۱۴۰۲ خرداد ۱۵, دوشنبه

 

گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی

کتابخانه

شاهنامه فردوسی

جلد هفتم


.فصل هفتم بحثی كلی در پیرامون مسائل جنسی‌




اشاره

یكی از مسائل اجتماعی ایران كه به حكایت مدارك تاریخی از دیرباز تا عصر ما، موجب بروز ناراحتیهای روحی و جسمی و ظهور عقده‌های گوناگون روانی گردیده، مشكل غریزه جنسی است.
در مملكت ما كارشناسان مسائل اجتماعی، مربیان، خانواده‌ها و مسئولین امور بهداشتی و تعلیم و تربیت عمومی، مسائل و مشكلات جنسی را از نظرگاههای مختلف، مورد مطالعه و بررسی قرار نداده‌اند و مانند بعضی كشورهای اروپایی، روش خاصی برای تسكین این غریزه و راه صحیحی برای مبارزه با عوارض ناشی از محرومیتهای جنسی اتخاذ نكرده‌اند.
یكی از دانشمندان اروپایی كه در این زمینه تحقیقات جامعی به عمل آورده است، فروید اطریشی است، البته امروز، علمی بودن نتایج بررسیهای فروید، مورد شك و تردید است. وی در آثار خود به اولیاء اطفال و روانكاوان توصیه می‌كند، كه حتی الامكان، عواطف و تمایلات كودكان را جریحه‌دار نسازند و به آنان اجازه و فرصت بدهند، كه عواطف و تمایلات خود را به منصه ظهور و بروز برسانند، به عقیده فروید، تنها از این راه می‌توان از ایجاد محرومیت‌زدگی و بیماریهای روانی اطفال جلوگیری كرد.
دانشمندان غرب سالهاست كه مسائل جنسی را به‌عنوان یك واقعیت عینی مورد مطالعه قرار داده و در پیرامون آن كتابهای متعدد نوشته‌اند. دو كتاب نفیسی كه كینسی «1» درباره زندگی جنسی زن و مرد نوشته و آماری كه در این‌باره به دست داده است، نشان می‌دهد كه در ممالك غربی بحث و كنجكاوی در مسائل جنسی نه‌تنها جرم و گناه شمرده نمی‌شود، بلكه
______________________________
(1)-
Kinsey
ص: 304
رغبت عمومی به مطالعه این قبیل آثار نشان می‌دهد كه جامعه غرب در انتظار جستجوی راههای جدیدی برای حل مشكلات جنسی است.
جمعی از دانشمندان با نظریات فروید مخالفت كرده‌اند و می‌گویند طرفداران نظریه فروید «پسیك آنالیز» تكامل احساسات بچگانه را به غلط تكامل جنسی دانسته یا با تكامل جنسی مرتبط دانسته‌اند، زیرا كه تعالیم «پاولف» دانشمند روسی راجع به فعالیتهای مراكز عالی عصبی و مغز بطلان این نظریه را ثابت كرده است.» به عقیده دانشمندان اخیر این نوع غرائز را باید غرائز اجتماعی كودكان نامید.»
امروزه در ممالك غربی نه‌تنها پدران و مادران، بلكه مدیران فرهنگ و بهداشت عمومی سعی می‌كنند از طریق كنفرانسها و نمایش فیلمهای آموزنده، نسل جوان را در جریان واقعیات امور جنسی قرار دهند و بدون پرده‌پوشی اسرار و حقایق جنسی را برای آنها تشریح و توصیف نمایند.
یكی از دانشمندان به‌نام «وج فیلدنیك» می‌گوید: «تاكنون روش مورد پسند این بوده است كه درباره مسائل جنسی بی‌پرده، آزادانه و بی‌ریا سخنی گفته نشود، این روش، حقیقت را پایمال می‌كند، و پاكی را آلوده می‌سازد و به فهم و دانش لطمه می‌زند.»
آنچه مسلم است همانطور كه انسان خواه و ناخواه برای ادامه زندگی ناگزیر به خوردن و آشامیدن است و باید برای تغذیه خود برنامه و ساعات معینی را در نظر بگیرد، همان قسم هم باید غریزه و میل جنسی را به‌عنوان یك تمایل طبیعی و واقعیت غیرقابل انكار زندگی مورد مطالعه قرار دهد؛ و برای حل مشكلات آن و رهبری این غریزه در مجرای صحیح، تدابیری بیندیشد و با پرده‌پوشی و سكوت و بی‌اعتنایی آنرا نادیده نگیرد.
با اینكه بحث علمی در پیرامون مسائل جنسی از موضوع این كتاب خارج است، برای آنكه خوانندگان به علل محرومیتها و انحرافات جنسی در ایران واقف گردند از بررسی كلی در این موضوع ناگزیریم، به عقیده فروید: «قوانین اجتماعی امروزی ما با قوانین طبیعت موافق و هم‌آهنگ نیست، به‌همین‌جهت افراد را به ظاهرسازی و ریاكاری وادار می‌كنند.» به عقیده فروید، غریزه جنسی از آغاز حیات در كودك وجود دارد و اگر در دوره بلوغ به وجود آن پی برده می‌شود برای این است كه در آن دوره مشاهده آن آسانتر است.
مولوی برخلاف معتقد است كه:
طفل را نبود ز وطی زن خبرجز كه گویی هست آن خوش چون شكر در دوره بلوغ مهمترین تحولات جسمی و پیچیده‌ترین تغییرات روحی در وجود آدمی به‌وقوع می‌پیوندد ... تظاهرات دوره بلوغ در پسران و دختران یكسان نیست و اشكال مطالعه این دوره در هردو جنس به یك اندازه نیست، فروید معتقد است كه زندگی جنسی و
ص: 305
شهوی مردان را منطقی‌تر و آسانتر می‌توان مورد مطالعه قرار داد، زیرا زندگی جنسی زن به علت برخی عوامل ناشی از تمدن و ملاحظات قراردادی و فقدان صداقت و صراحت هنوز از پرده ضخیمی از سنن و قیود پوشیده شده است ... از سن شش یا هشت سالگی تا ده دوازده سالگی میل جنسی آرام است و جریان تكامل آن در سالهای مزبور یك دوره اختفاء و ركود را طی می‌كند، ولی همینكه كودك پا به دوره بلوغ گذاشت، غریزه جنسی او ناگهان بیدار می‌شود و در نتیجه به موازات تغییرات جسمی، تغییرات شگرفی در زندگی روحی او به‌وقوع می‌پیوندد ... پسران در این دوره بیش از هردوره‌یی به خود می‌پردازند و بیش از همه‌وقت به سر و وضع خود توجه دارند، در دوره بلوغ جوان در برابر آینه احساس لذت می‌كند، آینه یكی از مصاحبین جدانشدنی جوانهاست.» «1»
«... هر جوانی به جسم خود علاقه‌مند است ... این عشق در دوره بلوغ عمومیت دارد.
دوره بلوغ از بحرانی‌ترین دوره‌های زندگی است، زیرا در این دوره جوان در فواصل مختلف گرفتار ناراحتی روحی است. احساس می‌كند كه هوسهایش زیاد ولی كوشش او نارساست ... مشكلات گوناگون اجتماعی و موانع مختلف قلبش را از اضطراب و یأس می‌آكند ... همینكه كودك پا به دوره بلوغ گذاشت، خود را در محیط وسیعتری می‌یابد و فعالیتهای تازه‌یی نظر او را جلب می‌كند ... در دوره بلوغ هرگونه تحكم، تسلط، سرپرستی و نظارت، بار سنگینی بر دوش اوست، جوان همانطوركه در دوره پیش از بلوغ حس تقلید در او زیاد بود، در دوره بلوغ برعكس حس سركشی و مقاومت در وی شدت می‌یابد ... آلن كی می‌گوید: «سعی كنید فرزندانتان را آسوده بگذارید، شما خودتان، با شایستگی، شرافتمندی و اعتدال زندگی كنید، به‌این‌ترتیب به فرزندانتان نیز طرز زندگی را به قدر كافی آموخته‌اید.» «2»

بهداشت روابط جنسی‌

«... معمولا كودكان تا سن 9 سالگی در امور جنسی بی‌علاقه و لاقیدند؛ و سئوالات آنان در این‌گونه مسائل فقط از نظر كنجكاوی و كشف مجهولات است كه با یك سادگی بچگانه مطرح می‌كنند، از سن 10 سالگی به بعد توجه به امور جنسی بیشتر می‌شود، دختران معمولا در سن 14 سالگی برای اولین‌بار «قاعده» می‌شوند و در مورد پسران نیز در همین سنین حالت «احتلام» و انزال روی می‌دهد و هردو جنس تمایل به جذب طرف دیگر پیدا می‌كنند، و در سن 18 سالگی تمایل
______________________________
(1 و 2)- ر. ك. حسن قائمیان، مقاله نظربازی، (به اختصار).
ص: 306
به نزدیكی كردن و آمیزش جنسی در جوانان بیدار می‌شود.
روش تربیتی پدران و مادران و مربیان و پزشكان هر اجتماع در نحوه درك پسران و دختران از مسائل جنسی تأثیر فراوان دارد، به نظر دانشمندان غربی، صداقت و بی‌پرده فاش كردن مسائل جنسی برای پسران و دختران موجب می‌شود كه تمایلات جنسی آنها در مجرای صحیح و طبیعی خود هدایت شود.
... از آمیزش جنسی جوانان نمی‌توان با منع و محدودیت جلوگیری كرد، بلكه چنانكه گفته شد با تربیت جنسی صحیح قبل از سن بلوغ به وسیله پدران، مادران، مربیان و پزشكان، می‌توان از عواقب شوم افراط یا انحراف در امور جنسی جلوگیری كرد.

مختصات جنسی‌

«در زیست‌شناسی اصطلاحی برای هریك از دو گروه نر و ماده و مشخصات تشریحی آنها وجود ندارد.
تكثیر یا تولید مثل‌
Reproduction از اعمال اساسی موجود زنده است كه عبارت است از به‌عمل آمدن فرد یا افرادی؛ توسط افراد دیگر، این عمل از لحاظ طریقه و چگونگی بسیار متفاوت است. تكثیر ناجنسی در نباتات و حیوانات خیلی پست معمول است تكثیر جنسی عبارت است از به‌هم پیوستن دو یاخته از یك نوع، یعنی «آمیزش».
و به‌هم پیوستن دو هسته مختلف النوع را «لقاح» خوانند. یاخته‌های جنسی در حیوانات یا نباتات عالیه تخم (ماده) و نطفه (نر) نامیده می‌شود. تكثیر گیاهان معمولا به وسیله دانه، یا از راه قلمه زدن، خواباندن و پیوند زدن صورت می‌گیرد.
خصوصیات جنسی حیوانات، ماهیها و پرندگان از وضع خاص اندام و ساختمان اعضای تناسلی و كیفیت شاخ در گوزنها و قوچها و نمو ریش و كلفتی صدا در مردها تشخیص داده می‌شود.
خسرو شیرین را در حال شستشو مینگرد، نقاشی رضا عباسی براساس داستان خسرو شیرین نظامی
ص: 307
گیاهان طبقات بالا، آلات تناسلی نر و ماده دارند (گل) اما در انواع ساده نباتات یا حیوانات، تمیز جنس مشكل است. بعضی حیوانات دو جنسی هستند، یعنی یك فرد هم یاخته‌های نطفه نر و هم تخمك تولید می‌كند.- جنس یك فرد ناشی از تأثیر عوامل مختلفی است كه چگونگی آنها درست معلوم نیست. در انسان و جانداران دیگر، جنس تصادفی و و مربوط به چگونگی تركیب «كروموزومها» در موقع به‌هم آمیختن تخمك و نطفه است.» «1»

بیماریهای روانی‌

دانشمندان رشته روانشناسی در نتیجه مطالعات و تحقیقاتی كه در رفتارهای غیرعادی بیماران روحی انجام داده‌اند، به این نتیجه رسیده‌اند كه در طول تاریخ، نوع بیماریها و ناراحتیهای بشر برحسب شرایط اجتماعی و اقتصادی تغییر می‌كند، چنانكه: «قرن هفدهم عصر تنویر افكار، قرن هیجدهم عصر منطق، قرن نوزدهم عصر ترقی و پیشرفتهای فنی و قرن بیستم عصر اضطراب و نگرانی نامیده شده است.
با غلبه بر بیماریهای جسمی كه سالها سرنوشت بشر را در اختیار داشت، امروز آدمی هر روز بیش از روز پیش به تأثیر مهم عوامل روانی در سعادت خود واقف می‌گردد، انسان متمدن، دیگر قربانی قحطی یا بیماریهای همه‌گیر نمی‌شود و طاعون جای خود را به گروهی بلاهای روانی از قبیل تشویش، احساس ناامنی، فریبكاری و تردید داده است، تردید در اینكه آیا می‌توان در كوره‌راههای زندگی كنونی راهی به سرمنزل مقصود یافت یا نه؟
راهی كه به سوی سعادت می‌رود، چندان صاف و هموار نیست، مسائل فراوان فردی و اجتماعی در این راه جلوه می‌كند: جنگها، خانمانها را بر باد می‌دهد، و بشر را با تنهایی، آشفتگی و اندوه دست به گریبان می‌سازد؛ ورشكستگیهای سیستم اقتصادی كنونی كه از زمان انقلاب صنعتی، تعداد، آنها به طرز بی‌سابقه‌یی اضافه شده است، تبعیضات نژادی و تنفر و خشم حاصل از اینگونه تبعیضها، هم فرد و هم اجتماع را آزار می‌دهد. طلاق، دودمانها را از هم پاشیده و بر زندگی اطفال و والدینشان داغهای احساساتی و عاطفی گذاشته است، رقابتهای افراطی، تضاد گروههای مختلف سیاسی و اقتصادی، تغییرات سریع اجتماعی و دگرگون شدن رژیم- های سیاسی و شیوه‌های حكومتی، اشاعه جنگهای سرد و رعب و ترس از جنگهای همگانی، احساس ناامنی را در بشر امروزی تقویت و تشدید می‌نماید و مجموع این عوامل نامساعد موجب ناراحتیهای روانی و ضعف نیروی جنسی می‌گردد. در مقابل این بی‌اعتمادیها و اضطرابها، بشر با سلاح و عقاید اخلاقی كه وی را با ارزش و مفهوم زندگی معتقد نماید، مجهز نیست. در اطراف ما، مردم محنت‌زده و محروم و ناخشنود و مضطربی كه نیروی فكری خود را از كف داده و قادر به حل مسائل زندگی خود نیستند، بسیارند و شخصیتهای نامتعادل به نحوی بی‌سابقه به چشم می‌خورند.
______________________________
(1)- مصاحب، دایرة المعارف فارسی، ج 1، ص 660 و 754.
ص: 308
شگفت آنكه ناراحتیهای روانی، بیش از جمیع اختلالات جسمی دیگر سلامت فكری، و قدرت جنسی بشر را تهدید می‌كند و وی را در بیمارستان بستری می‌سازد؛ مثلا قریب 8 درصد افرادی كه اكنون در امریكا زندگی می‌كنند، مدتی از عمر خود را به علل ناراحتیهای روانی در بیمارستان می‌گذرانند. و در برابر یك تن از این بیماران، بیست تن وجود دارد كه گرچه به سختی بیمار نیستند، ولی به كمكهای روانشناسی محتاجند ...» «1» با گذشت زمان و پس از قرنها مطالعه و بررسی در ایران برای نخستین‌بار ابو علی سینا به بیماریهای روانی توجه كرد و علت بستری شدن جوانی را عدم دسترسی او به معشوق تشخیص داد. «... امروز در مورد بیماریهای روحی، ضمن رد عقاید جن‌گیران و جادوگران، رفته‌رفته مرضای روانی را از صومعه‌ها و زندانها كه سابقا محل نگاهداری آنان بود، به آسایشگاهها و بیمارستانهای امراض روانی انتقال می‌دهند. و این نوع مؤسسات، به صورت ابتدایی، از قرن شانزدهم میلادی به این طرف به تدریج در ممالك مختلف پیدا شد، نخستین بیمارستان روانی، در صومعه «سن‌ماری» در سال 1547 در لندن به دست هانری ششم افتتاح شد و بعد از آن، در دیگر كشورها بیمارستانهای مشابهی تأسیس یافت.
در ابتدا، وضع این بیمارستانها بسیار بد بود، زیرا اولا مریضهای روانی از هر نوع و در هر درجه از شدت كه بودند همه را با هم در یكجا نگاهداری می‌كردند و از طرفی هیچگونه معالجه درباره آنان عملی نمی‌شد و ماندن آنها در بیمارستان نوعی نگاهداری تحت‌نظر بود، مردم نیز هرقدر هم كه فهمیده و باسواد بودند، به بیمارستانهای روانی فقط از جنبه كنجكاوی می‌نگریستند و معمولا وضع رقت‌بار بیماران و كثافت و بی‌نظمی و اعمال وحشیانه و زجرآوری كه بر این‌گونه مریضان تحمیل می‌شد، از قبیل غل و زنجیر به دست و پای آنها بستن و تازیانه زدن و گرسنگی دادن و غیره» «2» فقط حس نفرت ناظران را برمی‌انگیخت، ولی این وضع اسف‌انگیز با پیشرفت فرهنگ و تمدن بشری دگرگون گردید.
دانشمندان پس از سالها پژوهش و تحقیق دریافتند كه رابطه مستقیمی بین ساختمان فیزیولوژی و شخصیت انسان موجود است: «برای تأئید اینكه رشد پسیكو بیولوژیك (روانی- جسمی) به‌صورت مستقل و مداوم صورت می‌پذیرد، استنتاج دانشمند شهیر «گزل»)
Gesell( را در اینجا یاد می‌كنیم: «هر جنینی منحصربه‌فرد و بی‌مانند است، و این بی‌مانندی در تمام شئون زندگی وی رسوخ می‌كند و اثر می‌گذارد به‌طوری‌كه در مزاج روانی و حالت و رفتار و سلوك و طرق متمایز رشد وی نمایان می‌گردد. كیفیاتی نظیر: آرامش
______________________________
(1)- دكتر پروین بیرجندی، روانشناسی رفتار غیرعادی (مرضی) ص 3 و 4 (به اختصار).
(2)- همان كتاب، ص 26 به بعد (به اختصار).
ص: 309
و ظرفیت شخص و گرمی رفتار در كودك چنان زود بروز می‌كند كه ناچار باید گفت صفاتی ذاتی هستند بنابراین فرهنگ و تعلیم و تربیت شخصیت را سازمان می‌بخشد، ولی نمی‌تواند بر هستی موروث در هر مجموعه رشد تفوق یابد، در تخم لقاح‌شده از این شخصیت ابتدایی اثری موجود است كه به وسیله مراحل مختلف جنینی قبل و بعد از تولد پایدار می‌گردد.» «1»
ضربه‌های روحی و ناكامیهای اولی- غالبا تصادفات و یا صدمات حاد دیگری كه مدتی احساس امنیت و كفایت شخص را بر هم می‌زند، برای اغلب اشخاص اتفاق می‌افتند و در ارزیابیهای شخصی و محیطی فرد نفوذ می‌بخشند، شرح زیر نمودار چنین تصادفی است: «... ناراحت‌كننده‌ترین تجارب زندگی من در یكشب ماه اردیبهشت اتفاق افتاد، در آن‌وقت هنوز یازده ساله بودم، ولی هنوز نمی‌دانستم كه چگونه عضو فامیل خود شده‌ام، و گرچه والدینم گفته بودند كه «مرا به فرزندی پذیرفته‌اند» ولی من از معنی به فرزندی پذیرفتن سر درنمی‌آوردم؛ یك شب هنگامی كه من و نابرادریم خوابیده بودیم، او معنی این كلام را با حرارتی كه هرگز فراموش نمی‌كنم برایم توضیح داد. و گفت كه من عضو «حقیقی» فامیل نیستم، و والدین من مرا حقیقتا دوست نمی‌دارند؛ این شبی بود كه من با گریه به خواب رفتم و این تجربه بی‌شك نقش مهمی در متزلزل و حقیر ساختن من بازی كرده است.» «2»

وصف بلوغ‌

بلوغ، دوره بحرانی توسعه شخصیت است. روانشناسان این سالها را دوره تراكم و تغییر ناگهانی عواطف و كشمكشها و ناسازگاریها و دوره طوفان و فشار نامیده‌اند؛ در دوره بلوغ، شخص با رشد سریع و تغییر یافتن قسمت- های مختلف بدن و دگرگونیهای فیزیولوژیك دستگاه تناسلی روبرو می‌شود، معیارهایی كه موقعیت اجتماعی او را تعیین می‌كرده است، دستخوش تغییر و تبدیل می‌شود؛ و نفوذ خانواده و وضع مالی و انتظارات شغلی، جانشین اندیشه‌های كودكانه‌یی كه روزگاری وی را به داشتن مقام اجتماعی مطمئن می‌ساخت، می‌گردد و دیگر او كودك تابع دیروزی نیست، بلكه انتظار اجتماع از وی قبول مسئولیت، اتخاذ تصمیمات مستقل و جدی است ... فشار و كششهای آن دوره تا اندازه‌یی از سازمان فرهنگی و اجتماعی، ریشه می‌گیرد، در بعضی از جوامع، جوان نورس، بدون اختلالات عاطفی نامناسب، مقام شخص بالغ را احراز می- كند ... در جوامع ما، جوان نورس باید با مطالبات اجتماعی و تغییرات اجتناب‌ناپذیر شخصیت خود مقابله كند، ولی در غالب موارد وی برای این مقابله مجهز نشده است.
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 110.
(2)- همان كتاب، ص 123.
ص: 310
به‌خصوص در مورد مسائل جنسی كه اطلاعات نادرست و فقدان تدارك كافی، راه را برای كشمكشهای مختلف و اتلاف نیروی روحی و ایجاد حس حقارت در جوان هموار می‌كند.» «1»

بیماریهای روانی‌

ماسلو)
Maslouo( می‌گوید: «هر انسانی دارای یك ساختمان روانی است كه باید همانند ساختمان جسمی وی مورد بحث و بررسی قرار گیرد، سلامت كامل و رشد عادی وی كه شامل به واقعیت درآوردن آن سرشت و به كمال رساندن این استعدادها و رسیدن به بلوغ می‌باشد، در راهی است كه این طبیعت و سرشت پنهانی تعیین می‌كند «... در نتیجه ناكامیهای روحی، شخص احساس عجز و ناخشنودی می‌كند و زندگی برای او بدون مفهوم و ناقص جلوه‌گر می‌شود، زیرا در نظر خود، موفق به تكمیل خویشتن نگردیده است. علاوه بر رفع احتیاجات و غرایز بدنی تأیید و تحقق بخشیدن شخصیت، مستلزم ارضای احتیاجات و غرایز روانی است. این احتیاجات بیش از غرایز بدنی تحت تأثیر تعلیم و تربیت و عوامل اجتماعی قرار می‌گیرد ...» «2»
موریس دووژره، ضمن بحث در پیرامون روانكاوی و سیاست می‌نویسد: «... نخستین مراحل كودكی در تكوین روانی فرد اهمیت قطعی دارد. در این دوران پدر و مادر، نقش اساسی برعهده دارند، از خلال رفتار آنهاست كه اول‌بار انسان وضع خود را نسبت به- جامعه تعیین می‌كند. سپس این روابط پدر و مادری به طریق ناخودآگاه بر كلیه روابط اجتماعی دیگر ... اثر می‌گذارد.
این نظریات مربوط به اهمیت نخستین مرحله كودكی، مبنای زیستی دارد كه پسیك آنالیزها به آن اشاره كرده‌اند ... كودك در این مرحله از هستی خود، در حالتی به سر می‌برد، كه تمتع و آزادی بر آن سایه گسترده است. سراسر هستی وی بر جستجوی لذت بنا نهاده شده است.
در این مرحله كشش جنسی، پراكنده، چندشكل، و نامتمركز است و بر اندامهای خاصی از بدن به وسیله تظاهرات بسیار متنوعی بیان می‌شود، این لذت‌جویی كودك، با هیچ قاعده مخالفی برخورد نمی‌كند، كودك پیوسته نمی‌تواند دیگران را وادار كند، تا به وی لذت بخشند، به او شیر دهند، با خود حملش كنند، در گهواره‌اش نهند، و نوازشش نمایند، ولی دیگران نیز نمی‌توانند وی را از لذت موجود منصرفش سازند، هر دم كه بخواهد فریاد می‌زند، حركت می‌كند، می‌خوابد، جیغ می‌زند، «تخلیه می‌كند» به همین مناسبت زندگی كودكانه در سلطه «اصل لذت» است. آدمی، اندوه این بهشت گمشده اوان زندگی را پیوسته در خود نگاه می‌دارد.
______________________________
(1)- پروین بیرجندی، روانشناسی رفتار غیرعادی، ص 127.
(2)- همان كتاب، ص 47.
ص: 311
اما وی مجبور است كه این بهشت را ترك گوید: نخستین «یكه و نخستین چشم‌زخم كه فرد را در سراسر زندگیش متأثر می‌سازد، از اینجا ناشی می‌شود، برای ادغام شدن در زندگی اجتماعی، بایستی «اصل واقعیت» را جایگزین «اصل لذت» كند، یعنی از لذت چشم پوشد، یا آن را فوق العاده محدود كند، به یك سلسله قواعد اجبارآور، و الزامات و ممنوعیتها، تن دردهد و از تعقیب غرایز، محركات، سلیقه‌ها و امیال خود چشم‌پوشی كند ولی نیاز به لذت، شدیدتر از آن است كه بدینسان سركوب شود، این نیاز همیشه می‌ماند، تعارض میان جامعه و این میل به لذت، ناكامیهایی را به دنبال می‌آورد كه علت اصلی تضادهای اجتماعی است. (!)
نیاز به لذت یا «لیبیدو»)
Libido( یا در وجدان ناخودآگاه واپس زده می‌شود و در آنجا سبب خیالهای واهی و ناخوشیهای عصبی می‌گردد و یا اینكه از راه جابه‌جایی جانشینی یا والایش)Sublimation( به نیازی با طبیعت دیگر تغییر شكل می‌دهد.» «1»
به نظر فروید: «كلیه اعمال، حالات و اشكال زندگانی جنسی كودك، با شروع دوران بلوغ و تغییراتی كه بر اثر آن به‌وجود می‌آید، دگرگون می‌شود. در حقیقت دوران بلوغ ابتدای زندگی جنسی تازه‌یی است كه با زندگی جنسی كودكی كاملا متفاوت می‌باشد ...
البته در دو جنس مخالف هدف جنسی، یك‌گونه نیست، بلكه در هر جنس هدف جنسی ویژه‌یی وجود دارد، درعین‌حال باید در نظر داشت كه در نوع رشد، تغییرات و دگرگونیهای جنسی دو جنس مخالف، همانندیهایی بسیار وجود دارد، در دختران، رشد و تكامل صورت پنهان، خفیف و آرامی پیدا می‌كند، در حالیكه رشدونمو جنسی بدن مرد با تظاهرات و علایم و نشانه- های بسیار تشخیص و آشكار می‌گردد ...» «2»
ویل دورانت ضمن بحث در پیرامون بلوغ، این دوران بحرانی و پرهیجان را با دیدی فلسفی مطالعه می‌كند:
«سرتاسر این دوره بلوغ، همه شگفتی است، هم سن عقل است و هم سن عواطف، گنجینه‌های دل و دماغ هر دم سیلی از اندیشه و طوفانی از عشق به هر سوی می‌پراكند ... سن بلوغ، بهار قدرتها و فصل بذرافشان خرمنهاست، همه عواطف و احساسات پاك غذای خود را از این سن می‌گیرند و می‌توان آن را «رنسانس» زندگی نامید، پس، این نیروی شگرف
______________________________
(1)- ر. ك: اصول علم سیاست، پیشین، ص 36 به بعد.
(2)- ر. ك: سه رساله درباره تئوری میل جنسی، ترجمه هاشم رضی، ص 191 به بعد.
ص: 312
چیست كه جوان را با ترس‌ولرز به جلو می‌راند و دختر را وادار می‌كند كه از دیده براند، و از دل بجوید؟، آن راز نهانی چیست كه در نهانخانه بدن، زیباترین گل زندگی انسان یعنی عشق مردی را به زنی می‌آفریند؟ ... دل، آكنده از غمی شیرین و سنگین است، گویی خود را ناقص می‌بیند و تشنه وصول به كمال است ...» «1»

شهوت و ازدواج‌

ویل دورانت می‌نویسد: «رسم بر آن است كه طغیان شهوت را به- دوره جوانی منتسب سازند، ولی در حقیقت تا نیرویی در بدن هست، شهوت نیز پابرجاست، تأخیر در ازدواج، شهرهای ما را پر از مردان و زنانی كرده است كه تنوع در تحریكات شهوانی را بر وظایف پدری و مادری و خانه‌داری ترجیح می‌دهند ...
پدران و مادران، بیشتر از فرزندان در آن‌باره گناهكارند، غرایز جوانان سالم است و زود می‌تواند، تحت قیدوبند درآید ولی پدران محتاط و مادران حسود برای زن دادن به فرزندشان نخست از درآمد او می‌پرسند ... اینها هیجانهای مرده خود را فراموش می- كنند و نمی‌دانند كه قلب جوانان ممكن است دلائلی داشته باشد كه پیران از فهم آن ناتوان باشند، پس مخالف اخلاق، در حقیقت نسل بزرگتر است كه بی‌آنكه خیر نوع و اجتماع را در نظر بگیرد، به اوامر خردمندانه طبیعت بی‌اعتنا می‌ماند. در حقیقت خود، مشوق سالهای هرزه‌گردی و عیاشی می‌شوند ...
اگر عالم اخلاقی بر ضد روابط پیش از ازدواج قیام كند بی‌آنكه اسباب مقاومت و كف نفس را به دست بدهد، از واقعیت چشم پوشیده است، پس تنها راه چاره و یگانه وسیله برای مبارزه با انحرافات جنسی این است ... كه ازدواج زودتر یعنی در سالهای طبیعی انجام گیرد ...» «2» ویل دورانت می‌نویسد: «زندگی این نسل و مسائلی كه با آن مواجه هستند، تازگی دارد ... داوری كردن درباره آنها از روی اصول كهن صحیح نیست ... اخلاق و ضد اخلاق هردو دچار طوفان شده است و طنابهای كهن برای نجات آنها از هم گسسته ... ما در میان دو عالم زندگی می‌كنیم كه یكی از میان رفته است، و دیگری تازه ظاهر می‌شود ... ما مانند سقراط و كنفوسیوس دریافته‌ایم كه اصول اخلاقی مبتنی بر قید و ترس از میان مردم رخت بربسته است، و دنبال اصول اخلاقی طبیعی هستیم كه بر پایه عقل باشد نه ترس ... ما ناگزیریم ... عادات و عقاید خود را از نو بررسی كنیم و برای زندگی و اندیشه خود، اصول
______________________________
(1)- ویل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه دكتر زریاب خویی، ص 128.
(2)- همان كتاب، ص 92 و 93.
ص: 313
طرح كنیم كه با مقتضیات عصر ما سازگار باشد ...» «1»

دوره جوانی و نوجوانی‌

«دوره نوجوانی و جوانی از 12 تا 18 یا بیست سالگی ادامه دارد و در دختر و پسر و افراد مختلف، پایان آن فرق می‌كند. این دوره هم آخرین مرحله رشد و تربیت است و هم دوره‌ای است كه با مراحل گذشته كه معمولا آنها را بر روی هم دوره كودكی می‌نامند تفاوت فاحش دارد.
از لحاظ زیست‌شناسی، این دوره با بیداری عمل جنسی كه از خلال «پدیده بلوغ» ظاهر می‌شود مقارن است ... در سالهای نخستین این دوره تربیت شخصیت در درجه اول اهمیت قرار دارد، درحالی‌كه در سالهای بعد، تربیت فرهنگی و تمدنی (یعنی آشنایی با علم و ادب) حائز اهمیت بیشتر است؛ دوره نگرانی‌آور بلوغ از 12 تا تقریبا 16 سالگی است و دیگری دوره شور و شوق جوانی است كه از 16 تا 20 سالگی به طول می‌انجامد ...
نگرانی نوجوان، معلول انعكاس تغییرات بدنی او در حیات روانی اوست، رشد درونی بدن به صورت دو رشته پدیده‌هایی جلوه می‌كند، كه بر اثر عمل غدد بسته داخلی حاصل می‌شود؛ از جمله می‌توان از آخرین رشد قد و وزن نام برد كه در دختران زودتر از پسران صورت می‌گیرد؛ دیگر، ظهور صفات جنسی فرعی یا ثانوی است كه خود نشانه پدیده عمده‌یی است، سوم رشد دستگاه تناسلی است كه عادت ماهانه در دختران و نخستین احتلام در پسران از آثار آن به‌شمار می‌رود.
این تغییرات عمیق و دشواریهای گذران رشد، كه غالبا همراه جوانهاست رویهمرفته در روحیات شخص اثر می‌كند، و سبب اختلال و تشنجی می‌شود كه جنبه‌های خاص متعددی به خود می‌گیرد و از مشخصات این دوره است ... توجه و دقت نسبت به بدن بیدار می‌شود، در دختران مخصوصا حجب و حیا، ظاهر می‌گردد؛ و كنجكاویها و بازیهای جنسی و كامجویی پسران جوان به دست خود و به‌وسیله بدن خود و شور و التهاب جدیدی كه نوجوانان را به- سوی جنس دیگر می‌كشاند، همه و همه نشانه‌هایی است كه اغلب با بیداری و میل به بدن دیگر، آنهم به رنگ جنسی آن همراه است ...» «2»
در پایان این مرحله، رفاقت جای خود را به احساسات پرتوقع‌تر و مشكل‌پسندتر یعنی به دوستی می‌دهد، كه غالبا مقدمه پیدا شدن عشق است ... تغییر و تلون علائق و عقاید و همچنین میل به مباحثه، مقدمه پختگی عقلی است.
... دوره بلوغ نماینده این است كه رشد درونی اعضا بار دیگر حمله خود را آغاز
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 99.
(2)- ر. ك: سه رساله درباره میل جنسی، پیشین، ص 148 به بعد.
ص: 314
می‌كند، و به صورت عاملی نمودار می‌شود كه مبین رشد است. برای درك اسرار نوجوانی، اطلاع از معلومات زیست‌شناسی و جامعه‌شناسی كافی نیست، بلكه مسائل روانی نیز كمال اهمیت را دارد. وظائف مربی در این مرحله بسیار دشوار و حساس است، باید جوانان را یاری كرد تا به آسانی از این سنین پرآشوب بگذرند، نباید گذاشت این سنین باعث التهاب بیهوده و بی‌ثمر و تجارب پرخطر گردد، لازم است مربی با شاگرد خود تماس نزدیك داشته باشد، لكن همه‌كس می‌داند كه در دوره نوجوانی، این تماس از هردوره دیگر دشوارتر است، مخصوصا پدران و مادران دائما شكایت دارند و از این می‌نالند كه دیگر قادر نیستند حال فرزند خود را كه بالغ شده است دریابند ... اگر بخواهیم نوسانهای اعمال و افكار آنان را كه تعجب‌آور است پابه‌پا دنبال كنیم كار بسیار دشواری را به عهده گرفته‌ایم ...
تربیت بدنی و جنسی و مخصوصا تربیت اخلاقی به پرورش شخصیت تازه‌بالغ، مدد می‌كند.
بیداری، رشد، به بهداشت بدن اهمیت روزافزونی می‌بخشد، نخستین سعی ما باید این باشد كه غذای مقوی‌تر و بیشتری را برای نوجوانان فراهم كنیم، تا بتوانند به رشد سریع بدنشان مدد كند، و از عواقب لاغر شدن و خستگی مفرط جلوگیری كند ... هیچكس منكر این نیست كه تربیت بدنی و ورزش برای دختران نیز مانند پسران حائز اهمیت است، تربیت بدنی و ورزش، طفل را برای عبور از دوره بلوغ آماده می‌كند، و كارش را آسان می‌سازد، فوائد تربیت بدنی و ورزش به بدن محدود نمی‌شود، بلكه در شخصیت عقلی و اجتماعی و اخلاقی نیز مؤثر است.
تغییرات بلوغ به معنی اخص كلمه، مستلزم تربیت جنسی است، ولی هنوز نه در خانواده به این تربیت اهمیت كافی داده می‌شود نه در مدرسه ... درصورتی‌كه باید این نكته را خوب به خاطر داشت كه تربیت جنسی جزء لا ینفك وظایف مربیان است، اگر ما مسأله جنسی را از لحاظ اهمیت در ردیف سایر فعالیتهای انسانی قرار دهیم و آن را موضوع جداگانه و امری نشماریم كه گفتگوی از آن، گناه است، بسیاری از مشكلاتی كه امروز ظاهرا وجود دارد از میان خواهد رفت ... باید از ظهور برخی از انحرافهای معمولی غریزه جنسی جلوگیری كنیم و هرگاه به چنین انحرافهایی برخوردیم آنها را به راه راست بازآوریم. جهالت و شتابزدگی جنسی، درواقع دو خطر بزرگ در این مرحله از رشد آدمی است باید پسران و دختران را از 12 سالگی، از بلوغ قریب الوقوع خود آگاه ساخت، این وظیفه را پدر و مادر به عهده دارند ... نباید گذاشت دختر به سن عادی نخستین عادت ماهانه خود برسد و از این واقعه به روشنی خبر نداشته باشد ... پدر نیز باید با پسر خود همین گفتگوها را بكند كه او نیز از پیش‌آمدهایی نظیر نعوظ و احتلام نگران نشود و درعین‌حال باید نوجوانان را از عادت زشت استمناء و عشقبازی با خود، برحذر داشت و برای آنها فعالیتهای سالمی
ص: 315
فراهم كرد كه بتواند امیال نوظهور او را تشفی بخشد یا جهت آن را تغییر دهد، غذای ساده و سبك و عادت به برخاستن به محض بیداری و دوش گرفتن و تمرین بدنی در این مورد بسیار مفیدتر و مؤثرتر از عتاب و خطابها یا نطقهای اخلاقی و موعظه است ...» «1»

سن بلوغ به نظر سعدی‌

«طفل بودم كه بزرگی را پرسیدم از بلوغ، گفت در مسطور (یعنی كتاب) آمده است كه سه نشان دارد: یكی پانزده سالگی و دیگری احتلام و سیم برآمدن موی پیش.» «2» متأسفانه متفكرین و صاحبنظران ایران در پیرامون دوران كودكی، نوجوانی و جوانی و تحولات و دگرگونیهایی كه در هر- یك از این مراحل در جسم و روح آدمی پدید می‌آید، تحقیق و مطالعه كافی نكرده و نتوانسته‌اند نسل جوان را با تعلیمات و اطلاعات سودمند، با واقعیات اجتناب‌ناپذیری كه در این مرحله از زندگی ظهور و بروز می‌كند آشنا سازند، و با آموزشها و تعالیم صحیح از انحرافات جنسی آنان جلوگیری نمایند.

بررسی انگیزه جنسی با دید علمی‌

«انگیزه جنسی غریزه‌یی از نوع گرسنگی و تشنگی است و تابع عمل غده‌های جنسی یعنی بیضه‌ها و تخمدانهاست، وظیفه هر غریزه ارضای یكی از احتیاجات ارگانیسم است: مثلا گرسنگی باعث می‌شود كه مقداری غذا، موقعی كه احتیاج بدان هست به ارگانیسم مربوطه برسانیم ...» «3» «در زیست‌شناسی قانونی هست كه كاملا به ثبوت رسیده است و آن اینكه هر عضوی از اعضای بدن احتیاج دارد وظیفه خود را انجام بدهد؛ و كار خود را بكند و اگر از انجام آن باز داشته شود، اختلال حاصل می‌شود ...» «4» به نظر پروفسور «اسوالد شوارتز» در عمل جنسی نباید تابع هوی و هوس بود بلكه باید به عواقب آن اندیشید و مسائل عاطفی و معنوی را نیز در نظر گرفت «شور جنسی لجام‌گسیخته، كه غالبا در نابالغان و دیوانه‌ها و جانیها تجلی می‌كند حاكی از غیرعادی بودن حالت شخص است.» «5»
در تأیید این حقیقت ویل دورانت می‌نویسد: «جوانی كه از هورمونها، تنی پرتب‌و تاب دارد، در شگفت است، كه چرا نباید به امیال جنسی‌اش آزادی مطلق دهد؟ اگر سنت و اخلاق و قانون بازدارنده او نباشد، بسا كه پیش از آنكه به بلوغ عقلی برسد، زندگی خود را تباه كند، و هرگز درنیابد كه میل جنسی همچون دودی آتشین است كه باید آن را با صدها
______________________________
(1)- همان رساله، ص 162 به بعد.
(2)- ر. ك: كلیات سعدی، به اهتمام فروغی، ص 185.
(3)- اسوالد شوارتز، روانشناسی جنسی، ترجمه صمد نوری‌نژاد، ص 17.
(4)- همان كتاب، ص 2.
(5)- همان كتاب، ص 26.
ص: 316
سد و بند در بسترش به مهار كشید تا در لجام‌گسیختگی نه او را بسوزاند نه اجتماع را.» «1»

آئین هم‌بستری‌

زن و ازدواج‌

در مرد، رابطه جنسی یكی از مهمترین روابط و مناسباتی است كه با اشخاص و افراد دارد، ولی در زن رابطه جنسی و تماس جنسی، اهمیت و ارزش بیشتری دارد و چگونگی آن روابط و فرجام آن در موقعیت اجتماعی زن تأثیری عمیق و همه‌جانبه دارد، به‌عبارت دیگر، تمایل جنسی برای زنها اهمیت وجودی دارد، ولی فعالیت جنسی در مرد یعنی همخوابه شدن و جماع، وزن و ارزش كمتری دارد ...
مردها باید بدانند كه زنها به پیش‌درآمد و مقدمه و مغازله بیشتر از عمل جماع اهمیت می‌دهند، و می‌خواهند عمل نزدیكی متدرجا به پیش برود نه آنكه مرد گستاخانه حمله‌ور شود. بنابراین یورش و حمله با اینكه مطلوب زن است، باید به‌طور دقیق اندازه‌گیری و حساب شود و هرگز از پیش‌درآمد، نوازش و مغازله و عشقبازی خالی نباشد، بیدار كردن و تحریك شور و عشق زنان یكی از وظایف اخلاقی مردان است، به قول پروفسور اسوالد شوارتز «... بسیار زیادند زنهایی كه مدتهاست ازدواج كرده‌اند، و بچه‌دار شده‌اند و به سن پیری رسیده‌اند، اما هرگز بیدار نشده‌اند و شوهرها از آنها سوءاستفاده كرده‌اند ... «2»» مرد باید با زن عاشقانه جماع كند، و زن از او احساس رضایت و ایمنی نماید «استعداد برای انجام دادن عمل جنسی صحیح (قوت و توانایی) نامیده می‌شود، اجزای تشكیل‌دهنده آن عبارتست از: میل برای مقاربت با یك زن و كشش و هیجان جنسی، نعوظ كه باید در لحظه مورد لزوم ایجاد شود، و ... ایجاد شرایطی كه ... به مدت كافی ادامه بیابد، تا به زن نیز فرصت بدهد كه به اوج شوروحال خود برسد، انزال كه باید نه خیلی زود اتفاق بیفتد و نه خیلی دیر، احساس شوروحال و خلاصه ارضا شدن، همه این اركان جماع كامل، باید موجود و به‌طور درست و موزون و متناسب انجام بگیرد ... مردها اغلب می‌پرسند كه یك جماع طبیعی چه مدتی باید طول بكشد؟ جواب این است، كه تا موقعی باید طول بكشد كه طرف، یعنی زن ارضاء بشود، زیرا كه مرد درهرحال كنترل ارضاء شدن خود را در دست دارد، واقعا حیرت‌انگیز است كه بسیاری از مردها فراموش می‌كنند كه دست‌كم در این اشتراك مساعی اصل «اجر مساوی برای
______________________________
(1)- ویل واری‌یل دورانت، درسهای تاریخ، ترجمه احمد بطحایی، ص 42.
(2)- ر. ك: روانشناسی جنسی، پیشین، ص 173.
ص: 317
كار مساوی» باید رعایت شود، آنها همینكه خشنودی شخصی‌شان حاصل شد، كارشان را تمام‌شده خیال می‌كنند و از اینكه چه بر سر شركای آنها می‌آید دلواپس و نگران نمی‌شوند.
باید قبول كرد كه تعدادی از زنها به آسانی شركای خود را متوجه نمی‌سازند، چه موقعی به شوروحال شدید خود می‌رسند، و یا آنكه اصلا شوروحالی ندارند و این واقعه را به علت شرمی دروغین و یا به دلایل عصبی پنهان نگه می‌دارند، برخی از زنها به علل عصبی به هیجان و شور شدید نمی‌توانند برسند، اما چون علاقه دارند شركای خود را نومید و مأیوس نگردانند، نقش خودشان را چنان زیركانه بازی می‌كنند كه حتی مجرب‌ترین مردها، نیز فریب می‌خورند ...» «1»
پروفسور نامبرده در جای دیگر می‌نویسد: «... اگر مردی مقاربت را به تأخیر بیندازد و در خلال مقاربت در نیل به اوج لذت تعویقی روا دارد یا به علت احترام به شریك است یا به سبب به‌كار بردن ظرافت فنی ... مرد نه‌فقط از راه تجربه‌های گوناگون می‌تواند متوجه شود كه زن چه می‌خواهد و به چه چیزی احتیاج دارد، بلكه ذاتا و به اصطلاح با درون‌بینی می‌تواند آنها را احساس هم بكند ... تفاهم متقابل و همه صمیمیتها و دوستیها از این ریشه مشترك به‌وجود می‌آید ...» «2»
* در كتاب انیس الناس اثر شجاع ضمن گفتگو از آداب عشق ورزیدن می‌نویسد: «با زنان عاشقی و نظربازی بر وجه حلال كن و در هشیاری و مستی به شهوت مشغول مباش ...
چه بهایم و حیوانات وقت هر كار، ندانند و هر زمان كه خواهند پا بند كنند؛ و در حالت مستی اشتغال منما، چه در زمان مستی زیان‌كارتر بود، لیكن به وقت خمار صواب افتد و مجامعت بسیار ... به غایت زیان‌كار باشد ... بعضی از حكما گفته‌اند، با صاحب‌حسنان صحبت باید داشت و نظر باید باخت و در این حال چون نفس، تقاضای شهوت كند، با زنان صاحب- حسن مجامعت باید كرد. و در گرماگرم و سرمای سرد، از مجامعت محترز باید بود و در فصل بهار مشتغل، چه ... در فصل بهار ... طبایع در بدن آدمی معتدل شود و منی زیادت گردد و آدمی را رغبت شهوت پیدا آید.» «3»
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 216 به بعد.
(2)- همان كتاب، ص 220.
(3)- ر. ك: انیس الناس، پیشین، ص 187.
ص: 318
«میزان مقاربتهای جنسی مرد تقریبا به‌طور كامل تابع وضع ساختمانی بدن اوست، درست به همان نحو كه مردی می‌تواند وزن معینی را بلند كند، و مردی دیگر وزنی به مراتب سنگینتر از آن را، مردی نیز قادر است هر شب چندبار جماع بكند، و حال آنكه مرد دیگری باید خود را راضی كند به یك جماع در هفته و یا حتی در دو هفته. گاهی تمایل، به استعداد پیشی می‌گیرد، درست به همان ترتیب كه گاهی اشتها به غذا زیادتر از توانایی به هضم آن است، گاهی تمایل به‌طور ناخودآگاه زایل می‌شود و درجات مختلف سردمزاجی عصبی، به همان دلیل كه در زن رخ می‌دهد، در مرد نیز ظاهر می‌گردد ...» «1»
شوارتز در جای دیگر می‌نویسد: «... ازدواج عبارت از پیوستگی عقل و روح و بدن مرد و زن با یكدیگر است. تمایل جنسی جزء اساسی یك ازدواج كامل است، جزء اساسی است به این معنی كه ضرورت دارد، نه به این معنی كه بینهایت مهم است. نوجوانان مسلما امیدوارند كه وضع چنین باشد ... زوجین، در فكر زندگی شریكند، با هم غذا می‌خورند، با هم از زندگی لذت می‌برند، با هم دعوا می‌كنند، با هم می‌خوابند، و با هم عشق می‌ورزند.
در آغاز زناشویی انگیزه جنسی نقش اساسی را ایفا می‌كند، ولی با گذشت زمان تمایل جنسی خاموش می‌شود «اینكه جذبه و تمایل جنسی متدرجا رو به كاهش می‌رود امری است طبیعی ...» «2» اگر ازدواج، زناشویی واقعی باشد و والدین بچه‌های خود را به چشم مظهر و حاصل اتحادشان بنگرند، كودكان قید زناشویی را محكمتر خواهند گردانید ... لیكن اگر قید سست شود، و احتیاج به استحكام داشته باشد داشتن بچه، قادر نیست كه ازدواجی را زنده نگاه دارد، فقط طلاق را مشكل می‌گرداند ...» «3»
به نظر شوارتز برای آنكه ازدواج منتهی به طلاق نشود، تنها بلوغ جسمانی كافی نیست، بلكه بلوغ عقلانی نیز ضرورت دارد و این كمال «در مردها قبل از 28 سالگی و در زنها پیش از 25 سالگی پدید نمی‌آید ...» در نیم‌قرن اخیر تمایل به طلاق به وضع روز- افزونی رو به افزایش رفته است. در سال 1914 در انگلستان تعداد طلاق به 856 فقره بالغ بود، درحالیكه در سال 1946 تا 35874 بالا رفته است؛ همین سیر صعودی در آمریكا و حتی در ایران نیز دیده می‌شود ...» «4»

عشق واقعی در زناشویی‌

لئو تالستوی، در شاهكار جاودانه خود «جنگ و صلح» با صراحت و زیبایی خاص نشان می‌دهد، كه اگر ارتباط زناشویی مبتنی بر
______________________________
(1)- ر. ك: روانشناسی جنسی، پیشین، ص 223.
(2)- همان كتاب، ص 296.
(3)- همان كتاب، ص 300.
(4)- همان كتاب، صفحات 304، 305، 313.
ص: 319
عشق و شوری قلبی و باطنی نباشد، نه‌تنها بیم طلاق و جدایی، بلكه خطر ظهور هرگونه گناه و فاجعه‌یی، امكان‌پذیر است؛ اینك جمله‌یی چند از این كتاب: (پی‌یر) از خود می- پرسید: «چه اتفاقی روی داد. برای چه؟ چگونه كار به اینجا كشید؟»
ندای درونی پاسخش می‌داد: «برای اینكه تو با او ازدواج كرده‌ای!»
دوباره از خود پرسید: «اما آخر گناه من چیست؟»
«گناه تو این است كه هرچند او را دوست نداشتی، باز با وی ازدواج كردی، گناه تو این است كه هم خود و هم او را فریب دادی.»
سپس آن دقیقه پس از شام را در خانه «شاهزاده واسیلی» كه با زحمت كلمات «من تو را دوست دارم.» را ادا كرده بود، در نظرش مجسم شد و با خود گفت: «اینها نتیجه آن است! من حتی در آن موقع احساس می‌كردم كه اینكار صحیح و عاقلانه نیست، و من حق ندارم به اینكار اقدام كنم. آری! بالاخره كار به اینجا كشیده شد ... من هرگز او را دوست نمی‌داشتم و با خود تكرار می‌كرد: من می‌دانستم او زن بدكاره و هرزه‌ای است، اما جرأت نداشتم این مطلب را اعتراف كنم ... من گناهكارم و باید بدنامی، رسوایی و تیره‌بختی را در زندگی تحمل نمایم.» «1»
نحوه برخورد مردم با عشق و مسائل جنسی (در قرون وسطا): وقتی كتب و آثار قرون وسطا را از نظر امور جنسی مورد مطالعه قرار می‌دهیم، می‌بینیم غالب ملل شرق حتی بعضی از متفكرین و صاحبنظران، این غریزه طبیعی را كه دوام و بقای نسل انسان و تمدن بشری به دوام و بقای آن بستگی دارد، چون نیرویی طبیعی و قابل بررسی تلقی نمی- كردند، بلكه تمایلات جنسی را شیطانی و گمراه‌كننده می‌شمردند، و هیچ متفكری حاضر نبود این غریزه طبیعی را عالمانه و واقع‌بینانه، مورد مطالعه علمی و تجربی قرار دهد؛ و برای ناراحتیها و مشكلات و انحرافاتی كه در این راه وجود دارد چاره‌یی بیندیشد، تنها در قرون جدید، محققین، مسائل جنسی را مورد تحلیل و مطالعه علمی و تجربی قرار دادند و در پیرامون آن كتابها نوشتند كه شمه‌یی از نظریات آنها را در صفحات پیش ذكر كردیم.

