معنائی چند از اصطلاحات عرفانی
مقدمه:
در هريک از مشرب هاي فکري چه خاص ، چه عام، واژه ها مبين مقصود و منظور گوينده آن مسلک و مرام دريافت شود.
اولين گام در درک معاني و مفاهيم واژه هاي هر مسلک و مکتب ، آشنايي و فهم کلمات و عبارات مورد استعمال در ادبيات شفاهي و بويژه مکتوب آنان است.
اينکه روي ادبيات مکتوب و مستند تاکيد گرديد به جهت آنست که گاه در گفتارهاي شفاهي گوينده در صدد تمثيل مقاصد و اغراض خود است که ميتوان به قول هاي متداول و معمول در عبارات روزانه تعبير کرد اما در بخش کتابت و نوشتاري اين قضيه شکل خاصي به خودش مي گيرد و آن گفتار بر اساس سبک و سياق خاصي است که اگر مخاطب ياشنونده کمترين آگاهي از آنچه قصد متکلم تفهيم آن را دارد نداشته باشد نه تنها چيزي عايدش نخواهد شد بلکه چه بسا در قلب و درگگوني آنچه گفته شده يا شنيده نيز صاحب اثر باشد بخصوص در نقل روايات.
ادبيات عرفان و تصوف نيز چنين است. اشتراکات لفظي آن با بخش فلسفه در تشريح پايه هاي اعتقادي و استفاده از گفتار منظوم و مسجع در زيبا بخشي کلام نمونه هاي اين سبک ازگفتار است.
کلام صوفيه مبتني بر خلاصه گويي و کلي گويي و در رمز و راز سخن گفتن است اما شوريدگي کلام آنان در اشعار و يا اقوال موزون اينان همواره متمايز از آنچه بوده که در قالب نيت هاي مجازي به تقرير در آمده.
حديث مي و مطرب و مستي و گل و بلبل و زلف و گيسو و يار و شب و وصال و هجر ... تا خم ابرو و قبله دل و خال لب همه و همه توصيفي زيبا و دل انگيز از مشاهدات روحاني صوفيان و عارفان و اهل دل دارد که سعي کرده اند اين واژه ها را بصورت کنايه و استعاره و گاه تشبيه به کار برده تا ضمن اداي حق مطلب به حفظ جنبه اسرار گونه اين باورها نيز خدمتي کرده باشند.
ضمن اينکه اشاره به اين نکته هم بشود فرهنگ ايران فرهنگ شادي و عشق و مستي بوده و ايرانيان در دوره هاي تاريخي تا قبل از اسلام بواسطه آنکه کمتر درگير تهاجمات خارجي و قتل و غارت مهاجمان بودند از شور و شادي و شعف خاصي برخوردار بودند و کشور گل و بلبل مصداق اين خصيصه بوده اما بعد از پذيرش اسلام و تنگ نظري هايي که خلفاي اسلامي بنام اسلام و شرع بر ايرانيان فهيم و صاحب فرهنگ روا داشتند و ناملايمات تاريخي که بر روح و روان ايرانيان اثري عميق گذاشت کم کم اين فرهنگ شادي فروکش کرد اما هيچگاه از بين نرفت و بسياري از شعرا و ادباي ايران ضمن حفظ اين فرهنگ در خلوت و بيان آن در اشعار خود سعي در به جريان انداختن دوباره اين شور و مستي در شريانهاي اجتماعي داشتند که موفق هم بودند و مورد استقبال عموم قرار گرفت.
آنچه در اين بخش بعنوان اصطلاحات تقديم مخاطبان ميشود گزيده اي از انبوه کلمات و عبارات است که در متون عارفانه و صوفيانه با آن مواجه ميشويم و بر اساس آنکه سطح هدفمندي سايت عمومي تعريف شده است آن بخش از کلمات انتخاب شده اند که ضمن کاربرد بيشتر آنها در اين دسته از متون ، مبناي فهم ساير عبارات عارفان و صوفيان و اشعار آنان مي باشد و مدخلي است در ورود به حريم اهل دل.
منابع مورد استفاده بخش اصطلاحات:
1-فرهنگ اصطلاحات دکتر جوادنوربخش ( دوره 8 جلدي)
2-فرهنگ اصطلاحات عرفاني دکتر سجادي
آب حيات : چشمه ايست در ظلمات که هر کس از آن بنوشد زندگي جاويد پيدا ميکند.کنايه از چشمه عشق ومحبت است.
آب حيوان : تابش انوار وتجليات الهي را گويند.
آغوش : دريافت رموز واسرار الهي را گويند.
آن : حد فاصل ميان گذشته و آينده.
آينه : قلب انسان کامل است.
ابد : امتدادزمان در طرف آينده است و در نزد اهل تصوف ابد وازل از صفات و ويژگيهاي حق تعالي است. فرق ابد و ازل در آنست که ازل را آغاز ي نيست و ابد را پايان.
ابر : نزد صوفيان ابر حجابي است که سبب وصول شهود باشد بواسطه کوشش واجتهاد.
اجابت : عهد وپيمان بنده است با حق.
