آفتاو.آب تابه . ظرفي فلزين با لوله اي بلند که در آن آب گرم کنند
آتل. وسیله شکسته بندی.معین: ابزاري براي ثابت نگه داشتن اندام شكسته بدن .
آت وآشغال: خرت و پرت .آشغال بی مصرف. اسباب اضافی.
آفتابه لگن: وسیله برای شستن دست قبل و بعد از صرف غذا
آجر.خشت پخته.آجور. (معین) : خشتی که درکوره پخته شده باشد ویکی از مصالح قدیمی ساختمان سازی است.
آجر پزی. جایی که آجر تهیه می شود . کوره آجر پزی .
آخ.(دهخدا):صوتي است مرادف واي و اُف ، حاکي از درد و رنج و تعب. (معین):كلمه افسوس كه هنگام احساس درد و رنج يا اظهار تأسف تلفظ مي كنند.
ديگر. دگر. ديگري . يکي ازدو چيز يا دو کس . غير. مونث : اُخْري . ج.آخرین.
عاقبت . باَنجام . سرانجام . انجام . بازپسين . اخير. واپسين . پسين . اَفدُم . آفدم . درآخر. به آفدم . پايان . فرجام . بفرجام . فرجامين . خاتمه . کرانه . کران . غايت . نهايت . خاتمت . پس کار. (زمخشري ). مقابل اوّل . مونث : آخِره . ج ، آخِرين ، و اواخر نيز بجاي آن گفته مي شود و به فارسي آخرها:
قند جدا کن از اوي دور شو از زهر دند
هرچه به آخر به است جان ترا، آن پسند.رودکي .
قند جدا کن از اوي دور شو از زهر دند
هرچه به آخر به است جان ترا، آن پسند.رودکي .
دیگر، ديگري . ج . آخرين .
پسين ، پايان ، انجام . ؛~ خط بودن كنايه از: پايان عمر را طي كردن .
آخرت.آن دنیا .جهان پس از مرگ.(دهخدا):خُ رَ. ع اِ.آخِره . آن جهان . آن سراي . عقبي . معاد. دارالخلد. عجوز. آجل . آجله . اخري . مقابل اولي و دنيا: و هر گاه که متقي در کار اين جهان گذرنده تاملي کند هرآينه مقابح آن را بنظر بصيرت بيند... و با ياد آخرت الفت گيرد. (کليله و دمنه ). و آنکه سعي براي مصالح دنيا مصروف دارد زندگاني بر وي وبال باشد و از ثواب آخرت بازماند. حاصل آن [ راحتي اندک ] اگر ميسر گرددخسران دنيا و آخرت باشد. (کليله و دمنه ). و اگر بقضاء مقرون گردد عز دنيا و آخرت مرا بهم پيوندد. (کليله و دمنه ). و نيز آنکه سعي براي آخرت کند مرادهاي دنيا بتبعيت بيابد. (کليله و دمنه ). آخر راي من بر عبادت قرار گرفت چه مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزني نيارد. (کليله و دمنه ). و بحال خردمند آن لايقتر که هميشه طلب آخرت را بر دنيا مقدم دارد. (کليله و دمنه ).
دنيا پلي است رهگذر دار آخرت
اهل تميز خانه نگيرند بر پلي .سعدي .
دوست بدنيا و آخرت نتوان داد
صحبت يوسف به از دراهم معدود.سعدي .
-عشاء آخرت ، عشاء آخره ; نماز خفتن .
دنيا پلي است رهگذر دار آخرت
اهل تميز خانه نگيرند بر پلي .سعدي .
دوست بدنيا و آخرت نتوان داد
صحبت يوسف به از دراهم معدود.سعدي .
-عشاء آخرت ، عشاء آخره ; نماز خفتن .
(معین): (خ ر) (ا.).جهان ديگر، عقبي .
آخِرزمان.یایان دنیا .روزی که دنیا به پایان می رسد.دنیا به آخر رسیده.(دهخدا):
|
آخرالزّمان .قسمت واپسين از دوران که بقيامت پيوندد:
خواهم شدن بکوي مغان آستين فشان
زين فتنه ها که دامن آخرزمان گرفت .حافظ.
از آن زمان که فتنه چشمت بمن رسيد
ايمن ز شر فتنه آخرزمان شدم .حافظ.
-پيغمبر آخرالزمان يا آخرزمان ; رسول خاتم ، صلوات اللّه عليه .
-مهدي آخرزمان ;مهدي موعود عليه السلام
خواهم شدن بکوي مغان آستين فشان
زين فتنه ها که دامن آخرزمان گرفت .حافظ.
از آن زمان که فتنه چشمت بمن رسيد
ايمن ز شر فتنه آخرزمان شدم .حافظ.
-پيغمبر آخرالزمان يا آخرزمان ; رسول خاتم ، صلوات اللّه عليه .
-مهدي آخرزمان ;مهدي موعود عليه السلام
(معین):
|
دوره آخر. 2 ـ قسمت واپسين از دوران روزگار كه به قيامت متصل گردد، آخرالزمان . 3 ـ مجازاً روزگاري كه در آن حوادث نامعمول يا كارهاي ناپسند زياد روي مي دهد. ؛ پيغمبر ~محمّد مصطفي (ص )..
آخری نفس. نفس آخر. نا آخر. رمق پایانی. نیم جان آخر. نفس های آخر عمر.
آرِم. ساکت . گوشه گیر . کم حرف.ضد پر حرف.(دهخدا):آردبِز.آردبیز
آردفروش. کسکه فروشنده آرد است .(معین):دقّاق.
آروق.آروغ. دهخدا:باد معده که از گلو برآيد گاه ِ امتلاء، بي اراده و غالباً با آوازي که بوقت فقاع خوردن و چيزهاي باد و دم دار مردم را افتد و آن تنفس معده باشد از راه گلو. زراغن . گوارش . باد گلو. آجل . رجک . جشاء. آرغ . زروغ . روغ . وروغ:
گر در حکايت آيد بانگ شتر کند
وآروغها زند چو خورد ترب و گندنا.لبيبي . (معین):آروق : گازي كه در لوله هاي گوارشي ايجاد شود. اگر اين گاز در معده باشد ممكن است با صداي مخصوصي از دهان خارج شود و اگر در روده باشد از مخرج خارج مي گردد، باد گلو.
گر در حکايت آيد بانگ شتر کند
وآروغها زند چو خورد ترب و گندنا.لبيبي . (معین):آروق : گازي كه در لوله هاي گوارشي ايجاد شود. اگر اين گاز در معده باشد ممكن است با صداي مخصوصي از دهان خارج شود و اگر در روده باشد از مخرج خارج مي گردد، باد گلو.
آریا. نژاد سفید . (معین):مهم ترين شعبه نژاد سفيد.
آزاد . رها. بدون قید وبند(دهخدا):آنکه بنده نباشد. آنکه در رقيت نباشد. حُرّ. حُرّه . ضد بنده. که بنظام و قيود و آداب سپاهيان و ساير ارباب مناصب مقيد نباشد:
تن آزاد و آباد گيتي بر اوي
برآسوده از داور و گفتگوي .فردوسي .
تن آزاد و آباد گيتي بر اوي
برآسوده از داور و گفتگوي .فردوسي .
آزاده: دهخدا:آنکه بنده نباشد. حرّ. حرّه . آزاد.آزادمرد. مقابل بنده و عبد. ج ، آزادگان:
ز مادر همه مرگ را زاده ايم
همه بنده ايم ارچه آزاده ايم .فردوسي معین:1 ـ اصيل ، نجيب . 2 ـ ر ه ا. 3 ـ فروتن . 4 ـ فارغ . 5 ـ سَبك . 6 ـ وارسته . 7 ـ ايراني
ز مادر همه مرگ را زاده ايم
همه بنده ايم ارچه آزاده ايم .فردوسي معین:1 ـ اصيل ، نجيب . 2 ـ ر ه ا. 3 ـ فروتن . 4 ـ فارغ . 5 ـ سَبك . 6 ـ وارسته . 7 ـ ايراني
آزادی. حریت . معین: آزادگي . 2 ـ آزاده بودن . 3 ـ رهايي ، خلاص . 4 ـ شادي خرمي . 5 ـ استراحت ، آرامش . 6 ـ جدايي ، دوري . 7 ـ شكر، سپاس . دهخدا:عتق. حريت . اختيار. خلاف بندگي و رقيت و عبوديت و اسارت و اجبار. قدرت عمل و ترک عمل . قدرت انتخاب:
به آزادي است از خرد هر کسي
چنان چون ننالد ز اختر بسي .فردوسي .
به آزادي است از خرد هر کسي
چنان چون ننالد ز اختر بسي .فردوسي .
آزادی خواه. طرفدارحکومت ترقی خواه . انقلابی .معین:آزادي طلب ، دوستدار آز ادي ، طرفدار آزادي . دهخدا:طرفدار حکومت آزاد. آزادي طلب .
آزار: اذیت. ظلم. ظلم کردن.آسایش از دیگران سلب کردن.دهخدا:اَذا. ايذاء. اذيت . اذاة. رنج که دهند.رنجگي . عذاب . شکنجه . عقوبت . آسيب . گزند.معین:رنجاندن ، آسيب رسانيدن
آزرده خاطر : رنجیده خاطر. ناراحت کننده. کسی راناراحت کردن.
آزگار:یک سال سخت . سالی با سختی و مشقت. کامل . تمام .طولانی .به درازا.
آِزمایش: بلای. تمرین . تجربه.آزمودن . مشقت . سختی.
آسِیاو:آسیاب. آب اسیاب . سنگ آسیاب.
آسا: دهخدا:گشاده شدن طبيعي دهان آدمي است بصورتي خاص از غلبه خواب يا ملال و يا شراب زدگي و يا پاره اي بيماريها. پاسک . باسک . دهان دره . دهن دره . دهن در. خميازه . بياستو. هاک . خاميازه . فاژ. فاژه . خامياز. ثوباء. تثاوُب . آهنيابه:
چنان نمود بما دوش ماه نو ديدار
چو يار من که کند گاه خواب خوش آسا.بهرامي
چنان نمود بما دوش ماه نو ديدار
چو يار من که کند گاه خواب خوش آسا.بهرامي
اَسا. ادات تشبيه است . مثل . مانند. گون . گونه . شبه . وار. سان . سا. نظير. شکل . صفت : آسمان آسا. بحرآسا. پادشاه آسا. پيل آسا. ترک آسا. خاقاني آسا. خورآسا. دليرآسا. دودآسا.راهب آسا. رعدآسا. زمين آسا. ساسياآسا. شيرآسا. عندليب آسا. فلک آسا. مريدآسا. مهرآسا
مخفف آساي . آسايش دهنده . آسايش گيرنده : تن آسا. جان آسا. دل آسا. روان آسا. کم آسا:
کم آسا و دمساز و هنجارجوي
کم آسا و دمساز و هنجارجوي
معین:خميازه ، دهان دره .(اِ).1 ـ زيب ، زينت . 2 ـ وقار، تمكين . 3 ـ طرز، روش . 4 ـ پسوندي است كه شباهت را مي رساند مانند: رعدآسا.
آساره: ستاره . بد شومی در سر راه. آساره سر راهت.
آستر: رویه .معین:پارچه اي كه زير لباس مي دوزند. 2 ـ رنگ اولي كه بر روي سطحي كه بايد رنگ شود مي زنند.
نام طایفه ای از چهر لنگ بختیاری
آسُون: ساده .ممکن . سهل . مقابل سخت.
آستر: رویه. رویه. آستر لباس لباس. معین(تُ) ا : ـ پارچه اي كه زير لباس مي دوزند. 2 ـ رنگ اولي كه بر روي سطحي كه بايد رنگ شود مي زنند.
آسین: آستین.دهخدا:سَکن قسمتي از جامه که دست را پوشد از بن دوش تا بند دست . کُم ّ. (السامي في الاسامي ). آستن . آستي:
که آن شاه و لشکر بدين سو گذشت
که از باد کژآستين تر نگشت .فردوسي .
که آن شاه و لشکر بدين سو گذشت
که از باد کژآستين تر نگشت .فردوسي .
معین:1 ـ قسمتي از جامه كه از شانه تا مچ دست را مي پوشاند. 2 ـ مقدار چيزي كه در آستين جا شود. 3 ـ طريقه ، راه . ؛ ~بالا زدن كنايه از: همت كردن ، اقدام كردن .
آسِمُو: آسمان . فلک . سما. معین:1 ـ سپهر، فلك . 2 ـ هر يك از طبقات هفتگانه يا نه گانه افلاك در نظر قدما، فلك . 3 ـ يكي از ايزدان . 4 ـ روز بيست و هفتم از هر ماه خورشيدي . ؛ ~ به زمين آمدن كنايه از: اتفاق خارق العاده افتادن و نظم امور را به هم زدن .
دهخدا:چرخ . سماء. سما. فلک . اثير. ام النجوم . سپهر. گنبد. گردون . گرزمان . خضراء. خضرا. ميناء. عجوز. جرباء. رقيع. ضاحيه . جربةالنجوم . وآن بعقيده قدماء هفت باشد. مقابل زمين.
آسِمُونی: آسمانی. به خدا نزدیک شدن.
معین:1 ـ سماوي ، سپهري . 2 ـ نجومي . 3 ـ عالي . 4 ـ آبي روشن . 5 ـ خدايي .
دهخدا:سماوي . فلکي . سپهري . چرخي . گرزماني . گردوني .
آسُون: راحت . مشکل نیست.
آش:دهخدا:آنچه پزنداز طعام . يا طعام رقيق آشاميدني . مَرَق
-آش آب غوره ، آش آب ليمو، آش آب نارنج ; آبغوره با و آب ليموبا و آب نارنج با است که آچار آن از افشره غوره و ليموي ترش و نارنج کنند.
-آش آلو; آلوباست که چاشني آن آلوست و عرب آن را اجاصيه گويد.
-آش آلوچه ; آلوچه با:
آش آلوچه خوش و معتدل آمد بمزاج
اي دل از آش چنين دست مداري زنهار.بسحاق اطعمه .
-آش آلوزرد ; آشي که چاشني آلوزرد دارد.
-آش ابودردا ;آشي که براي شفاي دردمندان و بيماران پزند و بمستحقان دهند، و نسبت آن به ابوالدرداء عويمربن مالک صحابي کنند و بي شک حروف درد در ابودردا و مشابهت آن با درد به معني بيماري در فارسي منشاء اين نسبت شده است .
-آش ارزن . رجوع به آش الم و آش گاورس شود.
-آش الم ; آشي است که بجاي برنج گاورس دارد:
قوت کردان چه بود نان بلوت آش الم
ميخورند اين دو غذا در سربند کلبار.بسحاق اطعمه .
-آش اُماج ; آشي که اماج (خميرهاي ريز است چندِ عدسي ) در آن کنند.
-آش امام زين العابدين ; آشي که درآن انواع سبزيها و گوشت کنند و آن را بنذر پزند و بفقرا بخشند. و آن را شله قلمکار نيز گويند.
-آش انار ; آشي که آچار آن آب انار است . ناربا.
-آش برگ ; آشي که اسفناج يا برگ چغندر سبزي آن است . و آش رشته را نيز گويند.
-آش بغرا ; آشي بوده که در آن گوشت و دنبه مي کرده اند و خميري چون اماج يا رشته نيزداشته است ، و گويند آن منسوب به بغراخان پسر قدرخان است:
مطبخي را دي طلب کردم که بغرائي پزد
تا شود زآن آش کار ما و مهمان ساخته
گفت لحم و دنبه گر يابم که خواهد داد آرد
گفتم آنکو آسياي چرخ گردان ساخته .کاتبي ترشيزي .
-آش پشت پا، قفابا ; آشي که پس از مسافرت کسي بروز سوم پزند و آن را بشگون دارند صحت و سلامت مسافر و کوتاهي سفر او را.
-آش ترخنه ;آش جو مقشر.
-آش ترخنه دوغ ; آشي که جو مقشر در دوغ تر نهاده و سپس خشک کرده در آن ريزند.
-آش ترش ; هر آش که در آن قسمي ترشي کرده باشند:
فصل رابع همه از آش ترش خواهم گفت
اي که صفرات گرفته ست ز پار و پيرار.بسحاق اطعمه .
-آش تره جعفري ; آشي که سبزي آن تره و جعفريست . و آن را شوربا نيز گويند.
-آش تمر ; آشي که آچار آن تمر هنديست .
-آش جو ; آشي که دانه اش بلغور و جريش جو است .
-آش جو نعمّه ; آشي که قطعات خمير بشکل لوزي در آن کنند، و تتماج همانست .
-آش حليم ; آشي است که از گندم و گوشت و نخود پزند و سخت بورزند تا اجزاء آن در هم پيوندد. و آن راگندم با و کشک با نيز گويند، و عرب هريسه خواند، و اين آش سبزي ندارد.
-آش خلو ; آش آلو يا قسمي از آلو:
در آش خلو کوفته ديدم که بدعوي
برد آن گرو از ميوه که با هيئت بِه ْ بست .بسحاق اطعمه .
-آش خليل ، آش خليل اللّه ; آشي که دانه آن عدس است .
-آش درهم جوش ; آشي که سبزيها و حبوبات گوناگون در آن ريخته باشند و از آنرو نامطبوع شده باشد: مثل آش درهم جوش ; مخلوطي از بسيار چيزهاي نامتناسب .
-آش دوغ ; آشي که آچار آن دوغ ماست يا دوغ کشک است و در آن گاهي گوشت بره نيز ريزند:
ساعد و ران بره و آش دوغ
ميکشد از ساق چغندر بلا.بسحاق اطعمه .
-آش رشته ; آشي که در آن رشته خمير ريزند. و در تداول اطفال به معني حجامت است .
-آش زرشک ; آشي که چاشني آن زرشک است:
صفت آش بنا کردم و عقلم مي گفت
لوحش اللّه دگر از آش زرشک خوشخوار.بسحاق اطعمه .
-آش زيره ; آش شوربا که از ابازيرْ زيره دارد. زيره با. زيرباج:
چنان آش زيره ز کرمان براند
کز اويلغز کوفته بازماند.بسحاق اطعمه .
-آش ساده ; آش بي ترشي .
-آش ساک ; آشي که سرکه و اسفناج دارد.
-آش سرخ حصار ; آش قجري .
-آش سرکه ;آش که در آن به آچار سرکه کنند. سرکه با. سکبا:
چار ارکان مختلف در ديگ آش سرکه هست
روپياز و مس چغندر، دنبه سيم و گوشت زر. بسحاق اطعمه .
-آش سماق ; آشي که آچار آن سماق است:
سر ميسره گشته آش سماق
که بود از چغندر بدستش چماق.بسحاق اطعمه .
-آش شلغم ; آشي که در آن شلغم مُقشر و خردکرده ريزند. شلغم شوربا. لفتيه .
-آش شُلّه زرد ; آشي که تنها از برنج و شکر کنند و ابازير زعفران بدان زنند و خلال پسته و بادام نيز در آن ريزند.
-آش شُلّه قلمکار ; آش امام زين العابدين : مثل آش شله قلمکار; مخلوطي از چيزهاي نامتناسب .
-آش شله ماش ; آشي از برنج و ماش ، تنک تر از کته ماش و ستبرتر از آش ماش .
-آش شوربا ; آشي که از تره و جعفري و برنج و کمي لپه کنند.
-آش عدس ; آشي که از حبوب ْ عدس دارد.
-آش غوره ; آشي که آچار آن غوره تازه است . غوره با. حِصرميه .
-آش قارا ; آشي که در آن قره قوروت کنند. مصليه . رخبين با.
-آش قجري ; آشي که سلاطين قاجار سالي يک بار در ييلاق شميران مي پختند و زنان شاه و رجال و اعيان وزنانشان در پاک کردن حبوب و بُقول و پختن آن همدستي مي کردند، و آن را گاهي در قريه سرخ حصار طبخ ميکردند و از آنرو آش سرخ حصار نيز ناميده ميشد. مثل آش قجري يا مثل آش سرخ حصار; تشبيهي مبتذل است مخلوطي از بسيار چيزهاي نامتناسب .
-آش کدو ; شوربائي که کدو نيز بر آن مزيد کنند.
-آش کرَم ، آش کلم ; کرنبيه .
-آش کشک ; آشي که ترشي آن دوغ کشک است و آن را در قديم پينوئين مي گفته اند.
-آش کشکاب ، کشکاب ; آش جو:
در زماني که چنين نعمت هر جنس خوري
آش کشکاب در آن حال بخاطر ميدار.
-آش آلو; آلوباست که چاشني آن آلوست و عرب آن را اجاصيه گويد.
-آش آلوچه ; آلوچه با:
آش آلوچه خوش و معتدل آمد بمزاج
اي دل از آش چنين دست مداري زنهار.بسحاق اطعمه .
-آش آلوزرد ; آشي که چاشني آلوزرد دارد.
-آش ابودردا ;آشي که براي شفاي دردمندان و بيماران پزند و بمستحقان دهند، و نسبت آن به ابوالدرداء عويمربن مالک صحابي کنند و بي شک حروف درد در ابودردا و مشابهت آن با درد به معني بيماري در فارسي منشاء اين نسبت شده است .
-آش ارزن . رجوع به آش الم و آش گاورس شود.
-آش الم ; آشي است که بجاي برنج گاورس دارد:
قوت کردان چه بود نان بلوت آش الم
ميخورند اين دو غذا در سربند کلبار.بسحاق اطعمه .
-آش اُماج ; آشي که اماج (خميرهاي ريز است چندِ عدسي ) در آن کنند.
-آش امام زين العابدين ; آشي که درآن انواع سبزيها و گوشت کنند و آن را بنذر پزند و بفقرا بخشند. و آن را شله قلمکار نيز گويند.
-آش انار ; آشي که آچار آن آب انار است . ناربا.
-آش برگ ; آشي که اسفناج يا برگ چغندر سبزي آن است . و آش رشته را نيز گويند.
-آش بغرا ; آشي بوده که در آن گوشت و دنبه مي کرده اند و خميري چون اماج يا رشته نيزداشته است ، و گويند آن منسوب به بغراخان پسر قدرخان است:
مطبخي را دي طلب کردم که بغرائي پزد
تا شود زآن آش کار ما و مهمان ساخته
گفت لحم و دنبه گر يابم که خواهد داد آرد
گفتم آنکو آسياي چرخ گردان ساخته .کاتبي ترشيزي .
-آش پشت پا، قفابا ; آشي که پس از مسافرت کسي بروز سوم پزند و آن را بشگون دارند صحت و سلامت مسافر و کوتاهي سفر او را.
-آش ترخنه ;آش جو مقشر.
-آش ترخنه دوغ ; آشي که جو مقشر در دوغ تر نهاده و سپس خشک کرده در آن ريزند.
-آش ترش ; هر آش که در آن قسمي ترشي کرده باشند:
فصل رابع همه از آش ترش خواهم گفت
اي که صفرات گرفته ست ز پار و پيرار.بسحاق اطعمه .
-آش تره جعفري ; آشي که سبزي آن تره و جعفريست . و آن را شوربا نيز گويند.
-آش تمر ; آشي که آچار آن تمر هنديست .
-آش جو ; آشي که دانه اش بلغور و جريش جو است .
-آش جو نعمّه ; آشي که قطعات خمير بشکل لوزي در آن کنند، و تتماج همانست .
-آش حليم ; آشي است که از گندم و گوشت و نخود پزند و سخت بورزند تا اجزاء آن در هم پيوندد. و آن راگندم با و کشک با نيز گويند، و عرب هريسه خواند، و اين آش سبزي ندارد.
-آش خلو ; آش آلو يا قسمي از آلو:
در آش خلو کوفته ديدم که بدعوي
برد آن گرو از ميوه که با هيئت بِه ْ بست .بسحاق اطعمه .
-آش خليل ، آش خليل اللّه ; آشي که دانه آن عدس است .
-آش درهم جوش ; آشي که سبزيها و حبوبات گوناگون در آن ريخته باشند و از آنرو نامطبوع شده باشد: مثل آش درهم جوش ; مخلوطي از بسيار چيزهاي نامتناسب .
-آش دوغ ; آشي که آچار آن دوغ ماست يا دوغ کشک است و در آن گاهي گوشت بره نيز ريزند:
ساعد و ران بره و آش دوغ
ميکشد از ساق چغندر بلا.بسحاق اطعمه .
-آش رشته ; آشي که در آن رشته خمير ريزند. و در تداول اطفال به معني حجامت است .
-آش زرشک ; آشي که چاشني آن زرشک است:
صفت آش بنا کردم و عقلم مي گفت
لوحش اللّه دگر از آش زرشک خوشخوار.بسحاق اطعمه .
-آش زيره ; آش شوربا که از ابازيرْ زيره دارد. زيره با. زيرباج:
چنان آش زيره ز کرمان براند
کز اويلغز کوفته بازماند.بسحاق اطعمه .
-آش ساده ; آش بي ترشي .
-آش ساک ; آشي که سرکه و اسفناج دارد.
-آش سرخ حصار ; آش قجري .
-آش سرکه ;آش که در آن به آچار سرکه کنند. سرکه با. سکبا:
چار ارکان مختلف در ديگ آش سرکه هست
روپياز و مس چغندر، دنبه سيم و گوشت زر. بسحاق اطعمه .
-آش سماق ; آشي که آچار آن سماق است:
سر ميسره گشته آش سماق
که بود از چغندر بدستش چماق.بسحاق اطعمه .
-آش شلغم ; آشي که در آن شلغم مُقشر و خردکرده ريزند. شلغم شوربا. لفتيه .
-آش شُلّه زرد ; آشي که تنها از برنج و شکر کنند و ابازير زعفران بدان زنند و خلال پسته و بادام نيز در آن ريزند.
-آش شُلّه قلمکار ; آش امام زين العابدين : مثل آش شله قلمکار; مخلوطي از چيزهاي نامتناسب .
-آش شله ماش ; آشي از برنج و ماش ، تنک تر از کته ماش و ستبرتر از آش ماش .
-آش شوربا ; آشي که از تره و جعفري و برنج و کمي لپه کنند.
-آش عدس ; آشي که از حبوب ْ عدس دارد.
-آش غوره ; آشي که آچار آن غوره تازه است . غوره با. حِصرميه .
-آش قارا ; آشي که در آن قره قوروت کنند. مصليه . رخبين با.
-آش قجري ; آشي که سلاطين قاجار سالي يک بار در ييلاق شميران مي پختند و زنان شاه و رجال و اعيان وزنانشان در پاک کردن حبوب و بُقول و پختن آن همدستي مي کردند، و آن را گاهي در قريه سرخ حصار طبخ ميکردند و از آنرو آش سرخ حصار نيز ناميده ميشد. مثل آش قجري يا مثل آش سرخ حصار; تشبيهي مبتذل است مخلوطي از بسيار چيزهاي نامتناسب .
-آش کدو ; شوربائي که کدو نيز بر آن مزيد کنند.
-آش کرَم ، آش کلم ; کرنبيه .
-آش کشک ; آشي که ترشي آن دوغ کشک است و آن را در قديم پينوئين مي گفته اند.
-آش کشکاب ، کشکاب ; آش جو:
در زماني که چنين نعمت هر جنس خوري
آش کشکاب در آن حال بخاطر ميدار.
بسحاق اطعمه .
-آش کلم ; آشي که در آن کلم مُقشر خردکرده ريزند و به عربي کرنبيه گويند.
-آش گاورس ; آش الم .
-آش گوجه ; آشي که آچار گوجه تر دارد.
-آش گوجه برغاني ; آشي که در آن گوجه برغاني خشک که نوع بهتر و درشت ترگوجه ها است ريزند.
-آش لخشک ; آش جو نعمه .
-آش ماست ; آشي که ترشي آن ماست است .
-آش ماش ; آشي که دانه آن ماش است .
-آش ميويز ; آشي که در آن مويز يعني انگور خشک ريزند. مويزوا:
بتعجيل آمد روان زاصفهان
بسر آش ميويز با ناردان .
-آش کلم ; آشي که در آن کلم مُقشر خردکرده ريزند و به عربي کرنبيه گويند.
-آش گاورس ; آش الم .
-آش گوجه ; آشي که آچار گوجه تر دارد.
-آش گوجه برغاني ; آشي که در آن گوجه برغاني خشک که نوع بهتر و درشت ترگوجه ها است ريزند.
-آش لخشک ; آش جو نعمه .
-آش ماست ; آشي که ترشي آن ماست است .
-آش ماش ; آشي که دانه آن ماش است .
-آش ميويز ; آشي که در آن مويز يعني انگور خشک ريزند. مويزوا:
بتعجيل آمد روان زاصفهان
بسر آش ميويز با ناردان .
بسحاق اطعمه .
-آش ناردان ، آش ناردانگ ; آشي که درآن اناردانه خشک بستاني يا جنگلي کنند.
-آش ويشيل ; بلهجه بعض ولايات آش بي ترشي .
-آش يا ولي اللّه ; فيرني . و در بعض جاها بکلمه آش معني پلاو (پُلَو) دهند.
-امثال :
آش دهن سوزي نبودن ; بسيار مطلوب نبودن .
آشي براي کسي پختن ; کسي را در نهاني بايذاء کسي برانگيختن .
اين آش و اين نقاره ; با کار و عملي صعب مزدي اندک .
کاسه از آش گرمتر ; مرادف دايه از مادر مهربانتر:
کيسه بيشتر از کان که شنيد
کاسه گرمتر از آش که ديد؟ جامي .
-آش ناردان ، آش ناردانگ ; آشي که درآن اناردانه خشک بستاني يا جنگلي کنند.
-آش ويشيل ; بلهجه بعض ولايات آش بي ترشي .
-آش يا ولي اللّه ; فيرني . و در بعض جاها بکلمه آش معني پلاو (پُلَو) دهند.
-امثال :
آش دهن سوزي نبودن ; بسيار مطلوب نبودن .
آشي براي کسي پختن ; کسي را در نهاني بايذاء کسي برانگيختن .
اين آش و اين نقاره ; با کار و عملي صعب مزدي اندک .
کاسه از آش گرمتر ; مرادف دايه از مادر مهربانتر:
کيسه بيشتر از کان که شنيد
کاسه گرمتر از آش که ديد؟ جامي .
معین:(ا.)1 ـ غذاي آبدار كه از حبوبات و روغن و سبزي و مانند آن درست كنند. 2 ـ آهار و مايعي كه براي دباغي پوست حيوانات ب ه كار برند. ؛ ~براي كسي پختن توطئه اي براي كسي ترتيب دادن . ؛ همان ~ُ همان كاسه وضع به همان منوال است كه بود، هيچ تغيير نكرده است . ؛ ~با جاش كنايه از آدم طمع كاري كه علاوه بر آش به كاسه آن نيز نظر دارد، كسي كه انتظار بي مورد و بيش از حق خود دارد.
آشپز: آشپز باشی.آنکه شغلش پختن طعام است . خواليگر. خوالگر. ديگپز. مطبخي . طباخ . باورچي . پزنده . خوراک پز. خورده پز.
-امثال :
آشپز که دو تا شد آش يا شور مي شود يا بي مزه .
-امثال :
آشپز که دو تا شد آش يا شور مي شود يا بي مزه .
آشپزی.:پختن غذا. غذا پختن برای تعداد زیادی. پخت و پز کردن.دهخدا:طباخي . خواليگري . ديگپزي . پزندگي .خوراک پزي . طباخت .خورده پزي.
آشخال:آشغال. مکانی که آشغال جمع باشد.
آشفته حال: پریشان.
آشنا: فامیل .آشنای نزدیک. آشناه.دهخدا:آشناي . معروف . مانوس . مالوف . گستاخ . نزديک . اُلفت گرفته . مستانس بتعارف . پيوسته . بسته . شناسا. شناسنده . مقابل بيگانه ، ناآشنا، غريب.
معین:ش یا ش.(ا.خ):1 ـ شناخته ، غير از بيگانه . 2 ـ خويش ، نزديك . 3 ـ دوست ، يار. 4 ـ موافق ، سازگار. 5 ـ كسي كه از كاري اطلاع و آگاهي داشته باشد
آشغالی: مکانی که آشغال در آن جمع گردد.توهین به کسی کردن.
آش خوری: ظرف غذا خوری.کاسه. دهخدا:ظرفي گود، ميان باطيه و ماست خوري که در آن آش خورند.کفچه اي که بدان آش گيرند.
آشنای: فامیل .دوست نزدیک .هم ولایتی.خویشاوند.قوم وقبیله.دوستی.شناخت.
آشنامُو:فامیل نزدیک. از اقوام خیلی نزدیک. خویشاوند.
آشیر. چوبی که سر آن دنده ای است و جداکردن گندم از کاه استفاده می گردد.
آشیر داری: کار کردن با آن برای جدا کردن گندم و کاه.
آغوز:شیر تازه زاییده ماده. دهخدا: (غو- غُز.)آغُز.شيرِ ماده نوزائيده . ماک . شيرماک . پَله . پَلّه . فَله . فَلّه . فُرش . فُرشه . زِهَک . گورماست . لبا. کنف.
ا. نام درختي است جنگلي که از چوب آن ميز و صندلي و مانند آن سازند و در جنگلهاي ايران بسيار است .
معین: (ا. ) اولين شيري كه يك ماده به نوزادش دهد؛ ماك ، شير ماك .
آفت: آسیب ها.
آفری: آفرین .احسن .خیلی خوب. تحسین .تشویق.
آغا: آقا . سرور . بزرگ .امیر . ارباب .عنوانی برای احترام به دیگران .
آقایی: نام دهاتی در شمال بروجرد که اجداد آنان بختیاری ِو به حیدری معروف می باشند.
آقایی: نام تیره ای از طایفه بویر احمدی.
آق ببا: برادر بزگتر.آقابابا.برادرمهتر.
آل: طایفه .قبیله . دودمان .
آل: دیو. دهخدا : نام ديوي مادينه ، يعني پري بدکار در خرافات زنانه که بشب ششم جگر زچگان بَرَد و آنان را هلاک کند.
آل برمک: خاندان برمکی. برامکه . خانواده جليل و کريم ايراني که در آغاز عصر عباسي متصدي کارهاي مهم دولت شده و درجات و منصبهاي عالي از امارت و وزارت يافته اند. نسبت اين خانواده به برمک نام است که گويند در بلخ ميزيسته و رياست بتکده نوبهار و حکومت بلخ داشته و در اواخر عصر اموي اسلام آورده است ، و برخي گفته اند که برمک لقب کليه روساي بتکده نوبهار بوده و آخرين برمک که خاندان برامکه بدو منسوب است نامش جعفر بوده است . مشاهير اين خانواده خالدبن برمک (163 يا 166 ه' .ق .) و پسرش يحيي بن خالد (متوفي 190) و دو پسر يحيي ، فضل متولد 147 و متوفي 193 و جعفر متولد 149 و متوفي 187 که همگي بجود و کرم و علم و ادب و انواع مکارم و فضائل اخلاق معروف و موصوف بوده اند. خالد از امراي سپاه ابومسلم خراساني بود که پس از زوال ملک بني اميه بخدمت ابوالعباس سفاح پيوست و سمت وزارت يافت . يحيي بن خالد که مربي و حامي هارون الرشيد بود در زمان هارون قدرت و نفوذي عظيم داشت و استقرار و عظمت دولت عباسي در آغازامر نتيجه حسن تدبير و لطف سياست وي و دو پسرش فضل و جعفر بوده است . هارون الرشيد بر شوکت و عظمت اين خانواده رشک برد و در سال 187 بشرحي که مشهور است آن خانواده نبيل را قلع و قمع کرد. و ابوالفرج عبدالرحمن بن علي بن جوزي متوفي 597 ه' .ق . را در شرح حال اين خاندان تاريخي مستقل بوده است به نام اخبارالبرامکه .
بيماري که زن نوزاده را رسد تا شش روز پس از وضع حمل .
-مثل آل ; زني بداندرون و بدخواه .
-مثل آل ; زني بداندرون و بدخواه .
مرضي به صورت صرع که زنان حامله را افتد .قسمي ماهي بزرگ، و اين مصحف بال و وال است .
معین:نام موجودي موهوم كه عوام معتقدند ب ه زن تازه زا آسيب مي رساند، به همين علت افرادي به مدت شش تا ده روز، تا صبح بالاي سر زائو بيدار مي ماندند.
آلا: ریز از درشت جدا کردن. تفکیک .
آلو بالو: آلبالو.
آلت: آلت زرد چوبه. وسیله .اسباب.
آل رسول : خاندان پیامبر نبی( ص). خاندان عصمت و طهارت .
آل علی: فرزندان حضرت علی(ع). دهخدا: سادات از نسل علي و فاطمه عليهماالسلام . علويين:
با آل علي هرکه درافتاد برافتاد.
با آل علي هرکه درافتاد برافتاد.
آل فاطمه: فزندان حضرت فاطمه زهرا(س). فرزندان فاطمه مرضیه از نسل علی (ع) و حضرت فاطمه (س).
آلک: آشیر .؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آلو: ؟آلو کوهی.گوجه سبز.
آلبالو: آلبالو.
آلوچه: گوجه سبز ترش.
آغابالاسر: رییس . ارباب. کسی که به دیگران دستور می دهد.
آو گرفتگی:آب گرفتگی.
آدِم. انسان.(دهخدا): سکون . آرامش . ثبات . مقابل جُنبش . تَوَقف .درنگ. آهستگي . مقابل شتاب (معین): ـ قرار، سكون . 2 ـ درنگ . 3 ـ آسايش ، راحتي . 4 ـ ساكت ، خاموش . 5 ـ امن . 6 ـ به آهستگي .
نخستين پدر آدميان ، جفت حوّا. (تورية). ابوالبشر. بوالبشر. خليفةاللّه . صفي اللّه . ابوالوري . ابومحمد. معلم الاسماء. ج ، اوادِم:
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راه دانش بي نياز.رودکي
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راه دانش بي نياز.رودکي
بني آدم اعضاي يکديگرند
که در آفرينش ز يک گوهرند.سعدي .
که در آفرينش ز يک گوهرند.سعدي .
در تداول امروزي مرادف مردم . آدمي . آدميان . اِنْس . ناس .
آدم به آدم مي رسد ; مردمان بايد بيکديگر مدد و ياري دهند. (معین) : نخستين انسان . نوكر. ؛ ~ خود را شناختن از توانايي جسمي يا خصوصيات روحي كسي آگاه شدن
آدِمیزاد.(دهخدا):آدميزاد. آدميزاده . فرزند آدم ابوالبشر. انسان :
آخر آدمزاده اي اي ناخلف
چند پنداري تو پستي را شرف ؟ مولوي .
آخر آدمزاده اي اي ناخلف
چند پنداري تو پستي را شرف ؟ مولوي .
