۱۳۸۹ اردیبهشت ۵, یکشنبه

مردمی و مردمواری باستان

اروپا و آسیا: پارسیان آيسخولوس (آشیل) و ایلیاد هومر

نوشته: استفن تریسی
برگردن: اکرم بحرالعلومی

طبیعی و حتی ناگزیر است که مردمان سرزمینهای متفاوت یکدیگر را درست درک نکرده حتی به هم بی اعتماد باشند. سالنامه های تاریخ کهن و دوره مدرن آکنده از نمونه هائی است که نه انکار می پذیرد نه لاپوشانی. با این همه اندیشمندان دانند که چنین بی اعتمادی خود بخود و در اصل بجا نیست. درجهان یونان باستان، همانند جهان مدرن تفاوت بزرگی میان اروپا و آسیا بود. تفاوتهای زبان، دین و فرهنگ این شکاف را ژرف تر می کرد.
تاریخ جنگهای پارسیان اثر سترگ هرودوت به شکل و شیوه ای حماسی ( و البته از دیدگاهی یونانی) به گزارش جنگهای یونانیان و پارسیان می پردازد. شاه پارسی که یونانیها را درک نمی کرد و خدایانشان را احترام، بخوبی ترسیم شده است. داریوش شاه در کتاب پنجم (105.1) از کیستی آتنیان می پرسد و سوگند کین خواهی سوختن سارد می خورد؛ خشایارشاه بر هلسپونت( تنگه داردانل) تازیانه زده به زنجیرش می کشد و بی حرمتی می کند (7.5-34)، در کتاب هفتم (105) با خنده تمسخر توصیف دلاوری و نظم اسپارتی ها دماراتوس را رد می کند؛ و سرانجام در کتاب هشتم (53.2) ارتشش آکروپولیس را گرفته، ملتمسان را قتل عام کرده نیایشگاه مقدس را پس از غارت در آتش ویران میکند.
پیکره های پارتنون، بویژه متوپس، چگونگی گسترش این بن مایه در نیمه دوم سده پنجم پ م و تعمیم آن بعنوان بن مایه تفاوتهای فرهنگی و دینی را نشان می دهد . متوپس مجموعه ای از تغییرات این بن مایه به شکل نظم، میانه روی و مدنیت مهر آمیز در شکست نیروهائی را نشان می دهد که به تهدیدش برخاسته اند. پیکره های انتهای شرقی نیایشگاه خدایان المپ را در شکست غولها؛ پیکره های ضلع جنوبی پیروزی مردم اساطیری لاپیتس را برقنطورس های نیم انسان-نیم حیوان مینماید؛ در بخش شمالی یونانیان با مردم تروا در ستیزند، و در غرب، آتنی ها در حال پس زدن آمازونهای مهاجم بازنمائی شده اند. این دو دسته اخیر، مشخصا" دشمنان شرقی اند.
البته پیکره های پارتنون زاده مستقیم تجربه یونانیان از تلاشهای پارسیان بود که در سالهای 490 و 480/79 کوشیدند یونان را بخشی از شاهنشاهی پارسی کنند. واکنش آتنی ها کمک به عقد اتحاد در جزیره دلوس بود که پیمان دلیان نام گرفت با این هدف که حافظ یونانیان در برابر حمله ای دیگر از این دست باشد. شروع به ساخت پارتنون اولیه بعنوان شکر گزاری پیروزی خود در ماراتن بسال 490 پ م کرده بودند اما تنها بخشهائی از آن ساخته شده بود که ایرانیان به سال 480 برگشته ویرانش ساختند. آتنی ها سر انجام آنرا در شکلی نو در فاصله 447 تا 438 ساختند و این پس از آن بود که خزانه داری پیمان به آتن برده شده بود. پس ایرانیان نه تنها بیگانه بودند و به زبانی غیر یونانی سخن می گفتند بلکه دشمن دیرینه بودند: یونانیان دیرینگی آن را به نبرد تروا و حتی پیش از آن می رساندند.
