کتاب لرد جیم، نوشته جوزف کنراد نویسنده انگلیسی زبان لهستانی الاصل به ترجمه صالح حسینی و به ویراستاری زنده یاد هوشنگ گلشیری است که چند سال قبل توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است. این کتاب در ژانر رمانهای سایکولوژیک است که اولین بار از اکتبر سال ۱۸۹۹ تا نوامبر سال ۱۹۰۰ بصورت سریالی در نشریه بلاک وود منتشر شد. در رتبهبندی انجام شده توسط modern library در سال ۱۹۸۸ این کتاب در بین صد رمان برجسته انگلیسی زبان رتبه هشتاد و پنجم را به خود اختصاص داد.
سبک نوشتاری کنراد هم از نظر لفظ و هم از نظر معنا ، نوشتار بسیار سنگینی است. پیچیدگیهای ساختاری و نگارگریهای کلامی برای خواننده انگلیسیزبان نیز ثقیل است. به رغم سختکوشی و دقت فراوان مترجم محترم، ترجمه چندان موفق نیست و این چیزیست که مترجم خود نیز به آن اذعان دارد و آفت آن را ترجمه لفظ به لفظ و خام دستیهای اوایل کار ترجمه میداند. وسواس زیاد در انتقال سبک کنراد سبب شده است که بعضی جملات را حتی پس از چند بار خواندن هنوز هضم نکنید و گاهی احساس کنید که متن فارسی نیز نیاز به یک بار ترجمه دارد تا خواننده فارسی زبان متوجه شود جریان از چه قرار است! بعضی جملات آن قدر به درازا کشیده میشوند که فراموش میکنید نویسنده در مورد چه چیزی حرف میزند. و گاه آن قدر تتابع اضافات به چشم می خورد و بعضا در این میان کلمات مهجور عربی آورده شدهاند که شما نمیفهمید دقیقا معنای اینها چیست. «جزء لایتجزی ، همه چیز کما هو حقه، به تذبذب افتادن ، اجمال برداشت، مشحون از حقیقت، تمجمج کنان، گَسل شدن کشتی، از نطع گریختن، قضای زمهریر و خوارمایه، غائیت متبرک» و دهها مورد دیگر همگی نمونههایی هستند که در کنار جملات سنگین شما را از خواندن این کتاب دلزده و خسته میکنند. ولی اگر بیانصاف نباشیم، اذعان خواهیم داشت که کار ترجمه این اثر، کار آسانی نبوده است.
سبکی که جوزف کنراد در این نوشتار از آن بهره برده است ، القای حجم در یک اثر داستانی است. آنچنان که در یادداشت ویراستار آمده است مقصود از حجم در داستان کنراد ، گریز از خطی کردن داستان است. زمانی که وقایع عینی و ذهنی داستانی را برخط زمان نقل می کنیم، حاصل، نقل خطی داستان است. این یعنی شما در نمودار زمان از عدد یک تا بیست را یک به یک طی میکنید و نقاطی پشت هم از این حرکت در ذهن شما نقش میبندد. حتی اگر یک واقعه از چند منظر نقل شود اما خود جنس روایت در یک سطح همچنان خطی است و خواننده قادر است در ذهن خود قطعات واضح و مشخص این پازل را در کنار هم بچیند و نهایتا یک تصویر واضح روایی از داستان را در ذهن مجسم کند؛ ولی در القای حجم در آثار داستانی ، تقطیع واقعه به چند جزء و چیدن آن اجزاء در متن بدون تبعیت از توالی زمانی صورت میگیرد. تصور کنید در این نوع ادبیات که در نوشتههای کنراد به چشم میخورد، شما بارها از نقطه بیست به عقب برمیگردید، یک بار به ده، یک بار به دو، یک بار به پانزده و یک بار به نوزده. این از هم گسیختگی، هم در روایت کل واقعه، هم در ترکیب سطور و هم گاه حتی در ترتیب کلمات یک جمله به چشم میخورد که آشفتگی خواننده که پیگیر اصل ماجراست را در پی دارد.
