در صفحات پیش چندبار از این واقعیت یاد شد كه فزون بر پوـ سه ایران كه آوانگاشت نام باستانی پارسَه (Parsa) است، چینیها با سرزمین و مردمی دیگر آشنا بودند كه همیشه نامش به همین شكل نوشته میشد. آن سرزمین را در دریای جنوب چین میدانستند و چنانکه نشان خواهیم داد از گروه سرزمینهایی است كه مالایا نامیده میشوند. در چندین مورد یاد آور شدیم كه نویسندگان چینی این دو پوـ سه را با یكدیگر درآشفته اند و از همین رو شگفت نیست كه این آشفتگی در میان چینشناسان اروپایی گستردهتر باشد و بیشتر آنها هر جا در مدارك مربوط به چین نامی از پوـ سه مالایا بوده بیکسان و بنادرست ایرانش گرفتهاند. پس جا دارد به بررسی موشکافانه دانستههای راستین خود در مورد این پو سه مرموز دریای جنوب بپردازیم. بدبختانه چینیها هیچگاه اطلاعات پراكنده درباره پو سه جنوبی را هماهنگ نكردهاند؛ و تا آنجا كه من میدانم، هیچیك از دانشنامه های آنها شرحی بسامان از این موضوع پیش نمی گذارد تا بدان پایه که گوئی حقیقت وجود دو سرزمین پو سه نام هیچگاه به ذهن نویسندگان چینی نرسیده است؛ دست كم من تاكنون نتوانستهام متنی بیابم كه بر وجود دو پو سه پافشاری كرده یا به سنجششان پرداخته باشد. گرچه می کوشم تا كورمالانه راه را بیابم بهیچ روی امید ندارم پژوهشم در منابع این موضوع كامل باشد و بی گمان بسیاری نوشته های دیگر دراین باره هست كه یا در دسترس نبوده یا از دیدم پنهان مانده است.
از پوـ سه مالایا در (p. 43b) Man šu 1 نوشته فان چو (Fan Čo) پیرامون سال 860 میلادی نام برده شده است. وی میگوید: "اما سرزمین پیائو (P‛iao) (برمه) در فاصله هفتادوپنج روز راه (یا دو هزار لی) در جنوب شهر یون ـ چان (Yun-čan) است. . . . 2 این سرزمین هممرز با پوـ سه و پوـ لوـ من (P‛o-lo-men) (برهمنه) (Brāhmana) است؛3 اما در جانب باختری همسایه شهر شهـ لی (Še-li) است." در این سند بروشنی شرح داده شده آن پوـ سهای كه در دوره تانگ میشناختند سرزمینی بود همسایه برمه و در خاک آسیا.
در جایی دیگر از Man šu (p. 29) سخن از جائی اســـــــــت تا ـ یینـكون (Ta-yin-k‛un) نام كه جایش درست روشن نشده و شاید در خلیج سیام باشد و در جنوبش مردمان سرزمین پوـ لوـ من (برهمنه)، پوـ سه، شه ـ پو (Še-p‛o) (جاوه)، پوـ نی (P‛o-ni) (بورنئو)، و كون ـ لون (K‛un-lun) برای تهاتر گرد میآیند. در آنجا گوهرهای بسیار هست و مشك و طلا از جمله كالاهای ارزشمند شان. 1 چون و چرا ندارد كه در اینجا، برخلاف نظر پلیو، پوـ سه مالایا مراد است، نه ایران2. مطلبی مشابه در Nan i či (’’شرح احوال بربرهای جنوب‘‘) آمده كه در p‛in yü lan T‛ai3 نیز نقل شده است: ’’در نان ـ چائو (Nan-čao) مردمانی از پوـ لوـ من، پوـ سه، شهـ پو (جاوه)، پوـ نی (بورنئو)، كون ـ لون و بسیاری از دیگر قبایل مرتد در بازار مكاره گرد آمده به تهاتر مروارید و گوهرهای بسیار با مشك و طلا4 پردازند." این نوشته درست برابر نوشته ای است که در Man šu آمده، جز اینكه مركز داد و ستدِ این پنج قبیله را درپادشاهی نانـچائو (در استان یونـ نان امروزی ) شمرده است. پاركر5از آمدن نام پوـ سه در سالنامه تانگ یاد كرده، هر چند درباره معنی پوـ سه در این زمینه خاموشی گزیده. فصل راجع به پیائو (برمه) گوید در نزدیكی پایتخت آن سرزمین تپههای ماسهای و دشتی برهوت هست، هم مرزبا پوـ سه و پوـ لوـ من، درست مانند آنچه از Man šu آوردیم. 6
در سال 742 م كاهنی بودایی اهل یانـچو واقع بر كرانه رود یانگتسه، به نام كیینـچن (Kien-čen) به ژاپن رفت و در راه، به سال 748، از كانتون نیز دیداری كوتاه كداشت.
در چكیده کوتاه یادداشتهای روزانه اش كه تاكاكوسو به دست داده،7 چنین آمده است:
, "Dans la rivière de Canton, il y avait d'innombrables vaisseaux appartenant aux brahmanes, aux Persans, aux gens de Koun-loun (tribu malaise).
متن كتاب در دسترسم نیست، اما بی چون و چرا در این متن هم همان محلهای سهگانه پوـ لوـ من، پوـ سه، و كون ـ لون را دارد كه در Man šu آمده، و سخن نه از سرزمین برهمنها كه سرزمین و مردم پو ـ لوـ من در مرز برمه، و پوـ سه، باز هم در مرز برمه، و كون ـ لون مالایاست. در نیمه نخست سده هشتم نیز مردمان پوـ سه مالایا را مردمانی دریانورد مییابیم كه در كانتون به دادوستد با چینیها میپردازند. نتیجه اینكه ماندگاه ’’ایرانی" كه وی ادعا كرده در دریابار جنوبی هایینان (Hainan) بوده، در واقع از آن مردم پوـ سه مالایا بوده است. بدینترتیب، پرسش دیگری که میتوان پیش گذارد این است که آیا یی تسین (Yi Tsin) زائر در سال 671م می خواسته در كانتون بر كشتی ای ایرانی نشیند یا نه. 1 مقصد این كشتی پالمبانگ در سوماترا بود و در آبهای مالایا سفر كرد. از دید من در اینجا نیز پای مردم پوـ سه مالایا در میان است نه ایرانیان.
شاید آشنائی با مردم پوـ سه مالایا بسیار پیشتر از دوره تانگ بوده زیرا گویا در كتاب Kwan či كه پیش از سال 527م نوشته شده از آنها نام برده شده است. در Hian p‛u کار هون چو (Hun č‛u) از دوره سونگ،2 به نقل از این کتاب گوید žu hian (نوعی بخور)،3 شیره گونه ای كاج است كه در سرزمین پوـ سه در دریای جنوب میروید. این پوـ سه چنان درست بازنمائی شده كه نمیتوان ایرانش شمرد؛ از این گذشته از ایران هیچ گونه بخوری نخیزد. 4
همین متن در Hai yao pen ts‛ao، نوشته لی سون از سده هشتم،5 با عباراتی اندك متفاوت اما در پایه همسان آمده است: ’’žu hian از نان ـ هایی (Nan-hai) ]سرزمینهای دریای جنوبی[ خیزد : این ماده شیره نوعی كاج در سرزمین پوـ سه است. نوع سرخِ شفاف گیلاسوارش از همه خوبتر است." كو تسون ـ شی (K‛ou Tsun-ši) كه Pen ts‛ao yen i را در سال 1116 م. نوشته، میگوید بخور بربرهای جنوبی (نانفان) از بخور جنوب هند نیز بهتر است. پوـ سه مالایا سرزمین بربرهای جنوبی بود. اینكه در این شرح گونه های بخور مراد مردمان پوـ سه مالایایند و نه ایرانیان از نوشته چن چن (Čen Čen) در Pen ts‛ao pie šwo به سال 1090 م. به روشنی تمام برمی آید، در آنجا که گوید: ’’و اما در باختر، بخور در هند (تی ـ ینـچو T‛ien-ču) تولید میشود؛ و در جنوب در پوـ سه و سرزمینهای دیگر. بخور باختر زرد و سفیدرنگ است، بخور جنوب ارغوانی یا سرخ." از این متن برمیآید كه در پوـ سه جنوبی نوعی بخور خاص همانجا تولید میشده است؛ و چنانکه در Kwan či آمده بسا که از گونه ای كاج می گرفته اند.
در Kwan či اشاره گیرای دیگری به پو ـ سه شده است. در آنجا آمده است كه درختِ ko، *ka (Quercus cuspidata) در كوهها و درههای كوانـتون (Kwan-tun) و كوان ـ سی (Kwan-si) میروید و مردمان پو ـ سه چوبش را قایق سازند. 1 در اینجا نیز مراد مردمان پوـ سه مالایاست. دور نیست که كتاب Kwan či در فرمانروائی دودمان تسین (420ـ265 م) نوشته شده باشد 2و در آن روزگار پوـ سه ایرانی بر چینیها ناشناخته بود. این نام نخستین بار به سال 461م و در هنگامی كه هیئتی از ایران پای به دربار وی (Wei) گذارد، به گوش چینیها خورد. 3 همچنین نباید فراموش كرد ارتباطات ایران با چین همواره از راه زمین و آسیای مركزی بود، در حالی كه برای رفتن از پوـسه مالایا به چین دو راه داشتند: از راه خشكی به یون ـ نان و از راه دریا به خانفو (كانتون). ناشدنی نیست كه خاستگاه واژه *ka برای این گونه از بلوط، و همچنین همبرابرش، mu-nu، *muk-nu پوـ سه مالایا بوده باشد.
در Kiu yü či كه وان تسون (Wan Ts‛un) به سال 1080 م منتشر كرده، آمده است مردم پوـ سه دستمالی نخی به سر میبندند و سارونگ ( tu-man) ابریشمی زرد به تن میكنند. 4
در سال 1103 م، سه سرزمین برمه، پوـ سه و كون ـ لون فیل سفید و عطر پیشکش شاهِ تاـ لی (Ta-li) در یونـ نان كردند. در اینجا نیز، برخلاف برگردان سنسون، مراد ایران نیست. 5 ایران هیچگاه رابطهای با یونـ نان نداشت و تصوراینكه چگونه فیلها را از ایران به یون ـ نان بردهاند دشوار است. نشانه هائی هست كه روابط بازرگانی مردمان پوـ سه با یون ـ نان كه در اواخر سده نهم، در دوره تانگ، درست تثبیت شده بود، در سده دوازدهم در دوره سونگ ادامه یافته است.
در تاریخ دودمان سونگ اشارهای گذرا به پوـ سه شده است. 1 در سال 992 م هیئتی از جاوه وارد چین شد و گفته شده كه فرستادگان لباسی شبیه به لباس مردمان پوـ سه به تن داشتند كه پیشتر هدایایی پیشكش دربار كرده بودند. برخلاف آنچه گرونهفلت نسنجیده بر زبان رانده،2 بسیار دور است كه مردم جاوه به شیوه ایرانیان لباس پوشیده باشند، و بی گمان لباسی شبیه به همالان خود یعنی مردمان پوـ سه مالایا به تن داشتهاند.
چو كوـ فی (Čou k‛ü-fei) در كتاب Lin wai tai ta3 كه به سال 1178 نوشته، سرزمین پوـ سه را چنین باز نموده است: ’’در اقیانوس جنوبباختری سرزمین پوـ سه قرار دارد. مردمانش پوستی سیاه و موئی بُشک دارند. هر دو بازوی خود را با بازوبندهای فلزی آراسته پارچهای پنبهای با نقش های آبی رنگ دور تن پیچند. شهرهایشان بارو ندارد. شاه در آغاز هر بامداد بار میدهد، در حالی که چهار زانو بر دیوانی نشسته كه پوست ببری بر آن انداخته اند، و مردمش ایستاده در پایین بزرگش دارند. هرگاه بیرون رود، بر تخت روان ( žwan tou) نشیند یا بر فیل. بیش از سد مرد در ركاب و نگهبان اویند و شمشیر به دست بانگ کورباش دورباش در دهند. خوراكشان آرد، گوشت و برنج است كه در ظرفهای چینی كشیده با دست خورند." همین متن را چائو ژوـكوا با چند تغییر کوچک واگفته است. این برداشت او نمایانگر اینكه سرزمین پوـ سه ’’بالای سرزمینهای جنوبباختری‘‘جای دارد بهیچ روی درست نیست. 4 هرچه هست توضیحات جغرافیایی نویسندگان سونگ گنگ تر از آن است كه بتوان از آنها نتیجهای بی گمان گرفت. نمیشود نامی را که در Lin wai tai ta آمده بی برو برگرد به این معنی گرفت كه پوـ سه در جزیرهای بوده، و برداشت هیرت این است كه میتواند در شبهجزیره مالایا یا نزدیك به آن باشد. بازنمائی بالا با هر مایه پیچیدگی، روشن می کند این قبیله از نژاد مالایایی یا نگریتو بوده است.
تا آنجا كه من میدانم، در نوشته های تاریخی و جغرافیایی دوره مینگ هیچ اشارهای به پوـ سه مالایا نشده است، اما داستان راجع به آن سرزمین همچنان زنده ماند. چنانکه پیشتر یادآوری شد (ص 480)، لی شیـ چن در جستار a-lo-p‛o ] (Cassia fistula)فلوس[ موردنظر چن تسان ـ كی، در حاشیه توضیح داده است كه پوـ سه نام سرزمین بربرهای جنوبباختری است .
گواهانی هست نمایانگر اینكه زبان مردمان پوـ سه از خانواده زبانهای مالایایی است. تسوبویی كومازو1 توجه را به اعداد این زبان در Kōdanšō (روزنامه اویه/ Oye)، کتابی ژاپنی از سر آغازهای سده دوازدهم جلب کرده است. این اعداد با آوانگاشت ژاپنی به شكل زیر آمده:
toaro20 namu 6 sasaa, sasaka 1
akaro, akafuro30 toku, tomu 7 toa 2
hiha-furo40 gemmiria یا jembira, 8 naka, maka 3
sasarato, sasaratu100 sa-i-mi-ra یا sa-i-bira, 9 namuha (nampa) 4
sasaho, sasahu 1000 šararo یا sararo,10 rima (lima) 5
فلورنز (Florenz) این رشته اعداد را بحق از یكی از زبانهای مالایایی دانسته است، هر چند نمیتوان آنها را به تمامی در هیچ یك از گویشهای شناخته شده زبانهای مالایایی یافت (و چنین انتظاری هم نمیتوان داشت). برای شناسایی گویش موردنظر باید از زبانهای مالایایی گوناگون كمك گرفت و حتی در آن صورت نیز بعضی از صورتها همچنان تیره خواهند ماند. عدد 1 همبرابر است با sa و satu ؛ 2 با dua؛ 4 با ampat؛ 5 با lima؛ 6 با namu ؛ 7 با tujoh ؛ 9 با sembilan ؛ 10 با sa-puloh در زبان مالایایی. عدد 20 برساخته از toa 2 و ro 10 (puloh در زبان مالایایی)است ؛ 30 aka، (naka =، 3) و ro یا furo 10. عدد سد مركب است از sasa 1 و rato = -ratus در زبان مالایایی.
در Yu yan tsa tsu2 دو واژه پوـ سهای آمده كه پیشترگفتم دور است که فارسی باشند، و در واقع میتوان ریشه مالایایی آنها را دریافت. 3 در آنجا گفته شده كه مردمان پوـ سه عاج را pai-nan و شاخ كرگدن را hei-nan مینامند. اولی با *bak-am و دومی با *hak-am یا *het-am كهن همبرابرند. دومی درست برابر است با hötam در زبان جارایی (Jarai)، itom در زبان بیسایایی (Bisaya)، Ttim در زبان تاگالوگی، item در زبان جاوهای etan در زبان ماكاساری، hatam) hutam یا (hutum در زبان چامی، hītam در زبان مالایایی كه جملگی به معنای ’’سیاه‘‘اند. 1 واژه نخست، نه چنان که در آغاز بر داشت کرده بودم، از مجموعه putih، pūteh، نبوده بلکه از گروه زیر است: baun، bon ، یا bhun در زبان چامی؛ biūg در زبان سِنوئیایی (Senoi)، و صورتهای دیگر در زبانهای ساكئیایی (sakei) و سمانگی (semang) مالاكا شاملِ biok، biäk، biēg، begiäk، bekun، bekog2؛ bok در زبانهای آلفوری (Alfur)، بولوونی (Boloven)، كون تویی (Kon tu)، كاسنگی (Kaseng)، لاوهای (Lave) و نیاهی (Niahi)، röbon در زبان سدِ نِگی (Sedeng)، bōk ("سفید") در زبان استیینگی (Stieng) ؛ bak در زبان باهناری (bu در زبان مونیMon/). 3 بدینترتیب كم و بیش روشن است كه گفتار مردمان پوـ سه با زبانهای قبایل مالاكا ارتباطی دارد. مردمان پوـ سه شاخ كرگدن و عاج را با کارگیری واژههای ’’سیاه‘‘ و ’’سفید‘‘ از یكدیگر متمایز میكردند. گواهان زبانشناختی هراندازه اندک، باز خویشی مردمان پوـ سه با مالایا را آشكار و این نظریه برتشنایدر4 را که مردمان پوـ سه ی مجمعالجزایرکه ادعا می شود در سوماترا میزیستهاند بخاطر ’’فراوانی تجارت ایرانیان با سوماترا و وجود محتمل ماندگاهشان در آنجا"، اصلیتی ایرانی داشته اند ویران می کند. این گمان بیپایه است و گرینی نیز بدرستی آن را نا پذیرفتنی دانسته است:5 این مردمانِ پوـ سه نه ایرانی بلكه مالایایی بودند.
گرینی درباره مسئله پوـ سه پژوهشهائی كرده است،6 و گوید احتمالاً همان استان واسو (Vasu) بوده که بر پایه آنچه در بهاگَوَته پورانه (Bhāgavata Purāna) آمده در كوچادویپه (Kuçadvīpa) بوده، و به گمان او شاید لامبسی (Lambesi) بوده؛ یعنی بِسی (Besi) یا بَسی (Basi) (lam به معنای ’’دهكده‘‘)؛ استانی بسیار كوچك در دریابار باختری سوماترا درست در پایین آچه (Acheh) و چسبیده به آن. پذیرفتن این شناسائی ناشدنی است؛ پیش از هر چیز به دلایل آواشناختی: po چینی هیچگاه در دوران باستان واكهگونِ لبی نداشته بلكه تنها دارای یك صامت لبی (* pwa) بوده است. 7
تسوبویی كومازو1 پوـ سه (po-se) را آوانگاشت Pasi، Pasei، Pasay، Pazze، یا Pacem میداند كه بندری است واقع درشمال سوماترا نزدیك دماغه الماس، كه بعدها در ثروت به ماجاپاهیت (Majapahit) و مالاكا پهلو میزد و ماركوپولو باسما (Basma) نامیده است. 2
بلگدن3 درباره این پوـ سه میگوید: ’’برابر گرفتن این نام با پوسه (Pose) (یا پاسای Pasai) در شمالخاوری سوماترا بسیار وسوسهكننده است، اما هیچ گواهی که نشان دهد چنین محلی در سال 1178 بود ه است ندارم." اگر چنین باشد پذیرش شناسائی پیشنهادی دشوارتر میشود، زیرا چنانکه دیدیم، پوـ سه بین سده هفتم تا نهم در دوره تانگ و احتمالاً حتی پیش از آن در افق چینیها پدیدار شده بود. تنها متنی كه سرنخی درباره محل تقریبی پوـ سه پیش میگذارد، كتاب Man šu است، و بناچار فكر میكنم دراین شرایط یا تا روزی كه منابع تازه ای یافت نشده، تنها كاری كه میتوانیم بكنیم پذیرش همین تعریف است: منظور تا آنجایی است كه به دوره تانگ مربوط میشود.
با پیش چشم داشتن جابهجاییهای قبایل مالایایی، ناشدنی نیست كه در دوره سونگ مردمان پوـ سه جایگاه خود را از خشكی به مجمعالجزایر گسترش داده باشند، اما اینک نظریه استقرار آنها در سوماترا در دوره سونگ را نه میتوانم بپذیرم نه رد كنم.
گذشته از ارجاعهای نوشته های تاریخی، دسته دیگری از اسناد در دسترس است كه در آنها پوـ سه مالایا حضوری چشمگیر دارد: آنچه در گیاهنامه ها ودیگر کتابها با موضوع گیاهان و فر آورده ها آمده. پیشنهادم ژرفکاوی این ارجاع هاست است.
60. اسمیت4 درباره زاج سفید آورده است كه میگویند این ماده، جز آنكه در جاهائی در خود چین به دست میآمده، از ایران، (K‛un-lun) و تا تسین (Ta Ts‛in) نیز به چین میرسیده است. سوبران5 میگوید:
"L'alun, qui était tire* primitive- ment de la Perse, est aujourd'hui importe de Occident." F. DE MELY 2 translates the term Po-se ts*e fan by "fan violet de Perse."
دو ملی1 نام Po-se ts‛e fan را ’’fan بنفش ایران‘‘ برگردانده است. همه نادرست. هیرت2 مشكل این قضیه را دریافت چرا كه زاج سفید نه در ایران که بیشتر درهرُم تولید میشود. پلینی3 اسپانیا، مصر، ارمنستان، مقدونیه، پونتوس و افریقا را سرزمینهای تولیدكننده زاج سفید مینامد. هیرت در P‛ei wen yün fu متنی منقول از Hai yao pen ts‛ao را یافت كه برپایه آن Po-se fan (در برگردان او ’’زاج سفید ایرانی‘‘) از تا تسین میآید. از دید او، ’’زاج سفید ایرانی‘‘ بی مسماست چراكه در این مورد ایران تنها آن مركز تجاری بوده كه زاج سفید از آنجا به چین برده میشده است. این متن تنها در Hai yao pen ts‛ao از سده هشتم نیامده، بلكه میتوان آن را سالها پیش تر در Kwan čou ki یافت كه موضوعش كوآن ـ تون (kwan-tun) است و در فرمانروائی دودمان تسین (419ـ265 م) نوشته شده، یعنی در روزگاری كه دور است نام ایران به گوش چینیها خورده باشد. بر پایه آنچه Čen lei pen ts‛ao4 از این منبع آورده گوید fan kin sien (’’زاج سفید با رگههای زرین‘‘) در سرزمین پوـ سه تولید میشود، و در بندی دیگر آمده است كه زاج سفید پوـ سه (Po-se pai fan) از تا تسین میآید. 5 گفته نخست بروشنی به زاج سفیدی بر می گردد كه از ناسرگی تغییر رنگ داده است و هنوز هم در چندین جا در هند و برمه بالا یافت میشود. 6 بدینترتیب، پوـ سه مالایا (زیرا تنها این پوـ سه است كه در اینجا جایگاهی می یابد) نوعی زاج سفید ناسره تولید میكرد و همزمان بازاری بود گذری برای زاج سفید ناب كه از باختر آسیا از راه هند به چین آورده میشد. روشن است كه چون زاج سفیدِ بومی پوـ سه را پیشتر میشناختهاند، نوعی را كه از باختر آسیا میآمد نیز پوـ سهای نامیدند. نام مشابه Po-se fan، K‛un- lun fan است كه به گِل ِسیاه میماند. 7
61. در Wu lu نوشته چان پو (Čan Po) در سر آغازهای سده چهارم، متن زیر درباره موضوع ’’مورچه لاك‘‘ ) (yi tsi آمده است:8 ’’در سرزمین كوـ فون (Kü-fun) (در كیوـچن Kiu-čen، تون ـ كینگ / Ton-king) 1 مورچههایی است كه روی گیاهان خزنده زمخت می زنید. مردم با بررسی داخل خاك پس از دیدن خاك تازه شكافته از بود مورچهها آگاه می شوند؛ شاخههای درخت را در این نقاط فرو میكنند و مورچهها از روی آنها بالا میآیند ولاكی تولید میكنند كه به تودهای جامد بدل میشود." اگر یادداشتهای واهی و خیالپردازانه آئلیان را نادیده بگیریم،2 این کهن ترین اشاره به حشره مولد لاك است كه آن را در زبان آنامی con môi، در زبان خمری kandîer، در زبان چامی mū، mur ، یا muor مینامند. 3 گفته نیمهافسانهای چینیها4 با آنچه گارسیا از دانستههای تجربی خاورزمینیان درباره این شگفتی طبیعت گزارش كرده است سخت همخوانی دارد: ’’مدتها بر خطا بودم. آخر به من گفته بودند در پگو (Pegu) رودها رسوباتی از گلولای بر جای میگذارند و مردم تركهها را در این گِل فرو میكنند. روی این تركهها مورچههای بالدار بسیار بزرگ به وجود میآیند و آن طور كه میگویند این مورچهها بسی لاك (Lacre)5 که روی شاخهها به جای میگذارند. از كسانی كه این اطلاعات را در دسترسم گذاشتند پرسیدم آیا به چشم خود این را دیدهاند. از آنجا كه درآمدشان ازخرید یاقوت و فروش پارچههای پالئام (Paleam) و بنگال بود، پاسخ دادند تا بدین پایه بیكار نیستند كه وقتشان را به چنین اموری دهند؛ وانگهی همه میگویند كه چنین است. بعدتر با مردی محترم كه ذهنی جستجوگر داشت گفتگو كردم که گفت درخت مولد لاك بزرگ است و با برگهایی چون درخت آلو، و مورچههای بزرگ بر شاخههای كوچكش لاك بجا میگذارند. این مورچهها در گلولای یا درجای دیگر به وجود میآیند. آنها شاخهها را غرق در ماده صمغ میكنند، همانطور كه زنبورعسل سازد، و این عین حقیقت است. شاخهها را از درخت جدا میكنند و در سایه میگذارند تا خشك شود، سپس صمغ را از شاخه کرده در بندهای خیزران میگذارند؛ بعضی مواقع ساقه را همراه با لاک کار گیرند."6
در Yu yan tsa tsu7 چنـــــــــــین آمــــــــده اســـــــت:’’زیستگاه درخـــــــــــــت tse-kun 8 كامبوج (چنـلا/ Čen-la) است و در آنجا آن را lo-k‛ia، *lak-ka (یعنی lakka، lac) مینامند. 1 این مـــاده در پوـ سه نیز تولید میشود. بلندای درخت به بیش از سه متر میرسد و شاخههایش انبوه و پربار است. برگهایش به برگ مركبات ماند و در زمستان میریزد. در ماه سوم سال گل میآورد؛ شكوفهها سفید اند و میوه نیارند. وقتی مه غلیظ، شبنم، و باران شاخهها را خیس میكند، tse-kun ساخته میشود: گفتههای فرستادگان سرزمین پوـ سه، به نامهای ووـ هایی (Wu-hai) و شاـ لیـ شن (Ša-li-šen) با گفتههای فرستادگان سرزمین كامبوج، یك če č‛un tu wei 2 و شـرامانا، سرمن (çramana)
شی ـ شا ـ نی ـ پا ـ تو (Ši-ša-ni-pa-t‛o) (شیشانیبادرا Çiçanibhadra؟)، می خواند. اینان گفتند: ’مورچهها خاك را به پای این درخت کشیده در آن لانه سازند؛ وقتی این تپه مورچهها از باران و ژاله نم گیرد سخت و tse-kun شود. 3 tse-kun سرزمین كونـ لون برترین كیفیت را دارد و tse-kun سرزمین پوـ سه در جایگاه دوم قرار میگیرد. ‘"4
در اینجا سخن از لاكِ رزینی یا لاك باتومی Gummi lacca) ؛ در فرانسوی، (laque en bâtons است كه آن را كینو (kino) نیز میگویند و حشرهای بنام كوكوس (Coccus) یا Tachardia lacca سازد كه بر درختان گوناگون می زید و در چینی آن را یا tse-kun یا tse-ken گویند. چو تاـكوان در رسوم كامبوج این لاك را با نام دوم آورده؛2 و در Pen ts‛ao yen i از آن با نام نخست یاد شده است. 3 در روزگاری پیشتر از این، در T‛an hui yao در یادداشت مربوط به پیائو (P‛iao) (برمه)، از لاك با نام یاد و گفته شده كه در آن سرزمین تالارهای نیایشگاهها را با آن میپوشانند. بسا که این واژه آوانگاشت واژهای بیگانه باشد؛ لیشیـ چن آن را به بربرهای جنوب می بندد.
نمیتوان گفت پوـ سهای كه در متن Yu yan tsa tsu آمده، ایران است؛ گواه این مدعا همین بس كه فرستادگان سرزمینهای پوـ سه و كامبوج با هم بار می یابند، و محصول پوـ سه با كون ـ لون (K‛un-lun) مالایا برابر هم گذارده میشود. بس روشن است كه در اینجا مراد پوـ سه مالایاست. خود فرآورده نیز از ایران نیست و حشره لاك را در ایران نمی شناسند. 4 باید این را نیز افزود كه در Yu yan tsa tsu این فرآورده پوـ سه همراه گیاهان پوـ سه ایرانی كه در صفحات پیش آمد شرح داده شده؛ و هیچ نشانه ای نیست که نویسنده، كوان چنـ شی، تمایزی میان این دو نام هماوا می گذارده است. 1
62. افور (Dryobalanops aromatica) نیز، چنان كه در Yu yan tsa tsu2 میخوانیم، در پوـ سه مالایا تولید میشده، و در آنجا آمده است كه این درخت در بالی (پوـ لی/ P‘o-li، *Bwa-li)3 و پوـ سه یافت میشود. كافور از ایران نخیزد؛4 و هیرت5 نباید در برگردان خود پوـ سه را ایران دانسته بگوید كافور را با كشتیهای ایرانی به چین میآوردند.
63. رآشفتگی دو پوـ سه سبب شده توان چنـ شی (Twan Č‛en-ši)6 درخت نان (Artocarpus integrifolia) را به ایران نسبت دهد و در پیش بی درنگ از فوـ لین هم نام ببرد؛ اما این درخت نه در ایران و نه در باختر آسیا نمیروید. این درخت بومی هند، برمه و مجمع الجزایر است. به هر روی این معما كه نویسنده نام فوـ لین را از كجا آورده است همچنان سر بمهر میماند. 7
فلفل (Piper longum) به گفته سو كون از دوره تانگ از فرآورده های پوـ سه است. نمی شود این پوـ سه ایران باشد كه فلفلی از آن نخیزد. 8
در فصل گردو دیدیم كه در Pei hu lu كه توان كون ـ لو (Twan Kun-lu) پیرامون سال 875 م نوشته، از نوعی گردوی خودرو یاد شده كه در سرزمین چانـ پی (Čan-pei) Jambi)، (*Čambi میروید و مردمان پوـ سه می خورند. در Lin piao lu i كه كمی بعد نوشته شده (بین سالهای 889 و 904) همین میوه بازنمائی و گفته شده كه از چانـپی (Čan-pi) Jambir)، (*Cambir خیزد و مردمان هو آ می خورند. این متن بروشنی بر پایه نوشــــــته ای کهن تر یعنی Pei hu lu نگاشــــته شده؛ و لیو سون، نویســــــنده Lin piao lu i با این برداشت كه مراد از پوـ سه ایران است ظاهراً هو را جایگزین پوـ سه كرده است . به هر روی اینجا پوـ سه ایران جایگاهی ندارد: ایرانیان گردوی خودرو نمی خوردند و بر پایه دانسته های ما از چان ـ پی، روشن است كه منطقهای در مالایا بوده است. 1 فعلاً تشخیصم این است كه این گیاه همان Juglans cathayensis یا محتملتر، Canarium commune است؛ شاید هم منظور جنس دیگری بوده است. اما تعین موقعیت جغرافیایی چان ـ پی (یا -Pie) و پوـ سه در دوره تانگ بستگی فراوان به گواهان گیاهشناختی دارد. شك دارم كه در سوماترا هیچگونه گردوی خودرو یافت شود.
در Hai yao pen ts‛ao كه لی سون آن را در نیمه دوم سده هشتم نوشته و همانطور كه از عنوانش بر میآید در بازنمائی مواد دارویی سرزمینهای بیگانه و جنوب چین است، چندین محصول پوـ سه دانسته شده كه، چنان كه دیدیم، باید آن را منطقهای به این نام در مالایا شمرد. در مورد حسنلبه (ص كتاب پیش رو ) و زیره (ص كتاب پیش رو ) نیز همین صدق میكند.
پیشتر (ص ) گفتیم كه مُرّ مكّی در Nan čou ki و سه کتاب پس از آن به پوـ سه نسبت داده شده است، اما دور است كه مراد از پوـ سه ایران باشد، زیرا مُرّ مكّی در ایران نروید. در اینجا پوـ سه مالایا به ذهن میآید، زیرا مُرّ مكّی از خاور افریقا وکرانه حضرموت عربستان از راه مجمعالجزایر مالایا به چین برده میشد و همین بود كه چینیها (به خطا) پنداشتند كه خود درخت در مالزی میروید.
64. یاه صبر زرد* (Aloe vulgaris و گونههای دیگر) شباهتی گیرا با مرّ مكّی دارد، چرا كه این گیاه افریقایی نیز به پوـ سه نسبت داده شده و پس از آن در مجمعالجزایر جانشینی برایش پیدا شد. این بار هم لی سون از دوره تانگ است كه برای نخستین بار محصول این درخت را به نام lu-wei آورده میگوید در سرزمین پوـ سه میروید، ظاهری چون پانیذ سیه دارد و شیره درختی است. 2 سوسون از دودمان سونگ گوید:’’امروزه تنها به خانفو (كانتون) صادر میشود. این درخت در زمینهای بایر كوهستانی میروید، شیره اش بصورت قطعات اشك جاری شده زان پس می بندد. آنرا در همه هنگام و ماه سال گردآورند." لیشیـ چن بدرستی نمیداند فرآورده ای است كه از درخت گیرند یا گیاهی است علفی : یاد آور می شود كه بر پایه آنچه در Ta Min i t‛un či آمده، صبر زردی كه از رده گیاهان علفی به دست میآید محصول جاوه، سوماترا (سان ـ فوـ تسی / San-fu-ts‛i) و سرزمینهای دیگر است و میگوید كه این با آنچه در گیاهنامههای دوره تانگ و سونگ آمده است نمی خواند . به هر روی نمیدانست نخستین نویسنده ای كه این محصول را چنین باز نموده چائو ژوـكوا1 است كه Aloe را در شمار گیاهان علفی قرار داده و آن را محصول سرزمین نوـفا (Nu-fa) دانسته كه از توابع سرزمین اعراب است و در جایی دیگر محصول جزیرهای نزدیك دریابار سومالی اش دانسته كه گویا مرادش سوكوترا (Socotra) است. این جزیره زیستگاه Aloe perryi است كه هنوز هم به بمبئی صادر میشود. 2
هیرت ریشه واژه lu-wei را در واژه فارسی ایلوا، alwā یافته است. به دلایل بسیار پذیرش این نظریه دشوار است. هیچجا گفته نشده که lu-wei واژهای ایرانی است. لیشیـچن زبردست در شناسائی واژه های بیگانه گوید بازنمودی برای lu-wei یافت نشده است. در نوشته های تاریخی چینی در باره پوـ سه ایرانی، این محصول به این سرزمین نسبت داده نشده، ضمن اینكه صبر زرد نه از راه زمین به چین، بلكه تنها از راه دریا به خانفو (كانتون) آورده میشد. ایران هم صبر زرد را وارد میكرد،3 اما ابومنصور پاپیش نشده است. دو نام صبر زرد، sebr zerd و صبر سقوطری، sebr sugutri كه شلیمر به دست داده،4 ریشه عربی داشته کمابیش تازه اند؛ واژه ی ایلوا alwā نیز كه ادعا شده فارسی است نیز چنین است. ایرانیان این نام را از اعراب گرفتند و اعراب نیز خود می پذیرند كه ایلوای عربی آوانگاشت واژه یونانی است. 5 هرچند نباید بر این رفت که وقتی چینیها این محصول را نخستین بار در دوره تانگ دریافت كردند خود یکراست از دریابار افریقا یا عربستان وارد كرده بودند. صبر زرد به هند صادر و از آنجا به مجمعالجزایر مالایا برده میشد؛ و همانطور كه لیسون گفته است، مردمان پوـ سه مالایا آن را به كانتون میبردند. نکته دیگری كه هیرت نادیده گذارده این است كه دیر گاهی است كه آلوئه ورا، Aloe vera بومی هند شده، هر چند از آغاز بومی آن سرزمــــین نبوده است. 6 گــــارسیا دا اورتا حتی از فراهم آوری صبر زرد در كامبی و بنگال یاد میكند.7 ازیراست كه برای این ماده دارویی در هند نامهای گفاگوئی چون alia، ifva، eilya، elio، yalva را مییابیم، و نیز aliva را در زبان مالایایی كه میتوان ریشه همگی آنها را در واژه عربی ـ یونانی alva، alwā یافت. مردمان پوـ سه مالایا این نام را برگزیده همراه خودِ محصول به چینیها سپردند و آنها نیز تنها a آغازین را از aluwa یا aluwe انداخته و luwe را نگاه داشتند. 1 افزون بر lu-wei، آوانــــــگاشتهای یا nu یا no nwi نیز هست كه اولی در K‛ai-pao pen ts‛ao از دوره سونگ آمده و شاید بر گرفته از نام سرزمین نوـفا (Nu-fa) یا زاده تبدیل آوای l به n است. نمیدانم هیرت بر چه پایه میگوید در دوره مینگ lu-wei ’’ مثل امروز، كاتیچو (catechu) ی هندی بوده كه از Acacia catechu (khadira سنسكریت) به دست میآید." هیچ سندی در اثبات این نظریه نیاورده هرچند به هر روی از بیخ ناشدنی است، زیرا چینیها کاتیچو یا كات هندی را با نامهای er-č‛a یا hai‛r-č‛a بخوبی میشناختند. 2
65. ی سون نخستین كسی است كه از گیاهی به نام ، so-ša-mi، *suk-ša-m it(m ir)، šukušamitsu ژاپنی Amomum villosum) یا (A. xanthioides نام برده گوید:’’در سرزمینهای دریای باختری (سیـ هایی / Si-hai) و نیز در سیـ ژون و پوـ سه میروید و بیشترش از حوزه نان ـ تون (Nan-tun) میآید."3 به گفته ما چی (Ma Či)، این گیاه در جنوب چین میروید و به گفته سو سون در باتلاقهای لین ـ نان؛ پس باید بین دو دوره تانگ و سونگ وارد چین شده باشد. لی شی ـ چن درباره نام این گیاه، كه بی گمان ریشه بیگانه دارد، میگوید كه هنوز معنایش توضیح داده نشده است. روشن است که این نام ایرانی نیست و نمیدانم كه Amomum در ایران میروید یا نه. از آنسو، این گیاه در برمه، سیام، كامبوج و لائوس یافت شده است. 4 پس باری دیگر روشن میشود پوـ سه ای که لی سون در نگر داشته پوـ سه مالایا است؛ با این همه چون سیـ هایی و سیـ ژون را هم افزوده این گمان قوی را برمیانگیزد كه او نیز دو پوـ سه را با هم درآشفته و در این مورد خاص پوـ سه ایران را در نگر داشته است. هنوز نتوانستهام آن واژه بیگانه را كه در چینی آوانــــگاری شده بیابم هرچند بیگمان ایرانی نیست. نام گفتگوئی امروزینش ts‛ao ša žen است. 1
66. یاهی هـــــم هست بـــــنام p‛o-lo-te، *bwa-ra-tïk، یــــــــا p‛o-lo-lo، *bwa-ra-lak (lok, lek) كه هنوز شناسایی نشده. بازهم کهن ترین منبع اطلاعات ما لی سون است كه میگوید ’’p‛o-lo-te در سرزمینهای دریای باختری (سیـ هایی) و در پوـ سه میروید. این درخت شبیه است به بید چینی و دانههایش به كرچك pei-ma tse)، Ricinus communis، ص كتاب پیش رو ) ماند؛ و داروسازان فراوان کارش گیرند. 2‘‘ لی شی چن سنسكریتش میداند وعناصر آوانگاشت هم براستی از واژهای سنسكریت حكایت دارند. مراد بروشنی bhallātaka سنسكریت است كه pālāla در زبان نِواری (Newārī)، belatak یا bhelā در زبان هندوستانی، بلادر*، balādur فارسی و بلاذور، belādur عربی (گارسیا: balador) از آن مشتق شدهاند. نامهای سنسكریت دیگر برای این گیاه اینهاست: aruska، bījapādapa، vīravr ksa، و Visāsyā و dahana . نامش در چندین جای نسخه خطی باور آمده است.
این همان درخت بادام رنگ (Semecarpus anacardium، تیره سماقیان)، گونهای از درختان هندی است كه در جاهای گرمتر آن سرزمین در جهت خاور تا آسام میروید و در مجمعالجزایر نیز تا فیلیپین3و شمال استرالیا پراكنده است. این گیاه نه در برمه یا سیلان، ونه در ایران یا باختر آسیا نمیروید. محفظه گوشتی كه میوه در آن قرار دارد مادهای تلخ و قابض دارد كه در سرتاسر هند به جای جوهر مُهر به كار میرود. چینیها تصریح كردهاند این ماده مو و سبیل را مشكی میكند. 4 پارچههای نخی را هم با آن مشكی میكنند و میگویند در آب نامحلول اما در الكل محلول است. شیره پوشینه میوه را پیش ازآنكه برای نقش زدن بر پارچه به كار برند با آبآهك درآمیزند تا رنگ تثبیت شود. در بعضی سرزمین های بنگال کارگیری این میوه در رنگ آمیزی پارچههای نخی رایج است. 5 كاسههای گوشتی را كه میوه روی آن قرار دارد در خاكستر بو داده می خورند؛ مغز دانه را هم خورد خود کنند. بر این باورند كه خوردنش قوای ذهنی بخصوص حافظه را تیز کند. شیره تلخ پوشینه میوه ماده تاولزای قوی است و خود میوه هم کاربرد پزشكی دارد.
ابنبیطار درباره بلادر، balādur فارسی ـ عربی بروشنی گوید واژهای است هندی،1 و بی چون و چرا از bhallātaka سنسكریت مشتق شده است. ابومنصور نیز همین نام را بکار برده و كاربرد دارویی این ماده را تشریح كرده است. 2 نكته اصلی این است كه p‛o-lo-te نوعاً گیاهی است هندی، و مراد از پوـ سه در متن چینی بالا نمی تواند ایران باشد. به هر روی از آنجا كه در منطقه مالایا میروید، منطقی است كه یك بار دیگر نتیجه بگیریم كه در اینجا نیز پوـسه مالایا در نگر بوده است. این مورد شبیه به مورد پیش است كه در آن مردمان پوـ سه مالایا نقش میانجی داشتند. به هر روی، انتقال فرآورده ای هندی همراه با نام سنسكریتش از راه پوـ سه مالایا به چین به مراتب محتملتر از آن است كه این انتقال از راه ایران انجام شده باشد. همچنین به این نتیجه كلی رسیدهام كه کمابیش تمامی فرآورده های پوـ سه كه در Hai yao pen ts‛ao نوشته لی سون ذكر شدهاند تنها از پوـ سه مالایا برخاسته اند.
67. خستین بار ما چی ، نویسنده همکار K‛ai pao pen ts‛ao (968 تا 976 م) از دوره سونگ بروشنی از دارویی با نام pu-ku-či (*bu-kut-tši) نام برده كه همان Psoralea corylifolia دانسته شده و گفته است كه در تمامی سرزمین های لینـ نان (كوان ـ تون) و كوان ـ سی، و در سرزمین پوـ سه میروید. به گفــــــته تا مین (Ta Min) ، نویسنده Ži hwa ču kia pen ts‛ao كه پیرامون 970 م منتشر شده گویا از این دارو در Nan čou ki نوشته سو پیائو (Sü Piao) (پیش ازسده پنجم م)3 نام برده شده و این نویسنده آن را hu kiu-tse، ’’Allium odorum مردمان هو‘‘ دانسته است. هرچند نابهنگامی تاریخی این گفته خود روشن است، زیرا هیچیك از نویسندگان دوره تانگ نه از این گیاه و نه دارویی كه از آن به دست میآید نامی نبرده اند و نخستین بار در دارونامه دوره سونگ به آن برمیخوریم. سو سون در كتاب T‛u kin pen ts‛ao میگوید اینك این گیاه فراوان در دامنه كوههای جنوب چین و نیز در هو ـ چو در سه ـ چوان میروید، اما محصول محلی به پای آنچه با كشتیهای بیگانه به چین آرند نمیرسد. 4 تا مین (Ta Min) درباره تفاوت این دومی نویسد داروی بربرهای جنوب قرمز است و داروی کوان ـ تون سبز. لی شی ـ چن در حاشیه می نویسد نام این گیاه در زبان مردمان هو p‛o-ku-či (*bwa-ku-či, bakuči) است كه مردم آن را بنادرست p‛o-ku-či (*pa-ku-či) یعنی ’’Allium odorum مردمان هو‘‘ مینویسند، زیرا دانههای دو گیاه در ظاهر یكساناند، اما در واقع این گیاه همان Allium كه در سرزمین مردمان هو میروید نیست. این است همه مدارك تاریخی كه در دسترس داریم. استوارت1 نتیجه می گیرد این دارو از ایران میآید؛ اما نه واژه فارسی bakuči داریم و نه خبری ازیافت شدن گیاه (Psoralea corylifolia) در ایران. گواهانی منابع چینی نیز موید این نتیجهگیری نیست، زیرا آن اطلاعات به سرزمینهایی واقع در جنوب چین اشاره دارند كه با كوانـتون رابطه تجاری داشتند. تک مورد وجود این گیاه را در جائی از سه ـ چوان میتوان به آسانی توضیح داد، زیرا شمار بزرگی از مردم این محل از كوان ـ تون بدانجا رخت کشیده بودند. در واقع واژه *bakuči زاده آوانگاشت چینی خاستگاهی هندی دارد؛ این واژه همبرابر است با vākucī در سنسكریت كه در واقع نام همان گیاه یعنی Psoralea corylifolia است. 2
در زبان بنگالی و هندوستانی آن را hākuč3 و bāuacī، در زبان اوریایی bākucī، در پنجابی bābcī، در بمبئی bawacī، در ماراتی bavacya یا bavacī می گویند و... به گفته وات، گیاهی است علفی که در زمینهای پست از هیمالیا تا هند و سیلان یافت میشود. به گفته اینزلی، نام دانههای قهوهای تیره به اندازه ته سنجاق بزرگ و اندکی بیضیشكل است. خوشبوست و چرب، با مزه ای کمابیش تلخ. این گونه گیاهی است یكساله كه بلندایش کمتر به بیش از یك متر میرسد و در جنوب هند فراوان است. درهر بند برگی دارد به درازای تقریبی پنج و پهنای سه سانتیمتر؛ گلها قرمز كمرنگاند و روی پایههای دراز و باریك و جانبی پدیدار میشوند. در آنام آن را hot-bo-kot-či و p‛a-ko-či مینامند. 4 پس بخوبی روشن است كه’’ آلیومِ مردمان هو‘‘ نادرست است و این گیاه به مردمان هو به معنای ایرانیان یا سرزمین ایران هیچ ربطی ندارد. پوـ سه مورد نظرما چی، كه پیشتر از آن یاد شد، در واقع مالایا است.
68. Pen ts‛ao kan mu مطلبی از Ku kin ču آورده كه در نسخههای امروزی این کتاب نیست. با اشاره به آن کتاب ادعا شده است كه آبنوس را با كِشتیهای پوـ سهای به چین آرند. برخلاف برداشت نادرست استوارت،1 نمی شود كه مراد از این پو ـ سه ایران باشد، چراكه در سده چهارم كه تسویی پائو (Ts‛ui Pao) Ku kin ču را مینوشته یا با این گمان كه نوشته باشد، ایران بهیچ روی با این نام بر چینیها شناخته نبود،2 گذشته از اینکه آبنوس هرگز از فرآورده های ایران نبوده. 3 از آنجا كه در همین كتاب آبنوس از فرآورده های كیائوـچو (Kiao-čou) (تونكینگ/ Tonking) دانسته شده، گمان می رود مراد پوـسه مالایا باشد؛ اما حتی این مورد را هم میتوان در شمار دستبردهای پر شماری شمرد كه در Ku kin ču شده است.
برخلاف گفته هیرت، wu-men (*u-mon)،’’آبنوس‘‘ )چوب درخت Diospyros ebenum و D. melanoxylon) آوانگاشت آبنوس*، ābnūs فارسی نیست. 4 هیچگونه همخوانی آوایی در اینجا نیست. بهیچ روی هیچ کجا گفته نشـــده این واژه ی چینی فارسی یا بیگانه است. از این گذشته، هیچ گواهی نیست که نشان دهد آبنوس روزگاری از ایران به چین میرفته است ؛ برعكس،بر پایه گواهان چینی، از هندوچین، مجمعالجزایر، و هندوستان به چین می رفته؛ به گفته لی شی ـ چن آن را از هاییـ نان، یونـ نان و سرزمین بربرهای جنوب میآوردند. 5 این گمان هم که واژه ه با خود كالا از ’’یكی از سرزمین های هندوچین‘‘ به خاور و باختر رفته باشد پذیرفتنی نیست، زیرا آبنوس باخترآسیا و یون-نان را نه از هندوچین كه از افریقا و هند میآوردند. نام چینی که آوردیم بهیچ روی آوانگاشت نیست: نویسه دوم یعنی men تنها نویسهای است كه بعدها در دوره سونگ جانشین نویسه کهن تر شد كه در Ku kin ču هم در نام wu wen به معنای "چوب رگه سیاه" به کار رفته است. Pen ts‛ao kan mu6 گوید نویسه men در این مورد آوایش man دارد و نام درخت است (در Nan fan ts‛ao mu čwan همچنین آمده)، و از آنجا كه جنوبیها را چون تلفظ میكنند، دومی را بهجایش نشاندهاند. این توضیح دربست قانعكننده است. به هــــر روی، در Ku kin ču1 آوانگاشـــتی به صورت *i-muk-i یا *bu(wu) حفظ شده كه باید از زبان كیائوـچو (تونكینگ) باشد زیرا این محصول از آنجا میآمده. بسنجید با mak pen در زبان خمری و mökiā در زبان چامی (’’آبنوس‘‘، Diospyros ebenaster)2.
آبنوس را در بابل باستان میشناخته شانه سر میساختند. 3 الواح کهن مصر گویند از سرزمین زنگیان در نیل بالایش میآوردند. در واقع، افریقا در دوران باستان، بزرگ مركز عرضه این چوب ارزشمند بود. 4 هر سه سال یك بار صد تکه چوب آبنوس به رسم خراج از حبشه به دربار داریوش، شاه ایران، فرستاده میشد. حزقیل5 از آبنوس شهر صور یاد كرده است. در كتاب پریپلوس ]دریانوردی[ (36) از حمل آبنوس از بهاروچ* در هند به عمان در خلیج فارس یاد شده است. تئوفراستوس،6 که نخستین کسی است که از درخت آبنوس نام برده، از دو نوع آبنوس هندی یاد كرده است: یكی كمیاب و نابتر و دیگری گونه معمولی با چوبی پست تر. به گفته پلینی،7 این پمپی بود كه در هنگام پیروزی خود بر مهرداد آبنوس را در رم به نمایش گذاشت و سولینوس، كه درست همین نکته را واگوئی كرده، می افزاید آبنوس از هند آمده بود و نخستین بار در نکوداشت آن کشورگشائی به نمایش گذاشته شد. همین نویسنده میگوید آبنوس تنها از هند فرستاده میشد و برخی از پیكرههای خدایان هندی، و نیز ساغرها را سراپا از این چوب میتراشیدند. 8 بدینترتیب مردمان دوران باستان در دورانی كه هندوچین بر آنها ناشناخته بود آبنوس را برخاسته از افریقا و هند دانسته خوب میشناختند و در هیچیك از شرحهایی كه باختر زمینی های باستان در این باره نوشتهاند نامی از خاور دور نیست. خود این واژه مصرخاسته است: آبنوس در مصر heben نامیده میشد و از برجسته كالاهای سرزمین پونت (Punt) بود. واژه عبری hobnīm با این واژه مرتبط است یا یکراست از آن وام گرفته شده، و واژه یونانی از زبان سامی مشتق شده است. واژه عربی ـ فارسی آبنوس، abnus وام ازیونانی است و خاستگاه ābanūsa در زبان هندی نیز همین abnūs است.
بدینترتیب روشن است كه در برخورد با نام پوـ سه در اسناد چینی باید بس هشیار بود و كوركورانه "پرشیا"یش نشمرد. هرکجا این واژه در اشاره به مجمعالجزایر به كار رفته، نباید پای ایران در میان باشد. امروزه پوـ سه مالایایی به واقعیتی با اهمیت تاریخی تبدیل شده است. هر كس سرِ شناسایی این محل و مردم را دارد نباید از گیاهان و فرآورده هائی كه بدان نسبت داده شده بی خبر ماند. دربست برابر این نتیجهگیری هیرت و راكهیل1 می ایستم كه از پایان سده چهارم تا آغاز سده هفتم چینیها تمامی فرآورده های هندوچین، سیلان، هند و دریابار خاوری افریقا را جزو ’’فرآورده های ایران (پوـ سه)‘‘میدانستند که خاستگاه بیشتر بازرگانانی بود كه این كالاها را به چین میآوردند. این تعمیم بسیار خنده دار و زاده كژفهمی نام پوـسه و مطالب مربوط به آن در Wei šu و Sui šu است. چنانکه پیشتر تأكید شد، در كتاب دوم بهیچ روی از ورود كالاهای ایرانی به چین سخن نرفته بلكه تنها سیاههای باز نمودی از كالاهایی آمده كه در ایران یافت میشود. هر جا نام پوـ سه پیشوند نام گیاه یا فرآورده ای شده، دو معنی بیشتر ندارد ـ ایران، یا پوـ سه مالایایــ اما این بستن به ایران بههیچروی ساختگی نیست. حتی یك مورد سراغ ندارم كه فرآورده ای مختص به هند یا سیلان را با افزودن پیشوند پوـسه نامگذاری كرده باشند
ــــــــــــــــــــــ
Wylie, Notes on Chinese Literature, p. 40; and Pelliot, Bull. de l’Ecole française, Vol. II, p. 165; Vol. IV, p. 132.
2. در یون ـ نان (Yün-nan). فاصله پیائو از این سرزمین در T‛ai p‛i hwan yü ki 3000 لی آمده است (بسنجید با:
Pelliot, Bull. de l’Ecole française, Vol. IV, p. 172). متن Man šu به همین شكل در (Ch. 10, p. 10b) و Šu kien نوشته كوئو یون ـ تائو (Kwo Yün-t‛ao) به سال 1236واگوئی شده است.
3. گمان نمیكنم این نام اشاره به تمام هندوستان باشد، بلكه به نظرم نام سرزمینی مشخص نزدیك مرز برمه است.
1. فان چو در جای دیگر (p.34b) میگوید مشک در کلیه کوههای یون ـ چان (Yun-č‛an) و نان ـ چائو (Nan-čao) به دست میآید و محلی ها در داد و ستد کار گیرند.
2. Bull. De l’Ecole française, Vol. IV, p. 287, note 2.
3.Ch. 981,p. 5b.
4. در متن آمده است. نمیدانم uč (”جوشاندن“) در این میان چه معنایی می تواند داشته باشد. شاید زاده بد خواندن باشد که در متن Man šu هم آمده است.
5. E. H. Parker, Burma with Special Reference to Her Relations with China, p. 14 (Rangoon, 1893).
6. در شرح پیائو در (Ch. 197, p. 7b) Kiu T‛an šu این تكه نیامده است.
7. J. Takakusu, Premier Congrés International des Etudes d'Extrême-Orient, p. 58 (Hanoi, 1903); cf. Ferrand, Textes relatifs à l'Extrême-Orient, Vol. II, p. 638.
1. Chavannes, Religieux éminents, p. 116; J. Takakusu, I-Tsing, p. xxviii.
2. Ed. of T‛an Sun ts‛un šu, p. 5.
2. مقصود ضرورتاً شیره Boswellia نیست، این ماده هم همان كندر سرخ نیست. در متن بالا آمده كه žu hian نوعی hün-lu است. hün-lu تنها نامی است فراگیر برای بخور ، بیآنكه هیچگونه خاصی در نظر باشد. دربست با پلیو همداستانم كه آن را واژه ای چینی دانسته و نه آن طور كه برخی پیشنهاد كردهاند آوانگاشت یك واژه بیگانه (To‛ung Pao, 1912, p. 477).
4. اگر hün-lu در Sui ši جزو فرآورده های ایران نام برده شده، به این معنی است كه در شمار کالاهای وارداتی به ایران بوده است، اما نمیتوان نتیجه گرفت كه «با كشتیهای ایرانی به چین آورده میشده است» (Hirth, Chau Ju-kua, p. 196). گویا باید ’’كشتیهای ایرانی‘‘ را در اینجا زاده خیال پردازی دانست. تازه در دوره اسلامی [نه سیرافیان دوره ساسانی؟!] بود که کشتیهای ایرانی در خاور دور پدیدار شدند. بهترین نمونه اش را میتوان در یادداشتهای هوئی چائو (Hwi Čao) از سده هشتم یافت:
Hirth, Journal Am. Or. Soc., 1913, p. 205.
5. Pen ts‛ao kan mu, Ch. 34, p. 16.
1. این تكه را لی سون از سده هشتم در کتابش آورده كه، چنان كه خواهیم دید، در آن نام گیاهان و محصولات پرشمار پوـ سه مالایا را آورده است:
Hai yao pen ts‛ao (Pen ts‛ao kan mu, Ch. 35B, p. 14).
2. Pelliot, Bull. de l’Ecole française, Vol. IV, p. 412.
3. Cf. Devéria in Centenaire de l’Ecole des Langues Orientales, p. 306.
4. پاركر كه این متن را بازنموده (E. H. Parker, China Review, Vol. XIX, 1890, p. 191)، چنین گفته: ’’شاید مراد استان بورنئو یا مالاكا باشد، مثلاً پوـ لی (P‛o-li) یا پو ـ لو (P‛o-lo) و نه ایران.‘‘
5. C. Sainson, Histoire du Nan-tchao, p. 101 ؛ این متن برگردان Nan čao ye ši است كه یان شن (Yan Šen) به سال 1550 نوشته است.
1. Sun ši, Ch. 489.
2. Groeneveldt, Notes on the Malay Archipelago, p. 144.
3. Ch. 3, p. 6b.
4. Ch. A, p. 33 b؛ در برگردان هیرت، ص 152.
Negrito: مردمان بومی كوتاه قامت افریقا، فیلیپین، شبهجزیره مالایا، جزایر آندامان و جنوب هند.
1. Tsuboi Kumazo, Actes du Douzième Congrès des Orientalistes, Rome 1899, Vol. II, p. 121.
2. Ch. 16, p. 14.
3. Chinese Clay Figures, p. 145 ؛ این بخش برگردان نشده است.
1. Cf. Cabaton and Aymonier, Dictionnaire čam-français, p. 503.
2. P. Schmidt, Bijdragen tot de Taal-, Land-en Volkenkunde, Vol. VIII, 1901. p. 420.
3. Ibid., p. 344.
4. Knowledge possessed by the Chinese of the Arabs, p. 16.
5. G. E. Gerini, Researches on Ptolemy’s Geography of Eastern Asia, p. 471.
6. Ibid, p. 682.
7. گرینی در صفحه 471 كتاب خود پوـ سه را همان قبیله باسیسی (Basisi) سرزمین های جنوبیتر شبهجزیره مالایا دانسته است. ازسو ی دیگر، فهم این مطلب دشوار است كه چرا گرینی در سوماترا به دنبال پوـ سه میگشته، زیرا در پیروی از پاركر از منبعی چینی منتسب به سال 802 م آورده است كه در نزدیكی پایتخت برمه تپههای ماسهای و بیابانی است خشگ هممرز با پوـ سه و پوـ لوـ من (نک ص 469 کتاب پیش رو ).
1. Actes du Douzième Congrès des Orientalistes, Rome, 1899, Vol II, p. 92
2. Cf. Yule, Marco Polo, Vol. II, pp. 284-288 در مورد شاهان پاسه Pase))، نک:
G. Ferrand, Textes relatifs à l'Extrême-Orient, Vol. II, pp. 666-669.
3. C. O. Blagden, Journal Royal As. Soc., 1913, p. 168.
4.F. P. Smith, Contributions towards the Materia Medica of China, p. 10.
5. J. L. Soubeiran, Etudes sur la matière médicale chinoise (Minéraux), p. 2 (reprint from Journal de pharmacie et de chimie, 1866).
1. F. de Mély, Lapidaire chinois, p. 260.
2. Chinesische Studien, p. 257.
3. xxxv, 52.
4. Ch. 3, p. 40b.
5 . در متن Hai yao pen ts‛ao كه در (Ch. 11, p. 15b) Pen ts‛ao kan mu نقل شده دو نوع زاج سفید پوـ سه مشخص شده است.
6. Watt, Commercial Products of India, p. 61.
7. Pen ts‛ao kan mu, l. c.
8. T‛ai p‛in hwan yü ki, Ch. 171. p. 5.
1. درباره این محل، نك: H. Maspero, Etudes d'Annam, V, p. 19 (Bull. de l’Ecole française, 1918, No. 3) .
2. . Aelian, Nat. Anim., iv, 46 در نوشته های یونانی یا لاتین هیچ اشاره دیگری به این موضوع نمیتوان یافت.
3. بسنجید با(Dictionnaire čam-francais, p. 393) Aymonier and Cabaton ، كه در برگردان این نام آورده است: ’’ termite, pou de bois, fourmi blanche ‘‘
4. كه باز از داستان آئلیان بسیار معقولتر است.
5. ’’لاك‘‘ lac) ،(lacquer در زبان پرتغالی كه ریشه lacquer را میتوان در lacre یافت. پایانه -re توضیح داده نشده است.
6. C. Markham, Colloquies, p. 241.
7. Ch. 18, p. 9.
8. در چاپ Pai-hai نویسه نادرست آمده است.
1. از lākhā در زبان پالی (Pāli) lāksā)، laktaka در سنسكریت(؛ lak در چامی، lãk در خمری؛ rak در سیامی، نك:
Pallegoix, Description du royaume Thai, Vol. I, p. 144.
پس حق داریم پیشینه این واژه هندی را در زبانهای هندوچینی دوران تانگ بیابیم. کهن ترین و تنها مورد کارگیری این واژه را در نوشته پریپلوس ) (Periplus, Ch. 6: میتوان یافت. نیز بسنجید باlakkā در زبان پراكریتی (Prākrit)؛ lākā در كاویایی (Kawi) و جاوه ای؛ lakha در تاگالوگی.
2. پیشنام سالاران سپاه.
3. صمغـ لاكی كه از پگو میآید ارزانترین است، هرچند در مرغوبیت كم از محصول كشورهای دیگر نیست ؛ ارزانیاش از این است كه مورچههایی كه در آنجا این ماده را بهصورت پشتههایی از خاك، گاه به بزرگی یك چلیك، می سازند، آن را با کمی خاك در آمیزند (Tavernier, Travels in India,Vol. II, p. 22).
4. انگلیسیان در انتهای سده شانزدهم از ماجرای لاك و مورچه سازنده اش آگاه شدند. جان جرارد در:
JOHN GERARDE (The Herball or Generall Historic of Plantes, p. 1349, London, 1597, ist ed; or, enlarged and amended by Thomas Johnson, p. 1533, London, 1633).
این ماجرا را به شرح زیر آورده است:’’درخت سازنده این ماده مترشحه را که در فروشگاههای اروپا و جاهای دیگر Lacca مینامند در نزد عربها، ایرانیان و تركها Loc Sumutri نام دارد كه به معنی Lacca ای است كه از سوماترا آمده است: كسانی كه آن را چنین نامیدهاند بر این باور بودهاند كه اولبار مقادیر فراوان آن را از سوماترا آوردهاند، اما از این نظر لغزیدهاند؛ کان سرشارش پگو است و مردم محل آن را Lac مینامند و دیگر مردمان همین استان ترک، Trec گویند. تاریخچه این درخت، به گفته كلوسیوس (Clusius)، گیاهشناس نامی، چنین است : در سرزمین پگو و مالابار درختی تنومند است با برگهایی چون آلو، با شاخههای نازك و كوچك فراوان؛ وقتی تنه یا بدنه درخت پیر میشود، جاهائی از آن می پوسد كه در همین ها گونه ای مورچه بزرگ یا مور (Pismire) زادوولد میكند كه در فصل برداشت محصول و تابستان پیوسته كار میكند و رنج میكشد تا در زمستان به تنگدستی دچار نیاید: سختكوشی این مورچهها یا طبیعت درختی كه درونش لانه کنند، یا هر دو چنان است كه برای خورد زمستان خود کلوخه یا تودهای از نوعی ماده فراهم میآورند به رنگ سرخ آتشین و چنان زیبا و خواستنی كه نظیر آن در پهنه گیتی یافت نشود؛ این ماده فزونه بر کاربردهای پزشکی، رنگی بینقص و گرانبها برای نقاشان است كه ما آن را لاك هندی مینامیم. مورچهها(چنانکه گفتیم) این رنگ را با مكیدن ماده یا مایه لاك از درخت تولید میكنند، چنانکه زنبورها با مكیدن شیره از تمام علفها، درختان، و گلها عسل و موم میسازند، و اهل آن سرزمین با همان سختكوشی به جستجوی این لاك میروند كه ما در انگلستان در جنگلها به دنبال عسل میگردیم؛ مردم پس از یافتن لاك آن را از درخت بر میدارند و بهصورت كلوخههایی خشك میكنند؛ گاه میتوان در درونش تكههای چوب و خردههایی از درخت را همراه بال مورچهها دید كه در این ماده افتادهاند؛ چنانکه همه روزه می بینیم. درختی كه این لاك از آن خیزد در سیلان و مالابار و دیگر سرزمین های هند شرقی میروید. ویراست جدید کتاب چاپ سال 1633 نوشته زیر را افزوده است: «Lacke یا Lake هندی كه رنگ مرغوب آن نقاشان را بکار است آن مادهای نیست كه در مغازهها به فروش میرسد، و كلوسیوس نه به آن پرداخته نه نه بازنمائی كرده است، نویسنده سخت سکندری می رود آنجا كه این دو ماده یکسره متفاوت را با هم در می آمیزد، زیرا این لاك مادهای رزینی سرخ روشن است و به هیچ روی به كار نقاشان نمیآید، اما به تنهایی یا در تركیب با مواد دیگر بهترین لاك مهر و موم از آن به دست میآید. آن دیگری گویا مادهای مصنوعی است، و رنگ سرخ سره دارد، اما درباره چند و چون یا چگونگی بدست آوردن آن چیزی كه احتمال حقیقتی در آن باشد نیافتهام.‘‘ اطلاعات جرارد بر گرفته از گارسیاست كه کتاب بنیادی وی در آن روزگار تنها مرجع درباره گیاهان و مواد دارویی هند بوده است.
1.Watt, Commercial Products of India, p. 105 3
بر خلاف آنچه استوارت (Chinese Materia Medica, p. 489) گفته ضرورتا" Erythrina نیست. سِر ماركهام (Coloquies, p. 241) در بازنمائی چشم نوازش گوید این ترشحات رزینی را حشرات لاك ماده می سازند و این ماده بستر زفاف و زایمان مشترك آنان میشود: حرمسرای ارباب كثیرالعیال و شهوتران آنها یعنی كوكوس لاكاهای نر؛ هم حشرات نر و هم كلنی حشرات ماده آنها تا زمانی كه بیوقفه به تولید مثل مشغولاند زنده می مانند، گویی کاری ندارند جز آنكه یكی از سودمند ترین رزینهای جهان، و با شكوهترین رنگمایهها، رنگ ’’قرمز لاكی‘‘، را ارزانی جهان دارند.
2. Pelliot, Bull. de l’Ecole française, Vol. II, p. 166.
3. Ch. 14, p. 4b (ed. of Lu Sin-yüan).
4. واژه لاک، lak (عربی) یا رنگ لاک، rvänglāk (فارسی) وام از هندی است و به معنای محصول هندی یا صمغ Zizyphus lotus و گیاهان دیگر است (آخوندوف، ابومنصور، ص 265). در سده هفدهم هلندیها لاك صمغ را در هند می خریدند تا به ایران فرستند (تاورنیه، همان) . نیز، نك:
←
←
Leclerc, Traité des simples, Vol. III, p. 241; and Ferrand, Textes realatifs à l'Extrême-Orient, p. 340.
1. درباره لاك باتومی در تبت، نك:
H. Laufer, Beiträge zur Kenntnis der tibetischen Medicin, pp. 63-64.
2. Ch. 18, p. 8b.
3. نامش در زبان پالی ku-pu-p‘o-lü، *ku-put-bwa-lwut فرونگاشته شده كه گویا بر پایه صورتی مرتبط با گونه مالایایی kāpor-bārus باشد. نیز، نك دیدگاههای پلیو در: T‛oung Pao, 1912. pp. 474-475.
4. شلیمر (Terminologie, p. 98) نوشته است:
"Les auteurs indigenes persans recommendent le camphre de Borneo comme le meilleur. Camphre de menthe, provenant de la Chine, se trouve depuis peu dans le commerce en Perse."
كافور از راه بندر سیراف به ایران می رسید:
W. Ouseley, Oriental Geography of Ebn Haukal, p. 133; G. le Strange, Description of the Province of Fars, p. 42.
5. Chau Ju-kua, p. 194.
6. Yu ya tsa tsu, Ch. 18, p. 10.
7. Cf. Hirth, Chau Ju-kua, p. 213.
8. نك: صفحات 374، 375 کتاب پیش رو .
1. نک ارجاعات آمده در ص کتاب پیش رو .
2. Pen ts‛ao kan mu, Ch. 34, p. 21b شیره Aloe abyssinica را به صورت كلوچههای تخت گرد میفروشند و رنگش به سیاهی می زند.
* صبر. [ ص َ ب ِ / ص َ ] (ع اِ) سولع. مقر. ایلوا. بفتح اول و کسر ثانی است ... و آن عصاره ٔ تلخ است از درختی که به هندی ایلوا گویند... و در اختیارات بدیعی است که آن سه نوع است : اسقوطری و عربی و سمجانی و بهترین آن سقوطری بود... و نیکوترین صبر سقوطری آن بود که لون آن مانند لون جگر بود و بوی وی مانند مرّ بود و براق بود نزدیک صمغ عربی و چون در دست بمالند زود خرد شود و بلون مانند زعفران بود و از وی بوی روغن گوسفند آید و قطعاً سنگ ریزه در وی نبود و نوع عربی را عدنی و یمنی خوانند و وی میانه بود و سمجانی بد بود و آن را صبر بردگی خوانند... و در تحفه ٔ حکیم مؤمن آرد: عصاره ٔ نباتی است ، برگ آن شبیه ببرگ کلم و بسیار ضخیم و شبیه ببرگ رقع یمانی که در مازندران انجیر بغداد می نامند و بیخ آن بقدر شلغم و از یک بیخ زیاده بر ده عدد میروید و مملو از رطوبت در غایت تلخی و چون مدتی بگذرد از وسط برگها ساقی میروید قریب بذرعی و پر از رطوبت عسلی با اندک حلاوت و کریه الرائحه و ثمرش مثل غوره ٔ خرما و در آخر سرخ می شود و آنچه از جزیره ی سقوطر بلاد یمن آرند زرد مایل بسرخی و زودشکن و براق و خوشبو و بهترین اقسام است و قسم عربی مایل بزردی و درخشندگی او کمتر است و قسم سمجانی که صبر فارسی نیز گویند بدبوئی و سیاهی او غالب و بی درخشندگی و زبونترین اقسام است . و محمدبن احمد گوید: نوعی دیگر مسمی بخضری میباشد که بعد از سقوطری بهتر از عربی و فارسی است... در گیاه شناسی گل گلاب آمده است که : صبر از دسته ٔ سوسن ها است و در نقاط گرم روئیده )میشود) برگهای بسیار ضخیم دارد و برگهای آن دارای صمغی بنام صبر زرد است که مسهلی بسیار قوی و تلخ است . (گیاه شناسی گل گلاب . (281: لغت نامه دهخدا.
1. Čao Žu-kwa, Ču fan či, Ch. B, p. 11 (نك: برگردان هیرت، ص 225).
2. درباره تاریخچه انواع صبر زرد، بویژه نك: Flückiger and Hanbury, Pharmacographia, p. 680.
3. W. Ouseley, Oriental Geography of Ebn Haukal, p. 133.
4. Schlimmer, Terminologie, p. 22.
5. Leclerc, Traité des simples, Vol II, p. 367.
6. G. Watt, Commercial Products of India, p. 59.
7. C. Markham, Colloquies, p. 6.
1. واترز (Essays on the Chinese Language, p. 332) كه این واژه را بنادرست به صورت lu -hui آوانگاری كرده، تمایل داشته كه آوانگاشت چینی را یکراست به aloe یونانی برساند؛ پرپیداست که به دلایل تاریخی این گمان بهیچ روی درست نیست.
كات هندی سیاه كه از مغز چوب اقاقیا به دست میآید.
2. نک: Stuart, Chinese Materia Medica, p. 2 ؛ و Loan-Words in Tibetan, No. 107 از نگارنده که در آن تاریخچه این واژه دنبال شده است.
3. Pen ts‛ao kan mu, Ch. 14, p. 13b.
4. Stuart, Chinese Materia Medica, p.38 . لوریرو (so-xa-mi) آن را از محصولات كوشن ـ شین دانسته است:
Perrot and Hurrier, Mat. méd. et pharmacopée sino-annamites, p. 97.
1. Či wu min ši t‛u k‛ao, Ch. 25, p. 72.
2. Pen ts‛ao kan mu, Ch. 35, p. 7 ؛ . Čen lei pen ts‛ao, Ch. 5, p. 14b در کتاب دومی لی سون تعریف ’’دریایباختری و پوـ سه‘‘ را به سو پیائو (Sü Piao)، مؤلف Nan čou ki نسبت میدهد.
* بلادر. [ ب َ دُ ] (هندی ، اِ) میوه ایست که به خسته ٔ خرمای هندی مشابهت دارد و مغز او شیرین باشد و پوست او سیاه بود و برو سوراخها بود همچنان که بر پوست بادام ،و در آن سوراخها بر شبه عسل چیزی باشد که چون بر اندام زنند ریش گرداند. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ). به هندی بهلونوان گویند. (از الفاظ الادویه). انقردیا خوانند و شجرالبلادر نیز خوانند. بهترین آن سیاه و فربه بود و چون بشکنند بسیار عسل بود. (از اختیارات بدیعی ). بار درختی است که در دواها بکار برند و آن را به یونانی انقردیا گویند و بعضی گویند نام درختی است که این ثمر آن درخت است . (برهان ). هندیش بهلاوه نامند. (از هفت قلزم ). نام درختی است که به هندی بهلاوه گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). لغت هندی است و به عربی حب الفهم و ثمرالفهم نامند و آن بار درختی است شبیه به شاه بلوط و پهن و مستدیر و سیاه ، و مغزش بنفش و درون او مثل بادام و شیرین ، مابین پوست و مغز او مملو از رطوبت سیاه غلیظ که عسل بلادر نامند و درخت او بقدر درخت گردکان و برگش عریض و اغبر و تند بود(از تحفه ٔ حکیم مؤمن). ثمر درختی است که به هندی آنرا بهلانوا گویند. بلادور. بلاذر. انقرذیا. (فرهنگ فارسی معین ) . لغت نامه دهخدا.
3. M. Blanco, Flora de Filipinas, p. 216.
4. Čen lei pen ts‛ao, Ch. 5, p. 14b.
5. Cf. Watt, Dictionary, Vol. VI, pt. 2, p. 498.
1. Leclerc, Traité des simples, Vol. I, pp. 162, 265.
2. آخوندف، ابومنصور، ص 30.
3. نک: ص 247 کتاب پیش رو .
4. بر پایه فرهنگ جغرافیایی استان شن ـ سی (Šen-si t‛un či, ch. 43, p. 31) ، این گیاه در سرزمین شی ـ تسوان (Ši-ts‛üan) در بخش هین ـ نان (Hin-nan) میروید.
1. Chinese Materia Medica, p. 359؛ ونیز: F.P. smith (Contributions, p. 179) and Perrot and Hurrier (Matière
Médicale et pharmacopée sino-annamites, p. 150).
2. W. Ainslie, Materia Indica, Vol. II, p. 147.
3. این نام را راكسبرگ نیز آورده است .(W. Roxburgh, Flora Indica, p. 588) نیز، نك:
Watt, Dictionary of the Economic Products of India, Vol. Vl, p. 354.
4. Perrot and Hurrier, Mat. méd. et pharmacopée sino-annamites, p. 150 . به گفته این نویسندگان، این گیاه در جنوب و باختر چین و نیز در سیام یافت میشود. وو كیـتسون میگوید امروزه پزشكان آن را فراوان جایگزین دارچین كنند: Wu K‛i- tsün, Či wu min ši t‛u‛k‛ao, Ch. 25, p. 65.
1. Chinese Materia Medica, p. 253.
2. نخستین بار به مناسبت فرستادن هیئتی از ایران به دربار وی در سال 461 م بود كه از ایران با نام پوـ سه یاد شد (بسنجید باص 471 کتاب پیش رو )
3. آبنوس را به ایران وارد میكردند: .W. Ouseley, Oriental Geography of Ebn Haukal, p. 133
* آبنوس. (اِ) (از یونانی ابنس و یا عبری هابن و یا آرامی آب نوسا) چوبی سیاه رنگ و سخت و سنگین و گرانبها از درختی به همین نام . و آن درخت شبیه بعناب است و ثمر آن مانندانگور زرد و باحلاوت ، برگش چون برگ صنوبر و عریض تر از آن و خزان نمی کند و تخمش مانند تخم حنا. قسم هندی با خطوط سفید و قسم حبشی سیاه و صلب و املس . شیز. (ربنجنی ). شیزی ̍. شیزی ، قسمی از آن تیره تر باشد و آن را آبنوس سیاه و ساسم خوانند. (زمخشری ). و این قسم چون املس بود اجود اقسام آبنوس است . و قسمی روشن تر که آن را آبنوس سپید، آبنوس پیسه ، ملمع و ملمعه گویند. چغ. ساج . (از زمخشری ). رجوع به ساج شود. لغت نامه دهخدا. همچنین: آبْنوس، یا اَبْنوس، آبِنـوس و آبْنوز، از ریشه مصری هبن . در یونانی هبنس ، در لاتین آبنــوس و در پهــلوی اوانس ، بر چندین گـــونه درخت از جنس دیوسپیروس متعلـق به تیـــره پروانهواران ، اطلاق میشود. در برخی از منابع ساسَم و ساسَب نیز نامیده شده است. به اعتقاد مؤلف نخبهالدهر آبنــوس همان سَلَم حجازی است (انصاری، 208). در كتاب مقدس (حزقیال، 27:15) یهُوَه، خطاب به شهـــر صور میگـــوید: «شاخهای عاج و هونیم را با تو معاوضت میكردند». بیشتر مترجمان و مفسران كلمه هُوِنیم را همـــان واژه مصری هبن میدانند.
آبنـوس درختی استــوایی است كه در قــاره آفــریقا، و نیز در ماداگـاسكــار، هند، ژاپن، جــزایر فـیلیپین، آمریكای شمـالی و جنوبی میروید و سیاهترین آبنــوس، یعنی گونه مرغوب آن، از سیلان و جـــزایر هند شرقی به دست میآید. انواع آبنوس گاه تا ارتفاع 15 متر نیز رشد میكند. پوست این درخت خاكستری تیره، مغز ان (یعنی تنها قسمت مورد استفادهاش) معمــولاً سیــاهرنگ و بخش بیــرونیتر چــوب، یا لایه زیرپوست آن، سفید، خاكســری یا میخكی روشن است. در بعضی از انــواع آن مغــز چوب، قهوهای تیره است و میتواند دارای رگههای قــهوهای روشن، قـرمز یا زرد باشد. در تنسوخ نامه (نصیـرالدین طوسی، 233) و بحرالجــواهر (هــروی، 11) آمده كه آبنـوس در آب فــرو میرود، اما ظاهراً فقط آبنوسی كه كاملاً اشباع شده، از آب سنگینتر است. نسوج چوب آبنوس آكنده از صمغ قهوهای تیره یا سیــاهرنگ سختی است. همین صمغ احتمالاً موجب تُردی آبنوس میشود و آن را برای خرّاطی و منبّتكاری مناسب میسازد. مرغوبترین انواع آبنوس نوع سیاه آن است كه بسیار آسان و خوب صیقل میپذیرد. ابن بیطار محكمترین نوع آبنوس را آبنوس حبشی میداند كه سخت و سیاه و توپر است. شكسته آن گزنده و قابض زبان است و چون بر آتش بگذراند بخاری خوشبوی از آن بر میخیزد. چون آبنوس تازه محتوی چربی است، وقتی نزدیك آتش قرار گیرد، مشتعل میشود (ص 8). دانشمندان قدیم ایرانی و عرب آبنوس را همانند درخت عنّاب، تخم آن را مانند تخم حنا، میوهاش را مانند انگور، برگش را مانند برگ صنوبر و پهنتر از آن توصیف كردهاند و آن را از جمله چوبهای گرانبها و داروهای پزشكی دانستهاند، ولی هر كدام از آنان كه ذكری از آبنوس كردهاند، آن را متعلق به سرزمینهای بیرون از مرزهای ایران دانستهآند. حدودالعالم از جزیرهالفضّه «اندر دریاءِ اقیانوس مشرقی»، معجمالبلدان از مُقِدشو در جنوب یمن (یاقوت، 4/602) و صیدنه از وَقْوان و سواحل زنگبار و حبشه (بیرونی، 38) به عنوان مناطق آبنوس خیز نام میبرد. از این میان تنها اصطخری است كه میگوید «از سیراف متاع دریا خیزد چون عود و عنبر و عاج و آبنوس و از آنجا به آفاق برند» (ص 134). از عبارت اصطخری دانسته نمیشود كه آیا سیراف خود آبنوس خیز بوده یا به اقتضای بندر بودنش صرفاً مركز مبادله این چوب به عنوان یكی از اقلام بازرگانی بوده است. از گزارشهای پیشینیان بر میآید كه در برخی از نقاط اران آن زمان، از آبنوس در ساختن برخی افزارها مانند كمان و دستههای كارد استفاده می شده است.
4. Chau Ju-kua, p. 216.
5. در Ko ku yao lun (Ch. 8, p. 5b; ed. of Si yin hüan ts‛un šu) آمده است كه آبنوس در سرزمین هاییـ نان، نانـ فان (’’بربرهای جنوبی‘‘) و یون ـ نان به وفور یافت میشود و افزوده است که آبنوس تقلبی هم بسیار است كه با دست رنگ شده است. تیركهای خیمه شاه كامبوج از آبنوس ساخته شده بود (Sui šu, Ch. 82. p. 3).
6. Ch., 35B, p. 13.
1. Ch. c. p. 1b. در آنجا گفته شده كه این محصول از كیائوـچو (Kiao-čou) میآید، سیاهرنگ ورگهدار است و ’’چوب با رگههای سیاه‘‘ (wu wen mu) نیز نامیده میشود.
2. Aymonier and Cabaton, Dictionnaire čam-français, p. 366.
3. Handcock, Mesopotamian Archaelogy, p. 349.
4. Herodotus, III, 97.
5. Ezekiel, xxvii, 15.
* بهاروچ. شهر و بندری از استان گجرات، باختر هند؛ جمعیت (1991) 138000نفر. بر کرانه جنوبی رود نارمادا، 325 کیلومتری شمال مومبای (بمبیی پیشین) یکی از کهن ترین بندرهای باختر هند، که در قرن اول میلادی آبادان و شکوفا بوده است. امروزه از مراکز عمده صنعت نساجی است؛ صنایع مهم دیگر عبارتند از مرکب سازی و شیشه سازی. بطلمیوس ازاین بندر که نام اصلیش باریگزا، Barygazaبوده یاد کرده است. بازرگانان انگلیسی و هلندی به ترتیب در 1614 و 1617 در اینجا مستقر شدند. انگلیسی ها در سال 1782 آنرا تصرف کرده در 1803 به کمپانی هند شرقی واگذار کردند. لعت نامه دهخدا.
6. Hist. plant., IV, iv, 6.
7. xii, 4, § 20.
8. Solinus, ed. Mommsen, pp.193,221.