بخش دوم
روسو و پیروانش
دیدرو پیشرو سبک خارق العاده ای بود که نمونه
اعلی خود را در ژان ژاک روسو یافت.
در رمان برادر زاده رامو (1760)[1] قهرمان
غریب کتاب عموی مالدار خویش را که ادعای فضیلت دارد متقاعد می کند به اعمالی چنان بدبینانه
اعتراف کند که بکلی خلاف ارزش های پذیرفته شده است. آنجا که روسو که کسانی را به سُخره می گرفت که
اعمال درست را زاده فکر درست می دانستند
به این موضع دیدرو نزدیک می شد. وی منافع
مردم را که روشنگرایان تمایل به نادیده گرفتنش داشتند و انقلابی امریکائی، تامس
پین در حقوق بشر (1791) مد نظر قرار داده، درک می کرد. اگر فضیلت برخاسته از فرهنگ است و فرهنگ حق
موروثی اقلیتی ممتاز امید/امکان/انتظار بقیه مردم [از زندگی] چه می توانست
باشد؟ "پزشک، هندسه دان، شیمیست، منجم/اختر
شناس، شاعر، موسیقی دان و نقاش فراوان داریم، کجاست شهروندی میان ما."
بدین ترتیب روسو از روشنگری و همزمان علیه آن است؛ دست کم آن روشنگری که معرفش
حتمیت/جبر گرائی[2]کندیاک
و نخبه گرائی[3]
دیدرو بود که لاف می زد تنها برای کسانی که بتواند با آنها حرف بزند- یعنی
فیلسوفان می نویسد. روسو جمعیت ادیبان[4]
برخوردار از امتیاز، پیش فرض ها و اصول آن را به چالش می کشید. اعترافات[5]
وی مردی خوش نیت را به تصویر می کشد که در نتیجه تصنع جامعه بناچار تبدیل به دغلی
مطرود می گردد. نخستین مقاله اش گفتار در
علم و هنر/گفتار نخست[6]
پیشنهاد هماهنگی میان عالم بیرونی ظواهر و عالم درونی احساس را مطرح کرد. تأکید بر ارزش عواطف با نظری که نسبت به فرهنگ داشت
همراه شد. استفاده از مفاهیم نو آورانه و
بسیار تأثیر گذار چون "شهروند" برای نشان دادن حقوق اختصاصی افراد جامعه
آزاد بر نشانه هائی تأکید گذارد که در غیر اینصورت به همان اندازه الهام بخشی موجب
سردرگمی می شد.
روسو در مورد روابط زندگی نکته ای آینده
نگرانه مطرح کرد که در بحث های آزادی خواهی طنین انداز شد. او می گفت وضعیت طبیعی بیشتر انگاره است تا آرمان:
انسان باید بکوشد کمال را درسطحی بالاتر از وجود بدست آرد. برای میسر شدن این امر انسان باید تربیتی نو و
بشریت قانون اساسی تازه ای داشته باشند. امیل؛
در تعلیم و تربیت[7]
نوعی تربیت برای رشد طبیعی سریع تر پیشنهاد می کند. قرارداد اجتماعی[8]
اش ممنوع شد و همین موجب فریبندگی پیشنهادات تدوین قانون اساسی برای قادر ساختن
فرد به پیشرفت بدون لطمه زدن به اصل برابری اجتماعی شد. مسئله اساسی مرجعیت/اقتدار مشروع بود. روسو
زور و قانون طبیعی بعنوان مبنای مرجعیت/اقتدار مشروع را رد می کرد. وی در پی نوعی مشارکت اجتماعی بود که امنیت و
آزادی طبیعی را تأمین کند و در آن "هر یک از افراد خود را در اختیار جمع می
گذارد نه هیچکس دیگر.
این هدف در اراده عمومی و وضع قوانینی محقق می شود که همه از آن اطاعت کنند. این اراده عمومی که فراتر از حاصل جمع اراده
افراد است از آن جهت کلی و فراگیر است که نمایانگر روح ملی در طلب خیر مشترکی است
که روسو آزادی و برابری می داند؛ برابری از این لحاظ که بدون آن آزادی دوام نمی
آورد. وی مدافع حاکمیت مطلق دولت بود،
قاعده ای سیاسی مبتنی بر این فرض که اراده عمومی هادی دولت خواهد بود. از نظر روسو جامعه نیک جمهوری مردم سالارانه مساوات
طلب بود. زادگاهش ژنو، منبع بی حد و حصر
الهامش بود. گرچه عده ای افتخار می کردند
در شمار تحسین کنندگانش آیند احتمالا تأثیر او در دوران زندگی اش محدود بوده است. فصاحتش خردمندان هر دو سوی اطلس را تحت تأثیر
قرار می داد.
نویسنده فرانسوی، اتین گابریل مورلی[9] در قوانین
طبیعت[10]
(1755)، به مِلک و مال بعنوان مادر جرم حمله کرد و گفت هر فرد حسب توانائی به جامعه
کمک کند و حسب نیاز دریافت. دو دهه بعد، یک
انقلابی دیگر، گابریل بونو دو مبلی،[11]با مبنا
قرار دادن برابری بعنوان قانون طبیعت گفت ورود مِلک و مال عصر طلائی بشر را نابود
کرده است. در انگلستان ویلیام گادوین[12]در
اقتفای هولباخ در اطاعت از عقل، نه تنها مالکیت که ذوجیت را محکوم می کرد: از دید
گادوین انسان رها از قید رسوم و مرجعیت/اقتدار می تواند خود را وقف خیر شامل/عمومی
کند. از دید شعرای جوان چون ویلیام
وردزورث،[13]
پرسی بیش شلی،[14]این
چشم اندازی فریبنده بود؛ کسانی که تا این حد انقلابی نبودند بیم تبعات اجتماعی
چنین وضعی را داشتند، مثل نویسندگان/طراحان اعلامیه حقوق بشر و شهروند[15]
1790 که بدقت حق مقدس مالکیت را برجسته کردند.
تامس جفرسون حقوق بشر را پایه و اساس فلسفه سیاسی خود و قانون اساسی ایالات
متحده قرار داد، اما همچنان برده دار باقی ماند.
انگاره انسان "وا سرشته/تغییر ماهیت داده[16]
به همان اندازه در بهم زدن رژیم قدیم [فرانسه] قوی بود که از دست رفتن حس/معنای
خدا برای نسل مارتین لوتر[17]
و سن ایگناتیوس.[18]
این انگاره چنان که باید بر دل جوانانی می نشست که با خود بیگانگی[19]
روسو همذات پنداری کرده و در "اسارت همه جائی انسان ها" استنباط خویش از
امتیازاتی را می دیدند که استعدادها را عقیم می کند. از همین دست بودند کسانی چون، ماکسیمیلین
روبسپیر،[20]حقوقدان
جوان اهل آراس، الکساندر رادیشف،[21]
که ندای آزادی سرف های روسیه سر داد، یا آلمانی هائی که اغلب در املاک کوچک بدقت
سازمان یافته احساس محدودیت می کردند. هم عقل
گرائی سختگیرانه کانت، هم آرمانخواهی رومانتیک آلمانی از روسو الهام گرفتند. با این همه
نقد عقل محض/سنجش خرد ناب[22]
(1871) کانت و آن قهرمان عاطفی/احساساتی که گوته[23] در رنج
های ورتر ترسیم کرده (1774) خاتَم روشنگری بودند.
گوته در سخنانی خطاب به نسل رومانتیک ها و در تودیع روشنگری می گوید
"چنان تیره و تار و چنان ظلمانی و چنان جسد وار به ما رسید که تاب تحمل شبح
اش نداشتیم."
در فرانسه تأثیر روشنگری بر محافل/دوائر حکومتی صرفا از طریق برخی افراد بود،
کسانی چون آن روبر ژاک تورگو، [24]
وزیر مالیه طبیعت گرا(6-1774) و اصلاح طلبی سرخورده. طبیعیون/ارضیون/فیزیوکراتها،[25]
که از اقتصاد دانانی چون فرانسوا کنه،[26]مولف جدول
اقتصادی (1758) مدافع رفع موانع مصنوعی در راه نظام اقتصادی طبیعی بازار آزاد
برای محصول زمین بود. حتی آدام اسمیت که ثروت ملل (1776) را با ذهنیت اقتصاد
سرمایه داری نوشت، می توانست ببیند شاگردش، دولتمرد بریتانیائی ویلیام پیت[27]
با احتیاط به سمت تجارت آزاد حرکت می کند.
گرچه می توان با استشهاد از شاعر خیال اندیش،[28] ویلیام
بلیک،[29]نشان
داد مقاومت شدیدی در برابر جامعه صنعتی نو صورت می گرفت، اراسموس داروین، پزشک و
دانشمند و پدر بزرگ چارلز داروین، همراه با جوزایا/جاشوا/یوشع وستوود[30]
و متیو بولتون[31]،
هم سلکان خود در انجمن قمری/مهی بیرمنگام[32]، در
کانون فرهنگ کار آفرینی قرار داشت: هیچ اختلاف عمده ای وجود نداشت تا روشنگرایان انگلیسی را که
مالکیت خصوصی و منافع فردی را تقدیس/تطهیر
می کردند از ارزش ها و برنامه های حکومت جدا کند.
در فرانسه، که هرگونه بازار مشترک داخلی مفقود بود و موانع سرمایه گذاری خصوصی
بس موجود، افکار اقتصادی طبیعیون بسیار ساده دلانه بود: فاصله میان نظر و عمل تنها
نشان دهنده آن است که روشنگری چگونه اعتماد به رژیم را از میان برد. روشنگرایان/فیلوزوف ها که در خلاء سیاسی فعالیت
می کردند، تنها امید شان این بود که چون تأثیری که دیدرو بر کاترین گذارد چنان
تأثیری در خارج فرانسه گذارند که احساس انجام رسالت شان دهد. اما در آلمان و ایتالیا شرایط مساعد تأکید بر
اصلاحات عملی که یه یک اندازه برای حکمرانان و مشاوران شان جذاب باشد وجود
داشت.
روشنگری در آلمان
در آلمان روشنگری (آوفکلارونگ) بیشترین و بالاترین تجلی و بیان خود را در علم
حکومت یافت. یک علت اهمیت دانشگاههای آلمان است. در سال 1800 آلمان 50 دانشگاه داشت که قدمت 24
دانشگاه آن به 1600می رسید؛ این دانشگاهها
معمولا بیشتر زاده نیاز شاهان به کارکنان کشوری تعلیم دیده بودند تا عشق و علاقه
حامی به آموزش عالی. همه دانشگاه های آلمان به قدرت و اعتبار دانشگاه هاله (
1694، کذا) یا دانشگاه گوتینگن (1737)نبودند اما دانشگاه های دیگر، چون دانشگاه
وین که در ربع آخر قرن هجدهم ساخته شد الهام تقلید از آنها گرفتند. بطور کلی
دانشگاه ها بر زندگی فکری و فرهنگی مردم سروری داشتند. فرمانروایان دانشگاه
ها را ارج می نهادند و مدرسان شان صاحب نفوذ بودند زیرااز راه آموزش کسانی که به
خدمت دولت در می آمدند بدان خدمت می کردند. چهره های برجسته دانشگاهی مناصبی
داشتند که قدرتشان می داد دولت را اندرز گویند: جوزف فون زوننفلس ، عالم اقتصاد
سیاسی، در مسئله سرف ها مشاور شاهان هابسبورگ بود.
لوتریانیسم عامل مهم دیگری در تکامل نگرش به مرجعیت بود که
روشنگری آلمان را به شکلی چنین نمایان از روشنگری فرانسه متفاوت می کند.
روشنگری آلمان در قرن هجدهم از زهد گرائی هم تأثیر گرفت که اساسا نهضتی بود
تعبدی/عبادی آکنده از روح اصلاح طلبی. ضمن اینکه روحیه دینی متعبدانه صرفا
به آئین های پروتستان محدود نمی شد. در اطریشِ امپراتریس ماریا ترزا،
یانسنیسم، که از فلاندر اطریش به محافل وین نفوذ کرد، به همان اندازه در
تغییرات کلیسا و آموزش و پرورش تأثیرگذار بود که در تشدید اختلاف با پاپیت/پاپی
گری. اما حتی در جنوب کاتولیک/سنی مذهب و راینلند هیچ چیز مقایسه پذیر با شورش
روشنفکران غربی علیه جزم های سنتی وجود نداشت. لایبنیتس، که بیش از هر کس
دیگر بر اندیشه آلمان تأثیر گذارد، در میان همه تفکرات/ژرف اندیشی های خود به
اندیشه خدای متشخص فارغ از تمامی حدود و قیود عالم مادی رسیده بود. ایمان و نه بی
تفاوتی بود که او را همچون بوسوئه، وا داشت پی زمینه های وحدت مجدد مسیحیان بگردد.
شاگرد لایبنیتس، کریستین ولف، از شخصیت های برجسته روشنگرائی آلمانی
(آفگلرونگ) مخالف زهد گرایانی بود که باعث شدند در 1723 از دانشگاه هاله اخراج
شود. با این همه، گرچه بر این باور بود که می توان عقل و وحی را آشتی داد،
در اعتقادات بنیاد گرایانه مسیحیان زهد گرا شریک بود. در هاله، ترکیبی از
اعتقادات ولفی با زهد گرائی شکل گرفت، الهیات، یزدان شناسی علمی که مترقی و در عین
حال راست دین/ارتودوکس بود. در سراسر این الهیات احترام به فرمانروا
جاری و ساری و بازتابی از پذیرش این اصل بود که مَلِک می گوید دین مُلک چه باشد (Cuius regio, eius religio)؛ این احترام میدانِ تنش
های داخلی را که در جاهای دیگر موجبات تشکیک در اقتدار/مرجعیت شده بود تنگ
کرد. در تبدیل مواضع محافظه کارانه به اصول/آموزه های سیاسی سهم حقوق
دانان و ماهیت حقوقی که تدریس می کردند اهمیت حیاتی داشت. بجای خلاء اخلاقی
که در آن تنها واقعیت قدرت حکمران واحد بود، مجموعه ای از قوانین بوجود آمده بود
که عمدتا توسط حقوقدان هلندی، هوگو گروتیوس،[33]
در قوانین جنگ و صلح (1625)[34]
به فصاحت بیان شده بود. این قوانین نه تنها در اصول مسلم حقوق خصوصی بلکه در
روحیه مسیحی ریشه داشت، هر چند با جدا سازی حقوق طبیعی از جنبه های دینی بدست
گروتیوس تقویت شد.
طبق تفسیر ولف و مورخ آلمانی، ساموئل پافندورف،[35]
حقوق طبیعی حامی حکومت مطلقه/سلطنت
استبدادی است. آنها از حقوق مدنی بکلی
غافل نشده منادی تساهل مذهبی و مخالف شکنجه بودند، هر چند در عین حال در دنیائی
بسیار دور از عالم لاک و مونتسکیو بسر برده نیازی به وضع ضمانت های قانونی نمی
دیدند. ولف می گفت "آن کس که به
اعمال قدرت در کشور می پردازد حق دارد هر چه را از دید او خیر مردم را تأمین می
کند." انجام دهد. چنین
فرمانروا/شهریاری که نقش های قوای مقننه، مجریه و قضائیه را در خود جمع کرده است،
آنطور که در اندیشه های منطقی درباره زندگی اجتماعی نوع بشر[36](1756)
ولف[37]
آمده نیروئی است قاطع و خیر اندیش؛ این شهریار کسی نیست جز "شاه
خدایگان" لوتر در لباسی قرن هجدهمی که حاجات ملت خویش بر آورد. سیاست مدن/علم کشورداری/(Kameralwissenschaft)[38] با
افزایش درآمد و بهبود وضع مردم به فرمانروا خدمت می کند. با انگاره ترقی تحت حکومت فرمانروایی که مدرسه
و بیمارستان و نوانخانه می ساخت و متصدیان آنها را تأمین می کرد، ولف تنها یکی از
نویسندگان متعددی بود که به آرمان استبداد اداری خیرخواهانه یا دولت رفاه ملی[39]
امپراتور ژوزف دوم در عین تأثیر پذیری از
مکتب محلی اصحاب دیوان یا کامرالیست ها[40] و
نویسندگان قرن هفدهمی چون فیلیپه ویلهلم فون هورنیک[41]
و یوهان یواخیم بکر،[42]ببا
یشترین قلمرو و بالاترین تعهد به اصول روشنگری مبدل به مظهر آن شد. اما در این زمان واکنشی فزاینده نسبت به
عقلانیت بی عاطفه حقوق دانان طبیعی شکل می گرفت.
به استثنای منتقد پروسی، یوهان گاتفرید هردر،[43]
که دولت مردمی آرمانی اش می بایست قانون اساسی جمهوری می داشت، افکار سیاسی از
تأکید غول های ادبی رومانتیسیزم بر آزادی و خود انگیختگی چندان تأثیری نپذیرفت.
شخصیت معاصر وی، امانوئل کانت که ضد کمرالیست بود، به درجاتی از مشارکت مردم
در حکومت معتقد بود اما حق انقلاب را حتی بصورت نظری نمی پذیرفت. کانت در روشنگری چیست؟[44]
تمایزی مهم میان استفاده شخصی و عمومی از عقل انسان قائل می شود. وی با نظر به فردریک دوم، این گفته بظاهر
متناقض را مطرح کرد که می تواند مضمون روشنگری و در عین حال تاریخ آلمان بحساب آید. فرمانروا، با ارتشی بزرگ و بسیار منضبط می
تواند بسیار بیشتر از جمهوری تأمین آزادی کند.
آزادی مدنی فراوان بظاهر برای آزادی فکری مفید بنظر می رسد در حالی که
همزمان موانعی عبور ناپذیر در راه آن ایجاد می کند. بر عکس، درجات نازل تری از آزادی مدنی فضای
کافی به آزادی فکری می دهد تا به سرحدّ رشد رسد.
روشنگری در ایتالیا
خارجی هائی که برای دیدن آثار تاریخی، یا شاید گوش سپردن به موسیقی که احتمالا
منبع الهام بخش برخی از بهترین آثار موسیقی خود می شناختندند، به ایتالیا سفر می
کردند، احتمالا به این نتیجه می رسیدند که ایتالیا کشوری است عقب مانده. در ایتالیا هم، مثل نقاط دیگر، روشنگری از گروه
های کوچک و جدا از مردم تشکیل می شد که از نظر اثر گذاری بر حکومت ها چندان تأثیر
مشهودی نداشتند. هر کجا تغییری عمده صورت
می گرفت معمولا کار یک فرمانروا چون لئوپولد، گراندوک/دوک بزرگ توسکانی،[45]
یا وزیری چون برناردو تانوچی،[46]
در ناپل بود. محدود کردن قدرت کلیسا که با
گذاردن نام گالیله در فهرست کتاب های ممنوعه، یک قرن بعد از محکومیتش هنوز هم توی
چشم می زد؛ دوام و بقای قدرت فئودالی ظالمانه، بخصوص در جنوب؛ و قدرت محدود کننده
اصناف از جمله اهداف لیبرال ها و بشر دوستان بود.
دانشگاه هائی چون بولونا، پادوا و ناپل سنت های عالمانه را حفظ کرده هنوز هم
پایگاهی محرک برای متفکرانی نو آور چون جیووانی باتیستا ویکو[47]
و آنتونیو جنووسی،[48]کشیشی
متورع، استاد فلسفه و پیشتاز در مطالعات اخلاقی و نظریه اقتصادی بود. اما خصیصه متمایز کننده روشنگری ایتالیایی، به
شکلی مناسب کشوری که دانشمندانی چون لویجی گالوانی و آلساندرو ولتا را تربیت کرد، تمایل عمل گرایانه
بود. منادیان عمل گرائی شعار اصالت
نفع/منفعت گرائی "بالاترین سعادت برای بیشترین افراد" را وارد فلسفه
سیاسی کردند. همچنین در تکاپوی بر انگیختن
هموطنان خویش شوری میهن پرستانه داشتند.
بزرگترین نماینده روشنگری ایتالیا سزار بکاریا،[49]
بود با کتاب مشهورش در جرم و مجازات،[50] در
زمینه دادگری در جزا که در دوران زندگی خود وی به 22 زبان ترجمه شد. رساله بکاریا نخستین بیان موجز و منظم اصول
حاکم بر کیفر جرائم است. گرچه بسیاری از
آراء این رساله آشناست و دین بکاریا به مونتسکیو روشن، این اثر نمایانگر پیشرفتی
عمده در اندیشه جرم شناسی است. بکاریا که
دوستدارانش به وی لقب "نیوتون کوچک"،[51] داده
بودند ادعا می کرد روح هندسه را وارد مطالعه حقوق جزا کرده است. "آن پیوندی که برای متحد نگاهداشتن منافع
افراد ضروری است و بدون آن انسانها به وضعیت بربریت اولیه بر می گردند،"
بدبینی فیلسوف سیاسی انگلیسی، توماس هابز را تداعی می کند، اما قاعده پیشنهادی وی
در مورد کیفر جرائم، پاسخ جستجوی
فرمانروای روشن رای برای یافتن مکافاتی بود که عقلانی و در عین حال عملی باشد:
"کیفر هائی که از ضرورت حفظ این رابطه اتحاد میان افراد جوامع فراتر روند
ماهیتی ظالمانه/بیداد گرایانه دارند."
بر این اساس شکنجه و اعدام را محکوم می کرد و جرم شمردن گناه را مورد چون و
چرا قرار داده بر ارزش برابری افراد در پیشگاه قانون و اولویت پیشگیری از جرم بر
مکافات آن تأکید می کرد.
بخش اعظم بهترین افکار روشن بینانه در کتاب بکاریا جمع شده و در آن پیوند میان
فلسفه و اصلاح بوضوح بچشم می خورد است.
این رساله اثرات مهمی بر اصلاح قوانین جزا در سراسر اروپای غربی
گذارد. در انگلستان مصلح و فیلسوف فایده
گرا، جرمی بنتهام به حمایت از اصول بکاریا پرداخت و و شاگرد بنتهام، ساموئل رومیلی
نمایندگی خود در مجلس را وقف کاستن از مجازات مرگ کرد. اصلاحات قوه مقننه در روسیه، سوئد و امپراتوری
هابسبورگ نیز تحت تأثیر این رساله صورت گرفت.
قوانین چند ایالت از ایالات متحده امریکا اندیشه های بکاریا را منعکس می
کند.
اسپانیا، پرتغال و اروپای شرقی
روشنگرائی پدیده ای عموم- اروپائی بود
و نمونه های افکار و آثار روشن رایان را می توان در هر کشور اروپائی دید. در حکومت خیر اندیشانه چارلز سوم بر اسپانیا در
اواخر قرن هجدهم اصلاحات مهمی صورت گرفت. با
این همه روحیه پذیرش قوی تر از پرسش بود؛ ظاهرا اسپانیا نمونه روشنی از این اعتقاد
فیلوزوف ها بود که دین اختناق فکری آرد. کشیشی
اسپانیائی بنام بنیتو خرونیمو فی خو مونتنگرو،[52] پا به پای
غیر روحانیون در راه آمادن اسپانیا برای روشنگری اسپانیائی کوشید و در جامعه ای که
هنوز غرق در نمایش و اقتدار بود تعلیم معیار فایده برای اجتماع کند. با این همه محافظه کاری هم جایگاه محکمی داشت، خواه
بصورت شیوه های فضل فروشانه تفتیش عقاید، خواه به صورت از میان بردن چراغ های خیابان
جدید الاحداث مارکی اسکیلاچه[53]
[لئوپولدو د گریگوریو، مارکی اسکیلاچه، مشاور ایتالیائی پادشاه اسپانیا] در مادرید
در سال 1766. به گفته کنت کمپومانس،[54]
"در اسپانیا محکوم کردن هر چیز نو عادتی دیرین است."
بنابراین در اسپانیا تأکید بر سودمندی بود، همانطور که در دیگر کشورها اوضاع و
نیازهای محلی پیش گرفتن برخی برنامه ها را ناگزیر می ساخت. اصلاحات لیبرالی [دکتر]یوهان [فردریش] اشترونزی[55]
در دانمارک (2-1771) علاوه بر غرابت خود وی، نمایانگر رنجش و ناراحتی بحق مردم از
رژیم سرکوبگر زهد گرا بود. تغییرات قانون
اساسی که در پی تقسیم/تجزیه لهستان در 1772 صورت گرفت به همان اندازه در نتیجه
نیاز به بقا ضروری شد که با آرامانگرائی خیالپردازانه استانیسلاو شاه. با وجود علاقه کاترین کبیر به آرمانهای
انتزاعی، اصلاح قوانین و حکومت در سرزمین پهناور روسیه نمایانگر مهم ترین اولویت،
تأمین امنیت کشور بود. در پرتغال، مهم ترین دغدغه و محرک پومبال[56]،
که لیسبون را پس از زلزله از نو ساخت، نیاز به اعاده امید و پویائی و نشاط به
کشوری بود که در گذشته در دریانوردی پیشتازی می کرد. لئوپولد دوک اعظم توسکانی توانست از ازسنت غنی
بشر دوستانه و غرور مدنی بهره برداری کند.
همه جا ترجیحات فرمامروا تأثیر ویژه داشت، مثل تلاش ناموفق مرزبانِ[57]بادن،
چارلز فردریک، دوک اعظم بادن[58]
برای وضع مالیات اراضی در 1770، یا تلاش پومبال در جهت اخراج یسوعیان[59]
(که دیگر فرمانروایان کاتولیک کمابیش همان کردند).
رویهم رفته توصیف روشنگری حسب چیزهائی که با آن مخالفت و آنچه از آن جانبداری
می کرد آسان است. همین روش، همراه با
درجاتی از بی مایگی فکری و منفعت طلبی عیب جویانه در عمل، مبنای انتقادات محافظه
کاران از روشنگری است: وقتی خرد جز اندکی بیشتر از عقل سلیم بحساب نیاید و فایده
گرائی چنان مواقف/دیدگاهها را بیالاید که ترقی را صرفا با موازین مادی سنجند،
افسوس خوردن دولتمرد محافظه کاری چون
ادموند برک از عصر "سفسطه گران،
اقتصاد دانان و محاسبان" موجه تواند بود.
