"مفرح است چی چی میرزا!" از کلمات مبارک سلطان صاحبقران، شاه شهید، در ناصرالدین شاه آکتور سینما
در حاشیهی مقالهی اشپیگل
پنجشنبه ۱۰/امرداد/۱۳۸۷ - ۳۱/جولای/۲۰۰۸
از سایت شهر براز
نخست بگویم که من به آزادی بیان باور دارم و معتقدم که دیگران باید آزادانه دربارهی ما مطلب بنویسند و حق دارند نظر متفاوتی داشته باشند. ما نیز نباید در هر موردی حساسیت بیجا از خود نشان دهیم به ویژه در زمینههایی که آگاهی و تخصص نداریم و آموزش ندیدهایم. اصولا اختلاف نظر در علم و دانش ضروری است و باعث پدید آمدن بحث و گفتگو و گاهی یافتن نتیجهها و اطلاعات تازه میشود. اما اگر اختلاف نظر بخواهد باعث بحث علمی سودمند شود باید مستند و معقول باشد.
واکنش من به مقالهی اشپیگل برخاسته از «غرور ملی» نبود. زیرا دانش ما دربارهی تاریخ به ویژه دربارهی زمانهای دور ۱۰۰٪ نیست و هر آن ممکن است منبعی قدیمی پیدا شود که نور تازهای به تاریکیها بتاباند. باید پذیرش نظرهای متفاوت و مخالف را داشته باشیم. نباید بخواهیم همه مانند ما فکر کنند و به هر چه ما احترام میگذاریم احترام بگذارند. باید صدای مخالف را تحمل کنیم. و بپذیریم که شخصیتهای تاریخی دیروز مطابق میل امروزی ما رفتار نکردهاند. قبول دارم که کوروش نیز بشری بوده است مانند همه، و حتما مانند هر انسانی در عمر و کارهای خود اشتباههایی کرده است. نباید از او بتی بسازیم که هیچ کس جرات نزدیک شدن به او را نداشته باشد. نمیگویم هر چه ما میگوییم و میدانیم تنها حقیقت مسلم است و دیگران باید در برابر ما ساکت باشند.
علت واکنش من آن بود که نویسندهی اشپیگل بیشتر با لحن تمسخرآمیز و هوچیگرانه به موضوع نزدیک شده بود و برای ادعاهای مطرح شدهاش سند معتبر و کافی نداشت. تنها با استناد به گفتهی چند تاریخدان امروزی مانند «یوزف وایسهوفر» و «شودیگ» و برخلاف هماهنگی نزدیک به تمام منبعهای دست اول باستانی به این نتیجه رسیده بود که کوروش خودکامه بوده است. بعد بر اساس این برداشت، تمام نوشتههای یونانی باستان و کتاب مقدس و ... را «تبلیغات» خوانده بود. مهمتر آن که رفتار رژیم کنونی و پیشین ایران را پایهای دانسته بود برای داوری دربارهی رفتار کوروش در ۲۵۰۰ سال پیش و این که همه را دروغ و تبلیغات بداند. اما شاید بیطرفانه و علمی نبودن این مقاله با گفتهی دیگری از وایسهوفر نشان داده شود. هم زمان با نشریهی اشپیگل، در نشریهی «دیلی تلگراف» لندن گفتهی «نژادپرستانه»ی زیر از آقای وایسهوفر آمده است:
کوروش واقعی، کم و بیش به همان بیرحمی شاهان باستانی خاورزمین بوده است، مانند خشیارشا، اما از وی باهوشتر بوده است.
به نظر من این نشان دهندهی نگاه قالبی (کلیشهای) این تاریخدان آلمانی نسبت به تمام تاریخ خاورزمین است. اینجا دیگر فقط کوروش و ایران مطرح نیست. بلکه آقای وایسهوفر تمام شاهان خاورزمین را پیشاپیش خودکامه و بیرحم دانسته و شاید بر اساس همین طرز فکر، رفتار انسانی و دادگری را منحصر به اروپاییان میداند. البته این جمله تصویر قالبی دیگری نیز از خشیارشا به عنوان شاهی بیرحم و دیوانه در خود دارد. تصویری که در غرب به خاطر داستان جنگ ترموپیلی رایج است و یکی از همکاران من یک بار بدان اشاره کرد و گفت: «شما یک شاه دیوانه داشتید که به یونان حمله کرد! نامش چه بود؟»
جالب آن که هم زمان با به پرسش کشیدن رفتار کوروش، تلاشی در جریان است که تموچین به عنوان فرمانروایی قانونمدار و روادار (tolerant) معرفی شود. به نظر من این بیشتر به بازنویسی و وارونهسازی تاریخ شبیه است.
شاید بگوییم «جواب ابلهان و مغرضان خاموشی است» اما به نظر من مشکل اینجاست که اعتبار نشریهی اشپیگل بهانهای به دست گروهی مانند همهترکانگاران میدهد که یاوههای خود را ترویج کنند و به فرهنگ و تاریخ ایران حمله کنند. بنابراین اگر ما پاسخی مستند (و نه احساسی) به مقالهی اشپیگل بدهیم وظیفهی خود را انجام دادهایم. منظورم هم از «ما» این نیست که هر کسی از خودش نظر بدهد. باید یاد بگیریم که هر کسی در زمینهی تخصص و کارشناسی خودش اظهار نظر کند. متاسفانه بیشتر ما ایرانیان، بدون آموزش و مطالعه و خواندن کتابهای معتبر تاریخ، همگی کارشناس تاریخ (به ویژه تاریخ ۲۵۰۰ ساله!) هستیم.
هم چنین نگاه کنید به نوشتهی استاد دکتر پرویز رجبی در همین باره.
نوشتهی شهربراز | ساعت: 12:30 AM | پيوند دایمی
1 نظر داده شده | نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , روزانه
Wednesday, July 30, 2008
دنبالهی پاسخ به اشپیگل
چهارشنبه ۱۰/امرداد/۱۳۸۷ - ۳۰/جولای/۲۰۰۸
دکتر کاوه فرخ پینوشت و دنبالهای بر پاسخ خود به اشپیگل نوشته است که حاوی نکتهی مهمی است. اینک خلاصهای از آن را در اینجا ترجمه میکنم.
نکتهی اصلی این است که دو «تاریخدانی» که آقای ماتیاس شولتز به عنوان منبع خود معرفی کرده و تمام مقاله و استدلال خود دربارهی خودکامه و بیرحم بودن کوروش را بر پایهی نظرهای آنان گذاشته است (یعنی یوزف وایسهوفر و شودیگ) به ترجمهی اشتباهی از یک سنگنبشتهی باستانی استناد میکنند.
«رویدادنامهی نبونید» (Nabonidus Chronicle) داستان پیروزی کوروش بزرگ در شهر اوپیس (Opis) را روایت میکند. در سال ۱۹۶۶ م/۱۳۴۵ خ «ای.کی. گریسون» (A. K. Grayson) ترجمهای از این سند تاریخی را منتشر کرد که در آن چنین آمده است:
در ماه تیشری، وقتی کوروش در شهر اوپیس بر کرانهی دجله با ارتش اکد جنگید مردم اکد عقب نشستند. او (کوروش) غنیمت گرفت و مردم را کشتار کرد.
دانشوران میدانستند که این ترجمه مشکل دارد اما کسی به طور دانشگاهی و علمی بدان نپرداخته بود تا این که در سال ۲۰۰۷ م/۱۳۸۶ خ «شاهرخ رزمجو» از پروفسور «ویلفرد لامبرت»، استاد دانشگاه بیرمنگهام انگلستان، خواست که این متن را به درستی ترجمه کند. پروفسور لامبرت خبرهترین کس در این زمینه است و گریسون پیشتر شاگرد او بوده است.
ترجمهی درست پروفسور لامبرت چنین است:
در ماه تیشری، وقتی کوروش در شهر اوپیس بر کرانهی دجله با ارتش اکد جنگید، سربازان اکد عقب نشستند. او (کوروش) غنیمت گرفت و سربازان اکد را شکست داد.
میبینید که ترجمهی گریسون دو اشتباه بزرگ دارد:
- به جای «سربازان اکد» نوشته شده «مردم اکد»
- به جای «شکست داد» نوشته شده «کشتار کرد» یا «قتل عام کرد».
شهر اوپیس و ساکنان بابلی آن تا زمان سلوکیان یعنی نزدیک ۳۰۰ سال پس از کوروش برجا ماندند و زمانی که پارتیان (اشکانیان) نیروهای سلوکیان را از ایران و میانرودان بیرون کردند شهر اوپیس و سلوکیه بر کرانهی دجله به رونق خود برقرار بماند و بعدها با ساخت تیسپون - که پایتخت اشکانیان و ساسانیان بود - این دو شهر در تیسپون ادغام شدند.
پینوشت
دکتر رضا مرادی غیاثآبادی یادآوری کردند که وی متن کامل «رویدادنامهی نبونید» را پیشتر از روی ترجمههای اروپایی با توضیحهایی به پارسی ترجمه کرده است. میتوانید آن را در این نشانی بیابید.
بند بالا در ترجمهی دکتر مرادی:
در ماه تَـشـریـتـو [= آرامی: تـیـشـری/ فارسی باستان: بـاگَـیـادَئـیـش/ مهر]، هنگامی که کوروش به سپاه اکَـد در شهر اُپـیـس [شاید در جای بغداد امروزی] بر کرانهء رود دجـلـه حمله کرد؛ مردمان اَکَـد بشوریدند [بر علیه چه کسی؟]. اما او [کوروش یا نبونید؟] همه مردمان شهر را از دم بکشت.
هم چنین
ترجمهی پارسی استوانهی کوروش از متنهای اروپایی به دست دکتر رضا مرادی غیاثآبادی.