هرودودت در دیباچه خود بخوبی این ایده را بکار می گیرد (1.1-5)، آنجا که می گوید "رویداد نویسان پارسی" خاستگاههای جنگهای یونانیان و آسیائی ها را به ربودن افسانه ای زنی بدست مردمان فنیقیه و کرت رسانند. وی می افزاید آسیائیان آتنیان را بخاطر واکنش بیش از اندازه به ربوده شدن هلن و ویران کردن تروا، کاری که نخستین انگیزه دشمنی میان آنان شد نکوهش می کنند. (این قصه های اسطوره ای نسبتا" مطایبه آمیزِ ربایش که به رویداد نگاران بی نام و نشان پارسی نسبت داده شده درآمدی بی نقص در اختیار هرودوت میگذارد تا به معرفی دلایل راستین کشمکش میان اروپا و آسیا پردازد.) آسیائی ها متجاوزند، چه پاریس شاه تروا که هلن را ربود باشد ، چه داریوش شاه که در نبرد ماراتن کوشید با ارتش خود آتن را بگیرد.
با در نظر داشتن این روایات ریشه دار در باره باورشان به برتری فرهنگیشان از یکسو و ستیزگی میان اروپا و آسیا، بویژه میان یونانیان و پارسیان از دیگر سو، آموزنده است که ببینیم دوتن از بزرگترین شاعرانی که یونان در دامان خود پرورد چگونه به نشان دادن دشمن شرقی که همان ایرانیان باشند در آثار خویش پرداخته اند: یعنی آيسخولوس در پارسیان و هومر در ایلیاد.
پارسیان ، آيسخولوس از بسیاری جهات نمایشنامه ای است برجسته. این نمایشنامه که در سال 472 پ م، تنها هفت سال پس از شکست ایرانیان در پلاتیه نوشته شده کهن ترین تراژدی موجود یونان و تنها نمایشنامه بجا مانده است که آشکارا رویدادی تاریخی را موضوع خود ساخته است. از نظر من آيسخولوس با شهامت فراوان به نمایش پیروزی یونانیان از دیدگاهی ایرانی می پردازد. می توان تصور کرد بسیاری از اولین تماشاچیان آتنی احتمالا" در آغاز از نمایشنامه ای که روی سن آنها و در جشنواره مقدسشان این گروه وحشی! را نمایش می داد خرسند نبودند. شواهد ویران سازی شهر و جایگاههای مقدس آن در آن روز اواخر مارس سال472 پ م که نمایشنامه برای اولین بار اجرا شد بسیار آشکار بود. در واقع نیایشگاههای ویران شده برای آنچه آيسخولوس میخواست بگوید و برای نمایشش یک پرده پشت صحنه آرمانی در اختیار میگذارد.
او صحنه نمایش را کاخ شاهی شوش قرار داده است. در پیش زمینه آرامگاه داریوش، پدر خشایار شاه است. گروه هم سرایان از ارشدهای ایرانی وارد می شود؛ خط اول شعرشان (' از رفتگان پارسی اینها...') احتمالا" باعث لرزش هیجانی در شنوندگان می شد زیرا فعل یونانی که برای رفتن و جدا شدن بکار می برند بیشتر به معنای 'مرده و رفته' است. پس می توانند بسی بیش از آنچه بواقع می دانند بگویند و بدین ترتیب انتظار تماشاچیان را از آنچه در پیش است بالا ببرند.
به هر روی شاعر از واژه های آغازین همسرایان برای ایجاد لحنی خارجی و نشان دادنشان بعنوان غیر یونانی استفاده می کند. آنان در ناز و نعمت تجمل شرقی می زیند. بر ثروت و طلاهایشان تاکید می شود؛ در واقع صفت ترکیبی ('آکنده از طلا') چهار بار در این سطور می آید (3,9,45,53). شاعر در سطرپنجم در معرفی خشایارشاه پیشنام بزرگانه 'داریوشزاده' را کار می گیرد که البته شایای زبان والای تراژدی است و همزمان در خورد شاه. هرچند در عین حال از کارگیری نام پدری متعارف یونانی یعنی حالت ملکی نام پدر پرهیز می کند و گویا به رساندن دگر بودگی که آيسخولوس در این سطور در پی آن است کمک می کند. نامجاها، شوش (16)، هگمتانه (16)، و کیسیه (17) به همان اندازه که واقعی اند کمی برای گوشهای آتنیان نامأنوس اند. از سطر 21 شماری نامهای پارسی می آید که برخی بروشنی راستین و چند تائی ساختگی است، آمیسترس (21)، آرتافرنس (21)، مگاباتس (22)، آستاسپس (22)، آرتمبارس (29)، ماسیستس (30)، ایمایوس (31)، فارانداکس (31)، و سوستانس (32)، جملگی حال و هوای بیگانه را تشدید می کند.