اشاره : خبر دادن از مراد است بدون عبارات والفاظ.
امتحان: بلايي از جانب حق تعالي بر دل سالک تا غير حق را از دل او پاک کند.
انس: اثر مشاهده جمال الهي است در دل سالک. انس اعتماد به خدا و آرامش به او واستعانت از اوست.
باده: عشق صوفيان مبتدي را گويند. عشقي که ضعيف است و اين براي عوام نيز در ابتداي سلوک موجود است.
باده صافي: عشق بي آلايش است. عشقي خالي از هر عيب ونقص. فارغ از لذت وصل يا درد دوري وحرمان
باد صبا : عبارتست از نفخات رحمانيه از جانب مشرق روحانيات. اشاره به نفس ودم رحمت خداوند است.
بار امانت : مراد از امانت تکليف و عهد و پيمان الهي است.
باران : کنايت از فيض حق تعالي است و رحمت اوست که از عالم غيب بر جهان امکان صادر ميشود و ممکنات بر حسب مراتب وميزان استعداد خود از آن بهره مند ميشوند. غلبه عنايات الهي نيز ميباشد.
باغ : جهان خرم روحاني است.
بال : نزد صوفيه روشنايي قلب و نراني شدن آن بواسطه علوم ومعارف الهي است.
بت: مقصود ومطلوب را گويند.
بتخانه: دل عارف کامل است و نيز اشاره دارد به عالم جبروت.
بتکده: باطن عارف کامل که در آن ذوق وشوق معارف الهيه بسيار باشد.
بحر : مقام ذات و صفات بي نهايت حق است که تمامي موجودات به مثال امواج اين درياي نامتناهي هستند.
بقاء: نسبت فرد است به حق. بقا نام است براي آنچه باقي وپايدارماند بعداز فناشواهد وسقوط آن.
بلاء : امتحان حضرت دوست است که هرچقدر اين بلا زياد شود گوياي قربت ونزديکي او به حق است.
بوسه : فيض وجذبه باطن است.
پرده : حجاب ميان عبد ومعبود است. به مانع ميان عاشق ومعشوق هم اشاره دارد.
پياله: تعين هاي هستي ميباشد که همه آنها آينه حق هستند. کنايت از محبوب نيز ميباشد. صفاي ظاهر وباطن که هرچه در او باشد عيان ميگردد.
پير : دوستي حق را گويند وقتي که طلب وخواستن به تمام وکمال باشد از آن جهت که استحقاق اين دوستي را دارد. به معناي مرشد ومراد نيز هست.
پيرخرابات: منظور محبوب است که جز خداي نيست.کاملان و راهنمايان طريقت.
پيرمغان: پير طريقت و مرشد کامل.
پيرميکده: پير طريقت است که بدان پير ميخانه نيز گويند.
پيمانه : تعبير ديگريست در بيان دل سالک وصوفي.
تواجد: طلب وجد نمودن است. اظهار حالت وجد وشادي روحاني است بي آنکه وجدي باشد بدانگون که فرد در مثال افراد واجد باشد براي کسب فيض.
تجلي : نور مکاشفه است که از حضرت حق بر دل عارف ظاهر ميگردد و دل را ميسوزاند و سالک را مدهوش ميگرداند.
تسليم: رها کردن تدبير به اختيار خويش است و استقبال از قضا الهي به رضايت.
توفيق : جريان امور است بر وفق مراد و ميل حق و حقيقت و فراهم آمدن اسباب کار است. توفيق موهبت الهي است که نصيب هر کس شود وي را به آنچه ميخواهد ميرساند.
توکل: متکي شدن به حق و از خود و خلق نظر برداشتن است .دلبستگي و اعتماد کامل است به پروردگار
جام: اشاره دارد به دل صوفي. عالم هستي را نيز به جام تعبير ميکنند چون فيض حيات را از صاحب حيات دريافت کرده است.
جان : روح انساني است . کنايت از نفس رحماني وتجليات حق است.
جان افزا : بقا و ماندگاري سالک است به اين صفت و فنا در وي راه ندارد.
جبروت : حدفاصل ميان جهان ملک وملکوت را گويند.
جذبه: نزديک شدن انسان است به تقريب عنايت الهي. سالک به حضرت حق به مقتضاي عنايات حق نزديک ميشود بدون رنجش وسعي خودش.
جرس: خطابيست از سر قهر.
جرعه: تجلي وجودي را گويند. اسرار مقامات وجميع حالات که در سير وسلوک از سالک پوشيده است.
جلال: ظاهر کردن بزرگي وبي نيازي معشوق است از جهت ابراز بي نيازي از عاشق ونفي غرور وي و بيان استغنا وتوانگري معشوق.
جلوه:انوار الهي را گويند که بر دل سالک تابيده ميشودو او را واله وشيدا ميکند.
جمال: ظاهر کمالات معشوق است تا رغبت و طلب عاشق را زياد کند.
جور : منع کردن و باز داشتن سالک را از سير و سلوک ميگويند.
جهالت : در نزد عرفا کنايه از مرگ دل است که حقايق را درک نميکند.
