بَربَخ
بَربَخ ، ابزار نجومی برای تسهیل رؤیت هلال ماه ، و لوله ای در برخی از دستگاههای مکانیکی . این واژه عربی است و در اصل از زبان مصر باستان گرفته شده است (جُر، ذیل واژه ). بربخ به لوله ای سفالین می گفتند که در داخل دیوار یا زیر زمین کار می گذاشتند. از به هم پیوستن چند بربخ آبراهه ای ایجاد می شد که آب را از بام به زمین ، یا به زیر زمین هدایت می کرد. به این لوله های سفالین در فارسی تَنبوشه ، موری و گُنگ نیز می گفتند. بربخ به صورت لوله های بزرگ و گشاد در کاریزها نیز کار برد داشت که در آن صورت آن را گنگ کاریز، تنبوشة بزرگ و کَوَل می نامیدند (آنندراج ؛ صفی پوری ؛ دهخدا، ذیل واژه ها). بربخ ، مترادف اِردَبَّه و بالوعَه نیز به کار می رفت (فیروزآبادی ؛ بستانی ، ذیل واژه ؛ شرتونی ، ذیل «برابخ ») که چاهی بود با دهانة تنگ که از خشت یا سفال ساخته می شد و برای چاه آبریز و محل تجمع و عبور فاضلاب و آب حمام و مطبخ و جز آن تعبیه می شد.
ابوریحان بیرونی (1373ـ1375، ج 2، ص 962ـ964) ابزاری را برای رصد کردن ماه شرح داده و آن را به نام رکن اصلیش ، بربخ نامیده است . این بربخ لوله ای بلند و گشاد بود که درازای آن کمتر از پنج ذراع (حدود 5ر2 متر) و قطر آن کمتر از یک ذراع (حدود 5ر0 نیم متر) نمی شد و برای تاریکتر کردن درون آن ، سطح داخلیش را سیاه می کردند. ابوریحان بیرونی (همانجا) پس از اشاره به اهمیت استهلال در اسلام و لزوم دانستن سمت و ارتفاع هلال به هنگام استهلال و نیز بیان شیوة محاسبة این دو کمیّت ، گفته است که بربخ ، دیدنِ هلالِ قابل رؤیت را به سبب متفرق نشدن شعاعهای نور آسانتر می کند (یَجتَمعُ فیهِ الْبَصَرُ). و می افزاید گاهی برای یافتن هلال ماه ، لولة دیگری هم محور با لولة اصلی ، نصب می کردند تا به تنظیم راستای دید کمک کند.
بربخ با لولا (نَرماذَجه ) به تیرکی عمودی نصب می شد. تیرک برگرد محور عمودی خود حرکت وضعی داشت ، به طوری که می توانستند بربخ را برای زاویة سمت دلخواه تنظیم کنند. بعلاوه بربخ می توانست در صفحة عمودی ، حول محور افقیِ لولا بگردد. برای تعیین سمت ، تیرک را بر مرکز یک دایرة هندی * (مدرَّج ) قرار می دادند. برای رصد کردن ماه ، آنگاه تیرک را آنقدر می گرداندند تا شاقولی که از بربخ آویزان بود روی خط نظیر سمت هلال بر دایرة هندی قرار گیرد؛ سپس بربخ را در صفحة عمودی حرکت می دادند تا با افق ، زاویه ای برابر با زاویة ارتفاع ماه بسازد. برای این منظور یک ربع دایرة مدرّج را که به نود درجه تقسیم شده بود در صفحه ای موازی با صفحة بربخ به تیرک نصب می کردند. این ربع دایره همراه تیرک حرکت دورانی داشت و همیشه به موازات صفحة بربخ باقی می ماند. سپس از انتهای پایینی بربخ و از داخل آن به آسمان می نگریستند و به گفتة ابوریحان بیرونی (1373ـ1375، ج 2، ص 964ـ965)، در این صورت اگر هلال ماه رؤیت پذیر بود از دید ناظر پوشیده نمی ماند.
همچنین بر لبة بالایی بربخ ، دو زایده (اَلقَرْنَین ) تعبیه می کردند که نسبت به یکدیگر متقاطر بودند و امکان چرخش برگرد محور بربخ را داشتند. هنگام استهلال ، دو زایده را چنان تنظیم می کردند که خط فرضیِ واصل میان دو زایده ، با خط واصل میان مرکز خورشید و ماه هم راستا باشد. به این ترتیب ، جای هلال معلوم می شد و راصد در جای درست به جستجوی هلال می پرداخت . هر چه خط واصل میان دو زایده به حالت افقی نزدیکتر می شد، به همان اندازه هلال ماه ایستاده تر، و هرچه که این خط به حالت عمودی نزدیکتر می شد، هلال ماه به وضعیت افقی نزدیکتر بود (وَاسْتِلْقاءُ الْهِلالِ بِقَدْرِ انْتِصابِ الخَطِّ). دلیل این امر روشن است و به چگونگی موضع ماه نسبت به خورشید، در لحظة غروب خورشید، برمی گردد.
مخترع این ابزار شناخته شده نیست (طهرانی ، ص 120)، ولی همایی (ابوریحان بیرونی ، 1362 ش ، مقدمه همایی ، ص 129ـ130). اختراع آن را به ابوریحان بیرونی نسبت داده است .
بربخ (به معنای لغوی آن ) در دستگاههای مکانیکی نیز کار برد فراوان داشته است . بنو موسی بن شاکر (ص 58ـ60) در توضیح اجزای نوعی آبگرمکن (مِلیار) ـ که آب سرد را از بالا در آن می ریختند و آب گرم از شیر پایین آن خارج می شد ـ به نوعی بربخ اشاره دارد که کار آتشدان را انجام می داده است . این بربخ که به شکل مخروط ناقص در وسط آبگرمکن و کنار مخزن آب تعبیه می شد، از بالا تا پایین امتداد داشت و قاعدة آن در پایینِ ظرف قرار می گرفت . آتش را در آن می ریختند، و در پایین آن ، برای رساندن هوای کافی به سوخت ، روزنه هایی ایجاد می کردند و دود از دهانة بالایی بیرون می رفت .
جزری (ص 458ـ463) نیز در شرح تعدادی از دستگاههای خود، واژة بربخ را برای لولة گشاد و نسبتاً بلند، در برابر اُنبوب برای لولة نازک ، به کار برده است ؛ از جمله در دستگاه بالا آوردن آب از رودخانه ، که از یک بربخ ، یک اُنبوب و چند قطعة دیگر ساخته شده بود (رجوع کنید به شکل ). بربخ در این دستگاه مانند سیلندر و مخزن موقت آب عمل می کرد و یک پیستون در آن به طور افقی (رفت و برگشت ) حرکت می کرد. پیستون را در انتهای بربخ قرار می دادند و با توجه به اینکه لبة پایینی اُنبوب («ب ») در آب قرار داشت ، هنگامی که پیستون را به عقب می کشیدند دریچة «ج » گشوده می شد و آب به درون سیلندر می رفت (وَالهواءُ یَجذبُ الم'اءَ مِنْ اُنبوب «ب »). حال اگر پیستون را به جلو می راندند، دریچة «ج » بسته و دریچة «د» گشوده می شد و آبِ درون بربخ با فشار به بیرون می ریخت . با این ابزار می توانستند آب را تابیست ذراع (10 متر) بالا ببرند.
واژه بربخ در متون پزشکی قدیم به مجرایی گفته می شد که بول را از کلیه ها به مثانه می آورد (جرجانی ، ج 1، ص 239؛ نفیسی ، ذیل واژه ؛ دهخدا، ذیل «موری »؛ اشلیمر، ص 157(
منابع : محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، کتاب التفهیم لاوائل صناعة التنجیم ، چاپ جلال الدین همائی ، تهران 1362 ش ؛ همو، کتاب القانون المسعودی ، حیدرآباد دکن 1373ـ1375/ 1954ـ1956؛ بطرس بستانی ، محیط المحیط ، لبنان 1987؛ بنو موسی بن شاکر، کتاب الحیل ، چاپ احمد یوسف حسن ، حلب 1981؛ خلیل جر، فرهنگ عربی ـ فارسی ، ترجمة حمید طبیبیان ، تهران 1370 ش ؛ اسماعیل بن حسن جرجانی ، ذخیرة خوارزمشاهی ، ج 1، چاپ محمد حسین اعتمادی ، محمد شهراد، و جلال مصطفوی ، تهران 1344 ش ؛ ابی العزبن اسماعیل جزری ، الجامع بین العلم و العمل النافع فی صناعة الحیل ، چاپ احمد یوسف حسن ، حلب 1979؛ علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران 1325ـ1359 ش ؛ محمد پادشاه بن غلام محیی الدین شاد، آنندراج : فرهنگ جامع فارسی ، چاپ محمد دبیر سیاقی ، تهران 1363 ش ؛ سعید شرتونی ، اقرب الموارد فی فصح العربیة و الشوارد ، قم 1403؛ عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پوری ، منتهی الارب فی لغة العرب ، چاپ سنگی تهران 1297ـ1298، چاپ افست تهران 1377؛ جلال الدین طهرانی ، گاهنامة 1311 ، تهران 1311 ش ؛ محمدبن یعقوب فیروزآبادی ، ترتیب القاموس المحیط ، چاپ طاهر احمد زاوی ، بیروت 1399/1979؛ علی اکبر نفیسی ، فرهنگ نفیسی ، تهران 1355 ش ؛
Johannes L. Schlimmer, Terminologie mإdico- pharmaceutique, Tehran 1970.
/ محمد جواد ناطق /
۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه
یوهان لوئیس شلیمر فلمنکی طبیب؛ نیز اشلیمر
یوهان لوئیس شلیمر (به هلندی: Johan Louis Schlimmer) زاده سال ۱۸۱۹ پزشک و از اساتید دار الفنون بود.[۱]
وی دکترای طبابت خویش را از دانشگاه لیدن دریافت نمود و در سال ۱۸۴۹ میلادی به ایران آمد.
مهمترین اثر وی کتابیست بنام Terminologie Medico-Pharmaceutique et Anthropologique Francaise-Persane که در ۱۸۷۴ چاپ گردید و اولین تلاش برای تزویج فرهنگ اصطلاحات پزشکی سنتی ایران (همچون آثار ابن سینا) با واژگان مدرن پزشکی غرب بود.[۲] وی همچنین با میرزا علی اکبرخان نفیسی یک فرهنگ پزشکی فرانسوی به فارسی را تالیف نمود که به «فرهنگ شلیمر» شهرت پیدا کرد. بسیاری از واژگان پزشکی فارسی معاصر مدیون تلاشهای دکتر شلیمر است. و از همین جهت بود که کتاب ارزشمند وی در سال ۱۳۴۹ توسط انتشارات دانشگاه تهران تجدید چاپ گردید.
او نخستین کسی است که اصطلاح «بهداشت عمومی» را وارد زیان فارسی نمود.[۳]
جستارهای دیگر
جان فریم
جوزف کاکرن
شارل ابرلن
منابع
↑ Pharmaceuticals in Iran
↑ Clio Medica: Medicine in Persia. Cyril Elgood. 1934 pp.76
↑ Encyclopædia Iranica | Articles
از ویکی پدیا
نیزنک.
مدرک کتابخانه مجلس : ایران۱۱-۱۲۰۰۶
سر شناسه : اشلیمر، یوهان
Schlimmer, Johannes L.
عنوان و نام پديدآور : شفائیه/ تصنیف و تالیف حکیم شلیمر فلمنکی؛ [با مساعدت] میرزا عبدالکریم طبیبابنمحمد اسمعیل
وضعيت نشر و پخش و غيره : طهران دارالخلافه، ۱۲۸۱ق. = ۱۲۴۴
مشخصات ظاهري : ۵۹۷ص.
زبان متن نوشتاري يا گفتاري و مانند آن : فارسی
يادداشتهاي کلي : اهدایی اشراق
يادداشتهاي مربوط به ويراست و تاريخچه کتابشناختي اثر : چاپ سنگی
يادداشت هاي مربوط به نسخه اصلي : اسکن شده است.
موضوع (اسم عام يا عبارت اسمي عام) : پزشکی
رده بندی کنگره : R۶۳۱/الف ۵ ش۷
نام شخص - ( مسئوليت معنوي درجه دوم ) : میرزاعبدالکریمطبیب
وی دکترای طبابت خویش را از دانشگاه لیدن دریافت نمود و در سال ۱۸۴۹ میلادی به ایران آمد.
مهمترین اثر وی کتابیست بنام Terminologie Medico-Pharmaceutique et Anthropologique Francaise-Persane که در ۱۸۷۴ چاپ گردید و اولین تلاش برای تزویج فرهنگ اصطلاحات پزشکی سنتی ایران (همچون آثار ابن سینا) با واژگان مدرن پزشکی غرب بود.[۲] وی همچنین با میرزا علی اکبرخان نفیسی یک فرهنگ پزشکی فرانسوی به فارسی را تالیف نمود که به «فرهنگ شلیمر» شهرت پیدا کرد. بسیاری از واژگان پزشکی فارسی معاصر مدیون تلاشهای دکتر شلیمر است. و از همین جهت بود که کتاب ارزشمند وی در سال ۱۳۴۹ توسط انتشارات دانشگاه تهران تجدید چاپ گردید.
او نخستین کسی است که اصطلاح «بهداشت عمومی» را وارد زیان فارسی نمود.[۳]
جستارهای دیگر
جان فریم
جوزف کاکرن
شارل ابرلن
منابع
↑ Pharmaceuticals in Iran
↑ Clio Medica: Medicine in Persia. Cyril Elgood. 1934 pp.76
↑ Encyclopædia Iranica | Articles
از ویکی پدیا
نیزنک.
مدرک کتابخانه مجلس : ایران۱۱-۱۲۰۰۶
سر شناسه : اشلیمر، یوهان
Schlimmer, Johannes L.
عنوان و نام پديدآور : شفائیه/ تصنیف و تالیف حکیم شلیمر فلمنکی؛ [با مساعدت] میرزا عبدالکریم طبیبابنمحمد اسمعیل
وضعيت نشر و پخش و غيره : طهران دارالخلافه، ۱۲۸۱ق. = ۱۲۴۴
مشخصات ظاهري : ۵۹۷ص.
زبان متن نوشتاري يا گفتاري و مانند آن : فارسی
يادداشتهاي کلي : اهدایی اشراق
يادداشتهاي مربوط به ويراست و تاريخچه کتابشناختي اثر : چاپ سنگی
يادداشت هاي مربوط به نسخه اصلي : اسکن شده است.
موضوع (اسم عام يا عبارت اسمي عام) : پزشکی
رده بندی کنگره : R۶۳۱/الف ۵ ش۷
نام شخص - ( مسئوليت معنوي درجه دوم ) : میرزاعبدالکریمطبیب
چارلز-هنری-آگوست شفر
شارل شفر. [ ش ِ ف ِ ] (اِخ ) خاورشناس فرانسوی . وی تاریخ بخارا تألیف نرشخی و ترجمه ٔ ابونصر القباوی را تصحیح کرد و با ضمایم دیگر از مجمل التواریخ و تاریخ بناکتی و هفت اقلیم امین احمد و غیره در پاریس بطبع رسانید. سیاست نامه ٔ خواجه نظام الملک را در تاریخ 1310 هَ . ق . در پاریس منتشر ساخت . رجوع به تاریخ سیستان ص 252 و سبک شناسی ج 2 ص 95 و 323 شود.
SCHEFER, Charles-Henri-Auguste
(1820-1898), orientalist and academic administrator, as well as minister plenipotentiary and bibliophile.
SCHEFER, Charles-Henri-Auguste (b. 16 November 1820, Paris; d. 3 March 1898, Paris), orientalist and academic administrator, as well as minister plenipotentiary and bibliophile. Schefer combined a brilliant career in the French Foreign Ministry (Ministère des affaires étrangères) with a productive life in scholarship. He was appointed professor of Persian at the Ecole des languages orientales in 1857, and served as its president from 1867 until his death (FIGURE 1, FIGURE 2).
Life and work. Schefer’s father Frédéric-Chrétien came from the west-German duchy Nassau, which from 1806 until 1813 had belonged to the Confederation of the Rhine, established by Napoleon I (1769-1821). He worked for the royal treasury in Paris, and married the Alsatian-born Madeleine Hertz. Charles was the first of their four children. In 1833 he entered the prestigious Collège Louis-le-Grand, where one of his classmates was Charles Baudelaire (1821-67). Schefer enrolled in his school's Arabic, Turkish, and Persian courses for prospective translators (jeunes de langues). In 1838 he was admitted to the Ecole des langues orientales vivantes, and his instructor of Persian became Etienne Quatremère (1782-1857).
After graduation in 1840 Schefer lived for two years on Crete, at that time still a part of the Ottoman Empire. He was in the service of the family of Moḥammad ʿAli (1769-1849), who in 1805 had established his family’s hereditary rule of Egypt. Schefer returned to Paris, and in 1843 he was appointed as instructor (maître- répétiteur) at the Ecole des langues orientales, but nonetheless decided to enter the diplomatic service. From 1843 until 1857 he was stationed in various cities in Egypt and in the Ottoman Empire. After his first assignment as translator (drogman) in Beirut, he served as drogman-chancelier in Jerusalem, Izmir, and Alexandria. In 1849 he was promoted to the same post in Istanbul, where he worked closely with the French embassy on the preparation of the Treaty of Paris (signed 30 March 1856) that ended the Crimean War (1853-56).
Schefer returned to Paris in 1857. In February, the Foreign Ministry promoted him to the rank of Premier secrétaire interprète pour les langues orientales, and in November he was elected as Quatremère's successor and became professor of Persian at the Ecole des langues orientales. Despite his teaching obligations he continued his work for the Foreign Ministry until 1862. The French government recognized Schefer's services with several high decorations, and in 1862 he was made a commander of the Légion d'honneur. In 1867 Napoleon III (1808-73) appointed Schefer as the administrative head of the Ecole des langues orientales, and the Académie des Inscriptions et Belles-Lettres elected him in 1878 as the successor of the Indologist Joseph Garcin de Tassy (1794-1878).
Schefer's brother Jules (1830-86) was also educated at the Collège Louis-le-Grand. Like his older brother, he graduated from the Ecole des langues orientales vivantes, entered the Foreign Ministry, and later served as minister plenipotentiary in the Middle East.
Schefer was married twice. He had two sons with Faustine Robinet, a daughter of the chemist Stéphane Robinet (1799-1869), who was a member of the Académie de Médicine. Their younger son Gaston Schefer (1850-1921) was born in Istanbul, and fought in the French army during the Franco-Prussian war of 1870. He became a print specialist at the Bibliothèque d'Arsenal in Paris, while publishing poetry, plays, and criticism. Schefer had a third son from his second marriage with Léonie Boursier. In 1886, Schefer purchased the Château de la Croix-Saint-Alban in Savoyen, in the French Alps. He restored the estate where he moved his library of about 13,000 volumes from his first home in the rue d’Ingrès in Passy, Paris’ exclusive XVIth arrondissement. Schefer died after a short illness in 1898, and his library and art collection were auctioned in spring of 1899 (see the sales catalogues listed below).
Islamic manuscripts. Today Schefer is best known as a very discerning collector of Islamic manuscripts (Richard, pp. 65-66). He traveled widely, and as a high-ranking diplomat, made the personal acquaintance of many well-known Ottoman bibliophiles, receiving manuscripts as personal gifts (ibid., p. 65). He also corresponded with the orientalists Gottlieb William Leitner (1840-99) and Henry Ferdinand Blochmann (1838-78) while they were stationed in Lahore and Calcutta, respectively. Since Schefer published many papers about his rare manuscripts, he opened new avenues of research for his colleagues (e.g., Blochet, 1903; Hillenbrand; see BLOCHET). At the time of his death his library included more than 800 manuscripts, and the historian Charles Barbier de Meynard (1827-1908), in his capacity as president of the Société asiatique, petitioned the Bibliothèque nationale to purchase the Islamic manuscripts in their entirety (Blochet, 1900, pp. II-V). This unique manuscript collection comprises 276 Arabic, 276 Persian, and 239 Turkish manuscripts, and includes not only exceptionally illuminated books and bindings but also many rare texts. As Francis Richard has pointed out, the history of Schefer’s library remains to be studied, and not all Islamic manuscripts, once owned by Schefer, are today in the Bibliothèque nationale.
Chrestomathie persane. After more than 20 years of teaching experience at the Ecole des langues orieantales, Schefer became the first French orientalist to publish a two-volume anthology of Persian literature. Each volume is divided into a Persian text and a French commentary with index. His objective was to introduce his students to a wide range of literary genres, from historiography and chronograms to fables and letters (see ENŠĀʾ), covering the 10th to 18th centuries, though he focuses on prose. Schefer drew on his private manuscript collection, and justified in the introduction to the first volume (I, pp. V-XI) his use of hitherto unknown and unpublished works, though he did not discuss the already available chrestomathies that had appeared, during the first half of the 19th century, in India, England, Germany, and Russia.
The first volume (1883) comprises eight chapters.
(1) Ẓafar-nāma is attributed to Avicenna (980-1037), and contains a dialogue between the legendary vizier Bozorgmehr and his king Ḵosrow I Anōširvān (r. 531-78). Schefer presents the complete text of a 15th century manuscript (cf. the edition by Ḡ. Ḥ. Ṣadiqi, Tehran, n.d.).
(2) Ādāb-e salṭanat o wezārat is a short mirror-for-princes. Its author is unknown, and the work originated at the end of the 10th, the beginning of the 11th century. Schefer offers the complete text of a 16th century manuscript.
(3) Tāriḵ-e Boḵārā is a local history of Bukhara by the otherwise obscure Samanid author Moḥammad b. Jaʿfar Naršaḵi (fl. 940-50). In 1892 Schefer published the complete work, which represents a much revised 12th century Persian translation, but here Schefer focused on passages about the river Muliān, the city's economy and its division into fortress, markets, and suburbs.
(4) Fażāʾel-e Balḵ is a description of Balḵ, and the Arabic work by Abu Bakr ʿAbd-Allāh b. ʿOmar b. Dāwud Balḵi (13th century) is preserved in a 13th century Persian translation (cf. the ed. by ʿAbd-al-Ḥayy Ḥabibi, Tehran, 1971). Schefer relied on a 16th century manuscript, and cites excerpts from two chapters, focusing on historical traditions and the city's particular characteristics, respectively.
(5) Laṭāʾef al-ṭawāʾef is an anthology of anecdotes about the different social groups of late Timurid and early Safavid society, compiled by Faḵr-al-Din ʿAli Ṣafi b. Ḥosayn Wāʿeẓ Kāšefi (1463-1532 or 1533; cf. the edition by A. Golčin Maʿāni, Tehran, 1957). Schefer focused on material about poets, but opened his selection with a section about astronomers.
(6) Bayān al-adyān by Abu'l-Maʿāli Moḥammad b. ʿObayd-Allāh b. ʿAli (fl. 1090-1100) is the oldest work on religions and sects written in New Persian. Schefer selected four of the treatise's five chapters (cf. the edition by H. Rāżi, Tehran, 1963).
(7) Resāla-ye Ḥātamiya is an account of the generosity that immortalized the legendary 6th century Arab courtier Ḥātam Ṭā’i as the epitome of generosity. Schefer included the complete treatise by Ḥosayn Wāʿeẓ Kāṣefi (d. 1504 or 1505), as preserved in a 16th century manuscript (cf. the ed. by M. R. Jalāli Nāʾini, Tehran, 1941).
(8) Rāḥat al-ensān is a short anthology of versified moral precepts, composed by the otherwise unidentified poet Šarif. Schefer cites the complete work, which he dates to the beginning of the 11th century.
The second volume (1885) comprises six chapters.
(1) Tāriḵ-e āl-e Barmak is a history of the Barmakids, a well-known family of secretaries and viziers during the early ʿAbbasid caliphat. ʿAbd al-Jalil Yazdi compiled the work in the 14th century, and Schefer selected passages from two manuscripts, dated to the 14th and 16th century, respectively.
(2) Tāriḵ-e elči-ye Neẓāmšāh-e Dakani was written by Ḵᵛaršāh b. Qobād Ḥosayni (d. 1565), who, as the envoy (see ELČI) of Burhān Shah b. Aḥmad (r. 1509-54) the head of the Nizamshahi principality on the Deccan plateau, stayed for more than a year at the Safavid court of Ṭahmāsb (r. 1524-76). From this Safavid chronicle (cf. the ed. by M. R. Nāṣiri and K. Haneda, Tehran, 2000) Schefer selected passages from the sixth section about minor Persian dynasties in India.
(3) Tāriḵ-e jahāngošā was composed by the Ilkhanid governor ʿAṭā-Malek Jovayni (1226-83). From the well-known Mongol chronicle (cf. the ed. by M. Qazvini, 3 vols., Leiden, 1912-37), Schefer included a passage which covers the conflict between Čengiz Khan (d. 1227) and the Khwarazmshah Sultan ʿAlāʾ-al-Din Moḥammad (r. 1200-20) and the subsequent Mongol conquest of Nishapur. For the text Schefer collated three manuscripts, one of which was dated 680/1283 (II, pp. 152-53).
(4) Marzbān-nāma is a collection of Persian fables which the otherwise obscure Saʿd-al-Din Varāvini (13th century) translated from the local dialect of Ṭabarestān (cf. the eds. by M. Qazvini, Tehran, 1932, and by M. Rovšan, Tehran, 1976). The popular work comprises nine chapters, but Schefer limited himself to selections from the first three. His source were two manuscripts from the 15th and 17th century, respectively.
(5) Letters and dispatches, written between the 12th and the 18th centuries, are drawn from 13 different sources. Schefer called the section on its Persian title page Majmuʿa-ye rasāʾel o makātib (II, p. 201).
(6) Ašʿār-e motanawweʿa comprises Schefer's personal anthology of Persian poetry. Nine examples of longer poems from the early 11th century are followed by a selection of short poems, in particular qeṭʿa and robāʿi, from the 14th and 15th centuries. The section concludes with 30 chronograms. The commentary for this section (II, pp. 240-59) is combined with the notes about the correspondence samples (II, pp. 212-40), and not listed as a separate chapter in the volume's table of contents (II, p. 293).
Editions and translations. Schefer’s work as the translator and editor of historical sources related to Iranian history documents a remarkable breadth of scholarship. He published Relation de l’ambassade au Kharezm by the Qajar politician Hedāyat Reżā Qoli Khan (1800-71), as well as Seljuq sources and 16th- and 17th-century German and French travelogues about contemporary Persia (see SAFAVID DYNASTY). Schefer’s publications about the Siāsat-nāma by Neẓām-al-Molk (ca. 1018-92) can be regarded as his most influential contribution to the study of Islamic historiography (see the reviews by Lane-Poole, Nöldeke, and Gabrieli), in addition to his discovery of the Rāḥat al-sudūr by Rāwandi (fl. 1180-1200) and the above-mentioned Bayān al-adyān.
Bibliography:
Obituaries and other primary sources about Schefer’s life, in chronological order. Some of Schefer's personal papers were gifted to the library of the Institut de France in 1921 and 1937.
“Schefer (Charles-Henri-Auguste)” in G. Vapereau, Dictionnaire universel des contemporains contenant toutes les personnes notables de la France et des pays étrangers, 6th ed., Paris, 1893, pp. 1410-11.
Henri Cordier, “Charles Schefer,” Chronique des arts et de la curiosité, 12 March 1898, pp. 91-93.
Idem, “Notes biographiques,” in Leo Africanus, Description de l'Afrique, ed. Ch. Schefer, 3 vols., Paris, 1896-98, III, pp. II-IV.
Idem, “Charles Schefer,” in Vasco da Gama, Navigation, ed. Ch. Schefer, Paris, 1898, pp. VII-XX; repr. as H. Cordier, Charles Schefer, Paris, 1898.
Idem, “La collection Charles Schefer,” Gazette des beaux-arts 40, no. 20, 1898, pp. 245-58.
Gaston Schefer, “Charles Schefer,” T’oung Pao 9/3, 1898, p. 234.
Catalogue des objets d’art et de curiosité … composant la collection de M. Ch. Schefer et dont la vente, par suite de son décès … les Mercredi 8, Jeudi 9, Vendredi 10 et Samedi 11 Juin 1898, Paris, 1898.
Catalogue de la bibliothèque orientale de feu M. Charles Schefer: Vente du Lundi 17 Avril au Samedi 6 Mai, Paris, 1899.
Catalogue de bons livres anciens et modernes provenant de la bibliothèque de feu M. Ch. Schefer, Paris, 1899.
Auguste Bouché-Leclercq, “Notice sur la vie et les travaux de M. Charles Schefer,” Comptes rendus des séances de l’année 1899 de l’Académie des Inscriptions et Belles-Lettres, 4th series, vol. 27, Paris, 1899, pp. 627-68.
Edgar Blochet, Catalogue de la collection de manuscrits orientaux, arabes, persans et turcs formée par M. Charles Schefer et acquise par l’Etat, Paris, 1900.
Gaston Schefer, La jeunesse d’un orientaliste: Charles Schefer 1840-1856, Paris, 1913.
Iraj Afšār, ed., Nāmahā-ye Qazvini beh Taqizāda, Tehran, 1964, esp. the letter from 25 February 1924, pp. 141-42.
Selected works by Schefer, in chronological order.
For complete bibliography, see Auguste Bouché-Leclercq, “Notice,” listed above, pp. 665-68; cf. the bibliography in Leo Africanus, Description de l'Afrique, listed above, III, pp. V-XIV.
Hedāyat Reżā Qolikhan, Relation de l’ambassade au Kharezm, 2 vols., Paris, 1876-79; Persian text with French tr.; cf. the new ed. of the Persian text, Sefārat-nāma-ye Ḵᵛārazm, ed. Jamšid Kiānfar, Tehran, 2006.
Georg Tectander von der Jabel, ed., Description du voyage en Perse entrepris en 1602 par Etienne Kakasch de Zalonkemeny, ambassadeur de l’empereur Rodolphe II à la Cour du grand-duc de Moscovie et près de Chah Abbâs, roi de Perse, Paris, 1877; orig., Iter Persicum, Altenberg in Meissen, 1610; French tr. of German text.
Nāṣer-e Ḵosraw, Relation du voyage, Paris, 1881; Persian text with French tr.
Chrestomathie persane à l’usage des élèves de l’Ecole spéciale des langues orientales vivantes, 2 vols., Paris, 1883-85; repr., 2 in 1 vol., Amsterdam, 1976; Persian text with French commentary.
“Trois chapitres du Khitay-Namèh de Ali Akbar Khita’i,” in Mélanges orientaux: Textes et traductions, Paris, 1883, pp. 29-84; Persian text with French tr.
“Tableau du règne de Mouïzz eddin Aboul Harith, Sultan Sindjar, fils de Melikchâh: Extrait de l'ouvrage intitulé Le repos des cœurs et la manifestation de la joie composé par Mohamed Ibn Aly Ravendy,” in Nouveaux Mélanges orientaux, Paris, 1886, pp. 1-47 and two unnumbered pls.; first publication of excerpt from Rāwandi’s Rāḥat al-sudūr, BNF MS pers. 1314; see also the excerpt in Neẓām-al-Molk, Traité de gouvernement, listed below, I/1, pp. 70-114; cf. the critical ed. by M. Iqbal, Leiden, 1921.
“Quelques chapitres de l'abrégé du Seldjouq Namèh composé par l'émir Nassir Eddin Yahia,” in Recueil de textes et de traductions, 2 vols., Paris, 1889, I, pp. 1-192; Persian text with French tr.
Raphaël du Mans, Estat de la Perse en 1660, Paris, 1890; 1st ed. of BNF MS franc̨ais 5632; cf. the new ed. in F. Richard, Raphaël du Mans: Missionaire en Perse au XVIIᵉs, 2 vols., Paris, 1995, II, pp. 1-199.
Neẓām-al-Molk, Traité de gouvernement, 2 vols. in 3, Paris, 1891, 1893, and 1897; the supplement (vol. I, pt. 2, 1897) to the Persian text (vol. I, pt. 1, 1891) and its French tr. (vol. II, 1893) was published last; repr. of the French tr., with a preface by Jean-Paul Roux, Traité de gouvernement, Paris, 1984.
Moḥammad b. Jaʿfar Naršaḵi, Description topographique et historique de Boukhara, tr. from the Arabic by Aḥmad b. Moḥammad Qubāwi and ed. by Muḥammad b. Zofar, Paris, 1892; Persian text, supplemented with other texts about Transoxania; cf. the critical edition Tāriḵ-e Boḵārā, ed. M. T. Modarres Rażawi, Tehran, 1940; tr. as History of Bukhara, by R. N. Frye, Cambridge, Mass., 1954.
Studies.
Edgar Blochet, “Mussulman Manuscripts and Miniatures as Illustrated in the Recent Exhibition at Paris,” Burlington Magazin for Connoisseurs 3, no. 5, July 1903, pp. 132-45, and 3, no. 9, December 1903, pp. 276-85.
Charles-Henri de Fouchécour, “Schefer, Charles,” in Deux siècles d’histoire de l’Ecole des langues orientales, ed. Pierre Labrousse, Paris, 1995, pp. 82-84; with an undated portrait, unreliable regarding some biographical details.
Francesco Gabrieli, “Studi sul Siyāset-nāmeh: 1. Note al testo e alla traduzione Schefer,” Orientalia N.S. 7, 1938, pp. 80-94.
Richard Hillenbrand, “The Schefer Ḥarīrī: A Study in Islamic Frontispiece Design,” in Arab Painting: Text and Image in Illustrated Arabic Manuscripts, ed. Anna Contadini, Leiden, 2007, pp. 117-34 and 8 pls.
Stanley Lane-Poole, Review of Traité de gouvernement by Neẓām-al-Molk, English Historical Review, 11, no. 43, July 1896, pp. 560-62.
Theodor Nöldeke, Review of Traité de gouvernement by Neẓām-al-Molk, ZDMG 46, 1892, pp. 761-68.
Francis Richard, “Quelques collectionneurs français de manuscrits persans au XIXème siècle,” Luqmân 10/1, 1993-94, pp. 53-67.
March 20, 2009
(Nader Nasiri-Moghaddam)
Originally Published: July 15, 2009
Last Updated: July 15, 2009
SCHEFER, Charles-Henri-Auguste
(1820-1898), orientalist and academic administrator, as well as minister plenipotentiary and bibliophile.
SCHEFER, Charles-Henri-Auguste (b. 16 November 1820, Paris; d. 3 March 1898, Paris), orientalist and academic administrator, as well as minister plenipotentiary and bibliophile. Schefer combined a brilliant career in the French Foreign Ministry (Ministère des affaires étrangères) with a productive life in scholarship. He was appointed professor of Persian at the Ecole des languages orientales in 1857, and served as its president from 1867 until his death (FIGURE 1, FIGURE 2).
Life and work. Schefer’s father Frédéric-Chrétien came from the west-German duchy Nassau, which from 1806 until 1813 had belonged to the Confederation of the Rhine, established by Napoleon I (1769-1821). He worked for the royal treasury in Paris, and married the Alsatian-born Madeleine Hertz. Charles was the first of their four children. In 1833 he entered the prestigious Collège Louis-le-Grand, where one of his classmates was Charles Baudelaire (1821-67). Schefer enrolled in his school's Arabic, Turkish, and Persian courses for prospective translators (jeunes de langues). In 1838 he was admitted to the Ecole des langues orientales vivantes, and his instructor of Persian became Etienne Quatremère (1782-1857).