چیز زیادی در باره چگونگی به صحنه بردن نمایش نمی دانیم اما اگر بشود از روی ظهور روح داریوش داوری کرد چه بسا طراحی را به دقت و به گونه ای انجام می دادند که شکل و شمایل پارسیان متفاوت بنظر رسد، درست مثل 'غیر' در سخن امروز. به هر روی می دانیم داریوش در حالی پیش می آید که سراپا پوشش شاه شاهان دارد از دیهیم بزرگش گرفته تا دمپائی های زرد. آنچه همسرایان در سطرهای 600 تا 662 می خوانند:
صندلهای زعفرانیت بلندکن
تارک دیهـــــیم شاهیت بنما
خصوصیات پوشاک شاه را نماید.
بی تردید یونانیان هردو ایده شاهنشاهی و پوشاک شاهانه را بیگانه میدیدند. کوتاه سخن اینکه گوئی نمایشنامه نویس در پی کارگیری تأثیرات گفتاری و دیداری بوده تا بیگانگی را برجسته سازد. به گمان من این امر در آغاز خوشایند تماشاچیانی شد که ذاتا" از دشمن منفور خویش بدشان می آمد. تقریبا" همه کسانی که در میان تماشاچیان اولیه بودند متحمل زیانهای مالی شدید شده بود و بسیاری از آنها، که یکیشان خود نویسنده باشد سوگوار از دست دادن خویشان در نبرد بودند.
مهم تر از همه آنکه، زمینه پارسی نمایش به آيسخولوس اجازه می داد رویدادهای تاریخی را که در نمایش شرح داده می شد بصورت الگوی رفتار انسانی در آورد. شاعر در پارسیان پیروزی یونانیان را بصورت مکافاتی ترسیم می کند که بخاطر رفتار غرور آمیز پارسیان و شاهشان نصیبشان می گردد. روح داریوش بصورت شخصیتی آن جهانی که نگران مردم خویش است بنحوی در خور و به وضوح به همین دست تفسیر رویدادها می پردازد(790-838). در سطرهای 818 تا 822 داریوش با گفته های زیر به جمعبندی پیش بینی شکست خونین پارسیان در دشت پلاته می پردازد:
پشته های کشته ها برای آیندگان
در سکوت به بینندگان هشدار دهد
مردم فانی نباید اسیر باد خیره سری شود.
ازیراک غرور را خرمنی نیست جز
ویرانی و حاصلی ندارد مگر چشمانی خونبار.
سپس خشایار شاه بدان صورت که در نمایش نشان داده شده مثالی شود این گفته یونانی را که هرکس جایگاه خویش از یاد برده پا از گلیم فراتر گذارد مرتکب گناه غرور شده بناچارتخم ate، نابودی، خود و خانواده خـــویش پراکند. ظاهر خشایار شاه در پـــــــــایان نمایش (908-1076) در لباسی ژنده و سوگوار خاندان از دست رفته، بس نیرومند و موثر است. این صحنه پایانی اوج تضاد را با ظاهر شاهوار در صحنه ای که درست پیش از آن است میرساند. خشیارشاهِ پایان تراژدی تجسم دیداری اوضاع فعلی شاهنشاهی پارسیان است و داریوش تنها روح شکوه گذشته آن است. فاصله میان ایندو در الگوی بزرگتر از میان خیزد.
خدایان پارسیان را در هم می شکنند. در نبردهای سالامیس و پلاته یونانیان تنها وسیله و ابزار کار خدایانند. ازیراست که در نمایش نامی از هیچ یونانی نیست، این پیروزی از آن مردم یونان، بیش از همه آتنیان و خدایانشان است. بی تردید شرح مفصل نبرد سالامیس (353-428)و پیشگوئی پیروزی پلاته ( 796-815) غرور فراوان تماشائیان را بر می انگیخت. درحالی که از شرح مهیج نبرد دریائی لذت می بردند روی صحنه پیش رو درسی بیرونی و آفاقی از آنچه فرو غلتیدن به دامان غرور و بلند پروازی زیاده می تواند پی آرد می گرفتند. کوتاه سخن اینکه نمایش حقیقتی از زندگی بشر را می نماید که در مورد همه انسانها، یونانی یا ایرانی، صدق می کند. در الگوی بزرگتر فاصله میان ایندو از میان خیزد.
