در وطن خویش غریب
دیدگاه- سید ابوالحسن مختاباد:
آنچه در روز تشییع پیكر استاد مشكاتیان از زبان برخه از دوستان و یاران ایشان نقل شد كه «مشكاتیان از بیتوجهی دولت دق كرد و مرد» با كارنامه كاری آن بزرگوار همخوانی ندارد
گرچه امروز این گهر در خاك بود
باك نبود چونكه گنجی پاك بود
باش تا فردا محكّ كردگار
نقد مردان را پدید آرد عیار
(مصیبتنامه عطار نیشابوری- ابیات 1751و 2به تصحییح دكتر محمدرضا شفیعی كدكنی)
بخشی ازشعر معروف قاصدك زندهیاد مهدی اخوان ثالث كه اتقاقا در مراسم تشییع زندهیاد پرویز مشكاتیان توسط همایون شجریان خوانده شد،[وداع هنرمندان با پیكر مشكاتیان]میتواند توصیفی ظریف از وضعیت این هنرمندو اصولا چهرههای نخبه و نابغه در هر سنخ و سلكی باشد. آنجا كه میگوید:
قاصدك در دل من همه كورند و كرند
دست بردار، از این در وطن خویش غریب.*
غربت مشكاتیان اما تنها ناشی از بیاعتنایی دولت نبود، بلكه فغانش از دوستان و هنرمندان هم به هوا بلند بود، چرا كه دولت در ماهیت خود رابطهای عاطفی با هنرمند ندارد، بلكه رابطه دولت با شهروند رابطهای حقوقی است و كارگزاران آن هر از چند گاه تغییر پیدا میكنند و در این تغییرات و نوع برخوردها با هنرمندان، فضایی كلی و شماتیك از سلوك دولتمردان با اهل هنر به دست آنها میآید و تقریبا قضاوتی نسبتا كامل از دولت به معنی نهاد آن، در ذهن و ضمیر اهل هنر نقش خواهد بست.هنرمند در چنین وضعیتی تكلیفش را با دولت روشن كرده است، و به گمانم آقای مشكاتیان در میان تمامی هنرمندان موسیقی سنتی تكلیفش با دولت از همه روشنتر بود، وی با خود به این جمعبندی رسیده بود كه در هیچ سطحی با دولت همكاری نكند. وقتی آدمی تكلیفش را با طرف مقابل (چه حقیقی و چه حقوقی) روشن كرده باشد، طبیعی است آن را از دایره محاسبات زندگی شخصیاش هم كنار میگذارد.
شاید برخی این گونه تنزّه طلبی را خوش نداشته باشند، اما نكته این است كه آقای مشكاتیان در محاسبات خود تقریبا دولت را خارج كرده بود. ضمن آنكه اگر به كارنامههنریآقای مشكاتیان نگاهی بیندازیم، اوج كاری وی در دورانی اتقاق افتاد كه اتقاقا بر اهل هنر و به خصوص اهل موسیقی فشارهای بیشتری از دهه اخیر وارد میشد. در این نوشته قصد تطهیر نوع رفتار دولتمردان با اهل موسیقی را ندارم، بلكه در پی بر روزن افكندن این تناقضم كه آنچه كه در روز تشییع پیكر استاد زنده یاد، پرویز مشكاتیان از زبان برخی از دوستان و یاران ایشان نقل شد كه«مشكاتیان از بیتوجهی دولت و نوع رفتارش با موسیقی و موسیقیدانها دق كرد و مرد»با كارنامه كاری آن بزرگوار همخوانی ندارد.