نوشتهی شهربراز | ساعت: 4:32 PM | پيوند دایمی
0 نظر داده شده | نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , روزانه , فرهنگ
Monday, July 28, 2008
کالباس
دوشنبه ۷/امرداد/۱۳۸۷ - ۲۸/جولای/۲۰۰۸
برای من سوال بود که در زبان پارسی واژهی «کالباس» از کجا آمده است. زیرا در زبانهای انگلیسی و فرانسه به این غذا «سالامی» (salami) گفته میشود.
تا این که فهمیدم اصل این واژه لهستانی است و در انگلیسی Kielbasa نوشته میشود و شکل اصلی لهستانی آن kiełbasa است که کیـِوباسا خوانده میشود (ł مانند w در انگلیسی تلفظ میشود یعنی «و» با لبهای گرد). کیلباسا در واقع نوع لهستانی سوسیس است (saucisse در فرانسه و sausage در انگلیسی).
جستجو در فرهنگ دهخدا واژههای جالبی در همین زمینه به دست میدهد که نشانی از خوراکهای قدیمی ایرانی مشابه سوسیس فرنگی دارد. یعنی ما نیز در گذشته غذاهایی داشتهایم با نامهای زیر:
- جگرآکند (جرغند، چرغند) آن است که رودهی گوسپند را با جگر یا دل بیاکنند.
- نکانه: (لکانه، لکامه، نقانق، لقانق): آن است که روده را با گوشت پر کنند.
- مُبار یا مَبار: آن است که روده را با برنج و قیمه پر کنند.
جالب آن که زندهیاد سعید نفیسی در فرهنگ دوجلدی فرانسه به پارسی خود در برابر saucisse برخی از این نامها را آورده است. این هم چند درآیه از فرهنگ دهخدا:
کالباس: (روسی) گوشت گاو و چربی خوک و گاهی پرههای سیر که پزند و درون روده کنند. جهودانه. عصیب. نقانق. جگرآکنده. سوسیس معادل فرانسهء آن است .
عَصیب: ریه و جگر سفید که با روده پیچیده شود و بریان کنند. یک نوع طعام که از رودهء آکنده از شش و دل ترتیب دهند. جگرآکند. زویج. زونج.
نَقانَق: جمع نَقنَق. جهودانه طعامی است. معرب نکانک و نکانه. مبار.
نکانه: معرب آن نقانق است. لکانه که لقانق معرب آن است. لکامه. رودهء گوسفند به گوشت آگنده و پخته شود.
زَویج: رودههای پر از گوشت و پیه آگنده باشد. رودههایی که با هم نوردند با پیه. رودهء گوسپند آگنده از گوشت و پیه. زَوَنج. زَویش. زیچَک. نوعی از خوراک که از قطعات رودهء گاو یا گوسپند آکنده از پیه و گوشت تهیه کنند.
زیچَک: زیجَک. همان زَوَنج، یعنی رودهء گوسفند که خشک کنند و بریان سازند. رودهء گوسفند باشد که با برنج و گوشت و دیگر مصالح پر کرده خشک سازند و در زمستان به وقت حاجت میپزند و بخورند.
کیپا و شیردان شده در خوان فراخ و تنگ ------ سختو و زیچک آمده بریان فراخ و تنگ
بُسحاق اطعمه
کَیپا: کوتاهشدهی «کله پاچه». کله پاچهء پخته. کله پاچه و شکنبهء پخته. شکنبهء گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده، پزند و خورند.
سُختو: سُغدو. رودهای را گویند که آن را با گوشت و برنج و مصالح پر کرده بر روغن بریان کرده باشند.
مَبار: رودهء گوسپند یا بز باشد که با برنج و قیمه آغنده بپزند و آن را به تازی عصیب خوانند. مومبار. حسیبک. چرب روده. چرغند
چَرغَند: جَرغند، کوتاه شدهی جگرآغند، جگرآگند.
حَسیبَک: رودهء برهء شیرخواره که درپیچند به مقدار نارنجی و چند عدد از آن را بر سیخی بریان کنند.
نوشتهی شهربراز | ساعت: 8:41 PM | پيوند دایمی
0 نظر داده شده | نظردهی
دستهبندی زبان , فرهنگ
Friday, July 25, 2008
کوروش و چنگیز
آدینه ۴/امرداد/۱۳۸۷ - ۲۵/جولای/۲۰۰۸
دشمنان ایران امروزه از هر فرصتی برای ضربه زدن به تاریخ و فرهنگ ایران بهره میگیرند. انگار تمام تاریخ ایران به دست رهبران و حکومت امروزی ایران ساخته شده است. به راستی که دنیای عجیب و مسخرهای شده است.
با وجود منبعها و نوشتههای فراوان دست اول تاریخی - که نویسندگان آن بابلیان، یونانیان و دیگر ملتهای مغلوب یا مخالف ایرانیان هخامنشی بودهاند - و نیز نوشتههای دوهزاروپانسد سال گذشته (مانند نوشتههای منتسکیو و دیگران) و هماهنگی و همنوایی آنان دربارهی رفتار بزرگمنشانه، مداراگر و روادارانهی کوروش بزرگ به ویژه پس از گشودن سرزمین بابل، ناگهان مجلهی اشپیگل مقالهای منتشر میکند که کوروش را ستمگر و خودکامهای مینامد که به مکانهای مذهبی حمله میکرده و گوش و بینی مخالفانش را میبریده. کسی که بنیانگذار شاهنشاهی بزرگ و تمدنسازی چون شاهنشاهی هخامنشی میشود و بر گسترهی پهناوری از جهان متمدن فرمان میراند و در آبادی و آبادانی میکوشد.
تموچین در تمام منبعها و نوشتههای تاریخی دست اول - حتا کتابهایی که ایرانیان شاغل در دربار مغولان و نوههای چنگیز نوشتهاند - و تمام نوشتههای هفت سد سال گذشته فرد خونخوار و ویرانگر و ددمنشی بوده است و باعث کشتار و ویرانی فراوان در تمام سرزمینهایی شد که آنها را گشود و حتا به سگ و گربههای شهرها نیز رحم میکرد اما در همین روزگار، ناگهان گروهی بر اساس یک کتاب شعر مغولی که در سدهی نوزدهم میلادی کشف شده او را به عنوان مرد روادار و آیندهبین و سازنده معرفی میکنند. قومی که همواره نامشان برای کشورهای فراوانی در طول تاریخ مترادف وحشیگری و ویرانی و تجاوز بوده است و در طول تاریخ خود چیزی نساختهاند. بعد فیلمی دربارهی او میسازند تا او را از کارهایش پاک کنند و تاریخ را بازنویسی کنند. متاسفانه برخی ایرانیان نیز به تعریف از این فیلم میپردازند. به نظر من این فیلم بیشتر جنبهی تبلیغاتی دارد و ارزش نقد سینمایی ندارد دست کم برای ما ایرانیان که تموچین یا چنگیزخان مغول را به خوبی میشناسیم.
نقد سینمایی پرویز جاهد دربارهی فیلم «مغول» چنین مینویسد:
بر این اساس از پیش میپذیریم که فیلم «مغول» ساختهی سرگئی بودور نمیتواند سند تاریخی قطعی و بیچون و چرایی دربارهی این شخصیت بزرگ و مقتدر تاریخی باشد و بسیاری از مورخان و پژوهشگران، احتمالاً اعتبار تاریخی آن را زیر سؤال خواهند برد.
با این استدلال که «من به جنبههای سینمایی فیلم کار دارم نه محتوای تاریخی». غافل از این که امروزه روز رسانهها - به ویژه رسانههای تصویری مانند سینما - در شکلدهی نظر و نگاه مردم بسیار تاثیرگذارند. به خاطر شلوغی و درگیریهای زندگی امروزی، دیگر کمتر کسی از مردم عادی به سراغ مطالعهی تاریخ و منبعهای پژوهیده میرود. بسیاری از مردم بر این باورند که لابد نویسنده و کارگردان فیلم در این باره تحقیق و جستجو کردهاند و اگر چیزی میگویند حساب شده است. بسیاری از مردم آگاهیهای خود را از فیلمها و سریالها میگیرند. بنابراین وقتی میبینند که در فیلمی «تاریخی» میگوید که ۳۰۰ نفر اسپارتی جلوی یک میلیون ایرانی ایستاد باورشان میشود. یا اگر فیلمی گفت که تموچین آدم مهربانی بود باورشان میشود.
مطالعات اخیر دربارهی چنگیز، خصوصاً دستاوردهای نمایشگاه چنگیزخان و میراث او در موزهی استانبول به مناسبت هشتصدمین سالگرد تأسیس امپراتوری مغول، نشان میدهد که چنگیزخان، بر خلاف تصاویری که از او در ذهنها وجود دارد، مردی خونآشام و دیوسیرت نبود؛ بلکه رهبری نرمخو و اهل مدارا و پایبند قانون بود که به زنان احترام میگذاشت و ارزشهای اخلاقی و خانوادگی را ارج مینهاده است.
چنان از پایبندی تموچین به قانون صحبت میشود که انگار پایهگذار حقوق بینالملل بوده است. حال آن که پایینتر به این «قانون» اشاره میشود:
بعد از رسیدن به قدرت، قانونی را تصویب میکند که در آن کشتن زنان و کودکان در جنگ، خیانت به خان قبیله و تسلیم شدن در برابر دشمن، منع شده است.
این که خیانت به خان قبیله منع شود چه قدر پیشرفت بوده است؟ در بیشتر قبیلهها نیز این «قانون» وجود دارد. حتا در میان درندگان نیز این «قانون» وجود دارد. اینها پیشپاافتادهترین قراردادهای قبیلهای است. حال ما چه کنیم اگر مغولان پیش از تموچین از این سطح «قانون» هم برخوردار نبودند.
در زمان مائو و انقلاب فرهنگی چین، نام چنگیز به عنوان بنیانگذار کشور متحد چین از کتابهای درسی و تاریخی حذف شده بود.
من نمیدانم تموچین مغول از کجا متحدکنندهی چین بوده است. اگر وی متحدکننده بود چرا چینیان دیوار بزرگ چین را برای جلوگیری از حملههای بیابانگردانی چون او ساختند؟ چینیان هزار سال پیش از تموچین کشور متحدی داشتند.
