۱۳۹۴ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

فصل هشتم از کتاب اندیشه هائی که جهان نو ساخت برینانیکا

هشتم

شخصیت های مهم: متفکران، نویسندگان و انقلابیون

ابداع گران آراء روشنگری بر سه دسته اند.  دانشمندان و فیلسوفانی چون اسحق نیوتن و رنه دکارت که شروع به تکمیل آراء کلیدی کردند که موجب تغییرات شگرف آن دوران شد.  نویسندگانی چون دیوید هیوم و ژان ژاک روسو که فلسفه هائی ایجاد کردند که جهان مدرن را شکل داد.  و سرانجام کسانی چون توماس پین و ادموند برک که عالم را زیر و زبر کردند. 
اینان وارث عالم رنسانس بودند که در آن نوزائی آراء عصر کهن (یونان و روم) واقع شده بود بود.  مردم شروع به اندیشینن در مورد جهان مطلوب خویش کرده بودند نوع اقتصاد، فرهنگ، علم و دینِ آن.  در روشن رائی جهان مطلوب خود را با آرائی که آنرا به چیزی مشخصا مدرن تبدیل می کرد به قالبی نو زدند، آرائی که هنوز هم شکل امروزین زندگی ما را تعین می کنند

فرانسیس بیکن (1626-1561)
بیکن در لندن زاده شد و پسر کوچکتر سر نیکلاس بیکن، لرد مهردار سلطنتی از دومین ازدواجش بود.  از 1573 تا 1575 در ترینیتی کالج کمریج تحصیل کرد اما ضعف بدنی در آنجا بیمارش کرد.  سپس بعنوان عضو هیئت همراه سفیر انگلستان در فرانسه بدان کشور رفت.  پس از مرگ ناگهانی پدر که چندان پولی برایش به ارث نگذاشت بسرعت به انگلستان فرا خوانده شد.  بیکن عملا تا پایان عمر مبتلا به مسائل مالی ماند. 
در سال 1576 بعنوان یکی از "متقدمین" (حکام ارشد) گری این[1] برگزیده شد.  در سال 1579 مقیم آنجا شد و پس از در آمدن به کسوت وکالت بسرعت مدارج ترقی را طی کرد تا به مقام دادستانی کل رسید.  هر چند این سمت بلند پروازی های سیاسی و فلسفی وی را ارضاء نمی کرد. 
در سال 1582 خود را وقف نگارش رساله از میان رفته ( "بخش اعظم زمان")[2] کرد.  در سال 1584 از  ملکوم رجیس دورست به نمایندگی پارلمان رسید و بعد نماینده تانتون، لیورپول، شهرستان های میدل اسکس، ساوتمپتون، ایپسیچ و دانشگاه کمبریج شد.  در سال 1589  "اندرز نامه" اش به ملکه آن و اعلانی راجع مشاجرات کلیسای انگلستان[3] علائق سیاسی وی را نشان داد.  در سال 1593 موضع مخالفت با تشدید تقاضای  دریافت کمک دولت برای تأمین هزینه های جنگ اسپانیا گرفت.  ملکه الیزابت این را اهانت تلقی کرد و بیکن به مدت چندین سال مهم که فرصت هائی برای پیشرفت حقوقی بود مغضوب شد.   
زمانی پیش از 1591 بیکن با ارل اسکس، که نزد ملکه محبوبیت داشت آشنا شد و با این که ویرا برای احراز چندین مقام به ملکه پیشنهاد کرد نتوانست به هیچ یک از آنها برسد.  در سال 1598 شکست اسکس در عملیات حمله به کشتی های حامل گنجینه های اسپانیا کنترل او را سخت تر کرد و با لغو دستور بازگشت.  در سال 1600 بیکن خود را دادستان ملکه در محاکمه غیر رسمی حامی خویش یافت.  اسکس آزاد شد اما در پی تلاش نافرجام سال 1601 وی برای گروگان گرفتن ملکه و وادار ساختنش به برکناری رقبا، بیکن او را خائن تلقی و گزارش رسمی در این مورد را نوشت.  پس از اعدام اسکس در سال 1604  دفاع از برخی نسبت ها به ارل فقید اسکس[4] در دفاع از اعمال خویش را نوشت. 
بیکن یکی از 300 شوالیه جدید دربار بود که در سال 1603 این عنوان را دریافت کرد.  سال بعد مقام دادستانی وی تأئید شد و عضو نخستین پارلمان حکومت جدید سلطنت جیمز اول شد.  در پائیز 1605 پیشرفت دانش را منتشر کرد که پشکش شاه شده بود و تابستان سال بعد با آلیس بارنهام، دخت یکی از اعضای انجمن شهر لندن ازدواج کرد.  اما در سال 1607 بود که درخواست ها و تلاش های شدید هر چند بیهوده اش در جهت قانع کردن نمایندگان مجلس عوام به پذیرش پیشنهاد شاه در مورد اتحاد با اسکاتلند، سر انجام او را به مقام معاون دادستان کل رساند. 
کتاب خرد قدما که  در سال 1609 منتشر شد به شرح آنچه از دید وی مفهوم عملی پنهان در اساطیر باستان بود می پرداخت.  این کتاب از لحاظ محبوبیت در دوران حیات خود وی در رتبه دوم پس از مقالات (1601) قرار گرفت.  گویا در سال 1614 اتلانتیس نو، کتاب علمی آرمانگرایانه و دور اندیشانه خود را نوشت که تا 1626 چاپ نشد.
پس از درگذشت وزیر اعظم جیمز، رابرت سسیل، ارل سالیسبری در سال ،1612 تلاشهای خود بمنظور تأثیر گذاری بر شاه را با نوشتن تعدادی اندرز نامه چشمگیر در مورد امور کشور، بویژه در مورد رابطه شاه با پارلمان از سر گرفت.  در سال 1613 دادستان کل انگلستان شد.  وی بشکلی فزاینده در تعارض با کوک، مدافع حقوق عرفی[5] (کامن لاو) و استقلال قضات، قرار گرفت.  سرانجام کوک بخاطر سرپیچی از یک فرمان کنار گذارده شد.  بیکن در مارس 1617 به مقام مُهردار سلطنتی منسوب شد.  سال بعد لرد خزانه دار و بارون ورولام شد و در 21-1620 ویکانت سنت آلبانس نامیده شد. 
در فاصله 1608 تا 1620 دست کم بیست دستنویس از مشهور ترین کتاب خویش، نو ارغنون را نوشت، و چندین اثر فلسفی کم اهمیت تر نگاشت.  با انتشار نو ارغنون در 1620 بعنوان خالق این اثر و مبدع رستاخیز بزرگ[6]، برنامه جامع تجدید سازمان علوم و باز گرداندن بشر به جایگاه سروری بر طبیعت که از دید وی با هبوط از بهشت از دست داده بود، مورد توجه دانشمندان خارجی قرار گرفت.
در سال 1618 وقتی کوشید در ازدواج دختر دشمن دیرین خویش کوک و برادر کوچکتر ژرژ ویلیه دخالت کند از نظر ویلیه افتاد.  سپس در سال 1621 دو اتهام رشوه خواری/ارتشاء به وی زده شد.  بیکن دریافت هدیه را تصدیق کرد هر چند منکر هرگونه تأثیر آنها بر قضاوت خویش شد.  وی که نمی توانست با تفکیک اتهامات گوناگونی که به او زده شده بود یا در بازجوئی از خود دفاع کند تن به ابراز پشیمانی داده از مقام خویش استعفا داد.  حکمی که علیه او صادر شد شدید و مشتمل بود بر پرداخت جریمه ای 40.000 پاوندی، حبس در برج لندن، محرومیت از تصدی مقامات دولتی، اخراج از پارلمان و ممنوعیت ورود به هر منطقه که کمتر از دوازده مایل با اقامتگاه شاه فاصله داشته باشد.   
بیکن ناچار به تحمل حبس طولانی مدت در برج نبود اما ممنوعیت دسترسی به کتابخانه چارلز کاتن و مشاوره با پزشک خویش را آزار دهنده تر می دید.  پیشنهاد کرد قدرت ادبی خویش را در خدمت تهیه خلاصه ای از قوانین و تاریخ بریتانیای کبیر و زندگی نامه های شاهان تئودور برای شاه کند.  یادداشت هائی در باره ربا و چشم اندازهای جنگ با اسپانیا آماده کرد؛ به شرح دیدگاههائی در مورد اصلاحات آموزشی پرداخت، و گوئی بر حسب عادت، به نگارش اندرزهائی به شاه یا باکینگهام و نگارش سخنرانی هائی پرداخت که هیچگاه قرار نبود ایراد کند.
دو مجلد از شش کتاب تاریخ طبیعی که طرحش را ریخته بود، تاریخ بادها[7] در 1622، و تاریخ مرگ و زندگی[8] سال پس از آن در آمد.  همچنین در سال 1623 ترجمه لاتین پیشرفت دانش[9] به زبان لاتین را با اضافات بسیار منتشر کرد.  همزمان به مکاتبه با متفکران ایتالیائی پرداخته به اصرار از آنها خواست کارش را بخوانند.  در سال 1625 ویراست سوم و تکمیل شده مقالات منتشر شد.  با این همه تا بیستم ژانویه 1623 به او اجازه بوسیدن دست شاه داده نشد و هیچگاه مورد عفو کامل قرار نگرفت.  بیکن روز 9 آوریل 1626 در خانه ارل آروندل درگذشت. 

رنه دکارت (1650-1596)
رنه دکارت در شهرستان لاهه از ایالت تورن (دکارت اندر الوآر امروزی) ، فرانسه متولد شد.  در سال 1606 به مدرسه لا فلش یسوعیان فرستاده شد، جائی که مردان جوان را برای کارهائی چون مهندسی نظامی، قضا و مدیریت دولتی آموزش می دادند.  در سال 1614 به دانشگاه پواتیه رفت و از آنجا مدرک حقوق گرفت.  در سال 1618 به بردا در هلند رفت و هجده ماه را بصورت محصل غیر رسمی مابعد الطبیعه و معماری در ارتش زمان صلح شهربان پروتستان، پرنس موریس، سپری کرد.  در برادا ایزاک بیکمن فیزیکدان مشوق مطالعات وی در علوم و ریاضیات شد و دکارت کتاب مُجمل/خلاصه موسیقی را در 1618 نوشت که در سال 1650 چاپ شد و نخستین اثر بجا مانده اوست.
دکارت فاصله 1619 تا 1628 را به سفر در شمال و جنوب اروپا گذراند.  هنگام اقامت در بوهم هندسه تحلیلی را ابداع کرد.  وی همچنین مبتکر روش جامع استدلال استقرائی، مبتنی بر ریاضی بود که می تواند در همه علوم بکار رود و بعدا به شرح آن در گفتار در روش (1637) و قواعد هدایت/راهبرد عقل پرداخت که این دومی در 1628 نوشته شد هر چند تا 1701 انتشار نیافت.  دکارت همچنین به تحقیق در شرح های معرفت/دانش باطنی پرداخت. 
دکارت شریک تعدای از اهداف و عادات انجمن چلیپای گلگون[10] بود.   تنها و در انزوا می زیست و مکرر محل زندگی خویش را تغییر می داد، بدون دریافت دستمزد طبابت می کرد و می کوشید طول عمر بشر را افزایش دهد و نظری مثبت به توانائی علم به بهبود وضع بشر داشت.  با همه این قرابت ها اعتقادات جادوئی و باطنی انجمن چلیپای گلگون را رد می کرد. 
دکارت در 1622 رخت به پاریس کشید و در آنجا به قمار، سوارکاری و شمشیر بازی پرداخته به دربار، کنسرت و تئاتر می رفت.  در میان دوستانش شعرائی چون ژان لوئی گه دو بالزاک و تئوفیل دو ویو، کلود میدورجه و پدر مارین مرسن، مردی با دانشی فراگیر که مهم ترین نقطه تماس دکارت باعالم فکری بزرگتر بود، بچشم می خورد .  در گفتگوئی در سال 1628 دکارت ادعای شاندوی کیمیاگر را که در علم محتمل ها هم باندازه یقین ها مفیدند رد کرد و به شرح روش خود در نیل به یقین پرداخت.  ظرف چند هفته فرانسه را به مقصد هلند پروتستان، جائی که فکر می کرد آزادی بیشتری دارد ترک کرد و بمدت شانزده سال باز نگشت. 
در سال 1629 نخستین پیش تویس تأملاتی در فلسفه اولی را نوشت.  پزشک هانری ریژیوس که در سال 1639 نظرات دکارت را در اوترشت تدریس می کرد او را درگیر مجادله ای شدید با یزدان شناس کالونی، ژیسبر وود/ژیسبرتوس ووتیوس کرد که در تمامی بقیه زندگی دکارت ادامه یافت.  دکارت در نامه به ووتیوس (1648) درخواست رواداری دینی و حقوق افراد بشر می کند.  در سال 1635 دخترش فرانسین از هلنا یانس بدنیا آمد اما در پنج سالگی به مخملک درگذشت. 
در آستانه انتشار عالم/کیهان (1664) در سال 1633 خبر شد که گالیله اختر شناس ایتالیائی بخاطر انتشار این دیدگاه که زمین گرد خورشید می گردد محکوم شده است.  به همین علت عالم/کیهان را منتشر نکرد بدین امید که سرانجام کلیسا محکومیت خود را پس بگیرد.  در سال 1637 گفتار در روش را منتشر کرد که یکی از مهم ترین آثار فلسفه مدرن است که بزبان لاتین نگاشته نشده است.  در سال 1641 تأملاتی در فلسفه اولی را منتشر کرد.  درج پاسخ های انتقادی چندین متفکر برجسته همراه با پاسخ های دکارت اثری مهم از بحث همیارانه در فلسفه و علم را در دورانی که جزم اندیشی اصل بود، بوجود آورد. 
هدف کلی دکارت کمک به بشر در سروری بر طبیعت و تصرف آن بود. 
در عالم/کیهان و در آثارش در شکست/انعکاس نور، هواشناسی و هندسه
امکان درک تنه درخت دانش را فراهم ساخته ریشه هایش مابعد الطبیعی اش را در تأملات نشاند.  سپس عمر مانده را صرف شاخه های مکانیک، طب و اخلاق کرد.  کتاب انسان و رساله ای در تشکیل جنین در سال 1664 منتشر شد.  در سال 1644 اصول فلسفه را منتشر کرد که تألیفی است از فیزیک و متافیزیک وی.  در سال های 1644، 1647 و 1648 برای دیدار هائی کوتاه جهت انجام کارهای مالی و نظارت بر ترجمه اصول، تأملات و مخالفت ها و پاسخ ها به زبان فرانسه به کشور خود بازگشت.  همچنین در سال 1647 آزمایش معروف بردن فشار سنج به قله کوه فی دو دوم  به منظور پی بردن به تأثیر فشار هوا را به بلز پاسکال پیشنهاد کرد.
برادر زن مترجم کلود کورسلیر، هکتور پی یر هانت/شانُت که از فرانسویان مقیم سوئد بود و بعدا به سفارت رسید کمک کرد لوئی پانزدهم مقرری برای دکارت تعین کند که هیچگاه پرداخت نشد.  سپس هانت/شانُت ترتیبی داد تا دکارت به دربار ملکه کریستینا، یکی از مهم ترین و قدرتمند ترین ملکه های اروپا دعوت شود.  دکارت با بی میلی عازم آن دربار شد و در اوائل اکتبر 1649 بدانجا رسید.  هنگام ارائه اساسنامه آکادمی هنر و علوم سوئد به ملکه در روز اول فوریه 1650 سرما خورد که خیلی زود تبدیل به سینه پهلو/ذات الریه شد و روز 11 فوریه از دست رفت. 

رابرت بویل (91-1627)
رابرت بویل در یکی از ثروتمند ترین خانواده های بریتانیا بدنیا آمد؛ وی چهاردهمین فرزند و هفتمین پسر ریچارد بویل ارل اول کورک و وزیر کشور ایرلند بود.  بویل پس از تحصیل در ایتن کالج و گشت بزرگ اروپا در معیت برادر، در سال 1644 به انگلستان برگشت و مقیم ملک موروثی خود استالبریج در دورست شد.   در اینجا کاری ادبی آغازیده در سال 1649 شروع به پژوهش در طبیعت با استفاده از آزمایش های علمی کرد.  از 1647 تا میانه دهه 1650 در تماس نزدیک با گروهی از فلاسفه طبیعی و مصلحان اجتماعی بود که گرد کارآگاه/مُنهی/مُشرف[11] ساموئل هارتلیب جمع شده بودند، بویژه جورج استارکی که علاقه بویل به شیمی تجربی را افزایش داد. 
در سال 1645 به آکسفورد دعوت و با تازه ترین تحولات در فلسفه طبیعی آشنا و با گروهی از فیلسوفان طبیعی برجسته و پزشکان، از جمله جان ویلکینز، کریستوف رن و جان لاک که "باشگاه فلسفه تجربی" را تشکیل دادند محشور شد.  بیشتر مشهور ترین کارهای بویل، از جمله ساخت پمپ هوا با رابرت هوک، از این دوران است.  کشفیات آنان در در نخستین کتاب علمی بویل، تجارب جدید فیزیکی-مکانیکی در تأثیر کشسانی هوا [12](1660) چاپ شد.  یکی از یافته های آنان که در سال 1662 منتشر شد بعدا "قانون بویل" نام گرفت.
بویل مدافع نظریه مکانیستی جهان بود و آثارش بر آزمایش و مشاهده تأکید می کرد.  از انتشارات تأثیر گذار وی یکی شیمی دان شکاک (1661) و دیگری منشأ اشکال و خواص[13] (1666)بود.  وی از پیروان متعبد و پارسای کلیسای آنگلیکن بود که با حرارت از دین و آئین خویش و استنباطی که از زندگی خود داشت و نقش عالم مسیحی بدان صورت که در ابداع مسیحی[14] (1690) آورده، دفاع می کرد.   
بویل در سال 1668 آکسفورد را ترک کرده به اقامت در خانه خواهرش کاترین جونز، وایکانتس رانلا[15] در پال مال لندن پرداخت.  در آنجا آزمایشگاهی فعال بر پا داشته کمابیش سالی یک کتابی منتشر کرد.  زندگی در لندن این فرصت را هم به او داد که فعالانه در کارهای انجمن سلطنتی مشارکت کند.  در سال 1680 مقام اسقفی و ریاست انجمن سلطنتی به او پیشنهاد شد که هر دو را رد کرد.  وی در سن 64 سالگی در پی بیماری کوتاهی که از اندوه مرگ یک هفته پیش کاترین تشدید شده بود در گذشت.  تمامی مقالات خود را به انجمن سلطنتی بخشید و وصیت کرد با بخشی از میراثش سلسله درس هائی در دفاع از مسحیت برقرار شود.  این درس ها  که به کنفرانس های بویل شهرت دارند تا امروز ارائه می شوند. 

بندیکت/باروخ دِ اسپینوزا (77-1632)

پدر بزرگ و پدر اسپینوزا یهودیان پرتغالی بودند که پس از شورش موفقیت آمیز هلند علیه اسپانیا و کسب آزادی دینی در آمستردام پناه گرفت.  هنوز کودک بود که مادر از سرش برفت و پدر نیز در 1654.  بیشتر تحصیلاتش یهودی بود اما متفکر مستقلی که بود و با تفسیر خود از کتاب مقدس خیلی زود مخالفت مقامات کنیسه را بر انگیخت.  این مقامات پس از کوششی بیهوده در خاموش کردن وی با تهدید و تطمیع در جولای 1656تکفیرش کردند و مقامات کشوری مدتی کوتاه از آمستردامش براندند.  به اقامت نزد فرانسیسکوس ون دن اندن، یسوعی پیشین و عالم سخت کوش مطالعات باستان پرداخت که بخش از زندگی خود را با تراش و صیقل عدسی عینک، تلسکوپ و میکروسکپ تأمین می کرد، ضمن اینکه معلم خصوصی هم می شد. 
اسپسنوزا عالمی انساندوست بود که تنها توجیه قدرت را سودمندی آن می دانست.  وی در پی تساهل/رواداری و آزادی فکری بود و عقیده داشت قدرت دولت فاقد هرگونه اعتبار ذاتی الهی یا مابعد الطبیعی است.  تحت هدایت اسپینوزا نوعی حلقه درس و بحث در مطالعه مسائل دینی و فلسفی ایجاد شد.  با این همه برای تمرکز افکار خود و تبدیل آنها به یک دستگاه/نظام/سیستم فلسفی در سال 1660به رنگسبرخ[16] نزدیک لیدن رفت.  در آنجا در حدود 1662 مقاله ای کوتاه درباره خدا انسان و سعادت او[17] را نوشت که در سال 1910 به انگلیسی برگردانده شد و رساله در اصلاح فاهمه[18] که هر دو در آوریل 1662 آماده بود.   وی همچنین بخش اعظم تفسیر هندسی اصول فلسفه دکارت و اولین کتاب اخلاق خود را نوشت.  اولی با عنوان شرح هندسی اصول فلسفه دکارت[19] (1663) منتشر شد، با مقدمه ای مشعر بر اینکه دیدگاه های مطرح شده در کتاب دکارت را نمی پذیرد.  این تنها کتاب اسپینوزاست که در دوران حیاتش با نام خود وی بر روی جلد منتشر شد. 
اسپینوزا روش بیان بی قاعده پیشین خود را خوش نداشت و بجای اینکار چون اصول اقلیدس به روش هندسی روی گذارد.  شاهکارش اخلاق[20] را به همین نهج مطرح کرد.  اسپینوزا همچون معاصرانش بر آن بود که تعاریف اختیاری نیست بلکه معنائی هست که ممکن است در آن درست یا نادرست باشند.  در رساله اصلاح فاهمه اش (1670) که ناتمام ماند اظهار داشت تعریف درست باید امکان یا ضرورت شیئ موصوف را روشن کند. 
در می 1670 رخت به لاهه کشید و تا پایان زندگی در همانجا ماند.  وقتی اخلاق در 1675 تکمیل شد اسپینوزا ناچار شد فکر انتشار آنرا از سر بیرون کند، هرچند دست نویس آن میان دوستان نزدیکش دست بدست می شد.  اسپینوزا توجه خود را بر مسائل سیاسی متمرکز کرده آغاز نگارش نافرجام رساله سیاسی گرفت که نماند تا به پایانش رساند و  در 1677 برفت. 