برخی از مورخان در در نسبت دادن استبداد افراطی، بلکه حتی دیکتاتوری های
مطلقه قرن بیستم به گرایشاتی در درون روشنگری از برک پیروی کرده اند. واقعیت این است که چه بسا نهضتی که به رها کردن
بشر از گذشته و "قیمومت پذیری خود خواسته اش"[60]
(کانت) کمک کرد در سد کردن راه پیدایش نظامها و فنون برقراری استبدادهای نو ناکام
مانده باشد. اما این سفر/طلب دور و
دراز/ادیسه[61]
فکری، در پیروی از به قول شفتسبری "نوری شدید که خود را در سراسر جهان می
پراکند" باید در ارتباط با رشد دولت، پیشرفت علوم و نتیجتا، توسعه جامعه
صنعتی دیده شود. نمی توان روشنگری را به تنهائی مسئول نتایج نامطلوب قلمداد کرد. در
واقع بهتر است روشنگری بعنوان بخشی جدائی ناپذیر از یک فرایند تاریخی گسترده تر
دیده شود. در این صورت بهتر می توان به
ارزیابی دستاورد هائی پرداخت که افتخارش منحصرا به روشنگری می رسد. دعوت انسان به سخت اندیشی بیشتر توأم با افزایش
احتمال کشف حقیقت، امکان آزادانه نوشتن، گفتن و نیایش کردن؛ و احساس برابری در
برابر قانون کردن و مکافاتی به نسبت مشفقانه در صورت تخطی از آن، انسان را آن یارا
داد تا از حیاتی پربار تر برخورد. کلگری،شدلینا.
[1]
- برادر زاده رامو (Rameau's Nephew) گفتگویی است خیالی با محتوای فلسفی که زمانی بین سالهای ۱۷۶۱ و
۱۷۷۲ میلادی نوشته شده است.
Rameau's Nephew, or the Second Satire (French: Le Neveu de
Rameau ou La Satire seconde) is an imaginary philosophical conversation by
Denis Diderot, written predominantly in 1761-2 and revised in 1773-4.
It was first published in 1805 in German translation by
Goethe, [1] but the French manuscript used had subsequently disappeared. The German version was translated back into
French by de Saur and Saint-Genies and published in 1821. The first published version based on French
manuscript appeared in 1823 in the Brière edition of Diderot's works. Modern editions are based on the complete
manuscript in Diderot's own hand found by Georges Monval, the librarian at the
Comédie-Française in 1890, while buying music scores from a second-hand
bookshop in Paris. Monval published his
edition of the manuscript in 1891.
Subsequently, the manuscript was bought by the Pierpont Morgan Library
in New York. It is unclear why Diderot
never had it published in his time.
Given the satirical tone of the work, it has been suggested that the
author prudently refrained from giving offence.
[2]
- جبرگرایی، تعین گرایی یا دترمینیسم (به انگلیسی: determinism) مبحثی
فلسفی ست که بر طبق آن هر رویدادی از جمله شناخت، رفتار، تصمیمات و کنشهای آدمی به
صورت علی توسط زنجیره پیوسته ای از رخدادهای پیشین تعیین شده است. جبرگرایی را به شکل دیگری نیز می توان تعریف نمود:
فرضیه ای که بر طبق آن در هر لحظه یک و تنها یک آینده فیزیکی ممکن و شدنی وجود دارد. در نتیجه جدال های تاریخی بیشماری که بر سر مساله
جبرگرایی صورت گرفته است دیدگاه های فلسفی گوناگونی در این باره وجود دارد.
تصور غلط بسیار رایجی
که در مورد جبرگرایی وجود دارد اینست که بسیاری گمان می کنند جبر گرایی لزوماً گویای
اینست که بشر یا افراد هیچ تأثیری بر آینده و رویدادهای آینده ندارند. به این دیدگاه سرنوشت گرایی یا تقدیر گرایی (fatalism) گفته
میشود. در حالی که جبر گرایان عقیده دارند
که آدمی بر آینده و رویدادهای آینده تأثیر دارد اما میزان ِ تأثیر فرد، خود به رویدادهای
گذشته و آینده بستگی دارد. به عبارت دقیق
تر جبر گرایی عِلّی (سببی) به ایده ها ی ماتریالیسم و علیت مربوط میشود. از فیلسوفانی که با این مساله درگیر بوده اند
می توان به توماس هابز، اسپینوزا، لایبنیتس، دیوید هیوم، کانت، شوپنهاور، نیچه و اخیراً
جان سیرله، تد هاندریخ و دانیل دنت اشاره کرد.
[3] - Elitism is the belief or attitude that some individuals, who
form an elite—a select group of people with a certain ancestry, intrinsic
quality or worth, high intellect, wealth, specialized training or experience,
or other distinctive attributes—are those whose influence or authority is
greater than that of others; whose views on a matter are to be taken more
seriously or carry more weight; whose views or actions are more likely to be
constructive to society as a whole; or whose extraordinary skills, abilities,
or wisdom render them especially fit to govern.
[4] - Republic of Letters (Respublica literaria) is the
long-distance intellectual community in the late 17th and 18th century in
Europe and America. It fostered
communication among the intellectuals of the Age of Enlightenment, or
"philosophes" as they were called in France. The Republic of Letters emerged in the 17th
century as a self-proclaimed community of scholars and literary figures that
stretched across national boundaries but respected differences in language and
culture. These communities that
transcended national boundaries formed the basis of a metaphysical
Republic. Because of societal
constraints on women, the Republic of Letters consisted mostly of men. As such, many scholars use "Republic of
Letters" and "men of letters" interchangeably.
The circulation of handwritten letters was necessary for
its function because it enabled intellectuals to correspond with each other
from great distances. All citizens of
the 17th century Republic of Letters corresponded by letter, exchanged
published papers and pamphlets, and considered it their duty to bring others
into the Republic through the expansion of correspondence.
The origin of this term remains unclear. The term first appeared in its Latin form in
the 15th century and was used increasingly in the sixteenth and seventeenth, so
that by the end of that century it featured in the titles of several important
journals. Currently, the consensus is
that Pierre Bayle first translated the term in his journal Nouvelles de la
République des Lettres in 1664. But
there are some historians who disagree and some have gone so far as to say that
its origin dates back to Plato's Republic.
Part of the difficulty in determining its origin is that, unlike an
academy or literary society, it existed only in the minds of its members
Historians are presently debating the importance of the
Republic of Letters in influencing the Enlightenment. Today, most Anglo-American historians,
whatever their point of entry to debate, occupy a common ground: the Republic
of Letters and the Enlightenment were distinct.
[5]
- اعترافات روسو [Confesions de Rousseau]. زندگی نامه ژان ژاک روسو
(1) (1712-1778)، فیلسوف و نویسنده فرانسوی، به قلم خود او، که پس از مرگش منتشر شد
و شامل دوازده دفتر است که در دو مرحله به چاپ رسید: شش دفتر اول در 1781 و بقیه در
1788. عنوان کتاب مبالغه آمیز نیست، زیرا
نویسنده در آن بدون پرده پوشی به عموم خطاهای خود اعتراف کرده و این اعترافات با تاریخ
آن روزگار درآمیخته است. از اینرو می
توان آنها را "کتاب خاطرات" نیز نام نهاد. ولی روسو پیش از آنکه دربند اعتراف باشد، در پی
توصیف خویشتن است تا به نحوی اشتباهات خود را توجیه کرده باشد. بر این گمان است که هرگاه خود را «در حقیقت سرشت
خود» نشان دهد، نقشی اساسی در تاریخ انسانها ایفا کرده است.
روسو آنگونه که خود میگوید در 1766 در خانواده ای
فرانسوی الاصل و پروتستان در ژنو به دنیا میآید.
مادرش پس از زادن او میمیرد. پس به
پدرش، که مغازه ساعت سازی دارد، وابسته میگردد.
ولی پدر که دارای خلقیاتی بلهوسانه است در تربیت فرزند بسیار اهمال میورزد. روسو نزد دیگران نیز چیزی که تهذیب کننده تر
باشد نمی یابد و موقعیت از هر نظر برای تباه شدنش مساعد میگردد. در شش سالگی او را به یک پانسیون شبانه روزی میسپارند. دو سال بعد، از آنجا بازمیگردد و نزد یک حکاکی
به شاگردی گمارده میشود. این کودک زودرس
و بسیار حساس و تا حدی تن آسا، از هرگونه انضباط چنان بیزار است که یک روز، بی
اندیشه بازگشت، راه فرار در پیش میگیرد ولی گرسنگی گرگ را از بیشه میراند. آنگاه خود را به کشیش روستایی معرفی می کند و می
خواهد به مذهب کاتولیک درآید. کشیش توصیه
می کند که نزد مادام دو وارنس (2) برود. امیدوار
است که به اعتبار وی تسهیلاتی برایش فراهم آورد.
خانم وارنس او را به خوبی میپذیرد و نوآموز ما به اقامتی کوتاه در دیر سنت اسپری
(3) رضایت میدهد. اندکی بعد مراسم تغییر مذهب
را به پایان میرساند. آشنایی با بانوی نامبرده
تأثیری قاطع بر زندگی اش باقی میگذارد. روسو
پس از چندی و به حکم ضرورت برای کسب معاش، از مادام وارنس دور شده میشود ولی اغلب برای
دیدن او بازمیگردد. در طول این مدت به مشاغل
گوناگون مانند نوکری، پیشخدمتی، نت نویسی و بالاخره معلمی سر خانه، که همه آنها را
نامطلوب مییابد، تن میدهد. این نوع مشاغل
او را به شهرهایی متعدد در ایالات مختلف، که مهمترین آنها لیون است، رهنمون میگردد. ولی به خصوص در پاریس است که وسوسه میشود. زیرا ضمن ولگردی ها و سیر و سفرها چیزهای بسیار
آموخته و دیو نویسندگی در جسم و جانش رخنه کرده است. ماجرایی اتفاقی، غرور او را جریحه دار می کند
و موجب عزیمت ناگهانی اش میگردد. در بیست
و هشت سالگی به پاریس میرسد، در حالی که بیش از آنکه پول در جیب داشته باشد، تصورات
واهی در سر می پروراند و آماده است برای پیشرفت به هر کاری تن بدهد.
امیدوار است که به یاری روشی نوین در نت نویسی که خود آن را اختراع کرده است
و میخواهد به فرهنگستان علوم ارائه دهد، راه خود را برای پیشرفت و ثروتمند شدن بگشاید. به زودی از آن چشم میپوشد. برعکس، طالعش وقتی میدرخشد که با برخی از نویسندگان
مانند دیدرو، فونتنل (4)، کندیاک (5)، همچنین برخی از شخصیتهای عالیمقام آشنا میگردد. ولی بی پولی او را وا می دارد که آنان را ترک
گوید و به عنوان منشی سفیر فرانسه در ونیز اقامت گزیند. با او نیز درمی افتد و به پاریس بازمیگردد و کوششهای
خود را از سر میگیرد. چون در موسیقی قریحه
ای دارد، برای امرار معاش به نُت نویسی میپردازد ولی به این کار نیز دل نمی بندد. زیرا موسیقی در نظرش گریزگاهی است که از روی ناچاری
بدان روی می آورد. او حتی از جمعیت ادیبان،
که او را همواره تحسین میکنند، میگریزد و با این کار ثابت میکند که دلش جایی دیگر است. در واقع با ترز لو واسور (6)، یک رختشوی ساده،
زندگی مشترکی را آغاز کرده و در اتاقی زیر شیروانی سکونت میگزیند تا با آرامش کامل
به تأمل درباره کاری که برای آن ساخته شده بود، بپردازد. ظاهراً همه عوامل نیز او را بدان فرا می خواند. از تاریخی که جایزه فرهنگستان ديژون (7) برای نوشتن
"گفتار در دانش و هنر" به وی اهدا شده بود، چندسالی بیش نمی گذشت. همان فرهنگستان در 1755 موضوع دیگری را پیشنهاد
می کند که روسو با شتاب به آن می پردازد و آن گفتار در "منشأ و مبانی برابری
در میان انسانها" است. این بار جایزه
به او تعلق نمی گیرد، ولی نوشته اش پس از چاپ، مانند گفتار پیشین به موفقیتی بزرگ
دست می یابد و از آن پس جزو چهره های ادبی به شمار می آید. از سوی دیگر، چون به زندگی روستایی علاقمند است،
دعوت مادام دپینه (8) را میپذیرد و در ویلای وی در جنگهای مونمورانسی (9) اقامت میگزیند. در این ویلا، که آن را عزلت گاه می نامد، از محبتی
مادرانه برخوردار میگردد و به نگارش مهمترین کتابهای خود، یعنی قرارداد اجتماعی، امیل،
هلوئیز جدید میپردازد. با وجود این، بسیار زود همه چیز درهم می ریزد. نخست سلامتی اش ناراحتی هایی فراهم می آورد که
گاه تصورات هذیان آمیز شکنجه و آزار نیز بر آن افزوده میشود. به علاوه، با گروه فیلسوفان که او را به تک
روی متهم میکنند و در ایجاد کدورت میان او و مادام دپینه می کوشند، روابطی نامطلوب
دارد. سرانجام به زن برادر میزبان خود، مادام
دوتتو (10) دل می بندد و برای خانواده چندان مزاحمت ایجاد می کند که به او می گویند
ویلا را تخلیه کند. چنین به نظر میرسد که
بارون دو گریم (11) در این ماجرا نقشی بسیار مبهم بازی کرده است (1757). خوشبختانه مارشال دو لوگزامبورگ (12)، مالک مونمورانسی،
یکی از متعلقات کاخ خود را برای سکونت در اختیار او میگذارد. بدینگونه روسو میتواند سه کتاب مورد بحث را به
پایان برساند: در 1761 قرارداد اجتماعی و هلوئیز جدید انتشار مییابد. یک سال بعد امیل منتشر میگردد.
همین کتاب است که همچون
رعد سر و صدا می کند. روسو ناگزیر برای رهایی
از زندان به سوئیس می گریزد – این مسافرت را با کالسکه مارشال - انجام میدهد. در آنجا نیز طالع نحس به بدترین شکل گریبانش را
میگیرد. در ایوردن (13)، موتیه (14)، جزیره
سن پپر (15)، در همه جا حضورش ناخوشایند است.
آنگاه در حالی که از این همه دربدری به ستوه آمده و از مبارزه دست کشیده است،
دعوت دیوید هیوم (16)، فیلسوف اسکاتلندی را میپذیرد و رهسپار انگلستان میگردد. ولی اقامتش دیری نمی پاید و پس از مدتی کوتاه
میان آن دو کدورتی پدید میآید. در اینجا سومین
و آخرین دفتر اعترافات پایان مییابد. باید
خاطرنشان کنیم که اگرچه روسو با مردانی که شاید حق داشت از آنان گله مند باشد، به
اندک بهانه ای بد رفتاری میکرد، ولی با جنس زن روابطی کاملاً دگرگونه داشت. سه تن از زنانی که از آنان یاد کرده است، به گونهای
خاص توجه مخاطبان را به خود معطوف میدارند: نخستین آنان خانم وارنس است که روسو در
شانزده سالگی، به هنگام تصمیم عجیب خود بر تغییر مذهب، با وی آشنا شد. پس از اندک زمانی به او دل باخت و توانست در محیطی
دلخواه و در پناه عشق خود زندگی کند. این
محیط خانه زیبای شارمت (17) بود که به او امکان داد با راحتی خیال به رؤیاهای خود بپردازد،
کتاب بخواند و به خصوص بیاموزد که چگونه طبیعت را بشناسد. البته همه اینها مانع از آن نشد که یک روز رقیبی
جانشین او گردد. ولی وی از معشوق بیوفا کدورتی
به دل نگرفت. زن دیگر، سوفی دوتتو بود که
بسیار دیرتر در زندگی او ظاهر شد. او عشق
بزرگ روسو و تنها مخلوقی بود که جسم و جانش را در ربود، زیرا روسو میدانست که وی از
آن دیگری است. در واقع نیز هرگز به او دست
نیافت. این همان زنی است که روسو او را به
نام ژولی در هلوئیز جدید وصف کرده است. سومین
زن، ترز لو واسور بود. یار و یاور او در زندگی،
دختری زیبا و مهربان که پنج فرزند برای او آورد.
فرزندانی که روسو همه را به نوانخانه کودکان سر راهی سپرد. وصلت او با ترز تنها عمل خردمندانه او بود. زیرا اگرچه ترز به درک نبوغ او چندان قادر نبود،
ولی همواره همچون یک فرشته نگهبان از او مراقبت میکرد.
با آنکه روسو تصمیم
گرفته بود کتاب را در زمان حیات خود به چاپ نرساند، در مورد محتوای آن خود را موظف
به سکوت نمی دید و بسیار مشتاق بود که تأثیر آن را روی معاصران بیازماید. از اینرو، همین که در 1770 به پاریس بازگشت، بارها
متن آن را برای دوستانش قرائت کرد: برای کنتس دِگمون (18)، دورای (19) شاعر، مارکی
دوپزه (20) و غیره. تأثیر آن گوناگون بود
و دلیل هم داشت: در این اعترافات نویسنده خود را مجاز دانسته بود که از همه نام ببرد
و طبیعتا با این کار کینه های خفته را بیدار میکرد. سرانجام با دخالت مادام دِ پینه، پلیس این بازخوانی
ها را متوقف نمود.
باید یادآور شد که بین
لحن بخشهای دوگانه کتاب اندکی اختلاف وجود دارد.
توجیه آن چنین است: در بخش اول، نویسنده فقط اشباح را به یاد میآورد (خاطرات
کودکی، مناظر روستایی، تمثال های مختلف).
ولی در بخش دوم از کسانی سخن میگوید که هنوز در قید حیات هستند و وی با آنان
معاشرت و روابط دوستانه دارد. ضمن اعتراف
به خطاها و نقص هایش، در بدنام کردن کسانی که آنان را عامل بدبختی خود میداند، تردیدی
به خود راه نمیدهد. به عبارت دیگر، دنیایی
میسازد درست مخالف دنیایی که آن را از دست داده است. گسیختگی متن از اینجا سرچشمه میگیرد. از مدتها پیش به عنوان امری مسلم پذیرفته شده است
که اعترافات روسو یکی از بزرگترین آثاری است که در فرهنگ فرانسه پدید آمده است. در اعترافات ـ همانگونه که در تتبعات مونتنی
(21) ـ مردی در برابر همه لخت میشود و اسرار زندگی خصوصی خود را برای دیگران بازمی
گوید، چندان که در پایان به یک مدل و مجسمه
شبیه میگردد. اغلب اوقات بیگناهی را با بی
حیایی، ظرافت را با وقاحت، صراحت را با هذیان و مفاهیم لطیف را با لفاظی درهم آمیخته
است. از سوی دیگر، چندان روی ضعفهای خود اصرار
میورزد که گاه خواننده در صداقت او شک می کند و مطالبش را مبالغه آمیز مییابد. در واقع گاه پیش میآید که مردی در بدنام کردن خود
می کوشد. ولی روسو –سریعاً میتوان بدان پی
برد- ورای اینگونه شک و بدگمانی قرار دارد.
زیرا لحن سخنش چنان است که نمی فریبد.
گواه آن یادداشتی است که به خط خود بر دستنوشته ای در ژنو افزوده است: «این
است تمثال منحصر به فرد یک انسان که دقیقاً مطابق با طبیعت ترسیم شده است و از این
پس دیگر هرگز ترسیم نخواهد شد. »
نیز او را متهم کردهاند
که دوستان سابق خود را بدنام کرده است. ممکن
است چنین باشد. ولی این مطلب به منزله آن
است که تاریخ تألیف اعترافات را فراموش کنیم: یعنی بدترین و سختترین دوره های زندگی
اش را برای فرار از زندان که ناگزیر شد فرانسه را ترک گوید. در سوئیس نیز همه با او سر جنگ داشتند. پس الزاماً آنجا را هم ترک گفت. سرانجام انگلستان او را میپذیرد، ولی مجبور میشود
آنجا را نیز ترک گوید، چون به فقر و جیره خواری محکوم میگردد چندان که پیش از بازگشت
به پاریس همچون آواره ای در نورماندی، لیونه (22) و دوفینه (23) به سر میبرد. در چنین شرایطی بود که اعترافات را نوشت. پس چگونه میتوان در شگفت شد که گاه داستان شکنجه
های خود را شرح داده باشد. ولی در عین حال
نباید پنداشت که صداقت و صحت مطالب کتاب از این امر آسیب دیده است. وانگهی ظاهراً مسئله با اظهارات روسو در خیالپردازی
هایش حل شده است: «حس میکردم در وجودم خوبی بر بدی فزونی دارد، نفع خود را در آن دیدم
که همه چیز را بگویم و گفتم. هرگز کمتر از
آنچه بوده است نگفته ام، گاه بیشتر گفته ام، البته نه در نقل رویدادها بلکه در شرح
موقعیتها. البته این نوع دروغ در واقع بیشتر
نتیجه تخیلی هذیان آمیز بود تا عملی ارادی؛ حتی اشتباه است که آن را دروغ بنامم، زیرا
هیچیک از این اضافات دروغ نبوده است. من از
روی حافظه مینوشتم و اغلب حافظه ام یاری نمیکرد و یا خاطراتی ناقص را به یاد میآوردم،
این خلأ ها را با ذکر جزییاتی پر میکردم که نیروی تخیلم آنها را بر خاطرم میآورد ولی
هرگز مغایر آنها نبود. گاه واقعیت را به زیور آراسته ام ولی هرگز دروغ به
جای آن ننهاده ام تا عیب های خود را بپوشانم و یا خود را به فضائلی متصف گردانم. »
نیز روسو را نکوهش کردهاند
که برخی از مطالب کتابش دور از نزاکت و ادب است.
در این شکی نیست. ولی باید پذیرفت
که این مطالب تنها در مواردی آمده است که اجتناب ناپذیر بوده است. تحلیل رویدادها به گونهای کاملاً طبیعی به ذکر
این مطالب انجامیده است. هرگاه لازم باشد
که آنچه را حقیقت می نامیم همیشه شایسته چنین نامی باقی بماند، پس باید در هر
فرصتی آشکار گردد، هرچند خلاف نزاکت باشد.
روسو، که با انجیل زندگی کرده بود، همه چیز بود به جز یاغی. هر چقدر مردم گریز، در غم بینوایان و فروماندگان
و در پی دفاع از آنان در برابر قدرتمندان بود.
در واقع از اینرو از مردم می گریخت
که دردهای جسمانی و سرشتش او را بدان محکوم می کرد. از اینجاست
دشنام و نفرینش بر جامعه ای که جز به لذت و دروغ نمی اندیشید. ژان ژاک
از هر نظر ضعیف و تجسم درد و رنج بود. همین باعث می شد با حیوان و نبات و جماد و با همه
طبیعت، عمیقا ارتباط برقرار کند. پرده های زیبایی که از مناظر روستایی ترسیم می کند
گواه است. سرشت و طبیعتش او را در برابر عصر خود قرار می داد،
عصری که غرق در تصنع بود و جز به کامجویی و ملال و خشکی احساسات ناشی از آن نمی اندیشید. به گفته
سوارز « روسو نخستین کسی است که خلق و خو و احساسات یک موسیقی دان را وارد ادبیات فرانسه
کرده است. انسانی نوین که نقشی بسیار پر اهمیت ایفا کرد. با او موسیقی
و رویا و طبیعت و موهبت عشق به خویشتن در هنر نوشتن راه یافت و دیگر هرگز از آن رخت
بر نبست. » با آنکه اصل و نسب فرانسوی داشت،
زبانش همیشه بی نقص نبود. ولی باید انگاره او را درباره هنر نوشتن بخاطر داشت:
بر ظرافت ها و باریک بینی ها رایج می خندید.
به دو پرون می نویسد " از این
هم فراتر رفته می گویم هرگاه لازم باشد، برای صراحت و وضوح بیشتر باید غلط نوشت. هنر واقعی
نویسندگی در این نهفته است: نه در فضل فروشی و پیرایش گری. » این سبک عالی و معمار گونه و طبیعی و موزون فضای
خود را در نقض گویی یافته است. ویکتور کوزَن به اختصار درباره اش می گوید « همانند
تاسیت نویسنده بسیار بزرگی بود. هیچ کس به جز پاسکال تأثیری این چنین بر زبان فرانسه
نگذارده است. »1. Jean-Jacques Rousseau 2. Warens 3.
Saint-Esprit 4. Fontenells 5. Condillac
6. Therese Levasseur 7. Dijon 8. Madame d’Epinay 9. Montmorency 10. Madame d’Hautetot
11. Grimm 12.
Marechal de Luxembourg 13.
Yverdun 14. Motiers 15. Saint-Pierre
16. Hume 17. Charmettes
18. d’egmont 19. Dorat 20.
du Pezay 21. Montaigne
22. Lyonnais 23.
Dauphine 24. Suares 25. Du Peyron 26.
Victor Cousin 27. Tacitus
دکتر جواد حدیدی. فرهنگ آثار.
سروش
۱۳۸۵/۰۳/۰۲
[6]
- گفتار در باب علوم و هنر (گفتار اول) و نقد جامعه جديد: روسو گفتاری
در باب علوم و هنرها را 1750 منتشر کرد. اين
اثر بيشتر به «گفتار اول» شهرت دارد. اين
کتاب حاصل شرکت او در يک مسابقه مقاله نویسی بود. اکادمی شهر ديژان(Dijon) در سال
1749 فراخوانی برای نوشتن مقاله با موضوع زير داد: «آيا نوسازی علوم و هنرها به بهبود
اخلاقیات کمک کرده است؟». روسو در اين مسابقه
مقاله نویسی شرکت کرد و برنده جایزه آکادمی شد و به شهرت رسيد.
«گفتار اول» با مقدمه
ای کوتاه که مخاطب آن بانیان مسابقه در آکادمی هستند شروع میشود. روسو در اين مقدمه هشدار میدهد که ممکن است بسپاری
با نظر او درباره تأثير منفی علم و هنر بر اخلاق موافق نباشند و آزرده شوند: «من قصد
ستم به علم را ندارم. . .