امور جنسی و جوانان‌

ویل دورانت می‌گوید: «... باید درباره امور جنسی همانگونه سخن گفت كه درباره عمل هضم یا تنفس، یعنی با بی‌طرفی و آرامش عالمانه، حقیقت سالمتر از آنست كه آن را با وقار و خودداری بپوشانند ...» ویل دورانت می‌نویسد: «اگر روزی فرزندم از مدرسه بیاید و روی بازوی صندلی من بنشیند و دست در
______________________________
(1)- لئو تالستوی، جنگ و صلح، ترجمه كاظم انصاری، ج 1 و 2، امیر كبیر، سال 61، ص 346.
ص: 320
گردن من كند و با شرمساری بگوید: «پدر جان من عاشق شده‌ام» باید چه‌كار كنم؟ او را از این عشق وحشتناك بترسانم و سرزنش كنم؟ من نمی‌توانم اینكار را بكنم. به جای آن می‌خندم و از او می‌خواهم كه جزئیات را بگوید، چرا، باید با وعظ و اندرز بیمورد این روح تابناك را تیره و تار سازیم؟
ص: 321
اما پس از فرارسیدن بلوغ چه خواهیم كرد؟ ما همینكه نخستین نشانه‌های آن پیدا شد، نوجوان را غرق در اطلاعات و دانش خواهیم كرد و از هیچ‌كاری فروگذار نخواهیم نمود، تا نگذاریم كه سال اول بلوغ، سال خودخوری و اندوه باشد، بلكه چنان كنیم كه فصل بهار روح و هنگام بیداری آن و دوران بذرافشانی و فداكاری و اندیشه‌های عالی و شعر، و اقدام، و فروردین سلامت و رشد جسم و مغز نوجوان باشد، فقط در این صورت است كه هوش با گامهای تندتر پیش می‌رود و از آن به بعد اهمیت جسم در درجه دوم قرار می‌گیرد، و خوی و صفات روحی بیدار شده رو به رشد می‌گذارند و كار مربی منحصر می‌گردد به مسائل مربوط به روح و ذهن.» «1»

رابطه خواب با عمل جنسی‌

«2» محرومیت جنسی و دور ماندن عاشق از معشوق یكی از عوامل بیخوابی و ناراحتی فكریست. چون یك‌سوم زندگی انسان در خواب می‌گذرد، بی‌مناسبت نیست سطری چند درباره خواب و بیخوابی و رنج روحی بنویسیم.
پاولف و دیگر بیولوژیستهای معروف می‌گویند: «انسان و حیوان محروم از خواب بیش از انسان و حیوان محروم از غذا رنج می‌برند و هنگام محرومیت از خواب زودتر از هنگام گرسنگی كامل، بدنشان تحلیل می‌رود ... خواب طبیعی حاكی از حالت طبیعی و سلامت مغز است ... هنگام خواب ضربان قلب خیلی ضعیف، بطی و فاصله‌دار می- گردد، فشار خون 20- 25 میلیمتر تقلیل می‌یابد، جریان خون مخصوصا در اعضای مهم مانند مغز، كبد، و كلیه‌ها آهسته می‌شود، رگهای پوست منبسط می‌گردد و خون به آن ناحیه هجوم می‌آورد؛ در لمس، پوست گرم است، درصورتیكه درجه حرارت بدن پایین می‌آید، تنفس فاصله‌دار، خیلی عمیق و بسیار منظم است ... شل شدن تمام عضلات و استراحت كامل آنها كه به هنگام خواب مشاهده می‌شود به تجمع و فراهم آوردن منابع موادی كه بدن، هنگام بیداری مصرف كرده است كمك می‌نماید ... خواب طولانی كه یك حالت استراحت كامل قشر مخ است، نیروی دستگاه عصبی را تجدید، عمل تنظیم فعالیت اعضاء داخلی را متعادل می‌سازد و در حالت عمومی اثری مثبت و مساعد دارد، اضطراب و نگرانی، در خواب افراد، اختلالاتی به‌وجود می‌آورد كه در حالت عمومی و ظرفیت كارشان اثری منفی می‌گذارد ...» «3»
______________________________
(1)-
Loango
(2)- ر. ك: لذات فلسفه، پیشین، ص 201 به بعد.
(3)- ر. ك: خواب از نظر پاولف، ترجمه دكتر آصفی، ص 13 به بعد.
ص: 322

مدت خواب‌

اطفال در سنین 2- 4 سالگی، حداقل 15- 16 ساعت، در سنین 4- 7 سالگی در حدود 15 ساعت، در سنین 7- 12 سالگی، 12 ساعت و در سنین 12- 16 سالگی 5/ 8- 9 ساعت باید بخوابند. اشخاص مسن به خواب كمتری نیاز- مندند. برخلاف نوزادان كه از 24 ساعت 22 ساعت در خوابند.
اطفال 4 یا 5 ساله نه‌تنها باید شب را بخوابند، بلكه چند ساعتی هم در روز باید استراحت نمایند، زیرا نمو و رشد آنها بیشتر هنگام خواب صورت می‌گیرد ...» «1» شكسپیر درباره خواب می‌گوید: «خواب ... دومین خادم ضیافت درخشان طبیعت و غذای اصلی سفره زندگی است ...»
ویل دورانت می‌گوید: «ببینید كه غریزه جنسی چگونه شخص را به جفت‌گیری و گاهی به اختلال و آشفتگی می‌كشاند، این غریزه در عین شدت، محدود است و به نتایج توجهی ندارد، از روی غریزه ازدواج می‌كنیم، و از روی عقل طلاق می‌دهیم. هر دختری ممكن است از راه این غریزه خود را به آغوش نخستین سربازی كه می‌بیند بیندازد، این غریزه ممكن است هر شوهری را زناكار كند ...» «2»

مسائل جنسی در خاور میانه‌

با اینكه اسلام نسبت به تجاوزات و انحرافات جنسی دقت و حساسیت بسیار نشان داده و برای زنا و لواط كیفرهای شدیدی در نظر گرفته است، همینكه حوزه قدرت و نفوذ سیاسی اعراب وسعت گرفت، بعضی از اعراب سست‌ایمان، كه به تجمل و آسایش مأنوس شده بودند، تعالیم مذهبی را از یاد بردند.
جرجی زیدان می‌نویسد: «پس از آنكه عربها شهرنشین و از باده پیروزی سرمست شدند به هر نوع فساد و عمل منافی عفت نیز دست زدند. مخصوصا شهرهای بغداد و قرطبه، گاهی مركز این قبیل اعمال بود و داروغه مخصوصی از طرف دولت، مأمور رسیدگی به این كارها بود ...» «3» برای اینكه مردان را به آن كارها تشویق كنند، تصویر زنان برهنه را بر دیوار گرمابه‌ها نقاشی می‌كردند. دولت از مالیاتی كه از آن راهها به‌دست می‌آورد سود كلانی می‌برد، با آمدن پسران ماه‌روی رومی و ترك، امردبازی سخت رایج شد، گاه مردان را اخته می‌كردند. در مصر و بعضی دیگر از ممالك، عشقبازی با زنان منسوخ شد، و عشقبازی با امردان معمول گشت و شعرهایی كه سابقا در وصف زنان می‌گفتند، برای امردان سرودند تا آنجا كه زنان
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 8.
(2)- ر. ك: لذات فلسفه، پیشین، ص 36.
(3)- نقل از: الفرج بعد الشدة، ج 2، ص 143.
ص: 323
بینوا، به لباس مردانه درآمده، خود را شبیه مردان ساختند.» «1»
* چنانكه تاریخ حكایت می‌كند، امردبازی تا نیم قرن پیش سخت معمول بود و شعرا و نویسندگان قرون پیش، نیز در آثارشان به رواج امردبازی و عشقبازی با پسران خوبروی اشاره كرده‌اند. ایرج میرزا نیز در حدود پنجاه شصت سال قبل بدون احساس خجلت و شرمساری، ماجراهای جنسی خود را با امردان توصیف و تشریح می‌كند:
دیشب دو نفر از رفقا آمده بودنددر محضر من ساخته با ما حضر از من
همراه یكیشان پسری بود كه گفتی‌چشمانش طلب می‌كند ارث پدر از من
از در نرسیده به همان نظره اول‌دین و دل و دانش بربود آن پسر از من
... خرد آمد و مشغول شدند آن دو ولی من‌در حیله كه خوش‌دل شود این یكنفر از من
... پاسی چو ز شب رفت ز جا جستم و دیدم‌خوابند حریفان همگی، بی‌خبر از من
آهسته به سر پنجه شدم زیر لحافش‌افتاده ازین حال نفس در شمر از من
... گفت این چه بساطست ولم كن پدرم سوخت‌برخیز و برو پرده عصمت مدر از من
من اهل چنین كار نبودم كه تو كردی‌خود را بكشم گر نكشی زودتر از من
با همچو منی همچو فنی؟ گفتمش آرام‌حق داری اگر پاره نمایی جگر از من
قربان تو ای درد و بلای تو به جانم‌عفوم كن و آزرده مشو این سفر از من
كاریست گذشتست و سبوئیست شكستست‌بیخود مبر این آب رخ مختصر از من ...» «2» «در نتیجه این احوال و رواج بچه‌بازی، زنان نیز با خود مشغول شدند و طبق زدن معمول شد. دختر اخشید، فرمانروای مصر، كنیزك زیبایی خرید تا با وی خوش باشد. با اینحال نباید تصور كرد كه زن‌بارگی و دلبستگی مردان نسبت به زنان یكباره رو به فراموشی رفت، خلفا، امرا و ثروتمندان با سوءاستفاده از امكانات خود به انواع عیاشیها دست می‌زدند و به تعالیم شرعی و عرفی و اخلاقی كمترین توجهی نداشتند. حسن صباح در نامه تاریخی خود به ملكشاه سلجوقی ضمن برشمردن مفاسد عباسیان، می‌نویسد: «... هرون را كه اعلم و افضل ایشان بود، دو خواهر بود كه یكی را در عیش شراب با خود حاضر می‌كرد و ... با خواهر
______________________________
(1)- ر. ك: جرجی زیدان، ص 178 به بعد.
(2)- ر. ك: دیوان ایرج میرزا، به اهتمام دكتر محمد جعفر محجوب، ص 196.
ص: 324
او فساد كرد؛ و خواهر دیگر محسنه‌نام خردتر بود و در حسن و جمال به كمال؛ هرون او را به خود نزدیك كرد و میان ایشان فساد واقع شد و لطیفه‌ای مشهور است، كه بعد از وفات هرون، امین، پسر او، این محسنه را كه عمه او بود با او فساد كرد (و انتظار امین آن بود كه محسنه بكر باشد) نبود!» «1»

یك عاشق بیقرار

یزید بن عبد الملك كه در سال 105 ه. درگذشت؛ از میان زنان حرمسرا به دو كنیزك سلامه و حبابه سخت عشق می‌ورزید. روزی حبابه شعری عاشقانه خواند؛ یزید از شنیدن این شعر به هیجان آمد، به خیال پرواز افتاد. حبابه گفت: مكن ما به تو كار داریم ای امیر مؤمنان. یزید گفت: نه به خدا سوگند، الان پرواز می‌كنم! حبابه گفت: مملكت را به كی می‌سپاری- یزید دست حبابه را بوسیده گفت: مملكت ... را بتو تفویض می‌كنم! ...» همین خلیفه روزی در عالم مستی حبه انگوری به سوی حبابه پرت كرد، اتفاقا دانه انگور در گلوی حبابه ماند و او را خفه كرد. یزید سه روز تمام لاشه حبابه را بغل گرفته، می‌بوسید و می‌گریست و می‌بوئید. سرانجام به اصرار، آن جسد گندیده را پس از سه روز از یزید جدا كرده به خاك سپردند، یزید پس از بازگشت به كاخ خود شبی صدای كنیزكی را شنید كه به مناسبت مرگ حبابه این شعر را می‌خواند: «چگونه از اندوه جان نسپارم كه جای عزیزم را خالی می‌بینم» یزید كه این بیت را شنید بی‌اختیار شد و به‌قدری گریست كه از حال رفت؛ و در راه معشوقه‌یی كه در نتیجه شوخی او، جان داده بود خود نیز جان سپرد، یزید فقط 7 روز به حال دیوانگی پس از مرگ معشوقه زنده بود.» «2»

قوادان ناصر خلیفه عباسی‌

ناصر، خلیفه عباسی از گروه جاسوسان و خبرچینان خود تنها برای جمع كردن مال و مصادره اموال مردم بهره‌برداری نمی‌كرد، بلكه برای لذایذ جنسی نیز از آنان بهره‌جویی می‌نمود. هندو شاه نخجوانی مولف تجارب السلف یكی از فجایع جنسی او را برملا می‌كند: ناصر پس از آنكه به حسن و جمال «خلاطیه» دختر ارسلان بن سلیمان واقف شد، از وی در جریان عزیمت به حج خواستگاری كرد؛ ولی زن پای مقاومت فشرد و خطاب به وی گفت: «... پدرم مرا به شوهر داده است، امیر المؤمنین! مهلت فرماید تا من از حج بازگردم و پیش پدر روم و طلاق از شوهر بستانم، آنگاه امیر المؤمنین، كس به پدرم فرستد و مرا از او بخواهد ...» «3» ولی ناصر چنان در چنگال
______________________________
(1)- نصر اللّه فلسفی، چند مقاله تاریخی و ادبی، ص 423.
(2)- تاریخ جرجی زیدان، پیشین، ج 4، ص 135.
(3)- ر. ك: تجارب السلف، پیشین، ص 321.
ص: 325
شهوت اسیر بود كه فرمان داد در بغداد، در مهمانسرای مناسبی از زن پذیرایی كنند، پس در لباس ناشناس برای دیدن جمال زن به آنجا می‌رود و در حال نماز، او را می‌بیند چون زن از ماجرا آگاه می‌شود، خطاب به خلیفه می‌گوید: «... ای امیر المؤمنین، در چنین بیگاه موجب این هجوم مخفیانه چیست ... ناصر می‌گوید: از كجا دانستی كه من خلیفه‌ام، خلاطیه در جواب می‌گوید: «... در این زمان، جز تو كسی، هیچ آفریده‌ای مجال و یارای آن نباشد كه با مثل من، این نوع تجاسر نماید.»
خلیفه برای تبرئه خود از این عمل گستاخانه می‌گوید: «من مقلد امام شافعی‌ام و برای نظر در روی تو آمده‌ام تا ترا خطبه كنم و در حباله نكاح آورم- خلاطیه می‌گوید: اكنون دیدی و پسندیدی؟ ناصر پاسخ می‌دهد كه «بلی» آنگاه خلاطیه می‌گوید: «... حالیا به حج می‌روم، چون مراجعت كنم، اگر پدرم مرا به امیر المؤمنین تسلیم كند او داند ...» به‌هرصورت طلاق این زن را به زور از شوهرش می‌گیرند و خلاطیه را به حرم خلیفه می‌فرستند؛ ولی دوران این عیش چندان دوام نیافت، زن جوان بیمار شد و دیده از جهان فروبست، خلیفه سخت متأثر گردید «و بر فراق او جزعها كرد كه مثل آن كس نكرده باشد!» وی به‌رغم تعالیم مذهبی دستور داد او را مومیایی كنند. هندو شاه می‌نویسد: «... او را بعد از فوت، بفرمود تا به كافور و ادویه كه حافظ تركیب آدمی باشد بیالودند و قریب 20 روز بر تخت بنشاندند در او می‌نگریست و می‌گریست، بعد از آن خواص مقربان حضرت سعیها كردند تا خلاطیه را دفن كردند.» «1» این بود رفتار وقیحانه خلیفه عباسی با یك زن شوهردار.
جالب‌توجه است كه همین خلیفه منحرف وقتی از فساد و آلودگی محیط نظامیه یا دانشگاه بغداد باخبر می‌شود، در مقام تحقیق برمی‌آید.
به قول هندو شاه: «... پس از آنكه ناصر را معلوم شد كه بیشتر اهل مدرسه به منهیات مشغولند، به دار العماره بازگشت و بفرمود تا تمامت فقها را از نظامیه بیرون كردند و به جای ایشان طویله اسبان و استران بردند، و مدتی مدرسه نظامیه در عین بغداد مربط «2» دواب و محل كلاب «3» بود.» «4»
جای شگفتی است، خلیفه‌یی كه خود مصدر انواع تباهی و فساد بوده است، از اینكه دانشگاه بغداد آلوده و فاسد است، خشمگین می‌شود و به این اصل توجه نمی‌كند كه «الناس علی دین ملوكهم» بدون شك اگر او راه تقوی پیش می‌گرفت و از سیره مردانی چون
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 321.
(2)- طویله- محل بستن چهارپایان
(3)- سگها
(4)- همان كتاب، ص 325.
ص: 326
ابو بكر، عمر و حضرت علی (ع) تبعیت می‌كرد، كار نظامیه بغداد به آنجا نمی‌كشید. ناصر بدون اینكه به رابطه علت و معلولی فساد دانشگاه بغداد توجه كند و در مقام چاره‌جویی برآید، پس از چندی بار دیگر نظامیه بغداد را باز می‌كند.

شاهكار معتصم!

روزی معتصم به مجلس شراب برخاست و در حجره شد زمانی، بود بیرون آمد و شرابی بخورد و باز برخاست «1» و در حجره دیگر شد.
و باز بیرون آمد و شرابی بخورد و سه بار در سه حجره شد، و در گرمابه شد و غسل بكرد و بر مصلی شد، و دو ركعت نماز كرد و به مجلس بازآمد و گفت: «قاضی یحیی را كه دانی این چه نماز بود؟ گفت: نه، گفت: این نماز شكر نعمتهایی است كه خدای عز و جل مرا امروز ارزانی داشت، كه این سه ساعت سه دختر را، دختری ببردم كه هر سه، دختر سه دشمن من بودند:
یكی دختر ملك روم و یكی دختر بابك و یكی دختر مازیار گبر.» «2» این حكایت «*» و دیگر سیاه- كاریهایی كه به هارون الرشید و چند تن دیگر از خلفای اموی و عباسی نسبت می‌دهند نموداری از فساد دستگاه خلافت است. و به خوبی نشان می‌دهد كه سلاطین و خلفا از دیرباز به مصالح و منافع اكثریت مردم (كه بار گران تأمین وسایل معیشت خلق و پرداخت انواع مالیاتها را تحمل می‌كردند) كمترین توجهی نداشتند و فقط در فكر عیش‌ونوش و آسایش خود و اطرافیانشان بودند.
دربار سلاطین نیز از دیرباز مركز انواع آلودگیهای جنسی بود. نه‌تنها در ایران و در دربار خلفای عباسی، بلكه در كشورهای اروپا و آسیا قبل از استقرار دموكراسی و حكومت ملی، زورمندان از قدرت خود برای فرونشاندن تمایلات جنسی سوءاستفاده می‌كردند.
به‌عنوان نمونه یادآور می‌شویم كه در مملكت كهنسال چین نیز «خان» به انواع تعیشات و هرزگیها دست می‌زد، ماركو پولو سیاح معروف ایتالیایی (متوفی به سال 1323 میلادی)
______________________________
(1)- بلند شد
(2)- ر. ك: سیاستنامه، پیشین، ص 296.
* اگر حقیقت داشته باشد!
ص: 327
در حدود 7 قرن پیش ضمن توصیف مشهودات خود در سرزمین چین، از مراسم انتخاب معشوقه- های «قبلای قاآن» سخن می‌گوید. بنا به گفته این سیاح ونیزی «هردو سال یكبار سفیران و ایلچیهای خان بزرگ به اطراف و اكناف امپراتوری او گسیل می‌شدند، به محض ورود دوشیزگان استان مربوطه را احضار می‌كردند و در میان آنها، زیباترین، دلرباترین و رعناترین را برمی‌گزیدند. آنگاه بازرسان ویژه، خصوصیات جسمی و اخلاقی آنان را مورد مطالعه قرار می‌دادند، هرگاه در سیما و دهان و دندان و چشم آنان كمترین نقصی نمی‌دیدند، بار دیگر آنان را مورد بازرسی و تفتیش قرار می‌دادند؛ ماهرویان و پری‌پیكرانی كه بدینسان برگزیده می‌شدند، ممكن بود در صف خدمه و كنیزكان درباری درآیند، همینها گاه درشكه خاقان را می‌كشیدند» «1» جالب‌توجه است كه در آن ایام، در سرزمین چین 25 هزار فاحشه رسمی تحت نظم و زیر نظر فرماندهان خود زندگی می‌كردند، مالیات كلانی می‌پرداختند و نیاز- های جنسی سفیران، بازرگانان و خارجیان را به دستور فرمانده كل مرتفع می‌ساختند.» «2»
دیگر از مشهودات شگفت‌انگیز ماركو پولو، موقعیت اجتماعی دوشیزگان و زنان تبت است: «در این كشور دوشیزگان و دختران جوان به علت بكارت فاقد ارزش لازم بودند، فقط زنانی شایسته شمرده می‌شدند كه قبلا با مردان متعددی هم‌آغوش گردیده باشند.
سیاحان و جهانگردان پس از برافراشتن خیمه‌ها و چادرهای خویش با شگفتی ملاحظه می- كردند كه پیرزنان محل، تعداد كثیری از دختران جوان را همراه می‌آوردند و به تازه‌واردان تسلیم می‌كردند تا با آنان نزدیكی كنند، بدون آنكه وجهی بپردازند؛ ولی گرفتن هدیه اشكالی نداشت، یك زن خوب باید لااقل 20 هدیه یادگاری دوران دوشیزگی به همراه داشته باشد.
باید توجه داشت كه پس از ازدواج، دوران آزادی روابط جنسی سپری می‌شده و هر بانویی فقط با شوهر خود با كمال صفا و صمیمیت زندگی می‌كرده است.» «3» جهانگرد جوان ونیزی در جریان سفر تاریخی خود در سوماترا به جزایری وارد شد كه مردم آن در شرایط جماعات اولیه بشری زندگی می‌كردند، در این مناطق نه حاكمی بود نه محكومی و نه اربابی و نه رعیتی، ... مردان و زنان كاملا برهنه بودند و هیچگونه ستر عورتی در بین آنان معمول نبود ...» «4»
اكنون بار دیگر عشق و مسائل جنسی را در ایران بررسی می‌كنیم:
______________________________
(1)- محمد لوی عباسی، جهانگردی ماركو پولو، ناشر گوتنبرگ، ص 177 (به اختصار).
(2)- همان كتاب، ص 192.
(3)- همان كتاب. ص 207.
(4)- همان كتاب، ص 284.
ص: 328

عشق و مراحل آن به نظر عنصر المعالی‌

مؤلف قابوسنامه در مقام اندرز به فرزند خود می‌گوید: «... از عاشقی پرهیز كن كه خردمندان از عاشقی پرهیز توانند كردن، از آنكه ممكن نگردد كه به یك دیدار كسی بر كسی عاشق شود، نخست چشم بیند، آنگاه دل پسندد و چون دل را پسند اوفتاد و طبع بدو مایل گشت، آنگاه دل متقاضی دیدار دوم باشد، اگر شهوت خود را در امر دل كنی و دل را متابع شهوت گردانی، باز تدبیر كنی كه یكبار دیگر آن را بنگری؛ چون دیدار دوبار شود، میل طبع نیز بدو مضاعف شود و هوای دل غالب‌تر گردد. پس قصد دیدار سیم كنی. چون سیم بار دیدی و در حدیث آمدی و سخن گفتی و جواب شنیدی. مصراع:
خر رفت و رسن برد بیا تا كه ببینی
- پس از آن اگر خواهی كه خویشتن را نگاهداری نتوانی كه كار از دست تو گذشته است ...» «1»

رابطه عشق با دقت و ظرافت‌

زكریای رازی در طب روحانی می‌نویسد: «به دانشمندی خبر دادند كه فرزندت عاشق شده، او گفت باكی نیست زیرا عشق، او را لطیف و ظریف و دقیق و رقیق می‌گرداند ...» «2»

نظر غزالی در پیرامون شهوت و تمایلات جنسی‌

با اینكه غزالی شهوت را سبب بقاء نسل می‌شمارد، با ذكر اخبار و احادیث گوناگون در راه محدود كردن علائق و تمایلات جنسی می‌كوشد، او در اصل دوم كتاب خود: «اندر علاج شهوت و فرج و شكستن شره این هردو» می‌نویسد: «بدانكه معده چون حوض تن است و عروق كه از وی همی‌شود به هفت اندام چون جویهاست، و منبع همه شهوتها معده است، و این عالیترین شهوتی است بر آدمی ... چون شكم سیر شد، شهوت نكاح جنبیدن گیرد و به شهوت فرج قیام نتوان كرد، الا به مال، پس شره (یعنی حرص) مال پدید آید و مال به دست نتوان آورد، الا به جاه، و جاه نگاه نتوان داشت، الا به خصومت با خلق، و از آن حسد و تعصب و عداوت و كبر و ریا پدید آید- پس معده فراگذاشتن اصل همه معصیتهاست و زیر دست داشتن شكم و گرسنگی عادت كردن، اصل همه خیرهاست.» «3»
به نظر غزالی: مرد آخرت كسی است كه «دنیا بر خویشتن تنگ گرداند، تا زندان وی شود. مرگ، خلاص وی بود از زندان- و اندر خبر است كه اشرار امتی الذین یاكلون مخ-
______________________________
(1)- ر. ك: قابوسنامه، پیشین، باب چهارم، ص 68.
(2)- ر. ك: فیلسوف ری، پیشین، ص 195.
(3)- غزالی، كیمیای سعادت، به اهتمام احمد آرام، ص 451.
ص: 329
الحنطه «1»، بدترین امت من آن باشد كه مغز گندم خورند.» «2» غزالی با ذكر احادیث و روایات گوناگونی كه در صحت آنها تردید است، مردم را به ریاضت و تحمل محرومیت تبلیغ و تشویق می‌كند.
در حالیكه می‌دانیم لا رهبانیة فی الاسلام، یعنی در اسلام گوشه‌گیری و ریاضت تجویز نشده است، غزالی می‌گوید: «هركه عاشق شود و خویشتن نگاه دارد و پنهان دارد و از آن رنج بمیرد، شهید بود.» «3»
* ابو اسحاق نظام كه شاعر و متكلمی باقریحه بود در وصف معشوقی چنین گفته است:
رق فلو بزت سرابیله‌علقه الجو من اللطف
یجرحه اللحظ به تكراره‌و یشتكی الایحاء بالطرف ترجمه:
چنان لطیف و رقیق است گر شود عریان‌در آسمان ز لطافت بگردد آویزان
جریحه‌دار شود از نگاه پی‌درپی‌كند شكایت از تیر ناوك مژگان گویند روزی ابو هذیل در محضرش بود، و او این دو شعر را برایش خواند، ابو هذیل گفت: «ای ابو اسحق چنین كسی را جز به فقره خیال نمی‌توان ...» «4»
آداب زندگی كردن با زنان
غزالی در كیمیای سعادت از آداب زندگی كردن با زنان، با توجه به مبانی شرعی سخن می‌گوید. به نظر وی: پس از نكاح و زناشویی دادن ولیمه و مهمان كردن دوستان، هرچند بسیار مختصر، كاری است نیكو و پسندیده.
پس از ازدواج باید با زنان مدارا كرد و با اخلاقی نیكو با آنان رفتار نمود كه «زنان را از ضعف و عورت آفریده‌اند، داروی ضعف ایشان، خاموش بودنست و داروی عورت ایشان، خانه بریشان زندان كردنست.» در ادب سیم، به مردان اندرز می‌دهد كه با زنان خود
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 461.
(2)- همان كتاب، ص 470.
(3)- همان كتاب، ص 471.
(4)- ابن ندیم، الفهرست، ترجمه م. رضا تجدد، چاپ دوم، ص 298.
ص: 330
مزاح و بازی كنند ولی درهرحال، مرد، مزاح و بازی را بدان حد نرساند كه هیبت او برود، و چون از زنان كاری بیند خلاف مروت و شریعت، از سیاست كردن زنان غفلت نورزد، در ادب پنجم، به مردان اندرز می‌دهند كه با زنان خود روشی اعتدالی پیش گیرند حتی الامكان از بیرون رفتن زنان جلوگیری كنند، زیرا به نظر غزالی همه آفتها «... از چشم خیزد و آن از درون خانه نخیزد، بلكه از روزن و طاقچه و در و بام خیزد و نشاید كه این معنی آسان گذارد و نباید بی‌سببی گمان بد برد و تعنت (سختگیری) كند و غیرت از حد نبرد و در تجسس باطن كارها مبالغت نكند،» در ادب ششم می‌فرماید كه در مورد نفقه به عیال خود سخت نگیرد و از اسراف خودداری كند، و بین زنان خود برابری و مساوات را رعایت كند، و هنگام نزدیكی با زنان، باید قبلا با معاشقه‌بازی و بوسه، زن را آماده كند.»
مرد نباید كه از داشتن دختران و خواهران، رنجور و ملول گردد و حتی الامكان باید از طلاق دادن زنان خودداری كند. از آنچه كه گذشت می‌توانیم كمابیش به حقوق فردی و اجتماعی زنان از نظر فقهای سنی آگاه شویم.

لزوم نكاح‌

به نظر غزالی همچنانكه «... حیات بی‌طعام و شراب ممكن نیست همچنین به بقاء جنس آدمی و نسل وی حاجت است و این بی‌نكاح ممكن نباشد، پس نكاح، سبب اصل وجود است و طعام سبب بقای وجود، و مباح كردن نكاح برای اینست نه برای شهوت ...»

تمایل به غذا و شهوت‌

غزالی در میزان العمل می‌گوید: «نیروی شهوت یعنی اشتها و تمایل به غذا، نیرومندترین تمایلات انسانی است، زیرا این قوه و نیرو، از هرقوه و نیروی دیگر فزونتر است، چون در آغاز امر همین نیرو در انسان همراه با زادن او پدید می‌آید. غزالی در كتاب احیاء نیز به این معنی اشاره می‌كند و می‌گوید: «اراده و علم انسان پس از بلوغ پدیدار می‌گردد؛ اما شهوت و غضب و حواس ظاهری و باطنی در طفل خردسال نیز وجود دارد ... سپس به ترتیب، تمایل به بازی و زینت و تمایل جنسی در او پدیدار می‌شود» «1» غزالی در سطور بعد، بار دیگر به اهمیت غذا و شهوت اشاره می‌كند: «علاقه و تمایل به غذا از عواملی است كه ضامن بقا، و ادامه حیات فرد می‌باشد، چنانكه شهوت و تمایل جنسی، ضامن بقاء نسل و نژاد آدمی است.» به نظر غزالی:
«شهوت جنسی مسلطترین و سركش‌ترین تمایلات نسبت به فرمان عقل است.» «2» علاقه شدید
______________________________
(1)- دكتر عبد الكریم عثمان، روانشناسی از دیدگاه غزالی، ترجمه دكتر حجتی، ص 44.
(2)- همان كتاب، ص 46.
ص: 331
به خوردن و حرص به اجرای تمایلات جنسی و امثال آنها، موجب بروز تمایلات بهیمی است و رذایل اخلاقی چون وقاحت و بیشرمی، خبث و پلیدی، دورویی و بخل و تبذیر، و تملق و چاپلوسی از آن پدیدار می‌گردد ...» «1» غزالی برای آنكه خطرات هوای نفس را آشكار كند، شواهدی از قرآن می‌آورد: «زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ» (آل عمران 140) «در نظر مردم دوستی و دلبستگی به هوسها آرایش یافته است، از قبیل زنان و فرزندان و كیسه‌های آكنده از زر و سیم و مركبهای نشانه‌دار و دامها و كشتیها.» غزالی برای حفظ تعادل در بدن پیشنهاد می‌كند، كه انسان مال حلال بخورد و از پرخوری و شكم‌بارگی اجتناب ورزد تا به حد اعتدال و میانه‌روی برسد.» «2» وی برای جلوگیری از سركشی تمایلات جنسی، نگاه نكردن و چشم پوشیدن را پیشنهاد می‌كند؛ با این حال یادآور می‌شود كه «نگاهداری دل از وسوسه، در اختیار آدمی نیست بلكه نفس آدمی همواره در حال درگیری و كشمكش با این وسوسه‌ها و اندیشه‌ها به‌سر می‌برد ...» «3»

راه مبارزه با شهوت به نظر غزالی‌

غزالی علائق جنسی را در حد اعتدال امری طبیعی می‌داند و معتقد است كسانی كه غرق شهوتند، باید با گرفتن روزه از طغیان شهوت جنسی بكاهند» و اگر شكسته نشود، نكاح كنند و تفریط آن بود كه وی را هیچ شهوت نباشد و آن نیز نقصان بود، و اعتدال آن بود كه شهوت بود و زیردست بود و كس بود كه چیزها خورد تا شهوت وی زیادت شود و این از جهل بود و مثل وی، چون كسی بود كه آشیان زنبور بشوراند تا اندر وی افتد، مگر كسی كه نكاح كرده بود و مقصد وی نگاهداشتن جانب زنان بود كه حصن ایشان، مردانند ...» «4»
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 53.
(2)- همان كتاب، ص 65.
(3)- همان كتاب، ص 66.
(4)- ر. ك: كیمیای سعادت، پیشین، ص 465.
ص: 332

مشكلات اجتماعی زنان به نظر یك پژوهنده مصری‌

در میان نویسندگان و محققان معاصر، نوال السعداوی، پزشك و نویسنده مبارز مصری باوجود مشكلات و موانع گوناگون، در كتاب «چهره عریان زن عرب» در پیرامون مسائل جنسی و زنان، پرده از روی مظالم و بیدادگریهایی كه در طول تاریخ در حق زنان روا داشته‌اند برمی‌دارد، به نظر او: «افشای واقعیتها ... هیچ نوع زیانی نمی‌تواند به همراه داشته باشد، زیان واقعی تنها ثمره تلاش كسانیست كه پرده بر این حقایق می‌كشند، حقیقت، گاه انسان را تكان می‌دهد و آرامش باورهای ذهنی او را دستخوش تزلزل می‌سازد، اما چه‌بسا كه این تكانها اذهان خفته را بیدار كنند و چشمان بسته را به واقعیات بگشایند.» «1»
به نظر این بانوی مبارز، آزادی واقعی جز رهایی از همه اشكال استثمار، اعم از: اقتصادی، سیاسی، جنسی و فرهنگی،- مفهوم- دیگری نمی‌تواند داشته باشد ...
در صفحات بعد می‌نویسد: «... اما آزادی واقعی زنان و بلكه مردان بدون رهایی از اشكال اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی ستم و سركوب میسر نیست. آزادی مبارزه، در جبهه- های گوناگون رهایی را باید به یكدیگر پیوند داد.» «2» نویسنده در كتاب خود شوربختیها و مشكلات گوناگون زن عرب را از گهواره تا گور مورد مطالعه قرار می‌دهد، از جمله می- نویسد:
«... مشاهده دختران سودانی كه عمل ختنه را ده‌چندان وحشیانه‌تر از عمل دختران مصری انجام می‌دهند مرا سخت به وحشت انداخت، در مصر به قطع كلیتریس (یعنی زائده مجاور مجرای تناسلی زن) اكتفا می‌كنند و معمولا تمام آنرا هم برنمی‌دارند، اما در سودان عمل ختنه قطع كامل تمامی ارگانهای تناسلی بیرونی را در بر می‌گیرد، تنها دهانه بیرونی مجرای تناسلی آنها از آسیب مصون می‌ماند، آنهم بعد از دوختن و تنگ كردن آن به حدی كه خروج خون حیض عملی باشد، در نتیجه در شب زفاف لازم خواهد بود كه با چاقوی جراحی و یا قیچی معمولی یك یا هردو انتهای دهانه مزبور شكافته شود و راه دخول باز گردد- به هنگام طلاق دهانه بیرونی مجرای زن یكبار دیگر دوخته می‌شود تا مانع روابط
______________________________
(1)- دكتر نوال السعداوی، چهره عریان زن عرب، ترجمه مجید فروتن- رحیم مرادی، ص 37.
(2)- همان كتاب، ص 41.
ص: 333
جنسی او در آینده گردد، گشایش دهانه مزبور تنها در صورت ازدواج مجدد مجاز خواهد بود.» «1»
یكی دیگر از مظالمی كه در بعضی از جوامع عرب نسبت به جنس «زن» روا می‌دارد این است كه نوزاد دختر مخصوصا در نواحی روستایی مورد استقبال قرار نمی‌گیرد، هر زنی از هنگام تولد تا لحظه مرگ از جامعه می‌پرسد، چرا برادر او مورد لطف و توجه بیشتری است؟ در بعضی خانواده‌ها این سردی و عدم استقبال تا آنجا پیش می‌رود كه به طلاق و تنبیه جسمی مادر یا فحاشی نسبت به او می‌انجامد.» «2» نویسنده كتاب، در ضمن مطالعات فراوانی كه در میان گروههای مختلف خلقهای عرب انجام می‌دهد، مشاهده می‌كند، بعضیها نوزاد دختر را بعد از تولد زنده به گور می‌كنند و بعضی دیگر چند سالی پس از تولد، با «كمربند عفت» یعنی با بستن دهانه مجرای تناسلی با سوزنهای فولادی و نوعی قفل آهنی، مانع دخول به دختر می‌شوند؛ این رسم بدوی كه شبیه به ختنه سودانی است سبب می‌شود كه با جراحی، كلیتریس و لبهای بیرونی و درونی برداشته شود و دهانه مجرای تناسلی با روده گوسفند دوخته شود و از آن تنها به اندازه‌یی كه نوك یك انگشت به زحمت امكان دخول پیدا كند بازمی‌گذارند تا راه ادرار و جریان قاعدگی بسته نشود.
دهانه باریك مزبور به هنگام ازدواج شكافته و باز می‌شود تا آلت تناسلی مرد امكان دخول پیدا كند، به هنگام زایمان یكبار دیگر دهانه مزبور باز و مجددا بسته می‌شود، در مورد یك زن مطلقه دهانه مزبور به كلی بسته شده و او عملا و برای بار دوم به یك باكره تبدیل می‌شود.
فقط در هنگام ازدواج مجدد باز دهانه باز خواهد شد.» «3» این اقدامات غیرعادی و ظالمانه، با مبانی مذهبی سازگاری ندارد، چه یك مذهب اصیل خواستار حقیقت، مساوات، عدالت و عشق و زندگی كامل و سالمی برای همه مردم، اعم از زن و مرد است و هیچ مذهب راستینی، خواستار بیماری، بریدن اعضای بدن دختران خردسال و قطع یك عضو اساسی اعضای تناسلی نمی‌تواند باشد ... هنوز بعضی از پدران و مادران عمل ختنه را وسیله جلوگیری از انحرافات جنسی به‌شمار می‌آورند، این طرز فكر اشتباه محض است، آنچه یك دختر را از اشتباه و انحراف مصون می‌دارد كندن یك قطعه گوشت نیست، بلكه شعور و درك افراد نسبت به مسائل، و داشتن هدفی باارزش، در زندگی است كه فكر و توان آدمی را به كار می‌اندازد.
هرچه سطح آگاهی، افزایش یابد. هدفهای ما به انگیزه‌ها و ارزشهای انسانی نزدیكتر و تمایل
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 47. تاریخ اجتماعی ایران ج‌7 333 مشكلات اجتماعی زنان به نظر یك پژوهنده مصری ..... ص : 332
(2)- همان كتاب، ص 51.
(3)- همان كتاب، ص 93.
ص: 334
ما به بهبود سطح زندگی و كیفیت آن نیز افزون‌تر می‌گردد.» «1»
نادانی و بی‌خبری زنان و مردان و دختران نسبت به اعضای گوناگون بدن و از جمله اعضای تناسلی، نشانه وقار و پاكی و اخلاق پسندیده آنان نیست، بلكه این جهل، خطرات و عوارضی را نیز به همراه دارد. بسیارند دخترانی كه برای نخستین‌بار از دیدن خون در میان رانها و یا در زیر كمر به ضربه‌های عصبی دچار شده‌اند، نویسنده كتاب می‌نویسد: «شما نمی‌توانید تصور كنید كه آن صبحی كه من از خواب بیدار شدم و قطرات خون را در میان رانهایم روان یافتم چه وحشتی به من دست داد. هنوز سفیدی مرگبار آن روز صورتم را در آینه می‌توانم به خاطر بیاورم، دستها و پاهایم به شدت می‌لرزید، به نظرم می‌رسید كه گویی آن فاجعه‌ای كه همواره از آن وحشت داشتم اینك بوقوع پیوسته و مردی در سیاهی شب، هنگامی كه من در خواب بودم، به من آسیب رسانیده است.» «2»
سپس نویسنده به مظالم گوناگونی كه به طبقات محروم در جوامع استكباری روا می‌دارند اشاره می‌كند و از جمله می‌نویسد: «فحشاء آن نوع رابطه جنسی است كه میان یك زن و یك مرد به قصد ارضای نیازهای جنسی مرد و نیازهای «اقتصادی» زن انجام پذیرد ...
نیازهای حكام یا صاحبان ثروت همواره بر احتیاجات آنانی كه تحت حكومت ایشانند و یا مزدبگیرانی بیش نیستند رجحان داده می‌شود، نیاز ارباب به استراحت و تفریح، حیاتی‌تر است تا نیاز نوكر یا برده به غذا و خواب- نیاز طبقات حاكم به تلویزیون رنگی قویتر است تا نیاز روستائیان به آب آشامیدنی. نیاز یك مرد به لذت جنسی بسیار بااهمیت‌تر است تا نیاز همسرش به غذا و مراقبت پزشكی و یا حیاتی‌تر است از نیاز یك «روسپی» به یك قرص نان یا پوششی برای پوشانیدن اندام. بالنتیجه حبس كردن چنین زنی چندان نادرست نیست، اما مرد باید آزاد باشد، تا بتواند كه جستجو و تعقیب زنان را ادامه دهد.
برطبق قوانین مصر اگر مردی در حین عمل جنسی با یك روسپی دستگیر شود محكوم به زندان نخواهد شد بلكه به‌عنوان شاهد علیه زن دعوت می‌شود، اما روسپی بیچاره برای مدت معینی به زندان محكوم خواهد شد.» «3»
این نوع بی‌عدالتیها هنوز در بعضی از كشورهای عرب وجود دارد. «شیخ یكی از ممالك عربی تا همین زمان حاضر نیز یك شب در هر ماه با باكره‌یی كه بعدها هرگز او را نمی- بیند هم‌بستر می‌شود. بدنبال این همخوابگی ماهانه، افراد ذكور خانواده‌های طبقات بالا، برای ازدواج با این زن جوان به رقابت می‌پردازند. این به آن دلیل است كه او افتخار
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 96.
(2)- همان كتاب، ص 100.
(3)- همان كتاب، ص 117.
ص: 335
همخوابگی با شیخ را كسب كرده و در اثر آن خلعت و مقرری ارزشمندی نیز دریافت كرده است.
در اروپای قرون وسطا ارباب فئودال این حق را داشت كه نخستین شب ازدواج هر دختر جوانی را كه خانواده او در املاك وی می‌زیستند و یا شوهر آینده او یكی از رعایای وی بود، به خود اختصاص دهد؛ این حق توسط پادشاه، فرمانروا و یا ولیعهد در غیاب آنها به فئودالها تفویض می‌شد، این عرف در لاتین «حق شب نخست» نامیده شده است.» «1»
در تمام قرون وسطا، فحشاء چون پدیده‌یی طبیعی در زندگی مردم باقی ماند، در قرن هیجدهم، فاحشه‌خانه‌ها تحت نظارت دولت قرار گرفت، بعدها فعالیت روسپیان تنظیم شد و برای جلوگیری از ابتلای مردم به امراض مقاربتی، نظارت طبی معمول گردید و با گذشت زمان و نظارت مستمر دولت، مقرر گردید كه حرفه پرسود روسپیگری مشمول پرداخت مالیات گردد.» «2» هر زن فاحشه‌یی كه از پرداخت مالیات سر باز می‌زد به اتهام اشتغال به فحشاء به زندان می‌افتاد.
قوانین و مقررات جنسی، برحسب شرایط اقتصادی و اجتماعی و درجه تمدن كشورها تغییر می‌پذیرد چنانكه در جامعه امروزی سوئد كه به كمبود حاد جمعیت و نیروی كار دچار است، آزادی جنسی برای زنان شوهردار یا مجرد، كاملا مطلوب و مقبول تلقی می‌شود، چه این امر به ازدیاد نسل در چارچوب ازدواج یا خارج آن منجر می‌شود، اما در كشور- هایی چون هندوستان و مصر كه با مشكل كثرت جمعیت روبرو هستند، یك زن شوهردار در صورت به دنیا آوردن بیش از دو یا سه كودك، به احتمال زیاد تحت تعقیب قرار خواهد گرفت ... قوانین جاری مصر امروز یك زن شاغل را از فرزند سوم به بعد از مزایای حاملگی خود محروم می‌كند ... در تونس و سومالی، علیرغم اسلامی بودن آنها [!] «سقط جنین» به- عنوان راهی برای مقابله با رشد سریع جمعیت، قانونی و مجاز اعلام گردیده است.» «3» درحالیكه اسلام مردم را به ازدواج و ازدیاد نسل ترغیب كرده است و پیغمبر می‌فرماید:
«با زنانی كه مهربان و بارآورنده هستند ازدواج كنید.» جالب‌توجه است كه اطبای قرون وسطا تعلیماتی برای جلوگیری از بارداری از خود به جا گذاشته‌اند: از جمله زكریای رازی بزرگترین پزشك جهان اسلامی و برجسته‌ترین طبیب قرون وسطا در كتاب الحاوی راه- هایی برای جلوگیری از بارداری نشان داده است كه از آنجمله است: انزال منی در خارج، جای دادن بعضی داروها در رحم زن قبل از دخول، بستن دهانه رحم. نمونه این
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 118.
(2)- همان كتاب، ص 125.
(3)- همان كتاب، از ص 129 به بعد.
ص: 336
داروها، كلم، حنظل و قار است كه به صورت قرص یا شیاف به‌كار می‌رفت.» «1» بنا به قول امام محمد غزالی هشت قرن پیش، از «حجاب الواقی» یعنی از روده گوسفند برای جلوگیری از آبستنی استفاده می‌كردند.
در صفحات بعد نویسنده از اینكه زنان با آن سوابق درخشانی كه در مبارزات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دارند، امروز در بعضی كشورها به دلقكی بدل شده‌اند اظهار تأسف می‌كند و یادآور می‌شود كه امروز بانوان در بسیاری از كشورهای اسلامی [!] چهره خود را با رنگهای گوناگون می‌آرایند، سینه‌های خود را به معرض نمایش می‌گذارند و رانها را از زیر دامنهای كوتاه بیرون می‌اندازند، بر روی پاشنه‌های بلند كفش خود، چون مستی لا یعقل از سویی به سوی دیگر تاب می‌خورند و باسن و سینه‌ها را به نوسان درمی‌آورند و سرانجام چشمهایشان را با جوهر سیاه، خط چشم و مژه مصنوعی از زیبایی می‌اندازند ...
درحالی‌كه زیبایی حقیقی، زیبایی زنی است كه جز خود نباشد، زنی كه برای به دام انداختن شوهر، خود را به ظاهری كه درواقع متعلق به او نیست نیاراید و سپس از بیم بیوفایی و از دست دادن شوهر، شخصیتی دروغین را به عاریت نگیرد، زیبایی، به اندازه باسن، و چربی زیر برجستگیها، نیست، بلكه حسن و زیبایی بیش از هرچیز مدیون قدرت تفكر، سلامت جسم و كمال نفس است.» «2»
بسیارند زنانی كه به سبب شوق دستیابی به زیبائیهای خیالی به اختلالهای روانی دچار گردیده‌اند و آینده زندگی خود را در گرو اندازه بینی و خمیدگی مژه‌ها تصور می- كنند. امروز در بسیاری از جوامع «... زن متجدد و اروپایی‌مآب» كه ترقی را در ظواهری چون پوشیدن دامنهای كوتاه و بیرون انداختن رانها، به دست گرفتن چوب سیگار و دود كردن سیگارهای بلند، سركشیدن گیلاسهای ویسكی یا شركت در قمار تا آخرین ته‌مانده- های جیب، یا عرق ریختن و تكان خوردن بی‌وقفه به آوای دیوانه‌وار رقصهای مدرن می‌بیند، تدریجا به یك پدیده عادی شهرهای بزرگ تبدیل می‌شود.
با این همه آنچه كه در زیر این نقاب پرزرق‌وبرق به حیات خود ادامه می‌دهد هنوز زن است، زنی سركوفته از نظر روحی، جنسی و عاطفی، كه ارزنده‌ترین هدف زندگیش را ازدواج با یك مرد، اطاعت و خدمتگزاری او، و كودك آوردن (آنهم پسر) می‌پندارد.» «3»
درحالی‌كه زنان در بسیاری از كشورهای كهن، از جمله مصر موقعیت اجتماعی و
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 134.
(2)- همان كتاب، ص 167.
(3)- همان كتاب، ص 169.
ص: 337
سیاسی مهمی داشتند «زنان مصر باستان، در شنا و ورزشهای حرفه‌ای و ذوقی چون مردان فعال بودند، به همراه مردان در اجتماعات شركت می‌كردند، با مردان تفریح می‌كردند، فرزندان به نام مادرشان خوانده می‌شدند، در تمام رشته‌های فعالیتهای اجتماعی و سیاسی شركت می‌جستند، از جمله به وزارت و حكومت استان انتخاب می‌شدند؛ و گاه به مقام «شهزنی» و «خدازنی» می‌رسیدند ... هیچ نوع مقرراتی برای جدایی زن و مرد وجود نداشت، زن و شوهر در تمام شئون زندگی مساوی بودند، پس از آنكه مردان برای حفظ میراث، «نظام پدرسالاری» را مستقر ساختند به تدریج چندزنی و برگزیدن معشوقه و تولد فرزندان نامشروع آغاز شد و زن موقعیت دیرین خود را از كف داد.» «1»
تمام شواهد نشان می‌دهد، كه مرد تنها از طریق تملك ابزار تولید و نظارت بر مذهب و فعالیتهای اقتصادی توانست سلطه خود را بر زن برقرار كند و نظامات مدنی و اخلاقی را به نفع خود تفسیر نماید، به تدریج مردسالاری تثبیت و تحكیم گردید، در یك خاندان عبری قدیم تحت ریاست «مرد» تعدادی زن رسمی و غیررسمی، فرزندانشان، زنان پسران، نوه‌ها و بردگان زندگی می‌كنند، پدر در این خانواده از اختیارات نامحدودی برخوردارست، او وارث خود را انتخاب می‌كند، دختران خود را به هركس كه بهای بیشتری بپردازد تسلیم می‌كند، حیات بچه در اختیار پدر بود، می‌توانست او را بكشد یا به خدا هدیه نماید.
حق بر مرگ و حیات افراد خانواده تا آنجا پیش می‌رفت كه اگر بیوه یكی از پسران مرتكب زنا می‌شد، پدر حق داشت او را بسوزاند و از بین ببرد ...» «2»
در میان زنان عرب زنی به نام «هند» بر غم سنت زمان خطاب به پدرش گفت: «من زنی هستم كه اختیار زندگیم را خود در دست دارم، پس تا مردی را به من عرضه نكرده‌ای مرا به نكاح او درنیاور» پدر پیشنهاد او را پذیرفت. «3»»
تحولات و دگرگونیهایی كه در حیات اجتماعی زنان در طول تاریخ در زمانها و مكانهای مختلف پدید آمده است، یكی از پدیده‌های جالب اجتماع بشری است.
«قبل از اسلام، حتی یك زن ممكن بود شیوه چند شوهری پیش گیرد، این شیوه را «زوج المشاركه» می‌نامیدند، ولی زن نمی‌توانست بیش از ده شوهر اختیار كند و اگر از این حد درمی‌گذشت، جامعه او را به‌عنوان یك «روسپی» می‌شناخت.
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 197.
(2)- همان كتاب، ص 204 و 207.
(3)- همان كتاب، ص 222.
ص: 338
عایشه زن پیامبر در توضیح دوران جاهلیت می‌گوید: «تعداد شوهران ممكن بود تا ده‌تا برسد، هریك از آنان می‌توانست بر زن وارد شود و در او دخول كند، هرگاه او حامله می‌شد به دنبال مردان می‌فرستاد و هیچكدام نمی‌توانست از آمدن سر باز زند، آنان به دور او حلقه می‌زدند و او به آنان می‌گفت: «می‌بینید كه چه پیش آمده است من بچه‌ای به دنیا آورده‌ام «او پسر توست» و زن مرد مورد نظر خود را به‌عنوان پدر و سرپرست بچه تعیین می‌كرد و مرد نمی‌توانست از قبول آن سر باز زند.» (ابو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج 16، ص 103).
ابو الفرج اصفهانی می‌نویسد: «موقعی كه یك زن بدوی، شوهرش را طلاق می‌داد در خیمه‌اش را تغییر می‌داد یعنی اگر در خیمه به طرف شرق بود، رو به مغرب باز می‌كرد تا همه بدانند طلاق قطعی است.» «1»
پس از ظهور اسلام با تمام حقوق و امتیازاتی كه پیامبر اسلام (ص) در حق زنان مرعی می‌داشتند، «مردانی چون عمر بن خطاب در تحدید قدرت زنان كوشا بودند، ولی حضرت رسول (ص) در مورد زنان، روشی ملایم پیش گرفت. در مورد روابط جنسی، حضرت به اعراب تأكید می‌فرمود كه «مبادا شما چون چارپایان بر روی زن خود افتید» بلكه باید میان شما «پیامی» ردوبدل شود، گفته شد چه پیامی؟ گفت «بوس و كلام».
غزالی نقل می‌كند كه محمد (ص) یكی از نشانه‌های ناتوانی را آن می‌دانست كه «مرد با زن یا كنیز خود نزدیكی كند و قبل از آنكه با او سخن بگوید و الفت گزیند و به- آغوشش كشد، ادخال نماید و پیش از آنكه نیاز جنسی او را برآورد، نیاز خود را برآورده كند.» «2»
درحالیكه شرعا و اخلاقا باید ارضای تمایلات جنسی طرفین با هم انجام گیرد، یعنی طرفین از لذت جماع برخوردار شوند.
پیامبر اسلام برای آنكه توجه مسلمانان را به تقوی و خویشتن‌داری معطوف دارد فرمود:
«پس از آنكه من از میان شما بروم، بزرگترین خطری كه امت مرا تهدید می‌كند، و ممكن است آن را به هرج‌ومرج بكشاند زنانند.» «3»
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 224.
(2)- همان كتاب، ص 231.
(3)- همان كتاب، ص 234.
ص: 339
به‌این‌ترتیب زن در اثر دلفریبی زنانه به‌عنوان یك «فتنه» و منبع خطر برای مردان شناخته شده است، غزالی، ازدواج را برای شكستن خطرات شهوت مفید می‌داند و می‌گوید: «آنكه ازدواج كند نیمی از دین خود را حفظ كرده است پس بر او باد كه برای حفظ نیم دیگر از خدا بترسد.» براساس این طرز فكر، فیاص ابن نجیح می‌گوید:
وقتی آلت جنسی مرد بلند می‌شود، دوسوم مذهبش از دست رفته است.
و از قول ابن عباس می‌گویند: «بلند شدن آلت جنسی مرد یك ابتلای بزرگ است چرا كه در برابر این آلت تحریك شده، نه با عقل و نه با مذهب نمی‌توان مقاومت كرد ...» «1»
تاریخ اسلام شاهد مردانی است كه صدها زن گرفته‌اند ... دكتر نوال السعداوی بدون توجه به اوضاع آن روز عربستان كه تعداد زنان بر مردان فزونی داشته می‌نویسد: «با اینكه اسلام پذیرفته است كه تمایلات جنسی زن اگر از مرد بیشتر نباشد با تمایلات جنسی مرد برابر است معذلك از مرد نخواسته است كه به یك زن اكتفا كند.» چرا مذهب تا این حد نیازهای مردان را درك كرده و به آنها پاسخ مثبت داده است ... و به‌عكس تا آن حد نسبت به زنان خشونت به خرج داده است. «2»
... یك‌بار از ابن عباس خواسته شد كه نظرش را درباره استمناء بگوید، او پاسخ داد كه «اف و تف، ازدواج با كنیز از استمناء بهتر است و استمناء بر زنا ترجیح دارد. بنابر این یك جوان تا قبل از ازدواج یكی از سه شر را باید انتخاب كند، از همه كم‌شرتر اینكه (برده‌زنی) را بگیرد، بعد از آن استمناء است و از همه گناه‌آلودتر زناست.» «3»

موقعیت اجتماعی و اقتصادی زن‌

الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّساءِ (قرآن) مردان بر زنان برتری و فرمان- روایی دارند، چه مرد نسبت به زن از خرد و حكمت بیشتری برخوردار است. بنابراین قانونگزاری، پیشوایی و امامت و ولایت برعهده مرد است. امام غزالی می‌گوید: ازدواج فكر و دل مرد را از مشغولیات تدبیر منزل، پخت‌وپز، جارو، ظرفشویی و تأمین نیازهای روزمره آزاد می- كند ... غلیان احساسات و شهوت تو را نیز خاموش می‌كند.
«با اینكه حضرت محمد (ص) فقط با یك دختر باكره یعنی «عایشه» و چهارده زن بیوه مطلقه ازدواج كرده است و به باكره بودن زن پای‌بند نبوده است، معذلك بعد از او مسأله
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 224.
(2)- همان كتاب، ص 246.
(3)- همان كتاب، ص 247.
ص: 340
بكارت اهمیت ویژه‌یی پیدا كرد و مقام زن از آنچه محمد (ص) و اسلام اعلام كردند به تدریج تنزل كرد و دنیای زن از دنیای مرد جدا گردید، زن به درون خانه خزید و ارزش و شرف و نجابت زن به باكرگی و خانه‌نشینی ارتباط پیدا كرد. یك ضرب المثل معروف كه تا نیمه‌های قرن بیستم در فلسطین شیوع داشت می‌گوید: «زن من هیچگاه خانه را ترك نكرد، تا اینكه بیرون برده شد (یعنی مرده‌اش را بیرون بردند.)
السعداوی می‌نویسد: «من خود از مادرم شنیدم كه درباره مادربزرگم می‌گفت كه او در عمرش دوبار بیش از خانه بیرون نشد، یكی آنگاه كه از خانه پدر به خانه شوهر رفت و دیگربار وقتی كه از خانه شوهر به سوی «گور» شتافت و در هردو مورد هیچ جزء بدنش آشكار نبود.» «1»
بی‌توجهی به مقام و موقعیت اجتماعی زن در بعضی جوامع اسلامی تا آنجا پیش رفت كه حتی متفكران و صاحبنظران عالم اسلام به پیروی از سنت عمومی، همواره به مردان توصیه كرده‌اند كه در دام فریب و سحر زنان گرفتار نشوند. از جمله ابن مقفع می‌گوید: «بدان كه یكی از خطرناكترین چیزها برای دین، نابودكننده‌ترین برای جسم، برباددهنده‌ترین برای مال، زیان‌بارترین برای خرد، لغزنده‌ترین برای سلحشوری مرد، زایل‌كننده‌ترین برای جلال و وقار او «تسلیم به عشق زنان» شدن است.
علاقه و گرایش مردم عرب به داستانهای شهوی «هزار و یكشب» معرف محرومیتهای جنسی آنان است، این داستانها با اخلاق و قوانین متعارف حاكم بر جامعه متعارضند؛ به- همین مناسبت به زنانی برمی‌خوریم كه به راحتی با معشوقان و بردگان خویش رابطه برقرار می‌كنند، به شوهر خود خیانت می‌ورزند، و دختران باكره‌یی می‌بینیم كه پنهانی با عشاق جوان خود دیدار می‌كنند، و مردانی كه زنان خود را ترك می‌كنند و با معشوقه‌های خود به عیاشیهای شبانه می‌پردازند و تمامی اینان برای وصول به هدف، روشهایی چون:
دروغ، حیله، خدعه، خیانت و فرار و غیره را به‌كار می‌گیرند، شك نیست كه این وقایع داستانی، دقیقا منعكس‌كننده تمایلات عمیق مستتر در ضمیر هر انسانیست كه در شرایط یك جامعه منضبط و محدود به‌سر می‌برد و در برابر هر قدمی كه برای ارضای این غرایز برمی‌دارد با انواع موانع، عرفی و اخلاقی و قانونی روبرو می‌شود، چنین فردی به ناچار آرزوهای سركوفته خود را در داستانهای هزار و یكشب می‌یابد و به آنها پناه می‌برد.» «2»
وضع رقت‌بار زنان در جوامع عرب و اسلامی پس از انقلابات اجتماعی غرب و دگرگون شدن موقعیت نسوان در ممالك پیشرفته اروپا، مورد توجه صاحبنظران جهان اسلامی
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 258.
(2)- همان كتاب، ص 261.
ص: 341
قرار گرفت: سید جمال الدین اسدآبادی و شاگردانش و مردانی چون شیخ محمد عبده، ضمن سازماندهی نهضتهای ضد استعماری و به حركت درآوردن مردم علیه ظلم و استبداد سلاطین خودكامه، قدمهایی در راه بیداری نیمی از جامعه اسلامی نیز برداشتند، به‌خصوص «عبده» برای تأمین حقوق زنان مقالات فراوانی نوشت، وی حق طلاق یك- جانبه برای مرد را به باد انتقاد گرفت و خواستار محو نظام كنیزداری و سوگلی‌بازی، و تأمین برابری زن و مرد و پیاده كردن جوهر اسلام شد.
عبده به خاطر این اندیشه‌های ترقیخواهانه از طرف بعضی از مقامات و بعضی رهبران مذهبی مورد حمله قرار گرفت، ولی او نیز از ادامه حمله و تبلیغ افكار خویش دست بر- نداشت، او از زنان و مردان می‌خواست كه سدها و موانعی را كه بین خود و «علم» ایجاد كرده‌اند بردارند. او می‌گفت: اشتراك زنان و مردان در وظایف دینی و دنیایی ایجاب می- كند كه زن مانند مرد آزاد باشد، به مدرسه برود و دانش و فرهنگ بیاموزد و به یاری هم موانع گوناگون را از پیش پای خود بردارند.» «1»
این تبلیغات وسیع و دامنه‌دار سرانجام به ثمر رسید، در اردن، در فلسطین، در سودان و به‌خصوص در الجزایر، زنان با شجاعت و قهرمانی بی‌مانندی، دوشادوش مردان علیه اشغالگران انگلیسی و فرانسوی به‌پا خاستند- زنان و مردان الجزایر با تحمل بیش از یك میلیون شهید به كسب استقلال نایل آمدند. در یمن جنوبی، كویت، لیبی، تونس، مغرب و سومالی زنان به درجات مختلف برای تحقق آرمانهای اجتماعی خود، سعی و تلاش كرده‌اند و در برخی از این كشورها قوانینی برای برابری زن و مرد در حق طلاق وضع شده است.
امروز در اكثر كشورهای عربی زنان از حق رأی برخوردارند، با اینحال هنوز در بعضی از كشورها زنان از حقوق سیاسی، اقتصادی و قضایی یكسان با مردان برخوردار نیستند، هنوز در بعضی از روستاهای ممالك عربی مردان زنان خود را كتك می‌زنند، و زنان كارمند، هنگام رفتن به سر كار در داخل وسایل نقلیه عمومی مورد آزار جنسی و بدنی قرار می‌گیرند، هنوز زنانی هستند كه در حال خستگی و مرض ناچارند تمایلات جنسی شوهر خود را ارضاء و تأمین كنند. و هنوز در بعضی از كشورها مردانی هستند كه با داشتن یك زن و چندین فرزند، هرگاه و بیگاه به آغوش معشوقه یا زن دیگری روی می‌آورند، اینها مسائل بسیار مهمی است كه باید مورد توجه جامعه‌شناسان و سیاستمداران عالم اسلام قرار گیرد ...
تغییر در قانون به تنهایی برای كسب آزادی واقعی كافی نخواهد بود، اگر كوششهای لازم سازمانی، سیاسی و فرهنگی برای تحقق یك تغییر قاطع در نهادهای حاكم بر زندگی زن و
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 305.
ص: 342
مرد به‌خصوص محو نظام «مردسالاری» و ارزشها و سنتهای حاكم بر آن در بین مردم صورت نگیرد، هر قانون مترقی، كلمات مرده‌یی بیش نخواهد بود.» «1»
علی‌رغم افزایش مداوم شمار زنان شاغل و تحصیل‌كرده در كشورهای عرب، اكثریت قاطع زنان عرب همچنان در بیسوادی مطلق به‌سر می‌برند، نظام آموزشی تابه‌حال نقش قابل توجهی در محو اندیشه‌های كهن و سنتی، كه همچنان ذهن مرد و زن را زیر نفوذ خود دارد، نداشته است، به‌گونه‌یی كه بیشتر زنان دانشجو و معلم كماكان در تاروپود سلطه ارتجاع دست‌وپا می‌زنند.» «2»
بسیاری از دخترانی كه به خودفروشی پناه برده‌اند، درواقع قربانیان پدرانی هستند كه زنان و كودكان صغیر خود را برای وصال به یك زن رها كرده‌اند.
دكتر نوال السعداوی، در آخرین صفحات كتاب پرارج خود می‌نویسد:
«شاید یكی از ظالمانه‌ترین سنتهای اجتماعی كه در قانون ازدواج و طلاق مصر و برخی دیگر از كشورهای عرب به رسمیت شناخته شده، آئین «بیت الطاعه» است.
این كلمه معمولا به زنی اطلاق می‌شود كه از فرمان شوهر خود، اگرچه او: مست، لاابالی، جاكش، دزد و یا كارش قاچاق مواد مخدر باشد، سرپیچی كند، اگر شوهر زن خود را با دلیل یا بدون دلیل بزند و او به خانه بستگان خود پناه برد و از شوهرش طلاق بخواهد، شوهر (اگر بخواهد) می‌تواند به استناد قانون بیت الطاعه، پلیس را به دنبال او بفرستد تا او را به زور به خانه شوهر بازگرداند، چنین زنی اگر به هر نحو از رفتن به خانه شوهر سر باز زند از نظر قانونی «مقصر» شناخته می‌شود.
بسیاری از كشورهای اسلامی و عربی مدتهاست كه این قانون را لغو كرده‌اند ولی مصر كه ظاهرا پیشگام جنبشهای مترقیانه در جهان عرب است، این سنت را در قانون ازدواج و طلاق حفظ كرده است.» «3»
چنانكه در صفحات پیش گفتیم، پزشكان و زیست‌شناسان معتقدند همانطور كه نیروی جسمی و قدرت بدنی مردم یكسان نیست، قدرت و تمایلات جنسی آنان نیز یكنواخت و همانند نمی‌باشد و به‌این‌ترتیب راجع به میزان مقاربت و نزدیكی با زنان حكم كلی، در مورد عموم مردم نمی‌توان داد.