آر. پر مدعا. مغرور.با ادعا
آوخَر. آخور.(معین):
آو.آب .مایع حیاتـ
آوسار: الگام اسب یا قاطر
آویار: کسی که کشتزار را آبیاری می کند
آوکول. رودخانه ای بزرگ که از الیگودرزدر شرق و بروجرد در غرب سرچشمه گرفته ودر جنوب دورود به هم می ریزندو سددز را تشکیل و به کارون را تشکیل می دهد
آوگَپ. رودخانه بزرگ
آوبَن. جایی که آب را میبندند.
آوپِت. آب بینی.
آوپّز. آب پز. معین :آنچه که در آب ساده وبی روغن پخته شده باشد. دهخدا: تخم مرغ یا گوشت به آب ساده وبی روغن پخته.مسلوق و مسلوقه
آوتره.آب تره. دهخدا:گياهي است آبي با برگهاي مايل بتدوير و زبانگز چون ترتيزک و در چهارمحال و اصفهان آن را بَکلو گويند،
آوداغ. آب جوشانیده .یک استکان آب داغ.آب داغ .دهخدا:.آبي که در آن جوش يعني بي کربنات سود و حامض طرطير کرده و چون گوارشي آشامند. (ترکيب وصفي ، اِ مرکب
آو تیه. آب چشم. آبی که از چشم بریزد.
آوترشی. غذایی تهیه شده ازدانه انار
آوخوردِِن.آشاميدن آب: هرچند خلنده ست چو همسايه خرماست بر شاخ چو خرماش همي آب خورَد خار.آب خوری. دهخدا:ظرف آب خوردن . مشربه . آبخواره . آبخور. شارب (موي سبلت ). نوعي از دهنه اسب که هنگام آب دادن بر دها.
آوخورش. آب خورشت
آودادن. آب دادن .آبیاری کردن.پسانیدن
آوَدس. آبدست . آبي که بيشتر با دو ظرف موسوم به آفتابه لگن پيش از طعام و بعداز طعام براي شستن دست و دهان بکار می رود.
آو دوُ. دهخدا :ماستي با آب بسيار، گشاده کرده:
کسي را کو تو بيني درد سرفه
بفرمايش تو آب دوغ و خرفه .
کسي را کو تو بيني درد سرفه
بفرمايش تو آب دوغ و خرفه .
آودیِیو .آب دهان دهخدا :بزاق. بصاق. خيو
آوری. آبروی.دهخدا: جاه. اعتبار.شرف. عِرض .ارج .ناموس.قدر . معین : اعتبار.ناموس.عرق .خوی
آوری مندانه. آب رو مندانه .شریف .آنکه از زوال اعتباروشرف خویش هراسد.
آووِسن. دهخدا:هر مادينه از انسان و حيوان که بچه در شکم دارد. حامل . حامله . آبست . بارور. باردار.حُبْلي . (دهار). بارگرفته . حمل برداشته:
پريچهره آبستن آمد ز ماي
پريچهره آبستن آمد ز ماي
آووسِن شدن.آبستن گشتن . آبستن گرديدن . آبستن آمدن . تمخض . حَبَل . (دهار). بار گرفتن . بار برداشتن . حامله گشتن . حمل برداشتن . بچه گرفتن . زه برداشتن .باربردار شدن ماده از نر.
آوسرده. نام محلي بر کنار راه خرّم آباد به بروجرد ميان چغلوندي و بروجرد، و فاصله آن تا خرم آباد 7600 گز است .
آسمون.آسمان. دهخدا: چرخ . سماء. سما. فلک . اثير. ام النجوم . سپهر. گنبد. گردون . گرزمان . خضراء. خضرا. ميناء. عجوز. جرباء. رقيع. ضاحيه . جربةالنجوم
آسترکی. شعبه اي از طايفه دورکي بختياري و آن شعبه بر دو تيره است ، چاربري و کايي وند.
آمار: حساب. شمار.
آماده: مهیا. حاضر.سرحال.
آمُخته:آموخته . تعلیم دیده . دست آموز. یاد گرفته.
آود:آمد. رفت و آمد.
آوِدن: مقابل رفتن. از جایی آمدن. رسیدن.
آوِد ورَفت: آمد و رفت. دید و بازدید.
آوَدو شد: آمد و شد.دید و بازدید. رفت و امد.مراوده. تردد.
آوِده: آمده. رسده. وارده .از جایی امده است.
آودِی:آمدی.
آمُرزیده: بخشیده.
آمرزیده شده. مغفور. بخشیده شده.مرحوم.شادروان. مورد عفو قرار گرفته. بخشیده شدن گناهان.
آموختن: تعلیم دادن.درس دادن. یادگرفتن.
آواسِوی .آب سفید
آش.طعام رقيق آشاميدني
آو شار.آبشار. دهخدا:(از: آب ، ماء + شار، از شاريدن به معني فروريختن ، سکب ) آب جوي و نهر بزرگ که از بلندي فروريزد. مصب . شَلاّ له . سنگ مشبک که بر دهانه ناودانها نصب کنند. معین : رودي كه در مسير خود از بلندي به پايين فرو ريزد. 2 ـ سنگ مشبك كه بر دهانه ناودان ها نصب كنند. 3 ـ يكي از حركات حمله اي در واليبال و پينگ پنگ و تنيس ، پرش و زدن توپ از بالاي تور به زمين حريف با زاويه اي تند. (فره ).
آوشِیو. آب شب مانده .آبی که در شب مانده باشد
آوسُور. آب شور
آوطلا. آب طلا
آوغوره: آبخوره . دهخدا:عصاره اي که از غوره انگور گيرند. امعاسين (کلمه يوناني ):
غنيمت دان ز آب غوره بغرايي چو ميداني
که بيش از چند روزي غوره در بستان نمي ماند
غنيمت دان ز آب غوره بغرايي چو ميداني
که بيش از چند روزي غوره در بستان نمي ماند
آوقَن. آب قند .شربت قند
آوکردن. آب کردن . دهخدا :تذويب . گداختن . اذابه . ذوب . مذاب کردن . حل کردن . محلول ساختن . مجازاً، فروختن چيزي بنهاني . بفروش رسانيدن کالايي کم مشتري و کاسد يا قلب و ناروا.
-دل کسي را آب کردن ; او را در مطلوب و آرزويي انتظار دادن .
-دل کسي را آب کردن ; او را در مطلوب و آرزويي انتظار دادن .
آوگرگر.آب گرگر.نهري از کارون نزديک شوشتر.
آومُرده. آب راکد
آو نُوس.چوبی خوشبو
آو گَل. حق آب وخاک داشتن .دهخدا:خانه . بنا. زمين .-آب و گلي در جايي داشتن ; خانه يا مزرعه اي را در آنجا دارا بودن .
-از آب و گل درآمدن يا درآوردن ; بسن رشد و بلوغ يا نزديک به آن رسيدن يارسانيدن .
-از آب و گل درآمدن يا درآوردن ; بسن رشد و بلوغ يا نزديک به آن رسيدن يارسانيدن .
گاه آب و گل گويند و مراد آب و خاک است:
گر خود از اصل بنگريم او را
آب و گل مادر و پدر باشد.
گر خود از اصل بنگريم او را
آب و گل مادر و پدر باشد.
آو وهوا.آب و هوا. اقلیم جغرافیایی .معین:مجموع آثار جوي اعم از سرماو گرما در يك شهر يا ناحيه .
آوهندوانه. آب هندوانه.دهخدا:آبي که از فشردن مغز هندوانه حاصل کنند.
آویخ. آب یخ .آبی که یخ درآن باشد .آب سرد
آو اِنار.آبي که از فشردن انار گيرند.
آویاری. آبیاری کردن .آب دادن زمین کشاورزی.سر زمین کشاورزی رفتن.
آوی خاکی. آنکه همدر آب و هم در خاک زیستن دارد.
آهو. دهخدا :غزال . غزاله . ظبی . ظبیه . ابوالسفاح . فائر. ج ، فور .
سگ تازی که آهوگیر گردد
بگیرد آهوش چون پیر گردد. نظامی
بگیرد آهوش چون پیر گردد. نظامی
نوشته شده توسط حسین چراغی در شنبه نهم آذر 1387 | نظر بدهید
چمر
در لغت نامه های مختلف تعاریفی مختلف در مقابل واژه چمر نوشته شده است.در فرهنگ مردوخ،چمر به معنی ،چنیر،حلقه و دایره آمده است.چمری خم به دهل عزا گفته شده است.
در فرهنگ حال نوشته شده است که چمر یعنی مویه کردن بر بر مرده وچمر یعنی رقص دسته جمعی برای متوفی همراه با مویه و شیون .در فرهنگ دهخدا هم آمده است چمر یعنی آشکار ،پیدا و روشن.
به طور کلی واژه چمر می توانداز کلماتی مانند(چه مه ره )یعنی چشم به راه و منتظر کسی یا مساوی بودن ویا چم وچمانن به معنای خم وخم شدن کنایه از خم شدن پشت براثر غم گرفته شده باشد.
چوغا: نوعی بالا پوش مردانه، که بیشتر در منطقه بختیاری لرستان و چهار محال بختیاری مورد استفاده قرار میگیرد. جنس چوغا از پشم گوسفند است و معمولاً توسط زنان بختیاری بافته میشود.
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه هفتم مهر 1387 | نظر بدهید
چ:(دهخدا).نشانه حرف هفتم از حروف تهجي است و آن را جيم فارسي يا جيم معقودة نيز گويند و درحساب جُمًّل نماينده عددي نيست مگر مانند جيم عدد سه بشمار آيد، و در حساب ترتيبي نشانه عدد هفت است .
(معین).هفتمين حرف از الفباي فارسي كه در حساب ابجد، برابر عدد 3 مي باشد و در زبان عرب وجود ندارد.
چارچِکُونَه:جایی که درآن آتش روشن می کنند.
چائی: چای . (دهخدا).چيني ، اِ) معروف و مشهور است به «چاي » معرب آن «صاي » و «شاي » و آن برگي است که از چين و ختا آورند و در آب جوشانيده مانند قهوه خورند. در برهان آمده که چون مردم تبت شراب بسيار ميخورند و چاي دافع مضرت شراب است آن را به قيمت مشک ميخرند و بس عزيز ميدارند. بلي اکنون در ايران نيز متداول شده . صاحب مخزن گفت مصلح چاي باديان ختائي است که در وقت پختن در آن اندازند. در خوارزم و بخارا چاي تلخ خورند و در آن قند و شکر نکنند و ديده شده که نمک در آن ريزند و خورند و معرب آن «صا» باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا ص 229). رجوع به چاي و چائي شود.
چاه: گودال . مکان پر عمق .عمیق .
چاپلق:
چاغو: چاقو. برنده .تیز.
چادِر: (معین).خيمه . سايبان . بالاپوش زنان . ردا. (حاشيه برهان قاطعچ معين ). پارچه اي که زنان براي پوشانيدن چهره و دستها و ساير اعضا و البسه بر روي همه لباسها پوشند. جامه رويين زنان . جامه بي آستين زبرين زنان که تمام سر و تن و پاي و دست را از نظرها مستور دارد. پارچه اي است عريض و طويل که زنهاسر ميکنند. (فرهنگ نظام ). رداي زنان . بالاپوش . پرده . حجاب . و رجوع به حجاب شود: زن از چادر غافل ماند، گوشه چادر بگشاد... پاره اي خاک در چادر بست . (سندبادنامه ص 70). در مثل ميگويند: «حمام نرفتن بي بي از بي چادري است » يا «خانه نشستن بي بي از بي چادري است ».
چاربُرجی: قلعه فلک الافلاک خرم آباد.
چاربُری:شاخه اي از ايل بختياري منسوب به طايفه «آسترکي » که شعبه اي از هفت لنگ بختياري است.
چارپا: چاروا.حیوان باری.(دهخدا ).چاروا. (برهان ) (آنندراج ). مرکب سواري . (برهان ) (آنندراج ). اسب واستر و خر و شتر و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). هرحيواني که داراي چهار دست و پا باشد. (ناظم الاطباء). ستور بارکش و سواري . (ناظم الاطباء). الاغ . حمار. درازگوش . نعم . (نصاب الصبيان ). ماشيه . مال:
همه خارسانها کنم چون بهشت
پر از مردم و چارپايان و کشت .فردوسي .
همه خارسانها کنم چون بهشت
پر از مردم و چارپايان و کشت .فردوسي .
چارپا: چاروا. حیوانات .(دهخدا).هر حيواني که داراي چهار دست و پا باشد. چارپا. چاروا. ذوات الاربع
مرکب سواري چون اسب و استر و خر و شتر و امثال آن . ستور. نعم . بهيمه . ماشيه . مال:
سکندر بدو گفت تاريک جاي
بدو اندرون چون رود چارپاي .فردوسي .
سکندر بدو گفت تاريک جاي
بدو اندرون چون رود چارپاي .فردوسي .
چا رچشمی پاییدن:چيزي را بدقت نگاه کردن و پائيدن و مواظب آن بودن . کسي يا چيزي را زير نظر داشتن و بدقت مراقب و مواظب آنکس يا آن چيز بودن . پائيدن چيزي بدقت و مراقب بودن که آن را ندزدند يا آسيبي به آن نرسد و رجوع به چارچشمي شود.
چاردس و پا: چهار دست و پا. (دهخدا)روشي در راه رفتن چون روش سگ و گوسفند و اسب و جز آن . شيوه راه رفتني چون راه رفتن حيوانات .
چارزانو: چهار زانو. نشستن. (دهخدا).نوعي نشستن . مربع نشستن . چهار زانو نشستن . وضع نشست خياط. (نا ظم الاطباء).
چرو زبو: چرب زبان . چاپلوس . متملق.
چار: چهر.
چارساله: چهار ساله.
چارسالگی: چهار سالگی .رسیدن به سن چار سال.
چارشاخ : مکان بلند و چهر گوش در نوک کوه (دهخدا).نوعي از تعذيب . (آنندراج ) (لطائف اللغات ) (غياث اللغات )(ناظم الاطباء). آلتي که بدان خرمن کوفته را باد دهند تا دانه از کاه جدا گردد. (ناظم الاطباء). در بيشتر شهرها و روستاهاي خراسان اسم آلتي است که سر آن بشکل پنجه دست يا داراي چهار شاخ و بيشتراست که بوسيله آن خرمن کوفته جو يا گندم را باد دهند تا کاه از دانه جدا شود. مِنشار; چوب پنجه دار که بدان گندم و جز آن را بر باد دهند. (منتهي الارب ). سکو که بدان گندم و جز آن برباد دهند. (منتهي الارب ).
چارشِیو: چادر . روبند.
چارشَمِه: چهارشنبه.. روز چهار شنبه.
چارشَمِه سُوری: چهار شنبه سُوری.آخرین چهرشنبه هرسال.(دهخدا).شَم /بَ.بِ .اِ مرکب.:آخرين چهارشنبه اسفند ماه هر سال شمسي که ايرانيان در شب آن جشن چارشنبه سوري ميگيرند و آداب و رسوم خاصي را در آن شب برگزار ميکنند. جشن چارشنبه سوري که از جشن هاي ملي و باستاني ايرانيان است و هنوز در بسياري از شهرها و روستاهاي ايران شب اين روز را بطرزي خاص جشن ميگيرند. سعيد نفيسي استاد دانشگاه تهران در شماره 11 سال اول و شماره 1 سال دوم مجله مهر درباره «چارشنبه سوري » مقاله مفصل و محققانه اي نوشته اند که قسمتهايي از آن را در اينجا نقل ميکنيم : چهارشنبه سوري يعني چهارشنبه عيش و عشرت و ميرساند که اين شب را براي جشن و سرور بنياد گذاشته اند. اين جشن ملي از قديمترين زمانهاي تاريخ در ميان ايرانيان بوده است ... شب چهارشنبه سوري در ايران آئين خاص و تشريفات گوناگون دارد که هر يک از آنها را در ناحيه ديگر ميتوان يافت .آئين چهارشنبه سوري يا شب چهارشنبه آخر سال بر دو قسم است يک قسمت از آن عمومي و مشترک ميان تمام مردم ايران است که حتي بعضي از آنها را در ملل ديگر نژاد آريا ميتوان يافت و قسمت ديگر آئين خصوصي است که مردم تهران بدعت گذاشته اند و از اينجا کم و بيش بشهرهاي ديگر ايران رفته است . آن قسمت از آئين اين شب که درتمام ايران معمول است از کرمان گرفته تا آذربايجان و از خراسان تا خوزستان و از گيلان تا فارس يعني تمام اين دشت وسيع که ايران امروز را فراهم ساخته است و زيباترين بقاياي ايران باستاني است در هر شب چهارشنبه آخر سال با شور و دلبستگي خاصي آشکار ميشود تمام مردم آذربايجان چه در شهر و چه در ده ها در آن شرکت دارند و حتي هنوز در ميان مردم قفقاز معمول است . ايرانياني که از ديار خود دور افتاده اند نيز آن را فراموش نميکنند و ايرانيان مقيم ترکيه و مصر و هندوستان نيز در جامعه خود اين رسوم و آداب را معمول ميدارند.
توپ مرواريد: در ميدان ارک طهران توپ کهن سالي بود که مدت صد سال بر فراز صفه اي جاگرفته بود و چون پيران زمين گير از جاي خود نمي جنبيد - شبهاي چهارشنبه سوري زنان و دختراني که حاجتي داشتند مخصوصاً آن زناني که در آرزوي شوي بودند از آن توپ بالا ميرفتند و بر فراز آن دمي مي نشستند و از زير آن ميگذشتند و در برآورده شدن آرزوي خود شک نداشتند و بچه هاي شيرخوار را که به اصطلاح «نحسي » ميکردند يا ريسه ميرفتند از زير توپ مرواريد و سر در نقاره خانه ميگذراندند. اين توپ را توپ مرواريد ميناميدند و افسانه هاي گوناگون در حق آن ميگفتند.
آتش افروختن : زيباترين و شايد قديمترين آداب چهارشنبه سوري آتش افروختن و جستن از آن و شادي کردن در کنارآتش است ....
اينک تقريباً در تمام ايران شب چهارشنبه سوري توده هايي از بوته خودروي بياباني فراهم مي آورند و نزديک يکديگر قرار ميدهند زن و مرد و پير و جوان در صحن خانه يا در ميدانهاي عمومي و بر سر چهارسوها و چهارراههاي شهر و ده از روي اين اخگرهاي افروخته يکي پس از ديگري جستن ميکنند و در هر جستني ميگويند: «زردي من از تو سرخي تو از من » يعني زردي بيماري و ناتواني را از من بستان و سرخي و شادابي و تندرستي را که در خود داري بمن ببخش » پس از سوخته شدن خاکستري را که از آتش ميماند بايد در خاک اندازي جمع کنند و از خانه بيرون برند ودر کنار ديوار بريزند و آنکس که بيرون ريخته است در بازگشت در ميزند بايد از درون خانه از او بپرسند: «کيست ؟ » و او هم جواب دهد; «منم » گويند: «از کجاآمده اي ؟ » جواب دهد که : «از عروسي » بپرسند: «چه آورده اي ؟ » گويد: «تندرستي ».
کوزه شکستن : مردم طهران تا چند سال پيش که از سر در نقاره خانه بالا ميرفتند کوزه اي آب نديده با خود ميبردند و ازآنجا بزمين مي افکندند و ميشکستند و کساني که بدانجادسترس نداشتند از بام خويش کوزه را بزمين مي افکندنداينکار در بسياري از نقاط ايران معمول است و عقيده دارند که بلاها و قضاهاي بد را در کوزه متراکم کرده اند و چون بشکنند آن قضا و آن بلا دفع شود...
آجيل : در شب چهارشنبه سوري آجيل خوردن از رسوم و آداب مخصوص است و مخصوصاً بايستي آجيل شور و شيرين باشد... در ميان زنان ايران در شب چهارشنبه سوري و حتي مواقع ديگري که کسي را مشکلي در پيش باشد و استجابت مرادي را بخواهد آجيل مخصوصي با آداب و حضور قلب خاصي معمول است که نذر ميکنند و داستان شيريني براي ابتکار آن ميگويند...
آجيل مشکل گشا از آداب خاص شب چهارشنبه سوري نيست ولي کساني که بدان اعتقاد کامل دارند گذشته از آنکه شب جمعه آخر هر ماه بدان عمل ميکنند شب چهارشنبه سوري نيز به آداب آن ميپردازند.
فالگوش : کساني که حاجتي دارند شب چهارشنبه سوري نيت ميکنند و بر سر چهارراهي يا اگر چهارراه نبود بر سر رهگذري به فالگوش ميايستند و نخستين عابري را که گذشت بسخن او توجه ميکنند و هر چه از دهان او برون آمد در استجابت مقصود خود به فال نيک يا به فال بد ميگيرند اگر آن نخستين سخن به اجابت آرزوي صاحب حاجت مطابق باشد آن آرزوي برآورده است و گرنه برآورده نيست . همين فال را ممکن است بر پشت در خانه اي يا در اطاقي گرفت و بايد آهسته بپشت درآمد و بي آنکه کساني که اندرون خانه يا اطاقند بدانند که کسي بر درايستاده است گوش فراداد و اولين سخني را که گفته ميشود در اجابت مقصود خود يا ناروا ماندن آن فال گرفت .
گره گشايي : کساني که بخت ايشان گره خورده و عقده اي در کارشان روي داده است چاره اي جز آن ندارند که شب چهارشنبه سوري گوشه دستمالي يا چارقدي يا گوشه ديگر از جامه خود و يا پارچه اي را گره زنند و بر سر راهي بايستند و از اولين کسي که بر ايشان گذشت خواستار شوند که آن گره را بدست خود بگشايد ممکن است قفلي را بر پارچه يا دستمال و يا گوشه اي از جامه بست و بر سر راه ايستاد و کليدآن را به نخستين کسي که از راه ميگذرد داد که با آن کليد قفل را بگشايد و عقده از کار فروبسته آن درمانده باز کند.
دفع چشم زخم و بخت گشايي : براي بخت گشايي در شب چهارشنبه سوري تدابيري معمول است و از همه شگفت تر آن است که به دبّاغ خانه ميروند و از آب دباغ خانه اندکي برميدارند و با خود بخانه مي آورند و براي گشوده شدن بخت بر سر ميريزند.
کندر و خوشبو: يکي از آداب چهارشنبه سوري آن است که زنان بر در دکان عطاري ميروند و از او «کندر وشابراي کارگشا» ميخواهند و تا عطار برود بياورد فرار ميکنند اين دکان بايد رو بقبله باشد سپس بدکان ديگري که رو بقبله باشد ميروند و «خوشبو» ميخواهند که مراد اسفند است و چون عطار پي آن برود باز ميگريزند و سپس بدکان سومي که رو بقبله باشد ميروند و مقداري کندر و اسفند ميخرند و در خانه براي دفع چشم زخم و حل مشکل خود دود ميکنند.
قليا سودن : يکي از وسايل دفع جادودر شب چهارشنبه سوري قليا سودن است اندکي قلياي خشک در هاون برنجين کوچکي ميريزند و هفت دختر نابالغ دسته ميزنند و با آب ميسايند و بر آن بول ميکنند و آن آب را در چهارگوشه صحن خانه اي که آن را جادو کرده اندميريزند و يقين دارند که بهمين تدبير جادو باطل ميشود.
آش بيمار: در خانه اي که بيماري باشد شب چهارشنبه سوري بايد در شفاي او کوشيد که بيماري او بسال ديگر نرسد براي اين کار آشي ميپزند که در ميان زنان به اسم «آش بيمار» يا «آش امام زين العابدين بيمار» معروف است بايد باديه مسين بدست گرفت و با قاشق بدرخانه اي يا به در اطاق همسايه رفت و چنانکه او نداند که اين خواهش از جانب کيست با آن قاشق بر آن ظرف مسين کوبيد و صاحب خانه يا اطاق وجداناً مکلف است که چيزي که بتوان در آش ريخت مانند آرد يا برنج يا غلات و بنشن و پياز و هر چه از اين قبيل در خانه موجود باشد و اگر نيست چند شاهي پول در آن ظرف بريزد. هر چه در ظرف ريخته ميشود بايد در ترکيب آش داخل شود و اگر پول در آن ظرف دريوزه گري ريختند با آن پول بايد لوازم آش را تدارک ديده و از آن آش بيمار را داد و بازمانده آن رابه تهي دستان رهگذر داد و همين آش هر دردي را شفا مي بخشد.
فال گرفتن با بولوني : يکي از شيرين ترين آداب چهارشنبه سوري که بيشتر جنبه بازي و تفريح گوارايي دارد فال گرفتن با بولوني است . بولوني کوزه دهان گشاد کوچکي است که درخانه هاي ما فراوان است و در آن ادويه خشک يا ترشي و مربا و غيره ميريزند زنان و دختران جوان گرد يکديگر جمع ميشوند و کوزه اي را مي آورند هر کس هر چه همراه خود دارد و نشانه اي از او بشمار ميرود در آن بولوني مي اندازد و اشعار مختلف در وصف الحال که بتوان بدان تفال کرد بر قطعه هاي کاغذ مينويسند و تا کرده در بولوني مياندازند سپس دختر نابالغي را ميخوانند و اودست در بولوني ميکند و پاره اي کاغذ را بيرون مي آوردو يکي از حاضران شعري را که بر آن نوشته است ميخواند سپس همان دختر يکي از آن اشياء را بيرون مي آورد و ارائه ميدهد و آن شعر که خوانده شده است فالي است که در حق صاحب آن نشاني زده اند در اصفهان يک سرمه دان ويک آئينه کوچک نيز علاوه بر آن اشياء در بولوني مياندازند و با ديوان حافظ تفال ميکنند يعني هر چيزي که از بولوني بيرون آمد براي صاحب آن فالي از ديوان حافظ ميزنند.
آداب چارشنبه سوري در شهرهاي ديگر ايران : شهر تهران بهترين مجموعه آداب ملي ايران است ... و در آداب چهارشنبه سوري نيز مردم تهران تمام رسوم متداول را حفظ کرده اند...
در شيراز: آتش افروختن در معابر و خانه ها، فالگوش ، اسپند سوختن ، نمک گرد سر گرداندن ! در موقع اسفند دود کردن و نمک گردانيدن اوراد مخصوصي است که زنان ميخوانند، قلمروچهارشنبه سوري در شيراز صحن بقعه شاه چراغ است و درآنجا نيز توپ کهنه اي است که مانند توپ مرواريد تهران زنان از آن حاجت ميخواهند.
در کرمانشاه : مراسم چهارشنبه سوري چندان جالب دقت نيست و تنها چيزي که مرسوم است همان پريدن از روي آتش است .
در اصفهان : آتش افروختن در معابر; کوزه شکستن ، فالگوش ; گره گشايي و غيره کاملاً متداول است و تمام آن آدابي که در طهران معمول است در اصفهان نيز رواج دارد و شکوه شب چهارشنبه سوري در اصفهان از تمام شهرهاي ايران بيشتر است .
در مشهد: گره گشايي ; آتش افروختن ; کوزه شکستن و آتش بازي متداول است وعلاوه بر آن تفنگ خالي کردن نيز معمول است و در هر خانه اي يکي دو تير تفنگ مياندازند. در ساير شهرهاي خراسان نيز چنين است .
در زنجان : آتش افروختن ، فالگوش و کوزه شکستن معمول است و در کوزه شکستن اختصاصي که مردم زنجان دارند اين است که پولي با آب در کوزه مياندازند و ازبام زير ميافکنند. ديگر از خصوصيات مردم زنجان اين است که دختراني را که ميخواهند زودتر شوهر بدهند به آب انبار ميبرند و هفت گره بر جامه ايشان ميزنند و پسران نابالغ بايد آن هفت گره را بگشايند. يکي از آداب ديگر مردم زنجان اين است که از روزنه بخاريها يااجاقهاي خانه طنابي داخل اطاق ميکنند و بوسيله آن طناب چيزي طلب ميکنند صاحب اطاق مکلف است اولين چيزي که در دسترس او بود بر طناب ببندد و چون طناب را بالا کشيدند بوسيله آن چيزي که بر طناب بسته اند فال ميگيرند مثلاً اگر جاروبي بر طناب بسته باشند از آن فال بد ميگيرند که خانه خراب خواهد شد و خانه ايشان راجاروب خواهند کرد و اگر پاره ناني ببندند فالي نيک ميگيرند که وفور نعمت خواهد بود و اگر شيريني به طناب ببندند نشانه شيرين کامي است .
در تبريز: آتش بازي و گره گشايي از قديم معمول بوده است آتش افروختن در اين اواخر متداول شده است . آجيل و ميوه خشک خوردن از ضروريات است و ترک نميشود اگر دوست يا مهمان و تازه واردي داشته باشند بايد حتماً شب چهارشنبه سوري خوانچه اي از آجيل و ميوه خشک براي او بفرستند ديگر از خصوصيات مردم تبريز آن است که از بام خانه ها بر سر عابرين آب ميپاشند اين عادت از آداب بسيار قديم نژاد ايراني است و در زمان ساسانيان معمول بوده است که در جشن نوروز مردم بر يکديگر آب ميپاشيده اند. و هنوز در ميان ارمنيان و زردشتيان ايران هم معمول است که در يکي از جشنهاي خود بر يکديگر آب ميريزند. در تبريز هم در ميدان ارک توپي است مانند توپ مرواريد طهران که زنان به آن متوسل ميشوند. در آذربايجان مخصوصاً در شهر تبريز تير انداختن در شب و چهارشنبه سوري بسيار متداول است و حتي بدرجه اي در اين باب مبالغه مي کردند که سابقاً در هر کجا فوج سربازي بود مي بايست در آن شب صف بکشند و دسته جمع تير بيندازند و صاحبمنصبان نميتوانستند افواج خود را از اين کار مانعگردند.
در اروميه . شب چهارشنبه سوري بر بام خانه ها ميروند و کجاوه اي را که زينت کرده وآرايش داده و بر آن طاقه شال کشميري کشيده و آئينه بسته اند با طنابي از بام بسطح خانه فرود مي آورند و ميگويند: «بکش که حق مرادت رابدهد» کسي که در خانه است مکلف است که در آن کجاوه شيريني و آجيل شور و شيرين و ميوه خشک بريزد و پس از آنکه چيزي در آن ريختندبا طناب آن را بالا ميکشند و بخانه ديگر ميبرند مخصوصاً دامادي که تازه زن گرفته و هنوز عروسي نکرده است موظف است که چنين کجاوه اي ببام خانه عروس ببرد و اگر نتوانند از بام بالا روند بايد به پشت در روند و در پشت در پنهان شوند که کسي نبيند و آن کجاوه را دراطاق بيندازند و بهمين نهج چيزي طلب کنند. (نقل از مقاله اي تحت عنوان «چهارشنبه سوري » بقلم سعيد نفيسي مندرج در شماره يازدهم سال اول و شماره اول سال دوم مجله مهر). دکتر محمد مقدم استاد زبان شناسي دانشکده ادبيات در جشن چهارشنبه سوري (اسفند 1336 ه' . ش .)که در آن دانشکده برگزار شده سخنراني کرده اند و مجله دانشکده ادبيات در شماره سوم سال پنجم خلاصه سخنراني ايشان را چاپ کرده است که قسمتي از آن سخنراني را در اينجا نقل ميکنيم : خاستگاه چهارشنبه سوري مانند بسياري ديگر از مشکلات تاريخي ايران باستان پوشيده بود تا «ذ.بهروز» در بررسيهاي خود آن را روشن کرد (نگاه کنيد به ذ.بهروز تقويم و تاريخ در ايران از رصد زردشت تا رصد خيام ، زمان مهر و ماني ، تهران 1331 شماره 15 ايران کوده ) اکنون ميدانيم که شب چهارشنبه سوري جشني است که مانند بيشتر جشنهاي ايراني که با ستاره شناسي بستگي دارند مبداء همه حسابهاي علمي تقويمي است . در آن روز در سال 1725 ق.م . زردشت بزرگترين حساب گاه شماري جهان را نموده کبيسه پديد آورده و تاريخهاي کهن را درست و منظم کرده است . امسال که جشن چهارشنبه سوري ميگيريم سه هزار و ششصد و هشتاد و سومين باري است که اين جشن در ايران گرفته ميشود. (مجله دانشکده ادبيات شماره 3 سال پنجم ). رجوع شود بشماره 11سال اول و شماره 1 سال دوم مجله مهر و نشريه شماره 2 انجمن ايرانشناس و شماره 15 ايران کوده .
توپ مرواريد: در ميدان ارک طهران توپ کهن سالي بود که مدت صد سال بر فراز صفه اي جاگرفته بود و چون پيران زمين گير از جاي خود نمي جنبيد - شبهاي چهارشنبه سوري زنان و دختراني که حاجتي داشتند مخصوصاً آن زناني که در آرزوي شوي بودند از آن توپ بالا ميرفتند و بر فراز آن دمي مي نشستند و از زير آن ميگذشتند و در برآورده شدن آرزوي خود شک نداشتند و بچه هاي شيرخوار را که به اصطلاح «نحسي » ميکردند يا ريسه ميرفتند از زير توپ مرواريد و سر در نقاره خانه ميگذراندند. اين توپ را توپ مرواريد ميناميدند و افسانه هاي گوناگون در حق آن ميگفتند.
آتش افروختن : زيباترين و شايد قديمترين آداب چهارشنبه سوري آتش افروختن و جستن از آن و شادي کردن در کنارآتش است ....
اينک تقريباً در تمام ايران شب چهارشنبه سوري توده هايي از بوته خودروي بياباني فراهم مي آورند و نزديک يکديگر قرار ميدهند زن و مرد و پير و جوان در صحن خانه يا در ميدانهاي عمومي و بر سر چهارسوها و چهارراههاي شهر و ده از روي اين اخگرهاي افروخته يکي پس از ديگري جستن ميکنند و در هر جستني ميگويند: «زردي من از تو سرخي تو از من » يعني زردي بيماري و ناتواني را از من بستان و سرخي و شادابي و تندرستي را که در خود داري بمن ببخش » پس از سوخته شدن خاکستري را که از آتش ميماند بايد در خاک اندازي جمع کنند و از خانه بيرون برند ودر کنار ديوار بريزند و آنکس که بيرون ريخته است در بازگشت در ميزند بايد از درون خانه از او بپرسند: «کيست ؟ » و او هم جواب دهد; «منم » گويند: «از کجاآمده اي ؟ » جواب دهد که : «از عروسي » بپرسند: «چه آورده اي ؟ » گويد: «تندرستي ».
کوزه شکستن : مردم طهران تا چند سال پيش که از سر در نقاره خانه بالا ميرفتند کوزه اي آب نديده با خود ميبردند و ازآنجا بزمين مي افکندند و ميشکستند و کساني که بدانجادسترس نداشتند از بام خويش کوزه را بزمين مي افکندنداينکار در بسياري از نقاط ايران معمول است و عقيده دارند که بلاها و قضاهاي بد را در کوزه متراکم کرده اند و چون بشکنند آن قضا و آن بلا دفع شود...
آجيل : در شب چهارشنبه سوري آجيل خوردن از رسوم و آداب مخصوص است و مخصوصاً بايستي آجيل شور و شيرين باشد... در ميان زنان ايران در شب چهارشنبه سوري و حتي مواقع ديگري که کسي را مشکلي در پيش باشد و استجابت مرادي را بخواهد آجيل مخصوصي با آداب و حضور قلب خاصي معمول است که نذر ميکنند و داستان شيريني براي ابتکار آن ميگويند...
آجيل مشکل گشا از آداب خاص شب چهارشنبه سوري نيست ولي کساني که بدان اعتقاد کامل دارند گذشته از آنکه شب جمعه آخر هر ماه بدان عمل ميکنند شب چهارشنبه سوري نيز به آداب آن ميپردازند.
فالگوش : کساني که حاجتي دارند شب چهارشنبه سوري نيت ميکنند و بر سر چهارراهي يا اگر چهارراه نبود بر سر رهگذري به فالگوش ميايستند و نخستين عابري را که گذشت بسخن او توجه ميکنند و هر چه از دهان او برون آمد در استجابت مقصود خود به فال نيک يا به فال بد ميگيرند اگر آن نخستين سخن به اجابت آرزوي صاحب حاجت مطابق باشد آن آرزوي برآورده است و گرنه برآورده نيست . همين فال را ممکن است بر پشت در خانه اي يا در اطاقي گرفت و بايد آهسته بپشت درآمد و بي آنکه کساني که اندرون خانه يا اطاقند بدانند که کسي بر درايستاده است گوش فراداد و اولين سخني را که گفته ميشود در اجابت مقصود خود يا ناروا ماندن آن فال گرفت .
گره گشايي : کساني که بخت ايشان گره خورده و عقده اي در کارشان روي داده است چاره اي جز آن ندارند که شب چهارشنبه سوري گوشه دستمالي يا چارقدي يا گوشه ديگر از جامه خود و يا پارچه اي را گره زنند و بر سر راهي بايستند و از اولين کسي که بر ايشان گذشت خواستار شوند که آن گره را بدست خود بگشايد ممکن است قفلي را بر پارچه يا دستمال و يا گوشه اي از جامه بست و بر سر راه ايستاد و کليدآن را به نخستين کسي که از راه ميگذرد داد که با آن کليد قفل را بگشايد و عقده از کار فروبسته آن درمانده باز کند.
دفع چشم زخم و بخت گشايي : براي بخت گشايي در شب چهارشنبه سوري تدابيري معمول است و از همه شگفت تر آن است که به دبّاغ خانه ميروند و از آب دباغ خانه اندکي برميدارند و با خود بخانه مي آورند و براي گشوده شدن بخت بر سر ميريزند.
کندر و خوشبو: يکي از آداب چهارشنبه سوري آن است که زنان بر در دکان عطاري ميروند و از او «کندر وشابراي کارگشا» ميخواهند و تا عطار برود بياورد فرار ميکنند اين دکان بايد رو بقبله باشد سپس بدکان ديگري که رو بقبله باشد ميروند و «خوشبو» ميخواهند که مراد اسفند است و چون عطار پي آن برود باز ميگريزند و سپس بدکان سومي که رو بقبله باشد ميروند و مقداري کندر و اسفند ميخرند و در خانه براي دفع چشم زخم و حل مشکل خود دود ميکنند.
قليا سودن : يکي از وسايل دفع جادودر شب چهارشنبه سوري قليا سودن است اندکي قلياي خشک در هاون برنجين کوچکي ميريزند و هفت دختر نابالغ دسته ميزنند و با آب ميسايند و بر آن بول ميکنند و آن آب را در چهارگوشه صحن خانه اي که آن را جادو کرده اندميريزند و يقين دارند که بهمين تدبير جادو باطل ميشود.