چراغ دل: دل روشن به نور معرفت را مي گويند.
چشم : در اصطلاح صوفيه جمال را گويند وهمچنين به ديده الهي نيز تعبير ميشود.
چشم جادو: جذبات الهي است.
چشم خمار : کنايه از پنهان کردن تقصيرات وکاستي هاي سالک است بر روي سالک از جانب حضرت دوست.
چشم مست : سر الهي وجذبات حق است.
چله : مدت خلوتي است که صوفي به فرمان پير ومراد و شيخ خود به سر ميبرد که غالبا چهل روز است اما منحصر به ايام اربعين نيست.
چنگ: دست يافتن به کمال شوق وذوق است.
چهره :عبارتست از تجليات حق بر سالک در حال غيبت .
حال: واردي است که بر دل سالک بي اختيار وبدون کسب به سبب طاعات واذکار و اورادفرود مي آيد.
حجاب: آنچه بين صوفي وحقيقت است.مانع ميان عاشق ومعشوق. حجاب گاهي معارف ذهني است و گاه کشف وشهود وگاهي هستي خود صوفي .
حرم : مقام بيرنگي و بيخودي است.
حريف: هم شان و هم مقام وهم پياله. به معناي معاشران نيز آمده است.
حضور : در اصطلاح عرفا غيبت از خلق است. به مقام وحدت نيز گفته ميشود.
حق: به معني سزاوار و درست و واجب کري است . نامي است از اسماءالهي و نزد اهل تصوف ذات خداوند است. به معناي ثابت نيز آمده و همچنين مطابقت با واقعيت وحقيقت نيز هست.
حقيقت: امريکه بطور قطع ويقين ثابت شده باشد. از نظر صوفيه غير خدا حق تعالي هيچ چيز وهيچ کس به يقين ثابت نيست پس حقيقت جز خدا نيست.
حلقه: نشستن صوفيان در مجلس براي ذکر و سماع.
حلول : فرود آمدن چيزي در غير خود.
حيرت: سرگرداني است و در اصطلاح اهل دل امريست که بر فلب عارف وارد ميشود هنگامي که در حالت تامل وتفکر هستند ومانع بر ادامه آن ميگردد.
خال : نقطه وحدت حقيقي است. در اصطاح صوفيه اشاره به مبداء ومنتهاي کثرت ميباشد. به معناي ظلمت معصيت نيز آمده که به علت کم بودن طاعت انسان که مانع وحاجب ميان او وانوار الهي است.
خاطر : عبارتست ازخطابي که به قلب سالک وارد ميشود و اين ممکن است الهي و يا شيطاني باشد بي انکه در قلب وي باقي بماند وماندگار شود.همچنين به وارد غيبي که بدون سايقه تفکر وتامل پيدا شود نيز گفته ميشود.
خانه دل : قلب انسان است اما نه اين قلب واقع در سينه .
خرابات: شرابخانه.در اصطلاح عبارت از خراب شدن صفات بشريت و فاني شدن وجود جسماني است.
خراباتي: فاني مطلق است که وجود اضافي او در وجود مطلق خدا و ذات حق فنا شده باشد.
خرقه : علامت سر سپردن صوفي است به شيخ طريقت و در حقيقت نشانه تسليم بود به خداي تعالي.
خشوع: به پا خواستن دل در پيشگاه حق براي فرمانبري توام با خاکساري. درهم شکستن بت غرور .
خضر: پير مکمل کامل را گويند. کنايه از بسط نيز هست.
خلوت: صوفي محلي را خالي از غير اختيار کند. محادثه سر است با حق به نحويکه ديگري در آن مجال و فرصتي نيابد.
خم: اشاره دارد به واحديت ومقام جمع را نيز گويند.
خمار: به شد حرف م . اشاره است به خداي تعالي و همچنين سالک صاحب شهود.
خمار: به ضم حرف خ . بازگشت سالک از مستي وحدت به کثرت را گويند. عاشق سرگردان.
خمر: غلبه عشق بر دل صوفي است که رسوايي به بار آورد
خوف : شرم از گناه گذشته و رسيدن مکروهي در آينده. اشاره دارد به مطالعه مستمر ومدام دل.
درد: حالتي را گويند که از محبوب صادر شود و محب ودوستدار طاقت آنرا ندارد.
دست افشاندن: اشاره دارد به دست ازدنيا وآخرت برداشتن در راه معشوق.
دست زدن- کف زدن: محافظت ومراقبه وقت را گويند.
دف: طلب معشوق براي عاشق را گويند. طلبي که مقرون به شوق باشد.
دم: نفخه الهي است که تعبير به نفس الرحمن ميشود.
ذکر: در اصطلاح صوفيه ياد حق است خواه به زبان و خواه به دل
رباب: نداي ارجعي که از محبوب به گوش محب وسالک مي رسد.
رجا: آرامش دل به نيکي وصدق وراستي وعده. چشم داشتن به خير حق که صاحب خير است.
رضا: شادي دل است به تلخي قضا خارج شدن سالک از رضايت نفس است و وارد شدن به رضاي حق.
