آیا از فردی که فکر می کند تمام بی رحمی و سفاکیش برای پیشبرد رسالتی است که بر عهده دارد ، می توان کسی را بی رحم تر سراغ گرفت ؟
برای فهم این نکته که چرا آدم قدرت طلب به هر وسیله ممکن در صدد تصاحب قدرت است نیاز چندانی به روان شناسی نیست. اما وقتی کسی حاضر است از فرط گرسنگی بمیرد ولی دست به دزدی نزند و یا به چماقی که بر سرش فرود می آید به چشم عصای اعجاز گر نگریسته و آن را می بوسد ، برای فهم و توضیح چنین حالاتی به روان شناسی نیازمندیم.*
این تنها آدم های احمق و خود خواه و یا افراد خودکامه هستند که می توانند آن قدر ترسو و بزدل باشند که نخواهند اقرار کنند زمانی آنان نیز ترس را تجربه کرده اند. چرا که ترس رایج ترین دریافت حسی است که عموم مردم آن را تجربه می کنند. از طرف دیگر هراس موضوع دیگری است که می بایست آن را از ترس به وضوح متمایز کرد. مفهوم ترس ارزیابی کم و بیش واقعی از میزان خطرات احتمالی در یک موقعیت خاص است ، در حالی که مفهوم هراس انعکاس وضعیت انسان در یک موقعیت خاص است که آن موقعیت الزاما خطرناک نیست ، ولی به علت هراس ، منجر به ادراکی ناقص ، مخدوش و جهت دار می شود. ترس ، زاده ادراک است؛ در صورتی که هراس ، ادراکی را پدید می آورد که توجیه کننده این حالت باشد. گستره ترس ، متناسب با حدود و اندازه خطرات احتمالی محدود است ، در حالی که هراس همان گونه که اشتباه و خطا کردن حدو اندازه خاصی ندارد ، نامحدود است.
... فرد مبتلا به هراس معطوف به اجتماع در جست و جوی شان و مقام است . شان و مقامی که به قدرت منتهی می شود... اما فردی که دچار هراس پرخاشگرانه می شود خواهان قدرت تامه است ، زیرا در فرهنگ او قدرت تقسیم ناپذیر تلقی شده و تقسیم آن بی معنی است. او اگر صاحب تمامیت قدرت نباشد خود را عاجز و ناتوان می بیند و این شرایطی است که او نمی تواند تحمل کند ... او برای رهایی از دست چنین هراسی ، باید به نابودی هر آنچه "هراس انگیز" است بپردازد... فرد مبتلا به "هراس اجتماعی" موضوعی برای عشق ورزیدن ندارد. عشق به نوع بشریت ، دوست یا آشنا و حتی نسبت به خویشتن در نظر چنین فردی موضوعیت ندارد و تمام نیرویی که در دعوت به عشق و محبت و هرگونه پذیرش مثبت نهفته است ، در وجود او صرف جست و جوی قدرت می شود. سرچشمه پویایی و حرکت این قدرت نیز تلاش بی وفقه او در انکار و نفی ضعف و ناتوانی است... کسی که تشنه احترام و اعتبار و خواهان مرتبه و مقام است ، همواره محتاج دیگران است ، حتی اگر مجبور باشد همان شان و مقام دلخواهش را هم به پای آنان بریزد. چنین فردی برای رسیدن به منظور خود بایستی به دیگران احترام گذاشته و شان آن ها را نگه دارد ، چرا که اگر آن ها را یکسره تحقیر کند ، در واقع اعتبار و مقبولیتی که از آن ها نیز انتظار دارد حقیر شمرده است . بدین خاطر است که او پس از طی کردن پله هایی از نردبان ترقی در صدد احترام گزاردن به افرادی است که او را محترم می شمارند و در این جا بر مبنای اصل "از ندا آید به سوی ما صدا " عمل می کند... لذا این نوع هراس لزوما با سو استفاده از رفتار های اجتماعی همراه نبوده و لذا قرین با تحقیر انسان ها و ناچیز شمردن معنویات نیست...
