyn Waugh, Hodder, 1996
(en) Nancy Mitford, Noblesse oblige, Hamish Hamilton, 1956
(en) Thorstein Veblen, The Theory of the Leisure Class, 1899
(en) Joseph Epstein, Snobbery: The American Version
Annexes[modifier]

Articles connexes[modifier]
Dandy
Élitisme
Shibboleth
Gentry
Noblesse
Nouveau riche
Ivy League
Auberon Waugh
Lien externe[modifier]
(en) In a Snob-Free Zone - Joseph Epstein, The Washington Monthly, juin 2002
 Portail du Royaume-Uni  Portail de la France  Portail de la sociologie  Portail de la littérature  Portail de l’histoire
Catégories : Stratification socialeSociolinguistiqueHistoire de l'AngleterreStéréotype

قس روسی

Сноб (англ. snob) — термин, изначально характеризовавший людей неблагородного происхождения (обычно термин употреблялся в аристократической среде), стремящихся «пролезть» в высшее общество. Snob — во многих языках мира это слово неизменно пишется именно так.
«Они подозревали в нём сноба. И не без оснований. Конечно, он /Эллиот Темплтон/ был сноб и даже не стыдился этого. Он готов был претерпеть любой афронт, снести любую насмешку, проглотить любую грубость, лишь бы получить приглашение на раут, куда жаждал попасть, или быть представленным какой-нибудь сварливой старой аристократке. Он был неутомим».

Сомерсет Моэм. «Острие бритвы».
Сейчас так говорят о человеке, тщательно подражающем аристократическим манерам, изысканности, надменности, претендующем на изысканно-утончённый вкус, на исключительный круг занятий, интересов. Снобы особо тщательно следуют правилам высшего света и пренебрегают всем, что выходит за эти правила. Отсюда возникло понятие снобизм (с)"БОЛЬШОЙ ЭНЦИКЛОПЕДИЧЕСКИЙ СЛОВАРЬ".
Популярная версия происхождения этого слова — сленговое название студентов Итонского университета в начале XIX века, где «нобы» (ученики благородного происхождения, вероятно от слова англ. noble — дворянин) противопоставлялись «снобам» (неблагородным). Но иногда утверждают, что слово происходит от сокращения «s. nob.» (от лат. sine nobilitate — неблагородного происхождения).
Сноби́зм — поведенческая модель или стиль жизни, заключающийся в подражании аристократическим манерам, вкусам, поведению высшего общества; претензия человека на принадлежность к высшим социальным слоям. Также словом снобизм могут обозначать конкретный поступок или высказывание, характеризующееся подобным поведением. Человек, отличающийся снобизмом, называется снобом. Существует определение понятия "сноб" - "пустой ограниченный человек, увлекающийся внешним лоском" [1].
Снобизм — характерное поведение, образ мыслей, манеры индивида, претендующего на элитарность, заключающееся в восхищении всем первоклассным, начиная произведениями искусства, заканчивая одеждой, тем, что должно характеризовать интеллектуального и образованного видавшего виды человека — одного из немногих.
Снобизм заключается именно в том, что сноб ценит предметы и явления не за их качества, а только за то, что эти предметы и явления ценят представители элиты, к коим сноб хочет быть причастным. Снобизм отличается от лицемерия тем, что сноб, до конца не отдавая себе отчета, искренне считает себя интеллектуалом, в чем его убеждают манеры и вкусы сноба.
[править]Литература о снобах

«Книга снобов, написанная одним из них». Теккерей Уильям Мейкпис.
Острие бритвы. Сомерсет Моэм одну из сюжетных линий этого произведения закрутил вокруг персонажа Эллиота Темплтона, который жил как сноб и умер как сноб.
Именно это. Автор Инго Нирман. Книга была названа германской критикой «энциклопедией снобов 21-го века»[источник не указан 1268 дней].
«Анатомия снобизма» Артур Кестлер.
Электронный журнал "Сноб".
[править]См. также

Нувориш
Парвеню
Ханжество
Высокомерие
Мещанство
Лицемерие
[править]Примечания

↑ См. определение из Большого толкового словаря, http://www.gramota.ru/slovari/dic/?word=%F1%ED%EE%E1&all=x
Категории: ЭтикаЧеловеческие характеристикиСоциальные типыЧерты личности

۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

واقعات میرویس و شاه سلطان حسین صفوی/ ژوزف تفلیسی؛ اسراء دوغان

دولت صفویه نیازی به معرفی ندارد. این دولت به علل متعدد، از جمله‌ بی‌تدبیری سران آن، به تدریج دچار اضمحلال شد و سرانجام به دست گروهی افغان که به ایران هجوم آوردند، از هم پاشید، اما دامنه ساختار این حکومت، تا قرون معاصر نیز ادامه داشت.
شناخت زمینه‌های اضمحلال این دولت، از چشم همسایگانش پنهان نماند و آنان را به ثبت روایات شنیداری و دیداری در این خصوص واداشت. این مقاله، ترجمه و مقابله نمونه‌ای از این دست منابع است که در قلمرو دولت عثمانی و به زبان ترکی نوشته شده است. اصل آثار، در مجموعه‌های خطی ترکیه، محفوظ است.
عنوان نسخه دوم؛ که توسط یک دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد اهل ترکیه، به عنوان پایان‌نامه دوباره خوانی، ترجمه و بررسی شده است[4] «واقعات میر ویس و شاه حسین» است. نویسنده پایان‌نامه، از وجود نسخه‌ای به شماره 3127 واقع در مربورگ آلمان و نسخه دیگری به شماره1487 در کتابخانه توپ قاپو[5] خبر می‌دهد.
روش نویسنده پایان نامه نیز چنین است که در خصوص وضعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ایران و افغانستان در دوره صفویه و روابط ایران و افغانستان و عثمانی، مطالبی ارائه می‌دهد. وی نسخه خطی در دسترس خود را به زبان ترکی امروزی برگردانده است؛ سپس به روش سایر مترجمان ترک، نکات مهم هر صفحه نسخه خطی را قید کرده و در پایان نتیجه گیری کرده است. به سبب مشکلاتی چون دشوار بودن روخوانی یک نسخه خطی عثمانی برای ترک‌زبانان امروز، نویسنده پایان‌نامه نتوانست برخی کلمات را صحیح بخواند و همچون کاتب نسخه، اغلاطی در کار وی مشاهده شد، اما او مطالب تاریخی مفیدی ارائه می دهد؛ به طور مثال، او نقل کرده که از دو منبع تحقیقی مهم و ناشناخته در کتاب هراند درآندرسیان[6] یا استفاده شده است. کتاب هراند درآندرسیان، یکی از منابع قرن 18م/12ق است که اطلاعات ارزشمندی در مورد ایران و عثمانی و روابط این دو کشور در بر دارد. هراند در آندرسیان، شخصی ارمنی است و اثرش کرونولوژی است که پتروس د سارکیس گیلاننز[7]، از وقایع تاریخی ایران در سال‌های 1722- 1723 باز می‌کند. گیلاننز آژان (پاسبان) آرشوک مناس تیگرانیان[8]، پادشاه آستارا بود. وی را پادشاه، به عنوان نماینده به گیلان فرستاد تا حوادث آن زمان ایران را گزارش دهد. گیلاننز که به نوعی جاسوس آرشوک نیز بود، در اثر خود عنوان می‌کند که از راپورت‌ها و اقوال یوزوفوی تفلیسی[9]، ترجمان آندره ده گاردینا[10]، کنسولوس فرانسه در اصفهان، بسیار سود برده است؛ همچنین به نقل از پایان‌نامه خانم گلجان اوغلو، او در فقره‌های 82 تا 118 کتابش، اقوال یوزفو را نقل قول می‌کند. وی معتقد است گیلاننز[11] در سال 1722 با یوزفو تفلیسی دیدار داشت و از او اطلاعات مذکور را کسب کرد. یوزفو نیز اثر خود را در سال 1725 م نوشت. منبع دوم، ترجمه نسخه خطی ارمنی مجهول‌المؤلف و المکان، به نام تاریخ حرب‌های عثمانیان در مقابل ارمنیان و شهرهای ایران بود. این نسخه، تاریخچه وقایع سال‌های 1721 تا 1736 م است. موضوع اصلی نسخه، جنگ‌ها و روابط ایران و عثمانی در زمان شاه طهماسب سوم صفوی و نادر شاه است. این اثر نیز از نسخه حاضر سود برده است.
از مقابله مفهومی دو نسخه، این نتیجه به دست آمد که محور این نسخ بر نگرشی کلی به تشریح و بازسازی بستر‌ها و چگونگی تزلزل واقعه مهم اضمحلال خاندان بزرگ حکومتگر ایران استوار است. اشاره به نقش دولت عثمانی و روسیه و روابط در این خصوص، از زوایای این اثر است که می‌توان از زاویه و نگرش راوی یا راویان غیر ایرانی استخراج کرد. این بسترها، شامل شاه، دیوانسالاری، ارتش و مذهب ایران است.
ضعف شاه حسین، پادشاه صفوی، ناکارایی سیستم اداری، به ویژه ناکارایی رؤسای اداره‌ها و پیامدهای دیگری از ضعف سیستم اداری، مانند حضور افرادی غیر از قزلباشان در امور اداری همچون گرجیان و پایگاه ایرانی (اجتماع ایرانی) نداشتن آنها که خود باعث سستی و ضعف مسئولیت مورد نظر بود؛ بی‌توجهی به ولات دوردست قلمرو صفویه و ظلم و ستم حاکمان دست نشانده آن ایالات بر رعایا و خودمختاری هر چه بیشتر آنها که سرانجام به عدم اتحاد و هماهنگی ایالات انجامید و خود منجر به دفاع نکردن از قلمرو صفویه در مقابل حمله افغان‌ها شد؛ ناکارایی نظامی سران و اعتماد به نفس آنان در نادیده گرفتن دشمنان و عدم تشکیل سپاه کارآزموده و مجرب، رواج خرافه‌پرستی و ضعف دینی و بی‌توجهی نسبت به اقلیت‌های مذهبی،[12] در این نسخه قید شده است.
موضع‌گیری‌ها، جالب و از جمله زوایای شناخت بستر نوشته شدن نسخه است. اوج فرهنگ نویسندگان در این موضعگیری‌ها نیز بسیار جالب و خواندنی است؛ مخالفت با سیاست، فرهنگ و اجتماع صفویان ایران، در نگرش نسخه موج می‌زند و هر اشتباه، موفق نشدن و شکست آنان، حکم و مشیت الهی است، ولی با ظهور حکم خفیه الهی، شاه را به هراس افکند. داعیه عزیمت را ترک و به زیارت مشهد امام رضا اکتفا کرد.[13] یا: با حکمت خدا خوف به دل شاه راه یافت و به ماندن در مشهد اکتفا کرد.[14] یا: بامر الله تعالی زوال ملک و دولتشان مقدر بوده است[15] «چون لشکر نحوست آیین قزلباش »[16]
کشتن و غارت، صفت قزلباشان است[17]. نیز، « با حکمت خدا توپ‌ها به عسکر عجم اصابت کرد.»[18]
با وجود اغماض و تسامح دولت صفویه، برخی سران دولتی غرض‌ورزی کردند و مانع از حضور دولت عثمانی شدند؛ هنچنین هر نوع دوستی نسبت به دولت عثمانی، با دیدگاهی مثبت قید می‌شود: «بعضی عقلا و خیرخواهان و اهل انصاف به دولت علیّه نامه نوشتند».[19] ولی هر نوع خیانت و عدم توجه به دولت عثمانی با نگاهی منفی قید می‌شود. این نگرش، در جای‌جای نسخه موج می‌زند و در ادامه، موضع گیری نویسنده یا نویسندگان است. [20] حتی گاه به معایب افغانیان نیز اشاراتی می‌شود، ولی اگر به دقت بنگریم، متوجه خواهیم شد که به مکر، حیله و پنهان‌کاری افغانیان می‌تازد، زیرا افغانان سیاست دلخواه عثمانیان را به کار نگرفتند و از فتوحات آنان در قلمرو قبلی ایران خوشحال نشده، بلکه ناراحت نیز شدند[21] یا شاید عکس‌العمل این گروه نسبت به راوی باشد که چنین تداعی می‌شود. 
برخی احساسات هر چند جزئی در نسخه اول، در نسخه دوم نیز قید نشده است. در مقایسه متن، پختگی متن نسخه دوم آشکار می‌شود، زیرا نویسنده از بیان احساسات شخصیت‌های معرفی شده خودداری کرده است، ولی در ارائه اطلاعات ارزشمند تاریخی و شناخت شخصیت‌های در تماس با احساس مربوطه، بسیار مفید است. این موضوع نیز به نظر، پیامد موضع‌گیری راوی، کاتب یا کتّاب است.
دیگر اینکه، دیدگاه مثبتی نسبت به مسلمانان اهل سنت دارد و شیعه را رافضی و نامسلمان و قاتل و فاسد معرفی می‌کند. این حدس، قوی‌تر خواهد بود که کاتب نقش بیشتری در این موضعگیری داشته است و استخراج موضع‌گیری‌های نسخه بسیار واضح است، ولی متأسفانه به علت ناشناخته بودن کاتب یا راوی، نسبت دادن کلی این موضع‌گیری‌ها به هر کدام از این دو گروه، دشوار است.
مقابله و مشاهده شکل ظاهری نسخ نیز، از یکسان نبودن سبک ارائه روایت حکایت دارد، از جمله اینکه توضیحات بیشتری در خصوص برخی مباحث در نسخه دوم ارائه می‌شود که در نسخه اول موجود نیست. به طور مثال نسخه خطی دوم[22]، اطلاعات بیشتری در خصوص راوی به نام یوزفو و مهم‌تر از آن، در مورد اطلاعات تاریخی در خصوص مباحث، که نوعی پروردگی این مباحث را بیان می‌دارد، ارائه می‌دهد.
این تفاوت ظاهری در ارائه اطلاعات و به کارگیری لغات نیز مشاهده می‌شود. تیتر مباحث در نسخه دوم به فارسی و در نسخه اول به زبان ترکی قید شده است. [23] لغات فارسی اصیلی که در نسخه اول وجود دارد، تقریباً از لغات نسخه دوم بیشتر است.
دیگر تفاوت‌ها اینکه کاتب در نسخه اول، نقطه برخی کلمات را ننوشته و گاه نقطه اضافی قید شده نیز برخی کلمات غلط نوشته شده است. این غلط‌ها در دو نسخه یکسان نیست و می‌تواند حاکی از آن باشد که کاتب تنها با توجه به تلفظ کلمات، آنها را بدون فهمیدن معنی‌شان نوشته است؛ همچنین به نظر می‌رسد کاتب از روی یک دست‌نوشته، مطالب خود را رونویسی کرده است. حرف گاف به صورت کاف و حرف خ به صورت ح قید شده که تلفظ ترکی این حروف است.
مطلب دیگر اینکه نام پدر میر محمود، میر ویس، به جز در عنوان نسخه تحلیلی پایان‌نامه، در دو نسخه به صورت میراویس قید شده است. این نام در اغلب مآخذ، به صورت میرویس قید می‌شود، ولی به تبعیت از نسخه‌های خطی، نام میراویس می‌آید.[24]
تفاوت‌هایی که در تنظیم و ارائه مطالب نسخه مشاهده می‌شود، احتمالاً حاکی از آن است که دو نسخه، دو کاتب داشته‌اند؛ البته تفاوت در نوع جمله‌بندی، خط، کاغذ، تزئینات و جلد می‌تواند این احتمال را افزایش دهد؛ ولی هر احتمال دیگری  نیز وجود دارد.
نکته دیگر اینکه در نسخه دوم، متن با ارائه حوادث ورود میرمحمود و حملات وی و عواقب آن در ایران آغاز می‌شود. پس از قید مراحلی از این روند، برای ریشه‌یابی این حوادث، بر سر مبحث میراویس باز می‌گردد. حال آنکه نسخه حاضر چنین نیست و خواننده محترم با مطالعه پاورقی‌ها و توجه در شماره صفحات، متوجه این نکته خواهد شد. این سبک نوشتن که نویسنده ابتدا حوادث زمان نویسنده را بازگو می‌کند، سپس به گذشته این روایات می‌پردازد، بیشتر مختص عثمانیان است.
به طور کلی می‌توان گفت در نسخه دوم که توسط خانم گلجان اوغلو و دکتر شاهین (ترجمه‌ای که در مبحث بعد معرفی خواهد شد) بررسی شده، پختگی خاصی نهفته است و می‌توان نتیجه گرفت که نسخه حاضر، روایت قدیمی‌تری از این روایت، است. [25]
امید است که با قید و ارائه این تفاوت‌ها در پاورقی و متن، سبب خستگی خوانندگان عزیز نشویم و هر نوع اشتباهی را با بزرگواری خود ببخشایند.
کتابهای چاپ شده در این موضوع:
1- اسم کتاب اول چنین قید شده است : وقایعات میر اویس و شاه حسین ( حوادثی بین میر اویس و شاه حسین) . مؤلف: ژوزف تفلیسی. نشریات دولت آذربایجان : نشر آذر، باکو، سال 1992 ؛ در 58 صفحه[26].
پروفسور شاهین فاضل که در قسمت شرق شناسی آکادمی علوم باکو مشغول به کار است، در کتاب خود چنین بیان می‌کند:«هنگامی که سال 1985 در آکادمی علوم زبان فارسی دری افغانستان بودم، استاد معظم پروفسور احمد جاوید، از من خواهش کرد که یک نسخه خطی به زبان ترکی عثمانی در آکادمی موجود است که مورخان افغانی از استفاده آن محروم هستند[27] ؛ لطفاً این نسخه را به زبان فارسی دری ترجمه کنید. من نیز کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرده، یک نسخه آن را به آکادمی دادم و نسخه دیگری را به اصفهان فرستادم که چاپ شده است [28]. این اثر، وقایع اصفهان طی هشت سال، در سال‌های 1717 تا 1725 را بیان می‌کند».
پروفسور شاهین ترجمه بسیار خوبی ارائه می‌دهد،[29] ولی اطلاعات زندگی مؤلف در کتاب او نیز جزئی و برگرفته از کتابی مفصل به زبان گرجی است که در زیر معرفی می‌شود. پروفسور شاهین نیز در صفحه ششم از کتاب خود، به آن اشاره کرده است. [30] ترجمه متن نسخه خطی از صفحه11 تا 57 کتاب دکتر شاهین فاضل، به زبان ترکی آذربایجانی قید شده است. قید لغات فارسی موجود در نسخه که به نوعی حفظ این لغات است، از نکات ارزشمند ترجمه او است، ولی این لغات گاه بسیار قدیمی‌تر از آن هستند که خوانندگان امروزی به سرعت به مفاهیم آنها دست یابد، مصحّح نیز متوجه این امر شد و بر خود لازم دانست با استفاده از فرهنگ‌ها، مفاهیم تعداد زیادی از این لغات را در پاورقی قید نمایند.
2 – ترجمه دکتر شاهین در ایران در کتابی با عنوان: سقوط و زوال صفویان (بر اساس گزارش‌های ژوزف تفلیسی)، سالیمیان، ژوزف آپی، ‏‫قرن۱۱ق. شاهین فاضل(1318) ، شهرام شمس1352(. اصفهان. 1388چاپ شده است.
مصحح تعدادی از منابع دوره صفویه (شانزدهم سفرنامه و ده نسخه خطی ) را معرفی، نقد و ارزیابی کرده است، زیرا برای ارائه شرحی برحوادث قید شده در نسخه، از این منابع استفاده کرده است. او روند مطالب را با ارائه حوادث در این کتاب در مقایسه با حوادث در نسخه خطی، همراه با توضیحات و مطالب ارزشمندی، ارائه می‌دهد. وی به نقش سردمداران سلسله صفوی در تثبیت و اضمحلال این سلسله و بستر اضمحلال این دولت، می‌پردازد و می‌توان اثر او را تالیفی دانست.
او برای تطبیق ترجمه اثر ترکی، از فرد دیگری کمک گرفت و خود به زبان ترکی واقف نبوده است؛ از این رو با وجود ارائه اطلاعاتی مفیدی، برخی غلط‌ها نیز دیده شد. [31] این غلط‌ها گاه متوجه ایشان نیست، زیرا مترجم نیز از مفهوم آن بی‌اطلاع بوده است. این اشتباهات گاه متوجه کاتب نسخه است؛ به طور مثال در صفحه26، پاورقی شماره 6، لغت بوغدان به جای کلمه یودلیغ یا بودلیغ صحیح‌تر است. صفحه33، پاورقی 3 لغت قوناق، میهمان‌خانه ترجمه شد؛ حال آنکه مفهوم صحیح‌تر، لغت «منزل» است. صفحه 34، در پاورقی کلمه دونانمه، قایق تندرو، ترجمه شده است؛ حال آنکه دونانمه، نیروی دریایی امروزی و به گروهی از کشتی‌های آن روزی با تعدادی نیرو که توسط یک رئیس اصلی هدایت می‌شد، گفته می‌شود. صفحه46، در پاورقی اول، اطراف شهر یا روستا مفهوم دارد. صفحه53، پاورقی طبق ترجمه، فازمه قید شده؛ در نسخه به نظر قازمه نیز می‌تواند قید شده باشد؛ از نظر دور مانده، لغت صحیح‌تر کلمه گازمه است که به معنای بیل است، ولی لغت کورک به معنای کلنگ یا وسیله‌ای شبیه آن است. به علت شباهتش به کلنگ، ما نیز لغت کلنگ را انتخاب کردیم، اما شاید نام دیگری هم داشته باشد، زیرا کلنگ انواع دارد که در موارد مختلف استفاده می‌شود. صفحه54، پاورقی 2 لغت طاری، لغتی ترکی است و در زبان ترکی به معنای خدا و الله نیز هست. صفحه 55، پاورقی 6، کلمه«دست» به کار برده می‌شود نه «قسمت»، زیرا هم‌اکنون نیز در فرهنگ گفتاری عامه ایران دست راست، دست چپ و وسط بیان می‌شود. گاه ترجمه انتقال فرهنگ است و قید آن صحیح‌تر است، اگر چه ترجمه ادیبانه‌تر نباشد.
همچنین مترجم، در صفحه40، مفهوم جمله را متوجه نشده و این جمله را چنین قید کرده است: « احتمال مضمر کدوح را نکرد». احتمالاً از اشتباهات قید شده کاتب نیز هست که منظور«مضمون مکر و حیله است» یا لغت مضمن کید و حیله یا مضمر کید و حیله صحیح‌تر است. (صفحه «خانی» نسخه، قسمت الف). در صفحه41 نیز به نظر نمی‌رسد متوجه مفهوم جمله بوده‌اند، زیرا لغت جلوگر یا صحیح‌تر جلوه‌گر است؛ البته این اشتباه، از اغلاط کاتب است. دکتر شاهین، «جلوگیر» قید کردند. دیگر اینکه مترجم در ترجمه خود لغت چاق طاشی قید کردند و مصحّح در اینجا متوجه شدند،لغت مورد نظر،چاقل طاشی است. حال که در نسخه هم لغت چاقل طاشی قید شده است(ص68)، لغات اندک دیگری نیز در ترجمه صفحات 43 ،44 ،60، 67 ،70 مشاهده شد. [32] گاه نیز ترجمه، تحت اللفظی و مفهوم روشن نیست؛ به طور مثال: «باعث به خوف و اندیشه درونت و تشویش و سوء نیت خاطرت چه شده؟» (ص54) .
 «به یک چشم نصرالله سلطان که سجستانی الاصل بود». (ص 55) . به جای نصرالله سلطان که یک چشم داشت. یا اینکه : باز به خلق منع نموده اضافه نداد. خلقی منع ایدوب رضا ویردی است (ص59). این احتمال نیز وجود دارد که وی به زبان فارسی دری ترجمه کرده باشد و این نویسندگان با زبان دری آشنایی ندارند.
در آخر، همان طورکه در بالا قید شد، همه تیترهای نسخه ترجمه شده توسط دکتر شاهین( به جز دو تیتر)، به فارسی قید شده‌اند. او برخی تغییرات هر چند گاه جزئی را در این تیترها اعمال کرده و اغلب این تغییرات در پاورقی‌ها قید شده است. همچنین گاه دو موضوع را به خواست خود، طی یک مبحث ارائه کرده (ص 47 و 46 ادامه مبحث لزگیان را در ادامه مبحث خسروخان قید کرده است. ) یا مبحثی نیامده و هیچ دلیلی نیز از طرف مترجم و مصحح ارائه نشده است. به طور مثال در صفحه49 دکتر شاهین پس از مبحث وفات میر اویس و به قدرت رسیدن برادرش میر عبدالله، به مبحث اخراج شدن دیدگان اعتمادالله می‌پردازد. حال آنکه در نسخه خطی، مبحث به قتل رساندن میرعبدالله توسط میرمحمود و سفرکردنش به کرمان، سپس مبحث اخراج شدن دیدگان اعتمادالدوله، قید شده است.
به طور کلی ترجمه و تصحیح قید شده، بسیار ارزشمند و مفید است و برگی است از تاریخ گذشته که به نوبه خود قابل تقدیر است.
3- کتاب بعد به نام گرجستان در منابع تاریخی ربع اول قرن 18مؤلف: Ilia M. Tabagoua، ترجمه، جمع‌آوری و تصحیح پروفسورSergi Jikia ، انتشارات Metshierwba ، تفلیس Teblissi، سال 1982
کتاب شامل 343 صفحه و دارای یک مقدمه چند بخشی و 12 فصل است که مؤلف بعد از مقدمه در بخش اول کتاب، روابط گرجستان و ایران را بین سال‌های 1722- 1675 بررسی می‌کند. در بخش دوم مقدمه بین صفحه42 تا 84، زندگی‌نامه مفصل مؤلف و تاریخ فعالیت‌های وی، تاریخ آخرین جنگ داخلی ایران در سال 1723 به استفاده از روال نوشته یوزفو، قید شده است. در قسمت سوم کتاب، نامه‌های سفیر فرانسه به نام Marquis D. Andrezel در قنسطنطنیه طی سال 1727و در بخش‌های بعدی کتاب حوادث ایران و سایر مباحث قید شده است.
 ترجمه متن نسخه‌خطی به زبان گرجی، در صفحات 204 تا 253 کتاب و سپس نامه‌های سفیر فرانسه با زبان فرانسوی که از اصفهان به فرانسه ارسال می‌شد، قید شده است. هدف نویسنده کتاب این است که نمای کلی اوضاع اصفهان را با قید اسناد، بیان کند.[33] یوزفو در این کتاب با نام یوزفوی گرجی معرفی می‌شود.
زندگینامه یوزفوتفلیسی
اسم اصلی ایشان ژوزفو آپیسالای میعان، تفلیسی و ارمنی‌الاصل بوده است. نامش به صورت یوزفو، یوژفو، بوژفو نیز اسم Bojko [34] ، قید شده است. وی منشی (سکرتری ) و ترجمان گاردن، موظف و حافظ منافع کمپانی فرانسه در هندوستان، بود[35]. وی در زمان کودکی هنر و معرفت کسب کرد. این مسئله می‌تواند حاکی از آن باشد که وی فرزند یکی از افراد سرشناس بوده یا این فرصت را جهت آموزش به دست آورده است؛ در هر صورت می‌توان حدس زد که وی به سیستم آموزشی دیوانسالاری دسترسی داشته است. نیز اینکه وی با ملاحظاتی که وجود داشت، به سفر فرنگ راهی شد، زیرا به نقل از نسخه خطی، وی به سیاحت و یادگیری زبان خارجی علاقه‌مند بود. پس از این، ایشان به جهت یادگیری بیشتر زبان و دلایلی دیگر که ما مطلع نیستیم، به فرنگستان رفت. در خصوص زمان سفر و بازگشت ایشان نیز اطلاعی در دست نیست، ولی وی به کشتی ونیسیان سوار شد و به استانبول آمد. مؤلف نزد یناکی بیگ مترجم دیوان عالی، به کار مشغول شد.[36] شاید بازگشت رئیس ترکش یناکی بیگ از سفر واردین با منصوب شدن ایشان به مقام ویودای افلاک [37] بی‌ارتباط نباشد، زیرا پس از بازگشت و حضورش در مقامی دیگر، از او جدا شد. با اظهار رغبت قونسول فرانسه به نام گاردان [38] نزد او به عنوان موظف و مترجم استخدام شد. او به نقل از نسخه‌خطی حاضر، هشت‌سال به عنوان منشی سفارت فرانسه، شاهد حوادث سیاسی ایران بود. وی سرانجام بدون بیان علل فرار خود از ایران، با مشقات بسیار، خود را به قلمرو عثمانی می‌رساند. در نسخه می‌خوانیم که با رسیدن میر محمود به اصفهان و آغاز محاصره، کنسول فرانسه ایشان را به عنوان سفیر نزد محمود می‌فرستد. همچنین هنگام تسلیم اصفهان به میر محمود، ایشان را به نزد میرمحمود می‌فرستند. به راستی دلایل اولیه و ثانویه ارسال ایشان به عنوان سفیر، چیزی جز مقبولیت وی نزد میر محمود نمی‌تواند باشد، ولی چرا باید بعدها وی از نزد میر محمود با مشقات بسیار بگریزد و به قلمرو عثمانی برسد. چرا باید به نقل از نسخه، قزلباشان به وی هجوم برند و اموالش را بربایند. وی پس از طی مسافتی طولانی و رسیدن به قلمرو عثمانی نیز به راحتی مورد پذیرش قرار نگرفت و از او پرسش و پاسخ شد. حتماً امید بالایی به رحمت عثمانیان داشته که خود را گرفتار چنین مشقاتی کرده است. «برای استطلاع و دولت‌یابی، به خاک‌بوسی دولت علّیه رسید و در معرض سؤال و جواب قرار گرفت.» اما آیا این سخنان و دیگر سخنان قید شده در نسخه، براهینی برای جلوگیری از تهمت جاسوسی زدن به دولت عثمانی است؟ می‌خوانیم: « فی‌النفس امر، کار او باعث اطلاع‌رسانی در خصوص دولت ایران شد». (ص 2 ب، نسخه حاضر) زیرا  وی اطلاعات ارزشمندی در اختیار دولت عثمانی قرار داد. این اطلاعات ثبت و برای ارزیابی آنها «برای ثابت شدن مشاهدات و برائت از هر افاده ای، خود نیز تحقیقاتی انجام داده‌اند( ص2ب، نسخه حاضر) . پس می توان احتمال داد که برخی اطالاعات، به اطلاعات ثبت شده وی، اضافه شده است. از سرانجام وی، هم اکنون بیش از این مقدار، اطلاعاتی موجود نیست.