رابطه غذا با تمایلات جنسی‌

به نظر دكتر هاوزر وضع جنسی هركس بستگی به قدرت و سلامت جسمی و عصبی او دارد و به‌طور مشخص نمی‌توان طریقه‌ای را تعیین كرد كه هركس طبق آن در زندگی جنسی ابراز فعالیت
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 320 و 321.
(2)- همان كتاب، ص 329.
(3)- همان كتاب، ص 350.
ص: 343
نماید، میل و احساس جنسی بسته به تولید و ترشح مایعات داخلی و غدد تناسلی است و آن غده‌ها ترشحات خود را در خون پخش می‌كنند، مقدار این ترشحات بسته به مواد جذب- شدنی و قابل هضمی است كه خورده می‌شود و آن مواد برای حفظ سلامتی تخمدانها و بیضه‌ها لازم است، كسانی كه مجبور می‌شوند كه غذای غیرمقوی بخورند، اقرار می‌كنند كه تمایلات جنسی در آنها رفته‌رفته ضعیف شده و به خواب می‌رود ...» «1»
در كتاب انیس الناس در باب عشق ورزیدن و شرایط آن چنین می‌خوانیم: «بدان كه تا كسی لطیف‌طبع نباشد عاشق نگردد، زیرا كه دلهای پاك لطیف‌طبعان بر صیقل عشق چون چهره ماه و عذار آفتاب روشن بود و ارواح روشن‌ضمیران از شراب محبت و جام مودت بی‌خویشتن باشد ... بینی كه جوانان بیشتر عاشق شوند كه پیران، زیرا كه طبیعت جوانان لطیفتر از طبیعت پیران باشد ... عشق كاری است پرمشقت و بلا و شغلی است پرمحبت و عنا، خاصه به هنگام مفلسی، چه هر مفلسی كه عشق ورزد معاینه در خون خویش جولان كند ...
پس بپرهیز از بلایی چنین عظیم و مجتنب باش از شغلی چنین وخیم ... چون دل را پسند افتاد، طبع مایل گردد بعد از میل طبع، دل متقاضی گردد، اگر خویشتن را به دست دل دهی و دل را تابع هوی و مطیع هوس گردانی، آن منظور را یكبار دیگر بینی، بعد از رؤیت دوم هوی و میل طبیعت غالبتر گردد و قصد دیدار سیم كنی ... بعد از ملاقات سوم، حریص و راغب بر مكالمه و گفت و شنید گردی ... بعد از حصول آن مقصد و كثرت صحبت تعلق تام و عشق تمام حاصل آمد ...»
سعدی گوید:
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل‌بیرون نمی‌توان كرد الا به روزگاران پس طبع خویش را عشق میاموز، خویش را از غم روز و بیخوابی شب و آه سحری برهان، و بدین بلا و محنتش گرفتار مگردان ... شیخ عبد اللّه انصاری فرموده كه آدمی را چهار چیز ناگزیر است: اول نانی، دوم خلقانی (لباس)، سوم ویرانی، چهارم جانانی، اما دوستی دیگر است و عاشقی دیگر، دوست دیگر است و معشوق دیگر ... پس اگر زنی را به طریق شهوت دوست داری، چه زنان را دوست توان داشت. اما با ایشان عاشقی و نظربازی نتوان كرد، پس سعی نمای كه آن شهوت و صحبت بر وجه حلال بود و بر هر تقدیر در هشیاری و مستی پیوسته به شهوت مشغول مباش، چه بهایم و حیوانات وقت هر كار ندانند ... در حالت مستی اشتغال منما ... لیكن در وقت خمار صواب افتد و مجامعت بسیار و مكلف و یا ناملایم به غایت زیانكار باشد و بعضی از حكما گفته‌اند: با صاحب‌حسنان صحبت باید دانست و نظر
______________________________
(1)- ر. ك: گذرنامه برای یك زندگی نوین، پیشین، ص 116.
ص: 344
باید باخت و درین حال چون نفس تقاضای شهوت كند، با زنان صاحب‌حسن، مجامعت باید كرد و در گرمای گرم و سرمای سرد از مجامعت محترز باید بود و در فصل بهار مشتغل ... كه منی زیادت گردد و رغبت پیدا آید ...» «1»

مناسبات عاشق و معشوق‌

روابط عاشق و معشوق و مناسبات آنها با یكدیگر برحسب شرایط و اوضاع اجتماعی و اقتصادی محیط فرق می‌كند. استاد فقید ملك الشعرای بهار، ضمن بحث در پیرامون «تأثیر محیط در ادبیات» كمابیش به این معنی نیز توجه كرده است: «ملت مغلوب كه مجبور بوده است به تأثیرات خفتناك و پست مغلوبیت تن درداده و از فكر انتقام و جبران بدبختی نیز منصرف شود، چنین ملتی شعر حماسی و رزمی ندارد، تمجید شجاعت و زورآزمایی و ساختن سرگذشت پهلوانان و فاتحین در اشعار او نیست، برعكس خاطره‌های تیره‌روزی عشاق، و بدبختی ناس، ظلم ظلام، صبر صابرین، قناعت رجال، انزوای ابدال، بی‌قدری دنیا، پرسش و انتقام روز جزا، دلگشایی و نزهت بهشت، آسایش مرد بعد از مرگ، ریشه و پایه سخنان وی است.
یك شاعر عاشق، در یك ملت مغلوب و متملق بیشتر از بیوفایی معشوق و مرگ عاشق سخن رانده و یك شاعر عاشق در یك ملت فاتح و متكبر، بیشتر از شبهای وصل، لذت دیدار یار، و صداقت معشوق بحث می‌نماید، این همان محیط است كه در فكر آن دو شاعر دو مضمون مغایر و مخالفی را پرورانیده و در حقیقت اوست كه غالبیت و مغلوبیت را تا اعماق حیات معیشتی و حیات ادبی این دو شاعر تأثیر داده و نتیجه آن تأثیر عمیق را از نوك خامه‌های آن دو به شكل دو غزلی بیرون فرستاده است.- ادبیات فارسی در عصر سامانیان و غزنویان و سلاجقه دارای روحی علیحده و در عصر مغول دارای روحی دیگر و در اواخر صفویه و اوایل قاجاریه دارای روح جداگانه بوده و امروز روحی دیگر دارد و هیچكدام از آن حالات با هم شبیه نیستند.
رودكی شاعر قرن سوم می‌گوید:
شاد زی با سیاه‌چشمان شادكه جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بودوز گذشته نكرد باید یاد
ابر و باد است این جهان و فسوس‌باده پیش آر هرچه بادا باد
نیك‌بخت آنكه او بداد و بخوردشوربخت آنكه او نخورد و نداد شاعر در عصری بوده است كه فتوحات سامانیان، درجات اعلای خود را طی نموده و روز خوش و راحت و طرب و داد و دهش و تقسیم غنایم رسیده بوده است ... فرخی در عصر محمود غزنوی می‌گوید:
______________________________
(1)- شجاع، انیس الناس، به كوشش ایرج افشار، از ص 141 تا 188. (به اختصار).
ص: 345 مركبان دارم خوشرو كه به راهم بكشندكودكان دارم نیكو كه بر ایشان نگرم
سیم دارم كه بدو هرچه بخواهم بدهندزر دارم كه بدو هرچه ببینم بخرم در اشعار زیر فرخی از شب وصال سخن می‌گوید و معاشقات خود را با دلبر طناز توصیف می‌كند:
یاد باد آن شب كان شمسه خوبان‌ترازبه طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز
من و او هردو به حجره درو، می مونس ماباز كرده در شادی و در حجره فراز «1»
گه به صحبت بر من با بر او بستی عهدگه به بوسه لب من با لب او گفتی راز
من چو مظلومان از سلسله نوشروان‌اندر آویخته زان سلسله زلف دراز
خیره گشته مه كانماه به می برده دو لب‌روز گشتی شب، كان زلف به رخ كردی باز
او مراد دل من جسته و من صحبت اومن سراینده او گشته و او رودنواز «2»
بینی آن رود نوازیدن با چندین كبربینی آن شعر سراییدن با چندین ناز
گر مرا بخت مساعد بود از دولت میرهمچنان شب كه گذشتست شبی سازم باز» «3» همچنین فرخی در یكی دیگر از قصاید خود به این مطلع:
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزارپرنیان هفت رنگ اندر سر آرد كوهسار در وصف داغگاه شهریار و معاشقات طبقات ممتاز در آن ایام چنین می‌گوید:
سبزه اندر سبزه بینی چون سپهر اندر سپهرخیمه اندر خیمه بینی چون حصار اندر حصار
سبزه‌ها با بانگ رود مطربان چربدست‌خیمه‌ها با بانگ نوش ساقیان میگسار
هركجا خیمه است خفته عاشقی با دوست مست‌هركجا سبزه است شادان یاری از دیدار یار
عاشقان بوس و كنار و نیكوان ناز و عتاب‌مطربان رود و سرود و می‌كشان خواب و خمار
روی هامون سبز چون گردون ناپیدا كران‌روی صحرا ساده چون دریای ناپیدا كنار در میان شعرا، فرخی شاعری كامروا بوده و كمتر از دیگران از درد هجران نالیده است:
______________________________
(1)- بسته
(2)- نوعی ساز
(3)- ر. ك: دیوان فرخی سیستانی، به تصحیح غلامحسین یوسفی، ص 45 به بعد.
ص: 346 آشتی كردم با دوست پس از جنگ درازهم بدان شرط كه با من نكند دیگر ناز
آنچه كرده است پشیمان شد و عذر همه خواست‌عذر پذرفتم و دل در كف او دادم باز
گر نبودم به مراد دل او دی و پریربه مراد دل او باشم امروز و فراز
دوش ناگاه رسیدم به در حجره اوچون مرا دید بخندید و مرا برد نماز «1»
گفتم ای جان جهان خدمت تو، بوسه تست‌چون شوی رنجه به خم دادن بالای دراز «2»
تو زمین بوسه مده خدمت بیگانه مكن‌مر تو را نیست بدین خدمت بیگانه نیاز
شادمان گشت و دو رخساره چون گل، بفروخت‌زیر لب گفت كه احسنت و زه ای بنده‌نواز «3» فرخی سیستانی عشق و عاشقی را، خاصه در دوران جوانی امری طبیعی و ضروری می‌داند و جوانی را كه از عشق پرهیز كند بیمارگونه و گران‌جان می‌شمارد:
خوشا عاشقی خاصه وقت جوانی‌خوشا با پریچهرگان زندگانی
خوشا با رفیقان یكدل نشستن‌به هم نوش كردن می ارغوانی
به وقت جوانی بكن عیش زیراكه هنگام پیری بود ناتوانی
جوانی و از عشق پرهیز كردن؟چه باشد، ندانی به جز جان گرانی
جوانی كه پیوسته عاشق نباشددریغ است از روزگار جوانی «4» گاه در دیوان فرخی از شبهای عیش و كامرانی سخن به میان آمده است:
شب دوشین شبی بوده است بس خوش‌به جان بودم من آن شب را خریدار
نگار خویش را در بر گرفتم‌خزینه بوسه او كردم آغاز
دو زلفش را بمالیدم به دو دست‌سرای از بوی او شد طبل عطار
______________________________
(1 و 2)- تعظیم
(3)- مأخوذ از تتبعات استاد ملك الشعرای بهار، «تأثیر محیط در ادبیات».
(4)- ر. ك: دیوان فرخی، پیشین، ص 392.
ص: 347 گهی شب روز كردم زان دو عارض‌گهی گل توده كردم زان دو رخسار» «1» «... فرخی در بعضی از اشعار پای خود را از حد عفت و اعتدال فراتر نهاده و در مقدمه بعضی از قصاید، جزئیات روابط خود را با معشوقگان خویش بیان كرده و یا از زهد- فروشان ریاكار، و باده‌نوشی آنان سخن گفته، از رفتن ماه رمضان شادمان شده، باده را حلال شمرده و همگنان را به عیش‌ونوش خوانده است، این اشعار را بی‌شك در حضور ممدوحان می‌خوانده و از الطاف ایشان بهره‌مند می‌شده است؛ اما باید دید با همه تعصب و سیاست مذهبی دربار غزنه، فرخی كه ناچار سلیقه ممدوحان خویش را در نظر می‌گرفته، چرا چنین سخنانی گفته است. می‌توان تصور كرد كه چند موضوع در این كار تأثیر داشته، یكی سعه عیش و روحیه عشرت‌طلب و خوشگذران شاعر ... دیگر آنكه شركت فرخی در محفل انس و خلوت ممدوحان و نوازندگی و شعر سرودن و باده نوشیدن در بزمهای ایشان موجب می‌آمده كه حجاب تشریفات و رعایتها و احتیاطها از میان برگرفته شود ...» «2»
«روزه» از خیمه ما دور همی‌شد به شتاب‌عید فرخنده فراز آمد با جام شراب
قوم را گفتم چونید شمایان به نبیذهمه گفتند صوابست صوابست صواب
چه توان كرد اگر روزه ز ما روی بتافت‌نتوان گفت مر او را كه ز ما روی متاب
چه شود گر برود، گو برو و نیك خرام‌رفتن او برهاند همگان را ز عذاب
گر همه روی جهان زرد شد از زحمت اوشكر للّه كه كنم سرخ رخ از باده ناب» «3» *
باده خور بر روی آن كز بهر او خواهی جهان‌می ستان از دست آن كز عشق او داری خمار
دست او در دست گیر و روی او بر روی نه‌بوسه اندر بوسه بند و عشق با او خوش گذار» «4» ملك الشعرای بهار، در مقاله‌ای تحت عنوان «تأثیر محیط در ادبیات» پس از توصیف محیط موفقیت‌آمیز عهد سامانی و غزنوی و تأثیر آن محیط در ادبیات و دیگر نمودهای اجتماعی و ذوقی و عشقی- از آثار شوم حمله مغول و تأثیر نامطلوب آن در محیط اجتماعی ایران یاد می‌كند و برای نشان دادن حرمانهای جنسی و عشقی در آن دوران به گفته سعدی
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 143.
(2)- همان كتاب، ص 461 به بعد.
(3)- همان كتاب، ص 15.
(4)- همان كتاب، ص 79.
ص: 348
استناد می‌كند:
آمدم تا عنان شه گیرم‌زنم از دست خوبرویان داد
ملكا گر تو داد من ندهی‌جان شیرین خود دهم بر باد *
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی‌سرگران از خواب، سرمست از شرابت دیدمی و در جای دیگر در پایان می‌گوید:
بنشینم و صبر پیش گیرم‌دنباله كار خویش گیرم سعدی با اینكه هنوز مزه مغلوبیتهای اسفناك عصر خود را نچشیده بوده است، معذلك بوی آنها را استشمام نموده، در جایی می‌خواهد از دست معشوق به پادشاه تظلم كند و آخرین چاره خود را مثل همه مغلوبین «مرگ» تصور كرده، جای دیگر آرزو می‌كند كه آیا ممكن است شبی او را مست و خراب در آغوش بكشد؟ بالاخره صبر كردن و پی كار خود رفتن را بر تعقیب مقصود ترجیح می‌دهد. پس از سعدی، شعرای مغلوب، خود را سگ یار و غلام حلقه به گوش، گدای خاك راه، فرش كوچه و نقش سراچه خوانده، معشوق را قاتل تیغ به دست سفاك، و خود را كشته شمشیر تیز و غیره نامیده‌اند.- شعب بی‌انتهای موسیقی كه قسمتی از اسامی آنها هنوز در میان ما متداول است، به كلی پس از فتنه مغول از بین رفته و فقط بعضی دستگاه‌ها و مخصوصا دستگاه حزن‌انگیز شور و شعبات آن باقی مانده ...»
وحشی بافقی، مداح شاه طهماسب صفوی (متوفی به سال 992) چنین سروده است:
دوستان شرح پریشانی من گوش كنیدداستان غم پنهانی من گوش كنید
قصه بی‌سروسامانی من گوش كنیدگفتگوی من و حیرانی من گوش كنید
آخر این قصه جانسوز نگفتن تا كی‌سوختم سوختم این راز نهفتن تا كی
روزگاری من و دل ساكن كویی بودیم‌ساكن كوی بت عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم‌بسته در سلسله، سلسله‌مویی بودیم
كس در آن سلسله غیر از من و دل‌بند نبودیك گرفتار از این جمله، كه هستند نبود

نفرین عاشق‌

دعوت من بر تو آن شد كایزدت عاشق كنادبر یكی سنگین ولی نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ مهر و غم خوری‌تا به هجر، اندر بپیچی و بدانی قدر من! رابعه
ص: 349 چندان ز فراق در زیانم كه مپرس‌چندان ز غمت بسوخت جانم كه مپرس
چندان بگریست دیدگانم كه مپرس‌گفتی كه چگونه‌یی؟ چنانم كه مپرس صابر

عشق معنوی‌

نسفی در رساله هفتم كتاب انسان الكامل ضمن گفتگو در پیرامون عشق با لطف و ظرافت بسیار از مراحل و درجات عشق یاد می‌كند، به نظر او، عشق یكباره بر كسی غالب نمی‌شود، بلكه: «اول مقام میل است و مرتبه دوم مقام ارادت است؛ و مرتبه سوم مقام محبت است؛ و مرتبه چهارم مقام عشق است- ای درویش! هركه خواهان صحبت كسی شد، آن خواست اول را «میل» می‌گویند و چون میل زیادت شد و مفرط گشت، آن میل مفرط را ارادت می‌گویند؛ و چون ارادت زیادت شد و مفرط گشت، آن ارادت مفرط را محبت می‌گویند؛ و چون محبت زیادت شد و مفرط گشت، آن محبت مفرط را عشق می- گویند ... ای درویش! اگر این مسافر عزیز به مهمان تو آید، عزیزش دار و عزیز داشتن این مسافر آن باشد كه خانه دل را از جهت این مسافر خالی كنی، كه عشق شركت برنتابد ...
عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست‌تا كرد مرا تهی و پر ساخت ز دوست
اجزای وجود من، همه، دوست گرفت‌نامیست ز من بر من و باقی همه اوست ... ای درویش از عشق حقیقی، آن‌چنانكه حق عشق است نمی‌توانم نوشت كه مردم درك كنند و كفر دانند، اما از عشق مجازی چیزی می‌نویسیم، تا عاقلان ازینجا استدلال كنند.
بدانكه عشق مجازی سه مرحله دارد، اول چنان باشد كه عاشق همه روز در یاد معشوق بود و مجاور كوی معشوق باشد، و خانه معشوق را قبله خود سازد، و همه‌روزه، گرد خانه معشوق طواف كند و در و دیوار معشوق نگاه كند؛ تا باشد كه جمال معشوق را از دور ببیند، تا از دیدار معشوق راحتی به دل مجروح وی رسد و مرهم جراحات دل او گردد؛ و در میان چنان شود كه تحمل دیدار معشوق نتواند كرد، چون معشوق را ببیند، لرزه بر اعضای وی افتد و سخن نتواند گفت و خوف آن باشد كه بیفتد و بیهوش گردد.
ای درویش، عشق آتشی است كه در عاشق می‌افتد و موضع این آتش دل است و این آتش از راه چشم به دل می‌آید و در دل وطن می‌سازد.
گر دل نبود كجا وطن سازد عشق‌ور عشق نباشد به چه كار آید دل و شعله این آتش به جمله اعضا می‌رسد و به تدریج اندرون عاشق را می‌سوزاند و پاك و صافی می‌گرداند، تا دل عاشق چنان نازك و لطیف می‌شود، كه تحمل دیدار معشوق نمی‌تواند
ص: 350
كرد ... در این مقام است كه عاشق فراق را بر وصال ترجیح می‌نهد و از فراق راحت و آسایش بیش می‌یابد و همه روز به اندرون با معشوق می‌گوید و از معشوق می‌شنود و معشوق گاهی به لطفش می‌نوازد و آن ساعت عاشق در «بسط» است و گاهی به قهرش می‌گدازد و آن ساعت عاشق در «قبض» است ... ای درویش هركه عاشق نشد پاك نشد و هركه پاك نشد به پاكی نرسید و هركه عاشق شد و عشق خود را آشكار گردانید، پلید بماند و پاك نشد. از جهت آنكه آن آتش كه از راه چشم به دل وی نرسیده بود، از راه زبانش بیرون كرد، آن دل نیم‌سوخته در میان راه بماند. از آن دل من بعد هیچ‌كار نیاید ...» «1»
در كتاب نزهة المجالس جمال الدین خلیل شروانی، جسته گریخته به مسائل جنسی و عوارض عشق و عاشقی اشاره شده است، فی المثل در باب سوم در صفت شمع و شاهد؛ در باب هشتم در عشق و صفت عشق؛ و در باب نهم در دل و احوال آن و در باب دهم در غم و ذكر غم و مدح و ذم غم و شكر و شكایت از غم و در باب یازدهم در اوصاف و افعال معشوق سخن گفته و آن چهل و یك نمط است:
1- در حسن و جمال 2- در تشبیهات طره 3- در تشبیهات زلف 4- در تشبیهات ابرو و پیشانی و بناگوش 5- در تشبیهات چشم و غیره 6- در تشبیهات گوش و حلقه 7- در تشبیهات خط 8- در وصف نیكورویی 9- در تشبیهات قد و بال 10- در تشبیهات خیال 11- در تشبیهات لب 12- در بوسه دادن و نادادن 13- در تشبیهات كمر و میان ...
15- در لباسهای او 16- در بزرگواری و ناز او 17- در خوی او 18- درآمدوشد او 19- در نشست و خاست 20- در خنده و شادی او 21- در غم و گریه 22- در بیماری و بهی او 23- در سفر و وداع و بازآمدن 24- در هرجایی و بی‌وفایی او 25- در عهدشكنی و كناره‌گرفتن او 26- در عاشق شدن او 27- در عیبها كه از ایشان گیرند 28- در سخن گفتن و ناگفتن و جواب تلخ و دشنام او 29- در آئینه نگریستن او 30- در خواب و بیداری او 31- در جفا و سنگدلی او 32- در عشوه و دم معشوق 33- در وعده و انتظار او 34- در شراب خوردن معشوق 35- در ملازمت و زود سپری شدن 36- در سئوال و جواب 37- در سرای و كوی و خانه او 38- در خیال معشوق 39- در اقبال معشوق 40- در گرمابه شدن، موی شانه كردن، عرق كردن، گلاب افشاندن، سلاح پوشیدن، در باز به دست گرفتن، شست رگ زدن، نماز و روزه، در عید گرفتن، در ماه جستن، در حنا بستن، در كمان كشیدن، در تیر انداختن، در طاق و جفت، كبوتر تاختن، شعر گفتن، بر بالا ایستادن، شرم كردن، تاب خوردن ... در معشوق قصاب، در معشوق گازر، در
______________________________
(1)- ر. ك: انسان الكامل. پیشین. ص 114 به بعد.
ص: 351
معشوق درزی، در معشوق كلاه‌دوز ... و در باب سیزدهم: در ابتدای عشق، در نهان داشتن عشق، در رسوا شدن، در بدنامی، در پیام دادن، در غیرت، در بیماری، و در باب سیزدهم:
در وصال، در شكر، در عذر؛ و در شكایت و كوتاهی شب وصال سخن رفته است.» «1»

وصف زیبایی سیتا

در عهد صفویه، یكی از نویسندگان فارسی‌گوی هند در توصیف جمال سیتا چنین می‌گوید: «دهان سیتا مانند نیلوفر است و دندان- های زیبا و لبهای خوب دارد، من آن لبها را كه مانند آب حیوتست كی خواهم مكید و كی باشد كه پستانهای پرگوشت سیتای خندان‌روی را كه مانند میوه نال است در لرزه خواهم دید و كی باشد كه خیل‌خیل را چهستان (یعنی دیوها را) گریزاننده سیتا را ببینم، چنانچه بعد از برطرف شدن ابر سیاه روشنی ماه دیده می‌شود! ... من این غم فراق سیتا را كه خطرناك است كی برطرف خواهم ساخت؟ ..»
ملك الشعرای بهار می‌نویسد: «اگر لطایفی درین نثر دیده می‌شود مربوط به قوه انشاء نیست، بلكه مربوط به اصل اشعار لطیفی است كه پالمیكی سراینده این داستان بزرگ سروده است و درین خیالات و تصورات اثر ادب عرب به‌هیچوجه وجود ندارد ...» «2»

عشق‌

مخبر السلطنه هدایت می‌گوید: «عشق یكی از بازیهای طبیعت است پرزحمت و كم‌راحت، سر شكستن هم دارد، دادوستدی است غالبا بی‌تأمل و گاهی غیرقابل تحمل، اگر به سازگاری كشد زهی سعادت اگر توافق دست ندهد سراسر شكایت. به قول عطار: «هفته‌ای عیش و غصه سالی چند» زنهار كه به نظر دل نبندی، عمری تلخی بر خود نپسندی، جمال صورت دیر نپاید جمال معنی پاید آنجا كه نظر به زر باشد خیر نباشد، بلكه شر باشد ...» «3»
* مونتنی «4» در قرن شانزدهم میلادی، روابط جنسی را «لذت غلغلك‌دهنده‌ای دانسته است كه از تخلیه كیسه منی به انسان دست می‌دهد ... وی با بیشتر فیلسوفان در این موضوع هم‌عقیده بوده كه میل به دفع شهوت نباید دلیل ازدواج باشد و می‌گفت: «ازدواج اگر
______________________________
(1)- جمال الدین خلیل شیروانی. نزهة المجالس، به اهتمام محمد تقی دانش‌پژوه، راهنمای كتاب، ش. 7. 8. 9. ص 574 به بعد.
(2)- محمد تقی بهار، سبك‌شناسی، ج 3، ص 264.
(3)- ر. ك: خاطرات و خطرات، پیشین، ص 14.
(4)-
Montijgne
ص: 352
به خاطر زیبایی یا علایق عشقی صورت گیرد با شكست مواجه خواهد شد، یا آشفته خواهد گشت ... ازدواج برای آنكه پایدار بماند، باید به صورت رفاقت درآید. مونتنی با متفكران یونانی نیز هم‌عقیده بود، كه مرد نباید پیش از سی سالگی زن بگیرد ...» «1» (!)

تناسب و هم‌آهنگی سنی در ازدواج‌

یكی از مسائل بسیار مهمی كه در ایران كمتر مورد توجه قرار می- گرفت، تناسب سنی در ازدواج بود، مردم آن روزگار برای احساسات و عواطف و تمایلات زن، ارزش چندانی قائل نبودند و زن را به تمام معنی كلمه، بازیچه تمایلات و غرایز جنسی مرد، می‌انگاشتند، این اندیشه‌ها و سنتهای اجتماعی با گذشت زمان كاملا تثبیت شده بود.
جلابی در كشف المحجوب می‌نویسد: «... اندر خبر است كه عمر بن الخطاب رض مر، ام كلثوم را دختر فاطمه بنت محمد مصطفی صلعم خطبه كرد از پدرش علی رضی اللّه عنهم اجمعین، علی گفت او بس خرد است و تو مردی پیری و مرا نیت است كه به برادرزاده خویش دهم عبد اللّه بن جعفر رض، عمر پیغام فرستاد یا ابا الحسن اندر جهان زنان بسیارند بزرگ و مراد من از ام كلثوم اثبات نسل است، نه دفع شهوت، لقوله عم، كل سبب و نسب ینقطع الاسببی و نسبی كنون مرا سبب هست، بایدم تا نسب نیز با آن یار باشد ... علی رضی اللّه عنه وی را بدو داد و زید بن عمر، از وی بیامد ...»
* تاریخ ایران پر است از ازدواجهای نامتناسب و ظالمانه، كه در جریان آنها چیزی كه مطلقا مورد توجه قرار نگرفته است، علایق و تمایلات دخترانست.
محمد غزنوی در داستان 179 در وصف روحیات و خصوصیات اخلاقی شیخ احمد جام می‌نویسد:
«... وی در سن 80 سالگی خواستار دختری 14 ساله شد، مادر این دختر راضی نمی‌شد كه مرد پیر است و شیخ الاسلام ترك نمی‌كرد، بالاخره شیخ موفق به كسب موافقت مادر دختر گردید و دختر را به نكاح خود درآورد ...»

رفتار شیخ احمد جام با زنانش‌

شیخ نسبت به زنانش نیز سختگیر بود، یكی از آنها را به جرم آنكه یكبار بی‌اجازت شیخ با خویشی به تاكستان رفته بود مفلوج و دو
______________________________
(1)- ویل دورانت، آغاز عصر خرد، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، ص 429.
ص: 353
دیگر را چون به گاه خلوت شیخ از شكاف در به درون اطاق نگریسته بود، كور كرد.» «1»
احمد هشت زن گرفت و از آنها سی و نه پسر و دختر به هم رسانید، پس از مرگ او 14 پسر زنده بودند.» «2»
از جمله داستانهای شیخ یكی داستان، خانه‌نشین شدن شیخ است (داستان 62) زن شیخ به ده (استاد زورآباد) رفته بود، چون بازآمد. شیخ الاسلام گفت: «باش تو هم‌چنان خواهی كرد كه این زنان دیگر می‌كنند، گاه بدر می‌شوند، گاه به خانه‌های دوستان و خویشان، تو ندانی كه بی‌دستور شوهر نشاید از خانه خود بیرون رفتن؟
این مستوره گفت: خطا كردم بعد ازین دیگر نروم. گفت: اگر خطا كردی یا صواب، بعد ازین اگر بیرون روی و یا پای از خانه بیرون نهی آنگه سخن ما نه راست باشد، قریب 5 سال است تا در خانه بمانده است ... چون شیخ الاسلام از آنجا برود آن مستوره برجای بماند چون ناتوانی و مفلوجی.» «3»
سعدی در اوایل باب هفتم بوستان، تنفر دختران جوان را از نزدیكی و مقاربت با پیران با استادی تمام توصیف كرده است:
اگر گوش دارد خداوند هوش‌سخنهای پیرش خوش آید به گوش
سفر كرده بودم ز بیت الحرام ...در ایام ناصر به دار السلام
شبی رفته بودم به كنجی فرازبه چشمم درآمد سیاهی دراز
در آغوش او دختری چون قمرفروبرده دندان به لبهاش در
مرا امر معروف دامن گرفت‌فضول آتشی گشت در من گرفت
طلب كردم از پیش‌وپس چوب سنگ‌بر آن ناخداترس بی‌نام و ننگ
ز لا حولم آن دیوهیكل بجست‌پری‌پیكر اندر من آویخت دست
كه ای زرق سجاده دلق‌پوش‌سیه‌كار دنیاخر دین‌فروش
مرا سالها دل ز كف رفته بودبر این شخص و جان بر وی آشفته بود
كنون پخته شد لقمه خام من‌كه گرمش برون كردی از كام من
تظلم برآورد و فریاد خواندكه شفقت برافتاد و رحمت نماند
نماند از جوانان كسی دستگیركه بستاندم داد از این مرد پیر
كه شرمش نیاید ز پیری همی‌زند دست در ستر نامحرمی ...
______________________________
(1)- ر. ك: مقامات زنده پیل، پیشین، ص 45.
(2)- همان كتاب، مقدمه، ص 68.
(3)- همان كتاب، ص 116.
ص: 354
پیری منصف
سعدی می‌نویسد: «پیرمردی را گفتند: چرا زن نكنی. گفت: با پیرزنانم الفتی نباشد. گفتند: جوانی بخواه، چون مكنت داری.
گفت: من كه پیرم با پیرزنانم الفت نیست پس او را كه جوانست با من كه پیرم چه دوستی صورت بندد.
زور باید نه زر كه «بانو» راگرزی «1» دوست‌تر، كه ده من گوشت» «2»

پیری و جوانی‌

شجاع نویسنده انیس الناس در پیرامون پیری و جوانی چنین می- نویسد: «در هنگام جوانی، پیرعقل و خویشتن‌دار باش و مایه عزت و سبب تقدم، كمال نفس و خرد دان نه كبر سن و معمر بودن.
جوان خردمند پوزش‌پذیرسزد گر نشیند به بالای پیر پس شرف به حصول معانی است نه به پیری و جوانی ... حظ خویش از روزگار جوانی بردار كه چون پیر شوی نتوانی ... پیری گفت چندسال فكرت می‌كردم و حسرت می‌خوردم كه چون پیر شوم خوبرویان مرا نخواهند، اكنون كه پیر شدم من ایشان را نمی‌خواهم.
... در ایام جوانی به‌هیچ‌حال راه حق فراموش مكن ... روزگار شباب غنیمت شمار و ضایع مگذار چه تعاقب لیل و نهار بی‌اختیار، ترا به منزل موحش پیری خواهد رسانید.» «3»
چنانكه قبلا اشاره كردیم، اشخاص متمكن و ثروتمند به یك زن قناعت نمی‌كردند، در عقد ازدواج كمتر تناسب سنی، و همآهنگی اخلاقی زن و شوهر مورد توجه قرار می‌گرفت، مردان، زنان را چون كالای مطبوع و بی‌روحی می‌انگاشتند و به خود اجازه می‌دادند كه به هر نحو كه می‌خواهند، بدون توجه به تمایلات و مطالبات جسمی و روحی زنان، آنان را مورد تمتع و كامجویی قرار دهند، غافل از آنكه زنان مانند مردان بلكه بیش از جنس ذكور تمایلات و خواستهای جنسی دارند كه باید تأمین و برآورده شود، جالب توجه است كه فردوسی طوسی هزار سال پیش به این معنی توجه كرده و می‌گوید:
جوان كی شكیبد ز جفت جوان‌بویژه كه باشد ز تخم كیان
كه مرد از برای زنان است و زن‌فزونتر ز مردش بود خواستن چنانكه گفتیم از جمله كسانی كه با ازدواجهای ناهماهنگ و غیرمتجانس سر مخالفت داشته، سعدی شیرازی است، او در باب ششم گلستان می‌نویسد: «پیرمردی دختری خواسته
______________________________
(1)- هویج
(2)- ذكاء الملك فروغی، كلیات سعدی، ص 175.
(3)- ر. ك: انیس الناس، پیشین، ص 413 به بعد.
ص: 355
و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و دیده و دل درو بسته، شبهای دراز نخفتی و بذلها و لطیفها گفتی تا باشد كه موانست گیرد و وحشت نپذیرد، از جمله شبی می‌گفت: كه بخت بلندت یار و دیده و دولت بیدار بود، كه به صحبت همچو من پیری افتادی پخته، جهان‌دیده و سرد و گرم چشیده و نیك و بد جهان آزموده كه حقوق صحبت داند و شرط مودت به جای آرد، مشفق و مهربان خوش‌طبع و شیرین‌زبان.
تا توانم دلت به دست آرم‌ور بیازاریم نیازارم ... نه گرفتار آمده به دست جوانی معجب خیره‌رأی، سركش و سبك‌پای كه هر دم هوس پزد و هر لحظه رأیی زند ... گفت چندان افسانه بدین نمط كه گفتم گمان بردم كه دلش در قید من آمد و صید شد كه ناگاه نفسی سرد از دل پردرد برآورد و گفت: چندین سخن كه گفتی، در ترازوی عقل من وزن آن یك سخن ندارد كه وقتی شنیدم از قابله خویش كه گفت: زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به كه پیری
زن كز بر مرد بی‌رضا برخیزدبس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد
پیری كه ز جای خویش نتواند خاست‌الا به عصا، كیش عصا برخیزد فی الجمله امكان موافقت نبود، به مفارقت انجامید، چون مدت عدت به سر آمد، عقد نكاحش بستند با جوانی تندخوی، ترشروی، تهی‌دست خودپرست، كه جور و جفا دیدی و رنج و عناد كشیدی و شكر نعمت حق‌تعالی گفتی كه الحمد للّه از آن عذاب الیم برهیدم و بدین جنت نعیم رسیدم.
روی زیبا و جامه دیباعرق و عود و رنگ و هوی و هوس
اینهمه زینت زنان باشدمرد را ... یر و ... ایه زینت بس» «1» در آثار منظوم و منثور فارسی جسته‌جسته به لزوم رعایت تناسب سنی اشاره شده است:
«شوهر كه نه درخورد زن باشد ناكرده اولی‌تر. (مرزبان‌نامه)
فردوسی فرماید:
جوان كی شكیبد ز جفت جوان
در ویس و رامین فخر الدین اسعد گرگانی می‌خوانیم:
جوان را هم جوان و پیر را پیرجوان زن چو بیند جوانی هژیر
به نیكی بیندیشد از شوی پیر
بدایع بلخی
كی جوان نو، گزیند پیر زال
عشق و محبت باید دوجانبی باشد:
چو خوش بی‌مهربانی هردو سر بی‌كه یك سر مهربانی دردسر بی
______________________________
(1)- ر. ك: گلستان، پیشین، ص 147.
ص: 356 اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت‌دل مجنون از آن شوریده‌تر بی باباطاهر
به یكدل مهر پیوستن نشایدچو خركش، بار بر یكسو نپاید
چون زین سر هست زان سر نیز بایدكه مهر از یكطرف دیری نپاید ویس و رامین
تا كه از جانب معشوقه نباشد كششی‌كوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد سعدی در اشعار زیر آثار و نتایج محرومیت جنسی و ولع فراوان جوان محروم را به خوبی آشكار می‌كند:
پیرمردی لطیف در بغداددختر خود به كفشدوزی داد
مردك سنگدل چنان بگزیدلب دختر كه خون ازو بچكید
بامدادن پدر چنان دیدش‌پیش داماد رفت و پرسیدش
كای فرومایه این چه دندانست‌چند خایی لبش نه انبانست» «1»

ازدواج نامتناسب‌

وقتی خلیفه المقتدی باللّه خواست با دختر سلطان ملكشاه سلجوقی ازدواج كند، شیخ ابو اسحق فیروزآبادی را كه موقعیت مذهبی و اجتماعی ممتازی داشت، با عده‌یی دیگر به نیشابور فرستاده تا به كمك نظام الملك مقدمات عروسی این دختر جوان با خلیفه پیر فراهم شود. چون با ملكشاه دراین‌باره سخن گفتند گفت: «موكول به رای تركان خاتون مادر دختر است- به خواهش شیخ، وزیر نظام الملك به ملكه مادر گفت كه خلیفه خواهان دختر تست، مادر جواب داد كه دختر من را پادشاه غزنه و همچنین یكی از ملوك خانیه ماوراء النهر خواستگاری كرده‌اند و به آنان قول داده‌ام و هر كدام از اینها تاكنون چهارصد هزار دینار خرج كرده‌اند. وزیر گفت: تمایل امیر المؤمنین با هیچ‌كدام از اینها قابل مقایسه نیست، زیرا این نامزدهایی كه نام بردی، هردو از بندگان خلیفه هستند و به‌هرحال با قبول پنجاه هزار دینار شیربها و صد هزار دینار مهریه و شرط اینكه در خانه خلیفه دیگر كنیزكان (سریه و خطیه و قهرمانه) نباشند و خلیفه هر شب در اتاق این عروس باشد، مادر دختر را راضی كردند. پنجسال طول كشید تا این دختر به بغداد رفت، خلیفه، عروسی باشكوهی گرفت، ولی كار این ازدواج نامناسب سامان نگرفت، یعنی دختر سر به شكایت برداشت و دو سال بعد (482) ملكشاه از خلیفه خواست كه اجازه دهد دختر به اصفهان آید و او آمد و همان سال در اصفهان به آبله دچار شد و درواقع ناكام درگذشت.» «2»
غالبا زنان پیر، مورد اهانت و بی‌مهری شوهران قرار می‌گرفتند:
______________________________
(1)- ر. ك: كلیات سعدی، چاپ بمبی، ص 33.
(2)- محمد ابراهیم باستانی پاریزی، آسیای هفت‌سنگ، ص 77.
ص: 357
«خواجه مجد الدین همگر را زن پیری بود، او را در یزد گذاشته به اصفهان شتافت، بعد از چند روز آن زن نیز از عقب خواجه آمد، ملازمی به خواجه مژده رسانید كه «خاتون به خانه فرود آمد ... همگر گفت: مژده در آن بودی كه خانه به خاتون فرود آمدی.» «1»
به‌طوركلی از دیرباز صاحبنظران نه‌تنها نزدیكی پیران را با دختران جوان ظالمانه و ناصواب دانسته‌اند، بلكه همخوابی زنان پیر را با مردان جوان نیز امری غیرطبیعی، نامعقول و زیانبخش خوانده‌اند.
سعدی در بوستان نیز از تناسب سنی در امر زناشویی حمایت كرده و می‌گوید:
شنیده‌ام كه در این روزها كهن‌پیری‌خیال بست به پیرانه‌سر كه گیرد جفت
بخواست دختركی خوبروی گوهرنام‌چو درج گوهرش از چشم مردمان بنهفت
چنانكه رسم عروسی بود مهیا كردولی به حمله اول عصای پیر بخفت
كمان كشید و نزد بر هدف كه نتوان دوخت‌مگر به سوزن فولاد جامه هنگفت
به دوستان گله آغاز كرد و حجت خواست‌كه خانمان من این شوخ دیده پاك برفت
میان شوهر و زن جنگ و فتنه خاست چنان‌كه سر به شحنه و قاضی كشید و سعدی گفت
پس از خلافت و شنعت گناه دختر چیست‌تو را كه دست بلرزد گهرچه دانی سفت «2» گاه زنان سالخورده نیز به جوانان دلبسته‌اند. به‌طوریكه واصفی در بدایع الوقایع می‌نویسد:

عشق پیری در زنان‌

«... و او را (مقصود مهد علیاست) به میرزا بیرم میل عظیم پیدا شده بود و خود را آراسته كرد. به وی بارها عرض می‌كرد و او استبعاد و استنكاف می‌نمود و به این بیت ابو علی عمل می‌كرد كه:
و ایاك ایاك العجوز و وطیهافما هو الامثل سم الاراقم پنج نوبت از خراسان فرار نمود. به نیشابور و استرآباد و بلخ و سیستان و قندهار رفت و مهد علیا، كس فرستاد او را آورد و بر وی تهمتی نهاد كه مبلغ سیصد هزار تنكه مرا تصرف نمود. روزی به خانه فقیر آمد و گفت: ای یار عزیز تو حلال مشكلات اهل عالمی و عقده‌گشای فرزندان بنی آدمی ... این گنده‌پیر فرهادكش مرا عجب زبون ساخته ... از محالات عقل است كه من با وی آمیزم و به رغبت خون خود را ریزم.
به بیرغبتی شهوت انگیختن‌به رغبت بود خون خود ریختن ... گفتم ای برادر علاج این مرض اینست كه تمارض پیشه‌سازی و خود را به بیماری
______________________________
(1)- ر. ك: تذكره هفت اقلیم.
(2)- كلیات سعدی، پیشین، ص 56.
ص: 358
اندازی ... عشق مجازی او روی در تنزل خواهد نهاد ... مهد علیا او را بدین حال دیده مهر از وی برچید و ورق مهر و محبت وی درهم پیچید.
عبید زاكانی، كه غالبا در لباس مطایبه و هزل حقایق را بیان می‌كند، می‌نویسد:
«در پیری از زنان جوان مهربانی مخواهید.»
«در خانه مردی كه دو زن دارد، آسایش، خوشدلی و بركت مطلبید.»
«دختر ... عوانان مخواهید ... تا گوهر بد به كار نیاورد و فرزندان گدا، و سالوس و مزور و پدر و مادرآزار از ایشان در وجود نیاید.» «1»
راجع به عشق پیری در زنان، واصفی می‌نویسد:
«پیرزنی را پرسیدند كه دهی می‌خواهی یا ...؟ گفت: من به روستائیان آشنایی نمی- توانم كرد.»
«پیره‌زنی را گفتند تو پالوده می‌خواهی یا ...؟ پیر گفت: من دندان از كجا یابم كه پالوده خورم.» «2»
«زنی، حیزی را گفت ... ون بسیار مده كه در آن دنیا در عذاب باشی، گفت تو غم خود خور كه ترا جواب «دو سوراخ» می‌باید گفت.» «3»
گاه صیت شهرت زنان زیبا به گوش زورمندان عشرت‌طلب می‌رسید و در راه ربودن آنان، بین قدرتها، جنگ و اختلاف بروز می‌كرد.

هزلیات‌

استادان سخن، سعدی و مولوی، هردو، با زندگی روزمره مردم سروكار داشتند و به‌همین‌جهت، مناظر گوناگونی از حیات مادی، معنوی، اخلاقی و جنسی آدمیان را تصویر كرده‌اند. گاه به اقتضای مقال و، برای افاده كلام به هزلیات و طنز نیز پرداخته‌اند، ظاهربینانی كه تاب خواندن و شنیدن این صحنه‌ها را كه خود پرده‌یی از زندگی واقعی آدمیست ندارند، زبان به طعن و اعتراض می- گشایند و به این دو جامعه‌شناس بزرگ و نامدار قرون وسطا، خرده می‌گیرند كه چرا از امور جنسی سخن گفته‌اند، غافل از اینكه، اگر این غریزه در نوع بشر نبود، از آنان نام و نشان و اثری به جا نمی‌ماند و چون علایق جنسی هست، و امری واقعی، طبیعی و اجتناب‌ناپذیر است، تعریف و توصیف آن را گناه نمی‌توان شمرد.- سعدی و مولوی غالبا از هزلیات نتایج اخلاقی گرفته‌اند، چنانكه مولوی گوید:
______________________________
(1)- كلیات عبید، به تصحیح عباس اقبال. صد پند، ص 44.
(2)- بدایع الوقایع، پیشین، ج 2، ص 1269.
(3)- همان كتاب. ص 1274.
ص: 359 هزل تعلیم است آن را جد شنوتو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هزلها گویند در افسانه‌هاگنج میجو در همه ویرانه‌ها *
بیت من بیت نیست اقلیم است‌هزل من هزل نیست تعلیم است

دلباختگان بغداد خاتون‌

یكی از زنان زیبا و دلربای تاریخ، «بغداد خاتون» دختر امیر چوپان است. این زن كه زیبایی و ملاحت او بر سر زبانها بود، به قول خواندمیر: «طراوت عذارش طعنه بر گلبرگ طری زدی و صباحت رخسارش از ماه و مشتری گرو بردی.»
پس از آنكه امیر چوپان او را به ازدواج شیخ حسن بزرگ، كه بعدها مؤسس سلسله جلایریان شد درآورد، ابو سعید، آخرین شهریار نامدار عهد ایلخانیان دلباخته او شد و صبر و قرارش از كف برفت.
به موجب یاسای چنگیزی، اگر سلطان را به زنی تعلق پیدا شود، اگر آن زن شوهر داشته باشد، شوهر ناچار باید او را طلاق دهد و به حرم پادشاه فرستد.
ابو سعید با استفاده از این قانون چنگیزی، رسولی نزد امیر چوپان فرستاد و او را از عشق سوزان خویش نسبت به دخترش آگاه ساخت. امیر چوپان كه مردی مسلمان و باشخصیت بود از این ماجرای عشقی سخت برآشفت ولی آشكارا سخنی نگفت. در نتیجه، مناسبات ابو سعید با امیر چوپان به تیرگی گرائید و كار این كدورت بالا گرفت تا جایی كه منجر به- كشته شدن چوپان و طرد خاندان او شد. این حوادث از شور و عشق ابو سعید نكاست، قاضی مبارك شاه را فراخواند و پیش امیر شیخ حسن فرستاد تا او را وادار كند كه زنش را طلاق داده و به عقد ابو سعید درآورد.
بالاخره در اثر زور و تهدید، شیخ حسن ناچار معشوق خود را طلاق داد، ابو سعید دیوانه‌وار در عروسی و زفاف تعجیل می‌كرد، ولی قاضی مبارك شاه كه در این جریان تن به- قلتبانی داده بود، ابو سعید را بر آن داشت كه تا پایان عده شرعی صبر كند، بالاخره مجلس جشنی باشكوه به‌پا ساختند و بغداد خاتون را بر تخت بخت ثانی جای دادند، ابو سعید كه سخت شیفته بغداد خاتون بود، او را در كارهای كشوری شریك خود ساخت، ولی این شور و عشق نیز دوامی نیافت، سلطان پس از چندی «دلشاد خاتون» را به نكاح خود درآورد و بغداد- خاتون را به دست فراموشی سپرد، در نتیجه وی برآن شد از عاشق عهدشكن انتقام بگیرد، با تمهید مقدمات او را مسموم كرد.
امرا، پس از وقوف بر این جریان، بغداد خاتون را در حمام به وسیله چماقی به قتل
ص: 360
رسانیدند ...» «1»
برخلاف بغداد خاتون كه در اثر دسایس اطرافیان فریب‌خورده بود، زنان مقاوم و سرسختی بوده‌اند كه به‌هیچ‌وجه و در هیچ شرایطی به مردان هوسباز تسلیم نشده‌اند.

مقاومت یك زن قهرمان‌

در كتاب داستانهای ایرانی كه به وسیله نویسنده گمنامی در عهد صفویه به رشته تحریر درآمده است، ضمن حكایتی از انحرافات اخلاقی و زنبارگی بعضی از مقامات انتظامی و ناتوانی آنان در برابر تمایلات جنسی به تفصیل مطالبی نوشته و نشان داده است كه چگونه «یك زن زرگر» در مقابل دسایس و چرب‌زبانیهای، والی، شحنه، قاضی و محتسب مقاومت كرده و جملگی را با نیرنگ و مهارت به دام بلا افكنده و رسوای خاص و عام كرده است.
زن زرگر در جواب قاضی شهر كه می‌گوید: «اكنون شوهر تو پیر شده و از كار افتاده است و تو زن صاحب جمالی، اگر با من سر درآری و ترك زرگر بگویی، من دو هزار دینار دیگر زیادتی به تو بدهم.» چنین پاسخ می‌دهد: «ای مرد دانشمند روا باشد كه به نامحرم نگاه كنی و ... چنین سخنها گویی؟ مردی تا نعمت داشت خوردم و از نعمت او پرورش یافتم، این ساعت كه چیزی نمانده ترك او كنم؟» «2»
همین زن قهرمان در برابر محتسب كه می‌خواست با زر و سیم و با زبانی نرم او را به دام عشق خود افكند، به سختی مقاومت ورزید: «برخاست و گفت: نه آخر تو محتسبی ... روا باشد كه به زنان مسلمان طمع ورزی؟ نمی‌دانی كه اگر زرگر بمیرد و بعد از صد سال زنده باشم به وفای او سر به بالین هیچ مردی ننهم ...»
در همین كتاب طی حكایت مشروحی (در 30 صفحه) از مقاومت و نیرنگ زن بنایی در مقابل وزیران پادشاه كرمان سخن رفته و سرگذشت و پایان اسفبار كار وزیران را با قلمی شیرین بیان كرده است. «3»
در مملكت ایران، در حالیكه طبقه محروم به علت بی‌نوایی و فقر شدید، از جمیع لذایذ زندگی محروم و بی‌نصیب بودند، طبقات متنعم با داشتن یك یا چندزن عقدی، برحسب موقعیت مالی و اجتماعی خود تعداد كثیری كنیز و غلام برای عیاشی، تفنن و خوشگذرانی در اختیار داشتند. سعدی شیرازی با اینكه مردی محافظه‌كار و به قول خودش از خوان نعمت بزرگان متنعم می‌شد، در باب هفتم گلستان ضمن توصیف جدال سعدی با مدعی در باب «توانگری و درویشی» ریشه علمی و اقتصادی بسیاری از انحرافات اجتماعی را به «مدعی»
______________________________
(1)- عباس اقبال، تاریخ مغول، ص 338 (نقل به اختصار).
(2)- داستانهای ایرانی، پیشین، ص 49.
(3)- همان كتاب، ص 75 به بعد.
ص: 361
توضیح می‌دهد و در مقام دفاع از طبقه بی‌نوا و محروم آشكارا می‌گوید:
«... انصاف از تو توقع دارم، هرگز دیدی كه دست دغائی «1» به كتف بسته یا بینوایی در زندان نشسته، یا پرده معصومی دریده، یا دستی از معصم (یعنی مچ دست) بریده، الا به علت درویشی ... و محتملست آنكه یكی را از درویشان نفس نافرمان قضای شهوت خواهد، چون قوت احصانش (نگاهداری) نباشد به عصیان مبتلا گردد كه بطن و فرج توأمند و فرزند یك شكم، مادام كه این یكی برجاست آن دگر برپاست؛ شنیدم كه درویشی را با مخنثی (بد- كاری) بر خبثی (پلیدی) بگرفتند، باوجود شرمساری و بیم سنگساری گفت: ای مسلمانان زر ندارم كه زن كنم و قوت صبر نیز ندارم لا رهبانیة فی الاسلام (گوشه‌نشینی در اسلام نیست) و از جمله مواجب سكون و جمعیت درون، كه مر توانگران را میسر می‌شود یكی آنكه هر شب صنمی دربر گیرند كه به دیدار او هر روزه جوانی از سر گیرند ... محالست كه با حسن طلعت ایشان، گرد ملاهی گردند ... اغلب تهیدستان دامن عصمت به معصیت آلایند و گرسنگان نان ربایند:
چون سگ درنده گوشت یافت نپرسدكین شتر صالحست یا خر دجال چه مایه مستوران كه به علت درویشی در عین فساد افتاده‌اند و عرض گرامی به باد بدنامی داده:
با گرسنگی قوت پرهیز نماندافلاس عنان از كف تقوی بستاند در چنین محیطی كه عده‌یی در عین فقر و تنگدستی، به حكم غریزه جنسی به قول سعدی شیرازی «دامن به معصیت» می‌آلودند و به حكم نظامات و مقررات اجتماعی به گناه فرو- نشاندن غرائز و تمایلات اولیه انسانی به زندانها و نقبها گسیل می‌شدند و به انواع عقوبت و عذاب مبتلا می‌گردیدند، اكثریت امراء و پادشاهان و خلفای غاصب به انواع فسق و فجور دست می‌زدند، و به جای آنكه علت العلل مفاسد اجتماعی را بیابند و همچنین فشار و ظلم اقلیت و فقر و بیچارگی اكثریت را از بین ببرند، گناهكاران! را كیفر می‌دادند، درحالیكه خود برای ارضاء تمایلات نفسانی مرتكب زشت‌ترین اعمال می‌شدند و گاه برای حفظ مقام و موقعیت سیاسی خود و فرونشاندن آتش خشم و شهوت خویش بدون توجه به تعالیم اخلاقی و مذهبی به هر عمل جنایت‌آمیزی دست می‌زدند و برای فریب مردم بی‌خبر، برای سیاهكاریهای خود، محمل شرعی می‌تراشیدند.
سعدی بر آنست كه تأمین نسبی احتیاجات و نیازمندیهای جنسی، برای تمام افراد جامعه ضروری است و با اندرز و نصیحت و با بیم و امیدها، نمی‌توان از طغیان خواهشهای
______________________________
(1)- نادرست
ص: 362
جنسی جلوگیری كرد و در باب هفتم گلستان، صریحا به لزوم تأمین این نیازهای طبیعی توصیه می‌كند.
سعدی، یكی از علل تحریكات بعضی مقامات متنفذ قرون وسطا را علیه خراباتیان و میگساران، در عقده‌ها و ناكامیهای این گروه می‌داند و بر آنست كه چون آنان به حكم مقررات و سنن اجتماعی از خوردن می محرومند، ناچار به مردم عادی و آزاد، سخت می‌گیرند!:
چو خویشتن نتواند كه می خورد قاضی‌ضرورتست كه بر دیگران بگیرد سخت
كه گفت پیره‌زن از میوه می‌كند پرهیزدروغ گفت كه دستش نمی‌رسد به درخت از قطعات سعدی
در جای دیگر، سعدی ماهیت و جوهر ریاكاران را آشكار می‌كند:
دیو اگر صومعه‌داری كند اندر ملكوت‌همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
ناكسست آنكه بر دراعه و دستار كسست‌دزد، دزد است اگر جامه قاضی دارد و حافظ می‌گوید:
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان‌كردم سئوال صبحدم از پیر می‌فروش
گفتا نه گفتنیست سخن، گرچه محرمی‌دركش زبان و پرده نگهدار و می بنوش مولوی نیز مردم را از تجاوزات جنسی برحذر می‌دارد:
قصد جفت دیگران كردم ز جاه‌بر من آمد آن و افتادم به چاه
من در خانه كس دیگر زدم‌او در خانه مرا زد لاجرم
هركه با اهل كسان شد فسق‌جواهل خود را دان كه قواد است او قرنها قبل از مولوی، فردوسی طوسی جوانان را از عاشقی و بیقراری برحذر می‌دارد:
بزرگان پیشین به آیین و كیش‌گرامی ندیدند كس را چو خویش
ندادند بیهوده دل را ز دست‌نگشتند از باده مهر مست
فریب پری‌پیكران جوان‌نخواهد كسی كو بود پهلوان
كسی را رسد گردی و مهتری‌كه مهر فلك را كند مشتری
نه رسم جهانگیری و مهتریست‌كه از مهر ماهی بباید گریست چنانكه از بعضی از اشعار فردوسی برمی‌آید او «پهلوان حقیقی» كسی را می‌داند كه فریب پری‌پیكران را نخورد و درهرحال جانب اعتدال و خویشتنداری را از كف ندهد.
در بعضی موارد فردوسی مردم را از آمیزش طبیعی با زنان منع می‌كند و هم‌خوابی و هم‌بستری را، فقط ماهی یكبار تجویز می‌كند، البته این نظر، پایه و مبنای علمی ندارد، چه تمایلات جنسی، برحسب ساختمان بدنی و وضع غدد و ترشحات آن در اشخاص فرق می‌كند.
ص: 363 به ماهی ز یكبار آویختن‌گر افزون كنی، خون بود ریختن *
ز بوی زنان موی گردد سپیدسپیدی كند زین جهان ناامید *
تبه گردد از خفت و خیز زنان‌به زودی شود سست چون نی بنان قطران نیز به جوانان اندرز می‌دهد كه با سپر «شرم و خرد» از عاشقی حذر كنند:
ای دل تو را بگفتم كز عاشقی حذر كن‌بگذار نیكوان را وز مهرشان گذر كن
چون روی خوب دیدی دیده فراز هم نه‌چون تیر عشق بارد، شرم و خرد سپر كن
هر گام عاشقی را صدگونه درد و رنجست‌گر ایمنیت باید از عاشقی حذر كن
فرمان من نبردی فرجام خود بخستی‌پنداشتی كه گویم هر ساعتی بتر كن
ناكام «1» من برفتی در دام عشق ماندی‌چونست روزگارت؟ ما را یكی خبر كن
اكنون به صبر كردن، ناید مراد حاصل‌زین چاره بازمانی رو چاره دگر كن و حسن غزنوی می‌گوید:
عشق انده و حسرتست و خواری‌عاشق مشوید اگر توانید و سنایی غزنوی نیز جوانان را از آتش سوزان شهوت برحذر می‌دارد:
گر امروز آتش شهوت بكشی بی‌گمان رستی‌وگرنه تف آن آتش، ترا هیزم كند فردا امیر معزی نیشابوری از آمدن بهار و دوری معشوق شكایت می‌كند:
مستی و عاشقی و جوانی و نوبهارآن را خوشست كز بر او دور نیست یار
مسكین كسی كه عاشق و مست و جوان بوداز یار خویش دور بود وقت نوبهار
باد صبا نگارگر بوستان شده است‌در بوستان چگونه توان بود بی‌نگار