جان لاک (1704-1632)

جان لاک در پنسفورد، شش مایلی جنوب بریستول بزرگ شد.  در 1652 وارد دانشکده کرایست چرچ آکسفورد شد.  به مطالعاتی خارج از برنامه سنتی، بویژه علوم تجربی و طب/پزشکی علاقمند بود.  وی در سال 1656 فارغ التحصیل شد و دو سال بعد دانشنامه کارشناسی ارشد[21] خود را گرفت و حول و حوش همین تاریخ پژوهشگر دانشکده کرایست چرچ شد.  در سال 1660 به مقام مدرس همین دانشگاه رسید. 
در سال 1661 لاک بخشی از املاک پدر را به ارث برد و همین متضمن اندک درآمد سالانه برای وی شد.  جز با تشرف به کسوت روحانیت (هولی اوردر) سرانجام روزی وضعیت پژوهشگری/طلبه گی او به پیان می رسید اما حاضر به اینکار نشد.  از آنجا که نمی خواست تدریس شغل دائمی اش شود تنها به مدت چهار سال به دانشجویان دوره کارشناسی درس گفت.  در سال 1665 بعنوان منشی/دبیر هیئت دیپلماتیک اعزامی به براندنبورگ خدمت کرد وبلافاصله پس از بازگشت سمت دیپلماتیک دیگری به او پیشنهاد شد که نپذیرفت.  در آن زمان مهم ترین علائق وی علوم طبیعی و مطالعه اصول بنیادی زندگی اخلاقی، اجتماعی و سیاسی بود.  برای جبران تحصیلات نه چندان گسترده خود به مطالعه فلسفه معاصر پرداخت.  همچنین به همکاری با رابرت بویل که دوستی صمیمی بود و توماس سیدنهام از علمی برجسته پزشکی پرداخت.
نخستین دیدارش با دولتمرد لرد اشلی که بعد ها ارل اول شفتسبری شد در مقام یک پزشک بود و توجه وی را جلب کرد.  لاک که در سال 1666 به لرد اشلی معرفی شده بود سال بعد به بعنوان پزشک خانوادگی و مشاور امور عمومی به این خاندان پیوست.  اشلی قاطعانه از سلطنت مشروطه، جلوس جانشینان پروتستان بر تخت سلطنت انگلستان، آزادی مدنی، تساهل دینی، حکومت پارلمان و توسعه اقتصادی بریتانیا دفاع می کرد.  از آنجا که همین ها اهدافی بود که لاک پیشاپیش زندگی خود را وقف آنها کرده بود از همان آغاز تفاهمی کامل میانشان برقرار بود.  اشلی کار خواستگاری/مذاکره ازدواج پسرش با دختر ارل روتلند را به لاک سپرد و وی را به دبیری گروهی که برای افزایش تجارت با امریکا تشکیل داده بود برگزید.  لاک به تدون پیشنویس قانون اساسی مستعمره جدیدکارولینا کمک کرد، سندی که آزادی دین را به تمامی مهاجر نشین ها تسری داد و تنها اجازه پذیرش ملحدان را نمی داد. 
طی دهه های بعد لاک به تعقیب مسائل فلسفی و علمی ادامه داد.  در سال 1668 به عضویت انجمن سلطنتی که تازه شکل گرفته بود (1663) درآمد.  گروه های دوستان در اطاق های وی ملاقات می کردند و در یکی از همین جلسات بود که لاک نظر خویش درباره دانش بشر را در دو پیش نویس عرضه داشت (1671)، آغاز اندیشه ای که 19 سال بعد در مقاله[22] مشهور وی شکوفا شد.  همچنین در این سال های اقامت در لندن بود که لاک با نمایندگان افلاطونیان کیمبریج، مکتب انسانیت/انسان گرائی مسیحی روبرو شد.  تساهل دینی آنان، تأکیدشان بر سلوک/رفتار عملی و رد ماده گرائی بیشترین جذابیت را برای وی داشت.  روح این مکتب ارتباطی نزدیک به مکتب دیگری داشت که در این دوران بر لاک تأثیر گذارد، فراخ بینی[23].
در سال 1672 اشلی با عنوان ارل اول شفتسبری به مرتبه عضویت مجلس اعیان/نبالت[24] رسید و در پایان همان سال لرد خزانه دار انگلستان شد.  گر چه دیری نپائید که از نظر افتاد و برکنار شد در مدتی که مصدر کار بود شورای تجارت و  مزارع بزرگ را تشکیل داد که لاک به مدت دو سال دبیر آن بود.  لاک که به شدت از بیماری آسم در رنج بود هوای لندن و وظائف سنگین خود را برای سلامت خود زیانبار یافت و در سال 1675 به آکسفورد بازگشت.  شش ماه بعد عازم فرانسه شد و به مدت چهار سال (9-1675) در آنجا اقامت کرده بیشتر اوقات خویش را در پاریس و مون پلیه گذراند.   در سال های دهه 1970 ملاقات هائی داشت که عمیقا بر دیدگاهش نسبت به مابعد الطبیعه و معرفت شناسی تأثیر گذارد، بویژه تماسش با مکتب گاسندی[25] و رهبر آن فرانسوا برنیه. 
در بازگشت به انگلستان دریافت که کشور دستخوش نفاق شده است. شفتسبری  بعنوان یکی از بسیار که می خواستند مانع سلطنت دوک یورک (جیمز دوم بعدی) بعنوان کاتولیک رومی شوند در برنج لندن زندانش شده بود اما در هنگام بازگشت لاک بار دیگر بعنوان رئیس مجلس مطلعان/شورای خبرگان مورد لطف شاهانه قرار گرفته بود.  با این همه وقتی نتوانست منافع شاه و پارلمان را سازش دهد برکنار شد؛ در 1681 بازداشت، محاکمه و سرانجام توسط هیئت منصفه ای در لندن تبرئه شد.  یک سال بعد به هلند گریخت و در 1683 همانجا درگذشت.  لاک با اینک بدقت زیر نظر بود در همان سال به هلند رفت. 
در حالی که اقامتش در هلند خوش تر از آنی بود که انتظار داشت در وطن از عضویت در کرایست چرچ محروم شده نامش در سیاهه 84 خائن تحت تعقیب که دولت انگلستان  به لاهه فرستاد گذارده شد.  بیش از پنج سال در خارج ماند تا جیمز دوم سرنگون شد و و پروتستانها از ویلیام اورانژ  دعوت کردند تخت و تاج بریتانیا را تصرف کند.  لاک در فوریه 1689 در هیئت همراه شاهزاده اورانژ که قرار بود بعنوان ملکه مری دوم انگلستان تاجگذاری کند به انگستان بر گشت.  سمت های سفارت را نپذیرفت اما عضویت در شورای استیناف را قبول کرد.  اما هوای لندن آزارش می داد و در سال 1691 به اوتس و خانه دوستانش سر فرانسیس و لیدی ماشام در اسکس رفت و در پی آن تنها گهگاه سری به لندن می زد. 
در این واپسین سال های زندگی رهبر فکری ویگ ها (آزادی خواهان) بود و نسل جوانتر پیوسته برای گرفتن راهنمائی به او مراجعه می کردند.  در "انقلاب باشکوه سفید"، مهم ترین اهدافی که شفتسبری و لاک در راه آن جنگیده بودند محقق و نظام سیاسی انگلستان مبدل به مشروطه سلطنتی شد، پیشرفت هائی در تأمین آزادی اتباع شاه در محاکم قضائی و افزایش تحمل مذهبی و آزادی اندیشه و بیان تحصیل شد.  شخص لاک عهده دار نگارش استدلال هائی شد که سرانجام موجب الغای قانون مقررات چاپ و نشر و تضمین آزادی مطبوعات در سال 1695 شد. 
اما مهم ترین کار این واپسین مرحله زندگی اش انتشار این آثار بود: نامه ای در تساهل مذهبی (1689)، دو رساله حکومت (1690)، و رساله فاهمه بشر که تا دسامبر 1689 منتشر نشد.  سال های آخر زندگی لاک در آرامش انزوا در اوتس سپری شد.
نامه هائی که از هلند به ادوارد کلارک نوشته و اندرزهایش در بهترین شیوه بزرگ کردن پسرش، مبنای کتاب تأثیر گذار "اندیشه هائی در آموزش و پرورش/تأملاتی در تعلیم و تربیت (1693) شد.   در سال 1695 در معقولیت مسیحی درخواستی فخیم برای مسیحیتی کمتر جزم اندیش را مطرح کرد.  جان لاک در کلیسای بخش های لیور بخاک سپرده شد. 
سر ایزاک نیوتن (27-1642)
ایزاک نیوتن تنها پسر خرده مالکی که سه ماه پیش از تولد وی درگذشت و هانا آیزکاف بود که در وولزتروپ بدنیا آمد.  دو سال بعد مادرش بار دگر ازدواج کرد و شویش ایساک خردسال را نزد مادربزرگش گذارد.  ایراک بمدت نه سال عملا از مادرش جدا بود و حالات روان پریشانه مشهود وی را به این رویداد دردناک منتسب کرده اند.  پس از اینکه مادرش باری دیگر بیوه شد به این نتیجه رسید که پسر اولش عهده دار اموالش که اینک چشمگیر شده بود گردد.  اما نیوتن نمی توانست خود را راضی به تمرکز بر امور روستائی کند و به دبیرستان گرانتهام بازگردانده شد تا مهیای ورود به دانشگاه شود.  در ژوئن 1661 آماده فارغ التحصیلی از ترینیتی کالج کیمبریج بود.  زمانی در مقطع تحصیلات کارشناسی آثار رنه دکارت، فیلسوف فرانسوی و دیگر فلاسفه مکانیکی[26] را کشف کرد. 
از سال 1644 نیوتن شروع به نگارش پرسشها[27] در دفتر یادداشت خویش کرد و همین نشان می دهد در آن مفهوم تازه ای از طبیعت را کشف کرده بود که چارچوب انقلابی علمی را مهیا کرد.  وی همچنین آثارِ افلاطونیِ کیمبریج، هنری مور، را مطالعه کرده بود و از آن طریق وارد عالم فکری دیگر، سنت جادوئی هرمسی،[28] شد که می کوشید پدیدار های طبیعی را با مفاهیم کیمیا و جادو شرح دهد.  وی همچنین مطالعات ریاضی خود را آغاز کرده بود.  او بسط دو جمله ای[29] را کشف کرد و تفاضل و تکامل/حسابان/حساب دیفرانسیل و انتگرال را تکمیل کرد که شکل قوی تری از تحلیل است که در یافتن دامنه منحنی ها و سطح زیر آنها، از اعتبارات/ملاحظات بی نهایت کوچک استفاده می کند.  در 1669 نیوتن آمادگی نگارش رساله درباره تحلیل با مجموعه های بی نهایت در شرح خلاصه ای از پیشرفت خود را بدست آورد؛ رساله ای که بصورت دستنویس در حلقه ای محدود دست به دست می شد و نامش را بر سر زبان ها انداخت.  طی دو سال بعد به باز بینی این رساله پرداخت و عنوانش تبدیل شد به درباره متدهای مجموعه ها و حساب فاضله.  حساب فاضله، عنوانی که نیوتن شخصا به این مبحث داد نشان می دهد حسابان متولد شده و او مبدل به ریاضی دان پیشتاز اروپا شده بود. 
نیوتن دانشنامه کارشناسی خود را در آوریل 1665 گرفت اما همان سال طاعون دانشگاه را به تعطیلی کشاند و نیوتن بیشتر دوسال بعد را بناچار در خانه گذراند.  در سال 1667 پس از بازگشائی دانشگاه به عضویت هیئت علمی ترینیتی کالج برداشته شد.  دو سال بعد برای ریاست کرسی ریاضیات پیشنهاد شد.  برای اینکار باید سلسله درس هائی را ارائه می داد.  برای این منظور کاری را که در نورشناسی انجام داده بود برگزید. 
نظریه رنگ های وی، مثل کار بعدی اش، نخست از طریق مقاله ای که برای انجمن سلطنتی لندن فرستاد بدست جهانیان رسید.  این مقاله نخست موجب اختلافش با رابرت هوک، یکی از سران انجمن شد، اختلافی که تا پایان عمرش به شکل منقطع ادامه پیدا کرد.  نیوتن از لحاظ عقلی یارای مقابله با انتقاد نداشت و این وضع چنان وضعیت روحی اش را بهم ریخت که عملا به انزوا پناه برد.  اما در سال 1675 در جریان دیداری از لندن گمان برد که شنیده است هوک نظریه اش را پذیرفته و همین به او جرأت داد مقاله دوم را که بیشتر آن شبیه به دفتر دوم بود که بعد ها در اپتیک منتشر شد، ارائه کند.  این مقاله برای نخستین بار وجود پدیده تناوبی نور را نشان داد.
در سال 1704 درس های خود در مبحث نور را که تجدید نظرهائی در آن کرده بود با مقاله ای از سال 1675 و مقادیر اندکی  مطالب جدید در هم آمیخته با عنوان اپتیکس منتشر کرد.  مقاله دومی که نیوتن همراه با مقاله 1675 فرستاده بود موجب جدلی تازه شد.  این مقاله با عنوان فرضیه ای در توضیح خواص نور در واقع شرح نظام کلی عالم طبیعت بود.  هوک ظاهرا ادعا می کرد محتوی مقاله را از او سرقت کرده و نیوتن دوباره جوش آورد، هر چند غائله با تبادل نامه های رسمی و فوق العاده مودبانه بسرعت فروکش کرد.  نیوتن همچنین درگیر جدل دیگری بر سر نظریه رنگ های خود با حلقه ای از یسوعیان انگلیسی در لییژ و این ادعای آنان که آزمایش هایش غلط است شد و باری دگر بخشم آمد.  در سال 1678 مکاتبات موجب فروپاشی کامل عصبی اش شد و به مدت شش سال از هرگونه تبادل فکری کناره گرفت، بجز مواقعی که دیگران آغاز مکاتبه می کردند و همیشه در نهایت سرعت قطع می شد.
در دوران انزوا خود را غرق کیمیا کرد و تصور وی از طبیعت تغییری قاطع یافت.  فرضیه نور 1675 وی با اثیر/اتر فراگیر آن، نظام مکانیکی متعارف طبیعت شده بود.  در سال 1679 از این نظریه دست برداشت و شروع به اسناد پدیده های نور به جذب و دفع میان ذرات ماده کرد.  در اواخر سال 1679 در نامه ای از هوک که متذکر تحلیل خود از حرکت سیارات شد کاربرد دیگری برای این فکر پیشنهاد شد.  حااصل کار نیوتن روی این تحلیل قضایای حیاتی بود که قانون جاذبه عمومی نهایتا مبتنی بر آنها شد.
نیوتن در سال 1684 رساله کوتاه در حرکت را  برای ادموند هالی اختر شناس که به دیدارش رفته بود فرستاد.  ظرف دو سال و نیم این این رساله تبدیل به اصول ریاضی فلسفه طبیعی (که معمولا به اختصار پرینسیپیا/پرینکیپیا نامیده می شود) حاوی قوانین حرکت اجرام مشهود شد.  وقتی انجمن سلطنتی دست نویس کامل شده دفتر اول را در سال 1686 دریافت کرد دوباره فریاد انتحال/اندیشه ربائی[30] هوک به هوا رفت، اتهامی که به هیچ روی وارد نیست.  هوک به تصدیق سخاوتمندانه سهم خود راضی بود؛ نیوتن بجای اینکار دست نویس را باز بینی و هرگونه اشاره و ارجاع به هوک را حذف کرد. 
پرینسیپیا/پرینکیپیا بلافصله نیوتن را به شهرت جهانی رساند.  نیوتن از ایفای نقش حمایت از دانشمندان جوان احساس رضایت می کرد.  دوستی اش با فاشیو دو وییه[31] ریاضی دان متولد سوئیس و مقیم لندن که شریک علائق نیوتن بود عمیق ترین تأثیر دوران بزرگسالی را بر او گذارد.  وی حلقه دوستان خود را گسترش داده طعم زندگی در لندن را چشید.  وقتی نیوتن که پروتستانی متعصب، اگر نه راست دین بود به رهبری مخالفت کیمبریج در برابر تلاش جیمز دوم به کاتولیک کردن آن کمک کرد،
 با گروه بیشتری از افراد از جمله جان لاک آشنا شد.  فاشیو پیشنهاد کرد در لندن سمتی برای خود دست و پا کند و در 1696 به سرپرستی ضرابخانه منسوب شد.  گرچه تا سال 1701 از سمت خود در کیمبریج کناره نگرفت به لندن رفته کانون زندگی خویش ساخت. 
در سال 1693 پایان دوستی اش با فاشیو بحرانی ایجاد کرد.  ساموئل پپیس و جان لاک که هر دو از دوستان صمیمی نیوتن بودند نامه هائی تند و اتهامی دریافت کردند.  هر دو نگران سلامت عقل وی شدند و در واقع نیوتن در خوشبینانه ترین حالت دچار دومین انهیار عصبی/فروپاشی روانی[32] شده بود.  نیوتن این بحران را پشت سر گذارد و ثبات خویش را بدست آورد.  اما بازگشتش به کار علمی مداوم خیلی کوتاه بود.  در واپسین سال های زندگی بخش اعظم وقت خویش را به دین و یزدان شناسی اختصاص داد.  در سال 1703 به ریاست انجمن سلطنتی برداشته شد.  در سال 1705 ملکه آن او را شوالیه دربار انگلستان کرد و این نخستین باری بود که دانشمندی به چنین افتخاری نائل می شد[33]
ریاستش بر انجمن سلطنتی او را به رویاروئی با جان فلامستد، منجم دربار و گاتفرید ویلهلم لایبنیتس، فیلسوف و ریاضی دان آلمانی کشاند.  در دهه 1690 در جریان کار روی نظریه قمری کوشید فهرست ستارگان فلامستد را بزور منتشر کند.  رصد های فلامستد که حاصل یک عمر تلاش وی بود با وجود اعتراض های وی عملا مصادره و توسط دشمن جانی اش ادموند هالی آماده چاپ شد.  فلامستد به حکم دادگاه فهرست چاپ شده را پیش از توزیع عمومی پس گرفت.  نیوتن با حذف تمامی اشارات به فلامستد در ویراست های بعدی پرینسیپیا/پرینکیپیا در صدد انتقام بر آمد.
اختلاف نیوتن با لایبنیتس باعث شد بر سر ابداع/منشأ حسابان یکدیگر را به اندیشه ربائی[34] متهم کنند.  در حالی که ثابت شده است بسط حسابان بدست نیوتن پیش از اشتغال جدی لایبنیتس به ریاضیات صورت گرفته در این مور هم توافق وجود دارد که لایبنیتس بعدا و مستقل از نیوتن به حسابان رسید.  اما از آنجا که نیوتن در پرینسیپیا/پرینکیپیا تنها به متد خود اشاره کرده و تا افزودن دو مقاله به کتاب اُپتیکس/نورشناسی خود در سال 1704 آنرا منتشر نکرد، مقاله سال 1684 لایبنیتس بود که برای نخستین حسابان را به عموم معرفی کرد.  نیوتن کمیته ای "بیطرف" را مأمور رسیدگی به این مسئله کرده  خودش محرمانه گزارشی را که انجمن سلطنتی منتشر کرد نوشت و بدون ذکر نام در اسناد فلسفی[35] منتشر کرد.  جدل با لایبنیتس بر واپسین 25 سال زندگی وی سایه افکند. 
ریاستش بر انجمن سلطنتی و سرپرستی اش بر ضرابخانه تقریبا تا آخرین روزهای زندگی اش ادامه یافت.  در واپسین سالهای زندگی، خواهرزاده اش کاترین بارتون کاندیوت و شوهرش با وی زندگی می کردند.

 شارل-لوئی دو سکوند،  بارون د  لا برید ات د  مونتسکیو (1755-1689)

بارون دو منتسکیو در کالج دو ژوئی که تعلیم و تربیت درست مدرن و روشنگرانه ارائه می داد تحصیل کرد.  شارل-لوئی در سال 1705 ژوئی را ترک کرد و تحصیلات خویش را در مدرسه حقوق دانشگاه بردو ادامه داه پس از فارغ التحصیلی در سال 1708 وکیل دعاوی شد.  در سال 1715 با ژان دو لارتیگ، پروتستانی ثروتنمد ازدواج کرد که جهیزیه آبرومند 100.000 لیوری همراه آورد و در زمان مناسب دو دختر و یک پسر بنام ژان باپتیست برایش بدنیا آورد.  در سال 1716 عمویش ژان باپتیست بارون دو مونتسکیو درگذشت و اموالش را همراه با بارونیت/بارون نشین مونتسکیو در نزدیکی آژه بعلاوه منصب نایب رئیسی پارلمان بوردو برایش به میراث گذاشت.  مونتسکیوی جوان در سن 27 سالگی به لحاظ مالی و اجتماعی جایگاهی امن یافته بود. 
در سال 1721 نامه های ایرانی را نوشت که ترجمه فرانسه اش سال بعد در آمد. در این کتاب تصویر طنز آمیز درخشانی از تمدن فرانسه، بویژه شهر پاریس را، از دید جهانگردان خیالی ایرانی ارائه می کند.  خیلی زود هویت نویسنده فاش و منتسکیو مشهور شد.  اینک در صدد بر آمد دستاورد ادبی خویش را با موفقیت اجتماعی تقویت کند.  در سال 1722 به پاریس رفت و به کمک دوک برویک به محافل درباری راه یافت و با سیاستمدار انگلیسی وایکانت بولینگبروک آشنا شد و دیدگاههای سیاسی وی بعدا در تحلیل منتسکیو از قانون اساسی انگلیس انعکاس یافت.  اما در پاریس علاقه اش به فعالیت های تکراری و ملالت بار پارلمان بوردو رنگ باخته بود.  از آنجا که منصب وی قابل فروش بود در سال 1726 آنرا فروخت، اقدامی که هم  سر و سامانی دوباره به وضعیت مالی وی داد و هم یاری ورودش به آکادمی فرانسه داد. 
به سفری طولانی رفت و آنرا در معیت دولتمرد و ظریف انگلیسی، لرد چسترفیلد در انگلستان پایان داد، هرچند تا بهار 1726 در آنجا ماند.  در انگلستان به دربار معرفی شد و ولیعهد انگلستان بحضور ش پذیرفت و به درخواست او جُنگی از ترانه های فرانسوی ترتیب داد.  وی بعضویت انجمن سلطنتی انگستان برداشته شد؛ در مباحثات پارلمان انگلستان شرکت می کرد؛ مجلات سیاسی آن روزگار را می خواند؛ فراماسون شد و کتابهای زیادی برای کتابخانه خویش خریداری کرد.  اقامتش در انگلستان یکی از سازنده ترین ادوار زندگی اش بود. 
در بازگشت به فرانسه تصمیم گرفت خود را وقف ادبیات کند.  سوای رساله کوچک اما بحث انگیز سلطنت فراگیر (یونیورسال مونارشی) که در سال 1734 چاپ و فورا از بازار جمع آوری شد (طوریکه تنها نسخه خود وی از کتاب موجود است)، اوقات خود را صرف نگارش کتابی در باره قانون اساسی انگلیس و علل عظمت و انحطاط رمیان (1734) کرد.  پس از انتشار علل شروع به نگارش کتابی سترگ در باره حقوق و سیاست کرد که در سال 1748 زیر عنوان روح القوانین[36]  و در سال 1750 با عنوان انگلیسی روح قوانین در آمد. 
با انتشار این کتاب مورد ستایش قرار گرفت.  فیلسوفانِ روشنگری او را از خود دانستند، در حالی که واقعیت هم جز این نبود.  با این همه کتاب بحث انگیز بود و انواعی از مقالات و جزوات در محکومیت آن منتشر شد.  با وجود نظر مساعد پاپ نسبت به آن، در سال 1751  در فهرست کتاب های ممنوعه قرار گرفت.  گرچه این امر منتسکیو را ناراحت کرد چیزی جز وقفه ای گذرا در راه موفقیت کتاب نبود.  وی پیشتر (1750) دفاع از روح القولنین را منتشر کرده بود. 
طبق انتظار، نویسندگان دائرةالمعارف خواستار همکاری وی شدند و دالامبر از او خواست در باره مردم سالاری و استبداد بنویسد.  منتسکیو با بیان اینکه قبلا در مورد این موضوعات نوشته است و ترجیح می دهد درباره ذوق بنویسد زیر بار نرفت.  حاصل کار (مقاله در ذوق) که پیش نویس آن 25 سال جلو تر نوشته شده بود آخرین کارش بود. 

توماس هابز (1679-1588)
 پدر هابز کشیش (ویکار) بود و سرپرستی سه فرزند خود را به برادر دستکش دوز  مرفه خود در مالمزبری سپرد.  هابز در سن پانزده سالگی به تالار مگدالن در آکسفورد رفت، جائی که بیشتر وقت خود را صرف خواندن سفرنامه ها و مطالعه نقشه ها کرد.  پس از فراغت از تحصیل در سال 1608 معلم خصوصی ویلیام کاوندیش  شد که بعد ها مرتیه ارل دوم دونشایر یافت.  هابز در 1610 همراه شاگرد خویش از ایتالیا و فرانسه دیدن کرد.  پس از بازگشت تصمیم گرفت عالم مطالعات یونان و رم باستان گردد.  مهم ترین حاصل مطالعات دوره کلاسیک وی ترجمه تاریخ جنگ های پلوپونز[37] توسیدید است که در سال 1629 منتشر شد.  همان سال دوباره به سفر خارجی رفت، این بار همراه با پسر سِر ژرواز کلیفتون. 
نقطه عطف تاریخ فکری وی حدودا در همین زمان و هنگامی بود که یکی پس از دیگری به تعقیب قضایای اصول هندسه اقلیدس پرداخت و به شکلی برهانی به درستی آنها متقاعد شد.   هابز در سال 1630 از پاریس فراخوانده شد  تا به تعلیم ارل جوان دونشایر، ویلیام کاوندیش، پسر حامی فقید خود پردازد.  شروع به تحقیق در مورد تنوع حرکت کرد و به شرح آراء خود در نخستین اثر فلسفی خویش، رساله ای کوتاه در اصول اولیه[38] پرداخت. 
طی سومین سفر خارجی، این بار همراه با کاوندیش کهتر، در نتیجه تماس با رهبران اندیشه نو اروپا،  علاقه هابز به علم و فلسفه برانگیخته شد.  وی توانست در پاریس با مارین مرسن[39] و در سال 1636 با گالیله در مورد عقاید خویش بحث کند.  سپس تصمیم به تألیف سه گانه ای فلسفی گرفت: درباره بدن/ماده (1655) در اثبات این معنا که پدیده های مادی حسب حرکت توضیح پذیرند؛ در باره انسان (1658) در نشان دادن اینکه کدام حرکات خاص در شناخت و شوق دخالت دارند؛ و درباره شهروندی جهت سازماندهی صحیح انسان ها در جامعه با نتیجه گیری از آنچه قبلا انشاء شده بود.
هابز در 1637 به انگلستان برگشت تا کشور را در تب و تاب سیاسی زمینه ساز جنگ داخلی بیابد و به علت همین خطر تصمیم گرفت بخش آخر فلسفه ای را که در نظر داشت ابتدا منتشر کند.  اصول قانون طبیعی و سیاسی بخش نخست در باره بشر و بخش دوم در باره شهروندی در سال 1640 بشکل دستنویس دست بدست می شد.  این کتاب حاوی بیشتر آموزه ها/نظریات سیاسی و روانشناختی است که هابز بخاطرشان شهرت دارد و در  درباره شهروندی و لویاتان تکرار شد. 
وقتی در سال 1640 ستیزه بالا گرفت هابز از بیم تهدید امنیت خویش به فرانسه رفت.  دیری نپائید که تماس میان وی و دیگر فراریان انگلیسی برقرار شد.  دوباره به حلقه مرسن پیوست و "مخالفت ها" با تأملات در فلسفه اولی و دیوپتریک/انکسار نور رنه دکارت را نوشت و در سال 1642 درباره شهروندی را منتشر کرد.  چهار سال بعدی را به کار روی مبحث نور و درباره بدن/ماده گذراند.  در سال 1646 ولیعهد جوان که بعدا بنام چارلز دوم به سلطنت رسید به پاریس گریخت و هابز دعوت وی را پذیرفته ریاضیش آموخت. 
باری دیگر به نظریه سیاسی پرداخت.  در سال 1647 ویراست دوم درباره شهروندی را با اضافات و تعلیقات منتشر کرد و ترجمه انگلیسی آنرا در سال 1651 در آورد.  در سال 1650 دستنویس اصول قانون طبیعی و سیاسی در دو بخش منتشر شد: طبیعت بشر و هیئت سیاسی[40].  شاهکارش لویاتان یا ماده  صورت و قدرت دینی و مدنی حکومت[41] در سال 1651 منتشر شد.
با اینکه 63 سال از عمرش می گذشت به مدت ربع قرن دیگر توان خود را حفظ کرد.  با انتشار لویاتان در آکسفورد دشمنانی برای خود تراشیده بود و اینک بخاطر فلسفه هائی در هیئت سیاسی که سر انجام در سال 1655 در آمد مورد حمله قرار گرفت.  هابز چنان تحت تأثیر دستاوردهای گالیله در مکانیک/کوشار/علم الحیل قرار گرفته بود که می کوشید همه پدیده ها، و در واقع خود حس را، حسب حرکت اجسام/اجرام توضیح دهد.   در نتیجه حمله وی به شیوه های جدید تحلیل ریاضی در بحثی در فیزیک یا در ماهیت هوا (1661)[42] و کتاب اصول و منطق هندسه (1666) که هدفش تحقیر استادان هندسه از طریق نشان دادن خطا ها و ابهامات در آثارشان بود اختلاف بالا گرفت.  کتاب تربیع دایره و تعکیب کره و تضعیف مکعب[43] (1669) راه حل های هابز برای این مسائل معروف را ارائه می کرد راه حل هائی که جان والیس ریاضی دان فورا رد کرد.  در سال 1678 آخرین اثر وی دکامرون فیزیولوژیکوم/ده بحث فیزیولوژی در آمد که مجموعه گفتار هائی تازه از بحث های تنکرد شناختی بود. 
پس از اعاده سلطنت انگلیسی/رستوریشن/(Restoration)  در 1660هابز از اهمیت تازه ای یرخوردار شد.  گرچه حضورش در دربار اسقف ها و صدر اعظم را بخشم می آورد شاه شوخ طبعی اش را خوش می داشت.  حتی مقرری سالی صد پاوند برایش مقرر کرد و دستور داد تمثالش را در کابینت سلطنتی بیاویزند.  اما در سال 1666 هنگامی که مجلس عوام لایحه ای علیه الحاد و کفر گوئی آماده کرد هابس خود را در خطر شدید دید زیرا به کمیته ای که لایحه بدان ارجاء داده شد دستور داده شد در مورد لویاتان تحقیق کند.  هابز که در آن هنگام در آستانه هشتاد سالگی بود آن دست از مقالات خود را که فکر می کرد می تواند به خطرش اندازد سوزاند و به تحقیق در مورد قانون ارتداد پرداخت. 
نتیجه پژوهش های وی در سه مقاله کوتاه و در رساله ای با عنوان روایت تاریخی ارتداد و جزای آن[44] (1680) منتشر شد که در آن می گوید از زمان الغاء دادگاه کمیسیون عالی[45] هیچ دادگاه ارتدادی وجود نداشته که بتوان او را بدان ارجاع داد و اینکه، در هر حال جز در موارد اختلاف با مفاد اعتقاد نامه نیقیه[46] هیچ چیز را نمی توان ارتداد شمرد.  گرچه پارلمان لایحه الحاد را رد کرد زان پس هابز هیچگاه اجازه نیافت چیزی در مباحث مربوط به رفتار بشر چاپ کند؛ ظاهرا شاه در ازای حمایت از هابز از او می خواست هیچ چیز تازه ای که احساسات مردم را جریحه دار کند ننویسد. 
هابز در واپسین سالهای زندگی خود را با بازگشت به مطالعات دوره جوانی درباره یونان و رم باستان سرگرم می کرد.  خود زندگی نامه اش به نظم لاتین با هزل سرزنده و اندوه گاه بگاه و خود خشنودی متعالی در سن 84 سالگی منتشر شد.  در سال  1765ترجمه ای از اودیسه را به نظم انگلیسی با قوافی نامنظم انجام داد و چهار ماه مانده به مرگ به ناشرش وعده می داد "قلیلی از آنرا به انگلیسی چاپ کند".  