After graduation in 1840 Schefer lived for two years on Crete, at that time still a part of the Ottoman Empire. He was in the service of the family of Moḥammad ʿAli (1769-1849), who in 1805 had established his family’s hereditary rule of Egypt. Schefer returned to Paris, and in 1843 he was appointed as instructor (maître- répétiteur) at the Ecole des langues orientales, but nonetheless decided to enter the diplomatic service. From 1843 until 1857 he was stationed in various cities in Egypt and in the Ottoman Empire. After his first assignment as translator (drogman) in Beirut, he served as drogman-chancelier in Jerusalem, Izmir, and Alexandria. In 1849 he was promoted to the same post in Istanbul, where he worked closely with the French embassy on the preparation of the Treaty of Paris (signed 30 March 1856) that ended the Crimean War (1853-56).
Schefer returned to Paris in 1857. In February, the Foreign Ministry promoted him to the rank of Premier secrétaire interprète pour les langues orientales, and in November he was elected as Quatremère's successor and became professor of Persian at the Ecole des langues orientales. Despite his teaching obligations he continued his work for the Foreign Ministry until 1862. The French government recognized Schefer's services with several high decorations, and in 1862 he was made a commander of the Légion d'honneur. In 1867 Napoleon III (1808-73) appointed Schefer as the administrative head of the Ecole des langues orientales, and the Académie des Inscriptions et Belles-Lettres elected him in 1878 as the successor of the Indologist Joseph Garcin de Tassy (1794-1878).
Schefer's brother Jules (1830-86) was also educated at the Collège Louis-le-Grand. Like his older brother, he graduated from the Ecole des langues orientales vivantes, entered the Foreign Ministry, and later served as minister plenipotentiary in the Middle East.
Schefer was married twice. He had two sons with Faustine Robinet, a daughter of the chemist Stéphane Robinet (1799-1869), who was a member of the Académie de Médicine. Their younger son Gaston Schefer (1850-1921) was born in Istanbul, and fought in the French army during the Franco-Prussian war of 1870. He became a print specialist at the Bibliothèque d'Arsenal in Paris, while publishing poetry, plays, and criticism. Schefer had a third son from his second marriage with Léonie Boursier. In 1886, Schefer purchased the Château de la Croix-Saint-Alban in Savoyen, in the French Alps. He restored the estate where he moved his library of about 13,000 volumes from his first home in the rue d’Ingrès in Passy, Paris’ exclusive XVIth arrondissement. Schefer died after a short illness in 1898, and his library and art collection were auctioned in spring of 1899 (see the sales catalogues listed below).
Islamic manuscripts. Today Schefer is best known as a very discerning collector of Islamic manuscripts (Richard, pp. 65-66). He traveled widely, and as a high-ranking diplomat, made the personal acquaintance of many well-known Ottoman bibliophiles, receiving manuscripts as personal gifts (ibid., p. 65). He also corresponded with the orientalists Gottlieb William Leitner (1840-99) and Henry Ferdinand Blochmann (1838-78) while they were stationed in Lahore and Calcutta, respectively. Since Schefer published many papers about his rare manuscripts, he opened new avenues of research for his colleagues (e.g., Blochet, 1903; Hillenbrand; see BLOCHET). At the time of his death his library included more than 800 manuscripts, and the historian Charles Barbier de Meynard (1827-1908), in his capacity as president of the Société asiatique, petitioned the Bibliothèque nationale to purchase the Islamic manuscripts in their entirety (Blochet, 1900, pp. II-V). This unique manuscript collection comprises 276 Arabic, 276 Persian, and 239 Turkish manuscripts, and includes not only exceptionally illuminated books and bindings but also many rare texts. As Francis Richard has pointed out, the history of Schefer’s library remains to be studied, and not all Islamic manuscripts, once owned by Schefer, are today in the Bibliothèque nationale.
Chrestomathie persane. After more than 20 years of teaching experience at the Ecole des langues orieantales, Schefer became the first French orientalist to publish a two-volume anthology of Persian literature. Each volume is divided into a Persian text and a French commentary with index. His objective was to introduce his students to a wide range of literary genres, from historiography and chronograms to fables and letters (see ENŠĀʾ), covering the 10th to 18th centuries, though he focuses on prose. Schefer drew on his private manuscript collection, and justified in the introduction to the first volume (I, pp. V-XI) his use of hitherto unknown and unpublished works, though he did not discuss the already available chrestomathies that had appeared, during the first half of the 19th century, in India, England, Germany, and Russia.
The first volume (1883) comprises eight chapters.
(1) Ẓafar-nāma is attributed to Avicenna (980-1037), and contains a dialogue between the legendary vizier Bozorgmehr and his king Ḵosrow I Anōširvān (r. 531-78). Schefer presents the complete text of a 15th century manuscript (cf. the edition by Ḡ. Ḥ. Ṣadiqi, Tehran, n.d.).
(2) Ādāb-e salṭanat o wezārat is a short mirror-for-princes. Its author is unknown, and the work originated at the end of the 10th, the beginning of the 11th century. Schefer offers the complete text of a 16th century manuscript.
(3) Tāriḵ-e Boḵārā is a local history of Bukhara by the otherwise obscure Samanid author Moḥammad b. Jaʿfar Naršaḵi (fl. 940-50). In 1892 Schefer published the complete work, which represents a much revised 12th century Persian translation, but here Schefer focused on passages about the river Muliān, the city's economy and its division into fortress, markets, and suburbs.
(4) Fażāʾel-e Balḵ is a description of Balḵ, and the Arabic work by Abu Bakr ʿAbd-Allāh b. ʿOmar b. Dāwud Balḵi (13th century) is preserved in a 13th century Persian translation (cf. the ed. by ʿAbd-al-Ḥayy Ḥabibi, Tehran, 1971). Schefer relied on a 16th century manuscript, and cites excerpts from two chapters, focusing on historical traditions and the city's particular characteristics, respectively.
(5) Laṭāʾef al-ṭawāʾef is an anthology of anecdotes about the different social groups of late Timurid and early Safavid society, compiled by Faḵr-al-Din ʿAli Ṣafi b. Ḥosayn Wāʿeẓ Kāšefi (1463-1532 or 1533; cf. the edition by A. Golčin Maʿāni, Tehran, 1957). Schefer focused on material about poets, but opened his selection with a section about astronomers.
(6) Bayān al-adyān by Abu'l-Maʿāli Moḥammad b. ʿObayd-Allāh b. ʿAli (fl. 1090-1100) is the oldest work on religions and sects written in New Persian. Schefer selected four of the treatise's five chapters (cf. the edition by H. Rāżi, Tehran, 1963).
(7) Resāla-ye Ḥātamiya is an account of the generosity that immortalized the legendary 6th century Arab courtier Ḥātam Ṭā’i as the epitome of generosity. Schefer included the complete treatise by Ḥosayn Wāʿeẓ Kāṣefi (d. 1504 or 1505), as preserved in a 16th century manuscript (cf. the ed. by M. R. Jalāli Nāʾini, Tehran, 1941).
(8) Rāḥat al-ensān is a short anthology of versified moral precepts, composed by the otherwise unidentified poet Šarif. Schefer cites the complete work, which he dates to the beginning of the 11th century.
The second volume (1885) comprises six chapters.
(1) Tāriḵ-e āl-e Barmak is a history of the Barmakids, a well-known family of secretaries and viziers during the early ʿAbbasid caliphat. ʿAbd al-Jalil Yazdi compiled the work in the 14th century, and Schefer selected passages from two manuscripts, dated to the 14th and 16th century, respectively.
(2) Tāriḵ-e elči-ye Neẓāmšāh-e Dakani was written by Ḵᵛaršāh b. Qobād Ḥosayni (d. 1565), who, as the envoy (see ELČI) of Burhān Shah b. Aḥmad (r. 1509-54) the head of the Nizamshahi principality on the Deccan plateau, stayed for more than a year at the Safavid court of Ṭahmāsb (r. 1524-76). From this Safavid chronicle (cf. the ed. by M. R. Nāṣiri and K. Haneda, Tehran, 2000) Schefer selected passages from the sixth section about minor Persian dynasties in India.
(3) Tāriḵ-e jahāngošā was composed by the Ilkhanid governor ʿAṭā-Malek Jovayni (1226-83). From the well-known Mongol chronicle (cf. the ed. by M. Qazvini, 3 vols., Leiden, 1912-37), Schefer included a passage which covers the conflict between Čengiz Khan (d. 1227) and the Khwarazmshah Sultan ʿAlāʾ-al-Din Moḥammad (r. 1200-20) and the subsequent Mongol conquest of Nishapur. For the text Schefer collated three manuscripts, one of which was dated 680/1283 (II, pp. 152-53).
(4) Marzbān-nāma is a collection of Persian fables which the otherwise obscure Saʿd-al-Din Varāvini (13th century) translated from the local dialect of Ṭabarestān (cf. the eds. by M. Qazvini, Tehran, 1932, and by M. Rovšan, Tehran, 1976). The popular work comprises nine chapters, but Schefer limited himself to selections from the first three. His source were two manuscripts from the 15th and 17th century, respectively.
(5) Letters and dispatches, written between the 12th and the 18th centuries, are drawn from 13 different sources. Schefer called the section on its Persian title page Majmuʿa-ye rasāʾel o makātib (II, p. 201).
(6) Ašʿār-e motanawweʿa comprises Schefer's personal anthology of Persian poetry. Nine examples of longer poems from the early 11th century are followed by a selection of short poems, in particular qeṭʿa and robāʿi, from the 14th and 15th centuries. The section concludes with 30 chronograms. The commentary for this section (II, pp. 240-59) is combined with the notes about the correspondence samples (II, pp. 212-40), and not listed as a separate chapter in the volume's table of contents (II, p. 293).
Editions and translations. Schefer’s work as the translator and editor of historical sources related to Iranian history documents a remarkable breadth of scholarship. He published Relation de l’ambassade au Kharezm by the Qajar politician Hedāyat Reżā Qoli Khan (1800-71), as well as Seljuq sources and 16th- and 17th-century German and French travelogues about contemporary Persia (see SAFAVID DYNASTY). Schefer’s publications about the Siāsat-nāma by Neẓām-al-Molk (ca. 1018-92) can be regarded as his most influential contribution to the study of Islamic historiography (see the reviews by Lane-Poole, Nöldeke, and Gabrieli), in addition to his discovery of the Rāḥat al-sudūr by Rāwandi (fl. 1180-1200) and the above-mentioned Bayān al-adyān.
Bibliography:
Obituaries and other primary sources about Schefer’s life, in chronological order. Some of Schefer's personal papers were gifted to the library of the Institut de France in 1921 and 1937.
“Schefer (Charles-Henri-Auguste)” in G. Vapereau, Dictionnaire universel des contemporains contenant toutes les personnes notables de la France et des pays étrangers, 6th ed., Paris, 1893, pp. 1410-11.
Henri Cordier, “Charles Schefer,” Chronique des arts et de la curiosité, 12 March 1898, pp. 91-93.
Idem, “Notes biographiques,” in Leo Africanus, Description de l'Afrique, ed. Ch. Schefer, 3 vols., Paris, 1896-98, III, pp. II-IV.
Idem, “Charles Schefer,” in Vasco da Gama, Navigation, ed. Ch. Schefer, Paris, 1898, pp. VII-XX; repr. as H. Cordier, Charles Schefer, Paris, 1898.
Idem, “La collection Charles Schefer,” Gazette des beaux-arts 40, no. 20, 1898, pp. 245-58.
Gaston Schefer, “Charles Schefer,” T’oung Pao 9/3, 1898, p. 234.
Catalogue des objets d’art et de curiosité … composant la collection de M. Ch. Schefer et dont la vente, par suite de son décès … les Mercredi 8, Jeudi 9, Vendredi 10 et Samedi 11 Juin 1898, Paris, 1898.
Catalogue de la bibliothèque orientale de feu M. Charles Schefer: Vente du Lundi 17 Avril au Samedi 6 Mai, Paris, 1899.
Catalogue de bons livres anciens et modernes provenant de la bibliothèque de feu M. Ch. Schefer, Paris, 1899.
Auguste Bouché-Leclercq, “Notice sur la vie et les travaux de M. Charles Schefer,” Comptes rendus des séances de l’année 1899 de l’Académie des Inscriptions et Belles-Lettres, 4th series, vol. 27, Paris, 1899, pp. 627-68.
Edgar Blochet, Catalogue de la collection de manuscrits orientaux, arabes, persans et turcs formée par M. Charles Schefer et acquise par l’Etat, Paris, 1900.
Gaston Schefer, La jeunesse d’un orientaliste: Charles Schefer 1840-1856, Paris, 1913.
Iraj Afšār, ed., Nāmahā-ye Qazvini beh Taqizāda, Tehran, 1964, esp. the letter from 25 February 1924, pp. 141-42.
Selected works by Schefer, in chronological order.
For complete bibliography, see Auguste Bouché-Leclercq, “Notice,” listed above, pp. 665-68; cf. the bibliography in Leo Africanus, Description de l'Afrique, listed above, III, pp. V-XIV.
Hedāyat Reżā Qolikhan, Relation de l’ambassade au Kharezm, 2 vols., Paris, 1876-79; Persian text with French tr.; cf. the new ed. of the Persian text, Sefārat-nāma-ye Ḵᵛārazm, ed. Jamšid Kiānfar, Tehran, 2006.
Georg Tectander von der Jabel, ed., Description du voyage en Perse entrepris en 1602 par Etienne Kakasch de Zalonkemeny, ambassadeur de l’empereur Rodolphe II à la Cour du grand-duc de Moscovie et près de Chah Abbâs, roi de Perse, Paris, 1877; orig., Iter Persicum, Altenberg in Meissen, 1610; French tr. of German text.
Nāṣer-e Ḵosraw, Relation du voyage, Paris, 1881; Persian text with French tr.
Chrestomathie persane à l’usage des élèves de l’Ecole spéciale des langues orientales vivantes, 2 vols., Paris, 1883-85; repr., 2 in 1 vol., Amsterdam, 1976; Persian text with French commentary.
“Trois chapitres du Khitay-Namèh de Ali Akbar Khita’i,” in Mélanges orientaux: Textes et traductions, Paris, 1883, pp. 29-84; Persian text with French tr.
“Tableau du règne de Mouïzz eddin Aboul Harith, Sultan Sindjar, fils de Melikchâh: Extrait de l'ouvrage intitulé Le repos des cœurs et la manifestation de la joie composé par Mohamed Ibn Aly Ravendy,” in Nouveaux Mélanges orientaux, Paris, 1886, pp. 1-47 and two unnumbered pls.; first publication of excerpt from Rāwandi’s Rāḥat al-sudūr, BNF MS pers. 1314; see also the excerpt in Neẓām-al-Molk, Traité de gouvernement, listed below, I/1, pp. 70-114; cf. the critical ed. by M. Iqbal, Leiden, 1921.
“Quelques chapitres de l'abrégé du Seldjouq Namèh composé par l'émir Nassir Eddin Yahia,” in Recueil de textes et de traductions, 2 vols., Paris, 1889, I, pp. 1-192; Persian text with French tr.
Raphaël du Mans, Estat de la Perse en 1660, Paris, 1890; 1st ed. of BNF MS franc̨ais 5632; cf. the new ed. in F. Richard, Raphaël du Mans: Missionaire en Perse au XVIIᵉs, 2 vols., Paris, 1995, II, pp. 1-199.
Neẓām-al-Molk, Traité de gouvernement, 2 vols. in 3, Paris, 1891, 1893, and 1897; the supplement (vol. I, pt. 2, 1897) to the Persian text (vol. I, pt. 1, 1891) and its French tr. (vol. II, 1893) was published last; repr. of the French tr., with a preface by Jean-Paul Roux, Traité de gouvernement, Paris, 1984.
Moḥammad b. Jaʿfar Naršaḵi, Description topographique et historique de Boukhara, tr. from the Arabic by Aḥmad b. Moḥammad Qubāwi and ed. by Muḥammad b. Zofar, Paris, 1892; Persian text, supplemented with other texts about Transoxania; cf. the critical edition Tāriḵ-e Boḵārā, ed. M. T. Modarres Rażawi, Tehran, 1940; tr. as History of Bukhara, by R. N. Frye, Cambridge, Mass., 1954.
Studies.
Edgar Blochet, “Mussulman Manuscripts and Miniatures as Illustrated in the Recent Exhibition at Paris,” Burlington Magazin for Connoisseurs 3, no. 5, July 1903, pp. 132-45, and 3, no. 9, December 1903, pp. 276-85.
Charles-Henri de Fouchécour, “Schefer, Charles,” in Deux siècles d’histoire de l’Ecole des langues orientales, ed. Pierre Labrousse, Paris, 1995, pp. 82-84; with an undated portrait, unreliable regarding some biographical details.
Francesco Gabrieli, “Studi sul Siyāset-nāmeh: 1. Note al testo e alla traduzione Schefer,” Orientalia N.S. 7, 1938, pp. 80-94.
Richard Hillenbrand, “The Schefer Ḥarīrī: A Study in Islamic Frontispiece Design,” in Arab Painting: Text and Image in Illustrated Arabic Manuscripts, ed. Anna Contadini, Leiden, 2007, pp. 117-34 and 8 pls.
Stanley Lane-Poole, Review of Traité de gouvernement by Neẓām-al-Molk, English Historical Review, 11, no. 43, July 1896, pp. 560-62.
Theodor Nöldeke, Review of Traité de gouvernement by Neẓām-al-Molk, ZDMG 46, 1892, pp. 761-68.
Francis Richard, “Quelques collectionneurs français de manuscrits persans au XIXème siècle,” Luqmân 10/1, 1993-94, pp. 53-67.
March 20, 2009
(Nader Nasiri-Moghaddam)
Originally Published: July 15, 2009
Last Updated: July 15, 2009
۱۳۹۰ دی ۸, پنجشنبه
مالدیو، مالدیوز، مجمع الجزایر مالدیو، دیبجات، دیباجات، گنگبار، هند سرزمین پول، کوری، خرمهره، کس گربه، Maldives
دیباجات
دیباجات (دیبجات هندی برابر با گنگبار) نامی است که تجار عرب به مالدیو یا همان مجمع الجزایر مالدیو داده بودند. سالهای سال بازرگانان عرب سر راه دریانوردی به شرق دور در بنادر مالدیو پهلو می گرفتند. اولین اشاره شان به مالدیو که دیباجاتش می نامیدند از سده دو میلادی است. دیباجات را جزایر پول هم می گفتند زیرا مقادیر کلانی از صدف نرم تن دریائی کوری ( به انگلیسی cowry) که خرمهره یا کس گربه نامیده و در قدیم چون پول بین المللی کار می گرفتند از آنجا بدست می آوردند. امروزه صدف کوری نماد نهاد چاپ پول مالدیو است. به احتمال فراوان در روزگاز قدیم این سرزمین را که موج دریا پول به سواحلش می ریخت جادوئی می شمردند.
گویند مسلمان شدن مالدیویان که در 1153 م. اتفاق افتاد بدست ابوالبرکات نامی از شمال آفریقا بوده است. بموجب یک افسانه باکره های ماله (به انگلیسی Male) را برگزیده بهر قربانی در معبد راناماری (به انگلیسی Rannamaari) که از جنی های دریائی بود می گذاردند. ابوالبرکات شبی از این شب ها بجای دختر قربانی نشست و با قران خوانی دیو دریا را دور کرد. سلطان مالدیو که شیفته اسلام شده بود بدین دین گروید و مردمان خود را نیز چنین فرمان داد.
از : http://www.lonelyplanet.com
The history of the Maldives is that of a small, isolated and peaceful nation constantly trying to contain the desires of its powerful neighbours and would-be colonisers. It’s also an incredibly hazy history for the most part – of which little before the conversion to Islam in 1153 is known. Indeed, the pre-Muslim period is full of heroic myths, mixed with conjecture based on inconclusive archaeological discoveries.
The Maldivian character has clearly been shaped by this tumultuous past: hospitable and friendly but fiercely proud and independent at the same time, it’s safe to say that no conquering armies have got very far trying to persuade the Maldivian people of its benevolence.
More recently the history of the country has been defined by the dictatorship of Maumoon Abdul Gayoom, president for three decades and a man often jokingly referred to as the CEO of the Maldives, because he runs it like a giant tourist corporation. It’s no joking matter though, as the police brutality and human rights abuses that have occurred under his rule are shocking and – perhaps worst of all – virtually ignored around the world.
Contents
• Early days
• Conversion to islam
• The portuguese
• Protected independence
• The 20th century
• British bases & southern secession
• The republic
• The 1988 coup
• Growth & development
• The evan naseem killing
• Black friday
• Tsunami
• Democracy Arrives
Early days
Some archaeologists, including the now much-dismissed Thor Heyerdahl, believe that the Maldives was well known from around 2000 BC, and was a trading junction for several ancient maritime civilisations including Egyptians, Romans, Mesopotamians and Indus Valley traders. The legendary sun-worshipping people called the Redin may have descended from one of these groups.
Around 500 BC the Redin either left or were absorbed by Buddhists, probably from Sri Lanka, and by Hindus from northwest India. HCP Bell, a British commissioner of the Ceylon Civil Service, led archaeological expeditions to the Maldives in 1920 and 1922. Among other things, he investigated the ruined, dome-shaped structures (hawittas), mostly in the southern atolls, that he believed were Buddhist stupas similar to the dagobas found in Sri Lanka (Ceylon).
Conversion to islam
For many years, Arab traders stopped at the Maldives en route to the Far East – their first record of the Maldive islands, which they called Dibajat, is from the 2nd century AD. Known as the ‘Money Isles’, the Maldives provided enormous quantities of cowry shells, an international currency of the early ages. The cowry is now the symbol of the Maldives Monetary Authority. It must have been an almost magical land at the time – forget money growing on trees, in the Maldives it was washed up on the shore!
Abu Al Barakat, a North African Arab, is credited with converting the Maldivians to Islam in 1153. According to the legend, young virgin girls in Male’ were chosen from the community and left alone in a temple as a sacrifice to Rannamaari, a sea jinni. One night Barakat took the place of a prospective sacrificial virgin and drove the demon away by reading from the Islamic holy book, the Quran. The Maldivian king at the time was sold on Islam, and ordered that the whole country convert.
A series of six sultanic dynasties followed, 84 sultans and sultanas in all, although some did not belong to the line of succession. At one stage, when the Portuguese first arrived on the scene, there were actually two ruling dynasties, the Malei (or Theemuge) dynasty and the Hilali.
The portuguese
Early in the 16th century the Portuguese, who were already well established in Goa in western India, decided they wanted a greater share of the profitable trade routes of the Indian Ocean. They were given permission to build a fort and a factory in Male’, but it wasn’t long before they wanted more from the Maldives.
In 1558, after a few unsuccessful attempts, Captain Andreas Andre led an invasion army and killed Sultan Ali VI. The Maldivians called the Portuguese captain ‘Andiri Andirin’ and he ruled Male’ and much of the country for the next 15 years. According to some Maldivian beliefs, Andre was born in the Maldives and went to Goa as a young man, where he came to serve the Portuguese. (Apart from a few months of Malabar domination in Male’ during the 18th century, this was the only time that another country has occupied the Maldives; some argue that the Portuguese never actually ruled the Maldives at all, but had merely established a trading post.)
According to popular belief, the Portuguese were cruel rulers, and ultimately decreed that Maldivians must convert to Christianity or be killed. There was ongoing resistance, especially from Mohammed Thakurufaanu, son of an influential family on Utheemu Island in the northern atoll of Haa Alif. Thakurufaanu, with the help of his two brothers and some friends, started a series of guerrilla raids, culminating in an attack on Male’, in which all the Portuguese were slaughtered.
This victory is commemorated annually as National Day on the first day of the third month of the lunar year. There is a memorial centre on the island of Utheemu to Thakurufaanu, the Maldives’ greatest hero, who went on to found the next sultanic dynasty, the Utheemu, which ruled for 120 years. Many reforms were introduced, including a new judicial system, a defence force and a coinage to replace the cowry currency.
^ Back to top
Protected independence
The Portuguese attacked several more times, and the rajahs of Cannanore, SouthIndia, (who had helped Thakurufaanu) also attempted to gain control. In the 17th century, the Maldives accepted the protection of the Dutch, who ruled Ceylon at the time. They also had a short-lived defence treaty with the French, and maintained good relations with the British, especially after the British took possession of Ceylon in 1796. These relations enabled the Maldives to be free of external threats while maintaining internal autonomy. Nevertheless, it was the remoteness of the islands, the prevalence of malaria and the lack of good ports, naval stores or productive land that were probably the main reasons neither the Dutch nor the British established a colonial administration.
In the 1860s Borah merchants from Bombay were invited to Male’ to establish warehouses and shops, but it wasn’t long before they acquired an almost exclusive monopoly on foreign trade. The Maldivians feared the Borahs would soon gain complete control of the islands, so Sultan Mohammed Mueenuddin II signed an agreement with the British in 1887 recognising the Maldives’ statehood and formalising its status as a protectorate.
The 20th century
In 1932 the Maldives’ first constitution was imposed upon Sultan Shamsuddin. Until this time the Maldives had always had an unwritten constitution much like the British, and historical records show that pre-20th century Maldives was relatively progressive and democratic by the standards of the time. However, the imposition of the constitution marks the dawn of true Maldivian statehood. The sultan was to be elected by a ‘council of advisers’ made up of Maldivian elite, rather than being a hereditary position. In 1934, Shamsuddin was deposed and Hasan Nurudin became sultan.
WWII brought great hardship to the Maldives. Maritime trade with Ceylon was severely reduced, leading to shortages of rice and other necessities – many died of illness or malnutrition. A new constitution was introduced in 1942, and Nurudin was persuaded to abdicate the following year. His replacement, the elderly Abdul Majeed Didi, retired to Ceylon leaving the control of the government in the hands of his prime minister, Mohammed Amin Didi, who nationalised the fish export industry, instituted a broad modernisation programme and introduced an unpopular ban on tobacco smoking.
When Ceylon gained independence in 1948, the Maldivians signed a defence pact with the British, which gave the latter control of the foreign affairs of the islands but not the right to interfere internally. In return, the Maldivians agreed to provide facilities for British defence forces, giving the waning British Empire a vital foothold in the Indian Ocean after the loss of India.
In 1953 the sultanate was abolished and a republic was proclaimed with Amin Didi as its first president, but he was overthrown within a year. The sultanate was returned, with Mohammed Farid Didi elected as the 94th sultan of the Maldives.
British bases & southern secession
While Britain did not overtly interfere in the running of the country, it did secure permission to re-establish its wartime airfield on Gan Island in the southernmost atoll of the country, Addu. In 1956 the Royal Air Force began developing the base, employing hundreds of Maldivians and resettling the Gan people on neighbouring islands. The British were informally granted a 100-year lease of Gan that required them to pay £2000 a year.
When Ibrahim Nasir was elected prime minister in 1957, he immediately called for a review of the agreement with the British on Gan, demanding that the lease be shortened and the annual payment increased. This was followed by an insurrection against the Maldivian government by the inhabitants of the southern atolls of Addu and Huvadhoo, who objected to Nasir’s demand that the British cease employing local labour. They decided to cut ties altogether and form an independent state, electing Abdulla Afif Didi president.
In 1960 the Maldivian government officially granted the British the use of Gan and other facilities in Addu Atoll for 30 years (effective from December 1956) in return for the payment of £100, 000 a year and a grant of £750, 000 to finance specific development projects. Later, Nasir sent gunboats from Male’ to quash the rebellion in the southern atolls. Afif fled to the Seychelles, then a British colony, while other leaders were banished to various islands in the Maldives. Afif later became the Seychelles foreign minister.
In 1965 Britain recognised the islands as a completely sovereign and independent state, and ceased to be responsible for their defence (although it retained the use of Gan and continued to pay rent until 1976). The Maldives was granted independence on 26 July 1965 and later became a member of the UN.
The republic
Following a referendum in 1968 the sultanate was again abolished, Sultan Majeed Didi retired to Ceylon and a new republic was inaugurated. Nasir was elected president. In 1972, the Sri Lankan market for dried fish, the Maldives’ biggest export, collapsed. The first tourist resorts opened that year, but the money generated didn’t benefit many ordinary inhabitants of the country. Prices kept going up and there were revolts, plots and banishments as Nasir clung to power. In 1978, fearing for his life, Nasir stepped down and skipped across to Singapore, reputedly with US$4 million from the Maldivian national coffers.
A former university lecturer and Maldivian ambassador to the UN, Maumoon Abdul Gayoom, became president in Nasir’s place. Hailed as a reformer, Gayoom’s style of governing was initially much more open, and he immediately denounced Nasir’s regime and banished several of the former president’s associates. A 1980 attempted coup against Gayoom, involving mercenaries, was discovered and more banishment occurred. What had started as a forward-looking, reform-minded regime was already beginning to look very suspect.
Gayoom was re-elected in 1983 and continued to promote education, health and industry, particularly tourism. He gave the tiny country a higher international profile with full membership in the Commonwealth and the South Asian Association for Regional Co-operation (SAARC). The focus of the country’s economy remained the development of tourism, which continued throughout the 1980s.
The 1988 coup
In September 1988, 51-year-old Gayoom began a third term as president, having won an election where he was the only candidate, again. Only a month later a group of disaffected Maldivian businessmen attempted a coup, employing about 90 Sri Lankan Tamil mercenaries. Half of these soldiers infiltrated Male’ as visitors, while the rest landed by boat. The mercenaries took several key installations, but failed to capture the National Security Service (NSS) headquarters.
More than 1600 Indian paratroopers, immediately dispatched by the Indian prime minister, Rajiv Gandhi, ended further gains by the invaders who then fled by boat towards Sri Lanka. They took 27 hostages and left 14 people dead and 40 wounded. No tourists were affected – many didn’t even know that a coup had been attempted. The mercenaries were caught by an Indian frigate 100km from the Sri Lankan coast. Most were returned to the Maldives for trial: several were sentenced to death, but reprieved and returned to Sri Lanka.
The coup attempt saw standards of police and NSS behaviour decline. Many people in police captivity faced an increased use of torture and the NSS became a widely feared entity.
Growth & development
In 1993 Gayoom was nominated for a fourth five-year term, and confirmed with an overwhelming referendum vote (there were no free elections again, obviously). While on paper the country continued to grow economically, through the now massive tourism industry and the stable fishing industry, much of this wealth was concentrated in the hands of a small group of people, and almost none of it trickled down to the people of the atolls.
At the same time, the Maldives experienced many of the problems of developing countries, notably rapid growth in the main city, the environ¬mental effects of growth, regional disparities, youth unemployment and income inequality.
The 1998 El Niño event, which caused coral bleaching throughout the atolls, was detrimental for tourism and it signalled that global warming might threaten the existence of the Maldives. When Gayoom began a fifth term as president in 1998, the environment and sea-level rises were priorities for him. For all his failings, Gayoom has certainly done a good job of promoting awareness of environmental change and rising sea levels, which are likely to see the country totally submerged by the end of the 21st century.
The 1990s saw the Maldives develop hugely – the whole country became linked up with a modern telecommunications system, and mobile phones and the Internet became widely available. By the end of the century 90% of Maldivians had electricity and basic hospitals and higher secondary schools centres had been established in outer atolls. With Japanese assistance Male’ was surrounded by an ingenious sea wall, which was to prove very useful just a few years later when the tsunami struck. In 1997 work began on a new island, an extra metre or so above sea level, near the capital to accommodate a growing population. It’s the only logic¬al future the country has, given the total lack of action to prevent global warming by the international community.
The evan naseem killing
In September 2003 shots rang out in Maafushi Prison in South Male’ Atoll, easily within earshot of tourists enjoying romantic evening walks on the beach of nearby Coco Island. Little were they to know that these were indiscriminate shootings of inmates protesting at the brutal murder of 19-year-old inmate Evan Naseem, a prisoner who was beaten to death by prison guards.
When Evan Naseem’s family put their son’s brutally tortured corpse on display there was a huge public outcry. Male’ spontaneously erupted in rioting, the People’s Majlis (Parliament), also known as the Citizen’s Council, was stoned and police stations were burned by the mob. The NSS orchestrated mass reprisals and beatings against the rioters, making an ugly situation even worse. To fan the flames of popular anger, in the same month President Gayoom was renominated as the sole presidential candidate for the referendum by the Majlis, which is stacked full of Gayoom family members and other appointed flunkies. Realising that something was up, Gayoom did make an example of the torturers who killed Evan Naseem, but stopped short of punishing or removing any senior ministers or Adam Zahir, the NSS chief of staff. Gayoom’s other measure was to hire the London office of PR giant Hill & Knowlton to whitewash his dictatorship, a job they continue to do today with sickening success. Meanwhile, the Maldivian Democratic Party (MDP) was founded in Colombo in nearbySri Lanka.
Black friday
Under pressure from colleagues, and clearly trying to outsmart the reformists, Gayoom launched his own reform programme in 2004. His proposals were astonishingly all encompassing, including having more than one candidate in the presidential referendum, a two-term limit for the president and the legalisation of political parties.
However, just a month later Gayoom banned political meetings of prodemocracy activists in Male’ as they are proving too popular. The darkest moment so far for the democracy movement, known to all now as Black Friday, took place on 13 August 2004. Reformist and prodemocracy campaigners all gathered in the capital’s main square, encouraged by the apparent lack of obstruction from the NSS. Former political prisoners and well-known reformists all attended with the apparent blessing of Gayoom, and carried out a successful meeting calling for reform. Suddenly the NSS cleared the square, arresting and beating over a thousand people in the process. Women and children were savagely beaten, and many were taken into solitary confinement, where they remained for months.
Tsunami
The stand-off between government and people continued without any obvious resolution throughout 2004, although international protests increased with human rights advocates Friends of Maldives attending the World Travel Market and handing out flyers to delegates to increase awareness of the country’s domestic problems and the increased readership of anti-Gayoom Internet sites within the Maldives.
On the morning of 26 December 2004 the Indian Ocean tsunami devastated countries throughout the region. While it could have been much, much worse for the Maldives, whose vast, deep inter-atoll channels absorbed much of the strength of the wave, the result was still devastating. Eighty-three people were confirmed dead, with a further 25 feared dead, their bodies never having been discovered. Twenty-one islands were devastated, with over 11, 000 people made homeless, many of whom continue today to exist as IDPs (internally displaced persons). Large numbers of resorts were closed and although one was totally abandoned, the rest were rebuilt with incredible speed, nearly all being open again a year later.
In the aftermath of these terrible events, President Gayoom did at least drop charges against many of the Black Friday protestors and they were released, although at the time of writing the situation is still not very positive. While it’s clear that torture has ceased being a major part of imprisonment in the Maldives, brutality both in and out of jail continues and basic freedom of expression is still not respected anywhere. The next few years will probably be key to the future of the country – Gayoom is under pressure and few expect him to last much longer. However, with no tradition of democracy, no independent print media and paper-thin civil society, there’s little reason for optimism even if Gayoom does relinquish power any time soon.
Democracy Arrives
Gayoom surprised many observers by following through with his reform package and a new constitution was ratified in August 2008, which led to the country’s first freely contested elections later that year.
The first round of voting gave Gayoom a healthy 40% of the vote, while Mohammed Nasheed’s Democrats got just 25%. As no party got an overall majority a run-off was held on 29 October in which Nasheed, with the other candidates throwing their weight behind him, took 53.65% of the vote and became the country’s first democratically elected leader.