جان مان، مورخ بریتانیایی کسی که کتاب «زندگی، مرگ و رستاخیز چنگیزخان» او از منابع مورد استفاده بودورف در ساختن این فیلم بوده، معتقد است که بیشتر منابع تاریخی موجود دربارهی چنگیزخان، منابع کشورهای مغلوب مثل ایران و روسیه بوده که قربانی هجوم مغولها بودهاند.
به اعتقاد جان مان، مغولها از نظر تاریخنگاری بسیار ضعیف بوده و تنها کتابی که دربارهی چنگیز در این سرزمین وجود دارد، کتاب شعری است به نام «تاریخ پنهان مغول» که در قرن نوزدهم در چین کشف شده است.
مغولان اصلا فرهنگ به ویژه سواد خواندن نوشتن نداشتند چه رسد به این که در تاریخنگاری ضعیف باشند. این که تاریخ مغولان به دست کشورهای مغلوب نوشته شده دلیل کافی برای نادرست بودن آن نیست. بابلیان و دیگر ملتها نیز مغلوب کوروش شدند اما همه از آبادگری و مهربانی و گذشت او نوشتهاند. از یک سو میگویند تاریخ به دست برنده نوشته میشود از سوی دیگر میگویند چون این تاریخ را مردمی نوشتهاند که مغولان به آنها هجوم آوردهاند بنابراین درست نیست. لابد باید انگلیسیها تاریخ مغولان را مینوشتند؟
این هم از سطح فرهنگ مغولان در سدههای سیزده و چهارده میلادی/هفتم و هشتم خورشیدی:
فيلمساز نشان میدهد اين ترس مغولها از رعد و برق بوده که آنها را زمينگير کرده و عامل شکستشان در برابر چنگيز شده است.
جالب آن که آقای پرویز جاهد چنان از این فیلم سخن گفته که مجبور شده در بخش نظرها پیوندی به نوشتهی پیشین خود با عنوان «اعادهی حیثیت چنگیزخان» را اضافه کند دربارهی نمایشگاهی که دو سال پیش در ترکیه دربارهی چنگیزخان برپا شده بود.
مرتبط:
نوشتهی پیشین دربارهی فیلم «مغول»
نوشتهی شهربراز | ساعت: 12:42 PM | پيوند دایمی
1 نظر داده شده | نظردهی
دستهبندی فرهنگ , فيلم , پانترکان
Wednesday, July 23, 2008
پاسخ به مقالهی اشپیگل دربارهی کوروش
چهارشنبه ۲/امرداد/۱۳۸۷ - ۲۳/جولای/۲۰۰۸
در نوشتهی پیشین با نام حملهی اشپیگل به کوروش بزرگ گفتم که قرار است پاسخی آماده شود. اینکه این هم پاسخ.
دکتر کاوه فرخ، کارشناس تاریخ و ایرانشناس، در پاسخ ادعاهای بیپایهی «ماتیاس شولتز» (Matthias Schulz) در مجلهی اشپیگل، مقالهای به زبان انگلیسی برای سردبیر اشپیگل نوشته است که با اجازهی ایشان چکیدهی پارسی آن را به ترجمهی آزاد در اینجا منتشر میکنم. البته بهتر است که به متن اصلی پاسخ دکتر فرخ به زبان انگلیسی نگاه کنید که کاملتر است.
این پاسخ به ۷ ادعای مقالهی اشپیگل میپردازد که عبارتند از:
۱) ادعا: «برخی منبعهای یونانی» کوروش را ستودهاند.
پاسخ: با این که یونانیان با ایرانیان میجنگیدند اما آن قدر واقعبین و منصف بودند که راستی را در دشمن خود نیز میستودند و دشمنی خود را به تمام مردم و شاهان ایران گسترش نمیدادند. یونانیان دلیلی برای «تملق»گویی از کوروش نداشتند. تنها هرودوت و اسخیلوس نبودند که او را ستودهاند بلکه زنفون و اسکندر مقدونی نیز او را ستودهاند. همین طور آریان (Arrian). این گونه دستچین کردن از منبعهای تاریخی و خود را به فراموشی زدن شیوهی کسانی است که میخواهند نظر شخصی خود را معتبر جلوه دهند.
۲) ادعا: در کتاب مقدس، کوروش «شاه برگزیده» خوانده شده زیرا فرض بر آن است که اجازه داد یهودیان به سرزمین خود بازگردند.
پاسخ: یعنی چه که «فرض بر آن است»؟ آیا آقای شولتز منبعی در اختیار دارد که یهودیان اجازهی بازگشت نداشتند؟ آیا این را نیز «تبلیغات» میدانید؟ اگر این حرف دروغ بوده یهودیان پس از برافتادن هخامنشیان چه انگیزهای داشتند که این گفته را هم چنان نگه دارند؟ در چند جای کتاب مقدس کوروش ستوده شده است. داریوش بزرگ نیز روش کوروش را در پیش گرفت به ویژه در برخورد با یهودیان.
۳) ادعا: تاریخدانان معاصر مدتهاست که مشت این گونه گزارشهای تملقآمیز را باز کردهاند.
پاسخ: برای باز کردن مشت هر واقعیت تاریخی باید چندین منبع دست اول و مستقل و مطمئن همروزگار یا نزدیک به روزگار آن واقعیت ارائه داد. البته به پرسش کشیدن نکتههای تاریخی کار تاریخدان است اما منبعهای دست دوم که تاریخدانان معاصر ما نوشتهاند بدون ریشه داشتن در منبع دست اول ارزشی ندارد.
۴) ادعا: یوزف وایسهوفر میگوید که کوروش فرمانروای خشن و بیرحمی بود مانند دیگران و در حملههایش منطقههای مسکونی و مکانهای مقدس را غارت میکرد و بزرگان را تبعید میکرد.
پاسخ: درست است که پروفسور وایسهوفر پژوهشهای ارزشمندی کرده است اما در این زمینه نظرش برای خودش محترم است. نظر او دربارهی کوروش پذیرش جهانی ندارد و برای گفتههای خود منبع دست اولی نیز ندارد. آری، کوروش بزرگ نیز مانند تمام شاهان و رهبران جنگید و فتح کرد و شاهی کرد. اما دلیلی ندارد که او را «خودکامه و مستبد» بدانیم. با این منطق هر کس که جنگیده باشد خودکامه است. پس ابراهام لینکلن نیز خودکامه بود. و این دقیقا صفتی است که دشمنان او برایش به کار میبردند! جنگهای لینکلن باعث آزادی بردگان شد و جنگهای کوروش نیز آزادی یهودیان را در پی داشت. باز آقای شولتز به تفسیر و گزینش دلخواه از منبعها پرداخته است.
۵) ادعا: تنها کسی مانند شاه ایران که در دههی ۱۹۶۰ م/۱۳۴۰ خ دچار مشکل بود میتوانست مطرح کند که کوروش پدیدآورندهی نخستین منشور حقوق بشر است.
پاسخ: تاریخ را نمیتوان به میل شاه یا ملایان یا آقای شولتز تفسیر کرد. مهربانی و گذشت کوروش در بسیاری از منبعهای دست اول آمده است. تکذیب کردن این ادعاها به معنای دروغ بودن آنها و درستی ادعای شما نیست. هم چنین داستان کوروش تنها از زمان شاه شروع نمیشود. بلکه سالها پیش از بنیانگزاری سازمان ملل، حتا در منبعهای اسکاندیناوی و ایسلندی کوروش به بزرگواری شناخته شده است.
۶) ادعا: هیچ سندی از رفتار انسانی کوروش در استوانهاش نیست. شودیگ (Schaudig) آشورشناس معروف اینها را «تبلیغات» میداند.
پاسخ: شگفتانگیز است که آقای شولتز بدون نگاه به متن استوانه به خط میخی، چنین ادعایی میکند. بخشی از استوانه چنین میگوید:
مردوک خدای بزرگ است ... من روزانه به پرستش او میروم. ارتش انبوه من با صلح و آرامش وارد بابل شد و نگذاشتم که مردم را بترسانند... آنان را از بردگی نجات دادم ... مردوک خدای بزرگ از کارهای نیک من خوشنود شد.
میبینید که کوروش از مردوک نام میبرد در حالی که خدای ایرانیان اهورا مزدا بوده است. پس آقای شولتز چه گونه ادعا میکند که «هیچ سندی» برای رفتار کوروش نیست؟ آیا ایشان متن دیگری در اختیار دارند؟ این ادعا مانند ادعاهای گروهی به نام «انجمن زمین پخ» (Flat Earth Society) است که میگویند گرد بودن زمین دروغ و حاصل تبلیغات است.
۷) ادعا: ملایان ایران نیز از «کیش کوروش» گریزی ندارند و قرار است به زودی استوانهی او را در تهران به نمایش بگذارند. این استوانه نماد افتخار ملی ایرانیان شده است.
پاسخ: این نگاه بسیار سادهانگارانه است. آقای شولتز نمیداند که «ملایان» از مخالفان مردهریگ کوروش بزرگ هستند و از سال ۱۹۷۹ م/۱۳۵۸ خ آموزش تاریخ پیشااسلامی ایران را از مواد درسی مدرسهها حذف کردهاند. توجه اصلی ملایان بر گفتمان همهاسلامگرایی (pan-Islamic discourse) است. اشتباه آقای شولتز در یکی دانستن ملایان و ایران باستان اشتباه رایج در غرب است. هواداران همهاسلامگرایی نظر خوشی نسبت به ایران باستان ندارند و کسانی مانند ناصر پورپیرار تمام تاریخ ایران باستان را ساخته و پرداختهی صهیونیستها و امریکاییان میداند. پورپیرار یهودستیز افراطی است و برای مجلهی معتبری چون اشپیگل باعث شرمندگی و بیاعتباری است که نظر یکی از نویسندگانش با نظر یهودستیز ضدایرانی چون پورپیرار این قدر شبیه باشد که هر دو تاریخ ایران را شایعه و گول بدانند. به گفتهی یکی از دوستان کانادایی من رفتار امروزی حکومت ایران هیچ ربطی به تاریخ ۱۴۰۰ سال پیش آن ندارد.