آيسخولوس از همان سطرهای آغازین نمایش با وجود تأکید بر بیگانگی ایرانیان برخی خصایص را که در همه انسانها هست به آنها نیز می دهد. به عنوان مثال در همسرائی ورود ارشدهای فارسی بلا فاصله نگرانی عمیقشان در انتظار شنیدن از ارتش غایب احساس می شود، نگرانی که هر کس که در هر جای جهان لشکری اعزام کرده باشد دارد. افزون بر این گرچه ملکه آتوسا رفتاری ویژه و شاهوار دارد در اصل مادر است؛ پس در اولین فرصت ممکن با نزاکت جویای احوال پسرش خشایارشاه می شود. در سطر 296 می پرسد " کیان نمرده اند؟" و پیک در جا دستگیرش می شود ملکه چه می خواهد بداند و بی درنگ در سطر 298 پاسخ می دهد " شخص خشایارشاه زنده است". می شود درک کرد ملکه از جان بدر بردن پسر از کشتار آسوده دل می شود. گرچه بی تردید این نمایشنامه غرور آتنیان را خوش می آید به آنها گوشزد می کند آنان نیز چون دشمنانشان در یک جهان می زیند و در اساس فرق چندانی با دشمنان خود ندارند. این نمایشی است بس روشن بینانه از دشمن منفور یونانیان در زمانی که هنوز زخمهایشان تازه بود اما نصف برجستگی توصیف هومر از دشمن شرقی، مردم تروا، در ایلیاد را ندارد.
ایلیاد به چندین دلیل شاهکاری است شگفت انگیز. پیش از هر چیز شاهکار استاد داستانسرا معرفی شخصیت اصلی خود، آخیلس (آشیل) در 430 سطر آغازین کتاب نخست و بردن و نگاهداشتنش در چادرش در سراسر 19 کتابی است که در پی می آید. با این همه شاعر توجه ما را بر وی متمرکز نگاه می دارد هرچند بظاهر حاضر نیست. هومر همچنین با خط سیر داستان کاری بس شگفت انگیز می کند. با جزئیاتی روشن به بازگوئی ستیز آگاممنون و آخیلس می پردازد، هر چند مستقیما" سخنی از شکست تروا که بی تردید نخستین شنوندگان انتظارش را داشتند نمی گوید. به جای آن از اهمیت هکتور برای شهرش، تروا، می گوید تا در یابیم با شکست و مرگ وی شکست تروا ناگزیر است.
افزون بر این، سران یونانیان، آخیلس و آگاممنون، بهیچ روی سراسر ستودنی نیستند. درهمان سر آغاز ایلیاد، سخنان بس درشت آگاممنون به کشیش پیر تروائی را که آمده آزادی دختش خَرَد می شنویم (1.26-32). سالخورده را تهدید به آسیب جسمانی کرده، پس دادن دختر را یکسره نمی پذیرد و از شرح خدماتی که دختر به وی خواهد کرد لذتی ناشایست می برد:
رهایش نمیکنم، بر عکس گیسش را در خانه ام
در آرگس، دور از زادگاهش سپید خواهد کرد
در کارگاه بافندگیم بالا و پائین شود و بسترم راخدمت؛
پس سر و راه خویش گرفته از خشمم بپرهیز تا سالم به خانه رسی.
(1.29-32)
تهدید پنهان وی در آخرین سطر او را در نظر من تا سطح پدر خوانده های فیلمهای مافیائی درجه دو هالیوود پائین می کشد. نمی توان درست دانست واکنش باستانیان به این سخنان چه بوده است. آنچه روشن است در این رویاروئی تصویر خیلی خوبی از آگاممنون، بزرگ ارتشتاران یونانیان به دست داده نشده است. رفتارش ناپسند است، به بد رفتاری و تهدید کشیشی سالخورده می پردازد.
آخیلس ، قهرمان نمایش باید بعنوان یک پهلوان بزرگتر از اندازه های طبیعی باشد. زاده شدنش از یک ایزد بانو و انسان فانی تضمین برتری جسمانی وی است. به عنوان مثال وقتی در سطرهای 190 تا 191 کتاب نخست بفکر کشیدن شمشیر و کشتن آگاممـــــنون می افتد در توانائی اش بدینکار کمترین تردیدی نم کنیم. در اصل جنگاوری بزرگ است که پروای جان سربازان همرزمش دارد؛ معنی دار است که همو بود که وقتی دریافت مردانش جان می بازند در خواست تشکیل جلسه کرد (1.54-56). از این گذشته اودر این شرایط دشوار تکاپو می کند که پذیرفته با آمدن به این اردو کشی جوان بمیرد و جاودانه شود. با این همه همیشه خیلی دوست داشتنی نیست؛ گاه چیزی از جسمی انسانی و در جاهای دیگر ماشین دهشتناک کشتار است.