One of Nasheed’s first pronouncements as president was that his administration would not seek to prosecute any member of the former government, and in particular former president Gayoom. In the first few months of the new administration a radical reform and liberalisation agenda was set in motion, and pledges such as making the Maldives a carbon-neutral country within a decade were made, not to mention the announcement of a fund to buy land for the future of the Maldives in the event that the country is eventually lost to rising sea levels, a total ban on shark hunting, the privatisation of over 20 cumbersome state-run enterprises, and a plan for a national transportation network and the diversification of the tourism industry by the ending of the long-term policy of separating locals and travellers. With Maldivians now taking their new found democratic rights to heart, this is a very interesting time to be visiting the country and you can expect to hear vibrant debate and discussion wherever you go.
دیباجات (دیبجات هندی برابر با گنگبار) نامی است که تجار عرب به مالدیو یا همان مجمع الجزایر مالدیو داده بودند. سالهای سال بازرگانان عرب سر راه دریانوردی به شرق دور در بنادر مالدیو پهلو می گرفتند. اولین اشاره شان به مالدیو که دیباجاتش می نامیدند از سده دو میلادی است. دیباجات را جزایر پول هم می گفتند زیرا مقادیر کلانی از صدف نرم تن دریائی کوری ( به انگلیسی cowry) که خرمهره یا کس گربه نامیده و در قدیم چون پول بین المللی کار می گرفتند از آنجا بدست می آوردند. امروزه صدف کوری نماد نهاد چاپ پول مالدیو است. به احتمال فراوان در روزگاز قدیم این سرزمین را که موج دریا پول به سواحلش می ریخت جادوئی می شمردند.
گویند مسلمان شدن مالدیویان که در 1153 م. اتفاق افتاد بدست ابوالبرکات نامی از شمال آفریقا بوده است. بموجب یک افسانه باکره های ماله (به انگلیسی Male) را برگزیده بهر قربانی در معبد راناماری (به انگلیسی Rannamaari) که از جنی های دریائی بود می گذاردند. ابوالبرکات شبی از این شب ها بجای دختر قربانی نشست و با قران خوانی دیو دریا را دور کرد. سلطان مالدیو که شیفته اسلام شده بود بدین دین گروید و مردمان خود را نیز چنین فرمان داد.
از : http://www.lonelyplanet.com
The history of the Maldives is that of a small, isolated and peaceful nation constantly trying to contain the desires of its powerful neighbours and would-be colonisers. It’s also an incredibly hazy history for the most part – of which little before the conversion to Islam in 1153 is known. Indeed, the pre-Muslim period is full of heroic myths, mixed with conjecture based on inconclusive archaeological discoveries.
The Maldivian character has clearly been shaped by this tumultuous past: hospitable and friendly but fiercely proud and independent at the same time, it’s safe to say that no conquering armies have got very far trying to persuade the Maldivian people of its benevolence.
More recently the history of the country has been defined by the dictatorship of Maumoon Abdul Gayoom, president for three decades and a man often jokingly referred to as the CEO of the Maldives, because he runs it like a giant tourist corporation. It’s no joking matter though, as the police brutality and human rights abuses that have occurred under his rule are shocking and – perhaps worst of all – virtually ignored around the world.
Contents
• Early days
• Conversion to islam
• The portuguese
• Protected independence
• The 20th century
• British bases & southern secession
• The republic
• The 1988 coup
• Growth & development
• The evan naseem killing
• Black friday
• Tsunami
• Democracy Arrives
Early days
Some archaeologists, including the now much-dismissed Thor Heyerdahl, believe that the Maldives was well known from around 2000 BC, and was a trading junction for several ancient maritime civilisations including Egyptians, Romans, Mesopotamians and Indus Valley traders. The legendary sun-worshipping people called the Redin may have descended from one of these groups.
Around 500 BC the Redin either left or were absorbed by Buddhists, probably from Sri Lanka, and by Hindus from northwest India. HCP Bell, a British commissioner of the Ceylon Civil Service, led archaeological expeditions to the Maldives in 1920 and 1922. Among other things, he investigated the ruined, dome-shaped structures (hawittas), mostly in the southern atolls, that he believed were Buddhist stupas similar to the dagobas found in Sri Lanka (Ceylon).
Conversion to islam
For many years, Arab traders stopped at the Maldives en route to the Far East – their first record of the Maldive islands, which they called Dibajat, is from the 2nd century AD. Known as the ‘Money Isles’, the Maldives provided enormous quantities of cowry shells, an international currency of the early ages. The cowry is now the symbol of the Maldives Monetary Authority. It must have been an almost magical land at the time – forget money growing on trees, in the Maldives it was washed up on the shore!
Abu Al Barakat, a North African Arab, is credited with converting the Maldivians to Islam in 1153. According to the legend, young virgin girls in Male’ were chosen from the community and left alone in a temple as a sacrifice to Rannamaari, a sea jinni. One night Barakat took the place of a prospective sacrificial virgin and drove the demon away by reading from the Islamic holy book, the Quran. The Maldivian king at the time was sold on Islam, and ordered that the whole country convert.
A series of six sultanic dynasties followed, 84 sultans and sultanas in all, although some did not belong to the line of succession. At one stage, when the Portuguese first arrived on the scene, there were actually two ruling dynasties, the Malei (or Theemuge) dynasty and the Hilali.
The portuguese
Early in the 16th century the Portuguese, who were already well established in Goa in western India, decided they wanted a greater share of the profitable trade routes of the Indian Ocean. They were given permission to build a fort and a factory in Male’, but it wasn’t long before they wanted more from the Maldives.
In 1558, after a few unsuccessful attempts, Captain Andreas Andre led an invasion army and killed Sultan Ali VI. The Maldivians called the Portuguese captain ‘Andiri Andirin’ and he ruled Male’ and much of the country for the next 15 years. According to some Maldivian beliefs, Andre was born in the Maldives and went to Goa as a young man, where he came to serve the Portuguese. (Apart from a few months of Malabar domination in Male’ during the 18th century, this was the only time that another country has occupied the Maldives; some argue that the Portuguese never actually ruled the Maldives at all, but had merely established a trading post.)
According to popular belief, the Portuguese were cruel rulers, and ultimately decreed that Maldivians must convert to Christianity or be killed. There was ongoing resistance, especially from Mohammed Thakurufaanu, son of an influential family on Utheemu Island in the northern atoll of Haa Alif. Thakurufaanu, with the help of his two brothers and some friends, started a series of guerrilla raids, culminating in an attack on Male’, in which all the Portuguese were slaughtered.
This victory is commemorated annually as National Day on the first day of the third month of the lunar year. There is a memorial centre on the island of Utheemu to Thakurufaanu, the Maldives’ greatest hero, who went on to found the next sultanic dynasty, the Utheemu, which ruled for 120 years. Many reforms were introduced, including a new judicial system, a defence force and a coinage to replace the cowry currency.
^ Back to top
Protected independence
The Portuguese attacked several more times, and the rajahs of Cannanore, SouthIndia, (who had helped Thakurufaanu) also attempted to gain control. In the 17th century, the Maldives accepted the protection of the Dutch, who ruled Ceylon at the time. They also had a short-lived defence treaty with the French, and maintained good relations with the British, especially after the British took possession of Ceylon in 1796. These relations enabled the Maldives to be free of external threats while maintaining internal autonomy. Nevertheless, it was the remoteness of the islands, the prevalence of malaria and the lack of good ports, naval stores or productive land that were probably the main reasons neither the Dutch nor the British established a colonial administration.
In the 1860s Borah merchants from Bombay were invited to Male’ to establish warehouses and shops, but it wasn’t long before they acquired an almost exclusive monopoly on foreign trade. The Maldivians feared the Borahs would soon gain complete control of the islands, so Sultan Mohammed Mueenuddin II signed an agreement with the British in 1887 recognising the Maldives’ statehood and formalising its status as a protectorate.
The 20th century
In 1932 the Maldives’ first constitution was imposed upon Sultan Shamsuddin. Until this time the Maldives had always had an unwritten constitution much like the British, and historical records show that pre-20th century Maldives was relatively progressive and democratic by the standards of the time. However, the imposition of the constitution marks the dawn of true Maldivian statehood. The sultan was to be elected by a ‘council of advisers’ made up of Maldivian elite, rather than being a hereditary position. In 1934, Shamsuddin was deposed and Hasan Nurudin became sultan.
WWII brought great hardship to the Maldives. Maritime trade with Ceylon was severely reduced, leading to shortages of rice and other necessities – many died of illness or malnutrition. A new constitution was introduced in 1942, and Nurudin was persuaded to abdicate the following year. His replacement, the elderly Abdul Majeed Didi, retired to Ceylon leaving the control of the government in the hands of his prime minister, Mohammed Amin Didi, who nationalised the fish export industry, instituted a broad modernisation programme and introduced an unpopular ban on tobacco smoking.
When Ceylon gained independence in 1948, the Maldivians signed a defence pact with the British, which gave the latter control of the foreign affairs of the islands but not the right to interfere internally. In return, the Maldivians agreed to provide facilities for British defence forces, giving the waning British Empire a vital foothold in the Indian Ocean after the loss of India.
In 1953 the sultanate was abolished and a republic was proclaimed with Amin Didi as its first president, but he was overthrown within a year. The sultanate was returned, with Mohammed Farid Didi elected as the 94th sultan of the Maldives.
British bases & southern secession
While Britain did not overtly interfere in the running of the country, it did secure permission to re-establish its wartime airfield on Gan Island in the southernmost atoll of the country, Addu. In 1956 the Royal Air Force began developing the base, employing hundreds of Maldivians and resettling the Gan people on neighbouring islands. The British were informally granted a 100-year lease of Gan that required them to pay £2000 a year.
When Ibrahim Nasir was elected prime minister in 1957, he immediately called for a review of the agreement with the British on Gan, demanding that the lease be shortened and the annual payment increased. This was followed by an insurrection against the Maldivian government by the inhabitants of the southern atolls of Addu and Huvadhoo, who objected to Nasir’s demand that the British cease employing local labour. They decided to cut ties altogether and form an independent state, electing Abdulla Afif Didi president.
In 1960 the Maldivian government officially granted the British the use of Gan and other facilities in Addu Atoll for 30 years (effective from December 1956) in return for the payment of £100, 000 a year and a grant of £750, 000 to finance specific development projects. Later, Nasir sent gunboats from Male’ to quash the rebellion in the southern atolls. Afif fled to the Seychelles, then a British colony, while other leaders were banished to various islands in the Maldives. Afif later became the Seychelles foreign minister.
In 1965 Britain recognised the islands as a completely sovereign and independent state, and ceased to be responsible for their defence (although it retained the use of Gan and continued to pay rent until 1976). The Maldives was granted independence on 26 July 1965 and later became a member of the UN.
The republic
Following a referendum in 1968 the sultanate was again abolished, Sultan Majeed Didi retired to Ceylon and a new republic was inaugurated. Nasir was elected president. In 1972, the Sri Lankan market for dried fish, the Maldives’ biggest export, collapsed. The first tourist resorts opened that year, but the money generated didn’t benefit many ordinary inhabitants of the country. Prices kept going up and there were revolts, plots and banishments as Nasir clung to power. In 1978, fearing for his life, Nasir stepped down and skipped across to Singapore, reputedly with US$4 million from the Maldivian national coffers.
A former university lecturer and Maldivian ambassador to the UN, Maumoon Abdul Gayoom, became president in Nasir’s place. Hailed as a reformer, Gayoom’s style of governing was initially much more open, and he immediately denounced Nasir’s regime and banished several of the former president’s associates. A 1980 attempted coup against Gayoom, involving mercenaries, was discovered and more banishment occurred. What had started as a forward-looking, reform-minded regime was already beginning to look very suspect.
Gayoom was re-elected in 1983 and continued to promote education, health and industry, particularly tourism. He gave the tiny country a higher international profile with full membership in the Commonwealth and the South Asian Association for Regional Co-operation (SAARC). The focus of the country’s economy remained the development of tourism, which continued throughout the 1980s.
The 1988 coup
In September 1988, 51-year-old Gayoom began a third term as president, having won an election where he was the only candidate, again. Only a month later a group of disaffected Maldivian businessmen attempted a coup, employing about 90 Sri Lankan Tamil mercenaries. Half of these soldiers infiltrated Male’ as visitors, while the rest landed by boat. The mercenaries took several key installations, but failed to capture the National Security Service (NSS) headquarters.
More than 1600 Indian paratroopers, immediately dispatched by the Indian prime minister, Rajiv Gandhi, ended further gains by the invaders who then fled by boat towards Sri Lanka. They took 27 hostages and left 14 people dead and 40 wounded. No tourists were affected – many didn’t even know that a coup had been attempted. The mercenaries were caught by an Indian frigate 100km from the Sri Lankan coast. Most were returned to the Maldives for trial: several were sentenced to death, but reprieved and returned to Sri Lanka.
The coup attempt saw standards of police and NSS behaviour decline. Many people in police captivity faced an increased use of torture and the NSS became a widely feared entity.
Growth & development
In 1993 Gayoom was nominated for a fourth five-year term, and confirmed with an overwhelming referendum vote (there were no free elections again, obviously). While on paper the country continued to grow economically, through the now massive tourism industry and the stable fishing industry, much of this wealth was concentrated in the hands of a small group of people, and almost none of it trickled down to the people of the atolls.
At the same time, the Maldives experienced many of the problems of developing countries, notably rapid growth in the main city, the environ¬mental effects of growth, regional disparities, youth unemployment and income inequality.
The 1998 El Niño event, which caused coral bleaching throughout the atolls, was detrimental for tourism and it signalled that global warming might threaten the existence of the Maldives. When Gayoom began a fifth term as president in 1998, the environment and sea-level rises were priorities for him. For all his failings, Gayoom has certainly done a good job of promoting awareness of environmental change and rising sea levels, which are likely to see the country totally submerged by the end of the 21st century.
The 1990s saw the Maldives develop hugely – the whole country became linked up with a modern telecommunications system, and mobile phones and the Internet became widely available. By the end of the century 90% of Maldivians had electricity and basic hospitals and higher secondary schools centres had been established in outer atolls. With Japanese assistance Male’ was surrounded by an ingenious sea wall, which was to prove very useful just a few years later when the tsunami struck. In 1997 work began on a new island, an extra metre or so above sea level, near the capital to accommodate a growing population. It’s the only logic¬al future the country has, given the total lack of action to prevent global warming by the international community.
The evan naseem killing
In September 2003 shots rang out in Maafushi Prison in South Male’ Atoll, easily within earshot of tourists enjoying romantic evening walks on the beach of nearby Coco Island. Little were they to know that these were indiscriminate shootings of inmates protesting at the brutal murder of 19-year-old inmate Evan Naseem, a prisoner who was beaten to death by prison guards.
When Evan Naseem’s family put their son’s brutally tortured corpse on display there was a huge public outcry. Male’ spontaneously erupted in rioting, the People’s Majlis (Parliament), also known as the Citizen’s Council, was stoned and police stations were burned by the mob. The NSS orchestrated mass reprisals and beatings against the rioters, making an ugly situation even worse. To fan the flames of popular anger, in the same month President Gayoom was renominated as the sole presidential candidate for the referendum by the Majlis, which is stacked full of Gayoom family members and other appointed flunkies. Realising that something was up, Gayoom did make an example of the torturers who killed Evan Naseem, but stopped short of punishing or removing any senior ministers or Adam Zahir, the NSS chief of staff. Gayoom’s other measure was to hire the London office of PR giant Hill & Knowlton to whitewash his dictatorship, a job they continue to do today with sickening success. Meanwhile, the Maldivian Democratic Party (MDP) was founded in Colombo in nearbySri Lanka.
Black friday
Under pressure from colleagues, and clearly trying to outsmart the reformists, Gayoom launched his own reform programme in 2004. His proposals were astonishingly all encompassing, including having more than one candidate in the presidential referendum, a two-term limit for the president and the legalisation of political parties.
However, just a month later Gayoom banned political meetings of prodemocracy activists in Male’ as they are proving too popular. The darkest moment so far for the democracy movement, known to all now as Black Friday, took place on 13 August 2004. Reformist and prodemocracy campaigners all gathered in the capital’s main square, encouraged by the apparent lack of obstruction from the NSS. Former political prisoners and well-known reformists all attended with the apparent blessing of Gayoom, and carried out a successful meeting calling for reform. Suddenly the NSS cleared the square, arresting and beating over a thousand people in the process. Women and children were savagely beaten, and many were taken into solitary confinement, where they remained for months.
Tsunami
The stand-off between government and people continued without any obvious resolution throughout 2004, although international protests increased with human rights advocates Friends of Maldives attending the World Travel Market and handing out flyers to delegates to increase awareness of the country’s domestic problems and the increased readership of anti-Gayoom Internet sites within the Maldives.
On the morning of 26 December 2004 the Indian Ocean tsunami devastated countries throughout the region. While it could have been much, much worse for the Maldives, whose vast, deep inter-atoll channels absorbed much of the strength of the wave, the result was still devastating. Eighty-three people were confirmed dead, with a further 25 feared dead, their bodies never having been discovered. Twenty-one islands were devastated, with over 11, 000 people made homeless, many of whom continue today to exist as IDPs (internally displaced persons). Large numbers of resorts were closed and although one was totally abandoned, the rest were rebuilt with incredible speed, nearly all being open again a year later.
In the aftermath of these terrible events, President Gayoom did at least drop charges against many of the Black Friday protestors and they were released, although at the time of writing the situation is still not very positive. While it’s clear that torture has ceased being a major part of imprisonment in the Maldives, brutality both in and out of jail continues and basic freedom of expression is still not respected anywhere. The next few years will probably be key to the future of the country – Gayoom is under pressure and few expect him to last much longer. However, with no tradition of democracy, no independent print media and paper-thin civil society, there’s little reason for optimism even if Gayoom does relinquish power any time soon.
Democracy Arrives
Gayoom surprised many observers by following through with his reform package and a new constitution was ratified in August 2008, which led to the country’s first freely contested elections later that year.
The first round of voting gave Gayoom a healthy 40% of the vote, while Mohammed Nasheed’s Democrats got just 25%. As no party got an overall majority a run-off was held on 29 October in which Nasheed, with the other candidates throwing their weight behind him, took 53.65% of the vote and became the country’s first democratically elected leader.
One of Nasheed’s first pronouncements as president was that his administration would not seek to prosecute any member of the former government, and in particular former president Gayoom. In the first few months of the new administration a radical reform and liberalisation agenda was set in motion, and pledges such as making the Maldives a carbon-neutral country within a decade were made, not to mention the announcement of a fund to buy land for the future of the Maldives in the event that the country is eventually lost to rising sea levels, a total ban on shark hunting, the privatisation of over 20 cumbersome state-run enterprises, and a plan for a national transportation network and the diversification of the tourism industry by the ending of the long-term policy of separating locals and travellers. With Maldivians now taking their new found democratic rights to heart, this is a very interesting time to be visiting the country and you can expect to hear vibrant debate and discussion wherever you go.
۱۳۹۰ آذر ۲۴, پنجشنبه
دیاتسارون، Diatessaron
دیاتسارون یا دیاتسرون (به یونانی: δια τεσσαρον)، در لغت یونانی به معنی از میان چهار است و در اصطلاح به انجیل دیاتسارون اطلاق میشود و آن انجیلی است به روایت تاتیان سُریانی، که به زبان سریانی و حدودا در سال ۱۵۰ میلادی نگاشته شده است. در سریانی آن را ܐܘܢܓܠܝܘܢ ܕܡܚܠܛܐ میگویند به معنی انجیل آمیخته در مقابل ܐܘܢܓܠܝܘܢ ܕܡܦܪܫܐ به معنی انجیل جداشده (اشاره به انجیلهای چهارگانه) خوانده میشود. این انجیل تا سدهً پنجم میلادی تنها انجیل مورد استفاده کلیسای آشوری بود. و در قرن پنجم به کوشش ربولا (Rabulla) نسخ این انجیل حذف و با انجیلهای چهارگانه جایگزین شد. نسخ اصلی سریانی این انجیل از میان رفته است و تنها نقل قولهایی از آن در میان تفاسیر چند قرن بعدی یافت شده است. از دیاتسرون ترجمههایی عربی (متعلق به قرن ۱۱ میلادی) و فارسی (متعلق به قرن ۱۳ میلادی) موجود است. ترجمه فارسی آن اخیرا در ایران منتشر شده است. دهخدا نویسنده (یا مترجم) آن را ایرانی دانسته است.
محتویات
* ۱ ترجمههای دیاتسارون
* ۲ پیوند به بیرون
* ۳ کتابشناسی
* ۴ مراجع
* ۵ منابع
ترجمههای دیاتسارون
ترجمههایی از دیاتسارون به زبانهای دیگر انجام شده است. از جمله ترجمه به زبان عربی توسط ابوالفرج ابن الطیب (استادِ استادِ فلسفه بوعلی سینا) در قرن یازده میلادی و ترجمه به زبان فارسی توسط عزالدین محمد بن مظفر در قرن سیزده میلادی که اولین ترجمه انجیل به زبان فارسی است که موجود است. دو ترجمه دیگر نیز به زبان فارسی انجام شده است.[۱] و در نیمه دوم قرن بیستم نیز این ترجمه فارسی قدیمی به فارسی امروزی برگردانیده شد و بهنام "فروغ بیپایان" منتشر گردید.[۲]
پیوند به بیرون
* ویکی دیاتسارون
* همه چیز درباره عهد جدید
* سرگذشت کتاب مقدس
* متن pdf ترجمه عربی و لاتین دیاتسرون
کتابشناسی
* دیاتسارون فارسی، اثر عزالدین یوحنا، تصحیح و ترجمه ایتالیایی: جوزپه مسینا، ISBN 978-964-331-335-7
مراجع
1. ↑ همه چیز درباره عهد جدید
2. ↑ فروغ بیپایان، یا زندگی عیسی (ع) ا.یگر، انتشارات نور جهان، 1344
منابع
* ویکی انگلیسی
Arabic and Latin Diatessaron electronic texts(pdf)
Posted by: Sepehr Mohamadi in: ● March 18, 2009
* In: Diatessaron
* Comentar!
Diatessaron is a name for Jesus Christ Gospel according to Tatian the Syrian.
It’s original Syrian title is unknown but later it is called “ܐܘܢܓܠܝܘܢ ܕܡܚܠܛܐ”, or “اونجلیون دمحلطا” means “Gospel of the mixed” ,in opposition to “ܐܘܢܓܠܝܘܢ ܕܡܦܪܫܐ”, or “اونجلیون دمفرشا” means “Gospel of the separated”
Diatessaron is the oldest (Syrian) gospel ever known. Unfortunately the Syriac text of Diatessaron missed and we have just some quotations from it.
Diatessaron had been translated by Abul Faraj ibn Tayyeb from Syrian to Arabic in 11th century that survived for us.
The source for most published English translations are this Arabic translation.
A Persian translation from Syrian also exist.
Fortunately I have received an old version of the Arabic and Latin book published at 1888 in Rome.
This book published at Rome in 1888, in a volume entitled in Arabic Diatessaron, which Titianus Compiled from the Four Gospels,(دیاطاسارون الذی جمعه طظیانوس من المبشرین الاربعه) with the alternative Latin title, Tatiani Evangeliorum Harmonicae, Arabice. The Roman volume consists of two parts-the text, covering a little over 209 very clearly printed Arabic pages, and a Latin half, comprising a scholarly introduction (pp. v.-xv.), a Latin translation (pp. 1-99), and a table showing the order in which the passages taken from the gospels occur in the text. The editor is P. Augustinus Ciasca, a well known Orientalist, “scriptor” at the Vatican Library.
For use of other researcher, here I’m publishing an electronic copy of this book that Published in Rome.
According to different page orders in Arabic and Latin parts of this book, I have divided the book into two parts: The Arabic Part and The Latin Part.
To Download Arabic Part of Diatessaron Click here. (About 37Meg pdf file)
To Download Latin Part of Diatessaron Click here. (About 25Meg pdf file)
(This book is in the Public Domain in United States because it is published before 1923 outside US.)
For more information about Diatessaron, it’s origins and different versions, please see the following sites:
http://www.hurqalya.pwp.blueyonder.co.uk/BIBLIOGRAPHY-HYP/bibles.%20or/ARABIC%20DIATESSARON.htm
http://www.earlychristianwritings.com/info/diatessaron.html
I hope that, these help!
Sepehr Mohamadi
Persian Diatessaron Republished in Iran!
Posted by: Sepehr Mohamadi in: ● April 27, 2009
* In: Diatessaron
* Comentar!
Dear Friends,
It’s my pleasure to inform that, last week Persian Diatessaron has been republished by Asatir Publication in Iran-Tehran.
Within several days, this book should be online at this site and you can order it.
What is very important, is that, there seems small relation between this book and Tatian’s Diatessaron.
The translator of Persian Diatessaron seems that rewrote the Gospel according to Tatian and fill in the blank wherever Tatian missed anything from the four canonical gospels.
For the Moment, I would like to show you some pages of this book:
(for larger views please click on the pics)
Persian Diatessaron Book Cover
Persian Diatessaron Book Cover
Persian Diatessaron Four Evangelists
Persian Diatessaron Four Evangelists
Persian Diatessaron Original Book Cover
Persian Diatessaron Original Book Cover
As you can see, the Syriac Estrangelo, is the script that the book originally translated, from and can be found in some portions of the book yet.
The translation table of this Diatessaron Gospel also very important that Giuseppe Messina in last year of his life published in Rome in 1951 under the name Diatessaron Persiano.
I’m studying on this book now and hope to publish the translation table of Arabic and Persian Diatessaron soon.
Please also visit my new project at Diatessaron.ir
It’s a wiki that set it’s mission to shed light on the Diatessaron, it’s history, different versions, theories about it and anything related to Diatessaron.
Please help this project to accumulate anything regarding this book.
Regards,
Sepehr Mohamadi
محتویات
* ۱ ترجمههای دیاتسارون
* ۲ پیوند به بیرون
* ۳ کتابشناسی
* ۴ مراجع
* ۵ منابع
ترجمههای دیاتسارون
ترجمههایی از دیاتسارون به زبانهای دیگر انجام شده است. از جمله ترجمه به زبان عربی توسط ابوالفرج ابن الطیب (استادِ استادِ فلسفه بوعلی سینا) در قرن یازده میلادی و ترجمه به زبان فارسی توسط عزالدین محمد بن مظفر در قرن سیزده میلادی که اولین ترجمه انجیل به زبان فارسی است که موجود است. دو ترجمه دیگر نیز به زبان فارسی انجام شده است.[۱] و در نیمه دوم قرن بیستم نیز این ترجمه فارسی قدیمی به فارسی امروزی برگردانیده شد و بهنام "فروغ بیپایان" منتشر گردید.[۲]
پیوند به بیرون
* ویکی دیاتسارون
* همه چیز درباره عهد جدید
* سرگذشت کتاب مقدس
* متن pdf ترجمه عربی و لاتین دیاتسرون
کتابشناسی
* دیاتسارون فارسی، اثر عزالدین یوحنا، تصحیح و ترجمه ایتالیایی: جوزپه مسینا، ISBN 978-964-331-335-7
مراجع
1. ↑ همه چیز درباره عهد جدید
2. ↑ فروغ بیپایان، یا زندگی عیسی (ع) ا.یگر، انتشارات نور جهان، 1344
منابع
* ویکی انگلیسی
Arabic and Latin Diatessaron electronic texts(pdf)
Posted by: Sepehr Mohamadi in: ● March 18, 2009
* In: Diatessaron
* Comentar!
Diatessaron is a name for Jesus Christ Gospel according to Tatian the Syrian.
It’s original Syrian title is unknown but later it is called “ܐܘܢܓܠܝܘܢ ܕܡܚܠܛܐ”, or “اونجلیون دمحلطا” means “Gospel of the mixed” ,in opposition to “ܐܘܢܓܠܝܘܢ ܕܡܦܪܫܐ”, or “اونجلیون دمفرشا” means “Gospel of the separated”
Diatessaron is the oldest (Syrian) gospel ever known. Unfortunately the Syriac text of Diatessaron missed and we have just some quotations from it.
Diatessaron had been translated by Abul Faraj ibn Tayyeb from Syrian to Arabic in 11th century that survived for us.
The source for most published English translations are this Arabic translation.
A Persian translation from Syrian also exist.
Fortunately I have received an old version of the Arabic and Latin book published at 1888 in Rome.
This book published at Rome in 1888, in a volume entitled in Arabic Diatessaron, which Titianus Compiled from the Four Gospels,(دیاطاسارون الذی جمعه طظیانوس من المبشرین الاربعه) with the alternative Latin title, Tatiani Evangeliorum Harmonicae, Arabice. The Roman volume consists of two parts-the text, covering a little over 209 very clearly printed Arabic pages, and a Latin half, comprising a scholarly introduction (pp. v.-xv.), a Latin translation (pp. 1-99), and a table showing the order in which the passages taken from the gospels occur in the text. The editor is P. Augustinus Ciasca, a well known Orientalist, “scriptor” at the Vatican Library.
For use of other researcher, here I’m publishing an electronic copy of this book that Published in Rome.
According to different page orders in Arabic and Latin parts of this book, I have divided the book into two parts: The Arabic Part and The Latin Part.
To Download Arabic Part of Diatessaron Click here. (About 37Meg pdf file)
To Download Latin Part of Diatessaron Click here. (About 25Meg pdf file)
(This book is in the Public Domain in United States because it is published before 1923 outside US.)
For more information about Diatessaron, it’s origins and different versions, please see the following sites:
http://www.hurqalya.pwp.blueyonder.co.uk/BIBLIOGRAPHY-HYP/bibles.%20or/ARABIC%20DIATESSARON.htm
http://www.earlychristianwritings.com/info/diatessaron.html
I hope that, these help!
Sepehr Mohamadi
Persian Diatessaron Republished in Iran!
Posted by: Sepehr Mohamadi in: ● April 27, 2009
* In: Diatessaron
* Comentar!
Dear Friends,
It’s my pleasure to inform that, last week Persian Diatessaron has been republished by Asatir Publication in Iran-Tehran.
Within several days, this book should be online at this site and you can order it.
What is very important, is that, there seems small relation between this book and Tatian’s Diatessaron.
The translator of Persian Diatessaron seems that rewrote the Gospel according to Tatian and fill in the blank wherever Tatian missed anything from the four canonical gospels.
For the Moment, I would like to show you some pages of this book:
(for larger views please click on the pics)
Persian Diatessaron Book Cover
Persian Diatessaron Book Cover
Persian Diatessaron Four Evangelists
Persian Diatessaron Four Evangelists
Persian Diatessaron Original Book Cover
Persian Diatessaron Original Book Cover
As you can see, the Syriac Estrangelo, is the script that the book originally translated, from and can be found in some portions of the book yet.
The translation table of this Diatessaron Gospel also very important that Giuseppe Messina in last year of his life published in Rome in 1951 under the name Diatessaron Persiano.
I’m studying on this book now and hope to publish the translation table of Arabic and Persian Diatessaron soon.
Please also visit my new project at Diatessaron.ir
It’s a wiki that set it’s mission to shed light on the Diatessaron, it’s history, different versions, theories about it and anything related to Diatessaron.
Please help this project to accumulate anything regarding this book.
Regards,
Sepehr Mohamadi
۱۳۹۰ آذر ۲۳, چهارشنبه
ایران و آسیا؛ ایران و شرق؛ ایران و چین؛ ایران و ترکان؛ ساینو-ایرانیکا
تعامل فرهنگي بين ايرانيان و تركان در آسياي مركزي
بهرام امير احمديان
فرهنگ آسياي مركزي و ايران اشتراكات زيادي با هم دارند. اين مقاله در صدد است اين اشتراكات را با محورت رقابت فرهنگي ايران و تركان در آسياي مركزي بررسي كند. اين مقال به مناسبت سفر رياست محترم جمهوري به چند كشور آسياي مركزي در معرض ديد و نظر خوانندگان قرار مي گيرد.
مولوى
گفتم زكجايى تو، تسخر زد و گفت اى جان
نيميم زتركستان، نيميم زفرغانه
بنا به تعبير مولوى ايرانيان با تركان در آسياى مركزى چنان در هم آميخته بودند كه تفكيك آنان از يكديگر امكانپذير نبود و از اين رو در هنگام پرسش از هويت فرد و كجايى آنان، برايشان مشكل بود كه بگويند ايرانىاند يا ترك. از همين رو اين سؤال تمسخرانگيز مىنمود. دره فرغانه به نوشته كتاب «حدودالعالم» (قرن چهارم هجرى)، دروازه تركستان است. شهر فرغانه و اوش از شهرهاى ايرانى در دهانه اين دره قرار دارند و رود سيردريا (سيحون) از اين نقطه از دره تنگ وارد وادى گسترده و وسيع فرغانه مىگردد. از آنجا به سوى غرب، آغاز جهان ايرانى است كه آسياى مركز، را تا ساحل شرقى درياى خزر پوشش مىدهد.
در دره فرغانه هنوز هم عنصر غالب فرهنگى، فرهنگ ايرانى است. عيد نوروز در اين وادى باشكوه جشن گرفته مىشود. آداب و رسوم ايرانى در بين مردم رواج دارند، اگرچه برخى به زبان تركى (قرقيزى، ازبكى) نيز سخن مىگويند. شهر اوش يك شهر با سبك و سياق ايرانى است و آثار معمارى آن شباهت بسيارى به يادمانهاى تاريخى ايران دارد.
بنا به گفته محمود كاشغرى مؤلف «ديوان اللغت الترك» (قرن ششم هجرى)، ترك بورك سيز، فارس ترك سيز اولا بيلمز، (ترك بدون كلاه و فارس بدون ترك نمىتواند باشد). در صحنه آسياى مركزى، از زمان ظهور تركان، آنان با ايرانيان درآميختند. پيش از ظهور تركان در آسياى مركزى، كه به قرن ششم و هفتم ميلادى باز مىگردد، فرهنگ غالب منطقه، فرهنگ ايرانى بود. با حمله اعراب به ايران و سپس فتح ماوراءالنهر در سالهاى آغازين نيمه اول قرن هفتم ميلادى، حوزه تمدنى منطقه دچار دگرگونى شد اما پس از كاهش اقتدار خلفاى عباسى، ظهور خاندانهاى ايرانى، از جمله سامانيان، دوباره فرهنگ و تمدن ايرانى در منطقه گسترده شد.
هنگامى كه اعراب منطقه را اشغال كردند، به زدودن فرهنگ و تمدن ايرانى آغاز كردند. نخست نام منطقه را از «ورارودان» (يا فرارودان) به عربى ترجمه و «ماوراءالنهر» ناميدند. در اواخر دوره تسلط اعراب بر منطقه، تركان در كسوت غلامان جنجگو، سپاهيان و مرزداران در دربار امراى محلى وابسته به خلفا ظاهر مىشدند و ايرانيان امور دربار را در اختيار داشتند و به امور ديوانى مىپرداختند. به همين سبب ايرانيان و تركان تأثير شگرفى بر گسترش فرهنگ و تمدن اسلامى داشتند. در اين دوره، تمدنى از آميزش ايرانيان و اعراب پديد آمد كه در عين حال ويژگيهاى فرامليتى داشت و شايد نخستين نشانههاى جهانى شدن اسلام در آن دوره بود.