آش بيمار: در خانه اي که بيماري باشد شب چهارشنبه سوري بايد در شفاي او کوشيد که بيماري او بسال ديگر نرسد براي اين کار آشي ميپزند که در ميان زنان به اسم «آش بيمار» يا «آش امام زين العابدين بيمار» معروف است بايد باديه مسين بدست گرفت و با قاشق بدرخانه اي يا به در اطاق همسايه رفت و چنانکه او نداند که اين خواهش از جانب کيست با آن قاشق بر آن ظرف مسين کوبيد و صاحب خانه يا اطاق وجداناً مکلف است که چيزي که بتوان در آش ريخت مانند آرد يا برنج يا غلات و بنشن و پياز و هر چه از اين قبيل در خانه موجود باشد و اگر نيست چند شاهي پول در آن ظرف بريزد. هر چه در ظرف ريخته ميشود بايد در ترکيب آش داخل شود و اگر پول در آن ظرف دريوزه گري ريختند با آن پول بايد لوازم آش را تدارک ديده و از آن آش بيمار را داد و بازمانده آن رابه تهي دستان رهگذر داد و همين آش هر دردي را شفا مي بخشد.
فال گرفتن با بولوني : يکي از شيرين ترين آداب چهارشنبه سوري که بيشتر جنبه بازي و تفريح گوارايي دارد فال گرفتن با بولوني است . بولوني کوزه دهان گشاد کوچکي است که درخانه هاي ما فراوان است و در آن ادويه خشک يا ترشي و مربا و غيره ميريزند زنان و دختران جوان گرد يکديگر جمع ميشوند و کوزه اي را مي آورند هر کس هر چه همراه خود دارد و نشانه اي از او بشمار ميرود در آن بولوني مي اندازد و اشعار مختلف در وصف الحال که بتوان بدان تفال کرد بر قطعه هاي کاغذ مينويسند و تا کرده در بولوني مياندازند سپس دختر نابالغي را ميخوانند و اودست در بولوني ميکند و پاره اي کاغذ را بيرون مي آوردو يکي از حاضران شعري را که بر آن نوشته است ميخواند سپس همان دختر يکي از آن اشياء را بيرون مي آورد و ارائه ميدهد و آن شعر که خوانده شده است فالي است که در حق صاحب آن نشاني زده اند در اصفهان يک سرمه دان ويک آئينه کوچک نيز علاوه بر آن اشياء در بولوني مياندازند و با ديوان حافظ تفال ميکنند يعني هر چيزي که از بولوني بيرون آمد براي صاحب آن فالي از ديوان حافظ ميزنند.
آداب چارشنبه سوري در شهرهاي ديگر ايران : شهر تهران بهترين مجموعه آداب ملي ايران است ... و در آداب چهارشنبه سوري نيز مردم تهران تمام رسوم متداول را حفظ کرده اند...
در شيراز: آتش افروختن در معابر و خانه ها، فالگوش ، اسپند سوختن ، نمک گرد سر گرداندن ! در موقع اسفند دود کردن و نمک گردانيدن اوراد مخصوصي است که زنان ميخوانند، قلمروچهارشنبه سوري در شيراز صحن بقعه شاه چراغ است و درآنجا نيز توپ کهنه اي است که مانند توپ مرواريد تهران زنان از آن حاجت ميخواهند.
در کرمانشاه : مراسم چهارشنبه سوري چندان جالب دقت نيست و تنها چيزي که مرسوم است همان پريدن از روي آتش است .
در اصفهان : آتش افروختن در معابر; کوزه شکستن ، فالگوش ; گره گشايي و غيره کاملاً متداول است و تمام آن آدابي که در طهران معمول است در اصفهان نيز رواج دارد و شکوه شب چهارشنبه سوري در اصفهان از تمام شهرهاي ايران بيشتر است .
در مشهد: گره گشايي ; آتش افروختن ; کوزه شکستن و آتش بازي متداول است وعلاوه بر آن تفنگ خالي کردن نيز معمول است و در هر خانه اي يکي دو تير تفنگ مياندازند. در ساير شهرهاي خراسان نيز چنين است .
در زنجان : آتش افروختن ، فالگوش و کوزه شکستن معمول است و در کوزه شکستن اختصاصي که مردم زنجان دارند اين است که پولي با آب در کوزه مياندازند و ازبام زير ميافکنند. ديگر از خصوصيات مردم زنجان اين است که دختراني را که ميخواهند زودتر شوهر بدهند به آب انبار ميبرند و هفت گره بر جامه ايشان ميزنند و پسران نابالغ بايد آن هفت گره را بگشايند. يکي از آداب ديگر مردم زنجان اين است که از روزنه بخاريها يااجاقهاي خانه طنابي داخل اطاق ميکنند و بوسيله آن طناب چيزي طلب ميکنند صاحب اطاق مکلف است اولين چيزي که در دسترس او بود بر طناب ببندد و چون طناب را بالا کشيدند بوسيله آن چيزي که بر طناب بسته اند فال ميگيرند مثلاً اگر جاروبي بر طناب بسته باشند از آن فال بد ميگيرند که خانه خراب خواهد شد و خانه ايشان راجاروب خواهند کرد و اگر پاره ناني ببندند فالي نيک ميگيرند که وفور نعمت خواهد بود و اگر شيريني به طناب ببندند نشانه شيرين کامي است .
در تبريز: آتش بازي و گره گشايي از قديم معمول بوده است آتش افروختن در اين اواخر متداول شده است . آجيل و ميوه خشک خوردن از ضروريات است و ترک نميشود اگر دوست يا مهمان و تازه واردي داشته باشند بايد حتماً شب چهارشنبه سوري خوانچه اي از آجيل و ميوه خشک براي او بفرستند ديگر از خصوصيات مردم تبريز آن است که از بام خانه ها بر سر عابرين آب ميپاشند اين عادت از آداب بسيار قديم نژاد ايراني است و در زمان ساسانيان معمول بوده است که در جشن نوروز مردم بر يکديگر آب ميپاشيده اند. و هنوز در ميان ارمنيان و زردشتيان ايران هم معمول است که در يکي از جشنهاي خود بر يکديگر آب ميريزند. در تبريز هم در ميدان ارک توپي است مانند توپ مرواريد طهران که زنان به آن متوسل ميشوند. در آذربايجان مخصوصاً در شهر تبريز تير انداختن در شب و چهارشنبه سوري بسيار متداول است و حتي بدرجه اي در اين باب مبالغه مي کردند که سابقاً در هر کجا فوج سربازي بود مي بايست در آن شب صف بکشند و دسته جمع تير بيندازند و صاحبمنصبان نميتوانستند افواج خود را از اين کار مانعگردند.
در اروميه . شب چهارشنبه سوري بر بام خانه ها ميروند و کجاوه اي را که زينت کرده وآرايش داده و بر آن طاقه شال کشميري کشيده و آئينه بسته اند با طنابي از بام بسطح خانه فرود مي آورند و ميگويند: «بکش که حق مرادت رابدهد» کسي که در خانه است مکلف است که در آن کجاوه شيريني و آجيل شور و شيرين و ميوه خشک بريزد و پس از آنکه چيزي در آن ريختندبا طناب آن را بالا ميکشند و بخانه ديگر ميبرند مخصوصاً دامادي که تازه زن گرفته و هنوز عروسي نکرده است موظف است که چنين کجاوه اي ببام خانه عروس ببرد و اگر نتوانند از بام بالا روند بايد به پشت در روند و در پشت در پنهان شوند که کسي نبيند و آن کجاوه را دراطاق بيندازند و بهمين نهج چيزي طلب کنند. (نقل از مقاله اي تحت عنوان «چهارشنبه سوري » بقلم سعيد نفيسي مندرج در شماره يازدهم سال اول و شماره اول سال دوم مجله مهر). دکتر محمد مقدم استاد زبان شناسي دانشکده ادبيات در جشن چهارشنبه سوري (اسفند 1336 ه' . ش .)که در آن دانشکده برگزار شده سخنراني کرده اند و مجله دانشکده ادبيات در شماره سوم سال پنجم خلاصه سخنراني ايشان را چاپ کرده است که قسمتي از آن سخنراني را در اينجا نقل ميکنيم : خاستگاه چهارشنبه سوري مانند بسياري ديگر از مشکلات تاريخي ايران باستان پوشيده بود تا «ذ.بهروز» در بررسيهاي خود آن را روشن کرد (نگاه کنيد به ذ.بهروز تقويم و تاريخ در ايران از رصد زردشت تا رصد خيام ، زمان مهر و ماني ، تهران 1331 شماره 15 ايران کوده ) اکنون ميدانيم که شب چهارشنبه سوري جشني است که مانند بيشتر جشنهاي ايراني که با ستاره شناسي بستگي دارند مبداء همه حسابهاي علمي تقويمي است . در آن روز در سال 1725 ق.م . زردشت بزرگترين حساب گاه شماري جهان را نموده کبيسه پديد آورده و تاريخهاي کهن را درست و منظم کرده است . امسال که جشن چهارشنبه سوري ميگيريم سه هزار و ششصد و هشتاد و سومين باري است که اين جشن در ايران گرفته ميشود. (مجله دانشکده ادبيات شماره 3 سال پنجم ). رجوع شود بشماره 11سال اول و شماره 1 سال دوم مجله مهر و نشريه شماره 2 انجمن ايرانشناس و شماره 15 ايران کوده .
چارشنبه آخرين ِ ماه صفر. (آنندراج ).
چارصد: عدد مرکب .چهارصد.
چارغ:كفشي چرمي با بندهاي بلند كه به دور پا پيچيده مي شود.
چارک: ربع.یک چهارم هرچیزی.(دهخدا).چاووش . (برهان ). نقيب قافله . (برهان ):
به يک دم هر دو تن از جا بجستند
چو چارک چوب در بيچاره بستند.نزاري قهستاني .
به يک دم هر دو تن از جا بجستند
چو چارک چوب در بيچاره بستند.نزاري قهستاني .
(معین).مخفف چهاريک . ربع. يک چهارم . يک حصه از چهار حصه .
چهاريک من (ده سير) چهاريک ذرع . (ده گره ) ربع يک من . يک چهارم من .
ربع يک ذرع . يک چهارم ذرع .
ده سير (در تداول عامه ).
پنجاه (مخفف پنجاه درم که يک چهارم من تبريز باشد). و رجوع به ربع و چاريک و چهاريک شود.
چارگوشه:مربع .(دهخدا).هر چيز را گويند که مربع باشد. (برهان ). ذو اربعة زوايا. چارگوشه اي . چارزاويه اي .
کنايه از تخت پادشاهان است که بعربي «سرير» خوانند. (برهان ). کنايه از تخت بود که آنرا«پات » و «گاه » نيز گويند و به تازي «سرير» خوانند. (آنندراج ).
چارلا: چهار تا. چارتا. چارتو. و رجوع به چارتا و چارتو شود.
چار لا کردِن: چهار تا کردن .چارتا کردن . چارتو کردن .
چارلنِگ: چهر لنگ.چهارلنگ.نام قبيله اي از ايل بختياري . طائفه اي از ايل بختياري مشتمل بر پنج طائفه بزرگ. و رجوع به چهارلنگ شود.
چارم: چهارم.
چارماهه: چهار ماهه.به ما چهارم رفتن.
چارمحال: چهار محال.(دهخدا).مولف مرآت البلدان نويسد: از مضافات اصفهان و چهار ناحيه است معروف به محال اربعه و شرح هر ناحيه از قرار ذيل است :
1 - ناحيه رار: حدود اين ناحيه جنوبي به شيراز، شمالي به فريدن ، شرقي به اصفهان ، غربي به ميزدج .
2 - ناحيه کيار: حدود آن شمالي به ميزدج ، جنوبي به کندمان ، مغربي پشتکوه بختياري ، شرقي به لنجان .
3 - ناحيه ميزدج : درجرگه واقع است اطرافش از هر سمت کوه است چمني وسط اين دشت هست مسمي به چمن «کران » تخميناً يک فرسخ زمين چمن است . حدود ناحيه ميزدج از اينقرار است : جنوبي به بلوک کيار، شرقي برار، غربي به بختياري ، شمالي به فريدن . تمام اين بلوک مخروبه بوده است حاجي محمد رضاخان آباد کرده همه جا حمام و مسجد و قلعه و آسيا ساخته و از اطراف رعيت جمع کرده آورد به ميزدج سکني داد. دويست نفر نوکر سواره مخصوصاً مواجب ميداد که اين بلوک را محافظت و محارست نمايند بعد از حاجي محمد رضاخان ، خانباباخان هم همين حالت را داشت اين اوقات در حکومت آنها نيست . گويند خيلي خرابي بهمرسانيده است .
4 - ناحيه کندمان :حدود آن شمالي به ميزدج ، جنوبي به خاک شيراز، شرقي به سميرم ، غربي به بختياري و پشتکوه . (مرآت البلدان ج 4 صص 51 - 63). و براي کسب اطلاع از اسامي قراء و مزارع و آباديهاي چارمحال و خصوصيات هر يک از آنها و وضع طبيعي و اقتصادي اين ناحيه به کتاب «مرآت البلدان » ج 4 صص 51-54 رجوع شود.
1 - ناحيه رار: حدود اين ناحيه جنوبي به شيراز، شمالي به فريدن ، شرقي به اصفهان ، غربي به ميزدج .
2 - ناحيه کيار: حدود آن شمالي به ميزدج ، جنوبي به کندمان ، مغربي پشتکوه بختياري ، شرقي به لنجان .
3 - ناحيه ميزدج : درجرگه واقع است اطرافش از هر سمت کوه است چمني وسط اين دشت هست مسمي به چمن «کران » تخميناً يک فرسخ زمين چمن است . حدود ناحيه ميزدج از اينقرار است : جنوبي به بلوک کيار، شرقي برار، غربي به بختياري ، شمالي به فريدن . تمام اين بلوک مخروبه بوده است حاجي محمد رضاخان آباد کرده همه جا حمام و مسجد و قلعه و آسيا ساخته و از اطراف رعيت جمع کرده آورد به ميزدج سکني داد. دويست نفر نوکر سواره مخصوصاً مواجب ميداد که اين بلوک را محافظت و محارست نمايند بعد از حاجي محمد رضاخان ، خانباباخان هم همين حالت را داشت اين اوقات در حکومت آنها نيست . گويند خيلي خرابي بهمرسانيده است .
4 - ناحيه کندمان :حدود آن شمالي به ميزدج ، جنوبي به خاک شيراز، شرقي به سميرم ، غربي به بختياري و پشتکوه . (مرآت البلدان ج 4 صص 51 - 63). و براي کسب اطلاع از اسامي قراء و مزارع و آباديهاي چارمحال و خصوصيات هر يک از آنها و وضع طبيعي و اقتصادي اين ناحيه به کتاب «مرآت البلدان » ج 4 صص 51-54 رجوع شود.
چارمِزل:چهارمنزل .منظور مسافت راه رفتن است. کوچ طولانی .(دهخدا).چهارمنزل . شريعت ، طريقت ، معرفت ، حقيقت . (آنندراج ) (غياث ). منزل شريعت ، منزل طريقت ، منزل معرفت ، منزل حقيقت ، شريعت و طريقت و معرفت و حقيقت .
چارموران:جزء کهکيلويه است . (مرآت البلدان ج 4 ص 65).
چارمی: چهارمی. به چهارم رسیدن.(دهخدا). چهارمي . چهارمين . چيزي در مرتبه چهارم . و رجوع به چارمين شود.
چارمِخ: چهار میخ . محکم بستن. قرص.سفت و سخت بستن.(دهخدا).چهارميخ . نوعي شکنجه . معروف است و آن چنان باشد که شخصي را خواهند شکنجه کنند بر پشت يا به روي خوابانند و چهار دست و پاي او را به ميخ بندند. (برهان ). نوعي از سياست مقرري وآن چنان باشد که شخصي را که خواهند شکنجه کنند بر پشت يا به رو بخوابانند و هر چهار دست و پاي او را محکم بر ميخ بربندند. (آنندراج ). نوعي از تعذيب که مجرم را به چهارميخ دست و پا بندند. (غياث ):
عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم
هر دو چو نعل مانده اند از تو به چارميخ در.مجير بيلقاني
عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم
هر دو چو نعل مانده اند از تو به چارميخ در.مجير بيلقاني
چارمِخه: چهار میخه. محکم بستن . در نرفتن.(دهخدا).چهارميخه . استوار. محکم . پابرجا. تزلزل ناپذير.
چاروا:مرکب. (دهخدا).چارپا. مرکب سواري . (برهان ) (آنندراج ). مرکب چهار پا اعم از اسب يا الاغ يا اشتر. (لغت محلي شوشتر خطي ) هرحيوان که بر چهارپا رود. حيوان بارکش . ماشية. مال . اسب . الاغ .قاطر. شتر. مرکب . ستور. بارگي . دايرة; چيزي که محاذي آخر خوردگاه چاروا افتد. (منتهي الارب ):
چاروايي دوسه و يک دو غلام
چاروا هم به کري خواهم داشت .خاقاني .
نه محقق بود نه دانشمند
چاروايي بر او کتابي چند .سعدي .
چاروايي دوسه و يک دو غلام
چاروا هم به کري خواهم داشت .خاقاني .
نه محقق بود نه دانشمند
چاروايي بر او کتابي چند
هر چيزي که چهارپا داشته باشد. (برهان ) (آنندراج ).
الاغ . حمار. درازگوش . يعفور. (غالب دهات خراسان و در تداول روستائيان آنجا). و رجوع به چارپا شود.
(معین).چارپا، اسب ، خر، استر.
چاروئ:(چَ ار وُ ئِ.). اسب ها . الاغها . قاطرها .جمع استرها.
چارواردار: نگهه دارنده اسب و قاطر و الاغ.کسی که استرهای زیادی دارد.(دهخدا).مکاري . مکري . آنکه خر و استر و يابو کرايه دهد بار و مسافر را و خود نيز همراه ستور خود باشد. کسي که اسب والاغ و قاطر براي بردن بار و مسافر کرايه دهد. خرکچي . قاطرچي . ستوربان . شخصي که چندالاغ يا اسب و قاطر دارد که بوسيله آن ها مسافران رااز محلي بمحلي ميبرد يا بار و مال التجاره حمل ميکند و از اين بابت وجهي ميگيرد و امرار معاش مينمايد.
-امثال :
واي بوقتي که چاروادار راهدار شود :
ريکاکه چاروادار نيه من ورا سراي نشمه .
هفتا قاطر قطار نيه من ورا سراي نشمه .
-امثال :
واي بوقتي که چاروادار راهدار شود :
ريکاکه چاروادار نيه من ورا سراي نشمه .
هفتا قاطر قطار نيه من ورا سراي نشمه .
چارواداری: نگهداری کردن از چارپایان.کسی که شغلش نگهداری از چهار پایان است.باربر.بارکش.(دهخدا). چهارپاداري . مال به کرادهي . مسافربري .بارکشي .
(ص نسبي ) منسوب به چاروادار.
-فحش چارواداري ; دشنام خيلي زشت .
-فحش چارواداري ; دشنام خيلي زشت .
چاره :علاج . درمان .(دهخدا).علاج . (برهان ) (آنندراج ) (غياث ) (انجمن آرا). معالجه . مداوا. درمان . دارو. دفع. رفع. عَندَد. وعي . (منتهي الارب ):
بيلفغده بايد کنون چاره نيست
بيلفنجم و چاره من يکي است .ابوشکور.
بيلفغده بايد کنون چاره نيست
بيلفنجم و چاره من يکي است .ابوشکور.
چاره سازه: مدیر. کننده کاره.
چاغ: چاق .فربه .سنگین.(دهخدا).چاق. وقت و هنگام . (ناظم الاطباء): در چاغ هولاکوخان و اباقاخان وجه آش اوردوها وخوانين بر شيوه و عادت مغول بود. (تاريخ غازاني ذيل ص 329). فصل .
يک ساعت از12 ساعت روز.
عنکبوت . (ناظم الاطباء).
قاچاغ: قاچاق.
چاغُو: چاقو. برنده .تیز.(دهخدا).چقو. (آنندراج ). آلت بريدن چيزها که داراي دسته و تيغه است و تيغه اش تاه شده در ميان دسته جا ميگيرد. (نظام ). کارد کوچک که غالباً تيغه آن به دسته تا مي شود. (ناظم الاطباء). نوعي از کارد و مانند به استره و سرش در شکم ميباشد. (آنندراج ). قلم تراش . چاکو. (ناظم الاطباء). چيقو. (آنندراج ).
قسمتي از کارد است . (فرهنگ نظام ).
-امثال :
چاقو دسته خودش را نبرد ; در مورد اينکه شخص خويشان و ياران خود را حمايت کند و به آنان آسيب و گزند نرساند.
صد تا چاقو ميسازد که يکيش هم دسته ندارد ; مثل است در مقام بيان دروغگويي کس . (فرهنگ نظام ).
قول او و چاقوي جيب سگ ; در مورد بدقولي و گزافه گويي اشخاص به کار رود.
-امثال :
چاقو دسته خودش را نبرد ; در مورد اينکه شخص خويشان و ياران خود را حمايت کند و به آنان آسيب و گزند نرساند.
صد تا چاقو ميسازد که يکيش هم دسته ندارد ; مثل است در مقام بيان دروغگويي کس . (فرهنگ نظام ).
قول او و چاقوي جيب سگ ; در مورد بدقولي و گزافه گويي اشخاص به کار رود.
(معین).آلتي مركب از تيغه فولادين كه به دسته اي وصل است و آن براي بريدن و تراشيدن به كار رود. ؛~ي بي دسته ساختن كنايه از: كار ناتمام و بي ارزش كردن .
چاق و چله: فربه .تنومند.
چاق وچله ویدِن: چاقو چله شدن .فربه شدن.
چال:گود. گودال. گودی چاله.(دهخدا).چاله . گودال . مغاک . حفره . گودي . گوي و مغاکي را گويند که در آن توان ايستاد يعني زياده بر دو گز نباشد. (برهان ). گودال بود و آن را چاله نيز گويند. گودال و چاه کوچک که چاله گويند. (انجمن آرا). (آنندراج ). گودال ، مانند چاه کم عمق که عموماً خشک باشد. (فرهنگ نظام ).
گوي که جولاهگان پاهاي خود را در آن آويزند. (برهان ) (جهانگيري ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گودال جاي پاي جولاهه . (فرهنگ نظام ). پاچال .
گوي تاريک که مجرمان را در آن محبوس سازند. سياه چال . (جهانگيري ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ).
اصل کلمه «سيلو». آنجا که جو و گندم درآن فروريزند نگاه داشتن را. انبار غله:
ستوروار بدين سان گذاشتم همه عمر
دو چشم سوي جو و دل به خنبه و زي چال .؟ (فرهنگ اسدي در لغت خنبه ص 470).
ستوروار بدين سان گذاشتم همه عمر
دو چشم سوي جو و دل به خنبه و زي چال .؟ (فرهنگ اسدي در لغت خنبه ص 470).
چال:دهي است از دهستان ززو ماهرو بخش اليگودرز شهرستان بروجردکه در 76 هزارگزي جنوب باختري اليگودرز کنار راه مالرو آثار به چالگرد واقع شده . کوهستاني و معتدل است .326 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و ترياک و لبنيات است . شغل اهالي زراعت و گله داري است و راهش مالرو است . (فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چالاو:چالاب. گودال آب .گودال.گودالي که آب باران يا آب سيل و غيره در آن مانده و جمع شده باشد. چاله آب .
چالاو.چالاب.دهي است از دهستان کزران رود شهرستان تويسرکان که در 12 هزارگزي باختر شهرستان تويسرکان و 5 هزارگزي راه شوسه تويسرکان به کرمانشاه واقع شده . کوهستاني و سردسير است . 337 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات ديم ، کتيرا و لبنيات است . شغل اهالي زراعت و گله داري است . مختصري انگور دارد و صنايع دستي زنان قالي بافي ميباشد. راه مالرو فرعي به شوسه دارد. (فرهنگ جغرافيائي ايران ج 5).
چالان چُولُون: چالان چولان. يکي از دهستانهاي چهارگانه بخش حومه شهرستان بروجرد است . [ به شهرستان دورود وابسته شده است]اين دهستان در جنوب بروجرد واقع و حدود آن بشرح زير است : از شمال به بروجرد، از جنوب به تنگ رازان ، از خاور به دهستان ژان ، از باختر به خرم آباد. مراکز اين دهستان جلگه ولي قسمت خاور و باختر آن کوهستاني است و اغلب از قراء اين دهستان در دامنه کوهستان واقع شده و هواي آن معتدل است . آب آن از قنوات و چشمه تامين ميگردد. محصولاتش غلات ، ترياک ، لبنيات و صيفي است . شغل مردان زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان کرباس بافي ميباشد راههاي مورد استفاده اين دهستان مالرو ميباشد. اين دهستان از 31 آبادي بزرگ و کوچک تشکيل ميگردد و جمعيت آن در حدود 7 هزار تن است . قراء مهم آن عبارتند ازده حاجي و پهلوان کل . (فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چالان چُولُون: چالان چولان.(دهخدا).مرکز سيلاخور سفلي است و سيلاخور سفلي داراي 116 قريه و ده هزار جمعيت ميباشد. (جغرافياي تاريخي غرب ايران تاليف بهمن کريمي ص 79).
چالان چُولُون: چالان چولان.(دهخدا).دهي که مرکز دهستان بخش حومه شهرستان بروجرد است و در 34 هزارگزي جنوب بروجرد کنار راه شوسه بروجرد بدرود واقع شده . زمينش جلگه و هوايش معتدل است و 871تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه و محصولش غلات ، ترياک و لبنيات است . شغل اهالي زراعت و گله داري ميباشد و راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
نام محلي در کنار راه بروجرد و خرم آباد ميان «قروق» و «ميراحمد» در 470600 گزي تهران .
چال آو: چال آب.آبی که در گودی باشد.
چال آِب. چال آب .منطقه ای است در بخش زز و ماهرو
چال استرون : چال استران.ده کوچکي است از دهستان ترکه دز بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز که در 15 هزارگزي شمال باختري مسجد سليمان کنار راه شوسه مسجد سليمان به لالي واقع شده و 50 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چال اشتُر:نام قريه اي است در چهارمحال اصفهان .
چالبطُون : چالبطان. دهي است از دهستان جانکي بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 3 هزارگزي باختر لردگان ويک هزارگزي راه لردگان به پل کره واقع شده ، جنگل بلوط دارد هوايش معتدل است و 163 تن سکنه آنجاست . آبش از چشمه و درياچه لردگان و محصولش غلات و ارزن و تنباکو و ترياک و برنج است . شغل اهالي زراعت و گله داري و زغال سوزي است . صنايع دستي محلي جاجيم و قالي بافي وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 10).
چال اسوار: چال اسبار.دهي است از دهستان جاپلق[ازنا] بخش اليگودرز شهرستان بروجرد که در 18 هزارگزي شمال خاوري اليگودرز و کنار راه مالرو فرج آباد به خاکوار واقع شده . جلگه و معتدل است و 1003 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه و محصولش غلات و ترياک و صيفي است . شغل اهالي زراعت و گله داري است و صنايع دستي زنان قالي بافي و جاجيم بافي ميباشد و راهش اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چال سرا:دهي است از بخش صالح آباد شهرستان ايلام که در 4 هزارگزي باختر ايلام نزديک شوسه ايلام به تهران واقع شده . دامنه و سردسير است و 475 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها و محصولش غلات و توتون و لبنيات و ذرت و مختصر برنج است . شغل اهالي زراعت و گله داري است ساکنين اينجا چادرنشين و از طايقه پنج ستون هستند که در زمستان براي تعليف احشام خود به حدود مرز ايران و عراق (ارتفاعات کولک ) ميروند. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 5).
چال سیاه:دهي است از بخش ايذه شهرستان اهواز. که در 18 هزارگزي باختر ايزه واقع شده . کوهستاني و معتدل است و 110 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه و قنات و محصولش غلات و ترياک است . شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان کرباس بافي است و راهش مالرو ميباشد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چالِه : گوداله . عمیق.
چالِه چُوله: پستی و بلندی .
چال چنار:دهي است از دهستان زلقي بخش اليگودرز شهرستان بروجرد که در 66 هزارگزي جنوب باختري اليگودرز و کنار راه مالرو چال به آثار واقع شده . کوهستاني و ييلاقي است و 61 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه و محصولش غلات و لبنيات و ترياک و پنبه و چغندر است . شغل اهالي زراعت و گله داري است . صنايع دستي زنان جاجيم بافي و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چاله چرونه:چاله چرانه. دهي است از دهستان موگوني بخش آخوره شهرستان فريدن که در 45 هزارگزي باختر آخوره واقع شده . جلگه و سردسير است و 157 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و گردو است . شغل اهالي زراعت وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 10).
چال کِردِن: چال کردن. چاله کردن . گودال کردن . گود گردن . گود کردن زمين و مانند آن . دفن کردن . بخاک سپردن . در زير خاک نهفتن چيزي را; چنانکه گردويي را براي روئيدن يا لاشه مرده اي را براي پراکنده نشدن بوي گند آن . جسد آدمي را در گور نهادن . در زير خاک کردن .
چالکی:دهي است از بخش ايزه شهرستان اهواز که در 15 هزارگزي باختر ايزه واقع شده . جلگه اي است گرمسير و 117 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات و محصولش غلات و ترياک و حبوبات است و شغل اهالي زراعت و گله داري ميباشد. صنايع دستي زنان کرباس بافي و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چال گرد:دهي است از دهستان بربرود بخش اليگودرز شهرستان بروجرد که در 100 هزارگزي جنوب باختري اليگودرز واقع شده . کوهستاني و معتدل است و 231 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات وترياک و لبنيات است . شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو ميباشد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چال گروه:ده کوچکي است از دهستان طيبي سرحدي بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان که در 6 هزارگزي خاور قلعه رئيسي واقع شده و40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چال گودُون:دهي است از دهستان طيبي گرمسيري بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان که در 3 هزارگزي جنوب باختر لنده (مرکز دهستان ) و 69 هزارگزي شمال راه شوسه بهبهان به آغاجاري واقع شده . کوهستاني و گرمسير و مالاريائي است .400 تن سکنه لر و فارس دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و برنج و پشم و لبنيات است . شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي قالي ، قاليچه ، جوال ، گليم و پارچه بافي ميباشد. راهش مالرو است و ساکنين اين محل از طايقه طيبي هستند. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چالگَه:دهي است از دهستان بربرود بخش اليگودرز شهرستان بروجرد.که در 16 هزارگزي خاور اليگودرز، کنار راه مالرو خاکوار به فرح آباد واقع شده . کوهستاني و معتدل است و 128 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات وترياک و لبنيات ميباشد. شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چال ممسنی:دهي است از دهستان باغ ملک بخش جانکي گرمسيرشهرستان اهواز که در 9 هزارگزي جنوب باختري باغ ملک و 5 هزارگزي جنوب راه اتومبيل رو هفتگل به ايزه واقعشده . کوهستاني و معتدل است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و شغل اهالي زراعت ميباشد. راهش اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چال مُوره:نام رودخانه اي در ناحيه «کهکيلويه » که آبي شيرين و گوارا دارد. (فارسنامه ناصري ص 324)و مولف فارسنامه ناصري در اين باره نويسد: رودخانه پرتاب [ يا «پرياب » به قراري که در صفحه ديگر اين کتاب آمده ] چون به «چال موره » رسد آن را رودخانه «چال موره » گويند. و جاي ديگر ذيل نام رودخانه «پرياب » نوشته است : ... از بلوک ممسني از چشمه سوده گان ناحيه رستم برخاسته از کناره قلعه طوس گذشته به آب چشمه «اسري » و آب چشمه «حاجت » پيوسته رودخانه «چال موره » گردد... (از فارسنامه ناصري صص 324 - 323).
چال میر حُ سئین:چال میر حسین.دهي است از دهستان کرگاه بخش ويسيان شهرستان خرم آباد که در 5 هزارگزي شمال خاور ماسورکنار و خاور راه شوسه خرم آباد به انديمشک واقع شده . جلگه اي است معتدل و مالاريايي که 70 تن سکنه فارس و لر دارد. آبش از رودخانه خرم آباد و محصولش غلات و لبنيات است . شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان نخ ريسي است . راهش اتومبيل رو و ساکنين اين محل از طائفه مير، و چادرنشينند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چاله چاله:دهي است از دهستان کوليوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد که در 37 هزارگزي باختر الشتر و 2 هزارگزي باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع شده . تپه ماهور و سردسير و مالاريائي است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها و محصولش غلات و ترياک و حبوبات و لبنيات است . شغل اهالي زراعت و گله داري است و راهش مالرو ميباشد. عده اي از ساکنين اين محل از طايفه کوليوند هستند. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چاله چوله: پستی و بلندی . دست انداز.جوي و جر. گودال پودال . جائي که گودالها و فرورفتگي هاي بسيار دارد. زمين ناهموار و پرنشيب و فراز.
چاله خلیل:ده مخروبه اي است از دهستان موگوني بخش آخوره شهرستان فريدن . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 10).
چاله خور:ده کوچکي است از دهستان خنج بخش مرکزي شهرستان لار که در 146 هزارگزي شمال باختر لار در دماغه کوه فلات دنک واقع شده و17 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 7).
چاله کلاغ:ده کوچکي است از دهستان طيبي سرحدي بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان که در 7 هزارگزي شمال خاوري قلعه رئيسي واقع شده و35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چُونه: چانه .(دهخدا).فک اسفل . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موضع ريش برآوردن . (برهان ) (آنندراج ). محل ريش برآوردن باشد. (ناظم الاطباء). بعربي ذقن گويند. (برهان ) (آنندراج ). مَنَه . زَفَر. استخوان زنخ . (جهانگيري ) (انجمن آرا).
غبغب . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
گرداگرد دهان . (غياث ) (ناظم الاطباء). زنخ . زنخدان . چونه (به لهجه تهرانيان و مردم بعض ولايات ايران ). چَنَه (در تداول اهالي خراسان ):
(معین).استخوان زنخ ، فك اسفل . ؛~ خود را خسته كردن حرف هاي بي نتيجه زدن .
چونه: خمیر آماده تنورکردن.گلوله خمير شده .
چونه: خمیر آماده تنورکردن.گلوله خمير شده .
چُونِه زدن: پر حرفی کردن. سخن بسیار گفتنبرای پایین آوردن قیمت .
چاو: خبری از جایی آوردن.شایعه کردن.
چاه : گودی با عمق زیاد. عمیق .(معین ).گودالي به شكل استوانه كه در زمين حفر كنند و از آن آب بالا كشند، يا فاضلاب را در آن ريزند.(دهخدا).معروف و به عربي بئر خوانند. (برهان ). ترجمه بئر. (آنندراج ). گودي دايره اي عميقي که در زمين جهت بيرون آوردن آب و جز آن کنند.مغاک . چال . (ناظم الاطباء). گودالي که در آن آب زاينده باشد. و مجازاً آب آن را هم گويند. (فرهنگ نظام ).بِئر. جُب . جُرموز. خَفية. رَجَم . رَکيّة. عاثور. عَجوز. قَليب . کَر. وَرطَه . (منتهي الارب ):
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ايشان پوست روي مردمان .رودکي .
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ايشان پوست روي مردمان .رودکي .
چاه احمد:دهي است از دهستان دژگان بخش بستگ شهرستان لار که در 144 هزارگزي جنوب خاوري بستک و در جنوب کوه خمير واقع شده ، دامنه ، گرمسير و مالاريائي است و 223 تن سکنه دارد. آبش از چاه و باران ، محصولش غلات و خرما و شغل اهالي زراعت است . راه فرعي دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چاه باز:دهي است از دهستان سوسن بخش ايزه شهرستان اهواز، در 48 هزارگزي شمال خاوري ايزه . کوهستاني و گرمسير است و 190 تن سکنه فارس و بختياري دارد. آبش از چشمه ، محصولش گندم و جو، شغل اهالي زراعت و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چاه چاه ورد:ده کوچکي است از دهستان بيرم بخش گاوبندي شهرستان لار که در 87 هزارگزي شمال خاور گاوبندي واقع شده و47 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چاه چراغ:دهي است از دهستان سراب دره بخش چگني شهرستان خرم آباد که در 5 هزارگزي خاور سراب دره و 2 هزارگزي شمال راه شوسه خرم آباد به کوهدشت واقع شده ، جلگه ، معتدل و مالاريائي است و 72 تن سکنه لر و فارس دارد. آبش از چشمه ها، محصولش غلات ، حبوبات و لبنيات ، شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان بافتن سياه چادر است . راهش اتومبيل رو است و ساکنين ده از طايفه بهرامي بوده عموماً چادرنشين اند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چاه چل گزی: چاه چهل گزی:ده کوچکي است از دهستان گندمان ، بخش بروجن شهرستان شهرکرد که در 2 هزارگزي راه پل کره به بروجن واقع شده ، کوهستاني و سردسير است و 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
چاه دزدون: چاه دزدان.(دهخدا).دهي است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار که در 48 هزارگزي شمال خاور بستک و در خاور کوه سياه واقع شده . جلگه ، گرمسير ومالاريائي است و 400 تن سکنه دارد. آبش از چاه و باران ، محصولش غلات و خرما، شغل اهالي زراعت و بافتن عباو راهش فرعي است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چاه رسم: چاه رستم:ده کوچکي است از دهستان خنج بخش مرکزي شهرستان لار که در 91 هزارگزي شمال باختر لار و در جنوب کوه گوکردي واقع شده وده تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چاه سمی:دهي است از دهستان بهمئي بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان که در 7 هزارگزي شمال باختري لک لک و 54 هزارگزي خاور راه شوسه آغاجاري واقع شده و50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چاه سید ممد: چاه سید محمد.دهي است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 18 هزارگزي جنوب خاوري کوهدشت و 7 هزارگزي جنوب راه شوسه خرم آباد به کوهدشت واقع شده . کوهستاني ، معتدل ومالاريائي است و 370 تن سکنه دارد. آبش از چاه ، محصولش غلات و لبنيات ، شغل اهالي زراعت و گله داري ، صنايع دستي زنان بافتن سياه چادر و راهش مالرو است . ساکنين اين ده عموماً از طايفه قره ليوند هستند و در سياه چادر زندگي ميکنند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چاه شوره:دهي است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 5 هزارگزي جنوب باختري کوهدشت و 5 هزارگزي جنوب باختري راه فرعي خرم آباد به کوهدشت واقع شده . دامنه ، معتدل و مالاريائي است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و لبنيات ، شغل اهالي زراعت ، و گله داري و سياه چادربافي و راهش مالرو است . ساکنين اين ده از طايفه نورعلي ميباشند و در سياه چادر بسر ميبرند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چاه طلا:دهي است از دهستان خنج بخش مرکزي شهرستان لار که در 126 هزارگزي شمال باختر لار، کنار راه فرعي خنج به سيف آباد واقع شده . جلگه ، گرمسير و مالاريائي است و 59 تن سکنه دارد. آبش از چاه ، محصولش غلات و لبنيات ، شغل اهالي زراعت گله داري و بافتن قالي و گليم است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چاه طوس:دهي است از دهستان خنج بخش مرکزي شهرستان لار که در 96 هزارگزي باختر لار درجنوب کوه گوکردي واقع شده . دامنه ، گرمسير و مالاريائي است و 276 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه ، محصولش غلات ، خرما و پنبه ، شغل اهالي زراعت و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چا کوه:چاه کوه.ده کوچکي است از دهستان حومه بخش لنگه شهرستان لار که در 10 هزارگزي شمال خاور لنگه بر کنار راه عمومي لنگه به بندرعباس واقع شده و26 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چاه گرگی: دهي است از دهستان طيبي سر حدي بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان که در يازده هزارگزي جنوب خاوري قلعه رئيسي واقع شده . کوهستاني ، سردسير و مالاريائي است و صد تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، پشم و لبنيات ، شغل اهالي زراعت و حشم داري ، صنايع دستي بافتن قالي ، قاليچه و پارچه و راهش مالرو است . ساکنين اين ده از طايفه طيبي ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چا موارک: چاه مبارک.مولف مرآت البلدان نويسد «قريه اي است از توابع بلوک لارستان فارس » (از مرآت البلدان ج 4 ص 134).