همان‌طور که در بالا قید شد، وجود این نسخ و شناخت راویان، کاتب یا کتّاب برای شناخت بستره واقعه اضمحلال صفویه، بسیار با اهمیت است، زیرا اطلاعاتی درباره اوضاع سیاسی- فرهنگی- اقتصادی صفویان در بردارد. همان دولتی که آخرین شاهان آن به تدریج از پایه‌گذاران اولیه صفویه چون قزلباشان و صوفیان جدا شدند و گروه‌های جدید نظامی و علمای شیعی، جایگاه این دو گروه را کسب کرده بودند و شاهان ضعیف‌النفس[39] نیز نتوانستند به درستی از گروه‌های جدید در راستای حفظ قدرت صفویان استفاده کنند. در میان دسیسه‌های قدرت درباریان و عوامل نفوذ، گاه افراد کاردان و شایسته از بین برده شدند و یکی از علل اصلی ناکارایی سیستم اداری، سیاسی، نظامی و اقتصادی، عدم وجود همین اشخاص کاردان بود. فساد، تباهی و اختلاف میان دربار و نظامیان، قدرت گرفتن حرمسرا[40] و دخالت در تمام امور و در پی آن، رواج چند دستگی و اختلاف، بی اثر شدن قدرت مرکزی و قدرت گرفتن روز افزون قدرت‌های محلی، متنفذ بودن رؤسای قبایل، آشفتگی اقتصادی، شکست به دلیل ناشایستگی سیاسی، آسیب‌دیدن ارزش‌های دینی و نابودی عصبیت صوفیانه، تضاد نژادی میان ایرانیان ارباب قلم و ترکان ارباب شمشیر، [41]این دولت کبیر را به سمت اضمحلال کشاند.
 گروهی افغان ولی عضوی از سرزمین ایران از سوی افغانستان امروزی، پس از تهاجماتی به دیگر بخش‌های همجوار خاک خود، در قلمرو داخلی ایران حضور یافتند و پایتخت دولت صفویه را فتح کردند. محل زندگی آنان، افغانستان، در زمان صفویه بخشی از ایران محسوب می‌شد. مردم این سرزمین، ایرانی نژاد و فارسی زبان، مسلمان، سلحشور، متعصب، غیور، جنگاور و در عین حال ساده، قانع و فقیر بودند. قندهار مرکز این سرزمین، همیشه محل منازعه بین دولت ایران و دولت گورکانیان هند بود. در قسمت جنوب و جنوب غربی افغانستان، دو قبیله معروف درانی و غلجائی سکونت داشتند. افراد هر دو قبیله، پیرو مذهب تسنن بودند. غلجائی‌ها که در قندهار و حوالی آن تا سرحد بلوچستان سکونت داشتند، پرشورتر از سایر قبایل بودند و اکثر شورش‌های قندهار از ناحیه آنان بود، زیرا مخالف نفوذ ایران و در آرزوی براندازی حکومت ایران بودند. [42] اگر چه آغاز تحول اساسی در نسخه‌خطی حاضر، حضور گرگین‌خان در قندهار1704/1115 ق، دانسته می‌شود. [43]
 آغاز شورش در ورقه7A و 7b (نسخه پایان‌نامه )، جنبش میر اویس، در برابر ظلم این حاکم گرجی‌الاصل، قید شده است:«24 سال پیش از این، شخصی به نام میراویس بین افغانیان ظهور کرد که از نظر عقلی، به غایت بالغ و متکلم بود. وی با این صفات اشتهار یافت». ولی، آغاز این تحول به زمانی پیش از این، یعنی کمی عقب‌تر باز می‌گردد. هوشنگ مهدوی در کتاب روابط خارجی ایران نیز ارسال گرگین‌خان را به دلیل کسب خبر و اطلاع از ارتباط سران غلزائی قندهار با دربار دهلی قید می‌کند. گرگین‌خان پس از آنکه با نیروی ایرانی و گرجی به قندهار رسید، کلانتر شهر یا میر اویس را دستگیر کرد و به اصفهان فرستاد[44]. مهمترین انگیزه های شناخته شده برای شورش این دسته افغان به رهبری میر ویس، رها شدن از دست حکومت شیعی صفویه قید شده است. اغلب محققان بر این باورند که نمی‌توان گفت که میراویس با شورش خود، انگیزه حکومت بر ایران را داشته. شاید بتوان حدس زد که میر محمود این انگیزه را در سر داشته است.
 محور اصلی مطرح در نسخ حاضر نیز حکایت از آن دارد، افغانیانی که در حدود شرق سرزمین ایران به شکل قبیله‌ای زندگی می‌کردند، در اوایل قرن 18/12ق به جهت فشارهای دینی و سیاسی سلسله صفوی شورش کردند. این جنبش توسط نویسنده یا نویسندگان (همچنین راوی یا راویان) به طور تحلیلی و مفصل، شورش استقلال خواهی مردم افغان و مقابله با سیاست شیعی افراطی عنوان می شود که با شورش میراویس آغاز شد. شورش وی حدود قندهار فراتر رفت و به یغما و استیلا در شهرهای ایران تبدیل شد. میر محمود این راه را ادامه داد و به سرانجام رسانید. این مجادله تا گرفتن پایتخت ایران یعنی اصفهان ادامه داشت. نقش همراهان میراویس و میر محمود، دیوانسالاری و سپاه ایران کاملا اساسی و در این پیروزی و به تبع آن اضمحلال، سرنوشت ساز است.
در بازبینی این نقش‌ها می‌خوانیم که دیوانسالاری ایرانی دارای مشکلات عدیده‌ای چون: اختلافات و چند دسته‌گی است. ارتش ایران نیز با همین مشکلات و دیگر مسائل روبرو است. اگر چه پس از تغییراتی که در زمان شاه عباس در سپاه ایران انجام شد، سازمانی پدید آمد که حتی قاجارها نیز تا مدت‌ها در حفظ و تقلید از استخوان‌بندی آن سعی داشتند. این استخوان‌بندی عبارت بود از:[45]
الف- سواران به سه دسته1. قزلباشان 2. قوللر که شامل غلامان گرجی، ارمنی، چرکسی و داغستانی بود. آنان را از کودکی به دربار می‌آوردند. جنگ‌افزارشان شمشیر، تیر و کمان و تبر و تفنگ فتیله‌ای بود. فرمانده این دسته را قوللر آقاسی می‌نامیدند 3. قورچیلر که نگهبانان یا گارد ویژه شاهان صفوی بودند و فرمانده آنان را قورچی‌باشی می‌نامیدند. این مقام پس از مقام اعتمادالسلطنه با لقب رکن‌السلطنه، مهم‌ترین مقام بود.
ب- پیادگان که تفنگچی لر نیز نامیده می‌شدند و فرمانده آنان تفنگچیلر باشی یا تفنگچی آقاسی نامیده می‌شد. جنگ‌افزارشان شمشیر و خنجر و تفنگ فتیله‌ای بود. آنها هنگام راه پیمایی و لشکرکشی بر اسب سوار می‌شدند، ولی هنگام پیکار، بیشتر پیاده تیراندازی می‌کردند.
ج- توپچیلر: شمار این دسته، نزدیک به چهارهزار تن و توپ‌هایشان نزدیک به پانصد عرّاده بود.
د- نسقچیلر: این دسته برای نگاهداری سامان کارهای سپاهیان، راهداری و راهبانی به هنگام اردوکشی بودند.[46] بدنه قشون ایران نیز به دلایل مختلفی چون جنگ‌های پیاپی و خسته‌کننده با دولت عثمانی و ازبکان، ناکارایی سران ارتشی و سستی و ضعف آنها که خود علل زیادی چون اختلافات داخلی سران نظامی، راحت‌طلبی برخی از آنان و دست یافتنشان به ثروت و قدرت و پیامدی چون رواج اختلافات و چند دسته‌گی، کینه، نفاق و دستورات ضد و نقیض داشت، سلطه نامرئی خارجیان و به تعویق افتادن حقوق گروه غالب نظامیان، بی‌توجهی به سربازان و نداشتن انگیزه برای مبارزه و ناکارائی در استفاده از ابزار بروز چون توپ و تفنگ، از جمله این علل بود.
مهم‌تر آنکه سران حکومت، پرورش یافته‌گان حرمسرا بودند و اداره قشون نیز به دست زنان حرمسرا بی‌اطلاع از تاکتیک‌های نظامی افتاده بود. کشته‌شدن فتحعلی‌خان داغستانی، اعتمادالدوله کاردان، نقطه اوج دخالت حرمسرا بود. اوضاع نابسامان اصفهان، در همه جای کشور تأثیر گذاشت. مواجب قشون به تعویق می‌افتاد و گاه داده نمی‌شد. نتیجه آن یا فرار قشون بود یا ظلم بر مردم. نتیجه دیگر این شرایط نیز چنین بود که تازه مسلمانانی چون گرگین‌خان و برادرش کیخسرو، برای سرکوبی قندهار ارسال می‌شدند یا لئون مسیحی و داروغه اصفهان برای بلوچ‌های سیستان ارسال شدند[47]. دیگر اینکه همان‌طور که در سطور قبل خواندید، به جای مواجب، زمین‌های کشوری به نظامیان داده می‌شد. این مالکان برای کسب هر چه سریع‌تر حقوق خود، هر ظلمی انجام می‌دادند و در این بین به مردم که رعایا و کشاورز بودند، بسیار ظلم می‌شد. تعداد زیادی از آنان نیز مجبور بودند به عنوان سرباز خدمت کنند. حال آنکه شغل اصلی مردم ایران کشاورزی و دامداری بود. در این میان، اقتصاد ایران نیز بسیار صدمه دید. ایمان و اعتقاد به توانایی دولت صفویه و نیروهای آن، در همه جا موج میزد، ولی ناکارایی رهبری و اختلاف و دو دستگی بین آنها پوشیده نماند و دوست و دشمن مشاهده می‌کرد و در سفرنامه نیز سیاحان و سفرا قید کرده‌اند. [48]
  با این توضیحات مختصر، ترجمه متن اصلی نسخه ارائه می شود.
[2a] مشهور شدن در دیده حیرت [در اصل: خیرت] و اعتبار ارباب بینش و استبصار، متضمن غرایب اخبار و عجایب آثار است ؛ واقعات کونیّه ( دنیایی) استبضاع و آیه عبرت هزاران هزار است و با آن منافع معنویه پدیدار و فواید خفیه ظاهر و آشکار می‌شود. مسند رای و تدبیر، واسطه ظهورات حکم تقدیر شده است. جهانداران عالمگیر آناً فآناً از حوادث متنّوعه آفاق که اسباب تذکیر و تبصیر اقوام می‌شوند، خبیر بودند. روز 15 ماه محرم سال 1135 ق،[49] اصفهان کرسی ممالک شاه عجم، میر محمود میر اویس ظفر یاب فتح و نصرت و تسخیر و قلمی شده است و باهجمه غارتگرانه، مملکت عریضی [در حاشیه: واسعی] مانند مملکتی ایران در دسترس تصرف کردن در آمد. حیث ماوقع بیان و تفصیل مو به موی آن جهت مشاهده و اطلاع همگانی، توسط شخصی تفلیسی‌الاصل نام، تحصیل شده است. [2b] وی 8 سال به خدمت مترجمی ایلچی فرانسه، در اصفهان متمکن و اوقات گذار بود و در حین محاصره و در ماقبل و ما بعد آن، زیاده به احوال و اموال چشم دوز و با اختیار به مشاهده پرداخته بود.[50] وی شخصی رومی نژاد به نام بوژفو بودکه به باب مراد خاک‌بوسی رسید؛ یعنی به سبب اطلاع و دولت‌یابی به درگاه دولت علّیه آمد، حال و تفاصیل وقایع معهوده خود را اعلام کرد و در معرض سؤال و جواب قرار گرفت. [51]فی نفس الامر، در مرتبه خود با استطلاع و تفصیل و بیان، ناسخ حکم لیس الخبر کالعیان نشد. ضبط و تحریر خلاصه تقریر، به این عبد فقیر فرمان داده و امتثال شد.[52] بر وجه آتی، برای ثلبت ( در حاشیه، حجت) مشهودات و معلومات و براعه از افاده تحریک و تبیان، ظهور و حدوث مبادی دولت شاهان قبلی عجم و افزایش قوت استیلایشان به حکمت‌الله تعالی و مدت امتداد استدراجشان، پیدا شد.[53] ممالکی فسیحةالاقطار [در حاشیه: با اطراف وسیع] مانند خراسان و مازندران، بلاد و امصاری واقع در ایران به دست تغلب و تصرف گرفتار شدند، مکنت [در حاشیه: وقار] و ثروت [در حاشیه: عظمت] زیادی پیدا کرده و در ایام تسامح و اغماض دولت علیه ابّد الله تعالی به فرض افزایش تمشیت اغراض کرده بودند، لکن [3a] نخوت مرکوز (جای گرفته در خو) ، عجب و غرور و اعلان شرب و زنا و ظلم و اذا و سایر مقوله‌هایی مانند چنین مفاسد و شروری، در نهادشان معتاد شده بود، همان حالاتی که به دوست و دشمن و عاجز، تهمت می‌زدند. عدم مبالات را در پیش و انواع مظالم و تعدی را تصدی و سکّان بلدات، تخدیش یافت. به این دلیل عاقبت آنها وخیم و نسب [در حاشیه: قصر] دولتشان عقیم شد. به امر الله تعالی، زوال ملک و دولتشان مقدر بوده است.
پس از گذر زمانی، به لیاقت و اهلیت رؤسای کار اعتبار ندادند. به تدریج برای مدافعه از تدابیر مهمی که در رأس کار اخذ می‌شد، خصومتی ظاهر شد و هیچ شخص قادری(توانایی) برای جلوگیری از آن، پیدا نشد. علاوه بر اینها، گروه نوآموزان رأی و تدبیر، اصحاب تهاون(سهو) و تقصیر شدند؛ لذا شاه حسین به کلام هر شخص گوش می‌داد. این تعداد اختلاف ارباب، به چه مرتبه، باعث اختلال در نظام رأی و تدبیر بود. فراموش نشود بر وجه آتی، با انذار(آگاه دادن) درباره این حالات، زوال ملک و دولت انتاج و برای خود ختام اتذار، استدراج شد.[54] از جمله مملکت قندهار فی‌الاصل از مضافات هندوستان و اهالی آن از طائفه اوغان بودند. قبل از مظالم ولات هندوان مبنی بر زعم اعجام، در اوایل ایام شهرت شعار گیتی ستانی شاه عباس ثانی، آنها در طرف اطاره خمام [در اصل: حمام، به احتمال منظور اشاره به ضرب‌المثلی است]، آه و افغان[55] [3b] کردند. پس شاه عباس نیز تقریباً، با 100 هزار عسکر قزلباش، به تسخیر قندهار طالب شد و از طرف پادشاه هند، برای امر مدافعه، گروهی باشکوه بعث (فرستاده) شد. شاه عباس با اتّحاد [در اصل: اتخاد] اهالی غالب شد. حتّی به هنگام تلاقی مراعات شده و با ارج نهادن به آنها، منشور معافیتی صادر، مکافات را به حسن مبدل کرده بود. [56]
به مرور ایام، اعمال خان و والی که از طرف دولت عجم، جهت طائفه اوغان منصوب شده بود، از ظلم مفرط خالی نبود و به آن منشور معافیتی که به آنها اعطا شده بود نیز اعتبار ندادند و ملاحظه انجام کار را نکردند. اگر واقعاً بواعث و اسباب خفایای تبدّلات ملک و دولت و تحوّلات عزّ و رفعت، در این مقوله تتبع شود،اکثر یا به مجرد علو اعدا و خصوم [در اصل: خضوم] و هجوم خارجی نبوده است. آنها به تضییق و تنکیل توجه کرده و اهل وداد را با موافقت و اتحاد نشئت گرفته از جانب بدخواهان و با توجه به کمترین کین درونشان، تحویل کردند. (برگردانیدند) عدم رشد و سداد ارباب مجرّب (آزموده) در این ماده است. طائفه اوغان به خاطر کمال ظلم و عداوت هم هولات شاه عجم ایران، آماده بغی و طغیان و مهیای مخالفت و عصیان بودند. طائفه مزبوره مانند ترکمان در دشت و کوهسار [در اصل: کهسار] گشت و گذار می‌کردند. [57]
بر حسب طوایفی بودن زندگی آنها [4a] میراویس به عقل و رشد و کردار و گفتار در میانشان سر افزار شد و اشتهار داشت. میراویس روز به روز نامدار شده و در اطوارش گردنکشی از طوع و انقیاد، آشکار بود. این خبر خاطر خراش، وسیله فکر و تلاش شاه حسین شد. به تدارک حال استعجال و قید ادوات احتیاط، قلمی، استعمال و ملحق شد و واختان‌خان گرجی [در اصل: کورجی] عموی یورگی خان که از چندین سال پیش‌تر، نصرانیت را رفض (دور افکنده) و ترفّض کرد و با ممزوج کردن دو آیین روافض ملحدانه، آیین یزیدی ممزوجی پیدا کرده بود. نه اسلام و نه کفر بوده و دین آلوده‌ای پیدا کرد. بر منطوق آن، تارپود [در اصل: تاربود و در حاشیه لغات، ارج ارغج؟] کفر، خیر محا(محو) و اسلام زعمی (ادعا شده) شده را منسوخ کرد. یک زمان از کفر کام و یک زمان دیگر از اسلام نام گرفت. با قید گرفتن، بد نام شد. در میان کفر معلوم و اسلام معدوم، از هر دو نیز محروم شد. وی با اسم یورگی شهنواز خان موسوم بود. منطقه کرمان را برای خود توجیه کرده بود و بر این وجه به مکافات دین موهوم نائل شد.
شخص مزبور ذاتاً، بهادر و در میان کارگزار و ارکان دولت صفویه به دلاوری نامدار بود. بر این حسب، به مقام سپاهسالاری عسکر ایران دست یافت.[58] کند و کاوش در مملکت گرجستان [4b] کارفرمایی ایالت و برادرزاده‌اش به نام واختان خان، خدمت وکالت ایشان[59] را داشت. ماعدا، بر مبنای قائده صفویان بود. به علاوه ترفیض حکم ارپالغ[60] تبریز تأکید و برای برطرف کردن غائله احتمالی[61] قتنه‌ای که از طرف قندهار مسموع شده بود نیز ایالت مزبور به ایشان تفویض شد. وی با چهار هزار نفر گرجی و بیست هزار قزلباش به قندهار وارد شد. میراویس که در وامگاه غفلت افتاده بود، با قید و بند، به طرف شاه حسین ارسال شد و گفت این فرد متصدی ایقاظ فتنه است و در ازاله ترتیب اسباب عذر و نکال [در حاشیه، زنجیر،نیز عقوبت] عرض کرد. این رتبه، ناشی از علوّ آتش غرور و نخوت مشاهده شده در سیمیای صور استدراج شد. به بهانه (پیمودن) فتنه، افراد زیادی هلاک و اکیاب (غصه‌دار) شدند و جگر سنگ طائفه اوغان را کباب کرد. این در حالی بوده که قائده تحفّظ و احتیاط را فراموش کرده، نخوت را پننه غفلت، سدّ دریچه عقل و هوش کرد. تحصیل مرام کرده و به زعم اینکه خلق را به امرم، رام می‌کنم، در فکر قید علاج امنیت مزاج مملکت نبود. گفت به وفرت عساکر احتیاج نیست، بیست هزار عسکر قزلباش را [5a] اعاده و سر نخوتش [در حاشیه: استغنا] را به بالش راحت غفلت و آسایش نهاد. [62] وجود نقود را حکمت و باعث دوام نظام دانست. به ولات (در حاشیه، والیان) اطرافش هر قدر اشیا و نقود برای نظام دادن خواستند، اعطا شد و باز هم نسبت به آستان دولت پیشین، محتاج‌تر به مساعده بود. هر چند مدارا لازمه حال و سبب مزید شأن و اقبال ارکانش بود، ولی معامله متکبرانه و مکابره بی‌نیازانه‌اش با تنقیه (پاک کردن، اماله کردن) قلوب رجال، بهانه ایجاب تهمت دعوای استقلال شد[63]و به یک رتبه رسید که میراویس نبود که به شاه عصیان کرد، بلکه آوازه بلند شهنواز‌خان بود و ساز انتقام خواهش‌کاران و تدمیر [در اصل: یدمیر] برای ازاله آن شروع شد و ثار (انتقام) گیرنده آن بند شد، حتی فتح علی خان که اعتمادالدوله[64] و لزگی‌الاصل نیز از مخالفان وی بود.
وی در هنگام طفولیت همراه با پدرش، گرفتار شبیکه [در حاشیه: اخذ] و اسار (جمع اسیر) بود[65] و در سرای شاهی، تربیت شاهی دید. بین قدر و اعتبار و آز زمان، به رشد و کیاست نامدار شد. از جمله ارکان دولت صفویه به شمار می‌آمد. به اصطلاح با رتبه شکار آغایی، کامکار شد. پس از آن، به کسب رتبه اعتمادالدوله، چشم‌دوز انتظار بود. [66] محمد قلی‌خان برای احراز این رتبه، سبق و تقدّم کرد و به عنوان اعتمادالدوله نصب [5b] شد. این جاه مانند، محسود شد. به فیض استعداد، خود را از اقرانش ممتاز کرده بود. خصم قدیمی جان شهنوازخان و لذا فرصت جوی تدمیر و خذلان وی بود. در حالی که حکم مقام، مستلزم مراجعت سر جمله ولاهّ و حکام بود؛ لذا پس از مشاهده اوضاع کبر و نخوت شهنواز خان داعیه انتقام و کین، اعداد(شماره‌های) غیظ در کمین وی، بالغ بر آلاف و مأت بودند و به طریقه بغی و عصیان میل داشتند و به ترتیب جزای تهمتی برای مانند شهنوازخان حاضر و آماده بودند.
سرانجام، فرصت دلخواه پیدا شد. اولین وقت ناظر و کدخدای [در اصل: کتخدا] قوللر [در اصل: قزلر] آغاسی نیز از شهنوازخان دلگیر و دامن وی نیز نسبت به ایشان در میان قهر و تدمیر بود. آرام آرام در تعبیر [در اصل: تأبیر] ازاله اسبابش، ساق اتفاق تشمیر کردند. میراویس از هنگامی که به اتهام بغی و طغیان از قندهار به اسارت گرفته شده بود؛در حالی که حبس و زندان بود، کینه‌ور، با اراده اطرافیان خود به رجای نجات، آماده تحریک و قهر و نکال بود. [67]برای رسیدن به منصب خلاص و رها به خود تبریک گفت. آن نیز با امداد نیک و اعانت متولیانش، به این وجه جهت تمشیت مصلحت نجات، به درگاه شاه، عبودیت ذی قیمتی در ایران مصروف کرد. [68] [6a]
بیست هزار شال ترمه و نقود و متعلقات مالی زیادی با استعجال به طرف او{شاه ایران} نشان داد. حاصل آنکه شاه حسین باطناً، در درونش به طرف میراویس اماله (میل داشت) و به بغی و عصیان شهنوازخان اعتقاد داشت و در خصوص انجذابش (تند رفتن به سوی چیزی) ازاله‌اش، مقدمات واهیه‌یی ترتیب داده شد. به زودی نتایج آن مشخص شد. میراویس از زندان اطلاق (آزاد شد) شد و در خلاف آن نسبت به شهنوازخان، وثاق عهد و میثاق شدّ (استوار ساخت) شد و از عنان توجه به قندهار، انصراف داد، ولی با مکاتب و اوامری میر مرقوم را نوازش و مجابله [کذا] مخصوصی با شهنوازخان، به طور محکم به وی تأکید شد. [69]
میر مرقوم بر حسب سابقه قهر و نکال از شهنوازخان، در خصوص اخذ ثار [در حاشیه: کین] به حکم ضروره بی‌قرار [در حاشیه، قریب] بود، لکن بر مقتضای وقت و حال با عرض مسکنت، خان را اغفال و در پشت پرده خفا، اعمال ادوات مکر و مکیدتی را شروع کرد و با اقتضای حکم قضا، در این خلال، یک طائفه از بعضی اوغانان ساکن در بعض تلال [در حاشیه: داغ باشی به معنای سر کوه] و جبال در مقابل ادای خراج معتادشان اظهار رعونت (سست شدن) و عناد کردند. در این خصوص با میراویس مشورت شد. با صداقت، صورت حکمی را اظهار و از فرصت استفاده کرده، [6b] گفت قتل نفوس این به درد نخورها که از عهده انقیاد خارج شده‌اند و احوال [در اصل: اخوال] و غارت ملک و سایر اموالشان، موجب عبرت است. از شدت تمویج (؟ موج زدن ) لجّه خصومت، تعیین عساکر گرجی با یک حرکت غافلانه به سوی آنها، به خان ترویج کرد. با این همه بنای مکر و کید، قناعت نکرد. نیز کما ینبغی برای متانت و استحکام دادن به ترتیب شعبده دیگر مکیدتش، قیام کرد.
 پیش از این، دو نفر از بیگ زاده‌های اوغانی، با تهمت عصیان به درگاه شاه، سرگردان بیابان خذلان بودند. گفت: در پای مروت شما، چون به جرمشان اعتراف دارند، عفو شوند. به این امید، جرمشان شایان عفو دیده شود که از این زمان به بعد، از دایره اطاعت خروج نکنند. ما نیز تکفل می‌کنیم، ولکن خواهش می‌کنم که فردا، هنگام روز، تلطیف فرمایید و با اولین قدوم شما در جفتلقی (جفتلق به این معنا است که برخی افراد شهرنشین در روستا یا نزدیک به شهر نیز ویلایی یا خانه‌ای دارند) که در یک و نیم ساعتی اینجا قرار دارد، بیگ‌زادگان با هدایای مکمل، چهره‌سای خاک‌پای شما شده و اظهار عفو و عنایت شود[70]. با این کلمات ریاکارانه، غفلت خاطر [7a] قریب شد. اساس قید و حیله را تشیید (استوار کرد) و ترصیف[در حاشیه: محکم] کرد. شهنوازخان نیز به اقتضای حکم قضا، پرده غفلت و نخوت بین چشم و ادراکش حائل شد و میر مرقوم را به انجام تلقی (خبردادن) کلام عذر، مایل دیده بود. روز دیگر با همه اعضاء و ضابطان و ارکان دربارش به جفتلق میر عازم شد. او نیز اظهار مراسم میهمان‌نوازی کرد، ولی در زیر پرده ملازمی، به تهیه ادوات انتقام مشغول بود و آن دو نفر بیگ‌زاده آمدند، هدایای خود را عرض کرده و خاک‌پای خانه را رومال کردند. مقداری سرزنش و شدیداً، مؤاخذه شدند؛ سپس با تکفل و شفاعت ایشان، به عفو و امان کامیاب شدند.