. من میخواهم از فضل در برابر فضلا
دفاع کنم» (First Discourse, Vol. I, p.
4.). «گفتا اول» علاوه بر مقدمه دو بخش دارد. بخش اول پژوهشی تاریخی است. در اين بخش روسو میکوشد نشان دهد که پیشرفت علم
و هنر در جامعه با سقوط اخلاقی همراه بوده است.
او برای مثال از مصر، يونان و چين باستان نام میبرد. مصر در اوج شکوفايي علم و هنر مضمحل شد. اسپارت در يونان باستان استثناء بود که هنرمندان
را در پشت دروازه خود نگاه میداشت. روسو در
ميان فلاسفه يونان از سقراط نام میبرد که بر اين امر واقف بود. سقراط در دفاعيه خود در برابر دادگاه میگوید:
هنرمندان و فلاسفه ادعا میکنند که دارای علم ترحم، نپکی و فضیلت هستند. اين در حالی است که در واقع هيچ چيز نمیفهمند. روسو در بخش دوم «گفتار اول» به علم و هنر و خطرات
ناشی از آن میپردازد. او ادعا می کند که علم
حاصل پلیدی ماست: «نجوم محصول خرافه، هنر بلاغت نتيجه بلند پروازی، تنفر، چاپلوسی و
فریبکاری، هندسه آورده طمع کاری، فيزيک حاصل کنجکاوی واهی و حتی فلسفه اخلاق نتيجه
نخوت انسان است» (First Discourse, Vol. I, p.
12). روسو وقتی تأثير علم بر اخلاق را بررسی می کند
بر شدت حملات خود می افزايد. انسان وقتی
به علم و هنر میپردازد، از بررسی اموری مانند
عشق به میهن، دوستی و علل شوربختی انسانها غافل میشود. معلومات علمی و فلسفی در باره چگونگی رابطه ماده
و ذهن، گردش سیارات و قوانين فيزيکی راهنمايي برای بهتر زیستن و پرهيز کار شدن انسان
نيستند. روسو استدلال می کند که همين
ها هستند که سبب رونق تجمّلات میشوند. خلاصه
آن که علم زندگی انسان را آسان تر می کند، اما به تعالی اخلاقی او کمک نمیکند.
[7]- امیل Emile, or On Education or Émile, Or
Treatise on Education (French: Émile, ou De l’éducation) کتابی است در تربیت از ژان ژاک روسو.
روسو در این کتاب لزوم
محدود کردن ذهنیات نوجوان به حسیات را توجیه می کند: از آن جایی که هدف شکل دادن موجودی
عقل گراست تربیت به وسیله پیش بینی نتایج به دست آمدنی از ایجاد اثرات افراطی اجتناب
خواهد کرد. این اثرات خطرناک شکل غیرطبیعی
اخلاقی را که به صورت رفتاری غیرفعال و ریا کارانه درمی آید می گیرند. در مجموع باید اجتناب کرد که نوجوان عادت کند که
از روی تحمیل کردن و منفعت جویی رفتار کند.
در تربیتی که روسو از آن دفاع می کند باید پیشرفت طبیعی نوجوان را مورد توجه
قرار داد. تعلیم صحیح عبارت است از تشخیص
انگیزه هایی که به صورت طبیعی ایجاد میشوند.
به منظور آن که تأثیر تربیتی نوجوان مثبت باشد، باید به مبانی تعلیمی مرتبط
با اعمال قدرت قانونی پرداخت. این مسئله به
یافتن اصول تعلیمی انسان و ساختن مدل تئوری تربیتی ایدهآل مربوط است. در انتقاد به روش اجتناب از اثرات زیاده
خواهی اعمال قدرت یعنی آشوبگری نوجوان، روسو پاسخ می دهد برای شکل دادن فردی با اشتیاق
به آزادی، باید ویژگی و ارزش نوجوانی را شناخت و از مقایسه با فرد بالغ اجتناب کرد. ایده روسو آن است که تربیت نوجوان نباید براساس
تلقین ارزشهای اخلاقی، اعمال قدرت یا توقعات زیاد جامعه باشد وگرنه نوجوان از آنها
دوری خواهد کرد. اگر هدف تربیت، شکل دادن
شخص است، نباید هدف و روش را با هم اشتباه گرفت تا نتیجه غیرطبیعی به دست نیاید. استدلال کردن با نوجوان دقیقاً معکوس کردن ترتیب
طبیعی دریافت ها و شکل دادن فردی قابل قبول است. باید با افکار و احساسات نوجوان کنار آمد تا از
تبدیل او به شخصی آشوبگر و حسابگر اجتناب کرد.
طبق نظر روسو، تربیت نوجوان قبل از سن بلوغ نباید براساس اجبار، اطاعت و بی
توجهی به اصول اجتماعی باشد. روسو بر این
عقیده است که استدلال کردن با نوجوان کاری بیهوده و تضاد آفرین است. روسو از روشی تربیتی دفاع می کند که به آماده کردن
عقل ذهنی نوجوان از طریق به کارگیری عقل حسی او میپردازد به گونهای که نوجوان برای
استفاده از نیروی خرد توسط خودش و نه به دلیل عاملی خارجی به طور کافی استحکام شخصیتی
بیابد. در اینجا منظور از عقل صرفاً توانایی
تشخیص خوب و بد و بهره گیری از قضاوت خود نیست بلکه همینطور قوت خواستن و انتخاب بهترین
یا بدترین است. میتوان نتیجه گرفت که تعلیم
عقلانی از عقل یک ابزار میسازد یعنی وسیله ای که برای رسیدن به هدفی مشخص به کار میرود
درحالی که عقل فقط یک گشاینده جهت پیشرفتی تدریجی است. نباید هدف و وسیله یعنی تربیت عقلانی و تربیت توسط
عقل را با هم اشتباه گرفت زیرا عقلی بچگانه وجود دارد که مخصوص نوجوان است که فقط الزامی
را میشناسد که با اجبار همراه نیست و ارزشهای اخلاقی و احتیاجات اجتماعی هر چه بیشتر
فرد تربیت کننده به ویژگی سنی نوجوان توجه کند توسعه خواهد یافت. میتوان این ایراد را بر این نظریه که لزوم تغییر
افراد را پیشنهاد می کند وارد دانست که وجود داشتن اخلاق در جنین جامعه ای ادامه مییابد. روسو مفهوم «شهروند» را به عنوان «عضو حاکم» مطرح
کرده است. این دوگانگی آشکار بر مبنای مفهوم
فرموله شده «آزادی اخلاقی» است که طبق آن «تبعیت از قانون، آزادی است» و «آزاد بودن»
در تعریف مفهومی قرارداد اجتماعی به معنای «تبعیت از اراده عمومی» است. هر فرد وجود اخلاقی اش را به منظور شرکت در تشکیل
اجتماع از دست می دهد.
[8] - Of
The Social Contract, Or Principles of Political Right (Du contrat social ou
Principes du droit politique; 1762) by Jean-Jacques Rousseau is a book in which
Rousseau theorized about the best way to establish a political community in the
face of the problems of commercial society, which he had already identified in
his Discourse on Inequality (1754).
The Social Contract helped inspire political reforms or
revolutions in Europe, especially in France.
The Social Contract argued against the idea that monarchs were divinely
empowered to legislate; as Rousseau asserts, only the people, who are
sovereign, have that all-powerful right.
[9] - Étienne-Gabriel Morelly (French: [mɔʁɛli]; 1717,
Vitry-le-François – 1778) was a French utopian thinker and novelist. An
otherwise "obscure tax official", Morelly wrote two books on education
and a critique of Montesquieu. However, he is best known as author of The
Code of Nature, published anonymously in France in 1755. This
book severely criticized the society of his day and proposed a constitution
intended to lead to an egalitarian society without property, marriage, church
or police.
[11]
- گابریل بونو دو مبلی، گاه آبه/پدر دو مبلی (به فرانسه: Gabriel Bonnot de Mably) فیلسوف
قرن هجدهم میلادی اهل فرانسه.
Gabriel Bonnot de Mably (Grenoble, 14 March 1709 – 2 April
1785 in Paris), sometimes known as Abbé de Mably, was a French philosopher and
writer. For a short time he served in the diplomatic
corps.
He was born in Grenoble into a legal family, and took holy
orders. He was in the diplomatic corps and then
devoted himself to scholarly studies and writing. He was
a popular 18th century writer.
[12]
- ویلیام گادوین (William Godwin) فیلسوف آنارشیست بریتانیایی که به نوعی از آنارشیسم شبکه ای همکاران
یا سندیکایی اعتقاد داشت؛ به این معنا که جامعه از گروه های همکار متعدد و نه با نظارت
مرکزی تشکیل یابد. کتاب قضاوت سیاسی و
این گفته که «دولت تنها زنان و مردان بیکاره می پرورد از وی است.
در سال ۱۷۹۶ با مری
ولستون کرافت نویسنده فمینیست رابطه عاشقانه ای داشت که به ازدواج آنها و تولد دختر
شان انجامید اما مری ۱۱ روز بعد از زایمان درگذشت. گادوین کتابی درباره زندگی مری ولستون کرفت نوشته
است.
[13]
- ویلیام وُردزوُرث (به انگلیسی: William
Wordsworth) (زادهٔ
۷ آوریل ۱۷۷۰ – درگذشته ۲۳ آوریل ۱۸۵۰) شاعر بزرگ انگلیسی سبک رمانتیک، کسی که همراه
با ساموئل تیلور کالریج با انتشار مشترک «ترانه های غنایی» در سال ۱۷۹۸ به شروع دوران
رمانتیک در ادبیات انگلیسی کمک کردند. مهمترین اثر وردزورث را عموماً «پیش درآمد» میدانند،
شعری زندگی نامه وار از دوران جوانی اش که چندین بار توسط شاعر بازبینی و بسط داده
شد؛ این اثر بعد از مرگ وی چاپ و عنوان گذاری شد و پیش از آن به شعر «خطاب به کالریج»
معروف بود. وردزورث از ۱۸۴۳ تا زمان مرگش ۱۸۵۰ ملک الشعراء انگلستان
بود.
[14] - Percy Bysshe Shelley (/ˈpɜrsi ˈbɪʃ ˈʃɛli/; 4 August 1792 – 8
July 1822) was one of the major English Romantic poets and is regarded by
critics as amongst the finest lyric poets in the English language. A radical in his poetry as well as his
political and social views, Shelley did not achieve fame during his lifetime,
but recognition for his poetry grew steadily following his death. Shelley was a key member of a close circle
of visionary poets and writers that included Lord Byron; Leigh Hunt; Thomas
Love Peacock; and his own second wife, Mary Shelley, the author of
Frankenstein.
Shelley is perhaps best known for such classic poems as
Ozymandias, Ode to the West Wind, To a Skylark, Music, When Soft Voices Die,
The Cloud and The Masque of Anarchy.
His other major works include long, visionary poems such as Queen Mab
(later reworked as The Daemon of the World), Alastor, The Revolt of Islam,
Adonaïs, the unfinished work The Triumph of Life; and the visionary verse
dramas The Cenci (1819) and Prometheus Unbound (1820).
His close circle of admirers, however, included some
progressive thinkers of the day, including his future father-in-law, the
philosopher William Godwin. Though
Shelley's poetry and prose output remained steady throughout his life, most
publishers and journals declined to publish his work for fear of being arrested
themselves for blasphemy or sedition.
Shelley did not live to see success and influence, although these reach
down to the present day not only in literature, but in major movements in
social and political thought.
Shelley became an idol of the next three or four
generations of poets, including important Victorian and Pre-Raphaelite poets
such as Robert Browning and Dante Gabriel Rossetti. He was admired by Oscar Wilde, Thomas Hardy,
George Bernard Shaw, Bertrand Russell, W.
B. Yeats, Karl Marx, Upton
Sinclair and Isadora Duncan. Henry
David Thoreau's civil disobedience was apparently influenced by Shelley's
non-violence in protest and political action.
One saying of his is: "I love snow and all forms of radiant
frost. "
[15]
- اعلامیه حقوق انسان و شهروند (به فرانسوی: Déclaration des droits de l'Homme et du Citoyen) یکی از اسناد اساسی انقلاب فرانسه است که حقوق فردی و اجتماعی همه
رسته های اجتماعی را جهانشمول به شمار میآورد.
در این اعلامیه که تاثیر پذیرفته از
حق طبیعی انسانها است، حقوق آدمی جهانشمول توصیف شده اند و در هر زمان و مکان محترم. با آنکه
این اعلامیه حقوق اساسی شهروندان فرانسوی و "اعضای جامعه مدنی" را تبیین
می کند، چیزی از حقوق زنان و بردگان نمی گوید.
اعلامیه ی حقوق بشر
و شهروند
اصطلاح ” حقوق بشر
” نخستین بار در جریان انقلاب کبیر فرانسه در سندی زیر عنوان ” اعلامیه ی حقوق بشر
و شهروند ” عنوان شد . این سند که در تاریخ
۲۶ اوت ۱۷۸۹ به تصویب مجلس ملی فرانسه رسید در سال ۱۷۹۳ به عنوان دیباچه ی قانون اساسی
فرانسه پذیرفته شد . مواد اصلی […]
مدافعان حقوق بشر: آمریکا
باید پاسخگوی برنامه های جاسوسی اش باشد
اصطلاح ” حقوق بشر
” نخستین بار در جریان انقلاب کبیر فرانسه در سندی زیر عنوان ” اعلامیه ی حقوق بشر
و شهروند ” عنوان شد . این سند که در تاریخ
۲۶ اوت ۱۷۸۹ به تصویب مجلس ملی فرانسه رسید در سال ۱۷۹۳ به عنوان دیباچه ی قانون اساسی
فرانسه پذیرفته شد . مواد اصلی این اعلامیه
که بعداً در تدوین قوانین اساسی بسیاری از کشورها مورد استفاده قرار گرفت به شرح زیر
است :
ماده ی ۱ – انسانها
آزاد به دنیا می آیند و آزاد زندگی می کنند و در برابر قانون برابر هستند . امتیازات اجتماعی فقط مبتنی بر مصلحت عموم خواهد
بود .
ماده ی ۲ – هدف هر اجتماع
سیاسی حفظ حقوق طبیعی و از میان نرفتن بشر است .
این حقوق عبارتند از : آزادی ، مالکیت ، امنیت و مقاومت در برابر ظلم و ستم
.
ماده ی ۳ – ریشه ی هر
حاکمیتی در ملت است . هیچ دستگاه یا هیچ فردی
نمی تواند قدرتی را اعمال کند که از ناحیه ی ملت صادر نشده باشد .
ماده ی ۴ – آزادی عبارتست
از قدرت انجام هرگونه عملی که به دیگری لطمه وارد نیاورد . بدین سان محدوده ی اعمال حقوق طبیعی هر انسان فقط
همان است که استفاده از همین حقوق طبیعی را برای سایر اعضای جامعه تضمین کند
. این محدوده ها فقط به وسیله ی قانون مشخص
می شوند .
ماده ی ۵ – قانون تنها
حق دارد جلو انجام کارهایی را بگیرد که به حال جامعه زیان بخش است . از هیچ کاری که توسط قانون منع نشده باشد نمی توان
جلوگیری کرد و هیچکس را نمی توان مجبور به انجام کاری کرد که قانون امر نکرده باشد
.
ماده ی ۶ – قانون بیان
اراده ی عموم است . همه ی شهروندان حق دارند
شخصاً یا توسط نمایندگانشان در شکل گیری آن دخالت کنند . قانون باید چه در مورد حفظ حقوق مردم و چه در مورد
مجازات آنها برای همه یکسان باشد .
. .
ماده ی ۷ – هیچ کس را
نمی توان متهم یا بازداشت کرد یا در زندان نگاه داشت مگر در مواردی که قانون تعیین
کرده و بر اساس آئینی که تجویز کرده باشد .
. .
ماده ی ۸ – قانون مجازات
هایی وضع می کند که مسلماً واضح و لازم باشد .
هیچ کس را نمی توان کیفر داد مگر بر حسب قانونی مستقر و لازم الاجرا که پیش
از ارتکاب جرم وجود داشته باشد . . .
ماده ی ۹ – اصل بر این
است که همه بیگناهند مگر آنکه محکومیت آنان اعلام شده باشد . اگر توقیف کسی لازم باشد ، شدت عمل بیهوده برای
دستگیری وی باید به وسیله ی قانون به شدت سرکوب شود .
ماده ی ۱۰ – هیچ کس
را نباید به سبب عقایدش تعقیب و نگران کرد ، حتی بابت عقاید مذهبی . مگر آنکه تظاهر به این عقاید نظم قانونی را مختل
سازد .
ماده ی ۱۱ – نشر آزاد
اندیشه ها و افکار یکی از پر بها ترین حقوق بشر است . پس هر شهروندی می تواند سخن بگوید ، بنویسد و آزادانه
نشر دهد و در مواردی که قانون معین کرده است به سوء استفاده از این حقوق پاسخ گوید
.
اعلامیه ی جهانی حقوق
بشر که در تاریخ دهم دسامبر سال ۱۹۴۸ به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد رسیده ،
حقوق و آزادیهای پیش بینی شده در قوانین اساسی و اسناد پیشین مربوط به حقوق بشر را
یکجا گرد آورده و کلیه ی اعضای سازمان ملل متحد را به پیروی از آن موظف و مکلف ساخته
است .
متن این اعلامیه که
یکی از مهمترین اسناد بین المللی است به شرح زیر است :
مقدمه
از آنجا که شناسایی
حیثیت ذاتی کلیه ی اعضای خانواده ی بشری و حقوق یکسان و انتقال ناپذیر آنان اساس آزادی
و عدالت و صلح را در جهان تشکیل می دهد .
از آنجا که عدم شناسایی
و تحقیر بشر منتهی به اعمال وحشیانه ای گردیده است که روح بشریت را به عصیان وا
داشته و ظهور دنیایی که در آن افراد بشر در بیان و عقیده آزاد و از ترس و فقر فارغ
باشند به عنوان بالاترین آمال بشر اعلام شده است .
از آنجا که اساساً حقوق
انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد تا بشر به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد
ظلم و فشار مجبور نگردد .
از آنجا که اساساً لازم
است توسعه ی روابط دوستانه ی بین الملل را مورد تشویق قرار داد .
از آنجا که دول عضو
متعهد شده اند که احترام جهانی و رعایت حقوق بشر و آزادی های اساسی را با همکاری سازمان
ملل متحد تأمین کنند .
از آنجا که حس تفاهم
مشترکی نسبت به این حقوق و آزادی ها برای اجرای کامل این تعهد کمال اهمیت را دارد
.
مجمع عمومی این اعلامیه
ی جهانی حقوق بشر را آرمان مشترکی برای تمام مردم و کلیه ملل اعلام می کند تا جمیع
افراد و همه ی ارکان اجتماع این اعلامیه را دائماً مد نظر داشته باشند و مجاهدت کنند
که به وسیله ی تعلیم و تربیت احترام این حقوق و آزادی ها توسعه یابد و با تدابیر تدریجی
ملی و بین المللی ، شناسایی و اجرای واقعی و حیاتی آنها ، چه در میان خود ملل عضو و
چه در بین مردم کشورهایی که در قلمرو آنها می باشند ، تأمین گردد.
ماده ۱
تمام افراد بشر آزاد
به دنیا می آیند و از لحاظ حیثیت و حقوق با هم برابرند . همه دارای عقل و وجدان می باشند و باید نسبت به
یکدیگر با روح برادری رفتار کنند .
ماده ۲
۱ – هر کس می تواند
بدون هیچگونه تمایز مخصوصاً از حیث نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، مذهب ، عقیده ی سیاسی
یا هر عقیده ی دیگر و همچنین ملیت ، وضع اجتماعی ، ثروت ، ولادت یا هر موقعیت دیگر
، از تمام حقوق و کلیه ی آزادی هایی که در اعلامیه ی حاضر ذکر شده است ، بهره مند گردد
.
۲ – به علاوه هیچ تبعیضی
به عمل نخواهد آمد که مبتنی بر وضع سیاسی ، اداری و قضائی یا بین المللی کشور یا سرزمینی
باشد که شخص به آن تعلق دارد ، خواه این کشور مستقل تحت قیمومیت یا غیر خودمختار بوده
یا حاکمیت آن به شکلی محدود شده باشد .
ماده ۳
هر کس حق زندگی ، آزادی
و امنیت شخصی دارد .
ماده ۴
احدی را نمی توان در
بردگی نگهداشت و داد و ستد به هر شکلی که باشد ممنوع است .
ماده ۵
احدی را نمی توان تحت
شکنجه یا مجازات یا رفتاری قرار داد که ظالمانه و یا بر خلاف انسانیت و شئون بشری یا
موهن باشد .
ماده ۶
هر کس حق دارد که شخصیت
حقوقی او در همه جا به عنوان یک انسان در مقابل قانون شناخته شود .
ماده ۷
همه در برابر قانون
مساوی هستند و حق دارند بدون تبعیض و بالسویه از حمایت قانون برخوردار شوند . همه حق دارند در مقابل هر تبعیضی که ناقض اعلامیه
ی حاضر باشد و علیه هر تحریکی که برای چنین تبعیضی به عمل آید به طور تساوی از حمایت
قانون بهره مند شوند .
ماده ۸
در برابر اعمالی که
حقوق اساسی فرد را مورد تجاوز قرار بدهد و آن حقوق به وسیله ی قانون اساسی یا قانون
دیگری برای او شناخته شده باشد ، هر کس حق
رجوع مؤثر به محاکم ملی صالحه دارد .
ماده ۹
احدی نمی تواند خودسرانه
توقیف – حبس یا تبعید بشود .
ماده ۱۰
هر کس با مساوات کامل
حق دارد که دعوایش به وسیله دادگاه مستقل و بی طرفی منصفانه و علنا رسیدگی بشود و چنین
دادگاهی درباره ی حقوق و الزامات او یا هر اتهام جزائی که به او توجه پیدا کرده باشد
اتخاذ تصمیم بنماید .
ماده ۱۱
۱ – هر کس که به بزه
کاری متهم شده باشد بی گناه محسوب خواهد شد تا وقتی که در جریان یک دعوای عمومی که
در آن کلیه ی تضمین های لازم برای دفاع او تأمین شده باشد تقصیر او قانوناً محرز گردد
.
۲ – هیچکس برای انجام
یا عدم انجام عملی که در موقع ارتکاب ، آن عمل به موجب حقوق ملی یا بین المللی جرم
شناخته نمی شده است محکوم نخواهد شد . به
همین طریق هیچ مجازاتی شدیدتر از آنچه که در موقع ارتکاب جرم بدان تعلق می گرفت درباره
ی احدی اعمال نخواهد شد .
ماده ۱۲
احدی در زندگی خصوصی
، امور خانوادگی ، اقامتگاه یا مکاتبات خود ، نباید مورد مداخله های خودسرانه واقع
شود و شرافت و اسم و رسمش نباید مورد حمله قرار گیرد . هر کس حق دارد که در مقابل اینگونه حوادث و حملات مورد
حمایت قانون قرار گیرد .
ماده۱۳
۱ – هر کس حق دارد که داخل هر کشوری آزادانه عبور و مرور کند
و محل اقامت خود را انتخاب نماید .
۲ – هر کس حق دارد هر کشوری و از جمله کشور خود را ترک کند
یا به کشور خود بازگردد.
ماده ۱۴
۱ – هر کس حق دارد در برابر تعقیب ، شکنجه و آزار پناهگاهی
جستجو کند و در کشورهای دیگر پناه اختیار کند .
۲ – در مواردی که تعقیب
واقعاً مبتنی به جرم عمومی و غیر سیاسی یا رفتارهایی مخالف با اصول و مقاصد ملل متحد
باشد ، نمی توان از این حق استفاده نمود .
ماده ۱۵
۱ – هر کس حق دارد که دارای تابعیت باشد .
۲ – احدی را نمی توان
خودسرانه از تابعیت خود یا از حق تغییر تابعیت محروم کرد .
ماده ۱۶
– هر زن و مرد بالغی حق دارند بدون هیچگونه محدودیت
از نظر نژاد ، ملیت ، تابعیت یا مذهب با همدیگر زناشوئی کنند و تشکیل خانواده دهند
. در تمام مدت زناشوئی و هنگام انحلال آن
، زن و شوهر در کلیه ی امور مربوط به ازدواج دارای حقوق مساوی می باشند .
۲ – ازدواج باید با
رضایت کامل و آزادانه ی زن و مرد واقع شود .
۳ – خانواده رکن طبیعی
و اساسی اجتماع است و حق دارد از حمایت جامعه و دولت بهره مند شود .
ماده ۱۷
۱ – هر شخص منفرداً
یا به طور اجتماع حق مالکیت دارد .
۲ – احدی را نمی توان
خودسرانه از حق مالکیت محروم نمود .
ماده ۱۸
هر کس حق دارد که از آزادی فکر ، وجدان و مذهب بهره مند
شود . این حق متضمن آزادی اظهار عقیده و ایمان
می باشد و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی است . هر کس می تواند از این حقوق منفرداً یا مجتمعاً به طور
خصوصی یا به طور عمومی برخوردار باشد .
ماده ۱۹
هر کس حق آزادی عقیده و بیان دارد و حق مزبور شامل آن است
که از داشتن عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ
و انتشار آن به تمام وسائل ممکن و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد .
ماده۲۰
۱ – هر کس حق دارد آزادانه مجامع و جمعیت های مسالمت آمیز تشکیل
دهد .
۲ – هیچکس را نمی توان
مجبور به شرکت در اجتماعی کرد .
ماده ۲۱
۱ – هر کس حق دارد که در اداره ی امور عمومی کشور خود خواه
مستقیماً و خواه با وساطت نمایندگانی که آزادانه انتخاب شده باشند شرکت جوید
.
۲ – هر کس حق دارد با تساوی شرایط ، به مشاغل عمومی کشور خود
نائل آید .