گرچه تركان در مقابل هجوم اسلام مقاومت كردند، ولى پس از نفوذ مسلمانان در آسياى مركزى، تأثير فرهنگ باخترى بر روى آنان به نحو قابل توجهى تشديد شد. از همان دوران و پيش از ظهور اسلامى يعنى در دوره ساسانيان، نفوذ ايران در آسياى مركزي بيش از پيش افزايش يافته بود (بار تولد، ص 54).
به جهت اتحاد ايران با تركان در خاور، براى مدتى كوتاه ايران توانست موقعيتهايى كسب كند، اما رابطه ايران با تركان، بعدها قطع گرديد. به علاوه در دوره ساسانيان، همچنان كه در دوره هخامنشيان بود، جنگهاى پى در پى غرب، فرصتى براى حفاظت از مرزهاى شرقى باقى نگذاشتند. به همين دليل بود كه تركان موفق شدند سرزمينهاى حوزه رود گرگان را از چنگ ايران بيرون آورند. تركان پس از تسخير اين ناحيه در معرض تأثير فرهنگ ايرانى قرار گرفتند و پارهاى از آنان زرتشتى شدند (بار تولد، همانجا).
نفوذ ايران در آسياى مركزى در دوره اسلامى به نحو قابل توجهى تقويت شد. اين بار نفوذ فقط به حوزه فرهنگ محدود نمىشد. بديهى است كه شمار كثيرى از پارسها، همزمان با عربها وارد تركستان شدند و در آنجا رحلت اقامت افكندند. (بار تولد، ص 56)
رشد تعداد طوايف ترك در آسياى مركزى و گسترش نفود آنان در اين منطقه سبب غلبه آنان بر جمعيت بومى ايرانى تبار شد و تركيب جمعيت منطقه را دگرگون كرد و بدين ترتيب اقوام ترك كوچنشين، سراسر دشتها، بيابانها، روستاها و شهرهاى واحههاى آسياى مركزى را تحت سلطه خود در آورده و ايرانىتباران را به جنوب و شرق منطقه راندند. در كنار اين تحولات، فرهنگ ايرانى كه به دليل وجود اديبان و شاعران و خط نوشتارى و ادبيات مكتوب ايستادگى كرده بود، بر جامعه تسلط داشت و در فرهنگ تازه واردان ترك نيز تأثير گذاشت.
زبان گفتاری و ادبیات
ايرانيان آسياى مركزى افسانههاى پادشان ايرانى را به خود اختصاص دادند. گويشهاى ايرانى به تدريج جاى خود را به زبان فارسى دادند و زبان ادبى مشتركى شكل گرفت كه در خدمت ايرانيان ساكن ايران و تركستان قرار گرفت. تنها رقيب زبان فارسى زبان تركى بود و مبارزهاى كه زبان فارسى با آن داشت، اغلب به نتايج مصيبت بارى مىانجاميد. از همان قرون اوليه اسلامى دو پديده زير آغاز شدند كه تا قرن بيستم ادامه يافتند:
الف ـ جايگزين شدن تدريجى گويشهاى زنده ايرانى به وسيله زبان ادبى فارسى.
ب ـ جايگزين شدن تدريجى گويشهاى ايرانى (كه زبان ادبى را هم شامل مىشوند) به وسيله زبان تركى (بار تولد، ص 56).
حاصل تعامل و تقاطى فرهنگ ايرانى و تركى وجود واژگان ايرانى در تركى و وجود واژگان تركى در زبان فارسى است. در زبان معاصر تركى (در هر سه شاخه شرقى، غربى و جنوبى آن) و فارسى (در شاخه جنوبى و غربى) نيز اين واژگان نقش مهمى دارند.
از همان روزى كه اعراب به ايران قدم گذاشتند، اشغال ولايات آسياى مركزى را كه در اين طرف آمودريا واقع بودند، يعنى ماوراءالنهر را هدف اساسى خود قرار دادند. چنان كه از «تاريخ بخارا» اثر نرشخى (قرن دهم ميلادى) «معجمالبلدان» اثر جغرافيدان عرب، ياقوت (قرن سيزدهم ميلادى) بر مىآيد عربها ادعا مىكردند اشغال نمودن ماوراءالنهر وظيفه مقدس و مذهبى پيروان اسلام است (غفورف، ص 476).
در سال 651 ميلادى، پس از كشته شدن آخرين پادشاه ساسانى، يزد گردسوم، عربها مرو را اشغال كردند. سه سال پس از اين واقعه، عربها نخستين تاخت و تاز خود را به ماوراءالنهر، آغاز كردند، در سال 667 ميلادى آنها براى بار نخست به چغانيان حمله آورده، به هيتاليان ضربه سختي زدند. عربها به پرداختن به عمليات جنگى در مقياس وسيع، آمادگى داشتند. يكى از چنين تدابيرى، كوچاندن پنجاه هزار خانواده عرب از بصره و كوفه بود. عربهاى مهاجر در پادگانهاى پنج منطقه مستقر شدند (غفورف، ص 477 - 478).
اعيان و اشراف عرب، پس از آنكه در زمان خلافت عبدالملك بن مروان نزاعهاى داخلى خلافتطلبى بر هم خوردند و قيامهاى مردم ممالك تابعه فرونشانده شدند، به استيلاى ماوراءالنهر به طور قطعى كمر بستند (غفوروف، ص 480). در سالهاى 713 - 712 ميلادى خاقان ترك و سه دولت تامالاختيار سغد، چاچ و فرغانه متحدانه در مقابل عربها قد علم كردند (غفوروف، ص 487).
اصول اداره خلفاى عرب در آسياى مركزى نه تنها موجبات نارضايتى عامه مردم را به وجود آورد، هم زمان به اشراف مالك زمين هم خوش نمىافتاد. استيلاى آسياى مركزى از سوى اعراب اگرچه در ابتدا به اقتصاد و تمدن محلى زيانهاى بزرگ وارد ساخت، ولى مبداى رشد گسترده گرديد كه با آميزش بزرگ فرهنگ آسياى مركزى و تمام شرق نزديك در قرنهاى نهم و يازدهم ميلادى به وقوع پيوست (غفورف، ص 501).
شورشهاى مداوم خلقهاى ماوراءالنهر عليه حكمفرمايى اعراب كه از زمان آغاز استيلاى خلافت بر آسياى مركزى به اين سو ادامه داشتند، بعد از فرو خفتن شورش «مقنع» نيز قطع نگرديدند.
در سال 806 ميلادى، شورش عظيمى به رهبرى رافع بن ليث رخ داد. شورشيان قائم مقام خليفه در سمرقند را به قتل رسانده و مدتى چند شهر را در دست خود داشتند. در اين شورش، خصوصاً اهالى فرغانه، خجند، بخارا، استروشن، خوارزم، چغانيان و ختلان فعالانه شركت نمودند. تركهاى باديهنشين نيز به كمك شورشيان آمدند.
اين شورش بزرگ خلق در سال 810 ميلادى فرونشانده شد و اين كار تنها وقتى براى اعراب ميسر شد كه سركرده شورشيان رافع بن ليث در حساسترين لحظه مبارزه خيانت كرده و به دشمنان پيوست. در سالهاى بعدى گاه در سغد، گاه در استروشن و فرغانه، شورشهاى ديگرى رخ دادند (همان ص 518).
در زمان خلافت عباسيان، خاندانهاى ايرانى نقش مهمى در اداره امور آسياى مركزى داشتند. ولايات گوناگون ماوراءالنهر را اساساً نمايندگان اشراف محلى و قبل از همه نسل برمكيان و سامانيان اداره مىكردند. ولى اين تدبير باعث تقويت حكومت خلافت در آسياى مركزى نشد، بلكه برعكس، بر مقدمات آزادى اين سرزمينها از حمكفرمايى اعراب افزود (غفورف ص 518).
موضع اعيان و اشراف، مخصوصاً از سال 821 ميلادى كه در خراسان و ماوراءالنهر خاندانهاى محلى، ابتدا طاهريان و بعد سامانيان روى كار آمدند، خيلى تقويت شد (همانجا ص 519).
طاهريان (873 - 821)، صفاريان (913 - 873)، و بعد سامانيان (875 - 999)، از جمله حكومتهايى ايرانى بودند كه در خراسان و ماوراءالنهر حكومت مىكردند.
در سال 900 ميلادى اسماعيل سامانى در نزديكى بخارا عمروبن ليث را مغلوب كرد. اين پيروزى براى اسماعيل بدان سبب ميسر گرديد كه مردم و پيشهوران او را پشتيبانى نمودند. پس از آن اسماعيل حاكميت خويش را در خراسان مستقر ساخت. علاوه بر آن اسماعيل سامانى براى قلع و قمع باديه نشينانى كه شهرهاى ماوراءالنهر را تهديد مىكردند، بر آنان تاخته و آنان را تار و مار كرد. پيروزى او بر باديهنشينان كمتر از پيروزى او بر عمر و بن ليث نبود. باديه نشينان با تحمل شكستهاى مهلك مدت زيادى از غارت و تجاوز به مناطق ماوراءالنهر دست برداشتند. (غفورف، ص 529).
نقش ترکان
نقش تركان در توسعه و گسترش فرهنگ ايرانى - اسلامى در آسياى مركزى بسيار ارزنده است. بدون وجود تركان، توسعه اسلام در آسياى مركزى متصور نبود. مرز شمالى اسلام و خلافت اسلامى در آسياى مركزى براى مدتى با مرزهاى قومى ايرانيان و تركان و در عين حال با مرزهاى ميان جوامع اسكان يافته كشاورز و تركان چادرنشين مصادف شده است (گولدن، ص 190).
آيينهاى نوروزى كه از گذشتههاى دور در قلمرو تمدنى ايران در آسياى مركزى وجود داشتند، با چيرگى تركان در آسياى مركزى و تركستان (شرقى و غربى) نه تنها از بين نرفتند، بلكه به جهت قرابت فرهنگى و تعامل فرهنگى بين ايرانيان و تركان گسترش يافتند و به عنوان نماد فرهنگى و آيين ملى به حيات خود ادامه دادند كه تاكنون نيز ادامه دارند. اين عنصر وحدت بخش فرهنگى منطقه، اكنون به نحو بارزترى مىتواند به عنوان ابزارى براى همگرايى فرهنگى و اجتماعى ملل منطقه به كار گرفته شود.
گروههاى طوايف ترك به جهت داد و ستد خود با شهرهاى واحهاى ايرانى از جمله اورگنج، خيوه، سمرقند، بخارا، آمل، مرو و... در آسياى مركزى با اين منطقه در تماس قرار داشتند. پيش از آن نيز جاده ابريشم در كنار پيوند بين شرق و غرب آسياى مركزى با ايران و سپس اروپا، در كنار مبادله كالا و مسافر، فرهنگ و تمدن و انديشه و اديان را نيز انتقال مىداد و سبب نزديكى بين فرهنگها و ملل ساكن در طول جاده مىشد.
تركان با ورود به تركستان غربى، الگوهاى روابط با افرادى كه در ارتباط با ايرانيان و دولت شهرهاى طخارى تركستان شرقى بودند ادامه دادند. در آسياى مركزى اين دولت شهرها برحسب زبان به سه گروه ايرانى شرقى تقسيم مىشدند: «خوارزميان» در منتهى اليه غرب ماوراءالنهر؛ اهالى «سغدى»زبان در سمرقند، بخارا، چاچشاش (تاشكند) و نواحى همجوار با تودههاى پراكنده در طول آسياى مركزى و آسياى داخلى و گروههاى زبانهاى «باخترى» و ديگر زبانهاى طخارستان. تاريخ سياسى آغازين اين دولتها فقط به طور ناقصى شناخته شده است. در قرن هفتم، خوارزم به يك دولت متمركزترى كه از سوى شاه اداره مىشد، يعنى «خوارزمشاه» كه او بر توابع اميرنشينها فرمانروايى داشت محدود شد به طور معمول نظامهاى كمتر متمركزى در سغديه ظاهراً گسترش پيدا كرده بودند. فرمانروايان سمرقندى، كه از قدرتمندترين اين سلسلههاى سعدى محسوب مىشدند، عنوان «قشيب» (به ايرانى غربى خشائتا، ايخشيد در عربى، ملك در اسناد سغدى) داشتند.
شاهزادههاى كوچك سغدى، عنوان «گوتو» (خوتاو) داشتند. اين فرمانروايان كه منابع چينى ادعا مىكنند به يكى از قبايل چينى تعلق داشتند (خانه چائو = جموك (جاموگ) از مؤلفان مسلمان)، ابتدا در طبقه برابر با طبقه دهقانان قرار داشتند كه زمينداران اشرافى بودند و در قلعههاى تدافعى زندگى مىكردند (گولدن، همانجا).
علاوه بر كشاورزى بسيار توسعه يافته آبى خوارزميان و سغديان، آنها در توليد صنايع دستى و تجارت نيز به طور عميق وارد شده بودند، منافع تجارى خود را بر اوراسياى غربى / اروپاى شرقى، متمركز كرده بودند و سرزمين آنها در دوره اسلامى به مركز بازرگانى كالاهاى مناطق جنگى شمالى (به ويژه پوست و الوار) براى جهان اسلام تبديل شده بود. سغديها، همان طور كه ديدهايم، شبكه تجارى را در طول جاده ابريشم ايجاد كرده بودند كه آنها را به مغولستان و آسياى شرقى پيوند مىداد. در ضمن تماس آنها با سرزمينها و فرهنگهاى متعدد، دياسپوراهاى سغديان چنان توسعه يافته بودند كه به قول فرارى «سكولاريسم تجارى» ايجاد شده بود و مسامحه در مورد اديان و مذاهب گوناگون زرتشتى، مانويت، بودايى و مسيحيت براى آنها شناخته بود. به علاوه براى پرستش غالباً توصيه عقايد گوناگون محلى نيز انجام مىگرفتند. اگر چه بوديسم در دوره اسلامى مرده بود، ولى ديگر اديان و مذاهب در قرن دهم در سمرقند حضور داشتند (گولدن، همانجا)
قرن دهم ميلادى آسياى مركزى سراسر حادثه است. قراخانيان، سلسلهاى ترك بودند كه منشاى آنان كاشغر در شرق منطقه و در تركستان شرقى بود. آنان در اواخر قرن 10 ميلادى، ماوراءالنهر را از سامانيان گرفتند و بعدها آن را به سلجوقيان مرو واگذاشتند. شايد بتوان گفت كه روند ترك شدن آسياى مركزى پس از افول سامانيان و برروى كار آمدن قراخانيان آغاز شد. در اثناى قرون 11 و 12 ميلادى قلمرو فرمانروايى قراخانيان به شهر بخارا محدودي شد كه خود تابع و وابسته به خوارزم بود. آنان سرانجام با شورشهاى داخلى تضعيف و تحليل رفتند و اشراف خوارزم بر آنان مسلط شدند. قراخانيان نخستين سلسلهاى بودند كه در تركستان غربى فرمانروايى كردند (راميرز، ص 167).
خوارزم كه منطقهاى باستانى با فرهنگ ايرانى بود، در همسايگى سغد (بخش شرقى ماوراءالنهر) قرار داشت كه بعدها مركز ثقل تركها شد. اين قلمرو از رود سيردريا تا رود آمودريا تا ماوراى تركمنستان كنونى گسترده شده بود. خود خوارزميان تمايل داشتند دامنه قلمرو خود را به سوى جنوب گسترش دهند. خوارزمشاهيان دولتى ترك و ايرانى بودند كه به زودى تابع خانات قراخاييان شدند. خوارزم در حدود سال 1180 ميلادى با خراسان يكى شده به قلمرو سلاجقه فارس در شرق ايران حمله كرد و آنان را نابود نمود. آنان همچنين در سال 1207 ماوراءالنهر غربى را از قراخانيان گرفتند. پايتخت خوارزمشاهيان اورگنج ؛ شهرى ايرانى بود. هنگامى كه در سال 1218 چنگيزخان قراخانيان را در كاشغر سركوب كرد، آنان خوارزم را مورد تهديد قرار دادند.
نامهاى جغرافيايى آسياى مركزى در اشعار بسيارى از شاعران ايرانى به چشم مىخوردند و اين امر نشان دهنده روابط و تعامل عميق بين ساكنان ايرانى و تركان منطقه است
چنگیز خان
در سال 1221 ميلادى چنگيزخان خوارزميان را گوشمالى داد و پس از بازگشت دوباره به منطقه، خوارزم به دو بخش مجزا بين اردوى زرين و ايلخانان ايران تقسيم شد. هر دوى آنان البته حكومتهاى جانشين مغولها بودند. در حدود سال 1380، تركها حكومتى ضعيفتر را در پيرامون خيوه بنياد نهادند كه از سوى تيمور به سمرقند پايگاه اصلى او ضميمه شد. پس از سقوط تيمور، خوارزم تنها به منطقهاى كوچك طلاق مىگشت كه در تركيب دولت شيبانيها قرار گرفته بود (همان، ص 170). خوارزم پس از مغولها و تيموريان هيچ گاه شكوه گذشته خويش را باز نيافت و از آن همه شكوه فرهنگ و تمدن ايرانى اندكى بيش نماند.
با حمله چنگيزخان به آسياى مركزى، عمر دولتهاى ايرانى - تركى منطقه پايان يافت و عناصر تركى، بسيارى از قلمرو منطقه را فراگرفتند كه در اين زمينه حمله مغول شرايط لازم را براى آنها فراهم آورده بود. قلمرو امپراتورى مغول در دوره چنگيز خان شامل مغولستان، چين شمالى و تركستان غربى تا ايران بود. جانشينان او فتوحات او را ادامه دادند. در امتداد غرب، بقيه قلمرو ايران و بغداد تحت فرمانروايى مغول بود كه در سال 1231 ميلادى هلاكو (ايلخانان ايران) پسر چنگيزخان با صدرات عظماى خواجه رشيد الدين فضلاللّه همدانى بر آن حكومت مىكرد و بزرگانى چون خواجه نصيرالدين طوسى در آن درخشش علمى داشتند.
در قرون 14 تا 16 خانات جغتاى بر منطقه ماوراءالنهر فرمانروايى مىكرد. جغتاى از نسل چنگيزخان بر بخشى از امپراتورى مغول پيروز شد كه از رود ايلى و كاشغر تا ماوراءالنهر كشيده شده بود. در اوايل قرن 14 ميلادى خانات جغتاى از امپراتورى مغول جدا شدند و در اواسط همين قرن اين خانات به بخش غربى مسلمان (ماوراءالنهر) و بخش شرقى، معروف به مغولستان تقسيم شد، اما پس از اندكى تحت فرمانروايى تغلغ تيمور، يكى از نسلهاى گمنام جغتاى كه به اسلام گرويده بود، دوباره متحد شد.
خانات جغتاى در اوج قدرت خود، از رود ايرتيش در سيبرى تا سفلاى غزنى در افغانستان كنونى، و از ماوراءالنهر تا حوضه رود تاريم گسترش يافته بود. در سال 1484 زمانى كه خانات جفتاى، تاشكند را گرفت به منتهاى درجه شهرت خود رسيده بود. اما در اوايل قرن شانزدهم، تاشكند را از دست داد و به شيبانيها واگذاشت (1509). اين سلسله در اثر تجزيه داخلى ناشى از حمله قرقيز ـ قزاق و اويراتها يا مغولهاى غربى و ديگر سوارانى كه آسياى مركزى را از دست داده بودند، كوچك شده و به كاشغر محدود شد.
شیبانیها
شيبانيها در قرن شانزدهم بر آسياى مركزى فرمان مىراندند. آنها مخلوطى از مغولها و تركها از نسل شيبان از نوادگان چنگيز بودند كه در حاشيههاى جنوبى كوههاى اورال استقرار داشتند. در آغاز قرن پانزدهم آنها «ازبك» (اوزبك) نام گرفتند و رهبرى آنان را ابوالخير بر عهده داشت و قلمرو آنان در طول ساحل رود سيردريا تا مرزهاى شمالى ماوراءالنهر بود. ابوالخير از سوى اويراتها مورد حمله قرار گرفته شكست خورد و قلمرو آنان به دست قرقيز ـ قزاق افتاد.
بنيانگذار اصلى شيبانيان، محمد شيبانى پسر ارشد ابوالخير بود كه تقريباً در سال 1500، با پشتيبانى خانات جغتاى كه بعدها در تاشكند مستقر شد، سمرقند و ماوراءالنهر را از آخرين فرمانروايان تيمورى گرفتند. آنها سپس تاشكند را فتح كرده و قلمرو خود را تا دوردستها تا فرغانه گسترش دادند (1503). آنها در سال 1506 ، به خيوه و در سال 1507 به خراسان و هرات يورش بردند. شيبانيها فتوحات شرقى خود را از دست دادند، اما ماوراءالنهر و تاشكند را نگاه داشتند. آنها در طول قرن 16 بر سر خراسان با ايرانيها منازعه داشتند تا اينكه در سال 1597 شكست خورده خراسان را به طور كلى به صفويان واگذاشتند. تركهاى قرقيز از شكست شيبانها به دست صفويان سود جستند و سرزمينهاى ماوراءالنهر را غارت و اشغال كردند. در سال 1598 شيبانيها به عنوان يك نيروى متحد سياسى از صحنه منطقه خارج شدند اما ازبكان در ماوراءالنهر استقرار يافتند و هسته ازبكستان امروزى را پديد آوردند (راميرز، ص 275)
شيبانيها كه هم زمان با دولت صفويه بودند تا سال 1597 با ايرانيها در منازعه بودند كه در اين راه با حمايت عثمانيها و به عنوان متحد شرقى آنان قصد داشتند جبههاى در شرق ايران گشوده و عثمانيها از غرب و آنان از شرق ايران را مورد تاخت و تاز قرار دهند. آنان پس از شكست از ايران در 1598 سال عملاً از صحنه آسياى مركزى خارج شدند.
پس از شيبانيها، قرقيزها و قزاقها در صحنه آسياى مركزى فعال بودند. قرقيز ـ قزاقها، كوچنشينان ترك بودند كه در اواخر قرن 15 در حاشيه غربى مغولستان در حركت بودند. آنها ابتدا به ازبكها (شيبانيها) در حوزه رود سيردريا پيوستند، اما بعداً مسير خود را از آنان جدا كردند. در اثناى قرون 16 آنها خانات جغتاى را مورد تاخت و تاز قرار دادند و در اثناى قرن 16 و 17 در استپهاى قرقيز در قزاقستان استقرار يافتند. اويراتها يا مغولهاى غربى در قرن 17 به استپ تجاوز كردند، اما از سوى قرقيز - قزاق تار و مار شدند. در اوايل قرن 18 آنان به اردوهاى كوچك، ميانه و بزرگ تقسيم شدند و از درياچه بالخاش تا رود اورال حضورى فعال داشتند. (راميرز، ص 171).
در سال 1710 خانات خوقند از خانات بخارا جدا شد و شاخهاى از آن در فرغانه ساكن شد و در آغاز قرن 19 به تاشكند پيوست. بعدها اردوى بزرگ قرقيز - قزاق كه در شرق درياچه بالخاش استقرار داشت، تابع آن شد.
در 1876 خوقند هم ضميمه متصرفات روسيه شد (راميرز، ص 171). خانات بخارا تقريباً در سال 1600 ميلادى از سوى شاخهاى از سلسله فرمانروايى شيبانى آستاراخان تأسيس شد و سپس ضميمه ماوراءالنهر و فرغانه گرديد. اين خانات، فرغانه را در حدود سال1710 به خانات خوقند و مرو را در سال 1826 به روسيه واگذار كرد. در سال 1866، بخارا تحتالحمايه روسيه شد و در سال 1920 به شوروى پيوست. بلشويكها به انتقام حمايت تاجيكهاى مسلمان سمرقند و بخارا از جنبشهاى ضد كمونيستى، پس از سركوب آنان اين قلمروهاى ايرانىتبار را از قلمرو فارس زبان منتزع و به قلمرو حاكميت ازبكستان دادند. خانات خيوه از ديگر خانات ايرانى تبار آسياى مركزى هم در سال 1881 پس از انعقاد قرارداد آخال بين روسيه و ايران و انضمام آن به دولت روسيه تزارى، از سوى روسها منحل شد.
زبان فارسى از دوره سامانيان به بعد زبان رسمى و دربارى منطقه بود. در اميرنشين بخارا، خانات خوارزم و خوقند همه مكاتبات به زبان فارسى صورت مىگرفتند. تا قبل از هجوم بلشويكها به منطقه؛ حاكمان، اميران و صاحبمنصبان به فارسى مىنوشتند و بدين جهت بسيارى از منابع تاريخى منطقه به زبان فارسى نوشته شدهاند؛ در عين حال آثارى هم كه به زبان تركى ايجاد شدهاند، باالفباى فارسى نوشته شدهاند. اگرچه در دوران بلشويكها و حكومت هفتاد ساله كمونيستها بر منطقه، خط مردم منطقه تغيير يافت، با اين حال زبان تاجيكى و زبانهاى پاميرى از گروه زبانهاى ايرانى شرقى به حيات خود ادامه دادند و فرهنگ و تمدن ايران را تاكنون زنده نگه داشتهاند.
در سده چهارم هجرى حكيم ابوعبداله رودكى سمرقندى (وفات 329 هج. ق) كهنترين شاعر ايرانى در بخارا مىزيست. او حكيمى خردمند و فرزانه بود كه دانش و انديشههاى خود را در قالب اشعار زيبا مىپراكند.
هر كه ناموخت از گذشت روزگار
هيچ ناموزد ز هيچ آموزگار
يا در جاى ديگر فرموده است:
زمانه پندى آزادوار داد مرا
زمانه چون نگرى سر بسر همه پند است
به روز نيك كسان گفت تا تو غم نخورى
بسا كسا كه بروز تو آرزمند است
زمانه گفت مرا خشم خويش نگاهدار
كرا زبان نه ببند است پاى در بند است
حكيم ناصر خسروقباديانى مروزى (وفات 431 هج.ق) با ژرف نگرى تمام دانش را ستوده و در غزلى آهنگين و زيبا سروده است:
درخت تو گر بار دانش بگيرد
به زير آورى چرخ نيلوفرى را
مولانا جلالالدين بلخى مقلب به مولوى رومى (وفات 672 هج.ق قونيه) با ژرفنگرى خود در فلسفه و عرفان چنان به ذات خداوندى آگاه است كه در شعر بيان داشته است:
دل هر ذره كه بشكافى
آفتابيش در ميان بينى
مولانا كه در بلخ زاده شد، در قونيه تكامل يافت و در آنجا زندگى را بدرود گرفت، تمام اشعار و آثار خود را به زبان فارسى سروده است. با وجودى كه قلمروى كه او در آن مىزيست قلمرو تركان بود، چگونه او آثار خود را به زبان فارسى آفريده است؟ مىتوان به جرأت گفت كه مردم آن قلمرو با زبان، ادبيات و فرهنگ ايرانى بيگانه نبودند و مولانا را درك مىكردند زيرا مردمان قلمروهاى زبان و فرهنگ فارسى و تركى با هم در تعامل بودند بدين جهت هنوز هم اشعار مولانا از سوى تركان در مراسم و آيينها خوانده مىشوند.
نامهاى جغرافيايى آسياى مركزى در آثار شاعران و بزرگان علم و ادب ايران
نامهاى جغرافيايى آسياى مركزى در اشعار بسيارى از شاعران ايرانى به چشم مىخوردند و اين امر نشان دهنده روابط و تعامل عميق بين ساكنان ايرانى و تركان منطقه است.
آدمالشعرا ابوعبداللّه رودكى سمرقندى مىگويد:
بوى جوى موليان آيد همى
ياد يار مهربان آيد همى
يا در برخى نسخهها:
باد جوى موليان آيد همى
بوى يار مهربان آيد همى
و حافظ مىگويد:
خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندى دهيم
كز نسيمش بوى جوى موليان آيد همى
يا در جاى ديگر مىگويد:
اگر آن ترك شيرازى به دست آرد دل ما را
بخال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
در جنوب شرقى اين سرزمين كوههاى پامير قرار دارند كه برگرفته از دو واژه «پاى» و «مهر» (يا ميترا) است و در بدخشان در دامنههاى جنوب شرقى اين كوههاى سر به فلك كشيده، اقوام ايرانى اصيل با زبانهاى ايرانى شاخه شرقى از جمله يغنابى، شغنانى و يازغلامى هنوز هم فرهنگ اصيل ايرانى و زبان خود را نگاه مىدارند.
بلندترين قله اين كوهها «شاه تيرانداز» نام دارد كه همان اشاره به آرش كمانگير است. نظامى عروضى سمرقندى گفته است:
از آن گويند آرش را كمانگير
كه از آمل به مرو انداخت تير
در اين سرزمين، وادى بزرگ فرغنه با فرهنگهاى گوناگون ساكنان خود به موزه گفتگوى فرهنگها تبديل شده است؛ سرزمينى كه در آن نوروز با تمام زيباييهاى خود بين اقوام ايرانى و غيرايرانى با شكوه تمام برگزار مىشد و مىشود. مولوى بلخى فرموده است:
گفتم زكجايى تو تسخر زد و گفت اى جان
نيميم زتركستان نيميم زفرغانه
مؤخره:
آسياى مركزى سرزمين شگفتيهاست. كوههاى پامير، شهر چارجوى (از واژه پارسى «چهار» و «جو» به معنى شهرى با چهار نهر و جوى)، بدخشان، آب پنج (مترادف پنجاب در شبه قاره هند)، مرغاب (آب مرو يا مرو آب) آستانه، درياى خوارزم، و ديگر توپونيمهايى كه نشان دهنده يادمانهاى فرهنگ ايرانى در منطقه هستند در اين حوزه موجودند. در كنار نوروز، جشن زيباييها و بيدارى طبيعت، دهها و صدها نشانه و نماد فرهنگى، نشان دهنده ارتباط ايران با آسياى مركزى و نشان دهنده عمق تعامل فرهنگى بين ايران و آسياى مركزى هستند. در آسياى مركزى شهرهاى كهن ايرانى از جمله نسا، آمل (چارجو)، اشك آباد (عشق آباد)، اورگنج، مرو (در تركمنستان)، خيوه، خوارزم، بخارا، سمرقند (در ازبكستان)، پنجيكنت، اسروشنه، حصار شادمان و سغد و خجند (در تاجيكستان) قرار دارند. اين قلمرو سرزمين و زادگاه ابوحفص سغدى، سوزنى سمرقندى، بوعلى سينا، ناصرخسرو، رودكى، خوارزمى و فارابى و دهها مشاهير ديگر جهان علم و معرفت ايرانى است. اين مشاهير آثار خود را اغلب به زبان فارسى آفريدهاند، اگر چه در ميان آنان مشاهيرى چون: محمود كاشغرى، على شير نوايى و برخى ديگر ترك بودند. در دوره حيات ادبى و فرهنگى اين ستارگان، گفتگوى ملتها و فرهنگها رواج داشت و همه با هم در يك قلمرو جغرافيايى ايرانى - تركى مىزيستند.
با توجه به آنچه گذشت، حكيمان جهان هنر، انديشه، معرفت و كمال ايران زمين نه تنها براى ايرانيان و ساكنان قلمرو كنونى ايران بلكه براى قلمرو جهان ايرانى در آسياى مركزى، قفقاز و آناتولى بسيار مورد احترامند و آنان مىخواهند با انديشههاى اين بزرگ مردان آشنا شوند.
وجود واژگان پرشمار تركى در زبان و ادبيات فارسى و همين طور وجود واژگان پرشمار فارسى در ادبيات تركى نشان دهنده عمق روابط بين ايرانيان و تركان است. اگر وام واژگان را از هر دو زبان جدا كنيم نه تنها از غناى هر يك كاستهايم بلكه كاستى پرجلوه اى بر هر دو زبان وارد ساختهايم. فرهنگ غنى دينى و مناسبات آيينى اسلامى در بين مسلمانان ايران، آسياى مركزى، قفقاز و آناتولى، وجوه مشترك بسيار ارزشمندى هستند كه در كنار آيينهاى ايرانى از جمله نوروز مىتوانند ما را به يكديگر نزديك سازند. برگزارى نشست مشترك تخصصى و كارشناسى سازمان علمى فرهنگى سازمان ملل (يونسكو) در تهران با پنج جمهورى آسياى مركزى، ايران، تركيه، افغانستان، پاكستان و هندوستان در سپتامبر 2004 براى انجام مراحل نهايى ثبت آيين نوروز به عنوان ميراث بشرى، از جمله موفقيتهايى بود كه نشان از وجوه اشتراك بين كشورهاى منطقه مىدهد.
ما بايد اين گذشته با شكوه را گرامى بداريم و در بين ملل مختلف آسياى مركزى فرهنگ تسامح و تساهل را گسترش داده و به گفتگوى بين اقوام، نژادها، فرهنگها و زبانها رونقى دوباره دهيم. ايرانيان و تركان همانگونه كه در گذشته با هم در تعامل بودهاند اكنون نيز مىتوانند با هم تعامل داشته باشند و با به كارگيرى امكانات و ابزار موجود به توسعه فرهنگى، اجتماعى و علمى منطقه كمك كنند. بنا به يك ضربالمثل تركى: سوگلن آرخا بير ده سو گلر (در جويى كه يكبار آب روان بوده باز هم مىتواند آب جريان يابد).
منابع:
1 . بار تولد، و. تاريخ تركهاى آسياى ميانه، ترجمه دكتر غفار حسينى، انتشارات توس، چاپ اول، 1376.
2 . رضا، عنايتاللّه. ايران و تركان در روزگار ساسانيان، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم 1374.
3 . بلينتسكى، آ. خراسان و ماوراءالنهر (آسياى ميانه)، ترجمه دكتر پرويز ورجاوند، مركز اسناد فرهنگى آسيا، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (پژوهشگاه)، تهران 1371.
4 . فرانك، آيرين؛ براونستون، ديويد. جاده ابريشم، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات سروش 1376.
5 . غفوروف، باباجان. تاجيكان، تاريخ قديم، قرون وسطى و دوره نوين، جلد اول و دوم، انتشارات عرفان، دوشنبه 1997.
6 . لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم 1364.
7 . حدودالعالم من المغرب الى المشرق، به كوشش منوچهر ستوده، انتشارات طهورى، 1362.
* بهرام اميراحمديان: استاد دانشگاه تربيت مدرس و كارشناس روابط ايران و آسياي مركزي.
مقالات مرتبط:
تعامل فرهنگي بين ايرانيان و تركان در آسياي مركزي(1)
منبع:
bashgah.net
بهرام امير احمديان
فرهنگ آسياي مركزي و ايران اشتراكات زيادي با هم دارند. اين مقاله در صدد است اين اشتراكات را با محورت رقابت فرهنگي ايران و تركان در آسياي مركزي بررسي كند. اين مقال به مناسبت سفر رياست محترم جمهوري به چند كشور آسياي مركزي در معرض ديد و نظر خوانندگان قرار مي گيرد.