بعد از آن، آلت عیش و طرب به میدان آمد و عنان آتش جام کمیت (استعاره از شراب) جولان گرفت. خان و توابع وی سرمست شوق و صفا و سرمایه عقل و هوش را فدا کردند [71] و با بخار خرد فرسای شراب، زمین و آسمان را فراموش کردند. بعد از چند ساعت سرگرمی و عیش و عشرت، داعیه نوم راحت، علاوه خواب غفلتشان شد و با ختام نشئه شوق و شادی، نوبت خمار قهر و انتقام رسید.[72] خان مزبور در خیمه خود سر بر بالش خواب نهاد و سایر توابع و لواحق اوغانیان در چادرشان با صهیای (ایستاده) مشی (در حال راه رفتن) در منام (خوابگاه) بی‌تاب شدند. در این اثنا، میراویس [7b] که با اتباع اوغانیان و لواحق خود مسلّح و مرتب، حاضر و آماده بود، با یک حمله، کارشان را تمام و به سوی خیمه خان، زمام انتقام عطف کرد. (باز گشتن و مایل شدن به سوی چیزی) هفت، هشت نفر از خدام [در اصل: حدام] در پیشگاه بارگاه به خدمت حراست قیام کرده بودند. در اثنای قتل و اعدام رستخیز نمون حرب و ستیز، خان بیدار، و از ماجرا خبردار شد. از حول جان، به قبضه شمشیر دست برده و هشت نفر اوغان را هلاک [در اصل: هلال] کرد. پس از آن، گریبان جامه حیات خودش را نیز چاک کردند. خان به قتل رسید. هیچ فردی از اشخاص شرکت کننده در ضیافت قهر و تدمیر، از دست اوغانیان جان تخلیص نکردند. [73]
همه اهالی قلعه، از وقوع این حالت حائله، غافل بودند. همان لحظه میر اویس کسوت و عمامه شاهینواز خان و سایر اوغانیان سرپوش و جامه‌های توابع و ارکان وی را پوشیدند. با ترتیب صورت التباس بر ترتیب و نظام گروه خان، گروه تشکیل داد و نزدیک به شب به آن‌جانب توجیه شدند. وجهه انتزاع (از جای بیرون شدن، برکنده شدن) اختلاس (زود ربودن) کردند. میر مرقوم پس از وصولش به قندهار، برای حصول به این داعیه، [8a]  از ترتیب مقدمات کوتاهی نکرده بود. نهری بزرگ از وسط قندهار جاری بود که با قایق به آن دخول می‌شد و غیر از اعضای شهر، بیگانه به آسانی راهی برای ورود نداشت. چند روز قبل در آنجا اوتراق کرده بود و تعداد زیادی اوغانیان را درون[زوایای متروکه] قلعه به جا گذاشت. زوایای متروکه [در حاشیه، بوجاقیر یا بوجافبر] مزبور از عبور اهالی شهر خالی بود. آنها برای ظهور فرصت قهر و کین، در کمین و مترصد بودند. میر مرقوم، بر مبنای ترتیب مألوف خان، یک ساعت بعد از غروب آفتاب مرور کرده و در اثنایی که به قلعه نزدیک شد، گروه مستحفظان و بوّابان فکر کردند خان آمد؛ با مشاعل استقبال کردند و اوغانیان نیز داخل شده، بدون شرح حال، مزبوران را طعمه شمشیر استیصال کردند. مشعل‌ها را به دست اوغانیان دادند و بر حسب استعجال با گشوده شدن درهای قلعه، بی‌تکلف به درون قلعه داخل شدند. هنوز کسی از واقعه حال، خبر نداشت. طوایف قزلباش بد معاش،[74] عموماً به قتل و هلاک رسیدند و درون قلعه را از هوادران شهنوازخان پاک کردند.[75] شب اول، تا صبح منادیان ندا دادند که هیچ فردی از اطراف قلعه و شهر، به آن داخل نشود. دیگران بقیت‌السیوف بودند [8b] هواداران گرجی به تیغ نهنگ مردم خوار گرفتار شدند. (غدا کردند) (فاصبحوا لایری الامساکنهم). اکثر اعیان و اهالی شهر از طوایف اوغان بوده، فوج فوج( قوجا قوج) به حضور میراویس آمده، نیرین ( نیران به معنی یوغ یا نیم تاج ) غزا و جهاد و فی ما بعد جهت دفع استیلا، سر خارانده [در اصل: سرخرانده] با عهد و اتحاد، عقد پیوند کردند. امر و حکم را به میر تسلیم کرده و انقیاد کردند.[76] میراویس مبنی بر آنچه در بالا ذکر شده، تا هر حدی که ممکن بود، با تسویل (احتمالاً از سوّل، فریفتن و اغواکردن) و اغفال، سربازان گرجی را برای تأدیب و تجریم (احتمالاً از تجری: سرپیچی، نافرمانی) سرکشان اوغان در شواهق جبال، ارسال و حال را تنظیم کرد. سپس با بازگشت آنها و هنگام رسیدنشان به نزدیک قلعه به سمتشان، توپ‌ها حواله کرد و با خصومت، موافقت و متحول شدن را با انهاء(اطلاع دادن) با زبان توپ و تفنگ احاله کردند و مسفوران نیز به این کیفیت، اطلاع تحصیل کرده و جنگ کردند. با کوچ [در اصل: کوج] راهیاب امان پیدا کردند و عازم طرف گرجستان شدند. شاه حسین از کیفیت این حال خبردار شده است.[77]
 این خبر وحشت اثر، به شاه حسین واصل شد و درونش خلجان و اضطراب حاصل شد و[78] آنچه از تدارک لازمه حال مقدور بود، به پسر برادر شهنوازخان بذل شد. وی که بر حسب الاقتضا [9a] و مانند خویشاوند دیگر، به مذهب رفض مائل و به مزید التفات شاه گمراه شده بود، خسرو خان را برای انتقام گرفتن از پر همّ و غم (حزن و اندوه ) شهنوازخان از اوغانیان به خدمت گرفتند و نامزد آن نکبت و خذلان کردند. عساکر موفوره، از سرخسران و گرجیان به جانب قندهار متوجه شدند.[79] میر اویس از این معنا خبردار بود، محافظانی جهت قلعه تعیین و خود به بهانه جمع‌آوری سرباز، بر روی جبال منیعه، اسباب مکر و کین تهیه می‌دید. خسروخان قلعه را محاصره کرد. بعد از گذر چند روز، هر تعداد روستا و مزرعه و مراتع و عرصیه [در اصل:آرحسیه نیز عرصه؛ زمین سبزی کاری باشد، چرا که در نسخه دوم مرعی [13a] یعنی گیاه و سبزه و چراگاه، قید شده است.] در اطراف قندهار را به آتش کشید و از ذخایری که حوایج سربازان و علف حیوانات بود، یک حبّه دانه علف خردل را نیز ترک نکرد. با این سبب، مدتی چند روزه بر سرباز عجم قحط و غلای عظیم استیلا یافت. فرار را ضروری یافتند و با صیروره(صیرورهّ: بازگشتن، از حالتی به حالت دیگر درآمدنی) تبدیل مکان، شروع به فرار کردند. خسروخان فقط با دویست نفر از اتباع گرجی خود در میان میدان باقی ماند. اوغانیان بر روی آنها هجوم برده و آنها را مانند شیاطین، آماج سنگسار و رجوم کردند. [80]حتی یک نفر از مزبوران، خلاص و نجات نیافت. پس از این نیز هر چند {مراد شد} که از سمت گرجستان [9b] به اطراف قندهار عسکر تدارک ببینند، به هیچ وجه کسی صورت امتثال و انقیاد ارائه [در اصل: ارائت] نکرد. حتی یک‌بار، محمد رستم خان سر عسکر تعیین شد و با تزاید [در اصل: تذاید] قدر و شأن [در اصل: قلرروشانی؟]، به عزیمت جسارت نشان داد. در این حال، هنگام مقابله و مقاتله که قریب شد، بیم جان مانع از رسیدن به آرزوی قدر و شأن شد. گفت: جان شخصی خود را لازم دارم. با بهانه حفظ و حراست کردن هرات و مشهد، به آن طرف عازم شد. برای اخذ انتقام از اوغانیان، هر چند که با سردار عساکر وافر ارسال شده بود، غیر از تلف شدن نفوس و مال، به هیچ چیز مقیّد نبود.[81]شاه حسین به ذات، تصمیم گرفت و با همه عساکر ایران، برای قرار و مکین (از مکن به معنای مستحکم کردن) و مکنت [در اصل: حکنت؛ مکنت: قدرت،توانگری] و اقتدار، به طرف قندهار متوجه شد. وی با لشکر بی‌شمار از اصفهان به جانب قندهار، زمام [در اصل: زحام] عطف و در اثنای راه، واقع در صحرای مشهد،خیام نصب کرد. این خبر به اوغانیان رسید و از آمدن شاه با همه عساکرش به سفر خراسان، هراسان شدند و حرکات سابقه خود را یاد کرده و نادم و پشیمان بودند. تعدادی از محافظان قلعه و غیر از آنها در اطراف پریشان بودند و میراویس [10a] نیز شتابان برای اختفی [در اصل: احتفا] به زوایای جبال رفته بود، لکن با ظهور حکم خفیه الهی، به درون شاه هراس افکند. داعیه عزیمت را ترک و به حال زیارت مشهد امام رضا، قناعت و رجعت کردند. این حرکت شاه حسین، عجز و ضعفش را در عالم اشاعت داد. این حرکت، باعث تقویت معامله، عدم اطاعت اوغانیان و سایر مخالفان بود.[82] چند بار از طرف عجم برای ضبط و تسخیر حصن حصین قندهار، ترتیب داده شد. مقدمات سعی و تدبیر، نتیجه نذیر (اخطار دهنده،هشدار دهنده) نداشت. [83]میر اویس کما ینبغی استبارا (ازِ«بارِ» به معنی بزرگ و جلیل و با رفعت یا رخصت،) در مکانت (جایگاه، مقام) حکم و ولایت، استعداد پیدا کرده بود. پس از آنکه، ده سال در مسند اقتدار مملکت قندهار کارفرما [در اصل: کارفرحا] بود، پس با حلول اجل مقدر، متوجه دار قرار شد. [84]پسرش میر محمود، در سن هجده سالگی اتاغه [در اصل: اتاقه: تاجی که از پرهای بعضی پرندگان درست کنند بر سر زنند] بختیاری بر سر نهاد و حکومت قندهار به حکم الارث به او منتقل شد و بر قبول قلوب قوم، احتفال (جشن) گرفت. شرعاً اعمامه میراث پدر، به پسر تقدیم می‌شود، لکن عمو که حاجب و در موارث خوددارتر [در اصل: احبت‌تر، به احتمال احبس‌تر. احبس یعنی خوددار، شاید احب‌تر یعنی در میان موارث دوست داشتنی‌تر بود] نیز مایه‌دار استعداد بوده، واجب دیده و اعمامه تقدیم نشد. برادر میر اویس، میر عبدالله به حکم حارث (کشاورز) مزارع [در اصل: مزازع] استیلا یافت و به طریق تغلب، وارث حکومت قندهار [10b] شد،[85] لکن میر اویس که طایفه اوغان را از دست استیلای قزلباش تخلیص کرده و حکومت قندهار را به خود تخصیص [در اصل: تحصیص] داده بود، مشاهده شد که با سعی و غیرت در قلوب اعیان اوغان، تخم مهر و محبت پاشید. لذا میل و رغبتشان به طرف میر محمود مشهود بود و خاطر [در اصل: حاطر] میر عبدالله از این امنیت و راحتی، خراشیده بود. قلوب اهالی چنین مشحون شده بود و ظهور آثارش مرهون فرصت بود. گفت: یقیناً می‌داند برای متانت دادن بنای استیلایش، باید قندهار را به زیر حکم شاهیّه ارجاع دهد.[86] با این اطماع، از طرف شاه، عسکر طالب شد و مانند سائر احوال، بر حسب منصوب بودن از جانب شاهی، به سودای غالب شدن بر اوغانیان افتاد. کاردانان طایفه اوغانیان، از این معنا خبردار شدند؛ جهت تدارک فرصت، تعجیل شد. تعجیل اقتضا کرد و میر محمود را تشجیع [در اصل: تسجیع] و تحریک کردند. گفتند که همه ما هوادار توییم. غیرت کن و ملک را از دست عمویت استخلاص [در اصل:استحلاص] کن و گوش هماسن (همسن، یعنی ساکنان، ولی در اصل: هماسن. منظور میر محمود رقیب میرعبدالله است. به طور یقین طبق ترجمه متن، منظور این است که میر محمود را ضد میر عبدالله تحریک کردند.) را تحریک کردند. میر محمود چون در بیغوله غیرت حرمان حکومت قندهار، بی‌قرار بود، در معاهدشان صورت [11a] رصانه (رصن: استوار بودن) و متانت مشاهده کرد.  با این مساعده، هر چند یک بار از بارها تشمیر کرد[87] و یوم من الایام که میر عبدالله بعد از ظهر در خواب (اصل: جواب) غفلت بود، با تعداد 200 مرد (در اصل: مردان) سر فدا و جان نثار، همراه شد و به صوب مهر و تدمیر شبیخون زدند و وی را به قتل رساندند. [88]{امر داد}، درمحل مقرّر حکومت خود، مرار و طبل و نقاره زده، خلق [در اصل: حلق] را از ماجرا خبردار کردند. همه نیز برای تبریک جاه، قدر و اعتبار دادند.

در بیان به تغلب گرفتن هرات
هرات، کرسی مملکت خراسان و در حوزه قلم و استعلای شاهان عجم بود. رعایای ایالتش مرتکب، [در اصل: مرتکیب] رفض (رد کردن، دور افکندن) وسیعه و از فضایح شیعه بودند. سپاه و عسکر اوغانیش، به ابدالان معروف، سنّی مذهب و قوم تهمتن مشرب [در اصل: تهتمین مسرّب] بودند. [89] محمد زمان خان، از طرف عجم با القاب خانلرخان، ارباب شقاوت و بیداد و والی، این توابع و لواحق، منفور جمیع ملل بود. [90] اولاً، بر عادت قدیمه روافض بودند و به اهل و عیال مردم قصد دست درازی داشته و فساد می‌کردند. اوغانیان با این غیرت، اعمال وی را طاقت [در اصل: طاقت گذار] نیاورده و تحمل نکردند. در نظام طوع و انقیاد اختلال [در اصل:احتلال] و در نائره  [در اصل: بائره ؟]  فتنه و آشوب، استعجال کردند. [11b]شخصی اسدالله نام در بین طایفه اوغان، نامدار و معتبر بود . رایت [در اصل: رائب] نکایتشان (گزند رسانیدن،کشتن یا مجروح کردن دشمن.. . ) را به زیر کشید و تخریب کرد و غیرت کش اوغانیان شد. بین آنها و محمدزمان خان [در اصل: حان] حیرت و قتال واقع شده بود. [91] این اختلال [در اصل:احتلال] مدت متمادی به طول انجامید و بالاخره چون خان مسفور[92] ، هجوم اوغانیان را طاقت نیاورد، با 1500 نفر سرباز، به جانب اصفهان فرار کرد و اسدالله به استقلال در مسند حکومت هرات [در اصل:هرارت]، قرار گرفت. [93]
در بیان هتک نیکی امام مسکت به پادشاه پورتقال[94] 
 مملکت بصره در مسافت پنج مرحله جنب غربی خلیج بصره، به تعبیری در جزیرة العرب و جزء نواحی مملکتی به نام بحرین واقع است. از نظر شهرت شعار و مفاض اقتتاص( محتملاً به معنای: از نظر شهرت نشان و مکان مساعد.. . ) بحرین در شاهوار جزیره و وسط آن واقع بود. حصن استوار از مدت کمی در ضمایم قلمرو استیلای شاهان عجم بود و لکن باز هم به جزیره عرب معدود و به اصطلاح، با ارسال به بحرین، محدود بود. به حاکم مشهور مملکت عمان، امام مسکت گفته می‌شد و بین‌العرب به مذهب اباضیه[95] سنی و اسوه [در اصل: اسوء] عقاید مذکور بود. اقدم، جزیره بحرین [در اصل: بحری] مستقل بود، پس از تصرّف [در اصل: فصرّف] [12a] شیعه، اخذ و اختلاس [در اصل: احتلاص] شد. شاه عجم پس از تصرف آن جزیره، از طرف خود اراده دوباره آن را اعاده کرد. در این خصوص اهمّ مهام، نزع و استرداد سفاین بود.[96] بر مبنای سابقه قرارداد موالات، به طرف پورتقال، مراجعت شده بود و با بعث سفیر استمداد کردند. کارفرمای[در اصل: کارفرحای] فرقه مسفوره، در حدود ممالک هند و سند[در اصل: سندو] و در نهر بحر محیط اقلیم هند، در ملتقای اقلیم هند، در جزیره‌ای واقع در آن محل ساکن بودند. در بازگشت بر مبنای دلخواه شاه، مقام و موقعیت ویژه‌ای به بحرین [در اصل: بحربز] ارسال و به خلیج بصره متوجه شد. عساکر موفوره‌ای که از طرف عجم ترتیب شده بوده نیز از طریق اسکله مملکت فارس به جزیره رسید. دونانمای (اصطلاح ترکی، یعنی ناوگان جنگی) پورتقال از طریق بندر کنگ و دیر [در اصل: دین]، در گذاره بحرین برای مقابله با آنها، حاضر شد. قپودان دونانما [فرمانده اصلی همه کشتی‌ها] پیش از خواست شاه عجم برای اتمامش، حصول مبلغ وافری طلب کرد.[97]دونانمه امام مسکت که ناظر بود؛ ظهور کرد و در پیشگاه تماشای عسکر عجم با دونانمای خصم، یعنی پورتقال، زمان زیادی با اسباب جنگ و جدال، مداوله و با ادوات حرب و قتال، مناوله کردند. چون زمانی از اشتغال به قتال [12b] باقی بود، هنوز غالب و مغلوب و مسلوب، یک امتیاز بود که دو دونانمه از همدیگر جدا شدند. دونانمه پورتقال، به سمت جزیره دیوه(؟) سکان عودت و رجعت را احاله کرد و بعد از این، از طرفین ایلچی[در اصل: الچی] ارسال شد و افاده تمشیت مصلحت، التزام شد. لکن در این مقابله، مال خیلی زیادی طلب کردند، تقدیم مبلغ درخواستی آنان، ممکن نبود. محلی به نام بندرعباس، اصحاب با مکنت و ثروت قزلباش در آنجا ساکن بودند. گمرکچیان آن شهر از طرف شاه، 280 کیسه آقچه دادند و برای نیره بیع و شرا ، آن جزیره را از امام مسکت، اشترا کردند[98].

در بیان غلبه بر هرات و خراسان
بر مبنای منوال محرر، امان مملکت عجم از هر طرف توسط خصوم [در اصل: حصون؟] محاصره شد. توارد اجار موحشه و اطوار بدهیشه(؟) از اطراف اصفهان، شاه حسین را بی‌قرار و خود، ایجاب تهمت قصور غیرت و عار (در اصل: غار) را باعث شد. مانند عروس در کنار کشیده و پنهان شد. برای آنکه لب شمشیر آبدار، سیر، پر شود، در این واقعه (در اصل: وقعن) وار، هر چه قدرت داشت، به بازو آورد. از زاویه خمول [در اصل: حمول؟] به وجود آمد[99]. برای اثبات وجود و انتقام از اعدایش [13 a] عساکری ترتیب داد و با این داعیه، بر بلده قزوین، گماشته‌ای (حتوردان) قرار داد و متوجه و عازم [ در اصل: عاذم] اصفهان شد و تدارک [در اصل: تدرک] جیش و سپاه را مصلحت دید. تعداد 35 هزار عسکر قزلباش، ملازم بودند[100] و سردار صاغ قولی خان[101] را به ریاست این عسکر نصب و تعیین کرد.
 به این طریق، در عطف قرینه راه خصومش، متغلب هرات اولی شده بود. بذل غیرت و انتقام در خصوص اسدالله را توجیه و تلقین کرد. اسدالله خان از این معنا خبردار بود. وی سلاطین ازبک را استحضار [در اصل: استضار؟] و با آنها استنقار کرد. سلطان بلخ [در اصل: بنح] مصلحت دید و 12 هزار عسکر، {برای امداد } بحرین (در اصل: بحرنر) و اعدات کردن، مبادرت کرد. این عسکر در اثنای راه با عسکر عجم مصادفت [در اصل: مسادف] کردند. آن زمان بازار حرب و قتالی برپا شد. طبل و کوس جنگ در زمه بود و با زحمتی در رزم، انتقام گرفتند که دو سرباز همدیگر را در آغوش گرفته و همراه شدند و در یک چشم به هم زدن، با هم اختلاط یافتند. [در اصل: معرن در صندساعه قاطیه] قطاع عساکر ازبک مفت [در اصل: به هیج] فروخته شده بود. نجات و خلاص [در اصل: حلاص] یک نفر میسر و باز شدن [در اصل: واز] راه‌ها که مورد نظر بود، انجام نشده بود. با وقوع این حالت، لشکر قزلباش نشوه‌وار سرور شراب و سرمست لافه غرور بودند. [13b]  هر آن، به اسدالله واصل شد و اطلاع حاصل کرد. وی به مقدار 13 یا 15 هزار اوغانی ابدالان [102] شران [در اصل: شزان،از شریدن:آبی که پیاپی فرو ریزد و روان باشد] اوغان، اشخاص زیادی همچون اجم (درخت‌های انبوه و در هم پیچیده،جنگل) هجوم بردند و گریبان جیش عجم را گرفتند. زمانی حدود 5 ساعت ادوات [در اصل به نظر، اوراث:جمع وارث] تیغ دستان اعمال شد.
پس از آن، صفی قولی خان[103] با توپ‌هایی [در اصل: طوپها] که همراه داشت، به اوغانیان حمله کرد، لکن اسدالله به عسکر خود امر داد از پشت سر به لشکر قزلباش هجوم برند. توپ‌هایی که ضرورتاً پرتاب شد، عموماً به قزلباش اصابت کرد و خلاف مقصود دعوت هلاک و خذلان [در اصل: خذلات] ، به جنودش اصابت کرد. ماعدا، از قضا، هجوم اوغانان رخنه‌ای [در اصل: رحنه‌ای] در جمعیت خصوم بود. شهدای اوغان بالغ بر سه هزار نفر بود و هشت هزار قزلباش، طعمه تیغ خونبار [در اصل: خونباس] شد. مابقی در استدبار میدان انتقام گرفتار شدند. [104]و صفی قولی خان تهمتن [در اصل: تهنتن] با حرکت هلال التقام کرد و پا به فرار گذاشت. دواب و مواشیان موجود در اصطبلش اغتنام و توسط اسدالله ربط نیز جبه‌خانه و بیست پاره توپ از طرف مزبور ضبط شد. به حکمت الله تعالی، مقدمات زوال مملکت و دولت روافض [در اصل: دولت و رافض] استنتاج و فطرت طرف خصم [در اصل: حصما] و دست اعجام اعدا را عیان استدراج و اخذ [14a] کرد. [105] از جانب شاه عجم، احتمال مقاومت در برابر خصوم، مسلوب بود. به طرفش سرباز فرستادند، ولی محروم و مغلوب بودند. سو به سو به اعدایش جسارت فتنه و آشوب بخشیده بود. میرمحمود، کارفرمای [در اصل: فرحا] مقتدر حصن استوار قندهار بود. او قصد داشت دایره ملک را توسعه دهد و خیال داشت مالک بحر محیط سند باشد. محمود [در اصل: محمد] با سجستان [سبحستان] همجوار شد و جسارت کرد حدود و سنور مملکت کرمان را مورد هجمه غارت قرار دهد. سجستان [در اصل: سبحستان] و کرمان و بالجمله، در میان [میانه، ولی به نظر در اصل: سیانه، یعنی در سینه]  دشت [در اصل: دست] هستند و بیابان، بین آنها واقع است و ملحق ممالک شاهان ایران بود. حتی ملک محمود خان،که خان ملک سجستان بود، اگر چه از مذهب مردود شیعه گمراه بود، ولی فرقه اهل سنت ناحیه، بدخواهشان[106] بود.
با مشاهده مقدمات ناشی از ظهور میر محمود خان در سجستان، راه وی را سد نکردند، مرور و عبور میسر بود. میر محمود با عساکر اوغان به حدود مملکت کرمان واصل شد. [107]طایفه‌ای که به نام بلوچ معروف و مثال اوغان در زوایای تلال و جبال ساکن بودند نیز با آنها جهت غارت و پاداش [در اصل: باداش] هم‌دست، غدر و جسارت کردند. اهالی کرمان بت [در اصل: پت] [14 b] پرست بودند و قزلباش [108]و سرکارشان، به کسب معاش اشتغال داشتند، بی‌نهایت مالدار و اصحاب ثروت و یسار(فراخی در نعمت و مال) بودند. دست غارتگرانه حال بی‌حد و شمار بود. برادر کوچک وختان حاکم کرمان به نام. .. .. .. .. .. . (این قسمت، خالی و سفید است در نسخه دوم: «ترفض کرده بود ».ص4b) از طرف شاه عجم مسئول قلعه بود. وی با مستحفظان عجم موجود در قلعه، به جانب اصفهان فرار کرد. هجوم تدریجی اعدای ملک و دولت و عدم مشاهده مقاومت، جسارت بخش خصوم شد. [109]
طایفه لزگی که اهالی داغستان بودند نیز برای رفع لوا و اعتداء (ظلم و ستم) مملکت عجم به خود، به حدود مملکت به خلافش و اتصالش مخالفت کرده بودند. خلاف‌گیران [در اصل: جلاف کیران؟] پشتی [در اصل: پشتیه؟ شاید پشتی: منسوب به پشتی،پشت و پناه] آن در امر استیلای ایالت شیروان، اقتدار یافتند.[110] ایالت مزبوره با اعظم بقاع و قلاع در آنجا که شماخی [در اصل: شماحی] بود، ضبط شد و شاه عجم در مقاومتش با حبل‌المتین سعی و غیرت ، شرایط [در اصل: حرایط؟] اتفاق و اتحاد را ربط کردند. [111] این پیام وحشت فرجام نیز به سوابق اکدار و الام شاه حسین، علاوه شد و در جمیع اطراف و حدود ممالک ایران، خصم، نامعدود و موجود شد و از جواب دادن به یکی از آنها [15 a] عاجز بود. از حوادث صوارف و تدارک سوالف عاجز بود. مضطر [در اصل: حضطر] و ناچار شد. با بعضی خواص دولتش، مشاورت کرد. مولات قرار گذاشتند که تدبیر این است، از چار (پتر) مسقو، استمداد و استنصاره بگیرند. خرج [در اصل: حرج] راه و مصارف سفر آنها داده شود و به شرط اعطای مقداری آقچه از چار [در اصل: جار: یعنی پتر پادشاه روس به زبان ترکی]، 12 هزار سرباز مسقوی طلب کردند. با ارسال نامه، مدعای خاطرشان (در اصل: حاطر) از سفر، آنها را آگاه و خبردار کردند. چار[112] بدکار از روز اول، و باز علاوه بر گرفتار بودنش، در فکر وسعت دایره مملکتش بود ، طایفه لزگیان، بر منوال محرر، شیروان و شماخی را از دست اعجام، نزع و تسخیر، و تجارت مسقو را که متمکن بود، طعمه شمشیر تدمیر کردند. این کیفیت جاری را چار مسقو، استماع کرد. همه طایفه لزگیانی که متصدی مصلحت بودند، محذورات خود را ملاحظه کردند و برای محافظت از هجوم خصوم به سوی خود، به جانب دولت علیه التجا بردند و در طلب داعیه بودن آنها، اطلاع تحصیل کردند و به دولت علّیه حال را اعلام کرد. طایفه لزگی ماعدا، به عون عنایت و از جهت حمایت (در اصل: حامع) دولت علّیه، این الکا [در اصل:اولکا:از الکه،ملک، مرز و بوم] را ضبط و تسخیر [15B] کرده بودند.
در شیروان و شماخی، تجار [در اصل: تجارت] متمکن مسقو را قتل و هلاک، و اموال و ارزاقشان را ضبط و استملاک کردند. در خصوص اخذ انتقام از آنها، از طرف دولت علّیه مبادرت شد و با توجه به خواست خودشان به آذین (زینت ) آنجا رخصت و مساعده، مشاهده شد. از جایی‌که مزبوران از طوایف اهل اسلام بودند، با تمنّا به طرف دولت علّیه، نامه و سفرا ارسال شده بودند، لکن در این وقت، غیر از این قلمی نشد و ضبط و تصرفش، ساکن بود. واهمه جسارتشان به حرکات سابق، متضمن، جسارت نسبت به مرجع جمیع عالمیان شده بود تا به استانی (از تأنی : درنگ کردن) ، به دولت علّیه التجا ببرند، چرا که ابراز رخصت [در اصل: رحصت] به اوامر مورد التماسشان، نوعی معامله بود. ولی به آنها جواز داده نشده بود، لکن باز هم از طرف دولت علّیه، برای جلوگیری از احتمال وقوع هر کیفیت وحشتناک،[113]رخصت داده نشد. [114] بر منوال محرّر، استعانت و استمدادی که از طرف شاه ظهور کرد، با جانش و با منّت پذیرفت[115]و فرصت را غنیمت شمرده، خود بالذّات با عسکر حضور یافت و قلعه دربند را با نزع و تسخیر، کمند کرد و در درون آن جان‌های زیادی را از جسمش جدا کرد. [116] [16A] گفتند با ظهور حرکت مورد ذکر، طایفه لزگی و فشاء[117] (انتشار یافته، شایع شده) آن، به یاد و تذکار غارت کردن شاهان ایرانی اردبیل، جسارت شده بود. این معنا بدیهی بود که فتحعلی خان اعتمادالدوله، لزگی‌الاصل بوده. آیا این معانی، ثمره اغماض و نتیجه مقدمات اعراض وی بود؟ مخصوصاً، به سبب بغی و عداوتش، میر اویس در زندان محبوس بود. در مانند این امور، به عهد و میثاق کردن نهانی و خیانت وی، اطلاق کردند. حال اینکه مزبور سنّی بوده و به این سبب برای ازاله مذهب طائفه ستبانه(ست بانه است یا شش گانه) شیعه، اعانت ظاهری و باطنی داشت و باعث صورت گرفتن و حادث شدن این همه اختلالات [در اصل:احتلالات] و پریشانی و واه شدن[118] در دولت صفویه شد. هم‌زمان به تدمیر و ازاله‌اش اتفاق کردند.
در این حال، شاه حسین اگر چه به قتل و اعدام مزبور رضا نداد و این حال ناشی از کمال علاقه به وی بود، لکن با توجه به وقت و حال مرامش، همچنین چون مساعده، اقتضا کرد، اعتمادالدوله از مقامش عزل و تنزل یافت و دو چشمش را میل کشیدند و اعمی شد. با اعما شدن، تکحیل شد. محمد قلی خانی که از طایفه روافض قورچی باشی بود، به مقام اعتمادالدوله نصب شد[119]. تبجیل و بارگران [در اصل:کران] تدبیر تمشیّت مملکت، به دوش او تحمیل شد. در این اثنا بر منوال محرّر، [16B] میر محمود، مملکت کرمان را مورد هجمه غارت قرار داد. این خبر وحشت اثر، به سوابق الم و کدر شاه حسین، علاوه شد. با تبدیل مکان فی الجمله جهت دفع خلجان [در اصل: حلجان :اضطراب ] از شهر قزوین به مکانی در سه مرحله‌ای جانب شرقی، به بلده طهران [در اصل: ظهران] [120]واقع در خراسان [در اصل: حراسان] عزیمت کرد و در آنجا بساط مکث و اقامت را بسط کرد. [121] در این ایام و پیش از این، دولت علّیه در ظاهر، به امر تجارت مشغول بود. دولت علّیه برای استطلاع از کیفیت متعلق به احوال و حقیقت، ایلچیی به نام درّی افندی را ارسال کرد. وی شاه را در طهران یافت و نامه خود را تقدیم کرد و با زبان [در اصل: ذبان:احتمالا خواندن] مرثیه سروده شده، منظورش را اعلام کرد. دولتشان به غایت پریشان حال و مشرف به زوال و انتقال بود. [122] جهت استمداد از کفار، سفرا و هدایا بعثت و ارسال کردند. با کمال دل (با کمال میل) به ارتکاب این روال، مسارعت و استعجال نشان دادند. در این حال مطلقاً(اصلاً) حیث حلالیت ناشی از ادایشان [در اصل:عدالرندن: ادا در آوردن یا اقدامات ریائی]، به بعض اهل سنّت،[123] به ایلچی دولت علیه اظهارات عیش [در اصل: ایش] و حیثیت [در اصل:احثیت] کردند و زیر پرده غرور و در نخوت، حال ستر و موادّ تسلیت و اختلال [در اصل: اختلال] را کتم کردند، حالی(متوجه) نشدند. حتی بعد از اعاده و ارجاع دری افندی، مرتضی خان[17A] نامی به عنوان ایلچی [در اصل: الچی] ارسال شد. سفیر [در اصل: سفر] مزبور، بعد از رومال کردن به پایگاه [در اصل: بایگاه) دولت علّیه، دعوی [در اصل: دعوای: ادعای] تکذیب و هدیه دنیّه شأن(دنیّ :پست و حقیر) تحویلشان [در اصل: تحونل :لرین به معنای شأن] شد و خود حیله‌ای ترتیب داد که با اخفا [در اصل: احفای] و تکذیب زوال دولت، منتظر ورود هر گونه خبر مسرت مانند هستند. حال آنکه دولت علّیه از مو به موی واقعه حال خبردار بود، با وسعت حوصله مورد مروّت، قرار دادند و اظهار رخصت نمی‌دادند.[124] نیز عطایای شاهینشاهی که به اسلاف سبقش اهدا شده بود، در حق ایشان نیز مبذول داشتند، معامله بی‌نیازانه‌ای در کمال حمق و بلاهیت، محمول بود. با این حال، به دیار خود عودت کرد و چون چند سالی بوده به حدود عجم قدم گذاشت که ارباب نجوم با احکام قرابات، نتیجه مقدمات دولت عجم را استدلال و مشاهده و با صراحت و کنایه، علایم زوال ملک و اقبال آنها را اعلام کردند. [125]ولی، حالی نبودند. ما عدا در اثنای حرکت دوباره آنها از طهران به اصفهان، امواج کدورت هوا، ملاطم و سحب ظلام، متراکم بود. نیز غیر از این، یک قطعه سحاب آتش نمونی، ظهور کرد که گویا دنیا در لجّه خون [در اصل: حون] غرقاب شد.