چاه مسلم: دهي است از دهستان مرزوقي بخش لنگه شهرستان لار که در 42 هزارگزي شمال باختر لنگه واقع شده . دامنه ، گرمسير و مالاريايي است و 1029 تن سکنه دارد. آبش از چاه و باران ، محصولش غلات ، خرما و سبزيجات ، شغل اهالي زراعت و راهش فرعي است . پاسگاه ژاندارمري هم دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چا ملااحمد: چاه ملا احمد.دهي است از دهستان حومه بخش مسجد سليمان شهرستان اهواز که در 5 هزارگزي باختر مسجد سليمان ، کنار راه اهواز به مسجد سليمان واقع شده . کوهستاني و گرمسير است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و آب لوله اي که شرکت نفت از رود کارون کشيده ، محصولش غلات ، شغل اهالي کارگري شرکت نفت ، زراعت و گله داري وراهش اتومبيل رواست . ساکنين اين ده از طايفه هفت لنگبختياري ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چا مینا: چاه مینا.ده کوچکي است از دهستان خنج بخش مرکزي شهرستان لار که در 108 هزارگزي باختر لار و جنوب فلات دنک واقع شده و16 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چاهورد:دهي است از دهستان پيرم بخش گاوبندي شهرستان لار که در 87 هزارگزي شمال خاور گاوبندي کنار راه فرعي لار به اشکنان واقع شده . جلگه ، گرمسير و مالاريائي است و 583 تن سکنه دارد. آبش از چاه ، محصولش غلات ، خرما و لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چئِی خُونه: چای خانه . قهوه خانه.محل خوردن چای.کافه.جاهايي در بين راه و کنار جاده کارواني که سابقاً اسب هاي کالسکه را در آنجا عوض ميکردند.
چئی فروش: چای فروش.چاي فروشنده . فروشنده چاي . آنکه چاي فروشي را پيشه و شغل خود سازد.معامله گر چاي . چاي چي . چاي پز. قهوه چي.
چئی کار: چای کار.(دهخدا).چاي کارنده . کارنده چاي . کشت کننده چاي . زارع چاي . آنکه چاي کاري کند و درکشت و زرع چاي اطلاع و بصيرت دارد.
(اِخ ) لقب شاهزاده کاشف السلطنه که در زمان سلطنت مظفرالدين شاه ميزيسته و هم او براي نخستين بار بذر چاي را از کشور چين با خود بايران آورده و کشت چاي را در کشور ايران و در اراضي گيلان بمرحله آزمايش و عمل درآورده است . رجوع به کاشف السلطنه در همين لغت نامه شود.
چی دَر:چیدر.دهي است از دهستان دره صيدي بخش اشترينان شهرستان بروجرد که در 28هزارگزي جنوب خاور اشترينان ، کنار راه مالرو خشک دره واقع شده . کوهستاني و سردسير است و 213 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات . شغل اهالي زراعت و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چپُق: چپق که در آن توتون ريخته ميکشند. (ناظم الاطباء). رجوع به چپق شود.
چپوق کشیِده: چپق کشیدن.
چاپونه:تپاندن . چپانيدن . بزور در درون کردن . فروبردن بزور. فروکردن . تپاندن . چيزي را درظرف يا سوراخي بزور جا دادن . (فرهنگ نظام ). فشاردن .فشردن . و رجوع به تپاندن و تپانيدن و چپانيدن شود.
چَپ دَس: چپ دست.تپاندن . چپانيدن . بزور در درون کردن . فروبردن بزور. فروکردن . تپاندن . چيزي را درظرف يا سوراخي بزور جا دادن . (فرهنگ نظام ). فشاردن .فشردن . و رجوع به تپاندن و تپانيدن و چپانيدن شود.
چِپَر: نزاییده. گوسفند یا بزی که آبستن نشده.
چسویده: چسبیده. فشرده.
چِپِش:چَپش. بزغاله یک ساله نر.(دهخدا).بزغاله يکساله را گويند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بز يکساله را گويند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگيري ) (فرهنگ نظام ). چاووش . بز نر يکساله . بزغاله بسال دوم رسيده:
ميش و بره و بخته و شاک و چپش تو
بگرفت بيابان زدرازا و ز پهنا.سوزني (از انجمن آرا).
لايق کشتن است چون شيشاک
سر ببايد بريدنش چو چپش .پوربهاي جامي (از آنندراج ).
ميش و بره و بخته و شاک و چپش تو
بگرفت بيابان زدرازا و ز پهنا.سوزني (از انجمن آرا).
لايق کشتن است چون شيشاک
سر ببايد بريدنش چو چپش .پوربهاي جامي (از آنندراج ).
چیدِه: منظم .؟؟؟؟؟؟
چَم:منطقه ای گرد.زمین دایره ای شکل درکنار رودخانه ها.
چِخ: نهیب زدن به سگ. چخ کردن.چخه.
چرائ: چراغ. چراغ فانوس.. روشنایی. منور .
چرائ: چرا گاه.
چراغ آواد: چراغ آباد.دهي است از دهستان ميرببک بخش دامغان شهرستان خرم آباد که در 55هزارگزي باختر نورآباد و 36هزارگزي باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع شده . تپه ماهور، سردسير و مالاريائي است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه غلام يار، محصولش غلات ، لبنيات و پشم ، شغل اهالي زراعت و گله داري ، صنايع دستي زنان سياه چادربافي و راهش مالرو است . ساکنين اين ده از طايفه شاهيوند ميباشند که در سياه چادر و ساختمان بسر ميبرند و در زمستان براي تعليف احشام به قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چراغ آواد: چراغ آباد.دهي است از دهستان يوسفوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد که در 19هزارگزي باختر الشتر و 5هزارگزي باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع شده . جلگه ، سردسير و مالاريائي است و 120 تن سکنه دارد. آبش از رود کهمان ، محصولش غلات ، حبوبات و لبنيات ، شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است . ساکنين اين ده از طايفه يوسفوند بوده در ساختمان و سياه چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چرا توری: چراغ توری.ن (دهخدا).نوعي چراغ نفتي تلمبه اي که شعله آن با توري مخصوص محصور ميشود. قسمي چراغ نفتي ساخت فرنگ که با تلمبه و بي تلمبه و با لامپ و بدون لامپ آن مورد استعمال است و بر روي شعله آن يکنوع توري مخصوص ونسوز تعبيه شده که نور چراغ را قويتر و سفيدرنگتر منتشر ميکند. چراغ زنبوري . رجوع به چراغ زنبوري شود.
چرانَفِی:چراغ نفتی.چراغ نفت . چراغي که روغن سوخت آن نفت باشد. چراغي که با نفت سوزد. مقابل چراغ برق. لامپا نفتي . چراغي که داراي لامپ و فتيله و جاي نفت است .
چرام:اين ناحيه با «بازرنگ» دو ناحيت است ميان زيز و سميرم لرستان ، و هوايش بغايت سردسير است و آبش از آن کوهها، اکثراوقات از برف خالي نبود و راههاي سخت و دشخوار بود و آب روانش بسيار است و نخجيرش نيکو باشد و مردم آنجا بيشتر شکاري باشد. (از نزهةالقلوب چ ليدن ص 128).
چرام:نام يکي از دهستانهاي بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان است . اين دهستان بين دهستان هاي پشت کوه باشت بابوئي ، بويراحمد گرمسير، بويراحمد سردسير و بويراحمد سرحدي واقع و از 31 آبادي بزرگ و کوچک تشکيل شده است . جمعيت آن درحدود 7هزار نفر و قراء مهم آن ، ده شيخ و برديان است . آب آشاميدني از رودخانه و چشمه تامين ميگردد. محصول عمده دهستان غلات ، برنج ، حبوبات ، پشم و لبنيات است . شغل اهالي زراعت و حشم داري ، صنايع دستي زنان بافتن قاليچه ، گليم ، جوال و جاجيم است . ساکنين عموماً از طايفه چرام هستند و عده اي از سکنه تابستان به ييلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چرام:اين آبادي قصبه مرکز دهستان چرام بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان و مرکز سکونت خوانين ايل دره قشلاق است و در 34هزارگزي شمال جاده شوسه آرو به بهبهان واقع شده . دشت و گرمسير است و 1500 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه کورکي و رودخانه موکر. محصولش غلات ، برنج ، حبوبات پشم و لبنيات ، شغل اهالي زراعت و حشم داري ، صنايع دستي قاليچه ، جوال و جاجيم بافي و راهش مالرو است . ساکنين اين قصبه از طايفه چرام هستند و اين آبادي پاسگاه نظامي و يک دبستان هم دارد. اين قصبه را تلگرو نيز مينامند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چراموندن: چرا ماندن.اجازه چريدن دادن . بچرا واگذاشتن چارپايان را. (ناظم الاطباء).
چرباس:دهي است از دهستان بربرود بخش اليگودرز شهرستان بروجرد که در18هزارگزي جنوب باختر اليگودرز و يک هزارگزي شمال راه مالرو انوج به خونسرخ واقع شده . جلگه و معتدل است و 424 تن سکنه دارد. آبش از قنات محصولش غلات و لبنيات ، شغل اهالي زراعت و گله داري ، صنايع دستي قالي بافي و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چَرو:چرب.
چرو کردن:چرب کردن.(دهخدا). روغن در طعام ريختن . غذا را به روغن آلودن . روغندار کردن طعام و غذا را.
روغن ماليدن و اندودن و فرسودن . (ناظم الاطباء). چيزي يا جائي را به روغن و چربي آلودن . چرب کردن جائي يا چيزي . روغن ماليدن: و سينه بيمار به روغن گل چرب کنند. (ذخيره خوارزمشاهي ).
-چرب کردن تن ، چرب کردن پشت ; کنايه است از آماده و مهياي آزار شدن . براي تعبي و رنجي حاضر شدن .
-چرب کردن سبيل ; کنايه است از رشوه دادن يا رشوه گرفتن ، چنانکه گويند: سبيل فلاني را چرب کرد; يعني به او رشوه و حقالسکوت داد. يا «سبيلت راچرب کردند»; يعني رشوه به تو دادند.
-سبيل بدنبه چرب کردن ; کنايه است از تظاهر به رفاه و خوشبختي کردن . خود را بي نياز جلوه دادن .
-چرب کردن تن ، چرب کردن پشت ; کنايه است از آماده و مهياي آزار شدن . براي تعبي و رنجي حاضر شدن .
-چرب کردن سبيل ; کنايه است از رشوه دادن يا رشوه گرفتن ، چنانکه گويند: سبيل فلاني را چرب کرد; يعني به او رشوه و حقالسکوت داد. يا «سبيلت راچرب کردند»; يعني رشوه به تو دادند.
-سبيل بدنبه چرب کردن ; کنايه است از تظاهر به رفاه و خوشبختي کردن . خود را بي نياز جلوه دادن .
چروی:چربی.(دهخدا).کنايه از ملايمت و نرمي باشد. (برهان ). کنايه از لينت و نرمي و ملايمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ملايمت و نرمي . (ناظم الاطباء). آهستگي و لطف و صفا. ملاطفت . چرب زباني . مقابل درشتي و خشونت:
چرا آمدستي بنزديک من
بچربي و نرمي و چندين سخن .فردوسي .لغتي است مغولي که دسته اي از افراد را بدين صفت ميناميده اند. مولف تاريخ غازاني نويسد: «... و چربيان را صنعت آن بود که بهر وقت که ايلچي رسيدي پيش رو او را در پيش گرفته بدر خانه ها ميرفتند که اينجا فرومي آيند و چيزي مي ستدند و در آن روز کمابيش دويست خانه باز مي فروختند ... و زيلو و جامه خواب و غزغان و ديگر آلات از خانه مردم جهت ايلچيان برگرفتندي و اکثر ايلچيان و کسان ايشان ببردندي يا چربيان ببهانه آنکه ببردند، بازندادندي ». (تاريخ غازاني ص 356 و 357). و جاي ديگر نويسد: «... و خلق آسايش يافتند و آن عذابها فراموش کردند و هيچ چربي زهره ندارد که تائي نان يا مني کاه از کسي بخواهد و نام چربيان اصلاً نمانده و مردم از سر فراغت و رفاهيت خاطر سرايهاي خوب ميسازند...». (تاريخ غازاني ص 360).
چرا آمدستي بنزديک من
بچربي و نرمي و چندين سخن .فردوسي .لغتي است مغولي که دسته اي از افراد را بدين صفت ميناميده اند. مولف تاريخ غازاني نويسد: «... و چربيان را صنعت آن بود که بهر وقت که ايلچي رسيدي پيش رو او را در پيش گرفته بدر خانه ها ميرفتند که اينجا فرومي آيند و چيزي مي ستدند و در آن روز کمابيش دويست خانه باز مي فروختند ... و زيلو و جامه خواب و غزغان و ديگر آلات از خانه مردم جهت ايلچيان برگرفتندي و اکثر ايلچيان و کسان ايشان ببردندي يا چربيان ببهانه آنکه ببردند، بازندادندي ». (تاريخ غازاني ص 356 و 357). و جاي ديگر نويسد: «... و خلق آسايش يافتند و آن عذابها فراموش کردند و هيچ چربي زهره ندارد که تائي نان يا مني کاه از کسي بخواهد و نام چربيان اصلاً نمانده و مردم از سر فراغت و رفاهيت خاطر سرايهاي خوب ميسازند...». (تاريخ غازاني ص 360).
(معین).1 ـ پيه . 2 ـ ماده روغني كه روي آبگوشت جمع مي شود. 3 ـ سرشير، قيماق . 4 ـ به ملايمت رفتار كردن ، مهرباني نمودن .
چُرت: خواب سَبك ، حالت بين خواب و بيداري .به خواب رفتن.
چِرکو:چرکين . چرکدار. کثيف . آلوده . ناپاک . ريمناک . زخم چرکين .
چِرَن: حرف بی معنی. مفت .وراجی کردن .ور زدن.چرت و پرت کردن.(دهخدا).حرف پوچ و بي معني ، و گاهي با لفظ «پرند» بهمين معني استعمال ميشود. (فرهنگ نظام ). سخن پوچ و بيهوده . هذيان . سخن مهمل و بي معني . پرت و پلا. سخن ياوه . حرف مفت . چرت و پرت .چرند و پرند. رجوع به چرند و پرند و چرند گفتن شود. حيوان چرنده و چارپا. (ناظم الاطباء).
چرت و پرت: پرت و پلا گفتن.حرف پوچو بی معنی زدن.
چریکی:دهي از دهستان جهانگيري بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز که در 45هزارگزي شمال باختري مسجدسليمان ، کنار راه مسجدسليمان به لالي واقع است . کوهستاني و گرمسير است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه محصولش غلات ، شغل اهالي زراعت ، گله داري و کارگري شرکت نفت و راهش شوسه است . ساکنين اين آبادي از طايفه هفت لنگبختياري ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چِز: داغ. داغ شدن.
چَسو:[چَ سْ وْ].چسب . چسبندگی . هر ماده ای که چسبانده شود.(معین). ماده اي چسبنده كه با آن دو قطعه از هر چيزي را به هم بچسبانند. به ويژه انواع صنعتي آن كه تركيب هاي گوناگون دارد: چسب چوب ، چسب آهن ، چسب صحافي و غيره . ؛ ~ زخم نوار چسب دار و استرليزه شده براي زخم بندي . ؛~ قطره اي هر نوع چسب مايع فوري . ؛~ دوقلو نوعي چسب خميري كه از مخلوط كردن دو ماده چسباننده و سخت كننده درست مي شود و قدرت چسبندگي زيادي دارد.
چُس: باد معده. بادی که از معده خارج گردد.
چُس: بی ارزش . بی قیمت . طعنه زدن.
چُس نئ ارزِه: چست نمی ارزد . بی ارزش است.
چوسِنَک: گنجشک .گنجشک کوچک. ریز و میزه .
چُسو: باد زیاد ول کردن.
چُس و فِس: (دهخدا).خرت و پرت . خرده ريز ناقابل . در تداول عامه ، چيزهاي بيهوده و بي مصرف .
-امثال :
با اين چس و فسها قبر آقا ساخته نمي شود .
-امثال :
با اين چس و فسها قبر آقا ساخته نمي شود .
چُس و فِس کِرِدِن:صحبت بی ارزش کردن.بیهوده و بی مصرف.
چش: تیه. چشم.(دهخدا).مخفف چشم است که بعربي «عين » خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بمعني و مخفف چشم است . (انجمن آرا). چشم و عين . (ناظم الاطباء). رجوع به چشم شود.
چشم ونی: چشم بندی.جادوگري . فسونگري . ساحري . حقه بازي .کلک زنی.جادوگری.
چشم تنگِه: تنگ نظر .چشم تنگی.آزمندي . حرص ورزي .بخل و حسد. تنگ نظري . تنگ چشمي.
چشم زَخم:(دهخدا).آزار و نقصاني است که بسبب ديدن بعضي از مردم و تعريف کردن ايشان کسي را و چيزي را بهم رسد، و عرب «العين اللامه » خوانند.(برهان ). چشم زخ و چشزخ و چشم شور و ديده شور و نظر شور. (آنندراج ). عبارت از آن است که شخصي چيز حَسين و مرغوب را نگاه کند و بطريق حسد در وي نظر اندازد وبعضي گويند در چشم زخم حسد ضرور نيست ، گاهي نظر دوست هم کار ميکند. (آنندراج ). آزار و نقصاني که از اثر نظر بد به کسي و يا چيزي رسد. (ناظم الاطباء). اثر بدکه از نگاه يا کلام کسي بر کسي يا چيزي برسد. (فرهنگنظام ). نَظْرَة. نَفس . (منتهي الارب ). چشم بد. عين الکمال . آسيب و زياني که از نگاه پرمحبت و تحسين يا از نظر آميخته به حسد و حيرت شورچشمان به افراد يا اشياء رسد. اثر چشم شور. آسيب نگاه شورچشمان:
مرا چه نقصان گر جفت من بزاد کنون
بچشم زخم هزاران پسر يکي دختر.خاقاني
مرا چه نقصان گر جفت من بزاد کنون
بچشم زخم هزاران پسر يکي دختر.خاقاني
(معین). آسیبی که ازچشم بد به کسی رسد.
چشم سیا: شور. چشم شور . چشم سیاه.(دهخدا).چشم سياهرنگ. چشمي برنگسياه . چشم که مردمک آن بغايت سياه باشد:
بجان تو که نيارم تمام کرد نگاه
ز بيم چشم رسيدن بدان دو چشم سياه .فرخي .
اي سيه چشم چه ديدي تو از اين ديده گناه
که نگاهت چو کنم خيره کني چشم سياه .ايرج ميرزا.
بجان تو که نيارم تمام کرد نگاه
ز بيم چشم رسيدن بدان دو چشم سياه .فرخي .
اي سيه چشم چه ديدي تو از اين ديده گناه
که نگاهت چو کنم خيره کني چشم سياه .ايرج ميرزا.
مراد چشم بي نور باشد. (بهار عجم ). چشم کور. چشم نابينا:
هست از بنفشه ديده بادام سرمه دار
روشن شود ز خط تو چشم سياه ما. ميرزا طاهر وحيد (از بهار عجم ).
هست از بنفشه ديده بادام سرمه دار
روشن شود ز خط تو چشم سياه ما. ميرزا طاهر وحيد (از بهار عجم ).
سياه چشم . آن کس که چشمان سياه دارد.
چشم غره: نگاه خشم ـ آلود. تهديد، تخويف .غضب.
چشمه :جائي که آنجا آب جوشد و روان شود.(دهخدا)(برهان ). بمعني چشم_ه آب معروف است . (انجمن آرا). چشمه آب که منبع آب است . (آنندراج ). آنجايي از زمين که از آنجا آب جوشد و روان شود. (ناظم الاطباء). جائي که از آن آب ميزايد. (فرهنگ نظام ). منبع آب طبيعي . جايي در زمين اعم از دشت يا جنگل يا کوه که از آنجا بطبيعت آبي کم يا زيادبيرون آيد. عَين . يَنبوع . (منتهي الارب ):
هر که باشد تشنه و چشمه نيابد هيچ جاي
بي گمان راضي بباشد گر بيابد آبکند.شهيد بلخي .
هر که باشد تشنه و چشمه نيابد هيچ جاي
بي گمان راضي بباشد گر بيابد آبکند.شهيد بلخي .
چشمه آو: چشمه آب. جایی که آب درآن روان باشد. فواره کردن.
چشمه آو گرمه: چشمه آب گرمه . چشمه ای که آب آن گرم باشد.
چشمه آور خور: چشمه آب خور.دهي از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز که در 21 هزارگزي جنوب باختري قلعه زراس ، کنار راه شوسه مسجدسليمان واقع است و45 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه اودال: چشمه ابدال.ده کوچکي از دهستان خانميرزا بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 60 هزارگزي شمال خاور لردگان و 10 هزارگزي راه لردگان به پل کره واقع است و 50 تن سکنه دارد آبش از آب چشمه و قنات . محصولش غلات . شغل اهالي زراعت وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
چشمه بارونی: چشمه بارانی.دهي است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزي جنوب کوهدشت و 13 هزارگزي جنوب راه شوسه خرم آبادبه کوهدشت واقع است . کوهستاني است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه باراني . محصولش غلات ، صيفي و لبنيات .شغل اهالي زراعت و گله داري . صنايع دستي زنان سياه چادربافي و راهش اتومبيل رو ميباشد. ساکنين اين آبادي از طايفه ايتيوند سادات رزون بوده در ساختمان و سياه چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6
چشمه برقی:دهي است از دهستان حسنوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد که در سه هزارگزي شمال خاوري الشتر و سه هزارگزي شمال خاوري راه شوسه خرم آباد به الشتر واقع است . جلگه و سردسير است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه برقي ورز. محصولش غلات ، حبوبات ، لبنيات و پشم . شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است . ساکنين اين آبادي از طايفه حسنوند ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه پَر:دهي است از دهستان بربيرود بخش اليگودرز شهرستان بروجرد که در 42 هزارگزي شمال اليگودرز و 10 هزارگزي خاور راه شوسه اراک به دورود واقع است . جلگه و معتدل است و 75 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات و لبنيات . شغل اهالي زراعت و گله داري . صنايع دستي زنان قالي و جاجيم بافي و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه پهن:مولف مرآت البلدان نويسد: «مزرعه طاسبندي است که در سمت شمال ملاير واقع است و ملکي است اربابي که مالکين آن از خوانين چاردولي ميباشند. رعاياي اين مزرعه پانزده خانوارند که از الوار و در دامنه کوه ساکنند. زراعت اين مزرعه از نوع شتوي و صيفي و همه اش ديمي است . هواي سرد و مرتع خوب دارد و مسافتش تا شهر دولت آباد پنج فرسنگ است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 232). رجوع به چشمه پهن طاسبندي شود.
چشمه پهن:مولف مرآت البلدان نويسد: «مزرعه اي است از مزارع ننج و در شمال ملايرواقع است و مسافت آن تا شهر دولت آباد سه فرسنگ ميباشد. دهي است اربابي که در دامنه کوه واقع و زراعتش ديمي است . هوايش ييلاق، آبش از چشمه و سکنه اش پانزده خانوار از طايفه الوار است و مرتع خوب دارد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 232). رجوع به چشمه پهن ننج شود.
چشم و گوش واز:چشم و گوش باز:کسي که همه چيز را ميفهمد. (فرهنگ نظام ). مقابل چشم وگوش بسته . شخص مجرب و آگاه . آگاه از حقايق امور.
چشم وگوش بسه: چشم و گوش بسته.شخص بي تجربه و بي اطلاع . آن کس که سرد و گرم روزگار نچشيده و از حقايق امور سر در نياورده است . نظير کور و کر در تداول عامه . مقابل چشم وگوش باز.
چَشم و گوش وا کردِن:با دقت نظاره کردن.خوب وبد را از هم تشخیص دادن. (دهخدا).تميز در نيک و بد پيدا کردن . (آنندراج ). با آگاهي و بصيرت در امري اقدام کردن.
چشمه تلخو:دهي است از دهستان دشمن زياري بخش فهليان و ممسني شهرستان کازرون که در 77 هزارگزي جنوب خاوري فهليان و 14 هزارگزي راه فرعي اردکان به هرايجان واقع است . کوهستاني است و 137 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات . شغل اهالي زراعت و گليم بافي و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چشمه خانی :دهي است از دهستان خاده َ بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 15 هزارگزي جنوب خاوري نورآباد و 15 هزارگزي جنوبي راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع است . جلگه اي است سردسير و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها. محصولش غلات ، توتون و لبنيات . شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است ساکنين از طايفه خاده هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه خواجو:ده کوچکي است از دهستان ديناران بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 20 هزارگزي جنوب باختر اردل واقع شده و 45 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
چشمه درگا: چشمه درگاه.دهي است از دهستان چاپلق شهرستان اليگودرز که در 51 هزارگزي جنوب خاوري اليگودرز کنار راه قلعه هومه به آرپناه واقع است . جلگه اي است معتدل که 240 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات . محصولش غلات . شغل اهالي زراعت و گله داري . صنايع دستي زنان جاجيم بافي و راهش اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه دره دُز:چشمه دره دزد.دهي است از دهستان بربرود بخش اليگودرز که در کنار راه مالرو برج فهره به قلعه دختر واقع است . محلي است کوهستاني و معتدل که 136 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات . محصولش غلات و لبنيات . شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه دُزُو: چشمه دزدان.دهي است ازدهستان دشمن زياري بخش فهليان و ممسني شهرستان کازرون که در 50 هزارگزي جنوب خاور فهليان و 44 هزارگزي راه شوسه کازرون به فهليان واقع است . ناحيه اي است کوهستاني با هواي معتدل که 105 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات و عدس . شغل اهالي زراعت و گليم بافي و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چشمه روغنی:دهي است از دهستان رودزرد بخش جانکي گرمسير شهرستان اهواز که در 24 هزارگزي باختر باغ ملک و 4 هزارگزي شمال راه اتومبيل رو باغ ملک به هفتگل واقع است . کوهستاني و گرمسير است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات . شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش اتومبيل رو است . ساکنين اين آبادي از طايفه مکاوند بالا هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه زرینی:ده کوچکي است از دهستان ميربچه (ميرباچه ) بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 9 هزارگزي جنوب باختري رامهرمز و 5 هزارگزي باختر راه شوسه رامهرمز به هفتگل واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه زُنُو: چشمه زنان.دهي است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز که در 18 هزارگزي شمال خاوري قلعه زراس ، کنار راه مالرو بابازاهد به قلعه دلي واقع است . جلگه و گرمسير است و 55 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات . محصولش غلات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه سرد:دهي است از دهستان حسنوند بخش سلسه شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزي جنوب باختري اشتر، کنار راه شوسه خرم آباد به اشتر واقع است . تپه ماهوري و سردسير است و 180 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه ، محصولش غلات ، حبوبات ، لبنيات و پشم ، شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است . ساکنين از طايفه حسنوند ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه اسپی : چشمه سفید:مولف مرآت البلدان نويسد: «از مزارع چارمحال اصفهان است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 235).
چشمه اسپی:چشمه سفید:دهي است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 36 هزارگزي شمال باختري نورآباد و 4 هزارگزي باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع است تپه ماهوري و سردسير است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات ، لبنيات و پشم ، شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است . ساکنين از طايفه عليها بوده در ساختمان و سياه چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه سُلطُو : چشمه سلطان. دهي است از دهستان سيلاخور بخش شهرستان اليگودرز که در 58 هزارگزي جنوب خاور اليگودرز، کنار راه مالرو آرپناه به چشمه ريزان واقع است . جلگه و معتدل است . و 533 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه ، محصولش غلات ، چغندر و پنبه ، شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه سُلِیمُو:چشمه سلیمان.ده کوچکي است از دهستان ديناران بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 20 هزارگزي جنوب باختر اردل واقع شده و 35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
چشمه شفیع:دهي است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 24 هزارگزي شمال باختري نورآباد و 9 هزارگزي باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاهان واقع است . تپه ماهور و سردسير است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، لبنيات و پشم . شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است . ساکنين اين آبادي از طايفه عليها ميباشند. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چشمه شِخ:چشمه شیخ.دهي است از دهستان زيدون بخش حومه شهرستان بهبهان که در 44 هزارگزي جنوب باختري بهبهان و 6 هزارگزي باختر راه شوسه آغاجاري به بهبهان واقع است . دشت و گرمسير است و 211 تن سکنه دارد. آبش از چشمه شيخ ، محصولش غلات ، پشم و لبنيّات ، شغل اهالي زراعت و حشم داري و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
چشمه شیری:چشمه شیرین.دهي است از دهستان قلعه تل بخش جانکي گرمسير شهرستان اهواز که در 16 هزارگزي باختر باغ ملک و 6 هزارگزي باختر راه اتومبيل رو هفتگل به اينره واقع است .کوهستاني و معتدل است و 130 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، برنج و ميوه جات ، شغل اهالي زراعت وگله داري و راهش مالرو است ساکنين اين آبادي از طايفه بختياري هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه صالح:دهي است از دهستان ريمله بخش حومه شهرستان خرم آباد که در 24 هزارگزي شمال باختري خرم آباد و 15 هزارگزي باختر راه شوسه خرم آباد به کوهدشت واقع است . تپه ماهوري و معتدل است و 180 تن سکنه دارد.آبش از چشمه ، محصولش غلات ولبنيات ، شغل اهالي زراعت و گله داري صنايع دستي زنان فرش و سياه چادربافي و راهش مالرو است . ساکنين اين آبادي از طايفه حسنوند هستند براي تعليف احشام به ييلاق و قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه طلا:دهي است از دهستان کوليوند. بخش سلسله شهرستان خرم آباد که در 34 هزارگزي باختر الشتر و 9 هزارگزي خاور راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع است . دامنه و سردسير است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، حبوبات و لبنيات ، شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است . ساکنين آبادي از طايفه کوليوند و بومي مي باشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه علی:دهي است از دهستان خانميرزا بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 42 هزارگزي شمال خاور لردگان و 5 هزارگزي راه لردگان به پل گره واقع است . جلگه و معتدل است و 154 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات ، محصولش غلات ، ارزن و تنباکو، شغل اهالي زراعت و گله داري وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
چشمه علی اکوَر: چشمه علی اکبر.دهي است از دهستان هنام و بسطام بخش سلسله شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزي خاور الشتر و 13 هزارگزي خاور راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع است . دامنه و سردسير است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه علي اکبر، محصولش غلات حبوبات ، لبنيات و پشم ، شغل اهالي زراعت وگله داري راهش مالرو است . ساکنين اين آبادي از طايفه حسنوند ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه علی باورصاد:دهي است از دهستان حومه بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز که در 3 هزارگزي باختر مسجدسليمان ، کنار راه شوسه مسجدسليمان به اهواز واقع است کوهستاني و گرمسير است و 700 تن سکنه دارد. آبش از آب لوله شرکت نفت و از چشمه و رود کارون ، محصولش غلات ، شغل اهالي زراعت و گله داري و کارگري شرکت نفت و راهش اتومبيل رو است . در اين آبادي مسجد قديمي بوده معروف به سليمان که خراب شده است اين آبادي چاه نفت و کارخانه تصفيه و پاسگاه ژاندامري دارد و ساکنينش از طايفه هفت لنگبختياري ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه علی محمد:مولف مرآت البلدان نويسد: «قريه اي است در سمت شرق ملاير که متعلق به خوانين شاملو است و زراعت آن اغلب ديمي است و بعضي از آب قنات مشروب ميشود. محمد وليخان سردسته فوج که ازخوانين شاملو است قلعه خوبي در اينجا ساخته است و سي خانوار رعيت اين قريه ميباشد که بر سر تپه اي سکنادارند. اين آبادي چمن و اشجار دارد و بسيار جاي باصفا و ييلاق خوش آب و هوايي است و در زمستان برف اينجا بقدري زياد است که راه عبور و مرور بسته ميشود. اين قريه در سرحد کزاز واقع است و مسجد و حمام و مرتع خوبي دارد و در بهار براي شکار کبک جاي مناسبي است ، تادولت آباد شش فرسنگ فاصله دارد و داراي دو سه مزرعه و کوههاي سخت است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 243). و در فرهنگ جغرافيايي آمده است : دهي است از دهستان کمازان شهرستان ملاير که در 42 هزارگزي جنوب خاوري شهر ملاير کنار راه شوسه ملاير به اراک واقع است . جلگه و معتدل است و 208 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل اهالي زراعت ، صنايع دستي زنان قالي بافي و راهش اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
چشمه موچکُو: چشمه مو چکان.دهي است از دهستان ترکه در بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز که در 21 هزارگزي شمال باختري مسجدسليمان و 6 هزارگزي خاور راه شوسه مسجدسليمان به دلالي واقع است . کوهستاني گرمسير است و 160 تن سکنه دارد آبش از چشمه ، محصولش غلات ، شغل اهالي کارگري شرکت نفت ، زراعت و گله داري و راهش اتومبيل رو است . ساکنين اين آبادي از طايفه 7 لنگبختياري ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه عیسی:دهي است از دهستان کريت بخش پاپي شهرستان خرم آباد واقع در 30 هزارگزي باختر سپيددشت ، که جلگه و معتدل است و 80 تن سکنه دارد. آبش ازچشمه عيسي . محصولش غلات و لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . اين آبادي کنار راه آهن واقع شده و ساکنينش از طايفه پاپي ميباشند که در ساختمان و سياه چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه قاضی: دهي است از دهستان حومه شهرستان ملاير که در 14 هزارگزي جنوب خاوري شهر ملاير و 14 هزارگزي شمال راه شوسه ملاير به اراک واقع است . جلگه و معتدل است و 95 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و صيفي ، شغل اهالي زراعت ، صنايع دستي زنان قاليبافي و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
چشمه کئو:چشمه کبود. دهي است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، که در 21 هزارگزي شمال باختري نورآباد و 3 هزارگزي باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع است . جلگه و سردسير است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه کبود، محصولش غلات ،لبنيات و پشم ، شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است . ساکنين اين آبادي از طايفه علهيا بوده در ساختمان و سياه چادر سکونت دارند و براي تعليف احشام به گرمسير ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه کئو:چشمه کبود. دهي است از دهستان هويان بخش ويسيان شهرستان خرم آباد که در 39 هزارگزي باختر ماسور و 2 هزارگزي باختر راه شوسه خرم آباد به انديمشک واقع است . کوهستاني و معتدل است و 130 تن سکنه دارد. آبش از چشمه کبود، محصولش غلات و لبنيات ، شغل اهالي زراعت و گله داري ، و راهش اتومبيل رو است و ساکنين بومي اين آبادي از طايفه ويس کرم مي باشند.
چشمه کمره: (از فره دهي است از دهستان ايتوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 24 هزارگزي شمال خاوري نورآباد و 12 هزارگزي باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع است . جلگه و سردسير است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و لبنيات ، شغل اهالي زراعت و گله داري ، صنايع دستي زنان سياه چادربافي وراهش مالرو است . ساکنين اين آبادي از طايفه رايتوند بوده براي تعليف احشام به قشلاق ميروند و در سياه چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).نگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه کوره: چشمه کم آب . چشمه ای که در تابستان ها آّب آن خیلی کم می شود.
چشمه گرگی: ده کوچکي است از دهستان قلعه تل بخش جانکي گرمسير شهرستان اهواز که در 17 هزارگزي شمال باختري باغ ملک کنار راه اتومبيل رو هفتگل به ايزه واقع است و40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه گلپر: دهي است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز که در 30 هزارگزي جنوب باختري قلعه زراس در کنار راه شوسه مسجدسليمان به هفت شهيدان واقع است . کوهستاني و معتدل و 75 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات . محصولش غلات . شغل اهالي زراعت و گله داري . صنايع دستي زنان کرباس بافي و راهش مالرواست . (از فرهنگجغرافيايي ايران ج 6).
چشمه ماهی: مولف مرآت البلدان نويسد: «از مزارع خزل است که در دامنه کوه کرد، سه فرسخ ونيمي نهاوند واقع شده و خرابه و ديم کاري است . زمين آن پست و بلند است و چشمه کوچکي دارد که ماهي در آن پيدا ميشود و در کوه آن قوچ و تيهو و کبک وجود دارد. اهالي آب خوردن از رودخانه کاماسب برميدارند». (از مرآت البلدان ج 4 ص 245). و در فرهنگ جغرافيايي آمده است : «دهي است از دهستان خزل شهرستان نهاوند که در 14 هزارگزي شمال باختري شهر نهاوند و 8 هزارگزي جنوب راه شوسه نهاوند به کرمانشاه کنار گاوماسياب واقع است کوهستاني و سردسير است و 138 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات ، توتون ،چغندر و لبنيات . شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است . ايل ترکاشوند براي تعليف احشام به اين آبادي مي آيند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
چشمه مراد: دهي است از دهستان زيدون بخش حومه شهرستان بهبهان که در 40 هزارگزي جنوب راه شوسه آغاجاري به بهبهان واقع است . دشت و گرمسير است و 66 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات ، پشم و لبنيات . شغل اهالي زراعت و حشم داري و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه مروارید: دهي است از دهستان بربرود شهرستان اليگودرز که در 45 هزارگزي شمال باختري اليگودرز و 9 هزارگزي اليگودرز خاور راه آهن دورود به اراک واقع است . جلگه و معتدل است و 75 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات و لبنيات . شغل اهالي زراعت و گله داري صنايع دستي زنان قالي و جاجيم بافي و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه ملا رحمت: دهي است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز که در 19 هزارگزي باخترقلعه زراس و يک هزارگزي شمال راه مالرو هفت چشمه به چشمه نرگس واقع است جلگه و گرمسير است و 80 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات . محصولش غلات و حبوبات . شغل اهالي زراعت و گله داري ، صنايع دستي زنان کرباس بافي و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه مورینه: دهي است از دهستان ميربيک بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 23 هزارگزي باختر نورآباد و 30 هزارگزي باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه واقع است . دامنه و سردسير است و 240 تن سکنه دارد. آبش از چشمه مورنيه . محصولش غلات ، لبنيات و پشم . شغل اهالي زراعت وگله داري . صنايع دستي زنان بافتن سياه چادر و طناب و راهش مالرو است . ساکنين اين آبادي از طايفه کاوباري و علي عبدالي ميباشند که در ساختمان و سياه چادر سکونت دارند و براي تعليف احشام به قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چشمه میرزا: دهي است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد که در 30 هزارگزي شمال باختري کوهدشت و 30 هزارگزي شمال باختري راه شوسه خرم آباد به کوهدشت واقعاست . تپه ماهوري و معتدل است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات و لبنيات . شغل اهالي زراعت و گله داري ، صنايع دستي زنان سياهچادربافي و راهش اتومبيل رو است . ساکنين آبادي از طايفه رشنور بوده در سياه چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چش: چشم. کلمه مورد احترام .