مرتبط:
اصل مقالهی اشپیگل به زبان انگلیسی
و
پاسخ دکتر کاوه فرخ به مقالهی اشپیگل
پینوشت ۱:
پایگاه «کمیتهی نجات دشت پاسارگاد» نیز ترجمهی کامل پاسخ دکتر کاوه فرخ به پارسی را منتشر کرده است.
دکتر شاهین سپنتا نیز در وبلاگ «ایراننامه» همین ترجمهی کامل را منتشر کرده است.
پینوشت ۲:
ترجمهی پارسی مقالهی اشپیگل: در وبلاگ «آقا اجازه؟»
پینوشت ۳:
متن انگلیسی پاسخ دکتر کاوه فرخ در پایگاه نجات پاسارگاد
نوشتهی شهربراز | ساعت: 10:07 PM | پيوند دایمی
0 نظر داده شده | نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , روزانه , فرهنگ
Tuesday, July 22, 2008
حکایت ققنس
سهشنبه ۱/امرداد/۱۳۸۷ - ۲۲/جولای/۲۰۰۸
منطق الطیر یا گفتگوی مرغان یکی از اثرهای مهم و نامدار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری است که در سدهی هفتم خ/چهاردهم م سروده شده است. یکی از حکایتهای جالب کتاب «منطق الطیر» داستان مرگ ققنس است
حکایت مرگ ققنس
هست ققنس طُرفه مرغی دلستان --------------- موضع این مرغ در هندوستان
سخت منقاری عجب دارد دراز --------------- همچو نی در وی بسی سوراخ باز
قرب صد سوراخ در منقار اوست -------------- نیست جفتش، طاق بودن کار اوست
هست در هر ثُقبه آوازی دگر --------------- زیر هر آواز او رازی دگر
فیلسوفی بود دمسازش گرفت -------------------- علم موسیقی ز آوازش گرفت
چون بهر ثقبه بنالد زار زار -------------- مرغ و ماهی گردد از وی بیقرار
جملهی پرّندگان خامُش شوند ------------------ در خوشی بانگ او بیهُش شوند
سال عمر او بود قرب هزار ------------------ وقت مرگ خود بداند آشکار
چون ببُرد وقت مردن دل ز خویش -------------- هیزم آرد گرد خود دَه خر، مَه بیش
در میان هیزم آید بیقرار ------------------ در دهد صد نوحه خود را زار زار
پس بدان هر ثقبهای از جان پاک ----------------- نوحهای دیگر برآرد دردناک
چون که از هر ثقبه هم چون نوحهگر -------------- نوحهی دیگر کند نوعی دگر
در میان نوحه از اندوه مرگ --------------- هر زمان برخود بلرزد هم چو برگ
از نفیر او همه پرّندگان ------------------ وز خروش او همه درّندگان
سوی او آیند چون نظارگی ----------------- دل ببرند از جهان یکبارگی
از غمش آن روز در خون جگر ------------------ پیش او بسیار میرد جانور
جمله از زاری او حیران شوند ------------- بعضی از بی قوتی بیجان شوند
بس عجب روزی بود آن روز او -------------- خون چکد از نالهی جان سوز او
باز چون عمرش رسد با یک نفس --------------- بال و پر برهم زند از پیش و پس
آتشی بیرون جهد از بال او ------------------- بعد آن آتش بگردد حال او
زود در هیزم فتد آتش همی ------------------- پس بسوزد هیزمش خوش خوش همی
مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند --------------- بعد از اخگر نیز خاکستر شوند
چون نماند ذرهای اخگر پدید -------------------- ققنسی آید ز خاکستر پدید
آتش آن هیزم چو خاکستر کند ----------------- از میان ققنس بچه سر برکند
چند توضیح:
دربارهی ریشهی نام ققنس شرحی در دهخدا به نقل از حاشیهی «برهان قاطع» چاپ زندهیاد دکتر محمد معین آمده است به این شکل:
لاتینی: Cycnus، یونانی: Kūknos قو، که در اساطیر یونانی به سبب سرود مرگی که برای «اپولو» میخواند، شهرت یافته. بعضی این کلمه را مصحف «فقنس» معرب Phoīniks یونانی (مرغی افسانهای) دانستهاند، نخستین صحیح است.
صورت فلکی قو نیز Cygnus نامیده میشود.
طُرفه: زیبا، خوش
ثُقبه: سوراخ ریز
مرغ و ماهی: همهی جانداران، چه در آب چه در هوا. منظور از مرغ، پرنده است به طور کلی. مرغ خانگی در اصل «ماکیان» گفته میشود که در لغت به همان معنای «مادیان» یا «ماده» (مخالف نر) است. «ماچه» نیز شکل دیگری از «ماده» است که برای جانوران به کار میرود مانند ماچه خر، ماچه سگ. «ماده» پارسی است و باید آن را بر وزن «ساده» و بدون تشدید خواند نه مانند «مادّه» در عربی.
دَه خر، مَه بیش: ده خروار [=خربار، بار خر] نه بیشتر. مَه (مانند و هم معنای نَه) از حرفهای ربط پارسی است که دیگر به کار نمیرود. (شبیه neither/nor در زبان انگلیسی) نمونه به نقل از فرهنگ دهخدا:
شاه گفت: مَه تو رستی و مَه پدر. و بفرمود تا او را گردن زدند. (اسکندرنامه، نسخهء سعید نفیسی).
در نفرین و دعا هر دو استعمال شود
که با اهرمن جفت گردد پری --------- که مَه تاج بادت مَه انگشتری! (فردوسی)
نظّارگی: تماشاگر
مجلس یاران بی نالهء سعدی خوش نیست --------- شمع می گرید و نظارگیان میخندند
نوشتهی شهربراز | ساعت: 10:32 AM | پيوند دایمی
0 نظر داده شده | نظردهی
دستهبندی ادبيات
Sunday, July 20, 2008
خیز عربستان به سوی تاجیکستان
یکشنبه ۳۰/تیر/۱۳۸۷ - ۲۰/جولای/۲۰۰۸
دولت وهابی و ضدایرانی عربستان اینک به سوی تاجیکستان خیز برداشته است. اینان با ویران کردن فرهنگ ایرانی در پاکستان و ترویج بنیادگرایی و دشمنی با ایران، و سپس فرستادن طالبان به افغانستان و تبدیل آنجا به پایگاه القاعده و بنیادگرایی وهابی، اینک تاجیکستان را نشانه گرفتهاند تا بنیادگرایی خود را در آنجا نیز رواج دهند. تاجیکستان یکی از سرزمینهای قدیمی فرهنگ و زبان ایرانی است و تاجیکان به ایرانی بودن خود افتخار میکنند. عربستان میخواهد با آموزش عربی در تاجیکستان زبان پارسی آنجا را ضعیف کند.
به این خبر در بخش تاجیکستان بی.بی.سی پارسی نگاه کنید.
عربستان مسیری جدید برای مهاجران کاری تاجیک
دولت عربستان سعودی به انواع مختلف متخصصین و کارمندان نیاز دارد و آمادگی خود را برای پذیرفتن مهاجران کاری تاجیک اعلام کرده است.
دولت عربستان سعودی آمادگی خود را برای پذیرفتن مهاجران کاری تاجیک اعلام کرده است.
تاکید شده است که این کشور به انواع مختلف متخصصین و کارمندان نیاز دارد. همچنین این کشور آموزش زبان عربی برای اتباع تاجیک را بر عهده خود گرفته است. این مطلب اخیرا در ملاقات مسئولین نهادهای مهاجرت کاری هر دو کشور در شهر دوشنبه اعلام شده است.
سعد نهار البدح، رئیس این کمیسیون اظهار داشته است که حالا در عربستان سعودی بیش از 7 میلیون نفر مهاجر کاری به سر می برند و دولت کشورش به جلب نیروی کار از تاجیکستان علاقمند است.
زیرا به گفته این مقام عربی، تاجیکستان و عربستان سعودی از فرهنگ به هم نزدیک برخوردارند و ساکنان این دو کشور پیرو یک مذهب می باشند. به این دلیل، دولت عربستان سعودی در صدد است برای جلب مهاجران کاری از تاجیکستان برای این افراد کلیه شرایط کار و زندگی را فراهم کند.
از جمله، دولت عربستان سعودی تصمیم گرفته است، آموزش زبان عربی برای مهاجران تاجیک را راه اندازی کند. دولت تاجیکستان موظف شده است که بازآموزی تخصص مهاجران را تامین کند.
سعد نهار البدح همچنین گفته است که طبق قوانین عربستان سعودی مهاجر کاری در این کشور حقوق برابر با عضو خاندان کارفرما را خواهد داشت، از جمله با منزل و خدمات پزشکی تامین خواهد بود.
برای راه اندازی مهاجرت کاری از تاجیکستان به عربستان سعودی، دولت این کشور تصمیم گرفته است، در زودترین فرصت در شهر دوشنبه سفارتخانه خود و پرواز هواپیما میان دو پایتخت را راه اندازی کند.
زیرا تا حال، بیش از 90 درصد مهاجران تاجیک برای دریافت جای کار به روسیه سفر می کنند. ضمنا، نهادهای مختلف تعداد مهاجران کار تاجیک را از 700 هزار به یک و نیم میلیون نفر عنوان می کنند.
گذشته از این، در چند سال اخیر در پی بالاروی فعالیتهای گروههای ملی گرا [=نژادپرست] در روسیه میزان امنیت مهاجران تاجیک در این کشور پایین رفته است که انتقال صدها اتباع تاجیک از روسیه به تاجیکستان دلیل این نظر ارزیابی می شود.