رطل: پياله شراب وجام مي عشق الهي
رقص: شادي وفرح روح.
رنج: وجود امري را گويند که بر خلاف ارادت دل باشد.
رياضت: ترک لذات نفس است و تهذيب اخلاق نفساني وتبديل صفات زشت ونکوهيده به حالات پسنديده.
زلف : کنايه از ظلمت وکفر است.
ساغر: اشاره به دل صوفي است که مي وصال ومحبت در آن ريخته ميشود.
ساقي: اشاره دارد به محبوب مطلق و پير طريقت. رساننده فيض که شراب عشق را به عاشقان خود ميدهد.
سالک: سير کننده بسوي خدا و متوسط بين مبدا ومنتهي مادام که در سير است.
سبو: اشاره دارد به تعينات ويژه من وماي اعتباري انسان. کنايت از جام مي وحدت که از منبع فيض مطلق به هرکسي سهمي داده شده است.
سر: به شد حرف ر.لطيفه ايست که در قلب به وديعه نهاده شده مانند روح و آن محل مشاهده است.
سکر: غيبتي که به دنبال واردي قوي حاصل گردد و موجب شادي وطرب صوفي شود. مستي روح از طراوت مشاهده.ترک قيود ظاهري وباطني وتوجه صرف به حق.
سلوک: طي مدارج خاص را گويند که سالک همواره بايد طي کرده تا به مقام وصل وفنا برسد.
سماع: حالي است که بر اثر آوازي خوش يا نغمه دلکش صوفي را از دست بدهد و از خود بيخود کند.
شراب: افراط محبت يا کمال معشوق را گويند.
شرک: توجه به غير خداست.
شهود: رويت و ديدن حق است با ديده ي حق.
صحو: به هوش آمده سالک از حال سکر.
صنم: يار ودلدار و محبوب است. گاهي اوقات نفس هم با اين تعبير خوانند.
طرب: انس با حق تعالي است . سرور و شادي محض دل در آن.
طريقت: مجموعه آدابي واعمال قلبي و قالبي که صوفيان زير نظر پير طريقت براي نيل به حقيقت انجام دهند.
عزلت: بيرون آمدن از اختلاط با خلايق و قطع علايق است .
عود: اشاره دارد به عشق تمام وکمال و شوق وشيفتگي.
عيش: دوام حضور است وفراغت آن به تمام وکمال معني.
غفلت: پيروي از نفس است در آنچه مي طلبدو همچنين دوري سالک است از ذکر.
فقر: عدم تملک ومالکيت صوفي است تا چيزي را به خود اضافه کند آنچنان که از خود فاني شود وبه خدا رسد.
فنا: فاني شدن سالک در صفات الهي ست از جميع صفات خود در صفات حضرت حق. آنست که شخص به خود آگاه نباشد و يا به هر چيزي از لوازم خود.
قدح: وقت را گويند. اشاره دارد به وقت وهنگام تجلي. موطن تجليات آثاري وقابل مشاهده هست.
قناعت: آرام بودن در نداری و بخشش به وقت دارايي.
کشف: رفع حجاب است. خواه وجودي باشد يا شهودي.
کفر : تاريکي عالم تفرقه را گويند.
گدا : کسي که فقير تجليات الهي است.
گيسو : طريق طلب را مي گويند.
محاسبه:مراقبت صوفي از کردار وگفتار بطور پيوسته.
مريد: کسي که از اراده خود مجرد شده واز غير خدا بريده و دائما در طلب کمال باشد.
مست: اهل جذبه وسکر را گويند.
مطرب: آگاه کننده.
مغني : رساننده فيض.
مقام: محل اقامت صوفي است به تصرف خود او.مرتبت ومنزلتي که صوفي بواسطه رعايت آداب خاصي به آن ميرسد.
مکاشفه: حضوري است که وصف آن ممکن نمي باشد در جريان کشف وشهود.
مي: ذوقي که بر اثر ياد حق در دل صوف پيدا شود واو را سر مست گرداند. همچنين به معناي نشاه ذکر و جوشش عشق نيز هست.
مي لعل: پيام معشوق است و ذوق محبت.
ميکده: باطن پيران کامل وقرارگاه مرشدان را گويند و اشاره دارد به ذات حق.
مينا: به معناي دل عارف است وواسطه عاشق ومعشوق.
ناي: پيغام محبوب است.
نفس: به فتح حروف ن - ف . آسايش دادن دل به لطايف غيوب وپنهاني. دوام حال مشاهده وآسايش جستن از دل است.
وجد: وارديست غيبي که از حق بر دل صوف پديد مي آيدو ظاهر وباطن او رابا بروز حالي مانند شادي وغم تغيير دهد.
ورد: دعاي صوفي براي تقرب به حق وجلب توجه ونيل به آرزوي خود.
وقت: مشغول شدن صوفي است به ورد وذکر و فارغ شدن از ياد گذشته و آينده.
هشياري: بيرون شدن عاشق است از حال مستي غلبه عشق.