... "نقد" آموزه ای است که ضمیر هوشیار در فرآیند بحران آن را به دست آورده و به یاری آن بحران را از سر می گذراند. کسی که حاضر نیست خویشتن را نقد کند یا خود را در معرض نقد و بررسی دیگران قرار دهد ، با نا دیده گرفتن بحران در واقع روند بحران را تداوم می بخشد. فرد قدرت طلب همواره در وحشت از انتقاد به سر می برد و آن را وهن شان و منزلت خود تلقی می کند.
... در کنار ما افرادی زندگی می کنند که بسیار عادی به نظر می رسند و هیچ خصوصیت متفاوتی را به نمایش نمی گذارند. حال آنکه همه چیز را به دقت زیر نظر داشته و تمام جزئیات را به خاطر می سپارند ، همانند خدایان کینه جویی که مخفیانه به میان جمعیت کفار و ملحدین می روند.
حال اگر چنین فردی بر اسب قدرت سوار شود آنگاه در کمال تعجب خواهیم دید که در حافظه او هر رخداد کوچک و بزرگی که از دیدگاه او به نوعی توهین آمیز بوده یا هر چیزی که خاطر او را آزرده کرده ، در ذهنش حک شده است. این افراد رنجیدگی را هرگز از یاد نمی برند. برخی از نویسندگان تمایل دارند اراده قدرت طلب را نشانه توان تصمیم گیری ، شهامت ، جسارت و عزم و قهرمانی بدانند ، اما تنها همین یک جنبه ، یعنی حس انتقام جویی بیمار گونه که از متن آزردگی و رنجش بیش از حد نشات می گیرد ، کافی خواهد بود تا هرکسی را که کمترین اطلاعی از خلق و خوی انسان ها دارد متقاعد کند که اراده و عطش قدرت طلبی ، بیماری افراد ضعیف و ناتوانی است که کینه همه را به دل گرفته اند و به خاطر ضعف و زبونی درونی به هیچ انسانی رحم نمی کنند که در واقع ناشی از انزوا و عدم وجود "رغبت و علاقه اجتماعی " و هجوم ترس و ناتوانی اخلاقی است.
... آنانی که به جنون قدرت مبتلا هستند ، اگر بخت آنها را یاری کند و نحوه تفکرشان با نیاز تحولات اجتماعی زمانه هم خوانی داشته باشد ، آینده بسیار درخشانی در پیش خواهند داشت. سرنوشت این افراد زمانی رقم می خورد که علاوه بر داشتن این باور که آن ها ویژگی های خاصی داشته و بار رسالت مهمی را بر دوش می کشند ، پیام آور یک نظریه ریشه دار اجتماعی نیز شوند که درآن شرایط خاص اجتماعی قابلیت پاسخ دهی به برخی از مسائل را داشته باشد. در چنین شرایطی پس از مدت کوتاهی فرد قدرت طلب را در راس یک تشکیلات یا جنبش می بینیم. او به سرعت رشد می کند. او از آرمان انقلاب سخن خواهد گفت و خود را پیام رسان و مبلغ آن آرمان معرفی خواهد کرد. او در حالی که خود را تجسم آن "آرمان" می داند ، فریاد خواهد زد : " برای استقرار آرمان های مقدس انقلاب به پیش !" که البته مقصود آن است که با "تلاش خود مرا بر اسب قدرت بنشانید" و چون این گونه شد ، یک بار دیگر تاریخ فرصتی خواهد یافت تا به خیل بی شمار انسان ها در خصوص "نظام استبداد و خود کامگی" درس عبرتی دیگر بدهد.
زمینه های پشتیبانی مردم از فردی مقتدر و توانا و ایجاد حکومت خودکامه آنان عبارتند از :
1- کمبود عنصر شادی در زندگی مردم :
امروزه شدت بیگانگی بین انسان و حرفه اش ، درست به میزان شدت اختلاف بین فقر و غناست. از این روست که به دست آوردن معاش زندگی به جای آنکه منشا شعف و شادمانی باشد ، برای اکثر مردم منشا خستگی است... از طرفی بیشتر خانواده های شهری یک واحد مصرفی هستد که به همین علت برخلاف خانواده های تولیدی ، پدیده جالب توجهی برای اعضای خود ندارند... مشکل دیگر کمبود خوراک فرهنگی و نبود شرایط و زمینه لازم برای این مساله است که خود آن باعث محرومیت خانواده ها از مهم ترین سرچشمه های لذت و شادی می شود. افرادی که در دامنه های وسیع و روشن زندگی ، روزگار سپری می کنند از بدبختی و ظلمتی که زندگی اکثر مردم را فرا گرفته است اطلاعی ندارند.