چعب:چ. اخ. تلفظی از کعب.نام طایفه بنی کعب به زبان الوار کهکیلویه ( از فارسنامه ناصرص گفتار دوم ص1 33)
چغ: نهیب کردن سگ .
چغا: تپه ای در شهرستان بروجرد که به چغا سر خر هم معروف است .
چغاودار: چغابدار. دهي است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد که در 42 هزارگزي شمال دورود و يک هزارگزي خاور کنار راه آهن دورود به اراک واقع است . جلگه و معتدل است و 459 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه . محصولش غلات ، پنبه و چغندر. شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چغاول :چغابل. دهي است از دهستان برده سربخش اشترينان شهرستان بروجرد که در 15 هزارگزي باختر اشترينان ، کنار راه مالرو بنواد به باباقاسم واقع است کوهستاني و معتدل است و 333 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه . محصولش غلات . شغل اهالي زراعت و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چغا بهرام: دهي است از دهستان ژان شهرستان دورود که در 6 هزارگزي شمال دورود،کنار راه مالرو پشت قلعه به بهرام آباد واقع است . جلگه و معتدل است و 403 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات ، پنبه و چغندر. شغلاهالي زراعت و قالي بافي و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چغا خور: نام محل معروفي است در چهارمحال بختياري که ايل بختياري در فصل تابستان و هنگام ييلاق کردن در آن محل و اطراف آنجا اقامت گزينند. اين محل که دشت پر وسعتي است ، مرکز آن را باطلاقو نيزاري وسيع اشغال کرده و اطرافآن را کوهها و تپه هاي مرتفع احاطه نموده است و براي شکار خوک و گراز يا کبک و آهو و غيره شکارگاه مناسبي است: بد اندر حدود چغاخور لري لري غولدنگي چغاله خوري .بهار(ديوان اشعار ج 2 ص 300).
چغاده: مولف مرآت البلدان نويسد: «قريه اي است از توابع کهکيلويه فارس ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 250).
چغا سوز: دهي است از دهستان بلوک شرقي بخش مرکزي شهرستان دزفول که در 15 هزارگزي جنوب خاوري دزفول و 6 هزارگزي جنوب باختر راه شوسه شوشتر به دزفول واقع است . دشت و گرمسير است و 400 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه دز. محصولش غلات ، برنج و کنجد. شغل اهالي زراعت و راهش مالرو است . ساکنين اين آبادي از عشايربختياري ميباشند، (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چغا سر: چغا سرخ. دهي است از دهستان بلوک شرقي بخش مرکزي شهرستان دزفول که در 12 هزارگزي جنوب خاوري دزفول و 4 هزارگزي جنوب باختر راه شوشتر به دزفول واقع است . دشت و گرمسير است و 100 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه دز. محصولش غلات ، برنج و کنجد. شغل اهالي زراعت و راهش مالرو است . ساکنين اين آبادي از طايفه بختياري ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 7).
چغا سره: سرخه. دهي است از دهستان ميداود (سرگج ) بخش جانکي شهرستان اهواز که در 18 هزارگزي جنوب خاوري باغ ملک و 18 هزارگزي جنوب خاوري راه اتومبيل رو باغ ملک به ايزه واقع است . کوهستاني و معتدل است و 80 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصول آنجا غلات و برنج . شغل اهالي زراعت و گله داري و راهش مالرو است ، اين آبادي معدن گچ دارد و ساکنين آن از طايفه يميني ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
چغاله: میوه نارس. میوه کال. (دهخدا). ميوه نارس را گويند. (برهان ). بمعني ميوه نارس ميباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ).ميوه نارس . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). در تداول عامه خراسانيان بر بادام و زردآلو و گوجه و اين قبيل ميوه ها که نارس باشند اطلاق ميشود. و رجوع به آله شود. بادام سبز نارس که درون بر آن سخت نشده باشد: چغاله بادام .
جوقي از مرغان بود. (فرهنگ اوبهي ). جمعيت طيور. (شعوري ). جغاله . چقاله . جفاله: ز مرغ و آهو دانم به جويبار و بدشت ازين چغاله چغاله وز آن قطار قطار. عنصري (از فرهنگ اوبهي ) ؟
پراکنده هامون و گردان همه ز مرغان چغاله ز غُرمان رمه .اسدي .
(معین). ميوه نارس مانند بادام ، زردآلو و امثال آن ها.
نوشته شده توسط حسین چراغی در دوشنبه بیست و چهارم تیر 1387 | نظر بدهید
یارآواد: [یَ اْ رْ آباد].دهي است از بخش دره شهر شهرستان ايلام ، داراي 85 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
یارآواد: [یَ اْ رْ آباد].يا پَران پَرويز. دهي است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد. داراي 360 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
یارآواد: [یَ اْ رْ آباد].دهي است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد با 180 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
یُسوف آواد:[ یُ وْ سُ فْ آباد].دهي است از دهستان حومه بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در 3هزارگزي جنوب خاوري رامهرمز به خلف آباد، با 450 تن سکنه . آب آن از رودخانه رامهرمز و راه آن در تابستان اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
ُیسوف آواد:[ یُ وْ سُ فْ آباد].دهي است از دهستان حسنوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد، واقع در 9000گزي جنوب باختري الشتر و 3000گزي باختر راه شوسه خرم آباد به الشتر، با 120 تن سکنه . آب آن از چشمه وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).ُ
یُسوف آواد:[ یُ وْ سُ فْ آباد].دهي است ازدهستان ميربيگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 58000گزي باختر راه نورآباد و 37000گزي باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه . آب آن از چشمه يوسف آباد وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).ُُ
یُسوف آواد:[ یُ وْ سُ فْ آباد].دهي است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 21000گزي شمال خاوري دورود و 3000گزي جنوب راه مالرو، با 259 تن سکنه . آب آن از قنات وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
یارآواد: [یَ اْ رْ آباد].يا پَران پَرويز. دهي است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد. داراي 360 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
یارآواد: [یَ اْ رْ آباد].دهي است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد با 180 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
یُسوف آواد:[ یُ وْ سُ فْ آباد].دهي است از دهستان حومه بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در 3هزارگزي جنوب خاوري رامهرمز به خلف آباد، با 450 تن سکنه . آب آن از رودخانه رامهرمز و راه آن در تابستان اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
ُیسوف آواد:[ یُ وْ سُ فْ آباد].دهي است از دهستان حسنوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد، واقع در 9000گزي جنوب باختري الشتر و 3000گزي باختر راه شوسه خرم آباد به الشتر، با 120 تن سکنه . آب آن از چشمه وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).ُ
یُسوف آواد:[ یُ وْ سُ فْ آباد].دهي است ازدهستان ميربيگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 58000گزي باختر راه نورآباد و 37000گزي باختر راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه . آب آن از چشمه يوسف آباد وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).ُُ
یُسوف آواد:[ یُ وْ سُ فْ آباد].دهي است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 21000گزي شمال خاوري دورود و 3000گزي جنوب راه مالرو، با 259 تن سکنه . آب آن از قنات وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
نوشته شده توسط حسین چراغی در چهارشنبه پنجم تیر 1387 | نظر بدهید
بنام ایزد منان
این وبلاگ نیت آن را دارد با اتکا ء به خدای متعال و مردم فرهنگ دوست لر و بختیاری .قسمتی ازکار تحقیقاتی خودرا،به جمع آوری لغات اصیل این قوم بزرگ از طریق اینترنت اقدام نماید .
لذا ازهمه دوستداران فرهنگ دوست قوم لر انتظارمی رود هر آنچه که از لغات این قوم اصیل ایرانی می دانند از طریق ایمیل و یا با این وبلاگ با نام و نشانی ، ارسال نمایند . تا انشائ ا... بتوانیم گامی هر چندناچیز برای این قوم فرهنگ دوست برداریم.
خدا یا چنان کن سرانجان کار تو خشنود باشی وما رستگار
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه دوم تیر 1387 | نظر بدهید
علی آباد زز. [ ع َ دِ زِ ] (اِخ ) دهی است از بخش ززوماهرو ازشهرستان الیگودرزواقع در 90 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 7 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو اراک به بروجرد. ناحیه ای است کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل ، و 183 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است . اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
عالم آواد: عالم آباد.دهي است از دهستان کاغه شهرستان دورود . واقع در 25هزارگزي شمال دورود کنار راه مالرو کاغه به هميانه . ناحيه اي است واقع در جلگه معتدل . داراي 279 تن سکنه . آب آن از قنات تامين ميشود. محصول آن غلات است اهالي به کشاورزي و گله داري اشتغال دارند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
عالِم: دانا . آگاه .دانشمند. آگاه به زمانه.
عواس آواد: عباس آباد.دهي است از دهستان جاپلق شهرستان اليگودرز واقع در 36هزارگزي شمال باختر اليگودرز و ده هزارگزي باختر شوسه شاه زند به ازنا. ناحيه اي است جلگه با آب و هواي معتدل و 271 تن سکنه . آب آن از قنات و چاه تامين ميشود. محصولات آن غلات و لبنيات است اهالي به کشاورزي و گله داري اشتغال دارند. صنايع دستي زنان قاليبافي است . راه مالرو دارد اتومبيل هم ميتوان برد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
عواس آواد. عباس آباد.دهي است از دهستان والابخرد شهرستان بروجرد. واقع در 19هزارگزي جنوب بروجرد و 13هزارگزي خاوراتومبيل رو بروجرد. ناحيه اي است جلگه اي با آب و هواي معتدل و 405 تن سکنه . آب آن از قنات تامين ميشود ومحصولات آن غلات است و اهالي به کشاورزي اشتغال دارند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
عواس آواد: عباس آباد.دهي است از دهستان بروجرد بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 8هزارگزي شمال باختري اليگودرز به ازنا. ناحيه اي است جلگه اي با هواي معتدل و 351 تن سکنه . آب آن از قنات تامين ميشود و محصولات آن غلات ، لبنيات ، پنبه و چغندر است شغل اهالي زراعت و گله داري است صنايع دستي زنان جاجيم بافي است راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
عواس آواد:عباس آباد.دهي است از دهستان آبسرده بخش چقلوندي شهرستان خرم آباد. واقع در 21هزارگزي شمال باختري چقلوندي و 18هزارگزي باختر اتومبيل رو چقلوندي به بروجرد. ناحيه اي است دامنه اي و سردسير مالاريايي با 90 تن سکنه . آب آن از چشمه تامين ميشود. محصولات آن غلات ، لبنيات و پشم و اهالي به کشاورزي و گله داري اشتغال دارند. از صنايع دستي زنان سياه چادربافي است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
عواس آواد آور زمُو: عباس آباد آور زمان.دهي است از دهستان آورزمان شهرستان ملاير. واقع در 36هزارگزي جنوب باختري شهرستان ملاير و سه هزارگزي باختر راه اتومبيل رو آورزمان به کرتيل آباد. ناحيه اي است کوهستاني آب و هواي آن معتدل و مالاريايي است . 146 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تامين ميشود. محصولات آن غلات و انگور است . اهالي به کشاورزي اشتغال دارند صنايع دستي زنان قاليبافي است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 5).
عواس آباد بالا: عباس آباد بالا.دهي است از دهستان بلوک شرقي بخش مرکزي شهرستان دزفول . واقع در 10هزارگزي جنوب باختري دزفول و 10هزارگزي جنوب باختر شوسه دزفول .40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
عکس آواد: عکس آباد.دهي از دهستان جاپلق، بخش اليگودرز، شهرستان بروجرد. سکنه آن 204 تن . آب آن از قنات و چاه محصول آن غلات و لبنيات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
عَسک: عکس .تصویر .
علی آواد: علی آباد.دهي است از دهستان جاپلق بخش اليگودرز شهرستان بروجرد واقع در 36 هزارگزي شمال اليگودرز و 30 هزارگزي خاور راه آهن اراک به دورود. ناحيه ايست جلگه و داراي آب و هواي معتدل . سکنه آن 303 تن است . آب آن از قنات تامين ميشود. محصول آن غلات ، لبنيات ، چغندر و پنبه است . اهالي به زراعت و گله داري اشتغال دارند. راه آن اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
علی آواد:علی آباد.دهي است از دهستان جاپلق بخش اليگودرز شهرستان بروجرد واقع در 36 هزارگزي شمال اليگودرز و 30 هزارگزي خاور راه آهن اراک به دورود. ناحيه ايست جلگه و داراي آب و هواي معتدل . سکنه آن 303 تن است . آب آن از قنات تامين ميشود. محصول آن غلات ، لبنيات ، چغندر و پنبه است . اهالي به زراعت و گله داري اشتغال دارند. راه آن اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
علی آواد: علی آباد.دهي است از دهستان بنوار ناظر بخش شوش شهرستان دزفول واقع در 15 هزارگزي شمال خاوري شوش و در کنار باختري خط آهن اهواز به طهران . ناحيه ايست جلگه و گرم سير و مالاريايي . سکنه آن 300 تن است . آب آن از رودخانه دز تامين ميشود. محصول آن غلات و برنج و کنجد است . اهالي به زراعت اشتغال دارند. راه آن در تابستان اتومبيل رو است . ساکنان اين ده از طايفه عشاير لر هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
علی آواد: علی آباد.دهي است از دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد واقع در 20 هزارگزي شمال باختري دورود و در کنار راه مالرو کلنگله به ازنا. ناحيه ايست جلگه و داراي آب وهواي معتدل . سکنه آن 128 تن است . آب آن از قنات تامين ميشود. محصول آن غلات است . اهالي به زراعت و گله داري اشتغال دارند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
علی آواد: علی آباد.دهي است از دهستان برده سره بخش اشترينان شهرستان بروجرد واقع در شش هزارگزي باختر اشترينان و در کنار راه مالرو مگسان پائين به جعفرآباد. ناحيه ايست جلگه و داراي آب و هواي معتدل . سکنه آن 128 تن است . آب آن از قنات تامين ميشود. محصول آن غلات است . اهالي به زراعت اشتغال دارند.راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
علی آواد: علی آباد.دهي است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد واقع در 21 هزارگزي جنوب باختري زاغه و 17 هزارگزي جنوب راه اتومبيل رو خرم آبادبه بروجرد. ناحيه اي است جلگه ، و داراي آب و هواي معتدل و مالاريايي . سکنه آن 125 تن است . آب آن از رودخانه تامين ميشود. محصول آن غلات و لبنيات است . اهالي به زراعت و گله داري اشتغال دارند، و صنايع دستي زنان بافتن فرش و جاجيم است . راه آن مالرو است . ساکنين اين ده از طايفه سگوند هستند، و براي تعليف احشام خود به ييلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
علی آواد: علی آباد.دهي است از دهستان تل بزان بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز واقع در 11 هزارگزي جنوب خاوري مسجدسليمان . ناحيه اي است کوهستاني و گرمسير و مالاريايي . داراي 100 تن سکنه . آب آن بوسيله لوله از رودخانه کارون تامين ميشود. محصول آن غلات است . اهالي آن کارگر شرکت نفت هستند و برخي به گله داري و زراعت ميپردازند. راه آن اتومبيل رو است . ساکنان اين ده از طايفه هفت لنگ بختياري هستند. و قنبرآباد نيز جزء اين آبادي منظور گرديده است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
علی آواد: علی آباد.دهي است از دهستان بربرود بخش اليگودرز شهرستان بروجرد واقع در 18 هزارگزي جنوب خاور اليگودرز و 7 هزارگزي جنوب راه شوسه اليگودرز. ناحيه ايست جلگه و داراي آب و هواي معتدل . سکنه آن 81 تن است . آب آن از قنات تامين ميشود. محصول آن غلات و لبنيات است . اهالي به زراعت و گله داري اشتغال دارند، و صنايع دستي زنان بافتن قالي و جاجيم است .راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
علی آواد: علی آباد.دهي است کوچک از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد واقع در 11 هزارگزي خاور اردل . داراي 11 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
علی آواد زز: علی آبادزز.دهي است از دهستان ززوماهرو از بخش اليگودرز شهرستان بروجرد واقع در 90 هزارگزي جنوب باختري اليگودرز و 7 هزارگزي جنوب راه اتومبيل رو اراک به بروجرد. ناحيه اي است کوهستاني و داراي آب و هواي معتدل ، و 183 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات تامين ميشود. محصول آن غلات و لبنيات است . اهالي به زراعت و گله داري اشتغال دارند.راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
عَوَض آواد:.دهي از دهستان تل بزان بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز با 150 تن سکنه . آب آن از رود کارون بوسيله تلمبه آب . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
عِیو: عیب. نقص.
عیسی آواد: عیسی آباد.دهي از دهستان ميزدج بخش حومه شهرستان شهرکرد با 556 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه سراب . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه دوم تیر 1387 | نظر بدهید
قاضی آواد: قاضی آباد:دهي است از دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد. در 30هزارگزي شمال دورود و 8هزارگزي خاور راه شوسه بروجرد به دورود واقع و موقع جغرافيائي آن کوهستاني معتدل است . 229 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و ترياک و شغل اهالي زراعت و گله داري است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
قاضی آواد: قاضی آباد:دهي است از دهستان سيلاخور بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. در 31هزارگزي جنوب باختري اليگودرز و8هزارگزي خاور شوسه ازنا به دورود واقع و موقع جغرافيائي آن جلگه و معتدل است . سکنه آن 293 تن . آب آن از قنات و چاه . محصول آن غلات و ترياک ، شغل اهالي زراعت و گله داري ، صنايع دستي قالي و جاجيم بافي است . راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
قایم: پنهان . گم شو گور. ناپدید.مخفی.
قرآوردن: چرخیدن . خود را تکان دادن.
قرآوردن: گشتن. دور زدن.
قیراژ: سوارکاری کردن .
قیراژ ردن: سوار کاری کردن .
قرو: قرآن. کتاب آسمانی.
قرون: قرآن.کتاب آسمانی.
قرو خون:قرآن خوان .تلاوت کننده قرآن.
قشلاق خیرآواد:قشلاق خیرآباد.دهي از دهستان آورزمان شهرستان ملاير واقع در 33 هزارگزي شمال باختري ملاير، کنار راه شوسه ملاير به تويسرکان . موقع جغرافيايي آن جلگه و هواي آن معتدل مالاريايي است . سکنه آن 295 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات وشغل اهالي زراعت و صنايع دستي زنان قالي بافي است . راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
قشلاق سالارآواد: قشلاق سالارآباد:دهي از دهستان حومه شهرستان ملاير واقع در 13 هزارگزي شمال خاوري ملاير و کنار راه اتومبيل رو قشلاق شيرازي به قشلاق تيمور است . موقع جغرافيايي آن جلگه و هواي آن معتدل مالاريايي است . سکنه آن 158 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان قالي بافي است . راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
قلا: قلعه.برج .ساختمانی که روی تپه باشد.
قلئه آو سرده: قلعه آب سرده.دهي است از دهستان آب سرده بخش چقلوندي شهرستان خرم آباد، واقع در 28 هزارگزي شمال خاوري چقلوندي و 3 هزارگزي باختري شوسه چقلوندي به بروجرد. موقع جغرافيايي آن کوهستاني سردسيري و مالاريائي است . سکنه آن 240 تن است . آب آن از سراب سرده و محصول آن غلات ، صيفي ، لبنيات ، پشم و شغل اهالي زراعت و گله داري است . و صنايع دستي زنان سياه چادر، طناب و قالي بافي است . راه مالرو دارد. ساکنين از طايفه بيرالوند هستند و زمستان قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
قلئه آخون: قلعه آخوند.ده مخروبه اي است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
قلئه آشناخور:دهي است از دهستان جاپلق بخش اليگودرز، واقع در کناره راه مالرو برجک به آشناخور. موقع جغرافيائي آن جلگه و معتدل است . سکنه آن 389 تن ، آب آن از قنات و محصول آن غلات ، لبنيات ، چغندر، پنبه و شغل اهالي زراعت و گله داري است . راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 8).
قلئه آویک: قلعه آبیک.دهي است از دهستان آورزمان شهرستان ملاير، واقعدر 26 هزارگزي شمال باختري شهر ملاير به همدان . موقعجغرافيايي آن جلگه و هواي آن معتدل مالاريائي است . سکنه آن 263 تن ، آب آن از قنات و محصول آن غلات ، يونجه و شغل اهالي زراعت و صنايع دستي زنان قالي بافي است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
قلئه: کرتیل آواد:قلعه کرتیل آباد. دهي است از دهستانهاي آورزمان شهرستان ملاير، واقع در 15هزارگزي باختر ملاير و 3هزارگزي جنوب شوسه ملاير به همدان . موقع جغرافيايي آن جلگه و هواي آن معتدل مالاريائي است . سکنه آن 223 تن است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالي زراعت و صنايع دستي زنان قالي بافي است . راه مالرو دارد. رودخانه معروف به خرم آباد از اين ده ميگذرد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
قلئه میرآخور: قلعه میر آخور.دهي است از دهستان سامسن شهرستان ملاير، واقع در 33هزارگزي جنوب باختري شهر ملايرو 14هزارگزي باختر راه شوسه ملاير به بروجرد. موقع جغرافيايي آن کوهستاني و هواي آن معتدل مالاريائي است . سکنه آن 843 تن است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات ، صيفي ، لبنيات ، و شغل اهالي زراعت و گله داري است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
قاضی آواد: قاضی آباد:دهي است از دهستان سيلاخور بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. در 31هزارگزي جنوب باختري اليگودرز و8هزارگزي خاور شوسه ازنا به دورود واقع و موقع جغرافيائي آن جلگه و معتدل است . سکنه آن 293 تن . آب آن از قنات و چاه . محصول آن غلات و ترياک ، شغل اهالي زراعت و گله داري ، صنايع دستي قالي و جاجيم بافي است . راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
قایم: پنهان . گم شو گور. ناپدید.مخفی.
قرآوردن: چرخیدن . خود را تکان دادن.
قرآوردن: گشتن. دور زدن.
قیراژ: سوارکاری کردن .
قیراژ ردن: سوار کاری کردن .
قرو: قرآن. کتاب آسمانی.
قرون: قرآن.کتاب آسمانی.
قرو خون:قرآن خوان .تلاوت کننده قرآن.
قشلاق خیرآواد:قشلاق خیرآباد.دهي از دهستان آورزمان شهرستان ملاير واقع در 33 هزارگزي شمال باختري ملاير، کنار راه شوسه ملاير به تويسرکان . موقع جغرافيايي آن جلگه و هواي آن معتدل مالاريايي است . سکنه آن 295 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات وشغل اهالي زراعت و صنايع دستي زنان قالي بافي است . راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
قشلاق سالارآواد: قشلاق سالارآباد:دهي از دهستان حومه شهرستان ملاير واقع در 13 هزارگزي شمال خاوري ملاير و کنار راه اتومبيل رو قشلاق شيرازي به قشلاق تيمور است . موقع جغرافيايي آن جلگه و هواي آن معتدل مالاريايي است . سکنه آن 158 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان قالي بافي است . راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
قلا: قلعه.برج .ساختمانی که روی تپه باشد.
قلئه آو سرده: قلعه آب سرده.دهي است از دهستان آب سرده بخش چقلوندي شهرستان خرم آباد، واقع در 28 هزارگزي شمال خاوري چقلوندي و 3 هزارگزي باختري شوسه چقلوندي به بروجرد. موقع جغرافيايي آن کوهستاني سردسيري و مالاريائي است . سکنه آن 240 تن است . آب آن از سراب سرده و محصول آن غلات ، صيفي ، لبنيات ، پشم و شغل اهالي زراعت و گله داري است . و صنايع دستي زنان سياه چادر، طناب و قالي بافي است . راه مالرو دارد. ساکنين از طايفه بيرالوند هستند و زمستان قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
قلئه آخون: قلعه آخوند.ده مخروبه اي است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
قلئه آشناخور:دهي است از دهستان جاپلق بخش اليگودرز، واقع در کناره راه مالرو برجک به آشناخور. موقع جغرافيائي آن جلگه و معتدل است . سکنه آن 389 تن ، آب آن از قنات و محصول آن غلات ، لبنيات ، چغندر، پنبه و شغل اهالي زراعت و گله داري است . راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 8).
قلئه آویک: قلعه آبیک.دهي است از دهستان آورزمان شهرستان ملاير، واقعدر 26 هزارگزي شمال باختري شهر ملاير به همدان . موقعجغرافيايي آن جلگه و هواي آن معتدل مالاريائي است . سکنه آن 263 تن ، آب آن از قنات و محصول آن غلات ، يونجه و شغل اهالي زراعت و صنايع دستي زنان قالي بافي است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
قلئه: کرتیل آواد:قلعه کرتیل آباد. دهي است از دهستانهاي آورزمان شهرستان ملاير، واقع در 15هزارگزي باختر ملاير و 3هزارگزي جنوب شوسه ملاير به همدان . موقع جغرافيايي آن جلگه و هواي آن معتدل مالاريائي است . سکنه آن 223 تن است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالي زراعت و صنايع دستي زنان قالي بافي است . راه مالرو دارد. رودخانه معروف به خرم آباد از اين ده ميگذرد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
قلئه میرآخور: قلعه میر آخور.دهي است از دهستان سامسن شهرستان ملاير، واقع در 33هزارگزي جنوب باختري شهر ملايرو 14هزارگزي باختر راه شوسه ملاير به بروجرد. موقع جغرافيايي آن کوهستاني و هواي آن معتدل مالاريائي است . سکنه آن 843 تن است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات ، صيفي ، لبنيات ، و شغل اهالي زراعت و گله داري است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
نوشته شده توسط حسین چراغی در شنبه یکم تیر 1387 | نظر بدهید
نوشته شده توسط حسین چراغی در سه شنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
افتُو نِزده: آفتاب نزده .پیش از طلوع آفتاب.
افتُو بِه: آفتابه. دهخدا:آب تابه . ظرفي فلزين با لوله اي بلند که در آن آب گرم کنند.
معین:ظرفي فلزي يا پلاستيكي با لوله بلند و باريك كه سر آن گشاد است و در آن آب كنند و جهت نظافت استفاده كنند. ؛ ~ خرج لحيم كردن تعمير كردن كالاي فرسوده اي كه هزينه تعمير آن بيش از قيمت خود كالا باشد، كار بيهوده كردن.
افتُوبه لگن:ابريق و لگني فلزين براي شستن دست و دهان پيش و بعد از طعام
افتاوی:آفتابی. روز روشن .
افتُو بِه: آفتابه. دهخدا:آب تابه . ظرفي فلزين با لوله اي بلند که در آن آب گرم کنند.
معین:ظرفي فلزي يا پلاستيكي با لوله بلند و باريك كه سر آن گشاد است و در آن آب كنند و جهت نظافت استفاده كنند. ؛ ~ خرج لحيم كردن تعمير كردن كالاي فرسوده اي كه هزينه تعمير آن بيش از قيمت خود كالا باشد، كار بيهوده كردن.
افتُوبه لگن:ابريق و لگني فلزين براي شستن دست و دهان پيش و بعد از طعام
افتاوی:آفتابی. روز روشن .
نوشته شده توسط حسین چراغی در سه شنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
نوشته شده توسط حسین چراغی در سه شنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
لگم. افسار؟
لُنج آواد: لنج آباد:ده کوچکي است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 9هزارگزي جنوب دورود، کنار راه مالرو و انديکان به آب بيد. داراي 39 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
لُنج آواد: لنج آباد:ده کوچکي است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 9هزارگزي جنوب دورود، کنار راه مالرو و انديکان به آب بيد. داراي 39 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
نوشته شده توسط حسین چراغی در سه شنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
فولادوند. طایفه ای از ممی وند چهارلنگ بختیاری ساکن دورود
فولادوند. [ لادْ وَ ] (اِخ ) یک پهلوان تورانی است که به دست رستم کشته شد. (مجمل التواریخ و القصص ص48).
فتح آواد: فاتح آباد.دهي از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد که در 25 هزارگزي جنوب بروجن و 30 هزارگزي راه پل کوه به بروجن واقع است . محلي کوهستاني ، معتدل و داراي 131 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه و محصول عمده آن غلات ، حبوبات و کتيرا، و شغل اهالي زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 4).
فانی آواد: فانی آباد:ده کوچکي است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 6 هزارگزي شمال باختري اردل و يکهزارگزي جاده کوهرنگ واقع است . سکنه آن 33 تن است . آب آنجا از چشمه تامين ميشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالي زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
فتاح آواد: فتاح آباد.دهي از دهستان يک مهه بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز، که در 27 هزارگزي جنوب خاوري مسجدسليمان و کنار راه شوسه مسجدسليمان و هفتگل قرار دارد. جايي کوهستاني ، گرمسير و داراي 120 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تمبيان تامين ميشودو محصول عمده اش غلات است . اهالي بيشتر کارگر شرکت نفت هستند و عده اي به زراعت اشتغال دارند و از طايفه هفت لنگ بختياري اند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فتح آواد: فتح آباد.دهي است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد، که در 13 هزارگزي باختر زاغه در کنار و جنوب راه شوسه خرم آباد به بروجرد قرار دارد. جايي کوهستاني ، سردسير و داراي 115 تن سکنه است . آب آنجا از سراب ريگسفيد تامين ميشود. محصول عمده اش غلات ، لبنيات ، پشم و شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان قالي بافي و جاجيم بافي است . راه اتومبيل رو دارد. ساکنان آن از طايفه سگوند هستند و زمستانها به قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).فتح آواد: فتح آباد.دهي است از دهستان برده بره بخش اشترينان شهرستان بروجرد، که در چهارهزارگزي شمال باختري اشترينان و کنار راه مالرو جعفرآباد به نبي آباد قرار دارد. جلگه اي معتدل و داراي 110 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تامين ميشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالي زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فخرآواد: فخر آباد:دهي است از دهستان دوآب بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 26 هزارگزي شمال باختر اردل قرار دارد و داراي 40 تن سکنه است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
فخرآوادبالا:فخرآباد بالا:دهي است از دهستان دره صيدي بخش اشترينان شهرستان بروجرد واقع در 34 هزارگزي شمال خاوري اشترينان کنار راه مالرو کلان به کله . ناحيه اي است کوهستاني سردسير که داراي 263 تن سکنه ميباشد. آب آنجا از قنات مشروب ميشود. محصول آنجا غلات است . اهالي به کشاورزي گذران ميکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فخرآواد هاری: فخرآباد پایین:دهي است از دهستان دره صيدي بخش اشترينان شهرستان بروجرد واقع در 32 هزارگزي خاوري اشترينان کنار راه مالرو فخرآباد بالا به دره ريزه . ناحيه اي است کوهستاني که داراي 132 تن سکنه است . از قنات مشروب ميشود. محصول آنجا غلات . اهالي به کشاورزي گذران ميکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فرج آواد: فرج آباد.دهي است از دهستان جاپلق بخش اليگودرز شهرستان بروجرد، واقع در هفده هزارگزي شمال خاوري اليگودرز و سيزده هزارگزي شمال شوسه اليگودرز به گلپايگان . ناحيه اي است واقع در جلگه و معتدل و داراي 1075 تن سکنه است . از چاه و قنات مشروب ميشود. محصولاتش غلات ، لبنيات ، چغندر، پنبه و صيفي است . اهالي به کشاورزي و گله داري گذران ميکنند. صنايع دستي زنان کرباس و قالي بافي است و راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فرج آواد: فرج آباد.دهي است از دهستان بلوک شرقي بخش مرکزي شهرستان دزفول ، واقع در 18هزارگزي جنوب دزفول و 13هزارگزي جنوب شوسه شوشتر به دزفول . ناحيه اي است واقع در دشت و گرمسير که داراي سيصد تن سکنه است . از رودخانه دز مشروب ميشود. محصولاتش غلات ، برنج و کنجد است . اهالي به کشاورزي گذران ميکنند. راه مالرو دارد. ساکنين از طايفه عشاير بختياري هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فرمونآواد: فرمان آباد.دهي است از دهستان ژان بخش درود شهرستان بروجرد، واقع در شش هزارگزي شمال درود، کنار راه مالرو يوسف آباد به سياه کله . جايي است جلگه ، معتدل و داراي 143 تن سکنه . از قنات مشروب مي شود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فرنه آواد: فرنه آباد.از دهات نهاوند و نام ديگر آن اکبرآباد است.
فَِریو: فریب. مکر. حیله .حقه.کلک.
فَرِیو دادن: فریب دادن .
فیروزآواد: فیروزآباد.دهي است از دهستان خزل شهرستان نهاوند که داراي 310 تن سکنه است . آب آن از رودخانه تويسرکان و محصول عمده اش غله ، حبوب ، توتون ، چغندر و لبنيات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
فیروزآواد: فیروزآباد.دهي است از دهستان سامن شهرستان ملاير که داراي 249 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غلات ، صيفي و لبنيات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
فیروزآواد: فیروزآباد.دهي است از بخش اليگودرز شهرستان بروجرد که داراي 568 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله و لبنيات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فیروزآواد: فیروزآباد.دهي است از بخش مرکزي شهرستان دزفول که داراي 150 تن سکنه است . آب آن از رودخانه دز و محصول عمده اش غله و برنج و کنجد است . ساکنان از عشاير بختياري هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فیروزآواد: فیروزآباد.ده کوچکي است از بخش اليگودرز شهرستان بروجرد که داراي 40 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فیض آواد: فیض آباد.دهي است از بخش لردگان شهرستان شهرکرد که داراي 114 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، ارزن ، تنباکو و کار دستي زنان جاجيم بافي است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
فیل آواد: فیل آباد.دهي است از دهستان ميزدج از بخش حومه شهرستان شهرکرد که داراي 1627 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رودخانه محلي و محصول عمده اش غله و کار دستي زنان گليم بافي است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
فولادوند. [ لادْ وَ ] (اِخ ) یک پهلوان تورانی است که به دست رستم کشته شد. (مجمل التواریخ و القصص ص48).
فتح آواد: فاتح آباد.دهي از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد که در 25 هزارگزي جنوب بروجن و 30 هزارگزي راه پل کوه به بروجن واقع است . محلي کوهستاني ، معتدل و داراي 131 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه و محصول عمده آن غلات ، حبوبات و کتيرا، و شغل اهالي زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 4).
فانی آواد: فانی آباد:ده کوچکي است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 6 هزارگزي شمال باختري اردل و يکهزارگزي جاده کوهرنگ واقع است . سکنه آن 33 تن است . آب آنجا از چشمه تامين ميشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالي زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
فتاح آواد: فتاح آباد.دهي از دهستان يک مهه بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز، که در 27 هزارگزي جنوب خاوري مسجدسليمان و کنار راه شوسه مسجدسليمان و هفتگل قرار دارد. جايي کوهستاني ، گرمسير و داراي 120 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تمبيان تامين ميشودو محصول عمده اش غلات است . اهالي بيشتر کارگر شرکت نفت هستند و عده اي به زراعت اشتغال دارند و از طايفه هفت لنگ بختياري اند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فتح آواد: فتح آباد.دهي است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد، که در 13 هزارگزي باختر زاغه در کنار و جنوب راه شوسه خرم آباد به بروجرد قرار دارد. جايي کوهستاني ، سردسير و داراي 115 تن سکنه است . آب آنجا از سراب ريگسفيد تامين ميشود. محصول عمده اش غلات ، لبنيات ، پشم و شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان قالي بافي و جاجيم بافي است . راه اتومبيل رو دارد. ساکنان آن از طايفه سگوند هستند و زمستانها به قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).فتح آواد: فتح آباد.دهي است از دهستان برده بره بخش اشترينان شهرستان بروجرد، که در چهارهزارگزي شمال باختري اشترينان و کنار راه مالرو جعفرآباد به نبي آباد قرار دارد. جلگه اي معتدل و داراي 110 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تامين ميشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالي زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فخرآواد: فخر آباد:دهي است از دهستان دوآب بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 26 هزارگزي شمال باختر اردل قرار دارد و داراي 40 تن سکنه است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
فخرآوادبالا:فخرآباد بالا:دهي است از دهستان دره صيدي بخش اشترينان شهرستان بروجرد واقع در 34 هزارگزي شمال خاوري اشترينان کنار راه مالرو کلان به کله . ناحيه اي است کوهستاني سردسير که داراي 263 تن سکنه ميباشد. آب آنجا از قنات مشروب ميشود. محصول آنجا غلات است . اهالي به کشاورزي گذران ميکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فخرآواد هاری: فخرآباد پایین:دهي است از دهستان دره صيدي بخش اشترينان شهرستان بروجرد واقع در 32 هزارگزي خاوري اشترينان کنار راه مالرو فخرآباد بالا به دره ريزه . ناحيه اي است کوهستاني که داراي 132 تن سکنه است . از قنات مشروب ميشود. محصول آنجا غلات . اهالي به کشاورزي گذران ميکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فرج آواد: فرج آباد.دهي است از دهستان جاپلق بخش اليگودرز شهرستان بروجرد، واقع در هفده هزارگزي شمال خاوري اليگودرز و سيزده هزارگزي شمال شوسه اليگودرز به گلپايگان . ناحيه اي است واقع در جلگه و معتدل و داراي 1075 تن سکنه است . از چاه و قنات مشروب ميشود. محصولاتش غلات ، لبنيات ، چغندر، پنبه و صيفي است . اهالي به کشاورزي و گله داري گذران ميکنند. صنايع دستي زنان کرباس و قالي بافي است و راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فرج آواد: فرج آباد.دهي است از دهستان بلوک شرقي بخش مرکزي شهرستان دزفول ، واقع در 18هزارگزي جنوب دزفول و 13هزارگزي جنوب شوسه شوشتر به دزفول . ناحيه اي است واقع در دشت و گرمسير که داراي سيصد تن سکنه است . از رودخانه دز مشروب ميشود. محصولاتش غلات ، برنج و کنجد است . اهالي به کشاورزي گذران ميکنند. راه مالرو دارد. ساکنين از طايفه عشاير بختياري هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فرمونآواد: فرمان آباد.دهي است از دهستان ژان بخش درود شهرستان بروجرد، واقع در شش هزارگزي شمال درود، کنار راه مالرو يوسف آباد به سياه کله . جايي است جلگه ، معتدل و داراي 143 تن سکنه . از قنات مشروب مي شود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فرنه آواد: فرنه آباد.از دهات نهاوند و نام ديگر آن اکبرآباد است.