۳ – اساس و منشاء قدرت
حکومت ، اراده ی مردم است ، این اراده باید به وسیله ی انتخاباتی ابراز گردد که از
روی صداقت و به طور ادواری صورت پذیرد . انتخابات
باید عمومی و با رعایت مساوات باشد و با رأی مخفی یا طریقه ای نظیر آن انجام گیرد که
آزادی رأی را تأمین نماید .
ماده ۲۲
هر کس به عنوان عضو اجتماع حق امنیت اجتماعی دارد و مجاز
است به وسیله ی مساعی ملی و همکاری بین المللی حقوق اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی خود
را که لازمه ی مقام و نمو آزادانه ی شخصیت او است با رعایت تشکیلات و منابع هر کشور
به دست آورد .
ماده ۲۳
۱ – هر کس حق دارد کار کند ، کار خود را آزادانه انتخاب نماید
، شرایط منصفانه و رضایت بخشی برای کار خواستار باشد و در مقابل بیکاری مورد حمایت
قرار گیرد .
۲ – همه حق دارند که
بدون هیچ تبعیضی ، در مقابل کار مساوی ، اجرت مساوی دریافت دارند .
۳ – هر کس که کار می کند به مزد منصفانه و رضایت بخشی ذیحق
می شود که زندگی او و خانواده اش را موافق شئون انسانی تأمین کند و آنرا در صورت لزوم
با هر نوع وسائل دیگر حمایت اجتماعی تکمیل نماید .
۴ – هر کس حق دارد که برای دفاع از منافع با دیگران اتحادیه
تشکیل دهد و در اتحادیه ها نیز شرکت کند .
ماده ۲۴
هر کس حق استراحت و فراغت و تفریح دارد و به خصوص به محدودیت
معقول ساعات کار و مرخصی های ادواری با اخذ حقوق ذیحق می باشد .
ماده ۲۵
۱ – هر کس حق دارد که سطح زندگانی او سلامتی و رفاه خود و خانواده
اش را از حیث خوراک و مسکن و مراقبتهای طبی و خدمات لازم ، اجتماع تأمین کند و همچنین
حق دارد که در مواقع بیکاری ، نقص اعضاء ، بیوگی ، پیری یا در تمام موارد دیگری که
به علل خارج از اراده ی انسان وسائل امرار معاش از دست رفته باشد از شرایط آبرومندانه
زندگی برخوردار شود .
۲ – مادران و کودکان
حق دارند که از کمک و مراقبت مخصوصی بهره مند شوند . کودکان چه بر اثر ازدواج و چه بدون ازدواج به دنیا
آمده باشند ، حق دارند که همه از یک نوع حمایت اجتماعی برخوردار شوند .
ماده ۲۶
۱ – هر کس حق دارد که از آموزش پرورش بهره مند شود . آموزش و پرورش لااقل تا حدودی که مربوط به تعلیمات
ابتدائی و اساسی است باید مجانی باشد . آموزش
حرفه ای باید عمومیت پیدا کند و آموزش عالی باید در شرایط تساوی کامل به روی همه باز
باشد تا همه بنا به استعداد خود بتوانند از آن بهره مند گردند .
۲ – آموزش و پرورش باید
طوری هدایت شود که شخصیت انسانی هر کس را به
حد اکمل رشد آن برساند و احترام حقوق و آزادیهای بشر را تقویت کند . آموزش و پرورش باید حس تفاهم ، گذشت و احترام عقاید
مخالف و دوستی بین ملل و جمعیت های نژادی یا مذهبی و همچنین توسعه فعالیت های ملل متحد
را در راه حفظ صلح تسهیل نماید .
۳ – پدر و مادر در انتخاب
نوع آموزش و پرورش فرزندان خود به دیگران اولویت دارند.
ماده ۲۷
۱ – هر کس حق دارد آزادانه در زندگی فرهنگی اجتماع شرکت کند
، از فنون و هنرها متمتع گردد و در پیشرفت علمی و فوائد آن سهیم باشد .
۲ – هر کس حق دارد از حمایت منافع معنوی و مادی آثار علمی ،
فرهنگی یا هنری خود برخوردار شود .
ماده۲۸
۱ –هر کس حق دارد برقراری نظمی را بخواهد که از لحاظ اجتماعی
و بین المللی حقوق و آزادی را که در این اعلامیه ذکر گردیده است تأمین کند و آنها را
به مورد عمل بگذارد .
ماده ۲۹
۱ – هر کس در مقابل آن جامعه ای وظیفه دارد که رشد آزاد و کامل
شخصیت او را میسر سازد .
۲ – هر کس در اجرای حقوق و استفاده از آزادیهای خود فقط تابع
محدودیت هائی است که به وسیله ی قانون منحصراً به منظور تأمین شناسائی و مراعات حقوق
و آزادیهای دیگران و برای رعایت مقتضیات صحیح اخلاقی و نظم عمومی و رفاه همگانی در
شرایط یک جامعه ی دموکراتیک وضع گردیده است .
۳ – این حقوق و آزادی
ها در هیچ موردی نمی تواند برخلاف مقاصد و اصول متحد اجرا گردد.
ماده ۳۰
هیچ یک از مقررات اعلامیه
ی حاضر نباید طوری تفسیر شود که متضمن حقی برای دولتی یا جمعیتی یا فردی باشد که به
موجب آن بتوانند هریک از حقوق و آزادی های مندرج در این اعلامیه را از بین ببرند و
یا در آن راه فعالیتی بنمایند.
همانطور که اشاره شد
کلیه ی کشورهای عضو سازمان ملل متحد مکلف به رعایت اصول اعلامیه ی حقوق بشر هستند و
کمیسیون ویژه ی حقوق بشر سازمان ، همه ساله وضع حقوق بشر را در کشورهای عضو بررسی می
نماید ، ولی به موجب گزارش های سالانه ی همین کمیسیون و سازمان عفو بین المللی که چگونگی
رعایت حقوق بشر را در کشورهای مختلف تعقیب می نماید نزدیک به دو سوم کشورهای عضو سازمان
ملل متحد اصول اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را به طور کامل مراعات نمی نمایند .
The Declaration of the Rights of Man and of the Citizen
(French: Déclaration des droits de l'homme et du citoyen), passed by France's
National Constituent Assembly in August 1789, is a fundamental document of the
French Revolution and in the history of human rights. It
defines the individual and collective rights of all the estates of the realm as
universal. The Declaration was directly influenced by
Thomas Jefferson, working with General Lafayette, who introduced it. Influenced also by the doctrine of
"natural right", the rights of man are held to be universal: valid at
all times and in every place, pertaining to human nature itself. It
became the basis for a nation of free individuals protected equally by law. It is
included in the preamble of the constitutions of both the Fourth French
Republic (1946) and Fifth Republic (1958) and is still current. Inspired in part by the American Revolution,
the Declaration was a core statement of the values of the French revolution and
had a major impact on the development of liberty and democracy in Europe and
worldwide.
Declaration
of the Rights of Man and the Citizen (August
1789)
|
The
Representatives of the French people, organized in National Assembly,
considering that ignorance, forgetfulness, or contempt of the rights of man
are the sole causes of public miseries and the corruption of governments,
have resolved to set forth in a solemn declaration the natural, inalienable,
and sacred rights of man, so that this declaration, being ever present to all
the members of the social body, may unceasingly remind them of their rights
and duties; in order that the acts of the legislative power, and those of the
executive power, may at each moment be compared with the aim and of every
political institution and thereby may be more respected; and in order that
the demands of the citizens, grounded henceforth upon simple and
incontestable principles, may always take the direction of maintaining the
constitution and welfare of all.
In consequence, the National Assembly recognizes and
declares, in the presence and under the auspices of the Supreme Being, the
following rights of man and citizen:
Articles:
1. Men are born free and remain free and equal
in rights. Social distinctions can be based only on
public utility.
2. The aim of every political association is
the preservation of the natural and imprescriptible rights of man. These rights are liberty, property,
security, and resistance to oppression.
3. The sources of all sovereignty resides
essentially in the nation; no body, no individual can exercise authority that
does not proceed from it in plain terms.
4. Liberty consists in the power to do anything
that does not injure others; accordingly, the exercise of the rights of each
man has no limits except those that secure the enjoyment of these same rights
to the other members of society. These limits can be determined only by law.
5. The law has only the rights to forbid such
actions as are injurious to society. Nothing can be forbidden that is not
interdicted by the law, and no one can be constrained to do that which it
does not order.
6. Law is the expression of the general will. All
citizens have the right to take part personally, or by their representatives,
and its formation. It must be
the same for all, whether it protects or punishes. All citizens, being equal in its
eyes, are equally eligible to all public dignities, places, and employments,
according to their capacities, and without other distinction than that of
their virtues and talents.
7. No man can be accused, arrested, or
detained, except in the cases determined by the law and according to the
forms it has prescribed. Those
who procure, expedite, execute, or cause arbitrary orders to be executed,
ought to be punished: but every citizen summoned were seized in virtue of the
law ought to render instant obedience; he makes himself guilty by resistance.
8. The law ought only to establish penalties
that are strict and obviously necessary, and no one can be punished except in
virtue of a law established and promulgated prior to the offense and legally
applied.
9. Every man being presumed innocent until he
has been pronounced guilty, if it is thought indispensable to arrest him, all
severity that may not be necessary to secure his person ought to be strictly
suppressed by law.
10. No one should be disturbed on account of his
opinions, even religious, provided their manifestation does not upset the
public order established by law.
11. The free communication of ideas and opinions
is one of the most precious of the rights of man; every citizen can then
freely speak, write, and print, subject to responsibility for the abuse of
this freedom in the cases is determined by law.
12. The guarantee of the rights of man and
citizen requires a public force; this force then is instituted for the
advantage of all and not for the personal benefit of those to whom it is
entrusted.
13. A general tax is indispensable for the
maintenance of the public force and for the expenses of administration; it
ought to be equally apportioned among all citizens according to their means.
14. All the citizens have a right to ascertain,
by themselves or by their representatives, the necessity of the public tax,
to consent to it freely, to follow the employment of it, and to determine the
quota, the assessment, the collection, and the duration of it.
15. Society has the right to call for an account
of his administration by every public agent.
16. Any society in which the guarantee of the
rights is not secured, or the separation of powers not determined, has no
constitution at all.
17. Property being a sacred to and inviolable
right, no one can be deprived of it, unless legally established public
necessity evidently demands it, under the condition of a just and prior
indemnity.
[Source: Frank Maloy Anderson, ed. , The Constitution and Other Select
Documents Illustrative of the History of France, 1789-1907 (New
York: Russell and Russell, 1908), pp. 59-61.
]
|
[17]
- مارتین لوتر، (به آلمانی: Martin
Luther) (زاده
۱۰ نوامبر ۱۴۸۳ در آیزلبن آلمان - درگذشته ۱۸ فوریه ۱۵۴۶) کشیش متجدِد و مترجم انجیل
به زبان آلمانی و یک تجدیدنظر طلب مذهبی بود.
او یکی از تأثیرگذارترین شخصیتها در تاریخ آیین مسیحیت و از پیشوایان نهضت اصلاحات
پروتستانی به شمار میرود. آرامگاه او در شهر
ویتنبرگ است.
مارتین لوتر در اواخر
عمر به شدت یهود ستیز شد و در نوشته های خود توصیه کرد که خانه های یهودیان نابود شده،
کنیسه های آنان سوزانده شده ، اموال آنان ضبط شده و آزادیشان سلب گردد. این نوشته ها باعث شده است که امروزه او شخصیت
بسیار بحث برانگیزی باشد.
[18]
سن ایگناتیوس لوپز لویولا (به اسپانیایی: Ignacio López de Loyola) (۱۵۵۶-۱۴۹۱)
یکی از قدیسان اسپانیایی و موسس فرقهٔ یسوعی/ژزوئیت یا انجمن عیسی در داخل کلیسای کاتولیک
در قرن ۱۶ میلادی بوده است.
ایگناتیوس لویولا در
۲۳ اکتبر سال ۱۴۹۱ میلادی در ایالت باسک اسپانیا چشم به جهان گشود. وی در سن هفت سالگی مادرش را از دست داد و از مهر
و محبت مادری بی نصیب ماند. در سال
۱۵۰۹ به فعالیتهای نظامی روی آورد تا برای شاهزاده باسک شمشیر بزند. اما در سال ۱۵۲۱ در یکی از جنگها به شدت از ناحیه
پا آسیب دید بطوریکه بارها مورد عمل جراحی قرار گرفت. بعد از این واقعه لویولا به چاپ و نشر کتاب مشغول
شد و با خواندن کتاب زندگی عیسی مسیح گرفتار انقلاب روحی گردید و به زندگی صوفیانه
روی آورد و رسالهای با نام «تمرینات روحی» را نوشت. وی مدتی بعد تصمیم گرفت سرباز سپاه دیانت شود و
در رکاب پاپ و کلیسای کاتولیک شمشیر زند.
لویولا میگفت: "اگر کلیسا سیاه را سفید بخواند و چشم ببیند که سیاه، سیاه
است؛ چشم باطن باید آن را سفید ببیند. »
بر این اصل و پایه انجمن
عیسی یا فرقهٔ ژزوئیتها به معنی سربازان مسیح را تاسیس نمود (لازم به ذکر است که انجمن
عیسی قبل از ظهور نهضت پروتستان تشکیل شد).
تنها افرادی را در این فرقه می پذیرفت که از دید او دارای پشتکار و هوش لازم
باشند. هر ژزوئیت باید یک دوره آموزش
های بسیار شاق و صوفیانه عجیبی را می گذراند که لویولا در رساله «تمرینات روحی» خود
گنجانده بود.
لویولا خواستار دیانتی
عمومی و جهانی بود که در راس آن خلیفه روحانی روم، پاپ قرار داشت. به همین علت، روی به فعالیتهای جهانی آورد، از
مهمترین اقدامات وی آموزش کاتولیک های انگلیسی برای سرنگونی پادشاهی الیزابت اول در
انگلستان که کلیسا او را ملحد می شمرد بود هر چند کاری از پیش نبرد. سرانجام
لویولا پس از سال ها خدمت به پاپ و کلیسای کاتولیک در سن ۶۵ سالگی بر اثر بیماری مالاریا
در رم چشم از جهان فرو بست.
[19] - Self-estrangement. Self-estrangement
is an idea spoken about by Karl Marx in his Economic and Philosophical
Manuscripts of 1844 as well as in Das Kapital and it comprises a part of Marx's
theory of alienation. This is where a person is first alienated from
the products of labour (i. e. alienation from the things that we buy in
stores or produce in factories or offices).
A person might then be alienated
from the process of work, which is an alienation from creativity. Following this, self-estrangement can be
defined when a person may feel alienated from themselves as a result of these
previous two circumstances. Additionally a person may come to feel
alienated from others and society as a whole.
Alienation, a sociological concept developed by several
classical and contemporary theorists, is "a condition in social
relationships reflected by a low degree of integration or common values and a
high degree of distance or isolation between individuals, or between an
individual and a group of people in a community or work environment. "[2] The concept has many
discipline-specific uses, and can refer both to a personal psychological state
(subjectively) and to a type of social relationship (objectively).
The term alienation has been used over the ages with varied
and sometimes contradictory meanings.
In ancient history it could mean a metaphysical sense of achieving a
higher state of contemplation, ecstasy or union - becoming alienated from a
limited existence in the world, in a positive sense. Examples of this usage have been traced to
neoplatonic philosophers such as Plotinus (in the Greek alloiosis). There have also long been religious concepts
of being separated or cut-off from God and the faithful, alienated in a
negative sense. The New Testament
mentions the term apallotrioomai in Greek - 'being alienated from'. Ideas of estrangement from a Golden Age, or
due to a Fall of man, or approximate equivalents in differing cultures or
religions, have also been described as concepts of alienation. A double positive and negative sense of
alienation is broadly shown in the spiritual beliefs referred to as
Gnosticism.
Alienation has also had a particular legal-political
meaning since at least Ancient Roman times, where to alienate property (alienato)
is to transfer ownership of it to someone else. The term alienation itself comes from the
Latin alienus which meant 'of another place or person', which in turn came from
alius, meaning 'other' or 'another'. An
alienus in ancient Roman times could refer to someone else's slave. Another usage of the term in Ancient
Greco-Roman times was by physicians referring to disturbed, difficult or
abnormal states of mind, generally attributed to imbalanced physiology. In Latin 'alienatio mentis' (mental
alienation), this usage has been dated to Asclepiades. Once translations of such works had
resurfaced in the West in the 17th century, physicians again began using the
term, which is typically attributed to Felix Platter.
In Medieval times, a relationship between alienation and
social order has been described, mediated in part by mysticism and
monasticism. The Crusades and
Witch-hunts have been described as forms of mass alienation.
[20] -
Maximilien François Marie Isidore de Robespierre (IPA: [ma. ksi.
mi. ljɛ̃ fʁɑ̃. swa ma.
ʁi i. zi. dɔʁ də ʁɔ.
bɛs. pjɛʁ]; 6 May 1758 –
28 July 1794) was a French lawyer and politician, and one of the best-known and
most influential figures of the French Revolution.
As a member of the Estates-General, the Constituent
Assembly and the Jacobin Club, he opposed the death penalty and advocated the
abolition of slavery, while supporting equality of rights, universal male
suffrage and the establishment of a republic.
He opposed dechristianisation of France, war with Austria and the
possibility of a coup by the Marquis de Lafayette. As a member of the Committee of Public
Safety, he was an important figure during the period of the Revolution commonly
known as the Reign of Terror, which ended a few months after his arrest and
execution in July 1794 following the Thermidorian reaction. The Thermidorians accused him of being the
"soul" of the Terror, although his guilt in the brutal excesses of
the Terror has not been proven.
Influenced by 18th-century Enlightenment philosophes such
as Rousseau and Montesquieu, he was a capable articulator of the beliefs of the
left-wing bourgeoisie. His steadfast
adherence and defense of the views he expressed earned him the nickname l'Incorruptible
(The Incorruptible). His reputation has
gone through cycles. It peaked in the
1920s when the influential French historian Albert Mathiez rejected the common
view of Robespierre as demagogic, dictatorial, and fanatical. Mathiez argued he was an eloquent spokesman
for the poor and oppressed, an enemy of royalist intrigues, a vigilant
adversary of dishonest and corrupt politicians, a guardian of the French
Republic, an intrepid leader of the French Revolutionary government, and a
prophet of a socially responsible state.
However, his reputation has suffered from his association with radical
purification of politics by the killing of enemies.
[21] - Alexander Nikolayevich Radishchev (Russian: Алекса́ндр
Никола́евич Ради́щев; 31 August [O. S. 20
August] 1749 – 24 September [O. S. 12
September] 1802) was a Russian author and social critic who was arrested and
exiled under Catherine the Great. He brought the tradition of radicalism in
Russian literature to prominence with the publication in 1790 of his Journey
from St. Petersburg to Moscow. His
depiction of socio-economic conditions in Russia earned him exile to Siberia
until 1797.
[22]
- نقد عقل محض (به آلمانی: Kritik der
reinen Vernunft) یا نقد
اول، نخستین کتاب از سه گانه فلسفه انتقادی ایمانوئل کانت است که اولین بار در سال
۱۷۸۱ چاپ شد. این کتاب مهمترین اثر کانت است
و درباره ویژگیهای عقل و توان آن در شناخت متافیزیک است .
کانت در این کتاب به
بررسی و تقسیم بندی مقولات شناخت و نیز بررسی محسوسات، ادراک و عقل محض پرداخته عقل را از محسوسات و ادراک ، و ویژگیهای عقل محض
در شناخت متافیزیکی را شرح داده است.
منطق استعلایی در کتاب
نقد عقل محض کانت مبحثی است که در آن قواعد ذهنی پیشینی بررسی شده است. کانت منطق استعلایی خود را به دو بخش تحلیل و دیالکتیک
استعلایی تقسیم کرده از رشته راهنما استفاده می کند و میگوید که فاهمه یا درک همان
قوه حکم کننده است که عملکردش همان مقوله ها هستند. فاهمه در واقع قوه شناخت از طریق مفاهیم است که
این عمل همان حکم کردن است و ذهنیات را به هم مربوط می کند.
تحلیل استعلایی
تحلیل استعلایی یعنی منطق آنچه درست است و خود شامل دو بخش تحلیل مفاهیم و تحلیل اصول است که
اولی استنتاج متافیزیک مفاهیم محض و استنتاج استعلایی این مفاهیم و دومی سیستم اصول
را نتیجه می دهد.
دیالکتیک استعلایی
دیالکتیک استعلایی یعنی
منطق آنچه نادرست است. دیالکتیک استعلایی
بخشی از کتاب نقد عقل محض کانت است که راجع به تامل استعلایی توضیح میدهد که در هر
تامل عقل محض سه ایده اصلی (نفس و جهان و خدا) را تولید می کند و این ایده ها مفاهیم
محض فاهمه را وحدت می بخشد. دیالکتیک استعلایی
کانت به سه بخش مغالطه و تعارض و ایده آل تقسیم بندی میشود. وقتی صحبت از دیالکتیک می شود همه منتظر تضاد هستند
در دیالکتیک استعلایی، کانت از تضادهایی صحبت به میان میاورد که از مفاهیم جهان به
وجود میایند.
ترجمه فارسی
این کتاب را یک بار
میر شمس الدین ادیب سلطانی در سال ۱۳۶۲ با عنوان «سنجش خرد ناب» (انتشارات امیرکبیر)
از آلمانی به فارسی ترجمه و دو بار ویرایش و مجددا چاپ نموده است. در سال ۱۳۹۰ بهروز نظری این کتاب را تحت عنوان
«نقد عقل محض» (نشر باغ نی) ترجمه کرد و در همان سال با ویرایش مجدد به چاپ دوم رسید. نویسنده نشریه تخصصی «کتاب ماه فلسفه»، به ترجمه
«بهروز نظری» خوش آمد گفته می نویسد:
"مترجم کوشیده ضمن وفادارى به ریز بینی های علمی اثر متنی روان تر نسبت به ترجمه
قبلی ارایه کند. "
جواد طباطبایی از
بیخ با سره نویسی میر شمس الدین ادیب سلطانی مخالفت است و می گوید
"لغت بازی، در
قلمرو اندیشه، چیزی از سنخ بازیها و متعلقات آن است، یعنی مندرج در تحت تفنن است. تاریخ اندیشه ناحیه ای مهم در فرهنگ بشری است و
نمیتوان در آن از سر بازیچه وارد شد. آن چه
در قلمرو تاریخ اندیشه لغت بازی خوانده میشود، ربطی به دیگر شاخه هایی از فرهنگ،
که به طور عمده با زبان سر و کار دارند، مانند ادبیات، ندارد و بدیهی است که نباید
این را از آن قیاس گرفت. . .
. بدون ورود در تفصیل این بحث، میتوان
ترجمه ادیب سلطانی از نقد عقل محض کانت را به عنوان شاهد مثال ذکر کرد. .
. باید گفت که ادیب سلطانی با لغت
سازی های بیرویه همه زحمت های خود را بر باد داده است. اگرچه به ظاهر ادیب سلطانی کوشیده متن آلمانی را
به زبان سره برگرداند، اما با کنار نهادن گنجینه مفاهیمی که بیش از یک هزاره مورد استفاده
بود، فارسی فلسفی را به زبانی نامفهوم تبدیل کرده بی آن که چیزی بر فارسی افزوده باشد. .
. . زبان ادیب سلطانی، به رغم سره بودن ظاهری آن، سره
نیست و مخلّ به انتقال اندیشه نیز هست. تأکید
بر این سره بودن زبان فارسی کنونی از این حیث مهم است که لغت سازی بیرویه، که میتواند
با میلی که ایرانی، بویژه اگر اهل تتبعات ادبی باشد، به واژهها و بازی با آنها دارد،
به آسانی، به لغت بازی تبدیل شود و توهم دانشی دروغین ایجاد کند. "
The Critique of Pure Reason
(German: Kritik der reinen Vernunft) by Immanuel Kant, first published in 1781,
second edition 1787, is one of the most influential works in the history of
philosophy. [2] Also referred to as
Kant's "first critique," it was followed in 1788 by the Critique of
Practical Reason and in 1790 by the Critique of Judgment. In the preface to the first edition Kant
explains what he means by a critique of pure reason: "I do not mean by
this a critique of books and systems, but of the faculty of reason in general,
in respect of all knowledge after which it may strive independently of all experience. "
Before Kant, it was generally
held that a priori knowledge must be analytic, meaning that what is stated in
the predicate must already be present in the subject and therefore be
independent of experience (for example, "An intelligent man is intelligent"
or "An intelligent man is a man").
In either case, the judgment is analytic because it is arrived at by
analyzing the subject. It was thought
that all certain a priori judgments are of this kind: that in all of them there
is a predicate that is only part of the subject of which it is asserted. If this were so, attempting to deny anything
that could be known a priori (for example, "An intelligent man is not
intelligent" or "An intelligent man is not a man") would involve
a contradiction. It was therefore
thought that the law of contradiction is sufficient to establish all a priori
knowledge.
[23]
- رنجهای ورتر جوان نام رمانی است که گوته آن را در سال ۱۷۷۴ و در سن
۲۵ سالگی منتشر کرد. این کتاب در اوایل انتشار به دلیل توجیه مسئله خودکشی
مخالفت گسترده روحانیون را در پی داشت و در نتیجه فروش آن ممنوع اعلام شد اما هیاهوی
ناشی از این ممنوعیت به فروش بیشتر اثر کمک کرد و طولی نکشید که به چندین زبان گوناگون
ترجمه شد. این کتاب شهرت فراوانی برای گوته به همراه داشت و
آوازه او را به سراسر اروپا رساند. ناپلئون در دیداری خصوصی خود به گوته اقرار کرد که
ورتر را شش یا هفت مرتبه مطالعه کرده است.
این اثر چندین بار به فارسی ترجمه شده
است.
[24]
- آن روبر ژاک تورگو (به فرانسوی: Anne
Robert Jacques, baron de l'Aulne Turgot) سیاست مدار و اقتصاددان قرن هجدهم میلادی اهل فرانسه که بیشتر
بخاطر لیبرالیسم اقتصادی یاد می شود.