به تعبیر دقیقتر اگر دوران كاری آقای مشكاتیان را به چند بخش تقسیم كنیم، بخش اول و اوج كار وی از سالهای ابتدایی انقلاب شروع میشود و به شكلی پیوسته و مستمر تا سالهای میانی دهه هفتاد استمرار پیدا میكند. برخی از دوستان هم اوج كار آقای مشكاتیان را در همكاریای كه با استاد محمدرضا شجریان داشت میدانند،(یعنی تا اوخر دهه شصت و دو سال اول دهه هفتاد) اما كارهای دیگری چون افشاری مركب، مژده بهار( به خصوص قطعه خزان این آلبوم) و یا وطن من (هر سه كار با زندهیاد ایرج بسطامی) نشان میدهد كه استاد مشكاتیان بدون حضور شجریان هم بر قله ایستاده است و همین چند كار گواهی است بر ظرفیتهای كاری وی كه به قول مولانا پادشاهی وی در عرصه موسیقی از لشگر و سپاه نیست(خواننده و نوازنده و ...) و نبود، بلكه از ماهیت وجودی وی و ذوق و ظرافت و دانشموسیقایی و فرهنگی وادبی وی سرچشمه میگرفت.
شاه آن باشد كه از خود شه بود
نی زلشگرها و اسپه شه شود
مشكاتیان به معنی دقیق كلمه موزیسین مولف بود، و تقریبا هر خواننده و نوازندهای افتخار میكرد كه با وی كار كند و در كارش مشاركت ورزد. اگر بخواهم مثال ملموستری بزنم میتوانم از بهرام بیضایی به عنوان كارگردان- مولف نام ببرم و از كارگردانهای خارج از ایران به افرادی چون فلینی، كوراساوا، كاپولا و اسكورسیسی كه هر بازیگری با این گروه كار كرد، در روایت خود از این همكاری احساسی جز غرور نداشت و اینكه بسی چیزها آموخته است.
بر چنین بنیادی است كه به گمان نگارنده اگر چه مخاطبان موسیقی از عدم همكاری استاد شجریان با زندهیاد مشكاتیان بسیار متضرر شدند، اما اگر بخواهیم نوع همكاری این دو را در یك ترازو بگذاریم، آنكه بیشتر ضرر كرد به نظر من استاد شجریان بود و نه آقای مشكاتیان. چرا كه مشكاتیان به گواه آثارش در آهنگسازی كارهای درخشانی بعد از این قطع همكاری ارائه داد، اما شجریان دیگر نتوانست كاری همانند دستان، یابیداد و نوا را تكرار كند.
آقای مشكاتیان البته سخت به اوضاع موسیقی انتقاد داشت و این انتقاد را به خصوص در زمان درگذشت زندهیاد بسطامی فریاد كرد:« شرایط جاری و ساری موسیقی امروزه همه را بیانگیزه و خانه نشین كرده است . این همه گیجی، و بلاتكلیفی در حوره موسیقی، همه بچهها را از مدار و قوام تاراند وهر كه به دنبال كاری رفت.سرنوشت بسطامی در انتظار همه ماست. هر هنرمندی كه مقداری تفكر و تعهد داشته باشد و به تعالی فرهنگ و موسیقی این سرزمین بیندیشد، چنین آیندهای پیش رو دارد و این روند روز به روز بدتر میشود و امید به بهبودی در آن نیست(مصاحبه با پرویز مشكاتیان سه روز بعد از زلزله بم و درگذشت ایرج بسطامی روزنامه یاس نو - 8 دی -1382) [برنامه مشكاتیان در چهارمین سالمرگ بسطامی]
اما به نظر میرسد با دقت در این اظهار نظرات، انتقاد ایشان تنها متوجه دولت نباشد، بلكه به كلیت پیكره موسیقی نظر دارد و در این میان روابط میان هنرمندان را هم چندان در ایجاد چنین شرایطی بی تقصیر نمیداند. روابطی كه خود وی هم با برخی رفتارهایش بر شعله گرفتن آن نفت افشاند.