آنتونی اشلی کوپر،
ارل سوم شفتسبری (1713-1671)

مدیریت تحصیلات مقدماتی شفتسبری با جان لاک بود و در کالج وینچستر درس خواند.  در سال 1695 وارد پارلمان شد و از سال 1699 در مقام ارل سوم شفتسبری، در بقیه دوران سلطنت ویلیام سوم منظما در جلسات مجلس اعیان پارلمان انگلستان نیز شرکت می کرد.  وی در هر دو مجلس سیاستی مستقل پیش کرد و در سال 1702 از خدمات دولتی کناره گرفت. 
فلسفه شفتسبری تا حدودی وامدار افلاطونیان کیمبریج بود که بر وجود حس اخلاقی در طبیعت بشر تأکید می کردند.  شفتسبری این مفهوم را در مخالفت با آموزه متعارف مسیحی در مورد هبوط بشر و این فرض که حالت طبیعی زندگی  نبرد ناگزیر است بسط داد.  اندیشه های نو افلاطونی شفتسبری و این استدلال که آنچه انسان از زیبائی یا حقیقت درک می کند تنها سایه ای است از جمال یا حقیقت مطلق، بر موضع او نسبت به دین و هنر تأثیر گذارد.
در دوران حیات شهرتش بعنوان نویسنده به نسبت اندک بود زیرا پیش از 1711 چیز زیادی منتشر نکرد؛ در آن سال ویژگیهای انسانها و رفتارها و عقاید و اوقات[47] را منتشر کرد که جمعبندی است از آثار عمده اش.  تأثیر این کتاب آنی بود و غیر از انگلستان در خاک اصلی اروپا هم احساس شد؛ انتقال دادار باوری انگلیسی به آلمان تقریبا منحصرا از طریق ترجمه آثار وی صورت گرفت.

ولتر (فرانسوا-ماری آروئه (1778-1694)

ولتر در مدرسه یسوعی لوئی کبیر پاریس درس خواند و همانجا درس عشق به ادبیات، تئاتر و زندگی اجتماعی گرفت.  پس از خروج از این مدرسه بعنوان منشی در سفارت فرانسه در لاهه استخدام شد و همانجا واله و شیدای دختر یک ماجراجو شد.  سفیر فرانسه از بیم افتضاح او را به پاریس برگرداند.  بر خلاف میل پدر می خواست خود را یکسره وقف ادبیات کند و به صومعه تامپل در پاریس که در آن زمان مرکز گروه کوچکی از آزاد فکران بود رفت و آمد می کرد.  پس از مرگ لوئی چهاردهم و تحت حکومت نیابت سلطنت که به لحاظ اخلاقی سختگیر نبود ولتر مقلد/بذله گوی جامعه پاریس شد.  اما وقتی جرأت تمسخر نایب السلطنه هرزه، دوک دو اورلئان را بخود داد از پاریس اخراج و قریب به یکسال در باستیل زندانی شد (1717).  پشت آن چهره شادان اساسا جدی بود و عهد کرد قالب های ادبی پذیرفته شده را فرا گیرد.  در سال 1718 پس از موفقیت ادیپ که نخستین تراژدی اش بود او را خلف نمایشنامه نویس بزرگ پیرو سبک کلاسیک، ژان راسین نامیدند و زان پس خود را ولتر نامید.  وی روی شعری حماسی کار کرد که قهرمانش هانری چهارم بود و  معاصرانش در آن آرمان تساهل می دیدند که الهام بخش شعر شده بود.  این موفقیت های ادبی باعث شد نایب السلطنه برایش مستمری مقرر کند و تأئید ملکه جوان، ماری را بدست آورد.  بدین ترتیب شغل خویش بعنوان شاعر دربار را آغاز کرد. 
در سالن ها به ترویج دادارباوری افراطی می پرداخت که موجب رنجش مومنان می شد.  در نتیجه مجادله با شوالیه دو روهان مضروب و به باستیل افکنده شد و سپس در پنجم می 1726 به بندر کاله هدایت شد و از آنجا به لندن رفت.  در انگلستان با ادبائی چون پوپ، سویفت و کانگریو دیدار داشت.  لیبرالیزم نهاد های انگلستان را تحسین می کرد و متقاعد شد آزادی شخصی است که باعث می شود انگلیسیان، بویژه سِر اسحاق نیوتن و جان لاک در صف مقدم تفکر علمی قرار گیرند.  در پایان 1728 یا آغاز 1729 به فرانسه بازگشت و تصمیم گرفت در نامه های فلسفی یا نامه هائی در مورد انگلستان (1734) آن کشور را بعنوان مثال/نمونه ای به معاصران خویش معرفی کند.
انتشار کتاب قیل و قالی بپا کرد و در می 1734 حکم بازداشتش صادر شد.  ولتر در قلعه مادام دو شاتله در سیره، شامپانی پناه گرفت.  این بانو عشقی شدید به علوم و متافیزیک داشت و ایندو یک آزمایشگاه فیزیک بر پا کردند.  پس از تراژدی آدلائید دو گکلان[48] (1734) که نمایشنامه ای راجع به فاجعه ای ملی بود، در سال 1736 آلزیر[49] را به صحنه برد که موفقیت بزرگی بدست آورد.  در اصول فلسفه نیوتن[50] (1738) به معرفی کشفیات علمی انگلستان پرداخت. 
بخاطر دعوی قضائی که علیه او مطرح شده بود در می 1739 بدنبال مادام دو شاتله به بروکسل رفت و پس از آن پیوسته بین بلژیک، سیره و پاریس در رفت آمد بودند.  ولتر با ولیعهد پروس تراسل/مکاتبه داشت و وقتی شاهزاده بعنوان فردریک دوم (ملقب به کبیر) به تخت نشست به دیدارش رفت.  با در گرفتن جنگ بر سر جانشینی اتریش[51] ولتر را در مأموریتی سری به برلین فرستادند (3-1742) تا شاه پروس را که در کمک به ارتش فرانسه ثابت قدم نبود دوباره متحد فرانسه کند.  اینگونه خدمات باعث شد بار دیگر مورد لطف دربار ورسای قرار گیرد و مناصب وقایع نگار، آجودان/فریار شاهی[52] گرفت.  از طریق سوء استفاده های  ژوزف پاریس دووِرنی، مسئول تدارکات ارتش ثروتی هنگفت بهم زد.
در این زمان بود که نخستین کُنت ها( داستان های) خود را نوشت.  میکومگاس[53] (1732) حقارت انسان در مقیاس جهانی را نشان می دهد؛  رویای بابوک[54] (1748) و ممون (ممون فیلسوف) خوشبینی فلسفی گاتفرید ویلهلم لایبنیتس و الکساندر پوپ را به چالش می کشد.  در سال 1748 در کومرسی که در آنجا به دربار استانیسلاو (شاه سابق لهستان) پیوسته بود به رابطه عاشقانه مادام دو شاتله و شاعر سن لامبرت پی برد.  مادام  سال بعد سر زا رفت.  ناکامی تعدادی از نمایشنامه های بعدی احساس شکست را در وی تشدید کرد.  تسلیم دعوت فردریک دوم شده در 28 زوئن 1750 راه برلین پیش گرفت.  در آغاز اقامت خویش در پروس را خوش می داشت اما درگیر دعوی حقوقی با یک مراب/ربا خوار و جدل با اشراف برجسته شد و در سال 1753 پروس را ترک کرد.  سرانجام در ژنو پناه گرفته خانه ای موسوم به له دیلیس[55] خریده همزمان اقامتگاهی زمستانی هم در لوزان تدارک دید.  در این دوران بود که دو پژوهش تاریخی بزرگ خویش را به سرانجام رساند عصر لوئی چهاردهم کتابی درباره قرن لوئی چهاردهم(1751) و رساله در آداب و رسوم و روحیات ملل (نخستین نسخه کامل 1756)[56] که به بررسی سیر تاریخ از پایان امپراتوری رم می پردازد. 
در ژنو در آغاز بعنوان قهرمان تساهل دینی گرامی اش داشته بودند.  اما بزودی باعث شد اطرافیانش نگران شوند.  اجرای نمایشنامه هایش متوقف شد و شعر طنزش دوشیزه اورلئان[57] (1755) را کتابفروشان با همه مخالفت وی چاپ کردند. در سال 1758 مشهور ترین اثر خویش، ساده دل را نوشت. 
در سال 1755 فرنه را همراه با تورنه در فرانسه نزدیک مرز سوئیس خرید.  بدین ترتیب می توانست با گذر از مرز در برابر تعدی پلیس هر یک از این دو کشور در امان ماند.  در فرنی املاکی مدرن ایجاد وکلیسا را نو سازی کرده به دخالت در سیاست اهالی ژنو پرداخته جانب کارگران (یا محلی ها، مردمان فاقد حقوق مدنی) را گرفته در جهت کمک به آنان در املاک خود کارگاههای جوراب بافی و ساعت سازی بر پا کرد.  در سال 1777 مورد تقدیر مردم فرنی قرار گرفت.  در سال 1815 کنگره وین الحاق فرنی به سوئیس را در بزرگداشت وی متوقف کرد. 
در این زمان مهم ترین علاقه اش مخالفت با بدنام بود، نامی که به کلیسا داده بود، بویژه وقتی که مرادف عدم تسامح/نا رواداری بود.  وی حملات شخصی خود را تشدید کرده احساس شهروندان[58] (1764) را علیه روسو نوشت.  دائرةالمعارفی شخصی با عنوان فرهنگ فلسفی (1764) تألیف کرد که بعد از 1770 با پرسش هائی درباره دائرةالمعارف بسط یافت.  از جمله نوشته های این دوران سفید و سیاه، شاهزاده بابل، گشوده منظری از فلسفه های اروپائی در سرزمین پریان هزار و یک شب و گاو سفید[59] است.  ولتر بارها به مزامین منتخب خود باز می گردد: برقراری تسامح دینی؛ ارتقاء کامکاری مادی و احترام به حقوق بشر و الغاء شکنجه و کیفرهای بی فایده. 
  تانگرید[60] آخرین پیروزی ولتر بود.  تئاتر بود که در 1788 ولتر را به پاریس برگرداند تا هدایتگر تمرینات اجرای تراژدی ایرنه باشد.  در روز سی ام مارس در میان فریاد های شادی و تحسین مردم به آکادمی فرانسه رفت و وقتی ایرنه برای تماشاگران تب زده اجرا شد در غرفه اش تاج افتخار بر سرش گذاردند.  این همه هیجان لطمات شدیدی به سلامتی اش زد و روز سی ام می از دست رفت.  در جریان انقلاب در جولای 1791 بقایای جسدش را در پانتئون بخاک سپردند. 

دیوید هیوم (76-1711)
دیوید هیوم پسر کوچکتر جوزف هیوم ارباب متوسط الحال ناینولز[61]، ملک کوچکی در نه مایلی برویک-اپون-توئید[62] بود.  در دوازده سالگی وارد دانشگاه ادینبورو شد و در سیزده یا چهارده سالگی در آمد، درحالی که رسم آن روزگار ورود به دانشگاه در سیزده چهارده سالگی بود.  اندکی بعد زیر فشار قرار گرفت (تا طبق سنت هر دو طایفه پدری و مادری) حقوق بخواند اما آنرا نا خوشایند یافت و بجای اینکار حریصانه در حیطه وسیع تر ادبیات به مطالعه پرداخت.  بخاطر شدت کشفیات فکری و هیجان آن در سال 1729 دچار فروپاشی عصبی شد و بهبودی از آن چند سالی طول کشید. 
در سال 1734 پس از اشتغالی آزمایشی در دفتری تجاری در بریستول به نقطه عطف زندگی خویش رسید و سه سالی را در فرانسه گذراند.  بیشتر وقت خود را در لافلش کنار لوار به مطالعه و نگارش رساله در طبیعت بشر گذراند که تلاشی است در جهت تنظیم یک نظام فلسفی کامل.  در بازگشت به انگلستان در سال 1737 تصمیم به انتشار رساله گرفت.  استقبال ناچیز از رساله، نخستین کتابش که بسیار بلند پروازانه هم بود افسرده اش ساخت هر چند اقدام مهم بعدی اش که انتشار مقالات اخلاقی و سیاسی (2-1741) بود تا حدودی موفقیت آمیز بود.  احتمالا با دلگرمی این موفقیت در سال 1744 نامزد کرسی فلسفه اخلاق در دانشگاه ادینبورو شد.  مخالفانش با شاهد گرفتن مطالب رساله مدعی بدعت گذاری و حتی الحادش شدند.  با این شکست ادینبورو را که از سال 1740 در آن زندگی کرده بود ترک کرده دورانی از سرگردانی در خاک اصلی اروپا را آغاز کرد. 
در این سال های سرگردانی برخی ثمرات مطالعاتش نمایان شد.  سه مقاله اخلاقی و سیاسی (1748) و مقالات فلسفی در فهم بشر (1748)، که بیشتر با عنوان پژوهشی در فهم بشر  شناخته می شود، نامی که پس از بازبینی سال 1758 بدان داد.  پژوهشی در اصول اخلاق (1751) بازنویسی از دفتر سوم رساله بود.  در این کتابهاست که هیوم به بیان اندیشه های دوران پختگی خویش می پردازد. 
در پی انتشار این آثار چند سالی(63-1751) را در ادینبورو گذراند، هرچند با دو وقفه اقامت کوتاه در لندن.  در سال 1752 کتابدار کتابخانه ادوکیتس[63] شد و روی به نگارش مطالب تاریخی گذارد.  گفتار های سیاسی (1752) وی پیش از تاریخ انگلستان اش که شرح وقایع از حمله سزار تا سال 1688 را پوشش می داد و در فاصله 1754 تا 1762 در آمد، منتشر شد.  این کتابها موجب شهرت وی در داخل و خارج انگلستان شد.  وی همچنین چهار مقاله (1757) را نوشت که جزئی اش تلقی می کرد، هرچند شامل باز نویسی دفتر دوم رساله بود ( و بازگوئی منقح شده این کتاب را تکمیل کرد)؛ همچنین پژوهشی سترگ بنام "تاریخ طبیعی دین".
سپس درخشان ترین دوره زندگی اش فرا رسید: در سال 1763 انگلستان را ترک کرد تا منشی سفارت بریتانیا در پاریس زیر نظر ارل  هرتفورد شود.  در سال 1765 بمدت چهار ماه در سمت کاردار سفارت انجام وظیفه کرد.  وقتی در آغاز 1766 به لندن بازگشت (تا یک سال بعد معاون وزیر شود) ژان ژاک روسو، فیلسوف سوئیسی مرتبط با دائرةالمعارف دیدرو و دالامبر را که تحت تعقیب بود همراه خویش آورد و در خانه ای اشرافی در ووتن استافوردشایر پناه داد. 
در سال 1769 وقتی تا حدودی از زندگی سیاسی و انگلستان خسته شده بود باری دیگر در ادینبورو که بدان عشق می ورزید ساکن شد.  در فاصله 1762 تا 1773 چهار ویراست دیگر از تاریخ انگلستان خویش و هشت ویراست از مجموعه آثار خویش (منهای رساله، تاریخ و و برخی نوشته های پراکنده و کم اهمیت[64]) را زیر عنوان رسالات و مقالات در فاصله 1753 تا 1772 منتشر کرد ضمن اینکه به آماده سازی ویراست نهائی این مجموعه که پس از مرگش (1777) منتشرشد و گفتارهائی درباره دین طبیعی پرداخت که تحت فشار دوستانش کنار گذارده بود و تا 1779 منتشر نشد. خود زندگی نامه اش با عنوان زندگی جناب دیوید هیوم به قلم خودش (1777؛ عنوان هم از خودش است) و بطرزی غریب پراکنده است تاریخ 18 آوریل 1776 را دارد.  هیوم پس از بیماری طولانی در خانه اش در ادینبورو درگشت و در کالتون هیل[65] بخاک سپرده شد. 

ژان ژاک روسو (78-1712)
مادر روسو  سر زا رفت و پدر بزرگش کرد.  پدرش با مقامات شهر مشکل پیدا کرد و برای پرهیز از از حبس ناچار به ترک ژنو شد.  از اینرو به مدت شش سال بعنوان خویشاوندی فقیر در خانواده مادرش زندگی کرد، تا اینکه او هم در شانزده سالگی از ژنو گریخت تا بعنوان یک ماجراجو و نوآئین کاتولیک رومی در پادشاهی های ساردنی و فرانسه زندگی کند.   
از بخت خوش در استان ساوا[66] در وجود فرانسوا لوئیز دو وارانس[67] که در خانه خود پناهش داد و بعنوان مباشر خویش بخدمت گرفت حامی یافت.  چنان در تکمیل تربیتش کوشید که جوانی که بعنوان کار آموز نوپای مدرسه ندیده ای به در خانه اش آمده بود تبدیل به فیلسوف، ادیب و موسیقدان شد. 
روسو در سی سالگی به پاریس رسید و با دنی دیدرو دیدار کرد.  ایندو بزودی بعنوان کانون گروهی از روشنفکران که گرد دائرةالمعارف کبیر فرانسه گرد هم جمع شدند به موفقیتی عظیم رسیدند.  در این دوران روسو سوای نثر موسیقی هم می نوشت و یکی از اپراهای وی فالگیر دهکده[68] (1752) چنان مورد تحسین شاه و دربار قرار گرفت که می توانست [با مستمری مادام العمری که شاه برایش مقرر کرد و نپذیرفت] بعنوان آهنگسازی محبوب زندگی مرفهی داشته باشد.  سپس در 37 سالگی حین قدم زدن بسوی ونسن برای دیدار با دیدرو، به گفته خودش "اشراقی" را تجربه کرد که چون "نوری خیره کننده" بر دلش افتاد که پیشرفت مدرن بجای اصلاح، بشر او را تباه کرده است.  وی در ادامه نخستین کتاب مهم خویش، رساله در علم و هنر (1750) را برای کسب جایزه آکادمی دیژون نوشت و برنده شد. استدلال این رساله این است که تاریخ زندگی بشر در زمین تاریخ انحطاط و تباهی بوده است.  در سراسر عمر خویش بارها به این اندیشه بازگشت که انسان سرشت و طبیعت نیکی دارد که جامعه و تمدن به تباهی اش کشانده است. 
در سال 1752 درگیر مجادله ای بر سر اجرای اپرا بوفا، اپرای جدید ایتالیائی، شد و بر خلاف بسیاری از اصحاب دائرةالمعارف به مخالفت با آن پرداخت و بر آن شد تا زان پس تمام توان خود را مصروف ادبیات و فلسفه کند.  شروع به بازنگری در برخی اصول سفت و سختی که در کودکی فرا گرفته بود کرد.  اینک معشوقه ای یافته بود، رختشوی بی سوادی بنام ترز لواسو.  در میان حیرت دوستانش ترز را همراه خود به ژنو برد و بعنوان پرستار معرفی کرد.  گرچه حضور وی باعث آغاز زمزمه هائی در میان مردم شد بسادگی بار دیگر وارد جامعه کالونیست دوران جوانی خویش شد چرا که شهرت ادبی اش مقدمش را در شهری که به همان اندازه فرهنگ به اخلاقیات خویش هم می بالید گرامی می داشت. 
در این زمان رساله دوم خویش را در پاسخ این پرسش آکادمی دیژون که " منشأ نابرابری انسانها درچیست و آیا قانون آنرا توجیه می کند؟" تکمیل کرده بود.  وی در واکنش به این چالش شاهکار مردم شناسی فلسفی[69] خویش، رساله در منشأ و مبنای نابرابری انسان ها (1755) را منتشر کرد.  استدلال وی در این رساله (که گاه به اختصار رساله دوم هم خوانده می شود) ادامه رساله نخست با بسط این گزاره است که انسان طبیعی نیک است و سپس به پیگیری مراحل پسرفت بشر از پاکی اولیه به مدنیت فاسد می پردازد.  پس از پایان نگارش رساله در توضیح چگونگی از دست رفتن آزادی انسان ها در گذشته روی به نگارش کتابی دیگر گذارد در اشاره به شیوه اعاده آزادی خویش در آینده، قرار داد اجتماعی یا اصول حقوق سیاسی (1762).
در سال 1754 روسو به پاریس و همنشینی با دوستان گرد دائرة المعارف پرداخته بود.  اما چنین جامعه دنیا گرائی را روز بروز ناراحت کننده تر می یافت شروع به مجادله با دیگر فیلوزوف ها کرد.  اینک نامه به موسیو دالامبر در مورد تئاتر (1758) منتشر شد که دفاعی بود از آموزه کالونیستی ژنو که دالامبر در در مقاله خود راجع به ژنو در دائرة المعارف از آن انتقاد کرده بود؛ روسو پیشتر پاریس را ترک کرده بود تا در ملک ییلاقی دوستش مادام دو اپینای نزدیک مونت مورنسی زندگی را نزدیک تر به طبیعت سپری کند.  وقتی مهمان نوازی مادام دو اپینای باعث شد بخش اعظم مهمانی های پاریس تکرار شود به کلبه ای در آن نزدیکی تحت حمایت مارشل دو لوگزامبورگ پناه برد.  اما حتی همین دوست بلند پایه وقتی در سال 1762 رساله اش درتعلیم و تربیت، امیل منتشر شد و پارسایان یانسنیست پارلمان فرانسه را بخشم آورد نتوانست نجاتش دهد.  امیل، که مولفش آن را رساله در تعلیم و تربیت توصیف کرده، نه در مورد حضور در مدرسه بلکه آموزش به پسر یک ثروتمند توسط معلم خصوصی است که در مورد تربیت شاگرد خویش اختیار تام دارد.  این کتاب همزمان قصد کندوکاو در امکان آموزش شهروندی در جمهوری می کند.  در پاریس، همچون ژنو دستور داده شد کتاب سوزانده و نویسنده بازداشت شود.  تنها کاری که مارشال دو لوگزامبورک توانست انجام دهد تدارک کالسکه ای بود تا روسو با آن از فرانسه بگریزد.  وی بقیه سالهای زندگی خویش را چون یک فراری زندگی کرد. 
مدت اقامت در مونت مورنسی پربار ترین سال های ادبی وی بود؛ علاوه بر قرار داد اجتماعی و امیل، ژولی یا الوئیز جدید را نوشت (1761) که هر سه از آثار ماندگار است و ظرف یکسال منتشر شد.  الوئیز جدید بوضوح ملهم است از رابطه غریب روسو با سوفی داوتی توت[70]، زن اشراف زاده ای که نزدیک وی در مونت مورنسی زندگی می کرد و روسو عشقی پر شور و در عین حال افلاطونی به وی می ورزید.  در کیش کشیشی از ساوُی[71] (1765) به شرح آنچه می تواند تقریبا دیدگاه های دینی  خود وی تلقی شود می پردازد.  روسو هیچگاه پذیرای شک در وجود خدا یا جاودانگی روح نشد.  همچنین اهمیت زیادی به وجدان می داد و آنرا در برابر مقولات رنگ و رو رفته علم احلاق و اعتبار اندک صفحات کتاب مقدش قرار می داد. 
این کیش حد اقلی او را در تضاد با پیروان سنتی کلیسا و فیلوزوف های پاریس که علنا منکر وجود خدا می شدند قرار می داد تا جائی که خود را بشکلی فزاینده تنها، معذب و تحت تعقیب حس می کرد.  در واکنش به توقیف قرارداد اجتماعی در ژنو در جزوه ای با عنوان نامه هائی از کوهستان (1764) علیه رژیم آن شهر اعلام جرم کرده آنرا جمهوری توصیف کرد که بدست 25" خودکامه" افتاده است.  پس از انتشار این جزوه موقتا در انگلستان پناه گرفت، این زمانی بود که فیلسوف اسکاتلندی دیوید هیوم او را با خود به انگلستان برد و باعث شد جورج سوم پیشنهاد پرداخت مقرری به وی کند؛ اما به محض ورود به انگلستان علائم گوناگون روان گسیختگی/پارانویا آغاز ظهور در وی گرفت و بشکل ناشناس به فرانسه بازگشت.  با این اعتقاد که ماری ترز لوسوا[72] تنها کسی است که می تواند بر او تکیه کند، سرانجام در سال 1768 در سن 56 سالگی با او ازدواج کرد. 
روسو در ده سال باقی مانده از عمر خویش عمدتا به خود زندگی نامه نویسی پرداخت که هدف از آن بیشتر دفاع از خود در برابر اتهامات مخالفانش بود.  مهم ترین این ها اعترافات بود.   همچنین در برابر اتهامات مشخص دشمنان، روسو، داور ژان ژاک (1780) و خیال پردازی های پوینده ای تنها (1782) را نوشت.  در واپسین سال های عمر بار دگر در املاک نجبای بزرگ فرانسه چون مارکی ژیراردین پناه داده شد و سر انجام در اِرمنوویل پارک همین بزرگ درگذشت.