هيبت: اثر مشاهده جلال و عظمت خداوند است در دل عارف
مقدمه:
در هريک از مشرب هاي فکري چه خاص ، چه عام، واژه ها مبين مقصود و منظور گوينده آن مسلک و مرام دريافت شود.
اولين گام در درک معاني و مفاهيم واژه هاي هر مسلک و مکتب ، آشنايي و فهم کلمات و عبارات مورد استعمال در ادبيات شفاهي و بويژه مکتوب آنان است.
اينکه روي ادبيات مکتوب و مستند تاکيد گرديد به جهت آنست که گاه در گفتارهاي شفاهي گوينده در صدد تمثيل مقاصد و اغراض خود است که ميتوان به قول هاي متداول و معمول در عبارات روزانه تعبير کرد اما در بخش کتابت و نوشتاري اين قضيه شکل خاصي به خودش مي گيرد و آن گفتار بر اساس سبک و سياق خاصي است که اگر مخاطب ياشنونده کمترين آگاهي از آنچه قصد متکلم تفهيم آن را دارد نداشته باشد نه تنها چيزي عايدش نخواهد شد بلکه چه بسا در قلب و درگگوني آنچه گفته شده يا شنيده نيز صاحب اثر باشد بخصوص در نقل روايات.
ادبيات عرفان و تصوف نيز چنين است. اشتراکات لفظي آن با بخش فلسفه در تشريح پايه هاي اعتقادي و استفاده از گفتار منظوم و مسجع در زيبا بخشي کلام نمونه هاي اين سبک ازگفتار است.
کلام صوفيه مبتني بر خلاصه گويي و کلي گويي و در رمز و راز سخن گفتن است اما شوريدگي کلام آنان در اشعار و يا اقوال موزون اينان همواره متمايز از آنچه بوده که در قالب نيت هاي مجازي به تقرير در آمده.
حديث مي و مطرب و مستي و گل و بلبل و زلف و گيسو و يار و شب و وصال و هجر ... تا خم ابرو و قبله دل و خال لب همه و همه توصيفي زيبا و دل انگيز از مشاهدات روحاني صوفيان و عارفان و اهل دل دارد که سعي کرده اند اين واژه ها را بصورت کنايه و استعاره و گاه تشبيه به کار برده تا ضمن اداي حق مطلب به حفظ جنبه اسرار گونه اين باورها نيز خدمتي کرده باشند.
ضمن اينکه اشاره به اين نکته هم بشود فرهنگ ايران فرهنگ شادي و عشق و مستي بوده و ايرانيان در دوره هاي تاريخي تا قبل از اسلام بواسطه آنکه کمتر درگير تهاجمات خارجي و قتل و غارت مهاجمان بودند از شور و شادي و شعف خاصي برخوردار بودند و کشور گل و بلبل مصداق اين خصيصه بوده اما بعد از پذيرش اسلام و تنگ نظري هايي که خلفاي اسلامي بنام اسلام و شرع بر ايرانيان فهيم و صاحب فرهنگ روا داشتند و ناملايمات تاريخي که بر روح و روان ايرانيان اثري عميق گذاشت کم کم اين فرهنگ شادي فروکش کرد اما هيچگاه از بين نرفت و بسياري از شعرا و ادباي ايران ضمن حفظ اين فرهنگ در خلوت و بيان آن در اشعار خود سعي در به جريان انداختن دوباره اين شور و مستي در شريانهاي اجتماعي داشتند که موفق هم بودند و مورد استقبال عموم قرار گرفت.
آنچه در اين بخش بعنوان اصطلاحات تقديم مخاطبان ميشود گزيده اي از انبوه کلمات و عبارات است که در متون عارفانه و صوفيانه با آن مواجه ميشويم و بر اساس آنکه سطح هدفمندي سايت عمومي تعريف شده است آن بخش از کلمات انتخاب شده اند که ضمن کاربرد بيشتر آنها در اين دسته از متون ، مبناي فهم ساير عبارات عارفان و صوفيان و اشعار آنان مي باشد و مدخلي است در ورود به حريم اهل دل.
منابع مورد استفاده بخش اصطلاحات:
1-فرهنگ اصطلاحات دکتر جوادنوربخش ( دوره 8 جلدي)
2-فرهنگ اصطلاحات عرفاني دکتر سجادي
آب حيات : چشمه ايست در ظلمات که هر کس از آن بنوشد زندگي جاويد پيدا ميکند.کنايه از چشمه عشق ومحبت است.
آب حيوان : تابش انوار وتجليات الهي را گويند.
آغوش : دريافت رموز واسرار الهي را گويند.
آن : حد فاصل ميان گذشته و آينده.
آينه : قلب انسان کامل است.
ابد : امتدادزمان در طرف آينده است و در نزد اهل تصوف ابد وازل از صفات و ويژگيهاي حق تعالي است. فرق ابد و ازل در آنست که ازل را آغاز ي نيست و ابد را پايان.
ابر : نزد صوفيان ابر حجابي است که سبب وصول شهود باشد بواسطه کوشش واجتهاد.
اجابت : عهد وپيمان بنده است با حق.