دوران فترت كاری زندهیاد مشكاتیان از سالهای میانی دهه هفتاد( سال 1375) شروع میشود و بعد ازآن ایشان تقریبا غیر فعال میشوند. این در حالی است كه این دوره( دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی و وزارت ارشاد آقای مهاجرانی) به گواه اكثر هنرمندان یكی از دورانهای طلایی هنر و فرهنگ ، به خصوص موسیقی بوده است و اركستر ملی در همین دوره شكل گرفت، اما همین اركستر ملی به گواه آثارش یكبار هم به سراغ آقای مشكاتیان نیامد كه از وی تقاضا كند اثری از وی را در مجموعه كاری خود اجرا كند.
به گمان دوستانی كه مدعیاند دولت آقای مشكاتیان را دق داد؟ آیا اركستر و شورای اصلی اركستر ، اگر با استاد مشكاتیان تماسی میگرفتند و از وی میخواستند اثری از خود را برای اركستر بفرستد، ایشان امتناع میكردند؟ شخص نگارنده در همین زمینه با ایشان (حدود یك سال و نیم قبل) صحبت كرد و ایشان تنها نكتهای كه گفت این بود كه«اگر كار من شان و شخصیتی دارد و از نظر موسیقایی هم ارزنده است، و مخاطب هم داردو به قول معروف هم عوام خوششان میآید و هم خواص میپسندند، پس باید به دنبال من بیایند و از من تقاضا كنند و قطعا من مخالفتی نخواهم كرد» (نقل به مضمون)
قصد نگارنده از این سخنان كم انگاشت و تخفیف تلاش استاد فرهاد فخرالدینی نیست، ایشان به حق زحمات فراونی متحمل شدند و همین كه در این وامصیبتا ایستادند و همچنان همین اركستر را سرپا نگه داشتند، اجرشان ماجور و اهل موسیقی وامدار زحمات ایشانند، اما این انتقاد خُرد میتواند بر این مجموعه وارد باشد كه اگر كارهای مشكاتیان ایرانی و ملی بودندو این همه طالب در میان خواص و عوام داشتند، چرا اركستر ملی یكبار هم به سراغ ایشان نرفت و از ایشان طلب كاری را نكرد؟
تكلیف ما با دولت و وزارت ارشاد مشخص است،آنها ، به خصوص در حیطه موسیقی هیچ گونه برنامهای ندارند،چرا؟ چون هنوز نتوانستهاند به لحاظ نظری در زمینه موسیقی به یك جمعبندی برسند، و در این زمینه تئوریندارند و هر نهادی كه برای كاری تئوری و نظریه نداشته باشد، طبیعی است كه در مرحله عمل به تشتت و تناقض دچار شود. اما روی سخنم با اهل موسیقی است كه در همین وضعیت، نوع روابط ما اهالی موسیقی با یكدیگر چگونه بودهاست؟ و حتی این پرسش را به میان میكشم كه در آن تامل كنند. ما با آقای مشكاتیان چه كردیم و ایشان با اهل موسیقی چه كرد؟ در یك رابطه اجتماعی كنشوواكنشها تاثیر گذارند،به گمان من اگر در دق دادن( اصطلاحی كه یكی از دوستان آقای مشكاتیان به كار بردند) مشكاتیان دولت سهمی داشت، ما هنرمندان چه سهمی داشتیم؟ و البته خود آقای مشكاتیان چه سهمی؟ این پرسشی است كه اگر شجاعانه با آن برخورد شود و پاسخی صادقانه را در كنار خود ببیند، شاید بتوان گامهای بعدی را دقیقتر برداشت.در غیر این صورت به قول شاعر:
هر كه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
عقاب
گشت غمناك دل و جان عقاب چو ازو دور شد ایام شباب
دید كش دور به انجام رسید آفتابش به لب بام رسید
باید از هستی دل بر گیرد ره سوی كشور دیگر گیرد
خواست تا چاره ی نا چار كند دارویی جوید و در كار كند
صبحگاهی ز پی چاره ی كار گشت برباد سبك سیر سوار