دنی دیدرو (84-1713)
دیدرو پسر کارد فروشی بود بس محترم.  در 1762 نخستین سر تراشی وی صورت گرفت اما در عمل وارد کلیسا نشد.  در سال 1762 دانشگاه پاریس به وی درجه کارشناسی ارشد اعطا کرد و سپس بعنوان منشی در دفتر کلمان دوریس به تحصیل حقوق پرداخت.  از خیر آرزوی شباب در ورود به کار نمایش گذشت و با قلم بمزدی برای یک ناشر و نگارش وعظ برای مبلغان دینی زندگی محقرانه ای داشت.  اغلب به کافه های کوچک، از جمله رژانس و له پروکوپ می رفت و در همین جاها بود که در سال  1741 با فیلسوف ژان ژاک روسو دیدار کرد و دوستی ای با وی بهم زد که به مدت پانزده سال تا زمان قطع در اثر یک مشاجره ادامه یافت. 
در سال 1741 با آنتوانت شامپیون دختر یک پاچه فروش دیدار و در سال1743 بعلت مخالفت پدر دختر مخفیانه با او ازدواج کرد.  برای گذران زندگی ترجمه پیشه کرد و در سال 1745 ترجمه ای آزاد از تحقیقی در فضیلت اثر ارل سوم شفتسبری انجام دا که باعث شد شهرت و نفوذ نامبرده در فرانسه بالا بگیرد.  کتاب مبتکرانه/نو آورانه خود وی، اندیشه های فلسفی، با افکار تازه و آتشین ضد مسیحی حاوی بسیاری قطعات است که یا ترجمه کار شفتسبری است یا ملهم از آن.  درآمد این کتاب را همچون کتاب جواهرات جلف[73] اش که گستاخانه خوانده اند صرف اجابت خواسته های معشوقه اش مادلن دو پوئیزیو که چند سال بعد با او بهم زد می کرد.  در سال 1755 لوئیز هانریت (سوفی) والان را ملاقات و رابطه ای با او برقرار کرد که بیش از بیست سال ادامه داشت. 
در سال 1745 آندره لابرتون با فکر انتشار ترجمه ای فرانسه از سایکوپدیای افرائیم چمبرز با دیدرو تماس گرفت.  دیدرو همراه با ریاضی دان برجسته ژان رولان دالامبر عهده دار این مهم شد هرچند دیری نپائید که ماهیت کتاب را عمیقا تغییر و دامنه اش را گسترش داده مبدل به نشریه/ارگان افکار تند و انقلابی کرد. 
در سال 1749 مقاله در کوری را منتشر کرد که اهمیتش در این پیشنهاد است که به نابینایان تعلیم داده شود با استفاده از قوه لمس بخوانند.  این شرح جسورانه آموزه الحاد ماده گرایانه با تأکیدش بر اتکای بشر بر دریافت های حسی خویش به بازداشت و زندانی شدن سه ماهه اش در زندان ونسن انجامید.  اما وقفه در کار دائرةالمعارف طولانی نبود و در سال 1750 شرحی از برنامه خود برای دائرة العارف را در پراسپکتوس[74] آورد که دالامبر بسطش داده مبدل به پیشگفتار دائرةالمعارف[75] (1751) کرد.  تاریخ آنسیکلوپدی، از انتشار نخستین جلد در سال 1751 تا توزیع مجلدات پایانی در سال 1772 آکنده از تأخیر، انتقاد و مشکلات سانسور بوده است. 
دیدرو توانست همزمان با ویراستاری آنسیکلوپدی بیشتر آثار مهم خویش را هم تألیف کند.  در سال 1751 نامه در مورد کر و لال ها (1751) را منتشر کرد که به مطالعه نقش زبان و نکات زیبائی شناسی می پردازد و در سال 1754 تأملاتی درباره طبیعت، رساله ای کوتاه ولی موثر در مورد روش های نوین تجربی را در آورد.  در میان آثار فلسفی اش می توان بویژه از گفتگوی دالامبر و دیدرو (نگارش 1769، انتشار، 1830)، رویای دالامبر  (نگارش 1769، انتشار، 1830) و عناصر فیزیولوژی (80-1774) یاد کرد.  دیدرو در این آثار به بسط فلسفه ماده گرایانه خویش پرداخت و به بینش های مستقیم تکان دهنده ای در بیولوژی و شیمی رسید.  همچنین چهار داستان منثور نوشت.  گر چه امروز خواندن نمایشنامه های دیدرور خسته کننده است اما نظریه هایش در مورد نمایش که در بحثی پیرامون پسر نامشروع (1775) و گفتار در مورد نمایش منظوم آمده ثأثیری تعیین کننده بر گاتهولد لسینگ، نمایشنامه نویس آلمانی داشت. تحلیل های وی از هنر، هنرمندان و روش نقاشی و مقاله اش در مورد نقاشی (نگارش 1765، انتشار 1796) موجب شهرت پس از مرگش شد.
با تکمیل آنسیکلوپدی در سال 1772 دیدرو منبع درآمد خود را از دست داد.  کاترین کبیر برای رهاندن وی از دغدغه های مالی نخست از طیق کارگزاری در پاریس کتابخانه اش را خریداری و از وی درخواست کرد تا روزی که کتابها را طلب نکرده نزد خود نگاه دارد؛ سپس او را کتابدار همان کتابخانه با مقرری سالیانه کرد که تا پایان عمر به او پرداخت شد.   دیدرو برای کاترین طرح دانشگاه دولتی روسیه را نوشت.  پنج ماهی در روسیه ماند و همین کافی بود تا از استبداد روشن رایانه بعنوان راه حلی برای بیماری های جامعه سرخورده شود.
در سال 1774 دیدروی پیر و بیمار به ردیه نویسی بر کتاب هلوتیوس درباره بشر (1772) پرداخت که گسترش یافته کتاب نابود شده در روح بشر بود.  همچنین گفتگو با مارشال را نوشت و در سال 1778 مقاله ای در سلطنت های کلودیوس و نرو را منتشر کرد.  این اثر که معمولا با عنوان مقاله ای در زندگی سنکا شناخته می شود می تواند دفاع از این طنز نویس و فیلسوف رومی شمرده شود.  مرگ سوفی والان در فوریه 1784 اندوهی جانکاه بود و تنها چند ماه پس از وی دوام آورد و در نتیجه انسداد شریان اکلیلی/سرخرگ کرنری در خانه خیابان ریشیلیو که کاترین کبیر در اختیارش قرار داده بود درگذشت.

آدام اسمیت (90-1723)
آدام اسمیت حاصل ازدواج دوم آدام اسمیت، حسابرس/بازرس گمرک در کرکالدی و مارگارت داگلاس دختر ملاکی متمول بود.  در سال 1737 و در 14 سالگی وارد دانشگاه گلاسکو شد که بعنوان مرکزی برای روشن رائی اسکاتلند اهمیت یافته بود.  بشدت تحت تأثیر فرانسیس هاچسن، استاد فلسفه احلاق قرار گرفت هر چند بعد ها با دیدگاه های اقتصادی و فلسفی وی زاویه پیدا کرد اما بنظر می رسد شخصیت جذاب وی نیروی اصلی در شکل دهی و کمال اسمیت بوده است.  پس از فارغ التحصیلی در سال 1740 بورسی از دانشگاه آکسفورد گرفت و سوار بر اسب بدانجا سفر کرده در دانشکده بالیول ساکن شد.  سالهای آکسفورد عمدتا به خود آموزی گذشت و نتیجه تسلط اش بر فلسفه کلاسیک و معاصر بود. 
با بازگشت به اسکاتلند پس از غیبتی شش ساله پی شغلی آبرومند گشت.  ارتباطات خانواده مادری همراه با حمایت لرد هنری کیمس فرصتی شد تا سلسله سخنرانی های عمومی در ادینبورو برگزار کند.  در سال 1751 و در سن 27 سالگی استاد منطق در دانشگاه کلاسکو شد و در 1752 به جایگاه پر در آمد تر استادی فلسفه اخلاق منتقل شد. 
زین پس اسمیت وارد یک دوره پر بار خلاقیت توام با زندگی اجتماعی و فکری می شود که بعدا در موردش گفت "بمراتب شاد ترین و پر افتخار ترین دوره زندگی من".  در سال 1758 رئیس دانشکده شد.  در میان حلقه بزرگ آشنایانش نه تنها اشرافی که بسیارشان با حکومت در ارتباط بودند بلکه طیفی از چهره های روشنفکر و علمی بچشم می خورد، از جمله جوزف بلک از پیشگامان علم شیمی؛ جیمز وات که بعد ها بخاطر اختراع ماشین بخار مشهور شد؛ رابرت فولیس چاپخانه دار و ناشر برجسته که بعدا بنیانگذار نخستین آکادمی طراحی انگلستان شد و شخصیتی با همین درجه از اهمیت، دوست عمرانه، دیوید هیوم فیلسوف که در ادینبورو ملاقات کرده بود.   در همین سالها اسمیت به گروهی از بازرگانان عمده معرفی شد که به تجارت با مستعمرات که در پی اتحاد اسکاتلند با انگلستان در 1707 بر قرار شده بود می پرداختند.  یکی از آنان بنام اندرو کاچرین در گذشته شهردار گلاسکو بود و باشگاه اقتصادی معروف را پی افکنده بود.  بیگمان اسمیت از کاچرین و همکاران بازرگان وی اطلاعات مفصل راجع به کسب و کار و تجارت را دریافت کرد، همان اطلاعاتی که به ثروت ملل وی خصیصه برخورداری از لمس جهان واقعی را ارزانی می دارد. 
اسمیت در سال 1759 نخستین اثر خویش، نظریه احساسات اخلاقی را منتشر کرد.   این کتاب که به تناوب آموزشی، پندی و تحلیلی می شود مبانی روانشناسی را ایجاد می کند که بعد ها پژوهشی در ماهیت و علل ثروت ملل بر روی آن ساخته می شود.  نظریه فورا برای اسمیت عزت و احترامی گسترده آورد و بویژه توجه چارلز تاونشند را جلب کرد که بعد ها وزیر خزانه داری شد.  تاونشند که مسئول وضع مالیات هائی بود که نهایتا محرک انقلاب امریکا شد پی معلمی خصوصی برای دوک جوان باکلو، نا پسری که تحت قیمومیتش بود، می گشت.   اسمیت در سال 1763 از سمت خویش در گلاسکو کناره گرفت و سال بعد بعنوان معلم دوک جوان عازم فرانسه شد.
اینان عمدتا در تولوز ماندند و اسمیت شروع به کار روی کتابی کرد (که در نهایت ثروت ملل شد) اما اقامتی دو ماهه در ژنو داشت و دیداری با ولتر که به وی احترام و ارادت می ورزید.  سپس ایندو به پاریس رفتند، آنجا که هیوم منشی سفارت انگلستان بود و اسمیت را به سالن های بزرگ ادبی روشنگری فرانسه معرفی کرد.  اقامت در پاریس با بیماری و درگذشت برادر جوانتر دوک باکلو مه که در تولوز به آنها پیوسته بود کوتاه شد. 
اسمیت تا بهار 1767 در لندن با لرد تاونشند همکاری کرد، دوره ای که در آن به عضویت انجمن سلطنتی برداشته شد.  اواخر همان سال به کرکالدی بازگشت، جائی که شش سال بعد را بر سر تقریر و بازنویسی ثروت ملل گذارد و در پی آن در اقامت سه ساله دیگری در لندن سر انجام کتاب تکمیل و در سال 1776 منتشر شد. 
ثروت ملل با تحسین حلقه بزرگ دوستان و ستایشگران اسمیت مواجه شد هر چند استقبال عموم از آن به هیچ روی آنی نبود.  با پایان گرفتن این کتاب اسمیت به وضعیت نیمه بازنشستگی رفت.  واپسین سال های زندگی اش در آرامش گذشت و چندین بار تجدید نظرهائی در این دو اثر عمده کرد هر چند هیچ تازه ای منتشر نکرد و در 67 سالگی درگذشت.

امانوئل کانت (1804- 1724)
کانت همه عمر را در همان ایالت دور افتاده زادگاه خویش سپری کرد. در هشت سالگی پای به مدرسه تقویه/زهد باوران[76] لوتری گذارد و  در سال 1740 در دانشگاه کونیگسبرگ در رشته الهیات نام نوشت.  همینجا بود که آغاز خواندن کتاب نیوتن گرفت و در سال 1744 شروع به نگارش نخستین کتاب خویش در مورد مسئله مربوط به نیروهای جنبشی پرداخت.  پس از مرگ پدر بسال 1746 دانشگاه را پشت سر گذارده بعنوان معلم سرخانه استخدام شد.  در سال 1755 توانست بکمک مهربانانه دوستی از دانشگاه فارغ التحصیل شده به سمت پرایوجنت[77]/مدرس برداشته شود؛ پانزده سالی در همین جایگاه ماند. 
نخست ریاضیات و فیزیک می گفت هر چند دیری نپائید که منطق و فلسفه اخلاق هم اضافه شد اما هیچگاه علاقه خود به تحولات علمی را وا نگذارد.  اینکه این علاقه فراتر از هوی و هوس یک تازه کار بود از روی انتشار چند کتاب علمی وی ظرف چند سال بعد معلوم می شود.  سه رساله ای که نوشت علائقش نماید: در مورد آتش که در آن می گوید اجسام از طریق نیروی ماده ای ظریف، منعطف و دارای انتشاری یکنواخت که جوهر اساسی گرما و نور است بر یکدیگر تأثیر می گذارند؛ مونادولوژیکا فیزیکا[78] (1756) که روشهای تفکر نیوتونی را با روش های تفکری که در آن زمان در دانشگاه های آلمان رایج بود و بکار گرفته می شد مقایسه می کند؛ و شرح نوین اصول اولیه متافیزیک[79](1755) در باره اصول مقدماتی مابعد الطبیعه. 
طی سال های دهه 1760 بشکلی فزاینده از لایبنیتس گرائی انتقاد می کرد.  به گفته یکی از شاگردان، کانت در آن زمان به لایبنیتس، ولف و بومگارتن حمله می کرد، آشکارا پیروی نیوتون بود و فلسفه اخلاق ژان ژاک روسوی رمانتیست را سخت می ستود.  مهم ترین اثرش در این دوره از زندگی مقاله پژوهشی در تمایز اصول بنیادین الهیات طبیعی و اخلاق[80] (1764) است.  کانت در این مقاله به این ادعای فلسفه لایبنیتس می تازد که فلسفه باید ریاضیات را الگو قرار داده هدفش ایجاد زنجیره ای از حقایق اثبات شده مبتنی بر قضایای بدیهی باشد.  علاوه بر انتقاد از روش های لایبنیتس گرایان شروع به انتقاد از مهم ترین افکار آنان کرد.  برخی نشانه های گزینه احتمالی خود کانت بجای موضع لایبنیتسی را می توان از کتاب غریب رویاهای یک رویا پرداز توضییح داده شده با رویاهای مابعد الطبیعه[81] (1766) وی بدست آورد.  این اثر بررسی کل فکر عالم ارواح بصورت پژوهشی در ادعا های روحانیِ امانوئل سویدنبرگ[82]، دانشمند و پژوهشگر کتاب مقدس است. 
سرانجام در سال 1770 به ریاست کرسی منطق و متافیزیک رسید، سمتی که تا چند سال پیش از مرگش در آن فعال بود.  رساله افتتاحیه 1770 که هنگام عهده دار شدن سمت تازه اش ارائه داد پیشاپیش حاوی بسیاری از عناصر مهم فلسفه دوران پختگی اش بود.  پس از رساله عملا به مدت 11 سال هیج چیز منتشر نکرد. سپس طی نه سال بعدی  نقد های کبیر خود را منتشر کرد که باعث انقلابی در اندیشه فلسفی شد و جهت تازه ای به فلسفه داد که به مدت چندین سال حفظ شد.  در 1781 نقد عقل محض در آمد، در سال 1788 نقد عقل عملی و در سال 1790 نقد قوه حکم
دیری نکشید که فلسفه نقدی کانت در تمامی دانشگاه های مهم آلمانی زبان تدریس می شد و مردان جوان در کونیگزبرک بعنوان معبد فلسفه گرد آمدند.  از سال 1790 بشکلی وخیم شروع به از دست دادن سلامت خود کرد.  نوشته هائی که زان پس تکمیل کرد بخشی شرح و تفصیل موضوع هائی است که در گذشته وارد جزئیاتشان نشده بود و بخشی هم پاسخ به نقد ها و توضیح سوء برداشت ها.  با انتشار دین در محدوده عقل محض در سال 1793 درگیر جدل با مقامات حکومت پروس در مورد حق بیان عقاید مذهبی شد.  در آخرین مقاله مهم خویش تعارض دانشکده ها[83] (1798) به این بحث ممنوعه بر می گردد.  کانت پس از تحلیل تدریجی سلامت خویش سر انجام در 12 فوریه 1804 درگذشت. 

ادوارد گیبون (94-1737)
پدر بزرگ کیبون، ادوارد، ثروتی چشمگیر بهم زده بود و همین به پدرش، که او هم ادوارد نام داشت امکان داد در جامعه و پارلمان زندگی راحتی داشته باشد.  ادوارد هم از قبل همین وضع در سراسر زندگی معاش مستقلی داشت.  در سفرهایی که همراه پدر  به خانه های ییلاقی پر از قفسه های رحلی بود که خیلی زود خوراک "مناسب خویش"، تاریخ را یافت.  هنوز چهارده ساله نشده بخش های اصلی کتابی را که بعد ها شاهکارش شد تدارک دیده و در عین حال ذهن خویش را به حل مسائل دشوار گاهشماری داده بود. 
روز سوم آوریل 1752 حدود سه هفته پیش از زاد روز پانزده سالگی خویش وارد دانشکده مگدالن آکسفورد شده بود.  مقامات دانشکده درست از وی مراقبت نکردندیا متوجه غیبت های او نشدند.  گیبون که بحال خود گذارده شده بود روی به الهیات گذارده به مطالعه آئین کاتولیک رومی پرداخته در 8 ژوئن 1753 بدان گروید.  پدر که از آنرو خشمگین شده بود که بموجب قوانین جاری کشور پسرش خود را فاقد شرایط تصدی هرگونه خدمات دولتی کرده بود فورا دست بکار شده ادوارد را به لوزان اعزام کرد تا نزد کشیشی کالونیست، دانیل پاویلارد اقامت کند.  در آنجا بر کل ادبیات لاتین مسلط شد ریاضی و منطق آموخت.  همچنین کاملا بر زبان و ادبیات فرانسه مسلط شد و همین تأثیری ماندگار بر وی گذارد.  این مطالعات وی را مردی بس دانشمند و صاحب سبکی عمرانه ساخت.  در کریسمس سال 1745 علنا دوباره به آئین پروتستان برگشت. 
نخستین کار خود را که بزبان فرانسه و مقاله ای است در مطالعه ادبیات در سال 1761 شورع کرد و ترجمه انگلیسی آن در سال 1764 در آمد.  گیبون در بخش دوم تبعید آزادانه تر وارد جامعه لوزان شد.  وی در مهمانی های ولتر شرکت می کرد.  دوستی ماندگاری با سوئیسی جوان، جورج دیوِردِن[84] بهم زد و عاشق سوزانه چیچود[85] دختر بس فریبا و وهوشنمد کشیشی شد و متهورانه خود را پایبند وی ساخت.  پدرش در 1758 گیبون را اندکی پیش از سالروز بیست و یک سالگی اش به انگلستان فرا خواند و مقرری سالانه 300 پوند برایش برقرار کرد. 
از 1760 تا 1762 مطالعاتش در نتیجه خدمات در دفاع ملی و کار برای نیروی شهری همپشایر بکلی مختل شد.  در ژانویه 1763 انگلستان را ترک کرده مدتی در پاریس زندگی کرد و با چند فیلسوف از جمله دنی دیدرو و ژان لو رون دالامبر  آشنا شد.  در 1764 به رم رفت و مطالعاتی کامل در مورد دوران باستان کرد و و در 15 کتبر 1764 هنگام اندیشه در میان ویرانه های کاپیتول نگارش انحطاط و سقوط امپراتوری[86] آن شهر به او الهام شد. 
پنج سال بعدی زندگی او که در انگلستان گذشت کمتر از همه دیگر سال های عمرش رضایت بخش بود.  متکی به پدر بود و گرچه قریب به سی سال داشت دستاورد مهمی در زندگی نداشت.  او و دیوِردِن دو جلد از خاطرات ادبی بریتانیا[87] (9-1768) را در آوردند.   در سال 1770 بر آن شد تا با انتشار ملاحظاتی انتقادی در مورد دفتر ششم انه اید[88][89] جلب توجهی کند.  در سال 1770 پدرش درگذشت و در 1772 در خیابان بنتیکت لندن مستقر و بر تألیف تاریخ رم خویش متمرکز شد.  همزمان یکسره وارد زندگی اجتماعی شد.  در سال 1775 بعضویت کلاب/باشگاه در آمد، حلقه ای درخشان که سر جوشوا رینولدز نقاش گرد نویسنده و فرهنگ نویس دکتر ساموئل جانسون تشکیل داده بود.  سال پیش وارد پارلمان شده حامی پر حرارت هرچند ساکت لرد نورث بود. 
نخستین جلد تاریخ انحطاط و سقوط امپراتوری رم در فوریه 1776 در قطع رحلی منتشر و با موفقیت آنی روبرو شد، هرچند بخاطر دو فصل آخر که با طنز و سُخره بسیار به بحث مسیحیت می پردازد نسبتا جنجالی هم بود.  بسیاری از رساله نویسان به او حمله کرده سخت به سُخره اش گرفتند.  عمدتا منتقدان خویش را نادیده گرفت.  تنها به کسانی که متهم به دستکاری مدارکش کرده بودند در دفاع از بخشی قطعات در فصول پانزدهم و شانزدهم انحطاط و سقوط امپراتوری رم (1779) پاسخی کوبنده داد. 
همان سال بعنوان کمیسر تجارت و مزارع از مزایای مادی چشمگیری برخوردار شد.  کوتاه زمانی پس از آن به تألیف یادداشتهای توجیهی (1779) نسخه فرانسه و انگلیسی (1780) دست زد که سند دولتی استادانه ای است در پاسخ به انتقادات کشورهای خاک اصلی اروپا از سیاسست دولت بریتانیا در امریکا.   در سال 1781 مجلدات دوم و سوم تاریخ خود را منتشر کرد و روایت را به پایان کار امپراتوری رم غربی رساند.  اما در سال 1872 دولت لرد نورث ساقط شد و اندکی بعد مأموریت وی.  برای صرفه جوئی در هزینه ها انگلستان را ترک کرد تا در لوزان با دیوِردِن همخانه شود.  همانجا سه جلد دیگر از تاریخ خویش را بی سر و صدا به پایان برد و آخرین سطور آن را در 27 ژوئن 1787 نگاشت. دیری نپائید که با دست نویس به انگلستان بازگشت و این مجلدات در 8 می 1788 در زاد روز پنجاه سالگی اش منتشر شد.   تکمیل این اثر سترگ از همه سو آفرین گرفت. 
با بازگشت به لوزان عمده کار خود را نگارش خاطراتش ساخت.  اما مرگ دیوِردِن در سال 1789 و اندکی پس از آن انفجار انقلاب فرانسه و بیم از یورش فرانسه به سوئیس عیشش منغص و روزگارش تیره کرد.  اینک زیاده فربه شده بود سلامت خود را از دست می داد.  در سال 1793 با شنیدن خبر درگذشت لیدی/بانو شفیلد همسر دوست دیرینش لرد شفیلد که در لوزان دیدار کرده بود بسرعت به انگلستان بر گشت.  این سفر بیماری هایش را تشدید کرد و در خانه ای در خیابان سنت جیمز لندن از دست رفت. 