در دنیای طب در مبحث آریتمیهای قلبی اصطلاحی داریم بنام بینظمی در عین بینظمی (irregular irregularity) . وقتی شما با قلبی روبرو هستید که به علل مختلف پاتولوژیک، دارای طپشی است که بینظم است و این بینظمی به هیچ ترتیبی در ضربان بعدی قابل پیشبینی نمیباشد و در هر ضربان از قاعده بینظمی در بینظمی پیروی میکند، این اصطلاح بکار می رود و این همان چیزی است که در مطالعه این کتاب به آن رسیدم، نوعی بینظمی و سرگردانی بدون قاعده در لابلای سطور. ویراستار بزرگوار جناب آقای هوشنگ گلشیری در یادداشت ابتدای کتاب این نکات را به ما گوشزد میکند و به ما این هشدار را میدهد که اگر عادت کردهایم بر صفحات رمان راه برویم ، بهتر است لرد جیم را نگشوده به کناری بگذاریم. امید است این پست کمکی هرچند ناچیز در لذت بردن هرچه بیشتر از این اثر کلاسیک باشد.
کتاب لرد جیم دارای متنی شعر گونه، ثقیل و پیچیده و درخور تأمل است ، به طوری که با یک جستجوی ساده مقالات متعدد به زبان انگلیسی مییابیم که از مناظر گوناگون، من جمله روانشناسی، اخلاق و ادبیات این نوشته را مورد بررسی و تحلیل قرار دادهاند. بنابراین کاملا قابل پیشبینی است که وقتی این متن سنگین وارد زبان دوم میشود و ترجمه میشود از متن اصلی پیچیدهتر و نامفهومتر میشود.
جوزف کنراد در سال ۱۸۵۷ در اوکراین که در آن زمان به لهستان تعلق داشت و سالها بعد جزء خاک روسیه شد، به دنیا آمد. وی در اواسط دهه ۱۸۷۰ شاید برای فرار از خدمت سربازی روسیه یا علاقه زیاد به دریانوردی وارد این حرفه شد. ارتباط وی با دریانوردان و مواجهه با کارگران کشتی و ملوانها در طی این مدت زمینه ای برای جزییات درخشان رمانهایش شد.
مانند خیلی از نوشتههای کنراد، کتاب لرد جیم هم خالی از این عناصر اتوبیوگرافیکال که ریشه در زندگی شانزده ساله وی در کشتیرانی تجاری بریتانیا دارند، نیست. داستان سرنوشت جیم ( که هیچگاه اسم واقعیاش در کتاب فاش نمیشود) است که در دو بخش به نگارش درآمده است. در بخش اول جیم که یک ارزیاب ملزومات کشتی است ، به استخدام یک کشتی لکنته بنام patna به سرپرستی ناخدایی آلمانی در میآید که با هشتصد مسافر که زوار خانه کعبه هستند در دریای سرخ به راه میافتد. جیم که در نهادش تمایلی همیشگی برای قهرمان شدن (heroism) موج میزند، پس از مواجهه کشتی لکنته با توفان و سوراخ شدن آن، با سه نفر دیگر فرار را بر قرار ترجیح میدهد و بر تنها قایق کشتی سوار میشوند و کشتی واهالی آن را به حال خود گذاشته و میگریزند.
شیوه حجمی کنراد در وصف واقعه اصلی همین کشتی نمود پیدا میکند. واقعه سوراخ شدن کشتی را یک بار از زبان کاپیتان مارلو (که راوی چند نوول دیگر کنراد از جمله در دل تاریکی نیز می باشد) میشنویم و یک بار از زبان جیم. در ادامه داستان زمانی که جیم در دادگاهی محاکمه میشود ، دیگران نیز از همین واقعه و دیگر وقایع به تکرار خواهند گفت.