اشاره : خبر دادن از مراد است بدون عبارات والفاظ.
امتحان: بلايي از جانب حق تعالي بر دل سالک تا غير حق را از دل او پاک کند.
انس: اثر مشاهده جمال الهي است در دل سالک. انس اعتماد به خدا و آرامش به او واستعانت از اوست.
باده: عشق صوفيان مبتدي را گويند. عشقي که ضعيف است و اين براي عوام نيز در ابتداي سلوک موجود است.
باده صافي: عشق بي آلايش است. عشقي خالي از هر عيب ونقص. فارغ از لذت وصل يا درد دوري وحرمان
باد صبا : عبارتست از نفخات رحمانيه از جانب مشرق روحانيات. اشاره به نفس ودم رحمت خداوند است.
بار امانت : مراد از امانت تکليف و عهد و پيمان الهي است.
باران : کنايت از فيض حق تعالي است و رحمت اوست که از عالم غيب بر جهان امکان صادر ميشود و ممکنات بر حسب مراتب وميزان استعداد خود از آن بهره مند ميشوند. غلبه عنايات الهي نيز ميباشد.
باغ : جهان خرم روحاني است.
بال : نزد صوفيه روشنايي قلب و نراني شدن آن بواسطه علوم ومعارف الهي است.
بت: مقصود ومطلوب را گويند.
بتخانه: دل عارف کامل است و نيز اشاره دارد به عالم جبروت.
بتکده: باطن عارف کامل که در آن ذوق وشوق معارف الهيه بسيار باشد.
بحر : مقام ذات و صفات بي نهايت حق است که تمامي موجودات به مثال امواج اين درياي نامتناهي هستند.
بقاء: نسبت فرد است به حق. بقا نام است براي آنچه باقي وپايدارماند بعداز فناشواهد وسقوط آن.
بلاء : امتحان حضرت دوست است که هرچقدر اين بلا زياد شود گوياي قربت ونزديکي او به حق است.
بوسه : فيض وجذبه باطن است.
پرده : حجاب ميان عبد ومعبود است. به مانع ميان عاشق ومعشوق هم اشاره دارد.
پياله: تعين هاي هستي ميباشد که همه آنها آينه حق هستند. کنايت از محبوب نيز ميباشد. صفاي ظاهر وباطن که هرچه در او باشد عيان ميگردد.
پير : دوستي حق را گويند وقتي که طلب وخواستن به تمام وکمال باشد از آن جهت که استحقاق اين دوستي را دارد. به معناي مرشد ومراد نيز هست.
پيرخرابات: منظور محبوب است که جز خداي نيست.کاملان و راهنمايان طريقت.
پيرمغان: پير طريقت و مرشد کامل.
پيرميکده: پير طريقت است که بدان پير ميخانه نيز گويند.
پيمانه : تعبير ديگريست در بيان دل سالک وصوفي.
تواجد: طلب وجد نمودن است. اظهار حالت وجد وشادي روحاني است بي آنکه وجدي باشد بدانگون که فرد در مثال افراد واجد باشد براي کسب فيض.
تجلي : نور مکاشفه است که از حضرت حق بر دل عارف ظاهر ميگردد و دل را ميسوزاند و سالک را مدهوش ميگرداند.
تسليم: رها کردن تدبير به اختيار خويش است و استقبال از قضا الهي به رضايت.
توفيق : جريان امور است بر وفق مراد و ميل حق و حقيقت و فراهم آمدن اسباب کار است. توفيق موهبت الهي است که نصيب هر کس شود وي را به آنچه ميخواهد ميرساند.
توکل: متکي شدن به حق و از خود و خلق نظر برداشتن است .دلبستگي و اعتماد کامل است به پروردگار
جام: اشاره دارد به دل صوفي. عالم هستي را نيز به جام تعبير ميکنند چون فيض حيات را از صاحب حيات دريافت کرده است.
جان : روح انساني است . کنايت از نفس رحماني وتجليات حق است.
جان افزا : بقا و ماندگاري سالک است به اين صفت و فنا در وي راه ندارد.
جبروت : حدفاصل ميان جهان ملک وملکوت را گويند.
جذبه: نزديک شدن انسان است به تقريب عنايت الهي. سالک به حضرت حق به مقتضاي عنايات حق نزديک ميشود بدون رنجش وسعي خودش.
جرس: خطابيست از سر قهر.
جرعه: تجلي وجودي را گويند. اسرار مقامات وجميع حالات که در سير وسلوک از سالک پوشيده است.
جلال: ظاهر کردن بزرگي وبي نيازي معشوق است از جهت ابراز بي نيازي از عاشق ونفي غرور وي و بيان استغنا وتوانگري معشوق.
جلوه:انوار الهي را گويند که بر دل سالک تابيده ميشودو او را واله وشيدا ميکند.
جمال: ظاهر کمالات معشوق است تا رغبت و طلب عاشق را زياد کند.
جور : منع کردن و باز داشتن سالک را از سير و سلوک ميگويند.
جهالت : در نزد عرفا کنايه از مرگ دل است که حقايق را درک نميکند.