2- احتما ل رسیدن به منزلت اجتماعی :
تعداد زیادی از افراد با آنکه صاحب مشاغل مفیدی هستند و کار های سودمندی انجام می دهند ، اما همواره حس می کنند مانند موجودانی اضافی و قابل تعویض در آمده اند. این احساس منفی به سختی آزارشان می دهد... هنگامی که جنگ شروع می شود یونیفورم نظامی مزین به درجه و نشان جایگزین لباس بی رنگ و نشان فرد می شود... نشان درجه داری او با آنچه در زمان صلح به عنوان جزیی گمام در انبوه توده بوده است فرق دارد . از آن گذشته در چنین شرایطی امید و آرزو های بزرگی که در دل این درجه دار می گذرد موجب می شود که او خود را در نقش منجی خلق تصور کند.
3- تمایل به گسستن بند های زندگی اجتماعی :
زندگی روزمره ، به گونه ای غیر قابل تصور شور و هیجان و حتی بنیاد و اصل وجود هر حادثه ای را بلعیده و در خود هضم می کند. تنها این رویدادهای اجتماعی است که با آنکه پیامد هایش به خوبی روشن نیست ، بیشتر از هر ماجرا و رویداد دیگری از خود جذابیت نشان می دهد... قدرت طلبان نیز از این شور و شوق آتشین مردم به ماجرا جویی و نفرت از روزگار ناسازگار به خوبی آگاه هستند و از آن سود می جویند.
4- عدم توانایی در ریشه یابی پدیده های اجتماعی :
میلیون ها نفر از همنوعان ما در تمام طول عمرشان اطلاعات و آگاهی شان نسبت به جهان و روابط حاکم برآن تنها به دانستن تاریخچه ای ناقص از محل زندگی شان ختم می شود. آن ها در واقع زمانی می توانند بحران های جامعه شان را درک کنند که از دیدگاهی جهانی به آن بنگرند. در صورتی که آن ها با ذهنیات و پیش فرض های بسیار محدود خود و از افق وقایع جاری در محیط کوچک خود به جهان می نگرند . در چنین شرایطی فرد قدرت طلب خودکامه ، حل سریع بحران و ایجاد رفاه و آسایش ابدی را بشارت می دهد . وی عامل بسیار مهم و اساسی را پیش می کشد : اسطوره دشمن ! این دشمن کیست ؟ همسایه نزدیک ! و هرکسی همسایه ای دارد که از او بدش بیاید ! دشمن نامبرده ، عینیت همان خاکستر حقارت هاست...
جادوگری که مردم در زندگی امروز به او احتیاج دارند ، البته اسمش ساحر نیست ، اما تاثیر عمل کردهایش بر همان باور ها و اعتقادات جادویی و خرافی استوار است. فرد قدرت طلب خود کامه در واقع مدعی پاسخ گویی به همان نیاز های جادویی است. زمانی این نوع نیاز ها از میان می رود که آرزومندان معجزه به جای دست روی دست گذاشتن و انتظار ظهور قهرمان ، برای تحقق آرزو هایشان به شناخت و آگاهی و اعتماد به نفس لازم دست یابند.
* برگرفته از فصل دوم و سوم کتاب «بررسی روان شناختی خود کامگی » از (Sperber- Manes مانس اشپربر ) روانشناس اتریشی یهودی ( متولد 1905 ) - ترجمه دکتر علی صاحبی
* نقد جباریت /بررسی روانشناختی خودکامگی
مانس اشپربر، علی صاحبی (مترجم)
تعداد صفحه: 158 نشر: روشنگران و مطالعات زنان (26 تیر، 1385)
شابک: 964-8564-39-6 قطع کتاب: رقعی وزن: 450 گرم
قیمت پشت جلد: 25000 ریال