عقل و عشق‌

خواجه عبد اللّه انصاری، نویسنده و شاعر قرن پنجم هجری در رساله كنز السالكین از گفتگوی عقل با عشق سخن می‌گوید و از جمله می‌نویسد: «... عقل می‌گفت: من سبب كمالاتم، عشق می‌گفت: من نه در بند خیالاتم، عقل می‌گفت: من مصر جامع معمورم، عشق می‌گفت: من پروانه دیوانه مخمورم، عقل می‌گفت: من بنشانم شعله عنا را و عشق می‌گفت: من نوشم جرعه فنا را، عقل می‌گفت: من یونسم بوستان سلامت را، عشق می‌گفت: من یوسفم زندان ملامت را، عقل می‌گفت: من سكندر آگاهم، عشق می‌گفت: من قلندر درگاهم، عقل می‌گفت: من در شهر وجود مهترم، عشق می‌گفت:
من از بود و وجودم بهترم، عقل می‌گفت: من صراف نقره خصالم، عشق می‌گفت: من محرم حرم وصالم، عقل می‌گفت: من تقوی به كار دارم، عشق می‌گفت: من به دعوی
______________________________
(1)- برخلاف میل
ص: 364
چكار دارم، عقل می‌گفت: من آیینه مشورت هر بالغم، عشق می‌گفت: من از سود و زیان فارغ ...» «1»
مولوی و سعدی شیرازی برای «عشق» مقام و ارزش والایی قایلند و معتقدند زبان و قلم آدمی، یارای بیان اسرار عشق را ندارد.
مراد از عشق، تنها عشق جنسی نیست، بلكه كلیه فعالیتهای مادی و معنوی بشر مولود عشق است.
وصفی از عشق و عاشقی به نظر مولوی:
عاشقی پیداست از زاری دل‌نیست بیماری، چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست‌عشق اصطرلاب اسرار خداست
.. عقل در شرحش چو خر، در گل بخفت‌شرح عشق و عاشقی، هم عشق گفت
آفتاب آمد، دلیل آفتاب‌گر دلیلت باید از وی رو متاب عشق به زن:
ظاهرا بر زن، چو آب ار غالبی‌باطنا مغلوب و زن را طالبی
اینچنین خاصیتی در آدمیست‌مهر حیوان را كمست آن از كمیست
گفت پیغمبر كه زن بر عاقلان‌غالب آید سخت و بر صاحبدلان
باز بر زن، جاهلان غالب شوندكاندر ایشان تندی حیوانست بند
مهر و رقت وصف انسانی بودخشم و شهوت وصف حیوانی بود
گرگ و خرس و شیر داند عشق چیست‌كم ز سگ باشد كه از عشق او عمیست «2» مولوی در مسائل جنسی معتقد به اعتدال و میانه‌روی است:
هین مكن خود را خصی، رهبان مشوزانكه عفت هست شهوت را گرو
بی‌هوا، نهی هوا ممكن نبودهم غزا با مردگان نتوان نمود
پس كلوا از بهر دام شهوتست‌بعد از آن «لا تسرفو» و آن عفت است «3»

خدا یكی، یار یكی‌

در داستان شیرین و دل‌انگیز یوسف و زلیخا می‌بینیم كه زلیخا به محبوب خود
______________________________
(1)- خواجه عبد اللّه انصاری، كنز السالكین، نقل از: نمونه سخن فارسی، به اهتمام دكتر بیانی، ص 153.
(2)- كور
(3)- ر. ك: مثنوی، دفتر 1. بیت 109 و 2431.
ص: 365
چنین می‌گوید:
كنی دعوی كه بر تو عاشقم من‌در این دعوی همانا صادقم من
اگر هستی، حق مهرم نگهداربه بی‌جفتی رضای من نگهدار
مرا هم دل، به داغ تست در بندز داغ عشق تو هستم نشان‌مند در سایر آثار منظوم و منثور، گه‌گاه به تك‌همسری اشاره شده است:
یك زن خوب مرد را كافی است‌بیش از این هم دگر نمی‌شاید
گر فزون شد، ز عمر خواهد كاست‌هیچ بر عیش هم نیفزاید
از یكی بیش اگر بخواهی زن‌به جز اندوه و غم نمی‌زاید
... دل به دیگر زنی نباید دادمرد را هم خجالتی باید «1»

اعتدال در نزدیكی با زنان‌

راجع به كیفیت نزدیكی با زنان، سابقا نظریات متفكرین و صاحب- نظران شرق و غرب را به اجمال بیان كردیم، اكنون باید بدانیم كه متفكران ایرانی در زمینه «كمیت» نزدیكی با زنان نیز آراء و عقایدی ابراز داشته‌اند كه چندان با آراء دانشمندان جدید، هماهنگی ندارد، از جمله فردوسی طوسی، اسدی و سنایی می‌فرمایند:
بسی گرد آمیع خوبان مگردكه تن را كند سست و رخسار زرد اسدی
آب رخ، ز آب پشت بگریزدآب پشت آبرویها ریزد سنایی
ز بوی زنان موی گردد سپیدسپیدی كند زین جهان ناامید
چو چوگان كند كوژ بالای راست‌ز كار زنان چندگونه بلاست
هم این مایه از بهر فرزند رابباید جوان خردمند را
چو افزون كنی كاهش افزون بودز سستی دل مرد پرخون بود
كند دیده تاریك و رخسار زردبه تن سست گردد به رخ لاجورد فردوسی
دكتر یارشاطر در توصیف انحرافات جنسی در نیمه اول قرن نهم می‌نویسد: «هرجا سخن از عشقی است، عشق جوانان نورسیده است؛ و صاحبدلان زمان، هرچند متأهل هم می‌شدند عشق و عاشقی را جز با ساده‌رویان روی نمی‌دیدند و به مصداق شعری كه دولتشاه از فخر الدین اوحد مستوفی نقل می‌كند، سخنشان در این معانی با زنان درنمی‌گرفت و زن را تنها برای خانه و فرزند، می‌خواستند.
______________________________
(1)- ر. ك: لغت‌نامه دهخدا، پیشین، ص 307.
ص: 366
و خواجه اوحد را جمعی مصاحبان به تأهل دلالت می‌كردند و در معذرت یكی از ایشان، این قطعه می‌فرماید:
همدمی می‌گفت با اوحد، در اثنای سخن‌كای تو آگاه از رموز چرخ و راز آسمان
مریم طبع گهرزایت چرا كرده است قطع‌چون مسیحا رشته پیوند از وصل زنان؟
مرد را هرگز نگیرد چهره دولت فروغ‌تا به نور زن نپیوندد چراغ خانمان
گفتمش ای یار نیكوخواه می‌دانم یقین‌كز نكوخواهان نمی‌شاید به جز نیكی گمان
وصل زن هرچند باشد پیش مرد كامجوی‌روح و راحت را كفیل و عیش و عشرت را ضمان
لیك با او شمع صحبت درنمی‌گیرد از آنك‌من سخن از آسمان می‌گویم، او از ریسمان ... چون معشوق زن نیست، اوصاف و مضامین خاصی در غزل فارسی به‌وجود آمده است كه تنها با مرد مناسبت دارد از این جمله یكی وصف خط معشوق است كه در غزل این دوره شیوعی تمام دارد:
ای رفته به باد از هوس موی تو سرهاوی خون شده از نافه خط تو جگرها كاتبی
زهی عشقت آتش به جان درزده‌خطت كار خلقی به هم برزده شاهی
صفاتی كه در غزل برای معشوق ذكر می‌شود، غالبا مناسب احوال همین تركان لشكری و جوانان پرخاشگر است، وصف نرمی و ملاطفت و شرم و حمایت‌پذیری كه درباره زنان مصداق دارد، در غزلیات نادر است؛ معشوق نه‌تنها عاشق را به هجر و دوری و بیوفایی رنج می‌دهد، بلكه او را به دشنام می‌راند و به زخم و ضربه می‌آزارد.
گه به سنگم زنی و گاه به مشت‌بازی‌بازی مرا بخواهی كشت «1» مضامین متعددی كه درباره تیر و پیكان و خنجر و شمشیر و تیغ معشوق، در غزل مشاهده می‌شود، ناشی از صفت سپاهیگری اوست.
______________________________
(1)- ر. ك: ترجمه مجالس النفایس، ص 47.
ص: 367 ما جان به تمنای تو در بیم نهادیم‌چون تیغ كشیدی سر تعظیم نهادیم
پیكان تو چون از دل آزرده كشیدیم‌صد بوسه بر آن از پی تعظیم نهادیم امیر شاهی
... تركان خوبرویی كه برای خدمت، خریداری یا اجیر می‌شدند، غالبا در محافل عیش و بزم، ساقی مجلس بودند، اینهمه اوصاف و مضامین كه درباره ساقی و دلبری او در غزلیات ماست از آنجاست، این خوبرویان و نیز كسان دیگری كه مورد علاقه صاحبدلان بودند، گاه نیز در باده‌خواری شركت می‌جستند.
شراب خورده و ناشسته روی و خواب‌زده‌هزار طعنه خوبی بر آفتاب زده امیر خسرو
زلف آشفته و خوی كرده و خندان‌لب و مست‌پیرهن چاك و غزلخوان و صراحی در دست «1» حافظ
عارفان نیز در وصف معشوق داد سخن می‌دادند:
چشم اگر این است و ابرو این، ناز و عشوه این‌الوداع ای زهد و تقوی، الوداع ای عقل و دین كمال خجندی
قضات، و كلیه كسانی كه در بین عامه ارزش و احترامی داشتند، اگر به دام عشق دختر یا پسر جوانی گرفتار می‌شدند، برای تحصیل كامیابی، چاره جز استتار و اختفا نداشتند و می‌كوشیدند كه پرده از روی كار آنها برداشته نشود. محتسبان، عسسان، مردم ظاهربین، غالبا در این موارد سختی و بیرحمی فراوان به خرج می‌دادند و دلدادگان را به- وحشیانه‌ترین صورتی كیفر می‌دادند.
به‌طوریكه محمود واصفی در بدایع الوقایع نوشته است، یكی از این نوع مجالس عیش‌ونوش با تمهید مقدمات، در باغی فراهم و برقرار می‌شود، امیر علیشیر و همراهان، پس از وقوف بر این معنی با جستجوی بسیار، عشرتگاه را كشف می‌كنند و به كمك نردبان به آن باغ وارد می‌شوند «... میر (مقصود امیر علیشیر نوایی است) قدم بر نردبان نهاد ...
دید كه مولانا پارسا و آغای خیابانی دست در گردن یكدیگر دارند و اهل مجلس گریبانها چاك زده‌اند و مجلس به جایی رسیده كه شراب كمی كرده، در تك شیشه‌ها، لای‌مانده،
______________________________
(1)- ر. ك: شعر فارسی در عهد شاهرخ، پیشین، ص 155 به بعد.
ص: 368
می‌خواهند كه آن را صاف سازند و چیزی نمی‌یابند برای صاف كردن، خطیب، محاسن خود را گرفته كه سالهاست كه این را به صابون شستشو می‌دهم و پاكیزه می‌سازم! مولانا پارسا دست دراز كرد و ریش خطیب را گرفت و در تك آن جام بداشتند و آن شراب را صاف كردند، میر فرمود: كه در حق اینها چه می‌گوئید؟ بعضی گفتند مناسب چنین می‌نماید كه خانه را بر سر ایشان كوبیم و بعضی گفتند كه لایق آنست كه اینها را به عقوبت تمام بكشیم و در چاهی اندازیم؛ و بعضی دیگر گفتند اینها را می‌باید گرفت و شهید كرد و در شهرها و بازارها گردانید و بعد از آن، همه را سنگسار كرد. میر هیچكدام را قبول نكرد و فرمود كه رأی من آنست كه امشب ایشان را نرنجانیم و به حالشان گذاریم كه فلك بسی گردش كرده و اینچنین مجلسی آراسته. این بگفتند و بازگشتند، مولانا پارسا به وقت صبحدم به خانه خود آمد، چون میر غلامچه را گفته بود و مبالغه كرده كه اظهار این منمای، غلامچه هیچ نگفت، مولانا پارسا تا وقت چاشت در خواب شد، چون بیدار شد، میر در بنفشه‌زاری نشسته بود او را طلبیده آغاز به صحبت كرد، و حكایات می‌گفت، كه گاهی ملا پارسا را مظنه می‌شد كه مگر میر را اطلاعی شده باشد، باز میر سخن را دور می‌انداخت، ملا پارسا در گرداب حیرت افتاد ...
ناخن بر زمین می‌زد. ناگاه از سر ناخن او سنگ‌ریزه جست و در پیش «میر» شیشه گلابی نهاده بود بر وی خورد؛ میر فرمود:
تو كه با سنگدلان باده گلرنگ زنی‌جرم ما چیست كه بر شیشه ما سنگ زنی پارسا كه اینرا شنید، جزم كرد كه میر اطلاع یافته، فی الجمله برجست، كفش خود را گرفته، متوجه مشهد سلطان خراسان شد و دیگر پارسا را كسی در شهر هرات ندید. چون پیش پدر رسید، این خبر پیشتر از رسیدن وی، به پدر رسیده بود، او را زجر بلیغ نمود و آن بی‌سعادت، پدر خود را شربت شهادت چشانید. پارسا را عاشقی بود، او را گفت كه تو اعتراف نمای به كشتن پدرم، من صاحب خونم تو را می‌بخشم، چون اعتراف نمود، حاكم مشهد او را حكم به كشتن كرد، هرچند پارسا اضطراب نمود و گفت من او را بخشیدم، حاكم قبول نكرد و سوگند خورد كه اگر باز در این باب سخن گوید، اول او را فرمایم كه پاره‌پاره كنند؛ القصه آن عاشق بیگناه در سرسنگ به عقوبت تمام به قتل رسید.» «1» اگر داستانی كه واصفی نقل كرد؛ مقرون به حقیقت باشد، مجرم واقعی امیر علیشیر نوایی است كه برخلاف تمام مقررات اخلاقی، انسانی، شرعی و عرفی شبانه با نردبان به خانه مردم رفته و از راه جاسوسی و تفتین این آتش را روشن كرده است. به احتمال قوی این داستان واقعی نیست و دانشمندی چون امیر علیشیر به چنین عمل زشتی دست نیازیده است. نمونه‌یی دیگر از عیاشیهای آن دوران:
______________________________
(1)- ر. ك: بدایع الوقایع، پیشین. ج اول، ص 578.
ص: 369
واصفی محفل انس دیگری را چنین توصیف می‌كند: «غیاث الدین محمد برخاست و گفت: عزیزان اصول نگاه دارید و رقاصئی بنیاد كرد كه ماه بر فلك از شرم وی دایره هاله در پیش رو گرفت. داروغه حیران بماند و گفت: امشب با اینها صحبتی می‌داریم. دامادی داشت عبد المقیم نام در كمال حسن و لطافت و نهایت صباحت و ملاحت ... داروغه به وی گفت: از اسباب عیش چه داری كه امشب می‌خواهیم با یاران صحبتی بداریم؟ گفت:
یك خم شراب ناب دارم‌یك لهجه پی كباب دارم
از قند و نبات و نقل و میوه‌بی‌صرفه و بیحساب دارم آن روز را به بازی شطرنج گذرانیدند. نماز شام كه جام زرین آفتاب از دست ساقی دوران بیفتاد و دامنش از شراب لاله‌گون شفق، گلگون شد، داروغه عبد المقیم را فرمود كه در شهر هركس را كه حسن و آوازه و اصول و صلاحیتی بوده باشد حاضر سازد، اما با وجود غیاث الدین محمد، هیچكس به ایشان نپرداخت، داروغه در آخر شب به حرم درآمد و گفت: شما صحبت را قایم دارید كه صبح خواهم آمده صبوحی خواهیم كرد، اما شمع جمال عبد المقیم از آتش شراب به نوعی افروخته بود كه مرغ جان صاحب‌نظر به مثابه پروانه سوخته بود، غیاث الدین محمد آهسته به من گفت: كه امشب عبد المقیم را می‌سازم. گفتم: ای خبیث مردار، و ای زشت‌سیرت بدكردار تا كی در هلاك خود می‌كوشی؟ ... گفت: دخل مدار ... در این مجلس، نظر نام سرتراشی بود و از جمله متعلقان عبد المقیم بود و همواره نظر در او می‌كرد و عبد المقیم مست شد و بالین طلبید و سر نهاد و یك چند دیگر كه بودند، همه بیخود فتادند، غیاث الدین محمد گفت: كه وقت كار من شد برخاست و بند تنبان «نظر» را گشاد و آلت وی را تر ساخت و شمع را كشت و نیم‌شمع كافوری در لگن سیمین نهاد و عبد المقیم بیدار شد و فریاد برآورد كه شمع بیارید، غیاث الدین محمد خود را به پهلوی من انداخت و به مستی برخاست، چون شمع بیاوردند، بر سر من و غیاث الدین محمد آمد، از مایان گمان نبرد چون بر سر «نظر» آمد و تنبان او را گشاده دید و آلت او را تر، یقین او شد كه او كرده، نوكران را طلبید و «نظر» فقیر بیگناه را فرمود كه صد چوب زدند، چون صباح شد داروغه آمد پرسید كه شب چه مشغله بود؟ گفتند: جمعی اقسام شده بود، داروغه جامه خود را به غیاث الدین محمد و عبد المقیم جامه خود را به این كمینه انعام فرمودند و از آنجا متوجه هرات شدیم ...» «1»

رقابت خوبرویان باهم‌

«در تاریخ هشتصد و نود و نه بود كه در شهر هرات جوانی پیدا شده بود كه او را میرك زعفران می‌گفتند. لاله‌عذاران گلرخسار را
______________________________
(1)- همان كتاب، ج 2، ص 1047.
ص: 370
از رشك عارض او چهره زعفرانی گشته ... او را عاشقی بود كه او را سرخك كرباسفروش می‌گفتند و مشهور است كه او را 60 هزار بیت به خاطر بود ... و شاه محمد میرك نام، جوان دیگری بود كه بعضی از عشاق او را به میرك زعفران ترجیح می‌كردند. روزی سرخك كرباس- فروش در بازار ملك می‌گذشت؛ شاه محمد میرك دررسید، به اساس و كوكبه و دبدبه ... و بسی متوجه بود كه با او اختلاط كند و به عشوه و كرشمه صید خود گرداند، كسی او را حاضر ساخت كه اینك سرخك كرباسفروش او را طلب نمود و گفت جهت چیست، كه باوجود اینهمه فضایل كه از تو نقل می‌كنند صحبت و اختلاط خود را به میرك زعفران مقصور و محصور گردانیده؟ فقیران دیگر هستند كه قدر ترا از او بیشتر می‌دانند. سرخك گفت: شما راست می‌فرمائید:
هر دم چو بیوفایان نتوان گرفت یاری‌ماییم خاك كویش تا جان ز تن برآید ... چنین گویند كه خبر به میرك زعفران رسید، كسی را فرستاد كه برو تحقیق كن كه سرخك چگونه اختلاط می‌كند؟ آن كس خبر رسانید كه هرگز سرخك را به این شوق و ذوق در مجلس شما ندیده‌ام. میرك فرمود كه از درخت بهی یكچند چوب آوردند، آنها را مار صفت حلقه ساخته در تقار آب گذاشت، چون سرخك بعد از دو روز آمد، اتفاقا برف عظیم می‌بارید، میرك به او گفت: جناب، كجا تشریف داشتند؟ و آغاز عذرخواهی نمود، گفت خاموش باش تا دویست چوب بر تن برهنه نخوری با من طمع آشنایی مكن، چون سرخك این را شنید دست زد و گریبان درید و خود را عریان گردانید ... میرك یكی از این چوبها را برداشت و گفت: حساب نگهدار تا غلط نشود چون به ده رسید، پرسید كه چند شد؟ گفت:
گمان می‌برم كه پنج شده باشد. میرك گفت: كه غلط كرده، ده شد. گفت: لا و اللّه ... باز از سر گرفت چون به بیست رسید، گفت: «ده‌تا» میرك كه این حالت مشاهده كرد آتشی در دلش افتاد كه نتوان گفتن، چوب را به بام پرتاب كرد و گریبان تا به دامن چاك زد و سینه خود را به پشت وی نهاد و چون ابر گریان شد و گفت: ای یار اگر شمه از اندوه من واقف گردی، به جای آب خوناب از دیده روان گردانی ...» «1»
این بود صحنه‌یی چند از وضع اسفبار عاشقان و معشوقان در محیط اجتماعی ایران در یكی از تاریكترین ایام تاریخی یعنی اواخر عهد تیموریان.

جمال‌پرستی‌

بعضی از صاحبدلان و ارباب ذوق چنانكه قبلا نیز اشاره كردیم از دیرباز به نظاره خوبرویان قانع بودند و از دیدن صورتی زیبا و نمكین لذت می‌بردند.
______________________________
(1)- ر. ك: بدایع الوقایع، پیشین، ج 2، ص 1222 به بعد.
ص: 371
در شرح حال متنبی واقعه‌یی ذكر كرده‌اند كه خالی از ارزش اخلاقی و اجتماعی نیست: «یكی از خدام او ابو سعید نام می‌گوید: روزی به من گفت غلام خوش‌سیمایی كه در فلان دكان حلب مقام دارد، دیده‌یی و می‌شناسی؟ گفتم: آری، گفت: او را امشب دعوت كن اینجا بیاید و تهیه كاملی هم ببین، ابو سعید می‌گوید: چون هرگز لهوولعب با نساء و غلامان از او ندیده بودم متعجب شدم، پس اطعمه و حلویات مهیا كرده، غلام را دعوت كردم و پذیرفت؛ تا آنكه متنبی در آخر روز از دربار سیف الدوله به منزل آمد؛ غلام هم حاضر بود، پس غذا خوردند و من هم با آنها غذا خوردم، پس شب شد، متنبی، امر داد شمع روشن كردند و دفاتر را آوردند به عادت هر شب، آنگاه به من گفت: شرابی برای مهمان خود حاضر كن و مشغول كار خود شد؛ پس از مدتی گفت: جای خواب مهمانت را مرتب كن و خودت نیز در همان‌جا خواهی خوابید ... چون صبح شد، گفت مهمان خود را روانه كن.
گفتم چه مبلغی به او بدهم، گفت سیصد درهم، متعجبانه گفتم این غلام به مبلغ مختصری از همه اجابت می‌كند و تو بهره‌ای از او نبرده‌ای. متنبی برآشفت و گفت: آیا مرا از این فسقه كه مرتكب این‌گونه اعمال می‌شوند تصور كرده‌یی، سیصد درهم به او بده به سلامت برود.» سعدی می‌گوید:
جماعتی كه نظر را حرام می‌دانندنظر، حرام بكردند و خون خلق حلال
غزال اگر به كمند اوفتد عجب نبودعجب فتادن مرد است در كمند غزال *
كه گفت بر رخ زیبا نظر خطا باشد؟خطا بود كه نبیند روی زیبا را
نام سعدی همه‌جا رفت به شاهدبازی‌وین نه عیب است كه در مذهب ما تحسین است
گر مخیر بكنندم به قیامت كه چه خواهی‌دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را اكثر شعرا و صاحبدلان بدون اینكه تن به آلودگی دهند، در وصف زیبارویان اشعار نغز گفته‌اند:
برخیز تا یكسو نهیم این دلق ارزق‌فام رابر باد قلاشی دهیم این شرك تقوی‌نام را *
كاشكی پرده برافتادی از آن منظر حسن‌تا همه خلق ببینند نگارستان را *
سر و چشمی چنین دلكش، تو گویی چشم از او برگیربرو كاین وعظ بیمعنی مرا در سر نمی‌گیرد «حافظ»

زیبائی، نسبی و اعتباری است‌

می‌گویند هارون الرشید چون داستان عشق و بیقراری لیلی و مجنون را شنید گفت: «این لیلی را بیاورید تا من ببینم كه مجنون چرا چنین شوری از عشق او در دنیا انداخت و از مشرق تا مغرب، قصه عشق
ص: 372
او را عاشقان، آینه خود ساخته‌اند! خرج بسیار كردند و حیله بسیار، «لیلی» را بیاوردند، به- خلوت درآمد، خلیفه، شبانگاه شمعها برافروخته، درو نظر می‌كرد، ساعتی و ساعتی سر پیش انداخت، با خود گفت كه: در سخنش درآرم، باشد به واسطه سخن در روی او «آن چیز» ظاهرتر شود.- رو به لیلی كرد و گفت: لیلی تویی؟ گفت: بلی لیلی منم، اما مجنون تو نیستی، آن چشم كه در سر مجنون است، در تو نیست! ... مرا به نظر مجنون نگر! محبوب را به نظر محب نگرند» «1» (مقالات 42- 41).

زیبایی امری نظریست‌

گفت لیلی را خلیفه كان تویی!كز تو مجنون شد پریشان، و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی‌گفت خامش چون تو مجنون نیستی
دیده مجنون اگر بودی تراهردو عالم بی‌خطر بودی ترا جای دیگر در بیان «اتحاد عاشق و معشوق»، هنگامی كه مجنون رنجور است و پزشك چاره را در رگ زدن می‌بیند، مجنون نمی‌پذیرد و رگزن تعجب می‌كند، كه مجنون در بیابانها از شیر و خرس و گرگ نمی‌هراسد ولی تسلیم رگزن نمی‌شود، مولوی از قول مجنون، خطاب به رگزن، علت وحشت را یگانگی و اتحاد عاشق و معشوق می‌داند:
گفت مجنون من نمی‌ترسم ز نیش‌صبر من از كوه سنگین است، بیش
تو نبردی بوی دل از جنس خویش‌كی بری تو بوی دل از گرگ و میش؟
ترسم ای فصاد اگر فصدم كنی‌نیش را ناگاه بر لیلی زنی
من كیم لیلی و لیلی كیست من‌ما یكی روحیم اندر دو بدن» «2» سعدی در یكی از غزلیات خود به این مطلع:
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز راتا به هر نوعی كه باشد بگذرانم روز را عاشقان را به صبر و شكیبایی دعوت می‌كند:
... كامجویان را ز ناكامی‌كشیدن چاره نیست‌بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
عاشقان خوشه‌چین از سِرّ لیلی غافلنداین كرامت نیست جز مجنون خرمن‌سوز را
عاشقان دین و دنیاباز را، خاصیتی است‌كان نباشد زاهدان مال و جاه‌اندوز را
______________________________
(1)- ر. ك: خط سوم، پیشین، ص 504.
(2)- ادوارد براون، تاریخ ایران، ج 2، ص 726، (به نقل از حواشی).
ص: 373 ... سعدیا دی رفت، فردا همچنان موجود نیست‌در میان این و آن، فرصت شمار امروز را *
رها نمی‌كند ایام در كنار منش‌كه داد خود بستانم ز بوسه از دهنش
همان كمند بگیرم كه صید خاطر خلق‌بدان همی‌كند و، دركشم به خویشتنش
و لیك دست نیازم زدن در آن سر زلف‌كه مبلغی دل خلقست زیر هر شكنش
غلام قامت آن لعبتم كه بر قد اوبریده‌اند لطافت چو جامه بر بدنش در كتاب سندبادنامه (نگارش محمد بن علی بن محمد الظهیری السمرقندی، مربوط به اواسط قرن ششم هجری قمری) داستانهای متنوعی از روابط جنسی مردان و زنان به رشته تحریر درآمده، از جمله در داستان «عاشق و گنده پیر و سگ گریان» از عشق سوزان مردی جوان و از رنجی كه از دوری و امتناع دختری صاحب جمال تحمل می‌كند مطالبی می‌نویسد، كه به نقل گزیده‌یی از آن قناعت می‌كنیم: مردی صاحب جمال در عنفوان شباب «... دختری دید چون حور در قصور و چون ولدان و غلمان در جنان ...» جوان چون از راه مكاتبه و ارسال انواع زر و جامه به مطلوب نرسید، سخت رنجور شد. سرانجام «گنده‌پیری» به فراست بر راز نهان و درد هجران او آگاه شد و با سالوس و تدبیر به خانه معشوق راه یافت و خود را چون پیره‌زنی صاحب‌نظر و مشكل‌گشا معرفی نمود و با جعل داستانی، دختر را از بی‌مهریهایی كه در حق جوان روا داشته بود، نادم گردانید. دختر پس از شنیدن اندرزهای گنده‌پیر در پیرامون سرگذشت خود با جوان، چنین گفت: «... بدان كی مدتی‌ست تا برنایی (جوانی) بر من عاشق است و در رنج عشق بدر او هلالی و شخص او خلالی شده است، سر كوی ما مطاف اوست و گرد در و دیوار ما كعبه طواف او، به كرات ملطفات نوشته و مرقعات (نامه‌ها) فرستادست ... من در مقابله این اقوال لطیف، جوابهای عنیف داده‌ام و دل او برنجانیده، گنده‌پیر گفت: جان مادر خطا كرده‌ای كه دل او بیازرده‌یی، زنهار از خستگان عشق، مرهمی دریغ مدار ... زن گفت: ای مادر نصایح تو را به دل نگاشتم ...
كه بعد از این قدم در جاده این نصیحت نهم و مراعات جانب او واجب دانم ... باید كه چون آن جوان بینی، آنچه واجب كند از لطف عنایت و حسن رعایت دل او به جای آوری. پیرزن در وقت از پیش دختر بیرون آمد و جوان را بشارت داد:
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادكفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد جوان در وقت از بادیه حرمان روی به كعبه درمان نهاد، چون به در سرای زن رسید، زن به فراست حالت ... بوی جگر سوخته، و رایحه دل بریان بشناخت، كه محب قصد محبوب دارد با تبسم و استبشار و بشاشت و اهتزاز، به استقبال عاشق شتافت و با صد هزار ناز، عاشق
ص: 374
نیازمند را به خود خواند و گفت:
بیا كه عاشق رنجور را خریدارم‌فتادگان جهان را به لطف بردارم القصه: به دلالت گنده‌پیر پارسا و قیادت زاهده عصر و بركات انفاس و اقدام او عاشق به معشوق رسید و طالب به مطلوب پیوست و هردو روزگاری دراز از نعمت وصال تمتعها می‌گرفتند.» «1»

مفهوم زیبایی در گذشته و حال‌

تا قبل از نفوذ تمدن غرب در ایران، یكی از مظاهر زیبایی و لطف زنان، چاقی و فربهی آنان بود، چنانكه در وصف زلیخا زن عزیز مصر می‌خوانیم: «... از فربهی و لطافت بدان جایگاه بود كه به- دشخواری برپای خاستی و به دشواری رفتی.» «2» امروز چنین دختر یا زن بیماری را برای كسب سلامتی و زیبایی و تناسب اندام وادار به ورزش می‌كنند و در صورت لزوم به حمام بخار می‌فرستند، جامی، ضمن توصیف صورت و اندام زلیخا از مشخصات یك زن زیبا چنین یاد می‌كند:
دو گیسویش دو هندوی رسن‌بازز مژگان بر جگرها ناوك‌انداز
دو پستان هر یكی چون قبه نورحبابی خاسته از عین كافور
شكم چون تخته قاقم كشیده‌به نرمی دایه نافش را بریده
سرینش كوهی، اما سیم ساده‌چه كوهی! كز كمر زیر اوفتاده
بدان نرمی چو افشردیش در مشت‌برون رفتی خمیرآسا ز انگشت ...» «2» به نظر سنایی، ناز و دلربایی تنها زیبنده خوب‌رویان است:
ناز را روئی بباید همچو وردگر نداری گرد بدخوئی نگرد
زشت باشد روی نازیبا و نازعیب باشد چشم نابینا و درد

مشكل زیبایی‌

زیبایی و حسن و جمال گاه موجب سعادت و بهروزی، و در مواردی سبب رنج و ملال خوبرویان گردیده است:
ناصر خسرو علوی می‌گوید:
نگاه كن كه به حیلت همی هلاك كنندز بهر پرنكو طاوسان پران را *
طاووس را بدیدم می‌كند پر خویش‌گفتم «مكن» كه پر تو بازیب و بافر است
______________________________
(1)- نقل از سندبادنامه ظهیری، به نقل از هزار سال نثر فارسی، كریم كشاورز، كتاب سوم از ص 666 تا ص 674. (به اختصار).
(2)- ر. ك: تفسیر سورآبادی، ص 17.
ص: 375 بگریست زار و مرا گفت ای حكیم‌آگه نئی كه دشمن جان من این پر است سعد الدین كافی
گفت من آن آهوم كز ناف من‌ریخت این صیاد خون صاف من * در كتاب كلیله و دمنه، ضمن حكایتی در تأیید این معنی چنین آمده است:
شد ناف معطر سبب كشتن آهوشد طبع موافق سبب بستن كفتار

نظربازی یك ندیم‌

با اینكه ندیمان و نزدیكان شاه از آزادی عمل بیشتری برخوردار بودند، گاه در اثر كمترین بی‌احتیاطی مورد سخط سلاطین مستبد قرار می‌گرفتند. ابو الفضل بیهقی در شرح حال ابو نعیم، ندیم سلطان مسعود می‌نویسد كه وی دلباخته «نوشتكین» غلام مسعود بود و گاه دزدیده نظر به وی می‌افكند، تا یكبار هنگامی كه نوشتكین به فرمان امیر دسته‌گلی را به بو نعیم می‌داد، بو نعیم «انگشت را بر دست نوشتكین فشرد»، نوشتكین گفت: این چه بی‌ادبی است، انگشت ناحفاظی بر دست غلامان فشردن؟» مسعود سخت خشمگین شد «بو نعیم را گفت: به غلام- بارگی پیش ما آمده؟ جواب زفت باز داد و سخت گستاخ بود كه خداوند از من این چیزها كی دیده بود؟ اگر از بنده سیر شده است بهانه توان ساخت شیرین‌تر از این، امیر سخت در خشم شد، بفرمود تا پای بو نعیم بگرفتند و بكشیدند و به حجره بازداشتند و اقبال را گفت: هرچه این سگ ناحفاظ را، هست صامت و ناطق همه به نوشتكین بخشیدم»، اقبال روز بعد به دیوان آمد و از بو نعیم نامه‌ها و اسنادی دایر به واگذاری تمام دارائیش به- نوشتكین بگرفت و مدتی دراز مغضوب درگاه مسعود بود، تا سرانجام با پایمردی نیكان او را از قلعه به خانه بازبردند و بار دیگر مورد محبت امیر قرار گرفت و اموالش را باز دادند. بیهقی می‌نویسد: «گاهگاهی بشنودم كه امیر در شراب، بو نعیم را گفتی: سوی نوشتكین می‌نگری؟ او جواب دادی: كه از آن یك نگریستن بس نیك آمدم تا دیگر نگرم و امیر بخندیدی.» «1»
قبل از سعدی، ناصر خسرو، مجذوب لب و دندان تركان ختا شده و می‌گوید:
خدایا راست گویم فتنه از تست‌ولی از ترس نتوانم جغیدن
اگر ریگی به كفش خود نداری‌چرا بایست شیطان آفریدن
لب دندان تركان ختا رانبایستی چنین خوب آفریدن
______________________________
(1)- ابو الفضل بیهقی، تاریخ بیهقی، چاپ ادیب. ص 417 و 418 و 672.
ص: 376 كه از دست لب و دندان ایشان‌به دندان دست و لب باید گزیدن
به آهو می‌كنی غوغا كه بگریزبه تازی هی زنی اندر دویدن! خواجه عبد اللّه انصاری، در مناجات‌نامه خود از سوز آتش فراق سخن می‌گوید:
«الهی ... چون آتش فراق داشتی، آتش دوزخ چرا افراشتی ...»
مست توام از باده و جام آزادم‌صید توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از كعبه و بتخانه تویی‌ورنه من ازین هردو مقام آزادم خواجه عبد اللّه انصاری
راجع به نظربازی، شعرای صوفی‌مشرب سخن بسیار گفته‌اند، به نظر حافظ:
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی‌زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد *
میخواره و سرگشته و رندیم و نظربازوان كس كه چو ما نیست در این شهر كدام است *
عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش‌تا بدانی كه به چندین هنر آراسته‌ام *
دوستان عیب نظربازی حافظ نكنیدكه من او را ز محبان خدا می‌بینم سعدی گوید:
در من آن هست كه صبرم ز نكورویان نیست‌از گل و لاله گریز است و ز گلرویان نیست *
ز من مرنج چو بسیار بنگرم سویت‌گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت *
این گرسنه چشم بی‌ترحم‌خود سیر نمی‌شود ز مردم

میل به همجنس یا همجنس‌گرایی‌

عشقبازی با پسران و تظاهرات میل به همجنس، نه‌تنها در ادبیات ملل متمدن باستانی، نظیر یونان، روم و چین به چشم می‌خورد، بلكه قرائنی در دست است كه چنین تمایلاتی در ایران باستان نیز وجود داشته است!
«هرودت، مورخ یونانی كه در قرن پنجم قبل از میلاد می‌زیسته است، می‌نویسد:
«... در دوره پادشاهی داریوش نیز پسران در دربار، مورد توجه بودند، در این دوره بابل
ص: 377
و آشور موظف بودند یكهزار قنطار نقره و پانصد پسر به ایران بفرستند.» «1»
در كتاب توراة در باب 19، آمده است: خداوند به سبب گناهكاری مردم «سدوم» یعنی قوم لوط، درصدد ویران كردن آن شهر برآمد؛ ولی قبلا لوط را اجازه داد كه با زوجه و دو دخترش از شهر خارج شوند و وی به «صوغر» رفت، آنگاه خداوند بر سدوم و عموره از آسمان گوگرد و آتش بارانید. چون زوجه لوط به عقب برگشته بر این شهر نگریست، به ستونی از نمك مبدل شد، لوط از ماندن در «صوغر» ترسید و با دو دختر خود به كوه رفت و در مغاره ساكن شد، دختر بزرگتر به دیگری گفت كه بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم و با او همبستر شویم تا نسلی از پدر خود نگاه داریم، چنین كردند و هردو از پدر حامله شدند، دختر بزرگ پسری زائید و او را «موآب» نام نهاد و وی نیای «موآبیان» است و دختر كوچك نیز پسری زائید و او را «بن عمی» نام نهاد و وی نیای «بنو عمون» است.
در قرآن، لوط از پیغمبرانی است كه قومشان عذاب دیده‌اند و در كنار هود، صالح، نوح و شعیب قرار دارد. قوم لوط كه در قرآن به‌عنوان «اخوان لوط» از ایشان یاد می‌شود، در ردیف «ثمود» و «مدین» از اقوام گناهكاری هستند كه به عذاب الهی گرفتار شده‌اند، هنگامی كه ابراهیم قوم خویش را از گناهكاری و بت‌پرستی بازمی‌دارد، لوط به او ایمان می‌آورد، قوم لوط كه به انحراف جنسی گرفتارند، از مهمانان وی كام می‌طلبند، وی ایشان را از این گناه بازمی‌دارد، اما آنان نمی‌پذیرند و عذاب الهی مانند صیحه‌ای از آسمان بر ایشان فرود می‌آید و باران سجیل (سنگ گل) نازل می‌شود، لوط و خانواده‌اش نجات می‌یابند، مگر همسر لوط كه در عذاب گرفتار می‌شود، زیرا به پشت سر می‌نگرد.
در كتب قصص الانبیا (از قبیل ثعلبی و كسائی) و در تاریخ طبری اطلاعات زیادی در باب قوم لوط نقل شده كه متخذ از تورات است، نویسندگان قصص انبیا اغلب نوشته‌اند كه قوم لوط در آغاز مردمی پرهیزكار بودند و ابلیس به صورت مرد غریبی بر ایشان ظاهر شد و از راههای مختلف آنان را به همجنس‌طلبی وادار كرد، تا اینكار عادت ایشان شد و در این باب داستانها و افسانه‌ها پرداختند.» «2» در اسلام، لواط و زنا در شمار گناهان كبیره و مرتكب مستوجب حد شرعی است، به نظر امام مالك یكی از ائمه اربعه اهل سنت و جماعت، اجرای حد شرعی در مورد لواط با غلام مملوك لازم نیست:
______________________________
(1)- ماخوذ از كتاب نظربازی، نوشته حسن قائمیان.
(2)- ر. ك: دایرة المعارف فارسی، ج 2. بخش اول از «ش» تا «ل» ص 2522.
ص: 378
«ان الحد لا یلزم من یلوط به غلام مملوك» «1» درحالی‌كه به حكم قرآن: صد ضربه شلاق برای زانی و زانیه در نظر گرفته شده است. الزَّانِیةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ (سوره النور) و امردبازان را سنگسار می‌كنند. سنایی گوید:
بشود لا محاله دهر خراب‌چون لواطه كنند در محراب حدیقه (منظومه عرفانی)
بر قیاس خویش دانی هیچ كایزد در كتاب‌از چه معنی دو زن كردست مردی را بها «2»
ور زنا كردن چو كشتن نیست از روی قیاس‌هردو را كشتن چو یكدیگر چرا آمد جزا * به حكایت شاهنامه، دقیقی. شاعر خوش‌قریحه ما از این خوی بد بی‌نصیب نبود:
«جوانیش را خوی بد یار بود.» «فردوسی» دقیقی، غلامی داشت ترك و حوب‌روی، دل بر او بسته بود، غلام به حكم تعصب درحال مستی دقیقی را به قتل رسانید و به حیات شاعر باذوق و خوش‌قریحه‌یی كه لطف طبع خود را در آثار معدودی كه از خود به یادگار گذاشته، آشكار ساخته است، پایان بخشید:
دقیقی چار خصلت برگزیده‌درین گیتی ز هر خوبی و زشتی
لب یاقوت‌رنگ و نغمه چنگ‌می چون رنگ و كیش زرتهشتی در ایران، درنتیجه حدود و قیود گوناگون اجتماعی، از روزگار قدیم، عشق- های غیرطبیعی و میل به همجنس در بین طبقات مختلف اجتماع رواج داشت و كتب ادبی و اجتماعی كشور ما، مخصوصا در دوران بعد از اسلام گواه این معنی است، به عقیده گوته: «عمر عشقبازی با پسران، با عمر بشریت برابر است.» باید توجه داشت كه میل به همجنس، مفهومی كلی و عمومی دارد، یعنی «اعم از اینكه آن دو فرد، هردو پسر یا دختر، زن و یا مرد باشند و خواه این كشش، محرك احساساتی و روحی داشته باشد یا شهوانی ... بنابراین میل به همجنس دارای معنی نسبتا وسیعی است ... در ادبیات كشور ما درباره عشقبازی با همجنس به شرطی كه یكی از دو طرف پسر بالغ فرض شود، اصطلاحات و تركیبات بسیاری می‌توان یافت. مانند: غلام‌بارگی، شاهدبازی، امرد- بازی، ساده‌پرستی و غیره.
______________________________
(1)- ر. ك: طبقات الشافعیه سبكی، ج 3، ص 18.
(2)- مراد آیه 11 از سوره نساء است. یوصِیكُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیینِ. (در ارث، مرد دو برابر زن می‌برد).
ص: 379
... به‌طوری‌كه گفته شد تظاهرات میل به همجنس یكی از مشخصات دوره كودكی است، ولی در دوره بلوغ این تظاهرات بارزتر است.
... دكتر بلوخ می‌گوید: «بر اثر مشاهدات پزشكی كه شخصا به عمل آورده‌ام، به- این نتیجه رسیدم كه در افراد كاملا سالم از هردو جنس، از اوان دوره كودكی بی‌آنكه هیچ نوع عامل خارجی دخالت كرده باشد، یك «میل» و پس از این دوره، یك «انگیزه جنسی» نسبت به همجنس وجود دارد.» «1»
عده‌یی از دانشمندان و پژوهندگان امور جنسی پس از سالها مطالعه و تحقیق به این نتیجه رسیده‌اند كه هر فردی اعم از مرد یا زن قبل از بلوغ، یك دوره تمایل به همجنس را از سر می‌گذراند، ولی پس از آنكه سن انسان به سن قانونی رسید و به مرحله بلوغ و تكامل قدم گذاشت و توانست بدون مانع و مشكلی با جنس مخالف آمیزش كند و در اجتماع راه یابد، این غریزه انحرافی، خودبه‌خود رو به فراموشی می‌رود.
پدران و مادران در سالهای بلوغ باید بیش از پیش در اعمال و رفتار فرزندان خود دقت و مراقبت كنند و با خواهشها و تمایلات آنان حتی الامكان مخالفت نورزند و سعی كنند با گردشهای دسته‌جمعی و تفریحات سودمند و ورزش و استفاده از كتب سودمند اجتماعی و سخنرانیهای بهداشتی، اطلاعات عمومی آنان را در زمینه‌های مختلف از جمله در امور جنسی افزایش دهند و با این تدابیر افكار انحرافی و زیانبخش را در جوانان از بین ببرند، و در اولین فرصت ممكن، موجبات ازدواج آنان را فراهم سازند.
به عقیده بعضی از صاحبنظران، شرایط اقلیمی، ساختمان بدن و نحوه ترشحات غدد بدنی و طرز تربیت در ظهور و بروز انحرافات جنسی مؤثر است. در كشورهای غربی فقط روابط دو جنس مذكر را جرم شناخته‌اند، درحالیكه طبق فقه اسلامی غیر از لواط، «مساحقه» نیز گناهی قابل كیفر تشخیص شده است. و انحراف اخیر بیشتر در دربار خلفا و امرا و فئودالهایی كه عده كثیری زن از عقدی و كنیز در اختیار داشتند، دیده شده است، این زنان كه حتی از دیدن مردان، محروم بودند، گاه برای فرونشاندن آتش شهوت، به طبق زدن دست می‌زدند و این معنی در آثار گذشتگان و به‌خصوص در اشعار انوری و خاقانی به چشم می‌خورد.
خاقانی در هجو اهل بغداد می‌گوید:
اهل بغداد را زنان بینی‌طبقات طبق‌زنان بینی
زعفران سای گشته هاونهافارغ از دسته گران بینی
ماده بر رو فتادن دوبه‌دوهمچو جوزا و فرقدان بینی
______________________________
(1)- از كتاب نظربازی، نوشته آقای حسن قائمیان.
ص: 380 چون طبق بر طبق زنند افغان‌از طبقهای آسمان بینی * امروز در كشورهای اروپایی و سایر ممالك صنعتی، طریقه حل مشكلات جنسی را در آزادی معاشرت و آمیزش دختران و پسران می‌دانند.
دختران و پسران از سن 18 سالگی به بالا با كمال آزادی با هم آمیزش و معاشرت می‌كنند و با شركت در انواع ورزشها و تفریحات نظیر راه‌پیمایی، كوه‌پیمایی، شنا و رقص، با یكدیگر ملاقات و معاشرت می‌كنند. در ممالكی كه یاد كردیم، معاشقه دختران و پسران در دوران قبل از ازدواج، هیچگونه قبح اخلاقی و اجتماعی و مانع قانونی ندارد، ولی همینكه دختری با مردی ازدواج و زناشویی كرد، دیگر دوستان دیرین خود را ترك می‌گوید و تا پایان عمر با شوهر خود زندگی و همكاری می‌كند.
در بعضی از ممالك آسیایی و افریقایی به حكم سنن و عادات دیرین اجتماعی، ملاقات و گفتگوی دختران و پسران پس از نامزدی و انجام تشریفات با حضور ابوین اشكالی ندارد.
نگاهی به غرب: طبق آمار منتشر شده در ممالك اسكاندیناوی، آلمان، فرانسه، انگلستان و سایر كشورهای غربی به‌واسطه معاشرت دختران و پسران قبل از ازدواج، و درنتیجه آزادی نامحدود و عدم احساس مسئوولیت، غالب ازدواجها ناپایدار؛ و با ظهور كمترین اختلاف رشته زناشویی بین دو نفر گسسته می‌شود و كار به طلاق و جدایی منتهی می‌گردد.
در دوره قرون وسطی در ممالك شرق نزدیك امردبازی نه‌تنها بین طبقات ممتاز رواج داشته بلكه در بین عامه مردم نیز چنین تمایلاتی بوده است. و غالبا شعرا و نویسندگان عشقبازی با پسران را امری عادی و طبیعی می‌شمردند.
رودكی در قصیده معروف خود به این مطلع:
مادر می را بكرد باید قربان‌بچه او را گرفت و كرد به زندان آشكارا از زیبایی غلامان تركی كه در دستگاه امرا به ساقیگری و جاسوسی مشغول بودند سخن می‌گوید:
ترك هزاران بپای پیش صف اندرهریك چون ماه بر دو هفته درخشان
باده‌دهنده بتی بدیع ز خوبان‌بچه خاتون ترك و بچه خاقان
از كف تركی سیاه‌چشم و پریروی‌قامت چون سرو زلفكانش چو چوگان *
ص: 381
در این دوران عشق ورزیدن با پسران به حدی طبیعی و عادی بود كه حتی در كتب تربیتی نیز در این باب سخن می‌گفتند.
در باب چهاردهم قابوسنامه تحت عنوان «در عشق ورزیدن» چنین آمده است:
«بدان ای پسر كه تا كسی لطیف‌طبع نبود، عاشق نشود، از آنكه عشق از لطافت طبع خیزد و هرچه از لطافت خیزد لطیف بود ... نبینی كه جوانان بیشتر عاشق شوند از پیران، از آنكه طبع جوانان لطیف‌تر باشد از طبع پیران و نیز هیچ غلیظطبع گران‌جان، هرگز عاشق نشود ... اما جهد كن تا عاشق نشوی ... كه كار عاشقی كار بلاست، خاصه در هنگام مفلسی ... پس اگر وقتی اتفاق افتد كه تو را با كسی خوش‌وقت گردد، اسیر دل مباش و پیوسته دل را با عشق باختن میاموز و دایم متابع شهوت مباش كه این كار خردمندان نبود ...
اگر به دیدار اول خود را نگاهداری، چون دل تقاضا كند، خرد را بر دل گماری تا بیش نام او را نبرد و دل خود را به چیزی مشغول می‌داری و جای دیگر استفراغ شهوت می- كنی و چشم از دیدار او برمی‌بندی، همه رنج دل یكهفته باشد ... زود خویشتن از بلا بتوانی رهانیدن، لیكن چنین كردن، نه كار هركسی بود ... محمد زكریای رازی در تقاسیم العلل آورده است: و سبب علت عشق و داروی وی یاد كرده است چون روزه داشتن پیوسته، و بار گران برداشتن و سفر دراز كردن و آنچه بدین ماند، اما اگر كسی را دوست داری كه تو از دیدار و خدمت او راضی باشی، روا دارم، چنانكه ابو سعید ابو الخیر گفته است كه آدمی را از چهار چیز ناگزیر است: اول نانی، دوم خلقانی، سیوم ویرانی، چهارم جانانی ... اما دوستی دیگر است و عاشقی دیگر و در عاشقی هیچكس را وقت خوش نباشد ...» «1»
و در باب پانزدهم، تحت عنوان «در تمتع گرفتن» فرزند خود را از افراط در جماع برحذر می‌دارد و می‌گوید «... پیوسته در مستی و هوشیاری به مجامعت مشغول مباش، كه آن نطفه كه از تو جدا گردد معلوم است كه تخم جانی و شخصی بود ... اما از زنان و غلامان، میل خود به یك جنس مدار تا از هردو گونه، بهره‌ور باشی و از دو گونه یكی دشمن تو نباشد و همچنانكه گفتیم كه مجامعت بسیار كردن زیان دارد، ناكردن نیز زیان دارد، پس هرچه كنی باید به اشتها كنی و به تكلف نكنی تا زیان كمتر دارد ...» «2»