از سوی دیگر، برخی از صاحبنظران از آن اظهار نگرانی می کنند که راه اندازی سفر مهاجران تاجیک برای کار به عربستان سعودی ممکن است به گسترش رویههای ممنوع مذهبی مانند «حزب التحریر» و «سلفیه» در تاجیکستان منجر شود. این دو جنبش در تاجیکستان حق فعالیت ندارند.
به نظر من نیز صاحب نظران کاملا حق دارند اظهار نگرانی کنند. چرا عربستان این همه کشور عرب زبان را رها کرده و برای تامین نیروهای خود به سراغ کشور پارسی زبان تاجیکستان رفته که مجبور است به آنان زبان عربی نیز آموزش بدهد؟ باید از این مقام عربستانی پرسید از کی تا حالا فرهنگ عربستان و تاجیکستان به هم نزدیک شده؟ از کی تا حالا وهابیان با سُنیان حنفی و شیعیان اسماعیلی هم مذهب شدهاند؟ اگر منظور مسلمان بودن است که این همه کشور مسلمان وجود دارد. چرا عربستان به سراغ آنان نمیرود؟
وهابیان و عربستان یکی از عاملهای اصلی گسترش بنیادگرایی اسلامی در جهان و به ویژه اروپا هستند. اینان با ساخت مسجدهای بزرگ در اروپا مسلمانان (عمدتا فقیر و در حاشیه) را گرد هم میآورند و به آنان آموزش میدهند که باید این کافران را کشت و جهاد کرد و علت تمام بدبختیهای مسلمانان همین کافران اروپایی هستند و ... تاکنون چندین امام جماعت عربستانی به خاطر نفرتپراکنی از اروپا اخراج شدهاند. هم چنین بیشتر دست اندرکاران ۱۱/سپتامبر شهروندان عربستان بودند. اما مسخره آن که دولتهای غربی به ویژه امریکا هیچ مشکلی با دولت عربستان و وهابیان ندارند و تنها به ایرانیان فشار میآورند و ایرانیان برای دریافت روادید و ورود به کشورهای غربی مشکل دارند. اما وهابیان در کمال آزادی به رفت و آمد میپردازند.
در ماه اپریل ۲۰۰۸/اردیبهشت ۱۳۸۷ نیز در بخش تاجیکستان بی.بی.سی پارسی خبری خواندم که ایران تازه قرار است از سپتامبر ۲۰۰۸/شهریور ۱۳۸۷ نخستین مدرسهاش را در تاجیکستان به پا کند. این در حالی است که دولت ترکزبان ترکیه تاکنون در تاجیکستان ۷ مدرسه برپا کرده است (که در آنها به زبان ترکی آموزش داده میشود).
اگر دولت ایران عُرضه و توانایی تامین کار برای ایرانیان را میداشت بهترین جا برای تاجیکان کشور ما ایران میبود که با تاجیکان همزبان و همفرهنگ ایم و در واقع آنان عموزادگان ما هستند که در سد سال پیش روسها آنان را از ما جدا کردند (مانند مردم اران و شیروان و قفقاز). چرا تاجیکان باید در کشورهای روسیه و عربستان و جاهای دیگر آواره باشند؟
برای چند سدهزارُمین بار باید گفت: کاش در ایران دولت باکفایت و باهوش و درایت و ایراندوستی حاکم بود!
پینوشت:
البته شنیدهام که مسئولان جمهوری اسلامی، که همواره نشان دادهاند بیشتر به فکر دنیای خود و آخرت دیگران هستند، پس از استقلال و رهایی تاجیکان از دست شوروی، برای برگرداندن تاجیکان به «آغوش اسلام» و زدودن خاطرهی «کافران کمونیست»، چندین کامیون قرآن (و شاید کتابهای دعا و حدیث) برای تاجیکان فرستادند. شاید با این استدلال که قرآن تنها کتابی است که هر مسلمان بدان احتیاج دارد. (شبیه استدلالی که به برخی فاتحان صدر اسلام برای کتابسوزی نسبت داده شده است.) هم چنین یادمان هست که در سالهای پیش و پس از انقلاب میگفتند: کمو به روسی یعنی خدا، پس «کمونیست» یعنی «خدا نیست»!
پینوشت ۲:
یکی از دوستان تاجیک افزود که وهابیان در تاجیکستان سخت مشغول فعالیت و تبلیغ بوده و کتابها و نوشتههای ارتجاعی خود را آزادانه پخش میکنند. تاجیکان هیچ شناختی از این فرقهی افراطی و خشن و ضدایرانی نداشتند. وهابیان مشغول مغزشویی تاجیکان هستند. آنان به تاجیکان میگویند که ایرانیان بیایمان و کافر هستند و شما نیز نباید نوروز و دیگر جشنهای ایرانی را جشن بگیرد و بزرگ بدارید. نباید بر فرزندانتان نامهای ایرانی بگذارید بلکه تنها باید نامهای عربی بگذارید. سنیان حنفی با وهابیان/سلفیه مخالف اند و تلاش میکنند از حضور آنان در مسجدها و مراسم دینی جلوگیری کنند اما وهابیان به پشتوانهی عربستان سعودی به شدت به تبلیغ خود در آسیای میانه ادامه میدهند.
نوشتهی شهربراز | ساعت: 2:10 AM | پيوند دایمی
1 نظر داده شده | نظردهی
دستهبندی تاجیکستان , روزانه
Saturday, July 19, 2008
حملهی اشپیگل به کوروش
شنبه ۲۹/تیر/۱۳۸۷ - ۱۹/جولای/۲۰۰۸
به نظر میرسد که سیل حمله به میراث و تاریخ و فرهنگ ایران از همه سو سرازیر شده است. پس از فیلم بیپایهی «۳۰۰» که در سال گذشته به سینماها آمد و ایرانیان را به شکل جانوران و موجودهای وحشی نشان داد، این بار نوبت مجلهی آلمانی اشپیگل است که در مقالهای تهمتهایی به کوروش بزرگ زده است و استوانهی خشتی وی را دروغی دانسته است.
استوانهی کوروش بزرگ
درستی و راستینی این استوانه و رفتار و منش بزرگوارانهی کوروش بزرگ - به ویژه در گشودن بابل که این استوانه پس از آن نوشته شده است - یکی از پذیرفتهشدهترین و مستندترین نکتههای تاریخ باستان است. و تمام منبعها و نوشتههای دست اول تاریخی بر آن گواهی میدهند.
در مقالهی اشپیگل (به زبان آلمانی) که به تاریخ ۷/جولای/۲۰۰۸ برابر ۱۷/تیر/۱۳۸۷ منتشر شده ادعا شده است که این استوانه نیز مانند «انقلاب سپید» و دیگر کارهای محمدرضا شاه پهلوی تبلیغات است و کوروش نه تنها شاه رواداری (tolerant) نبوده بلکه مانند دیگر شاهان خودکامهی شرقی کشتار میکرده و دستور بریدن گوش و بینی میداده و میخواسته که همه پای او را ببوسند. هم چنین این افسانهی مسخره و بیپایه را بیان کرده که کوروش را سگی شیر داده است. جالب این که میگوید: هرودوت و اسکیلوس (Aeschylus) و کتاب مقدس، کوروش را به عنوان پادشاه مهربان میستایند اما تاریخدانان امروزی اینها را بیپایه میدانند. معلوم نیست این تاریخدانان که مقاله بدانان استناد میکند چه کسانی هستند و بر اساس چه منبع دست اولی این ادعا را میکنند.
این طرز تفکر همان شیوهی قالبی و کلیشهای است که استبداد و خودکامگی شیوهای شرقی و خاورزمینی است و همهی شرقیان خودکامهاند اما آزاداندیشی و مردمسالاری و دیگر اندیشههای خوب و مثبت فقط در باختر و اروپا پیدا میشود و همهی غربیان مردمسالار و ...
همان طور که پیشتر نیز گفتهام برخی افراد به خاطر دشمنی و مخالفت با رژیم پهلوی یا جمهوری اسلامی، تمام ایرانیان و تاریخ و فرهنگ ایران را هدف قرار میدهند و آن را به پرسش میکشند. در این باره بیشتر خواهم نوشت. قرار است پاسخی به سردبیر اشپیگل نوشته شود که آن را نیز منتشر خواهم کرد.
مجلهی ایرانی «پیوند» نیز مطلبی در همین باره منتشر کرده است.
بخشی از فیلم «در جستجوی کوروش بزرگ» ساختهی سیروس کار.
پینوشت:
نوشتهی تازه دربارهی پاسخ «دکتر کاوه فرخ» به اشپیگل
نوشتهی شهربراز | ساعت: 11:22 PM | پيوند دایمی
1 نظر داده شده | نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , روزانه , فرهنگ
Thursday, July 17, 2008
نوواژترسی
پنجشنبه ۲۷/تیر/۱۳۸۷ - ۱۷/جولای/۲۰۰۸
دکتر محمد حیدری ملایری در پیشگفتار «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» مینویسد:
میتوان گفت که حتا گونهای گرایش به «نو واژ ترسی» (neologophobia) در میان ایرانیان وجود دارد، از جمله در میان کسانی که با زبانی خارجی نیز آشنا هستند. به نظر میرسد اینان از کاربردن اصطلاحهای جدید پارسی رویگردان هستند حال آن که به راحتی وامواژههای ناآشنا را - که عمدتا از انگلیسی میآیند - میپذیرند. البته باید از ساختن اصطلاحهای نابهنجار تا سرحد امکان خودداری کرد. اما از سوی دیگر، جنبهی آشنا بودن اصطلاح نباید شرط اصلی گزینش برابر پارسی باشد. اگر به معیارهای دقت و روشنی - که در اصطلاحشناسی علمی ضروری هستند - پایبند باشیم ساختن اصطلاحهای آشنا برای مفهومهایی که معادل پارسی ندارند ناممکن خواهد بود.