وقتی که همه مردم از زاویه عیان، این علامت را مشاهده کردند، اظهار وحشت کردند و زیاد بلکه [17 B] تشائمها [در اصل: تشّامه] [126] و نظیره گوناگون ارائه شد و چون عزیمت شاه به اصفهان بی‌شبهه متضمّن [در اصل: متظمّن] رفتن یک سری حالت و مصیبت بود، گفتند کولرایی عظیم، باعث این علائم شده است. حتی بعضی‌ها گفتند در اماکن، زلزله‌ای مانند تبریز [در اصل: قبریز] یا دیگر مکان‌ها رخ داد. با این حوادث، فتن و آشوب شد، و لوله‌ای ظهور کرد. بعضی‌ها نیز گفتند طاعونی عظیم است و یا دشمن، آتش باران کرد. با وقوع مانند این عذاب الیم، به خوف افتادند و به صیام مداوم [در اصل: مداویمت] قیام کردند و جهت دعاها خارج شدند. [127] فروع و اصول تقصیرات [در اصل: تقچرات] را تدارک دیدند و تقدیم کردند. این طور مقیم در عقیم شدن، مانند تقدیم کردن ضیعه [در حاشیه، مآه] به ظلال است. با این کیفیت عزبیه، نُه ماه در اصفهان، اوقات گذار بود، نیز منظور طی شدن این زمان پس از تهاجم میر محمود بود و با تقاضای ظهور حالات مقدّره تطیّر کرده، به پرده چشم خودشان اعتبار دادند و با ملاحظه برطرف شدن کیفیات، با ذوق و شوق انهماک(در اصل: انهمان یا ...؟) و از مداوله ادوات [در اصل: اودات (؟)] تحفظ [در اصل: تخفظ] و احتیاط، انفکاک نشان دادند. [128]ناگاه، میر محمود، بار دیگر به روی کرمان [در اصل: کرهان] آمد، قلعه‌اش را بر متانت و استحکام یافت. شهر را غارت و قلعه‌اش را سه ماه محاصره کرد. بعدها با اخذ صد کیسه آقچه صلح کرد. جسارت کرد و صدر رایتش را به سوی اصفهان احاله کرد [129]و خبر(حبر نوشته) وحشت اثر [18 A]، به گوش شاه حسین رسید. غیرت را فراموش کرد. با اعیان و ارکان دولت، مشاوره و در خصوص شاهراه (جاده) کار مذاکره کردند. فی‌الجمله کسانی که از نصاب عقل و شعور وایه‌دار بودند، گفتند: دولت علّیه را از واقعه حال خبردار و از مدد و عنایتشان که بر عالم بی‌دریغ بود، استنصار کنیم. این مطلب را هنگامی گفتند که از شاه حسین نیز میل و قبول ظهور کرد، ولی اصحابی که به غلظت و عناد، مشهور آفاق بودند، [130]عجز و اضطرارشان را از دولت علّیه، کتم کردند. داعیه خندیدن[در اصل: خندن] را با فرحی مناسب ندیدند. یک شخص نو ظهور که خود را مقاومت پذیرترین دید، گفت: شاه ما عاجز شد و برای شأن و شکوه صفویه، عار است. چون صدمه و هجوم اوغانیان را طاقت نیاوردند، جهت مبادرت، به ترتیب عسکر قزلباشی که صد بار مجرب بود، استعجال نشان دادند. میر محمود از قندهار به کرمان متوجه و حرکت کرد. وی 16 هزار اوغان و 2هزار سرباز بلوچ و جمعاً 18 هزار حبراء و جگرداران برای معرکه کرمان، جمع و استحصاب کرد. 4 هزار سرباز چون علف در مقابل شمشیر تلف شدند. [131]وی با 14 هزار بازمانده [18B] عسکرش، جهت تحریک اصفهان رفت و از طایفه قزلباش کما ینبغی، رایات و اعلام، اخذ و به شدّ غیرت، نزاف (در اصل: نظاق : از نزف به معنی کشیدن آب چاه تا خشک شود،در اصطلاح یعنی آخرین حد) انتقام گرفت و اقدام کرد. آنها از شهرهای انار، بیاض و یزد [در اصل: یرد] عبور و در حدود ایالت اصفهان، ظهور کرد و به دیار اصفهان واصل و برای همه، حیرت و اضطراب [در اصل: اصطراب] حاصل شد. بر وجه ضرورت، مقدماتی ترتیب داده بودند. آرام آرام، افرادی فرستادند و به نشیر (از نشر: گستردن) اوامر، مسارعت و استعجال کردند.
بین همدان و اصفهان که آبروی، روی ممالک ایران بودند، 12 مرحله واقع بود. 6 مرحله آن از مضافات همدان و به غایت مأمور و سربازان آن موفور بود. مخصوصاً، بیشتر از 200 قصبات روستا مانند داشت. [132] 18هزار تفنگ انداز، از همان قرای مزبور و از عسکر بعضی خان‌ها و بیگ‌هایی که در اطراف واقع بودند و بعضی نیز با خلق قاپوی خود[133]، بر زعمشان، لشکر عدیده [در اصل:عریده] وافری ساز کردند، بر وجه مسارعت، به اصفهان واصل و داخل شدند. در این اثنا، میر محمود نیز به مسافت چهار مرحله ای [19A] محلی به نام ورزنه رسیدند. در ایالت اصفهان پا نهاده [در اصل: با نهاده] و شهر غارت شد. ششصد کیسه آقچه از طرف خود شاه تقدیم و فاقه [در اصل: فاهه؟] افاده، بعث و تفهم شد. میر محمود اصلاً به آن التفات نکرد با قصدی رستمایه (رست: محکم،استوار) ، بأس و حرمان را اعاده کرد و از این حرکتشان، کمال ضعف را استنباط و برای اتمام مقصود زیاده، همّت کرد.
جهت انتقام از اصفهان، به قریه کلتاباد [134]که در چهار ساعتی مسافه‌ای موجود در درون اصفهان، پا نهاد. میر محمود، بالجمله بنای [در اصل: پنای] عزم و اقدام را مستحکم کرد. بالضّرورت به احضار ده عدد بالیمز و 14 پاره از توپ‌های شاهی و صد بار باروت و گلوله وافر و یک نفری توپچی که اصالت فرانسوی داشت و در این فن ماهر بود، اهتمام کرد. برای تدارک تعدادی افراد، جهت اعانت و اعمال، قیام کردند.[135]شاه حسین در درون شهر پابرجای (استوار)، آرام شد. رجال دولتش، محمد قلی خان و شیخ علی خان قورجی باشی، واختان خان [در اصل: واحتان جان] قوللّرآقاسی و برادرش محمد رستم خان و لطفعلی خان تفنگچی [در اصل: توفنکجی] باشی و ایشیک آغایان [در اصل: ایشک] [19B] باشی حسین قلی و خان هویزه [در اصل: حویزه] میر عبدالله خان و خان کردستان [در اصل: کورستان] علی مردان خان و خان همدان فرض [در اصل: فرز] الله خان و خان وقوصغیلو (؟) یعنی والی فارس رضا خان، خان بختیاری [در اصل: سبختاری][136] قاسم خان، توپچی [در اصل: طوبجی] باشی محمّد خان و سایر خانات و بیگ‌های معزول با روسای [در اصل: رواسای] مشهور دولت در میان سکان ممالک ایران، جمعاً، 12 نفر بودند. بالضرورت من حیث المجموع، 50 هزار قزلباش، از شهر عظیم اصفهانی که به آن نصف جهان می‌گویند، با رجال حرب و غاو، اصحاب بیع شرا، عازم ملحمه جنگ و پرخاش [در اصل: پرحاش] بودند. [137] وقتی میر محمود، کثرت و وفرت عسکر عجم و ترتیب صفوف و جمعیتشان را مشاهده کرد، درونش خوف طاری شد. هزار نفر از سربازان چابکسوارش را جهت عودت انتخاب کرد و در حالی که برای رجعت شتاب داشت، امان الله نامی که سردار اکبرش بود، گفت انجام این داعیه خذلان را از درونت دور بینداز. آمدیم، به دورا دور [در حاشیه، مسافه] فکر کن( دوراندیش باش). معاذ الله، صورت را ملاحظه کردید. عنان فرار را بگردان. اگر ادبار کردن، لازم شود، تخلیص گریبان [در اصل: تحلیص کربیان] از دست انتقام طایفه قزلباش، امری محال است و عین روز نمایان است که [20A] برای ما پس از این، جز ثبات قدم و ترک وجود آهنگ ملاحظه و عدم مقابله کردن و اعمال ادوات حرب و جنگ کردن با عسکر طایفه قزلباش، چاره‌ای نیست، لکن این مردمی که آمدند، مختلف الاجناس هستند. عموماً، این لشکر تیردار [در اصل: تیردازحای]، جنگ‌شناس نیستند. یک الای تجارت، مانند تجار و ارباب کسب و کار هستند. به عون ربّانی، معمول است که کثرتشان مدار تفرقه جمعیتشان می باشد و با تلاش گوناگون [در اصل: کوناکون] خاطر [در اصل:حاطر] خراش محمود خان را ازاله کرد . گفت طبیعی است: باذن الله با فحوای منیف «کَم فَئِةٍ قَلیلَهٍ، غَلَبَت فَئِة کَثِیرة[138]» نصرت می‌رسد. کمیّت عسکر که از آخور متفرّع نباشد، نتیجه حالات عون و اذن [در اصل: ادن] الهی است. ناطق این کلمات غیرت انگیز، باعث اماله همّت و حمیّت، به جانب او بود و فکر فراری که در درونش بود، به ثبات و قرار تبدیل و خوف و تزلزل، با آن تلاش به حادثه سکون، تحویل شد. در گیر و دار این بحث [در اصل: در این نیردراربحث] فوز و نجات به طالعش رسید و یا در این راه اندیشه جان دادن در پیش طبع بصیرت کش، قرار داده شد.[139]
پس از آن با ترتیب صفوف، آهنگ حرب و جنگ کرد. سردار اولش [20B] امان‌الله مزبور را با پنج هزار اوغان جگردار، در سمت راست تعیین و تأکید کرد. شخصی نصرالله نام- که سجستانی الاصل و از رؤسای عسکرش بود- در سمت چپ تمکن کرد.[140] خود نیز با شش هزار عسکر باقیمانده، در قلبگاه [در اصل: قلبکاه] عسکر قرار گرفت و جهت مقابله، تیر خسرانه [در اصل: نیر حسرانه] بر دیده انتظار، نصب کرد. خان‌های قزلباش نیز به ترتیب جنود بی نظامشان، اهتمام کردند، لکن شیرانه جمعیت لشکرشان، از هزار فنون حرب و جنگ [در اصل:جنک]، غافل، و از فرق و طوایف مختلف مولّف [در اصل: موالّف]، نیز ناشی از معامله خودپسندانه زاید خان‌های آنها بود. این حرب و قتال‌ها اقبال انفس محتضر بود، چون که [در اصل: چونکی] در عاقبت کار، عواقب تلاش و تدابیر و افکار ملاحظه [در اصل: ملاحطه] شد که جمعیت پریشان سار شد. خلجان [در اصل: حلجان] قلب از ساحه [در اصل: ساحان] اندیشه‌شان، سلب شد، لکن چه چاره‌ای بود. برای صورت دادن به مهمام مصلحت جنگ و رزم، تا مرتبه ممکن، قیام کردند. در سمت [در اصل: دست] راست، اعتمادالدوله و خان کردستان [در اصل: کورستان] و خان همدان و ایشیک [در اصل: اشیک] آغاسی باشی و در وصول قوللّر آغاسی و خان هویزه [در اصل: حویزه حانی] و در سمت وسط [ در اصل: مرکز] قورچی [در اصل: قورجی] باشی و آغای سرتفنگچی [21A] و سر توپچی  [در اصل: طوبجی] ، قرار و آرام داده شد و کلام را، ختم کردند.
پس از آن، با مقابله کیفیت، مشاوره را شروع کردند. اعتماد الدوله طرف گیر رای و تدبیر بود. گفت : عسکر ما عبارت از یک الای (گروه) اجناس مختلف است. ما و دولت ما به همان معنای محاربه، موقوف شویم؛ تا جایی که مناسب باشد، به سوی میر محمود حمله نکنیم [در اصل: نرویم]. یکی از ما مترس‌ها[141] را استحکام دهیم. مانند، لازم است توپ‌ها، نظام داده شوند تا از خودمان محافظت و شریطه بصیرت [در اصل: بصرت] و احتیاط را به خوبی ملاحظه کنیم. [142]خان هویزه [در اصل: حویزه] و قوللّرآغاسی، به دلیلی ناشی از قلّت عقل و شعور و کمال نخوت و غرورشان، نظر دیگری اظهار کردند. پیش از این نیز، شخص کلانی به نام خان [در اصل: حان] جهت ایلچی‌گری، به سوی دولت علّیه فرستادند که حسرات فوز و نجاح از اخبار گوناگون انقراض دولتشان، اظهار کرده بود. [143]اینها نیز مانند فراش، اسیر اختلال بودند. ملک رنجور [در اصل:ریحور؟]، و دولتشان اندکی رمق، برایش باقی مانده بود. مقتضای جبلیّت فّر و شأن اعجام شده بود که خود، به کلامی فّر و شأن[144] توجه کردند که با چنین عسکر کثیره، با مهمّات وافره و این تعداد کاردانان موجود در مسند، فرّ و شأن است که در مقابل یک بلوک (گروه) سپاه یاغی [در اصل: باغی] قرشو(؟) که از مسافت بعید، با هزار گونه مشقّت لشکرکشی کرد و در ضعفی که طی راه برایشان ایجاد شده، درمانده هستند [21B] در مترس‌ها، تحصّن کنیم.در جانب تحفّظ و احتیاط محلّ عرض و ناموس دولت صفویه، کلمات خودپسندانه بی‌ارتباطی که عادت مستمرشان بود، بیان کردند.
شخصی مغرور، به نام قوللّرآغاسی بود که اگر چه خیلی [در اصل: حیلی] حبرا [در اصل: حبزی: منظور گستاخ، دلیر] و جسور [در اصل: جسود] بود، لکن در اینجا راجل میدان عقل و شعور محسوب شد. وی همان رای انجام هزیمت را تزویج و خروش قلزم آتش جنگ و قتال را، تمویج کرد. با شتاب از سمت راست، میر محمود به سمت چپ او هجوم برد و خانمان [در اصل: حانمان] عسکر اوغان را به شتاب خراب کرد. نصرالله، سرداری که میر محمود در سمت راست معین کرده بود، مغلوب [در اصل: مغلود] شد. چشمان عساکر گرسنه عرب [در اصل: غرب] که به نام خان هویزه [در اصل: حویزه] بودند، اختیارشان در خصوص غارت اردوی اوغان؛ مسلوب شده بود. از جنگ و پیکار [در اصل: بیکار] دست کشیدند و به یغما مشغول شدند.
وقتی این خبر به میر محمود واصل شد، با جوابی عاقلانه خبر داد و گفت که قطعاً این فکر، مصلحت قتال نیست و اختلال [در اصل: احتلال] آن است. اگر مغلوب شویم با استیلای آنها، نفوس و احوالمان انتقال [در اصل: افتقال،آثار پاک شدن لغت یا لغاتی در این قسمت نسخه مشاهده می‌شود] می‌یابد. اگر باد نصرت از طرف ما وزان شود،[145] فقط این حال نصیب ما نمی‌شود، بلکه اموال و نفوس آنها نیز به طور ابدی نصیب [در اصل: نصب] اعمال ما می‌شود؛ جای شک [22A] وجود ندارد. با تلقین و وصایا به صبر، عسکر خود را اسکات کرد.
چون صورت عجز و فتور را در سمت چپ میر محمود مشاهده شد، اعتمادالدوله و سایرین که همراه لشکر عجم بودند، به سوی سمت چپ میر محمود هجوم بردند و با امان الله نام، سردار اول، درگیر ادوات کارزار شدند. از امان الله خان نیز میل به ادبار، محسوس شد. عسکر عجم از حیله و خدعه، زیر پرده تدییر اوغان بر منطوق حرب، غافل بود. سربازان عجم به زعم اینکه واقعاً، همه عسکر اوغان، عقب‌نشینی کردند؛ با شتاب تعقیبشان کردند. اوغانیان بر روی شتران، قولومبور مانندی همراه داشتند که در زبان عجم به زنبورک تعبیر می‌شود و چون منگنه [در اصل: منکنه] از صد عدد ساچمه پر بود و در هر جا آواره بودند. وقتی اظهار صورت هزیمت اعمال شد. آماج‌گاه [در اصل: آماچکاه] عسکر عجم را به توپ [در اصل: طوب] بستند،[146]ساعتی لشکر آنها را به آشوب کشیدند. با یک فیتیله [در اصل: فتیل] 100 عدد توپ را آتش زدند. چون لشکر اوغان توپ به همراه داشتند؛ در کمال غفلت عسکر عجم، به همه جمعیتشان هجوم بردند و بی­نهایت [در اصل: بهایة] قزلباش [22B] به خاک بوار(هلاک) افتادند و جمعیتشان تار و مار شد. یک‌باره تفرقه در جلوی آنها قرار گرفت(منظور تفرقه بینشان ایجاد شد) عسکری که یک‌باره در آن تفرقه راه پیدا کرد، نظام آن محال و در سلسله اتحادشان، اختلال وارد گشته است. عنان قرار به سوی اصفهان گرداندند [در اصل: کردان] و ادبار [در اصل: اوبار] شدند. امان الله با عسکرش بازگشت. در پی قهر و تدمیر، به همه بازماندگان روافض، امان و به مرور زمان فرصت داده نشد که فرار کنند. اجازه ندادند به یمین و یسارشان نگاه کنند. بالجمله توپ و مهمات و جبه‌خانه‌هایشان را ضبط و حیل (شاید خیل) مرتبط [در اصل: مربط] مورد نظر او را به فوز نجاتش [در اصل: نجامه]، ارتباط داد [کذا].[147]
در این اثنا، میر محمود در میانه عسکر، ثابت قدم و شادکام حضور داشت یا به شدات می‌دمید. به قول امان الله، عسکر عجم به تفرقه و کسر و انهزام، دچار شده است. به قول نصرالله، آثار مغلوبیت پدیدار [در اصل: پدبیدار] شده است. نصرت بر قوللّر آغاسی [در اصل: آغاسن]، سلّ شمشیر سعی و غیرت، اولین قول مستولی شدن بود. قوللّرآغاسی (در اصل: آغاسن) با همه عسکر همراهش، طعمه شمشیر قهر و تدمیر شد. دست لشکر اوغان، برای غارت و حرص و آز دراز شد[148] و هنگامی که عسکر اندک هویزه [در اصل: حویزه]، این حال را دیدند، اموال به دست آمده را برداشته و با استعجال فرار کردند و [23a] 18 هزار دهقان عجم تفنگچیان که در قفا [در اصل: قنا] بودند، فرصتی برای جنگ کردن پیدا نکرده، با عودت پرچینی هجوم برده و ستونی، استبدال کردند. خاناتی که از اطراف، برای این جنگ مأمور شده بودند نیز به بهانه امداد و تدارک عسکر، عنان اجاله ادبار [در اصل: اوبار] را به سوی دار و دیارشان کشیدند و مابقی، افتان و خیزان به جانب شهر، عطف زمام و هیبت [در اصل: حیبت] خسار [در اصل: حسار] کردند. نتیجه انتقام نهائی [در اصل: تهتن] عسکر اوغان سرمست سلاقه شهادت، کشته شدن متجاوز از شش هزار نفر از عسکر عجم بود. به قولی فقط [در اصل: فقد] 500 نفر، از افراد جناح نصرالله، که از نظر مرام طلایع حسن ختام [در اصل: حتام نوشته] بودند، کشته شدند. ارباب بصیرتی که امضا [در اصل: امضارث] کننده قباله اشباه و مایه اعتبار شدند.
 میر محمود با فکر حیله، اعجام در میدان معرکه با مکث و آرامش، ایستادگی کرد. [149]طایفه عجم داخل قلعه اصفهان نیز به حصانت و استحکامات قلعه مشغول بودند و به این مصلحت، اهتمام نشان دادند. خود قلعه اصفهان از خشت گلی و اطراف آن با خندق محاط بود و سایر محلات آن نیز خنادق [در اصل: ختارق] و دوروب (درب‌ها) مشیّد داشت و با ادوات تحرّز و احتیاط مشیّد [23b] بود. به مقدار 150 توپ و جبه خانه وافر وجود داشت که در مواضع مناسب اطراف شهر، وضع و ترتیب داده شده بود و آتش خانمانسوز (در اصل: حانمانسوز) حرب و آشوب، تهلیّت شده بود.
چهارمین روز، طایفه اوغان پیاده به شهرستان [در اصل: شهرمتان] تعبیر می‌شد، وارد شده و یورش (در اصل وارد شنه یوری بیش ) و هجوم بردند. با توپ‌ها به آتش‌باران پرداختند و 70، 80 نفر، اوغان شهید و مابقی آنها از دور، آماجگاه [در اصل: آماجکاه] توپ و تفنگ شدند. نهر زاینده رود [در اصل: زنده رود] که به اصفهان متصل بود و در قسمتی از سمت جنوبی آن، محلی که به جلفا [در اصل: چولفه] تعبیر می‌شد [150]،با 6،7 هزار خانوار ساکن، واقع بود. سکانش شتابان، جهت محافظت از شاه، سرباز طلب کردند، لکن شاه، نه تنها برای غیر، بلکه برای خود نیز درمان نداشت. آنها وقتی این وضعیت را مشاهده کردند، به ضرورت، بریدی، جهت استیمان به طرف میر محمود ارسال کردند. میر محمود مساعده با مرادشان را به تقدیم مقدار زیادی مال، تعلیق کرد و آنها نیز به ناچار با 2800 کیسه، جهت مسالمه، توفیق یافتند. 800 کیسه پیشاپیش، تسلیم و برای پرداخت مابقی‌اش نیز تمسّک جستند. 60 عدد ابکار (ابکار:جمع بکر دوشیزه ) نیز عرض و تقدیم کردند. [151] با این وجه، جلفا [در اصل: چولفا] در دسترس تسخیر قرار گرفت.
پس از آن، خیام خودش را به پیشگاه جلفا آورد، [24a ] به محلی به نام فرخ آباد که به جلفا متصل بود منتقل کرد. دائره وسعت بین آنان، خیابانی بود که سه ساعت مسافت داشت. باغچه شاه با آرامی بساط فرش، گسترده بود. هنگام محاصره شهر با سعی و اهتمام، کمر همت [در اصل: دامن] بسته شد. اگر چه طایفه اوغان، مقدمات حصول مراد را مشاهده کردند، کما ینبغی تشمیر [در اصل: تتتشمیز ؟]، خدمت حرب و جهاد بود، لکن طائفه اعمّام، بر وجه یورش [در اصل: یوریش] استحکام غایت الغایه‌ای را شهره کردند. میر محمود، به هجوم بدان سو اقدام کرد. به این طریق، تعداد وافری عسکر اوغان جهت تسخیر اصفهان، اعزام [در اصل: اعدام] شد تا با ورود به حصر [در اصل: حسر] طولانی، ظفر یابد. اگر محاصره به صورت تضییق [در اصل: تضیق] و ازعاج [در اصل: ازعاح] کارگر نباشد، امر مقرر شده بود که تدبیر دیگری [در اصل: دیکره] شروع گردد. اولا، ذخایر [در اصل: زخایر] و عساکری که برای شهر می‌رسد؛ همچنین موارد و معاری، تحت نظر گرفته شد و از قرا و قصبات اطراف، شاید برای 4 تا 5 سال به مقدار کفایت خودشان ذخایر [در اصل: زخایر] و مهمّات جمع کردند و جهت جمع مهمّات و ذخایر، بسیار سعی و اهتمام کردند. [152]
 بر وجه محرّر، پس از وقوع انهزام، علی مراد خان، خان کردستان [در اصل: حان کورستان][153] از طرف شاه حسین، به عنوان سپهسالار ایران نصب و تعیین شد. عحالتاً، برای رسیدن امداد به اصفهان، به سایر خانات جهت جمع کردن [24b] عساکر وافره، خصوصاً، به خودش، تفهیم و تلقین شد. خان [در اصل: حان] مرقوم نیز با 10 هزار عسکری که خود تدارک دیده بود، از کردستان [در اصل: کورستان]، حرکت کرد. از محل خوانسار[154] [در اصل: حانسار] به سایر خانات با عزم و نهضت، سفرایی بعث کرد، لکن هیچ کس به طور قطع [در اصل:قطعی] به امر وی، اعتبار و انقیاد نکرد. اکثرشان خودمختار و مستقل بودند و به محافظه ممالک خود قیام کردند و در میدان و استقلال، حکم تصرف حرام است را نشان دادند. بعضشان نیز در حال اهتمام برای جمع کردن عساکر بودند. میر محمود از این اختلاف و اختلال، خبردار بود. گفت قبل از نشئت یافتن استحکام در شیرازه نظام جمعیتشان و بنای اتفاق در تفریقشان، اهمّ مهام است. با مسارعت به ارسال 6 هزار عسکر اوغان، همراه سر عسکری به نام نصرالله، اقدام کرد. مزبور نیز از اصحاب رای و تدبیر بود. در اول امر، 6 هزار عسکرخلم که آماده حرکت و نهضت بودند، علی الغفله، به خان همدان شبیخون زد و جمعیتش را تار و مار کرد و علیرضا خان، خان مملکت فارس، با 2 [155]هزار عسکر، عازم اصفهان شده بود. با یک حمله لشکر شکن، جریه (دلیری،گستاخی) عزیمتشان، سوی هزیمت رفت و فرار کردند. کذالک 10 هزار [25a] عسکر بختیار، جهت عزم سفر به طرف اصفهان، آماده بودند. ابتدا قاسم خان [در اصل: حان] عاقلانه، مقدّم بر ظفر، شبیخون زد، ولی صبر و قرار جهان را برای خود تار (در اصل: طار ) کرد.
خان کردستان [در اصل: کورستان] از خان‌های بسیار معتبر و صاحب لشکر بود که از طرف نصرالله به هزیمت و انکسار مبتلا شد. [156] شاه حسین خبردار و از مقاومت مایوس شد. چون حضور [در اصل: حاظر] نصرالله به طور گوناگون [در اصل: کوناکون] محسوس بود، خود، اسباب تحفظ و تحرّزش را نظام داد و برای استحکام خرم آبادی که به مثابه کرسی مملکت کردستان (در اصل: کورستان ) بود، قیام کرد. پس از آن قطعاً، از هیچ طرفی قابلیت رساندن امداد و ذخایر [در اصل: زخائر] و عساکر به اصفهان وجود نداشت. [157]بر این وجه، ایام محاصره بالغ بر 5 ماه به طول انجامید. طهماسب [در اصل: طهماس] میرزا، پسر چهارم [در اصل: چارمیی] شاه حسین، غالباً با ملاحضه جمع کردن عساکر وافر از شهرستان، با تعدادی سوار، شبی تار از اصفهان، آهنگ فرار کرد. وی با عسکر اوغان که به امر محاصره گماشته شده بودند،[158] جنگ کرد و فرصت رهایی و خلاص یافت. مرادشان حاصل و بر وجه مسارعت با سلامت به قزوین واصل شد. [159] مدّت محاصره اصفهان، 8 و نیم ماه امتداد یافت و بر حسب کثرت نفوس آن [25b] قحط و فجاعه، اشتداد یافته بود. بی‌نهایت خلق با درد طاقت شکن جوع ، بر خاک هلاک افتادند. حتی بالاخره، گریبان صبر و تحمل قلبشان چاک شد.
چون شاه حسین رهایی از این حال را با طاقت زیادی ممکن نیافت، [160] ادراک کرد که به اقتضای قضا رضایت دهد و اصفهان را تسلیم و تاج و تختش را نیز به میر محمود تقدیم کند. پس از مشاوره‌های بسیار در این امر، بر مبنای آنچه در بالا ذکر شد، تصمیم گرفته شد که مترجم قونسولوس فرانسوی [در اصل: فرانسز] و تقدیم کننده این مقاله، جهت استیمان، به طرف میر محمود فرستاده شود. [161]با رجای آن مساعده و جهت رعایت حکم [در اصل: حکیم] و مواعد استیمان در صدد برآمد. گفت: پس از این، شاه حسین برای تسلیم تخت و تاج می‌آید با تعریف از خود و ارکانش؛ تو در اینجا مکث کن و آرام گیر. امان الله سردار اول از طرف میر محمود مأمور شده بود. بر وجه تقریر شدن آتی، وقتی در اول مجلسی که در جمعه 13 محرم الحرام سال 1135 ق، شاه حسین تاج و اثاقه[162] شاهانه خود را افسر سری خذلان نهاد؛واقعا ملال انگیز بود و آیین دولت برگشته [26a] بود.
اعتماد الدوله و خان هویزه [در اصل: حویزه] و سائر امرا و ارکان، با قدوم شاهی به سرای فرح آباد رفتند. میر محمود، اطلاع حاصل کرد. [163] خلاف شیوه اهل انصاف، شاه را نیم ساعت در خارج سرای نگهداشت. بعد اذن دخول [در اصل: دحول] و رخصت [در اصل: رحصت] نشان داد. شاه حسین با هزاران هزار اندوه و فگار [در اصل: فکار : آزرده] حاضر و وارد دیوان‌خانه شد. میر محمود از گوشه‌ای که جالس بود، قیام کرد و شاه حسین نیز امر اسلام (احتمالاً با مفتوح الف و تشدید سین)، تقدیم کرد. سلام علیکم گفت. او ،میر محمود سلام علیکم ، قولی غیر از کلام فتح، گفت. دیوان‌خانه‌ای که نشست‌گاهش بود، اگر چه با قالیان ذی قیمت و خالی‌های ( لغت قالی‌ها) گوناگون [در اصل: کوناکون] به رسم شاهانه مفروش بود، لکن به جای بالین که نزد اعجام رسم و قاعده بود، فقط در دو گوشه ردا [در اصل: قفتن ؟] مانندی بر روی آن کشیده، مقدرها (مخدّرها) و یک بالین وضع[164] و به اینها اکتفا شده بود.