بررسی تاریخی‌

دكتر غلامحسین یوسفی، استاد دانشگاه، ضمن بحث در پیرامون دوران فرخی سیستانی چنین می‌نویسد: «اشعار غنایی فرخی همه در باب كنیزان ماهروی نیست، بلكه به ماه‌پسران و غلامان زیبا نیز دل می‌باخته و اشعار
______________________________
(1)- ر. ك: قابوسنامه، پیشین، ص 80.
(2)- همان كتاب، ص 86.
ص: 382
فراوان درین زمینه پرداخته است. این رسم در آن روزگار متداول بوده و تنها فرخی نیست كه بدین گروه مهر ورزیده است. آنچه در باب مهر محمود به ایاز نوشته‌اند از این مقوله است، به فرض آنكه سبب دلبستگی محمود به او، به قول محمد ناظم، بیشتر فداكاری «خدمتگزاری وی بوده باشد، تداول این رسم و رواج معاشقه با پسران سبب شده است كه شاعران و نویسندگان بتوانند این سرگذشت را موضوع داستانها قرار دهند و درین باب طبع‌آزمایی و قلمفرسایی كنند. پیش ازین از كثرت محبت امیر یوسف، برادر سلطان، به- حاجبش، طغرل، سخن گفته شد. ابو الفضل بیهقی در شرح احوال و ابتدای كار، این‌چنین نوشته است: «این غلامی بود كه از میان هزار غلام چنو بیرون نیاید به دیدار و قد و رنگ و ظرافت و لیاقت، و او را از تركستان، خاتون ارسلان فرستاده بود به نام امیر محمود، و این خاتون عادت داشت كه هر سال امیر محمود را غلامی نادر و كنیزكی دوشیزه، خیاره فرستادی بر سبیل هدیه و امیر وی را دستارهای قصب و شار باریك و مروارید و دیبای رومی فرستادی، امیر این طغرل را بپسندید و در جمله هفت و هشت غلام كه ساقیان او بودند پس از ایاز بداشت. و سالی دو برآمد، یك روز چنان افتاد كه امیر به باغ فیروزی شراب می‌خورد بر گل، چندان گل صد برگ ریخته بود كه حد و اندازه نبود و این ساقیان ماهرویان عالم، به نوبت دوگان دوگان می‌آمدند. این طغرل درآمد قبای لعل پوشیده و یا روی قبای فیروزه داشت و به ساقیگری مشغول شدند هردو ماهروی، طغرل شرابی رنگین به دست بایستاد و امیر یوسف را شراب دریافته بود، چشمش بر وی افتاد بماند و عاشق شد و هرچه كوشید و خویشتن را فراهم كرد چشم از وی برنتوانست داشت و امیر محمود از دیده می‌نگریست و شیفتگی و بیهوشی را برادرش می‌دید و تغافل می‌زد تا آنكه ساعتی بگذشت. پس گفت: ای برادر، تو از پدر كودك ماندی و گفته بود پدر به وقت مرگ، عبد اللّه دبیر را كه «مقرر است كه محمود ملك غزنین نگهدارد، كه اسمعیل مرد آن نیست، محمود را از پیغام من بگوی كه مرا دل به یوسف مشغول است وی را به تو سپردم، باید كه وی را به خوی خویش برآری و چون فرزندان خویش عزیز داری، و ما تا این غایت دانی كه به راستای تو چند نیكویی فرموده‌ایم، و پنداشتیم كه باادب برآمده، و نیستی، چنانكه ما پنداشته‌ایم، در مجلس شراب در غلامان ما چرا نگاه می‌كنی؟ ترا خوش آید كه هیچ‌كس در مجلس شراب در غلامان تو نگرد؟ و چشمت از دیرباز بدین طغرل نمانده است! و اگر حرمت روان پدرم نبودی ترا مالشی سخت تمام برسیدی، این یك‌بار عفو كردم و این غلام را به تو بخشیدم كه ما را چنو بسیار است، هشیار باش تا بار دیگر چنین سهو نیفتد كه با محمود چنین بازیها نرود.» یوسف متحیر گشت و برپای خاست و زمین بوسه داد و
ص: 383
گفت توبه كردم و نیز چنین خطا نیفتد.» «1» ازین نوشته به خوبی می‌توان دریافت كه چگونه در بزمها و مجالس عیش و سرور غلامان خوبروی مورد نظر بودند و اطرافیان حتی در حضور سلطان، دل از دست می‌داده‌اند و رازشان از پرده بیرون می‌افتاده است.
وقتی ممدوحان فرخی و بزرگان دربار غزنین چنین با غلامان معاشقه كنند، طبیعی است كه شاعری جوان و عشرت‌طلب و ثروتمند مانند فرخی نیز، كه اهل همه‌گونه عیش و لذت بوده ازین كار پروایی نداشته است. چون معشوق فرخی و بسیاری از گویندگان، زن نبوده است و به تركان خوبروی سپاهی نیز نظر داشته‌اند. ذكر معشوق لشكری، كمندافكن، اسب‌تاز و كماندار در شعرشان آمده است و هم در میان احوال عاشقانه اصطلاحات رزمی فراوان به‌كار رفته است. در بسیاری از اینگونه تغزلها و غزلها، اثری از لطافت زنانه مشهود نیست، اما سخن از پرخاشگری و تندخویی معشوق به میان می‌آید ...
بركش ای ترك و به یكسو فكن این جامه جنگ‌چنگ برگیر و بنه درقه و شمشیر از جنگ
وقت آن شد كه كمان افكنی اندر بازووقت آنست كه بنشینی و برداری چنگ
دشمن از كینه برآمد به كمینگاه مرولشكر از جنگ بیاسود، بیاسای از جنگ
به مصاف اندر، كم گرد كه از گرد سپاه‌زلف مشكین تو پر گرد شود ای سرهنگ
ای مژه تیر و كمان ابرو تیرت به چه كارتیر مژگان تو دلدوزتر از تیر خدنگ *
ای پسر گر دل من كرد همی‌خواهی شاداز پس باده مرا بوسه همی‌باید داد
نقل با باده بود باده دهی نقل بده‌دیرگاهیست كه این رسم نهاد آنكه نهاد
چندگاهی است كه از باده و از بوسه مرانفكندستی بیهوش و نكردستی شاد
وقت آن آمد كز باده مرا مست كنی‌گاه آن آمد كز بوسه مرا بدهی داد برآمدن موی رخسار ماه پسران، موضوعی دیگر برای تغزلهای فرخی بوده و آن را مثلا به دمیدن بنفشه مانند كرده است ... گاه به معشوق خود گفته است قدر ایام را بداند و جور نكند، زیرا زود باشد كه بناگوش چون سیم سپید او نیز چون شبح سیه شود، همچنان
______________________________
(1)- ر. ك: تاریخ بیهقی، پیشین، ص 252.
ص: 384
كه شب از پس روز نهان است و سرانجام پدید آید ... گاه از جنگ و درشتی و جفای و خلق او شكایت آغاز كرده كه هر روز با وی رفتاری دیگر دارد و تندی و سنگدلیش را یادآور می‌شود ... این نكته هم گفتنی است كه اینگونه عشقبازی و غلامبارگی بیگمان از نظر اخلاقی و تربیت اجتماعی كاری پسندیده نیست و البته از هركس كه سرزده باشد، نامطبوع و ناپسند است و چه‌بسا وقتی كه درمی‌یابیم بعضی از این تغزلهای زیبای فرخی از چنین روابطی حكایت می‌كند، ابیات او لطف و درخشندگی خود را در نظرمان تا حدودی از دست می‌دهد:
یاد باد آن شب، كان شمسه خوبان‌طرازبه طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز
من و او هردو به حجره در و می مونس ماباز كرده در شادی و در حجره فراز
گه به صحبت بر او با بر من بستی عهدگه به بوسه لب من با لب او گفتی راز» داستان عشق سلطان محمود با ایاز معروف است، می‌گویند فرخی به جرم باده- نوشیدن با ایاز یا یكی از غلامان خاص سلطان محمود، مورد بی‌مهری و خشم سلطان قرار می‌گیرد و مدتی از درگاه او طرد می‌شود. فرخی دراین‌باره می‌گوید:
سخنی باز شد به مجلس شاه‌بیشتر بود از آن سخن بهتان
سخن آن بد كه باده خورده همی‌به فلان جای فرخی و فلان
من درین روزها جز آن یكروزمی نخوردم به حرمت یزدان
خویشتن را جزین ندانم جرم‌من و سوگند مصحف و قرآن
اگر این جرم درخور ادبست‌چوب و شمشیر و گردن اینك وران
گو بزن مر مرا و دور مكن‌گو بكش مر مرا و دور مران در جای دیگر در وصف معشوق خود چنین می‌گوید:
ترك مه‌روی من از خواب، گران دارد سردوش می داده است از اول شب تا به سحر
من به چشم او را ده‌بار نمودم كه بخسب‌او همی‌گفت بهل تا برم این دور به سر
شب به‌سر برد به می دادن و ننشست و نخفت‌دل من خست كه ننشست و نخفت آن دلبر
او به می دادن جادوست به دل بردن چیرچیزها داند كردن به چنین باب اندر
حیله سازد كه می افزون دهد از نوبت خویش‌ور تواند نخورد نوبت یاران دگر
ص: 385 كیست آنكو ندهد دل به چنین خدمت دوست‌كیست آنكو نكشد بار چنین خدمتگر در جای دیگر فرخی از جفا و بیمهری معشوق خود گله می‌كند:
دل من همی‌داد گفتی گوایی‌كه باشد مرا روزی از تو جدایی
بلی هرچه خواهد رسیدن به مردم‌بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
من این روز را داشتم چشم و زین غم‌نبودست با روز من روشنایی
جدایی گمان برده بودم و لیكن‌نه‌چندان كه یكسو نهی آشنایی
بدین زودی از من چرا سیر گشتی‌نگارا بدین زود سیری چرایی
دریغا دریغا كه آگه نبودم‌كه تو بیوفا در جفا تا كجایی شاعر استادی چون منوچهری آشكارا می‌گوید:
غلام و جام می را دوست دارم‌نه جای طعنه و جای ملامست
همی‌دانم كه این هردو حرامندو لیكن این خوشیها در حرامست سنایی شاعر نامدار نیمه اول قرن ششم، از رواج امردبازی در عهد خود سخن می‌گوید:
دی بدان رسته صرافان من بر در تیم‌پسری دیدم تابنده‌تر از در یتیم
با دلم گفتم ای كاشكی این میر بتان‌كندی بر من بیچاره‌دل خویش رحیم
رفتم و چشمگكی كردم و شد بر سر كاركودكك جلد بدو زیرك و دانا و فهیم
گفتم او را ز كجایی و بگو نام تو چیست‌گفت از بلخم و نامست مرا قلب كریم
گفتم، ای جان پدر آیی مهمان پدر؟گفت چون نایم و رفتیم همی تا سوی تیم
هردو در حجره شدیم آنگه و در كرده فرازخوب شد آنهمه دشوار و شدم كار سلیم
دست شادی و طرب كردن و می خوردن برداو چنان میر و منش راست بمانند ندیم
چون بشد مست و ز باده سر او گشت گران‌كرد وسواس مرا در دل شیطان رجیم
ص: 386 گفتم او را كه، سه بوسه دهی ای جان پدرگفت خواهی شش بگشای در كیسه سیم
ده درم داشتم از گاه پدر مانده درست‌كردم آن ده درم خویش بدان مه تسلیم
بند شلوارش بگشاده نگه كردم من‌جفته‌ای دیدم آراسته با هرچه نعیم
سینه بر خاك نهاد آن بت باریك میان‌تا به ماهی برسید از بر سیمینش نسیم * در جای دیگر سنایی در یكی از اشعار خود به این مطلع:
دوش چون صبح بركشید علم‌شد جهان از نسیم او خرم مناسبات جنسی خواجه اسعد هروی را با قصاب پسری شرح می‌دهد:
كه یكی روز من نشسته بدم‌متفكر به گوشه‌ای ملزم
رندی آمد ز اسعدش بر من‌بود آن رند مرد را ز خدم
كه امام اسعدت همی‌خواندچند باشی معطل و مبهم
رفت او پیش و من شدم ز پسش‌در یكی كوچه خم اندر خم
دیدم آنجا نشسته اسعد رابا می و بانگ زیر و ناله بم
بود با او نشسته قصابی‌كودكی چون یكی بدیع صنم
هردو مست از نبیذ سوسن بوی‌برو عارض چو سوسن و چو پرم
هردو كردند عرضه بر من می‌گفتم از شرم هردو را كه نعم
یكدوسیكی ز شرم خوردم و خفت‌به یكی گوشه‌ای ندیم ندم
هردو خفتند مست و در راندندپیش من مست‌وار خر بكرم
ژرف كردم نگه كه زیرین كیست‌دست و انگشت كیست با خایم
ص: 387 ... گفتم احسنت ای امام كه نیست‌چون تو اندر همه دیار عجم
گفت مفزای ای سنایی هیچ‌كه تو هستی به نزد ما محرم
غزلی گوی حسب ما كه بوداین دل ریش هردو را مرهم *
دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسربا یكی پیرهنی با كلهی طرفه به سر
نرم نرمك همی آن نرگس پرخواب گشادژاله ژاله عرق از عارض او كرده اثر
بوسه بر دو لب من داد همی از پی عذراینت شوریده نگار اینت شكر بوسه پسر
شادمان گشتم از اینكار و گرفتمش كنارهمچو تنك شكر و خرمن گل تنگ به بر
او شده خواب و من از بوسه زدن بر دو رخش‌با دو چشم و دو رخش تا به سحر جفت سحر
خود كه داند كه در این نیمه‌شب از مستی اوتا چه برداشتم از بوسه و هر چیزی بر *
شور در شهر فكند آن بت زنارپرست‌چون سحرگه ز خرابات برون آمد مست سنایی
باز دوش آن صنم باده‌فروش‌شهری از ولوله آورد به جوش
روستایی بچه‌یی شهر بسوخت‌كس در این فتنه نباشد خاموش * به‌طوركلی در آثار اكثریت قریب به اتفاق شعرای ایران، بعد از اسلام به این قبیل بدآموزیها برمی‌خوریم. فی المثل مسعود سعد سلمان نیز اشعار بسیاری در وصف دلبر رقاص، یار عنبرفروش، ترسابچه، دلبر صوفی، یار جعد زلف، دلبر خباز، یار پای‌كوب، دلبر كشتی‌گیر، یار چاهكن، یار خوش‌آواز، یار رك‌زده، دلبر نحوی، دلبر ساقی، یار با خطوخال، یار لشكری، دلبر صوفی، دلبر نوخط، یار برزگر، دلبر فیروزه‌فروش، دلبر زرگر، یار هندی، دلبر موزون، یار خط برآورده، دلبر زرین‌كمر، دلبر صیاد، یار كبوتر- باز، دلبر نانی، یار دروگر، دلبر چوگان‌باز، یار فلسفی، دلبر طبال، دلبر نقاش، یار باغبان، دلبر صیاد، یار بازرگان، یار زرگر، دلبر دیباباف، دلبر كاتب، یار غیر مسلم، دلبر سقا، دلبر چنگی، دلبر آهنگر، یار مسافر، دلبر قاضی، یار هندسی، یار زاهد، دلبر قصاب، دلبر عطار، یار باغبان، دلبر منجم، دلبر تاجر و غیره سروده و ما به ذكر نمونه‌یی چند از آن اشعار قناعت می‌كنیم: در حق دلبر صوفی گوید:
آن را كه ز عشق تو بلا نیست بلا نیست‌آن را كه ز هجر تو فنا نیست فنا نیست
سه بوسه همی خواهم منعم مكن ای دوست‌تو صوفئی و منع به نزد تو روا نیست
ص: 388
در وصف دلبر رقاص:
ای بت پای‌كوب بازیگرمایه نزهتی و اصل طرب
گه‌گه از روی تو نماید روزگه‌گه از زلف تو نماید شب وصف یار پای‌كوب:
چو كوبی پای و چون گیری پیاله‌تنت از لطف گردد همچو جانت
چنان گردی و پیچانی میان راندارد استخوان گویی میانت
ز می گرچه تهی باشد پیاله‌نماید پر می از عكس رخانت در وصف دلبر واعظ:
ای مزین شده به تو منبرخلق بر روی خوب تو نظار
یا مده خلق را تو چندین پندیا دل من به بیهده مازار
ور همی‌كرد باید تذكیرزلف رقاص و چشم مست مدار در وصف دلبر آهنگر:
اگر آهنگریست پیشه توبا من ای دلربای در ده تن
از دل خویش و ز دلم برسازاز پی كار كوره و آهن
كاهنی نیست سخت چون دل توكوره نیست گرم چون دل من مسعود سعد
سوزنی سمرقندی از عوارض ریش و كسادی بازار بتان ختن یاد می‌كند:
تاختن آورد بر بتان ختن‌ریش‌بازنگردد به مكر و حیلت و فن ریش
بر دل خوبان این زمانه به یكباركرد گشاده در بلا و محن ریش
وای و دریغا كه خیر خیر سیه كردعارض آن ماهروی سیم‌ذقن، ریش
آوخ و دردا و حسرتا كه برآوردگرد ز فرق بتان چین و ختن ریش
دلبر من ریش را برابر من كردآوخ ازین دلبر و برابر من ریش
بوسه گهی كاندر آن حلاوت جان بودراست بزد چون خلیل نی به سمن ریش
تنگدلم كان نگار تنگ‌دهن راتنگ درآمد به گرد تنگ‌دهن ریش
ای پدر از درد ریش كندن فرزندجامه درو خاك پاش بر سر و كن ریش
جان پدر رحم كن به جان پدر برسست به یكبارگی فرو مفكن ریش سوزنی سمرقندی
سوزنی سمرقندی كه در این میدان، بیش از دیگران اسب وقاحت تاخته، در جای دیگر می‌گوید:
ز سیم ساده یكی كوه دیده‌ام به دو نیم‌دو نیمه كوه كه دیده است كان بود از سیم
ص: 389 ز سیم ساده یكی كوه لیك پنداری‌كه كرده‌اند به شمشیر كوه را به دو نیم
كهی كه دیده نسرین ازو شود حیران‌كهی كه خرمن سوسن ورا كند تعظیم
به نرمی و به سفیدی مثال تل سمن‌به پاكی و به نظیفی بسان در یتیم * جامی آن‌قدر به محیط اجتماعی دوران خود بدبین است كه به نوجوانان تأكید می‌كند كه:
تا نشود برقع تو موی روی‌پا منه از خانه به بازار و كوی اوحدی مراغه‌یی شاعر خیرخواه و بشردوست آغاز قرن هشتم، در مورد تربیت فرزندان و مراقبت نوجوانان از عناصر فاسد چنین می‌گوید:
ای پدر خود بدین سرشته توتو بهی باغبان كشته تو
كشته تست اگر گل است ار خاركشته خویش را تو خوار مدار
پسرت گر قفا خورد زان به‌كز قفایی كمان رود چون زه
ساده‌رخ، نزد آنكه خویشش نیست‌شب چرا می‌رود كه ریشش نیست
مرد بی‌ریش و دختر خانه‌نیستند از حساب بیگانه
هركه او را درست باشد پس‌نرود در قفای كودك كس در جای دیگر اوحدی با بیانی توبیخ‌آمیز به پدران می‌گوید:
به شنایش چه می‌بری چون بطدانش‌آموزش و فصاحت و خط
كودك خویش را برهنه در آب‌چه كنی پیش بنگیان خراب
... گر تو دانسته‌ای بیاموزش‌ورنه نگذار و بد مكن روزش اوحدی، پدران را به مسئوولیت خطیری كه در تعلیم و تربیت فرزندان به عهده دارند آگاه می‌كند و از روی كمال حسن نیت از آنان می‌خواهد كه فرزندان خود را هنرمند و كوشا و مرد سعی و عمل به‌بار آورند، تا در بزرگی خفت و خواری نكشند:
شرم دار ای پدر ز فرزندان‌ناپسندیده هیچ مپسندان
با پسر قول زشت و فحش مگوی‌تا نگردد لئیم و فاحشه‌گوی
تو بدارش به گفته‌ها آزرم‌تا بدارد ز كرده‌های تو شرم
بچه خویش را به ناز مدارنظرش هم ز كار باز مدار
چون به خواری برآید و سختی‌نكشد محنت او ز بدبختی اوحدی مراغه‌ای
عراقی كه شاعری نظرباز و دلباخته زیبارویان است می‌گوید:
سربه‌سر لطفی و جانی ای پسرخوشتر از جان چیست؟ آنی ای پسر
ص: 390 میل دلها جمله سوی روی تست‌وه چه شیرین دلستانی ای پسر
زان به چشم من درآیی هر زمان‌كز صفا آب روانی ای پسر
از می حسن، ارچه سرمستی مكن‌با حریفان سر گرانی ای پسر
بر لب خود بوسه ده آنگه ببین‌ذوق آب زندگانی ای پسر
از لطیفی می‌نماند كس به توزان یقینم شد كه جانی ای پسر
نیست در عالم عراقی را دمی‌بر لب تو كامرانی ای پسر ناصر خسرو علوی، برخلاف شعرایی كه با بدآموزیهای خود به انحراف جوانان كمك كرده‌اند، سعی می‌كند عموم طبقات را به تفكر و تحقیق و حق‌جویی وادار كند به این امید كه جامعه‌یی با ایمان و با هدف به‌وجود آورد. وی خطاب به نسل جوان ایران در قرن ششم می‌گوید:
فرزند هنرهای خویشتن شوتا همچو تو كس را پسر نباشد
وانگه كه هنر یافتی بشایدگر جز هنرت خود پدر نباشد
چون داد كنی خود عمر تو باشی‌هرچند كه نامت عمر نباشد به حكایت منابع و كتبی كه در دست داریم، تنی چند از مسلمانان در راه عشق امردان دین و ایمان خود را از كف داده و یا به مذهب نصرانی گرائیده‌اند.
ترسا بچه‌یی لولی همچون بت روحانی‌سرمست برون آمد از دیر به نادانی
چون نیك نظر كردم در چشم و لب و زلفش‌بر تخت دلم بنشست آن ماه به سلطانی
بگرفتم زنارش در پای وی افتادم‌گفتم چه كنم جانا گفتا كه تو می‌دانی
گر وصل منت باید ای پیر مرقع‌پوش‌هم خرقه بسوزانی هم قبله بگردانی * صاحب كتاب النقص (ص 641) گوید: «شاهدبازی حرام است و همه پیران و زاهدان كنند. وقتی فقهای اربعه با این اوضاع روبرو می‌شدند، ناچار بودند فتوایی بدهند كه نه سیخ بسوزد نه كباب، لذا برخی، غلام غیرمملوك را منع و غلام مملوك را تجویز كرده‌اند. «1»»
چنین وضعی امر تعلیم و تربیت را دشوار می‌ساخت، بسیاری از علما، پسران بی‌ریش را به درس خود راه نمی‌دادند و بسیاری از طالبان علم ناچار بودند كه ریش مصنوعی بگذارند و به مجلس درس حاضر شوند و در بسیاری از موارد هم معلمان و مدرسان، خود دل به گرو این شاهدان رعنا می‌دادند، برای نمونه دو مورد را ذكر می‌كنیم: سعد وراق كه اهل ادب و شعر بوده، شاگردی عیسوی به نام عیسی داشت. سعد شیفته او شد و این امر
______________________________
(1)- ر. ك: طبقات الشافعیه، ج 3، ص 18.
ص: 391
در شهر «رها» شهرت یافت؛ عیسی ناچار شد، به دیر دیگری پناه برد تا او از سرزنش مردم در امان باشد. سعد او را رها نكرد و به دیر رفت‌وآمد می‌كرد، تا آنكه رهبانان به تنگ آمدند و از این امر جلوگیری كردند. سعد از این امر، عقل خود را از دست داد و پریشان- وار، گرد دیر می‌گشت، تا آنكه روزی او را در یكی از اطراف دیر مرده یافتند، از آن پس هرگاه عیسی برای دیدار خانواده‌اش به شهر «رها» می‌آمد، كودكان او را به سنگ می‌زدند و می‌گفتند، ای قاتل سعد وراق.» «1»
مدرك بن علی شیبانی، نیز كه اهل ادب و شعر بود، شیفته غلامی عیسوی به نام «عمرو» شد. روزی نامه‌ای كه حاكی از عشق و دوستی بود در مجلس درس به سوی او پرتاب كرد.
عمرو، دیگر از شرم به درس حاضر نشد، و مدرك بن علی هم مجلس درس را رها كرده و به دنبال عمرو می‌گشت و قصیده غرا و سوزناكی هم درباره او گفت و او را سوگند ...
می‌داد كه به سر لطف بیاید ... بالاخره كارش به جنون كشید و روزی به جمعی از یارانش كه به دیدارش آمده بودند، گفت: آیا كسی نیست از شما كه به احترام دوستی قدیم چشم مرا به دیدار عمرو روشن سازد؟ یارانش به سراغ عمرو رفتند و گفتند: مروتی كن و با دیدارت او را زنده گردان! عمرو اجابت كرد، وقتی بر استاد وارد شد، دست او را گرفت و احوال- پرسی كرد، استاد چند شعر عاشقانه در برابر او خواند و سپس فریادی كشید و جان به جان- آفرین تسلیم كرد ...» «2»
ناصر خسرو قبادیانی كه مردی باایمان و وارسته بود و حاضر نمی‌شد مثل بعضی از پیشوایان مذهبی نان را به نرخ روز بخورد و تعالیم ثابت و تغییرناپذیر مذهبی را به میل زورمندان تفسیر و تعبیر كند، رفتار تنی چند از ائمه سنت و جماعت را به باد انتقاد می‌گیرد و خطاب به آنان می‌گوید:
می جوشیده حلال است سوی صاحب رأی‌شافعی گوید شطرنج مباحست بیار
صحبت كودك ساده زنخ را مالك‌نیز كردست ترا رخصت و داد است جواز
می و قمار و لواطه به طریق سه امام‌مر ترا هرسه حلالست هلا، سر به فراز

نظر مولوی درباره انحراف جنسی‌

مولوی در شاهكار خود مثنوی معنوی به انحرافات جنسی دوران خود تلویحا اشاره می‌كند و نشان می‌دهد كه اگر زن و مردی به‌طور طبیعی قادر نباشند وظایف جنسی خود را انجام دهند، چه مفاسد و انحرافاتی در كانون مقدس خانواده ظهور و بروز خواهد كرد:
______________________________
(1)- ر. ك: معجم الادبا، ص 123 و 124.
(2)- مهدی محقق (استاد دانشگاه)، راهنمای كتاب، تیرماه 39، ص 224.
ص: 392 آن زنی می‌خواست تا با مول «1» خودبرزند در پیش شوی گول خود
پس به شوهر گفت زن كای نیكبخت‌من برآیم میوه چینم از درخت
چون برآمد بر درخت آن زن گریست‌چون ز بالا سوی شوهر بنگریست
گفت شوهر را كه ای مابون ردكیست آن لوطی كه بر تو می‌فتد ...
گفت ای زن هین فرود آی از درخت‌كه سرت گشت و خرف گشتی تو سخت
چون فرود آمد، برآمد شوهرش‌زن كشید آن مول را اندر برش
گفت شوهر كیست این، ای روسبی «2»كه به بالای تو آمد چون كپی
گفت زن نی نیست اینجا غیر من‌هین سرت برگشته شد هرزه متن
او مكرر كرد بر زن آن سخن‌گفت زن این هست از امرود «3»، بن
پس فرود آ تا ببینی هیچ نیست‌این همه تخییل از امر نبی است «4» در لغت‌نامه دهخدا در پیرامون امردبازی چنین می‌خوانیم:
بچه‌باز یا لاطی: «آنكه عمل غیرطبیعی كند، تازباز، غلام‌باره، مردافشار. لوطی منسوب به قوم لوط به معنی لاطی، لواطه‌كار، غلامباره، كودك‌باز، هرزه‌كار، قمارباز، شراب- خواره، رند و حریف و شوخ و بیباك آمده است
گاه لوطیان، به امرا و بزرگان شهر منسوب بودند: مثلا گویند فلان، لوطی بهمان امیر است. ناصر خسرو در وصف محیط اجتماعی شهر بلخ می‌گوید:
در بلخ ایمنند ز هر شری‌می‌خواره و دزد و لوطی و زن‌باره *
كنده را لوطیی در خانه بردسرنگون افكند و در وی می‌فشرد
گفت لوطی حمد للّه را كه من‌بد نیندیشیده‌ام با تو به فن» «5» مولوی
در شیوع امردبازی همین بس كه در رساله انیس العاشقین اثر امیر سعید حسین ابیوردی از نویسندگان قرن نهم، معاصر جامی كه امیر علیشیر نوایی در مجالس النفایس از او یاد كرده است، مطلقا از عشق‌ورزی مردی با زنی یا دوشیزه‌ای سخنی به میان نیست، بلكه نویسنده ضمن گردش در بلاد مختلف ایران و تركیه، همواره با جوانی كه رنگ عارضش چون لعل لب، گلگون و سر و قامتش، چون قامت سرو موزون است، نرد عشق
______________________________
(1)- مول داشتن- فاسق داشتن زن را گویند.
(2)- فاحشه
(3)- گلابی
(4)- ر. ك: مثنوی معنوی، ج 4.
(5)- لغت‌نامه، پیشین، ص 343.
ص: 393
می‌بازد و یا در قسطنطنیه، پسر كافری را می‌بیند كه غارتگر دین و رشك صورتخانه چین بود ...» «1»
در سفرنامه بازرگانان ونیزی می‌خوانیم كه ... «هنگامی كه دومین بار اسماعیل صفوی به تبریز آمد كاری بس ننگین، از او سرزد، زیرا فرمان داد تا دوازده تن از زیباترین جوانان شهر را به كاخ هشت‌بهشت بردند و با ایشان عمل شنیع انجام داد و سپس آنان را به‌همین منظور به امرای خود داد، اندكی پیش از آن دستور داده بود تا ده تن از بچه‌های مردان محترم را به همان ترتیب دستگیر كنند ...» «2» جالب توجه است، كسانی كه برای تبدیل آیین مردم از تسنن به تشیع از كشتن ده‌ها هزار آدمی بیمی نداشتند و ظاهرا سنگ دین را به سینه می‌زدند، هنگام غلبه شهوت به وحشیانه‌ترین و بیشرمانه‌ترین كارها دست می‌زدند و در این موارد از دین و خدا و انصاف سخنی نمی‌گفتند.

حد زنا و كیفیت ثبوت آن در اسلام‌

بنا به مذهب حنفی، زنا با شهود و اقرار متهم نزد امام، قابل ثبوت است به‌این‌ترتیب كه «چهار گواه گواهی دهند بر زنی و مردی به زنا و باید كه وقت گواهی، امام از ایشان سئوال كند كه زنا چیست و چونست و كی زنا كرد و با كه زنا كرد و در كجا زنا كرد ... وقتی كه اینها را بیان كنند و گویند كه دیدیم كه به فلان زنا كرد و وطی نمود در فرج او همچو میل در سرمه‌دان، و آن حاكم از حال ایشان پرسد در سر و علانیه و از عدالت ایشان (یعنی گواهان) آنگاه حكم كند و حاكم باید او را حبس كند تا زمانی كه از حال گواهان پرسد و عدالت ایشان مسلم شود، آنگاه حكم كند- زنا به اقرار وقتی ثابت شود كه شخصی عاقل و بالغ چهار بار در چهار جلسه اقرار كند به عمل زنا، هربار كه اقرار كند حاكم اقرار او را رد كند، و فی المثل گوید تو دیوانه‌یی و در عقل تو خللی است و از او این سخن را قبول نكند، تا او رود و از چشم قاضی دور شود، چون بازآید و اقرار كند باز رد كند تا چهار- بار، چون در بار چهارم بر همان اقرار خود اصرار نماید، از او پرسد كه زنا چیست و چونست و كجا زنا كرد و با كه زنا كرده‌یی؟ چون این جمله را اقرار كند، آنگاه حد بر او لازم آید.» «3» یعنی باید او را رجم (یعنی سنگسار) نمود و اول باید گواهان سنگ زنند و
______________________________
(1)- ر. ك: رساله انیس العاشقین، به اهتمام ایرج افشار، به نقل از فرهنگ ایران‌زمین، ج 15، ص 86 به بعد.
(2)- ر. ك: سفرنامه‌های ونیزیان، پیشین، ص 429 به بعد.
(3)- فضل اللّه روزبهان، سلوك الملوك، به اهتمام محمد نظام الدین و محمد غوث، چاپ حیدر- آباد دكن، (920 هجری) باب هشتم، ص 370.
ص: 394
اگر آنان از زدن سنگ خودداری كنند، حد ساقط می‌گردد.
ناگفته نگذاریم كه برای اثبات زنا در اسلام 4 نفر شاهد باید گواهی دهند كه ناظر جماع بوده‌اند (چون میل در مكحله) «مكحله یعنی نمكدان» تا بتوان حكم شرعی را جاری كرد.
آیه 8 از سوره اعراف می‌گوید: إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ، یعنی: شما زنان را ترك گفته و با مردان سخت شهوت می‌رانید، شما قومی فاسد و نابكارید. استاد فروزانفر می‌نویسد: «بعضی از صوفیان، شاهد بازی پیش گرفته و می‌گفته‌اند كه ما در پرستش صورت، نظر به صانع داریم نه به مصنوع و پیوسته با زیبا- رویان معاشرت داشته و آن را سبب كمال نفس می‌دانسته‌اند، و این عقیده از قرن سوم در میانه صوفیان پدیده آمد تا روزگار مولوی عده‌ای بدان معتقد بوده‌اند؛ از قبیل: احمد غزالی و اوحد الدین كرمانی و فخر الدین عراقی، و بزرگان صوفیه این فكر را زاده تنگی نظر و كدورت مشرب شمرده‌اند و این گروه را كه بی‌پروا و آشكار برین روش سیر می‌كرده‌اند، به دلیل عقل و نقل و شواهد طریقت رد نموده‌اند. از آن جمله شیخ الاسلام احمد جام در كتاب انیس التابئین و سعدی در باب هفتم از بوستان و شمس الدین تبریزی و مولا جلال- الدین هم از این اندیشه فاسد دوری جسته و اوحد الدین كرمانی را نكوهش فرموده است.» «1»
بعضی از شعرای صوفی‌مسلك نظیر: سنایی و عطار در وصف امردان شهرآشوب داد سخن داده‌اند:
شور در شهر فكند آن بت زنارپرست‌چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
پرده شرم دریده قدح می در كف‌شربت خمر چشیده علم كفر به دست
هیچ ابدال ندیدی كه درو درنگریست‌كه نه در ساعت زنار چهل گز دربست *
بردیم بازار مسلمانی زهی كافر بچه‌گردیم بندی و زندانی زهی كافر بچه
با رخی چون چشمه خورشید و زلفی چون صلیب‌تازه كردی دین نصرانی زهی كافر بچه سنایی
*
ترسابچه‌یی مولی همچون بت روحانی‌سرمست برون آمد از دیر به نادانی
______________________________
(1)- ر. ك: فروزانفر، خلاصه مثنوی، ص 263.
ص: 395 چون نیك نگه كردم در چشم و لب و زلفش‌بر تخت دلم بنشست آن ماه به سلطانی
بگرفتم زنارش در پای وی افتادم‌گفتم چكنم جانا گفتا كه تو می‌دانی
گر وصل منت باید ای پیر مرقع‌پوش‌هم خرقه بسوزانی هم قبله بگردانی
با ما تو به دیر آیی محراب دگر گیری‌وز دفتر عشق ما سطری دوسه برخوانی عطار
در تذكره دولتشاه سمرقندی ضمن شرح حال فردوسی و داستان ملاقات او با شعرای نامدار آن عصر، از محافل خصوصی این گروه سخن به میان آمده است: «از اتفاقات خجسته آن روز شعرای غزنوی، عنصری و فرخی و عسجدی هریك با جوانی خوش‌صورت از خدمت گریخته، به خلوت در باغی صحبت می‌داشتند ...» «1» اوحدی مراغه‌یی برخلاف اكثر شعرا، با دلسوزی و مآل‌اندیشی بسیار به جوانان می‌گوید: دفتر عشق را بسوزانید تا خانمانتان را نسوزاند.
مشو عاشق كه جانت را بسوزدغم عشق استخوانت را بسوزد
تو آتش می‌زنی در خرمن خویش‌ندانی این و آنت را بسوزد
مخور خوبان آتش روی را غم‌كه روزی خان‌ومانت را بسوزد
ز دیده اشك خون چندین مباران‌كه ترسم دیدگانت را بسوزد منطق العشاق یا «ده‌نامه» اوحدی مراغه‌ای، نیز مرآت سراپانمای محرومیتهای جنسی و سوزوگداز عاشقان و بیمهریهای معشوقان است. بابا طاهر عریان نیز از مشكلات عشق سخن می‌گوید:
ز دست دیده و دل هردو فریادكه هرچه دیده بیند دل كند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولادزنم بر دیده تا دل گردد آزاد اكثر شعرا و دیگر گروههای متنعم بدون توجه به مبانی اخلاقی و شرعی به امردبازی تظاهر می‌كردند، چنانكه انوری گوید:
بیش از این بدخویی و تندی مكن‌ساعتی با ما بیاویز، ای غلام *
در مجلس تو مطرب و در بزم تو ساقی‌سرو سمن‌اندام و بت سیم سرین باد امیر معزی
در شرح حال شیخ فخر الدین عراقی از شعرای صوفی‌مسلك قرن هفتم می‌خوانیم كه در عنفوان شباب روزی از روزها كه به تعلیم شاگردان مشغول بود، ناگاه جمعی قلندران،
______________________________
(1)- ر. ك. در پیرامون تاریخ بیهقی، پیشین، ج 2، ص 731.
ص: 396
های‌وهوی‌زنان از مجلس دررفتند و سماع آغاز كردند و این غزل به آواز خوش و به- اصول هرچه تمامتر خواندند:
ما رخت ز مسجد به خرابات كشیدیم‌خط بر ورق زهد و كرامات كشیدیم
در كوی مغان در صف عشاق نشستیم‌جام از كف رندان خرابات كشیدیم
گر دل بزند كوس شرف شاید از این پس‌چون رویت دولت به سماوات كشیدیم
از زهد و مقامات گذشتیم كه بسیاركاس تعب از زهد و مقامات كشیدیم چون قلندران به آهنگ ایشان این غزل برگفتند، اضطرابی در درون شیخ مستولی گشت، نظر كرد در میان قلندران پسری دید كه در حسن بی‌نظیر بود و در دل عاشقان دلپذیر، جمالی كه اگر نقاش چین طره او بدیدی متحیر گشتی، بار دیگر شهباز نظر كرد و مرغ دلش در دام عشق افتاد و آتش هوی خرمن عقلش بسوخت، دست كرد و جامه از تن بدر كرد و عمامه از سر فروگرفت و بدان قلندران داد و این غزل آغاز كرد:
چه خوش باشد كه دلدارم تو باشی‌ندیم و مونس و یارم تو باشی
ز شادی در همه عالم نگنجم‌اگر یك لحظه غم‌خوارم تو باشی چون زمانی گذشت، قلندران از همدان راه اصفهان گرفتند، چون غایب شدند، شوق غالب شد، حال شیخ دگرگون گشت، كتابها را دور انداخت. از تفسیر كبیر (از امام فخر رازی) نسیان كثیر حاصل شد، نحو را محو كرد، اشارات (از ابن سینا) را فشارات خواند، معالم التنزیل (كتابی در تفسیر) اسرار التأویل نمود. حاوی (كتاب رازی در طب) راحل ساخت، جامع الدقایق، لامع الحقایق گشت ... ذو فنون مجنون شد، مجردوار، در عقب اصحاب روان شد دو میل راه برفت بدیشان رسید و این غزل آغاز كرد:
پسرا، ره قلندر، بزن ار حریف مایی‌كه دراز و دور دیدم سر كوی پارسایی قلندران، چون او را بدیدند، خرمیها كردند، درحال او را بنشاندند و موی ابروی او فروتراشیدند و همرنگ خود ساختند و شیخ فخر الدین در صحبت قلندران طوف‌كنان عراق عجم را زیر قدم آورد. پس با همین دوستان عزم هندوستان كرد ... شیخ فخر الدین با عشق پسر، به‌سر همی‌برد و سنگ جفا از قلندران می‌خورد ...
آن مونس و غمگسار جان كووان آرزوی همه جهان كو
آن جان و جهان كجاست آخروان شاهد روح انس و جان كو
حیران همه مانده‌ایم و واله‌آن یار لطیف مهربان كو «1» در جریان سیر آفاق و انفس، عراقی از هندوستان به روم می‌رود و با معین الدین
______________________________
(1)- سعید نفیسی، دیوان عراقی، مقدمه، ج چهارم، ص 49 به بعد.
ص: 397
پروانه و شیوخ و اهل دل و بزرگان آن سامان به سیر و سلوك می‌پرداختند. در شرح حال او در آنجا می‌خوانیم كه «شیخ فخر الدین را همه‌روز كار آن بود كه در بازار گردیدی و در هنگامها طواف كردی. روزی در بازار كفشگری می‌گذشت، نظرش بر پسری افتاد، شیفته او شد، پیش رفت و سلام كرد و از كفشگر سئوال كرد كه: این پسر كیست؟ گفت:
«پسر منست» شیخ دست دراز كرد و لبهای پسر را بگرفت، گفت: «ظلم نباشد كه چنین لب و دهان با چرم مصاحب باشد؟ كفشگر گفت: ما مردم فقیریم و پیشه ما اینست: اگر چرم به دندان نگیرد، نان نیابد» «1» شیخ سئوال كرد كه این پسر هر روز چه مبلغ كار كند؟ گفت:
هر روز چهار درهم، شیخ فرمود هر روز هشت درهم بدهم و دیگر اینكار نكند و شیخ هر روز برفتی با اصحاب و در دكان بنشستی و فارغ البال در وی نظر كردی و اشعار خواندی و گریستی.
مدعیان این خبر به سلطان رسانیدند، از ایشان سئوال كرد كه: «این پسر را شب با خود می‌برد یا نه؟» گفتند: «نه». دوات و قلم بخواست و بنوشت كه: «هر روز پنج دینار زیادت از آنچه وظیفه است به خادمان شیخ دهند» و به دیوان فرستاد تا در دفتر ثبت كنند، اصحاب تصور كردند كه عزل‌نامه است چون صورت معلوم كردند نومید شدند و دیگر مجال طعن نداشتند.
روز دیگر شیخ به حضرت سلطان رسید، او را پرسید و عذرها خواست، گفت:
«چنان استماع افتاد كه شیخ را در دكان كفشگر خرجی هست، این محقر به جهت آن تعیین رفت، باقی اگر شیخ را خاطر خواهد پسر را از دكان به خانقاه برد، شیخ گفت: «ما را منقاد باید بودن، برو حكم نتوانیم كرد.» تاریخ اجتماعی ایران ج‌7 397 حد زنا و كیفیت ثبوت آن در اسلام ..... ص : 393
از چندی شیخ، به جانب دمشق روان می‌شود، در دمشق به دستور سلطان از وی استقبال شایان كردند، در این جریان كه ملك الامرا و خلقی انبوه به دیدار شیخ آمده بودند، نظر شیخ به پسر ملك الامرا افتاد و چون سخت زیبا و دلربا بود دل را بست «پیش از همه سر در قدم نهاد، پسر نیز سر در قدم شیخ نهاد، ملك الامرا نیز موافقت كرد، اهل دمشق نیز طعن كردند، اما مجال منطق نداشتند ...» چه شیخ نظرباز بود و از مشاهده خوبرویان لذت می‌برد. اهل عشق و عاشقی بود نه مرد فسق و فجور (!)
شادروان سعید نفیسی در دیباچه دیوان عراقی می‌نویسد: «من در زبان فارسی شاعری را نمی‌شناسم كه مانند فخر الدین عراقی در بیان عشق (خواه مجازی بوده باشد خواه حقیقی) تا این اندازه دلیر و بی‌باك و بی‌پروا و بلندپرواز بوده باشد، حتی در ادبیات زبانهای دیگر تا این اندازه بلندپروازی در بیان عشق دیده نشده است، آن شیفتگی و آشفتگی
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 63.
ص: 398
عاشقانه كه در شرح حال وی نوشته‌اند، همه‌جا در اشعار وی به منتهی درجه صریح و آشكار است. عاشق‌پیشگان معروف زبان فارسی مانند سعدی و حافظ و وحشی كه سرآمد داستان- سرایان عشق و دلدادگی هستند، باز در صراحت گفتار و اوج بیان به عراقی نمی‌رسند، خمریات وی نیز كه از مغازلات او كمتر است پایه بسیار بلند دارد ...» «1» اینك نمونه‌ای از اشعار عاشقانه او:
ز حدیث عشق گاهی زندم ره دل و دین‌كشدم نیاز گاهی به كمند زلف پرچین
زندم به تیر مژگان، كشدم به غمزه كین‌به كدام مذهبست این به كدام ملتست این
كه كشند عاشقی را كه تو عاشقم چرایی؟چو بنای كار عاشق همه سوز و ساز دیدم
ره حسن و عشق یكسر به نیاز و ناز دیدم‌ز جهانیان گروهی به ره مجاز دیدم
به قمارخانه رفتم همه پاكباز دیدم‌چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
ز حدوث پاك گشتم به قدم رهم ندادندز وجود هم گذشتم به عدم رهم ندادند
به كنشت سجده بردم به صنم رهم ندادندبه طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند
كه در برون چه كردی كه درون خانه آیی‌به حرم صلای هاتف به حكایت اندرآمد
كه نسیم وصل گویا ز دیار دلبر آمدبه تو مژده باد ای دل كه شب غمت سرآمد
در دیر می‌زدم من كه ندا ز در درآمدكه درآ درآ عراقی كه تو هم از آن مایی «2» *
سربه‌سر از لطف جانی ای پسرخوشتر از جان چیست؟ آنی ای پسر
میل دلها جمله سوی روی تست‌رو كه شیرین دلستانی ای پسر
زان به چشم من درآیی هر زمان‌كز صفا آب روانی ای پسر
از می حسن ارچه سرمستی، مكن‌با حریفان سرگرانی ای پسر
وعده‌ای می‌ده اگرچه كج بودكز بهانه درنمانی ای پسر
... نیست در عالم عراقی را دمی‌بی‌لب تو زندگانی ای پسر *
ترسابچه‌ای شنگی، شوخی شكرستانی‌در هر خم زلف او گمراه مسلمانی
از حسن و جمال او حیرت‌زده هر عقلی‌وز ناز و دلال او واله شده هر جایی
چشم خوش سرمستش اندر پی هر دینی‌زنار سر زلفش در بند هر ایمانی
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 28.
(2)- همان كتاب، ص 42.
ص: 399 ... از دیر برون آمد از خوبی خود سرمست‌هركس كه بدید او را واله شد و حیرانی
یاد لب و دندانش بر خاطر من بگذشت‌چشمم گهرافشان شد طبعم شكرستانی
گر خاك رهش گردم هم پا ننهد بر من‌كی پای نهد حاشا بر مور سلیمانی «1» *
پسرا ره قلندر سزد ار به من نمایی‌كه دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی
پسرا می مغانه دهی ار حریف مایی‌كه نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی
می صاف اگر نباشد به من آر درد تیره‌كه ز درد تیره یابد دل و دیده روشنایی
نه ره و نه رسم دارم نه دل و نه دین نه دنیامنم و حریف و كنجی و نوای بی‌نوایی
نیم اهل زهد و توبه به من آر ساغر می‌كه به صدق توبه كردم ز عبادت ریایی
... چو ز باده مست گشتم چه كلیسا چه كعبه‌چو بترك خود بگفتم چه وصال و چه جدایی
به قمارخانه رفتم همه پاكباز دیدم‌چو به صومعه رسیدم همه یافتم دغائی «2»

لواطه‌

در لغت‌نامه‌ها: امردپرستی، بچه‌بازی، غلامبارگی و شاهدبازی جملگی كمابیش یك معنی دارند و لاطی و غلامباره به كسی می- گویند كه پسران ساده و خوبروی را بیش از زنان خوش دارد.
ما بنگی و رند و بچه‌بازیم‌دیوانه روی خوش‌قماشیم فوقی یزدی
بچه‌بازی اگر نمی‌داندبچه بی‌ریش را نهاده چرا؟ ابو البركات
ابو دلف در سفرنامه خود می‌نویسد، موقعی كه ابو نواس از عراق به قصد خراسان حركت كرد، به صومعه‌یی رسید كه در آن راهبی زیبا، خوش‌قامت و شوخ سكونت داشت، ابو نواس را دعوت كرده از او پذیرایی نمود، پس از صرف شام و نوشیدنیها، ابو نواس از او خواست كه با هم جماع كنند، راهب تقاضای او را پذیرفت و چون خود از ابو نواس كام گرفت و نوبت به خودش رسید، او را از انجام عمل بازداشت؛ ابو نواس از این عمل برآشفت و سرانجام او را به جرم عهدشكنی كشت و بر دیوار صومعه نوشت.
ما انصف الراهب من نفسه‌اذ نكح الناس و لا ینكح یعنی: راهب منصفانه رفتار نكرد چه او با مردم ازدواج می‌كند و حاضر به نكاح نمی‌شود «3».»
______________________________
(1)- ر. ك: دیوان عراقی، پیشین، ص 209.
(2)- همان كتاب، ص 290 و 295.
(3)- نقل از سفرنامه ابو دلف، ترجمه شادروان ابو الفضل طباطبایی.
ص: 400

كیفر جنسی بین تركان غز

عمل لواط در بین تركان غز به سختی مجازات می‌شد. ابن فضلان می‌نویسد: «مردی از اهل خوارزم به منطقه گودزكین پادشاه ترك رفت و چندی نزد دوست خود برای خرید گوسفند منزل نمود، میزبان ترك، پسری داشت و مرد خوارزمی به او اظهار علاقه نمود، تا وی را به میل خود حاضر و تسلیم نمود، چون پدر ترك نزد آنها رفت، ایشان را با یكدیگر جمع دید، برآشفت نزد گودزكین رفت و شكایت نمود، گودزكین به مرد ترك گفت: می‌خواهی به حق قضاوت كنم یا به باطل؟ گفت: به حق. پس گفت: تركها را خبر كن، در اینجا جمع شوند؛ چون تركها گرد آمدند، گفت: پسرت را حاضر كن، او را حاضر كرد، پس گفت: پسرت و تاجر هردو باید كشته شوند، مرد ترك، خشمگین شد و گفت: پسرم را تسلیم نمی‌كنم. گودزكین گفت: بنابراین تاجر باید فدیه بدهد، خوارزمی حكم را به‌همین‌ترتیب اجرا كرد و بابت كفاره عمل خود با پسر ترك یك گوسفند به او و چهارصد گوسفند به گودزكین داد و از خود رفع تعرض نمود و از كشور تركها عزیمت كرد.» «1»
توجه به امردان نه‌تنها در محافل درباری و در بین طبقات متنعم بلكه در محیطهای علمی و دانشگاهی نیز گهگاه دیده شده است.

تشویق توبیخ‌آمیز

صاحب كتاب تجارب السلف نقل كرده است كه خازنی كتابخانه آن مدرسه (نظامیه) در این موقع با شیخ ابو زكریا یحیی بن علی معروف به خطیب تبریزی بود، و او هر شب شراب می‌خورد و معشوقه‌بازی و امثال این حركات می‌كرد، یكی از دربانان مدرسه چنانكه رسم است به خواجه ملطفه‌ای (یعنی یادداشتی محرمانه) نوشت و از حال شیخ خبر داد. خواجه گفت: من هرگز این معنی باور نكنم، پس در شبی از شبها متنكروار (به‌طور ناشناس) در مدرسه آمد ... خطیب به همان معامله مشغول بود، خواجه هیچ نگفت، بامداد، دفتر نظامیه را بخواست و ماهیانه خطیب را مضاعف كرد و به شیخ پیغام داد كه من نمی‌دانستم مخارج شیخ زیاد است و الا به آن‌قدر شهریه كه تاكنون داده شد اكتفا نمی‌كردم، خطیب تبریزی دانست كه خواجه به احوال او واقف شده، خجل شد و توبه كرد ...» «2»
یكی از امردان مشهور تاریخ، ایاز است كه پس از گذشت هزار سال نامش هنوز بر سر زبانهاست.

عشق محمود به ایاز

نظامی عروضی در پیرامون این عشق تاریخی و پرآوازه چنین می- نویسد: «... عشقی كه سلطان یمین الدوله محمود را بر ایاز ترك
______________________________
(1)- نقل از سفرنامه ابن فضلان، ترجمه شادروان ابو الفضل طباطبایی.
(2)- مجتبی مینوی، نقد حال، نظام الملك، ص 222.
ص: 401
بوده است معروف و مشهور است: آورده‌اند كه سخت نیكوصورت نبود، لیكن سبزه‌چهره شیرین بوده است، متناسب اعضاء و خوش‌حركات و خردمند و آهسته. از نادرات زمانه خویش بوده است ... سلطان یمین الدوله، مردی متقی و دیندار بود و با عشق ایاز بسیار كشتی گرفتی تا از شرع منهاج حریت قدمی عدول نكرد. شبی در مجلس عشرت، پس از آنكه شراب در وی اثر كرده بود و عشق در او عمل نموده، به زلف ایاز نگریست، عنبری دید بر روی ماه غلطان، سنبلی دید بر چهره آفتاب پیمان، حلقه‌حلقه چون زره، بندبند چون زنجیر، در حلقه آن هزار دل، و در هربندی صد هزار جان، عشق، عنان خویشتنداری از دست صبر او بربود و عاشق‌وار بر خود كشید؛ محتسب آمنا و صدقنا سر از گریبان شرع برآورد و در مقابل سلطان یمین الدوله بایستاد و گفت: هان محمود، عشق را با فسق میامیز و حق را با باطل ممزوج مكن كه بدین زلت، ولایت عشق بر تو بشورد و چون پدر خویش. از بهشت عشق بیفتی و به عناء دنیای فسق درمانی. سمع اقبالش در غایت شنوایی بود ... ترسید كه سپاه صبر او با لشكر زلفین ایاز برنیابد، كارد بركشید و به دست ایاز داد كه بگیرد و زلفین خویش ببرد.
ایاز خدمت كرد و كارد از دست او بستد و گفت: از كجا ببرم؟ گفت: از نیمه، ایاز، زلف بگرفت و فرمان به‌جای آورد و هردو زلف خویش پیش محمود نهاد. گویند آن فرمانبرداری، عشق را سبب دگر شد، محمود زر و جواهر خواست و افزون از رسم معهود و عادت، ایاز را بخشش كرد؛ و از غایت مستی در خواب رفت، چون نسیم سحرگاهی بر او وزید، بر تخت پادشاهی از خواب درآمد؛ آنچه كرده بود یادش آمد، ایاز را بخواند و آن زلفین بریده بدید، سپاه پشیمانی بر او تاختن كرد و خمار عربده، بر دماغ او مستولی گشت، می‌خفت و می‌خاست و از مقربان كسی را زهره آن نبود كه پرسیدی كه سبب چیست! تا آخر كار حاجب علی قریب، كه حاجب بزرگ او بود، رو به عنصری كرد و گفت، پیش سلطان درشو و خویشتن بدو نمای و طریقی بكن كه سلطان خوش‌طبع گردد. عنصری، فرمان حاجب بزرگ به‌جای آورد و پیش سلطان شد و خدمت كرد. سلطان یمین الدوله، سر برآورد و گفت: ای عنصری این ساعت از تو می‌اندیشیدم، می‌بینی چه افتاده است؟ ما را در این معنی چیزی بگوی كه لایق حال باشد، عنصری خدمت كرد و بر بدیهه گفت:
كی عیب سر زلف بت از كاستن است‌چه جای به غم نشستن و خاستن است
جای طرب و نشاط و می خواستن است‌كاراستن سرو ز پیراستن است سلطان محمود یمین الدوله را، این دو بیتی به غایت خوش افتاده بفرمود، تا جواهر بیاورند و سه‌بار دهان او پرجواهر كرد و مطربان را پیش خواست و آنروز تا آن شب بدین
ص: 402
دو بیت شراب خوردند ...» «1»
به شهادت اسناد و مدارك تاریخی، محمود و اطرافیان و شعرای دربار او آزادانه به هر ظلم و تجاوزی كه می‌خواستند دست می‌زدند و كسی را یارای مخالفت نبود؛ ولی اگر مردم عادی، یكی از هزاران گناه آنان را مرتكب می‌شدند، برای حفظ نظام اجتماعی به سختی كیفر می‌دیدند.
در كتاب الذخائر و التحف، تألیف قاضی رشید بن الزبیر، ضمن بیان مطالبی درباره غزنویان می‌نویسد: «موقعی كه محمود با سپاهیان و همراهان خود از راهی می‌گذشت، دریافت كه یكی از مردان دولت او به دختر یكی از دهقانان او تجاوز كرده است» وی برای رسیدگی به كار او ایستاد و آن مرد را به خود خواند و درباره آنچه آن زن مدعی بود، پرسید و وی به درستی آن اعتراف كرد و زنای محصنه كرده بود. آهنگ سنگسار كردن او را كرد و ایستاد تا آنكه او را سنگسار كردند و سوختند و فرمان داد هرچه دارد بفروشند و در برابر كاری كه با آن زن كرده است، به او بدهند و چون همه این كارها را كرد، از آنجا رفت.
«در كتب ادبی، حكایاتی كه راجع به عشق‌ورزی اسلامیان به نصرانیان باشد، فراوان است و بسیار اتفاق می‌افتاده است كه عاشق، دین خویش را نیز در سر كار عشق كند چنانكه شرف العلاء، عاشق غلامی نصرانی شد و از عشق او ... به كلیسا رفت و شراب هم نوشید (تزیین الاسواق/ 171) و مدرك بن علی هم عاشق ترسابچه‌یی شد و كارش به رسوایی كشید ...» «2»
گاه معشوق از دختران زیباروی بوده، چنانكه شیخ صنعان، عاشق یك دختر ترسا گردید و مذهب و طریقت دیرین خود را در این راه از كف داد، همچنین مرد مسلمانی بر یك دختر ترسا شیفته گشت و چون هنگام مرگش فرارسید، ترسید كه اگر مسلمان بمیرم در قیامت نیز از او جدا مانم، پس دین ترسایی گرفت.» «3»
ولی در باب پنجم گلستان سعدی: «در عشق و جوانی، همیشه معشوق، جوانی است امرد و خوبروی: «پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر نه یارای گفتار ...
یكی را دل از دست رفته بود و ترك جان گفته و مطمح نظرش جای خطرناك و مظنه هلاك، نه لقمه كه متصور شدی به كام آید یا مرغی كه به دام افتد ... یكی از متعلمان كمال بهجتی داشت و طیب لهجتی و معلم را از آنجا كه حس بشریتست با حسن بشره او میلی بود ...-
______________________________
(1)- نظامی عروضی، چهار مقاله، ص 32 تا 34.
(2 و 3)- ماخوذ از مقاله دكتر زرین‌كوب، در احوال عطار (مجله راهنمای كتاب).
ص: 403
دانشمندی را دیدم كه به محبت شخصی گرفتار شده و رازش از پرده برملا افتاده ... در عنفوان جوانی، چنانكه افتد و دانی با شاهدپسری سری و سری داشتم ... یاد دارم كه در ایام جوانی گذری داشتم به كویی و نظری به ماه‌رویی ... قاضی همدان را حكایت كنند كه با نعلبند پسری سرخوش بود ...»
استاد سخن سعدی، كه مردی خوش‌طبع و جامعه‌شناس بود، در حكایات سابق الذكر مكنونات قلبی خود و گروهی از مردم را آشكارا و بی‌پرده به رشته تحریر كشیده است.
به قول دكتر زرین‌كوب: «گناه سعدی این است كه نه بر گناه دیگران پرده می‌افكند، نه ضعف و خطای خود را انكار می‌كند، كدام دلی هست كه «در جوانی چنانكه افتد و دانی» در برابر زیبائیها و دلبریهای وسوسه‌انگیز خوبان نلرزد و هوس خطا و آرزوی گناه نكند؟ تا جهان بوده است و تا جهان هست، انسان صید زیبایی و بنده شهوت و گناهست و این لذت و عشرت كه زاهدان و ریاكاران و دروغگویان آن را به زبان و نه به دل وقاحت و حماقت نام نهاده‌اند، سرنوشت ابدی و درام جاودانی بشریت خواهد بود.
درین‌صورت آنجا كه سعدی از عشق و جوانی سخن می‌گوید و شیفتگی و زیبا- پرستی خود را یاد می‌كند، سخن از زبان بشر می‌راند و پرمایه‌ترین و راست‌ترین و بی- پیرایه‌ترین سخنان او همینهاست. تنها او نیست كه شور زیبایی، دلش را به لرزه می‌آورد و عنان طاقت را از دستش می‌رباید؛ آن زاهد بیابان‌نشین از ترس آنكه درین راه نلغزد به غار پناه می‌برد و باز وقتی به شهر می‌آید، صید غلامان خوبرو و كنیزان دلفریب می‌شود.
تفاوت سعدی با ملامتگران و ریاكاران و دروغگویان این است كه سخنش مثل (شكر پوست‌كنده) است نه رویی دارد نه ریایی ... راست بی‌پرده اقرار می‌كند كه زیبایی در هرجا و هركس باشد، قوت پرهیزش را می‌شكند و دلش را به شور و هیجان می‌آورد ...
این است دنیایی كه در گلستان توصیف می‌شود، دنیایی كه سعدی خود در آن زیسته است و با یك حركت قلم عالیترین و درست‌ترین تصویر آن را بر روی این «تابلو» كه گلستان نام دارد، برای ابد زنده و پایدار ساخته است ...» «1»
چنانكه در صفحات قبل گفتیم، همواره امردان و پسران خوبروی، موضوع عشق و عاشقی نبودند، بلكه زنان دلربا نیز، اصحاب گوشه‌نشین را به دام بلا افكنده‌اند.
عشق مجد الدین بغدادی- و علت شهادت او: مجد الدین بغدادی، ظاهرا از صاحبدلانی است كه به گناه عشق زنی دل از كف داده، آنچه مسلم است،
______________________________
(1)- عبد الحسین زرین‌كوب، نه شرقی نه غربی، انسانی، پیشین، ص 200.
ص: 404
مجد الدین گذشته از مقام علمی و عرفانی، مردی زیبا و صاحب جمال بوده و به‌طوریكه از نامه مجد الدین برمی‌آید، نخست، زن دلباخته جمال مجد الدین شده است: «حق سبحانه و تعالی داناست كه این ضعیف را رغبت پیوند این خاتون كه در وثاق دارد به سبب رغبت او بدین ضعیف و ارادات حقیقی او بعد از امتحانات مختلف پدید آمده است و چون در اول‌كرت به حكم دریوزه دعا نزدیك این ضعیف رسیده است در دوم‌كرت تن درنداده‌ام، تا بی‌عقد نكاح با چادر، پیشم بنشیند، اما چون تعلق به پادشاهی داشت، او را میسر نگشت كه آن نكاح علی ملاء الناس بودی، تا این هم، این ضعیف به سمع نظام الملك شهید و سلطان ماضی (علاء الدین تكش بن ایل ارسلان) رحمها اللّه برسانید، اما آشكار كردن آن عقد به واسطه فرمان الغ تركان عالم (مادر علاء الدین) بود ... معاشرت با زن حلال خود مغازلت و ملاعبت از راه طریقت و شریعت و حقیقت مستحب است ... رعایت دل زنی كه در نكاح باشد از راه دنیاداری فریضه است و حكمی كه جامع فواید دین و دنیا باشد، كدام عاقل بر وی انگشت تواند نهاد؟ .. پس مجد الدین بغدادی به عروس حلال خود عشق- نامه نویسد و جد و هزل گوید، اما مال حلال خود به بندگان خدای دهد و مال حرام اوقاف كه حقوق مسلمانان باشد نخورد ...» «1» بعضی احتمال می‌دهند این زن، همسر سلطان شاه بوده و بعد از وفات او دل به مجد الدین باخته و با تمهید مقدماتی چند، با رعایت موازین شرعی به نكاح او درآمده است، بااین‌حال خوارزمشاه به حكم جهل و تعصب این مرد شریف را در جیحون افكنده است.- این حكایت نیز كمابیش مشكلات روابط جنسی در آن ایام و مظالم قدرتمندان آن عصر را نشان می‌دهد.