من تقریبا هر روز با چنین واکنشهای ایرانیان روبرو میشوم. برای نمونه امروز در جمعی صحبت از فلسفهی مارتین هایدگر بود و سخنران اصطلاح «هستومند» و «زیرایستار» را به کار برد. یکی از این دست ایرانیان - که سعی میکنند واژههای پارسی جدید یاد نگیرند اما میمیرند برای پراندن واژههای غیرپارسی - گفت: من احساس میکنم شما چینی صحبت میکنید! بعد خودش در بخش پرسش شروع کرد به پرتاب واژههای فرانسه و عربی! گویا این شخص نمیداند که برای بیان مفهومهای تازه، مانند مفهومهایی که هایدگر مطرح کرده، باید واژههای تازه به کار برد و نمیتوان با اصطلاحهای فلسفهی ملاصدرا یا اصطلاحهای افلاتون، هایدگر را توضیح داد. در زبان انگلیسی نیز برای اصطلاحهای هایدگر واژههای تازه ساخته شده که برای انگلیسی زبانان ناآشنا و تازه است مانند هستومند برای پارسی زبانان. جالب آن که این شخص اصرار داشت معادل فرانسهی یکی از اصطلاحها را به کار ببرد با این که به سختی میتوانست آن را تلفظ کند!
این هم یکی دیگر از عادتهای زشت ما ایرانیان است که پارسی گفتن برایمان اُفت و پراندن اصطلاحها و واژههای انگلیسی/فنارسه/عربی نشانهی فضل و دانش و مطالعه است.
نوشتهی شهربراز | ساعت: 11:05 AM | پيوند دایمی
0 نظر داده شده | نظردهی
دستهبندی زبان , فرهنگ , واژهسازی
Friday, July 11, 2008
ایران و ترکان در روزگار ساسانیان
آدینه ۲۱/تیر/۱۳۸۷ - ۱۱/جولای/۲۰۰۸
این هفته کتابی خواندم به نام «ایران و ترکان در روزگار ساسانیان»:
نام کتاب: ایران و ترکان در روزگار ساسانیان
نویسنده: عنایت الله رضا
ناشر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
سال: ۱۳۶۵ خ/۱۹۸۶ م
صفحه: ۲۳۱ (با نمایه)
بنا بر پشت جلد، این نخستین کتاب به زبان پارسی که به تمامی به ارتباط بین ایرانیان و ترکان آسیای میانه در روزگار ساسانیان میپردازد.
استاد رضا این کتاب را در سال ۱۳۵۸ آماده کرده بود اما چاپ آن در سال ۱۳۶۵ خ صورت گرفت. این کتاب در سال ۱۳۷۴ نیز بازچاپ شده است
فهرست کتاب چنین است:
پیشگفتار
بخش نخست: اشارهای کوتاه به نظام دولتی و نظامی ایران در سدههای ششم و هفتم میلادی
بخش دوم: شرحی کوتاه پیرامون پژوهش تاریخ ترکان
بخش سوم: نام و منشاء و مذهب ترکان
بخش چهارم: مبداء تاریخ ترکان
بخش پنجم: گوشهای تاریک از تاریخ
بخش ششم: ترکان و ایران در روزگار خسرو انوشیروان
بخش هفتم: ترکان و ایران در روزگار شاهنشاهی هرمزد چهارم و اوایل پادشاهی خسرو دوم
بخش هشتم: خاقانات غربی
بخش نهم: خاقانات شرقی و دو اتحاد بزرگ جهانی
بخش دهم: هجوم مشترک ترکان، خزران، و رومیان به ایران در روزگار خسرو دوم (پرویز)
بخش یازدهم: پایان کار ساسانیان و انهدام ترکان
فهرست نامها و نمایه
تمام کتاب پر است از نکتههای مهم و خواندنی و نمیدانم کدام بخش آن را اینجا بیاورم. یکی از نکتههای مهم، بررسی نقش اقتصاد و بازرگانی (به ویژه تجارت ابریشم) در ارتباط بین سه امپراتوری چین (تولیدکننده)، ایران (بازرگان و واسطه) و روم (مصرفکننده) است که در این میان هر یک از این سه امپراتوری، گروهی از ترکان را به سود خود به کار میگرفتند. ایران به خاطر قدرت بزرگ خود و کنترل راههای ارتباطی و نیز واسطگی فروش، ابریشم را از چینیان ارزان میخرید و به رومیان گران میفروخت و بدین ترتیب توان اقتصادی و سرمایهی آنان برای جنگ با ایران کاهش مییافت.
در این کتاب تاکید شده که ترکان از سدههای پنجم و ششم میلادی در تاریخ مطرح میشوند. میدانیم که تورانیان مردمی ایرانینژاد بودند که از سدههای پیش از میلاد در آسیای میانه زندگی میکردند. اما بعدها (از سدههای پنجم میلادی به بعد) سرزمین تورانیان به دست ترکان افتاد و به تدریج (به ویژه در زمان فردوسی) ترک و تورانی یکسان پنداشته شدند. با نگاه به نامهای تورانیان در شاهنامه (مانند افراسیاب، اغریرث، ارجاسپ، و ...) به راحتی میتوان به این موضوع پی برد. بخش پنجم بحث مفصلی در این باره دارد. این بند را به خاطر بحث زبانی میآورم:
اما در پیرامون نام «تور»، استاد پورداود واژهء تور را مطابق واژهء سانسکریت «دلیر و پهلوان» دانسته که در فرهنگهای فارسی نیز به همین معنی آمده است. ولی در لهجههای گیلگی و کردی واژهء «تور» مرادف دیوانه، وحشی و سرکش بکار میرود. استاد پورداود بر این عقیده است که «چون تورانیان دشمن ایرانیان بودهاند، بعدها از این کلمه دیوانه و وحشی اراده کردهاند.»
دانشمند آلمانی «مارکوارت» (Josef Marquart) تورانیان را مردمی ایرانینژاد دانسته که چادرنشین و بیابانگرد و از حیث تمدن از ایرانیان شهرنشین و کشاورز پستتر بودند و همواره به ایرانیان دستبرد [می]زدند و به غارت و یغما میپرداختند. از این رو ایرانیان اقوام چادرنشین وحشی را تور نامیدند.
(تا آنجا که من میدانم در زبان تاتی - که در تاکستان قزوین صحبت میشود - نیز تور یا توره به معنای دیوانه است).
برای خرید کتاب «ایران و ترکان» در خارج از ایران میتوانید به این نشانی بروید.
جالب آن که ازبک همهترکانگاری (pan-Turkist) به نام «شمسالدین کمالالدین» در مقالهای دربارهی ریشهی «سامانیان» در سال ۲۰۰۵ م/ ۱۳۸۴ خ - پس از ۱۱۰۰ سال که همه به ایرانی بودن آنان باور دارند - ادعا کرده که بهرام چوبین، اسپهبد بزرگ ایرانی و شاه ساسانی که از خاندان اشکانی مهران بود، ترک غُز (آسیای میانه) بوده است! در نتیجه خاندان ایرانی سامانیان - که خود را از بازماندگان بهرام چوبینه میدانستند و باعث نوزایی فرهنگ ایرانی پس از اسلام شدند - ترک بودهاند! ادعای ترک بودن بهرام چوبینه بیشتر به جوک شبیه است و آن قدر بیپایه است که نیازی به پاسخ نیست اما جالب اینجاست که وی برای ادعای خود صفحهی ۱۵۲ همین کتاب را نشانی داده است. حال آن که در صفحهی ۱۵۲ این کتاب استاد رضا چنین نوشته است:
بعضی از مورخان کوشیدهاند وجود بازماندگان بهرام چوبینه را در آسیای میانه چون بازماندگان قبیلههای مشابه، قبایل ترک وانمود کنند و آنان را بخشی از «ایل» ترکان بدانند. این اندیشه سراپا خطا و از ریشه نادرست است.
میبینید که استاد رضا نه تنها حرفی دربارهی ترک غز بودن بهرام چوبینه نزده بلکه حتا این ادعا را که بازماندگان بهرام نیز ترک باشند به شدت رد کرده است. این هم نمونهی دیگری از دغلکاری و دروغگویی «همهترکانگاران» که برای جبران کمبود و خودکمبینی تاریخی و فرهنگیشان، همچون نیاکان بیابانگرد و غارتگر خود که سرزمین ایرانیان را غارت میکردند دست به غارت فرهنگ ایرانی میزنند.
استاد عنایت الله رضا اثر گرانسنگ دیگری نیز دارد به نام «آذربایجان و اران: چگونه شد که نام آذربایجان بر آران قفقاز گذاشته شد». که آن نیز در سال ۱۳۶۱ خ/۱۹۸۳ م چاپ شده و چندین بار دیگر نیز بازچاپ شده است. ایشان در این کتاب به این بحث مهم میپردازد که چگونه نام آذربایجان ایران (آذربایجان واقعی) بر اران در قفقاز گذاشته شد و این ناحیه امروز به نام جمهوری آذربایجان خوانده میشود. بعد دربارهی این کتاب نیز خواهم نوشت.
نوشتهی شهربراز | ساعت: 2:22 PM | پيوند دایمی
0 نظر داده شده | نظردهی
دستهبندی تاريخ باستان , تاريخ معاصر , كتاب , پانترکان
Thursday, July 10, 2008
Persian یا Farsi؟ پرسش این است
پنجشنبه ۲۰/تیر/۱۳۸۷ - ۱۰/جولای/۲۰۰۸
به نظر من جای تاسف و شرمساری است که ملتی در روبرو شدن با دیگران نام درست زبان خود را نداند. نام درست زبان ما در زبان انگلیسی Persian است نه Farsi و در این باره تا پایان دههی ۱۳۵۰ خ/۱۹۷۰ م هیچ شکی نبود.
در این باره بحث و گفتگو فراوان شده است و نشانی دو نوشته که به نظر من کافی هستند در کنار این وبلاگ آمده است به ویژه مقالهی دکتر کامران تلطف، استاد دانشگاه آریزونا، با عنوان
«نام زبان ما در انگلیسی چیست؟»
اما این هفته در دو مورد پشت سر هم با دو نفر این گفتگو را کردم و بد ندیدم که در وبلاگم نیز دوباره یادآوری کنم.