میر محمود در گوشه مقابل شاه حسین، اجلاس کرد و صورت استیناس اظهار شد. [165] پس از یک لحظه توقف، شاه حسین خلاف خاطرخواهیش، با توجه به میر محمود، نگاه کرد. آیه کریمه قُلِ اللّهُمَّ ماِلکَ المُکِ تُؤتِی [26b] المُلکَ مَن تَشآءُ و تَنزٍعُ المُلکَ مِمَّن تَشآءُ[166] را تلاوت کرد. قرینه [در اصل: غرینه] را به تعبیر لقیاقیای فارسی تبدیل کرد که : پسرم دولت و ملک، متعلق به خدای متعال و ربّ مایزال است . به آنکه خواهد، می‌دهد. روزی این عبد عاجز را در مملکت ایران، استخدام کرد. حال ابناء [در اصل:انباء]، خدمت احکام کرد. گفت من نیز برای رضای امر او، تقدیم و زمام ملک ایران را به استبهالت تسلیم کردم. همان الله مبارک کند. با فرشای ناچار، لسانی با یک دعای اجابت، کلام را اتمام کرد و تاج مجوهر و اناقه معتبر شاهانه‌اش[167] را با دست خود، از سر خود در آورد و به دست امان‌الله خان، سردار اولش تسلیم کرد تا بر سر میر محمود بگذارد. مزبور نیز برای ادای خدمت مزبوره، قیام کرد. میر محمود با ناز، امتناع کرد. [168] و غرض فرّ و شانش را تلمیح کرد. بدان معنی که این کار را شاه حسین به ذات خودش انجام دهد. معنای این تلویح را شاه حسین، ما فی الضمیر، اطلاع یافت و تحصیل کرد و به ضرورت خود بلند شده، این خدمت طاقت گذار را، تکمیل کرد. پس از ذالک، شاه حسین، به (یک لغت ناخواناست.. . شاید : مخالف ) اقتضای حال شربتی که خود نمودار حزن جگر [در اصل: چکر] بود و به چای تعبیر می‌شد، نوشید و قهوه معتبر مخصوصی [169] [27a] که به آن قلیان [در اصل: قلیون] نارگیره گفته می‌شد، آوردند.
آه ایتمکه بر بهانه در یوحسه اله الور می ایدم دحانی
ای ساقی بن مصدوقنجه اه آتشین بو اصطرابی[170]
(مفهوم این شعر چنین است: برای آه کشیدن یک بهانه است، وگرنه مگر من این دخان را به دست می‌گرفتم.) لکن خودش تا جایی که ممکن بود، به ستر و کتمان حال، طالب بود. میر محمود احساس کرد و با لسان فارسی به قید تسلیت دادن گفت: شاه من، بر دفع درون پر حزن و ملالتان اهتمام کنید. همیشه پدیده دولت دنیا، چنین تداول می‌شود و عّز و علا از شخصی به شخص دیگر، انتقال می‌یابد. این امر برای شما معلوم است. اگر پدرم بر مبنای رای و تدبیر حرکت کند، موافقت می‌کنم در مقامش بماند[171] و خاطر خواه [در اصل: خواح] شد و صورت ملاطفت، اظهار کرد.
توجه ایلمسون برکدر یوخسه فرآح مشربی دل صفا یردن طوتماز فهواسی.
اوزره تسلیت مفید اولور مضایبدن دکل ایکن نیله سون ضروری اقتضاسی[172]
بر مبنای حال وقت، عرض کرد و صورت تسلّی بال[173] داد. خانات طائفه بلوچ [در اصل: بلوج] [174] که از قدیم الایام مانند اوغان، از رعیت ایران و همراه با میر محمود آمده بودند، نیز در این مجلس خاطر پیداکرده، گفتند: شاه من چه علتی داشت که ما رعیت تو [27 b] بودیم، ما را به اوغان محکوم و خودت را از ملک موروث محروم کردی؟ سرزنش گونه، زهر آب مؤاخذه را اشراب کرد. با نظام کلامی بدیع، جواب داده که الحکم لله واحد القهّار. در این اثنا، به شاه حرکت تکلیف شد و در اتاق دیگر مکث و توقف شد و[175] میر امان الله، سردار اول میر محمود با چهار هزار نفر اوغان، تعیین و ارسال شد. وضع قدیم شهر را تسخیر و لاشه مردگان جوع و فاقه جمع را از همه معابر [در اصل: معایر] و اسواق، جمع و آنجا را تطهیر کردند.
بعد از آن در علی‌السحر 15 محرم الحرام یوم احد [176] سال 1135، بر مبنای مراسم ایران، آلای‌ها (گروه‌ها ) ترتیب داده شد و ارباب بصیرت و اعتبار، با {مشاهده}این حالت مستغربه، تعجب کردند. چرا که در یمین آلای میر محمود و در یسار شاه حسین، هم عنان به اجابت شهر اصفهان، روان شدند. هنگام رسیدن به پلی به نام پل شیراز، که خارج از شهر، واقع بود [در حاشیه: میر محمود با اتباعش به سمت سرای می‌رفتند.] [177]چند نفر از منادیان از جانب میر محمود رخصت خواسته [در اصل: خواح] با صوت بسیار بلند، ندا دادند که هر شیعی [در اصل: شئیعی] ضلالت پیشه که گروه اصحاب را لعن مکروه دهد، دشمنان [در اصل: دوشمنان] [178] [28 a] ایمان هستند و جزای طعن، گرفتاری خواهد بود. آلای پادشاهانه، مکمّل و مرتّب، از دروازه‌ای به نام خواجو [در اصل: جاجو] به شهر اصفهان، داخل و بر وفق دلخواه، به مرادش نائل شد. از جایی که به اصطلاح ایرانیان، دولت‌خانه تعبیر می‌شد تا به سرای شاهی، راه‌ها با اطلس و قطنی و درائی و زربفت [در اصل: ذربفت] و از دروازه سرای تا داخل، دیبا و با سایر کالاهای معتبر، مانند پای‌انداز، فرش شده بود. پشت سر آلای، توابع و خدام به یغما، مشغول بودند. [179] با این ترتیب، به سرای واصل شدند. [180] پشت سر شاه، 13 نفر،عبارت از: ابناء و دو دختر و سائر حرم که جواری، نامیده می‌شدند، حضور داشتند.
مقدار قلیلی نقود و جواهر ذی قیمت و اشیا و اوان مانند سیم و ذهب که در خزینه مکتوز و متوادی ( شاید: منظور پنهان و آشکار یا مکتوب شده و متواری، منظور همراه خاندان شاهی بود،[181] خلاصه بالجمله حاصل اسباب شاهانه شاهان، ضبط و تحریر شد و شاه حسین و اولادش، از بیوت سرای به محلی مناسب فرستاده شدند. این کیفیات، توسط راوی مسفور[182] بر مبنای غرایب روایات با ایهام فرجامی اعجام که مبالغه می‌کردند، تقریر شد، [183]چرا که به سبب امتداد ایام محاصره، در راه درد طاقت شکن گرسنگی، که تلف و هلاک را عرضه کرد و از گرفتاری‌شان (در اصل: کرفتارشیان) به دست اوغان [28b] سیر و هلاک شدند؛ 500 هزار نفر، نفوس دردناک شد. هنگام تسلیم شهر، سی‌‌هزار نفر نفوس، تنها منحصر به رجال و صبیان و اطفال بود. کیفیات غرایب، شعار نیست، حیرت افزای ارباب اعتبار بود. شاه به خواست خود، کهترین دخترش را جهت مفتی که خود به میانجی تعبیر می‌شود و خواهرش [در اصل: جواهرش] را به امان الله، سردار اول، تزویج کرد.[184] شاه حسین همچنین پنج نفر از جاری‌های خود را نقدانیتن، تزویج کرد. مابقی جاریه‌ها را، به خدمت خود تخصیص داد. علاوه بر آنها را بین رجال قوم، تقسیم کرد و دامادان شاه محسوب شدند. به خاطر معامله التفاط گونه، از میرزاعبدالکریم و نائب الصّدر نیز تکریم کرد و دامادان شاه محسوب شدند، لکن مزبوران نتوانستند با اوغانیان استیناس برقرار کنند. جامه و نام تغییر دادند و به تبریز فرار، و مقام تبدیل کردند. [185]
پس از تسخیر اصفهان، بر وجه مسطور، میر محمود، مبنی بر اقتضای وقت و حال، با حکمت علمیه سلوک کرد. برای تالیف قلوب سرجمله دولت اعجام، هر کدام از آنها را در هر مناصب و مراتبی که بود، [29a] با تقریر، ابقا کرد. علاوه بر تلطیف آنها، در اطراف دلّالانش ندا دادند که پس از این، اوغانیان، بدون هیچ گونه اتانیّه‌ای (در اصل: اطانیّه :از تأنی به معنی درنگ کردن ) به جان و مال اعجام، دست تعدی دراز نخواهند کرد و نسبت به هر کسی حالت جور [در اصل: حور] و بیداد، به وقوع آید، بلا تأخیر، جزایش ترتیب داده می‌شود[186]. با تقریب شدن این صورت خلجان [در اصل: حلجان]، اندیشه طائفه عجم، استیصال شد. با برطرف شدن آن، تأثیرش ظهور و رؤسای کار به منصبشان تقریر شدند و تمشیّت امور را شروع کردند. [187]با وجه مشروح، میر، اهالی اصفهان را با خود مأنوس کرد و با تنفیذ [در اصل: تنفیس] این قیود، خودشان را از خفقان بیم جان که مبتلایش بودند، در آسایش یافتند. به مجرّد این قول معتاد، اکتفا کردند و با این داعیه کلام، جمع مال در درونش جایگیر شده بود. اول طی اختلال [در اصل: احتلال] ایجاد شده، از اهالی شهر 4800 کیسه آقچه و از تجارت هند[188] 1080 کیسه و از میرزا کریم نام، سر اطبّای شاه حسین، که در کمال ثروت و بسیار [در اصل: یسار] مشهور و نامدار بود[189] نیز 800 کیسه مال بدل از مطلوب، با تقویم خودشان ، به تخمین راوی 4000 [29b] کیسه جواهر و اشیاء و نقود، گرفته شد.[190] از قونسولوس [191]انگلیس 500 کیسه نقود و اشیا، از نالبوس[192] فلمنگ که در اثنای محاصره حضور داشت، از هر وقیه‌ای (واحدی مثل کیلو) که بیع کرده بود، 40 قروش اخذ کردند. با صورت تقریر مرافق (کاری یا چیزی که از آن سود و بهره ببرند) از قیمت چند مخزن شکر [در اصل: سکر] بیشتر از 60 آقچه گرفتند. به این اقتضا،2440 کیسه نقود و اشیاء، اخذ و تحصیل کرده بودند. [193]و از بالیوس فرانسه چون زمانی که به نزدیک اصفهان آمده بود،در ابتدای امر به سایه همایه‌اش التجا برده بود و علاوه بر اینکه هنوز مایه‌دار و مقتدر نبود، فقط به نام هدایا، 10 کیسه آقچه از وی گرفته شد و کدخدای پورتقال، اگر چه از نظر مالی، متمول بود، لکن [194]شبیه مردم محتاج و مفلس دیده شد، به وجه آنچه گفته شد؛ از وی نه چیزی طلب شد، بلکه به مال وافر دسترسی پیدا کرد. [195]
به سبب امتداد و استمداد [در اصل: استنداد] امر محاصره، عسکر اوغان، نقصان دیده بود و تعدادی جهت تسخیر قلعه و اطراف و اکناف آن ارسال شدند. شاید کما ینبغی، برای محافظت از اصفهان و حوالیش، کافی بودند، لذا تصمیم گرفته شد که از قندهار تعداد 15 هزار نفر [30a] عسکر، تدارک دیده شود و به ملا [در اصل: منلا،لغت ترکی ملا] موسی، خزینه دار (در اصل: حزینه دار) 6000 هزار کیسه تسلیم شد و با 600 نفر، عسکر منتخب اوغان، جهت رفتن به قندهار، تعیین گشت. به بادیه نجات که واصل شدند، میرزا اسماعیل بیگ [در اصل: بیک] محافظ قلعه‌ای به نام تمییر[196] [تمییر به ترکی یعنی آهن] با 500 [197]نفر سرباز قزلباش، علی‌الغفله، به آنها شبیخون زد. ایراث گیر  (به احتمال از لغت وارث، منظور میراث بر ) انهزام شدند[198] و از خزینه مزبوره اغتنام وافر، اخذ و به طهماسب میرزا خان [در اصل: حان] ایثار و ماجرا را اعلام کرد.
با توجه به مرور آنچه در بالا ذکر شد، طهماسب میرزا با فرار از اصفهان، به قزوین، جلوه مکث برقرارکرده بود. پس از آن وقت نیز با قید جمع کردن عسکر، اوقات می‌گذاراند، لکن کسی برای کلام وی اعتبار قائل نبود. [199]این هنگام بلده اصفهان و شاه حسین به دست استیلای اوغان گرفتار بود. طهماسب میرزا بی‌شاهی شعارش بود و با این شأن، سزا دید، بر مبنای قاعده ایران به ترتیب ارکان قیام کند و مقدماً، رجب علی خان که به جای پدرش قائم مقام اصفهان شده بود، به عنوان اعتمادالدوله، به سمت ایلچی‌گری دولت علّیه تعیین شد. مرتضی قلی خان را به قورچی [در اصل: قورجی] باشی تعیین کرد. با این شکل، نظام سمت‌های امور را آغاز کرد. مخصوصاً، از هزینه‌ای که از طرف میرزا اسماعیل دریافت شد، برای حصول به آن مراد [30b] کما ینبغی، امداد گرفت. از ضرورت قمع، تدارک مهمات شاهیش و جمع کردن تعداد زیادی، قزلباش بود. میر محمود، از این حال خبردار شد. با این تقریب، مردم را از بیعت با میرزا طهماسب تنفیر کرد[200] و برای تغییر تسلیم معامله‌ای که مسموع شد، به شاه آگاهی داد. شاه حسین به قلم خود، فرمان‌هایی که به اصطلاح اعجام، رقیم تعبیر می‌شود، تقریر کرد و عموم سکان ممالک ایران را به اطاعت از میر محمود فرا خواند. خودش خصوصاً، دعوت میرمحمود را تسطیر کرد و در اطراف و اکناف، نشر داد و ارسال کرد، [201] لکن هیچ چیزی، مفید نشد. طهماسب این حرکت خوب [در اصل: باغجه، لکن کلمه یاغجه یعنی خوب ، در متن می‌گنجید] میر محمود را فقط رخاوت یا اراده برای انس و الفت خواند.
ماعدا، به این سبب که در اثنای شدّت شتا، وقوع این حرکت را احتمال نمی‌داد، احتیاط لازمه را رعایت نکرد. به خاطر اسباب رای سست اعتمادالدوله، به قشلاق عسکری که تدارک دیده بود، رخصت داد و رشته فرصت را به دست انتهاز خصمیّه داد. میرمحمود، تأسی جستن به قناده شک عدم انقیاد طهماسب میرزا، از اوامر منشوره شاه حسین را شایع کرد تا وی را اخذ و گرفتار کند، زیرا می‌دانست مطاوعت عموم خلق ایران، قرین امکان نمی‌شد. [31a] طهماسب در این اوقات، غفلت خود را احساس کرد. 7 هزار نفر از اوغانان موجود در کنارش را انتخاب کرد و 4 هزار عجم از اعقاب به جا مانده در اصفهان را به آنها اضافه کرد و امان الله را به ذازین (شاید ذا:صاحب زین منظور صاحب منصب) سپهسالاری آنها نصب و تعیین کرد تا به هر صورت ممکن، قزوین را تسخیر کرده و طهماسب را دستگیر کنند. [202]مخصوصاً این امر را به سردار مرقوم توصیه و تلقین کرد، لکن طهماسب میرزا، از این کیفیت خبردار شد و با خطابای [در اصل: حطابای] مسارعت و استعجال به اتباع حاضرش، سوار شد و از راه سلطانیه و زنجان به تبریز فرار کرد. امان الله تا نزدیکی قزوین رسید. اهالی شهر به استیصال دچار شده بودند. در خصوص طهماسب میرزا، ماجرای حال را اعلام کردند. شهر را طوعاً، به امان الله تسلیم کردند و امان الله، خود به سرای طهماسب [203] نزول کرد و اتباعش به قوناقهای (تقریبا قصر یا خانه بزرگ) درون شهر، نزول کردند.
هنوز ده روز از توزیع و تقسیم(منظور سربازان) مرور نکرده بود که اوغان‌ها، اسباب صور تعدی و دست درازی را آغاز کردند و دست استیلایشان را به سوی اموال و اعراض مردم دراز کردند. با این حرکت، طاقت [در اصل: طاقتکداز] فرسا، بائره فتنه و آشوب [در اصل: اشراب] را تهییج کردند. در این بین، قتال تعداد فراوانی به وقوع پیوست. امان الله [31b] در سرای سکونت خود، در محاصره بود. [204] امان الله و اشرف سلطان، عمو زاده میر محمود، با راهنمائی حسین قلی خان، برادر محمد قلی خان، اعتمادالدوله شاه حسین، به طریقی از محاصره در این سرای فرار کردند. اشرف سلطان، پسر عموی میر محمود با 200 نفر اوغان، حرکت به جانب قندهار را عزم کردند. [205] در این معرکه دوزخ سزا [در اصل: سزار] به مقدار 1600 نفر، از طائفه اوغان خاکستر[در اصل: حاکستر] شدند[206]. چون میرمحمود، از این خبر [در اصل: حبر] آگاه شد که طایفه عجم بر حسب عدم امنیت، امان‌الله را همراهی نکردند و از اینکه خود اوغانیان را نادیده گرفته بود، پشیمان و از حرکت اعجام هراسان شد. از تأسی به تنبیه آنان، اغفال کرد. به دونانمه خود امر داد برای اغفال ناس، طبل و نقاره [در اصل: نغاره] بزنند. به سیر این حال، اشتغال داشت که در این اثنا، بقیة السیوف لشکر اوغان و اعجامی که با امان الله بودند، به اصفهان واصل شدند. مقداری از دغدغه و اضطراب میر محمود، کم و آرامشی حاصل شد.
بعد از این جراحتی [در اصل: تجروینده یا تجرونیده؟] که از حرکت سرکشانه کلان طایفه قزلباش، و امثال آن که به وجود آمده بود را ترتیبی داد، سائران تحریر و مرادش را ترحیب گفتند [در اصل: ترهیب]. راهنمای [در اصل: رهنما] امان الله [32a] حسین قلی [در اصل: قولی] خان، برادر[207] محمد قلی خان[208] خلاص شد و ماعدا تعداد 8 هزار نفوس از رجال و امرای دولت عجم و سائر طائفه قزلباش را در مدت 15 روز، عرضه شمشیر قهر و تدمیر کرد. [209]بعد ذالک، چه با توشیع (توشیح :.. .. یا دفن کردن ) دائره ظهور و چه کماینبغی برای ایراث ضعف و فتور به طائفه قزلباش، 3هزار عسکر اوغان را با نصرالله، سردار ثانی، به جانب طهران تعیین کرد. اطراف و اکناف شهر ورامین غارت و جسارت عیانی به طرف شهر همدان اماله کرد،خان اسیویانی همدان [210]و خان دیگری با 3 هزار عسکر عجم، با مقابله و محاربه آهنینی مقابله کردند، لکن باد نصرت، به جانب نصرالله وزان بود و خان مزبور، منهزم و پریشان شد و در قلعه تحصّن کرد. نصرالله، 78 روز قلعه را محاصره کرد. وقتی به عدم امکان تسخیر آن یقین حاصل کرد، اطراف قلعه را با غارت و تاراج، آزرده کرد و اهالیی سنّی مذهب ساکن در قزوین و خلق سنّی درگزین را، برای ملاحظات مورد نیاز، خارج کرد و در اصفهان، اسکان دادند[211] و شهرهایی به نام خوانسار [در اصل: حونسار] و کاشان [در اصل: قاشان] [32b] را با ویران کردن، ضبط و تسخیر کرد و گفت برای مکافات معرکه قزوین، لازم است سه هزار عسکر قزلباش، از کاشان [در اصل: قاشان] اخراج کرده و همه آنها را با قهر، تدمیر کرد.
 در راه شیراز، شهری به نام قمشه [در اصل: ممشا][212] را نیز ویران و فتح کرد و از طرف خود، حاکمی برای آن تعیین کرد و عسکر 7،8 هزار نفری اعراب هویزه [در اصل:حویزه] که در راه شیراز، نزدیک قصبه‌ای[213] به نام تیر.. ص (این لغت کامل قید نشده است ) جمع شده بود را منهزم کرد. مهارشان را، طعمه شمشیر تیز فلاکت بارور شده قهر و کین کرد. از طرف اهالی شیراز، افرادی حضور یافتند و مطابق‌الحکم لمن غلب، از طرف خود و دیگران، امان طلب کردند. حاکمی برای آنان ارسال شد. [214]دائره اقبال را وسیع کردند. اگر چه برای میر محمود، تحریر شد که از هر جانب نیل به فوز و نصرت مشهود است، لکن برای وصول به اقال مقدّره محاربات مزبور، بر حسب قلّت مزاج عسکر خود و به علت طاری شدن امنیت[215]، برای هر یک هزار نفر اوغان، دو هزار نفر ارمنی انتخاب کرد.
مقداری خزینه از طرف میر محمود به شخصی به نام محمد ثانی، [در حاشیه: ایشیک [216]آغاسی] اعطا و به سوی قندهار ارسال شد. [33a] والده‌اش [217]که در قندهار، کارفرما بود، اگر چه جهت جمع و تدارک سرباز مسارعت و استعجال اعمال کرد، ولی همه چیز در دست اشرف سلطانف[218]، پسر میرعبدالله عموی میر محمود و به قتل رسیده توسط وی بود. اشرف سلطان، پس از معرکه قزوین، در قندهار قرار یافت و جوینده طریق خسرانش نزد میر محمود بود. برای جلوگیری از عزیمت اوغانیان به طرف اصفهان، مخصوصاً به خاطر تحریر میر محمود، بسیار کوشش و اهتمام [در اصل: اهتمان] کرد. به علاوه، تعداد کلانی از اوغانیان با میر محمود از قندهار آمده بودند {ناخوانا...} و تدارک دوباره، ممکن نشد. بالضرورت 2 هزار نفر از ارامنه، 2 هزار نفر از مجوسان و از عجم 5، 6 هزار نفر، عسکر، تحریر کردند. با این تقریب، بالذات از اصفهان به اطراف حرکت نکرد و تا مرتبه‌ای که امکان داشت، برای محافظه بلدان با صرف سرمایه، تدابیری می‌اندیشید. [219]طهماسب میرزا، از قزوین فرار و از وسائل خطر [در اصل:حطر] دور، مکث و قرار حاصل کرد. اتساع ( در اصل اتّساع) دائره حکم تصرف میر محمود را یوما فیوماً استماع می‌کرد. وی گفت: به هر شکل لازم است، این درد و طبایع  [در اصل: طبایه] تدمیر شود و با همه مشورت کرد. بعضی افراد کاردان، اهدا کردن [در اصل:استحدا] کامل عرض حال و نوال به درگاه عنایت دولت علّیه و دستگاهش [در اصل: دسته کاه] که مرجع ملاذ [در اصل: حلاز ؟] عالم و عالمیان است را ایراد کردند. [33b]
فرج الله خان[220]، اعتمادالدوله‌اش، گفته بود التجا بردن به دولت علّیه، اظهار ضعف خواهد بود. اشعار عدم مقاومت [در اصل:ق بدون نقطه] به خود دولت و سرکشان مملکت ماست. در بعض ظرفای [در اصل: طرفای] عجم صبر و قرار نمانده بود. نه عافیت غریب، طشت حق ز بام [در اصل: ز پام] افتاده و ولوله ای برای مودّات [در اصل: مودّا] درعالم اشتهار داد. گفتند : مگر [در اصل: مکر] دولت هنوز از سرگذشت [در اصل: سرکوشت] فلاکت [در اصل:حرف ت بدون نقطه] ما خبردار نشده است. [221] تحصیل وقوف احوال ما، وصف [در اصل: موصوف] مقال ما، در آفاق [در اصل: افام] بسط داده شده است. تعداد زیاد اقاویل واصل شده، مقیاس است [در اصل: مسیاس]. پس بر اساس این قاعده که الغریق بتشبّث بکل حشیش در پیش رو قرار داده شد و ایلچی مخصوصی به طرف دولت علّیه ارسال کردند و در تبریز ریم پاپا[222] از فرانسه [223]، چاسار نمچه، پادشاه فرانسه [در اصل: قرال فرانجه] و چار مسقو، با نامه‌های رجای امداد، افاده حال کردند. بر این وجه، از یک طرف میرزا طهماسب چشم انتظار ظهور مدد و دستگیری [در اصل: دستکری] بود.[224] میر محمود نیز از طرفی، مزبوران را به دست آورد و داعیه آنان را فرصتی شمرد. عسکر مسقو با وسیله قرار دادن امداد به شاه عجم، به باکو آمد و بدون جنگ و جدال، باکو را و بعد از آن گیلان را نیز به دست آورد و تسخیر کرد[225] و سایر [34a] محلّات ضبط و تصرف و رای و تدمیر را اعمال و میان اوغانیان شایع شد. کیفیت احوال طائفه مسقو از ترجمانی این حالات تقریر شده سؤال و حقیقت حال، استطلاع شد. اگر چه چندان از این کیفیت، صورت تألم اظهار کردند، لکن وقتی خبر فتح تفلیس، توسط دولت علّیه مسموع شد، خودش خوف عظیمی برای ایشان ایجاد کرد و باعث و حامل ظهور تلاش شد. نیز اندیشه و اضطراب جلی آنان، حادث شد و این ترجمان مسفور، کلام را خاتمه (در اصل: حتم) داد و در این اثنا ، جهت طریق فرار به جانب روم، فرصت پیدا کرد و رهایی و نجات یافت. کتب الکتاب، اعلام شد. م م. م. لسنه سته و اربعین و مائه و الف فی شهر جماذی الاخر یوم ثلاثت العشر. تاریخ1146
[ مطالبی که در زیر قید می‌شوند، دیگر صفحات نسخه دوم است که در نسخه حاضر قید نشده است.]
[4b]‌استماع کرده، خوف و حزن اظهار کردند. عادات این طائفه بر غایت ستر و اخفای قصد و عزیمتشان در امور، می‌باشد. با اخفا کردن امورش و چستی و چالاکی کردن و شدت صبر کردن، به عجم غلبه می‌کنند. این خطیر نیز محاصره طول و دراز شدت و کثرت تغیرات و تبدیلات و وقایع موحیشه خوف و اندیشه و احوال منفور و مخوف فکر و ملاحظه آن به جانمان کار کرده (تأثیر گذاشته ) در ماه ذی الحجه سنه1135 از اصفهان فرار، به خونره [در اصل: حونره] که آمدم، با اشقیای قزلباش روبرو شدم . از دوایم مجروح و بالغ 8 کیسه وسائل و نقودم را گرفته و مرا عریان کردند. خدمتکارانم عقب فرار کردند به هزار زحمت به همدان آمدم. تعمیر حصار [در اصل: خصار] به تازگی تمام شده بود. با تاجری ارمنی [در اصل: ازمنی] اهل قبرس همراه شدم، به قزوین رسیدم. مردم قزوین همه مسلّح و برای محافظه حاضر و آماده بودند. از آنجا به گیلان رسیدیم. در شهری به نام رشت، به ضابط مسقو رسیدیم و از حال من آگاه شد. مخارجی که تاجر ارمنی صرف کرده بود را پرداخت و مقدار هشت هزار جهت خرج راه به من اعطا کرد و وافر تکلیف کرد که در آنجا بمانم. [35a] (حاشیه متن: و فرض[در اصل: فرز] الله خان، خان همدان ؛ در اولین هجوم اوغان به همدان شکست خورد؛ زبانش را قطع کردند و ارمنیان کاپانستان [در اصل: قاپانستان] با تهمت عصیان قره داغ، با کمک سربازان مسقو، خان نخجوان را قتل عام کردند.)[226]
و لکن هوای گیلان به غایت ثقیل بود. سربازان مسقو نیز تحمل نکرده و بسیاری از این سربازان مردند. از بعضی خانه‌هایی در گیلان که به آن خانه‌های بیاض (احتمالا شهر ماسوله باشد) تعبیر می‌شد، گذشتم و از بین سنی‌ها، به اردبیل آمدم. از آنجا به قره داغ [در اصل: قره طاغ] آمده، جهت رفتن به اردوباد، از رودخانه ارس عبور کردم. از آنجا به نخجوان رسیدم. فرستاده طهماسب نیز از تبریز به نخجوان آمده بود. مرتضی قلی خان را در آنجا به قتل رساندند. نیز فرستاده طهماسب، نزد حضرت عبدالله پاشا آمده بود. راه‌ها کاملاً بسته بود. در قریه ارمنی، به نام اگلیس، مکث کردم. چون روان و نخجوان«در اصل: نخشوان»، از طرف دولت، تسخیر شد، راه‌ها گشوده شد. با کاروان به ارزروم [در اصل: ارض روم] و از آنجا، به راه توقات، نزد ایلچیگری فرانسه در استانبول آمدم. باقی امر و فرمان و کرم و عنایت، من له الامر است. برخی متصرفات، مدتی توسط شاهان عجم خاندان صفویه، قبض و تخت حکومتشان قرار یافته بود؛ لذا ممالک ایران و مضافاتش عبارتند از: به مملکت خراسان، قندهار، سجستان، زابلستان، مکران، کرمان[در اصل: کزمان]، فارس [در اصل:حرف را مکسور]، خوزستان، لرستان [در اصل: لورستان] که عراق عجم [ 35b] نیز به مازندارن، گیلان، آذربایجان، روان، شروان [در اصل: حرف شین مکسور و را مفتوح]، گرجستان [در اصل: کورجستان]، داغستان [در اصل: طاغستان] و جزیره بحرین، اقلیم جبل می‌گویند و هر کدام از ممالک مرقومه، طبق قانون عرف عجم، یک اقلیم تعبیر می‌شود .