چراغ دل: دل روشن به نور معرفت را مي گويند.
چشم : در اصطلاح صوفيه جمال را گويند وهمچنين به ديده الهي نيز تعبير ميشود.
چشم جادو: جذبات الهي است.
چشم خمار : کنايه از پنهان کردن تقصيرات وکاستي هاي سالک است بر روي سالک از جانب حضرت دوست.
چشم مست : سر الهي وجذبات حق است.
چله : مدت خلوتي است که صوفي به فرمان پير ومراد و شيخ خود به سر ميبرد که غالبا چهل روز است اما منحصر به ايام اربعين نيست.
چنگ: دست يافتن به کمال شوق وذوق است.
چهره :عبارتست از تجليات حق بر سالک در حال غيبت .
حال: واردي است که بر دل سالک بي اختيار وبدون کسب به سبب طاعات واذکار و اورادفرود مي آيد.
حجاب: آنچه بين صوفي وحقيقت است.مانع ميان عاشق ومعشوق. حجاب گاهي معارف ذهني است و گاه کشف وشهود وگاهي هستي خود صوفي .
حرم : مقام بيرنگي و بيخودي است.
حريف: هم شان و هم مقام وهم پياله. به معناي معاشران نيز آمده است.
حضور : در اصطلاح عرفا غيبت از خلق است. به مقام وحدت نيز گفته ميشود.
حق: به معني سزاوار و درست و واجب کري است . نامي است از اسماءالهي و نزد اهل تصوف ذات خداوند است. به معناي ثابت نيز آمده و همچنين مطابقت با واقعيت وحقيقت نيز هست.
حقيقت: امريکه بطور قطع ويقين ثابت شده باشد. از نظر صوفيه غير خدا حق تعالي هيچ چيز وهيچ کس به يقين ثابت نيست پس حقيقت جز خدا نيست.
حلقه: نشستن صوفيان در مجلس براي ذکر و سماع.
حلول : فرود آمدن چيزي در غير خود.
حيرت: سرگرداني است و در اصطلاح اهل دل امريست که بر فلب عارف وارد ميشود هنگامي که در حالت تامل وتفکر هستند ومانع بر ادامه آن ميگردد.
خال : نقطه وحدت حقيقي است. در اصطاح صوفيه اشاره به مبداء ومنتهاي کثرت ميباشد. به معناي ظلمت معصيت نيز آمده که به علت کم بودن طاعت انسان که مانع وحاجب ميان او وانوار الهي است.
خاطر : عبارتست ازخطابي که به قلب سالک وارد ميشود و اين ممکن است الهي و يا شيطاني باشد بي انکه در قلب وي باقي بماند وماندگار شود.همچنين به وارد غيبي که بدون سايقه تفکر وتامل پيدا شود نيز گفته ميشود.
خانه دل : قلب انسان است اما نه اين قلب واقع در سينه .
خرابات: شرابخانه.در اصطلاح عبارت از خراب شدن صفات بشريت و فاني شدن وجود جسماني است.
خراباتي: فاني مطلق است که وجود اضافي او در وجود مطلق خدا و ذات حق فنا شده باشد.
خرقه : علامت سر سپردن صوفي است به شيخ طريقت و در حقيقت نشانه تسليم بود به خداي تعالي.
خشوع: به پا خواستن دل در پيشگاه حق براي فرمانبري توام با خاکساري. درهم شکستن بت غرور .
خضر: پير مکمل کامل را گويند. کنايه از بسط نيز هست.
خلوت: صوفي محلي را خالي از غير اختيار کند. محادثه سر است با حق به نحويکه ديگري در آن مجال و فرصتي نيابد.
خم: اشاره دارد به واحديت ومقام جمع را نيز گويند.
خمار: به شد حرف م . اشاره است به خداي تعالي و همچنين سالک صاحب شهود.
خمار: به ضم حرف خ . بازگشت سالک از مستي وحدت به کثرت را گويند. عاشق سرگردان.
خمر: غلبه عشق بر دل صوفي است که رسوايي به بار آورد
خوف : شرم از گناه گذشته و رسيدن مکروهي در آينده. اشاره دارد به مطالعه مستمر ومدام دل.
درد: حالتي را گويند که از محبوب صادر شود و محب ودوستدار طاقت آنرا ندارد.
دست افشاندن: اشاره دارد به دست ازدنيا وآخرت برداشتن در راه معشوق.
دست زدن- کف زدن: محافظت ومراقبه وقت را گويند.
دف: طلب معشوق براي عاشق را گويند. طلبي که مقرون به شوق باشد.
دم: نفخه الهي است که تعبير به نفس الرحمن ميشود.
ذکر: در اصطلاح صوفيه ياد حق است خواه به زبان و خواه به دل
رباب: نداي ارجعي که از محبوب به گوش محب وسالک مي رسد.
رجا: آرامش دل به نيکي وصدق وراستي وعده. چشم داشتن به خير حق که صاحب خير است.
رضا: شادي دل است به تلخي قضا خارج شدن سالک از رضايت نفس است و وارد شدن به رضاي حق.