جان ویلکس (97-1725)
ویلکس پسر دوم اسرائیل ویلکس، عرق کش موفق بود.  نخست در آکادمی هارتفورد و پس از آن با معلم سرخانه درس خواند.  ازدواجش با مری مید در 23 می 1747 وارث ملک اربابی آیلزبری ثروت و رفاه برایش آورد و جایگاهش در میان اشراف باکینگهام شایر را تضمین کرد.  ویلکس که ذاتا بی بند و بار بود به "راهبان مِدمِنِم[90]"، اعضای باشگاه موسوم به آتش دوزخ[91] پیوست. 
در سال 1754 به پیشنهاد ارل تمپل نامزد انتخابات پارلمانی از بریوک- آپان-توئید (شهرستان برویک بر رود توئید)  شد و شکست خورد.  در سال 1757 پس از مبارزه ای انتخاباتی که گفته می شود هفت هزار پاوند آب خورد و بخش اعظمش رشوه به رای دهندگان بود از آیلزبری به مجلس راه یافت.  وی که نابخردانه اصراف و تبذیر می کرد و روز بروز مقروض تر می شد امیدوار بود با پیشرفت سیاسی ثروت خود را باز یابد. 
در سال 1762 بعنوان سردبیر روزنامه سیاسی نورث برایتون شروع به حمایت از مبارزات ارل تمپل در مخالفت با وزارت لرد بیوت کرد و تا حدودی باعث تصمیم بیوت به بازنشستگی شد.  اینک جرأت یافته "شماره 45" نورث برایتون را در آورد و در آن به گفته های وزیرانه (متعلق به بیوت) در سخنرانی شاه که آنها را نادرست می خواند
 حمله کرد.  بازداشت شد و بعدا با این استدلال که مصونیت پارلمانی اش نقض شده آزاد.  با این همه وقتی دولت از چاپخانه خصوصی ویلکس چرکنویس "مقاله ای راجع به زن" را یافت که تقلیدی تمسخر آمیز از "مقاله ای درباره مرد" الکساندر پوپ بود و ویلکس آغاز به چاپ آن کرده ولی هنوز به پایان نبرده بود، آنرا افترا و ناقض مصونیت پارلمانی اش شمرد.  همزمان مجلس عوام به درخواست دولت "شماره 45" را افترای تحریک آمیز اعلام کرد. 
طی تعطیلات کریسمس ویلکس که در دوئل ناشی از جدل در مجلس زخمی شده بود مخفیانه به پاریس گریخت تا دخترش را دیدار کند و تصمیم گرفت برای پرهیز از محاکمه همانجا بماند.  در 20 ژانویه 1764 شورای وزیران درخواست اخراجش از پالمان را داد.  در ماه فوریه غیابا محاکمه و از بابت انتشار افترای تحریک آمیز ("شماره "45) و افترای زشت و بی دینانه ("مقاله") گناهکار شناخته شد.  اعلام رای تا بازگشت وی به تعویق افتاد و در زمان مقرر بخاطر ممانعت از اجرای عدالت ملوکانه یاغی خوانده شد. 
چهار سال بعد را به بی بند و باری و اسراف و تبذیر در خاک اصلی اروپا و عمدتا در پاریس گذراند بدین امید واهی که تغییر نخست وزیر دوستانی را وارد میدان خواهد کرد که آسایش و پیشرفت برایش به ارمغان خواهند آورد.  در سال 1768 به لندن بازگشت با این تصمیم که بعنوان مدافع آزادی مردم به مخالفت با دولت برخیزد.  هیئت وزیران، شاید نابخردانه او را فورا بازداشت نکرد.  با وجود شکست در انتخاب از لندن از میدل اسکس به نمایندگی برداشته شد.  در پایان آوریل خود را تسلیم مقامات کرد و در اوائل ژوئن یاغی گری وی با نکته ای فنی معکوس شد.  سپس با چشم پوشی از امتیاز نمایندگی پارلمان تسلیم احکام تحمل دو سال حبس و پرداخت غرامت هزار پاوندی بابت دو اتهامی که به محکومیتش در 1774 منتهی شده بود تن داد. 
هدف وی از این حرکت گرفتن عفو و اعاده وضعیت پیشین خویش بود.  در ماههای بعد کوشید با نوشتن دادخواستی به مجلس عوام و شکایت از قانون شکنی در دادرسی علیه وی کل مسئله محکومیت خود را دوباره مطرح کند.  هیئت وزیران یکبار دیگر در روز سوم فوریه 1769 موفق شدند حکم اخراجش از مجلس عوام را بگیرند.  محبوبیتش در میدل اسکس بخاطر ایستادگی اش در برابر دولت باعث شد در انتخابات های بعدی سه بار دیگر از آن کلانشهر به نمایندگی برسد تا اینکه مجلس عوام صلاحیت رقیب شکست خورده وی هنری لاترل را تأئید و سرانجام ویلکس را از پارلمان اخراج کرد.   
در سال 1769 انجمن دفاع از حقوق بشر  بدست هواداران ویلکس تأسیس شد تا به پیشبرد آرمان های پرداخته به حل و فصل بدهی های وی پردازد.  ویلکس با وجود اخراج از پارلمان تصمیم گرفت با عضویت در شهرداری لندن به تعقیب اهداف بلند خویش و انتقام گیری از هیئت وزیران پردازد.  در سال 1769 به نائبی/کدیوری[92]، در سال 1771 به داروغگی/شحنگی/کلانتری/مهتری/ریاست شورای شهر[93] رسید و در 1774 لرد شهردار شد.   وی که پس از اعلام التزام به برنامه اصلاحات بنیادی در سال 1774 باری دیگر از میدل اسکس به نمایندگی برداشته شده بود در چند مناسبت در مخالفت با جنگ با انقلاب امریکا و یکبار در سال 1776 در حمایت از اصلاحات پارلمانی سخن راند.  در سال 1780 در جریان  شورش های گوردون علیه کاتولیک های رومی اقداماتی قاطع در تخفیف و سرکوب شورشیان بعمل آورد، همانها که چند سال جلو تر شادمانه پذیرای حمایتشان شده بود.  در میدل اسکس محبوب ماند و بر پایه برنامه مبارزات انتخاباتی اش در 1780 و 1784 به نمایندگی برداشته شد.  در سال 1769 حذف قطعنامه سال 1769 علیه وی از رویداد نامه مجلس عوام توجیهی شد برای دفاع اش از حقوق انتخاب کنندگان نمایندگان مجلس.  پس از 1874 مسائلی که موجب محبوبیتش شده بود از حرارت افتاد و آتشش فرونشت.  در سال 1797 در لندن آرام گرفت. 

ادموند برک (97-1729)
برک که پسر یک وکیل دعاوی بود در سال 1744 وارد ترینیتی کالج دوبلین شد و در سال 1750 رخت به لندن کشید تا تحصیل در میدل تمپل را آغاز کند.  سپس دوره ای مبهم از زندگی اش فرا می رسد که در آن علاقه به خواندن حقوق رنگ باخته از پدر گریزان می شود و مدتی را به پرسه در انگلستان و فرانسه می گذراند.  در سال 1756 بدون ذکر نام توجیه جامعه طبیعی: نگاهی به فلاکت ها و شروری که بر بشر حادث می شود را منتشر کرد که تقلیدی است طنز آمیز از سبک وایکان بولینگبروک با این هدف که نقدی مخرب از دین وحیانی و "بازگشت به طبیعت" که در آن روزگار باب شده بود باشد.
هدیه اش به نظریه زیبائی شناسی، منشأ آراء ما درباره امر متعالی و زیبا که در سال 1757 منتشر شد تا حدودی موجب شهرتش در انگلستان شد.  وی در توافقی با رابرت دادزلیِ ناشر شروع به نگارش فهرست رویدادهای سال کرد که ارزیابی سالانه رویداد های جهان بود و نخستین جلد آن بدون اشاره به نقش ویراستاری وی در سال 1758 در آمد و این ارتباط را به مدت 30 سال حفظ کرد.  در سال 1757 با جین نیوجنت ازدواج کرد.  دوستی های متعددی که با افرادی چون دکتر ساموئل جانسون، اولیور گلدسمیت، سیر جان رینولدز و دیوید کریک به هم زد نیز مربوط به همین دوران است. 
پس از نخستین تلاش ناموفق ورود به سیاست در سال 1765 به دبیری مارکی راکینگهام، رهبر یکی از گروه های ویگ رسید و در همان سال وارد مجلس عوام شد.  تا مرگ راکینگهام در سال 1782 دبیر/کاتب وی باقی ماند.  برک در مجادلات داخلی بر سر سلطنت مشروطه دوران جورج سوم که شاه در آن می کوشید بدون نقض محدویت های قدرت سلطنت که در نتیجه مصالحه انقلاب 1689 بر قرار شده بود نقشی فعالانه تر برای خود بیابد فعالانه دخالت داشت.  مهم ترین اظهار نظر برک جزوه او اندیشه هائی در مورد علل نارضائی فعلی (1770) آمده است. 
در سال 1774 از بریستول به نمایندگی پالمان برداشته شد و شش سالی این کرسی را حفظ کرد.  در بقیه عمر پارلمانی خویش از مالتون، حوزه انتخاباتی لرد راکینگهام، نماینده پارلمان بود.  در نمایندگی از بریستول بود که گفته معروف خویش در مورد نقش نماینده پارلمان را مطرح کرد: نماینده منتخب باید نقش نمایندگی ایفا کند نه اینکه صرفا فرستاده ای باشد متعهد به اطاعت محض از خواسته های رأی دهندگان حوزه انتخاباتی خویش.
برک از جنبش های اصلاحات پارلمانی تنها در حد ضرورت پشتیبانی می کرد و مهم ترین هدفش محدود کردن قدرت شاه بود.  بعنوان یکی از رهبران جنبشی که خواهان محدود کردن حمایت شاهانه و هزینه های دربار بود عملا می کوشید از قدرت شاه بکاهد.  وی در عین حال در تصویب قانون کاهش مقرری دربار سهیم بود. 
مسئله مهم دیگری که در سال 1765 پیش روی برک قرار داشت مناقشه با مستعمرات انگلیس در امریکا بود.  مشهور ترین گفته های برک در این مورد در دو سخنرانی پارلمانی وی آمده است : "در باره مالیات گیری در امریکا" (1775) و "نامه ای به ... کلانتران بریستول در مورد امور امریکا" (1777).  استدلال وی این بود که اگر می خواهید از تعارض آراء و قدرت پرهیز کنید باید قدرت را متناسب با طبع و مزاج کسانی که تحت تأثیر آن قرار می گیرند اعمال کنید.  برک بررسی تاریخی گسترده ای در مورد مستعمرات و مشکلات اقتصادی آن روز آنان انجام داد.  وی توصیه می کرد انگلستان بجای قانون گرائی خشک سیاستی عمل گرایانه تر پیش گیرد که علاوه بر سابقه، مقتضای حال، سودمندی و اصول اخلاقی را در نظر گیرد. 
برک همچنبن به مسائل مسائل امپریالیستی توجه داشت و پیوسته پیشنهاد نرم تر کردن مقررات اقتصادی و جزائی و اقداماتی در جهت ایجاد قوه مقننه مستقل برای مستعمرات می داد.  وی همچنین چند سال از عمر خود را به مسائل هند اختصاص داد.  در دهه های 1760 و 1780 با دخالت دولت بریتانیا در امور کمپانی هند شرقی مخالفت می کرد و آنرا تعدی به حقوقی که بموجب فرمان شاهی بدان تعلق می گرفت بشمار می آورد.  برک بعنوان فعال ترین عضو کمیته منتخبی که در سال 1781 برای رسیدگی به اجرای عدالت در هند تشکیل شد پیش نویس قانون هند شرقی 1783 را نوشت که پیشنهاد می کرد هند توسط کمیته ای مستقل از مأموران عالیرتبه در لندن اداره شود.  پس از رأی نیاوردن لایحه، وارن هیستینگز، فرماندار کل بنگال در فاصله 1772 تا ،1785 در کانون خشم برک قرار گرفت.  به تحریک برک بود که هیستینگز در 1787 استیضاح شد. 
برک پس از وقوع انقلاب فرانسه در 1789در پی خود داری کوتاه مدت از قضاوت، به خصومت با آن برخاست و از واکنش مساعد برخی انگلسیسان نسبت به آن به وحشت افتاد.  همین محرکش در نوشتن اندیشه هائی در انقلاب فرانسه (1790) شد.  احساس خصومت عمیق برک با این نهضت جدید او را به عرصه اندیشه عام سیاسی کشانده موجب پاسخ شماری از انگلیسیان شد که مشهور ترین آنها حقوق بشر توماس/تام پین (2-1791) است. 
برک در سال 1794 در خاتمه استیضاح هیستیگز از پارلمان کناره گرفت.  مرگ تنها پسرش که کانون آمال سیاسی وی شده بود سال های آخر زندگی اش را تیره و تار کرد.  به نوشتن و دفاع از خود در برابر منتقدان، تقبیح اوضاع ایرلند و مخالفت با هر گونه شناسائی دولت فرانسه (بویژه در "سه نامه خطاب به اعضای پارلمان حاضر در مورد پیشنهاد صلح با انجمن گردانندگان/دایرکتور شاه کش فرانسه"، [7-1796]) ادامه داد.

توماس/تام پین (1809-1737)
پین از پدری کواکر و مادری آنگلیکن زاده شد.  تحصیلات رسمی اندکی داشت و در سیزده سالگی شاگرد پدر در کرست دوزی شد و سپس چندین شغل دیگر را آزمود که در هیچکدام بختی نداشت و سرانجام مأمور مالیات شد.  زندگی اش در انگلستان قرین شکست های مکرر بود.  دو ازدواج کوتاه داشت.  در سال 1772 پس از انتشار استدلالی طولانی در حمایت از افزایش حقوق بعنوان تنها راه خاتمه دادن به فساد مالیات گیران از کار اخراج شد.  درست در زمانی که هیچ امیدی به بهبود اوضاع خود نمی بست در لندن دیداری با بنجامین فرانکلین داشت که توصیه کرد بخت خود را در امریکا بیازماید و معرفی نامه هائی بدو داد. 
روز 30 نوامبر 1774 به امریکا رسید.  نخستین استخدام مستمر وی کمک به ویرایش پنسیلوانیا مگزین بود.  افزون بر این بطور ناشناس یا با نام مستعار چندین مقاله و اشعاری چند منتشر کرد.  یکی از این دست مقالات "بردگی آفریقائیان در آمریکا" بود؛ تقبیح شدید تجارت برده از آفریقا که با نام مستعار "عدالت و انسانیت" منتشر کرد.  پین وقتی وارد آمریکا شده بود که مناقشه میان انگلستان و مستعمراتش به اوج خود می رسید.  پس از خونریزی در نبرد های لگزینگتون و کنکورد در روز 19 آوریل 1775 پین استدلال کرد آرمان امریکا نباید صرفا به شورش علیه مالیات محدود گردد بلکه باید خواهان استقلال شد.  این ایده را در عقل سلیم که روز 10 ژانویه 1776 منتشر شد مطرح کرد.  ظرف چند ماه این جزوه 50 صفحه ای بیش از 500.000 نسخه فروخت.  عقل سلیم بیش از هر تک اثر منتشر شده دیگر راه را برای اعلام استقلال امریکا که روز 4 جولای 1776 به تصویب رسید، هموار کرد. 
در جنگی که در پی آمد داوطلبانه در نقش یاور/آجودان ویژه ژنرال ناتانیل گرین انجام وظیفه کرد.  کمک بزرگ وی به آرمان میهنی 16 مقاله "بحران" بود که بین 1776 تا 1783 منتشر شد و یکایک آنها امضای عقل سلیم داشت.  "بحران امریکا. شماره "1 که روز 19 دسامبر 1776 متشر شا با این کلمات بر انگیزنده آغاز می شد: در این ایام است که عیار جوهر مردان معلوم گردد، و واشنگتن دستور داد بر تمامی نظامیان ولی فورج خوانده شود. 
در سال 1777 کنگره پین را به دبیری کمیته امور خارجه منسوب کرد.  تا 1779 و هنگامی که درگیر مشاجره با سیلاس دین، از اعضای کنگره کنتیننتال شد و او را متهم کرد می خواهد از کمک فرانسه به ایالات متحده نفع شخصی ببرد در این سمت بود.  اما پین مجبور شد برای اثبات سوءاستفاده های دین به نقل از اسناد سری که بعنوان دبیر کمیته امور خارجه به آنها دسترسی داشت پردازد.  از همینرو مجبور به استعفا از سمت خود شد. 
نیاز شدید پین به کار با انتصابش به به سمت منشی مجمع عمومی پنسیلوانیا در دوم نوامبر 1779 کاهش یافت.  در این سمت بارها فرصت می یافت بچشم خود ببیند کاسه صبر سپاهیان امریکا بعلت دریافت نکردن حقوق و کمبود تدارکات در شرف لبریزی است.  پین 500 دلار از حقوق خود را دریافت و آغاز ثبت نام برای کمک به سربازان کرد.  در سال 1781 در تعقیب هدفی مشابه همراه جان لاورنس به فرانسه رفت.  پول، پوشاک و مهماتی که همراه خود آوردند برای موفقیت نهائی انقلاب حیاتی بود.  پین همچنین از ایالت های نا متحد درخواست کرد برای رفاه کل ملت بکوشند.  در "خیر عمومی" (1780) ندای تشکیل کنوانسیون ملی برای تشکیل دولت نیرومند مرکزی تحت "قانون قاره ای"[94] سر داد. 
در پایان انقلاب امریکا بار دیگر خود را فقر زده یافت.  صد ها هزار نسخه از نوشته های میهنی اش بفروش رفته بود اما برای اینکه نسخه های ارزان کتابهایش خوانندگان بیشتری بیابد از پذیرش سود آثار خودداری کرده بود.  در درخواست از کنگره که به تأئید واشنگتن هم رسید خواهان کمک مالی شد.  مخالفانش در کنگره این درخواست را رد کردند اما پنسیلوانیا 500 دلار به وی پرداخت و مزرعه ای در روشل به او اعطا شد.  در اینجا وقت خود را صرف اختراع کرد، پل آهنی بدون پایه و شمع بی دود. 
در سال 1787 عازم اروپا شد تا طرح خود برای احداث پلی تک قوسی روی رودخانه عریض اسکوکیل نزدیک فیلادلفیا را پیش ببرد.  اما دیری نپائید که تغییر مسیر داد و در سپتامبر 1789 بدون ذکر نام هشداری در مخالفت با تلاش نخست وزیر ویلیام پیت به جنگ با فرانسه بر سر هلند را منتشر کرد و به مردم بریتانیا هشدار داد "اگر یک چیز در مورد جنگ قطعیت داشته باشد همانا افزایش مالیات است".  اما این انقلاب فرانسه بود که اینک ذهن وی را اشغال کرده بود.  وی که از حمله ادموند برک به قیام مردم فرانسه در "تأملاتی در انقلاب فرانسه" بخشم آمده بود بسرعت حقوق بشر (1791) خود را منتشر کرد.  این کتاب بلافاصله هیاهوئی بپا کرد.  در همان سال دست کم هشت بار تجدید چاپ شد و در امریکا هم بسرعت تجدید چاپ و توسط انجمن های ادبی جفرسون[95] وسیعا توزیع شد.  با انتشار پاسخ برکپین حقوق بشر، بخش دوم را در فوریه 1792 منتشر کرد. 
برای طبقه حاکم پیشنهادات پین به معنی "انقلاب خونین" بود و دولت دستور داد انتشار کتاب ممنوع و نویسنده زندانی شود.  خود پین متهم به خیانت و حکم بازداشتش صادر شد.  اما پیش از اینکه بتوان حکم بازداشت  به وی ابلاغ کرد در راه فرانسه بود و برای تصدی یکی از کرسی های کنوانسیون ملی انتخاب شده بود.  بطور غیابی محاکمه و از بابت افترای تحریک آمیز مجرم شناخته و یاغی اعلام شد و مقرر  شد حقوق بشر هیچگاه منتشر نشود. 
پین در فرانسه الغای سلطنت را تهنیت گفت اما حکومت وحشت علیه سلطنت طلبان را تقبیح کرد و با ترجیح تبعید بجای اعدام بیهوده کوشید زندگی لوئی شانزدهم را نجات دهد.  وقتی افراطیون به رهبری روبسپیر قدرت را بدست گرفتند تاوان تلاش خویش برای نجات جان شاه را پرداخت.  از 28 دسامبر 1793 تا 4 نوامبر 1794 در زندان ماند و با سقوط روبسپیر آزاد شد و با وجود بیماری شدید باری دیگر به کنوانسیون ملی راه یافت. 
در دوران حبس بخش نخست عصر خرد وی (1794) منتشر شد و بخش دوم پس از آزادی در سال 1796 در آمد.  انتشار آخرین جزوه بزرگ وی،  عدالت زراعی (1797) و حمله اش به نابرابری در مالکیت به دشمنانش در محافل دولتی افزود.  پین تا اول سپتامبر 1802 در فرانسه ماند و در آن تاریخ عازم امریکا شد.  بسرعت دریافت که همه خدماتش به کشور از یاد ها رفته و تنها او را بزرگترین کافر عالم می شناسند.  با همه فقر و تنِ زار و بیمار که با مستی های گاه و بیگاه بد تر هم می شد به حملات خود به امتیازات  و خرافات دینی ادامه داد.  در 1809 در نیویورک از دست رفت و در نیو روشل بخاک سپرده شد.