جیم که شخصیت اصلی این رمان است از برخی اختلالات روحی رنج می برد. او که قبل از واقعه ترک مسئولیت، در هنگام غرق کشتی رویای قهرمان شدن را در سر میپروراند، ناتوانی خود را به هنگام قرارگرفتن در عرصه قهرمان شدن، که زندگی در اختیار وی قرار میدهد، میبیند و این منجر به اختلالاتی در وی می شود. اضطراب (anxiety) و ترس درونی جلوی دستیابی وی را به رؤیایش میگیرد و برای مدتی طولانی این شکست که اعتماد به نفس او را سلب کرده است، مانند قطعهای آهنربا در مجاورت با قطبنمای سعادتمندیاش میشود که ناخودآگاه جلوی حرکت عقربهها و نهایتا حرکت صحیح او را به سمت خوشبختی می گیرد. جیم میخواهد این نقطه منفی را به فراموشی بسپرد و ضمیر ناخودآگاهش میخواهد قهرمانی باشد که جیم در واقعیت نبوده است. او سعی میکند این بخش از خاطرات را به دست فراموشی بسپارد و آن را از حافظه پاک کند و برای تحقق این هدف از بندری به بندر دیگر میرود. چون شما در مورد حقایقی که همه از آن باخبرند ممکن است بتوانید خود را فریب دهید و حافظه خود را آگاهانه یا نا آگاهانه محو کنید، ولی حافظه جمعی هرگز این لطف را در حق شما نخواهد کرد و لکههای ننگ به آسانی با گول زدن شخص خود، پاک نمی شوند. هرجا سابقه ننگ آلوده جیم بر سر زبانها می افتد، جیم آنجا را ترک میکند. به طوری که پس از زمانی درون دایره سرگردانیهایش که قطری به طول هزار میل دارد، شهره خاص و عام میشود و جیم که به قول یکی از کارفرمایانش از گنجایش زیادی برخوردار است (گویی مسئله حجم مکعب در میان بوده است!) ، از گذشته خود و در واقع از حقیقت خود میگریزد.
در ادبیات سایکولوژیکال جمله معروفی وجود دارد که می گوید روانشناسی به ما کمک می کند چیزی که نوولیست میداند را به بحث بکشیم و تخیل به ما کمک میکند تا آنچه سایکولوژیست در مورد آن صحبت می کند را بفهمیم.
پریشانی عواطف، بیهودگی تلاش، اشتیاق به آرامش، امیدی که رو به افول میرود، پنجه در پنجه افکندن با نیروهای نامعقول، عذاب وجدان ناشی از کشتی شکستگان و یا گمگشتگان در بیابان، ناتوانی مقابله با قدرتهای نامعقول طبیعت و نهایتا جنگ با وحشیگری احمقانه تودهها که هرگز تو را به حال خود نمیگذارند، در لابلای سطور این رمان قابل تجربه است، به شرطی که حوصله و صبر به خرج دهید.
دو برداشت سینمایی از لرد جیم انجام شده، اولی به کارگردانی ویکتور فلمینگ و
دومی به کارگردانی «ریچارد بروکس» و بازی «پیتر اوتول» در نقش لرد جیم
در نیمه دوم کتاب است که تاجری آلمانی جیم را به جزیرهای دور افتاده، به نام پاتوسان در مجمعالجزایر مالزی میفرستد که درگیر کشمکشهای داخلی و رقابتهای تجاری آمیخته با جنگ میان چندین دسته مختلف است. جیم با ذکاوت خود و با کمک زن جوانی که گوهر مینامدش و به عشق زندگیاش مبدل می شود، از چند توطئه جان سالم به در میبرد و موفق به شکست فردی بنام شریف علی میگردد و از این راه اعتماد بومیان منطقه را به دست میآورد.