فَِریو: فریب. مکر. حیله .حقه.کلک.
فَرِیو دادن: فریب دادن .
فیروزآواد: فیروزآباد.دهي است از دهستان خزل شهرستان نهاوند که داراي 310 تن سکنه است . آب آن از رودخانه تويسرکان و محصول عمده اش غله ، حبوب ، توتون ، چغندر و لبنيات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
فیروزآواد: فیروزآباد.دهي است از دهستان سامن شهرستان ملاير که داراي 249 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غلات ، صيفي و لبنيات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
فیروزآواد: فیروزآباد.دهي است از بخش اليگودرز شهرستان بروجرد که داراي 568 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله و لبنيات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فیروزآواد: فیروزآباد.دهي است از بخش مرکزي شهرستان دزفول که داراي 150 تن سکنه است . آب آن از رودخانه دز و محصول عمده اش غله و برنج و کنجد است . ساکنان از عشاير بختياري هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فیروزآواد: فیروزآباد.ده کوچکي است از بخش اليگودرز شهرستان بروجرد که داراي 40 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
فیض آواد: فیض آباد.دهي است از بخش لردگان شهرستان شهرکرد که داراي 114 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، ارزن ، تنباکو و کار دستي زنان جاجيم بافي است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
فیل آواد: فیل آباد.دهي است از دهستان ميزدج از بخش حومه شهرستان شهرکرد که داراي 1627 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رودخانه محلي و محصول عمده اش غله و کار دستي زنان گليم بافي است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
وُرزا: گاو نر دو تا سه ساله
وُراز:خوک نر. (اوبهی ). در اوستا ورازا ، در پهلوی وراز (نوشته میشود وراچ ) ، در ارمنی ورز ، در هندی باستان وراها و در کردی براز. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خوک نر بمناسبت دلیری و شجاعت . (غیاث اللغات ). خوک نر و چون بغایت دلیر و شجاع و سخت تر و کینه ور میشود و مکرر به دندان چیزهای سخت و صلب به دو پاره کند. (آنندراج ). خوک نر که جفت خوک ماده است .
وراز: به انسان نفهم هم گفته می شود.طرف ورازه نمی فهمد.
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
می نا: روسری،نوعی روسری بزرگتر ،اطراف سرو گردن را کامل می پوشاند.
میش : گوسفند ، گوسفند ماده، گوسپند.
میش بهار:نام گلی
مِیر : چمن ، جایی که همیشه سر سبز
مُلار: وسیله ای چوبی که باآن مشک می زنند
مِشکدو: وسیله ای که ازپوست گوسفندو یا گاو تهیه و باآن دوغ می زنند
مندیر: چوبی که مابین دو طرف دسته های مشکدو قرار می دهند.
مِرزن: مژه
مِی: مو سر ،موی صورتیا هر نوع مو
مِرک: آرنج
مِلِیچه: گنجشک
مادیان: اسب ماده. مرکب
میش : گوسفند ، گوسفند ماده، گوسپند.
میش بهار:نام گلی
مِیر : چمن ، جایی که همیشه سر سبز
مُلار: وسیله ای چوبی که باآن مشک می زنند
مِشکدو: وسیله ای که ازپوست گوسفندو یا گاو تهیه و باآن دوغ می زنند
مندیر: چوبی که مابین دو طرف دسته های مشکدو قرار می دهند.
مِرزن: مژه
مِی: مو سر ،موی صورتیا هر نوع مو
مِرک: آرنج
مِلِیچه: گنجشک
مادیان: اسب ماده. مرکب
مال خر. [ خ َ ] (نف مرکب ) کسی که شغلش خریدن اسب و استر و مانند آن است . (از فرهنگ فارسی معین ). || خریدار مال دزدی و اموال مسروقه . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
مال فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) مال فروشنده . آنکه مال و متاع فروشد. || کسی که چارپایان را فروشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مال شود.
مال آخون: مال آخوند.دهي از دهستان گرمسيري است که در بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان واقع است و 400 تن سکنه دارد که از طايفه طيبي هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
مد آواد: مدآباد.دهي است از دهستان چاپلق بخش اليگودرز شهرستان بروجرد، در 36هزارگزي شمال غربي اليگودرز و 2هزارگزي شرق جاده شاه زند به ازنا، در جلگه معتدل هوائي واقع است و 1218 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه ،محصولش غلات و چغندر و پنبه و لبنيات ، شغل مردمش زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
مالک آواد: مال آباد. دهي از دهستان دوآب است که در بخش اردل شهرستان شهرکرد واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
لئمُو: لیمو.
لئمُو ترش: لیموترش
لئمُو شیری: لیموشیرین.
مال آخون:مال آخور:دهي از دهستان گرمسيري است که در بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان واقع است و 400 تن سکنه دارد که از طايفه طيبي هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
مال آشور:دهي از دهستان سيلاخور است که در بخش اليگودرز شهرستان بروجرد واقع است و576 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
مالک آواد:مالک آباد.دهي از دهستان دوآب است که در بخش اردل شهرستان شهرکرد واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
محمدآواد: محمد آباد.دهي است از دهستان پائين شهرستان نهاوند، واقع در 6 هزارگزي شمال باختري نهاوند با 84 تن سکنه . آب آن از رودخانه گاماسياب است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
محمدآواد: محمد آباد.دهي است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد با 100 تن سکنه . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
محمدآواد: محمد آباد.دهي است از دهستان بيرگان بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 47هزارگزي باختر اردل با 142 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
محمدآواد: محمد آباد.دهي است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 77هزارگزي شمال باختر اردل متصل به راه عمومي مالرو با 368 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
محمود آواد ازناو.محمود آباد ازناو.ده کوچکي است از دهستان حومه شهرستان ملاير، واقع در 8هزارگزي شمال خاوري ملاير کنار راه اتومبيل رو بابارئيس به ملاير. داراي 50 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
مدآواد: مدآباد.دهي است از دهستان چاپلق بخش اليگودرز شهرستان بروجرد، در 36هزارگزي شمال غربي اليگودرز و 2هزارگزي شرق جاده شاه زند به ازنا، در جلگه معتدل هوائي واقع است و 1218 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه ،محصولش غلات و چغندر و پنبه و لبنيات ، شغل مردمش زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
مرادآواد: مراد آباد.دهي است از دهستان بالا شهرستان نهاوند. در 4هزارگزي جنوب شهر نهاوند و 2هزارگزي غرب راه نهاوند به ملاير و بروجرد، در جلگه سردسيري واقع و داراي 140 تن سکنه است . آبش از رودخانه کاماسياب تامين مي شود. محصولش غلات حبوبات ، چغندر قند، توتون . و شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
مزرعه آواد: مزرعه آواد:دهي است از دهستان جاپلق بخش اليگودرز شهرستان بروجرد; در 15هزارگزي شمال غربي اليگودرز و 6هزارگزي شمال شرقي اليگودرز به ازنا، در جلگه معتدل واقع و داراي 259 تن سکنه است . آبش از قنات و چاه ، محصولش غلات ، لبنيات ، صيفي ، شغل مردمش زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيايي اي_ران ج 6).
مسعود آواد:مسعودآباد.دهي است از دهستان سيلاخور بخش اليگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 36هزارگزي غرب اليگودرز و 6هزارگزي شمال باختري راه شوسه ازنا به درود. داراي 1839 تن سکنه مي باشد. آب آن ازقنات و چاه و راه آن اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
مصفی آواد: مصطفی آباد: دهي است از دهستان لار بخش حومه شهرستان شهرکرد واقع در 12هزارگزي باختر شهرکرد با 447 تن جمعيت . آب آن از چشمه و راه آن اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 10).
مکی آواد: مکی آباد.دهي از دهستان سيلاخور است که در بخش اليگودرز شهرستان بروجرد واقع است و859 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
ملک آواد: ملک آباد.دهي از دهستان دره صيدي است که در بخش اشترينان شهرستان بروجرد واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
ملک آواد: ملک آباد.دهي از دهستان بربروداست که در بخش اليگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 317 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
منصور آواد:منصورآباد. دهي از دهستان پشت کوه باشت و بابويي است که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است و100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
.منوچهر آواد :منوچهرآباد.دهي از دهستان ريمله است که در بخش حومه شهرستان خرم آباد واقع است و120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
موسی آواد: موسی آباد.دهي است از دهستان سلگي شهرستان نهاوند واقع در 22 هزارگزي شمال باختري نهاوند با 156 تن سکنه . آب آن از چشمه وراه آن ماشين روست . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 5).
مهین آواد: مهین آباد.دهي است از دهستان پايين شهرستان نهاوند، واقع در 14 هزارگزي باختر نهاوند و سه هزارگزي گيان . جلگه . سردسير. داراي 1500 تن سکنه . آبش از چشمه و چاه و رودخانه جهان و راهش مالرو است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 5).
می آواد: می آباد.دهي است از دهستان سامن شهرستان ملاير، واقع در 7هزارگزي جنوب شهر ملاير با 910 تن سکنه . آب آن از قنات وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 5).
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
گهر: دریاچه کوچک
گِرمِلیچه: بازی کردن
گَنم: گََََََََََندم
گل گَنم: گل گندم
گری.
معین
گِرمِلیچه: بازی کردن
گَنم: گََََََََََندم
گل گَنم: گل گندم
گری.
[ اِ ] | دهخدا هر پيمانه را گويند خواه جريب که پيمانه زمين است و خواه گز که زمين و جامه و امثال آن بدان پيمايند و گ... |
اِ.) ] | 1 ـ پيمانه ، كيل . 2 ـ جريب . |
گريب.
گرآو: گرآب.دهي است از دهستان ده پير بخش حومه شهرستان خرم آباد، واقع در 12 هزارگزي شمال خاوري خرم آباد و 4 هزارگزي شمال راه اتومبيل رو خرم آباد به بروجرد. کوهستاني و هواي آن معتدل و مالاريائي و داراي 120 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6). گردآوری: جمع آوری. گردآوری:گردآوری کردن. گردنئه: گز: درختی وحشیبا برگ های سوزنی. گِل آواد: گل آباد.ده کوچکي است از دهستان بيرگان بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 45هزارگزي شمال باختري اردل و 24هزارگزي راه فارسان به باباحيدر و 34هزارگزي راه کوهرنگ. داراي 68 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات است . شغل اهالي زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10). گل آواد: گل آباد.دهي است از دهستان کمازان شهرستان ملاير واقع در 33000گزي جنوب خاوري شهر ملاير و 4000گزي شمال خاوري راه شوسه ملاير به اراک . هواي آن معتدل و داراي 437 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل اهالي زراعت و صنايع دستي زنان قاليبافي است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5). گل وندی:گلبندی.روسری . گُموَند: گنبد.مناره . گوائ: شاهد. گیوه: نوعی کفش دست ساز محلی که کف آن چرم و یا پلاستیک ضخیم و محکمی است که رویه آن به وسیله نخ تابیده بافته میشود . | |||
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
کلاچه: پیشبند است که دختران و زنان عشایر بالای پیشانی می بندندوجلوی موهای را کامل می پوشاند
کلخن : درخت وحشی که میوه آن شبیه پسته است
کرسُو: برگ گلپر
کِلِک: انگشت پا یا دست
کاکِلیِت:دندان عقبی؟؟؟؟؟
کَچه:چانه
کَفتِیل: جوجه کبک که تازه از تخم بیرون آمده باشد
کَمُوتَر:کبوتر
کَمُوتَرفاتولی:کبوتر چاهی
کَفتِیل: جوجه کبک که تازه از تخم بیرون آمده باشد
کَمُوتَر:کبوتر
کَمُوتَرفاتولی:کبوتر چاهی
کیل : ظرف مسی یا فلزی برای پیمایش گندم
کُله: لانه مرغ
کُله: درکمین شکار ماندن ،منتظر شکار ماندن.
کاظم آواد: کاظم آباد.دهي از دهستان جاپلق بخش اليگودرز شهرستان بروجرد 17هزارگزي شمال اليگودرز. جلگه و معتدل و داراي 529 تن سکنه است . آب از قنات دارد. محصول آن غلات و لبنيات و ترياک و پنبه و چغندر و شغل اهالي زراعت و گله داري است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
کاظم آواد: کاظم آباد.ده کوچکي است از دهستان زلقي بخش اليگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 40هزارگزي جنوب اليگودرز کنار راه مالرو بلبله به خاک پليسه . داراي 30 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
کرتیل آواد: کرتیل آباد.دهي است از دهستان آورزمان شهرستان ملاير. جلگه اي و معتدل ، و سکنه آن 1084 تن است . صنايع دستي زنان آنجا قالي بافي است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
کریم آواد: کریم آباد.دهي است از دهستان ترک شهرستان ملاير. جلگه اي و معتدل است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
کریم آواد: کریم آباد.دهي است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد. کوهستاني و معتدل است و 384 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
کشت آوی: کشت آبی.
کلک عیئزآواد: کلک عزیز آباد.دهي از دهستان سيلاخور است که در بخش اليگودرز شهرستان بروجرد واقع است و183 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
کله جو حاجی آواد: کله جوب حاجی آباد. .دهي از دهستان مال اسد است که در بخش چقلوندي شهرستان خرم آباد واقع است و100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
کلیل آواد: کلیل آباد.دهي از دهستان آورزمان است که در شهرستان ملاير واقع است و434 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
کول آواد: کول آباد.دهي از دهستان کاغه که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
که آو:کوه آب.دهي از دهستان ده پير که در بخش حومه شهرستان خرم آباد واقع است . 120 تن سکنه دارد که از طايفه پيرالوند هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
کلنجه: بالاپوش یراقدوزی شدهای است که در بسیاری موارد رویه جلوی آن را سکهدوزی و تزیین میکنند.
کلاه نمدی: کلاه مدور بدون لبهای است که از نمد ساخته شده است.
کپنک یا فرجی: یک نوع قبای نمدی پشمی محکم است که معمولاً مورد استفاده چوپانان میباشد. در مواقع جنگ از آن به عنوان لباس رزم استفاده میشود، زیرا ترکیب بسیار فشردهای درساخت آن به کار رفته است.
کلخن : درخت وحشی که میوه آن شبیه پسته است
کرسُو: برگ گلپر
کِلِک: انگشت پا یا دست
کاکِلیِت:دندان عقبی؟؟؟؟؟
کَچه:چانه
کَفتِیل: جوجه کبک که تازه از تخم بیرون آمده باشد
کَمُوتَر:کبوتر
کَمُوتَرفاتولی:کبوتر چاهی
کَفتِیل: جوجه کبک که تازه از تخم بیرون آمده باشد
کَمُوتَر:کبوتر
کَمُوتَرفاتولی:کبوتر چاهی
کیل : ظرف مسی یا فلزی برای پیمایش گندم
کُله: لانه مرغ
کُله: درکمین شکار ماندن ،منتظر شکار ماندن.
کاظم آواد: کاظم آباد.دهي از دهستان جاپلق بخش اليگودرز شهرستان بروجرد 17هزارگزي شمال اليگودرز. جلگه و معتدل و داراي 529 تن سکنه است . آب از قنات دارد. محصول آن غلات و لبنيات و ترياک و پنبه و چغندر و شغل اهالي زراعت و گله داري است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
کاظم آواد: کاظم آباد.ده کوچکي است از دهستان زلقي بخش اليگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 40هزارگزي جنوب اليگودرز کنار راه مالرو بلبله به خاک پليسه . داراي 30 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
کرتیل آواد: کرتیل آباد.دهي است از دهستان آورزمان شهرستان ملاير. جلگه اي و معتدل ، و سکنه آن 1084 تن است . صنايع دستي زنان آنجا قالي بافي است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
کریم آواد: کریم آباد.دهي است از دهستان ترک شهرستان ملاير. جلگه اي و معتدل است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
کریم آواد: کریم آباد.دهي است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد. کوهستاني و معتدل است و 384 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
کشت آوی: کشت آبی.
کلک عیئزآواد: کلک عزیز آباد.دهي از دهستان سيلاخور است که در بخش اليگودرز شهرستان بروجرد واقع است و183 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
کله جو حاجی آواد: کله جوب حاجی آباد. .دهي از دهستان مال اسد است که در بخش چقلوندي شهرستان خرم آباد واقع است و100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
کلیل آواد: کلیل آباد.دهي از دهستان آورزمان است که در شهرستان ملاير واقع است و434 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
کول آواد: کول آباد.دهي از دهستان کاغه که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
که آو:کوه آب.دهي از دهستان ده پير که در بخش حومه شهرستان خرم آباد واقع است . 120 تن سکنه دارد که از طايفه پيرالوند هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
کلنجه: بالاپوش یراقدوزی شدهای است که در بسیاری موارد رویه جلوی آن را سکهدوزی و تزیین میکنند.
کلاه نمدی: کلاه مدور بدون لبهای است که از نمد ساخته شده است.
کپنک یا فرجی: یک نوع قبای نمدی پشمی محکم است که معمولاً مورد استفاده چوپانان میباشد. در مواقع جنگ از آن به عنوان لباس رزم استفاده میشود، زیرا ترکیب بسیار فشردهای درساخت آن به کار رفته است.
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
صاوری: بُزنر گله
صُوِح: صبح.سپیده دم .فجر. طلوع . طلو ع کردن.نمایان شدن . هنگام فجر.
صُوِح وخیر: صبح یخیر . روز نو بخیر .
صُوِح زی: صبح زرود. اول افق.اول روشنایی صبح.
صفاآواد: صفا آباد:ده کوچکي است از دهستان دوآب بخش اردل شهرستان شهرکرد. 24هزارگزي شمال باختر اردل و 4هزارگزي راه عمومي مالرو. کوهستاني . معتدل . داراي 43 تن سکنه . آب از چشمه . محصول غلات . شغل اهالي زراعت . راه مالرو. (فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
صفر آواد: صفرآباد.دهي است از دهستان حومه بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز. در 3هزارگزي جنوب مسجدسليمان کنار راه اتومبيل رو مسجدسليمان به هفتگل . کوهستاني . گرمسير. داراي 180 تن سکنه . آب آن از کارون بوسيله لوله . محصول آنجا غلات . شغل اهالي کارگري شرکت نفت ، زراعت و گله داري است . چاه نفت دارد. ساکنين از طايفه هفت لنگ بختياري هستند. (فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
صید آواد: صید آباد.دهي است از دهستان جاپلق شهرستان اليگودرز ، واقع در 30 هزارگزي شمال باختري اليگودرز و 6 هزارگزي خاوري راه آهن اراک به درود. اين ده در جلگه واقع و هواي آن معتدل است . 503 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و قنات . محصول آنجا غلات ، لبنيات . شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايعدستي زنان قالي و جاجيم بافي است . راه آن اتومبيل رواست . دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
صُوِح: صبح.سپیده دم .فجر. طلوع . طلو ع کردن.نمایان شدن . هنگام فجر.
صُوِح وخیر: صبح یخیر . روز نو بخیر .
صُوِح زی: صبح زرود. اول افق.اول روشنایی صبح.
صفاآواد: صفا آباد:ده کوچکي است از دهستان دوآب بخش اردل شهرستان شهرکرد. 24هزارگزي شمال باختر اردل و 4هزارگزي راه عمومي مالرو. کوهستاني . معتدل . داراي 43 تن سکنه . آب از چشمه . محصول غلات . شغل اهالي زراعت . راه مالرو. (فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
صفر آواد: صفرآباد.دهي است از دهستان حومه بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز. در 3هزارگزي جنوب مسجدسليمان کنار راه اتومبيل رو مسجدسليمان به هفتگل . کوهستاني . گرمسير. داراي 180 تن سکنه . آب آن از کارون بوسيله لوله . محصول آنجا غلات . شغل اهالي کارگري شرکت نفت ، زراعت و گله داري است . چاه نفت دارد. ساکنين از طايفه هفت لنگ بختياري هستند. (فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
صید آواد: صید آباد.دهي است از دهستان جاپلق شهرستان اليگودرز ، واقع در 30 هزارگزي شمال باختري اليگودرز و 6 هزارگزي خاوري راه آهن اراک به درود. اين ده در جلگه واقع و هواي آن معتدل است . 503 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و قنات . محصول آنجا غلات ، لبنيات . شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايعدستي زنان قالي و جاجيم بافي است . راه آن اتومبيل رواست . دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
3
|
بازي دال پلو :
دال پلو يكي از بازي هاي مفرح و شاد منطقه پاپي از توابع استان لرستان است كه اكثر مردم لرستان با آن آشنايي دارند .لازم به ذكر است كه اين بازي در سراسر استان با اندكي تغيير در نحوه شمارش امتياز اجرا مي شود و تاريخ دقيقو شخص يا اشخاص ابداع كننده آن معلوم نيست . اين بازي نيازي به وسايل و لوازم خاصي ندارد وفقط از سنگ هاي فراوان موجود در طبيعت منطقه استفاده مي شود و يك بازي گروهي است كه تعداد افراد هر تيم متغير بوده و با توجه به تعداد افراد ، هر گروه مي تواند از حداقل دو تا حد اكثر هفت يا هشت نفر باشد .
طريقه بازي :
1-يار كشي - در بين افراد دو نفر به عنوان سر گروه ( يا سرمرد ) كه معمولا بزرگتر هاي جمع هستند اتنخاب مي شوند و اين دو نفر با توافق يا با خط يا شير يا هر طريق ديگر مشخص مي كنند كه چه كسي بايد اول يار انتخاب كند .سپس بصورت نوبتي هر كس افراد ي را ازبين گروه انتخاب كرده تا افراد به دو گروه مساوي تقسيم شوند . اگر تعداد كل افراد فرد باشد و نتوان آنها را به دو گروه مساوي تقسيم كرد ، گروهي كه يك نفر كمتر دارد حق دارند كه يك سنگ اضافي پرتاب كي كند كه به پرتاب كنند سنگ اضافي« جيك » مي گويند .
2- كاشتن دال – هر گروه سه قطعه سنگ به عنوان دال انتخاب مي كنند و هر دال را به فاصله تقريبي يك متر بصورت يك رديف پشت سر هم روي زمين مي كارند . در ضمن فاصله بين دال يك گروه با گروه ديگربا يد حدودا 15 تا 20 مترباشد . به شكل زير
2
|
1
|
3- اجراي بازي – با خط ياشير كردن مشخص مي كنند كه كدام گروه ابتدا بايد بازي را شروع كند . بعد از مشخص شدن افراد هر گروه بصورت نوبتي حق دارند كه از كنار دال شماره يك خوديك سنگ بسوي دال هاي طرف مقابل پرتاب كنند اگر سنگ به دال بخورد و دال بيفتند شخص پرتاب كنند ه اجازه دار سنگ ديگري را بعنوان جايزه پرتاب كند و به اين ترتيب همه افراد هر گروه به نوبت بسوي دال هاي گروه مقابل سنگ پرتاب مي كنند .
4- امتيازات بازي :بازي بصورت دوره اي اجرا مي شود و هر دوره جاي گروه ها عوض مي شود ولي دال ها ثابت هستند تا گروه ها موقعيت مساوي داشته باشند
الف )حد اكثر امتياز بصورت توافقي در اول بازي و با توجه به زماني كه در اختيار است مشخص مي شود . مثلا توافق مي كنند كه هر كس زود تر به امتياز 50 رسيد برنده مي باشد .
ب)شمارش امتيازات هر دال كه بيفتد يك امتياز براي گروه پرتاب كننده سنگ منظور مي شود . مثلا اگر يك دال از گروه اول و هر سه دال گروه دوم بيفتند امتياز گروه دوم برابر 3و امتياز گروهاول برابر 1 ميشود و اگر سه دال يك گروه بيفتد و هيچ كدام از دال هاي گروه ديگري نيفتندو براي چنين حالتي امتياز« نرفت» كه برابر سه است به گروه زننده دال ها مي دهند و در اين صورت براي جبران عقب ماندگي گروه مقابل فقط يك نفر از گروه برنده حق دارد كه يك سنگ بسوي دال هاي طرف بازنده پرتاب كند و اين كار تا سه دوره پرتاب گروه بازنده ادامه دارد ولي اگر فرد مجاز گروه برنده يكي از دال هاي طرف بازنده را بيندازد همه افراد گروه طبق معمول اجازه پرتاب سنگ پيدا مي كنند . به مرحله فوق يعني محروم شدن از پرتاب سنگ حال خواب ( يا حرام بودن ) مي گويند
ج – امتياز ويژه – اگر در يك دوره همه دال ها بيفتد و فقط يك دال باقي بماند و دال باقي مانده «كِل » ناميده مي شود و هر دو گروه به نوبت بسوي آن سنگ پر تاب مي كنند البته اول گروهي شروع مي كنند كه يك دال مانده به آخر را انداخته اند . و هر گروهي كه دال « كـل » را بيندازد 5 امتياز دريافت مي كند . در ضمن گروه زنند« كل » مانند امتياز «نرفت » بجز فرد پرتاب كننده سه دوره يا تا انداختن يك دال توسط فرد زننده «كل » در حالت خواب هستند .
اين بازي با توجه به امتيازات كسب شده در هر نوبت مي تواند در حدود 20 تا 25 دوره اجرا شود .جايزه برنده با توافق طرفين تعيين مي گردد.
2
|
1
|
3
|
2
|
دُختر: دختر.
دِین ایسار:بند لگام اسب یا قاطر
درُوش: درفش
درخد: درخت
درو: درو کردن . چیدن گندم.
دُئر: دختر
دَده: خواهر.
دَل گاچه: دریاچه
دِ نو: دندان
دَس: دست
دِییو : دهان
دییُودره: خمیازه کشیدن.دهان دره کردن.
دِنه: دنده انسان یا حیوان
دار: درخت بلوط
دار: چوب اعدام
دارو وبلیط:درختان بلوط
داوید آواد:داودآباد.دهي است از دهستان زاويه بخش شوش شهرستان دزفول واقع در 21هزارگزي خاوري شوش و 26هزارگزي خاوري راه شوسه اهواز به دزفول داراي 700 تن سکنه . آب آن از رودخانه کرخه . محصول آن غلات و برنج . شغل اهالي زراعت . راه آن در تابستان اتومبيل رو است . ساکنين ازطايفه لر هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
درآورِدن:(دهخدا)داخل شدن . درون شدن . درون رفتن . ورود کردن . وارد شدن . وارد گشتن . به درون شدن . فروشدن . بدرون آمدن . اندرآمدن . دخول کردن .داخل گرديدن . اِتٍّلاج . اِدٍّخال . (منتهي الارب ). انخراط. (دهار). اندخال . اندکام . انغلال . (منتهي الارب ). انقحام . (تاج المصادر بيهقي ). ايراد. ايلاج . (ترجمان القرآن جرجاني ). تداخل . تدخل . تدلث . تغلغل . تغلل . تَوَرٌّد. تولج . (منتهي الارب ). جنون . حلول . دخالة. دخول . (دهار). دُقول . (منتهي الارب ). سلوک . (دهار). غَل ّ. (تاج المصادر بيهقي ). غَور. غيار. قدم . (منتهي الارب ).لِجة. (تاج المصادر بيهقي ). مدخل . ورود. وقب . (منتهي الارب ). وُلوج . (دهار) (المصادر زوزني ):
درآمد: به دست آوردن.دخل.سود کسب و کار.
درآمدس: سرمایه اش . سود کسب و کارش.
درآوردِن: کشیدن.(دهخدا)داخل کردن . فروبردن . وارد کردن . بدرون بردن . سپوختن . غرقه کردن . ادخال . (دهار). ايراد. ايلاج . (تاج المصادر بيهقي ) (دهار). غَلغلة. (منتهي الارب ). مُدخَل . (منتهي الارب ) (تاج المصادر بيهقي ): ادمان ، اسلاک ، سلک ، لحک ، ملاحکة; درآوردن چيزي را در چيزي . (از منتهي الارب ). اسواء; تمام درآوردن چيزي را در چيزي . اصلاء; در آتش درآوردن . (دهار). اقحام ; درآوردن چيزي در چيزي بعنف . (دهار) (تاج المصادر بيهقي ). تلحيف ; درآوردن نره در اطراف شرم . سلک ; درآوردن دست خود را در جيب .شصر; چوب شصار در سوراخ بيني ناقه درآوردن . (از منتهي الارب ).
-به انگشت درآوردن ; در انگشت کردن . به انگشت درکردن: نخستين کسي که انگشتري کرد و به انگشت درآورد، جمشيد بود. (نوروزنامه ).
-به انگشت درآوردن ; در انگشت کردن . به انگشت درکردن: نخستين کسي که انگشتري کرد و به انگشت درآورد، جمشيد بود. (نوروزنامه ).
دراسُونِه: درب آستانه.دهي است از دهستان چالان چولان بخش حومه شهرستان بروجرد، واقعدر 25هزارگزي جنوب بروجرد و 5هزارگزي خاور راه شوسه بروجرد به دورود، با 239 تن سکنه . آب آن از قنات وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
دراسُونه:درب آستانه.دهي است از دهستان حشمت آبادشهرستان دورود واقع در 26هزارگزي جنوب خاوري دورود و کنارراه مالرو دره امير به برآفتاب دراز. آب آن از قنات وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
دردسر: دچار زحمت شدن. اسباب زحمت دیگران شدن. مشکل برای کسی ایجاد کردن.
دردسردُرُس کردن: اسباب زحمت برای دیگران ایجاد کردن. مشکل برای دیگران درست کردن.
دره درویش عزیز آواد:دهي است از دهستان سيلاخورشهرستان اليگودرز . واقع در 26 هزارگزي جنوب باختري اليگودرز و 20 هزارگزي خاور راه شوسه ازنا به دورود، با 237 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
دَل یاچه : دریاچه گهر واقع دردورود؟؟؟
ِدزآو:دز آب.از قلاع غرب ايران است که در جنوب شمس الدين عرب در بالاي کوه درباوي کهکيلويه مي باشد. (از جغرافياي غرب ايران ص 129).
دَس آو: دست آب. آب دست . مستراح رفتن.طهارت رفتن.
دَس آموز: دست آموز.(دهخدا).دست آموخته . آموخته . پرورش يافته به دست . (غياث ). به دست آموخته شده و رام و مطيع و مانوس و منقاد و فرمان بردار. (ناظم الاطباء). مدرب . (زمخشري ). رام و مطيع: بقال را در دکان از براي دفع موشان راسوئي بود دست آموز بازي گر. (سندبادنامه ص 202). تو از جائي صيدشان نکرده اي و خورشان تو نمي دهي و دست آموز تو نيستند. (کتاب المعارف ). ادراکات من دست آموز اللّه است و مزه از اللّه مي گيرد. (کتاب المعارف ). مشتي جاهل دست آموز شيطان شده . (تذکرة الاولياء ص 336).
دَش آواد:دشت آباد.دهي از دهستان ترک شهرستان ملاير. سکنه آن 410 تن . آب آن از قنات . محصول آنجاغلات و لبنيات است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 5).
دل آزار:آزرده خاطر.رنجیده دل.
دلی آواد: دلی آباد.دهي است از دهستان کاغه ، بخش سیلاخور شهرستان دورود. واقع در 35 هزارگزي شمال شرقي دورود، با 176 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
دلی آواد:دلی آباد.دهي است از دهستان چالان چولان بخش حومه شهرستان بروجرد. واقع در 27 هزارگزي جنوب بروجرد و کنار راه شوسه بروجرد به دورود، با 176 تن سکنه . آب آن از قنات وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
دم آواد:دم آباد.دهي است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرسان شهرکرد. 251 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
دم آواد: دم آباد.دهي است از دهستان سوسن بخش ايزه شهرستان اهواز. جمعيت آن 165 تن . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
دَم دُش برفتاو :دم دوش برآفتاب.دهي است از دهستان سماق بخش چگني شهرستان خرم آباد با 180 تن سکنه . آب آن از رودخانه کشکان و راه آن اتومبيلرو است . ساکنان از طايفه طولايي هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
دُمِه: دنبه گوسفند.
دُوآو:دو آب.دهي است از دهستان خزل شهرستان نهاوند با 158 تن سکنه . آب آن از رودخانه آران است . ايل ترکاشوند در تابستان براي تعليف احشام به اين ده مي آيند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
دُوآو: دو آب.دهي است از دهستان يک مهه بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز داراي 100 تن سکنه . آب آن از چاه . ساکنين از طايفه هفت لنگ بختياري هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
دُوآو: دوآب.نام يکي از دهستانهاي بخش اردل شهرستان شهرکرد که در جنوب باختري شهرکرد واقع است . حدود و مشخصات آن به شرح زير است : از شمال به کوه دوآب ، از جنوب به کوه اسبيان ، از خاور به دهستان پشتکوه ، از باختر به کوه چري . در دره اي که مابين دوآب و کوه اسبيان واقع شده قرار گرفته است و مهمترين کوههاي آن دوآب کوه و اسبيان و چري و تنگ قيصري و گردنه بربران است . رودخانه دوآب که از کوههاي چري و دوآب و اسبيان سرچشمه گرفته در نزديکي آبادي هفت پيران به رودخانه کوهرنگ متصل مي شود. اراضي دهستان کوهستاني و هواي آن معتدل و آب قراء آن از رودخانه دوآب و چشمه سارها تامين مي شود. محصول عمده دهستان غلات و از محصولات حيواني پشم و روغن است . صنايع دستي محلي جاجيم بافي است . اين دهستان از 15 آبادي کوچک و بزرگ تشکيل شده و جمعيت آن 1045 نفر است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
دُو: دوغ .تهیه شده از ماست.
دِیلَت آواد: دولت آباد.لقب شهر ملاير; و دولت آباد نام قريه مجاور شهر بوده که امروزه جزو محلات شهر است . (يادداشت مولف. مرحوم دهخدا ).
دیِلَت آواد: دولت آباد.دهي است از دهستان سيلاخور بخش اليگودرز شهرستان بروجرد با 1149 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
دِیلَت آواد: دولت آباد.دهي است از دهستان تنگ گزي بخش اردل شهرستان شهرکرد با 1100 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
دِه برافتاو:ده برآفتاب.دهي است از دهستان دشمن زياري بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان . واقع در 7هزارگزي شمال خاوري قلعه کلات مرکز دهستان - داراي 230 تن سکنه است . آب آن از چشمه و ساکنين از طايفه دشمن زياري هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
دِه نوآورزَمو: ده نوآور زمان.دهي است از دهستان آورزمان شهرستان ملاير. واقع در 28هزارگزي باختر شهر ملاير. سکنه آن 688 تن . آب آن از قنات تامين مي شود.راه آن اتومبيل رو. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
دِه نورعلی آواد: ده نور علی آباد.دهي است از دهستان ترک شهرستان ملاير. واقع در 33هزارگزي شمال باختري شهرملاير. سکنه آن 1157 تن . آب آن ازچاه تامين مي شود. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
دهو الیگر:دهي است از دهستان بربرود شهرستان اليگودرز .واقع در 18هزارگزي جنوب با 268 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
رنگ افتاوی: رنگ آفتابی.رنگ سفید مایل به زردی.
روشن آواد: روشن آباد. دهي است از بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان . سکنه آن 300 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و پشم و لبنيات . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
زیرآو: زیر آب.کف آب .کف رودخانه.
زردآواد: زرد آباد.
|
دهي از دهستان سگونداست که در بخش زاغه شهرستان خرم آباد واقع است ، و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
|
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
خ . (حرف ) حرف نهم است ازالفبای فارسی و هفتم از الفبای عربی و بیست و چهارم از الفبای ابجد و نام آن خاء است و در حساب جُمَّل ششصد بود و در حساب ترتیبی فارسی نماینده ٔ عدد نه و در حساب ترتیبی عربی نماینده ٔ هفت است . و آن از حروف روادف و از حروف خاکی است . (برهان قاطع در کلمه ٔ هفت حرف خاکی ). و از حروف مائیه است . و یکی از شش حرف حلق است و هم از حروف مکسور و از حروف مستعلیه و استعلاست . (برهان در کلمه ٔ هفت حرف استعلاء). و از حروف مصمته است و در کتب حدیث رمز است بخاری صاحب صحیح را. و رمز است از مؤخر مقابل «م » که رمز است از مقدم و علامت مریخ است در علم نجوم و احکام و رمز است نسخه را و تصغیر آن در عربی «خییه » [ خ ُ ی َ ی ْ ی َ ] است .
خاک اِشتَر: خاک استر به جای مانده از آتش
خنا: [ خ َ ] (اِ) حنا، پارسی حناست که بر موی و دست و پای مالند. از فرهنگ مخزن الادویه نقل شد. (انجمن آرای ناصری ). ظاهراً مصحف حناست .
(یادداشت مرحوم دهخدا). برگ معروف که بدان دست و پارا نگار بندند و فارسیان بتخفیف و به اماله نیز استعمال نمایند و شبستان از تشبیهات اوست . (آنندراج ). گیاهی از رده ٔ دولپی های جدا گلبرگ که خود تیره ٔ مشخصی را بنام حنا میسازد. این گیاه بصورت درختچه ای است که در شمال و مشرق افریقا و عربستان و ایران کشت می شود. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و تذکره ٔ ضریر انطاکی و جغرافیای اقتصادی ص 20 شود.
خاک آواد:دهي است از دهستان بربرود بخش اليگودرز شهرستان بروجرد واقع در 15 هزارگزي خاور اليگودرز کنار راه مالرو چالسپار به دره سفيد. ناحيه اي است کوهستاني داراي آب و هواي معتدل و 181 تن سکنه که مذهبشان شيعه و زبانشان لري و فارسي است . آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات و لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . صنايع دستي زنان قالي و جاجيم بافي است و راه آنجااتومبيل رو ميباشد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
خاک آلی: خاک آلود.
خاک آلی ویدن: خاک آلود شدن . به خاک آغشته شدم.