برخلاف وی شخصیتهای تروائی، هکتور و پریام، انسانهائی با سرنوشتی تراژیک اند که یکسره با آنها احساس همدردی می کنیم. آنان اند که اسیر چنبره تقدیر و محکوم به شکست اند. بویژه هکتور که محکوم به رویاروئی با آخیلس است در حالی که مثل تماشائیان می داند او شکست ناپذیر است و کسی را یارای ایستادگی در برابرش نیست. با این همه چون بهترین جنگنده تروائی هاست ناچار از روبرو شدن با وی است. در واقع در پاسخ به درخواستهای همسرش آندروماخه که روی بارو مانده برای رویاروئی با آخیلس بیون نرود (6.406-39)، با اندوه سطرهای 441 تا 445 را می خواند:
بانوی من همین ها مرا هم برآشوبد
گربزدلانه پشت به جنگ کنم تا چه مایه شرم از
تروائی ها و بانوانشان در آن بلند جامه ها
جانم نگذارد که دلیر پرورده ام
تا هماره پیشاپیش مردم تروا جنگم.
هکتور را بار الزمی گران بر گردن است. تروائی ها پاسداشت خاندان و خانمان را می جنگند. هومر با نمایاندن کارهای هریک از این شخصیتها به ما نشان می دهد نبرد بر سر چیست. نمونه اش دیدار و وداع هکتور و آندروماخه در کتاب ششم ایلیاد که یکی از بزرگترین لحظه های ادبیات باخترزمین است. مهرشان به یکدیگر و نوزاد پسرشان که می دانیم هرگز برنائی نبیند، دل یکایک خواننده/بینندگان را درد آورد. اشتیاق و فراق کشنده است.
بواقع این دشمنان بیگانه درست مانند یونانیان سخن می گویند و رفتار می کنند. هر از گاهی شاعر بیگانگی آنان را یادآور می شود. یک نمونه آغاز کتاب سوم است، آنجا که نقطه آغاز نبرد بزرگ فرا رسیده است. در اینجا هومر با شرح مفصل نیروهای هماورد در هنگام نزدیک شدن به نبرد این بیگانگی را برجسته می کند. مردان تروا با غریو می آیند(3.1-7) در حالیکه اخائیان[آتنیان و هم پیمانانشان] خاموش مانده " دلیری را دم زنند" (3.8). تضاد شدید است و خواننده در اینکه کدام نیرو پیروز است تردیدی به خود راه نمی دهد. جانبداری فرهنگی روشن است. این توصیف سپاه تروا در عین حال چند زبانگی نا مفهوم بربرهای گرد آمده را به مخاطبان هومر می نمایاند.
پاریس، رباینده هلن، نیز در اینجا و در آغاز کتاب سوم پیدا می شود. هومر گرد و خاک برخاسته از پیشروی مردان را به مهی چنان انبوه در کوهستان ماننده کند که بزحمت می توان فاصله یک سنگ انداز را دید .(3.10-14) در برابر این پرده پشت صحنه تیره، چنانکه گوئی پرده یکسو شود، بناگاه هکتور پدید می آید (3.16-20) در حالیکه پوست پلنگ پوشیده و کمانش را تکان می دهد، بهترین آخائیان را به نبرد می خواند. با این همه تا چشمش به منلوس، شوی پیشین هلن می افتد که برای پذیرش نبر پیش می آید برای گریز از مرگ به میان سپاه پس می نشیند (3.30-6). پوشاک غریب و کمانش بلا فاصله تفاوت فرهنگی را می نماید. کمان به تمام معنی در خور شکار است. جنگاوران راستین هومر در نبردهای نزدیک با نیزه و شمشیر می جنگند. نمونه اش اودیسئوس که وقتی به نبرد تروا می رفت کمان بزرگش را در خانه اش در ایچاتا گذارد. پوشاک و سلاح پاریس او را بهترین نمونه یک ترسوی فریقیه ای نشان می دهد که تاب رویاروئی با جنگاور یونانی در آوردگاه را ندارد. با پیشرفت داستان روشن می شود وی زنباره شرقی و بس خوش سیما است. اما اینها استثناست؛ بیشتر وقتها فراموش می کنیم تروائی ها بیگانه اند و به همدردی با وضعیت آنها می پردازیم.