توماس جفرسون (1826-1743)
پدر جفرسون، پیتر جفرسون، مساح/نقشه برداری خود آموخته بود هرچند تبار مادرش جین راندولف جفرسون به یکی از برجسته ترین خانواده های ویرجینیا می رسید.  جفرسون در 1760 وارد دانشگاه ویلیام و مری در ویلیامزبورگ شد.  از 1762 تا 1767 نزد وایت برجسته ترین عالم حقوق ویرجینیا تحصیل کرد و با ترک ویلیامزبورگ به کار وکالت پرداخت.
در سال 1768 دو تصمیم مهم گرفت، یکی ساخت خانه خودش که سرانجام مونتیچلو نام گرفت و دوم، نامزدی در انتخابات مجلس کلانتران[96].  درست در زمانی وارد مجمع قانونگزاری ویرجینیا شد که مخالفت با سیاست اخذ مالیات پارلمان بریتانیا یکپارچه می شد و حمایتش از قطعنامه های مخالفت با حاکمیت پارلمان بریتانیا بر مستعمرات مصممانه بود.
در سال 1772 با مارتا ویلز اسکلتون، بیوه ای جذاب، ظریف و جوان ازدواج کرد که جهازش املاک و برده های جفرسون را دو برابر کرد.  در سال 1774 نظری اجمالی در مورد امریکای بریتانیا را نوشت که بسرعت چاپ شد و او را بعنوان یکی از نخستین مدافعان استقلال امریکا مطرح کرد.  بدین ترتیب بلند آوازه تر شد و مجلس قانونگزاری ویرجینیا او را نماینده خویش در دومین کنگره قاره ای سال 1775 کرد. 
شرمروئی دیرینه جفرسن مانع از آن می شد که در مباحثات کنگره نقشی مهم ایفا کند.  مهم ترین نقشش تهیه پیش نویس قطعنامه ها بود.  در این سمت بود که روز 11 وئن 1776 به عضویت کمیته پنج نفره ای درآمد که مأمور شده بود پیش نویس بیانیه ای را در تشریح دلائل حقانیت جدائی از انگلستان بنویسد، همانکه مبدل به بیانیه استقلال امریکا شد.  جفرسن در اکتبر 1776 به ویرجینیا بازگشت و بی درنگ برنامه ای گسترده ای را برای اصلاح قوانین ایالت و هماهنگ سازی آن با اصول انقلاب امریکا آغاز کرد.  وی در جهت لغو امتیاز نخست زادگی در میراث بردن اموال درگذشتگان[97]، ماندن اموال موروثی در مالکیت میراث داران خانواده[98] و بر چیدن بقایای نظام ارباب و رعیتی که مانع توزیع گسترده املاک بود کوشید و کامیاب شد؛ برنامه ای جامع برای اصلاحات آموزشی پیشنهاد کرد که هدفش تضمین دسترسی همه شهروندان به سطوح مقدماتی آموزش و حمایت دولت از تحصیلات در سطوح بالا تر  برای مستعد ترین افراد بود و به حمایت از قانونی پرداخت که ایجاد هر نوع تشکیلات دینی را ممنوع و تفکیک کامل دین و دولت را خواستار بود.   دو پیشنهاد آخر با مخالفت شدید روبرو شد.  جمعبند این اصلاحات حقوقی فلسفه سیاسی او را نشان می دهد.
در پایان دوره ای که احتمالا خلاق ترین مرحله از خدمات دولتی اش بود بدبختی های شخصی از راه رسید.  وی که در سال 1779 به فرمانداری ویرجینیا برداشته شده بود در سال 1780 در شبیخون نیروهای انگلیسی غافلگیر شد در حالی که ایالت ویرجینیا امکانات دفاع در برابر آن را نداشت.  مطبوعات محلی تا حدودی غیر منصفانه، عقب نشینی وی در برابر پیشروی نیروهای انگلیسی را شانه خالی کردن بزدلانه از زیر بار مسئولیت توصیف کردند.  سپس در سپتامبر 1782 همسرش پس از زایمان سخت سومین [کذا][99]دخترشان در ماه می درگذشت.  این دو مصیبت باعث شد سوگند خورد دیگر هیچگاه بخاطر کشور خانواده خود را تنها نگذارد.
جفرسون، هرچند با بی میلی، در دسامبر 1782 نمایندگی ویرجینیا در  مجلس کنتیننتال را پذیرفت و مهم تری کاری که در آنجا انجام داد طرح این پیشنهاد بود که سرزمین های غرب نباید مستعمره تلقی شوند و در صورت احراز برخی شرایط با جایگاهی برابر با دیگر ایالات وارد اتحاد با ایالت های اولیه شوند.  سپس در سال 1784 پذیرفت جانشین فرانکلین در سمت فرستاده امریکا به فرانسه رود.  تنها دستاورد عمده اقامت پنج ساله اش در پاریس مذاکره و دریافت وامی 400.000 دلاری از بانکداران هلندی بود که به امریکا امکان داد بدهی های اروپائی خود را بپردازد.  در همین دوره بود که کوتاه زمانی دلباخته ماریا کاسوی شد که در قید ازدواج مینیاتوریست برجسته انگلیسی بود.  سپس در سال 1788 با برده جذاب دورگه خویش سارا/سلی همینگس[100] رابطه برقرار کرد.  در اواخر 1789 درست در آغاز خشونت های عوغای فرانسه از آنکشور خارج شد. 
جفرسون حتی پیش از ترک فرانسه بر انتشار یادداشت هائی در مورد ایالت ویرجینیا نظارت کرده بود.  یادداشتها حاوی بحثی طولانی درباره برده داری و تأکید شدید بر این است که برده داری ناقض اصول بنیادین انقلاب امریکا و روشن ترین اظهار نظر او درباره آنچه به اعتقاد وی تفاوت های ژنتیک میان سیاه پوستان و سفید پوستان است.  با این وجود جفرسون همواره بطور متوسط 200 برده داشت.  بمنظور حفاظت از خویش در رویاروئی با جایگاه بحث انگیز خویش بعنوان مالک مزرعه ای که با نیروی بردگان کشت می شد تصویری پدرانه از خویش ساخت که چون پدری بخشنده از آنچه "خانواده ام" می نامید مراقبت می کرد. 
در سال 1789 به امریکا برگشت تا بعنوان نخستین وزیر خارجه دولت جورج واشنگتن کار کند.  مهم ترین نگرانی وی در مورد قانون اساسی جدید، نبود هرگونه منشور حقوق بود.  در دوران فعالیتش بعنوان وزیر امور خارجه (93-1790) سیاست خارجی مهم ترین مسئولیتش بود.  در حالی که همه طرفها پذیرای روایتی از نظریه بیطرفی امریکا بودند، گزینه های مشخصی که جدال مداوم بر سر سیادت بر اروپا میان انگلستان و فرانسه پیش روی امریکا می گذارد موجب مشاجرات شدید شد.  جفرسون بیطرفی متمایل به فرانسه را ترجیح می داد با این استدلال که پیمان 1778 فرانسه-امریکا ایالات متحده را ملزم می کند حمایت فرانسه از امریکا در جریان جنگ های استقلال را پاس بدارد و اینکه انقلاب فرانسه تجسم "روح "1776 در خاک اروپاست.  این موضع پابرجای وی در تمامی آن دهه بود.
موضع جفرسن در مورد سیاست داخلی در دهه 1790 بی ثباتی در دو گانگی ایدئولوژیک بود.  وی تحکیم قدرت کشور در سطح فدرال را نقشه ای شیطانی برای تخریب معنای راستین انقلاب امریکا می دید.  از دید جفرسن کل پایبندی فدرالی به دولت مرکزی قوی با تسلط گسترده بر اقتصاد داخلی تکرار سیاست های استبدادی پارلمان انگلستان و جورج سوم بود که گویا انقلاب امریکا تحت عنوان روش های اشرافی ناسازگار با اصول جمهوریخواهی تقبیح کرده بود.  در اواسط این دهه دو اردوی سیاسی متمایز در امریکا پدیدار شده بود که خود را فدرالیست و جمهوریخواه (جمهوریخواهان دمکرات بعدی) می نامیدند.  شکلی جنینی از ساختار حزبی در حال شکل گیری بود و جفرسون به توصیه و همراهی مدیسون مبانی نخستین حزب مخالف در سپهر سیاست امریکا را زیر پرچم جمهوریخواهی ایجاد کرد. 
در سال 1796 در برابر آدامس نامزد انتخابات ریاست جمهوری شد.  فرهنگ سیاسی آتشین اوائل جمهوری در انتخابات سال 1880 به اوج خود رسید؛ جفرسون با سی و ششمین رأی انتخاب شد.  پیام اصلی سخنرانی آغاز ریاست جمهوری جفرسون آشتی جویانه بود.   مشهور ترین سطر آن ("همه جمهوریخواهیم و فدرالیست") حاکی از آن بود که جنگ های زشت حزبی دهه گذشته باید متوقف شود.  وی انتخاب خود را اعاده نیات اولیه انقلاب امریکا نامید.  در تعریف واقعا متمایز و ابتکاری جفرسون، انسجام جمهوری امریکا برای بقا یا شکوفائی نیازی به ساز و کارهای دولتی قوی نداشت.
در سال 1804 باری دگر به راحتی انتخاب شد.  دست کم در آغاز سیاست هایش بعنوان رئیس جمهور نمایانگر علاقه اش به تمرکز زدائی بود.  دستاورد عمده دوره اول ریاست جمهوری اش با اصول اعتقادی خود وی در تضاد بود.  در سال 1803 ناپئلون تصمیم گرفت برای دور تازه جنک با انگلستان با فروش منطقه پهناور لوئیزیانا به تقویت منابع خود پردازد و گرچه خرید لوئیزیانا با وسواس های قانونی جفرسون در تعارض بود چنین استدلال می کرد که فرصت دو برابر کردن قلمرو کشور بهتر از آن است که بتوان از دست داد.  نا امیدی عمده وی در عین حال ریشه در تجدید جنگ های ناپلئون داشت که باعث سد شدن راه کشتیرانی در اقانوس اطلس و دریای کارائیب و محدودیت شدید تجارت امریکا شده کشور را زیر فشار جانبداری از یکی از طرفین جنگ قرار داد.  پاسخ جفرسون تصویب قانون منع تجارت[101] (1807) بود که اساسا بنادر امریکا را بروی تمامی واردات از دیگر کشور ها و صدور کالاهای امریکائی به خارج می بست.  هنگام ترک مسند ریاست جمهوری در 1809 مردی خسته و فرسوده بود. 
جفرسون در واپسین هفده سال زندگی خویش برنامه ای فشرده و پرکار داشت.  در این سال ها مونتیچلو مبدل به هتلی واقعی شده بود که گاه تا پنجاه میهمان داشت.  محرومیت از زندگی خصوصی و فرصتی برای خلوت کردن با خود باعث شد خانه ای دیگر در ملک بدفورد خود در 140 کیلومتری مونتیچلو بسازد و بطور متناوب برای عزلت بدان پناه می برد.  روز 4 ژوئیه 1826 دنیا به دنیا داران وا گذارد. 

ماکسیمیلین دو روبسپیر (94-1758)
روبسپیر پسر وکیلی در آراس بود.  در سال 1769 بورس تحصیل در کالج نامی لوئی لو گراند پاریس به وی اعطا شد، جائی که در فلسفه و حقوق از همگنان متمایز شد.   در 1781 مدرک حقوق گرفت و در آراس، جائی که با خواهرش شارلوت خانه ای پرداخت، در وکالت شد.  در سال اپیسکوپال، دادگاهی که حوزه قضائی اش ریاست یک اسقف نشین بود، به مسند قضاوت نشست [ ولی خیلی زود برای تن زدن از صدور حکم مرگ کناره گرفت].  فعالیت خصوصی اش عایدات خوبی داشت.
در سال 1783 وارد آکادمی آراس شد و دیری نپائید که نخست مدیر و سپس رئیس آن شد.  در سال 1788 در نوعدوستی شهره شده بود.  بعنوان وکیل مدافع تهی دستان و بخاطر اعتراضاتش به استبداد شاه و قضاوت مستبدانه در گزارشی به لرد دو پون[102] موجب وحشت اشراف شده بود.  وقتی فراخوان تشکیل مجلس طبقات عمومی فرانسه[103] داده شد در خواستی با عنوان به مردم آرتوا درباره ضرورت اصلاح طبقات آرتوا[104] منتشر کرد.  در 1789 شهروندان آرتوا او را یکی از نمایندگان خود کردند و طبقه سوم (عوام) آن ناحیه او را پنجمین از میان هشت نماینده منتخب خود ساختند.  بدین ترتیب کار سیاسی خود را در سی سالگی آغاز کرد. 
روبسپیر را از عضویت در کمیسیون ها و ریاست مجمع ملی دور نگاه می داشتند و تنها یکبار در ژوئن 1790 به دبیری مجمع ملی برداشته شد.  در آوریل رئیس ژاکوبن ها، باشگاه سیاسی مبلغ افکار انقلاب فرانسه و در اکتبر قاضی دادگاه ورسای شد. 
با این حال تصمیم گرفت تمام هم خود را صرف کارش در مجمع ملی، جائی که قانون اساسی نوشته می شد، کند.   برپایه تاریخ باستان و آثار فیلسوفان فرانسوی روشن رائی از اعلامیه حقوق بشر و شهروند که مقدمه قانون اساسی مصوب 3 سپتامبر 1791 استقبال کرد و اصرار داشت تمامی قوانین باید تابع آن باشد.  وی در راه برقراری حق رأی عمومی، عضویت عاری از محدویت در گارد ملی، رسیدن به مناصب دولتی و افسری ارتش و حق عریضه نویسی مبارزه می کرد.  مخالف حق رد مصوبات مجلس توسط شاه، سوء استفاده از قدرت وزارت و تبعیض دینی و نژادی بود.  از بازیگران/شاکیان، یهودیان، بردگان سیاه دفاع می کرد و و در سپتامبر 1791 از بازگشت آویگنون به فرانسه حمایت می کرد که در گذشته از مستملکات پاپ شمرده می شد.  در ماه می موفق شده بود این پیشنهاد خود را به کرسی نشاند که تمامی نمایندگان مجلس بعدی انتخابی باشند تا بعنوان مجمعی تازه بهتر از گذشته بیانگر اراده مردم باشد. 
نبرد پر حرارتش در راه کسب آزادی دشمنان تازه ای برایش تراشید که او را فردی خطرناک و حتی فراتر از آن می خواندند.  پس از فرار لوئی شانزدهم 21-20 ژوئن 1791) که روبسپیر در تقاضای محاکمه اش آهن سرد می کوبید، افترا ها علیه این نماینده انقلابی دو چندان شد.  وی در به رأی گذاردن قانون اساسی تعجیل کرد تا بتواند "تا حد امکان یاران دمکراتیک بیابد".   حکومت نظامی اعلام شد و در میدان شان دو مارس[105]گارد ملی بروی مردمی که شعارشان درخواست کناره گیری شاه بود آتش گشودند.  روبسپیر  که زندگی خود را در خطر می دید عازم زندگی با خانواده موریس دوپله کابینت ساز شد.  روبسپیر کوشید پس از پیوستن تمامی اعضای میانه رو به باشگاه رقیب باشگاه را سر پا نگه دارد.  وقتی مجمع ملی خود را منحل کرد مردم پاریس برایش کوکبه پیروزی براه انداختند. 
با اینکه خود و همراهانش در مجمع قانونگزاری جدید شرکت نکردند همچنان به لحاظ سیاسی فعال ماند و از سمت پر سود دادستان عمومی پاریس که در ژوئن 1791 برای آن انتخاب شده بود کناره گرفت.  از آن تاریخ به بعد تا اوت 1792 تنها در باشگاه ژاکوبن ها سخن گفت.  وقتی هواداران ژاک پیر بریسو محرک مخالفت با روبسپیر شدند روزنامه دفاع از قانون اساسی را که موجب تقویتش شد منتشر و به لافایت حمله کرد. 
روبسپیر شکست های ارتش فرانسه پی اعلام جنگ با اطریش و پروس را پیش بینی کرده بود و وقتی خطر حمله به فرانسه پیش آمد مردم گردش جمع شدند.  در  شورشی که در 10 اوت 1792 در گرفت وی هیچ نقشی در حمله به کاخ تویلری نداشت اما سکسیون لو[106] پیک او را نامزد عضویت کمون شورش[107] کرد.  او  توده مردم را مبرا اعلام کرد و روز پنجم سپتامبر مردم پاریس او را به ریاست هیئت اعزامی به مجمع ملی بر داشتند. 
ژیروندین ها که طرفدار مردمسالاری سیاسی بودند نه اجتماعی،  و زمام دولت و خدمات اجتماعی را بدست داشتند از همان نخستین نشست مجمع ملی روبسپیر را متهم به استبداد کردند.  در محاکمه شاه که در دسامبر 1792 آغاز شد روبسپیر برای وی درخواست مرگ کرد.  مجله تازه وی (نامه هائی به رأی دهندگان) مردم استان ها را آگاه نگاه می داشت.  اما اعدام شاه هم پایان مبارزه ژیروندین ها و مونتانیاردها،[108] نمایندگان چپ افراطی، را رقم نزد.  نوعی "جبهه ملی" میان انقلابیون افراطی[109]پاریس، فقرا، جمهوریخواهان چپ افراطی و مونتانیاردها  تشکیل شد.  روز 26 می 1793 روبسپیر از مردم خواست "در شورش بپا خیزند".  پنج روز بعد به حمایت از فرمان مجمع ملی پرداخت که علیه رهبران ژیروندین و همدستان داموریز[110] اعلام جرم می کرد.  روز دوم ژوئن این فرمان علیه 29 تن از آنان به تصویب رسید. 
پس از سقوط ژیروندین ها مونتانیاردها  می بایست به تنهائی به وضعیت وخیم کشور رسیدگی کنند.  روبسپیر در خاطرات خود می نویسد به یک "اراده واحد" نیاز است و قدرت استبدادی وی مشخصه دولت انقلابی شد.  سازمان های اساسی آن ایجاد شده بود و او به راه اندازی آنها همت گمارد.  روز 27 جولای 1793 منصب خود را در کمیته امنیت عمومی که نخستین بار در آوریل ایجاد شده بود اشغال کرد.  کوشید با تکیه بر انجمن های ژاکوبن و و کمیته های حراست مانع تفرقه میان انقلابیون شود.  از این تاریخ به بعد اعمال وی از اعمال دولت بعنوان یک کل تفکیک پذیر نبود.  بعنوان رئیس باشگاه ژاکوبن و در پی آن رئیس مجمع ملی به محکومیت اعمال افراطیون پاریسی معروف به آنراژ[111] (نژند) که کمبود مواد غذائی را دستاویز تحریک برزن های پاریس می کردند می پرداخت.  پاسخ روبسپیر به تظاهر کنندگان 5 سپتامبر وعده بهترین قیمت برای مواد غذائی و بسیج مردمی انقلابی در داخل کشور برای مقابله با ضد انقلابیون و محتکران گندم بود. 
بمنظور تحقق خدمت اجباری(سرباز گیری) استبداد اقتصادی و جنگ فراگیر، خواستار تشدید حکومت وحشت شد.  اما با اعدام های بی مورد مخالفت کرده از آن نمایندگان که به بازداشت ژیروندین ها و خواهر شاه اعتراض می کردند حمایت می کرد.  کسانی که خواهان پایان حکومت وحشت و جنگ بودند با خشونتی فزاینده به سیاست های کمیته امنیت عمومی حمله می کردند.
روبسپیر که دادار باوری بشیوه روسو بود با جنبش ضد مسیح و بالماسکه های کیشِ خرد مخالفت می کرد.  وی در گزارش ماه می خود به مجمع ملی وجود خدا و جاودانگی روح را تأئید کرده کوشید انقلابیون را حول دینی مدنی و پرستش وجودی متعالی گرد کند.  مجمع ملی در 16 پرِرریـال (4 ژوئن) با 216 از مجموع  220 رأی او را به ریاست برداشت.  در این سمت در روز 20 پرِرریـال (8 ژوئن) آئین وجود اعلی[112] را در باغ های تویلری برگزار کرد و همین سلاح دیگری بدست دشمنانش داد. 
پس از قانون مصوب 22 پرِرریـال (10 ژوئن) که دادگاه انقلاب را که در سال 1793 برای محکومیت تمام مخالفان رژیم بر پا شده بود برسمیت شناخت مخالفت با روبسپیر برهبری آن فرستادگان ویژه مجمع ملی که روبسپیر تهدیدشان کرده بود بالا گرفت.  نفوذ وی در خود کمیته امنیت عمومی به چالش کشیده شد و کمیته امنیت عامه که احساس می کرد در برابر اداره پلیس عامه بریاست شخص روبسپیر، ژرژ کوتو و لوئی سن ژوست خوار شده است بر خصومت افزود.  در کافه ها به میانه روی متهم می شد. 
کار بی امان و سخنرانی های مکرر سلامتی اش را بخطر انداخته زود رنج و سرد شده بود.  تلخکام از افتراها و اتهامات استبداد که توسط سلطنت طلبان و همکارانش، مونتانیاردها، به او زده می شد از مجمع ملی و در پی آن، بعد از دهم مِسیدُر (28 ژوئن) از کمیته امنیت عمومی فاصله گرفت و محکوم سازی دسیسه های ضد انقلابی خود را به باشگاه ژاکوبن محدود کرد.  همزمان، از دست دادن حمایت مردم آغاز شد.  نتیجه کناره گیری نصفه نیمه وی استیلای حکومت وحشت در تابستان 1794 و پیشرفت مخالفان بود. 
روبسپیر در تلاش برای بدست آوردن مجدد تسلط خویش بر افکار عمومی روز 5 ترمیدور (23 جولای) بار دیگر در کمیته امنیت عمومی و سپس در 8 ترمیدور (26 جولای) بعنوان قاضی در مجمع ملی ظاهر شد.  آخرین سخنرانی اش ابتدا با کف زدن حضار مورد استقبال قرار گرفت و سپس نا آرامی پیش آمد و سرانجام اکثریت پارلمان به ضدیت با وی برخاستند.  با وجود استقبال موفقیت آمیز از روبسپیر در باشگاه ژاکوبن در عصر آن رو،ز مخالفانش روز بعد موفق شدند مانع سنخنرانی اش در مجمع ملی شوند که او و برادرش و سه تن از دوستانشان را متهم کرد.  روبسپیر را به زندان لوگزامبورگ بردند هرچند مسئول زندان حاضر نشد در بندش کند.  روبسپیر که توسط مجمع ملی یاغی اعلام شده بود با شلیک طپانچه به چانه خود در هتل دو ویل خود را بشدت مصدوم و دوستانش را سر درگم کرد.  سربازان مجمع ملی به هتل دو ویل حمله برده براحتی روبسپیر و پیروانش را دستگیر کردند.  عصر روز 10 ترمیدور (28 جولای) نخستین 22 نفر از محکومان، از جمله روبسپیر  در برابر جمعیتی که غریو شادی شان به هوا برخاسته شده بود در برابر میدان انقلاب (میدان کنکورد فعلی) به گیوتین سپرده شدند.
باشگاه ژاکوبن (94-1789)
کار ژاکوبن ها بصورت باشگاه برتون در ورسای آغاز شد، جائی که نمایندگان بریتانی در مجلس طبقات عمومی فرانسه (مجمع ملی بعدی) سال 1789 برای هماهنگ کردن کارهای خود با نمایندگان دیگر نواحی ملاقات می کردند.  این گروه، احتمالا در دسامبر 1789 پس از انتقال مجمع ملی به پاریس مجددا تحت عنوان انجمن دوستداران قانون اساسی تشکیل شد هر چند عموما باشگاه ژاکوبن نامیده می شد.  هدف آن حفظ دستاوردهای انقلاب در برابر واکنش های احتمالی اشراف بود.  دیری نکشید که این باشگاه پذیرای غیر نمایندگان- معمولا مالداران موفق شهری و نویسندگان شد و در سراسر فرانسه باشگاه هائی وابسته یافت.  در ژوئیه1790 باشگاه پاریس 1200 عضو داشت و 150 باشگاه وابسته. 
در ژوئیه 1791 باشگاه ژاکوبن بر سر درخواست خلع لوئی شانزدهم از سلطنت پس از تلاش نافرجام وی در گریز از فرانسه دچار دو دستگی شد و بسیاری از نمایندگان میانه رو برای پیوست به گروه رقیب میانه رو ها موسوم به فلون[113] از آن خارج شدند.    ماکسمیلین روبسپیر یکی از معدود نمایندگانی بود که ماند و در باشگاه بلند پایه شد. 
پس از سرنگونی نظام سلطنتی در اوت 1792 (که باشگاه ژاکوبن که هنوز مایل نبود خود را جمهوری خواه نامد نقشی در آن نداشت) باشگاه بعنوان یکی از گروه های مهم هدایت کننده انقلاب وارد مرحله تازه ای شد.  با اعلام جمهوری در ماه سپتامبر باشگاه نام خود را به جامعه ژاکوبن ها، دوستداران آزادی و برابری تغییر داد.  با پذیرش نمایندگان چپگرای مونتانیاردها  در مجمع ملی (مجلس قانونگزاری جدید) جامعه حالتی دمکراتیک بخود گرفت و بخاطر پاسخگوئی به خواسته های طبقات کارگر و پیشه ور پاریس محبوبیت بیشتری یافت.  در سرتاسر مرحله آغازین مجلس باشگاه دیدارگاه مونتانیاردها بود و تحریکاتی برای اعدام شاه (ژانویه 1793) و سرنگونی ژیروندین های میانه رو (ژوئن 1793) می کرد.
با استقرار دیکتاتوری انقلابی از تابستان 1793 باشگاه های ژاکوبن محلی ابزار دست حکومت وحشت شدند.  ( در سال 1793 احتمالا 5000 تا 8000 باشگاه ژاکوبن در سراسر فرانسه وجود داشت که شمار اعضای اسمی آنها به 500.00 تن می رسید.)  این باشگاه ها بعنوان بخشی از تشکیلات مدیریتی دولت وظائفی معین داشتند: تدارکات ارتش و بازارهای تنظیم شده توسط دولت را تأمین می کردند.  بعنوان مراکز فضیلت عمومی کسانی را که عقایدشان مشکوک بود زیر نظر می گرفتند، جنبش مسیحیت زدائی را هدایت کرده آئین های انقلابی بر پا می کردند. 
باشگاه ژاکوبن پاریس بشکلی فزاینده با روبسپیر که از طریق جایگاهش در کمیته امنیت عمومی بر دولت انقلاب تسلط داشت در ارتباط بود.  باشگاه حامی روبسپیر در حمله به دشمنان انقلاب بود و کمکش می کرد در برابر تقاضای فزاینده کارگران ناراضی برای ایجاد اقتصاد کنترل شده ایستادگی کند.  پس از سقوط روبسپیر در 9 ترمیدور سال دوم انقلاب (27 ژوئیه 1794) باشگاه ژاکوبن پاریس که مبدل به نماد وحشت افکنی و دیکتاتوری شده بود موقتا بسته شد.  باشگاه بعنوان اپوزیسیون دولت ترمیدوری بازگشائی شد اما در 21 برومر سال سوم انقلاب (11 نوامبر 1794) برای همیشه بسته شد.  باشگاه های پانتئون در 1795 و دو مانژ در 1799 کوتاه زمانی روحیه ژاکوبن را احیا کردند در حالی که برخی باشگاه ها با اینکه فعالیت شان رسما ممنوع شده بود تا سال هشتم انقلاب (1800-1799) دوام آوردند. 