بعضی از این ایالات، وسیع و کثیر الامارت، بودند و به چند ایالت، تقسیم، و بر هر کدام، یک والی نصب و به این شکل، ضبط می‌شد. [227] این سال‌ها، جمله احوال و حادثه عجیب که در تقرب شاه عجم به ظهور پیوست، ضبط شد. طریق انتزاع و انفکاک تحریف [در اصل: تحرفن] ، در مضمون تقریر عیان و نمایان است، ولی در اثنای این معرکه [در اصل: معارکه] عظیم، قصد و عزیمت هیچ نوع امدادی از طرف مملکت مکران به اصفهان، به ظهور نپیوست. غالباً، کرمان قریب جوار و متصل به آن بود، غارت می‌شد، نیز ناشی از بعید بودن از اصفهان است و کذالک، نیز از ارسال امداد و عنایت والی یا عسکری از طرف گیلان و مازندران به سوی شاه، خبری شنیده نشد. زابلستان نیز با قندهار همجوار بود. علاوه بر آن، به سجستان ملحق بود، خان سجستان خود، به اتفاق میر محمود، به شاه عصیان کرده بود و [36a] مستولی شدن آنها بر مشهد، در بالا بیان شد و دیگر اینکه تقریر آمدن یا نیامدن ما بقی، چون اهالی عراق عجم و آذربایجان [در اصل:آزربیجان] و روان و شروان و گرجستان و داغستان به جهت امداد شاه، از مضمون خالی بود و علاوه بر آن، کذالک احوال میر محمود و طور و طرز و مقدار عساکرش معلوم و مفهوم شده است و هنگام عزیمت این حقیر از طرف جنوب اصفهان به این طرف، تعداد هشت هزار عساکر اوغان در نزد میر محمود میراویس زاده، وجود داشت. حتی برای تدارک دو هزار ارمنی و دو هزار مجوسی و 5، 6 هزار عسکر عجم، تحریر کرده بود، چرا که اغلب اوغانان، مال و ثروت تحصیل کرده بودند و به غایت سوداء رجعت به وطن آرزوی آنها بود.
چند نکته: سعی شد به علت زیاد بودن پاورقی و عدم اختلاط آنها، برخی توضیحات در پرانتز یا قلاب و درون متن قید شود؛ از این رو خواننده محترم ممکن است کمی خسته شود، ولی با بزرگواری خود بر ما ببخشاید.
منابع و مآخذ:
1.TİFLİSİ, Yozefo, Vâkı‛ât-ı Mîr Veys ve Şâh Hüseyin,Topkapı Sarayı Müzesi Türkçe Yazmaları, Revan Köşkü, R. 1487,İstanbul
2- تفلیسی، ژوزف، وقایعات میراویس و شاه حسین (حوادثی در بین میر اویس و شاه حسین)، باکو، آذر، 1992.
3- سالیمیان، ژوزف آپی، سقوط و زوال صفویان (بر اساس گزارش‌های ژوزف تفلیسی)، شاهین فاضل و شهرام شمس، اصفهان، 1388.
4- Ilia M. Tabagoua ، گرجستان در منابع تاریخی ربع اول قرن 18، ترجمه، جمع آوری و تصحیح پروفسور
sergi Jikia، Metshierwba، Teblissi. 1982.
5- ساری اوغلو، گلجان، برگردان و تصحیح اثر یوزفو تفلیسی به نام واقعات میر اویس و شاه حسین (پایان نامه فوق لیسانس)، گروه تاریخ دانشگاه مصطفی کمال شهر انطاکیه، 2008 .
YOZEFO TİFLİSİ’NİN “VÂKI‛ÂT-İ MİR VEYS VE ŞÂH HÜSEYİN” ADLI ESERİNİN TAHLİL VE TRANSKRİBİ GÜLCAN SARIOĞLU YÜKSEK LİSANS TEZİ HATAY/2008 MUSTAFA KEMAL ÜNİVERSİTESİ
6- جعفریان، رسول، صفویه از ظهور تا زوال(01135-905)، ج4، تهران، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1377.
7- سیوری، راجر، ایران عصر صفوی. ترجمه عزیزی،کامبیز. نشر مرکز. تهران، 1372
8- هوشنگ مهدوی،عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران (از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ دوم جهانی 1500-1945). تهران، سیمرغ وابسته به مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران، 2535.
9- حقیقت،عبدالرفیع، تاریخ جنبش‌های مذهبی در ایران از کهن ترین زمان تاریخی تا عصر حاضر. ج3، تهران، کومش، 1377.
10-  قدیانی،عباس، تاریخ فرهنگ و تمدن ایران در دوره صفویه، تهران، فرهنگ مکتوب، 1384.
11- علی بابائی، غلامرضا، تاریخ ارتش ایران از عصر هخامنشی تا عصر پهلوی. تهران، آشیان، 1382.
12- تکمیل همایون. ناصر،  تحولات قشون در تاریخ معاصر ایران. ج 1، تهران، دفتر پژوهش‌های فرهنگی، 1376.


[1]. YOZEFO TİFLİSİ’NİN “VÂKI‛ÂT-İ MİR VEYS VE ŞÂH HÜSEYİN ADLI ESERİ
[2]. دانشجوی مقطع دکترا، گرایش تاریخ تمدن و ملل اسلامی، دانشکده الهیات دانشگاه تهران.
 کارشناس ارشد گرایش تاریخ مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، دانشکده ادبیات، دانشگاه تهران.
[4]. برگردان و تصحیح اثر یوزفو تفلیسی « واقعات میر اویس و شاه حسین ». گلجان ساری اوغلو ( پایان‌نامه و دارای 150 صفحه) . گروه تاریخ، دانشگاه مصطفی کمال، انطاکیه، 2008.
YOZEFO TİFLİSİ’NİN “VÂKI‛ÂT-İ MİR VEYS VE ŞÂH HÜSEYİN” ADLI ESERİNİN TAHLİL VE TRANSKRİBİ GÜLCAN SARIOĞLU YÜKSEK LİSANS TEZİ HATAY/2008 MUSTAFA KEMAL ÜNİVERSİTESİ .
[5].TİFLİSİ, Yozefo, Vâkı‛ât-ı Mîr Veys ve Şâh Hüseyin,Topkapı Sarayı Müzesi Türkçe Yazmaları, Revan Köşkü, R. 1487,İstanbul
نسخه واقع در توپ قاپو، به نقل از پایان‌نامه خانم گلجان ساری اوغلو: « دارای 36 ورقه و به خط تعلیق در 15 سطر نوشته شده. برخی کلمات آن با  قلم قرمز نوشته شده‌اند. نسخه مربورگ دارای 48 صفحه است، ولی حروف کلمات، بزرگ و کشیده نوشته شده‌اند». این چند سطر، اطلاعاتی است که خانم گلجان اوغلو در مورد این نسخ قید کرده است. اطلاعاتی دیگر در مورد این منابع ، از طریق مطالعه مآخذ و کسب اطلاع از افراد، حاصل نشد. همچنین نویسنده در مورد عنوان کردن و معرفی نسخه حاضر که در کتابخانه ملت استانبول موجود است ، هیچ مطلبی ارائه نمی‌دهد.
[6]. ANDREASYAN, Hrand D. (1974) , Osmanlı-İran-Rus İlişkilerine Ait İki Kaynak, İstanbul: İstanbul Üniversitesi Edebiyat Fakültesi Yayınları
[7]. Petros di Sarkis Gilanentz, Kronoloji
[8]. Arşevek Minas Tigranyan
[9]. Yozefo Tiflisi
[10]. Ange de Gardane
[11]. Petros di Sarkis Gilanentz
[12]. «به طرق مختلف، صوفیه در جامعه شیعی عصر صفوی ذوب و حل شدند. سیاست بی‌تسامح ملا محمدباقر در مقابل آنان و نیز اینکه در ایران اقلیت‌های مذهب سنّی و زرتشتیان و یهودی و ترسایی حضور داشتند. شاه عباس ارمنیان را در آذربایجان،گیلان و مازندران و اصفهان مستقر ساخت. از زمان شاه عباس اول و دوم نسبت به عیسویان، به ویژه اهل گرجستان به مهربانی رفتار می‌شد،. اما حال و کار زرتشتیان در این دوره بر همان شیوه ناهنجار پیشین بود تا آنجا که ناگزیر شدند با محمود افغان در برانداختن صفویان همگامی کنند. دو قوم در براندازی صفویان با افغانان همکاری کردند: نخست زرتشتیان کرمان و یزد که از بس از قزلباشان و شاعیان و ملایان ظاهربینشان خواری کشیده بودند». (صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات ایران، ج 5. بخش1، ص30) . ارمنیان نیز همانند زرتشتیان در منابع به همکاری افغانان متهمند، ولی این نقش، برای عدم حمایت از سلطان حسین اعلام شده است. چرا که آنها چاره ای جز این نداشتند. در خصوص زرتشتیان نیز دوری کرمان از پایتخت صفویان و بی‌اطلاعی اقشار مختلف از سقوط صفویان و عدم باور به توانایی افغانان در شکست دولت صفویه ، خودمختاری طولانی مدت ایالات و اطلاع اقشار از آن گاه در منابع و مآخذ نادیده گرفته شده و نقش همکاری این اقلیت‌ها را پررنگ جلوه داده است، ولی به طور کلی، آنچه در منابع و مآخذ بیشتر مورد توجه است، نقش عالمان شرع است، زیرا بزرگداشت عالمان شرع از عهد شاه عباس اول، آوازه بالایی گرفت و ادامه یافت. آنها در اداء وظایف شرعی گماشته می‌شدند. ملاباشی عهد شاه حسین،ملا محمد باقر(1111-1037ق) ) بسیار با نفوذ و متعصب و سخت گیر بود. وی در سخت گیری و ازار اهل سنت و متهمان به الحاد و بدعت و کشتار صوفیان مشهور بود. نشر خرافات و اوهام نیز در توقف در گفتار پیشینیان و قبول آن گفتار، ریشه داشت. » حقیقت، عبدالرفیع، تاریخ، جنبش‌های مذهبی در ایران از کهن‌ترین زمان تاریخی تا عصر حاضر، ج3، 1115، 1203، 1379، 1257و1258.
[13]. نسخه حاضر، ص 10
[14]. نسخه دوم، قسمت ب، صفحه مشهد؛ ترجمه دکتر شاهین، ص 45
[15]. نسخه حاضر، ص 3
[16]. همان، ص 22 الف
[17]. (ص،4 قسمت ب دوم؛ کتاب زوال و سقوط صفویه)، ص 31
[18]. نسخه اول، ص 2
[19]. ( ص ایدوب و خلفه کر، قسمت ب و الف ، ص51 در ترجمه دکتر شاهین)
[20]. حال آنکه در بسیاری مآخذ می‌خوانیم که. .. .. .. .. . جنگ‌های دولت عثمانی با اروپا، روابط با دولت ایران به حالت عادی گذشت و سعی می‌شد بحرانی ایجاد نشود. شاه حسین نیز تصمیم نداشت که مشکلی ایجاد شود، زیرا با وجود فتح بصره توسط ایران به علت خارج شدن از تصرف عثمانی‌ها، عشایر بصره به خوزستان می‌تاختند و باعث دردسر ایران شدند. دوم اینکه عثمانی‌ها برای فتح مجدد این منطقه، اقدامی نکردند. ارسال سفیر توسط دولت عثمانی برای اطلاع از اوضاع ایران در سال 1720، دیگر اقدام آنان بود: (هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران (از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ دوم جهانی 1500-1945)، ص126،127)؛ همچنین خوب می‌دانیم دلایل زیادی برای این اتحادها وجود داشت: اینکه موقعیت ژئوپلتیک ایران و قرار گرفتن در منطقه‌ای که توجه قدرت‌های استعماری را به خود جلب می‌کرد، همان‌طور که می‌خوانیم «گرایش داشتن به سوی ائتلاف و اتحاد، برای همه کشورها و دولت‌ها در ابعاد مختلف شکل می‌گیرد و درجه ضعیف تا استحکام و محدودیت یا وسعت آن، به اوضاع سیاسی آن کشور بستگی دارد و ممکن است به هم‌زیستی مسالمت‌آمیزی تا اتحادی دو طرفه یا به تشکیل اتحادیه یا اتحادی چند طرفه بینجامد، ولی « یکی از درامهای سیاسی تاریخ ایران، پذیرش اصل ناتوانی و نیاز به یک تکیه‌گاه خارجی است». (نقیب‌زاده، احمد، (جامعه شناسی بیطرفی و روانشناسی انزواگرائی در تاریخ دیپلماسی ایران، ص8 و 36.) این درام تاریخی، در هر زوال سلسله‌هایی ایران، وجود دارد و نگرش‌هایی چنین را نیز در پی داشته است. اما این دیدگاه به نوبه خود نیز درخور مطالعه و دقت است و نکات بسیاری در آن نهفته است: اول اینکه نشان می‌دهد که آنان نظر مخالفان خود در ایران را نیز مد نظر داشته و شناسایی می‌کرده‌اند.
[21]. نسخه حاضر، ص 34
[22] . نویسندگان حاضر، دو نسخه خطی در دسترس داشته‌اند نسخه خطی ترجمه شده توسط دکتر شاهین، در ادامه ترجمه و در کتاب سقوط و زوال دولت صفویه که این ترجمه در آن درج شده ، قید نشده بود؛ از این رو در مقابله این ترجمه با نسخه خطی موجود در پایان‌نامه خانم گلجان اوغلو، این نتیجه به دست آمد که روایت همین نسخه ترجمه شده است، ولی تقاوت‌هایی بسیار اندک نیز مشاهده شد .گاه این تفاوت‌ها قید می‌شود، ولی برای مطالعه بیشتر، به کتاب نام‌برده مراجعه شود.
[23]. به جز دو تیتر، اولین تیتر در صفحه اول قسمت ب و دومی لغات «مخفی نماند» در صفحه 13B، است.
[24]. دکتر شاهین در ترجمه خود، میر محمود را در اغلب موارد، با نام محمود افغان قید می‌کند. لقب افغان برای میر محمود در نسخه قید نمی‌شود. لقب افغان در نسخه به صورت «اوغانان یا اوغان» آمده است.
[25]. امید است در آینده نزدیک، اطلاعات ارزشمندی در مورد راوی یا کاتب این اثر به دست آید.
[26]. Vekaiyyat Mir Uveys ve Şah İsmail ,Azerbaycan Devlet Neşriyatı ,Neşr Azer,Bakü ,1992 ,Fazıl Şahin
[27] . مترجم به وجود نسخ خطی دیگر، اشاره‌ای ندارد.
[28] . سالیمیان، ژوزف آپی، سقوط و زوال صفویان ( بر اساس گزارش‌های ژوزف تفلیسی)، ‏‫قرن۱۱ق. شاهین فاضل(1318) ، شهرام شمس1352. اصفهان. 1388.
[29] . خوانندگان این سطور، به زحمت طاقت‌فرسای ترجمه این متن آشنا هستند. در زمان تحویل مقاله، کتاب چاپ شده در ایران به دست آمد،  اما اگر  در ابتدای کار رؤیت می‌شد، این زحمات طاقت فرسا متوجه نویسندگان نمی‌شد.
[30]. نویسنده مقاله در سفری به تفلیس، این کتاب را تهیه کرد و هم اکنون در دسترس است. امیدوار بودیم مبحث زندگی نامهیوزوفو توسط دوست عزیزمان خانم لیکا، اهل تفلیس، ترجمه شود Lika Tcheishvili.، لکن گویا ایشان نتوانستند این کار را به سرانجام برسانند و امید است در زمان آینده این امر به سرانجام رسد. ان‌شاءالله.
[31]. با پوزشی دو چندان از این عزیزان،زیرا حقیرتر از آنیم که بر آثار بزرگان خرده گیریم. ولی لازم دیده شد اشتباهات قید شود تا در روشن شدن این اثر کمکی باشد. امید است عزیزان نیز نظرات خود را در مورد این ترجمه که به طور حتم اشتباهات بسیار در بر دارد، ارائه دهند و در تصحیح آن یار ما باشند.
[32]. امید است در وقت بهتر و مناسبی توسط نویسنده این سطور بررسی شوند. متأسفانه به هنگام چاپ مقاله، ترجمه فارسی دکتر شاهین در چاپ ایران به دست آمد و متأسفانه وقت مناسبی برای بررسی و مقابله صحیحی به دست نیامد.
[33] . نکته دیگر اینکه در صفحات آخر کتاب، نویسنده یادآور شده : یک کپی از نسخه به زبان ترکی عثمانی در کتابخانه دانشگاه گلاسکو وجود دارد. با توجه به اهمیت نسخه خطی، احتمال زیادی وجود دارد که این نسخه به دیگر زبان‌ها از جمله انگلیسی ترجمه شده باشد، ولی اطلاعی در دست نیست.
[34] . در نوشته‌های فعلی مشاهده شده در ترکیه این نام نیز قید شده است.
[35]. پایان‌نامه گلجان ساری اوغلو، ص 18، به نقل از آندرسیان، 1974، ص 3.
[36]. Flemming, Barbara ( 1968) , Verzeichnis Der Orientalischen Handschriften, Türkische Handschriften İn Deutschland, Band XIII,1, Wiesbaden 82
 در خصوص طول زمان کاری در دیوان عالی و موقعیت او اطلاعی در دست نیست، ولی اینکه او پس از فرار از ایران به استانبول بازگشته، حکایت از آن دارد که وی به دستگاه اداری عثمانی امید بسته بوده و پیش از این انفکاک از موقعیت کاری‌اش، سوء سابقه‌ای نداشته است.
[37]. مصحح کتاب، دکتر شاهین و خود خانم گلجان ساری اوغلو، این نام را به صورت افلاق و یولدیغ قید کرده‌اند. ظاهراً این کلمات حاکی از منصب قید شده در متن است.
[38] . شوالیه آنژدو گاردان(ang de gardanne) منشی لویی14 بود که به سمت کنسولی فرانسه در ایران تعیین شد، ولی به علت مرگ لویی (12 نوامبر1717) تا مدتی نتوانست به ایران بیایید. پس از مدتی، شورای سلطنت انتصاب او را تأیید کرد و وی همراه فردی یونانی الاصل به نام پادری که مترجم سفارت فرانسه در استانبول بود و همراه محمدرضا بیگ سفیر ایران که به فرانسه رفته بود، به اصفهان آمد. پادری به عنوان کنسول فرانسه در شیراز تعیین گردید، ولی گاردان تا هفت سال پس از فتح اصفهان توسط افغان‌ها به علت ممانعت افغانها نتوانست به فرانسه بازگردد. پس از پیروزی نادر، اجازه یافت به فرانسه بازگردد. هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران، ص132، 133/ نسخه‌ پایان‌نامه ص2.
Andresyan, Hrand D. (1974) , Osmanlı-İran-Rus İlişkilerine Ait İki Kaynak, İstanbul: İstanbul Üniversitesi Edebiyat Fakültesi Yayınları 1974:3
[39]. حرکت مریم بیگم با دادن پول هنگفتی برای مقابله با دشمنان در خصوص باز پس‌گیری جزایر و حرکت کردن شاه از شرم و رفتن به قزوین برای تدارک سپاه، روایتی از این دسته ضعف است. سیوری، راجر، ایران عصر صفوی، ص 5-244.
[40]. سلطان حسین (1105ق) با کمک حرمیان به قدرت رسید.
[41]. برای اطلاع بیشتر، ر.ک: جعفریان، رسول،  صفویه از ظهور تا زوال (1135-905)، ص453- 467؛ سیوری، راجر، ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیز عزیزی، ص 245-235. ایران در راه عصر جدید، تاریخ ایران از 1350 تا 1750. مترجم آذر آهنچی، ص417 و 430-429.
[42].  قدیانی، عباس، تاریخ، فرهنگ و تمدن ایران در دوره صفویه، ص81 و 82.
[43]. ایران در راه عصر جدید تاریخ ایران از 1350 تا 1750، مترجم آذر آهنچی، ص411.
[44]. هوشنگ مهدوی،عبدالرضا، تاریخ روابط ایران،. ص133- 135.
[45]. این اطلاعات در کتب بسیاری قید شده است، ولی در این نسخه نیز خواننده محترم با این لغات روبرو خواهد بود؛ نیز جهت بازسازی صحنه حوادثی که مطالعه می‌شود؛ لذا لازم دیده شد اطلاعات مختصری در این خصوص ارائه شود.
[46]. علی بابائی، غلامرضا، تاریخ ارتش ایران از عصر هخامنشی تا عصر پهلوی، تهران، انتشارات آشیان، 1382، ص 39 و 40؛ تکمیل همایون، ناصر، تحولات قشون در تاریخ معاصر ایران، ج 1، دفتر پژوهش‌های فرهنگی، تهران، 1376. ص56-32. » توضیحات بیشتری با دسته‌بندی کامل‌تر ارائه می‌شود. گروه دوم شامل پیادگان که خود شامل توپچی لر و تفنگچی‌لر است. گروه سوم به نام گروه متفرقه، نسقچیلران، دسته جزایری، صوفیان و منصب سپهسالاری و هم‌ردیفان را شامل می‌شود.
[47]. همایون، ناصر، تحولات قشون در تاریخ معاصر ایران، ص62-57.
[48]. کتب، مقالات، رساله و پایان‌نامه‌های بسیاری در خصوص این دولت عظیم نوشته و چاپ شده است. همچنین نسخ بسیاری طبع و چاپ شده است.
Zafer-nâme-i Ali Paşa (transkrip ve değerlendirme) [Zafer-nâme of Ali Pasha (transcription and evalauation) ] Hamza Üzümcü 114 s. H. Mustafa EravcıAfyon Kocatepe Üniversitesi · Sosyal Bilimler Enstitüsü · Tarih Bölümü ·Yüksek Lisans 2008
 پایان‌نامه قید شده به شورش افغانان و وضعیت شاه حسین و شاه طهماسب پس از حضور افغانان می‌پردازد و نسخه خطی حاضر نیز از منابع مورد استفاده این پایان‌نامه است.
[49]. این تاریخ در نسخه دوم در صفحه 28a قید شده است، نه در این صفحه و از این صفحه تا تقریباً انتهای صفحه سوم، در نسخه دوم قید نشده است.
[50]. علاقه شخصی راوی یا یوزفو به مسائل سیاسی و عدم دستور داشتن از سوی افراد سیاسی یا مبری دانستن عثمانیان از دخالت در امور ایران از قبیل فرستادن چنین افرادی و عدم پذیرش جاسوسی ایشان برای عثمانیان، از جمله نکات نهفته در این مبحث است.
[51]. در نسخه دوم، راوی را چنین معرفی می‌کند :«شخصی به نام ژزف از اصفهان آمد که 8 سال در اصفهان مکث داشت. وی در مدت مرقومه رای العیان احوال را مشاهده و وقوف وثیقی تحصیل و علم و اطلاع حاصل کرده است. [این پاراگراف در کتاب دکتر شاهین قید نشده است] سال 1137 این بنده تفلیسی الاصل بود و از زمان و صباوت، لغت تحصیل و هنر و معرفت اکتساب کرده بود. با این ملاحظه، قصد راهی شدن به فرنگستان داشت؛ بر السنه افرنج آشنایی حاصل کرد و به سفاین ونیسیان [در ترجمه دکتر شاهین، ونریک عین لغت قید شده در نسخه خطی بیان داشتند.] سوار و به آستانه سعادت عازم شدم. در آن وقت به یناکی بیگی که مترجم دیوان عالی بود، انتساب یافتم و در عودت سفر وارادین [در نسخه واردین قید شده است]، به خاطر اخلاق مرقوم، ویودا[ی افلاک] عنایت شد و چون اول به آن جانب متوجه شد، حقیر از خدمت ایشان منفک شدم و در آن اثنا بالیوزی به نام گاردن از طرف پادشاه فرانسه (در اصل: فرنج ) جهت رفتن پیش شاه سلطان حسین، شاه عجم تعیین شده و به آستانه آمده بود. ایشان نسبت به این حقیر راغب، شد در خدمت مترجمی وی استخدام شدم. (ص 1b. ) به ایلچی مرقوم انتساب کردم. مرقومه نیز احوال به در دولت عرض و اعلام و تا به حدود عجم برسد. امر و مکتوباتی مبنی بر اقتضای امنیت اصدار شد. به سفینه راکب و از دریای سیاه به طرابوزان (در اصل: طربزون ) و از آنجا به ارزروم (در اصل: ارض روم) ، روان، نخجوان (در اصل: نخشوان )، تبریز، زنجان، سلطانیه و به قزوین رسیدیم و این مسافرت به تاریخ میلاد حضرت عیسی در سال 1717 واقع شد که به تاریخ هجری نبویّه 1129 می‌باشد. شاه حسین نیز از اصفهان حرکت کرده و آن سنه به قزوین آمده بود در آنجا به همدیگر رسیده و رسالت تبلیغ شد.» ص 2a
[52]. کاتب خود را معرفی نمی‌کند .وی همچنین در خصوص اصدار کنندگان این دستور، مطلبی ارائه نمی‌دهد، ولی این احتمال وجود دارد که افراد ارشد دیوانسالاری عثمانی چنین دستوری را صادر کرده باشند.
[53]. حاکی از آن است که عثمانیان نیز تحقیقاتی جداگانه داشته‌اند احتمال دارد کتابی جداگانه تألیف شده باشد یا هر احتمال دیگری که می‌توان داد.
[54]. در نسخه دوم، دو صفحه بالا و دلایلی که نوشته شده، قید نشده است. این قسمت با تیتری تحت عنوان «احوال میراویس و غالب شدن شهنوازخان و اخذ کردن میراویس»، مطرح شده است: ص 6b
[55]. در نسخه دوم، لحنی آرام‌تر و متین تر به کار رفته و قید شده است: « به تقریب حرکات و وضع تکاثل سوء حاکمیت هند که به احوال مملکت، ظلم و جور می‌کردند. مملکت قندهار از چهار طرف با کوه‌های عظیم محاط شده است و طرق و شوارق آن از هر طرف، دشوار سلوکند. علاوه بر آن، ساکنان آن به اوغانیان خلچیّان تعبیر می‌شوند و طایفه‌ای سرکش بودند که جور و تعدی هندیان را طاقت نیاوردند و در اثنای قوت و مکین شهرت شاه عباس به وی مراجعه کردند.»: ص 6b
[56]. در نسخه دوم قید شده است :« شاه هند یکی از شاهزادگان را به سرداری نصب کرد و بعد از سه بار مقابله و جنگ و قتال عظیم، شاه عباس با عنایت و امداد اوغانیان غالب شد و سربازان هند کاملاً مغلوب و منهزم شدند. با ضبط و تصرف قندهار، یک بیگلربیگی در قندهار منصوب شد و در مقابل این خدمت با دادن آزادی‌ها و. . گوناگون اوغانیان را استمالت داد و بازگشت.»: ص7a
[57]. در نسخه دوم به افزایش تعداد خانوار قبایل اوغان از زمان شاه عباس که 50 هزار نفر خانوار بودند و حال 70 هزار خانوار شدند نیز اشاره دارد. «آنها به ییلاقات تمایل داشتند و بلاد وافر و تجار متمول داشتند و 24 سال قبل، از بین آنها شخصی به نام میر اویس ظهور کرد و در بین آنها به عقل و شعور و متکلم بودن اشتهار داشت.»: ص7a
[58]. در نسخه دوم منفی به شخصیت شهنوازخان پرداخته نشده است و با قید کردن تبار گرجی‌اش و دلاوری و بهادری‌اش، توصیفی بیشتر ارائه نمی‌دهد. ص7b
[59]. در نسخه دوم : در تفلیس وکالت ایشان را داشت. ص7b
[60]. به معنای جای‌جو امتیازی شبیه سیورغال، در نسخه دوم، لغت ایدیلیک قید شده که مفهوم آن در زبان ترکی، هدیه است. ص7b
[61] .. کاتب یا راوی، لغت احتمالی را به کار می‌برند.علت این استفاده قید نمی‌شود .به نظر می‌رسد شورش افغانان را حضور شهنوازخان می‌دانند یا دلایلی کافی برای رد یا اظهار نظر در این خصوص ندارند. در هر صورت، شک و تردید در این مبحث موج می‌زند.
[62]. در نسخه دوم : مسکین گرجی با اعتماد به فکر خود، سربازان گرجی را در پیش خود نگه داشت و قزلباشان را بازگرداند.. .. وی عرض کرد که عامل فتنه قندهار، میر اویس است و برای ختام این فتنه، باید وی کشته شود: ص8a. پس از این توضیح بسیار اندک، مبحث دیگری با تیتری تحت عنوان: «خلاص شدن میراویس و قتل کردن یورگی [در اصل: یورکی] شاهینوازخان را در قندهار.» ادامه می‌یابد. ص8a
[63]. در نسخه دوم: وی به نوعی با رفتارش عصیان کرد، زیرا با غرور به داشتن عنوان سپهسالاری ایران، حسب نصب و به خاطر غرور و تکبرش بدنام شد. مدارا با اطرافیان را در جاده حکمت انجام نداد و فساد و عصیان در دماغش را کتمان کرد و فتنه جایگیر درونش شد و با تحقیر بعضی رجال عجم و با تذلیل عدو، سوء تدبیرش به جایی رسید که همه فکر کردند این میر اویس نبود که عصیان کرد. ص8b. البته این شبهه به این شکل می‌توانست مطرح باشد که وی می‌خواهد با مطرح کردن نائره فتنه قندهار، توجهات را بدان سو جلب کند،  نه به سمت شروان و شاماخی.. .. همچنین: اغلب... هیئت اسماعیل اوری از طرف روسیه را خیلی بزرگ جلوه دادند. درباریان هم از این حادثه استفاده کرده که گرگین با تزار روس هم دست است و خواهان استقلال ارمنستان و گرجستان می‌باشد. سیوری، راجر ایران عصر صفوی، ص4-243. )
[64]. اعتمادالدوله یا مقام وزیر اعظم، بزرگ‌ترین مقام درباری ایران بود. تمام درآمدها و مخارج مملکت از هر قبیل با اجازهاو وصول یا خرج می شد و تمام احکام کشوری و مالیاتی و لشکری، نخست به مهر او و بعد به مهر شاه ممهور می‌شد. دخل و خرج کشور با موافقت او معین می‌شد و تمام اسناد و مدارک مالیاتی و گزارش‌های تحویل‌داران و تحصیلداران و حکام و مأموران دیوان از نظر او می‌گذاشته، همه روزه در کشیک‌خانه دولت‌خانه، برای رسیدگی به امور مردم می‌نشست. امرا و ارباب مناصب و مستوفیان و وزیران و سرداران بزرگ نیز برای اجرای احکام و دستورهای او، در آنجا گرد می‌آمدند. قدیانی، عباس تاریخ فرهنگ و تمدن ایران در دوره صفویه، ص102 و 103
[65]. در نسخه دوم: اسارت وی در داغستان [ در اصل: طاغستان] قید می‌شود. ص8b
[66]. در نسخه دوم : محمد قلی خان ابتدا به مقام شکار باشی و ایشیک آغاسی رسید و سپس با تدابیر و فتق و رتق امور، از مقربان و معتمدان شاه شد و به مقام قوللرآغاسی و قورچی باشی [در اصل: قورجی باشی] رسید و شخص نافذالکلام دولت بود.ص 8b ,9a
[67]. میر اویس با قدرت نطق و بیانی که داشت، به تدریج با همه درباریان دوست شد و حتی بر خود شاه نیز نفوذ یافت. او دیگر نه تنها به کلانتری شهر قندهار راضی نبود،. بلکه غارت اموال حکومت صفویه را در نظر داشت. وی از شاه خواست تا به زیارت عتبات رود. وی در این سفر از بسیاری از علما در خصوص مجاز بودن شمشیر کشیدن اهل سنت بر پادشاه و پیروان مذهب شیعه، فتوا دریافت کرد و با دیدن هیئتی از ارامنه در نواحی غربی که از طرف دربار تزار روسیه مأمور سفارت به نزد سلطان حسین بودند نیز مأموریت داشتند که در گرجستان شورشی برپا کنند تا روسیه به بهانه کمک به ملل مسیحی مذهب، بتوانند به گرجستان بتازد. دستاویز دیگری به دست شورس افغان داد تا به شاه سلطان حسین این طور القا کند که تزار روسیه قصد تصرف گرجستان و ارمنستان را دارد و در انجام این مقصود، گرگین‌خان جدیدالاسلام نیز با تزار روسیه هم‌پیمان است. قدیانی، عباس، تاریخ فرهنگ و تمدن ایران در دوره صفویه، ص 83 و 84. و جعفریان، رسول، صفویه از ظهور تا زوال (01135-905)، ج4، ص440 و 441.