مولوى
گفتم زكجايى تو، تسخر زد و گفت اى جان
نيميم زتركستان، نيميم زفرغانه
بنا به تعبير مولوى ايرانيان با تركان در آسياى مركزى چنان در هم آميخته بودند كه تفكيك آنان از يكديگر امكانپذير نبود و از اين رو در هنگام پرسش از هويت فرد و كجايى آنان، برايشان مشكل بود كه بگويند ايرانىاند يا ترك. از همين رو اين سؤال تمسخرانگيز مىنمود. دره فرغانه به نوشته كتاب «حدودالعالم» (قرن چهارم هجرى)، دروازه تركستان است. شهر فرغانه و اوش از شهرهاى ايرانى در دهانه اين دره قرار دارند و رود سيردريا (سيحون) از اين نقطه از دره تنگ وارد وادى گسترده و وسيع فرغانه مىگردد. از آنجا به سوى غرب، آغاز جهان ايرانى است كه آسياى مركز، را تا ساحل شرقى درياى خزر پوشش مىدهد.
در دره فرغانه هنوز هم عنصر غالب فرهنگى، فرهنگ ايرانى است. عيد نوروز در اين وادى باشكوه جشن گرفته مىشود. آداب و رسوم ايرانى در بين مردم رواج دارند، اگرچه برخى به زبان تركى (قرقيزى، ازبكى) نيز سخن مىگويند. شهر اوش يك شهر با سبك و سياق ايرانى است و آثار معمارى آن شباهت بسيارى به يادمانهاى تاريخى ايران دارد.
بنا به گفته محمود كاشغرى مؤلف «ديوان اللغت الترك» (قرن ششم هجرى)، ترك بورك سيز، فارس ترك سيز اولا بيلمز، (ترك بدون كلاه و فارس بدون ترك نمىتواند باشد). در صحنه آسياى مركزى، از زمان ظهور تركان، آنان با ايرانيان درآميختند. پيش از ظهور تركان در آسياى مركزى، كه به قرن ششم و هفتم ميلادى باز مىگردد، فرهنگ غالب منطقه، فرهنگ ايرانى بود. با حمله اعراب به ايران و سپس فتح ماوراءالنهر در سالهاى آغازين نيمه اول قرن هفتم ميلادى، حوزه تمدنى منطقه دچار دگرگونى شد اما پس از كاهش اقتدار خلفاى عباسى، ظهور خاندانهاى ايرانى، از جمله سامانيان، دوباره فرهنگ و تمدن ايرانى در منطقه گسترده شد.
هنگامى كه اعراب منطقه را اشغال كردند، به زدودن فرهنگ و تمدن ايرانى آغاز كردند. نخست نام منطقه را از «ورارودان» (يا فرارودان) به عربى ترجمه و «ماوراءالنهر» ناميدند. در اواخر دوره تسلط اعراب بر منطقه، تركان در كسوت غلامان جنجگو، سپاهيان و مرزداران در دربار امراى محلى وابسته به خلفا ظاهر مىشدند و ايرانيان امور دربار را در اختيار داشتند و به امور ديوانى مىپرداختند. به همين سبب ايرانيان و تركان تأثير شگرفى بر گسترش فرهنگ و تمدن اسلامى داشتند. در اين دوره، تمدنى از آميزش ايرانيان و اعراب پديد آمد كه در عين حال ويژگيهاى فرامليتى داشت و شايد نخستين نشانههاى جهانى شدن اسلام در آن دوره بود.
گرچه تركان در مقابل هجوم اسلام مقاومت كردند، ولى پس از نفوذ مسلمانان در آسياى مركزى، تأثير فرهنگ باخترى بر روى آنان به نحو قابل توجهى تشديد شد. از همان دوران و پيش از ظهور اسلامى يعنى در دوره ساسانيان، نفوذ ايران در آسياى مركزي بيش از پيش افزايش يافته بود (بار تولد، ص 54).
به جهت اتحاد ايران با تركان در خاور، براى مدتى كوتاه ايران توانست موقعيتهايى كسب كند، اما رابطه ايران با تركان، بعدها قطع گرديد. به علاوه در دوره ساسانيان، همچنان كه در دوره هخامنشيان بود، جنگهاى پى در پى غرب، فرصتى براى حفاظت از مرزهاى شرقى باقى نگذاشتند. به همين دليل بود كه تركان موفق شدند سرزمينهاى حوزه رود گرگان را از چنگ ايران بيرون آورند. تركان پس از تسخير اين ناحيه در معرض تأثير فرهنگ ايرانى قرار گرفتند و پارهاى از آنان زرتشتى شدند (بار تولد، همانجا).
نفوذ ايران در آسياى مركزى در دوره اسلامى به نحو قابل توجهى تقويت شد. اين بار نفوذ فقط به حوزه فرهنگ محدود نمىشد. بديهى است كه شمار كثيرى از پارسها، همزمان با عربها وارد تركستان شدند و در آنجا رحلت اقامت افكندند. (بار تولد، ص 56)
رشد تعداد طوايف ترك در آسياى مركزى و گسترش نفود آنان در اين منطقه سبب غلبه آنان بر جمعيت بومى ايرانى تبار شد و تركيب جمعيت منطقه را دگرگون كرد و بدين ترتيب اقوام ترك كوچنشين، سراسر دشتها، بيابانها، روستاها و شهرهاى واحههاى آسياى مركزى را تحت سلطه خود در آورده و ايرانىتباران را به جنوب و شرق منطقه راندند. در كنار اين تحولات، فرهنگ ايرانى كه به دليل وجود اديبان و شاعران و خط نوشتارى و ادبيات مكتوب ايستادگى كرده بود، بر جامعه تسلط داشت و در فرهنگ تازه واردان ترك نيز تأثير گذاشت.
زبان گفتاری و ادبیات
ايرانيان آسياى مركزى افسانههاى پادشان ايرانى را به خود اختصاص دادند. گويشهاى ايرانى به تدريج جاى خود را به زبان فارسى دادند و زبان ادبى مشتركى شكل گرفت كه در خدمت ايرانيان ساكن ايران و تركستان قرار گرفت. تنها رقيب زبان فارسى زبان تركى بود و مبارزهاى كه زبان فارسى با آن داشت، اغلب به نتايج مصيبت بارى مىانجاميد. از همان قرون اوليه اسلامى دو پديده زير آغاز شدند كه تا قرن بيستم ادامه يافتند:
الف ـ جايگزين شدن تدريجى گويشهاى زنده ايرانى به وسيله زبان ادبى فارسى.
ب ـ جايگزين شدن تدريجى گويشهاى ايرانى (كه زبان ادبى را هم شامل مىشوند) به وسيله زبان تركى (بار تولد، ص 56).
حاصل تعامل و تقاطى فرهنگ ايرانى و تركى وجود واژگان ايرانى در تركى و وجود واژگان تركى در زبان فارسى است. در زبان معاصر تركى (در هر سه شاخه شرقى، غربى و جنوبى آن) و فارسى (در شاخه جنوبى و غربى) نيز اين واژگان نقش مهمى دارند.
از همان روزى كه اعراب به ايران قدم گذاشتند، اشغال ولايات آسياى مركزى را كه در اين طرف آمودريا واقع بودند، يعنى ماوراءالنهر را هدف اساسى خود قرار دادند. چنان كه از «تاريخ بخارا» اثر نرشخى (قرن دهم ميلادى) «معجمالبلدان» اثر جغرافيدان عرب، ياقوت (قرن سيزدهم ميلادى) بر مىآيد عربها ادعا مىكردند اشغال نمودن ماوراءالنهر وظيفه مقدس و مذهبى پيروان اسلام است (غفورف، ص 476).
در سال 651 ميلادى، پس از كشته شدن آخرين پادشاه ساسانى، يزد گردسوم، عربها مرو را اشغال كردند. سه سال پس از اين واقعه، عربها نخستين تاخت و تاز خود را به ماوراءالنهر، آغاز كردند، در سال 667 ميلادى آنها براى بار نخست به چغانيان حمله آورده، به هيتاليان ضربه سختي زدند. عربها به پرداختن به عمليات جنگى در مقياس وسيع، آمادگى داشتند. يكى از چنين تدابيرى، كوچاندن پنجاه هزار خانواده عرب از بصره و كوفه بود. عربهاى مهاجر در پادگانهاى پنج منطقه مستقر شدند (غفورف، ص 477 - 478).
اعيان و اشراف عرب، پس از آنكه در زمان خلافت عبدالملك بن مروان نزاعهاى داخلى خلافتطلبى بر هم خوردند و قيامهاى مردم ممالك تابعه فرونشانده شدند، به استيلاى ماوراءالنهر به طور قطعى كمر بستند (غفوروف، ص 480). در سالهاى 713 - 712 ميلادى خاقان ترك و سه دولت تامالاختيار سغد، چاچ و فرغانه متحدانه در مقابل عربها قد علم كردند (غفوروف، ص 487).
اصول اداره خلفاى عرب در آسياى مركزى نه تنها موجبات نارضايتى عامه مردم را به وجود آورد، هم زمان به اشراف مالك زمين هم خوش نمىافتاد. استيلاى آسياى مركزى از سوى اعراب اگرچه در ابتدا به اقتصاد و تمدن محلى زيانهاى بزرگ وارد ساخت، ولى مبداى رشد گسترده گرديد كه با آميزش بزرگ فرهنگ آسياى مركزى و تمام شرق نزديك در قرنهاى نهم و يازدهم ميلادى به وقوع پيوست (غفورف، ص 501).
شورشهاى مداوم خلقهاى ماوراءالنهر عليه حكمفرمايى اعراب كه از زمان آغاز استيلاى خلافت بر آسياى مركزى به اين سو ادامه داشتند، بعد از فرو خفتن شورش «مقنع» نيز قطع نگرديدند.
در سال 806 ميلادى، شورش عظيمى به رهبرى رافع بن ليث رخ داد. شورشيان قائم مقام خليفه در سمرقند را به قتل رسانده و مدتى چند شهر را در دست خود داشتند. در اين شورش، خصوصاً اهالى فرغانه، خجند، بخارا، استروشن، خوارزم، چغانيان و ختلان فعالانه شركت نمودند. تركهاى باديهنشين نيز به كمك شورشيان آمدند.
اين شورش بزرگ خلق در سال 810 ميلادى فرونشانده شد و اين كار تنها وقتى براى اعراب ميسر شد كه سركرده شورشيان رافع بن ليث در حساسترين لحظه مبارزه خيانت كرده و به دشمنان پيوست. در سالهاى بعدى گاه در سغد، گاه در استروشن و فرغانه، شورشهاى ديگرى رخ دادند (همان ص 518).
در زمان خلافت عباسيان، خاندانهاى ايرانى نقش مهمى در اداره امور آسياى مركزى داشتند. ولايات گوناگون ماوراءالنهر را اساساً نمايندگان اشراف محلى و قبل از همه نسل برمكيان و سامانيان اداره مىكردند. ولى اين تدبير باعث تقويت حكومت خلافت در آسياى مركزى نشد، بلكه برعكس، بر مقدمات آزادى اين سرزمينها از حمكفرمايى اعراب افزود (غفورف ص 518).
موضع اعيان و اشراف، مخصوصاً از سال 821 ميلادى كه در خراسان و ماوراءالنهر خاندانهاى محلى، ابتدا طاهريان و بعد سامانيان روى كار آمدند، خيلى تقويت شد (همانجا ص 519).
طاهريان (873 - 821)، صفاريان (913 - 873)، و بعد سامانيان (875 - 999)، از جمله حكومتهايى ايرانى بودند كه در خراسان و ماوراءالنهر حكومت مىكردند.
در سال 900 ميلادى اسماعيل سامانى در نزديكى بخارا عمروبن ليث را مغلوب كرد. اين پيروزى براى اسماعيل بدان سبب ميسر گرديد كه مردم و پيشهوران او را پشتيبانى نمودند. پس از آن اسماعيل حاكميت خويش را در خراسان مستقر ساخت. علاوه بر آن اسماعيل سامانى براى قلع و قمع باديه نشينانى كه شهرهاى ماوراءالنهر را تهديد مىكردند، بر آنان تاخته و آنان را تار و مار كرد. پيروزى او بر باديهنشينان كمتر از پيروزى او بر عمر و بن ليث نبود. باديه نشينان با تحمل شكستهاى مهلك مدت زيادى از غارت و تجاوز به مناطق ماوراءالنهر دست برداشتند. (غفورف، ص 529).
نقش ترکان
نقش تركان در توسعه و گسترش فرهنگ ايرانى - اسلامى در آسياى مركزى بسيار ارزنده است. بدون وجود تركان، توسعه اسلام در آسياى مركزى متصور نبود. مرز شمالى اسلام و خلافت اسلامى در آسياى مركزى براى مدتى با مرزهاى قومى ايرانيان و تركان و در عين حال با مرزهاى ميان جوامع اسكان يافته كشاورز و تركان چادرنشين مصادف شده است (گولدن، ص 190).
آيينهاى نوروزى كه از گذشتههاى دور در قلمرو تمدنى ايران در آسياى مركزى وجود داشتند، با چيرگى تركان در آسياى مركزى و تركستان (شرقى و غربى) نه تنها از بين نرفتند، بلكه به جهت قرابت فرهنگى و تعامل فرهنگى بين ايرانيان و تركان گسترش يافتند و به عنوان نماد فرهنگى و آيين ملى به حيات خود ادامه دادند كه تاكنون نيز ادامه دارند. اين عنصر وحدت بخش فرهنگى منطقه، اكنون به نحو بارزترى مىتواند به عنوان ابزارى براى همگرايى فرهنگى و اجتماعى ملل منطقه به كار گرفته شود.
گروههاى طوايف ترك به جهت داد و ستد خود با شهرهاى واحهاى ايرانى از جمله اورگنج، خيوه، سمرقند، بخارا، آمل، مرو و... در آسياى مركزى با اين منطقه در تماس قرار داشتند. پيش از آن نيز جاده ابريشم در كنار پيوند بين شرق و غرب آسياى مركزى با ايران و سپس اروپا، در كنار مبادله كالا و مسافر، فرهنگ و تمدن و انديشه و اديان را نيز انتقال مىداد و سبب نزديكى بين فرهنگها و ملل ساكن در طول جاده مىشد.
تركان با ورود به تركستان غربى، الگوهاى روابط با افرادى كه در ارتباط با ايرانيان و دولت شهرهاى طخارى تركستان شرقى بودند ادامه دادند. در آسياى مركزى اين دولت شهرها برحسب زبان به سه گروه ايرانى شرقى تقسيم مىشدند: «خوارزميان» در منتهى اليه غرب ماوراءالنهر؛ اهالى «سغدى»زبان در سمرقند، بخارا، چاچشاش (تاشكند) و نواحى همجوار با تودههاى پراكنده در طول آسياى مركزى و آسياى داخلى و گروههاى زبانهاى «باخترى» و ديگر زبانهاى طخارستان. تاريخ سياسى آغازين اين دولتها فقط به طور ناقصى شناخته شده است. در قرن هفتم، خوارزم به يك دولت متمركزترى كه از سوى شاه اداره مىشد، يعنى «خوارزمشاه» كه او بر توابع اميرنشينها فرمانروايى داشت محدود شد به طور معمول نظامهاى كمتر متمركزى در سغديه ظاهراً گسترش پيدا كرده بودند. فرمانروايان سمرقندى، كه از قدرتمندترين اين سلسلههاى سعدى محسوب مىشدند، عنوان «قشيب» (به ايرانى غربى خشائتا، ايخشيد در عربى، ملك در اسناد سغدى) داشتند.
شاهزادههاى كوچك سغدى، عنوان «گوتو» (خوتاو) داشتند. اين فرمانروايان كه منابع چينى ادعا مىكنند به يكى از قبايل چينى تعلق داشتند (خانه چائو = جموك (جاموگ) از مؤلفان مسلمان)، ابتدا در طبقه برابر با طبقه دهقانان قرار داشتند كه زمينداران اشرافى بودند و در قلعههاى تدافعى زندگى مىكردند (گولدن، همانجا).
علاوه بر كشاورزى بسيار توسعه يافته آبى خوارزميان و سغديان، آنها در توليد صنايع دستى و تجارت نيز به طور عميق وارد شده بودند، منافع تجارى خود را بر اوراسياى غربى / اروپاى شرقى، متمركز كرده بودند و سرزمين آنها در دوره اسلامى به مركز بازرگانى كالاهاى مناطق جنگى شمالى (به ويژه پوست و الوار) براى جهان اسلام تبديل شده بود. سغديها، همان طور كه ديدهايم، شبكه تجارى را در طول جاده ابريشم ايجاد كرده بودند كه آنها را به مغولستان و آسياى شرقى پيوند مىداد. در ضمن تماس آنها با سرزمينها و فرهنگهاى متعدد، دياسپوراهاى سغديان چنان توسعه يافته بودند كه به قول فرارى «سكولاريسم تجارى» ايجاد شده بود و مسامحه در مورد اديان و مذاهب گوناگون زرتشتى، مانويت، بودايى و مسيحيت براى آنها شناخته بود. به علاوه براى پرستش غالباً توصيه عقايد گوناگون محلى نيز انجام مىگرفتند. اگر چه بوديسم در دوره اسلامى مرده بود، ولى ديگر اديان و مذاهب در قرن دهم در سمرقند حضور داشتند (گولدن، همانجا)
قرن دهم ميلادى آسياى مركزى سراسر حادثه است. قراخانيان، سلسلهاى ترك بودند كه منشاى آنان كاشغر در شرق منطقه و در تركستان شرقى بود. آنان در اواخر قرن 10 ميلادى، ماوراءالنهر را از سامانيان گرفتند و بعدها آن را به سلجوقيان مرو واگذاشتند. شايد بتوان گفت كه روند ترك شدن آسياى مركزى پس از افول سامانيان و برروى كار آمدن قراخانيان آغاز شد. در اثناى قرون 11 و 12 ميلادى قلمرو فرمانروايى قراخانيان به شهر بخارا محدودي شد كه خود تابع و وابسته به خوارزم بود. آنان سرانجام با شورشهاى داخلى تضعيف و تحليل رفتند و اشراف خوارزم بر آنان مسلط شدند. قراخانيان نخستين سلسلهاى بودند كه در تركستان غربى فرمانروايى كردند (راميرز، ص 167).
خوارزم كه منطقهاى باستانى با فرهنگ ايرانى بود، در همسايگى سغد (بخش شرقى ماوراءالنهر) قرار داشت كه بعدها مركز ثقل تركها شد. اين قلمرو از رود سيردريا تا رود آمودريا تا ماوراى تركمنستان كنونى گسترده شده بود. خود خوارزميان تمايل داشتند دامنه قلمرو خود را به سوى جنوب گسترش دهند. خوارزمشاهيان دولتى ترك و ايرانى بودند كه به زودى تابع خانات قراخاييان شدند. خوارزم در حدود سال 1180 ميلادى با خراسان يكى شده به قلمرو سلاجقه فارس در شرق ايران حمله كرد و آنان را نابود نمود. آنان همچنين در سال 1207 ماوراءالنهر غربى را از قراخانيان گرفتند. پايتخت خوارزمشاهيان اورگنج ؛ شهرى ايرانى بود. هنگامى كه در سال 1218 چنگيزخان قراخانيان را در كاشغر سركوب كرد، آنان خوارزم را مورد تهديد قرار دادند.
نامهاى جغرافيايى آسياى مركزى در اشعار بسيارى از شاعران ايرانى به چشم مىخوردند و اين امر نشان دهنده روابط و تعامل عميق بين ساكنان ايرانى و تركان منطقه است
چنگیز خان
در سال 1221 ميلادى چنگيزخان خوارزميان را گوشمالى داد و پس از بازگشت دوباره به منطقه، خوارزم به دو بخش مجزا بين اردوى زرين و ايلخانان ايران تقسيم شد. هر دوى آنان البته حكومتهاى جانشين مغولها بودند. در حدود سال 1380، تركها حكومتى ضعيفتر را در پيرامون خيوه بنياد نهادند كه از سوى تيمور به سمرقند پايگاه اصلى او ضميمه شد. پس از سقوط تيمور، خوارزم تنها به منطقهاى كوچك طلاق مىگشت كه در تركيب دولت شيبانيها قرار گرفته بود (همان، ص 170). خوارزم پس از مغولها و تيموريان هيچ گاه شكوه گذشته خويش را باز نيافت و از آن همه شكوه فرهنگ و تمدن ايرانى اندكى بيش نماند.
با حمله چنگيزخان به آسياى مركزى، عمر دولتهاى ايرانى - تركى منطقه پايان يافت و عناصر تركى، بسيارى از قلمرو منطقه را فراگرفتند كه در اين زمينه حمله مغول شرايط لازم را براى آنها فراهم آورده بود. قلمرو امپراتورى مغول در دوره چنگيز خان شامل مغولستان، چين شمالى و تركستان غربى تا ايران بود. جانشينان او فتوحات او را ادامه دادند. در امتداد غرب، بقيه قلمرو ايران و بغداد تحت فرمانروايى مغول بود كه در سال 1231 ميلادى هلاكو (ايلخانان ايران) پسر چنگيزخان با صدرات عظماى خواجه رشيد الدين فضلاللّه همدانى بر آن حكومت مىكرد و بزرگانى چون خواجه نصيرالدين طوسى در آن درخشش علمى داشتند.
در قرون 14 تا 16 خانات جغتاى بر منطقه ماوراءالنهر فرمانروايى مىكرد. جغتاى از نسل چنگيزخان بر بخشى از امپراتورى مغول پيروز شد كه از رود ايلى و كاشغر تا ماوراءالنهر كشيده شده بود. در اوايل قرن 14 ميلادى خانات جغتاى از امپراتورى مغول جدا شدند و در اواسط همين قرن اين خانات به بخش غربى مسلمان (ماوراءالنهر) و بخش شرقى، معروف به مغولستان تقسيم شد، اما پس از اندكى تحت فرمانروايى تغلغ تيمور، يكى از نسلهاى گمنام جغتاى كه به اسلام گرويده بود، دوباره متحد شد.
خانات جغتاى در اوج قدرت خود، از رود ايرتيش در سيبرى تا سفلاى غزنى در افغانستان كنونى، و از ماوراءالنهر تا حوضه رود تاريم گسترش يافته بود. در سال 1484 زمانى كه خانات جفتاى، تاشكند را گرفت به منتهاى درجه شهرت خود رسيده بود. اما در اوايل قرن شانزدهم، تاشكند را از دست داد و به شيبانيها واگذاشت (1509). اين سلسله در اثر تجزيه داخلى ناشى از حمله قرقيز ـ قزاق و اويراتها يا مغولهاى غربى و ديگر سوارانى كه آسياى مركزى را از دست داده بودند، كوچك شده و به كاشغر محدود شد.
شیبانیها
شيبانيها در قرن شانزدهم بر آسياى مركزى فرمان مىراندند. آنها مخلوطى از مغولها و تركها از نسل شيبان از نوادگان چنگيز بودند كه در حاشيههاى جنوبى كوههاى اورال استقرار داشتند. در آغاز قرن پانزدهم آنها «ازبك» (اوزبك) نام گرفتند و رهبرى آنان را ابوالخير بر عهده داشت و قلمرو آنان در طول ساحل رود سيردريا تا مرزهاى شمالى ماوراءالنهر بود. ابوالخير از سوى اويراتها مورد حمله قرار گرفته شكست خورد و قلمرو آنان به دست قرقيز ـ قزاق افتاد.
بنيانگذار اصلى شيبانيان، محمد شيبانى پسر ارشد ابوالخير بود كه تقريباً در سال 1500، با پشتيبانى خانات جغتاى كه بعدها در تاشكند مستقر شد، سمرقند و ماوراءالنهر را از آخرين فرمانروايان تيمورى گرفتند. آنها سپس تاشكند را فتح كرده و قلمرو خود را تا دوردستها تا فرغانه گسترش دادند (1503). آنها در سال 1506 ، به خيوه و در سال 1507 به خراسان و هرات يورش بردند. شيبانيها فتوحات شرقى خود را از دست دادند، اما ماوراءالنهر و تاشكند را نگاه داشتند. آنها در طول قرن 16 بر سر خراسان با ايرانيها منازعه داشتند تا اينكه در سال 1597 شكست خورده خراسان را به طور كلى به صفويان واگذاشتند. تركهاى قرقيز از شكست شيبانها به دست صفويان سود جستند و سرزمينهاى ماوراءالنهر را غارت و اشغال كردند. در سال 1598 شيبانيها به عنوان يك نيروى متحد سياسى از صحنه منطقه خارج شدند اما ازبكان در ماوراءالنهر استقرار يافتند و هسته ازبكستان امروزى را پديد آوردند (راميرز، ص 275)
شيبانيها كه هم زمان با دولت صفويه بودند تا سال 1597 با ايرانيها در منازعه بودند كه در اين راه با حمايت عثمانيها و به عنوان متحد شرقى آنان قصد داشتند جبههاى در شرق ايران گشوده و عثمانيها از غرب و آنان از شرق ايران را مورد تاخت و تاز قرار دهند. آنان پس از شكست از ايران در 1598 سال عملاً از صحنه آسياى مركزى خارج شدند.
پس از شيبانيها، قرقيزها و قزاقها در صحنه آسياى مركزى فعال بودند. قرقيز ـ قزاقها، كوچنشينان ترك بودند كه در اواخر قرن 15 در حاشيه غربى مغولستان در حركت بودند. آنها ابتدا به ازبكها (شيبانيها) در حوزه رود سيردريا پيوستند، اما بعداً مسير خود را از آنان جدا كردند. در اثناى قرون 16 آنها خانات جغتاى را مورد تاخت و تاز قرار دادند و در اثناى قرن 16 و 17 در استپهاى قرقيز در قزاقستان استقرار يافتند. اويراتها يا مغولهاى غربى در قرن 17 به استپ تجاوز كردند، اما از سوى قرقيز - قزاق تار و مار شدند. در اوايل قرن 18 آنان به اردوهاى كوچك، ميانه و بزرگ تقسيم شدند و از درياچه بالخاش تا رود اورال حضورى فعال داشتند. (راميرز، ص 171).
در سال 1710 خانات خوقند از خانات بخارا جدا شد و شاخهاى از آن در فرغانه ساكن شد و در آغاز قرن 19 به تاشكند پيوست. بعدها اردوى بزرگ قرقيز - قزاق كه در شرق درياچه بالخاش استقرار داشت، تابع آن شد.
در 1876 خوقند هم ضميمه متصرفات روسيه شد (راميرز، ص 171). خانات بخارا تقريباً در سال 1600 ميلادى از سوى شاخهاى از سلسله فرمانروايى شيبانى آستاراخان تأسيس شد و سپس ضميمه ماوراءالنهر و فرغانه گرديد. اين خانات، فرغانه را در حدود سال1710 به خانات خوقند و مرو را در سال 1826 به روسيه واگذار كرد. در سال 1866، بخارا تحتالحمايه روسيه شد و در سال 1920 به شوروى پيوست. بلشويكها به انتقام حمايت تاجيكهاى مسلمان سمرقند و بخارا از جنبشهاى ضد كمونيستى، پس از سركوب آنان اين قلمروهاى ايرانىتبار را از قلمرو فارس زبان منتزع و به قلمرو حاكميت ازبكستان دادند. خانات خيوه از ديگر خانات ايرانى تبار آسياى مركزى هم در سال 1881 پس از انعقاد قرارداد آخال بين روسيه و ايران و انضمام آن به دولت روسيه تزارى، از سوى روسها منحل شد.
زبان فارسى از دوره سامانيان به بعد زبان رسمى و دربارى منطقه بود. در اميرنشين بخارا، خانات خوارزم و خوقند همه مكاتبات به زبان فارسى صورت مىگرفتند. تا قبل از هجوم بلشويكها به منطقه؛ حاكمان، اميران و صاحبمنصبان به فارسى مىنوشتند و بدين جهت بسيارى از منابع تاريخى منطقه به زبان فارسى نوشته شدهاند؛ در عين حال آثارى هم كه به زبان تركى ايجاد شدهاند، باالفباى فارسى نوشته شدهاند. اگرچه در دوران بلشويكها و حكومت هفتاد ساله كمونيستها بر منطقه، خط مردم منطقه تغيير يافت، با اين حال زبان تاجيكى و زبانهاى پاميرى از گروه زبانهاى ايرانى شرقى به حيات خود ادامه دادند و فرهنگ و تمدن ايران را تاكنون زنده نگه داشتهاند.
در سده چهارم هجرى حكيم ابوعبداله رودكى سمرقندى (وفات 329 هج. ق) كهنترين شاعر ايرانى در بخارا مىزيست. او حكيمى خردمند و فرزانه بود كه دانش و انديشههاى خود را در قالب اشعار زيبا مىپراكند.
هر كه ناموخت از گذشت روزگار
هيچ ناموزد ز هيچ آموزگار
يا در جاى ديگر فرموده است:
زمانه پندى آزادوار داد مرا
زمانه چون نگرى سر بسر همه پند است
به روز نيك كسان گفت تا تو غم نخورى
بسا كسا كه بروز تو آرزمند است
زمانه گفت مرا خشم خويش نگاهدار
كرا زبان نه ببند است پاى در بند است
حكيم ناصر خسروقباديانى مروزى (وفات 431 هج.ق) با ژرف نگرى تمام دانش را ستوده و در غزلى آهنگين و زيبا سروده است:
درخت تو گر بار دانش بگيرد
به زير آورى چرخ نيلوفرى را
مولانا جلالالدين بلخى مقلب به مولوى رومى (وفات 672 هج.ق قونيه) با ژرفنگرى خود در فلسفه و عرفان چنان به ذات خداوندى آگاه است كه در شعر بيان داشته است:
دل هر ذره كه بشكافى
آفتابيش در ميان بينى
مولانا كه در بلخ زاده شد، در قونيه تكامل يافت و در آنجا زندگى را بدرود گرفت، تمام اشعار و آثار خود را به زبان فارسى سروده است. با وجودى كه قلمروى كه او در آن مىزيست قلمرو تركان بود، چگونه او آثار خود را به زبان فارسى آفريده است؟ مىتوان به جرأت گفت كه مردم آن قلمرو با زبان، ادبيات و فرهنگ ايرانى بيگانه نبودند و مولانا را درك مىكردند زيرا مردمان قلمروهاى زبان و فرهنگ فارسى و تركى با هم در تعامل بودند بدين جهت هنوز هم اشعار مولانا از سوى تركان در مراسم و آيينها خوانده مىشوند.
نامهاى جغرافيايى آسياى مركزى در آثار شاعران و بزرگان علم و ادب ايران
نامهاى جغرافيايى آسياى مركزى در اشعار بسيارى از شاعران ايرانى به چشم مىخوردند و اين امر نشان دهنده روابط و تعامل عميق بين ساكنان ايرانى و تركان منطقه است.
آدمالشعرا ابوعبداللّه رودكى سمرقندى مىگويد:
بوى جوى موليان آيد همى
ياد يار مهربان آيد همى
يا در برخى نسخهها:
باد جوى موليان آيد همى
بوى يار مهربان آيد همى
و حافظ مىگويد:
خيز تا خاطر بدان ترك سمرقندى دهيم
كز نسيمش بوى جوى موليان آيد همى
يا در جاى ديگر مىگويد:
اگر آن ترك شيرازى به دست آرد دل ما را
بخال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
در جنوب شرقى اين سرزمين كوههاى پامير قرار دارند كه برگرفته از دو واژه «پاى» و «مهر» (يا ميترا) است و در بدخشان در دامنههاى جنوب شرقى اين كوههاى سر به فلك كشيده، اقوام ايرانى اصيل با زبانهاى ايرانى شاخه شرقى از جمله يغنابى، شغنانى و يازغلامى هنوز هم فرهنگ اصيل ايرانى و زبان خود را نگاه مىدارند.
بلندترين قله اين كوهها «شاه تيرانداز» نام دارد كه همان اشاره به آرش كمانگير است. نظامى عروضى سمرقندى گفته است:
از آن گويند آرش را كمانگير
كه از آمل به مرو انداخت تير
در اين سرزمين، وادى بزرگ فرغنه با فرهنگهاى گوناگون ساكنان خود به موزه گفتگوى فرهنگها تبديل شده است؛ سرزمينى كه در آن نوروز با تمام زيباييهاى خود بين اقوام ايرانى و غيرايرانى با شكوه تمام برگزار مىشد و مىشود. مولوى بلخى فرموده است:
گفتم زكجايى تو تسخر زد و گفت اى جان
نيميم زتركستان نيميم زفرغانه
مؤخره:
آسياى مركزى سرزمين شگفتيهاست. كوههاى پامير، شهر چارجوى (از واژه پارسى «چهار» و «جو» به معنى شهرى با چهار نهر و جوى)، بدخشان، آب پنج (مترادف پنجاب در شبه قاره هند)، مرغاب (آب مرو يا مرو آب) آستانه، درياى خوارزم، و ديگر توپونيمهايى كه نشان دهنده يادمانهاى فرهنگ ايرانى در منطقه هستند در اين حوزه موجودند. در كنار نوروز، جشن زيباييها و بيدارى طبيعت، دهها و صدها نشانه و نماد فرهنگى، نشان دهنده ارتباط ايران با آسياى مركزى و نشان دهنده عمق تعامل فرهنگى بين ايران و آسياى مركزى هستند. در آسياى مركزى شهرهاى كهن ايرانى از جمله نسا، آمل (چارجو)، اشك آباد (عشق آباد)، اورگنج، مرو (در تركمنستان)، خيوه، خوارزم، بخارا، سمرقند (در ازبكستان)، پنجيكنت، اسروشنه، حصار شادمان و سغد و خجند (در تاجيكستان) قرار دارند. اين قلمرو سرزمين و زادگاه ابوحفص سغدى، سوزنى سمرقندى، بوعلى سينا، ناصرخسرو، رودكى، خوارزمى و فارابى و دهها مشاهير ديگر جهان علم و معرفت ايرانى است. اين مشاهير آثار خود را اغلب به زبان فارسى آفريدهاند، اگر چه در ميان آنان مشاهيرى چون: محمود كاشغرى، على شير نوايى و برخى ديگر ترك بودند. در دوره حيات ادبى و فرهنگى اين ستارگان، گفتگوى ملتها و فرهنگها رواج داشت و همه با هم در يك قلمرو جغرافيايى ايرانى - تركى مىزيستند.
با توجه به آنچه گذشت، حكيمان جهان هنر، انديشه، معرفت و كمال ايران زمين نه تنها براى ايرانيان و ساكنان قلمرو كنونى ايران بلكه براى قلمرو جهان ايرانى در آسياى مركزى، قفقاز و آناتولى بسيار مورد احترامند و آنان مىخواهند با انديشههاى اين بزرگ مردان آشنا شوند.
وجود واژگان پرشمار تركى در زبان و ادبيات فارسى و همين طور وجود واژگان پرشمار فارسى در ادبيات تركى نشان دهنده عمق روابط بين ايرانيان و تركان است. اگر وام واژگان را از هر دو زبان جدا كنيم نه تنها از غناى هر يك كاستهايم بلكه كاستى پرجلوه اى بر هر دو زبان وارد ساختهايم. فرهنگ غنى دينى و مناسبات آيينى اسلامى در بين مسلمانان ايران، آسياى مركزى، قفقاز و آناتولى، وجوه مشترك بسيار ارزشمندى هستند كه در كنار آيينهاى ايرانى از جمله نوروز مىتوانند ما را به يكديگر نزديك سازند. برگزارى نشست مشترك تخصصى و كارشناسى سازمان علمى فرهنگى سازمان ملل (يونسكو) در تهران با پنج جمهورى آسياى مركزى، ايران، تركيه، افغانستان، پاكستان و هندوستان در سپتامبر 2004 براى انجام مراحل نهايى ثبت آيين نوروز به عنوان ميراث بشرى، از جمله موفقيتهايى بود كه نشان از وجوه اشتراك بين كشورهاى منطقه مىدهد.