خان آواد:دهي است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 31 هزارگزي جنوب باختر دورود و کنار راه مالرو حسک به خانوردي . ناحيه اي است کوهستاني و معتدل ، داراي 78 تن سکنه ، که شيعي مذهب و لري و فارسي زبانند. اين ده از قنات مشروب ميشود و محصولاتش غلات و لبنيات است . اهالي به کشاورزي و گله داري گذران ميکنند. راه آنجا مالرو ميباشد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خان آواد:دهي است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 22 هزارگزي خاور دورود و يک هزارگزي شمال راه آهن دورود به اراک . ناحيه اي است که در جلگه قرار دارد و آب و هوايش معتدل ميباشد. اين ده داراي 300 تن سکنه است که شيعي مذهب و لري و فارسي زبانند. آب خان آباد از قنات مشروب ميشود. محصولاتش غلات و لبنيات ، پنبه و حبوبات ميباشد. اهالي به کشاورزي و گله داري اشتغال دارند. از صنايع دستي زنان قالي و جاجيم بافي است . راه آن اتومبيل رو ميباشد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خان آواد:دهي است از دهستان بروجرد بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 51 هزارگزي جنوب اليگودرز و کنار راه مالرو رچه به جونو. ناحيه اي است کوهستاني و معتدل . داراي 439تن سکنه که شيعي مذهب و لري و فارسي زبانند. آب اين ده از چشمه و قنات مشروب ميشود. محصولاتش غلات و لبنيات است . اهالي بکشاورزي و گله داري گذران ميکنند. راه آنجا مالرو ميباشد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خان آواد:دهي است از دهستان جاپلق اليگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 39 هزارگزي شمال اليگودرز و کنار راه مالرو لاخون به علي آباد. ناحيه اي است واقع در جلگه و معتدل . داراي 679 تن سکنه که شيعي مذهب و لري و فارسي زبانند. آب اين ده از قنات مشروب ميشود و محصولاتش غلات ، لبنيات ، چغندر و پنبه است . اهالي بزراعت و گله داري گذران ميکنند و راه آن مالرو ميباشد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خان آواد قطب:دهي است جزء دهستان بنوارناظر بخش شوش شهرستان دزفول . واقع در 18 هزارگزي باختر شوش و 2 هزارگزي باختر راه شوسه دزفول به اهواز. ناحيه اي است واقع در دشت با آب و هواي مناطق گرمسيري و مالاريايي . داراي 300 تن سکنه شيعي مذهب که زبان آن ها لري و فارسي است . آب اين ده از رودخانه دز و محصول آن غلات و برنج و کنجد است . شغل اهالي زراعت و راه آنجا در تابستان اتومبيل رو ميباشد. ساکنين اين ده از عشايرند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خان آواد معزی بالا:دهي است جزء دهستان بنوارناظر بخش شوش شهرستان دزفول . واقع در 19 هزارگزي شمال باختري شوش و 3 هزارگزي خاوري راه شوسه دزفول به اهواز. ناحيه اي است واقع در جلگه با آب و هواي مناطق گرمسيري و مالاريايي . سکنه آنجا 400 تن که شيعي مذهب و فارسي زبانند (زبان لري ). آب آنجا از رودخانه دز و محصول آن غلات و برنج و کنجد است . شغل اهالي زراعت و راه در تابستان اتومبيل رو است . ساکنين آنجا از طايفه لرند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خان آواد معزی پایین:دهي است جزء دهستان بنوارناظر بخش شوش شهرستان دزفول ، واقع در 16 هزارگزي شمال شوش و يکهزار گزي خاور راه شوسه دزفول به اهواز. ناحيه اي است واقع در دشت با آب و هواي مناطق گرمسيري و مالاريايي . سکنه آنجا 250 تن که شيعي مذهب و عربي و فارسي زبانند. آب آنجا از رودخانه کرخه و محصولاتش غلات و برنج و کنجد و شغل اهالي زراعت است . راه آن در تابستان اتومبيل رو ميباشد. ساکنين اين ده طايفه اي از طوايف عربند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خونه آخرت:( دهخدا)خانه اي که انسان براي آن دنيا بنا مي کند.
سراي ديگر.آن دنيا.
دارالاًّخرة. بمزاح خانه بس کوچک را گويند.
چهارديواري بي ساختمان .
خانی آواد:دهي است کوچک از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهر کرد، واقع در 26 هزارگزي باختر بروجن و متصل براه عمومي . سکنه آنجا 74 تن ، مذهب آنها شيعه و زبانشان فارسي است . آب آنجااز چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالي زراعت و راه آن جا مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 10).
خجالتی: کم رو.باعث شرم و حیا. کم حرف.
خورمو: (دهخدا).شهرستان خرم آباد يا منطقه لرستان ، يکي از شهرستانهاي مهم استان ششم کشور بوده و خلاصه مشخصات آن بشرح زير است :
حدود: از شمال به شهرستان نهاوند، از شمال خاوري بشهرستان بروجرد، از خاور برودخانه سزار و آب دورود مخمل کوه ، از جنوب خاور برودخانه صيمره و کبيرکوه ، از باختر برودخانه صيمره و شهرستان کرمانشاه ، از شمال باختر به بخش هرسين کرمانشاه .
موقعيت طبيعي : بطور کلي منطقه شهرستان خرم آباد يک منطقه کامل کوهستاني است که جهت رشته هاي متعدد و متوالي آن از شمال باختر بجنوب خاوري کشيده شده ، کوهها اکثر در موازات هم واقعند و جلگه هاي کوچکي بين کوههاي مذکور بوجود آمده که در برخي نقاط وسعت آنها زياد و در بعضي نقاط کم است . در دره و دامنه کوههاي مذکور چشمه سارهاي متعدد و پرآبي وجود دارد.
آب و هوا: هواي قسمتي از منطقه شهرستان (بخشهاي طرحان ، چگني ، ملاوي ، الوارپاپي ) گرمسير و قسمت ديگر (بخشهاي زاغه ، چقلوندي ، سلسله ، دلفان ) سردسير و منطقه بخشهاي ويسيان و حومه معتدل است . آباديهاي اين شهرستان از رودخانه ، قنوات و چشمه سارها مشروب ميگردد.
ارتفاعات : مرتفعترين کوه هاي شهرستان عبارتند از کوه گرون ، پونه ، ديمله ، سياه کمر يا مخمل کوه ، اشترمل ، چقادزدان ، بزکن ، سرخه کوه ، مهراب کوه ، مشکين کوه ، سفيدکوه ، کوه وراز، ملاتخت ، گيالان ، هشتادپهلو، بهشت کوه و کوه طاف است .
رودخانه : سه رودخانه مهم در منطقه لرستان جريان دارد که کليه رودهاي کوچک و جويبارها به آن سه رودخانه منتهي ميشوند و عبارتند از: 1 - رودخانه صيمره ، شعب متعدد آن از بخشهاي چقلوندي ، هرو، سلسله ، دلفان ، طرهان ، چگني ، خرم آباد سرچشمه گرفته به اين رودخانه منتهي ميگردند که مهمترين آنها رودخانه کشکان است . 2 - رودخانه زال ، جويبارهاي قسمت گرمسيري لرستان واردآن ميشود. 3 - رودخانه مزار و دز، کليه جويبارهاي خاوري لرستان حدود سيلاخور، پاپي ، سگوند، زاغه وارد اين رودخانه مي شوند. رودهاي مذکور سيلابي اند و بمحض نزول باران عبور از آنها مشکل ميشود. چون در عمق زيادي جريان دارند تاکنون استفاده قابل ملاحظه اي از آنها بعمل نيامده ولي چنانچه در برخي نقاط سدبندي شود استفاده شاياني خواهند داشت .
سازمان اداري : شهرستان خرم آباد از 11 بخش بنام ويسيان ، ملاوي ، الوار گرمسيري ، پاپي ، زاغه ، چقلوندي ، سلسله ، دلفان ، طرهان ، چگني و بخش حومه تشکيل شده ، جمع قراء و قصبات آن 1130 و جمعيت آن در حدود 259هزار نفر است . مذهب ساکنين شهرستان شيعه اثناعشري است و زبان مادري دهستانهاي بيرالوند، حسنوند، دلفان ، لکي و فارسي و ساير بخشها و دهستانها لري است . ريشه اصلي زبان لکي و لري فارسي ميباشد و اکثر سکنه بفارسي تکلم مي نمايند.
محصولات : محصولات عمده شهرستان عبارتست از غلات ، صيفي ، حبوبات ، توتون ، ميوه .
معادن : در قسمت جنوب خاوري منطقه بويژه کوهستان منطقه پاپي معادني از قبيل ذغال سنگ، قير، گوگرد، سرب ، موميايي و نفت وجود دارد. بعلاوه در قسمت شمالي لرستان معادن سرب و مس ديده شده همچنين در حومه شهر و بخش طرهان علائم معدن نفت موجود است و در اغلب نقاط معادن نمک وگچ نيز وجود دارد و در بعضي نقاط جهت مصرف حمل و استخراج ميشود.
شغل زنان عشاير: بافتن قاليچه و جاجيم و سياه چادر و طناب . راههاي شوسه بشرح زير است و همه از خرم آباد منشعب ميگردد: خرم آباد به بروجرد، شوسه خرم آباد به انديمشک ، خرم آباد به هرسين وکرمانشاه ، خرم آباد به کوهدشت ، خرم آباد به بروجرد ازچقلوندي . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
خورمو:(دهخدا).شهر خرم آباد، مرکز لرستان ، يکي از شهرهاي مهم استان ششم است . اين شهر در 553هزارگزي جنوب باختري تهران واقع ميباشد با مختصات جغرافيايي بشرح زير: طول 48 درجه و 21 دقيقه و عرض 23 درجه و 33 دقيقه ، اختلاف ساعت با طهران 12 دقيقه و 18 ثانيه است ، يعني اگر در طهران ساعت 12 باشد خرم آباد ساعت 11 و 47 دقيقه و 42 ثانيه است . فاصله خرم آباد نسبت بشهر و قصبه هاي مجاور بشرح زير است : بروجرد 111، انديمشک 249، هرسين 144، نورآباد 16، الشتر 56، کوهدشت 98، چگني 36، ملاوي 108، زاغه 41، چقلوندي 42هزار گز. از سبزه ميدان مرکز شهر چهار خيابان تقريباً به چهار جهت اصلي منشعب و بنام هاي رضاشاه کبير، شاهپور، خرم شاه و سربازخانه ناميده ميشود. طرفين خيابانها نزديک سبزه ميدان مغازه و دکاکين وجود داردو برخي از ساختمانهاي آن قابل ملاحظه است . از چهار خيابان بالا چندين خيابان منشعب ميشود که آبادتر از همه خيابان سوم اسفند است . آب آشاميدني شهر از رودخانه خرم آباد تامين ميشود و سکنه خرم آباد طبق صورت اداره آمار در حدود 26هزار نفر است . در اين شهر در حدود 700 باب مغازه و دکان و دوهزار عمارت مسکوني وجود دارد. روشنايي شهر بوسيله مولد برق که با شرکت سهامي تشکيل شده تامين مي شود. خرم آباد مرکز لشکر 5 لرستان است و ادارات دولتي آن بشرح زير است : فرمانداري ، دارائي ، شهرباني ، فرهنگ، شهرداري ، آمار، پست و تلگراف ، ژاندارمري ، کشاورزي ، دادگستري ، ثبت اسناد، بهداري ، بانک ملي و يک باغ کشاورزي که در شمال باختري شهر واقع شده و بزمان رضاشاه احداث گرديده است . اين باغ مورد توجه و محل تفرج و گردشگاه سکنه شهر ميباشد.
ابنيه قديمه : بناهاي قابل ملاحظه تاريخي بشرح زير ميباشد: 1 - قلعه فلک الافلاک در جنوب باختري شهر روي تپه اي واقع شده و فعلاً لشکر از بناي مستحکم آن استفاده ميکند. 2 - پل معروف چهل چشمه روي رودخانه خرم آباد که خيابانهاي مرکزي را به خيابان شمشيرآباد متصل مي نمايد. 3 - پل شکسته معروف به پل شاهپوري در جنوب شهر واقع و چند چشمه آن برپاست واز بناهاي شاهپور ذوالاکتاف ميباشد. 4 - منار مرتفع واقع در يک کيلومتري جنوب خاوري شهر که تاريخ بناي آنرا بعهد سلاجقه نسبت ميدهند، اطراف اين بنا خرابه هاي زيادي مشاهده ميشود و مشهور است که شهر قديم خرم آباددر اين مکان بوده . 5 - سنگ چهارپهلو بنام سنگنوشته که نزديک شهر و کنار راه خرم آباد به اهواز قرار دارد. بعلاوه در طول رودخانه کشکان آثار چندين پل معظم بنامهاي پل معمولان ، پل دختر، پل گاوميشان ، پل مال و غيره وجود دارد که عموماً از آثار دوره ساسانيان بوده و فعلاً خراب است و پايه هاي آن حکايت از اهميت و استحکام آن مينمايد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
خرم آوادی: منسوب به شهرخرم آباد.
خسریو آواد: خسرو آباد.ده کوچکي است از دهستان شورآب بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 56 هزارگزي شمال باختري اردل و 3 هزارگزي راه کوهرنگ. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 10).
خط: نوشتن .
خط آهِن: خط آهن.راه آهن . مسيري فراهم آمده از دو خط ساخته شده از آهن که بموازات هم قرار دارند و بروي آن واگن حرکت مي کند. رجوع به راه آهن در اين لغت نامه شود.
خلیل آواد:خلیل آباد.دهي است از دهستان چاپلق اليگودرز . داراي 1066 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنيات و ترياک و چغندر و پنبه . شغل اهالي زراعت و گله داري و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خلیل آواد: خلیل آباد.دهي است از دهستان بربرود بخش اليگودرز . داراي 400 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنيات ، شغل اهالي زراعت و گله داري و از صنايع دستي زنان قالي و جاجيم بافي و راه اتومبيل رو است . معدن ذغال سنگ در آنجا وجود دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خلیل آواد عالی گر:دهي است از دهستان بربرود بخش اليگودرز داراي 980 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنيات و پنبه و چغندر و شغل اهالي زراعت و گله داري است . صنايع دستي زنان قالي و جاجيم بافي و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خواو آلی: خواب آلود. خمار . همیشه خسته . بیدار نشدن .همیشه در حال چرت زدن.
خواجه آواد:خواجه آباد:دهي است از دهستان حومه بخش مسجد سليمان . اين دهکده کوهستاني و گرمسير و داراي چهارصد تن سکنه است . آب آن از لوله شرکت نفت و رود کارون و محصول آن غلات و شغل اهالي کارگري در شرکت نفت و زراعت و گله داري و راه آن اتومبيل رو و ساکنان از طايفه هفت لنگ بختياري اند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خَوش آو هوا: معتدل . نه گرم و نه سرد.
خوش آودی: تعارف کردن .احترام . تعارف . خوش آمدگویی .
خوش آودن: مورد پذیرش قرار گرفتن. مورد پسند قرار گرفتن.
خَوش آوا: خوش صدا.خوش نغمه . خوش نوا.
خین آلی:آغشته بخون . لکه دار از خون. زخمی شدن.
خین آودن: جاري شدن خون از موضعي . بيرون آمدن خون از محلي . (يادداشت مولف . دهخدا). خون برآمدن.
خین بالا آوردن:خون قي کردن . استفراغ خون کردن .
خیرآواد:دهي است از بخش جاپلق بشهر اليگودرز واقعدر 21 هزارگزي شمال اليگودرز و کنار راه مالرو کورچل به چقار سيف الدين با 214 تن سکنه . آب آن از قنات وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خیرآواد:دهي است از دهستان کرگاه بخش ويسيان شهرستان خرم آباد، واقع در 5 هزارگزي شمال خاوري ماسور کنار باختر راه خرم آباد به انديمشک جمعيت آن 2000 تن و آب آن از نهر خرم آباد و راه آن مالرو است . ساکنان از طايفه بهارونداند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خیرآواد:دهي است از دهستان بن معلا بخش شوش شهرستان دزفول ، واقع در 10 هزارگزي شمال باختري شوش و 2 هزارگزي باختر شوسه اهواز به دزفول با 200 تن سکنه . آب آن از رودخانه کرخه و راه آن در تابستان اتومبيل رو و ساکنان از طايفه عشاير لرند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خیرآواد:دهي است از دهستان (بلوک شرقي ) بخش مرکزي شهرستان دزفول ، واقع در 10 هزارگزي جنوب دزفول و 10 هزارگزي جنوب باختري راه شوشتر به دزفول . آب از رودخانه دز و راه آن مالرو و ساکنان از طايفه عشاير بختياري اند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خیرآواد دائونی:خیرآباد پایینی.دهي است از دهستان بويراحمد گرمسيري بخش کهگيلويه شهرستان بهبهان کنار راه آرو به بهبهان . آب آن از رودخانه خيرآباد است بدانجا پاسگاه ژاندارمري و راه آن اتومبيل رو است . ساکنان از طايفه بويراحمد گرمسيري اند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
خیرآواد مانیزون:خیر آباد مانیزان.دهي است از دهستان حومه شهر ملاير، واقع در21 هزارگزي خاور شهر ملاير. آب آن از رودخانه و راه آن اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
حاجی وند. [ وَ ] (اِخ )جزء طایفه ٔ ممی وند،از چهار لنگ ایل بختیاری ایران ، و دارای شعب ذیل است : غالبی ، زید قائد، هیل هیل ، الیاسی .
حموُن:وسیله ای برای جای حبوبات ، تهیه شده از پوست گوسفند .
حسین آباد:دهي است از دهستان چالان چولان شهرستان بروجرد واقع در 21هزارگزي جنوب بروجردکنار راه مالرو حاجي آباد جودکي به چاماشنان . ناحيه اي است واقع در جلگه . کوهستاني . داراي 201 تن سکنه ميباشد. فارسي و لري زبانند. از رودخانه و قنات مشروب ميشود. محصولات آنجا غلات . اهالي به کشاورزي گذران ميکنند. راه مالرو ميباشد. (فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
حسین آباد:دهي است از دهستان کاغه بخش چلانچولان دورود. ناحيه اي است واقع در 15هزارگزي خاور دورود و سه هزارگزي شمال راه آهن دورود به اراک . ناحيه اي است واقع در جلگه ولي معتدل . داراي 57 تن سکنه ميباشد. فارسي و لري زبانند. از قنات مشروب ميشود. محصولات آنجا غلات . اهالي به کشاورزي گذران ميکنند. راه مالرو ميباشد. (فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
حسین آباد شاملو:دهي است از دهستان ورزمان بخش شهرستان ملاير. واقع در سي هزارگزي شمال شهر ملاير، کنار راه شوسه ملاير به تويسرکان . ناحيه اي است واقع در جلگه ولي معتدل . داراي 3054 تن سکنه ميباشد. فارسي زبانند. از قنات مشروب ميشود. محصولات آنجا غلات ، صيفي ، ديم ، آبي . اهالي به کشاورزي ، قاليبافي گذران ميکنند. راه ماشين رو ميباشد. يک دبستان در اين ده وجود دارد. (فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
حشمت آباد:دهي است از دهستان بخش دورود شهرستان بروجرد. يازده هزارگزي خاور دورود واقع در سه هزارگزي شمال ايستگاه رودک . ناحيه اي است واقع در جلگه معتدل . داراي 152 تن سکنه ميباشد. لري و فارسي زبانند. از قنات و چاه مشروب ميشود. محصولات آنجاغلات ، لبنيات . اهالي به کشاورزي ، گله داري گذران ميکنند. راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
حشمت آباد:نام يکي از دهستان هاي سه گانه بخش دورود است . اين دهستان در خاور دورود واقع و حدود آن بشرح زير است : از شمال به دهستان ژان ، از جنوب به دهستان زلقي ، از خاور به دهستان کاغه ، از باختربه بخش دورود. قسمت مرکزي دهستان جلگه اغلب قراي آن در دامنه کوهستاني واقع است . شمال و خاور و جنوب آن کوهستاني و هواي آن معتدل و از قنات و چاه و چشمه مشروب ميشود. محصولات آنجا غلات ، لبنيات ، صيفي . اهالي به کشاورزي و گله داري گذران ميکنند. از صنايع دستي زنان قالي بافي . راههاي مورد استفاده آن مالروست . ايستگاه رودک راه آهن جنوب در اين دهستان واقع است . از 38 آبادي کوچک و بزرگ تشکيل شده و جمعيت آن در حدود 6700 تن ميباشد. قراء مهم دهستان عبارتند از: ترس آب ،نوران ، بهرام آباد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
حموُن:وسیله ای برای جای حبوبات ، تهیه شده از پوست گوسفند .
حسد: کینه . عقده . حسادت.
حسن آباد:
دهي است از دهستان حسنوند بختن سلسله شهرستان خرم آباد در دوهزارگزي جنوب خاوري الشتر و دوهزارگزي جنوب خاوري راه خرم آباد به الشتر.جلگه است . 120 تن سکنه شيعه فارسي و لري دارد. آب آن از سراب پايي و محصول آن غلات ، حبوبات ، لبنيات ، پشم و شغل اهالي زراعت و گله داري است . ساکنين از طايفه حسنوند ميباشند. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6
حسن آباد آوپینه:
دهي است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فريدن در 60 هزارگزي جنوب خاور داران و 20 هزارگزي پل زمان خان . تپه ماهور و معتدل است . 20 تن سکنه ترک زبان دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، انگور و ميوه جات است. (از فرهنگ جغرافيائي ايران جحسین آباد:دهي است از دهستان چالان چولان شهرستان بروجرد واقع در 21هزارگزي جنوب بروجردکنار راه مالرو حاجي آباد جودکي به چاماشنان . ناحيه اي است واقع در جلگه . کوهستاني . داراي 201 تن سکنه ميباشد. فارسي و لري زبانند. از رودخانه و قنات مشروب ميشود. محصولات آنجا غلات . اهالي به کشاورزي گذران ميکنند. راه مالرو ميباشد. (فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
حسین آباد:دهي است از دهستان کاغه بخش چلانچولان دورود. ناحيه اي است واقع در 15هزارگزي خاور دورود و سه هزارگزي شمال راه آهن دورود به اراک . ناحيه اي است واقع در جلگه ولي معتدل . داراي 57 تن سکنه ميباشد. فارسي و لري زبانند. از قنات مشروب ميشود. محصولات آنجا غلات . اهالي به کشاورزي گذران ميکنند. راه مالرو ميباشد. (فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
حسین آباد شاملو:دهي است از دهستان ورزمان بخش شهرستان ملاير. واقع در سي هزارگزي شمال شهر ملاير، کنار راه شوسه ملاير به تويسرکان . ناحيه اي است واقع در جلگه ولي معتدل . داراي 3054 تن سکنه ميباشد. فارسي زبانند. از قنات مشروب ميشود. محصولات آنجا غلات ، صيفي ، ديم ، آبي . اهالي به کشاورزي ، قاليبافي گذران ميکنند. راه ماشين رو ميباشد. يک دبستان در اين ده وجود دارد. (فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
حشمت آباد:دهي است از دهستان بخش دورود شهرستان بروجرد. يازده هزارگزي خاور دورود واقع در سه هزارگزي شمال ايستگاه رودک . ناحيه اي است واقع در جلگه معتدل . داراي 152 تن سکنه ميباشد. لري و فارسي زبانند. از قنات و چاه مشروب ميشود. محصولات آنجاغلات ، لبنيات . اهالي به کشاورزي ، گله داري گذران ميکنند. راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
حشمت آباد:نام يکي از دهستان هاي سه گانه بخش دورود است . اين دهستان در خاور دورود واقع و حدود آن بشرح زير است : از شمال به دهستان ژان ، از جنوب به دهستان زلقي ، از خاور به دهستان کاغه ، از باختربه بخش دورود. قسمت مرکزي دهستان جلگه اغلب قراي آن در دامنه کوهستاني واقع است . شمال و خاور و جنوب آن کوهستاني و هواي آن معتدل و از قنات و چاه و چشمه مشروب ميشود. محصولات آنجا غلات ، لبنيات ، صيفي . اهالي به کشاورزي و گله داري گذران ميکنند. از صنايع دستي زنان قالي بافي . راههاي مورد استفاده آن مالروست . ايستگاه رودک راه آهن جنوب در اين دهستان واقع است . از 38 آبادي کوچک و بزرگ تشکيل شده و جمعيت آن در حدود 6700 تن ميباشد. قراء مهم دهستان عبارتند از: ترس آب ،نوران ، بهرام آباد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
بختیاری زندگی می کنند.
تیربُز: بز ماده دو ساله
ترازی: ترازو ، میزان ، قپان
تاقچه : زیرپنجره،
توء: تب (لری)
تیو: تب .حرارت (بختیاری)
تُوف: مواد خوراکی که از دوغ ترش شده استفاده می شود.
ترخینه: مواد غذایی که با گندم و دوغ و و عدس درست می کنند.
تین : آتشدان حمام
تاف: آبشار. تیِو: تب . تب و لرز.
تیِو و لرز: تب و لرز.
ترش آو: (تُ ). دهي از دهستان حشمت آباد است که در بخش دورود شهرستان بروجرد و 15هزارگزي خاور دورود و 4هزارگزي شمال راه آهن دورود به اراک قرار دارد. جلگه اي معتدل است و 160 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رودخانه و محصول آنجا غلات و لبنيات و صيفي است و شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان قالي بافي است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
تقاص:قصاص. تلافی .
تقی آباد:(تَ).دهي است از دهستان ژان که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و118 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
تقی آباد:(تَ).دهي از دهستان سگوند است که در بخش زاغه شهرستان خرم آباد واقعاست و 150 تن سکنه دارد و مردم آنجا که از طايفه سگوند ميباشند ييلاق و قشلاق ميکنند و مزرعه تقي آباد هم جزء اين روستاست . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
تلخ آو تاج الدین :ت َ جِدْ دي . (دهخدا).دهي از دهستان جهانگري است که در بخش مسجد سليمان شهرستان اهواز واقع است و100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
تلخ آو میانکوه:(تَ).دهي از دهستان سوسن است که در بخش ايزه شهرستان اهواز واقع است و220 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
تلمیت: سواره . اسب زین شده .
تلمیت سوار: سوار بر اسب زین شده .
تُن آو: تیز آب . آب تند. آبی که سرعت زیادی داشته باشد.
تنگ آو: جایی که آب به سختی عبور کند. آب باریک. آب با عمق کم.
تَنیر: تنور.
تیزآو: دهي از دهستان ميربيک است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است . 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
تیمور آباد: ( ت). دهي از دهستان ده پير است که در بخش حومه شهرستان خرم آباد واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6.
تیله: بچه سگ .
تهلاو: آّ ب تلخ.
تهلاو: منطقه ای در ناحیه راه آهن لرستان مابین ایستگاه راه آهن تله زنگ و شهبازان.
تنگ سه: تله زنگ. ایستگاه راه آهن تله زنگ.
تشر:نهیب. صدا کردن با نهیب.
تماکو: تنباکو. توتون.
تره: نوعی علف کوهی برای مصرف سرخ کردنی و پیاز داغ .
تیه بن: تِ .ی.ه. بَ .نْ . چشم بند. (دهخدا).نظر بد و نگاه بد. (ناظم الاطباء). چشمي که اثر بد دارد و چشم زخم ميزند. (فرهنگ نظام ). چشم زخم . عين الکمال:ندانم چه چشم بد آمد براوي
چرا پژمريد آن چو گلبرک روي .فردوسي
تِیِه وِرَه: چشم براه. منتظر .منتظر کسی بودن.انتظار کسی را کشیدن.منتظر مسافر از راه.(دهخدا).نگران و منتظر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن کس که انتظار ورود سفرکرده اي يا رسيدن خبري را دارد.
-چشم براه بودن ; چشم براه داشتن . منتظر بودن . نگران و دلواپس بودن . رجوع به چشم براه داشتن شود.
تِیه وِه رَه مَنه: چشم در انتظار.منتظر ماندن.(دهخدا).کنايه از انتظار کشيدن باشد. (برهان ) (آنندراج ).مرادف چشم براه دوختن و چشم و ديده براه نهادن . (ازآنندراج ). انتظار کشيدن . (ناظم الاطباء):
مدتي شد که تا بدان اميد
چشم دارد براه و گوش بدر.انوري .
تِیه بَسِه:چشم بستن. چشم ها را روی هم قرار دادن.(دهخدا).چشم بر هم نهادن . چشم فروبستن . مقابل چشم بازکردن و چشم گشودن . رجوع به چشم بر هم نهادن و چشم فروبستن شود.
-چشم از جهان بستن ; کنايه از مردن . چشم از جهان فروبستن . دم درکشيدن . برحمت ايزدي پيوستن:
چو سالار جهان چشم از جهان بست
بسالاري ترا بايد ميان بست .نظامي .
افسون کردن . (ناظم الاطباء). چشم بندي کردن .
تره و گل ونی: تره پارچه ابریشمی مخصوصی است که زنان لر به سر میبندند و به لری آن را «ساوه» میگویند. تره را در حالت عادی میبندند و برای شرکت در مراسم وجشن و سرور، نوعی از آن را به نام «گل ونی» که رنگین است روی تره میبندند.
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
باریک آو: آب باریک. جوی باریک.
بد آود: بد آمد.پیش آمد. مقابل نیک .بخت بد.
بدرآباد: دهي از بخش اليگودرز است . 116 تن سکنه دارد. محصول آن غلات ، چغندر و پنبه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6.
برآفتاو: برآفتاب. دهي از دهستان زز و ماهرو بخش اليگودرز شهرستان بروجرد است که 138 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6
برآفتاب دراز: دهخدا: دهي از دهستان قسمت آباد بخش دورود است که 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6.
برن آباد: دهي است از دهستان جاپلق اليگودرز. سکنه آن 891 تن . آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات ، چغندر،پنبه و لبنيات است . (از فرهنگجغرافيايي ايران ج 6.
بزم: مسخره. تمسخر.ادای دیگران را در آوردن.
بزم گرده: مسخره کردن دیگران. پوزخند. نیشخند کردن.
بن آودن: بندآمدن. قطع شدن.
بهرام آباد: دهي از دهستان ژان است که در بخش درود شهرستان بروجرد واقع است و565 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
بهزاد آباد: دهي از دهستان چالان چولان است که در شهرستان بروجرد واقع است و222 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
غَشِه: قسمتی ازتنه درخت با شاخ وبرگ .
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
نِخُو.نِ خُ وْ: ناخن . ناخن دست و پا .
نوبهار: [ ن َ ب َ ] (اِخ ) نووه . وَهاره . نام هیکلی در بلخ از معابد بودائی . (یادداشت مؤلف ). نام آتشکده ٔ بلخ است ، و آن را برمک که نخستین ِ برامکه بود ساخت و سقف و دیوار آن را به دیبای الوان آراسته گردانید. و نام بتخانه ای هم هست ، و بعضی گویندهمان خانه ٔ بزرگ که در بلخ ساخته بودند و در آن عبادت ِ آتش می کردند. (از برهان قاطع). بعضی گفته اند نوبهار نام آتشکده ای است به بلخ که لهراسب بعد از وداع تخت و تاج مجاور آن شد و آبای برامکه تا ظهور اسلام هیربد آن بودند، و به معنی مطلق آتشکده نیست بلکه بهار به معنی مطلق آتشکده است . (رشیدی ). مردم ایران از شهرهای دور و نزدیک به زیارت و تماشای آن خانه می آمدند، در حوالی آن خانه ٔ رفیع و گنبد وسیع سیصدوشصت مقصوره ٔ معموره بود که خدام و سدنه در آنها مقام داشته اند و از زمینها و پوششها که در آن کرده بودند اولوالابصار در آن حیران بوده اند، از آن جمله گفته اند که باد چون وزیدی حریری که بر علم قبه ٔ آن کشیده بودندی چنان برآوردی که آن را در شهر ترمد بدیدندی و از بلخ تا ترمد دوازده فرسخ فاصله دارد، و متولی و خدمتکاران نوبهار را برمک می خواندند... و چون لهراسب پیر شدو شاهنشاهی ایران را به پسرش گشتاسب فراگذاشت از تختگاه خود که همانا شادیاخ نشابور بوده به نوبهار رفته به طاعت و عبادت یزدان پرداخت ... (از انجمن آرا). نوبهار خانه ای بود در بلخ و قبل از اسلام نزد فرس معظم و گرامی بود. (از تاج ص 99 و 303) : و اندر بلخ بناهای خسروان است ، نقش ها و کارکردهای عجب و ویران گشته و آن را نوبهار خوانند. (حدود العالم ). نوبهار بلخ که آتشکده ٔ قدیم است بر ایشان [ برمکیان ] وقف است . (تاریخ بخارا). نوبهار بلخ را دقیقی و نظامی ۞ و گروهی از مورخان عرب و ایران و فرهنگ نویسان آتشکده ای ازآن ِ زردشتیان پنداشته اند، و آن خطاست . نوبهار بدین مفهوم رابطه ای با بهار [ فصل نخستین ِ سال ] ندارد و اینکه عمربن الازرق کرمانی آن را «ربیع الجدید» ترجمه کرده درست نیست ، بلکه اصل آن نه وه وی هه ره ۞ است در سانسکریت . جزو اول هم ریشه و به معنی نو (تازه ٔ)فارسی است و جزو دوم که در فارسی «بهار» شده به معنی دیر و معبد است و جمعاً به معنی دیر نو و معبد جدید است . از اخبار برخی از مورخان مستفاد می گردد که نوبهار معبدی بودائی در بلخ بود، از آن جمله است خبر عمربن الازرق مذکور که یاقوت حموی و ابن الفقیه از او نقل کرده اند. خاندان برمکیان تولیت نوبهار را دارا بودند و در اراضی وسیع و موقوفات بسیار متعلق به دیر ریاست روحانی داشتند و آنان بودائی بودند و در اواخر قرن اول هجری به اسلام گرویدند و بعدها در دربار خلفای عباسی به وزارت رسیدند. گاهی «نوبهار» را به تخفیف «بهار» آورده اند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ۞ رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن درادبیات پارسی ص 317 و صص 320 - 327 و احوال و آثار رودکی ص 25 و فهرست اعلام آن و مجمل ص 51 و یشت ها ج 2 صص 32 - 34 و 266 و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 103 و الوزراء و الکتّاب ص 147 و معجم البلدان شود :
به بلخ ِ گزین شد [ لهراسب ] بر آن نوبهار
به بلخ ِ گزین شد [ لهراسب ] بر آن نوبهار
ناشِتا. ن ا شْ تا :صبحانه نخورده.
ناخوش: ن ا خَ وْ شْ:ناراحت.
ناصِر آواد: ناصرآباد.ده کوچکي است از دهستان خان ميرزا بخش اردکان شهرستان شهرکرد. در 13هزارگزي مشرق اردکان و يک هزارگزي راه عمومي اردکان به پل کوه واقع است ، 22 تن سکنه دارد و فارسي را به لهجه لري تکلم مي کنند. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 10 ص 194).
نُم: نُ مْ:نام . اسم .
نُم دِ رْ آوُردِنْ: مشهور شدن. نامی شدن . به شهرت رسیدن.
نورد.نِ وَرْدْ: مبارزه. جنگیدن.
نوی آباد.نَ وِ یْ آواد: نبی آباد: دهي است از دهستان برده بره بخش اشترينان شهرستان بروجرد در 5 هزارگزي مغرب اشترينان بر کنار راه مالرو فتح آباد به اشترينان در جلگه معتدل هوائي واقع است و 167 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
نرم آئدن:نَ رْ مْ آ وئْ دِ نْ: یواش امدن . گام به گام آمدن.(بختیاری)
نرم اومان: نَ رْ مْ اُ مَ اْ نْ: یواش آمدن . آهسته آمدن .(لری)
نشت آو.نَ شْ تْ آ وْ: زهِ آب.جایی که آب نشتی دهد.
نصرآواد: نَ صْ رْ آباد.دهي است از دهستان زروماهروي بخش اليگودرز شهرستان بروجرد، در 70 هزارگزي جنوب غربي اليگودرز، در ناحيه کوهستاني معتدل هوائي واقع است و 278 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و لبنيات ، شغل اهالي زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
نصرآواد: نَ صْ رْ آباد.دهي است از دهستان جاپلق بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. در 14 هزارگزي شمال راه اليگودرز به گلپايگان ، در جلگه معتدل هوائي واقع است و 397 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه ، محصولش غلات و چغندر و لبنيات ، شغل اهالي زراعت و گله داري و قالي بافي است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
نصرت آواد: نُ صْ رَ تْ آباد.ده کوچکي است از دهستان سيلاخور بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. رجوع به فرهنگ جغرافيايي ايران ج 9 شود.
نصیرآواد: نَ صِ یِ ر آباد.دهي است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، در 4 هزارگزي جنوب شرقي بروجرد در جلگه معتدل هوائي واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل اهالي زراعت است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
نصیرآواد: نَ صِ یِ ر آباد.دهي است از دهستان حومه بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز، در 2 هزارگزي شمال مسجدسليمان در ناحيه کوهستاني گرمسيري واقع است و 250 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه کارون و چشمه ، محصولش غلات ، شغل اهالي زراعت و گله داري و کارگري شرکت نفت است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
نصیرآواد: نَ صِ یِ ر آباد.دهي است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، در 4 هزارگزي جنوب شرقي بروجرد در جلگه معتدل هوائي واقع است و 140 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل اهالي زراعت است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
نصیرآواد: نَ صِ یِ ر آباد.ده کوچکي است از دهستان بيرگان بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 10).
نصیرآواد: نَ صِ یِ ر آباد.دهي است از دهستان گندمان بخش بروجن شهرستان شهرکرد، در 28 هزارگزي جنوب غربي بروجن ، در منطقه کوهستاني معتدل هوائي واقع است و 467 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و حبوبات و کتيرا. شغل اهالي زراعت است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 10).
نکیل آواد: نکیل آباد:دهي است از دهستان آورزمان شهرستان ملاير، در 19هزارگزي شمال غربي شهرستان ملاير، در جلگه معتدل هوائي واقع است و 156 تن سکنه دارد.آبش از رودخانه ، محصولش غلات و انگور، شغل اهالي زراعت و قالي بافي است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
نمک : نِ مِ کْ: نمک .
نون:[ نُ وْ نِ. ].نان .
نو ن:[نُ وِْ نْ].نان.
نورآواد:[نُ وْ رْ آباد].دهي است از بخش ايذه شهرستان اهواز، در 10 هزارگزي جنوب ايذه بر سر راه گورپرويز به ازگيل ، در جلگه گرمسيري واقع است و 109 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت و گله داري است . مزرعه نورآباد جزو اين آبادي است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
نورآواد:[نُ وْ رْ آباد].قصبه اي است از دهستان نورعلي از بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در 96 هزارگزي شمال غربي خرم آباد بر سر راه خرم آباد به کوهدشت در جلگه سردسيري واقع است و در حدود 500 تن سکنه دارد. آبش از رود بادآور و حسن آباد و از چاه ، محصولش غلات و لبنيات و پشم ، شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
نورآواد:[نُ وْ رْ آباد].دهي است از بخش ايذه شهرستان اهواز، در 10 هزارگزي جنوب ايذه بر سر راه گورپرويز به ازگيل ، در جلگه گرمسيري واقع است و 109 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت و گله داري است . مزرعه نورآباد جزو اين آبادي است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
نورآواد:[نُ وْ رْ آباد].ده کوچکي است از دهستان حسنوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. رجوع به فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6 ص 357 شود.