بخش درخشانی از این رمان آنجاست که جیم چیزهایی به دست میآورد که نیاز درونی همیشگی او را ارضاء میکند. فتح عشق و افتخار و اعتماد به نفس و غرور و قدرت ناشی از آن مصالح مناسبی برای حکایتی قهرمانی است. جذابیت در آن جاست که به عنوان خواننده رمان میبینیم، مردم از این «هیچ»، بت میسازند تا آن را پرستش کنند. افسانه، دیهیم قدرت کبریایی بر سر او مینهد. جیم که تا این جای داستان دیگر او را خوب میشناسیم توسط بومیان منطقه تبدیل به موجودی واجد نیروهای ماوراءطبیعت گشته است. از دید آنان چیزی جادویی در این همه است، بی هیچ تردید! جانی شورشی در اشیاء هست که باید با طلسم و اوراد بر آن غلبه یافت و جیم کسی است که جان سرسخت اشیاء را به تسلیم وامیدارد. اینها عادت کردهاند که درهر مورد گفتهاش را بپذیرند. تا آنجا که مثلا پیر خرفتی از دهی دوردست می آید تا ببیند میتواند همسرش را طلاق بدهد یا نه! این گفتههاست که سبب می شود جیم که حالا «لرد جیم» شده است، از تکدر پا به زمین بکوبد و با خنده کوتاهی از سر خشم بگوید: «با چنین بینوایان ابله چه می توان کرد؟! نیمی از شب را بیدار می مانند و چرندیات میبافند ودروغ هر چه بزرگتر باشد، انگار بیشتر خوششان میآید.»
و این روانشناسی جمعی من وشماست که به همچون فرهنگی تعلق داریم. امروز از من بتی بساز، مرا چندی پرستش کن، فردا تخریبم کن و بتی دیگر ساز کن. برای ما که در فرهنگمان ملزومات چند صدایی معنای خاصی ندارد و همواره یک نفر حقی برای خود قایل است و داعیهدار حقیقتی غایی و نهایی است و در تمام عرصههای اجتماعیمان گوش به دیگری سپردهایم و تقدس و سلطه بر خود را دوست داریم و کودنیِ رهاییبخش آرزویمان است، این حکایت آشناست.
در پایان کتاب فردی تحت تعقیب دولت اسپانیا برای کسب مال ومنال وارد داستان میگردد و در حالیکه بومیان خود را برای مبارزه آماده می کنند، لرد جیم به او اجازه می دهد تا آنجا را ترک کند. در حالیکه این انسان شایستگی این لطف را ندارد و این به قتل عام سنگین بومیان توسط این فرد میانجامد . این جاست که جامعهای که از شما انتظار اشتباه ندارد، شما را نمیبخشد واین یعنی از بین رفتن اعتماد همنوعان.
«لرزشهای خفیف دستها»، مانند آنچه از ابتدای داستان دیدهایم، به سراغ لرد جیم میآیند. تعارضات تا پایان دست از لرد جیم نمیکشند و در آخر ماجرا، قهرمان به بنبست رسیده، دیگر حتی کوششی برای اثبات بیگناهی خود نمیکند، از روی میل و رغبت مرگ را میپذیرد و به کام مرگ میرود؛ زیرا «او یکی از ماست» ، در تمام داستان او یکی از ما بوده است.
ابهام (ambiguity) در شخصیتهای این داستان و حس کنجکاوی که شما را قلقلک میدهد تا این ابهام را به وضوح مبدل سازید آن چیزی است که خواندن این رمان را جذاب میکند. رمان بسیار پیچیده و چند لایه است و منتقدان بسیاری بر این باورند که کتاب تنها یک معنی ندارد و هر خواننده ممکن است در لابلای سطور و هزارتوی این رمان نکات جدیدی بیابد. به قول زنده یاد هوشنگ گلشیری: «این شما و این راه دشوار ، یا این همه حجمهای هستی که بر هم و در کنار هم تلمبار شدهاند. سفر به خیر مسافر دریاها و اعماق جان آدمیان!»