بازنمائی آمیخته با همدردی با تروائی ها ما را برای کتاب بیست و چهارم آماده می کند، آنجا که شاه سالخورده، پریام، به اردوی آخیلس می رود تا پیکر هکتور را پس گیرد. خشم بزرگ آخیلس نسبت به خودش و هکتور بخاطر مرگ پاترو کلوس حتی پس از کشتن هکتور و بی حرمتی به جنازه اش فرو ننشسته. گرچه بازی های خاکسپاری پاتروکلوس در کتاب بیست و سوم باز پیوست او به جامعه بشری را آغاز کرده است، با شروع کتاب بیست و چهارم اساسا" به صورت شخصیتی عظیم ، تجسمی از مرگ برای تروائی ها باقی می ماند. ازیراست که هومر سفر پریما به چادر آخیلس را چون سفر به جهان زیرین به تصویر می کشد. شاه پیر به گور ایلوس و رود رسیده و شب فروافتاده است (349-51). هرمس که در اینجا مشخصا" با عصائی وصف شده که با آن "چشمان مردمی را که می خواهد افسون کند و خفتگان مرگ رابر انگیزد" (343-4)، او را دیده بدانسوی رود به سرای آخیلس می برد (352-467).
شاعر در ترکیب زنده و با شکوهی که حماسه را به پایان می برد، در انتها، مثل آغاز کتاب نخست، پدری سالخورده را نمایاند که به اردوی دشمن می رود تا پیکره پسرش پس گیرد. آخیلس که آگاممنون نیست دلش نرم می شود اما نه بی آشوب درون. در روراستی با خود انگیزه خویش را خودخواهانه می بیند. پریما درخواست می کند به پدر خویش اندیشد و یادآور می شود تحمل را به کجا رسانده که تن به دستبوسی کسی داده که پسرانش را کشته است (486-586(. آخیلس پاسخی نمی دهد و اشگ می ریزد؛ هردو سوکوارند، یکی پسر را و دیگری بهر پدرش، پلیوس، و نیز برای پاتروکلوس (508-12):
آخیلس دست پیر را گرفته به آرامی پس راند و دو مرد یاد آوردند. پریما که روی پای
آخیلس افتاده بود برای کشته شدن هکتور هق هق می کرد و آخیلس، گاه برای پدر و گه
بهر پاتروکلوس اشگ می ریخت. آوای سوکشان در سرا پیچیده بود.
در اینجا سرانجام خشم آخیلس فرو می نشیند و باری دیگر به سپهر مردمی بر می گردد. وقتی پیکره هکتور آماده می شود خود بزرگوارانه آنرا بلند کرده در گاری پریما می گذارد (580). سپس دو مرد با هم شام می خورند و آخیلس پیشنهاد آتش بس می دهد تا بتوان آئین خاکسپاری هکتور را آنطور که باید برگزار کرد. می دانیم این آتش بس ناپایدار است و نبرد پس از دوازده روز آغاز می شود (667)؛ اما هومر حماسه بزرگ خویش را با اندوه مشترک و خاکسپاری که آخیلس نجیبانه اجازه برگذاری آن برای دشمن منفورش را می دهد به پایان می رساند.
طرفه آنکه حماسه ملی یونانیان، همان مردمی که رسم دیرینه شان " دشمن را گزند و دوست را یاری رسان"، بوده براین تأکید دارد که همه، چه دوست چه دشمن مردمند. هومر دفتر حماسه بزرگ خویش را طوری می بندد که مخاطبانش دریابند دشمن شرقی نیز چون آنان مردم است و در رنج.