[68]. در نسخه دوم : وی با امداد و اعانت متولیان اوغانی قوم و قبیله خود ... مصروف کرد. ص9a
[69]. در نسخه دوم :«خطاب به شهنواز خان اوامر و مکتوبات تحریر شد{در خصوص میراویس}، لکن قتل و افتاع شدن شهنوازخان واجب دیده شد و سراً و خفیاً نظارت و مبادرت بر این امر به میراویس بسیار تأکید شد. مرقوم نیز به قندهار رسید و با شهنواز خان بر کمال تواضع و مسکنت و مدارا معامله کرد و سالک طریق زندگانی‌اش شد و به غایت با الفت و مؤانست با وی برخورد می‌کرد و کسانی که این حال را می‌دیدند، ماجرا را فراموش کردند. حال آنکه میر مرقوم قصد و کینه را در پوست مکتوم، و مرتبه معدوم را، ستر و مخدوم کرد».ص9b
[70]. در نسخه دوم:«چون مقصد اخلاص و صداقت میر مرقوم در نزد خان و طرد و تادیب کردن سربازان، حاصل شد، با این تمهید بلکه خاطره ندامتش بر خاطر خان راه پیدا کرد و تأکید شد . با این احتمال به طریق حفظ و صیانتش سالک شد. میر گفت که دو نفر از امرای اوغانی که به شاه عصیان کرده بودند، منادیان و معترفان جرمشان هستند و قصد دارند به خاک پای خان آمده و جهت عفو کردن آنها و کسب عنایت، تضرع کنند. اگر عفوجرمشان شایسته دیده شود، در اطاعت شاهی راسخ قدم شوند. تکلف می‌کنم مناسب آن باشد که فردا روز به جفتلق (منزل ) بنده که در یک و نیم ساعتی قندهار است تشریف بیاورید و با قدوم میمنت آثارتان به منزل این حقیرتان، ترفیع بفرمایید و میهمان شوید. با این لطف، حقیر را در بین اقران ممتاز و در پیش قبیله سرافراز می‌فرمایید. آن دو بیگ بنده شما نیز با هدایای مکمل آمده و به خاک پای شما رو بمالند. وی با عبارات حسن تعبیر و بلاغت گونه، شهنوازخان را فریب داد، به طوری که احتمال خدعه و فریب نمی‌داد. ص10a , 10b
[71]. در نسخه دوم: پس از حاضر کردن مجلس عیش و طرب، « دختر رز که امّ الفساد بود، در مجلس جلوه‌گر شد و مصلحت طرز و طور اسلامی را اهمال، و رسم و آیین صحبت گرجیان را احیاء کرده و عیش و نوش آغاز کردند. »ص10b
[72]. در نسخه دوم:« چون ایام صیف و حرارت شمس زیاده بود. .. . از ظاهر و باطنشان حرارت تشویر به همه هجوم برد و مستولی شده بود. تبرید و تذلیل آرزو کردند. انگار گرفتار شدنشان به درد و بلای خواب غفلت، کفایت نمی‌کرد که فکر کردند با خواب طبیعی استراحت طلب کنند. خان مرقوم با حمایت خود، فی‌الحال لباس در آورد و به دستشویی رفت و. .. . هر فرد مست و آلوده غفلت به چادری که رسید، لباس درآورد و به هوای اهل موت گرفتار شدند. »ص11a
[73]. در نسخه دوم این مبحث با تیتری تحت عنوان :« تدبیر تخلیص کردن قلعه قندهار از دست بقیه قزلباش »ص11b. تاریخ حوادث قید شده در بالا، سال 1121/1709م است. ایران در راه عصری جدید تاریخ ایران از 1350 تا 1750. مترجم آذر آهنچی، ص411.
[74]. در نسخه دوم با عدم نگاه منفی قید شده که «چون محافظان، منتظر آمدن خانشان بودند، درهای قلعه مفتوح و گشاده شد و بلا مانع داخل شدند، فی‌الفور قزلباشان را با شمشیر زدن قتل عام کردند. »12aص
[75]. پاک کردن قلعه از هواداران شهنوازخان در نسخه دوم قید نشده است.
[76]. در نسخه دوم: « روز دیگر اعیان اهالی که اوغان بودند، آمده و قدوم میر را تهنیت و قضا را تبریک گفته و تشکر کردند که مال و جانشان را از دست تسلط قزلباش خلاص کرد و با بذل عهد و پیمان‌ها، میر را برای خودشان ولی نعمت و حاکمی سبب سعادت، دیدند و سر تا پا اظهار تابعیت کردند و بر حکم آن رضایت داده و محکوم شدند.» پاراگراف بعدی، با تیتری تحت عنوان :«عودت کردن گرجیان [در اصل: کورجیان] رفتگان [در اصل: زفتکان] برای تأدیب اوغان.» ص12a
[77]. این تیتر، اولین تیتر در این نسخه است که به رنگ قرمز و با لغات ترکی نوشته شده است. بر خلاف نسخه دوم که همه تیترها با عبارات فارسی نوشته شده است. در نسخه دوم، این تیتر تحت عنوان :«سفر کردن شاه حسین در جانب قندهار.» ص12a قید شده است.
[78]. همان‌طور که در پاورقی صفحه بعد توضیح داده می‌شود، در نسخه دوم پس از قید خبر سفر شاه حسین به خراسان و بازگشتش، خبر ارسال خسرو خان با تیتری تحت عنوان «سفر کردن خسرو خان در قندهار و انهزام شدن اوست.» در ص13a قید شده است.
[79]. در نسخه دوم، تعداد عسکرش 40 هزار سرباز قزلباش قید شده است. ص13a
[80]. در نسخه دوم: «به طرفشان هجوم بردند و بر سرشان گرز زدند و به حسابشان رسیدند. ص13b. تاریخ حادثه 1123ق/1711م. به نقل از کتاب تاریخ ایران در راه عصری جدید تاریخ ایران از 1350 تا 1750، ترجمه آذر آهنچی، ص412.
[81]. در نسخه دوم، پس از این با قرمز نوشتن کلماتی ترکی به معنی «مخفی نماند که »{به نظر می‌رسد اضافات کاتب یا کاتبان باشد. دومین تیتری است که در این نسخه به ترکی قید شده است، ولی مبحث در ترجمه دکتر شاهین، با این لغات آغاز نمی‌شود و به این سبک تیترنوشتن اشاره نمی‌شود نیز این مطالب در ادامه مبحث سفر کردن خسرو خان به قندهار قید می‌شود. ص46 و 47} به مبحث گرجیان می‌پردازد که « شاهینوازخان و خسروخان و  وختان خان و محمدقلی خان، همه از طایفه گرجی بودند، ولی قزلباش محسوب شده بودند و اولین خان مشهور گرجستان [در اصل: کورجستان] تیمورث خان بود. محمدقلی خان از اولاد پسرش و وختان خان از اولاد دخترش ظهور کرده بودند و نزاع حکومت گرجستان [13b ] در بین آنها یک لحظه خالی [در اصل: حالی] نشده بود. حتی حکومت تفلیس در دفعه اول به شهنوازخان توجیه شده بود و چون نظر علی خان، پدر محمد قلی خان از شاهینوازخان خوف داشت، به مسقو فرار کرد. بعده شاهینواز به طریق عصیان سلوک کرده و باز سرباز عجم معاونت کرده، نظر علی خان را با تقریبش از مسقو آورده، به گرجستان توجیه و به شاهینوازخان غالب شد و آنها را به کوه‌ها فراری دادند. پس از آن به اصفهان دعوت شده، جرمش عفو شد. بعد از یک مدت به کرمان توجیه شد و بر این مبنا، مسفور قید شده در بالا، بعد از یک مدت سپهسالار ایران و والی قندهار شد. وختان خان بعد از این به اصفهان دعوت شد، ترفذ کرده بود و گرجستان بر او توجیه شده بود. محمد قلی خان در اصفهان، چند سال قایم مقام شاه بود و برادرش تیمورث، والی کاخ [در اصل: کاه] شده بود و محمد قلی خان در داخل گرجستان هنوز مقبول و از معتبران بود. وختان خان به امداد اصفهان دعوت شد و او ایجاب کرد با چار مسقو یک دل شده و به شاه عصیان کرد. شاه حسین گرفتار شده بود، طهماس ادعای شاهی داشت. گرجستان را (ص14a) به محمدقلی خان توجیه کرد. 14b. همچنین در این هنگام دولت دهلی، حکومت قندهار را به رسمیت شناخت، هر چند شاه حسین سفیری از راه دریا به سوی هند فرستاد ولی این سفیر به دلیل گرفتاری در طوفان، دو سال بعد به نزد حاکم دهلی رسید. ..  هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط ایران.. ..، ص 134.
[82]. روایت این سفر، در نسخه دوم پس از قتل شهنوازخان و پیش از حرکت خسرو خان به سوی قندهار قید شده است:« سفرکردن شاه حسین در جانب قندهار در این اثنا شاه حسین از طهران برخاست و به اصفهان عزیمت کرد. وی به سودای اخذ انتقام از اوغانیان افتاده بود. قصد داشت خودش بالذات، به این امر مباشرت کند و عسکر وافره و مهمات کثیره برد {همراه برد}13a . از راه مشهد، متوجه قندهار شد؛ به مشهد رسید و در جوار آن خیام نصب کرد. اوغانیان این حال را شنیدند و نادم شدند. به خوف و خراش افتاده، به طلال جبال فرار و در آنجا تحصن کردند. میراویس نیز تعدادی محافظ در قلعه باقی گذاشت و به کوه‌ها التجا برد. با حکمت خدا به دل (قلب) شاه حسین، خوف تاری شد و به زیارت امام رضا اکتفا و از مشهد رجعت کرد. شاه حسین با این حرکت، ضعف کلی خودش را اظهار کرد و باعث تقویت تام اوغانیان شد. »ص13b پس از این، مبحثی  در خصوص لزگیان ارائه می‌شود و در انتهایش تیتری تحت عنوان: «وفات میر اویس در قندهار و حاکم شدن میر عبدالله برادر او» می‌آید. ص14b.میر عبدالله به اشتباه، میراله قید می‌شود.
[83]. در نسخه دوم نیز به دوره حکمرانی میرعبدالله اشاره نشده است. میر محمود را طفل هجده ساله خطاب می‌کند. ص15a
[84] . 1127ق/1715. لکن در کتاب تاریخ روابط ایران، ص 135، سال 1716 قید شده است.
[85]. در نسخه دوم، روایت این قسمت همچون متن بالا، از طرف سوم شخص یا شخصان روایت نمی‌شود، بلکه خبری است که ارائه می‌شود؛ همچنین این قسمت با تیتری تحت عنوان :«قتل کردن میر محمود میرعبدالله را و حاکم شدن او» جدا می‌شود. ص15a
[86]. در نسخه دوم، دلیل دیگری نیز قید کرده :« چون اکثر معتبران اوغان و اهالی به سوی فرزند یعنی میر محمود میل و رغبت داشتند، میرعبدالله به خوف و اندیشه افتاد و برای تقویت موقعیت خود، به شاه عجم مراجعه کرد. .. »ص15b. به نقل از: رویمر، هانس روبرت، ایران در راه عصر جدید تاریخ ایران از 1350 تا 1750. ترجمه آذر آهنچی، ص412 و413. به نظر نمی‌رسد کسی در دربار ایران در خصوص اتحاد با وی و نیز استفاده از اختلاف طوایف خلجائی و ابدالی اندیشیده باشد.
[87]. در نسخه دوم: میر محمود به این طریق، نائره آرزوی ریاست و هوای حکومت در درونش اشتغال و استیلا یافت و همان روز.. .. » ص15b
[88]. سال 1129ق/1717م. به نقل از: ایران در راه عصری جدید تاریخ ایران از 1350 تا 1750. ترجمه آذر آهنچی، ص 413.
[89]. در نسخه دوم، این قسمت در ابتدای نسخه قید شده : {به خط قرمز قید شده است. بعید به نظر می‌رسد که تیتر باشد، زیرا تیترهای این نسخه به فارسی قید شده‌اند. حال آنکه برخی متن‌ها به خط قرمز آمده‌اند و نوعی تأکید را بیان می‌دارند.} «سبب آمدن شاه مرقوم به جوانب قزوین این بود که»: اقلیم خراسانی که از اقالیم معدود عجم و عرفاً اقلیم وسیعی بود که در ضبط و تصرف شاه عجم بود. کرسی این مملکت یکی مدینه هرات  و نیز مدینه مشهد طوس (.. .. ) مدفن امام رضا بود{مطلب بعدی که به خط قرمز قید شده، تیتر است تحت عنوان: «احوال هرات» هر کدام از این دو شهر عظیم با حوالی ایالتش معتبر شده بود. خان خانات یعنی بیگلربیگی. ص 2a ، بود. یک بیگلربیگی معتبر به عنوان والی از طرف شاه نصب و تعیین و {ایالت}ضبط می‌شد. کاسبان ایالت هرات، یعنی رعایایش، عجم و شیعه مذهب بودند، ولی سپاه و عسکرش بالجمله سنّی و به نام اوغانیان ابدالان تسمیه می‌شدند از طائفه غیرت کش (با کسره کاف) ، و در ذاتشان بهادر بودند. ص2b
[90]. لغات «منفور طبایع جمیع عالم» قید شده در نسخه دوم  دکتر شاهین  «منقور طبایع جمع عالم» قید کردند. مصحح نیز مفهوم کلمه منقور را در صفحه 28، پاورقی7، قید کردند.
[91]. در نسخه دوم تاریخ جنگ را سال 1129 هجرت نبویه قید کرده است. ص 2b
[92]. به نظر مزبور یا مذکور باید باشد.
[93]. در نسخه دوم : با اتحاد و اتفاق حکومت اوغانیان با ریش سفیدان، حکومت به اسدالله، ابقا و تقریر شد. پس از این مبحث، مبحثی تحت عنوان «احوال مشهد طوس» قید می‌شود که بیشتر مسئله سیستان مورد بررسی است. ص3a
[94]. در نسخه دوم، تیتر آن با عنوان : «احوال امام مسکت و ولایت بحرین» قید شده است.. ص5a. احتمالاً به معنی:در بیان جواب نیک دادن امام مسکت به حضور قراولان پرتغال باشد در نسخه امام مسکت آمده، اما امام مسقط صحیح است.
[95]. ابازیه: گروهی از خوارج منسوب به عبدالله بن اباض تمیمی که در قرن دوم هجری بر مکه و مدینه تسلط یافتند.
[96]. حقوق ملی ایران در خلیج فارس و دریای عمان از پیش از عصر صفویان، جز دوره کوتاهی در زمان شاه عباس، نادیده گرفته شده بود. با توسعه سیطره طلبی‌های استعمارگران اروپایی به طور جدی در معرض خطر قرار گرفته بود. نقل از: تکمیل همایون، ناصر، تحولات قشون در تاریخ معاصر ایران، ص69.
[97]. این قسمت روایت در نسخه دوم :« مملکتی که بحرین تعبیر می‌شود، پایین‌تر از بصره در مسافت پنج منزل، در غرب ساحل بندر بصره از اقلیمی که به جزیره العرب تعبیر می‌شود، قرار دارد و این اقلیم، معدود به یک ناحیه بود و نزدیک به ساحلی که به آن بحرین گفته می‌شود، یک جزیره دارد که فی‌الاصل صیدگاه [در اصل: صیدکاه] درّ مروارید و در وسط جزیر که یک قلعه متین در مملکت مرقومه [در اصل: مرقومیه] ص 5a.. .. از طرف آنها {شاه عجم }یک سلطان یعنی میر لوا، متصرف بود. بعد از زمانی باز پایین‌تر از بحرین، در غرب ساحل بندر بصره که به اقلیم جزیره العرب معدود بود،{عمان قرار داشت}. حاکم مملکت عمان را به امام مسکت تعبیر می‌کنند. مردم این مملکت بر مذهب اباضیه بوده، کامل از طایفه عرب هستند. وی بر بحرین مستولی و آن را از دست عجم اخذ و قبض کرده بود. چون عجم، برای عبور و مرور به جزیره بحرین و سواحلش به سفائن محتاج بودند، عجم نیز به این حاجت، کفایت نمی‌کرد و سفینه نداشتند و در تمشیت این امر، لامحل به غیر محتاج شدند و چون در بین عجم و پورتقال، معامله دوستی جاری بود و طایفه پورتقال، مدتی بود که به دریای محیط و به جوانب هند شرقی راه یافتند، بر بنادر و جزایر زیادی از هند مستولی و مالک شدند. بنابراین در آن اطراف، سفاین وافر داشتند. در باب تخلیص بحرین، مراجعات به طایفه پورتقال مناسب دیده شد و شاه عجم از طایفه مرقوم استمداد طلبید و می‌گفتند: این طایفه با فاصله از اقلیم هند (ص5b) در جزیره نهری اشبه و منسوب به محیط هند،  قریب به این محل ساکن شدند. ناوگان(دونانما) تجهیز کردند و به قصد تخلیص بحرین، ناوگان آنها به خلیج بصره متوجه شد. از طرف عجم نیز سرباز وافر تدارک شده در مقابل بحرین بندر کنگ [در اصل: کنک] و بندر وبن(یا وین ) .. .. که اسکله بنادر مملکت فارس بوده، در محلی به نام کنگ و وین تجمع کرده و برای آمدن ناوگان پورتقال به جزیره بحرین و برقراری اوضاع، منتظر بودند. ناوگان پورتقال آمد و در جلوی بندر کنگ، لنگرانداز شد. قاپودان (ناخدای ) ناوگان مرقوم برای ادای این خدمت و مباشرت به این امر خطیر، از شاه عجم یک مبلغ آقچه طلب کرد. »ص6a
[98]. در نسخه دوم، قسمت انتهایی روایت چنین نقل شده است: «در‌ این مرور مدت مدیده غالب و مغلوب معلوم نشده بود که سفاین پورتقال عودت و رجعت به جزیره دیّو (؟مصحح ترجمه دکتر شاهین، این بندر را در جزایر هند قید کردند ) رسیدند. بعد از آن برای تمشیت این خصوص، ایلچی پورتقال در طهران نزد شاه آمد، در حالی که دری [در اصل: دوری] افندی هنوز آنجا بود و با وی ملاقات کرد، و لکن برای انجام این خدمت، مبلغ وافره طلب کرد. اتفاق تحقق نیافت. بعد از آن در گمرک [در اصل: کمرک] محلی به نام بندر عباس که(ص 6a) معتبران متمولی داشت و گمرک چیان قزلباش بودند، از طرف شاه به امام مسکت 280 کیسه، اعطا کردند و تخلیص بحرین را بر عهده گرفت و بر این وجه تخلیص شد و باز به تصرف شاه عجم، عودت کرد، و لکن استماع شده که با تقریب میر محمود به اصفهان، امام مسکت بر بحرین مستولی شده است. (ص6b)
[99]. اصطلاح به معنای: از زاویه خمول، خارج شد.
[100]. در نسخه دوم تعداد عسکر شاه ایران، 30هزار نفر قید شده است. ص3b
[101]. در نسخه دوم صغ قولی خان نوشته. ص3b
[102]. در نسخه دوم، تعداد عسکر اسدالله، 15 هزار نفر قید شده است. ص4a
[103]. این مبحث با تفاوت‌هایی در دو نسخه قید شده است. در نسخه دوم : برای مقابله با اسدالله، شاه حسین در این اثنا در قزوین به تدارک. .. .. صفی قلی نام خانی را به عنوان سردار نصب و تعیین کرد. در ترجمه دکتر شاهین لغات «سردارستان» و« به حیث» قید شدند. مصحح نیز فقط معانی لغاتی را که دکتر شاهین قید کردند، در پاورقی‌های 6 و 7 درج کردند:. ص 30 . این لغات، در نسخه قید نشده‌اند.
[104]. در وصف جنگ در نسخه دوم:« جنگی عظیم رخ داد که چون قصه بر زبان‌ها جاری شد.» ص4a
[105] . با وجود استفاده از برخی لغات در دو نسخه، یک خبر قید می‌شود. در نسخه دوم این قسمت با تیتری تحت عنوان. «احوال غارت کردن میر محمود مملکت کرمان را» ، قید می‌شود و در ادامه: « و شاه حسین باز در قزوین مکث داشت و آرام بود. میر محمود در قندهار، تدارک عسکر می‌دید و ممالک عرفی عجم معدود شده بود. مملکت قندهار در غرب و جنوب بحر محیط سند [در اصل: سینده] و به آن متصل بود و با سجستان و کرمان همجوار بود. قصد و عزیمت کرده و از بادیه سجستان عبور و به کرمان واصل شده بود.» ص4b همچنین در صفحه دیگری در خصوص کرمان، مبحث دیگری قید می‌شود تحت عنوان «سفر کردن میر محمود بر مملکت کرمان». « میر مرقوم چند سال در مقر حکومت استقرار [در اصل: استقرار] یافت و نیز از بین اوغانیان، طائفه‌ای متمکن در اتصال مملکت قندهار که به بلوچ تعبیر می‌شدند نیز سرباز جمع کرد و به مملکت کرمانی که در بالا مذکور است، رفت و آنجا را غارت و به قندهار رجعت کرد.» ص16a. قابل ذکر است که بازگشت میر محمود از کرمان به قندهار، به خاطر در خطر افتادن موقعیتش در قندهار بود. پیش از هجوم لشکر میر محمود به کرمان، اعتمادالدوله به جزایر جنوب ایران چون بحرین و امام مسکت متوجه بود. وی در مقابل تهاجم میر محمود بالاجبار به شرق متوجه شد. لشکرکشی شاه در سال1132 ق به سمت شرق و رفتن تا تهران در این راستا بود. به نقل از: ایران در راه عصر جدید تاریخ ایران از 1350 تا 1750،ص414 و 415.
[106]. منظور دولت ایران.
[107] . نسخه دوم حکایت را کمی بسط داده و اطلاعات بیشتری ارائه می‌دهد که :« «احوال مشهد طوس» اقلیم سجستان، از اقلیم عرفی عجمیان، اقلیمی طولانی و وسیع بود. و جانب غرب و جنوب مملکت قندهار، به آن اتصال دارد. ملک محمود از طرف شاه عجم، حاکم این مملکت بود. وی اگر چه شیعی مذهب بود، لکن طبق تقریر، اتصال مملکتش باعث شده بود که حامل سبقت بر مدارا و دوستی با میر محمود میر اویس زاده [در اصل: ذاده] باشد و عبور میر محمود را از بادیه سجستان به کرمان و اصفهان، منع نکرده و چشم اغماز [در اصل: اغماض] و مسامحه کند. پس از آنکه میر محمود اصفهان را محاصره کرده، خان سجستان مرقوم نیز در قفا با هشت هزار سرباز جهت امداد شاه آمد و در بیرون شهر، اردوگاه لشکرش را برپا کرد. او با مشاهده ضعف شاه، بر توقف و تردد، مردد بود. ماجرا نیز هر بار از ترغیب و تحریک میر محمود به اتفاق و اتحاد با خودش، خالی نشده بود. {میر محمود } پس از اخذ اصفهان، فی الفور میر مرقوم را مقدم رجال قرار داد و سرعسکرش به نام نصرالله را به سوی خان مرقوم فرستاد. نصرالله مرقوم نیز سجستانی‌الاصل بود و(ص3a ) الفت و مؤانست و دوستی با خان را واسطه قرار داد. ایالت مشهد از ممالک عجم، علی‌الاستقلال به خان مرقوم داده شد. البته به عابد و راجع شدن شروط در بینشان و مشتمل بر شروط و قیود محکمی، مواد اتفاق، عقد و تمهید، تحریر و امضاء شد. میر محمود، کما فی الاول، به محاصره شهر مشغول شده، ملک محمود نیز به سجستان رجعت کرد. به سرعت به شهر رسید و آنجا را محاصره کرد. اهالی مدینه مرقومه اکثراً شیعی و رافضی بودند. در عناد و مخالفت اصرار نکرده، قلعه شهر را تسلیم و ابتدای داخل شدن، آنجا را اخذ و قبض کرد و در آن حوالی، حاکمی خودمختار و از اطاعت شاه عجم منفک و روگردان شد. 3bص
[108]. در نسخه دوم، اهالی را بت‌پرست و قزلباش (؟) شیعه معرفی می‌کند که در هنگام غارت میر محمود، تعداد زیادی از آنان وحشیانه کشته و اسیر شدند و این قائده مملکتشان بود. ص4b. راوی گاه قتل‌های وحشیانه و اسیر گرفتن را مختص قزلباشان می‌داند و حرکت میر محمود، نوعی انتقام و قائده ایران، تعبیر می‌شود.
[109]. مبحث لزگیان در نسخه دوم، پس از مبحثی در خصوص گرجیان نقش‌آفرین در ایران و پیش از مبحث وفات میراویس در قندهار قید شده است. ضمناً قید شده شورش لزگیان پیش از وقتی بود که «هنوز ظهور میر محمود نمایان نشده بود.» ص 14b ,15a.
[110]. در حاشیه نسخه دوم، مطلبی قید شده که «و غیر از استیلا بر شیروان و شاماخی، اردبیل را نیز نهب و غارت و تصدی کردند(؟) . ممکن است منظور همان یاد غارت و تصدی اردبیلیان منظور باشد{این قسمت متن در نسخه بسیار بسیار نامشخص بود وبه نقل از متن پایان نامه قید شد} ص16a
[111] . منظور دوستی با روسیه یا به نقل از نسخه دوم، چار مسقو است که با هم متحد شدند. ص14b.
[112]. در روسیه به پادشاه گفته می‌شود.
[113]. منظور بین دولت علّیه و روسیه
[114]. در خصوص درخواست کمک از دولت علّیه و مباحث دیگری که در ادامه قید شده، در نسخه دوم مطلبی قید نشده است.
[115] . منظور چار مسقو است.
[116] . چار نیز با تحریکات وختان خان، خودش بالذات با سرباز آمد و با حیله ادای صورت دوستی، قلعه دربند را فتح کرد و در داخل آن، محافظ تعیین کرد و چون در آن اثنا میر محمود به اصفهان واصل شد، چار مسقو لاف گزاف دوستی را زیاده کرد. برای باور کردن مصافات کاذبه و موالات ساختگی، ظاهراً با سفائن، دو هزار عسکر به گیلان فرستاد. آنها در شهری به نام رشت، از کشتی پیاده شدند. طائفه عجم گفتند به امدادشان آمدند و شاد شدند و برای مراد رفتن به قزوین و اصفهان، به تدارک دیدن مشغول شدند. آنها نیز گفتند ما عسکری اندکیم و پس از این، عسکرمان(15a) می‌آیند. علت را بهانه کردند و از رفتن ابا کردند. سال دیگر، 4،5 هزار سرباز مسقو نیز آمده و 7 هزار شدند. چون اصفهان در آن وقت اخذ شده بود، پس (باری که ) برویم به محافظه قزوین، بروید و تدارک را همان ببینیم. وقتی این طور شنیدند، گفتند هنوز امری از چار به ما تاکید نشده است که از اینجا جلوتر برویم و بهانه آوردند و در ساحل بحر، مترسها ساختند و تحصن کردند و در این حال ماندند. علاوه بر این گروه،حضور عسکر مسقو در گیلان و مازندران و استرآباد، استماع نشده بود. 15b
[117] . در نسخه دوم، این مبحث با تیتری تحت عنوان :« اخراج شدن دیدگان اعتمادالدوله»، قید شده است. شورش لزگیان باعث شده که اگر چه اعتمادالدوله تلاش زیادی برای دستگیری میراویس داشته باشد، لکن شاه و بعضی رجال، نسبت به وی بدبین شده بودند. ص16a 16b
[118]. در زبان ترکی «واه شدن» به معنی حیف شدن می‌آید.
[119]. در نسخه دوم «محمدقلی خان، عجم‌الاصل و در آن زمان قورچی باشی بود.... » قید شده است. ص16b
[120]. نمونه‌هایی از اعمال و اسکان افراد مشهور در این شهر، عبارتند از : شاه طهماسب صفوی به این شهر علاقه نشان داد و با ساختن بارو، آن را به صورت قلعه‌ای بزرگ درآورد. وقایعی دیگر چون قرار داشتن زندان پدر شاه عباس در اینجا، بیمار شدن شاه عباس در این شهر و بستری شدن در اینجا و با شفا نیافتن، رفتن در جوار شاه عبدالعظیم، محل پذیرایی از میهمانان و ایلچیان و منزل عمده انتقال آنان به شهرهای دیگر. {مانند. .. .. .. }،محل اقامت شاه سلطان حسین صفوی، محل اقامت محمود افغان و... ». برای مطالعه بیشتر ، ر.ک: تحولات قشون در تاریخ معاصر ایران، ص 121-119.
[121]. در نسخه دوم، در خصوص این شهر پس از غارت کرمان قید شده ( و پس از آن به مبحث امام مسکت می‌پردازد ) که« شهر تهران در سه مرحله شرقی شهر قزوین و در روی راه خراسان قرار دارد. آب و هوایش از قزوین یک مقدار بهتر و شهری مأمور است. »ص5s
[122]. این خبر در نسخه دوم، پس از خبر غارت کرمان قید شده است. ص5a همچنین خبر دیگری در خصوص ایلچی دارد که« ایلچی ما نیز ده ماه، در قزوین مکث و اقامت کرده، به اصفهان عزیمت کرد. شاه حسین به ایلچی ما در شهر اصفهان، سرایی مکلّف اهداء کرد و در آن سرای، مقیم شد. »ص3b
[123]. سؤالی اینجا مطرح است که این موضع‌گیری، متعلق به راوی است یا کاتب؟
[124]. با توجه به اعلام ، اطلاع داشتن از وضعیت دولت صفویه، این سیاست آنها حاکی از آن است که منتظر حوادث آینده ایران بودند تا در فرصت مناسب، از این سفیر برای گرفتن امتیازات استفاده کنند، لکن کاتب یا راوی، این امر را به مروت دولت علّیه نسبت می‌دهد.