شیخ صنعان و دختر ترسا

شیخ عطار در منطق الطیر داستان عشق‌ورزی شیخ صنعان را چنین توصیف می‌كند: شیخ صنعان كه پیری صاحب كمال و غیر از انجام اصول و فروع مذهبی، پنجاه‌بار به حج رفته و صاحب كشف و كرامات بود، در خاك روم دل به دختری ترسایی باخت كه:
هردو چشمش فتنه عشاق بودهردو ابرویش به خوبی طاق بود
روی او، از زیر زلف تابداربود آتش‌پاره‌یی بس آبدار
... چاه سیمین بر زنخدان داشت اوهمچو عیسی بر سخن جان داشت او «دختر چون نقاب از چهره برگرفت، آتش به جان شیخ انداخت ... شب چنان به- نظرش دراز می‌آمد كه گویی پایان ندارد ... یاران هریك راهی پیش پایش گذاردند. اما شیخ به هریك جواب می‌گفت:
______________________________
(1)- نقل از مجله یغما، اردیبهشت 38، ص 89.
ص: 405 همنشینی گفت ای شیخ كبارخیز و این وسواس را غسلی برآر
شیخ گفتا امشب از خون جگركرده‌ام صدبار غسل ای بیخبر
آندگر گفتا كه تسبیحت كجاست؟كی شود كار تو بی‌تسبیح راست؟
گفت آنرا من بیفكندم ز دست‌تا توانم بر میان زنار بست
آن دگر گفتا پشیمانیت نیست‌یكنفس درد مسلمانیت نیست
گفت كس نبود پشیمان بیش از این‌كه چرا عاشق نگشتم پیش از این
آن دگر گفتش كه دیوت راه زدتیر خذلان بر دلت ناگاه زد
گفت دیوی كو، ره ما می‌زندگو بزن، الحق كه زیبا می‌زند سرانجام شیخ با معشوق از درد جانسوز و نهانی خویش سخن گفت، ولی دختر راه مخالفت پیش گرفت و به شیخ گفت: اگر در عشق خود صادقی، از اسلام دست بشوی، پیش بت سجده كن، قرآن را بسوزان و خمر بخور و چشم از ایمان بربند، شیخ تنها به می- گساری راضی شد و چون عشق و شراب در وجودش اثر كردند، به تمام شرائط تن در داد و قرآن بسوزانید.
دخترش گفت این زمان شاه منی‌لایق دیدار و همراه منی ترسایان، شادان شدند و شیخ كه همه‌چیز خود را از كف داده بود، گفت:
خمر خوردم بت پرستیدم ز عشق‌كس ندیدست آنچه من دیدم ز عشق با اینكه شیخ به گفته‌های دختر عمل كرده بود، به عهد خویش وفا نكرد و گفت: باید یكسال تمام خوك‌بانی مرا بكنی، شیخ به این كار نیز تن داد ولی ناگهان در اثر دعای دوستان شیخ خوكبان، از كرده نادم شد و راه و رسم پیشین را اختیار كرده، دخترك نیز به راه شیخ افتاد و عجز و نیاز نمود و جان خویش را در این راه از كف بداد و داستان عشق‌ورزی صنعان بر سر زبانها افتاد، تا جایی كه حافظ قرنها بعد گفت:
گر مرید راه عشقی فكر بدنامی مكن‌شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت حافظ

بررسی همجنس‌گرایی‌

«همجنس‌گرایی در اشخاص شدت و ضعف دارد، عده‌یی میل جنسی آنها منحصرا به وسیله هم‌جنس به مرحله عمل می‌رسد؛ یعنی تا مفعول از جنس موافق نباشد، دخول صورت نمی- گیرد، به‌عبارت دیگر مردان از جنس مذكر و زنان از جنس مؤنث مفعول خود را انتخاب می‌كنند. این گروه حتی در موقع طغیان تمایلات جنسی، هیچگاه تمایلی به جنس مخالف در خود احساس نمی‌كنند.
گروهی دیگر میل جنسی‌شان تنها به سوی یك جنس متوجه نمی‌شود، بلكه به تساوی
ص: 406
از هردو جنس استفاده می‌كنند و از هردو به یك نسبت لذت می‌برند، افراد این گروه در اجتماعات بشری اكثریت قابل توجهی را تشكیل می‌دهند.
گروه سوم كسانی هستند كه در شرایط عادی مفعول خود را از جنس مخالف انتخاب می‌كنند، مگر اینكه در شرایطی قرار بگیرند كه دسترسی به جنس مخالف امكان‌پذیر نباشد، در چنین وضعی مفعول جنسی را از هم‌جنس انتخاب می‌كنند.
عده‌یی هستند كه میل جنسی آنها در دورانهای مختلف زندگی تغییر می‌كند و همیشه یكسان و یكنواخت نیست.» «1»
در جای دیگر می‌نویسد، هم‌جنس‌دوستی و گرایش به جنس موافق، تنها در میان افراد غیر عادی و یا بیماران عصبی مشاهده نمی‌شود، بلكه بسیاری از افراد عادی كه در حالت كاملا طبیعی به‌سر می‌برند، حتی بسیاری از صاحبنظران، متفكرین و هنرمندان بزرگ عالم چنین تمایلاتی داشته‌اند ...» «2»
چنانكه قبلا اشاره شد، یكی از عواملی كه به رواج انحرافات جنسی در ایران كمك كرده است، محیط فاسد دربار و سلاطین، گرد آمدن غلامان ترك در دربار سلاطین و امرا و وزرا و رجال و بازرگانان و شعرا و مردم عادی بود؛ از عهد خلفای عباسی در بغداد و دیگر بلاد شرق و از دوره سلاطین غزنوی و سلجوقی در ایران، عده‌یی از غلامان خوبروی در سرای سلطان و در دستگاه ارتش به خدمت مشغول شدند كه گاه شماره آنان به هزار نفر می‌رسید؛ و همین غلامان مملوك و غلامباره، گاه از ضعف سلاطین و امرا استفاده می‌كردند و به مقام سلطنت و فرمانروایی می‌رسیدند «از غلامان ترك كه در این عهد خریداری می‌شدند، به صورتهای مختلف استفاده می‌شد، دسته‌یی از آنان بازیچه شهوات امرای این عهد بودند» «3» ... و رفتار بعضی از سلاطین با این بیچارگان بسیار وحشیانه بود «از عادات سنجر آن بود كه غلامی را از غلامان برمی‌گزید و بدو عشق می‌ورزید و مال و جان فدای او می‌كرد ... و حكم و سلطنت خود را در دست او می‌نهاد، لیكن چندگاهی بعد كه دیگر به كار او نمی‌آمد، به نحوی خاص او را از میان می- برد، از جمله آنان مملوكی به نام سنقر بود كه سنجر پیش از دیدن عاشق او شد و او را به 1200 دینار خرید و به مالكش هم خلعت و مال فراوان بخشید و فرمان داد برای سنقر سراپرده‌یی چون سراپرده سلطان بزنند و هزار مملوك بخرند تا در ركاب او حركت كنند؛
______________________________
(1)- ر. ك: سه رساله درباره تئوری میل جنسی، پیشین، ص 16 به بعد.
(2)- همان كتاب، ص 23.
(3)- ر. ك: قابوسنامه، پیشین، ص 39.
ص: 407
و در درگاه به‌سر برند و خزانه‌یی مانند خزانه سلطان برای او ترتیب كنند و ده هزار سوار به وی اختصاص دهند. دو سال بعد، سنجر جمیع امرا و رجال خود را فرمان داد كه در اتاقی گرد آیند و هنگامی كه او سنقر را به درون می‌خواند با دشنه بر او حمله برند و پاره پاره‌اش كنند، امرا نیز چنین كردند و آن بنده سیه‌روزگار را بدین نحو از میان بردند.
نظیر این كار را با «قایماز كج‌كلاه» كرد، او نیز كارش به جایی كشیده بود كه وزیر سلطان را به قتل آورد و باز همین عمل وحشیانه را با «اختیار الدین جوهر التاجی» كه مملوك مادرش بود، كرد. سلطان به این غلام عشقی خاص یافته و سی هزار سپاه به وی اختصاص داده بود و بعد از چندی دسیسه‌یی ترتیب داد تا او را در دهلیز بارگاهش، به كارد، از پای درآورند، می‌گویند آن‌وقت كه جوهر را به كارد می‌زدند و فریاد او برآمده بود، سنجر در حرمسرای خود بود و چون آواز او را شنید گفت بیچاره جوهر را می‌كشند.» «1»
... ای بسا كه همین بندگان كه به زشتخویی عادت یافته بودند، بعدها به امارت می- رسیدند و بساط سلطنت می‌چیدند و بر گردن مردم سوار می‌شدند و بیدادها بر خلق روا می‌داشتند. بسیاری از علما و دانشمندان، مورد تحقیر این ملعبه‌های غلامبارگان ترك بودند و از آنها خفتها و خواریها می‌دیدند ... عشقبازی با ممالیك كه بعضی از فقها به جواز آن فتوی داده بودند (طبقات الشافعیه، سبكی، ج 3، ص 18) در نزد شعرای این عهد نیز مانند عهد مقدم رایج بوده است ...» معزی گوید:
روی آن ترك جهان‌آرای، ماه روشنست‌زلف او در تیره‌شب بر ماه روشن جوشنست
ساقی اندر خواب شد خیز ای غلام‌باده اندر جام من ریز ای غلام «2» انوری
«درواقع سلطان سنجر به سبب استغراق در شراب گه‌گاه چندین روز پشت سر هم به صبوحی می‌نشست، بسا كه از اوضاع و احوال جاری اطلاع درستی نداشت، و اغراض و مطامع امراء بر وی حكومت می‌كرد، به‌علاوه تمایلات شدید همجنس‌گرایی كه در وی بود، او را حتی نزد غلامان محبوب خویش حقیر و بی‌اهمیت می‌كرد. كار یك پسربچه به نام سنقر به جایی كشید كه امرا و رجال دولت را تحقیر می‌كرد؛ حتی بر خود سلطان هم، اعتنایی نمی‌كرد و وعده و وعید او را به چیزی نمی‌گرفت، سلطان چندسال بعد ناچار شد یك عده از امراء را به قتل آن كودك نافرمان وادارد. ماجرای قایماز كج‌كلاه و جوهر تاجی، نیز با سلطان از همین‌گونه بود.
______________________________
(1)- نقل از تاریخ بیهقی، دولة آل سلجوق. چاپ مصر، ص 248- 251.
(2)- ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج 2. ص 71 به بعد.
ص: 408
قایماز كج‌كلاه یكبار كه سلطان مست بود و دست او را در دست داشت، انگشتری شاه را از انگشت وی ربود، و وزیر سلطان را به اتكاء آن خاتم سر برید، چنانكه سنجر، از رسوایی كه در آن كار بود، جرأت نكرد آن اقدام قایماز را خودسرانه بخواند و پذیرفت كه كار به امر او انجام شده است.
این احوال سلطان، در كارها نابسامانیها پدید آورد؛ كارها به دست نااهلان، غلامان و نالایقان افتاد؛ پیش افتادن آدمهای ناچیز و بی‌شخصیت، كسانی را كه ارزشی داشتند از كارها دور داشت.
رجال دربار سلطان، كسانی از نوع سنقر، عزیزی، قزل، قایماز كج‌كلاه شدند، امیر قماج و علی چتری و امثال آنها، كه در سلطان نفوذ داشتند خود گرفتار اغراض و اختلافات بودند، در چنین احوال كه قوای گریز از مركز در فعالیت بود، شكست سنجر از قراختائیان پریشانی اوضاع را نشان داد و آخر كار خراسان و دولت سنجر بر سر طمع- ورزی و بیرسمی امیر قماج بر دست غز تباه شد و رسم اقطاع‌بخشی سلجوقیان ... كه دولت سلاجقه را تهدید كرده بود، در خراسان تأثیرش ظاهر شد و حكیم كوشكی شاعر هجو- سرای این عصر، در هجویات خود به سوابق این امیران سنجر، اشارتها دارد ...» «1»

رفتار جلال الدین در مرگ غلامش‌

سلطان جلال الدین منكبرنی كه شرح دلاوریها و مبارزات او را با مغولان در جلد دوم تاریخ اجتماعی ایران قبلا یاد كردیم، سخت عیاش بود، وی را غلامی بود به نام «قلج» كه فوق العاده مورد محبت او بود «اتفاقا غلام را مرگ فرارسید، سلطان در این واقعه بسیار گریست و یكباره زمام خودداری و اختیار عقل از كف او بدر رفت و حركاتی كرد كه از هیچ عاقلی سر نزده بود ...
امر داد تا لشكریان و امرا پیاده در تشییع جنازه غلام حاضر شوند و نعش او را از محلی كه تا تبریز چند فرسخ بود، پیاده همراهی كنند و خود او مقداری از این راه را پیاده آمد تا بالاخره به اصرار امرا و وزیر خود بر اسبی نشست، چون نعش به تبریز رسید. امر داد تا اهالی به جلوی تابوت بیرون آیند و برای آن شیون و زاری كنند و كسانی را كه در این عمل قصور كرده بودند، مورد بازخواست سخت قرار داد ... علاوه‌براین حركات ناپسند، جنازه آن غلام را به خاك نسپرد، بلكه هرجا می‌رفت آن را با خود می‌برد و بر مرگ او می- گریست و بر سر و صورت خود می‌زد، از خوردن و آشامیدن خودداری می‌كرد، همینكه جهت او چیزی خوردنی یا آشامیدنی می‌آوردند، مقداری از آن را برای غلام می‌فرستاد و كسی جرأت آن نداشت كه بگوید غلام مرده، چه اگر كسی این نكته را بر زبان می‌آورد
______________________________
(1)- عبد الحسین زرین‌كوب، نه شرقی، نه غربی، انسانی «بررسی چند كتاب تاریخ» ص 413.
ص: 409
به قتل می‌رسید، بلكه خوردنی یا آشامیدنی مرحمتی سلطان را پیش او می‌بردند و برگشته می‌گفتند قلج زمین حدمت می‌بوسد و می‌گویند به مرحمت سلطان حالم از پیش بهتر است.» «1»
به قول جمال‌زاده در بارگاه امرا و سلاطین: «غلام‌بچه‌هایی كه هنوز فارسی‌گوی نشده و به لطف شمایل بی‌نظیر و در حسن جمال بی‌عدیلند، زلف تابناك بر بناگوش افكنده، با لباسهای فاخر و كمرهای زرین و خنجرهای جواهرنشان مانند كهكشان آسمان در مقابل مجلسیان صف بسته‌اند.- همه ماهروی و همه مشك‌بوی، و همه سروقد و همه سیم‌ساق، هریك در لطف و ظرافت دست صد چون ایاز را از پشت بسته ... حضار مجلس به چشم- چرانی مشغولند و هریك از مجلسیان دزدیده و پنهانی با غلامی نظربازی آغازیده است، و با گوشه چشم و با نگاهی كه به تمام معنی «حیز» است، راز و نیاز دارد ...»
بعد نویسنده به دربار خلیفه توجه می‌كند و از بی‌عدالتیهای جنسی در دستگاه زور- مندان یاد می‌كند: «آیا زبیده خاتون، زوجه خلیفه اسلام! كه زن مسلمانی است به چهارصد دختر صاحب جمال در دربار خود چه احتیاجی داشت، و این در حالی بود كه شوهرش، هزار جاریه و هفتصد رامشگر و سازنده را حقوق و وظیفه می‌داد و عجب آنكه مادر خلیفه مسلمین (!) «محمد امین» فوجی از دختران خوش‌صورت را به لباس پسران و گروه انبوهی از پسران زیبا را در زی دختران به فرزند دلبند خود هدیه نمود ... در عهد خودمان، پادشاه جمجاه درازریش، صدها زن داشت، با اینحال در تاریخی كه پسرش عضد الدوله نوشته است می‌خوانیم كه برای دست یافتن به سكینه خانم اصفهانی، شوهرش را می‌كشد و فتحعلیشاه زن او را می‌گیرد. تعداد زنان او از سیصد متجاوز بوده است.»
... بعد نویسنده از پادشاهان اولو العزم ساسانی كه هریك حرمخانه‌یی داشتند یاد می‌كند و می‌نویسد: «لابد شاهزادگان و بزرگان بی‌شمار كشور هم به پیروی از كار ملوك هریك دارای حرمسرایی بوده‌اند، با این حال آیا نمی‌توان احتمال داد كه «مزدك» در مقابل شكایات مردان و جوانان ملت، مبنی بر اینكه شاهان و شاهزادگان و بزرگان و اعیان هرچه زن و دختر خوب و با جمال در ایران بوده است همه را به قهر و جبر و چه به اختیار در حرمسراهای خود برده‌اند و دیگر برای آن مردان و جوانان جز زن زشت و معیوب باقی نگذاشته‌اند، و مزدك هم به آنها گفت، همچنانكه برای دفع قحطی‌زدگی ریختید و انبارهای گندم محتكران را باز كردید، منتظر چه هستید به اندرونها و حرمسراها بریزید و آن همه دختران و زنان را آزاد سازید و با آنها عروسی و مزاوجت نمایید. بعدها تاریخ-
______________________________
(1)- ر. ك: تاریخ مغول، پیشین، ص 140.
ص: 410
نگاران برای خوش‌آمد سلاطین این احوال را به صورت دیگری جلوه داده‌اند ...» «1»
جمال‌زاده طی مقاله «سور و سرور» در وصف مجالس عیش‌ونوش طبقات مرفه اجتماع می‌نویسد: «... عمله طرب ... درهم افتاده و حسن خدمت به خرج می‌دهند:
چاكران ایستاده صف‌درصف‌باده‌خواران نشسته دوش‌به‌دوش مطربان ترمذی زخمه گرفته‌اند، رقاصان بخارایی و سمرقندی به پایكوبی و دست‌افشانی برخاسته‌اند و بانگ طبل و دهل گوش فلك را كر می‌سازد:
از سماع چنگ و شور نای و نوش‌اندرین نه گنبد افتاده خروش
لولیان در رقص و مطرب در سرودبربط اندر ناله و در نغمه عود» «2» در كتاب لطایف الطوایف در پیرامون روابط جنسی سخن بسیار است و ما در اینجا نمونه‌یی چند ذكر می‌كنیم: «زنی پیش قاضی محمد امام هروی آمد و گفت: ایها- القاضی! شوهر، مرا در جایگاهی تنگ نشانده و من از آن به تنگم! قاضی گفت: خاموش، كه هرچند جایگاه زنان تنگترست، بهترست.» «3»
«مردی با كنیزك همسایه زنا كرد و كنیزك از او حامله شد، همسایه بر آن قباحت اطلاع یافت؛ زانی را گفت: ای عدو اللّه، چون این فعل ناخوش فاش می‌كردی، بایستی عزل «منی» كنی و نگذاری كه نطفه به رحم رود، تا ولد الزنا حاصل نشود. زانی گفت: از علما شنیده‌ام كه عزل كردن مكروهست! گفت: نشنیدی كه زنا حرامست؟» «4»
«پیش یكی از معظمات بغداد گفتند: كه در علم فراست، بینی بزرگ، دلیل بزرگی آلت تأهلست، اتفاقا در آن نزدیكی ظریفی بود كه بینی بزرگی داشت. شب او را به- حرمسرا بردند كه كام خاتون را حاصل كند، چون قضیه برعكس بود، صباح، بینی او را بریده، از خانه اخراج كردند، تا دیگری فریب نخورد؛ مردم از او پرسیدند: كه بینی ترا چه شد؟ گفت: گواهی دروغ داد، جرحش كردند.» «5»
«مردی ظریف زن جمیله‌یی را دید، گفت: چه شود ای خاتون، اگر رخصت فرمایی كه ترا بچشم و چاشنی گیرم، تا ببینم تو شیرین‌تری یا زن من؟ گفت: برو از شوهرم باز- پرس كه هردو را چشیده است.» «6»
______________________________
(1)- جمال‌زاده، قصه ما به سر رسید، «بارگاه سلطانی» ص 235 تا 237. (به اختصار)
(2)- همان كتاب، ص 254.
(3)- ر. ك: لطایف الطوایف، به اهتمام گلچین معانی، ص 182.
(4)- همان كتاب، ص 322.
(5)- همان كتاب، ص 326.
(6)- همان كتاب، ص 337.
ص: 411
«روزی مأمون در حال كودكی، پیش هارون شوخی می‌كرد، هارون در غضب شد و گفت: یابن الزانیه، مأمون در جواب او، این آیه را خواند: «الزَّانِیةُ لا ینْكِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ» یعنی: زن نابكار به نكاح درنیاورد، او را، الا مرد نابكار یا مرد مشرك؛ هارون از آن جواب كه مأمون داد، خجل شد و به دل او را تحسین كرد.» «1»
«روزی خواجه نصیر طوسی، در راهی سواره می‌رفت و مولانا قطب الدین علامه، كه شاگرد او بود، در ركاب او می‌رفت و به غایت صاحب جمال و مزلف بود و غبار راه بر سر زلفش نشسته بود، خواجه از روی ظرافت این آیت خواند كه، یا لَیتَنِی كُنْتُ تُراباً ای كاش من خاك بودمی، یعنی آن غباری كه به زلف تو آمیخته ...» «2»

ناتوانی جنسی‌

در ایران نه‌تنها مدارك فراوانی حاكی از محرومیتهای جنسی وجود دارد، بلكه اسنادی كه دلیل و مؤید ناتوانی جنسی است نیز در كتب و آثار گذشتگان به چشم می‌خورد.
مؤلف لباب الالباب، در شرح حال ارزقی هروی می‌نویسد: «ارزقی كه ... از مخصوصان حضرت شمس الدوله ... بود و به فرّ اقبال او بر ممالك بیان مالك شد. و شمس- الدوله از ملوك آل سلجوق در علم و حیا و وقار و وفا مستثنی بودست و او را علتی حادث شد، كه به سبب آن علت، قوت مباشرت كه سرمایه معاشرتست فتوری گرفت و نقصانی در آن راه یافت ... چندانكه اطباء در آن معالجت كردند، البته مفید نیفتاد. حكیم ارزقی به خدمت عرضه داشت كه بنده این را بر منوالی دیگر علاج كند. اگر آنچه بنده عرضه كند، پادشاه بر آن برود، شرف اجابت بدان پیوسته است. حكیم ارزقی الفیه و شلفیه را منظم كرد تا آن را به خط پاكیزه نبشتند و مصور كرد و گفت تا غلامی از خواص پادشاه را با كنیزكی عقد كردند و ایشان را در حرم، حجره‌ای دادند كه مشبكی بود و منظری داشت و پادشاه را فرمود تا حركات ایشان را مطالعه كند، چنانكه ایشان آگاه نباشند و كتاب پیش ایشان نهاد، تا بدان نهاد از مباشرت داد معاشرت بستانند و آن دو جوان نوعهد كه حرارت غریزی ایشان با رطوبت جوانی دست درهم زده بود و آتش شهوت را آب حیا، تمكین نمی- كرد در كار شدند؛ و پادشاه به نظاره آن مشغول می‌بود و مطالعه آن، سلسله شهوت او را می‌جنبانید و دواعی نفسانی در كار می‌آمد ... تا آخر الامر حرارت غریزی مر آن ماده فاسد را كه مانع قیام آلت مولده بود منقطع گردانید و بر مثال پنیر مایه منجمد و منعقد از منفذ احلیل برون آمد و آن زحمت، به مدد آن حكمت به كل زایل گشت؛ و حكیم ارزقی از
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 383.
(2)- لطایف الطوایف، پیشین، ص 175.
ص: 412
عواطف شاهانه آن یافت كه در ضمیر آرزو نگشته بود و هم تمنی به خواب ندیده بود ...» «1»
همین داستان را مؤلف مجمع الصفحاء با عبارت دیگری تكرار كرده است: در حاشیه، چهار مقاله، استاد فقید محمد قزوینی می‌نویسد: بسیاری از صاحبان «تذكره و حاجی خلیفه در كشف الظنون، تألیف كتاب سندبادنامه و الفیه و شلفیه را به ارزقی نسبت داده‌اند و این قول خطای محض است ... كتاب الفیه و شلفیه ... مدتها قبل از عصر ارزقی معروف بود. از جمله ابن الندیم در كتاب الفهرست ص 314 در باب اسماء الكتب المولفه فی الباء فارسی و الهندی و الرومی و العربی از جمله این دو كتاب را می‌شمرد: كتاب الالفیه الصغیر و كتاب الالفیه الكبیر- در همین‌جا محمد قزوینی از كتاب تاریخ بیهقی در این‌باره داستانی می‌آورد كه چون مربوط به این بحث كتاب حاضر است، عینا نقل می‌كنیم: «از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه محتشم رضی اللّه عنه یكی آن است كه به روزگار جوانی كه به هرات می‌بود و پنهان از پدر شراب می‌خورد، پوشیده از ریحان خادم، فرود سرای خلوتها می‌كرد و مطربان می‌داشت، مرد و زن كه ایشان را از راههای نبهره «2» نزدیك وی بردندی، در كوشك باغ عدنانی فرمود تا خانه برآورند، خواب قیلوله را در آن مزملها «3» ساختند و خیشها آویختند، چنانكه آب از حوض روان شدی و به طلسم بر بام خانه شدی و در مزملها بگشتی و خیشها را تر كردی و این خانه را از سقف تا به پای زمین صورت كردند، صورتهای الفیه از انواع گرد آمدن مردان با زنان همه برهنه، چنانكه جمله آن كتاب را صورت و حكایت و سخن نقش كردند و بیرون این صورتها نگاشتند فراخور این صورتها؛ و امیر به وقت قیلوله، آنجا رفتی و خواب آنجا كردی و جوانان را شرط است كه چنین و مانند این بكنند.» «4» و سپس داستان مطلع شدن سلطان محمود از این ماجرا و اوامر سلطان مسعود را در محو و نابود كردن این نقشها، یاد كرده است.
در مقام شانزدهم از كتاب مقامات حمیدی ضمن گفتگو از اختلاف و جدال زوجین در محضر قاضی به جملاتی برمی‌خوریم كه حكایت از ناتوانی جنسی دارد؛ و نشان می‌دهد كه ریشه اختلاف زن و شوهری، فقط ضعف و ناتوانی نیروی جنسی مرد بوده است. اینك جمله‌یی چند از این كتاب: «حكایت كرد مرا دوستی كه محرم راحتها و مرهم جراحتها بود كه در اوایل عهد شباب ... خواستم سفری كنم و در اطراف عالم نظری ... یك دو رفیق راه را آگاه كردم و روی عزیمت به راه آوردم ... چون راهی دراز بریدم، در بلاد اهواز رسیدم ... روزی چند بر آن شهر مشهور بیاسودم و از حال علمای شهر می‌پرسیدم ...
______________________________
(1)- ر. ك: لباب الالباب، به اهتمام سعید نفیسی و نیز حبیب السیر، ج 2، ص 397.
(2)- مخفی
(3)- لوله مسین حامل آب
(4)- ر. ك: تاریخ بیهقی، پیشین، ص 145.
ص: 413
شنیدم كه در این شهر قاضیی متدین و در علم و ورع متعین ... تحفه‌ای به دست كردم، پس روی به سرای قاضی آوردم ... میان جمع مردی و زنی دیدم درهم افتاده ... و گریبان جدال یكدیگر می‌كشیدند ... قاضی بانگ بر ایشان زد كه این لجاجت و سماجت چیست ...
مرد گفت: ایها القاضی ... این زن مرا به طمع در دام افكنده است و زهر به جای نوش در جام، گندم فروخته و جو عوض داده، كهنه تسلیم نموده و نو وعده نهاده ... در ناسفته گفته است و سفته بوده و راه امن وعده كرده بود و آشفته بوده است ... اگر خواهی كه بدانی به عین الیقین دست در او كن و ببین كه چنین است تا حقیقت عیان شود كه بیهوده نمی‌گویم و نابوده نمی‌جویم. چون مرد سخن خویش تمام كرد، قاضی روی به خصم آورد و گفت: ای زن این چه بدمعاملتی است ... چیزی كه نداری چرا می‌فروشی؟ زن گفت: ای حاكم خطه مسلمانی ... آنچه این مرد می‌نماید حالیست منكر و آنچه می‌گوید قولیست مزور ... من از گل در غنچه پاكیزه‌ترم و از در در صدف دوشیزه‌تر، هیچ دستی به تن من نرسیده است و هیچ الفی میم من ندیده است ...
... هیچ غازی (جنگجو) درین میدان مصاف نكرده ... چون چشم تركان و دل بخیلان تنگ است ... اگر خواهی خود را بی‌اشتباه كنی دست اندر كن و نگاه كن، لیكن ای قاضی این عیب از جای دیگر است و این لنگی از پای دیگر، بی‌الماس در نتوان سفت و بی‌آلت با جفت نتوان خفت ... آلت چون پنبه و پشم در دنبه و یشم (نوعی سنگ) كار نكند و خلال دندان در سینه سندان نرود ... قاضی اهواز ... قلم از دست بنهاد و گفت ای كذاب لئیم ... سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ (خدا منزه است این تهمت بزرگی است) ... قسطی از بیت المال بیرون كرد و به شوی و زن داد، از قاضی چون تیر خدنگ پریدند و چون غنچه در یكدیگر می‌خندیدند، با شادی همراز گشتند و خوشدل باز بعد از آن ندانم كه در كدام زمین رفتند و در كدام خاك خفتند!
هریك ز دست چرخ ندانم چگونه رست‌ایامشان به كشت ز احداث یا بخست
اجرامشان ز بی‌ادبیها چگونه زدو افلاكشان به بلعجبیها چگونه بست «1»

تقویت قوه باه‌

یعنی تقویت نیروی شهوترانی از دیرباز مورد نظر طبقات مرفه جامعه ایران بوده است «علم الباه، علمی است كه از كیفیت معالجات مربوط به نیروی آمیزش و مباشرت گفتگو می‌كند كه چه غذایی مناسب و چه دواهایی مقوی و فزاینده شهوت است ... از نمونه انواع و اشكال گرد آمدن و داستانهای محرك شهوت، كه برای كسانی كه دچار ضعف باه شده باشند ساخته شده است، چنانكه گویند
______________________________
(1)- مقامات حمیدی، پیشین، ص 138.
ص: 414
پادشاهی كه این قوه از او زایل شده بود یكی از بندگان را با دختری از ممالیك خود همسر ساخت و محلی برای مباشرت آنها تعبیه كرد، و شاه از جایی كه آن دو متوجه نبودند آنها را می‌دید و با مشاهده اعمال آنها این قوه در او تجدید شد. این داستان از مفتاح خلاصه شده است و بعید هم نیست كه مشاهده جفت‌گیری حیوانات نیز مهیج شهوت باشد، اما دیدن و مباشرت انسان البته مهیج‌تر است.
علم الباه، از فروع دانش طب است و توان گفت بابی از آن محسوب می‌شود و سخت مورد اعتنای اطبا بوده است و كتب متعدد در باب آن تألیف شده كه از آن جمله كتاب الفیه و شلفیه است. ابو الخیر گوید كه پادشاهی، قوه مباشرت از او زایل شده بود و اطبا نتوانستند با دوا او را معالجه كنند، پس داستانهایی از زبان زنی موسوم به الفیه ساختند و این نام را از جهت اینكه هزار مرد با او آمیزش كرده بود به او دادند، او رفتار هریك از معاشرت‌كنندگان خود را بازگو می‌كرد و با شنیدن آن حكایات، شاه دوباره به- حال جوانی بازگشت.» «1» (از كشف الظنون)
بیهقی ضمن اعلام مرگ امیر سعید شاهزاده جوانی كه مورد علاقه سلطان مسعود بود، می‌نویسد كه این جوان به ناتوانی جنسی مبتلا شده بود و راه مردی بر وی بسته ماند، چنانكه با زنان نتوانست بود و مباشرتی كرد، و با طبیبی نگفته بودند تا معالجتی كردی راست، استادانه، كه عنین نبود، و افتد جوانان را ازین علت، زنان گفته بودند (چنانكه حیلتها و دكان ایشان است) كه «این خداوندزاده را بسته‌اند» و پیرزنی از بزی زهره در گشاد و از آن آب بكشید و چیزی بر آن افكند و بدین عزیز گرامی داد، خوردن بود و هفت اندام را افلیج گرفتن، و یازده روز بخسبید و پس كرانه شد. امیر رضی اللّه عنه برین فرزند بسیار جزع كرده بود ...» «2» به حكایت منابع تاریخی ناتوانی جنسی گاه دائمی و زمانی موقتی است.

ناتوانی موقتی‌

مسعودی در مروج الذهب می‌نویسد: پس از آنكه ام سلمه را به زنی به ابو العباس دادند، دویست دینار هدیه و پانصد دینار به مهر او دادند «وقتی شب زفاف شد پیش وی رفت، ام سلمه بر نیم‌تختی بود، ابو العباس به آنجا رفت، همه اعضای ام سلمه از جواهر آراسته بود ابو العباس بدو، دست نتوانست یافت (یعنی نتوانست نزدیكی كند) آنگاه ام سلمه یكی از كنیزكان خود را بخواست و از نیم‌تخت فرود آمد و لباس خود را تغییر داد و لباس الوان پوشید و فرشی بر زمین گسترده و باز
______________________________
(1)- ر. ك: لغت‌نامه دهخدا، ص 610.
(2)- ر. ك: تاریخ بیهقی، پیشین، ص 748.
ص: 415
ابو العباس بدو دست نتوانست یافت گفت: «این مهم نیست مردها اینطورند و مثل تو می- شوند» و او همچنان بكوشید تا همان شب بدو دست یافت و دلبسته او شد و قسم خورد كه سر او، زن نگیرد و كنیز نیاورد ...» «1»

عزیز مصر عنین بود

به‌طوری كه از منابع تاریخی برمی‌آید «زلیخا زنی بود كه در همه مصر به جمال وی نبود» این زن با این حسن و زیبایی پس از عروسی با عزیز مصر (كه خزانه‌دار فرعون بود) به علت ناتوانی جنسی شوهر، و عنین بودن او، سالها به حال بكری باقی ماند. به‌این‌ترتیب دختری كه «با جهیز بسیار و قطارهای شتران در زیر بار زر و جواهر و مشك و عنبر به خروار» «2» به مصر فرستاده بودند، چنانكه از كتاب جامع (ص 341) برمی‌آید «هفت سال در بستر شوهر بشد و شوهر بر او ظفر نیافت و به مهر خود بود. (یعنی ازاله بكارت از او نشد).
در كشف الظنون می‌خوانیم: «... ملكی دچار ضعف باه شد، و از طبیب خود كمك خواست، طبیب گفت: درین باب، كتابی تألیف شده به نام «الالفیه و الشلفیه» كه به روایت ابو الخیر، اطباء داستانهایی از زبان زنی آن‌كاره موسوم به الفیه اختراع كرده بودند و آن زن را بدین سبب «الفیه» خوانده بودند كه با هزار مرد درآمیخته بود و هركدام را به نوعی ارضاء كرده، و این داستانها را بازگو می‌كردند و طبع ملك برانگیخته می‌شد.»
به نظر پزشكان، ناتوانی جنسی ممكن است به علل روانی، عصبی، جسمی و یا در نتیجه افراط در مقاربت حاصل شود: چنانكه، ابو الحسن سیمجور سپهسالار خراسان در اثر زیاده- روی در عیاشی «... روزی به خیال تمهید بساط عیش و نشاط با یكی از كنیزان به باغی رفته بود، آغاز مباشرت نمود آلت مباشرت از كار افتاد ...» «3» ناگفته نماند كه در قرون وسطا و شاید امروز نیز عده‌یی معتقدند از راه جادوگری و افسون‌خوانی می‌توان مرد سالمی را از مردی انداخت ...»
عبید زاكانی می‌نویسد:
شوهر فقیر: «زنی نزد شریح قاضی شد و از شوی خود شكایت برد كه مرا خرجی
______________________________
(1)- مروج الذهب، پیشین، ج 2، ص 266.
(2)- دكتر باستانی پاریزی، نای هفت‌بند، نمكدان سه‌خانه، ص 134.
(3)- ر. ك: حبیب السیر، پیشین، ج 2، ص 366.
ص: 416
ندهد، شوی گفت، من چندانكه توانم او را دریغ ندارم، شریح پرسید چون باشد؟ گفت من به تنها آب توانم داد، و او نان نیز می‌خواهد، شریح بخندید و به ایشان احسان فرمود ...
زن با شوی گفت: ای دیوث، ای بینوا، مرد گفت سپاس خدا را كه در این میان مرا گناهی نیست، نخستین از جانب توست و دومین از سوی خدا.» «1»
مسائل جنسی از دیرباز مورد توجه مردم ایران بود و در این باب كتابها و رساله- هایی منتشر شده است، از جمله در بیان الصناعات، یكی از آثار حبیش بن ابراهیم بن- محمد تفلیسی، از منجمان و طبیبان و ادیبان دانشمند، در باب بیستم، زیر عنوان «اندر پیدا كردن اسرار جماع» و آبستنی به مسائل جنسی توجه می‌كنند و ضمن بحث در پیرامون «چیزها كه لذت جماع افزاید» از داروهایی نام می‌برد كه اگر به هنگام جماع كردن مرد آن را به قضیب مالد و با زن جماع كند، زن را از آن لذت و خوشی بسیار، حاصل شود، همچنین اندر بزرگ كردن قضیب و قوت و استحكام آن مطالبی می‌نویسد و داروهایی تجویز می‌كند و برای نازادن و علاج دشوار زادن زنان، و بچه افكندن، تعالیم و آموزش- هایی می‌دهد كه هرچند ممكن است چندان ارزش علمی نداشته باشد، مطالعه آن خالی از فایده نخواهد بود ...» «2»
ابن ندیم در الفهرست از كتابهایی كه در «باه» ایرانیان و هندیان و عربان شهوت- انگیزانه تألیف كرده‌اند «نظیر كتاب بنیان‌دخت. كتاب بنیان نقش. كتاب بهرام‌دخت فی الباه و هفت كتاب دیگر نام می‌برد.» «3»
در كتاب مطلع السعدین از خطر نزدیكی و مجامعت در دوران نقاهت و نحوه معالجه بیماران، سخن رفته و چنین آمده است، كه اولجایتو در سن 36 سالگی بیمار شد، اطبا برای سلامتی او، امساك در غذا را ضروری شمردند ولی او «... هنوز ضعف باقی بود كه مباشرت كرده حمام رفت؛ و بعد از استحمام غذاهای غلیظ چون غاز و كباب تناول نمود، و معده ضعیف، از هضم عاجز شده به هیضه و تخمه مودی گشت و میان اطبا در تناول مسهلات و قوابض اختلاف شد و مولانا جلال الدین موصلی به معالجه مخصوص گشته، در استعمال قوابض مبالغه نمود تا مواد واجب الدفع مستحكم شد، و طبیعت كه با كثرت مجامعت ضعیف شده بود، مغلوب و مقهور گشت و در رمضان 716 ... به فرخ‌سرای سرور ارتحال نمود ...» «4»
______________________________
(1)- ر. ك: كلیات عبید، پیشین، ص 253.
(2)- نگاه كنید به فرهنگ ایران‌زمین، ج 5، ص 430، و بیان الصناعات به اهتمام ایرج افشار.
(3)- ابن الندیم، الفهرست، ترجمه رضا تجدد، ص 556.
(4)- عبد الرزاق سمرقندی، مطلع السعدین، به اهتمام دكتر عبد الحسین نوایی، ص 22.
ص: 417
در كتاب ذخیره خوارزمشاهی، باب هجدهم ضمن توصیف بیماریهای زنان می‌نویسد:
«هیچ‌چیز از برای سالخوردگان، مضرتر از داشتن آشپز خوب و رفیقه زیبا نیست، چه اولی او را به پرخوری وامی‌دارد، كه غایت آن بیماری است و دومی او را به عشرت می‌كشاند، كه موجب آن پیری است؛ پس بدانكه سلامت جسم به غذای اندك است ...» «1»

شب زفاف‌

اشاره

پروفسور اسوالد شوارتز در كتاب روانشناسی جنسی می‌نویسد:
«... در روزگاران پیش، میان بسیاری از ملتها رسم بود، كه پارچه خون‌آلود رختخواب را، صبحگاهان از پنجره اتاق زفاف می‌آویختند تا به همه ثابت كنند كه عروس بكر بوده و زناشویی درست انجام یافته است ... سپس می‌نویسد كه چون شب زفاف در بین بسیاری از ملل، نخستین شب آشنایی زن و مرد است، ممكن است مرد از فن ظریف و دشوار مغازله و معاشقه نسبت به زن جوان ناآزموده و وحشت‌زده، قاصر آید و چنانكه باید نتواند عمل جماع را كه باید با جلب میل و شهوت زن صورت گیرد انجام دهد. به‌خصوص كه در بین بسیاری از جوامع، افكار و عقاید مبالغه‌آمیزی راجع به ازاله بكارت در مخیله مردان وجود دارد و معتقدند كه زفاف، مهر آخرین را بر روی قباله نكاح می‌زند، این نگرانیها گاه مردان آزموده را متزلزل و ناراحت می‌كند ...» «2»
برای رفع ملال خوانندگان جمله‌یی چند از كلیات عبید را در پیرامون شب زفاف نقل می‌كنیم: «زنی شب زفاف تیزی بداد و شرمگین شد و بگریست، شوی گفت: مگری كه تیز عروس نشانه افزون نعمتی باشد. گفت: اگر چنان است تا دیگر رها كنم، شوی گفت:
نی، كه ایثار را بیش از این درنگنجد ...» «3»

سنتهای غلط و زیانبخش‌

در بعضی از خانواده‌ها از دیرباز تاكنون رسم بر این جاری است كه مادر یا كسان داماد، در شب زفاف پشت در اتاق می‌ایستند و منتظرند كه پس از مقاربت و همخوابی زن و شوهر، دستمال نجابت را كه دلیل بكارت دختر است به كف آورند و مدرك عفت و پاكدامنی دختر قرار دهند، غافل از آنكه ممكن است در آن شب به علل روحی یا جسمی نزدیكی صورت نگیرد؛ بنابراین ملزم كردن عروس و داماد به اینكار، عملی ناروا و سنتی زیان‌بخش است، مجله زن روز می‌نویسد: «زن و شوهری كه در شب زفاف دچار هیجان روحی شده بودند برای نجات از زبان بدگویان، موافقت می‌كنند كه شوهر با چاقو، پرده بكارت دختر را پاره كند، با
______________________________
(1)- سیریل الگود، تاریخ پزشكی ایران، ترجمه محسن جاویدان، ص 186.
(2)- ر. ك: روانشناسی جنسی، پیشین، ص 254.
(3)- ر. ك: كلیات عبید، پیشین، ص 253.
ص: 418
این تدبیر دستمال را خون‌آلود كرده و ارائه دهند، پس از این موافقت، شوهر جاهل چنان رحم دختر را مجروح می‌كند كه پس از یكهفته كار به عمل جراحی می‌كشد و رحم دختر بیگناه را بیرون می‌آورند و مقامات قضایی شوهر را زندانی می‌كنند ...» «1» به این ترتیب می‌بینیم این فكر نامشروع و قرون وسطایی هنوز در جامعه ما طرفدارانی دارد و خانواده‌هایی بودند و هستند كه امروز هم برای این سنتهای خشن و غیر انسانی احترام و ارزش قائلند.

دلاله‌

در دوره قرون وسطا، ازدواج جوانان و دختران غالبا با پایمردی و مداخله دلاله‌ها و دلاك حمامها و كسانی از این قبیل صورت می‌گرفت. سنایی به نقش دلاله‌ها اشاره می‌كنند:
چون درآمد وصال را حاله‌سرد شد گفتگوی دلاله
گرچه دلاله مبنی كار است‌گاه خلوت، ترا، گرانبار است به حكایت كلیله و دمنه، گاه عوامل دیگری نیز ممكن بود موجبات وصال عاشق بی‌قراری را به معشوق جفاكار فراهم سازند: «بازرگانی بود بسیار مال، اما به غایت دشمن- روی و گران‌جان، و زنی داشت، روی چون حاصل نیكوكاران و زلف چون نامه گناه- كاران ... شوی برو به بلاهای جهان عاشق، و او نفور و گریزان، كه به هیچ تأویل تمكین نكردی و ساعتی مثلا به مراد او نزیستی ... و مرد هر روز مفتون‌تر می‌گشت ... تا یك شب دزد در خانه ایشان رفت، بازرگان در خواب بود. زن از دزد بترسید، او را محكم در كنار گرفت، از خواب درآمد و گفت، این چه شفقتست و به كدام وسیلت سزاوار این نعمت گشتم؟ چون دزد را بدید آواز داد كه ای شیرمرد مبارك‌قدم، آنچه خواهی حلال، پاك ببر كه به یمن قدم تو این زن بر من مهربان شد ...» «2»

دیگرآزاری‌

بیماری سادیسم، یعنی لذت بردن از رنج و شكنجه دیگران در ایران به حكایت منابع مختلف تاریخی سابقه دارد؛ به‌طوریكه راوندی در راحة الصدور نوشته است: «روزی زن گدایی از خانه‌یی كه در انتهای كوچه‌یی قرار داشت صدای ناله و فریاد می‌شنود ابتدا گمان می‌كند در آن خانه بیماری است دعا می‌كند؛ و صدقه می‌خواهد ولی صاحبان منزل او را به داخل خانه دعوت می‌كنند: ولی زن احساس نگرانی می‌كند و از قبول دعوت آنان سر بازمی‌زند. چون در این ایام همه‌روزه عده‌یی از جوانان گم و نابود می‌شدند، زن بر آن شد كه این راز را با عده‌یی از مردان
______________________________
(1)- تلخیص از مجله زن روز، شماره 258، 19 اسفند 1348، ص 42.
(2)- نقل از كلیله و دمنه، چاپ مجتبی مینوی، باب بوف و زاغ، ص 214.
ص: 419
شهر در میان گذارد. آنان نیز به دنبال زن به خانه موصوف روی می‌آورند و پس از بازجویی و تفتیش معلوم می‌شود كه در زیرزمین این خانه جمعی از جوانان را پس از شكنجه بسیار كشته‌اند؛ روش این دسته جنایتكار، این بود كه مرد نابینایی را وسیله جنایت خود قرار می‌دادند و او هنگام غروب از عابرین برای رسیدن به منزل كمك می‌طلبید و سرانجام اهل منزل راهنمای با حسن نیت را به طرزی كه گفتیم دستگیر می‌كردند و می‌كشتند ...» «1»
به‌طوریكه سوابق تاریخی نشان می‌دهد، ممكن است آثار این مرض در فعالیتهای جنسی نیز ظاهر شود، یعنی ممكن است عده‌یی در عمل جنسی از رنج مفعول لذت ببرند.

سادیسم و مازوشیسم‌

«... دو انحراف جنسی یعنی سادیسم و مازوشیسم در واقع از عمومی‌ترین و بزرگترین انحرافهای جنسی است و عبارت است از آزار كردن و شكنجه كردن مفعول جنسی «سادیسم» و حالت عكس آن یعنی از شكنجه و درد لذت بردن «مازوشیسم» نام دارد بعضی حالت اول را «دگرآزاری» و حالت دوم را «آزار- دوستی» نامیده‌اند ...» «2» سادیسم بی‌شك در ایران سابقه تاریخی دارد، حدود چهل سال قبل این بیماری در شخصی به نام اصغر كه از شكنجه دادن و عمل لواط با كودكان لذت می‌برد تجلی كرد؛ و پس از آنكه كارش به محاكمه كشید به اصغر قاتل شهرت یافت؛ ولی قرنها قبل از اصغر، عده‌یی از رجال و مردان رزم و سیاست به این بیماری مبتلا بودند، چنانكه در تاریخ طبرستان مرعشی، در ذكر حكومت علاء الدوله حسن بن رستم ... می‌خوانیم كه یكی از خدمتكاران او به نام باحرب لارجانی در ظلم و شقاوت كم‌نظیر بود تا جایی كه مردم لارجان از كفر و بیدینی او به ستوه آمدند. آن بی‌دین، زنان مسلمان را به مجلس شراب بردی به تهور و جنون دست و پای و گوش و بینی بریدی و زنان را در زیر غلامان فرمودی و خفت، و او بر پشت غلامان، و اگر كلمه‌یی بازگفتند، شمعهای سوزان در اسافل زنان و غلامان زدی و از نامسلمانی او چه تقریر توان كرد كه اگر شرح رود باور نباشد! «تا اتفاقا در نخجیر حوالی لار، غلامان او را تنها یافتند و از اسب پایین كشیدند و دست و پای او را ببریدند و بگریختند ...» «3»
سلطان سنجر نیز كمابیش به این مرض مبتلا بود، وی چنانكه گفتیم پس از آنكه مدتی با غلامی عمل شنیع لواط را انجام می‌داد و فرمان قتل او را به وضعی فجیع صادر می‌كرد.
______________________________
(1)- ر. ك: راوندی، راحة الصدور، پیشین، ص 8- 157 و نیز كامل ابن اثیر، ص 214 و منابع دیگر.
(2)- ر. ك: سه رساله در باب میل جنسی، پیشین، ص 76 به بعد.
(3)- ر. ك: تاریخ طبرستان، پیشین، ص 107.
ص: 420

فجایع تركان خاتون‌

«در حاشیه محمد منجم بر جهانگشای جوینی آمده است كه: «این بدبخت تركان، مادر سلطان محمد بن تكش خوارزمشاه فسق و فجور داشت؛ و خون چند بیگناه بریخت (ص 200) و خود جوینی هم گوید كه تركان را مجلس انس و طرب در خفیه مرتب بود (صفحه 198، جهانگشا، ج 2) و من خود ندانم كجا دیده‌ام در كتاب كه بعضی سرداران پس از آنكه به كام دل می‌رسیدند، به جیحون افكنده می‌شدند. باید اضافه كنم كه مهر توقیع این خانم «بی‌گناه و عفیف» عصمة الدنیا و الدین ..» «1» بوده است.
در احسن التواریخ روملو ضمن وقایع 875 می‌خوانیم كه «حسنعلی ولد جهانشاه ...
از نشأة جنون بهره تمام داشت، زنان امرا و ایناقان خود را جمع می‌كرد و خود در میان ایشان می‌نشست، و عورات را رقص می‌فرمود و به هركدام كه میلش می‌شد، با وی مباشرت می‌كرد و به هركس كه غضب می‌كرد، زنش را به عنف طلاق می‌ستاند، و بی‌انقضای عده به عقد دیگری درمی‌آورد و یال و دم اسبان را می‌برید و حكم می‌كرد كه زنان، ساقها برهنه كرده سوار شوند ...» «2»
ابو طاهر شرف الدین، جد عوفی، صاحب لباب الالباب از علما و دانشمندانی است كه طبع شعر نیز داشته و این رباعی را كه وصف حال مردان عنین است از او نقل می‌كنند:
گیرم كه به حیله شب و شب‌گیر كنی‌یا موی چو شیر خویش چون قیر كنی
با یار در حجره چو زنجیر كنی‌آن حرزه مرده را چه تدبیر كنی درحالیكه عده‌یی از ناتوانی جنسی می‌نالیدند، بعضی از زنان و مردان در این راه افراط می‌كردند. عبید زاكانی چند تن از این قهرمانان را معرفی می‌كند: «زنی نزد قاضی رفت و گفت این شوی حق مرا تباه می‌سازد، و حال آنكه من زنی جوانم، مرد گفت: من از آنچه توانم كوتاهی نكنم. زن گفت: من به كمتر از شبی پنج كرت راضی نباشم. مرد گفت: مرا بیش از شبی سه كرت یارا نباشد، قاضی گفت: مرا حالی عجب افتاده است، هیچ دعوی نباشد كه بر من عرض كنند و چیزی از من بازنستانند، آن دو كرت را من در گردن گیرم ...» «3»
«زنی شكایت به قاضی برد، كه شویم با من نزدیكی بسیار كند، قاضی فرمان داد كه، از شبی ده‌بار درنگذرد و چون خواستند بیرون شوند، شوی قاضی را گفت: فرمان ده كه
______________________________
(1)- محمد ابراهیم باستانی پاریزی، آسیای هفت‌سنگ، ص 187.
(2)- ر. ك: احسن التواریخ: روملو پیشین، ص 510.
(3)- كلیات عبید زاكانی، پیشین. ص 254.
ص: 421
هنگام ضرورت از این مقدارم پیش‌فروش دهد، زن پذیرفت، و پس از سه روز نزد قاضی بازگشت و گفت: قاضیا مرا طاقت این شوی نباشد، كه در سه شب حصه پنج شب را پیش خریده است.» «1»
«زنی شوی خود را نزد قاضی آورد و گفت: این شوی من غلامباره است و با من همبستر نشود، شوی گفت: مرا علت عنن افتاده است، زن گفت: دروغ می‌گوید، قاضی فرمود: ایر بدرآر تا بیازمائیمش. مرد آلت بدو سپرد، مرد زشترو بود و مرد را استرخاء افزود و اهلیل فروتر خفت. زن گفت اگر تو را خدنگ آلتی بیند، ایرش فروخسبد، آن را به پسر خویش سپار. قاضی را پسری نیكوروی بود، و چون بدویش سپردند، انزال به حاصل شد، زن گفت: كمان را به كمان‌دار باید داد، قاضی مرد را گفت: رو به زن خود پرداز و به قاضی‌زادگان دل درنبند ...» «2»

وحشت از انگیزه جنسی‌

به نظر روانشناسان: «... وحشت از انگیزه جنسی و اعتقاد به اینكه امیال مربوط به آن، پلید و ناپاك است، ممكن است به كلی تمایلات جنسی را در شخص سركوب كند، در این موارد البته از لحاظ ساختمان بدنی در شخص نقصی دیده نمی‌شود؛ حالت سردی در زن و ناتوانی در مرد نشانه كاهش این انگیزه است، از طرف دیگر ممكن است شدت و قوت انگیزه بیش از معمول باشد، در این موارد ممكن است این امر معلول تراوش زیاد غدد باشد یا علت روانی یا اجتماعی داشته باشد ...» «3»

آثار و نتایج محرومیت جنسی‌

انواع محرومیت، مخصوصا محرومیتهای جنسی موجب بروز امراض روحی می‌شود و فروید برای تشخیص و معالجه این نوع بیماریها به پسیكانالیز «4» توسل جست و از این طریق سعی كرد صحنه‌های فراموش شده ذهن ناخودآگاه (لا عن شور) را به خاطر بیمار بیاورد، به نظر این دانشمند: «ممانعت از فعالیت نیروهای غریزی از جمله عوامل امراض روحی محسوب می- گردد. فروید را عقیده بر این بود كه مردمی كه از لحاظ عاطفی بالغ و كامل هستند، قسمت اعظم نیروی جنسی ممكن است در عوض هدفهای جنسی به سوی هدفهای عالیتری كه از لحاظ اجتماعی مفید و مناسب است متوجه گردد ...» «5»
______________________________
(1)- همان كتاب. ص 260.
(2)- همان كتاب. ص 255.
(3)- ر. ك: اصول روانشناسی، پیشین، ص 92.
(4)-
Psychoanalyis
(5)- ر. ك: دایرة المعارف فارسی، پیشین، ص 545.
ص: 422
سابقه تاریخی محرومیتهای جنسی و عوارض آن در ایران: در ایران و دیگر كشورهای خاور میانه، امراض و بیماریهای روحی، عصبی و جسمی ناشی از محرومیت جنسی سابقه‌یی قدیم دارد و با اینكه در این زمینه، هیچیك از علما و مورخین قرون وسطا كتابی مستقل به رشته تحریر درنیاورده‌اند، معذلك گه‌گاه در بین آثار منظوم و منثور دوران بعد از اسلام، به حكایات و روایات و داستانهایی برمی‌خوریم كه جملگی حاكی از عقده- های جنسی و بیماریهای روانی ناشی از محرومیتهای جنسی است. جالب‌توجه است كه مبتلایان به این بیماریها اكثرا از شاهزادگان و افراد وابسته به طبقات مرفه بودند، كه با وجود قدرت و امكانات فراوانی كه در اختیار داشتند، در زیر فشار سنن و مقررات سنگین اجتماعی و خانوادگی جرأت ابراز عشق نهانی خود را نداشتند و همین اختفا و عدم ابراز تمایلات جنسی، موجب بروز عقده‌های روحی در آنان می‌شده است، بدون تردید، جمع كثیری از جوانان وابسته به طبقات متوسط و محروم اجتماع نیز با این قبیل مشكلات و محرومیتها دست به گریبان بودند كه در تواریخ و آثار گذشتگان ذكری از آن به میان نیامده است.
نظری به آثار منظوم: «منظومه خسرو شیرین ... در سوگواری و مرگ فرهاد است، كه به فرمان خسرو به دروغ خبر مرگ شیرین را برای او می‌آورند و این خبر هنگامی شیرین بدوش فرهاد از نسخه خطی خمسه نظامی
مكتب تیموری 854- 853 هجری
ص: 423
به او می‌رسد، كه كوه بیستون را كنده و كاری را كه اتمام آن برای ازدواج با شیرین شرط شده بود، تقریبا به پایان رسانده است:
چو افتاد این سخن در گوش فرهادز طاق كوه چون كوهی درافتاد
برآورد از جگر آهی چنان سردكه گفتی دور باشی بر جگر خورد
به زاری گفت كاوخ، رنج بردم‌ندیده راحتی در رنج مردم
دریغا هرزه رنج روزگارم‌دریغا آن دل امیدوارم
مرا زین كوه كندن حاصل این بودنشد كارم میسر مشكل این بود
ندیدم لعل و سنگ آمد به دستم‌چو نادانان طمع بر لعل بستم
چو آتش بود كاندر خرمن افتادچو طوفان بد كه ناگه در من افتاد
جهان خالی شد از مهتاب و خورشیدچمن خالی شد از شمشاد و از بید
چراغ عالم‌افروز از جهان شدنه شیرین، كافتاب از من نهان شد
دریغا آن‌چنان خورشید و آن ماه‌كز اینسان در خسوف افتاد ناگاه
بگرید بر دل من مرغ و ماهی‌كه رفت آب حیاتم در سیاهی
چرا از روی آن دلبر جدایم‌چو شیرین رفت من اینجا، چرایم؟
ز گلبن ریخته گلبرگ خندان‌چرا بر من نگردد باغ زندان
پریده از چمن كبك بهاری‌چرا چون ابر نخروشم به زاری؟
فرو مرده چراغ عالم‌افروزچرا، روزم نگردد شب، بدین روز
چراغم «مرد» بادم سرد از آنست‌مهم رفت، آفتابم زرد از آنست
به شیرین در عدم خواهم رسیدن‌به یك تك تا عدم خواهم دویدن
صلای عشق، شیرین در جهان دادزمین بر یاد او بوسید و جان داد «1» جامعه‌شناسان جدید معتقدند هرگاه موانع غیرطبیعی، مردم را از انجام غرایز طبیعی بازدارد و سدی در برابر تمایلات ذاتی آنان پدید آورد، عواقب ناخوش- آیندی در محیط اجتماعی بروز می‌كند. «اعضای قوم مانو «2» كه در گینه نو، به‌سر می‌برند موافق هنجارهای فرهنگی خود عشق جنسی را پست و شیطانی می‌شمارند و فقط گاهی به منظور تولیدمثل به آمیزش جنسی تن می‌دهند، از اینرو دستخوش محرومیتها و زدگیها و اختلالات روانی فراوان هستند، درصورتیكه بومیان جزایر «تروبری‌یاند» «3» كه عشق
______________________________
(1)- ادوارد براون، تاریخ ادبی ایران، ترجمه و حواشی از علی پاشا صالح. ص 686.
(2)-
Manu
(3)-
Trobriand
ص: 424
جنسی را با شوق می‌پذیرند به ندرت به چنین امراضی مبتلا می‌شوند.» «1»
مولوی هفت قرن پیش عوارض روحی ناشی از محرومیتهای جنسی را در مثنوی معنوی توصیف می‌كند:
رنجش از صفرا و از سودا نبودبوی هر هیزم پدید آید ز دود
دید از زاریش كو زار دلست‌تن خوشست و او گرفتار دلست
عاشقی پیداست از زاری دل‌نیست بیماری چو بیماری دل اكنون كه از بحث كلی فارغ شدیم، برای اطلاع خوانندگان از آثار شوم محرومیت- های جنسی، حكایتی چند از منابع مختلف عینا یا به اختصار نقل می‌كنیم:
نظامی عروضی در مقاله چهارم از كتاب چهار مقاله به تفصیل از معالجه بیماری عشق به وسیله بو علی سینا سخن می‌گوید، همین جریان در كتاب روضات الجنات و منابع دیگر نیز نقل شده است و سید اسماعیل جرجانی در كتاب ذخیره خوارزمشاهی (تألیف در 505) در بیان معالجه عشق چنین گفته است: «اگر كسی نام عاشق و نام معشوق پنهانی او را دارد، می‌توان دانست كه معشوق او كیست و این چنان باشد كه طبیب انگشت بر نبض او دارد و می‌فرماید تا نام كسانی كه گمان برند كه عشق او بر آنست یاد كنند و صفت هریك می‌كنند و احوال هریك می‌گویند، چندبار بیازمایند تا از تغییر نبض او؛ نزدیك به شنیدن نام و صفت آن كس، معلوم گردد كه معشوق او كیست و چه نام است، و خواجه ابو علی سینا رحمة الله می‌گوید این طریق آزمودم و به‌دست آوردم كه معشوق كیست و دیدم كه عاشق، بیماریها كشیده بود و قوت او رفته ... چون او را امیدوار كردند كه میان ایشان وصل و صحبت خواهد بود و بدانست كه آن امید درست است، قوت او بازآمد و علاج پذیرفت و سلامت یافت. چنانكه از زودی علاج پذیرفتن او تعجب كردیم و می‌گوید چون علاج او دشخوار گردد، تدبیری باید كرد كه به طریق حلال میان ایشان وصل جویند تا زود به صلاح بازآید.» «2»
به نظر شادروان فروزانفر، منشاء داستان عاشق شدن پادشاه به كنیزك، در مثنوی همان حكایت چهار مقاله نظامی عروضی است. به‌طوری كه در حواشی چهار مقاله آمده است، در كتاب قانون، بو علی در فصل «عشق» اشاراتی بدین نوع درمان فرموده و گفته است: كه ضربان نبض عاشقان و اشخاص مغموم منظم و هم‌آهنگ نیست و همین‌كه نامی از معشوق به میان آید یا دیدار او دست دهد، ضربان نبض و حالت عاشق یكباره دگرگون می‌شود ... و
______________________________
(1)- ر. ك: زمینه جامعه‌شناسی، پیشین، ص 208»
(2)- ر. ك: ذخیره خوارزمشاهی، باب سوم از جزوه دوم، از گفتار نخستین «اندر عشق».
ص: 425
یكون نبضه (یعنی نبض عاشق) نبضا مختلفا بلا نظام البته كنبض اصحاب الهموم و یتغیر نبضه و حاله عند ذكر المعشوق خاصة و عند لقائه بغة ...» «1»
ملای رومی، در اول كتاب مثنوی این حكایت را به صورت دیگری بیان می‌كند.
عاشق در اینجا كنیزكی فرض شده و معشوق زرگری سمرقندی؛ پادشاه هنگام شكار به دام عشق كنیزك گرفتار می‌شود و او را می‌خرد، ولی كنیزك پس از مدتی كوتاه بیمار می‌شود و اطباء از علاج او فرومی‌مانند، تا عاقبت مردی، بو علی‌وار، به كشف معشوق و درمان عاشق توفیق می‌یابد:
چون خرید او را و برخوردار شدآن كنیزك از قضا بیمار شد
هرچه كردند از علاج و از دواگشت رنج افزون و حاجت ناروا
از قضا سركنگبین، صفرا فزودروغن بادام خشكی می‌نمود
رنگ و روی و نبض و قاروره بدیدهم علاماتش هم اسبابش شنید
گفت هر دارو كه ایشان كرده‌اندآن عمارت نیست، ویران كرده‌اند
بیخبر بودند از حال درون‌استعیذ الله مما یفترون
دید از زاریش كو زار دلست‌تن خوشست و او گرفتار دلست
شهر شهر و خانه خانه قصه كردنی رگش جنبید نی رخ گشت زرد
نبض او بر حال خود بد بی‌گزندتا بپرسید از سمرقند چو قند
آه سردی بركشید آن ماه‌روی‌آب از چشمش روان شد همچو جوی
گفت بازرگانم آنجا آوریدخواجه‌ای زرگر در آن شهرم خرید مرد طبیب پس از گفتگو، دریافت كه اساس بیماری كنیزك عشق مردی است سمرقندی، نشانه معشوق را از وی پرسید و از این راه به علاج او توفیق یافت.
همین معنی در كتاب روضات الجنات و منابع دیگر نیز نقل شده است: جوانی از اقربای قابوس، مدتها بیمار بود و هیچیك از اطباء زمان به درمان درد او توفیق نمی‌یافتند:
«شیخ ابو علی را بر بالین او بردند، شیخ نبض او را دید و تفسره (یعنی قاروره) او را تفحص فرمود اصلا از آثار و علامات، مرض او مشخص نشد، بعد از آن دست بر نبض او نهاده گفت: از حاضران هیچكس محلات این شهر را به تمام می‌داند، یكی گفت من می- دانم، گفت: یك‌یك محله را نام بگوی، آن شخص نام محلات می‌برد تا به نام محلات یك منطقه رسید، نبض مریض حركتی مخصوص كرد و اضطراب ظاهر شد. شیخ گفت: نام كوچه‌ها كه درین محلت است بگوی، تا نام یك كوچه برد، نبض مریض همان حركت آغاز
______________________________
(1)- محمد قزوینی، چهار مقاله نظامی عروضی، چاپ لیدن، ص 78- 80.
ص: 426
كرد، آنگاه شیخ گفت: سراهای این كوچه را نام ببر، چون نام یك سرا برد همان حركت از نبض ظاهر شد، شیخ گفت: اسامی اهل این سرا را می‌دانی بگوی، چون به نام دختری رسید، نبض مریض همان حركت، اعاده كرد، شیخ گفت این جوان در این محله كه می‌گذشته چون بدین كوی رسیده این دختر را دیده و بر وی عاشق شده و از جهت حیا یا مانعی دیگر، اظهار نكرده تا بدین مرض منجر شده است ...»
خواجوی كرمانی می‌گوید:
رفتم به طبیب و گفتمش بیمارم‌از اول شب تا به سحر بیدارم درمانم چیست؟
نبضم چو طبیب دید، گفت از سر دردجز عشق نداری مرضی پندارم محبوب تو كیست؟
اكنون علاج او آنست كه آن دختر را پیش او حاضر سازند تا به حكم شفاء العلیل لقاء الخلیل، بعد از حصول اغراض مواصلت اعراض نفسانی به كلی به قانون شفا مبدل گردد. پس از آن، جوان بدین تدبیر دلپذیر كه موافق تقدیر بود از رنج فراق بازرست.
هزار شربت شیرین و میوه مشموم‌چنان مفید نباشد كه بوی صحبت یار «1» شیخ عطار در شرح حال عبد الله مبارك می‌نویسد:
«... به كنیزكی فتنه شد (یعنی عاشق شد) چنانكه قرار نداشت، شبی در زمستان در زیر دیوار خانه معشوق تا بامداد بایستاد به انتظار او، هر شب برف می‌بارید چون بانگ نماز گفتند، پنداشت كه بانگ خفتن است ...» «2»
«اگر بسته عشقی خلاصی مجوی، كه عشق آتش سوزان است و بحری بیكران است.
هم جانست و هم جان را جانست و قصه‌ای بی‌پایانست و درد بی‌درمانست، عقل در ادراك وی حیرانست و دل در دریافت وی ناتوانست ... نهان‌كننده عیانست و عیان‌كننده نهان است ...» «3»
در مقدمه دیوان عنصری در كتاب مجمع القصاید در شرح احوال عنصری چنین آمده است: «نقلست كه در ایام تقرب سلطان به نزد یكی از خویشاوندان خواجه حسن میمندی كه وزیر آن پادشاه بود، تعلقی پیدا كرد و رابطه و داد و قاعده اتحاد میان ایشان
______________________________
(1)- اسفرازی، نقل از روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات، به اهتمام سید محمد كاظم امام.
(2)- فرید الدین عطار، تذكرة الاولیاء، به اهتمام احمد آرام، ج 1، ص 147.
(3)- نقل از باب العتش، خواجه عبد الله انصاری.
ص: 427
مستحكم گشت، لیكن، آن را از نزدیك و دور می‌پوشید و در اختفای آن حسب المقدور می‌كوشید، اما به حكم آنكه گفته‌اند:
عشق سریست كه گفتن نتوان‌بدو صد پرده نهفتن نتوان عاقبت الامر راز ایشان برملا افتاد و سر ایشان از نشیمن خفا به انجمن ظهور روی نهاد و پدر آن پسر به هر نوع كه توانست او را از اختلاط حكیم منع فرمود. لاجرم حكیم در عشق آن جوان، به مرتبه‌یی رنجور و بیمار شد كه سامان مفارقت و صحبتش از دست رفت و ستون دیوان عقلش كه منزلگاه بارگاه منطق بود، شكست یافته نزدیك به آن رسیده بود كه رسوای مرد و زن شود و انگشت‌نمای دوست و دشمن گردد ...»