همان طور که وقتی ما به زبان انگلیسی صحبت میکنیم نمیگوییم I'm going to khaneh بلکه میگوییم I'm going home باید بگوییم I speak Persian نه این که I speak Farsi. نام زبان، نام خاص نیست که بگوییم نباید آن را ترجمه کرد. در هر زبان نام زبانهای دیگر پیرو شیوه و سنت همان زبان است. مثلا ما میگوییم زبان «انگلیسی»، فرانسویان میگویند anglais اما خودشان میگویند English. یا ما میگوییم لهستانی اما خودشان میگویند polski و در زبان انگلیسی میگویند Polish و در زبان فرانسه polonais. بنابراین همان طور که هر لهستانی نباید در زبان انگلیسی بگوید I speak polski ما هم نباید بگوییم I speak Farsi. به همین سادگی. (نمونههای دیگر این تفاوت نام زبانهای یونانی و آلمانی هستند).
با نگاه به هر فرهنگ انگلیسی این مشکل حل میشود. اما برخی سادهترین راه را کنار گذاشته و به بحثهای فلسفی میپردازند که Farsi درست است! اگر به فرهنگهای دوزبانهی زندهیاد سلیمان حییم یا فرهنگ آریانپور نگاه کنید برابر زبان فارسی نوشته شده: Persian نه Farsi. اگر به فرهنگهای معتبر انگلیسی نیز نگاه کنید همه نام زبان ما را Persian نوشتهاند.
Oxford:
-------
Persian:
1. a person from ancient Persia, or modern Persia, now called Iran.
2. the official language of Iran
Webster:
----------
Persian:
1: one of the people of Persia:
a member of modern Iranian nationality
2
a: any of several Iranian languages dominant in Persia at different periods
b: the modern language of Iran and western Afghanistan
American Heritage:
-----------------
adjective:
Of or relating to Persia or Iran, or to their peoples, languages, or cultures.
noun:
1. A native or inhabitant of Persia or Iran.
2. Any of the western Iranian dialects or languages of ancient or medieval Persia
and modern Iran.
Dictionary.com
--------------
Persian:
- of or pertaining to ancient and recent Persia (now Iran),
its people, or their language.
- an Iranian language, the principal language of Iran and western Afghanistan,
in its historical and modern forms.
اما پس از انقلاب و خروج ایرانیان فراوان از ایران، به تدریج Farsi در زبان انگلیسی راه یافت. گروهی به خاطر کمیی سواد زبان انگلیسی، این واژه را به کار بردند که به اصطلاح بر آنان حَرَجی نیست. (گروهی از اینان حتا پس از بیست و چند سال زندگی در امریکا هنوز انگلیسی را درست صحبت نمیکنند. بگذریم.)
اما گروهی - به ویژه چپها و کمونیستها و کسانی که با هویت ایرانی خود مشکل داشتند - به دلیل ایدئولوژیک این واژه را به کار بردند. استدلال گروه دوم این است که: چرا باید اجازه بدهیم دیگران [=اروپاییان] هویت ما را تعریف کنند؟ آیا چون خاورشناسان به زبان ما میگویند Persian ما هم باید همان نام را به کار ببریم؟ من هویتم را خودم تعریف میکنم. بنابراین I speak Farsi. مانند این مقاله در پایگاه ایرانیان. مانند آن است که وقتی انگلیسی زبانی به فرانسه صحبت کند بگوید je parle English چون نام زبان من English است. اگر بگویم je parle anglais اجازه دادهام که فرانسویان هویت مرا تعریف کنند!
در واقع به گمان اینان چون رژیم پهلوی خود را به ایران باستان پیوند میزد و از پژوهشهای خاورشناسان سوءاستفاده میکرد اگر ما هم بگوییم Persian داریم مانند پهلوی عمل میکنیم و انگیزهی سیاسی داریم و چون ما از رژیم پهلوی متنفریم بنابراین از واژهی Persian استفاده نمیکنیم. و چون لابد خاورشناسان دشمن ما [چه کسی؟] هستند بنابراین ما نباید اجازه بدهیم هویت ما را تعریف کنند. این گروه با این کار در واقع برای خود هویت جدیدی تعریف میکنند و خود را در ردیف بورکینافاسو و کویت و دیگر کشورهای نوبنیاد میگذارند. اما مشکل اینجاست که از راه به تمام ملت و هویت ایرانی ضربه میزنند. مانند کسی که در کشتی نشسته باشد و بگوید من قسمتی که خودم نشستهام را سوراخ میکنم به شما کاری ندارم. جالب آن که کشورهای نوبنیادی مانند امارات متحد عربی که هنوز ۸۰ ساله هم نیست یا جمهوری آران (آذربایجان) سعی میکنند با بازنویسی تاریخ و جعل و دستکاری و خرج کردن میلیونها دلار برای خود هویت بتراشند آنگاه برخی از ایرانیان (بدون دریافت هیچ پولی) این گونه سعی در نابودی تاریخ و هویت خود و دیگر ایرانیان میکنند. با کسی برخورد کردم که گفت اهل ترکیه هستم. پرسیدم کجای ترکیه؟ گفت راستش من اهل جمهوری آذربایجان [=اران] هستم. اما چون کسی آنجا را نمیشناسد میگویم اهل ترکیهام. حال با این که همه میدانند Persian چه زبانی است گروهی Farsi را به کار میبرند که کسان کمتری میدانند چه زبانی است.
گروهی نیز به رواج اصطلاح Farsi در رسانههای غربی و پایگاههای اینترنتی تکیه میکنند. اما دلیلی ندارد که رسانهها درست بگویند. باید دید سطح علمی و آگاهی رسانه در چه حدی است و تا چه حد معتبر است. و گاه، باید دید چه کسانی پشت آن هستند. وقتی گروهی از ایرانیان اصرار به کاربرد Farsi دارند و دلشان برای زبان خودشان نمیسوزد چرا دیگران چنین کنند؟ یا این که میگویند زبان پویا است و تغییر میکند. به قول دبیر زبان ما، شاید شما بشنوید کسی میگوید: سرم خورد تو دیفال [=دیوار]. آیا او را معیار زبان پارسی میگیرد و از این به بعد به جای دیوار میگویید دیفال؟ یا برخی از امریکاییان افریقایی تبار به جای you were میگویند you was یا به جای ask (پرسیدن) میگویند aks و در کتابها و فیلمها و پایگاههای اینترنتی هم به همین شکل نوشته شده است. آیا پس از این باید در زبان انگلیسی بگوییم you was و aks؟ روشن است که نه.
برخی نیز استدلال به ظاهر زبانشناختی میکنند که زبان امروز ما با زبان پارسیان (هخامنشیان) و ساسانیان فرق دارد. بنابراین نباید به آن Persian گفت بلکه Farsi مناسب است. درست است که ما به زبان هخامنشیان صحبت نمیکنیم اما در اصطلاح زبانشناسی آن شکلهای باستانی به ترتیب Old Persian (پارسی کهن) و Middle Persian (پارسی میانه) و زبان امروزی ما New Persian (پارسی نو) گفته میشود. همان طور که شکلهای قدیمی زبان انگلیسی Old English و Middle English گفته میشود. اگر معیار درک زبان باشد که نوشتههای سدهی چهاردهم میلادی انگلیسی برای بیشتر مردم انگلیسی زبان امروز قابل درک نیست. اما ما میتوانیم نوشتههای سعدی و فردوسی و نظامی را بخوانیم و تا میزان بسیار زیادی آن را درک کنیم. با این استدلال هر ۱۰۰ سال باید یک نام تازه به هر زبان داد. همان طور که کاربرد Old English نشانهی پیوستگی فرهنگی و زبانی است کاربرد Old Persian و Persian نیز نشانهی پیوستگی است.
و یا برخی دیگر میگویند برای تمایز و جداسازی زبانی که در ایران و افغانستان و تاجیکستان صحبت میشود باید گفت Farsi (و Dari و Tajiki). این استدلال نیز نابجاست. زبان انگلیسی نیز در کشورهای گوناگون مانند بریتانیا و امریکا و کانادا و استرالیا صحبت میشود اما در همه جا یک نام دارد. تنها برای جداسازی و تاکید بر گویش خاص، نام کشور پیش از آن میآید و کسی نمیگوید I speak Australian بلکه I speak English. بعد برای تاکید بر لهجهی کشورش میگوید Australian English. همین طور زبان فرانسه که در فرانسه و کانادا صحبت میشود و به شکل دوم Canadian French میگویند. در بارهی این بحث آخر هم چنین نگاه کنید به مقالهی «کیستی تبرخوردهی زبان پارسی»
نوشتهی شهربراز | ساعت: 1:55 AM | پيوند دایمی
0 نظر داده شده | نظردهی
دستهبندی روزانه , زبان
Sunday, July 06, 2008
گذرنامهی سال ۱۳۱۱
یکشنبه ۱۶/تیر/۱۳۸۷ - ۶/جولای/۲۰۰۸
نمونهای از گذرنامههای دوران رضا شاه (پهلوی اول). در قدیم به گذرنامه «تذکَرهء مرور» یا «تذکره» گفته میشد. برای دیدن تصویرها در اندازهی اصلی روی آنها کلیک کنید.
صفحهی ۱: بعضی از مواد قانوننامهء تذکره:
مادهء نوزدهم: هرگاه یکی از رعایای ایران بخواهد در ممالک خارجه اقامت اختیار نماید باید تذکرهء خود را بقونسولگری دولت علیّهء ایران که آن شخص در قلمرو ماموریت اوست برده سه قران داده در دفتر قونسولگری بامضا برساند تا انقضاء مدت آن تذکرهء مرور را در دست داشته باشد. بعد از انقضاء مدت آن از قونسولگری تذکرهء اقامت تحصیل کرده تذکرهء مرور خویش را بقونسولگری رد کند و هرگاه تذکرهء سابق خود را مفقود کرده باشد باید تبعهء ایران بودن خود را ثابت و پس از آن تحصیل تذکره نماید.