ما بايد اين گذشته با شكوه را گرامى بداريم و در بين ملل مختلف آسياى مركزى فرهنگ تسامح و تساهل را گسترش داده و به گفتگوى بين اقوام، نژادها، فرهنگها و زبانها رونقى دوباره دهيم. ايرانيان و تركان همانگونه كه در گذشته با هم در تعامل بودهاند اكنون نيز مىتوانند با هم تعامل داشته باشند و با به كارگيرى امكانات و ابزار موجود به توسعه فرهنگى، اجتماعى و علمى منطقه كمك كنند. بنا به يك ضربالمثل تركى: سوگلن آرخا بير ده سو گلر (در جويى كه يكبار آب روان بوده باز هم مىتواند آب جريان يابد).
منابع:
1 . بار تولد، و. تاريخ تركهاى آسياى ميانه، ترجمه دكتر غفار حسينى، انتشارات توس، چاپ اول، 1376.
2 . رضا، عنايتاللّه. ايران و تركان در روزگار ساسانيان، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم 1374.
3 . بلينتسكى، آ. خراسان و ماوراءالنهر (آسياى ميانه)، ترجمه دكتر پرويز ورجاوند، مركز اسناد فرهنگى آسيا، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى (پژوهشگاه)، تهران 1371.
4 . فرانك، آيرين؛ براونستون، ديويد. جاده ابريشم، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات سروش 1376.
5 . غفوروف، باباجان. تاجيكان، تاريخ قديم، قرون وسطى و دوره نوين، جلد اول و دوم، انتشارات عرفان، دوشنبه 1997.
6 . لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم 1364.
7 . حدودالعالم من المغرب الى المشرق، به كوشش منوچهر ستوده، انتشارات طهورى، 1362.
* بهرام اميراحمديان: استاد دانشگاه تربيت مدرس و كارشناس روابط ايران و آسياي مركزي.
مقالات مرتبط:
تعامل فرهنگي بين ايرانيان و تركان در آسياي مركزي(1)
منبع:
bashgah.net
پامیر، ایران و چین؛ ساینو-ایرانیکا
پامیر ، منطقه و رشته کوههایی در جنوب شرقی آسیای مرکزی . واژة پامیر از پای میر به معنای پای میترا (خدای خورشید)، گرفته شده است و در زبان محلی «بامِ دنیا» گفته می شود ( > دایرة المعارف بزرگ شوروی < ، ج 19، ص 194؛ > اتحاد شوروی : بررسی جغرافیایی < ، ص 101).
منطقه و رشته کوههای پامیر از جنوب فرغانه تا تاجیکستان و چین امتداد دارد و از سه قسمتِ چالة پامیر، حصار آلای و پامیر تشکیل می شود. ارتفاع رشته کوهها بین 000 ، 4 تا 500 ، 7 متر است . در پامیر بلندترین قلة آسیای مرکزی ، وسیعترین یخچالها و مرتفعترین زمینهای زراعتی و مراکز جمعیتی جای گرفته است .
جمعیت پامیر بشدت پراکنده است . مردم پامیرغربی ( رجوع کنید به ادامة مقاله ) عمدتاً تاجیک و شیعة اسماعیلیه اند، اما اهالی پامیر شرقی عمدتاً قرقیزهای ترک و مسلمان سنّی اند. عده ای از آنان ، بعد از کودتای کمونیستی 1357 ش / 1978 در افغانستان ، به ترکیه مهاجرت کردند. در منطقة پامیر، به عنوان منطقه ای امن ، عده ای زندگی می کنند که به زبانهای باستانی ایرانی شرقی ، مانند شغنانی / شغْنی ، اشکاشمی ، وَخی / وَخانی ، یَزغُلامی ، سنْگلیچی ، مونْجانی ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه )، بَرتَنگی * و بَجوُی ( > دایرة المعارف بزرگ شوروی < ، ج 20، ص 189) سخن می گویند.
پامیر منبع قدرتمندترین مرحلة یخچالی شدن جدید است و بیش از هزار یخچال طبیعی ، به مساحت 000 ، 8 کیلومترمربع ، در این منطقه دیده می شود که تعدادی از آنها در واقع رودهای یخ هستند.
ثروتهای زیرزمینی پامیر، مولیبدن ، تَنْگسْتَن ، فلزات کمیاب ، میکا و سنگهای کریستالی است . معروفترین سنگ لاجورد پامیر ــ که زیبایی آن در ترانه های محلی و افسانه ها وصف شده است ــ از همین منطقه به دست می آید. رشته کوههای دَرواز، تقریباً همه از جوش سنگ های روشن تشکیل شده اند و در بعضی مناطق ، ذخایر طلا دارند. در شمال پامیر ناحیة گسترده ای دیده می شود که بتدریج زهابی و با لایه های مزوسنوزوئیک از ماسه سنگهای سرخ انباشته شده است . این لایه ها رانشی و برآمده اند، به طوری که اکنون سنگهای مزوسنوزوئیک تقریباً در همه جا، در کوههای بلند یافت می شود ( > اتحاد شوروی : بررسی جغرافیایی < ، ص 101ـ102).
رشته کوه «آکادمی علوم » (میانگین ارتفاع : بیش از 000 ، 5متر) را می توان مرکز کوههای پامیر دانست . بلندترین قلة آن ، کمونیسم (ارتفاع : 495 ، 7 متر)، بلندترین نقطة آسیای مرکزی است . نام قدیمی این قله ، شاه تیرانداز، بنابر افسانه ای برگرفته از داستان آرش کمانگیر، بود. از سمت غرب ، رشته کوههای پطر کبیر ، دَرواز، ونچ و یزگُلام به آن می پیوندند.
پامیر را می توان به دو قسمت تقسیم کرد: پامیر شرقی و پامیرغربی ( جغرافیای تاجیکستان ، ص 9ـ10). پامیرشرقی ، ولایتی صعب العبور است و شباهت بسیاری به سرزمینهای بلند تبت و قَره قوم دارد. کوههای آن با وجود ارتفاعی بین 000 ، 5 تا 000 ، 6 متر، به فلاتهای کم ارتفاع شبیه اند. دشتهای پامیر در ارتفاع 000 ، 4 تا 000 ، 5متری گسترده شده اند. حد برف در ارتفاع 500 ، 4 تا 500 ، 5متری قرار دارد، درجه حرارت ، دارای اختلاف شدید در سایه و آفتاب است و گاهی دما به ْ48- می رسد. خاک آن شور، بیشتر یخزده و در پاره ای اوقات پوشیده از خاکهای توندرایی است .
بادهایی که در این منطقه می وزند از قله های کوهها می گذرند، ازینرو با بارش اندکی همراه اند (بین 75 تا 100 میلیمتر در سال ).
منطقة پامیر در برخی نقاط دریاچه های ژرف دارد، از جمله دریاچة قره گل / قراکول . در این منطقه درختچه ای به نام ترسکین رشد می کند که تنها منبع سوخت محلی است . تنها فعالیت اقتصادی در منطقه ، بنابر وضع طبیعی
آن ، پرورش دام به روش کوچ نشینی است که با استفاده از مراتع طبیعی پراکنده صورت می گیرد. چراگاههای این منطقه برای گاوهای تبتی مناسب است ، زیرا با سرما و فشار کم هوا سازگاری دارند ( > اتحاد شوروی : بررسی جغرافیایی < ، همانجا).
پامیر شرقی ، با وجود بیش از 600 ، 3 متر ارتفاع ، نسبتاً هموار به نظر می رسد و دره های هموار، رودهایی با جریان آرام و دریاچه های آب شور دارد. در قسمت شمالی پامیر شرقی ، رشته کوه پس آلای امتداد دارد که ارتفاع آن در پاره ای نقاط به 000 ، 6 متر می رسد. بلندترین قلة آن ، لنین (ارتفاع : 134 ، 7 متر) نام دارد. راه کوهستانی و صعب العبور اتومبیل رو پامیر از گردنة قیزیلرت (ارتفاع : 280 ، 4 متر)، در رشته کوه پس آلای ، می گذرد. این گردنه ، شهر اوش را به خاروغ / خُرُگ (مرکز ولایت خودمختار بدخشان )، پیوند می دهد. در جنوب رشته کوه پس آلای ، رشته کوههای موزکول ، علی چور شمالی ، علی چور جنوبی و وخان واقع اند. در کنارة شرقی پامیر، رشته کوه ساری کول / سَرِقول (ارتفاع بلندترین قله : 909 ، 5 متر) در سراسر مرز تاجیکستان ـ چین کشیده شده است ( جغرافیای تاجیکستان ، همانجا).
مرز قراردادی بین ارتفاعات پامیر شرقی و غربی ، خطی است که از تاج رشته کوه زولومَرت تا رشته کوه قارابولاغ و گردنه های پِشَرْت و از آنجا تا انتهای غربی دریاچه های سریز و یاشیل کُول ، مسیر علیای رود پامیر، کشیده می شود ( > دایرة المعارف بزرگ شوروی < ، ج 19، ص 194).
پامیر غربی برجستگیهای مشخص دارد. از ویژگیهای این قسمت ، قله های پوشیده از برف ، دره های ژرف و رودهای تندآبی است . رشته کوههایی به ارتفاع 800 ، 1 تا 000 ، 2متر از سطح دریا در این قسمت پراکنده شده اند. بلندی قله ها به بیش از 000 ، 6 متر می رسد ( جغرافیای تاجیکستان ، همانجا).
پامیر غربی با پامیر شرقی تفاوت فاحشی دارد. این دو قسمت با خطوط شکستة دره ها از هم جدا می شوند و ردیفی از دامنه های تند و آرام بستر رودها را تشکیل می دهند و بر اثر جریان آب بستر عمیق دره ها، که از مشرق به مغرب امتداد دارد، لبة فلاتهای گسترده را قطع می کنند. پامیر شرقی از همین دره ها آغاز می شود. کمی پایینتر، در پامیر غربی ، دره ها باریکتر و عمیقتر می شوند و تنها در هیمالیا و رشته کوههای آنْد در پرو، چنین دره های عمیقی وجود دارد. ارتفاع بین دره های تنگ و قلة کوهها درپاره ای نقاط به بیش از 000 ، 4متر می رسد.
در شمال غربی دریاچة سریز در مرز پامیر شرقی ــ که بلندترین نقطة این منطقه است ــ و در رشته کوه جنوبی آن آکادمی علوم ، بلندترین قلة پامیر، قرار گرفته است . در امتداد طولی تیغه های شرقی این رشته کوه ، یخچال عظیم فدچنکو ، بزرگترین یخچال طبیعی این منطقه ، قرار دارد.
رودهای پامیر از یخچالها و برف تغذیه می شوند. بزرگترین رود این منطقه ، پَنْج است که در مرز تاجیکستان ـ افغانستان جاری است . شاخابه های این رود، خنگ آب ، ونچ ، یزگلام ، برتنگ و غُند، از رودهای بزرگ پامیر به شمار می آیند. این رودها توان بسیاری برای تولید برق آبی دارند، اما از آنها استفاده چندانی نشده است .
دریاچه های پامیر اساساً منشأ تکتونیکی و یخچالی دارند. بزرگترین دریاچة منطقه ، قراکول است که 238 متر عمق دارد و از لحاظ حجم اندکی کوچکتر از دریاچه های تبت جنوبی است . آب آن شور و تلخ است و موجود زنده ای در آن یافت نمی شود. در مرکز پامیر، در ارتفاع 229 ، 3 متری ، دریاچة سریز قرار دارد. این دریاچه در 1329/1911، براثر ریزش کوه و سد کردن آب رود بین روستاهای سریز و اوسای ، پدید آمده است . طول دریاچه بیش از 60کیلومتر، مساحت آن 88 کیلومترمربع ، ژرفای آن بیش از 505 متر و حجم آب آن 17 میلیارد مترمکعب است .
در پامیر یخچالهای طبیعی دیده می شود، از جمله مهمترین آنها گرما، گروم ـ گرژیمایلو و فِدچنکو هستند که بسیاری از رودهای آسیای مرکزی را تغذیه می کنند.
تنوع شرایط طبیعی و جغرافیایی پامیر، خاک و پوشش گیاهی متنوعی به وجود آورده است . در پامیر غربی بیشتر خاکهای «دارچینی ـ کوهستانی » در کوههای بلند پراکنده شده است . تقریباً در همه جای این منطقه بوته زارها گسترده شده است . در درة رودها، جنگلها و بیشه های توغای پراکنده شده و درختهایی نظیر بید، سپیدار، توت ، سیب وحشی ، گردو، گلابی جنگلی و زردآلوی وحشی رشد کرده اند. این نوع درختها اساساً در درة رودهای پنج ، شاه دره و وخان پراکنده شده اند. در ارتفاعات ، درختچه ها جای خود را به دشتها و مراتع آلپی داده اند. در پامیر غربی در خُرُگ ، باغ گیاه شناسی پامیر در ارتفاع 300 ، 2 متری قرار دارد.
در پامیر شرقی درختی نمی روید و بیشتر رستنیهای آن را گیاهان خاص دشتهای کوهستانی مرتفع ، از خانوادة گوَنها و گیاهان خشک زی ، تشکیل می دهد. در دشتها و فلاتهای کوهستانی مرتفع ، چراگاههای با اهمیتی قرار گرفته است .
زیای پامیر نیز گوناگون و غنی است ، از جمله جانوران این منطقه قوچ کوهی ، یوزپلنگ ، خرس ، گراز، موش خرما، موش صحرایی ، خرگوش ، روباه ، مرغابی سرخ ، غازهای هندی ، کبک دری ، شاهین ، هما و کرکس است ( > اتحاد شوروی : بررسی جغرافیایی < ، همانجا).
نیز رجوع کنید به بدخشان
منابع :
EI 2 , s.v. "Pamirs" (by C. E. Bosworth); Geogra ¦ fiya ¦ -ye Ta ¦ jikista ¦ n (in cyrilic), by M. Nurnazarov et al ., Dushanbe 1991; Great Soviet encyclopedia , New York 1973-1983; Soviet Union: a geographical survey , contributing authors: M.F. Grin et al. , ed. S.V. Kalesnik & V.F. Pavlenko, Moscow 1976.
/ بهرام امیراحمدیان /
نیز رجوع کنید به بدخشان
منابع :
EI 2 , s.v. "Pamirs" (by C. E. Bosworth); Geogra ¦ fiya ¦ -ye Ta ¦ jikista ¦ n (in cyrilic), by M. Nurnazarov et al ., Dushanbe 1991; Great Soviet encyclopedia , New York 1973-1983; Soviet Union: a geographical survey , contributing authors: M.F. Grin et al. , ed. S.V. Kalesnik & V.F. Pavlenko, Moscow 1976.
/ بهرام امیراحمدیان /
ارومچی، ایران و چین؛ ساینو-ایرانیکا
اورومْچى، شهر و مرکز منطقة مستقل اویغور سین کیانگ در شمال غرب چین. این شهر در 43 و 48 عرض شمالى و 87 و 35 طول شرقى («اطلس...1»، در شمال کوههای تیان شان ( ختای2...، بر فلاتى به ارتفاع 912 متر («دائرةالمعارف ایتالیا3»، کنار رودخانة اورومچى XXVII/) GSE, واقع است. این شهر مرکز تجارتى ترکستان چین (سین کیانگ) به شمار مىآید و بر سر راههای بازرگانى منطقه به روسیه، لانچو و کاشغر قرار دارد ( آمریکانا، و راهآهن لانشین به آن ختم مىشود ، GSE) همانجا). ارتباط اورومچى با دیگر نقاط از طریق دو بزرگراه، یکى در مسیر شبکة راهآهن چین و دیگری میان دو رودخانة جونگار و تاریم برقرار مىشود ( بریتانیکا، میکرو، .(IX/779
تا آخر سدة 19م محققان بر آن بودند که اورومچى در محل شهر قدیمى بش بالغ واقع است (بارتولد، ؛ III/374 ختای، .(IV/141 در 1896م گروم گرژیمایلو1 در جلد اول سفرنامة خود در صحت این مطلب تردید کرد و احتمال داد که خرابههای بش بالغ در شرق اورومچى در نزدیکى گوچِن است. وی در جلد دوم کتاب خود براساس نوشتهای از «منگو - یومو - تسزی» قطعیت آن را تأیید کرد (بارتولد، نیز ختای، همانجاها؛ «دائرةالمعارف ترک2»، .(XXXIII/217 در 1903م هم «شاوان» بدون اطلاع از نوشتة گرژیمایلو و بر اساس یک نوشتة دیگر چینى همین مطلب را ابراز داشت و در 1908م دبژف3 تصریح کرد که خرابههای بش بالغ در نزدیکى شهری که امروزه پوچن تسى نام دارد، واقع است (بارتولد، V/353 .(III/374,
به گفتهای دیگر، شهر چىچین تلس4 مذکور در سفرنامة مارکوپولو همان اورومچى کنونى است (نک: ختای، .(I/117 اورومچى در مسیر جادة ابریشم قرار داشت. این جاده در گوچن به دو شاخه تقسیم مىشد و راه شمالى آن از اورومچى مىگذشت و به سوی آسیای مرکزی ادامه مىیافت (گومیلف، .(42
اورومچى کلمهای مغولى به معنى «چراگاه زیبا» است ( بریتانیکا، همانجا؛ توریسم، .(108 اورومچى را «اروم تسى5» و «وولوموچى6» و به زبان چینى «تیهوا» گفتهاند ( دایرة المعارف فارسى؛ آمریکانا، همانجا؛ 1269 .(WNGD,
قوم اویغور در سدة 3م به این منطقه راه یافت و در آنجا سکنى گزید ( بریتانیکا، ماکرو، .(XVI/794 سرزمین اویغورها در سدة 7ق/13م زیر سلطة حکومت مغول قرار گرفت (شرفالدین، 81). ابن بطوطه این منطقه (ختا) را از حیث آبادانى، بهترین کشور جهان معرفى مىکند (2/752). اویغورها که براثر تماس با مبلغان و عابدان مانوی مقیم سرزمین سغد، مانوی مذهب شده بودند (ورهرام، 146؛ VIII/ , 1 EI902 )، از سدة 7ق به اسلام روی آوردند و در سدة 9ق/15م دین اسلام سرتاسر اینمنطقه را فراگرفت (بارتولد، ؛ II(1)/46 بریتانیکا، ماکرو، .(XVIII/792-793
اورومچى در سدة 18م دوباره به چین پیوست و پس از آنکه در 1760م چند پایگاه نظامى در آن ساخته شد و یک شهر چینى در کنار آن برپا گردید، به پایگاه مهم نظامى شمال غرب چین بدل گشت (همان، میکرو، .(IX/779 در قیام مسلمانان سین کیانگ در برابر سلطة حکومت مرکزی چین، اورومچى در 1281ق/1864م به تصرف مسلمانان درآمد، ولى در 1293ق/1876م نیروهای دولتى آن را باز پس گرفتند (همانجا). در 1301ق/1884م استان سین کیانگ ایجاد شد و مرکز آن از ایلى7 به اورومچى منتقل گردید («سین کیانگ...8»، .(8
اورومچىاز 1949م/1328ش روبهصنعتىشدنگذاشت ( بریتانیکا،همانجا) و در 1955م/1334ش که سین کیانگ به منطقة مستقل بدل شد، مرکز آن اورومچى توسعة بیشتری یافت («سین کیانگ»، 22 ؛ بریتانیکا، همانجا). زبان اکثریت مردم اورومچى اویغوری است . علاوه بر اویغورها، اقلیتهایى هم از جمله قزاقها، دونگالها و مانجوها در اورومچى ساکن هستند (همانجا). جمعیت این شهر که در 1953م/ 1332ش، 700 ،140نفر بود ( آمریکانا، )، XXVII/611 در 1993م/ 1372ش به 500 ،336،1نفر افزایش یافت («سین کیانگ»، 43 , .(4
از 1949م همزمان با پیشرفت صنعتى، شبکة آبیاری شهر در دامنة کوههای تیان شان توسعه داده شد و این کار همراه با ماشینى کردن کشاورزی، تولید غلات و دیگر محصولات را افزون ساخت ( بریتانیکا، همانجا؛ XXVII/683 )، GSE, در 1952م/1331ش یک مدرسة عالى کشاورزی هم در اورومچى ایجاد شد ، WNGD) همانجا)؛ اما اهمیت اقتصادی اورومچى بیشتر به غنای منابع معدنى آن مربوط است ( بریتانیکا،همانجا؛ «سین کیانگ»، .(45 اورومچى را به سبب داشتن ذخایر فراوان زغال سنگ «شهری بر زغال» نام دادهاند (همانجا). منابع نفتى این شهر هم که از 1959م به تولید رسید، آن را به یکى از مناطق مهم نفت خیز چین بدل کرد ( بریتانیکا،همانجا؛ طوغان، .(I/582 صنایع مهم اورومچى شامل تولید سیمان، شیشه، کاغذ، آهن و فولاد، فرآوردههای غذایى، نساجى، شیمیایى و ماشینآلات است ، GSE) همانجا).
در اورومچى علاوه بر دانشگاه سین کیانگ که از 1960م/1339ش آغاز به کار کرد ( آمریکانا،، WNGD همانجاها)، چندین مؤسسة فرهنگى و مراکز آموزش عالى، از جمله آموزش اویغوری، زبانهای اقلیتها، نیز زبان روسى و علوم پزشکى و کشاورزی وجود دارد ( بریتانیکا،همانجا).
مآخذ: ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمة محمدعلى موحد، تهران، 1361ش؛ دایرة المعارف فارسى؛ شرفالدین على یزدی، ظفرنامه، به کوشش عصامالدین اورونبایوف، تاشکند، 1972م؛ ورهرام، غلامرضا، تاریخ آسیای مرکزی در دوران اسلامى، مشهد، 1372ش؛ نیز:
Americana; Barthold, W.W., Sochineniya, Moscow, 1963-1968; Britannica, 1978; Britannica Atlas, Chicago, 1993; Cathay and the Way Thither, tr. H. Yule, Taipei, 1966; EI 1 ; Enciclopedia Italiana; GSE;Gumilev, L.N., Drevnie tyurki, Moscow, 1967; Togan, Z.V., Bug- O nk O T O rkili (T O rkistan) ve yak o n tarihi, Istanbul, 1981; Tourism, China Handbook Series, Peking, 1984; T O rk ansiklopedisi, Ankara, 1984; , WNGD; Xinjiang in Brief, China International Press, 1995.
پرویز امین
تا آخر سدة 19م محققان بر آن بودند که اورومچى در محل شهر قدیمى بش بالغ واقع است (بارتولد، ؛ III/374 ختای، .(IV/141 در 1896م گروم گرژیمایلو1 در جلد اول سفرنامة خود در صحت این مطلب تردید کرد و احتمال داد که خرابههای بش بالغ در شرق اورومچى در نزدیکى گوچِن است. وی در جلد دوم کتاب خود براساس نوشتهای از «منگو - یومو - تسزی» قطعیت آن را تأیید کرد (بارتولد، نیز ختای، همانجاها؛ «دائرةالمعارف ترک2»، .(XXXIII/217 در 1903م هم «شاوان» بدون اطلاع از نوشتة گرژیمایلو و بر اساس یک نوشتة دیگر چینى همین مطلب را ابراز داشت و در 1908م دبژف3 تصریح کرد که خرابههای بش بالغ در نزدیکى شهری که امروزه پوچن تسى نام دارد، واقع است (بارتولد، V/353 .(III/374,
به گفتهای دیگر، شهر چىچین تلس4 مذکور در سفرنامة مارکوپولو همان اورومچى کنونى است (نک: ختای، .(I/117 اورومچى در مسیر جادة ابریشم قرار داشت. این جاده در گوچن به دو شاخه تقسیم مىشد و راه شمالى آن از اورومچى مىگذشت و به سوی آسیای مرکزی ادامه مىیافت (گومیلف، .(42
اورومچى کلمهای مغولى به معنى «چراگاه زیبا» است ( بریتانیکا، همانجا؛ توریسم، .(108 اورومچى را «اروم تسى5» و «وولوموچى6» و به زبان چینى «تیهوا» گفتهاند ( دایرة المعارف فارسى؛ آمریکانا، همانجا؛ 1269 .(WNGD,
قوم اویغور در سدة 3م به این منطقه راه یافت و در آنجا سکنى گزید ( بریتانیکا، ماکرو، .(XVI/794 سرزمین اویغورها در سدة 7ق/13م زیر سلطة حکومت مغول قرار گرفت (شرفالدین، 81). ابن بطوطه این منطقه (ختا) را از حیث آبادانى، بهترین کشور جهان معرفى مىکند (2/752). اویغورها که براثر تماس با مبلغان و عابدان مانوی مقیم سرزمین سغد، مانوی مذهب شده بودند (ورهرام، 146؛ VIII/ , 1 EI902 )، از سدة 7ق به اسلام روی آوردند و در سدة 9ق/15م دین اسلام سرتاسر اینمنطقه را فراگرفت (بارتولد، ؛ II(1)/46 بریتانیکا، ماکرو، .(XVIII/792-793
اورومچى در سدة 18م دوباره به چین پیوست و پس از آنکه در 1760م چند پایگاه نظامى در آن ساخته شد و یک شهر چینى در کنار آن برپا گردید، به پایگاه مهم نظامى شمال غرب چین بدل گشت (همان، میکرو، .(IX/779 در قیام مسلمانان سین کیانگ در برابر سلطة حکومت مرکزی چین، اورومچى در 1281ق/1864م به تصرف مسلمانان درآمد، ولى در 1293ق/1876م نیروهای دولتى آن را باز پس گرفتند (همانجا). در 1301ق/1884م استان سین کیانگ ایجاد شد و مرکز آن از ایلى7 به اورومچى منتقل گردید («سین کیانگ...8»، .(8
اورومچىاز 1949م/1328ش روبهصنعتىشدنگذاشت ( بریتانیکا،همانجا) و در 1955م/1334ش که سین کیانگ به منطقة مستقل بدل شد، مرکز آن اورومچى توسعة بیشتری یافت («سین کیانگ»، 22 ؛ بریتانیکا، همانجا). زبان اکثریت مردم اورومچى اویغوری است . علاوه بر اویغورها، اقلیتهایى هم از جمله قزاقها، دونگالها و مانجوها در اورومچى ساکن هستند (همانجا). جمعیت این شهر که در 1953م/ 1332ش، 700 ،140نفر بود ( آمریکانا، )، XXVII/611 در 1993م/ 1372ش به 500 ،336،1نفر افزایش یافت («سین کیانگ»، 43 , .(4
از 1949م همزمان با پیشرفت صنعتى، شبکة آبیاری شهر در دامنة کوههای تیان شان توسعه داده شد و این کار همراه با ماشینى کردن کشاورزی، تولید غلات و دیگر محصولات را افزون ساخت ( بریتانیکا، همانجا؛ XXVII/683 )، GSE, در 1952م/1331ش یک مدرسة عالى کشاورزی هم در اورومچى ایجاد شد ، WNGD) همانجا)؛ اما اهمیت اقتصادی اورومچى بیشتر به غنای منابع معدنى آن مربوط است ( بریتانیکا،همانجا؛ «سین کیانگ»، .(45 اورومچى را به سبب داشتن ذخایر فراوان زغال سنگ «شهری بر زغال» نام دادهاند (همانجا). منابع نفتى این شهر هم که از 1959م به تولید رسید، آن را به یکى از مناطق مهم نفت خیز چین بدل کرد ( بریتانیکا،همانجا؛ طوغان، .(I/582 صنایع مهم اورومچى شامل تولید سیمان، شیشه، کاغذ، آهن و فولاد، فرآوردههای غذایى، نساجى، شیمیایى و ماشینآلات است ، GSE) همانجا).
در اورومچى علاوه بر دانشگاه سین کیانگ که از 1960م/1339ش آغاز به کار کرد ( آمریکانا،، WNGD همانجاها)، چندین مؤسسة فرهنگى و مراکز آموزش عالى، از جمله آموزش اویغوری، زبانهای اقلیتها، نیز زبان روسى و علوم پزشکى و کشاورزی وجود دارد ( بریتانیکا،همانجا).
مآخذ: ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمة محمدعلى موحد، تهران، 1361ش؛ دایرة المعارف فارسى؛ شرفالدین على یزدی، ظفرنامه، به کوشش عصامالدین اورونبایوف، تاشکند، 1972م؛ ورهرام، غلامرضا، تاریخ آسیای مرکزی در دوران اسلامى، مشهد، 1372ش؛ نیز:
Americana; Barthold, W.W., Sochineniya, Moscow, 1963-1968; Britannica, 1978; Britannica Atlas, Chicago, 1993; Cathay and the Way Thither, tr. H. Yule, Taipei, 1966; EI 1 ; Enciclopedia Italiana; GSE;Gumilev, L.N., Drevnie tyurki, Moscow, 1967; Togan, Z.V., Bug- O nk O T O rkili (T O rkistan) ve yak o n tarihi, Istanbul, 1981; Tourism, China Handbook Series, Peking, 1984; T O rk ansiklopedisi, Ankara, 1984; , WNGD; Xinjiang in Brief, China International Press, 1995.
پرویز امین
آلتاییان، ایران و چین
آلْتاییان، در مفهوم وسیع به اقوام و قبایل ترکی بهز بان ساکن سرزمین آلتای شوروی، چین و مغولستان اطلاق میشود و به 2 بخش آلتاییان شمالی و جنوبی تقسیم میگردد.
وجه تسمیه: نام آلتای با گذشت سدههای دراز هنوز در پردهای از ابهام باقیمانده و چنانکه باید به درستی روشن نشده است. بعضی محققان معتقدند که این نام از واژه مغولی «آلتا» یا «آلتان» پدید آمده که به معنای طلا است. قدیمترین نام ترکی که سرزمین آلتای جنوبی بدان نامیده شد، آلتین ـ ییش یا آلتون ـ ییش به معنای کوههای زرین است که در سنگ نبشته مشهور اورخون آمده است. مالوف «آلتون ـ ییش» را با درنظر گرفتن لهجه محلی، به «جلگههای زرین» یا «دشتهای زرین» ترجمه کرده است. مردم عامی چنین میپنداشتند که نام «آلتای» به معنای «آلتیای» (6 ماه) است. این نام به صورت اسم عام به معنای «کوههای بلند» نیز آمده است (بارتولد، III/317). بعضی محققان عنوان آلتای کیژی و به صورتی دیگر «آلتای ـ کیشی» را، که به معنای مرد آلتایی است، در مورد آلتاییان به کار بردهاند (همو، V/490). این نام بیشتر به تلنگیتها ، که همسایگان غربی آلتاییان هستند اطلاق شده است. تلنگیتها در بخش شرقی کوههای آلتای سُکنا داشتند. این گروه جدا از تلنگیتهای جنوبیاند که در مسیر سفلای روی چوی ، تا متقای آن با کاتون سُکنی گزیده بودند. تلنگیتهای جنوبی را نچوی کیژی» (مرد چوی) مینامیدند (گومیلف، «ترکان باستان» ، 259). در شمال سرزمین تلنگیتهای، قومی به نام تاتارهای سیاه میزیستند که انان را «ییش کیژی» خوانده شدهاند (همانجا). کیژی همان «کیشی» است که در لهجههای ترکی معاصر، معمول و به معنای مرد است. گمان میرود این نام شامل همه مردم سرزمین آلتای نبوده است. کاسترن برای قوم مورد بحث و زبان آنان نام «آلتایی» را برگزید. نام التین ـ ییش یا التون ـ ییش که محققان نام آلتایی را مأخوذ از آن دانستهاند در زبان چینی به صورت تسزین ـ شان تلفظ میشد. رشته کوههای سرزمین کوهستانی آلتای را در مآخذ جغرافیایی «اِکتاک» نیز نامیدهاند. این نام در سده 6م از سوی جهانگردان یونانی به سرزمین مذکور داده شد. بارتولد (III/317) معتقد بود که نام مذکور ممکن است از نام ترکی «آک ـ تاک) (آق ـ داغ) به معنای کوه سفید پدید آمده باشد، ولی شاوان بر این عقیده بود که سرزمین مزبور را نه در آلتایی، بلکه باید در کوههای تپان ـ شان جست و جو کرد. اگر نام آلتای از واژهای به معنای طلا گرفته شده باشد، میتوان واژه مغولی «آلتان» یا «آلتا» را پایه و اساس آن دانست. گمان میرود این نام متعلق به روزگار سلطه قالموقها باشد. قالموق یا قالمیق نامی است که ترکان به یکی از اقوام مغول دادهاند. در اصطلاح ترکیِ آسیایِ مرکزی این قوم را «قالمیق» و در لهجه ترکیِ پیرامون رود ولگا اقتباس شده باشد. قالموقها به زبان محلی مغولی، خود را اوبرات مینامیدند آلتاییان نیز پس از انقلاب اکتبر در روسیه و تأسیس منطقه قومی خویش از 1922م نام مغولی اویرات را بر خود و سرزمین خویش نهادند، حال آنکه نام مذکور به قالموقها تعلق داشت (همو، V/191). نام اویرات تا 1948م باقی بود (دایرةالمعارف بزرگ شوروی، چ 3، 1/462)، اما از این سال به بعد این منطقه «اوبلاستِ (ولایتِ) خودمختارِ آلتای وهستانی جمهوری شوروی فدراتیو روسیه» نامیده شد (همانجا).
سرزمین: آلتای یا سرزمینی آلتاییان منطقهای است کوهستانی که بخشهایی از آن در اتحاد شوروی، مغولستان و جمهوری خلق چین واقع شده است (نکـ آلتای)، آلتای در ناحیه شمال غرب به دشتهای سیبری غربی محدود میگردد (ْ81 طول شرقی)، و از جنوب شرقی با صحرای گوبی (ْ106 طول شرقی) هم مرز است. طول آلتای بالغ بر 000‘2 کمـ است و شامل کوههای بلندی است که رودهای بزرگی چون اُب ، «ایرتیش» و «ینی سئی» از آنها سرچشمه میگیرند. بالاترین نقطه در آلتای شوروی قله بلوخا است كه 506‘4 متر از سطح دریا ارتفاع دارد. سرزمین آلتای دارای 3 بخش است که عبارتند از آلتای شوروی در محدوده ولایتِ خودمختارِ آلتای جمهوری شوروی فدراتیو روسیه، شرق قزاقستان و سیبری غربی واقع شده است و با آلتای مغولستان و کوهستانهایی که حوضه رود «قو» را تشکیل میدهند هم مرز است (همان، 1/458، 459). آلتای مغولستان یا «اِکتاک» شامل رشته کوههایی به طول 500‘1 کمـ است که از جنوب شرقی آغاز و به صحرای گویی منتهی میگردد. بلندترین قله این کوهها تابون ـ بوگدو به ارتفاع 653‘4 متر است. میانگین بلندی این رشته کوهها حدود 000‘3 تا 600‘3 متر است. نواحی شمالی ارتفاعات تساگان ـ گولا همواره پوشیده از برف و دارای یخچالهای عظیم است. آلتای مغولستان منطقهای است زلزله خیز. رودهای آلتای مغولستان با حوضه رود ایرتیش اورونگو و کوبدو از کوههای آلتای مغولستان سرچشمه میگیرند. آلتای گوبی در جنوب شرقی آلتای جمهوری خلق مغولستان واقع و از سلسله کوههای موازی تشکیل شده است. مرتفعترین نقطه آن قله ایخه ـ بوگدو و به ارتفاع 000‘4 متر است که شبکه نهرها و جویبارهای کوهستانی آن به دریاچههای کوچک این سرزمین میریزند (همان، چ 2، 2/141).