عشق‌ورزی شیخ احمد جام‌

در امور و علائق جنسی همیشه معشوق امردان نبودند و گاه دختران نیز دل ارباب ذوق را می‌ربودند؛ در كتاب خلاصة المقامات داستان مهر ورزیدن شیخ احمد جام به دختری (سرپوشیده‌ای) چنین وصف شده است: «... دلم در بند سرپوشیده‌ای افتاد، دوستی به جایی كشید كه مرا از همه كار بستد قریب سه سال در نهان می‌داشتم، آنكه عشق من غالب شد، پنج سال در دوستی آن مستوره بماندم، شبی در خواب شدم برخاستم و چندان بگریستم كه مدهوش شدم، گفتم دریغا كه دوستی در دل من كم شد كه من در خواب شدم، در این پنج سال یك نفس نزدم بی‌او، هركه از كوی و محله او بودی همه را دوست داشتمی، روی از بهر او شستمی، جامه از بهر او پوشیدمی، سخاوت از بهر او كردمی و با مردمان نیكویی كردمی تا بود كه یكی پیش او گوید احمد سره جوانی است، در نماز پیش دل من بودی، در سفر و حضر و خلا و ملاء جز خیال او ندیدمی، شب كه مردمان بخفتندی، من گرد كوی او چون پاسبان می- گردیدمی ...»

نمونه دیگر

عوفی در جوامع الحكایات می‌نویسد: «كه فلاطس را كه پادشاه شهر بقراط بود، پسری بود عاقل و بالغ و خردمند ... از عجایب ...
این پسر رنجور شد ... پادشاه بقراط را بخواند و حكایت علت فرزند با او بگفت، بقراط در نبض و دلیل او نگاه كرد هیچ علت جسمانی ندید از خواص و اتابك او پرسید ...
بقراط پادشاه را گفت كه خادمی كه امین حرم تست، بفرمای تا جملگی عورات و كنیزكان قوم را به رسن بسته از پیش ما بگذرانند، پادشاه فرمود كه چنان كردند ... چندانكه كنیزكی كه معشوقه شاه بود بر آن پسر گذر كرد چون پسر او را بسته بدید نبض نوعی دیگر جستن گرفت و دل او در طپیدن آمد ... بقراط دانست كه این پسر برین كنیزك عاشق است به نزدیك پادشاه رفت و گفت علت آن عشق است كه رسیدن او بدان كس، دشوار است.»
در كتب داستانی نیز گاه از محرومیتهای جنسی و عوارض آن سخن رفته است:
ص: 428
«یارخ گفت ای پهلوان، یك روز در بازار مست، آن زن را دیدم كه چند جامه خریده بود و با دو كنیزك همراه بود، پس به سرای شاه می‌رفت، من او را نگاه داشتم تا به كوچه رسیدم، پیش وی بازآمدم و خدمت كردم و دعا كردم و ترنجی در دست داشتم، پیش وی بردم، از دستم بستد، دل من با آن ببرد، از عشق وی بی‌دل و بی‌قرار بماندم و مدهوش گشته‌ام ... هر سخنی كه می‌گویم نه عاقلانه است چنانكه مردان شهر مرا یارخ دیوانه می- خوانند ...»
از كتاب سمك عیار
* در میان شعرا، فرخی سیستانی كه به حكایت اشعارش عمری را در خوشی و موفقیت و كامرانی گذرانیده است، از درد و بلای عشق می‌نالد و می‌گوید:
عاشقان را خدای صبر دهادهیچكس را بلای عشق مباد
با همه بی‌دلان برابر گشت‌هركه اندر بلای عشق افتاد
هركه را عشق نیست انده نیست‌دل به عشق از چه روی باید داد
عشق بر من در نشاط ببست‌عشق بر من در بلا بگشاد عشق‌ورزی دختران به پسران: در میان داستانهای عشقی، داستان دل‌انگیز یوسف و زلیخا از عشق آتشین زلیخا به یوسف حكایت می‌كند:
به ظاهر با همه گفت و شنو داشت‌ولی دل جای دیگر در گرو داشت
لبش با خلق در گفتار می‌بودولی جان و دلش با یار می‌بود سرانجام زلیخا راز نهان خود را با دایه در میان می‌گذارد و می‌گوید:
زلیخا وصل را می‌جست چاره‌ولی می‌كرد یوسف ز آن كناره
زلیخا بود اشك از دیده ریزان‌ولی می‌بود یوسف ز آن گریزان
زلیخا دل بدان فرخ‌لقا داشت‌ولی یوسف نظر بر پشت پا داشت زلیخا سرانجام حسن و جوانی خود را در راه وصال یوسف از كف می‌دهد. روزی زلیخا در دوران قدرت و سلطنت یوسف، از او اجازه دیدار می‌خواهد، ولی یوسف او را نمی‌شناسد و نام و نشانش می‌پرسد:
بگفت آنم كه چون روی تو دیدم‌تو را از جمله عالم برگزیدم
جوانی در غمت بر باد دادم‌بدین پیری كه می‌بینی فتادم
گرفتی شاهد ملك اندر آغوش‌مرا یكبارگی كردی فراموش
ص: 429
یوسف چون زلیخا را بدان حال دید اشك تأثر فروریخت و از احوال او پرسید:
بگفتا كو جوانی و جمالت‌بگفت از دست شد دور از وصالت
بگفتا چشم تو بی‌نور چون است‌بگفت از بس كه بی‌تو غرق خونست
بگفتا خم چرا شد سرو نازت‌بگفت از بار هجر جان‌گدازت
بگفتا كو زر و سیمی كه بودت‌به فرق آن تاج و دیهیمی كه بودت
بگفت از حسن تو هركس سخن راندز وصفت بر سر من گوهر افشاند
سر و زر را نثار پاش كردم‌به گوهرپاشیش پاداش كردم داستان بكتاش و رابعه: دیگر از داستانهای شورانگیز، داستان «بكتاش و رابعه» از الهی‌نامه شیخ عطار است: خلاصه داستان اینكه: رابعه دختر كعب امیر بلخ، كه در زیبایی كم‌نظیر و در سخنوری بی‌همتا بود؛ در جریان جشنی، عاشق بكتاش (كه یكی از غلامان هنرمند درباری بود) می‌شود، و پس از سالی رنج و اندوه راز خود را با دایه دلسوز خویش در میان می‌گذارد و از او می‌خواهد كه این نامه را به- بكتاش برساند:
الا ای غایب حاضر كجایی؟به پیش من نه ای آخر كجایی؟
بیا و چشم و دل را میهمان كن‌وگرنه تیغ گیر و قصد جان كن
اگر پیشم چو شمع آیی پدیداروگرنه چون چراغم مرده انگار پس از ماجرایی كه باید شرح كامل آن را در الهی‌نامه شیخ عطار دید، حارث برادر رابعه از این جریان مطلع می‌شود و برای آنكه لكه ننگی! بر دامن او ننشیند دستور می- دهد كه بكتاش را در چاهی حبس كنند و خواهر را نیز در داخل حمامی رگ زنند، دژخیمان دستور را اجرا می‌كنند و رابعه را در گرمابه رگ می‌زنند، دختر شاعر، تا آخرین لحظات عمر با انگشتی كه از خون خویش رنگین كرده بود علاقه و دلدادگی خود را به معشوق آشكار كرد.
اكنون به بند افكندن و در چاه انداختن بكتاش و رگ زدن رابعه را از زبان شیخ عطار بشنوید:
در اول آن غلام خاص را شاه‌ببند اندر فكند و كرد در چاه
در آخر گفت تا یك خانه حمام‌بتابند از پی آن سیم‌اندام
شه آنگه گفت تا از هردو دستش‌بزد فصاد رگ اما نبستش
چنین قصه كه دارد یاد هرگزچنین كاری كرا افتاد هرگز
بدین زاری بدین درد و بدین سوزكه هرگز در جهان بودست یكروز
بیا، گر عاشقی تا درد بینی‌طریق عاشقان مرد بینی
ص: 430 سر انگشت در خون می‌زد آن ماه‌بسی اشعار خود بنوشت آنگاه
ز خون خود همه دیوار بنوشت‌به درد دل بسی اشعار بنوشت
چو در گرمابه دلداری نماندش‌ز خون هم نیز بسیاری نماندش
میان خون و عشق و آتش و اشك‌برآمد جان شیرینش به صد رشك
ببردند و به آتش پاك كردنددل پرخونش زیر خاك كردند
نگه كردند بر دیوار آن روزنوشته بود این شعر جگرسوز
نگارا بی‌تو چشمم چشمه‌سار است‌همه رویم به خون دل نگار است
سه ره دارد جهان عشق اكنون‌یكی آتش، یكی اشك و یكی خون
مرا بی‌تو سرآمد زندگانی‌منت رفتم تو جاویدان بمانی
دریغا! نه دریغی صد هزاران‌ز مرگ زار آن تاج‌سواران
به آخر فرصتی می‌جست بكتاش‌كه بخت از زیر چاه آورد بالاش
نهان رفت و سر حارث شبانگاه‌ببرید و روانه شد هم‌آنگاه
به خاك دختر آمد جامه برزدیكی دشنه گرفت و بر جگر زد
نبودش صبر بی‌یار یگانه‌بدو پیوست و كوته شد فسانه شیخ عطار، نیز در داستان رهبان دیر، طغیان و سركشی عشق را با استادی تمام نشان می‌دهد:
رهبان دیر را سبب عاشقی چه بودكو، روی را ز دیر به خلقان نمی‌نمود
... چون درفتاد در محن عشق زان سپس‌از مهر دل عبارت عیسی همی‌شنود
در ملت مسیح روا نیست عاشقی‌او عاشق از چه گشت و چرا در بلا فزود
مانا كه یار ما به خرابات برگذشت‌وز حال دل به نغمه سرودی همی‌سرود
می‌گفت هركه سود كند در بلا فتدعاشق زیان كند دو جهان از برای سود
رهبان طواف دیر همی‌كرد ناگهان‌كاو از آن نگار بتان ناگهان شنود
برشد به بام دیر چو رخسار او بدیداز آرزوش روی به خاك اندرون بسود
دیوانه شد ز عشق و برآشفت در زمان‌زنجیر هفت صورت عیسی برید زود
آتش به دیر برزد و بتخانه درشكست‌از سقف دیر او به سما دررسید دود
باده ز دست یار دمادم همی‌كشیدزنگ بلا ز ساغر و مطرب همی‌زدود
سرمست و بیقرار همی‌گفت و می‌گریست‌ناكردنی بكردم و نابودنی ببود عطار
عشق بازیچه حكایت نیست‌در ره عاشقی شكایت نیست
حسن معشوق را چو نیست كران‌درد عشاق را نهایت نیست
ص: 431 عشق را بو حنیفه درس نگفت‌شافعی را در آن روایت نیست سنایی
فخر الدین اسعد گرگانی، در ویس و رامین مكرر، از محرومیتهای جنسی و عوارض آن سخن گفته است:
چرا ای عاشقان عبرت نگیریدچرا هرگز نصیحت نپذیرید
مرا بینید و دل بر كس مبندیدكه پس هر سختیی بر دل پسندید
... كه داند كاو به جان من چه بد كردیكی بد كرد و جانم را به صد كرد
وفا كشتم چرا انده درودم‌ثنا گفتم چرا نفرین شنودم ویس و رامین
جوانه سروقد من دوتا شددو هفته ماه من جفت سها شد
هوا پشت مرا چون چنبری كردزمانه گفتی از من دیگری كرد
چو دست عشق آتش در دلم ریخت‌نشاط از من به صد فرسنگ بگریخت *
الا ای ابر گرینده به نوروزبیا گریه ز چشم من بیاموز
اگر چون اشك من باشدت باران‌جهان گردد به یك بارانت، ویران
گهی خوناب گاهی خون بگریم‌چو زین هردو بمانم چون بگریم *
به گریه گه‌گهی دل را كنم خوش‌تو گویی می‌كشم آتش به آتش
نشانم گرد هجران را، بگردی‌كنم درمان دردی را به دردی ویس و رامین
چون كار مجنون در عشق لیلی بالا گرفت، پدر و خویشانش بر آن شدند كه او را به كعبه برند، شاید او را از این راه از بند عشق لیلی رهایی بخشند؛ چون به كعبه رسیدند، پدر از سر خیرخواهی فرزند را گفت:
در حلقه كعبه حلقه كن دست‌كز حلقه غم بدو، توان رست
گو، یا رب ازین گزاف‌كاری‌توفیق دهم به رستگاری *
مجنون چو حدیث عشق بشنیداول بگریست، پس بخندید
از جای چو مار حلقه برجست‌در حلقه زلف كعبه زد دست
می‌گفت گرفته حلقه در بركامروز منم چو حلقه بر در
... گویند ز عشق كن جدایی‌این نیست طریق آشنایی
ص: 432 ... یا رب به خدایی خدائیت‌وانگه به كمال پادشاهیت
كز عشق به غایتی رسانم‌كاو ماند، اگرچه من نمانم
از چشمه عشق ده مرا نوروین سرمه مكن ز چشم من دور
گرچه ز شراب عشق مستم‌عاشق‌تر از این كنم كه هستم
گویند كه خود ز عشق واكن‌لیلی طلبی ز دل رها كن
از عمر من آنچه هست برجای‌بستان و به عمر لیلی افزای
گرچه شده‌ام چو مویش از غم‌یك موی نخواهم از سرش كم
... بی‌باده او مباد جامم‌بی‌سكه او مباد نامم
گرچه ز غمش چو شمع سوزم‌هم بی‌غم او مباد روزم لیلی و مجنون نظامی
در داستانهای دل‌انگیز خسرو و شیرین نیز به كرات به ندبه و زاری عاشق به درگاه معشوق اشاره شده است:
به آب دیده طفلان محروم‌به نور سینه پیران مظلوم
به بالین غریبان بر سر راه‌به تسلیم اسیران در بن چاه
به داور داور فریادخواهان‌به یا رب یا رب صاحب گناهان
به محتاجان در بر خلق بسته‌به مجروحان خون بر خون نشسته
به دورافتادگان از خان‌ومانهابه واپس‌ماندگان از كاروانها
به مقبولان خلوت برگزیده‌به معصومان آلایش ندیده
كه رحمی بر دل پرخونم آوروزین غرقاب غم بیرونم آور در داستان خسرو و شیرین نیز می‌بینیم كه شیرین در برابر پرویز شجاعانه مقاومت می‌كند و به او اجازه نمی‌دهد كه بدون رعایت آئین و رسوم، به او نزدیكی كند و از او می‌خواهد كه جز او، دلبر و معشوقی انتخاب نكند.
تو می‌خواهی مگر كز راه دستان‌به نقلانم خوری چون نقل مستان
به دست آری مرا چون غافلان مست‌چو گل بویی كنی، اندازی از دست سپس آشكارا به او می‌گوید:
دو دلبر داشتن از یكدلی نیست‌دو دل بودن طریق عاقلی نیست به نظر امیر علی، از شعرای قرن پنجم:
به پنج حال به عاشق همی‌بماند شمع‌كه برشمر هر پنج را بگیر شمار
بگونه و به سرشك و گداز و سوزش دل‌بسان عاشق، تا روز هر شبی بیدار شاعر گمنام دیگری در وصف عاشق می‌گوید:
ص: 433 از پریدنهای رنگ و از طپیدنهای دل‌عاشق بیچاره هرجا هست رسوا می‌شود * در شرح حال شیخ احمد جام، ضمن توصیف ریاضتهای شیخ می‌نویسند:
«گاه از شهوت رنج می‌برد و به كمك روزه از غلبه شهوت می‌كاست تا سرانجام بر آن شد كه آلت خود را ببرد كه «ناگاه هاتفی آواز داد كه یا احمد خون سی و نه كس از اولیای خدای در گردن می‌كنی ... چون شیخ این آواز بشنید، ترك گفت و در آخر عمر پیوسته زنان می‌خواستی تا 39 پسر از وی در وجود آمد و سه دختر ...» «1» اینك نمونه‌یی از آثار پراكنده شعرا در پیرامون عشق:
نه بخت و دولت آنم كه با تو بنشینم‌نه صبر و طاقت آنم كه از تو درگذرم *
این شور كه در سر است ما راروزی برود كه سر نباشد سعدی
جدا باد از تنم جان من آن روزكه دل را با تو پیوندی نباشد انوری
عیب سعدی نكن ای خواجه اگر آدمئی‌كادمی نیست كه میلش به پریرویان نیست
عوام عیب كنندم كه عاشقی همه عمركدام عیب كه سعدی خود این هنر دارد سعدی
می‌كشم دردی كه درمانیش نیست‌می‌روم راهی كه پایانیش نیست
هركجا دردیست، درمانیش هست‌درد عشق است آنكه درمانیش نیست سلمان ساوجی
در دیوان پرمغز شمس تبریزی نیز از عشق و ناله‌های عاشقانه، در هفت قرن پیش سخن به میان آمده است:
آن خواجه را از نیمه‌شب‌بیماریئی پیدا شده‌ست
تا روز بر دیوار مابی‌خویشتن سر میزده‌ست
چرخ وزین گریان شده‌وز ناله‌اش نالان شده
دمهای او سوزان شده‌گویی كه در آتشكده است
______________________________
(1)- ر. ك: مقامات ژنده‌پیل، پیشین، ص 210.
ص: 434 بیماریئی دارد عجب‌نی درد سر نی رنج تب
چون دیده جالینوس رانبضش گرفت و گفت او
دستش بهل دل را ببین‌رنجش برون از قاعده‌ست
صفراش نی سوداش نی‌قولنج و استسقاش نی
زین واقعه در شهر ماهر گوشه‌یی صد عربده‌ست
نی خواب دارد نی خورش‌از عشق دارد پرورش
كین عشق اكنون خواجه راهم دایه و هم والده‌ست
گفتم «خدایا» رحمتی‌كارام گیرد ساعتی
نی خون كس را ریخته‌نی مال كس را بسته است
آمد جواب از آسمان‌كو را رها كن در همان
كاندر بلای عاشقان‌دارو و درمان بیهده‌ست *
عشق و درویشی و انگشت‌نمایی و ملامت‌همه سهلست تحمل نكنم بار جدایی سعدی
هر شبی در كنار غم خسبم‌تا جدا از بر و كنار توام انوری
در مثنوی عشاق‌نامه عبید زاكانی آثار رنجها و محرومیتهای جنسی عیانست:
ایا ای یار عنبربوی مشكین‌ندیم و مونس عشاق مسكین
شفا و راحت هر دردمندی‌دوا و چاره هر مستمندی
... سحر گاهی گذاری كن به جایی‌به كوی مهربانی آشنایی
رسان ای خوش نسیم نوبهاری‌حدیثم عرضه دار از روی یاری
بگو می‌گوید آن سرگشته تواسیر عشق و هجران گشته تو
وصالت همدم و همراز من بودخیالت روز و شب دمساز من بود
كنون عمریست ای سرو قباپوش‌كه رفتی و مرا كردی فراموش
نمی‌گویی مرا بیچاره‌یی هست‌ز ملك عافیت آواره‌یی هست
اسیری، دردمندی، مهربانی‌غریبی بیدلی بیخانمانی
ز خویش و آشنا، بیگانه گشته‌ز سودای غمم دیوانه گشته
نمی‌گویی كه روزی آرمش یادكنم جانش ز بند محنت آزاد
بمردم نازنینا در فراغت‌به جان آمد دلم در اشتیاقت
ز سوزم یاد كن وز غم بیندیش‌مرا مپسند در هجران از این بیش
ص: 435
منطق العشاق یا «ده‌نامه» اوحدی مراغه‌یی نیز مرآت سراپانمای سوزوگداز عاشقان و بی‌مهریهای معشوقان است. بابا طاهر عریان نیز از مشكلات عشق سخن می‌گوید:
خدایا داد از این دل داد از این دل‌كه یك دم مو نگشتم شاد از این دل
چو فردا دادخواهان داد خواهندبگویم صد هزاران داد از این دل *
نسیمی كز بن آن كاكل آیدمرا خوشتر ز بوی سنبل آید
چو شب گیرم خیالت را در آغوش‌سحر از بسترم بوی گل آید * ابن ندیم در كتاب الفهرست از تألیفات و رسالاتی كه از عاشقان و عشقبازیهای آنان سخن رفته است نام می‌برد. از جمله از كتاب مرقس و اسماء و كتاب قیس و لبنی و كتاب لیلی و مجنون و پنجاه و پنج كتاب دیگر اسم می‌برد و همچنین دوازده كتابی را كه در وصف پریوشان هوس‌پرور نوشته شده است ذكر می‌كند؛ علاوه‌براین از سی و هفت كتاب نام می‌برد و می‌گوید: نام عاشقان این كتب و حكایاتشان در افسانه‌های شب آمده است.» «1»
مقام رفیع عشق: عرفا «عشق» را یگانه محرك فعالیتهای بشری می‌دانند:
هركه را در سر نباشد عشق یاربهر او، پالان و افساری بیار
زانكه گر نبود ترا با عشق كارتو خری باشی به معنی بی‌فسار *
بود در غزنین امامی از كرام‌نام بودش میوه عبد السلام
چون سخن گفتی امام نامدارخلق آنجا جمع گشتی بی‌شمار
هركه را در شهر چیزی گم شدی‌پس نشان جستی ز خلق آنجا پگاه
روز مجلس بود مردی سوگوارزانكه خر گم كرده بود آن بی‌قرار
آن امام القصه گفت آغاز كرددفتر عشاق از هم باز كرد
وصف عشق و عاشقان گفتن گرفت‌از كمال عشق آشفتن گرفت
... هست در مجلس كسی زین جایگاه‌كو به سر عشق گم كرده است راه
غافلی برخاست پنداشت آن سلیم‌كانكه عاشق نیست كارستش عظیم
گفت اگرچه یافتم عمری تمام‌هرگزم عشقی نبوده است ای لآم
مرد گفت آن مرد خر گم كرده رارو فساری آر و گیر این مرده را
______________________________
(1)- ابن ندیم، الفهرست، ترجمه محمد رضا تجدد، چاپ دوم، از ص 543 تا 545.
ص: 436 كانچه تو در جستنش بشتافتی‌منت ایزد را كه اینجا یافتی
هركه عاشق نیست او را خر شمرخر بسی باشد ز خر كمتر شمر عطار
جامی نیز چون عطار معتقد است كه:
دل فارغ ز درد عشق دل نیست‌تن بی‌درد دل جز آب و گل نیست
غم عشق از دل كس كم مبادادل بی‌عشق در عالم مبادا
فلك سرگشته از سودای عشقست‌جهان پرفتنه از غوغای عشقست
اگر مجنون نه می زین جام خوردی‌كه او را در دو عالم نام بردی؟ * در كتاب مقامات حمیدی اثر قاضی حمید الدین عمر بن محمود البلخی، در مقامه یازدهم از عشق و سخن عاشقان، در قرن ششم هجری تصویری به دست می‌دهد، از جمله می‌نویسد: «... ناگاه عشق دامنگیر، گریبانگیر شد و نقطه جان هدف تیر تقدیر ...
با خود گفتم كه این نه آن قضائیست كه بدو بتوان آویخت و این نه آن بلائیست كه از وی بتوان گریخت، شیرینی است چشیدنی و ضربتی است كشیدنی و منزلی است سپردنی و راهیست به سر بردنی ... بعد از تحمل شداید، خبر یافتم كه در بیمارستان اصفهان مردیست كه در طب روحانی قدمی مبارك دارد و دمی متبرك، دلهای شكسته را فراهم می‌كند و سینه- های خسته را مرهم می‌نهد ... عزم جزم كردم، با رفیقی چند به اصفهان رفتم ... چون سلام نماز بامداد، مداوم روی به بیمارستان نهادم ... چون قامت خورشید بلند برآمد، شیخ از حجره بدرآمد، عصایی در مشت و انحنایی در پشت ... به آواز نرم و نفسی گرم بر قوم به سلام مبادرت كرد ... لحظه‌یی نیاسود و گفت: كراست در عشق سئوالی و در مشكل او اشكالی؟ بگوئید درمان خود بجویید ... پس روی به من كرد و گفت: ای جوان پیشتر آی كه تو به دل ازین جمله مفتون‌تری و از این جمع معلول، محزون‌تری، اختلال احوال خود بازنمای ... گفتم دیده‌ییست بی‌خواب و دلی پرتاب و لونی متغیر و طبعی متحیر و قالبی متقلب (باژگونه) و شوقی متغلب (چیره).
یك سینه و صد هزار شعله‌یك دیده و صد هزار باران ... گفت بدانكه عشق صورت چیزیست كه بی‌صبر به‌سر نشود ... بدان كه عشق را سه قدم است: اول قدم كشش، دوم قدم كوشش، سوم قدم كشش: از این سه دو اختیاری است و یكی اضطراری ... ای جوانمرد، ندانسته‌یی كه حجره عشق در و بام ندارد و صبح محبت را شام نه؟ ... چون تنوره مقامه شیخ بتفت (گرم شد) ... زبان سئوال خاموش كردم و افسانه عشق فراموش، دانستم كه آستانه عشق رفیع است و حضرت محبت منیع ... و پیر را
ص: 437
وداع كردم ...» «1»

نمونه‌یی دیگر از محرومیت جنسی‌

«عاقلان دانند كه خمر صافی بی‌خمار جافی نیست، هیچ عاشق شب وصل به خوشی نگذاشت الا كه بعد از آن صد روز هجر ندید، بلكه صدگونه محنت و فراق نكشید ...» «2»
تقریبا در تمام داستانها و قصه‌ها و حكایات عشقی كه به همت شعرا و سخنسرایان و نویسندگان ایرانی به رشته تحریر درآمده است، گفتگو، اظهار عشق، و مهرورزی و بالاخره نزدیكی عاشق و معشوق با یكدیگر با گیرودارها، ماجراها، رنج و محرومیت كشیدنها و گاه جنگ و ستیزهای فراوان همراه بود و هرگز به خاطر نداریم كه پسر و دختری كه دلباخته یكدیگرند، به سهولت و بی‌خون دل به وصال یكدیگر دست یابند. در داستان جمشید و خورشید سلمان ساوجی، كه شادروان مجتبی مینوی از روی نسخه‌ای مورخ 836 هجری در اسلامبول تلخیص كرده است، عاشق و معشوق پس از تحمل مشقات و تمهید مقدمات به یكدیگر می‌رسند؛ جمشید خطاب به معشوق خود چنین می‌گوید:
كه ای وصل تو آب زندگانی‌ببخشا بر غریبی و جوانی
رسانیدی به لب جان، همچو جانم‌ز لب یك دم رسان جانی به جانم
نهاده شهد لب بر شكرش گوش‌همه تن راضی و لب گشته خاموش
چو دید آن شمع را یكبارگی نرم‌ز جام شوق خورشیدی سرش گرم
دلش كرد آرزوی تنگ شكرگرفت آن تنگ پر را تنگ در بر بالاخره در اثر سعایت غمازان، كار وصال آن دو به درازا می‌كشد، اندرز خیر- خواهان به جایی نمی‌رسد و سرانجام پس از جنگ با معاندان و پیروزی جمشید «... مجلسی آراستند و دو هفته شادیها كردند، هفته سوم بساط عروسی گستردند و دست آن دو را در شبستان در دست هم نهادند و جمشید:
كشید آن خرمن گل را در آغوش‌برون كرد از برش دیبای گل‌پوش
یكی سیراب شد از عین خورشیدیكی سرمست شد از جام جمشید» «3»

گل و هرمز

در داستان عشقی گل و هرمز كه استاد مینوی از روی نسخه‌ای از مثنویات عطار (كه فعلا در ایرلند است) تلخیص كرده، و به شیوه ویس و رامین آغاز شده است نیز عاشق و معشوق به سادگی به وصال هم نمی‌رسند و جالب
______________________________
(1)- نقل و تلخیص از: ذبیح الله صفا، گنجینه سخن، ص 9 به بعد.
(2)- دقایقی مروزی، بختیارنامه، به اهتمام دكتر ذبیح الله صفا، ج اول، ص 53.
(3)- این داستان شیرین را در كتاب داستانها و قصه‌های استاد مینوی از ص 89 به بعد بخوانید.
ص: 438
این است كه در این داستان «هرمز بهانه‌یی می‌آورد كه من مرد عشقبازی نیستم» و دایه كه واسطه و وسیله وصال است مأیوس می‌شود و بار دیگر به هرمز می‌گوید:
نسازی كار با او با كه سازی‌نیازی عشق با او با كه بازی سرانجام هرمز نرم می‌شود و عاشق و معشوق در كنار هم قرار می‌گیرند:
به آخر چون شبی با هم بگفتندچو شیر و چون شكر با هم بخفتند
... هوا می‌خواست هرمز را به تعلیم‌كه بگذارد الف در حلقه میم
بگردانید روی آن دلستان حوركه باد، این لام الف از میم من دور
... به بوسه گر دلت بر ما رضا دادز تنگ گل بسی شكرتر آباد
... مرا خواهی هوای خویش بگذارسر در جم به جای خویش بگذار
بسی میلم به عشرت از تو بیش است‌ولی بیمم ز رسوایی خویش است داستان این دلدادگی را مجتبی مینوی با رعایت اختصار در سی صفحه به قلمی شیوا به رشته تحریر كشیده، شرح جزئیات معاشقات در این كتاب میسر نیست. مجمل سخن آنكه:
در عشرت زمانی باز كردندگهربازی و گاهی ناز كردند
زمانی با كنار و بوس بودندزمانی را بگفتند و شنودند
چو افزون گشت مهر و صبر شد كم‌شدند اندر شبستان هردو با هم
... چو خسرو كرد در انگشت خاتم‌چو ملك وصلش از گل شد مسلم
... پس از چندان پریشانی و محنت‌كشیدن رنج ناكامی و غربت
ز زاد و بوم و خان‌ومان فتادن‌ز دست این به دست آن فتادن
هر آن گل كان بماند ناشكفته‌به غنچه در ز ناجنسان نهفته
نگشته برگ او از خار خسته‌برو هرچند باد سخت جسته
چنان گل خسروان را در خور آمدبه دست هر فرومایه نشاید ...» «1» روحی انارجانی در فصل ششم رساله خود در بیان عشق و عاشقی می‌نویسد:
«آورده‌اند كه عشق محبتیست مفرط و آتشیست محرق اندر دل عاشق، جاذبه‌ایست از جانب معشوق كه دل عاشق را به جانب خود می‌كشاند و غیر او را از دل او محو می‌گرداند، چنانكه واقع شده كه: «العشق نار یحرق ما سوی المحبوب» از این جهت خواهش و طلب معشوق زیاده بر عاشقست، شعر:
اگر از جانب معشوق نباشد كششی‌كوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد بنابراین عاشق و معشوق را متعاشقین گویند و رتبه و حالات عشق بالاتر از آنست كه شمه‌ای از كیفیت آن، همچون ما ناكسان بیان تواند كرد «این كار دولتست كنون تا
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 190 به بعد
ص: 439
كه را رسد.» «1»
عراقی، شاعر قرن هفتم نیز از محرومیتهای جنسی مكرر سخن گفته است:
تا توانی هیچ درمانم مكن‌هیچ‌گونه چاره جانم مكن
رنج من میبین و فریادم مرس‌درد من میبین و فرمانم مكن
جز به دشنام و جفا نامم مبرجز به درد و غصه درمانم مكن
گر نخواهی كشتنم از تیغ غم‌مبتلای درد هجرانم مكن
ور بر آن عزمی كه ریزی خون من‌جز به تیغ خویش قربانم مكن
... تا عراقی ماند در درد فراق‌درد با من گوی و درمانم مكن *
خوشا دردی، كه درمانش تو باشی‌خوشا راهی كه پایانش تو باشی
خوشا چشمی كه رخسار تو بیندخوشا ملكی كه سلطانش تو باشی
خوشا آن دل كه دلدارش تو گردی‌خوشا جانی كه جانانش تو باشی
خوشی و خرمی و كامرانی‌كسی دارد كه خواهانش تو باشی
چه خوش باشد دل امیدواری‌كه امید دل و جانش تو باشی
همه شادی و عشرت باشد ای دوست‌در آن خانه كه مهمانش تو باشی
گل و گلزار خوش آید كسی راكه گلزار و گلستانش تو باشی
... عراقی طالب در دست دایم‌به بوی آنكه درمانش تو باشی *
نگویی یار كای غمخوار، چونی‌همیشه با غم و تیمار چونی؟
كجایی؟ با فراغم در چه كاری‌جدا افتاده از دلدار چونی؟
مرا دانی كه بیمارم ز تیمارنپرسی هیچ، كای بیمار چونی؟
... تو گرچه بینیم غلتان به خون درنگویی آخر ای افكار چونی؟ *
بود صاحبدلی به دانش و هوش‌در نواحی فارس تره‌فروش
از قضای خدا و صنع اللّه‌می‌گذشت او به راه خود ناگاه
پیش قصری رسید و درنگریدصورت دختر اتابك دید
صورتی خوب دید و حیران شددل مجموع او پریشان شد
قرب سالی ز عشق می‌نالیدكه رخ خوب دوست، باز ندید
______________________________
(1)- از رساله رضایی، شاعر نیمه دوم قرن دهم، به نقل از فرهنگ ایران‌زمین، ج 2، ص 345.
ص: 440 دایم از گریه دیده پرخون داشت‌چشمها چشمه‌های جیحون داشت
به جز اوصاف او نخواند و نگفت‌دایم از حسرتش نخورد و نخفت
تا بدو خادمی پیام آوردكین گذشت از حكایت آن كرد
تو كجایی و ما كجا؟ هیهات‌در بیابان و آرزوی فرات؟ در كتاب داستانی و شیرین سمك عیار نیز، گه‌گاه از محرومیتهای جنسی سخن به- میان آمده است «... شاهزاده در غم او بیمار شد و به رنگ زعفران گشت و هرچه طبیبان و حكیمان جلد و استاد معالجت می‌كردند، هیچ علاج نمی‌پذیرفت كه علاج وی دیدار دوست بود، نه حرارت و برودت و رطوبت و یبوست. پهلوانان و سپاه و بزرگان دولت، از بهر خورشید شاه گریان و نالان بودند و گلنار و خواهرش قمر ملك بر بالین وی زاری‌كنان بودند تا غایتی كه همه دل از وی برداشتند، اگرچه طبیبان او را علاج می‌كردند و غذای موافق نخودآب می‌دادند هیچ سود نداشت.
گر به چاره پزشك بتواندمرگ از خویشتن بگرداند فخر گرگانی نیز درین معنی در قصه ویس و رامین گفته است:
كسی كش مار شیدا بر جگر زدورا تریاك سازد نه طبر زد
شكر هرچند خوش دارد دهان رانه چون تریاك سازد خستگان را
اگرچه آب گل پاكست و خوشبوی‌نه‌باشد تشنه را چون آب در جوی شاهزاده اگرچه معجونهای موافق می‌خورد او را هیچ سود نبود، مگر غم بر غم زیاده می‌شد، حال خورشید شاه زار شد، پدر بر جان وی بترسید ...» «1»
نمونه‌یی از اشعار دلنشین ابو سعید ابو الخیر در پیرامون عشق:
«غازی» «2» به ره شهادت اندر تك و پوست‌غافل كه شهید عشق فاضلتر ازوست
فردای قیامت این به آن كی ماندكان كشته دشمن است و این كشته دوست *
گفتم كه كرایی تو بدین زیبایی؟گفتا «خود را» كه من خودم یكتایی
هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم‌هم آینه هم جمال هم بینایی *
رفتم به طبیب گفتم از درد نهان‌گفتا كه ز غیر دوست بربند زبان
______________________________
(1)- ر. ك: سمك عیار، پیشین، ج 1، ص 20.
(2)- جنگجو
ص: 441 گفتم كه غذا؟ گفت همین خون جگرگفتم پرهیز؟ گفت از هردو جهان *
عشقم دادی ز اهل دردم كردی‌از دانش و هوش و عقل فردم كردی
سجاده‌نشین باوقاری بودم‌میخواره و رند و هرزه‌گردم كردی *
من بودم دوش و آن بت بنده‌نوازاز من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسیدشب را چه گنه قصه ما بود دراز شاعر گمنام دیگری گوید:
سوخت در آتشم چه می‌گویم‌احرقتنی الهوی بغیر النار «1»
زار و زردم ز درد دوری اودرد دلدار زرد دارد و زار
چهره روشنش كه روز منست‌زیر زلفش مهیست در شب تار
غمزه شوخ آن صنم بگشاداشك خونم ز چشم خون آثار در داراب‌نامه طرطوسی ضمن مطالعه داستان، به محرومیتهای جنسی آن دوران و سد و بندهای آن روزگار برمی‌خوریم: «طروسیه گفت: نخست این كنیزك كه شب و روز كارش گریستن است سخن آغازد، عذرا با دلی غمین چنین گفت: بدانید كه مرا پدری بود پادشاه یونان‌زمین، روزی با مادر خویش رفتم به زیارت هیكل ... چون از هیكل بیرون آمدم برنایی دیدم نیكوروی، هنوز خط هموار نكرده بود. من به یك دیدار در وی عشق آوردم و ندانستم كه او كیست، او خود خویش ما بوده است، از ما سئوال كرد و چیزی خواست؛ مادر من او را چیزی نداد و لیكن وعده كرد كه بفرستم، چون به قصر آمدیم، او را فراموش گشت، من شرم داشتم مادر خود را یاد دادن، حدیث آن هیكل افكندم، ای مادر چنین زیارتگاهی كه در جزیره ماست هیچ‌جای نیست؛ مادر مرا، آن برنا یاد آمد، در ساعت كس فرستاد و او را بخواند و بیاوردند و پیش پدرم بردند او را بركشید كه كودكی فرهنگی بود، چو گاهی چند بر این بگذشت، من در مجلس شراب با این كودك می‌نشستم تا شبی برخاستم و به نزدیك او رفتم. مرا استادی بود آن استاد بیامد و با مادرم بگفت كه دختر تو چنین می‌كند و مادر مرا بخواند و ملامت كرد، من گفتم ای مادر، خانه شرم مرا عشق این كودك گرفته است، مرا به وی ندهی من خویشتن هلاك كنم، مادر چون این بشنید با پدرم بازگفت؛ تدبیر آن كردند كه مرا به وی دهند، در این میان مادر من بمرد و پدرم از آن رأی برگشت و مرا به وی نداد ... پدرم به جنگ رفت، پدر مرا بگرفته و بر دار كردند و تخت پدر من به بیگانه رسید و آن كودك و مرا بگرفته و بند كرد و خواست
______________________________
(1)- عشق مرا سوزانید اما نه با آتش.
ص: 442
مرا به دست آورد، من فرمان وی نكردم و مرا بیاوردند و بفروختند و به بندگی گرفتار شدم و امروز چهار سالست كه شب و روز می‌گریم. (هرنقالیس) گفت: زهی بزرگ محنتی كه ترا پیش آمده است و چندین گاه برآمد و عشق تو هنوز كم نشده است ...» «1»
البته كسانی هم بوده و هستند كه با داشتن غریزه جنسی، به امور و مسائل جنسی با دیدی «عاطفی و احساسی» نمی‌نگرند و از دوری و هجران معشوق دستخوش آلام روحی نمی‌گردند. در معارف بهاء ولد از عاشقی كه در عشق خود صادق نیست، چنین یاد شده است: «یكی دعوی عشق زنی می‌كرد، گفت شب بیا، او منتظر بود، تا معشوقه فروآید، چون از كار شوی خود فارغ شد، بیامد، وی را خواب برده بود، سه دانه جوز در جیب وی كرد و برفت، چو بیدار شد دانست، كه چنین گفته است: كه تو هنوز خردی و كودكی، از تو عاشقی نیاید از تو جوزبازی آید.
شیخ عطار در منطق الطیر این حكایت را با لطف فراوان به نظم آورده است:
عاشقی از فرط عشق آشفته بودبر سر خاكی به زاری خفته بود
رفت معشوقش به بالینش فرازدید او را خفته وز خود رفته باز
رقعه‌یی بنوشت چست و لایق اوبست آن بر آستین عاشق او
عاشقش از خواب چون بیدار شدرقعه برخواند و به دل خونبار شد
این نوشته بود، كای مرد خموش‌خیر اگر بازارگانی، سیم كوش
ور تو مرد زاهدی شب‌زنده باش‌بندگی كن تا به روز و بنده باش
ور تو هستی مرد عاشق، شرم دارخواب را با دیده عاشق چه كار
مرد عاشق باد پیماید به روزشب همه مهتاب پیماید به سوز
چون نه اینی و نه آن ای بی‌فروغ‌می‌مزن در عشق ما لاف دروغ
گر بخسبد عاشقی جز در كفن‌عاشقش خوانم ولی بر خویشتن
چون تو در عشق از سر جهل آمدی‌خواب خوش بادت كه نااهل آمدی منطق الطیر
عشق ارچه بلای روزگار است خوش است‌این باده اگرچه پرخمارست، خوش است
ورزیدن عشق اگرچه كاری صعب است‌چون با تو نگاری سروكارست خوش است مقالات شمس
______________________________
(1)- ر. ك: داراب‌نامه، پیشین، ص 209.
ص: 443
عشق معنوی و عارفانه به زیباترین صورتی در مثنوی مولوی تصویر شده است:
عشق را پانصد پر است و هر پری‌از فراز عرش تا تحت الثری
عشق بشكافد فلك را صد شكاف‌عشق لرزاند زمین را از گزاف
هرچه گویم عشق را شرح و بیان‌چون به عشق آیم خجل گردم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است‌لیك عشق بی‌زبان روشن‌تر است
شرح عشق ار من بگویم بر دوام‌صد قیامت بگذرد وان ناتمام
مذهب عاشق ز مذهبها جداست‌عاشقان را مذهب و ملت جداست
غیر هفتاد و دو ملت، كیش اوتخت شاهان تخت‌بندی پیش او
با دو عالم عشق را بیگانگی است‌و اندر او هفتاد و دو، دیوانگی است
سر پنهان است اندر زیروبم‌فاش اگر گویم جهان بر هم زنم
چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت‌چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت
چون قلم در وصف آن حالت رسیدهم قلم بشكست و هم كاغذ درید استاد سخن سعدی در جنگ «عشق» با «تقوی» با صراحت و صداقت (كفه عشق) را سنگین‌تر می‌بیند:
«پنجه با ما مكن كه نتوانی»گفتم این درد عشق پنهان را
به تو گویم كه هم تو درمانی
باز گفتم چه حاجتست به قول‌كه تو خود در دلی و می‌دانی
نفس را عقل تربیت می‌كردكز طبیعت عنان بگردانی
عشق دانی چه گفت تقوی راپنجه با ما مكن كه نتوانی
چه خبر دارد از حقیقت عشق‌پای‌بند هوای نفسانی؟
خودپرستان نظر به شخص كنندپاك‌بینان به صنع ربانی
شب قدری بود كه دست دهدعارفان را سماع روحانی
رقص وقتی مسلمت باشدآستین بر دو عالم افشانی
قصه عشق را نهایت نیست‌صبر پیدا و درد پنهانی
سعدیا دیگر این حدیث مگوی‌تا نگویند قصه می‌خوانی ظاهرا سعدی در طول زندگی پرفرازونشیب خود فقط به سیب زنخدان ماهرویان توجه و دلبستگی نداشته است:
جماعتی كه ندانند حظ روحانی‌تفاوتی كه میان دواب و انسانست
گمان برند كه در باغ حسن سعدی رانظر به سیب زنخدان و نار پستانست
مرا هر آینه خاموش بودن اولیتركه جهل پیش خردمند عذر نادانیست
ص: 444 و ما ابری‌ء نفسی و لا ازكیهاكه هرچه نقل كنند از بشر در امكانست * در كتب داستانی نیز به اغتنام فرصت در عهد شباب اشاره شده است، از جمله در طوطی‌نامه مربوط به قرن هشتم هجری چنین می‌خوانیم: «... هرچیز را وقتی است و هر كاری را محلی، این زمان كه ایام جوانی و هنگام كامرانی است، نصیبی از عیش برگیر و حظی از عشق بردار:
روزگار نشاط را دریاب‌وز غم و رنج دهر روی بتاب و پیش از آنكه مشك كافور عنبر عبیر گردد و بدر هلال شود و آفتاب و ماه كسوف و خسوف پذیرد، داد جوانی بده و نزل شادمانی در میان نه كه بعد حسرت و ندامت هیچ سود نكند ... وقت هرچیز نگهدار كه نافع نبود نوشدارو كه پس از مرگ به سهراب دهی.» «1»
* مشكلات و مسائل جنسی نه‌تنها در اشعار گویندگان نامدار، بلكه در ترانه‌های دلنشین عامیانه نیز به خوبی مشهود است:
شب كه میشه من و یارروز كه میشه من و یار
رو می‌كنیم به دیوارزار و زار گرییم
بی‌اختیار گرییم‌از فراق یار جونی
چون ابر بهار گرییم
*
امشب شب مهتابه، حبیبم نیومدحبیبم اگر خوابه طبیبم نیومد
خوابست و بیدارش كنیدمست است و هشیارش كنید
بگوئید فلانی اومده‌اون یار جونی اومده
حالتو احوالتو بپرسه و بره
*
دیشب كه بارون اومدیارم لب بوم اومد
رفتم لبش ببوسم‌نازك بود و خون اومد
خونش چكید تو باغچه‌یه دسته گل دراومد
______________________________
(1)- ر. ك: طوطی‌نامه، به اهتمام آل احمد، ص 431 به بعد.
ص: 445 رفتم گلش بچینم‌پرپر شد و هوا رفت
رفتم پرپر بگیرم‌كفتر شد و هوا رفت
رفتم كفتر بگیرم‌آهو شد و صحرا رفت
رفتم آهو بگیرم‌ماهی شد و دریا رفت» «1» شعرا و نویسندگان، در وصف زنان خوبروی نیز آثاری دلنشین از خود به یادگار گذاشته‌اند:
سحرگه ماه عقرب زلف من مست‌درآمد همچو شمعی شمع در دست
نقاب عنبرین از چهره بگشادطناب چنبرین بر مشتری بست
به فندق ضیمران «2» را تاب می‌دادبه عشوه گوشه بادام بشكست خواجوی كرمانی
از پرده برون آمد ساقی قدحی در دست‌هم پرده ما بدرید هم توبه ما بشكست
بنمود رخ زیبا گشتیم همه شیداچون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست فخر الدین عراقی‌

دعوت به اعتدال و میانه‌روی‌

اوحدی مراغه‌یی در اشعار زیر جوانان را به امساك در شهوت- رانی و رعایت اعتدال فرامی‌خواند و می‌گوید:
آب كارت مبر كه گردی پیركار این آب را تو سهل مگیر
بهترین میوه ز باغ تو است‌راستی روغن چراغ تو اوست
او نماند چراغ تیره شودخاطرت كند و چشم خیره شود
به فریب دل خیال‌انگیزهر دمش در فضای فرج مریز
در سرت اوست عقل و در رخ رنگ‌در كمر سیم و در ترازو سنگ
نطفه از لقمه حرام و حرج‌ندهد فرج را ز نسل فرج
گندم بد نمی‌توانی كشت‌چه طمع می‌كنی ز نطفه خویش
زن ناپارسا مگیر به جفت‌اگر از بهر نسل خواهی جفت
هر ستم كز چنین پسر باشدهمه در گردن پدر باشد
او ز خود در عذاب و خلق از وی‌پدرش را دعای بد درپی در اشعار زیرین، اوحدی، زنان فاسد و بدكار عصر خود را توبیخ می‌كند:
مكن ای شاهد شكرپاره‌دل و دین را به عشوه آواره
یا مگرد آشنای و شوی مكن‌یا به بیگانه رأی و روی مكن
______________________________
(1)- صادق هدایت، نوشته‌های پراكنده، پیشین، ص 9- 357.
(2)- نوعی ریحان و گیاه معطر.
ص: 446 زشت باشد كه همچو بو الهوسان‌نان شوهر خوری و ... كسان
بچه از خانه سر بدر دادی‌گر نه سر با كسی اگر داری
سر بازی و پای رقاصی‌چون توان یافت بی‌تن عاصی
زلف بشكستن و نهادن خال‌چون حلالست و نیست بوسه حلال
سقف و دیوار و چادر و پرده‌از پی پوشش تو شد كرده
چون تو از پرده روی باز كنی‌وز در خانه سر فراز كنی
پرده در پیش رخ چو می‌بندی‌نه به ریش جهان همی‌خندی
شوی پندت دهد سقط گویی‌ریش گیری كه چون غلط گویی
روزت این كبر و كینه در كالانیمشب هردو لنگ در بالا
چون تبه گردد آن لب خندان‌گرگ باشی و لیك بی‌دندان
چون شود پشت زن ز پیری خم‌شهوت و حرص پیر گردد كم * «به نظر ابن میمون: انسان نباید «مدام مانند خروسی با زن خویش جمع آید بلكه باید تكلیف شوهری را شبهای شنبه انجام دهد ... هنگام همخوابگی هیچكدام از زن و شوهر نباید در حال سكر، رخوت یا افسردگی باشند، در آن موقع زن نباید خفته باشد.» «1» جالب توجه است كه حدود هشت قرن پیش ابن میمون روابط جنسی را با دید علمی مورد مطالعه قرار داده و رعایت حال زنان را نیز ضروری دانسته است.
خاقانی شروانی سالها قبل از اوحد الدین مراغه‌یی مردم را از افراط در شهوترانی برحذر می‌دارد و می‌گوید:
آب شهوت مریز خاقانی‌دست از این آب هم به آب بشوی
بس كه سرخاب روی عمر بشست‌این سفیدآب پشت شهوت‌جوی
رشته جان مبر ز مهره پشت‌سیم سیما مبر ز سكه روی نظامی گنجوی وضع انسان را در مراحل مختلف زندگی توصیف می‌كنند:
نشاط عمر باشد تا چهل سال‌چهل رفته فروریزد پر و بال
چو عمر از ده گذشته یا خود از بیست‌نشاید مر تو را چون غافلان زیست
پس از پنجه نباشد تندرستی‌بصر كندی‌پذیرد پای سستی
چو شصت آید نشست آید پدیدارچو هفتاد آمد افتد آلت از كار
به هشتاد و نود چون دررسیدی‌بسا سختی كه از گیتی كشیدی
______________________________
(1)- ویل دورانت، تاریخ تمدن، «عصر ظلمت»، كتاب چهارم، بخش سوم، ص 121.
ص: 447 وز آنجا گر به صد منزل رسانی‌بود مرگی به صورت زندگانی از خسرو و شیرین
عبید زاكانی نیز پیری را با عیاشی سازگار نمی‌بیند:
«پیری، پیش طبیبی رفت گفت سه زن دارم پیوسته گرده و مثانه و كمرگاهم درد می‌كند چه خورم تا نیك شود، گفت معجون نه طلاق.» «1»

