۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

معلم از آغاز تا پایان

نگاه معلم
مدرسه عشق
مجتبي كاشاني
در مجالي كه برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
كه در آن همواره اول صبح
به زباني ساده
مهر تدريس كنند،
و بگويند خدا
خالق زيبايي
و سراينده عشق
آفريننده ماست.
مهربانيست كه ما را به نكويي
دانايي
زيبايي
و به خود مي خواند
جنتي دارد نزديك، زيبا و بزرگ
دوزخي دارد- به گمانم
كوچك و بعيد
در پي سودا نيست
كه ببخشد ما را
و بفهماندمان،
ترس ما بيرون از دايره رحمت اوست

در مجالي كه برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
كه خرد را با عشق
علم را با احساس
و رياضي را با شعر
دين را با عرفان
همه را با تشويق تدريس كنند

لاي انگشت كسي
قلمي نگذارند
و نخوانند كسي را حيوان
و نگويند كسي را كودن
و معلم هر روز
روح را حاضر و غايب بكند
و به جز ايمانش
هيچكس چيزي را حفظ نبايد بكند
مغزها پرنشود چون انبار
قلب خالي نشود از احساس
درس هايي بدهند
كه به جاي مغز، دلها را تسخير كند.
از كتاب تاريخ
جنگ را بردارند
در كلاس انشاء
هر كسي حرف دلش را بزند
«غيرممكن» را از خاطره ها محو كنند
تا، كسي بعد از اين
باز همواره نگويد: «هرگز»
و به آساني همرنگ جماعت نشود.

زنگ نقاشي تكرار شود
رنگ را در پائيز تعليم دهند
قطره را در باران
موج را در ساحل
زندگي را در رفتن و برگشتن
از قله كوه
و عبادت را در خدمت خلق
كار را در كندو
و طبيعت را در جنگل و دشت.
مشق شب اين باشد
كه شبي چندين بار
همه تكرار كنيم:
عدل
آزادي
قانون
شادي...
امتحاني بشود
كه بسنجد ما را
تا بفهمند چقدر
عاشق و آگه و آدم شده ايم
در مجالي كه برايم باقيست
باز همراه شما مدرسه اي مي سازيم
كه در آن آخر وقت
به زباني ساده
شعر تدريس كنند
و بگويند كه تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما.
می‌شود، سبز بود با يك برگ
مي‌شود، شد بهار با يك گل
از دل يك شكوفه شادي كرد
دل به سوداي يك شقايق داد
مجتبي كاشاني