گله كاهنگ چرا داشت به دشت ناگه ا ز وحشت پر و لوله گشت
وان شبان ، بیم زده ، دل نگران شد پی بره ی نوزاد دوان
كبك ، در دامن خار ی آویخت مار پیچید و به سوراخ گریخت
آهو استاد و نگه كرد و رمید دشت را خط غباری بكشید
لیك صیاد سر دیگر داشت صید را فارغ و آزاد گذاشت
چاره ی مرگ ، نه كاریست حقیر زنده را فارغ و آزاد گذاشت
صید هر روزه به چنگ آمد زود مگر آن روز كه صیاد نبود
آشیان داشت بر آن دامن دشت زاغكی زشت و بد اندام و پلشت
سنگ ها از كف طفلان خورده جان ز صد گونه بلا در برده
سا ل ها زیسته افزون ز شمار شكم آكنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا دید عقاب ز آسمان سوی زمین شد به شتاب
گفت كه : ‹‹ ای دیده ز ما بس بیداد با تو امروز مرا كار افتاد
مشكلی دارم اگر بگشایی بكنم آن چه تو می فرمایی ››
گفت : ‹‹ ما بنده ی در گاه توییم تا كه هستیم هوا خواه تو ییم
بنده آماده بود ، فرمان چیست ؟ جان به راه تو سپارم ، جان چیست ؟
دل ، چو در خدمت تو شاد كنم ننگم آید كه ز جان یاد كنم ››
این همه گفت ولی با دل خویش گفت و گویی دگر آورد به پیش
كاین ستمكار قوی پنجه ، كنون از نیاز است چنین زار و زبون
لیك ناگه چو غضبناك شود زو حساب من و جان پاك شود
دوستی را چو نباشد بنیاد حزم را باید از دست نداد
در دل خویش چو این رای گزید پر زد و دور ترك جای گزید
زار و افسرده چنین گفت عقاب كه :‹‹ مرا عمر ، حبابی است بر آب
راست است این كه مرا تیز پر است لیك پرواز زمان تیز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشت به شتاب ایام از من بگذشت
گر چه از عمر ،دل سیری نیست مرگ می آید و تدبیری نیست
من و این شه پر و این شوكت و جاه عمرم از چیست بدین حد كوتاه؟
تو بدین قامت و بال ناساز به چه فن یافته ای عمر دراز ؟
پدرم نیز به تو دست نیافت تا به منزلگه جاوید شتافت
لیك هنگام دم باز پسین چون تو بر شاخ شدی جایگزین
از سر حسرت بامن فرمود كاین همان زاغ پلید است كه بود
عمر من نیز به یغما رفته است یك گل از صد گل تو نشكفته است
چیست سرمایه ی این عمر دراز ؟ رازی این جاست،تو بگشا این راز››
زاغ گفت : ‹‹ ار تو در این تدبیری عهد كن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر كه پذیرد كم و كاست دگری را چه گنه ؟ كاین ز شماست
ز آسمان هیچ نیایید فرود آخر از این همه پرواز چه سود ؟
پدر من كه پس از سیصد و اند كان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت كه برچرخ اثیر بادها راست فراوان تاثیر
بادها كز زبر خاك و زند تن و جان را نرسانند گزند
هر چه ا ز خاك ، شوی بالاتر باد را بیش گزندست و ضرر
تا بدانجا كه بر اوج افلاك آیت مرگ بود ، پیك هلاك
ما از آن ، سال بسی یافته ایم كز بلندی ،رخ برتافته ایم
زاغ را میل كند دل به نشیب عمر بسیارش ار گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردار است عمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمان ست چاره ی رنج تو زان آسان ست
خیز و زین بیش ،ره چرخ مپوی طعمه ی خویش بر افلاك مجوی
ناودان ، جایگهی سخت نكوست به از آن كنج حیاط و لب جوست
من كه صد نكته ی نیكو دانم راه هر برزن و هر كو دانم