نور الدین آواد: نورالدین آباد.دهي است از بخش دره شهر شهرستان ايلام ، در 2 هزارگزي مشرق دره شهر و 2 هزارگزي جنوب راه دره شهر به هندميني ، در جلگه گرمسيري واقع است و 101 تن سکنه دارد. آبش از نهر دره شهر، محصولش غلات و برنج و حبوبات و لبنيات ، شغل مردمش زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
نوروز آواد: نوروزآباد.دهي است از دهستان بخش صالح آباد شهرستان ايلام ، در يک هزارگزي مغرب ايلام بر سر راه ايلام به شاه آباد در دامنه سردسيري واقع است و 675 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و صيفي و لبنيات ، شغل مردمش زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
نوروز آواد: نوروزآباد.ده کوچکي است از دهستان اي تيوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. رجوع به فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6 ص 357 شود.
نوروزآواد میربک:دهي است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در 24 هزارگزي مغرب نوروزآباد و 13 هزارگزي مغرب جاده خرم آباد به کرمانشاه در منطقه ناهموار سردسيري واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و لبنيات و پشم ، شغل مردمش زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
نَه آوردن: [نَ هْ آوردِ ن]. در کاری نه گفتن.کسی را از کاری وا داشتن.
نیاز آواد:[ نیاز آباد].دهي است از دهستان کوليوند بخش سلسله شهرستان خرم آباد. در 32 هزارگزي جنوب غربي الشتر و 21هزارگزي غرب جاده خرم آباد به کرمانشاه . در جلگه سردسيري واقع است و داراي 180 تن سکنه است . آبش از رود تيمورسوري ، محصولش غلات و لبنيات و حبوبات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
نوشته شده توسط حسین چراغی در یکشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
گهر: دریاچه کوچک
گِرمِلیچه: بازی کردن.
گَنم: گََََََََََندم.
گل گنم: گل گندم.
گِرمِلیچه: بازی کردن.
گَنم: گََََََََََندم.
گل گنم: گل گندم.
گوشه سالار آواد. گوشه سالارآباد.دهي است ازدهستان بالا شهرستان نهاوند. واقع در 16000گزي جنوب خاوري شهر نهاوند و 3000 گزي شمال خاوري راه شوسه نهاوند به ملاير و بروجرد. جلگه و سردسير و داراي 676 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات ، کتيرا انگور و لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري وراه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
گئج: گیج .مبهوت.مات.
گیل آواد: گیل آباد.دهي است از دهستان پايين شهرستان نهاوند. واقع در 12هزارگزي باختر شهرنهاوند و 2500گزي شمال گيلان . محلي جلگه و هواي آن سردسير و سکنه آن 990 تن است . آب آن از چشمه تامين ميشود. و محصول آن غلات و توتون و حبوب و لبنيات و شغل اهالي زراعت است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
نوشته شده توسط حسین چراغی در شنبه بیست و یکم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
شترونکوه: اشترانکوه در کوهای زاگرس قرار دارد از دورود شروع تا الیگودرز امتداد دارد.
شوی: روستایی خوش آب وهوا در سالن کوه در شرق ایستگاه را آهن تله زنگ
شییم : شوم ، بد راه
شیمبار: منطقه ای خوش آب و هوا در کوهای زرد کوه بختیاری
شمس آواد:شمس آباد. دهي است از دهستان بربرود شهرستان اليگودرز . سکنه آن 202 تن . راه ماشين رو دارد. آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شمس آواد:شمس آباد.دهي است از دهستان بلوک شرقي شهرستان دزفول . سکنه آن 300 تن . راه آنجا ماشين رو. آب آن از رودخانه دز. ساکنان از عشاير بختياري هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شناخت: آشنا. دوست . رفیق.
شوله آواد بالا:شوله آباد بالا.دهي است از دهستان بربرود شهرستان اليگودرز . داراي 143 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شوله آواددائونی: شوله آبادپایینی.دهي است از دهستان بربرود شهرستان اليگودرز. داراي 232 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شیخ آواد:شیخ آباد.دهي از دهستان حومه بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 9).
شیر: شیر آب .
شیر . شیرخوردنی.
شیر: جنگل.
شیرون برافتاو:شیران برآفتاب.دهي است از بخش لردگان شهرستان شهرکرد. سکنه آن 187 تن . آب از درياچه لردگان . صنايع دستي آنجا گليم بافي است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 10).
شیرین آو:شیرین آب.دهي است از بخش الوار گرمسيري شهرستان خرم آباد. سکنه آن 100 تن . آب از چشمه شيرين . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
شیرین آواد: شیرین آباد.دهي است از دهستان حومه شهرستان ملاير. سکنه آن 539 تن . آب از قنات . صنايع دستي آنجا قاليبافي است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 5).
شئر: شعر.
شوی: روستایی خوش آب وهوا در سالن کوه در شرق ایستگاه را آهن تله زنگ
شییم : شوم ، بد راه
شیمبار: منطقه ای خوش آب و هوا در کوهای زرد کوه بختیاری
شمس آواد:شمس آباد. دهي است از دهستان بربرود شهرستان اليگودرز . سکنه آن 202 تن . راه ماشين رو دارد. آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شمس آواد:شمس آباد.دهي است از دهستان بلوک شرقي شهرستان دزفول . سکنه آن 300 تن . راه آنجا ماشين رو. آب آن از رودخانه دز. ساکنان از عشاير بختياري هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شناخت: آشنا. دوست . رفیق.
شوله آواد بالا:شوله آباد بالا.دهي است از دهستان بربرود شهرستان اليگودرز . داراي 143 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شوله آواددائونی: شوله آبادپایینی.دهي است از دهستان بربرود شهرستان اليگودرز. داراي 232 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شیخ آواد:شیخ آباد.دهي از دهستان حومه بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 9).
شیر: شیر آب .
شیر . شیرخوردنی.
شیر: جنگل.
شیرون برافتاو:شیران برآفتاب.دهي است از بخش لردگان شهرستان شهرکرد. سکنه آن 187 تن . آب از درياچه لردگان . صنايع دستي آنجا گليم بافي است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 10).
شیرین آو:شیرین آب.دهي است از بخش الوار گرمسيري شهرستان خرم آباد. سکنه آن 100 تن . آب از چشمه شيرين . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
شیرین آواد: شیرین آباد.دهي است از دهستان حومه شهرستان ملاير. سکنه آن 539 تن . آب از قنات . صنايع دستي آنجا قاليبافي است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 5).
شئر: شعر.
نوشته شده توسط حسین چراغی در شنبه بیست و یکم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
سُت پهلی:پهلو درد ،نالیدن از درد پهلو
سارآواد:سارآباد.دهي است از دهستان زلقي بخش اليگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 72 هزارگزي جنوب خاوري اليگودرز، در کنار راه مالرو دستگرد به پرچل . کوهستاني و سردسير، آب آن از قنات و چشمه . محصول آن غلات ، لبنيات ، چغندر و پنبه است ، 253 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داري مشغولند. از صنايع دستي پارچه بافي در آن معمول است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
سالارآواد:سالارآباد.دهي است از دهستان بالا شهرستان نهاوند واقع در 15هزارگزي جنوب خاوري نهاوند و 4هزارگزي جنوب راه شوسه نهاوندبملاير. هواي آن سرد و داراي 70 تن سکنه است . آب آن از رودخانه خرچنگرود تامين ميشود. محصول آن غلات ، حبوب ، چغندر، توتون کنجد، انگور، لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري و راه آن مالرو است اين ده را محمودآباد نيز ميگويند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
سالارآوادانوچ:دهي است از دهستان سامن شهرستان ملاير واقع در 39 هزارگزي جنوب باختري شهر ملاير و 15 هزارگزي باختر راه شوسه ملاير به بروجرد. هواي آن معتدل و داراي 181 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تامين ميشود و محصول آن غلات ديم ، لبنيات ، و شغل اهالي زراعت و گله داري و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
سیزآو: سبزآب.نام يکي از ايستگاههاي راه آهن تهران به اهواز. اين محل در 691 هزارگزي تهران و 16 هزارگزي جنوب باختري انديمشک واقع است . ساکنين آن کارمندراه آهن ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6
سیزآواد:سبز آباد.دهي است از دهستان يک مهه بخش مسجد سليمان شهرستان اهواز واقع در 40 هزارگزي جنوب خاوري مسجد سليمان و 2 هزارگزي خاور راه شوسه مسجد سليمان به هفت گل . هواي آن گرم و داراي 700 تن سکنه است . آب آنجا از گلگير تامين ميشود. محصول آن غلات و شغل اهالي کارگري شرکت نفت و زراعت و گله داري است . راه اتومبيل رو دارد. ساکنين از طايفه هفت لنگبختياري ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
ستم: ظلم . جور . بیدادگر. جفاکار.ظالمانه.
ستم کردن: برکسی ظلم کردن . ستم رفتن برکسی.جفا کار.بیدادگر.
سجل : شناسنامه.
سرآو: سرآب . سرچشمه .
سراو بابا علی: سراب بابا علی.دهي است از دهستان خزل شهرستان نهاوند واقع در 52 هزارگزي شمال باختري شهر نهاوند و 4 هزارگزي هفت خاني . داراي 40 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
سرآو باغ: سرآب باغ.دهي است از دهستان خزل شهرستان نهاوند واقع در 52 هزارگزي شمال باختري شهر نهاوند و 4 هزارگزي هفت خاني . داراي 40 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
سراو نبیز: سراب نبیز.دهي است از دهستان زيرکوه باشت بابوئي بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع در 28 هزارگزي شمال خاوري گچساران و 6 هزارگزي جنوب راه شوسه بهبهان به گنبدان . هواي آنجا معتدل و داراي 450 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تامين ميشود. محصول آنجا غلات ، لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . صنايع دستي زنان گليم بافي . راه آن مالرو است . ساکنين از طايفه بابوئي هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
سراو نرم بالا:دهي است از دهستان آبسرده بخش چقلوندي شهرستان خرم آباد واقع در 21 هزارگزي شمال چقلوندي و 5 هزارگزي باختر جاده اتومبيل رو چقلوندي به بروجرد. هواي آنجا سرد و داراي 240 تن سکنه است . آب آنجا از سراب نرم تامين مي شود. محصول آنجا غلات ، صيفي ، لبنيات ، پشم و شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان چادر و فرش بافي . راه آن مالرو است . ساکنين از طايفه بيرالوند بوده ، زمستان را به قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
؟ بلا یعنی چه!!
سراو نرم دامو:سراب نرم پایین.دهي است ازدهستان آب سرده بخش چقلوندي شهرستان خرم آباد واقع در 21 هزارگزي شمال چقلوندي و 4 هزارگزي باختر راه چقلوندي به بروجرد. هواي آنجا سرد و داراي 180 تن سکنه است . آب آنجا از سرآب نرم تامين مي شود. محصول آنجاغلات ، صيفي ، لبنيات ، پشم و شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان سياه چادربافي . راه آن مالرو است . ساکنين از طايفه حسن وند بيرالوند بوده و زمستان را به قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
سرآو یاس: سراب یاس.دهي است از دهستان کرگاه بخش ويسيان شهرستان خرم آباد واقع در 5 هزارگزي جنوب خاوري راه شوسه خرم آباد به انديمشک و 5 هزارگزي جنوب خاوري ماسور. هواي آنجا از سرآب ياس تامين ميشود. محصول آنجا غلات و شغل اهالي زراعت . راه آن مالرو است . ساکنين از طايفه ميربهاروند هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
سرآخور: (معین)اسب سر طويله يعني اسبي که بر سر همه اسبان مقدم بندند. و با واو معدوله هم آمده است که سرآخور باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگيري ):
طويله زدند آخُر انگيختند
بسرآخران بر علف ريختند.
نظامي (از آنندراج ).
(معین).
سرآسو: سر پله . بالایبریدگی راه.رسیدن به انتهای سختی راه.
سرآسو:سرآسان.دهي است از دهستان ده پير بخش حومه شهرستان خرم آباد داراي 180 تن سکنه است . آب آن از چشمه ها تامين ميشود. محصول آن غلات ، لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
سرآسونه: سرآستانه:دهي از دهستان چرام بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان . آب آن از چشمه تامين ميشود. محصول آن غلات ، ميوه ، لبنيات و شغل اهالي زراعت و حشم داري . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
سراوند:دهي است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد داراي 155 تن سکنه . آب آن از قنات تامين ميشود. محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
سرآمد: بهتر.ممتاز بودن .
سُطوآواد:سلطان آباد. ده مرکز دهستان سلطان آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز. داراي 600 تن سکنه و آب آن از رودخانه ابوالفارس و رود مارون است . محصول آن غلات ، برنج و شغل اهالي زراعت است . راه مالرو و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
سُلطو آواد:دهي است از دهستان سيلاخورشهرستان اليگودرز. داراي 455 تن سکنه و آب آن از چاه و قنات است . محصول آن غلات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . صنايع دستي زنان قاليچه بافي است و راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
سُلطوآواد: سلطان آباد.دهي است از دهستان حومه بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز. داراي 150 تن سکنه و آب آن از چشمه است . محصول آن غلات و شغل اهالي کارگري شرکت نفت ، زراعت و گله داري است . راه اتومبيل رو دارد و ساکنين از طايفه 7 لنگ بختياري ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
سنگ سفیدآرامه:دهي است از دهستان بربرود بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. داراي 608 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . لبنيات شغل اهالي زراعت و صنايع دستي زنان قالي جاجيم بافي . راه آن اتومبيل رو وداراي دبستان است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
سیاوش آواد:سیاوش آباد.دهي است از دهستان سيلاخور بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. داراي 478 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالي زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 4).
سیاه آو: آب سیاه.
سیرآو: رفع تشنگی . سیر شدن.ضد تشنه . سیراب شدن.
سیف آواد:سیف آباد.دهي است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد. داراي 112 تن سکنه . آب آن از نهر جوي . محصول آنجا غلات ، لبنيات و شغل اهالي زراعت است . ساکنين از طايفه سگوند هستند و زمستان به قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
سیف آواد. سیف آباد.دهي است از دهستان بلوک شرقي بخش مرکزي شهرستان دزفول . داراي 100 تن سکنه . آب آن از رودخانه دز. محصول آنجا غلات ، برنج و کنجد است . ساکنين از طايفه عشاير بختياري هستند. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
شا:شاه. بزرگ.
شاخ درآوردن:پشیمانی .از کاری احساس ندامت داشتن.
شادآودن: شاد آمدن.خوشحال شدن.
شا آواد: شاه آباد.دهي از دهستان بلوک شرقي بخش مرکزي شهرستان دزفول . داراي 200 تن سکنه . آب آن از رودخانه دز. محصول آن غلات ، برنج و کنجد و شغل اهالي زراعت است . ساکنان از طايفه عشاير بختياري هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شاآواد:شاه آباد:در هشت فرسخي شمال باختري شوشتر سر راه دزفول ، خرابه هايي که امروز شاه آباد مي نامند ديده مي شود و اين موقع شهر جنديشاپور يا جندي سابور است . (از سرزمينهاي خلافت شرقي ص 256).
شا پسندعیزآواد:شاه پسند عزیز آباد.دهي از دهستان بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. داراي 104 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات . محصول آن غلات ، چغندر و باغهاي انگور است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شاد ویدن: شاد شدن.
شاهپور آواد: شاهپور آباد.دهي از دهستان بربرود شهرستان الیگودرز. داراي 1503 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و لبنيات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شرف آواد:شرف آباد.دهي از دهستان جاپلق بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. سکنه آن 113 تن است . آب آن از قنات تامن مي شود. محصول آنجا غلات و لبنيات و چغندر و پنبه . راه آن ماشين رو. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شرف آوادبالا: شرف آباد بالا.دهي از دهستان بلوک شرقي بخش مرکزي شهرستان دزفول . آب آن از رودخانه دز تامين مي شود. سکنه آن 150 تن . محصول عمده آنجا غلات و برنج و کنجد. ساکنان از عشاير بختياري هستند. راه آن اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شریف آواد طجر: شریف آبادطجر.دهي از دهستان سامن شهرستان ملاير. سکنه آن 282 تن است . آب آن از چشمه تامين مي شود. محصول آنجا غلات ديم و لبنيات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
شکرآواد: شکرآباد.دهي است از دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد. سکنه 150 تن . آب آن از رودخانه و قنات . محصول عمده غلات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شال: پارچه بلند وسفیدی است به عرض ۹۰-۶۰ سانتیمتر و به طول ۹-۶ متراز جنس چلوار، که آن را چند دور به کمر میپیچانند و علاوه بر آن در مواقع ضروری ازآن به عنوان کفن، پیچاندن جای زخم و یا طناب از آن استفاده میشود.
ستره: قبای مخصوصی است که اندازه آن تا زیر زانو بوده، بیشتر در مواقع رسمی از آن استفاده میشود و از قدیمیترین نوع پوشاک ایران است.
سارآواد:سارآباد.دهي است از دهستان زلقي بخش اليگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 72 هزارگزي جنوب خاوري اليگودرز، در کنار راه مالرو دستگرد به پرچل . کوهستاني و سردسير، آب آن از قنات و چشمه . محصول آن غلات ، لبنيات ، چغندر و پنبه است ، 253 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داري مشغولند. از صنايع دستي پارچه بافي در آن معمول است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
سالارآواد:سالارآباد.دهي است از دهستان بالا شهرستان نهاوند واقع در 15هزارگزي جنوب خاوري نهاوند و 4هزارگزي جنوب راه شوسه نهاوندبملاير. هواي آن سرد و داراي 70 تن سکنه است . آب آن از رودخانه خرچنگرود تامين ميشود. محصول آن غلات ، حبوب ، چغندر، توتون کنجد، انگور، لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري و راه آن مالرو است اين ده را محمودآباد نيز ميگويند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
سالارآوادانوچ:دهي است از دهستان سامن شهرستان ملاير واقع در 39 هزارگزي جنوب باختري شهر ملاير و 15 هزارگزي باختر راه شوسه ملاير به بروجرد. هواي آن معتدل و داراي 181 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تامين ميشود و محصول آن غلات ديم ، لبنيات ، و شغل اهالي زراعت و گله داري و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
سیزآو: سبزآب.نام يکي از ايستگاههاي راه آهن تهران به اهواز. اين محل در 691 هزارگزي تهران و 16 هزارگزي جنوب باختري انديمشک واقع است . ساکنين آن کارمندراه آهن ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6
سیزآواد:سبز آباد.دهي است از دهستان يک مهه بخش مسجد سليمان شهرستان اهواز واقع در 40 هزارگزي جنوب خاوري مسجد سليمان و 2 هزارگزي خاور راه شوسه مسجد سليمان به هفت گل . هواي آن گرم و داراي 700 تن سکنه است . آب آنجا از گلگير تامين ميشود. محصول آن غلات و شغل اهالي کارگري شرکت نفت و زراعت و گله داري است . راه اتومبيل رو دارد. ساکنين از طايفه هفت لنگبختياري ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
ستم: ظلم . جور . بیدادگر. جفاکار.ظالمانه.
ستم کردن: برکسی ظلم کردن . ستم رفتن برکسی.جفا کار.بیدادگر.
سجل : شناسنامه.
سرآو: سرآب . سرچشمه .
سراو بابا علی: سراب بابا علی.دهي است از دهستان خزل شهرستان نهاوند واقع در 52 هزارگزي شمال باختري شهر نهاوند و 4 هزارگزي هفت خاني . داراي 40 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
سرآو باغ: سرآب باغ.دهي است از دهستان خزل شهرستان نهاوند واقع در 52 هزارگزي شمال باختري شهر نهاوند و 4 هزارگزي هفت خاني . داراي 40 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
سراو نبیز: سراب نبیز.دهي است از دهستان زيرکوه باشت بابوئي بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع در 28 هزارگزي شمال خاوري گچساران و 6 هزارگزي جنوب راه شوسه بهبهان به گنبدان . هواي آنجا معتدل و داراي 450 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تامين ميشود. محصول آنجا غلات ، لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . صنايع دستي زنان گليم بافي . راه آن مالرو است . ساکنين از طايفه بابوئي هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
سراو نرم بالا:دهي است از دهستان آبسرده بخش چقلوندي شهرستان خرم آباد واقع در 21 هزارگزي شمال چقلوندي و 5 هزارگزي باختر جاده اتومبيل رو چقلوندي به بروجرد. هواي آنجا سرد و داراي 240 تن سکنه است . آب آنجا از سراب نرم تامين مي شود. محصول آنجا غلات ، صيفي ، لبنيات ، پشم و شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان چادر و فرش بافي . راه آن مالرو است . ساکنين از طايفه بيرالوند بوده ، زمستان را به قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
؟ بلا یعنی چه!!
سراو نرم دامو:سراب نرم پایین.دهي است ازدهستان آب سرده بخش چقلوندي شهرستان خرم آباد واقع در 21 هزارگزي شمال چقلوندي و 4 هزارگزي باختر راه چقلوندي به بروجرد. هواي آنجا سرد و داراي 180 تن سکنه است . آب آنجا از سرآب نرم تامين مي شود. محصول آنجاغلات ، صيفي ، لبنيات ، پشم و شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان سياه چادربافي . راه آن مالرو است . ساکنين از طايفه حسن وند بيرالوند بوده و زمستان را به قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
سرآو یاس: سراب یاس.دهي است از دهستان کرگاه بخش ويسيان شهرستان خرم آباد واقع در 5 هزارگزي جنوب خاوري راه شوسه خرم آباد به انديمشک و 5 هزارگزي جنوب خاوري ماسور. هواي آنجا از سرآب ياس تامين ميشود. محصول آنجا غلات و شغل اهالي زراعت . راه آن مالرو است . ساکنين از طايفه ميربهاروند هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
سرآخور: (معین)اسب سر طويله يعني اسبي که بر سر همه اسبان مقدم بندند. و با واو معدوله هم آمده است که سرآخور باشد. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگيري ):
طويله زدند آخُر انگيختند
بسرآخران بر علف ريختند.
نظامي (از آنندراج ).
(معین).
[ ( ~ . خُ) ] | [ (اِمر.) ] | رييس اصطبل . |
سرآسو:سرآسان.دهي است از دهستان ده پير بخش حومه شهرستان خرم آباد داراي 180 تن سکنه است . آب آن از چشمه ها تامين ميشود. محصول آن غلات ، لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
سرآسونه: سرآستانه:دهي از دهستان چرام بخش کهکيلويه شهرستان بهبهان . آب آن از چشمه تامين ميشود. محصول آن غلات ، ميوه ، لبنيات و شغل اهالي زراعت و حشم داري . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
سراوند:دهي است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد داراي 155 تن سکنه . آب آن از قنات تامين ميشود. محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
سرآمد: بهتر.ممتاز بودن .
سُطوآواد:سلطان آباد. ده مرکز دهستان سلطان آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز. داراي 600 تن سکنه و آب آن از رودخانه ابوالفارس و رود مارون است . محصول آن غلات ، برنج و شغل اهالي زراعت است . راه مالرو و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
سُلطو آواد:دهي است از دهستان سيلاخورشهرستان اليگودرز. داراي 455 تن سکنه و آب آن از چاه و قنات است . محصول آن غلات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . صنايع دستي زنان قاليچه بافي است و راه شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
سُلطوآواد: سلطان آباد.دهي است از دهستان حومه بخش مسجدسليمان شهرستان اهواز. داراي 150 تن سکنه و آب آن از چشمه است . محصول آن غلات و شغل اهالي کارگري شرکت نفت ، زراعت و گله داري است . راه اتومبيل رو دارد و ساکنين از طايفه 7 لنگ بختياري ميباشند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
سنگ سفیدآرامه:دهي است از دهستان بربرود بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. داراي 608 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . لبنيات شغل اهالي زراعت و صنايع دستي زنان قالي جاجيم بافي . راه آن اتومبيل رو وداراي دبستان است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
سیاوش آواد:سیاوش آباد.دهي است از دهستان سيلاخور بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. داراي 478 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالي زراعت و گله داري است . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 4).
سیاه آو: آب سیاه.
سیرآو: رفع تشنگی . سیر شدن.ضد تشنه . سیراب شدن.
سیف آواد:سیف آباد.دهي است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد. داراي 112 تن سکنه . آب آن از نهر جوي . محصول آنجا غلات ، لبنيات و شغل اهالي زراعت است . ساکنين از طايفه سگوند هستند و زمستان به قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
سیف آواد. سیف آباد.دهي است از دهستان بلوک شرقي بخش مرکزي شهرستان دزفول . داراي 100 تن سکنه . آب آن از رودخانه دز. محصول آنجا غلات ، برنج و کنجد است . ساکنين از طايفه عشاير بختياري هستند. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
شا:شاه. بزرگ.
شاخ درآوردن:پشیمانی .از کاری احساس ندامت داشتن.
شادآودن: شاد آمدن.خوشحال شدن.
شا آواد: شاه آباد.دهي از دهستان بلوک شرقي بخش مرکزي شهرستان دزفول . داراي 200 تن سکنه . آب آن از رودخانه دز. محصول آن غلات ، برنج و کنجد و شغل اهالي زراعت است . ساکنان از طايفه عشاير بختياري هستند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شاآواد:شاه آباد:در هشت فرسخي شمال باختري شوشتر سر راه دزفول ، خرابه هايي که امروز شاه آباد مي نامند ديده مي شود و اين موقع شهر جنديشاپور يا جندي سابور است . (از سرزمينهاي خلافت شرقي ص 256).
شا پسندعیزآواد:شاه پسند عزیز آباد.دهي از دهستان بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. داراي 104 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات . محصول آن غلات ، چغندر و باغهاي انگور است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شاد ویدن: شاد شدن.
شاهپور آواد: شاهپور آباد.دهي از دهستان بربرود شهرستان الیگودرز. داراي 1503 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و لبنيات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شرف آواد:شرف آباد.دهي از دهستان جاپلق بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. سکنه آن 113 تن است . آب آن از قنات تامن مي شود. محصول آنجا غلات و لبنيات و چغندر و پنبه . راه آن ماشين رو. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شرف آوادبالا: شرف آباد بالا.دهي از دهستان بلوک شرقي بخش مرکزي شهرستان دزفول . آب آن از رودخانه دز تامين مي شود. سکنه آن 150 تن . محصول عمده آنجا غلات و برنج و کنجد. ساکنان از عشاير بختياري هستند. راه آن اتومبيل رو است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شریف آواد طجر: شریف آبادطجر.دهي از دهستان سامن شهرستان ملاير. سکنه آن 282 تن است . آب آن از چشمه تامين مي شود. محصول آنجا غلات ديم و لبنيات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 5).
شکرآواد: شکرآباد.دهي است از دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد. سکنه 150 تن . آب آن از رودخانه و قنات . محصول عمده غلات است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
شال: پارچه بلند وسفیدی است به عرض ۹۰-۶۰ سانتیمتر و به طول ۹-۶ متراز جنس چلوار، که آن را چند دور به کمر میپیچانند و علاوه بر آن در مواقع ضروری ازآن به عنوان کفن، پیچاندن جای زخم و یا طناب از آن استفاده میشود.
ستره: قبای مخصوصی است که اندازه آن تا زیر زانو بوده، بیشتر در مواقع رسمی از آن استفاده میشود و از قدیمیترین نوع پوشاک ایران است.
نوشته شده توسط حسین چراغی در شنبه بیست و یکم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
جومه: نوعی پیراهن زنان لرستان که بصورت آزاد، بلند و بدون یقه میباشد.
جاز : نوعی درختچه ن سبتا بلند که در جاهای مرطوب می روید .
جم: کاسه. ظرف آب خوری.
جامع خورمو:
مسجدي است در خرم آباد که شاه پرور سلطان دختر اغرلو سلطان بسال 970ه' .ق . آن را ساخته است و بعدها
به امرشاه سلطان حسين صفوي مرمت شده
جاز : نوعی درختچه ن سبتا بلند که در جاهای مرطوب می روید .
جم: کاسه. ظرف آب خوری.
جامع خورمو:
مسجدي است در خرم آباد که شاه پرور سلطان دختر اغرلو سلطان بسال 970ه' .ق . آن را ساخته است و بعدها
به امرشاه سلطان حسين صفوي مرمت شده
است . تاريخ بناء آن را در محراب در سنگي مرتسم ساخته اند. (از مرآت البلدان ج 4 ص. 101
جعفرآباد: (جَ . فَ .)دهي است از دهستان برده سره بخش اشترينان شهرستان بروجرد در 6هزارگزي شمال باختري اشترينان به ظفرآباد. جلگه و معتدل است و سکنه آن 892 تن شيعي مذهب و لري و فارسي زبانند. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
جعفرآباد:دهي است از دهستان ده پير بخش حومه شهرستان خرم آباد در 18هزارگزي شمال خرم آباد و 6هزارگزي خاور راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه . جلگه و معتدل است . و سکنه آن 60 تن شيعي مذهب و لري و لکي و فارسي زبانند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنيات است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
جعفرآباد:ده کوچکي است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد در 15هزارگزي جنوب باختري زاغه و 9هزارگزي راه شوسه خرم آباد به بروجرد. سکنه آن 50 تن است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
جیگر: جگر.(دهخدا):امعاء و روده گوسفند باشدکه آنرا با گوشت و مصالح پر کرده باشند و بعربي عصيب خوانندش . (برهان ) (ناظم الاطباء). ظاهراً سختو. جهودانه . چرغند. رونج . کيپا. مبار. گدک . چرب روده . عصيب . نکانه . نقانق. زناج . (حاشيه برهان قاطع چ معين ).
جلال آباد:(جِ)دهي است از دهستان جاپلق بخش اليگودرز واقع در 19هزارگزي شمال باختري اليگودرز و هفت هزارگزي شمال باختري خاور راه آهن دورود باراک . اين ده در جلگه قرار گرفته و هوايي معتدل دارد. سکنه آن 225 تن . آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات و لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري است و صنايع دستي زنان قالي بافي است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
جعفرآباد: (جَ . فَ .)دهي است از دهستان برده سره بخش اشترينان شهرستان بروجرد در 6هزارگزي شمال باختري اشترينان به ظفرآباد. جلگه و معتدل است و سکنه آن 892 تن شيعي مذهب و لري و فارسي زبانند. آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
جعفرآباد:دهي است از دهستان ده پير بخش حومه شهرستان خرم آباد در 18هزارگزي شمال خرم آباد و 6هزارگزي خاور راه شوسه خرم آباد به کرمانشاه . جلگه و معتدل است . و سکنه آن 60 تن شيعي مذهب و لري و لکي و فارسي زبانند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنيات است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
جعفرآباد:ده کوچکي است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد در 15هزارگزي جنوب باختري زاغه و 9هزارگزي راه شوسه خرم آباد به بروجرد. سکنه آن 50 تن است . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
جیگر: جگر.(دهخدا):امعاء و روده گوسفند باشدکه آنرا با گوشت و مصالح پر کرده باشند و بعربي عصيب خوانندش . (برهان ) (ناظم الاطباء). ظاهراً سختو. جهودانه . چرغند. رونج . کيپا. مبار. گدک . چرب روده . عصيب . نکانه . نقانق. زناج . (حاشيه برهان قاطع چ معين ).
جلال آباد:(جِ)دهي است از دهستان جاپلق بخش اليگودرز واقع در 19هزارگزي شمال باختري اليگودرز و هفت هزارگزي شمال باختري خاور راه آهن دورود باراک . اين ده در جلگه قرار گرفته و هوايي معتدل دارد. سکنه آن 225 تن . آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات و لبنيات و شغل اهالي زراعت و گله داري است . و صنايع دستي زنان قالي بافي است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
جمشیدآباد:(جِ).دهي است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد واقع در 9هزارگزي خاور زاغه و 5هزارگزي جنوب راه شوسه خرم آباد به بروجرد. موقع جغرافيايي آن جلگه و هواي آن سردسيري و مالاريائي است . سکنه آن 115 تن . آب آن از سراب رودخانه آبان و محصول آن غلات ، لبنيات ، و شغل اهالي زراعت و گله داري و صنايع دستي زنان قالي و جاجيم بافي است . راه مالرو دارد. ساکنين از طايفه سگوند هستند و عده اي درساختمان سکونت دارند و عده اي چادرنشينند و در زمستان به قشلاق ميروند. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
بازي جو زو :
جو زو يك بازي گروهي است كه در زمان هاي گذشته منطقه پاپي بسيار رايج بوده و علاوه بر نوجوانان و جوانان حتي گاهي اوقات بزرگتر ها هم در آن شركت مي كردند ولي امروزه به علت گسترش وسايل و امكانات ارتباط جمعي و مشغله زياد استقبال چنداني از آن نمي شود و در حال فراموش شدن است . هدف از اين نوشته اين است كه حداقل اسم اين بازي براي آيند گان بماند.
شرح بازي جوزو :
1- تعداد نفرات هر گروه : تعداد افراد اين بازي متفاوت است و هر گروه مي تواند حداقل چهار و حداكثر هشت نفر باشد
2 -شروع بازي : ابتدا سر گروه ها ( يا سر مرد ها ) با خط يا شير و يا هر روش ديگر شروع كننده بازي را مشخص مي كنند سپس گروه بازنده بصورت يك حلقه دايره اي پشت به هم مي نشينند و گروه دوم بايد با دست دادن يكي يكي نفرات گروه نشسته را از جمع جدا كرده و به اصطلاح از دور خارج كنند .دفاع گروه نشسته به اين شكل است كه دست يا پاي افراد گروه مهاجم را گرفته و به داخل دايره (كه حريم مجاز براي حمله گروه ها در آن مشخص شده است و بايد رعايت شود ) مي كشانند با كتك زدن يا گاز گرفتن او را مجبور مي كنند كه با صداي بلند كلمه »» « جوز» را سه بار تكرار كند كه گفثن كلمه جوز يعني تسليم و به معناي باخت گروه است و در اين لحظه يك دور بازي تمام شده و امتياز به گروه نشسته داده مي شود و بايد جاي دو گروه با هم عوض شود . ولي اگر افرا د مها جم تمام افراد نشسته را از دور خارج كنند امتياز براي گروه مها جم محسوب مي شود و گروه نشسته دوبار ه بايد بنشينند و اين بازي هفت دور اجرا مي شود و جايزه ي آن توافقي است . يكي از جوايز مرسوم آن سواري دادن گروه بازنده به گروه بر نده است و مسافت اين سواري توسط دو گروه قبل از شروع بازي تعيين مي گردد .
جو زو يك بازي گروهي است كه در زمان هاي گذشته منطقه پاپي بسيار رايج بوده و علاوه بر نوجوانان و جوانان حتي گاهي اوقات بزرگتر ها هم در آن شركت مي كردند ولي امروزه به علت گسترش وسايل و امكانات ارتباط جمعي و مشغله زياد استقبال چنداني از آن نمي شود و در حال فراموش شدن است . هدف از اين نوشته اين است كه حداقل اسم اين بازي براي آيند گان بماند.
شرح بازي جوزو :
1- تعداد نفرات هر گروه : تعداد افراد اين بازي متفاوت است و هر گروه مي تواند حداقل چهار و حداكثر هشت نفر باشد
2 -شروع بازي : ابتدا سر گروه ها ( يا سر مرد ها ) با خط يا شير و يا هر روش ديگر شروع كننده بازي را مشخص مي كنند سپس گروه بازنده بصورت يك حلقه دايره اي پشت به هم مي نشينند و گروه دوم بايد با دست دادن يكي يكي نفرات گروه نشسته را از جمع جدا كرده و به اصطلاح از دور خارج كنند .دفاع گروه نشسته به اين شكل است كه دست يا پاي افراد گروه مهاجم را گرفته و به داخل دايره (كه حريم مجاز براي حمله گروه ها در آن مشخص شده است و بايد رعايت شود ) مي كشانند با كتك زدن يا گاز گرفتن او را مجبور مي كنند كه با صداي بلند كلمه »» « جوز» را سه بار تكرار كند كه گفثن كلمه جوز يعني تسليم و به معناي باخت گروه است و در اين لحظه يك دور بازي تمام شده و امتياز به گروه نشسته داده مي شود و بايد جاي دو گروه با هم عوض شود . ولي اگر افرا د مها جم تمام افراد نشسته را از دور خارج كنند امتياز براي گروه مها جم محسوب مي شود و گروه نشسته دوبار ه بايد بنشينند و اين بازي هفت دور اجرا مي شود و جايزه ي آن توافقي است . يكي از جوايز مرسوم آن سواري دادن گروه بازنده به گروه بر نده است و مسافت اين سواري توسط دو گروه قبل از شروع بازي تعيين مي گردد .
جوی آسیاو: جوی آسیاب.(ي )(اخِ).(دهخدا):دهي از دهستان سيلاخور بخش اليگودرز شهرستان بروجرد. سکنه آن 740 تن . آب آن ازقنات و چاه و محصول آن غلات ، چغندر، پنبه و شغل اهالي زراعت ، گله داري ، صنايع دستي زنان کرباس بافي است . راه اتومبيل رو دارد. (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
جهان آباد:(جَ)(اِخ). دهخدا:دهي از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد. آب آن از رودخانه ازنا. محصول آن غلات ، لبنيات ، پشم . (از فرهنگ جغرافيائي ايران ج 6).
جهان آباد: (جَ)(اِخ).دهي از دهستان ناوه کش بخش چگني شهرستان خرم آباد. آب آن از سراب ناوه کش و محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
جهان آباد: (جَ)(اِخ). دهخدا.دهي است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد. جلگه و معتدل است . سکنه آن 440 تن . آب آن از رودخانه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالي زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
نوشته شده توسط حسین چراغی در شنبه بیست و یکم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
وُرس: بند بلند بافته شده از پشم گوسفندبرای بستن بار .
ولی آواد: ولی آباد.دهي است از دهستان ميربيگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. موقع جغرافيايي آن تپه ماهور و سردسيري است . سکنه آن 150 تن . آب آن از چشمه ها و محصول آن غلات و لبنيات و پشم . شغل مردم آن زراعت و گله داري است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
ولی آواد: ولی آباد.دهي است از دهستان ميربيگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد. موقع جغرافيايي آن تپه ماهور و سردسيري است . سکنه آن 150 تن . آب آن از چشمه ها و محصول آن غلات و لبنيات و پشم . شغل مردم آن زراعت و گله داري است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافيايي ايران ج 6).
نوشته شده توسط حسین چراغی در شنبه بیست و یکم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید
نوشته شده توسط حسین چراغی در شنبه بیست و یکم اردیبهشت 1387 | نظر بدهید