مری ولستونکرافت (97-1759)
مری ولستونکرافت که دختر یک کشاورز بود در مدرسه درس می گفت و بعنوان معلم سرخانه کار کرد، تجربیاتی که الهام بخش دیدگاه هایش در نگارش اندیشه هائی در تربیت دختران (1787) شد.  در سال 1788 شروع به کار بعنوان مترجم برای ناشر لندنی، جیمز جانسون کرد که چندین کار وی، از جمله مری: یک داستان (1788) را انتشار داد.   اثر دوران پختگی وی دفاع از حقوق زن (1792) است که خواستار برابری زن و مرد در برخورداری از آموزش می شود.
ولستونکرافت در سال 1792 انگلستان را ترک کرد تا شاهد انقلاب فرانسه در پاریس باشد و در آنجا با کاپیتان ژیلبرت ایملی امریکائی زندگی می کرد.  در 1794 دختری بدنیا آورد که فنی نام گرفت.  سال بعد پریشان از بهم خوردن رابطه اش با ایملی در صدد خودکشی بر آمد.  ولستونکرافت به لندن برگشت تا بار دیگر برای جانسون کار کند و به گروه رادیکال پرنفوذی پیوست که اشخاصی چون ویلیام گادوین، توماس پین، توماس هولکرافت، ویلیام بلیک و بعد از 1793، ویلیام وردزورث عضو آن بودند.  در 1796 رابطه ای را با گادوین آغاز کرد و وقتی از او باردار بود روز 29 مارس 1797 ازدواج کردند.  این ازدواج سعادتمندانه ولی کوتاه بود؛ مری ولستونکرافت گادوین 11 روز پس از تولد دومین دخترش مری از دست رفت. 
انتشار دفاع موجب بحث و جدل  فراوان شد اما نتوانست تغییراتی فوری ایجاد کند، هرچند از سال های دهه 1840 اعضاء نخستین جنبش های زنان در امریکا و اروپا برخی از اصول این کتاب را احیاء کردند. 












[1][1][1] - Gray's Inn.
[2] -   The Greatest Part of Time.
[3] - An Advertisement Touching the Controversies of the Church of England (1586–9).

[4] - Apologie concerning the late Earl of Essex (1604).

[5] - کامن لاوتعریف کامن لاو (Common law)کامن لاو» که در فرهنگ ها و نیز در بسیاری از نوشته های حقوقی به نظام «حقوق عرفی» معنا و معرفی می گردد، به وجوه مختلفی تعریف گردیده است. «کامن لاو» مجموعه ی اصول و قوانین به دست آمده از یک عرف و رسم عام و بسیار کهنی است که با گذشت زمان با آرای مختلف قضایی تضمین بیشتری یافته و بدون این که به طبقه ی معینی اختصاص داشته باشد، در سراسر کشور حکم فرما می گردد.

[6] - Bacon’s brainchild is his Great Instauration, a project he conceived for the step-by-step restoration of a state of paradise upon earth, but coupled with the illumination of mankind. In other words, whereas mankind was innocently ignorant in the original paradise, in the future paradise all human souls will have reached a state of knowledge of truth. Such illumined knowledge will be one based on experience or practice of the truth, which truth (as all great Masters teach, including Bacon) is love—for it is one thing to speak of love and believe in it, but quite another to really know the truth of it.

it.
[7] - Historia Ventorum ('History of Winds', 1622).

[8] - Historia Vitae et Mortis ('History of Life and Death', 1623).

[9] - De Dignitate Et Augmentis Scientiarum.

[10] - چلیپای گلگون ( Rosicrucian's ) نام انجمن سری فلسفی است که در آلمان قرون وسطی به وسیله‌ی کریستین روزنکروز پایه‌گذاری شد . دکترین این انجمن بر اساس علوم خفیه‌ی باستانی پی ریزی شده بود و هدف خود را ایجاد هارمونی با طبیعت و عالم روحانی می‌دانست.
[11] -
[12] - New Experiments Physico-Mechanical: Touching the Spring of the Air and

[13] - Origin of Forms and Qualities according to the Corpuscular Philosophy.
[15] - Katherine Jones, Viscountess Ranelagh (22 March 1615 – 3 December 1691) was a female scientist in seventeenth century Britain. She was also a political and religious philosopher, and a member of many intellectual circles including the Hartlib Circle, the Great Tew circle, and the Invisible College. Her correspondents included Samuel Hartlib, Edward Hyde, the Archbishop of Canterbury, Thomas Hyde, and John Milton. She was the sister of Robert Boyle and is thought to have been a great influence on his work in chemistry. In her own right she was a political and social figure closely connected to the Hartlib Circle.
[16] - Rijnsburg (population: 14,941 in 2004) is a community in the eastern part of the town of Katwijk, in the western Netherlands, in the province of South Holland. The name means Rhine's Burg in Dutch.
[17] -  Korte Verhandeling van God, de mensch en deszelvs welstand (A Short Treatise on God, Man and His Well-Being).
[18] - Tractatus de Intellectus Emendatione (1677) or On the Improvement of the Understanding, is a seventeenth-century unfinished work of philosophy by the 17th century philosopher Baruch Spinoza. The Tractatus was first published in 1677, the year of Spinoza's death, by some of his closest friends, along with other works including the Ethica and the Tractatus Politicus.
[19] - Principia philosophiae cartesianae or Renati Descartes Principia Philosophiae, More Geometrico Demonstrata is a philosophical work of Baruch Spinoza published in Amsterdam in 1663. In the preface to this work, Ludovic Meyer explains that it is a reconstruction of René Descartes'Principles of Philosophy in the Euclidean or "geometric" fashion. In the appendix, a series of non-geometric prose passages entitled Metaphysical Thoughts [Cogitata Metaphisica], Spinoza explicates Descartes' views on traditional metaphysical topics (including essence, existence, idea, potential,necessity, contingency, duration, and time) while furtively interpolating some of his own.
[20] - Ethica Ordine Geometrico Demonstrata (The Ethics, finished 1674, but published posthumously) (1677).
[21] - اینکه این سطح از تحصیلات در انگلستان آن روزگار چه نام داشته از علم و اطلاع این مترجم خارج است. 
[22] - An Essay Concerning Human Understanding is a work by John Locke concerning the foundation of human knowledge and understanding. It first appeared in 1689 (although dated 1690) with the printed title An Essay Concerning Human Understanding. He describes the mind at birth as a blank slate (tabula rasa, although he did not use those actual words) filled later through experience. The essay was one of the principal sources of empiricism in modern philosophy, and influenced many enlightenment philosophers, such as David Hume and George Berkeley.
[23] - Latitudinarianism.
[24] - The peerage is a legal system of largely hereditary titles in the United Kingdom, which is constituted by the ranks of British nobility and is part of the British honours system. The term is used both collectively to refer to the entire body of noble titles (or a subdivision thereof), and individually to refer to a specific title (and generally has an initial capital in the former case and not the latter). The holder of a peerage is termed a peer.
[25] - Gassendist
1. (Philosophy) of or relating to the works of Pierre Gassendi (1596-1650), the French physicist and philosopher, who promoted an atomic theory of matter
2. (Philosophy) of, relating to, or derived from Gassendi's philosophy
n.
(Philosophy) a follower of the teachings and methods of Gassendi
Gassendism n.
[26] - فلسفه مکانیکی )به انگلیسی(Mechanical Philosophy:  مکتبی است فلسفی که در آن گیتی به مثابه دستگاه مکانیکی عظیم تصویر می‌شود که در آن طبیعت باید بر پایه قانون‌های علت و معلولی تفسیر شود. این مکتب بیشترین رشد خود را میان ۱۶۲۰ تا ۱۶۵۰ در دوران انقلاب علمی اروپا دید؛ هنگامی که به عنوان شاخه نوینی به فلسفه طبیعیافزوده شد. فیلسوفان این مکتب باور داشتند که همه نمودهای طبیعی را می‌توان به دیده حرکت‌های فیزیکی اجسام و سامانه‌های پیچیده (شامل جانوران) نگاه کرد که هر یک با قانون مشخص فیزیکی به حرکت در می‌آیند؛ ایده‌ای که به نوعی جبرگرایی تعبیر می‌شد.
بعضی اندیشمندان در یونان باستان نیز دیدگاه‌های مشابهی داشتند که بر پایه‌ آنها، جهان را می‌توان به قواعد مکانیکی کوچک کاهش داد که شامل حرکت و برخورد مواد با هم می‌شود. چنین ایده‌ای در ارتباط نزدیک با ماده‌باوری و تقلیل‌گرایی، به ویژه باورهای پیروان مکتب اتم‌گرایی و تا حد زیادی رواقی‌گری بود.
از جمله نامدارترین فیسوفان فعال در زمینه فلسفه مکانیکی می‌توان به پیر گاسندی، مارین مرسن، رنه دکارت، تامس هابز، و آیزاک بکمان اشاره کرد.

[27] - Quaestiones.
[28] - هرمسیه  (به انگلیسی(Hermeticism, Hermetism   فلسفه و مذهبی است که بر اساس نوشته های هرمس الهرامسه (هرمس تریسمجیستوس) ایجاد شده است. این مکتب بر جنبشهای عرفانی غرب بسیار تاثیر داشته و در دوره رنسانس و روشن رائی مورد توجه زیادی قرار گرفته است. طبق برخی روایات هرمسیه در واقع ریشه اصلی تمامی دینهاست که از زمانهای بسیار قدیم توسط خداوند به مردم داده شده است.  بسیاری مسیحیان نظیر امرسون، لاکتانتیوس، توماس آکوینی، آگوستین، گیوردانو برونو، مارسیلو فیسینو، کامپانلا و جیووانی پیکو دلا میراندولا معتقد بودند که هرمس الهرامسه پیامبر غیرابراهیمیِ حکیمی بوده که ظهور مسیحیت را پیش بینی کرده بود.  اینکه هرمس را تریسمجیستوس گویند به لوح زمرد و این ادعایش که سه قسمت حکمت را داراست بر می گردد.  بیشتر اهمیت هرمسیه در ارتباط آن با گسترش علم نوین در بین سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۶۰۰ میلادی است. ایده های هرمسی باعث شد توجه به تاثیر گذاری برطبیعت و کنترل آن در بین محققان ایجاد شود و بسیاری به سحر علاقه پیدا کردند تا بتوانند به وسیله آن طبیعت را آزمایش کنند.  از این رو جنبه های عملی هرمسیه باعث جلب توجه دانشمندان شد  .اسحاق نیوتن دانشمند معروف انگلیسی، اعتقاد شدیدی به هرمسیه و یک مکتب واحد قدیمی داشت و وقت زیادی را به مطالعه آن اختصاص داد. بسیاری آثار نیوتن که درصد زیادی از آنها هنوز هم چاپ نشده بر اساس مکتب هرمسیه است که در آن روشهای کنترل طبیعت و تاثیرگذاری بر ستارگان و نیروهای طبیعی شرح داده شده است.
هرمسیه نام از خدای یونانیان هرمس دارد. هرمس که در واقع نسخه یونانی خدای مصریان قدیم، توث است مرتبط با حکمت بوده است.
مکتب هرمسیه به زمانهای بسیار قدیم بازمیگردد و به موازات مسیحیت، گنوسیسزم، فلسفه نوافلاطونی وفلسفه های یونانی گسترش یافت.  بیشتر کتابهای اصلی هرمسیه که در دوره رنسانس مورد توجه قرار گرفت در بین قرنهای ۳ تا ۷ میلادی نوشته شده.  این نوشته ها از  وحدانیت خدا گفته به پاکسازی روح توجه کرده از سنتهای بت پرستان نظیر مقدس شمردن شمایل ها دفاع میکنند.  بیشتر این نوشته ها از حکمت باطنی می گویند. بعضی از این کتابها از نابودی حکومت رومیان بر مصر و قدرت گرفتن مجدد دین مصر قدیم می گویند.
نوشته های هرمسی در سال ۱۴۶۰ میلادی به وسیله کشیشی لئوناردو دا پاستویا نام، باری دگر به دنیای غرب وارد شد. او متنهای هرمسی را به اروپا آورد و به لاتین ترجمه کرد.  ویدر تمامی  قستنطنیه به دنبال متون هرمسی  گشت.  در سال ۱۶۱۴ ایزاک کاسوبون زبانشناس سوییسی نوشت که بسیاری از نوشته های هرمسی احتمالاً در قرن ۲ و ۳ میلادی نوشته شده اند. در سال ۱۹۴۵ نوشته های هرمسی در کتابخانه نگ حمدی یافت شدند.
در آئین هرمسیه خداوند واحد است. خدا در هرمسیه منزه است و بر تمامی دنیا برتری دارد.  لیکن برخلاف ادیان ابراهیمی با پیامبر خاصی مرتبط نیست.
هرمسیه اعتقاد دارد که ریشه تمامی ادیان یک اعتقاد واحد است.  از این رو مسیحیانی که به هرمسیه روی میآوردند اعتقاد داشتند که هرمس الهرامسه انوش و یا  نوح یا کاهنی مصری بوده است.
الفاظ زیر که در محفلهای سحرآمیز رایج بودند در نوشتارهای هرمسی یافت میشوند. این آئین بر این باور است که حوادث در این مرحله واقعیت با مراحل بالاتر در ارتباط است. از این رو ارتباطی بین هر آنچه در زمین اتفاق میفتد و هر آنچه در آسمان اتفاق میفتد وجود دارد. از این رو اگر آسمانها فهمیده شوند زمین نیز فهمیده میشود و اگر زمین فهمیده شود آسمان فهمیده میشود. تمامی اتفاقها در ابعاد مختلف با همدیگر در ارتباط هستند.
کیمیا )اعمال خورشید): کیمیا تبدیل فلزات به طلا نیست بلکه عملی است روحانی.  این علم دانش زنده شدن، مردن و دوباره زنده شدن را بیان میکند.  مراحل مختلف خالص کردن فلزات مانند مراحل مختلف خالص کردن روح است. تکامل با کار بزرگ کیمیا صورت میگیرد.  [گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم.  نشانی از وجود بینش هرمسی در اندیشه سعدی)

اخترشناسی (اعمال ستارگان): هرمس ادعا میکند که زرتشت این قسمت حکمت را کشف کرد و به مردم یاد داد.  بر اساس این ایده حرکت سیاره ها در آسمان معنی بیشتری از قوانین فیزیکی دارند و ذهن کامل (خداوند) را نشان میدهند.  حرکت سیاره ها بر روی زمین تاثیر دارد ولیکن اعمال را تعیین نمی‌کند.  حکمت با کشف کردن این تاثیرها و استفاده از آنها صورت میگیرد.
تئورجی (اعمال خدایان) : این قسمت استفاده از سحر را بیان میکند.  دو نوع سحر وجود دارد. سحر سیاه که بر اساس کمک گرفتن از ارواح شیطانی است و سحر سفید که از ارواح پاک کمک میگیرد.
از زمانی که فلسفه هرمسیه توسط کلیسا طرد شد به زیرزمین رفت.  جیوانی پیکو دلا میراندولا که تلاش میکرد کابالای یهودی را با عرفان مسیحی پیوند دهددر دوره رنسانس آموزه هایهرمسیه را به اروپاییان  تدریس میکرد.
چلیپای گلگون تشکیلاتی  باطنی فعال  در قرن ۱۷ میلادی بود.  این سازمان در آلمان بر اساس فلسفه هرمسیه شکل گرفت.  روش این سازمان بر سه اساس فلسفه، کابالا و سحر الهی بود. علامت آن یک گل رز (سمبل روح) و یک صلیب (سمبل بدن) بود.
پگاه زرین  تشکیلاتی باطنی بود که در انگلستان شکل گرفت. فلسفه آن ترکیبی از کیمیا، کابالا، سحر هرمس و علوم خفیه بود. پگاه زرین بسیار باطنی بود و اسرار خود را به شدت محافظت میکرد.  هر چند بسیاری از اسرار آن توسط آلیستر کراولی و ایزرائیل ریگاردی به صورت کتاب منتشر شد.
[29] - بسط دو جمله ای ( به انگلیسی: Binomial theorem or binomial expansion) در ریاضیات فرمولی برای محاسبهٔ توانهای دو جمله‌ای است مثلاً برای ۲ ≤ n ≤ ۵
هدف این است که فرمولی برای  که در آنعدد طبیعی است بدست آوریم. در این جا قضیه دو جمله‌ای را بیان و ثابت می کنیم.

[30] - Plagiarism.
[31] - Nicolas Fatio de Duillier (alternative names are Facio or Faccio; 26 February 1664 – 12 May 1753) was a Swiss mathematician known for his work on the zodiacal light problem, for his very close relationship with Isaac Newton, for his role in the Newton v. Leibniz calculus controversy, and for originating the "push" or "shadow" theory of gravitation. He also developed and patented a method of perforating jewels for use in clocks.
[32] - Mental breakdown (also known as a nervous breakdown or to snap) is a colloquial term for an acute, time-limited psychiatric disorder that manifests primarily as severe stress-induced depression, anxiety, or dissociation in a previously functional individual, to the extent that they are no longer able to function on a day-to-day basis until the disorder is resolved. A mental breakdown is defined by its temporary nature, and often closely tied to psychological burnoutsevere overworksleep deprivation, and similar stressors, which combine to temporarily overwhelm an individual with otherwise sound mental faculties. A mental breakdown also shares many symptoms with the acute phase of post-traumatic stress disorder. A major cause of a mental breakdown can be stress and a breakdown is usually a symptom of underlying causes like depression or post-traumatic stress disorder. Medication and therapy are usually used to help someone recover from a mental breakdown. The UK Mental Health Foundation found that one in every 20 people is likely to have suffered from depression, including a nervous breakdown.

[33] - با احتساب فرانسیس بیکن وی دومین دانشمندی می شود که به چنین افتخاری رسیده است. 
In April 1705, Queen Anne knighted Newton during a royal visit to Trinity College, Cambridge. The knighthood is likely to have been motivated by political considerations connected with the Parliamentary election in May 1705, rather than any recognition of Newton's scientific work or services as Master of the Mint. Newton was the second scientist to be knighted, after Sir Francis Bacon.

[34] - Plagiarism.
[35] - Philosophical Transactions − the world's first science journal
In 1662, the newly formed 'Royal Society of London for Improving Natural Knowledge' was granted a charter to publish by King Charles II and on 6 March 1665, the first issue of Philosophical Transactions was published under the visionary editorship of Henry Oldenburg, who was also the Secretary of the Society. The first volumes of what was the world's first scientific journal were very different from today's journal, but in essence it served the same function; namely to inform the Fellows of the Society and other interested readers of the latest scientific discoveries. As such, Philosophical Transactions established the important principles of scientific priority and peer review, which have become the central foundations of scientific journals ever since. In 1886, the breadth and scope of scientific discovery had increased to such an extent that it became necessary to divide the journal into two, Philosophical Transactions A and B, covering the physical sciences and the life sciences respectively.

[36] - De l'esprit des lois: ou Du rapport que les loix doivent avoir avec la constitution de chaque gouvernement, les moeurs le climat, la religion, le commerce, etc.
[37] - 1629. Eight Books of the Peloponnesian Warre, translation with an Introduction of Thucydides History of the Peloponnesian War.

[38] - 1630. A Short Tract on First Principles, British Museum, Harleian MS 6796, ff. 297–308: critical edition with commentary and French translation by Jean Bernhardt: Court traité des premiers principes, Paris, PUF, 1988 (authorship doubtful: this work is attributed by some critics to Robert Payne).
[39] - مارین مرسن )به فرانسه( Marin Mersenne:  کشیش، فیلسوف، ریاضی‌دان ، یزدان شناس ونظریه‌پرداز موسیقی اهل فرانسه که گاه «پدر صداشناسی"  خوانده می‌شود.
[40] - The Elements of Law Natural and Politic. Part I: Human Nature; Part II: De Corpore Politico.

[42] - The Dialogus physicus, sive De natura aeris  Dialogue on Physics, or on the Nature of Air).
[43] - Quad- ratura Circuli, Cubatio Sphaerae, Duplicatio Cubi (1669; The Squaring of the Circle, The Cubing of the Sphere, The Doubling of the Cube).

[44] - An historical narration concerning heresie and the punishment thereof by Thomas Hobbes.
[45] - The Court of High Commission was the supreme ecclesiastic court in England. One of its powers was to license plays for publication.[1] It was instituted by the crown in the 16th century. John Whitgift, the Archbishop of Canterbury, obtained increased powers for the Court by the 1580s. He proposed and had passed the Seditious Sectaries Act 1593, thus making Puritanism an offence. The Court reached the height of its powers during the Reformation and was finally dissolved by the Long Parliament in 1641. The court was convened at will by the sovereign, and had near unlimited power over civil as well as church matters.
One such court was created by King James II on 27 July 1686, which lasted until 26 August 1688.
The Triennial Act 1641 (16 Cha. I c. 1) (also known as the Dissolution Act) was an Act passed on 15 February 1641, by the English Long Parliament, during the reign of King Charles I. The act requires that Parliament meet for at least a fifty-day session once every three years. It was intended to prevent kings from ruling without Parliament, as Charles had done between 1629 and 1640. If the King failed to call Parliament, the Act required the Lord Chancellor to issue the writs, and failing that, the House of Lords could assemble and issue writs for the election of the House of Commons. Clause 11 was unusual because it explicitly stated that this Bill would receive the royal assent before the end of the Parliamentary session. At that time, Bills did not customarily gain royal assent until after the end of the Session. Thus, if Clause 11 were not present, the Act may not have come into force until the next Parliament.
In 1664, it was repealed by the Triennial Parliaments Act 1664 (16 Cha. II c. 1) Though the new Act kept the requirement that a Parliament be called least once in three years, there was no mechanism to enforce this requirement. Thus, Charles II was able to rule for the last four years of his reign without calling a Parliament.
Under the Triennial Act 1694, also known as the Meeting of Parliament Act 1694 (6 & 7 Will. & Mar. c. 2), Parliament met annually and held general elections once every three years. The country now remained in a grip of constant election fever (10 elections in 20 years) and loyalties among MPs were difficult to establish, which increased partisanship and rivalry in Parliament. This state of political instability is often known as the 'Rage of Party'. In 1716, the Septennial Act was passed, under which a Parliament could remain in being for up to seven years. This Act ushered in a period of greater stability in British politics, with long-lasting Parliaments and Governments typical throughout much of the 18th century.


[46] - اعتقادنامه نیقیه )به لاتین  Symbolum Nicaenum به انگلیسی( Nicene Creed واژه انگلیسی Creed برگرفته از واژه لاتینی Credo به معنای «من اعتقاد دارم» است. این واژه برای اشاره به بیانیه ای اعتقادی است که نکات اصلی اعتقادات مسیحیت به اجمال در آن بیان شده و برای همه مسیحیان آشنا است. به همین دلیل، واژه اعتقادنامه هرگز در مورد بیانیه های اعتقادی متعلق به فرقه های خاص به کار نمی‌رود. در مورد اخیر، معمولاً از اصطلاح «اعتراف نامه» استفاده می شود.
در دوره آبا، دو اعتقادنامه در سراسر کلیسا معتبر و محترم شمرده می شد. به نظر می رسد که علت پیدایش این اعتقادنامه ها، نیاز شدید به ارائه خلاصه ای سهل الوصول از آیین مسیحیت بوده که در مناسبت های عمومی قابل استفاده باشد.  ویکی
[47] - Characteristics of men, manners, opinions, times, etc.

[48] - Adélaïde du Guesclin : tragédie; Voltaire : Chez la Veuve Duchesne, libr., 1765, Paris.


[49] - L ' Alzira (Alzire in French) is a play by Voltaire composed in 1736 .
The story tells of a love story set in Peru . The main character is the embodiment of God's grace, to which approach human values. In the preface discusses the main themes: arrogance, fanaticism and forced conversion.

[50] - Elements of the Philosophy of Newton (French: Éléments de la philosophie de Newton) is a book written by the philosopher Voltaire in 1738 that helped to popularize the theories and thought of Isaac Newton. This book, coupled with Letters on the English, written in 1733, demonstrated that Voltaire had moved beyond the simple poetry and plays he had written previously.
A new and definitive edition was published in 1745 that contained an initial section on Newton's metaphysics, originally published separately in 1740.
By 1745, when the definitive edition of Voltaire's Éléments was published, the tides of thought were turning his way, and by 1750 the perception had become widespread that France had been converted from backward, erroneous Cartesianism to modern, Enlightened Newtonianism thanks to the heroic intellectual efforts of figures like Voltaire.

[51] - جنگ جانشینی اتریش (به انگلیسیWar of the Austrian Succession) با مرگ ناگهانی شارل ششم در ۲۰ اکتبر ۱۷۴۰ میلادی، دخترش ماری ترزا بر تخت نشست ولی برخی از دیگر کشورهای اروپا این جانشینی را نپذیرفته به مدت هشت سال (دسامبر ۱۷۴۰-اکتبر ۱۷۴۸)با او جنگیدند.

[52] - There were four First Gentlemen of the Chamber who were each appointed on a yearly basis. Whenever the Grand Chamberlain was absent these First Gentlemen would assume his duties and had the right to ride in the King's carriage. They would personally hand over the list of those who could be admitted to the King to the Ushers and as such must have been rather sought-after men. Naturally, they were all to be of noble birth. Ever since 1757 the First Gentlemen were also responsible for the administration of the actors and the Italian Comédie.
[53] - Micromégas.
[54] - ...بابوک (Vision de Babouc) یا روزگار چنان که می گذرد اثری نه چندان مشهور از ولتر چهرۀ شاخص عصر روشنگری در فرانسه است که در آن مولف کوشیده با بهره گیری از زمینه ای جالب و البته مفید یعنی پرداختن به شرق و بخصوص کشور ایران از رویه های اجتماعی حاکم بر سرزمین خود یعنی فرانسه ی معاصرش انتقاد کند.