Anne-Robert-Jacques Turgot, Baron de Laune (10 May 1727 –
18 March 1781) was a French economist and statesman. Originally considered a physiocrat, he is
today best remembered as an early advocate for economic liberalism.
[25]
- فیزیوکراسی - طبیعیون یا ارضیون
فیزیوکراسی، در لغت
به معنی تسلّط طبیعت در اصطلاح، آموزه اقتصاد ملی طبیعت است. این نام، از دو واژه یونانی physis یا طبیعت و kratos
یا قدرت طبیعت مشتق میشود.
فیزیوکراتها با نامهای
"طبیعیّون" و "ارضیّون" نیز شناخته میشوند. [1]
فیزیوکراسی در تاریخ
عقاید از دو جنبه قابل برسی است:
از جنبه اول، فیزیوکراسی
به معنی حکومت فیزیوکراتها براساس قانون طبیعی است. روی این اصل، "قانون طبیعی"، اساس تفکر
علمی را در این مکتب تشکیل میدهد. [2] این
مکتب در قرن 18 و همزمان با پیشرفت فنون و علم مکانیک به وجود آمد. پس از فروپاشی نسبی سودا گرایان و در آستانه سال
1756 زمینه های ظهور مکتب طبیعت گرایان در فرانسه، به همراه اندیشههای دکتر کنه
فراهم شد و در همان سال، اوّلین مقاله اقتصادی از وی منتشر شد. یکی دیگر از زمینه های ظهور فیزیوکراتها، اندیشههای سنّتی فئودالیسم و ناکارآمدی
ناشی از دخالت وسیع دولت در اقتصاد، زمینه را برای به وجود آمدن فیزیوکراتها آماده
کرد. [3] نظام طبیعی، اساس فکر سیستم فیزیوکراتها
بود. نظام طبیعی یک نظام اجتماعی، که مخلوق
خواسته انسانها باشد، نیست؛ بلکه نظامی است حاکم بر اجتماع بشری؛ همانگونه که قوانین
طبیعی در علم فیزیک و زیست شناسی حاکم است.
[4]
از جنبه دوم، فیزیوکراسی،
عکسالعملی در مقابل مرکانتیلیسم و عقاید اقتصادی-اجتماعی فرانسه است.
یا به عبارت سلیس تر
و شیوا تر مسلکی که به موجب آن قوه مقننه از دخالت و وضع قوانین اقتصادی خودداری نماید. یا به عبارت مستدل تر:
مکتب فیزیوکراتها ها به کمال نظام طبیعی معتقد بوده،
هر گونه دخالت در نظم طبیعی را سبب اختلال می دانست. اگر در نظام اقتصادی هم چون نظام طبیعی تکوینی،
مداخله صورت نگیرد، رفتار متعادل آن خود را نشان می دهد. دولت حدّ اقلی که حامی آزادی کسب و کار و رقابت
باشد و از ناامنی داخلی و خارجی جلوگیری کند و امور عام المنفعه را پدید آورد، مورد
پسند این مکتب است. دولت، مالیات خود را از
صاحبان زمین و نه کشاورزان گرفته، از وضع مالیات های غیر مستقیم بر کالا و مشاغل جلوگیری
می کند.
خب بهتر است مروری فهرست
وار و تاریخچه ای بر این مکتب و اصول آن بپردازیم
نقش فیزیوکراسی در اقتصاد
فیزیوکراسی اوّلین مکتب
اقتصادی است؛ که به بیان قواعد علمی اقتصادی پرداخت و در شکلگیری اصول اولیه نظام اقتصاد
سرمایه داری، بیش از سایر مکاتب اقتصادی اهمیت دارد. مبنای فکری این مکتب، بر پایه فلسفه "دئیسم"
استوار است. براساس این فلسفه، خدا منشأ جهان
هستی است. او عالم طبیعت را براساس قانونمندی
هایی به وجود آورده، که طبق آنها، به صورت خودکار به حیات خویش ادامه میدهد و پس
از خلقت، در جریان عالم، هیچ دخالتی نمیکند.
ارتباط خداوند با جهان هستی، مانند ارتباط ساعت ساز و ساعت مصروف کلیسای شهر
استراسبورگ فرانسه است. [5]
فیزیوکراتها با نگاه
مطلق گرایانه ای که داشتند، در واقع اولین بنیان گذار اقتصاد کلان محسوب میشوند،
اوّلین مباحث مالیه عمومی را سامان دادند، امور واقعی اقتصاد و امور مالی را تبیین
کردند و در تکمیل حلقه های قبل از ظهور مکتب کلاسیک خیلی مؤثر بودند.
نظریه پردازان
مهمترین متفکران فیزیوکراسی
که در گسترش اقتصاد، سهم مهمی داشتند، عبارتند از:
1. دکتر کنه (1774-1694)؛ فرانسوا کنه پزشکی بود،
که به عنوان بنیانگذار مکتب فیزیوکراسی معروف شده است. در سال 1756 میلادی، کنه اوّلین اثر علمی خود را
در مورد اقتصاد در دایرةالمعارف بزرگ نوشت.
او در سال 1758 میلادی، اوّلین تابلوی اقتصادی را که در تاریخ به عنوان جدول
"داده-ستاده" می شناسند، طراحی کرد.
[6] او جریان ثروت در اقتصاد را به عنوان جریان گردش خون در بدن تشبیه کرده؛
که به صورت خودکار بدون نیاز به مداخله از خارج انجام می پذیرد. [7]
او همچنین در تابلو
نشان داد، که کشاورزی، تنها مولّدی است که باعث ارزش افزوده میشود. مفهوم نظری جدول اقتصادی آن است که تنها طبقه کشاورز،
با کمک طبیعت میتواند "محصول ویژه" تولید کند و یک اقتصاد ایدهآل، تنها
از فعالیتی حمایت می کند، که مولّد باشد.
2. رابرت تورگو (1781-1728)؛ او یکی از چهره
های مشهور فیزیوکراسی است؛ که در سال 1774 وزیر دارایی فرانسه شد. او معتقد بود که دخالت دولت و پارلمان در امور
اقتصادی، باید به کمترین سطح ممکن برسد و نیروی بازار میتواند، به طور خودکار، تعادل
اقتصادی را ایجاد نماید. تورگو تأثیر فراوانی
در اندیشه آدام اسمیت(1790-1723)، پدر علم اقتصاد، داشته است. او برخلاف کنه معتقد به حفظ قوانین ربا و تثبیت
نرخ بهره توسط دولت نبود. او همچنین نقش کلیدی
در تبیین قانون بازدهی نزولی دارد.
3. ژول دو پوئه (1817-1739)؛ او نیز در گسترش تفکر
فیزیوکراتها نقش دارد. وی به طور صریح از آزادی تجارت بحث می کند. آراء وی در طراحی بحث تقاضا، نشان دادن مطلوبیت
و نزولی بودن شیب منحنی تقاضا، پیش از مارشال نمایان میشود. دو پوئه، در مجمع اندیشههای فیزیوکراتها، حرکتی
علیه اندیشه سودا گرایان محسوب میشود.
[8]
اصول مکتب فیزیوکراتها
1. نظام طبیعی؛ یکی از پایه های اساسی اندیشه
فیزیوکراتها نظام طبیعی بود. کنه و پیروان
او با استفاده از استدلال منطقی کل به جزء، به جستجوی قوانین کلّی حاکم بر پدیده
های اقتصادی پرداختند. پایه های این قوانین،
براساس نظام طبیعی استوار بود و شرط لازم برای طرح این قوانین، به صورت نظری، استفاده
از علم اقتصاد به شکل یک نظام جداگانه بود.
بنابراین، فیزیوکراتها اقتصاد را از دستورات مذهبی و سیاست جدا کردند و معتقد
بودند که علم اقتصاد باید به صورت یک "علم تجربی" درآید.
2. تنظیم صنعت کشاورزی؛ بهبود در ظرفیت تولید در
بخش کشاورزی در اجرای برنامه مالیاتی، یک مسأله مهم و اساسی بود. بر این اساس، آنها پیشنهاد کردند که در فعالیت
های کشاورزی باید بیشتر، از روشهای سرمایه داری استفاده نمود. از اینرو این سیاست جدید، ایجاب می کرد که تعداد
زیادی از مزارع کوچک، به کشاورزان سرمایه دار معدودی داده شود، تا آنها بتوانند روشهای
تولیدی با صرفه تری را که تنها در مزارع وسیع قابل اجرا است، عملی کنند.
3. آزادی کسب و کار و عدم مداخله دولت؛ فیزیوکراتها
ها معتقد بودند که بر اجتماعات بشری، تعادل و توازنی حکمفرماست؛ که منشا آن "نظام
طبیعی" است. بنابراین، بهتر است اداره
امور آنان به طور دلخواه به خودشان واگذار گردد و تا آن جا که ممکن است، حق هرگونه
مداخله ای از دولت سلب گردد. البته نباید
تصور کرد، که به نظر آنها وجود دولت بیهوده است؛ بلکه بدون آن زندگی اجتماعی دچار
بی نظمی و هرج و مرج میشود. تنها نکته ای
که فیزیوکراتها مورد تأکید قرار میدادند، این بود که دولت از حدود وظایف ذاتی خود تخطّی
نکند و با پیروی از قوانین طبیعی، قوانین مدون تنظیم نماید.
4. اهمیت انباشت سرمایه؛ فیزیوکراتها معتقد به
ضرورت انباشت سرمایه و مولّد بودن بخش کشاورزی و تا حدودی بخش معدن بودند؛ چون زمین
را منشأ ثروت اقتصادی میدانستند. زمین خاصیت
تولید اضافی به نام "محصول ویژه" را دارد و با طرح جدول اقتصادی، کشاورزی
را عنصر اصلی در تولید میدانستند.
5. ر فورم مالیاتی؛ این اصطلاح مالیاتی فرانسه
در اواخر قرن هجدهم ارائه شد. از آنجا که
فرانسه اقتصاد کشاورزی داشت و با توجه به مسائلی که بر سر راه وضع مالیات بر ثروت وجود
داشت، طبیعتا درآمد دولت می بایست از محل مالیات بر زمین بدست آید. لیکن موافق با سنّت قدیم فرانسه، روحانیون از پرداخت
مالیات معاف بودند. در نتیجه فشار پرداخت
مالیات به طبقه کشاورز تحمیل میشد. فیزیوکراتها
پیشنهاد کردند که افراد مختلف به هیچ وجه نباید از پرداخت مالیات بر زمین معاف شوند. از طرف دیگر یک نوع "مالیات واحد" باید
جایگزین مالیات های گوناگون شود. بدین ترتیب،
تمام مالکین(ارباب، روحانیون و غیره)، نسبت به سهمی که از تولید "محصول ویژه"
در صنعت کشاورزی دارند، باید مالیات بپردازند.
منطق آن این بود که تنها بخش کشاورزی میتواند مازاد تولید داشته باشد و لذا
تنها باید از محصولات کشاورزی، مالیات گرفت.
6. تجارت؛ فیزیوکراتها فعالیتهای بازرگانی را
غیر مولّد میدانستند؛ زیرا معتقد بودند که این فعالیتها صرفا متضمن مبادله ارزشهای
مساوی است؛ بنابراین چون در تولید و خرید و فروش کالاهای صنعتی، محصول ویژه تولید نمیشود،
چنین فعالیت هایی کمک نخواهند کرد. از طرف
دیگر، معتقد بودند که چون در تجارت بین المللی تقاضای کالای کشاورزی کاهش می یابد،
ثروت کشورها کم میشود؛ ولی با این حال، طرفدار آزادی در تجارت بین الملل بودند. [9]
7. کالای لوکس؛ فیزیوکراتها با مصرف کالای لوکس
مخالف بودند؛ زیرا به نظر آنها این امر، مانعی در سر راه انباشت سرمایه خواهد بود.
8. روش تحقیق؛ آنها گردش ثروت در جامعه را مورد
تجزیه و تحلیل قرار می دادند. [10]
نکات مثبت اندیشههای
فیزیوکراتها
1. ارائه یک نظام منسجم؛ فیزیوکراتها، نظام منسجمی
ارائه دادند، که بسیاری از صاحبنظران و سیاستمداران مثل کاترین امپراتور روس، گوستاو
شاه سوم سوئد و . . . تلاش
کردند، آن را درک و در مواردی به آن عمل کنند.
2. توجه به بخش کشاورزی. [11]
3. سه اصل از اصول نظام اقتصاد سرمایه داری؛ سه
اصل "تعادل اقتصادی خودکار"، "عدم مداخله دولت در امور اقتصادی"
و "لیبرالیسم اقتصادی"، براساس مبنای فکری دئیسم در مکتب فیزیوکراتیسم شکل
میگیرد. [12]
4. آزادی کسب و کار و آزادی مبادله؛ که دو شعار
اساسی سیاست اقتصادی و تجاری فیزیوکراتها در داخل و خارج بود، موجب گسترش و رونق امر
تولید و تجارت گشت. [13]
نکات منفی و دشواریها
1) فیزیوکراتها افراد جامعه را به سه طبقه تقسیم کردند:
"تولید کننده"، که فقط از کشاورزی و احیاناٌ از صیاد و کارگر معدن تشکیل
میشد، "مالک و ارباب" و طبقه "بیحاصل"؛ که عبارت بود از صنعتگران،
تجار و . . .
. [14] فیزیوکراتها فقط طبقه اول را
منبع فیض و چشمه ثروت میدانند. عقیم دانستن
تجارت و صنعت، فیزیوکراتها را مرتکب خطایی دیگر نمود. [15]
2) اصرار بر نوعی مالیات منحصر به فرد و مطلق نمودن
قانون طبیعی؛
3) دفاع افراطی از آزادی اقتصادی، تأکید بیش از حد
بر منافع و مالکیت خصوصی؛
4) دخالت بسیار کم دولت در اقتصاد میتواند، توزیع
درآمد و ثروت را بسیار ناعادلانه و به زیان توده مردم سوق دهد.
پایان عمر فیزیوکراتیسم
دوران اوج این مکتب
سال 1758 میلادی بود؛ ولی در سال 1776 با انتشار کتاب ثروت ملل آدام اسمیت(1790-1723)،
پایه های مکتب به لرزه افتاد و میتوان گفت این سال، سال پایانی عمر فیزیوکراتها بوده
است. [16]
[1]. تفضلی، فریدون؛ تاریخ عقاید اقتصادی، تهران، نی،
1372، چاپ اول، ص72-77
[2]. همان.
[3]. دادگر، یدالله؛ تاریخ تحولات اندیشههای اقتصادی،
قم، انتشارات دانشگاه مفید، 1383، ص214.
[4]. نمازی، حسین؛ نظامهای اقتصادی، تهران، انتشار، 1387، چاپ پنجم، ص50.
[5]. قدیری اصل، باقر؛ سیر اندیشههای اقتصادی، تهران،
انتشارات دانشگاه تهران، 1364، ص50.
[6]. دادگر، یدالله؛ ص217.
[7]. نمازی، حسین؛ ص51.
[8]. دادگر، یدالله؛ ص220 ـ 217.
[9]. تفضلی، فریدون؛ ص72-77.
[10]. وحیدی، حسین؛ تاریخ عقاید اقتصادی، تهران، کتابخانه
سنایی، بی تا. ، ج1، ص77ـ76.
[11]. دادگر، یدالله؛ ص216.
[12]. نمازی، حسین؛ ص52.
[13]. تفضلی، فریدون؛ ص77.
[14]. قدیری اصل، باقر؛ ص44.
[15]. وحیدی، حسین؛ ص80.
[16]. دادگر، یدالله؛ ص214.
[1]. تفضلی، فریدون؛ تاریخ عقاید اقتصادی، تهران، نی،
1372، چاپ اول، ص72-77
[2]. همان.
[3]. دادگر، یدالله؛ تاریخ تحولات اندیشههای اقتصادی،
قم، انتشارات دانشگاه مفید، 1383، ص214.
[4]. نمازی، حسین؛ نظامهای اقتصادی، تهران، انتشار، 1387، چاپ پنجم، ص50.
[5]. قدیری اصل، باقر؛ سیر اندیشههای اقتصادی، تهران،
انتشارات دانشگاه تهران، 1364، ص50.
[6]. دادگر، یدالله؛ ص217.
[7]. نمازی، حسین؛ ص51.
[8]. دادگر، یدالله؛ ص220 ـ 217.
[9]. تفضلی، فریدون؛ ص72-77.
[10]. وحیدی، حسین؛ تاریخ عقاید اقتصادی، تهران، کتابخانه
سنایی، بی تا. ، ج1، ص77ـ76.
[11]. دادگر، یدالله؛ ص216.
[12]. نمازی، حسین؛ ص52.
[13]. تفضلی، فریدون؛ ص77.
[14]. قدیری اصل، باقر؛ ص44.
[15]. وحیدی، حسین؛ ص80.
[16]. دادگر، یدالله؛ ص214.
اما خب این مفاهیم چه
طور در ظهور اقتصاد نوین یا نظام سرمایه داری موثر واقع شدند؟
در واقع حیات این مکتب
همزمان با پیشرفت علوم و فنون مکانیک و گسترش افکار ناتورالیستی (یک جهان بینی فلسفی
است که بر اساس آن همه چیز به وسیله طبیعت و طبیعت تنها به وسیله خودش توضیح پذیر است)
بوجود آمد.
فیزیوکراتیسم اولین
مکتب اقتصادی است که به بیان قواعد علمی اقتصاد پرداخت و بیشترین سهم را در شکل گیری
اصول اولیه نظام اقتصادی سرمایه داری داشت.
مبنای این مکتب بر پایه فلسفه دئیسم استوار بود. دئیسم یا «مکتب خدا پرستی طبیعی» از ریشه لاتین
دئوس به معنی خداست که در قرن ۱۷ و ۱۸ پدید آمد و با کلیسا مخالف بود و منکر وحی بود
و عقل و ندای طبیعت را برای سعادتمند شدن انسان کافی میدانست و کلا بر طبق نظر این
فلسفه خداوند منشا هستی میباشد و دنیا را خلق نموده و پس از خلقت هیچ چیز در جریان
عالم دخالت نمی کند. در واقع خداوند دخالتی در این دنیا بعد از خلقت نمی
کند مانند ساعت سازی که ساعتی را میسازد اما بعد از آن ساعت خود کار می کند و
نیازی به دخالت سازنده اش ندارد. همین طور
جهان هستی نیز با قواعد طبیعی که خداوند در بدو خلق کردن در آن نهاده به حیات خود بدون
نیاز دخالت خدا ادامه میدهد در واقع تعبیر دئیسم از خداوند معمار باز نشسته است.
در واقع در اینجا به
روشنی منشا فکری آزادی اقتصاد و عدم دخالت دولت در اقتصاد دیده میشود چون نظر بر این
است که اقتصاد نیز مانند طبیعت با توجه به مکانیسم هایی که در آن وجود دارد به تعادل
میرسد و نیازی به دخالت دولت در رسیدن به تعادل ندارد . در واقع فیزیوکراتیسم معتقد است دو نوع نظام در
دنیا وجود دارد. یکی نظام طبیعی که شامل قوانین
غیر قابل تغییر طبیعی است و در عین حال بهترین نظام ممکن است و دوم نظامهای تکوینی
که به وسیله انسان بوجود می آیند وبر اساس قوانین حقوقی تنظیم شده اند. از نظر فیزیوکراتها هدف این است که نظامهای تکوینی
بوجود آمده توسط انسان بر نظامهای طبیعی منطبق گردند و طبعاً نظامهای اقتصادی ساخته
دست بشر نیز باید مانند نظامهای طبیعی طوری ساخته شوند که نیازی به دخالت دولت نداشته
باشند. و وظیفه دولت فقط از بین بردن موانع
ساختگی ایجاد آزادی و مالکیت و مجازات افراد متعددی به این دو و همچنین تعلیم قوانین
طبیعی است.
اصل «تعادل اقتصادی
خودکار» به این معنی که اقتصاد به خودی خود به تعادل میرسد و نیازی به دخالت دولت ندارد
نیز اولین بار توسط این مکتب بیان شد که ریشه در دیدگاه آنان به طبیعت دارد. دکتر «کنه» بنیانگذار مکتب فیزیوکراتیسم در کتاب
«تابلوی اقتصادی» خود جریان ثروت در اقتصاد را به مشابه جریان گردش خون در بدن میداند
که بصورت خودکار و بدون نیاز به دخالت از خارج انجام میگردد. او توضیح میدهد که چگونه تولید، توزیع و مصرف به
یکدیگر وابستهاند و کلیه مبادلات حلقه های یک زنجیر را تشکیل میدهند. با تکرار مستمر جریان تولید، توزیع و مصرف اقتصاد
متعادل میگردد. با نظریه «جریان ثروت» هسته
فکری یکی از مهمترین اصول سرمایه داری یعنی «تعادل خودکار» شکل گرفت.
مکتب فیزیوکراتیسم با
استفاده از دئیسم در شکل گیری لیبرالیسم اقتصادی که یکی دیگر از اصول سرمایه داری است
نیز نقش داشته؛ زیرا از یک طرف شرایط طبیعی حاصل از عدم دخالت را بهترین شرایط دانسته
و از طرفی دیگر با نفی لزوم وحی، معتقد است که انسانها با استفاده از قانونمندی
های فطری آزادانه به بهترین نحو عمل خواهند نمود و به علت همسویی منافع، محدود نکردن
آزادی های آنها موجب بهره مندی هرچه بیشتر کل جامعه خواهد شد.
به این صورت بود که
سه اصل اساسی نظام سرمایه داری یعنی اصل «تعادل اقتصادی خودکار» و اصل «عدم مداخله
دولت در امور اقتصادی» و در نهایت اصل «لیبرالیسم اقتصادی» توسط فلسفه دئیسم در مکتب
فیزیوکراتیسم شکل گرفت.
اما نکته ای که بسیار
مهم و کلیدی است دیدگاه طرفداران این نظریه به مقوله ثروت در جامعه است که بسیار جالب
و قابل تامل است
● ماهیت ثروت در نظرگاه
آدام اسمیت:
آدام اسمیت نیز با این
سوال بنیادین مواجه بود که منشأ و منبع اصلی ثروت چیست؟ و اینکه چگونه باید دولت –
ملت را به ثروت بیشتر رسانید؟ همان طور که در بخش قبلی تشریح شد، در فهم مرکانتیلیستی،
منشأ و منبع اصلی ثروت اقتصادی را فلزات گرانبها (طلا و نقره) تشکیل می داد و راه انباشت
طلا و نقره به عنوان ثروت، برای کشورهایی که فاقد منابع سرشار این فلزات بودند، اعمال
سیاست تراز بازرگانی مثبت بود. بنابراین بر
اساس تفکر مرکانتیلیستی، انباشت فلزات گرانبها (طلا و نقره) از طریق اعمال سیاست تراز
بازرگانی مثبت به عنوان «سیاست ملی» برای افزایش ثروت تدوین و تثبیت شد. در مقابل، فیزیوکراتها ها با رد انگاره مرکانتیلیستی
از ثروت، منشأ اصلی ثروت را زمین می دانستند که از طریق کشاورزی کسب می گردد. دکتر کنه می نویسد: «کشاورزی، سرچشمه تمام ثروت
های دولت و همه افراد ملت است. »
از نظر اسمیت، احتمالا
نظر فیزیوکراتها ها نسبت به مرکانتیلیست ها، گامی به جلو تلقی می شده است؛ اما او در
همان جمله اول ثروت ملل در پیشگفتار کتاب اول، ایده مرکانتیلیست ها و فیزیوکراتها ها
در مورد ثروت را رد نموده و کار را به عنوان سرچشمه حقیقی ثروت هر ملت معرفی می نماید؛
اسمیت می نویسد: «کار سالانه هر ملت، مایه اولی و اساسی است که تمامی اشیای مورد نیاز
و مفید را فراهم می آورد و آن ملت آنها را به مصرف می رساند و شامل محصول مستقیم کار
و تمام چیزهایی است که به وسیله آن از خارج خریداری می نماید».
در این جمله مشهور که
موجب سوء تفاهمات و سوء تفسیرهای فراوان گشته است، مسلما آدام اسمیت نخواسته است اثر
و اهمیت نیروهای طبیعت یا سرمایه را در امر تولید ثروت منکر شود. اسمیت احتمالا خواسته است تا با این عبارت در آغاز
ثروت ملل، اختلاف نظر خود را با فیزیوکراتها ها و نیز مرکانتیلیست ها، آشکار نماید. در میان کلاسیک ها، هیچ کس، مگر شاید ژان باتیست
سی، بیشتر از اسمیت به اهمیت مقام سرمایه در تولید توجه ندارد. اگر چه اسمیت نظریه تولید بر اساس سه عامل کار،
سرمایه و زمین را ارائه نداد، اما به طور غیرمستقیم در پیدایش این نظریه مؤثر بود به
نحوی که در بحث توزیع درآمد، سه منبع کار، زمین و سرمایه را مطرح نمود. پس از این تشخیص بود که دیگران و به طور مشخص ژان
باتیست سِی، این عوامل (کار، زمین و سرمایه) را به عنوان عوامل تولید در نظریه تولید
خود مطرح ساختند.
بله از نظر اسمیت نیروی
کار منشأ اصلی خلق ثروت می باشد و آنچه جهت گسترش ثروت و رفاه یک کشور تعیین کننده
است، «تقسیم کار» است. به بیان اسمیت: «تقسیم
کار سبب افزایش زیاد در رفاه عمومی است و این متناسب با نیروی تولید مردم است، نه آنچنان
که احمقانه تصور می شود متناسب با مقدار طلا و نقره است…» و اسمیت اینچنین ایده مرکانتیلیستی
از ثروت را تحقیر می نماید. اسمیت برای تشریح
بهتر فواید تقسیم کار در افزایش ثروت، توصیف معروف خود درباره کارخانه سنجاق سازی را
ارائه می دهد. برای مثال در یک کارخانه سنجاق
سازی، تقسیم کار موجب می شود که روزانه ۱۰ کارگر بتوانند ۴۸۰۰۰ سنجاق یعنی هر نفر
۴۸۰۰ سنجاق تولید کنند، در حالی که بدون تقسیم کار، اگر قرار باشد هر کارگر همه مراحل
تولید سنجاق را به تنهایی انجام دهد، هیچ کارگری نمی تواند بیش از ۲۰ سوزن تولید نماید.