تاریخ: آلتاییان را در زبان ترکی باستان آلتای ـ کیژی (آلتای ـ کیشی) مینامیدند. روسها این قوم را «کالموکهای کوهستان» خواندهاند. عنوان اخیر به احتمال زیاد مربوط به دوران فرمانروایی قالموقها بر این سرزمین است. عنوان دیگر این قوم زایسان است. مردم این سرزمین به 9 گروه زایسان بخش شده بودند (بارتولد، V 490). مردم نواحی کوهستانی آلتای در مسیر علیای رود «اُب» سکنا داشتند. ترکان آلتاییِ مسیر علیای رود ینی سئی دارای دولت خاص خود نبودند و لذا بخشی از تابعان دولت قالموق محسوب میشدند. اینان در سده 11ق/17م بخشی از مشرق ترکستان را به تصرف درآوردند. پیش از آن خانهای این گروه هنوز منگول نامیده میشدند و صیغه ترکی نگرفته بودند، ولی از این پس ضمن آمیختن با ترکان خود را «مغول» نامیدند (همو، V/191). بسیاری از پژوهندگان درباره آغاز ظهور ترکان و سرزمین اولیه آنان به اظهارنظر قطعی نپرداختهاند. گمان بعضی بر این است که بخش بزرگی از قبایل ترک نخست در سرزمین آلتای سکونت داشتند. نام قبیله اوروچیش که ازنام رودخانه ومحلی در آلتای اقتباس گردیده، سبب بروز چنین گمانی شده است. در سده اوّل ق/7م هنگامی که ترکان باستان یا تورکیوتها به آلتای روی آوردند، با مقاومت آلتایان بومی مواجه شدند. چنین به نظر میرسد که تورکیوتها طی سدههای 1-3ق/7-9م در دو جبهه با دشمنان خود پیکار کردند (گومیلف، «ترکان باستان»، 261). درحدود 64-68ق/684-687م ترکان حملانی را علیه دولت چین که با ترکان غربی و قرقیزها متحد شده بود آغاز کردند. ایلترس خانترک نخست نقشه دشمنان خود را برهم زد، ولی در جریان پیکار همسرش درگذشت؛ از اینرو برادر خود مو ـ چژو را به فرماندهی سپاه منصوب کرد و فرمان داد تا مواضعی را نزدیک کوه آلتون ـ ییش (آلتای جنوبی) به تصرف درآورد (بارتولد، V/322). در 93ق/712م ترکان از طریق آلتون ـ ییش خود را به کرانه رود ایرتیش رسانیدند و نیروی تورگشها را درهم شکستند (همو، V/324). وجود دشتهای وسیع و جنگلهای انبوهِ آلتای بزرگ برای ترکان که به دامپروری اشتغال داشتند مناسب مینمود. ولی طبیعت سرد سیبری مایه تلفات سنگینی بود. از اینرو دامپرورانِ ترک را میتوان به دو گروه کوچنده پیکارجو و تخته قاپو شده بخش کرد. تلنگیها در بخش شرقی کوههای آلتای سکونت داشتند و در شمال سرزمین تلنگیتها، تاتارهای سیاه میزیستند. در شرق، تواها و در جنوب آن قزاقها زندگی میکردند. همسایگان غربی تلنگیتها از اقوام آلتایی بودند. اینان همان آلتای ـ کیشیهای مشهورند. سرزمین تلنگیتها با کوههای بلند و صعبالعبور محاصره شده بود و این امر سبب گردیده بود که تلنگیتها زبان و خصوصیات قومی و ازجمله زبان خویش را حفظ کنند. لهجه تلنگیتیِ زبان آلتایی سرشار از عناصر مغولی و تا اندازه قابل ملاحظهای با دیگر لهجههای آلتایی متفاوت است. تلنگیتهای شمالی خود را تولوس مینامیدند. این گروه از آلتاییان در نواحی چولیشمان ، باش حوض و اولگان سکونت دارند. نواحی یاد شده با 2 رود به نامهای کوبادرو و چیبیت سو از بخش تلنگیتهای ساکن بخش جنوبی آلتای جدا است. تلنگیتهای جنوبی در مسیر سفلای رود «چوی» تا ملتقای آن با «کاتون» ساکنند (گومیلف، «ترکان باستان»، 259). هر دو نامِ تلنگیت و تولوس قدیمی هستند. چينيان تام تگیيتها را به صورت دو ـ لان ـ گه تلفظ میکنند. اینان طی سده 7م اراضی گستردهای را در اختیار داشتند و سرزمین آنان در شرق ناحیه اورخون قرار داشت. در سنگ نبشته اورخون از مردی به نام تولیس یاد شده است. بعضی محققان بر این عقیدهاند که تلنگیتها از تولوسها جدا بودند و تنها در اواسط سده 12ق/18م به یکدیگر پیوستند. رادلوف نام دریاچه تلتس را با قوم تولوس مربوط میداند (بارتولد، IX/673). تلنگیتها که از مدتها پیش تاع اویراتها بودند، برای رهایی از چنگ منچورها از مغولستان به التای گریختند. سبب فرار تلنگیتها آن بود که امپراتور «سیان ـ لون» فرمان نابودی اویراتها را صادر کرده بود. تلنگیتها رفته رفته با تولوسها که از سده 7م در آن سرزمین سکونت گزیده بودند، درآمیختند (گومیلف، «شاخه آلتایی تورک ـ توگیو 105-106). تاردوشها نیز از اقوامی بودند که به آلتای آمدند و زیر عنوان «تودوش» به تلنگیتها پیوستند. در روزگاران کهن قپچاقها نیز در آلتای سکنی داشتند. محل سکونت آنان دشتی بود که چینیان «چژه ـ لیان» مینامیدند (همو، «ترکان باستان»، 268). بنا بر نوشته گومیلف واژه چژه ـ لیان بیگمان تلفظ جیلان (ییلان) به معنای مار است و نام مارکوه یا شهر مار (در زبان روسی زمینوگورود) از آن منشأ گرفته است (همانجا). گروم گرژیمایلو اینان را شاخهای از قبیله بوما میداند. قپچاقها در 630م به گروههای کوچک بخش شدند و دستههایی از آنان در آلاشان جای گرفتند. دیگر گروههای قپچاق با کانگلامها درآمیختند و قوم مشهور کومان را تشکیل دادند که به پولو نیز مشهورند (همانجا). در اوایل سده 2ق/8م قارلوقها در آلتای سکنی گرفتند. محل سکونت اصلی آنان حد فاصل میان آلتای و مسیر علیای رود ایرتیش بود. از دیدگاه قومی، مردم آلتای به ساکنان دو بخش شمالی و جنوبی منقسم میشوند. اهالی آلتا شمالی طی مراودات طولانی، از 3 قوم سامودی یا «سامویی»، کت و اورگروترک متشکل شدند. بعضی مآخذ قدیم ضمن بحث از اهالی آلتای شمالی گاه از مردمی به نام «تاتارهای سیاه»، توباها (ساکنان کرانه غربی رود بیی و سواحل شمال غرب دریاچه تلستک ) چلکانها ، لبدینها (لبد در زبان روسی به معنای قو است. گویا قوم مزبور را از آن جهت به لبد نسبت دادهاند که در اطراف رود و دریاچه قو سکونت دارند) و کوماندینها (ساکنان مسیر علیای رود بیی) یاد کردهاند. اهالی جنوب آلتای شامل قالموقهای سفید، آلتاییان کوهستان وبییها هستند که به عنوان آلتاییان اصیل (آلتای ـ کیشی) تلقی میشوند. تلنگیتها، تولوسها و تلئوتها که در نواحی کوهستانی آلتای سکنی دارند از امتزاج اقوام ترک و سایانو ـ آلتای پدید امدهاند. بعضی محققان، تاریخ این امتزاج را سدههای 6 تا 8م دانستهاند. بعدها اقوام مغول نیز به این گروه پیوستند (دایرةالمعارف بزرگ شوروی، چ 3، 1/463) در نخستین هزاره میلادی آلتاییان با مردم تبت بودند. در این زمان فرمانروای قبایل ینی سئی در جست و جوی متحدانی برای پیکار با ترکان بود و رابطه تبت با خاقانات قرقیز موجب پدید آمدن اتحاد نظامی میان دو دولت و ایجاد موانع بر سر راه اویغوران و ترکان گردید. در 225ق/840م قرقیزان بر اویغوران پیروزی یافتند و از آن پس راه نفوذ به آسیای مرکزی را در پیش گرفتند (کوبارف، 10). در سدههای 3-4ق/9-10م آلتاییان تابع خاقانات قرقیز شدند و قرقیزان حاکمیت خود را به اراضی کنونی تووا و آلتایی کوهستانی بسط دادند. وجود فولکلورهای آلتایی و برخی مشخصات قومی مؤید امتزاج آلتاییان با قرقیزانِ حاشیه ینی سئی طی سدههای 9-10م است (ساگالایف، 32). از هزاره 2م اراضی آلتای به تصرف دولتهای کوچنشین مختلف آسیای مرکزی درآمد. طی سدههای 4-6ق/10-12م آلتای تحت سلطه کیدانها قرار گرفت. در سده 6ق/12م کیدانها اراضی وسیعی از ینی سئی تاتلس را در اختیار داشتند (همو، 35). در سدههای 7-8ق/13-14م آلتاییان تابعیت مغولان را گردن نهادند و در این روزگار گروهی از اقوام آلتایی (تلنگیتها و تلسها) به اراضی خانگای و سایانو ـ آلتای مهاجرت کردند و به علل معین تاریخی در حاشیه کشور مغولستان جای گرفتن. به همین جهت است که مآخذ به ندرت از قبایل آلتایی یاد شده است. آن زمان مغولان در سیاست آسیای مرکزی نقش عمده ایفا میکردند. چان ـ چون، زاهد چینی، در 618ق/1221م از راهی یاد کرده که به فرمان اوگده از کوهستانهای التای برای عبور سپاهیان مغول کشیدهش ده بو. چنین به نظر میرسد که اوگده به هنگام حیات پدرش فرمانروای این سرزمین بوده است (بارتولد، V/145). تاریخ قبایل آلتایی طی سدههای 9-12ق/15-18م با رویدادهای غرب مغولستان پیوند داشت. مارکوپولو آلتای را کوهستانی نامیده که گورستان خانهای مغول بود. وی مینویسد: «خانهای نژاد چنگیز همگی در کوهی به نام آلتای مدفونند و این رؤسای بزرگ در هر نقطه ولو با فاصله 100 روزه راه هم بمیرند، برای دفن به این کوه آورده میشوند» (ص 74). قبایل غرب مغولستان در اوایل سده 11ق/17م دولت نیرومند و متمرکزی زیر عنوان خانات دزونگار پدید آوردند. زمین داران اویرات نیز در اواخر سده 10ق/16م و اوایل سده 11ق/17م به سیبری غربی راه یافتند. آنان در آغاز سده 12ق/18م با زمین داران محلی بهویژه تلئوتها از در سازش درآمدند. دولت مقتدر دزونگار رفته رفته قبایل آلتایی را تابع کرد و در 1115ق/1703م تلئوتهای آلتای کوهستانی و قرقیزهای ساکن مسیر علیای رودینی ـ سئی به فرمان «تسوان ـ رابدان» ، فرمانروای دزونگار، به نزدیکی محدوده فرمانروایی وی انتقال یافتند. در نیمه قرن 12ق/18م دولت دزونگار منقرض شد و گروههایی از قبایل تلئوت، تووا و اویرات به منظور رهایی از خطر نابودی به مناطق مرکزی و غرب آلتای کوچ کردند و ضمن گذشت زمان با بومیان آن سرزمین ازجمله تلنگیتهای چوی و تلسهای چویشمان درآمیختند. با سقوط دولت دزونگار نفوذ مغولان در تاریخ قوم آلتایی به افول گرایید. از سده 12ق/18م دولت روسیه نفوذ خود را در مسیری گسترش بخشید و مأموران نظامی، اداری و کلیسایی بدان سرزمین گسیل داشت. آلتای نیز رفته رفته در محدوده فرمانروایی دولت روسیه قرار گرفت.
جمعیت: در دورانحکومت شوروی گروه کثیری از روسها، اوکرائینیها، بِلوروسها و دیگران به آلتای کوچانده شدند. اکنون اکثر ساکنان آلتای شوروی روس هستند. روسها بالغ بر 85 ٪ جمعیت آلتایی شوروی را تشکیل میدهند. شماره مردمی که به زبانها و لهجههای اقوام ساکن آلتای گفت و گو میکنند تا 1959م درحدود 000‘45 نفر بود. تراکم جمعیت در اُبلاست (ولایت) خودمختار آلتایی به طور متوسط 3/10 نفر در هر کمـ 2 است. در مناطق جنگلی و دشتها مردم بیشتری زندگی میکنند. در این مناطق تراکم جمعیت حداکثر به 25 تا 30 نفر در هر کمـ 2 میرسد. 6 ٪ جمعیت آلتای در مناطق کوهستانی سکونت دارند. این مناطق حدود یک سوم مجموع اراضی آلتای را تشکیل میدهند. تا 1916م شماره اهالی نواحی کوهستانی حدود 4 ٪ مجموع اهالی روستانشین بود، ولی در 1969م تناسب جمعیت نواحی کوهستانی به نواحی غیرکوهستانی تا حدود 45 ٪ افزایش یافت. تا 1917م در سراسر منطقه آلتای تنها 3 شهر وجود داشت که عبارت بودند از بارنائول بیسیک و اسلاوگورود ، ولی پس از آن شهرهای دیگری چون کامنسک ، بر کنار رود اُب، روبتسووسک نووآلتائیسک ، (آلتای جدید)، گورنوآلتائیسک (آلتای کوهستانی)، آلیْسک و زمینوگورسک احداث گردید (دائرةالمعارف بزرگ شوروی، چ 3، 1/461، 462).
زبان و خط: زبانهای مردم آلتای شامل زبانهای آلتایی، خاساکی، تووایی و زبانهای مردم کاراگاس و توفا است که در استان کراسنویارسک سكونت دارندز زبان آلتاييان به 2 گروه مختلف از زبانهای ترکی تعلق دارند. گروه نخست، گروه شمال غربی و مرکب از زبانهای ترکی تعلق دارد. گروه نخست، گروه شمال غربی و مرکب از لهجههای آلتایی، تلئوتی و تلنگیتی است. گروه دوم مربوط به زبانهای ترکی شمال شرقی است که خود شامل 2 بخش است: 1. بخش لهجههای کوماندینی، چلکانی، توبایی، لهجه قزل ـ کورک و زبانهای توواها، توفاها و کاراگاسهای توبا؛ 2. بخش لهجههای کودا، کاچین ـ کوی بال و ساگای ـ بلتیر . زبانهای آلتایی با زبانهای ترکی آسیای مرکزی و مغولی مرتبط است (همان، چ 2). بعضی محققان نفوذ زبان مغولان در زبانهای مجاری ـ ترکی بار دیگر از سوی دانشمندان مطرح شده است. گروهی از پژوهندگان پرسشهایی را پیرامون این نکته مطرح کردهاند و به بررسیهایی پرداختهاند تا بدانند خانواده زبانهای اورال ـ آلتایی به شاخه زبانهای ترکی ـ مغولی نزدیکتر است یا شاخه زبانهای تونگوزی ـ منوچری. گروهی دیگر از آلتایی شناسان دلیلی برای وحدت این گروههای زبانی مشاهده نمیکنند. بعضی نیز میان زبانهای کرهای و ژاپنی با زبان آلتایی گونهای خویشاوندی قایلند. واسیلووسکی زبانهای یاکوتی، تووایی، خاکاسی، آلتایی و شری را در خانواده زبان ترکی، زبان مردم بوریات را در خانواده زبان مغولی و زبانهای اونکی ، نانایی ، خانتی ، مانسی را در خانواده زبانهای تونگوزی ـ منچوری و زبان قوم ننتس و زبان سلکوپی را در خانواده زبان سامودی جای داده و همه زبانهای یاد شده را به 3 گروه ترکی ـ مغولی، تونگوزی ـ منچوری و سامودی (ساموئیدی ـ سامویی) بخش کرده است. ولادیمیرتسوف زبان مغولی را خویشاوند زبان ترکی و تونگوزی میداند و بر این عقیده است که 3 زبان نامبرده دستخوش تحولات متفاوتی شدهاند که معمولاً در زبان واحد روی میدهد. وی بر آن است که زبانهای مغولی، ترکی و تونگوزی دارای منشأ و سلفی واحد بودهاند که به صورتی مشروط میتوان آن را یگانه سلف زبان آلتایی نامید. اما کوتوویج این نکته را مورد تردید قرار داده است. به هر تقدیر هنوز نظر واحدی پیرامون این خویشاوندی وجود ندارد و اثبات آن منوط به پژوهشهای آتی است.
خط آلتایی نخستینبار در اواسط سده 13ق/19م از سوی روحانیون و مبلّغان آن سرزمین متداول شد، ولی از زبان ادبی اقوام آلتایی اثری مشهود نبود. در 1923م برای نخستین بار، الفبای جدیدی بر پایه الفبای روسی است، با اینهمه کلیه اقوام ساکن سرزمین آلتای در تاریخ یاد شده تغییر خط ندادند. به عنوان نمونه خط و کتابت یاکوتی در 1939م، تووایی در 1941م، خاکاسی در 1939م، بوریاتی در 1937م پدید آمد که در همه آنها حروف الفبایی روسی مشترک است.
دین: برای درک ویژگیهای روانی قوم آلتایی توجه به معتقدات دینی آنان از سدههای کهن امری ضروری است. متأسفانه از نوشتهها نمیتوان به نکات قابل ملاحظهای دست یافت. بنابر نوشته بعضی محققان طی شده اولق/7م در آتای نظام مذهبی وجود داشت. روح گرایی و همزادگرایی با زندگی مردم سیبری ازجمله اقوام آلتایی مرتبط بود. پرستش ارواح گذشتگان که به سبغه توتم گرایی داشت از سوی کوچنشینان ترک و مغول در آلتای شایع گردید. کوچنشینان مزبور از صحراهای جنوب به سرزمین آلتای شایع گردید. کوچنشینان مزبور از صحراهای جنوب به سرزمین آلتای راه یافتند. آیین بزرگان عمدتاً پرستش ارواح گذشتگان بود که با آیین مردم متفاوت مینمود (گومیلف، «ترکان باستان»80). در میان آلتاییان پرستش «ارباب طبیعت» نیز رواج داشت. پس از کشف سنگ نبشته اورخون متعلق به سده 2ق/8م معلوم شد که مردم آلتای زمین و آب (یر ـ سو) را میپرستیدند و آن را در برابر روح آسمان قرار میدادند. گمان میرود این آیین توسط مهاجران ارکیت و سویون به میان مردم آلتایی راه یافته باشد. آلتاییان امروز «یر ـ سو» را روح کوهستان مینامند. در گذشته، قوم مذکور روح اصنام را اولگن مینامیدند یکی از خدایان مورد پرستش ترکان به نام اومای یا روح نیکوکار، که روح حامی کودکان و شیرخوارگان بود، مورد ستایش آلتاییان قرار داشت (بارتولد، IX/675). پرستش اومای هنوز هم در میان ترکان شمنی ساکن آلتای رایج است (همو، V/27). آینا از ارواح خبیثه مردم آلتایی محسوب میشد (همو، IX/674). مغولها در سده 7/13م از وجود آینا آگاهی داشتند (همو، V/27). اختلاط میان مهاجران و اهالی بومی ساکن کوهستانهای آلتای سبب پدید آمدن آیین التقاطی در میان مردم آلتایی شد (گومیلف «ترکان باستان»، 82). بیگمان آیین ترکان و اویغوران، مردم تبت و ساکنان آسیای مرکزی در معتقدات دینی مردم آلتایی مؤثر افتاد. در سده 5ق/11م آیین و فرهنگ کهن ایران از نواحی شمال خاوری این سرزمین به آسیای مرکزی و تبت راه یافت (ساگالایف، 29). اطلاعات به دست آمده از مطالعات انسان شناسی مؤید آن است که پیش از هزاره نخست ق م عناصری از قبایل ایرانی با قوم تبت ممزوج شدند. گسترش معتقدات اقوام ایرانی زبان در نواحی آسیای مرکزی و جنوب سیبری پایه و اساس مشترکی پیرامون باورهای دینی مردم این نواحی پدید آورد. البته در این مورد نمیتوان امکان ارتباط میان اقوام سایانو ـ آلتای و گروه مردم تبت را از نظر دور داشت (همو، 30). مشابهت میان آیین شمنی سایونا ـ آلتای و تبت مربوط به پیش از نفوذ آیین بودا در جنوب سیبری است. بعضی محققان طی سالهای اخیر نظریاتی پیرامون وجود فرهنگهای واسطه در روابط کهن میان اقوام ایرانی زبان است. در نخستین هزاره م آلتاییان با اصنام مورد پرستش پیروان آیین شمنی در تبت آشنا شدند. پرستش آفتاب به هنگام برآمدن نه تنها از عادات مذهبی ترکان شمنی، بلکه از عادات مذهبی مغولان نیز بود. ابناثیر از مغولانی یاد کرده که به هنگام طلوع آفتاب آن را سجده و نیایش میکردهاند (12/360). نیایش به سوی مشرق در میان آلتاییان نیز رواج داشت (بارتولد، IV/393). آلتاییان به هناگم ذبح اسب سر حیوان را به سوی مشرق میگرفتند. پیش از نفوذ آیین مانی در سرزمین اویغوران، آیین بودا به میان اقوام ترک و آلتایی راه یافت. تاریخ نفوذ آیین مانی در این سرزمین را 146ق/763م دانستهاند. در خاقانات اویغور آیین مانی به دین رسمی بدل گشت. در سدههای 7-8ق/13-14م اقوام آلتایی به صورت بخشی از تابعان اولوس جوچی درآمدند. دولت مغول پیرامون معتقدات اقوام تابع شکیبایی ابراز میداشت و حتی زمینه را برای گسترش آیین بودا در مغولستان فراهم میآورد. بوداییان در طی سده 7ق/13م در دربار مغولان با نمایندگان دیگر ادیان ازجمله اسلام، مسیحیتِ نسطوری و کاتولیک و آیین شمنی به رقابت پرداختند (ساگالایف، 35). آیین نسطوری طی سده 3ق/9م به درون قرقیزهای ساکن حوالی رود ینی سئی راه یافت (همو، 36). از اینرو وجود نمونههایی از معتقدات نسطوریان، پیرامون خلقت عالم در افسانهها و روایات حماسی آلتاییان را نمیتوان تصادفی دانست (همانجا). بعضی محققان ظهور روایات حماسی آلتاییان را با خدای آسمان یوچ (اوچ) ـ کوریوستان (سه کور بوستان) و نفوذ مغولان مربوط دانستهاند. کوربوستان به عنوان خدای آسمان در میان توواها و بوریاتها با نام «هورموس، خانتیورماستنگری» و در میان مغولان با نام «خان، تیورماس، هورموسدا» مشهور شود که از نام «اهورامزدا = هرمزد» (خداوند دانای» ایرانیان باستان منشأ گرفته است (همو، 48). در متون مانوی که از تورفان به دست آمده نام مذکور به صورت هُرمُسد ذکر شده است. در روایت بودایی مردم اویغور نیز نام اهورامزدا به همین صورت آمده است. در میان اقوام ترک و مغول سرنوشت «هورموسدا یا هورموستا» با انتشار آیین بودا مرتبط بود. در رویدادنامههای مغولی «آلتان ـ توبچی» متعلق به سده 11ق/17م آمده است که ظهور چنگیزخان تولد مجدد «هورموستا ـ تنگری» بود. در اساطیر شمنی بوریاتها، مغولها و توواها، هورموستا دارای طبیعتی دوگانه است. هورموستا از یک سو خدای آسمان و از سوی دیگر نفس آسمان خوانده میشد، ولی هورموستا تحت تأثیر آیین بودا رنگ تازهای به خود گرفت. بنابر روایات لامایی، هورموستا در تبت دبنگ پو نامیده میشد. طبق روایات مذکور هورموستا بر تنگریها (ارواح آسمان) و سراسر جهان فرمان میراند (همو، 50). در آیین شمنی مغولان، هورموستا در رأس 33 «روح تنگری سپید» قرار داشت و پیشوای 55 تنگری غربی بود. در اشاطیر قبایل آلتایی هورموستا دارای خصایل و صفات ویژهای بود که از هورموستای تنگری و دیگر اقوام ترک و مغول آسیای مرکزی متمایز مینمود، ولی در ضمن میان آنها مشابهتهای زیادی نیز وجود داشت. نزد مردم آلتای، یوچ ـ کوربوستان جانشین «اولگن» خدای کهنِ ترکان بود. شمنیان بوریات نیز اولگن را میشناختند (همانجا) در میان بعضی گروههای قوم التایی «پوچ ـ کوربوستان» به نام هورموستا ـ تنگری شهرت داشت. از تبدیل هورماستا ـ تنگری به فرمانروای 33 موجود آسمانی کوربوستان در اساطیر آلتایی چنین مینماید که واژه «کوربوستان» را آلتاییان از مغولان و چه بسا از اویراتها به عاریت گرفته باشند (همو، 51). یوچ ـ کوربوستان را بعضی محققان نشانهای از تثلیث مسیحیت دانستهاند (همو، 52). گاه در اساطیر آلتایی به عنوان نیوچ ـ کوربوستان» نام کودای (خدای) نیز افزوده شده است. بعضی بر این عقیدهاند که نام کودای از زبان پارسی اخذ شده و مربوط به سدههای 4-6ق/10-15م است (همو، 54). در یکی از اسطورههای آلتایی، قهرمان داستان، یوچ ـ کوربوستان را مخاطب قرار داده او را «یوچ ـ کوربوستان کودایم» (خدایم) نامیده است. بارتولد نفوذ نامهای «کودای» (خدای) و شیطان را در میان مردم آلتایی نموداری از نفوذ مستقیم فرهنگ اسلامی بر مردم آلتایی دانسته است (V/490). یوچ ـ کوربوستان که فرمانروایان آسمان بودند، در برابر ارلیک (یرلیک) یا زمینی قرار داشتند که بر جهان زیرزمینی فرمان میراند. نام دیگر ارلیک، ایبیستان بود (ساگالایف، 55). آیین سنتی مردم آلتایی از سده 12ق/18م دستخوش دگرگونیهایی شد و عوامل خارجی در آن مؤثر افتاد. دو آیین مسیحیت و اسلام به سرزمین آلتای راه یافتند. آیین مسیح به وسیله مبلغان مسیحیت ارتدکس روسیه در آلتای مورد تبلیغ قرار گرفت. در سالهای 1204-1214ق/1790 تا 1799م فرامین رسمی، مقام مذهبی ارتدکس در آلتای صورتی رسمی یافت. از 1246ق/1830م تبلیغ آیین مسیحی ارتدکس به سبب حمایت دولت امپراتوری روسیه شدت گرفت، ولی وضع جغرافیایی آلتای و شرایط قومی مردم آن سرزمین برای پذیرش اسلام مناسبتر مینمود. هنوز در اوایل سده 13ق/19م تاتارها، تلنگیتها و بخشی از قیرقیزهای ساکن آلتای بت پرست بودند. طی 70 سال تنها 300 تن از مردم آن سرزمین غسل تعمید یافتند و آیین مسیح را پذیرا شدند. در اواسط سده 13ق/19م شمار مسیحیان آلتایی فزونی یافت و در 1303ق/1886 جمعاً به 062‘14 نفر رسید. در جنوب آلتای، قالوقها حاضر به پذیرش مبلغان مسیحی نشدند. دربیتسکی مبلغ مسیحی که به جنوب آلتای سفر کرده بود. در 1271ق/1855م پیرامون قالموقها چنین نوشت: «کالوکهای این ناحیه به اندازهای وحشی هستند که از هرگونه برخورد با ما امتناع میورزند» (همو، 79). درحدود سده 13ق/19م دین اسلام به سرزمین آلتای راه یافت. در نیمه دوم سده 13ق/19م شمار مسلمین در آلتای رو به فزونی نهاد. بخشی از کسانی که اسلام آوردند قزاقهای تخته قاپو شده ساکن آلتای و بخشی دیگر بومیان آلتای بودند. در 1286ق/1869م شمار مسلمانان ناحیه بییسک آلتای در حدود 483 نفر بود. مبلّغان مسیحی روسی مقیم آلتای که میکوشیدند از نفوذ اسلام در آلتای جلوگیری کنند در 1298ق/1881م بخش خاصی به منظور مباره با اسلام پدید آودند. هدف آنان ممانعت از گسترش اسلام در میان قرقیزان استان بییسک و بخشهایی از استان سمی پالاتینسک بود. ولی اسلام از این پس در سرزمن آلتای رو به توسعه نهاد و گروه قابل ملاحظهای از اهالی آلتای جنوبی به اسلام گرویدند. در 1916م در آلتای جنوبی شمار مسلمانان از 000‘8 نفر تجاوز کرد. باید یادآور شد که طبق آمار، جمعیت سراسر آلتای در 1959م حدود 000‘45 نفر بود، (دایرةالمعارف بزرگ شووی، چ 3، 461).
هنر: در هنر مردم آلتای، مجسمههای سنگی مقام خاصی را دارا هستند. این مجسمهها با عنوان «زن سنگی» شهرت یافتهاند. هنرشناسان عنوان مذکور را متعلق به سده 12ق/18م دانستهاند. گویا پیش از آن تاریخ مجسمههای التایی با عناوین «مرد سنگی ـ انسان سنگی» و «دختر سنگی» شناخته شده بودند (کوبارف، 89). مجسمههای سنگی آلتایی دارای چشمان تنگ بادامی هستند که تا اندازهای تیره و نژاد ساکنان آن سرزمین را معلوم و مشخص مینماید. مجسمههای مردان اغلب با ریش و سبیلهای بلند ارائه شدهاند. گاه در گوش مجسمهها تصاویری از گوشواره دیده میشود. کلاه مدور و ردای ویژه آلتاییان را نیز در این تصاویر میتوان مشاهده کرد. گاه نمونههایی از خفتان در پوشاک مجسمههای آلتایی مشهود افتاده است. نخستین هیأت اعزامی روسی که به مجسمههای آلتایی در کوهستانهای آن سرزمین دست یافتند، تحت سرپرستی شلگین قرار داشت. وی در 158ق/1745م از سوی دولت امپراتوری روسیه در رأس هیأتی بدان صوب اعزام شده بود. مطالعه آثار هنری مردم آلتای از دیدگاه نژادشناسی همچنان ادامه یافت. از 1968 تا 1982م هیأتی زیر نظر و.د. کورباف طی مطالعات خویش به موفقیتهایی دست یافتند و به تقریب نیمی از مجسمههای سنگی آلتایی را کشف کردند (ص 10). بخشی از مجسمههای آلتایی از گور مردگان به دست امده است. تعدادی مجسمه مشهور به «زن آلتایی» نیز در سده 19م توسط رادلوف کشف شد که اغلب صورتی خشن داشتند. در التای نمونههایی از هنر سکایی و ایرانی نیز مشاهده شده است که گمان میرود از طریق آسیای مرکزی بدان سرزمین راه یافته باشند.
مآخذ: ابناثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دارصادر، 1982م؛ ج 12؛ پولو، مارکو، سفرنامه، ترجمه منصور سجادی و انجلاری جوانی رومانو، تهران، گویش، 1363ش؛ دایرةالمعارف بزرگ شوروی (روسی، ج 2 و 3)؛ نیز:
Bartold, V.V., Sochineniia, Moskva, Nauka, Vol. III, 1965, vols. IV, V, 1968, vol. IX, 1977; Gumilev, L.N., »Altaiskaia vetva Turok-Tugiu«, SA, Moskva, Nauka, 1959; id, Dreunie Turki, Moskva, Nauka, 1967; Kubarev, V.D., Dreunetiurkskie izueianiia Altaia, Novosibirsk, Nauka, 1984; Sagalaev, A. M., Mifologiia I verouaniia altaitsev, Tsentralno-Aziatskie uliianaiia, Novosibirsk, nauka, 1984.
عنایتالله رضا
وجه تسمیه: نام آلتای با گذشت سدههای دراز هنوز در پردهای از ابهام باقیمانده و چنانکه باید به درستی روشن نشده است. بعضی محققان معتقدند که این نام از واژه مغولی «آلتا» یا «آلتان» پدید آمده که به معنای طلا است. قدیمترین نام ترکی که سرزمین آلتای جنوبی بدان نامیده شد، آلتین ـ ییش یا آلتون ـ ییش به معنای کوههای زرین است که در سنگ نبشته مشهور اورخون آمده است. مالوف «آلتون ـ ییش» را با درنظر گرفتن لهجه محلی، به «جلگههای زرین» یا «دشتهای زرین» ترجمه کرده است. مردم عامی چنین میپنداشتند که نام «آلتای» به معنای «آلتیای» (6 ماه) است. این نام به صورت اسم عام به معنای «کوههای بلند» نیز آمده است (بارتولد، III/317). بعضی محققان عنوان آلتای کیژی و به صورتی دیگر «آلتای ـ کیشی» را، که به معنای مرد آلتایی است، در مورد آلتاییان به کار بردهاند (همو، V/490). این نام بیشتر به تلنگیتها ، که همسایگان غربی آلتاییان هستند اطلاق شده است. تلنگیتها در بخش شرقی کوههای آلتای سُکنا داشتند. این گروه جدا از تلنگیتهای جنوبیاند که در مسیر سفلای روی چوی ، تا متقای آن با کاتون سُکنی گزیده بودند. تلنگیتهای جنوبی را نچوی کیژی» (مرد چوی) مینامیدند (گومیلف، «ترکان باستان» ، 259). در شمال سرزمین تلنگیتهای، قومی به نام تاتارهای سیاه میزیستند که انان را «ییش کیژی» خوانده شدهاند (همانجا). کیژی همان «کیشی» است که در لهجههای ترکی معاصر، معمول و به معنای مرد است. گمان میرود این نام شامل همه مردم سرزمین آلتای نبوده است. کاسترن برای قوم مورد بحث و زبان آنان نام «آلتایی» را برگزید. نام التین ـ ییش یا التون ـ ییش که محققان نام آلتایی را مأخوذ از آن دانستهاند در زبان چینی به صورت تسزین ـ شان تلفظ میشد. رشته کوههای سرزمین کوهستانی آلتای را در مآخذ جغرافیایی «اِکتاک» نیز نامیدهاند. این نام در سده 6م از سوی جهانگردان یونانی به سرزمین مذکور داده شد. بارتولد (III/317) معتقد بود که نام مذکور ممکن است از نام ترکی «آک ـ تاک) (آق ـ داغ) به معنای کوه سفید پدید آمده باشد، ولی شاوان بر این عقیده بود که سرزمین مزبور را نه در آلتایی، بلکه باید در کوههای تپان ـ شان جست و جو کرد. اگر نام آلتای از واژهای به معنای طلا گرفته شده باشد، میتوان واژه مغولی «آلتان» یا «آلتا» را پایه و اساس آن دانست. گمان میرود این نام متعلق به روزگار سلطه قالموقها باشد. قالموق یا قالمیق نامی است که ترکان به یکی از اقوام مغول دادهاند. در اصطلاح ترکیِ آسیایِ مرکزی این قوم را «قالمیق» و در لهجه ترکیِ پیرامون رود ولگا اقتباس شده باشد. قالموقها به زبان محلی مغولی، خود را اوبرات مینامیدند آلتاییان نیز پس از انقلاب اکتبر در روسیه و تأسیس منطقه قومی خویش از 1922م نام مغولی اویرات را بر خود و سرزمین خویش نهادند، حال آنکه نام مذکور به قالموقها تعلق داشت (همو، V/191). نام اویرات تا 1948م باقی بود (دایرةالمعارف بزرگ شوروی، چ 3، 1/462)، اما از این سال به بعد این منطقه «اوبلاستِ (ولایتِ) خودمختارِ آلتای وهستانی جمهوری شوروی فدراتیو روسیه» نامیده شد (همانجا).