عشق و عاشقی در ایام پیری‌

در میان شعرا كسی كه با استادی تمام دوام عشق را تا آخرین روزهای زندگی توصیف كرده است، امیر خسرو، شاعر نامدار هند است. «اسرار و رموز عاشقی را او نیز مثل سعدی می‌شناسد، غزلهای او باوجود سادگی و لطف بیانی كه دارد غالبا آكنده از درد و نیاز، نومیدی و اندوه تلخ غم‌انگیزی نیز در سراسر آن موج می‌زند ... از آنها می‌توان صدای روح شاعر را كه زیر بار اندوه و پریشانی خرد و شكسته می‌شود، شنید. بدینگونه عشقی كه غزلهای او را مزیت می‌بخشد هوس شاعرانه نیست، درد است، درد واقعی، دردی كه ننگ و ملامت نمی‌شناسد و با رسوایی و نومیدی آشنایی دارد. با اینهمه، تا روزگار پیری از جان شاعر جدا نمی‌شود و تا پایان عمر وی را دلداده جوانان می‌دارد.» «2»
دل ز تن بردی و در جانی هنوزدردها دادی و درمانی هنوز
آشكارا سینه را بشكافتی‌همچنان در سینه پنهانی هنوز
ملك دل كردی خراب از تیغ نازاندر آن ویرانه سلطانی هنوز
هردو عالم قیمت خود گفته‌یی‌نرخ بالا كن، كه ارزانی هنوز
سیری و شاهدپرستی ناخوش است‌خسروا تا كی پریشانی هنوز از گفته‌های حافظ در پیرامون «عشق عارفانه»:
قلم را آن زبان نبود كه سر عشق گوید بازورای حد تقریر است شرح آرزومندی *
دو یار زیرك و از باده كهن دو منی‌فراغتی و كتابی و گوشه چمنی
من این مقام به دنیا و آخرت ندهم‌اگرچه در پیم افتند هر دم انجمنی
كه هركه گنج قناعت به گنج دنیا دادفروخت یوسف خود را به كمترین ثمنی
بیا كه رونق این كارخانه كم نشودبه زهد همچو تویی یا ز فسق همچو منی *
به عشق زنده بود جان مرد صاحب‌دل‌اگر تو عشق نداری برو كه معذوری *
چو امكان خلود ای دل درین فیروزه‌ایوان نیست‌مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
______________________________
(1)- ر. ك: كلیات عبید زاكانی، پیشین، ص 267.
(2)- ر. ك: با كاروان حله، پیشین، ص 261.
ص: 448
*
وای كه با زلف و رخ یار گذاری شب و روزفرصتت باد كه خوش صبحی و شامی داری *
حدیث عشق ز حافظ شنو، نه از واعظاگرچه صنعت بسیار در عبارت كرد
ثواب روزه و حج قبول، آن كس یافت‌كه خاك میكده عشق را زیارت كرد *
فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست‌كجاست شیردلی كز بلا بپرهیزد *
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست‌عاشقی شیوه رندان بلاكش باشد *
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتریادگاری كه در این گنبد دوار بماند *
چو عاشق می‌شدم گفتم كه بردم گوهر مقصودندانستم كه این دریاچه موج خونفشان دارد *
عالم از ناله عشاق مبادا خالی‌كه خوش‌آهنگ و فرحبخش نوایی دارد
اشك خونین به طبیبان بنمودم گفتنددرد عشق است و جگرسوز دوایی دارد *
باده‌نوشی كه در او روی ریایی نبودبهتر از زهدفروشی كه در او روی و ریاست
چه شود گر من و تو یك دو قدح باده خوریم‌باده از خون رزان است نه از خون شماست *
از چار چیز مگذر گر زیركی و عاقل‌امن و شراب بی‌غش معشوق و جای خالی *
آب حیات و مرتبت خضر یافتی‌یك‌بار اگر تو خود لب دلبر مكیده‌ای *
لبش می‌بوسم و درمی‌كشم می‌به آب زندگانی برده‌ام پی
نه رازش می‌توانم گفت با كس‌نه كس را می‌توانم دید با وی
ص: 449 لبش می‌بوسم و خون می‌خورد جام‌رخش می‌بینم و گل می‌كند خوی *
نوبهار است در آن كوش كه خوشدل باشی‌كه بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی *
شیدا از آن شدم كه نگارین چو ماه من‌ابرو نمود و جلوه‌گری كرد و رو ببست *
گفتم كه حسن چهره او را صفت كنم‌رخساره وانمود و در گفتگو ببست *
بس نكته غیر حسن بباید كه تا كسی‌مقبول طبع مردم صاحبنظر شود * در شرح حال خواجه عبد الكریم ابن خواجه عاقبت محمود كشمیری، كه از ایرانیان اصیلی است كه به حكم حوادث روزگار، در قرن دوازدهم، راه دیار آشنای هند را پیش گرفته است، می‌خوانیم، كه این مرد پژوهنده دانشمند «با وصف اینكه، شب و روز به ارقام و تسوید مسودات نسخه‌ها ... مشغول بودند و سن از هشتاد سال متجاوز شده، هرگز عینك محتاج نشد و قوت باصره و قوت باه، در مرتبه‌یی بود كه باوجود كبر سن و سخافت و ضعف بنیه، در هفته، دو سه دفعه غسل اختیار می‌نمودند: لیكن با اینهمه قوت جماع و اجتماع جواری و مدخوله‌ها، هرگز فرزندی متولد نشد، بلكه می‌گفتند، اینهم به سبب كشش و قوه باه وحدت نطفه است كه در رحم قرار نمی‌گیرد و اگر می‌گیرد از وفور حرارت محترق می‌گردد.» «1»

انحرافات جنسی پس از حمله مغول‌

به قول افلاكی و به حكایت دیگر منابع در عهد خوارزمشاهیان و مقارن حمله مغول، بیش از پیش، لواط و امردبازی در خاور میانه رواج داشت. بهاء ولد قبل از آنكه در آسیای صغیر رحل اقامت افكند، در دمشق توجه بزرگان شهر را به خود جلب كرد، چون به او پیشنهاد كردند، كه در آنجا بماند، پاسخ داد: «سلاطین و امرای این دیار اغلب به فساد و لواط مشغولند، نشاید، در این مقام، مقیم بودن.» «2»
______________________________
(1)- بیان واقع ... به تصحیح دكتر نسیم، استاد دانشگاه پنجاب، به نقل از راهنمای كتاب، سال نوزدهم، شماره‌های 4- 6، ص 439.
(2)- افلاكی، پیشین، ص 111.
ص: 450

نقش امردان در سیاست‌

در تمام دوران تاریخ ایران، امردان و غلامبارگان در سیاست عمومی كشور نقش اساسی داشتند. از نقش امردان در دربار غزنویان و سلجوقیان قبلا سخن گفتیم. بی‌مناسبت نیست از نقش امردان در دستگاه فدائیان اسماعیلی نیز جمله‌یی بنویسیم. «عطاملك جوینی در اواسط قرن هفتم هجری می‌نویسد كه حسن مازندرانی، پس از آنكه از میان لشكر مغول گریخت «... به پیش علاء الدین افتاد، «امردی ملیح» بود، علاء الدین چون او را دیده، دوست داشته است و به خود نزدیك گردانیده، و محل اعتماد و به غایت عزیز و پیش او گستاخ بودی، معهذا، از جنون و بدخویی (علاء الدین) پیوسته به تخیلات و تعلیلات، او را رنجانیدی و زدی به ضربهای عنیف، چنانكه دندانهای او بیشتر شكسته بود و از آلت ذكوریت او، پاره‌یی بریده و ... تا وقتی كه اندك سپیدی موی او اثر كرده هنوز، منظور و محبوب او بود، و او را به جای امردان و معشوقان داشتی. و یكی از زیردستان خود كه هم محبوبه او بود، به زنی به حسن داده بود، و با آنكه حسن دو سه فرزند از او داشت، زهره نداشتی كه بی‌اجازت علاء الدین، در خانه رفتی و با زن خود بخفتی و علاء الدین در مقاربت و مباشرت با زن حسن، از او تحاشی نكردی.» «1»
با اینحال نباید تصور كرد كه حسن مازندرانی، در امور سیاسی و حل و عقد مسائل، دخالتی نداشته، بلكه این مرد زبون و بی‌حیثیت به گفته عطا ملك جوینی: «... در رفع حاجات ... بلكه در مصالح كلی و جزوی وزرا و اكابر و اعیان دولت علاء الدین، و تمامی اهالی مملكت او به «حسن» تقرب جستندی چه غیری را، با علاء الدین چون حسن مجال مباسطت نبودی و كارها، چنانكه به قول و سخن او تمشیت پذیرفتی، به تقریر دیگران، به- اتمام نرسیدی، و بسیار بودی كه حسن به آنچه خواستی بی‌استطلاع رأی علاء الدین از پیش خود، پروانه دادی و حكمها كردی و تمامت به امضاء مقرون بودی و او را از این مداخلات كه ذكر رفت، مال بسیار جمع شده بود، ... و از علاء الدین پنهان داشتی ...» «2» حسن با اینهمه ثروت ناچار بود به جامه پشمی و غذای بسیار ساده بسنده كند تا مورد سوء- ظن مخدوم خود قرار نگیرد. یعنی در حقیقت این مرد شقی می‌چاپید ولی از ترس نمی‌خورد.
در ایران، افراط و تفریط نه‌تنها در امور مالی و مادی و خوراك و پوشاك از دیر- باز معمول بوده، بلكه در امور جنسی نیز هیچگاه اعتدال و انصاف بین عموم مردم رعایت نمی‌شده است. در محیط اجتماعی ما درحالیكه هزاران جوان به علت فقر و تنگدستی قادر به ازدواج نبودند، زورمندان و مردم متمكن به انواع عیش و عشرتها دست می‌زدند.
______________________________
(1)- عطا ملك جوینی، تاریخ جهانگشا، به اهتمام سید جلال تهرانی، ج 3، ص 139.
(2)- همان كتاب، ص 139 به بعد.
ص: 451

فساد دربار

مؤلف رستم التواریخ ضمن بحث از شهوت جنسی سلطان حسین صفوی، وضع اجتماعی، فساد دربار و كارمندان دولت و انحطاط اخلاقی طبقه مرفه و آثار و مقدمات سقوط دولت صفویه را نشان می‌دهد: «... قریب به هزار دختر صبیحه جمیله از هر طایفه و قوم و قبیله از عرب و عجم و ترك و تاجیك و دیلم با قواعد عروسی و دامادی و بهجت و سرور و شادی با ساز كوس و نقاره و شهر آئین بستن و چراغان نمودن، به عقد و نكاح و حباله خود درآورد. و اولاد و احفادش از ذكور و اناث و كبار و صغار تخمینا به قدر هزار نفر رسیده بودند و همه به ناز و نعمت پرورده بودند ...» «1» نویسنده رستم التواریخ پس از توصیف كاخها و قصرها و دریاچه‌هایی كه عشرتگاه سلطان بود می‌نویسد:
«زنان ماه‌پیكر، سیم‌اندام، سروقد گلرخسار سیمین‌برش در آن دریاچه به شناوری و آب‌بازی مشغول ... در آن سرای بهشت‌مانند، حجره دلگشای ساختند و مكانی عمیق، در آن بنا نمودند از دو طرف سراشیب كه دهنه بالای آن، هفت زرع و دهنه زیر یكزرع از بالا تا زیر سنگ مرمر نصب نموده بودند.
آن حجره را با زینت ساخته و پرداخته و آراسته و پیراسته بودند كه گاهگاهی آن یگانه روزگار برهنه می‌شد و یك زوجه ماه‌سیمای سیم‌اندام خود را برهنه می‌نمود از بالای آن مكان عمیق، روبروی هم می‌نشینند و پاهای خود را فراخ می‌نهادند و از روی خواهش همدیگر را به دقت تماشا می‌نمودند و می‌لغزیدند، از بالا تا زیر چون به هم می- رسیدند الف راست به خانه كاف فرو می‌رفت، پس از آن دو طالب و مطلوب دست بر گردن همدیگر می‌نمودند و بعد از دست‌بازی و بوس و كنار بسیار، آن بهشتی‌سرشت مجامعتی روحبخشا، با زوجه حورسیمای خود می‌نمود كه واه‌واه چه گویم از لذت آن (اللهم ارزقنا و جمیع المؤمنین ...) آن را حظخانه می‌نامیدند.
حجره مدوره وسیعه در آن سرای پرنشو و نما با زینت بسیار ساختند كه گاهگاهی آن سرور سلاطین عهد، خود با چهل پنجاه نفر از زنان ماه‌طلعت حور اطوار، پری‌رفتار، چشم‌جادوی، هلال‌ابروی، مشكین‌گیسوی، مهرصباحت، طناز پرناز غمزه‌گر، عشوه‌پرداز خود، در آن حجره پرزینت و آئینه جناب خود در میانه، مجرد از لباس و لعبتان شوخ و شنگ مذكوره به دورش برهنه می‌نشستند و هریك، یك نازبالش پر پر قوی اطلس و حریر و دیبا و پرنیان و زربفت می‌نهادند به زیر كمر خود، و پاهای خود را به زیر كمر و زانو می‌كشیدند و به پشت می‌خوابیدند، و عشوه‌ها و غمزه‌ها و نازها و غنجها می‌نمودند و كرشمه‌ای می‌سنجیدند و شوخیها باهم می‌نمودند و لطیفه‌ها به هم می‌گفتند و می‌شنیدند، آن خلاصه ملوك نیكوسلوك از هرطرف آن ماهوشان سیم‌اندام را تماشا می‌نمود و از
______________________________
(1)- ر. ك: رستم التواریخ، پیشین، ص 70.
ص: 452
هریك كه خوشترش می‌آمد به دست مبارك خود دستش را می‌گرفت و به مردی و مردانگی او را در میان می‌خوابانید و پاهای نازك و حنا و نگار بسته او را بر دوش مبارك خود می- انداخت و عمود لحمی سخت، مانند فولاد خود را بر سر مدور طولانی سیمین نازك آن نازنین فرومی‌كوفت و مجامعتی خسروانه می‌نمود كه لا حول و لا قوة الا بالله و آن حجره را لذت‌خانه می‌خواندند ...» «1»
در جای دیگر می‌نویسد: «... روز و شب در اكل و مجامعت بسیار حریص و بی- اختیار بود و به جهت امتحان در یك روز و یك شب صد دختر پاكیزه، ماهرو را فرمود موافق شرع انور محمدی به رضای پدرشان و رضا و رغبت خودشان از برای وی متعه نمودند و آن پناه ملك و ملت به خاصیت اكسیر اعظم در مدت 24 ساعت، ازاله بكارت آن دوشیزگان دلكش طناز و آن لعبتان شكرلب پرناز نمود و باز مانند عزبان مست، هل من مزید می‌فرمود و بعد ایشان را به قانون شریعت احمدی مرخص فرمود و همه ایشان با صداق شرعی و زینت و اسباب و رخوت نفیسه كه آن قبله عالم با ایشان احسان و انعام فرموده بود به خانه- های خود رفتند؛ و در همه ممالك ایران این داستان انتشار یافت و هركس زنی با حسن جمال بی‌نظیر داشت، با رضا و رغبت تمام او را طلاق می‌گفت و از روی مصلحت و طلب منفعت، او را به دربار معدلت‌بار خاقانی می‌آورد و او را از برای آن یگانه آفاق عقد می‌نمودند با شرایط شرعیه و آن زبده ملوك از آن خوروش محظوظ و متلذذ می‌شد! و او را با شرایط شرعیه مرخص می‌فرمود و مطلقه می‌نمود و آن زن، خرم و خوش از سر كار فیض آثار پادشاهی انتفاع یافته، با دولت و نعمت باز به عقد شوهر خود درمی‌آمد (!)
هركس دختر بسیار جمیله داشت سعیها می‌نمود و به عرض محرمان سرادق جلال خاقانی می‌رسانیدند و آن دختر ماه‌منظر را از برای آن ذات نیكوصفات اقدس عقد می- خواندند، با شرایط شرعیه ... و با كمال خوش‌طبعی و نكوخلقی با طرز بسیار خوش و حركات دلكش رستمانه به یك یورش، حلقه دربسته محكم بلورینش را دخل و تصرف می- نمود ... طرفین چنان حظ و لذت می‌یافتند كه به تصور نمی‌گنجد، زیرا كه معجونی پیش از مقاربت بر حشفه خود می‌مالید كه فی الفور به خاریدن درمی‌آمد و به سبب قوت باهی كه آن یگانه آفاق داشت، آورد و بردش بسیار به طول می‌انجامید و بسیار متحرك بود تا آنكه از فرط لذت، طرفین نزدیك به غش نمودن و بیهوشی می‌رسیدند و هریك از این زنان و دختران را كه آبستن می‌شدند نگهداری می‌نمود، و الا طلاق می‌فرمود ... به این مراسم خوب و به آئین مرغوب مذكور، از آنكه بكارت سه هزار دختر ماه‌روی مشكین‌موی لاله‌عذار،
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 75 به بعد.
ص: 453
گلندام، بادام‌چشم، شكرلب را با دخول برداشته و با دو هزار زن جمیله آفتاب‌لقای سرو بالای سیمین‌بدن مجامعت نمود، ماشاء اللّه لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم.- از بركت اكسیر اعظمی كه درویش ذو فنون به خلد آشیانی شاه سلیمان غفر اله له پیشكش نموده بود و از آن خلد آشیانی، به این فردوس مكانی میراث رسیده، بیست كرور كه هر كروری پانصد هزار تومان است ... خرج تزویجها و عروسیهای خود نموده و به این طریقه خلایق را از سر كار فیض آثار منتفع می‌نمود ...» «1» در جای دیگر می‌نویسد: «از آثار زوال دولت و اقبال السلطان ... این بود كه طبع اشرفش از اسب‌سواری متنفر شده و مایل خرسواری شده بود و با زنان خاصه خود به باغها و بوستانها و مرغزارها بر خر مصری، یراق‌مرصع، سوار شده تشریف می‌بردند و به هر قریه كه داخل می‌شد، زنان و دختران آن قریه بی‌چادر و پرده به استقبالش می‌آمدند و صد خواجه سفید و سیاه (یعنی مردهایی كه آلت رجولیت ایشان را به جهت محرمیت زنان شاه قطع نموده بودند) قرقچی و قدغن‌چی همیشه همراه داشت- یك خواهرش (مهد علیا) زینت بگم بر اسب یراق‌مرصع سوار از طرف راستش زر مسكوك نثار می‌كرد و یك خواهر دیگرش ستر كبری مریم بیگم از جانب چپش بر استر یراق‌مرصع سوار سیم مسكوك می‌افشاند كه خدا شاه را نگاهدارد و دولتش پاینده باد. هرساله در فصل بهار موسم علف دادن دواب در باغهای دلگشای باصفای پادشاهی، با پنج هزار نفر از اهل حرم خود از خاتون و بانو و بی‌بی و خدمتكار و كنیز و گیسوسفید با صد خواجه سفید و صد خواجه سیاه (یعنی آغایان) محرم حریم پادشاهی نزول اجلال می‌فرمودند- می‌فرمود نرخرها و ماده‌خرهای بسیار می‌آوردند و بر همدیگر می‌انداختند و از تماشای مجامعت آن نرخرها همه محظوظ و متلذذ می‌شدند و از فرط حظ و لذت بیخود و بیهوش می- شدند (!) همه آن زنان سیمینبر و نسرین‌تن گلندام، لاله‌رخسار در دل غمناك و اندوهگین می‌شدند و آه سرد از دل پردرد برمی‌كشیدند و این شعر آبدار حكیم انوری را برمی- خواندند و غش می‌كردند.
گر جماع اینست كاین خر می‌كندبر ... ما می‌رینند این شوهران ... و با دیده‌های گریان و سینه‌های بریان نفرین به دولت شاه جهان‌پناه می‌كردند و در هر سالی سه روز قدغن می‌شد، حسب الامر والایش كه از همه خانه‌های شهر اصفهان مرد بیرون نیاید؛ و نازنینان طناز و زنان ماهروی پرناز و دختران گل‌رخسار سروبالای و لعبتان سیم‌اندام، بلورین‌غبغب، كرشمه‌سنج، عشوه‌گر، با كمال آراستگی در بازارها بر سر دكانها و بساط شوهران بیایند و بنشینند، خصوصا در قیصریه و كاروانسراها و در حجره‌های
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 82 به بعد.
ص: 454
تجار، زنان و دختران ایشان با زینت و آرایش بسیار بنشینند و آن سلطان جمشیدنشان با پانصد نفر زنان و دختران ماه‌طلعت پری‌سیمای خود و چهار هزار و پانصد نفر كنیزك و خدمتكار ماهروی مشكین‌موی دلربا و صد نفر خواجه سفید و صد خواجه سیاه محرمان حرم پادشاهی به تماشای تفرج بازارها و كاروانسراها و قیصریه با تبختر و جاه و جلال تشریف می‌آوردند و به قدر دو كرور بلكه بیشتر معامله می‌نمودند ... هر زنی و دختری را كه آن فخر ملوك می‌پسندید و تحسین می‌فرمود، اگر آن زن شوهردار بود، این خبر به شوهرش می‌رسید و این زن را شوهر طلاق می‌گفت و پیشكش آن زبده ملوك می‌نمود و آن افتخار تاجداران آن جمیله را به قانون شرع انور تصرف می‌نمود؛ و او را با احسان و انعام باز به طریقه شرع انور مرخص می‌فرمود و باز به قاعده منهاج مستقیم به خانه شوهر خود می- رفت و همچنین اگر دختر جمیله را به خوبی وصف می‌فرمود چنین می‌نمودند ...» «1» در جای دیگر می‌نویسد: بیشرمی اركان دولت به جایی رسیده كه «حكیم‌باشی در روزهای پنجشنبه در تكیه‌های بیرون شهر به تماشای می‌رفته و اشخاص معمم را به زور و غرور می‌طلبیده و حكم می‌نموده، تنبانش را بیرون می‌آوردند و با ترازوی مثقال خایه‌هایش را وزن می- داده‌اند و می‌گفتند از برای سركار شاه می‌خواهیم معجون خایه بسازیم و مانند این كارهای زشت بسیار می‌كرده‌اند ...» «2» این بود شمه‌یی از فجایع و سیاهكاریهای سلطان حسین صفوی، برای آشنایی بیشتر با كارهای قبیح این عنصر فاسد، مطالعه رستم التواریخ ضروری است. «3»
منظور از ذكر فجایع و مظالم شهریاران صفوی این است كه خوانندگان دریابند كه قدرت و اختیارات نامحدود در هر محیط و جامعه‌یی زیان‌بخش و فسادانگیز است، تنها راه مبارزه با انحرافات زمامداران، مداخله مردم در سیاست، و استقرار دموكراسی و حكومت مردمی است، فقط در پناه آزادی است كه می‌توان با ایجاد احزاب و اجتماعات، و انتشار مطبوعات آزاد، و بحث و انتقاد در مسائل مختلف اجتماعی و اقتصادی، از انحراف زمامداران جلوگیری كرد و نقاط ضعف آنان را آشكار كرد. طبیعی است با برقراری چنین نظامی، هیچیك از زمامداران به فرض داشتن سوء نیت، قادر نیست قدمی برخلاف مصالح خلق بردارد، زیرا كه مردم، و مطبوعات مردمی، و نمایندگان مردم، بی‌درنگ پرده از روی اعمال ناروا و غیرقانونی آنان برمی‌دارند، و منحرفین و خائنین را رسوای
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 106 به بعد.
(2)- همان كتاب، ص 137.
(3)- همان كتاب، ص 426 به بعد.
ص: 455
خاص و عام خواهند كرد، درحالیكه در كشورهای استبدادی «توتالیتر» در پناه خفقان و تحدید عقاید و افكار تمام مظالم و انحرافات و سوءاستفاده‌ها به دست فراموشی سپرده می‌شود.
* در دوره قاجاریه نیز وضع فواحش و طرب‌خانه‌ها و میفروشیها همواره متزلزل و ناپایدار بود، با اینكه اینگونه اماكن برای سودجویی و پرونده‌سازی برای ثروتمندان و اخاذی از آنها بسیار مناسب بود، معذلك گاه‌وبیگاه دولت و مأمورین انتظامی برای سودجویی و عوامفریبی و یا، در اثر فشار روحانیان به تخریب این اماكن و دستگیری مباشرین و گردانندگان آن مراكز مبادرت می‌كردند. و همینكه سروصداها می‌خوابید، بار دیگر این عناصر محروم و بی‌پناه به كار دیرین مشغول می‌شدند و در بدترین شرایط و با تحمل انواع زورگوئیها و ناراحتیها به زندگی نكبت‌بار خویش ادامه می‌دادند، هرگز سلاطین، مأمورین دیوانی و دیگر مقامات مال‌اندوز و عوامفریب ایران در مقام كشف رابطه علت و معلولی این مسائل برنمی‌آمدند و به خود زحمت مطالعه و تحقیق نمی‌دادند، تا دریابند چه علل و عواملی زنان محروم و مظلوم و بی‌پناه را به محیط نكبت‌بار فاحشه- خانه‌ها سوق داده است: آیا خودخواهی مردان یعنی طلاقهای بیمورد، داشتن غلام و كنیز، و بی‌حرمتی و ناچیز انگاشتن حقوق آنان به رانده شدن زنان به فساد و فحشاء كمك نكرده است؟

حمام عمارت نگارستان‌

براون كه از 1887 تا 1888 یعنی مدت یكسال در ایران سیر و سیاحت كرده است، در مورد این حمام می‌نویسد: «در عمارت نگارستان، ما یك حمام مرمر زیبا را هم دیدیم و در این حمام یك سرسره قشنگ و بزرگ وجود دارد كه می‌گویند فتحعلیشاه پائین سرسره می‌نشست و زنهای او از بالای سرسره می‌لغزیدند و یكسر در آغوش آقا و خداوندگار خویش جا می‌گرفتند.» «1»

زن گیلك‌

الكساندر خودزكو، در نیمه اول قرن نوزدهم در وصف زنان گیلان چنین می‌نویسد: «زن گیلك از لحاظ معنوی بر همسر خویش برتری دارد، نظیر همه سرزمینهای باتلاقی، شرایط اقلیمی با مزاج او سازگاری بیشتری نشان می‌دهد. زیبایی و طراوت زن گیلانی، زبانزد همگان است؛ درحالیكه شوهرش، تكیده و گندمگون به نظر می‌آید، چشمان سیاه و
______________________________
(1)- ادوارد براون، یك سال در میان ایرانیان، ترجمه ذبیح الله منصوری، ص 102.
ص: 456
بادامی، ابروی كشیده و كمانی و گیسوانی مشكی و دهانی گلگون، با ردیفی از دندان- های مرتب و زیبا، ویژگیهای چهره زن گیلك را تشكیل می‌دهد، او به آرایش خویش توجهی خاص نشان می‌دهد ... زنان گیلك از فقیر و غنی با پیراهنی از ابریشم و یا كتان نقش‌دار، شلوار و سربندی از پارچه ابریشمین كه محصول كارگاههای خانگی است به كار می- پردازند ... نشاء و وجین و درو، عموما برعهده زنان است، اینان با لباسی بالازده تا زانو، بازوانی عریان، پاهایی در گل، و سری در معرض اشعه سوزان آفتاب مدام به كار می‌پردازند.» «1»
در حدود پنجاه شصت سال پیش، ایرج میرزا، چنین گفته است:
ای خدا باز شب تار آمدنه طبیب و نه پرستار آمد
باز یاد آمدم آن چشم سیاه‌آن سر زلف و بناگوش چو ماه
دردم از هر شب پیش افزون است‌سوزش عشق ز حد بیرونست
تندتر گشته ز هر شب تب من‌بدتر از هر شب من امشب من «2» ایرج میرزا در اشعار زیر، بی‌پرده و باصراحت به پیروی از اسلوب سوزنی سمرقندی از محرومیت جنسی بینواترین قشرهای اجتماعی یاد می‌كند:
شد گذار عربی از در باغ‌دید در باغ یكی ماده الاغ
باغبان غایب و شهوت غالب‌ماده خر بسته به میل طالب
سر درون كرد و به هر سو نگریست‌تا بداند به یقین خر خر كیست
اندكی از چپ و از راست دویدباغ را از سر خر خالی دید
آری آن گم شده را سمع و بصربود اندر گرو گادن خر
آدمی پیش هوس كور و كر است‌هركه دنبال هوس رفت خر است
او چه داند كه چه بد یا خوب است‌بیند آن را كه بر او مطلوب است
الغرض بند ز شلوار گرفت‌ماده خر را به دم كار گرفت
بود غافل كه فلك پرده‌در است‌پرده‌ها در پس این پرده در است
ندهد شربت شیرین به كسی‌كه در آن یافت نگردد مگسی
ناگهان صاحب خر پیدا شدمشت بیچاره خرگا، وا شد
بانگ برداشت بر او، كای جاپیچ‌چه كنی با خر من، گفتا: هیچ!
گفت المنته لله دیدم‌معنی «هیچ» كنون فهمیدم
______________________________
(1)- الكساندر خودزكو، سرزمین گیلان، ترجمه سیروس سهامی، ص 74.
(2)- ر. ك: دیوان ایرج میرزا، پیشین، ص 120.
ص: 457 نگذارد فلك مینایی‌كه خری هم به فراغت گایی.» «1» در مثنوی زیر، ایرج «ازدواج چشم‌بسته» یعنی ازدواج از روی نادانی را به باد انتقاد می‌گیرد و خطرات و زیانهای ناشی از آن را خاطرنشان می‌كند:
خدایا كی شوند این خلق، خسته‌از این عقد و نكاح چشم‌بسته
بود نزد خرد احلی و احسن‌زنا كردن از این‌سان زن گرفتن
نگیری زن ندیده روی او رابری ناآزموده خوی او را
چو عصمت باشد از دیدار مانع‌دگر بسته به اقبال است و طالع
به حرف عمه و تعریف خاله‌كنی یك عمر گوز خود نواله
شب اندازی به تاریكی یكی تیردو روز دیگر از عمرت شوی سیر
سپس جوئید كام خود ز هر كوی‌تو از یك سوی، خانم از دگر سوی
نخواهی جست چون آهو از این بندكه مغز خر خوراكت بوده یك‌چند ..» «2» * سخن میرزاده عشقی درباره عشق:
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست‌تا كسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
تا نشد رسوای عالم كس نشد استاد عشق‌نیم رسوا عاشق، اندر فن خود استاد نیست
ای دل از حال من و بلبل چه می‌پرسی، بروما دو تن شوریده را كاری به جز فریاد نیست ...» «3» *
امشب آماده یار و، بزم و شرابست‌گو كه همین امشبم ز عمر حسابست
هر شبم از هجر، آب دیده روان بودامشبم از شوق وصل دیده پر آبست
لب به لب میگسارش نازده مستم‌آنچه زیادست این میانه شرابست
نقش گل سرخ بر حباب چراغست‌خوبی این منظر نكو ز دو بابست
روی فروزان یار و گونه سرخش‌حقه آن سرخ‌گل، به روی حبابست
عمر پر از یادگار جور به جورست‌عشق فقط یادگار عهد شبابست ...» «4»
______________________________
(1)- همان كتاب، ص 124.
(2)- همان كتاب، ص 85.
(3)- میرزاده عشقی، كلیات مصور، به اهتمام مشیر سلیمی، ص 364.
(4)- همان كتاب، ص 368.
ص: 458
عشقی در یكی از نمایشنامه‌های خود «شب مهتاب» ضمن توصیف زیبائیهای طبیعت در یك شب مهتابی، از یك دوشیزه شمیرانی و سابقه دوستی او با یك جوان تهرانی و عهدشكنی و ناجوانمردی آن جوان و فاجعه دردناك خودكشی دختر با استادی تمام پرده برمی‌دارد؛ و ما قسمتهایی از سرگذشت این دوشیزه ناكام را برای بیداری نسل جوان به خصوص دوشیزگان نقل می‌كنیم:
اوائل گل سرخ است و انتهای بهارنشسته‌ام سر سنگی كنار یك دیوار
جوار دره دربند و دامن كهسارفضای شمران اندك ز قرب مغرب تار
هنوز بد اثر روز بر فراز اوین‌چو زین سیاحت من یك دو ساعتی بگذشت
ز دور دختر دهقانه‌یی هویدا گشت‌قدم بناز (بكافوروش) زمین میهشت
نظركنان همه سو، بیمناك بر در و دشت‌تنش نهفته به چادرنماز آبیگون
برون فتاده از آن پرده چهره گلگون‌در آن قیافه گهی شادمان و گه محزون
به صید دل به آثار عاشقی مشحون‌ز سوز عشق نشانها در آن لب نمكین
به رسم پوشش دوشیزگان شمرانی‌ز حیث جامه نه شهری بدو نه دهقانی
برو تمام مزایای حسن، ارزانی‌شبیه‌تر ز فرشته است تا به انسانی
مرددم كه بشر بود یا كه حور العین‌چو روی سبزه، لب جو نشست آهسته
بد او چو شاخه گلی روی سبزه‌ها رسته‌شد آن فرشته در آن سبزه‌زار گلدسته
گل ارچه بود، شد از سبزه نیز آرسته‌هم او ز سبزه و هم سبزه یافت زو تزئین
سیاهئی به همین دم ز دور پیدا شدرسید پیش جوانی بلندبالا بود
ز آب و رنگ همی بد نبود زیبا بودز حیث جامه هم از مردمان حالا بود
كلاه ساده و شلوار و ژاكت و پوتین(جوان) سلام مریم مه‌پاره، (مریم) كیست ایوائی
(جوان) منم نترس عزیز، از چه وقت اینجایی؟(مریم) تویی عزیز دلم به چه دیر می‌آئی
سپس در آن شب مه، آن شب تماشایی‌شد آن جوان، بر آن ماهپاره جایگزین
دگر بقیه احوالپرسی و آداب‌به ماچ و بوسه بجا آمد، اندر آن مهتاب
خوش آنكه بر رخ یارش نظر كند شاداب‌لبش بجنبد و قلبش كند سئوال و جواب
«عشقی»: برای من به خدا بارها شدست چنین‌پس از سه‌چار دقیقه ببرد دست آن مرد
دو شیشه سرخ ز جیب بغل برون آورداز آن دوای كه، آن شب بدردشان می‌خورد
نخست جام به آن ماهرو تعارف كرد ص: 459 (مریم) هزار مرتبه گفتم نمی‌خورم من از این‌شراب خوبست اما برای مردم شهر
كه هست خوردن ما نان از تنور و آب از نهرنشاط و عشرت ما مردمان كوه‌نشین
(جوان): ترا قسم به دل عاشقان افسرده‌به غنچه‌های سحر ناشكفته پژمرده
به مرگ عاشق ناكام نوجوان مرده‌بخور بخور ده بخور نیم‌جرعه یكخورده
چو دید رام نگردد به حرف، ماه جبین‌همی‌نمود پر از می پیاله را وان پس
همی‌نهاد به لبهاش، او همی‌زد پس‌خلاصه كرد به اصرار، نرم یارو را
بزور روی، زر و برد نازنین‌رو رانمود با لب وی آشنای، دارو را
خوراند آخر كار آن «نمی‌خورم‌گو» رانه دو پیاله نه سه، نه چهار بل چندین
پس از سه‌چار دقیقه، ز روی شنگولی‌شروع شد به سخنهای عشق معمولی
تصدقت بروم به چقدر مقبولی‌تو از تمام دواهای حسن كبسولی
قسم به عشق، تو شیرین‌تری ز ساخارین‌سخن گهی، هم، در ضمن شوخی و خنده
بد از عروسی و عقد و نكاح زیبنده‌شریك بودن در زندگی آینده
پس آن جوان پی تفریح پنجه افكنده‌گرفت در كف، از آن ماه گیسوی پرچین
كشید نعره كه امشب بهشت «دربند» است‌رسد به آرزویش، هركه آرزومند است
دو دست من به سر زلف یار پیوندست‌بریز باده به حلقم، كه دست من بند است
به جای نقل بنه بر لبم لب شكرین‌از آن به بعد بدیدم كه هردو خوابیدند
خدای شكر كه آنها مرا نمی‌دیدندبه هم چون شهد و شكر آن دو یار چسبیدند
به روی سبزه بسی روی هم بغلطیدنددگر زیاده از این را نمی‌كنم تبیین
... در آن دقیقه كه آنها جدا شدند از هم‌به عضو پردگی و محرمانه مریم
فتاد دیده پروین و ماه نامحرم‌ستاره‌ها همه دیدند و آسمانها هم
كه نیمی از تن مریم برون بد از پاچین روز مرگ مریم
دو ماه رفته ز پائیز و برگها همه زردفضای شمران، از باد مهرگان پر كرد
هوای «دربند» از قرب ماه آذر سردپس از جوانی پیری بود چه باید كرد
بهار سبز، به پائیز زرد شد منجر ص: 460 نحیف و خشك شده سبزه‌های نورسته‌كلاغ روی درختان خشك بنشسته
ز هر درخت بسی شاخه باد بشكسته‌صفا ز خطه ییلاق رخت بربسته
ز كوه‌پایه همی، خرمی نموده سفربهار هرچه نشاطآور و خوش و زیباست
به‌عكس پائیز افسرده است و غم‌افزاست‌همین كتیبه‌یی از بیوفایی دنیاست
از این معامله ناپایداریش پیداست‌كه هرچه سازد اول، كند خراب آخر
به یاد آن شب مه افتی، گر در این ایام‌گذشته زان شب مهتاب پنج ماه تمام
خبر ز مریم اگر پرسی دختر ناكام‌به جای آن شبیش اوفتاده است آرام
ولی سراپا پیچیده است آن پیكربه یك سفیدكتانی ز فرق تا به قدم
چو تازه غنچه به‌پیچیده پیكرش محكم‌بكنده‌اند یكی گور و قامت مریم
بخفته است در آن تیره خوابگاه عدم‌هنوز سنگ نهشتند روی آن دلبر
نشسته بر لب آن گور، پیرمردی زارفشاند اشك همی، روی خاكهای مزار
ولی عیان بد از آن دور دیده خونباركه با زمانه گرفته است، كشتی بسیار
جبینش از ستم روزگار پر ز اثربه گور خاك همی‌ریزد، او ولی كم‌كم
تو گو، كه میل ندارد به زیر گل مریم‌نهان شود، پدر مریم است، این آدم
بعید نیست تو نشناسی‌اش دگر من هم‌گرفته‌ام همی الساعه زین قضیه خبر
خمیده‌پشت، زنی پیر، لندلندكنان‌دو سه دقیقه پیش آمد و نمود فغان
كه صد هزاران لعنت به مردم تهران‌سپس نگاهی بر من نمود و گشت روان
بدو بگفتم از من چه دیده‌یی مادراز این سئوال من آن پیره‌زن به حرف آمد
كه من ز مردم تهران ندیده‌ام جز بدز فرط خشم همی‌زد به روی خاك لگد
گهی پیاپی سیلی به روی خود می‌زدهمی‌بگفتم آخر بگو چه گشته مگر
... خلاصه آنچه كه آن پیرزن بیان بنمودكه نام این زن ناكام مرده، مریم بود
چنان بسوخت دلم كز سرم برآمد دوددهان سپس پی و دنباله سخن بگشود
كه این به گور جوان رفته سیه‌اختر:چراغ روشن دربند بود این مهوش
دلم گرفته ز خاموش گشتنش آتش‌به تازه بود جوان مرده هیجده سالش
قشنگ و باادب و خانه‌دار و زحمتكش‌نصیب خاك شد آن پنجه‌های پر ز هنر
ص: 461 ندانی آنكه به صورت، چقدر بد زیبا؟ندانی آنكه به قامت چگونه بد رعنا
كنون كه مرده و دادست عمر خود به شماخلاصه امسال از یك جوان خودآرا
فریب خورد و جوانمرگ گشت و خاك به سرجوانك فكلی‌ای به شیطنت استاد!
دو سال در پی این دختر جوان افتادكه تو ز خوبی شیرین شدی و من فرهاد
تو كام من بده و من ترا نمایم شادفرستم از پی تو خواستگار و انگشتر
عروسی از تو نمایم به بهترین ترتیب‌دو سال طفره زد، آن دختر عفیف و نحیف
و لیك اول امسال از او بخورد فریب‌چه چاره داشت كه او را بد این بلیه نصیب
قریب شش مه ز آغاز سال نو باهم‌بدند گرم همانا همینكه شد كم‌كم
بزرگ ز اول پائیز اشكم مریم‌بساط عیش دگر زان به بعد خورد به هم
شدند عاشق و معشوق خصم یكدیگرچو گفته بود به او مریم آخر ای آقا
مرا شكم شده پر، پس چه شد عروسی ماجواب داد بدو من از این عروسیها
هزارگونه دهم وعده كی كنم اجراببین چه پند بدو داده بود آن كافر
كه گر ز من شنوی رو «به شهر نو» بنشین‌نما تو چند صبا زندگانی رنگین
«عشقی» تفو به روی جوانان شهری ننگین‌ندانم آنكه خود اینگونه مردم بی‌دین
چه می‌دهند جواب خدای در محشرمیانشان پس از این گفتگو دگر ببرید
دو ماه پائیز این دخترك چها نكشیدهمی به خویش، به مانند مار می‌پیچید
خلاصه تا پدرش این قضیه را فهمیدز شرم قوه طاعت در او نماند دگر
همینكه دید كه بر ننگ وی پدر پی بردغروب تریاك آورد خانه و شب خورد!
همی از اول شب كند جان، سحرگه مردز مرگ خود پدر پیر خویش را آزرد
ز گریه نصفه شد این پیرمرد خون به جگرهمی‌بنالد و بغضش گرفته راه گلو
به زور می‌كند او را درون سینه فروخلاصه تا نبرد كس ز اهل شمران بو
بر این قضیه بی‌عصمتی دختر اونهان ز خلق، مر او را نهند به خاك اندر
غرض نكرد خبر هیچكس نه مرد و نه زن‌ز بانگ صبحدم این پیرمرد با شیون
خودش بداد ورا غسل و هم نمود كفن‌خودش برای وی آراست حجله مدفن
مگر به مردم تهران خدا دهد كیفر... غرض تمامی اسرار را بگفت آن زن
پس از شنیدن این جمله‌هاست كاكنون من ص: 462 نشسته‌ام به تماشای آن سیه مدفن‌به زیر خاك سیه خفته آن سپید كفن
چقدر حالت این منظره است حزن‌آورپدر نشسته و ناخوانده هیچكس بر خویش
نهاده نعش جگرگوشه در برابر خویش‌گهی فشاند یك مشت خاك بر سر خویش
گهی فشاند مشتی به روی دختر خویش‌ای آسمان بستان انتقام این منظر
چو آن سفیدكفن، خورده خورده شد پنهان‌به زیر خاك سیاه و از او نماند نشان
نهاد پیر یكی تخته سنگ بر سر آن‌سپس به چشم خداحافظی جاویدان
نگاه كرد بدان گور، داغدیده پدربه زیر خاك سیه‌فام، مریم ای مریم
چه خوب خفته‌یی آرام مریم ای مریم‌برستی از غم ایام مریم ای مریم
به‌خواب دختر ناكام مریم ای مریم‌به‌خواب تا ابد ای دختر اندرین بستر! «1»* رضا قلی میرزا كه در دوره قاجاریه به اروپا سفر كرده است، در سفرنامه خود ضمن توصیف مردم انگلستان چنین می‌نویسد: «... و خلق آن ولایت بعد از فراغت از كار به- عیش و عشرت مشغولند، چنان آزاد و فارغ البال می‌باشند، كه هریك در خانه خود سلطانی مقتدر است و از اعلی و ادنی فی حد ذاته به نفسه مختارند؛ و احدی را اختیار به آزار كسی نیست، اسباب طرب و عشرت، بی‌حدوحساب در آن مملكت آماده و مهیاست، به هرجا كه روی و هرچه كه خواهی خلق الساعه است. همین‌قدر كه پول باشد، آنچه كه بخواهی از متاع هر مملكت در ساعت موجود است و عصیان و زنا در آن مملكت قبحی ندارد و معتاد است و 180 هزار شاهدان آن شهر به قلم آمده كه علی الرؤس الاشهاد ...
اظهار محبت و حسن طلب در ظاهر می‌كنند، سوای آنچه در باطن در كارند و در ظاهر كتمان می‌كنند. آن 180 هزار دختر در كمال خوبی و جمال، خود را آراسته از خانه‌ها بیرون می‌آیند.
با آرایش و زیور در كوچه‌ها هركس را می‌بینند به او تعارف كرده، یك‌یك آن دختران و شاهدان را چون مرغی كه دانه چیند غربا و خلق آن مملكت تا سه ساعت بعد از غروب دست در دست انداخته و به گردن مماس كرده به خانه و حجره‌ای كه خواهند می‌برند و بهترین جمالات لندن، حسن و جمال شاهدان است ... اللهم ارزقنا و جمیع-
______________________________
(1)- ر. ك: كلیات مصور میرزاده عشقی، پیشین، ص 174 به بعد.
ص: 463
المؤمنین و المؤمنات ... و قاعده عروسی و زفاف ایشان بدین‌طریق است كه جوانان ایشان مادام كه در كمالات و علوم و كسب فنون تجارت كامل‌عیار دیركار نشوند و عمری از ایشان نگذرد كه معیشت خود را از كسب و هنر خود تحصیل كرده مصروف دارند، اقدام بر تزویج نخواهند كرد و همچنین دختران ایشان مادامی كه از همه هنرها بابهره و به- كاری واداشته نشوند و اقلا 20 سال از عمرشان نگذرد شوهر نخواهند كرد ...» «1»

تعدد زوجات در آسیای جنوب شرقی‌

به‌طوریكه از گفتگوهای «اوریانا فالاچی» با «سیهانوك» پادشاه مستعفی كامبوج برمی‌آید، در جنوب شرقی آسیا، مخصوصا بین طبقات ممتاز و پادشاهان تعدد زوجات عملی قبیح تلقی نمی‌شود، سیهانوك با صراحت می‌گوید: «... پنج معشوقه‌ای كه من داشتم در مقابل شصت معشوقه پدربزرگم هیچ نبودند و یا در مقابل سیصد معشوقه جدم. و اما پدرم فقط یك معشوقه داشت كه آنهم زنش بود یعنی مادر من. من هم بدم نمی‌آمد كه مثل پدرم باشم، ولی آن‌وقتها كه پادشاه بودم بین سالهای 1941 تا 1955 مادرم مایل نبود من ازدواج كنم، چون نمی‌خواست با یك ملكه دیگر رقابت داشته باشد و می‌گفت: «برای ازدواج خیلی جوانی» فقط اجازه داشتم معشوقه بگیرم، كه خیلی زود شدند پنج نفر ... از یك طرف تعدد زوجات چیز خوبیست، چون مانع بیكاری و كسالت می‌شود. من همیشه می‌گویم: «یك‌زنه بودن مساوی است با یكنواختی.» ولی از طرف دیگر تعدد زوجات زحمت عجیبی است و نمی‌دانم پدربزرگم چه می‌كرد؟ باید در نظر داشته باشیم كه او از هر شصت معشوقه‌اش استفاده می‌كرد، دویست بچه داشت. و اما درباره جدم من مطمئنم كه لا اقل نیمی از آن زنها را محض تماشا نگاه داشته بود. روزی كه از سلطنت استعفا كردم و با «مونیك» ازدواج كردم، فورا حال خود را، بهتر دیدم و امروز كه پنجاه و یك سال دارم واقعا از داشتن یك زن، خیلی خوشحال هستم، نه‌تنها به خاطر اینكه مونیك زیباست، بلكه از این‌جهت كه در این سن و سال نمی‌توان به پنج زن رسید و در ضمن در پكن هم نمی‌شد این كار را كرد، چینیها چنین مسائلی را رسوایی می‌دانند ....» «2»

فساد در دربار قاجار

«از بازگویی این دو نكته شرم دارم كه مورخان معاصر در مورد میرزا آقا خان نوری (صدر اعظم ایران در دورانی كه ناصر الدین شاه، جوانی بوده است بیست یا بیست و پنجساله و از لحاظ زن‌بارگی و خوشگذرانی بالطبع زیادت‌طلب) و میرزا علی اصغر خان امین السلطان (صدر اعظم ایران در دورانی كه ناصر الدینشاه، مردی بوده است شصت یا 65 ساله و از لحاظ زن و مسائل جنسی بالطبع
______________________________
(2)- ر. ك: سفرنامه رضا قلی میرزا، پیشین، ص 581 به بعد.
(1)- اوریانا فالاچی، مصاحبه با تاریخ، ترجمه پرویز ملكی، ص 88 و 89 (به اختصار).
ص: 464
كم‌هوس و نارسا) مطالبی شگفت‌انگیز در كتب خود آورده‌اند.
ولی چون گفته آنها مستند به مداركیست كه ذكر كرده‌اند، طفره من از بازگویی، هیچ متهمی را مبری نخواهد ساخت، خلاصه اظهارات، این است كه اولی كمبود ناصر الدین شاه را از لحاظ زن، تدارك می‌كرده و دومی كمبود زنهای شاه را از نظر احتیاج به مرد جبران می‌نمود و لابد هردو از این طریق- آشنایی با این زنها- از خیالات پنهانی ارباب خود آگاه می‌شده‌اند.» «1» نكته‌یی كه باید به آن توجه داشت اینكه بعد از خوراك رفع نیاز- های جنسی از اهمیت ویژه‌یی برخوردار است و توجه زنان و مردان بیكاره درباری به- لذایذ جنسی انحصار به دربار ایران ندارد، بلكه به شهادت اسناد و مدارك تاریخی، تمام دربارها، در طول تاریخ بشر، همواره غرق فساد بوده‌اند، چنانكه در فرانسه سلاطین مخصوصا از عهد لویی چهاردهم تا انقلاب 1789 و در روسیه تزاری، كلیه فرمانروایان تا انقلاب اكتبر 1917، تنها به مصالح و منافع شخصی خود می‌اندیشیدند و به‌طوركلی زنان و مردان درباری چون تن به كار نمی‌دادند و قبول هیچ مسئوولیتی نمی‌كردند، طبعا تمام نیرو و فكرشان متوجه عیاشی و فرونشاندن تمایلات جنسی می‌گردید، درحالی‌كه مردان سعی و عمل و كسانی كه به فعالیتهای گوناگون جسمی و فكری اشتغال دارند، و خود را در مقابل خانواده و جامعه مسئوول و متعهد می‌پندارند، با صرف نیروی مادی و معنوی خود، مجالی برای عیاشی و بو الهوسی پیدا نمی‌كنند و در قلمرو امور جنسی هم از حد اعتدال و میانه‌روی تجاوز نمی‌كنند.
یكی از قدیمترین نشریاتی كه در پیرامون حقوق زنان سخن گفته و از محرومیتها و مسائلی كه در حق آنان روا می‌دارند یاد كرده است (نشریه «ایران جوان» است- در كتاب «جعفر خان از فرنگ آمده» كه بهای آن دو ریال و در تهران به سال 1301 شمسی چاپ و منتشر شده است) درباره تلاش حسن مقدم و علی اكبر سیاسی در راه نشر تمدن جدید و آشنا كردن زنان به حقوق و ارزش انسانی خود مطالبی آمده است: «... حسن، از طرز زندگی زنان ایرانی و از رنج و مشقتی كه این زنان متحمل می‌شدند رنج می‌برد ...
او با دقت و كنجكاوی و با دیدی عمیق به كاوش در زندگی آنان می‌پرداخت ... حسن مقدم می‌دید و می‌شنید و در جریان بود كه اشراف در آن زمان با چه وضع زننده‌یی از وجود دختران زیبا و زنان سوءاستفاده می‌كنند و آنها را به زور و یا با مبلغی پول در اختیار می‌گیرند و با كثیفترین شكل مورد بهره‌برداری جنسی قرار می‌دهند.
حسن مقدم از اشراف‌زاده‌هایی كه، حتی به دختر كلفتها هم رحم نمی‌كردند و دختر- های باكره و شانزده ساله را وارد بزم خود می‌ساختند، به آنها شراب می‌دادند، و وادار-
______________________________
(1)- ر. ك: رساله مجدیه، از دكتر علی امینی، تصحیح و مقدمه فضل الله گركانی، ص 9.
ص: 465
شان می‌كردند كه برایشان برقصند و آواز بخوانند، و بعد از هزارگونه تمتع، سرگردان و آواره رهایشان می‌ساختند، سخت نفرت داشت.
زن ایرانی، مورد انواع و اقسام سوءاستفاده‌ها قرار می‌گرفت و این مایه رنج و درد بود- او می‌دید، زن هم انسان است، روح و عاطفه دارد، می‌تواند لذت ببرد و شادی كند، اما این انسانها در نظر جامعه و مردان ایرانی، انسان تلقی نمی‌شدند و در هیچ- یك از لذتها و شادیهایشان شریك نبودند ...» «1»

معمای زناشویی‌

در زناشویی آنچه مطلوب و غایت مقصود است، سعادت و نیك- بختی زن و شوهر است، ولی همیشه محاسبات و مطالعات و تلاش- های قبلی زن و شوهر و خاندان آنها برای تأمین سعادت زوجین مؤثر نمی‌افتد یا به قول حافظ همواره «تدبیر» با «تقدیر» موافق و هم‌آهنگ نیست، و گاه گردش روزگار نقشه‌ها را بر هم می‌زند، و آرزوها را بر باد می‌دهد. مخصوصا در مواردی كه به جای عشق و علاقه واقعی، زناشویی رنگ سیاسی یا دادوستدهای مادی داشته باشد، همینكه علل و عوامل مادی پیوند زناشویی سستی گرفت تاروپود این عشق صوری از هم فرومی‌ریزد.
دكتر قاسم غنی در قسمتی از یادداشتهای خود جریان عروسی حسینعلی قراگوزلو را با ایران، دختر تیمور تاش شرح می‌دهد كه مطالعه آن رقت‌آور و عبرت‌انگیز است.
دكتر غنی قبل از شرح ماجرای عروسی، مختصری از موقعیت سیاسی تیمور تاش می‌نویسد:
«تیمور تاش در كارها بسیار مسلط بود، دولت و رئیس الوزراء و مجلس، همه مطیع اوامر او بودند، انتخابات كاملا به میل و اراده او بود، سیاست خارجی درواقع كلا و جزا به دست او بود، انتخاب سفیر و وزیر و والی و حاكم بدون اراده او انجام نمی‌شد، البته این موفقیتها خواهی نخواهی، غرور و غفلت ایجاد می‌كند، غرور و غفلت، باهوشترین افراد را كور و كر می‌سازد، و كار به جایی می‌رسد كه همان آدم باهوش، مرتكب اعمال خارج از حزم و احتیاطی می‌شود كه هیچ آدم پلید و كودنی مرتكب نمی‌شود. سپس دكتر غنی از سیاست انگلیس و شوروی در ایران و ملاقات تیمور تاش با سران حكومت شوروی مطالبی می‌نویسد كه عامل اساسی شوربختی و شكست سیاسی و مرگ او گردید، از مطلب دور نشویم، سخن در پیرامون زناشویی حسینعلی قراگوزلو با «ایران» دختر تیمور تاش است. پس از آنكه آن عروسی سرگرفت و مدتی گذشت، ستاره اقبال تیمور تاش رو به افول نهاد، و پس از چندی وزیر دربار مقتدر به امر رضا خان به زندان قصر افتاد، همینكه ورق برگشت «زن ارمنی‌اش طلاق گرفت، زندگیش مختل شد، دامادش حسینعلی قراگوزلو
______________________________
(1)- اسماعیل جمشیدی، حسن مقدم، جعفر خان از فرنگ آمده، اسفند 1357، ص 16 و 18 (به اختصار).
ص: 466
با دخترش بنای بدرفتاری را گذاشت و عریضه‌یی به شاه نوشت كه خانواده من سالها نوكر صادق دولت ایران بوده و به شرافت زندگی كرده است، تیمور تاش به زور دخترش را به عقد ازدواج من درآورد و قباله سنگینی هم تحمیل كرد (52 هزار تومان) برای اینكه این ننگ از دامان خانواده من پاك شود می‌خواهم او را طلاق بدهم. رضا شاه فوق العاده عصبانی می‌شود، فحش زیادی می‌دهد و وزیر عدلیه وقت محسن صدر را می‌طلبد و به او می‌گوید كه به این پدرسوخته بگوئید، شماها تمام شهر را واسطه كردید كه آن دختر نصیب شما بشود، حالا كه گرفتار شده این ناجوانمردی را می‌كنید، درهرحال حقوق دختر را از او بخواهید اگر نتوانند باهم زندگی كنند، كاملا مطابق قانون و حق با آنها رفتار كنید ...» به‌هرحال با مداخله صدر الاشراف كار آنها خاتمه یافت، ده هزار تومان از قباله او را دادند و ایران خانم را طلاق دادند ...»
گفتگوی تیمور تاش با دخترش قبل از ازدواج: دكتر قاسم غنی می‌نویسد:
«ایران خانم وقتی در تهران بود، برای من نقل می‌كرد و می‌گفت وقتی حسینعلی مرا خواستگاری كرد و بعد از چندی كه پدرم موافقت كرد، و بنا شد كه مرا به عقد ازدواج او درآورند به من گفت: دختر جان آنچه در ظاهر امر مایه خوشبختی دختر جوانی باید باشد در حسینعلی جمع است، جوان است، زیبا و خوش‌اندام است، پسر والا حضرت ناصر- الملك است، دیپلم اونیورسیته اكسفورد (یا كمبریج) در دست دارد، ثروتمند هم هست، اینهاست مدار انتخاب مردم، البته خوشبختی و سعادت و شقاوت اشخاص بر مبانی دیگر است و احدی انجام و عاقبت كار را نمی‌داند، من ظاهرا در انتخاب شوهر قصوری نكرده‌ام، دیگر تا خدا چه خواهد. امیدوارم خوش باشید، و دختر و داماد را به انگلستان فرستاد ولی همین ازدواج با اینهمه ظواهر فریبنده یكی از شومترین ازدواجها شد، «ایران» اولادی هم از او نداشت و هیچ‌وقت راضی نبود و آن مرد نتوانست جواب انتظارات او را از زندگی بدهد بالاخره این عروسی منجر به فصل و جدایی شد ... تیمور تاش بدترین زندگانیها را در محبس گذرانید یكدفعه از تخت به تخته درآمد و از اوج عزت به حضیض ذلت رسید، از هركس و ناكسی سوء رفتار دید. دختر زیبا و قشنگش ایران با هزار تدبیر اگر موفق می‌شد پدر خود را در زندان چند دقیقه با حضور مأمورین تأمینات و پلیس ببیند، باید تن به هر مذلتی دردهد و از میان آنهمه مردم پست و اجامر و اوباش بگذرد و هر نگاه پلیدی را تحمل كند، بچه‌هایش كه از اروپا آمدند، یكدفعه منوچهر موفق شد پدر را از پشت پنجره آهنین، چند دقیقه ببیند و اشكی با هم ردوبدل كنند، زنش سرور- السلطنه یك‌دفعه به محبس رفت، تیمور دست او را بوسید و گفت از تو حلیت می‌طلبم زیرا اعتراف می‌كنم كه شوهر خوبی برای تو نبودم، هر روز انتظار خطر را داشت؛ بالاخره در
ص: 467
محبس با كمال مذلت جان سپرد یا به‌طوری‌كه شیاع كامل دارد با انژكسیونی مسموم شد و بعد خفه‌اش كردند. به‌هرحال روزی تلفن كردند كه تیمور مرده است و مرده‌اش در فلان غسالخانه است، كسانش رفتند و مرده او را در امامزاده عبد اللّه به‌طور امانت دفن كردند ... بعد از مرگ او زن و بچه‌ها و دختر همه به خراسان تبعید شدند و چندی بعد به سعایت سرهنگ نوایی، رئیس نظمیه، همه آنها را به جنگلی در حدود تربت‌جام تبعید كردند و مدتی در شوره‌زارها بودند.» «1»
بلی در كشوری كه اسما مشروطه و در مقام عمل، از اجرای قانون اساسی خودداری می‌كنند و به هیچیك از حقوق فردی و اجتماعی مردم كمترین توجهی نمی‌شود، نه‌تنها توده مردم از ظلم و استبداد و حكومت پلیسی رنج می‌برند، بلكه عوامل ظلم و استبداد نیز تأمین مالی و جانی ندارند.
در دوره رضا خان، تیمور تاش، داور و فیروز میرزا، سه مهره اساسی استبداد بودند، كه هریك به تهمتی بی‌اساس زندانی و بدون محاكمه و رسیدگی قانونی، محكوم به اعدام گردیدند.
______________________________
(1)- دكتر غنی، تیمور تاش، مجله آینده، بهمن و اسفند 1360- قسمت دوم از یادداشتها، ص 880.
ص: 469
فواحش و روسپی‌خانه‌ها
ص: 471