صفحهی ۲-۳
صفحهی ۴-۵
جالب آن که تراشیده بودن ریش و داشتن نشانی ویژه روی صورت در صفحهی مشخصات نوشته میشده. روی مذهب خط کشیده شده و به جای آن نوشته: «ملیّت: ایرانی». دیگر مشخصات: سن یا تاریخ تولد، محل تولد، قد، مو، چشم، ریش، چهره و رنگ، علایم مخصوص، حرفه، عیال و اطفال، معرّف، محل اقامت و ملیت.
در گذرنامههای جمهوری اسلامی ایران تا همین چند سال پیش «شهروندی» (تابعیّت یا همان ملیّت) را نمینوشتند. و هر یک از اطلاعات لازم در صفحهی دیگری بود. و اگر با آنها به سفری خارجی میرفتید ماموران ادارهی مهاجرت کشور مقصد دچار سرگیجه میشدند زیرا
۱- گذرنامه از طرف راست باز میشد. گویا تنها مامور ایرانی را در نظر داشتند که در هنگام خروج از ایران قرار است گذرنامه را واررسی کند. حال آن که تمام گذرنامههای دنیا از سمت چپ باز میشود حتا کشورهایی مانند مصر و دیگر کشورهای عرب زبان.
۲- نام پدرتان هم در گذرنامهی شما بود. ماموری از من پرسید این شخص کیست. گفتم این نام پدرم است. گفت نام پدرت در گذرنامهی تو چه میکند؟
۳- تاریخ پایان اعتبار گذرنامه در چند صفحه بعد بود. مامور خارجی باید چند صفحه ورق میزد تا ببیند گذرنامه هنوز اعتبار دارد یا نه.
۴- هیچ نامی از شهروندی در صفحهی مشخصات نبود. بنابراین باید جلد گذرنامه را هم نگاه میکردند تا بدانند شما کجایی هستید.
۵- در صفحهی مشخصات همراهان ترجمهی «نام همسر» را نوشته بودند «Wife's name» انگار گذرنامه تنها برای مردان است. (البته در این گذرنامهی بالا هم «ریش» نشان میدهد که دارندهی اصلی مردان بودهاند نه زنان!)
نوشتهی شهربراز | ساعت: 11:07 PM | پيوند دایمی
0 نظر داده شده | نظردهی
دستهبندی تاريخ معاصر , روزانه
Tuesday, July 01, 2008
شاهنامهی کُردی
سهشنبه ۱۱/تیر/۱۳۸۷ - ۱/جولای/۲۰۰۸
بعد از دیدن نماهنگی در پایگاه «یوتوب» به زبان کردی کرمانشاهی که با کوه بیستون گفتگو و درد دل میکرد و فرستادن پیوند آن به دوستان و آشنایان، «ندای» گرامی گفت که این ترانه از آلبوم «آواز اساطیر» شهرام ناظری است و شعرهایش هم از کتابی است به نام «شاهنامهی کُردی». من از وجود چنین کتابی خبر نداشتم. برای همین کمی در اینترنت جستجو کردم و این اطلاعات را به دست آوردم:
مشخصات آلبوم «آواز اساطیر» شهرام ناظری:
- سال انتشار: ۱۳۸۲ خ/۲۰۰۳ م.
- شامل هفت ترانه به نامهای:
یک) خورآوا (غروب): آوای رفتن خورشید
دو) مقام مجنونی: مویه بر مرگ لیلی
سه) چای بیژن (چاه بیژن): تمثیلی بر خودبینی بیژن در چاه ارژنگ و رهایی بیژن در سحرگاه به دست رستم
چهار) روسم (رستم): بیان نیاز به رستم و طلب یاری
پنج) مقام جلوشاهی
شش) مقام مجنونی لنگ، فغان مجنون پژار(غمبار) در هجران یار
هفت) شور درد
متن ترانههای این آلبوم هم در این نشانی یافت میشود.
و این هم دربارهی شاهنامهی کردی:
- نام کتاب: شاهنامه کردی، جواهرپوش - بیژن و منیجه، شرح جنگهای ایران و توران و قصهء دلباختگی بیژن و منیجه در دوران شهریاری کیخسرو کیانی
- گردآوری: مصطفی بن محمود گورانی، ایرج بهرامی (مترجم)
- ناشر: هیرمند
- سال نشر: ۱۳۸۳ خ/۲۰۰۴ م.
- تعداد صفحه: ۴۱۴
جالب این که در نشریهی اینترنتی «بلوط» در سال ۱۳۸۵ خ/۲۰۰۶ م چنین آمده است:
مشخص نیست که حکیم فردوسی شاعر ارجمند و ملی ایران، داستانهای شاهنامه را که احتمالاً در مناطق کُردنشین کشور «ماد» بر زبان مردم کُرد جاری بوده گردآوری و با نبوغ شاعرانهی خود ثبت و تنظیم نموده یا این كه برعکس، شاهنامه کُردی با الهام از شاهنامهء فردوسی توسی بازآفرینی شده است؟ آبشخور و سرچشمهء داستانهای شاهنامه كدام منطقهء جغرافیایی کشور پهناور ایران زمین در روزگار باستان بوده؟ مشخص نيست! ...
این که فردوسی فرموده: «که رستم یلی بود در سیستان» نمیتواند دلیل قانعکنندهای برای اهل پژوهش باشد.
انگار نویسنده همین دیروز با شاهنامهی فردوسی آشنا شده است که میگوید: مشخص نیست فردوسی داستانهای شاهنامه را از کردستان گردآوری کرده یا شاهنامهی کردی با الهام از شاهنامهی فردوسی بازآفرینی شده است! اشارهی وی به بیت سست
تهمتن یلی بود در سیستان - که من کردمش رستم داستان
که به این شکل آمده: «که رستم یلی بود در سیستان» نشان میدهد نویسندهی مطلب چه قدر «اهل پژوهش» است و با شاهنامهپژوهی آشنا. این بیت از کتاب «یوسف و زلیخا»ی جعلی است که اصلا به فردوسی تعلق ندارد و بستن آن به فردوسی توسی سالهاست که رد شده است.
همین گونه سخنها در نوشتهی دیگری در پایگاه «بروسکه» در آبان ۱۳۸۶ /اکتبر ۲۰۰۷ م تکرار شده است:
فریدون سه پسر داشت: سلم، تور، و ایرج. دیار غرب (کردستانات) را به سلم میدهد، ترکستان را به تور و بقیه نقاط را به ایرج.
سمنگان: در شاهنامه آنرا سمنگان بلخ و بخارا میداند، در حالیکه در نزدیکی کوه بیستون کرمانشاه، سمنگان موجود است. داستانها و سرگذشتهای فلکلوریک منطقه در بارهی سهراب و شاه سمنگان به تمامی حکایت از سمنگان واقعی شاهنامه در غرب ایران دارد نه در بلخ و بخارا.
سهراب: بنا [بر] روایت شاهنامهء فردسی، رستم راهش به سمنگان میخورد که در آنجا با تهمینه دختر والی سمنگان (شاه سمنگان) ازدواج میکند، و حاصل آن سهراب میشود. حال با این فرض که سمنگان همین سمنگان کرمانشاه باشد، با توجه امکانات آن زمان چطوری ممکن بوده است که رستم از زابل شرق ایران به غرب ایران بیاید، جز اینکه رستم در همان منطقه یعنی غرب می زیسته. (سقز)
ملاحظه میشود آثار فراوانی از شاهنامهء فردوسی در کردستان موجود است، که هیچکدام از موارد آن در مشرق ایران دیده نمیشوند.
روشن نیست ایشان از کجا میگوید که فریدون کردستانات (؟!) را به سلم بخشید. دیگر این که ایشان ابتدا این فرض غلط را میکند که سمنگان شاهنامه همان است که امروز در کرمانشاه در غرب ایران است. بعد میگوید چه طور رستم از شرق به غرب آمده است؟ بنابراین رستم هم اهل غرب ایران بوده است!
همین طور که میبینید برخی گمان میکنند چون این افسانهها و استورهها در میان آنها هم رایج
است پس در اصل از آن آنها بوده. اما اینها حماسهها و افسانههای ایرانی است و در میان تمام ایرانیان رواج داشته است نه تنها در میان کردان و کشور ماد. حتا برخی از این شخصیتها مانند جم یا جمشید از استورههای هندوایرانی است. البته در هندی «جم» به شکل «یمه» (Yima) است و خدای مردگان و دنیای زیرزمینی است. پس هندیان هم باید ادعا کنند که اصل شاهنامهی فردوسی از آنان است نه از ایران!
سکاها از گروههای ایرانی بودند که هم در خاور و هم در باختر ایران زندگی میکردند. بنابراین اگر نامها و نشانهایی از سکاها در غرب ایران نیز هست به همین خاطر است. برای نمونه سقز در باختر ایران از سَکه یا سکا آمده همان طور که سگستان یا سیستان در خاور از نام همین قوم است. سکاها هم در سیستان زندگی می کردند هم در لرستان و هم در کردستان و هم در جاهای دیگر ایران.
چند روز پیش هم از یکی از دوستان کرمانشاهی خود شنیدم که میگفت کُردها میگویند زرتشت کُرد بوده و اوستا به زبان کُردی است!!! میبینید چه هرج و مرجی است. وقتی ناآگاهی بیداد میکند. وقتی مردم نمیدانند که زبان اوستایی با زبان کردی فرق دارد و همهی این زبانها جزو خانوادهی زبانهای ایرانی هستند. به خاطر ناآگاهی همگانی، هر کسی در پی ساختن کیستی (هویت) دروغین و ساختگی برای خود است. در صورتی که کیستی ریشهدار و تنومند ایرانی برای همهی ما بسنده است و باید به فکر ایران و کیستی ایرانی خود باشیم نه تکه پاره کردن میراث کهن و شاخه شاخه شدن.