۱۳۹۲ تیر ۲۹, شنبه

بالاخره آقای مرتضی بانک نشان از کدامیک از اینا دارند؟! بس که اطلاعات تو این مملکت فراوونه




بانک

لغت نامه دهخدا

بانک . (اِ) بان . درختی که ثمرش حب البان است . (ازفرهنگ نظام ). اما در دیگر فرهنگها این کلمه را در ذیل بانگ باکاف پارسی آورده اند، و رجوع به بان شود. ...

بانک

لغت نامه دهخدا

بانک . (فرانسوی ، اِ) (از ایتالیایی بانکا بمعنی میزی که روی آن چیزهائی فروشند). سازمان و دستگاهی که محل ذخیره ٔپول مردم است و بدان داد و ستد کنند یا د ...

بانک

لغت نامه دهخدا

بانک . (فرانسوی ، اِ) قسمی قمار با ورق . (یادداشت مؤلف ) نام نوعی قمار است با یک دست ورق بازی کنند و آن بدین ترتیب است که اول برگهای دارای خال دو و س ...

بانک

لغت نامه دهخدا

بانک . [ ن َ ] (اِخ ) نام جدسعیدبن مسلم که شیخ قعنبی بوده . (منتهی الارب ). ...

بانک

لغت نامه دهخدا

بانک . [ ن ُ ] (اِخ ) دهی است . (ناظم الاطباء). بلده ایست به ری . (از معجم البلدان ). از دهات ری است و بعضی ازاهل علم بدان منسوب اند. (مرآت البلدان ج ...
بان . (اِ) درختی است . (شرفنامه ٔ منیری ). درخت حب البان خوانند و در فارسی تخم غالیه گویند و آن مانند پسته می باشد لیکن زود می شکند و عربان فستق الهاویه خوانند. (برهان قاطع). درختی است که بر آن خوشبو است . اما در پارسی بانک خوانند با فتح نون . (انجمن آرای ناصری ). درختی است نازک و خوش نما که از تخم آن روغن گیرند و بسیار نافعو خوشبو باشد و آن درخت در عرب روید. آنچه بعضی نوشته اند که بان بمعنی درخت سهجنه است و بعضی گویند که درخت بکاین را نامند این هردو غلط است . (از آنندراج )(غیاث اللغات ). درختی است که بر آن خوشبو بود و به پارسی بانِک نامند. (فرهنگ رشیدی ). درختی است خوشبوی که بر آن خوشبوی شود و آن را حب بان گویند و در دواها بکار برند و بپارسی بانِک نامند. (از فرهنگ جهانگیری ) درختی است شبیه بدرخت آمله که از آن حسن لبه استخراج میکنند و این درخت در عربستان فراوان است . (ناظم الاطباء). مأخوذ از هندی بهن است بقول ابوحنیفه و دیسقوریدس درخت بان شبیه به اثل مشرقی و بلند و مرتفع است و چوب آن نرم و شاخه های وی سبز و لطیف است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ظاهراً کلمه ٔ بنان کوتاه شده و بصورت بان درآمده است و آن درختی است که دانه های آن از حمص کمی بزرگتر است و این دانه روغنی بسیار معطر دارد که به دهن البان معروف است و هر درخت آنرا بانه گویند و فرانسویان آنرا بن نوشته اند. (از نشوء اللغة ص 52). در ناحیه ٔ تهامه نام درختی است که میوه ٔ آن به اندازه ٔ فندق است و سه پهلو دارد و در عربی آنرا فستق البان گویند. (از فرهنگ شعوری ص 181). درختی است در ناحیت تهامه و جهینه ، و این درخت را دانه ایست بزرگتر از نخود، او را بسریانی بستقی گویند، از بهر آنکه مانند پسته است لکن پسته را دو پهلو است و او را سه پهلو است و مغز او هم سه پهلو است و مغز پسته به دو پاره است و مغز او یک پاره است و سپید است و طلخ و گرم است بدرجه ٔ سیم و خشک بدرجه ٔ دوم و روغن او از قبضی خالی نیست و مغز او روغن زداینده است کلف را و خالها را که بروی پدید آید و نشان ریش ببرد و اگر اندر مرهم کنند آماسهاء سخت و گندمه را نافع بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عادت عرب آن است که بان را مجرد ذکر نکند بلکه شاخ او را یا روغن او را در وقت ذکر به او اضافه کنند چنانکه گویند قضیب البان و دهن البان ، دانه ٔ او را روغنی باشد خوشبوی و چون او را ببرند بوی او زیاد شود و مشک و عنبر و انواع عطرها بر وی افکنند و نیکوترین انواع آن بود که انواع عطر درو کرده باشند و او را عرب «بان منشوش » گوید یعنی با عطر آمیخته ،... و نامنشوش را عرب اصل گوید و رازی گوید عرب روغن او را بیش از آنکه در انواع پرورده باشد سبیخه گوید و چون در انواع عطر پرورده شود و روغن از عطر جداکند و صافی شود او را منشوش خوانند...و درخت او را شوع گویند... ساق درخت بان دراز باشد و بی تفاوت و ساق او راست بود و برگها تافته بود و چوب او سبک باشد و سست و نیکوسبز باشد، ... و بار او به غلاف لوبیا ماند و چنانچه لوبیا در غلاف باشد. دانه های آن دو نوع است سفید و بزرگ بمقدار پسته و سیاه و خرد به اندازه ٔ نخود، هردونوع در مزه و شکل یکسانند... در سیستان از تخم درخت گز روغنی سازند و به انواع او را پرورند و آن شبیه بود در رنگ و بوی به روغن بان و اهل سیستان او را گزروغن گویند، و حمزه اهل سیستان را تکذیب کرده است در این قول . (از ترجمه ٔ صیدله ٔ ابوریحان بیرونی ). و رجوع به ابن بیطار ترجمه ٔ فرانسه ج 1 ص 190 و 191 شود.
حب البان ؛ پسته ٔ ذغالیه . (ریاض الادویه ).
درخت بان ؛ شوع . (منتهی الارب ).
دهن البان ؛ روغن بان و آن روغنی است شبیه به روغن زیتون . (از نشوء اللغة ص 49).
شجرالبان ؛ شوع . (منتهی الارب ).
|| چیزی است خوشبوی مثل عود. (شرفنامه ٔ منیری ). نام خوشبوئی . (غیاث اللغات ). بمعنی لادن و نوعی از عنبر و مشمومات باشد که بعربی حصین البان گویند.(برهان قاطع). حسن لبه . مهضومة؛ خوشبوی که از مشک وبان آمیزند. (منتهی الارب ). غالیه که از روغن بان سازند، بدین صفت : عنبر خام یک مثقال ، مسک اذفر نه مثقال ، روغن بادام ده مثقال روغن را با عنبر بیامیزند و مشک ، را صلایه کرده در آن ریزند و بهم برآرند. و در ظروف عاج نگاه دارند، بعضی صندل و عود و غیر آن داخل میکنند. (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ) : 
از زلف تو بوی عنبر و بان آید
زآن تنگ دهان هزار چندان آید.
رودکی .