[125]. در نسخه دوم، این مبحث با تیتر «عزیمت کردن شاه حسین از طهران به اصفهان و نمودن سماویه» قید شده است. نیز « مستولی شدن بر اصفهان، این قضای سماوی استخراج و گاه علناً و خفیاً خبر داده می‌شد. »ص16b
[126]. دکتر شاهین در ترجمه خود، لغت تشامها، قید کردند و مصحح نیز معنای آن را «نشان سیاه بر روی زمین، حدث و نظر» قید کردند ص 50
[127]. این مبحث در این قسمت، پس از قید. .. . به اتمام می‌رسد. دکتر شاهین قایم و صایملر را قایم و سایم نوشتند. مصحح نیز در پاورقی 4 به معنای کنار هم قرار گرفتن، ایستاده، قید کردند. ص 50، یک جمله در انتهای مبحث، توسط دکتر شاهین قید نشده است. «لا مانع الاعطایه ولادافع. ..
[128]. در نسخه دوم، این مبحث با تیتر «عزیمت کردن میرمحمود به جانب اصفهان» قید شده است. نیز در ادامه قید شد که نُه ماه از تهاجم میر محمود گذشت و « همه فکر می‌کردند قضای میرین دفع شده است. حتی یک نفر اندیشه نکرد که احتمال دارد میر محمود دوباره به کرمان بیاید.» ص17a
[129]. در نسخه دوم همچنین: راه قندهار تا کرمان، 70 مرحله مسافت دارد و ده مرحله آن بادیه پر مشقت است. ص18a
[130]. در نسخه دوم، گروه اول را اهل انصاف و گروه دوم را مفسد و متعدیان معرفی می‌کند. شاه حسین نیز به نظر آنان، حلیم الطبع و منصف بود که رای گروه اول، یعنی با فرستادن سفیر به سوی دولت علّیه موافقت نشان داد. نیز در خصوص خارج شدن شاه از اصفهان به سوی قزوین قید شده که نظرات مختلفی با بحث و جدل ارائه شد. مهم‌ترین نظر این بود که تردیدی نخواهد ماند که می‌گویند شاه از یک زورگو، فرار کرد. ص17b
[131]. در نسخه دوم : دو هزار نفر از تلفات اوغانیان در معرکه کرمان و دو هزار نفر دیگر هنگام عبور از راه بادیه رجعت کردند. ص18a
[132]. در نسخه دوم، تعداد قصبات را بیشتر از دو هزار قید کرده است. ص18a
[133]. قاپو خلقی : مردم دربار، در نسخه دوم همچنین، این قاپو، شامل پانزده نفر عنوان شد. ص18b
[134]. در نسخه دوم : «لکن میر مرقوم قطعاً التفات نکرد...(منظور به قاصدی که فرستاده شده بود تا با اهداء آقچه از میر بخواهد به اصفهان وارد نشود. ) و تصمیم قطعی داشت و با سرعت در تاریخ روز شنبه، هشتم ماه جمادی الاولی، سال 1134، به قریه گلن آباد، واقع در چهار مسافه‌ای شهر اصفهان آمد. فوج فوج و موج موج، خروج سرباز از اصفهان شنیده شد. لشکرش را متوقف کرد و محل مزبور محل اردویش شد. }به تاریخ 1722 میلادی /1134 هجرت} »ص18b. نام صحیح این شهر، گلون آباد است.
[135]. در نسخه دوم، این مبحث با تیتری تحت عنوان :«مقدار عساکر قزلباش تدارک شده در اصفهان و سرداران ایشان. »ص19a در ترجمه دکتر شاهین، تیتر با عنوان«تدارک جنگ با مهاجمان در اصفهان» قید شده است.ص53
[136]. در نسخه دوم، علیرضا خان والی فارس «قوجیقلو» نیز لغت بختیاری در نسخه اول «سبختاری» ولی در نسخه دوم «بختیاری» قید شده است . ص19
[137] . در حاشیه نسخه دوم: از خانات گیلان،از اعراب، بیگ و بیگ زاده و درباری، و جبّه چی، طوپچی و از اصفهان، 3هزار عسکر جمع شد از فلّاحان و حمّالان کلنگ و بیل به دست، چهار هزار نفر، مهیا شد. جمعاً 52 هزار سرباز، با 12 سردار عازم مقابله شدند. ص19a. همچنین قید شده که: آنها به استقبال میر رفتند و میر را در اندیشه، مور تصور کردند، ولی مار یافتند. روز شنبه خارج شدند و همان روز، بازار کارگذار جنگی به غایت عظیم برپا شد. ص19b. در ادامه مبحث با تیتری تحت عنوان:« ترتیب و تنظیم عسکر میر محمود برای مقابله با لشکر قزلباش» قید شده است. ص19b. حرف در این تیتر مشدد قید شده است. در ترجمه دکتر شاهین، تیتر با عنوان «صف آرایی مهاجمان برای مقابل با لشکر قزلباش ». کلمه مقابله در تیتر ترجمه دکتر شاهین نیز مقابل نوشته شده که توسط مصحّح تصحیح نشده است. ص 54
[138]. سوره بقره، آیه 249
[139]. در نسخه دوم، عین این مفاهیم گاه با کلمات دیگر بیان می‌شود. امان الله با بلاغت هر چه تمام‌تر توانست میر را از فکر فرار بازگرداند و موفقیت خودشان را باعث مفاخرت می‌بیند؛ نیز هر آنچه پیش آید را قضای الهی و تذکیر اسلام می‌داند. ص20a
[140]. در نسخه دوم : «عسکرش را به سه جناح چپ،راست و وسط، توزیع و تقسیم کرد. .. نصرالله سلطان یک چشم را با سه هزار سرباز در جناح راست ترفیض کرد. بر این وجه، میمنه و میسره عسکر را نظام داد.. . ترتیب نحوست آیین لشکر قزلباش.. . موفقیت‌آمیز نبود و بینشان اختلاف وجود داشت.. . سرانجام طبق تنظیم و ترتیب اجناد تشبث کردند.. . »ص20b
[141]. در متن اغلب، لغت مترس قید شده و منظور پایگاهی برای مدافعه از حمله دشمن است یا نگاهبانان مدافع یا احتمالاً گاه هم محل اردوگاهی برای محافظان مفهوم است. لغت مترس صحیح‌تر است، زیرا حروف لر، لره و لری، حروف شناسه زبان ترکی هستند و این لغت مترس است، نه مترسل. در ترجمه دکتر شاهین، صفحه 48 یا بقیه صفحات مترسل قید می‌شود. ص 59 مترجم لغت مترس را مترش قید کرده، ولی در نسخه دقیقاً لغت مترس قید شده است. مصحح نیز این اشتباه را متوجه نشده است. دکتر شاهین در جایی دیگر (ص 63 ) لغت مترسله نوشتند، ولی این لغت در نسخه مترسلری است و لری شناسه است.
[142]. در نسخه دوم به مطالب دیگری چون : وی گفته به نهایت رسیدن دولت ما به طور یقین به سرنوشت ساز بودن نتیجه این جنگ منحوس، منوط است. نیز مبحث در تیتری تحت عنوان :«هجوم کردن لشکر قزلباش بر عسکر میر محمود و مقابل‌هایشان» ادامه می یابد. ص21a
[143]. در نسخه دوم، خبر ارسال ایلچی، قید نشده است، در عوض راوی یا کاتب بر ظاهرسازی که نوعی دروغ به دولت علّیه است، موضع‌گیری کرده است. همچنین در برخی خطوط از علاقه‌مندان دولت علیه، تمجید می‌کند. در اینجا به عاملان فرستادن ایلچی به دیده تحقیر می‌نگرد، یکی را عرب و دیگری را گرجی و از داشتن فکر صائب و رای زرین، خالی می‌داند. هر چند شاید تازش وی به غرور آنان و اعجام در مقابل این موقعیت خطرناک باشد، زیرا آنها نظر دادند که با این عسکره کثیره و سرداران کارآزموده و آماده، در مقابل یک لشکر قلیل، تحصن کنیم، لکن موضع‌گیری منفی خود را در اغلب سطور، گاه پنهان و گاه آشکار، ارائه می‌دهد. ص21a
[144]. با توجه به ضعف و رنجوری دولت صفویه ، این نظر و توجه به آن ، فر و شأن بود که می گفت تحصن کردن و حمله نکردن ،فرّ و شأن دولت صفویه است. نسخه دوم اعلام کنندگان این نظر یعنی قوللر آغاسی و خان هویزه را خالی از فکر صائب می‌داند....ص20 الف.
[145]. در نسخه دوم « با عنایت خدای متعال، بعد از ظفر به خان‌مانشان غالب می شویم. »ص21b
[146]. در نسخه دوم « زنبورک را به جیش شترها [در اصل: دوه‌ها] تحمیل کرده بودند و شترها را خوابانده و زنبورک را در صورت امکان دوار مانند به هر جانب که صاحبش می‌خواست، حرکت می‌داد. »ص22a. جهت اطلاع بیشتر در خصوص زنبورک، ر.ک علی بابایی، غلامرضا، تاریخ ارتش ایران از عصر هخامنشی تا عصر پهلوی، ص44 و 45. و تحولات قشون در تاریخ معاصر ایران. ج 1، ص 68 و 69 .
[147]. در نسخه دوم: حتی فکر ملاحظه یک سرباز عجم از خدا غافل را نکرده. .. فی الفور با عسکرش بازگشت و با حمله و هجوم بر عجم، توپ‌ها و جبه خانه‌های آنان را اخذ کرد و دو هزار نفر که در پیش توپ‌ها بودند و طوپچی باشی را طعمه شمشیر کرد.»ص22a وی « فی‌الفور توپ‌ها را به سمت جناح تفنگچی آغاسی و قورچی باشی، یعنی جناح وسط، حواله کرد. »ص22b
[148]. در نسخه دوم :«میر محمود خود با جناحش در میان هنوز متین و مستحکم و ثابت قدم و ناظر حرکت خصمش بود و در امداد و اعانتی که برای دیده‌بانی از میمنه و میسره، لازم آمد، بذل مجهود می‌کرد. چون مشاهده شد که جناح امان الله از عجم انهزام یافت و طوپ‌هایشان اخذ شد، قوروجی باشی در جناح وسط مغلوب شد و به فرار تشبث کرد و در مقدمه نیز به عسکر جناح نصرالله، ضعف طاری شد.  قوللر آغاسی گفت که وی (منظور جناح نصرالله) مغلوب شده است. هنوز قول قوللرآغاسی به نصرالله حواله و مسلط بود که میر مرقوم فی‌الفور، خود را با عسکر به آن جانب توجیه کرد و راه عجم را از قفا، قطع کرد. جناح همراه قوللر آغاسی را یک‌باره خاموش و طعمه شمشیر کرد. »ص22b
[149]. در نسخه دوم، ادامه روایت چنین آمده: « شهر اصفهان در این شب احوالی که در تاریخ آفرینش آدم (در اصل: دوره آدم) تا حالا دیده نشده بود را دیدند و ماتم‌ها پوشیدند. بعضی فراری، بعضی گریان، بعضی در حیرت [در اصل: خیرت] مانده و دوا نداشت و به درد گرفتار بود. شاه حسین نیز نیت فرار داشت و از این قضای مبرم، مدتی تحاشی می‌کرد. باز مردم وی را از عزیمت منع کرده و رضا ندادند. اوغانیان نیز از حیله عجم، احتراز کرده، کسی به شهر وارد نشد. «احوال بعدالمقابله»{این تیتر در نسخه به قلم قرمز قید شده است} در میدان معرکه میر مرقوم ده روز استراحت و تنفس کرده. با این تقریب، عجم نیز آرام یافته بودند از خلا ایجادشده، استفاده کردند. ...»ص23a
[150]. این مبحث در نسخه دوم با تیتر «احوال شهر جولفه»، ولی در ترجمه دکتر شاهین، « اوضاع، جلفا »قید شده است. ص60
[151].  در نسخه دوم قید شده که دختران را پس از غارت قرای اطراف آزاد کردند. ص23b
[152]. در نسخه دوم قید شده که با غارت قرا و قصبات اطراف و قتل کردن و اسیر گرفتن. مانع از ورود هر کمکی به اصفهان شدند. محاصره را استحکام دادند به طوری که یک نفر نمی‌توانست از شهر خارج شده یا وارد شود. ادامه مبحث با تیتری با عنوان :« احوال خانان و عسکر تدارک کردن ایشان برای امداد اصفهان.»ص24a در ترجمه دکتر شاهین، لغت عسکر در تیتر قید شده جا افتاده است. ص62
[153]. در نسخه دوم :«خان لرستان» قید شده است. ص24b
[154]. در نسخه دوم: خونسار. ص 24b
[155]. در نسخه اول:اون ایکی بین است. در دو نسخه: اون یین 12 هزار قید شده است.
[156]. در نسخه دوم نیز نوشته که خان لرستان با شنیدن انهزام خان کردستان، به مقّر خود در خرم آباد بازگشت و به استحکام آنجا مشغول شد و اوغانیان از خوف اطراف و اکناف امین شدند. ص25a
[157]. در نسخه دوم این قسمت با تیتری تحت عنوان«فرار کردن طهماس میرزا از محاصره و عزیمتش در قزوین»ص25a. در ترجمه دکتر شاهین، تیتر«گذشتن طهماسب میرزا از محاصره (ص63) قید شده است.
[158]. در نسخه دوم این گروه اوغانان را مترس خطاب می‌کند که« طهماسب میرزا به حکمت خدا با آنها جنگیده و به سلامت به قزوین واصل شد. »ص 25a، به معنای گروه محافظان.
[159]. در نسخه دوم این قسمت با تیتری تحت عنوان «تسلیم شدن شهر اصفهان میر محمود را» نیز پاراگراف چنین آغاز می‌شود : « شهر اصفهان کثیرالبشر،اعظم سواد و شهری است که از نظر جمعیتی، معظم بود. هنگام محاصره مدیده نار قحط و فاقه، خرمن وجود عبادالله را سوخت و به باد فنا داد. ص25a. در ترجمه دکتر شاهین، «تسلیم شدن شهر اصفهان به محمود افغان» قید شده است (ص63) .
[160]. در نسخه دوم اشاره دارد که این همه شدت تلفات و سختی‌های محاصره را قضای مبرم و بلای آسمانی دانستند که خواه ناخواه، چاره‌ای جز، تسلیم شهر به اوغانیان ندارند. شاه حسین با غیرتش نیز با دیدن این تلفات، خود را مجبور به تسلیم یافت. ص25b
[161]. «تسلیم کردن شاه حسین تاج و تخت ایرانی، میرمحمود را» در نسخه دوم قید شده که شاه برای آنکه مطمئن شود شهر هنگام تسلیم، پایمال غارت نخواهد شد، «ایلچی فرانسه [در اصل: فرانجه الجی] {یعنی }این فقیر را با هدایای مکمل، نزد میر محمود ارسال کرد». همچنین نقل قول شده: پس از آنکه التماس‌های ما مقبول شد.. .. می‌تواند حکایت از آن داشته باشد که این فرستاده نزد ایشان مقبولیتی کسب کرده بود. نیز فرستاده خبر می‌دهد که آنان از آمدن شاه و تسلیم تخت و تاج با خبر بودند. ص25a. در متن نسخه، به نقش این افراد و خارجیان در تسلیم شدن شاه حسین پرداخته نشده است. حال آنکه می‌خوانیم که سفیر فرانسه پیشاپیش، شخصی سنّی(مترجم خود یعنی راوی این نسخه ) را به نزد میر محمود فرستاد و از وی امان طلبیده بود. نیز در ترجمه دکتر شاهین «تسلیم شاه حسین تاج و تخت را به محمود افغان»(ص64) قید شده است.
[162]. در نسخه دوم سرغوج (به معنای تزیینات بالای تاج در ترکی گویند) قید شده است. ص26a
[163]. در نسخه دوم :«چون به سرای فرح آباد قرین شدند. به میر محمود خبر دادند که شاه حسین آمد». ص26a
[164]. در نسخه دوم: تیفتیق گبه و . .. . لغات دیگر ترکی قید شده است. حال آنکه در نسخه حاضر، عناوین فارسی است. ص 26b
[165]. مابقی همه ایستاده بودند. ص26a
[166]. سوره آل عمران، آیه 36
[167]. در نسخه دوم همچنین لغت «سرغوج» قید شده است. ص27a
[168]. در نسخه دوم: قفا را برگرداند. ص 26b
[169]. منظور در اینجا قلیان معتبر مخصوص قهوه‌خانه‌ها به نام نارگیله،  است. یا کاتب در اینجا نیز اشتباهی دیگر مرتکب شده است. حال اینکه در نسخه دوم، نوشیدن چای و دخان بعد از آوردن قلیان مخصوصی که نارگیله تعبیر می‌شود و خوردن قهوه در ابتدا قید شده است. ص27a این مطلب در ترجمه دکتر شاهین، قهوه و قلیان نارگیله ترجمه شده است؛ یعنی ابتدا قهوه نوشیدند، سپس قلیان کشیدند.
[170]. در نسخه دوم، شعر قید نشده است.
[171] . در نسخه دوم از قید عبارت فارسی، سخنی به میان نیامده؛ همچنین قید شده که شاه این امر را تقدیر خدای لایزال دانسته و گفته اگر پدر اعزّ و اکرمم به مجرد سنن رای و تدبیر موافقت کند، در مقامش باقی می‌ماند. ص27a
[172]. در نسخه دوم، این مطلب قید نشده است.
[173]. بال به معنی فکر و خیال در اینجا آمده است
[174]. در نسخه دوم، خان بلوچ قید شده است. ص27b
[175]. در نسخه دوم، ابتدا قید شده که اشارت شد، پس شاه و رجالش زوایای سرای مرقومه را اخذ(اخز نوشته) کردند، سپس تیتری تحت عنوان :«احوال ضبط شهر و دخول میر محمود به خانه دولت » قرار دارد. ص 27b. در ترجمه دکتر شاهین «احوال ضبط شهر و داخل شدن محمود افغان به دولتخانه»ص66
[176]. در نسخه دوم روز یکشنبه نوشته و نیز قید شده که به سوی دولتخانه (دولت خانیه در نسخه نوشته شده است) روان شدند. ص27b
[177]. دکتر شاهین در ترجمه خود، کلمه «جسره» را «جری» خوانده و مصحح نیز این لغت را محل گذر ترجمه کردند. (پاورقی2، ص 66)، ولی منظور، پل دروازه شیراز است یا گذرگاه دروازه شیراز.
[178]. در نسخه دوم قید شده که هنگام رسیدن به این پل، شاه حسین رخصت طلبیده و از طریق دیگری به دولتخانه رفت و میر محمود با گروه شاهانه مکمل و مسلح، با ده نفر منادی پیشاپیشش از راه دیوان، بدان سو روان شد. ص27b
[179]. در نسخه دوم : پارچه‌هایی که اسب میر بر آن پا می‌گذاشت، توابع و مردم فی‌الحال یغما می‌کردند. در این حال شاه به راه شاهیه به رسم شاهان به دولت‌خانه واصل شد. ص28a. در ترجمه دکتر شاهین قید شده : قوماش‌هایی را که از رویش پای اسب می‌گذشت، توابع و خلق فی‌الحال یغما نمودند. لغت « میر» قید نشده است. .. . ص66)
[180]. مطالب زیر در قسمتی از نسخه دوم با تیتر « ضبط کردن میر محمود حرم شاهی را» قید شده است. 28a
[181]. نسخه دوم فقط به ضبط و تطهیر دولتخانه و محافظ قرار دادن برای آن اشاره دارد.
[182]. این لغت از سفر کردن راوی از سرزمین اعجام، زیرا خود شاهد بوده است و عدم حضور فعلی وی،حکایت دارد. اما «مذکور» نیز می‌تواند لغت صحیحی در این مبحث باشد.
[183]. در نسخه دوم، تیتری جهت این قسمت تحت عنوان :« عدد مقتولان و مردگان از فاقه و اسیرشدگان» آمده، ولی توضیحات آن بسیار اندک‌تر ارائه می‌شود. در هشت و نیم ماه زمان محاصره. آمار تلف شدگان را 160هزار نفر، بر اثر جنگ و جوع و سائر آفات و فراریان 100 هزار نفر، و 100 هزار نفر اسرا، و 30 هزار نفر باقیمانده را جمع ذکور و اناث و رجال و صبیان قید کرده است. ص29a. این تیتر در ترجمه دکتر شاهین « تعداد مقتولان و اسیرشدگان»، ص68 ،قید شده است.
[184]. کوچک‌ترین دخترش را جهت میر مرقوم تزویج کرد و در همان دو، سه روز، پدر زن و داماد محسوب شدند. ص28a
[185]. در نسخه دوم، ابتدا مطالبی بیشتر چون تعیین یک محل در دولت‌خانه برای شاه و نیز تعیین محل‌هایی در زوایای دولت‌خانه برای 13 شاهزاده‌هایی که به ذن غالب راوی «هر یک بعدها خرمن وجودشان به باد فنا سپرده شد». نیز اینکه شاه دو دختر داشت که در دولت‌خانه ساکن نبودند، به خاطر خویشاوندی یکی را به. .. ص 28a,b پس از این در قسمت بعد با تیتری تحت عنوان :«سلوک میر به تألیف قلوب عجمیان »،مباحث ادامه می‌یابد. ص 28b. در صفحه67 ترجمه مبحث قید شده ، ولی تیتری برای آن عنوان نشده است.
[186]. در نسخه دوم، نوشته «به اشد مجازات دچار می شوند». ص29a
[187]. در نسخه دوم، این موارد با تیتری تحت عنوان: « سلوک کردن میر محمود به تحصیل مال و ثروت» این تیتر در ترجمه دکتر شاهین با عنوان «جمع‌آوری مال و ثروت توسط محمود افغان»(ص68) قید شده است. ص29a
[188]. در نسخه دوم، «تاجر میمندی که مولانا تعبیر می‌شد»، قید شده است. ص29b
[189]. البته این احتمال هم می‌تواند صحت داشته باشد که لغت یسار به مفهوم یسار شاه منظور باشد.در نسخه دوم نوشته که :حکیم باشی دربار و بسیار نافذالکلام و نظر کرده و مقرب شاه حسین بود. ص29a .
[190]. در نسخه دوم، این قسمت با تیتری تحت عنوان :« معامله میر محمود با ایلچیان ملوکت نصاری». ص29a. این تیتر در ترجمه دکتر شاهین قید نشده است. مبحثش نیز در این قسمت درج نشده است. از دیگر تغییراتی است که در ترجمه دکتر شاهین با آن روبرو هستیم. موارد دیگری نیز این چنین مشاهده شد.
[191]. در نسخه دوم، بالیوز انگلتره قید شده است. 30a
[192]. در نسخه دوم، بالیوس قید شده است. 30a
[193]. در نسخه دوم :. . تمام محتویات مخزن ایشان فروخته نشده بود.. . میر مرقوم از این حال آگاه شد و با تقریر صورت مرافعه، از سود اضافی دریافت کرده‌ ایشان، مالیات دوباره دریافت کرد. 30a
[194]. در نسخه دوم : در لباس یک پاپاز (روحانی مسیحی) همان پدر روحانی است. ص30a. سرانجام پس از چندی دستور داد، تمام تجارتخانه های اروپایی را غارت و ویران کنند. هوشنگ مهدوی،عبدالرضا تاریخ روابط ایران. ... ص 137.
[195]. در نسخه دوم، تیتر :«خزینه میرمحمود فرستاده شده به جانب قندهار برای تحریر کردن عسکر». قید می‌شود. ص 31a
[196]. در نسخه دوم «وادیه سجستان و نزدیک به قلعه بم» قید شده است. ص 31a
[197]. در نسخه دوم، 1500 نفر قید شده است. ص 31a
[198]. در نسخه دوم :«بعضی از آنها را به قتل رساند و برخی فرار کردند و اغلب خزینه را برای طهماسب میرزا فرستاد. پیش از این حال، شاه طهماسب در کمال مضیقه بود. مقداری قدرت گرفت و درباری برای خود، تدارک دید. » ص 31a
[199]. در نسخه دوم به این مطلب اشاره دارد که قبل از فتح اصفهان، کسی به طهماسب میرزا اهمیت نمی‌داند، ولی پس از فتح اصفهان و گرفتاری شاه حسین، برخی از وی اطاعت کردند. 30b
[200]. با توجه به وجود اغلاط املائی در این نسخه، امکان دارد کلمه تنفیر که اینجا مفهوم کلمه تنفر فارسی از آن برداشت شده است، تنفیذ باشد؛ یعنی جمله چنین باشد: که مردم را از تنفیذ بیعت با طهماسب میرزا بازداشت. 
[201]. در نسخه دوم، نوشتن و ارسال رقیم را در اطراف و اکناف، حیله خود میر محمود و حتی نویسندگی خودش نسبت می‌دهد؛ نیز به نرسیدن مرادش صحه می‌گذارد، جز اینکه اغفال طهماسب میرزا را سبب شد. ص 31a
[202]. در نسخه دوم :محمود از این فرصت استفاده کرد و در شدت شتاء عسکری را به همراه سردار امان الله، نصرالله و پسر عمویش اشرف سلطان، بدان سو فرستاد. ص 31b. تیتر این مبحث در ترجمه دکتر شاهین «حمله افاغنه به قزوین »، ص 70 است، ولی تیتر در نسخه «فرستاده شدن عسکر از جانب میر برای محاصره قزوین» قید شده است.
[203]. در نسخه دوم: دولت‌خانه، ص 31ب
[204]. در نسخه دوم : عسکر عجم گروه گروه از اطاعت میر، روی‌گردان شدند. ص32a
[205]. در نسخه دوم : به هزار زحمت واصل شدند. ص32a
[206]. در نسخه دوم، به کشته شدن و مجروح شدن تعداد زیادی از عسکر عجم نیز اشاره دارد. ص 32a
[207]. در نسخه حاضر، کلمه برادر، ولی در نسخه دوم قرنداشی، قید شده است. ص32b.
[208]. در نسخه دوم. عفو اعتمادالدوله محمد قلی خان، به خاطر صداقت برادرش در معرکه قزوین، قید شده است. ص 32b
[209]. در نسخه دوم، ابتدا به حضور ایلچی والی بغداد در اصفهان که در اثنای قتل‌های تنبیهی به اصفهان رسید، اشاره می‌کند، سپس تیتر جدید :« فرستاده شدن نصرالله سرعسکر برای تخریب کردن بلاد و قری » قید شده است. 32b
[210]. در نسخه دوم «اوستوپان ویردی خان» نوشته است.
[211]. در نسخه دوم : «آنها زمانی که فرصت یافتند فرار کردند. »ص 33a
[212]. در نسخه دوم قمشه [در اصل: قومشا] و از تسلیم مردم آن خبر می دهد. ص 33a.
[213]. در نسخه دوم، نام قصبه یزدخاص قید شده است. نیز «نصرالله مرقوم به آنها هجوم برد و آنها را شکست داد و سر میر فرمانده آنها را، از تنش جدا کرد. » ص 33a
[214]. در نسخه دوم، این مبحث با تیتر « فرستاده شدن خزینه به قندهار برای تحریر کردن عسکر از جانب میر» قید شده است.
[215]. در نسخه دوم: به علت کثرت حرکات و محاربات، سربازان میر محمود نقصان یافته بودند. ص 33b
[216]. انه نشیک یا اته نشیک آغاسی و در نسخه دوم اشیک اغاسی محمد که نشان سلطانی داشت، قید شده است.
[217]. در نسخه دوم : والده میر محمود قائم مقام وی بود. ص 33b
[218]. در نسخه دوم : « وی که از معیت میر به قندهار فرار کرده بود، فرزند میر عبدالله بود که به دست میر محمود به قتل رسیده بود. وی ضد میر محمود و از او بیزار بود. در دماغش فساد بود و بداندیش میر محمود و زوال خواه دولت او بود. (اشرف السلطان) و در کوه‌ها سرگذشت می‌گذراند و مانع از رفتن اوغانیان پیش میر محمود می‌شد و در این باب، تا جایی که برایش مقدور بود، تلاش کرد. » ص 33b
[219]. در نسخه دوم : به دو جمله آخر از قریب لغت «با تقریب به بعد»، اشاره نکرده و پیش از پرداختن به میرزا طهماسب، تیتری با عنوان« احوال طهماس میرزا و مشورت عجم در تبریز و نخشوان [در اصل: نخجوان] ص 33b،قید شده است.
[220]. در نسخه دوم : فرز الله خان . ص 34a.
[221]. در نسخه دوم «این برهان از لغویات و سخریات است.» ص 34a
[222]. در نسخه دوم : ریم باپایه
[223]. در نسخه دوم: «با عنوان شاه به طرف طهماسب »نوشته شده است. ص a34
[224]. در نسخه دوم، به ارسال ایلچی به طرف مسکو اشاره دارد.« شخصی به نام اسماعیل بگ را به سوی چار مسقو فرستادند. پس از آن باز ایلچی به نام حافظ بگ را تعیین کردند. احتمال می‌رود که واصل نشده باشد» ص 34a
[225]. در نسخه دوم: « در این اثنا، عسکر مسقو به باکو آمد و آنجا را محاصره و با جنگ تصرف کرد. پس از هفت روز، با شتاب به گیلان رسیدند» ص34a
[226]. نوشته قسمتی از متن حاشیه خوانده نمی‌شد. ترجمه پایان نامه قید شد.
[227]. در کتاب ایران عصر صفوی این مناطق : مناطق عربستان، لرستان،گرجستان و کردستان بودند که یکی از مهمترین مناصب امرای سرحدی بنام والی آنها را اداره می‌کردند. 13 ولایت بنامهای قندهار،شروان،هرات،آذربایجان،چخورسعد(ارمنستان) ،قراباغ،استراباد،کوه کیلویه،کرمان، مروشاهجهان،علیشکر، مشهد و قزوین بودند که توسط بیگلربیگان اداره می شد. در هر ایالت و ولایت نیز خانان و سلطانان متعدد در نواحی مختلف حکومت داشتند که عزل و نصبشان در اختیار ولات و بیگلربیگان بود. برای مطالعه ی بیشتر به کتاب : تاریخ فرهنگ و تمدن ایران در دوره صفویه. قدیانی،عباس. ص101 الی 132. مراجعه شود.