خانه ، اندر پس باغی دارم وندر آن گوشه سراغی دارم
خوان گسترده الوانی هست خوردنی های فراوانی هست ››
****
آن چه ز آن زاغ چنین داد سراغ گندزاری بود اندر پس باغ
بوی بد ، رفته ا زآن ، تا ره دور معدن پشه ، مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل و جان سوزش و كوری دو دیده از آن
آن دو همراه رسیدند از راه زاغ بر سفره ی خود كرد نگاه
گفت : ‹‹ خوانی كه چنین الوان ست لایق محضر این مهمان ست
می كنم شكر كه درویش نیم خجل از ما حضر خویش نیم ››
گفت و بشنود و بخورد از آن گند تا بیاموزد از او مهمان پند
****
عمر در اوج فلك بر ده به سر دم زده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پر خویش حیوان را همه فرمانبر خویش
بارها آمده شادان ز سفر به رهش بسته فلك طاق ظفر
سینه ی كبك و تذرو و تیهو تازه و گرم شده طعمه ی او
اینك افتاده بر این لاشه و گند باید از زاغ بیاموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بود حال بیماری دق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری ، ریش گیج شد ، بست دمی دیده ی خویش
یادش آمد كه بر آن اوج سپهر هست پیروزی و زیبایی و مهر
فر و آزادی و فتح و ظفرست نفس خرم باد سحرست
دیده بگشود به هر سو نگریست دید گردش اثری زین ها نیست
آن چه بود از همه سو خواری بود وحشت و نفرب و بیزاری بود
بال بر هم زد و بر جست ا زجا گفت : كه ‹‹ ای یار ببخشای مرا
سال ها باش و بدین عیش بناز تو و مردار تو و عمر دراز
من نیم در خور این مهمانی گند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلكم باید مرد عمر در گند به سر نتوان برد ››
****
شهپر شاه هوا ، اوج گرفت زاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شد راست با مهر فلك ، همسر شد
لحظهیی چند بر این لوح كبود نقطه یی بود و سپس هیچ نبود
یادداشتی از زندهیاد پرویز مشكاتیان
چهرهها- ادب وهنر-
یادداشت "راه خود گیر و مكن تقلید كس" نمونهای از نثر استاد پرویز مشكاتیان است
اهل موسیقی، به خصوص،بخش سنتیآن عمدتا با ادبیات شفاهی حشر و نشر دارند و كمتر دست به قلم میبرند تا نكتهای را قلمی كنند و یا درباره مقولهای بنویسند. همین وضعیت سبب شده است تا اخلاقیات خاصی در پیرامون این گونه شفاهیات شكل بگیرد محفل وارگی به مصیبتی برای این قشر تبدیل شده و كمتر كسی مسئولیت سخنانش(سخنان شفاهی) را بر عهده بگیرد و بوقلمون صفتی سكّهای رایج شوید. این بیاعتنایی به ادبیات مكتوب البته خود علتیدارد وآن بیرغبتی این جماعت به مطالعه در هر سنخ و جنسش است. در نهایت فقر نظری تشتتات عملی را در پیمیآورد و نتیجه همان میشود كه در بالا به آن اشاره شد.
استاد زندهیاد پرویز مشكاتیان اما در همان اندكنوشتههایش نشان داد كه انبانی پر داشت از ادبیات و فلسفه وفكر و شاید سرّ دلبردگی بسیاری از آثارش نتیجه همین كوششهای نظری برای بركشانیدن فهمش از هستی و جهان و معنای زندگی بود. یادداشت كوتاه زیر كه سالیان قبل و به یاد استادش، نورعلیخان برومند، نوشته شد، نمونهای از نثر استاد مشكاتیان است كه همانند آثار موسیقاییاش از ظرافتهاو لطافتهای خاصی بهره برده و حتی میتوان در آن نوعی سبكخاص نگارشی را سراغ كرد.