[55] - Les Delices.
[56] - Essai sur les moeurs (“Essay on Morals”), ( Essay on the Customs and the Spirit of the Nations (1756)
[57] - La Pucelle d'Orléans

[58] -  Sentiment des Citoyen.
[59] - The White Bull otherwise known as Le Taureau blanc is a fable and a work of "contes philosophiques" written by the Enlightenment philosopher Voltaire. The story is based on the Greek tale of Europa and the bull. Where, the white bull is in fact the Greek god Zeus. The date the story was written is unknown but it was published between the years 1773-4. Voltaire's work seems to be prophetic in nature because the story was published just fifteen years before the French Revolution,  when be-headings were prudent.
[60] - Tancrède est une tragédie de Voltaire en cinq actes et en vers. Elle fut donnée pour la première fois sur leThéâtre de la rue des Fossés à Paris, le 9 mars 1760. La pièce, dans sa nouveauté, eut treize représentations.
À la reprise de 1762, le public ayant accueilli un soir, par de bruyants applaudissements, quelques vers de Tancrède, dont on avait voulu faire l'application au maréchal de Broglie, récemment exilé, la tragédie de Voltaire fut interdite jusqu'à nouvel ordre.
Tancred of Voltaire is a tragedy in five acts and verse. It was given for the first time on le Théâtre the Rue des Fosses in Paris, March 9, 1760. The play, in its novelty, had thirteen representations.
At its resumed 1762 the public have hosted one night by loud applause, a few verses of Tancred, which had wanted to make the application to the Marshal de Broglie, recently exiled, the tragedy of Voltaire was prohibited until further notice.

[61] - Ninewells.

[62] - برویک-آپون-توید )به انگلیسی(Berwick-upon-Tweed)  شهری در منتهی علیه شمال شرقی انگلستان که شمالی ترین شهر انگلستان شمرده می شود. 
[63] - The Advocates Library, founded in 1682, is the law library of the Faculty of Advocates, in Edinburgh. It served as the national deposit library of Scotland until 1925, at which time through an Act of Parliament was created the National Library of Scotland. All the non-legal collections were given to the National Library. Today, it alone of the Scottish libraries still holds the privilege of receiving a copy of every law book entered at Stationers' Hall.
The library forms part of the complex that includes Parliament House, located on the Royal Mile.

[64] - Ephemera (singular: ephemeron) is any transitory written or printed matter not meant to be retained or preserved. The word derives from the Greek, meaning things lasting no more than a day. Some collectible ephemera are advertising trade cards, airsickness bags, bookmarks, catalogues, greeting cards, letters, pamphlets, postcards,posters, prospectuses, defunct stock certificates or tickets, and zines.
[65] - The Old Calton Burial Ground is a graveyard at Calton Hill, in Edinburgh, Scotland, to the north-east of the city centre. The burial ground was opened in 1718, and is the resting place of several notable Scots, including philosopher David Hume, scientist John Playfair, rival publishers William Blackwood and Archibald Constable, and clergyman Dr Robert Candlish. It is also the site of the Political Martyrs' Monument, an obelisk erected to the memory of a number of political reformers, and Scotland's American Civil War Memorial.
The burial ground was altered following the construction of Waterloo Place in 1819, which divided the graveyard into two sections. Along with Edinburgh's other historic graveyards, Old Calton is managed by City of Edinburgh Council. The burial ground, including screen walls, and its monuments are protected as a category A listed building.

[66] -         Savoie (pronounced: [sa.vwa]Arpitan: Savouè, Italian: Savoia, pronounced [saˈvɔja]English: Savoy,/səˈvɔɪ/) is a French department in the Rhône-Alpes region of the French Alps.
Together with the Haute-Savoie, Savoie is one of the two departments of the historic region of Savoy that was annexed by France on June 14, 1860, following the signature of the Treaty of Turinon March 24, 1860. For history before 1860, details of the annexation, and modern regionalism, see Savoy.

[67] - Françoise-Louise de Warens, born Louise Éléonore de la Tour du Pil, also called Madame de Warens (31 March 1699[1] – 29 July 1762[2]), was the benefactress and mistress of Jean-Jacques Rousseau.
She was born in Vevey, into a Swiss Protestant family who had immigrated to Annecy, but became a Roman Catholic in 1726 to receive a church pension which had been instated to increase the spread of Roman Catholicism near Geneva, then a bastion of Protestantism.
Without doubt, she was a very controversial woman, leading a liberal life for a woman of her time. She annulled her marriage to M. de Warens in 1726 after failing in a clothing business that she was putting together. Rousseau met her on Palm Sunday 1728, forever changing both their lives. It was said that she was a spy and a converter for Savoy, then part of the Kingdom of Sardinia. She gave Rousseau the education he lacked and fulfilled his hungry spirit and his need for love. Rousseau never forgot her after she openly initiated him in the matters of love and "intimacy." When he returned from England in 1767 and was wandering through France and Switzerland, he found out in August of 1768 that his maman, as he called her, had died in poverty six years before, in Chambéry. Rousseau describes thoroughly his relationship with her in his "Confessions."

[68]  - Le Devin du village (The Village Soothsayer) is a one-act French opera (intermède) by Jean-Jacques Rousseau, who also wrote the libretto. It was the first work in the repertory of the Académie Royale de Musique for which the text and music were by the same author.
It was first performed on 18 October 1752 before the royal court at Fontainebleau, and for the public, on 1 March 1753 at the Théâtre du Palais-Royal in Paris. King Louis XV loved the piece so much that he offered Rousseau the great honor of a life pension. Rousseau refused the honor. However, the opera became one of the most popular of its day and brought him both wealth and fame. The opera was also performed at the wedding of the future Louis XVI and Marie Antoinette.
An English translation by Charles Burney, The Cunning Man, was performed in London in 1762. Rousseau's work was the object of a parody in the Singspiel Bastien und Bastienne by the twelve-year-old Mozart.
Colin and Colette love one another, yet they suspect each other of being unfaithful — in Colin's case, with the lady of the manor, and in Colette's with a courtier. They each seek the advice and support of the village soothsayer in order to reinforce their love. After a series of deceptions, Colin and Colette reconcile and are happily married.

[69] - Speculative anthropology.
[70] - Elisabeth Françoise Sophie Lalive de Bellegarde, Comtesse d'Houdetot (18 December 1730 – 28 January 1813) was a French noblewoman. She is remembered primarily for the brief but intense love she inspired in Jean-Jacques Rousseau in 1757, but she was also for fifty years in a relationship with the poet and academician Jean François de Saint-Lambert.
[71] - Book IV of Emile also contains the famous "Profession of Faith of the Savoyard Vicar", the section that was largely responsible for the condemnation of Emile and the one, paradoxically, most frequently excerpted and published independently of its parent tome. Rousseau writes at the end of the "Profession": "I have transcribed this writing not as a rule for the sentiments that one ought to follow in religious matters, but as an example of the way one can reason with one’s pupil in order not to diverge from the method I have tried to establish".[19] Rousseau, through the priest, leads his readers through an argument which concludes only to belief in "natural religion": "If he must have another religion", Rousseau writes (that is, beyond a basic "natural religion"), "I no longer have the right to be his guide in that"
[72] -Marie-Thérèse Levasseur (21 September 1721 - 17 July 1801; also known as Thérèse Le Vasseurand Thérèse Lavasseur) was the domestic partner of Genevan philosopher Jean-Jacques Rousseau.
Thérèse Le Vasseur came from a respected family that had fallen on hard times; her father was a local official in Orléans, and her mother was a merchant. Thérèse and her mother moved to Paris to find work, and were later joined by her father.
Le Vasseur met Rousseau in Paris in 1745. Le Vasseur was working as a laundress and chambermaid at the Hotel Saint-Quentin in the rue des Cordiers, where Rousseau took his meals. She was 24 years old at the time, he was 33. According to Rousseau, Thérèse bore him five children, all of whom were given to the Enfants-Trouvés foundling home, the first in 1746 and the others in 1747, 1748, 1751, and 1752.
They went through a legally invalid marriage ceremony at Bourgoin on August 29, 1768. Therese provided Rousseau with support and care, and when he died, she was the sole inheritor of his belongings, including manuscripts and royalties.
After Rousseau's death in 1778, she married Jean-Henri Bally, a valet of René de Girardin, in November 1779. They lived together in Le Plessis-Belleville until her death in 1801.
Mount Lavasseur, Alaska, is named after her, for its proximity to Rousseau Peak.

[73] - The Indiscreet Jewels (French: Les bijoux indiscrets) is the first novel by Denis Diderot, published anonymously in 1748. It is an allegory that portrays Louis XV as the sultan Mangogul of the Congo who owns a magic ring that makes women's genitals ("jewels") talk.
A comparable trope that Diderot must have known is found in the ribald fabliau Le Chevalier Qui Fist parler les Cons.

[74] - Prospectus.
[75] - Le discours préliminaire de l'encyclopédie (Discours préliminaire des Éditeurs, 1751) est le premier livre de l'Encyclopédie ou Dictionnaire raisonné des sciences, des arts et des métiers, par une Société de Gens de lettres, une collection collaborative de toutes les branches connues des arts et des sciences duxviiie siècle, siècle des Lumières. Le discours préliminaire a été écrit par Jean Le Rond d'Alembert pour décrire la structure des articles de l'Encyclopédie et leur philosophie, aussi bien que pour donner au lecteur le contexte profond de l'histoire sous-jacente au travail des érudits qui ont contribué à ce qui est devenue la plus importante diffusion du savoir de l'époque.
[76] - Pietistic school.
[77] - Privatdozent (abbreviated PD, P.D. or Priv.-Doz.) is an academic title conferred by some European universities, especially in German-speaking countries, to someone who holds certain formal qualifications that denote an ability to teach independently at university level. In its current usage, the title indicates that the holder has permission to teach and supervise PhD students independently  at the conferring university without holding a professorial chair, and the qualification to be appointed as full professor. The title is not necessarily connected to a salaried position, but may entail a nominal obligation to teach at the conferring institution.
[78] - It is well known that the modern atomists assumed the ancient thesis that things are composed of simple entities. It is also known that Leibniz went beyond atomism, since he affirmed that the true substances on which things are founded, the so-called monads, cannot be divisible or extended, for they are souls. For Christian Wolff, the elements of bodies are not extended; these elements have no figure and no magnitude whatsoever, they fill no space and are indivisible. In theMonadologia physica, published in 1756, Kant also argues that the ultimate principles of bodies are the monads or simple substances. The goal of this work is to reconcile the confronted positions of “metaphysics” and “geometry”.
[79] -  A New Elucidation of the First Principles of Metaphysical Cognition (Principiorum primorum cognitionis metaphysicae nova dilucidatio(Doctoral Thesis))
[80] - Inquiry Concerning the Distinctness of the Principles of Natural Theology and Morality (the Prize Essay) (Untersuchungen über die Deutlichkeit der Grundsätze der natürlichen Theologie und der Moral)
[81] - Träume eines Geistersehers erläutert durch Träume der Metaphysik(1766; Dreams of a Spirit-Seer, Illustrated by Dreams of Metaphysics).
[82] - امانوئل سویدنبرگ (به سوئدی: Emanuel Swedenborg) (زاده ۲۹ ژانویه ۱۶۸۸ - درگذشته ۲۹ مارس ۱۷۷۲)، عالم، مبتکر مسیحی و فیلسوف و دانشمند الهیات سوئدی بود که با برخورداری از ضریب هوشی ۲۰۵ دست نوشته حجیمی از کلام الهی از وی به یادگار مانده است.

سویدنبرگ متولد استکهلم تا پنجاه و چهارسالگی ریاضی‌دان و مهندسی نام بردار بود. آن گاه اعلام داشت که دنیای واقعی را در رویاهائی چند مشاهده کرده است. اما سویدنبرگ انسان خیالبافی نبود. مردان بزرگی چون گوته، بالزاک و امرسون به امکان واقعی بودن رویاهای عارفانه او اذعان داشتند
اندکی پس از مرگ او، هوادارانش بلافاصله جمعیت پیرو فلسفه سویدنبرگ را با هدف مطالعه در زمینه افکار وی راه‌اندازی کردند.

[83] - کانت در ۱۷۹۹ در مقاله ای با عنوان «تعارض میان دانشکده های فرودست و فرادست» ضمن انتقاد از ساختاری که در قرون وسطی بر فضای دانشگاه حکمفرما بود اذعان کرد که آنچه شاخص دانشگاه مدرن است اصل وحدت بخش عامی است که ذاتی دانشگاه است و آن عقل است. عقل چیزی است که به دانشگاه عام بودن آنرا می بخشد و نسبت بین شاخه ها نیز از آن نتیجه می شود.
از نظر ریدینگز مرجع اندیشه دانشگاه مدرن تاکنون در فکر بوده است. کانت دانشگاه را چنان تصور می کند که باید با مفهوم عقل هدایت شود. به دنبال او نواومانیست ها هستند که مفهوم فرهنگ، مفهوم مرجح آنهاست. مفهوم سومی که در دوران اخیر یعنی در نیمه دوم قرن ۲۰ شایع شده است، مفهوم تکنو بوروکراتیک است. عقل و فرهنگ در حوزه اجتماعی مفهوم مرجعی دارند که دولت ملی یا دولت- ملت است اما تفوقف/فضیلت excellence  هیچ مرجعی ندارد.

[84] - Jacques Georges Deyverdun (8 May 1734, Lausanne - 4 July 1789, Aix-les-Bains) was a Swiss classical scholar and translator. He translated Goethe's The Sorrows of Young Werther into French. He met Edward Gibbon in Lausanne and the two became friends. He also acted as tutor to several English noblemen on the Grand Tour such as Philip Stanhope, 5th Earl of Chesterfield and Sir Richard Worsley, 7th Baronet.
[85] - Suzanne Curchod (1737 – 6 May 1794) was a French-Swiss salonist and writer. She hosted one of the most celebrated salons of the Ancien Regime. She was the wife ofJacques Necker, and is often referenced in historical documents as Madame Necker.
Daughter of Louis Antoine Curchod, the pastor of the village of Crassier in the canton ofVaudSwitzerland, and Magdelaine d'Albert de Nasse. Suzanne was well educated but poor. In 1757 she met the historian Edward Gibbon, who wished to marry her, but paternal disapproval on both sides and Suzanne's refusal to leave Switzerland for England thwarted the plans. Mademoiselle Curchod's life changed dramatically upon the deaths of her parents in 1760 and 1763. In 1764 she broke finally with Gibbon and married the ambitious Swiss financier Jacques Necker. They had one child, a daughter named Germaine (1766-1817), better known as Madame de Staël.

[86] - Th Mémoires Littéraires de la Grande Bretagne e History of the Decline and Fall of the Roman Empire.
[87] - Mémoires Littéraires de la Grande Bretagne.
[88] - Critical Observations on the Sixth Book of the Aeneid.
[89] - انه‌اید (به لاتین( Aeneid:  منظومه‌ ای است حماسی در دوازده جلد که ویرژیل شاعر روم باستان آن را در اواخر سدهٔ یکم پیش از میلاد و به زبان لاتین سروده‌است. این منظومه حماسی دربردارنده داستان انه‌اید ( فرزند ونوس یا همان آفرودیت و پهلوان تروایی، آنشیز) پهلوان به‌جا مانده تروایی است که در زمان سوختن تروا در آتش پدر خود، آنشیز را به دوش گرفته و نجات یافت در حالی‌که در آن حادثه همسر خویش را از دست داد. او پس از ماجراهایی طولانی توانست خود را به نواحی ایتالیا برساند. این منظومه توسط میرجلال‌الدین کزازی به فارسی ترجمه شده است.
ترجمه تحت‌الفظی بند نخست منظومه انه‌اید این‌گونه است: «از جنگ‌افزارها و مردی می‌سرایم، که رانده به‌دست سرنوشت، از کرانه‌های تروآ، نخست به ایتالیا و کران‌های لاوینیوم آمد. او، بر اثر خشم بی‌امان ژونون ددمنش، با نیروی خدایان فرازین، بسی بر زمین و بر دریا افکنده شد. بسی رنج برد و پیکارها دید تا این‌که توانست شهری بنیاد نهاده ایزدان لاتیوم را بدان جای آورد. از آنجا بود که تبار لاتین‌ها آمد و پدران آلبایی، و حصارهای رم ارجمند

[90] - The Medmenham Monks.
[91] - Hellfire Club was a name for several exclusive clubs for high society rakes established in Britain and Ireland in the 18th century. The name is most commonly used to refer to Sir Francis Dashwood's Order of the Friars of St. Francis of Wycombe. Such clubs were rumored to be the meeting places of "persons of quality" who wished to take part in immoral acts, and the members were often very involved in politics. Neither the activities nor membership of the club are easy to ascertain.
The first Hellfire Club was founded in London in 1718, by Philip, Duke of Wharton and a handful of other high society friends. The most notorious club associated with the name was established in England by Sir Francis Dashwood, and met irregularly from around 1749 to around 1760, and possibly up until 1766. In its later years, the Hellfire was closely associated with Brooks's, established in 1764. Other clubs using the name "Hellfire Club" were set up throughout the 18th century. Most of these clubs were set up in Ireland after Wharton's were dispelled.

[92] - Alderman.
[93] - Sheriff.
[94] - Continental Constitution.
[95] - The Jefferson Literary and Debating Society is a debating and literary society at the University of Virginia. Founded in 1825, it is the oldest organization at The University and one of the oldest continuously existing debating societies in North America.[1]
The Society meets on Friday evenings, mainly in Hotel C of the University's West Range, known colloquially as "Jefferson Hall", "Jeff Hall", or simply the "Hall". In former times it was popularly known around Grounds as the "Jeff."[2]
The Greek letters of the Hall are Φ Π Θ—Phi Pi Theta—which are the initials of the Society's Greek motto: φίλοι, πατρίς, θεός (philoi, patris, theos, or "friends, fatherland, God"). After Phi Beta Kappa, the Jefferson Society is the second oldest continually existing Greek-lettered organization in the country. The Hall's Latin motto, taken from Book 1, line 203 of Virgil's Aeneid, is Haec olim meminisse iuvabit—roughly translated, "In the future it will be pleasing to remember these things."

[96] - The Virginia House of Burgesses /ˈbɜrdʒəsɪz/ was the first legislative assembly of elected representatives in North America. The House was established by the Virginia Company, who created the body as part of an effort to encourage English craftsmen to settle in North America and to make conditions in the colony more agreeable for its current inhabitants
From 1619 to 1776, the legislature of the Virginia was the House of Burgesses, which governed in conjunction with a colonial governor. Jamestown remained the capital of the Virginia colony until 1699; from 1699 until its dissolution the capital was in Williamsburg.
The word "Burgess" means an elected or appointed official of a municipality, or the representative of a borough in the English House of Commons.

[97] - Primogeniture is the right, by law or custom, of the firstborn male child to inherit the family estate, in preference to siblings (compare to ultimogeniture). In the absence of children, inheritance passed to collateral relatives, usually males, in order of seniority of their lines of descent. The eligible descendants of deceased elder siblings take precedence over living younger siblings, such that inheritance is settled in the manner of a depth-first search.
The principle has applied in history to inheritance of real property (land) as well as inherited titles and offices, most notably monarchies, continuing until modified or abolished.
Variations on primogeniture modify the right of the firstborn son to the entirety of a family's inheritance (see appendage) or, in the West since World War II with the wider promotion of feminism, eliminate the preference for males over females. Most monarchies in Europe have eliminated male preference in succession: Belgium, Denmark, Luxembourg, Netherlands, Norway, Sweden and the United Kingdom.

[98] - In English common law, fee tail or entail is a form of trust established by deed or settlement which restricts the sale or inheritance of an estate in real property and prevents the property from being sold, devised by will, or otherwise alienated by the tenant-in-possession, and instead causes it to pass automatically by operation of law to an heir pre-determined by the settlement deed. The term fee tail is from Medieval Latin feodum talliatum, which means "cut(-short) fee", and is in contrast to "fee simple" where no such restriction exists and where the possessor has an absolute title (although subject to the allodial title of the monarch) in the property which he can bequeath or otherwise dispose of as he wishes. Equivalent legal concepts exist or formerly existed in many other European countries and elsewhere.
[99] - After practicing as a circuit lawyer for several years, Jefferson married the 23-year-old widow Martha Wayles Skelton on January 1, 1772. They were third cousins. Their marriage took place at the house of Martha's father and the marriage ceremony was conducted by the Reverend William Coutts, while the celebrations lasted for several days. Martha Jefferson was attractive, gracious, and popular with her friends; she was a frequent hostess for Jefferson and managed the large household. They had a happy marriage which is considered the happiest period of Jefferson's life.  Martha read widely, did fine needle work and was an amateur musician. Jefferson, who was accomplished on the violin and cello, played with Martha who was an accomplished piano player.   It is said that she was attracted to Thomas largely because of their mutual love of music. During the ten years of their marriage, Martha bore six children: Martha, called Patsy, (1772–1836); Jane (1774–1775); an unnamed son (1777); Mary Wayles, called Polly, (1778–1804); Lucy Elizabeth (1780–1781); and Lucy Elizabeth (1782–1785). Only Martha and Mary survived to adulthood. After her father John Wayles died in 1773, Martha and her husband Jefferson inherited his 135 slaves, 11,000 acres (4,500 ha; 17 sq mi) and the debts of his estate. These took Jefferson and other co-executors of the estate years to pay off, which contributed to his financial problems.
Later in life, Martha Jefferson suffered from diabetes and ill health, and frequent childbirth further weakened her. A few months after the birth of her last child, Martha died on September 6, 1782, at the age of 33. Jefferson was at his wife's bedside and was distraught after her death. In the following three weeks, Jefferson shut himself in his room, where he paced back and forth until he was nearly exhausted. Later he would often take long rides on secluded roads to mourn for his wife.
Martha's mother had died young, and as a girl Martha lived with two stepmothers. Shortly before her death, Martha told Jefferson that she could not bear to have another mother raise her children. She pleaded with him to promise never to marry again. Jefferson gave his dying wife his solemn promise and never remarried.

[100] - Sarah "Sally" Hemings (c. 1773 – 1835) was an enslaved woman of mixed race owned by President Thomas Jefferson and reputed to have had a long-term relationship and six children with him, of whom four survived and all gained freedom. While it is unknown whether she consented to this relationship, as a slave, Hemings would have had no rights to refuse sex with her owner. The youngest of six siblings by the planter John Wayles and his mixed race slave Betty Hemings, Hemings was three-quarters European and a half-sister of Jefferson's wife, Martha Wayles Skelton.
[101] - The Embargo Act of 1807 was a general Embargo that made illegal any and all exports from the United States. It was sponsored by President Thomas Jefferson and enacted by Congress. The goal was to force Britain and France to respect American rights during the Napoleonic Wars. They were engaged in a major war; the U.S. wanted to remain neutral and trade with both sides, but neither side wanted the other to have the American supplies. The American goal was to use economic coercion to avoid war, and punish Britain. The policy was highly unpopular with shipping interests, and historians have judged it a failure. It was repealed as Jefferson left office in 1809.
The embargo was imposed in response to violations of U.S. neutrality, in which American merchantmen and their cargo were seized as contraband of war by the European navies. The British Royal Navy, in particular, resorted toimpressment, forcing 10,000 seamen with American papers into service on its warships.

[102] - Mémoire pour le Sieur Dupond” (“Report for Lord Dupond”).
[103] - The legislative body in France until 1789, representing the three estates of the realm (i.e., the clergy, the nobility, and the commons).
[104] -  A la nation artésienne : sur la nécesité de réformer les états d'Artoix.
[105] - میدان شان دو مارس (به انگلیسی Champ de Mars) میدانی است در شهر پاریس که مابین برج ایفل و مدرسه نظامی پاریس قرار دارد. کلمه مارس برگفته از مارس نماد جنگ در رم باستان است.
این میدان محل برگزاری مراسم‌ها و وقایع تاریخی مهمی مانند اولین جشن ملی فرانسه در ۱۴ جولای ۱۷۹۰ میلادی، قتل عام مردم در جریان انقلاب فرانسه در ۱۷ جولای ۱۷۹۱ و گردن زدن ژان سلیوین بایلی اولین شهردار پاریس در ۱۲ نوامبر ۱۷۹۳ بوده‌است.
همچنین این میدان محل برگزاری نمایشگاه جهانی در سال‌های ۱۸۶۷، ۱۸۷۸، ۱۸۸۹ و ۱۹۰۰ بوده است. پرواز اولین بالن با گاز هیدروژن ساخته شده توسط ژاک شارل و روبرت بروترس در ۲۷ آگوست ۱۷۸۳ در این میدان انجام شده است.

[106] - Section le Piques.
[107] - Insurrectional Commune.
[108] - Montagnards.
[109] - Sansculotte.
[110] - Dumouriez.
[111] - Enrages.
[112] - Être Suprême.
[113] - The Feuillants Club (French pronunciation: ​[fœjɑ̃]) were a political grouping that emerged during theFrench Revolution. It consisted of monarchists and reactionaries who sat on the right of the Legislative Assembly of 1791. It came into existence when the left-wing Jacobins split between moderates (Feuillants), who sought to preserve the position of the king and supported the proposed plan of the National Assembly for a constitutional monarchy, and radicals (Jacobins), who wished to press for a continuation of direct democratic action to overthrow Louis XVI.
The Feuillant deputies publicly split with the Jacobins when they published a pamphlet on 16 July 1791, protesting the Jacobin plan to participate in the popular demonstrations against Louis XVI on the Champs de Mars the following day. Initially the group had 264 ex-Jacobin deputies as members, including most of the members of the correspondence committee.
The group held meetings in a former monastery of the Feuillant monks on the Rue Saint-Honoré, in Paris, and came to be popularly called the Club des Feuillants. They called themselves the Amis de la Constitution. The group was led by Antoine Barnave, Alexandre de Lameth and Adrien Duport.