اما تقسیم کار چگونه
در یک اقتصاد شکل می گیرد؟ چگونه منابع در یک سیستم اقتصادی تخصیص می یابد و در فرآیند
تولید به محصولاتی بدل می گردد که نیاز افراد جامعه را پاسخ می دهد؟ چه چیز مبادلات
بی شمار میان افراد جامعه را نظم و سامان می بخشد و عملی می نماید؟ آیا نیاز به سازمانی
مانند دولت است تا وظایف هر فرد را در فرآیند تولید جامعه تعیین نماید و تقسیم کار
را به پیش ببرد؟
از نظر اسمیت، تقسیم
کار بدون وجود یک سازمان برنامه ریزی و دخالت دولت، به صورت خود به خودی در بازار صورت
می گیرد و در واقع تقسیم کار پیامد طبیعی تمایل ذاتی بشر به «مبادله و معاوضه تهاتری
یک مال با مال دیگر» می باشد؛ و آنچه انگیزه اساسی مبادله را فراهم می نماید، نه حس
خیرخواهی نوع بشر که حس منفعت طلبی و منفعت جویی شخصی نوع بشر می باشد. در نظرگاه اسمیت، برای پاسخ به نیازمندی های انسان
ها، مبادله ای که بر اساس منفعت شخصی بین دو طرف مبادله صورت می گیرد، بسیار مناسب
تر و کاراکتر از خیرخواهی افراد است؛ «انسان تقریبا همیشه به یاری همنوعان خود احتیاج
دارد و حساب کردن تنها روی خیرخواهی آن ها امری بیهوده است. آدمی در جلب یاوری و همراهی دیگران وقتی بهتر کامیاب
می شود که آنان را ذی نفع سازد و آن ها را قانع کند که قبول پیشنهاد او به نفع خود
آنها است. این همان کاری است که فردی که مبادله
معینی را پیشنهاد می کند انجام می دهد؛ معنای پیشنهادش چنین است: آنچه را که من به
آن نیاز دارم به من بدهید تا من هم آنچه را شما به آن احتیاج دارید به شما بدهم. مفهوم هر معامله همین است و به همین ترتیب است
که ما امروزه بیشتر خدمات و چیزهای مورد نیاز خود را از یکدیگر به دست می آوریم. این از خیرخواهی قصاب، مشروب ساز و نانوا نیست
که ما بر سر میز خود شام داریم، بلکه از علاقه آنها به نفع خودشان است. ما به انسانیت. نوع دوستی آنها متوسل نمی شویم، بلکه به نفع طلبی
و سودجویی آنها مراجعه می نماییم. ما از نیازمندی
های خود با آنها صحبت نمی کنیم، بلکه از منافع آنها سخن می رانیم. » (ثروت ملل، ص ۳۲۳ )
مطابق نظر آدام اسمیت،
همین تمایل به مبادله است که سمت گیری به سوی توسعه تقسیم کار را موجب می شود، چرا
که به نفع هر فرد است تا خود را در شاخه ای از فعالیت که طبیعت، سنت یا تجربه شخصی
اش او را در آن کارآمد ساخته، خبره نماید.
«به این ترتیب، اطمینان از توانایی مبادله آن محصول کاری که از پاسخ به نیاز
های مصرفی خود فرد بیشتر است با محصول اضافی کار دیگران که می تواند برای او ضروری
باشد، فرد را تشویق می کند تا در شغل معینی متخصص شود و همه استعداد و ذکاوت خویش را
در راه آن حرفه میسر سازد».
بله، از نظر اسمیت،
آنچه مبادلات بی شمار میان افراد را در جامعه نظم و سامان می بخشد، پی گیری منافع شخصی
است که از طریق یک دست نامرئی هدایت شده است.
اسمیت احتمالا مفهوم «دست نامرئی» را از مفهوم «دست راهنمای» استادش هاچسن وام
گرفته است. به بیان اسمیت: «. .
. هر کس در تلاش است تا آنجا که ممکن
است، درآمد خود را افزایش دهد. البته در اصل،
او و دیگران قصدی برای پیشبرد منافع عمومی ندارند و در عین حال نمی دانند که فعالیت
آنها تا چه حد به نفع جامعه است. هنگامی که
شخصی کالای داخلی را به کالای خارجی ترجیح می دهد، فقط به دنبال منافع خودش است، گرچه
ممکن است این جریان موجب هدایت یک صنعت به تولید کالایی شود که ارزش بسیار برای جامعه
داشته باشد، ولی باید توجه داشت که قصد آن فرد فقط تأمین منافع شخصی بوده است. ناگفته نماند که در این مورد و موارد مشابه، شخص
مذکور و سایر افراد جامعه، توسط یک دست نامرئی به سوی پیشبرد تأمین منافع اجتماعی هدایت
می شوند که به هیچ وجه مد نظرشان نبوده است.
باید توجه کنیم که هر فرد در تعقیب منافع خصوصی خود، زیانی برای منافع اجتماعی
به وجود نخواهد آورد، زیرا در این جریان غالبا منافع جامعه را خیلی مؤثرتر از هنگامی
که عمدا به این کار می پردازد، افزایش می دهد.
. . ». (ثروت
ملل، ۴۲۳)
البته «سیستم آزادی
طبیعی» اسمیت که در آن هر فرد برای تعقیب و گسترش منافع شخصی خویش آزاد می باشد، تا
زمانی به درستی عمل می نماید که هر فردی که در تعقیب نفع شخصی خویش می باشد، از «قوانین
عدالت اجتماعی» تخطی ننماید. بنابراین دست
نامرئی آدام اسمیت تضمین می نماید که پی گیری نفع شخصی توسط تک افراد جامعه، در راستایی
به پیش رود که در عین حال منافع اجتماعی را تأمین نماید. شاید بتوان چنین عنوان نمود که مهمترین ابزار دست
نامرئی، مکانیسم قیمت ها است که در نظریه تطابق عرضه و تقاضای اسمیت طرح شده است. اگرچه نظریه ارزش اسمیت دارای ضعف هایی بود که
بعدها آشکار گشت، اما در دوران خود، نظریه ای پیشرفته محسوب می گشت. اسمیت میان «قیمت جاری» و «قیمت طبیعی»، تفاوت
قائل شد؛ از نظر او قیمت طبیعی یا حقیقی، نباید از لحظه ای به لحظه دیگر یا از جایی
به جای دیگر تغییر کند. بنابراین باید در
زیر نا پایداری قیمت های جاری، قیمت دیگری که اسمیت آن را قیمت طبیعی یا حقیقی می نامد،
کشف کرد. اسمیت پس از مباحث فراوان به این
نتیجه می رسد که قیمت طبیعی هر چیز، قیمت هزینه تولید آن است.
اسمیت از نظریه خویش
در مورد قیمت استفاده می نماید تا به وسیله آن تطابق خودکار عرضه هر کالا با تقاضای
آن را ثابت نماید. اسمیت می نویسد: «هرگاه،
مقدار کالای عرضه شده از تقاضای موثر (از نظر اسمیت تقاضایی است که قدرت خرید متقاضی،
آن را پشتیبانی می نماید) بازار تجاوز نماید، فروش همه آنها به قیمت تمام شده غیرممکن
خواهد بود، زیر اشخاصی که حاضر باشند تمام هزینه های تولید آن کالا را بپردازند، پیدا
نخواهند شد. به ناچار باید قسمتی از آن را
به اشخاصی بفروشند که حاضر هستند بهای کمتری بپردازند و قیمت کمتری که آنها می دهند،
قیمت همه موجودی کالا را پایین می آورد».
اما اگر تقاضا بیش از میزان عرضه باشد، عکس آن اتفاق خواهد افتاد؛ «بالاخره
اگر مقدار عرضه شده درست به اندازه ای باشد که تقاضای موثر بازار را کفایت نماید، قیمت
کالاها به طور طبیعی منطبق با قیمت طبیعی (همان هزینه تولید) خواهد بود. در این حالت تمام مقدار موجود کالا به همین قیمت
و نه گران تر از آن به فروش خواهد رسید. رقابت
بین همه فروشندگان مختلف نیز همه آنها را مجبور خواهد کرد که این قیمت را قبول نمایند،
ولی نه کمتر از آن را. به این ترتیب مقدار
عرضه هر کالا، خود به خود و بر حسب جریان طبیعی، با میزان تقاضای مؤثر منطبق خواهد
شد». به این ترتیب با اینکه هیچکس عالماً
و عامدا قصد نداشته است با رفع کمبود کالا به کمک جامعه بشتابد، ولی کمبود برطرف می
شود. طبق گفته آدام اسمیت «هر فردی تنها در
فکر منافع خویش است، ولی دستی نامرئی او را به سویی هدایت می کند که خود قصد آن را
نداشته است. او با دنبال کردن منافع خود خیلی
بیش از مواقعی که واقعا قصد داشته باشد، منافع جامعه را تامین می کند. » در واقع دست نامرئی به واسطه مکانیسم قیمت ها
در بازار آزاد که همان مکانیزم تنظیم کننده می باشد، به شکل خودکار، نوع و میزان کالایی
را که بیشتر مورد نیاز جامعه است مشخص کرده و منابع را به سوی تولید آن هدایت خواهد
نمود.
البته این «دست نامرئی»
اگر موانعی بر سر راه رقابت آزاد وجود داشته باشد، نمی تواند وظیفه خود را به درستی
انجام دهد. این جا است که اسمیت تحلیل نظری
ارائه می دهد که پشتوانه خط مشی عملی او و آزادی اقتصادی است که در شعارهای دوگانه
آزادی عمل (Laisser Faire ) و آزادی عبور (Laisser passer ) تجسم می یابد. در واقع
اسمیت آزادی اقتصادی و شعارهای دوگانه فوق را ابداع نکرد (همان طور که قبلا تشریح شد،
این خط مشی اقتصادی، زاییده تفکرات فیزیوکراتها ها بود)، اما او توانست با بنای تئوریکی
که ایجاد نمود، به بهترین نحو این خط مشی را توجیه نموده و از آن دفاع نماید. اسمیت در اینجا نیز راه خود را از فیزیوکراتها
ها جدا می کند و بیانی کاملا متفاوت از فیزیوکراتها ها ارائه می دهد.
فیزیوکراتها ها به
«قانون طبیعی» معتقد بودند. به بیان دکتر
کنه: «همه افراد و قدرت های انسانی باید بدون تردید از قوانین غیرقابل تغییر و انعطاف
ناپذیری که خداوند متعال وضع کرده است و بهترین مقررات ممکن به شمار می روند، پیروی
کنند. قانون طبیعی جریان منظم هر واقعه طبیعی
است که نظم طبیعت به وجود آورده باشد. بدیهی
است که این جریان از هر ترتیب دیگری برای بشر مفیدتر و پرثمر تر است. مقصود از قانون اخلاقی، قواعد اخلاقی و رفتار و
کردار بشری است که با نظام طبیعی که از هر نظام دیگری برای بشر سودمند تر است، موافق
باشد. قانون طبیعی و قانون اخلاقی مجموعا
نظام طبیعی را تشکیل می دهد». بر اساس چنین
تفکری، دولت دیگر نمی تواند واضع قانون باشد، بلکه دولت موظف است قانون طبیعی را کشف
نموده و بر مبنای آن عمل نماید. فیزیوکراتها
ها هرگز با وجود دولت مخالف نبودند، بلکه وجود دولت را برای حفظ نظم اجتماعی ضروری
می دانستند؛ اما دولت نباید قوانینی مخالف قانون طبیعی وضع نماید، بلکه باید قانون
طبیعی را کشف و بدان عمل نماید. از طرف دیگر
فیزیوکراتها ها هرگز خواهان آزادی سیاسی و روش سیاسی پارلمان انگلستان نبودند. آنان از آزادیخواهی سیاسی نفرت داشتند و حکومت
مطلوب آنان سلطنت موروثی مقتدر و مرکزی بود که در داخل کشور منحصر و قادر مطلق باشد
و به لحاظ سیاست خارجی بدون معارض باشد. از
نظر آنان استبداد فیزیوکراسی حکومت مطلق «نظام طبیعی» است که باید بر هر موجود عاقلی
تحمیل و از طرف هر فرد ذی شعوری پذیرفته گردد.
بدین ترتیب تفکر فیزیوکراتها ها به یک نظام دوگانه و عجیب منتج گشت؛ آنها آزادی
اقتصادی را با استبداد سیاسی بر مبنای قانون طبیعی به هم پیوند زدند.
در تحلیل نظری و خط
مشی عملی آدام اسمیت، چنین رویکردی به لحاظ تجربی قابل پذیرش نبود. بر خلاف تفکر فیزیوکراسی که نظام طبیعی باید با
قدرت عقل کشف و به واسطه یک حکومت مستبد و روشنفکر به اجرا درآید، اسمیت معتقد بود
که نظام اقتصادی، واقعیتی است خودجوش و خودساز که به وجود آوردنی نیست. این نظام را بی شک «صدها مانع تراشی بیجا» ناشی
از «جنون قوانین انسانی» مختل می سازد، ولی خود بر آنها پیروز می گردد و غلبه می نماید. اسمیت با بیانی فصیح تفکر فیزیوکراسی و شخص کِنه
را هدف قرار داده و قدرت نظام بازار و دست نامرئی آن را تشریح می نماید: «بعضی از پزشکان
اهل نظر، ظاهراً چنین تصور کرده اند که سلامت بدن انسان حفظ نمی گردد، مگر با رعایت
نظام غذایی و ورزش های دقیق و معین، که تخلف از آنها به ناچار ناراحتی و اختلالی متناسب
با درجه تخلف به وجود می آورد. . .
. آقای کنه که خود نیز پزشک و پزشکی
بسیار اهل نظر بوده است، ظاهرا چنین تصوری از پیکر سیاسی اجتماع داشته و فکر کرده است
که جامعه ممکن نیست آباد شود، مگر با رعایت نظامی مخصوص، یعنی نظام آزادی کامل و عدالت
کامل. وی گویا ملاحظه نکرده است که در پیکر
سیاسی اجتماع، کوشش طبیعی هر کس برای بهتر کردن وضع خود، اصلی برای حفظ سلامت بقا است
که از جهات مختلف، با شایستگی و کفایت، آثار بد سیاست اقتصادی و در عین حال ظالمانه
و تبعیض آمیز حکومت ها را اصلاح می کند و از عواقب وخیم آن جلوگیری به عمل می آورد. چنین سیاست اقتصادی اگرچه بدون شک، کم و بیش باعث
تاخیر می گردد، اما هرگز نمی تواند ترقی و پیشرفت ملتی را به سوی آبادانی و توانگری
به طور کامل متوقف سازد و بالاتر از آن نمی تواند چرخ ها را به عقب باز گرداند. هرگاه ملت ها بدون بهره مندی از آزادی و عدالت
کامل نتوانند به ثروت و آبادی برسند، در تمام جهان هرگز کشور آباد و ثروتمندی نباید
وجود داشته باشد. با وجود این، خوشبختانه
خردمندی طبیعت در پیکره اجتماع، احتیاط های وسیع به عمل آورده، تا بسیاری از آثار شوم
دیوانگی ها و ستم گری های نوع بشر را علاج نماید، به همان ترتیب که در جسم و بدن انسان
نیز این احتیاط را برای دفع آثار تنبلی و بی اعتدالی های او کرده است». (اسمیت، ص ۱۷۲)
نگرش اسمیت در این بیانیه،
احتمالا به این معنا نیست که او از اجرای آزادی و عدالت کامل در واقعیت، ناخشنود خواهد
شد، بلکه این بیانیه احتمالا دو هدف را دنبال می نماید: اول اینکه بر قدرت دست نامرئی
و پیامدهای مطلوب پی گیری نفع شخصی در بازار تأکید نماید و دوم اینکه سوءظن همیشگی
خویش، نسبت به سازمان دولت و اراده حاکم بر آن را آشکار سازد. اسمیت درخواست و توانایی دولت برای ایجاد آزادی
و عدالت کامل تردید جدی دارد و بنابراین نهادهای برآمده از نظم خودجوش بازار، از نظر
او نه تنها طبیعی، بلکه مطلوب است. احتمالا
دولت کمال مطلوب فیزیوکراتها ها، در نظر آدام اسمیت، به پیامد هایی ناگوار برای جامعه
ختم می گردد؛ بنابراین باید این ایده را سرکوب کرد!
اسمیت به پیشرفت، گسترش
ثروت و رفاه جامعه سرمایه داری تحت نظام بازار آزاد، بسیار خوشبین بود. خوشبینی افراطی آدام اسمیت، احتمالا انعکاسی است
از اعتقاد ساده لوحانه طبیعت گرایی در تمام قرن هجدهم، نسبت به مطلوب بودن نظام طبیعت
است. پیامد عملی طبیعی طلبی و خوش بینی آدام
اسمیت، به نحوی ناگزیر او را به سوی آزادی اقتصادی سوق داد. اسمیت پس از بحث های مفصل، با رد رویکردهای مرکانتیلیستی
و فیزیوکراسی می نویسد: «همه سبک های مورد ترجیح که به این ترتیب کنار زده شدند، سبک
بدیهی و ساده آزادی طبیعی، خود به خود برقرار می گردد. هر کس تا زمانی که قوانین عدالت را نقض نکرده است،
مطلقا آزاد است هر طور که بخواهد و مناسب بداند، در پی نفع خویش باشد و کار خود و سرمایه
خود را با هر کس دیگر یا هر طریقه دیگر از افراد مردم، وارد عرصه رقابت نماید». بنابراین «دولت از تکلیفی که اجرای آن برای او
ناکامی های بیشمار به بار می آورد و هیچ دانش و هیچ خرد انسانی، حسن اداره آن را کفایت
نمی کند، یعنی از تکلیف سرپرستی کارهای افراد مردم و هدایت آنها به مفید ترین و مناسب
ترین مشاغل از لحاظ مصالح اجتماعی، کاملا آزاد و سبکبار می گردد». (ثروت ملل، ص ۱۸۴)
«عدم مداخله دولت در
امور اقتصادی»، قائده ای است که نتیجه ضروری تحلیل نظری اسمیت از نظام اقتصادی است. برای اسمیت کافی نیست که صرفا بیهوده بودن مداخلات
دولت را در برابر بنیادهای خودجوش و خودکار بازار روشن سازد، بلکه او می کوشد اثبات
نماید که مداخلات دولت پیامدهای ناگواری به بار می آورد و اساسا طبیعت دولت منافی با
مشاغل اقتصادی است. بحث اسمیت در این مورد،
زرادخانه ای را ترتیب داده است که پس از آن عموم مخالفین مداخله دولت، سلاح خویش را
از آنجا به دست آوردند. اسمیت می نویسد:
«هیچ دو صفتی چنان معارض یکدیگر نیستند که صفت حاکم و صفت تاجر» (اسمیت،
ص ۳۰۴) حکومت ها «همیشه
و بدون استثنا، بزرگترین اسراف کاران و ولخرج های جامعه هستند». چرا که دولت، پولی را خرج می کند که دیگران به
دست آورده اند و هر کس همیشه در مورد صرف پول دیگران، ولخرج تر از پول خود می باشد.
از نظر اسمیت، اداره
دولت از روی ناچاری است؛ بنابراین مداخله آن باید کاملاً محدود و منحصر به اموری باشد
که عمل خصوصی در آن غیرممکن باشد. اسمیت به
یک دولت حد اقلی و به عبارتی پاسبان شب معتقد است که دارای سه وظیفه می باشد: برقراری
امنیت خارجی و دفاع مملکت، برقراری امنیت داخلی و اداره دادگستری و در نهایت «وظیفه
ساختن بعضی از تاسیسات عام المنفعه و دایر کردن بعضی از موسسات عمومی که هرگز ایجاد
کردن و دایر کردن آنها، در نفع فرد معین یا عده محدودی از افراد نیست». (اسمیت، ۱۸۵)
اسمیت در تجارت خارجی
نیز معتقد به آزادی اقتصادی بود. او با رد
سیاست تراز تجاری مثبت مرکانتیلیست ها، چنین نتیجه گرفت که این سیاست ها به غلط میزان
ذخایر طلا و نقره را به جای جریان ورود و خروج کالا، مبنای ثروت یک کشور تلقی می کنند. اسمیت معتقد بود سیاست صحیح دولتی در قبال تجارت
بین الملل، باید همان سیاستی باشد که در مورد تجارت داخلی اتخاذ می شود، یعنی اجازه
دهیم مبادلات داوطلبانه در بازارهای آزاد و به دور از مقررات دولتی صورت گیرند. به اعتقاد او سیاست آزادی اقتصادی، منجر به افزایش
سطح زندگی در تمام کشورها می شود. اسمیت تعرفه
های بازرگانی بالا را به شدت زیر سؤال می برد و مدعی است که این گونه مداخلات، همواره
باعث تنزل کارآیی اقتصاد شده و در نهایت به پرداخت قیمتی بیشتر از طرف عامه مردم منتج
می شود.
از نظر اسمیت این که
کشوری با مخارج سنگین خود در داخل، چیزی بسازد که می تواند آن را با بهایی کمتر، از
خارج خریداری کند، ابلهانه است: «این اصل مسلم هر پدر خردمند خانواده است که آنچه را
که می تواند با هزینه کمتر از بازار خریداری کند، خود در خانه نسازد … آنچه در اداره
یک خانواده، خردمندانه به شمار می آید، بعید است که در اداره یک کشور بزرگ، احمقانه
باشد». (اسمیت، ص ۴۲۲) اگر انگلستان می تواند
کالایی مانند پشم را با هزینه کمتر از فرانسه تولید کند و فرانسه نیز می تواند کالایی
را مانند نوشیدنی، با هزینه کمتر از انگلستان تولید کند، آنگاه برای هر دو طرف سودآور
خواهد بود تا کالایی را که با هزینه کمتری تولید می کنند با کالایی که تولیدش هزینه
بالاتری برایشان دارد، مبادله کنند. این استدلال
اسمیت در تجارت خارجی بعدها به نظریه «مزیت مطلق» در تجارت خارجی معروف شد. البته، این استدلال تنها محدود به تجارت بین الملل
نیست و برای تجارت داخل یک کشور نیز به همین ترتیب کاربرد دارد.
اسمیت بر حسب اصول نظری
خود، طرفدار آزادی مطلق تجارت بین المللی است؛ ولی در عمل شعور باطنی نیرومندش، استثناهایی
را به او تلقین می نماید: «امیدواری به اینکه در بریتانیای کبیر، آزادی تجارت به طور
کامل برقرار شود، چنان ابلهانه است که منتظر باشند مدینه فاضله خیالی «اوتوپیا »، در
آن استقرار پیدا کند. این تنها پندارهای عامیانه
مردم نیست که با آن مخالفت می نماید، بلکه بالاتر و قوی تر از آن منافع خصوصی عده کثیری
از افراد است که با قدرتی غیرقابل مقاومت، معارض آزادی تجارت است». (اسمیت، ص ۴۳۵)
آدام اسمیت در ثروت
ملل، مباحث مفصل دیگری نیز مطرح می نماید، لکن به نظر می رسد که ما خطوط اصلی تحلیلی
او را که الهام بخش اقتصاددانان بعدی گشت، ترسیم نموده ایم و حس کنجکاوی خویش را در
باب علت اصلی شهرت آدام اسمیت به عنوان پدر علم اقتصاد، ارضاء نمودیم. تصویری که اسمیت از جهان اقتصادی ارائه می دهد،
نظری جامع، ساده، زیبا و دلپذیر است. تمام
رمز قدرتش در معاصرین در همین نکته نهفته است.
رویکرد آزادی طبیعی که تقاضاهای فلسفی و سیاسی عصر طبیعت گرایی، همه را به سوی
آن می کشاند، به نظر آنان در ثروت ملل، چنان به طور طبیعی به فطرت آدمی مربوط گردیده،
که جای شک و تردید برای خواننده آن باقی نمی گذارده است. حتی امروز برای ما سخت است که مفتون سحر اثر بزرگ
آدام اسمیت نشویم.
مطالعه بیشتر:
برای مطالعه بیشتر
- فیزیوکراسی
http://ref. kodoom.
com/%D9%81%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C
- بهره وری چیست ؟
http://faragostar.
net/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4/%DA%AF%D9%88%D9%86%D8%A7%DA%AF%D9%88%D9%86/%D8%A8%D9%87%D8%B1%D9%87%D9%88%D8%B1%DB%8C%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA/tabid/205/Default. aspx
- جایگاه نهاد دولت
در عرصه اقتصاد
http://www. hawzah. net/Hawzah/Articles/Articles. aspx?LanguageID=1&id=89880&SearchText=%22%D8%B2%DA%A9%D8%A7%D8%AA%22
- در ستایش وقاحت: پاسخی
به قوچانی
http://dingdaang. blogspot.
com/2008_06_27_archive. html
- رشد اقتصادی و نقص فلسفی آن
http://antinomics. wordpress.
com/2009/04/19/166/
- فیزیوکراسی
http://www. daneshnamah.
com/index. php?option=com_content&view=article&id=392:1388-07-13-10-51-03&catid=69:1388-07-13-07-39-45
- درباره فرانسوا کنه
http://tebyan-zn.
ir/News-Article/Economic/macroeconomic_theory_economy/Physiocracy_economy/2010/10/18/6622. html
- صف آرایی فیزیوکراتها
ها در برابر مرکانتیلیست ها
http://tebyan-zn.
ir/News-Article/Economic/macroeconomic_theory_economy/Physiocracy_economy/2010/10/18/6631. html
- تفکرات اقتصادی از
ظهور اولیه آن تا دوره آدام اسمیت
http://tebyan-zn. ir/News-Article/Economic/macroeconomic_theory_economy/Physiocracy_economy/2010/10/18/6633. html
- نقش تجارت و دولت
را از نظر فیزیوکراتها
http://tebyan-zn.
ir/News-Article/Economic/macroeconomic_theory_economy/Physiocracy_economy/2010/10/18/6669. html
- فیزیوکراسی
http://www. rasekhoon. net/weblog/mesbah90/103011. aspx
- سفر به تاریخ علم
اقتصاد، سفری برای همه؛ سفر دوم
http://www. aftabir.
com/articles/view/economy_marketing_business/economic_sciense/c2c1242707329_adam_smith_p1. php/%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%B9%D9%84%D9%85-%D8%A7%D9%82%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%AF-%D8%B3%D9%81%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D8%AF%D9%88%D9%85
- ماهیت ثروت در نظرگاه
آدام اسمیت
http://www. tebyanihaa.
com/News-Article/Economic/2010/10/1/4287. html
منابع اصلی مقاله:
روزنامه دنیای اقتصاد
( www.
donyaeeqtesad. com )
http://www. jjtvn.
ir
http://www. hawzah.
net
http://www. news.
asantabligh. com
http://www. rasekhoon.
net
http://www. pajoohe.
com
http://fa. wikipedia.
org
http://www. tebyanihaa.
com
http://www. aftabir.
com
[26]
-
نخستین کسی که مکتب طبیعیون (Physiocrats) را پایه ریزی کرد، فرانسوا کنه بود. مکتبی که در فرانسه به مدت یک دهه (دهه 1750)
تأثیر چشم گیری بر افکار عمومی داشته است.
کنه مقلب به کنفوسیوس
اروپا، در سال 1694 در دهکده ای نزدیک ورسای (یکی از شهرهای فرانسه)در خانواده ای کشاورز
و معمولی متولد شد. وی ظاهری ساده داشت و
تا سن یازده سالگی خواندن و نوشتن نمی دانست.
در سن سیزده سالگی پدرش را از دست داد در سن هفده سالگی تصمیم گرفت جراح شود. [2] به همین خاطر برای تحصیلات رسمی پزشکی و جراحی
به پاریس رفت. کارش را در شهر کوچکی نزدیک
پاریس شروع کرد و در دو دهه فعالیت جراحی، شهرتی برای خود بدست آورد. در سال 1736 اولین اثر خود با نام "آزمون
جسمانی حیوان اقتصادی" را انتشار داد.
بعد از آن با انتشار چندین مقاله در زمینه پزشکی عضو آکادمی علوم فرانسه و انجمن
سلطنتی لندن شد. در اوایل دهه 1750 کنه به
اقتصاد علاقمند شد و بخصوص به موضوعات کشاورزی توجه نشان داد. او چندین مقاله برای یکی از دایره المعارف های
فرانسوی نوشت که به علت غیر مجاز بودن این مؤسسه مقالاتش بعدا به چاپ رسید. در سال 1756 اولین اثر اقتصادی اش با نام
"زارعان" منتشر شد. در سالهای بعد
مقالات دیگری با نام های "غلات، مردمان، مالیات ها و بهره پول" برای دایرةالمعارف
نوشت که بعد از مرگ وی به انتشار رسید. در
سال1758-1759 کنه سه چاپ اولیه "جدول اقتصادی" را منتشر کرد. در سال 1763 نیز "فلسفه روستایی" را
انتشار داد که حاوی نسخههای دیگری از جدول کنه بود. کنه بعد از نوشتن "حق طبیعی؛ خاطرات درباره
مزیت های صنعت و تجارت؛ گفت و گو درباره کار شاق صنعتگران" آخرین نسخه جدول اقتصادی
را در نشریه کشاورزی با عنوان "تحلیل فرمول محاسبه جدول اقتصادی" در سال
1776 انتشار داد. بعد از سالهای 1768 تأثیر
فرهنگی و سیاسی فیزیوکراسی رو به افول گذاشت.
از آن زمان به بعد، نظریه های کنه غالبا مورد انتقاد قرار گرفت. دکتر کنه اواخر سالهای عمر خود را به تحصیل در
هندسه گذراند و سرانجام در دسامبر 1774 در "گران کمون" در نزدیکی ورسای درگذشت.
François Quesnay
(French: [fʁɑ̃swa kɛnɛ]; June 4, 1694 – December 16, 1774) was a French
economist of the Physiocratic school. [1]
He is known for publishing the "Tableau économique" (Economic Table)
in 1758, which provided the foundations of the ideas of the Physiocrats. [2] This was perhaps the first work to
attempt to describe the workings of the economy in an analytical way, and as
such can be viewed as one of the first important contributions to economic
thought. His Le Despotisme de la Chine, written in
1767, describes Chinese politics and society, and his own political support for
constitutional Oriental despotism
[27]
- ویلیام پیت پسر (به انگلیسی: William
Pitt the Younger) (۲۸ مه
۱۷۵۹ - ۲۳ ژانویه ۱۸۰۶) از رجال سیاسی معروف انگلستان و پسر ویلیام پیت مشهور. وی بسال
1759 م . تولد یافت در سایه ٔ کفایت و لیاقت خود در 23سالگی
به هیأت وکلا درآمد و بسال 1773 با همان هیأت معزول و در اواخر همان سال باز بمقام
ریاست وکلا و وزارت مالیه نایل شد و اوضاع اقتصادی انگلستان را اصلاح نمود و از واردات
تجملی با وضع حقوق گمرکی سنگین جلوگیری کرد و با این وصف طبق توصیه و میل پدرش در راه
خصومت فرانسه مصارف و تکلفات فوق العاده متحمل شد ولی صرفه ای از این کار نبرد و شکست
خورد و بسال 1806 درگذشت . وی مردی باشرف و میهن پرست و طرفدار حقانیت بود خطابه
ها و برخی از آثارش را نشر کرده اند. (قاموس الاعلام ترکی ).
William Pitt the Younger (28 May 1759 – 23 January 1806)
was a British politician of the late 18th and early 19th centuries. He became the youngest Prime Minister in
1783 at the age of 24. He left office
in 1801, but was Prime Minister again from 1804 until his death in 1806. He was also the Chancellor of the Exchequer
throughout his premiership. He is known
as "the Younger" to distinguish him from his father, William Pitt the
Elder, who had previously served as Prime Minister.
The younger Pitt's prime ministerial tenure, which came
during the reign of George III, was dominated by major events in Europe,
including the French Revolution and the Napoleonic Wars. Pitt, although often referred to as a Tory,
or "new Tory", called himself an "independent Whig" and was
generally opposed to the development of a strict partisan political system.
He is best known for leading Britain in the great wars
against France and Napoleon. Pitt was
an outstanding administrator who worked for efficiency and reform, bringing in
a new generation of outstanding administrators. He raised taxes to pay for the Great War
against France and cracked down on radicalism.
To meet the threat of Irish support for France, he engineered the Acts
of Union 1800 and tried (but failed) to get Catholic Emancipation as part of
the Union. Pitt created the "new
Toryism", which revived the Tory Party and enabled it to stay in power for
the next quarter-century.
Historian Asa Briggs points out that his personality did
not endear itself to the British mind, for Pitt was too solitary, too
colourless, and too often exuded superiority.
His greatness came in the war with France, with the adversary setting
the pace. Pitt reacted to become what
Lord Minto called "the Atlas of our reeling globe". His integrity and industry and his role as
defender of the threatened nation allowed him to inspire and access all the
national reserves of strength. William
Wilberforce said that, "For personal purity, disinterestedness and love of
this country, I have never known his equal.
"Historian Charles Petrie concludes that he was one of the greatest
prime ministers "if on no other ground than that he enabled the country to
pass from the old order to the new without any violent upheaval. . . . He
understood the new Britain. " For
this he is ranked highly amongst British Prime Ministers.
[29] - William Blake (28 November 1757 – 12 August 1827) was an
English painter, poet and printmaker.
Largely unrecognized during his lifetime, Blake is now considered a
seminal figure in the history of the poetry and visual arts of the Romantic
Age. His prophetic poetry has been said
to form "what is in proportion to its merits the least read body of poetry
in the English language". His
visual artistry led one contemporary art critic to proclaim him "far and
away the greatest artist Britain has ever produced". In 2002, Blake was placed at number 38 in
the BBC's poll of the 100 Greatest Britons.
Although he lived in London his entire life (except for three years
spent in Felpham), he produced a diverse and symbolically rich oeuvre, which
embraced the imagination as "the body of God" or "human
existence itself".
Although Blake was considered mad by contemporaries for his
idiosyncratic views, he is held in high regard by later critics for his
expressiveness and creativity, and for the philosophical and mystical
undercurrents within his work. His
paintings and poetry have been characterized as part of the Romantic Movement
and "Pre-Romantic", for its large appearance in the 18th century. Reverent of the Bible but hostile to the Church
of England (indeed, to all forms of organized religion), Blake was influenced
by the ideals and ambitions of the French and American Revolutions. Though later he rejected many of these
political beliefs, he maintained an amiable relationship with the political
activist Thomas Paine; he was also influenced by thinkers such as Emanuel
Swedenborg. Despite these known
influences, the singularity of Blake's work makes him difficult to classify. The 19th-century scholar William Rossetti
characterized him as a "glorious luminary", and "a man not
forestalled by predecessors, nor to be classed with contemporaries, nor to be
replaced by known or readily surmisable successors".
[30] - Josiah Wedgwood (12 July 1730 – 3
January 1795) was an English potter, founder of the Wedgwood company, credited
with the industrialization of the manufacture of pottery. A
prominent abolitionist, Wedgwood is remembered for his "Am I Not a Man and
a Brother?" anti-slavery medallion.
He was a member of the
Darwin–Wedgwood family. He was the grandfather of Charles Darwin and
Emma Darwin.
[31] - Matthew Boulton FRS (/ˈboʊltən/; 3 September 1728 – 17 August
1809) was an English manufacturer and business partner of Scottish engineer
James Watt. In the final quarter of the 18th century, the
partnership installed hundreds of Boulton & Watt steam engines, which were
a great advance on the state of the art, making possible the mechanisation of
factories and mills. Boulton applied modern techniques to the
minting of coins, striking millions of pieces for Britain and other countries,
and supplying the Royal Mint with up-to-date equipment.
[32]
- انجمن قمری بیرمنگام (به انگلیسی: Lunar
Society of Birmingham) کلوب
شبانه و غیررسمی نخبگان در بیرمنگام انگلستان که در آن صنعتگران، دانشمندان و روشنفکران
در سالهای ۱۷۶۵ تا ۱۸۱۳ میلادی به طور مرتب گرد هم می آمدند. ابتدائاً حلقه قمری خوانده میشد و نام انجمن قمری
از ۱۷۷۵ رسمیت یافت. این نام بدان سبب به
انجمن داده شد که اعضا هنگام کامل شدن ماه دیدار می کردند، چرا که نور ماه در آن سال
ها سفر را برای آنها آسان تر و مطمئن تر می ساخت. جیمز وات، متیو بولتن، اراسموس داروین، توماس دی،
ریچارد لاول اجورث، ساموئل گالتون پسر، جیمز کییر، جورف پرایستلی، ویلیام اسمال، جاناتان
استوکس، جان وایت هرست، ویلیام ویذرینگ اشخاصی هستند که تاکنون به طور قطع عضویت
شان در این انجمن مسلم شده است.
امروزه، یک انجمن قمری
جدید در بیرمنگام انگلستان وجود دارد که هدف آن ایفای نقشی فعال در توسعه شهر و منطقه
است؛ انجمن قمری ایتالیا برای بحث درباره علم و نجوم تاسیس شده است؛ و در دانشگاه بیرمنگام
یک انجمن قمری دیگر هر پنج شنبه بین ۶ تا ۸ بعد از ظهر شکل میگیرد و ورود و بحث در
آن برای همگان آزاد است.
https://www. google. ca/search?q=Lunar+Society+of+Birmingham&rlz=1C1CHNQ_enUS574IR574&oq=Lunar+Society+of+Birmingham&aqs=chrome. . 69i57j69i60. 921j0j4&sourceid=chrome&es_sm=93&ie=UTF-8
[33]
- حقوق طبیعی و یا حقوق عقلی غیرمذهبی در قرن هفدهم و هجدهم، هم نشاندهنده
نقطه اوج تاریخ حقوق طبیعی است و هم از نقطه نظر تاریخ ایده ها برای تشکیل یک تئوری
اجتماعی و دولتی بلحاظ تاریخی مستدل، از اهمیت تعیین کننده ای برخوردار است.
• بنیانگذار آموزش اجتماعی
و دولتی حقوق طبیعی غیرمذهبی دانشمند و دولتمدار هلندی بنام هوگو گروتیوس بوده است
که «مؤسس حقوق طبیعی و حقوق مردمی» نامیده می شود.
• اگر آموزش گروتیوس
را با آموزش توماس هوبس انگلیسی مقایسه کنیم، درخواهیم یافت که این فقط بطور مشروط
اعتبار دارد.
• اهمیت گروتیوس در
این است که او در اثر اصلی اش در سال 1625 میلادی به حقوق طبیعی نه تنها در مقابل کلیه
نظام های حقوقی انسانی ارجحیت قائل می شود، بلکه آن را حتی برتر از وحی الهی می داند
و به حقوق طبیعی خصلت لائیک می بخشد.
• گروتیوس با منشاء
قرار دادن غریزه حفظ نفس و طبیعت اجتماعگرایانه انسانی ، تز وحدت اخلاقی و همبود اشتراکی
در وضع طبیعی آغازین را، یعنی تز حقوق طبیعی آغازین مطلق را بنیانگذاری می کند.
• بنظر گروتیوس، چون
انسان نمی توانست برای همیشه به زندگی ساده قانع باشد و عشق به همنوع برای حفظ این
وضع آغازین به اندازه کافی نیرومند نبود، وضع طبیعی عمر درازی نمی کند.
• آنگاه مالکیت خصوصی
بوجود می آید و انسان ها گرد هم می آیند و جامعه تشکیل می دهند تا خود را در مقابل
زورگوئی قلدران حفظ کنند.
• بدین طریق حقوق خود
را داوطلبانه در اختیار حکومتی قرار می دهند و یا قدرتی را که حاکمی تسخیر کرده است،
برسمیت می شناسند.
• بدین طریق، گروتیوس
نیز سرانجام به حقوق طبیعی دوگانه می رسد.
• اما قابل توجه است
که او مردم را حامل خود مختاری آغازین می داند، برای مردم ـ اگرهم بطور مشروط ـ حق
مقاومت در مقابل استحاله قدرت مطلقه به استبداد قائل می شود و نظریه تئولوژیکی را که
گویا حاکم خود مختاری خود را از خدا دریافت می کند، دور می اندازد.
• خصلت برزخی تئوری
گروتیوس ـ قبل از همه ـ در این است که او صرفنظر کردن مردم از آزادی و حقوق خود را
توجیه می کند، رژیمی را که در نتیجه تسخیر قدرت قوام یافته، برسمیت می شناسد و بدین
طریق آمادگی خود را به سازش با نظام موجود مورد تأکید قرار می دهد.
Hugo Grotius (/ˈɡroʊʃiəs/; 10 April 1583 – 28 August 1645),
also known as Huig de Groot, Hugo Grocio or Hugo de Groot (Dutch: [ˈɦyɣoː də
ɣroːt]), was a jurist in the Dutch Republic. With Francisco de Vitoria and
Alberico Gentili he laid the foundations for international law, based on
natural law. He was also a philosopher, theologian, Christian apologist,
playwright, historiographer, poet, statesman and diplomat.
In 1609, Grotius wrote one of the most important
international legal doctrines regarding the seas and oceans – Mare Liberum, a
Latin title that translates to "the freedom of the seas". It is said
to be "the first, and classic, exposition of the doctrine of the freedom
of the seas" which has been the essence and backbone of the modern law of
the sea. It is generally assumed that Grotius first propounded the principle of
freedom of the seas, although all countries in the Indian Ocean and other Asian
seas accepted the right of unobstructed navigation long before Grotius wrote
his De Jure Praedae (On the Law of Spoils) in the year of 1604. Grotius's
notion of the freedom of the seas would persist until the mid-twentieth
century, and it continues to be applied even to this day for much of the high
seas, though the application of the concept and the scope of its reach is
changing.
Grotius's influence on international law is paramount, and
is acknowledged by, for instance, the American Society of International Law,
which since 1999 holds an annual series of Grotius Lectures. International
legal scholars like Richard Falk and Michael Scharf talk of the concept of
"Grotian Moment", a term (coined by Richard A. Falk in 1985) that
denotes a paradigm-shifting development in which new rules and doctrines of
customary international law emerge with unusual rapidity and acceptance. The
publication of De jure belli ac pacis (On the Laws of War and Peace) by Hugo
Grotius in 1625 had marked the emergence of international law as an
"autonomous legal science". Grotius' truly distinctive contribution
to jurisprudence and philosophy of law (international law or law of nations in
particular) was that he "secularized" natural law. Grotius had
divorced natural law from theology and religion by grounding it solely in the
social nature and natural reason of man. When Grotius, considered by many to be
the founder of modern natural law theory (or secular natural law), said that
natural law would retain its validity "even if God did not exist"
(etiamsi daremus non esse Deum), he was making a clear break with the classical
tradition of natural law. Adam Smith—in lectures delivered in 1762 on the
subject of moral philosophy and the law of nations—said that:
"Jurisprudence is that science which inquiries into the general principles
which ought to be the foundation of laws of all nations. Grotius seems to have
been the first who attempted to give the world anything like a regular system
of natural jurisprudence, and his treatise, 'On the Laws of War and Peace',
with all its imperfections, is perhaps at this day the most complete work on
this subject."
The Grotian conception of international society became the
most distinctive characteristic of the internationalist (or rationalist)
tradition in international relations. This is why it is also very often called
the 'Grotian tradition'. According to it international politics is taking place
within international society in which states are bound not only by rules of
prudence or expediency but also of morality and law. It could be argued though
that Hugo Grotius was not the first one to formulate the international society
doctrine. But Grotius was the first one to expressly and clearly define the
idea of one society of states, governed not by force or warfare but by actual
laws and mutual agreement to enforce those laws. As Hedley Bull (Hugo Grotius
and International Relations, 1992) declared: "The idea of international
society which Grotius propounded was given concrete expression in the Peace of
Westphalia, and Grotius may be considered the intellectual father of this first
general peace settlement of modern times."
Additionally, his contributions to Arminian theology
provided the seeds for later Arminian-based movements, such as Methodism and
Pentecostalism and he is acknowledged as a significant figure in the
Arminianism-Calvinism debate. Because of his theological underpinning of free
trade, he is also considered an "economic theologist".
[34]
- De jure belli ac pacis (On the Law of War and Peace) – Paris, 1625 (2nd ed.
Amsterdam 1631).
[35]
- Baron Samuel von Pufendorf (8 January
1632 – 13 October 1694) was a German jurist, political philosopher, economist,
statesman, and historian. His name was just Samuel Pufendorf until he was
ennobled in 1684; he was made a Freiherr (baron) a few months before his death
at age 62 in 1694. Among his achievements are his commentaries and revisions of
the natural law theories of Thomas Hobbes and Hugo Grotius.
http://plato.stanford.edu/entries/pufendorf-moral/
[36] - Vernünftige Gedanken von dem gesellschaftlichen
Leben der Menschen, und insonderheit dem gemeinen Wesen (‘Rational Thoughts on
the Social Life of Man, and in Particular on Society’) Halle: 1721; 5th
edition: 1740.
[37]
- کریستین فرر فن ولف (به انگلیسی: Christian Wolff) (زاده ۲۴ ژانویه ۱۶۷۹ – درگذشته ۹ آوریل ۱۷۵۴) فیلسوف آلمانی که به
لاتین می نوشت. او همچنین مطالعاتی در ریاضیات و فیزیک و نظراتی درباره اقتصاد داشت.
کریستین ولف آراء لایبنیتس
را با تغییراتی در ماده و البته در روح آن در نظام اخلاقی کاملتری تنظیم کرد. او از
لایبنیتس این اصل جبری را وام گرفت که ما همواره آنچه را بیشتر خشنود مان میکند بر
میگزینیم، و نیز این اصل را که لذت ادراک کمال است؛ تا آنجا که میزان لذت و خشنودی
ما به نسبت میزان کمالی است که به آن دست یافته ایم (جستار هایی تازه درباره فهم بشر،
40). از نظر ولف رابطه ی بین فضیلت و سعادت رابطه ای ساده است زیرا هر دوی آنها به
سادگی نتیجه ی مستقیم کمال انسان هستند. ولف میگوید ما ملزم به آنجام آن فعلی هستیم
که ما و شرایط ما را، و دیگران و شرایط آنها را کامل تر می سازد و این همان قانون طبیعی
است که حتی اگر خداوند نیز وجود نداشته باشد{اعمال} ما را مشروط میکند. ولف رابطه بین
فضیلت و سعادت را دشوار نمیداند، به این دلیل که هر دو را به سادگی نتیجه مستقیم کمال
میداند، به همین ترتیب رابطه ی بین فضیلت و وظیفه را نیز رابطه ای ساده می داند زیرا
وظیفه به طور خلاصه عملی است هماهنگ با قانون که به منظور کسب کمال توصیه میشود. نظرات
ولف بر پارسا گرایان مذهبی گران آمد زیرا وی ادعا می کرد که کنفوسیوس (از راه عقل)
تمام موضوعات اخلاق را می دانست هر چند بویی از مسیح به مشامش نرسیده بود.
Christian Wolff (less correctly Wolf; also known as
Wolfius; ennobled as: Christian Freiherr von Wolff; 24 January 1679 – 9 April
1754) was a German philosopher. The mountain Mons Wolff on the Moon got its
name in his honor.
Wolff was the most eminent German philosopher between
Leibniz and Kant. His main achievement was a complete oeuvre on almost every
scholarly subject of his time, displayed and unfolded according to his
demonstrative-deductive, mathematical method, which perhaps represents the peak
of Enlightenment rationality in Germany.
Wolff was also the creator of German as the language of
scholarly instruction and research, although he also wrote in Latin, so that an
international audience could, and did, read him. A founding father of, among
other fields, economics and public administration as academic disciplines, he
concentrated especially in these fields, giving advice on practical matters to
people in government, and stressing the professional nature of university
education.
[38] - Cameralism (German: Kameralwissenschaft) was a German science
of administration. According to Lindenfeld, it was divided into three: public
finance, Oeconomie and Polizei. Here Oeconomie did not mean exactly
'economics', nor Polizei 'public policy' in the modern senses. Cameralism was
the German counterpart of the French mercantilism of Jean-Baptiste Colbert, and
developed also in the 18th century.
In its origins, it was an educational path for the civil
servants of the royal chamber, hence its name. The administrator of the royal
finances was called camerarius. Cameralism is a predecessor of the modern
science of public administration.
[39] - A welfare state is a concept of government in which the state
plays a key role in the protection and promotion of the economic and social
well-being of its citizens. It is based on the principles of equality of
opportunity, equitable distribution of wealth, and public responsibility for
those unable to avail themselves of the minimal provisions for a good life. The
general term may cover a variety of forms of economic and social organization.
The sociologist T.H. Marshall identified the welfare state as a distinctive
combination of democracy, welfare, and capitalism.
Modern welfare states include the Nordic countries, such as
Iceland, Sweden, Norway, Denmark, and Finland which employ a system known as
the Nordic model. Esping-Andersen classified the most developed welfare state
systems into three categories; Social Democratic, Conservative, and Liberal.
The welfare state involves a transfer of funds from the
state, to the services provided (e.g. healthcare, education) as well as
directly to individuals ("benefits"). It is funded through
redistributionist taxation and is often referred to as a type of "mixed
economy". Such taxation usually includes a larger income tax for people
with higher incomes, called a progressive tax. This helps to reduce the income
gap between the rich and poor.
[40]
- اصحاب دیوان یا کامرالیست ها Cameralistes کارشناسان و علمای علوم مالیه قدیم. درباره ی آنان مراجعه
شود به کتاب اونکن:
Onken,
Geschichte der Nationalokonomie, Leipzig, 1902,p.227
German Kameralist, from New Latin cameralista, from
Medieval Latin cameralis + Latin -ista (“-ist”), from camera (“chamber”)
(English camera), from Ancient Greek καμάρα (kamára). Sense is due to
administrators in the royal chamber; compare political sense of cabinet.
Cameralism (German: Kameralwissenschaft) was a German
science of administration. According to Lindenfeld, it was divided into three:
public finance, Oeconomie and Polizei. Here Oeconomie did not mean exactly
'economics', nor Polizei 'public policy' in the modern senses. Cameralism was
the German counterpart of the French mercantilism of Jean-Baptiste Colbert, and
developed also in the 18th century.
In its origins, it was an educational path for the civil
servants of the royal chamber, hence its name. The administrator of the royal
finances was called camerarius. Cameralism is a predecessor of the modern
science of public administration.
[41] - Philipp von Hörnigk
(sometimes spelt Hornick or Horneck; 23 January 1640 – 23 October 1714) was an
Austrian civil servant and a supporter of the economic theory of mercantilism.
Von Hörnigk was born in Frankfurt am Main and died in
Passau. He wrote in a time when his country was constantly threatened by
Turkish invasion. In Oesterreich über alles, wann es nur will (1684, Austria
Over All, If She Only Will) he laid out one of the clearest statements of
mercantile policy. He listed nine principles of national economy.
"(1)
To inspect the country's soil with the greatest care, and not to leave
the agricultural possibilities of a single corner or clod of earth unconsidered...
(2) All
commodities found in a country, which cannot be used in their natural state,
should be worked up within the country...
(3) Attention
should be given to the population, that it may be as large as the country can
support...
(4) gold
and silver once in the country are under no circumstances to be taken out for
any purpose...
(5) The
inhabitants should make every effort to get along with their domestic products...
(6) [Foreign
commodities] should be obtained not for gold or silver, but in exchange for
other domestic wares...
(7)
...And should be imported in unfinished form, and worked up within the
country...
(8) Opportunities
should be sought night and day for selling the country's superfluous goods to
these foreigners in manufactured form...
(9) No
importation should be allowed under any circumstances of which there is a
sufficient supply of suitable quality at home."
Nationalism, self-sufficiency and national power were the
basic policies proposed. By 1784 15 editions of his book had been produced.
[42] -Johann Joachim Becher (6 May 1635 – October 1682) was a German
physician, alchemist, precursor of chemistry, scholar and adventurer, best
known for his development of the phlogiston theory of combustion, and his
advancement of Austrian Cameralism.
[43]
- یوهان گاتفرید فون هردر (به آلمانی: Johann
Gottfried von Herder) (زادهٔ
۲۵ اوت ۱۷۴۴ میلادی در مورونگن، آلمان - وفات ۱۸ دسامبر ۱۸۰۳ میلادی در وایمار، آلمان)
فیلسوف، زبانشناس، شاعر، منتقد ادبی، از دانشمندان تأثیرگذار عصر روشنگری و از نظریه
پردازان بزرگ قرن هجدهم اروپا در حوزه زبان، تاریخ و فرهنگ است.
[44]
- روشنگری همانا به در آمدن انسان است از حالت کودکی ای که گناهش به
گردن خود اوست. کودکی [Unmϋndigkeit (minorité)] یعنی ناتوانی از به کار گرفتن فهم [Verstand
(entendement)] خود
بدون راهنمایی دیگران و اگر علت این کودکی نه فقدان فهم، که نبود عزم و شجاعت در به
کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگران باشد، گناه آن به گردن خود انسان است. شعار روشنگری
این است: Sapere aude!، جسارت آن را داشته باش که فهم خود را به کار گیری!
این که بخش بدین بزرگی
از انسانها، با آن که دیریست طبیعت آنان را به بلوغ طبیعی رسانده [naturaliter maiorennes]، باز
به دلخواه تا دم مرگ کودک می مانند و دیگران چنین به سادگی خود را سرپرست ایشان می
کنند، علتی جز کاهلی و بزدلی ندارد. راستی که کودک بودن چه آسان است! اگر کتابی داشته
باشم که جای فهمم را بگیرد و مرشدی که کار وجدانم را انجام دهد و پزشکی که خوراک مناسبی
برایم معین کند و ...، دیگر لازم نیست خود را به زحمت بیندازم. همین که بتوانم پولی
بدهم دیگر نیازی به اندیشیدن ندارم؛ دیگرانی هستند که این کار کسالت بار را به جایم
انجام دهند. آنان که از سر خیرخواهی رنج سرپرستی کسان را بر خود هموار کردهاند چنان
می کنند که بیشینه ی انسانها (و از آن میان جنس زن به تمامی) گام زدن در راه بلوغ
را که به خودی خود دشوار است سخت خطرناک نیز می انگارند. این سرپرستان نخست رمه رام
خود را تهی مغز می کنند و خاطر شان آسوده میشود که این موجودات بی آزار جرأت آن
را ندارند که گامی از چراگاهی که در آن زندانی اند فراتر روند، آنگاه به ایشان گوشزد
میکنند که تنها رفتن چه خطرها دارد! البته این خطرها چندان هم بزرگ نیستند، چراکه
[نو پایان] با چند بار افتادن سرانجام پا باز میکنند؛ اما چشم انداز چنین حادثه ای
انسان را می ترساند و چه بسا اندیشه هر آزمون تازه را پس بزند.
[45] - Leopold II, (born Oct. 3, 1797, Florence—died Jan. 29, 1870,
Rome), last reigning grand duke of Tuscany (ruled 1824–59). Succeeding his father, Ferdinand III, on June
18, 1824, Leopold continued liberal administrative, judicial, and educational
reforms and improved the transportation system. After the election (1846) of
the popular and democratic Pope Pius IX, whose reforms and policies unloosed
liberal enthusiasm throughout Italy, Leopold became one of the first Italian
rulers to grant a constitution for representative government (Feb. 17, 1848).
Popular pressure forced him to send Tuscan troops to fight against the
Austrians in Lombardy. As radical agitation grew, however, he left Tuscany
(Jan. 30, 1849), stating that he could not agree to the planned constituent
assembly, and on February 21 joined the pope at the fortified port of Gaeta
south of Rome; Pius IX had fled the radical extremists in Rome.
[46] - Bernardo Tanucci.
Marchese, Italian statesman, born at Stia in Tuscany, of poor family, in
1698 died at Naples, 29 April, 1793. At the University of Pisa, where certain
benefactors enabled him to study, he was appointed in 1725 to a chair of law,
and attracted attention in the republic of scholars by the vehemence, rather
than by the erudition, with which he defended the authenticity of the Codex
Pisanus of the Pandects. When Charles, son of Philip V of Spain, passed through
Tuscany on his way to conquer the Kingdom of Naples, he took Tanucci with him;
he appointed him at first council of state, then superintendent of posts, and
finally prime minister. On the last occasion the king ennobled him, As prime
minister he was most zealous in establishing the supremacy of the State over
the Church, and in abolishing the privileges of the nobility together with
feudalism, He restricted the jurisdiction of the bishops, impeded the last
increment of the so-called mortmain, and reduced the taxes belonging to the
chancery of the Roman Curia. All this was sanctioned in the Concordat of 1741,
the application of which, however, went far beyond the intentions of the Holy
See. For controversies which might arise in consequence of the Concordat a
mixed tribunal, composed of ecclesiastics and laymen, was constituted. But
Tanucci went much farther, establishing the principle that not more than ten
priests should be ordained for every thousand souls, which number was later
reduced to five for each thousand. The Placet was rigorously enforced, the
censures of bishops against laymen incurred by obedience to the state laws were
annulled, without permission of the king new churches could not be erected.
Vico, Giovanni Battista (1688-1714): Italian Philosopher.
Giambattista Vico was the preeminent Italian philosopher of
the eighteenth century. The son of a local Neapolitan bookseller, Vico studied
law at the University of Naples. After earning his degree, he served briefly as
a tutor to a family of the local nobility.
In 1698, he was appointed Professor of Latin Eloquence, or
Rhetoric, at the University of Naples. In his early works, On the Study Methods
of our Time (1709) and On the Ancient Wisdom of the Italians (1710), the latter
being the first part of a projected larger work on metaphysics, Vico criticized
the rationalist metaphysics of the dominant Cartesian philosophy with its
emphasis on mathematical physics as the apotheosis of human knowledge and its
corresponding denigration of the study of history and languages. He based his
critique on what came to be known as the verum-factum principle, namely, that
the true is convertible with the made. According to this principle, we can only
have knowledge of that which we have made. Thus, we have knowledge of mathematics
because mathematical entities are products of the human mind. Because God
created the cosmos, only God has actual knowledge of the physical world. Unable
to attain such knowledge, human beings must settle for mere consciousness of
the physical world. In contrast to the natural sciences, however, humans are
capable of attaining knowledge of history, since it is the product of human
activity. With this doctrine, Vico reversed Descartes’s privileging of physics
over the humanities.
In 1723, The University’s coveted Chair in Civil Law fell
vacant, and Vico applied for the position. As part of his application, he wrote
the treatise Universal Law, the bulk of which he later dismissed. He was
disappointed in his efforts, as the position went to another, but this had the
effect of liberating him to write the work on which his fame now rests, The New
Science, which went through three editions – 1725, 1730, and 1744.
In the New Science, Vico developed an ideal philosophy of
history that is both stadial and cyclical. He rejected theories positing a
common origin of all civilizations, followed by a diffusion to other regions,
as flowing from what he called “the conceit of nations,” in which seeks to
glorify its own accomplishments by claiming the preeminence in the development
of civilization. Instead, he argued for an account of separate but similar
development among nations. According to this view, all nations proceed through
three stages of historical development: the ages of gods, heroes, and men,
respectively. In the first two stages, those of gods and heroes, human thought
is characterized by the poetic imagination, rather than reason. This is
obscured by the tendency of philosophers to attribute their own mode of thought
to previous peoples, or what Vico termed “the conceit of scholars,” which he
cited as the fundamental error of natural law theorists such as Grotius. It is
only in the final, third stage of history, the age of men, that humans become
rational. Drawing his material primarily from Roman history and law, the
driving force behind this development is the class conflict between patricians
and plebeians.
In addition to these three stages of development, Vico held
that history displayed a cyclical character, which he characterized as course
and recourse. Once a culture has finished passing through all three stages, it
may then succumb to a new barbarism, the barbarism of reflection. That culture
will then proceed to develop again, though without strict repetition due to its
own prior experience. The overall pattern of historical movement constituted an
ideal eternal history guided by divine providence.
Methodologically, Vico made major breakthroughs in the
study of history. In general, he rejected the notion that those closer to the
events necessarily possessed a greater understanding of them due to that
proximity. Instead, historians working at a distance may actually be able to
attain a superior insight into the phenomena under scrutiny. Vico maintained
that changing forms of thought can be seen in language and thus advocated the
use of etymology in the study of history. Furthermore, he argued that social
structures and institutions are expressed in the mythology of a people.
In addition to The New Science, he also published his
Autobiography (1727-1731), which was one of the first works in the genre of
philosophical autobiography. In 1735, Charles of Bourbon appointed Vico to the
position of royal historiographer. Though largely unknown outside his native
Italy during the eighteenth century, Vico is widely credited with being the
first major figure of the counter-enlightenment. In the nineteenth century, his
work was discovered by the French historian Jules Michelet, upon whom he
exerted considerable influence. Michelet brought Vico’s work to the attention
of a wider audience. In addition to Michelet, Vico also influenced thinkers as
diverse as Karl Marx, Benedetto Croce, and James Joyce.
Further Reading:
Isaiah Berlin, Three Critics of the Enlightenment, 2000.
Mark Lilla, Vico: The Making of an Anti-Modern, 1993.
Donald Philip Verene, Vico’s Science of the Imagination,
1981.
Kevin E. Dodson
[48] - Antonio Genovesi (November 1, 1713 – September 22, 1769) was
an Italian writer on philosophy and political economy. Genovesi was born at Castiglione, near Salerno. He was educated for the church and after some hesitation,
taking orders in 1736 at Salerno where he was appointed professor of eloquence
at the theological seminary. During this period of his life he began the study
of philosophy, being especially attracted by John Locke's ideas. [citation
needed] Dissatisfied with ecclesiastical life, Genovesi resigned his post, and
qualified as an advocate at Rome. Finding law as distasteful as theology, he
devoted himself entirely to philosophy, of which he was appointed extraordinary
professor in the University of Naples.
His first works were Elementa Metaphysicae (1743 et seq.)
and Logica (1745). The former is divided into four parts, Ontosophy,
Cosmosophy, Theosophy, Psychosophy, supplemented by a treatise on ethics and a
dissertation on first causes. The Logic, an eminently practical work, written
from the point of view of Locke, is in five parts, dealing with:
the nature of the human mind, its faculties and operations
ideas and their kinds
the true and the false, and the various degrees of
knowledge
reasoning and argumentation;
method and the ordering of our thoughts
Genovesi does introduced the new order of ideas into Italy,
at the same time preserving a just mean between the two extremes of sensualism
and idealism.
Although bitterly opposed by the partisans of scholastic
routine, Genovesi found influential patrons. One of them was Bartolomeo
Intieri, who in 1754 founded the first European chair of political economy
(commerce and mechanics), on condition that Genovesi should be the first
professor, at the University of Naples. The fruit of Genovesi's professorial
labours was the Lezioni di Commercio, the first complete and systematic work in
Italian on economics.
On the whole he belongs to the Mercantile school, though he
does not regard money as the only form of wealth. Specially noteworthy in the
Lezioni are the sections on human wants as the foundation of economical theory,
on labour as the source of wealth, on personal services as economic factors,
and on the united working of the great industrial functions. He advocated
freedom of the corn trade, reduction of the number of religious communities,
and deprecated regulation of the interest on loans. In the spirit of his age he
denounced the relics of medieval institutions, such as entails and tenures in
mortmain.
Melchiorre Gioia's more important treatise owes much to
Genovesi's lectures.
[49]
- «سزار بكاريا» - حقوقدان ايتاليايي- در سال 1738 ديده به جهان گشود
و در سال 1794 نيز درگذشت. وي از نخستين حقوقداناني بود كه توجه همگان را به اصل سودمندی
كيفر معطوف نمود. بكاريا داراي آثار متعددي مي باشد كه رساله «جرايم و مجازات ها» از
مشهور ترين آثار وي مي باشد. وي اين كتاب را در سال 1764 منتشر گرديد. اين كتاب موجب
شهرت جهاني بكاريا در عنفوان جواني وي يعني زماني كه وي بيست و هشت ساله بود، گشت.
اين كتاب در سال 1766 ميلادى در فرانسه انتشار
يافت و ظرف مدت شش ماه، هفت بار تجديد چاپ گرديد. انديشه هاي بكاريا توسط نويسندگاني
چون ولتر و ديدرو مورد مقبولیت فراوانى قرار گرفت. بكاريا همچنين به نگارش كتابي تحت
عنوان اركان اقتصاد عمومي مبادرت ورزيد كه به دليل فوتش موفق به اتمام آن نگردید.
بكاريا از پیشگامان انديشه جدايي حقوق جزا از
آموزه هاي ديني و اخلاق است. وي بر اين باور است كه محدوده حقوق مجازات تفاوت هاي عمده
اي با آموزه هاي اخلاقي دارد، از اين رو حقوق كیفری مي بايست از تاثرات اخلاق جدا گردد.
بكاريا
هم چنين در زمينه عدالت قائل به دو نوع عدالت
بود: 1- عدالت طبيعى. 2- عدالت انساني.
.
[50] - On Crimes and Punishments (Italian: Dei delitti e delle pene)
ISBN 88-17-12310-2, is a treatise written by Cesare Beccaria in 1764. It
condemned torture and the death penalty, and was a founding work in the field
of penology.
رساله جرایم و مجازات
ها شاهکار نویسنده و فیلسوف ایتالیایی سزار بکاریا معمار نظام قانونگذاری و پایه گذار
آیین دادرسی کیفری کشور های اروپایی است .این اثر کوچک ولی پر ارج برگی است به تعبیری
خونین از تاریخ اجتماعی اروپای قرن هیجدهم. در این رساله کوشیده است به دور از خود
ستایی و با نثری ساده به طوری که همگان مقصود او را دریابند زشتیها و کاستی های نظام
کیفری عصر خود را نشان دهد .رساله او در عین حال که انتقادی است در برگیرنده پیشنهاد
های است که امروزه بسیار بدیهی و در پاره ای از موارد حتی ساده لوحانه به نظر می رسد
.ولی نباید فراموش کرد که بکاریا در این رسله اصولی را بنا نهاد که نظام عدالت کیفری
را متحول ساخت و این اصول در زمان خود بسیار بدیع و شگرف تلقی می شد.
[52] - Hugo Grotius (/ˈɡroʊʃiəs/; 10 April 1583 – 28 August 1645),
also known as Huig de Groot, Hugo Grocio or Hugo de Groot (Dutch: [ˈɦyɣoː də ɣroːt]),
was a jurist in the Dutch Republic. With Francisco de Vitoria and Alberico
Gentili he laid the foundations for international law, based on natural law. He
was also a philosopher, theologian, Christian apologist, playwright,
[53] - Leopoldo de Gregorio, Marquis of Esquilache (Messina, December
23, 1699 - Venice, September 15, 1785), originally Squillace, was an Italian
statesman who acted as minister of Charles III of Spain.
Born in Messina, de Gregorio was one of Enlightenment
Spain's leading statesmen from the arrival of Charles III to the Marquis's
death in 1785. His ability as a military supplier for the Neapolitan army
impressed the king and raised him to royal prominence. He was created
"Marquis of Esquilache" in 1755.
Charles III had been introduced to reform by his mentor in
Sicily, Bernardo Tanucci. Although Tanucci remained behind in the Two Sicilies
to advice Charles's son, King Ferdinand I of the Two Sicilies, as the two
thrones could not be united by consequence of treaty, Charles carried with him
a cadre of Italian reformers who saw potential in the Spanish bureaucracy for
modernization. De Gregorio was one of them, and was the architect of the first
phase of Charles' reforms.
His attempt to modernize the apparel of the average
Spaniard resulted in the Esquilache Riots and in his dismissal. Charles was
forced to make Esquilache ambassador to Venice. It was a move that both Charles
and Esquilache lamented. Esquilache felt that his measures in Spain had
deserved a statue, and would comment that he had cleaned and paved the city
streets and had created boulevards, and had nevertheless been dismissed.
He died in Venice.
http://www.constitution.org/gro/djbp.htm
[55] - Count Johann Friedrich Struensee (5 August 1737 – 28 April
1772) was a German doctor. He became royal physician to the mentally ill King
Christian VII of Denmark and a minister in the Danish government. He rose in
power to a position of "de facto" regent of the country, where he
tried to carry out widespread reforms. His affair with Queen Caroline Matilda
("Caroline Mathilde") caused scandal, especially after the birth of a
daughter, Princess Louise Augusta, and was the catalyst for the intrigues and
power play that caused his downfall and dramatic death. He died unmarried.
[56]
- "پومبال "يكي از معروفترين و با تدبيرترين وزيران اروپا
در قرن هجدهم ميلادي در" كوامبر "واقع در پرتغال قدم بدنیا آمد .پومبال كه
وزير" ژوزف اول "پادشاه پرتغال بود ،در اصل" سباستيان ماركي دوپومبال
"نام داشت و شهرت ديگرش" كاروالو "بود .اين نخستوزير مستبد روز 27 دسامبر
1782 ميلادي وفات يافت.
D. Sebastião José de Carvalho e Melo, 1st Marquis of
Pombal, 1st Count of Oeiras (Portuguese pronunciation: [mɐɾˈkeʃ dɨ ˈpõbaɫ]; 13
May 1699 – 8 May 1782) was an 18th-century Portuguese statesman. He was
Secretary of the State of the Kingdom of Portugal and the Algarves (the
equivalent to a today's Prime Minister) in the government of Joseph I of
Portugal from 1750 to 1777. Undoubtedly the most prominent minister in the
government, he is considered today to have been the de facto head of
government. Pombal is notable for his swift and competent leadership in the
aftermath of the 1755 Lisbon earthquake. He implemented sweeping economic
policies in Portugal to regulate commercial activity and standardize quality
throughout the country. Pombal was instrumental in weakening the grip of the
Inquisition. The term Pombaline is used to describe not only his tenure, but
also the architectural style which formed after the great earthquake.
Pombal, who was considered an estrangeirado, introduced
many fundamental administrative, educational, economic, and ecclesiastical
reforms justified in the name of "reason" and instrumental in advancing
secularization. However, historians argue that Pombal’s
"enlightenment," while far-reaching, was primarily a mechanism for
enhancing autocracy at the expense of individual liberty and especially an
apparatus for crushing opposition, suppressing criticism, and furthering
colonial economic exploitation as well as intensifying print censorship and
consolidating personal control and profit
[58] - Charles Frederick, 1st Grand Duke of Baden (22 November 1728 –
10 June 1811 was Margrave, elector and later Grand Duke of Baden (initially
only margrave of Baden-Durlach) from 1738 until his death.
Born at Karlsruhe, he was the son of Hereditary Prince
Frederick of Baden-Durlach and Amalia of Nassau-Dietz (13 October 1710 – 17
September 1777), the daughter of Johan Willem Friso of Nassau-Dietz.
He succeeded his grandfather as Margrave of Baden-Durlach
in 1738, and ruled personally from 1746 until 1771, when he inherited
Baden-Baden from the Bernhard Line. Upon inheriting the latter Margraviate, the
original land of Baden was reunited. He was regarded as a good example of an
enlightened despot, supporting schools, universities, jurisprudence, civil
service, economy, culture, and urban development. He outlawed torture in 1767,
and serfdom in 1783. He was elected a Royal Fellow of the Royal Society in 1747
[2]
In 1803 Charles Frederick became elector of Baden, and in
1806 the first grand duke of Baden. Through the politics of minister Sigismund
Freiherr von Reitzenstein, Baden acquired the Bishopric of Constance, and the
territories of the Bishopric of Basel, the Bishopric of Strassburg, and the
Bishopric of Speyer that lay on the right bank of the Rhine, in addition to
Breisgau and Ortenau.
In 1806 Baden joined the Confederation of the Rhine.
Together with his architect, Friedrich Weinbrenner, Charles
Frederick was responsible for the construction of the handsome suite of
classical buildings that distinguish Karlsruhe. He died in the latter city in
1811.
[59]
- یسوعیها (معروف به انجمن عیسی و همچنین ژزوئیتها) فرقهای مذهبی
وابسته به کلیسای کاتولیک است. اعضای این فرقه را یسوعی، به معنی سربازان مسیح و پیادهنظام
پاپ مینامند. علت این نامگذاری این است که مؤسس این فرقه که سنت ایگناتیوس لویولا
نام دارد قبل از کشیش شدن شوالیه بودهاست. منظور از یسوع معلمان مسیح است. یسوعیها
خود را سربازان سپاه دیانت میخواندند.
ایگناتیوس لویولا سرباز
اسپانیایی بود که در سده ۱۶ میلادی میزیست. وی پس از ورود به کلیسا و قرائت انجیل،
ادعا کرد دچار یک انقلاب روحی گردیده و دریچهای از عالم معنی به رویش باز گردیدهاست.
وی شدیداً تحت تاثیر پاپ و کلیسا قرار گرفته بود. بطوریکه تصمیم گرفت سربازی در سپاه
دیانت شود و برای پاپ و قطب روحانی شمشیر زند. قبل از اینکه هنوز دنیای کاتولیک دچار
شکاف شود و نهضت پروتستان بوقوع پیوسته باشد، حتی قبل از آنکه لویولا نام مارتین لوتر
را شنیده باشد تصمیم به این کار گرفت. بر این اصل و اساس در حدود سال ۱۵۲۱ وی تصمیم
به تشکیل «جمعیت عیسیٰخواهان» یا انجمن عیسیٰ، و یا یسوعیها را گرفت. اما هنوز پاپ
با این تصمیم موافقت نکرده بود.
تایید یسوعیها از جانب
پاپ
باگسترش نهضت پروتستان
و اوجگیری اعتراضات نسبت به پاپ و کلیسا در اروپا و با توجه به اینکه کلیسا در شرایط
وخیم سیاسی و مذهبی به سر میبرد و برای جلوگیری از قدرت گرفتن نهضت پروتستان در اروپا
باید اقدامی میکرد، سر انجام پاپ پل سوم رهبر کاتولیکهای اروپا در سال ۱۵۴۱ موافقت
خود را با تاسیس فرقه یسوعیها اعلام نمود. لویولا نیز جوانان و سربازان وفادار به
پاپ و کلیسا را جمع آوری نمود تا آنها را برای فداکاری و خدمت بی چون و چرا در راه
اهداف کلیسا تربیت نماید. یسوعیان سه اصل فقر، تقوا و اطاعت از پاپ، به عنوان نمایندهٔ
خدا را بر خود واجب میدانستند.
اقدامات مهم
دویست سال تمام یسوعیها
مربیان عمدهٔ فرهنگ اروپای کاتولیکمذهب بهشمار میآمدند. کار به جایی رسید که در
حدود پانصد مدرسه برای کودکان طبقات بالا و متوسط اداره میکردند.[نیازمند منبع] که
در این مدارس علاوه بر دیانت، اصول اخلاقی، طرز رفتار و آداب معاشرت را که خاص یک نفر
آدم شریف به کودکان میآموختند. از مهمترین اقدام یسوعیها این بود که از همه سرزمینهایی
که در آنجا حکومتها به مذهب پروتستان گرویده بودند، عضو انتخاب کنند مثلاً کاتولیکهای
انگلیس که در اروپا تربیت یسوعی یافته بودند به انگلستان برگشتند تا اساس سلطنت الیزابت
اول را که خود را پروتستان معرفی کرده بود و کلیسا او را ملحد میشمرد واژگون سازند.
هم چنین یسوعیها برای پاسداری از مقام پاپ، در برابر تمام اسقفان کشورهای گوناگون
سرسختانه مقاومت میکردند.
انحلال فرقه
علی رغم آنکه یکی از
اصول یسوعیها فقر بود آنان بعدها سازمان خود را در راه کسب ثروت سوق دادند. بسیاری
از آنان به کلاهبرداری از ثروتمندان و رباخواری مشغول شدند. آنها صاحب املاک و کشتیهای
خصوصی گردیدند و چنان به تقلب و تزویر آلوده شدند که سرانجام پاپ این فرقه را در سال
۱۷۷۳ منحل نمود. اما این فرقه تا اواسط قرن بیستم میلادی در اسپانیا وجود داشت و فعالیت
میکرد. امروزه نیز در بعضی از نقاط دنیا این فرقه هم چنان وجود دارد ولی کارآیی خود
را از دست داده و تنها نامی از آن باقیمانده.
[60] - In his famous 1784 essay What Is Enlightenment? Immanuel Kant
described it as follows: "Enlightenment is man's release from his
self-incurred tutelage. Tutelage is the incapacity to use one's own
understanding without the guidance of another.
[61]
- اُدیسه (یونانی: Ὀδύσσεια) یکی از دو کتاب کهن اشعار حماسی یونان اثر هومر است. این کتاب همچون
سلف خود ایلیاد، به صورت مجموعهای از سرودها گردآوری شده اما شیوهٔ نقل آن با ایلیاد
تفاوت دارد.
ادیسه سرگذشت بازگشت
یکی از سران جنگ تروا (ادیسیوس یا الیس) فرمانروای ایساکا است. در این سفر که بیش از
بیست سال به درازا میانجامد ماجراهای مختلف و خطیری برای وی و همراهانش پیش آمده.
در نهایت ادیسیوس که همگان گمان مینمودند کشته شده، به وطن خود باز گشته و دست متجاوزان
را از سرزمین و زن و فرزند خود کوتاه میکند.
ادیسه در کنار ایلیاد،
دومین اثر حماسی هومر، داستانسرای یونانی است. این کتاب که در اواخر قرن 8 پیش از
میلاد مسیح نگاشته شده، یکی از تأثیرگذارترین آثار ادبیات مغربزمین به شمار میآید.
داستان این کتاب، ماجراهای شاه ادسیوس از ایتاکا و همراهان او پس از جنگ تروآ و بازگشت
به وطن است. در بسیاری از زبانها «ادیسه» هممعنای سرگردانی و آوارگی است.
در زبان انگلیسی
کنایتا به معنای طلب و سفر دور و دراز فکری در جسجتجوی حقیقت بکار می رود.