هنرمندان بزرگ، بسیاری از آنها، توانائی شگرفی دارند که وضعیت بشری را به مراتب ژرف تر از بیشتر ما بینند. با این همه اگر از یاد نبریم که حماسه سرا و تراژدی نویس، هردو نیاز به خشنود کردن مخاطبان خود دارند، قدرتی که به شنوندگان جداگانه خویش داده اند شگفت انگیز است. هردو مستقیما" آنچه را بخشی از بنیادی ترین تعصبات شنوندگانشان رامی ساخته به چالش گرفته اند. افزون بر این آيسخولوس خود در ماراتن جنگیده و برادرش سینگیروس را در همانجا از دست داده بود. هومر نیز همانطور که توصیفاتش از کشته شدن در نبرد گگاه حالت شرح جنایت می گیرد، به خوبی از دهشت نبرد تن به تن آگاه بود. بی تردید هر دو مرد شیطان نمائی دشمن و نفرت پراکنی نسبت به او بمنظور پست کردن و مردمی زدائی از او بمنظور تحمل پذیر ساختن بدترین جنایات در حق دشمن در زمان جنگ را تجربه کرده بودند. با این همه چیزی در وجودشان می گفت به مخاطبان خویش گوشزد کنند همه در مردمی مشترکیم و تابع قوانین طبیعی واحد. همه خانواده خود را دوست داریم، از مشکلات گوناگون در رنجیم، امیدها و رویاهای خود را داریم ( که بیشتر بی حاصل اند) و سرانجام هم همه در میگذریم. روشن است که بیشتر یونانیان/آتنیان عادی را یارای رسیدن به چنین مرتبه ای از روشن رائی نبود. بیشتر گرایش به این داشتند که دشمن را کسی بینند که باید گزند بیند و حتی فراتر از آن. افسوس که در این جهان چندان تغییری نیست. چنین رفتاری امروز هم، اگر نگوئیم به شکلی دهشتناک، دست کم به نحوی دلتنگ کننده برایمان آشناست.








کتابشناسی:






تريلوژی اوراستيا ، آيسخولوس (آشیل) ، عبدالله كوثری
تریلوژی "اوراستیا "اثر" آیسخولوس "با ترجمه "عبدالله كوثری" تجدید چاپ شد
سالها پیش نشر "فردا" در اصفهان چاپ و انتشار مجموعه ای بسیار جالب و با ارزش از ادبیات جهان را آغاز كرد كه در نوع خود كاری ستودنی و بسیار زیبا به شمار می آمد. آن مجموعه در دو بخش "ادبیات نمایشی" و" رمان های كوتاه" منتشر می شد. در بخش رمان این مجموعه اسامی نویسندگان نام آوری چون داستایوفسكی،چخوف،فلانری اوكانر،هرمان ملویل،میلان كوندراو . . . به چشم می خورد. در بخش ادبیات نمایشی این مجموعه نیز مااسامی نویسندگان نام آوری چون بكت،ژان راسین،لوئیجی پیر آندلو،مولیر،نورتروپ فرای و. . . را مشاهده می كردیم. آن مجموعه با ارزش آتگونه كه باید و شاید در میان محافل ادبی جا باز نكرد. در بیان این عدم آشنایی دلایل بیشماری می توان بیان كرد كه شهرستانی بودن ناشر و توزیع نه چندان جالب آن مجموعه بخشی از این دلایل به شمار می آیند. با این حال برای آنانی كه كتاب برایشان جای ثابتی در زندگی دارد هیچ كدام از این دلایل توجیه كننده عدم دسترسی به كتاب های مورد علاقه شان نبود. كتابهای آن مجموعه فروش رفت و بعد از مدتی نایاب شد. ناشر نیز بعد از گذشت چند سال آن شور و حرارت اولیه برای ادامه كار را یا فراموش كرد یا تحت تاثیر سایر مشكلات از دست داد. خبری جالبی كه بعد از ذكر این مقدمه می خواستم بیان كنم این است كه دست اندر كاران نشر فردا آن مجموعه زیبا را چاپ مجدد كرده و روانه بازار كتاب كرده اند. نیازی به توضیح اضافی نیست فقط یك نكته می ماند وآن اینكه در میان كتاب های تجدید چاپ شده چشمم به تریلوژی"اورستیا"اثر "آیسخولوس" خورد كه ترجمه آن نیز به همت "عبدالله كوثری "عزیز انجام گرفته است. چاپ نخست این تریلوژی در سال 76 در مجموعه نمایش نامه های نشر تجربه منتشر شده و اكنون در نشر فردا تجدید چاپ شده است. نزدیك به دو هزار و پانصد سال از عمر این نوشته می گذرد و خواندن آن هنوز هم در سراسر جهان ادامه دارد گویا این نمایشنامه ها نخستین بار در سال 458 قبل از میلاد در یونان اجرا و در همان زمان جایزه نخست را از آن آیسخولوس كرده است
ارسال شده توسط داوود پنهانی