ورش ببویی گمان بری که گل سرخ 
بوش بدو داد و مشک و عنبر با بان .
رودکی .

دگر بویهای خوش آورد باز...
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب 
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب .
فردوسی .

مردمی و آزادطبعی زو همی بوید بطبع
همچنان کز کلبه ٔ عطار بوید مشک و بان .
فرخی .

زخوش رنگی چو گل گشتم ز خوشبویی چو بان گشتم .
ز بیم باد و برف دی به خم اندر نهان گشتم .
فرخی .

به زلفش اندر تاب و بتابش اندر مشک 
به جعدش اندر پیچ و به پیچش اندر بان .
فرخی .

بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان .
منوچهری .

جان را نبود بوی خوش و بوی خوش او
چون بوی خوش غالیه و عنبر بان است .
منوچهری .

ز خلق خوش تست شرمنده دائم 
چه مشک طرازی ، چه بان حجازی .
سوزنی .

آهو بسر سبزه سبز مگر نافه بینداخت 
کز خاک چمن آب بشد عنبر و بان را.
انوری .

با بان آهوان که گزیند پلنگمشک 
برشان انگبین که گزیند ترنجبین .
خاقانی .

پس در آن مجمر که در تربیع منقل کرده اند
اولین تثلیت مشک و عود و بان افشانده اند.
خاقانی .