رطل: پياله شراب وجام مي عشق الهي
رقص: شادي وفرح روح.
رنج: وجود امري را گويند که بر خلاف ارادت دل باشد.
رياضت: ترک لذات نفس است و تهذيب اخلاق نفساني وتبديل صفات زشت ونکوهيده به حالات پسنديده.
زلف : کنايه از ظلمت وکفر است.
ساغر: اشاره به دل صوفي است که مي وصال ومحبت در آن ريخته ميشود.
ساقي: اشاره دارد به محبوب مطلق و پير طريقت. رساننده فيض که شراب عشق را به عاشقان خود ميدهد.
سالک: سير کننده بسوي خدا و متوسط بين مبدا ومنتهي مادام که در سير است.
سبو: اشاره دارد به تعينات ويژه من وماي اعتباري انسان. کنايت از جام مي وحدت که از منبع فيض مطلق به هرکسي سهمي داده شده است.
سر: به شد حرف ر.لطيفه ايست که در قلب به وديعه نهاده شده مانند روح و آن محل مشاهده است.
سکر: غيبتي که به دنبال واردي قوي حاصل گردد و موجب شادي وطرب صوفي شود. مستي روح از طراوت مشاهده.ترک قيود ظاهري وباطني وتوجه صرف به حق.
سلوک: طي مدارج خاص را گويند که سالک همواره بايد طي کرده تا به مقام وصل وفنا برسد.
سماع: حالي است که بر اثر آوازي خوش يا نغمه دلکش صوفي را از دست بدهد و از خود بيخود کند.
شراب: افراط محبت يا کمال معشوق را گويند.
شرک: توجه به غير خداست.
شهود: رويت و ديدن حق است با ديده ي حق.
صحو: به هوش آمده سالک از حال سکر.
صنم: يار ودلدار و محبوب است. گاهي اوقات نفس هم با اين تعبير خوانند.
طرب: انس با حق تعالي است . سرور و شادي محض دل در آن.
طريقت: مجموعه آدابي واعمال قلبي و قالبي که صوفيان زير نظر پير طريقت براي نيل به حقيقت انجام دهند.
عزلت: بيرون آمدن از اختلاط با خلايق و قطع علايق است .
عود: اشاره دارد به عشق تمام وکمال و شوق وشيفتگي.
عيش: دوام حضور است وفراغت آن به تمام وکمال معني.
غفلت: پيروي از نفس است در آنچه مي طلبدو همچنين دوري سالک است از ذکر.
فقر: عدم تملک ومالکيت صوفي است تا چيزي را به خود اضافه کند آنچنان که از خود فاني شود وبه خدا رسد.
فنا: فاني شدن سالک در صفات الهي ست از جميع صفات خود در صفات حضرت حق. آنست که شخص به خود آگاه نباشد و يا به هر چيزي از لوازم خود.
قدح: وقت را گويند. اشاره دارد به وقت وهنگام تجلي. موطن تجليات آثاري وقابل مشاهده هست.
قناعت: آرام بودن در نداری و بخشش به وقت دارايي.
کشف: رفع حجاب است. خواه وجودي باشد يا شهودي.
کفر : تاريکي عالم تفرقه را گويند.
گدا : کسي که فقير تجليات الهي است.
گيسو : طريق طلب را مي گويند.
محاسبه:مراقبت صوفي از کردار وگفتار بطور پيوسته.
مريد: کسي که از اراده خود مجرد شده واز غير خدا بريده و دائما در طلب کمال باشد.
مست: اهل جذبه وسکر را گويند.
مطرب: آگاه کننده.
مغني : رساننده فيض.
مقام: محل اقامت صوفي است به تصرف خود او.مرتبت ومنزلتي که صوفي بواسطه رعايت آداب خاصي به آن ميرسد.
مکاشفه: حضوري است که وصف آن ممکن نمي باشد در جريان کشف وشهود.
مي: ذوقي که بر اثر ياد حق در دل صوف پيدا شود واو را سر مست گرداند. همچنين به معناي نشاه ذکر و جوشش عشق نيز هست.
مي لعل: پيام معشوق است و ذوق محبت.
ميکده: باطن پيران کامل وقرارگاه مرشدان را گويند و اشاره دارد به ذات حق.
مينا: به معناي دل عارف است وواسطه عاشق ومعشوق.
ناي: پيغام محبوب است.
نفس: به فتح حروف ن - ف . آسايش دادن دل به لطايف غيوب وپنهاني. دوام حال مشاهده وآسايش جستن از دل است.
وجد: وارديست غيبي که از حق بر دل صوف پديد مي آيدو ظاهر وباطن او رابا بروز حالي مانند شادي وغم تغيير دهد.
ورد: دعاي صوفي براي تقرب به حق وجلب توجه ونيل به آرزوي خود.
وقت: مشغول شدن صوفي است به ورد وذکر و فارغ شدن از ياد گذشته و آينده.
هشياري: بيرون شدن عاشق است از حال مستي غلبه عشق.
هيبت: اثر مشاهده جلال و عظمت خداوند است در دل عارف