راه خود گیر و مكن تقلید كس
پیشتر، گردش كواكب چنان اقتضاء میكرد كه اگر تنابندهای در دایره بندگی ارباب هنر قرار میگرفت، پس از گذشت اندك زمانی، ماوقع را منكر شود و این گونه وانمود كند كه نزد هیچ استادی تلمذ نكرده و اصلا از اول كه نه_ بل از بدو تولد- هنرمند آفریده شده است و شاید سابقه هنری وی چند سال پیش از ولادت بوده و به تحقیق، تاریخ زندگی هنری خاندان مبارك، به هزاران سال پیش از پدید آمدن اورانگوتان میرسیده است!... و مثلا: نزد هیچ كس كار نكرده، خرقه شاگردی هیچ استادی را نپوشیده و -اصلا- در حال كشیدن آرشه كمانچه متولد شده، و هم اكنون به تنهایی- منفردا و شخصا- باكمانچه سمفونی میزند!
در این سالها چرخش ضوابط و حیطه روابط، سمت و جهت دیگری را اقتضاء كرده است؛ دایر بر اینكه هر جنبندهای اگر در حلقه بندگی و ارادت ارباب هنر كه هیچ، ارباب بیهنری نیز قرار نگرفته باشد، خود را متلمّذ و مستفیض از محضر -مثلا- استاد الاساتید فلان بن بهمان سركلاتهای میشمارد؛ حال وارسی این حقیقت كه آن جناب نیز در دوران حیات چه گلی به سر نهاده، مقولهای دیگر است.
در بیوگرافی چند تن از سوداگران هنرمندنمای سالیان اخیر، مطالبی به چشم میخورد كه هر انسان فرهیختهای را به شگفتی وا میدارد: هر آنچه عبدالله دوامی میدانسته، در اندك زمانی -تماما- به وی آموخته؛ بهترین شاگردان برومند هم بوده و برومند از او تمجید میكرده است؛ از محضر استاد عبادی نیز بهرهها جسته و ... هم اكنون - باالاجبار و به تنهایی، منفردا و شخصا - كورال بتهوون را در شبهای زمستان، روی پشت بام خانهاش میخواند؛ آثار دوران باروك را هم به گونهای میخواند كه اگر حافظ زنده میشد و میشیند، یا باور نمیكرد و شاخ در میآورد و یا بلافاصله خودش را حلقآویز مینمود!
همه این ها -باور كنید- بدان خاطر است كه «هنر نزد ایرانیان است و بس»؛ و چون «وقت طاست» باید فرصتها را غنیمت شمرد و نگذاشت كه دیگران پیشدستی كنند!
تا چنین است باید منتظر بود كه اساتید، یكی پس از دیگری جان به جان آفرین تسلیم كنند و بر شمار شاگردان طراز اولشان، روز به روز، افزوده گردد. من فكر میكنم كه اگر فردی روحیه هنری داشته باشد، اولین كسی كه از این دروغها و تزویرها صدمه میبیند، هم اوست. از زندهیاد مجدالدین میرفخرایی یاد آمد كه گفت:
راه خود گیر و مكن تقلید كس
از پریدن كبك كی گردد مگس؟
گر تو را جز خرمگس در سبك نیست
خرمگس مان، غم مخور گر كبك نیست
خرمگس گر بهر خود فكری كند
گاه باشد وز وز بكری كند
بگذریم، كه جهان گذرگاه است و جای گذشت.
________________________________________
* این آلبوم كه حاصل اجرایی درخشان از زندهیاد مشكاتیان با استاد شجریان و با تمبك همایون شجریان در اوایل دهه هفتاد در یكی از كشورهای اروپایی بود،سالها در وزارت ارشاد خاك و خورد و در نهایت مجوز انتشار نیافت.اگرچه نسخهای نه چندان با كیفیت ازآن به شكل خصوصی به بازار راه یافت و دست به دست كپی شد تا باز هم متضرر واقعی ماجرا هنرمندان باشند.
۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر