۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

کودکی

یاد کودکی


یادم آمد

شوق روزگار کودکی

مستی بهار کودکی

یادم آمد

آن همه صفای دل که بود

خفته در کنار کودکی

رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت

آسمان جلال دیگر. پیش من داشت.

شور و حال کودکی برنگردد دریغا

قیل و قال کودکی بر نگردد دریغا!!

به چشم من همه رنگی فریبا بود

دل دور از حسد من شکیبا بود

نه مرا سوز سینه بود

نه دلم جای کینه بود

شور و حال کودکی برنگردد دریغا

قیل و قال کودکی برنگردد دریغا

روز و شب دعای من بوده با خدای من

کز کرم کند حاجتم روا

آنچه مانده از عمر من به جا

گیرد و پس دهد به من دمی

مستی کودکانه مرا

شور و حال کودکی برنگردد دریغا

قیل و قال کودکی برنگردد دریغا!!