سرزمین: آلتای یا سرزمینی آلتاییان منطقهای است کوهستانی که بخشهایی از آن در اتحاد شوروی، مغولستان و جمهوری خلق چین واقع شده است (نکـ آلتای)، آلتای در ناحیه شمال غرب به دشتهای سیبری غربی محدود میگردد (ْ81 طول شرقی)، و از جنوب شرقی با صحرای گوبی (ْ106 طول شرقی) هم مرز است. طول آلتای بالغ بر 000‘2 کمـ است و شامل کوههای بلندی است که رودهای بزرگی چون اُب ، «ایرتیش» و «ینی سئی» از آنها سرچشمه میگیرند. بالاترین نقطه در آلتای شوروی قله بلوخا است كه 506‘4 متر از سطح دریا ارتفاع دارد. سرزمین آلتای دارای 3 بخش است که عبارتند از آلتای شوروی در محدوده ولایتِ خودمختارِ آلتای جمهوری شوروی فدراتیو روسیه، شرق قزاقستان و سیبری غربی واقع شده است و با آلتای مغولستان و کوهستانهایی که حوضه رود «قو» را تشکیل میدهند هم مرز است (همان، 1/458، 459). آلتای مغولستان یا «اِکتاک» شامل رشته کوههایی به طول 500‘1 کمـ است که از جنوب شرقی آغاز و به صحرای گویی منتهی میگردد. بلندترین قله این کوهها تابون ـ بوگدو به ارتفاع 653‘4 متر است. میانگین بلندی این رشته کوهها حدود 000‘3 تا 600‘3 متر است. نواحی شمالی ارتفاعات تساگان ـ گولا همواره پوشیده از برف و دارای یخچالهای عظیم است. آلتای مغولستان منطقهای است زلزله خیز. رودهای آلتای مغولستان با حوضه رود ایرتیش اورونگو و کوبدو از کوههای آلتای مغولستان سرچشمه میگیرند. آلتای گوبی در جنوب شرقی آلتای جمهوری خلق مغولستان واقع و از سلسله کوههای موازی تشکیل شده است. مرتفعترین نقطه آن قله ایخه ـ بوگدو و به ارتفاع 000‘4 متر است که شبکه نهرها و جویبارهای کوهستانی آن به دریاچههای کوچک این سرزمین میریزند (همان، چ 2، 2/141).
تاریخ: آلتاییان را در زبان ترکی باستان آلتای ـ کیژی (آلتای ـ کیشی) مینامیدند. روسها این قوم را «کالموکهای کوهستان» خواندهاند. عنوان اخیر به احتمال زیاد مربوط به دوران فرمانروایی قالموقها بر این سرزمین است. عنوان دیگر این قوم زایسان است. مردم این سرزمین به 9 گروه زایسان بخش شده بودند (بارتولد، V 490). مردم نواحی کوهستانی آلتای در مسیر علیای رود «اُب» سکنا داشتند. ترکان آلتاییِ مسیر علیای رود ینی سئی دارای دولت خاص خود نبودند و لذا بخشی از تابعان دولت قالموق محسوب میشدند. اینان در سده 11ق/17م بخشی از مشرق ترکستان را به تصرف درآوردند. پیش از آن خانهای این گروه هنوز منگول نامیده میشدند و صیغه ترکی نگرفته بودند، ولی از این پس ضمن آمیختن با ترکان خود را «مغول» نامیدند (همو، V/191). بسیاری از پژوهندگان درباره آغاز ظهور ترکان و سرزمین اولیه آنان به اظهارنظر قطعی نپرداختهاند. گمان بعضی بر این است که بخش بزرگی از قبایل ترک نخست در سرزمین آلتای سکونت داشتند. نام قبیله اوروچیش که ازنام رودخانه ومحلی در آلتای اقتباس گردیده، سبب بروز چنین گمانی شده است. در سده اوّل ق/7م هنگامی که ترکان باستان یا تورکیوتها به آلتای روی آوردند، با مقاومت آلتایان بومی مواجه شدند. چنین به نظر میرسد که تورکیوتها طی سدههای 1-3ق/7-9م در دو جبهه با دشمنان خود پیکار کردند (گومیلف، «ترکان باستان»، 261). درحدود 64-68ق/684-687م ترکان حملانی را علیه دولت چین که با ترکان غربی و قرقیزها متحد شده بود آغاز کردند. ایلترس خانترک نخست نقشه دشمنان خود را برهم زد، ولی در جریان پیکار همسرش درگذشت؛ از اینرو برادر خود مو ـ چژو را به فرماندهی سپاه منصوب کرد و فرمان داد تا مواضعی را نزدیک کوه آلتون ـ ییش (آلتای جنوبی) به تصرف درآورد (بارتولد، V/322). در 93ق/712م ترکان از طریق آلتون ـ ییش خود را به کرانه رود ایرتیش رسانیدند و نیروی تورگشها را درهم شکستند (همو، V/324). وجود دشتهای وسیع و جنگلهای انبوهِ آلتای بزرگ برای ترکان که به دامپروری اشتغال داشتند مناسب مینمود. ولی طبیعت سرد سیبری مایه تلفات سنگینی بود. از اینرو دامپرورانِ ترک را میتوان به دو گروه کوچنده پیکارجو و تخته قاپو شده بخش کرد. تلنگیها در بخش شرقی کوههای آلتای سکونت داشتند و در شمال سرزمین تلنگیتها، تاتارهای سیاه میزیستند. در شرق، تواها و در جنوب آن قزاقها زندگی میکردند. همسایگان غربی تلنگیتها از اقوام آلتایی بودند. اینان همان آلتای ـ کیشیهای مشهورند. سرزمین تلنگیتها با کوههای بلند و صعبالعبور محاصره شده بود و این امر سبب گردیده بود که تلنگیتها زبان و خصوصیات قومی و ازجمله زبان خویش را حفظ کنند. لهجه تلنگیتیِ زبان آلتایی سرشار از عناصر مغولی و تا اندازه قابل ملاحظهای با دیگر لهجههای آلتایی متفاوت است. تلنگیتهای شمالی خود را تولوس مینامیدند. این گروه از آلتاییان در نواحی چولیشمان ، باش حوض و اولگان سکونت دارند. نواحی یاد شده با 2 رود به نامهای کوبادرو و چیبیت سو از بخش تلنگیتهای ساکن بخش جنوبی آلتای جدا است. تلنگیتهای جنوبی در مسیر سفلای رود «چوی» تا ملتقای آن با «کاتون» ساکنند (گومیلف، «ترکان باستان»، 259). هر دو نامِ تلنگیت و تولوس قدیمی هستند. چينيان تام تگیيتها را به صورت دو ـ لان ـ گه تلفظ میکنند. اینان طی سده 7م اراضی گستردهای را در اختیار داشتند و سرزمین آنان در شرق ناحیه اورخون قرار داشت. در سنگ نبشته اورخون از مردی به نام تولیس یاد شده است. بعضی محققان بر این عقیدهاند که تلنگیتها از تولوسها جدا بودند و تنها در اواسط سده 12ق/18م به یکدیگر پیوستند. رادلوف نام دریاچه تلتس را با قوم تولوس مربوط میداند (بارتولد، IX/673). تلنگیتها که از مدتها پیش تاع اویراتها بودند، برای رهایی از چنگ منچورها از مغولستان به التای گریختند. سبب فرار تلنگیتها آن بود که امپراتور «سیان ـ لون» فرمان نابودی اویراتها را صادر کرده بود. تلنگیتها رفته رفته با تولوسها که از سده 7م در آن سرزمین سکونت گزیده بودند، درآمیختند (گومیلف، «شاخه آلتایی تورک ـ توگیو 105-106). تاردوشها نیز از اقوامی بودند که به آلتای آمدند و زیر عنوان «تودوش» به تلنگیتها پیوستند. در روزگاران کهن قپچاقها نیز در آلتای سکنی داشتند. محل سکونت آنان دشتی بود که چینیان «چژه ـ لیان» مینامیدند (همو، «ترکان باستان»، 268). بنا بر نوشته گومیلف واژه چژه ـ لیان بیگمان تلفظ جیلان (ییلان) به معنای مار است و نام مارکوه یا شهر مار (در زبان روسی زمینوگورود) از آن منشأ گرفته است (همانجا). گروم گرژیمایلو اینان را شاخهای از قبیله بوما میداند. قپچاقها در 630م به گروههای کوچک بخش شدند و دستههایی از آنان در آلاشان جای گرفتند. دیگر گروههای قپچاق با کانگلامها درآمیختند و قوم مشهور کومان را تشکیل دادند که به پولو نیز مشهورند (همانجا). در اوایل سده 2ق/8م قارلوقها در آلتای سکنی گرفتند. محل سکونت اصلی آنان حد فاصل میان آلتای و مسیر علیای رود ایرتیش بود. از دیدگاه قومی، مردم آلتای به ساکنان دو بخش شمالی و جنوبی منقسم میشوند. اهالی آلتا شمالی طی مراودات طولانی، از 3 قوم سامودی یا «سامویی»، کت و اورگروترک متشکل شدند. بعضی مآخذ قدیم ضمن بحث از اهالی آلتای شمالی گاه از مردمی به نام «تاتارهای سیاه»، توباها (ساکنان کرانه غربی رود بیی و سواحل شمال غرب دریاچه تلستک ) چلکانها ، لبدینها (لبد در زبان روسی به معنای قو است. گویا قوم مزبور را از آن جهت به لبد نسبت دادهاند که در اطراف رود و دریاچه قو سکونت دارند) و کوماندینها (ساکنان مسیر علیای رود بیی) یاد کردهاند. اهالی جنوب آلتای شامل قالموقهای سفید، آلتاییان کوهستان وبییها هستند که به عنوان آلتاییان اصیل (آلتای ـ کیشی) تلقی میشوند. تلنگیتها، تولوسها و تلئوتها که در نواحی کوهستانی آلتای سکنی دارند از امتزاج اقوام ترک و سایانو ـ آلتای پدید امدهاند. بعضی محققان، تاریخ این امتزاج را سدههای 6 تا 8م دانستهاند. بعدها اقوام مغول نیز به این گروه پیوستند (دایرةالمعارف بزرگ شوروی، چ 3، 1/463) در نخستین هزاره میلادی آلتاییان با مردم تبت بودند. در این زمان فرمانروای قبایل ینی سئی در جست و جوی متحدانی برای پیکار با ترکان بود و رابطه تبت با خاقانات قرقیز موجب پدید آمدن اتحاد نظامی میان دو دولت و ایجاد موانع بر سر راه اویغوران و ترکان گردید. در 225ق/840م قرقیزان بر اویغوران پیروزی یافتند و از آن پس راه نفوذ به آسیای مرکزی را در پیش گرفتند (کوبارف، 10). در سدههای 3-4ق/9-10م آلتاییان تابع خاقانات قرقیز شدند و قرقیزان حاکمیت خود را به اراضی کنونی تووا و آلتایی کوهستانی بسط دادند. وجود فولکلورهای آلتایی و برخی مشخصات قومی مؤید امتزاج آلتاییان با قرقیزانِ حاشیه ینی سئی طی سدههای 9-10م است (ساگالایف، 32). از هزاره 2م اراضی آلتای به تصرف دولتهای کوچنشین مختلف آسیای مرکزی درآمد. طی سدههای 4-6ق/10-12م آلتای تحت سلطه کیدانها قرار گرفت. در سده 6ق/12م کیدانها اراضی وسیعی از ینی سئی تاتلس را در اختیار داشتند (همو، 35). در سدههای 7-8ق/13-14م آلتاییان تابعیت مغولان را گردن نهادند و در این روزگار گروهی از اقوام آلتایی (تلنگیتها و تلسها) به اراضی خانگای و سایانو ـ آلتای مهاجرت کردند و به علل معین تاریخی در حاشیه کشور مغولستان جای گرفتن. به همین جهت است که مآخذ به ندرت از قبایل آلتایی یاد شده است. آن زمان مغولان در سیاست آسیای مرکزی نقش عمده ایفا میکردند. چان ـ چون، زاهد چینی، در 618ق/1221م از راهی یاد کرده که به فرمان اوگده از کوهستانهای التای برای عبور سپاهیان مغول کشیدهش ده بو. چنین به نظر میرسد که اوگده به هنگام حیات پدرش فرمانروای این سرزمین بوده است (بارتولد، V/145). تاریخ قبایل آلتایی طی سدههای 9-12ق/15-18م با رویدادهای غرب مغولستان پیوند داشت. مارکوپولو آلتای را کوهستانی نامیده که گورستان خانهای مغول بود. وی مینویسد: «خانهای نژاد چنگیز همگی در کوهی به نام آلتای مدفونند و این رؤسای بزرگ در هر نقطه ولو با فاصله 100 روزه راه هم بمیرند، برای دفن به این کوه آورده میشوند» (ص 74). قبایل غرب مغولستان در اوایل سده 11ق/17م دولت نیرومند و متمرکزی زیر عنوان خانات دزونگار پدید آوردند. زمین داران اویرات نیز در اواخر سده 10ق/16م و اوایل سده 11ق/17م به سیبری غربی راه یافتند. آنان در آغاز سده 12ق/18م با زمین داران محلی بهویژه تلئوتها از در سازش درآمدند. دولت مقتدر دزونگار رفته رفته قبایل آلتایی را تابع کرد و در 1115ق/1703م تلئوتهای آلتای کوهستانی و قرقیزهای ساکن مسیر علیای رودینی ـ سئی به فرمان «تسوان ـ رابدان» ، فرمانروای دزونگار، به نزدیکی محدوده فرمانروایی وی انتقال یافتند. در نیمه قرن 12ق/18م دولت دزونگار منقرض شد و گروههایی از قبایل تلئوت، تووا و اویرات به منظور رهایی از خطر نابودی به مناطق مرکزی و غرب آلتای کوچ کردند و ضمن گذشت زمان با بومیان آن سرزمین ازجمله تلنگیتهای چوی و تلسهای چویشمان درآمیختند. با سقوط دولت دزونگار نفوذ مغولان در تاریخ قوم آلتایی به افول گرایید. از سده 12ق/18م دولت روسیه نفوذ خود را در مسیری گسترش بخشید و مأموران نظامی، اداری و کلیسایی بدان سرزمین گسیل داشت. آلتای نیز رفته رفته در محدوده فرمانروایی دولت روسیه قرار گرفت.
جمعیت: در دورانحکومت شوروی گروه کثیری از روسها، اوکرائینیها، بِلوروسها و دیگران به آلتای کوچانده شدند. اکنون اکثر ساکنان آلتای شوروی روس هستند. روسها بالغ بر 85 ٪ جمعیت آلتایی شوروی را تشکیل میدهند. شماره مردمی که به زبانها و لهجههای اقوام ساکن آلتای گفت و گو میکنند تا 1959م درحدود 000‘45 نفر بود. تراکم جمعیت در اُبلاست (ولایت) خودمختار آلتایی به طور متوسط 3/10 نفر در هر کمـ 2 است. در مناطق جنگلی و دشتها مردم بیشتری زندگی میکنند. در این مناطق تراکم جمعیت حداکثر به 25 تا 30 نفر در هر کمـ 2 میرسد. 6 ٪ جمعیت آلتای در مناطق کوهستانی سکونت دارند. این مناطق حدود یک سوم مجموع اراضی آلتای را تشکیل میدهند. تا 1916م شماره اهالی نواحی کوهستانی حدود 4 ٪ مجموع اهالی روستانشین بود، ولی در 1969م تناسب جمعیت نواحی کوهستانی به نواحی غیرکوهستانی تا حدود 45 ٪ افزایش یافت. تا 1917م در سراسر منطقه آلتای تنها 3 شهر وجود داشت که عبارت بودند از بارنائول بیسیک و اسلاوگورود ، ولی پس از آن شهرهای دیگری چون کامنسک ، بر کنار رود اُب، روبتسووسک نووآلتائیسک ، (آلتای جدید)، گورنوآلتائیسک (آلتای کوهستانی)، آلیْسک و زمینوگورسک احداث گردید (دائرةالمعارف بزرگ شوروی، چ 3، 1/461، 462).
زبان و خط: زبانهای مردم آلتای شامل زبانهای آلتایی، خاساکی، تووایی و زبانهای مردم کاراگاس و توفا است که در استان کراسنویارسک سكونت دارندز زبان آلتاييان به 2 گروه مختلف از زبانهای ترکی تعلق دارند. گروه نخست، گروه شمال غربی و مرکب از زبانهای ترکی تعلق دارد. گروه نخست، گروه شمال غربی و مرکب از لهجههای آلتایی، تلئوتی و تلنگیتی است. گروه دوم مربوط به زبانهای ترکی شمال شرقی است که خود شامل 2 بخش است: 1. بخش لهجههای کوماندینی، چلکانی، توبایی، لهجه قزل ـ کورک و زبانهای توواها، توفاها و کاراگاسهای توبا؛ 2. بخش لهجههای کودا، کاچین ـ کوی بال و ساگای ـ بلتیر . زبانهای آلتایی با زبانهای ترکی آسیای مرکزی و مغولی مرتبط است (همان، چ 2). بعضی محققان نفوذ زبان مغولان در زبانهای مجاری ـ ترکی بار دیگر از سوی دانشمندان مطرح شده است. گروهی از پژوهندگان پرسشهایی را پیرامون این نکته مطرح کردهاند و به بررسیهایی پرداختهاند تا بدانند خانواده زبانهای اورال ـ آلتایی به شاخه زبانهای ترکی ـ مغولی نزدیکتر است یا شاخه زبانهای تونگوزی ـ منوچری. گروهی دیگر از آلتایی شناسان دلیلی برای وحدت این گروههای زبانی مشاهده نمیکنند. بعضی نیز میان زبانهای کرهای و ژاپنی با زبان آلتایی گونهای خویشاوندی قایلند. واسیلووسکی زبانهای یاکوتی، تووایی، خاکاسی، آلتایی و شری را در خانواده زبان ترکی، زبان مردم بوریات را در خانواده زبان مغولی و زبانهای اونکی ، نانایی ، خانتی ، مانسی را در خانواده زبانهای تونگوزی ـ منچوری و زبان قوم ننتس و زبان سلکوپی را در خانواده زبان سامودی جای داده و همه زبانهای یاد شده را به 3 گروه ترکی ـ مغولی، تونگوزی ـ منچوری و سامودی (ساموئیدی ـ سامویی) بخش کرده است. ولادیمیرتسوف زبان مغولی را خویشاوند زبان ترکی و تونگوزی میداند و بر این عقیده است که 3 زبان نامبرده دستخوش تحولات متفاوتی شدهاند که معمولاً در زبان واحد روی میدهد. وی بر آن است که زبانهای مغولی، ترکی و تونگوزی دارای منشأ و سلفی واحد بودهاند که به صورتی مشروط میتوان آن را یگانه سلف زبان آلتایی نامید. اما کوتوویج این نکته را مورد تردید قرار داده است. به هر تقدیر هنوز نظر واحدی پیرامون این خویشاوندی وجود ندارد و اثبات آن منوط به پژوهشهای آتی است.
خط آلتایی نخستینبار در اواسط سده 13ق/19م از سوی روحانیون و مبلّغان آن سرزمین متداول شد، ولی از زبان ادبی اقوام آلتایی اثری مشهود نبود. در 1923م برای نخستین بار، الفبای جدیدی بر پایه الفبای روسی است، با اینهمه کلیه اقوام ساکن سرزمین آلتای در تاریخ یاد شده تغییر خط ندادند. به عنوان نمونه خط و کتابت یاکوتی در 1939م، تووایی در 1941م، خاکاسی در 1939م، بوریاتی در 1937م پدید آمد که در همه آنها حروف الفبایی روسی مشترک است.
دین: برای درک ویژگیهای روانی قوم آلتایی توجه به معتقدات دینی آنان از سدههای کهن امری ضروری است. متأسفانه از نوشتهها نمیتوان به نکات قابل ملاحظهای دست یافت. بنابر نوشته بعضی محققان طی شده اولق/7م در آتای نظام مذهبی وجود داشت. روح گرایی و همزادگرایی با زندگی مردم سیبری ازجمله اقوام آلتایی مرتبط بود. پرستش ارواح گذشتگان که به سبغه توتم گرایی داشت از سوی کوچنشینان ترک و مغول در آلتای شایع گردید. کوچنشینان مزبور از صحراهای جنوب به سرزمین آلتای شایع گردید. کوچنشینان مزبور از صحراهای جنوب به سرزمین آلتای راه یافتند. آیین بزرگان عمدتاً پرستش ارواح گذشتگان بود که با آیین مردم متفاوت مینمود (گومیلف، «ترکان باستان»80). در میان آلتاییان پرستش «ارباب طبیعت» نیز رواج داشت. پس از کشف سنگ نبشته اورخون متعلق به سده 2ق/8م معلوم شد که مردم آلتای زمین و آب (یر ـ سو) را میپرستیدند و آن را در برابر روح آسمان قرار میدادند. گمان میرود این آیین توسط مهاجران ارکیت و سویون به میان مردم آلتایی راه یافته باشد. آلتاییان امروز «یر ـ سو» را روح کوهستان مینامند. در گذشته، قوم مذکور روح اصنام را اولگن مینامیدند یکی از خدایان مورد پرستش ترکان به نام اومای یا روح نیکوکار، که روح حامی کودکان و شیرخوارگان بود، مورد ستایش آلتاییان قرار داشت (بارتولد، IX/675). پرستش اومای هنوز هم در میان ترکان شمنی ساکن آلتای رایج است (همو، V/27). آینا از ارواح خبیثه مردم آلتایی محسوب میشد (همو، IX/674). مغولها در سده 7/13م از وجود آینا آگاهی داشتند (همو، V/27). اختلاط میان مهاجران و اهالی بومی ساکن کوهستانهای آلتای سبب پدید آمدن آیین التقاطی در میان مردم آلتایی شد (گومیلف «ترکان باستان»، 82). بیگمان آیین ترکان و اویغوران، مردم تبت و ساکنان آسیای مرکزی در معتقدات دینی مردم آلتایی مؤثر افتاد. در سده 5ق/11م آیین و فرهنگ کهن ایران از نواحی شمال خاوری این سرزمین به آسیای مرکزی و تبت راه یافت (ساگالایف، 29). اطلاعات به دست آمده از مطالعات انسان شناسی مؤید آن است که پیش از هزاره نخست ق م عناصری از قبایل ایرانی با قوم تبت ممزوج شدند. گسترش معتقدات اقوام ایرانی زبان در نواحی آسیای مرکزی و جنوب سیبری پایه و اساس مشترکی پیرامون باورهای دینی مردم این نواحی پدید آورد. البته در این مورد نمیتوان امکان ارتباط میان اقوام سایانو ـ آلتای و گروه مردم تبت را از نظر دور داشت (همو، 30). مشابهت میان آیین شمنی سایونا ـ آلتای و تبت مربوط به پیش از نفوذ آیین بودا در جنوب سیبری است. بعضی محققان طی سالهای اخیر نظریاتی پیرامون وجود فرهنگهای واسطه در روابط کهن میان اقوام ایرانی زبان است. در نخستین هزاره م آلتاییان با اصنام مورد پرستش پیروان آیین شمنی در تبت آشنا شدند. پرستش آفتاب به هنگام برآمدن نه تنها از عادات مذهبی ترکان شمنی، بلکه از عادات مذهبی مغولان نیز بود. ابناثیر از مغولانی یاد کرده که به هنگام طلوع آفتاب آن را سجده و نیایش میکردهاند (12/360). نیایش به سوی مشرق در میان آلتاییان نیز رواج داشت (بارتولد، IV/393). آلتاییان به هناگم ذبح اسب سر حیوان را به سوی مشرق میگرفتند. پیش از نفوذ آیین مانی در سرزمین اویغوران، آیین بودا به میان اقوام ترک و آلتایی راه یافت. تاریخ نفوذ آیین مانی در این سرزمین را 146ق/763م دانستهاند. در خاقانات اویغور آیین مانی به دین رسمی بدل گشت. در سدههای 7-8ق/13-14م اقوام آلتایی به صورت بخشی از تابعان اولوس جوچی درآمدند. دولت مغول پیرامون معتقدات اقوام تابع شکیبایی ابراز میداشت و حتی زمینه را برای گسترش آیین بودا در مغولستان فراهم میآورد. بوداییان در طی سده 7ق/13م در دربار مغولان با نمایندگان دیگر ادیان ازجمله اسلام، مسیحیتِ نسطوری و کاتولیک و آیین شمنی به رقابت پرداختند (ساگالایف، 35). آیین نسطوری طی سده 3ق/9م به درون قرقیزهای ساکن حوالی رود ینی سئی راه یافت (همو، 36). از اینرو وجود نمونههایی از معتقدات نسطوریان، پیرامون خلقت عالم در افسانهها و روایات حماسی آلتاییان را نمیتوان تصادفی دانست (همانجا). بعضی محققان ظهور روایات حماسی آلتاییان را با خدای آسمان یوچ (اوچ) ـ کوریوستان (سه کور بوستان) و نفوذ مغولان مربوط دانستهاند. کوربوستان به عنوان خدای آسمان در میان توواها و بوریاتها با نام «هورموس، خانتیورماستنگری» و در میان مغولان با نام «خان، تیورماس، هورموسدا» مشهور شود که از نام «اهورامزدا = هرمزد» (خداوند دانای» ایرانیان باستان منشأ گرفته است (همو، 48). در متون مانوی که از تورفان به دست آمده نام مذکور به صورت هُرمُسد ذکر شده است. در روایت بودایی مردم اویغور نیز نام اهورامزدا به همین صورت آمده است. در میان اقوام ترک و مغول سرنوشت «هورموسدا یا هورموستا» با انتشار آیین بودا مرتبط بود. در رویدادنامههای مغولی «آلتان ـ توبچی» متعلق به سده 11ق/17م آمده است که ظهور چنگیزخان تولد مجدد «هورموستا ـ تنگری» بود. در اساطیر شمنی بوریاتها، مغولها و توواها، هورموستا دارای طبیعتی دوگانه است. هورموستا از یک سو خدای آسمان و از سوی دیگر نفس آسمان خوانده میشد، ولی هورموستا تحت تأثیر آیین بودا رنگ تازهای به خود گرفت. بنابر روایات لامایی، هورموستا در تبت دبنگ پو نامیده میشد. طبق روایات مذکور هورموستا بر تنگریها (ارواح آسمان) و سراسر جهان فرمان میراند (همو، 50). در آیین شمنی مغولان، هورموستا در رأس 33 «روح تنگری سپید» قرار داشت و پیشوای 55 تنگری غربی بود. در اشاطیر قبایل آلتایی هورموستا دارای خصایل و صفات ویژهای بود که از هورموستای تنگری و دیگر اقوام ترک و مغول آسیای مرکزی متمایز مینمود، ولی در ضمن میان آنها مشابهتهای زیادی نیز وجود داشت. نزد مردم آلتای، یوچ ـ کوربوستان جانشین «اولگن» خدای کهنِ ترکان بود. شمنیان بوریات نیز اولگن را میشناختند (همانجا) در میان بعضی گروههای قوم التایی «پوچ ـ کوربوستان» به نام هورموستا ـ تنگری شهرت داشت. از تبدیل هورماستا ـ تنگری به فرمانروای 33 موجود آسمانی کوربوستان در اساطیر آلتایی چنین مینماید که واژه «کوربوستان» را آلتاییان از مغولان و چه بسا از اویراتها به عاریت گرفته باشند (همو، 51). یوچ ـ کوربوستان را بعضی محققان نشانهای از تثلیث مسیحیت دانستهاند (همو، 52). گاه در اساطیر آلتایی به عنوان نیوچ ـ کوربوستان» نام کودای (خدای) نیز افزوده شده است. بعضی بر این عقیدهاند که نام کودای از زبان پارسی اخذ شده و مربوط به سدههای 4-6ق/10-15م است (همو، 54). در یکی از اسطورههای آلتایی، قهرمان داستان، یوچ ـ کوربوستان را مخاطب قرار داده او را «یوچ ـ کوربوستان کودایم» (خدایم) نامیده است. بارتولد نفوذ نامهای «کودای» (خدای) و شیطان را در میان مردم آلتایی نموداری از نفوذ مستقیم فرهنگ اسلامی بر مردم آلتایی دانسته است (V/490). یوچ ـ کوربوستان که فرمانروایان آسمان بودند، در برابر ارلیک (یرلیک) یا زمینی قرار داشتند که بر جهان زیرزمینی فرمان میراند. نام دیگر ارلیک، ایبیستان بود (ساگالایف، 55). آیین سنتی مردم آلتایی از سده 12ق/18م دستخوش دگرگونیهایی شد و عوامل خارجی در آن مؤثر افتاد. دو آیین مسیحیت و اسلام به سرزمین آلتای راه یافتند. آیین مسیح به وسیله مبلغان مسیحیت ارتدکس روسیه در آلتای مورد تبلیغ قرار گرفت. در سالهای 1204-1214ق/1790 تا 1799م فرامین رسمی، مقام مذهبی ارتدکس در آلتای صورتی رسمی یافت. از 1246ق/1830م تبلیغ آیین مسیحی ارتدکس به سبب حمایت دولت امپراتوری روسیه شدت گرفت، ولی وضع جغرافیایی آلتای و شرایط قومی مردم آن سرزمین برای پذیرش اسلام مناسبتر مینمود. هنوز در اوایل سده 13ق/19م تاتارها، تلنگیتها و بخشی از قیرقیزهای ساکن آلتای بت پرست بودند. طی 70 سال تنها 300 تن از مردم آن سرزمین غسل تعمید یافتند و آیین مسیح را پذیرا شدند. در اواسط سده 13ق/19م شمار مسیحیان آلتایی فزونی یافت و در 1303ق/1886 جمعاً به 062‘14 نفر رسید. در جنوب آلتای، قالوقها حاضر به پذیرش مبلغان مسیحی نشدند. دربیتسکی مبلغ مسیحی که به جنوب آلتای سفر کرده بود. در 1271ق/1855م پیرامون قالموقها چنین نوشت: «کالوکهای این ناحیه به اندازهای وحشی هستند که از هرگونه برخورد با ما امتناع میورزند» (همو، 79). درحدود سده 13ق/19م دین اسلام به سرزمین آلتای راه یافت. در نیمه دوم سده 13ق/19م شمار مسلمین در آلتای رو به فزونی نهاد. بخشی از کسانی که اسلام آوردند قزاقهای تخته قاپو شده ساکن آلتای و بخشی دیگر بومیان آلتای بودند. در 1286ق/1869م شمار مسلمانان ناحیه بییسک آلتای در حدود 483 نفر بود. مبلّغان مسیحی روسی مقیم آلتای که میکوشیدند از نفوذ اسلام در آلتای جلوگیری کنند در 1298ق/1881م بخش خاصی به منظور مباره با اسلام پدید آودند. هدف آنان ممانعت از گسترش اسلام در میان قرقیزان استان بییسک و بخشهایی از استان سمی پالاتینسک بود. ولی اسلام از این پس در سرزمن آلتای رو به توسعه نهاد و گروه قابل ملاحظهای از اهالی آلتای جنوبی به اسلام گرویدند. در 1916م در آلتای جنوبی شمار مسلمانان از 000‘8 نفر تجاوز کرد. باید یادآور شد که طبق آمار، جمعیت سراسر آلتای در 1959م حدود 000‘45 نفر بود، (دایرةالمعارف بزرگ شووی، چ 3، 461).
هنر: در هنر مردم آلتای، مجسمههای سنگی مقام خاصی را دارا هستند. این مجسمهها با عنوان «زن سنگی» شهرت یافتهاند. هنرشناسان عنوان مذکور را متعلق به سده 12ق/18م دانستهاند. گویا پیش از آن تاریخ مجسمههای التایی با عناوین «مرد سنگی ـ انسان سنگی» و «دختر سنگی» شناخته شده بودند (کوبارف، 89). مجسمههای سنگی آلتایی دارای چشمان تنگ بادامی هستند که تا اندازهای تیره و نژاد ساکنان آن سرزمین را معلوم و مشخص مینماید. مجسمههای مردان اغلب با ریش و سبیلهای بلند ارائه شدهاند. گاه در گوش مجسمهها تصاویری از گوشواره دیده میشود. کلاه مدور و ردای ویژه آلتاییان را نیز در این تصاویر میتوان مشاهده کرد. گاه نمونههایی از خفتان در پوشاک مجسمههای آلتایی مشهود افتاده است. نخستین هیأت اعزامی روسی که به مجسمههای آلتایی در کوهستانهای آن سرزمین دست یافتند، تحت سرپرستی شلگین قرار داشت. وی در 158ق/1745م از سوی دولت امپراتوری روسیه در رأس هیأتی بدان صوب اعزام شده بود. مطالعه آثار هنری مردم آلتای از دیدگاه نژادشناسی همچنان ادامه یافت. از 1968 تا 1982م هیأتی زیر نظر و.د. کورباف طی مطالعات خویش به موفقیتهایی دست یافتند و به تقریب نیمی از مجسمههای سنگی آلتایی را کشف کردند (ص 10). بخشی از مجسمههای آلتایی از گور مردگان به دست امده است. تعدادی مجسمه مشهور به «زن آلتایی» نیز در سده 19م توسط رادلوف کشف شد که اغلب صورتی خشن داشتند. در التای نمونههایی از هنر سکایی و ایرانی نیز مشاهده شده است که گمان میرود از طریق آسیای مرکزی بدان سرزمین راه یافته باشند.
مآخذ: ابناثیر، عزالدین، الکامل، بیروت، دارصادر، 1982م؛ ج 12؛ پولو، مارکو، سفرنامه، ترجمه منصور سجادی و انجلاری جوانی رومانو، تهران، گویش، 1363ش؛ دایرةالمعارف بزرگ شوروی (روسی، ج 2 و 3)؛ نیز:
Bartold, V.V., Sochineniia, Moskva, Nauka, Vol. III, 1965, vols. IV, V, 1968, vol. IX, 1977; Gumilev, L.N., »Altaiskaia vetva Turok-Tugiu«, SA, Moskva, Nauka, 1959; id, Dreunie Turki, Moskva, Nauka, 1967; Kubarev, V.D., Dreunetiurkskie izueianiia Altaia, Novosibirsk, Nauka, 1984; Sagalaev, A. M., Mifologiia I verouaniia altaitsev, Tsentralno-Aziatskie uliianaiia, Novosibirsk, nauka, 1984.
عنایتالله رضا
اشتراک در:
پستها (Atom)